گفت شخصی: عمر بـود
کـافـر |
|
هـم حسـود و خشـن
هـم مـزور |
غــاصـب بـــارگـاه
خـلافــت |
|
دشـمـن اهــل و بـیــت
نبـوت |
قـاتــل فـاطمـه از
سـر کیــن |
|
عـاشق تفــرقـه
دشمـن دیــن |
گفتم: ای دوست یک
لحظه خاموش |
|
در تعصب چـرا مـی
زنـی جوش |
زیـــر تبلیـغ
مــداح، مـــُردی |
|
زیـر تقلیـد، چـون
ره سپُــردی |
بـارگـاه خـلافـت،
خیـال است |
|
قصر و تخت و محافظ،
محال است |
حرف تـو کفر و وزر
و وبال است |
|
چونکه مبناش، وهم و
خیال است |
مست مشتــی خیـالات
خامی |
|
اطلاعـــات تـــو
چنـــد نــامی |
گـر عمـر یـا
ابـوبکر، بـد بود |
|
نـزد احمد کـه
پــاک است رد بود |
همنشیـن علـی و
مـحمـــد |
|
قاتـل و ظالـم و
غــاصب و بــد؟ |
آفـریـن بـر محمـد
از اینکار |
|
همـنشینـان او زشـت
و غــدار! |
حـاصـل دستـرنـج
محمــد |
|
عــده ای آدم
ظـالـم و بــــد! |
بـَه بَـه از دست
پرورده هایت |
|
جملـه شیطان صفت در
نهـایت! |
حـاصـل سالهـا رنج
احمــد |
|
عـــده ای آدم
ظـالــم و بـد! |
گـر عمـر، قـاتـل
فاطمه بُد |
|
ام کلثوم کـی
همسـرش شـد؟ |
کـه شود همسر قاتـل
مـام؟ |
|
غـافـلی غـافـل از
لام تـا کـام |
کـه دهد دخترش را
به قاتل؟ |
|
عقـل شیعـه چـرا
گشتـه زائل؟ |
عقـل تو دست مداح
احمق |
|
حرف حق، تلخ شد تلخ
شد حق |
گـر علـی بـود اول
خلیفـه |
|
کس نمـی رفـت انـدر
سقیفــه |
در سقیفه که بودند؟
انصار |
|
در تخلف ز قـرآن،
علمــــدار؟ |
مـدح آنها به قرآن
نمودار |
|
ناگهان یک شبه مثل کفـــار؟ |
در سقیفه که بودند؟
انصار |
|
جمله بیمار دل جمله
مکــــار؟ |
یکصد آیه به تمجید
اصحاب |
|
آمده، شیعه خود را
زده خـواب |
مدح آنها بـه
قـرآن، نمودار |
|
جمله بیعت شکن،
جمله غـدار |
جملگی کوردل، جمله
بیمـار |
|
جمله شیطان صفت
جمله مکار! |
یک شبه ناگهان ضد
قرآن؟ |
|
ناگهان یک شبه اوج
عصیان؟ |
نیست اندر سقیفه روایــت |
|
نــه اشــاره به یک
نیمه آیت |
نیسـت آنجا سخن از
وراثت |
|
از احــادیث پـوچ
از حماقت |
نه سخن از غدیر است
و بیعت |
|
نـه ز آیـات قـرآن
رحمــت |
نـه سخن از روایـات
جعـلی |
|
نـه خبـر از احـادیـث
فعلی |
بود علی مشورت ده
به ظالم ؟ |
|
ایکـه هستـی ابوجهل
عالم |
نیست علامه جهاله
است این |
|
سینه اش غرق بیماری
کین |
مستمعهـای تـو پـر
جهـالت |
|
خالی از دانش و در
ضلالت |
عقـل تـو بنـد قـلاده ها شد |
|
بعد از آن مثل گرگی
رها شد |
دور از واژههــای
خــدا شد |
|
تـا دهـانـت به تکفیر
وا شد |
منطق و مدرکت، فحش
و نفرین |
|
خشـم و اندوه بیهوده
و کین |
نــام خـود در
تبـاهی نوشتـی |
|
فکـر کردی که ناف
بهشتی |
حیف، چون راه تو
راه شرک است |
|
وای بر آنکه با شرک
پیوست |
در تعصب، نفهمـی حقیقــت |
|
کی رها می شوی از
ضلالـت |
جمله اصحاب جاهل،
تو عالم |
|
عـادلی تو، همـه
خلق، ظالم |
مولوی جاهل است یا
که سعدی |
|
یا که عطار شد شخص
بعدی |
یـا کـه خیـام یـا
ابـن سینـا |
|
یـا کـه زیـد آن شهیـد
مصفا |
یا سنایی که عارف
ترین است |
|
یا غزالی که او
بهترین است |
یـا شهاب الـدیـن
سهروردی |
|
یک نفر را بگو گر
تو مردی! |
افتخـــار همـــه
فخـر رازی |
|
پس بفهمی اگـر اهـل
رازی |
شیعه شـاه عبــاس
هستـی |
|
از اباطیـل علامـه
مـستــی |
می روی قعر دوزخ،
عزیـزم |
|
مـن ز افکـار تـو می
گریزم |
دشمن روضه ام دشمن
جهل |
|
دشمن مفت خورهای نا
اهل |
دشمـن منبـر و خود
زنی ها |
|
قصـه قهـر خـالـه
زنـی ها |
دشمن فـرقه بـازی،
تعصب |
|
دشمن جهـل، کینه،
تقلب |
دوست عقل و تحقیق و
فکرم |
|
مثل یک روح بی کینه
بکرم |
دشمن جهل و خشم و
دروغـم |
|
آیـه هــای خـدا در
فروغم |
دشمن اشـک و رنـگ سیـاهم |
|
عـاشق خنــده و
نـور ماهم |
پیــرو راه پــاک نبـــــی ام |
|
عــاشـق حـرفهای علی
ام |
چون عمر، ساده و رک
و عاشق |
|
چون ابوبکر، صدیق و
صادق |
چـون علـی عـاشق
اتحــادم |
|
دشمـن آدم بیـســـــوادم |
چــون علی بـا
خوارج بدم من |
|
دشمـن آدم احمـقـم
مـــن |
خارجی کیست؟ دید تک
بعدی |
|
متعصب، همیشه سگ
بعدی |
خـــارجی کیست؟ آدم
احمق |
|
دشمـن انتقــاد و
راه حـــق |
خارجی کیست؟ دید
گنجشکی |
|
عـاشـق رنـگ مکروه
مشکی |
دشمن شبهه مـردان
احمـــق |
|
جاهلان سبک عقل
نـــاحق |
گـوش اینها به قرآن
شده کـر |
|
من چه گـویم ز
دادار بهتـر ؟ |
پس رها کن که اینها
اسیرند |
|
عاقبـت در جهـالت
بمیـرنـد |
چـون بمیرنـد بیـدار
گـردند |
|
مات و مبهوت زین کار
گردند |
چون قیامت شود
شرمسارند |
|
سوی دوزخ، همـه
رهسپارند |
در سرت بـود فکـر
شفاعت |
|
قعر دوزخ شدی جای
جنت ! |
کـرد آخوند، گمراه
و خوارت |
|
بُـرد آخـر، بـه
دارالبــوارت |
عقل را چون که تعطیل
کردی |
|
مست صـدهـا اباطیل کردی |
در پی نفس دون، چون
دویدی |
|
جای جنت به دوزخ رسیـدی |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر