توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ بهمن ۷, سه‌شنبه

گفتار یکم: خدا

 

گفتار یکم: خدا

دین امروز ما می‌گوید خدای یکی است ولی در عمل پا را از شرک هم بالاتر نهاده. اسم خدایی را به او داده ولی اختیارات آن را میان امامان و امامزادگان به نسبت شهرت تقسیم کرده. اگر کسی به خدا هرگونه زبان درازی کند، ندیده‌ایم کسی به جلوگیری برخیزد. خیام و دیگران که آن همه بی‌ادبی به خدا کرده‌اند، باز هم فیلسوفند و بزرگ و کتاب‌هاشان هم می‌دانید که کجاها رفته، ولی اگر کسی بگوید گنبدپرستی همان بت‌پرستی است که آن همه اسلام با آن جنگید، می‌گویند عقیده‌اش فاسد است و فکرش مسموم.

در زیارت جامعة کبیره، که به گفتة مجلسی بهترین زیارات جامعه است، از جهت متن و سند و فصاحت و معجزات هم برای آن نقل کرده‌اند، شما می‌خوانید: «مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِكُمْ، وَ مَنْ قَصَدَهُ‏ تَوَجَّهَ‏ إِلَيْكُم، بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَبِكُمْ يَخْتِمُ اللَّهُ ... وَبِكُمْ يُنَزِّلُ‏ اللَّهُ‏ الْغَيْثَ‏ مِنَ‏ السَّمَاءِ ... »([1]). اگر این شرک نیست پس دیگر شرکی در دنیا نخواهد بود. در کتاب کافی، که یکی از آن چهار کتاب معتبر است، می‌نویسد: «خدا عالم را آفرید و اختیار آن را به محمد و علی و فاطمه واگذاشت»، ولی بعدها ـچنان که می‌دانید‌ـ به این شماره افزوده شده، تا امروز که در کمتر شهر و دهی است یک یا چند بتخانه برپا نباشد.

شاید بگويید اینها بت‌پرستی نیست؛ می‌گویم پس اول بت‌پرستی را معنا کنید تا گفتگو تمام شود. قرآن می‌گوید: «آنان که جز از خدا [را] ولی گرفته‌اند، می‌گویند ما آنها را نمی‌پرستیم مگر آنکه ما را به خدا نزدیک کنند»([2]). آنچه از این آیه و آیات بسیار دیگر به دست می‌آید، [این است که:] شرک عبارت است «از خواستن کار خدايی از غیر خدا با فروتنی در برابر آن»؛ حال اگر شما این معنا را می‌پذیرید که چه بهتر وگرنه خودتان آن را معنا کنید تا ببینيم آن شرکی که بیست و سه سال اسلام با آن جنگید چیست؟ شما که در مسائل نیشغولی آن طور موشکافی می‌کنید، چه شد که موضوعی را به این بزرگی ندیده گرفتید؟ قرآن و تاریخ اسلام کم و بیش نود درصدش جنگ با شرک است؛ ولی آن را به یک بار فراموش کردید، و در عوض، مردم را به چیزهایی سرگرم نمودید که کوچک‌ترین دردی را از دنیا و آخرت دوا نمی‌کند.

من راستی خنده‌ام می‌گیرد وقتی می‌بینم این مردم خود را به اسلام می‌بندند و یا از آن طرفداری می‌کنند. یک پایة مهم اسلام، توحید است؛ شما از همین توحید چه بهره‌ای دارید؟ اگر یک مادی تمام ادعای توحید کند، خیلی به حقیقت نزدیک‌تر است؛ زیرا او همة عالم را پیرو یک نظام ثابت می‌داند، ولی شما هزاران سنگ و چوب قبر و صاحب قبر را دست اندرکار می‌دانید.

قرآن در چند جا می‌گوید: خود پیغمبر غیب نمی‌داند؛ در چند جا می‌گوید: او هم بشری است مانند دیگران، جز اینکه به او وحی می‌شود؛ و می‌گوید: او مالک سود و زیان خود نیست([3])؛ ولی شما برای امامزاده داود هم حاضر نیستید اینها را بپذیرید. ابن مکتوم، از اصحاب خاص پیغمبر، کور بود؛ نه او بینايی خود را از پیغمبر خواست و نه پیغمبر چنین کاری کرد. عقیل، برادر علی، کور بود؛ نه این به برادر خود دخیل بست و نه او عقیل را به چنین حاجتی رسانید؛ ولی شما می‌گویید تربت امام، «شفای هر درد و امان از هر بلايی است». نه راستی، شما در این سخن اگر شوخی می‌کنید، که دین خدا و جان مردم شوخی‌بردار نیست؛ و اگر جدی می‌گويید، پس چرا معطلید؟ بگويید همة این بیمارستان‌ها و داروخانه‌ها و دانشکده‌های طب و داروسازی را برچینند. اگر بگويید عقیده لازم است، چارة آن هم آسان است؛ شما خودتان که عقیده دارید، این کار را دربارة خود بکنید؛ دیگران هم وقتی دیدند، عقیده پیدا خواهند کرد و در نتیجه، هم مردم ایمان می‌آورند و هم دنیا از چنگ این بیماری‌ها و این خرج‌ها آسوده می‌شود.

شما خود می‌گويید برای هیچ کس نباید قبر ساخته شود؛ چنان که در همان کتاب کافی چند حدیث از پیغمبر و امام آمده که وصیت کرده‌اند قبر ما را چهار انگشت از زمین بالا آورید و در بعضی هم می‌گوید چهار انگشت بالا آورید و روی آن آب بپاشید که معلوم است این بلندیِ چهار انگشت هم برای این است که پس از ریختن آب و گذشتن زمان، مساوی زمین شود؛ چنان که در جای دیگر هم هست که قبر پیغمبر و صحابه مساوی زمین بود و نیز این حدیث در خیلی جاها آمده که علی گفت: «امر می‌کنم تو را به چیزی که پیغمبر مرا امر کرده، به اینکه هر قبری دیدی از زمین بلند است، آن را مساوی زمین کن و هر تمثالی دیدی آنرا محو کن». اکنون باید پرسید که شما با داشتن چنین دستورهايی ـکه بعضش در اینجا گفته شدـ چگونه به خود اجازه می‌دهید این همه گنبد و بارگاه برپا شود؟

می‌گویند: بزرگان دین کم از سرباز گمنام یا فردوسی نیستند؛ پس چرا دیگران قبر آنها را می‌سازند؟ می‌گویم: شما که مقلد دیگران نیستید؛ آنها هرچه می‌خواهند بکنند؛ شما این همه نهی را که در این باره رسیده چه خواهید کرد؟ و به علاوه، احترام غیر از عبادت است؛ شما قبر را باب‌الحوائج می‌خوانید و برای آن زیارت جامعة کبیره ـ‌که سراپا شرک است‌ـ می‌خوانید شما بر خاک قبر سجده می‌کنید؛ با این حال، کار خود را با آنان در یک ردیف می‌آورید؟

می‌گويید: اگر کسی به حاکم شهری کار داشته باشد، اول باید دربان را ببیند. آیا خدای عالم به قدر یک حاکمی نیست؟ می‌گویم: اشتباه شما در همین جاست که گمان می‌کنید خدا مانند شاهی است که خود نمی‌تواند به کارهایش رسد؛ ناچار وزیر می‌گیرد؛ و یا مانند آخوند مکتب است که وقتی شاگرد را به فلک بست، خیلی می‌زند، مگر اینکه دیگری بیاید و میانجیگری کند؛ تَعَالَى اللهُ عَمَّا يَقُولُ الظَّالِمُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا.

دین امروز ما می‌گوید: دوم از اصول دین عدل است؛ ولی مانند گندم‌نمایانِ جوفروش خدايی را که در عمل به ما نشان می‌دهد، می‌بینیم خیلی ستمکار و کارهایش خیلی کودکانه است؛ زیرا این خدا کاهی را به کوهی می‌بخشد و کوهی را به کاهی؛ این خدا به بها نمی‌دهد ولی به بهانه می‌دهد؛ این خدايی است هر دَم خیال، که امروز تصمیم می‌گیرد و فردا از رأیش برمی‌گردد. در کافی با سند صحیح رسيده که خدا قیام قائم را سال هفتاد هجری معیّن کرده بود، ولی چون مردم امام حسین را کشتند خدا اهل زمین را غضب کرد و آن را به سال صد و چهل هجری پس انداخت [= به تعویق انداخت] و چون ما این را به شما گفتیم و شما هم به مردم گفتید، دیگر خدا برای این کار وقتی پیش ما نگذاشت. در جای دیگر است که امام جعفر صادق، اسماعیل را جانشین خود کرد؛ پس چون از اسماعیل کاری سر زد که او نپسندید، جانشین خود را موسی کرد، چون از علت این تغییر پرسیدند، گفت: دربارة اسماعیل «بَداء»([4]) پیدا شد. راستی اگر خدايی این طور است پس هر بی‌سروپايی حق دارد ادعای خدايی کند.

این خدا برای یک عزاداری یا زیارت ثواب هزار شهید، و به روایتی، صد هزار شهید، و به روایتی، هزارهزار شهید می‌دهد. راستی اگر خدا همین طور است که ما شناختیم، چه اندازه بدبخت بودند شهیدان بدر و احد که نفهمیدند دستگاه این خدا بچه‌بازی است و بی‌جهت جان شیرین خود را فدا کردند؛ و چه اندازه خوشبختیم ما که چنین خدايی را شناختیم، و در نتیجه، آسوده می‌خوریم و می‌خوابیم و با یک زیارت، ثواب هزار شهید بدر را می‌بریم. آفرین به این تردستی که حقه‌بازان دنیا باید پیش شما «ای والله» بگویند؛ زیرا آنها تنها چشم‌بندی می‌کنند؛ و[لی] شما هم چشم‌بندی می‌کنید و هم عقل بندی.

موضوع دیگری که در این گفتار باید روشن شود، استخاره و غیبگویی است که برای ما گرفتاری بزرگی شده. حال می‌پرسیم که: آیا استخاره ما را به واقع راهنمايی می‌کند یا نه؟ اگر بگويید می‌کند، دروغ است؛ زیرا ما اگر با خدا چنین راهی داشتیم که بفهمیم کالا را چه وقت باید خرید و یا فروخت و یا چه وقت باید به دشمن حمله کرد و چه وقت باید دست نگه داشت، پس می‌توانیم به این وسیله بر همة دنيا سیادتِ مالی و سیاسی پیدا کنیم؛ مثلاً: موسیلينی (حامی اسلام) به جای اینکه چند سال جنگ کند و پس از آن همه خسارت‌های جانی و مالی بفهمد شکست می‌خورد، یک چنگ می‌انداخت به تسبیح و یا قرآن و همان نتیجه را بی‌آن همه خسارت به دست می‌آورد. از این نزدیک‌تر، در جنگ قفقاز که با دستور و شرکت خود علما بود و به شکست ایران تمام شد، خوب بود اول استخاره می‌کردند و این همه زیان و ننگ برای ایران بالا نمی‌آوردند.

و اگر بگويید که استخاره واقع را نشان نمی‌دهد، پس چرا مردم را فریب می‌دهد؟ چرا با نام خدا و جان و مال مردم بازی می‌کنید؟ دختری را برای همسری جوانی می‌پسندند؛ پس از گفتگو بنا می‌شود با خدا مشورت کنند؛ دانه‌ها جفت می‌آید؛ در نتیجه، این دو نفر باید مدت‌ها طاق بمانند تا چه وقت برای هر یک همسر مناسب دیگری پیدا شود؛ آن یکی پولی تهیه کرده و خانه‌ای را با پول و زندگی خود مناسب دیده، ولی استخاره بد می‌آید؛ این از خانه محروم می‌شود و آن از پول. خدا می‌داند از همین استخاره چه خسارت‌های سنگینی به ما رسیده و اینان با همان زرنگیِ مخصوص به خود، بر روی همه روپوش گذاشته‌اند.

اما غیب‌گويی یا هر کار دیگری مانند آن، اگر از راه دین است که هیچ کس به خدا نزدیکتر از پیمبران نیست و شما می‌بینید که پیغمبر اسلام در چند جای قرآن خود را از این کار برکنار می‌داند؛ و اگر از راه علم و آيین طبیعت است که هیچ کس مانند اروپايیان در این زمینه پیش نرفته و شما می‌بینید که آنها چنین ادعايی ندارند.

ولی ما از اینها چشم می‌پوشیم و می‌گويیم هیچ دلیلی بهتر از وقوع نیست. شما اگر غیبگويی و به طور کلی هر کاری که از آيین طبیعت بیرون است نزد خود یا هر کسی دیگر سراغ دارید، بیايید به خرج من، دانشمندانی را بخوانید و مجلسی برپا کنید تا در برابر آنان این کار خود را نشان دهید و ما هم آن را به همه جا اعلام می‌کنیم تا آنان که ایران و هندوستان را مهد خرافات می‌خوانند، بدانند که اینجا جای مردان خداست.

می‌گويید:

هر که را اسرار حق آموختند

 

مُهر کردند و زبانش دوختند

می‌گویم: این چگونه اسراری است که تنها به مردمان زودباور و بی‌‌سواد حق دارید بگويید و نشان دهید، ولی پای مردمان دقیق و کنجکاو که به میان می‌آید، آنگاه جزء اسرار می‌شود؛ اگر سرّ است، به هیچ کسی نباید گفت و اگر نیست، باری یک بار آن را در چنین مجلسی آشکار کنید.

داوریِ خرد یا نتیجة سخن: آدمی دنبال هر چیزی رود، می‌خواهد مقصود خود را در نزدیک‌ترین راه به دست آورد. از این رو، وقتی به این جهان نگاه کرد و به جستجوی پدیدآورندة آن افتاد، خیلی میل داشت او را در همین عالم مادی بیابد؛ از این رو، دسته‌اي مادی شدند و دسته‌اي بت‌پرست؛ با این فرق که دستة اول راه را درست رفتند ولی در نتیجه خطا کردند، اما بت‌پرستان از اول راه را خطا رفتند، تا پیمبران آمدند و مردم را به منظور اصلی راهنمايی کردند؛ ولی چیزی نگذشت که باز به یاد هندوستان افتادند و گفتند: ما که نمی‌توانیم خدای پیمبران را نه چشم و نه به دست و نه در خیال بیاوریم، و از طرفی سخن آنها را هم نمی‌توان نشنیده گرفت، پس می‌گويیم خدای پیمبران مال آنها و خود آنها هم مال ما، تا بتوانیم دور قبرشان پنجره گذاریم و در پنجه بگیریم. باری، اگر نشد خود را به آن رسانیم، می‌توانیم آنها را در ذهن خود حاضر کنیم.

ولی باید دانست که اگر آدمی بتواند همه چیز را به میل خود درآورد، اختیار خداسازی به دست او نیست. شما خیلی میل دارید که با نذر کردن شمع و گوسفند و ساختن گنبد و بارگاه به حاجت‌های خود برسید، ولی خدا گیتی را بر روی نظم ثابت و کاملی گذاشته و هیچ ممکن نیست با این کارهای کودکانه آن را تغییر داد.

از این رو باید گفت هر که ادعای کار خدايی، یعنی هر کس کاری کند که از توانايی بشر بیرون است، دروغگو و بدتر از کلاهبردار و راهزن است و باید او را در برابر چشم عموم اعدام کرد تا دیگر کسی هوس نکند نام خدا را وسیلة نان خوردن یا به دست آوردن مقام قرار دهد؛ و اگر این را نتوانستید، باری، یک تودة رشید باید چنین کسان را خوار شمارد، و اگر این را هم نکرد، خود آن توده به حکم طبیعت، که آن هم حکم خداست، محکوم است به اعدام و دیر یا زود نابود خواهد شد.

بهانه‌ها

هرگاه گفتگو از کنار نهادن یکی از خرافات به میان آید، کسانی که نمی‌توانند دل از آنها بردارند و در برابر هم جواب درستی ندارند، ناچار از درهای دیگری وارد می‌شوند که باید آنها را هم روشن گردانیم تا در هر قدمی با این گونه ایرادها روبرو نشویم:

1-    می‌گویند بهتر است به جای این حرف‌ها برای مردم فکر خواروبار کنید؛

2-    این حرف‌ها باعث نفاق و اختلاف می‌شود و صلاح امروز نیست؛

3-    این حرف‌ها برای شهرت پیدا کردن است؛

4-    اینها تحریک اجانب [= بیگانگان] است؛

5-    چطور این همه علما و بزرگان نفهمیدند و شما فهمیدید؟

6-   می‌گویند: حالا گرفتیم اینها غلط و ما کنار گذاشتیم جای اینها چه بگذاریم؟ ما اگر بخواهیم یکی یکی اینها را مورد گفتگو قرار دهیم زیاد می‌شود؛ ولی همة اینها یک جواب مشترک دارند که به همان اکتفا می‌کنیم: راهی که این توده در پیش دارد اگر چنان که این کتاب می‌گوید غلط است، که مسلّم راه غلط را نباید رفت و این گفتگوها همه زیادی است؛ و اگر درست است، شما اول همین را با دلیل روشن بیان کنید و احتیاجی به این همه از این شاخ به آن شاخ پریدن نیست؛

7-  می‌گویند: عقل بشر ناقص است به این دلیل که می‌بینیم این همه دین‌های بی‌شمار که در دنیا بوده و هست، همه می‌گویند دلیل عقل داریم و حال آنکه واقع یکی بیش نیست.

می‌گویم: شما از کجا دانستید که این دلیل‌ها راستی دلیل عقل است و حکم عادت و تقلید نیست؛ اگر دیوی را فرشته نام دهند، آیا حقیقتِ آن هم عوض خواهد شد؟ شما به این عقل، خدا را شناختید و بر روی همین عقل، پایة زندگی خود را نهادید. اگر حکم عقل ناقص است، پس باید دین و زندگی را به یک بار کنار گذارید. چرا برای اینکه شاخه‌ای را رها نکنید، ریشه را می‌زنید؟

حقیقت آن است که آنها هم که می‌گویند عقل ناقص است، به گفتة خود باور ندارند؛ ولی چون اینان می‌خواسته‌اند مردم را به طرف نادانی ببرند و عقل به جلوگیری برمی‌خاسته، ناچار این سخن را پیش آورده‌اند که عقلِ شما ناقص است و باید به عقل کل، یعنی هر دروغی که آنها می‌سازند، تسلیم شوید و حال آنکه عقل، فرستادة نزدیک خدا و برای آدمی همچون چشم است که بی ‌دستور او حق ندارد قدمی بردارد. آری، عقل هم مانند چشم، گاهی محتاج به راهنماست، ولی به هر حال، ما از خرد بی‌نیاز نیستیم. و به عبارت دیگر، مانند قوانین ریاضی است که برای یافتنش محتاج به آموزگار هستیم، ولی درس همین آموزگار را وقتی می‌توانیم بپذیریم که با عقل درست درآید، زیرا اگر عقل در کار نباشد، آموزگار حق خواهد داشت بگوید یکی از قوانین ریاضی این است که شما نیمی از مال خود را بدهید به من تا حلال شود.

راست است که فکر آدمی کوتاه‌تر است از اینکه از کارهای خدا سر درآورد، ولی کار خدا غیر از راه خداست؛ کار خدا برای خود است و ربطی به ما ندارد، ولی راه خدا برای ماست و باید آنرا ببینیم و پیش رویم، نه اینکه چشم خود را بر هم گذاریم و مانند کوری دنبال دیگران بیفتیم و هرچه به ما گفتند بگوییم «جاهل را بر عالم بحثی نیست».

دربارة نقص عقل این را می‌توان گفت که گاهی به چیزهای دیگری جامة خرد می‌پوشانند و آن را عقل می‌نامند، ولی با کمی دقت آنها را هم می‌توان شناخت و چنان که خواهیم دید، همین کار را با دین و بلکه با حس نیز می‌کنند.

اینها عبارتند از عادت و تقلید و وهم و سودجويی و عکس العمل اینها، ولی از همه مهم‌تر، همان عادت است؛ چنان که بسیاری از همین عقیده‌های ما را عادت برپا نگاه داشته و نام آنرا عقل نهاده‌اند.

عادت با عقل نسبت معکوس دارد؛ یعنی در مردمان کم‌فهم و زنان نیرومندتر است و باید هم این طور باشد؛ چون این گونه کسان نمی‌توانند هرچه را می‌شنوند و در ترازوی خرد بسنجند، ناچار باید عادت در آنها قوی باشد تا هر ساعت به رنگی در نیایند.

عادت گاهی با هم یکی می‌شود و در حس نیز تصرف می‌کند. من خود بیش از ده سال و در هر روزی چند بار ناظر چنین موضوعی بوده‌ام تا آنکه صاحب کار خود به اشتباهش پی برد و آنرا ترک کرد. بسیاری از خوانندگان این را شنیده‌اند که پیش از دورة رضاشاه در مشهد، سنگ‌های متوسط به زیارت می‌آمد و کسانی می‌گفتند ما این را به چشم خود دیده‌ایم، و حال آنکه در جلو چشم مردم آن را با دست می‌آوردند و در عین حال فریاد می‌زدند: پس روید، به کوریِ چشم دشمنان، سنگ به زیارت می‌رود و به گفتة یکی از دوستان، در دورة دیکتاتوری سنگ‌ها هم از زندان مختاری ترسیدند و دیگر به زیارت نیامدند. در همین شب نوزده رمضان، که می‌گفتند دو نفر به هم چسبیده‌اند، مدرکش را که می‌پرسیدند، یا می‌گفتند: «خودمان دیده‌ایم» یا می‌گفتند: «از آدم معتبر شنیده‌ایم». حال شما از همین جا می‌توانید به دست آورید که این همه معجزه‌ها که نقل می‌شود، علت حقیقتش چیست.

8-  می‌گویند: این خرافات در همه جای دنیا هست و به جايی هم ضرر ندارد؛ پس این چه کاری است که بیهوده مردم را از خود برنجانیم؟ می‌گویم: اگر این اشکال درست باشد، اول به پیغمبر وارد است که برای بت‌پرستی آن همه خونریزی کرد. مردم عربستان چند پاره چوب و سنگ به نام بت در خانة کعبه گذاشته بودند و آنها را خدا هم نمی‌دانستند، بلکه وسیله و شفیع نزد خدا می‌شمارند. این به کجای دنیا ضروری داشت که پیغمبر بیست و سه سال وقت گرانبهای خود را صرف آن نمود؟

برای این بود که می‌دانست توجه بشر یک نیروی گرانبهايی است که همة پیشرفت‌های زندگی از اثر آن است اگر به کوه رسد از هم می‌پاشد، و اگر به دریا رسد از هم می‌شکافد؛ پس چه ضرری است از این بالاتر که چنین نیرويی بیهوده صرف بت یا نخل علم و قبر شود؟ برای چیست که امروز شرق زیر دست غرب افتاده؟ هندوستان چه چیزش کم از انگلستان است و یا فنلاند چه چیزش بیش از ایران است؟ چرا او چنان است و این چنین؟ برای این است که آن توجهش بیشتر به کار و کوشش است و این به خرافات. شاید بگویید: خرافات چه منافاتی با کار و کوشش دارد؟ می‌گویم این قانونی است مسلّم که هر نیرویی ـمانند آب نهرـ هر اندازه متوجه یک سمت شود، به همان نسبت از سمت دیگر کم می‌شود تا قطع گردد: ﴿مَّا جَعَلَ ٱللَّهُ لِرَجُلٖ مِّن قَلۡبَيۡنِ فِي جَوۡفِهِۦ [الأحزاب: 4] ([5]).

باید این موضوع را با چند مثالی روشن کنم:

در ایران کم و بیش هزار هزار کتاب در مصیبت و زیارت و مانند آن چاپ شده تا جايی که شما در هر دهی بروید می‌بینید آن روستايی که کوره سوادی پیدا کرده یکی یا بیشتر از این کتاب‌ها را در تاقچه دارد، ولی در همین کشور فلاحتی [= کشاورزی] اگر کتابی در کشاورزی چاپ شود، خریدار آن انگشت شمار است.

اگر زنی در خواب بیند و یا به خاطر بگذرد که بالای قلة کوهی، جای سُمِ دلدل را دیده است، یکبار می‌بینید شهری از جا تکان می‌خورَد و با سیلِ نذر رو به آن می‌رود؛ ولی اگر یک دسته سرباز برای نگاهداری جان شما در برابر دشمن ایستاد تا کشته شد، آخرین قدردانی که از آنها شود، یک مجلس یادبود است، آن هم از طرف وزارت جنگ نه از طرف توده.

شما بسیار دیده‌اید کسانی را که در نهرها رخت می‌شویند و خاکروبه می‌ریزند و یا خزینه‌های عمومی را آلوده می‌کنند؛ شاید گمان کنید که اینها مردمی هستند بی‌تربیت؛ ولی این طور نیست؛ بیشتر اینها تربیتشان کامل است، ولی در راه دیگر چنان که می‌بینید همین‌ها به آبِ کمتر از کُر دست نمی‌زنند و از دیگران هم جلوگیری می‌کنند. شما بسیار دیده‌اید کسانی را که زراعت را زیر پا می‌مالند و یا نهال‌ها را برای بازی یا چوب‌دستی می‌شکنند و در نتیجة همین کار زشت، چه بسیار نهال‌هايی که استعداد درختکاری دارد و بیکار افتاده است.

شاید شما اینگونه مردم را بی‌قید و بی‌پروا بدانید، ولی اینطور نیست؛ زیرا اینها وقتی از یک زیارتگاهی بیرون می‌آیند، پس‌ پس [= رو به عقب] برمی‌گردند که مبادا به قبر بی‌احترامی شود؛ همینها اگر خورده نانی را زیر پا ببینند برمی‌دارند و چه بسا آن نانِ آلوده را می‌خورند که با برکت خدا بی‌احترامی نشود؛ چرا؟ بر[اي] اینکه اینها را به احترام قبر یا خورده نان متوجه کرده‌اند، ولی در آن موضوع چیزی نگفته‌اند.

اما اینکه می‌گویند این خرافات در همه جای دنیا هست، این سخن بدان می‌ماند که بگويید بیماری در همه جا هست پس باید آن را به حال خود گذاشت. خرافات هم مرضی است روحی؛ در هر توده که زیادتر باشد، به همان نسبت در زندگی عقب‌تر است. [اگر] باور ندارید، به وضع کشورهای ایران و ترکیه، یا چین و ژاپن، یا هندوستان و روسیه نگاه کنید.

9-  می‌گویند: خرافات بهتر از لجام‌گسیختگی است، زیرا می‌بینیم مردمان خرافی از دیگران هم درست‌ترند و هم خیرات و مَبَرّاتشان بیشتر است. می‌گویم: از این عبارت این طور به دست می‌آید که ما دو راه بیشتر نداریم: یا باید خرافی باشیم یا لجام گسیخته؛ و حال آنکه دو راه دیگر هم داریم: یکی آنکه نه خرافی باشیم نه لجام گسیخته، بلکه پیرو حقیقت باشیم. نمونه‌اش همان راهی است که مردم در صدر اسلام می‌رفتند که هم پاک بودند و هم خرافات نداشتند؛ دوم آنکه هم خرافی باشیم و هم لجام گسیخته، و آن راهی است که ما امروز می‌رویم؛ چنان که می‌بینید، مردم امروز، از اداری و تاجر و کاسب، رفتار و اخلاقشان چگونه است؛ با این حال، با هر یک که گفتگو کنید می‌بینید همه دیندارند؛ از یک طرف از راه خیانت و احتکار و اختلاس پول بدست می‌آورند و از طرف دیگر، همین پول را صرف روضه و زیارت می‌کنند و اگر هم قدری مقدس‌تر باشند، اول آن را دست‌گردان و حلال می‌کنند و بعد زیارت می‌روند.

یک زمانی بود که مردان هفتاد ساله مانند دختران چهارده ساله با چشم [و] گوش بسته بودند؛ جز جلاءالعیون وجودی کتابی نداشتند؛ و جز «ملا» دانشمندی نمی‌شناختند. از این رو اگر به مردم می‌گفتند: ماست سیاه است، می‌گفتند: از قدرت خدا چه بعید است؟ به خصوص اگر یک جملة عربی هم به دنبالش می‌آوردند (نمونة حدیث دیده شود). در آن زمان آسان بود خرافات را با درستی نگاه داشت، ولی اکنون در فکر مردم یکی تکانی پیدا شده؛ در نتیجه، نه مانند پیش در عقیدة خود پابرجایند، نه آن اندازه فکرشان نیرومند شده که بتوانند درست را از نادرست جدا کنند. ناچار این تزلزل بر نقطه ضعف وارد می‌شود که عبارت است از همان جایی که پای نفع مادی در کار است، ولی این خرافات چون به نفع آنی آنها کاری ندارد، بلکه خود سرپوشی روی آنها می‌گذارد، این است که بر جا مانده و این بی‌قیدی و لجام‌گسیختگی هم بر آنها علاوه شده است.

و اما خیرات و مَبَرّات اینان هم گرچه زیاد است، ولی خواهیم دید که برای چگونه کارهایی است و نتیجه‌اش چیست.

 




[1]- ترجمه کامل این بخش از دعا بدین شرح است: [ای ائمه،] پدرم و مادرم و جانم و خانواده‏ام و مالم فداى شما. هر كه خدا را خواست به وسيله شما آغاز كرد، و هر كه او را يكتا و بى‏همتا شناخت از ناحيه شما آن را پذيرفت، و هر كه آهنگ او كرد به وسيله شما توجيه شد. اى سروران من، ثناى شما را به شمارش نمى‏آورم، و با زبان مدح، به كُنه عظمت شما و از طريق وصف به قدر و منزلت شما نمي‌رسم، و شما نور اخيار، و هاديان ابرار، و حجت‌هاى خداى جباريد. خدا به شما آغاز كرده است، و به شما پايان مى‏بخشد، و به يُمن وجود شما باران را فرو مي‌بارد، و آسمان را از سقوط به زمين بدون اذنش باز مي‌دارد. (ویراستار)

[2]- ﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ [الزمر: 3].

[3]- ﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا [الأعراف: 188].

[4]- عقیده بداء که از عقاید شیعه است، می‌گوید تقدیر خدا در نتیجه رفتار انسان‌ها تغییر می‌کند و گاهی خدای متعال به دلیل عملکرد بندگانش، از تقدیر حتمی‌ای که برای انسان درنظر گرفته منصرف و پشیمان می‌شود. (ویراستار)

[5]- خداوند براى هيچ مردى در درونش دو دل ننهاده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...