قاضی ابوبکر س میگوید: همه این مسائل دروغی واضح است که حتی حرفی از آن نیز گفته نشده است. بلکه این حکایت، حکایتی است که افراد مبتدع ساخته، و تاریخیان جیرهگیر برای ملوک وضع کردهاند. و پس از آن نیز افراد بیشرمی که میخواهند گناه و بدعت خویش را به نمایش بگذارند، آن را به ارث بردهاند[1]. و آنچه که ائمه مورد اعتماد و اطمینان روایت کردهاند این است که آنها هنگامی که جهت بررسی مسئله در جمع کریمی از مردم همانند ابن عمر و امثالش گرد هم آمدند، عمرو معاویه را عزل نمود[2].
دارقطنی بهمراه اسناد خویش که به حصین بن المنذر میرسد[3] روایت میکند که: هنگامی که عمرو معاویه را عزل کرد، حصین بن المنذر آمده و خیمه خویش را در نزدیکی خیمه معاویه علم کرد. و این خبر که آنان علی و معاویه را متروک گذارده و مسئله را به بزرگان صحابه سپردهاند بگوش معاویه رسید. در نتیجه معاویه بسوی من (حصین بن المنذر) فرستاده و بمن گفت: از عمرو بن موسی به من خبر رسیده است که اینگونه کردهاند[4]. پس برو و ببین که این خبر به من رسیده صحیح است یا نه؟! من نیز بسوی عمرو رفته و از او پرسیدم: در مورد آنچه به تو و ابوموسی واگذار شده بود برایم سخن بگو تا بدانم چه کردهاید؟ او گفت: مردم هر آنچه که خواستند در مورد آن گفتند. و بخدا سوگند که مسئله آنطور که آنها میگویند نیست. اما من به ابوموسی گفتم: در مورد این امر (خلافت) چه میگوئی؟ و او جواب داد: میبینم که این امر در کسانی است که رسول خدا ج در هنگام مرگ از آنان راضی بوده است. و من گفتم: پس منزلت و جای من و معاویه در اینجا چیست؟ و او گفت: اگر از شما کمک خواسته شود، پس کمک دهنده خواهید بود. و اگر به کمک شما احتیاجی نباشد، پس خداوند در اجرای امر خویش احتیاجی به شما ندارد. و گفت: این همان چیزی است که معاویه را ناراحت ساخته. پس من (حصین بن المنذر) نیز بسوی معاویه آمده و به او گفتم آنچه به تو ابلاغ شده صحت دارد. او نیز بسوی ابیالاعور الذکوانی[5] فرستاد تا همراه با سوارانش از پی عمرو خارج شوند. او نیز در حالی که اسبش را به تاخت گذاشته بود میگفت: این دشمن خدا کجاست؟ این فاسق کجاست؟
ابویوسف (راوی این حدیث) میگوید: عمرو نیز بسوی اسبی که نزد چادرش بوده شتافت و بدون زین بر آن سوار شد و بسوی چادر معاویه تاخت در حالی که میگفت: «إن الضجور قد تحتلب العلبة، إن الضجور قد تحتلب العلبة». (معنی): «شتری که هنگام شیر دوشیدن از خود صدا درآورده و عربده میکشد، ممکن است ظرف را پر از شیر کند». (کنایه از این است که از شخص بدخُلق نیز ممکن است نرمی و خوبی ببینی، و از شخص بخیل نیز ممکن است کَرَم مشاهده کنی یعنی این مسئله که نزد تو بد جلوه میکند ممکن است آینده خوبی در پی داشته باشد). و معاویه گفت: کافیست. میخواهم آن که شیر را میدوشید، بر سرش کوبیده شود، و ظرفش را پس بگیرد.
دارقطنی بر طبق سندی عدل میگوید: ربعی از ابوموسی نقل میکند که عمرو بن العاص گفت: «بخدا سوگند که اگر ابوبکر و عمر چیزی از این مال که در دست آنها بود بر آنان حلال بود و از آن برای خویش هیچ استفادهای نکردند، پس آنان کوتهفکر و کم عقل بودند. و لکن بخدا که نه. نه کم عقل بودند و نه کوتهفکر. بلکه آنان دو مردی بودند که این مال را که ما پس از آنان نزد خویش یافتیم، بر خود حرام میدانستند. اما همانا این وهم از سوی ما است»[6].
[توصیه مولف به مسلمانان در مورد صحابه]
پس بدانید که آنچه گفتیم ابتدا و انتهای سخن بود. در نتیجه از هویپرستان گمراه بپرهیزید، و فتنهگران را دور سازید، و از راه عهدشکنان ناکث دور گردیده، و به راه هدایت داخل شوید. و زبآنهای خود را از خوض در مورد پیشتازان دین اسلام نگاه دارید تا مبادا در روز قیامت بخاطر خصومتتان با اصحاب رسول خدا ج به هلاکت برسید. چون کسانی که اصحاب رسول خدا ج با آنان دشمن بودند، به هلاکت رسیدند. از آنچه گذشت دست بردارید، چون هر چه بود، بر طبق قضا و قدر خداوند بود. پس اعتقاد و عمل خویش را در آنچه خداوند شما را به آن مکلف نموده است تصحیح سازید، و زبآنهای خود را با داخل شدن در آنچه به شما ربطی ندارد، و در تبعیت از بیدینان و آنانی که دین را به بازی گرفتهاند، آلوده مسازید، چون خداوند اجر کسانی را که به نیکی عمل میکنند ضایع نمیسازد. و خداوند بیامرزد ربیع بن هثیم[7] را که هنگامی که به او گفتند: حسین کشته شد! جواب داد: آیا او را کشتند؟ گفتند: آری. و او گفت:
﴿ٱللَّهُمَّ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ عَٰلِمَ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ أَنتَ تَحۡكُمُ بَيۡنَ عِبَادِكَ فِي مَا كَانُواْ فِيهِ يَخۡتَلِفُونَ ٤٦﴾ [الزمر: 46].
و بر این گفته خویش کلامی نیافزود. پس الگوی عقل و دین همین است تا از احوال مسلمین دست برداشته و به امر خداوند تسلیم گردید.
[1]- باید دانست که تدوین و نگارش تاریخ اسلامی آغاز نگردیده است مگر پس از زوال بنیامیه و قیام دولتهای که رجال آن دوست نداشتند مفاخر ارزشمند آن ماضی و محاسن رجال و اهلش را بشنوند. در نتیجه با توجه به این حقیقت، تدوین تاریخ اسلام را سه گروه بدست گرفتند: گروه اول به همراه نوشتههای خویش میخواستند راحتی عیش و زندگانی را از تقرب به دشمنان بنیامیه کسب کنند. و گروه دوم اینگونه فکر میکردند که دین آنان کامل نشده، و تقرب به خداوند به اتمام نمیرسد مگر با تشویه و زشت جلوه دادن چهرههای درخشانی هماند ابوبکر، عمر، عثمان و تمامی بنیعبدالشمس. و گروه سوم که از اهل انصاف و دین بودند – همانند طبری، ابن عساکر؛ ابن الاثیر و ابن کثیر – میدیدند که انصاف اینگونه حکم میکند که اخبار اخباریون از همه مذاهب و مشارب – همانند لوط بن یحیی، این شیعه محترق، و سیف بن عمر العراقی معتدل – را جمعآوری کنند. و اکثر آنها اسامی راویان خبرها را در مقالات خود وارد نمودهاند تا افراد پژوهشگر بتوانند بپردازند. حال میبینیم که این ترکه و میراث نه به عنوان تاریخ، بلکه به عنوان مادهای سرشار و آکنده از اخبار جهت بررسی و پژوهش و موشکافی به ما رسیده است تا بتوانیم تاریخ خویش را از آن استخراج کنیم. و این عمل در صورتی که توسط افرادی که مواطن قوت و ضعف این اخبار را میشناسند، و قدرت پاکسازی حقیقت از زنگار دروغ و اخبار دور از حقیقت را دارند انجام پذیرد، نه تنها ممکن، بلکه آسان و میسر خواهد بود. و بدینوسیله میتوان به اصل خبرهای صحیح و دور از زیادات موضوع رسید. و رجوع به کتابهای سنت و بررسی ملاحظات ائمه امت از اموری است که این مسئله را آسان میسازد. و هم اکنون وقت آن رسیده است که با جدیت تمام به این مسئله که در مورد آن سستی زیادی بخرج دادهایم بپردازیم. اولین کسی که در عصر ما با بیداری تمام از دسیسههای اعمال شده بر تاریخ بنیامیه پرده برداشت، علامه بزرگ هندی شیخ شبلی النعمانی بود که در انتقاد خود به کتابهای جرجی زیدان پاسخ داده بود. و پس از او بلند فکرانی از اهل حقیقت این مهم را بدست گرفته و میبینیم که روز بروز حقائق بسیاری و بروشنی تمام بر مردم روشن میگردد. و اگر این جهاد در راه حق ادامه یابد، بعید نیست که فهم مسلمانان نسبت به تاریخشان دگرگون شده و اسرار اتفاقات ماضی خویش را دریابند. (خ)
[2]- یعنی به گفته ابوموسی مبنی بر معلق گذاردن امامت و خلافت مسلمین تا زمان بررسی بزرگان صحابه اقرار نمود. (خ)
[3]- حصین بن المنذر از خاصان علی بود که در رکاب او نبرد کرد. (خ)
[4]- یعنی اینکه آنان نه کسی را عزل کرده و نه به کسی ولایت دادهاند. بلکه مسئله را به اعیان صحابه سپردهاند. (خ)
[5]- او ابوالاعور السلمی (و ذکوان قبیلهای از سلیم است) و نامش عمروبن سفیان است که از بزرگ سرداران لشکر معاویه بود. و در جنگ صفین اشتر خواست که با او تن به تن به مبارزه بپردازد، اما او با این امر موافقت نکرد چون اشتر را برای خویش حریف و همپا نمیدانست.
[6]- نبی ج در مدحش از عمروبن العاص س میگوید: «همه مردم اسلام آوردند، و عمروبن العاص ایمان آورد».
شیخ ما، محدث دیار شام (شیخ ناصرالدین البانی) درباره مصدر سابق میگوید: در این حدیث، افتخار بزرگی برای عمرو بن العاص س نهفته است. چون نبی ج خود شهادت دادهاند که: «به بهشت وارد نشود مگر نفسی مؤمن». (متفق عیه) و نیز خداوند میفرماید:
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ﴾ [التوبة: 72].
و به همین خاطر است که هرگز نمیتوان به عمروبن العاص س، همانگونه که بعضی از نویسندگان معاصر و دیگر مخالفان – بسبب خلاف و قتالی که میان او و علی س رخ داد – به او طعن میزنند، طعن زد. چون این مسئله با ایمان او منافاتی نداشته، و کسی ادعا ندارد که او معصوم بوده است. پس باید گفت: وقوع این مسائل توسط وی نوعی اجتهاد بود که هرگز با هوی و هوس ارتباطی نداشت. (م)
[7]- او از شاگردان عبدالله بن مسعود و ابیایوب الانصاری و عمروبن میمون بود، و امام شعبی و ابراهیم نخعی و ابوبرده از او حدیث گرفتهاند. ابن مسعود به او گفت: «اگر رسول خدا ج تو را میدید، تو را دوست میداشت». او در سال 64 هجری وفات یافت. (خ)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر