توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ بهمن ۱۰, یکشنبه

مبحث سوم مهم‌ترین شخصیت‌های پیرامون حسن بن علی رضی الله عنه

 

مبحث سوم
مهم‌ترین شخصیت‌های پیرامون حسن بن علی
 رضی الله عنه

شرایطی که شهادت امیرمؤمنان علی بن ابی‌طالب  رضی الله عنه  را به دنبال داشت، شرایط سخت و دشواری بود؛ در آن زمان آتش جنگ با معاویه بن ابی‌سفیان  رضی الله عنه  برافروخته بود. در چنین شرایطی، مردم کوفه، با حسن بن علی  رضی الله عنه  بیعت کردند. [سال 40 هجری، برابر با 660 میلادی]. از این‌رو حسن بن علی  رضی الله عنه  فرصت چندانی برای ایجاد دگرگونی و تحول در ساختار اداری حکومت و یا تغییر کارگزاران، نداشت. بنابراین کارگزاران پدرش را بر مسؤولیت‌هایی که داشتند، اِبقا نمود و فقط، والی و کارگزار کوفه را تغییر داد و به جای هانی بن نخعی، مغیره بن نوفل را به عنوان کارگزار کوفه تعیین نمود[1]. البته این جایگزینی، زمانی روی داد که به سوی معاویه  رضی الله عنه  حرکت کرد. بر مدائن نیز سعد بن مسعود ثقفی، گماشته شد؛[2] وی، پیشتر کارگزار علی بن ابی‌طالب  رضی الله عنه  در مدینه بود[3]. البته حسن  رضی الله عنه ، تا پایان خلافت خویش و صلح و سازش با معاویه  رضی الله عنه ، در مسؤولیت‌های اداری، از سعد، کار گرفت. در مورد بصره، در برخی از روایات آمده است که عبدالله بن عباس  رضی الله عنه ، از سوی علی بن ابی‌طالب  رضی الله عنه ، والی و کارگزار بصره بود و تا پایان خلافت حسن  رضی الله عنه ، این مسؤولیت را بر عهده داشت و چون حسن و معاویه  رضی الله عنهما  صلح نمودند، عبدالله  رضی الله عنه ، از سیاست کناره گرفت و رهسپار مکه شد[4] تا وقتش را صرف علم و تعلیم نماید. ولایت فارس نیز در دست زیاد بن ابی‌سفیان  رضی الله عنه  بود[5]. علی  رضی الله عنه ، وی را برای سرکوب آشوب‌گران، به آنجا فرستاده بود و چون بر آنان، پیروز شد، علی  رضی الله عنه  او را به عنوان کارگزار آنجا تعیین نمود. وی، این مسؤولیت را تا انعقاد صلح حسن و معاویه  رضی الله عنهما  بر عهده داشت[6]. حسن  رضی الله عنه  همچنین سایر کسانی را که در ساختار حکومتی پدر بزرگوارش، کار می‌کردند، ابقا نمود؛ چنانچه عبدالله بن ابی‌رافع را به عنوان کاتب و منشی،[7] و شریح بن حارث را به عنوان قاضی کوفه،[8] و معقل بن قیس ریاحی را به عنوان پاسبان و مسؤول امنیت (رییس پلیس) بر سِمَت‌ها و مسؤولیت‌های پیشینشان، نگاه داشت. یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های پیرامون حسن  رضی الله عنه  در دوران خلافتش، برادر بزرگوارش، حسین بن علی  رضی الله عنه  بود. بنده، در کتابی مستقل، به شرح حال حسین بن علی  رضی الله عنه  و تحلیل وقایع زندگانی وی خواهم پرداخت. از دیگر اطرافیان حسن  رضی الله عنه  در دوران خلافتش، می‌توان به قیس بن سعد بن عباده‌ی خزرجی، عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب هاشمی و عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب هاشمی اشاره کرد. اینک به شرح حال این سه شخصیت بزرگوار می‌پردازیم:

1ـ قیس بن سعد بن عباده  رضی الله عنه

او، قیس بن سعد بن عباده بن دلیم بن حارثۀ بن ابی‌خزیمه بن ثعلبه بن طریف بن خزرج بن ساعده بن کعب، ابوعبدالله، رییس خزرج و فرزند آقایشان ابوثابت انصاری خزرجی ساعدی است که هم خود، از اصحاب پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  می‌باشد و هم پدرش[9]. وی، از اصحاب بافضیلت و یکی از چهره‌های برجسته و نام‌دار عرب به‌شمار می‌رفت و در زمینه‌های جنگی و نظامی، چیره دست، صاحب‌نظر و دلاور بود و بزرگ بلامنازع طایفه‌اش محسوب می‌شد[10]. وی، تعدادی حدیث از رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  روایت نموده است؛ چنانچه ابی‌لیلی می‌گوید: سهل بن حنیف و قیس بن سعد، در قادسیه نشسته بودند. در این اثنا جنازه‌‌ای را از آنجا عبور دادند؛ آن دو، برخاستند. به آنها گفته شد: وی، از اهل ذمه[11] است. این، جنازه‌ی یک یهودی است. گفتند: جنازه‌ای را از مقابل رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  رد کردند؛ آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  برخاست، به ایشان گفته شد: این جنازه‌ی یهودی است. فرمود: «آیا آدم نیست؟»[12] در این حدیث به حرمت انسان اشاره شده است؛ به عبارتی بدین نکته اشاره شده که باید انسان را از آن جهت که انسان است، گرامی داشت.

ابوعمار می‌گوید: از قیس بن سعد  رضی الله عنه  روایت شده که رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  قبل از فرض شدن روزه‌ی رمضان، به ما دستور داد که روز عاشورا را روزه بگیریم و چون روزه‌ی رمضان فرض شد، نه ما را به روزه‌ی عاشورا دستور داد و نه ما را از آن نهی نمود. و ما، همچنان آن روز را روزه می‌گرفتیم[13].

محمد بن شرحبیل از قیس بن سعد  رضی الله عنه  روایت نموده که گفته است: رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نزدمان آمد و ما، برایش آبی فراهم آوردیم؛ آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  غسل نمود. سپس برایش ملافه‌ای رنگی[14] آوردیم. وی، آن را به دور خویش پیچید. گویا همینک به اثر آن بر چین و چروک شکمش نگاه می‌کنم[15].

کسانی همچون: انس، ثعلبه بن ابی‌مالک، ابومیسره، عبدالرحمن بن ابی‌لیلی، عروه،[16] عبدالله بن مالک جیشانی، ابوعمار همدانی، میمون بن ابی‌شبیب، عریب بن حُمید همدانی و ولید بن عبده و عده‌ای دیگر، از او روایت نموده‌اند[17]. قیس بن سعد  رضی الله عنه  در کوفه، شام و مصر، به روایت حدیث پرداخته است[18].

قیس، شخصی تنومند، زیبا و بلندقامت بود و چون بر الاغ سوار می‌شد، پاهایش به زمین کشیده می‌شد[19]. مادرش، فکیهه بنت عبید بن دلیم بود؛ پدر و مادرش، با هم نسبت خویشاوندی داشتند و دخترعمو پسرعمو بودند[20]. وی، در کنار رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، موقعیت محافظ برای فرمانده را داشت و در برخی از غزوات و جنگ‌ها، پرچم‌دار اسلام بود و در پاره‌ای از موارد، مأمور جمع‌آوری زکات گردید[21] و با رسول اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در موقعیت‌ها و صحنه‌های مختلف، همراه بود[22].

قیس  رضی الله عنه  در تعدادی از سرایا،[23] حاضر گردید؛ از جمله:

1- سریه‌ی ابوعبیده بن جراح  رضی الله عنه  به سیف‌البحر

اعزام لشکر ابوعبیده  رضی الله عنه  به سیف‌البحر، تداوم استراژی نظامی رسول اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  برای ناتوان کردن قریش و تنگ نمودن حلقه‌ی محاصره‌ی اقتصادی بر قریشیان بود. از این‌رو ابوعبیده  رضی الله عنه  را به همراه سیصد سوارکار به ساحل دریا گسیل داشت تا برای شبیخون به کاروان تجارتی قریش، کمین کنند. درمیانه‌ی راه، زاد و توشه‌ی لشکر، تمام شد. ابوعبیده  رضی الله عنه  دستور داد که یکایک افراد لشکر، آنچه را که دارند، جمع کنند؛ بدین‌ترتیب مقداری خرما جمع‌آوری شد. ابوعبیده  رضی الله عنه ، این مقدار خرما را جیره‌بندی کرد. به‌‌گونه‌ای که روزانه اندکی خرما به هر یک از افراد لشکر می‌رسید. سرانجام سهم روزانه‌ی هر یک از لشکریان، یک دانه خرما در روز گردید. حالت سخت و دشواری پیش آمد، اما لشکریان، این وضعیت بحرانی را درک کردند و با آمادگی تمام و بدون آزردگی و بی‌تابی، با فرمانده‌ی خویش در این زمینه همکاری نمودند؛ چنانچه تا آنجا که امکان داشت، بیشترین زمان ممکن را با یک خرما، سپری می‌کردند[24].

جابر  رضی الله عنه  که در این لشکر حضور داشته است، می‌گوید: «ما، آن‌چنان به دانه‌ی خرما، مک می‌زدیم که کودک، پستان مادرش را می‌مکد و بدین‌سان روزمان را به شب می‌رساندیم»[25].

وهب بن کیسان، از جابر  رضی الله عنه  پرسید: یک دانه خرما، چه فایده‌ای دارد؟ پاسخ داد: وقتی به فایده‌اش پی بردیم و نبودِ همان یک خرما را احساس کردیم که به‌کلی تمام شد[26]. از این‌رو لشکریان، ناگزیر به خوردن برگ‌های درختان شدند.

جابر  رضی الله عنه  می‌گوید: «با چوب‌دستی، به درختان می‌زدیم و سپس برگ‌هایی را که می‌افتاد، با آب، خیس می‌کردیم و آن‌گاه می‌خوردیم»[27]. از این‌رو سریه‌ی فوق، به سریه‌ی خبط[28] نیز نام‌گذاری شده است. پیشامد مذکور، قیس بن سعد بن عباده  رضی الله عنه  را که یکی از افراد این لشکر بود، متأثر کرد. از این‌رو سه شتر برای لشکریان نحر کرد و دوباره سه شتر دیگر هم کشت؛ و چون برای بار سوم این کار را کرد، ابوعبیده  رضی الله عنه  او را منع نمود[29].

در تاریخ ابن‌عساکر، ماجرای سخاوت قیس بن سعد  رضی الله عنه  به‌تفصیل آمده است. داود بن قیس و ابراهیم بن محمد انصاری و خارجه بن حارث، گویند: ابوعبیده  رضی الله عنه  با لشکری مرکب از سیصد تن از مهاجران و انصار  رضی الله عنهم ، به ساحل دریا گسیل شد. این لشکر، با گرسنگی شدیدی مواجه گردید. قیس بن سعد  رضی الله عنه  گفت: چه کسی شترش را در ازای خرما به من می‌فروشد؟ اگر کسی حاضر به چنین معامله‌ای است، شتر را اینجا به من بدهد، من هم در مدینه خرمایش را خواهم داد. قیس، به شخصی از جهینه گفت: «یک شتر را در قبال شصت صاع خرمایی که در مدینه به تو خواهم داد، به من بفروش». آن شخص، گفت: «به خدا سوگند که من، تو را نمی‌شناسم. تو، کیستی؟» پاسخ داد: «من، فرزند سعد بن عباده بن دلیم هستم». سرانجام قیس  رضی الله عنه ، پنج نفر شتر در ازای شصت صاع خرما برای هر شتر، از آن جهنی خریداری نمود. البته آن بادیه‌نشین، شرط کرد که قیس  رضی الله عنه ، از خرماهای خشک آل دلیم به او بدهد. قیس  رضی الله عنه  هم پذیرفت و گفت: «هر کس را که می‌خواهی، گواه بگیر». از آن جمله، عمر بن خطاب  رضی الله عنه  بود. اما عمر  رضی الله عنه  فرمود: «من، برای این منظور، گواه نمی‌شوم؛ قیس، در حالی قرض می‌کند که هیچ مالی ندارد؛ هر چه هست، از پدرش می‌باشد». شخصِ جهنی گفت: به خدا سوگند، سعد  رضی الله عنه  حتماً چند صاع خرما را می‌پردازد و بدهی فرزندش را ادا می‌کند. چراکه من، او را شخص شریف و نیکی می‌دانم. خلاصه اینکه قیس  رضی الله عنه  شترها را خریداری کرد و در سه مرحله، آنها را برای لشکریان، کشت تا اینکه روز چهارم، فرمانده‌ی لشکر، او را از این کار باز داشت و گفت: «تو، در حالی می‌خواهی به عهد خویش وفا کنی که هیچ مال و ثروتی نداری»[30].

در روایتی آمده است: ابوعبیده  رضی الله عنه  به همراه عمر  رضی الله عنه  نزد قیس  رضی الله عنه  آمد و گفت: «تو با آنکه هیچ مالی نداری، می‌خواهی به پیمانت، وفا کنی، اما من، تو را از این کار منع می‌کنم». قیس  رضی الله عنه  پاسخ داد: «ای اباعبیده! مگر تو، ابوثابت را نمی‌بینی که بدهی‌های مردم را پرداخت می‌کند و به بینوایان کمک می‌نماید؛ لذا چگونه امکان دارد چند صاع خرمایی را که به‌خاطر مجاهدان راه خدا، بدهکار شده‌ام، پرداخت نکند؟» چیزی نمانده بود که ابوعبیده  رضی الله عنه  قانع شود، اما عمر  رضی الله عنه  همچنان بر منع قیس  رضی الله عنه  پافشاری کرد و بدین‌ترتیب ابوعبیده  رضی الله عنه ، قیس  رضی الله عنه  را از خریداری و کشتن شترها منع نمود. از شترهایی که قیس  رضی الله عنه  خریده بود، دو شتر، باقی ماند. وی، آن دو شتر را با خود به مدینه برد. سعد  رضی الله عنه  به فرزندش گفت: «هنگام گرسنگی مجاهدان، چه کردی؟» قیس  رضی الله عنه  در پاسخ گفت: «چند شتر، نحر کردم». فرمود: «کار خوبی کردی» و آن‌گاه پرسید: «سپس چه کردی؟» جواب داد: «باز هم چند شتر کشتم». گفت: «کار خوبی نمودی، سپس چه کاری انجام دادی؟» قیس  رضی الله عنه  گفت: «چند شتر دیگر کشتم». فرمود: «کار خوبی کردی، آن‌گاه چه‌کار نمودی؟» پاسخ داد: «از این کار، منع شدم». سعد  رضی الله عنه  پرسید: «چه کسی، تو را از این کار باز داشت؟» گفت: «فرمانده‌ی لشکر، ابوعبیده  رضی الله عنه ». سؤال نمود: «چرا؟» پاسخ داد: « او، بر این باور بود که من، از خودم، هیچ ندارم و همه، مال پدرم هست. البته من، به او گفتم که پدرم، بدهی بدهکاران را می‌پردازد و به بینوایان کمک می‌کند و به گرسنگان، غذا می‌دهد، بنابراین امکان ندارد بدهی مرا نپردازد.» فرمود: «پس چهار باغ، از آن توست؛ کوچک‌ترین و ارزان‌ترین آنها، بیش از پنجاه وسق، ارزش دارد[31]. آن بادیه‌نشین، همراه قیس  رضی الله عنه  به مدینه آمد و قیس، بدهی‌اش را به او پرداخت نمود و به او سواری و لباس داد.

در این ماجرا، درس‌ها و آموزه‌های بسیاری وجود دارد؛ از جمله:

[الف] ضرورت صبر و شکیبایی برای دعوت‌گران؛ چراکه آنها، در مسیر دعوت، با مشکلات زیادی روبرو می‌شوند.

[ب] اهمیت تربیت فرزندان بر سخاوت و بخشندگی، جوانمردی و سایر ارزش‌های اخلاقی؛ چنانچه سعد  رضی الله عنه  در مورد فرزندش قیس  رضی الله عنه  چنین رویکردی داشت و برای آنکه او را به ادامه‌ی راهِ جوانمردی و بخشندگی تشویق نماید، اموال بسیاری به او داد.

[ج] اهمیت وجود مال خوب برای بنده‌ی خوب و نیکوکار؛ چراکه اگر سعد  رضی الله عنه  مال و ثروت زیادی نداشت، فرزندش قیس  رضی الله عنه  نمی‌توانست در حل بحران گرسنگی لشکر اسلام، نقشی داشته باشد.

[د] قیس بن سعد  رضی الله عنه  می‌گفت: «بارخدایا! به من بزرگی و ستودگی، عنایت فرما و هیچ بزرگی و شرافتی وجود ندارد، مگر به جوانمردی و بخشندگی و نیز نمی‌توان بخشندگی کرد مگر با داشتن مال و ثروت».

2- فتح مکه

رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بدون آنکه احرام ببندد، در حالی وارد مکه شد که عمامه‌ی سیاهی بر سر داشت[32]. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  هنگام ورود به مکه، به‌قصد تواضع و فروتنی برای الله  عزوجل ، سرش را آن‌چنان پایین انداخته بود که چانه‌اش به پالان مرکبش نزدیک شده بود. رسول اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در آن هنگام سوره‌ی فتح را تلاوت می‌نمود،[33] با این احساس که خدای متعال، نعمت بزرگی به او عنایت نموده و فتح و پیروزی و نیز آمرزش گناهان را نصیبش کرده است. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  پس از ورود به قلبِ شبه‌جزیره‌ی عربستان و مرکز معنوی و سیاسی آن، تمام پرچم‌ها و نمادهای عدل و عدالت و نیز تواضع و فروتنی را برافراشت. چنانچه با وجود آنکه تعدادی زیادی از جوانان و نوجوانان بنی‌هاشم و اشراف قریش، در اطراف وی بودند، اسامه بن زید  رضی الله عنه  را پشت سر خویش بر مرکبش سوار نمود؛[34] حال آنکه اسامه  رضی الله عنه ، فرزندِ غلام آزادشده‌‌اش بود. ورود رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به مکه (فتح مکه)، بامداد روز جمعه، 20 رمضان سال 8 هجری، روی داد. عروه بن زبیر  رضی الله عنه  ضمن بیان ماجرای فتح مکه می‌گوید: سعد بن عباده  رضی الله عنه  گفت: «ای ابوسفیان! امروز، روز جنگ و کشتار است. امروز، کعبه، مباح می‌گردد».

زمانی که ابوسفیان  رضی الله عنه  این سخن سعد  رضی الله عنه  را به اطلاع رسول اکرم   صل الله علیه و آله و سلم  رسانید، آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «هَذَا يَوْمٌ يُعَظِّمُ اللَّهُ فِيهِ الْكَعْبَةَ، وَيَوْمٌ تُكْسَى فِيهِ الْكَعْبَةُ» یعنی: «امروز، روزی است که خداوند، کعبه را به عظمت می‌رساند و روزی است که کعبه، پوشانیده می‌شود»[35].

آنجا بود که رسول اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  پرچم را از سعد بن عباده  رضی الله عنه  گرفت و آن را به فرزندش، قیس  رضی الله عنه  داد. این عملکرد رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بسیار حکیمانه بود. زیرا با آنکه حکمت را در گرفتن پرچم از سعد بن عباده  رضی الله عنه  دید، اما آن را از یک انصاری نگرفت و به یک مهاجر نداد و طوری عمل نکرد که باعث دل‌خوری و تحریک انصار  رضی الله عنه  گردد؛ بلکه آن را از یک انصاری گرفت و به انصاری دیگری که فرزند پرچم‌دار نخست بود، تحویل داد. و این، در نهاد انسان است که دوست ندارد هیچ‌کس جز فرزندش، از او برتر باشد[36]. در این ماجرا، حکمت رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در زمینه‌ی چگونگی تصحیح اشتباهات و نیز نحوه‌ی تعامل با روح و روان افراد، نمایان می‌گردد. چنانچه اشتباه سعد  رضی الله عنه  را رفع نمود و در عین حال، طوری عمل نکرد که باعث دل‌خوری وی شود. بلکه پرچم را از او گرفت و به پسرش قیس  رضی الله عنه  داد.

3- در دوران ابوبکر صدیق  رضی الله عنه  

قیس بن سعد بن عباده و ابوبکر صدیق  رضی الله عنهم ، پیوند خویشاوندی محکمی با هم داشتند. چنانچه قیس  رضی الله عنه  با خواهر ابوبکر صدیق  رضی الله عنه  یعنی قریبه بنت ابی‌عتیق، ازدواج کرد[37].

زمانی که سعد بن عباده  رضی الله عنه  وفات نمود، همسرش، باردار بود و هنوز علایم بارداری وی، نمایان نشده بود. سعد  رضی الله عنه  پیش از وفاتش، اموال خود را هنگام خروج از مدینه، میان فرزندان خویش تقسیم کرده بود. از این‌رو ابوبکر و عمر  رضی الله عنهما  با قیس  رضی الله عنه  صحبت کردند و از وی خواستند دوباره به تقسیم اموال پدرش بپردازد تا حق آن کودک نیز ضایع نگردد. قیس  رضی الله عنه  پاسخ داد: سهم من، از نوزاد باشد؛ من، کاری را که پدرم کرده، تغییر نمی‌دهم و آن را بی‌هیچ کم و کاستی، اجرا می‌کنم. گفتنی است: این گزارش تاریخی، از طریق راویان ثقه و مورد اعتماد، نقل شده است[38].

این روایت صحیح، بی‌اساس بودن روایتی را نشان می‌دهد که به رییس انصار سعد بن عباده  رضی الله عنه  نسبت داده شده و به طرح این دروغ پرداخته که وی، در صدد تفرقه‌افکنی درمیان مسلمانان بوده است! همان روایت بی‌اساسی که در آن آمده است: سعد، در جریان سقیفه‌ی بنی‌ساعده گفت: «با شما بیعت نمی‌کنم و تا تیر در تیردان دارم، با شما می‌جنگم و سرنیزه‌ام را به خونتان آغشته می‌کنم و در مقابل شما شمشیر می‌زنم!» چه دروغی بزرگ‌تر از این‌که سعد  رضی الله عنه  چنین گفته باشد یا از جماعت مسلمانان جدا شده باشد؟! گرچه این روایت، در تاریخ طبری آمده، اما باید دانست که این روایت، باطل و بی‌ریشه است؛ چراکه راویش (لوط بن یحیی ابومخنف) شخص گمراهی بوده که ذهبی  رحمه الله  درباره‌اش گفته: «راوی دروغ‌پرداز و غیرقابل اعتمادی است»[39] ذهبی  رحمه الله  درباره‌ی این روایت چنین گفته است: «اسنادش، آن‌گونه است که می‌بینید»[40] گذشته از آن‌که اسناد این روایت در نهایت ضعف قرار دارد، با سیره و پیشینه‌ی سعد بن عباده  رضی الله عنه  و فضایل وی و همچنین روایات صحیحی که بیان‌گر بیعت او با ابوبکر  رضی الله عنه  می‌باشد، هیچ سازگاری و تطابقی نمی‌یابد[41].

روایت دیگری که به‌شدت ضعیف است، به طرح این نکته پرداخته که سعد  رضی الله عنه ، تا دوران خلافت عمر  رضی الله عنه  زنده مانده است. در این روایت آمده است: زمانی که عمر  رضی الله عنه ، زمام امور را به دست گرفت، سعد  رضی الله عنه  را دید و بگومگویی میان آن‌دو، رد و بدل شد. در اثنای این بگومگو، سعد  رضی الله عنه  گفت: من، هم‌جواری تو را ناخوشایند می‌دانم. عمر  رضی الله عنه  در پاسخ سعد  رضی الله عنه  گفت: کسی که هم‌جواری ما، برایش ناخوشایند باشد، از اینجا، نقل مکان می‌کند. از این‌رو مدت زیادی نگذشت که سعد  رضی الله عنه  به شام، نقل مکان کرد و در حوران درگذشت[42].

روایات صحیح، بیانگر این است که سعد بن عباده  رضی الله عنه  در دوران خلافت ابوبکر صدیق  رضی الله عنه  وفات نموده است. چنانچه سعد بن عباده  رضی الله عنه  پس از پایان گفتگوهایی که در سقیفه‌ی بنی‌ساعده جریان یافت، با ابوبکر  رضی الله عنه  بیعت کرد و از موضع نخستش که مدعی خلافت بود، عقب نشست. بشیر بن سعد انصاری  رضی الله عنه  (پسرعموی سعد بن عباده  رضی الله عنه ) نخستین کسی بود که با ابوبکر صدیق  رضی الله عنه  بیعت نمود. هیچ روایت صحیحی وجود ندارد که مطابق پندار برخی از تاریخ نگاران، بیانگر بروز بحران یا اختلاف کوچک و بزرگی درمیان صحابه در سقیفه‌ی بنی‌ساعده باشد و نشان دهد که حتی یک نفر از صحابه در امر خلافت طمع ورزیده است. آن‌گونه که روایات صحیح نشان می‌دهد، اخوت اسلامی، همانند گذشته و بلکه بیش از آن تداوم یافت. گستاخی در دروغ‌بافی بر صحابه  رضی الله عنهم  به حدی رسیده که برخی می‌گویند: آنچه درمیان ابوبکر، عمر و ابوعبیده در سقیفه‌ی بنی‌ساعده گذشت، با هماهنگی، زد و بند و برنامه‌ی قبلی آنان بوده است تا خلافت را پس از وفات رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در چنگ خویش آورند![43] قطعاً ابوبکر، عمر و ابوعبیده  رضی الله عنه  آن‌قدر خداترس و تقواپیشه بوده‌اند که امکان ندارد از آنان چنین چیزی سر زده باشد.

برخی از تاریخ نگاران کوشیده‌اند تا از سعد بن عباده  رضی الله عنه  چنان تصویری ارائه دهند که گویا برای رسیدن به مسند خلافت، با حرص و آزِ تمام، با مهاجران رقابت می‌کرده و به قصد دست‌یابی به هدفش از هیچ نقشه و راهی برای تفرقه‌افکنی درمیان مسلمانان فروگذار نبوده است! اگر به پیشینه و گذشته‌ی سعد بن عباده  رضی الله عنه  بازگردیم و آن را مورد مطالعه قرار دهیم، او را در چنان صحنه‌هایی به همراه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌بینیم که به‌طور قطع اعتراف می‌کنیم: او، از آن دسته بندگان برگزیده‌ی خداست که با علم و عملشان در پی دنیا نبودند. سعد  رضی الله عنه  پیشاهنگ و بزرگ جماعتی بود که در پیمان دوم عقبه با رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بیعت نمودند؛ کفار قریش، او را در نزدیکی مکه دستگیر کردند، دستانش را به گردنش بستند و او را اسیر و دربند به مکه بردند؛ اما جبیر بن مطعم بن عدی، سعد  رضی الله عنه  را از بند اسارت رهانید. سعد بن عباده  رضی الله عنه  در غزوه‌ی بدر حضور یافت[44] و به مقام و منزلت بدریان در پیشگاه خداوند متعال مشرف گردید. وی، زاده‌ی خانه‌ای بود که رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  درباره‌اش به سخاوت و بخشندگی گواهی داده است.. سعد بن عباده و سعد بن معاذ  رضی الله عنهما  از افراد قابل اعتماد، نزد رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بودند؛ رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در جنگ خندق، با سعد بن عباده و سعد بن معاذ  رضی الله عنهما  مشورت کرد که آیا ثلث (یک‌سوم) محصول خرمای مدینه را به عیینه بن حصن بدهد تا از همراهی با احزابی که برای جنگ با مسلمانان گرد آمده بودند، سر باز زند؟ واکنش سعد بن عباده و سعد بن معاذ در قبال این نظرخواهی رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برگرفته از ایمانی عمیق و جان‌فشانی بزرگی بود[45]. نقش سعد بن عباده  رضی الله عنه  در صحنه‌های مختلف دوران رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  کاملاً مشهود و هویداست. پیشینه‌ی درخشان وی در خدمت به اسلام و همراهی صادقانه با رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به حدی است که گذشته از عدم وجود روایت صحیحی مبنی بر موضع نادرست وی در سقیفه‌ی بنی‌ساعده، اصلاً امکان ندارد که کسی چون سعد بن عباده  رضی الله عنه  با چنین گذشته‌ای بخواهد در گردهمایی سقیفه، عصبیت جاهلی را احیا کند تا از طریق تفرقه‌افکنی درمیان مسلمانان، به پُست خلافت دست یابد. متأسفانه برخی روایات دروغین، به این شایعه دامن زده که سعد  رضی الله عنه  پس از آنکه ابوبکر  رضی الله عنه  به خلافت رسید، با جماعت مسلمانان نماز نمی‌خواند، حج نمی‌گزارد و بکلی از جماعت مسلمانان بُرید و جدا شد![46] بدون تردید اینها، روایت‌های دروغینی است که پذیرفتنی نمی‌باشد؛ چراکه از روایات صحیح ثابت می‌شود که سعد بن عباده  رضی الله عنه  با ابوبکر صدیق  رضی الله عنه  بیعت نموده است؛ ابوبکر  رضی الله عنه  در سقیفه‌ی بنی‌ساعده، فضایل انصار را برشمرد و فرموده‌ی رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را یادآوری کرد که (اگر همه‌ی مردم، راهی را در پیش بگیرند و انصار، راه دیگری را، من، آن راهی را می‌پیمایم که انصار در پیش گرفته‌اند). ابوبکر  رضی الله عنه  پس از بیان فضایل انصار  رضی الله عنه  در گفتاری صریح و مستدل، فرموده‌ی رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را به یاد سعد بن عباده  رضی الله عنه  انداخت و به او رو کرد و گفت: «ای سعد! تو خود می‌دانی و نشسته بودی که رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «قریش، والیان و زمام‌داران امر خلافت هستند؛ بهترین مردم از بهترینشان تبعیت می‌کند و بدترین و تبهکارترین مردم نیز پیرو تبهکاران قریشی می‌باشد». سعد  رضی الله عنه  ضمن تأیید گفته‌های ابوبکر  رضی الله عنه  گفت: «راست می‌گویی؛ شما امیر هستید و ما، وزیر». لذا تمام مردم و از جمله سعد  رضی الله عنه  با ابوبکر  رضی الله عنه  بیعت کردند[47]. کاملاً ثابت و معلوم است که تمام انصار  رضی الله عنه  در مورد بیعت با ابوبکر  رضی الله عنه  اجماع نمودند و همگی با وی بیعت کردند. بنابراین معنا ندارد که همواره به روایاتی دروغین درآویزیم؛ چراکه چنین چیزی، اصلاً واقعیت ندارد که بزرگ انصار (سعد بن عباده  رضی الله عنه ) خواسته باشد درمیان مسلمانان تفرقه بیفکند. قطعاً پذیرش چنین دروغی به معنای انکار پیشینه‌ای است که سعد  رضی الله عنه  در زمینه‌ی جهاد و نصرت و یاری مهاجران دارد.

سعد  رضی الله عنه  در وصیت فرزندش فرموده است: «ای فرزندم! تو را وصیتی می‌کنم؛ حتماً به وصیت من، عمل کن. چراکه اگر آن را رعایت نکنی و ضایعش نمایی، دیگر سفارش‌های مرا به‌طریق اولی، ضایع خواهی کرد. تو را وصیت می‌کنم که چون وضو می‌گیری، وضوی کاملی بگیری و هنگامی که به نماز می‌ایستی، آن‌گونه نماز بخوانی که می‌خواهی با دنیا وداع کنی و این، آخرین نماز توست. (تو را وصیت می‌کنم که) از مردم ناامید باشی (و به آنچه دارند، چشم ندوزی) و همین، توانگری و بی‌نیازی است. تو را از عرض نیاز به مردم، برحذر می‌دارم؛ چراکه این، فقر واقعی است. تو را از هر چیزی که از آن عذرخواهی می‌شود، نهی می‌کنم»[48].

4- در دوران علی  رضی الله عنه :

زمانی که عثمان  رضی الله عنه  به شهادت رسید، محمد بن ابی‌حذیفه، حکومت مصر را غصب کرده بود. پس از شهادت عثمان  رضی الله عنه ، علی  رضی الله عنه ، کاری به کار محمد بن ابوحذیفه نگرفت؛ از این‌رو محمد بن ابوحذیفه، مدت‌زمان اندکی بر مصر حکم راند تا اینکه معاویه  رضی الله عنه  لشکری به سوی مصر اعزام نمود. این لشکر، بر محمد بن ابوحذیفه، ظفر یافت و محمد بن ابوحذیفه، دستگیر شد و سپس زندانی گردید و به قتل رسید[49]. البته گفته می‌شود که علی  رضی الله عنه ، محمد بن ابوحذیفه را به عنوان زمام‌دار مصر تعیین نکرد؛ بلکه او را به حال خویش رها نمود و چون محمد بن ابوحذیفه، کشته شد، علی  رضی الله عنه ، قیس بن سعد انصاری  رضی الله عنه  را به عنوان زمام‌دار، بر مصر گماشت[50] و به او فرمود: «به مصر برو که من، ولایت آنجا را به تو واگذار کردم. حرکت کن و افراد قابل اعتماد را با خویش همراه نما؛ می‌توانی کسانی را که دوست داری، با خود همراه کنی تا آنکه به مصر برسی. تعدادی سرباز نیز با خود داشته باش که این کار، دشمنت را می‌ترساند و مایه‌ی دل‌گرمی دوستانت می‌گردد. ان شاء الله زمانی که به مصر رسیدی، به نیکان، نیکی کن و بر آشوب‌گران، سخت بگیر و با همگان اعم از عام و خاص، برخورد نرمی داشته باش؛ چراکه ملاطفت و نرمی، دیگران را ممنون می‌کند»[51].

فراست و هشیاری قیس  رضی الله عنه  در بسیاری از موارد، نمایان شده است؛ چنانچه زمانی که وی، رهسپار مصر گردید، عده‌ای در مصر، از شهادت عثمان  رضی الله عنه  به‌شدت خشمگین بودند و عده‌ای دیگر، در به شهادت رسیدن آن شهید مظلوم، نقش داشتند. قیس  رضی الله عنه  قبل از آنکه وارد مصر شود، با گروهی از مصریان برخورد نمود؛ آنان، از او پرسیدند: کیستی؟ قیس  رضی الله عنه  دوپهلو و به‌گونه‌ای پاسخ داد که مصریان، متوجه نشوند که او، امیر مصر است تا اینکه وارد مصر شد[52].

بدین ترتیب قیس  رضی الله عنه  توانست خود را به مصر برساند و چون وارد مصر شد، اعلام نمود که امیر مصر است. اگر قیس  رضی الله عنه  قبل از ورود به مصر، اعلام می‌نمود که امیر مصر است، امکان داشت، او را از ورود به مصر باز دارند. چنانچه سربازان شام، مانع از ورود امیر شام به آنجا گردیدند[53].

قیس  رضی الله عنه ، پس از آنکه به فسطاط (مرکز مصر) رسید، بالای منبر رفت و به ایراد سخنرانی پرداخت و برای مصریان، نامه‌ی علی بن ابی‌طالب  رضی الله عنه  را خواند و از آنان، برای علی  رضی الله عنه  درخواست بیعت نمود. در آن هنگام، مصریان، دو دسته شدند؛ عده‌ای برای علی  رضی الله عنه ، با قیس  رضی الله عنه  بیعت کردند و عده‌ای دیگر، از بیعت با وی خودداری نمودند. قیس بن سعد  رضی الله عنه  با هر دو گروه، برخورد حکیمانه‌ای نمود؛ چنانچه آنان را به بیعت با علی  رضی الله عنه  مجبور نکرد و آنها را به حال خودشان واگذاشت[54]. وی، به همین بسنده نکرد؛ بلکه حق و حقوقشان را داد و چون گروهی از ایشان، نزد وی آمدند، به آنان نیکی کرد و آنها را گرامی داشت. و همین، مانع از بروز درگیری درمیان ایشان گردید و کمک شایانی به قیس  رضی الله عنه  در آرام کردن اوضاع مصر نمود. بدین ترتیب قیس  رضی الله عنه  توانست اوضاع مصر را سامان دهد. وی، امیرانی تعیین نمود و به امور مربوط به خراج و مالیات، نظم بخشید و عده‌ای را به عنوان نیروهای امنیتی، به کار گماشت. بدین‌سان، اوضاع مصر سامان یافت و قیس  رضی الله عنه  موفق شد تمام گروه‌های مصری را راضی نگه دارد. از این‌رو قیس  رضی الله عنه  در زمینه‌ی سیاسی و نظامی، مشکلی اساسی برای معاویه  رضی الله عنه  به‌شمار می‌رفت. چراکه وی، گذشته از توفیقی که در بهبود وضعیت مصر داشت، به فراست و زیرکی، شناخته می‌شد. از این‌رو معاویه  رضی الله عنه  که نگران تحرکات نظامی قیس  رضی الله عنه  در مصر بود، با وی مکاتبه نمود و در نامه‌هایی که به او نوشت، در صدد تهدید قیس  رضی الله عنه  برآمد و سعی وافری نمود تا او را به پیوستن به خویش، قانع سازد؛ اما پاسخ‌های قیس  رضی الله عنه ، هوشمندانه و زیرکانه بود. به‌گونه‌ای که معاویه  رضی الله عنه  نمی‌توانست به موضع قیس  رضی الله عنه  و اهداف وی پی ببرد. از این‌رو نامه‌های زیادی میان آن‌دو رد و بدل شد[55].

روایات ساختگی و بی‌اساسی در مورد نامه‌های معاویه و قیس  رضی الله عنهما  به یکدیگر، نقل شده که ساخته و پرداخته‌ی راوی کذاب و دروغگویی به نام ابومخنف است. در متن این روایات، نکات عجیب و شگفت‌انگیزی آمده که به بررسی چند نمونه از آنها می‌پردازیم:

بررسی سخن علی رضی الله عنه  به مصریان در حکمی که به قیس بن سعد رضی الله عنه  داده بود:

«آن‌گاه پس از آن‌دو (ابوبکر و عمر)، کسی زمام امور را به دست گرفت که رویکرد خوبی نداشت. از این‌رو امت، نکاتی بر او دیدند که آنان را به بازگو کردن بدی‌هایش واداشت و بدین‌سان بر او خشم گرفتند و وضعیت گذشته را تغییر دادند و بر او شوریدند».[!] این گفتار، بدین معناست که قاتلان عثمان  رضی الله عنه ، از مردان امتند و امت، وضعیت نابسامان[!] دوران عثمان  رضی الله عنه  را با قتل وی، تغییر دادند.

بر هیچ‌کس پوشیده نیست که علی  رضی الله عنه ، به هیچ عنوان چنین سخنی نگفته است. چراکه آن بزرگوار، قاتلان عثمان  رضی الله عنه  را اوباش و فرومایگانی می‌دانست که عثمان  رضی الله عنه  را بناحق، به قتل رساندند. چنانچه سخنان علی مرتضی  رضی الله عنه  بیانگر این واقعیت است.

وی، همچنین حسن و حسین  رضی الله عنهما  را برای دفاع و پشتیبانی از عثمان  رضی الله عنه  فرستاد[56].

محمد بن حنفیه می‌گوید: «هیچ‌گاه از علی  رضی الله عنه  نشنیدم که عثمان  رضی الله عنه  را به بدی یاد کند»[57]. حاکم و ابن‌عساکر، روایت نموده‌اند که علی  رضی الله عنه  می‌گفت: «بارخدایا! من، از قاتلان عثمان، اعلام بیزاری می‌کنم؛ آن روز که عثمان  رضی الله عنه  شهید شد، عقل از سرم پرید و از خود بی‌خود شدم. برای بیعت نزدم آمدند، اما من گفتم: به خدا سوگند، من، از خدا شرم می‌کنم با قومی بیعت نمایم که شخصی را کشتند که رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  درباره‌اش فرمود: «ألا أستحيي ممن تستحيي منه الـملائكة» یعنی: «آیا از کسی شرم نکنم که فرشتگان، از او، شرم می‌نمایند؟» علی  رضی الله عنه  افزود: «من، شرم می‌کنم که از کسی بیعت بگیرم، حال آنکه جنازه‌ی عثمان  رضی الله عنه  هنوز بر زمین می‌باشد و دفن نشده است. آنجا بود که مردم بازگشتند و چون عثمان  رضی الله عنه  را دفن نمودند، دوباره نزدم آمدند تا با من بیعت نمایند. اما من، باز هم بیعت نگرفتم و آن‌قدر بر این امر، پافشاری شد که سرانجام بیعت گرفتم. ولی زمانی که مرا امیر مؤمنان خواندند، گویا قلبم، پاره‌پاره شد»[58]. اقوال و سخنان بسیاری از علی  رضی الله عنه  در این‌باره روایت شده است[59].

بررسی این سخن قیس بن سعد  رضی الله عنه  که: «ای مردم! ما، پس از رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  با بهترین شخصی که می‌شناختیم (یعنی علی)، بیعت کردیم».

این، سخن بی‌اساس و نادرستی است. زیرا آنچه به ثبوت رسیده، برتری ابوبکر و عمر  رضی الله عنهما  بر سایر صحابه و از جمله علی  رضی الله عنه  می‌باشد. چنانچه از شخصِ علی مرتضی  رضی الله عنه  روایت شده که وی، بدین نکته تصریح نموده است. در آن زمان، هیچ‌یک از صحابه و سایر مسلمانان، در برتری ابوبکر و عمر  رضی الله عنهما  بر سایر صحابه  رضی الله عنهم ، شک و تردید نداشت. از این‌رو نسبت دادن این سخن به قیس بن سعد  رضی الله عنه  و سایر صحابه، نادرست و بی‌اساس می‌باشد. و این شایعه، ساخته و پرداخته‌ی روافضی است که آن را رواج دادند[60].

ابن‌تیمیه  رحمه الله  می‌گوید: «همه‌ی متقدمین شیعه، در زمینه‌ی فضیلت ابوبکر و عمر رضی الله عنهما  بر سایر صحابه، اتفاق نظر داشتند»[61].

دلایل فراوانی، در مورد فضیلت و برتری ابوبکر و عمر  رضی الله عنهما  بر سایر صحابه  رضی الله عنهم  وجود دارد و احادیث زیادی در این زمینه روایت شده است[62].

به هر حال حقیقت امر، این است که خواسته‌ی معاویه  رضی الله عنه  از امیرمؤمنان، این بود که قاتلان عثمان  رضی الله عنه  را تحویلش دهد و هیچ‌گاه علی  رضی الله عنه  را به دست داشتن در شهادت عثمان  رضی الله عنه  متهم نکرد.

بررسی نامه‌ی معاویه رضی الله عنه  به قیس بن سعد رضی الله عنه  :

در این نامه، بدین نکته اشاره شده که علی  رضی الله عنه  در شهادت عثمان  رضی الله عنه  دست داشته و یا حداقل با قتل وی، موافق بوده است. قطعاً نسبت دادن این مطلب به معاویه  رضی الله عنه  و اینکه وی، علی  رضی الله عنه  را به دست داشتن در شهادت عثمان  رضی الله عنه ، متهم نموده، بی‌اساس است. چنانچه در پیشتر، برائت علی  رضی الله عنه ، واضح گردید. و این، چیزی نیست که بر معاویه  رضی الله عنه  پوشیده مانده باشد، چه برسد به اینکه در نامه‌اش به قیس بن سعد  رضی الله عنه ، به بیان چنین اتهامی بپردازد. محمد بن سیرین  رحمه الله  که یکی از بزرگان تابعین به‌شمار می‌رود و از کسانی است که در آن دوران زیسته، می‌گوید: «عثمان  رضی الله عنه  به شهادت رسید و هیچ‌کس را سراغ ندارم که علی  رضی الله عنه  را به دست داشتن در قتلش، متهم نموده باشد»[63]. وی، همچنین می‌گوید: «روزی که عثمان  رضی الله عنه  به شهادت رسید، خانه‌اش تحت مراقبت بود. عبدالله بن عمر  رضی الله عنه  جزو کسانی بود که نگهبانی می‌داد. حسن بن علی  رضی الله عنه  نیز در حالی که شمشیرش را حمایل کرده بود، کشیک می‌داد. البته عثمان  رضی الله عنه ، آنان را سوگند داد که جنگ نکنند[64]. ابن ابی‌شیبه با سندی که راویانش، ثقه و مورد اعتمادند، از محمد بن حنفیه روایت نموده که علی  رضی الله عنه  فرموده است: «خداوند، قاتلان عثمان  رضی الله عنه  را در زمین‌های هموار، در کوه‌ها و در دریا و خشکی، لعنت نماید»[65]. نصوص و متون صحیح روایت شده در این زمینه، خیلی زیادند[66] و همه، بیانگر این نکته‌اند که شهادت عثمان  رضی الله عنه ، بر علی مرتضی  رضی الله عنه  خیلی سخت و ناگوار تمام شده است[67].

بررسی روایت ابی‌مخنف در زمینه‌ی اتهام معاویه  رضی الله عنه  به انصار  رضی الله عنهم  در قتل عثمان  رضی الله عنه :

به‌طور قطع، معاویه  رضی الله عنه  چنین اتهامی به هیچ‌یک از انصار  رضی الله عنه  وارد نکرده است؛ چراکه وی، به‌خوبی می‌دانست که بیشتر کسانی که به دفاع و پشتیبانی از عثمان  رضی الله عنه  برخاستند، از انصار بودند. ابن‌سعد  رحمه الله  با سند صحیح، روایت نموده که وقتی عثمان  رضی الله عنه ، در خانه‌اش در محاصره بود، زید بن ثابت  رضی الله عنه  نزد وی آمد و گفت: اینک انصار، پشت درب ایستاده‌اند و می‌گویند: اگر بخواهی، بار دیگر، انصار الله خواهیم بود». عثمان  رضی الله عنه  فرمود: «به هیچ عنوان دوست ندارم که جنگ و کارزاری روی دهد»[68].

بررسی ادعای ابومخنف مبنی بر اینکه معاویه رضی الله عنه ، نامه‌ای ساختگی را به قیس بن سعد  رضی الله عنه  نسبت داد:

این، یکی دیگر از دروغ‌هایی است که هیچ عقلی، انجام آن را از سوی معاویه  رضی الله عنه  نمی‌پذیرد؛ چراکه عرب‌ها، دروغ را از زشت‌ترین صفات و ویژگی‌هایی می‌دانستند که بزرگ‌مردان از آن، دوری می‌کنند. البته خودِ کسانی که این ادعای دروغین را مطرح کرده‌اند، از آنجا که پایبند هیچ اصلی نیستند، لذا طرح چنین مواردی برای آنان، خیلی آسان است؛ هرچند غیرمعقول باشد. عرب‌ها، دروغ را آن‌چنان بد می‌دانستند که خوبست در این زمینه، ماجرای ملاقات ابوسفیان  رضی الله عنه  با هرقل (هراکلیوس) را مورد بازبینی قرار دهیم تا بیش از پیش به این ویژگی‌ عرب‌ها پی ببریم. ابوسفیان می‏گوید: «اگر از همراهانم نمی‏ترسیدم که مرا به دروغگویی متهم نمایند، حتماً علیه آن حضرت   صل الله علیه و آله و سلم  دروغ می‏گفتم»[69].

بدین‌سان مشخص گردید که دروغ، چه جایگاه بدی نزد عرب‌ها دارد و به‌طور قطع، مسلمانان، به مراتب، موضع شدیدتری نسبت به دروغ دارند و آن را مایه‌ی ننگ و رسوایی می‌دانند. البته نمی‌توان چنین کاری را خدعه و حیله‌ی جنگی دانست؛ چراکه خدعه و حیله‌ی جنگی، به معنای دروغ نیست و تفاوت دروغ با حیله‌ی جنگی، نزد عرب‌ها کاملاً مشخص می‌باشد و معاویه  رضی الله عنه  در زمینه حیله‌ی جنگی، توانمندتر از آن بود که به دروغ روی بیاورد[70].

روایت نامه‌‌نگاری فراوان، میان قیس و معاویه و علی  رضی الله عنهم  در خورِ تأمل است.

اندکی دقت نظر و تأمل، در این زمینه نشان می‌دهد که باید به فراوانی و صحت نامه‌هایی که میان قیس و معاویه و علی  رضی الله عنه  رد و بدل شده، شک و تردید داشت. زیرا فراوانی نامه‌ها، سبب می‌شود خواننده، نسبت به درستی ادعای کسی که از این نامه‌ها اظهار اطلاع نموده و آنها را نقل کرده، شک و تردید نماید.

دکتر یحیی الیحیی می‌گوید: بر اینکه قیس بن سعد  رضی الله عنه  از سوی امیر مؤمنان علی بن ابی‌طالب  رضی الله عنه  به عنوان والی مصر، تعیین شده، اتفاق نظر وجود دارد،[71] اما با این حال، تمام کسانی که به شرح حال قیس  رضی الله عنه  پرداخته‌اند،[72] هیچ ذکری از ادعاهای مفصل ابومخنف در روایتش، به میان نیاورده‌اند؛ حتی تاریخ‌نگاران معتبر و قابل اعتماد مصری[73]. این، در حالی است که مورخانی همچون: ابن‌اثیر، ابن‌کثیر، ابن‌خلدون و ابن تغری بردی، روایت ابومخنف را به‌صورتی مختصر نقل نموده‌اند[74] و در روایات آنها، هیچ اثری از آنچه که ابومخنف ادعا کرده، وجود ندارد. الکندی نیز از عبدالکریم حارث نقل نموده که: چون مقام قیس  رضی الله عنه  بر معاویه  رضی الله عنه  ناگوار گردید، به برخی از بنی‌امیه که در مدینه بودند، نامه‌ای بدین مضمون نوشت: خداوند، به قیس، پاداش نیک عنایت کند؛ البته این موضوع را پوشیده بدارید. زیرا من، از این می‌ترسم که اگر علی(  رضی الله عنه )، از آنچه میان وی و هواداران ما می‌گذرد، اطلاع یابد، او را عزل کند. به‌هر حال علی  رضی الله عنه  از این موضوع اطلاع یافت. آن دسته از سران عراق و اهل مدینه که با علی بودند، گفتند: قیس، عوض شده و نیرنگ نموده است. علی  رضی الله عنه  فرمود: وای بر شما! او چنین نکرده است. اما آنان، تأکید کردند که او را باید برکنار کنی و به‌قدری پافشاری نمودند که سرانجام علی  رضی الله عنه  به قیس  رضی الله عنه ، نامه‌ای بدین مضمون نوشت که: «من، نیازمند حضور تو در کنار خویش هستم؛ کسی را جایگزین خود نما و نزد ما بیا»[75].

دکتر یحیی الیحیی در کتاب ارزشمند (مرويات أبيمخنف في تاريخ الطبري) این روایت را برگزیده و گفته است:

این روایت را یکی از مصریان ثقه و قابل اعتماد که به اخبار مربوط به سرزمین خویش آگاه‌تر می‌باشد، نقل نموده است.

تارخ‌نگاری مصری، آن را نقل نموده است.

تکات عجیب و غریبی در این روایت، وجود ندارد.

متن این روایت، به‌گونه‌ای است که با سیرت مردمان آن روزگار، سازگاری و هم‌خوانی دارد.

این روایت، بیانگر تردید علی  رضی الله عنه  در برکنار کردن قیس  رضی الله عنه  می‌باشد و نشان می‌دهد که پافشاری مردم، او را به این کار واداشته است. چنانچه قیس  رضی الله عنه  را به همکاری در کنار خویش، فرا خواند. و این، همان کاری است که تمام فرماندهان، درباره‌ی نیروهای کاردیده و توانمند انجام می‌دهند[76].

علاوه بر این باید دانست که خیلی‌ها، کوشیدند تا میان علی و قیس  رضی الله عنهما  را به هم بزنند و شرایط برکناری قیس  رضی الله عنه  را فراهم آورند. چنانچه برخی از مشاوران علی  رضی الله عنه ، خواهان برکناری قیس  رضی الله عنه  گردیدند و شایعاتی را که درباره‌ی قیس  رضی الله عنه  مطرح شده بود، تأیید نمودند و بر عزل وی، اصرار و پافشاری کردند. همین امر، علی  رضی الله عنه  را بر آن داشت که نامه‌ای به شرح ذیل، به قیس  رضی الله عنه  بنویسد:

«من، نیازمند حضور تو در کنار خویش هستم؛ کسی را جایگزین خود نما و نزد ما بیا»[77].

این نامه، به‌مثابه برکناری قیس  رضی الله عنه  از ریاست مصر بود. بنا بر بیشتر اقوال، علی  رضی الله عنه ، اشتر نخعی را جایگزین قیس  رضی الله عنه  در مصر نمود[78]. علی  رضی الله عنه  پیش از حرکت اشتر به سوی مصر، با او دیدار کرد و وضعیت مصر را برایش، بازگو نمود و به او گفت: «خدا، تو را بیامرزد؛ حرکت کن و اگر من، تو را راهنمایی نکردم، به رأی و نظر تو، بسنده نمودم. در مشکلاتی که فرا رویت قرار می‌گیرد، از خداوند، طلب یاری کن. و نرمی و شدت را با هم درآمیز و آنجا که نرمی، سودمند است، ملاطفت و نرمی نما و زمانی که تنها شدت و سخت‌گیری، مفید می‌باشد، شدت به خرج بده»[79].

اشتر، به همراه تعدادی از یارانش، رهسپار مصر گردید و چون به کرانه‌های دریای سرخ رسید، پیش از ورود به مصر درگذشت. گفته می‌شود که با عسل زهرآگینی، مسموم شد. برخی از زنهاریان (اهل خراج)، به مسموم کردن وی، به تحریک معاویه  رضی الله عنه  متهم شده‌اند[80]. البته دست داشتن معاویه  رضی الله عنه  در قتل اشتر، از هیچ طریق صحیحی، ثابت نمی‌گردد و ابن‌کثیر[81] و ابن‌خلدون،[82] این امر را بعید دانسته‌اند و دکتر یحیی الیحیی نیز همین دیدگاه را دارد.[83] بنده هم، بر همین پندارم. خلاصه اینکه هرچند اشتر پیش از آنکه کارش را در مصر آغاز نماید، درگذشت، ولی منابع تاریخی از او به عنوان یکی از کارگزاران علی بن ابی‌طالب  رضی الله عنه  در مصر یاد نموده‌اند. علی  رضی الله عنه ، پس از اشتر، محمد بن ابی‌بکر را بر مصر گماشت[84]. محمد بن ابی‌بکر، در دوران خلافت عثمان  رضی الله عنه ، مدتی در مصر زندگی کرده بود. روایات وارد‌شده، بیانگر این است که هنگام ورود محمد بن ابی‌بکر به مصر، کاردار نخست آن یعنی قیس بن سعد، همچنان در مصر بود و آنجا را ترک نکرده بود. از این‌رو میان محمد بن ابی‌بکر و قیس بن سعد  رضی الله عنه ، گفتگویی صورت گرفت و قیس  رضی الله عنه ، محمد بن ابی‌بکر را نصایح و اندرزهای ارزشمندی نمود؛ به‌ویژه در رابطه با کسانی که از بابت شهادت عثمان  رضی الله عنه ، ناراحت و خشمگین بودند و نیز آن دسته از مصریان که با علی  رضی الله عنه  بیعت نکردند. قیس  رضی الله عنه  به محمد، چنین فرمود: ای ابالقاسم! تو، از نزد امیر مؤمنان می‌آیی؛ هرچند وی، مرا برکنار نموده، اما این امر، مانع از این نمی‌شود که من، خیرخواه تو و امیر مؤمنان نباشم. من، نسبت به شما، در این مسأله، اطلاع و آگاهی بیشتری دارم. از این‌رو کاری به کار کسانی مگیر که با علی  رضی الله عنه  بیعت نکرده‌اند. اگر نزدت آمدند، پذیرایشان باش و چون از حضور یافتن در نزدت، خودداری کردند، آنان را به حضور مخواه و هر کس را در جایگاهش قرار بده، و اگر این امکان برایت فراهم بود که به عیادت بیماران بروی و در تشییع جنازه‌ها شرکت کنی، حتماً این کار را بکن و بدان که چیزی از تو، کم نمی‌شود»[85].

سپس قیس  رضی الله عنه  به مدینه بازگشت و پس از آن، به امیر مؤمنان علی بن ابی‌طالب  رضی الله عنه  در کوفه پیوست و با وی، در جنگ صفین همراه شد. او در آن روز، ابیات زیر را بر زبان می‌راند:

هـذا اللـواء الذي كنـا نحف بـه

 

مـع النـبـي وجبـريل لنا مـدد

ما ضر من كانت الأنصار عيبته

 

أن لا يـكون له من غيرهم أحـد

قـوم إذا حـاربوا طـالت أكـفـهم

 

بالـمشـرفـيـة حـتى يفتـح البـلد

یعنی: «این، درفشی است که همراه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  پیرامونش گرد می‌آمدیم و جبرئیل علیه السلام  یاور و یار‌ی‌دهنده‌ی ما بود. کسی که انصار، رازدار وی باشند، از اینکه دیگران با او همراه نشوند، هیچ زیانی نمی‌بیند. قومی که هنگام جنگ و کارزار، دست به شمشیر می‌برند و تا فتح و پیروزی می‌رزمند».

قیس  رضی الله عنه  تا پایان خلافت علی بن ابی‌طالب  رضی الله عنه  در کنار ایشان بود و چون حسن مجتبی  رضی الله عنه  به خلافت رسید، در کنار وی ماند و حتی جزو پیشاهنگان لشکر حسن  رضی الله عنه  بود و چون حسن  رضی الله عنه  با معاویه  رضی الله عنه ، صلح نمود، قیس  رضی الله عنه  با معاویه  رضی الله عنه  بیعت کرد و سپس به مدینه بازگشت و به عبادت، روی آورد[86].

5- قیس بن سعد  رضی الله عنه  گوید: «ما، آنچه را که بذل و بخشش نماییم، بازپس نمی‌گیریم»[87].

موسی بن ابی‌عیسی می‌گوید: شخصی، از قیس بن سعد بن عباده  رضی الله عنه ، سی‌هزار درهم، قرض گرفت. زمانی که آن شخص، برای بازپرداخت بدهی‌اش، نزد قیس  رضی الله عنه  آمد، قیس  رضی الله عنه  از پذیرفتن آن پول، خودداری کرد و فرمود: «ما، چیزی را که به کسی بدهیم، بازپس نمی‌گیریم»[88].

6- قیس بن سعد  رضی الله عنه  : «نیازت را گفتی و چه خوب گفتی»![89]

پیرزنی، نزد قیس بن سعد بن عباده  رضی الله عنه  آمد. قیس  رضی الله عنه  که آن پیرزن را می‌شناخت، پرسید: چطوری؟ پاسخ داد: «من، در حضور تو خدای را می‌ستایم که در خانه‌ام، موشی هم یافت نمی‌شود که راه برود». قیس  رضی الله عنه  فرمود: «نیازت را گفتی و چه خوب گفتی! خانه‌ات را برایت آکنده از موش می‌کنم»[90]. آن‌گاه دستور داد مقدار زیادی آرد و روغن به آن پیرزن بدهند و به تمام نیازهایش رسیدگی کنند. آن پیرزن، مواد غذایی را گرفت و رفت[91]. ابن‌عبدالبر  رحمه الله ، این ماجرا را نقل نموده و آن را مشهور و صحیح دانسته است[92].

7ـ وضعیت شخصی که قیس  رضی الله عنه  آرزو کرد، عملی همچون عمل او داشته باشد:

قیس بن سعد  رضی الله عنه  می‌گوید: آرزو کردم وضعیتی همچون وضعیت شخصی داشته باشم که در مسیر شام، دیدم. در بین راه، خیمه‌ای دیدیم و گفتیم: خوبست اینجا بار بیندازیم و استراحت کنیم. زنی، در خیمه بود. دیری نپایید که مردی، آمد و تعدادی شتر با خود داشت. وی، از همسرش پرسید: اینها کیستند؟ پاسخ داد: مردمانی که مهمانت شده‌اند. آن مرد، بی‌درنگ یکی از شترانش را آورد و پی‌پایش را زد و سپس گفت: این را بگیرید و نحر کنید.

گوید: آن شتر را نحر کردیم و بدین‌سان گوشت تازه‌ای خوردیم. روز بعد، آن مرد، شتر دیگری آورد و آن را پی کرد و گفت: نحرش کنید. ما نیز همین کار را کردیم. البته به او گفتیم که هنوز گوشت داریم. گفت: ما، از مهمانان خود، فقط با غذای تازه، پذیرایی می‌کنیم.

گوید: به همراهانم گفتم: اگر نزد این مرد بمانیم، هیچ شتری، برایش باقی نمی‌ماند. پس بیایید تا هرچه زودتر راه بیفتیم. به خدمتکارم نیز گفتم: هر چه داری، بیاور. گفت: فقط چهارصد درهم داریم. گفتم: آن چهارصد درهم و نیز لباسم را بیاور. بدین ترتیب آماده‌ی حرکت شدیم؛ گفتم: پیش از آمدن آن مرد، دست به‌کار شوید. پول‌ها و لباس را به همسر وی دادیم و حرکت کردیم. راه زیادی نرفته بودیم که از دور شخصی، نمایان شد. گفتم: آن شخص که می‌آید، کیست؟ گفتند: نمی‌دانیم. چون نزدیک‌تر شد، دیدیم همان مرد است؛ نیزه‌اش را به دست داشت و سوار بر اسب، به سوی ما می‌آمد. گفتم: ای وای! چه بد شد! به خدا سوگند که حتماً آنچه را که به او داده‌ایم، ناچیز دانسته است. زمانی که آن مرد، به ما رسید، گفت: کالایتان را بگیرید؛ مال خودِتان. به او گفتم: به خدا سوگند، فقط همین، با ما بود و هر چه با خود داشتیم، جمع کردیم و برایت گذاشتیم. گفت: به خدا سوگند منظور من، بازپس دادن کالای شماست؛ آن را بگیرید. گفتیم: نه؛ ما این کار را نمی‌کنیم. گفت: به خدا سوگند تا آن زمان که یک نفر از شما، زنده بماند، به زور نیزه‌ام، شما را به این کار، مجبور می‌سازم.

گوید: ناگزیر، کالایمان را گرفتیم. بدین ترتیب آن مرد، در حالی بازگشت که می‌گفت: ما، ضیافت و پذیرایی خویش از مهمانمان را نمی‌فروشیم[93].

8- بخشنده‌ترین مردم:

سه نفر، در مورد اینکه چه کسی، از همه بخشنده‌تر است، سخن به میان آوردند. یکی از آنان، گفت: بخشنده‌ترین مردم، عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب  رضی الله عنه  است. دیگری گفت: سخاوتمندترین شخص در دوران ما، قیس بن سعد بن عباده  رضی الله عنه  است. سومی گفت: عرابه‌ی اوسی، از همه، بخشنده‌تر است. آن سه، بر نظر خود پافشاری می‌کردند تا آنکه شخصی، به آنها پیشنهاد نمود که هر یک از آنان، به سراغ فرد مورد نظرش برود و از او چیزی درخواست نماید و آن‌گاه جمع شوید و قضاوت نمایید که چه کسی از همه بخشنده‌تر است؟ کسی که عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  را از همه بخشنده‌تر می‌دانست، به سراغش رفت و زمانی عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  را دید که پای در رکاب مرکبش نهاده بود و قصد رفتن به کشتزارش را داشت. وی، به عبدالله  رضی الله عنه  گفت: «ای پسرعموی رسول‌خدا!» فرمود: «چه می‌خواهی؟ بگو». گفت: «مسافر در راه‌مانده‌ای هستم». عبدالله  رضی الله عنه  پایش را از رکاب، درآورد و گفت: پای در رکاب بگذار و بر مرکب، سوار شو و آنچه را که در خورجین است، بردار، جز شمشیری که در آنست؛ زیرا از شمشیرهای علی بن ابی‌طالب  رضی الله عنه  می‌باشد». آن‌گاه سواری و خورجینش را آورد. مقداری ردا و چادر ابریشمین و نگارین و نیز چهارهزار دینار در خورجین بود. البته ارزشمندترین چیزی که در آن وجود داشت، شمشیر بود.

کسی که قیس بن سعد  رضی الله عنه  را از همه بخشنده‌تر می‌دانست، برای منظوری که بیان شد، به سراغ وی رفت، اما نتوانست قیس  رضی الله عنه  را ببیند. از این‌رو بازگشت. البته کنیز قیس  رضی الله عنه  از آن مرد پرسید: اینک، قیس  رضی الله عنه  خوابیده است؛ چه‌کار داری؟ پاسخ داد: «مسافر در راه‌مانده‌ای هستم». آن کنیز گفت: برآوردن نیازت، آسان‌تر از بیدار کردن قیس  رضی الله عنه  است؛ هفتصد دینار در این کیسه است. امروز چیزی جز این، در خانه‌ی قیس  رضی الله عنه  یافت نمی‌شود. البته به آغل شتران برو و شتری برای سفر خویش بردار و غلامی هم برای سفر خویش برگزین. قیس  رضی الله عنه  از خواب بیدار شد و چون آن کنیز، کاری را که کرده بود، بازگو نمود، قیس  رضی الله عنه ، او را آزاد نمود و به او گفت: «چرا مرا بیدار نکردی تا از کالاهای غیرنقدی و اثاث خانه هم به او می‌دادم تا مبادا آنچه به او داده‌ای، برایش کافی نباشد».

فردی که عرابه‌ی اوسی را از همه سخی‌تر می‌دانست، نزد وی رفت و او را در حالی ملاقات نمود که بینایی‌اش را از دست داده بود و بر دو غلام تکیه کرده و به قصد نماز، از خانه‌اش بیرون شده بود. آن شخص، عرابه را صدا زد. عرابه گفت: «چه می‌خواهی؟ بگو». گفت: «مسافر در راه‌مانده‌ای هستم». عرابه پس از شنیدن درخواست آن شخص، دستانش را از روی آن دو غلام برداشت و دست راستش را بر روی دست چپش زد، آن‌گاه آهی کشید و ضمن اشاره به آن دو غلام که برای خدمت خویش نگه داشته بود، فرمود: «آن دو، ا ز تو باشند؛ من، آنها را آزاد کردم؛ می‌خواهی آنان را برای خود نگه دار، و اگر هم خواستی، آزادشان کن». آن شخص، دو غلامی را که عرابه، به وی بخشیده بود، تحویل گرفت و بازگشت.

مردم درباره‌ی این سه سخاوتمند، بدین شکل قضاوت کردند که:

ابن‌ جعفر  رضی الله عنه ، واقعاً مال هنگفت و فراوانی، بذل و بخشش نموده و چنین بذل و بخششی، از او بعید نبود، اما وی، از دادن شمشیر خودداری کرد. قیس  رضی الله عنه  هم یکی از سخاوتمندان است؛ وی، دست کنیزش را برای بذل و بخشش، باز گذاشته و به او اجازه داده بود که از مالش، بدون اطلاع وی، بذل و بخشش کند؛ چنانچه آن‌همه بذل و بخشش کنیزش را نیک برشمرد و او را به پاس این کار، آزاد نمود. البته مردم، عرابه‌ی اوسی را از همه بخشنده‌تر دانستند؛ چراکه وی، تمام دارایی‌اش را که همان دو غلام بودند، به آن مرد بخشید[94].

9- گزارشی مربوط به قیس رضی الله عنه  که صحیح نیست:

پادشاه روم، به معاویه بن ابی‌سفیان  رضی الله عنه  پیغام داد که شلوار بلندقامت‌ترین مرد عرب را برایم بفرست. معاویه  رضی الله عنه  به قیس  رضی الله عنه  گفت: اینک به شلوارت، نیاز پیدا کرده‌ایم! راوی گوید: قیس  رضی الله عنه  همان‌جا برخاست و شلوار را درآورد و جلوی معاویه گذاشت. معاویه  رضی الله عنه  گفت: «رحمت خدا، بر تو باد! چرا چنین کردی؟ آیا بهتر نبود، به خانه‌ات می‌رفتی و شلوارت را برایمان می‌فرستادی؟» قیس  رضی الله عنه ، در قالب شعر، دلیل کارش را این‌گونه بیان نمود که خواستم همه بدانند و شاهد باشند که این شلوار، شلوار من است و کسی نگوید که قیس، از دیدگان پنهان شده و بدین ترتیب شلوارم را از آنِ یکی از مردان درشت‌اندام و بلندقامت عاد بپندارد.

گوید: معاویه  رضی الله عنه  بلندقامت‌ترین مرد لشکرش را به حضور خواست و چون آن شلوار را بر بینی‌اش نهاد، از پایین، روی زمین قرار می‌گرفت[95].

ابوعمر بن عبدالبر  رحمه الله  می‌گوید: «گزارشی که در این زمینه نقل شده، بی‌اساس، دروغ و ساختگی و بدون سند است و با ویژگی‌های اخلاقی قیس  رضی الله عنه  و نیز سیرت و منش او و همچنین پاکدامنی و بی‌آلایشی وی، هیچ هم‌خوانی و شباهتی ندارد؛ بلکه قصه‌ی بی‌اساس و دروغینی است»[96].

10- نخبگان کاردان و نکته‌سنج:

قیس بن سعد  رضی الله عنه  یکی از افراد صاحب‌نظر و زیرک بود. ابن‌شهاب می‌گوید: مردم، پنج نفر را به‌هنگام بروز آشفتگی و اختلاف، زیرک و کاردان می‌دانستند و آنان را صاحب‌نظر می‌‌شناختند: معاویه بن ابی‌سفیان، عمرو بن عاص، قیس بن سعد، مغیره بن شعبه و عبدالله بن بدیل خزاعی. قیس و ابن‌بدیل، با علی  رضی الله عنه  همراه بودند. مغیره، در طائف، گوشه‌نشینی اختیار کرده بود تا آنکه داورها، به اتفاق نظر رسیدند. قیس  رضی الله عنه  می‌گفت: اگر اسلام (و منع دینی) نبود، آن‌چنان مکر و فریبی به‌کار می‌بردم که عرب‌ها، تاب آن را نیاورند»[97].

 

11- دوست داریم با پولمان، برای قیس رضی الله عنه ، ریشی خریداری کنیم:

زبیر بن بکار گوید: صورت قیس بن سعد، عبدالله بن زبیر و شریح قاضی، بی‌موی بود و ریش نداشتند. شخصی غیر از زبیر بکار می‌گوید: انصار می‌گفتند: «دوست داریم با پولمان، برای قیس  رضی الله عنه ، ریشی خریداری کنیم». البته با این حال، نکوروی و زیبا بود[98].

12- چرا عده‌ی اندکی به عیادتم آمدند؟

قیس بن سعد  رضی الله عنه  معامله‌ای به ارزش نودهزار با معاویه  رضی الله عنه  انجام داد. شخصی در مدینه بانگ برآورد: هر کس، وام می‌خواهد، به خانه‌ی سعد برود. وی، به هر کس که قرض می‌داد، سندی، تنظیم می‌نمود که مؤید بستانکار‌ی‌اش از آن شخص باشد. پس از چندی، قیس  رضی الله عنه  بیمار شد و عده‌ی اندکی، به دیدنش رفتند. از این‌رو به همسرش قریبه بنت ابی‌قحافه، خواهر ابوبکر صدیق  رضی الله عنه  فرمود: «چرا عده‌ی اندکی به عیادتم آمدند؟» پاسخ داد: «بدین خاطر که تو، از آنان بستانکاری». قیس  رضی الله عنه  سند بستانکاری خود را برای بدهکارانش فرستاد[99] و بدین ترتیب بدهی آنان را بخشید. در روایتی آمده است: ... بیمار شد و عده‌ی اندکی، به عیادتش رفتند. به او گفته شد: بدهکارانت، به‌خاطر بدهیشان به تو، خجالت می‌کشند. از این‌رو به شخصی دستور داد تا جار بزند که قیس بن سعد، بدهی بدهکارانش را بخشیده است. بدین‌‌سان عده‌ی زیادی به عیادتش آمدند، آن‌چنانکه از انبوه جمعیت عیادت‌کنندگان، پله‌‌ی خانه‌اش، خراب شد[100].

13- پذیرایی قیس بن سعد رضی الله عنه  از همراهانش در سفر:

قیس بن سعد  رضی الله عنه  در سفرهایش با رسول‌خدا ص، به مردم غذا می‌داد. او ظرف غذایی داشت که درمیان مردم می‌گرداند و از همراهانش پذیرایی می‌کرد و چون توشه‌اش تمام می‌شد، قرض می‌کرد. وی، هر روز با صدای بلند می‌گفت: بفرمایید گوشت و آبگوشت.

14- تیرگی روابط قیس و معاویه  رضی الله عنهما  با یکدیگر، اساسی ندارد:

در روایتی آمده است: معاویه، به قیس گفت: تو، یکی از علمای یهود هستی؛ اگر ما، بر تو پیروز شویم، تو را می‌کشیم و اگر تو، بر ما غالب شوی، با تو ستیز می‌کنیم. قیس گفت: همانا تو و پدرت، دو بت از بت‌های دوران جاهلیت هستید که به‌اجبار اسلام آوردید و به میل خود، از اسلام، خارج شدید[101].

ذهبی می‌گوید: این روایت، منقطع است و روایت منقطع، در شمار روایات ضعیف قرار دارد.

15- وفات قیس بن سعد رضی الله عنه  :

قیس  رضی الله عنه  در اواخر حکم‌رانی معاویه  رضی الله عنه  درگذشت. و این، نظرِ خلیفه بن خیاط[102] و ذهبی[103] است. ابن‌حبان  رحمه الله  می‌گوید: قیس  رضی الله عنه  در سال 85 هجری در زمان خلافت عبدالملک، دیده از جهان فرو بست[104]. ابن‌حجر  رحمه الله ، دیدگاه خلیفه بن خیاط و ذهبی را دارد[105]. ابن‌عبدالبر می‌گوید: قیس  رضی الله عنه  در مدینه سکونت گزید و به عبادت روی آورد تا آنکه در سال 60 هجری وفات نمود و نیز گفته شده: در سال 59 هجری در اواخر خلافت معاویه  رضی الله عنه  درگذشت. او، شخصی بلندقامت و بی‌ریش بود.

2- ابومحمد، عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب هاشمی

او، عبیدالله فرزند عباس بن عبدالمطلب هاشمی، پسرعموی رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  است[106]. مادرش، ام‌فضل لبابه‌ی کبری بنت حارث بن حزن بن بجیر الهزم بن رویبه بن عبدالله بن هلال بن عامر بن صعصعه می‌باشد[107]. او، چند برادر داشت که عبارتند از: عبدالله، کثیر، فضل، قثم، معبد، و تمّام[108].

1- زنان و فرزندان عبیدالله  رضی الله عنه  

عبیدالله بن عباس  رضی الله عنه ، فرزندی به نام محمد داشت و کنیه‌اش ابومحمد، برگرفته از نام همین فرزندش بود. مادر محمد، فرعه[109] بنت قطن بن حارث بن حزن بن بجیر بن هزم بن هلال بن عامر بود. عباس،[110] نام یکی دیگر از فرزندان عبیدالله بن عباس  رضی الله عنه  است.. عالیه، نام یکی از دختران عبیدالله می‌باشد که در ازدواج علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب درآمد و از علی بن عبدالله، صاحب فرزندی به نام محمد شد و در نسل وی، خلافت بنی‌عباس شکل گرفت. میمونه، دختر دیگر عبیدالله می‌باشد. و مادر اینها، بانویی به نام عائشه بنت عبدالله از قبیله‌ی مذجح بود[111].

لبابه و ام‌محمد از خانمی به نام عمره بنت عریب حمیری زاده شدند[112]. عبدالرحمن و قثم نیز از ام‌حکیم بنت قارظ بن خالد کنانی به دنیا آمدند[113].

از دیگر فرزندان عبیدالله، می‌توان عبدالله، جعفر، ام‌کلثوم، ام‌عباس و عمره را نام برد که از یکی از کنیزان عبیدالله، زاده شدند[114].

2- سن و سال عبیدالله  رضی الله عنه  و دیدارش با رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  

عبیدالله بن عباس  رضی الله عنه ، یک سال از برادرش عبدالله بن عباس  رضی الله عنه  کوچک‌تر بود[115]. وی، هنگام رحلت رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، دوازده‌ سال داشت. بنابراین رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را دید و از ایشان، حدیث شنید[116]. در سنن نسائی  رحمه الله ، حدیثی آمده که عبیدالله بن عباس  رضی الله عنه  از رسول اکرم  صل الله علیه و آله و سلم ، روایت نموده است. در این روایت آمده است: غمیصاء یا رمیصاء نزد رسول اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و از شوهرش شکایت کرد که نمی‌تواند با او نزدیکی نماید. دیری نگذشت که شوهرش آمد و گفت: ای رسول‌خدا! او دروغ می‌گوید. من، توان این کار را دارم، اما او، خواهان شوهر اولش می‌باشد. رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «لیسَ ذلک تَذُوقِي عُسَيْلَتَهُ»[117] یعنی: «تا زمانی که از او لذت نبردهای (با یکدیگر همبستر نشدهاید) این کار، ممکن نیست».

امام احمد  رحمه الله  نیز روایتی از طریق هشیم با همان اسناد روایت پیشین، نقل نموده که راویان آن، ثقه و مورد اعتمادند. البته در این روایت، تصریح نشده که عبیدالله  رضی الله عنه  شخصاً آنجا حضور داشته است[118]. هیثمی نیز در المجمع،[119] به‌طور مختصر از عبیدالله و فضل بن عباس، روایت نموده و گفته است: این روایت را ابویعلی، نقل نموده و صحیح است[120]. ذهبی، روایت نسائی را مرسل دانسته است[121].

کسانی که از عبیدالله  رضی الله عنه ، روایت کرده‌اند، عبارتند از: پسرش عبدالله، عطاء، ابن‌سیرین، و سلیمان بن یسار و…. وی، شخصِ شریف، بزرگوار، بخشنده و قابل ستایشی بود[122].

رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، میان عبدالله، عبیدالله و کثیر فرزندان عباس  رضی الله عنهم ، مسابقه می‌گذاشت:

عبدالله بن حارث  رضی الله عنه  می‌گوید: رسول‌خدا ص، عبدالله، عبیدالله و کثیر، فرزندان عباس  رضی الله عنه  را در یک ردیف قرار می‌داد و سپس می‌فرمود: هر کس، زودتر به من برسد، فلان جایزه را خواهد داشت. بچه‌ها، به سمت رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  با یکدیگر مسابقه می‌دادند و در آغوش رسول اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  و بر پشت ایشان، قرار می‌گرفتند. رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آنان را می‌بوسید و آنها را در آغوش می‌گرفت[123].

عباس  رضی الله عنه ، عبیدالله را بیش از قثم دوست داشت:

عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  می‌گوید: من، قثم و عبیدالله بن عباس در دوران کودکی، مشغول بازی بودیم که رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، سوار بر مرکب، ازآنجا گذشت و فرمود: «این را برایم بالا بگذارید» و آن‌گاه مرا جلوی خویش سوار کرد. درباره‌ی قثم نیز فرمود: این را برایم بالا بگیرید و سپس او را پشت سر خویش نشاند.

گوید: عبیدالله، برای عباس از قثم محبوب‌تر بود، اما شرم رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از عمویش، مانع از آن نشد که قثم را سوار کند و عبیدالله را بگذارد و سوارش نکند[124].

عبیدالله  رضی الله عنه ، کارگزار امیرمؤمنان علی  رضی الله عنه  در یمن:

امیر مؤمنان علی بن ابی‌طالب س، عبیدالله بن عباس  رضی الله عنه  را بر یمن گماشت و او را امیر حج قرار داد. چنانچه سال‌های سی و شش و سی وهفت هجری، عبیدالله س، امیر حج بود و در سال بعد، یعنی سال سی و هشت هجری نیز از سوی علی  رضی الله عنه  به عنوان امیر حج، تعیین شد؛ در آن سال، معاویه  رضی الله عنه  یزید بن شجره‌ی رهاوی را برای اقامه‌ی حج، فرستاده بود. بدین ترتیب عبیدالله و یزید بن شجره، هر دو، به عنوان امیر تعیین شدند و چون با هم دیدار کردند، هر یک از آنان، از دیگری خواستار پذیرش امارت خویش بود. بنابراین در این زمینه به توافق نرسیدند و قرار بر آن شد که شیبه بن عثمان، برای مردم امامت دهد. البته درباره‌ی این گزارش تاریخی، میان سیرت‌نگاران، اختلاف نظر وجود دارد. چنانچه برخی، این گزارش را مربوط به قثم بن عباس دانسته‌اند. خلیفه بن خیاط می‌گوید: معاویه  رضی الله عنه  در سال 40 هجری، بسر بن ارطأة عامری  رضی الله عنه  را به یمن فرستاد، در حالی که عبیدالله بن عباس س، از سوی علی س، به عنوان کاردار یمن، گماشته شده بود. وی، تا شهادت علی  رضی الله عنه  در یمن، به عنوان والی، انجام وظیفه کرد[125].

تحلیلی بر روایت مربوط به کشته شدن دو تن از فرزندان عبیدالله  رضی الله عنه  به دست بسر بن ارطأة بن ابی‌ارطأة:

برخی از تاریخ‌نگاران، نوشته‌اند که بسر بن ارطأة بن ابی‌ارطأة، عبدالرحمن و قثم، فرزندان عبیدالله بن عباس  رضی الله عنه  و نیز تعدادی از یاران علی  رضی الله عنه  را در یمن به قتل رساند و سپس به شام بازگشت. و چون این خبر به امیر مؤمنان علی  رضی الله عنه  رسید، جاریه بن قدامه‌ی سعدی را گسیل داشت و جاریه نیز همان کاری را کرد که بُسر کرده بود؛ البته با این تفاوت که جاریه، هواداران عثمان را در یمن کشت[126].

ابن‌کثیر  رحمه الله  می‌گوید: این گزارش تاریخی، نزد سیرت‌نگاران دارای شهرت است، ولی بنده، در مورد صحت و درستی این خبر، دیدگاه دیگری دارم[127].

بدون تردید در آن دوران هیچ‌یک از افراد بی‌طرف، حتی در درگیری‌های بصره و جنگ صفین، کشته نشد. از این‌رو کشته شدن کودکان و افراد بی‌طرف در زمان صلح، به هیچ عنوان قابل قبول و باورکردنی نیست؛ چراکه چنین رویکردی، با آیین مسلمانان و ارزش‌های اخلاقی و دینی آنان، هم‌خوانی ندارد[128].

البته این روایت را ابن‌سعد از طریق واقدی که متروک است، روایت نموده و طبری، آن را در تاریخ خود از زیاد بکائی از عوانه نقل نموده است[129]. سند این روایت، منقطع می‌باشد؛ چراکه در جرح عوانه بن حکم، سخنانی گفته شده و ابن عبدالبر در الإستیعاب[130] این داستان را از طریق هشام کلبی از ابی‌مخنف، آورده است و هر دو، متروک‌اند. چنانچه به‌اتفاق علمای جرح و تعدیل، هشام بن محمد سائب کلبی، جزو شیعیان غالی و گزافکار بوده است. امام احمد  رحمه الله  می‌گوید: چه کسی از او روایت می‌کند؟! من، گمان نمی‌کنم کسی، از او روایت نماید. دارقطنی  رحمه الله  می‌گوید: متروک است[131]. ابن‌حبان  رحمه الله  می‌گوید: جزو شیعیان غالی و گزافکار است[132]. ابن‌عساکر  رحمه الله  می‌گوید: رافضی است و ثقه و قابل اعتماد نمی‌باشد[133]. ذهبی  رحمه الله  می‌گوید: رافضی نسب‌شناسی است[134]. اما ابومخنف لوط بن یحیی، شخص گمراهی بوده که ابن‌عدی  رحمه الله ، او را یکی از راویان اصلی شیعه برشمرده[135] و ابن‌تیمیه  رحمه الله  نیز، او را شیعه دانسته و درباره‌اش گفته است: متروک دروغ‌گو و کذابی است[136]. تاریخ‌نگار معتبر و قابل اعتماد، خلیفه بن خیاط، ماجرای کشتار هواداران علی  رضی الله عنه  در یمن یا حجاز به دست بُسر  رضی الله عنه  را نه در تاریخش[137] آورده و نه در طبقاتش؛[138] بلکه فقط به ذکر گسیل وی از سوی معاویه  رضی الله عنه  به‌ یمن و حجاز پرداخته است. چنانچه بخاری  رحمه الله  در التاریخ الکبیر[139] و حاکم  رحمه الله ، در المستدرک،[140] چنین کرده‌اند. بنابراین روایت مربوط به کشته شدن دو تن از فرزندان عبیدالله  رضی الله عنه  به دست بسر بن ارطأة بن ابی‌ارطأة، بی‌اساس است و هیچ صحتی ندارد. اهل شام، بُسر را جزو کسانی می‌دانند که از رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، حدیث شنیده و او، یکی از کسانی است که عمر بن خطاب  رضی الله عنه ، وی را در جریان فتح مصر، به عنوان نیروی کمکی، برای لشکر عمرو بن عاص  رضی الله عنه  گسیل نمود. البته در این زمینه‌، میان سیرت‌نگاران، اختلاف نظر وجود دارد؛ چنانچه برخی، زبیر، عمیر بن وهب، خارجه بن حذافه و بسر بن ارطأة  رضی الله عنهم  را به عنوان نیروی پشتیبانی عمر فاروق  رضی الله عنه  برای عمرو  رضی الله عنه  برشمرده‌اند؛ ولی بیشتر سیرت‌نگاران، زبیر، مقداد، عمیر بن وهب و خارجه بن حذافه  رضی الله عنه  را به عنوان نیروی کمکی عمر  رضی الله عنه  به عمرو بن عاص  رضی الله عنه ، نام برده‌اند. و همین، صحیح‌تر است. بُسر  رضی الله عنه ، دو حدیث از رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  روایت نموده است:

1- «لا تقطع الأيدي في الـمغازي»[141] یعنی: «دست‌ها (یعنی دست دزد) در جنگ‌ها قطع نمی‌شود».

2- روایتی در زمینه‌ی دعاست که رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌گفت: «اللهم أحسن عاقبتنا في الأمور كلها وأجرنا من خزي الدنيا وعذاب الآخرة»[142] یعنی: «بار خدایا! فرجام ما را در تمام امور، نیک بگردان و ما را از رسوایی دنیا و عذاب آخرت، پناه بده».

با یک پژوهش سالم و بدور از غرض، می‌توان به بی‌اساس بودن ماجرای کشته شدن دو تن از فرزندان عبیدالله  رضی الله عنه  به دست بسر بن ارطأة بن عامری  رضی الله عنه ، پی برد. شعری که در برخی از کتاب‌های تاریخ و ادبیات، به عائشه بنت عبدالله، مادر دو پسربچه‌ی مذکور نسبت داده شده، هیچ پایه و اساسی ندارد؛ در این شعر آمده است:

ها مـن أحسـن بابنـي اللذين همـا

 

كـالدرتين تشـظي عنهمـا الصدف
ج

ها مـن أحسـن بابنـي اللذين همـا

 

سمعي وعقلي فقلبي اليوم مختطف

حدثت بسرا وما صدقت ما زعموا
ج

 

من ميـلهم و من الإثم الذي اقترفوا

أنحـي علـي ودجـي ابنـي مرهفـة

 

مـشحـوذة وكـذاك الإثـم يـقتـرف

یعنی: «آی! چه کسی، از دو پسربچه‌ام خبر دارد که همچون مروارید از صدف جدا شدند؟ آی! چه کسی، از دو کودکم که مایه‌ی شنوایی و عقل من بودند، باخبر است؟ به من از بُسر و اینکه آنان را کشته است، خبر دادند، اما من، ارتکاب چنین گناهی را باور نکردم. او، بر رگ‌ گردن پسرانم، شمشیر تیز و بُرنده کشید؛ چنین است که گناه، انجام می‌شود».

در قالب همین روایت بی‌اساس، نقل شده که عائشه دختر عبدالله، از غم و اندوه کشته شدن پسرانش، دیوانه شد و هر سال، در موسم حج، این شعر را می‌خواند[143]. به‌هر حال، کشته شدن دو تن از پسران عبیدالله  رضی الله عنه  به دست بُسر، صحت ندارد.

سخنی از عبیدلله  رضی الله عنه  درباره‌ی سخاوت و بخشندگی یکی از بادیه‌نشینان:

باری عبیدالله بن عباس  رضی الله عنه  به همراه یکی از غلامانش، به سفر رفت؛ در بین راه، خانه‌ی بادیه‌نشینی را دیدند. عبیدالله  رضی الله عنه  به غلامش فرمود: ای کاش، امشب را مهمان این خانه می‌شدیم. عبیدالله  رضی الله عنه ، مردی خوش‌روی و زیبا بود. همین‌که بادیه‌نشین، او را دید، دانست که آدمِ بزرگی است. از این‌رو به همسرش گفت: شخصِ بزرگواری، مهمان ما شده است. و آن‌گاه عبیدالله را به خانه‌اش دعوت کرد و از همسرش پرسید: آیا چیزی برای شام میهمانمان داریم؟ پاسخ داد: خیر؛ فقط همین چارپا را داریم که شیرش، مایه‌ی زندگانی دخترت هست. گفت: چاره‌ای جز این نداریم که آن را سر ببریم. آن زن، پرسید: آیا می‌خواهی با این کار، دخترت، بمیرد؟ آن مرد، در پاسخ همسرش، چنین سرود:

يا جارتـي لا توقظي البنية

 

إن توقيـظها تنتحب علیّـه

 

 

وتنزع الشفرة من یدیه

یعنی: «ای همسرم! دخترکم را بیدار نکن که اگر بیدار شود، زار‌زار می‌گرید و دلم می‌سوزد و باعث می‌شود که چاقو را کنار بگذارم و از ذبح این حیوان، منصرف شوم».

آن‌گاه گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن، غذایی آمده نمود و آن را برای شام، نزد عبیدالله و هم‌سفرش آورد. عبیدالله، سخنانی را که میان آن بادیه‌نشین و همسرش، رد و بدل شد، شنید. از این‌رو صبح که شد، به غلامش فرمود: آیا چیزی با تو هست؟ پاسخ داد: آری، پانصد دینار از توشه‌مان، مانده است. فرمود: آن را به این بنده‌ی خدا بده. گفت: سبحان‌الله! او، برای شما گوسفندی به ارزش پنج درهم ذبح کرد و شما، می‌خواهید پانصد دینار به او بدهید؟! فرمود: وای بر تو! به خدا سوگند که او، از ما بخشنده‌تر است؛ چراکه ما، فقط بخشی از دارایی خود را به او می‌بخشیم، حال آنکه او، در بذل و بخشش، ما را بر جگرگوشه‌اش ترجیح داد. این خبر، به معاویه  رضی الله عنه  رسید؛ فرمود: آفرین بر عبیدالله! از چه پُشت نیک و از چه مادر خوبی زاده شده است![144].

در روایتی آمده است: عبیدالله، معلم جود و بخشندگی است[145].

میهمانان ناخوانده‌ی عبیدالله  رضی الله عنه :

شخصی، قصد اذیت کردن و بدنام نمودن عبیدالله بن عباس  رضی الله عنه  را داشت؛ از این‌رو نزد بزرگان مدینه رفت و گفت: عبیدالله بن عباس  رضی الله عنه ، شما را برای صرف غذا به خانه‌ی خویش دعوت نموده است. بدین ترتیب در خانه‌ی عبیدالله  رضی الله عنه ، انبوهی از مهمانان، جمع شدند؛ عبیدالله  رضی الله عنه  از موضوع بی‌خبر بود. از این‌رو علت آن‌همه شلوغی را جویا شد. گفتند: فرستاده‌ات، پیغامت را به ایشان رسانده که برای صرف غذا، نزدت بیایند. عبیدالله  رضی الله عنه  به اصل ماجرا پی برد. بنابراین دستور داد درب خانه‌اش را ببندند و آن‌گاه کسی را برای خرید میوه از جمله ترنج و موز و نیز عسل به بازار فرستاد؛ همچنین دستور داد که غذای خوبی آماده کنند. میهمانان، هنوز از خوردن میوه، فارغ نشده بودند که غذا را آوردند.

عبیدالله  رضی الله عنه  فرمود: آیا هر آنچه خواستم، موجود است؟ گفتند: آری. فرمود: دیگر نگران آمدن میهمان، نیستم[146].

 

 

نیکی عبیدالله رضی الله عنه  به زنی مصیبت‌زده:

زنی به همراه دو کودکش، در سالی خشک، وارد بصره شد. سالی بر او نگذشت که پسرانش، مردند. وی، از اندوه آن دو، و دوری از زادگاهش می‌نالید. به او گفتند: نزد عبیدالله بن عباس  رضی الله عنه  برو و مشکلت را با او درمیان بگذار. وی، نزد عبیدالله  رضی الله عنه  رفت و گفت: ای پسرعموی رسول‌خدا! من، هیچ خویشاوندی ندارم که از من، حمایت کند و مرا جای دهد؛ من، در جستجوی کسی بودم که بتوانم به کمکش امیدوار باشم و خواسته‌ام را با او درمیان بگذارم. به من گفته شد: نزد تو بیایم. یکی از این کارها را برایم انجام بده: یا به من جایی بده و بار گران غم و اندوه را از من دور کن، یا به من بخشش و احسان نما و یا مرا نزد خانواده ام، باز گردان. عبیدالله  رضی الله عنه  فرمود: همه‌ی این کارها، برایت انجام می‌شود[147].

زیبایی، دانش و بخشندگی در خانه‌ی عباس  رضی الله عنه  است:

ابوالعباس احمد طبری مکی می‌نویسد: گفته می‌شد: هر کس سراغ زیبایی، فقه و بخشندگی را می‌گیرد، باید به خانه‌ی عباس  رضی الله عنه  برود؛ زیبایی را در فضل  رضی الله عنه  می‌یابد؛ فقه و دانش را در عبدالله  رضی الله عنه  و سخاوت و بخشندگی را در عبیدالله  رضی الله عنه [148].

خیر دنیا و آخرت، در خانه‌ی عباس رضی الله عنه  است:

«کسی که خواهان خیر دنیا و آخرت است، باید به خانه‌ی عباس  رضی الله عنه  برود».

بادیه‌نشینی، وارد خانه‌ی عباس  رضی الله عنه  شد. در یک گوشه‌ی خانه، عبدالله بن عباس  رضی الله عنه  بود که در پاسخ هیچ سؤالی نمی‌ماند و در سوی دیگر خانه، عبیدالله بن عباس  رضی الله عنه  حضور داشت و از هر کس که وارد می‌شد، پذیرایی می‌نمود. بادیه‌نشین، گفت: «کسی که خیر دنیا و آخرت را می‌خواهد، باید به خانه‌ی عباس بن عبدالمطلب  رضی الله عنه  بیاید؛ این یکی، فتوا می‌دهد و به مردم، فقه و دانش، می‌آموزد. و آن یکی، به مردم غذا می‌دهد (و از آنان پذیرایی می‌کند)»[149]. مصعب بن عبدالله می‌گوید: یکی از علما گفته است: عبدالله  رضی الله عنه ، خوانِ علم و دانش را برای مردم، می‌گستراند و عبیدالله  رضی الله عنه ، سفره‌ی غذا را[150]. و عبیدالله  رضی الله عنه  تجارت می‌کرد[151].

روزه گرفتن عبیدالله  رضی الله عنه  در روز عرفه:

از عبدالله بن عباس  رضی الله عنه  روایت شده که وی، روز عرفه، برادرش عبیدالله  رضی الله عنه  را به خوردن غذا دعوت کرد. گفت: من، روزه دارم. فرمود: شما، پیشوایانی هستید که دیگران، به شما اقتدا می‌کنند. من، رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را دیدم که در چنین روزی، ظرف شیری خواست و از آن نوشید[152].

کسب علم و دانش:

به عبیدالله بن عباس  رضی الله عنه  گفته شد: چرا علم و دانش، کسب می‌کنی؟ فرمود: «برای آنکه وقتی نشاط و نیرو دارم، مایه‌ی لذت و خوشی من باشد و چون خسته و اندوهگین گردم، مایه‌ی آرامش خاطرم باشد»[153].

نیکی عبیدالله  رضی الله عنه  به یک پیرزن و فرزندانش:

عبیدالله بن عباس  رضی الله عنه  از نزدیکی پیرزنی که فرزندانی داشت، عبور نمود. آن پیرزن، عبیدالله و همراهانش را گرامی داشت. عبیدالله  رضی الله عنه  تصمیم گرفت به آنان، نیکی نماید و به وضعیتشان رسیدگی کند. از این‌رو زمانی که نزد عبیدالله  رضی الله عنه  جمع شدند، عبیدالله  رضی الله عنه ، آنان را به خود، نزدیک کرد و گفت: من، به سوی شما و مادرتان، با مقصدی فرستاده نشده‌ام که برایتان ناخوشایند باشد. گفتند: خُب، پس چه؟ فرمود: می‌خواهم وضعیتتان را بهبود بخشم و شما را از آشفتگی درآورم. گفتند: چنین کاری کم‌تر صورت گرفته مگر اینکه درخواستی در کار بوده و یا به دلیل دادن پاداش بوده است. عبیدالله  رضی الله عنه  فرمود: این کار به‌خاطر هیچ‌یک از اینها که گفتید، نیست؛ بلکه امشب را در کنار شما گذراندم و به ذهنم رسید که بخشی از مالم را در راهی صرف کنم که خداوند  عزوجل  دوست دارد. گفتند: اگر ما، زندگی خوش و فراخی داشته و از روزی کفاف برخوردار باشیم، در این صورت، سزاوار چنین بخششی نیستیم. البته اگر به‌خاطر دوستی خدا، این کار را می‌کنی، آن را برای کسی بفرست که از ما، مستحق‌تر است و چنانچه می‌خواهی پیش از مطرح شدن درخواستی، چنین کنی، پس این عمل نیکت، درخور سپاس است و نیکی‌ات، پذیرفته. عبیدالله  رضی الله عنه  دستور داد ده‌هزار درهم و بیست شتر به آنان بدهند و بارهایش را روی تعدادی قاطر و چارپای بارکش دیگر، منتقل نمود و سپس فرمود: در عرب‌ها و غیرعرب‌ها کسی سراغ ندارم که مانند این پیرزن و این جوانان باشد. پیرزن، به جوانانش گفت: هر یک از شما، شعری در تعریف این مرد شریف بسراید؛ شاید من هم کمکتان کنم؛ فرزند بزرگش، چنین سرود:

شهدت عليك بطيب الكلام

 

وطيب الفعال وطيب الخبر

یعنی: «گواهی می‌دهم که تو، از لحاظ سخن، عمل و آگاهی، بهترینی».

پسر میانی، چنین سرود:

تبرعت بالجود قبـل السؤال

 

فعـال كريـم عظيـم الخطر

یعنی: «پیش از آنکه از تو درخواست شود، بذل و بخشش نمودی؛ به‌راستی که بخشنده، سخاوتمند و والامقام هستی».

کوچک‌ترین فرزند آن پیرزن، این بیت را سرود:

و حـق لـمـن كان ذا فـعله

 

 

بـأن يستـرق رقـاب البـشر

یعنی: «کسی که دارای چنین خلق و خویی باشد، حتماً همه‌ را هوادار خویش می‌گرداند».

پیرزن، چنین سرود:

فـعـمـرك الـلّه مـن مـاجد

 

و وقـيـت الـردي و الـحدر[154]


یعنی: «خداوند، به تو عمر باعزتی عنایت کند و تو را از خفت و خواری، حفظ نماید».

وفات عبیدالله  رضی الله عنه  

در مورد سال وفات عبیدالله  رضی الله عنه ، اختلاف نظر وجود دارد؛ بخاری[155] و الفسوی،[156] وفات عبیدالله  رضی الله عنه  را در زمان حکومت معاویه  رضی الله عنه  دانسته‌اند[157]. خلیفه بن خیاط[158] و برخی دیگر، بر این باورند که عبیدالله  رضی الله عنه ، در سال 58 هجری وفات نموده است. ابوعبید و ابوحسان زیادی گفته‌اند: در سال 87 هجری درگذشت.[159] همچنین گفته شده که در دوران یزید، چشم از جهان فرو بست و بیشتر، همین را گفته‌اند. وفاتش، در مدینه بود. و نیز گفته شده: در یمن؛ ولی قول نخست، صحیح‌تر است[160]. در وفات برادران عبیدالله  رضی الله عنهم ، برای همه‌ی ما، نکته‌ی آموزنده و درخور توجهی وجود دارد و آن، اینکه: عبدالله بن عباس  رضی الله عنه  در طائف دفن شد و معبد  رضی الله عنه  در آفریقا، به شهادت رسید و قثم  رضی الله عنه  در سمرقند، به فیض شهادت نایل گردید و عبیدالله  رضی الله عنه  در مدینه، به خاک سپرده شد؛ حال آنکه همه‌ی اینها از یک پدر و مادر بودند. خدای متعال، می‌فرماید:

﴿وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُۢ [لقمان: 34]. 

«و هیچ کس، نمی‌داند فردا چه چیزی فراچنگ می‌آورد و هیچ‌کس نمی‌داندکه در کدام سرزمین می‌میرد. همانا خداوند، آگاه و باخبر است».

3- عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب هاشمی

عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم، ابو جعفر قرشی هاشمی، دانشمندی بزرگوار بود که در حبشه ولادت یافت و در مدینه سکونت نمود. وی، جوانمردی جوانمردزاده بود که پدرش را ذوالجناحین[161] می‌خواندند. مادرش اسماء بنت عمیس خثعمیه، خواهرِ مادری میمونه دختر حارث بود. و نحستین فرزندی که از شوهر مسلمان، به دنیا آورد، عبدالله بن جعفر بود[162]. محمد و عون دیگر فرزندانی بودند که از وی ولادت یافتند[163]. لازم به ذکر است این فرزندان، همه، در حبشه دیده به جهان گشودند. نجاشی  رضی الله عنه  پس از به دنیا آمدن فرزند جعفر  رضی الله عنه ، صاحب فرزندی شد؛ او، کسی را نزد اسماء (همسر جعفر) فرستاد تا زمینه‌ی نامگذاری فرزندش، از او نظر بخواهد. اسماء  رضی الله عنها  گفت: «من، فرزندم را عبدالله نامیده‌ام». نجاشی  رضی الله عنه  نیز فرزندش را عبدالله نامید و اسماء بنت عمیس  رضی الله عنها ، فرزند نجاشی را با فرزند خویش یعنی عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  شیر می‌داد تا اینکه دوره‌ی شیر‌خوارگی عبدالله  رضی الله عنه  به پایان رسید. بدین ترتیب اسماء  رضی الله عنها ، از جایگاه و منزلت والایی نزد حبشیان، برخوردار گردید[164].

پس ازشهادت جعفر  رضی الله عنه  اسماء با ابوبکر صدیق  رضی الله عنه  ازدواج کرد و از وی صاحب فرزندی به نام محمد گردید. اسماء  رضی الله عنها  پس از وفات ابوبکر صدیق، با علی  رضی الله عنه  ازدواج نمود و از او نیز صاحب فرزندی به نام یحیی گردید[165]. بنابراین عبدالله بن جعفر و محمد بن ابوبکر صدیق و یحیی بن علی  رضی الله عنه  از جانب مادر، با هم برادرند[166].

عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  آخرین صحابی رسول گرامی اسلام   صل الله علیه و آله و سلم  از تیره‌ی بنی‌هاشم بود که دیده از جهان فرو بست[167].

همسران و فرزندان عبدالله

فرزندان عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  عبارتند از:

* جعفر اکبر که کنیه‌ی عبدلله  رضی الله عنه ، برگرفته از نام همین فرزندش بود. مادرِ جعفر اکبر، امیه بنت خراش عبسیه نام داشت و کنیه‌اش، ام عمر بود.

* علی، عون‌‌اکبر، محمد، عباس و ام‌کلثوم؛ اینها از نوه‌ی رسول خدا   صل الله علیه و آله و سلم  یعنی زینب دختر علی بن ابی‌طالب  رضی الله عنه  و فاطمه دخت رسول‌خدا   صل الله علیه و آله و سلم  زاده شدند[168].

* حسین که هیچ فرزندی از او نماند.

* عون و عون‌اصغر که همراه حسین بن علی  رضی الله عنه  به شهادت رسید و نسلی از وی باقی نماند[169]. مادرشان، جمانه بنت مسیب بن نخبه بن ربیعه بن عوف از قبیله‌ی بنی فزاره بود.

* ابوبکر، عبیدالله و محمد که مادرشان، خوصاء بنت حفصه بن ثقف بن عابدین بن عدی بن حارث بن تیم‌الله بن ثعلبه بن بکر بن وائل بود.

* صالح، موسی، و یحیی و هارون که از آنان نیز نسلی به جا نماند.

* جعفر، ام‌‌ابیها و ام ‌محمد که مادرشان، لیلی دختر مسعود بن خالد بود.

* حمید و حسن که از یکی از کنیز‌ان عبدالله  رضی الله عنه  زاده شدند.

* جعفر و ابو‌سعید که مادرشان، ام‌ حسن بنت کعب بن عبدالله بن ابی بکر بن کلاب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه نام داشت.

* معاویه و اسحاق و قثم که نسلی از وی به‌ جا نمانده است و نیز ام‌عون[170].

بازگشت جعفر بن ابی‌طالب به همراه خانواده‌اش ازحبشه و عزیمت به مدینه

جعفر بن ابی‌طالب  رضی الله عنه  به همراه همسرش اسماء و فرزندانش عبدالله، عونه و محمد و همچنین آن دسته از مسلمانانی که با او به حبشه هجرت کرده بودند، روزِ فتح خیبر به حضور رسول گرامی اسلام  صل الله علیه و آله و سلم  رسیدند و آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  از دیدن آنها بسیار خرسند گردید. رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  عمرو بن امیه ضمری را نزد نجاشی فرستاده بود تا از وی تقاضا کند که مسلمانان را به دیار خودشان بازگرداند. نجاشی نیز آنان را سوارِ دو کشتی کرد و به دیارشان فرستاد؛ از قضا، این بزرگواران، روز فتح خیبر به محضر رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  رسیدند. ابوموسی اشعری  رضی الله عنه  و تعدادی از افراد قبیله‌اش جعفر بن ابی‌طالب  رضی الله عنه  را در این سفر همراهی می‌کردند.

کشتی‌سوارانی که افتخار دو هجرت نصیبشان شد

ابوموسی اشعری  رضی الله عنه  می‌گوید: «در یمن بودیم که خبر ظهور نبی اکرم   صل الله علیه و آله و سلم  به ما رسید. پس من و دو برادرم که یکی ابوبرده و دیگری ابورهم نام داشت و من از آنها کوچکتر بودم، همراه پنجاه و سه تن از افراد قبیله ام به قصد هجرت به سوی پیامبر اکرم   صل الله علیه و آله و سلم  به راه افتادیم. پس سوار کشتی شدیم. اما کشتی ما را نزد نجاشی در حبشه برد. همزمان با ما، جعفر بن ابی طالب نیز بدانجا آمد. ما نزد او ماندیم تا زمانی که همه به مدینه رفتیم. و رفتن ما مصادف با فتح خیبر بود. تعدادی از مردم به ما که اهل کشتی بودیم، می‌گفتند: ما در هجرت از شما پیشی گرفته ایم. روزی، اسماء دختر عمیس  رضی الله عنها  که قبلاً به حبشه هجرت کرده بود و همراه ما از حبشه آمد، به دیدار حفصه  رضی الله عنها  همسر نبی اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  رفت. در آن اثنا، عمر  رضی الله عنه  نزد حفصه آمد و چون اسماء را دید، پرسید: این کیست؟ حفصه گفت: اسماء دختر عمیس است. عمر  رضی الله عنه  گفت: همان حَبَشی که از راه دریا آمده است؟ اسماء گفت: بلی. عمر  رضی الله عنه  گفت: ما در هجرت، از شما پیشی گرفته ایم. از اینرو، به (قرب و دوستی) رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سزاوارتریم. اسماء خشمگین شد و گفت: سوگند به خدا، هرگز چنین نیست. شما همراه رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  بودید، گرسنگان شما را غذا می‌داد و افراد ناآگاه را نصیحت می‌کرد. ولی ما به خاطر خدا و رسولش در سرزمینی دور و بدآب و هوا، در غربت و بیم و هراس، به سر می‌بردیم. به خدا سوگند تا سخنانت را به اطلاع رسول خدا   صل الله علیه و آله و سلم  نرسانم، هیچ آب و غذایی نمی‌خورم. سخنانت را برای نبی اکرم   صل الله علیه و آله و سلم  بازگو خواهم کرد. سوگند به خدا که نه دروغ بگویم، نه تحریف کنم و نه چیزی بر آنها بیفزایم. هنگامی که نبی اکرم   صل الله علیه و آله و سلم  آمد، اسماء گفت: ای رسول خدا! عمر چنین و چنان گفت؛ رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «تو به او چه جوابی دادی»؟ گفت: به او چنین و چنان گفتم. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «آنها از شما نسبت به من استحقاق بیشتری ندارند. او و همراهانش، یک هجرت دارند و شما اهل کشتی، دو هجرت دارید»[171].

مادر عبدالله بن جعفر (اسماء) از فرط خوشحالی، این فرموده‌ی رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را به ذهن سپرد و نزد همسفران خویش رفت تا آنان را از این سخن (که برایشان، بهترین مژده بود،) باخبر گرداند[172]. نقل شده اسماء  رضی الله عنها  در همین مورد گفته‌ است: «مردم، دسته دسته نزدم من می‌آمدند و در مورد این فرموده‌ی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از من سؤال می‌نمودند. به راستی که هیچ چیزی در دنیا به اندازه‌ی این سخن آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم ، آنان را خوشحال نمی‌کرد و انگار این، بزرگترین هدیه‌ای بود که رسول‌ اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به آنها تقدیم نموده بود»[173]. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  ضمن کسب اجازه از اصحابی که در فتح خیبر حضور داشتند، مهاجرانی که تازه از راه رسیده بودند را نیز در غنایم خیبر شریک نمود[174].

شهادت جعفر بن ابی‌طالب در مؤته

یحیی بن ابی یعلی می‌گوید: از عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  شنیدم که گفت: زمانی را که رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به خانه‌ی ما آمد و مادرم را از شهادت پدرم باخبر فرمود، به یاد دارم. در آن هنگام، رسول اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  دست (مبارکش) را بر سر من و برادرم می‌کشید؛ من، به چهره‌ی مبارک او نگاه کردم و دیدم که قطرات اشک، از چشمان وی سرازیر است؛ به نحوی که محاسن آن بزرگوار، خیس شده بود. سپس رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دعا نمود: «اللهم! إن جعفراً قد قدم الي أحسن الثواب فاخلفه في ذريته بأحسن ما خلقت من عبادك في ذريته» یعنی: «بارخدایا! جعفر در راستای بهترین (نیکی و) ثواب گام برداشت و به دیار باقی شتافت؛ پس (تو نیز) بهترین خیر و نعمتی را که به نسل و ذریه‌ی یکی از بندگان خویش ارزانی داشته‌ای به فرزندان جعفر نیز ارزانی کن و پس از جعفر، خود، سرپرستی آنان را بر عهده گیر». آنگاه آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  خطاب به اسماء فرمود: «يا اسماء: ألا ابشرك؟» یعنی:«ای اسماء! آیا نمی‌خواهی تو را به چیزی بشارت دهم؟» گفت: «ای رسول‌خدا! پدر و مادرم فدای شما؛ بشارت شما چیست؟» فرمود: «إنّ الله جعل لجعفر جناحين يطير بهما في الجنة» یعنی: «همانا خداوند در بهشت دو بال به جعفر ارزانی نموده تا با آنها در بهشت پرواز کند». اسماء رضی الله عنها  گفت: «ای رسول‌خدا! پدر و مادرم فدای شما؛ مردم را از این موضوع باخبر نمایید. عبدالله  رضی الله عنه  می‌گوید: سپس آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  دست مرا گرفت و درحالی که دست مبارکش را بر سرم می‌کشید، بالای منبر رفت و من را نیز در پایین‌ترین پله‌ی منبر نشاند. آنگاه در حالی که حزن و اندوه فراوانی در چهره‌اش نمایان بود، فرمود: «الا إن جعفراً قد استشهد وقد جعل له جناحان يطير بهما في الجنة» یعنی: «هان! همانا جعفر ( رضی الله عنه ) به شهادت رسید و به او دو بال داده شد تا با آنها در بهشت پرواز کند». سپس رسول اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به خانه‌ی خویش رفت و من را نیز با خود برد و دستور داد تا برای خانواده‌ی جعفر  رضی الله عنه  غذایی آماده کنند. خادم آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم ، مقداری جو پاک نمود و سپس جوهای پاک‌شده را آسیاب کرد؛ آنگاه آرد جو را پخت و از آن غذایی تهیه نمود. رسول ‌گرامی اسلام  صل الله علیه و آله و سلم ، برادرم را نیز فرا خواند و بدین ترتیب من و برادرم، با پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  غذا خوردیم[175].

از امروز به بعد، به خاطر برادرم گریه نکنید

عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  می‌گوید: پس از آنکه سه روز از شهادت پدرم گذشت، رسول اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  باری دیگر نزد خانواده‌ی ما آمد و فرمود: «لا تبكوا لأخي بعد اليوم..» یعنی: «از امروز به بعد برای برادرم گریه نکنید». سپس فرمود: «پسران برادرم را نزد من بیاورید». عبدالله  رضی الله عنه  نقل می‌گوید: من و برادرم را نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بردند؛ در حالی که چندان مرتب نبودیم. رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «آرایشگری فرا بخوانید» تا اینکه آرایشگری آمد و به دستور رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  موهای سرمان را تراشید. آنگاه رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «أما محمد فشبه عمّنا ابي‌طالب و أما عبدالله فشبه خلقي و خلقي» یعنی: «محمد به عمویمان ابوطالب شباهت دارد، اما عبدالله در اخلاق و ویژگیهای ظاهری، شبیه من است».

عبدالله  رضی الله عنه  می‌افزاید: آنگاه رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دست مرا بالا گرفت و دعا کرد: «اللهم اخلف جعفراً في أهله و بارك لعبدالله في صفقته» یعنی: «بار خدایا! در نبود جعفر خودت (سرپرستی و صیانت) خانواده‌ی وی را بر عهده‌ بگیر و در بیعت عبدالله برکت عنایت فرما». در همین بحبوحه مادرم، اسماء از راه رسید و از اینکه من و برادرم یتیم شده‌ایم، نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شکوه و اظهار ناراحتی نمود. آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «العيلة تخافين عليهم وأنا وليهم في الدنيا والآخرة؟» «آیا در حالی که من، در دنیا و آخرت، سرپرست آنها هستم، از فقر (و مخارج آنها) ناراحتی‌ (و بیم داری؟)»[176].

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  عبدالله را بر مرکب خویش سوار می‌کند

عبدالله بن جعفر می‌گوید: هرگاه رسول‌ گرامی اسلام  صل الله علیه و آله و سلم  از سفر برمی‌گشت فرزندانی از اهل بیتش را به پیشواز آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  می‌بردند اما باری قبل از هر کس من را نزد آن بزرگوار  صل الله علیه و آله و سلم  ‌بردند. وی، مرا جلوی خود، بر مرکبش سوار نمود. آنگاه حسن یا حسین را‌‌ آوردند. رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  او را پشت سرش سوار نمود و بدین‌ترتیب در حالی که هر سه نفر ما سوار مرکب بودیم، وارد مدینه شدیم[177].

دعای پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  برای فرزندان جعفر

عمروبن حریث روایت می‌کند: روزی رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از جایی عبور می‌کرد و عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  را دید که با تعدادی از بچه ها مشغول بازی بود. آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  دعا نمود: «اللهم بارك لعبدالله في بيعته أو في صفقته»[178] یعنی: «بارخدایا! در بیعت عبدالله برکت عنایت کن».

عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  می‌گوید: باری رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سه مرتبه بر سرم دست کشید و هر بار این دعا را خواند که: «اللهم أخلف جعفراً في ولده»[179] «بارخدایا! در نبود جعفر، خودت (سرپرستی و حمایت از) فرزندانش را بر عهده بگیر».

بیعت عبدالله  رضی الله عنه  با پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم

هشام بن عروه از پدرش روایت می‌کند که: عبدالله بن زبیر و عبدالله بن جعفر در حالی که فقط هفت سال داشتند، با رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بیعت نمودند. وقتی چشم مبارک رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به آنها افتاد، لبخندی زد و دستانش را باز فرمود تا با آنان بیعت کند[180]. البته بنا به روایت صحیح عبدالله بن زبیر  رضی الله عنه  در همان سال هجرت، دیده به جهان گشود[181].

نگرانی رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برای فرزندان جعفر  رضی الله عنه  

جابر بن عبدالله  رضی الله عنه  روایت می‌کند: روزی رسول گرامی اسلام  صل الله علیه و آله و سلم  نزد اسماء بنت عمیس آمد و فرمود: «چه شده که برادرزاده‌هایم، این‌گونه لاغر و نحیف شده‌اند؟ آیا مشکلی برایشان پیش آمده است؟» اسماء گفت: «خیر، ای رسول‌خدا! اما به نظر می‌رسد دچار زخم چشم شده باشند؛ آیا اجازه می‌دهید برای رهایی آنها از زخم چشم، از تعویذهای شرعی، کار بگیرم؟» رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «آخر چرا این‌گونه پیش آمده است؟» اسماء ل، قضیه را با آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  درمیان گذاشت و آن بزرگوار نیز اجازه فرمود که اسماء، از تعویذ شرعی برای درمان آنها کار بگیرد.

چگونگی رویارویی با مشکلات

عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  می‌گوید: رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به مادرم اسماء دستور داده بود که هنگام مواجه شدن با سختی‌ها و مصائب، این دعا را بخواند: «الله الله ربي؛ لا أشرك به شيئاً»[182] یعنی: «هر آیینه خداوند، پروردگار من است و هیچ چیز و هیچ‌کس را شریکش قرار نخواهم داد».

شکایت شتر به نبی اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  

عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  می‌گوید: روزی رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مرا پشت سر خویش بر مرکبی سوار نمود؛ سپس رازی را به من گفت که هیچ‌گاه آن را برملا نخواهم ساخت. پشت دیوارها یا ساختمان‌ها و یا نخلستان‌های انبوه، بهترین جاهایی بود که رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ترجیح می‌داد برای قضای حاجت بدان‌جا برود (تا از دید افراد پنهان بماند). یزید بن هارون، ادامه‌ی این حدیث را با همین اسناد، این‌گونه بیان می‌کند که: روزی رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وارد محوطه‌ای شد که متعلق به یک انصاری بود. آنجا شتری دید که ناله می‌کرد و چشمانش، پر از اشک شده بود و صدایی بلند از وی به گوش می‌رسید. رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دست بر سر و پشت آن شتر کشید تا اینکه آرام گرفت. سپس فرمود: «صاحب این شتر کیست؟» جوانی انصاری، خدمت آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و عرض کرد: «ای رسول‌خدا! این شتر، مالِ من است». فرمود: «أما تتقي الله في هذه البهيمة التي ملّككها الله؟ إنه شكي إليّ أنك تجيعه وتدئيه»[183] یعنی: «آیا در مورد این حیوان که خداوند، تو را مالک آن گردانیده، از خدا نمی‌ترسی؟ این شتر، به من شکایت کرد که تو، او را گرسنه نگه می‌داری و کارهای سخت و طاقت‌فرسایی از او می‌کشی».

زمانی که رسول گرامی اسلام  صل الله علیه و آله و سلم  جهان فانی را وداع گفت، عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  ده سال داشت[184]. و ثابت شده که وی، به افتخار هم‌صحبتی با رسول اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  نایل گشته و احادیثی از آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  روایت نموده است. دیگر کسانی که عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  از آنها حدیث روایت کرده، عبارتند از: مادرش اسماء بنت عمیس، و عمویش علی بن ابی‌طالب  رضی الله عنهما . کسانی که از عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  روایت نموده‌اند، عبارتند از: فرزندانش: اسماعیل و اسحاق؛ معاویه، محمد بن علی بن حسین، قاسم بن محمد، عروه بن زبیر، سعد بن ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف، عبدالله بن ملیکه، عبدالله بن شداد بن هاد، شعبی، عباس بن سهل بن سعد، مورق العجلی، خالد بن ساره، و محمد بن عبدالرحمن بن ابی‌رافع الفهمی[185].

سلام کردن ابن‌عمر  رضی الله عنه  به عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  

شعبی می‌گوید: هرگاه ابن‌عمر  رضی الله عنه  می‌خواست به عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  سلام کند، این‌گونه سلام می‌کرد: (السلام عليك يا ابن ذيالجناحين)[186] یعنی: سلام بر تو ای فرزند صاحب دو بال!.

اشتیاق وافر امیر مؤمنان علی  رضی الله عنه  به تعلیم عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  

عبدالله بن شداد روایت می‌کند: باری علی  رضی الله عنه  خطاب به عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  فرمود: «آیا می‌خواهی عبارات و کلماتی را به تو بیاموزم که هرگز به حسن و حسین نیاموخته‌ام؟ هرگاه عزم خواستن چیزی از خداوند را نمودی و خواهان برآورده شدن خواسته‌ات بودی، این کلمات را بگو: «لا اله الا الله وحده لا شريك له العلي العظيم؛ لا اله الا هو وحده لا شريك له الحليم الكريم»[187].

عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  از یاران عمویش علی  رضی الله عنه  بود و در جنگ صفین یکی از فرماندهان سپاه وی به‌شمار می‌رفت[188].

جوانمردی و سخاوت و بخشندگی عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  

عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  شخصی دانا، بردبار، پاک دامن و سخاوتمند بود که مردم، وی را دریای سخاوت،[189] یا قطب سخاوت می‌نامیدند[190]. گفته شده: هیچ‌یک از مسلمانان دورانش، بخشنده‌تر از وی نبوده است.

نقل شده که بخشنده‌ترین مسلمانان عرب، ده تن بوده‌اند؛ در حجاز: عبدالله بن جعفر، عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب، سعید بن عاص. در کوفه: عتاب بن ورقاء از تبار بنی‌رباح بن یربوع، اسماء بن خارجه بن حصن فزاری، اکرم بن ربعی الفیاض از تیره‌ی تیم‌الله بن ثعلبه. در بصره: عمرو بن عبید بن معمر، طلحه بن عبدالله بن خلف خزاعی، از بنی‌ملیح که وی را طلحه الطلحات گویند و عبیدالله بن ابی‌بکره. در شام: خالد بن عبدالله بن خالد بن اسد بن ابی‌العاص بن امیه بن عبدشمس. شایان ذکر است عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  درمیان اینها، از همه بخشنده‌تر بوده است.

باری عبدالله  رضی الله عنه  به‌خاطر سخاوت فراوانش، مورد اعتراض قرار گرفت. اما او در پاسخ این اعتراض فرمود: خداوند، مرا به این کار عادت داده و وخودم نیز مردم را به بخشندگی خویش، عادت داده‌ام. لذا می‌ترسم اگر این عادتم را ترک کنم و بخشش و عطایم را از مردم دریغ بدارم، روزی خودم نیز قطع گردد[191].

علی بن حسین از حسین  رضی الله عنه  روایت نموده که فرموده است: عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه ، سخاوت و بخشندگی را به ما آموخت[192]. بدیهی است این، از تواضع و فروتنی حسین  رضی الله عنه  می‌باشد. و گرنه او و بردارش حسن  رضی الله عنه ، نمونه‌ی بارز سخاوت، جوانمردی و انفاق در راه خدا بودند و سرآمد روزگار خویش به‌شمار می‌رفتند.

اینک به حکایتی چند پیرامون سخاوت و بخشندگی عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  می‌پردازیم:

مروان، گدایی را به خانه‌ی عبدالله بن جعفر رضی الله عنه  راهنمایی می‌کند:

نقل شده: روزی یک بادیه‌نشین، در مدینه نزد مروان رفت و از وی درخواست کمک نمود. مروان که درمیان جمع زیادی از مردم، حضور داشت، خطاب به وی گفت: «ما، چیزی نداریم که برایت کافی باشد؛ پس اگر می‌خواهی چیزی به دست آوری، باید نزد عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  بروی». آن شخص، رهسپار خانه‌ی عبدالله  رضی الله عنه  شد. و چون بدان‌جا رسید، مشاهده کرد که مرکبی با بارش، بر دروازه‌ی خانه‌ی عبدالله  رضی الله عنه  ایستاده و شمشیری نیز بر آن آویزان است. آن بادیه‌نشین، به محض رسیدن به خانه‌ی عبدالله  رضی الله عنه  شروع به خواندن شعر ذیل نمود:

أبوجعــفر مـن أهـل بيـت نبـوة

 

صــلاتهـم لـلمسلـمين طهــور

أبا جعــفر ظـن الأميـر بمـا له

 

وأنـت علي ما في يديـك أمير

أبا جعفر يا ابن الشهيد الذي له

 

جنـاحـان فـي أعلي الجنان يطير

أبا جعفر ما مثلك اليوم أرتجي

 

فــلا تتـركنـي بـالغــلاة أدور

یعنی: «ابوجعفر، از اهل بیت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  است که درود فرستادن بر آنان، سبب پاکی و آمرزش مسلمانان می‌شود.

ای ابوجعفر! تو، همان شخصیتی هستی که امیر، بر سخاوت و بخشندگی‌ات اطمینان داشت و می‌دانست که تو، مال و ثروتت را در اختیار خویش داری.

ای ابوجعفر! تو، فرزند شهیدی هستی که با دو بالش، بر فراز بهشت، پرواز می‌کند.

امروز کسی جز تو نیست که بدو امید بندم؛ پس از من روی مگردان تا ناگزیر به پناه بردن به افراطی‌ها نشوم».

عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  خطاب به وی گفت: «کالاها و اموالم را قبل از آمدنت، به جایی فرستادم؛ اما اکنون فقط همین مرکب، به جا مانده است؛ برو و هر چه می‌خواهی، برای خود بردار، ولی شمشیر را برندار؛ زیرا آن را به هزار دینار خریده‌ام»[193].

مبادله‌ی کالای فانی و زودگذر با ذکر و نام ماندگار:

یکی از شاعران عرب به نام نصیب، اشعاری در مدح عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  سرود و عبدالله  رضی الله عنه ، یک شتر و یک اسب، و مقداری پارچه و درهم و دینار، به عنوان پاداش به وی، داد. از این‌رو بر او اعتراض شد که چرا این‌همه پاداش را بر سیاه‌پوستی این‌چنین عرضه می‌داری؟ فرمود: «اگر او، خود سیاه است، اما شعرش، سفید است و سزاوار پاداشی فراتر از این می‌باشد. مگر نه اینست که آنچه به او داده‌ام، فانی است و دیر یا زود از بین خواهد رفت؛ اما مدح و ثنایی که درباره‌ام سروده، ماندگار است و همواره باقی خواهد ماند؟».

گفته شده: ماجرای مزبور، میان عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  و عبیدالله بن قیس رخ داده است[194].

مصعب بن عبدالله می‌گوید: عبدالملک بن مروان، به ابن‌قیس گفت: «وای بر تو ای ابن‌قیس! آیا از خدا نترسیدی، بدان‌گاه که خدا را بر بخشندگی ابن‌جعفر  رضی الله عنه  گواه گرفتی؟ آیا بهتر نبود، به جای گفتن «خدا می‌داند»، می‌گفتی: «مردم می‌دانند»؟ ابن‌قیس گفت: به خدا سوگند که هم خداوند  عزوجل  و هم تو، و هم همه‌ی مردم، این را می‌دانند (که عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه ، خیلی بخشنده و سخاوتمند است)[195].

شماخ بن ضرار در مدح عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه ، چنین سروده است:

إنـك يا ابـن جعفـر نعم الفـتي

 

ونعـم مـأوي طــارق إذا أتـي

ورب ضيف طرق الحي سري

 

صـادف زاداً و حديثاً ما اشتهـي[196]

یعنی: «ای ابن‌جعفر! تو، چه نیکو جوانمردی هستی و چه نیکو پناهگاهی برای افرادی که درب خانه‌ات را می‌کوبند. چه بسیار میهمانانی که شب‌هنگام درب خانه‌ات را می‌کوبند و با استقبال و سخنانی مواجه می‌شوند که مطلوب آنهاست».

باری عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه ، بیمار بود؛ در این اثنا، یک بادیه‌نشین، نزدش آمد و ابیات ذیل را سرود:

كم لـوعـة للنـدي وكـم قلق

 

للجود والـمكرمـات من قلقلك

ألبـسـك الـلّه منـه عـافـيـة

 

في نومك الـمعتري وفي أرقك

أخرج من جسمك السقام كمـا

 

أخــرج ذم الفعـال مـن عنقـك

یعنی: «چون تو، ناراحت و بیمار گشتی، بخشندگی و سخاوت و کرم نیز آشفته و مضطرب گردید.

خداوند، تو را در خواب و بیداری‌ات، از این بیماری شفا دهد، همچنانکه وجودت را از افعال زشت و خساست، عاری ساخته است».

عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  هزار دینار به شاعر مزبور، پاداش داد[197].

گذر عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  در یکی از سفرهایش، به دو جوان افتاد که مشغول برافروختن آتش در زیر دیگی بودند. یکی از آنها، رو به عبدالله  رضی الله عنه  کرد و گفت:

أقـول لـه حين ألفيـته

 

عليـك السـلام أبا جعفر

یعنی: «آن‌گاه که او را دریابم، با وی انس می‌گیرم و به او می‌گویم: ای ابوجعفر! سلام بر تو».

عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  با شنیدن این سخن، ایستاد و گفت: عليك السلام ورحمة الله.

آن جوان گفت:

وهذي ثيابي قد أخلقت

 

وقـد عفني زمـن منـكر

یعنی: «لباس‌هایم، کهنه شده و روزگار، به کامم تلخ و ناگوار است».

عبدالله  رضی الله عنه  فرمود: «لباس‌هایم را بگیر و بپوش تا روزگار، به کامت گردد». گفتنی است: در آن هنگام عبدالله  رضی الله عنه  لباسی فاخر بر تن داشت.

آن جوان گفت:

فأنـت كـريـم بـنـي هـاشم

 

وفي البيت منها الذي يذكر

یعنی: «تو، جوانمرد و بخشنده‌ی بنی‌هاشم هستی و همان‌گونه‌ای که تو را (به سخاوت و بخشندگی) توصیف می‌کنند».

عبدالله  رضی الله عنه  گفت: برادرزاده‌ام! آنچه تو می‌گویی، صفات رسول اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  است. (نه من) [198].

باری مردی، نامه ای برای عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  نوشت و آن را زیر بالشی گذاشت که عبدالله  رضی الله عنه  بر آن تکیه می‌داد. وقتی عبدالله  رضی الله عنه  آن بالش را برگرداند، مشاهده کرد که نامه‌ای آنجاست. و سپس تمام مطالب نامه را خواند. آن‌گاه نامه را سر جایش نهاد. در ضمن، کیسه‌ای حاوی پنج‌هزار دینار نیز آنجا گذاشت تا صاحب نامه، آن را بردارد. زمانی که نویسنده‌ی نامه، نزد عبدالله  رضی الله عنه  آمد، عبدالله  رضی الله عنه  فرمود: بالش را برگردان و آنچه را که زیر آنست، برای خود بردار. او نیز چنین کرد.

گفتگویی میان عبدالله بن زبیر و عبدالله بن جعفر  رضی الله عنهما  پیرامون بدهی زبیر  رضی الله عنه  :

عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  مبلغی معادل یک میلیون درهم به عنوان وام، به زبیر  رضی الله عنه  داده بود. پس از اینکه زبیر  رضی الله عنه  وفات نمود، عبدالله بن زبیر  رضی الله عنه  نزد ابن‌جعفر  رضی الله عنه  رفت و گفت: ای عبدالله! در وصیت‌نامه‌ی پدرم نوشته شده که وی، یک میلیون درهم از تو، بستانکار بوده است. آیا تو، این را قبول داری؟ پاسخ داد: زبیر  رضی الله عنه ، آدم راستگویی بود. از این‌رو هر زمان که بخواهی، می‌توانی طلبش را بگیری. پس از مدتی، عبدالله بن زبیر  رضی الله عنه  نزد عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  آمد و گفت: من، اشتباه کرده بودم؛ پدرم، در وصیت‌نامه‌اش نوشته است که تو، از او بستانکاری. ابن‌جعفر  رضی الله عنه  فرمود: باشد؛ همه را بخشیدم. ابن‌زبیر  رضی الله عنه  گفت: نه؛ من، این را نمی‌پذیرم[199].

ذهبی  رحمه الله  می‌گوید: این حکایت، حاکی از نهایت جود و سخاوتی است که تاکنون سراغ داریم[200].

کمک ابن‌جعفر  رضی الله عنه  به ابن‌عمار برای ازدواج:

محمد بن عبیدالله ابی‌ملیکه از پدرش از جدش روایت می‌کند که: باری فقیه ‌حجاز، ابن‌عمار، نزد نخاس رفت تا از وی کنیزی بخرد. نخاس، کنیزی بر وی عرضه داشت و قیمتی برایش تعیین نمود که خیلی فراتر از پولی بود که ابن‌عمار با خود داشت. کنیز مذکور، بسیار خوش‌سیما و زیبا‌روی بود و چون ابن‌عمار، او را دید، دلبسته‌اش شد. دلبستگی ابن‌عمار به آن کنیز، افزایش یافت و سبب بروز مشکلاتی برای او گردید. نخاس که از این موضوع باخبر شد، تا توانست بر قیمت کنیز افزود. از این‌رو وقتی ذکر این کنیز نزد ابن‌عمار به میان می‌آمد، از خود بی‌خود می‌شد. به همین سبب عطاء، طاووس و مجاهد رحمهم الله، نزدش رفتند و او را سرزنش کردند. ابن‌عمار، چنین سرود:

يلومني فيك اقوام اجالسهم

 

فمـا أبالي أطار اللوم أو وقعا

یعنی: «ای کنیز! همنشینانم، مرا به خاطر تو سرزنش می‌کنند، اما من از این ملامت‌ها باکی ندارم و بدان اهمیت نمی‌دهم».

سرانجام خبر دلباختگی ابن‌عمار به آن کنیز، به عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  نیز رسید. وی، شخصی را نزد صاحب آن کنیز فرستاد تا کنیز را به چهل‌ هزار درهم خریداری نماید و آن‌گاه به سرپرست کنیزانش دستور داد که آن کنیز را خوب بیاراید و لباس‌های زیبایی بر تنش نماید و او نیز چنین کرد. آن‌گاه ابن جعفر  رضی الله عنه  وارد مدینه شد و مردم از گوشه و کنار نزدش می‌آمدند و به سلام می‌کردند؛ خلاصه اینکه همه‌ی اهل حجاز‌، به استقبال ابن‌جعفر  رضی الله عنه  آمدند، اما خبری از ابن‌عمار نبود. عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  پرسید: «چه شده؟ چرا ابن‌عمار را نمی‌بینم؟» این خبر، به ابن‌عمار رسید؛ از این‌رو نزد ابن‌جعفر  رضی الله عنه  آمد. عبدالله  رضی الله عنه  می‌خواست به احترام ابن‌عمار برخیزد، اما ابن‌عمار نگذاشت. ابن‌جعفر  رضی الله عنه  پرسید: «دلباختگی‌ات به فلانی، با تو چه کرده است؟» پاسخ داد: «محبتش در گوشت وخون و مغز و استخوانم جای گرفته است». فرمود: «آیا اگر او را ببینی، می‌شناسی؟» گفت: «فدایت شوم؛ او، هر لحظه پیش روی من است و ذهنم، همواره بدو مشغول می‌باشد». ابن‌جعفر  رضی الله عنه  فرمود: «به خدا سوگند از زمانی که این کنیز را خریده‌ام، حتی لحظه‌ای به او نگاه نکرده‌ام». ابن‌جعفر  رضی الله عنه  دستور داد آن کنیز را بیاورند. آن کنیز، خرامان و با لباسی فاخر و زیبا بیرون آمد. ابن‌جعفر  رضی الله عنه  پرسید: «آیا دلربایت همین است؟» ابن‌عمار، گفت:

هي الّتي هام قلبي من تذكرها

 

والنفس مشغولة أيضاً بذكراها

یعنی: «آری؛ این، همان دلربایی است که دلباخته‌ و شیدایش شده‌ام».

ابن‌جعفر  رضی الله عنه  گفت: «اینک این کنیز از تو باشد. خداوند، او را برایت مبارک بگرداند». ابن‌عمار گفت: «فدایت شوم؛ تو، امروز لطفی در حق من نمودی که تنها از خداوند انتظار چنین لطف و احسانی می‌رود». پس از آنکه ابن‌عمار، با کنیزش، راهی خانه‌اش گردید، ابن‌حعفر  رضی الله عنه ، به غلامش دستور داد که یکصد هزار درهم به عنوان هدیه، به خانه‌ی ابن‌عمار ببرد تا آن‌دو، بدون هیچ دغدغه‌ای در کنار هم زندگی کنند. ابن‌عمار از فرط خوشحالی گریست و گفت: «به‌راستی خداوند می‌داند رسالت خویش را به چه کسی واگذار کند. ای ابن‌جعفر! فدایت شوم؛ قسم می‌خورم که هرچند خداوند  عزوجل  به ما وعده‌ی نعمت‌های جاودانه‌ی بهشت را داده است، اما تو، همین دنیا را برایمان بهشت گردانیدی»[201].

در سخاوت، هیچ‌کس جز پیرمردی از بنی‌عذره، از ما سبقت نگرفت:

بدیح، آزادشده‌ی عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  می‌گوید: در یکی از سفرها با عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  همراه بودم؛ در کنار خیمه ای اتراق نمودیم و متوجه شدیم که صاحب خیمه، پیرمردی از تیره‌ی بنی‌عذره است. در این اثنا بادیه‌نشینی دیدیم که شتری را به سوی ما می‌‌آورد. او، شتر را نزدمان آورد و از ما چاقو خواست. ما، چاقویی در اختیارش گذاشتیم و او، در دم، شتر را نحر کرد و گفت: «این، از آنِ شماست». روز دوم نیز همان پیرمرد، شتری به سوی ما آورد و از ما خواست که چاقویی در اختیارش بگذاریم تا شتر را برایمان نحر کرد. گفتیم: ما، هنوز گوشت داریم. گفت: «چطور ممکن است بگذارم در حضور من، گوشت مانده بخورید؟» سرانجام شتر را نحر نمود و تمام گوشت‌هایش را به ما داد. روز سوم نیز همان‌جا اتراق داشتیم که آن پیرمرد، شتری دیگر نزدمان آورد؛ هرچه گفتیم هنوز گوشت داریم، باز هم دست‌بردار نشد و آن را ذبح کرد و گفت: «چطور ممکن است من حضور داشته باشم و بگذارم که در حضور من، گوشت مانده بخورید؟ من، گمان می‌کنم شما آدم‌های خسیسی باشید. بدیح می‌گوید: سرانجام آن‌جا را ترک نمودیم و عزم سفر نمودیم. قبل از حرکت، ابن‌جعفر  رضی الله عنه  خادمش را فرا خواند و گفت: «از مال و منال، چه با خود داری؟» پاسخ داد: «بقچه‌ای از لباس و چهارصد دینار». ابن‌جعفر  رضی الله عنه  دستور داد که آن بقچه‌ی لباس را به همراه چهارصد دینار، برای آن پیرمرد ببرد. زمانی که کنیزِ ابن‌جعفر  رضی الله عنه  وارد خیمه شد، زنی را در آنجا دید و هدیه‌ی ابن‌جعفر  رضی الله عنه  را به او سپرد. آن زن، از قبول هدیه، امتناع ورزید و گفت: «ما، از تیره‌ای هستیم که در قبال ضیافت و میهمانی، مزدی نمی‌گیریم». کنیز ابن‌جعفر  رضی الله عنه  بازگشت و ماجرا را برای وی بازگو نمود. ابن‌جعفر  رضی الله عنه  گفت: «دوباره به خیمه‌اش برو و این هدیه را تقدیمش کن، اما اگر قبول نکرد، این بار، آن را کنار خیمه بگذار و خودت، بازگرد». وقتی کنیز ابن‌جعفر  رضی الله عنه  به درب خیمه رفت، آن زن، هدیه را نپذیرفت و گفت: «برو؛ خداوند، تو را برکت دهد؛ ما، طایفه‌ای هستیم که در قبال ضیافت و پذیرایی از میهمان، اجرت نمی‌گیریم. تو را به‌خدا اگر سماجت کنی و پیرمرد، بیاید‌ و تو را در این حال ببیند، حتماً تنبیهت خواهد کرد». کنیز، بقچه و کیسه‌ی پول را کنار خیمه گذاشت و به ما پیوست. پس از آنکه مسافتی را پیمودیم، شخصی را دیدیم که به سوی ما می‌آمد. از دور معلوم نبود که کیست، اما وقتی خوب نزدیک شد، دیدیم که همان پیرمرد است. وی، به ما نزدیک شد و هدایای ابن‌جعفر  رضی الله عنه  را به سویمان پرتاب نمود و به‌سرعت دور شد و حتی لحظه‌ای هم درنگ نکرد. ابن‌جعفر  رضی الله عنه  فرمود: «در سخاوت، هیچ‌کس جز این پیرمرد ‌عذری، از ما سبقت نگرفت»[202].

خداوند، اسراف‌کاران را دوست ندارد:

زنی، مرغی بریان نزد عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  آورد و گفت: «پدر و مادرم، فدایت؛ این مرغ، برایم به اندازه‌ی دخترم، عزیز بود و من، با او انس داشتم و از تخم‌هایش استفاده می‌کردم. با خود عهد بسته بودم که آن را در بهترین مکان ممکن، دفن کنم، اما هر چه اندیشیدم، در روی زمین، هیچ جایی بهتر از شکم تو برای دفن این مرغ نیافتم؛ از این‌رو تصمیم گرفتم آن را بریان کنم و به تو بدهم. ابن‌جعفر  رضی الله عنه  دستور داد تا آن مرغ را از او تحویل بگیرند و در قبال آن، مقداری گندم و قدری خرما و مبلغی پول، به وی بدهند. وقتی زن، هدایای ابن‌جعفر  رضی الله عنه  را دید، گفت: «پدرم، فدایت؛ (چرا در هدیه دادن زیاده‌روی و اسراف کردی؟!) خداوند، اسراف‌کاران را دوست ندارد»[203].

داستانی دیگر از بخشندگی ابن‌جعفر  رضی الله عنه :

یکی از اهالی بصره، مقداری شکر برای فروش به بازار مدینه آورد، اما کسی، شکرش را خریداری نکرد و بازارش، کساد و بی‌رونق شد. عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  به خزانه‌دارش دستور داد تا تمامی کالایش را از او خریداری نماید و به رایگان در اختیار مردم بگذارد[204]. در روایتی آمده است که وقتی بازار بازرگان مذکور، بی‌رونق شد، عده‌ای، او را راهنمایی کردند که نزد عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  برود. او نیز نزد ابن‌جعفر  رضی الله عنه  رفت و ابن‌جعفر  رضی الله عنه  تمام کالایش را به قیمت خوبی خریداری نمود و آن‌گاه همه را به‌طور رایگان در اختیار مردم نهاد. فروشنده‌، با مشاهده‌ی این وضعیت، پرسید: «آیا من هم می‌توانم چیزی از اینها بردارم؟» عبدالله  رضی الله عنه  فرمود: «آری»[205].

انفاق هدیه ای که از جانب یزید بن معاویه برای ابن‌جعفر  رضی الله عنه  ارسال شده بود:

یزید بن معاویه، هدیه‌ی ارزنده‌ای برای ابن‌جعفر  رضی الله عنه  ارسال کرد، اما ابن‌جعفر  رضی الله عنه  تمام آن را میان مردم مدینه تقسیم نمود و هیچ چیزی از آن را برای خود، نگه نداشت[206].

زمانی که عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  با یارنش، نزد یزید بن معاویه رفت، یزید دستور داد که دو میلیون دینار به عنوان هدیه به وی بدهند[207]. ذهبی می‌گوید: چنین هدیه‌ای از کسی همچون یزید به ابن‌جعفر  رضی الله عنه  هدیه‌ی چشمگیری نیست؛ زیرا یزید می‌دانست که ابن‌جعفر  رضی الله عنه  از او به خلافت سزاوارتر است»[208].

دعای یک بادیه‌نشین برای عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه :

بادیه‌نشینی، برای عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  این‌گونه دعا کرد: «خداوند، آن‌چنان نعمتی به تو ارزانی بدارد که از عهده‌ی شکرش برنیایی و تو را از بلاهایی که از تاب و توانت، خارج است، محافظت فرماید»[209].

حساب به دینار، بخشش به خروار:

باری عده‌ای، عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  را دیدند که به‌خاطر یک درهم با شخصی، چانه می‌زد. به او گفتند: تو، از اموال خویش، بی‌حساب و کتاب، بذل و بخشش می‌کنی و اینک به‌خاطر یک درهم، چانه می‌زنی؟! پاسخ داد: «آن، مال من است و آن را انفاق می‌کنم، اما (اینجا مسأله‌ی تجارت درمیان می‌باشد و) این، عقل من است که آن را برای تجارت به‌کار می‌گیرم. پس بر آن بخل می‌ورزم (تا در تجارت سود ببرم)»[210].

بخشنده، آنست که قبل از درخواست سائل، به وی کمک نماید:

عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  می‌گوید: «سخاوتمند، کسی نیست که پس از درخواست نیازمندان، به آنان کمک می‌کند؛ بلکه سخاوتمند، کسی است که چهره و طرز سخن گفتن طرف مقابلش به نیاز وی پی ببرد و به او کمک نماید. همانا سخاوتمند، کسی است که خود، آغازگر بذل و بخشش باشد (نه آنکه پس از درخواست نیازمندان، بذل و بخشش کند)»[211].

ما، نیکی‌هایمان را نمی‌فروشیم:

یکی از بازرگانان سواد، از ابن‌جعفر  رضی الله عنه  درخواست نمود که خواسته‌اش را با امیر مؤمنان علی  رضی الله عنه  درمیان بگذارد. ابن‌جعفر  رضی الله عنه  نیاز آن شخص را با علی  رضی الله عنه  درمیان نهاد. و به دستور امیر مؤمنان، به نیاز وی، رسیدگی شد. بازرگان مذکور، چهل‌هزار درهم به عنوان تشکر برای عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  فرستاد. اما عبدالله  رضی الله عنه  از پذیرش آن امتناع ورزید و گفت: «ما، نیکی‌هایمان را نمی‌فروشیم»[212].

در روایتی آمده است: «ما، در قبال نیکی و احسانی که به دیگران می‌کنیم، پولی نمی‌گیریم»[213].

همگان، در مال و ثروت ابن‌جعفر رضی الله عنه  سهم داشتند!

از معاویه بن عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  پرسیدند: پدرت، در سخاوت و بخشندگی به چه مقامی رسید؟ پاسخ داد: «انگار تمام مال و ثروت پدرم، از مردم بود و همگان را در مال و ثروت خویش، شریک و سهیم می‌دانست؛ هر آن‌کس که از وی چیزی درخواست می‌کرد، به خواسته اش می‌رسید و هر کس، از او تقاضایی می‌نمود، تقاضایش را برآورده می‌ساخت. هیچ گاه از بذل و بخشش، دریغ نمی‌کرد و هنگام نیاز، به ذخیره‌ی مال نمی‌پرداخت»[214].

رابطه‌ی عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  با معاویه  رضی الله عنه  :

عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  همواره نزد معاویه و عبدالملک، رفت و آمد می‌کرد و نزد آن‌دو از جایگاه والا و ویژه‌ای برخوردار بود. وی، شایستگی آن را داشت که پیشوا و امیر مؤمنان شود[215].

رابطه‌ی ابن‌جعفر  رضی الله عنه  با معاویه  رضی الله عنه  آن‌قدر استوار و صمیمانه بود که یکی از فرزندانش را معاویه نامید. ابان بن تغلب می‌گوید: نقل شده که عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  هر سال یک‌بار نزد معاویه  رضی الله عنه  می‌رفت و او نیز هر بار یک‌میلیون درهم به او می‌داد و به خواسته‌هایش رسیدگی می‌کرد[216].

روایات زیادی در کتاب‌های ادبی و تاریخی، پیرامون روابط ابن‌جعفر و معاویه  رضی الله عنه  نقل گردیده که بی‌اساس و غیرمعتبرند؛ اینک به ذکر نمونه‌‌ای از این روایات می‌پردازیم:

1- روایت یحیی بن سعید بن دینار:

شبی عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  در کاخ خضراء (سبز) میهمان معاویه  رضی الله عنه  بود که ناگهان‌ نامه‌ای به معاویه  رضی الله عنه  رسید و در آن، در مورد حسین بن علی  رضی الله عنه  ملامت شده بود. معاویه  رضی الله عنه  از فرط ناراحتی نامه را بر زمین کوبید و گفت: چه کسی مرا در مورد حسین بن ابی تراب سرزنش می‌کند، به خدا سوگند که من تصمیم گرفته‌ام که با وی چنین کنم و حتماً این کار را خواهم کرد. عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  با مدارا و نرمی به گفتگو با وی پرداخت و سرانجام برخاست و قصر را ترک گفت. به نظر می‌رسد (این رفتار معاویه) میان آن‌دو رخنه افکند و روابط آن‌دو را تیره کرد. وقتی عبدالله  رضی الله عنه  به خانه رسید، دستور داد مرکبش را آماده کنند و همان شب رهسپار مدینه شد. معاویه  رضی الله عنه  نیز درحالی که ناراحتی در چهره‌اش هویدا بود، به خانه رفت. همسرش، بنت قرظه[217] با مشاهده‌ی وی پرسید: بر ابن‌جعفر  رضی الله عنه  چه روا داشته‌ای؟ آیا به او دشنام داده و سخنانی در مورد پسرعمویش بر زبان رانده‌ای که وی را ناراحت کرده است؟ به خدا سوگند که کار بدی کرده‌ای؛ تو با این کار، رابطه‌ی میان ما و عبدالله  رضی الله عنه  را خدشه‌دار نموده‌ای. معاویه  رضی الله عنه  نتوانست آن شب بخوابد و مدام به کرده‌ی خویش فکر می‌نمود. صبحگاهان از جای برخاست و گفت: به خدا سوگند که امروز خودم باید عبدالله  رضی الله عنه  را از خواب بیدار کنم. و بالاخره عازم خانه‌ی وی گردید. در آن‌جا هیچکس را نیافت و به پرس‌و جو در مورد عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  پرداخت.به او گفتند: همان لحظه‌ای که از قصرت بیرون آمد، عازم مدینه شد. معاویه  رضی الله عنه  عده‌ای را به دنبال وی فرستاد و خطاب به آن‌ها گفت: هر جا او را یافتید، حتی اگر به خانه‌ی خویش در مدینه رسیده بود، او را باز‌گردانید و نزد من بیاورید. آنها خود را به عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  رساندند و او را نزد معاویه  رضی الله عنه  بازگرداندند. معاویه  رضی الله عنه  به خاطر سخنانی که آن شب زده بود، از وی عذرخواهی کرد و گفت: من تو را آزردم و تمام آنچه را که با خود بردی، به تو بخشیدم. گفته شده: زمانی که عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  عازم مدینه شد، یک شتر و تعداد فراوانی گوسفند (که از سوی معاویه  رضی الله عنه  به او هدیه شده بود) با خود برد و بدین ترتیب ناراحتی او برطرف گردید[218].

این روایت، صحیح نیست و ضمن منقطع بودن اسنادش، ضعیف است. یحیی بن سعید بن دینار سعدی که در سند این روایت وجود دارد، مجهول و ناشناخته است. این روایت را تنها به عنوان مثال ذکر نمودیم، اما در کتابهای ادبیات (شعر) و تاریخ، اشعاری نقل گردیده که ادعا شده این اشعار میان عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  و معاویه  رضی الله عنه  رد وبدل گردیده است.

به عنوان نمونه یونس بن میسره بن حلبس نقل می‌کند: باری به معاویه خبر رسید که عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  دچار مشکلات و تنگناهایی در زندگی شده (و مضطرب گشته است). به همین خاطر طی نامه‌ای دو بیت زیر را برای او نوشت و برای او ارسال کرد.

لـمـال الـمرء يصلحه فيغني

 

مفاقــره أعف من القنوع

يـسـد به نـوائب تعتريه

 

من الايام كالنهر الشروع

یعنی: «اگر اموال و دارایی کسی موجب رفع نیازهای وی شود (و او را بی‌نیاز سازد)، این، از قناعت بهتر است؛ زیرا دارایی‌اش، او را از مصائب و مشکلاتی که همچون سیلاب خروشان، در‌گذرِ ایام، او را در بر می‌گیرد، رهایی می‌بخشد».

در ضمن معاویه، عبدالله  رضی الله عنه  را به میانه‌روی توصیه کرد و به او سفارش کرد که دیگر مسافرت نرود و به خاطر این کار بر او خرده گرفت. اما عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  در قالب شعری، پاسخ معاویه  رضی الله عنه  را داد و از بخشندگی خود و نیز از اینکه با سخاوت و بخشندگی، آبروی خویش را می‌خرد، سخن گفت. از اینرو معاویه  رضی الله عنه  چهل هزار دینار برایش فرستاد تا بدهی‌های خود را بپردازد[219].

عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  و گوش دادن موسیقی:

بسیاری از کتاب‌های ادبی و تاریخی به عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  نسبت داده‌اند که وی، کنیزکانی داشته و همواره به موسیقی و زن‌بارگی مشغول بوده است. بدیهی است این روایات، صحت ندارد و درستی آنها ثابت نشده است. روایات ضعیف تاریخی در مورد عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  فراوان است؛ از جمله ابن عساکر، طی روایتی مفصل و طولانی آورده است: عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  از زنی آواز‌خوان (خواننده) بسیار خوشش می‌آمد و با خواندن وی به وجد می‌آمد[220]. ابن‌کثیر نیز با صیغه ای که بیانگر ضعف روایت است، روایتی به همین مضمون، نقل کرده است.

ابو‌عمر بن عبدالبر نیز در کتاب خویش آورده است: «گفته شده: (ابن جعفر  رضی الله عنه ) اشکالی بر گوش دادن موسیقی نمی‌دانست[221]». ذهبی در توضیح این روایت، هیچ سندی که قابل اعتماد باشد، ذکر ننموده است[222].

این‌گونه روایات، هیچ اعتباری ندارد و برخی از آنها، از اصل و پایه مورد تردید است. از اینرو بنده، این روایات را نمی‌پذیرم و معتقدم به هیچ‌وجه عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  موسیقی را مجاز نمی‌دانسته، و به زن‌بارگی و غنا نمی‌پرداخته است.

وفات ابن جعفر  رضی الله عنه :

عبدالله بن جعفر  رضی الله عنه  در سال هشتاد هجری یعنی همان سالی که سیل جحاف در مکه به وقوع پیوست، دار فانی را وداع گفت. از آن‌جهت این سیل را جحاف نامیده‌اند که هر‌آنچه را که بر سر راهش قرار داشت، نابود کرد و حجاجی را که در مسیر آن بودند، با خود برد؛ به نحوی که هیچ مرد و یا زنی، توان نجات دادن حجاج را نداشت. این سیل، آن‌چنان بزرگ (و خروشان) بود که آب‌های آن از کوه حجون در مکه[223] گذشت و افراد زیادی را غرق نمود.

گفته شده: آب، آن‌قدر شهر مکه را فرا گرفت که نزدیک بود ارتقاع آن، از خانه‌ی کعبه هم بگذرد[224]. نقل شده: ابن جعفر  رضی الله عنه  در سن80 سالگی و در سال 84 یا 85 هجری جان به جان آفرین تسلیم کرده‌ است. اما ابن عبدالبر معتقد است او در همان سال 80 هجری وفات کرد و ابان بن عثمان که در زمان عبدالملک بن مروان، امیر مدینه بود، بر وی نماز جنازه خواند[225].




[1]- نگا: التبیین في أنساب القرشیین، ص80-81. تاریخ خلیفة بن خیاط.

[2]- أنساب الأشراف (5/214)؛ نهایة الأرب (2/266).

[3]- التاریخ الکبیر، از بخاری (4/50).

[4]- الحلة السیراء از قضاعی، به‌نقل از الحسن بن علی، ص86.

[5]- الحسن بن علی، ص86.

[6]- مروج الذهب (3/15).

[7]- محاضرة الأبرار، از ابن‌العربی (1/66).

[8]- مختصر التاریخ، از کمازرونی، ص80.

[9]- سیر أعلام النبلاء (3/102).

[10]- أسد الغابة (4/450).

[11]- اهل ذمه، به یهود و نصاری و مجوسیانی گفته می‌شود که در ازای پرداخت جزیه، در پناه مسلمانان قرار می‌گیرند.

[12]- نگا: بخاری، شماره‌ی1312.

[13]- مسند احمد (3/422).

[14]- در روایت، به جای واژه‌ی رنگی، ورسی آمده است؛ ورس، گیاهی است کنجدمانند که پوست دانه‌اش، قرمز می‌باشد و در رنگرزی به‌کار می‌رود. (مترجم).

[15]- تاریخ دمشق.

[16]- الإصابة (5/361).

[17]- سیر أعلام النبلاء (3/102).

[18]- همان (3/102).

[19]- الإصابة (5/360).

[20]- همان (5/360).

[21]- البدایة والنهایة (11/354).

[22]- نگا: الإصابة (5/360).

[23]- سرایا، جمع سریه است و به آن دسته از جنگ‌های مسلمانان گفته می‌شود که شخص رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  در آن حضور نداشته است.

[24]- السرایا والبعوث النبویة، ص118.

[25]- شرح النووی علی صحیح مسلم (13/84).

[26]- فتح‌الباری (8/77).

[27]- شرح النووی علی صحیح مسلم (13/84)

[28]- خبط، به معنای تکاندن درخت با چوب‌دستی است و به برگ‌هایی که می‌افتد، خبط گویند.

[29]- فتح الباری (8/78).

[30]- نگا: تاریخ ابن‌عساکر (52/280)

[31]- همان.

[32]- نگا: مسلم، شماره‌ی1358.

[33]- نگا: بخاری، شماره‌ی4281.

[34]- نگا: بخاری، شماره‌ی4289.

[35]- بخاری، شماره‌ی4280.

[36]- قیادة الرسول صل الله علیه و آله و سلم  السیاسیة والعسکریة، ص196.

[37]- نگا: البدایة والنهایة (11/355).

[38]- الإستیعاب (3/1289)؛ ابن‌عبدالبر، این روایت را صحیح دانسته است.

[39]- میزان الإعتدال في نقد الرجال (3/2992)؛ نگاه کنید به: مرویات أبی‌مخنف في تاریخ الطبری، نوشته‌ی دکتر یحیی یحیی، ص45و46

[40]- سیر أعلام النبلاء (1/277)

[41]- الأنصار في العصر الراشدی، ص102و103.

[42]- نگا: مرویات أبی‌مخنف في تاریخ الطبری، ص45و46.

[43]- إستخلاف أبی‌بکر، ص50.

[44]- الإستیعاب في معرفة الأصحاب (2/594).

[45]- الخلافة والخلفاء الراشدون، ص 48 عیینه بن حصن، سرکرده‌ی جمعی از قبیله‌ی فزاره بود که با هزار شتر برای جنگ با مسلمانان در جنگ خندق با دیگر احزاب کفر، هماهنگ شده بود. رسول‌خدا صل الله علیه و آله و سلم  با سعد بن معاذ و سعد بن عباده  رضی الله عنهما  مشورت کرد تا با دادن ثلث خرمای مدینه به عیینه بن حصن، او را از همراهی با احزاب، منصرف کند. هر دو سعد در پاسخ نظرخواهی رسول‌خدا صل الله علیه و آله و سلم  گفتند: اگر این، فرمان خدا است که اجرایش کنید و اگر رأی خودتان می‌باشد، ما پیشنهاد می‌کنیم که چیزی به ایشان ندهیم. نگاه کنید به: طبقات ابن‌سعد، ترجمه‌ی محمود مهدوی دامغانی، ج2/ص90، نشر نو(1369)[مترجم].

[46]- الخلافة والخلفاء الراشدون، ص49.

[47]- الأنصار في العصر الراشدی، ص102.

[48]- نگا: تاریخ ابن‌عساکر (22/181).

[49]- ولاة مصر، از کندی، ص42،43؛ الولایة علی البلدان (2/9).

[50]- ولاة مصر، ص44؛ النجوم الزاهرة (1/94)

[51]- الکامل في التاریخ (2/354).

[52]- نگا: الولایة علی البلدان (2/10).

[53]- ر.ک: تهذیب تاریخ دمشق (4/39).

[54]- ولاة مصر، ص44.

[55]- الکامل (2/355)؛ الولایة علی البلدان (2/11).

[56]- نگا: مرویات أبی‌مخنف، ص211

[57]- تاریخ ابن‌عساکر، شرح حال عثمان  رضی الله عنه ، ص395.

[58]- المستدرک (2/355)؛ بر اساس شروط شیخین، صحیح است.

[59]- عثمان بن عفان، نوشته‌ی همین مؤلف، ص 407-409.

[60]- مرویات أبی‌مخنف، ص211.

[61]- منهاج السنة (1/111).

[62]- مرویات أبی‌مخنف في تاریخ الطبری، ص212.

[63]- تاریخ ابن‌عساکر، ص395؛ مرویات أبی‌مخنف، ص212.

[64]- تاریخ ابن‌عساکر، ص395

[65]- المصنف (15/268).

[66]- تاریخ ابن‌عساکر، ص395.

[67]- مرویات أبی‌مخنف في تاریخ الطبری، ص213.

[68]- طبقات ابن‌سعد (3/70)؛ سند این روایت، صحیح است.

[69]- بخاری، شماره‌ی7.

[70]- مرویات أبی‌مخنف في تاریخ الطبری، ص214.

[71]- تاریخ خلیفة، ص201؛ فتوح مصر، ص274؛ سیر أعلام (3/102).

[72]- طبقات ابن‌سعد (6/52)؛ تاریخ بغداد (1/77)؛ سیر أعلام (3/12).

[73]- النجوم الزاهرة (1/97)؛ البدایة والنهایة (7/251).

[74]- مرویات أبی‌مخنف في تاریخ الطبری، ص210.

[75]- ولاة مصر، ص45.

[76]- مرویات أبی‌مخنف في تاریخ الطبری، ص210.

[77]- ولاة مصر، ص45.

[78]- فتوح البلدان، ص229؛ الولایة علی البلدان (2/12).

[79]- النجوم الزاهرة (1/103).

[80]- النجوم الزاهرة (1/104)؛ سیر أعلام النبلاء (4/34).

[81]- البدایة والنهایة (8/303).

[82]- تاریخ ابن‌خلدون (4/112).

[83]- مرویات أبی‌مخنف في تاریخ الطبری، ص224.

[84]- النجوم الزاهرة (1/106).

[85]- تاریخ ابن‌عساکر (22/181).

[86]- الإستیعاب (3/1290).

[87]- همان (3/1291).

[88]- همان (3/1291).

[89]- تاریخ دمشق (52/286).

[90]- تاریخ دمشق (52/286).

[91]- تاریخ دمشق (52/286).

[92]- الإستیعاب (3/1292).

[93]- تاریخ دمشق (52/286).

[94]- نگا: تاریخ دمشق (52/286).

[95]- این ماجرا، در تاریخ دمشق (52/293،294) نقل شده است. [از آنجا که ذکر چنین روایتی، ضرورت چندانی ندارد، و مؤلف به‌قصد رفع برخی از اتهامات واردشده بر قیس  رضی الله عنه ، به ذکر این روایت پرداخته، از نقل روایت دیگری که نویسنده‌ی کتاب، در این زمینه آورده است، صرف نظر می‌کنیم و به بیان دیدگاه ابوعمر بن عبدالبر اندلسی  رحمه الله  می‌پردازیم که مؤلف، در نقد این روایت، بدان اشاره نموده است. (مترجم)]

[96]- نگا: الإستیعاب (3/1293).

[97]- تاریخ دمشق (52/287).

[98]- الإستیعاب (3/1292).

[99]- تاریخ دمشق (52/284).

[100]- الإستیعاب (3/1293).

[101]- سیر أعلام النبلاء (3/111).

[102]- الإصابة (5/361).

[103]- سیر أعلام النبلاء (3/112).

[104]- الإصابة (5/361).

[105]- الإصابة (5/361).

[106]- طبقات، تحقیق سلمی (1/214). سیر أعلام النبلاء (3/512).

[107]- طبقات، تحقیق سلمی (1/212).

[108]- سیر أعلام النبلاء (3/513).

[109]- طبقات، تحقیق سلمی (1/212).

[110]- طبقات، تحقیق سلمی (1/212).

[111]- طبقات، تحقیق سلمی (1/212).

[112]- طبقات، تحقیق سلمی (1/213).

[113]- طبقات، تحقیق سلمی (1/213).

[114]- نسب قریش، ص31؛ طبقات، تحقیق سلمی (1/214).

[115]- الإستیعاب (3/1009).

[116]- طبقات، تحقیق سلمی (1/214).

[117]- سنن نسائی (6/148)؛ البته در چاپ، نام راوی از عبیدالله به عبدالله تغییر نموده است.

[118]- مسند احمد (1/214).

[119]- المجمع (4/340).

[120]- سیر أعلام النبلاء (3/513).

[121]- سیر أعلام النبلاء (3/513).

[122]- سیر أعلام النبلاء (3/513).

[123]- مسند احمد (1/459)، شماره‌ی1836.

[124]- تاریخ دمشق (39/353)؛ الطبقات، تحقیق سلمی (2/14)، سند این روایت، حسن است.

[125]- الإستیعاب (3/100).

[126]- تاریخ طبری (6/55).

[127]- البدایة و النهایة (7/344).

[128]- الإنصاف، دکتر حامد، ص575.

[129]- نگا: تاریخ طبری (5/139)؛ طبقات، تحقیق سلمی (1/213).

[130]- الإستیعاب (1/89).

[131]- المجروحین، از ابن حبان (3/91)؛ تذکرة الحفاظ (1/343).

[132]- المجروحین (3/91).

[133]- سیر أعلام النبلاء (10/102).

[134]- تذکرة الحفاظ (1/343).

[135]- الکامل في ضعفاء الرجال (6/2110)

[136]- منهاج السنة (5/82).

[137]- تاریخ خلیفه، ص198.

[138]- طبقات ابن‌خیاط، ص27.

[139]- التاریخ الکبیر (2/123).

[140]- المستدرک (3/591)

[141]- مسند احمد (4/181)؛ این حدیث، حسن است.

[142]- مسند احمد (4/181)؛ این حدیث، حسن است.

[143]- الإستیعاب (1/89).

[144]- أسد الغابة (3/543)

[145]- نگا: تاریخ دمشق (29/360).

[146]- تاریخ دمشق (39/357).

[147]- تاریخ دمشق (39/358).

[148]- ذخائر العقبی في مناقب ذوی‌القربی، ص394.

[149]- تاریخ دمشق (39/356).

[150]- تاریخ دمشق (39/356).

[151]- الإصابة (4/331).

[152]- الإصابة (4/331)؛ سندش، صحیح است.

[153]- الإصابة (4/332).

[154]- الإصابة (4/332)؛ تاریخ دمشق (39/364).

[155]- التاریخ الصغیر، ص73

[156]- المعرفة و التاریخ (3/322).

[157]- تاریخ الإسلام، ص147.

[158]- تاریخ خلیفه، ص225

[159]- تاریخ الإسلام، ص147.

[160]- أسد الغابة (3/544).

[161]- یعنی صاحب دو بال. اشاره به روایتی است که رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: به جعفر در بهشت دو بال داده می‌شود تا با آن پرواز کند.(مترجم).

[162]- الاصابة (4/36).

[163]- الطبقات، ابن سعد (2/7).

[164]- همان (2/7).

[165]- الاصابة (4/37).

[166]- اسدالغابة (3/199).

[167]- البدایة واالنهایة (12/300).

[168]- الطبقات الکبری (2/6) با تحقیق سلمی.

[169]- همان (2/6).

[170]- همان (2/6).

[171]- بخاری، کتاب المغازی (4231).

[172]- فقه السیرۀ از منیر غضبان، ص535.

[173]- مسلم (2502 و 2503).

[174]- الصراع مع الیهود از أبی فارس (3/96).

[175]- الطبقات، به تحقیق سلّمی (2/8). سند این روایت بسیار ضعیف است و البته شواهدی نیز در تأیید آن وجود دارد.

[176]- مسند احمد (24/1) این روایت را وهب بن جریر از پدرش روایت کرده است.

[177]- مسلم، شماره‌ی 2428؛ سیر أعلام النبلاء (3/458).

[178]- سیر أعلام النبلاء (3/458) و مجمع الزوائد (9/286). رجال این روایت همه ثقه‌اند.

[179]- مسند احمد (1/204). این روایت را وهب بن جریر از پدرش نقل کرده و سندش، قوی است.

[180]- المستدرک (3/566 ـ 567) در سند این روایت اسماعیل بن عباس وجود دارد که ضعیف است.

[181]- الاصابة (4/38).

[182]- الطبقات، به تحقیق سلمی (2/11)؛ سند این روایت، ضعیف است.

[183]- طبقات (2/13)؛ سند این روایت، صحیح است.

[184]- الإصابة (4/37).

[185]- تاریخ دمشق (29/169).

[186]- سیر أعلام النبلاء (3/459)؛ بخاری (7/62).

[187]- الطبقات (2/16)؛ سند این روایت، صحیح است.

[188]- الإصابة (4/37).

[189]- الإستیعاب (3/88).

[190]- الإصابة (4/37).

[191]- الإستیعاب (3/288).

[192]- تاریخ دمشق (29/187).

[193]- سیر أعلام النبلاء (3/459).

[194]- الإستیعاب (3/882) و نیز گفته شده: نامش، عبدالله بوده است.

[195]- تاریخ دمشق (29/185).

[196]- الإصابة (4/39).

[197]- تاریخ دمشق (29/194).

[198]- تاریخ دمشق (29/199).

[199]- تاریخ الإسلام (61/80).

[200]- همان ص431.

[201]- تاریخ دمشق (29/195)؛ سیر أعلام النبلاء (3/461).

[202]- تاریخ دمشق (29/190).

[203]- تاریخ الإسلام (61/80)، ص430-432.

[204]- طبقات (2/19).

[205]- تاریخ دمشق (29/193).

[206]- الإصابة (4/38).

[207]- سیر أعلام النبلاء (3/457).

[208]- نگا: سیر أعلام النبلاء (3/457).

[209]- تاریخ دمشق (29/193).

[210]- تاریخ دمشق (29/201).

[211]- تاریخ دمشق (29/200).

[212]- تاریخ دمشق (29/186).

[213]- تاریخ دمشق (29/187).

[214]- تاریخ دمشق (29/198).

[215]- سیر أعلام النبلاء (3/458).

[216]- سیر أعلام النبلاء (3/459).

[217]- فاخته بنت قرظه بنت عمرو بن نوفل بن عبد مناف.

[218]- الطبقات (2/19 و 200). اسناد این روایت ضعیف و منقطع است.

[219]- تاریخ دمشق (29/200).

[220]- تاریخ دمشق (29/195).

[221]- الاستیعاب (3/881).

[222]- سیر اعلام النبلاء (3/463).

[223]- معجم البلدان (2/215).

[224]- البدایة والنهایة (12/296).

[225]- الاستیعاب (2/881).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...