توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۱ اردیبهشت ۲۸, چهارشنبه

ابوهریره‌ی حافظ و مورد اعتماد و ثقه:

 

ابوهریره‌ی حافظ و مورد اعتماد و ثقه:

حفظ حدیث از سوی او و دفاعش از خود:

ابوهریره رضی الله عنه  به حافظه‌ی خود بسیار اعتماد داشت و بدان تکیه می‌کرد. او اعتماد فراوانی به خود داشت و هیچ مانعی نمی‌‌دید که آشکارا و بی‌پروا بگوید من هیچ یک از اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را سراغ ندارم که بیشتر از من احادیث رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را زا حفظ داشته باشد([1]). این امر هم به این دلیل است که او زمان مصاحبت خود با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  را به حفظ احادیث وی اختصاص ‌داده بود و در این زمینه می‌گوید: «سه سال تمام رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را مصاحبت کردم و طی این مدت هیچ چیز به اندازه‌‌ی حفظ احادیث از او برای من اهمیت نداشت»([2]). در روایت دیگری می‌گوید: «من در هیچ سالی به مانند این سه سال که در خدمت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بودم، احادیث حفظ نمی‌کردم و آن‌چه را که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌گفت، فهم و درک می‌کردم»([3]).

این حرص و تاکید از سوی ابوهریره برحفظ حدیث، از وی شخصیتی درست کرده بود که بنا به اظهار خودش، از سایر صحابه ـ به استثنای عبدالله پسر عمرو پسر عاص ـ بیشتر احادیث از حفظ داشت. او می‌گوید: «هیچ یک از یاران رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بیشتر از من احادیث از حفظ نداشتند جز عبدالله پسر عمرو پسر عاص، زیرا او علاوه بر حفظ، احادیث را می‌نوشت، در حالی‌که من تنها حفظ می‌کردم و نمی‌نوشتم»([4]). در روایت (لفظ) ابوجعفر الطبری آمده است که: من تنها ازراه حفظ از احادیث نگهداری و حفاظت می‌کردم، در حالی‌که او (عبدالله) هم از راه دل هم ازطریق کتابت آن‌ها را حفظ می‌کرد، چرا که از رسول خدا اجازه گرفت که احادیث وی را بنویسد و رسول الله به او اجازه داد([5]). با وجود این آقای احمد امین و امثال وی از ساخته شد گان وآیادی مستشرقین سر برافراشته وگردن دراز کرده، دهان به بدگویی و عیب‌دار نمودن ابوهریره می‌گشایند. چرا؟ چون او ـ به قول آنان احادیث را ننوشته است و این عدم کتابت مظنه خطا تلقی می‌شود، ‌در حالی‌که این‌ها فراموش کرده‌اند ـ یا عمدا خود را به فراموشی زده‌اندـ که در میان صحابه این تنها ابوهریره نیست که اقدام به کتابت احادیث ننموده، بلکه جز اندکی از اصحاب چون عبدالله پسر عمرو عاص و علی پسر ابی طالب رضی الله عنه ، بقیه هیچ‌کدام احادیث را نمی‌نوشتند. آن‌ها نیز هر چه را از رسول خدا می‌شنیدند، نمی‌نوشتند. حال این آقایان در این زمنیه که اعتماد و تکیه جمهور اصحاب چون ابن عباس و عایشه و انس و افراد فراوان غیر آنان، بر حفظ احادیث در سینه بوده است آیا شایسته است که ما در مورد احادیث روایت شده توسط همه‌ی اصحاب شک به دل راه دهیم، آن‌هم به بهانه‌ی این‌که احادیث را ننوشته‌اند؟

[آری این عمل] شبهه‌افکنی پوچی است که می‌خواهند به وسیله‌ی آن در صحت همه‌ی احادیث روایت شده، تشکیک ایجاد کنند. در حالی‌که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرموده است: «ما امتی امّی هستیم که نمی‌نویسیم وبه محاسبه روی نمی‌آوریم»([6]). بلکه به جای آن امت روایت و حفظ بودند.

بنابراین هیچ غریب نیست که ابوهریره خود را در میان اصحاب حافظ‌ترین آن‌ها و بیشترین روایت کننده ی حدیث معرفی کند، و ما او را چنین می‌شنا سیم که احادیث و روایات فراوان نقل می‌کند و به تبلیغ آن‌چه از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و بزرگان صحابه شنیده، همت گمارده است. این فراوانی در روایت احادیث باعث شد که برخی از صحابه از وی بخواهند کمتر احادیث را روایت کند، تنها از خوف این‌که نکند به خطا در افتد، یا این‌که برخی از تابعین که ازمصاحبت فراوان او با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  اطلاع نداشتند، به تعجب در افتند یا برخی از جاهلان از نسل تابعین عراقی وی را تکذیب کنند و این امر جای تامل است که عراق آن زمان به اتفاق همه‌ی مورخین، مرکز تجمع یهودی‌ها و مجوسی‌ها، ‌و مرکز طرح و اجرای نقشه‌های خبیث علیه اسلام و طعن بر مردان آن بوده است. از این‌رو و در راستای رد بر طوایف سه‌گانه فوق و توجیهی برای نقل کردن روایات فراوان و جرئتش بر روایت، ابوهریره به دفاع از خود بر خاسته است و خود به بیان اسباب اعتمادش به خود پرداخته و مجبور شده برخی از فضایل و مناقب خود را ذکر و بازگو نماید. اما نه از باب غرور و خودستایی، بلکه از باب تذکر و تحدث به نعمت‌های پروردگار، و دعوت به سوی در پیش گرفتن روش انصاف و موازنه میان شرایط و ظروف او و کسان غیر او، فرقی که برخی حقیقتا آن‌ را نمی‌دانند و برخی از آن اطلاع دارند، ولی در موردش خود را به جهالت می‌اندازند یا آن را عمدا به باد نیسان و فراموشی می‌سپارند.

مشهورترین دفاع ابوهریره از خویش

مشهورترین دفاع ابوهریره از خویش روایتی است که ابوهریره در مواضع متعدد آن را ذکر کرده و می‌فرماید: «می‌گویند ابوهریره احادیث فراوان نقل می‌کند ـ و همه‌ی ما نزد خداوند موعدی داریم که درآن به نزد وی برمی‌گردیم و مورد محاسبه واقع می‌شویم و می‌گویند چرا مهاجرین و انصار مانند او احادیث فراوان نقل نمی‌کنند؟ در پاسخ می‌گویم: برادران مهاجر در بازار مشغول کالاهای خویش بودند و برادران انصار هم مشغول باغداری و سرمایه‌های خود، اما من مردی فقیر و ندار بودم، همراه و ملازم رسول خدا، و در ملازمت با وی شکم خود را سیر می‌کردم و بدین وسیله در زمانی که آن‌ها غایب بودند، من حضور پیدا می‌کردم و آن‌چه را که آن‌ها فراموش می‌کردند من فهم می‌کردم»([7]).

در روایت امام احمد آمده است: «من مردی اعتکاف کننده[در مسجد] بودم و بیشتر از سایرین با رسول خدا مجالست داشتم، زیرا وقتی که آن‌ها غایب بودند من حاضر می‌شدم و آن‌گاه که دیگران فرموده‌های او را فراموش می‌کردند، من آن‌ها را حفظ و از بر می‌کردم»([8]).

و در روایت «لفظ» حاکم آمده است که: «عروس و کالای بازار مرا از بودن در خدمت رسول خدا باز نمی‌داشت، چرا که فاقد آن‌ها بودم. این بود که از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌خواستم که حرفی به من یاد دهد و لقمه‌ای به من عطا کند که آن را تناول کنم»([9]).

در روایت دیگری از بخاری آمده است: «همیشه ملازم پیغمبر می‌بودم تا از این طریق شکمم را سیر کنم، زمانی‌که از خوردن خمیر [نان پخته] و پوشیدن حریر و خدمت خدمتکار محروم بودم و جاریه‌ای به خدمت من نمی‌ایستاد و از فرط و شدت گرسنگی شکمم را به ریگ و شن می‌چسباندم و از این مرد و آن مرد که همراه من می‌بود، درخواست می‌کردم که آیه‌ای بر من تلاوت کند و هدفم از این کار این بود که مرا با خود به منزل ببرد و طعامی به من بدهد». [شرایط و ظروف دیگران چنین نبود]([10]).

امام نووی در شرح مسلم قول ابوهریره «علی مليء بطني» را چنین تفسیر می‌کند: من ملازم و همراه او بودم و به قوت روزانه راضی می‌شدم و هیچ مالی برای ذخیره‌کردن و غیر آن جمع نمی‌کردم و بیشتر از قوت لایموت درخواست نمی‌کردم.

این بود شرایط و ظروف ابوهریره که هر منصفی ـ چه رسد به مومن ـ‌گواهی می‌دهد و اعتراف می‌نماید که این شرایط به وی کمک کرده تا خود را برای شنیدن احادیث و حفظ آن‌ها از هر عمل دیگری فارغ گرداند.

بدین‌ترتیب بالفعل می‌بینیم که برخی از بزرگان صحابه خودشان اعتراف کرده‌اند که مشغول بودن به کالاهای تجارتی و کار بازار آن‌ها را از شنیدن بعضی از احادیث رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  باز داشته است. چنان‌چه ابوهریره خود در توصیف آن‌ها می‌گوید: مثلا عمر فاروق رضی الله عنه  حدیثی از ابوموسی اشعری رضی الله عنه  می‌شنود و آن را انکار می‌نماید. بعد ابوسعید خدری رضی الله عنه  به نفع ابوموسی گواهی می‌دهد و می‌گوید: او شخصا این روایت را از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیده است. بعد عمر می‌گوید: «این حدیث از امر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بر من مخفی ماند و دلیل آن این بود که مشغول بودن به تجارت و کالا و بازار مرا از آن غافل نمود»([11]).

در حقیقت تنها مشغولیت او به کالا و بازار نبود که او را از شنیدن حدیث باز داشت، بلکه علاوه بر آن خانه‌اش در مناطق دور و مرتفع مدینه قرار داشت، در حالی‌که مسکن و ماوای ابوهریره در چند قدمی حجره‌ی حضرت عایشه واقع شده بود.

ابوهریره به نقل از او می‌گوید: «من و یک همسایه‌ی انصاری از طایفه‌ی بنی امیه‌ی بنی زید ـ که در مناطق مرتفع و دور مدینه سکونت داشتندـ با هم بودیم و به نوبت به خانه‌ی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌رفتیم. روزی او به آن‌جا می‌رفت و روزی من می‌رفتم. آن روز که او می‌رفت، بعد از برگشت، به نزدش می‌نشستم و هر چه را که آن روز از وحی و غیر آن از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دریافته بود، برای من بازگو می‌کرد و روزی که من به خدمت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌رفتم، او چنین می‌کرد»([12]).

خانه‌ی حضرت ابوبکر نیز در مکانی به نام «السنح» قرار داشت که آن هم مکانی دور از مسجد بود([13]). بنابراین هیچ بعید نیست که ابوهریره چیزهایی از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیده باشد که قدما و بزرگان صحابه از آن بی‌اطلاع باشند. از این روست که وقتی مروان پسر حکم به تعریض و کنایه سخنانی درحق وی بر زبان می‌آورد، در جواب او می‌گوید: ( قسم به خدا من از سایر مردم آگاه‌تر به احادیث رسول خدا هستم. آری سوگند به خدا دیگران از مهاجرین و انصار، در صحابه بودن و هجرت به سوی او  صل الله علیه و آله و سلم  بر من پیشی گرفته‌اند و آن‌ها از ملازمت و بودن من با وی مطلع و آگاه هستند. از این‌روست که در ارتباط با احادیث او از من سوال می‌کنند و از جمله‌ی آن‌ها عمر و عثمان و علی و طلحه و زبیر هستند. قسم به خدا هر حدیثی که در مدینه بر زبان رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمده، از من پنهان نمانده و هر کس خدا و رسول او را دوست داشته و هر کس نزد رسول خدا از جایگاه و منزلتی برخوردار بوده و هر کس صحابی او بوده، از من پنهان نیست و ابوبکر رضی الله عنه  در غار و غیر آن یار و صاحب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بود). بعد فرمود: «بگذار ابوعبدالملک (مروان پسر حکم) از این امور وهمانند آن‌ها از من سوال کند. او علم فراوان و سخنی برای گفتن نزد من می‌یابد»([14]).

زمانی‌که حضرت عایشه رضی الله عنه  -هرچند او یک زن بیش نیست- به اشاره و کنایه سخنانی در مورد وی بر زبان می‌آورد، ابوهریره ناچار می‌شود که شرایط و ظروف خاص او را که باعث شده کمتر شاهد امور رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  باشد، به او گوشزد ‌کند و سخنانی ظریف و تازه که بر نکته‌ای دلالت می‌ورزدند، بر زبان می‌آورد. عایشه خطاب به او می‌گوید: «ای ابوهریره؛ این احادیث که از تو به گوش ما می‌رسد، و گویا آن‌ها را از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شینده‌ای چه هستند؟ آیا سخنی از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیده‌ای که ما نشنیده باشیم و یا چیزی از وی دیده‌ای که ما ندیده باشیم؟»([15]) ابوهریره در پاسخ او می‌گوید: «ای مادر، آینه و سورمه‌دان و به تصنع خودرا برای رسول خدا آرایش دادن، تو را به خود مشغول کرده بود، در حالی که هیچ چیزی مرا از وی به خود مشغول نکرد».

آری! ابوهریره آنقدر به خود اعتماد دارد که در مقام دفاع از خویش -در پاسخ به عایشه- به جواب دادن تنها راضی نمی‌شود و به کنایه و اشاره جملاتی به وی می‌‌گوید که بوی معاندت و مخالفت با او از آن‌ها به مشام می‌رسد.[ به کنار حجره‌ی عایشه می‌‌آید و مشغول نقل احادیث می‌شود]([16]). بعد از باب تعریض به حضرت عایشه می‌گوید: ای صاحب اطاق بشنو، ای صاحب اطاق بشنو، وقتی این سخنان را گفت، حضرت عایشه نماز می‌خواند. چون نمازش را به اتمام رساند، خطاب به عروه گفت: آیا سخن چند لحظه پیش این را نشنیدی، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تنها احادیثی را بر زبان می‌آورد که اگر شمارش کننده‌ای آن‌ها را شمارش می‌کرد، می‌توانست آن‌ها را شمارش کند([17]).

در لفظ دیگری آمده است که: آیا[سخن] ابوفلان باعث برانگیختن تعجب تو نشد که در کنار حجره‌ی من نشست و از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حدیث نقل می‌کرد و آن ‌را به گوش من می‌انداخت و من مشغول نماز و تسبیحات بودم. قبل از این‌که از تسبیحات فراغت پیدا کنم، برخاست و رفت و اگر او را می‌یافتم، سخنانش را رد می‌کردم و می‌گفتم رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  همچون شما احادیث روایت نکرده و سخن ایراد نکرده است([18]).

آری! این است سبب انکار حضرت عایشه بر حضرت ابوهریره و هرگز او را ضعیف نشمرده و او را به دروغگویی متهم ننموده است. چنان‌که بعضی را خوش آید که چنین ادعا کند. با این وصف اعتراف می‌کند که او قبل از تمام شدن نمازش، برخاسته و رفته، هرچند وقت نمازش به طول نکشیده است.

در روایت مسلم آمده است: «آیا این امر که ابوهریره آمد و در کنار حجره‌ی من نشست، تو را به تعجب وا نداشت؟»([19]).

سخن عایشه رضی الله عنه  که می‌گوید: اگر شمارش کننده‌ای آن‌ها را شمارش می‌کرد، می‌توانست، بدین معنی است که اگر کلمات و مفردات و حروف سخنان او را می‌شمرد، می‌توانست. چون بسیار شمرده و با تانی حرف می‌زد و در تبیین و تفهیم مطالب بسیار مبالغه می‌ورزید([20]).

منظور از مشغول تسبیح بودم این است که نماز سنت می‌خواندم یا مشغول اذکار و اوراد بودم، ولی معنی اول آشکارتر است([21]). منظور از جمله‌ی اگر او را می‌یافتم، حرفش را رد می‌کردم، این است که: حرف و سخن او را رد می‌کردم و برایش توضیح می‌دادم که حرف زدن به روش فصیح و شمرده و با تانی بهتر از روش (سریع و پشت سرهم) حرف زدن است([22]).

سخن عایشه که گوید شمارش او چون شمارش شما نبود، یعنی سخن را به هم پیوست می‌داد تا شنونده دچار اشتباه نشود. اسماعیلی اضافه کرده و به روایت المبارک از یونس می‌گوید: «سخنان رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شمرده شمرده و قابل فهم بود، طوری که همه آن را می‌فهمیدند و درمی‌یافتند»([23]).

عایشه این سخن را در مورد حالات عمومی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرموده است وگرنه ابوسعید خدری رضی الله عنه  گوید: «یک روز رسول خدا به تفصیل از دجال سخن گفت، از جمله‌ی آن‌چه بر زبان آورد، این بود که گفت:....»([24]).

انس رضی الله عنه  گوید: «چه بسا که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم بیشترین سخنی که در مجلسی از مجالس خویش برزبان می‌آورداین بود که می‌فرمود از من سوال کنید»([25]). ابوهریره نیز همواره حدیث طولانی روایت نمی کرد، زیرا عکرمه‌ی شاگردش می‌گوید: «آگاه باشید که من شما را خبر می‌دهم به چیزهای کوتاهی که ابوهریره رضی الله عنه  از آن‌ها برای ما سخن گفته است. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از روایت نهی فرموده است»([26]). عکرمه‌ی خبر می‌دهد که این روایت کوتاه بوده است.

ای مرد منصف تو را به خدا سوگند می‌دهم: آیا کسی که بخواهد بر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دروغ ببندد، دروغ خود را در گوش کسی که داناترین انسان‌ها به احادیث رسول خدا است می‌اندازد، یا آن‌چه مناسب و شایسته‌ی حال همچون کسی است، این است که دوری گزیند و از نظرها پنهان شود تا دروغش آشکار نگردد.

با وجود این اگر ابوهریره در یک مجلس واحد احادیث فراوان نقل می‌کرد، ما برایش عذر می‌آوریم و می‌گوییم: «چون روایات فراوان و احادیث زیادی از حفظ داشته است، لذا هر گاه اراده‌ی نقل حدیث می‌کرد، نمی‌توانست خود را کنترل کند و به احادیث کم اکتفا نماید. چنان‌چه یکی از افراد بلیغ گفته است، می‌خواهم خلاصه گویی کنم و کوتاه و مختصر سخن برانم، لکن قافیه‌ها پشت سر هم بر دهانم فرود می‌آیند و در آن‌جا ازدحام تشکیل می‌دهند»([27]).

ابوهریره سبب حفظ احادیث فراوان را توضیح می‌دهد و بعد از ذکر این نکته که کارهای بازار او را به خود مشغول ننموده‌است، می‌گوید: «یک روز رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: زمانی که من سخنرانی می‌کنم لباس خود را نمی‌گستراند [تا از خرمن کلام من خوشه‌ای ببرد] و آن را تا پایان سخنرانی رها می‌کند، بعد آن را به سوی سینه‌ی خویش جمع کند، مگر این‌که هرگز هیچ چیزی از سخنان مرا فراموش نخواهد کرد. ابوهریره گوید من نَمِرَه‌ی([28]) خود را بگسترانیدم که جز آن لباس دیگری به تن نداشتم، تا زمانی‌که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سخنان خود را به اتمام رساند. آن‌گاه آن را به سینه‌ی خود جمع کردم، سوگند به کسی که او را به حق فرستاده است، تا امروز هیچ جزئی از سخنان وی را فراموش نکرده‌ام»([29]). در آخر روایت حمیدی آمده است که: مسعودی گفت: مرد دیگری برخاست و عبای خود را گستراند. اما رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: پسر بچه‌ی دوسی در آن بر شما سبقت گرفت([30]).

آری! این روش سهل و ساده ابوهریره را تشجیع کرد تا از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بخواهدبه او اجازه دهد بار دیگر عبای خود را بگستراند، در این زمینه می‌گوید: عرض کردم ای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، من احادیث فراوان از تو شنیده‌ام، ولی آن‌ها را فراموش می‌کنم. فرمود: عبایت را بگستران، ‌آن را گسترانیدم، مشتی در آن ریخت، بعد فرمود: آن را در هم بپیچ. آن را در هم پیچاندم، از آن به بعد هرگز حدیثی فراموش نکردم([31]). و این از علایم و نشانه‌های نبوت است.

با این وصف، آن‌چه که ابوهریره برای ما نقل فرموده است، همه‌ی احادیثی که از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیده است، نیست. چون بسیاری از احادیث را از شنوندگانش مخفی می‌داشت، نکند آن را غریب بپندارند و او را در آن تکذیب کنند، یا از امیران ترسیده که آن‌ها را تحریکی علیه خود بپندارند و در نتیجه او را به خاطر آن‌ها اذیت کنند. او می‌گوید: چه بسا کیسه‌هایی از علم و دانش نزد ابوهریره وجود دارد که آن‌ها را نگشوده است([32]).

در عین حال می‌گوید: «دو آوند از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حفظ کرده‌ام. یکی را توزیع نموده‌ام، و اما دیگری؛ اگر آن را آشکار و توزیع می‌کردم، این گردن قطع می‌گردید»([33]).

ابن حجر به نقل از ابن المنیر شارح البخاری می‌گوید: «منظور ابوهریره از گفته‌ی «قطع می‌گردید» این است که اگر ستمکاران روزی از وی می‌شنیدند که به عیب جویی از افعال آن‌ها می‌پردازد و تلاش آن‌ها را گمراهی می‌پندارد سر او را از تن جدا می‌کردند و از آن‌چه در حدیث اول راجع به آیه‌ای دال بر ذم کتمان علم آمده است، چنین استنباط می‌شود که احادیث مکتومه مربوط به احکام شرعیه نمی‌باشند، چون اگر مربوط به آن‌ها می‌بودند، به خود جرأت نمی داد آن‌ها را کتمان کند»([34]).

اما کسی غیر از ابن منیر گفته است: احتمال دارد که ابوهریره همراه با صنف مذکور احادیثی را اراده کرده باشد که به اشراط قیامت و تغییر احوال و جنگ‌های آخر زمان مربوط می‌باشند چون کسی که به آن‌ها عادت نکرده باشد، آن‌ها را رد می‌کند و افرادی که شعورشان به آن‌ها نمی‌رسد، به خاطر آن بر او خرده بگیرند([35]).

اما ابوهریره بر ترس از تکذیب تاکید می‌ورزد و در روایتی که لفظ آن از حاکم است، می‌گوید: «از حدیث رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  احادیثی را حفظ کرده‌ام که آن‌ها را برای شما بازگو ننموده‌ام و اگر حدیثی از این احادیث را برایتان بازگو می‌کردم، سنگسارم می‌کردید»([36]). و در لفظ ابن سعد با سند صحیح آمده است: «اگر همه‌ی آن‌چه را که بدان علم و آگاهی دارم، به شما خبر می‌دادم، مردم به سوی من سفال پرتاب می‌کردند و می‌گفتند: ابوهریره دیوانه شده است»([37]). همین مسئله با عبارات و الفاظ دیگری قریب از این‌ها روایت شده که حاکی از این است که ابوهریره آن‌ها را نادیده گرفته و از روایت آن‌ها چشم پوشیده است.

حقیقتا هیچ غریب نیست که ابوهریره امثال این احادیث را -که شنونده آن‌ها را غریب می‌پندارد و به خاطر آن‌ها او را متهم به دروغ می‌نماید- از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیده باشد، چون حذیفه بن الیمان رضی الله عنه  نیز چنین احادیثی را شنیده و به خاطر همان سببی که ابوهریره ذکر کرده از بازگویی آن‌ها خودداری کرده است. یعنی ترسیده او را متهم به کذب کنند.

حاکم با سند صحیحی که الذهبی آن را تایید کرده، از ابوطفیل روایت کرده و می‌گوید: «من و عمرو پسر الضلیع به نزد پسر الیمان رفتیم. دو دسته از مردم نزد او بودند. گفتیم ای حذیفه، تو چیزهایی دیده یا شنیده‌ای که ما درکش نکرده‌ایم و میدانی آن‌چه را که ما نمی‌دانیم و شنیده‌ای آن‌چه را که نشنیده‌ایم، چیزی (حدیثی) برای ما بخوان شاید خدواند به وسیله‌ی آن سودی به ما برساند. گفت: اگر هر آن‌چه را که شنیده‌ام برایتان بازگو می‌کردم، همین امشب نیز مرا مهلت نمی‌دادید»([38]).

سپس خطاب به خیثمه‌ی پسر عبدالرحمن -که از وی خواست حدیث برایش نقل کند- ‌گفت: «اگر این‌ کار را می‌کردم، سنگسارم می‌کردید»([39]).

بنابراین هیچ لزومی ندارد که آقای ابوریه یا مستشرقی یا مبتدعی بیاید و این سخن ابوهریره را دلیل بر کذب و دروغگویی وی تلقی کند، زیرا اگر این امر (کثرت روایت حدیث) را دلیل کذب تلقی کنیم، باید حذیفه را نیز تکذیب کنیم که کسی چنین حرفی را بر دهان نیاورده است.

اگر خوف و ترس از نسبت کتمان علم در روز قیامت نمی‌بود، حتی این مقدار از احادیث را که ابوهریره روایت و نقل کرده، نقل و بازگو نمی‌کرد. او سوگند یاد می‌کند و می‌گوید: سوگند به خدا اگر این دو آیه نمی‌بود، هرگز حدیثی برای شما نقل و بازگو نمی‌کردم: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ ١٥٩ إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَبَيَّنُواْ فَأُوْلَٰٓئِكَ أَتُوبُ عَلَيۡهِمۡ وَأَنَا ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ ١٦٠ [البقرة: 159-160].

یعنی: کسانی که دلایل روشنگر و هدایتی را که فرو فرستاده‌ایم ـ بعد از آن‌که آن را در کتاب آسمانی برای مردم روشن ساخته‌ایم ـ کتمان می‌کنند، خدا آن‌ها را لعنت می‌کند و لعنت کنندگان نیز لعنتشان می‌کنند. مگر آن‌ها که توبه کردند و اصلاح نمودند و [حقیقت را] آشکار کردند، آنانند که توبه‌اشان را می‌پذیرم و من توبه‌پذیر و مهربانم.

در این‌جا، و با روحیه‌ی کسی که به خود اطمینان کامل دارد، حضرت ابوهریره باری به شیوه‌ی خشن و باری به صورت عتاب و سرزنش و در مرحله‌ی سوم به شیوه‌ی آکنده از تمسخر، تمامی تهمت‌های ناروا و برچسب‌های دروغین وارده بر خویش را رد می‌کند. شاگردش ابورزین موردی را نقل می‌کند که خود در آن حاضر بوده و می‌گوید: «ابوهریره به نزد ما آمد و دست خویش را بر پیشانیش کوبید و گفت: شما گمان می‌برید من بر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دروغ می‌بندم تا شما هدایت یابید و من گمراه شوم... بدانید و من گواهی می‌دهم که از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیده‌ام می‌گفت:...»([40]).

بعضی اوقات بعد از روایت حدیث، آن‌ها را به مبارزه می‌طلبید و می‌گفت: گوشت و خون ابوهریره گواه و نشانه‌ی این روایت است([41]).

این هم بدین خاطر است که او شنیده بود که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌فرمود: «من کذب علی متعمدا فلیتبوأ معقده من النار»([42]).

یعنی: هرکس عمدا بر من دروغ بندد، پس به اقامتگاه خود در دوزخ درآید.

این در حالی است که ابوهریره خیلی بیشتر از این می هراسید که روی یک پاره آتش بنشیند تا چه رسد به این‌که وسط دوزخ را به اقامتگاه خود تبدیل کند.

از جمله‌ی نحیف‌ترین سخنانی که بر زبان رانده‌اند و گویا دلیل بر کذاب بودن ابوهریره است این‌که از خود نفی کذب نموده است، زیرا جزو اخلاق دروغگویان است که از خود نفی دورغ می‌کنند. اما مخفی نماند که چه ضعف و سستی بزرگی در این تفسیر وجود دارد. زیرا بسیاری از اصحاب به خاطر ایجاد اطمینان در درون شنوندگان از خود سلب کذب می‌نمودند، و نفی کذب از خود، از سوی ابوهریره نیز در این راستا بوده است.

این تنها ابوهریره نبوده که از خود سلب کذب نموده است، بلکه این صحابی بزرگوار عمرو پسر عبسه ی سلمی رضی الله عنه  است، در زمانی‌که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  هنوز در مکه بود، در مقطع بدو دعوت به خدمت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌آید و مسلمان می‌شود، آن‌وقت از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سوال کرد: «چه کسی با شما است؟ فرمود: آزاده و بنده، یعنی ابوبکر و بلال رضی الله عنه ، بعد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بدو امر کرد تا زمان ظهور اسلام به میان قوم خویش برگردد، چون زمان هجرت فرا رسید به مدینه ـ خدمت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ـ آمد و از وی در مورد نماز سوال کرد، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نماز و وضو را به او تعلیم داد و او بعدها از آن سخن به میان می‌آورد. آن را برای ابوامامه صحابی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بازگو می‌کند. ابوامامه گفت: ای عمرو پسر عبسه، متوجه باش تو چه می‌گویی. عمرو گفت: ای ابو امامه، سنم بالا رفته و استخوانم نازک و پوک گشته و اجلم نزدیک، و هیچ نیازی نمی‌بینم که بر خدا و رسول او دروغ ببندم و اگر آن را یک بار، دو بار، سه بار، تا هفت بار از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نمی‌شنیدم، هرگز آن را نقل نمی‌کردم، ولی بیش از این آن را از وی شنیده‌ام»([43]).

این یزید پسر حبان است که از زید بن ارقم برای ما می‌گوید و می‌گوید: خود شاهد زید پسر ارقم بودم که عبیدالله پسر زیاد به دنبالش فرستاد و گفت: «این چه حرف‌هایی هستند که از تو شنیده شده است و تو آن‌ها را از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نقل کرده‌ای و گمان می‌بری که او (رسول الله) دارای حوضی در بهشت است؟ گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  این مطلب را برای ما گفته و ما را بدان وعده داده است. گفت: دروغ می‌گویی، تو پیری خرفت شده‌ای. گفت: من آن را به دو گوش خود از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیده‌ام، یعنی شنیدم می‌گفت: هر کس عمدا بر من دروغ ببندد پس به اقامتگاه خود در دوزخ برآید. و من هرگز بر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دروغ نبسته‌ام»([44]).

آیا این دو صحابی دروغگو بوده‌اند؟

این علی رضی الله عنه  است که می‌گوید: «اگر از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  چیزی برای شما نقل کردم، بدانید که اگر آسمان بر من فرود آید، نزد من محبوب‌تر است از این‌که بر وی دروغ ببندم»([45]).

این ابوذر رضی الله عنه  است که نسبت کذب به خویشتن را نفی می‌کند و در روایتی که حاکم آن را از مطرف پسر عبدالله پسر الشخیر روایت کرده، می‌گوید: «حدیثی از ابوذر به من ‌رسید، دوست داشتم وی را ببینم، باری او را دیدم. گفتم: ای ابوذر حدیثی به نقل از شما به من رسید، آرزو می‌کردم تو را ببینم. گفت: خدا پدرت را بیامرزد. حال مرا پیدا کردی. گوید: گفتم به من بگو، من شنیده ام که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  با شما صحبت کرده و گفت: خداوند سه کس را دوست دارد و از سه کس بدش می‌آید، گفت: هرگز نسبت به من گمان مبر که به محبوبم دروغ ببندم. گوید: گفتم این سه نفر که خداوند آن‌ها را دوست دارد، کیانند؟ گفت: مردی است...»([46]) و یک یک آن‌ها را بر شمرد.

آیا از این روایت نتیجه می‌گیریم که ابوذر کذاب است؟ چرا که از خود نفی کذب کرده است و این در حالی است که او نیازمند تزکیه و پاکانه‌ی هیچ امری نیست. بعد از این‌که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در حق وی فرموده است: »ما أقلت الغبراء ولا أظلت الخضرا أصدق لهجه من أبي ذر».

یعنی: کره‌ی زمین بر روی خود حمل نکرده و سایه‌ی درختان به زیر خود نیاورده صادق لهجه‌تر از ابوذر را.

این هم براء، پسر عازب است که نسبت کذب به خویشتن را نفی می‌کند و بعد از روایت حدیثی می‌گوید: «همه‌ی آن‌چه را که برای شما نقل می‌کنیم و به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  نسبت می‌دهیم، خود مستقیما آن را از او نشنیده‌ایم، بلکه بعضی را خود شنیده و برخی را از یاران خویش نقل می‌کنیم. اما در هر صورت ما دروغ نمی‌گوییم»([47]). در روایت حاکم نیز آمده است که همه‌ی ما احادیث را مستقیما از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نمی‌شنیدیم، چون در گیر کارها و مشغولیت‌های خویش بودیم و این امر ما را از شنیدن مستقیم باز می‌داشت. ولی انسان‌های آن روز دروغ نمی‌گفتند و آن‌هایی که حضور داشتند، احادیث را برای افراد غایب نقل و بازگو می‌کردند([48]).

هم‌چنین انس رضی الله عنه ، در روایتی که حمید نقلش کرده، چنین می‌گوید: «نزد انس پسر مالک بودیم، گفت: سوگند به خدا همه‌ی آن‌چه را که برای شما نقل می‌کنیم و به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نسبت می‌دهیم، مستقیما از وی نشنیده‌ایم، اما عادت ما چنین بود که به همدیگر دروغ نمی‌گفتیم، این حدیث را طبرانی در الکبیر روایت کرده و رجال آن‌ رجال صحیح هستند»([49]).

تابع تابعین ابوبکر پسر عیاش بعد از این‌که روایتی از ابو اسحاق از ابو وائل از عبدالله پسر مسعود روایت می‌کند، می‌گوید: «سوگند به خدا من بر ابو اسحاق دروغ نبسته‌ام، ‌و او را ندیده‌ام بر ابو وائل دروغ ببندد، و ابو وائل هم بر عبدالله دروغ نبسته است»([50]).

اما این یاران بعضی اوقات ابوهریره را وادار به توقف کرده و با او به مناظره پرداخته‌اند یا برخی از احادیث وی را انکار کرده‌اند. لذا ناچار شده به دفاع از خویشتن برخیزد، این است روش آنان. تا آن‌جا که من می‌دانم، جهت آگاه نمودن افراد موثق از حال خویشتن به خاطر ضرورت محکم‌کاری در نقل احادیث، چنان‌چه با عمرو پسر عبسه رضی الله عنه  چنین کردند.

ای تکذیب کنندگان یاران و اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، شما با این عملتان مرتکب امر خطرناکی می‌شوید که خداوند شما را به خاطر آن به شدت محاسبه خواهد کرد و در برابر خداوند جبار و انتقام گیرنده، میان شما و ابوهریره موقفی خواهد بود و مورد محاسبه قرار خواهید گرفت.

حال اگر از همه‌ی این اشخاص و امور بگذریم، مگر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نیز از نفس خویش نفی کذب نکرده است؟ بشنوید که می‌گوید: «إذا أحدثتکم عن الله بشيء فخذوا به، فإنّی لن أکذب علی الله عزوجلّ» یعنی: «اگر چیزی را از خدا نقل کردم و به شما گفتم، آن را باور کنید و بگیرید، چون من هرگز بر خداوند عزوجل دروغ نخواهم گفت»([51]).

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  که صادق و مصدوق است، و از خویشتن نفی کذب می‌کند، آیا با این عملش می‌خواهد پرده بر دروغ باطنی درونیش بکشد؟ حقیقتا ـ نفی کذب را دلیل کذب دانستن ـ تفسیری است مسموم و بخل ورزانه از اقول ابوهریره رضی الله عنه .

آری! این تفسیری است بخل ورزانه که صاحب آن عمدا خود را به جهالت می‌زند که اگر بعضی از احادیث را از ابوهریره انکار کرده‌اند و از وی خواسته‌اند، پیرامون صحت آن‌ها دلیل موثق ارائه دهد، یا نقل روایات فراوان را توسط او بر وی خرده می‌گیرند.باید دانست که ابوهریره در این امر تنها نیست، بلکه او تنها یکی از گروهی از اصحاب بزرگوار است که در معرض این انکار قرار گرفته‌اند و بعد صداقتشان مورد تایید قرار گرفته است. از جمله: روایتی که نسائی با سند صحیح از داستان تیمّم عمار در جنگی که در آن همراه عمر رضی الله عنه  بود، روایت کرده، نقل می‌کند که عمار به خاطر حالت جنابتی که برایش پیش آمده بود، خود را در خاک غلطاند، چون به خدمت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  برگشتند و ماجرا را برایش تعریف کردند، فرمود: «اگر وسیله‌ی مورد استفاده خاک باشد، این چنین عمل برای شما کافی است. بعد دو دست خود را برخاک کو بید و درآن ها نفخ کرد.بعد آن ها را به صورت و دو دست خود ما لید». بعد از مدتی عمر رضی الله عنه  در زمان خلا فتش در این زمینه مورد سوال قرار گرفت: عمار این واقعه را بیاد عمر آورد، عمر فرمود: ای عمار از خدا بترس. گفت: ای امیرالمومنین اگر دوست داشته باشی، آن را ذکر نخواهم کرد. گفت: نه، اما مسوولیت آن‌چه را که خودت به گردن خویش انداخته‌ای، به گردنت می‌اندازیم([52]).

سیوطی گوید: «فرموده‌ی عمر مبنی بر این‌که «اما مسوولیت آن را به گردن خودت می‌اندازیم» به معنای قطع نمودن به خطا کردن وی نیست، بلکه اشاره به این است که هم بر او وهم بر خود نیسان را جایز شمرده است»([53]).

به هر حال، چنان‌که عبدالله پسر عمر رضی الله عنه  گوید: «عمر به گفته‌ی عمار قناعت پیدا نکرده بود»([54]).

آیا این امر تکذیب عمار رضی الله عنه  تلقی می‌شود، در حالی‌که فداکاری وی برای اسلام و جزو سابقین بودنش، و محبت او برای امام علی و شهادتش در رکاب او برای همگان روشن و عیان است؟ برخی از صحابه برخی را رد می‌کردند، یا فرا موش می‌کردند و و هم و فرا موشکاری و غیر آن برایشان پیش می‌آمد، مگر غیر از این است که ابوهریره نیز یکی از ایشان بود؟

برای مثال؛ حضرت عمر از محدثین می‌خواست محل اعتماد دیگران بودن خویش را با دلیل ثابت کنند. مسلم از ابو سعید خدری روایت کرده و می‌گوید: «در مدینه در مجلس انصاری‌ها نشسته بودم. ابوموسی اشعری نگران و پریشان بر ما وارد شد. گفتیم: تو را چه شده است؟ گفت: عمر دنبال من فرستاده که به نزدش بروم، من هم به در خانه ی او رفتم و سه بار سلام کردم. در را بر من باز نکرد. برگشتم. [عمر] (بر من بانگ بر آورد) گفت: چه چیز باعث آن شد که برگردی؟ گفتم: من بر در شما آمدم و سه بار سلام کردم، اما جوابی نیافتم، لذا برگشتم. چون رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرموده است: اگر یکی از شما سه بار اذن خواست و به وی اجازه داده نشد، برگردد. عمر گفت: بر صحت این حدیث گواهی بیاور، وگرنه مجازاتت خواهم کرد. ابی پسر کعب گفت: جز کم سن و سال‌ترین افراد قوم با وی هم سخن (گواه) نخواهند شد. ابوسعید گفت: من کم سن و سال‌ترین آن‌ها هستم، گفت: پس با او برو»([55]).

در لفظ دیگری که مسلم روایتش کرده، ‌آمده است که «ابوموسی اشعری آمد، و لفظ «پشت و شکمت به درد می‌آورم یا این‌که باید گواهی بر آن بیاوری» و لفظ «تو را به درد خواهم آورد، برای درس عبرت و از باب موعظه آمده است» و لفظ «شروع به خنده کردند» گوید: گفتم برادر دینی شما نگران و هراسان به نزدتان آمده و ترسیده است و شما می‌خندید؟ راه بیفت من در این عقوبت شریک و همتای شما هستم و عمر (بعد از گواهی ابوسعید) گفت: دوست داشتم به یقین برسم»([56]).

در لفظ بخاری از این روایت آمده است که عمر بعد از ادای شهادت ابوسعید گفت: «کالای بازار و رفت و آمد برای تجارت کاری کرد که امر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بر من پوشیده بماند».

در لفظ ابی داود آمده است که عمر از ابوموسی معذرت خواهی کرد و گفت: من تو را متهم به دروغ‌گویی نمی‌کنم، ولی نقل حدیث از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  امری بس مهم و شدید است. در روایت دیگری از وی آمده است که گفته: من تو را متهم نمی‌کنم، لیکن ترسیدم که مردم بر زبان رسول خدا سخن و حدیث بتراشند. آری! آنان افراد مورد ثقه و اطمینان را این چنین محاسبه می‌کردند تا کسی جرات دروغ بستن بر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را به خود ندهد.

از جمله مثال‌های انکار اصحاب این‌که، ابن عباس حدیثی برای عبدالله بن شفیق العقیلی، در رابطه با جمع میان نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا نقل کرد. ابن شفیق گوید: «در مورد آن چیزی در دلم پیدا شد، نزد ابوهریره آمدم و در موردش از وی سوال کردم، او هم سخن ابن عباس را تایید کرد»([57]).

آیا این عمل ابن شفیق تکذیب ابن عباس تلقی می‌شود؟ و آیا شایسته است چون فردی نسبت به یکی از روایات ابن عباس چیزی در دلش قرار گرفته نسبت به همه‌ی روایت‌های ابن عباس مشکوک شویم و او را تکذیب کنیم؟

حالت ابوهریره نیز چیزی بیش از این نیست که بعضی از افراد حدیث وی را غریب پنداشته‌اند، لذا چیزی در دلشان جای گرفته نسبت به آن از دیگر اصحاب سوال کرده‌اند، آن‌ها هم حدیث وی را تایید کرده‌اند.

داستان دیگری برای ابن عباس پیش آمده که طاووس آن را نقل کرده است. وآن این‌که زید پسر ثابت از برخی از فتاوای ابن عباس به تعجب افتاد و آن‌ها را غریب پنداشت. ابن عباس که متوجه قضیه شد، گفت: اگر باور نداری، برو از فلان زن انصاری سوال کن که آیا رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  او را بدین موضوع امر کرده است، یا خیر؟ گوید: زید پسر ثابت در حالی که می‌خندید، به نزد ابن عباس برگشت و گفت: نمی‌بینمت جز این‌که راست گفتی([58]).

آیا آن‌چه بر ابوهریره انتقاد گرفته شده، چیزی غیر از این است که بعدا آشکار می‌شود که حق با اوست؟

ابو امامه حدیثی از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نقل کرد، از وی سوال شد آیا تو این حدیث را از خود رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیده‌ای؟ گفت: بلی، و ما در میان قومی بودیم که ما را تکذیب نمی‌کردند و ما نیز در واقع دروغ نگفته‌ایم([59]).

نظیر این در میان تابعین نیز رایج بود، که از صحابه‌ای که از آن‌ها حدیث روایت می‌کردند، نفی کذب می‌نمودند، برای مثال جریر پسر حازم می گوید: «شنیدم که حسن (منظور حسن بصری است) می‌گفت: جندب پسر عبدالله در همین مسجد حدیثی برای ما نقل کرد که آن را هنوز فراموش نکرده‌ایم و هرگز ترس این را ندارم که جندب بر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دروغ گفته باشد». همچنین عبدالله پسر یزید گفت: «براء حدیث را برای من نقل کرد و او هم دروغگو نیست»([60]).

حال امکان دارد بتوانیم تفسیر دیگری از اعتراض صحابه نسبت به فراوانی روایات توسط ابوهریره ارائه دهیم بدون این‌که گرفتار تکلف یا ظلم یا ترجیح نظریه‌ی سوئی شده باشیم، ازدقت در آثار بر جای مانده از اصحاب و احتیاط شدید آنان در روایت حدیث و پناه بردنشان بر کم‌گویی و دوری از پر حرفی از ترس این‌که نکند به خطا در افتند، آن‌هم در حالی که ابوهریره همچون آنان احتیاط نکرده و از نقل و بازگویی احادیث پروایی نداشته، زیرا به حافظه‌ی خویش اطمینان داشته است. اگر از این زاویه به مسئله بنگریم، جایی برای هیچ تعجبی در روایات فراوان ابوهریره و احتیاط دیگران و انتقاد بر ابوهریره در کثرت روایاتش، نمی‌بینیم. به ویژه اگر فرد صحابی بر ظاهر احادیث و روایاتی توقف کند که به خودداری از کثرت روایات امر می‌نمایند و آن‌ها را بر احادیث دیگری که به تبلیغ احادیث و رفع حرج از نقل آن‌ها دعوت می‌نمایند، ترجیح دهد، یا این‌که اصلا این احادیث دیگر را نشنیده باشد.

حاکم از عبدالله پسر مسعود روایت کرده که او روزی از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سخن به میان آورد و حدیثی از او نقل کرد، در پی آن گرفتار اضطراب و لرزش آن‌چنانی شد که لباسش نیز می‌لرزید. بعد گفت: یا شبیه این.

با سند دیگری روایت کرده که بعدا گفت: این حدیثی است مربوط به اصول پرهیز از کثرت روایات و تأکید بر دقت در محکم کاری در امر روایت([61]).

دارمی از ثابت پسر قطبه انصاری روایت کرده که گفت: عادت عبدالله چنین بود که در طول ماه تنها دو یا سه حدیث برای ما نقل می‌کرد([62]).

عثمان رضی الله عنه  نیز از نقل حدیث خودداری می‌کرد و در مورد سبب آن می‌گفت: «این امر که من فهیم‌ترین اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در امر حدیث نیستم، مرا از نقل آن باز نمی‌دارد، بلکه گواهی می‌دهم که از وی شنیدم که می‌فرمود: هر کس چیزی به من نسبت دهد که آن را نگفته ‌باشم، جایگاه خویش را در آتش بیابد»([63]).

همچنین شعبی نیز خودداری ابن عمر از کثرت روایات را برای ما بازگو می‌کند و می‌گوید: «یک سال و نیم تمام با ابن عمر رفاقت و مصاحبت کردم، طی این مدت ندیدم که حدیثی از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ـ جز یک مورد ـ روایت کند»([64]).

انس نیز به ندرت از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حدیث نقل می‌کرد و چون حدیثی از وی نقل می‌کرد، در پی آن می‌فرمود: (چنان‌که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفته است). با این وصف انس از جمله‌ی کسانی است که روایات فراوان از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نقل کرده‌اند، چون عمر او طولانی شد و مدت زمان زیادی بعد از پیغمبر  صل الله علیه و آله و سلم  زنده ماند، لذا مسلمانان به او احتیاج پیدا کردند. او هم امکان کتمان احادیث را نداشت و اگر بخواهیم محملی برای توفیق میان خودداری او از کثرت روایت از طرفی و فراوان شدن روایت‌هایش از طرف دیگر پیدا کنیم، می‌توانیم بگوییم اگر او همه‌ی روایت‌های موجود نزد خویش را نقل و روایت می‌کرد، حجم مرویاتش چند برابر آن‌چه از وی بر جای مانده است می‌شد([65]).

ابوقتاده نیز از کثرت روایت خودداری می‌کرد، ‌بعد لفظی در ارتباط با خودداریش از کثرت روایت بر زبان می‌آورد که افراد سابق الذکر بر زبان نیاورده‌اند که این لفظ سر خودداری او از کثرت روایت را بیان می‌دارد. در جواب عبدالرحمن پسر کعب پسر مالک که از وی خواسته بود روایتی برایش بخواند، می‌گوید: «می‌ترسم که زبانم به چیزی لغزش کند که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آن را نگفته است، زیرا شنیدم که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌فرمود: شما را بر حذر می‌دارم از کثرت روایات از من، چون هر کس به عمد بر من دروغ ببندد، جایگاه خویش را در دوزخ می‌یابد»([66]).

زید پسر ارقم نیز همچون آنان عمل کرد، زیرا حصین بن سبره به وی چنین می‌گوید: «ای زید، خیری فراوان دریافت کرده‌ای، زیرا رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را دیده، حدیث وی را شنیده، با او به جهاد رفته‌ و پشت سر او نماز خوانده‌ای. آری! تو خیر فراوانی دیده‌ای ای زید. حال از آن‌چه از او دیده‌ای برای ما بازگو کن. او هم در جواب می‌گوید: ای برادرزاده، عمرم بالا رفته و عهد و زمان کهن شده و برخی از چیزهایی را که از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیده و فهمیده‌ام فراموش کرده‌ام، هر چه را برای شما بازگو کردم بپذیر و در مورد غیر آن تکلیفی بر دوش من قرار ندهید»([67]).

اولین بابی که پسر عدی در کتابش بنام «الکامل» تدوین و تنظیم کرده، مربوط به کسانی است که از ترس خطا و لغزش به ندرت از رسول خدا حدیث نقل کرده‌اند. او در این باب اقوالی شبیه این قول از ابو قتاده، انس، عثمان، صهیب و ابن مسعود رضی الله عنه  نقل می‌نماید. بعد در باب یازدهم کتابش از یارانی سخن به میان می‌آورد که در نقل حدیث احتیاط و تشدد به خرج داده‌اند، از ترس این‌که نکند در نقل آن گرفتار دروغ و خطا شده باشند. این عده در تعلیل خودداری از نقل حدیث گفته‌اند که پیر شده و به فراموشکاری گرفتار گشته‌ایم. در این کتاب سخن زید پسر ارقم را ـ که آن را روایت کردیم ـ می‌آورد و در همین کتاب به نقل از سائب پسر زید می‌گوید: «با عبدالرحمن پسر عوف و طلحه پسر عبیدالله و سعد پسر ابی وقاص و مقداد پسر اسود مصاحبت داشته‌ام، از هیچ کدامشان نشنیدم که حدیثی از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نقل کند. جز یک مورد که شنیدم طلحه از واقعه روز اُحُد سخن می‌گفت».

او باب هفدهم کتاب خویش را به شرح حال کسانی که کم روایت کردن را برگزیده‌اند و کثرت روایت آن را امری مذموم خوانده‌اند و فراوان دعا کرده‌اند که خداوند آن‌ها را از دروغ مصون بدارد، اختصاص داده است. در این باب به ذکر اقوال برخی از تابعین و تابع تابعین پرداخته است. مانند سخن ایوب سختیانی که گوید: «خیر و نیکی در حدیث کم و قلیل آن است». سخنانی در همین معنی را از عبیدالله العمری وشفی پسر مانع و مالک پسر انس و ابن شبرمه کوفی و ثوری نقل کرده است. عامر شعبی یکی از بزرگان تابعین نیز چنین بود و می‌گفت صالحان اولیه کثرت روایت را دوست نداشته‌اند و اگر زنده بمانم، جز حدیثی که مورد اجماع و اتفاق اهل حدیث باشدحدیث دیگر، نقل و روایت نخواهم کرد.

یکی از تابعین می‌گوید: از شعبی خواستم حدیثی برایم روایت کند، آن را روایت کرد. گفتم آیا این حدیث مرفوع است و به رسول خدا می‌رسد؟ گفت: خیر، اگر به پایین‌تر از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ختم شود، ‌نزد ما محبوب‌تر است. چون اگر در آن زیادی یا نقصی موجود باشد، بر فرد دون و پایین‌تر از رسول خدا محسوب می‌شود.

مشابه این سخن از ابراهیم نخعی نقل شده است. ملاحظه‌ می‌شود که همه‌ی این بزرگواران از باب احتیاط از کثرت نقل روایات خودداری کرده‌اند. ولی هرگز سکوت کلی اختیار نکرده‌اند. بدین معنی که بکلی از روایت احادیث خودداری کنند. به دلیل این‌که کتب و دیوان‌های حدیث مملو از روایات و منقو لات این بزرگواران است و اگر این افراد ـ‌که حدیث را از آن‌ها نشنیده‌اند ـ سکوت آن‌ها را نقل کرده اند، در مقابل کسان مورد اطمینان دیگری وجود دارند که مرویات آن‌ها را شنیده‌اند. در این امر ردی بر ابوریه وجود دارد که شاذ و نوادر ابوهریره از آن‌ها را به صورت حدیث روایت می‌کند.

گویی به چشم خویش شاهدم و می‌بینم که گروه کثیری از یاران رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و همچنین تابعین به ندرت از او نقل حدیث کرده‌اند. گویی متاثر از مذهب عمر بن خطاب رضی الله عنه  بوده‌اند که نسبت به کسانی که احادیث فراوان روایت می‌کردند یا در حکمی خبری روایت می‌کردند، بدون آن‌که شاهدی بر آن اقامه کنند، تشدد به خرج می‌داد و به آن‌ها امر می‌کرد از کثرت روایات خودداری کنند و هدفش از این، جلوگیری از این بود که مردم نسبت به احادیث بی‌اهتمامی و بی‌مبالاتی به خرج ندهند و در نتیجه شک و شبه به احادث رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  راه نباید و دروغ و تدلیس انسانهای منافق و فاسق و اعرابی با آن درآمیخته نشود و ساحت حدیث آلوده نگردد([68]). و گفت: قرآن را از روایات دور کنید و روایت از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را به حداقل برسانید، من هم در این امر شریک شما هستم([69]).

همه‌ی این بزرگواران چنان‌چه می‌بینیم از کثرت روایات خوششان نیامده است و این امر هم تنها بدین خاطر بوده که کثرت روایت مظنه ی خطاست و انسان جای ثقه و مورد اطمینان اگر دهان به خطا بگشاید، دیگران این خطا را از وی یادمی‌گیرند. در حالی‌که نمی‌‌دانند خطاست و چون به نقل و روایت او اطمینان دارند، همواره بدان عمل می‌کنند. آن‌گاه او باعث عمل به چیزی می‌شود که شارع آن را نگفته است، در نتیجه کسی که از راه اکثار روایات نگران وقوع خطا باشد، اگر به عمد به اکثار در روایات روی آورد، از وقوع در گناه ایمن نخواهد بود. از این‌رو زبیر و غیر او از اصحاب از فراوان روایت کردن حدیث خودداری کرده‌اند. اما کسانی (از اصحاب) که به کثرت روایت حدیث روی آورده‌اند، ‌از شبهه‌ی وقوع در خطا امین بوده و به خویشتن اعتماد فراوان داشته‌اند، یا این‌که عمرشان طولانی گشته و به حدیثی که نزد آن‌ها بود احتیاج پیدا شده و در مورد آن مورد سوال واقع شده‌اند و آن‌ها نیز امکان کتمان آن را نداشته‌‌اند([70]). مانند ابوهریره رضی الله عنه . بدین وسیله بطلان استدلال کسی که روایات کم از بزرگان صحابه را دلیل دروغ‌گویی ابوهریره تلقی می‌کند، روشن می‌شود. بلکه کذب او به اثبات می‌رسد و دروغگو اوست چون روایت کم از اکابر صحابه به دلیل فوت آن‌ها قبل از نیاز به ذکر حدیث است نه به دلیل خودداری آنان از ذکر حدیث. عمر بن خطاب و علی بن ابی طالب رضی الله عنه  به دلیل قرار گرفتنشان در مقام ولایت امر مسلمانان و مسوول واقع شدن و قضاوت کردنشان ناگزیر از کثرت روایت شده‌اند. همه‌ی یاران رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  پیشوا و ائمه بودند و به آنان اقتدا می‌شد و عملشان مورد دقت قرار می‌گرفت و بدان تاسی می‌شد. از ایشان فتوا طلب می‌شد، لذا ناگزیر فتوا صادر می‌کردند، احادیث را شنیده بودند و آن را ادا می‌کردند. اما بزرگان صحابه مانند ابوبکر، عثمان، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابو عبیده جراح، سعید پسر زید بن عمرو بن نفیل، اُبی بن کعب، سعد بن عباده، عباده بن صامت، اسید بن حضیر، معاذبن جبل و نظیر اینان کمتر از دیگر یاران، از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حدیث نقل کرده‌اند، آری چنان‌که از جابر بن عبدالله و ابو سعید خدری، وابوهریره و عبداله بن عمر بن خطاب و عبدالله پسر عمرو بن عاص، عبدالله بن عباس، رافع بن خدیج، ‌انس بن مالک، براء بن عازب و نظایر این‌ها احادیث روایت شده، از آنان روایت نشده است([71]). زیرا این‌ها مدت زمان طولانی بعد از وفات رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در میان مردم مانده‌اند، بسیاری از اصحاب از دنیا رفته بودند و مردم به این‌ها نیاز پیدا می‌کردند([72]).

در میان اصحاب کسانی هستند که اصلا حدیثی از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  روایت نکرده‌اند، با این‌که بیشتر از برخی از کسانی که احادیث را روایت کرده‌اند، درخدمت رسول خدا بوده و از وی حدیث شنیده‌اند، ما خود داری کردن آن‌ها از روایت حدیث را حمل بر تقوا و پرهیز کاری نموده‌ایم. یا این‌که چون اصحاب و یاران در قید حیات بوده‌اند، نیازی به ذکر احادیث خویش پیدا نکرده‌اند. یا این‌که مشغول عبادت و سفرهای جهاد در راه خدا بوده‌، تا وقتی که از دنیا رفته‌اند و چیزی از آنان حفظ نشده که از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نقل کرده باشند([73]).

معلمی رحمه الله علیه می‌گوید: «دو کار وجود داشت که می‌بایست اصحاب بدان برخیزند. اولی تلقی و اخذ از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و دومی اداء آنچه از او گرفته‌اند».

در رابطه با موضوع تلقی می‌توان گفت که: همه‌ی اصحاب نمی‌توانستند به صورت مستمر و دائم در خدمت پیغمبر بمانند و از وی حدیث دریافت کنند و از آن‌جا که انس و ابوهریره همواره ملازم پیغمبر بودند و او را خدمت می‌کردند، طبعا آن‌ها بیش از کسانی که مشغول تجارت و کشاورزی بودند، از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حدیث دریافت می‌کردند. و از آن‌جا که ابوهریره بر کسب علم بس حریص بود، علاوه بر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، از کسانی که در مصاحبت با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از وی سبقت گرفته بودند، نیز اخذ حدیث می‌کرد، چه بسا روایت‌هایی وجود دارد که خود آنهارا از رسول خدا نشنیده بلکه از آنان روایتشان کرده است([74]).

در رابطه با اداء هم می‌توان گفت که: ابوبکر تنها دو سال در زمان ادای حدیث زیسته است و در این مدت هم مشغول تدبیر امور مسلمانان بود. عمر نیز در زمان خلافت ابوبکر مشغول کار وزارت و تجارت بود. بعد از او هم به تدبیر امور مسلمین پرداخت.

در کتاب المستدرک آمده است که معاذ بن جبل رضی الله عنه  یاران خویش را به طلب و کسب علم فرا می‌خواند و ابو الدرداء‌ و سلمان و ابن مسعود و عبدالله بن سلام را برای آنان نام برد که از آن‌ها علم بگیرند. یزید پسر عمیره از معاذ سوال کرد و گفت: آیا نزد عمر پسر خطاب نیز کسب علم کنیم؟ معاذ گفت: درباره‌ی هیچ چیز از وی سوال نکنید چون او مشغول به دیگر کارهاست و وقت پاسخ گفتن به سوالات شما را ندارد.

عثمان و علی نیز به کارهای وزارت و غیر آن مشغول بودند، بعد از آن هم درگیر امر خلافت و مقابله با فتنه‌ها شدند. لذا افراد متمایل و راغب به طلب علم از مراجعه به این‌ها و امثال آنان خودداری می‌کردند و بر این باور بودند که همه‌ی صحابه امینان امت هستند، لذا از مراجعه به این‌ها خودداری کرده و به افراد پایین‌تر از ایشان اکتفا می‌کردند. این بزرگان نیز بر این باور بودند که روایت حدیث بر آن‌ها لازم و حتمی نیست، مگر به هنگام نیاز و معتقد بودند که اگر این روش ادامه پیدا کند، چیزی از سنت ضایع نخواهد شد، چون می‌دیدند که تعداد صحابه فراوان است و مدت بقا و ماندگاری‌شان طولانی خواهد شد و مناسبت‌های پیش خواهد آمد که آن‌ها را ناگزیر از تبلیغ و ذکر حدیث خواهد کرد. علاوه بر این خداوند نیز بذات خویش حفاظت از شریعت را تکفل کرده است، با وجود این، در نقل حدیث بر خود سخت می‌گرفتند. نکند در دام غلط و اشتباه گرفتار آیند و بر این باور بودند که اگر به هنگام وجوب تبلیغ خطایی نیز از کسی از آنان سر زند او قطعا معذور است، بر خلاف کسی که قبل از احساس نیاز حدیثی را نقل کند و به خطا رود معذور تلقی نمی‌شود، با وجود این دوست داشتند کسان دیگری به جای هر یک از آن‌ها به این مهم برخیزند. مع‌الوصف احادیث فراوانی نقل کرده‌اند. و به گوش آنان می‌رسید که یکی در امر نقل حدیث زیاده‌روی می‌کند. با وجود این گمان نمی‌بردند که او مرتکب منکری شده است. تنها این سخن از برخی از آنان روایت شده که زیاده‌روی در نقل احادیث «خلاف الاولی» است([75]).

حقایق فوق ما را وادار می‌کند که به شهامت و جرات تمام بر صواب بودن رویه ی ابوهریره در شجاعت و جراتش در نقل احادیث اعتراف کنیم، بعد از این‌که به چشم خویش دید که فتنه‌ها و جنگها و فتوحات و کارهای دولتی به سرعت اصحاب را از میان بر می‌دارد و به کام مرگ می‌برد، در حالی که از فتنه ها و کارهای دولتی دور بود و از جنگ‌ها و فتوحات بعید، و عقیده داشت که آن‌چه برخی از بزرگان صحابه بدان اکتفا کرده‌اند، یعنی اشتغال به تعلیم و تبلیغ و پاسبانی از حریم و مرزهای عقیده و اندیشه، در پایتخت حکومت اسلامی و سایر شهر‌های بزرگ، برای او نیز کافی است.

اضافه بر همه‌ی استدلالات فوق، اگر زیاده‌روی در نقل احادیث منجر به ازدیاد یا نقصان لفظی شود، نباید این امر موجب ترک روایت حدیث و کتمان علم و باعث انزوا گردد. منتهای آن‌چه راکه بر ابوهریره‌اش خرده گرفته‌اند، این است که لفظی ناقص یا زیاد کرده است و بس. رضای خدا بر واثله‌ی پسر الاسقع باد آن‌گاه که یکی از یارانش به او می‌گوید: حدیثی را از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برای ما بازگو کن که اصلا نقصان و زیادتی در آن نباشد. وی خشمگین شد و گفت: مصحف یکی از شما در کنج خانه‌اش آویزان گردیده است، با این حال زیاد و کم می‌شود. در لفظ دیگری آمده است که: خشمگین شد و گفت: شما صبح و شام به مصحف‌های خود مراجعه می‌کنید و در آن نگاه می‌ورزید، با این حال در وضع آن‌ها به توهم خواهید افتاد و بر آن‌ها می‌افزایید و از آن‌ها کم می‌کنید([76]). یعنی در حفظ قرآن زیاد و کم می‌آورید، با این وصف حدیثی که در سینه‌ها محفوظ است بل‌که در قلب یک نفر ـ نه همه‌ی امت ـ محفوظ است، چگونه باید باشد؟

این سخن حجتی است قوی از جانب واثله جهت توجیه و تبریر وجود زیادی و نقصان در احادیث. بنابراین اگر احیانا ابوهریره نتوانسته به خوبی حدیثی را حفظ کند، این امر دلیل و عیب بزرگی که باعث ترک روایت احادیث از وی گردد، تلقی نمی‌شود.

البته ما این سخن را از باب جدل و تنازل در مقابل ادله‌ی خصم بر زبان می‌آوریم و گرنه ما جز اندک مخالفتی از جانب صحابه پیرامون مرویات ابوهریره نمی‌بینیم ـ که در آن نیز حق را به جانب ابوهریره می‌بینیم ـ و کسی چون «حیان ازدی» که با او مخالفت ورزیده است، در واقع مخالفتش ستمگرانه بوده است. واقعه از این قرار بود که وقتی یکی به او گفت: ابوهریره می‌گوید نماز میانه «الصلاة الوسطی» نماز عصر است، گفت: ابوهریره پرگویی می‌کند، زیرا پسر عمر می‌گوید: نماز میانه نماز صبح است([77]). حال این‌که علی پسر ابی طالب و حفصه و ام سلمه و عایشه (مادران مومنان) و ابن عباس و سمره پسر جندب و ابی پسر کعب رضی الله عنهم  و بسیاری از تابعین در این امر که مراد از نماز وسط نماز عصر است، موافق ابوهریره هستند([78]). این امر دلیل بر این است که بنا به قول ارجح ـ که بخاری نیز آن را ترجیح داده ـ «صلاة الوسطی» نماز عصر است.

از این‌جاست که ابوهریره به خود اجازه نمی‌دهد همچون بعضی افراد گرفتار خود کم‌بینی و بی‌اعتمادی نسبت به خود شود، بل‌که چنان‌که دیدیم کاملا به خود و حافظه‌ی خود اعتماد دارد.

در حقیقت این تنها ابوهریره نبود که این چنین به خود اعتماد داشت، بلکه مجموعه‌ای از اصحاب چنین بودند که به خود اعتماد داشتند و اهل جرات بودند. چون هشام پسر عامر و انس، ‌هر چند در مورد انس گفته‌اند که کم حدیث روایت می‌کرد.

از ابو دهماء و ابو قتاده روایت شده که گفته‌اند: ما بر هشام پسر عامر عبور می‌کردیم و به نزد عمران پسر حصین می‌آمدیم، روزی گفت شما بر من عبور می‌کنید و به نزد کسانی می‌روید که بیشتر از من در خدمت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نبوده‌اند و از من داناتر به احادیث او نیستند([79]).

از ثابت بنانی روایت شده که گفت: «انس گفت: ای ابا محمد، از من حدیث بگیر چون من مستقیما از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دریافت کرده‌ام، او هم از خداوند جل جلاله دریافت کرده و تو از هیچ احدی مورد اعتماد‌تر از من (حدیث) دریافت نمی‌کنی».

رسول خدا و اصحاب و مردمان بعد از آنان ابوهریره را مورد اعتماد وثقه دانسته‌اند:

اعتماد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به او:

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در روایتی که بخاری از او (ابوهریره) روایت کرده است می‌گوید: عرض کردم ای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، در روز قیامت چه کسی سعادتمند‌تر به شفاعت شما است؟ گفت: ای ابوهریره حدث می‌زدم که کسی قبل از شما در این زمینه از من سوال نکند، چون می‌بینم که تو بر حدیث بس حریص هستی. بعد فرمود: سعادتمندترین افراد به شفاعت من در روز قیامت کسی است که خالصانه کلمه «لا إله إلا الله» را بر زبان بیاورد([80]).

اما رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برای ابوهریره گواهی داد که در او خیر وجود دارد. در این رابطه گفته است: «رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: شما از چه طایفه‌ای هستی؟ عرض کردم از طایفه ی دوس. گفت: گمان نمی‌برم که در میان طایفه‌ی دوس کسی وجود داشته باشد که در او خیرموجود باشد». ابوعیسی گوید: این حدیث حسن صحیح غریب است([81]).

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به او اعتماد کرد که مبلغ اوامرش باشد. در روایتی که ابوداود با سند صحیح روایت کرده، آمده است که می‌گوید: رسول خدا خطاب به من فرمود: برو در مدینه بانگ بر آور که نماز بدون قرائت قرآن ـ و ولو در حد سوره ی فاتحه الکتاب یا بیشتراز آن ـ جایز نیست([82]).

اقوال صحابه در زمینه ی اعتماد به او:

علاوه بر آن‌چه به صورت متفرقه در لابه‌لای صفحات کتاب آمده است، در ارتباط با این‌که ابوهریره هم‌مجلس رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بود و با او می‌آشامید و می‌خورد، که توثیق ضمنی او به شمار می‌آید. این تاییدات مستقیم رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برای ابوهریره بسی با اهمیت و باارزش می‌باشند، اما آقای محمود ابوریه ی قلدر چنین می‌بیند که همه‌ی احادیث وارده در فصل پیشین و در همین صفحه ـ در زمینه‌ی فضل و بزرگواری ابوهریره ـ روایات خود ساخته ی او هستند، و این مطلب را دلیل بر این می‌شمارد که گویا او این جایگاه را خود، برای خود ساخته و بدین‌وسیله به ستایش از خود پرداخته است، که این از او بسی بعید است. لذا من تلاش کردم تا در زمینه‌ی توثیق اصحاب و تابعین و اتباع تابعین برای او به جستجو بپردازم و در این زمینه به مطالب فراوانی دست یافتم که دل مسلمان از آن به وجد می‌آید و باعث گم گشتن و فرار افراد مغرض می‌شود.

تایید طلحه رضی الله عنه  برای او:

طلحه پسر عبیدالله القرشی، یکی از ده صحابی مژده داده شده به بهشت. و همتای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در چهار تن از زنانش([83]) به تأیید ابوهریره گواهی داده است. زیرا ابوعیسی ترمذی از مالک پسر ابی عامر روایت کرده و می‌گوید: مردی نزد طلحه پسر عبیدالله آمد و گفت: ای ابا محمد، آیا گمان می‌بری که این مرد یمانی ـ ابوهریره ـ از تو آگاهتر به احادیث رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  باشد؟ چیزهایی از او می‌شنویم که از شما نمی‌شنویم و سخنانی از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌گوید که تو نمی‌گویی؟

گفت: در مورد این‌که او چیزی از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیده که ما نشنیده‌ایم، شک ندارم. او چیزهایی از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیده که ما نشنیده‌ایم، چرا که او مسکین و بی‌چیز و مهمان رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بود و دستش در دست او. اما ما صاحب منازل و خانه‌ها و ثروت بودیم و تنها در دو سوی روزصبح و عصر به خدمت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌آمدیم، لذا در این امر که او چیزهایی از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیده باشد که ما نشنیده‌ایم، شک و گمان ندارم و کسی را سراغ ندارم که در او خیری موجود باشد و سخنی به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به نسبت دهد که او آن را نگفته باشد([84]).

در روایت بیهقی جمله‌ی مفیدی اضافه بر بر روایت ترمذی وجود دارد. زیرا بیهقی در مدخلش از طریق اشعث به نقل از مولا (بنده‌) ی طلحه روایت می‌کند و می‌گوید: ابوهریره نشسته بود، مردی بر طلحه گذر کرد و به او گفت: ا بو هریره احادیث فراوانی روایت کرده است. طلحه گفت: ما هم مانند او شنیده‌ایم، اما او آن‌چه را که شنیده، حفظ کرده و لیکن ما فراموش کرده‌ایم([85]). در این‌جا ملاحظه می‌کنیم که طلحه گواهی داده است بر این‌که ابوهریره از اهل خیر است، چرا که به سماع و حفظ او گواهی داده است.

تأیید ابی پسر کعب برای او:

ابی پسر کعب برای او گواهی می‌دهد و می‌گوید: ابوهریره شهامت و جرات این را داشت که در مورد اشیائی از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سوال کند که دیگران جرات سوال کردن در مورد آن را نداشتند([86]). و ما در مورد آن‌ها از او سوال نمی‌کردیم([87]).

در فصل پیش گفتیم که اُبَی قرآن را به ابوهریره تعلیم داد و این امر ضمنا دلیل توثیقش به شمار می‌آید. از موارد دیگری که در ارتباط با توثیق ابی برای ابوهریره بدان استدلال می‌شود، روایت بعضی از یاران او از ابوهریره است. همچون اُبَی عثمان النهدی و ابی رافع و عطا بن یسار. مشهور است که این‌ها حدیث را از ابی دریافت کرده‌اند و اگر از ابی می‌شنیدند که آن‌ها را از روایت حدیث از ابوهریره بر حذر می‌دارد، قطعا از او حدیث روایت نمی‌کردند، به او نزدیک نمی‌شدند. انسان دانای هوشمند می‌بیند که در این قرینه دلالتی آشکار وجود دارد بر این‌که ابی، ابوهریره را اهل ثقه دانسته است.

تأیید ابن عمر رضی الله عنهما  برای او:

ابن عمر برای او گواهی می‌دهد که: ای ابوهریره تو بیشتر از ما ملازم و هم‌نشین رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بوده‌ای و بیشتر از ما احادیث او را حفظ نموده‌ای([88]) و از ما به احادیث او داناتر هستی([89]).

تأیید حذیفه برای او:

حذیفه‌ی یمانی رضی الله عنه  تزکیه‌ی دیگری از ابن عمر برای او ذکر می‌کند و روایت حذیفه برای این تزکیه گویی نوعی گواهی از سوی او تلقی می‌شود. حذیفه می‌گوید: مردی به ابن عمر گفت: ابوهریره زیاد احادیث از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  روایت می‌کند. ابن عمر گفت: من تو را به پناه خدا حواله می‌کنم از این‌که در مورد آن‌چه او می‌گوید شک و گمان داشته باشی. تفاوتمان تنها در این است که او جرات داشت و ما هراس داشتیم([90]).

عملکرد صحابه گواه بر توثیق ابوهریره است:

مجموعه‌ی فراوانی از وقایع علمی بر توثیق ضمنی اصحاب رضی الله عنه  برای ابوهریره دلالت می‌نمایند که اقوال فوق را تقویت می‌بخشند.

اعتماد ابوبکر به ابوهریره:

از جمله‌ی موارد اعتماد اصحاب به ابوهریره‌ این‌که: ابوبکر رضی الله عنه  او را در مراسم حج سال پیش از حجة الوداع به عنوان موذن خود به مکه فرستاد. «بخاری از حمید پسر عبدالرحمن روایت کرده که ابوهریره به او (حمید) خبرد داد که ابوبکر رضی الله عنه  در سالی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  او را به عنوان امیر حج (قبل از حجة الوداع) برگزیده بود، او ابوهریره را همراه جمعی ـ در روز عید قربان ـ فرستاد تا در میان مردم بانگ بر آورد که از امسال به بعد دیگر هیچ مشرکی حق ادای حج را ندارد و هیچ کس حق ندارد عریان به طواف کعبه برخیزد([91]).

پذیر فته شدن گواهی ابوهریره از سوی عمر رضی الله عنه :

از جمله‌ موارد پذیرش گواهی ابوهریره از سوی عمر، موردی است که احمد و مسلم در روایتشان برای حادثه طلب گواهی حسان از ابوهریره آن را نقل کرده‌‌اند و آن چنین بود: عمر بر حسان عبور کرد در حالی‌که او در مسجد شعر می‌سرود، عمر بر او انتقاد کرد. در پاسخ گفت: من در این مسجد شعر می‌سرودم، در حالی‌که بهتر از شما در آن وجود داشت. بعد روی خود را به طرف ابوهریره برگرداند و گفت: تو را به خدا سوگند می‌دهم آیا شنیده‌ای که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌گفت: به جای من آن‌ها (مشرکان) را پاسخ بده، وبرای من دعا کرد و گفت: پروردگارا او را به واسطه‌ی روح القدس تایید کن. ابوهریره گفت: خدایا گواه باش که: بلی. راست می‌گوئی([92]) سکوت عمر دلیلی بر قبول گواهی ابوهریره تلقی می‌شود.

بخاری نیز از وی نقل کرده که زنی را نزد عمر آوردند که خال کوبی می‌کرد. بر خاست و گفت: به خدایتان سوگند می‌دهم بگویید که چه کسی در مورد خال‌کوبی چیزی از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیده است؟

ابوهریره می‌گوید: برخاستم و گفتم ای امیرالمومنین، من شنیده‌ام. گفت: چه چیزی را شنیده‌ای؟ گفت: «لا تشمن ولا تستوشمن» از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم می‌فرمود: دیگران را خالکوبی مکن و آن را از دیگران در حق خود مپذیر([93]).

 

مجالست او با ابن عباس و پذیرش ابن عباس مخالفت او با خود را و پیرویش از قول او:

ابوهریره در حضور ابن عباس مخالف رأی او فتوا صادر کرد. اگر چنان‌چه افراد جاهل توصیف می‌کنند، ‌ابن عباس از فتوای او راضی نمی‌بود، او را از آن منع می‌کرد و و نیز کسی که طلب فتوا کرده بود را از قبول فتوای او منع می‌کرد.

بخاری از ابو سلمه‌ی پسر عبدالرحمن پسر عوف روایت کرده و می‌گوید: مردی نزد ابن عباس آمد. ابوهریره نیز در کنار وی نشسته بود. آن مرد گفت: در مورد زنی که چهل شب بعد از مرگ شوهرش بچه‌ای به دنیا آورده برایم فتوا صادر کن. ابن عباس گفت: از میان دو ملهتی که برایش قرار داده شده، هر کدام دیرتر باشد، عده‌ی او همان است. من هم (ابو سلمه) گفتم: خداوند می‌فرماید ﴿وَأُوْلَٰتُ ٱلۡأَحۡمَالِ أَجَلُهُنَّ أَن يَضَعۡنَ حَمۡلَهُنَّۚ [الطلاق: 4] یعنی زنان حامله مدت زمان عده‌شان تا هنگام وضع حمل است. ابوهریره گفت: من نیز ‌هم‌رای برادر زاده‌ام هستم. ابن عباس غلام خویش کریب را به نزد ام سلمه فرستاد تا در این مورد از او سوال کند. ام سلمه گفت: شوهر سبیعه اسلمی کشته شد، او هم حامله بود. چهل شب بعد از مرگ او بچه را به دنیا آورد. خواستگاری برایش پیدا شد. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  او را به عقدش در آورد. ابوالسنابل نیز در میان کسانی بود که او را خواستگاری کردند»([94]). این واقعه دلیل است بر این‌که ابوهریره به نفس خویش اعتماد داشت.

از جمله‌ی مسائل دیگر این که: «مردی به ابن عباس رحمه الله  گفت: من ده عدد از شتران خود را در راه خدا قرار داده‌ام ( به امور جهاد اختصاص داده‌ام) آیا زکات آن‌ها بر من واجب است؟ ابن عباس گفت: ای ابوهریره در این سوال معضل و مشکلی است که کم اهمیت‌تر از معضل موجود در خانه‌ی عایشه نمی‌باشد. در مورد آن بگو. ابوهریره گفت: بر خداوند استعانت می‌جویم، زکاتی بر شما نیست. ابن عباس گفت: درست گفتی. چون هر حیوانی که در حمل بار از پشتش استفاده نشود و از شیرش بهره گرفته نشود و از بچه‌اش چیزی عاید انسان نگردد، زکاتی در آن وجود ندارد. عبدالله پسر عمر نیز گفت: هر دوی شما به حق مطلب اصابت کردید»([95]).

و از جمله: «ابن عباس در مسئله‌ای از مسائل نماز از ابوهریره فتوا طلب کرد و از فتوایش پیروی نمود»([96]).

ابوهریره و ابن عباس به عنوان دو دوست:

ابوهریره دوست ابن عباس بود. با هم می‌نشستند و می‌خوردند. یکی از تابعین می‌گوید: ابن عباس و ابوهریره را دیدم که منتظر پخته شدن بزغاله‌ای بودند که مشترکا در تنور انداخته بودند. ابن عباس گفت آن را برای ما از تنور بیرون آورید تا باعث به فساد کشیده شدن نمازمان نشود. آن را بیرون آوردند و با هم از آن خوردند([97]). این واقعه بر دوستی و حب متبادل میان آن‌ها دلالت می‌ورزد.

ابن عباس از ابوهریره روایت می‌کند و بدین وسیله او را تأیید می‌نماید:

ابن عباس از کانال نقل روایت از ابوهریره اطمینان و اعتماد خویش نسبت به او را به اثبات می‌رساند. زیرا روایت حدیث از او نهایت تأیید و اعتماد به او است. نمونه‌هایی از روایات او را در صحیح بخاری می‌یابیم و در برخی از آن‌ها به اعتمادش نسبت به حدیثی که از او روایت می‌کند، تصریح می‌ورزد و می‌گوید: چیزی را ندیده‌ام که نزدیکتر و شبیه‌تر به گناه صغیره باشد از آن‌چه که ابوهریره رضی الله عنه  از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نقل کرده است و آن این‌که خداوند سهمی از زنا به طور حتمی بر بنده (بنی آدم) نوشته است که نمی‌تواند از آن رهایی یابد. پس زنای چشم نظر کردن و زنای زبان سخن گفتن است([98]). یعنی این امور و امثال آن نزد ابن عباس گناه صغیره تلقی می‌شوند.

همچنین در سنن نسائی([99]) و ابی داود([100]) و ابن ماجه([101]) روایات دیگری می‌یابیم که ابن عباس آن‌ها را از ابوهریره نقل کرده است. آیا شایسته نیست که دوستداران علی به پسر عموی او رضی الله عنه  تاسی و اقتدا بورزند؟

ابن عباس به شاگرد خود اجازه می‌دهد از ابوهریره حدیث روایت کند و بدین‌وسیله اعتماد خویش نسبت به او را تکرار و تاکید می‌ورزد

در میان کسانی که از ابوهریره حدیثی روایت کرده‌آند، مشاهیر و بزرگان اصحاب ابن عباس را ـ آن‌هایی که جزو سران تابعین و خیار آن‌ها بوده‌اند ـ می‌یابیم و روایت آن‌ها از ابوهریره قرینه‌ی واضحی است بلکه دلالت اکیدی است بر راضی بودن ابن عباس به زیبا پنداشتن عمل آنان وگرنه آن‌ها را از اخذ حدیث از او باز می‌داشت. خصوصا این‌که او ده سال تمام بعد از وفات ابوهریره زیسته است.

از میان این راویان که من بر نمونه‌هایی از روایتشان از ابوهریره دست یازیده‌ام، اشخاص ذیل هستند. مجاهد طاووس، عطاء بن ابو رباح، الشعبی، نافع بن جبیر بن مطعم، ابو امامه بن سهل بن حنیف و محمد بن سیرین و غیر آن‌ها.

سلیمان پسر غریب که داماد ابن عباس بود، از جمله‌ی راویت کنندگان از ابوهریره تلقی می‌شود([102]).

عایشه ابوهریره را در مجلس خویش می‌پذیرد:

یکی از پیروان (تابعین) از عبدالله بن زبیر طلب فتوا کرد، در پاسخ او گفت به نزد عایشه برو، زیرا وقتی من از نزد او می‌آمدم، ابوهریره و ابن عباس پیش او بودند([103]).با توجه به این، می‌بینیم که عایشه نیز با او مجالست داشته است و اگراو فردی دارای رای ناپسند می‌بود، قطعا عایشه او را به مجلس خویش راه نمی‌داد.

خدری یکی از شنوندگان مجلس و مویدین ابوهریره:

ابوسعید خدری رضی الله عنه  را به عنوان شنونده‌ی مجلس روایت حدیث ابوهریره می‌یابیم. ابوهریره یک حدیث طولانی راجع به داستان مردی که آخرین نفر است که وارد بهشت می‌شود، نقل می‌کند. ابوسعید او را تصدیق می‌نماید و به شنیدن این حدیث از وی تصریح می‌نماید.

راوی بعد از بازگو کردن حدیث می‌گوید: ابوسعید نیز در کنار ابوهریره نشسته بود و هیچ چیزی از حدیث وی را تغییر نمی‌داد تا به اینجا رسید که گفت: این و مانند آن نیز همراه آن برای شما وجود دارد.

ابوسعید گوید: شنیدم که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌گفت: این و ده برابر آن برای شما. ابوهریره گوید: آنجه من حفظش کرده‌ام «مثله معه» (یعنی مانند آن همراه آن است) می‌باشد و معنای جمله «هذا لک ومثله معه» یعنی: این مقدار از نعمت بهشت و مثل آن با آن برای شما وجود دارد. و سپاس برای خدا که ابوهریره عدد کمتر را حفظ کرده وگرنه به مبالغه و اغراق و گزافه‌گوییش متهم می‌کردند.

نزدیک است که من با قطعیت به این مطلب جزم کنم که ابوسعید خدری در طول حیات ابوهریره به صورت فراوان در مجالس نقل حدیث او حضور پیدا می‌کرد و او را پیروی می‌نمود تا مرویات او را روایت کند. گویی زمانی‌که بعضی از افراد تندرو و عجول مقوله‌ی زیاده‌روی ابوهریره در نقل روایات را به میان می‌آوردند، ابوسعید به دفاع از او برمی‌خاست و کسی که در مجموعه‌ی احادیث ابوسعید در مسند امام احمد و صحیحین و کتب سنن دقت بورزد، احادیث فراوانی می‌یابد که تعدادی از تابعین آن‌ها را از ابوهریره و ابوسعید با هم روایت کرده‌اند. تقدیم ذکر نام ابوهریره بر ابوسعید دلیل بر این است که صدارت مجلس از آن او بوده است.

از جمله حمید پسر عبدالرحمن پسر عوف احادیثی از هر دو با هم، و ابو مسلم اغرّ، و ابو صالح سمان و سعید پسر مسیب و عطاء بن یسار و ابو امامه بن سهل بن حنیف و ابو عبدالله القراط و غیر آن‌ها همگی می‌گویند که ابوهریره و ابوسعید برای ما حدیث گفتند و چنین فرمودند([104]).

علاوه بر این هفت نفر که به صورت مشترک از ابوهریره و ابوسعید حدیث روایت می‌کردند. گروه‌های دیگری از شاگردان ابوسعید را می‌بینیم که از ابوهریره حدیث روایت می‌کنند و در این روایات دلالت است ـ همچون دلالت روایت یاران ابن عباس از ابوهریره ـ بر این‌که ابوسعید نسبت به ابوهریره حسن ظن داشته است و به هیچ وجه شاگردان خود را از نقل روایات از ابوهریره بر حذر نداشته است.

از جمله‌ی این راویان از ابوسعید خدری، می‌توان عطاء پسر یزید لیثی ابو عثمان نهری، عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود، عبدالرحمن پسر ابی نعیم و ابو ادریس خولانی را نام برد.

خدری پشت سر ابوهریره نماز می‌خواند:

از سیعد بن الحارث روایت شده گوید: ابوهریره به مرض مبتلا شد، یا به سفر رفت و غائب شد. ابوسعید خدری امامت نماز را به عهده گرفت([105]).

این دلالت می‌کند بر این‌که در ایام و شرایط عادی ابوسعید خدری ماموم و ابوهریره امام بوده است و مخفی نماند که این نوعی توثیق به شمار می‌آید که بر قرائن و شواهد سابق افزون می‌گردد.

این‌هم از ابوسعید خدری رضی الله عنه  که یکی از نوادر اصحابی است که شیعیان از آن‌ها رضایت دارند و او را به استقامت و سبقت در بازگشت به سوی امام علی رضی الله عنه  توصیف می‌نمایند و این‌که جزو نزدیکان و برگزیدگان امام علی بوده است([106]).

جابر و یارانش حدیث ابوهریره را پخش می‌نمایند:

بعد از افراد یاد شده از اصحاب، جابر پسر عبدالله انصاری رضی الله عنه  ابراز وجود می‌کند. او نیز یکی از نوادر اصحابی است که شیعیان از آنان رضایت دارند و جزو برگزیدگان و یاران علی به شمار می‌آ‌ید و طوسی او را «عظیم‌الشان» توصیف کرده است و ابن داود نقل کرده که جعفر صادق او را به تمایل تام به سوی آنان (اهل بیت) توصیف کرده است. در صحیحین و غیر آنان روایات فراوان از صادق از پدرش محمد باقر از جابر([107]) وجود دارد و محمد پسر عمر و بن الحسن بن علی هم روایاتی از او دارد([108]).

جابر در نشر حدیث ابوهریره از خود سرعت نشان داده و مستقیم از وی حدیث روایت کرده است([109]). این عمل جابر اعلامی است صریح به جمهورشیعه که او را مورد اعتماد و ثقه پنداشته است.

چنان‌که ابن عباس و خدری به شاگردان خود اجازه می‌دادند که احادیث ابوهریره را نشر و پخش کنند. جابر را می‌بینیم که به شاگردانش اجازه‌ی نشر احادیث ابوهریره را می‌دهد.

از یاران جابر که احادیث ابوهریره را نقل و روایت کرده‌اند، می‌توان شعبی، مجاهد، عطا بن رباح، ابوسلمه‌ی پسر عبدالرحمن بن عوف، عمرو بن دینار و غیره را نام برد و همگی حدیث را از ابوهریره روایت کرده‌اند.

ابوایوب و یارانش:

سپس ابو ایوب انصاری رضی الله عنه  را می‌بینیم که از ابوهریره حدیث روایت می‌کند، او نیز نزد شیعیان عظیم الشان است. حتی او را از جمله‌ی شش نفر صحابی که بعد از پیغمبر مرتد نشده‌اند، به شمار می‌آورند.

حاکم از شیخ شیوخش ابوبکر محمدبن اسحاق بن خزیمه صاحب الصحیح روایت کرده که او در حق ابوهریره گفت: ابو ایوب انصاری با جلالت و قدر و منزلتی که دارا بود و رسول خدا هنگام ورود به مدینه در نزد او اقامت گزید، از ابوهریره حدیث روایت کرده است([110]).

سپس از طریق ابن خزیمه از ابی شعثاء روایت می‌کند که گوید به مدینه آمدم، دیدم ابو ایوب از ابوهریره روایت نقل می‌کند. گفتم: تو از ابوهریره حدیث نقل می‌کنی، در حالی که تو نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از مکانت و جایگاه ویژه‌ای برخوردار بوده‌ای؟ گفت: اگر از ابوهریره حدیث نقل می‌کنم، نزد من خویشایندتر است تا این‌که از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حدیث نقل کنم([111]).

یعنی او از خوف این‌‌که نکند به خطا رود حذر داشت از این‌که به طور مستقیم از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حدیث نقل کند.

جای ثقه و اعتماد بودن ابوهریره برای ابو ایوب انصاری از این هم استفاده می‌شود که یاران او نیز احادیث را از او روایت کرده‌اند و این دلالت دارد بر این‌که چیزی از آن‌چه گمان کنندگان به زعم خویش پنداشته‌اند که علی در حق ابوهریره گفته باشد به آن‌ها نرسیده است. هر چند ابوایوب جزو کسانی بود که تا دم مرگ همراه و هم‌رزم علی بود و در همه‌ی جنگ‌های او حضور پیدا کرد و وزیر او بود.

از جمله یاران و شاگردان ابوایوب می‌توان پسر یزید لیثی و عطا بن یسار و موسی بن طلحه و ابو سلمه بن عبدالرحمن و معاویه‌ی بن قره‌المزنی را نام برد که همگی آن‌ها از ابوهریره احادیث روایت کرده‌اند.

انس و ابن الزبیر و واثله نیز در قافله‌اند:

از یاران رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و روایت کننده‌ی حدیث از ابوهریره می‌توان انس بن مالک([112]) خادم رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و عبدالله پسر زبیر([113]) را نام برد. همچنین واثله‌ی بن الاسقع اللیثی رضی الله عنه . او آخرین صحابه‌ای است که در دمشق وفات کرد. او بیست سال بعد از ابوهریره ازدنیا رفت، یعنی او همه‌ی کارهای ابوهریره را زیر و رو از هم جدا کرد و چیزی در آن‌ها نیافت که باعث توقف روایت از وی شود. ابن بود که به سرعت به پخش و نشر احادیث و روایات او پرداخت([114]).

قافله همچنان در حرکت است و ابوهریره برایش آواز می‌خواند:

از صحابه‌ ای که احادیث را از ابوهریره روایت کرده‌اند، ‌می‌توان مِسوَر بن مخرمه زهری قریشی را نام برد([115]). هر چند نام برده دو سال بعد از هجرت به دنیا آمده است، اما وقتی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دار فانی را وداع گفت، ‌او پسر بچه‌ای ممیز و عاقل بود و احادیثی از او شنیده و روایت کرده بود، چنان‌چه از بزرگان صحابه نیز احادیث روایت کرده است.

ابو امامه پسر سهل بن حنیف رضی الله عنه  در زمان رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به دنیا آمد و از بزرگان صحابه و از ابوهریره روایت نقل کرده است، همچنین محمد بن ایاس بن بکیر([116]).

از میان صحابه‌ی روایت کننده‌ی حدیث از او، ابو الورد المازنی مصری([117]) را می‌توان نام برد، ابو‌الحاتم رازی و بغوی و ابن قانع و ابن‌الکلبی و باوردی اتفاق کرده‌اند بر این‌که او صحابی بوده است([118]).

ابو سعید خیر (یا ابو سعد) هم از ابوهریره حدیث روایت می‌کند. ابو داود صاحب سنن می‌گوید او صحابی بوده است([119]). بخاری و ابوحاتم و ابن حبان و بغوی و ابن قانع و غیر این‌ها([120]) به صحابی بودن او تصریح کرده‌اند([121]).

از میان صحابه ی روایت کننده‌ی حدیث از ابوهریره می‌توان عبدالله پسر عتبه پسر مسعود الهذلی برادرزاده‌ی ابن مسعود([122]) و پدر عبیدالله بن عبدالله یکی از بارزترین یاران ابوهریره را نام برد. عبدالله پیغمبر  صل الله علیه و آله و سلم  را دیده است و از وی حدیث روایت کرده است([123]).چرا عمویش صحابی بزرگوار (عبدالله بن مسعود) او را از روایت حدیث از ابوهریره بر حذر نداشته است؟ و چرا چیزی از گمانه‌زنی و توهمات اهل کذب برای وی نقل نکرده که گویا عمر یا غیر او مردم را از روایت حدیث از ابوهریره منع کرده باشند؟

از کسانی که من به روایت آن‌ها از ابوهریره دسترسی پیدا نکرده‌ام، ولی مشهور است که از او حدیث روایت کرده‌اند، عبدالله پسر سرجس مدنی است. پسر ابی حاتم مصاحبت او با ابوهریره و روایت حدیث از او را ذکر کرده است([124]). عبدالله بن ابی حدود الاسلمی نیز مشهور است به این‌که از ابوهریره حدیث روایت کرده است. ابن ابی الحاتم اورا از جلمه روایت کنندگان از او آورده است([125]).

حاکم نیز نام صحابه‌ای را که از ابوهریره حدیث روایت کرده‌اند را شمارش کرده و بیشتر این‌ها که من نامشان را آورده‌ام، نام برده است و کسان دیگری را نام برده که من به روایات آن‌ها دسترسی پیدا نکرده‌ام که عبارتند از: زید پسر ثابت، عبدالله بن عمرو بن العاص، ابی بن کعب، عایشه، عقبه بن الحارث، ابو موسی الاشعری، سائب بن زید، ابو نضره الغفاری، ابو رهم الغفاری، شداد بن الهاد، ابو رزین العقیلی، عمرو بن الحمق، حجاج الاسلمی، عبدالله بن عکیم، اغر جهنی، شرید بن سوید (رضی الله عنهم)

در میان کسانی که احادیث را از ابوهریره روایت کرده‌اند، اشخاصی وجود دارد که علما در صحابی بودن یا نبودن آن‌ها اختلاف کرده‌اند، بعضی آن‌ها را صحابی دانسته‌اند و برخی هم آن‌ها را از بزرگان تابعین به شمار آورده‌اند و بس. از کسانی که صحابی بودن آن‌ها را ترجیح داده‌اند، می‌توان شبیل بن عوف، ابو الطفیل کوفی، عبدالرحمن بن عبدالقاری و عبدالرحمن بن ابو عمره انصاری و عبدالرحمن بن غنم اشعری ـ که از کبار فقها بوده ـ و خباب مدنی صاحب المقصوره و ربیعه‌ی جرشی و ثابت بن حارث انصاری و شفی بن مانع اصبحی و ضحاک بن قیس فهری قریشی برادر صحابیه مشهور فاطمه دختر قیس که از او بزرگتر بوده و قبیصه بن ذویب خزاعی و عامر بن لدین اشعری و عبدالرحمن بن قیس بن مخرمه را نام برد([126]).

اینک ما نام یازده نفر از اصحاب را که بر مقال‌هایی از روایات‌شان اطلاع پیدا کرده‌ایم و هجده نفر از اصحابی که ابن ابی الحاتم یا حاکم آن‌ها را نام برده و ما به مثال‌های از روایتشان دسترسی پیدا نکرده‌ایم، نام بردیم. اگر صحابی بودن این‌ها که دوازده مرد هستند به اثبات برسد. تعداد اصحاب روایت کننده حدیث از ابوهریره به چهل و یک نفر خواهد رسید. آیا در اقدام عملی آن‌ها در نقل حدیث از ابوهریره دلیلی بر حصول اطمینان برای افراد شبهه آفرین وجود ندارد؟

نماز ابوهریره بر جنازه‌ی مادر مؤمنان عایشه و حمل کردنش جنازه مادر مؤمنان حفصه را:

این عمل ابوهریره دلیل بر مورد اطمینان و ثقه بودن او نزد اصحاب به شمار می‌رود. از نافع امام موثق و شایسته‌ی اعتماد مولای آزاد شده‌ی ابن عمر روایت شده که او همراه با ابوهریره بر جنازه‌ی عایشه نماز اقامه کرد([127]).در این باره می‌گوید: بر جنازه‌ی عایشه و ام سلمه نماز اقامه کردیم با این‌که عبدالله پسر عمر حضور داشت روزی که امامت نماز را ابوهریره بر عهده گرفت. در روایتی آمده است که ابن عمر در میان مردم حضور داشت و امامت او را انکار نکرد([128]). این تصریح به عدم انکار است و ما خوب می‌دانیم که مسلمانان یکی از افاضل و بزرگان خود را برای امامت نماز جنایز انتخاب می‌نمایند. چگونه این چنین شد و حال این‌که فرد متوفا همسر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در دنیا و آخرت است.

همچنین حمل کردنش جنازه‌ی حفصه همسر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و دختر عمر، ابوهریره جنازه‌ی او را از خانه مغیره تا گورستان حمل کرد([129]).

سکوت جمهور صحابه و تابعین به احترام او:

از محمد پسر هلال، او هم از پدرش نقل می‌کند و می‌گوید: ابوهریره در روز جمعه تا هنگام فرا رسیدن زمان خطبه برای ما سخنرانی می‌کرد([130]).

از عاصم پسر محمد از پدرش می‌گوید: ابوهریره را دیدم که روز جمعه خارج می‌شد و ایستاده دستانش به دو طرف منبر ـ که از درخت انار بود ـ می‌گرفت و می‌گفت: ابوالقاسم رسول خدا که صادق و مصدوق است برای ما حدیث ادا کرد و تا هنگام باز شدن باب المقصوره جهت خروج امام برای نماز، ‌آن را ادامه می‌داد، بعد می‌نشست([131]).

این داستان دارای دلالت قوی و جدی است، چون ساعت قبل از ادای نماز جمعه در مسجد نبوی شریف همه‌ی صحابه و بزرگان تابعین در آن مکان ـ مسجد نبوی ـ جمع می‌شدندو فرد دروغگو توانای عرض اندام در همچون اماکنی را ندراد، بل‌که به انزوا و گوشه‌گیری روی می‌آورد و به طرف مجالس افراد فرومایه و پست روی می‌آورد و از همچون مجالسی متواری می‌گردد.

قرارگرفتن ابوهریره به مدت 23 سال در مسند فتوا برای مردم مدینه:

ابن سعد گوید: ابن عباس و ابن عمر و ابو سعید خدری و ابوهریره و عبدالله بن عمرو بن العاص و جابر پسر عبدالله و رافع بن خدیج و سمله پسر اکوع و ابو واقد اللیثی و عبدااله بن بحینه همراه نظایر آن‌ها ـ از اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ـ در مدینه فتوا صادر می‌کردند و از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حدیث روایت می‌نمودند. از تاریخ وفات حضرت عثمان تا زمان وفات نامبردگان این مسوولیت به عهده‌ی آنان بود و در میان آنان ابن عباس و ابن عمر و ابو سعید خدری و ابوهریره و جابر متصدی امر فتوا بودند([132]).

تابعین نیز قولا و عملا ابوهریره را مورد اعتماد و ثقه می‌دانند:

در میان تابعین، بزرگوارتر و مشهورتر و شریف‌تر و داناتر از یاران ابوهریره وجود ندارد([133]). تاریخ فقه اسلامی فقهای سبعه‌ی مدینه را به خوبی می‌شناسد. آن‌هایی که شهرت آنان افقها را در نوردید و در میان نسل‌های بعد از خود مشهور بودند و به کثرت جمع‌آوری حدیث و رای محکم و درست و عقل وافر و تفوق بر اقران ـ از تابعین ـ در استنباط مشهور بودند.

کسی که در روایات این هفت نفر به تفحص برخیزد، در می‌یابد که پنج نفر از آنان ـ ابوبکر پسر عبدالرحمن پسر حارث بن هشام، عروه پسر زبیر، سعید بن مسیب، سلیمان بن یسار و عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود ـ از شاگردان ابوهریره بوده‌اند([134]).

ابوذناد چهار تن از فقهای تابعین را ممتاز‌ترین و مبرزترین فقهای مدینه نام برده که عبارتند از ابن مسیب، عروه، قبیصه بن ذؤیب و عبدالملک بن مروان([135]) که قبیصه شاگرد ابوهریره بود و از او حدیث روایت می‌کرد. او از جمله‌ی کسانی است که قبلا از وی بحث به میان آوردیم و گفتیم مسند خلافت را به عهده گرفت. از ابوهریره حدیث روایت می‌کرد.

اگر در فهرست کسانی که از او احادیث روایت کرده‌اند، تفحص بورزیم، می‌بینیم که بسیاری از آن‌ها ـ سوای کسانی که نام برده‌ایم ـ جزو اعلام فقه به شمار آمده‌اند که هر کس کمترین اطلاعی از کتب فقه و حدیث و تفسیر داشته باشد، بر فضل و تقدم آن‌ها مطلع و آگاه است، همچون حسن بصری، ابو صالح سمان و مقبری و طاووس و ابو ادریس خولانی و عامر شعبی و محمد پسر کعب قرطب و محمد بن منکدر و ابو عالیه ریاجی، وام درداء صفری همسر ابی درداء رضی الله عنه  و عمرو بن دینار، و عمرو بن میمون ازدی، و محمد بن ابراهیم تیمی و ابو متوکل ناجی و امثال این‌ها و روایت این افراد از ابوهریره کاری عملی، در توثیق او به شمار می‌آید که بر هیچ منصفی پوشیده و مخفی نیست.

همچون این‌ها، فرزندان صحابه که جامع شرف نسب، و صاحب نظر در فقه بوده‌اند، چون ابو سلمه و حمید دو فرزند عبدالرحمن پسر عوف و سالم پسر عبدالله بن عمر بن خطاب و سعد بن المسیب و عبیدالله بن عبدالله بن عتبه و عیسی و موسی پسران طلحه بن عبیدالله یکی از عشره‌ی مبشره و نافع پسر جبیر پسر مطعم و ابی برره پسر ابی موسی اشعری و یزید بن عبدالله بن شخیر عامری و غیر این‌ها از کسانی که به مناسبت دیگری ذکر آنان و سخن از احوالشان پیش خواهد آمد. مانند این‌که قاضی بوده‌اند یا این‌که در رکاب حضرت علی رضی الله عنه  جنگیده‌اند. [همگی از ابوهریره حدیث روایت کرده‌اند.]

همچنین نوادگان صحابه مانند فحص پسر عبیدالله بن انس بن مالک و شمامه پسر عبدالله پسر انس، و ابو زرعه پسر عمرو بن جویر بن عبدالله بجلی و حفص بن عاصم بن عمر بن خطاب و اسحاق پسر عبدالله بن ابو طلحه انصاری در میان افرادی که جدشان صحابه بوده ولی همچون این‌ها مشهور نبوده‌اند.

روایت این عده از تابعین از فرزندان و نوادگان صحابه از ابوهریره کار و اقدامی است عملی در توثیق ابوهریره که آن را بر موارد فوق می‌افزاییم.

از میان کردار این‌ها که مفهوم توثیق ضمنی را دارد، سفرشان جهت استفتا از او است مانند کار ابو کثیر یمامی که گوید: چون اختلاف مردم بر سر نبیذ (شراب) فراوان گردید، از یمامه راهی مدینه شدم به قصد این‌که به خدمت ابوهریره بروم و در این مورد از وی سوال کنم. او را یافتم و عرض کردم ای ابوهریره من از یمامه آمده‌ام تا در مورد حکم شراب از تو سوال کنم. او از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ـ نه غیر او ـ برای ما حدیث آورد و گفت: شنیدم رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌فرمود: خمر چیزی است که از درخت انگور و نخل خرما به دست می‌آید([136]).

از جمله کارهای تابعین مقیم کوفه که بر توثیق ابوهریره دلالت می‌ورزد، فرود آمدن او بر آن‌ها و طلب حدیث از سوی آن‌ها از وی است تابعی جلیل القدر قیس پسر حازم ذکر کرده و می‌گوید: ابوهریره در کوفه به نزد ما آمد. میان او و مولای ما قرابت و خویشاوندی بود سفیان (یعنی پسر عیینیه که مولای احمس بود) گوید: قیس گفت، به نزد او آمدیم و بر وی سلام عرض کردیم. و سفیان یک بار گفت: حیّ نزد او آمد، پدرم خطاب به ابوهریره گفت: ای ابوهریره این‌ها سهم و نصیب تو هستند، آمده‌اند بر تو عرض ادب و سلام دارند و آرزو دارند از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برای آن‌ها حدیث نقل کنی. فرمود: خوش آمدند و درود بر آن‌ها([137]).

تابعین به صراحت ابوهریره را تصدیق نموده‌اند:

محمد بن عمرو بن حزم می‌گوید: «ابوهریره بیشتر از هر کسی فرموده‌های پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  را از حفظ داشته است»([138]). ابوصالح سمان می‌گوید: ابوهریره برترین اصحاب محمد  صل الله علیه و آله و سلم  نبود، ولی حافظ‌ترین آن‌ها بود([139]).

تایید ابوهریره از طرف علمای بعد از تابعین:

امام شافعی و غیر او حدیث ابوهریره را در مورد معامله‌ی طلا به طلا «الذهب بالذهب» که مخالف حدیث اسامه بن زید «إنما الربا في النسیئه» می‌باشد، ذکر کرده و حدیث ابوهریره و موافقانش را بر حدیث اسامه ترجیح داده است. دلیلش هم کثرت راویان، حفظ بیشتر و مسن‌تر بودن آن‌ها بوده و دیگر این‌که اسامه به تنهایی آن را روایت نموده است. سپس گفت: «ابوهریره مسن‌ترین و حافظ‌ترین فرد راویان حدیث زمان خود بوده است»([140]) و این تایید بسیار باارزش است. چون سخن فردی چون امام شافعی است و این خود کافی است چه او در حفظ حدیث، فقه، تشخیص حدیث صحیح از ناصحیح و فطانت، سرآمد همه بود و در زهد و تقوی ثابت قدم.

امام طحاوی که از پیش کسوتان فقهای حنفی است و از اساتید کم سن بخاری و مسلم روایت داشته است، چنین می‌گوید: «ما نسبت به او حسن ظن داریم»([141]).

حاکم از استاد استادش ابوبکر، محمد بن اسحاق بن خزیمه رحمه الله  که از طبقه‌ی مسلم بوده، چنین نقل کرده است: تنها کسانی درباره‌ی رد احادیث ابوهریره صبحت می‌کنند که خداوند دل‌هایشان را کور و فاقد بصیرت کرده است که اخبار و روایات را نمی‌فهمند.

زیرا چنین کسی یا جهمی معطل (منکر صفات) است که اخبار و روایات ابوهریره را مخالف مذهب کفرآمیز خود می‌بیند و بدین سبب به وی فحش و ناسزا می‌گوید و او را به چیزی متهم می‌نماید که خداوند او را از آن پاک گردانیده است و این تهمت و ناسزا را جهت فریب ساده‌دلان و جاهلان به کار می‌برد که هان! اخبار و روایات ابوهریره حجت و برهان تلقی نمی‌شوند و یا فردی از خوارج است یا فرد که شمشیرکشی علیه امت محمد  صل الله علیه و آله و سلم  را جایز می‌داند و اطاعت از امام و امیر را بر خود واجب نمی‌بیند. همچون فردی اگر روایات ابوهریره را مخالف مذهب نادرست و گمراهش می‌بیند و دلیل و حجتی برای دفع روایات وی ندارد، به وادی غیبت و نکوهش ابوهریره روی می‌آورد.

یا قدریه است و از اسلام و مسلمانان کناره‌گیری نموده و مسلمانان معتقد به قدر را ـ که خداوند آن را مقدر نموده و به آن حکم کرده است کافر می‌داند. هر گاه این فرد روایات ابوهریره رضی الله عنه  از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را در رابطه با اثبات قدر می‌بیند، با فلسفه‌بافی و نتیجه‌گیری غلط چنین می‌پندارد که اخبار و روایات ابوهریره نمی‌توانند حجت و دلیل تلقی شوند. این در حالی است که خود هیچ دلیل محکمی ندارد که مقوله کفرآمیز و شرک‌آلودش را ثابت کند.

یا جاهلی است که عهده‌دار مسائل فقهی می‌شود و آن‌ها را از منابع نادرست به دست می‌آورد. زمانی‌که اخبار و روایات ابوهریره را مخالف مذهب فردی دید که بدون دلیل از او تقلید می‌کند، به ناحق درباره‌ی او دهان به بدی می‌گشاید و روایاتش را مردود می‌داند و از روی تقلید محض، مذهب امامش را بدون دلیل و جهت روشنی انتخاب و اختیار می‌نماید. اما همین فرد هنگامی‌که روایات وی [ابوهریره] را موافق مذهبش دید، از آن‌ها بر علیه مخالفانش استفاده نموده و بدان احتجاج می‌نماید([142]).

این سخن امام ابن خزیمه بود، سخن عارفی که از حقیقت اهدافی که دشمنان ابوهریره پشت پرده‌ی آن مخفی شده‌اند، باخبر است. آنان در دوران او مرجئه‌، خوارج، قدری‌ها و جاهلان بودند و در دوران ما نیز همین‌هایی که می‌بینیمشان.

امام ترمذی هم در جزء 13 جامع خود یک باب از صفحه‌‌ی 225 تا 229 را به محاسن و مناقب ابوهریره اختصاص داده است.

ابو احمد حاکم کبیر، که استاد حاکم صغیر صاحب مستدرک می‌باشد، چنین می‌گوید: او حافظ‌ترین صحابه بود و بیشتر از همه ملازم و همراه پیامبر بوده است([143]).

شاگرد وی حاکم ابو عبدالله، صاحب مستدرک چنین گفته است: از ابتدای اسلام تا عصر کنونی هر کسی که دنبال حفظ حدیث بوده، جزو پیروان و اتباع ابوهریره به حساب می‌آید، اما او اولین و لایق‌ترین آن‌ها برای نام‌گذاری به نام «حافظ» می‌باشد([144]).

همچنین او در آخر فصل مناقب ابوهریره که در مستدرک تنظیم نموده است، می‌گوید: خداوند ما را از مخالفت با فرستاده‌ی خود و یاران برگزیده‌اش و پیشوایان دینی از تابعین و کسانی که بعد از آن‌ها آمده‌اند از پیشوایان مومنین مصون بدارد و همچنین در امر کسی که شریعت ما را از کانال حفظ و نقل روایاتش برای ما نگهداری نمود مصون بدارد([145]) و حاکم که چنین گوهرافشانی می‌کند جزو کسانی است که به تشیع معروف بوده است و زمانی این سخن را گفته است که تشیع چون امروز نبوده است.

حافظ ابونعیم اصفهانی مولف کتاب حلیه الأولیا می‌گوید: ابوهریره حافظ‌ترین صحابه برای اخبار و روایات از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بوده است([146]).

شمس الائمه امام سرخسی حنفی متوفی 490 هـ. ق، مولف کتاب المبسوط می‌گوید: ابوهریره کسی است که در همراهی و مصاحبت زیاد وی با پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم ، و در عدالت، حفظ و ضبط نیکویش هیچ کس شکی ندارد و پیامبر برای او دعا نموده است. سپس گفته است: در عدالت، ضبط و حفظ حدیث، مقدم بر همه است([147]).

امام ذهبی می‌فرماید: ابوهریره علاوه بر مکانت، اخلاص در‌ بندگی و تواضعی که داشت، حافظ، فقیه و دریایی از علم و جزو مفتیان بزرگ بود([148]).

همچنین امام ذهبی، او را به عنوان امامی مجتهد توصیف نموده و بزرگ و سرآمد حافظان مورد اعتمادش می‌پندارد و این‌که علم و دانش پاک، با برکت و زیادی را از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نقل نموده که هیچ‌کس در این کار به پای او نمی‌رسد. او اخلاقی نیکو و حافظه‌ی قوی داشت و ما ندانسته‌ایم که در حدیثی به خطا رفته باشد و بالاخره او در قرآن، سنت و فقه توانمند بود([149]).

ابن کثیر صاحب تفسیر و تاریخ می‌‌فرماید: ابوهریره در صدق، حفظ، دیانت، عبادت، زهد و پرهیزگاری و عمل صالح دارای مکانت ویژه‌ای بود. او از فضایل و محاسن زیادی بهره‌مند بود و کلام نیکو و پندهای زیبایی داشت([150]).

آری، ما این‌چنین می‌بینیم که از عصر پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و صحابه و سه قرن طلایی و برتر اول، تا دوران اخیر قول و عمل دست به دست هم داده و ابوهریره را تصدیق نموده و از او پشتیبانی می‌کنند.

دروغ گفت و به خطا رفت...!

کسانی که ابوهریره را به دروغ پردازی و وضع حدیث متهم می‌کنند، در عصر و زمانی زندگی می‌کنند که دروغ جهان را فرا گرفته و بر آن سیادت و رهبری می‌کند. آن‌ها فراموش کرده‌اند که در زمان پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  دروغ زشت و قبیح بوده است. علاوه بر آن‌، مگر ممکن است که دروغگویانی توانسته باشند در آن زمان خود را مخفی کنند و دروغشان را پنهان نمایند، بدون این‌که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آنان را افشا و وادار به تجدید توبه کرده باشد؟

عایشه رضی الله عنه  می‌گوید: نزد اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، هیچ چیز منفور‌تر از دروغ نبود و هرگز پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از هیچ فردی دروغی را نمی‌پسندید. اگر هم چیز اندکی می‌بود، به هنگام شنیدن دورغ از خود بی‌خود می‌شد و به شدت خشمگین می‌گشت و خشمش تا زمان توبه از آن ادامه می‌یافت([151]). پس دروغ کار ساده‌ای نیست که ابوهریره بتواند خداوند و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و یارانش را اغفال نماید و بر آن‌ها دروغ ببندد و بعد این‌همه مدح و ستایش را کسب کند.

اما هدف پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و یارانش از بکار گیری جمله‌ی «کَذِبَ فُلان» ظاهر معنی کذب نیست، بلکه مقصودشان خطا و لغزش بوده است و قصد هیچ اهانتی در آن نداشته‌اند.

برای نمونه سبیعه دختر حارث، چند روز بعد از وفات شوهرش از خون نفاس (خون بعد از وضع حمل) پاک شد، ابوسنابل بر وی گذر کرد، گفت: تو باید چهار ماه و ده روز صبر کنی، بعد از دوران عدّه رها می‌شوی. سبیعه این گفته را برای پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بازگو کرد، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «کذب أبو السنابل» یعنی ابوسنابل اشتباه کرده است. حرفش درست نیست. بلکه آزادی و می‌توانی ازدواج کنی([152]).

گفته‌ی ابودرادء هم از این قبیل است که از او روایت شده، گفت: کسی‌که شب‌هنگام از اقامه‌ی نماز وتر عاجز شود، بعد از فرا رسیدن صبح نمی‌تواند آن را به جای آورد. وقتی که برای عایشه نقل کردند، ‌گفت: «کذب أبو الدرداء» ابودرداء به خطا رفته است، چون پیامبر بعد از آمدن صبح هم نماز وتر را خوانده است([153]).

اسماء دختر عمیس جزو مهاجرین حبشه بود که در زمان جنگ خیبر به مدینه بازگشتند. عمر به او گفت: ما در هجرت بر شما پیشی گرفته‌ایم. پس نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بهتر و شایسته‌تر هستیم. اسماء ناراحت شد و گفت: «کذبت یا عمر» یعنی اشتباه کرد‌ی ای عمر([154]).

عرب کلمه‌ی کذب را به جای خطا استعمال کرده‌اند. اخطل در بیت شعری چنین گفته است:

کَذَبتکِ عَیناَكِ رَاَیتِ بِواسِط «چشم‌هایت به شما دروغ گفته‌اند، یا آن را در واسط دیده‌ای.)

ذوالرمه چنین می‌گوید: «وما في سمعه کذب» یعنی: آنچه به گوش او رسیده دروغ نیست.

در حدیث عروه آمده است: به او گفتند که ابن عباس می‌گوید: پیامبر 10 یا 11 سالی بیش در مکه نماند، او گفت: «کذب»، یعنی: به خطا رفته است. عروه سخن ابن عباس را کذب نامیده است چون در مخالف صواب بودن شبیه دروغ است. چنان‌که کذب مخالف صدق و راستی است. ولو این‌که دروغ و اشتباه در قصد و نیت با هم متفاوت باشند. پس کذب دو نوع است: عمدی و غیر عمدی (خطا). کذب عمدی معروف است و کذب به معنی اشتباه، مانند کذب ابوسنابل پسر بعکک در فتوایش درباره‌ی زن شوهر مرده اگر وضع حمل کرد. قول پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  هم بدین معنی است که گفت: «کذب من قالها» یعنی اشتباه کرده کسی که این را گفته است. این گفته مربوط به کسی است که درباره‌ی عامر که به اشتباه خودکشی کرد، گفت: اعمال وی هدر رفته است و مانند گفته‌ی عباده بن صامت که گفت: «کذب أبو محمد» یعنی ابو محمد اشتباه کرده است که گفته بود نماز وتر واجب است. در تمامی این روایات کذب به معنی خطا و اشتباه می‌باشد، به این معنی که گوینده اشتباه کرده است و گفته‌اند استنباط این معنی از واژه‌ی کذب لهجه‌ی اهل مدینه می‌باشد.

صدق و کذب در قول زبیر:

با این توضیح درباره‌ی کذب و معنای آن در زبان گذشتگان و پیشینیان می‌توانیم گفته‌ی زبیر رضی الله عنه  را درباره‌ی بعضی از احادیث ابوهریره که گفته: کلمه‌ی «إنها کذب» [آن‌ها دروغ هستند] ـ اگر به درستی نقل آن از زبیر اعتماد کنیم ـ ‌تفسیر کنیم.

شیخ معلمی رحمه الله  می‌گوید: در «البدایة والنهایة» آمده است([155]) که: روایت شده از ابن اسحاق، از عمر یا عثمان بن عروه، بن زبیر، از عروه که گفت: پدرم زبیر به من گفت: مرا پیش این یمانی (ابوهریره) ببر که احادیث پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را زیاد نقل می‌کند. پدرم را پیش او بردم و او حدیث می‌خواند و پدرم می‌گفت: صدق، کذب. صدق، کذب. گوید: بعد از چندی گفتم: پدر منظور شما از این کلمات چیست؟ گفت: در این‌که این احادیث را از پیامبر شینده است، شکی نیست، اما بعضی از آن‌ها را در مکان مناسب خودش می‌گوید و بعضی را در غیر موقع خود قرار می‌دهد.

در حقیقت روایت همچون کلامی از زبیر، صحت ندارد، چون آن را از ابن اسحاق محمد بن سلمه نقل می‌کند و محمد بن سلمه یکی از این چند نفر بیش نیست یا محمد بن سلمه بن قرباء بغدادی است، یا محمد بن سلمه بن کهیل است، یا محمد بن سلمه البنانی، یا ابن فرقد است که تمامی این افراد ضعیف و متروک الحدیث می‌باشند. پس اگر از طرف هر کدام از این‌ها باشد، خبر، ضعیف تلقی می‌گردد. و اگر فردی غیر از افراد بالا باشد، مجهول‌الحال و نامعلوم است([156]).

بنده داستان را ساختگی می‌بینم. چون زبیر در جنگ جمل شهید شده است و ابوهریره تا بعد از جنگ، زیاد حدیث روایت نمی‌کرد، علاوه بر این، چون زبیر همراه و یاور پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بود با ابوهریره زیاد ملاقات می‌نمود و مدت‌های زیادی با هم بوده‌اند. پس فکر نمی‌کنم که کلمه هذا الیمانی (این یمنی) را گفته باشد. چون این کلمه، بی‌احترامی به مقام صحابه است و مثل این است که گفته باشد: این یمنی که دیروز به مدینه آمده است.

ابن زبیر یعنی عروه ـ هم‌چنان‌که گفتیم ـ جزو راوایان حدیث از ابوهریره است. اگر زبیر ابوهریره را تکذیب می‌نمود، چطور عروه از او حدیث روایت کرد؟ در حالی که در بین پسران زبیر تنها این یکی در آن واقعه همراه زبیر بوده است. علاوه بر این هشام بن عروه نیز در صحیحین جزو راویان حدیث ابوهریره می‌باشد. آیا او هم متوجه نشده است؟ امام زهری که به جمع‌آوری احادیث ابوهریره مشهور است، از پسران زبیر، عروه و غیر او زیاد روایت کرده است. آیا ممکن است که چیزی درباره‌ی تکذیب ابوهریره را به وی نگفته باشند؟

جوابی نیست! و ابوریه و عبدالحسین هیچ تکیه‌گاه و حجتی ندارند.

عجیب‌تر از همه این‌که ابوریه در گزافه‌گویی‌های خود، از این داستان تنها صَدَق و کَذَبَ را نقل می‌کند و کاری به بقیه‌ی داستان ندارد، چون بقیه‌اش شک و تردید از ابوهریره را منتفی می‌سازد.

خلفای راشده ابوهریره را تکذیب نکرده‌اند:

این مطلب که گویا امیرالمومنین عمر و عثمان رضی الله عنهما  ابوهریره را تکذیب نموده‌اند، بهتان و دروغی است که افرادی چون نَظّام معتزلی مدعی آن هستند. وهم او است که گفته: عمر، عثمان و علی او را تکذیب کرده‌اند. یا گفته‌‌ی ابوجعفر اسکافی معتزلی است که اخبار و روایات بدون سند را نقل می‌کند و وی ضعیف خوانده شده است. یا ادعای جهمی مبتدع، بشر المریسی است. یا مسائلی است که ابوالقاسم بلخی، بدون سند و مدرک طرح نمود که حتی یک کلمه هم از طریق افراد مورد اعتماد و ثقه به اثبات نرسیده است.

لازم است این امر مهم را بدانیم که یاوه‌گویی و عیب‌جویی‌های نَظّام و امثال او در رابطه با ابوهریره جزو فتنه‌های اوایل قرن سوم هجری است که امت اسلامی از طرف افراد معتزلی، جهمی، باطنی و شعوبی (ناسیونالیست)‌ بدان گرفتار شد.

در آن‌زمان تمامی طرفداران بدعت و لشکریان مجوسی و دشمنان عقیده‌ی اسلامی، همه‌ی نیروها و توان خود را از طریق ترجمه‌‌ی کتاب‌های فلاسفه‌ی یونان، در جنگ علیه عقیده‌ اسلامی به کار گرفتند. تا جایی که بعضی از آن‌ها از مترجمین یهود بودند و سرانجام توانستند مامون خلیفه‌ی عباسی را در سال 218 هـ. ق منحرف نموده و جذب خود کنند. مامون قول و گفته‌ی آن‌ها را درباره‌ی خلق قرآن تصدیق کرد و سخنان باطل آن‌ها را سرلوحه‌ی کار خود قرار داد.

آن‌ها توانستند او را وادار کنند که پست و منصب‌های مهم اداری را تحویلشان دهد و با دانشمندان مدافع سنت به مبارزه و ستیز بپردازد. تا جایی که احمد بن ابوداود وزیر مامون شد و منصب قاضی القضاه را به دست گرفت و عهده‌دار اجرای این وظیفه شد. سرانجام، امام دلیر و بزرگوار احمد بن حنبل و علمای هم‌سنگر و همفکرش جنگ طولانی و سختی را با بدعتگزاران و دستگاه حکومتی مامون و بعد از او هم با معتصم و واثق که با روش او حکومت می‌کردند، شروع کردند. روزگار سخت و سیاهی بود و بعضی از دلیران پیرو سنت مصطفی  صل الله علیه و آله و سلم  جان خود را در این راه فدا نمودند. گروهی زندانی و تعدادی به مصر و خراسان تبعید شدند. چون خراسان در آن موقع مهد عقیده‌ی پاک و باور درست بود و طاهریان فرمانروایان آن دیار، اجازه‌ی راه یافتن هیچ بدعتی به حریم دین را نمی‌دادند.

گروه دیگری هم از پیروان امام احمد که پست و مقامی داشتند، از کار بر کنار شدند و فقر و گرسنگی را تحمل کردند.‌ این جنگ وحشتناک ادامه پیدا کرد و اگر ثبات و استقامت و تحمل رنج و محنت امام احمد و مقابله‌ی وی با انحرافات جهمیان و معتزلیان نبود، قطعا امت اسلامی به طور کامل دچار گمراهی و ضلالت می‌گشت.

از این طرف هم، مومنان، ثبات و استقامت بی‌نظیر از خود نشان می‌دادند. ولی هر بار که احادیث صحیح را می‌آوردند، سکان داران فتنه و آشوب مانند پسر ابوداود، نظام معتزلی، بشر المریسی و امثال آن‌ها در برابر مومنان به طرح و پایه‌ریزی بدعت‌های خود می‌پرداختند. بدین‌صورت که بر روایات می‌افزودند و روایت احادیث صحیح را تکذیب می‌نمودند و تکذیب ابوهریره نیز از این‌جا شروع شد. این کار بدین خاطر بود که ابوهریره بیشتر از هر صحابه‌ی دیگری احادیث مربوط به عقیده‌ را که بدعت‌هایشان را افشا می‌کرد، روایت نموده است. به همین دلیل می‌بینیم که خاورشناسان، عصر مامون را عصر طلایی نامگذاری کرده‌اند. چون می‌خواهند تاریخ را مطابق فهم و اهداف خود نقد و تفسیر کنند. لذا برای آن‌ها آن‌وقت و آن‌زمان که مامون تلاش زیادی نموده که چراغ هدایت را خاموش کند و امت اسلامی را از راه قرآن منحرف سازد و گرفتار اباطیل و خرافات فلاسفه یونان نماید، واقعا عصر طلایی بوده است.

این رنج و محنت سخت و جان‌فرسا، چهارده سال طول کشید و دعوت‌گران راستین همواره پایدار و باثبات ایستادند تا سرانجام متوکل به خلافت رسید و خداوند گرایش به حق را در دل او افکند، حق را دید و بدان گوش فرا داد، به خود آمد و انقلابی در درون حکومت به وجود آورد. اهل حق بالاخره پیروز شدند و دست عناصر فاسد از دستگاه حکومتی کوتاه شد و پیش از همه ابن داود بر کنار گردید و اموالش مصادره شد و تنها سه روز بعد از غم و اندوه جان داد و مرد.

این‌چنین خداوند دینش و سنت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و کرامت راویان سنت را حفظ نمود و بار دیگر امت بر عقیده و باور خود استوار گشت، اما این گروه از داعیان بزرگوار در این راه، بهای زیادی پرداختند، جان دادند، گرسنگی چشیدند، تبعید شدند و در غل و زنجیر به زندان و شکنجه‌گاه‌ها کشیده شدند. لیکن با استقامت و ثبات بی‌نظیر خود درس و قانون دعوت‌گران راستین اسلام را به نسل‌های بعد از خود آموزش دادند.

باور راستین اسلامی بر عزت خود ماند و بدعت خاموش شد. القادر بالله بن اسحق بن جعفر المقتدر بالله که فقیهی توانا بود، کتابی را در باب عقیده نوشت که مورد تایید علمای امت قرار گرفت و از روی آن نسخه‌برداری نموده و به هر ناحیه و شهری نسخه‌ای فرستاند. امت اسلامی ملزم شد که آن را تکیه‌گاه عقیده‌ی خود قرار دهد و بدین صورت مرگ بدعت اعتزال و تجهم فرا رسید.

اگر ما وضعیت این گمراهان را بررسی نماییم، می‌بینیم که در گناهکاری، شهوت‌رانی، بیگانه‌پرستی و دوری از تقوی، دقیقا مانند دشمنان امروزی ابوهریره بودند و این دو گروه هیچ تفاوتی با هم ندارند.

از جمله رییس آن‌ها احمد بن ابوداوود زندگی‌اش را در دربار خلیفه از صفر شروع کرد، اما هنگام که متوکل او را محاسبه و عزل نمود، ده‌ها قطعه زمین کشاورزی و چندین باغ و کشتزار آباد و ثروت هنگفت و بی‌شماری را چپاول و ضبط کرده بود.

اما درباره‌ی نظام کافی است که گفته‌ی ابن قتیبه را ذکر کنیم که شخصیت مورد اعتماد و ثقه دوران او بود و می‌گوید: نظامی که ما می‌شناسیم، یکی از حیله‌گرها و مکاران بود، شب و روز مستی می‌کرد، در حالت مستی به کوچه و بازار می‌آمد و مرتکب فاحشه و بی‌اخلاقی می‌شد و این سروده از اوست که می‌گوید:

ما زلت آخذ روح الزق في لطف

 

وأستبیح دما من غیر مجروح

حتی أنشیت ولي روحان في جدي

 

والرق مطرح جسم بلا روح([157])

یعنی: همواره به آرامی جان مشک شراب را می‌گرفتم

و خونی را بدون ایجاد زخم می‌ریختم

تا این‌که خم می‌شدم در حالی که من دو جان در بدن داشتم

اما مشک شراب چون یک جسم بی‌جان بر زمین می‌افتاد

و کمی قبل از آن‌ها هم افرادی با این ویژگی وجود داشتند و در حقیقت جرات طعنه زدن را به آن‌ها آموختند. مانند ابو عبیده، معمر بن مثنی. او با آن‌که علم نافعی در لغت و ادبیات داشت، جزو خوارج بود و به دلیل شعوبی([158]) بودنش به عرب طعنه می‌زد و ناسزا می‌گفت و نیک می‌دانیم که شعوبی‌گری بدون تردید بدعت است و اهل علم علمای شعوبی را به دلیل شعوبی‌بودنشان ضعیف دانسته‌اند. چنان‌که در کتاب تهذیب و غیر آن به وضوح دیده می‌شود. «کتاب مثالب» را نوشت که در آن به برخی از پیروان پیامبر طعن زده است، در حالی که خود او است که مورد طعن و مخدوش است. ابن قتیبه گفته است: «وضعیت او در نسب، و نزدیک‌ترین پدرش از او به صورتی است که دوست نداریم از آن بحث کنیم چرا که در آن صورت چون کسانی خواهیم بود که دیگران را امر می‌کنند ولی خود بدان عمل نمی‌نمایند. از بدی باز می‌دارند اما خود نمی‌پرهیزند. و همچون حالتی مشهور است. اما دوست نداشتیم که احوال او در کتاب‌ها تدوین و در تاریخ ماندگار شود([159]). به هر حال او از لحاظ نسب معیوب و مخدوش است([160]).

بقیه را هم بر این‌ها قیاس کن...

البته مواردی وجود دارد که در افتضاح و رسوایی بس بزرگتر [از مورد فوق] است که اطراف سران و رهبران حمله‌ی بدعت‌گزاری را احاطه کرده است. برای نمونه فرمانده‌ی کل و رییس و مدیر تهاجم شعوبی‌گری یعنی جهم بن صفوان که تمامی جهمی‌ها به او منتسب می‌شوند، به عنوان دست راست حارث بن سریج ـ در فتنه‌ای که در اواخر عصر دولت اموی در خراسان شمالی برپا کرد ـ عمل می‌کرد. فتنه‌ای که بعد از سیزده سال منجر به کشته شدن حارث گشت. او در این مدت به سرزمین مشرکان رفته و با چند نفر به خدمت حاکم آنان در آمده بود و دست در دست کفار با لشکر مسلمین جنگید، در حالی که خود را مسلمان می‌نامید، زنان مسلمان را اسیر می‌کرد و به عنوان غنیمت جنگی تحویل مشرکین می‌داد تا ناموسشان را مباح و حلال دانند و هتک حرمت شوند.

آیا ابوریه از آنان بهتر است؟ قطعا بهتر نیست. بزرگان مصر حال او را بهتر می‌دانند و بیشتر می‌شناسند. آیا ابوریه و امثال او، وقتی که ما برای رد مکرشان به مسند امام احمد و بقیه‌ی کتاب‌های حدیثی پناه می‌بریم، جز پناه بردن به نظام و امثال او چه راه دیگری دارد؟

من ذاک (ریة) آشکــــال منوعـــه

 

الدس دیدنهم وألهـــــم دینار

ومثلـــه یدعی علمـــــا ومعرفه

 

ضلّ الطریق ولم یسعفه إنکار

الفي الـــضلاله في قــــول ینمقه

 

للغافلین کأن العلم أوزار

لا یرعوی أن یکون الکذب مهنته

 

مادام الکذب عندالبیع أسعـار

فلقمه السحت أقــــــوال یؤولها

 

ماشاء طالبها للسحت تــــجار

ابوریه کیست که این همه شکل‌های متنوع دارد

دسیسه‌کار اوست و غم و همش دنیا و پول

کسی چون او ادعای علم و معرفت دارد

راه را گم کرده و انکار گمراهی او را کمک نمی‌کند

گمراهی را در سخن آراسته به غافلان القا می‌کند

انگار که علم چون بار گرانی بر دوش اوست

از پیشه‌ی خود که دروغ و بهتان است، دست بر نمی‌دارند

تا وقتی که کذب و دروغ ارزش و بهایی برای فروش داشته باشد.

لقمه‌ی حرام (او) سخنانی هستند که تاویلشان می‌کند

تا وقتی که متقاضیان آن بازرگانان (اموال) حرام باشند

آن‌چه که ابوریه و بقیه‌ی تنقیص کنندگان ابوهریره به ابن قتیبه دینوری و غیر او از ثقات نسبت می‌دهند، در حقیقت چیزی است که آن‌ها به طور حکایت از نظام و مریسی و امثال این ضعیفان، جهت رد کردن و باطل نمودن اقوالشان آورده‌اند. ولی ابوریه و امثال او آن‌ها را به دروغ، به ثقات نسبت داده‌اند. مثلا: ابن قتیبه می‌گوید: نظام چنین گفته است و سپس بر نظام خرده‌گیری می‌کند و سخنش را مردود می‌داند. اما ابوریه قول نظام را نقل کرده است ولی آن را به ابن قتیبه نسبت داده است و قبیح‌تر و زشت‌تر از این تزویر علمی در دنیا وجود ندارد و هیچ پستی و قباحتی همچون این تزویر پیدا نخواهد شد.

و نیز مانند این‌که قولی را از ثقات نقل می‌کنند ولی به عمد کلمه‌ای را از آن حذف می‌کنند، تا موجب رسوایی منقول عنه شود یا کلمه‌ای را بر آن می‌افزایند یا جایی را تغییر می‌دهند و یا فقط قسمتی را نقل و قسمتی را حذف می‌کنند و اسلوب‌های تزویری فراوان دیگری را زیاد به کار می‌برند، که هیچ یک از خاورشناسان یهود جرات آن را نداشته‌اند.

تمامی آن‌چه که ابوریه و امثال او از گناه و معصیت و تزویر و دروغ نقل کرده‌اند واجب است که اولا به دیده‌ی تردید و شک به آن نگریسته شود، و در ثانی به صفحه‌ای که از آن نقل می‌کنند، مراجعه شود، چون امکان تحریف آن وجود دارد.

اگر مشخص شد که نقل درست است، لازم است که نص منقول را در صورتی که منقطع و یا راوی آن ضعیف باشد، بر اساس فنون نقد اسناد، مدارسه و بررسی کرد، پس اگر صحت سند ظاهر شد، در پرتو حقایق تاریخی و قراین و روایات دیگر که مفهومشان با فحوای متن مخالف است، با متن معامله خواهیم کرد و با توجه به لغت عرب و شناخت و آگاهی بر آن و عرف و عادات آن زمان و اطلاعات مربوطه‌ای که به کار می‌برند، باید به متن نگریست.

اما نقل بر اساس ظن و گمانه‌زنی و از کتب ضعفای متاخرین هیچ ارزشی ندارد.

کم لفقوا ثم رد الله بغیهم

 

وهل جنوا ما سوی الخذلان من ثمر؟

عصابه قد بلونا أمرها عصرا

 

فلتتق الله في العقبی وتستتر

أبوهریرة تاریخ یضمخه

 

نفح الهدایة تیاه علی العصر

فلیس ضائره حقد لشانئه

 

ولیس ضائره أرجاف مستتر

فمادجی الکفر نور سنتنا

 

فالبدر أسطح ضوءا في الدجی العکر

یعنی: چقدر دروغ پردازی کرده‌اند و بعد خداوند نافرمانی آن‌ها را به سوی خودشان بازگردانده است،

آیا به غیر از پستی و خواری ثمره‌ی دیگری چیده‌اند؟

گروهی بودند که امر آن‌ها را در زمان‌های مختلف امتحان کردیم

پس به خاطر آخرت از خدا بترسند و گم شوند.

ابوهریره [خود یک] تاریخ است که نسیم هدایت او را بزرگ می‌نمایاند و بر زمان بسیار فخر‌فروش است

لذا حقد و کینه‌ی دشمنانش [نسبت به او] هیچ زیانی به او نمی‌رساند

و بهتان و دروغ افراد خود پنهان کن، او را آسیبی نرساند.

تاریکی و ظلمت کفر نور و روشنایی سنت ما را خاموش و پنهان نمی‌کند

چرا که تابش و روشنایی ماه چهارده در ظلمت و تاریکی مکدّر بسی بیشتر است.

آنچه در زمینه‌ی تکذیب ابوهریره به عمر نسبت داده‌اند

تکذیبی که به عمر نسبت داده‌اند:

ابوریه از ابن عساکر نقل می‌کند که عمر بن خطاب به ابوهریره گفت: یا نقل حدیث از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را ترک می‌کنی یا تو را به دوس تبعید می‌نمایم. کتاب ابن عساکر از جمله کتاب‌هایی است که احادیث ضعیف و موضوع فراوان دارد، ‌و اگر روایتش درست باشد، حمل بر این می‌شود‌که عمر ترسید از این‌که مردم احادیث را در غیر مکان خویش قرار دهند، چون آن‌ها احادیثی را که مفید رخصت هستند بسیار بر زبان می‌آورند و هر گاه کسی احادیث زیادی نقل کند، ممکن است به خطا و اشتباه بیافتد و مردم آن را از او نقل کنند و خطا و اشتباه راوی را حمل بر خطا بودن حدیث نمایند([161]).

علاوه بر این ظاهر داستان دلالت دارد بر این‌که این حدیث ساختگی، کار روافض است که می‌خواهند عمر را متهم نمایند که از احادیث نبی  صل الله علیه و آله و سلم  نفرت داشته است.

همچنین این اثر، خود شاهد بر تناقض گویی است. چون تهدید عمر به تبعید وی به سرزمین دَوس که زادگاه او است، معنی ندارد مگر نه این است که اگر احادیث ابوهریره نادرست هستند بر عمر لازم بود که مردم دوس را نیز از خطر آن‌ها باز دارد، چرا که سرزمین دوس نیز چون غیر آن، باید از خطر آثار احادیث نادرست مصون نگه داشته شود. اگر احادیث ابوهریره نادرست بود، وی را به قطع زبان تهدید می‌نمود نه به تبعید او به سرزمینش([162]).

آن‌چه که بشر مریسی هم ادعا کرده، مانند مورد بالاست. بدین عنوان که عمر گفته است: دروغگوترین محدثین ابوهریره است. چطور ممکن است عمر او را متهم به دروغ بستن به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  کند، در حالی که وی را به کار می‌گیرد و او را به عنوان والی و استاندار بحرین تعیین می‌نماید و مناطقی را به وی می‌سپارد، اگر چنان‌چه دشمنان ادعا می‌کنند، عمر چنین نظری داشت، هرگز در امور مسلمین به وی اطمنیان نمی‌کرد و اعمال آن‌ها را به وی نمی‌سپرد([163]). مگر چه دلیلی برای یار پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از تکذیب روایت بزرگتر است.

اما چنین نیست، بلکه او صادق‌ترین و حافظ‌ترین صحابه است و بیشتر از هر کس دیگری احادیث ناسخ را نقل نموده است.

انسان چگونه به خود اجازه می‌دهد که مواظب گفتارش نباشد و حافظ‌ترین صحابی را بدون هیچ دلیل درستی متهم نماید و به او تهمت دروغ زند؟ چگونه صحت دروغگویی او نزد این مخالف ثابت می‌شود در حالی که طلحه پسر عبیدالله و عبدالله بن عمر او را ثابت و درستکار پنداشته‌اند. اگر این مرد سنگ داغ یا اخگری را گاز بگیرد و زبانش بسوزد، بهتر است برای او از این‌که صحابی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را مورد تأویل (طعنه‌ی) خود قرار دهد([164]).

از این قبیل است داستان عمر و ابوهریره که گویا عمر وی را با تازیانه زده است. چون این قصه از روایات ابوجعفر اسکافی ضعیف است و مورد اعتماد نیست.

ما آن‌چه را که گذشتگان‌مان به مریسی آن روزگار گفتند، به تو ای مریسی روزگار می‌گوییم که: از خدا بترس و از او طلب بخشش کن، چون در حق صاحب و یار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  مدعی چیزی شده‌ای که بر خلاف گفته‌ی تو معروف است. اگر قدرتی بود که از یاران پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  دفاع می‌کرد، قطعا پشت و شکم تو را پاره می‌کرد و پوست مخالفان را می‌کند تا کسی جرات فحش و ناسزاگویی به یاران رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را نداشته باشد و آن‌ها را به کذب و دروغ متهم ننماید.

اگر ادعایی که داری راست است، بگو که آن را از چه فرد موثقی روایت کرده‌ای. قطعا تو هیچ فرد مورد اعتمادو ثقه ای را نمی‌یابی([165]).

از روشن‌ترین دلیل بر این‌که عمر، ابوهریره را جای ثقه پنداشته این است که نواده‌ی عمر جزو روایت کنندگان حدیث از ابوهریره می‌باشند، از جمله سالم بن عبدالله بن عمر، که در صحیح بخاری سه بار از وی روایت نموده است. همچنین حفص بن عاصم بن عمر، ابوهریره را جای ثقه پنداشته این است که نوادگان عمر جزو روایت کنندگان حدیث از ابوهریره می‌باشند، از جمله سالم بن عبدالله بن عمر، یازده مورد از وی روایت نموده که در صحیح بخاری آمده است، آیا آن‌ها تکذیب عمر را ـ اگر او را تکذیب کرده باشدـ نداشته‌اند و از پدران خود نشنیده‌اند که عمر او را درستکار ندانسته است؟

آن‌چه راکه به عثمان نسبت داده‌اند:

تکذیب ابوهریره توسط عثمان را نظام آورده است که حال و وضع و صفات و سفاهت وی را قبلا شرح داده‌ایم، ثقات و معتمدین حدیث، هیچ روایتی را در رابطه با تکذیب ابوهریره توسط عثمان نیاورده‌اند، فقط رامهرمزی حدیث پیشین تبعید را که به عمر نسبت داده‌اند، به عثمان نسبت داده است و مذهب عثمان در اندک گویی در نقل و روایت مشهور است. در فصل قبل آوردیم که از نقل حدیث بسیار پرهیز می‌کرد. اگر روایت درست باشد، آن را حمل بر روش عثمان مبنی بر کم روایت کردن احادیث می‌نماییم.

آن‌چه در زمینه‌ی تکذیب ابوهریره به علی نسبت داده‌اند:

هیچ مصدر موثقی وجود ندارد که ثابت نماید، علی رضی الله عنه  ابوهریره را تکذیب نموده یا از او روایت حدیث منع کرده باشد. مگر بعضی از دشمنان ابوهریره که به روایت ابو جعفر اسکافی استناد کرده‌اند، ‌گویا هنگامی که حدیث منقول از ابوهریره به علی رسیده چنین گفته است: هان ابوهریره دروغگوترین مردم است یا گفته است: دروغ‌پردازترین موجود زنده بر پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  ابوهریره‌ی دوسی می‌باشد.

این روایت ضعیف است چون از ابوجعفر اسکافی می‌باشد و او اهل هوی و غیر موثق است([166]). بلکه دروغ بزرگی است که اتفاق افراد زیادی از پسران و نوادگان علی، و همچنین یاران، همرزم و جماهیر اولیه‌ی شیعه و گروه‌های پیشین هاشمی، این دروغ را آشکار می‌سازد. و همچنین سکوت آن‌ها بر روایات دیگر از ابوهریره و روایات افراد ثقه از ابوهریره، ـ اگر خودشان آن را مستقیما از ابوهریره نشنیده باشند ـ همه دال بر دروغ بودن روایت ابوجعفر است که در فصل آینده نیز به آن می‌پردازیم و اگر امام علی چیزی می‌گفت، حتما آن را از او نقل و برای ما بازگو می‌کردند.

پس مرگ و نابودی برای تو ای دروغگو!

فإن کنت تروی عن علّی مقالـــــة

 

توهمت إنـــا عن فراها نغفـــــل

وإن کنت عمدا قد وضعت لها فقد

 

فضحت ونکّثنا الذي کنت تغزل

لما ذا أذن صدر التشیــــــع ساکت

 

وإبناؤه طرا لهـــا لم یدوَّ لــــوا

اگر تو سخنی از علی روایت می‌کنی و می‌پنداری که ما از افترا بودن آن غافل هستیم؛ و اگر به عمد این سخن را وضع کرده و به او نسبت داده‌ای آبرویت رفته، و آن‌چه را که بافته‌ای نقض و رد کرده‌ایم، پس چرا سرکرده‌ی تشیع (علی) ساکت‌اند و فرزندان و نوادگانش این سخن را بر زبان نیاورده‌اند؟!

یکی از تعجب‌آورترین چیزهایی که در این زمینه دیده‌ام خبری است که نظّام ادعا کرده، آن‌جا که می‌گوید: «به علی خبر رسید که ابوهریره هنگام وضو گرفتن و هنگام لباس پوشیدن طرف راست را جلو می‌اندازد، علی گفت: برایم آب بیاورید، وضو گرفت و از طرف چپ شروع کرد و گفت: من با ابوهریره مخالفت می‌ورزم.

این سخن را عبدالحسین نیز نقل کرده و آن‌چه جای تاسف است این‌که، آن را به ابن قتیبه نسبت داده، در حالی که ابن قتیبه از این سخن بری است و آن را تنها در مقام رد بر نظام آورده است»([167]).

روایت افراد قاضی و زاهد از ابوهریره، که به معنای تایید اوست:

در فهرست کسانی که از ابوهریره حدیث روایت کرده‌اند گروهی از قاضیان پایتخت‌های مهم اسلامی را می‌یابیم که از وی حدیث روایت کرده‌اند و به نظر من در روایت آن‌ها یک پیام بس مهم در تایید وی و ردّ طعنه‌زنان و شبهه‌افکنان وجود دارد. چون افراد قاضی در هر عصری، مخصوصا در صدر اسلام، غالبا از افراد پرهیزگار انتخاب می‌گردیدند و نظر به این‌که مجبور به شنیدن گواهی گواهان و تفحص در احوال آنان بودند و کسانی را می‌طلبیدند که به تزکیه‌ی آنان برخیزند و کسانی که ضعیف جلوه می‌کردند ردّ می‌نمودند ـ نظر به این امرـ آن‌ها را می‌یابیم که طبیعتا در امر توثیق افراد حذر و احتیاطی از خود نشان می‌دهند که این احتیاط را نزد فقها ـ تا چه رسد به غیر آنان ـ نمی‌بینیم. بنابراین اگر یک نفر قاضی از یک فرد اهل حدیث، حدیث روایت کرد، این امر بدون شک به این معنی است که آن فرد را از قنطره‌ی تنگ و باریک خویش عبور داده‌اند، و او از آن گذشته است و شک و گمان ناخودآگاه ایشان اطراف او را احاطه کرده و از آن نجات یافته است یا این‌که او را به کوره‌ی [نقادی] خویش درانداخته‌اند، طلای سرخ از آن بیرون آمده است.

از این رو روایت افراد قاضی از ابوهریره معنای تایید و توثیق او را در پی دارد. هم‌اکنون بیا با هم گردشی را شروع کنیم و در پایتخت‌ها و مراکز تمدن اسلامی به گردش در‌آییم تا قاضیان آن‌جا را ببینیم که مستقیم از ابوهریره حدیث روایت کرده‌اند یا از طبقه‌ها‌ی پایین‌تر هستند و غیر مستقیم و به واسطه‌ از وی حدیث روایت کرده‌اند.

از ام القرای جهان اسلام (مکه مکرمه) «شرّفها الله تعالی» شروع کنیم:

از میان قاضیان مکه که از او حدیث روایت کرده‌اند:

عبید پسر حنین تابعی مرد مورد اعتمادو ثقه، مسوولیت سمت قضاوت در مکه را به عهده داشت([168]) و روایت او از ابوهریره نزد بخاری([169]) و غیره موجود است.

مطلب پسر عبدالله پسر حنطب، که قاضی مکه بود([170]). او تابعی مورد اطمینان و از بزرگان قریش بود. اما روایت او از ابوهریره مرسل([171]) است.

مثال‌هایی از روایت او از ابوهریره را نزد ابن ماجه و امام احمد می‌یابیم([172]).

از میان طبقات پایین‌تر قاضیان که احادیث ابوهریره را دست به دست کرده‌اند، قاضی مکه سلیمان بن حرب ازدی شیخ بخاری می‌باشد.

قاضیان مدینه‌ی مشرفه درود و سلام خدا بر ساکنش [رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ] باد:

و از میان آن‌ها:

ابوسلمه‌ی پسر عبدالرحمن بن عوف که به مدت چند سال قضاوت مدینه را به عهده داشت([173]) و روایات او از ابوهریره فراوانند و در همه‌ی مدوّنات حدیث وجود دارند([174]).

و عراک بن مالک، تابعی مورد اطمینان و قاطع در حق، او هم تولیت مسند قضاوت در مدینه را به عهده داشت([175]). مثل این‌که در زمان خلیفه عمر پسر عبدالعزیز مسؤلیت تولیت قضاوت مدینه به او واگذارگردیده است، و روایاتش از ابوهریره فراوانند([176]).

عبدالرحمن پسر ابی‌عمره‌ی انصاری: نامبرده مسوولیت قضاوت مدینه را به عهده گرفت([177]). و احادیث فراوان از ابوهریره روایت کرده است([178]). و عمر پسر خلده‌ی انصاری زرقی، تولیت قضاوت مدینه را به عهده گرفت([179]). مردی مورد اطمینان، با هیبت و قاطع و با عفت بود. روایات او از ابوهریره کمتر از روایات افراد سابق است([180]).

و طلحه‌ی پسر عبدالله پسر عوف زهری، برادرزاده‌ی عبدالرحمن پسر عوف قاضی مدینه بود و روایاتی از ابوهریره دارد([181]).

و رباح پسر عبدالرحمن بن ابو‌سفیان بن حویطب بن عبدالعزی مسوولیت تولیت قضاوت مدینه را به عهده گرفت([182]) و روایاتی از ابوهریره دارد([183]).

و مسلم پسر جندب هذلی، فرد مورد اطمینان، مسوولیت تولیت قضاوت مدینه را به عهده گرفت([184]) از ابوهریره حدیث روایت می‌کرد، که من بر روایتی از او اطلاع پیدا نکرده‌ام.

و سعید بن حارث انصاری مرد مورد اطمینان، تولیت قضاوت در مدینه را به عهده گرفت([185]).

و اگر از این طبقه پایین‌تر بیابیم کسان دیگری از قضات مدینه را می‌یابیم که او را ندیده‌اند، از جمله:

سعد پسر ابراهیم پسر عبدالرحمن بن عوف که تولیت قضاوت مدینه را به عهده گرفت([186]). و فرد محل اطمینان معروف به دادگری و فهم و دینداری و عفت بود.

و احمد پسر ابوبکر الزهری؛ او هم از ذریه‌ی عبدالرحمن بن عوف فرد مورد اطمینان و فقیه، که تولیت منصب قضاوت مدینه را به عهده گرفت([187]). نامبرده از شاگردان امام مالک بود و کتاب «الموطأ» را از او روایت می‌کرد و موطأ مملو از احادیث ابوهریره است.

و عبدالله پسر عبدالرحمن بن معمر انصاری که در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز مسوولیت تولیت قضاوت مدینه را به عهده گرفت.

بعد همراه با ما به کوفه بیا که مرکز یاران امام علی و وارثان علم او می‌باشد؛

از میان قاضی‌های کوفی روایت کننده‌ی حدیث از ابوهریره:

قاضی مشهور کوفه و یار امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه  عامر بن شراحیل شعبی: (از علی و عبدالله‌ها و یک‌صد و پنجاه تن از یاران رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حدیث روایت می‌کند)([188]).  تولیت منصب قضا در کوفه را به عهده گرفت([189]) و احادیث فراوانی از ابوهریره روایت کرده است([190]).

ابوبرده‌ی پسر ابوموسی اشعری که فقیه بس بزرگواری است، مسوولیت تولیت منصب قضاوت کوفه را بعد از قاضی شریح به عهده گرفت([191]) و سعید بن جبیر کاتب او بود([192]) و روایت او از ابوهریره در مسند احمد موجود است([193]).

و عبدالله پسر عتبه بن مسعود هذلی برادرزاده‌ عبدالله بن مسعود، مسوولیت تولیت منصب قضاوت کوفه را به عهده گرفت([194]) و روایاتی از ابوهریره دارد([195]).

اگر به میان طبقات پایین‌تر بیاییم، بسیاری از قاضی‌های کوفی را می‌یابیم که خود ابوهریره را ندیده‌اند، اما احادیث او را به واسطه‌ی دیگران دریافته‌اند.

از جمله:

عبدالملک بن عمیر (بعد از شعبی به عنوان قاضی کوفه تعیین گردید.) ([196])

و یحیی بن سعید انصاری مدنی، تابعی مشهور، مسوولیت تولیت منصب قضاوت منطقه‌ی هاشمیه‌ی نزدیک کوفه را ـ در ایام خلافت منصور ـ به عهده گرفت([197]).

بعد از این‌ها قاضی پیشتاز کوفی، کسی‌که ضرب‌المثل تلقی می‌گردید، شریک پسر عبدالله نخعی است. و در مورد او برای شما همین بس که امامی عادل، معروف به امانت‌داری و پرهیزگار و آگاه و بیدار بود، تا جایی که پیر زنان در منازل و خانه‌ها او را ضرب‌المثل عدل و فراست می‌خواندند، او در کوفه نشات و رشد یافت و در آن‌جا با افراد بسیاری از بزرگان و اعیان شیعه مخالطت داشت([198]).

و عبداله بن شبرمه، فقیه مبرز کوفه، که در ایام منصور، قاضی منطقه‌ی سواد بود([199]) و در میان قاضیان کوفی می‌توانیم منصور بن معتمر را نام ببریم، او به زور و اجبار برای مدت دو ماه در مسند قضاوت قرار داده شد([200]). و پس از آن‌ها حفص پسر غیاث، مسوولیت تولیت قضاوت در کوفه و بغداد را به عهده گرفت، او مورد اطمینان و شناخته شده است([201]) فرزندش عمر از شیوخ بخاری به شمار می‌رود.

بعد قاضیان بصره و از میان آن‌ها:

سرکرده‌ی زهد حسن بصری رحمه الله ، عدی پسر ارطُاه فرماندار عمر بن عبدالعزیز در بصره، مسوولیت تولیت قضاوت شهر را به او واگذار کرد([202]).

زراره‌ی پسر اوفی، تولیت قضاوت بصره به او سپرده شد، او مورد اطمینان و پارسا بود([203]) روایاتش از ابوهریره در بسیاری از کتب حدیث موجود است([204]).

و عبدالرحمن بن اذینه‌ی بن سلمه‌ی عبدی، قاضی بصره بود([205]).

و هشام بن هبیره‌ی قاضی، رییس منصب قضاوت در بصره بود، از ابوهریره حدیث روایت می‌کند و مردم بصره نیز از او حدیث روایت کرده‌اند، در سال 72 وفات کرد([206]). من به روایتی از او دسترسی پیدا نکرده‌ام.

ثمامه‌بن عبدالله پسر صحابی انس پسر مالک، فرد مورد اعتماد و صالح مسوول دستگاه قضایی بصره بود([207]). گفته‌اند روایتش از ابوهریره مرسل است([208]). و از طبقات پایین‌تر معاذ پسر معاذ عنبری که دو بار تولیت منصب قضاء بصره را به عهده گرفته است([209]) و بنا به گفته‌ی امام احمد او منتهای تثبت بود (یعنی هر حدیثی که سندش به او می‌رسید و مورد تایید او واقع می‌شد مورد قبول همگان بود.)([210]) احادیث او از شیوخ بصره که سندشان به ابوهریره می‌رسد، فراوان هستند.

بعد نوبت به قاضیان دمشق می‌رسد و از میان آن‌ها:

ابو ادریس خولانی: ‌تابعی و فقیه بزرگوار، در زمان عبدالملک بن مروان مسوولیت دستگاه قضایی شام را به عهده گرفت([211]).

و سلیمان بن حبیب محاربی، مرد مورد اعتمادو ثقه و رفیع‌الشأن، به مدت چهل سال مسوولیت مسند قضاوت شام را به عهده داشت، از جمله در سال‌های دوران حکومت عمر بن عبدالعزیز([212]) و عامر بن لدین اشعری مسند قضاوت را برای عبدالملک به عهده گرفت([213]). او یکی از تابعین شامی مورد اعتمادو ثقه بود([214]).

بعد قاضی جزیره میمون پسر مهران، عمر بن عبدالعزیز او را به عنوان قاضی آن‌جا تعیین کرد([215]). جزیزه منطقه‌ای واقع در قسمت فوقانی دجله و فرات از حدود موصل و سنجار تا دیاربکر و نصیبین و مناطق مجاور را در بر می‌گیرد.

قاضیان مصر و در میان آن‌ها:

عبدالرحمن بن حجیره خولانی از تابعین جای ثقه و اطیمنان قاضی دیار مصر بود([216]).

و از میان طبقات که بعد از او بوده‌اند، فقیه دانشمند امام هوشمند لیث بن سعد روایات فراوانی از زهری از شیوخش از یاران ابوهریره دارد و همچنین از مقبری از ابوهریره و غیر این‌ها([217]).

و قاضی مرو عبدالله بن بریده بن حصیب اسلمی([218]) مورد اطمینان، و پدرش یک صحابی معروف بود.

قاضی صنعا هشام بن یوسف([219]) او روایات فراوانی در صحیح البخاری از معمر از زهری از ابی سلمه و حمید ـ دو تن از پسران عبدالرحمن بن عوف ـ از ابوهریره، و از زهری از ابن المسیب از ابوهریره دارد([220]).

یکی از لطیفه‌های ظریف این‌که؛ چهار نفر از تابعین قاضی در سند یک حدیث از ابوهریره گرد آمده‌اند که یکی از آن‌ها خلیفه‌ی راشد عمر بن عبدالعزیز است، زیرا او قبل از خلیفه شدن قاضی بود.

بخاری گوید: «احمد بن یونس برای ما نقل کرد او هم از زهیر، از یحیی پسر سعید گوید: ابوبکر بن محمد بن عمرو بن حزم خبر داده که عمر بن عبدالعزیز بدو خبر داده که ابوبکر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام بدو خبر داده که از ابوهریره شیند می‌گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «هر کس عین مال خویش را نزد مرد یا انسان مفلسی بیابد او شایسته‌تر به آن است تا غیر او»([221]).

یحیی پسر سعید انصاری است و در سند حدیث چهار نفر از تابعین وجود دارند که او اولین آن‌ها است و همگی مسوولیت قضاوت را به عهده داشته‌اند([222]).

ابن ماجه نیز([223]) این حدیث را از لیث بن سعد از یحیی بن سعید روایت می‌کند و قبلا سخن از لیث را در مبحث قاضیان مصر به میان آوردیم. بنابراین در سند 5 نفر قاضی وجود دارند.

و از طبقات پایین‌تر از کسانی‌که نامشان در یکی از صحیحین یا هر دوی آن‌ها آمده است، می‌توان اشخاص زیر را نام برد:

قاضی یمامه: ایوب بن نجار حنفی

قاضی کرمان: حامد بن عمر البکراوی الثقفی

باز قاضی کرمان: حسان بن ابراهیم العنزی

قاضی موصل و طبرستان و حمص: حسن بن موسی الأشیب

قاضی موصل و ارمنستان: علی بن سهر القرشی الکوفی

قاضی حمص: محمد بن ولید الزبیدی از شاگردان زهری

قاضی بغداد: محمد بن یزید الرفاعی

قاضی اندلس: معاویه بن صالح الحضرمی

قاضی مرو: نضر بن شمیل المازنی، لغت‌دان مشهور

قاضی مدائن نزدیک بغداد: یحیی بن زکریا بن ابی‌زائده

بدین وسیله تعداد 49 نفر قاضی ـ چه آن‌هایی که او را دیده‌اند و از وی حدیث شنیده‌اند و چه آن‌هایی که حدیث او به واسطه‌ی دیگران به او رسیده است ـ که رکن دستگاه قضایی دوران تابعین و اتباع تابعین به شمار می‌آیند، همگی از ابوهریره حدیث روایت کرده‌اند. پس آیا شایسته است و جا دارد که حسن ظن افراد شک‌برانگیز نسبت به ابوهریره بیشتر از حسن ظن این بزرگواران باشد که فحص و جستجوی احوال رجال نزد آنان به عنوان اخلاق و عادت خود به خودی ـ در نتیجه‌ی کار روزانه‌شان در فصل خصومت‌ها و استماع شهود­ـ تلقی می‌گردید؟

تشدد به خرج دادن در زمینه‌ی مورد اطمینان دانستن رجال حدیث، یک ویژگی عام امر قضاوت به شمار می‌رفت، بنابراین حال و وضع بعضی از این قضات که در عدالت و فهم و آگاهی‌شان سرآمد روزگار و ضرب‌المثل همگان بودند ـ امثال شعبی و شریک و عمر بن عبدالعزیز خلیفه، ابی برده و ابن شبرمه و حسن بصری و لیث، چگونه باید باشد؟!

حتی بعضی از قاضی‌ها در کار قضاوت روزانه‌شان نیازمند ابوهریره بودند که حکم رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را در زمینه‌‌ی برخی از امور قضایی که برایشان پیش می‌آمد به آن‌ها یاد دهد. مانند (عمر بن خلده زرقی که قاضی مدینه بود. او گوید: همراه یکی از یارانم که مفلس گشته بود خدمت ابوهریره آمدیم...) ([224]) بعد حکم آن را بیان کرد.

آیا شایسته است کسی که مرجع قاضی‌ها بود و احکام را برای آن‌ها تمییز می‌کرد و احکام آن‌ها را مبرم می‌نمود برای ما مرجع تلقی نشود؟!

بعد ملاحظه می‌کنیم که گروهی از مشاهیر زهاد و پارسایان و عابدان اهل صدق و عبادت و ورع نیز از ابوهریره حدیث روایت می‌کنند. مانند محمد پسر واسع که یکی از زاهدان و عابدان مجاهد است([225]). و زیاد ابی‌زیاد میسره‌ی مدنی که مورد ثقه و زاهد از بزرگترین مردان حاشیه‌ی عمر بن عبدالعزیز خلیفه‌ی پارسا بوده است([226]).

و غیر این‌ها از کسانی که قبلا هنگام شمارش فقهای تابعین روایت کننده از او، آن‌ها را بر ‌شمردیم مانند حسن بصری عمرو بن دینار و امثال ایشان و غیر این‌ها از کسانی که ابوهریره را ندیده‌اند ولی به واسطه‌ از وی حدیث روایت کرده‌اند، مانند فضیل بن عیاض و وهیب بن الورد المکی.

و افراد زاهد عادتا محتاط و پرهیزگارند، به خصوص در زمینه‌ی روایت از دیگران احتیاط زیاد به خرج می‌دهند. بنابراین روایت آنان از ابوهریره دلیل و گواهی آشکار از سوی آنان بر تزکیه‌ی اوست. تزکیه‌ای که قلب را مالامال از اطمینان می‌گرداندو یکایک آن‌ها در زهدشان همچون افراد زاهد طبقات پایین‌تر که بعضا در تصحیح حدیث از خود تساهل، و در توثیق رجال کم‌دقتی می‌کردند، نبوده‌اند. آن‌گاه که زمان آنان از زمان کسانی که از ایشان حدیث روایت می‌کردند دور گردیده بود، بکلی هوشیار و شدیدا محتاط و پرهیزگار بودند و راضی به نقل روایت از فرد زنده‌ی مقیم میان خود نبودند مگر به شرط این‌که اهل و شایسته‌ی آن می‌بود. حتی مشهور است که آن‌ها غذای افراد دروغگو و طرفدار باطل و گناهکار را نمی‌خوردند و سر سفره‌ی آن‌ها نمی‌نشستند، حتی بر آن‌ها سلام نمی‌کردند. با این وصف، آیا روایات این افراد از ابوهریره جز دلالت بر تایید و امتحان او و بعد صادق یافتن او معنای دیگری می‌تواند داشته باشد؟ و اگر این چنین نمی‌بود، به خود اجازه می‌دادند حدیث او را نقل و روایت کنند؟

و اما قاضی مصر سلیم پسر عنز تجیبی بیش از دیگران ابوهریره را دوست داشت و بر او سلام و درود می‌فرستاد و در غیاب او برایش استغفار می‌کرد و چه گران‌بها و باارزش است استغفار غایبانه‌ی فرد مسلمان برای برادر مسلمانش.

علی پسر رباح ـ که به قصد سفر حج از مصر خارج گردیده بود ـ گوید: «سلیم بن عنز به من گفت: اگر ابوهریره را دیدی سلام مرا به او برسان و به او خبر بده که من برای او و مادرش دعا کرده‌ام([227]). (صبح برای او ومادرش استغفار کرده‌ام)»([228]).

از سوی ما نیز سلام و درود بر ابوهریره.

أیا حافظ الصحب الکرام إلا أستلم

 

تحایا محب طالمـــــا یتبتــــل

أبا هّرة نحن الحـــــماة وکلنــــا

 

ینفّي عن الأصحاب غمزا یخذّل

ای نگهبان اصحاب و یاران بزرگوار، بگیر درودهای دوستداری را که از دیرزمان از دنیا بریده و پاکدامن زیسته‌ است.

ای ابوهریره (اباهره) ما حامی (تو) هستیم و همه‌ی ما از اصحاب می‌زداییم هر گونه اشاره یا افترایی را که باعث آبروریزی آن‌ها شود.




[1]- ابن سعد ج 4/ص332 بسند صحیح

[2]- بخاری ج 1/ص38

[3]- مسند الحمیدی ج 2/ص455 بسند صحیح

[4]- بخاری ج 1/ص38

[5]- معافی الاثار ج 2/ص384

[6]- بخاری ج 3/ص43

[7]- منبع ذکر نشده است

[8]- مسند ج 14/ص122

[9]- المستدرک ج 3/ص510 با سند صحیح

[10]- بخاری ج 7/ص100

[11]- مسلم ج 6/ص179

[12]- بخاری ج 7/ص36

[13]- بخاری ج 2/ص86

[14]- البدایه و النهایه ج 8/ص108

[15]- المستدرک ج 3/ص509 بسند صحیح

[16]- بخاری ج 4/ص231

[17]- مسلم ج 8/ص229 ابوداود ج 2/ص288

[18]- بخاری ج 4/ص231 معلقا علی اللیث

[19]- مسلم ج 7/ص167

[20]- فتح الباری ج 7/صص398 و 390

[21]- منبع پیشین

[22]- منبع پیشین

[23]- منبع پیشین

[24]- بخاری ج 9/ص76

[25]- بخاری ج 9/ص118

[26]- بخاری ج 7/ص145

[27]- الفتح ج 7/ص390

[28]- نَمِرَه به فتح نون و کسر میم، به معنی لباس  رنگارنگ است. ثعلب می‌گوید لباسی است خط خطی. فراز می‌گوید زره‌ای است که پوشیده‌ می‌شود و به رنگ سفید و سیاه است. فتح‌الباری ج 5/ص192

[29]- بخاری ج 3/ص153

[30]- مسند الحمیدی ج 2/ص483

[31]- بخاری ج 4/ص253

[32]- سیر اعلام النبلاء ج 2/ص432

[33]- بخاری ص 1/40 ـ طبقات ابن سعد ج 2/ص362 وج 4/ص331

[34]- حدیث مربوطه همراه با آیه خواهد آمد

[35]- الفتح 1/227

[36]- المستدرک 3/509 با سند صحیح مورد تایید ذهبی

[37]- الطبقات 4/331

[38]- المستدرک 4/469

[39]- المستدرک 4/471

[40]- مسلم ج 6/ص153

[41]- ابوداود ج 2/ص148

[42]- بخاری ج 1/ص38

[43]- مسلم 2/210

[44]- المستدرک ج 1/ص77 بسند صحیح

[45]- مسند احمد ج 2/ص245 بسند صحیح

[46]- المستدرک ج 2/ص89 بسند صحیح

[47]- امام احمد در کتاب العلل و معرفه الرجال این روایت را با سند صحیح روایت کرده است. ج 1 ص 408

[48]- المستدرک ج 1/ص127 بسند صحیح

[49]- مجمع الزوائد ج 1/ص153 تاریخ ابن ابی خیثمه ص 51

[50]- المستدرک ج 2/ص299

[51]- مسلم ج 7/ص95

[52]- النسائی ج 1/ص169

[53]- حاشیه‌ی النسائی

[54]- النسائی ج 1/ص171

[55]- مسلم ج 6/ص177

[56]- مسلم ج 6/ص180

[57]- ج 2/ص153

[58]- صحیح مسلم ج 4/ص93

[59]- مسند احمد ج 5/ص268

[60]- بخاری ج 1/ص168

[61]- المستدرک ج 1/ص111 بسند صحیح

[62]- الدارمی 1/84

[63]- مسند احمد ج 1/ص364 با سندی که احمد شاکر آن را صحیح دانسته است.

[64]- مسند احمد ج 9/ص98 با سندی که احمد شاکر آن را صحیح دانسته است

[65]- الفتح ج 1/ص211

[66]- المستدرک ج 1/ص112 با سند صحیح

[67]- مسند احمد ج 4/ص366 با سند صحیح

[68]- تاویل مختلف الحدیث

[69]- غریب الحدیث لابی عبیده ج 4/ص49

[70]- فتح الباری ج 1/ص211

[71]- طبقات ابن سعد ج 2/ص376

[72]- منبع پیشین376

[73]- پیشین ج 2/ص376

[74]- الانوار الکاشفه ص 141

[75]- انوار الکاشفه ص 141

[76]- مشکل الاثار ج 1/ص316

[77]- مصنف ابن ابی شیبه ج 2/ص505

[78]- پیشین ج 2/ص505

[79]- مسلم ج 8/ص207 مسند احمد ج 4/ص19

[80]- بخاری ج 8/ص146

[81]- الترمذی ج 13/ص227

[82]- ابوداود ج 1/ص188

[83]- احتمال دارد منظور این باشد که نام چهار تن از همسران طلحه همنام چهار تن از مادران مومنان (همسران رسول خدا) باشد. مترجم

[84]- الترمذی ج 13/ص226

[85]- فتح الباری ج8/ص77

[86]- مسند احمد ج 5/ص139

[87]- المستدرک ج 3/ص510 بسند صحیح

[88]- ترمذی ج 13/ص266 و قال هذا حدیث حسن

[89]- المستدرک ج 3/ص511 با سند صحیح

[90]- المستدرک ج 2/ص510 بسند صحیح

[91]- بخاری 2/179

[92]- مسلم 7/162

[93]- بخاری 7/214

[94]- بخاری ج 6/ص193

[95]- الاموال لا بی عبید ص 495

[96]- مصنف ابن ابی شیبه ج 2/ص236

[97]- مصنف ابن ابی شیبه ج 1/ص50

[98]- بخاری ج 8/ص67و156

[99]- النسائی ج 1/ص257

[100]- ابوداود ج1/ص98

[101]- ابن ماجه ج 2/ص1290

[102]- ثقات ابن حبان ص 91

[103]- التاریخ کبیر بخاری ص 21 ج 1 ق 1

[104]- برای نمونه به مسلم ج 2/ص76 و 176 و ج 3/ص158 و بخاری ج 1/ص106 و ج 3/ص96/123 مراجعه شود

[105]- مجمع الزوائد

[106]- رجال ابوداود الحلی ص 399 رجال ابن البرقی ص 3

[107]- برای روایت باقر از جابر مثال‌هایی در بخاری وجود داردج 3ص119 وج 4ص110 وج 5ص173

[108]- چنان‌چه در بخاری آمده است.ج1ص140

[109]- صحیح مسلم ج 1/ص161 مسند احمد ج 2/ص403

[110]- المستدرک ج 3ص512

[111]- المستدرک ج 3/ ص512

[112]- مسند احمد ج 6ص299 با سند صحیح

[113]- رجوع شود به مثال‌هایی از روایت او نزد بخاری ج9ص192 و مسلم ج8ص69

[114]- رجوع شود به روایت از ابن ماجه ج 2ص1410

[115]- رجوع شود به روایتش از ابوهریره در مسند احمد ج2ص401

[116]- روایت ابی امامه از او در مسلم ج 3ص50 و مسند احمد ج 2ص240 و روایت محمد بن ایاس نزد ابو داود ج 1ص509 صحیح

[117]- روایتش از او در مسند احمد ج 2ص401

[118]- التهذیب ج 12ص272

[119]- سنن ابوداود ج 1ص8

[120]- التهذیب ج 12ص109

[121]- مسند احمد ج 2ص371

[122]- رجوع شود به روایت او از ابوهریره در سنن ابو داود ج 2ص207

[123]- التهذیب ج 5ص311

[124]- الجرح و التعدیل ص 63 ج 2 ق 2

[125]- الجرح و التعدیل ص 38 ج 2 ق 2

[126]- روایات آن‌ها از ابوهریره در مسند احمدج 2ص286و359و325و380و250و303 و بخاری ج3/ص142و ج7ص15 و ابو داود ج2ص181و530

[127]- التاریخ الصغیر للبخاری ص 52

[128]- المستدرک ج 4/ص66

[129]- المستدرک ج 4/ص15

[130]- مصنف ابن ابی شیبه ج 2/ص137

[131]- مسند احمد ج 13ص246

[132]- طبقات ابن سعد ج 2ص372

[133]- بخشی از سخن حاکم در المستدرک ج 3ص513

[134]- بقیه‌ی هفت نفر عبارتند از محمد بن ابی‌بکر الصدیق و خارجه پسر زید پسر ثابت

[135]- الجرح و التعدیل ص 125/ج 3 ق 2

[136]- معانی الاثار الطحاوی ج 2ص322

[137]- مسند به تحقیق احمد شاکر ج 15ص43

[138]- المستدرک ج3ص511

[139]- التاریخ الکبیر للبخاری ص 133 ج3 ق3 با سند صحیح

[140]- الرساله امام شافعی ص 281

[141]- معانی الاثار ج 1ص13

[142]- المستدرک ج 3ص513

[143]- الأصابه ج4ص403

[144]- المستدرک ج3 ص512

[145]- المستدرک ج3 ص514

[146]- الأصابه جدول 4 ص 203

[147]- اصول سرخسی ج 1ص342

[148]- تذکره الحفاظ ج 1 ص 32

[149]- سیر اعلام النبلاء ج 2ص417

[150]- البدایه و النهایه ج 8ص113

[151]- مسند احمد ج6 ص 152

[152]- سنن سعید بن منصور

[153]- الکامل لابن عدی ج 1ص13

[154]- صحیح مسلم ج70ص172

[155]- البدایه و النهایه ج8 ص109

[156]- ابوهریره روایت الاسلام ص 299

[157]- تأویل مختلف الحدیث ص 17

[158]- شعوبیه یا شعوبیان: گروهی که قائل به برتری عجم بر عرب بودند و عرب را تحقیر می‌کردند. ف- ع

[159]- رساله العرب او الردعی الشعوبیه لا بن عقیبه ص 271 ضمن رسائل البلغاء لحمدکردعلی

[160]- التهذیب ج10ص248

[161]- البدایه و النهایه ج 8ص106

[162]- ظلمات ابوریه ص 43

[163]- رد الامام الدارمی عثمان بن سعید علی بشر المریسی العنید ص 132 تا 135

[164]- همان ص132 تا 135

[165]- پیشین

[166]- ابوهریره روایه الاسلام 278

[167]- ابوهریره روایت کننده‌ی اسلام ص 279

[168]- اخبار القضاه نوشته وکیع ج 1 ص 262

[169]- بخاری ج 4 ص 158 و ج7 ص 181

[170]- الأغانی نوشته‌ی ابوالفرج اصفهانی ج4 ص 338

[171]- التهذیب ج 10 ص 178

[172]- سنن ابن ماجه ج 1 ص 323، مسند احمد ج 2 ص 381

[173]- اخبار القضاه ج1 ص 116

[174]- چنانچه در بخاری ج 1 ص 74و155 ذکر شده است

[175]- الأغانی ج 9 ص 144

[176]- بخاری ج 2 ص 142 و ج 8 ص 194 و غیر این‌ها

[177]- الجرح و التعدیل ج2/ق2/ ص 273

[178]- چنان‌چه در بخاری ج 3 ص 142 و ج 4 ص 20 آمده است

[179]- الجرح و التعدیل ج3/ق1/ ص 106

[180]- سنن ابوداود ج2 ص 257

[181]- التهذیب ج5 ص 19

[182]- التهذیب ج 3 ص 234

[183]- چنانچه در مسند احمد ج 2 ص 417 آمده است

[184]- الجرح و التعدیل ج2/ق1/ ص12

[185]- التهذیب ج10 ص124 روایتش نزد ترمذی ج 3 ص11 و مسند احمد ج2 ص 338

[186]- التهذیب ج3 ص 463، الأانی ج 6 ص 10 و ج6 ص 13

[187]- اخبار القضاه ج 1 ص 258

[188]- الثقات نوشته‌ی ابن حبان ص 187

[189]- اخبار القضاه ج 2 ص 413

[190]- نگاه. بخاری ج 3 ص 177 و مسلم ج 8 ص 44

[191]- اخبار القضاه ج 2 ص 408 و تاریخ خلیفه ابن‌الخیاط ج 1 ص 298

[192]- التهذیب ج 12 ص 18

[193]- مسند احمد ج 2 ص 401

[194]- اخبار القضاه ج 2 ص 405

[195]- به سنن ابوداود ج 2 ص 207 مراجعه شود

[196]- الثقات لابن حبان ص 163 و حدیثش در صحیح مسلم ج 1 ص 133

[197]- اخبار القضاه ج 1 ص 178 الجرح و التعدیل ج 4/ق2/ ص 148

[198]- به صحیح مسلم ج 7 ص49 و ج8 ص 2، ابن ماجه ج 1 ص 128 مراجعه شود

[199]- التهذیب ج 10 ص 315

[200]- التهذیب ج 10 ص 315

[201]- التهذیب ج 2 ص 415 و در میان نمونه‌ی روایاتش به روایت بخاری ج 1 ص 158 و ج6 ص 158 مراجعه شود

[202]- اخبار القضاه ج 2 ص 7 حدیثش نزد بخاری ج 4 ص 190 و غیره وجود دارد

[203]- اخبارالقضاه ج 1 ص 292، التهذیب ج 2 ص 322

[204]- نگاه. بخاری ج 3 ص 180 و مسلم ج 4 ص 322

[205]- ج 1 ص 304 روایتش نزد ابن ماجه ج 1 ص 671

[206]- الثقات لان حبّان ص 280

[207]- اخبار القضاه ج 2 ص 20

[208]- روایتش در مسند احمد ج 2 ص 355 و 389

[209]- اخبار القضاه ج 2 ص 147

[210]- الجرح و التعدیل ص 249 ج 4 ق 1

[211]- تاریخ خلیفه‌ی بن خیاط ج 1 ص 299، روایتش از ابوهریره نزد بخاری ج 1 ص 50 و مسلم ج 8 ص 87

[212]- التهذیب ج 4 ص 178 روایتش نزد ابن ماجه ج 2 ص 1370

[213]- الجرح و التعدیل ص 327 ج3 ق1

[214]- تعجیل المنفعه ص 140 روایتش در مسند احمد ج 2 ص 303

[215]- التهذیب ج 10 ص 391 روایتش نزد ابن ماجه ج 1 ص 144

[216]- التهذیب ج 6 ص 106 روایاتش نزد ابو داود ج 1 ص 207

[217]- ر.ک: صحیح بخاری ج 3 ص 127

[218]- جرح و تعدیل ص 13 ج 2 ق2 و تهذیب ج5 ص 157

[219]- جرح و تعدیل ص 7 ج4 ق 2

[220]- ر.ک: بخاری ج 4 ص 214 و ج6 ص 176

[221]- بخاری ج 3 ص 147

[222]- فتح‌الباری ابن حجر  ج 5 ص 460

[223]- سنن ابن ماجه ج 2 ص 790

[224]- ابوداود ج 2 ص 257

[225]- روایتش در مسند احمد ج 2  ص 296

[226]- روایتش در مسند احمد ج2 ص 473

[227]- کتاب الولاه و کتاب القضاه، محمد بن یوسف کندی ص 308

[228]- المستدرک ج 4 ص 510

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...