این ملحقات را استاد محمود مهدی استانبولی حفظهالله به این کتاب اضافه نموده است:
-1-
جلال الدین در کتاب خویش «تاریخ الخلفاء» بر فاطمیین نام «الدولة الخبیثة» را گذاشته است، و میگوید: هیچکدام از خلفای عبیدیین را در اینجا نیاوردهام، چون امامت آنان بخاطر اموری غیر صحیح است:
از آنجمله است: آنان قریشی نیستند. و آنان را جاهلانی از عوام فاطمی نام نهادهاند، و در غیر این صورت، جد آنان مجوسی است. قاضی عبدالجبار البصری میگوید: نام جد خلفاء مصریان سعید است، و پدر او یهودئی آهنگر بود. و قاضی ابوبکر الباقلانی میگوید: قداح، جد عبیدالله است که به مهدی معروف است و مجوسی بود.و عبیدالله به مغرب آمده و در آنجا ادعا میکند که نسبش به علیبن ابیطالب س میرسد. و علمای نسب او را نشناختهاند، و مردمان جاهل، آنان را فاطمی نام نهادهاند. و ابن خلکان میگوید: اکثر اهل علم نسب مهدی عبیدالله جد خلفای مصر را تصحیح نمیکنند. حتی عزیز بالله ابن المعز در اول ولایتش در روز جمعه بر منبر بالا رفته و در آنجا ورقهای را مییابد که در آن این ابیات نوشته شده است:
إنا سمعنا نسبا منکرا |
|
یتلی علی الـمنبر في الجامع |
إن کنت فیما تدعي صادقا |
|
فاذکر أبا بعد الأب الرابع |
وإن ترد تحقیق ما قلته |
|
فانسب لنا نفسك کالطائع |
أو لا دع الأنساب مستورة |
|
وادخل بنا في النسب الواسع |
فإن أنساب بنيهاشم |
|
یقـصر عنها طمع الطامع |
(معنی): ما نسب ناشناختهای شنیدهایم، که بر منبر مسجد جامع خوانده میشود. اگر در آنچه میگوئی صادق هستی، پس برای ما بعد از جد چهارم خود، نام دیگری را ذکر کن. و اگر آنچه میگوئی درست است پس نسب خود را برای ما بیان کن. و مگذار این رشته أنساب پنهان بماند و نسب وسیع خویش را ذکر کن. و بدان که طمع هر طماعی از نسب بنیهاشم کوتاه خواهد ماند.
و عزیز به اموی صاحب اندلس نامه بلندی نوشته و او را ناسزای بسیاری میگوید. در نتیجه اموی به او نامهای نوشته و در آن میگوید: «اما بعد، پس تو ما را شناختی، و به ما ناسزا گفتی، و ما اگر تو را میشناختیم جوابت را میدادیم». یعنی اینکه اصل قبیله تو را نمیشناسیم. و هنگامی که ابن طباطبا از نوه او المعز صاحب قاهره سؤال میکند که نسبت چیست، او شمشیر خود را تا نیمه از نیام بیرون کشیده و میگوید: «این نسب من است». و سپس بر امراء و حاضرین طلا پخش میکند و میگوید: «این هم حسب من است».
و از این جمله است که: اکثر آنان زندیق بوده و از اسلام خارج بودند. برخی از آنان به انبیاء ناسزا میگفتند، و برخی نیز شراب را مباح کرده بود، و بعضی دیگر امر داده بودند که به شراب سجده کنند! حتی میتوان گفت که بهترین آنان رافضیانی خبیث و لئیم بودند که به سب و ناسزاگوئی به صحابه ش دستور میدادند. و بیعت با اینگونه افراد هرگز درست نبوده و امامت برای آنان منعقد نمیگردد.
قاضی ابوبکر الباقلانی میگوید: المهدی عبیدالله فردی باطنی و خبیث بود که سعی در از بین بردن ملت اسلام داشت. و او آنقدر از علماء و فقهاء را اعدام کرد که بتواند خلق را اغواء کند. و فرزندانش نیز پای در پای پدرشان گذاشتند. آنان خمر و زنا را مباح نموده و رفض را شایع ساختند.
ذهبی میگوید: قائم ابن المهدی از پدرش نیز شرورتر بود. او فردی زندیق و ملعون بود که سب انبیاء را ظاهر ساخت. ذهبی میگوید: شر عبیدیون بر ملت اسلام، از شر تاتارها نیز بیشتر بود.
ابوالحسن القابسی میگوید: عبیدالله و پسرانش چهار هزار عالم و عابد را بخاطر اینکه قبول نمیکردند از رضایت از صحابه دست بردارند، بقتل رسانیدند، و آنان مرگ را بر این عدم رضایت ترجیح دادند.
قاضی عیاض میگوید: از ابومحمد القیروانی الکیزانی که از علمای مالکیه بود، در مورد کسانی که بنوعبید – یعنی مصر – میخواستند مجبور کنند که به مذهب آنان داخل شوند، یا اینکه کشته شوند سؤال شد. او جواب داد: او باید کشته شدن را انتخاب کنند! و کسی در این مسئله معذور نمیباشد ... چون در این مقام، اهل این مذهب، تعطیل شرائع را میخواهند که این مسئله جایز نیست.
و ابن خلکان میگوید: و آنان ادعای علم غیب داشتند. و اخبار آنان در این مورد مشهور است. حتی عزیز روزی بر منبر بالا رفته و ورقهای میبیند که در آن نوشته شده است:
إن کنت أعطیت علم غیب |
|
بین لنا کاتب البطاقة |
بالظلم والجور قد رضینا |
|
ولیس بالکفر و الحماقة |
(معنی): اگر راست میگوئی که از علم غیب آگاهی، پس نویسنده این ورقه را معرفی کن. ما به ظلم و جور راضی شدیم، اما به کفر و حماقت راضی نخواهیم گردید.
و از آن جمله است که: بیعت آنان در زمانی انجام میگیرد که امام عباسی قائم و موجود بوده و قبلاً با او بیعت شده بود. در نتیجه این بیعت هیچگونه صحتی ندارد.چون بیعت با دو امام در یک آن هرگز صحیح نمیباشد.
عبیدیون جامع الأزهر را بنا نمودند تا در آن مذهبی را رواج دهد که به رفض مشهور بود، و مسلمانان را مجبور میساختند که این مذهب را در آغوش کشند. و هنگامی که سلطان صلاحالدین رحمهالله تعالی بر آنان و ملکشان پیروز گشت، همه این امور را باطل نموده و مذهب شافعی را جایگزین آن گردانید.
-2-
[مقالهای مختصر در مورد مقام و منزلت صحابه ش نوشته محبالدین الخطیب]
چون غرض ما از نشر کتاب «العواصم من القواصم» دفاع از صحابه رضوانالله علیهم و تبرئه نمودن ساحت آنان از اموری است که مفسدین و گمراهکنندگان به آنان نسبت میدهند، ضروری دیدیم که مقاله آتیه را که نوشته استاد محبالدین الخطیب میباشد نیز بدان اضافه کنیم. عنوان این مقاله: «جنبش رسالت اسلام اولین، و محبت و تعاون آنان بر حق و خیر، و چگونگی مشوه نمودن جمال سیرت آنان توسط مغرضین» میباشد.
نبی ج فرمودند: «اسلام با غربت آغاز شده و به غربت نیز باز خواهد گشت، پس طوبی (درختی در بهشت است) بر غرباء. (روایت مسلم) و از ایشان ج سؤال شد که غرباء چه کسانی هستند؟ و ایشان جواب دادند: «کسانی که آنچه از سنت من را که مردم ترک گفتهاند احیاء میکنند».
آری غربت اسلام پس از سه قرن اولی که رسول خدا ج بر آن توسط این حدیث گواهی داده بودند: «بهترین قرون، قرنی است که من در آن مبعوث شدهام، و سپس قرن بعد از آن، و سپس قرن بعد از آن». شروع خواهد شد. عمران ابن الحصین میگوید: نمیدانم که رسول خدا ج پس از خویش دو قرن را ذکر کردند، یا سه قرن.
و اگر بخواهیم حدود این قرون را ذکر کنیم، نهایت آن به نهایت دولت امویه خواهد رسید، و شاید خلفای اوائل بنیعباس را نیز شامل گردد.
و همچنین از غربت اسلام این بود که مؤلفینی ظهور نمودند که تاریخ را برای تقرب به شیطان و یا حکام مشوه نموده، و زعم داشتند که اصحاب رسول خدا ج در راه خدا برادر یکدیگر نبودند، و در میان آنان رحمت وجود نداشت. بلکه آنان با یکدیگر دشمن بوده و همدیگر را لعن میکردند. زعم نمودند که آنان با یکدیگر راه نفاق را پیموده و با ظلم و عدوان برای یکدیگر دسیسه میچیدند. آنان دروغ میگویند*.
و ابوبکر، عمر، عثمان و علی جلیلتر و نبیلتر از این سخنانند. و بنیهاشم و بنیامیه از این افترائات بدور و اسلام، صلهرحم، و قرابت آنان سنگینتر، و رابطه و تعاون آنان بر حق و خیر بزرگتر از این دروغها است.
هنگامی که در سال 1332 هجری در بصره در زندان انگلیس بسر میبردم، با کسانی ملاقات کردم که میگفتند: مردی عرب را میشناختند که میان قریههای ایران رفت و آمد میکرد. و اهالی یکی از قریههای آنجا بخاطر اینکه نام او «عمر» بود، او را کشتند. پرسیدم: مگر آنان از نام عمر چه بدیی دیدهاند؟ گفتند: بخاطر عشقشان به امیرالمؤمنین علی، گفتم: چگونه آنان خود را شیعه علی میخوانند، و نمیدانند که علی، پس از حسن، و حسین و محمد بن الحنیفه، پسران خویش را بنام یاران خویش یعنی «ابوبکر»، «عمر»، و «عثمان» رضوانالله علیهم جمیعا نامگذاری کرده است؟ آیا آنان نمیدانند که امکلثوم الکبری دختر علی بن ابیطالب همسر عمر بن الخطاب بود، و برای او زید را بدنیا آورد ... آیا نمیدانند که عبدالله بن جعفر ذیالجناحین بن بیطالب یکی از فرزندان خویش را ابیبکر، و دیگری را معاویه نام نهاد؟ و این معاویه، یکی از فرزندان خویش را یزید نام گذاشت؟ آیا آنان نمیدانند که عیسی بن عبدالله بن محمد بن علیبن ابیطالب که از نسل عمر بن علیبن ابیطالب بود، یکی از فرزندان خود را ابیبکر، دیگری را عمر، و سومی را طلحه نام نهاد؟ آیا آنان نمیدانند که زینالعابدین علیبن الحسین، یکی از فرزندان خویش به تبرک و تیمن آن خلیفه بزرگوار، «عمر» نام نهاد؟ ...
پس آیا عاقلانه است که این خویشاوندان نزدیک که اینگونه با یکدیگر پیوند داشتند، و اینگونه مادرانی را برای فرزندان خود انتخاب میکرده، و جگر گوشههایشان را اینگونه نامگذاری مینمودند، بر راه دیگری بجز اخوت اسلام و محبت در راه خدا و همکاری و همیاری بر تقوی باشند؟**
و نیز از امیرالمؤمنین علی س به تواتر به ثبت رسیده است که بر منبر کوفه اعلام میکرد که: «بهترین افراد این امت پس از رسول خدا ج ابوبکر و پس از او عمر میباشند». محدثین و مؤرخین این سخن را از هشتاد طریق از او نقل نموده، و بخاری و مسلم و دیگران آن را روایت کردهاند.
و نیز علی س میگفت: «اگر کسی نزد من آمده و مرا بر ابوبکر و عمر افضلیت دهد، او را حد افترا خواهم زد ...» و بهمین خاطر بود که شیعیان قدیم بر افضلیت ابوبکر و عمر متفق بودند. عبدالجبار الهمدانی در کتاب «تثبیت النبوه» نقل میکند که: ابالقاسم نصر بن الصباح البلخی در کتاب «النقض علی ابن الراوندی» میگوید: از شریک ابن عبدالله سؤال شد که: «کدامیک افضل است، ابوبکر یا علی؟» و او جواب داد: ابوبکر. «شخص دوباره پرسید: با اینکه شیعه هستی این حرف را میزنی؟ و او جواب داد: «آری. اگر این را نگویم، شیعه نیستم!! بخدا سوگند که علی از این منبر بالا رفته و گفت: «همانا بهترین افراد این امت پس از رسول خدا ج ابوبکر و سپس عمر میباشند». پس آیا من حرف او را زیر پا گذشته و او را دروغگو بخوانم؟ بخدا که او دروغگو نبود.
و خطبه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب در پس ار مرگ یار و امامش، خلیفه رسول خدا ج ابوبکر در روز وفات او از بلیغترین خطبههائی است که بر زبان رانده است. و در خلافت عمر نیز علی وارد بیعت او شده و از بزرگترین یاران او بود. و او را به خیر یاد نموده و همواره در مناسبات زیادی ثنای او را بر زبان داشت. و میدانیم که او دو فرزند خود را ابوبکر و عمر نامگذاری نموده، و سومین را نیز به علت مکانت عظیم عثمان نزد او، عثمان نام نهاد.
-3-
[آیا تمامی نهج البلاغه سخن علی س است؟]
کتاب نهجالبلاغه که از کتابهای مورد اعتماد شیعه میباشد، و آن را به علی بن ابیطالب س نسبت میدهند، حقیقتش این است که برخی از محتویاتش از علی س، و اکثر آن ساخته و پرداخته رضی و مرتضی، این دو فرد شیعه است. و در آن افترائات و دروغهای بسیاری وجود دارد. ما واجب خود دانستیم که از این کتاب، برخی از سخنان علی در مدح و ثنای ابوبکر، عمر، و دیگر صحابه را نقل نموده، و نیر ضروری دیدیم که از کتابهای معتبر دیگر شیعه نیز برخی از سخنان آلبیت را در مورد ابوبکر و عمر بیاوریم. و سپس از کتاب «التحفه الاثنی عشریه» برخی تعلیقات را از شاه عبدالعزیز الدهلوی آورده و بدینوسیله دشمنان صحابه را زیر رگبار سند گرفته و آنان را تا ابد خاموش سازیم.
1- در نهجالبلاغه آمده است: عمر ابن الخطاب هنگامی که جهت حرکت برای قتال فارس از علی س مشورت خواست، علی با رفتن شخص خلیفه به این قتال مخالفت نموده و از این بیم داشت که مبادا خلیفه در آنجا کشته شود، و گفت:
«پیروزی و شکست در این امر به کثرت و یا قلت افراد بستگی ندارد.و این دین، دین خداوند است که آن را بروز داده است. و این لشکر، لشکر او است که آن را مهیا ساخته، تا اینکه به این مقام رسیده است. و ما به وعده خداوند که فرمود: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ...﴾ [المائدة: 9]. تکیه داشته، و خداوند وعده خود را عملی نموده و لشکر خویش را به پیروزی خواهد رسانید. و مکانت قائم به امر (خلیفه) در اسلام، همانند مکان ریسمانی است که مهرهها را جمع نموده است. پس اگر ریسمان پاره گردد، مهرهها خواهد ریخت و پراکنده خواهد شد. و شاید این تفرق، دیگر هرگز به اجتماع تبدیل نگردد. و عرب امروز با اینکه اندک میباشند، اما اسلام آنان را زیاد ساخته و گردهمآئی و اجتماع، آنان را عزیز خواهد ساخت. پس همانند قطبی باش و آسیاب این اعراب را بچرخان، و آنان را به جنگ بفرست و خودت اینجا بمان. چون هنگامی که در این سرزمین بمانی، عرب از گوشه و کنار بدور تو جمع خواهند شد.
و – اگر خودت به آنجا بروی – فردا عجم به تو نگریسته و میگویند: این همان اصل عرب است، پس اگر او را ببرند، راحت خواهید شد. در نتیجه به کشتن تو طمع خواهند بست».
پس ای خواننده گرامی، خودت به انصاف تدبر کن. چون اشکال مرتفع شده، و حالت آنان روشن گردید. و الحمدلله رب العالـمین.
2- و نیز در نهج البلاغه از علی بن ابیطالب س آمده است که:
«خداوند ابوبکر را بیامرزد، او امر را قوام داده، و دردها را درمان نمود، و سنت را برپا داشت، و بدعت را زیر پا گذاشت. او پاکدامن، و کم عیب از این دنیا رفت. خیر این دنیا را اصابت نموده، و از شر آن دوری نمود. او طاعت خداوند را بجای آورده و تقوای او را به حق پیشه کرد».
در کتاب «التحفة الاثنی عشریه» آمده است: شریف الرضی صاحب نهج البلاغه برای حفظ مذهب خویش لفظ «ابیبکر» را حذف نموده، و بجای آن کلمه «فلان» را جایگزین کرده است. حال آنکه این اوصاف با هیچ کس دیگر بجز ابیبکر موافقت ندارد. و بخاطر این مسئله، شارحان به اختلاف افتاده، و برخی آن را به ابوبکر، و بعضی آن را به عمر نسبت میدهند. و اکثریت رأیشان این است که این سخنان در مورد ابیبکر گفته شده است ... .
3- امیرالمؤمنین علی س، شیخین – ابیبکر و عمر – را مدح نمودهاند که این مسئله نزد دو گروه به ثبت رسیده است. شارحان نهج البلاغه، نوشته امیر را به معاویه نقل نمودهاند. او پس از ذکر نامهای ابوبکر و عمر میگوید: «همانا مکانت آنان بسیار بزرگ است و با از دست رفتن آنان، جرح و زخم اسلام بسیار شدید میباشد. خداوند آنان را رحمت کند و بهترین جزای نیک عطا کند».
صاحب التحفۀ الاثنی عشریه در تعلیق این کلام میگوید: پس در صورتی که ابوبکر و عمر غاصب و ظالم بودند، چگونه میتوان تصور نمود که یک معصوم – بر طبق عقیده شیعه – این سخنها را در مورد آنان زده باشد؟! از این افترائات به خداوند پناه میبریم، و از او جهت دوری خود از عقائد آنان طلب عصمت میکنیم.
4- مرتضی در نهج البلاغه، نامهای را که امیرالمؤمنین علی به معاویه نوشته است ذکر نموده که میگوید: «اما بعد، همانا بیعت من – ای معاویه – بر گردن تو است. و تو در شام هستی. چون همان قومی با من بیعت نمودهاند که با ابوبکر، عمر، و عثمان و با همان شرایط بیعت کرده بودند. پس شاهد را حق اختیار و غائب را حق نپذیرفتن نبود. و همانا شوری برای مهاجرین و انصار است. پس اگر آنان بر شخصی اجتماع نموده و او را امام خواندند، خداوند از این مسئله راضی خواهد بود!! و اگر این شخص توسط طعن و یا بدعتی از آنان بدور افتد، او را به امر خویش باز گردانند. و اگر از این مسئله سر باز زند، با او به علت اتباع نمودن راهی بجز راه مؤمنان به قتال بپردازند... .
5- در صحیفه سجادیه، دعائی برای صحابه و مدح پیروی از آنان آمده است. و باید گفت که در خلوت دعای میان شخص و پروردگارش مجوزی برای اعمال نمودن «تقیه» وجود ندارد. نص این دعاء اینگونه است: «... خداوندا، و تابعینی را که به احسان از آنان پیروی نمودند و میگویند: ﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾ [الحشر: 10]. بهترین پاداش نیک عطا کن. همانهائی که هدف و جهت آنان را پیروی نموده و در جای پای آنان گذاشته، و از نور هدایت آنان پیروی نموده و همانند آنان و بر دین آنانند، و در قصد و هدف آنان شکی بدل راه ندادهاند...»
6- کلینی در کتاب کافی، که از معتبرترین کتابهای شیعه بوده و برای آنان، منزلت بخاری در نزد اهل سنت را دارا است، در باب «السبق الی الایمان» روایاتی را از ابیعمرو الزبیری از ابیعبدالله ذکر میکند که میگوید: «به او گفتم که ایمان دارای درجات و منزلتهای متفاوتی است، که بسته به آن مؤمنان نزد خداوند تفاوت دارند. او گفت: بله. به او گفتم که خداوند تو را بیامرزد، آن را برای من وصف کن، تا آن را بفهمم. او گفت: خداوند میان مؤمنین همانند اسبان در روز مسابقه فرق گذارده است. و آنگاه هر کدام از آنان بر حسب درجه سبقتش افضلیت داده است. و هر کدام از آنان را در مقام سبقتش گذارده است، و از حق او هرگز نمیکاهد. و هرگز نزد او شخص مسبوق بالاتر از سابق نباشد، و هرگز شخص مفضول والاتر از فاضل نگردد. و این درجه تفاضل و سبقت در اول امت و آخر آن وجود دارد.
آنچه ذکر کردیم دلائلی بر سمو و علو ایمان صحابه و فضل آنان بصورت عام، و فضل ابوبکر و عمر بصورت خاص میباشد، که این ادله را از کتابهای مورد اطمینان شیعیان نقل کردیم. و باید بگوئیم که متأسفانه برخی از علمای آنان این احادیث را بصورتی رکیک و زشت تأویل میکنند که شنونده از آن منزجر میگردد، و هیچ عاقلی دست به اینگونه تأویل نمیزند، چه رسد به عالم! تا بدینوسیله بر گمراهی پیروان خود بیافزایند. و از کفر و عناد به خداوند پناه میبریم.
تمَّتْ
والحمدلله رب العالـمین
*- از بزرگترین دلائل کذب آنان، مدح و ثنای خداوند در قرآن برای صحابه در آیات زیادی است که برخی از آنان را در اول این کتاب ذکر نمودیم. خداوند میفرماید: ﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الفتح: 29]. و میفرمایند: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾ [آل عمران: 110].
**- برخی از روافض این مسئله را انکار میکنند، و برخی دیگر نمیتوانند آن را انکار کنند، چون در این صورت تاریخ با اسناد چون روز روشنش آنان را زیر بار کتک خواهد گرفت. در نتیجه اینان اینگونه زعم میکنند که آلبیت امثال علی و حسین و زینالعابدین، فقط برای تقیه اینکار را کردهاند. و بدینوسیله است که به شجاعت و اخلاص آنان نیز طعنه زده، و از این طریق نیز سیرت آنان را مشوه میکنند. پس میگوئیم: آنان دروغ میگویند. ﴿كَبُرَتۡ كَلِمَةٗ تَخۡرُجُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡۚ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبٗا ٥﴾ [الکهف:5].
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر