جهاد از جهد به معنی مشقت و رنج گرفته شده چون در آن مجاهد، مرتکب مشقت میگردد. و یا از جهد به ضم جیم به معنی طاقت و توان گرفته شده چون مجاهد در جهاد طاقت و توان خود را در دفع دشمن بذل میکند. و شرعا عبارت است از جنگ با کافران برای پیروزی و یاری اسلام و دفاع از وطن. و جهاد و مبارزه با نفس و شیطان هر دو را شامل میشود. دلیل شرعی بودن جهاد پیش از اجماع قول خدای است: ﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِتَالُ وَهُوَ كُرۡهٞ لَّكُمۡ﴾ [البقرة: 216].
«جهاد بر شما (از طرف خداوند) فرض کرده شده است و حال آنکه آن ناپسند است برای شما».
﴿وَقَٰتِلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ كَآفَّةٗ﴾ [التوبة: 36]. «با همه مشرکان به جنگ بپردازید».
﴿وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ﴾ [النساء: 89].
«بکشید آنان را (و با آنان جنگ کنید) هرجا آنان را یافتید».
و به دلیل قول پیامبر صل الله علیه و آله و سلم : «به من دستور داده شده است که با مردمان (کافران) بجنگم تا این که گواهی دهند که هیچ معبود به حقی نیست جزالله و این که محمد رسول خدای است» (شیخین آن را تخریج کردهاند).
خداوند فرموده است:
﴿لَّا يَسۡتَوِي ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ غَيۡرُ أُوْلِي ٱلضَّرَرِ وَٱلۡمُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡۚ فَضَّلَ ٱللَّهُ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ عَلَى ٱلۡقَٰعِدِينَ دَرَجَةٗۚ وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ﴾ [النساء: 95].
«کسانی که تخلف میکنند از جهاد بدون این که دارای عذر شرعی و بیماری باشند با کسانی که در راه خداوند با جان و مال جهاد میکنند مساوی و برابر نیستند و خداوند کسانی را که با جان و مالشان در راه خدا جهاد میکنند برتری داده است از نظر منزلت بر آنان که (از جهاد) تخلف (بدون عذر میکنند) و خداوند به همه وعده نیکوئی داده است یعنی وعده بهشت را داده است». و خداوند فضیلت مجاهدان را بر متخلفین ذکر کرده و وعده بهشت را به همه مجاهدان داده است.
خداوند میفرماید:
﴿فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ﴾ [التوبة: 122].
«چرا گروهی از هر دستهای از مؤمنان (به جهاد) نمیروند (و گروهی دیگر بمانند)».
یعنی گروهی باید به جهاد بروند و گروهی دیگر کارهای زندگی مردم را بچرخانند. پس خداوند مسلمانان را تشویق میکند که گروهی به جهاد بروند و گروهی بمانند، و این دلیل است بر آن که جهاد فرض کفایه است نه فرض عین یعنی اگر گروهی به جهاد بروند و گروهی بمانند فرض از عهده آنان ساقط شده، و بر تک تک افراد به تنهایی واجب نیست بلکه بر جامعه مسلمین واجب میگردد. چون اگر جهاد فرض عین باشد و تمام مسلمانان به جهاد بروند مصالح بندگان تعطیل میشود و مملکت ویران میگردد. آری جهاد فرض کفایه است ولی گاهی اوضاعی پیش میآید که جهاد فرض عین میشود مانند این که، کافران وارد سرزمینی از سرزمینهای مسلمین شوند یا در نزدیک آن فرود آیند و آن را تهدید کنند آن وقت جهاد بر اهل آن سرزمین فرض عین میگردد و برآنان لازم است که به وسایل ممکن دشمن را دفع کنند، و چنانچه کافران مردی یا زنی را اسیر کنند اگرچه داخل سرزمین ما و خانه ما نشوند بر ما واجب است که در رهائی او بکوشیم اگر امید خلاص و رهائی میرفت، و همانگونه که اگر داخل سرزمین ما شوند واجب است که آنان را برانيم چون حرمت و احترام مسلمان بزرگتر است از حرمت و احترام سرزمین.
حداقل آنچه که در جهاد واجب است سالی یک بار است، چون پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از زمانی که به وی دستور جهاد داده شده بود در هر سال جهاد را ترک نکرده است و اقتداء به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم واجب است و چون خدای تعالی گفته است:
﴿أَوَلَا يَرَوۡنَ أَنَّهُمۡ يُفۡتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٖ مَّرَّةً أَوۡ مَرَّتَيۡنِ﴾ [التوبة: 126].
«(نمی دانند) و نمیبیند که آنان هر سال یک بار یا دو بار مورد آزمایش و فتنه و آشوب قرار میگیرند».
مجاهد گفته است: این آیه درباره جهاد نازل شده است و چون فریضهای است که تکرار میگردد و حداقل آنچه در هر سال تکرار میگردد یک بار است مانند، روزه و زکات و اگر نیاز ایجاب کند و اوضاع مقتضی باشد که بیشتر از یک بار در سال باشد آن هم واجب است، چون جهاد فرض کفایه است و بر مبنای نیاز و حاجت تعیین و مقدر میشود و معیار نیاز است.
برای وجوب جهاد هفت شرط واجب است: اسلام، و بالغ شدن، و عاقل بودن، و آزادی، و مرد بودن، و سالم بودن، و توان جنگی داشتن. پس این شرایط در هرکس جمع شد و این صفات را داشت او اهل جهاد است و به اتفاق جهاد بر وی واجب است و اما کافر بر وی جهادی نیست، چون خداوند مؤمنان را مخاطب قرار داده است نه کافران را و میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ ٱلۡكُفَّارِ﴾ [التوبة: 123].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید با کافرانی که به شما نزدیکند بجنگید».
و به علاوه کافر جزیه میدهد تا از او دفاع کنیم نه این که او از ما دفاع کند. و اما کودک خداوند میگوید:
﴿لَّيۡسَ عَلَى ٱلضُّعَفَآءِ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرۡضَىٰ وَلَا عَلَى ٱلَّذِينَ لَا يَجِدُونَ مَا يُنفِقُونَ حَرَجٌ﴾
[التوبة: 91].
«هیچ گناه و حرجی نیست بر ضعیفان و ناتوانان و نه بیماران و نه برکسانی که چیزی نمییابند که هزینه کنند».
و بدیهی است که کودکان، ناتوان هستند به سبب ناتوانی جسمی که دارند. و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم زید بن ثابت و رافع بن خدیج و براء بن عازب و ابن عمر رضی الله عنهم را در روز جنگ بدر برگرداند و آنان را کوچک شمرد. و در صحیحین از ابن عمر رضی الله عنهما آمده است که گفت: «مرا در روز جنگ احد که چهارده سال داشتم بر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم عرضه کردند مرا برگرداند و به من اجازه شرکت در جنگ نداد، و در روز جنگ خندق و نیز بر وی عرضه شدم و من پانزده سال داشتم که به من اجازه شرکت در جنگ را داد» اما دیوانه به این جهت که مکلف نیست. و اما شرط آزادی، به دلیل این که بر بنده و برده جهادی نیست، چون خداوند میگوید: «باجان و مالتان جهاد کنید» و بنده و رقیق مالی ندارد پس داخل است در، «کسانی که هزینه و نفقه جنگ ندارند» و از جابر رضی الله عنه آمده است که گفت: «هرگاه کسی به حضور پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میآمد که بیعت کند و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم وی را نمیشناخت میپرسید: آیا او آزاد است یا مملوک دیگران؟ اگر میگفتند: آزاد است با وی بیعت میکرد بر اسلام و جهاد». و او صل الله علیه و آله و سلم از غنائم سهمی به بندگان نمیداد، و اگر جهاد بر بنده فرض میبود به وی نیز سهمی از غنایم میداد. و اما مرد بودن، به آن جهت است که جهاد بر زنان واجب نیست چون خداوند میگوید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ عَلَى ٱلۡقِتَالِ﴾ [الأنفال: 65].
«ای پیامبر مردان مؤمن را بر جهاد تشویق و ترغیب کن».
و مؤمنین، برای مردان است نه برای زنان. و کلمه (مؤمنین) شامل زنان نمیشود به نظر امام شافعی، مگر این که دلیل باشد. و درباره جهاد از عایشه رضی الله عنها سوال شد که گفت: «جهاد زنان به حج رفتن است» و چون زن ضعیف است. و مخنث نیز حکم زن را دارد و جهاد بر وی نیز واجب نیست.
و اما استطاعت، به آن جهت شرط است که شامل کور و بیمار و لنگ نشود که قدرت جهاد ندارند. و لذا خداوند گفته است:
﴿لَّيۡسَ عَلَى ٱلۡأَعۡمَىٰ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡأَعۡرَجِ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرِيضِ حَرَجٞ﴾ [النور: 61].
«بر کور و بیمار و لنگ حرجی نیست».
و کسی که نفقه خود و عیالش را ندارد جهاد بر وی واجب نیست، چون خداوند گفته است: «و حرج نیست برکسانی که نمییابند چیزی را که نفقه کنند» آری چنین است ولی اگر دشمن بر دروازه شهر و مرز سرزمینش باشد، داشتن نفقه شرط نیست. و وجود این شرایط وقتی است که کافران سرزمین مسلمانان را لگدمال و پایمال نکرده و آن را اشغال نکرده باشند ولی اگر سرزمین مسلمین پایمال کافران شد و مسلمانان را زیر پوشش خود در آوردند و همه میدانستند که اگر کافران آنان را بگیرند همگی را میکشند بر همه واجب است که هر یک از نفس خویش دفاع کند با هر وسیله ای که ممکن است، و در آن فرقی بین آزاد و عبد و زن و مرد و کور و لنگ و بیمار نیست و همه برحسب توان و امکانات خود مکلف به دفاع هستند. چون در این صورت جنگ دفاع از دین و وطن است نه جنگ و جهادی که تنها برکسانی واجب است که توان داشته باشند.
اسیران کافر دو نوع میباشند:
اول: نوعی که به محض اسیر شدن، بنده و برده میشوند و آزادی خود را از دست میدهند که زنان و کودکانند.
دوم: نوعی که با اسارت، بنده و برده نمیگردند که مردان بالغ میباشند. اما نوع اول کشتن آنان حرام است و همچنین کشتن دیوانگان نیز حرام است مگر اینکه این نوع خود جنگ کنند، چون پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از کشتن آنها نهی کرده است. از ابن عمر رضی الله عنهما آمده است که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم «در یکی از جنگهایش زنی را یافت که کشته شده بود چون او را دید منکر کشتن زنان و کودکان شد» به روایت شیخین. پس هرگاه کودکی یا زنی اسیر شد نام بندگی و عبد بر آن مینشیند و عبد و کنیزند. چون پیامبر صل الله علیه و آله و سلم اسیران را همانند مال غنیمت تقسیم میکرد و دیوانه نیز حکم کودک را دارد. کنیز بودن زنان وقتی است که اهل کتاب باشند، پس اگر زنان اسیر، اهل کتاب نباشند مانند دهریون و بت پرستان اگر از قبول اسلام خودداری کنند به نظر امام شافعی باید کشته شوند.
و اما نوع دوم از اسیران که مردان بالغ هستند، امام مسلمین نسبت به آنان بین چهار چیز مخیر است که هر کدام را خواست انتخاب کند:
آنان را بکشد یا به صورت برده درآورد یا برآنان منت گزارد و آزادشان کند یا آنان را با مال یا مردان معاوضه کند. هرکدام را که مصلحت تشخیص دهد انجام میدهد. و دلیل جواز قتل و کشتن مردان اسیر اگر آن را مصلحت بداند قول خدای تعالی است که میگوید:
«پس بکشید مشرکان را...» و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم عقبه بن أبی معیط و نضر بن الحارث را به سختترین شیوه کشت و آنان را زندانی کرد تا آن که مردند، و این واقعه در جنگ بدر پیش آمد. و دلیل این که میتوان آنان را برده و بنده ساخت، آن است که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بنی قریظه و بنی المصطلق و هوازان را بنده و برده ساخت. و دلیل جواز منت نهادن و آزاد کردن، قول خدای است که میگوید:
﴿فَإِمَّا مَنَّۢا بَعۡدُ وَإِمَّا فِدَآءً﴾ [محمد: 4].
«یا بعداً (که جنگ پایان یافت برآنان) منت نهید (و آزادشان کنید) یا بهای آنان (را در برابر آزادی بگیرید)».
و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در روز جنگ بدر بر أبی العاص بن الربیع منت نهاد و بر أبوعزّه جمحی نیز منت نهاد. و مسلمانان ثمامه بن أثال را اسیر کردند و او را به ستونی از ستونهای مسجد بستند که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم او را آزاد ساخت. و دلیل جواز فدیه گرفتن و آزادی اسیر در برابر عوض همان قول خدای است: «بعد از اتمام جنگ یا منت بر اسیر نهید و آزادش کنید و یا در برابر آزادی وی فدیه بگیرید» و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در برابر آزادی اسیران بدر فدیه گرفت و در برابر مال آنان را آزاد کرد.
و اگر اسیر بنده باشد در رابطه با او نمیتوان میان چهار حکم مخیّر بود، بلکه به طور یقین و معین باید او را بنده ساخت. و هرکس پیش از اسارت و دست یافتن بر وی مسلمان شود خون و مالش محفوظ است و کسی حق تعرض به او را ندارد. چون پیامبر گفته است: «به من دستور داده شده است که با مردمان کافر بجنگم تا این که کلمه توحید را بگویند پس هرگاه آن را گفتند به راستی خون و مال خود را حفظ کرده اند». به روایت شیخین. و چنین کسی که اسلام آورد فرزندان کوچکش را نیز از اسارت و بردگی حفظ میکند و به تبعیت پدرشان به اسلام آوردن آنان حکم میشود و مسلمان تلقی میشوند. و بنا به قول صحیح مسلمان شدن پدر بزرگ نیز موجب حفظ فرزندان کوچک پسرش میشود. و دیوانگان نیز حکم بچهها و کودکان را دارند. و همچنین اگر زن هم پیش از دست یافتن بر وی مسلمان شود نفس خود و کودکان خردسال خود را حفظ میکند و همچنین مالش را، اما در مورد فرزندان بزرگسال اسلام آوردن پدر و مادر موجب حفظ آنان نمیشود، چون اسلام آوردن آنان از اسلام آوردن والدین مستقل است.
وقتی به مسلمان بودن کودک حکم میشود که سه سبب وجود داشته باشند:
اول: یکی از والدین او اسلام را قبول کند. و پدربزرگها و مادربزرگها نیز حکم والدین را دارند چون خداوند میگوید:
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱتَّبَعَتۡهُمۡ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَٰنٍ أَلۡحَقۡنَا بِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ﴾ [الطور: 21].
«و کسانی را که ایمان آوردهاند و ذریت و نسل آنان از ایشان پیروی کنند ذریت وفرزندانشان را به آنان ملحق میکنیم».
چون اگر در اسلام از اسیر کننده پیروی کند پیرویش از یکی از والدینش به طریق اولی حاصل است چون بعضی از آنان است.
دوم: این که کودک جدا از پدر و مادرش اسیر شود و به اسارت درآید، و اسیر کننده او مسلمان باشد که به تبعیت او، به مسلمان بودن آن کودک نیز حکم میشود و بر این اجماع منعقد است. چون کودک خود استقلالی ندارد و به سخن وی اعتباری نیست و حکمی بر سخن وی مترتب نیست پس او تابع اسیرکنندهاش است زیرا برای او چون پدر است در نگهداری و سرپرستی از وی.
سوم: این که کودک را به صورت لقیط و انداخته شده و سرراهی در سرزمین اسلام بیابند که حکم به مسلمان بودن وی میشود، چون سرزمین اسلامی و اسلام بر اهل آن غالب است، و چون اسلام برتر است و چیزی بر آن برتری ندارد، و چون پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفته است:
«مَا مِنْ مَوْلُوْدٍ إِلَّا یُوْلَدُ عَلَی الفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ أَوْ یُنَصِّرَانِهِ أَوْ یُمَجِّسَانِهِ».
«هر کودکی بر فطرت پاک خود متولد میشود سپس پدر و مادر وی هستند که او را یهودی یا نصرانی یا مجوسی میکنند (و فطرت او را تغییر میدهند)»
و آمده است: «یا او را مشرک میکنند» مردی گفت: یا رسول الله، اگر پیش از پذیرفتن تأثیر تربیت والدین بمیرد حالش چگونه است؟ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت:
«وَاللهُ أَعلَمُ بِما کانُوا عامِلِینَ» «خداوند داناتر است به این که چه میکردند». به روایت شیخین.
باید دانست این که به مسلمان بودن اطفال سرراهی و لقیط حکم میشود، اختصاص به سرزمین اسلام ندارد بلکه اگر طفل سر راهی در زمین کفر پیدا شود و در آنجا مسلمانانی باشند باز به مسلمان بودن آن طفل حکم میکنیم، چون اسلام افزایش و زیادت پیدا میکند و ناقص نمیشود، و اگر یک نفر کافر ذمی آمد و گواه آورد و گواه و بینه او مقبول بود و نسبت طفل را به خود داد، به وی ملحق میشود و در کفر تابع او میشود چون بینه و گواهان مقبول، از دلالت سرزمین اسلامی قوی تر است.
سلب به فتح سین و لام به معنی گرفتن به زور و قهری است. و در شرع گرفتن چیزی است که متعلق به کشته کافر باشد از قبیل لباس و غیر آن. دلیل شرعی سلب قول پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میباشد که گفته است:
«مَنَ قَتَلَ قَتِیلاً فَلَهُ سَلَبُهُ» «هرکس در جنگ و جهاد کسی را کشت لباس و تجهیزاتش از آن وی است». (به روایت شیخین). و ابوداود روایت کرده است که ابوطلحه رضی الله عنه در روز جنگ خیبر بیست نفر را کشت و لباس و وسایل آنان را خود گرفت. فرق نمیکند در مبارزه، تن به تن کافر را بکشد یا این که در صف کارزار فرو رود و او را بکشد یا این که در جنگ از پشت به وی حمله کند و او را بکشد. چون ابوقتاده گفت: من روز جنگ خیبر با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بیرون رفتم دیدم که مردی از مشرکان بر مردی از مسلمانان قرار گرفته و او را زیر گرفته است من چرخی زدم تا این که از پشت به وی حمله کردم و ضربه ای بر رگ گردن وی زدم که به سوی من برگشت آن چنان مرا به سختی فشار داد و بر من زور آورد که از آن بوی مرگ را شنیدم و نزدیک بود بمیرم که در اثر ضربه من مرگ را دریافت و مرا رها ساخت..... و گفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرموده است:
«مَن قَتَلَ قَتِیلاً لَهُ عَلَیهِ بَیِّنَةٌ فَلَهُ سَلبُهُ» «هرکس کافری را بکشد و برآن بینه و گواهی داشته باشد لباس و وسایل او از آن وی است».
من برخاستم و این قصه و داستان را برای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفتم، مردی گفت او راست میگوید ای رسول خدا، گفت: پس سلب وی را به او بدهید که چنین کرد. و دفع شر کافر نیز حکم کشتن وی را دارد مانند این که، بر او زخم گران بزند یا این که او را کور کند و قدرت و توانایی او را بگیرد یا این که دستان و پای او را قطع کند، و چنان پیدا است که اگر اسیرش کند نیز همین حکم را دارد. چون به هر حال شرّ او را از مسلمانان دورساخته است. اگر گروهی در کشتن کافری با هم شرکت داشته باشند در سلب وی نیز شریک هستند.
غنیمت از کلمه غنم به معنی ربح و سود گرفته شده، و شرعا به معنی مالی است که در جنگ با کافران در حال جنگ بهره مسلمین میگردد خواه با جنگ حاصل شود یا با ترسانیدن اسبان و شتران و استران و خران و راندن و رم دادن آنها و دور ساختن کشتیها و غیر آن از وسایل جنگ. گفتیم: مالی که از کافران حربی حاصل میشود، پس مالی که از مرتد به دست میآید غنیمت نیست که بین جنگجویان تقسیم شود، بلکه فیئ است و بیت المال آن را میگیرد. دلیل غنیمت قول خدای است که گفت:
﴿۞وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ﴾ [الأنفال: 41].
«بدانید به راستی چیزی که به غنیمت میگیرید همانا یک پنجم آن از آن خدای و رسول وی است».
پس از آنکه یک پنجم غنیمت جدا شد بقیه آن بر غنیمت گران تقسیم میشود که به پیاده یک سهم و به سواره سه سهم داده میشود، «چون پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در روز جنگ خیبر چنین کرد». (به روایت ابن ماجه و در روایت ابوداود آمده است): «سهمی از آن پیاده جنگجو و سه سهم از آن سواره که دو سهم از آن اسبش و یک سهم از آن خودش میباشد». و در متن بخاری چنین است: «دو سهم برای اسب نهاد و یک سهم را برای صاحب اسب» این سه سهم بهره و نصیب سواره خواه یک اسب داشته باشد یا چند اسب. چون پیامبر صل الله علیه و آله و سلم تنها برای یک اسب، سهم به زبیر داد و حال آن که او در جنگ خیبر چند اسب داشت.
چه کسانی استحقاق سهام غنیمت را دارند
برای اینکه کسی استحقاق سهام غنیمت را داشته باشد پنج شرط لازم است:
اول: باید مسلمان باشد پس کافر سهمی از غنیمت ندارد. پس اگر کافر با اجازه امام مسلمین در جنگ حاضر شد امام مقدار کمتر از سهم پیاده را به وی میدهد، چون پیامبر صل الله علیه و آله و سلم «از یهودیان بنی قینقاع یاری طلبید و به آنان سهم نداد بلکه مقداری کمتر از سهم تعیین شده به آنان داد» و اگر کافر بدون اجازه امام در جنگ حاضر شود چیزی به وی داده نمیشود. کلمه (رضخ) که در متن حدیث است عبارت است از مقداری که کمتر از سهم داده، پیاده مسلمان باشد که باید آدم در آن تلاش کند و بررسی نماید، و کسی که بیشتر جنگیده از کسی که کمتر جنگیده بیشتر بگیرد، و بهره سواره از پیاده و بهره زنی که زخمیان را مداوا میکرده از بهره زنی که مردان را حفظ میکرده است بیشتر باشد. خلاصه باید به تناسب زحمات و کارآیی اشخاص به آنان داد.
شرط دوم: بالغ شدن است، پس کودک سهمی ندارد اگرچه با اجازه امام هم شرکت کرده باشد ولی از «رضخ» بهره میبرد. چون به هر حال سودمند بوده و موجب کثرت سپاه مسلمین شده است.
و لفظ شافعی چنین است که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به کودکان «رضخ» داده و سهم نداده چون جهاد برکودک فرض نیست.
شرط سوم: آزاد بودن است، پس عبد سهمی ندارد چون جهاد بر او واجب نیست ولی به وی نیز «رضخ» داده میشود چون او نیز سودمند است و موجب کثرت سپاه مسلمین است، و چون پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به عمیر مولی أبواللخم در جنگ خیبر «رضخ» داد. (به روایت ترمذی که آن را حسن صحیح دانسته است).
چهارم: داشتن عقل است پس دیوانه سهمی ندارد چون جهاد بر وی فرض نیست. و ماوردی مدعی است که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به وی «رضخ» داده است.
پنجم: مرد بودن است، پس زن سهمی ندارد چون جهاد بر وی فرض نیست ولی به وی نیز «رضخ» داده میشود. خواه شوهر داشته باشد یا نداشته باشد، چون ابن عباس رضی الله عنهما به نجده نوشت که زنان در جنگ همراه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم حاضر میشدند و به آنان «رضخ» میداد. (مسلم آن را تخریج کرده است).
بعد از این که چهار پنجم غنیمت تقسیم شد یک پنجم باقیمانده سهم خداوند و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نیز، پنج که اختصاص به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دارد به گونهای نیست که بعد از مرگ وی ساقط گردد بلکه باید بعد از مرگ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم این سهم وی در جهت مصالح مسلمانان صرف گردد چون پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: «وَالْخُمْسُ مَرْدُوْدٌ فِیکُم» «سرانجام این یک پنجم نیز به شما بر میگردد».
و برگردان آن به همه مسلمانان ممکن نیست مگر اینکه در جهت مصالح مسلمین نهاده شود، و مهمترین مصالح مسلمین استحکام مرزها و اصلاح آن است چون اصلاح مرزهای مسلمین موجب حفظ مسلمین میگردد. سپس به ترتیب اولویت هرچیزی که اهمیت بیشتری داشته باشد صرف آن میگردد.
سهم دوم از آن پنجم، از آن خویشاوندان رسول الله است، خویشاوندان وی از بنی هاشم و بنی المطلب نه دیگر خویشاوندان از قریش. چون جبیر بن مطعم روایت کرده است که من و عثمان بن عفان به حضور پیامبر صل الله علیه و آله و سلم رفتیم و گفتیم: تو از خمس خیبر به بنی هاشم و بنی المطلب دادی و ما را ترک کردی و به ما ندادی و حال آن که ما با ایشان نسبت به تو در یک منزلت هستیم. گفت:
«إِنَّما بَنُوا هاشِمٍ وَبَنُو اَلمُطَّلَبِ شَیئً واحِدٌ» «همانا بنو هاشم و بنوالمطلب یک چیزند».
جبیر گفت: «پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به بنی عبد شمس و بنی نوفل سهم ذوی القربی را نداد» (به روایت بخاری). و جبیر بن مطعم از بنی نوفل، و عثمان از بنی عبد شمس بود. و رسول خدای از بنی هاشم بود و هاشم و مطلب و نوفل و عبد شمس فرزندان عبد مناف بودند.
سهم ذوی القربی مانند ارث تقسیم میشود که مردان دو برابر زنان میبرند.
سهم سوم از آن خمس، از آن یتیمان فقیر است، و این سهم به یتیمان فقیر داده میشود، به آن جهت ارفاق به حال آنان نه به یتیمان غنی و بینیاز. چون غنای یتیم با مال دنیا قوی تر است از غنای وی با پدر و حال آنکه اگر پدرش بود به وی داده نمیشد و حال که مال دارد به طریق اولی به وی داده نمیشود. یعنی مال به جای پدرش است بلکه اولی تر است پس به وی نمیدهند مانند غیریتیمان.
سهم چهارم از آن، مساکین است که فقیران هم برحسب آیه قرآن کریم شامل میشوند.
سهم پنجم، از آن مسافران درمانده و ابن السبیل است، به دلیل آیه قرآن که برحسب نیازشان به مانند زکات به آنان داده میشود پس باید به هنگام دادن آن سهم نیازمند به آن باشند و مبنا نیاز است.
فیئ از فاء به معنی رجع یعنی برگشت به مسلمین گرفته شده است، و شرعا تمام چیزهایی که بدون جنگ از کافران گرفته میشود فیئ میباشد مانند، مالی که کافران از ترس مسلمین به جای میگذارند و مانند جزیه و خراج و اموالی که کافران ذمی بدون وارث و دیگران از خود به جای میگذارند و مانند مال مرتد هرگاه کشته شود یا بمیرد.
مالی فیئ به پنج قسمت تقسیم میشود، که یک پنجم آن به همان اصناف داده میشود که در غنیمت ذکر شدند و چهار پنجم دیگر که باقی میماند تا زمانی که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم زنده باشد از آن او است همراه با یک پنجم از یک پنجم مال غنیمت، چون پیامبر صل الله علیه و آله و سلم استحقاق آن را دارد چه دشمن فقط از او میترسد و او است که دشمن را ترسانده است. و اما بعد از مرگ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم چهار پنجم مال فیئ به جای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم صرف هزینه سربازان و تجهیز آنان برای جهاد میشود که امام مسلمین آنان را برای جهاد معین کرده و نامشان را در دیوان به ثبت رسانده است مشروط بر آن که شرایط اسلام و تکلیف و آزادی و تندستی را داشته باشند، چون با چنین کسانی دشمن ترسانده میشود و شرش دفع میگردد که امام این چهار پنجم مال فیئ را بر حسب نیازشان بر آنان تقسیم میکند خواه به طور مساوی یا نابرابر، و مساوات بین آنان واجب نیست بلکه هرکس به اندازه نیاز و کفایت خود میگیرد، سپس اگر چیزی از آن ماند در مصالح مسلمین از قبیل اصلاح استحکامات و قلعهها و مرزها و تجهیزات نظامی و سلاح و غیر آن هزینه و صرف میشود.
جزیه به خرابی گفته میشود که بر اهل ذمه گذاشته میشود و به آن جهت آن را جزیه نام نهادهاند چون مانع از کشتن اهل ذمه میگردد. جزیه در برابر دفاع ما از اهل ذمه گرفته میشود، و شرعا چیزی است که کافر به عقد و پیمان مخصوص ملزم به پرداخت آن میگردد. و دلیل آن پیش از اجماع مسلمین قول خدای تعالی است:
﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَلَا بِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَلَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَلَا يَدِينُونَ دِينَ ٱلۡحَقِّ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ حَتَّىٰ يُعۡطُواْ ٱلۡجِزۡيَةَ عَن يَدٖ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ ٢٩﴾ [التوبة: 29].
«با کسانی که به خدا و روز رستاخیز ایمان نمیآورند و چیزهایی را که خداوند و رسول وی حرام کردهاند حرام نمیدانند و دین حق را قبول ندارند از آنان که به ایشان کتاب داده شده است، بجنگید تا این که با دست خود و در حال خواری و ذلت و از روی تسلیم جزیه بپردازند». و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از مجوسیان هجر جزیه گرفت و گفت:
«سَنُّوا بِهِم سُنَّةَ أَهلِ الِکتابِ» «به آنان به مانند اهل کتاب رفتار کنید».
به روایت بخاری. و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم جزیه را از اهل نجران گرفت. به روایت ابوداود و جزیه را از مردم ایله نیز گرفت. گرفتن جزیه از اهل ذمه، کمکی است به مسلمین و اهانتی است به آنان که چه بسا آنان را به قبول اسلام وادارد. و باید دانست عقد پیمان و ذمه را تنها امام یا نائب وی منعقد مینماید و از غیر وی درست نیست، چون از جمله مصالح بزرگی است که اختصاص به کسی دارد که نظر عام و شامل دارد.
برای وجوب جزیه پنج شرط لازم است:
اول: بلوغ است، پس عقد جزیه بر کودک نیست.
دوم: داشتن عقل است، پس عقد جزیه برای دیوانه نیست چون پیامبر صل الله علیه و آله و سلم وقتی که معاذ بن جبل رضی الله عنه را به یمن میفرستاد گفت: «از هر فرد مکلفی از آنان یک دینار بگیرد» پس مفهوم آن دلالت میکند که از کودک و دیوانه گرفته نمیشود. و به علاوه خون کودک و دیوانه از ریختن محفوظ است.
سوم: آزادی است، پس جزیه را از عبد و بنده نمیگیرند چون عمر بن خطاب رضی الله عنه گفت: «جزیه بر مملوک و عبد نیست» و ماوردی این سخن را به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نسبت داده است. و به علاوه عبد و مملوک خود مال است و بر مال جزیه نیست. عبد مدبر و عبد مکاتب و نیمه عبد همچون عبدند.
چهارم: مرد بودن، پس جزیه را از زنان نمیگیرند چون در آیه آمده است: «با مردانی بجنگید که ایمان نمیآورند» که (لا یؤمنون) در آیه شامل زنان نمیشود، و عمر بن خطاب رضی الله عنه به امرای لشکر نوشت که جزیه بگیرید ولی جزیه از زنان و کودکان نگیرید. و خون زن از ریختن محفوظ است پس نیازی به جزیه و دفاع ندارد.
پنجم: باید از اهل کتاب باشند یا شبه کتاب داشته باشند مانند مجوس، چون پیامبر صل الله علیه و آله و سلم «از مجوسی جزیه گرفت و گفت: چون اهل کتاب با ایشان رفتار کنید» اما کافرانی که نه کتاب دارند و نه شبه داشتن کتاب درباره شان هست مانند، بت پرستان و خورشید و ماه پرستان و امثال آنان و مرتدان، برای آنان عقد جزیه بسته نمیشود چون خداوند دستور داده است که باید با تمام مشرکان جنگید تا این که مسلمان شوند، آنجا که میفرماید:
﴿فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ وَخُذُوهُمۡ وَٱحۡصُرُوهُمۡ وَٱقۡعُدُواْ لَهُمۡ كُلَّ مَرۡصَدٖۚ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٥﴾ [التوبة: 5].
«مشركان را هر كجا كه آنان را بيابيد بكشيد و آنان را بگيريد و به بندشان كشيد و در هر كمينگاهى براى آنان [به كمين] بنشينيد. پس اگر توبه كردند و نماز بر پاى داشتند و زكات پرداختند، راهشان را [باز] گذاريد. بى گمان خداوند آمرزنده مهربان است».
حداقل جزیه سالیانه بر فرد فقیر کاسب یک دینار است (سکه طلا در حدود یک مثقال)، و بر فرد متوسط الحال دودینار و بر ثروتمند و بینیاز چهل دینار است. و این اقتداء و پیروی از عمر بن خطاب رضی الله عنه است وقتی که عثمان بن حنیف را به کوفه فرستاد به وی امر کرد بر غنی چهل و هشت درهم جزیه بنهد و بر متوسط الحال بیست و چهار درهم و بر فقیر دوازده درهم، و غنی و فقیر بودن هنگام گرفتن جزیه معتبر است نه هنگام قرار داد و عقد جزیه، و بر حداقل جزیه استدلال کردهاند به این که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به معاذ رضی الله عنه دستور داد: «در یمن از هر فرد مکلف یک دینار یا معادل آن از جامههای یمن بگیرد». (به روایت ابوداود و ترمذی که آن را حسن صحیح دانسته و حاکم آن را به شرط شیخین صحیح دانسته است).
و مستحب است علاوه بر اخذ دینارها امام برآنان شرط کند که از راهگذاران مسلمان و مجاهدان و دیگران پذیرایی و مهمان نوازی کنند. چون پیامبر صل الله علیه و آله و سلم جزیه نصرانیان ایله را که سیصد نفر بودند سیصد دینار قرار داد و شرط کرد از مسلمانانی که بر آنان میگذرند سه روز پذیرایی کنند و مهمان نوازی نمایند و به هیچ مسلمانی خیانت نکنند، و عمر بن خطاب رضی الله عنه نیز بر اهل شام جزیه نهاد و ضیافت و پذیرایی سه روز مسلمانان عابر بر آنان را شرط کرد، چون در این کار مصلحت مسلمین به ویژه فقیران وجود دارد، و این ضیافت نسبت به غنی و متوسط شرط است نه نسبت به فقیران آنان. و چون این ضیافت و پذیرایی تکرار میگردد و فقیر از آن عاجز است و ضیافت و مهمانی بیش از سه روز نیست، چون پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفته است:
«اَلضِّیافَةُ ثَلاثٌ وَمازادَ عَلَیها صَدَقَةٌ» «ضیافت و پذیرایی سه روز است و بیش از آن صدقه است».
آنچه که عقد جزیه مستلزم آن است
هرگاه عقد جزیه صحیح باشد تنفیذ و اجرای آن مستلزم چند چیز است:
اول: آنچه که بر ما لازم است دو چیز است:
1- نباید جان و مال آنان مورد تعرض ما قرار گیرد چون به آن جهت جزیه و سرانه میپردازند که خون و مال آنان محفوظ و مصون باشد، و شراب آنان تلف نمیگردد مگر این که آن را آشکار کنند و هرکس آن را تلف کند بدون این که به آن تظاهر کرده باشند او مرتکب عصیان شده و بر وی ضمانتی نیست چون شرعا قیمت ندارد.
2- بر امام مسلمین لازم است که هرکس به آنان سوء قصد و تجاوز نماید اعم از اهل جنگ یا اهل ذمه یا مسلمان باید از آنان دفاع نماید و سوء قصد را از اهل جزیه دفع کند. این وقتی است که اهل جزیه در سرزمین اسلام باشند یا به صورت انفرادی در سرزمین باشند.
دوم : آنچه عقد جزیه مستلزم آن میگردد و بر آن لازم میشود چهار چیز است:
1- ادای جزیه چون مزد و اجرتی است که به منظور خواری و ذلت ایشان گرفته میشود که مجبورند ملتزم به احکام اسلام و اجرای آنها در مورد خودشان گردند و از این راه خوار میشوند، چون شدیدترین ذلت و سختترین خواری آن است که بر انسان احکامی اجراء گردد که به آن عقیده ندارد و به ناچاری آن را تحمل کند که خداوند میفرماید:
﴿حَتَّىٰ يُعۡطُواْ ٱلۡجِزۡيَةَ عَن يَدٖ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ ٢٩﴾ [التوبة: 29].
«باید جزیه را به دست خویش و با خواری و اطاعت بدهند».
ولی اگر به زور و با شکنجه و خوار شمردن آنان از ایشان گرفته شود حرام است. ابوداود روایت کرده است که هشام بن حکیم بن حزام مردی را یافت که بر حمص بود و گروهی از قبطیان را برای پرداخت جزیه به میخ کشید. هشام گفت: «این چه کاری است که تو میکنی؟» من از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شنیده ام که میگفت:
«إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ یُعَذِّبُ الَّذِینَ یُعَذِّبُونَ النّاسَ فِی الدُّنْیا».
«به راستی خداوند کسانی را که در دنیا مردم را عذاب میدهند عذاب میدهد».
(مسلم آن را تخریج کرده). و امام شافعی گفته است: جزیه را باید با رفق و ملایمت گرفت.
2- باید در برابر حکم اسلام تسلیم باشند از قبیل ضمانت جان و مال و آبروی مسلمین، چون مسلمانان به این ضمانت عقیده دارند و اهل جزیه اجرای احکام اسلام بر خویش را پذیرفتهاند و حتی اگر کاری کنند که آن را حرام میدانند مانند زنا و دزدی بر آنان حدّ شرعی جاری میگردد، چون پیامبر صل الله علیه و آله و سلم «زن و مردی یهودی را نزد وی آوردند که مرتکب زنا شده بودند و دستور رجم آنان را داد» به روایت بخاری و مسلم. و اگر اهل ذمه چیزی را انجام دادند که خود معتقد به حرمت آن نبودند مانند، میخوارگی و نکاح با مجوسی و محارم، در این صورت نسبت به اقامه حّد بر آنان اختلاف است. برخی گفتهاند: آری حدّ جاری میشود همانگونه که حنفی مذهب را به خاطر خوردن نبیذ حدّ میزنند با وجود اینکه آن را حلال میداند. و برخی گفتهاند: حدّ نسبت به آنان جاری نمیشود، چون با دادن جزیه، اجازه ماندن بر کفر به آنان داده شده است پس باید به طریق اولی به آنان اجازه ماندن بر چیزی که مباح میدانند داده شود و این قول اصح است.
و فرق بین اهل ذمه و حنفیهایی که به خاطر خوردن نبیذ حد زده میشوند آن است که، چیزی که موجب اجرای حدّ بر میخوار میشود همان چیز به طور قطع در نبیذ خوار نیز موجود است که اسکار است، و به علاوه حنفی اگر حدّ خورد منزجر میگردد ولی ذمی چنین نیست چون او آن را حلال میداند، و به هر حال حق ندارند تظاهر به میخوارگی کنند و اگر چنین کردند تعزیر و تنبیه میشوند.
3- و نباید اهل ذمه اسلام را جز به نیکویی و خیر یاد کنند، و اگر به اسلام طعنه بزنند منع میشوند و به هر حال به آنان اجازه داده نمیشوند که از اسلام و قرآن انتقاد کنند و به آن طعنه بزنند، و نباید از پیامبر بزرگوار اسلام به بدی یاد کنند و چنان که به پیامبر اسلام صل الله علیه و آله و سلم یا یکی از انبیاء الهی ناسزا گویند مورد تعزیر و تنبیه شرعی قرار میگیرند. و اگر در عهد و عقدشان شرط شده باشد که چنین نکنند عقد و عهدشان نیز نقض میگردد. و بر اهل ذمه واجب است که از منکرات و فحشاء امتناع و دوری کنند مانند شرک که میگویند: «الله سومین خدا است» و از اظهار عقیده شان نسبت به مسیح و عزیر که شرک است منع میشوند که خداوند بسیار برتر از این شرک است و اگر چنین عقیدهای را اظهار کردند مورد تعزیر و منع واقع میشوند، و لیکن عهد و عقدشان نقض نمیگردد.
4- نباید اهل ذمه کاری انجام دهند که در آن ضرر مسلمانان باشد مانند این که، به کسانی پناه بدهند که بر نهانیهای مسلمین اطلاع پیدا کنند و آن را به دشمنان اسلام انتقال دهند و جاسوسی کنند، یا اینکه کافران جنگی و دشمنان را بر نهانیهای مسلمانان راهنمائی نمایند، یا از نظر شرع حدّ یا تعزیر دارد انجام بدهند کیفر شرعی آن درباره ایشان اجرا میگردد و هرکس دست به جنگ بزند و عهدش به وسیله آن نقض گردد کشته میشود بدون اینکه او را به جایگاه امن برسانند چون خداوند گفته است:
﴿فَإِن قَٰتَلُوكُمۡ فَٱقۡتُلُوهُمۡ﴾ [البقرة: 191]. «هرگاه با شما جنگیدند با آنان بجنگید».
بلکه در آن صورت امام مختار است که آنان را بکشد یا به بندگی بگیرد یا منت بر آنان نهد و رهایشان کند یا از آنان فدیه بگیرد چون کافرانی هستند که امان و عهد و پیمان ندارند.
باید لباس اهل ذمه در سرزمین اسلامی از لباس مسلمانان ممتاز و جدا باشد تا شناخته شوند و مناسب حال ایشان با آنان رفتار گردد و در صدر مجالس ننشینند. و بر آنان آغاز سلام نشود، چون پیامبر صل الله علیه و آله و سلم «از سلام کردن بر آنان نهی فرموده است» و میفرماید:
«إِذَا لَقِیْتُمُوْهُمْ فِی الطَّرِیْقِ فَاضْطَرُّوْهُمْ وَالْـجَئُوهُمْ إِلی أَضْیَقَهِا» «هرگاه در راه با آنان ملاقات کردید آنان را ناچار سازید که به تنگترین قسمت راه بروند». (به روایت مسلم و غیر او). و هر طایفه ای از آن لباسی میپوشد که به آن عادت دارد به آن استدلال کردهاند که «عمر بن خطاب رضی الله عنه به امراء شهرهای بزرگ اسلامی درباره اهل کتاب نوشت که: باید موی پیشانی خود را قطع کنند و زنار خویش را ببندند و او خود را در محضر اصحاب با اهل ذمه مصالحه کرد بر این که لباس خویش را تغییر دهند» به روایت بیهقی. همانگونه که ملزم هستند از مسلمانان ممتاز و مشخص باشند به آنان اجازه سواری بر اسب داده نمیشود، چون خداوند میفرماید:
﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ وَمِن رِّبَاطِ ٱلۡخَيۡلِ تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ﴾ [الأنفال: 60].
«و (برای مقابله با دشمنان) هر تجهیزاتی که میتوانید آماده کنید از نیرو و قوت و مهیا کردن اسبان که به آن دشمنان خدا را بترسانید».
پس خداوند اولیای خویش را دستور داده است که اسبان را برای ترساندن دشمنان آماده کنند، پس به دشمنان اجازه داده نمیشود که از آنها استفاده کنند. و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفته است:
«اَلْـخَیلُ مَعْقُودٌ فِی نَواصِیهَا الْـخَیرُ إِلی یَوْمِ القِـیامَةِ» «خیر بر پریشانی اسبان بسته شده است تا روز قیامت».
و بدیهی است که کافران از خیر به دورند و باز هم آمده است که: «پشتهای اسبان عزت است» و حال آن که اهل ذمه در خواری هستند و اهل ذمه را از حمل سلاح نیز منع میکنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر