دین امروز ما میگوید: «وظیفهای را که خدا برای آدمی قرار داده، درمیان همین احادیثی است که ما در دست داریم» و بر این سخن هم دلیل از کتاب و سنت و عقل و اجماع آوردهاند؛ ولی همة آنها را خودشان جواب دادهاند، به جز دو دلیل که آن را هم من جواب میدهم و سپس دلیلهای درست نبودن این اخبار را میآوریم.
اول: دلیل «انسداد» است که میگویند ما میدانیم خدا ما را مکلف کرده و میدانیم که آن تکلیف هم در میان همین اخبار است. حال که دست ما به علم نمیرسد، ناچاریم به همین اخبار عمل کنیم. این سخن را اگر کمی از هم بشکافیم، میبینیم کفر آشکاری است، زیرا خدا همه چیز این زمین را برای آدمی آفریده و آدمی را هم برای پیمودن راه حق؛ حال اگر کسی بگوید که خدا باب علم به این راه را هم بر روی او بسته، اسم این خدا را چه میتوان گذاشت؟
آیا هیچ ستمکاری و یا هیچ دیوانه چنین کاری را میکند که کسی را به کاری وادارد و اسبابش را از او بگیرد. همین دولت که شما او را «ظَلَمه» میخوانید، تا حکم خود را به کسی ابلاغ نکند، یا وسیلة عمل به آن را در دسترس نگذارد، از شما کاری را نمیخواهد؛ پس چگونه بر خدای توانا و مهربان روا میشمارید که هزاران سال این اشرف مخلوقات خود را سرگردان گذارد و او را حواله کند به این احادیثی که صدها و شاید هزارها سال ناپاک در ساختن آنها به کار رفته؟ ما قوانین طبیعت و حکم عقل را که با روشنترین بیان و بیهیچ واسطه، ارادة الهی را بیان میکند کنار میاندازیم و آنگاه مانند آن گدایانی که جامة خود را در خانه میگذارند و برهنه بر سر راه مینشینند و میلرزند، میگويیم: خدا باب علم را به روی ما بسته؛ و حال آنکه اگر کسی به فطرت اولی خود باشد با یک نگاه این را در مییابد که اگر دری را بر روی ما بستند، معنایش این است که از آن در نباید رفت.
دلیل دوم که برای درست بودن اخبار آوردهاند، سیرة عُقلاست، یعنی اگر کسی خبری را از جايی شنید، آن را میپذیرد (مانند تاریخ)؛ پس ما هم باید این اخبار را بپذیریم. آری، این سخن درست است، ولی تا وقتی که دلیلی بر نادرستی آن نداشته باشیم؛ چنان که امروز به همین جهت، تاریخ پیشدادیان را نمیپذیریم؛ و ما گذشته از آنها که تا اینجا گفته شده، شش دلیل بر نادرستی این احادیث داریم که اول به تفصیل نوشته شده بود، ولی در اینجا برای اختصار، فهرستوار آورده شد:
بسیاری از احادیث با عقل نمیسازد (نمونههای چندی از این اخبار در گفتارهای پیش گذشت)؛
بسیاری از اینها با علم و گاهی با حس نمیسازد (نمونة حدیث دیده شود)؛
بسیاری از اینها با زندگی نمیسازد. (گفتار حکومت و قانون دیده شود)؛
بیشتر اینها خودشان با هم نمیسازند. (کتابهای حدیث پر است از اینها)؛
میدانیم بسیاری از این احادیث ساختگی است (کتابهای در آیه قسمت حدیث موضوع یا مجعول دیده شود).
این اخبار، ظنّی است و به حکم عقل و قرآن، پیروی ظنّ جایز نیست: ﴿وَإِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغۡنِي مِنَ ٱلۡحَقِّ شَيۡٔٗا ٢٨﴾([1]).
من هم مانند شما بسیار شنیده بودم که بهترین دستورهای علمی و عملی در این احادیث ماست و پیشرفتهایی که اروپايیان در علم و زندگی پیدا کردهاند از احادیث ما برداشتهاند. از این رو با شوق زیادی شروع کردم به خواندن کتابهای حدیث (و اتفاقاً کتابخانة ما هم از این جهت نقصی نداشت).
در سالهای اول اگر حدیثی میدیدم که پذیرفتنش بر من دشوار بود، به حکم عادت، نقص را از طرف عقل میدانستم و مانند دیگران میگفتم:
هر چه هست از قامت ناسازِ بیاندام ماست |
|
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست |
ولی در عین حال، اگر حدیثی میدیدم که یک گوشهاش با علم امروز جور در میآمد، آن را با نشاطی یادداشت میکردم (و بعدها کتابی هم بنام دین و دنیا در این زمینه نوشتهام) ولی این کشمکش میان عقل و عادت، همچنان برپا بود و چون دیدم بیش از این نمیتوانیم وجدان خود را خفه کنم، گفتم شاید این احادیث سندش ضعیف باشد. در این زمینه هم که وارد شدم، دیدم با اینکه حدیث صحیح اساساً کم است (در کتاب کافی نزدیک 12 درصد) باز خیلی از این احادیث صحیح است.
چون از اینجا هم ناامید شدم، گفتم شاید این احادیث تأویل داشته باشد؛ ولی میدیدم تأویل هم کار بسیار بیجايی است، زیرا مسلّم است که اگر عاقلی سخنی بگوید، مقصودش همان چیزی است که عرف از آن میفهمد ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ﴾([2]) و اگر غیر از این باشد، نظام زندگی به هم میخورد، زیرا ممکن است من خانهام را با سند رسمی به شما بفروشم و چون پشیمان شدم، بگویم مقصود من از خانه، درختهای خانه بود؛ چنان که همین کار را با قرآن کردند و در نتیجه، هفتاد و دو ملت همه به قرآن تمسک میکنند و حال آنکه این همه از هم دورند.
و نیز همین کار را با حدیث کردند و در نتیجه یک زمان با تأویلهای خنکی آن را با علوم قدیم تطبیق نمودند و چون آنها عوض شد، اینها هم طرز تأویل را عوض کردند (مانند الهیئة والإسلام) در صورتی که نه آن درست و نه این.
در ضمن این افکار، برخوردم به یکی از دوستان؛ گفت من با آقای کسروی بودم و ایشان برای کتاب دین و دنیايی که نوشتهای به تو بد میگفت. گرچه این سخن بر من خیلی گران آمد، ولی وقتی از او جدا شدم به این فکر افتادم که من در این باره از هر طرف رفتم، به جای بن بست رسیدم؛ حالا چه مانعی دارد که از اصل، دور این احادیث را قلم بگیریم؟ دیدم نه تنها مانعی ندارد، بلکه چاره هم جز این نیست.
حال برای اینکه کسان دیگری که در پی حقیقتند از اول در این کشمکشها نیفتند، این سه سنگر را که سه پناهگاه اصلی عادت است ویران میکنیم؛ یعنی برای نمونه حدیثهایی را میآوریم که نه تنها برخلاف علم، بلکه برخلاف حس است، تا خوانندگان بتوانند از روی این دیدهها پی [به] ندیدهها برند، مگر اینکه در اینجا هم بگویند خطا از طرف حس است؛ دوم آنکه: این احادیث گرچه از جلد 14 بحار[الانوار] برداشته شده ولی آنها را که خودِ کتاب ضعیف شمرده و یا از کتاب غیر معتبری نقل کرده نیاوردهایم و روی هم اگر این احادیث از دیگران قویتر نباشد، ضعیفتر نیست؛ سِیُّم آنکه: آقای شهرستانی با اینکه «الهیئة والإسلام» را برای اصلاح این احادیث نوشته، نتوانسته اینها را تأویل کند و بعضی را هم که تأویل نموده، نیمی را آورده و نیم دیگر را که بر خلاف مقصودش بوده هیچ نام نبرده.
و پس از همة اینها باز چنین انتظاری نباید داشت که گرفتاران عادت، با خواندن یک کتاب، راه صد ساله را بپیمایند؛ چیزی که هست، در پیشرفت آنان البته کمک مهمی خواهد کرد. این را هم بگویم که احادیث این گفتار برای اختصار نقل به معنا شده؛ اگر کسانی بخواهند دقیقتر رسیدگی کنند، باید به مدرک آن (جلد 14 بحار از باب یک تا 32) رجوع کنند.
نمونة حدیث: خدا را دو شهری است یکی در مشرق (جابُلقا) و دیگری در مغرب (جابُلسا) که هر یک از آنها دارای دیواری است از آهن، و هر دیواری دارای هزار هزار در است، و در آنها هفتاد هزار هزار زبان است که امام همة آنها را میداند و بر همه حجت است؛ و در جای دیگر میگوید که آنها نه کاری دارند و نه حرفی جز ولایت ما و نفرین بر آن دو نفر [یعنی ابوبکر و عمر]. آقای شهرستانی اول این حدیث را آورده و آن را تطبیق نموده با آمریکا و استرالیا ولی از آخرش نامی نبرده.
آسمان اول نامش رفیع و از آب و دود است، و دومی از نقرة سفید و نامش قیدوم است، و به همین طور میشمارد تا آسمان هفتم که میگویند نامش عجما و از دفر سفید است. این سقف، آسمان ماست و بالای آن، آسمان دیگری است، و همچنان شمرد تا هفت آسمان. و این زمین، زمین ماست و در زیر آن، زمین دیگری است، تا شمرد هفت زمین که میان هر دو زمین پانصد سال راه است. چون خورشید غروب کند، میرود به آسمانها و از آسمانی به آسمانی بالا میرود تا برسد به زیر عرش و در آنجا به سجده میافتد و میگوید: پروردگارا، از کجا امر میکنی طلوع کنم، از مغرب یا از مشرق؟ پس جبرئیل برای او حلّهای از نور عرش میآورد به اندازة ساعتهای روز در بلندی و کوتاهی و آن را خورشید میپوشد، چنان که شما جامة خود را میپوشید و بر میگردد از آسمانها تا طلوع کند.
چون گناه بندگان زیاد شود و خدا بخواهد آنها را عقاب کند، امر میکند به ملکِ موکّل بر فلک، که فلک خورشید یا ماه را فرو برد به دریايی که فلک در آن میگردد و ملک میبرد آنرا به دریا، به اندازهای که خدا میخواهد بندگانش را بترساند، و هر وقت بخواهد باز امر میکند که آن فلک را به مجرای خود برگرداند و نمیترسد از این (گرفتن خورشید و ماه) مگر کسی که از شیعیان ما باشد.
چون خدا خلق کرد ماه را بر آن نوشت: «لاإله إلا الله محمد رسول الله علي أمیرالمؤمنین» و این همان سیاهی است که شما در ماه میبینید.
روز جمعه کوتاهتر است از روزهای دیگر، زیرا در روزهای دیگر خدا ارواح مشرکین را زیر چشمة خورشید نگه میدارد و عذاب میکند آنها را به ایستادن [در مقابل گرما و نور] خورشید [برای] ساعتی، ولی در روز جمعه خدا عذاب را از مشرکین بر میدارد و توقفی برای خورشید نیست (از این جهت، روز جمعه کوتاهتر میشود).
علت سردی و گرمی هوا از ستارة مریخ و زحل است؛ هر وقت مریخ بالا رود و زحل پایین آید هوا گرم میشود و چون مریخ پایین آید و زحل بالا رود هوا سرد میشود.
ستارة مشتری به صورت مردی به زمین آمد و علم نجوم را به مردی از اهل هند یاد داد. در جای دیگر است که ستارة زهره زن بدکاری بوده که هاروت و ماروت را فریب داد و دعايی از آنها آموخت و خواند و به آسمان رفت؛ و باز در جای دیگر است که ستارة سهیل مردی بوده عشار از اهل بلخ؛ همان دعا را از عابدی یاد گرفت و خواند و به آسمان رفت.
رعد صدای ملکی است بزرگتر از مگس و کوچکتر از زنبور و برق هم تازیانة ملک است.
باران از زیر عرش میبارد و از آسمانی به آسمانی میآید تا میرسد به آسمان دنیا و از آنجا میآید بر روی ابر و ابر هم آن را میبارد در جايی که خدا بگوید.
باد در زیر رکن شامی کعبه حبس است و نشانش هم این است که تو میبینی این رکن در شب و روز و زمستان و تابستان در حرکت است (و حال آنکه هیچ حرکت ندارد).
ملکی است موکل به دریاها به نام رومان؛ چون پایش را به دریا گذراند بالا میآید (مد) و چون بیرون آورد پایین میرود (جزر).
خدا از بهشت پنج نهر سیحون و جیحون و دجله و فرات و نیل را فرستاد و همه از یک چشمهاند؛ و در حدیث دیگر میگوید نهر اینها را جبرئیل با انگشتش کَند.
زمین بر [روی کمر یک] ماهی است و ماهی بر آب است و آب بر سنگ است و سنگ بر شاخ گاو قوی است و گاو بر خاک است و در اینجا دیگر علم علماء تمام شده است. آقای شهرستانی میگوید: مراد از اینکه گفته زمین بر ماهی است و یا بر گاو است این است که زمین به شکل ماهی یا شاخ گاو است. حالا بر فرض زمین به شکل ماهی یا شاخ باشد، نمیدانم باقی حدیث را چه میکند (نگفته نماند که حدیث هم صحیح است).
آن ماهی که زمین را نگه داشته، خوشحال شد از قوت خود؛ پس خدا ماهی دیگری فرستاد از وجب کوچکتر و از بند انگشت بزرگتر و رفت در دماغ او و پس از چهل روز بیرون آمد. حال هرگاه این ماهی آن ماهی را ببیند مضطرب میشود و زمین هم با او به لرزه در میآید (این حدیث با روشنترین بیان میگوید که زمین بر روی ماهی است چه خوب است آقای شهرستانی بفرمایند که با این حدیث و یا نیمة دیگر همان حدیث چه میکنند).
خدا کوهی آفریده محیط به دنیا (کوه قاف) از زِبَرجَد سبز، و سبزی آسمان از اوست؛ و آفریده خلقی را که واجب نکرده بر آنها چیزی از آنها که بر بندگانش واجب کرده از نماز و زکات و تمام آنها لعن میکنند آن دو نفر را.
شاید شما بگویید که ما در برابر، احادیث خوب هم داریم ولی این سخن بر فرض هم درست باشد، بدان میماند که کسی بخواهد از کاسهای که نصفش شکسته کار بکشد به نام اینکه نصف دیگرش سالم است؛ چنان که خود شما اگر یک سخن نادرست از کسی بشنوید دیگر به گفتههایش بیاعتنا میشوید.
بعضی هم میگویند دلیل درست بودن این احادیث، پیشگوییهایی است که مطابق واقع درآمده و بیشتر نظر آنها به حدیثی است که خیلی هم معروف شده و میگویند زندیقی از قزوین برمیخیزد که سور آنجا را خراب میکند و پردة آنجا (یعنی قزوین) را میدرد و بهجت آنجا را میبرد. این حدیث را با شاخ و برگهای زیادی به رضاشاه تطبیق میکنند، و حال آنکه چند جملة کشداری است که با خیلی چیزها میتوان تطبیقش کرد؛ چنان که ما تا جايی که خبر داریم یک بار آن را با سپهسالار تطبیق کردهاند و یک بار هم با سپهدار، برای اینکه یکی قزوینی بوده، و دیگری از قزوین برخاسته و تازه این حدیث نسبت به آنهای دیگر خیلی روشن است که این همه به دست و دهنها افتاده. اما پیش گویی های دیگر، یا چیزهایی است که در هر زمانی بوده، مانند آنها که میگویند زمانی بیاید که مردم ربا خورند و رشوه گیرند و شهادت دروغ دهند و زنا و لواط کنند و زنان سوار بر زین شوند و مانند اینها، و یا چیزهایی است که خلاف بودنش مسلّم شده، مانند احادیث سفیانی و خراسانی و یمانی، که میگوید اینها همه در یک روز است و آن هم وصل است به دولت بنیعباس؛ و یا چیزهایی است که وقوعش محال است، مانند طلوع خورشید از مغرب و سرخ شدن آسمان از اشک چشم حاملان عرش و پیدا شدن سر و سینه بر قرص خورشید و صیحه زدن جبرئیل به اینکه حق با علی است و صیحه زدن ابلیس به اینکه حق با عثمان است و یا چیزهایی است که تا امروز واقع نشده.
و اگر بخواهید بهتر از چگونگی اینها آگاه شوید جلد 13 بحار فصل علايم ظهور را که به فارسی هم چاپ شده، با نظر حقیقتجويی بخوانید تا ببینید پایة عقیده و کار و زندگی شما بر روی چه چیزهايی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر