[گرد آمدن اصحاب مکه و رفتنشان بهسوی بصره]
گروهی روایت کردهاند که هنگامی که بیعت با علی انجام گرفت، طلحه و زبیر جهت خروج به مکه از او اجازه گرفتند[1]. پس علی از آنان پرسید: شاید میخواهید به بصره و شام حمله کنید؟ و آنان قسم خوردند که اینکار را نخواهند کرد[2]. و عایشه در مکه بسر میبرد[3]. و عبدالله بن عامر، عامل عثمان بر بصره، و یعلی بن امیه عامل عثمان بر یَمَن به مکه فرار کردند.
و هنگامی که همه در مکه گرد آمدند، و مروان بن الحکم نیز با آنان بود، بنی امیه در آنجا جمع شدند. آنان به خونخواهی عثمان تحریک میکردند و یعلی بن امیه به طلحه، زبیر و عایشه چهار صد هزار درهم داد. و به عایشه شتری داد که آن را از یمن به دویست دینار خریده بود و «عسکر» نام داشت. آنان قصد شام را داشتند تا به معاویه بپیوندند، اما عبدالله بن عامر مانع آنان شده و گفت: با معاویه کاری نداشته باشید، چون من در بصره یاوران زیادی دارم. پس بسوی بصره بروید.
در نتیجه آنان نزد «وادی الحوأب» که در طریق بصره قرار داشت رسیدند. و سگان آن منطقه شروع به پارس کردن کردند. و عایشه سؤال کرد که اینجا کجا است؟ و به او جواب داده شد: اینجا وادی الحوأب است. پس سر شتر خویش را برگردانید. چون از نبی ج شنیده بود که میگفت: «کدامیک از شما صاحب شتر أدیب است، همان شتری که سگان حوأب برای او پارس میکنند؟» در نتیجه طلحه و زبیر گفتند که اینجا ماء الحوأب نمیباشد[4]. و نیز پنجاه نفر دیگر این شهادت را دادند، و این، اولین شهادت زور در اسلام بود[5].
[رفتن علی س به سوی کوفه و آنچه قبل از رسیدنش به عراق رخ داد]
و علی بسوی کوفه بیرون شد[6]، و دو گروه لشگرگاه خویش را بنا نموده و با هم روبرو شدند[7]. و عمار – در حالی که به هودج عایشه نزدیک شده بود – از آنها پرسید که چه میخواهید؟ و آنان جواب دادند: ما به خونخواهی عثمان آمدهایم. و عمار گفت: خداوند در این روز شورشگران و نیز آنان که بغیر حق خون طلب میکنند، همه را بکشد[8]. علی و زبیر به هم رسیدند، و علی به زبیر گفت: آیا سخن نبی ج را بیاد میآوری که تو با من قتال خواهی پرداخت؟ پس زبیر آنجا را ترک کرده و بازگشت[9]. پسرش خواست که او را بازگرداند، اما او قبول نکرد. و أحنف کسانی را به تعقیب او فرستاد تا او را بقتل رسانیدند[10].
و پس از آن علی طلحه را ندا داد که: طلب تو چیست؟ و طلحه گفت: به خونخواهی عثمان آمدهام. و علی گفت: آیا نشنیدهای که نبی ج در مورد من میگفت: «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله؟» (معنی) «خداوندا یار باش کسی که او یار او بود، و دشمن باش کسی که او را دشمن بود، و نصرت ده کسی که او را نصرت داد، و سرافکنده کن کسی که او را خذلان بخشید».
و تو اولین کسی هستی که با من بیعت نموده و بیعت خود را شکستی[11].
[1]- و نیز از کسان دیگری که جهت خروج از مکه از علی اجازه گرفتند، عبدالله بن عمر بن الخطاب بود. و سبب این مسئله بود که پس از اینکه بیعت با علی انجام یافت، عزم علی بر این شد که به جنگ اهل شام رود. او اهل مدینه را اختیار داد تا برای جنگ با او خارج شوند، اما آنان به او پاسخ مثبت ندادند. در نتیجه علی، عبدالله بن عمر را خوانده و از او خواست که با او جهت قتال اهل شام خارج شود. و عبدالله بن عمر اینگونه جواب داد که: «من مردی از اهالی مدینه میباشم، پس اگر اهل مدینه جهت این امر با تو خارج شوند، من نیز با اطاعت تام بهمراه آنان خارج خواهم شد. اما امسال برای قتال خارج نخواهم شد». در نتیجه ابن عمر خود را آماده نموده و به مکه رفت. (ابن کثیر 230: 7) و نیز حسن بن علی در امر خروج به شام و ترک مدینه با پدرش مخالف بود، که در مورد آن در جای خودش سخن خواهیم گفت. (خ)
[2]- این سؤال علی و نیز قسم آنان از زیاداتی است که راویان و دستاندرکاران قاصمه (کسانی که حدیث جعل نمودهاند) به آن اضافه کردهاند.
[3]- هنگامی که شورشگران آب را از عثمان قطع کردند، و عثمان از مردم آب میطلبید، ام المؤمنین ام حبیبه برای او آب آورد. اما شورشگران به ایشان اهانت نموده و به صورت مرکب او ضربه زده و افسار آن را بریدند. (طبری 127: 5) در این حالت بود که ام المؤمنین عایشه و دیگر أمهات المؤمنین برای دور شدن از این فتنه برای حج به مکه رفتند. (ابن کثیر 129: 7) (خ)
[4]- این خبر را که از صحابی جلیل زبیر روایت میکنند واقعاً عاری از صحت است. حال آنکه حافظ ابن کثیر در البداية والنهاية (212: 6) خلاف این مسئله را نقل میکند و میگوید:
ابونعیم با اسنادش، و نیز احمد با اسنادش از ابیحازم از عایشه نقل میکنند که هنگامی که به ماءالحوأب رسیده و صدای پارس سگان آنجا را شنید، گفت: «فکر میکنم باید از اینجا برگردم. چون از رسول خدا ج شنیدم که میگفت: کدامیک از شما سگان حوأب برایش پارس میکنند». پس زبیر گفت: آیا باز میگردی حال آنکه ممکن است خداوند توسط تو میان مردم صلح بیاندازد؟
ابن کثیر میگوید: اسناد این حدیث به شرط صحیحین بوده اما اخراج نشده است. (م)
[5]- شهادت زور از اوباشی سر میزند که از خداوند نمیترسد همانند ابیزینب و ابیالمورع – همانگونه که گذشت – و نیز از کسی سر میزند که میتواند به خودش اجازه بدهد تا شخصیتی دروغین بنام «ثابت مولی ام سلمه» بسازد – همانگونه که گذشت – که هیچ وجود خارجی ندارد. اما طلحه و زبیر – یعنی دو نفری که مستقیماً از سوی نبی رحمت ج که هرگز از روی هوای نفس سخن نمیگوید به بهشت وعده داده شدهاند – شخصیت و مقام اسلامیشان، و تقوایشان نسبت به خداوند بالاتر از این بودکه شهادت زور بدهند. و باید دانست که این تهمت به آنان از کسانی است که نسبت به اصحاب رسول خدا ج کینه بدل داشته و این تهمت، اولین تهمت به اسلام و مسلمانان نبوده، و آخرین آنها نیز نخواهد بود. (خ)
[6]- او در آخر ماه ربیعالآخر سال 36 هجری از مدینه خارج شد و تا در نزدیکی شام باشد. و پسر او حسن میل داشت که پدرش در مدینه مانده تا آنجا را همانند سه خلیفه دیگر به عنوان دارالخلافه قرار داده و از آنجا دور نشود. (طبری 171: 5، 163: 5)
علی در این سفر خویش از مدینه بسوی عراق، راه ربذه، فید، ثعلبیه، اساود و ذیقار را پیش گرفت. او از ربذه محمدبن ابوبکر و محمدبن جعفر را بسوی کوفه فرستاد. آنان در حالی که او هنوز در ربذه بود با این خبر بسوی او بازگشتند که ابوموسی و اهل الحجی از کوفیان نمیخواهند خارج شده و تصمیم دارند از آنجا تکان نخورند.علی نیز اشتر و ابن عباس و پس از آن پسرش حسن و عمار را برای دلجویی آن قوم بدانجا فرستاد. و در زمانی که او در راه بود، عثمان بن حنیف و حکیم بن جبله، با اصحاب جمل به جنگ پرداختند. علی در اساود بود که خبر کشته شدن حکیم بن جبله و دیگر قاتلان عثمان بدو رسید. و هنگامی که علی به ثعلبیه رسید، عثمان بن حنیف با حالتی بسیار پریشان نزد او آمد. علی پایگاه و لشکر خود را ذیقار بنا نموده، و آنگاه با همراهانش بسوی بصره که اصحاب جمل در آنجا بودند رفت. (خ)
[7]- پس از وصول علی به ذیقار، و کوششهای قعقاع بن عمرو جهت تفاهم دو گروه، علی و همراهانش بسوی بصره پیش رفتند. اما قاتلان عثمان همه این کوششها را با بر افروختن شعله جنگ، نقش بر آب کردند. (خ)
[8]- هر دو گروه جهت تفاهم و جمع کلمه آمده بودند. شورشگران همان قاتلان عثمان بودند که خداوند همه آنان را بجز یکی از آنها که در مورد آن در آینده سخن خواهیم گفت به هلاکت رسانید. (خ)
[9]- این خبر هرگز درست نیست، و نیز امام ابن کثیر مماثل آن را در البداية والنهاية (213: 6) آورده است که اسنادش ضعیف میباشد. (م)
بیهقی در روایتی که اسنادش را به ابیوجره المازنی میرساند روایت میکند که: علی و زبیر را شنیدم که با یکدیگر گفتگو میردند. و علی به زبیر گفت: از تو میپرسم ای زبیر، آیا نشنیدی که رسول خدا ج میگفت که: «تو با من (علی) جنگ میکنی در حالی ظالم که هستی؟» و زبیر جواب داد آری شنیدهام. اما آن را از یاد برده بود.
بیهقی میگوید: این حدیث غریب است. (م)
[10]- کسانی که زبیر را کشتند، عمیر بن جرموز، فضاله بن حابس، و نفیع التمیمی هستند. و أحنف باتقواتر از آن است که به آنان دستور قتل زبیر را بدهد. بلکه آنان شنیدند که أحنف از قتال مسلمین بدست خودشان دلتنگ بوده و از آن به بدی یاد میکند. و آنان نیز زبیر را تعقیب کرده و بقتل رسانیدند. (طبری 198: 5) (خ)
[11]- ایمان طلحه صادقتر، و خلق او والاتر از این بودکه بیعت نموده و آنگاه آن را زیر پای گذارد. اما او میخواست اتحاد کلمهای صورت گیرد تا بتوان بروشنی تمام در مسئله قاتلان عثمان نگریست. و علی نیز بسهم خویش – همانگونه که در بحوث آینده خواهیم دید – به این دعوت پاسخ مثبت گفت. ما کسانی که برای بار اول بر علیه عثمان توطئه چیدند، بار دیگر نیز دشمنی خود با خداوند را با برافروختن آتش جنگ میان این دو فرقه از مسلمانان نشان دادند. (خ)
حدیث فوقالذکر همانگونه که خواهیم دید صحیح است، اما کلمات: «اللهم انصر من نصره واخذل من خذله» ضمن این حدیث نبوده و موضوع و ساختگی میباشد. (م)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر