[اصحاب جمل جهت اتحاد طوائف مسلمین و رسیدن به توافق در اقامه حد بر قاتلان عثمان، خارج شده بودند]
اما خروج آنان به بصره، پس صحیح بوده و هیچ اشکال در آن نیست.
اما چرا آنان به بصره رفتند؟ پس باید دانست که در این مورد خبر درستی به ما نرسیده است، و نمیتوان به هر خبری اعتماد کرد. چون این خبرها را افراد مورد اعتماد و اطمینان نقل نکرده، و نیز کلام اشخاص متعصب را نمیتوان قبول کرد. و همراه با افراد متعصب در نقل خبر کسانی داخل شدهاند که میخواستهاند اسلام را طعنه زده و صحابه را مشوه و زشت کنند.
پس امکان دارد که ایشان برای مسئلهای که برای آنان آشکار شده رفتهاند تا علی را خلع کنند، بدین ترتیب که آنان بیعت کرده بودند تا شورش و آشوب خاموش گردد، و برخاستند تا حق را طلب کنند[1]. و نیز احتمال دارد که آنان جهت سرکوب قاتلان عثمان خارج شده باشند[2]. و نیز ممکن است که آنان خارج شده باشند تا در ائتلاف طوائف مسلمین، و بازگرداندن آنان به قانونی واحد نگریسته تا پریشان نشده و با یکدیگر به قتال نپردازند. و صحیح نیز همین بوده و چیز دیگری نیست. و اخبار صحیح در همین مسئله وارد شده است.
و اما اقسام اول همه باطل بوده و ضعیف میباشد:
و اما اینکه به اکراه بیعت کرده باشند، پس باطل بوده و این امر را روشن ساختیم.
خروج آنان برای خلع خلیفه نیز باطل میباشد. چون خلع بدون موافقت جمیع امکانپذیر نمیباشد. چون ممکن است یک و یا دو نفر کسی را انتخاب کنند، اما خلع تا زمانی خلاف او اثبات شده و مسائل روشن گردد و امکانپذیر نمیباشد.
و اما خروجشان برای سرکوب قاتلان عثمان نیز ضعیف میگردد، چون اصل این است که قبل از این مسئله اتفاق کلمه رخ دهد. پس ممکن است که آنان برای اتفاق کلمه و سرکوب قاتلان عثمان خارج شده باشند، و اجتماع این دو امر جایز است[3].
و روایت میشودکه بیرون رفتن طلحه، زبیر، و عایشه برای پریشانی بود که در میان مردم وجود داشت. پس طلحه، زبیر و امالمؤمنین عایشه خارج شدند و امید داشتند که مردم بسوی مادر خود برگشته و حرمت نبی خویش را نگاه دارند. و هنگامی که امالمؤمنین عایشه را به خروج قانع ساختند، حجتشان این آیه از کتاب خداوند بود که:
﴿۞لَّا خَيۡرَ فِي كَثِيرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ﴾ [النساء: 114].
و میدانیم که نبی ج برای صلح خارج میشد و نیز کسانی را برای این امر میفرستاد. در نتیجه ام المؤمنین عایشه امید کسب ثواب داشته، و این فرصت را غنیمت شمرده، و خارج شدند تا اینکه امور به این حد رسید.
و اهل بصره نیز خطر آنان را احساس کردند، در نتیجه آشوبگران و قاتلان عثمان مردم را تحریک کرده و به آنان گفتند: بیرون شوید تا ببینید که آنان برای چه به اینجا آمدهاند. پس عثمان بن حنیف، حکیم بن جبله را فرستاد[4]، حکیم بن جبله نیز با طلحه و زبیر در زوابقه روبر شد، و در آنجا بقتل رسید[5]. ودر صورتی که او به مسالمت کنار میآمد و دست به قتال نمیزد هیچ اتفاقی برایش نمیافتاد.
و باید دید که آیا در این دفاع و قتال وی خیری بود؟ و او از چه چیزی دفاع میکرد؟ چون طرف مقابل برای قتال به آنجا نیامده بودند، و هدف آنان صلح و کوشش در تألیف کلمه بود. در نتیجه هر کسی که بر علیه آنان خروج نموده و با آنان به قتال بپردازد با او قتال خواهند کرد، همانگونه که هر کسی اینکار را خواهد کرد.
آنان هنگامی که به بصره رسیدند، مردم با آنان در بالای مربد بگرد هم آمدند[6] جمعیت آنگونه بود که اگر سنگی از بالا رها میشد، حتماً بر سر کسی فرود میآمد. و در آنجا بود که طلحه سخن گفت و پس از او عایشه ل خطبه راند. و آنگاه هر کسی از جمعیت از جایی حرفی میزد[7]. و طلحه گفت: «گوش کنید». اما هیاهو زیاد بود و کسی گوش نمیداد. و آنگاه گفت: «أف، أف، شمائید پروانههای دور آتش، و مگسهای به طمع شیرینی». و بدون اینکه حرفی زده باشند آنجا را ترک کردند[8]. آنان خود را بطرف مکانی بنام بنینهد مایل نمودند، و مردم آنان را با سنگ زدند تا اینکه از کوه پائین آمدند[9]. و طلحه و زبیر با عثمان بن حنیف، کارگزار و عامل علی بر بصره ملاقات نمودند، و در میان خود اینگونه قرارداد بستند که از جنگ دست کشیده، و دارالاماره، مسجد و بیتالمال را به عثمان واگذار کنند. و طلحه و زبیر از بصره بیرون رفته و به هر کجا که میخواهند بروند، و هیچکدام از دو گروه با هم برخوردی نداشته باشند تا اینکه علی به آنجا برسد[10].
و نیز روایت میشود که حکیم بن جبله پس از صلح نیز با آنان معارضهای داشت.
[آمدن علی س به بصره و تفاهم با اصحاب جمل]
و علی نیز به بصره وارد شد[11]. آنان به هم نزدیک شدند تا تدبیر اندیشه کنند[12]. اما هوی و هوسپرستان آنان را رها نگذاشته و شروع به خونریزی کردند. و در میان آنان جنگ بر پا شد و غوغاء و هرج و مرج مستولی گشت. و همه این مسائل به این خاطر بود که حجت و برهانی ارائه نگشته و آنچه پنهان بود آشکار نگردد، و قاتلان عثمان نهان بمانند. پس باید دانست که شخصی واحد در لشکری تدبیر آن لشکر را به فساد میکشاند، حال چه رسد به اینکه مفسدین هزار نفر باشند!.
و روایت شده است که هنگامی که چشم مروان در صفوف قتال به طلحه افتاد، او را با تیری به قتل رسانید. و صحت و سقم این خبر را بجز خداوند علام الغیوب کس دیگری نمیداند. چون این خبر را شخص مورد اعتماد و اطمینانی به ثبت نرسانده است[13].
و نیز روایت شده است که طلحه بوسیله تیری که بدستور مروان به سوی او انداخته بودند کشته شد. و نه اینکه مروان بسوی او تیر انداخت.
و کعب بن سور بهمراه قرآنی که در دست داشت خارج شده و مردم را بصلح میخواند تا خون یکدیگر را نریزند[14]. ولی تیری به او اصابت نموده و بقتل رسید[15]. و شاید طلحه نیز همانند او بقتل رسیده باشد. و آشکار است که در هنگام بروز فتنه و در زمان کارزار و جنگ، کسی که دارای تیر و کمان و شمشیر است قادر است که عهد و پیمانها را شکسته و خلاف وعده کند. و تقدیر خداوندی بر این بود که مسئله اینگونه تمام شود[16].
و اگر گفته شود: چرا عایشه ل خروج نممود، حال آنکه رسول خدا ج در حجةالوداع به زنان خود فرموده بودند: «این حج است و پس از آن در خانه خواهید نشست»[17].
پس باید بگوئیم: ای کسانی که عقل زنان را در سر دارید، آیا خداوند از شما پیمان نگرفته است که به بهتان حدیث نگوئید، و برای شما در صحت خروج عایشه برهان آوردیم؟[18] پس چرا زبان به سخنی میگشائید که در مورد آن چیزی نمیدانید؟ و چرا در مورد چیزی که بر آن حجت آمده است دوباره و سهباره میپرسید بماند اینکه حرف را نمیفهمید؟
﴿إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَّهِ ٱلصُّمُّ ٱلۡبُكۡمُ ٱلَّذِينَ لَا يَعۡقِلُونَ ٢٢﴾ [الأنفال: 22].
[پژوهش علمی در مورد قضیه حوأب]
و اما آنچه که در مورد ماء الحوأب ذکر کردید، پس در این سخن خویش به بزرگترین گناهان دست زدید. چون اینچنین مسئلهای رخ نداده است، و نبی ج این حدیث را نگفته است[19]. و این کلام هرگز جاری نشده است، و کسی هرگز شهادت آنان را ندیده است. و آنچه شما در این مورد شهادت دادید باطل بوده و در اینباره مورد سؤال قرار خواهید گرفت[20].
[1]- این احتمال از آن بزرگان بسیار بعید بنظر میرسد، و هرگز از آنان چیزی مشاهده نشده است که به این مسئله دلالت کند. بلکه همه حوادث اینگونه شهادت میدهند که آنان از این نیت بری و پاک بودند. و حافظ ابن حجر نیز در کتاب فتحالباری همینگونه نظر میدهد. (42،41 ،13) او از کتاب اخبار البصر نوشته عمر بن الشبه سخن مهلب را میآورد که: «هرگز کسی نقل نکرده است که عایشه و همراهان او میخواستند با علی در خلافت منازعه کنند، و هرگز کسی از خودشان را نامزد خلافت ننمودهاند». (خ)
[2]- آنان همین سخن و هنگامه را بر لب داشتند. و مسئله اینچنین بود که آنان میخواستند با علی بر سر راهی که بتوانند بر قاتلان عثمان متمکن کردند به توافق برسند. و همین مسئله بود که صحابی مجاهد قعقاع بن عمرو، سعی در رسیدن به آن داشت، و دو طرف قضیه نیز به آن راضی گردیدند، و در مورد آن بعداً سخن خواهیم گفت. (خ)
[3]- و اجتماع این دو امر، یعنی اتحاد کلمه و سرکوب قاتلان عثمان، همان مسئلهای است که نزدیک بود اتفاق بیافتد. اما سبأیون آن را نقش بر آب ساختند. چون اصحاب جمل برای نگریستن در امر قاتلان عثمان آمده بودند، و مسئله بجز این هم نبود. و آنان میخواستند که در این باب با علی به توافق برسند. چون تفاهم با علی اولین مسئلهای بود که راه را بر این هدف هموار میساخت. (خ)
[4]- عثمان بن حنیف از انصار قبیله اوس بود، و در زمان هجرت نبی ج به مدینه جزو پانزده نفر جوانان قبیله اوس بود که هنگام خروج عبد عمرو بن صیفی که از نبی ج بغض در دل داشت بهمراه او بمکه خارج شدند. عبدعمرو بن صیفی در جاهلیت به راهب معروف بود و نبی ج او را فاسق نام نهاد. (طبری 16: 3) و ظاهر امر این است که عثمان بن حنیف از مکه بازگشته و قبل از واقعه احد مسلمان گشت. چون این اولین واقعهای است که او در آن دیده شده است. (الاصابه495: 2) شیعه اینگونه زعم دارد که عثمان بن حنیف در ابتدای خلافت ابوبکر صدیق س دست به فساد و آشوب میزد (تنقیح المقال ممقانی. 198: 1) و من اعتقاد دارم که این اتهام از دروغهایی است که آنان نسبت به او روا میدارند. چون پس از ابوبکر، عمر س او را به ولایت سرزمین عراق رسانید، و او نیز بر آنجا جزیه و خراج بست. در نتیجه اگر این اتهام شیعه صحیح باشد، این مسئله با ولایت دادن عمر به او منافات دارد، مگر اینکه توبه کرده باشد. و نیز هنگامی که در آخر سال 35 هجری با علی س بیعت شد، و در ابتدای سال 36 هجری والیان خویش را انتخاب کرد، او عثمان بن حنیف را والی بصره گردانید. (طبری 161: 5) و هنگامی که اصحاب جمل به حفیر که پنج میل از بصره فاصله داشت رسیدند، عثمان بن حنیف، عمران بن حصین الخزاعی، پرچمدار نبی ج بر خزاعه در روز فتح را بسوی آنان فرستاد تا ببیند چه میخواهند. و هنگامی که او بازگشته و سخنان خویش را با اصحاب جمل برای عثمان بن حنیف بازگو کرد، عثمان از او خواست تا او را راهنمایی کند. عمران گفت: من از اینجا حرکت نمیکنم، و میبینم که تو نیز همینگونه رفتار کنی. و عثمان بن حنیف گفت: بلکه مانع آنان خواهم شد، تا زمانی که امیرالمؤمنین علی به اینجا بیاید. و نیز هشام بن عامر الانصاری – یکی از صحابهای مجاهد و فاتح – به او اینگونه پند داد که با آنان مسالمت بخرج داده تا اینکه دستور علی بیاید. اما عثمان بن حنیف به این پند گوش نداده و در میان مردم ندا داد که سلاح برگیرند، و به کید متوسل شد. و سرانجام کار او نیز شکست او و خارج شدن مجرای امور از دست او بود که این مسئله به نفع اصحاب جمل بود. در نتیجه عثمان بن حنیف بدست مردم افتاد و آنان ریش او را کندند، و در ثعلبیه و سپس ذیقار پناه برد. پس عثمان بن حنیف و موضع او در قبال اصحاب جمل اینگونه بود.
اما حکیم بن جبله را خواننده میشناسد و میداند که او از قاتلان عثمان بوده، و در مورد او به اندازه کافی سخن راندیم. (خ)
[5]- زوابقه: مکانی نزدیک بصره است که واقعه جمل در اولین مرحله خویش، و پس از اینکه طلحه، زبیر، و عایشه در مربد برای مردم خطبه راندند، در آنجا اتفاق افتاد. اما کشته شدن حکیم بن جبله پس از درگیریهای نخستین بود که به پیروزی و استیلای اصحاب جمل بر بصره انجامید. در نتیجه حکیم بن جبله از این حالت نوین در رنج بود و بهمراه سیصد نفر از همپیمانانش دست به شورش و قتال زد تا اینکه بقتل رسید. (خ)
[6]- مربد بصره: مکانی در خارج از شهر بود که در آن بازار شتر بر پا میشد. و پس از مدتی تبدیل به مکان سخن گفتن شاعران و خطیبان گشت. سپس بصره آباد شده و مربد در داخل این آبادی قرار گرفته و خیابانهایش از بهترین خیابانها، و بازارش از زیباترین بازارهای بصره به شمار میرفت. و تبدیل به محله بزرگی شد که مردم در آن سکنی داشتند. و هنگامی که منزلت و مقام بصره کاهش یافت، مربد دوباره از بصره بیرون افتاد و میان مربد و بصره در زمان یاقوت سه میل فاصله بود. و تبدیل به خرابهای گشت که متروک افتاده بود. (خ)
[7]- چون کسانی که در طرف چپ قرار داشتند، در نتیجهگیری از دو خطبه انجام شده توسط طلحه و زبیر میگفتند: «آنان دست به غدر زده و فاجرند، و به باطل سخن گفته و به آن امر میدهند. آنان اول بیعت کردند و اکنون آمدهاند و این سخنان را بر لب میرانند». و کسانی که در طرف راست قرار داشتند میگفتند: «آنان راست گفته و به حق سخن گفته و به آن امر میدهند». در نتیجه مردم به هیجان افتاده و سنگ پراکنی نموده آشوب بر پا شد. و پس از اینکه عایشه خطبه خویش را به پایان رسانید، کسانی که با اصحاب جمل بودند در موضع خویش مانده، و یاران عثمان بن حنیف به دو گروه تقسم شدند. یک گروه از آنان میگفتند: «او راست میگوید و برای خیر و معروف به اینجا آمده است». و گروه دوم دیگر از آنان میگفتند: «دروغ میگوئید و ما سخنان شما را نمیشناسیم». در نتیجه آشوب براه افتاده و سنگ پراکنی شروع شد. (خ)
[8]- هنگامی کمه عایشه دید که یاران عثمان بن حنیف چکار میکنند، خود را به کنار کشید، و نیز افرادی که در سمت راست بودند خود را کنار کشیدند، تا از ابن حنیف جدا گردند.و در نتیجه جای خود را عوض کردند. عدهای از کسانی که با ابن حنیف بودند نیز به سوی عایشه و یاران او میل نموده، و مابقی در نزد عثمان بن حنیف ماندند. (طبری 175: 5) (خ)
[9]- طبری (176 ،177: 5) وصف تاریخی دقیقی از این موضوع را برای ما بیان نموده است. این وصف را سیف بن عمر التمیمی از شیخش محمد بن عبدالله بن سواد بن نویره و طلحه بن الاعلم الحنفی از موضع مسالمتجویانه اصحاب جمل در این واقعه، و اصرار حکیم بن جبله در بر پایی آتش جنگ بیان نموده است. آنان میگوید: عایشه به همراهان خویش دستور داد که خود را به سوی راست متمایل نمایند تا اینکه به مقبره بنیمازن رسیدند. و آنگاه شب فرا رسید و در میان دو گروه پردهای کشید. و در روز بعد اصحاب جمل به سوی دارالرزق انتقال یافتند. و عثمان بن حنیف و حکیم بن جبله نیز انتقال را از سر گرفتند.. حکیم بن جبله در ناسزاگویی به امالمؤمنین عایشه زبان درازی میکرد. و هر کسی، چه زن و چه مرد را که در این مورد به ملامت او بر میخواست به قتل میرسانید. حال آنکه جارچی عایشه در میان مردم آنان را به عدم قتال دعوت میکرد، اما کسی به این سخنان گوش نمیداد. تا اینکه حکیم بن جبله و یارانش گرفتار شر و محنت شدند، و اصحاب عایشه را به صلح دعوت کردند. (خ)
[10]- متن صلحنامه در تاریخ طبری (177: 5) آمده است. و هنگامی که جریان واقعه به علی ابلاغ گردید، نامهای به عثمان بن حنیف نوشته، و او را به عجز و ناتوانی توصیف نمود. طلحه و زبیر نیز مردم را جمع کرده و به مسجد رفته و به انتظار عثمان بن حنیف نشستند تا بیاید. اما او نیامد و توسط مشتی اوباش که از طرفداران حکیم بن جبله بودند، در مسجد فتنهای بر پا گشت، که این مسئله عکسالعملی از سوی کسانی بهمراه داشت که جهت احضار عثمان بن حنیف رفته بودند. آنان او را گرفته و موی صورتش را کندند. دستور این مسئله را مشاجع بن مسعود السلمی، رهبر هوازن و بنیسلیم و اعجاز از قبائل بصره داده بود. (طبری 178: 5) (خ)
[11]- او به مکانی بنام زاویه وارد شد. و اصحاب جمل در مکانی به نام الفرضه قرار گرفته بودند. (خ)
[12]- در نزدیکی قصر عبیدالله بن زیاد. آنروز روز پنجشنبه در نیمه ماه جمادیالآخر سال 36 هجری بود. (طبری 199: 5) و صحابی جلیل، قعقاع بن عمرو، در میان دو گروه نقش میانجی حکیم را بازی میکرد. اصحاب جمل و علی هر دو به او پاسخ مثبت دادند. و علی بسوی طلحه و زبیر پیغام فرستاد که: «اگر به سخنانی که به قعقاع بن عمرو زدهاید، هنوز هم پایبند هستید، پس از قتال دست بردارید تا نشسته و در این مسئله تدبیری چاره کنیم». آنان نیز به او پیغام دادند که: «ما بر سخنانی که به قعقاع بن عمرو در مورد صلح میان مردم زدهایم، پایبند میباشیم». حافظ ابن کثیر در البداية والنهاية (239: 7) میگوید: در نتیجه آرامشی در نفوس علی، عبدالله بن عباس را بسوی اصحاب جمل فرستاد، و نیز اصحاب جمل، محمدبن طلحه السجاد را بسوی علی فرستادند، و همگی قصد صلح داشتند. آنشب همه بهترین شبها را که سرشار از نعمت و عافیت بود گذرانیدند. و شورشگران بر علیه عثمان زشتترین و شرورترین شب عمر خود را گذرانیدند چون نزدیک بود که امر آنان فاش گشته و به هلاکت برسند. آنان در طول آنشب به مشورت نشستند تا اینکه به این نتیجه رسیدند که میباید پنهانی آتش جنگ را شعلهور سازند. پس این مسئله را در میان خود بعنوان سری کتمان نمودند تا مبادا امرشان فاش گردد. در نتیجه در تاریکی صبحدم و دور از چشمان و حواس دیگران بسوی امر خویش شتافتند. (میتوانید برای وضوح بیشتر مسئله به تاریخ ابن کثیر، تاریخ طبری 203،202: 5 ، و منهاج السنه 158:2 225، 241:3 بنگرید) و بدین صورت بود که میان علی و برادرانش طلحه و زبیر جنگ برپا نمودند. و پس اصحاب جمل اینگونه پنداشتند که علی به آنان خیانت کرده است، و نیز علی پنداشت که طلحه و زبیر به او خیانت نمودهاند. حال آنکه هر کدام از آنان باتقواتر از آن بود که حتی در جاهلیت دست به اینکار بزند چه رسد در زمانی که به مقام و منزلتی از اخلاق رسیدهاند که میتوان آن را اخلاق قرآن نامید. (خ)
[13]- آفت و بیماری اخبار و احادیث، راویان آن میباشند. و در علوم اسلامی علاج این بیماری خبیث یافت میشود. چون اسلام از هر روایت کننده خبری، مطالبه میکند که در مورد مصدرش این قاعده را سؤال کند که: «این خبر را از کجا آوردهای؟» و هیچ امتی در مطالبه اخبار از مصادر آن دقت امانت اسلامی، و بالأخص اهل سنت نرسیده است. این خبر در مورد طلحه و مروان خبری است پست و ساختگی که نه راوی و سند آن معروف است و نه معلوم است از کجا آمده است. و تا زمانی که این خبر را فرد مورد اطمینانی با سند درستی به ثبت نرسانده است، پس قاضی ابن العربی حق دارد که بگوید: «و صحت و سقم این خبر را بجز خداوند علام الغیوب کس دیگری نمیداند»! (خ)
[14]- کعب بن سور الازدی اولین قاضی مسلمانان بر بصره بود که امیرالمؤمنین عمر او را بکار گمارده بود. حافظ بن عبدالبر میگوید: او در زمان نبی ج مسلمان شده بود اما ایشان را ملاقات نکرده بود. (خ)
[15]- حافظ ابن عساکر (85: 7) در ترجمه طلحه میگوید: عایشه به کعب بن سور الازدی گفت: یا کعب، شتر را رها کن و کتاب خداوند را بدست گرفته، همه را بسوی آن بخوان. و به او قرآنی داد. و در جلوی آنان سبأیون قرار داشتند و میترسیدند که صلح به انجام رسد. کعب نیز با مصحف از آنان استقبال کرد. و علی از پشت آنان را میخواند که عقب بیایند، اما آنان فقط میخواستند جلو روند. و هنگامی که کعب آنان را میخواند، تیری به او انداخته و او را بقتل رساندند. آنگاه بسوی امالمؤمنین تیر میانداختند ... و امالمؤمنین نیز هنگامی که دیدند آنان دست از قتال بر نمیدارند اولین کاری که کردند این بود که فرمودند: «ای مردم، قاتلان عثمان و همکارانشان را لعنت کنید». و شروع به دعا نمود، و اهل بصره نیز صدای خویش را به دعا بلند کردند. و علی نیز صدای دعا را شنیده و پرسید: «این سر و صدا چیست؟» به او جواب دادند: عایشه بر ضد قاتلان عثمان دعا نموده و مردم نیز با او دعا میکنند. پس علی نیز شروع به دعا نمودن کرد و گفت: «خداوندا قاتلان عثمان و همکاران آنان را لعنت کن». پس میبینیم که اینگونه افراد صالح دو گروه در لعن نمودن قاتلان امیرالمؤمنین شهید و مظلوم یعنی عثمان، در هنگامی که قاتلان او آتش جنگ را در میان دو گروه از مسلمانان بر میافروختند، با هم به شراکت میپرداختند. (خ)
[16]- حافظ ابن عساکر (86: 7، 87) سخن شعبی را نقل میکند که: علیبن ابیطالب، جسد طلحه را دید که در صحرا بر زمین افتاده است. او از مرکب خویش پائین آمده و خاک را از صورت او پاک میکند و میگوید: «بر من بسیار گران میآید ای ابامحمد که اینگونه تو را ببینم که در صحرا و در زیر ستارههای آسمان بر زمین افتادهای. از غم و غصه و اندرونم، فقط به خداوند شکایت میکنم». و نیز گفت: «ای کاش بیست سال پیش از این روز میمردم، و این روز را نمیدیدم». و ابوحبیبه خدمتکار طلحه میگوید: من و عمران بن طلحه پس از واقعه جمل نزد علی رفتیم. پس علی به عمران خوشآمد گفته و او را به خود نزدیک کرد و گفت: «من آرزو دارم که خداوند، من و پدرت را از کسانی قرار دهد که در مورد آنان فرموده است: ﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ ٤٧﴾ [الحجر: 47].
و در همین هنگام حارث الاعور (^) نیز در آنجا نشسته بود و گفت: «خداوند عادلتر از آن است که ما آنان را بکشیم و آنگاه آنها در بهشت از برادران ما باشند». و علی به او جواب داد که: «از جلوی چشمان من دور شو و به دورترین و زشتترین نقاط کره زمین برو. اگر من و طلحه در بهشت خداوند نباشیم، پس چه کس دیگری خواهد بود؟» و محمدبن عبدالله آورده است که در همین هنگام علی دوات را برداشته و آن را بسوی أعور پرت کرد اما نشانهاش به خطا رفت. و ابنالکواء (^^) به او گفت: «خداوند عادلتر از آن است». و علی ناگهان بسوی او برخاست و او را زده و به او گفت: «تو و یاران تو این مسئله را انکار میکنید؟» (خ)
(^) نام او حارث بن عبدالله بن الهمدانی الحوثی ابوزهیر الکوفی الاعور، و یکی از بزرگان شیعه است. شعبی و ابن المدینی در مورد او میگویند: «او کذاب است». و من میگویم که، آنچه که او را به کذب و دروغ وامیداشت تحزب و تشیع او بود. چون حزبگرائی و تشیع و تعصب مذهبی، پلههای باطل میباشند، حال آنکه اسلام دین اعتدال و انصاف و صدق بوده، که در آن حق را باید بر زبان برانی، حتی اگر این مسئله بر علیه خودت باشد. (م)
(^^) ابن الکواء: عبدالله بن ابیاوفی الیشکری، یکی از دستاندرکاران فتنه بر علیه عثمان بود. و پس از جنگ صفین و تحکیم در رأس خوارج قرار داشت. و هنگامی که علی و ابن عباس برای او حجت آوردند، قبل از واقعه نهروان بسوی علی بازگشت. (م)
[17]- در مسند امام احمد (446: 2) از حدیث صالح خدمتکار توأمه از ابی هریره آمده است که: رسول خدا ج هنگامی که بهمراه زنان خویش حج رفت فرمود: «همانا همین حج است و سپس زمان نشستن بر حصیرها خواهد رسید». و نیز در همان مأخذ (218: 5) از حدیث واقد ابی واقد اللیثی از پدرش آمده است که: رسول خدا ج در حج به زنانش فرمود: «این است و پس از آن نشستن بر بالای حصیر(کنایه از بیرون نه شدن) کرد». این حدیث ابی واقد در باب فرض بودن حج از کتاب مناسک سنن ابیداود نیز آمده است. و «حصر» جمع «حصیر» بمعنای خانهنشین میباشد. و نیز حافظ ابن کثیر، آن را در البداية والنهاية نقل نموده است و آن را معنای اشارهای نبوی میداند که این حج، آخرین حج ایشان ج خواهد بود، و در این گفتار، اشارهای به دائمی بودن حصر، و یا عدم مبادرت آنان به حج، و عدم کوشش برای مصلحت و اصلاح میان مردم نیست. در نتیجه اینکه دشمنان صحابه این حدیث را بهانه میکندکه زنان رسول ج نباید از خانه خارج میشدند را قاضی ابن العربی به منزله بهتانی بر صحابه میداند. چون آنان مقصودی، بجز مقصود نبی ج را میخواهند نتیجه بگیرند. (خ)
[18]- امام ابن حزم در بحث «وجوه الفضل و المفاضله» از کتاب الامامه و المفاضله در جزء چهارم از شیخش احمد بن الخوزی از احمدبن فضل الدینوری از محمدبن جریر الطبری آورده است که: علیبن ابیطالب عمار بن یاسر و حسن بن علی را هنگامی که امالمؤمنین عایشه به بصره خروج نموده بود، به کوفه فرستاد. و هنگامی که به آنجا رسیدند، مردم در مسجد بدور آنان جمع شدند و عمار برای آنان خطبه کرد. او خروج امالمؤمنین عایشه را به بصره برای آنان یادآوری نموده و گفت: «من به شما میگویم، و بخدا میدانم که او همانگونه که در دنیا همسر پیامبر ج بود، در بهشت نیز همسر ایشان خواهد بود، اما خداوند شما را به ایشان مبتلا نموده است تا یا او را اطاعت کرده و یا از رسول او اطاعت کنید». پس مسروق یا ابوالاسود به او جواب داد: «ای اباالیقظان، ما با کسی خواهیم بود که خودت به بهشتی بودن او شهادت دادی، و با کسی که به بهشتی بودن او شهادت ندادی نخواهیم بود». و عمار ساکت شد. (خ)
[19]- بلکه باید گفت این حدیث صحیح بوده و امام احمد (6، 97: 5) و دیگران آن را از حدیث اسماعیل بن ابیخالد، از قیس بن ابیحازم، از عایشه نقل نمودهاند. و این اسناد صحیح بوده و رجال آن مورد اعتماد میباشند. و ابن حبان، حاکم، حافظ و ذهبی و ابن کثیر آن را صحیح خواندهاند.
و در مناسبت این حدیث یعنی حوأب، باید در اینجا تصریح کنیم که خروج عایشه س بمثابه اجتهادی از ایشان بود تا هدف طلحه و زبیر را محقق ساخته، و نیز با علی س بر سر خاموش نمودن آتش فتنه و استیلای بر منافقین و مفسدین یعنی قاتلان عثمان ش جمیعاً به توافقی برسند. و در کتاب «تحفه الاثنی عشریه» در رد طعنههایی که به امالمؤمنین عایشه همسر حبیب رب العالمین ج میزنند آمده است که: ایشان از مدینه به مکه خارج شد و با لشکری که بر شانزده هزار مرد افزونی داشت از آنجا به بصره رفت. حال آنکه خداوند تعالی به همسران مطهر حضرت رسول ج گفته بود:
﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰ﴾ [الأحزاب: 33]. پس به آنان امر داده بود که در خانههای خویش مانده و از خروج از خانههایشان آنان را نهی نموده بود.
و جواب این است که: امر به ماندن ایشان در خانههایشان، و نهی از خروج آنها مطلق و ابدی نمیباشد. و اگر این امر مطلق بود، رسول خدا ج هرگز آنان را پس از نزول این آیه به حج و عمره و نیز غزوات نمیبرد، و آنان را از زیارت پدر و مادرشان، و عیاد بیماران و تعزیه نزدیکان منع مینمود. پس باید دانست که منظور از این امر و نهی به ستر و حجاب در آمدن آنان بوده تا بیخود و بیجهت هماند عامه دیگر زنان در کوچه و بازار براه نیافتند.
و میبینیم که آنچه را که دشمنان خداوند برای امالمؤمنین عایشه، بعنوان طعنهای میبینند، در فاطمه س نیز وجود دارد. چون بر طبق آنچه در کتابهای آنان و به تواتر وارد شده است، این است که امیر – یعنی علی – بانو فاطمه را بر شتری سوار کرده و ایشان را در همه محلههای مدینه و خانههای انصار گردانید و از اهالی کمک میخواست تا در مورد حقی که توسط ابوبکر از ایشان غصب شده است به او کمک کنند!! (و این مسئله بر طبق روایات دشمنان اسلام است).
و هنگامی که علی س پس از واقعه جمل زمام امور را بدست گرفت، بسوی امالمؤمنین عایشه آمده و به ایشان گفتند: «خداوند تو را ببخشد». و ایشان جواب دادند: «و خداوند تو را ببخشد. من بجز اصلاح هدف دیگری نداشتم».
و آنگاه علی ایشان را به خانه عبدالله بن خلف که بزرگترین خانه بصره بود، تا نزد سنیه بنت الحارث ام طلحه الطلحات، مسکن داده، و به زیارت ایشان رفتند و امالمؤمنین نیز به ایشان خوشآمد گفته و با او بیعت نموده، و ایشان نزد امالمؤمنین عایشه نشستند.
مردی گفت: ای امیرالمؤمنین، دو نفر در کنار در خانه ایستاده و به عایشه ناسزا میگویند. علی نیز به قعقاع بن عمرو دستور داد تا هر دوی آنان را گرفته، هر کدام را صد ضربه شلاق زده، و لباسهای آنان را از تنشان بدر آورد. و قعقاع نیز اینکار را کرد. (طبری 223: 5) و هنگامی که عایشه خواست تا از بصره خارج شود، علی هر چیزی را که ایشان احتیاج داشتند، از مرکب، توشه و زاد برای ایشان فرستاده، و چهل زن را نیز همراه او ساخت، و نیز برادر ایشان محمد را نیز با او همسفر گردانید. و در روزی که از بصره خارج میشد، علی س آمده و در کنار در ایستاد. و امالمؤمنین عایشه در حالی که در هودج بود، از خانه خارج شده و با مردم وداع نموده و برای آنان دعا کرد و گفت: «فرزندانم، هرگز یکدیگر را غیبت نکنید. همانا بخدا سوگند که آنچه در گذشته میان من و علی بن ابیطالب بود، همان چیزی است که میان یک زن و خویشان همسرش وجود دارد. و بدانید که او از برگزیدگان شما است». و علی س نیز اینگونه گفت که: «راست میگوید، بخدا سوگند که آنچه میان من و او بود بجز همان که گفت نبود. و ایشان همسر پیامبر شما ج در دنیا و آخرت میباشد». و بمقدار چند میل بعنوان وداع با ایشان بیرون رفته و ایشان را بدرقه کرد.
و اما خروج عایشه ل بمثابه اجتهادی از ایشان بود تا هدف طلحه و زبیر را محقق ساخته، و نیز با علی س بر سر خاموش نمودن فتنه و استیلا بر منافقین و مفسدین یعنی قاتلان عثمان ش جمیعاً به توافقی برسند. (تحفه الاثنی عشریه ص 268 – 260 و 275 و 276 به اختصار)
پس این برائت کجا، و آنچه برخی از افتراگویان بهانه میکنند کجا که: خروج عایشه ل در روز جمل جهت انتقام از علی س بود که در هنگام حادثه «إفک» رسول خدا ج را که از کلام مردم ناراحت میشدند، تشویق به طلاق دادن عایشه نمود. حال آنکه بسیاری گفتهاند که امالمؤمنین ل دست به اجتهاد زده بودند، اما این اجتهاد ایشان خطا بود. و مجتهدی که در اجتهادش خطا کرده است، هیچ گناهی نداشته، بلکه بر اجتهادش اجر میبرد. و اینکه ایشان س اهل اجتهاد بودند، از اموری است که هرگز نمیتوان در آن شک کرد.
شیخالاسلام ابن تیمیه س تعالی میگوید:
عایشه نجگید، و برای جنگ هم خارج نشده بود، بلکه جهت اصلاح میان مسلمانان خروج نموده بود. و فکر میکرد که در خروجش، برای مسلمانان مصلحتی وجود دارد. اما بعداً برای ایشان روشن گردید که خارج نشدن اولیتر بود. پس هنگامی که ایشان این حادثه را بیاد میآورد. آنقدر گریه میکرد که خمارش از اشک تر میگردید. و همچنین عامه سابقین حالتشان بهمین گونه بود که برای دخولشان در قتال پشیمان بودند. پس طلحه و زبیر ش پشیمان شدند، و هرگز قصد کشتار نداشتند. اما این قتال و کشتار بدون هیچ اختیاری از سوی آنان انجام پذیرفت. (المنتقی ص 223) (م)
[20]- در مورد حوأب سخن گفتیم. و کلامی که به نبی ج نسبت میدهند و گمان دارند که عایشه هنگام رسیدن به آب حوأب بر زبان رانده است، در کتابها و رواین معتبر اهل سنت وجود ندارد. این خبر را در نزد طبری یافتیم (170: 5)، و این خبر را از اسماعیلبن موسی الفزاری (شخصی است که ابنعدی در مورد او میگوید: غلو منکری در تشیع دارد)، و این شخص شیعه مذهب آن را از عابس الازرق (نسائی در مورد او گفته است: ضعیف است.) و او از ابیالخطاب الهجری (حافظ ابن حجر در تقریب التهذیب میگوید: مجهول است.)، و این شخص مجهول از قبصه الاحمصی (حافظ الذهبی در میزان الاعتدال میگوید: مجهول است) نقل کرده است. پس میبینیم که این، سر و ته خبر حوأب میباشد. که همه پایه و اساس این خبر بر شخصی اعرابی بنا شده است که زعم دارند او را در صحرا و در حالی که شتری بهمراه داشت دیدهاند. و از آن شتر خوششان آمده و خواستهاند که این شتر، همان شتر عایشه باشد که در حادثه جمل بر آن سوار بود. پس آنان این شتر را از او خریدهاند و به راه خود ادامه داده، تا اینکه به ماء الحوأب رسیدهاند. و آن مرد نیز در این سفر با آنان همراه شده است، و این کلام را شنیده و روایت کرده است. با اینکه این مرد اعرابی نامش مجهول بوده و نمیدانیم که راست و یا دروغ میگوید. و باید بگویم که این شخص نه از کذابین، و نه از راستگویان است. چون این شخص در حقیقت مردی موهوم بوده و اصلاً وجود خارجی ندارد. و باز هم چون شتر عایشه که نامش «عسکر» میباشد را یعلیبن امیه از یمن خریداری کرده بود و عایشه از مکه تا به عراق بر آن سوار بود. و همه میدانیم که عایشه تا به نیمه راه پیاده راه نمیرفت، تا اینکه منتظر بماند و این شتر را از آن اعرابی که زعم دارند او را در صحرا دیدهاند برایش خریداری نموده و او را بر آن سوار کنند. و آنگاه این حکایت مسخره را بر زنان همین اعرابی جعل کرده تا بگوید که طلحه و زبیر – یعنی دو نفر کسانی که در زمان حیاتشان به آنان توسط رسول خدا ج وعده بهشت داده شده بود – شهادت زور دادهاند.و اگر ما بخود اجازه میدادیم که هر خبری را ولو واهی بیپایه نقل کنیم و آن را جزو بدیهیات بر شماریم، خبر یاقوت در معجم البلدان (ماء الحوأب) از سیف بن عمر التمیمی را نقل میکردیم که میگوید: کسی که سگهای حوأب برای او پارس کردهاند، ام زمل سلمی بنت مالک الفزاریه بود که رهبری مرتدین را در راه ظفر و حوأب بدست داشت. و مسلمانان او را به غنیمت گرفته و او را به عایشه دادند، و عایشه او را آزاد نمود. و این سخن در مورد او گفته شده است. و این خبر ضعیف بوده، و خبری که آنها نقل کردهاند واهیتر و ضعیفتر از آن میباشد. و دروغ و کذب همان کالائی است که کسانی که از خدا نمیترسند به آن تجارت میکنند. (م)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر