مبحث چهارم
حسن بن علی در دوران خلفای راشدین رضی الله عنهم
حسن بن علی در دوران خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه
حسن و حسین رضی الله عنهما از منزلت و جایگاه ویژهای نزد خلفای راشدین رضی الله عنهم برخوردار بودند. ابوبکر، عمر، عثمان و علی رضی الله عنهم ، آن دو را خیلی دوست داشتند و با آنان بهنیکی رفتار میکردند. عقبة بن حارث میگوید: چند روز پس از وفات رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم همراه ابوبکر رضی الله عنه پس از نماز عصر بیرون شدم و علی رضی الله عنه در کنار ابوبکر رضی الله عنه راه میرفت. گذر ابوبکر رضی الله عنه به حسن بن علی رضی الله عنه افتاد که مشغول بازی با بچهها بود. ابوبکر رضی الله عنه او را روی گردنش گذاشت و گفت: «قسم میخورم که شبیه پیامبر است، نه شبیه علی». و علی رضی الله عنه لبخند میزد[1].
حسن بن علی رضی الله عنه از رفتار و سیرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه بسیار متأثر بود و از این رو نام یکی از فرزندانش را ابوبکر نهاد. روشن است که هیچکس نام شخص دیگری را بر فرزندش نمیگذارد مگر آنکه آن شخص را خیلی دوست داشته باشد. حسن رضی الله عنه از ابوبکر صدیق رضی الله عنه و دوران خلافتش، چه در حیات ابوبکر و چه پس از آن، چیزهای زیادی یاد گرفت؛ از جمله:
موضع ابوبکر رضی الله عنه در قبال فاجعهی وفات رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم
ابنرجب میگوید: زمانی که رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت، مسلمانان را اضطراب و آشفتگی شدیدی دربرگرفت؛ عدهای از آنان به حدی حیران و سرگشته شدند که توان روحی و فکریشان از هم پاشید و به کلی قاطی کردند؛ فشار مصیبت بر بعضی هم به اندازهای بود که توان ایستادن نداشتند و زیر بار اندوه خمیده گشتند؛ زبان برخی نیز چنان از این فاجعهی بزرگ بند آمد که اصلاً نمیتوانستند سخن بگویند؛ باور این مصیبت برای برخی به قدری شدید بود که بهکلی منکر وفات رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم شدند!»[2].
ابناسحاق میگوید: «با وفات رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم مصیبت بزرگی بر مسلمانان وارد شد؛ فرمودهی امالمؤمنین عایشه رضی الله عنها دربارهی مصیبت رحلت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم چنین به من رسیده که: (با وفات رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم برخی از عربها از دین برگشتند؛ یهودیان و نصاری گردنکشی کردند و نفاق و تزویر پدیدار شد؛ مسلمانان، با از دست دادن پیامبرشان همچون گوسفندانی شده بودند که در شبی تار و بارانی چوپانی نداشتند)»[3].
قاضی ابوبکر بن العربی میگوید: «… با مرگ رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم وضعیتی آشفته و پریشان به وجود آمد؛ کمر مسلمانان شکست و بزرگترین مصیبت بر آنان وارد شد؛ علی رضی الله عنه در خانهی فاطمه رضی الله عنها سر به زانوی غم نهاد؛ زبان عثمان رضی الله عنه به خاطر این مصیبت بند آمد و عمر رضی الله عنه چنان قاطی کرد که پرت و پلا میگفت و این کلمات بر زبانش جاری بود که: (رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم نمرده است؛ بلکه چون موسی علیه السلام به میعاد پروردگارش رفته و قطعاً باز میگردد و دست و پای کسانی را که میگویند ایشان وفات کردهاند، میبُرد)»[4]. زمانی که خبر وفات رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم به ابوبکر صدیق رضی الله عنه رسید، بلافاصله خودش را از سنح به مدینه رساند، به مسجد رفت و بیآنکه با کسی سخن بگوید، وارد حجرهی عایشه رضی الله عنها شد و به سراغ رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم رفت و دید که بُردی یمنی (پاچهای کتانی) به روی آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم کشیدهاند؛ ابوبکر رضی الله عنه پارچه را از صورت رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم کنار زد، ایشان را بوسید و گریست و رو به جسد مبارک فرمود: «پدر و مادرم، فدایت؛ به خدا سوگند که خداوند، تو را دو بار نمیمیراند؛ موتی که برایت مقدر بود، فرا رسید»[5]. ابوبکر رضی الله عنه به مسجد رفت؛ عمر رضی الله عنه ایستاده بود و میگفت که رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم نمردهاست…. ابوبکر رضی الله عنه گفت: «ای عمر! بنشین» اما عمر رضی الله عنه همچنان با فریاد و اضطراب سخن میگفت. ابوبکر رضی الله عنه برخاست و پس از حمد و ثنای خداوند، چنین فرمود: «کسی که محمد صل الله علیه و آله و سلم را عبادت میکرده، بداند که محمد صل الله علیه و آله و سلم وفات کرده و هر کس، خدای متعال را میپرستیده، بداند که خداوند، زنده است و هرگز نمیمیرد». و سپس آیهی 144 سورهی آلعمران را تلاوت نمود که:
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤﴾ [آل عمران: 144].
«محمد، تنها پیامبر است و پیش از او پیامبرانی آمدهاند و رفتهاند؛ پس آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، به عقب برمیگردید (و اسلام را رها میکنید)؟ و هر کس به عقب بازگردد (و کافر شود)، کوچکترین زیانی به خداوند نمیرساند؛ و خداوند به سپاسگزاران پاداش خواهد داد.»
پس از سخنرانی ابوبکر رضی الله عنه مردم، باورشان شد که واقعاً رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم وفات کردهاست و پس از آن، زار گریستند[6].
ابوبکر رضی الله عنه به استناد آیات قرآن، در جملاتی کوتاه مردم را از گیجی و سرگشتگی بیرون آورد و به زیبایی، فهم و شناخت درستی درباره پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و وفات آن حضرت به مردم ارائه داد و برایشان تشریح نمود که تنها خدای یگانه و همیشهزنده، سزاوار عبادت است و بس. ابوبکر رضی الله عنه به مردم فهمانید که اسلام پس از وفات محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم نیز همچنان پابرجا و ماندگار است[7]. ابوبکر رضی الله عنه ماندگاری اسلام را چنین بیان نمود که: «همانا دین خداوند، پابرجاست و کلمه و شریعت الهی والا و کامل؛ خدای متعال، ناصران دینش را یاری میرساند و دینش را عزت و سرافرازی میبخشد؛ اینک کتاب خدا درمیان ما است؛ همان کتابی که نور است و مایهی هدایت و بهبودی دلها از گمراهیها؛ کتابی که حلال و حرام را بیان نموده و هدایتگر محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم بوده است. به خدا سوگند ما از این نمیهراسیم که خلق خدا از هر سو برای جنگ با ما جمع شوند؛ چراکه شمشیرهای الهی(شمشیرهای مؤمنان بیرون مجاهد)، از غلاف است و ما هرگز آن را به زمین نمیگذاریم؛ بلکه همانطور که همراه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم جهاد کردیم، پس از این نیز با مخالفان دین خدا خواهیم جنگید؛ پس هر کس سر بتابد و سرکشی کند، به خود ستم کرده است»[8].
وفات رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مصیبتی بزرگ و آزمایشی سخت بود که در خلال آن مصیبت دردناک و پس از آن، شخصیت ابوبکر صدیق رضی الله عنه به عنوان رهبری بینظیر و پیشوایی بیمثال جلوه نمود[9]. انوار یقین چنان در دل ابوبکر رضی الله عنه تابید که حقایق ایمانی در سراسر وجودش جای گرفت و حقیقت بندگی، حقیقت نبوت و حقیقت مرگ را برایش نمایان کرد تا حکمت و فرزانگیش در آن وضع بحرانی پدیدار گردد و بتواند مردم را به سوی توحید سوق دهد و بگوید: «هر کس خدا را پرستش میکرده، پس بداند که خدا، همیشه زنده است و هرگز نمیمیرد». و توحید که هنوز در دل یاران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم تازه و راسخ بود، به اندک اشاره و یادآوری ابوبکر صدیق رضی الله عنه برانگیخته شد و آنان را به حقیقتی بازگردانید که به خاطر مصیبت وفات پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از یاد برده بودند[10]. عایشهی صدیقه رضی الله عنها میفرماید: «به خدا سوگند که مردم، این آیه را فراموش کرده بودند تا اینکه ابوبکر رضی الله عنه این آیه را تلاوت کرد و گویا مردم، آیه را از ابوبکر شنیدند... »[11].
شکی نیست که این ماجرا، در حافظهی حسن رضی الله عنه ماند و یکی از درسها و آموزههای ماندگار در ذهنش گردید. زمانی که رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم دار فانی را وداع گفت، حسن رضی الله عنه ، هفت یا هشتساله بود. چنین سن و سالی، دوران رشد و باروری حافظهی کودک است و ذهن کودک در این دوران، همچون ذرهبینی است که تمام تصاویر و صحنههایی را که مشاهده مینماید، با تمام جزئیات آنان، به حافظه میسپارد. حسن رضی الله عنه ، در آن زمان کودک تیزهوش و زرنگی بود که تمام رخدادهای آن دوران را به خاطر سپرد و آنچنان فهم و درک شایانی داشت که به تمام مسایل پی میبرد. از اینرو جزئیات رویکرد ابوبکر صدیق رضی الله عنه در ماجرای جانسوز وفات رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم را به یاد داشت و از این رو شدیداً تحت تأثیر عملکرد ابوبکر و موضع ارزنده و بینظیرش در شرایط بحرانی وفات پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم قرار گرفت و همین، یکی از زمینههای محبت وافرش به ابوبکر رضی الله عنه گردید و باعث شد که نام یکی از پسرانش را ابوبکر بگذارد.
پس از آنکه صحابه واقعیت وفات رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم را باور نمودند، انصار در سقیفهی بنیساعده در روز دوشنبه 12 ربیعالاول سال 11 هجری گرد آمدند تا از میان خود کسی را به جانشینی رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم برگزینند[12].
انصار رضی الله عنه پیرامون رییس خزرجیان سعد بن عباده رضی الله عنه جمع شدند؛ خبر اجتماع انصار در سقیفهی بنیساعده به مهاجرین رسید که با ابوبکر رضی الله عنه برای انتخاب جانشین پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گرد آمده بودند[13]. برخی از مهاجران گفتند: بیایید با هم نزد برادران انصار برویم که آنان نیز در این امر، حق و سهمی دارند[14]. عمر رضی الله عنه میگوید: «...سپس به راه افتادیم و در سقیفهی بنیساعده به جمع انصار پیوستیم؛ آنان در آنجا گرد آمده بودند و شخصی جامه بهخودپیچیده، درمیانشان بود (که به خاطر پوششی که داشت، شناخته نمیشد.) پرسیدم: او کیست؟ گفتند: سعد بن عباده رضی الله عنه است. گفتم: او را چه شده (که چنین خودش را در لباس پیچیده)؟ گفتند: به شدت بیمار است. ما نیز درمیان انصار نشستیم. پس از اندکی شخصی از آنان برخاست و پس از حمد و ثنای الهی چنین گفت: «ما ناصران دین خداییم و دستهای بزرگ از اسلام؛ و شما نیز ای گروه مهاجران! جماعتی از ما مسلمانان هستید؛ اما عدهای از قوم و قبیلهی شما آمدهاند تا ما را از اساس حذف کنند و سهم و حق ما را از خلافت نادیده بگیرند.» زمانی که آن شخص سکوت کرد، من آهنگ آن کردم تا در حضور ابوبکر رضی الله عنه سخنی بگویم که در پاسخ آن شخص آماده کرده بودم؛ اما تا حدودی در حضور ابوبکر رضی الله عنه مدارا میکردم. هنگامی که خواستم سخن بگویم، ابوبکر رضی الله عنه که صبر و حوصلهی بیشتری از من داشت، مرا به صبر و خودداری واداشت و سپس خود شروع به سخن نمود. به خدا سوگند ابوبکر رضی الله عنه هیچ سخنی بر زبان نیاورد مگرکه سنجیدهتر و آراستهتر از سخنانی بود که من قصد گفتنش را داشتم. او (در بخشی از سخنانش) چنین گفت: «آنچه، از فضایل و خوبیهایتان بیان کردید، قطعاً سزاوار و شایستهی آن هستید. اما امر خلافت جز برای قریشیان مقرر نشده که قریش از لحاظ نسب و جایگاه قبیلهای از همه برتر است. من برای شما یکی از این دو نفر را میپسندم؛ با هر کدامشان که میخواهید، بیعت کنید». و سپس دست من و ابوعبیده بن جراح رضی الله عنه را گرفت. ابوبکر رضی الله عنه در آن وقت بین من و ابوعبیده رضی الله عنه نشسته بود. من هیچ یک از سخنان ابوبکر رضی الله عنه را ناپسند نپنداشتم جز همین سخن را که عهدهداری خلافت را برای من پیشنهاد نمود؛ زیرا به خدا سوگند که من، این را بیشتر دوست داشتم که گردنم زده شود و به من پیشنهاد امارت بر قومی که ابوبکر رضی الله عنه درمیانشان بود، داده نشود. چراکه اگر گردنم زده شود، در معرض معصیت قرار نمیگیرم... ».
شخصی از انصار گفت: «من، چون خرمابنی[15]. هستم که سرد و گرم روزگار چشیده (و بنا بر تجربه و جایگاه خود پیشنهادی دارم که قابل تصویب و اجراست)؛ یک نفر از ما (انصار) به عنوان امیر تعیین شود و یک نفر هم از شما ای قریشیان!» (عمر رضی الله عنه ) میگوید: «همهمه بالا گرفت و سر و صدا به راه افتاد. من از آن ترسیدم که اختلاف درمیان مردم گسترش یابد؛ بنابراین گفتم: ای ابوبکر! دستت را دراز کن و او نیز دستش را دراز کرد و با او بیعت کردم و مهاجران و انصار نیز با او بیعت نمودند»[16].
در روایت احمد رحمه الله چنین آمده است: …ابوبکر رضی الله عنه سخن گفت و تمام آیات و احادیثی را که در فضیلت انصار آمده، بیان نمود و گفت: «می دانید که رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم فرموده است: «لو سلكَ النّاسُ واديًا وسلكت الأنصارُ واديًا سلكتُ وادي الأنصارِ» یعنی: «اگر همهی مردم، راهی را در پیش بگیرند و انصار، راه دیگری را؛ من به راه انصار میروم». تو ای سعد بن عباده! نشسته بودی که رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم فرمودند: «قريش، ولاّةُ هذا الأمرِ فَبَرُّ النّاسِ تبعٌ لِبَرِّهم وفاجرُ النّاسِ تبعٌ لفاجرِهم» یعنی: «قریش، والیان و صاحبان این امر (زمامداری امور مسلمانان) هستند؛ بنابراین بهترین مردم، از شایستهترین آنها به نیکی پیروی میکند و بدترین و تبهکارترینشان نیز پیرو تبهکار و فاجر ایشان میباشد». سعد بن عباده رضی الله عنه گفت: «راست میگویی. ما، وزیر هستیم و شما امیر»[17].
ابوبکر صدیق رضی الله عنه هیچ میل و رغبتی به امارت و ریاست نداشت. بیرغبتی ابوبکر رضی الله عنه برای پذیرش مسؤولیت خلافت، از سخنرانیش نمایان میگردد که در مورد قبول این مسؤولیت فرموده است: «به خدا سوگند که هیچ شب و روزی، آزمند امارت نبودم و هیچگاه به آن رغبت نداشتم و هرگز ـ نه در نهان و نه آشکارا ـ از خدا نخواستم که مرا بر مسند امارت بنشاند. بلکه همواره از این میترسیدم که مبادا به این آزمایش مبتلا شوم. من، در امارت (و فرمانروایی) هیچ آرامشی نمیبینم وآن را مسؤولیت بزرگی میدانم که بر گردنم نهاده شده و خود را در قبال آن ناتوان میدانم مگر آنکه خدای متعال، یاریم رساند و توانم بخشد تا از عهدهی این مسؤولیت برآیم؛ اما باز هم دوست دارم که افرادی قویتر از من به جایم بر این جایگاه مینشستند»[18].
ابوبکر رضی الله عنه بارها در دوران خلافتش خواست تا در صورت وجود هرگونه مخالفتی از سوی مسلمانان نسبت به خلافتش، از این مسؤولیت کنارهگیری نماید و بلکه بارها مردم را به این خاطر قسم داد تا در صورت وجود نارضایتی، از کارش استعفا دهد. باری خطاب به مردم فرمود: «ای مردم! شما را به خدا سوگند که اگر کسی از شما پشیمان است که با من بیعت نموده، برخیزد (و بیعتش را پس بگیرد). علی بن ابیطالب رضی الله عنه در حالی که با خود شمشیری داشت، برخاست و به ابوبکر رضی الله عنه نزدیک شد؛ یک پایش را بر پلهی منبر نهاد و گفت: «به خدا سوگند که ما بر تو نمیشوریم و تو را کنار نمیزنیم؛ تو کسی هستی که رسولخداe تو را (برای نماز) جلو کرد. پس چه کسی به خود جسارت میدهد که تو را پس بزند؟!»[19].
همهی اینها، حقایقی است که حسن رضی الله عنه بر خلاف ادعای برخی، از ماجرای سقیفه فرا گرفت. ابوبکر رضی الله عنه تنها کسی نبود که به خلافت و عهدهداری مسؤولیتهای سنگین رغبتی نداشت؛ بلکه بیرغبتی به پُستها و مسؤولیتها، ویژگی مسلمانان آن دوره و آمیخته با روح و روانشان بود. بنابراین اندکی دقت نظر در گفتگویی که در سقیفهی بنیساعده جریان یافت، این نکته را روشن میسازد که گفتمان سقیفه، از چارچوب بیرغبتی صحابه رضی الله عنهم نسبت به دنیا، بیرون نبوده است. علاوه بر این گفتمان سقیفه، بیانگر اشتیاق وافر انصار رضی الله عنه به تداوم و ماندگاری دعوت اسلامی در آینده و رایزنی در اینباره میباشد؛ سقیفه، آمادگی انصار و بلکه تمام صحابه را برای ادامهی جانفشانی در راه خدا نمایان میکند. انصار رضی الله عنه آن هنگام که اطمینان یافتند با روی کار آمدن ابوبکر رضی الله عنه دعوت اسلامی تداوم مییابد، در بیعت و بستن پیمان با ابوبکر رضی الله عنه درنگ نکردند. با وجودی که ماجرای سقیفه، نمادی از وحدت و یکپارچگی صحابه رضی الله عنهم میباشد، برخی بدون بررسی دقیق و علمی گفتمان سقیفه، چنین میپندارند و مینگارند که صحابه رضی الله عنهم در سقیفه با هم اختلاف پیدا کردند. بدون تردید چنین پنداری، با روح آن دوره و امید و آرزوهایی که صحابه برای تداوم اسلام داشتند، هیچگونه سازگاری و تطابقی نمییابد. اگر این پندار را بپذیریم که گردهمایی اصحاب در سقیفه، به دودستگی مهاجرین و انصار انجامیده است، این پرسش ایجاد میشود که انصار با آنکه اهل مدینه بودند و از لحاظ توانایی و آمادگی برای رویارویی با مخالفشان در سطح بالایی قرار داشتند، چگونه به نتیجهی سقیفهی بنیساعده تن دادند و با ابوبکر رضی الله عنه بیعت کردند؟! و چگونه امکان دارد انصار، آنگونه که برخی پنداشتهاند با مهاجران اختلاف پیدا کنند و در عین حال به خلافت ابوبکر رضی الله عنه تن دهند و حاضر شوند در لشکرش به شرق و غرب گسیل شوند و برای تثبیت ارکان و پایههای خلافتی که ابوبکر رضی الله عنه در رأس آن قرار داشت، مجاهده و جانفشانی نمایند؟![20]. بازخوانی تاریخ آن دوران، بیانگر اشتیاق و تلاش وافر انصار رضی الله عنه برای اجرا و انجام سیاستهای خلیفه و از جمله جهاد با مرتدان (ازدین برگشتگان) میباشد. هیچ یک از انصار و بلکه هیچ یک از مسلمانان از بیعت با ابوبکر رضی الله عنه امتناع نکرد. پیمان برادری مهاجرین و انصار، بسی بزرگتر و فراتر از تخیلات و گمانهای کسانی است که با نگارش و پردازش روایاتی دروغین و مغرضانه میکوشند تا چنین وانمود کنند که مهاجران و انصار با هم اختلاف پیدا کردند[21]. یا ادعا نمایند که ماجرای سقیفهی بنیساعده، دسیسهای از پیش طراحیشده بود که بر روح و روان حسن بن علی رضی الله عنه آثار منفی و ناخوشایندی نهاد[22].
حقیقتی که حسن بن علی رضی الله عنه به آن دست یافت، این بود که بر خلاف پندار یا ادعای برخی از اراجیفپردازان، هیچگونه بحران و اختلاف کوچک و بزرگی بر سر مسألهی خلافت به وجود نیامده و تاریخ، هیچ گزارش قابل اعتماد و صحیحی ارائه نداده که بر دسیسه و همدستی ابوبکر و عمر و ابوعبیده رضی الله عنه در جریان سقیفهی بنیساعده دلالت نماید و اساساً اصحاب رضی الله عنه ترساتر و خداترستر از آن بودند که چنین دسیسهای نمایند تا قدرت و خلافت را در دست بگیرند.
پیشتر سخن حسن بن علی رضی الله عنه را آوردیم که به یادگیری نماز از رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم اشاره نمود. آری! حسن رضی الله عنه در مسجدالنبی صل الله علیه و آله و سلم رفت و آمد داشت و از این رو به یاد داشت که رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم در دوران بیماریاش ابوبکر رضی الله عنه را برای امامت نماز جلو کرده بود و نیز از چند و چون به خلافت رسیدن ابوبکر رضی الله عنه آگاه بود. بنابراین باور و اعتقاد حسن بن علی رضی الله عنه در مورد خلافت ابوبکر رضی الله عنه همان عقیدهی اهل سنت بوده و با توجه به پیشینهی درخشان ابوبکر رضی الله عنه و نیز پیشنمازی وی در حیات رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم خلافت صدیق رضی الله عنه را درست و شرعی میدانسته است. حسن رضی الله عنه با نگاهی تیزبینانه به جریان امامت ابوبکر رضی الله عنه در روزهای پایانی حیات رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم ، فرمان آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم را در مورد امامت ابوبکر رضی الله عنه نوعی اشاره بدین نکته دانست که ابوبکر رضی الله عنه بیش از همه شایستهی خلافت است. اهلسنت بر این اجماع کردهاند که ابوبکر رضی الله عنه بیش از همه سزاوار جانشینی رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم بود؛ چراکه فضیلت و پیشینهی وی بر کسی پوشیده نیست و رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم در دوران حیات خویش، او را بر تمام صحابه مقدم قرار داد و امام جماعت نمود. صحابه رضی الله عنهم و از جمله حسن رضی الله عنه کنهِ این قضیه را دریافتند و بر خلافت ابوبکر رضی الله عنه اجماع کردند و هیچ یک از آنان، با خلافت ابوبکر رضی الله عنه مخالفت نورزید. عقیدهی ما، این است که امکان ندارد صحابه رضی الله عنهم بر گمراهی و ضلالتی، به اجماع و اتفاق نظر برسند. همهی صحابه با ابوبکر رضی الله عنه بیعت کردند و همواره از وی اطاعت و حرفشنوی داشتند و هیچ یک از آنان در مورد خلافت ابوبکر رضی الله عنه مخالفت نکرد[23]. از سعید بن زید سؤال شد: «چه زمانی با ابوبکر رضی الله عنه بیعت شد؟» سعید پاسخ داد: «همان روزی که رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم وفات نمودند؛ چراکه صحابه دوست نداشتند، ماندهی آن روز را در حالی سپری کنند که در جماعت نباشند»[24].
برخی از علما از قبیل: خطیب بغدادی[25].، ابوالحسن اشعری[26].، ابوالمعالی جوینی[27]. و ابوبکر باقلانی[28]. اجماع صحابه و سایر سرآمدان دینی اهل سنت و جماعت را در این باره نقل کردهاند که ابوبکر صدیق رضی الله عنه بیش از هر کسی سزاوار و شایستهی خلافت بوده است[29].
حسن رضی الله عنه ارکان و پایههای خلافت اسلامی را شناخت و دریافت که خلافت اسلامی، بر اساس شورا و بیعت میباشد و مسلمانان بر این اجماع دارند که تشکیل خلافت، واجب است تا با تعیین خلیفه به امور مسلمانان رسیدگی شود، حدود و قوانین شرعی اجرا گردد و خلیفه، توانمندیهای حکومت و مردم را برای گسترش دعوت اسلامی بکار بندد؛ برای حمایت دین و امت، جهاد را بپا دارد؛ حقوق مردم را تأمین کند و با عدالت و دادگستری، بیداد و ستم را ریشهکن کند و نیازهای ضروری آحاد جامعه را به خوبی برآورده سازد[30].
به هر حال بزرگان و سرآمدان صحابه در سقیفهی بنیساعده با ابوبکر رضی الله عنه بیعت کردند و روز بعد او را به عنوان خلیفه معرفی نمودند و بدینسان تمام امت، به طور عمومی با ابوبکر رضی الله عنه بیعت کردند[31].
حسن رضی الله عنه از آنچه در سقیفهی بنیساعده گذشت، مجموعهای از مبادی و قواعد حکومت دینی را آموخت که میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
1- تعیین خلیفه و کاردار از طریق انتخاب صورت میگیرد.
2- بیعت، یکی از پایهها و شیوههای انتخاب است که به حکومت، مشروعیت میبخشد.
3- باید کسی را به عنوان خلیفه برگزید که دیانت و کفایتش در ادارهی امور، بیش از دیگران باشد؛ لذا سنجهی صلاحیت در گزینش خلیفه، بر اساس ارزشهای اسلامی، فردی و اخلاقی میباشد.
4- خلافت، نباید موروثی باشد. به عبارت دیگر نباید مبنای انتخاب خلیفه را وراثت نسبی یا قبیلهای قرار داد.
5- آنچه در سقیفهی بنیساعده در مورد شرافت قریش به میان آمد، مبتنی بر واقعنگری و دلایلی بود که باید به آن توجه میشد و اصلاً در انتخاب خلیفه هر شرافت و مسألهای که با اصول اسلام تعارضی نداشته باشد، معتبر است و مورد توجه قرار میگیرد.
6- فضای حاکم بر گفتمان سقیفه، بدور از هرج و مرج، دروغ، عهدشکنی و دسیسهگری بود و چنان سلامت و امنیتی در خود داشت که میتوان آن را فرایند گردن نهادن صحابه در برابر نصوص شرعی دانست؛ چراکه نصوص شرعی، به عنوان اصول مذاکره بر گفتمان سقیفه حاکم شده بود[32].
حسن بن علی رضی الله عنه رهنمودهای نبوی و خلفای راشدین رضی الله عنهم را بهخوبی فرا گرفت؛ از اینرو هنگام واگذاری خلافت به معاویه رضی الله عنه این شرط را برای وی مطرح کرد که همواره به کتاب و سنت و روش خلفای راشدین رضی الله عنهم پایبند باشد. بدینسان واضح میگردد که حسن رضی الله عنه علم و دانش دقیقی از چند و چون خلافت در دوران ابوبکر صدیق رضی الله عنه داشته است. ابوبکر صدیق رضی الله عنه پس از آنکه مسؤولیت خلافت را بر عهده گرفت، خطبهی شکوهمندی ایراد نمود که هرچند مختصر و کوتاه بود، ولی از باارزشترین خطبههای اسلامی به شمار میآید؛ چراکه ابوبکر صدیق رضی الله عنه در آن، به بیان اصول عدالتگستری و مهرورزی در تعامل میان حکومت و مردم میپردازد و بر این تأکید میکند که اطاعت از ولی امر و کاردار مسلمانان، منوط به این است که او، فرمانبردار خدا و رسول باشد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه در این خطبه به صراحت، نقش جهاد را در سرافرازی امت بیان میفرماید و از فحشا و بدکاری برحذر میدارد که مایهی فساد، فروپاشی و ازهمگسیختگی جامعه میباشد[33].
حسن بن علی رضی الله عنه ، از خلال سخنرانی ابوبکر صدیق رضی الله عنه و اتفاقات پس از وفات رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم به مهمترین شاخصهای ساختار حکومت در آغاز دوران خلافت راشده پی برد که از آن جمله میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
1- قرآن کریم و سنت نبوی، مصادر قانونگذاری در حکومت ابوبکر صدیق رضی الله عنه
ابوبکر صدیق رضی الله عنه در بخشی از خطبهای که ایراد فرمود، چنین گفت: «تا زمانی که از خدا و رسول اطاعت کردم، از من اطاعت کنید و هرگاه از اطاعت خدا و رسول سر تافتم، پس نباید از من فرمانبرداری نمایید».
2- نظارت همگانی بر حاکم، حق شهروندی مردم در حکومت اسلامی
ابوبکر صدیق رضی الله عنه در خطابهاش به مردم چنین فرمود: «اگر نیک و درست عمل کردم، مرا یاری رسانید و اگر عملکردم نادرست بود، مرا اصلاح کنید».
ابوبکر صدیق رضی الله عنه در جمع مردم چنین فرمود: «کسی که درمیان شما ضعیف (و حقباخته) است، نزد من قوی خواهد بود تا به خواست خدا حقش را به او بازگردانم و هر کس که درمیان شما قوی است (و حق دیگران خورده) نزد من ضعیف خواهد بود تا به خواست خدا حق را از او بستانم (و به صاحب حق بازپس دهم)».
4- صداقت و راستی، اساس تعامل حکومت و مردم
ابوبکر صدیق رضی الله عنه در سخنرانیش تصریح کرد که: «صدق و راستی، کمال امانت است؛ و دروغ، کمال خیانت».
صداقت و راستی، اساس تعامل حکومت و مردم، در دوران خلفای راشدین بود.
5- جهاد در راه خدا، اولویت خلافت اسلامی
ابوبکر صدیق رضی الله عنه در بخشی از سخنرانی تاریخی خود در نخستین روز خلافتش چنین فرمود: «هیچ قومی، جهاد در راه خدا را ترک نکردند، مگر آنکه خدای متعال، آنان را به خفت و خواری کشاند»[34]. ابوبکر رضی الله عنه خلق و خوی مجاهدانهاش را در میادین نبرد کفر و ایمان، به طور مستقیم از رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم فراگرفته و حقیقت فرمودهی رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم را دریافته بود که فرموده است: «إذا تبايعتم بالعينة وأخذتم أذناب البقر ورضيتم بالزرعِ وتركتم الجهادَ سلّط اللّهُ عليكم ذلاًّ لاينزعه حتّى ترجعوا إلى دينكم»[35]. یعنی: «هرگاه داد و ستد ربوی عینه را انجام دهید و دُم گاوها را بگیرید[36]. و به کشت وزراعت خرسند و راضی گردید و جهاد در راه خدا را رها کنید، خداوند، بر شما خواری و خفتی مسلط میکند که آن را از شما برنمیدارد تا آنکه به دینتان بازگردید».
6- مبارزه با مفاسد اجتماعی، اولویت دیگر خلافت اسلامی
ابوبکر رضی الله عنه با بیان اینکه پیامد گسترش فساد و بیبند و باری در جامعه، عذابی عمومی از سوی خدای متعال است، فرمودهی رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم را یادآوری کرد که فرموده است: «لمتظهر الفاحشةُ في قومٍ حتّي يعلنوا بها إلاّ فشا فيهم الطاعونُ والأوجاعُ التي لم تكن مضت في أسلافهم الّذين مضوا...»[37]. یعنی: «هرگز فحشا و بدکاری در قومی به طور علنی نمایان نمیشود مگر آنکه طاعون و بیماریهایی درمیانشان شیوع مییابد که در گذشتگانشان نبوده و سابقه نداشته است...».
آنچه بررسی کردیم، شرحی بود بر سخنرانی ابوبکر صدیق رضی الله عنه که در نخستین روز خلافتش ایراد کرد و سیاستهای حکومتش را ترسیم و تبیین نمود. ابوبکر رضی الله عنه حدود مسؤولیتهای حاکم را توضیح داد و به تبیین میزان رابطهی حاکمیت و مردم پرداخت. در سخنرانی ابوبکر رضی الله عنه مهمترین ارکان تشکیل حکومت و ساز و کارهای اساسی، برای فرهنگسازی در جامعه بیان شده است.
بیعت علی بن ابیطالب با ابوبکر
روایات صحیح، دال بر این است که زبیر بن عوام و علی بن ابیطالب رضی الله عنهما روز پس از وفات رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم یعنی در روز سهشنبه با ابوبکر رضی الله عنه بیعت کردند. حسن رضی الله عنه در موقعیتهای مختلف، پدرش را در کنار ابوبکر رضی الله عنه دیده و بدین سان به ارادت و خیرخواهی وی نسبت به خلیه پی برده بود. علی رضی الله عنه نه تنها هیچگاه از ابوبکر رضی الله عنه جدا نشد و از جماعت وی نبرید، بلکه همواره مشاور ابوبکر رضی الله عنه بود و با او در تدبیر امور مسلمانان مشارکت میکرد.
آری! علی رضی الله عنه در خلافت ابوبکر رضی الله عنه مشاور و رازدار وی بود و مسایل مسلمانان را ارزیابی میکرد و آنچه را به مصلحت مسلمانان بود، بر هر چیز دیگری ترجیح میداد. یکی از مهمترین دلایل ارادت و خیرخواهی علی رضی الله عنه نسبت به ابوبکر رضی الله عنه و صیانت از خلافت و حفظ یکپارچگی امت، این است که وقتی ابوبکر رضی الله عنه تصمیم گرفت شخصاً به ذیالقصه[38]. برود و فرماندهی لشکر اسلام را در جنگ با مرتدان بر عهده بگیرد، ابوبکر رضی الله عنه را از این کار بازداشت؛ چراکه خطرهای این راه زیاد بود و با هرگونه آسیبی که به ابوبکر رضی الله عنه میرسید، کیان اسلامی به خطر میافتاد[39]. ماجرا بنا به روایت ابنعمر رضی الله عنهما از این قرار است: زمانی که ابوبکر رضی الله عنه رو به ذیالقصه نهاد و بر اسبش سوار شد، علی رضی الله عنه افسار اسب ابوبکر رضی الله عنه را گرفت و فرمود: «ای خلیفهی رسولخدا! هیچ معلوم است کجا میروی؟ اینک همان چیزی را به تو میگویم که رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم روز احد فرمود: شمشیرت را در غلاف کن و ما را در غم و مصیبت از دست دادنت منشان و به مدینه بازگرد که به خدا سوگند اگر تو را از دست بدهیم، هرگز برای اسلام نظام و سامانی نخواهد ماند». و این چنین ابوبکر رضی الله عنه به پیشنهاد علی رضی الله عنه به مدینه بازگشت[40].
اینک جای سؤال است که اگر علی رضی الله عنه از دل، به خلافت ابوبکر رضی الله عنه راضی نبود و بر خلاف میل درونی خود به بیعت با وی تن داده بود، پس چرا به ابوبکر رضی الله عنه چنین سخنانی گفت و او را به مدینه بازگردانید و این فرصت طلایی را از دست داد تا شاید برای ابوبکر رضی الله عنه اتفاقی میافتاد و فضا برای خلافت خودش مناسب میشد؟! یا حتی فراتر از این اگر علی رضی الله عنه با ابوبکر رضی الله عنه مشکلی داشت و میخواست برای همیشه از او راحت شود، میتوانست آنگونه که رقیبان سیاسی بر ضد هم دسیسه میکنند، کسی را بفریبد تا ابوبکر رضی الله عنه را از پای درآورد و... . اما قطعاً علی رضی الله عنه بزرگتر از این حرفها بود و علاوه بر این، هیچ مشکلی با ابوبکر رضی الله عنه نداشت[41].
حسن رضی الله عنه نظرخواهی ابوبکر رضی الله عنه از پدرش را در مورد جهاد با مرتدان به یاد داشت؛ ابوبکر رضی الله عنه از علی رضی الله عنه در مورد جهاد با مرتدان نظر خواست. علی رضی الله عنه پاسخ داد: «ای ابوبکر! اگر آنان را به حال خود بگذاری و از آنها همچون رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم زکات نگیری، بر خلاف سنت و روش آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم عمل کردهای». ابوبکر رضی الله عنه گفت: « مگر من نگفتم که به خدا قسم اگر ریسمانی را که (به عنوان زکات) به رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم میدادند، از من بازدارند، به خاطر آن، با آنها میجنگم»؟.
شکی نیست که حسن رضی الله عنه بارها از زبان پدرش، تعریف ابوبکر و عمر رضی الله عنهما شنیده بود؛ از آن جمله اینکه علی رضی الله عنه فرموده است: «هیچکس، مرا از ابوبکر و عمر برتر نداند و گرنه حد تهمت را بر او اجرا میکنم»[42]. همچنین علی رضی الله عنه در یکی از گفتههایش ابوبکر و عمر را برترین افراد این امت دانسته و گفته است: «آیا شما را از بهترین فرد این امت پس از ابوبکر و عمر باخبر نکنم؟»[43]. علی رضی الله عنه صراحتاً فرموده است: «بهترین افراد این امت پس از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، ابوبکر و عمر هستند». این روایت، به هشتاد طریق از علی رضی الله عنه نقل شده است.[44].
صلۀ بن زفر عبسی میگوید: هرگاه، نزد علی رضی الله عنه یادی از ابوبکر رضی الله عنه به میان میآمد، میگفت: «از کسی یاد میکنید که همیشه پیشگام بود. قسم به ذاتی که جانم در دست اوست، در تمام نیکیها ابوبکر رضی الله عنه از شما پیشی میگرفت».
علی رضی الله عنه تمام تلاشش را برای اجرای دستورات خلیفه بکار میبست و در دوران ابوبکر صدیق رضی الله عنه نقشی اساسی در ادارهی امور مسلمانان داشت. برخی از قبایل عرب، نمایندگانی را به مدینه فرستادند تا ابوبکر رضی الله عنه را قانع کنند که از آنها زکات نگیرد. اما ابوبکر صدیق رضی الله عنه ذرهای از موضعش که همان حکم اسلام بود، عقب ننشست. نمایندگان قبایل که دیدند ابوبکر رضی الله عنه عزم و ارادهی آن دارد که به هر قیمتی از آنان زکات بگیرد، مدینه را ترک کردند و به میان قبایل خود رفتند. البته نمایندگان قبایل، مسلمانان را در مدینه اندک و کمتعداد دیدند و به همین خاطر گمان کردند که بهترین فرصت است تا با حملهای همهجانبه به مدینه، کار اسلام و احکامش را یکسره کنند و به گمان خود از بار قوانین اسلامی خلاص شوند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه با واقعنگری و بیآنکه بر وضع بحرانی آن زمان سرپوشی نهد، برای رویارویی با حملات احتمالی مرتدان به مدینه، عدهای را به گشتزنی و پاسبانی در راههای ورودی مدینه گماشت تا با هر حملهی احتمالی مقابله کنند و امیرانی بر گاردهای حفاظتی و دستههای گشتزنی گماشت که عبارتند از: علی بن ابیطالب، زبیر بن عوام، طلحه بن عبیدالله، سعد بن ابیوقاص، عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن مسعود رضی الله عنهم [45].
رابطهی تنگاتنگ و دوستانهی صحابه و از جمله خلفا با همدیگر، از آنجا نمایانتر میشود که علی رضی الله عنه ، به عنوان سید و آقای اهل بیت و پدر دو نوهی رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم ، هدایا و پیشکشهای خلفا را میپذیرفت؛ همانطور که دوستان و برادران، هدایای یکدیگر را قبول میکنند؛ چنانچه ابوبکر صدیق رضی الله عنه ، یکی از کنیزان اسیرشده در جنگ عینالتمر به نام صهباء را به علی رضی الله عنه بخشید و علی رضی الله عنه نیز این پیشکش خلیفه را پذیرفت. صهباء، از علی رضی الله عنه صاحب دو فرزند به نامهای عمر و رقیه شد[46]. در جنگ یمامه، خوله دختر جعفر بن قیس به اسارت مجاهدان درآمد؛ ابوبکر صدیق رضی الله عنه ، خوله را به علی رضی الله عنه بخشید و نتیجهی آن، تولد محمد بن حنفیه بهترین فرزند علی پس از حسن و حسین رضی الله عنه بود. خوله، از اسیران قبیلهی بنیحنیفه بود که مرتد شدند و محمد بن حنفیه، با نام قبیلهی مادرش شناخته شده و به این قبیله نسبت یافته است. از این رو به محمد بن علی، محمد بن حنفیه میگفتند[47].
عبدالملک جوینی رحمه الله میگوید: «خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه به اجماع صحابه تحقق یافت و فرزندان علی رضی الله عنه نیز همچون پدرشان، بلافاصله در بیعت ابوبکر داخل شدند. علی رضی الله عنه تمام تلاشش را در حرفشنوی و اطاعت از خلیفهی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بکار بست در حضور دیدگان مردم و در انظار عمومی با ابوبکر رضی الله عنه بیعت کرد و برای جهاد با بنیحنیفه که مرتد شده بودند، عازم میدان نبرد گردید»[48]. روایات زیادی در این زمینه نقل شده که علی و فرزندانش رضی الله عنه هدایای مالی و خمس غنایم را از ابوبکر صدیق رضی الله عنه قبول میکردند و شخصِ علی رضی الله عنه ، مسؤول تقسیم غنایم بود و این مسؤولیت در نسلش ادامه یافت و بعدها بر عهدهی حسن بن علی گذاشته شد و سپس حسین بن علی و آنگاه حسن بن حسن و بعد، زید بن حسن رضی الله عنه مسؤول نگهداری و تقسیم اموال غنیمت شدند[49].
علی رضی الله عنه هرگز از اقتدا به ابوبکر رضی الله عنه در نماز جماعت امتناع نکرد و همواره در مسجد حاضر میشد و پشت سر خلیفهی رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم نماز میگزارد و بدینسان وحدت و یکدلی وی با ابوبکر رضی الله عنه برای عموم مسلمانان نمایان میگشت[50]. حسن رضی الله عنه ، شاهد رابطهی نیک و تنگاتنگ پدرش با ابوبکر رضی الله عنه بود. علاوه بر این، خویشاوندی سببی میان خلیفه و اهل بیت ایجاد شد و اهل بیت، برخی از فرزندانشان را ابوبکر نامیدند. بنابراین روشن و واضح میگردد که رابطهی ابوبکر صدیق رضی الله عنه با اهل بیت، آنچنان رابطهی دوستانه و احترامآمیزی بوده که هم زیبندهی ابوبکر رضی الله عنه میباشد و هم شایستهی اهل بیت. رابطهی دوستانهی علی و ابوبکر رضی الله عنهما دوطرفه بوده و بر پایهی همین دوستی، علی رضی الله عنه یکی از فرزندانش را ابوبکر نامیده است[51]. هرچند برخی از روی کینه و دشمنی، کوشیدهاند تا روابط ابوبکر و اهل بیت را تیره و غیرعادی نشان دهند و در این زمینه داستانهای دروغی سر هم نمایند. عایشهی صدیقه دختر ابوبکر صدیق رضی الله عنهما همسر پدربزرگ حسن رضی الله عنه بود و حرمت و جایگاه ویژهای نزد رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم داشت؛ گرچه مخالفان و دشمنان عایشه، در آتش کینهی او میسوزند. همچنین عایشه رضی الله عنها ، بر خلاف ادعا و افترای دشمنانش به گواهی قرآن، پاک و پاکدامن بوده است. ناگفته نماند که اسماء بنت عمیس، همسر جعفر بن ابیطالب یعنی، زن برادر علی رضی الله عنه پس از وفات جعفر رضی الله عنه به ازدواج ابوبکر رضی الله عنه درآمد. ثمرهی این ازدواج، تولد محمد بن ابیبکر بود که از سوی علی رضی الله عنه به عنوان والی مصر تعیین گردید. پس از آنکه ابوبکر رضی الله عنه دار فانی را وداع گفت، علی رضی الله عنه با اسماء بنت عمیس رضی الله عنها ازدواج نمود و از او صاحب فرزندی به نام یحیی شد[52]. علاوه بر این علی مرتضی رضی الله عنه پس از وفات ابوبکر صدیق رضی الله عنه ، سرپرستی محمد بن ابیبکر را بر عهده گرفت و او را همانند فرزندش سرپرستی کرد...[53]. برپایهی همین دوستی بود که اهل بیت، نام برخی از فرزندانشان را ابوبکر نهادند و این، بیانگر دوستی و محبتی است که درمیان آنها وجود داشته است؛ قابل یادآوری است که بر پایهی همین دوستی، علی رضی الله عنه یکی از فرزندانش را ابوبکر نامید؛ آن هم در زمانی که ابوبکر صدیق رضی الله عنه وفات نموده و علی زمامدار امور مسلمانان شده بود. بنابراین آیا غیر از این است که علی رضی الله عنه از روی محبت به خلیفهی اول، نام فرزندش را ابوبکر نهاده است؟ پیش از علی رضی الله عنه هیچ یک از بنیهاشم، نام فرزندشان را ابوبکر نگذاشته بودند. این امر همچنان در فرزندان علی رضی الله عنه ادامه یافت و حسن و حسین رضی الله عنهما نیز به تبعیت از پدر و از روی محبت به ابوبکر صدیق رضی الله عنه ، نام پسرشان را ابوبکر نهادند؛ چنانچه دو تاریخنگار مشهور شیعه به نامهای یعقوبی و مسعودی بدین نکته تصریح نمودهاند[54]. رابطهی دوستانه و محبتآمیز ابوبکر و علی رضی الله عنهما با یکدیگر، تأثیر بسزایی بر قلب و روان حسن رضی الله عنه نهاد و باعث شد که حسن رضی الله عنه همواره احترام ابوبکر رضی الله عنه را پاس بدارد و به منزلت و جایگاه والای وی در اسلام پی ببرد.
تأکید ابوبکر صدیق رضی الله عنه بر گسیل لشکر اسامه رضی الله عنه
یکی از مهمترین وقایع در زمان خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه گسیل لشکر اسامه رضی الله عنه پس از وفات رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم بود که نقشی اساسی در شکلگیری شخصیت حسن رضی الله عنه نهاد. چراکه اعزام این لشکر، بهخاطر شرایط خاص آن زمان، با مخالفت برخی از صحابه رضی الله عنهم همراه بود. برخی از صحابه رضی الله عنهم به ابوبکر صدیق رضی الله عنه پیشنهاد کردند که لشکر اسامه رضی الله عنه اعزام نشود و در مدینه بماند. آن دسته از صحابه که چنین پیشنهادی کردند، به ابوبکر صدیق رضی الله عنه گفتند: «تعداد زیادی از مسلمانان در لشکر اسامه رضی الله عنه هستند؛ آنگونه که خودت میبینی، عربها نقض پیمان کردهاند؛ بنابراین درست نیست که این گروه بزرگ از مسلمانان را از دور و بَرَت پراکنده کنی»[55]. اسامه رضی الله عنه ، عمر بن خطاب رضی الله عنه را از اردوگاه لشکر در جرف نزد ابوبکر رضی الله عنه فرستاد تا از او برای بازگشت لشکریان به مدینه اجازه بگیرد و به ایشان پیام اسامه رضی الله عنه را برساند که: «بیشتر مسلمانان و بزرگانشان همراه من هستند و من، بیم آن دارم که مشرکان به خلیفه، حرم رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم و مسلمانان حملهور شوند»[56]. اما ابوبکر رضی الله عنه ضمن مخالفت با این پیشنهاد، تأکید کرد که لشکر باید با وجود اوضاع و شرایط کنونی، اعزام شود؛ ابوبکر صدیق رضی الله عنه از یکسو تأکید میکرد که هرچه زودتر لشکر اسامه رضی الله عنه حرکت کند و از سوی دیگر صحابه رضی الله عنهم سعی میکردند تا ابوبکر رضی الله عنه را قانع کنند که پیشنهادشان را بپذیرد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه عموم مهاجران و انصار رضی الله عنه را برای بررسی موضوع گردآورد. در نشست ابوبکر رضی الله عنه و صحابه موضوع اعزام لشکر اسامه رضی الله عنه بررسی شد؛ عمر بن خطاب رضی الله عنه در آن گردهمایی، تلاش زیادی کرد تا خلیفه را راضی کند که لشکر اسامه رضی الله عنه را به خاطر شرایط بحرانی آن وقت، گسیل نکند؛ هراس عمر رضی الله عنه از این بود که مبادا خلیفه، حرم رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم و مدینه، مورد تهاجم اعراب مرتد و مشرک قرار بگیرند. فراخوان ابوبکر صدیق رضی الله عنه برای گردهمایی مهاجرین و انصار رضی الله عنه پس از آن بود که بسیاری از صحابه بر عدم گسیل لشکر اسامه رضی الله عنه پافشاری میکردند و پیامد اعزام لشکر را خطر بزرگی برای مدینه میپنداشتند[57]. ابوبکر رضی الله عنه به پیشنهادهای صحابه گوش سپرد و به آنان فرصت داد تا دیدگاه خود را در مورد لشکر اسامه رضی الله عنه بیان کنند[58]. ابوبکر رضی الله عنه مردم را به اجتماع عمومی دیگری در مسجد فراخواند. او در این گردهمایی از صحابه رضی الله عنهم خواست تا این فکر را از سرشان بیرون کنند که او فرمان رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم را که به گسیل هرچه سریعتر لشکر اسامه رضی الله عنه تأکید کرده بود، لغو خواهد کرد. تأکید ابوبکر رضی الله عنه بر اجرای فرمان رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم به حدی بود که با صراحت تمام، این نکته را به صحابه رضی الله عنهم گفت که او لشکر اسامه رضی الله عنه را اعزام میکند، هرچند که اعزام لشکر به اشغال مدینه از سوی اعراب مرتد بینجامد[59]. ابوبکر رضی الله عنه با عزم و ارادهای آهنین چنین فرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر بدانم که کسی جز من در مدینه نمیماند و سگها و گرگها، مرا میدرند، باز هم لشکر اسامه رضی الله عنه را آنگونه که رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم فرمان داده است، گسیل میکنم»[60].
انصار رضی الله عنه عمر بن خطاب رضی الله عنه را نزد ابوبکر رضی الله عنه فرستادند تا از او بخواهد که شخص مسنتری را به فرماندهی لشکر بگمارد. عمر رضی الله عنه به ابوبکر صدیق رضی الله عنه گفت: «انصار رضی الله عنه خواهان این هستند که مرد سالخوردهتری را فرماندهی ایشان کنی». ابوبکر رضی الله عنه که پیشتر نشسته بود، از جا برجست و ریش عمر رضی الله عنه را گرفت و فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند؛ رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم ، اسامه رضی الله عنه را به فرماندهی لشکر منصوب کرده و تو از من میخواهی که او را عزل کنم؟!».
ابوبکر صدیق رضی الله عنه نزد لشکریان رفت تا آنان را بدرقه کند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه پیاده راه میرفت و اسامه رضی الله عنه سوار بود. سواری ابوبکر رضی الله عنه را عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه با خود میکشید. اسامه رضی الله عنه گفت: «ای خلیفهی رسول خدا! یا شما باید سوار شوید و یا من پیاده میشوم». ابوبکر صدیق رضی الله عنه فرمود: «نه تو باید پیاده میشوی و نه من سوار میشوم. مگر چه میشود که پاهایم را در راه خدا غبارآلود کنم؟» ابوبکر صدیق رضی الله عنه در پایان بدرقه به اسامه رضی الله عنه فرمود: «اگر صلاح میدانی اجاز بده تا عمر رضی الله عنه بماند و مرا (در ادارهی امور) یاری کند». اسامه رضی الله عنه نیز درخواست ابوبکر رضی الله عنه را پذیرفت[61]. ابوبکر رضی الله عنه رو به لشکریان نمود و فرمود: «بایستید تا شما را ده نصیحت کنم و از من به خاطر بسپارید که: خیانت نکنید. در مال غنیمت دستاندازی ننمایید. مکر و فریب نکنید. هیچ کشتهای را مُثله نکنید. هیچ درخت میوهداری را قطع نکنید. گوسفند و گاو و شتری را جز برای خوردن نکشید. گذرتان، به کسانی میافتد که در صومعهها عزلت و گوشه گرفتهاند؛ کاری به آنها و کارشان نداشته باشید. بر کسانی میگذرید که برایتان غذاهای گوناگون میآورند؛ هر چه از آن خوردید، نام خدا را بر زبان آورید. همچنین با افرادی برخورد خواهید کرد که وسط سرهاییشان را تراشیده و اطراف آن را مانند عمامه باقی گذاشتهاند؛ آنان را با شمشیر بزنید. با نام خدا حرکت کنید»[62]. ابوبکر رضی الله عنه به اسامه رضی الله عنه وصیت کرد اوامر و فرمانهای رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم را اجرا کند و به او چنین فرمود: «آنچه را که رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم به تو دستور دادهاند، انجام بده؛ از قضاعه شروع کن و سپس به آبل[63]. برو. نسبت به هیچ یک از اوامر رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم کوتاهی نکن...»[64]. اسامه رضی الله عنه با لشکرش حرکت کرد و مطابق فرمان رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم به قبایل قضاعه و آبل حمله کرد. او اسیران و غنایم زیادی گرفت[65]. رفت و برگشت لشکر اسامه رضی الله عنه چهل روز طول کشید[66].
گسیل لشکر اسامه رضی الله عنه به قلمرو حکومت هرقل، این پیامد مهم را به دنبال داشت که رومیان گفتند: «اینها دیگر چه هستند؟! با وجودی که سرورشان مرده، باز هم یکپارچهاند و به سرزمین ما حمله میکنند!» اعراب نیز از اعزام لشکر اسامه رضی الله عنه شگفتزده شدند و گفتند: «اگر اینها، توان و نیرو نداشتند، این لشکر را نمیفرستادند»[67]. پیامد دلهرهای که از گسیل لشکر اسامه رضی الله عنه در دل اعراب افتاد، این بود که از بسیاری از اهداف و تصمیمهای خود بر ضد مسلمانان منصرف شدند[68].
برخی، حدیث بیاساسی را ساخته و پرداخته و آن را به رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم نسبت دادهاند. آنان، چنین دروغی را سر هم کردهاند که رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم کسانی را که از حضور در لشکر اسامه رضی الله عنه سر بتابند، لعنت کرده است. ناگفته پیداست که این روایت را از آن جهت ساخته و پرداختهاند که ابوبکر و عمر رضی الله عنهما را در ردیف اول نفرینشدگان قرار دهند... .
حسن و سایر جوانان آن دوره، از گسیل لشکر اسامه رضی الله عنه نکات زیادی آموختند؛ از جمله:
الف) دگرگونی اوضاع و بروز شرایط سخت و بحرانی، مؤمنان را از انجام مسؤولیتهای دینی باز نمیدارد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه این درس بزرگ را به امت میدهد که در مصایب و سختیها، صبر و شکیبایی پیشه نمایند و از لطف و رحمت الهی ناامید نباشند. چراکه:
﴿إِنَّ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ قَرِيبٞ مِّنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾ [الأعراف: 56]
«رحمت پروردگار، به نیکوکاران نزدیک است»[69].
عملکرد ابوبکر رضی الله عنه در شرایط سخت و بحرانی پس از وفات رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم این نکته را به مسلمان یادآوری میکند که مصایب و سختیها هرچند بزرگ و شدید باشند، باز هم این سنت و قانون الهی است که: «با هر سختی، آسایش و گشایشی هست»[70]. رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم فرموده است: «عجبًا لأمر الـمؤمنِ إنّ أمرهَ كله خير وليس ذلك لأحدٍ إلاّ للمؤمنِ، إن أصابته سراء شكر فكان خيرًا له وإن أصابته الضراء صبر فكان خيرًا له»[71]. یعنی: «شأن مؤمن، شگفتانگیز است؛ چراکه تمام امورش، به خیر اوست و این وضعیت را کسی جز مؤمن ندارد. مؤمن، هنگام سرور و شادمانی، سپاسگزار است و این، به نفع او میباشد؛ اگر مصیبتی هم به او برسد، شکیبایی میورزد که این نیز به خیر اوست».
آموزهی دیگر اعزام لشکر اسامه رضی الله عنه توسط ابوبکر صدیق رضی الله عنه این است که مصایب و سختیها هرچند بزرگ و شدید باشند، اهل ایمان و مؤمنان راستین را از انجام امور دینی بازنمیدارند. رحلت رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم ابوبکر صدیق رضی الله عنه را از انجام وظایف و مسؤولیتهای دینی بازنداشت؛ مصیبتی به آن بزرگی، مانع از این نشد که ابوبکر رضی الله عنه در آن شرایط سخت، لشکر اسامه رضی الله عنه را اعزام نکند. چراکه ابوبکر رضی الله عنه از رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم یاد گرفته بود که پرداختن به امور دینی و غمخوارگی بر آن، بر هر چیزی مقدم است و به همین سبب نیز ابوبکر رضی الله عنه در تمام دوران حیاتش، امور دینی را بر هر چیزی مقدم میداشت[72]. حسن بن علی رضی الله عنه ، این درس ارزشمند را آموخت و آن را در زندگیش اجرا نمود.
ب) تداوم دعوت اسلامی، قایم به افراد نیست و پیروی از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در هر شرایطی واجب است. بازنگاهی به ماجرای گسیل لشکر اسامه رضی الله عنه نشان میدهد که حرکت دعوت، هیچگاه دچار توقف و ایستایی نمیگردد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه با گفتار و کردارش، این حقیقت را روشن ساخت که دعوت اسلامی، قایم به افراد نیست و به همین خاطر نیز حرکت اسلام، با وفات بهترین بندهی خدا ـ رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم ـ تداوم یافت. این، همان چیزی است که ابوبکر صدیق رضی الله عنه با اعزام لشکر اسامه رضی الله عنه ثابت کرد. ابوبکر رضی الله عنه در سومین روز درگذشت رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم فرمان داد تا لشکریان اسامه رضی الله عنه به اردوگاه خود در جرف بروند و هر چه سریعتر حرکت کنند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه پیش از صدور این فرمان، در نخستین خطبهاش بر این تأکید کرده بود که تمام تلاشش را برای خدمت به اسلام بکار خواهد گرفت[73]. در روایتی آمده است که ابوبکر صدیق رضی الله عنه در بخشی از آن سخنرانی چنین فرمود: «ای مردم! تقوای الهی پیشه کنید؛ به دینتان پایبند باشید و بر پروردگارتان توکل کنید. همانا دین خداوند، پابرجاست و کلمه و شریعت الهی والا و کامل. خدای متعال، ناصران دینش را یاری میرساند و دینش را عزت و سرافرازی میبخشد. به خدا سوگند ما از این نمیهراسیم که خلق خدا از هر سو برای جنگ با ما جمع شوند؛ چراکه شمشیرهای الهی(شمشیرهای مؤمنان مجاهد)، از غلاف بیرون است و ما، هرگز آن را به زمین نمیگذاریم؛ بلکه همانطور که همراه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم جهاد کردیم، پس از این نیز با مخالفان دین خدا خواهیم جنگید. پس هر کس، سر بتابد و سرکشی کند، به خود ستم کرده است»[74].
نکتهی آموزندهی دیگری که حسن بن علی رضی الله عنه از اعزام لشکر اسامه رضی الله عنه آموخت، این بود که مسلمانان در تمام شرایط باید پیرو و فرمانبردار رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم باشند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه این نکته را به خوبی نشان داد. چراکه او، محکم و استوار در شرایط سخت و بحرانی، پایبند دستورات رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم ماند و اوامر آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم را کاملاً اجرا کرد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه آن گفتهی تاریخی و ماندگارش را فرمود که: «اگر بدانم که کسی جز من در مدینه نمیماند و سگها و گرگها مرا میدرند، باز هم لشکر اسامه رضی الله عنه را آنگونه که رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم فرمان دادهاند، اعزام میکنم»[75].
موضع ابوبکر صدیق رضی الله عنه شرح عملی این آیه بود که:
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا٣٦﴾ [الأحزاب: 36].
«هیچ زن و مرد مؤمنی در کاری که خدا و رسولش، مقرر کرده باشند، اختیاری از خود ندارند (و باید تابع حکم خدا و رسول باشند). هر کس، از دستور خدا و پیامبرش سرپیچی کند، قطعاً به گمراهی آشکاری گرفتار میگردد».
مسلمانان، از اعزام لشکر اسامه توسط ابوبکر صدیق رضی الله عنه این نکتهی مهم و ارزشمند را فراگرفتند که خدای متعال، نصرت و پیروزی این امت را مشروط به اتباع و پیروی کامل از رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم قرار داده است. لذا هر کس، از رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم پیروی نماید، نصرت و قدرت مییابد و هر کس، از رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم نافرمانی کند، خوار و ذلیل میگردد. بنابراین چگونگی حیات و زندگانی این امت، در میزان فرمانبرداریش از خدای متعال و پیروی از رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم تفسیر میشود[76].
ج) مرجع حل اختلاف مؤمنان، کتاب و سنت است. بروز اختلاف در پارهای از موارد درمیان مؤمنان، امری عادی و گریزناپذیر است. در مورد گسیل لشکر اسامه رضی الله عنه این اختلاف نظر درمیان صحابه رضی الله عنهم به وجود آمد که آیا در آن شرایط بغرنج و بحرانی، لشکر اسامه رضی الله عنه اعزام شود یا نه؟ در مورد فرماندهی شخص اسامه رضی الله عنه بگومگوهایی صورت گرفت؛ اما این اختلاف نظرها به کشاکش و درگیری یا بغض و کینهتوزی نسبت به یکدیگر نینجامید و هیچکس، پس از روشن شدن نظر اشتباهش، خودسری نکرد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه در آن موقعیت، برای حل و فصل اختلاف، به فرمان رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم در مورد اعزام لشکر اسامه رضی الله عنه مراجعه کرد و این نکته را روشن نمود که با دگرگونی اوضاع و احوال، باز هم از اجرای فرمان رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم غفلت و کوتاهی نمیکند. صحابه رضی الله عنهم نیز پس از توضیح و روشنگری ابوبکر رضی الله عنه پذیرفتند تا مطابق فرمان صریح رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم لشکر اسامه رضی الله عنه اعزام شود. باید دانست که در صورت وجود نص و حکم صریح، اکثریت قول و نظر، هیچ اعتباری ندارد و بدین سبب نیز صحابه در برابر فرمان صریح رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم دربارهی لشکر اسامه رضی الله عنه پس از روشنگری ابوبکر صدیق رضی الله عنه گردن نهادند. آنان، پیش از روشنگری ابوبکر رضی الله عنه دلیل میآوردند که قبایل عرب، شوریدهاند و اعزام لشکر اسامه رضی الله عنه باعث پراکندگی توان و قدرت مسلمانان میشود[77]. نظر افرادی چون صحابه که برگزیدهترین بندگان خدا پس از انبیا بودند، مورد قبول ابوبکر صدیق رضی الله عنه قرار نگرفت. بلکه ابوبکر رضی الله عنه برایشان روشن کرد که فرمان رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم از تمام نظرات و پیشنهادها، مهمتر، و البته انجامش، واجبتر است. لزوم مراجعه به نصوص کتاب و سنت برای حل و فصل موارد اختلافی، در جریان وفات رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم نیز کاملاً هویداست. عدهی زیادی از صحابه و از جمله عمر رضی الله عنه میپنداشتند که رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم وفات نکردهاند و تعداد اندکی نیز از جمله ابوبکر صدیق رضی الله عنه باور داشتند که رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم وفات نمودهاند. میدانیم که در آن موقعیت ابوبکر صدیق رضی الله عنه با مراجعه به نص قرآن، این فهم نادرست را که رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم نمردهاند، روشن و برطرف کرد[78]. حافظ ابنحجر رحمه الله ضمن بررسی ماجرای وفات رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم میگوید: «از آنچه پس از وفات رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم روی داد، چنین معلوم میشود که در مباحث اجتهادی و مشورتی، این طور نیست که اکثریت، حتماً به نظریهی راست و درستی دست مییابند و یا نظری که موافقان کمتری دارد، نادرست است. بر همین مبنا، اکثریت آرا، شرط اساسی در نتیجهگیری و ترجیح یک نظر نیست»[79]. خلاصه اینکه بر اساس ماجرای گسیل لشکر اسامه رضی الله عنه کثرت یک نظریه، نشانهی درستی آن نمیباشد[80]. البته از این داستان، این نکته هم معلوم میشود که صحابه رضی الله عنهم در برابر حق، تسلیم بودند و به همین سبب نیز در برابر روشنگری ابوبکر رضی الله عنه که اصل اعزام لشکر و فرماندهی اسامه رضی الله عنه را بر مبنای فرمودههای رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم تبیین نمود،گردن نهادند[81].
د) بههمپیوستگی دعوت و عمل در پهنهی فعالیتهای دینی، نکتهی آموزندهی دیگری است که حسن بن علی رضی الله عنه از ماجرای اعزام لشکر اسامه رضی الله عنه در زمان خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه آموخت. بازخوانی این ماجرا، نشان میدهد که ابوبکر صدیق رضی الله عنه تنها به اجرای فرمان رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم و ابقای اسامه رضی الله عنه در پست فرماندهی بسنده نکرد؛ بلکه به دلایل زیر، به طور عملی نیز حکم فرماندهی اسامه رضی الله عنه را برابر فرمان رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم رسمیت بخشید:
1- ابوبکر رضی الله عنه که بیش از شصت سال از عمرش را پشت سر گذاشته بود، اسامهی هجده یا بیستساله را با پای پیاده، در حالی بدرقه کرد که اسامه رضی الله عنه سوار اسب بود. گرچه اسامه رضی الله عنه از ابوبکر خواست تا سوار اسب شود و یا حداقل به او اجازه دهد تا پیاده شود، اما ابوبکر صدیق رضی الله عنه همچنان با پای پیاده، اسامه رضی الله عنه و لشکر تحت فرماندهیش را بدرقه نمود تا به طور عملی، به فرماندهی اسامه رضی الله عنه بر لشکر رسمیت ببخشد و با عمل خود به لشکریان بفهماند که: به منِ ابوبکر نگاه کنید که خلیفهی رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم هستم و باز هم به نشان احترام اسامه رضی الله عنه و تأیید فرماندهیش با پای پیاده، او را بدرقه میکنم تا شما به خود آیید که چگونه جرأت کردید، بر امارت کسی خرده بگیرید که از سوی رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم بدین منصب گماشته شده است؟![82].
2- با آنکه ابوبکر رضی الله عنه در آن شرایط به کسی چون عمر رضی الله عنه نیازمند بود تا در ادارهی امور، دستیارش باشد، باز هم به اسامه رضی الله عنه دستور نمیدهد که عمر رضی الله عنه را در مدینه بگذارد و همراه لشکر نبَرد؛ بلکه از اسامه رضی الله عنه اجازه میخواهد که به صلاحدید خود، عمر رضی الله عنه را در مدینه بگذارد تا در ادارهی امور، به خلیفه کمک کند. بیگمان این درخواست ابوبکر رضی الله عنه از اسامه رضی الله عنه ، رسمیت بخشیدن عملی به فرماندهی اسامه رضی الله عنه و نیز درسی برای لشکریان بود که تابع و فرمانبردار امیر لشکر باشند.
ابوبکر صدیق رضی الله عنه دعوت و عمل را با هم درآمیخت و این، همان چیزی است که اسلام به آن دستور داده است. خدای متعال در قرآن کریم، کسانی را که به نیکوکاری فرا میخوانند و خود را از یاد میبرند، توبیخ نموده و مورد سرزنش قرار داده است:
﴿أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَكُمۡ وَأَنتُمۡ تَتۡلُونَ ٱلۡكِتَٰبَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٤٤﴾ [البقرة: 44].
«آیا مردم را به نیکوکاری فرمان میدهید و خود را فراموش میکنید؟ در حالی که شما کتاب میخوانید (و در آن تهدید و وعید الهی را در مورد آنکه گفتار و کردارش مخالف باشد، میبینید.) پس آیا نمیاندیشید (و از این رویهی زشت دست برنمیدارید)؟».
هـ) از این ماجرا، جایگاه والای جوانان در خدمت به اسلام و فعالیتهای دینی نمایان میگردد. رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم اسامهی جوان را به فرماندهی لشکری گماشت که برای رویارویی با ابرقدرت آن روز عازم شام بود و ابوبکر صدیق رضی الله عنه نیز بهرغم انتقاد و مخالفت عدهی زیادی، فرماندهی اسامه رضی الله عنه را بر لشکر، رسمی دانست. به هر حال لشکر اسلام، تحت فرماندهی امیر جوان اسامه بن زید رضی الله عنهما عازم شد و پس از مدتی با پیروزی و غنایم زیادی بازگشت. بازنگری این ماجرا، جایگاه والا و ارزشمند جوانان را در عرصههای دینی روشنمیسازد و بلکه بازبینی تاریخ دعوت اسلامی، بیانگر این نکته میباشد که در دو دوران مکی و مدنی، دلایل و شواهد زیادی وجود دارد که بر نقش مهم جوانان در خدمت به قرآن و سنت، ادارهی امور حکومتی، مشارکت در جهاد و دعوت الی الله دلالت میکند[83].
همهی دعوتگران و مربیان، باید به این نکتهی مهم توجه داشته باشند و عرصه و میدان لازم را برای نیروهای جوان، باز کنند تا به ایفای نقش در خدمت به دین بپردازند. اجرای این سنت رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم ، باعث نشاط و سرزندگی امت میگردد و نقشی اساسی در برانگیختن نیروهای خلاق به منظور ایفای نقش در ایجاد تمدن اسلامی دارد.
و) جلوههای زیبا و تابندهی آداب جهاد اسلامی، در نصیحت ابوبکر صدیق رضی الله عنه به مجاهدان کاملاً نمودار است. ابوبکر صدیق رضی الله عنه هنگام بدرقهی سپاه اسلام، همانند رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم ، فرماندهی لشکر و سپاهیان را به پارهای از امور سفارش نمود. با بررسی نکاتی که ابوبکر رضی الله عنه به سپاهیان سفارش کرد، میتوان به اهداف جنگهای مسلمانان پیبرد که چیزی جز دعوت به اسلام نیست. زیرا وقتی که مردم، لشکری اینچنینی را میدیدند، با میل و رغبت خود مسلمان میشدند[84].
ز) آثار و پیامدهای اعزام لشکر اسامه رضی الله عنه از دیگر مواردی است که در بحث گسیل آن لشکر از سوی ابوبکر صدیق رضی الله عنه درخور توجه و بررسی میباشد. لشکر اسامه رضی الله عنه پس از آنکه ترس و دلهرهی زیادی درمیان رومیان انداخت، پیروزمندانه و باغنایم زیادی به مدینه بازگشت. هرقل، فرماندهان نظامی خود را در حمص جمع کرد و به آنان گفت: «این، همان چیزی است که قبلاً به شما هشدار دادم و شما قبول نکردید! نتیجهاش این شد که عربها، مسیری یکماهه را پیمودند و وضع شما را دگرگون کردند و بدون هیچ تلفاتی بازگشتند»[85].
قبایل عرب نیز از قدرت مسلمانان، متحیر و مبهوت شدند و در هراس افتادند[86]. پیامد پیروزی لشکر اسامه رضی الله عنه بر زندگانی مسلمانان و حتی عربهایی که در فکر شورش بر ضد مسلمانان بودند و همچنین رومیان هممرز با شبهجزیرهی عربستان، بسی گسترده و بلکه حیاتی بود. آثار و پیامدهایی که پیروزی لشکر اسامه رضی الله عنه به دنبال داشت، فراتر و بیشتر از مانور قدرتی آنان بود و باعث شد تا مرتدهایی که در فکر ستیز با مسلمانان بودند، دست از قیام و آشوب بر ضد اسلام بردارند و توان و قدرتشان، از هیبت اسلام درهمبشکند و مجبور شوند با مسلمانان، کنار آیند و صلح کنند. به هر حال، اعزام لشکر اسامه رضی الله عنه کار خودش را کرد و اثرش را پیش از آنکه مجاهدان، از جنگ بازگردند و سلاحهایشان را به زمین بگذارند، نشان داد و در دل مرتدان و کفار، هراس انداخت[87].
آری! بدون تردید اعزام لشکر اسامه رضی الله عنه پیامدهای زیادی برای مسلمانان به دنبال داشت؛ جبههی مرتدان در شمال شبهجزیرهی عربستان، ضعیفترین جبههی پیش روی مسلمانان به شمار میرفت و این، از نتایج و آثار لشکر اسامه رضی الله عنه بود که باعث شد تا شکست جبههی شمال برای مسلمانان، آسانتر از شکست دشمنان در عراق باشد. اعزام لشکر اسامه رضی الله عنه و پیامدهای مثبت آن، نشان میدهد که ابوبکر صدیق رضی الله عنه آگاهی و توانایی بیشتری از دیگران برای حل و فصل بحرانها داشته است[88].
موضع ابوبکر رضی الله عنه در قبال جهاد با مرتدان
موضع ابوبکر صدیق رضی الله عنه در قبال جهاد با مرتدان، چیزی بود که از سوی خدای متعال در دلش افتاد و به خواست خدا، موفقیت و پیروزی چشمگیری نیز به دنبال داشت.
دیدگاه ابوبکر رضی الله عنه در این زمینه، نگاه درست و بجایی بود و همین موضع و دیدگاه، مایهی خیر و مصلحت اسلام و مسلمانان شد و قطعاً هر موضع دیگری در آن موقعیت، به شکست اسلام میانجامید و باعث شکلگیری دوبارهی جاهلیت میشد. اگر ابوبکر صدیق رضی الله عنه به خواست و توفیق خدای متعال چنان تصمیمی نمیگرفت، مسیر تاریخ، دگرگون میشد و شکل دیگری مییافت؛ گذر زمان بر عکس میشد و بار دیگر جاهلیت فسادانگیز سر برمیآورد[89].
شناخت دقیق ابوبکر رضی الله عنه از اسلام و غیرت و غمخوارگیش برای ماندگاری دین، در سخنان آن بزرگوار تجلی یافت که از ژرفای وجودش نشأت گرفت و بر زبانش جاری شد و بر این تأکیدکرد که باید برای پاسداشت و صیانت از کیان و هستی اسلام کوشید تا اسلام به همان شکل زمان رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم حفظ گردد. جملات کوتاهی که ابوبکر رضی الله عنه هنگام امتناع برخی از قبایل عرب از پرداخت زکات به بیتالمال بر زبان آورد، با کتابی پرحجم و خطابهای بلیغ و طولانی برابری میکند؛ وی فرمود: «دین، کامل شد و نزول وحی از آسمان منقطع گردید. پس آیا در دین کاستی بیاید و من زنده باشم؟!»[90].
ابوبکر رضی الله عنه دیدگاههای صحابه رضی الله عنهم را دربارهی جهاد با مرتدان، مورد ارزیابی قرار داد و پس از گوشسپاری به نظرات صحابه رضی الله عنهم بر آن شد که با مرتدان بجنگد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه شخصیتی بود که همواره درست و بهموقع تصمیم میگرفت و در آن موقعیت بحرانی نیز تصمیم بجایی گرفت و لحظهای هم متردد و دودل نشد. باید دانست که تردید و دودلی، هیچگاه دامنگیر ابوبکر رضی الله عنه نشد و این، از ویژگیهای بارز وی، در تمام مدت زندگانیش بود که در تصمیمگیریها شک و دودلی به خود راه نمیداد[91].
به هر حال صحابه رضی الله عنهم به قاطعیت ابوبکر صدیق رضی الله عنه برای جهاد با مرتدان پی بردند و دریافتند که وی، برای این کار مصمم است؛ ابوبکر رضی الله عنه فرمود: «به خدا قسم اگر افساری را که (به عنوان زکات) به رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم میدادند، از من بازدارند، به خاطر آن، با آنها میجنگم». تاریخ، این سخن تاریخی ابوبکر رضی الله عنه را برای ما حفظ نموده و گذر زمان، آن را از یادها نبرده است. کان و گوهرِ وجودی ابوبکر صدیق رضی الله عنه در جهاد با مرتدان، باشکوهترین و زیباترین شکل پیشوای مؤمنی را به تصویر میکشد که برای قومش، جانفشانی میکند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه در جهاد با مرتدان، بهترین استراتژی و راهبرد را در زمینههای روانی، دعوتی، اطلاعاتی، علمی و ارتباطی بکار برد. حسن رضی الله عنه استراتژی ابوبکر صدیق رضی الله عنه را در جریان رویارویی با مرتدان، به خوبی فرا گرفت که از مهمترین شاخصهای آن میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
برقراری نظم و امنیت در شبه جزیره عربستان
شکی نیست که جهاد ابوبکر صدیق رضی الله عنه با مرتدان، تأثیر بسزایی در فهم و شناخت حسن بن علی رضی الله عنه نسبت به مسایل و واقعیتهای جامعه به جای نهاد؛ چه از طریق مشاهده و چه از طریق شنیدن اتفاقات و رخدادهای دوران ابوبکر صدیق رضی الله عنه . البته شاخصهای سیاست خارجی ابوبکر صدیق رضی الله عنه نیز نمایهی واضح و روشنی برای نخبگان آن دوران، از جمله حسن بن علی رضی الله عنه به تصویر کشید. گفتنی است: در دوران خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه مهمترین اهداف و شاخصهای سیاستگزاری خارجی حکومت اسلامی به شرح زیر تبیین شد:
ارائهی نمایی باشکوه و قدرتمند از اسلام به سایر ملتها.
پیگیری فرمان رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم دربارهی جهاد.
عدالتگستری و مهرورزی درمیان مردم مناطق فتحشده.
برداشتن هرگونه زور و اجبار از مردم.
برنامهها و شیوههای جنگی ابوبکر صدیق رضی الله عنه نیز جزو فرهنگ و ادبیات آن نسلی گردید که حسن بن علی رضی الله عنه یکی از پیشاهنگان آن، بشمار میرفت. بازنگاهی به فتوحات دوران ابوبکر صدیق رضی الله عنه این امکان را فراهم میآورد تا اساسیترین برنامههای جنگی این خلیفهی بزرگوار و چگونگی کاربری اسباب و زمینهها از سوی وی، به عنوان یک سنت الهی نمایان گشته و از چند و چون عوامل نزول نصرت و پیروزی مسلمانان در جریان فتوحات خلیفهی اول آگاهی یابیم. برخی از این برنامهها عبارتند از:
پرهیز از شتابزدگی در ورود به قلمرو دشمن.
بسیج و فراخوان عمومی برای جهاد در راه خدا.
تشکیل نیروهای امداد و پشتیبانی.
هدفمند کردن جنگ.
اولویتبندی و سنجیدگی در عملیات نظامی.
عملکرد فرماندهان، سنجهی عزل و نصب.
ایجاد تحول در شیوههای عملیاتی بر اساس شرایط.
بینقص بودن خطوط ارتباطی خلیفه با فرماندهان لشکری.
فراست و تیزبینی خلیفه.
برنامههای عملیاتی فتوحات از همان نخست، برخاسته از فراست و هشیاری ابوبکر صدیق رضی الله عنه و اندیشهی استوار وی بود که میتوان آن را پیامد همراهی ابوبکر رضی الله عنه با رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم دانست که همواره از آموزهها و رهنمودهای آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم بهره گرفت و دانستنیهای زیادی کسب کرد و به همین سبب نیز توانست پس از رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم در مقام خلافت، به بهترین نحو و با بصیرت تمام، انجام مسؤولیت نماید و به لشکریان اسلام، نصایح ارزندهای ارائه کند و در مناسبترین زمانها که مجاهدان، در تنگنا قرار میگرفتند، برایشان نیروی کمکی بفرستد و از طریق جزماندیشی و ارادهی استوار، یاریگرشان باشد[92].
حسن بن علی رضی الله عنه بر اساس آموزههای قرآنی و رهنمودهای نبوی پرورش یافت و عملکرد خلفای راشدین و در رأسشان، ابوبکر صدیق رضی الله عنه بیشترین بهره را برگرفت.
حسن بن علی رضی الله عنه در دوران خلافت عمر فاروق رضی الله عنه
عمر رضی الله عنه خاندان رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم را گرامی میداشت و آنان را بر خانواده و فرزندانش ترجیح میداد. دربارهی برخورد احترامآمیز عمر رضی الله عنه با اهل بیت، به موارد ذیل میتوان اشاره کرد:
1- حسین بن علی رضی الله عنه میگوید: روزی عمر رضی الله عنه به من گفت: «ای پسرم! هر از چند گاهی نزد ما بیا». روزی برای دیدن عمر رضی الله عنه رفتم و دیدم که با معاویه رضی الله عنه خلوت کرده و به ابن عمر رضی الله عنه که پشت درب بود، اجازهی ورود نداده است. لذا بازگشتم تا اینکه پس از مدتی مرا دید و گفت: «پسرم! چرا نزد ما نمیآیی؟»گفتم: آمدم، اما دیدم که شما و معاویه رضی الله عنه با هم نشسته و به پسرتان هم اجازهی ورود ندادهاید؛ لذا برگشتم. فرمود: «تو، بیش از عبدالله بن عمر رضی الله عنه سزاوار این هستی که بدون اجازه نزدمان بیایی». آنگاه دستش را روی سرش نهاد و گفت: «در سرِ ما، محبت الله عزوجل و سپس محبت شما، ریشه دوانیده است»[93].
2- ابن سعد از جعفر بن محمد باقر از پدرش علی بن حسین چنین نقل کرده است: مقداری لباس از یمن، به دست عمر رضی الله عنه رسید. عمر رضی الله عنه این لباسها را درمیان مردم تقسیم نمود. مردم، در حالی که لباسها را پوشیده بودند، نزد عمر رضی الله عنه میآمدند و به او سلام میکردند. در آن هنگام عمر رضی الله عنه میان منبر و قبر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نشسته بود. در این اثنا حسن و حسین رضی الله عنهما از خانهی مادرشان بیرون آمدند و درمیان مردم راه میرفتند، در حالی که از آن لباسها، چیزی برتن نداشتند. عمر رضی الله عنه ناراحت شد، خم به ابرو آورد و گفت: «بخدا قسم که از دادن این لباسها به شما، خوشنود نیستم». گفتند: «ای امیرالمؤمنین! به مردم لباس داده و کار خوبی کردهای؛ پس چرا خشنود نیستی؟» فرمود: «به خاطر این دو نوجوان که درمیان مردم راه میروند و از این لباسها چیزی بر تن ندارند؛ چراکه لباسها، برایشان بزرگ بوده است». آنگاه به والی یمن نامه نوشت که: «بیدرنگ دو دست لباس برای حسن و حسین بفرست». کارگزار یمن نیز دو دست لباس به مدینه فرستاد و عمر فاروق رضی الله عنه آن دو دست لباس را به حسن و حسین رضی الله عنهما داد[94].
3- ابوجعفر میگوید: پس از آنکه خداوند عزوجل پیروزیهایی نصیب عمر رضی الله عنه کرد و عمر رضی الله عنه تصمیم گرفت، سهم مردم را از غنایم بدهد، جمعی از اصحاب رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم گرد آمدند. عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه به عمر رضی الله عنه پیشنهاد کرد که تقسیم غنایم را از خودش شروع کند. عمر رضی الله عنه فرمود: «نه؛ به خدا قسم که تقسیم اموال را از نزدیکان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و از بنیهاشم آغاز میکنم». آنگاه سهم عباس رضی الله عنه و سپس سهم علی رضی الله عنه را مشخص نمود تا اینکه سهم حدود یک پنجم مردم را تعیین کرد و سپس نوبت به بنی عدی بن کعب رسید و سپس چنین دستور داد که: ابتدا سهم آن دسته از بنیهاشم مشخص و پرداخت گردد که در بدر حضور داشتهاند؛ آنگاه آن دسته از بنیامیه که در جنگ بدر حضور یافتهاند و به همین شکل به ترتیب نزدیکی خویشاوندی با رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم . عمر رضی الله عنه بدین شکل، سهم آنان را مشخص کرد[95]. و سهم حسن و حسین را با سهم پدرشان در ردیف اهل بدر قرار داد و برای هر یک از آنها پنج هزار درهم به خاطر قرابت و نزدیکی آنان به رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم تعیین نمود[96].
از این داستان، حقیقت محبت عمر رضی الله عنه به اهل بیت به صورت عمومی و به حسن و حسین رضی الله عنهما بطور ویژه، نمایان میگردد؛ چنانچه حسن و حسین را در تراز طبقهی اول صحابه رضی الله عنهم قرار داد و برایشان سهمی همچون سهم بزرگان صحابه تعیین کرد. قطعاً منزلت حسن و حسین رضی الله عنهما به سبب نزدیکی به رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم و محبت ویژهی عمر رضی الله عنه به اینها، عامل اصلی این عملکرد عمر فاروق رضی الله عنه بوده است.
4- نحوهی رفتار عمر رضی الله عنه با فاطمهی زهرا رضی الله عنها پس از وفات رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم
اسلم عدوی میگوید: وقتی پس از وفات رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم با ابوبکر رضی الله عنه بیعت شد، علی و زبیر بن عوام رضی الله عنهما نزد فاطمه رضی الله عنها رفتند و با وی مشورت و رایزنی کردند. این خبر به عمر رضی الله عنه رسید. عمر رضی الله عنه نزد فاطمهی زهرا رضی الله عنها رفت و گفت: «ای دختر رسولخدا! پدرت را بیش از همه دوست داریم و تو، پس از پدرت، بیش از همه برای ما محترم و محبوب هستی». عمر رضی الله عنه با فاطمه رضی الله عنها سخن گفت. پس از آنکه علی و زبیر رضی الله عنهما نزد فاطمه رضی الله عنها آمدند، فاطمه به آن دو فرمود: «بروید و کار درست را انجام دهید». علی و زبیر رضی الله عنهما رفتند و پس از آن، نزد فاطمه رضی الله عنها بازگشتند که با ابوبکر رضی الله عنه بیعت کرده بودند[97]. این حکایت، صحیح و ثابت میباشد و علاوه بر صحت سندش، با ویژگیها و روح آن دوران و نسل آن روزگار، کاملاً سازگار است. برخی دروغپردازان، این داستان را پر و بال داده و دروغهایی به آن افزوده و گفتهاند: (عمر رضی الله عنه به فاطمه رضی الله عنها گفت: اگر دوباره، این افراد، نزدت بیایند، خانهات را به روی آنان به آتش میکشم؛ چراکه آنها به قصد تفرقهافکنی درمیان مسلمانان، از بیعت خودداری کردهاند. عمر، این را گفت و رفت. چیزی نگذشت که علی و زبیر و… نزد فاطمه آمدند. فاطمه به آنها گفت: میدانید که عمر نزد من آمده و سوگند یاد کرده که اگر، شما، دوباره نزد من بیایید، این خانه را به روی شما به آتش میکشد. به خدا قسم که او، حتماً سوگندش را عملی میکند؛ پس بروید و دیگر نزدم نیایید. آنها از نزد فاطمه رفتند و پس از آن، بازگشتند که با ابوبکر بیعت کرده بودند)[98].
این قصه، داستانی دروغ و بیاساس است که به ثبوت نرسیده است. این ادعا که عمر رضی الله عنه تصمیم گرفت، خانهی فاطمه رضی الله عنها را به آتش بکشد، دروغی بیش نیست که طبرسی، آن را در کتاب دلائل الامامة با دروغهای دیگری درآمیخته و نقل کرده است[99]. راوی این روایت بیاساس، جابر جعفی است. همانگونه که در المیزان ذهبی، آمده، جابر جعفی به اتفاق امامان حدیث، یک رافضی دروغگو بوده است[100]. برخی گمان میکنند که عمر رضی الله عنه به پهلوی فاطمه زده و نتیجهاش، سقط شدن محسن بوده است. این داستان نیز، یکی از دروغهای روافض میباشد و هیچ اصل و اساسی ندارد. گویا اینها نمیدانند یا نمیخواهند بدانند که با چنین دروغ شاخداری، علی رضی الله عنه را متهم به بزدلی مینمایند؛ حال آنکه چطور ممکن است علی رضی الله عنه به عنوان یکی از شجاعترین یاران در برابر چنین ستمی از ناحیهی عمر سکوت کند و هیچ واکنشی نشان ندهد؟![101]. گفتنی است: خیلی از شیعیان آگاه، صحت این روایت بیاساس را رد کردهاند[102]. همچنین پیشتر یادآور شدیم که محسن در زمان رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم به دنیا آمد.
5- ازدواج عمر رضی الله عنه با امکلثوم دختر علی بن ابیطالب رضی الله عنه بیانگر روابط قوی و دوستانهی عمر و اهل بیت رضی الله عنه میباشد.
عمر رضی الله عنه آنچنان محبتی به اهل بیت داشت که به هیچکس، آن همه مهر و محبت نداشت. چراکه آنها، نزدیکان رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم بودند و آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم نیز در مورد گرامی داشتن اهل بیت و رعایت حقوق آنان، سفارش کرده بود. از اینرو عمر رضی الله عنه از امکلثوم دختر علی و فاطمه رضی الله عنها خواستگاری کرد و هنگام خواستگاری، اظهار محبت کرد و گفت: «به خدا قسم، هیچ مردی بر روی زمین نیست که به اندازهی من، با او رفتار نیکی داشته باشد». علی رضی الله عنه نیز به خواستگاری عمر رضی الله عنه از امکلثوم جواب مثبت داد. عمر رضی الله عنه شادمان و خوشحال نزد مهاجران رفت و گفت: «به من تبریک بگویید». و آنگاه سبب ازدواجش با امکلثوم رضی الله عنها را چنین بیان کرد: «از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: (روز قیامت تمام روابط سببی و نسبی، از هم گسسته میگردد، جز روابط سببی و نسبی من). لذا دوست داشتم با رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم رابطهی سببی داشته باشم»[103].
استاد ابومعاذ اسماعیلی کتابی در زمینهی ازدواج عمر بن خطاب با امکلثوم بنت علی بن ابیطالب رضی الله عنه نگاشته و در آن، منابع و مراجع اهل تشیع و اهل سنت را در مورد این ازدواج خجسته بررسی کرده است[104]. بنده نیز در کتاب سیرت عمر فاروق رضی الله عنه ، پیرامون این مسأله و سیرت و مواضع امکلثوم رضی الله عنها سخن گفتهام[105].
6 ـ مدائن در سال 16هجری فتح شد و غنایم این پیروزی به مدینه ارسال گردید. عمر رضی الله عنه از غنایم مدائن، به حسن رضی الله عنه هزار درهم و به حسین رضی الله عنه نیز هزار درهم عطا کرد و به فرزندش عبدالله رضی الله عنه پانصد درهم داد. این ماجرا نیز بیانگر میزان محبت عمر رضی الله عنه به حسن و حسین رضی الله عنهما میباشد و نشان میدهد که عمر رضی الله عنه آنها را بر فرزند خود، ترجیح میداده است.
اثرپذیری حسن بن علی رضی الله عنه از دانش سیاسی و راهبردی خلیفهی دوم
حکومت اسلامی در دوران خلیفهی دوم، با توفیق خداوند متعال و بر اساس فقه و دانش راهبردی عمر بن خطاب رضی الله عنه ، توانمند و قوی، ظاهر شد. نبوغ بینظیر عمر فاروق رضی الله عنه در عرصهی خلافت، تأثیر بسزایی در پیشرفت نهادهای حکومتی و حل و فصل مشکلات فقهی و مدیریت بحران و سایر مواردی داشت که به اثرپذیری حسن رضی الله عنه از دانش و توانمندی عمر فاروق رضی الله عنه در عرصهی خلافت انجامید. چراکه پدر حسن یعنی علی بن ابیطالب رضی الله عنه یکی از اعضای برجستهی مجلس شورای خلافت عمر رضی الله عنه و بلکه مشاور اول خلیفه بود. عمر رضی الله عنه از توانمندی علمی علی رضی الله عنه باخبر بود و نسبت به او، نظر نیکی داشت. چنانچه دربارهی علی رضی الله عنه فرموده است: «بهترین قاضی ما، علی است»[106]. علی رضی الله عنه در مورد مسایل قضایی، مالی و اداری، در دوران امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه نظریاتی ارائه داد که مورد پذیرش عمر رضی الله عنه قرار گرفت. عمر فاروق رضی الله عنه درمسایل بزرگ و کوچک با علی رضی الله عنه مشورت و رایزنی مینمود؛ از جمله: هنگام فتح بیتالمقدس، هنگام فتح مدائن، هنگام تصمیمگیری برای جنگ با ایرانیان و لشکرکشی به نهاوند، زمانی که برای جنگ با رومیان، قصد حرکت نمود و نیز در مورد تقویم هجری و سایر مسایل[107].
علی رضی الله عنه در تمام زندگانی عمر رضی الله عنه مشاور خیرخواه او بود و به عمر رضی الله عنه محبت میورزید و نگران وی بود. عمر رضی الله عنه نیز علی رضی الله عنه را دوست داشت و بدین سان درمیان آنها، مهر و محبت، اطمینان و رابطهی دو طرفهای برقرار بود؛ با این حال برخی کوشیدهاند تا تاریخ را دگرگون جلوه دهند و برای این منظور برخی از روایات بی اساس را دستاویز قرار دادهاند تا دوران خلفای راشدین رضی الله عنهم را بدین شکل به تصویر بکشند که هر یک از آنها، در کمین دیگری بوده و یا مسایلی که در بین آنها جریان داشته، جهتدار و مغرضانه بوده است![108].
اندکی تأمل درخلافت عمر فاروق رضی الله عنه نشان میدهد که رابطه و همکاری میان عمر و علی رضی الله عنهما ، شفاف و بینظیر بوده است. علی رضی الله عنه ، مشاور اول عمر رضی الله عنه در مسایل بود و هر پیشنهادی که علی رضی الله عنه به عمر رضی الله عنه نمود، از سوی عمر رضی الله عنه پذیرفته و اجرا شد. علی رضی الله عنه در تمام شرایط، صادقانه، با عمر رضی الله عنه همکاری میکرد و دوست و خیرخواه مخلصی برای او بود[109]. بدون تردید رابطهی علی و عمر رضی الله عنهما ، پیامدهای فرهنگی، علمی و تربیتی ارزندهای بر حسن رضی الله عنه و سایر جوانان آن دوران نهاد. موارد زیادی وجود دارد که بیانگر روابط گرم و دوستانهی عمر و علی رضی الله عنهما میباشد؛ از آن جمله میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
1- علی رضی الله عنه در حالی که جامهای عدنی بر تن داشت، گفت: «این لباس را برادر، دوست صمیمی، رفیق یکدل و یار پاکباز من، امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه ، به من داده است»[110]. ابوالسفر میگوید: علی بن ابیطالب رضی الله عنه جامهای داشت که آن را زیاد میپوشید. به او گفته شد: چرا بیشتر اوقات، این لباس را میپوشی؟ فرمود: «این لباس را دوست صمیمی و رفیق پاکبازم، عمر بن خطاب رضی الله عنه به من داده است؛ او، بندهی نیک و مخلصی بود و خداوند نیز او را پاک و مخلص گردانید». آنگاه علی رضی الله عنه گریست[111].
حسن رضی الله عنه با مشاهدهی چنین مواردی، به حقیقت محبت علی و اهل بیت رضی الله عنه و نیز محبت عمر رضی الله عنه نسبت به آنان پی برد.
2- ابن عباس رضی الله عنه میگوید: جنازهی عمر رضی الله عنه را روی تختش گذاشته بودند. من هم درمیان مردمی بودم که برای عمر رضی الله عنه دعا میکردند. هنوز جنازهی عمر را برنداشته بودند که ناگهان مردی از پشت سر، آرنجش را بر شانهام گذاشت و گفت: «خداوند، عمر را رحمت کند؛ آرزو میکردم که خدا، تو را در کنار دو دوستت، قرار دهد. زیرا بسیار میشنیدم که رسولالله صل الله علیه و آله و سلم میفرمود: (با ابوبکر و عمر بودم؛ من و ابوبکر و عمر، فلان کار را انجام دادیم؛ من و ابوبکر و عمر رفتیم). لذا همواره گمان و آرزوی من، بر این بود که خداوند، تو را در کنار آنها قرار دهد». ابن عباس رضی الله عنه میگوید: چهرهام را برگرداندم؛ دیدم که او، علی بن ابیطالب رضی الله عنه است[112]. و سپس از بصره به کوفه عزیمت نمود و روز دوشنبه، دوازدهم ماه رجب سال سی و شش هجری وارد کوفه شد. از او خواستند که به کاخ ابیض (قصر سفید) برود و آنجا سکونت کند. علی رضی الله عنه فرمود: «نه؛ عمر رضی الله عنه سکونت در این کاخ را نپسندید و آن را ناخوشایند میدانست؛ لذا من نیز سکونت در کاخ ابیض را نمیپسندم. لذا در میدان کوفه، از مرکبش پایین آمد و سپس وارد مسجد بزرگ کوفه شد و دو رکعت نماز گزارد[113].
3- اهل بیت رضی الله عنهم ، محبت وافری به عمر رضی الله عنه داشتند. این نکته، از آنجا نمایان میگردد که آنان، به خاطر محبتی که به عمر رضی الله عنه داشتند، برخی از فرزندانشان را عمر رضی الله عنه نامیدند و بدین سان نشان دادند که از عمر رضی الله عنه حساب میبرند و کردار نیک و اخلاق ارزشمندش را میپسندند و خدمات ارزندهاش به اسلام را قبول دارند؛ همچنین اینکه اهل بیت، برخی از فرزندانشان را عمر، نامیدهاند، بیانگر این است که رابطهی قوی و تنگاتنگی با عمر فاروق رضی الله عنه داشتهاند؛ بهویژه که این رابطهی روحی، از طریق ازدواج و پیوند سببی، قوت بیشتری یافت. نخستین کسی که فرزندش را عمر نامید، امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب رضی الله عنه بود که نام پسرش، از امحبیب بنت ربیعهی بکریه را عمر نهاد[114].
در کتاب الفصول، ذیل نام فرزندان علی بن ابیطالب رضی الله عنه ، نام عمر مشاهده میشود که از صهباء بنت ربیعه زاده شد. صهباء، یکی از زنانی بود که در جنگ عین التمر به فرماندهی خالد بن ولید، اسیر شد و در سهم علی بن ابیطالب رضی الله عنه قرار گرفت و باردار شد و پسری به دنیا آورد که نامش را عمر نهادند. این عمر، هشتاد و پنج سال عمر کرد و نیمی از میراث علی بن ابیطالب رضی الله عنه به او رسید؛ چرا که تمام برادرانش یعنی عبدالله و جعفر و عثمان در کربلاء به همراه حسین رضی الله عنه شهید شدند. به عبارتی عمر بن علی در کربلا شهید نشد و از برادرانش ارث برد[115].
حسن رضی الله عنه نیز پیرو عملکرد پدرش و به خاطر محبتی که به عمر فاروق رضی الله عنه داشت، یکی از پسرانش را عمر نامید[116]. از دیگر کسانی که نام فرزندانشان را عمر نامیدند، میتوان این افراد را نام برد: *علی بن حسین ملقب به زین العابدین[117]. و نیز*موسی بن صادق ملقب به کاظم که نام بزرگترین پسرش را عمر نهاد[118]. اینها، امامانی هستند که از اهل بیت بودند و راه و روش پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را در پیش گرفتند و عقاید و باورهای اهل سنت و جماعت را داشتند و از آنجا که سالها پس از وفات عمر رضی الله عنه فرزندانشان را به اسم او نامگذاری کردند، مهر و محبت نهفته در سینههایشان نسبت به امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه را نمایان کردند. گفتنی است: اهل بیت، فرزندانشان را به نامهای ابوبکر و عثمان نیز نامگذاری کردهاند و این، همان شیوهی اهل سنت و جماعت تا عصر حاضر میباشد. درمیان خاندان بنیهاشم، افراد زیادی مشاهده میشوند که نام بزرگان صحابه و مادران مؤمنان از قبیل: طلحه، عبدالرحمن، عایشه، امسلمه و امثال آن، بر آنها نهاده شده است. از اینرو از همه میخواهیم که در این زمینه به علی و حسن و حسین و سایر اهل بیت رضی الله عنه اقتدا کنند که دوستدار انصار دین و یاران رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم بودند و فرزندانشان را به نامهای خلفای راشدین و مادران مؤمنان، مینامیدند[119].
گفتهی عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب در مورد عمر رضی الله عنهم
حفص بن قیس میگوید: از عبدالله بن حسن رضی الله عنه در مورد مسح بر موزهها سؤال کردم. وی، گفت: عمر بن خطاب رضی الله عنه بر موزههایش مسح میکرد. گفتم: سؤال من، این است که آیا تو بر موزه، مسح میکنی؟ گفت: من، به تو دربارهی عملکرد عمر رضی الله عنه میگویم و تو، در مورد نظر خودم سؤال میکنی؟! عمر رضی الله عنه از من و از تمام مردم زمین بهتر بود. حفص بن قیس میگوید: برخی از مردم گمان میکنند که شما این سخن را از روی تقیه میزنید! در آن هنگام، ما در حد فاصل قبر و منبر پیامبر نشسته بودیم. عبدالله بن حسن فرمود: «بارخدایا! سخن ما در نهان و آشکار، همین است». و سپس افزود: «پس از این، گفتار هیچ کس را که بر ضدّ من گفته، به من نرسان». آنگاه اضافه کرد: «چه کسی گمان میکند که علی رضی الله عنه آدم مغلوب و شکستخوردهای بوده و رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم به او دستوری داد؛ اما او آن را انجام نداد؟! برای طعن و خردهگیری بر علی رضی الله عنه همین کافی است که چنین پندار ناروایی به او نسبت داده شود که او دستور رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم را اجرا نکرده است[120].
حسن بن علی رضی الله عنه در دوران خلافت عثمان بن عفان رضی الله عنه
عثمان رضی الله عنه از همان آغاز دعوت اسلامی، رابطهی عمیقی با این دعوت داشت و از اینرو هیچ نکتهی بزرگ و کوچکی از رهنمودهای نبوی را از دست نداد و پس از آن نیز در دوران خلافت شیخین، هیچ مسألهای از او پوشیده نماند. به عبارتی عثمان رضی الله عنه با هیچ یک از زیرساختهای حکومت اسلامی ناآشنا نبود و نظام تربیتی و آموزشی عثمان بن عفان رضی الله عنه و بلکه همهی صحابه رضی الله عنهم ، قرآن کریم بود که از سوی پروردگار جهانیان نازل شده است. چنانچه مؤثرترین عاملی که شخصیت عثمان بن عفان رضی الله عنه را شکل داد و داشتههای درونی وی را جلا بخشید و توان و نیرویش را برانگیخت و روح و روانش را پیراسته ساخت، مصاحبت با رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم و شاگردی در مکتب آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم بود. چراکه عثمان رضی الله عنه پس از پذیرش اسلام، در مکه و نیز پس از هجرتش به مدینه، همواره در کنار پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بود و روان و شخصیت خود را سر و سامان بخشید و با حضور پیوسته و همیشگی در درسهای رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم ، علوم و معارف بسیاری را از معلم و هدایتگر بشریت فرا گرفت. عثمان رضی الله عنه از آن جهت از حضور در غزوهی بدر، باز نماند که عمداً طفره رفته یا قصد گریز از جنگ را داشته باشد؛ چنانچه برخی کوشیدهاند تا چنین تهمت ناروایی را بر عثمان رضی الله عنه وارد کنند. عثمان رضی الله عنه به هیچ عنوان قصد تخلف از جنگ بدر یا مخالفت با رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم را نداشت و به راستی از فضیلتی که نصیب اهل بدر گردید، باز نماند. زیرا فضیلت حضور در جنگ بدر، از آن جهت بود که حضور در جنگ، معنایی جز اطاعت و پیروی از رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم نداشت و عثمان رضی الله عنه نیز به خاطر اجرای دستور پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در مدینه مانده بود تا از همسرش رقیه بنت رسولالله صل الله علیه و آله و سلم پرستاری نماید. بنابراین عثمان رضی الله عنه فقط به خاطر اجرای دستور پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نتوانست در جنگ بدر شرکت کند و این، عین اطاعت از رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم بود. به همین سبب نیز رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم از غنایم بدر، سهمی برای عثمان رضی الله عنه تعیین نمود و بدین سان او را از اجر حضور در جنگ بدر، بینصیب نگذاشت. عثمان رضی الله عنه در ماجرای حدیبیه نیز از فضایل منحصر به فردی برخوردار شد که به پارهای از آنها اشاره میکنیم:
*رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم هنگامی که از صحابه رضی الله عنهم بیعت گرفت، دست مبارکش را به جای دست عثمان رضی الله عنه در دست دیگرش نهاد. چراکه عثمان رضی الله عنه آنجا حضور نداشت و به عنوان نماینده به مکه رفته بود.
*رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم عثمان رضی الله عنه را برای ابلاغ پیامش به مسلمانان دربند در مکه، انتخاب نمود.
*رویکرد درخشان عثمان رضی الله عنه که پیشنهاد طواف خانهی خدا از سوی کفار قریش را رد کرد تا بدین سان ثابت کند که فقط همراه رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم طواف میکند[121].
*در فتح مکه نیز رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم سفارش عثمان بن عفان رضی الله عنه را در مورد عبدالله بن ابیالسرح پذیرفت[122].
در مورد زندگانی عثمان رضی الله عنه در مدینه، میتوان موارد ذیل را نام برد:
ازدواج عثمان رضی الله عنه با امکلثوم دخت رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم پس از وفات رقیه دخت آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم ؛ وفات عبدالله بن عثمان رضی الله عنه و سپس درگذشت امکلثوم؛ مشارکت عثمان رضی الله عنه در ساختار اقتصادی حکومت اسلامی و کمکهای مالی وی؛ خریداری چاه رومه به بیست هزار درهم توسط عثمان رضی الله عنه و وقف آن برای استفادهی همگانی؛ مشارکت در توسعهی مسجد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و تجهیز لشکر اسلام برای اعزام به تبوک. احادیث زیادی روایت شده که به فضیلت عثمان رضی الله عنه در کنار سایر اهل فضیلت اشاره میکند، همچنانکه برخی از احادیث، بطور اختصاصی در مورد فضیلت عثمان رضی الله عنه نقل شده است. خبر دادن رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم از فتنهای که عثمان رضی الله عنه به دنبال آن به شهادت رسید؛ عثمان رضی الله عنه در دوران خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه جزو اهل شورا و آن دسته از اصحابی بود که نظراتشان در مورد مسایل مهم مورد توجه قرار میگرفت. عثمان رضی الله عنه در مسایلی که نرمی و ملاطفت میطلبید، در کنار ابوبکر رضی الله عنه بود؛ همچنانکه عمر رضی الله عنه در مسایلی مشاور و دستیار ابوبکر رضی الله عنه محسوب میشد که شدت و قاطعیت، لازمهی آنها بود. عمر رضی الله عنه وزیر ابوبکر رضی الله عنه بشمار میرفت و عثمان رضی الله عنه دبیر کل و منشی دولت صدیق رضی الله عنه بود. عثمان رضی الله عنه در دوران خلافت عمر فاروق رضی الله عنه نیز منزلت و جایگاه ویژهای داشت. چنانچه عموم مردم، هرگاه میخواستند، چیزی از عمر رضی الله عنه درخواست کنند، آن را از طریق عثمان و عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنهما مطرح میکردند. عثمان رضی الله عنه ، ردیف نامیده میشد. در زبان عربی به قائم مقام یا جانشین و یا شخص دوم حکومت، پس از شخص اول آن، ردیف گفته میشود و یا به کسی اطلاق میگردد که در جایگاه رییس قرار میگیرد و پس از رییس، به او مراجعه میشود. گفتنی است: در مواردی که کاری از دست عمر یا عثمان برنمیآمد، مردم به عباس رضی الله عنه مراجعه میکردند[123].
حسن بن علی رضی الله عنه در دوران خلافت عثمان رضی الله عنه در عنفوان جوانی بسر میبرد و در مرحلهی سنی خاصی قرار داشت که میتوانست از رخدادها و اتفاقات پیرامونش، نکات زیادی بیاموزد و از دانش سیاسی خلیفهی راشد، عثمان بن عفان رضی الله عنه و سایر صحابه رضی الله عنهم ، استفادهی زیادی ببرد؛ از جمله:
1- دانش بینظیر عمر رضی الله عنه در مورد نحوهی انتخاب خلیفه
عمر فاروق رضی الله عنه توجه ویژهای به حفظ وحدت و یکپارچگی داشت و تا واپسین لحظات حیاتش، در اندیشهی آیندهی امت اسلامی بود؛ آن هم در لحظاتی که از بابت جراحات وارده، به شدت رنج میبرد.آری! آن لحظات جاودانی که ایمان عمیق عمر رضی الله عنه درآن نمایان گردید. و اخلاص و ایثارش تجلی یافت[124]. عمر فاروق رضی الله عنه در آن لحظات سخت، برای گزینش خلیفهی جدید، روش نوین و بیسابقهای ارائه داد که نشاندهندهی دانش عمیق و بینطیرش در زمینهی استراتژی راهبردی وی در ادارهی حکومت اسلامی میباشد. پیش از او رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم بیآنکه با نص صریح، کسی را به عنوان جانشین تعیین کند، دار فانی را وداع کرده و ابوبکر رضی الله عنه نیز، بر اساس مشورت صحابه رضی الله عنهم و پس از رایزنی با آنان، وی را به عنوان جانشین خود، تعیین نمود تا اینکه نوبت شخص عمر رضی الله عنه در بالین موت بود که از او خواستند، شخصی را برای جانشینی خود، تعیین نماید؛ لذا پس از اندیشهی بسیار در این زمینه تصمیم گرفت، روش جدیدی برای انتخاب جانشین خود انتخاب کند که متناسب با شرایط آن زمان باشد. رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم در حالی به دار باقی شتافت که همه، ابوبکر رضی الله عنه را به خاطر حسن پیشینهی زیادی که در اسلام داشت، بیش از دیگران لایق جانشینی آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم میدانستند و از اینرو احتمال بروز اختلاف در مورد جانشینی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دور از انتظار بود؛ بویژه اینکه رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم با گفتار و کردارش، امت اسلامی را رهنمون شده بود که ابوبکر رضی الله عنه شایستهترین فرد، پس از ایشان میباشد. آن زمان که ابوبکر صدیق س، عمر رضی الله عنه را به عنوان خلیفه تعیین نمود، به خوبی میدانست که عموم صحابه رضی الله عنهم نیز عمر رضی الله عنه را شایستهترین فرد برای خلافت میدانند. از اینرو پس از مشورت و رایزنی با بزرگان صحابه ش، عمر رضی الله عنه را به عنوان جانشین تعیین کرد و هیچکس با او مخالفت ننمود و بدین سان، تمام صحابه در مورد خلافت عمر رضی الله عنه به اجماع و اتفاق نظر رسیدند[125]. اما روش انتخاب خلیفهی سوم، بدین شکل بود که برای این منظور شورایی متشکل از چند نفر انگشت شمار تشکیل شد و شش تن از صحابه که همهی آنها شایستهی خلافت بودند، از سوی عمر رضی الله عنه برای رایزنی در مورد جانشین وی، تعیین شدند؛ هرچند یکایک آنان با همدیگر تفاوت داشتند. عمر س، شیوهی انتخاب خلیفه و مهلت آن را مشخص کرد و تعداد آرای کافی در این زمینه را تعیین نمود و تعیین خلیفه را به این مجلس مشورتی سپرد و نحوهی انتخاب خلیفه را در صورت برابر بودن آرا، توضیح داد و تعدادی از سربازان الهی را مأمور مراقبت از جریان انتخابات در مجلس خود نمود تا با هرگونه هرج و مرج احتمالی مقابله کنند. ناظران انتخاباتی، به کسی اجازه نمیدادند که وارد مجلس انتخاب خلیفه شود و یا حتی در اطراف مجلس خبرگان، دور بزند و از مسایلی که در مجلس میگذرد، اطلاع یابد[126].
1- تعداد اعضای مجلس تعیین خلیفه و نامهای آنان
شش نفر، از سوی عمر رضی الله عنه برای تعیین خلیفه انتخاب شدند که عبارت بودند از: علی بن ابیطالب، عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عوف، سعدبن ابیوقاص، زبیر بن عوام و طلحة بن عبیدالله رضی الله عنهم . همهی اینها، جزو عشرهی مبشره[127]. بودند؛ ولی سعید بن زید رضی الله عنه که یکی از عشرهی مبشره میباشد، جزو اعضای این شورا نبود. ابن کثیر میگوید: شاید عمر رضی الله عنه از آن جهت سعید بن زید رضی الله عنه را در شمار شورای خبرگان قرار نداد که وی، از طایفهی بنی عدی بود[128]. و عمر رضی الله عنه سعی زیادی میکرد که نزدیکانش به امارت نرسند؛ هرچند درمیان نزدیکانش، کسانی وجود داشتند که شایستهی خلافت و امارت بودند. از اینرو عمر رضی الله عنه سعید بن زید رضی الله عنه را که از نزدیکانش بود، در شمار اعضای شورای تعیین خلیفه که در واقع نامزدهای انتخاباتی برای احراز مسؤولیت خلافت نیز بودند، قرار نداد[129].
عمر رضی الله عنه به اعضای شورا، دستور داد که در خانهی یکی از خود، جمع شوند و پیرامون انتخاب خلیفه، با هم مشورت و رایزنی نمایند. عبدالله بن عمر رضی الله عنه نیز همراه آنان بود و تنها نقش رایزن و مشاوری را داشت که نامزد خلافت بشمار نمیرفت. صهیب رومی رضی الله عنه در مدت رایزنی اعضای شورا، مسؤول اقامهی نماز بود؛ عمر فاروق رضی الله عنه به او فرمود: «تو، در این سه روز، مسؤول اقامهی نماز هستی». این مسؤولیت، از آن جهت بر عهدهی صهیب رضی الله عنه نهاده شد که هیچ یک از شش عضو مجلس انتخاب خلیفه، مسؤولیت امامت و اقامهی نماز را بر عهده نگیرد و این مسؤولیت، حمایتی از سوی عمر رضی الله عنه برای به خلافت رسیدن آن شخص قلمداد نگردد[130]. عمر فاروق رضی الله عنه مقداد بن اسود و ابوطلحهی انصاری رضی الله عنهما را به عنوان ناظران انتخاباتی تعیین نمود تا بر نحوهی انتخاب خلیفه در شورای تشکیل شده نظارت کنند[131].
3- مهلت مقرر برای رایزنی به منظور انتخاب خلیفه
عمر فاروق رضی الله عنه سه روز را برای مشورت و رایزنی شورای خبرگان تعیین نمود که فرصت کافی و مناسبی برای تعیین خلیفه بود و اجازه نداد که این مدت را افزایش دهند. چراکه تمدید مهلت مقرر از سوی اعضای شورا، به معنای بروز اختلاف درمیان آنان بر سر انتخاب خلیفه و گسترش دامنهی آن بود. از اینرو عمر فاروق رضی الله عنه به آنان فرمود: «حتماً روز چهارم در حالی فرا رسد که شخصی را به امارت خود تعیین کردهاید»[132].
4- تعداد آرای کافی برای انتخاب خلیفه
عمر رضی الله عنه به صهیب رضی الله عنه دستور داد: «سه روز، برای مردم امامت بده تا این گروه در خانه به کارشان بپردازند؛ اگر در مورد خلافت یک نفر به اتفاق نظر رسیدند، در این صورت هر کس که به مخالفت آنان برخاست، گردنش را بزنید»[133]. بدین سان عمر رضی الله عنه دستور کشتن کسی را صادر کرد که با نظر شورای مسلمانان، مخالفت کند و درصدد تفرقهافکنی درمیان مسلمانان برآید. عمر رضی الله عنه با صدور این حکم، به دستور رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم عمل کرد که فرموده است: «من أتاكم وأمركم جميع على رجل منكم يريد أن يشقّ عصاكم، أو يفرق جماعتكم فاقتلوه»[134]. یعنی: «در آن حال که زمام کارتان به صورت یکپارچه به دست یکی از شما باشد، هر کس نزد شما بیاید و قصد ایجاد اختلاف یا تفرقهافکنی درمیان جماعت یکپارچهی شما را داشته باشد، او را بکشید».
در بعضی از کتابهای تاریخ آمده است: عمر رضی الله عنه به این افراد، دستور داد تا برای مشورت و رایزنی یکجا جمع شوند و این حکم را صادر کرد که اگر پنج تن از آنها در مورد خلافت یک نفر به توافق نظر برسند و یکی از آنان، از پذیرش نظر جمع امتناع نماید، او را بکشند؛ همچنین دستور داد در صورتی که چهار نفر از آنها، یک نظر داشته باشند و دو نفر دیگر، از پذیرش رأی آنها خودداری کنند، گردنش را بزنند[135]. گفتنی است: سند این روایت، صحیح نیست و از نکات عجیب و بیاساسی میباشد که شخصی به نام ابومخنف، آن را ساخته و پرداخته است. این روایت خودساختهی ابومخنف، برخلاف روایات صحیح و نیز سیرت درخشان صحابه رضی الله عنهم میباشد. این ادعای ابومخنف که عمر رضی الله عنه به صهیب رضی الله عنه چنین دستوری داده است، ادعایی بیاساس و بلکه گفتاری ناشایست میباشد. چگونه امکان دارد عمر رضی الله عنه در حالی چنین دستوری صادر کرده باشد که آن شش نفر را از بزرگان و برگزیدگان صحابه رضی الله عنهم میدانسته و خودش با علم به اینکه آنان، سرآمدان صحابه هستند، مسؤولیت تعیین خلیفه را به آنها سپرده است؟[136].
ابن سعد رحمه الله نیز این روایت را نقل کرده که عمر رضی الله عنه به انصار رضی الله عنه گفت: «آنان را داخل یک خانه ببرید و چنانچه در مدت سه روز، به اتفاق نظر نرسیدند، به سراغشان بروید و آنان را گردن بزنید»[137]. این روایت، منقطع است و یکی از راویان آن، شخصی به نام سماک بن حرب میباشد که محدثان، او را در نقل روایات، ضعیف دانستهاند[138].
5- داوری یک داور در صورت وجود اختلاف
عمر رضی الله عنه وصیت کرد که عبدالله بن عمر رضی الله عنه در جلسهی اهل شورا حاضر شود؛ البته بیآنکه اختیار یا دخالتی در زمینهی تعیین خلیفه داشته باشد. عمر رضی الله عنه برای آنها توضیح داد که چنانچه سه تن از آنان یک نظر داشتند و سه نفر هم، نظر دیگری، در این صورت عبدالله بن عمر رضی الله عنه را حکم (داور) قرار دهند و عبدالله رضی الله عنه با هر یک از این دو گروه که همراه شد، آن گروه، خلیفه را تعیین کنند. وی، همچنین دستور داد که در صورت عدم راضی شدن به قضاوت عبدالله بن عمر رضی الله عنه ، با گروهی همراه شوند که عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه با آنان بود و در عین حال عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه را شخصیتی راستاندیش و درستکار توصیف نمود وتوصیه کرد که از او حرفشنوی داشتهباشند[139].
6- سربازان الهی، بر جریان انتخاب خلیفه، نظارت میکنند و مسؤلیت برقراری نظم و جلوگیری از هرج و مرج را برعهده میگیرند
عمر رضی الله عنه ابوطلحهی انصاری رضی الله عنه را به حضور خواست و به او گفت: «ای ابوطلحه! خداوند عزوجل ، اسلام را به وسیلهی شما عزت بخشید. لذا پنجاه تن از انصار را انتخاب کن و این گروه (اعضای شورا) را تشویق نما تا یکی را از میان خود، به عنوان خلیفه تعیین کنند»[140]. عمر رضی الله عنه به مقداد بن اسود رضی الله عنه نیز گفت: «زمانی که مرا در قبرم گذاشتید، این گروه را در یک خانه جمع کن تا یک نفر را از میان خود، به عنوان خلیفه تعیین نمایند»[141].
7- جواز تولیت شخصی شایسته با وجود فردی که از او شایستهتر است
یکی از پیامدهای مثبت شورا، این است که با وجود شخص اصلح، میتوان تولیت را به فردی واگذار کرد که از لحاظ شایستگی در حد پایینتری قرار دارد. زیرا عمر رضی الله عنه شش تن از اصحاب را مأمور کرد که یک نفر را از میان خود برای برعهده گرفتن خلافت، تعیین کنند؛ وی، در حالی شش نفر را برای این منظور انتخاب کرد که میدانست برخی از این افراد بر دیگران برتری دارند. عمر رضی الله عنه در انتصاب کارگزاران منطقهای نیز همین رویه را داشت. چنانچه از دیدگاه عمر رضی الله عنه معیار تعیین صلاحیت برای گزینش کارداران منطقهای، فقط در فضایل و مناقب دینی خلاصه نمیشد و امتیازات دیگری از قبیل تواناییهای راهبردی و برخورداری از دانش سیاسی نیز در کنار تقوا و سایر ارزشهای دینی، مورد توجه قرار میگرفت. از اینرو مسؤولیتهایی به معاویه، مغیرةبن شعبه و عمرو بن عاص رضی الله عنهم داد؛ هرچند افراد دیگری بودند که از لحاظ دینی و علمی بر اینها برتری داشتند؛ چنانچه ابودرداء رضی الله عنه در شام بود و ابن مسعود رضی الله عنه در کوفه[142].
8- شگرد عمر رضی الله عنه در نحوهی تعیین جانشین
عمر رضی الله عنه میدانست که شورا، فقط در شش نفر خلاصه نخواهد شد و دامنهی آن، برای تعیین خلیفه، تا اخذ رأی از همهی ساکنان مدینه، گشترش خواهد یافت. به همین دلیل سه روز را برای انتخاب خلیفه تعیین کرد که فرصت مناسبی برای اهل شورا بود تا در مورد انتخاب خلیفه رایزنی کنند و براساس دیدگاه بیشتر ساکنان مدینه که همان صحابه بودند، نظر نهایی خود را اعلام نمایند. ساکنان سایر بلاد اسلامی نیز در این زمینه پیرو اهل مدینه بودند. چراکه مدینه، محل سکونت صحابه بود و سرآمدان صحابه همچنان در مدینه سکونت داشتند. چنانچه عمر رضی الله عنه آنان را در مدینه نگه داشته و آنها را از هجرت به سرزمینهای فتح شده، باز داشته بود[143].
9- مجلس شورا، بزرگترین تشکل و نهاد سیاسی
عمر رضی الله عنه مسؤولیت انتخاب خلیفه را به اهل شورا واگذار کرد تا یک نفر را از میان خود برای این منظور برگزینند. جا دارد بدین نکته اشاره کنیم که هیچ یک از اهل شورا، با این تصمیم عمر رضی الله عنه مخالفت نکرد. چنانچه این تصمیم، مورد اعتراض هیچ یک از سایر صحابه نیز قرار نگرفت. بنا بر متونی که در دسترس ماست، سراغ نداریم که در آن زمان پیشنهاد دیگری مطرح شده و یا در واپسین لحظات حیات عمر رضی الله عنه یا پس از وفاتش، کسی بر تصمیم عمر رضی الله عنه اعتراض نموده باشد. بلکه همه، این تصمیم حکیمانهی عمر رضی الله عنه را پذیرفتند و مصلحت مسلمانان را در اجرای آن دانستند.
آری! عمر رضی الله عنه هیئت سیاسی سرآمدی تشکیل داد که وظیفهاش، انتخاب رییس دولت یا خلیفه بود. تشکیل این هیئت و به عبارتی پیدایش این نهاد قانونی نوین که زادهی نبوغ و دانش والای عمر رضی الله عنه است، هیچگونه تعارضی با اصول و مبادی اسلام و بویژه اصول مورد تأیید اسلام در زمینهی شورا ندارد. چراکه به دنبال این رویکرد عمر رضی الله عنه ، در مسجد جامع، با خلیفهی تعیین شده از سوی مجلس خبرگان، به صورت عمومی بیعت شد. لذا این سؤال، بیمورد است که چه کسی، این حق را به عمر رضی الله عنه داد که چنین شورایی تشکیل دهد یا دلیل عمر رضی الله عنه برای ارائهی این پیشنهاد چه بود؟ حال که این پرسش، مطرح شد، کافی است بدانیم که مسلمانان این پیشنهاد را تأیید کردند، آن را پسندیدند و هیچ اعتراضی هم ننمودند؛ بلکه در این مورد اجماع صورت گرفت. و اجماع، یکی از منابع تشریع اسلامی میباشد[144].
عمر رضی الله عنه یکی از خلفای راشدین بود و میدانیم که شورا، والاترین تشکل سیاسی در نظام اسلامی دوران خلفای راشدین بوده است؛ چنانچه افرادی که عمر رضی الله عنه به عنوان اعضای شورا، معرفی کرد، فضایل منحصر به فردی داشتند که از سوی خدای متعال به آنان داده شده بود و رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم آنها را بیان نمود. از اینرو مسلمانان بر این باورند که هیچ مؤمنی از لحاظ ایمان و تقوا به عشرهی مبشره نمیرسد. عمر رضی الله عنه زندگانیاش را بدین سان به پایان رساند که با وجود جراحات وارده و سکرات موت، همچنان به فکر مسلمانان بود و سیستم شورایی بیسابقهای تشکیل داد که برای همیشه کاربرد دارد. بدون شک، اصل شورا در قرآن کریم و سنتِ گفتاری و کرداری رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم ، مطرح شده و از آنجا که رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر رضی الله عنه به اصل شورا عمل نمودهاند، عمر رضی الله عنه از این نظر، بدعتگذار نمیباشد؛ بلکه کاری که عمر رضی الله عنه انجام داد، ارائهی یک روش برای تعیین خلیفه بود؛ البته اگرچه عمر رضی الله عنه تدبیری اندیشید و کاری کرد که پیش از او رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر صدیق رضی الله عنه نکرده بودند، اما یقیناً این رویکرد عمر رضی الله عنه ، برگرفته از اسلام راستین و اصل شورا بود و چه کار بجا و نیکویی انجام داد که در آن شرایط، بهترین گزینه و راه برای حفظ وحدت و مصالح صحابه رضی الله عنهم و امت اسلام محسوب میشد[145].
شکی نیست که این تحول باشکوه و نیز تصمیمگیریهای اصولی و بههنگام سیاسی از سوی عمر رضی الله عنه ، نقش بسزایی در بالابردن اندیشه و تفکر سیاسی حسن رضی الله عنه به جای نهاد؛ چنانچه بر اساس همین شعور و آگاهی وافر بود که پس از چندی، حسن رضی الله عنه در دوران خلافتش، شیوهی نوینی در زمینهی ایجاد وحدت و یکپارچگی امت، در پیش گرفت و مسلمانان را از اختلاف و چنددستگی رهانید. آری! نبوغ و نوآوری نخبگانی همچون حسن رضی الله عنه ، برآیندِ آگاهی و تجربهای است که از رویکرد پیشینیان، در زمینهی ایجاد تمدنی خدایی و باشکوه، کسب میکنند.
روش عبدالرحمن بن عوف در ادارهی شورا
حسن بن علی رضی الله عنه ، شاهد به خلافت رسیدن عثمان رضی الله عنه از طریق شورایی بود که عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه آن را اداره مینمود؛ عبدالرحمن رضی الله عنه برای ادارهی شورا، گامهای زیرا را برداشت:
پس از خاکسپاری عمر رضی الله عنه ، اعضای شورا در خانهی أم المؤمنین عائشه و یا خانهی فاطمه دختر قَیس و خواهر ضَحَّاک بن قیس، جلسات خود را آغاز نمودند تا به وظیفهی مهمی بپردازند که به آنان محوّل شده بود؛ چنانچه پس از گفتگوهای متعدد، به نتیجهای رسیدند که همهی مسلمانان از آن استقبال نمودند[146].
2- در خواست عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه از اعضای شورا برای کنارهگیری به نفع عضو اصلح
پس از آغاز فعالیت شورا، عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه از همهی اعضای شورا خواست تا امر تعیین خلیفه را به فرد افضل و اصلح واگذار نمایند که در این میان، زبیر رضی الله عنه به نفع علی رضی الله عنه کنار کشید و طلحه رضی الله عنه به نفع عثمان رضی الله عنه . سعد رضی الله عنه هم به نفع عبدالرحمن رضی الله عنه کنارهگیری کرد. بدین ترتیب تعداد نامزدها، به سه نفر کاهش یافت. سپس عبدالرحمن رضی الله عنه رو به علی و عثمان نمود و از آنان پرسید: کدام یک از شما، خود را از این امر خطیر کنار میکشد تا آن را به دیگری بسپاریم و او نیز فرد افضل و اصلح را تعیین نماید، آن دو ساکت ماندند. عبدالرحمن رضی الله عنه به آنان گفت: اگر امر تعیین خلیفه را به من بسپارید، من در این امر، نسبت به فرد افضل و اصلحتان قصوری نخواهم کرد و آن دو نیز این امر را پذیرفتند[147].
3- واگذاری ادارهی شورا به عبدالرحمن بن عوف
عبدالرحمن، به محض پایان جلسهی اعضای شورا، از صبح روز یکشنبه شروع به مشورت با مردم و بزرگان شهر نمود و تا روز چهارشنبه که پایان مهلت مقرر بود، این کار را ادامه داد. عبدالرحمن رضی الله عنه ابتدا نزد علی رضی الله عنه رفت و به او گفت: اگر من با تو بیعت نکنم، تو چه کسی را به خلافت برمیگزینی؟ او نیز عثمان بن عفّان رضی الله عنه را پیشنهاد کرد. سپس نزد عثمان رضی الله عنه رفت و از او هم همین را پرسید. عثمان رضی الله عنه پاسخ داد که علی رضی الله عنه را بر میگزیند. عبدالرحمن رضی الله عنه پس از آن، نزد سایر صحابه رفت رضی الله عنه و با آنان مشورت و رایزنی نمود. چنانچه از تمام ساکنان مدینه، اعم از ثروتمند و فقیر، زن و مرد، بزرگ و کوچک و حتی بردگان نظرخواهی کرد و در این رابطه با آنان سخن گفت. در پایان این پرسوجو، عبدالرحمن رضی الله عنه بدین نتیجه رسید که بیشتر مردم، عثمان رضی الله عنه را برای خلافت بهتر میدانند؛ هرچند عده ای، علی رضی الله عنه را برای خلافت شایستهتر میدانستند. عبدالرحمن رضی الله عنه نیمهشب چهارشنبه به خانهی خواهرزادهاش، مِسوَر بن مِخرمه، رفت. هنگامی که به خانهاش رسید، مسور خواب بود؛ لذا در زد تا مسور را بیدار کند. به محض اینکه مسور بیدار شد، به او گفت: مسور! میبینم که به خواب رفتهای، اما من امشب اصلاً نتوانستم بخوابم. اینک بلند شو و برو زبیر و سعد را به اینجا بیاور[148]. چون زبیر و سعد نزد عبدالرحمن رضی الله عنه آمدند، با آنان مشورت نمود. سپس مسور را به دنبال علی رضی الله عنه فرستاد و چون علی رضی الله عنه آمد تا دیرزمانی با او گفتگو کرد. آنگاه مسور را نزد عثمان فرستاد رضی الله عنه و هنگامی که عثمان رضی الله عنه نزدش آمد، تا اذان صبح به گفتگو و رایزنی پرداختند[149].
4ـ اتفاقنظر در مورد خلافت عثمان رضی الله عنه
پس از نماز صبح آخرین روز از ماه ذیالحجّه سال 23هجری برابر با 6 نوامبر سال644 میلادی، عبدالرحمن رضی الله عنه در حالی که عمامهی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را به سر داشت، وارد مسجد شد. پیش از آمدن او، اعضای شورا در کنار منبر گرد هم آمده، منتظر او بودند. عبدالرحمن رضی الله عنه افرادی را به دنبال مهاجرین و انصار و فرماندهان و والیان حاضر در مدینه فرستاد. در آن زمان معاویه رضی الله عنه ، امیر شام؛ عمیر بن سعد رضی الله عنه ، امیر حِمص، و عمرو بن عاص رضی الله عنه امیر مصر، در مدینه حضور داشتند[150]. آنان، در حج آن سال، حضور یافته و عمر فاروق رضی الله عنه را تا مدینه همراهی کرده بودند.
در روایت بخاری، در این رابطه چنین آمده است: «چون مردم نماز صبح گزاردند و اعضای شورا کنار منبر گرد هم آمدند، عبدالرحمن رضی الله عنه افرادی را به دنبال مهاجرین و انصار و فرماندهان و والیان حاضر در مدینه که به حج آمده بودند، فرستاد. زمانی که همه جمع شدند، عبدالرحمن رضی الله عنه برخاست و پس از گفتن شهادتین، چنین گفت: ای علی! من در این مورد با مردم صحبت کردم، دیدم که بیشتر آنان با خلافت عثمان رضی الله عنه موافق هستند؛ پس از من ناراحت مشو. سپس رو به عثمان رضی الله عنه نمود و گفت: من با تو بیعت میکنم بدین شرط که پایبند قرآن، سنّت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و روش دو خلیفهی پیشین باشی. بعد از عبدالرحمن رضی الله عنه ، مهاجران، انصار، فرماندهان و والیان و سایر مسلمانان با عثمان رضی الله عنه بیعت کردند[151]. در کتاب التمهید و البیان، آمده است: علی رضی الله عنه اولین فردی بود که پس از عبدالرحمن رضی الله عنه ، با عثمان رضی الله عنه بیعت نمود[152].
5- مدیریت عبدالرحمن رضی الله عنه در ادارهی شورا
مدیریتی که عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه در ادارهی شورا از خود نشان داد، حاکی از درایت، ایمان و ایثار او نسبت به مصالح امت میباشد. او، برای حفظ وحدت کلمه از خواهش نفس گذشت و بدین ترتیب نخستین جلوه از اصول شورای انتخاب خلیفه را نمایان کرد.وی، با صبر، آرامش، دوراندیشی و حسن تدبیری که از خود بروز داد، در این امر مهم و خطیر، به موفق گردید. اینک مراحلی را پردازش میکنیم که عبدالرحمن رضی الله عنه در این فرایند طی نمود:
الف: ارائهی روش کار شورا در اولین جلسهی آن، شنیدن دیدگاهها و آرای همهی اعضا و شناخت اهداف هر یک از آنان، نخستین گام در جریان ادارهی شورا بود تا او بتواند با علم و بصیرت، در این راه حرکت کند.
ب: کنار کشیدن خودش از نامزدی مقام خلافت تا هر نوع شکی در این زمینه را از میان ببرد.
ج: او توانست در طول جلسه، نامزد مورد قبول هر یک از اعضا را بشناسد و در اثنای مذاکرات و با گرایشِ سعد و زبیر به عثمان، تقریباً راه، برای تعیین عثمان رضی الله عنه به عنوان خلیفه هموار گردید.
د: نظر عثمان و علی را که نامزد مقام خلافت بودند، در مورد یکدیگر جویا شد و دانست که هر یک از آنان، در صورتی که خود به خلافت نرسد، هیچ کس را برای این مقام، سزاوارتر از آن یکی، نمیداند.
ه: عبدالرحمن رضی الله عنه غیر از اعضای شورا، با خواصّ و صاحب نظران و نیز دیگر اقشار جامعه مشورت کرد و بدین نکته پی برد که بیشتر مردم، هیچکس را همچون عثمان رضی الله عنه ، سزاوار و شایستهی مقام خلافت نمیدانند[153].
عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه با فراست، درایت و ایثار و کنارهگیری خودش از نامزدی مقام خلافت و چشم بستن بر خواهش و میل درون برای احراز بالاترین مقام حکومتی، توانست امت را از این مرحلهی مهم عبور دهد که خود، سزاوار بسی تقدیر و ستایش است.
ذَهَبی در این باره میگوید: از بهترین اقدامات عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه در جریان مذاکرات شورا، کنار کشیدن خودش از نامزدی مقام خلافت بود. او سپس فردی را به این مقام برگزید که صاحب نظران و بزرگان صحابه رضی الله عنهم ، او را ترجیح میدادند. وی، در این کار مهم، با کنار گذاشتن هر نوع تمایل و تبعیض، امت را به بیعت با عثمان رضی الله عنه سوق داد. اگر او به فکر این مقام بود، یا خودش، این مقام را در دست میگرفت و یا پسرعمویش، سعد بن أبی وَقّاص رضی الله عنه را به عنوان خلیفه معرفی مینمود[154].
بدین سان تصویری دیگر از ارزش و اهمیت شورا در عصر خلفای راشدین رضی الله عنهم جلوه نمود که عبارت بود از انتخاب خلیفه از طریق مجلس شورا و تعیین او پس از مشورت و رایزنی با همهی مردم و بیعت آنان با او[155].
اباطیل و دروغهای دشمنان در مورد ماجرای شورا [156].
گمراهان کوردل، در مورد تاریخ اسلام، دست به جعل اخبار و روایات دروغینی زدهاند که ماجرای شورا نیز از این امر مستثنی نیست. خاورشناسان نیز در آثار خود این روایات را منعکس کرده و آنها را گسترش دادهاند. متأسفانه برخی از نویسندگان و پژوهشگران معاصر نیز بدون تحقیق و پالایش اخبار و روایات، در کتابهای خود، چنین روایاتی را مورد استناد قرار میدهند.
کینهتوزان، با توجه خاص به این رویداد مهم در تاریخ اسلام، به تألیف در این زمینه و نشر دروغهایی دربارهی آن پرداختهاند که به عنوان مثال میتوان به أبومخنف، ابن عقده و ابن بابَویه[157]. اشاره کرد. ابن سعد از طریق واقدی نُه روایت دربارهی ماجرای شورا و بیعت مردم با عثمان رضی الله عنه نقل نموده است[158]. وی، از طریق عُبَیدالله بن موسی نیز روایتی در کتاب خود آورده که این مضامین را در بر دارد: قتل عمر رضی الله عنه و تعیین اعضای شورا، وصیت عمر رضی الله عنه به علی و عثمان پیرامون نحوهی خلافت در صورتی که هر یک از آنان به خلافت برسد و نیز سفارش عمر رضی الله عنه به صُهیَب رضی الله عنه در این زمینه[159]. بلاذری نیز روایتی را در مورد ماجرای شورا و جریان بیعت با عثمان رضی الله عنه ، از ابو مخنف[160].، هشام کَلبی[161].، واقدی[162]. و عبیدالله بن موسی[163]. نقل کرده است. طبری هم در این ماجرا، به روایتی از ابومخنف استناد نموده است[164].
همچنین ابن ابی الحدید در تعریف جریان شورا، از روایات احمد بن عبدالعزیز جوهری[165]. و همچنین کتاب الشوری واقدی استفاده کرده است[166]. مهمترین مضامین این روایات عبارتند از:
1ـ متهم نمودن صحابه رضی الله عنهم به اِعمال تبعیض در امر تعیین خلیفه
در برخی از روایات ساختگی و موضوع[167].، صحابه رضی الله عنهم به اِعمال تبعیض و ضایع کردن حقوق دیگران در تعیین خلیفه متهم میگردند و چنین وانمود میشود که علی رضی الله عنه از اقدامات عبدالرحمن رضی الله عنه در روند انتخاب خلیفه خشنود نبوده است. ابومخنف و هشام کلبی از پدرش و احمد جوهری روایت میکنند که عمر وصیّت نمود: در صورتی که تعداد آرای دو نفر برابر شد، شخص مورد تأیید عبدالرحمن رضی الله عنه به خلافت انتخاب گردد و علی رضی الله عنه به همین خاطر احساس میکرد که حقّش ضایع خواهد شد؛ زیرا عبدالرحمن، به خاطر رابطهی خویشاوندیاش با عثمان س، او را به عنوان خلیفه انتخاب میکند[168]. ابن تَیمیّه با ردّ هر نوع نسبت نزدیک میان عبدالرحمن و عثمان، بیان میکند که عبدالرحمن نه برادر عثمان بود، نه پسرعمویش و نه از قبیلهی او. عبدالرحمن رضی الله عنه از بنیزُهره بود و عثمان رضی الله عنه از بنیاُمَیّه؛ و رابطهی بنیزهره با بنیهاشم به مراتب نزدیکتر از رابطهی آن با بنیامیه بوده است. از سوی دیگر بنیزهره، داییهای پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم بودند و عبدالرحمن و سعد بن أبی وقّاص نیز جزو آنها به حساب میآمدند. چنانچه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم دربارهی سعد رضی الله عنه فرمود: «هذا خالی؛ فَلیُرِنی امرُؤٌ خالَه»[169]. یعنی: «این مرد، دایی من است. پس هر شخصی، داییاش را به من نشان دهد (تا معلوم شود که هیچکس، داییای همچون دایی من ندارد)». همچنین باید در نظر داشت که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم هرگز بین دو مهاجر و یا دو انصار پیمان اخوّت برقرار نکرد و طبق احادیث مشهور آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم میان سَعد بن رَبیع و عبدالرحمن بن عوف پیمان برادری برقرار نمود[170]. در این روایات ساختگی بدین نکته توجه نشده که نسبت خونی (حویشاوندی نَسَبی)، نزد عربها، از نسبت دامادی (خویشاوندی سببی) قویتر بوده است. کسانی که چنین روایاتی را ساخته و پرداختهاند، رابطهی عمیق و شگرف میان نسل اول مسلمانان را درک ننموده و پی نبردهاند که این رابطه، براساس رابطهی خویشاوندی نبوده است. گفتنی است: رابطهی سببی عثمان رضی الله عنه و عبدالرحمن رضی الله عنه از طریق ازدواج عبدالرحمن رضی الله عنه با امکلثوم دختر عُقبه بن أبی مُعیط و خواهر ولید حاصل آمده بود[171].
2- حزب بنیامیّه و حزب بنیهاشم
در روایت ابومخنف چنین آمده که یاران رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در امر تعیین خلیفه به دو دستهی طرفداران بنیامیه و طرفداران بنیهاشم تقسیم شدند و در این مورد با هم به مجادله و نزاع پرداختند؛ اما باید دانست که این قبیل روایات، مبتنی بر هیچ سند معتبر و صحیحی نمیباشند[172]. متأسفانه مورّخان بر اساس همین روایات غیرمعتبر شیعی، به تحلیلهای اشتباهی گرفتار آمدهاند. چنین منشی، از صحابه رضی الله عنهم کاملاً بعید است؛ زیرا آنان در کنار هم و به خاطر اسلام، با پدران و برادران و قبایل خود جنگیدند. آنها، کالای بیارزش دنیا را فدا میکردند تا دین خود را حفظ کنند؛ لذا چنین اقداماتی از صحابهای که بشارت بهشت به آنان داده شده، غیرممکن میباشد. آنها بسی بزرگوارتر از آن بودند که مشکلات و مسایل خود را از این طریق، حلّ و فصل نمایند[173].
3- سخنانی که به دروغ به علی بن ابی طالب رضی الله عنه نسبت دادهاند
مورّخانی چون ابن جَریر از راویانی ناشناس روایت کردهاند که علی رضی الله عنه به عبدالرحمن رضی الله عنه گفت: تو مرا فریب دادی و عثمان را به مقام خلافت رساندی تا همیشه با تو مشورت نماید و تو، در خلافت او صاحب قدرت باشی. عبدالرحمن رضی الله عنه بهانه تراشید تا اینکه علی رضی الله عنه این آیه را تلاوت نمود:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡۚ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِمَا عَٰهَدَ عَلَيۡهُ ٱللَّهَ فَسَيُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا١٠﴾ [الفتح: 10].
«در حقیقت، کسانی که با تو بیعت میکنند، جز این نیست که با خدا بیعت میکنند؛ دست خدا بالای دستهای آنان است. پس هر که پیمانشکنی کند، تنها به زیان خود پیمان میشکند، و هر که بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند، به زودی خدا پاداشی بزرگ به او میبخشد».
ابن کثیر در این رابطه میگوید: چنین روایاتی، با روایات صحیح در تعارض قرار دارد؛ در واقع روش صحابه رضی الله عنهم برخلاف این روایات ضعیف و موضوعی است که اهل بدعت و داستانپردازانی روایت کردهاند که حدیث صحیح و غیرصحیح را از هم تشخیص نمیدهند[174].
اعتقاد حسن بن علی رضی الله عنه دربارهی خلافت عثمان رضی الله عنه
اعتقاد حسن بن علی رضی الله عنه دربارهی خلافت عثمان رضی الله عنه همان باوری بود که سایر صحابه رضی الله عنهم داشتند. چنانچه صحابه رضی الله عنهم بر خلافت عثمان رضی الله عنه اجماع کردند. ابوالحسن اشعری رحمه الله در این باره میگوید: عثمان رضی الله عنه را اعضای شورایی به خلافت انتخاب کردند که بر اساس وصیت عمر رضی الله عنه ، همه سزاوار احراز این مقام بودند، اما همهی آنان، خلافت عثمان رضی الله عنه را پذیرفتند و بر این مسأله اجماع نمودند[175].
ابوعثمان صابونی در بیان عقیدهی اهل سنت دربارهی ترتیب خلفای راشدین، میگوید: آنان بعد از خلافت صدّیق و فاروق، معتقد به حقانیت خلافت عثمان رضی الله عنه میباشند، زیرا او، با اجماع اعضای شورا و پس از آن، با اجماع تمام صحابه به خلافت رسید[176].
حضور حسن رضی الله عنه در لشکر اعزامی عثمان رضی الله عنه برای فتح آفریقا
مهمترین طرحها و برنامههای نظامی عثمان بن عفان رضی الله عنه در جریان فتوحات اسلامی را میتوان در موارد زیر خلاصه نمود:
1- شکست دادن سپاهیان فارس و روم.
2- تداوم جهاد در آن سوی مرزهای قلمرو حکومت اسلامی و خنثی نمودن تهدیدها و توطئههای دشمنان اسلام و حفظ آن مرزها.
3- ایجاد پایگاهها و مراکزی ثابت و مستحکم در مرزها جهت مقابله با حملات گاه و بیگاه دشمنان اسلام و حفظ آن مرزها.
4- تأسیس نیروی دریایی که در آن شرایط حساس، سپاهیان اسلام، به شدت بدان نیازمند بود[177]. این نیرو، بعدها در حمایت از دولت و تقویت و تداوم روند فتوحات، نقش بسیار مهمی ایفا نمودند. از مراکز مهم نظامی و سیاسی میتوان کوفه و بصره در عراق؛ دمشق در شام، و فسطاط در مصر را نام برد که بعدها به مهمترین شهرهای قلمرو اسلامی و عمدهترین مراکز نشر و گسترش اسلام مبدّل شدند[178].
مشهورترین فرماندهان فتوحات اسلامی در دوران خلافت عثمان رضی الله عنه عبارتند از: احنف بن قیس، سلیمان بن ربیعه، عبدالرحمن ربیعه و حبیب بن مسلمه.
مسلمانان، از روند فتوحات اسلامی در دوران عثمان بن عفان رضی الله عنه درسهای زیادی گرفتند؛ از مهمترین درسها و آموزههای فتوحات در عهد عثمان بن عفان رضی الله عنه میتوان موارد ذیل را برشمرد:
· تحقق وعدههای خداوند عزوجل نسبت به مؤمنان در زمینهی فتح و پیروزی.
· حوّل و پیشرفت در تاکتیکها و شیوههای جنگی و تأسیس نخستین ناوگان دریایی.
· تشکیل گروههای تجسس و شناسایی برای کسب اطلاعات از تحرکات دشمن.
· حفظ وحدت و یکپارچگی در رویارویی با دشمن.
در لشکر اعزامی عثمان رضی الله عنه به آفریقا، عبدالله بن زبیر، ابوذر غفاری[179]. عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، حسن و حسین[180]. و جمع کثیری از صحابه رضی الله عنهم حضور داشتند.
موضع پدر حسن، علی بن ابی طالب و سایر صحابه در مورد فتنه ای که به شهادت عثمان منجر شد
عوامل مختلفی در شهادت عثمان رضی الله عنه ، نقش داشت؛ از جمله: فراوانی ناز و نعمت و پیامدهای سوء آن بر جامعه، نبودن سرآمدان و بزرگان صحابه رضی الله عنهم در مدینه، تعصب جاهلی، دسیسهچینی توطئهگران و بدخواهان اسلام و مسلمانان، بهکارگیری وسایل و شیوههای گوناگون در تحریک مردم و از همه مهمتر فتنهانگیزی پیروان عبدالله بن سبا.
دشمنان اسلام، شیوهها و اسباب گوناگونی را برای تحریک مردم بر ضد عثمان رضی الله عنه بهکار بستند؛ از جمله: شایعهپراکنی و سر هم کردن پارهای اراجیف و سخنان دروغ و بیاساس بهمنظور تحریک مردم بر ضد خلیفه، خردهگیری بیمورد و نابجا بر کارگزاران خلیفه و تنظیم نامههای جعلی و انتساب آنها به تعدادی از اصحاب همچون: عایشهی صدیقه، علی، طلحه و زبیر رضی الله عنه و اشاعهی این باور نابجا که علی رضی الله عنه ، وصی و خلیفهی رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم است؛ از دیگر اقدامات دشمنان اسلام در این زمینه، میتوان به تشکیل دستهها و گروههایی در بصره، کوفه و مصر اشاره کرد؛ آنان، این توهم را در اذهان عموم نهادینه کردند که به دعوت صحابه، رهسپار مدینه شدهاند، آنگاه کارهایی انجام دادند که به شهادت عثمان رضی الله عنه منجر شد[181]. گروههای فتنه گر، علاوه بر اقدامات مزبور، با شعارهایی همچون تکبیر، و ادعاهایی از این قبیل که بر ضد جور و ستم، قیام نموده و هدفی جز امر به معروف و نهی از منکر ندارند و فقط خواهان عوض کردن کارگزاران، هستند، دسیسهی خویش را پیش بردند و خواهان کنارهگیری عثمان رضی الله عنه از خلافت شدند و سرانجام، خلیفهی بزرگوار را به شهادت رساندند. همینکه خبر حرکت مردم از سایر شهرها برای یاری خلیفه، به گروههای فتنهگر رسید، بیش از پیش، بر کشتن خلیفه مصمم شدند و درصدد آن برآمدند که به هر شکل ممکن، عثمان را به قتل برسانند[182].
شایان ذکر است شبکهی سازمانیافتهی سبئيه به سرکردگی عبدالله بن سبای یهودی، عامل اصلی و پشت پردهی این فتنه و فتنههای پس از آن در وقایعی همچون جمل، صفین بود و در کتابم زندگی نامه عثمان بن عفان رضی الله عنه به شبهههایی که در مورد عثمان رضی الله عنه آمده است به تفصیل پاسخ گفته و دروغ بودن و ساختگی بودن آنها را بیان کرده ام.
علی رضی الله عنه در دوران خلافت عثمان رضی الله عنه کاملاً مطیع و فرمانبردار او بود. ابن ابی شَیْبه از طریق محمد بن حَنَفِیّه نقل میکند که علی رضی الله عنه فرمود: اگر عثمان مرا به طناب کشد باز هم از او اطاعت خواهم نمود و فرمانبردار او خواهم بود[183]. و این خود، دلیلی است بر میزان اطاعت و فرمانبرداری علی رضی الله عنه نسبت به عثمان رضی الله عنه [184].
هنگامی که معترضان به منطقهی ذیالمروه رسیدند، عثمان رضی الله عنه علی رضی الله عنه را نزد آنان فرستاد تا با آنان مذاکره نماید. علی رضی الله عنه ، همراه مردی دیگر که نامش، بر ما معلوم نیست، نزد معترضان رفت و آنان را به رهنمودهای قرآن فرا خواند و آنان نیز پذیرفتند[185]. در روایتی آمده است که او چندین بار با آنان بحث و گفتگو کرد تا توانست آنان را قانع کند که قرآن را معیار این رفتارهای خود قرار دهند[186].
آنان در پنج مسأله به توافق رسیدند: تبعید شدگان به دیار خود بازگرداند، سهم محروم شدگان پرداخت شود، فیء و خمس در بیتالمال ذخیره گردد، در تقسیم ثروتها جانب عدالت رعایت شود و تنها افراد امین و توانمند به کار گماشته شوند. سپس این موارد را به روی کاغذ آوردند. همچنین آنان اعلام کردند که باید عبدالله بن عامر رضی الله عنه در امارت بصره و ابوموسی اشعری رضی الله عنه در امارت کوفه ابقا شوند[187]. بدین ترتیب، عثمان رضی الله عنه با هر یک از گروههای معترض، مصالحه نمود و آنان نیز رهسپار دیار خویش شدند[188].
پس از بازگشت معترضان، فتنهانگیزان، نیرنگ دیگری کردند تا آن صلحی را که میان معترضان و عثمان رضی الله عنه بسته شده بود، از میان ببرند. آنان، نامهای جعل نمودند و به دست مردی سپردند تا آن را مثلاً به سوی مصر ببرد. او، در بین راه از کنار کاروان مصریان عبور کرد و به گونهای رفتار نمود که نظر آنان را به خود جلب کند. او وانمود کرد که از مصریان میترسد، به شکلی که گویا چیزی با خود دارد که مصریان، نباید آن را ببینند. مصریان او را دستگیر کردند و نامهای نزدش یافتند که در آن عثمان رضی الله عنه ، خطاب به حاکم مصر، عبدالله بن ابی سرح رضی الله عنه ، دستور داده بود تا همه معترضان را که به مصر باز میگردند، به قتل رساند و یا مثله نماید.
مصریان، خشمگین به مدینه بازگشتند و آن را بر عثمان رضی الله عنه عرضه داشتند[189]. عثمان به آنان گفت که او چنین نامهای ننوشته است و به آنان پیشنهاد کرد که: یا دو مرد مسلمان را به عنوان شاهد بیاورند که گواهی دهند او این نامه را نوشته و یا سوگندش را بپذیرند که نه خودِ او، چنین نامهای نوشته و نه دستور نوشتن آن را داده است. عثمان رضی الله عنه به آنان اعلام نمود که از وجود چنین نامهای خبر ندارد و هیچ بعید نیست که دیگران، این نامه را نوشته و به عثمان نسبت داده و مهر او را جعل کردهاند. اما با وجود توضیحات عثمان رضی الله عنه ، معترضان قانع نشدند و سخنان او را باور نکردند[190].
مهمترین دلایل ساختگی بودن این نامه، عبارتند از:
پیک نامهبر، با رفتارهای خود شک مصریان را بر انگیخت و به گونهای وانمود کرد که گویا از مصریان میهراسد. در واقع، این رفتار نامهبر، این گمان را تقویت میکرد که نزد او چیزی است که مصریان، نباید از آن اطلاع یابند. اگر واقعاً این نامه را عثمان رضی الله عنه نوشته بود به حامل آن دستور میداد از راهی برود که مصریان، او را نبینند و در اسرع وقت آن را به عبدالله بن ابی سرح رضی الله عنه برساند تا آن را اجرا کند.
البته این پرسش نیز وجود دارد که اهل عراق، با وجود آنهمه فاصله از مصریان، چگونه از وجود آن نامه، با خبر شدند و اطلاع یافتند که مصریان، چنین نامهای را یافتهاند؟ عجیبتر اینکه هر دو گروه، به صورت همزمان به مدینه رسیدند. تنها پاسخ این پرسش، این است که جعلکنندگان این نامه، شخص دیگری را اجیر نمودند تا این خبر را به عراقیان برساند! این، همان سؤالی است که علی بن ابی طالب رضی الله عنه نیز از مردم کوفه و بصره پرسید که شما با وجود آنهمه فاصله با مصریان، چگونه از وجود آن نامه با خبر شدید؟[191]. علی رضی الله عنه ، خود، پاسخ این پرسش را چنین بیان داشت که این ماجرا در مدینه طرحریزی شده تا بار دیگر، مردم دچار فتنه و آشوب شوند[192].
سؤال دیگری که اینجا مطرح میشود این است که حکیم بن جَبَله و مالک اشتر چرا و بدون هیچ دلیل روشنی در مدینه ماندند و با دیگر عراقیان به سرزمین خود برنگشتند. شاید بتوان چنین ادعا نمود که آنان با پیشنهاد ابن سبأ آن نامهی دروغین را جعل کردند و سپس آن سناریوی ننگین را به راه انداختند. در واقع، این سبئیان بودند که از وجود این نامه، سود میبردند و میتوانستند از طریق آن به اهداف پلید خود دست یابند[193].
از طرف دیگر، آنان با انتساب آن به مروان بن حکم قصد داشتند تا عثمان رضی الله عنه را فردی بیخبر از حکومت خود و طبیعتاً نالایق جلوه دهند و چنین وانمود کنند که فساد، دستگاه حکومت عثمان رضی الله عنه را فراگرفته است. اگر مروان چنین نامهای نوشته بود، به حامل آن توصیه میکرد از راهی حرکت کند که مصریان، او را نبییند؛ در غیر این صورت، اگر گفته شود که شخص مروان نیز همدست فتنهگران بوده است، باید گفت که این احتمال، بر اساس شواهد و قراین، و اقدامات بعدی مروان، کاملاً غیر ممکن به نظر میرسد.
این نامه، نخستین نامهی ساختگی نبود که مسلمانان را دچار فتنه میکرد؛ بلکه فتنهانگیزان، پیشتر نیز چنین نامههایی را جعل کرده و به ام المومنین عائشه و صحابهای چون علی رضی الله عنه ، طلحه رضی الله عنه و زبیر رضی الله عنه نسبت داده بودند. عائشه رضی الله عنها در ردّ این اتهام چنین فرمود: «سوگند به پروردگاری که مؤمنان به او ایمان دارند و کافران، او را انکار میکنند، من، هرگز چنین نامهای ننوشتهام»[194]. همچنین آنان نامههای دیگری را به سایر صحابه نسبت داده بودند که آن بزرگواران، در آن نامهها چنین گفتهاند که دین محمد صل الله علیه و آله و سلم در خطر است و باید همهی مردم به مدینه بیایند که در این شرایط، جهاد در مدینه واجبتر از جهاد در مرزهاست[195]. ابن کثیر در این باره میگوید: فتنهانگیزان، نامههایی را جعل نمودند و به صحابهای چون علی رضی الله عنه ، زبیر رضی الله عنه و طلحه رضی الله عنه نسبت دادند و چنین وانمود کردند که این نامهها را اصحاب مذکور، نوشته و برای آنان، ارسال کردهاند. اما صحابه با انکار و ردّ این اتهام، خود را از این افترا تبرئه نمودند. منافقان چنان گستاخ بودند که نامهای را از قول خلیفه جعل کردند که در آن حکم مجازات معترضان مصری به حاکم مصر ابلاغ شده بود، حال آنکه عثمان رضی الله عنه از وجود چنین نامهای خبر نداشت[196]. در واقع، این گفتههای ابن کثیر تأکیدی است بر روایتی که طبری و خلیفه بن خیاط نقل کردهاند که طبق آن، علی، عائشه، زبیر و طلحه رضی الله عنهم ، از وجود آن نامهها اظهار بیاطلاعی نمودند[197]. وجود این نامههای دروغین تأثیر بسیار مهمی در آغاز و انجام آن فتنهی بزرگ داشت. منافقان از طریق جعل آن نامهها توانستند مردم را فریب دهند و افراد ساده لوح و نادان را با خود همراه سازند. باید دانست که در این میان، عثمان رضی الله عنه شهید شد و فدای کجفهمیهای مسلمانان گردید، اما قربانیان حقیقی این نامهها و شایعات، خود اسلام، تاریخ آن و نسلهایی هستند که فریب این روایات نادرست و ساختگی را خوردهاند. اما دیگر امروز نباید اسیر و دربند این تاریخ مشکوک شد؛ بلکه باید دست بکار شد و تاریخ واقعی و بدور از کینهها و هوا و هوس دشمنان اسلام و مسلمانان را یافت. باید با تحقیق و کاوش دقیق به مطالعه و بررسی این تاریخ پرداخت تا بار دیگر، همچون پیشینیان، زبان و دست خود را به تهمتها و دروغهایی نیالاییم که بناحق، در مورد بزرگمردان پاکسیرت تاریخ اسلام، جعل شده است[198].
عملکرد حسن بن علی و پدرش رضی الله عنهما در اثنای محاصره
محاصرهی خانهی عثمان رضی الله عنه آنچنان شدت یافت که دیگر نمیتوانست در نمازهای جماعت حاضر شود؛ البته عثمان رضی الله عنه بنا به توصیهای که رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم به او نموده بود، راه صبر و شکیبایی را در پیش گرفت و با ایمان راسخ و استواری که داشت، کوشید تا راه حلی برای این مشکل بیابد؛ چنانچه پیرامون حرمت کشتن مسلمان سخنرانی کرد و در خطابهای دیگر، به بیان فضایل و سوابق خویش در اسلام پرداخت و بدین سان با زبان حال بیان نمود که آیا امکان دارد با وجود آنهمه فضایل و پیشینهی درخشان در اسلام و خدمات ارزنده به اسلام و مسلمانان، چشم طمع به دنیا بدوزد و آن را بر آخرت ترجیح دهد؟ آری! عثمان رضی الله عنه این حقیقت را روشن ساخت که به هیچ عنوان چنین پنداری دربارهاش عاقلانه نیست که با وجود علم به پیامدهای خیانت، در اموال عمومی خیانت نماید و رعایت مال و جان مسلمانان را نکند. چراکه رشد و تربیت فکری او، زیر نظر مستقیم رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم صورت گرفته بود و یکی از بزرگان و سرآمدان صحابه رضی الله عنهم بهشمار میرفت و بهگواهی رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم و بزرگان صحابه رضی الله عنهم ، رفتاری پیراسته و نیک داشت. بنابراین آیا چنین برخوردی با او ـ آنهم در دوران سالخوردگیاش ـ درست بود؟ بههر حال آشوبگران رعایت سن و سال و فضایل و سوابق عثمان رضی الله عنه را نکردند و عثمان رضی الله عنه را در محاصره قرار دادند و خود، نبض کار را در دست گرفتند و در آن زمان، برای مردم، امامت میدادند[199]. زمانی که صحابه رضی الله عنهم به وخامت اوضاع پی بردند و دانستند که فتنهگران، قصد کشتن عثمان رضی الله عنه را دارند، به آن بزرگوار پیشنهاد کردند تا به دفاع از وی بپردازند و آشوبگران را از مدینه بیرون کنند، اما عثمان رضی الله عنه نپذیرفت و گفت که دوست ندارم بهخاطر من، خونی به زمین بریزد[200].
بزرگان صحابه رضی الله عنهم ، فرزندان خویش را بدون مشورت عثمان رضی الله عنه ، برای دفاع از وی فرستادند؛ حسن بن علی و عبدالله بن زبیر رضی الله عنهم ، جزو کسانی بودند که به دفاع از عثمان رضی الله عنه برخاستند. عثمان رضی الله عنه ، حسن رضی الله عنه را خیلی دوست داشت؛ بنابراین از آنجا که نگران حسن رضی الله عنه بود و میترسید که آسیبی به او برسد، او را سوگند داد که به منزلش باز گردد[201].
روایات صحیح، بیانگر آنست که آن روز، پیکر مجروح حسن رضی الله عنه را به خانهاش منتقل کردند[202]. البته عبدالله بن زبیر، محمد بن حاطب و مروان بن حکم نیز زخمی شدند؛ حسین بن علی و ابنعمر رضی الله عنه هم آنان را در دفاع از عثمان رضی الله عنه ، همراهی میکردند[203]. علی رضی الله عنه در آن روز، بیش از همه، از عثمان رضی الله عنه دفاع کرد و مروان بن حکم نیز بدین نکته گواهی داده است[204]. به روایت ابنعساکر، جابر بن عبدالله رضی الله عنه گوید: علی رضی الله عنه به عثمان رضی الله عنه پیام داد که پانصد مرد جنگاور با من هستند؛ اگر اجازه دهی (به همراه ایشان) به دفاع از تو برمیخیزم؛ زیرا تو چنان عملی انجام ندادهای که سزاوار کشته شدن باشی. عثمان رضی الله عنه پاسخ داد: «خیر ببینی؛ من، دوست ندارم که بهخاطر من خونی بر زمین بریزد»[205].
روایات زیادی در زمینهی دفاع و پشتیبانی علی رضی الله عنه از عثمان رضی الله عنه در اثنای محاصره، نقل شده است؛ چنانچه در روایتی آمده است: فتنهگران، مانع از رسیدن آب به عثمان رضی الله عنه شدند، طوری که خانوادهاش، از تشنگی در معرض مرگ قرار گرفتند. از اینرو علی رضی الله عنه سه مشک آب برای عثمان رضی الله عنه فرستاد؛ البته چیزی نمانده بود که این مشکها به او نرسد. چنانچه تعدادی از بنیهاشم و بنیامیه برای رساندن مشکها به خانهی عثمان رضی الله عنه ، زخمی شدند[206]. خلاصه اینکه فتنه، بالا گرفت و عثمان رضی الله عنه به شهادت رسید؛ زمانی که خبر شهادت عثمان رضی الله عنه به صحابه رسید، بیشتر آنان، در مسجد بودند؛ صحابه رضی الله عنهم با شنیدن این خبر، مات و مبهوت شدند. علی رضی الله عنه به حسن و حسین و نیز به برادرزادگانش فرمود: «عثمان رضی الله عنه چگونه به قتل رسید، در صورتی که شما، درب خانهاش نگهبانی میدادید؟» و آنگاه یک سیلی به حسن رضی الله عنه که مجروح شده بود، نواخت و به سینهی حسین رضی الله عنه زد و ابنزبیر و ابنطلحه رضی الله عنه را نیز دشنام داد و ناراحت و خشمگین، به خانهاش بازگشت؛ وی، در آن هنگام میگفت: «بارخدایا! من، در پیشگاه تو از اینکه در قتل عثمان رضی الله عنه ، نقشی داشته، یا بر این کار راضی باشم، اظهار برائت میکنم»[207].
بدینسان موضع علی رضی الله عنه ، موضع خیرخواهانهای بود که ضمن اطاعت و حرفشنوی از خلیفه، نقش مشاورش را نیز ایفا میکرد؛ وی، در فتنهای که به شهادت عثمان رضی الله عنه منجر شد، با تمام وجود از خلیفهی مظلوم دفاع نمود و درصدد اصلاح و رفع شکاف موجود درمیان خلیفه و شورشیان برآمد، اما این مسأله، فراتر از توان و ارادهی او بود؛ چراکه مشیت الهی، بر این بود که امیرمؤمنان، عثمان بن عفان رضی الله عنه به مقام شهادت نایل آید[208].
بر خلاف ادعای دشمنان کینهتوز، علی رضی الله عنه بارها قتل عثمان رضی الله عنه را محکوم نمود و آشکارا بیان داشت که به هیچ شکلی در قتل او دخالت نداشته است[209]. حاکم نیشابوری در کتاب خود، پس از ذکر حوادث فتنه بیان میدارد که بر خلاف ادعای اهل بدعت که میگویند: علی رضی الله عنه در قتل عثمان رضی الله عنه دخالت داشت، براساس روایات معتبر، او هیچ نقشی در این ماجرا نداشته است[210].
ابن تیمیه نیز در این رابطه میگوید: ...علی رضی الله عنه در قتل عثمان رضی الله عنه هیچ دخالتی نداشت؛ نه بدان دستور داد و نه به آن راضی گشت؛[211]. بلکه فرمود: «بارخدایا! من، در پیشگاه تو از اینکه در قتل عثمان رضی الله عنه ، نقشی داشته، یا بر این کار راضی باشم، اظهار برائت میکنم»[212].
تمام صحابه از هر نوع دخالت در قتل عثمان رضی الله عنه مبرا هستند و تمام سخنانی که بر خلاف این گفته شده، بیاساس میباشد. خلیفه بن خیاط در همین رابطه از عبدالأعلی بن هَیْثَم نقل میکند که چون پدرش از حسن رضی الله عنه سؤال کرد که آیا صحابه در قتل عثمان رضی الله عنه نقشی داشتهاند، حسن رضی الله عنه پاسخ داد: مهاجران و انصار رضی الله عنه به هیچ عنوان در آن ماجرا نقش نداشتهاند، بلکه قاتلان عثمان رضی الله عنه از مصر بودند.
امام نَوَوی میگوید: هیچ یک از صحابه در قتل عثمان رضی الله عنه دخالت نداشتند، بلکه قاتلان عثمان رضی الله عنه ، مشتی اراذل و اوباش بودند که در مصر گرد هم آمدند و از آنجا به سوی مدینه حرکت کردند. آن دسته از صحابه که در مدینه بودند، نتوانستند جلوی جمعیت انبوه فتنهگران را بگیرند تا اینکه سرانجام، خلیفهی مسلمانان را به قتل رساندند.
زبیر بن عوام رضی الله عنه ، قاتلان عثمان رضی الله عنه را شورشی و آشوبگر میدانست. عائشه رضی الله عنها ، آنها را فتنهگران شیطان صفت میخواند[213]. ابن سعد در توصیف آنان میگوید: آنان مردمان پستی بودند که در شرارت، با هم اتفاق نظر داشتند[214]. ابن تیمیه نیز آنان را منحرفانی مفسد و گمراه میداند که به حریم امت تجاوز کردند[215]. ذهبی، آنان را سران و رؤسای شرارت میخواند و ابن عماد در کتاب شذرات الذهب، ایشان را اراذل و اوباش میداند[216].
در واقع، رفتار و عملکرد این شورشیان در طول محاصرهی خانهی عثمان رضی الله عنه ، خود، مؤید این سخنان است. آنان در دوران محاصره، از رسیدن آب و غذا به خانوادهی عثمان رضی الله عنه ممانعت به عمل میآورند. حال آنکه عثمان رضی الله عنه همیشه از مال خود، آب را به رایگان در اختیار مسلمانان قرار میداد و در خشکسالی و قحطی، به مردمان غذا میرساند و آنان را در مصایب و سختیها، از عطا و بخشش خویش بهرهمند میساخت[217]. این رفتار شورشیان، بقدری برای صحابه رضی الله عنهم ناخوشایند بود که علی رضی الله عنه خطاب به آنان فرمود: ای مردم! کاری که شما با عثمان رضی الله عنه میکنید، هیچ مسلمان و کافری، آن را انجام نمیدهد. آب و غذا را از این مرد و خانوادهاش قطع نکنید. ایرانیان و رومیان نیز به اسیران خود آب و غذا میدهند[218].
حوادث و رویدادهای تاریخ، خود، بهترین گواه در زمینهی برائت صحابه رضی الله عنهم از قتل عثمان رضی الله عنه و یا هر نوع مشارکت در آن میباشد[219].
حسن بن علی رضی الله عنه در دوران خلافت پدرش
پس از آنکه عثمان بن عفان رضی الله عنه به دست اراذل و اوباش به شهادت رسید، تمام اصحابی که در مدینه بودند، بیدرنگ با علی رضی الله عنه بیعت کردند؛ چراکه در آن زمان، هیچکس بهاندازهی علی رضی الله عنه سزاوار خلافت نبود. البته علی رضی الله عنه هیچ میل و رغبتی به امارت نداشت، اما از آنجا که با اصرار صحابه رضی الله عنهم مواجه گشت و نگران آیندهی امت اسلامی و گسترش فتنه بود، پیشنهاد صحابه را پذیرفت. اهل سنت و جماعت، اتفاق نظر و اجماع دارند که علی رضی الله عنه پس از شهادت عثمان س، بیش از همه سزاوار خلافت بود و با بیعت مهاجران و انصار رضی الله عنه که به فضایل وی آگاه بودند، به خلافت رسید. پیشینهی علی رضی الله عنه در اسلام بر کسی پوشیده نبود و همه، او را عالمترین و داناترین فرد آن زمان میدانستند و به یاد داشتند که او، فضایل و سوابق درخشانی در اسلام دارد و در منش و رفتار، بر روش رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم گامزن است. خلاصه اینکه فضایل والای علی رضی الله عنه بر صحابه رضی الله عنهم آشکار بود؛ از اینرو بهاجماعِ اصحاب ساکن در مدینه، به خلافت رسید و رهبر برحق مسلمانان گردید و بدینسان، اطاعتش بر مسلمانان، واجب شد. بسیاری از علما، به نقل اجماع دربارهی خلافت علی رضی الله عنه پرداختهاند؛ از جمله: ابنسعد،[220]. ابنقدامه،[221]. ابوالحسن اشعری،[222]. ابونعیم اصفهانی،[223]. ابومنصور بغدادی،[224]. زهری،[225]. عبدالملک جوینی،[226]. ابوعبدالله بن بطه،[227]. غزالی،[228]. ابوبکر بنالعربی،[229]. ابنتیمیه،[230]. و ابنحجر[231]. خلاصه اینکه بر حقانیت خلافت علی بن ابیطالب رضی الله عنه در زمان خودش، اجماع شده و پس از شهادت عثمان س، هیچ کس سزاوارتر از علی رضی الله عنه برای ادارهی امور مسلمانان نبود[232].
خروج امیرمؤمنان علی رضی الله عنه ، از مدینه به سوی کوفه
تعدادی از صحابه رضی الله عنهم با خروج امیرمؤمنان علی رضی الله عنه از مدینه، موافق نبودند و این امر، زمانی نمایان گردید که علی رضی الله عنه قصد عزیمت به شام را نمود. هنگامی که ابوایوب انصاری رضی الله عنه از تصمیم خلیفه، باخبر شد، او را از این تصمیم منصرف کرد؛ امیر مؤمنان نیز پیشنهاد ابوایوب رضی الله عنه را پذیرفت و تصمیم گرفت در مدینه بماند و آنگاه کارگزارانش را به شهرها و مناطق مختلف فرستاد[233].
البته تحولات سیاسی، خلیفه را به ترک مدینه، ناگزیر ساخت؛ چنانچه قصد عزیمت به کوفه را نمود تا به شام نزدیک باشد[234]. علی رضی الله عنه برای عزیمت به کوفه آماده میشد که خبر خروج عائیشه و طلحه و زبیر رضی الله عنه به بصره را دریافت کرد؛ بنابراین مردم مدینه را به همراهی با خویش فراخواند؛ البته تعدادی از مردم مدینه که به وجود فتنهگران در سپاه علی رضی الله عنه و نحوهی برخورد با آنان معترض بودند، فراخوان علی رضی الله عنه را نپذیرفتند؛ زیرا آنان، این حرکت را تداوم فتنهی پیشین میدانستند و هرگونه اقدامی را نیازمند بررسی و بازبینی بیشتر موضوع میدانستند تا هیچگونه ابهامی بهجای نماند. دلایل زیادی وجود دارد که نشان میدهد بسیاری از مردم مدینه، درخواست علی رضی الله عنه برای خروج را نپذیرفتند؛ چنانچه سخنرانیهای نقلشده از علی رضی الله عنه ، بیانگر این موضوع میباشد[235].
پیشنهاد حسن بن علی رضی الله عنه به پدرش
امیر مؤمنان، مدینه را ترک کرد و در ربذه اردو زد؛ تعدادی از مسلمانان در ربذه به علی رضی الله عنه پیوستند[236]. در ربذه، حسن رضی الله عنه که از بابت اختلاف و چنددستگی مسلمانان، گریان بود و نمیتوانست غم و اندوهش را پنهان کند، نزد پدرش رفت و گفت: «هر چه گفتم، به حرف نکردی…». علی رضی الله عنه فرمود: «تو، همچنان مانند دخترها میگریی![237]. مگر تو چه گفتی که نپذیرفتم؟» پاسخ داد: «روزی که عثمان رضی الله عنه را محاصره کردند، پیشنهاد دادم مدینه را ترک کنی تا شاهد کشته شدن عثمان رضی الله عنه نباشی؛ و آنگاه که او را کشتند، از تو خواستم تا زمانی که نمایندگان مناطق مختلف و تمام عربها با تو پیمان نبستهاند و خبر بیعت مردم مصر، به تو نرسیده، از هیچکس بیعت نگیری؛ سپس هنگام خروج طلحه و زبیر از تو خواستم که هیچ حرکتی نکنی تا اگر فسادی روی دهد، تو، در آن نقشی نداشته باشی، اما هیچیک از خواستههایم را نپذیرفتی». علی رضی الله عنه ، عذر خویش را در یکایک مواردی که پسرش، برشمرد، بدین شکل بیان نمود که خود نیز هنگام محاصرهی عثمان رضی الله عنه ، عملاً در محاصره قرار داشته و هیچ کاری، از او ساخته نبوده است؛ اخذ بیعت را هم منوط به مردم مدینه دانست و اظهار داشت که بیتوجهی به این امر، برایش ناخوشایند بوده است؛ وی، ضمن اشاره به رویکردش در قبال خروج طلحه و زبیر رضی الله عنهما سوگند یاد کرد که از بدو خلافت، به اختیار خویش نبوده و نتوانسته است به برنامههای مورد نظرش برسد.
بههر حال، چارچوب گفتمان پدر و پسر، بیانگر تربیت نیکی است که علی رضی الله عنه ، فرزندش حسن رضی الله عنه را نموده بود. علی رضی الله عنه به فرزندش حسن رضی الله عنه ، این فرصت را داد که بدون هیچ نگرانی و یا واهمهای، اعتراضش را مطرح نماید و آنگاه آن بزرگوار، یکایک اعتراضات پسرش را پاسخ داد. از سخنان حسن رضی الله عنه به پدرش، چنین بهنظر میرسد که وی، در ابتدا خواهان حل مسالمتآمیز بحران بهوجودآمده و دوری از هرگونه اقدام نظامی بود، اما امیر مؤمنان، علی رضی الله عنه ، آدمِ دوراندیشی بود و به فرجام کار میاندیشید و به همین خاطر نیز درصدد فراهم شدن فرصت مناسب برای محاکمهی قاتلان عثمان رضی الله عنه بود و شتاب در این زمینه را بهمصلحت نمیدانست. از اینرو در پاسخ طلحه و زبیر رضی الله عنهما که خواهان محاکمهی قاتلان عثمان رضی الله عنه بودند، از آنان خواست که خویشتندار باشند و صبر نمایند تا اوضاع، بهبود یابد؛ وی، توان و قدرت قابل ملاحظهی شورشیان و عاملان قتل عثمان رضی الله عنه را یکی از دلایل درنگ در محاکمهی آنان برشمرد و شرایط آن زمان را برای انجام این مهم، مساعد ندانست؛ گویا تأخیر در قصاص قاتلان را، بر تفرقه و جنگ، ترجیح داد[238].
امیر مؤمنان، علی رضی الله عنه ، بر این باور بود که مصلحت مسلمانان، در به تأخیر انداختن قصاص است، نه در ترک آن؛ از اینرو در محاکمهی قاتلان عثمان رضی الله عنه درنگ کرد و منتظر ماند تا وضعیت جامعه، سر و سامان یابد و سپس پروندهی قتل عثمان رضی الله عنه را بهجریان بیندازد[239]. علمای امت، بر این اتفاق نظر دارند که برای حاکم مسلمان، جایز است در شرایطی که قصاص کردن، باعث تفرقه میشود و فتنههایی را به دنبال دارد، قصاص را بهتأخیر بیندازد[240].
تأثیر حسن بن علی رضی الله عنه در خروج مردم کوفه به حمایت از پدرش
امیر مؤمنان، علی رضی الله عنه ، تمام توانمندیهای خود را در ادارهی امور بهکار میبست و از اراده و اندیشهای استوار برخوردار بود. زمانی که در ربذه اردو زده بود، برای کوفیان پیام فرستاد و آنان را به نصرت و یاری خویش فرا خواند. فرستادگان علی رضی الله عنه به کوفه، محمد بن ابیبکر و محمد بن جعفر بودند، اما در انجام این وظیفه ناکام ماندند و نتوانستند اهل کوفه را برای یاری علی رضی الله عنه قانع سازند. در آن زمان ابوموسی اشعری رضی الله عنه ، از سوی علی رضی الله عنه ، والی کوفه بود. وی، با استناد به احادیث رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم ، مردم را از خروج و شرکت در جنگ برحذر میداشت[241]. آنگاه علی رضی الله عنه هاشم بن عتبه بن ابیوقاص را به کوفه فرستاد؛ او نیز بهخاطر تأثیر فراوان ابوموسی رضی الله عنه بر کوفیان، نتوانست نظرشان را برای خروج، جلب کند[242]. سپس علی رضی الله عنه ، عبدالله بن عباس رضی الله عنه را برای این منظور به کوفه فرستاد؛ او نیز توفیق چندانی در انجام مأموریتش نداشت تا اینکه علی مرتضی رضی الله عنه ، عمار بن یاسر و پسرش حسن رضی الله عنه را به کوفه اعزام کرد و طی فرمانی، ابوموسی اشعری رضی الله عنه را از ولایت کوفه عزل نمود و قرظة بن کعب را جایگزینش کرد[243]. قعقاع بن عمرو رضی الله عنه نقش وافری در قانع کردن مردم کوفه داشت؛ چنانچه در مبان آنان برخاست و فرمود: «ای مردم! من، خیرخواه و دلسوز شما هستم و دوست دارم به راه راست و درست رهنمون شوید؛ سخنی به شما میگویم که حق است…. گفتار درست، این است که حتماً باید امیری وجود داشته باشد که کار مردم را سامان دهد، ظالم را از ظلم کردن باز دارد و مظلوم را یاری رساند؛ اینک علی رضی الله عنه برخاسته و در فراخوانش، انصاف را رعایت کرده و به سوی اصلاح و مصلحت، فرا خوانده است. پس حرکت کنید و در این امر، سهیم شوید»[244].
حسن بن علی رضی الله عنه نیز نقش بهسزایی در خروج مردم کوفه و قانع ساختن آنها داشت؛ وی، درمیان کوفیان برخاست و فرمود: «فراخوان امیرتان را اجابت کنید و به سوی برادرانتان حرکت نمایید؛ بههر حال کسانی، برای این کار، پیدا خواهند شد. به خدا سوگند، اگر خردمندان، به این کار، دست یازند، برای حال و آینده، بهتر است و فرجام بهتری در پی دارد؛ پس دعوت ما را بپذیرید و ما را در این گرفتاری که درمیان ما و شما، مشترک است، یاری نمایید»[245].
حدود شش تا هفتهزار نفر از مردم کوفه، فراخوان علی رضی الله عنه را پاسخ گفتند و همراه حسن و عمار بن یاسر رضی الله عنهم ، آمادهی حرکت شدند و سپس دو هزار تن از مردم بصره به آنان پیوستند و دیری نپایید که با پیوستن تعدادی از قبایل، شمار سپاهیان علی رضی الله عنه در میدان نبرد، به حدود دوازدههزار نفر رسید[246]. زمانی که مردم کوفه، در منطقهی ذيقار به حضور علی رضی الله عنه رسیدند، به آنان فرمود: «ای مردم کوفه! شما، پادشاهان عجم را از میان برداشتید و شوکت آنان را در هم شکستید و آنها را پراکنده نمودید، و میراث آنان، به شما رسید؛ من، شما را فرا خواندم تا همراه ما، برادارانمان از مردم بصره را ببینید؛ اگر بازگشتند، ما نیز همین را میخواهیم و اگر در حکم ما وارد شوند، با آنان مدارا میکنیم و چنانچه آغازگر ستم بودند، در برابرشان میایستیم؛ ما، به حول و قوهی الهی، هرگز کاری را که در آن صلاح و مصلحتی هست، ترک نمیکنیم؛ بلکه به خواست خدا، آن را بر کاری که مایهی تباهی است، ترجیح میدهیم»[247].
علی رضی الله عنه بهشدت مشتاق حل مسالمتآمیز این مشکل بود و سعی زیادی میکرد که مسلمانان را از پیامدهای برخورد مسلحانه و درگیری با یکدیگر، برحذر دارد؛ طلحه و زبیر رضی الله عنهما نیز چنین وضعیتی داشتند. تعدادی از صحابه و بزرگان تابعین هم اقداماتی در جهت ایجاد صلح، انجام دادند که از آن جمله میتوان به قعقاع بن عمرو رضی الله عنه اشاره کرد؛ وی، برای این منظور، با طلحه و زبیر و عایشه رضی الله عنه گفتگو کرد؛ آنان از طرح قعقاع رضی الله عنه استقبال نمودند. عایشه رضی الله عنها دیدگاه قعقاع رضی الله عنه دربارهی قاتلان عثمان رضی الله عنه را پرسید. وی، پاسخ داد: «دوای این درد و علاج این کار، آرامش و خویشتنداری است و چارهای جز این برای محاکمهی قاتلان عثمان رضی الله عنه وجود ندارد؛ اگر شما، با علی رضی الله عنه بیعت کنید و با او همراه شوید، این، نشانهی خوبی است و بدینسان میتوان انتقام خون عثمان رضی الله عنه را گرفت، اما اگر این را نپذیرید و همچنان بر جنگ و ستیز و رأی خویش پافشاری کنید، این، نشانهی بدی است. بنابراین در پی عافیت برآیید تا به شما ارزانی گردد و همانطور که در گذشته، کلید خیر و نیکی بودید، امروز نیز اینچنین باشید و ما را در معرض بلا قرار ندهید که خودتان هم گرفتار خواهید شد و بدین ترتیب، خداوند متعال، ما و شما را از پای خواهد افکند؛ بهخدا سوگند این سخن را از آن جهت میگویم که میترسم کار امت، سامان نیابد و خداوند، این امت را که وضعیت نابسامانی دارد، گرفتار سازد؛ مشکل کنونی امت، (در زمینهی قتل عثمان رضی الله عنه ) مسألهی مهم و بزرگی است و چنین نیست که یک نفر، یا یک گروه مشخص، کسی را کشته باشند و یا مسألهی قتل یک قبیله توسط قبیلهای دیگر، درمیان باشد. (بلکه مسأله، خیلی پیچیده است). از اینرو سخن مخلصانه و صادقانهی قعقاع را بپذیرید». آنان، پیشنهاد قعقاع رضی الله عنه را پذیرفتند و گفتند: سخن نیک و درستی گفتی؛ باز گرد که اگر علی رضی الله عنه هم نظر تو را داشته باشد، این کار، به خواست خدا، سامان خواهد یافت.
قعقاع رضی الله عنه به ذیقار، نزد علی رضی الله عنه بازگشت و موضوع را به او گزارش داد؛ علی رضی الله عنه ، این مسأله را پسندید و بدینسان مردم، خواسته یا ناخواسته، در آستانهی صلح قرار گرفتند[248].
نقش عبدالله بن سبأ و پیروانش در جنگ جمل
پس از آنکه قعقاع رضی الله عنه نزد علی بازگشت و گزارش کارش را به او داد، علی رضی الله عنه ، دو نماینده نزد عایشه و طلحه رضی الله عنهما فرستاد تا نسبت به گزارش قعقاع رضی الله عنه خاطرجمع شود؛ و چون علی رضی الله عنه نسبت به ارادهی صلح از سوی طلحه و عایشه رضی الله عنهما مطمئن شد، برخاست و طی خطابهای اعلان کرد که رهسپار بصره خواهد شد؛ چنانچه فرمود: «من، فردا حرکت میکنم؛ شما هم حرکت کنید. البته کسی که به هر صورت در تحریک مردم بر ضد عثمان رضی الله عنه و ریختن خونش، نقشی داشته، حق ندارد با ما همراه باشد»[249].
پس از آنکه مردم، در جای خود مستقر شدند، علی و طلحه و زبیر رضی الله عنه گرد آمدند و پیرامون اختلافاتی که با هم داشتند، گفتگو نمودند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که هیچ راهی، بهتر از صلح نیست و باید از جنگ و کارزار با یکدیگر، دوری نمایند. دو طرف، پس از توافق صلح، به اردوگاههای خویش بازگشتند تا اقدامات لازم را در جهت تحقق صلح، انجام دهند. خلاصه اینکه مردم، آن شب را با آهنگ صلح سپری کردند و شکی نداشتند که صلح و سازش، به انجام میرسد؛ البته فتنهانگیزان که با قرار صلح، خود را در معرض نابودی میدیدند، بدترین شب را گذراندند. از اینرو تمام آن شب را با یکدیگر به مشورت و رایزنی پرداختند. یکی از ایشان گفت: ما، نظر طلحه و زبیر را دربارهی خود میدانستیم، اما تا کنون از رأی علی، بیاطلاع بودیم. بهخدا که اینک همهی مردم، دربارهی ما یک اندیشه دارند و اگر با علی صلح کنند، با این شرط خواهد بود که ما را بکشند[250]. ابنسوداء ـ عبدالله بن سبأ ـ گفت: عزت و پیروزی شما، در آشفتگی مردم است و چون فردا، با هم روبرو شوند، شما، جنگ را آغاز کنید و به آنان، فرصت فکر کردن و چارهاندیشی ندهید و چون شما، با علی رضی الله عنه هستید، چارهای جز دفاع از شما ندارد و بدینسان علی و طلحه و زبیر و هوادارانشان، به یکدیگر مشغول میشوند، نه به آنچه که برای شما، ناخوشایند است.
بدین ترتیب بر مکر و نیرنگی که لازمهاش، شکستن صلح و وقوع جنگ بود، اتفاق کردند و با همین هدف شوم، به میان گروههای خویش بازگشتند و مردم، از این دسیسه، اطلاعی نداشتند. بنده در تحلیل وقایع زندگی خلیفهی چهارم، بهتفصیل، جنگ جمل را مورد بررسی قرار دادهام.. بههر حال اکثریت قریب به اتفاق علما، به نقش عبدالله بن سبأ و پیروانش در جنگ جمل اشاره کردهاند؛ البته برخی، بهصراحت، از آنان به سبئيه (سبائیان) یاد کردهاند و بعضی هم، با عباراتی چون: اوباش، فسادکاران، آشوبگران، سفلگان و سفیهان، از آنان، نام بردهاند[251]. اینک پارهای از متون مربوط به این موضوع را ذکر میکنیم:
1- کسانی که قتل عثمان رضی الله عنه به آنان، نسبت داده شده، از آن جهت که صلح دو طرف را مشروط به کشته شدن خود میدانستند، نیرنگ کردند و جنگ بهراه انداختند[252].
2- امام ابن ابیالعز حنفی میگوید: بدین تریب جنگ جمل بدون خواست علی و طلحه روی داد و فسادکاران و عوامل فسادانگیز، آن را بهراه انداختند[253].
3- باقلانی میگوید: ... قرار صلح، گذاشته شد؛ از اینرو قاتلان عثمان رضی الله عنه که خود را در معرض هلاکت و نابودی میدیدند، گرد آمدند و با مشورت و رایزنی به اتفاق نظر رسیدند که دو دسته شوند و سحرگاهان به دو لشکر، حمله کنند و آنان را آشفته سازند؛ بدین ترتیب که در سپاه علی رضی الله عنه فریاد بزنند: طلحه و زبیر، پیمانشکنی کردهاند و در سپاه طلحه و زبیر رضی الله عنهما ، اعلام کنند که علی رضی الله عنه ، عهدشکنی کرده است. آنان، در انجام این نیرنگ موفق شدند و بدینسان جنگ، درگرفت ...[254].
4- قاضی عبدالجبار، اقوال و سخنان علما دربارهی توافق علی، طلحه، زبیر و عایشه رضی الله عنهم بر صلح را نقل کرده و بهاستناد اقوال علما، گفته است: آنان بر سر اجتناب از جنگ و برقراری صلح، به توافق رسیدند؛ از اینرو آن دسته از قاتلان عثمان رضی الله عنه که در لشکر حضور داشتند، از بیم اینکه دو طرف، بر سر کشتن آنان، یکسو شوند، دسیسهی مشهور خویش را عملی ساختند و به نتیجه هم رسیدند[255].
خلاصه اینکه در متون مختلف، از عوامل جنگافروز واقعهی جمل، به عناوین گوناگون و البته همسان و همردیفی یاد شده است و از مجموع آنها، چنین بهنظر میرسد که در پی دسیسهی عدهای نیرنگباز، کنترل اوضاع از دست علی و طلحه و زبیر رضی الله عنهم خارج شد و جنگ و درگیری روی داد.
5- قاضی ابوبکر بن عربی میگوید: هنگامی که علی رضی الله عنه به بصره آمد، و هر دو لشکر روبروی یکدیگر ایستاده و نزدیک شدند، صاحبان هوی و هوس آنها را بحال خویش نگذاشتند، و شروع به خونریزی کردند و جنگ را دامن زدند، و فریادها و غوغا از هر سو بلند میشد، و همه اینها به این سبب بود تا معیاری برای شناخت حقیقت درمیان نماند، و در نتیجه قاتلین عثمان رضی الله عنه پنهان شدند. این در حالی هست که یک شخص میتواند صلاح وتدبیر لشکری را به فساد کشاند پس چه انتظاری میتوان داشت در حالی که هزار شخص باشند.
6- ابن حزم میگوید: و دلیل آن این است، که آنها جمع شدند ولی نجنگیدند و خونی نریختند، و هنگام شب وقتی که قاتلین عثمان رضی الله عنه این امر را بر علیه خویش یافتند درمیان سپاهیان طلحه و زبیر رخنه کرده و بر آنها هجوم بردند و آنان را شورانیدند و آنها نیز برای دفاع از خویش آمادگی خود را اظهار کردند، و همچنین به میان سپاهیان علی رضی الله عنه رفته و آنان را نیز برای دفاع از خویش به فتنه انداختند، و این در حالی بود که هر گروه به دیگری مظنون شده بود و جنگ در گرفت، وچنان امر پیچیده و مبهم گردید که هر کسی برای دفاع از خویش برخاست و آن فاسقین که جنگ را دامن زده بودند برای شعله ور ساختن هر چه بیشتر آن دست بکار شدند.
7- ذهبی میگوید: واقعه جمل را کوته اندیشان هر دو گروه آغاز کردند. و میگوید: هر دو گروه صلح کرده بودند و علی و طلحه رضی الله عنهما قصدی برای جنگ نداشتند، بلکه فقط برای وحدت و یک پارچگی جمع شده بودند، ولی در این میان اوباشان هر دو گروه یکدیگر را بر علیه خویش شورانیدند و جنگ در گرفت و همه چیز از دست علی و طلحه و زبیر خارج شد.
پس هر گروه در مقام وجایگاه خود بر حق بود و از خویش دفاع میکرد، در این میان زبیر رضی الله عنه جنگ را به حال خود گذاشت و رجوع کرد، و طلحه در حالی که ایستاده بود و این اوضاع پیچیده را مشاهده میکرد تیری به پایش اصابت نمود و بر اثر این تیر و همان زخمی که از جنگ احد همراه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ضربه دیده بود، شهید شد، و زبیر رضی الله عنه در وادی سباع (در حوالی بصره به فاصله کمتر از یک روز) در حالی که از جنگ دوری گزیده بود شهید شد.
دربارهی تعداد کشتهشدگان این جنگ، اختلاف نظر شدیدی وجود دارد؛ مسعودی، این اختلاف را برآمده از هوا و میل فکری و وابستگی مرامی راویان دانسته[256]. و خلیفه بن خیاط، به بیان نام آن دسته از کشتهشدگان جمل پرداخته که نامشان، ثبت شده است. در این لیست، حدود یکصد نام، ذکر شده است[257].
اگر تعداد کشتهشدگان جمل را دو برابرِ شمارِ مذکور، فرض کنیم، باز هم تعدادشان از دویست نفر، بیشتر نمیشود. چنانچه دکتر خالد بن محمد الغیث، این رقم را ترجیح داده است[258].
در روایت ابومخنف رافضی، تعداد کشتهشدگان جمل، بیستهزار تن ذکر شده است! ناگفته پیداست که این رقم، عدد مبالغهآمیزی میباشد. این دروغگو، بهگمان خویش کار خوبی نموده که مدعی شده در جنگ جمل فقط از مردم بصره، بیستهزار نفر کشته شدند![259]. سیف، شمار کشتهشدگان جمل را دههزار نفر دانسته و مدعی شده که نیمی از این تعداد، جزو سپاه علی رضی الله عنه و بقیه، از سپاه عایشه رضی الله عنها بودند! در روایت دیگری، گوید: تعداد کشتهها، پانزدههزار نفر، گفته شده که پنج هزار از کوفه و ده هزار از بصره بودند؛ در این روایت آمده است: نیمی از اینها در دور اول جنگ کشته شدند و بقیه در دوم جنگ![260].
هر دو روایت مذکور، منقطع میباشد و در هر دو گزافهگویی شده است. در روایت عمر بن شبه، شمار کشتههای جمل، بیش از ششهزار نفر ذکر شده که سند این روایت نیز ضعیف است[261]. یعقوبی، تعداد کشتههای جنگ جمل را سی و چندهزار نفر دانسته است![262].
پرواضح است که تمام این آمار و ارقام، مبالغهآمیز است. بنده در تحلیل وقایع زندگی علی مرتضی رضی الله عنه ، عوامل و انگیزههای اینهمه گزافهگویی را بیان نمودهام.
فرمان علی رضی الله عنه پس از فروکش کردن آتش جنگ و آنچه انجام داد
همینکه شعلهی جنگ فروکش کرد، جارچی علی رضی الله عنه ، جار زد: «هیچ مجروحی را نکشید؛ هر کس، به جنگ، پشت کرده، مورد تعقیب قرار نگیرد؛ وارد هیچ خانهای نشوید؛ هر کس، سلاحش را به زمین گذاشته، درامان است؛ کسی که درب خانهاش را بسته، درامان است. هیچیک از سپاهیان، حق برداشتن غنیمت ندارد جز سلاح و کمانی که به میدان آوردهاند». منادی علی رضی الله عنه درمیان اهل بصره نیز جار زد: «هر کس که کالایی از خویشتن را نزد یکی از سپاهیان علی رضی الله عنه ببیند، میتواند آن را بازپس بگیرد»[263].
پس از آنکه جنگ پایان یافت، علی رضی الله عنه با تعدادی از یارانش، به میان کشتهها رفت و چون چشمش به محمد بن طلحه رضی الله عنه افتاد، فرمود: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾ ؛ بهخدا سوگند که جوان نیک و صالحی بود». آنگاه از شدت غم و اندوه، نشست ... و برای کشتهها طلب مغفرت نمود و از تعدادی از ایشان، به خیر و نیکی یاد کرد»[264].
تأثر علی رضی الله عنه از کشته شدن طلحه رضی الله عنه
زمانی که علی رضی الله عنه درمیان جنازهها، دور میزد، پیکر طلحه رضی الله عنه را دید و شروع به پاک کردن گرد و غبار، از چهرهی آن بزرگوار نمود[265]. و فرمود: «ای ابومحمد! بر من خیلی دشوار است که تو را در حالی ببینم که بر زمین افتادهای» و سپس گفت: «از غم و اندوهی که در وجودم موج میزند، به خدا، پناه میبرم». و آنگاه فرمود: «ای کاش، بیست سال قبل میمردم»[266].
موضع علی رضی الله عنه دربارهی قاتل زبیر رضی الله عنه
عمرو بن جرموز، پس از آنکه به زبیر رضی الله عنه خیانت کرد و او را به قتل رساند، سرِ آن بزرگوار را از تن جدا کرد و به سوی علی رضی الله عنه بهراه افتاد تا از او پاداش بگیرد؛ وقتی از علی رضی الله عنه اجازهی ورود خواست، علی رضی الله عنه فرمود: «قاتل پسر صفیه را به آتش جهنم بشارت بده». و سپس افزود: «من از رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: «لكل نبي حواري وحواريّ الزبير»[267]. یعنی: «هر پیغمبری، حواریای دارد و حواری من، زبیر است»[268]. علی رضی الله عنه همینکه شمشیر زبیر رضی الله عنه را دید، فرمود: «این شمشیر در خیلی از موارد، از رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم دفاع کرد و غم و اندوه را از چهرهاش زدود»[269]. در روایتی آمده است که امیر مؤمنان، به ابنجرموز، اجازهی ورود نداد و به دربانش فرمود: «قاتل پسرصفیه را به آتش جهنم، بشارت بده»[270]. گفته میشود: ابنجرموز در دوران علی رضی الله عنه خودکشی کرد و نیز گفته شده که وی، تا زمانی که مصعب بن زبیر س، امارت عراق را در دست گرفت، زنده بود و چون مصعب بن زبیر، به امارت عراق رسید، ابنجرموز از بیم جانش، پنهان شد. به مصعب گفتند: عمرو بن جرموز، اینجاست و پنهان شده؛ آیا او را میخواهی؟ فرمود: «به او بگویید از مخفیگاهش بیرون بیاید؛ او، درامان است. بهخدا سوگند من، قصد کشتن ابنجرموز را بهقصاص پدرم ندارم؛ زیرا او، کمتر از آنست که او را همسان زبیر قرار دهم»[271].
علی رضی الله عنه ، عایشهی صدیقه را با عزت و احترام، باز گرداند
امیر مؤمنان، وسایل حرکت عایشه رضی الله عنها اعم از مرکب و زاد و توشه را چنانکه باید و شاید، فراهم ساخت و آن دسته از همراهانش را که زنده مانده بودند، با او روانه کرد، جز کسانی که خود، قصد ماندن در بصره را داشتند. علی رضی الله عنه برای همراهی امالمؤمنین چهل تن از بانوان برگزیده و نیک بصره را انتخاب کرد. و چون روز حرکت عایشه رضی الله عنها فرا رسید، علی س، نزدش آمد و مردم هم جمع شدند؛ عایشه رضی الله عنها بیرون آمد و با او وداع کردند؛ عایشهی صدیقه رضی الله عنها هنگام خداحافظی فرمود: «ای فرزندانم! هیچیک از ما نباید دیگری را سرزنش کند؛ بهخدا سوگند که هیچ کدورتی میان من و علی رضی الله عنه نبوده و آنچه پیش آمده، کاملاً عادی است و میان هر زنی با بستگان شوهرش بهوجود میآید؛ علی رضی الله عنه از نظر من، جزو بهترین بندگان خداست». علی رضی الله عنه نیز فرمود: «ای مردم! بهخدا سوگند که عایشه ل، راست و درست گفت؛ میان من و او، هیچ کدورتی وجود ندارد؛ او، در دنیا و آخرت، همسر رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم است». خروج عایشهی صدیقه رضی الله عنها از بصره، روز شنبه اول ماه رجب سال 36 هجری بود؛ علی س، چندین کیلومتر، مادر مؤمنان را بدرقه کرد و به فرزندان خویش دستور داد که بهاندازهی راهپیمایی یک روز، عایشه رضی الله عنها را همراهی نمایند[272].
ابنتیمیه رحمه الله میگوید: «...عموم پیشگامان مسلمان، از اینکه وارد جنگ شدند، پشیمان گشتند؛ چنانچه طلحه، زبیر، علی و سایر مسلمانان، اظهار پشیمانی نمودند؛ البته هیچیک از اینها، در آن روز قصد جنگ نداشتند، اما درگیر جنگی ناخواسته شدند»[273].
از امیر مؤمنان علی رضی الله عنه نقل شده که فرمود: «ای کاش بیست سال قبل، میمُردم»[274].
نعیم بن حماد، با سندش که به حسن بن علی رضی الله عنه میرسد، روایت نموده که حسن رضی الله عنه به سلیمان بن صرد گفته است: «هنگامی که جنگ، شدت گرفت، پدرم، با حالتی نگران، لباسم را گرفت و فرمود: «ای کاش بیست سال قبل، میمُردم»[275].
حسن بن علی رضی الله عنه میگوید: هنگامی که نگاه پدرم، به شمشیرهای برافراشتهی مردم افتاد، فرمود: «ای حسن! آیا همهی اینها بهخاطر ماست؟ ای کاش بیست سال قبل، میمُردم»[276].
ابنتیمیه رحمه الله میگوید: عایشه رضی الله عنها نجنگید و از اساس، قصد جنگ نداشت؛ وی، بهقصد اصلاح امور مسلمانان و ایجاد صلح و هماهنگی درمیان آنان، خروج کرد و چنین میپنداشت که این کار، به مصلحت مسلمانان است؛ البته بعدها برایش روشن شد که اگر خروج نمیکرد، بهتر بود. از اینرو هر بار که به یاد این کار میافتاد، آنچنان میگریست که چارقدش، خیس میشد. عموم پیشگامان مسلمان نیز از اینکه وارد جنگ شدند، پشیمان گشتند؛ چنانچه طلحه، زبیر، علی و سایر مسلمانان، اظهار پشیمانی نمودند؛ البته هیچیک از اینها، در آن روز قصد جنگ نداشتند، اما درگیر جنگی ناخواسته شدند»[277].
ذهبی میگوید: نباید تردید داشت که عایشه رضی الله عنها بهکلی از عزیمتش به سوی بصره و حضور در واقعهی جمل، پشیمان شد. وی، اصلاً گمان نمیکرد که چنین وقایعی، روی دهد و کار بدانجا بینجامد که اتفاق افتاد[278].
شرح بیشتر این موضوع را میتوانید در کتاب سیرت علی مرتضی رضی الله عنه بنگرید.
پیش از آنکه به این موضوع، خاتمه دهیم، اندکی درنگ میکنیم تا مروری بر مهمترین نکتهی عبرتآموز جنگ جمل داشته باشیم، و آن، اینکه همهی ما، باید همواره نسبت به دسیسههای دشمنان اسلام در زمینهی ایجاد اختلاف و تفرقه درمیان مسلمانان، هوشیار باشیم و از هیچ راهکار و برنامهای در جهت خنثی کردن توطئههای دشمنان، فروگذار نکنیم و هیچگاه از یاد نبریم که دشمنان در کمیناند و میکوشند تا از هر راه ممکن، به اسلام و مسلمانان، ضربه بزنند. حسن رضی الله عنه این نکتهی مهم را از خلال جنگ جمل آموخت و آن را در برنامهی اصلاحی خویش، مد نظر قرار داد.
یکی از مهمترین رویدادهایی که حسن بن علی رضی الله عنه در دوران خلافت پدرش، تجربه کرد، جنگ صفین بود. البته حسن رضی الله عنه از روابط پدرش با معاویه رضی الله عنه اطلاع کاملی داشت. معاویه رضی الله عنه در دوران عمر و عثمان رضی الله عنهما ، والی شام بود و چون علی رضی الله عنه ، به خلافت رسید، تصمیم گرفت معاویه رضی الله عنه را عزل نماید و عبدالله بن عمر رضی الله عنه را جایگزینش کند. عبدالله بن عمر رضی الله عنه ، از پذیرش این منصب خودداری کرد و ضمن عذرخواهی، خویشاوندی خود با علی رضی الله عنه را یادآوری کرد[279]. علی رضی الله عنه نیز ابنعمر رضی الله عنه را به پذیرش این سِمَت، مجبور نکرد. گفتنی است: روایاتی که در زمینهی حملهور شدن علی رضی الله عنه به سوی ابنعمر رضی الله عنه به سبب عدم پذیرش منصب مذکور، نقل شده، بیاساس و ساختگی است[280]. نهایتِ مسألهای که در اینباره، پیش آمد، این بود که علی رضی الله عنه ، به ابنعمر پیام داد که مردم شام، از تو حساب میبرند؛ از اینرو به شام برو که من، تو را به امارت شام، گماشتم. ابنعمر رضی الله عنه پاسخ داد: بهخاطر خدا و نزدیکی و قرابتم با رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم و همصحبتیام با او، مرا معاف کن. علی رضی الله عنه همچنان بر خواستهاش پافشاری کرد و سرانجام به حفصه رضی الله عنها متوسل شد؛ عبدالله بن عمر رضی الله عنه باز هم از پذیرش امارت شام، امتناع کرد و شبانه، عازم مکه شد[281]. این روایت، خود، بیانگر بیعت عبدالله بن عمر رضی الله عنه با علی رضی الله عنه میباشد؛ زیرا چطور ممکن است در حالی که ابنعمر رضی الله عنه ، در بیعتش داخل نشده، علی رضی الله عنه ، او را برای امارت شام، انتخاب نماید؟! وقتی ابنعمر رضی الله عنه از پذیرش امارت شام، خودداری کرد، علی مرتضی رضی الله عنه ، سهل بن حنیف را به عنوان والی، به شام فرستاد. زمانی که سهل، به آبادیهای مرزی شام رسید، سپاهیان معاویه رضی الله عنه ، او را دستگیر کردند و به او گفتند: اگر عثمان رضی الله عنه ، تو را فرستاده، پس خوش آمدی و اگر کسی غیر از او، تو را فرستاده، باز گرد[282]. در سرزمین شام، خشم و غضب شدیدی از بابت شهادت عثمان رضی الله عنه موج میزد؛ پیراهن به خونآغشتهی عثمان رضی الله عنه به اهل شام رسید و داستان غمانگیز شهادتش، قلبها را متأثر کرد و چشمها را گریان نمود. خبر تسلط آشوبگران بر شهر رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم ، و همچنین گریز بنیامیه به مکه، و سایر اتفاقات پیشآمده، مزید بر علت شد و مردم شام و بهویژه معاویه رضی الله عنه را برانگیخت. زیرا معاویه رضی الله عنه ، مسؤولیت خونخواهی عثمان شهید رضی الله عنه و قصاص قاتلانش را بر عهدهی خویش میدانست و بر این باور بود که او، ولی دم عثمان رضی الله عنه میباشد. چنانچه خدای متعال، میفرماید:
﴿وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِيِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا فَلَا يُسۡرِف فِّي ٱلۡقَتۡلِۖ إِنَّهُۥ كَانَ مَنصُورٗا﴾ [الإسراء: 33].
«و هر کس، مظلومانه کشته شود، به ولی دم او، قدرت و اجازهی قصاص دادهایم؛ اما ولی دم، نباید در کشتن، زیادهروی کند (و رعایت حق را ننماید). بیگمان ولی دم، (از سوی خدا، با دریافت حق قصاص)، یاری میشود».
از اینرو معاویه رضی الله عنه ، مردم را جمع کرد و دربارهی فضایل عثمان رضی الله عنه و مظلومیت وی، به ایراد سخنرانی پرداخت و بیان داشت که عثمان رضی الله عنه ، به دست عدهای منافقِ سبکسر در ماه حرام و در حرم رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم [283]. به قتل رسیده است و بدینسان مردم، قیام نمودند و سر و صدا، بالا گرفت؛ تعدادی از اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نیز آنجا حضور داشتند؛ یکی از آنان به نام مرۀ بن کعب رضی الله عنه برخاست و گفت: میخواهم حدیثی برایتان بازگو کنم که اگر به خاطر گفتن آن نبود، در اینجا سخن نمیگفتم؛ روزی نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بودیم و ایشان، پیرامون فتنهای که امت دچار آن خواهد شد، سخن میگفت. در این اثنا مردی از آنجا رد شد که سر و صورت خود را با عمامه پوشانیده بود. پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم با دیدن او فرمود: «این مرد، در آن روز، برحق است». به سوی آن شخص رفتم؛ او، کسی جز عثمان بن عفان رضی الله عنه نبود. پرسیدم: ای رسول خدا! آیا منظورتان همین مرد است؟ فرمود: «آری»[284].
یکی دیگر از عواملی که معاویه رضی الله عنه را بیش از پیش برای خونخواهی عثمان رضی الله عنه مصمم کرد و عزمش را جزم نمود تا قاتلان عثمان رضی الله عنه را قصاص کند، حدیثی است که نعمان بن بشیر رضی الله عنه از عایشهی صدیقه رضی الله عنها روایت کرده است؛ عایشه رضی الله عنها میگوید: رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم ، عثمان رضی الله عنه را به حضور خواست و دستش را بر شانهاش زد و آخرین سخنی که (در آن جلسه) به او فرمود، این بود که: «ای عثمان! چه بسا خدای متعال، پیراهنی بر تنت کند؛ اگر منافقان، میخواستند آن را از تنت درآورند، این کار را مکن تا آنکه مرا ملاقات نمایی». راوی میگوید: به عایشه رضی الله عنها گفتم: ای مادر مؤمنان! چرا تا کنون این حدیث را بیان نکردی؟ فرمود: بهخدا سوگند که آن را فراموش کرده و از یاد برده بودم». راوی میافزاید: این حدیث را برای معاویه بن ابوسفیان رضی الله عنه بازگو کردم، اما او، روایت مرا نپذیرفت و به امالمؤمنین نامه نوشت و از او درخواست کرد که آن حدیث را برایش بنویسد و ارسال کند. عایشه رضی الله عنها ، آن حدیث را برای معاویه رضی الله عنه نوشت و ارسال کرد[285]. پافشاری معاویه رضی الله عنه و مسلمانان شام بر اجرای حکم خداوند عزوجل دربارهی قاتلان عثمان رضی الله عنه ، مهمترین عامل عدم بیعت شامیان و در رأس آنان، معاویه رضی الله عنه ، با علی رضی الله عنه بود. معاویه رضی الله عنه از آن جهت با علی رضی الله عنه بیعت نکرد که خواهان محاکمهی زودهنگام قاتلان عثمان رضی الله عنه بود، نه آنکه به ولایت شام چشم بدوزد و یا فکر امارت را در سر، بپروراند؛ زیرا او، بهخوبی میدانست که خلافت، حق یکی از اعضای شورای ششنفره است که هنوز در قید حیات قرار دارد؛ و چه کسی بهتر از علی رضی الله عنه ؟[286]. دلیلش، روایتیست که یحیی بن سلیمان جعفی با سند خوبی از ابومسلم خولانی، نقل نموده؛ ابومسلم، از معاویه رضی الله عنه پرسید: آیا تو، از آن جهت با علی رضی الله عنه میجنگی که خود را همسان او میدانی؟ فرمود: «بهخدا سوگند، من، میدانم که علی رضی الله عنه ، از من داناتر است و بیش از من، سزاوار خلافت میباشد؛ اما آیا شما نمیدانید که عثمان رضی الله عنه ، مظلومانه کشته شده و من، پسرعموی او هستم و به خونخواهی او برخاستهام؟ پس نزد علی رضی الله عنه بروید و به او بگویید: قاتلان عثمان رضی الله عنه را به من تحویل دهد...». آنان، نزد علی رضی الله عنه رفتند و درخواست معاویه رضی الله عنه را مطرح نمودند، اما علی رضی الله عنه به درخواست معاویه رضی الله عنه ، ترتیب اثر نداد[287]. در روایتی آمده است که علی رضی الله عنه فرمود: «مشروط به اینکه در بیعت من داخل شود و آنان را برای محاکمه، نزد من بیاورد». اما معاویه رضی الله عنه ، این را نپذیرفت[288]. البته این سؤال وجود دارد که آیا معاویه رضی الله عنه ، به سبب طمعهای مادی و دنیوی، در برابر علی رضی الله عنه قیام کرد؟.
در پارهای از روایات، معاویه رضی الله عنه ، به طمعورزی متهم شده است؛ در این روایات، بدین نکته اشاره و بلکه تصریح شده که دشمنی کهنه و دیرینهی بنیامیه با بنیهاشم از دوران جاهلیت، معاویه رضی الله عنه را به سرکشی از علی رضی الله عنه ، واداشت! در این روایات، اصحاب رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم ، بهشدت مورد طعن و سرزنش قرار گرفته و به اتهامات واهی و بیاساسی متهم شدهاند. متأسفانه، این رویه در برخی از کتابهای معاصر نیز دنبال شده است. باید دانست که این روایات، از هر جهت، ضعیف و بلکه ساختگی، بیاساس و غیر قابل قبول میباشد. برخی از تاریخنگاران مغرض، دامنهی اتهامات بیاساسی را که بناحق بر معاویه رضی الله عنه وارد شده، گسترانده و اختلاف معاویه رضی الله عنه با علی رضی الله عنه را برآمده از طمعش به خلافت دانستهاند؛ آنان، عزل معاویه رضی الله عنه از امارت شام را مهمترین سبب مخالفتش با علی رضی الله عنه برشمردهاند. این روایات، ساخته و پرداختهی عدهای غرضورز است که بیشتر در کتاب الإمامة و السياسة نقل شده است؛ باید دانست که هرچند این کتاب، منسوب به ابنقتیبهی دینوری رحمه الله میباشد، اما در واقع، رافضی کینهتوزی، آن را به نگارش درآورده است.
اینک به بیان مهمترین دلایلی میپردازیم که نشان میدهد انتساب کتاب الإمامة والسیاسة به ابنقتیبه، اشتباه و بلکه هدفمند و مغرضانه است:
1- کسانی که به شرح حال ابنقتیبه رحمه الله پرداختهاند، درمیان تألیفاتش هیچ نامی از کتابی در زمینهی تاریخ به نام الإمامة و السیاسة به میان نیاوردهاند. تنها کتابی که از ابنقتیبه در موضوع تاریخ میشناسیم، کتاب المعارف است.
2- کسی که کتاب الإمامة و السیاسة را ورق بزند، چنین برداشت میکند که ابنقتیبه، در دمشق و مغرب، اقامت نموده است، حال آنکه تنها نقل و انتقالی که ابنقتیبه رحمه الله انجام داده، از بغداد به دینور بوده است.
3- شیوهی نگارش نویسندهی الإمامة والسیاسة، بهکلی با سبک نوشتاری کتابهایی که از ابنقتیبه در دسترس است، متفاوت میباشد؛ چنانچه ابنقتیبه، مقدماتی طولانی بر کتابهایش نوشته و هدفش از نگارش کتاب را بیان نموده است، در صورتی که کتاب الإمامة و السياسة، مقدمهی کوتاهی دارد که در سه سطر خلاصه میشود. ساختار کلی و اسلوب نگارشی این کتاب، تفاوت آشکاری با شیوهی نوشتاری ابنقتیبه رحمه الله دارد.
4- مؤلف کتاب مزبور، در نقل روایت از ابن ابیلیلی، بهگونهای عمل نموده که گویا او را دیده است؛ ابن ابیلیلی، همان محمد بن عبدالرحمن بن ابیلیلی است که فقیه و قاضی کوفه بود. وی، در سال 148 هجری درگذشت؛ شایان ذکر است ابنقتیبه رحمه الله در سال 213 هجری یعنی 65 سال پس از وفات ابن ابیلیلی، چشم به جهان گشود.
5- بخش زیادی از روایات کتاب مذکور، با صیغهی تمریض،[289]. نقل شده است. چنانچه در خیلی از موارد، نقل روایات، بدون سند و با عباراتی از این قبیل است که: از بعضی مصریها، چنین روایت کردهاند...؛ از محمد بن سلیمان از مشایخ اهل مصر، روایت نمودهاند...؛ برخی از مشایخ مغرب، برای ما این حدیث را نقل کردهاند... . شایان ذکر است به کار بردن چنین عباراتی، با روش علمی نقلِ روایات فاصله دارد و ابنقتیبه در کتابهایش اسلوب علمی نقل روایات را رعایت نموده است؛ از اینرو در هیچیک از کتابهایش، از روش غیرعلمی نقل روایات استفاده نکرده است[290].
6- ابنقتیبه رحمه الله ، از جایگاه و منزلت ویژهای نزد اهل سنت برخوردار است و در دانش و دینش، ثقه و مورد اعتماد میباشد. سلفی میگوید: ابنقتیبه، از رجال مورد اطمینان و از سلک اهل سنت میباشد. ابنحزم میگوید: ابنقتیبه، در دین و علمش، ثقه است؛ خطیب بغدادی نیز همین دیدگاه را دارد. ابنتیمیه میگوید: ابنقتیبه، جزو کسانی است که به احمد و اسحاق، نسبت یافتهاند؛ وی، جزو مدافعان بهنام و مشهور اهل سنت است[291]. بنابراین آیا امکان دارد که شخصیتی همچون ابنقتیبه، با اینهمه جایگاه و منزلت علمی، کتابی همچون الإمامة والسیاسة را به نگارش درآورد که سیمای زشتی از تاریخ اسلام به تصویر کشیده و اتهامات بیاساسی به اصحاب رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم وارد نموده است؟![292].
7- نویسندهی کتاب الإمامة والسیاسة، بهشدت بر صحابه ش، خردهگیری نموده و عبارات ناشایستی دربارهی آنان، بهکار برده است؛ چنانچه از ابنعمر رضی الله عنه ، سیمای شخصی بزدل، و از سعد بن ابیوقاص رضی الله عنه ، شخصیت حسودی به تصویر کشیده و گفته است: عایشه، دستور قتل عثمان را صادر کرد! همه میدانیم که عیبجویی بر صحابه رضی الله عنهم و خردهگیری از آنان، بارزترین ویژگی روافض است؛ هرچند خوارج نیز دربارهی صحابه رضی الله عنهم ، چنین رویکردی دارند، اما آنان، عموم صحابه رضی الله عنهم را هدف طعن و نکوهش و سب و دشنام، قرار نمیدهند[293].
8- مؤلف کتاب الإمامة والسیاسة، فقط بیست و پنج صفحه را به خلفای سهگانه یعنی ابوبکر، عمر و عثمان رضی الله عنه اختصاص داده، اما دربارهی فتنهای که میان صحابه رضی الله عنهم بهوقوع پیوست، دویست صفحه، نوشته است! بدینسان نویسندهی رافضی این کتاب، تاریخ درخشان اسلام را مختصر نموده و صفحات کتابش را با نگارش رویدادها و مسایلی که بیشتر آن، بیاساس میباشد، سیاه کرده است. کاملاً روشن است که چنین رویهای را تنها میتوان در منش و رفتار خصمانهی روافض یافت.
9- محمود شکری آلوسی در کتاب: «مختصر تحفه اثنی عشریه» میگوید: یکی از نیرنگهای روافض، این است که هرگاه یکی از موافقان و هممرامان خویش را همنام یکی از رجال و افراد معتبر اهل سنت بیابند، اقوال و روایات همکیش خود را به راوی معتبر سنی نسبت میدهند و بدینسان اهل سنتِ بیاطلاع را دچار چالش فکری میکنند؛ بدین ترتیب که افراد ناآگاه، آن راوی غیرمعتبرِ رافضی را که همنام یکی از رجال نامدار و معتبر اهل سنت است، یکی از امامان و سرآمدان مذهب خویش میپندارند و سخن یا روایتش را معتبر میشمارند. به عنوان نمونه میتوان نام سدی را ذکر کرد؛ دو نفر، به نام سدی نامیده شدهاند: یکی سدی بزرگ و دیگری، سدی کوچک؛ سدی بزرگ از افراد ثقه و قابل اعتماد اهل سنت است و سدی کوچک، یکی از دروغگویان حدیثساز روافض میباشد. نمونهی دیگر، همین نام ابنقتیبه است که یکی، عبدالله بن قتیبه میباشد و دیگری، عبدالله بن مسلم بن قتیبه. عبدالله بن قتیبه، رافضی غالی و گزافکاری بوده و عبدالله بن مسلم بن قتیبه، یکی از رجال ثقه و معتبر اهل سنت بهشمار میرود که کتابی به نام المعارف دارد. ابنقتیبهی رافضی، در راستای نیرنگ مذکور، کتابی به همین نام، یعنی المعارف، به نگارش درآورده است[294]. در مورد کتاب الإمامة والسیاسة نیز همینطور است؛ بنابراین کتاب الإمامة والسیاسة، نوشتهی ابنقتیبهی رافضی میباشد که به سبب تشابه اسمی (و به صورتی هدفمند و مغرضانه) به ابنقتیبهی سنی، نسبت داده شده است[295].
متأسفانه بسیاری از نویسندگان معاصر، به کتاب الإمامة والسیاسة، اعتماد کرده و بدینسان به اشتباهات فاحشی در مورد صحابه رضی الله عنهم مبتلا شدهاند. از اینرو باید با روشی علمی و تحقیقی، این رویکرد نادرست را اصلاح نمود. نویسندهی کتاب الإمامة والسیاسة آورده است که معاویه رضی الله عنه ، ادعای خلافت کرد و به روایتی استناد نموده که ابنکواء به دستور علی رضی الله عنه ، به ابوموسی رضی الله عنه گفت: معاویه، جزو آزادشدگان فتح مکه است و پدرش، در رأس گروههایی قرار داشت که در برابر اسلام صفآرایی کردند؛ اینک معاویه، بدون در نظر داشتن شورای مسلمانان، ادعای خلافت کرده است[296].
بدون تردید، چنین سخنی از امیر مؤمنان علی رضی الله عنه ، به ثبوت نرسیده؛ بلکه این سخن، ساخته و پرداختهی روافض است. کتابهای تاریخ و ادبیات، آکنده از روایات ساختگی و ضعیفی میباشد که انگیزهی اختلاف معاویه رضی الله عنه با علی رضی الله عنه را طمع خلافت و رسیدن به امارت و پادشاهی، دانسته است[297]. صحیح، همین است که اختلاف علی و معاویه با یکدیگر، برخاسته از اختلاف نظر بر سر این بود که آیا بیعت معاویه رضی الله عنه و یارانش با علی رضی الله عنه ، قبل از محاکمهی قاتلان عثمان رضی الله عنه واجب است یا پس از آن؟ معاویه رضی الله عنه و یارانش، بر این نکته تأکید داشتند که اگر علی رضی الله عنه ، قاتلان عثمان رضی الله عنه را محاکمه کند، با او بیعت میکنند[298]. به عبارتی بیعت با علی رضی الله عنه را مشروط به قصاص قاتلان عثمان رضی الله عنه نمودند.
قاضی ابنالعربی میگوید: درگیری اهل شام و اهل عراق با یکدیگر، برخاسته از مواضع متفاوت آنان بود. اهل عراق، بر بیعت با علی رضی الله عنه و ایجاد وحدت و یکپارچگی از طریق انتخاب رهبری واحد تأکید میکردند و اهل شام، خواهان محاکمهی قاتلان عثمان رضی الله عنه بودند و میگفتند: با کسی که قاتلان را پناه دهد (و در محاکمهی آنان، درنگ کند)، بیعت نمیکنیم[299].
امام الحرمین، جوینی، میگوید: هرچند معاویه رضی الله عنه ، با علی رضی الله عنه جنگید، اما نه منکر امارتش بود و نه ادعای خلافت داشت. معاویه رضی الله عنه ، فقط خواهان محاکمهی قاتلان عثمان رضی الله عنه بود و نظرش را در این زمینه، درست میدانست؛ ولی اشتباه میکرد[300]. و دچار اشتباه اجتهادی شده بود.
هیتمی میگوید: اهل سنت و جماعت، بر این باورند که درگیری معاویه رضی الله عنه با علی رضی الله عنه ، بر سر خلافت نبود؛ چراکه بر حقانیت خلافت علی رضی الله عنه اجماع شد. از اینرو انگیزه و خاستگاه جنگ، ریاستطلبی معاویه رضی الله عنه نبود؛ بلکه تنها چیزی که معاویه رضی الله عنه را برانگیخت، خونخواهی عثمان رضی الله عنه بود که مخالفت علی رضی الله عنه را در پی داشت[301].
روایات صحیح، حاکی از آنست که معاویه رضی الله عنه ، فقط خواهان محاکمهی زودهنگام قاتلان عثمان رضی الله عنه بود و با همین پیششرط، برای بیعت با علی رضی الله عنه اعلام آمادگی نمود. چه دلیلی وجود دارد که ادعای معاویه رضی الله عنه در زمینهی محاکمهی قاتلان عثمان رضی الله عنه ، دستاویزی برای دنبال کردن پارهای از اهداف پشت پرده بهمنظور دستیابی به حکومت و فرمانروایی بود؟ چنانچه علی رضی الله عنه ، با این خواسته، موافقت میکرد، بهطور قطع معاویه رضی الله عنه با علی رضی الله عنه بیعت مینمود. چراکه اگر معاویه رضی الله عنه تحت پوشش خونخواهی عثمان رضی الله عنه ، هدف دیگری را دنبال میکرد، چنین کاری را چیزی جز مکر و نیرنگ نمیتوان نامید و این، از صحابی بزرگواری چون معاویه رضی الله عنه بعید بهنظر میرسد. زیرا معاویه رضی الله عنه در اسلام، دارای سوابق درخشانی همچون کتابت وحی بود و از سرآمدان مسلمان بهشمار میرفت و همین فضیلت، برایش بس که صحابی رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم است. از اینرو چگونه میتوان قبول کرد که شخصیتی با آنهمه فضایل و سوابق درخشان در اسلام، به طمع دستیابی به حکومت و فرمانروایی، حاضر به جنگ با خلیفه و ریختن خون مسلمانان شود؟! او، خود، فرموده است: «بهخدا سوگند، میان الله عزوجل و غیر او مختار نشدم، مگر اینکه الله عزوجل را بر غیر او ترجیح دادم»[302]. رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم برای معاویه رضی الله عنه دعا کرد و گفت: «اللهم اجعله هادياً مهدياً واهد به»[303]. یعنی: «بارخدایا! معاویه را هدایتگر و رهیاب بگردان و او را سبب هدایت قرار بده». همچنین دعا نمود: «اللهم علّم معاوية الكتاب والحساب وقه العذاب»[304]. یعنی: «خداوندا! معاویه را علم قرآن و حساب بیاموز و او را از عذاب در امان بدار».
اشتباه معاویه رضی الله عنه در زمینهی خونخواهی عثمان رضی الله عنه ، این بود که بیعت با علی رضی الله عنه را مشروط به محاکمهی زودهنگام قاتلان خلیفهی مظلوم نمود. البته یکی از دلایلی که معاویه رضی الله عنه ، بر محاکمهی هرچه سریعتر قاتلان عثمان رضی الله عنه تأکید میکرد، این بود که از ناحیهی فتنهگران، برای خودش نیز نگران بود و خود را در معرض خطر میدانست. زیرا موضع مشخصی، در مورد آشوبگران داشت و خوب میدانست که آنان، در صدد قتل او هستند؛ لذا با علم به اینکه ولی دم، باید نزد حاکم، اقامهی دعوا نماید و خواهان رسیدگی به دادخواستش شود، خود در صدد قصاص قاتلان عثمان رضی الله عنه برآمد[305].
امامان و پیشوایان فقهی، اتفاق نظر دارند که برای هیچ کس جایز نیست بدون اجازه و دستور حاکم اسلامی و یا نمایندهاش، درصدد گرفتن حقش و یا قصاص کسی، برآید. چراکه این امر، به فتنه و هرج و مرج میانجامد[306]. البته معاویه رضی الله عنه ، مجتهد بود و با این تأویل که حق با اوست، دچار اشتباه مزبور شد. معاویه رضی الله عنه ، مسؤولیت خونخواهی عثمان شهید رضی الله عنه و قصاص قاتلانش را بر عهدهی خویش میدانست و بر این باور بود که او، ولی دم عثمان رضی الله عنه میباشد. چنانچه خدای متعال، میفرماید:
﴿وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِيِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا فَلَا يُسۡرِف فِّي ٱلۡقَتۡلِۖ إِنَّهُۥ كَانَ مَنصُورٗا﴾ [الإسراء: 33]
«و هر کس، مظلومانه کشته شود، به ولی دم او، قدرت و اجازهی قصاص دادهایم؛ اما ولی دم، نباید در کشتن، زیادهروی کند (و رعایت حق را ننماید). بیگمان ولی دم، (از سوی خدا، با دریافت حق قصاص)، یاری میشود».
از اینرو معاویه رضی الله عنه ، مردم را جمع کرد و دربارهی فضایل عثمان رضی الله عنه و مظلومیت وی، به ایراد سخنرانی پرداخت و بیان داشت که عثمان رضی الله عنه ، به دست عدهای منافقِ سبکسر به قتل رسیده است.
حسن مجتبی رضی الله عنه ، شاهد این اتفاقات بود و به موضع صحابه رضی الله عنهم در قبال رخدادهای مذکور پی برد؛ البته خودش، بر صلح و سازش تأکید داشت و تلاش زیادی در این زمینه نمود.
نهی امیرمؤمنان علی رضی الله عنه از ناسزاگویی به معاویه رضی الله عنه و لعن و نفرین شامیان، پس از جنگ صفین
جنگ صفین، روی داد و اهل عراق، در میدان نبرد، پیروز شدند و صفوف شامیان، در هم ریخت؛ چنانچه در آستانهی شکست قرار گرفتند. آنجا بود که قرآنها را بالای نیزهها گرفتند و فریاد برآوردند: «کتاب خدا، میان ما و شما حکم کند. مردم، در معرض نابودی قرار گرفتهاند؛ اگر مردم شام کشته شوند، برای مرزبانی آن منطقه، چه کسی باقی میماند؟ و اگر عراقیها کشته شوند، چه کسی، مرزهای آنجا را حفظ خواهد کرد؟» مردم، همینکه قرآنها را دیدند، گفتند: «دعوت به کتاب خدا را میپذیریم»[307].
حَکم قرار دادن کتاب خدا، بدون پافشاری بر تحویل قاتلان عثمان رضی الله عنه و نیز پذیرش آن از سوی یاران علی رضی الله عنه ، بدون تأکید بر بیعت معاویه رضی الله عنه با علی رضی الله عنه ، نتیجهی تحولات صفین و پیشامدهایی بود که در این جنگ، بهوقوع پیوست. بهعبارتی این جنگ، به زندگانی بسیاری از مسلمانان، پایان داد، و همین امر، مسلمانان را بر آن داشت که بدون هیچ قید و شرطی، خواهان صلح و پایان جنگ شوند و این، ضرورتی بود که حفظ شوکت و توان امت، آن را ایجاب میکرد و خود، بیانگر سرزندگی و بیداری امت اسلامی و نقش بهسزای آن در تصمیمگیریها و اتخاذ مواضع درست و بههنگام، میباشد[308].
امیر مؤمنان علی رضی الله عنه ، پیشنهاد صلح را پذیرفت و آن را فتح و پیروزی خود دانست و به کوفه بازگشت. از آن پس دولت اسلامی، قوت یافت و وحدت و یکپارچگی، جای اختلاف و تفرقه را گرفت و فتوحات اسلامی، از سر گرفته شد. امیر مؤمنان، علی رضی الله عنه ، پس از پایان جنگ صفین، به میان کشتهها رفت و در میدان ایستاد و برای کشتههای سپاه خویش و معاویه رضی الله عنه ، طلب آمرزش کرد[309].
یزید بن اصم میگوید: زمانی که میان علی و معاویه رضی الله عنهما ، صلح شد، علی رضی الله عنه ، به میان کشتههای سپاه خویش رفت و فرمود: «اینها، بهشتیاند» و سپس به سوی کشتههای لشکر معاویه رضی الله عنه رفت و گفت: «اینها، بهشتیاند و این مسأله، به من و معاویه برمیگردد»[310].
علی رضی الله عنه دربارهی کشتهشدگان صفین میفرمود: «آنان، مؤمن و اهل ایمان هستند»[311]. سخنان علی رضی الله عنه دربارهی کشتههای صفین، از لحاظ محتوا، هیچ تفاوتی با سخنانش در مورد اهل جمل نداشت[312].
به علی رضی الله عنه خبر رسید که دو تن از یارانش، به اهل شام، دشنام میدهند و آنان را نفرین میکنند.؛ از اینرو به آندو پیام داد که دست از این کار بکشند. آن دو نزد علی رضی الله عنه آمدند و گفتند: «ای امیر مؤمنان! مگر نه اینکه ما، برحقیم و ایشان، بر باطل؟» فرمود: «آری؛ سوگند به پروردگار کعبه که چنین است». گفتند: «پس چرا ما را از نفرین و دشنامشان، باز میداری؟» فرمود: «من، دوست ندارم که شما، کسی را لعنت کنید؛ بلکه بگویید: بارخدایا! خون ما و ایشان را پایمال مکن و روابطمان با یکدیگر را نیک بگردان و آنان را از انحرافشان، دور بدار تا حق و حقیقت، برایشان نمایان گردد و از لجاجت و سرکشی، دستبردار شوند»[313].
اینکه گفته شده: علی رضی الله عنه در قنوت، معاویه رضی الله عنه و یارانش را نفرین میکرد و معاویه رضی الله عنه نیز در قنوت، علی، ابنعباس، حسن و حسین رضی الله عنه را نفرین مینمود، از لحاظ سند، هیچ ثبوتی ندارد. در سند این روایت، ابومخنف، یحیی بن لوط رافضی وجود دارد که دروغگوست و روایاتش، معتبر نیست. علاوه بر این در صحیحترین کتابهای شیعه، از دشنام دادن صحابه رضی الله عنهم نهی شده است. چنانچه در نهجالبلاغه آمده است: «من، دوست ندارم که شما، دشنامدهنده باشید؛ البته اگر اعمالشان را نکوهش کنید و به بیان وضعیتشان بپردازید، این کار، هم در گفتار بهتر است و هم قابل قبول میباشد. به جای دشنام دادن، بگویید: بارخدایا! خون ما و ایشان را پایمال مکن و روابط ما و اینها با یکدیگر را نیک بگردان»[314].
به اذعان و تصریح صحیحترین کتابهای شیعه از دیدگاه خودشان، دشنام دادن و تکفیر صحابه رضی الله عنهم ، برای علی مرتضی رضی الله عنه قابل قبول نبوده است. حسن رضی الله عنه شاهد رویدادهای آن زمان بود و از نزدیک، موضع پدرش در قبال شامیان را مشاهده نمود. از اینرو با شناخت دیدگاه درست پدرش دربارهی یاران معاویه رضی الله عنه ، منشور اصلاحی خویش را خیلی خوب تنظیم کرد و با ژرفاندیشی و آگاهی کامل و عمیق از آموزهها و رهنمودهای شرعی، مواضعی سنجیده، اتخاذ کرد و توفیق یافت به فضل خداوند عزوجل ، اقدامات اصلاحطلبانهی خویش را به سر منزل مقصود برساند.
تأثیر شهادت عمار بن یاسر رضی الله عنه در جنگ صفین بر مسلمانان
رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم به عمار بن یاسر رضی الله عنه فرمود: «تقتلك الفئة الباغية» یعنی: «گروه سرکش و یاغی، تو را خواهند کشت». کشته شدن عمار رضی الله عنه در جنگ صفین، تأثیر بهسزایی بر روند جنگ نهاد؛ چراکه عمار رضی الله عنه یکی از اصحاب نامدار و سرآمد رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم بود و حکم یکی از رهبران مسلمانان را داشت که مردم، به او اقتدا میکردند. خزیمة بن ثابت، در جنگ صفین حاضر بود، اما شمشیر نمیزد و از جنگیدن خودداری میکرد. همینکه عمار رضی الله عنه به شهادت رسید، شمشیر کشید و با شامیان جنگید؛ زیرا حدیث رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم را شنیده بود که دربارهی عمار رضی الله عنه فرموده است: «تقتله الفئة الباغية»[315]. یعنی: «گروه سرکش و یاغی، او را خواهند کشت». از اینرو شامیان را مصداق گروه سرکش دانست و با آنان، جنگید تا اینکه کشته شد[316].
شهادت عمار رضی الله عنه ، سپاهیان معاویه رضی الله عنه از قبیل عمرو بن عاص و پسرش عبدالله و همچنین ابوالأعور سلمی را بهشدت متأثر کرد. آنان، در آن هنگام کنار آبشخور بودند وآب مینوشیدند؛ آنجا فقط یک آبشخور وجود داشت که سپاهیان دو طرف، از آن استفاده میکردند. در آن اثنا سخن از کشته شدن عمار بن یاسر رضی الله عنه به میان آمد که عبدالله بن عمرو رضی الله عنه ، به پدرش گفت: ما، این مرد را کشتیم، حال آنکه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم دربارهاش فرموده است: «تقتله الفئة الباغية»[317]. یعنی: «گروه سرکش و یاغی، او را خواهند کشت». عمرو رضی الله عنه به معاویه رضی الله عنه گفت: ما، این مرد را کشتیم، حال آنکه رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم دربارهاش چنین چیزی فرموده است. معاویه رضی الله عنه گفت: ساکت باش؛ بهخدا سوگند که همچنان پایت، میلغزد و چندان استوار نیستی! آیا مگر ما، او را کشتهایم؟ کسی، عامل قتل اوست که او را به میدان جنگ آورده است»[318]. این تأویل معاویه رضی الله عنه ، خیلی زود درمیان شامیان پخش شد. در روایت صحیحی آمده است که عمرو بن حزم، نزد عمرو بن عاص رضی الله عنه رفت و گفت: عمار رضی الله عنه کشته شد؛ رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم دربارهاش فرموده است: «تقتله الفئة الباغية»[319]. یعنی: «گروه سرکش و یاغی، او را خواهند کشت». عمرو رضی الله عنه در حالی که ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾ میگفت، خود را به معاویه رضی الله عنه رساند. معاویه رضی الله عنه پرسید: «چه شده؟» پاسخ داد: «عمار کشته شد؛ حال آنکه رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم به او فرموده بود: «تقتلك الفئة الباغية» یعنی: «گروه سرکش و یاغی، تو را خواهند کشت». معاویه رضی الله عنه فرمود: «چندان استوار و پابرجا نیستی! آیا مگر ما، او را کشتهایم؟ علی و یاران او، عامل قتل عمارند که او را مقابل نیزههای ما آوردند». یا گفت: «علی و یاران او، عامل قتل عمارند که او را به میدان نبرد آوردند و مقابل شمشیرهایمان قرار دادند»[320].
در روایت صحیح دیگری آمده است که دو نفر، بر سر کشتن عمار رضی الله عنه با هم بگومگو میکردند و هر یک از آنها، مدعی بود که او، عمار رضی الله عنه را کشته است. عبدالله بن عمرو بن عاص رضی الله عنه فرمود: «یکی از شما، از این ادعا چشمپوشی کند و دوستش را شادمان نماید! من، از رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: «تقتله الفئة الباغية» یعنی: «گروه سرکش و یاغی، او را خواهند کشت».معاویه رضی الله عنه از عبدالله بن عمرو رضی الله عنه پرسید: «پس چرا ما را همراهی میکنی؟» پاسخ داد: «زیرا پدرم، از من نزد رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم شکایت کرد. نبی اکرم صل الله علیه و آله و سلم به من فرمود: «أطع أباك ما دام حيا ولاتعصه» یعنی: «از پدرت تا زمانی که زنده است، اطاعت نما و از او نافرمانی مکن». عبدالله رضی الله عنه افزود: «من، با شما هستم، اما نمیجنگم»[321].
از روایت مذکور، چنین برمیآید که صحابی فقیه، عبدالله بن عمرو رضی الله عنه ، به گفتن سخن حق، علاقمند بود. چنانچه بدون هیچ ترس و واهمهای عقیدهاش را بیان نمود و اظهار داشت که معاویه رضی الله عنه و سربازانش را مصداق گروه سرکش میداند؛ چراکه عمار رضی الله عنه ، بهدست یاران معاویه رضی الله عنه کشته شد. بههر حال، این حدیث، تأثیر شدیدی بر سپاهیان شام نهاد، اما معاویه رضی الله عنه ، حدیث را تأویل کرد. البته به هیچ عنوان نمیتوان علی رضی الله عنه و یارانش را عامل قتل عمار رضی الله عنه دانست؛ چنانچه واکنش علی رضی الله عنه به سخن رضی الله عنه معاویه رضی الله عنه این بود که فرمود: «پس در این صورت، باید رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم را عامل قتل عمویش حمزه رضی الله عنه بدانیم؛ چراکه رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم ، حمزه را با خود به جنگ احد آورد». بدینسان علی رضی الله عنه با قیاسی التزامی، پاسخ دقیق و بیجوابی به معاویه رضی الله عنه داد[322].
شهادت عمار رضی الله عنه ، عمرو بن عاص رضی الله عنه را بهشدت متأثر کرد؛ چنانچه کشته شدن عمار رضی الله عنه ، عمرو رضی الله عنه را بر آن داشت که برای پایان دادن جنگ و برقراری صلح، تلاش زیادی نماید؛[323]. او نیز با کشته شدن عمار رضی الله عنه ، سخنی همچون سخن علی رضی الله عنه بر زبان آورد و فرمود: «ای کاش بیست سال قبل، میمُردم»[324].
ابوسعید خدری رضی الله عنه سخن از ساختن مسجد نبوی به میان آورد و گفت: ما هر کدام یک خشت حمل میکردیم، ولی عمار رضی الله عنه دوتا، دوتا حمل مینمود. رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم او را دید. و در حالی که گرد و خاک را از او دور میساخت، فرمود: «وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ» یعنی: «افسوس که عمار رضی الله عنه ، توسط یک گروه یاغی و سرکش به قتل میرسد. عمار، آنها را به بهشت فرا میخواند وآنها، او را به سوی آتش، دعوت میدهند». راوی میگوید: عمار رضی الله عنه پس از شنیدن این سخن، گفت: «از فتنهها به خدا پناه میبرم»[325].
ابنعبدالبر میگوید: این حدیث، از رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم بهکثرت روایت شده و یکی از نشانههای نبوت آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم میباشد و در شمار صحیحترین احادیث قرار دارد[326]. ذهبی، پس از ذکر این حدیث، میگوید: این حدیث، از تعدادی از صحابه رضی الله عنهم روایت شده و حدیث متواتری است[327].
اینک، به بیان قرائت علما از این حدیث میپردازیم:
1- ابنحجر میگوید: در این حدیث، یکی از نشانههای نبوت رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم ، و نیز فضیلت آشکار علی و عمار رضی الله عنهما بیان شده و رد آشکاری بر نواصب[328]. میباشد که معتقدند علی رضی الله عنه در جنگهایش، برحق نبود[329].
ابنحجر، علاوه بر این، میگوید: این حدیث، بیانگر آنست که علی رضی الله عنه در آن جنگها، برحق بود؛ چراکه عمار رضی الله عنه بهدست یاران معاویه رضی الله عنه به شهادت رسید[330].
2- نووی میگوید: نگاه صحابه رضی الله عنهم ، در روز صفین، به عمار رضی الله عنه بود؛ چراکه بر اساس این حدیث، معتقد بودند که گروه عادل، همان گروهی است که عمار رضی الله عنه ، با آنها همراه شود[331].
3- ابنکثیر میگوید: علی رضی الله عنه و یارانش، نسبت به یاران معاویه رضی الله عنه ، به حق و حقیقت، نزدیکتر بودند؛ زیرا یاران معاویه رضی الله عنه ، بر یاران علی رضی الله عنه شوریده بودند.. آنگاه ابنکثیر رحمه الله ، به حدیث مزبور استناد کرده است[332].
همچنین میگوید: عمار بن یاسر رضی الله عنه علی بن ابیطالب رضی الله عنه را همراهی کرد و توسط اهل شام، به شهادت رسید. بدینسان کنهِ فرمودهی رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم نمایان گشت که علی رضی الله عنه ، برحق است و این، یکی از نشانههای نبوت بنی اکرم صل الله علیه و آله و سلم میباشد[333].
4- ذهبی میگوید: منظور از گروه مورد اشاره در این حدیث، گروهی از مؤمنان هستند که بر امام علی رضی الله عنه شوریدند. چنانچه نص فرمودهی رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم بر این نکته دلالت میکند[334].
5- قاضی ابوبکر بنالعربی، ضمن اشاره به آیهی 9 سورهی حجرات، میگوید: این آیه، پایه و رکن اصلی حکم جهاد با مسلمانانی است که رو به سرکشی نهاده و یاغی گشتهاند ... . چنانچه در حدیث رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم نیز، همین مفهوم، مد نظر میباشد، آنجا که دربارهی عمار رضی الله عنه فرمود: «گروه سرکش و یاغی، او را بهقتل میرسانند»[335].
6- شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: و این بر صحت امامت علی رضی الله عنه و واجب بودن طاعت او دلالت میکند، و اینکه دعوت دهنده به اطاعت از او ودعوت دهنده بسوی بهشت است، و دعوت دهنده به جنگ با او بسوی جهنم دعوت میکند، اگر چه در این امر تاویلی داشته باشد. و این دلیلی هست که جنگ با او مشروع نبوده اگر تأویل کرده باشند و اگر بدون تأویل جنگیده باشند طغیانگر هستند.
و این صحیح ترین گفتار اصحاب و ائمه ما در این مورد است و آن اینکه «جنگیدن با او اشتباه بوده». و همچنین گفته است: علی رضی الله عنه نسبت به کسانی که از او دوری جستند اولی تر به حق بود، واینکه عمار را بنا بر نصوص وارده گروه باغی کشتند. و ما باید به آنچه از سوی خداوند آمده ایمان داشته باشیم، و حق را با تمامیت آن بپذیریم و دنبال هوی و خواسته هایمان نرویم، و بدون علم سخن نگوییم، بلکه با علم و عدالت رفتار کنیم و آن چیزی نیست بجز پیروی از کتاب و سنت، اما باور داشتن به بخشی از حق و ترک کردن بخشی دیگر سبب اختلاف و جدایی میگردد.
7- عبدالعزیز بن باز، ضمن اشاره به این حدیث، میگوید: عمار رضی الله عنه در جنگ صفین، توسط یاران معاویه رضی الله عنه ، به شهادت رسید؛ از اینرو معاویه رضی الله عنه و یارانش، مصداق این حدیث هستند؛ البته علما، بر این باورند که در زمینهی خوانخواهی عثمان رضی الله عنه ، حق با معاویه رضی الله عنه و یارانش بود[336].
8 - سعید حوی میگوید: از آنجا که در حدیث، تصریح شده که عمار رضی الله عنه ، توسط گروه سرکش و یاغی، کشته میشود، لذا همینکه عمار رضی الله عنه به شهادت رسید، برای (همه و از جمله) گروه سرکش روشن شد که علی رضی الله عنه ، برحق است و یاریاش واجب میباشد. از اینرو ابنعمر رضی الله عنه که از جنگ خودداری کرده بود، به سبب بازماندن از این جنگ، تأسف میخورد؛ و دلیلش، چیزی جز این نبود که از وظیفهی شرعیاش در زمینهی یاری دادن حاکم برحق، باز ماند. چنانچه، دیدگاه فقها نیز همین است که نصرت و یاری حاکم برحق، واجب میباشد[337].
حسن رضی الله عنه ، هیچ شکی نداشت که پدرش، برحق میباشد.
موضع حسن رضی الله عنه در قبال این جنگها
حسن رضی الله عنه در مورد جنگهایی که میان صحابه رضی الله عنهم روی داد، دیدگاه اهل سنت را داشت؛ اهل سنت، بر این باورند که باید دربارهی مشاجرات صحابه رضی الله عنهم با یکدیگر، سکوت کرد و تنها سخنانی بر زبان آورد که شایستهی آن بزرگواران میباشد. زیرا وارد شدن نابجا و غیر عالمانه به این مباحث، سبب ایجاد بدبینی به یکی از طرفهای درگیر میشود. اهل سنت، معتقدند که بر هر مسلمانی واجب است تمام صحابه را دوست داشته باشد و هیچگاه سوابق درخشان آنان در خدمت به اسلام را از یاد نبرد و همواره از آنان، بهنیکی یاد کند و بداند که اختلافات و مشاجرات صحابه رضی الله عنهم با همدیگر، اجتهادی و مبتنی بر اختلاف در اجتهاد بوده است و از اینرو همهی آنها ـ چه در اجتهادشان، بر صواب بوده و چه بر خطا و اشتباه ـ سزاوار اجر و پاداش الهی هستند؛ چنانچه در حدیث آمده است: «إِذَا حَكَمَ الْحَاكِمُ فَاجْتَهَدَ ثُمَّ أَصَابَ فَلَهُ أَجْرَانِ، وَإِذَا حَكَمَ فَاجْتَهَدَ ثُمَّ أَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ»[338]. یعنی: «اگر حاکم، اجتهاد کند و حکمی صادر نماید که درست باشد، دو پاداش به او میرسد. و اگر اجتهاد کند و حکمی صادر نماید، ولی در آن، دچار اشتباه شود، یک پاداش مییابد».
اینک به بیان پارهای از نصوص شرعی میپردازیم که نشان میدهد درگیری مسلمانان با یکدیگر، به معنای کافر شدن آنان نیست؛ خدای متعال، میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ٩﴾ [الحجرات: 9].
«هرگاه دو گروه از مؤمنان، با یکدیگر جنگیدند، درمیان آنان، صلح برقرار سازید؛ اگر یکی از آنان، در حق دیگری، ستم کند و تعدی ورزد، با آن دستهای که تعدی میورزد، بجنگید تا آنکه به سوی فرمان خدا بازگردد و حکم او را پذیرا شود. و چون بازگشت و پذیرای فرمان الهی گردید، درمیان ایشان با عدل و انصاف، صلح و سازش برقرار نمایید و عدالت ورزید؛ همانا حداوند، عادلان را دوست دارد».
ابوسعید خدری رضی الله عنه میگوید: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «تَكُونُ فِي أُمَّتِي فِرْقَتَانِ فَتَخْرُجُ مِنْ بَيْنِهِمَا مَارِقَةٌ يَلِي قَتْلَهُمْ أَوْلاهُمْ بِالْحَقِّ»[339]. یعنی: «امت من، دو دسته خواهند شد؛ در آن هنگام از میان آنان، گروهی خروج خواهد کرد که نزدیکترین آن دو دسته به حق، با این گروه خواهد جنگید».
در این حدیث، به دوران اختلاف علی و معاویه رضی الله عنهما و پدیدار شدن خوارج در آن زمان، اشاره شده است. چنانچه از الفاظ حدیث برمیآید هر دو دسته، یعنی هم دستهی علی رضی الله عنه و هم دستهی معاویه رضی الله عنه مسلمان بوده، با حق و حقیقت، پیوند دارند. این حدیث، یکی از نشانههای نبوت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم است و ردی بر پندار روافض میباشد که اهل شام (معاویه رضی الله عنه و یارانش) را تکفیر میکنند. همچنین از این حدیث، معلوم میشود که از میان دو دستهی مذکور، علی رضی الله عنه و یارانش، به حق و حقیقت، نزدیکتر بودند. چنانچه اهل سنت، همین عقیده را دارند. حسن بن علی رضی الله عنه ، پدرش را برحق میدانست و البته بر این باور بود که معاویه رضی الله عنه با وجود آنکه در اجتهادش، دچار اشتباه شده، سزاوار یک اجر میباشد و پدرش، مستحق دو پاداش. زیرا در حدیث آمده است: «إِذَا حَكَمَ الْحَاكِمُ فَاجْتَهَدَ ثُمَّ أَصَابَ فَلَهُ أَجْرَانِ، وَإِذَا حَكَمَ فَاجْتَهَدَ ثُمَّ أَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ»[340]. یعنی: «اگر حاکم، اجتهاد کند و حکمی صادر نماید که درست باشد، دو پاداش به او میرسد. و اگر اجتهاد کند و حکمی صادر نماید، ولی در آن، دچار اشتباه شود، یک پاداش مییابد».
ابوبکره رضی الله عنه میگوید: رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم در حال سخنرانی بود که در این اثنا حسن رضی الله عنه آمد؛ نبی اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «ابني هذا سيد ولعل الله أن يصلح به بين فئتين من الـمسلمين» یعنی: «این فرزندم، سید و آقاست؛ چهبسا خداوند، او را واسطهی صلح و سازش دو گروه از مسلمانان بگرداند»[341].
در این حدیث، رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم به مسلمان بودن اهل عراق (هواداران علی و حسن) و اهل شام (یاران معاویه)، گواهی داده و این، رد آشکاری بر پندار خوارج است که علی و معاویه و یارانشان را تکفیر میکنند. از اینرو سفیان بن عیینه میگوید: اینکه فرمود: دو گروه از مسلمانان، ما را به شگفت وامیدارد. بیهقی میگوید: این حدیث، از آن جهت که رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم همهی آنان را مسلمان نامید، شگفتآور و درخورِ توجه میباشد و این، خبری از سوی رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم بود که با کنارهگیری حسن رضی الله عنه از خلافت، پس از وفات پدرش و واگذاری زمام امور به معاویه رضی الله عنه ، بهوقوع پیوست[342].
در احادیثی که بیانش گذشت، رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم ، به یاران عراقی علی رضی الله عنه و طرفداران شامی معاویه رضی الله عنه اشاره کرده و آنان را مسلمان خوانده است. همچنین به پیوندشان با حق و حقیقت اشاره فرموده و دربارهی آنان گواهی داده است که به سبب جنگیدن با هم، کافر نشده و از ایمان و اسلام، جدا نگشتهاند؛ چنانچه آیهی 9 سورهی حجرات نیز، مؤید این مطلب است.
شهادت امیر مؤمنان، علی رضی الله عنه
جنگ نهروان، زخم کاری و عمیقی از کینه در قلوب خوارج ایجاد کرد که نه تنها با گذر ایام، بهبود نیافت، بلکه روز به روز، شدیدتر شد. از اینرو تعدادی از آنان، تصمیم گرفتند علی رضی الله عنه را ترور کنند و انتقام کشتههای خویش در نهروان را بگیرند. قاتل علی مرتضی رضی الله عنه ، یکی از خوارج به نام عبدالرحمن بن ملجم مرادی بود.
محمد بن حنفیه، داستان شهادت امیر مؤمنان را اینچنین بازگو میکند: بهخدا سوگند، شبی که علی رضی الله عنه ضربت خورد، من، در مسجد اعظم در حال نماز بودم؛ تعدادی زیادی، نزدیک منبر به نماز ایستاده و در حال قیام و رکوع و سجده بودند و از عبادت شبانگاهی، خسته نمیشدند تا اینکه علی رضی الله عنه برای نماز صبح، از خانهاش بیرون شد و میگفت: «ای مردم! نماز؛ نماز». محمد بن حنفیه در ادامه میافزاید: چشمم، به برق شمشیری افتاد و این صدا به گوشم رسید که: «ای علی! حکم از آنِ خداست؛ نه از تو و یارانت». آنگاه شمشیری دیدم؛ یک بار دیگر نیز فرود آمدن شمشیر را دیدم. در این اثنا صدای علی رضی الله عنه به گوشم رسید که میفرمود: «این مرد را بگیرید». مردم، از هر سو، راه را بر ابنملجم بستند تا اینکه او را گرفتند و نزد علی رضی الله عنه آوردند. من نیز همراه مردم، به آنجا رفتم. علی رضی الله عنه میفرمود: «(به حکم خدا) انسان، در قصاص انسان، کشته میشود؛ لذا اگر مُردم، او را به قصاص من، بکشید و اگر زنده ماندم، خودم دربارهاش تصمیم خواهم گرفت»[343].
مردم که برای علی رضی الله عنه نگران بودند، نزد حسن رضی الله عنه رفتند و ابنملجم، دستبسته آنجا بود؛ در این اثنا امکلثوم دختر علی رضی الله عنهما در حالی که میگریست، خطاب به ابنملجم فرمود: «ای دشمن خدا! پدرم، هیچ مشکلی ندارد و خداوند، تو را رسوا میکند». ابنملجم گفت: «پس چرا میگریی؟ بهخدا سوگند، شمشیرم را به هزار درهم خریدم و با هزار درهم، زهرآگین نمودم؛ اگر این ضربه، بر تمام مردم شهر تقسیم شود، هیچیک از آنان، زنده نخواهد ماند»[344].
روزی که علی رضی الله عنه ضربت خورد، اطبا و پزشکان را جمع کردند؛ اثیر بن عمر سکونی که طبیب ماهر و سرآمدی بود و پیشتر، در دربار خسرو (شاه ایران)، طبابت میکرد، ریه (جگر سفید) گوسفندی را که همان دم کشته بودند، گرفت و رگی از آن بیرون کشید و آنگاه آن را وارد زخمی کرد که در سرِ علی رضی الله عنه ایجاد شده بود و در آن، دمید و چون آن را درآورد، متوجه شد که سفیدی مغز، به آن چسبیده و بدینسان معلوم شد که جراحت علی رضی الله عنه ، عمیق و کاری است. اثیر بن عمر گفت: «ای امیر مؤمنان! وصیت کن که از این جراحت، جان سالم بِدَر نمیبری»[345].
جندب بن عبدالله، نزد علی رضی الله عنه رفت و گفت: «ای امیر مؤمنان! اگر تو را از دست بدهیم ـ و اصلاً چنین مباد ـ آیا با حسن، بیعت کنیم؟» علی رضی الله عنه فرمود: «نه شما را بدین کار دستور میدهم و نه از آن باز میدارم. شما خود، بهتر میدانید»[346]. از اینروایت معلوم میشود که علی رضی الله عنه ، این حق را برای امت قایل بود که خودشان، حاکم خویش را انتخاب نمایند.
وصیت علی به حسن و حسین رضی الله عنه
امیر مؤمنان، حسن و حسین را به حضور خواست و فرمود: «شما را وصیت میکنم که تقوای الهی پیشه سازید و در طلب دنیا نباشید؛ هرچند دنیا در طلب شما باشد. بهخاطر از دست دادن چیزی بیقراری نکنید؛ سخن حق بگویید؛ به یتیمان مهر و شفقت بورزید و ستمدیدگان را یاری دهید؛ برای آخرت خویش تلاش نمایید؛ دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید؛ به احکام و آموزههای قرآن، عمل کنید و در راه خدا، از هیچ سرزنشی نهراسید». آنگاه به محمد بن حنفیه نگاه کرد و فرمود: «آیا وصیتی را که به برادرانت، کردم، بهخاطر سپردی؟» پاسخ داد: «آری». سپس علی مرتضی رضی الله عنه خطاب به محمد بن حنفیه فرمود: «همان وصیتی را به تو میکنم که به برادرانت، کردم؛ و به تو سفارش میکنم که احترام برادرانت را نگه داری؛ زیرا آنان، حق بزرگی بر گردنت دارند. بنابراین گوش به حرفشان باش و هر کاری که میکنی، با صلاح و مشورت آنان، بکن». سپس به حسن و حسین فرمود: «به شما نسبت به او (محمد بن حنفیه) سفارش میکنم؛ او، برادرِ پدری شماست. شما خود، میدانید که من، او را خیلی دوست دارم». و خطاب به حسن رضی الله عنه ادامه داد: «به تو سفارش میکنم که تقوای الهی، پیشه سازی، نماز را سر وقتش، به جای آوری، زکات مالت را در جایش بپردازی و در وضو گرفتن، دقت کنی و خوب، وضو بگیری؛ چراکه هیچ نمازی بدون وضو و طهارت درست نیست و نماز کسی که زکات مالش را نپردازد، قبول نمیشود. تو را وصیت میکنم که از بدیهای دیگران، بگذری، خشمت را فرو گیری، پیوند خویشاوندی را حفظ کنی، در برابر جهل، شکیبایی ورزی، علم دین بیاموزی، استوار و ثابتقدم باشی، به قرآن (و احکامش) پایبندی نمایی، به همسایگان نیکی کنی، از امر به معروف و نهی از منکر غافل نشوی و از بدیها و گناهان، بپرهیزی»[347].
هنگامی که لحظات وداع نزدیک شد، در وصیتش فرمود: ﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾؛ این، وصیت علی بن ابیطالب است که گواهی میدهد هیچ خدای برحقی، جز الله وجود ندارد، یکتا و یگانه و بدون شریک است. و محمد( صل الله علیه و آله و سلم ) بنده و فرستادهی خداوند است که او را با هدایت و دین راستین فرستاده تا آن را بر تمام ادیان غالب گرداند؛ هرچند که برای مشرکان ناخوشایند باشد». آنگاه این آیه را تلاوت کرد:
﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ١٦٣﴾ [الأنعام: 162-163].
«بگو: نماز و عبادت و زیستن و مردن من، از آن خداست که پروردگار جهانیان میباشد (و) هیچ شریکی ندارد؛ و به همین دستور داده شدهام. و من، نخستین مسلمانم».
و در ادامه افزود: «ای حسن! تو و تمام فرزندان و خانوادهام را وصیت میکنم که تقوای الهی پیشه نمایید و همواره بر اسلام، ثابتقدم باشید تا اگر مرگتان بناگاه فرا رسد، مسلمان بمیرید.. به دین خدا چنگ بزنید و پراکنده نشوید. من، از رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: (داشتن روابط نیک و محبتآمیز با یکدیگر، از نماز و روزهی فراوان، بهتر است). رعایت حال اقوام و خویشاوندان را بکنید و با آنان، رابطه داشته باشید تا خدای متعال، حسابتان را آسان بگیرد؛ از خدا، دربارهی یتیمان بترسید؛ نگذارید که گرسنگی بکشند و در حضور شما، تباه شوند. از خدای متعال دربارهی همسایگان، بترسید؛ چراکه رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم آنقدر دربارهی همسایگان، سفارش نمود که ما، گمان کردیم آنان را میراثبر یکدیگر قرار خواهد داد. از خداوند، دربارهی قرآن بترسید و بکوشید که از دیگران در زمینهی عمل به قرآن، جلوتر باشید. از خدا دربارهی نماز بترسید؛ زیرا نماز، ستون دین شماست. از خدا دربارهی حج خانهاش بترسید؛ مبادا از آن غافل شوید. از خداوند دربارهی جهاد با جان و مال بترسید و بهخاطر خدا، زکات اموالتان را بپردازید که این کار، خشم پروردگارتان را دور میکند. از خدا دربارهی اصحاب پیامبرتان بترسید؛ زیرا خداوند، سفارش آنان را کرده است. بهخاطر خدا به فقیران و بینوایان رسیدگی نمایید و آنان را در آنچه دارید، سهیم بدانید. از خداوند، دربارهی غلامان خویش بترسید. تأکید میکنم که به نمازِ سرِ وقت، توجه کنید و در راه خدا، بیم هیچ سرزنشی را نداشته باشید که خداوند، برای شما، کافی و بسنده است. همانطور که خداوند، دستور داده، سخن نیک و شایسته بگویید. امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که خداوند، بدترینها را بر شما مسلط میگرداند و آنگاه دعا میکنید و دعایتان، پذیرفته نمیشود. یا یکدیگر ارتباط داشته باشید و به هم، بذل و بخشش نمایید. شما را از تفرقه و قطع رابطه با یکدیگر، برحذر میدارم». سپس این آیه را تلاوت کرد:
﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ﴾ [المائدة: 2].
«در راه نیکی و پرهیزگاری، همدیگر را یاری رسانید و در راه تجاوز و ستم، با یکدیگر همکاری نکنید و تقوای الهی پیشه نمایید و بدانید که عقوبت و مجازات الهی، سخت و سنگین است».
آنگاه سخنی جز «لااله الا الله» نگفت تا آنکه چشم از جهان فرو بست[348].
در روایتی آمده است که علی رضی الله عنه فرمود: «... ای فرزندانم! به شما سفارش میکنم که در نهان و آشکار، از خدا بترسید؛ در خوشی و ناخوشی، سخن حق بگویید؛ در ناز و نعمت، و در تنگناها و سختیهای زندگی، از خدا خشنود باشید؛ در فقر و توانگری، قناعت پیشه کنید؛ نسبت به دوست و دشمن، عدالت را رعایت نمایید؛ در نشاط و کسالت، کوشا و اهل عمل باشید. ای فرزندانم! آنچه که ما، آن را بد میپنداریم و بهشت را به دنبال دارد، بد نیست و آنچه که ما، خوب میپنداریم و عاقبتش، جهنم است، هیچ خوب نیست؛ هر نعمتی جز بهشت، کوچک و ناچیز است و هر سختی و بلایی جز جهنم، عافیت و سلامتی. ای فرزندانم! کسی که به عیوب خویش پی ببرد، دیگر به عیوب دیگران نمیپردازد و کسی که به قسمت الهی، راضی باشد، بهخاطر چیزی که از دست بدهد، غم نمیخورد؛ کسی که شمشیر بغاوت بکشد، خودش با آن کشته میشود و کسی که برای دیگران، چاه بِکند، عاقبت، خودش در آن میافتد؛کسی که درصدد ریختن آبروی دیگران باشد، سرانجام رسوا میگردد و آبروی خودش میرود؛ کسی که اشتباهات خودش را از یاد ببرد، اشتباهات دیگران را بزرگ میپندارد؛ آدمِ خودرأی، گمراه میشود و کسی که تمام تکیه و اعتمادش بر عقلش باشد، دچار لغزش و اشتباه میگردد؛ کسی که تکبر ورزد، زبون و ذلیل میشود؛ کسی که با فرومایگان، همنشینی نماید، خوار و حقیر میگردد و کسی که به محلهای سؤالبرانگیز وارد شود و یا اقدامات سؤالبرانگیزی نماید، مورد اتهام قرار میگیرد؛ کسی که با علما، همنشینی کند، حرمت و احترام مییابد؛ کسی که شوخی نماید، سبک و ناچیز میشود؛ هر کسی با چیزی شناخته میشود که زیاد، بدان میپردازد؛ آدم زیادهگوی، زیاد، اشتباه میکند و کسی که اشتباهاتش، زیاد شود، شرمش، کاهش مییابد و کسی که شرمش، کم شود، از تقوایش کاسته میگردد. و کسی که تقوایش کاهش یابد، قلبش، میمیرد و کسی که قلبش، بمیرد، وارد جهنم میشود. ای فرزندانم! ادب، بهترین میراث است و اخلاق خوش، بهترین همنشین. ای فرزندانم! عافیت، ده قسمت دارد که نُه قسمتش در سکوت است مگر آنکه یاد خدا بر زبان، جاری شود، و یک قسمت باقیمانده، در پرهیز از همنشینی با سبکسران میباشد. ای فرزندانم! زیور فقر، صبر و شکیبایی است و زیور توانگری، شکر و سپاسگزاری. ای فرزندانم! هیچ شرافتی والاتر از اسلام نیست و هیچ کرامتی بزرگتر از تقوا نمیباشد. هیچ دژ و پناهگاهی، محکمتر از پرهیزگاری و پارسایی، وجود ندارد و بهترین شفاعتگر، توبه است؛ هیچ لباسی، زیباتر از عافیت نیست. حرص و آز، کلید رنج و اندوه میباشد؛ تدبیر و چارهاندیشی قبل از انجام هر کاری، انسان را از ندامت و پشیمانی، حفظ میکند؛ بدترین باری که انسان، با خود به آخرت میبرد، دشمنی با بندگان خداست؛ خوشا بهحال کسی که در علم و عمل، حب و بغض، مؤاخذه و بخشش، سخن گفتن و سکوت کردن و نیز در گفتار و کردارش، اخلاص میورزد و قصدی جز رضای الله عزوجل ندارد».
نهی امیرالمؤمنین از مثله کردن قاتلش
امیر مؤمنان علی رضی الله عنه فرمود: «این مرد را زندانی کنید؛ اگر مُردم، او را بکشید و اگر زنده ماندم، جراحتها، قصاص دارد»[349]. در روایتی آمده است که فرمود: «به او آب و غذا بدهید و تا اسیر شماست، با او رفتار خوبی داشته باشید؛ اگر بهبود یافتم، خودم، ولی دم خویش هستم؛ اگر بخواهم او را خواهم بخشید و اگر خواسته باشم، قصاص خواهم کرد»[350].
علی رضی الله عنه ، حسن رضی الله عنه و سایر فرزندانش را از مثلهکردن قاتلش، نهی نمود و فرمود: «ای فرزندان عبدالمطلب! مبادا بانگ برآورید: امیر مؤمنان کشته شد، امیر مؤمنان کشته شد و غرق کشتن مسلمانان شوید؛ ای حسن! او را آنگونه قصاص نما که مرا کشت و او را مثله مکن؛ زیرا من، از رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: (از مثله کردن بپرهیزید، حتی از مثله کردن سگِ هار و درنده)»[351].
روایات زیادی در زمینهی وصیت امیر مؤمنان دربارهی قاتلش روایت شده که برخی، ضعیف، و برخی دیگر، صحیح است. در روایتی آمده که علی رضی الله عنه ، دستور داد پس از آنکه قاتلش را کشتند، او را بسوزانند. سند این روایت، ضعیف و غیر قابل قبول است. روایات صحیح، بیانگر این است که علی رضی الله عنه ، فقط به قصاص کردن قاتلش دستور داد و خانواده و یارانش را از اِعمال هر گونه مجازات دیگری دربارهی ابنملجم، نهی نمود؛ البته امیر مؤمنان علی رضی الله عنه ، از بابت قصاص، دستور قتل ابنملجم را صادر کرد، نه آنکه او را مرتد و از دینبرگشته، قلمداد نماید؛ چنانچه فرمود: «او را نکشید؛ اگر خوب شدم، او را در ازای جراحتهایم، قصاص میکنم و اگر مُردم، او را بکشید»[352].
در روایتی آمده است: پس از آنکه علی رضی الله عنه ، درگذشت، ابنملجم، به حسن رضی الله عنه گفت: «آیا ممکن است پیشنهادم را بپذیری؛ بهخدا سوگند، من، هر پیمانی که با خدا بستهام، بدان عمل نمودهام. من، کنار کعبه سوگند یاد کردم که علی و معاویه را خواهم کشت، اگر چه در این راه کشته شوم. اینک اگر میخواهی مرا رها کن تا بروم و معاویه را بکشم؛ خدا را گواه میگیرم که اگر نتوانستم او را بکشم و یا او را کشتم و زنده ماندم، باز میگردم و خود را تسلیم میکنم». حسن رضی الله عنه فرمود: «نه، بهخدا سوگند» و آنگاه او را کشت. مردم، جنازهاش را بردند و سوزاندند.. گفتنی است: این روایت، منقطع میباشد[353].
آنچه از روایات صحیح برمیآید و شایستهی حسن و حسین و سایر اهل بیت میباشد، این است که آنان، با ابنملجم مطابق وصیت امیر مؤمنان، رفتار کردند. بدینسان رهنمود اخلاقی اسلام، نمایان میگردد که از مثله کردن نهی نموده و قصاص را مشروع قرار داده است. روایت بیاساسی بدین مضمون نقل شده که: پس از خاکسپاری علی رضی الله عنه ، بلافاصله ابنملجم را آوردند و مردم، جمع شدند؛ و آنگاه ابنملجم را در حصیر پیچیدند و خواستند آتش بزنند که محمد بن حنفیه، حسین و عبدالله بن جعفر بن ابیطالب آمدند و گفتند: بگذارید ما، حساب این مرد را برسیم. و سپس عبدالله بن جعفر، دستها و پاهای ابنملجم را بُرید، اما ابنملجم، هیچ سر و صدایی نکرد؛ عبدالله، در چشمان ابنملجم میله کشید، ولی او بیتابی نکرد و گفت: تو، در چشمان عمویت میله میکشی و شروع به خواندن سورهی علق نمود و آن را تا آخِرش، خواند، در حالی که خون، از چشمانش سرازیر بود. عبدالله، دستور داد زبانش را از حلقومش بیرون بکشند؛ آنجا بود که ابنملجم، آه و فغان سر داد. علتش را از او پرسیدند؛ گفت: این، از بیتابی نیست؛ بلکه من، دوست ندارم زبانم را بکشند و من، لحظهای بدون ذکر خدا، زنده بمانم. بدین ترتیب زبانش را بریدند و او را آتش زدند. وی، دارای چهرهای گندمگون و زیبا بود و دندانهایش با هم فاصله داشت و موهایش، به نرمهی گوشش میرسید و در پیشانیاش، اثر سجده، نمایان بود[354].
ابنملجم، از دیدگاه روافض، نگونبختترین مخلوق در آخرت است، و ما اهل سنت، ضمن آنکه او را سزاوار آتش جهنم میدانیم، بر این باوریم که جنایتش، مانند سایر گناهانی است که امید عفو و بخشش، برایش وجود دارد؛ حکم ابنملجم، همانند حکم قاتل عثمان، قاتل زبیر، قاتل طلحه، قاتل سعید بن جبیر، قاتل عمار، قاتل خارجه و قاتل حسین است؛ از اینرو ما از همهی این قاتلان بیزاریم و کارشان را به خداوند عزوجل واگذار میکنیم[355].
سخنرانی حسن رضی الله عنه پس از شهادت پدرش
عمرو بن حبیش میگوید: حسن بن علی رضی الله عنه پس از شهادت پدرش برای ما سخنرانی کرد و گفت: «دیروز، مردی، شما را ترک گفت که نه پیشینیان، در علم و دانش از او پیشی گرفتند و نه آیندگان به علم و دانش او خواهند رسید. چه بسا رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم علی رضی الله عنه را برای جهاد، اعزام میکرد و برای او، لوای جنگ را میبست و علی رضی الله عنه در حالی از جهاد باز میگشت که فتح و پیروزی، نصیبش شده بود. علی رضی الله عنه هیچ درهم و دیناری از خود برجای نگذاشت مگر هفتصد درهم که آن را به منظور یک خدمتگزار برای خانواده اش نگه داشته بود»[356].
واکنش معاویه رضی الله عنه نسبت به خبر شهادت علی رضی الله عنه
زمانی که خبر شهادت علی مرتضی رضی الله عنه ، به معاویه رضی الله عنه رسید، شروع به گریستن نمود. همسرش به او گفت: «تو با علی جنگیدی و اینک بهخاطر او میگریی؟!» فرمود: «وای بر تو! تو چه میدانی که مردم، چه فضیلت و فقه و دانشی را از دست دادهاند».
هر مشکلی که برای معاویه رضی الله عنه پیش میآمد، آن را در قالب نامهای با علی رضی الله عنه درمیان مینهاد. زمانی که خبر شهادت علی رضی الله عنه به معاویه رضی الله عنه رسید، فرمود: «با مرگ پسر ابوطالب، فقه و دانش، از میان ما رفت». برادرش عتبه به او گفت: «مبادا مردم شام، این سخن را از تو بشنوند». فرمود: «از جلوی چشمانم برو»[357].
خوبست شخصیت علی رضی الله عنه را از زبان ضرار صدائی بشناسیم؛ معاویه رضی الله عنه در دوران حکومتش، از ضرار صدائی درخواست کرد که اوصاف علی رضی الله عنه را برایش بیان نماید. ضرار گفت: «ای امیر مؤمنان! مرا معاف کن». اما معاویه رضی الله عنه پافشاری کرد تا اینکه ضرار گفت: باشد؛ حال که اصرار میکنید، میگویم. بهخدا سوگند که علی رضی الله عنه ، دورنگر و نیرومند بود؛ سخنان راست و درست، میگفت و به عدل و عدالت، حکم مینمود؛ علم و دانش، از وجودش تراوش میکرد و از او، حکمت و فرزانگی میبارید؛ او از دنیا و دلبستگیهای دنیوی، هراسان و گریزان بود و با شب و تاریکیهای شب (و عبادتهای شبانگاهی)، انس میگرفت. بسیار میگریست و پیوسته در تفکر و اندیشه بود؛ به لباسی ساده و غذایی نه چندان مرغوب، بسنده میکرد و درمیان ما، همانند یکی از ما بود؛ هرگاه از او چیزی میپرسیدیم، پاسخمان را میداد و چون از او پیرامون موضوعی سؤال میکردیم، ما را از آن موضوع، باخبر میساخت؛ بهخدا سوگند که هرچند رابطهی تنگاتنگ و نزدیکی با هم داشتیم، اما هیبتش، ما را میگرفت و خیلی کم، در حضورش سخن میگفتیم؛ اهل دین را گرامی میداشت و بینوایان را به خود نزدیک میکرد و به آنان مهر میورزید؛ هیچ توانمندی، فکر این را هم نمیکرد که در راستای هدفی باطل و ناروا، به علی رضی الله عنه چشم بدوزد و هیچ ناتوانی از عدل و داد او، ناامید نمیشد؛ یکبار که تاریکی شب، همه جا را گرفته بود و ستارهای در آسمان دیده نمیشد، علی رضی الله عنه را دیدم که ریشش را گرفته، در محراب عبادت، همچون آدمِ مارگزیدهای به خود میپیچید و گریهای همانند گریهی غمزدگان، سر میداد و میگفت: «ای دنیا! به من، روی کردهای و خودت را برایم آراستهای؛ هی! هی! از من دور شو و کسی جز مرا فریب بده؛ من، تو را سهطلاقه کرده و از تو جدا شدهام و هیچ رجوعی، در کار نیست؛ چراکه عمرت، کوتاه است و هیچ شرافت و ارزشی نداری. آه و افسوس که سفر طولانی و وحشتناکی در پیش است و زاد و توشهی اندکی دارم». معاویه رضی الله عنه گریست و فرمود: «خداوند متعال، ابوالحسن را بیامرزد؛ بهخدا سوگند که او، همینگونه بود. ای ضرار! از بابت شهادت علی رضی الله عنه چقدر، اندوهگینی؟» پاسخ داد: «بهاندزهی مادر غمگینی که فرزندش را در دامانش، ذبح کردهاند»[358].
عمر بن عبدالعزیز رحمه الله میگوید: رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم را در خواب دیدم و ابوبکر و عمر رضی الله عنهما کنارش نشسته بودند؛ سلام کردم و نشستم. در این اثنا علی و معاویه رضی الله عنهما را آوردند و وارد خانهای کردند و در را بستند. دیری نپایید که علی رضی الله عنه ، بیرون آمد و میگفت: سوگند به پروردگار کعبه که به نفع من، قضاوت شد.. پشت سر، معاویه رضی الله عنه ، بیرون آمد و میگفت: سوگند به پروردگار کعبه که مورد بخشش قرار گرفتم[359].
ابنعساکر از ابوزرعهی رازی روایت کرده که شخصی، به او گفت: «من، بغض معاویه را در دل دارم». پرسید: چرا؟ پاسخ داد: «زیرا با علی رضی الله عنه جنگید». ابوزرعه به او فرمود: «وای بر تو! پروردگار معاویه، مهربان است و کسی که با معاویه رضی الله عنه ، طرف میباشد، خیلی بزرگوار؛ پس چرا تو، خودت را درمیان آن دو، وارد میکنی؟»[360].
[1]- نسب قریش (1/23)؛ بخاری (5/93).
[2]- لطائف المعارف، ص114
[3]- ابنهشام (4/323)
[4]- القواصم من العواصم، ص38
[5]- بخاری، کتاب المغازی، شمارهی4452
[6]- بخاری، کتاب فضائل الصحابة، شمارهی3668
[7]- إستخلاف أبیبکر الصدیق، نوشتهی جمال عبدالهادی، ص160
[8]- دلائل النبوة از بیهقی (7/218).
[9]- أبوبکر رجل الدولة، نوشتهی مجدی حمدی، ص25.
[10]- إستخلاف أبیبکر الصدیق، ص160.
[11]- بخاری، کتاب الجنائز، شمارهی1241.
[12]- التاریخ الإسلامی (9/21)
[13]- عصر الخلافة الراشدة از عمری، ص40
[14]- مرجع سابق، همان صفحه
[15]- در متن، چنین آمده است: «أنا جذیلها المحکك و عذیقها الـمرجب»؛ جذیل و عذیق، به چوب ضخیمی گفته میشود که درمیانهی پشت شتر نصب میکنند تا بر آن تکیه دهند و مرجب، کنایه از برجستگی و سرآمد بودن، دارد.[مترجم]
[16]- بخاری، کتاب الحدود، شمارهی6830
[17]- مسند أحمد (1/5)؛ الخلافة و الخلفاء از بهنساوی، ص50.
[18]- المستدرک (3/66)؛ حاکم رحمه الله این روایت را صحیح دانسته و ذهبی رحمه الله نیز در صحت روایت با او موافق است.
[19]- الأنصار في العصر الراشدی، ص108.
[20]- مرجع سابق، ص 109.
[21]- مرجع سابق، همان صفحه.
[22]- نمونهای از این تلاش نابجا را میتوانید در کتاب حیاة الإمام الحسن، نوشتهی باقر شریف قرشی، (1/123 تا 139) ببینید.
[23]- عقیدة اهل السنة في الصحابة (2/550)
[24]- أباطیل یجب أن تمحی من التاریخ از ابراهیم شعوط، ص101؛ تاریخ طبری (3/207).
[25]- نگا: تاریخ بغداد (10/230).
[26]- الإبانة عن أصول الدیانة، ص66.
[27]- کتاب الإرشاد، ص361.
[28]- الإنصاف فیما یجب إعتقاده ولا یجوز الجهل به، ص65.
[29]- عقیدة أهل السنة والجماعة في الصحابة (2/550).
[30]- الخلافة و الخلفاء الراشدون، ص163.
[31]- الخلافة و الخلفاء الراشدون، ص66
[32]- دراسات في عهد النبوة والخلافة الراشدة، ص256
[33]- التاریخ الإسلامی (9/28)
[34]- البدایة والنهایة (6/305)
[35]- سنن أبیداود، شمارهی3462؛ آلبانی این حدیث را صحیح دانسته است.
[36]- عینه، نوعی معاملهی ربوی است و منظور از گرفتن دم گاوها، چسبیدن به دنیا و کارهای دنیوی میباشد.
[37]- صحیح ابنماجة، از آلبانی (2/370)، شمارهی4019
[38]- نام مکانی است.
[39]- المرتضی نوشتهی ندوی، ص97
[40]- البدایة والنهایة (6/314و315)
[41]- نگاه کنید به: المرتضی، نوشتهی ندوی، ص97
[42]- فضائل الصحابة (1/83)؛ سند آن، ضعیف است.
[43]- نگا: مسند احمد (1/106، 110، 127).
[44]- نگا: منهاج السنة (3/162).
[45]- تاریخ طبری (4/64)؛ الشیعة و أهل البیت، ص71
[46]- الطبقات (3/20).
[47]- همان.
[48]- نگاه کنید به: کتاب الإرشاد، ص 428؛ روایات صحیح، بیانگر این است که علی رضی الله عنه یک روز پس از وفات رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم (روز سهشنبه 13 ربیعالاول) با ابوبکر رضی الله عنه بیعت نموده است. (مترجم)
[49]- الشیعة وأهل البیت، ص72.
[50]- همان.
[51]- المرتضی از ندوی، ص98.
[52]- خلافة علی بن ابیطالب و ترتیب و تهذیب البدایة والنهایة از سلمی، ص22.
[53]- نگاه کنید به: المرتضی از ندوی، ص98
[54]- نگا: تاریخ یعقوبی (2/228).
[55]- البدایة والنهایة (6/308)
[56]- الکامل از ابناثیر (2/226)
[57]- الشوری بین الإصالة والمعاصرة از عزالدین تمیمی، ص82و83
[58]- ملامح الشوری في الدعوة الإسلامیة، ص257
[59]- الشوری بین الإصالة والمعاصرة، ص83.
[60]- تاریخ طبری (4/45).
[61]- تاریخ طبری (4/46).
[62]- تاریخ طبری (4/46).
[63]- آبل، منطقهای در جنوب اردن است.
[64]- تاریخ طبری (4/47).
[65]- همان مرجع.
[66]- مرجع سابق؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص101.
[67]- قصة بعث أبیبکر جیش أسامة، ص14.
[68]- الکامل (2/227).
[69]- سورهی اعراف، آیهی56
[70]- شرح، آیهی5
[71]- مسلم (4/2295)
[72]- قصة بعث أبیبکر جیش أسامة، ص24
[73]- قصة بعث أبیبکر جیش أسامة، ص29.
[74]- البدایة والنهایة (5/213و214).
[75]- تاریخ طبری (4/45).
[76]- قصة بعث أبیبکر جیش أسامة، ص39.
[77]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص100.
[78]- مرجع سابق، ص44.
[79]- فتح الباری (8/146).
[80]- قصة بعث أبیبکر جیش أسامة، ص46.
[81]- مرجع سابق، ص52.
[82]- قصة بعث أبیبکر جیش أسامة، ص66.
[83]- مرجع سابق، ص70
[84]- تاریخ الدعوة إلی الإسلام، ص269.
[85]- الصدیق، نوشتهی هیکل پاشا، ص107.
[86]- تاریخ الدعوة إلی الإسلام، ص270
[87]- عبقریة الصدیق، ص95
[88]- حرکة الردة، نوشتهی دکتر علی عتوم، ص168
[89]- الشوری بین الإصالة والمعاصرة، ص86
[90]- المرتضی، نوشتهی ندوی، ص70؛ مشکاة المصابیح6034.
[91]- الشوری بین الإصالة و المعاصرة، ص87.
[92]- تاریخ الدعوة الی الاسلام، ص336
[93]- المرتضی،ص11؛ کنزالعمال (7/105)؛ الإصابة 01/133).
[94]- المرتضی، ص11؛ الإصابة (1/106).
[95]- الخراج از ابویوسف رحمه الله ، ص24؛ المرتضی، ص118.
[96]- تاریخ دمشق الکبیر (6/14).
[97]- مصنف ابن ابیشیبه (14/567)، با سند صحیح.
[98]- عقائد الثلاثة والسبعین فرقة از ابومحمد یمنی (10/140).
[99]- دلائل الإمامة، ص26.
[100]- المیزان (1/279)؛ تهذیب التهذیب (2/47).
[101]- حقبة من التاریخ، ص224.
[102]- مختصر التحفه الإثنی عشریة، ص252.
[103]- مستدرک حاکم (3/142) با سند حسن، مجمع الزوائد هیثمی (3/173).
[104]- نگا: زواج عمر بن الخطاب من امکلثوم بنت علی بن ابیطالب حقیقة و لیس افتراء.
[105]- این کتاب، توسط، دوست گرامی بنده، آقای عبدالله ریگی احمدی به فارسی ترجمه شده است (مترجم).
[106]- الإستیعاب، ص1102.
[107]- علی بن ابیطالب مستشار أمین للخلفاء الراشدین، ص99.
[108]- همان.
[109]- فقه السیرة النبویة از بوطی، ص529.
[110]- المختصر من کتاب الموافقة، ص140.
[111]- المصنف از ابن ابیشیبه (12/29).
[112]- صحیح بخاری، شمارهی 3677.
[113]- تاریخ الخلافة الراشدة، محمد کنعان، ص383.
[114]- تاریخ یعقوبی (2/213)؛ الشیعة وأهل البیت، ص133.
[115]- الفصول المهمة ص143؛ الشیعة وأهل البیت، ص133.
[116]- الشیعة وأهل البیت، ص133.
[117]- الشیعة و أهل البیت، ص134.
[118]- الشیعة و أهل البیت، ص135.
[119]- إذهبوا ... نوشتهی عبدالعزیز زبیری، ص230.
[120]- النهی عن سب الأصحاب وما فیه من الإثم والعقاب، از محمد عبدالواحد مقدسی، ص57.
[121]- المناقب النضرة في المناقب العشرة، ص490.
[122]- أضواء البیان في تاریخ القرآن، نوشتهی صابر ابوسلیمان، ص79.
[123]- تیسیرالکریم المنان في سیرة عثمان، نوشتهی صلابی، ص274.
[124]- الخلیفة الفاروق عمر بن خطاب، نوشتهی عانی، ص161.
[125]- أولیات الفاروق. نوشتهی قرشی، ص122.
[126]- أولیات الفاروق. نوشتهی قرشی، ص124.
[127]- عشرهی مبشره، ده تن از یاران رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم هستند که آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم با ذکر نام آنها، به بهشتی بودن آنان گواهی داده است. (مترجم).
[128]- البدایة والنهایة (7/142).
[129]- الخلفاء الراشدون، نوشتهی خالدی، ص98.
[130]- الخلافة والخلفاء الراشدون، نوشتهی بهنساوی، ص213.
[131]- أشهر مشاهیر الإسلام في الحرب و السیاسة، ص648.
[132]- طبقات ابن سعد (3/364).
[133]- طبقات ابن سعد (3/364).
[134]- صحیح مسلم (3/1480).
[135]- تاریخ طبری (5/226).
[136]- مرویات أبیمخنف في تاریخ الطبری، دکتر یحیی، ص175.
[137]- طبقات ابن سعد (3/342).
[138]- مرویات ابیمخنف في تاریخ الطبری، ص176.
[139]- نگا: تاریخ طبری (5/325).
[140]- نگا: تاریخ طبری (5/225).
[141]- همان.
[142]- المدینة النبویة فجرالإسلام و العصر الراشدی (2/97).
[143]- همان.
[144]- نظام الحکم في الشریعة و التاریخ، نوشتهی قاسمی (1/277،258).
[145]- أولیات الفاروق، ص 127.
[146]- عثمان بن عفّان، صادق عرجون، 62 – 63.
[147]- صحیح بخاری، کتاب فضائل أصحاب النبی (حدیث : 3700).
[148]- الخلفاء الراشدون، الخالدی، 156 – 107.
[149]- صحیح البخاری، کتاب الأحکام (حدیث : 7207).
[150]- شهید الدار، ص 37.
[151]- صحیح البخاری، کتاب الأحکام (حدیث : 7207).
[152]- التمهید و البیان، ص 26.
[153]- عثمان بن عفّان، صادق عرجون، 70 – 71.
[154]- سِیَر أعلام النُبَلاء (1/86).
[155]- دراسات في عهد النبوة والخلافة الراشدة، ص278.
[156]- مقصود شیعیان صفوی (رافضیان) و امثاله میباشد. (مصحح)
[157]- الذریعة إلی تصانیف الشیعة (14/246).
[158]- الطبقات الکبری (3/63 – 67).
[159]- الطبقات الکبری (3/340).
[160]- أنساب الأشراف (18 - 19).
[161]- أنساب الأشراف (18 - 19).
[162]- أنساب الأشراف (18 - 19).
[163]- أنساب الأشراف (5/6).
[164]- أثر التشیع علی الروایات التاریخیة، عبدالعزیز نور، 321.
[165]- شرح نهج البلاغة (9/49، 50 و 58).
[166]- شرح نهج البلاغة (9/15).
[167]- مقصود روایت های شیعیان و رافضیان میباشد. (مصحح)
[168]- اثر التشیع علی الروایات التاریخیه، 322.
[169]- سنن الترمذی (3761).
[170]- صحیح البخاری، کتاب مَناقب الأنصار (حدیث : 3780).
[171]- الطبقات الکبری (3/127).
[172]- مرویّات أبی مِخنف في تاریخ الطبری، ص 177 – 178.
[173]- الخلفاء الراشدون، أمین القضاة، 78 – 79.
[174]- البدایة والنهایة (7/152).
[175]- الإبانة عن أصول الدیاتة، ص 68.
[176]- عقیدة السَلَف وأصحاب الحدیث ضمن الرسائل النبویّة (1/139).
[177]- الخلافة والخلفاء الراشدون، ص 222.
[178]- عثمان بن عفان، صادق عرجون، ص199-200.
[179]- ریاض النفوس (1/8)؛ الجهاد والقتال، اثر هیکل (1/556).
[180]- لیبیا من الفتح العربی حتی انتقال الخلافة الفاطمیة، اثر دکتر صالح مصطفی، ص41؛ الشرف و التسامی بحرکة الفتح الإسلامی، دکتر صلابی (همین مؤلف)، ص19.
[181]- دراسات في عهد النبوة والخلافة الراشدة، ص401.
[182]- دراسات في عهد النبوة والخلافة الراشدة، ص402.
[183]- السنة، الخَلّال (1/325).
[184]- العقیدة في أهل البیت بین الإفراط والتفریط، ص 227.
[185]- تاریخ دمشق؛ ترجمة عثمان، ص 328. تاریخ خلیفه، ص 169.
[186]- فتنۀ مقتل عثمان (1/129).
[187]- فتنۀ مقتل عثمان (1/129).
[188]- فتنۀ مقتل عثمان (1/129).
[189]- تاریخ الطبری (5/379).
[190]- فتنه مقتل عثمان (1/132). البدایة والنهایة (7/191).
[191]- تاریخ الطبری (5/359).
[192]- تاریخ الطبری (5/359).
[193]- عثمان بن عفان الخلیفة الشاکر الصابر، ص227.
[194]- تحقیق مواقف الصحابة (1/344).
[195]- تحقیق مواقف الصحابة (1/335).
[196]- البدایة والنهایة (7/175).
[197]- تحقیق مواقف الصحابة (1/335).
[198]- عثمان بن عفان الخلیفة الشاکر الصابر، ص228.
[199]- ر.ک: خلافة علی بن ابیطالب، عبدالحمید علی، ص85.
[200]- ر.ک: فتنة مقتل عثمان (1/1679؛ نگا: المسند (1/396)، احمد شاکر.
[201]- تاریخ المدینة (4/1208) ابنشبه.
[202]- نگا: طبقات ابنسعد (8/128).
[203]- تاریخ خلیفه، ص174.
[204]- ر.ک: تاریخ الإسلام، 461، اثر ذهبی، با سند قوی.
[205]- تاریخ دمشق ،ص403.
[206]- أنساب الأشراف، بلاذری، (5/76).
[207]- مصنف ابن ابیشیبة (15/209)، با سند صحیح.
[208]- خلافة علی بن أبیطالب، ص87.
[209]- البدایة والنهایة (7/202).
[210]- المُسْتَدْرَک (3/103).
[211]- منهاج السنة (4/406).
[212]- مصنف ابن ابیشیبة (15/209)، با سند صحیح.
[213]- شرح النَوَوی علی صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة (15/148).
[214]- تحقیق مواقف الصحابه (1/481) طبقات ابن سعد (3/71)..
[215]- منهاج السنة (3/189-206).
[216]- ر.ک: دُوَل الإسلام، ذهبی (1/12)؛ تحقیق مواقف الصحابة (1/482)، صحیح البخاری، کتاب مناقب عثمان (4/202)، شَذَرات الذَهَب (1/40).
[217]- التمهید والبیان، ص242.
[218]- تاریخ الطبری (5/400).
[219]- تحقیق مواقف الصحابة (2/18).
[220]- طبقات (3/31).
[221]- منهاج القاصد في فضل الخلفاء الراشدین، ص77؛ نقل از: عقیدة أهل السنة في الصحابة (2/689).
[222]- نگا: الإبانة عن أصول الدیانة، ص78؛ مقالات الإسلامیین (1/346).
[223]- نگا: الإمامة والرد علی الرافضة، ص360.
[224]- نگا: أصول الدین، ص286.
[225]- نگا: الإعتقاد، ص193.
[226]- الإرشاد إلی قواطع الأدلة في أصول الإعتقاد، ص362.
[227]- لوامع الأونار البهیة، سفارینی (2/246)؛ عقیدة أهل السنة (2/692).
[228]- الإقتصاد في الإعتقاد، ص154.
[229]- العواصم من القواصم، ص142.
[230]- نگا: الوصیة الکبری، ص23.
[231]- فتح الباری (7/72).
[232]- ر.ک: عقیدة أهل السنة في الصحابة الکرام (2/693).
[233]- ر.ک: الثقات از ابنحبان (2/283)؛ الأنصار في العصر الراشدی، ص161.
[234]- استشهاد عثمان و وقعة الجبل، ص183
[235]- نگا: طبقات (3/237)؛ الأنصار في العصر الراشدی، ص163.
[236]- نگا: أنساب الأشراف (2/45)؛ خلافة علی بن أبیطالب، ص143.
[237]- تاریخ طبری (5/482).
[238]- نگا: همان (5/460).
[239]- نگا: تحقیق مواقف الصحابة (2/156).
[240]- أحکام القرآن، از ابنالعربی (2/1718).
[241]- نگا: تاریخ طبری (5/514)؛ مصتف ابن ابیشیبة (15/12) با سند حسن.
[242]- خلافة علی بن أبیطالب، ص44؛ سیر أعلام النبلاء (3/486).
[243]- فتح الباری (13/25)؛ التاریخ الصغیر (1/109).
[244]- تاریخ طبری (5/516).
[245]- تاریخ طبری (5/516)
[246]- مصنف عیدالرزاق (5/456)، با سند صحیحی که به زهری میرسد.
[247]- تاریخ طبری (5/519).
[248]- البدایة والنهایة (7/739)؛ تاریخ طبری (5/521).
[249]- تاریخ طبری (5/525).
[250]- تاریخ طبری (5/526).
[251]- عبدالله بن سبأ و أثره في أحداث الفتنة في صدر الإسلام، ص194.
[252]- نگا: فتحالباری (13/56).
[253]- شرح العقیدة الطحاویة، ص546.
[254]- التمهید، ص233.
[255]- تثبیت دلائل النبوة، ص299.
[256]- مروج الذهب (3/367).
[257]- نگا: تاریخ خلیفة، ص 187-190.
[258]- ر.ک: استشهاد عثمان رضی الله عنه و وقعة الجمل، ص215.
[259]- تاریخ خلیفة، ص186.
[260]- ر.ک: تاریخ طبری (5/542).
[261]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص186، با سند منقطع.
[262]- نگا: مصنف ابن ابیشیبة (7/546)؛ فتحالباری (13/62).
[263]- استشهاد عثمان رضی الله عنه و وقعة الجمل، ص202.
[264]- مصنف ابن أبیشیبة (15/261)؛ المستدرک (3/103،37،104) با سند حسن لغیره؛ خلافة علی بن أبیطالب، ص169.
[265]- البدایة والنهایة (7/258).
[266]- تاریخ الإسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص528.
[267]- فضائل الصحابة (2/920).
[268]- ابنعبدالبر در الإستیعاب، حواری را به دوست خاص، معنا کرده است. (مترجم).
[269]- البدایة والنهایة (7/261).
[270]- طبقات (3/105) با سند حسن؛ خلافة علی، ص164.
[271]- البدایة والنهایة (7/261).
[272]- تاریخ طبری (5/581).
[273]- المنتقی من منهج الإعتدال، ص222.
[274]- الفتن، نعیم بن حماد (1/80).
[275]- الفتن، نعیم بن حماد (1/80).
[276]- أحداث و أحادیث فتنة الهرج. ص217.
[277]- المنتقی من منهج الإعتدال، ص222.
[278]- سیر أعلام النبلاء 2/177).
[279]- مصنف ابن ابیشیبة (7/472) با سند صحیح.. همه میدانیم که امکلثوم دختر علی، همسر عمر بود.
[280]- استشهاد عثمان و وقعة الجمل، خالد الغیث، ص160.
[281]- سیر أعلام النبلاء (3/224)، رجال این روایت، ثقه و مورد اطمینان هستند.
[282]- تهذیب تاریخ دمشق (4/39)؛ خلافة علی بن أبیطالب، ص110.
[283]- در صحیح بخاری، این حدیث آمده که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرموده است: «حُرِّمَ مَا بَيْنَ لابَتَيِ الـْمَدِينَةِ عَلَى لِسَانِي» یعنی: «حد فاصل دو ناحیهی سنگلاخی مدینه، (به حکم خدا و) از زبان من، حرم قرار گرفت». از اینرو وجود قبر رسولخدا صل الله علیه و آله و سلم در مدینه، عامل و انگیزهی حرم قرار گرفتن محدودهی حرم نبوی نمیباشد و از آن جهت، حد فاصل دو ناحیهی سنگلاخی مدینه را حرم میگویند که حکم آن، به دعا و درخواست نبی اکرم صل الله علیه و آله و سلم و با زبان شخصِ ایشان، بیان گردید. (مترجم).
[284]- صحیح ابن ماجۀ (1/24).
[285]- مسند أحمد، شمارهی24045؛ این حدیث، صحیح است.
[286]- نگا: خلافة علی بن أبیطالب، ص112.
[287]- فتح الباری (13/92)؛ البدایة والنهایة (8/129).
[288]- فتح الباری (13/92)؛ استشهاد عثمان، ص160.
[289]- صیغهی تمریض، در اصطلاح به واژگانی گفته میشود که ساختاری مجهول دارند؛ همچون: قیل و یقال، به معنای: گفته شده یا گفته میشود.. آنچه با صیغهی تمریض بیان شود، از قوت و صحت چندانی برخوردار نیست و احتمال ضعف آن، بسیار است. (مترجم).
[290]- نگا: عقیدة الإمام ابنقتیبة، اثر علی العلیانی، ص90.
[291]- نگا: لسان المیزان (3/357)؛ تحقیق مواقف الصحابة (2/144).
[292]- تحقیق مواقف الصحابة (2/144).
[293]- عقیدة الإمام ابنقتیبة، اثر علی العلیانی، ص91.
[294]- نگا: مختصر التحفة الإثنا عشریة، از آلوسی، ص32.
[295]- ر.ک: عقیدة الإمام ابنقتیبة، اثر علی العلیانی، ص93.
[296]- الإمامة والسیاسة (1/113).
[297]- تحقیق مواقف الصحابة في الفتنة (2/145).
[298]- العواصم من القواصم، ص162.
[299]- العواصم من القواصم، ص162.
[300]- لمع الأدلة في عقائد أهل السنة والجماعة، ص115.
[301]- الصواعق المحرقة (2/622).
[302]- سیر أعلام النبلاء (3/151).
[303]- صحیح سنن الترمذی، آلبانی (3/236).
[304]- موارد الظمآن (7/249). سند این روایت حسن است.
[305]- تحقیق مواقف الصحابة (2/151).
[306]- تفسیر قرطبی (2/256).
[307]- تنزیه خال المؤمنین معاویة، ص36؛ بهنقل از تاریخ طبری.
[308]- دراسة في تاریخ الخلفاء الأمویین، ص38.
[309]- خلافة علی بن أبیطالب، ص250.
[310]- مصنف ابن ابیشیبة (15/303) با سند حسن.
[311]- تاریخ دمشق (1/331)؛ خلافة علی، ص251
[312]- خلافة علی، ص251؛ تنزیه خال المؤمنین، ص169.
[313]- الأخبار الطوال، ص165؛ به نقل از: تحقیق مواقف الصحابة (2/232).
[314]- نهجالبلاغه، ص323.
[315]- مسلم، شمارهی 2916.
[316]- خلافة علی، ص211؛ مجمع الزوائد (7242).
[317]- مسلم، شمارهی 2916.
[318]- مصنف عبدالرزاق (11/240) با سند صحیح
[319]- مسلم، شمارهی 2916.
[320]- مصنف عبدالرزاق (11/240) با سند صحیح
[321]- مسند احمد (11/138).
[322]- نگا: التذکرة (2/223).
[323]- معاویة بن أبیسفیان، منیر الغضبان، ص215.
[324]- أنساب الأشراف (1/170)؛ عمرو بن عاص، اثر غضبان، ص603.
[325]- بخاری، شماره 447.
[326]- ر.ک: الإستیعاب (3/1140)، با اندکی تغییر.
[327]- سیر أعلام النبلاء (1/421).
[328]- نواصب، یکی از گروههای بدعتی هستند که در مورد صحابه رضی الله عنهم به اعتقاد درستی نرسیدهاند و شیطان، آنان را در مورد چهارمین خلیفه از خلفای راشدین، یعنی علی بن ابیطالب رضی الله عنه ، فریفته است؛ از اینرو نواصب، نسبت به علی رضی الله عنه بغض میورزند و دربارهاش چیزهایی میگویند که شایستهی آن بزرگوار نیست. البته دامنهی بغض برخی از نواصب، گسترش یافته و به تعدادی از اهل بیت از جمله حسن بن علی رضی الله عنه نیز رسیده است.
[329]- فتحالباری (1/646).
[330]- همان (13/92).
[331]- ر.ک: تهذیب الأسماء واللغات (2/38).
[332]- ر.ک: البدایة والنهایة (6/220).
[333]- همان (7/277).
[334]- ر.ک: سیر أعلام النبلاء (8/209).
[335]- ر.ک: أحکام القرآن (4/1717).
[336]- فتاوی ومقالات متنوعة (6/87).
[337]- الأساس في السنة (4/1710).
[338]- بخاری: 7352.
[339]- مسلم: 1768.
[340]- بخاری، شمارهی 7352
[341]- بخاری، شمارهی 7109.
[342]- ر.ک: الإعتقاد، از بیهقی، ص198، با اندکی تغییر.
[343]- تاریخ طبری (6/62).
[344]- همان.
[345]- الإستیعاب (3/1128).
[346]- تاریخ طبری (6/62).
[347]- تاریخ طبری (6/63).
[348]- تاریخ طبری (6/46).
[349]- فضائل الصحابة (2/560)؛ با سند حسن.
[350]- المحن از ابن ابیالعرب، ص94؛ خلافة علی، ص439.
[351]- تاریخ طبری (6/64).
[352]- ر.ک: منهاج السنة (5/245).
[353]- خلافة علی بن أبیطالب، ص440.
[354]- ر.ک: طبقات ابنسعد (3/39)؛ الأخبار الطوال، ص215.
[355]- تاریخ الإسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص654.
[356]- مسند احمد (3/167،168) با سند صحیح.
[357]- ر.ک: الإستیعاب (3/1108).
[358]- نگا: الإستیعاب (3/1108).
[359]- البدایة والنهایة (8/133).
[360]- همان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر