آنچه نزد علما راجح است اینکه نام او در جاهلیت عبدشمس بود، اما در اسلام رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نام او را تغییر داد و عبدالرحمن در میان نامهایی که برای او ذکر کردهاند، نامی است که میتوان از آن مطمئن بود([1]). او از طایفه دَوْسی (بفتح دال و سکون واو) است که از قبیلهی ازد هستند، ازدیها نیز قبیلهای هستند یمانی قحطانی مشهور از قبایل. نسب او معروف و محفوظ است تا به جد اعلای این قبیله، ازد پسر غوث اتصال پیدا میکند. تاریخ نویس مورد اعتماد «خلیفهی پسر خیاط» نسب او را چنین ذکر کرده است([2]).
پس او رضی الله عنه ابوهریرهی دَوْسی یمانی است.
با توضیحی که دادیم پوچی ادعای کسانی که میگویند ابوهریره مجهول النسب بوده است، ظاهر میشود بلکه در اینجا اضافه کرده و میگوییم: ابن اسحاق صاحل کتاب معروف السیره در رابطه با ابوهریره گفته است: او دارای شرف و مکانت خاص بوده و در میان دَوْسیان جزو افراد متوسط محسوب میشده و جایگاهی را که خود دوست داشت در میان آنان از آن برخوردار باشد، داشته است.
واقعیت این است که شرافت و مکانت او از دو جهت، هم از جهت عموهایش و هم از جهت داییهایش بوده است. زیرا عموی او سعد پسر ابی ذباب کسی بود که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم او را به عنوان امیر دوسیان برگزید و حضرت ابوبکر و عمر رضی الله عنه نیز او را در این مقام ابقا کردند. از ظاهر امر چنین برمیآید که اگر سعد در زمان جاهلیت، امیر قوم خود نمیبود، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم او را به امارت برنمیگزید. زیرا کسی که در سیاست رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در زمینهی امیر قرار دادن افراد تتبع بورزد، درمییابد که او تنها کسانی را به امارت برمیگزید که در زمان جاهلیت در میان قوم خود از مکانت و جایگاهی برخوردار بودند و چون ایمان میآوردند آنها را بر قوم خود امیر قرار میداد. مانند برگزیدن صحابی بزرگوار جریر پسر عبدالله بجلی و عدّی پسر حاتم طایی بر قومشان و مانند غیر آنان....
در عین حال نصوصی در دسترس است که جمع و توفیق بین آنها ثابت میکند ابوهریره رضی الله عنه برادرزادهی این امیر بوده است.
اشارهای که راجع به برادرزادهی این امیر بودنش وجود دارد این است که در زندگینامه پسرش حارث پسر سعد پسر ابی ذباب آمده است که ابوسلمهی پسر عبدالرحمن پسر عوف تصریح کرده او پسر عموی ابوهریره بوده است. در سندی دیگر که بخاری و مسلم به صحت آن تصریح کردهاند و به دست ما رسیده است، به این امر تصریح شده است([3]).
و اما از جهت داییهایش: مادر ابوهریره «امیمه دختر صفیح پسر حارث، و از طایفهی دوسیان، و داییاش سعد پسر صفیح» است([4]). او «یکی از نیرومندترین مردان بنی دوس بود»([5]). حتی «از تواناترین و شجاعترین مردان زمان خود بود»([6]). طبعا هر کس قوی و قهرمان بود، در میان قومش بزرگوار تلقی میگردید. بلکه جاودانه شدن این صفت برای او در تاریخ بدین خاطر بود که این صفت او را در میان قومش بزرگوار و مشهور کرده بود. لازم به ذکر است که دایی او نیز ایمان آورد و مسلمان شد.
بدینوسیله از دو جهت شرافت و بزرگواری برای ابوهریره رضی الله عنه جمع گشته است و پوچی گفتهی کسانی که میگویند ابوهریره فردی فقیر و آواره و رانده شده بوده روشن میگردد. اما انتقاد و خردهگیری بر حضرت ابوهریره به دلیل مجهول بودن تاریخ او در زمان جاهلیت، چنانکه آقای ابوریه و برخی از جاهلان بر او خرده میگیرند، ویژهی او نیست، چرا که در حقیقت همهی عربها در زمان جاهلیتشان گمنام، و در محدودهی جزیرة العرب محصور بودهاند، طوری که نه آنها به دنیا اهتمام میدادند و نه دنیا به آنان اهتمام میداد. مگر در گستره و محدودهی تجارت که کاروانهای تجارتی بر سرزمین آنان عبور میکردند.
اما چون اسلام آمد و خداوند آنان را مشرف به حمل رسالت اسلام نمود، برای هر فردی از آنان تاریخی مکتوب تدوین گردید و شوونی به وجود آمد که سخن از آن آوازه دهانها گشت و برای هر یک از آنان راویان پدیدار شد که به تتبع و تحقیق اخبار آنها همت میگماشتند و هر کدام دارای شاگردانی شدند که علم و هدایت را از او نقل میکردند. با این وصف آیا ممکن است که شأن ابوهریره جدا و مستثنی از شأن جمهور صحابه باشد؟ و چرا مجهول بودن تاریخ ابوهریره در زمان جاهلیت به مکانت و منزلت او در زمان اسلام آسیب رسانده و از شأن او میکاهد؟ آقای ابوریه این مطلب را در کجای کتاب خدا یافته است که هر کس در زمان جاهلیت قبل از اسلام تاریخش مجهول باشد حتما بایستی پست و حقیر شمرده شود و فاقد ارزش و مکانت تلقی گردد و هر حدیثی که از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم روایت کند مورد شک واقع شود. سبحانک هذا بهتان عظیم([7]). بعد از اینکه نسبی واضح و بزرگوارانه برای او به اثبات رسیده است، چه تاریخی از او انتظار داشته باشیم و حال آنکه او جوانی در حدود سی سالگی بود، همچنانکه خواهد آمد.
ابوهریره به این کنیه شهرت پیدا کرد و بدان معروف گردید و دلیلش چنانچه حاکم از ابوهریره روایت کرده، این است که گوید: «بدین خاطر مرا به ابوهریره کنیهگذاری کردند؛ وقتی که گوسفندان طایفه و قوم خویش را به چراگاه میبردم چند بچه گربهی وحشی را یافتم و آنها را در آستین پیراهن خویش قرار دادم، چون به میان قوم خود برگشتم صدای آنها را از درون پیراهن من شنیدند، گفتند: ای عبدشمس این چیست؟ گفتم: بچهگربههایی است که آنها را یافتهام. گفتند: پس تو ابوهریره (پدرگربه) هستی و از آن به بعد این کلمه به کنیهی من تبدیل شد([8]).
أبو هـریـرة فــذّ فــــــي
مکارمــــه |
|
وفي سجایاه دوما ساطع الغرر |
فـــذی هــــــریراته في العطف
شاهده |
|
وحسبه خصله عطف علی الهرر |
فمن یکن في الوری في العطف
مشتهراً |
|
فلیس یعرف عنه الإفک في الخبر |
ابوهریره همواره در مکارم و خصوصیات اخلاقیش بیهمتاست و چهرهاش درخشان و نورانی و پرتوافکن است.
و این گربههایش شاهد بر مهربانی اویند و کافی است برای اثبات خلق و خوی نیکویش ترحم بر گربهها
کسیکه در میان موجودات مشهور به مهربانی باشد، امکان ندارد که دروغ و افترا در نقل خبر از او سر زند.
در روایت دیگری به روایت ترمذی از او آمده است که گوسفندان خانواده خویش را به چرا میبردم. گربهی کوچکی داشتم که شبانه آن را در درون درختی میگذاشتم و چون روز میآمد آن را با خود میبردم و با آن بازی میکردم. بدین وسیله کنیه مرا ابوهریره (پدر گربه کوچک) قرار دادند([9]).
اما ابوهریره میگوید: «رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مرا «اباهر» صدا میکرد، مردم مرا «اباهریره» بانگ میکردند»([10]). بدین علت میگوید: «اگر مرا به صیغه مذکر «اباهر» کنیهگذاری کنند، نزد من محبوبتر است، تا اینکه مرا به مؤنث (ابا هریره) کنیهگذاری کنند»([11]). در چند جای صحیح البخاری آمده است که رسول خدا به مناسبتهای مختلف او را اباهر بانگ کرده است([12]).
برای کسانیکه کمترین اطلاعی از تاریخ داشته باشند، روشن و آشکار است که شهرت یافتن از کانال کنیه و القاب امری شایع و معروف است. تا آنجا که احتمال دارد نام کسی مورد اختلاف واقع شود، اما کنیهاش مورد اختلاف واقع نگردد. چنانکه این مطلب در مورد خلیفه اول صدق دارد. زیرا او به کنیهی ابوبکر مشهور است و همچنین است وضع و احوال «ابی عبیده» و «ابیدجانه» و «ابی الدرداء» که همگی از قهرمانان اشراف صحابه بودند. اما به کنیههایشان مشهور گردیدند و نام آنها برای بسیاری از مردم نامعلوم بود. روزی از روزگار نشنیدهایم که حسب و نسب فردی در مقام مفاضله و مقایسه او با دیگران، از نظر علمی باعث تقدم یا تاخر او گردیده باشد»([13]).
پس آنچه که ابوریه به وسیلهی آن ابوهریره را مورد نکوهش و تحقیر قرار داده است که گویا با کنیهاش بیشتر مشهور بوده تا نامش، اصلا وارد نیست و جای اعتراض نمیباشد.
عبدالرحمن پسر ابی لبیبه او را اینچنین توصیف کرده است: «مردی بود گندمگون، چهارشانه، دارای دو گیسوی بافته و میان دو دندان پیشینش فاصله وجود داشت»([14]).
و ضمضم پسر جوس او را چنین تعریف کرده است: «(24) پیر بزرگواری بود که سرش را گیسو میبافت و دندانهای پیشینش براق و درخشنده بود». محمد بن سیرین او را چنین توصیف کرده است: «سفیدگون بود، نرمخوی و دور از خشونت. ریش خود را با حنا رنگ میکرد و لباس کتان میپوشید».(25) در چندین سند صحیح آمده است که عبای ابریشم خام، عمامه سیاه و لباس رنگ شده با رنگ سرخ میپوشید. از ظاهر امر چینین برمیآید که پوشیدن ابریشم و کتان بعد از وسعت یافتن وضعیت و فراخ روزی او بوده است، وگرنه در زمان حیات رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فقیر و ندار بود.
قبیله دوس نیز همچون سایر قبایل عربی مشرک و بتپرست بودند. آنان بتی داشتند به نام «ذا الخلصه» که بحث از آن در حدیث رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمده است. زیرا امام بخاری با سندش که به ابوهریره ختم میشود، روایت کرده که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «لا تقوم الساعة حتى تضطربَ ألياتُ نساءِ دَوْس على ذي الخلصَةِ»([15])
قیامت فرا نمیرسد تا زمانی که سرین زنان قبیله دوس بر بت ذی الخلصه به حرکت و اضطراب در میآید و به جای عبادت و سجده بر آن سوار میشوند.
ابوهریره در تعلیق بر این روایت میگوید: «ذوالخلصه طاغوت (بت) دوسیها بود که در زمان جاهلیت پرستشش میکردند». و در روایت امام احمد و مسلم آمده است: «ذوالخلصه بتی بود که دوسیها در جاهلیت آن را میپرستیدند». در روایت امام احمد اضافه بر روایت مسلم آمده که در «تباله» قرار داشت. تباله روستایی میان طایف و یمن است. چنانکه در معجم البلدان آمده است، در میان این گمراهی جاهلی و تاریکستان شرک، آوازهی دعوت توحید از مکه به گوش «مردی بزرگوار، شاعری ثروتمند و مهمان نواز»([16]) که طفیل پسر عمرو دوسی بود رسید. «طفیل در مکه اسلام آورد و از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تبعیت کرد. بعد به میان قوش در سرزمین دوس برگشت»([17]) و «قوم خویش را به سوی اسلام دعوت کرد و آنان اسلام آوردند»([18]). «در این میان ابوهریره نیز از جملهی اسلام آورندگان بود».
طفیل گوید: «همراه با مسلمان شدگان قومم خدمت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمدیم، آنگاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در خیبر بود. سرانجام با هفتاد یا هشتاد خانوار دوسی در مدینه مستقر شدیم». درست از این روز به بعد ابوهریره خودش مسؤولیت پیگیری نقل اخبار خود و هیئت نمایندگان قبیلهی دوسی را به عهده میگیرد.
ابوهریره میگوید: «چون رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به قصد فتح خیبر از مدینه خارج شد، سباع پسر عرفطه غفاری را جانشین خویش در مدینه قرار داد. ما که هشتاد خانوار دوسی بودیم، به مدینه آمدیم([19]). یکی گفت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در خیبر است و بعد از بازگشت به نزد شما خواهد آمد. گفتم: اگر بشنوم که او در جایی است حتما به نزدش خواهم شتافت([20]). به نزد سباع پسر عرفطه آمدیم، خود را آماده کردیم و یک روز قبل یا بعد از فتح به خدمت رسول خدا رسیدیم([21]). ایشان قلعهی «النطاة» را فتح کرده بودند و ساکنان قلعهی الکتیبه را به محاصره در آورده بودند. صبر کردیم تا خداوند دروازههای آن را بر ما گشود».
ابوهریره در آن زمان در جوشش جوانی بود. زیرا عمرش کمتر از سی سال بود و از تاریخ وفاتش میتوانیم عمر او را در آن زمان درک کنیم. چنانکه در بحث وفاتش میآید. پس هیچ عجیب نیست که دارای ذهنی تیز و ذکاوت شدید و سرعت حفظ و شدت ایمان بوده باشد. زیرا عادت کردن او بر حفظیات ذهنی و اعتماد بر حافظهی نفس در زمانی که یتیم بود او را در این امور مساعدت مینمود. همچنانکه دوری از مشغولیتهای دنیا و هجرت مسکینانهی او که هیچ تعلق قلبی به اموال و ثروتهای دنیایی نداشت، او را بر تجرد و فارغ شدن برای حفظ قرآن و احادیث، یاری میرساند. در این زمینه خود او میگوید:
«نشأت یتیما وهجرت مسکینا»([22])
یعنی: یتیم بزرگ شدم و فقیر هجرت کردم.
نایل شدن ابوهریره به فضایل پی در پی:
پیوستن ابوهریره به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و مجتمع صحابه زمینه فرود پشت سر هم خیر و فصل بر او را فراهم نمود. او اجر مصاحبت (صحابی بودن) مطلق را میبرد و عدالتی را که به همهی آنها نسبت داده شده است و قرآن و سنت آن را برای یاران اثبات کردهاند، دریافت مینماید. پس هر کس آن را نپذیرد، در واقع به رد و انکار قرآن و سنت و اجماع صدر اول از مسلمانان برخاسته است.
ابوهریره از این جهت که قبیلهاش دوس از طرف رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم دعوت به هدایت شدو شرف پذیرش و قبول اسلام را دریافتند، مشرف واقع گردید. شرف یمنی بودن را نیز دریافته و شرف و اجر هجرت به سوی خدا و رسول او را کسب کرده است. چون هجرت او قبل از فتح مکه صورت گرفته است و شرف دعوت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از او را دریافته و اجر فقر و مسکنت و اهل صفه بودن را نیز کسب کرده است. در عین حال اجر جهاد زیر پرچم رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و اجر حفظ و تبلیغ احادیث رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را یافته است.
خداوند متعال در آیات کثیری از قرآن کریم اصحاب بزرگوار را مورد اکرام و فضل قرار داده است که ثابت کنندهی فضل و عدالت آنهاست. بعضی از این آیات در مورد یک صحابی بزرگوار فرود آمده و برخی در مورد تعدادی از آنها به مناسبت حضور آنها در یک واقعهی معین با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرود آمدهاند. مانند رضوان خدا از کسانی که زیر درخت در حدیبیه به او بیعت دادند. بعضی از آیات دیگر راجع به عموم اصحاب فرود آمدهاند و همهی اصحاب در زیر سایهی چتر آن قرار گرفتهاند.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نیز اصحاب خود را مورد چنین احترام و اکرامی قرار دادهاند. مانند اثبات استغفار یا اعلان فضل و عدالت برای برخی یا طبقهای از آنان یا همهی آنها.
از جملهی آیات عام و فراگیر این آیه است:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ﴾ [الفتح: 29].
یعنی: محمد فرستادهی خداست و آنهایی که با اویند بر کافران سختگیر و با همدیگر مهربانند.
و از جمله آیاتی که در اواخر نزول وحی بر پیغمبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرود آمده است، این آیه است:
﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١١٧﴾ [التوبة:117].
یعنی: همانا خداوند توبه پیامبر و مهاجرین و انصار را پذیرفت. آنهایی که در ساعت سختی و دشواری از او پیروی کردند بعد از آنکه دلهای گروهی از آنها، اندکی مانده بود که بلغزد. سپس بر آنها عنایت کرد و توبه آنان را پذیرفت، چرا که او نسبت به مومنان بسیار رئوف و مهربان است.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در حدیثی که بخاری و غیر او روایتش کردهاند فرموده است: «لا هجرة بعد الفتح» یعنی: بعد از فتح [مکه] چیزی بنام هجرت وجود ندارد. پس ابوهریره از مهاجرین به شمار میآید. زیرا قبل از فتح مکه هجرت کرده و بر اساس این آیه و آیات فراوان دیگر که به بیان فضل مهاجران پرداختهاند، دارای اوصاف مهاجرین است. چرا که هر کس به نزد پیغمبر هجرت کرده – خواه از مکه یا از جای دیگر – مهاجر به شمار میآید و صفت هجرت تنها منحصر به اهل مکه نیست. زیرا مرکزیت سیاسی مکه در آن همهی اعراب را به ترس و وحشت میانداخت. لذا اگر کسی دایرهی حصار مکه را میشکست و هجرت میکرد، مهاجر به شمار میآمد، خواه اهل مکه میبود یا جای دیگری. اما واژهی مهاجرین اگر به صورت مطلق ذکر شود، مقصود از آن نزد محققین کسانی هستند که از مکه هجرت کرده باشند و بس.
و اما احادیث عام و فراگیر چه بسیارند. از جملهی آنها:
1- حدیثی است که امام احمد با سند صحیح از عمر روایت کرده و میگوید: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در همین جایی که من هماکنون در آن ایستادهام، ایستاد و فرمود: «أحسنوا إلی أصحابي ثم الذین یلونهم»([23]) یعنی: «با یاران من به نیکی رفتار کنید و بعد با کسانی که بعد از آنان میآیند».
2- و از جملهی آنها حدیثی که امام بخاری با سندی که به عمران پسر حصین ختم پیدا میکند، از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم روایت کرده که فرمود: «خیرکم قرني ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم». عمران گوید نمیدانم رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم دو یا سه بار آن را تکرار کرد([24]).
یعنی: بهترین شما قرن من است، سپس کسانی که به دنبال آنها میآیند، بعد کسانی که به دنبال آنها میآیند. (یعنی قرن صحابه تابعین و تابع تابعین)
3- حدیثی که بخاری با سندش از جابر پسر عبدالله از ابوسعید خدری روایت کرده کهگفت:
«يَأْتِى عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ يَغْزُو فِئَامٌ مِنَ النَّاسِ فَيُقَالُ لَهُمْ فِيكُمْ مَنْ رَأَى رَسُولَ اللَّهِ صل الله علیه و آله و سلم فَيَقُولُونَ. نَعَمْ فَيُفْتَحُ لَهُمْ ثُمَّ يَغْزُو فِئَامٌ مِنَ النَّاسِ فَيُقَالُ لَهُمْ فِيكُمْ مَنْ رَأَى مَنْ صَحِبَ رَسُولَ اللَّهِ صل الله علیه و آله و سلم فَيَقُولُونَ نَعَمْ. فَيُفْتَحُ لَهُمْ ثُمَّ يَغْزُو فِئَامٌ مِنَ النَّاسِ فَيُقَالُ لَهُمْ هَلْ فِيكُمْ مَنْ رَأَى مَنْ صَحِبَ مَنْ صَحِبَ رَسُولَ اللَّهِ صل الله علیه و آله و سلم فَيَقُولُونَ نَعَمْ. فَيُفْتَحُ لَهُمْ»([25])
یعنی: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گوید زمانی بر انسانها میآید که دستهای از مردم به جنگ و جهاد میروند. از ایشان میپرسند: آیا در میان شما کسی از یاران رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم وجود دارد؟ در پاسخ میگویند: بلی، پس فتح و ظفر نسیب آنها میشود، بعد زمان دیگری بر انسانها فرا میرسد، دستهای از آنان به جنگ میروند. از ایشان سوال میشود: آیا کسی از یاران اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در میان شما وجود دارد؟ میگویند آری، فتح و ظفر نسیب آنان نیز میشود. بعد زمانی بر انسانها میآید که دستهای به جنگ و جهاد میروند. از ایشان نیز سوال میشود: آیا کسی از یاران یاران یاران رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در میان شما وجود دارد؟ میگویند: آری، آنان نیز پیروز میشوند.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در فرمودهای که بخاری با سندی که به ابو سعید خدری رضی الله عنه منتهی میشود، روایت کرده ما را امر کرده که از سب و فحش نسبت به اصحاب خودداری ورزیم. «قَالَ النَّبِيُّ صل الله علیه و آله و سلم : «لاَ تَسُبُّوا أَصْحَابي. فَلَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ أَنْفَقَ مِثْل أُحُدٍ ذَهَباً، مَا بَلَغَ مُدَّ أَحَدِهِمْ، وَلاَ نَصِيفَه».
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گوید: «یاران مرا سب و دشنام ندهید، زیرا اگر کسی از شما به اندازهی وزن کوه احد طلا صدقه دهد، به اندازهی مشتی از صدقهی یکی از ایشان، یا نصف مشتی ارزش ندارد».
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در این حدیث خالد پسر ولید را به خاطر اینکه عبدالرحمن پسر عوف را فحش و ناسزا گفته بود، به شدت مورد خطاب قرار داد. خطاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در فرموده فوق متوجه متأخرین صحابه است، هرچند خالد جزو گروه متوسط صحابه به شمار میآید، اما اگر یکی از آنها (اصحاب) با اینکه صحابی است، به اندازهی کوه احد طلا صدقه بدهد، اجرش به اندازهی اجر یک فرد از سابقین اولین اصحاب از جمله عبدالرحمن پسر عرف نخواهد بود. حال ما کجا و صحابی کجا؟
به این خاطر است که محبت اصحاب و استغفار برای آنان یکی از اصول عقیده پاک و سالم اسلامی به شمار میآید و علمای ما (سلف) و خلف به این امر تصریح فرمودهاند.
امام اذرعی رحمه الله در شرحی که بر عقیدهی طحاویه نوشته است از ابن بطه عکبری با اسناد صحیح که به ابن عباس رضی الله عنه اتصال پیدا میکند، میگوید: «لا تسبوا أصحاب محمد صل الله علیه و آله و سلم فلمقام أحدهم ساعة - یعني مع النبي صل الله علیه و آله و سلم خیر من عمل أحدکم أربعین سنه»([26]) یعنی: کسی یکی از یاران محمد را فحش و ناسزا نگوید، چرا که اقامت و ماندگاری یک ساعتهی او با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بهتر از عمل چهل سال شماست.
تابعی بزرگوار، قتاده پسر دعامه رحمه الله میگوید: «شایستهترین کسانی که تصدیق نمودید اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم هستند، آنانیکه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آنها را برای مصاحبت و رفاقت پیغمبرش و استقامت و استواری دینش برگزیده است»([27]).
امام عبدالقادر گیلانی رحمه الله از تابع تابعین سفیان پسر عیینه نقل کرده که: «هر کس در مورد اصحاب و یاران رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم سخن بدی بر زبان آورد، اهل هوا و هوس است»([28]).
قاضی بصره عبدالله ابن سوار عنبری متوفای 228 هـ.ق گفته است: «سنت نزد ما تقدیم ابوبکر و عمر و عثمان و محبت همهی اصحاب بزرگوار و خودداری از ذکر بدیهای آنان، و درخواست رجای عظیم برای آنان است»([29]).
حمیدی قرشی شاگرد شافعی و استاد بخاری در توضیح عقیده خویش در مورد صحابه میگوید: نزد ماطلب رحمت برای همهی اصحاب محمد صل الله علیه و آله و سلم لازم است، چون خداوند عظیم الشان میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾([30]) [الحشر: 10].
یعنی: کسانی که بعد از ایشان (اصحاب) آمدند میگویند پروردگارا از گناهان ما، و گناهان برادرانمان که در ایمان بر ما پیشی گرفتهاند، درگذر.
به مفاد این آیه ما تنها به استغفار برای آنان ماموریت داده شدهایم. هر کس آنها را بدگویی کند و آنها یا یکی از آنها را تنقیص نماید، پیرو سنت نیست و سهمی از غنایم به او تعلق نمیگیرد. افراد فراوان به نقل از مالک پسر انس ما را بر این امر مطلع کرده و خبر دادهاند، زیرا مالک فرموده است خداوند فیئی را تقسیم کرده و فرموده: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ﴾ [الحشر: 8]. یعنی: غنایم به دست آمده از آن مهاجران مستمندی است که از خانه و کاشانهی خود بیرون رانده شدهاند. و بعد فرمود: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾. یعنی: و کسانی که بعد از آنان میآیند. بنابراین هر کس در حق آنها به فرود آمدن این آیه اعتراف نکند، سهمی از فیئی به او تعلق نمیگیرد([31]).
امام پارسا حافظ عبدالرحمن پسر ابی حاتم رازی گوید: «و اما یاران رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، آنها کسانی هستند که شاهد وحی و نزول قرآن بودهاند و تفسیر و تاویل را شناختهاند، خداوند آنها را برای مصاحبت فرستادهاش و نصرت و اقامه دین و اظهار حق نهفته در آن، برگزیده و به صحابی بودن آنها برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم راضی گردیده و آنها را برای ما الگو و نشانه قرار داده، آنها حفظ کردند از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آنچه را که از طرف خدا به آنان ابلاغ کرد. از روش و شریعت، حکم و قضاوت، و امر و نهی، و منع و تادیب و ایشان آن را به بهترین شیوه فهم و درک کردند، در امر دین فقیه گشتند و امر و نهی خدا را به برکت دیدار رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم درک کردند. همچنین به وسیلهی مشاهده کردن تفسیر و تاویل و اخذ و استنباط کتاب خدا، از شخص رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، خداوند به واسطهی این امر که آنها را به آن مشرف کرده بود و بر آنها منت نهاده بود و آنها را الگو قرار داده بود، شک کذب و غلط و ریب و افترا را از آنها دور کرد و آنها را عادلان امت نام نهاده است». در محکم کتابش میفرماید: ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ﴾ [البقرة: 143].
یعنی: و اینچنین شما را امت میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به نقل از خداوند عزوجل واژهی «وسطا» را به «عدلا» تفسیر کرده است. پس آنها عادلان ملت هستند و ائمهی هدایتاند و ناقلان کتاب و سنت.
خداوند ما را فرا میخواند تا به راه و روش آنان تمسک بجوییم و بر برنامه و در پیش گرفتن رفتار آنان به حرکت در آییم و به آنان تأسی کنیم. زیرا میفرماید: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا ١١٥﴾ [النساء: 115].
کسی را که با پیغمر دشمنی ورزد، بعد از آنکه (راه) هدایت بر او روشن شده است و راهی جز راه مومنان در پیش گیرد، به همان جهنمی که در پیش گرفته رهنمود میگردانیم و به دوزخش داخل میگردانیم و دوزخ چه بد جایگاهی است.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را میبینیم که در احادیث فراوان بر تبلیغ از او تاکید میورزد. در این احادیث یاران خویش را مخاطب قرار میدهد. از جمله در حدیثی برای آنان دعا کرد و فرمود: «نَضَّرَ اللَّهُ امْرَأً سَمِعَ مَقَالَتِي فَبَلَّغَهَا ووعاها حتی یبلغها غیره» یعنی: خداوند زیبا و خرم و شاداب گرداند کسی را که سخن مرا میشنود، آن را حفظ کرده و محتوای آن را دریافت میکند تا آن را به غیر خود ابلاغ نماید.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در یکی از خطبههای دیگرش فرمود: «باید آنکه حاضر است از شما آن (حدیث) را به افراد غایب برساند». و فرمود: «از من به دیگران ابلاغ کنید، ولو در حد یک آیه باشد و از من (حدیث) به دیگران برسانید و هیچ منعی در این زمینه وجود ندارد».
بعدا اصحاب بزرگوار رضی الله عنه در نواحی و شهرها و مناطق مرزی، متفرق شدند و در فتح ممالک و قیام به غزوات و جهاد و به عهدهگرفتن امارت و قضاوت و اجرای احکام مشارکت جستند. هر یک از آنان در حوزهی اقامت و شهر محل سکونت خویش به پخش و نشر آنچه از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم دریافت کرده بود، همت گماشت و بر اساس فرمان خدا به اجرای احکام پرداختند و امور کشور را طبق سنت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم پیش بردند و در اوج اخلاص و با حسن نیت و قصد قربت به خدا به تعلیم فرایض و احکام و سنن و حلال و حرام به مردم برخاستند تا هنگامیکه به سوی پروردگار خویش شتافتند رضوان و مغفرت و رحمت خدا بر یکایک آنان باد([32]).
امام جرح و تعدیل ابوزرعه رازی پسر خالهی ابی حاتم گوید: «هرگاه کسی را دیدی که به بدگویی و تنقیص شخصیت یکی از یاران رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم دهان میگشاید، بدان که او از زندیقان است، چون قرآن و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم هر دو نزد ما حقاند و این دو حق هم از جانب صحابه به ما رسیدهاند و تنها به این دلیل به تجریح گواهان ما اقدام مینمایند تا کتاب و سنت را باطل کنند و جرح (فاقد عدل و اعتبار شمردن سخن) اینها اولی است و آنان زندقه هستند»([33]).
امام طحاوی در کتاب عقیدهی مشهورش که علمای مذاهب بر صحت آن و وجوب اعتقاد بدان از سوی هر مسلمانی اتفاق و اجماع دارند، حب صحابه را ایمان و بغض آنها را کفر دانسته است. او میگوید: «اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را دوست داریم اما در محبت هیچ یک از آنها افراط نمیورزیم و از هیچ یک از آنان برائت و بیزاری نمیجوییم. هر کس که بغض ایشان را در دل قرار دهد و جز به نیکی از آنان یاد کند، جز به خیر از آنان یاد نمیکنیم و محبت آنان دین و ایمان و احسان است و بغض آنان کفر و نفاق و طغیان»([34]).
امام سبکی در فتاوایش این نص را حمل بر تکفیر کسانی کرده که بغض اصحاب را به دلیل صحابه بودن در دل بگیرند. زیرا آنها فضل صحبت و همنشینی را دارا هستند، اما در مورد سب اصحاب میگویند: خواه یکی از آنها را سب کند، یا همهی آنها را باعث کافر شدن فرد سب کننده میشود([35]). آن دسته از علما که از تکفیر همچون کسانی توقف کردهاند، همهی آنان بر فاسق بودن سب کننده، اجماع دارند.(*)
و اما ابن حبان از فرمودهی رسول الله در خطبه حجة الوداع – که ابوهریره نیز از جملهی شنوندگان بود – استنباط کرده که صحابه عادل بودهاند. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم میفرماید: «ألا فلیبلغ الشاهد منکم الغائب» بایستی حاضران از شما [این پیام را] به غائبان ابلاغ کنند.
ابن حبان گوید این فرموده رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بزرگترین دلیل است بر اینکه صحابه همگی عادل بودهاند. زیرا اگر افراد مجروح و ضعیف، یا یک فرد غیر عادل در میان آنان میبود، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آن را استثناء میکرد و میفرمود فلان و فلان از شما آن را به افراد غایب ابلاغ نمایند، و چون همهی آنها را به صورت کلی و اجمالی امر کرده که به تبلیغ غایبان قیام کنند، دلیل بر این است که همگی اصحاب عادل بودهاند و برای شرافت و بزرگواری آنان همین بس که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آنها را موصوف به صفت عدل نموده است([36]).
آنچه گذشت سخن ابن عباس و بعضی از تابعین و اتباع تابعین و ائمهی حدیث در قرون برتر اولیه بود و کسانی که بعد از اینها آمدهاند، سخنان فراوان و نیکویی در ارتباط با اصحاب بر زبان آوردهاند.
خطیب بغدادی میگوید: عدالت صحابه از اینرو ثابت است که خداوند آنها را عادل معرفی و از پاکی آنها خبر داده و در نص قرآنی از آنان سخن به میان آورده است، بعد آیات و احادیثی در این زمینه آورده و بعد از ذکر آنها میگوید: «اخبار در این زمینه فراوانند و همهی آنها مطابق آنچه در نص قرآن آمده میباشند و همهی آنها مقتضی طهارت صحابه، و حکم قطعی به عدالت و نزاهت آنها هستند. پس از عادل معرفی کردن خداوند آنها را – در حالیکه از باطن و درون آنها مطلع است – هیچ نیازی به این ندارند که مخلوقات آنها را عادل معرفی کنند». و اگر به فرض، از جانب خدا و رسول هیچ سخنی در مورد آنان نمیآمد، باز اقتضای حالی که آنان بر آن بودهاند، از هجرت و جهاد و یاریرسانی و بذل جان و مال و کشتن آبا و اولاد و مناصحه در راه دین و قوت ایمان و یقین، همهی اینها دلایلی قطعی بر عدالت و لزوم اعتقاد به نزاهت آنها میباشند و اینکه آنها از همهی تعدیل و تزکیه کنندگان بعد از خودشان ـ تا ابد ـ بهتر و برترند و این، سخن و رأی همهی علما و فقهای مورد اعتماد و مقبول القول است([37]).
سرخسی متوفای سال 490 هـ که یکی از بزرگان علمای حنفیه است، میگوید: خداونددر بیشتر از یکجای کتابش به ثناگویی اصحاب پرداخته است، چنانکه میفرماید: ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ﴾ [الفتح:29].
یعنی: محمد فرستادهی خداست و کسانی که با او هستند بر کافران سختگیر و با همدیگر مهربانند.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در توصیف آنها میگوید ایشان بهترین انسانها هستند و میفرماید: «خیر الناس قرني الذین أنا فیهم»([38]).
یعنی: بهترین انسانها، انسانهای قرنی هستند که من در میان آنها هستم و شریعت به زبان و لغت آنان به دست ما رسید، هر کس در برابر آنها زبان به طعن و بدگویی بگشاید، ملحد و دشمن اسلام است و اگر توبه نکند چارهاش شمشیر است.
امام الگو، ناصر سنت و قلع و قمع کنندهی بدعت ابن تیمیهی حرّانی میگوید: هر کس یکی از اصحاب را نفرین کند، چون معاویه و عمرو پسر عاص و امثال آنها – یا کسی که برتر و بزرگتر از اینها است. چون ابوموسی اشعری و ابوهریره، یا کسی که برتر از آنها است. چون طلحه و زبیر یا عثمان و علی یا ابوبکر صدیق و عمر فاروق یا عایشه ام المؤمنین، یا غیر اینها، از یاران و اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، او به اتفاق همهی پیشوایان دینی مستحق عقوبت شدید است([39]).
در این باب اقوال بس پسندیدهی دیگری وجود دارد که استاد محمد عجاج الخطیب وغیر او آنها را ذکر کردهاند که من در اینجا به ذکر چند قول برگزیده که کسی آنها را ذکر نکرده بسنده کردهام.
در زمانی که بدگوی از صحابه و تنقیص شخصیت آنان به وفور رواج پیداکرده است، یکی از کارهایی که بایستی از باب ادای دینی که در برابرآنها بر گردن داریم، انجام دهیم و باید ادایش کنیم. پیگیری فضایل صحابه و ترویج و اشاعهی آن در میان مردم ودفاع ازآنها در مقابل دشمنانشان است. من از خداواند خواهانم به خاطرتالیف این کتاب حسناتی برایم بنوسید و خطاهایی از من بزداید ومرا با آنان محشور فرماید.
نائل شدن ابوهریره به فضل دعوت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از قبیله دوس به هدایت:
امام بخاری با سندی که به ابوهریره ختم میشود، روایت کرده که طفیل پسر عمرو دوسی و همراهانش در وفدی به خدمت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شرفیاب شدند وعرض کردند ای رسول خدا قبیله دوس سر به عصیان و نافرمانی برداشته، علیه آنان نزد خدا دعا کن، یکی گفت: قبلیهی دوس هلا ک شد، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: خدواندا قبیلهی دوس را هدایت کن و آنها را به اینجا - مدینه رسول الله- بکشان([40]).
هرچند زمانی که رسول خدا این فرموده را بر زبان آورد، حضرت ابوهریره ایمان آورده بود، اما با وجود این، این دعای کریمه شامل او نیز میشود. زیرا یکی از معانی هدایت ثبات بر مضمون آن برای فرد مسلمان، و دخول در اسلام برای کسی که هنوز مسلمان نشده و ایمان نیاورده، به حساب میآید.
نایل شدن به فضل یمنی و اهل آنجا بودن در آن زمان:
ابوهریره یمنی است و شرف یمن و یمنی بودن شامل حال او میشود. بخاری با سندی که به عقبه پسر عمرو رضی الله عنه میرسد، روایت کرده که عقبه گفت: «رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به دست خویش به سوی یمن اشاره کرد و فرمود: ایمان در آنجا (یمن) است»([41]).
بخاری در روایت دیگری از ابوهریره روایت میکند که شنید رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم میفرمود: «ایمان یمنی، و حکمت یمنی است»([42]).
در فرمودهی دیگری از ابوهریره آمده است که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «اهل یمن به نزد شما آمدند، آنها از دیگران نازک دلتر و نرم قلبتر هستند»([43]).
ای مخالف: «در این حدیث بنگر، آیا رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ابوهریره را از اهل یمن استثناءکرده است تا ما نیز با شما همرای شویم!».
این حجر گفته: «مراد به یمنیها در این فرموده، یمنیهای موجود در آن زمان بودهاند، نه همهی یمنیها در همهی زمانها زیرا لفظ حدیث مقتضی این معنی نیست»([44]).
بخاری از ابن عمرو روایت کرده که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم دو بار فرمود: «خدواندا برکت را در شام و یمن ما بینداز»([45]).
نائل شدن به شرف دعوت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و تایید او:
بخاری گوید: «محمد پسر عقبه به روایت از فضل پسر علاء از اسماعیل پسر امیه از محمد پسر قیس، برای ما نقل کرد که زید پسر ثابت گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم برای ابوهریره دعا کرد»([46]).
این دعا را امام مسلم به نقل از ابوهریره رضی الله عنه این چنین روایت کرده است. ابوهریره گوید: «عرض کردم ای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از خدا بخواه که من و مادرم را نزد بندگان مؤمن محبوب بدارد و آنها را نیز نزد ما محبوب قرار دهد». گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوندا این بندهی کوچکت (یعنی ابوهریره) و مادرش را نزد مؤمنان محبوب بگردان و مؤمنان را نیز نزد آنان محبوب بگردان، به دنبال این دعا، خدواند مؤمنی را نیافریده که نام مرا شنیده باشد یا مرا دیده باشد، مگر اینکه مرا دوست میدارد([47]).
با این وصف محبت ابوهریره از علامت و نشانههای مؤمنان است.
ابوداود با سند صحیح از سعید پسر ایاس جریری، او هم از ابو نضره عبدی از طفاوی که هر سه نفرشان مورد اعتماد و جای ثقه هستند، روایت کرده که ابوهریره رضی الله عنه گفت: وقتی من بیمار و درمسجد افتاده بودم، پیغمبر خدا صل الله علیه و آله و سلم وارد مسجد شد و سه بار فرمود: چه کسی جای جوان دوسی را میداند؟ مردی عرض کرد: ای رسول خدا او مریض است و درگوشهای از مسجد افتاده. رسول خدا بسوی من آمد و دست مبارکش را روی من نهاد وگفت: خوب است، من (خوب شدم) و برخاستم([48]).
رسول الله این چنین حال او را تفقد میکرد و این چنین زمانیکه در یک نماز او را ندید از حال او پرس و جو کرد.
وکنت الیرا لدي مصطفی |
|
ویحنو علیک حفو الأدب |
وأنت الوفی لهدی النبي |
|
فلم تتأول ولم تکذب |
وعبت (الحدیث) وأدیته |
|
(صحیح) العبارة والمطلب |
حفظت لناسنه المصطفی |
|
وحدثت بالکلم الطیب |
بسیر علی هدیک المؤمنون |
|
من المشرقین إلی المغرب |
ویقبس من نورک السالکون |
|
إلی المنهج الأصدق الأصوب |
یعنی:
تو نزد پیا مبـر خـــدا محبوب بــودی |
|
وهچون پدر بر شمــــا مهربان و دلسوز بود |
وتو وفــادار هدایت نبــــــوی بــودی |
|
و هرگز به تاویل و تکذیبش بر نخاستی |
حدیث را فــهم کردی و ادا نــمودی |
|
در قـالب عبارت و مطلـب صحیح |
حفظ کردی برای ما سنت مصطفی را |
|
ودهان به کلام طیب (سخن پسندیده) گشودی |
مومنان بر روش شمــــا در حرکتاند |
|
از مشرقیان آنـان گرفــته تا مغرب |
از نور تو بر میگیرند ســـــالکان، راه |
|
بسوی راهی که درستتر وصوابتر است |
بهرمندی ابوهریره از شرف فقر و اهل صفه بودن:
«صفه جای (سایه بان سایهدار و سایهافکنی) در مسجد نبوی بود»([49]). حضرت ابوهریره از خود میگوید که: «مردی از مساکین و فقیران صفه بود»([50]). بلکه او یکی از مشهورترین افراد مقیم در صفه بود زیرا تا زمانیکه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در قید حیات بود او صفه را به عنوان محل سکونت خویش برگزید و از آن کنار نگرفت، او معرفی کننده ساکنان صفه، چه آنهایی که میآمدند و سکونت میگزیدند و چه آنهایی که به عنوان رهگذر در آنجا فرود میآمدند و آنجا را ترک میکردند، بود([51]).
«اهل صفه مجموعهای از افراد فاقد مسکن و مأوا از یاران رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بودند که در زمان حیات رسول خدا در مسجد میخوابیدند و در سایهبان آن میآرمیدند و غیر از آن ماوی و مکان دیگری نداشتند و چون وقت صرف شام فرا میرسید، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آنها را به سوی خود فرا میخواند و بر اصحاب تقسیم مینمود و دستهای از آنها با رسول خدا شام صرف میکردند. این وضعیت تا زمان رفع فقر و غنی شدن پیامبر و یاران ادامه پیدا کرد»([52]). و هنگامی که صدقهای به نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آورده میشد، آن را میان ایشان توزیع میکرد و خود چیزی از آن مصرف نمیکرد. اگر هدیهای به نزدش میآوردند، سهم آنها را از آن میداد ولی خود نیز از آن برمیداشت و در آن شریک آنها میشد([53]). رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم میفرمود: هر کس غذای دو نفر در نزد خویش دارد، سه نفر با خود ببرد و کسی که غذای سه نفر دارد، پنج یا شش نفر با خود ببرد([54]). یاران رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در امر ضیافت اهل صفه در منازل خویش با هم رقابت داشتند تا به مهمان داری آنان مشرف شوند. روایت شده که حضرت ابوبکر یک بار سه نفر از آنان را همراه خود برد و پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم ده نفر را با خود برد.
عادت چنین بود که اگر مرد مهاجری وارد مدینه میشد، اگر شناسی در مدینه داشت نزد او منزل و ماوی میگرفت و اگر شناسی نداشت در صفه سکنی میگزید([55]). چرا اینطور نباشد در حالی که اهل صفه «مهمانان اسلام بودند و در کنار هیچ احدی از اهل مدینه منزل و ماوی نگزیده و هیچ ثروت و سامانی نداشتند». در روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده که میگوید: فقیرانه زیستند تا آنجا که روزی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم با برخی از آنان نماز اقامه میکرد، چون سلام نماز بداد اهل صفه از چپ و راست بر او بانگ برآوردند که ای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خرما شکمهایمان را سوزاند وبینی ما را پاره کرد. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بر بالای منبر خویش صعود کرد و حمد و ثنای خدا را به جا آورد. سپس از سختی و شدت آنچه که برخی از افراد قومش بدان گرفتار شده بودند، پرده برداشت([56]). ابوهریره هفتاد نفر از اهل صفه را دیده است که هیچکدام از آنان عبا نداشتهاند، یا دامن یا جامه و تنپوش تنها، که آن را دور گردن خویش میپیچیدند، بعضی از آنها تا نیمهی ساقها، و بعضی تا پاشنههایشان میرسید و از ترس اینکه نکند عورتشان نمایان گردد و دیده شود، آن را با دست خود جمع میکردند و به دورخود میپیچیدند([57]).
این سخن ابوهریره دال بر این است که آنها بیشتر از هفتاد نفر بودهاند، زیرا اینهایی که ابوهریره دیده، غیر از هفتاد نفری هستند که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آنها را به غزوه بئرمعونه فرستاد. آنان نیز از اهل صفه بودند، اما قبل از اسلام آوردن ابوهریره به شهادت رسیدند([58]).
اهل صفه به کارها و ماموریتهای بس مهم بر میخاستند؛ از جمله کارهایی که اهل صفه انجام میدادند، تلقی و فراگیری قرآن و سنت بود، زیرا صفه مدرسهی اسلام بود و حراست و نگهداری رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از آنان و استعداد و آمادگی همیشگی آنان برای اجرای اوامر و دستورات رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در همهی کارهایی که از هر کدام از مسلمانان میطلبید و غیر از این موارد، آنها به جای مسلمانان به کارهایی برمیخواستند و نفقهشان بر سایر مسلمانان بود، هر چند این نفقه صدقه نامیده میشد([59]).
با این وصف ابوهریره مشرف به شرف جزو فقرای صفه بودن و فضل و اجر آنان گشته است. زیرا قرآن برای آنان گواهی داده که بریده شدنشان از قوم و سرزمین و... به خاطر خدا و در راه او بوده است. ابن سعد از طریق واقدی از محمد پسر کعب قرظی روایت کرده که او در تفسیر این آیه ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلَّذِينَ أُحۡصِرُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ لَا يَسۡتَطِيعُونَ ضَرۡبٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾ [البقرة: 273]. فرموده آنها اهل صفه هستند.
یعنی: این صدقات از آن تهیدستانی است که در راه خدا به تنگنا افتادهاند و برای معاش به سفر نمیتوانند بپردازند.
به همین دلیل است که خداوند متعال به پیغمبر بزرگوارش امر میکند که نفس خویش را با آنان به صبر و بردباری وادارد. خداوند خطاب به او فرمود: ﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥۖ﴾ [الکهف: 28].
یعنی: و با کسانی که صبحگاهشان و شامگاهشان خدای خود را میپرستیدند و به فریاد میخواندند و تنها (رضا)ی ذات او را میطلبیدند، نفس خود را به صبر وادار.
در کتب تفاسیر آمده که با اهل صفه باش.
چگونه به خود اجازه میدهیم بر مردی طعن وارد کنیم که قرآن برای او گواهی داده که در راه خدا به تنگنا افتاده و صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را به فریاد میخواند و رضای ذات او را میطلبد؟
نه، نه! قسم به خدا ما نه تنها به او طعن نمیزنیم، بلکه به توسل به حب او از خدا تقرب میجوییم. بدین صورت میبینیم که پشت سر هم فضل و بزرگواری و شرف به ابوهریره روی میآورند. فضل صحابی بودن و فضل هجرت و فضل دوسی بودن و فضل یمنی بودن و شرفیاب شدنش به دعای رسول خدا برای او و مورد ثقه و اعتماد او واقع شدنش و گواهی قرآن به نفع او.
در آینده و در فصلهای مستقلی خواهیم دید که ابوهریره از فضل جهاد و فضل نشر حدیث رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بهرهمند بوده است.
وهــاجر من دوس وحیداً وقصده |
|
نوال حدیث أو قــرآن ینزل |
وعاش رضیاً في المدینه طالما |
|
اُنیل الهدی ثم الرسول یعدل |
تنــــــامي له الهدی
اللطیف بصفه |
|
بقول طفیل والنبي یجحفل |
عصت دوسنا فلیغضب الله وأدعه |
|
فــالفی رحیما للهدایه یسئل |
تنها از میان دوسیان هجرت کرد و هدفش تنها دریافت و فهم حدیث و قرآنی بود که فرود میآمد. و در مدینه راضی بزیست تا زمانی که هدایت را دریافت کرد و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به عدالت او گواهی داد. هدایت لطیفانه بر او افزون گردید در صفه، به سبب گفته طفیل در حالیکه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در تدارک لشکر کشی بود؛ طفیل گفت: دوس ما نافرمانی کردند، پس باید خداوند بر آن خشمگین شود و تو هم او را بخوان، اما او مهربانی را یافت که برای آنان طلب هدایت میکرد.
محبت ابوهریره برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و ملازمتش او را:
ابوهریره رسول خدا را به شدت دوست داشت. او خودش به این دوست داشتن اعتراف مینماید و میگوید: «ای رسول خدا هر گاه تو را میبینم، باعث خوشحالی و چشم روشنیام میشوی»([60]). این محبت به کلی بر او مستولی گردیده بود، تا آنجا که شنیدن یک حدیث از دهان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم یا بزرگان صحابه را بر هزار رکعت نماز سنت ترجیح میداد. او در این زمینه میگوید: «بابی از علم را که یاد میگیریم از هزار رکعت نماز سنت نزد ما محبوبتر است»([61]).
آری! محبت رسول خدا آتشی در درون او برافروخته بود. آنچنان که هر گاه نام رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را میشنید، کنترل خود را از دست میداد و تا سرحد بیهوشی گریه میکرد.
ترمذی با سند حسنی که به شفی اصبحی([62]) ختم میشود: «صورتی صادق از آنچه در اثر این محبت عظیم بر ابوهریره مستولی میشد» برای ما نمایان کرده است. شفی وارد مدینه گردید: مردی را دید که مردمی اطراف او را احاطه کردهاند. گفت: این مرد کیست؟ گفتند: ابوهریره است به او نزدیک شدم تا مقابل او نشستم و او برای مردم سخنرانی و صحبت میکرد. چون سخنرانیاش به پایان رسید و اطرافش خلوت شد، به او گفتم: از تو به حق میطلبم که حدیثی را به من بگویی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آن را به تو فرموده و تو آن را فهمیده و درک کرده باشی؟ ابوهریره گفت: این کار را میکنم و حدیثی را برای تو بازگو میکنم که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آن را به من فرموده و من آن را تعقل کرده و یاد گرفتهام. بعد آه و ناله وگریهی شدیدی شروع کرد.
و انسان زمانی این کار را میکند که شوق فراوانی برای دیدار دوستش داشته باشد و بر او تاسف بخورد و حب لقای او را داشته باشد([63]).
شفی اصبحی صحبت خود را ادامه داد و چگونگی آه و ویلاهای ابوهریره را قبل از روایت حدیث در مرتبههای دوم و سوم و چهارم برای ما توصیف میکرد، گوید: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آن را شخصا و در این اتاق – که غیر از من و او کس دیگری همراه ما نبود – به من گفته است، بار دیگر فغان و وایلا را شروع کرد، بعد به خود آمد، دستی بر صورت خود کشید و گفت: حدیثی را برای تو باز میگویم که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آن را به من یاد داده، من و او تنها در این اتاق بودیم و کسی همراهمان نبود، دوباره آه و واویلای دیگری کشید. بعد به خود آمد و دست بر صورت خود کشید و گفت: شروع میکنم. حدیثی را برایت بازگو میکنم که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آن را به من یاد داد و من او تنها در این اتاق بودیم و کسی همراهمان نبود، دوباره آه و واویلا و فغان شدیدی شروع کرد. بعد بر صورت و رویش بر زمین افتاد. مدتی طولانی او را بر خود تکیه دادم، بعد به هوش آمد و گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به من فرمود: «اگر روز قیامت فرا رسید، خداوند تبارک و تعالی به میان بندگان فرود میآید تا میان آنها قضاوت کند....» بعد حدیثی طویل و دور و درازی در مورد عذاب کسی که قرآن تلاوت میکند یا مال خود را میبخشد یا جهاد میکند ولی هدفش از این کارها کسب ستایش و مدح مردم و ریاکاری است، ذکر کرد([64]).
و هیچ دلیلی برای اذیت کردنهای افراد بدخواه و مبغض ابوهریره وجود ندارد که بیایند، گمان ببرند و بگویند ابوهریره این کار را از باب ریاکاری انجام داده است. زیرا شیون کردن و فغان مردان به هنگام بردن نام رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم جزو حالت برخی از اصحاب بود که چون رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را یاد میکردند و نام او را بر زبان میآوردند، به گریه میافتادند، از جملهی آنها حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه بود. اوسط پسر عمرو بجلی صورت دیگری از ابوبکر صدیق برای ما حفظ کرده که همچون ابوهریره به هنگام یاد رسول خدا به گریه میافتاد.
اوسط گوید: «یک سال بعد از وفات رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به مدینه آمدم. ابوبکر را یافتم که برای مردم خطبه ایراد میکرد و میگفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در یک سال قبل در میان ما به خطبه برخاست، سه بار اشک و گریه گلو و چشمان او را گرفت. بعد گفت: ای مردم سلامتی و عافیت را از خدا طلب کنید...»([65]).
این محبت و علاقهی شدید، ابوهریره را بارهای بار بر میانگیخت و تشویق میکرد که هنگام نقل حدیث از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم او را بسیار یاد کند تا از نام و یاد او شرف کسب کند و با نامهای او انس بگیرد. بارها میگفت: «شنیدم که رسول خدا صادق و مصدوق، ابالقاسم، صاحب این حجره صل الله علیه و آله و سلم میگفت» و یا میگفت: «شنیدم محبوبم اباالقاسم صل الله علیه و آله و سلم میگفت» و او را «نبی توبه» و امثال این کلمات نام میبرد.
میبینیم که خداوند متعال این مقدار فراوان از ایمان و محبت پیغمبر خود را در قلب ابوهریره قرار داده بود که او را وادار میکرد خود را برای مصاحبت، ملازمت و رفاقت او، نه تنها در مسجد و صفه بس، که در غزوات و سفرها، حتی هنگام رفتن به بازار آماده گرداند. او را میبینیم که گفت: «در یکی از بازارهای مدینه در خدمت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بودم. او بازگشت، من هم بازگشتم». یا همراه او به عیادت مریضها میرفت. زیرا پیغمبر خدا صل الله علیه و آله و سلم به عیادت مریضی که مبتلا به کسالت و بیماری بدمزاجی شده بود، رفت و ابوهریره در خدمت او بود. میگوید: زمام شتر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را میگرفتم وتا زمانیکه او سوار نمیشد و روی پشت آن قرار نمیگرفت رهایش نمیکردم و بعد میفرمود: «پروردگارا شما صاحب و همراه سفر هستی». یا همراه با او صل الله علیه و آله و سلم در باغها به گردش میرفت در این زمینه میگوید: همراه رسول خدا در نخلستان برخی از اهل مدینه گشت میزدم یا در سفرها به خدمتگذاری از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بر میخاست و میگوید: «شانه گوشتی از دیگ عباس، برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بردم، آن را تناول کرد و خورد» اگر امری از امور رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بر او پنهان میماند که نمیتوانست آن را ببیند یا بشنود در مورد آن از او سوال میکرد و مثلا میگفت: «پدر و مادرم فدایت آیا به یاد داری که میان الله اکبر تحرم و شروع قرائت فاتحه سکوت کردی، این سکوت چه بود؟ گفت: میگویم...». یا دربارهی شایستهترین افراد به شفاعت او صل الله علیه و آله و سلم از او سوال میکرد چنانچه میآید و در مورد ابتدا و شروع نبوت از او سوال کرد، از ابی پسر کعب منقول است که ابوهریره رضی الله عنه از مسائلی که دیگران به خود جرات نمیدادند، از وی سوال کنند، از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم سوال میکرد. عرض کرد ای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، اولین چیزی که امر نبوت بدان شروع شد، چه چیز بود؟ رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم جواب سوال او را داد و امر آن را برای او تعریف نمود و توضیح داد. و سوالات دیگری از این قبیل و مسائل فراوان و گوناگون دیگر.
این محبت فراوان و این ملازمت دایمی و این جرات بر سوال، از امور پنهان و مخفی، همهی اینها دست به دست همه داده و فرصت و زمینه را برای ابوهریره فراهم کردند که بر بسیاری از احول و اوضاع رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم اطلاع پیدا کند که غیر او بر آن اطلاع نداشتهاند. لذا تنها او آن را روایت کرده است. مانند این که او فرصت پیدا کرده بود که فرمودههای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را به صورت عالی و بدون اشتباه حفظ کند و فراوان از او روایت نقل نماید.
حال نظری بر همت بلند ابوهریره بیفکنیم. هنگامیکه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم او را به سوی برخی از غنایم فراوان فرا خواند و گفت آیا از این غنایم چیزی از من نمیطلبی؟ در جواب گفت: از تو میخواهم که از آنچه خداوند به تو یاد داده است به من یاد بدهی.
پس خدا و رسول او راستی و درستی این خواستهی او را دانسته و تصدیق کردهاند و او سرانجام از جملهی علماء گردید.
تتبع الهدی في شوق وفي لهف |
|
وراح من نبعه الروحي یرتشف |
والقلب یـــلزم من یهوي فیتبعه |
|
وذاک سرّبه الأرواح تــــا تلف |
ومن سعي خلف (طه) في سیرته |
|
فسیعه دون ریب کله شـــــرف |
با شوق و اشتیاق فراوان در پی هدایت به حرکت در آمد و رفت که از سرچشمههای روحی او مینوشید و میمکید. دل ملازم و همراه کسی خواهد بود که آرزویش میکند و به دنبالش به حرکت درمیآید و این سرّی است که تنها روحها بدان الفت میگیرند. هر کس در راهپیمایی خویش به دنبال طه (حضرت محمد) به حرکت درآید، همهی سعی و تلاش او بدون شک شرف و عزت خواهد بود.
ابوهریره رضی الله عنه در زمان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فقیر و بدون سرمایه و خانه و شغل، در صفه زیست. او در این مدت به آنچه که خداوند متعال در صفه برایش میسر و فرآهم میکرد، از آنچه به آنها هدیه داده میشد، یا رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آنها را در آن شریک مینمود، قناعت میکرد. هدفش از این عمل تنها مصاحبت و ملازمت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم جهت شنیدن کلام او و دریافتن علم از او بود. میخواست فرمودههای او را بشنود و به قصد و نیت نشرشان، آنها را حفظ کند. تنها به خاطر رؤیت و مشاهدهی افعال و احوال معاملات و قضاوتهای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و اقتدا و تاسی به آنها در خدمت او میماند.
حتی بعضی از اوقات قادر به تامین حداقل مایحتاج زندگی خود نمیشد و در اوج فشار و تنگنا قرار میگرفت. چندین شب بدون غذا میماند تا آنجا که مجبور میشد از شدت گرسنگی شکم بر زمین بمالد و بعضی اوقات از حال میرفت و بیهوش میشد.
در کتب حدیث، صورتهایی از این وضعیت اسفانگیز که ابوهریره با آن دست به گریبان بود، بیان شده است. خود او نیز بعد از رهایی از تنگنا، زمانی که خداوند در نعمتهای خود را بر او گشود، از باب تحدث به نعمت خداوند از وضعیت خویش سخن به میان آورده و آن را توصیف کرده است.
از جمله بخاری به روایت از ابن سیرین نقل میکند که «نزد ابوهریره بودیم، دو پارچه لباس کهنه و پارهی کتان به تن داشت، فین کرد و گفت به به این ابوهریره است که در کتان فین میکند. قبلا مرا دیدی که میان منبر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تا حجرهی حضرت عایشه بیهوش بر زمین میافتادم، یکی میآمد و پا را روی گردن من مینهاد. به تصور اینکه من دیوانه هستم و به نوعی از جنون گرفتار شدهام، در حالیکه جز گرسنگی هیچ بلای دیگری نداشتم»([66]).
و از جمله حدیث دیگری که بخاری آن را هم از ابن سیرین روایت کرده است، این است که گفت: «به سختی و ناراحتی شدیدی گرفتار شدم. به عمر پسر خطاب برخورد نمودم. از او خواستم آیهای از کلام خدا بر من تلاوت کند، در خانهاش را بر من گشود. وارد شدم، کمی جلو رفتم، ولی از شدت ناراحتی و گرسنگی بر صورتم بر زمین افتادم. زمانی که به خود آمدم رسول خدا را دیدم که بر سرم ایستاده است. فرمود: ای ابوهریره! عرض کردم در خدمتم ای فرستادهی خدا. دستم را گرفت و مرا بلند کرد و متوجه وضعیتم شد، به سوی اثاثیههای خود رفت. بعد امر کرد کاسهی بزرگی شیر برایم آوردند، مقداری از آن را آشامیدم. فرمود: باز بنوش ای اباهریره. دوباره نوشیدم. فرمود: باز بنوش. نوشیدم تا شکمم مثل پیاله و فنجان صاف و هموار شد. (سیر شدم.) بعد به عمر برخورد کردم و وضعیت و حال خویش را برایش شرح دادم و گفتم: ولی خداوند مسوولیت سیر کردن مرا به کسی بهتر و شایستهتر از شما واگذار کرد. گفتم: قسم به خدا من از تو خواستم آیهای بر من تلاوت کنی. حال آنکه من بهتر از شما به قرائت آن آشنا بودم. عمر گفت: قسم به خدا اگر میتوانستم تو را به درون خانهی خویش ببرم، برای من از دسترسی به شترهای نجیب و پسندیده، محبوبتر بود»([67]).
یکی دیگر از صورتهای معجزه، معجزهی شرب شیر است که بخاری آن را به نقل از ابوهریره روایت کرده است. گوید: «سوگند به خدای که جز او خدای دیگری وجود ندارد، از شدت گرسنگی و سختی درد آن، خود را بر زمین میچسباندم و سنگ بر شکم میبستم. روزی بر سر راهی که آنها (رسول خدا، ابوبکر و عمر) از آن خارج میشدند، نشستم. ابوبکر از آنجا گذر کرد. در مورد آیتی از او سوال کردم و خدا میداند که تنها به خاطر سیر کردنم این سوال را مطرح کردم. او رفت و این کار (سیر کردن) را نکرد. بعد ابوالقاسم صل الله علیه و آله و سلم بر من گذر کرد. چون مرا دید تبسمی بر لب آورد و فهمید که چه چیزی در دل دارم و چه چیزی در چهرهی من خوانده میشود. فرمود: اباهرّ! عرض کردم: در خدمتم رسول خدا. فرمود: به دنبالم من بیا. به دنبالش راه افتادم. وارد شد و اجازهی دخول من گرفت. اجازه داده شد. من هم داخل شدم. بعد پیاله شیری پیدا کرد و فرمود: این شیر را چه کسی و از کجا آورده است؟ عرض کردند فلان مرد یا فلان زن آن را به تو هدیه کرده است. فرمود: اباهرّ! گفتم: در خدمتم ای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم . فرمود: به نزد اهل صفه برو و آنها را به نزد من فرا خوان. ابوهریره گوید: اهل صُفَّه مهمانان اسلام بودند. به سوی اهل و خانواده و اموال و ثروت و خانهی هیچ احدی نمیرفتند و اگر زکاتی نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آورده میشد، آن را برای ایشان میفرستاد و خود از آن چیزی نمیخورد. اما اگر هدیهای نزدش آورده میشد، قسمتی از آن را به اهل صفه میداد و قسمتی را خود از آن استفاده میکرد.
این سخن که فرمود برو اهل صفه را به اینجا بخوان، مرا ناراحت کرد. عرض کردم: این مقدار شیر چه دردی از اهل صفه دوا میکند؟ من شایستهترم که از آن جرعهای بنوشم و به وسیلهی آن قوتی بگیرم. و چون آمد، به من دستور داد من به آنها میدادم و چه بسا انتظار داشتم که سهمی از آن نصیب من نشود.
با این وصف گریزی از اطاعت امر خدا و رسول او نداشتم. لذا به نزد آنها رفتم و آنها را دعوت کردم. ایشان نیز دعوت اجابت کردند. آمدند. اجازهی ورود گرفتند. اجازه داده شد. وارد شدند و هر کس در جایی از اتاق مستقر گردید. فرمود: اباهرّ! عرض کردم در خدمتم ای رسول خدا. فرمود: بگیر و به ایشان بده. گوید پیاله را گرفتم و آن را به یک یک آنها میدادم. هر فردی تا سیر میشد از آن مینوشید. بعد پیاله را به من دادند تا به رسول خدا رسیدم. همهی آنها از شرب شیر سیر شدند. پیاله را گرفت و بر دست قرار داد. نگاهی به من افکند و تبسمی بر لب آورد و فرمود: اباهرّ! عرض کردم در خدمتم رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم . فرمود: تنها من و تو ماندهایم. عرض کردم: درست میفرمایید. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود بنشین و بنوش. نشستم و نوشیدم. فرمود: دوباره بنوش. دوباره نوشیدم. باز هم فرمود دوباره بنوش، دوباره نوشیدم. تا آنجا که عرض کردم قسم به آن کسی که تو را به حق فرستاده جایی نیست که در آن بریزم. فرمود: آن را به من بده. پیاله را به او دادم. حمد خدا را بر زبان راند و بسمالله گفت و شیر اضافی باقی مانده را خود نوشید»([68]).
برخی این داستان را تکذیب کرده و به واسطهی آن بر ابوهریره طعن زدهاند. اما تکذیب آن باعث تکذیب بسیاری از معجزات شبیه این، و تکذیب راویان آن خواهد گردید. مانند معجزه تکثیر خرماهای جابر پسر عبدالله رضی الله عنه و غیر آن از آنچه که در صحیحین ثابت است.
نمونهی دیگری که ابوهریره از گرسنگی خود و اهل صفه برای ما نقل میکند، این است که میگوید: «بهترین انسانها برای فقیران جعفر پسر ابیطالب بود، ما را با خود به خانه میبرد و از آنچه در خانهاش موجود بود، به ما میداد. حتی بعضی اوقات مشک کوچک روغن خویش را بیرون میآورد و ما بعد از شق کردن و شکافتنش آنچه را که در آن بود، میلیسیدیم»([69]).
از عبدالله پسر شقیق منقول است که: «یک سال با ابوهریره در مدینه اقامت گزیدم. روزی در کنار حجرهی حضرت عایشه نشسته بودیم. خطاب به من گفت: تو ما را میبینی که جز این عبای کهنه و پاره پاره لباس دیگری نداریم و روزگار وضعی بر ما میآورد که یکی از ما طعامی را که قوت و نیروی خودر را بدان نگه دارد، به دست نمیآورد. حتی یکی از ما سنگی را برمیدارد و آن را بر شکم خود میبندد تا توان و قوت خود را به وسیلهی آن حفظ نماید»([70]).
با این زحمات و فداکاریها، خود و انسانهای بعدی را تربیت نمودند. نسلهایی که عراق و بلاد فارس و سایر اقطار را فتح کردند. بعد از ایشان نسلی دیگر ظهور کرد که نماز را ضایع کرد و پرخوری آنها را به مرض مبتلا نمود و در عین حال این گرسنگی و فقر را بر ابوهریره خرده گرفتند. در حالیکه این گرسنگی و فقر برای او مصدر شرف و فقر تلقی میشد. اینان فراموش کردهاند که ناز و نعمت و پرخوری، همه نتیجه و محصول فتوحات شمشیرهای این گرسنگان است که آنچه را که نزد خداست بر دنیا و لذتهای آن برتری و ترجیح دادند.
گرسنگی جز منشاء و مصدر تکریم و تشریف این مجموعهی صالح از یاران رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، مصدر چیز دیگری نبود. گرسنگی برای کسانی عار و ننگ به شمار میآید که شکمهایشان از پرخوری و تلذذ از ثمرهی آنچه این گرسنگان برای آنها کاشتهاند دچار سوءهاضمه شده است. اما مقاییس ومیزانها امروزه تغییر کرده و عوض شدهاند.
ای خوشگذرانان ناسپاس و کینهتوز، حضرت ابوهریره در تحمل این گرسنگی تنها نبود. بلکه این صفت، طبیعت غالب حاکم بر اکثریت امت جهان آن وقت بود. بعضی اوقات همهی مدینه بر اثر قحطی و محاصره متعرض گرسنگی میگردید و با آن دست و پنجه نرم میکرد.
در صحیحین (بخاری و سلم) گوشهای از داستان یکی از حالتهای شدید گرسنگی ـ که اصحاب آن را تحمل کردند ـ آمده است. حتی انس پسر مالک میگوید: «ابوطلحه به ام سلیم گفت: صدای رسول خدا را ضعیف شنیدم و گرسنگی را در آن یافتم، آیا چیزی داریم؟ ام سلیم گفت: بلی. چند قرص نان جو؛ رفت و آنها را بیرون آورد. بعد یکی از روبندهای خود خود را بیرون آورد، نانها را در قسمتی از آن پیچید و در دست من نهاد و به قسمت دیگرش مرا پوشاند و مرا نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرستاد»([71]).
دوباره انس گوید: «به خدمت رسول خدا آمدم او را یافتم که با یارانش نشسته و شکم خود را با پارچهای بسته است. علت را از یکی از یاران پرسیدم. گفت: از گرسنگی».
در جایی دیگر میگوید: «مقداری خرما به عنوان هدیه نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آورده شد، بعد آنها را به یک پیمانه تقسیم کرد و ماموریت تقسیم آنها به من واگذار گردید. وقتی از تقسیم فارغ گشتم، دیدم در حالیکه روی سرین نشسته بود، تند تند آنها را میخورد و در شیوهی خوردنش گرسنگی را یافتم»([72]).
آیا با این وضعیت اگر ابوهریره غریب و فقیر از فرط گرسنگی بانگ برآورد، چیز عجیبی است؟ و آیا این گرسنگی به عنوان عیبی بر رسول خدا تلقی میشود، یا نشانۀی تجرد و اخلاص او برای خدا به شمار میآید؟
ابوهریره در روایت دیگری که مسلم آن را روایت کرده، داستان دیگری از گرسنگی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و دو وزیرش صدیق و فاروق رضی الله عنه را نقل میکند و میگوید: روزی (یا شبی) رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از منزل خارج شد. ناگاه به ابوبکر و عمر برخورد کرد. فرمود: چه چیزی شما را در این ساعت وادار به خروج از خانه کرده است؟ عرض کردند: گرسنگی ای رسول خدا. فرمود قسم به آنکه جانم در دست اوست، آنچه شما را از خانه بیرون کرده مرا نیز از خانه بیرون آورده است، برخیزید. همراه او به راه افتادند تا به خانه مردی از انصار روی آوردند که در خانه نبود، وقتی همسر او رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را دید، گفت: مرحبا وأهلا([73]). رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: فلانی کجاست؟ گفت: رفته برایمان مقداری آب شیرین بیاورد. ناگهان مردی انصاری پیدا شد، نظری به رسول خدا و دو یارش انداخت و گفت: سپاس برای خدا، امروز هیچکس مهمانی محترمتر و فاضلتر از مهمانان من ندارد. این را گفت و رفت خوشه خرمایی که در آن «بسر و تمر و رطب»([74]) بود، بیاورد. سپس گفت: بفرمایید از این بخورید. بعد چاقویی به دست گرفت. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: نکند که حیوان شیرده را سر ببری. رفت و گوسفندی برای آنان سر برید و پس از خوردن از خرما و خوشه، گوشت گوسفند را خوردند و بر آن آب نوشیدند([75]).
باری خانه علی از طعام و غذا خالی گردید و کار به جایی رسید که حسن و حسین از گرسنگی گریستند و تکه نانی نزد فاطمه یافت نمیشد که به آنها بدهد تا به وسیلهی آن غافل و سرگرم شوند.
در داستان دیگری که ابوداود با سند صحیح از سهل پسر سعد ساعدی رضی الله عنه نقل کرده، آمده است که علی پسر ابی طالب بر فاطمه رضی الله عنه وارد گردید و حسن و حسین میگریستند. علی فرمود: چه چیزی آنها را به گریه انداخته است؟ فاطمه گفت: گرسنگی([76]).
ای ابوریه متناقضگو، آیا این گرسنگی را بر حضرت علی نیز خرده میگیری و بر او عیب میشماری؟ در حالیکه علی را زاهد و فقیری که گوشت خشک شده را میخورد، توصیف کردهاید.
اتاقهای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از هر چه غذا و طعام است، خالی گشت. تا آنجا که جز آب چیزی در آن برای مهمان پیدا نمیشد. مسلم با سند از ابوهریره روایت کرده و میگوید: «مردی به نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد: من همهی تلاش خود را به کار بستهام، اما چیزی پیدا نکردهام. پیامبر اکرم او را نزد یکی از همسرانش فرستاد. گفت: قسم به کسی که تو را به حق مبعوث کرده، جز آب چیزی نزد ما یافت نمیشود. سپس رسول خدا او را نزد یکی دیگر از همسرانش فرستاد، جواب دادند که قسم به خدایی که تو را به حق مبعوث کرده است، جز آب چیزی نداریم. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خطاب به یاران حاضر در مجلس فرمود: چه کسی او را امشب مهمان میکند، رحمت خدا بر او باد؟ مردی از انصار برخاست و گفت: ای رسول خدا من میزبان او میشوم، برخاست و او را با خود به خانه برد([77]).
این تنها ابوهریره نبود که به دنبال سیر کردن خود میگشت، بلکه واثله پسر اسقع هم در این امر شریک و رفیق او بود. حاکم با سند صحیح ـ که در آن خالد پسر یزید پسر ابی مالک نیز وجود دارد، و امام ذهبی نیز در مورد او میگوید: بعضی او را مورد ثقه دانستهاند ـ اما نسائی میگوید محل ثقه و اطمینان نیست ـ روایت کرده که واثله پسر اسقع ـ یکی از اهل صفه ـ گفت: سه روز در مسجد اقامت گزیدیم، کسیکه از مسجد خارج میگشت، دست دو نفر یا سه نفر ما را میگرفت و با خود به خانه میبرد و آنها را غذا میداد. او میگوید من در مدت این سه روز جزو کسانی بودم که از یاد میرفتم و کسی مرا با خود نمیبرد. ابوبکر را وقت نماز عشا یافتم، به نزد او رفتم و از او خواستم سورهی سبا را بر من تلاوت کند. رفتیم تا به در خانهی او رسیدیم. انتظار داشتم مرا با خود به خانه ببرد و به غذا دعوت کند. اما دم در ایستاد و بقیهی سوره را بر من تلاوت کرد. بعد خود وارد خانه شد و مرا رها کرد. سپس عمر را دیدم، با او نیز چون ابوبکر کردم، او هم مانند ابوبکر با من رفتار کرد و چون صبح شد، داستان را برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تعریف کردم. حضرت مرا غذا داد([78]).
از فضاله پسر عبید انصاری رضی الله عنه منقول است که گفته است: وقتی رسول خدا بری مردم به امامت میایستاد، بعضی از مردم از شدت گرسنگی در نماز بر زمین میافتادند. زیرا آنها در اوج نیاز و احتیاج بودند و آنها اهل صفه نامیده میشوند. برخی از اعراب بادیه نشین در مورد آنها میگفتند: «اینها دیوانه هستند».
سبحانالله مفاهیم چقدر گرفتار دگرگونی شدهاند و موازین چقدر منقلب گشتهاند و چه ظلمهایی که بر افراد جای ثقه واقع شده و میشود؟
رضای خدا بر تو باد ای ابوهریرهی مجاهد و فقیر و رنج دیده در راه خدا و به خاطر رضای خدا.
جهاد ابوهریره رضی الله عنه
دشمنان ابوهریره در تنقیص او برخود اسراف ورزیده و هر چه را که مظهری از مظاهر شرف و بذل در راه خدا شمرده میشود، از او سلب کردهاند و به عمد از این موضوع که او یکی از یارانی بوده که هرگز از مشارکت با رسول خدا در جهاد خودداری نمیکرد، چشمپوشی و تجاهل ورزیدهاند. در حالی که این یاران بزرگوار در هیچ جنگی از جنگها و هیچ صحنهای از صحنهها، از رسول الله تخلف نورزیده و همواره در رکاب او بودهاند، جز در واقعه تبوک که سه نفر از اصحاب تخلف ورزیدند و بعد خداوند از سر تقصیر و تخلفشان در گذشت و آنها را بخشید.
ابوهریره به علت تاخیر در هجرت شرف مشارکت در جنگهای اول، چون بدر و احد و خندق را نیافته است، اما در همهی جنگهای دیگر مشارکت داشته و از هیچکدام از آنها تخلف نکرده است. اما اینکه او همچون یک رزمندهی بارز شهرت پیدا نکرده و دارای وقایع مشهوری ـ همچون از صحنه بیرون کردن برخی از سران شرک و کفر ـ نیست، به این دلیل است که همهی اصحاب رضی الله عنه به چنین اموری شهرت و نام پیدا نکردهاند و همگی افتخار چنین میادینی را نیافتهاند. زیرا هر کس میدان خویش را دارد و قهرمانانی معدود و محدود بودند که شهرت و آوازهی قهرمانیشان گوش جهانیان را پر کرد. مانند علی، سعد، زبیر، طلحه، ابو قتاده و شهیدان رضی الله عنهم . اما بیشتر رزمندگان صحابه از جمله بسیاری از اشخاص با وصف سابقه و قدمتشان در صحابی بودن، یا سرکرده و مشهور بودنشان، ذکر و آوازهاشان در جنگها از حالت عادی تجاوز نکرده است. آنان در جنگها و مبارزات شرکت کردهاند و به جهاد برخاستهاند. کفار را کشته و اسیر گرفتهاند. اما وقایع عادی، باعث مشهور شدن و گسترش آوازهشان نگشته است. چرا که کشته شدگان توسط آنها افراد دارایشان و منزلت اجتماعی آن چنانی نبودهاند. یا به قهرمانی شهرت پیدا نکردهاند، یا مبارزهی طولانی و درازمدت میان آنها و رقیبشان در نگرفته، یا امثال این امور.
حضور ابوهریره در خیبر و جنگهای وادی القری:
اولین جنگی که ابوهریره بعد از هجرت در آن مشارکت ورزید، جنگ خیبر بود. امام بخاری نصوص فراوانی در زمینهی مشارکت او در جنگ خیبر ذکر فرموده، اما برخی از آنها مشیر به این هستند که حضورش در خیبر بعد از فتح آن بوده است و بعضی مشیر به این که حضورش در آن بعد از اتمام جنگ بوده است.
روایت حضور او در خیبر بعد از فتح آن:
«امام بخاری از ابوهریره روایت کرده که میگوید: به خدمت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمدم و او در خیبر بود. بعد از اینکه آنجا را فتح کرده بودند، عرض کردم ای رسول خدا سهمی از غنایم آن برای من در نظر بگیر»([79]).
اما نصوص دیگری مشیر به حضور او در فتح خیبر در دست است: بخاری از او روایت کرده که میگوید: خیبر را فتح کردیم اما نقره یا طلایی از غنایم آن به غنیمت نگرفتیم. تنها شتر و گاو و اساسیه و بستان را به غنیمت گرفتیم([80]).
در نص دیگری آمده است که «روز خیبر با رسول خدا [از مدینه به سوی خیبر] خارج شدیم. هیچ طلا و نقرهای را به غنیمت نگرفتیم جز اموال و لباس و وسایل و اساسیه»([81]).
واقدی میان روایتهای حضور و عدم حضور او در واقعهی فتح خیبر جمع و توفیق به وجود آورده و میگوید: خیبر دارای قلعههای متعددی بود که در چند روز پشت سرهم به تصرف مسلمانان در آمدند. حضرت ابوهریره در فتح برخی از آنها حضور داشت، چون از خود او روایت شده که او در خیبر حضور داشت و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم قلعهی «النطاة»را فتح کرد و ساکنان قلعهی «الکتیبة» را به محاصره در آورد([82]).
سپس ابوهریره شاهد عقب نشینی رسول خدا به سوی وادی القری بعد از فتح خیبر بوده و او نیز با رسول الله به سوی آنجا عقب نشینی کرد([83]). در آنجا جنگ شدیدی رخ داد که واقدی([84]) و بقیه غزواتنویسان آن را ذکر کردهاند.
حضور ابوهریره در غزوه ذاتالرقاع:
ابوهریره در غزوه مرسوم به «ذاتالرقاع» نیز شرکت کرده است. بخاری میگوید: «ابوهریره گفت: نماز خوف را پشت سر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در غزوهی نجد خواندم». در این جنگ رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم با جمعی از قبیلهی غطفان رو در رو گردید، ولی جنگ و نبردی صورت نگرفت. برخی از طرفین همدیگر را ترساندند و بس. رسول خدا در این رویارویی دو رکعت نماز خوف خواند.
ابوموسی اشعری رضی الله عنه میگوید: پاهایمان سوراخ و شکافته شدند و پاهای من نیز در این جنگ سوراخ و شکاف برداشتند و ناخنهایم افتادند و پارچههای کهنه و فرسوده را بر پاهایمان میبستیم. از این رو، این غزوه «ذاتالرقاع» نام گرفت، چون ما بر پاهایمان کهنه پارچه میبستیم.
حضور ابوموسی در این جنگ دلیل دیگری بر حضور ابوهریره است، زیرا هیچ یک از این دو نفر جز در روزهای فتح خیبر به مدینه هجرت نکردند.
این چنین در راه خدا رنج کشیدند، تحمل زحمت نمودند که بر اثر پیادهرویهای زیاد ناخن پاهایشان فرو ریخت. اما هم اکنون کسانی پیدا میشوند که خرامان خرامان و دامنکشان راه میروند و در مورد ابوهریره دهان به طعن میگشایند. هیهات والله.
مشارکت و حضور او در اخراج برخی از یهودیان از مدینه:
ابوهریره در بیرون راندن برخی از یهودیان مدینه از شهر، مشارکت داشت. بخاری به نقل از او روایت کرده و میگوید: «یک روز که در مسجد بودیم، پیغمبر خدا صل الله علیه و آله و سلم بیرون رفت و گفت: به طرف محل استقرار یهودیها به حرکت درآیید. رفتیم تا به منطقهی بیتالمدارس رسیدیم و فرمود: اسلام بیاورید تا [از هر گزندی] سالم بمانید و در امان خدا باشید و بدانید که این سرزمین متعلق به خدا و رسول اوست و من میخواهم شما را از آن بیرون برانم. هر کس مال یا سرمایهای دارد آن را به فروش برساند، وگرنه یقین بدانید که این سرزمین متعلق به خدا و رسول اوست»([85]).
ابن حجر گوید: کسی را ندیدهام که به نسب این یهودیان تصریح کرده باشد و از ظاهر امر چنین برمیآید که این یهودیان باقی مانده یهودیانی باشند که بعد از اخراج بنی قینفاع و بنی قریظه و بنی نضیر و فراغت از کار آنان، در مدینه باقی مانده باشند چون اخراج آنان قبل از مسلمان شدن ابوهریره صورت گرفته است، زیرا او بعد از فتح خیبر به مدینه آمد.... رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم با یهودیان خیبر مصالحه کرد که روی زمینهای خویش کار کنند و این وضعیت ادامه پیدا کرد تا اینکه عمر رضی الله عنه در زمان خلافت خویش آنها را از خیبر بیرون راند.
احتمال دارد ـ والله اعلم ـ که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بعد از فتح بقیهی سرزمین خیبر قصد اخراج پسماندههای یهودیانی را که با آنها مصالحه کرده بود، نموده باشد. بعد، از او خواستند آنها را بر زمینهایشان باقی بگذارد که با درخواست آنان موافقت کرد یا طایفهای از یهودیان مذکور در مدینه باقی مانده باشند. به اعتماد بر اینکه رسول خدا بر کار ایشان در سرزمین خیبر موافق است. بعدا رسول خدا آنها را از سکونت در مدینه منع فرمود. والله اعلم.
اما سیاق کلام قرطبی در شرح مسلم، مقتضی این است که این عده از یهود از یهودیان بنونضیر بوده باشند که این امر صحیح نیست، زیرا اخراج آنها مقدم بر آمدن ابوهریره به مدینه بوده است. ابوهریره در این حدیث میگوید: او در عملیات اخراج یهودیان بیتالمدارس در خدمت پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم بوده است. «بیتالمدارس» به کسرهی حرف اول، خانهای بود که کتاب آنها در آن تدریس میشد یا مراد از مدارس، دانشمند و عالمی بود که کتاب آنها را تدریس میکرد. اما دیدگاه و فهم اول ارجح است چون در روایت دیگری آمده است تا به مدارس رسید([86]).
حضور او در غزوههای فتح الاکبر (مکه) و حنین و طایف:
بعد خداوند او را مشرف به حضور در غزوه فتح الأکبر و حنین و طایف نمود. زیرا بخاری چندین روایت آورده که جملگی بر حضور او در فتح مکه دلالت میورزند. بخاری به روایت از او میفرماید: «رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر خدا بخواهد و فتح و ظفر نصیب ما شود، محل فرود آمدن ما «خیف» خواهد بود. زیرا منازل و جایگاهها را در زمان کفر تقسیم کردهاند»([87]).
و اما داستان فتح مکه که ابوهریره آن را این چنین بازگو میکند: «چون خداوند دروازههای مکه را بر پیغمبر خود صل الله علیه و آله و سلم گشود، در میان مردم به خطبه ایستاد و پس از حمد و ثنای خدا فرمود...» و خطبهی مشهور فتح [مکه] را در کتاب خود آورده است و این دلیل بر حضور او در مکان ایراد خطبه، و شنیدن آن است.
مسلم از ابوهریره روایت کرده و میگوید: «ای طایفه انصار آگاه باشید که حدیثی را از احادیث مربوط به خودتان به شما تعلیم میدهم. بعد داستان فتح مکه را ذکر کرد و فرمود: رسول خدا از مدینه به طرف مکه حرکت کرد. او در این لشکرکشی زبیر را بر یک طرف لشکر، و خالد را بر طرف دیگر مسوول کرد و ابا عبیده را بر منطقه «الحُسر» ماموریت داد. ته دره را به اشغال خود در آوردند و رسول خدا نیز در یک گردان قرار داشت. ابوهریره گوید: رسول خدا به جنگاوران نظر افکند و مرا دید و گفت: ابوهریره! عرض کردم: در خدمتم رسول خدا. فرمود: جز یاران انصاری من کسی به نزد من نیاید. غیر «شیبان» از راویان این حدیث، این قید را [جز یاران من کسی به نزد من نیاید] بر آن افزودهاند و فرمود بر انصاریان بانگ برآور که نزد من بیایند. گوید: انصاریها اطراف او را احاطه کردند قریشیها نیز پیران و فرومایهگانی را جمع کرده بودند و گفتند: اینها را به جلو میاندازیم، اگر فتح و ظفری نصیب آنان شد، ما نیز با آنان بودهایم و اگر مورد اصابت واقع شدند، آنچه را که از ما درخواست کردهاند، انجام دادهایم. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: اوباش و اتباع قریشیها را میبینید؟ بعد به دو دستش که یکی روی دیگری بود، اشاره کرد و فرمود: در کوه صفا به من میپیوندید. ابوهریره گوید به حرکت درآمدیم. هیچ یک از ما قصد کشتن یکی از آنها را نکرده، مگر اینکه او را کشت و هیچ یک از آنان چیزی به سوی ما نینداخت و دفاعی از خود نشان ندادند([88]).
بعد خطبه رسول خدا در «الجعرانه» را که در مدح و ستایش انصار ایراد کرد، بازگو نمود. آنهم زمانی که از حنین برمیگشت و قبل از رسیدنش به مکه»([89]).
این خطبه مشهور است و از طریق چند نفر صحابه روایت شده است و این روایت دلیل بر این است که ابوهریره در جنگ حنین شرکت داشته، بعد از اینکه اوامر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را که امر کرده بود به سوی حنین به حرکت درآیند، روایت کرده است. علاوه بر این ابوهریره داستان حضور خویش در محاصره طایف را نیز ـ بعد از حنین ـ روایت کرده است([90]).
خداوند ابوهریره را به مشارکت در جنگ تبوک مشرف کرد. زیرا طحاوی با سند صحیح متصل به او روایت کرده گوید: «همراه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به قصد تبوک از مدینه خارج شدیم»([91]).
ابوهریره داستان مرور خویش در رکاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و لشکرش را ـ در جنگ تبوک ـ بر منطقه الحُجر که اقامتگاه ستمکاران نابود شده به عذاب از جانب پروردگار بود، چنین بازگو میکند([92]). واقدی انصراف از تبوک را از زبان چهارتن از صحابه ـ که یکی از آنها ابوهریره بوده است ـ بازگو میکند و میگوید: «در این غزوه حاضر بوده و آن را مشاهده کرده است»([93]).
از میان دلایل حضور او در جنگ تبوک، روایتی است که مسلم آن را به استناد به او روایت کرده که گوید: «چون جنگ تبوک پیش آمد، نوعی گرسنگی دامنگیر مسلمین شد. عرض کردند: ای رسول خدا اگر اجازه دهید شترهای آبکش خود را سر ببریم»([94]). بعد بقیهی داستان را پی میگیرد.
ابوهریره در جنگ مؤته نیز حضور پیدا کرده است، واقدی گوید: ربیعه پسر عثمان به نقل از مقبری او هم از ابوهریره نقل میکند و گوید: ابوهریره گفت: من در جنگ مؤته حضور داشتم([95]). دوباره روایت شده که گفت: میان من و یک پسر عمویم بگو مگو پیش آمد، او گفت: روز مؤته از جنگ فرار کردی، ندانستم در جواب این سخن او چه بگویم([96]).
حاکم نیز در کتاب المستدرک این توبیخ را از طریق واقدی ذکر کرده، اما ذهبی او را در صحت این روایت تایید نکرده است... فرار مذکور به تنهایی از سوی ابوهریره صورت نگرفته است، بلکه این کل لشکر مسلمانان بود که در مؤته به دستور خالد پسر ولید رضی الله عنه عقب نشینی کرد و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم این عقب نشینی را فتح نام نهاد و فرمود: «اخذ الرایة خالد ففتح له» خالد پرچم را به دست گرفت و فتح و ظفر نصیب او شد. اما برخی از مسلمانان این عقبنشینی را امری بس بزرگ و خطیر تلقی کرده آن را فرار نام نهادند و عقبنشینی کنندگان را سرزنش و توبیخ کردند.
چون رسول خدا از دنیا رفت و مسلمانان با حضرت ابوبکر بیعت کردند و دستههایی از اعراب به فتنه ارتداد گرفتار شدند، ابوهریره را میبینیم که فورا موضعی درست و اصولی اتخاذ میکند که نشان از فقاهت و هشیاری او است و آن اینکه بر مسلمان واجب است به هنگام وقوع فتنه از امیران خود تبعیت کند. از اینرو او خود را چون جنگجویی امین در صف لشکریان حق آماده کرد و به صف لشکر حضرت ابوبکر پیوست و حق خداوند را بر خویش ادا کرد.
بخاری داستان جنگ ابوبکر با مرتدین را از خود وی نقل کرده، گوید: «چون رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم وفات کرد و ابوبکر رضی الله عنه به جانشینی او برگزیده شد، و برخی از اعراب به کفر برگشتند. عمر گفت: ای ابوبکر چگونه با مردم به جنگ میپردازی، در حالی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرموده است: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسِ ، حَتَّى يَقُولُوا : لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ ، فَإِذَا قَالُوهَا عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ ، وَأَمْوَالَهُمْ إِلا بِحَقِّهَا وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ».
یعنی: من ماموریت یافتهام که با مردم بجنگم تا زمانیکه کلمه «لا اله الا الله» (هیچ خدایی نیست جز الله) را بر زبان بیاورند. هر کس این کلمه را بر زبان آورد، خون و جانش از جانب من محفوظ و معصوم است جز به حقش و حسابش بر خداست».
ابوبکر گفت: قسم به خدا هر کس میان نماز و زکات جدایی بیندازد، من با او به جنگ میپردازم. چرا که زکات حق مال است. سوگند به خدا اگر بزغالهای ـ و در روایتی طنابی که با آن شتر را میبندند ـ از آنچه به رسول خدا میدادند، از من باز دارند، بر سر منعش با آنان خواهم جنگید. عمر گفت: سوگندبه خدا جز این نبود که من هم دریافتم که خداوند سینهی ابوبکر را برای جنگ با آنان گشاده کرده، و بعدا دریافتم که او بر حق است([97]). این داستان را مسلم و ابوداود و نسائی نیز آوردهاند.
اما در الفاظ آنها عبارتی که بر مشارکت او در این جنگها دلالت ورزد، دیده نمیشود، مگر نزد نسائی، آنهم با سند غیر قوی اما نزد احمد با سندی که احمد محمود شاکر آن را صحیح دانسته، بعد از نقل این داستان ـ سخن ابوهریره را میآورد ـ که گوید: «همراه با ابوبکر (با مرتدین) جنگیدیم و یقین حاصل کردیم که این عمل عین رشد و هدایت است»([98]).
در کتاب الاغانی از طریق سیف پسر عمر([99]) روایتی آمده که دال مصاحبت و رفاقت ابوهریره با علاء ابن الحضرمی میباشد آنگاه که ابوبکر او را به جنگ مرتدین فرستاد، و مشارکت او در جنگهای منطقه هجر در بحرین و محاصره آنجا و فتح منطقهی دارین ـ که جزیرهای است در دریای خلیج فارس مقابل بحرین ـ که فارسها بر آن استیلا یافته بودند، مسلمانان آنجا را فتح کردند و مکعبر ـ که حاکم تعیین شده از سوی فارسها در آنجا بود ـ فرار کرد، ابوهریره در این زمینه میگوید: «رفتیم و راه افتادیم تا به بحرین رسیدیم، بعد به جلو تاختیم تا به کنار دریا رسیدیم، علاء گفت: بروید، بر اسب خود تاخت و خود را به دریا انداخت، او رفت و ما هم با او رفتیم و آب دریا از زانوی اسبان ما تجاوز نمیکرد، چون ابن مکعبر، نمایندهی کسری در آنجا ما را دید سوار بر کشتی خود شد و گفت سوگند به خدا ما با اینها نمیجنگیم و سوار بر کشتی خود، به سرزمین فارس عقبنشینی کرد».
حضور او در واقعهی یرموک و جنگهای ارمنستان و اطراف گرگان:
ابن عساکر ماجرای حضور او را در واقعهی یرموک ذکر کرده است([100]). ابن حجر نیز در الاصابه آن را آورده([101]) اما به نقل از ابن عساکر. ابن خلدون گوید: ابوهریره در زمان خلافت عثمان پسر عفان با عبدالرحمن پسر ربیعه امیر ارمنستان بود، چون عبدالرحمن در جنگهایش با ترکان به شهادت رسید، بعضی از لشکریان که ابوهریره و سلمان فارسی نیز جزو آنها بودند، راهی منطقه گیلان و گرگان شدند([102]).
منطقهی گرگان در زمان حضرت عمر فتح شده بود، اما اطراف آن هنوز ناامن بود. چنانچه از سیاق کلام ابن خلدون این چنین برمیآید و بر حضور ابوهریره در این اماکن دلالت میکند. آنچه که حمزه پسر یوسف گفته، ابوهریره همراه کسانی از اصحاب بود که وارد گرگان شدند، هر چند خبری از مشارکت او در جنگهای اطراف آنجا به میان نیاورده است.
چنانکه از سیرهی او برمیآید، بعد از مشارکت در واقعهی یرموک و جنگهای اطراف گرگان، خود را برای نشر و حفظ و فهم حدیث تفریغ کرد و به طور کلی به کسب علم روی آورد و هیچ گواهی دال بر حضور او در فتوحات عراق و مصر ندیدهام.
این انصراف از بقیهی جنگها به عنوان عیبی بر او تلقی نمیشود، چون همهی اصحاب در جنگها و فتوحات شرکت نداشتهاند، بلکه دولت تازه تاسیس و عملیات انشا و ایجاد تنظیمات اداری جدید نیرو و تلاش، بخش بزرگی از اصحاب را استهلاک میکرد و با خود میبرد و مرکز خلافت در مدینه نیازمند برخی از اصحاب بزرگوار بود که از ناحیهی علمی و تربیتی نگهبان حکومت باشند. این است که میبینیم برخی از اصحاب خود را به این امر مهم اختصاص داده بودند. به عبارت دیگر خود عمر آنها را موظف به این کار کرده بود و به آنها اجازه شرکت در جنگها و فتوحات را نمیداد، ابوهریره نیز از جملهی کسانی بود که به امر عمر رضی الله عنه ماموریت تقویت و ترسیخ دستگاه اداری حکومت را به عهده داشت و برای مدتی به فرمان عمر امیر بحرین بود، اما اهتمام او به علم و نشر آن و حفظ پایههای فکری و اعتقادی دولت اسلامی طبیعت ممیزه و شاخصهی اصلی زندگی ابوهریره را در این مرحله تشکیل میدهد.
این است ابوهریرهی مجاهد و جنگجو، به شمشیر خود جنگید و به قلب و نفسش، اوصاف جهاد و فضل و آداب آن را یاد گرفت تا آن را برای ما روایت کند تا از خلال ابواب جهاد ـ در کتابهای حدیث ـ چون یکی از بارزترین اصحاب ظاهر شود و قوانین جهاد را به امت یاد دهد و امت را بر آن تشویق کند. رضای خدا بر تو باد ای ابوهریرهی معلم و تحریک کنندهی همتها برای جهاد و مبارزه.
[1]- الاستیعاب لابن عبدالبر 4/205[1]
[2]- الطبقات ص 114[2]
[3]- صحیح مسلم ج 7/ص31 و التاریخ الکبیرج1ص269[3]
[4]- المعارف، ابن قتیبه ص 277[4]
[5]- همان ص 277[5]
[6]- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج4/ص352[6]
[7]- اقتباس از کلام دکتر السباعی رحمه الله ، السنه و مکانتها، ص 307[7]
[8]- المستدرک، ج 3/506 با سند صحیح و مورد قبول ذهبی
[9]- الترمذی، ج 13/ص288 و آن را حسن توصیف کرده است
[10]- المستدرک ج 3/ص605 با سند صحیح مورد تایید ذهبی
[11]- المستدرک ج3/ص507[11]
[12]- بخاری ج 1/ص76ـ ج7/ص88 –ج 8/ص68[12]
[13]- اقتباس از سخن استاد خطیب در کتابش
[14]- 24و 25 طبقات ابن سعد 4/333 و 334[14]
[15]- رواه بخاری
[16]- ابن سعد 4/273
[17]- المستدرک ج 3/ص259
[18]- ابن سعد ج 1/ص353
[19]- مستدرک ج2/ص 33 با سند صحیح و مورد تایید ذهبی و مسند احمد، ج 2 ص 245.
[20]- مغازی الواقدی ج 2/ص636 و النطاه و الکتیبه از دژهای محکم خیبر بودند
[21]- المستدرک ج 2/ص33
[22]- ابن سعد ج 4/ص326
[23]- المسند ج 1 حدیث شماره/177
[24]- بخاری ج 8/ص113و176
[25]- بخاری 4/239 و 5/2 مسلم 7/184
[26]- شرح العقیده الطحاویه، ص 398
[27]- مسند احمد ج 3/ص124 با سند صحیح
[28]- الفنیه لطالبی طریق الحق ج 1 ص 79
[29]- تهذیب ج 5 ص 348
[30]- به روایت سند حمیدی ج 2 ص546
[31]- مسند حمیدی ج 2 ص 546
[32]- تقدمه المعرفه کتاب الجرح و التعدیل /ص 7
[33]- الکفایه فی علم الروایه ص 49 با سند صحیح از ابی زرعه
[34]- شرح العقیدة الطحاویه ص 396
[35]- و (*) فتاوای سبکی ج 2/صص575 و580
[36]- صحیح ابن حبان ج 1/ص123
[37]- الکفایه ص 46 و 49
[38]- اصول سرخسی ج 2/ص134
[39]- فتاوای این تیمیه 4/216
[40]- بخاری 4/54 و 5/220
[41]- بخاری 4/155
[42]- بخاری 4/217 و 5/219
[43]- بخاری 5/219
[44]- فتح الباری 7/343
[45]- بخاری 9 76
[46]- التاریخ الکبری ج1 ص 213 گوید: مردان سند همگی جای اعتماد و ثقه هستند.
[47]- مسلم 7/166
[48]- ابوداود 1/502
[49]- فتح الباری ج 2/ص81 مصنف ابن ابی شیبه ج 2/ص84
[50]- بخاری ج 3/ص65
[51]- حلیه الاولیاء ج 1/ص376
[52]- روایت ابن سعد ج 1/ص255 از قول یزید پسر عبدالله پسر قسیط
[53]- بخاری ج 1/ص147از عبدالرحمن بن ابوبکر صدیق و مسلم ج 6/ص130
[54]- بخاری 8/120 از قول ابیهریره
[55]- المستدرک ج 3/ص15
[56]- المستدرک ج 3/ص15
[57]- بخاری ج 1/ص114
[58]- فتح الباری ج 2/ص82
[59]- از سخنان عبدالرحمن معلمی در الانوار الکاشفه ص 145
[60]- مسند احمد ج 2/ص222 و المستدرک ج 4/ص160 با سند صحیح
[61]- بخاری به صورت معل با سندی غیر موصول تاریخی روایتش کرده است.
[62]- او ابوعثمان پسر ماتع یکی از مشاهیر تابعین است. زندگینامهاش در التهذیب ج 4/ص360 آمده است.
[63]- غریب الحدیث لابن عبید ج 4/ص159
[64]- الترمذی ج 9/ص226 در المستدرک نیز ج 1/ص418 آمده است.
[65]- سند احمد ج1 ص 173
[66]- بخاری ج 9/ص128
[67]- بخاری ج 7/ص88
[68]- بخاری ج 8/ص130 و نیز المستدرک ج 3/ص15
[69]- بخاری ج 7/ص100 وج 5/ص24
[70]- مسند احمد، ج2/ص324
[71]- بخاری ج 4/ص234 و ج 8/ص174 و مسلم ج 6/ص118
[72]- مسند احمد ج 3/ص203
[73]- مرحبا و اهلا: با اهل و جان فراخ رسیدی، پس الفت پذیر و وحشت مگیر
[74]- بُسر: خرمای نو و تازهرس، تمر:خرمای رسیده، رطب: خرمای تر قبل از آنکه تمر شود.
[75]- مسلم ج 6/ص117 و ابوعوانه فی مستخرجه علی مسلم ج 5/ص376
[76]- ابوداود ج 1/ص389
[77]- مسلم ج 2/ص127 و بخاری نیز آن را روایت کرده است.
[78]- المستدرک ج 4/ص116
[79]- بخاری ج 4/ص29
[80]- بخاری ج 5/ص176 و مسلم ج 1/ص50
[81]- بخاری ج 8/ص179 و نسائی ج 7/ص24
[82]- واقدی ج 2/ص636
[83]- بخاری ج 5/ص176 و مسلم ج 1/ص75
[84]- المغازی ج 2/ص709
[85]- بخاری ج 4/ص120
[86]- بخاری ج 4/ص120
[87]- فتحالباری ج 7/ص80
[88]- منبع ذکر نشده است
[89]- سلم ج 5/ص171
[90]- بخاری ج 5/ص38 مغازی الواقدی ج 3/ص936
[91]- معانی آثار ج 2/ص15 و دلایل النبوه ص 357
[92]- مغازی الواقدی ج 3/ص1006
[93]- پیشین ج 3/ص1038
[94]- مسلم ج 1/ص42
[95]- المغازی 2/721
[96]- المغازی 2/765
[97]- بخاری ج 9/صص19 و 115
[98]- المسند ج 1/ص181
[99]- الاغانی ج 15/ص258 محدثین سیف بن عمر را در حدیث ضعیف دانستهاند، اما در روایات تاریخی موضوع سادهتر است، علما به شرط وجود شاهد دیگری، روایات او را پذیرفتهاند.
[100]- تاریخ دمشق ج 47 ص 249 من آنرا ندیدهام اما استاد الخطیب آن را آورده است. ص 117
[101]- الاصابه ج 2/ص111
[102]- تاریخ ابن خلدون ج 2/ص1024
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر