زندگی ابوهریره رضی الله عنه بعد از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
مهمترین حوادث زندگی ابوهریره رضی الله عنه بعد از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم چهار مورد است: شرکت در جنگهای ردّت با اکثر اصحاب که در اثنای بحث از جهاد او به آن پرداختیم، انتخاب او از جانب عمر رضی الله عنه به عنوان امیر بحرین که موضوع بحث این فصل است، کمک به عثمان رضی الله عنه هنگام محاصره و موضعگیری او در آن آشوب و بالاخره انتخاب او به عنوان استاندار مدینه دوبار، از طرف مروان موقعی که به حج میرفت، که این مطلب را در فصلهای آینده مورد بحث و بیان قرار میدهیم.
همراه با علاء بن الحضرمی در زمان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم :
معلمی یمانی رحمه الله گفته است: «جمعی گفتهاند: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ابوهریره را با علاء بن االحضرمی به بحرین فرستاد. در طبقات ابن سعد([1]) به نقل از واقدی با سندی که به علاء بن الحضرمی میرسد، آمده است که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هنگامی که از جعرانه برمیگشت، مرا با چند نفر از جمله ابوهریره به بحرین نزد «منذر بن ساوی العبدی» فرستاد و به من توصیه کرد تاخیرخواه او باشم.
سپس واقدی میگوید: عبدالله بن یزید به نقل از سلام بردهی آزاد شدهی بنی نصر برایم نقل کرد که از ابوهریره شنیدم گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مرا همراه با علاء الحضرمی فرستاد و دربارهی من به او سفارش کرد و هنگامی که حرکت کردیم به من گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم دربارهی شما مرا سفارش کرد. حال بگو چه چیز را بیشتر دوست میداری؟ گفتم اذان گفتن را به من واگذار کن و پیش از من «آمین» مگو. او هم موافقت کرد([2]).
باری دیگر با علاء در زمان ابوبکر رضی الله عنه :
«دلایلی وجود دارد مبنی بر اینکه ابوهریره در زمان خلافت ابوبکر به بحرین بازگشت. از جمله در طبقات ابن سعد([3]) به نقل از واقدی با ذکر سند آمده است که ابوبکر در دوران خلافتش، علاء بن الحضرمی را بر امارات بحرین گمارد. ابن سعد داستان را بازگو و در ضمن آن از فتح «دارین» توسط علاء در سال 14 هـ گفته است. سپس ابن سعد با سند دیگری بحث کرده که عمر رضی الله عنه طی نامهای به علاء دستور داد بحرین را ترک نماید تا به جای او عتبهی بن غزوان را بگمارد. بر این اساس علاء همراه با ابوهریره بحرین را ترک کرد، اما در راه وفات یافت و ابوهریره به بحرین برگشت. برخی از تاریخ نویسان معتقدند که وفات علاء تا سال 21 هـ به تاخیر افتاد. والله اعلم. لیکن آنچه گفته شد، دلیل بر این است که ابوهریره هنگامی با علاء به بحرین برگشت که ابوبکر علاء را امیر آنجا ساخت و سال 14هـ در بحرین بود»([4]).
با قدامه بن مظعون در زمان عمر:
ابوهریره باری دیگر در زمان فرمانروایی ابن مظعون بر بحرین به آنجا رفت، همچنان که این موضوع از شرح حال قدامه در «الإصابة» و غیر آن روشن است و در فتحالبلدان([5]) در بحث علاء بن الحضرمی آمده است که ابوهریره تا هنگام وفات در بحرین ماند و بر اساس این منبع مرگ او در سال «14» را در اوایل سال «15» هجری به وقوع پیوست. سپس عمر رضی الله عنه قدامه ابن مظعون الجمحی را بر جمعآوری مالیات گمارد و مسئولیت رسیدگی به احداث (آشوبها و فتنهها) و همچنین امامت نماز را به ابوهریره سپرد»([6]).
عمر فاروق ابوهریره را بعد از این پیشرفت تدریجی امیر بحرین میسازد:
ابو یوسف قاضی شاگرد امام ابوحنیفه رحمه الله میگوید: مجالد بن سعید به نقل از عامر او هم به نقل از محرر بن ابیهریره، او هم به نقل از پدرش به من خبر داد که عمر بن خطاب رضی الله عنه یاران رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را فرا خواند و خطاب به آنان گفت: اگر شما مرا یاری نکنید، پس چه کسی مرا یاری میکند؟ گفتند: ما شما را یاری میکنیم، سپس عمر گفت: ای ابوهریره باید امسال به بحرین و هجر بروی، من هم رفتم([7]).
این سخن بسیار با ارزش است، زیرا نشان میدهد که ابوهریره در زمان عمر یکی از برجستگان و متنفذین در میان مسلمان بوده و در درجهای قرار داشته که عمر از او خواسته است، با او همکاری کرده و در تحمل مسولیتهای دولت با وی مشارکت نماید.
برای من چنان است که گویی «ابوریه» را میبینم که از عصبانیت به خود میپیچد و ادعا میکند که این موضوع را فلانی روایت کرده و در این ادعایش دروغ میگوید و آن را در راستای تبلیغ برای خودش به هم بافته است. لیکن میگویم هر کس این مطلب را انکار کند در واقع تصدی ابوهریره را بر امارت عملا انکار کرده است و انکار آن مستلزم انکار روایتی است که بر اساس آن بعدا عمر ابوهریره را به پای محاسبه میکشد، همچنان که پس از چندی این موضوع را پیش خواهیم کشید.
لیکن ابوریه و امثال او به خاطر محاسبهی ابوهریره توسط عمر، دنیا را زیر و رو کردند و عملا آن را به اثبات رساندند. پس باید عملا به بدست گرفتن ولایت بحرین از جانب ابوهریره معتقد باشند و در دست گرفتن این ولایت باید با چنین خطابی از جانب عمر شروع شده باشد.
«مثل اینکه عمر وقتی دانست ابوهریره تجارب فراوانی از اوضاع بحرین کسب کرده و مورد اعتماد مردم آنجاست، او را بر آن جا گمارد([8]).
پس وقتی ابوهریره به نزد عمر برگشت: «چهارصدهزار درهم از بحرین با خود آورده بود.
عمر خطاب به او گفت: آیا به کسی ظلم کردهای؟
ابوهریره: نه!
عمر: چیزی به ناحق دریافت نمودهای؟
ابوهریره: نه!
عمر: برای خودت چه مقدار آوردهای؟
ابوهریره: بیست هزار درهم.
عمر: این مقدار دارایی را از کجا به دست آوردهای؟
ابوهریره: آن را از راه بازرگانی کسب کردهام.
عمر: اموالت را وراسی کن، سرمایه و سهم خودت را برگیر و بقیه را به بیتالمال برگردان! ([9]).
در تعبیر ابوعبید آمده است: «عمر به او گفت: ای دشمن خدا و کتاب خدا، آیا مال خدا (بیتالمال) را سرقت کردهای؟
ابوهریره در جواب گفت: دشمن خدا و کتا بش نیستم بلکه دشمن دشمنان آنها هستم و مال خدا را هم سرقت نکردهام.
عمر گفت: پس ده هزار درهم را از کجا به دست آوردهای؟
ابوهریره پاسخ داد: از زاد و ولد گلهی مادیان، جیرههای نقدی متوالی حکومتی و سهمیههایی که پی در پی به من رسیده است.
ابوهریره میگوید: پس عمر این اموال را از من گرفت و وقتی که نماز صبح را ادا نمودم، برای امیرالمومنین از خدا طلب مغفرت کردم»([10]).
دشمنان ابوهریره از این عمل عمر برای افترا به ابوهریره و متهم ساختن وی به دزدی، دروغ و غارت اموال عمومی بهرهبرداری نمودهاند، ولی در واقع ابوهریره از این اعمال به دور بوده است. زیرا عمر رضی الله عنه این کار را در جمع فرمانداران و کار به دستان دولت با او انجام داد([11]). و او در این برخورد تنها نبود.
«علت اقدام عمر هم این بود که عمر بن الصعق وقتی دید دارایی فرمانداران رو به افزایش است، از این مسئله نگران شده و موضوع را طی چند بیت شعر برای عمر نوشت»([12]).
«عمر به دنبال فرماندارانش از جمله سعد و ابوهریره فرستاد و اموالشان را با آنان دو نیم کرد»([13]).
عمر همچنین ابوموسی اشعری را از امارت بصره عزل و اموالش را با او نصف کرد و نیز حارث بن کعب بن وهب را عزل و نصف مالش را از او گرفت([14]).
عمر همواره از این بیمناک بود که مبادا مردم فرمانداران را به خاطر جاه و مقامی که دارند در تجارت و سود بازرگانی رعایت نمایند و لذا قسمتی از داراییهایشان را اخذ و تحویل بیت المال میداد تا بدین وسیله ذمهشان فارغ شود. سپس بر حسب استحقاقی که داشتند، از بیتالمال به آنان حقوق میداد که این حقوق بدون شبهه و کاملا حلال بود([15]).
عمر میخواهد برای بار دوم ابوهریره را امیر بحرین سازد:
دلیل بر اینکه این رفتار عمر با ابوهریره از باب احتیاط بود نه از باب اتهام این است که عمر خواست ابوهریره را بار دیگر به کار گیرد.
ابوهریره میگوید: بعد از آن عمر به من گفت: «نمیخواهی کار کنی؟ گفتم: نه! عمر گفت: اما بهتر از تو (یوسف) مسئولیت را به عهده گرفت. گفتم: یوسف پیامبر و پسر پیامبر بود و من پسر امیمه هستم و لذا از سه امر و دو امر هراس دارم. عمر گفت: چرا نمیگویی از پنج امر؟([16]).
ابوهریره میگوید: (بدون توجه به سوال اخیر عمر) در بیان موارد پنجگانه گفتم: میترسم که:
1- از روی ناآگاهی حرفی بزنم.
2- بدون داشتن صبر و شکیبایی به امر داوری بپردازم، یا اینکه گفت: میترسم بدون داشتن صبر حرفی بزنم و ناآگاهانه قضاوت کنم (شک از ابن سیرین)
3- پشتم کوبیده شود.
4- حیثیتم لکهدار گردد.
5- داراییم را از من بگیرند»([17]).
بدون شک چنانچه عمر خیانتی از ابوهریره مشاهده کرده بود، قطعا او را رها کرده و مجددا بر سر کار برنمیگرداند و اگر عمر در درستکاری ابوهریره کمترین شکی داشت او را محاکمه کرده و طبق قانون به مجازات میرساند. اما چون او را امین و صادق میانگاشت، پس از مدتی از او خواست تا مسولیت ادارهی بحرین را دوباره به عهده بگیرد([18]).
لازم است به هدف هر چه بهتر روشن شدن صداقت و درستکاری ابوهریره از تصمیم مجدد عمر رضی الله عنه برای منصوب ساختن وی بر امارت بحرین، اهمیت نسبی آن روز امارت بحرین را مورد عنایت قرار دهیم، نه اینکه آن را با معیار اهمیتی که امروز، نسبت به جهان اسلام دارد، بسنجیم. زیرا بحرین قبل از به وقوع پیوستن فتوحات اسلامی، پس از حجاز مهمترین شهر اسلامی بود. چون بعد از مدینه اولین شهری بود که مردمش مسلمان شده بودند و اولین نماز جمعهای که پس از مسجد محمد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم برگزار شد، در مسجد «عبدالقیس» واقع در محلهی «جواثی» بحرین بود([19]).
موضعگیری درست ابوهریره در فتنه:
ابوهریره از لحاظ فقه سیاسی شرعی از حظ وافری برخوردار بود. امری که او را به اتخاذ مواضع صحیح رهنمود میکرد. لیکن دشمنانش خواستند موضعگیریهایش را ناصحیح جلوه دهند و داستانهایی برایش به هم بافتند که بر اساس آنها او شخصی است سودجو و مادی که برای افزایش ثروت و کسب منفعت از هر فرصتی استفاده میکند. حال آنکه جایگاه ابوهریره را از نظر زهد و برخورداری از اخلاق مومنین شناختیم.
موضعگیری درست وی در محنت عثمان رضی الله عنه :
اراذل و اوباش شهرهای اطراف، در مدینه حضور به هم رسانده و عثمان را در خانهاش به مدت چند روز مورد محاصره قرار داده و خواستار کنارهگیری وی شدند، اما عثمان به خواستهی ایشان تن در نداد.
در میان آشوبگران گروهی که بیش از بقیه سبکسر، بیپروا و شتابکار بودند، میخواستند هر چه زودتر به داخل خانهی عثمان بریزند.
ابوهریره وقتی که آمد و این صحنهی وحشتناک و غمانگیز را از بیرون دید، مصمم شد موضع درستی بگیرد، موضعی که یک مسلمان در چنین مواقعی آن را خواهد گرفت، که عبارت است از یاری دادن فرمانروای شرعی و اطاعت از دستورات او.
ابوهریره متوجه میشود که اکثریت اهل مدینه به خاطر این حوادث هراسان شده و از یاری رساندن به موقع به عثمان عاجز ماندهاند، به جز عدهی کمی از مردم با ایمان که قلبشان میسوخت و بدون قائد و فرمانده میخواستند به دفاع از عثمان بپردازند.
«ابوهریره که جلو آمد، مردم خانهی عثمان را رها کرده بودند، به جز این گروه که جان بر کف در حال پیشروی بودند و لذا به آنان ملحق شده و رهبریتشان را به عهده گرفت و با لهجهی حمیریها گفت امروز، روزی است که جنگ برای ما مباح است. و بعد فریاد برآورد که ای مردم سبب چیست که ما شما را به راه نجات دعوت میکنیم، اما شما ما را به سوی آتش دوزخ فرا میخوانید؟»([20]).
ابوهریره داخل خانهی عثمان شد و از عثمان خواست اجازه دهد با او حرف بزند. عثمان موافقت کرد و ابوهریره پس از حمد و ستایش خدا گفت: من از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: شما پس از من با فتنه و اختلاف یا اینکه فرمود با اختلاف و فتنه مواجه خواهید شد. یکی از حاضران سوال کرد ای رسول خدا آن وقت ما چه کار کنیم؟ رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در جواب این سوال با اشاره به عثمان فرمود، با این شخص درستکار و با دانش باشید([21]).
سپس به سوی عثمان جلو رفته و خطاب به او گفت: امروز جنگیدن برای ما مباح است و آنان تا به حال یک نفر از ما را کشتهاند.
عثمان پیشنهاد ابوهریره را رد کرده و گفت از شما میخواهم خارج شوی و ای ابوهریره خواهش میکنم شمشیرت را زمین بگذار. زیرا هدف آشوبگران فقط من هستم و میخواهم با فدا کردن خود مسلمانان را محفوظ نگاه دارم. آیا دوست داری من و همهی مردم (مدافعانم) کشته شویم؟
ابوهریره گفت: نه!
عثمان ادامه داد: قسم به خدا اگر یک نفر را بکشی مانند این است که همهی مردم کشته شده باشند([22]).
ابوهریره مدتی مسلح به شمشیر ماند تا اینکه عثمان او را از برداشتن اسلحه منع کرد([23]). و پس از آن برگشت و (به دستور عثمان) از جنگ خودداری کرده([24]) و شمشیرش را بر زمین گذاشت و دیگر معلوم نبود کجا رفت.
این بود که اراذل و اوباش هجوم آورده و عثمان به شهادت رسید. آری عثمان اینگونه اجتهاد کرد و تصور او این بود که هدف آنان تنها اوست نه همهی اسلامی که در او و نخبگان مسلمان آن روز تبلور یافته و شکل گرفته است.
او نمیدانست که در پس پردهی این آشوب ایادی یهودی و مجوسی قرار دارد، ایادی که توطئهی وسیع خود را علیه اسلام با کشتن عمر فاروق رضی الله عنه شروع کرده و اینک در گام دوم این توطئه، میخواهند او را به قتل برسانند، تا راه را برای بقیهی نقشههای از پیش تعیین شده باز کنند.
ابوهریره و امثال او به جز اطاعت از خلیفه نمیتوانستند کاری از پیش ببرند و لذا این توطئه به شهادت عثمان انجامید. (ولا حول ولا قوة إلا بالله) بدین سبب ابوهریره هر گاه به یاد حادثهی عثمان میافتاد گریه سر میداد([25]) و صدای گریستنش به اطرافیان میرسید([26]). او در این گریستن همانند زید بن ثابت و ثمامه بن عدی رضی الله عنه بود که بر اساس روایت با یاد عثمان زار میگریستند.
بیطرفی ابوهریره هنگام مصیبت جنگ بین علی و معاویه:
بیگمان بینش صحیحی که ابوهریره را به موضع طرفداری از عثمان کشاند، در آینده و آن هنگام که آتش فتنه بعد از کشته شدن عثمان بیشتر زبانه کشید و جنگ در میان علی و معاویه رضی الله عنه درگرفت، او را لزوما به اتخاذ موضع درست سوق داد و از این رودررویی کنار کشید و شاید تاکید عثمان برخود داری از جنگ در ذهن او مجسم بود و احادیث مبتنی بر نهی از شرکت در آشوب و فتن را پیش خود تکرار میکرد و میگفت:
«قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ستکون فتن القاعد فیها خیر من الماشي والماشي فیها خیر من الساعي ومن یشرف تستشرفه ومن وجد ملجا أو معاذا فلیعذ به»([27]).
یعنی: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: فتنههایی در آینده به وقوع خواهد پیوست که نشسته در آنها از رونده بهتر و رونده از دونده بهتر است. هر کس بدانها توجه نماید او را به سوی خود خواهند کشید. پس هر کس پناهگاهی یافت بدان پناه ببرد.
ابوهریره مردم را از جنگ بر حذر داشت و گفت: «وای بر اعراب از این مصیبتی که نزدیک شده است، رستگار کسی است از آن اجتناب نماید»([28]).
سپس برنامه و موضع خود دربارهی این فتنه را با صراحت بیشتری اعلام کرده و گفت: من میدانم فتنهای در شرف وقوع است که فتنهی قبل (فتنهای که عثمان رضی الله عنه در آن به شهادت رسید) در مقایسه با آن مانند نفس خرگوش است و راه خروج از آن را هم میدانم. پرسیدند: «چگونه میتوانی از آن رهایی یابی؟ گفت: دست نگاه میدارم تا اینکه کسی بیاید و مرا بکشد»([29]).
این موضع بیطرفانه، تنها موضع ابوهریره نبود، بلکه عدهی زیادی از اصحاب، همین موضع را اتخاذ کردند و معتقد بودند که خداوند متعال به جنگ با اهل بغی([30]) دستور داده است، اما نه در ابتدا بلکه فرموده است:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٩﴾ [الحجرات: 9].
یعنی: هر گاه دو دسته از ایمانداران به جنگ با همدیگر پرداختند در میان آنها آشتی برقرار کنید. اگر یکی از آن دو دسته در حق دیگری به ستم و تعدی روی آوردند، با آنان بجنگید تا به سوی فرمان خدا (مصالحه) برگردند. پس اگر برگشتند آن وقت آنان را دادگرانه با هم آشتی دهید و (در اجرای صلح) عدالت پیشه کنید، بیگمان خداوند دادگران را دوست دارد.
گفتند خداوند به آغاز کردن جنگ دستور نداده و نگفته است، با هر کس که به شما ستم و تعدی روا داشت، بجنگید... زیرا اکثر مسلمانها و بهتر بگوییم اکثر مردم به نحوی دست به ظلم و تعدی میزنند، بلکه فرمان خدا بر این است که هر گاه دو گروه از ایمانداران با هم به جنگ پرداختند، برقرارسازی صلح در میان آنان واجب است، مشروط بر اینکه یکی از این دو گروه مامور به جنگ نباشد، پس هر گاه یکی از آنان به صلح تن در نداده و به جنگ ادامه داد، باید به دلیل ادامهی جنگ و نپذیرفتن صلح با او جنگید، زیرا جز با جنگ نمیتوان از شر آن جلوگیری کرد([31]).
از جملهی کسانی که جانب بیطرفی را گرفته بودند، میتوان به سعد بن ابی وقاص و عبدالله بن عمر رضی الله عنه اشاره کرد. «شاید بتوان گفت که در میان هر دو سپاه، پس از علی کسی بزرگتر از سعد بن ابن وقاص وجود نداشت در حالی که بیطرف بود»([32]).
سعد از جنگ خود را کنار گرفت و با هیچ یک از علی و معاویه نجنگید و علی پس از آن به خاطر این موضعگیری به مقام او غبطه میخورد و از او روایت شده که گفت: خدا را جایی است که سعد و ابن عمر در آن جای گرفتند و موضع آنان چنانچه گناه باشد بیگمان گناه کوچکی است و اگر صحبح باشد کار بس بزرگی است([33]).
همچنین یکی از کسانی که بیطرفی را پیش گرفتند، عمران بیحصین رضی الله عنه بود که از فتنه کنار کشید و از جنگ با علی خودداری کرد([34]).
عمران بزرگترین اصحاب بود، تا جایی که علی رضی الله عنه آرزو داشت که کاش با او میبود.
اهبان بن صیفی رضی الله عنه علی به نزدش آمد «در حالی که در منزلش بود، علی بر در اتاقش ایستاده، بر او سلام کرد، شیخ اهبان جواب سلام را داد. سپس علی به او گفت: حال شما چطور است ای ابومسلم؟ اهبان گفت: خوبم. علی از او سوال کرد: با من نمیآیی تا در برابر این قوم با من همکاری کنی؟ شیخ گفت: چرا. اما به آن شرط که به آنچه هماکنون به شما نشان میدهم راضی باشی. علی گفت: آن چیست؟ اهبان دخترش را صدا زد و گفت شمشیرم را بیاور. دخترش غلافی آورد، پیش او گذاشت. سپس شیخ تکه چوبی از آن بیرون کشیده و سرش را به سوی علی بلند کرد و گفت: دوست من و پسر عموی تو علیه السلام به من سفارش داد تا هر گاه فتنه در میان مسلمانان بروز کرد، شمشیری از چوب بسازم و این شمشیر من است و اگر میخواهی تا با این شمشیر به یاریت بیایم. علی رضی الله عنه گفت: مرا به تو و شمشیرت نیازی نیست. این بود که علی داخل اتاق نشده و از پیش در برگشت»([35]).
ابوبکره الثقفی، کعب بن عجره، معاویه بن حدیج رضی الله عنه ([36]) و محمد بن مسلمه و اسامه بن زید([37]) نیز از این فتنه کنار کشیدند و شاید بیشتر بزرگان اصحاب همین رای را داشتند.
اما من معتقدم که موضع ابوهریره و اینان یک موضع بیطرفانه نبود. زیرا آنان به برحق بودن علی رضی الله عنه اعتراف کرده و در ابتدا با او بیعت نمودند و تا در قید حیات بود، بر بیعت خود باقی ماندند. زیرا علی هم به نظر آنان و هم از دید ما امیر مسلمانان و خلیفهای قانونی و برحق بود. ولی آنان دست به اسلحه نبردند، زیرا دیدند قضیه هر دو طرف درگیر در جنگ بسیار بزرگ است و خونهای پاک زیادی در هر دو سپاه ریخته میشود. پس به اجتهاد پرداخته و هر چند به خلافت علی معترف بودند به ترک سلاح متمایل شدند. به خاطر اطاعت از احادیثی که از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیده بودند، احادیثی که آنان را از فتنه و شرکت در آن بر حذر میداشت. پیروی از این احادیث را بر فرمانبرداری از علی در خصوص این جریان، ترجیح دادند و به تعبیر صحیحتر، آنان، این احادیث را بر اقدام به قرار گرفتن در صفوف سپاه علی برتری دادند. چون در تاریخ نیامده است که علی آنان را همچون اهبان بن صیفی دعوت نموده و آنان امتناع کرده باشند و آنچه که دربارهی بیعت کردن این دسته با معاویه، در تاریخ آمده مربوط است به بعد از کشته شدن علی و صلح حسن، نه زمان حیات علی رضی الله عنه .
مخصوصا دربارهی ابوهریره عقیدهام بر این است که او در ایام وقوع جنگ صفین، مسن بود و بیش از شصت سال سن داشت. بنیهاش ضعیف بود و نمیتوانست در جنگ نقشی ایفا کند و از طرفی شرکت در جنگ با برداشتن اسلحه برای دفاع از عثمان متفاوت است.
لیکن دشمنان ابوهریره در جعل داستانهایی علیه او تلاش فراوان کرده و او را به جانبداری از معاویه و استفاده از شرایط جنگ متهم ساختهاند، بدون اینکه دلیل معتبری بر ادعای خود اقامه نمایند. اصلا متقدمین شیعه این اتهام را به او نمیزدند و تنها متاخرین آن را ساختند. از جملهی متقدمین میتوان به نصر بن مزاحم منقّری یکی از غلات متقدم شیعه و متوفای سال 212 هـ اشاره کرد که در پیگیری و بررسی جریان جنگ صفین کوشش فراوان نموده و عمر خود را به سر برده تا کتاب مشهوری را در این زمینه تالیف نموده و آن را «وقعه صفین» (جنگ صفین) نامیده که چاپ هم شده است.
من این کتاب را سراپا مطالعه کرده و دیدم که از ریز و درشت جریانهای مربوط به این جنگ بحث نموده و از هیچ قضیهای فروگذار نکرده است. این دال بر چه واقعیتی است؟
البته خلیفه بن خیاط در لابلای بحث از وقایع جنگ صفین گفته است: بلال بن ابوهریره در میان پیادهنظام جناح چپ لشکر معاویه در صفین([38]) قرار گرفته بود، اما خود ابوهریره حضور نداشت.
از طرفی دیگر میبینم که ابوهریره از عمار بن یاسر تمجید کرده و او را به این عبارت میستاید: «کسی که خداوند او را بر زبان پیامبرش صل الله علیه و آله و سلم از شیطان پناه داد»([39]). در حالی که عمار جزو سپاهیان علی بود و ممکن بود توصیف و تعریف ابوهریره از او بر همکاری مردم با علی بیافزاید، چون او همان گونه بود که عایشه دربارهاش گفت: «کسی که مردم به خاطر دینش از او پیروی میکنند. پس چگونه ممکن است ابوهریره طرفدار معاویه باشد و از عمار هم توصیف به عمل آورد؟
همچنین به ابن قتیبه منسوب است که گفت: ابوهریره و ابوالدرداء به نزد معاویه و علی آمده و معاویه را به منظور جلوگیری از ریختهشدن خون مردم نصیحت کرده و سپس به خاطر قاتلان عثمان به علی پیوستند. اگر این مطلب صحیح باشد، دلیل است بر اینکه ابوهریره در این جریان بیطرف بوده و در راستای وحدت کلمهی مسلمانان تلاش نموده است([40]). ولی ما نمیتوانیم این مطلب را به اثبات برسانیم، چون کتاب «الإمامة والسیاسة» که این خبر را نقل کرده است، به دروغ به ابن قتیبه نسبت داده شده و جعل کننده، آن را از دسیسه و افترا به سلف صالح انباشته است، در حالی که ابن قتیبه به سلامت اعتقاد و احترام به سلف معروف است.
شبیه همین خبر است «خبری که ابوجعفر اسکافی ذکر کرده مبنی بر اینکه ابوهریره با نعمان بن بشیر بود، آنگاه که نعمان به منظور خاموش کردن آتش جنگ و جلوگیری از ریختهشدن خون مسلمانان از دمشق به نزد علی که در مدینه بود، آمد و توافق کردند، شام و مصر برای معاویه و حجاز و عراق برای علی باشد. این خبر نیز صحت ندارد و هیچ مورخی آن را روایت نکرده و جز در شرح نهج البلاغة به روایت از ابوجعفر که بدون هیچ سندی آن را ذکر کرده، نیامده است. پس چگونه میتوان به صحت آن حکم کرد در حالی که با اخبار صحیح در تعارض میباشد([41]).
همین جعل کننده قول بسیار بیمعنی و نحیفی را به ابوهریره منسوب ساخته که در آن میگوید: نماز خواندن پشت سر علی کاملتر و غذا خوردن با معاویه چربتر است. اما چنین چیزی به اثبات نرسیده و سازندهی آن سند معتبری برای آن ذکر نکرده است و این یاوه گوییها جز حکایت ساخته شده از طرف انسانهای مسخره و پررو از ادیبان بدعت گذاری که جایگاهی در دین ندارند، چیز دیگری نمیتواند باشد و ما در حالی که شاهدی را علیه خود «در دینار و حتی در درهم نمیپذیریم مگر اینکه از تهمت مبرّی و از اشتها به دور باشد». چگونه جایز است که «در رابطه با احوال سلف و رویدادهای گذشتگان کسی را که جایگاهی در دین ندارد»([42]) بپسندیم؟
ابوریه به روایت از ابن ابی الحدید و استادش اسکافی، ابوهریره و یکی از بزرگان صحابه را متهم میسازد به اینکه احادیثی را در افترازدن به علی رضی الله عنه جعل کردهاند. اما این ادعا هم بیاساس است، زیرا خبر همچون کسانی با داشتن حالت خیرهسری و تعصب و جانبداری را نمیتوان پذیرفت و نیز منقطع بودن سندهایشان آنها را از رتبهی احتجاج پایین میآورد و احادیثی که به آن استدلال کردهاند جز احادیث موضوع نیستند. همچنان که منتقدان حدیث یادآوری کردهاند. از طرفی دیگر ائمهی حدیث واضع هر حدیثی را از راویان آن جدا ساخته و هیچ یک از متخصصان حدیث هیچ وقت اظهار نکردهاند که ابوهریره دستی در وضع حدیث داشته است([43]). مگر یکی از مبتدعهی ادبا و به دیگر تعبیر از کسانی که در تاریکی به جمعآوری هیزم میپردازند([44]) که کتابش را با هر آنچه بدون تشخیص و بررسی به دست آورده، لبریز ساخته است و بدون شک کتابهای نوشته شده در زمینهی تاریخ، اخلاق، موعظه و امثال آن در برگیرندهی بسیاری از اسرائیلیات و احادیث جعلی است که ربطی به اسلام ندارند([45]).
از طرف دیگر بیعت ابوهریره با معاویه ـ همچنان که پیشتر گفتیم ـ بعد از صلح حسن با او به وقوع پیوست و نباید با همان عینک تیرهای که نامبرده از خلال آن معاویه را میبیند به معاویه نگاه کنیم و فقط میتوان گفت ابوهریره مجتهدی بوده که در اجتهادش به خطا رفته است. میدانیم که این صحابهی بزرگوار بعدا خدمات تحسین برانگیزی را تقدیم اسلام کرد. زیرا در زمان او فتوحات اسلامی که در ایام فتنه متوقف گشته بود، از سر گرفته شد و معاویه بود که این سپاه عظیم را آماده و برای فتح قسطنطنیه (استانبول فعلی) که آن هنگام دژ محکم کفر بود، روانه ساخت. تا جایی که تب و تاب و هیجان نیروی اعزامی، اشتیاق آن پیرمرد سالخورده ابوایوب انصاری معروف را که موقع فتنه در سپاه علی قرار داشت، به جهاد برانگیخت و تحت فرماندهی یزید بن معاویه به صفوف مجاهدین پیوست و قبر او هنوز زیر دیوارهای قسطنطنیه قرار دارد. بدیهی است معاویه که جزیرهی قبرس را با مجاهدانی که پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم آنان را نشسته بر کشتیهای جنگی با تعبیر «مثل الملوك علی الأسره»([46]) توصیف کرد، فتح نمود.
بدینسان پاکی ابوهریره رضی الله عنه از تمامی شبهاتی که پیرامون موضعگیری او در رابطه با فتنهی به شهادت رساندن عثمان، ایجاد شده است، روشن و آشکار میگردد و کسی که عاقل باشد این مطلب را از روی روایاتی که صحابه ی طرفدار علی و شیعیان نخستین از او روایت کردهاند، همچنان که بعدا خواهیم دید، زود میفهمد.
بیگمان اگر ابوهریره طرفدار معاویه بود، هیچ وقت شیعیان حدیث از او روایت نمیکردند و در روایت شیعیان صدر اول از او حکمت، دلیل و اندرزی نهفته است برای کسی که دلی آگاه داشته باشد و یا با حضور قلب گوش فرا دهد.
ارتباط ابوهریره با مروان بن حکم و امویان
آنچه در فصل سابق گفته شد، دربارهی رد شبهاتی بود که پیرامون موضعگیری ابوهریره در حال حیات امیرالمومنین علی رضی الله عنه ایجاد شده بود.
اما شایعه سازان و دروغپردازان در این حد هم متوقف نشدند، بلکه پس از کشته شدن علی هم به کار خود ادامه داده و تهمتهای فراوانی را پیرامون رفتار و منش او به راه انداختند و او را شخصی معرفی کردند که در میان سیاست امویان قرار داشت، به آن جامهی عمل پوشانید و مردم را به سوی آن دعوت نمود و چون در مدینه زندگی میکرد و مروان هم از طرف معاویه والی آنجا بود اکثر مطالب گفته شده دربارهی او به مروان ارتباط داده میشد.
مروان بن حکم اموی قریشی، پسر حکم پسر ابوالعاص پسر امیه پسر عبد شمس، دو سال و به روایتی چهار سال پس از هجرت متولد شد. عثمان او را کاتب خود ساخت و در ایام معاویه ولایت مدینه را عهدهدار گردید. پس از مرگ معاویه پسر یزیدبن معاویه، برای او بیعت خلافت گرفته شد و به مدت نه ماه حکومت کرد([47]).
مروان با توجه به موضع درستی که ابوهریره در فتنهی عثمان رضی الله عنه در پیش گرفت ـ همچنان که دیدیم ـ به خاطر خویشاوندی که با عثمان داشت و نیز به منظور ارج نهادن به اقدام ابوهریره، علاقهی خود را با ابوهریره استحکام و تقویت بخشید تا آنجا که چنین به نظر میرسد، بخشی از تربیت اولادش زیر نظر او بوده باشد، زیرا پسرش عبدالعزیز بن مروان پدر عمر([48]) پنجمین خلیفه از خلفای راشدین و همچنین خلیفهی فقیه عبدالملک بن مروان([49]) حدیث از او روایت کردهاند و هر دو نفر از دید اهل حدیث شناخته شدهاند جز اینکه برخی از آنان به خاطر کشتاری که در زمان خلافت عبدالملک به وقوع پیوست، او را ضعیف انگاشتهاند وگرنه اجماع منعقد است بر اینکه او پیش از رسیدن به خلافت از بزرگان فقها بود.
دیدیم یکی از نتایج این پیوند محکم این بود که مروان دو مرتبه هنگام رفتن به حج ابوهریره را به جای خود نشاند و این جای تعجب ندارد، زیرا ابوهریره آن وقت به دلیل مرگ نسل بزرگان صحابه یا پراکنده شدن آنان در بلاد مفتوحه، یکی از برجستگان اصحاب به حساب میآمد و ممکن بود هر امیری اعم از مروان و غیر او ایشان را جانشین سازد، بلکه میتوان گفت او در مقام ریاست بزرگان مدینه قرار داشت. به این دلیل که اهل مدینه عادت کرده بودند، او را در همهی ادوار اموی و علوی به ویژه با توجه به اینکه سابقهی ولایت از جانب مروان بر بحرین را داشت، برای امامت نماز مقدم میداشتند.
امام مسلم با سند خودش که به کاتب امام علی، عبید بن ابی رافع میرسد، روایت کرده که گفت: «أستخلف مروان أبا هریرة علی المدینة وخرج إلی مکة فصلي لنا أبو هریرة الجمعة»([50]).
یعنی: مروان ابوهریره را جانشین خود در مدینه قرار داد و به مکه رفت، پس ابوهریره نماز جمعه را برای ما اقامه کرد.
ابوهریره در مدتی که والی مدینه بود، هم سمت قضاوت را به عهده داشت و هم حدود شرعی را اقامه میکرد و جریان قضاوت او را وکیع والدو لابی([51]) ذکر کردهاند.
پیوند و ارتباط میان مروان و ابوهریره را دشمنان ابوهریره بدون مشوش ساختن و بهرهبرداری از آن در جهت متهم ساختن او به اتهامات بیاساس رها نساختند بلکه با سوءاستفاده از این ارتباط اتهاماتی وارد، ساختند که بر اساس آنها ابوهریره انسانی است آزمند و حریص که مصالح دنیایی را با تملق و چاپلوسی در برابر مروان از پس این ارتباط کسب مینماید.
حاشا که ابوهریره چنین بوده باشد و بدون شک نفس او بلندتر از این بوده که او را به انجام چنین کارهایی وادارد. لیکن آنچه انجام داده است، در راستای اطاعت از امیر بوده که اطاعت از امرا مادامی که کفر آشکار و مدلل به دلیل قرآنی از آنان مشاهده نشده است بر همهی مسلمین واجب است و هر امیر مسلمانی که قول یا عمل کفرآمیز از او صادر نشود و ظاهر شریعت و احکام حلال و حرام را رعایت نماید و دارای عقیدهی توحید باشد، اطاعت از او واجب خواهد بود و چنانچه امیر دچار اشتباه شده و مرتکب گناه یا خطایی شود، باید مسلمانان او را به انجام معروف امر کرده و از خطا و منکری که انجام داده است، باز دارند.
ابوهریره ـ خدای را سپاس ـ اینگونه از مروان مانند یک امیر اطاعت میکرد و هرگز از متنبه کردن او نسبت به خطاهایی که احیانا از او صادر میشد، فروگذار نمیکرد و از نصیحت عمومی او برای برحذر داشتنش از فریب و شیفتگی دنیا غافل نبود. از جملهی نصایح عمومی ابوهریره برای مروان موردی است که امام بخاری از طریق استادش موسی بن اسماعیل از عمرو بن یحیی بن سعید بن عمرو بن سعید قریشی او هم از پدربزرگش روایت کرده که گفت: «کنت جالسا مع أبي هریرة في مسجد النبي صل الله علیه و آله و سلم بالمدینة ومعنا مروان قال أبو هریرة سمعت الصادق المصدوق یقول: هلکة أمتي علی یدي غلمه من قریش فقال مروان لعنة الله علیهم غلمه. فقال أبو هریرة لو شئت أن أقول بني فلان وبني فلان لفعلت»([52]).
با ابوهریره در مسجد پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم در مدینه نشسته بودم. مروان هم با ما بود. ابوهریره گفت از صادق مصدوق رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که گفت هلاک این نسل از امتم بر دست چند تا پسر بچه از قبیلهی قریش خواهد بود. مروان گفت: خدا لعنتشان کند آن پسربچهها را. ابوهریره گفت اگر مایل بودم میتوانستم آنان را مشخص کرده و بگویم فرزندان فلان و فرزندان فلان....
صریحتر از حدیث فوق تعبیر حاکم است به روایت از مالک بن ظالم که گفت: «سمعت أبا هریرة رضی الله عنه یقول لمروان بن الحکم....» ([53]) از ابوهریره شنیدم که خطاب به مروان بن حکم گفت.... همهی حدیث را نقل میکند و سپس میگوید: حدیفهی بن یمان صحت حدیث را تایید کرده است. در تعبیر حاکم و غیر او عبارت «غلمه سفهاء» (پسر بچگان احمق) آمده است. لیکن به نظر میرسد که این لفظ با شرایطی که بخاری برای روایت حدیث منظور کرده، نیامده است.
لذا فقط در عنوان باب و پیش آنکه حدیث را نقل کند، به آن اشاره کرده است و این خود تعرض صریحی است به مروان که ابوهریره میخواهد او را از قرار گرفتن در صف چنین کسانی برحذر دارد، اگر چه نمیتواند قاطعانه این مطلب را ادا کند. زیرا رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از آنان نام نبرده بود و اینکه ابوهریره گفته: اگر مایل باشم، میتوانم از آنان نام ببرم از باب حدس و تخمین بوده است. آیا کسی که بخواهد با مروان از در تملق و چربزبانی درآید و به دنبال کسب مصالح دنیوی باشد، میتواند اینگونه به او تعریض کند؟
باز از جملهی نصایح عمومی ابوهریره برای مروان مطلبی است که حاکم از یزید بن شریک روایت کرده است، مبنی بر اینکه ابوهریره نزد مروان بود «که مروان به دربان گفت ببین چه کسی پشت در است؟ دربان گفت: ابوهریره است. مروان اجازهی ورود به او داد و سپس گفت: ای ابوهریره مطلبی برای ما بگو که آن را از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیده باشی. ابوهریره گفت: از رسول خدا شنیدم که فرمود: «لیوشك رجل أن یتمنی أنه خر من ثریا ولم ینل من أمر الناس شیئا»([54]).
نزدیک است زمانی فرا رسد که کسی آرزو کند از ستارهی ثریا سقوط کند اما عهدهدار هیچیک از کارهای مردم نشود.
کسی که این نصیحت و هشدارش باشد، باید مروان را هنگام ارتکاب خطا نیز راهنمایی و هدایت کند.
برای نمونه ابوهریره مروان را به شدت از به کار گرفتن تصاویر در قصری که در مدینه ساخته بود، نهی کرد. در این رابطه امام احمد از ابوزرعه نقل کرده است که گفت: با ابوهریره داخل ساختمان مروان بن حکم شدیم در حالی که ساخته میشد. ابوهریره تصاویری را در آن مشاهده کرد و لذا گفت: از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که گفت خداوند بزرگوار میفرماید: «ومن أظلم ممن ذهب یخلق خلقا کخلقي فلیخلقوا ذرة أو فلیخلقوا حبة أو لیخلقوا شعیرة»([55]).
چه کسی ظالمتر است از کسی که مخلوقی شبیه به آفریدههای من میآفریند. آنان اگر به زعم خودشان قادر بر آفرینش هستند، پس ذره ای بیافرینند و یا دانهای را ویا یک تار موخلق کنند.
شدیدتر از این، اینکه باری دیگر بر ساختمان مروان گذر میکند و تند با او حرف زده و راجع به وجوب زهد و تحقیر دنیا به او تذکر میدهد. زیرا حاکم از ابومریم بردهی آزادشدهی ابوهریره روایت نموده است که گفت: «مر أبو هریرة بمروان وهو یبني داره التي وسط المدینة قال فجلست إلیه والعمال یعملون قال ابنوا شدیدا وآملوا بعیدا وموتوا قریبا. فقال مروان إن أبا هریرة یحدث العمال فما ذا تقول لهم یا أبا هریرة؟ قال قلت أبنو شدیدا وآملو بعیدا وموتوا قریبا. یا معشر قریش -ثلاث مرات- أذکروا کیف کنتم أمس وکیف أصبحتم الیوم تخدمون أرقائکم فارس والروم کلوا خبز السمیذ واللحم السمین لا یأکل بعضکم بعضا ولا تکادموا تکادم البراذین کونوا الیوم صغارا تکونوا غدا کبارا والله لا یرتفع منکم رجل درجة إلا وضعة الله یوم القیامة»([56]).
ابوهریره بر مروان گذر کرد در حالی که ساختمانی را که در وسط مدینه داشت، بنا میکرد. راوی میگوید در کنار ابوهریره نشستم. کارگران مشغول کار بودند که ابوهریره گفت: محکم بسازید، آرزوهای دور و دراز بپرورانید و به زودی بمیرید. مروان گفت: اینک ابوهریره با کارگران حرف میزند. ای ابا هریره به آنان چه میگویی؟ پاسخ داد: به آنان گفتم محکم بسازید، آرزوهای دور و دراز بپرورانید و به زودی بمیرید. (ابوهریره ادامه داد) ای جماعت قریشیان ـ سه مرتبه ـ به یاد بیاورید که دیروز چگونه بودید و امروز به کجا رسیدهاید. امروز بردگانی از ایران و روم به خدمت میگیرید. نان ساخته شده از آرد سفید و نیزگوشت پر چربی بخورید. همدیگر را نخورید و مانند اسبان یکدیگر را گاز نگیرید. امروز خودتان را کوچک نشان دهید تا فردای قیامت بزرگ باشید. به خدا سوگند هر کس از شما یک درجه بالا رود (بزرگنمایی کند) خداوند روز قیامت او را پایین آورد.
آیا زبان و ادبیات کسی که در صدد چاپلوسی و چربزبانی باشد، اینگونه خواهد بود؟
چگونه ابوهریره مال دنیا را از مروان طلب میکند، در حالی که خود فرمودهی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را روایت کرده که فرموده است: «لان یحتطب أحدکم حزمه علی ظهره خیر له من أن یسأل أحدا»([57]).
اگریکی از شما کولهباری از چوب بر پشت حمل کند و آن را بفروشد، بهتر از آن است که چیزی را از کسی درخواست کند، چه آن را به او بدهد چه ندهد.
نیز ابوهریره چگونه دنیا را از مروان و یا غیر او درخواست میکند در حالی که حدیثی را روایت کرده است با مضمون: خداوند در روز قیامت به سه کس نگاه نمیکند (به آنان احسان نمیورزد) و آنان را نمیستاید (یا اینکه آنان را از گناه پاک نمیسازد) و عذاب دردآوری خواهند داشت که یکی از آنان «رجل بایع إماما لا یبایعه إلا لدنیا فإن أعطا منها رضي وإن لم یعطه منها سخط»([58])
کسی که با امامی بیعت کند، اما بیعت او برای دنیا باشد، چنانچه از دنیا به وی بدهد، راضی باشد وگرنه عصبانی و ناراضی.
پس ابوهریره که خود را وقف تعلیم و تربیت دیگران نموده است، چه نیازی به دنیا خواهد داشت؟
بیگمان علاقهی ابوهریره به مروان یک علاقهی عادی مبتنی بر بینش صحیحی است که در حین فرمانبرداری از مروان او را امر به معروف هم میکند و این علاقه به گونهای نیست که سخن دروغ پردازان و افتراکنندگان را به اثبات برساند و چنین چیزی امکان ندارد. زیرا ابوهریره در اطاعت از مروان نه گناهکار بود و نه بدعت گذار. «و مروان نیز از نگاه صحابه و تابعین مردی عادل و درستکار بود. از جملهی اصحاب، سهل بن سعد ساعدی حدیث از او روایت کرده است و تابعین نیز همسن و سال او بودند گرچه با داشتن لقبصحابی بنا بر یکی از دو رأی از آنان جلو بود».
«فقهای شهرهای مختلف هم او را تعظیم کرده و خلافتش را معتبر میشمارند، فتواهایش را مورد توجه قرار داده و روایتش را میپذیرند. اما مورخان و ادیبان جسور و گستاخ در حد خود سخن میگویند»([59]).
امام بخاری هم به حدیث او استشهاد کرده و او را در ردیف مسور بن مخرمه رضی الله عنه ([60]) دانسته است و حدیث دیگری را هم به روایت زید بن ثابت از پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم ، از او آورده است([61]).
ازدواج، فرزندان و خویشان ابوهریره
بخاری با لفظ متابعهی([62]) ناپیوسته روایتی را از استادش اصبغ بن الفرج مصری با سندی که به ابوهریره میرسد، روایت کرده که گفته است: «قلت یا رسول الله إني رجل شاب وإنا أخاف علی نفسي العنت ولا أجد ما أتزوج النساء فسکت عني ثم قلت مثل ذلک فسکت عني ثم قلت مثل ذلک فقال النبي صل الله علیه و آله و سلم یا أبا هریرة جف القلم بما أنت لاق فأختص علی ذلک أو ذر»([63])
گفتم ای رسول خدا من مردی جوان هستم و از وقوع در زنا بیمناکم و میدانید که هزینهی ازدواج با زنان را ندارم. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم سکوت اختیار کرد. دوباره این مطلب را تکرار کردم. باز مرا بیپاسخ گذاشت. بار سوم مشکلم را به عرض او رساندم. این دفعه فرمود: ای ابوهریره قلمی که سرنوشت تو را نوشته خشک شده است (و سرنوشت تو قابل تغییر نیست و آنچه برای تو منظور شده به تو خواهد رسید) پس میخواهی خودت را اخته کن و نمیخواهی از این کار بپرهیز و منتظر سرنوشت باش([64]).
از این حدیث نتیجه میگیریم که ابوهریره در زمان حیات رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مجرد بوده و در کنار او به دور از زنان زندگی کرده است.
ابوهریره بعدا و آن هنگام که مروان او را در امارت بر مدینه جانشین خود میساخت([65]) با بسرهی مازنی دختر غزوان ازدواج کرد. این زن، صحابی و خواهر عنبهی پسر غزوان مازنی صحابی مشهور امیر بصره بود([66]). این عتبه از مسلمانان سابق بود و در دومین هجرت، به حبشه رفت و جزو تیراندازانی بود که در میان اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از او نام برده میشد([67]). او مردی بلند بالا و زیبا بود و در جنگ بدر شرکت کرد([68]) این مرد صحابی شهر بصره را با نقشه و طراحی خود ساخت و در زمان خلافت عمر بن خطاب رضی الله عنه وفات یافت.
فاخته دختر غزوان و خواهر عقبه همسر عثمان بن عفان رضی الله عنه بود([69]). بر این اساس ابوهریره با جناغ عثمان میشود و افزایش اعتبار ناشی از این مسئله برای ابوهریره، بر کسی پوشیده نیست.
گفتهاند که ابوهریره دارای چهار پسر و یک دختر بود، مشهورترین و بزرگترینشان پسرش «محرر» بود. دومی «محرّز»، سومی «عبدالرحمن» و چهارمی «بلال» نام داشت. اضافه میشود که اینان احادیثی از پدرشان روایت کردهاند.
نام خواهرشان را نتوانستم پیدا کنم. لیکن ابن سعد گفته است: سعید بن مسیب او را به عقد ازدواج خود درآورد. در کتاب «الإصابة» داماد دیگری برای ابوهریره ذکر شده است و او صحابی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم جارود بن معلی است که شوهر خواهر ابوهریره میباشد. این خویشاوندی نیز به طور ضمنی بر اعتبار ابوهریره میافزاید.
چنین پیدا است که نسل ابوهریره ادامه پیدا کرده و در جامعهی اسلامی معروف بودهاند. نویسندهی «نفح الطیب» از ذریهی ابوهریره به یوسف بن یحیی ین یوسف، متوفای 228 هـ اشاره کرده که یکی از علما و ادبای اسپانیایی است که به سوی شرق هجرت نمودهاند([70]). از جملهی ذریت ابوهریره میتوان به خانوادهی قایانی مصر اشاره کرد. خیرالدین زرکلی در «کتاب العلام» نوشته است یکی از اولاد ابوهریره عبدالجواد بن عبدالمطلب قایانی متوفای سال 1287 هـ برابر با 1870 میلادی است که فقیهی شافعی و صوفی بوده است. تولد و وفات او در شهر «القایات» مصر بوده و در قاهره درس خوانده است. زرکلی میگوید نسب خانوادهی عبدالجواد به ابوهریره رضی الله عنه میرسد([71]).
اکنون بالاخره ما در حضور پیر سالخوردهای هستیم که به سن هشتاد سالگی نزدیک شده و بعد از اینکه امانتی را که بر عهده داشت ادا کرده و حدیث رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را نشر و آن را به مردم آموخته است، به سرعت به سوی ملاقات خدا میرود.
وی زندگی باشکوه و پر از صحنههای قابل توجهی داشت مانند هجرت از سرزمینی دور، گذران با قناعت و همراه با سختی، پیوستگی محکم به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، جنگ با شرک همراه با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، پیکار با ارتداد، شرکت در غزوات، فداکاری در دفاع از خلافت، کنارهگیری از فتنهی کودتا علیه عثمان رضی الله عنه ، پخش و نشر حدیث رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و اینک آخرین پرده از حیات او شتافتن به لقای پروردگار.
ابوهریره در حالی که در بستر مرگ قرار دارد این صحنهها را از نظر گذرانده و گریه سر میدهد. از او میپرسند: سبب گریهی شما چیست ای ابوهریره؟ پاسخ میدهد: من برای این دنیای شما گریه نمیکنم، بلکه به خاطر دوری راه سفر و کمبضاعتی خود میگریم! من هماکنون صعود و عروجی در پیش دارم که در نهایت آن، در بهشت یا دوزخ فرود میآیم و نمیدانم به کدامیک از این دو منزل روانه خواهم شد([72]).
سپس به وصیت پرداخته و میگوید: هرگاه مردم، بر من گریه و زاری نکنید، چون این کار برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم عملی نشده است([73]).
باری دیگر به آنان سفارش داده و میگوید: بر من خیمه نزنید یا اینکه سایبان نسازید، همراه جنازهام آتشدان و بخور نیاورید و جنازهام را با عجله ببرید، چون از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که گفت: «إذا وضع الرجل الصالح علی سریرة قال قدموني قدموني وإذا وضع الرجل السوء علی سریرة قال یا ویله أین تذهبون بي».
یعنی: هرگاه انسان صالحی بر روی تابوت قرار داده شد، میگوید مرا جلو ببرید، جلو ببرید (زودتر به آرامگاه برسانید) و هر گاه انسان ناصالح بر تابوت قرار داده شد، میگوید: وای بر من! مرا کجا خواهید برد؟([74])
این مرتبه هم گریه سر میدهد و میپرسند: سبب گریهات چیست؟ در پاسخ میگوید: دوری بیابان و کمی توشه و گردنهی صعبالعبور([75]).
چند لحظه قبل از مرگ مروان بر او وارد شده و میگوید: خداوند شفایت دهد ای ابوهریره! اما ابوهریره که در فضایی دیگر در پرواز است، یارای پرداختن به جواب مروان را نداشته و به مناجات و راز و نیاز با پروردگارش ادامه میدهد. بسان کسی با اعتقاد کامل و دستان انباشته از کارهای نیکو و چشم به انتظار رحمت پروردگار و میگوید: خداوندا من ملاقات با شما را دوست دارم پس شما هم ملاقات با من را بپسند!
مقبری میگوید: مروان به «اصحاب القطا» نرسیده بود که ابوهریره جان سپرد([76]). اما یاد پاک ابوهریره در قلب ایمانداران تا روز قیامت خواهد ماند.
سال وفات ابوهریره مورد اختلاف است([77])
خلیفهی ابن الخیاط گفته است: وفات ابوهریره در سال 57 هـ یا 58 به وقوع پیوسته است. اما هنگام شرح حال سعید بن العاص قاطعانه اظهار میدارد که وفات او در سال 58 بوده است([78]).
ابن اسحاق سال 59 را سال وفات ابوهریره دانسته و گفته است: ابوهریره هنگامی که متوفی شد 78 سال داشت. واقدی هم در این گفته با او موافق است.
وفات ابوهریره رضی الله عنه در وادی عقیق یکی از وادیهای مجاور مدینه به وقوع پیوست. از آنجا به مدینه آورده شد([79]). ولید بن عتبه بن ابیسفیان که آن هنگام از طرف عمویش معاویه امیر مدینه بود، بر او نماز میت خواند. یادآوری میشود که مروان آنهنگام از امارت مدینه عزل شده بود.
یکی از پسران عثمان بن عفان رضی الله عنه در حمل جنازهاش تا رسیدن به قبرستان بقیع شرکت کرد. ابوسعید خدری و مروان جلوی جنازه حرکت میکردند([80]). عبدالله بن عمر نیز در تشییع جنازه شرکت کرد. او جلوی جنازه پیاده راه میرفت و بسیار از خدا برایش طلب رحمت میکرد و میگفت: ابوهریره از کسانی بود که حدیث رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را برای مسلمانان حفظ کردند([81]).
سپس «ولید بن عتبه به معاویه نامه نوشت و او را از وفات ابوهریره باخبر ساخت. معاویه در پاسخ ولید چنین نوشت: ببین ابوهریره چه کسانی را از خود به جای گذاشته است، به هر کدام از وارثانش ده هزار درهم عطا کن. حق همسایگی ایشان را به خوبی انجام ده و با آنان به نیکی رفتار کن. زیرا ابوهریره از کسانی بود که عثمان را کمک کردند و با او در منزل ماند»([82]). خداوند او را رحمت کند و از او راضی شود و راضیش گرداند!
[1]- طبقات ابن سعد،4/2/76
[2]- الانوار الکاشفه 224
[3]- طبقات ابن سعد 4/2/77
[4]- الانوار الکاشفه 225
[5]- الفتوح/92
[6]- الانوار الکاشفه 225 ، مسئول احداث، رئیس پلیسی است که به خاموش کردن آشوبها و تعقیب آشوبگران رسیدگی میکند
[7]- کتاب الخراج 114 منظور از عامر امام شعبی است
[8]- از سخنان استاد السماحی در المنهج الحدیث ص 339
[9]- طبقات بن سعد 4/336 روایت با سند صحیح
[10]- ابوعبید،الاموال، ص 269
[11]- البدایه و النهایه، جدول 8ص 113
[12]- الاموال، ابوعبید ص
[13]- همان. ضمنا محمد عجاج الخطیب این مطلب را در ص 225 به نقل از طبقات این سعد ص 105 ج 3 ق 2 مقاسمهی سعد به میان آورده است.
[14]- محمد عجاج در ص 225 اشاره میکند به اینکه ابن عبدربه ماجرای ابوموسی و حارث را در "العقد الفرید" ج 1 ص 33 آورده است.
[15]- الانوار الکاشفه، ص 213
[16]- استاد عبدالله احمدیان در توضیح عبارت ابوهریره نوشته است: اینکه ابوهریره پنج مطلب را به عبارت (سه مطلب و دو مطلب) گفته به این علبت بوده که از این پنج فقره، دو فقره عنوان علت و سبب و سه فقره عنوان اثر و نتیجه داشتهاند و فاروق در ابتدای سخن معتقد بوده که عموما یک نوع میباشند. پس نظر هر دو به جای خود درست است. جاح ملا عبدالله احمدیان سیمای صادق فاروق اعظم ص 500 (مترجم)
[17]- ابوعبید، الاموال، ص 269 روایت با سند صحیح
[18]- السنه قبل التدوین ص 438
[19]- صحیح بخاری ج 2 ص 6
[20]- اما احمد، مسند، ج2، ص 345، روایت با سند صحیح
[21]- تاریخ خلیفه بن خیاط ج 1 ص 151
[22]- اشاره به آیهی 32 از سورهی مائده (مترجم
[23]- تاریخ خلیفه بن خیاط ج 1 ص 151
[24]- طبقات ابن سعد ج 3 ص ص 70
[25]- همان. ج 3 ص 81 روایت باسند صحیح
[26]- همان و روایت با سند صحیح
[27]- بخاری ج 4، ص241 وج 9ص61
[28]- سنن ابوداود، ج 2ص413 روایت با سند صحیح
[29]- المستدرک ج 4، ص472 روایت با سند صحیح
[30]- بغاه یا اهل بغی: مخالفان سیاسی حکومت(مترجم)
[31]- ابن تیمیه، الفتاوی الکبری، ج 4، ص 229
[32]- همان
[33]- تذکره الحفاظ ج1 ص 22
[34]- سیر اعلام النباء ج 2 ص 364
[35]- مسند امام احمد ج5 ص 69 روایت با سند صحیح
[36]- تذکره الحفاظ ج1 ص 30
[37]- فتاوی ابن تیمیه ج4 ص 226
[38]- تاریخ خلیفهی ابن خیاط ج1 ص 179
[39]- المستدرک ج3 ص 392
[40]- ابوهریره، روایهالاسلام ص 228
[41]- همان ص 112
[42]- از سخنان قاضی ابن العربی در کتاب العواصم من القواصم ص 252
[43]- دفاع عن السنه ص 188
[44]- کنایه از انجام دادن کار بیهوده (مترجم)
[45]- دفاع عن السنه ص 166
[46]- صحیح بخاری ج4 ص 19. ترجمه: [مانند پادشاهان نشسته بر تخت پادشاهی]
[47]- بخشی از بیوگرافی او در کتاب "التهذیب" ج 10 ص 91
[48]- التهذیب ج6 ص 256
[49]- همان ص 422
[50]- صحیح مسلم ج3 ص 15
[51]- اخبار القضاه ج1 ص 111 و ص 112 والکنی والاسماء، ج2، ص29
[52]- صحیح بخاری ج9 ص 60
[53]- المستدرک ج4 ص47 روایت با سند صحیح
[54]- المستدرک ج4 ص 91 روایت با سند صحیح
[55]- مسند امام احمد، حدیث شماره 7166 و صحیح سلم ج 6 ص 162
[56]- المستدرک، ج4، ص 463، روایت با سند صحیح
[57]- صحیح بخاری، ج3، ص 141
[58]- صحیح بخاری ج3 ص 137
[59]- از سخنان قاضی عیاض در کتاب زیبای "العواصم من القواصم" ص 89
[60]- صحیح بخاری ج3 ص 124
[61]- همان، ج1 ص 182
[62]- متابعه اشاره به یکی از اصطلاحات علم حدیث است و عبارت از این است که راوی در روایت، با غیر خود مشارکت ورزد بدین معنی که غیر او هم این حدیث را روایت کرده باشند و چنانچه مشارکت در کل سند باشد متابعه تام وگرنه متابعهی قاصر نامیده میشود و احتمالا قید غیر موصوله که ما آن را ناپیوسته ترجمه کردهایم، اشاره به متابعهی قاصر باشد. (مترجم)
[63]- صحیح بخاری ج7 ص5
[64]- یادآوری میشود که امر به اخته کردن از جانب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم برای تهدید است نه برای تجویز (مترجم)
[65]- الاصابه ج4 ص 246
[66]- همان
[67]- طبقات ابن سعد ج3 ص 99
[68]- همان ج7ص5
[69]- تاریخ طبری ج4 ص 82
[70]- نفح الطیب ج3 ص 274
[71]- الاعلام ج4 ص 49
[72]- طبقات ابن سعد، ج4 ص 339 و الزهد نوشتهی احمد بن حنبل، ص 153
[73]- المستدرک ج1 ص 382
[74]- مصنف ابی شیبه ج3 ص 281 مسند احمد بن حنبل ج15 ص 39 چاپ شاکر، روایت با سند صحیح
[75]- الزهد، احمد بن حنبل، ص 178
[76]- طبقات ابن سعد، ج4 ص 339 روایت با سند صحیح
[77]- طبقات خلیفه، ص114 و تاریخ خلیفه ج1 ص213
[78]- المستدرک ج3 ص507
[79]- طبقات خلیفه ص144 و تاریخ خلیفه ج1 ص 213
[80]- طبقات ابن سعد ج4 ص 30
[81]- همان
[82]- همان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر