[حدیث «کسی از ما پیامبران ارثی نخواهد برد، و هر آنچه بجای گذاریم صدقه است»]
و به فاطمه، علی و عباس چنین گفت که: همانا رسول خدا ج فرموده است که: «کسی از ما پیامبران ارثی نخواهد برد، و هر آنچه بجای گذاریم صدقه است». پس این مسئله تذکرهای برای صحابه بود[1].
[1]- در کتاب صحیح بخاری تحت عنوان فضائل الصحابه، در حدیث زهری، از عروه ابن زبیر ازعایشه اینگونه آمده است که: «فاطمه نزد ابوبکر فرستاد تا ارث خود از رسول خدا ج را در فییء، یعنی صدقه رسول خدا ج در مدینه، فدک، و آنچه از خمس خیبر باقی مانده بود از او طلب کند. ابوبکر اینگونه جواب داد که: همانا رسول خدا ج فرمودند: «از ما ارث برده نمیشود، و هر چه بر جای گذاریم صدقه است. و آل محمد از این مال – یعنی مال خداوند – خواهند خورد، و حقی ندارند که بر آن – یعنی خوردن از این مال – بیافزاید». و بخدا قسم که من صدقههای نبی ج را که در عهدش بر آن بود، هیچ تغییری نخواهم داد، و در آنان همانگونه عمل خواهم کرد که رسول خدا ج عمل میکرد. پس علی براین مسئله شهادت داده و گفت: یا ابابکر، ما فضیلت تو را میدانیم (و آنگاه قرابت و حقشان را نسبت به رسول خدا ج بازگو کرد). پس ابوبکر اینگونه سخن گفت که: قسم بخدایی که نفسم در دست او است، خویشان و نزدیکان رسول خدا ج نزد من از خویشان و نزدیکان خودم والاتر و عزیزترند.
و نیز در کتاب مغازی در باب غزوه خیبر از صحیح بخاری، توضیح این مسئله بگونه وسیعتری ذکر شده است.
و همچنین در صحیح بخاری، کتاب الوصایا، و کتاب فرض الخمس، میتوان از حدیث أبی زناد از أعرج از ابیهریره نام برد که میگوید رسول خدا ج فرمودند: «وارثان من، دیناری را از آنچه بر جای میگذارم بین خود تقسیم نخواهند کرد. و آنچه از خود برجای میگذارم، - پس از نفقه زنانم و خرج غلامانم – همه و همه صدقه است».
شیخالاسلام ابن تیمیه در کتاب منهاج السنة، این سخن رسول خدا ج که: «کسی از ما ارث نمیبرد، و هر چه بر جای گذاریم صدقه است» را از ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر، سعد، عبدالرحمن بن عوف، عباس ابن عبدالمطلب، زنان حضرت رسول ج، و ابوهریره روایت کرده است. و این احادیث در صحاح و مسانید ثابت است. و قبل از ابراز این روایات میگوید: همانا خداوند تعالی، انبیاء خود را از اینکه ارثی دنیوی بر جای گذارند مصؤن داشته است، تا بدینوسیله راه را بر کسانی که میخواهند به نبوت آنان طعن زنند بسته باشد، و نتوانند عنوان کنند که این انبیاء همواره در طلب دنیا بوده و آن را برای وارثان خویش به میراث گذاشتهاند. و از همه اینها گذشته، در جمله کسانی که از این میراث سهم میبرند، زنان حضرت رسول ج که عایشه دختر ابوبکر نیز یکی از آنها است قرار دارند که با اثبات این حدیث، همه و همه از ارث محروم میگردند. و اگر بر فرض محال ابوبکر بر اساس میل و رغبت فطری خویش عمل میکرد، طبیعتاً دوست داشت که دخترش نیز از این میراث سهمی داشته باشد.
و باز در صحیح بخاری کتاب فرض الخمس حدیث ابن شهاب از عروه ابن زبیر میخوانیم که عایشه میگوید: فاطمه دختر رسول خدا ج پس از وفات پدرش از ابابکر خواست که سهم او را از ترکه رسول خدا یا فییء (غنیمت و خراج) به او واگذار کند. و ابوبکر اینگونه جواب داد که: همانا رسول خدا ج فرمودهاند: «از خود ارثی بر جای نمینهیم، هر آنچه بر جای گذاریم صدقه است»... در نتیجه ابوبکر از برآوردن طلب وی خودداری کرد و گفت: «هر آنچه را که رسول خدا ج به آن عمل میکرد، من نیز به آن عمل خواهم کرد و هرگز کوچکترین چیزی از آن را تغییر نخواهم داد. چون میترسم که در صورتی امر و عمل او را تغییر دهم گمراه گردم».
و نیز در همان باب از صحیح بخاری از حدیث امام مالک ابن انس از ابن شهاب از مالک ابن اوس بن الحدثان النضری آمده است که میگوید: روزی در میان خویشان خود نشسته بودم که به ناگاه فرستادهای از سوی عمر بن الخطاب به در خانه آمد و گفت امیرالمؤمنین تو را میخواند. پس با او به راه افتادم ... و در زمانی که نزد او (عمر بن الخطاب) نشسته بودم، پردهدار او آمده و به او گفت: عثمان، عبدالرحمان ابنعوف، زبیر، و سعد ابن ابی وقاص اجازه دخول میخواهند. به او گفت: به آنان بگو داخل شوند... و باز پس از مدتی حاجب او آمده وگفت: علی و عباس اجازه دخول میخواهند. گفت: به آنان اجازه دخول بده. علی و عباس نیز وارد مجلس شده، سلام کردند و نشستند. و آنگاه عباس سخن گفت که: یا امیرالمؤمنین، بین من و این (علی) قضاوت کن – حال آنکه آنان بر سر فییء بنینضیر که خداوند آن را نصیب رسول خدا ج گردانیده بود، با هم مجادله میکردند – در نتیجه جمع حاضر که شامل عثمان و دیگران بود گفتند: یا امیرالمؤمنین، بین این دو قضاوت نموده ویکی را از دست دیگری راحت کن. وعمر گفت:شما را به خداوندی که آسمان و زمین به او بر پا است قسم میدهم که بگوئید، آیا میدانید که رسول خدا ج گفته است: «لانورث ما ترکناه صدقه». در حالی که منظور رسول خدا ج از این سخن شخص خودش بود؟ و جمع حاضر گفتند: «این سخن را گفته است». آنگاه عمر رو به علی و عباس کرده و به آنان گفت: شما را به خداوند قسم میدهم که بگوئید، آیا میدانیدکه رسول خدا ج این سخن را گفته است؟ و آن دو گفتند: «آری این سخن را گفته است». (و سپس عنوان کرد که رسول خدا ج خرجی سالیانه اهل خود را از این مال تأمین مینمود، و مابقی را در زمره مال خداوند قرار میداد، و بر این مسئله نیز از آنان شهادت گرفت، و آنان شهادت دادند. و آنگاه گفت: ) و سپس رسول خدا ج وفات نمود و ابوبکر گفت: من ولی رسول خدا ج هستم. پس ولایت را برگرفته و همانند رسول خدا ج در آن نمود، و خداوند خودش آگاه است که او در این زمامداری، صادق و راست و تابع حق بود. و پس از آن ابوبکر نیز وفات نمود، و در نتیجه من ولی ابوبکر بودم. پس در مدت امارت دو سالهام آن ولایت را برگرفته و در آن، همانگونه که رسول خدا ج عمل مینمود، و همانگونه که ابوبکر عمل نمود، عمل مینمودم. و خداوند شاهد است که من در این ولایت خود صادق و راست و تابع حق بودم. آنگاه شما نزد من آمدید، در حالی که سخنتان یکی بود. تو، ای عباس، نزد من آمدی و سهم خود را از ارث برادرزادهات از من طلب میکردی. و او (یعنی علی) نیز سهم همسرش را از ارث پدرش میخواست. و من به شما گفتم که رسول خدا ج فرموده است: «کسی از ما ارث نمیبرد، هر آنچه بر جای گذاریم صدقه است». و هنگامی که تصمیم گرفتم آن را به شما واگذار کنم، به شما گفتم: اگر میخواهید این امور برجای مانده از رسول خدا ج را به شما واگذارکنم، بایستی از شما به شهادت خداوند عهد و پیمان بگیرم تا همانگونه که رسول خدا ج و پس از او ابوبکر در آن عمل میکرد، و همانگونه که من پس از آنان در آن عمل نمودم، در آن عمل و تصرف کنید. و شما به من گفتید: «قبول داریم، آن را به ما واگذار کن». پس شما را به خداوند قسم میدهم که بگوئید، آیا آن را به شما واگذار کردم؟ و جماعت حاضر گفتند: «آری وگذار کردی».
و پس از آن رو به علی و عباس کرده و گفت: شما را به خداوند قسم میدهم که بگوئید، آیا آن را به شما وگذار کردم؟ و آنان گفتند: «آری وگذار کردی».
و سپس عمر ادامه داد: آیا از من طلب قضاوتی غیر از این میکردید؟ پس به خداوندی که آسمانها و زمین به دستور او برپا است قسم، که در این مسئله قضاوت دیگری ندارم. پس اگر از اداره امور واگذار شده به شما عاجز هستید، آن را به خودم واگذار کنید. چون من شما را کفایت خواهم کرد.
و نیز شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهاج السنة این مسئله را گوشزد میکند که ابوبکر و عمر چندین برابر آن میراث را از مال خداوند به وارثان حضرت رسول ج دادند. حال آنکه آنچه از آنان گرفته شد، نه شهری بود و نه قریهای بس بزرگ. بلکه قریهای بود کوچک. و سپس میگوید: و پس از همه اینها بالآخره علی ولایت امور را در دست گرفت، و فدک و دیگر اماکن در زیر سلطه او قرار گرفت. حال آنکه از همه اینها هیچ چیزی به فرزندان فاطمه و نیز همسران نبی ج و همچنین پسر عباس واگذار نکرد. (خ)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر