توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ بهمن ۱۰, یکشنبه

مقدمه‌ی مؤلف

 

مقدمه‌ی مؤلف

بشر طالب زیبائی و جمال است، در هر کجا زیبائی و جمال بیند دل به آن می‌سپارد اگرچه در اشعار و گفتار باشد، بهمین جهت شاعری که کلمات زیبا و مسجع و مقفا و آرایش شعری دارد مردم را بخود متوجه می‌سازد. شاعران اگر حقائقی را در زیر کلمات خود جلوه دهند می‌توانند خدمتی کنند ولی اگر بتوسط کلمات زیبا هوا و هوس را مجسم سازند خیانت بزرگی کرده‌اند، اکثر شعرا بصرف آرایش شعری و کلمات زیبا اکتفاء نموده و جز موهومات و شهوات را جلوه نداده‌اند، جملات زیبا و دلربا دارند در صورتی که مفهوم آن جز هواپرستی و خیالبافی چیزی نیست مانند مار خوش خط و خالی که در باطن زهر دارد یا قالی خوش نقشه‌ای که ماده تار و پود آن سست و بی‌ارزش باشد یا در و پنجرۀ زیبائی که چوب آن پوک باشد.

شاعری که قریحۀ شعری دارد و می‌تواند الفاظ زیبا را برشتۀ نظم آورد باید آن را در مطالبی که بحال جامعه مفید و متضمن حقائقی است مصرف کند که اشعار او هم دارای صورت زیبا و هم مواد زیبا باشد و از می و مطربی و مداحی دربارها خالی باشد و اگر نه خیانت کرده است.


 

شعر یعنی چه و شاعر خوب کیست؟

شعر واژه‌ایست عربی که بمعنی خیال و پندار است و شاعر یعنی خیالباف چنانچه منطقیین در تقسیم قضایا می‌گویند: «وأما الشعریّ یتألف من المخیّلات»یعنی قضایای شعری آنست که مرکب از خیالیات باشد. و اما شاعر خوب کسی است که خیالات و افکار او در اطراف حقائق دور زند و جملات را در ترغیب بعقل و دانش و دیانت و عفت و غیرت و استقلال و صنعت مصرف کند، و همت او پست نباشد و ترویج از افکار باطله و هوس‌بازی نکند و مدح و تملق را پیشۀ خود نسازد و مانند شعراء معروف ایران نباشد.


 

چگونگی دیوان حافظ و زمان او

چنانچه از دیوان حافظ پیدا و آشکار است خود حافظ مردی بوده فاضل و دانشمند و در فن شعر و سجع و قافیه و زیباگوئی استاد بوده؛ اما این استادی را در زینت دادن شهوات و موهومات و بدگوئی بمقدسات دینی مصرف کرده. ما به شخص حافظ کاری نداریم بلکه بدیوان او نظر داریم؛ دیوان او مجموعه‌ایست از عقائد جبریه و اشاعرۀ قدیم و بی‌بندوباری و عشق و عاشقی و می‌خواری و مدح و تملق از درباریان و ستمگران و تحقیر و تمسخر بقیامت و جنت وکوثر و بدگوئی به عقل و زهد و علم و دیانت و فکر و نظر، و مملو است از خط و خال و قرّ و غمزۀ دلبر، و یک شعر در ترویج عقل و غیرت و صنعت و هنر ندارد.

ما به کسانی که بهو و جنجال دلباختۀ شعر او شده باشند و مدعای ما را باور نکنند یا بگویند ما کلمات او را نمی‌فهمیم کاری نداریم، روی سخن با کسی است که استقلال فکری دارد و خود را نباخته و به تأمل و تفکر حاضر و فارسی را می‌فهمد.

مدعای ما این است که دیوان حافظ برای جامعه مضر است و موجب بی‌بندوباری و عقب‌ماندگی، و ابزار دست اجانب و دشمنان استقلال است. ما می‌گوئیم دیوان حافظ را بدون عصبیت و طرفداری بررسی کنید و تقلید و جنجال را کنار گذارید و با دقت دیوان حافظ شکن را نیز ببینید تا صدق گفتار ما روشن شود.

اما زمان حافظ چنانچه محل اتفاق تواریخ بوده و از خود دیوان او نیز استفاده می‌شود مردم ایران از عالم و جاهل خصوصاً و اهل شر بطور عموم صوفی مسلک و بیشتر صوفی خانقاهی بودند که حفظ ظاهر می‌کردند و تا اندازه‌ای بفسق و فجور علنی حاضر نبودند و در همان زمان عدۀ زیادی از صوفیان خراباتی بودند که از فسق و فجور و محرمات دینی باکی نداشتند و بعقیدۀ جبری خود تمام این زشت کاری را بخواست خدا و قضا و قدر او می‌دانستند و محل فسق و فجور و تجمع آنان جائی بوده بنام خرابات که غالباً اعیان و درباریان و لشکریان و شاعران از همین خراباتیان بودند و خود حافظ یکی از آنان بوده و بدین جهت با دولت‌های وقت مربوط بوده و در مجالس عیش و نوش آنان شرکت می‌کرده و از زهد صوفیان خانقاهی بدگوئی می‌نموده و از رئیس خرابات بنام پیر مغان و پیر خرابات مداحی کرده و ارتزاق و حرفۀ او مدح امرا و سلاطین آن زمان بوده و در مجالس لهو و لعب آنان حاضر و غزل‌های خود را که غالباً بوزن تصنیف بوده می‌خوانده و توقع صله و جائزه داشته.


اعیان و امرائی در دیوان حافظ مدح شده‌اند

در این دیوانی که از حافظ در دسترس عموم می‌باشد از بسیاری از امرا و اعیان آن زمان نام برده و می‌توان گفت تمام غزلیات آن در مدح آنان بوده و اگر در بعضی از غزلیات نام آنان نیست یا بوده و ساقط شده و یا خود حافظ نخواسته یعنی خجالت کشیده نام ببرد برای بدبینی مردم بآنان، و یا کسانی که اشعار حافظ را جمع کرده‌اند نام ممدوح را ساقط کرده‌اند.

بهرحال امراء و کسانی که نام و نشان آنان در دیوان ذکر شده عبارتند از: شاه شجاع و سلطان ابو سعید و امیر فرخ و شیخ ابو اسحق و شیخ احمد بن اویس ایلخانی و شاه حسن ایلخانی و سلطان اویس و شاه مسعود و امراء آل مظفر و امیر مبارز الدین محمد پسر امیر مظفر و شاه یحیی فرزند شرف الدین بن امیر مبارز و برادران او شاه حسین و شاه علی و شاه منصور. حافظ باین شاه منصور بسیار تملق گفته و اظهار عشق نموده و بلکه عشق خود را منحصر به او قرار داده و بعداً به قاتل او امیر تیمور نیز اظهار عشق کرده.

دیگر از کسانی که حافظ بسیار از او تملق گفته و مداحی نموده خود امیر تیمور خونخوار است که از او بشاه ترکمان تعبیر کرده و او را معشوق و دلبر خود دانسته و دیگر سلطان غیاث الدین والی هرات و دیگر سلطان هند و امیر بنگاله و امیر ارغون خان والی سبزوار و نیشابور است. و دیگر از ممدوحین او توران شاه و شاه یزد و مانند ایشان است. و هم‌چنین بسیاری از وزیران را مداحی کرده و خود را عاشق ایشان خوانده و ایشان را آصف عهد و یا آصف ثانی و یا آصف صاحب قران نامیده بمناسبت اینکه وصی حضرت سلیمان پیغمبر÷و جانشین او نامش آصف بوده. حافظ نام آن بزرگوار معصوم را روی هر وزیر فاسق فاجری گذاشته سلاطین را سلیمان زمان و وزراء را آصف عهد دانسته.

از جمله وزیرانی که نام و نشانشان در دیوان باقی مانده کمال الدین حسین و کمال الدین ابو الوفاء، و ابو النصر، ابو المعالی و جلال الدین و امیر ابو الفوارس چهارده ساله و عماد الدین محمود و فخرالدین عبدالصمد و قوام الدین وزیر و حاجی قوام الدین حسن و غیاث الدین و امراء و اعیان دیگر، مختصر امر امیر و وزیری که در هر شهری بوده از دور و یا نزدیک در هر نقطه‌ای که می‌دانسته مدح نموده، و آنان را از انبیاء بالاتر بوده و بلکه کمالات و صفات الهی را برای آنان شمرده. و حتی ایشان را مقسم رزق و جانان و جان جهان خوانده و دربانان و غلامان شاهان را به ملائکه و فرشته تعبیر کرده و گوید:

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

بهر حال حافظ شاعری خود را از برکت جائزه و انعام ایشان دانسته مانند اینکه گفته:

بیُمن رایت منصور شاهی
علَم شد حافظ اندر نظم اشعار
و حتی یک شعر مدح ایشان را بهتر از صد رساله می‌داند چنانچه می‌گوید: دیدیم شعر دلکش حافظ بمدح شاه
یک‌بیت از آن‌قصیده به‌از صد رساله‌بود
زیرا امراء خودخواه برای رسالۀ حقائق دو غاز بکسی نمی‌دهند ولی برای یک شعر مدح دینارها و منصب‌ها می‌دادند. حافظ آنقدر به مداحی خو کرده که حتی از سلاطین گبر و ستمگرانی که زمان او نبوده‌اند مداحی نموده مثلاً خسرو پرویز کسی است که نامۀ پیغمبر اسلام را پاره کرد و مأمور فرستاد از ایران بمدینه برای دستگیری یا کشتن آن حضرت در این صورت چه لیاقت دارد ولی حافظ در تعریف او می‌گوید: بده ساقی آن می که عکسش ز جام
بکیخسرو [۱]و جم [۲]فرستد پیام
روان بزرگان ز خود شاد کن
ز پرویز [۳]و از باربد [۴]یاد کن

و می‌خواهد روان آن گبر را از خود شاد کند. و هم‌چنین بسیاری از اعیان و قضات آن زمان را پس از مرگشان مداحی کرده که تماماً در دیوان او محفوظ و موجود است. بهر حال ما با مداحی بیجا و پولکی برای هرکس باشد مخالفیم و لذا هرجا حافظ مداحی کرده ما تنقید کرده‌ایم خصوصاً از ستمگران، اما اشتباه نشود ما با سلاطین دادگستر ملت پرور دموکرات و مسلمان واقعی مخالف نیستیم یعنی کاری نداریم، اگر کسی بگوید تمام دانشمندان در اول کتاب خود از امراء مداحی کرده‌اند! جواب او این است که:

اولاً تمام دانشمندان این کار را نکرده‌اند. ثانیاً چند جمله در اول کتاب برای دانش و فضیلت پروری یکنفر امیر نوشتن غیر آنست که شاعر تمام دیوان را در مدح امرا و اعیان پر کرده باشد.

ثالثاً آن دانشمندانی که چند جمله از یکی از سلاطین مدح نموده ادعای عشق خدا نداشته‌اند و کسی آنان را عاشق خدا نمی‌داند اما مریدان حافظ او را عاشق خدا می‌دانند و عاشق خدا از دیگری مداحی نمی‌کند.

مخفی نماند، در زمان حافظ چاپ روزنامه و مجلات و رادیو نبوده که سلاطین و امرا از آن برای نشر اقتدار خود سوء استفاده کنند و نشر اقتدار ایشان منحصر بوده بمداحی شعرا و نشر شعر آنان، و لذا غالب امرا در دربار خود شاعری داشته‌اند و در نشر اشعار شاعران کوشا بوده‌اند و هر قدر شاعری در مداحی ماهرتر بوده جایزۀ او بیشتر بوده و از همین جهت به نشر اشعار حافظ می‌کوشیدند و بعد از آنکه منتشر شد و معروف گردید کسی در صدد نیامد تا ببیند دیوان حافظ چه می‌گوید و چه نفعی به جامعه دارد و فقط به صرف تقلید آن را لسان الغیب خوانده و به آن فال می‌زدند اگرچه فال‌زدن دلیلی بر صحت چیزی نیست چنانکه به عدد نخود نیز فال می‌زنند.

در این اواخر مخالفین قرآن که از هر چیزی که اسلام‌شکن باشد برای گمراه‌کردن مردم طرفداری می‌کنند دیدند دیوان حافظ نیز موجب خمودی و سستی به اضافه به قدری کافی به علم و زهد و تقوی و بدگویی و از دانشمندان تمسخر نموده و لذا از آن دیوان ترویج بسیار کردند. در مقابل ما علاقه پیدا کردیم از این جهت مردم هشیار گردند.

[۱] خسرو = پادشاه بزرگ؛ لقب چند تن از پادشاهان ساسانی، به عربی کسری می‌گویند. [۲] جَم = مخفف جمشید که بنا بر داستان‌های شاهنامه چهارمین پادشاه پیشدادی بود. به معنی پادشاه بزرگ نیز گفته شده است. [۳] پرویز = پیروز، فاتح؛ لقب خسرو پرویز (پادشاه ایرانی که نامۀ رسول گرامی اسلام را پاره کرد). [۴] باربَد = رئیس یا بزرگ دربار، رئیس تشریفات، و نام رامشگر (خواننده و نوازندۀ) نامی عهد خسرو پرویز. (نگا: فرهنگ فارسی عمید).


نظر مردم در حق دیوان حافظ

دانشمندان قرآنی با دیوان‌های طرب و غزل و تصنیف موافق نبوده و آن را مخالف قرآن و اخبار صحیحه می‌دانند.

اما مردم دیگر: عده‌ای از خیر و شر آن بی‌خبر و بی‌طرفند و می‌گویند اگر باطل است نام آن را نبرید و عیب و مفاسد آن را نگویید تا خود به خود از بین برود ولی توجه ندارند بعضی از اهل غرض آن را بزرگ کرده و نمی‌گذارند از بین برود و به ترک ذکرش مهجورگردد؛ زیرا ایشان مطالب مخالف قرآنی را ترویج و کسانی را که به زهد و تقوی و سایر مقدسات دینی بدگویی کنند بزرگ می‌کنند.

عدۀ دیگر هم کسانی‌اند که استقلال فکری نداشته و به صرف تقلید از فلان و فلان حافظ را چنین و چنان گویند ولی باید بدانند در اعتقادات حقه و باطله، مسلمان باید تحقیق و جستجو کند.

به هر حال کسانی که اهل فهم و اِدراکند و به تعریف اشخاص قناعت ننموده‌اند اگر به عقاید حقۀ صحیحه آشنا باشند به اندک مراجعۀ به دیوان و مختصر رسیدگی روشن می‌شوند که حق با ما می‌باشد. ای اهل فضل و دانش و ای برادران اسلامی ما بدانید ما برای انجام وظیفۀ دینی این کتاب را نوشتیم و نظر ما در این مورد بر وجوب روشن کردن افکار است. و چون کسی این واجب کفایی را انجام نداده بر ما واجب شد که اقدام نماییم اگر کسی بیدار و هشیار باشد ضرر و خطر دیوان‌های عشقی و می‌خواری و مخالف عقل را می‌داند و هدف ما در این اقدام بیداری مردم است چنانکه گفته‌ایم: با بی‌خبر بگویید آئین حق‌پرستی
مگذار تا بمیرد در حال جهل و مستی
اکنون کسانی که استقلال فکری دارند به طور بی‌طرفانه این گفتگوی ما با حافظ را بررسی کنند و عقل و دین خود را به داوری حاضر، و اشعار ما را بسنجند سپس اگر دیدند گفتار ما صحیح است مردم را آگاه کنند. هرکس استقلال فکری داشته باشد درک می‌کند بسیاری از شعرای معروف مصداق آیۀ ﴿وَٱلشُّعَرَآءُ يَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ٢٢٤[الشعراء: ۲۲۴] می‌باشند.

در اینجا تذکر چند نکته لازم است:

۱- حافظ تقریباً شصت سال عمر خود را صرف شاعری نموده و بیشتر این مدت را به حکّ و اصلاح و زینت اشعار خود پرداخته ولی ما عمر خود را صرف خیالات شعریه نکرده‌ایم و استاد این فن هم نبودیم و فقط در مدت یک ماه حافظ شکن را سروده و به وزن غزل‌های حافظ جواب او را دیده‌ایم. حافظ همت خود را بیشتر برای دریافت جایزه صرف آرایش اشعار نموده ولی ما با گرفتاری‌های زیاد و بدون توقع جایزه این کار را نمودیم و ادعا نداریم اشعار ما بدون نقص است. پس خواننده باید فواید این کار را در نظر بگیرد و خرده‌گیری نکند.

۲- غزل‌هایی که در بیشتر از نسخ دیوان حافظ و نسبتِ آن به حافظ مسلم بوده ما ذکر نموده و انتقاد کرده‌ایم و از آنچه در اکثر نسخ نبوده و یا مورد توجه نبوده صرف‌نظر نمودیم.

۳- آقای شیخ جواد محولاتی خراسانی غزلیاتی چند در برابر حافظ در دسترس ما گذاشته که بدین وسیله از ایشان تقدیر می‌شود. و چون در غزلیات ایشان قافیه مکرر بوده نخواستیم قلم ببریم. و نیز در بعضی از موارد ما شعر و مصرعی از حافظ نقل نموده و در اشعار خود گنجانیده و به همان قافیه جواب داده‌ایم لذا مکرر به نظر می‌رسد درحالی که ما قافیه را مکرر نکرده‌ایم و اشکال بر آن بجا نیست.

۴- اگر کسی بخواهد از مذهب و مشرب و حال حافظ کاملاً آگاه گردد بکتاب رضوان الاه و یا کتاب شعر و موسیقی ما مراجعه کند، اگرچه در خود دیوان حافظ مذهب و مشرب و هویت او کاملاً برای اهل علم و دانش آشکار است.

۵- منظور ما از دیوان حافظ شکن ترویجِ کار و صنعت و علم و دانش و دفع استعمار بوده لذا هر جا حافظ از دلبر عیار و غمزۀ نگار گفته ما از صنعت و کار گفته‌ایم و جائی که از عشق و مستی و پیرپرستی دم زده ما به عقل و هوش و خدا پرستی تحریص کرده‌ایم، و در هر غزل ببعضی از اشعار حافظ که مورد اعتراض ما بوده اشاره شده، اول اشعار حافظ را بعنوان حافظ ذکر نموده و بعد بعنوان حافظ شکن جواب داده‌ایم تا خواننده ببیند و ندیده قضاوت نکند.

۶- علماء شیعه یزید را کافر می‌دانند برای خواندن اشعار ابن الزبعری که دارای طعن بدیانت بود مانند شعر ذیل:

لَعِبَت هاشِمٌ بِالمُلك فَلا
خَبرٌ جاءَ ولا وحی نَزَل
با این حال بسیار مورد تعجب است که شعراء معروفرا مسلمان بدانند؛ زیرا اینان هزاران طعن و تمسخر بدین دارند که بدتر و صریحتر از اشعار یزید است چگونه اهل اسلام این شاعران را با این همه کفریات تکفیر نکرده بلکه بآنان ارادت می‌ورزند البته این نیست مگر از بی‌خبری آیا ندیده‌اند که حافظ می‌گوید: من‌که امروزم بهشت نقصد حاصل می‌شود
وعدۀ فردای زاهد را چرا باور کنم
بخلدم دعوت ایزاهد مفرما [۵]
که این سیب زنخ زان بوستان به
چون طفلان تا کی ای واعظ فریبی
بسیب بوستان و جوی شیرم
چمن حکایت اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت

و هزاران شعر مانند این‌ها در تشبیه خدا بخلق و وحدت وجود و جبر و انکار قیامت، با اینکه پیغمبر اسلام و امام فرموده‌اند هرکس خدا را تشبیه بخلق کند و یا قائل بجبر شود و یا توهین بامور دین کند کافر و مشرکست. اشعار این شعراء بدتر از اشعار ابن سعد و یزید است؛ زیرا یزید شعر دیگری را می‌خوانده ولی اینان از خود انشاء کرده‌اند. اشعار یزید مهجور و متروک شد اما اشعار این هر روز با آب و تاب چاپ و منتشر می‌گردد.

۷- اگر در زمان ما شعر و عرفان از حافظ بسیار تعریف کرده و او را قطب العرفاء و بزرگترین عاشق حق می‌شمرند چون هویت و چگونگی اشعار او معلوم گردد خردمندان متوجه می‌شوند که اهل عرفان چه می‌گویند و مرام ایشان چیست و دیگر گول عرفان بافان را نمی‌خورند و بدام نمی‌افتند البته ما به کسی که حاضر بشنیدن حرف حسابی نبوده و استقلال فکری نداشته و علاقۀ به امور دینی ندارد کاری نداریم.

۸- باید دانست که در دیوان حافظ یک غزل در نشر حقائق و امر به معروف و ترقی بشری نیست بلکه همه جا ترغیب بگناه و ترویج باطل کرده و اگر شعری در دیوان حافظ باشد خوش ظاهر چون ما بعد و ما قبل آن را بنگرید معلوم می‌شود هدف شاعر از همان شعر خوب ترویج باطل بوده مانند آنکه می‌گوید:

وقت را غنیمت ‌دان آنقدر که بتوانی
حاصل از حیات ای‌‌جان این دمست تا دانی
اما چون شعر بعد آن را ببینی می‌دانی که هدف او آنست که تعجیل کن بباده‌نوشی و می‌خواری.

و هم‌چنین اگر از ترحم و انفاق گفته مقصود و هدف او تحریک فلان شاه یا فلان وزیر بوده بدادن صله و انعام و مانند این‌ها، ما تمام دیوان حافظ را ملاحظه کردیم و جز این نیافتیم.

۹- اگر کسی بگوید چگونه بعضی از علما و دانشمندان شیعه در کتب و کلمات خود استشهاد بشعر حافظ و امثال او کرده‌اند آیا آنان متوجه نشده و فقط شما متوجه شده‌اید جواب آنست که بسیاری از علما و حتی امام و پیغمبر گاهی استشهاد به اشعار کفار می‌کرده‌اند؛ استشهاد به شعری دلیل بر خوبی شاعر و دیوان او نمی‌شود مثلاً دانشمندی یک شعر معروفی را مناسب مطلب خود دیده و نقل کرده چه بسا نمی‌داند آن شعر از کیست و نمی‌داند شاعر برای که گفته پس حاشا که این دانشمند قصد امضاء باقی اشعار او را داشته باشد بلکه اصلاً ممکن است قبل و بعد شعر شاعر را ندیده تا نقص آن را بیابد و متوجه قصد سوء شاعر شود.

بهر حال ما اشعار حافظ را بنظر خواننده می‌گذاریم تا خود قضاوت کند، ما زورگوئی نکرده‌ایم تا کسی اعتراض کند و اگر کسی اشکال و ایرادی بما داشته باشد و حق باشد البته بجان می‌پذیریم و بلکه جبران می‌کنیم.

۱۰- ما تمام اشعار غزل را از هر غزل ذکر نکرده‌ایم از حافظ تا حجم کتاب زیاد نشود ممکن است خود خواننده بدیوان حافظ مراجعه کند و باقی غزل را در تحت نظر بگیرد. در حقیقت این حافظ شکن توضیح بسیاری از اشعار حافظ است که در چه موضوع و در چه مورد و چه کسانی گفته. ما به اقرار خود او اخذ کرده‌ایم پس مریدان حافظ نباید کاسۀ گرمتر از آش باشند مثلاً خود حافظ قائل به جبر است و بدبختی و بدنامی خود را از قضا و قدر الهی می‌داند و می‌گوید:

در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را
مطَلب ‌طاعت وپیمان‌ وصلاح از منِ ‌مست
که به پیمانه‌کشی شهره شدم روز الست
ولی مریدان او اقرار او را نمی‌پذیرند و او را شیعه و اهل صلاح و طاعت می‌دانند، ضمناً باید دانست که دیوان حافظ به اختلاف نسخه‌ها هر غزلی نسبت بغزل دیگر تقدیم و تأخیر دارد ممکن است غزلی را که ما مقدم داشته‌ایم در نسخۀ دیگری مؤخر باشد خواننده باید تمام غزل‌هائی که با غزل مورد نظر او در حرف آخر مشترکست ملاحظه نماید تا غزل مقصود خود را پیدا کند.

۱۱- ما بکسانی که شاعران را از خطا و هوا و هوس دور می‌دانند خصوصاً بطرفداران حافظ می‌گوئیم شما هر شعری که در آن فسق و فجور و یا کفری‌ باشد حمل بصحت و تأویل می‌کنید و یا می‌گوئید ما نمی‌فهمیم بیائید و همین معامله را نیز با اشعار ما بنمائید یعنی اگر ما بشاعر می‌خوار هرزه گو بدگوئی کردیم شما تأویل و حمل بصحت کنید و بدتان نیاید، شما بدگوئی بهزاهد و فقیه و بهشت و کوثر را تأویل می‌کنید بدگوئی ما را نسبت بکافر و فاسق بطریق اولی حمل بصحت کنید و به دشمنی و عصبیت برنخیزید. به اضافه بسیاری از زشتی و فسق شعرا قابل تأویل نیست شما می‌گوئید مقصود از رخ زیبا و شاهد رعنا که حافظ گفته ذات پاک خدا و تجلیات اوست اما چون با شعار حافظ مراجعه می‌کنیم می‌بیینیم او می‌گوید مقصود من امردان و مهوشان بشریست؛ زیرا او می‌گوید: پسران و مغبچه‌گان سرمست شنگول سیمین تن سیمین ذقن سیمین بناگوش چابک کلهدار ترک قباپوش دلیر بخون صنم جگر گوشۀ مردم که با زر و سیم باید دست در کمر آنان نمود و هم آغوش شد همان دلبر دین برِ دانش برِ بیوفای جفاکار سنگین دل ستمکار ناخلف پیمانشکن کافردل سرگردان می‌خور کافر کیش کمان ابرو. آیا این نشانه‌ها کافی نیست در فهمیدن مقصود شاعر و آیا این نشانه‌ها در خدا است و آیا چگونه می‌توانید این هرزگی را رفو و یا تأویل کنید.

۱۲- بعضی از طرفداران شعرا بزور فکر می‌خواهند زشتی گفتار شعرا را رفو کنند و آمدند اصطلاحاتی از پیش خود جعل کرده‌اند و بشعر بسته‌اند ولی باید گفت زشتی گفتار شعرا قابل رفو نیست و جعل اصطلاح کار باطل و کجروی دیگریست؛ رفو که نشد که هیچ بلکه بدتر شد؛ زیرا اگر بگوئیم مقصود شاعر از شاهد زیبا امردان و مهوشان بشری است فسقی برای او ثابت کرده‌ایم ولی اگر بگوئیم مقصود او خدا است و این خط و خال و قر و غمزه را بخد بچسبانیم وارد کفرش نموده‌ایم؛ زیر این گفتارها نسبت بخدا کفر و زندقه است پس باید گفت:

[۵] در نسخۀ دستنویس علامه برقعی/این بیت همانطور که مشاهده می‌فرمائید اینگونه آمده است: بخلدم دعوت ایزاهد مفرما. اما در بیشتر نسخه‌های دیگر از آنجمله دیوان حافظ با تصحیح و مقدمۀ محمد بهشتی این طور آمده: بخلدم زاهدا دعوت مفرمای. که تغییرات خیلی اندک است، و ما از این ببعد به اینگونه تغییرات اشاره نمی‌کنیم؛ اما هر جا تغییر کلی و خیلی فاحش باشد در حواشی آنرا متذکر خواهیم شد.


 

عرفان دینی و حقیقی اصطلاحات رکیک ندارد

و آنچه عرفا و شعرا برای خود اصطلاحات و تأویلات آورده‌اند رکیک و باطل است و تکرار الفاظ می و مطرب و زنار و دلبر عیار بر ضد اسلام و معرفت بلکه کفر و شرکست. شعر:

چه می‌جوئی تو شاعر از لب یار
چه خواهی از بت و از زلف و زنار
کجا از شرع آمد این مجازات
کجا لائق بود این‌ها بر آن ذات
مجازات رکیک عشق بازی
کجا بر رخصتش داری جوازی
اگر مقصود ذات کردگار است
کجا لائق بر او لفظ نگار است
بجز در شاعری بی‌بندوباری
از این الفاظ کی دیدی شعاری
برو بیچاره‌اندر فکر دین باش
نه فکر اصطلاح آن و این باش
اگر عرفان بعلم است و عقیدت
چه سود از اصطلاح بی‌حقیقت
برو صوفی که این عرفان نباشد
شعار عارفان ایمان نباشد
اگر صدها کنی تأویلِ یک زشت
بود باقی همان زشت و همان زشت
نگردد قحبه در معنی عفیفه
نه لفظ فاحشه باشد شریفه
اگر صدها بگوئی بُت جمال است
بت ای صوفی ضلال است و ضلالست
بلی آن وحدت و توحید عارف
بود لائق بالفاظ مخالف
هر آن چیزی که باطل شد اساسش
ز باطل‌ها بود زیب و لباسش
تو خود گوئی که خط و خال و ابرو
بجای خویش هر چیزیست نیکو
چرا پس خود نگوئی این خرافات
ندارد نسبتی با آن مقامات
فجور و کفر را تأویل کردید
بهر فسقی یکی تعلیل کردید
اگر تأویل آید در میانه
شود هر کفر کافر عارفانه
بود تأویل در اخبار و آیات
نه در کفر و حماقات و خرافات
تو می‌خواهی کنی تأویل ناحق
خرافت را همی‌خواهی کنی حق
چه داغی است بر گفت اباطیل
که تا محتاج کردی خود بتأویل
چه ذوق است ‌آنکه ‌گوئی ‌یکسره‌ هو است
شراب و شاهد ساقی همه اوست
عبارات شما بر حق روا نیست
که این اسماء اسماء خدا نیست
منزه هست ذات پاک یزدان
ز تعبیرات سوء اهل عرفان
مگر عارف بتو شیطان شریک است
چرا لفظ شما زشت و رکیکست
شراب و شمع و شاهد ذوق فسق است
اگر چه گوئی این از ذوق عشق است
نه پیغمبر شراب بیخودی خورد
نه بر عرشش حق اندر بیخودی برد
سقاهم ربّهم [۶]جز این شرابست
طهوراً غیر مست و دل خرابست
خراباتی شدن از دین رهائی است
که وضعش برخودی و خودنمائی است
باسقاط شریعت شد خرابات
که خود گفتند اسقاط الاضافات
خرابات آن مکان ناکسانست
مکان هرزه‌گر و بی‌مکان است
خراباتی همه وهم است و پندار
خراباتی همه شعر است و اشعار
بجای سبحه و سجاده درویش
فکنده خرقه و زنار بر خویش
از آن دارد بت و زنار را دوست
که ‌جاسوس است‌ و ترسا مذهب اوست
بگوید زهد و تقوی شید و قید است
و لیکن پیر و میخانه نه قید است
همیگوید مکرر از بت و یار
نگوید هیچ او از صنعت و کار
فکنده ملتی را در خرافات
بیاورد است افکار خرابات
ز استعمار ملت گشته او شاد
کند از عشق و مستی هر دمی یاد
هزاران بار بر آن کیش لعنت
که بت مظهر شدش از عشق و وحدت
بت و بتخانه و کعبه یکی کرد
می و میخانه و مسجد یکی کرد
بر آن عشقی تفو صد بار باشد
که عقد خدمتش زنار باشد
برو عارف بترس از حق بیچون
بکن توبه بیا از شرک بیرون
اگر حافظ شکن را دیده باشی
بزرگانی ز خود کی می‌تراشی
برو ای برقعی فکر وطن باش
نه مثل شاعران در ما و من باش

[۶] اشاره به آیه کریمه: ﴿وَسَقَىٰهُمۡ رَبُّهُمۡ شَرَابٗا طَهُورًا٢١[الإنسان: ۲۱] می‌باشد که قطعاً شراب بهشت بوده و به أم الخبائث دنیا هیچ ربطی ندارد.


 

کلمات امام باقر÷در کمالات انسانی

برو در فکر صنعت باش و کاری
نه فکر شاعری و بی‌قراری
امام با کمال آن مرد عالی
بگفتا گر پی کسب کمالی
کمال اندر سه چیز آمد پدیدار
بیاموز آن سه گر هستی تو بیدار
نخستین تمیز حق و باطل استی
که فقه دین بود گر مایل استی
دوم در زندگی اندازه‌گیری
که علم اقتصادت یادگیری
سوم صبر است اندر هر مصائب
که تا خود را نبازی در نوائب [۷]
بجز این‌ها همه وزر و وبال است
بمثل شاعری فکر و خیال است
برو ای برقعی با ذو المنن باش
نه چون شاعر بفکر ما و من باش

[۷] نوائب = جمع نائبه به معنای سختی‌ها و مشکلات.


در نقصان عقول و احتیاج بشر در الهیات بتأیید انبیاء و وحی الهی

عقول این بشر چون هست ناقص
در ادراک حقائق نیست خالص
بعقل خود چو استقلال جستند
ره ادراک حق بر خویش بستند
چو عقل خویش را قاصر ندیدند
بخود هریک طریقی برگزیدند
همه این اختلافات از عقول است
خطاها در تخطی از رسول است
یکی شد فلسفی لایبالی
یکی شاعر ز افکار خیالی
یکی صوفی و وحدت [۸]اعتقادش
یکی پسند حلول و اتحادش
همه کور و کرانند اندرین راه
همه با وهم می‌گویند الله
همه با دین حق کردند بازی
یکی با عشق دیگر شعرسازی
یکی شد غرق اندر وهم عرفان
یکی از فلسفه بافد بدکان
یکی بافد بهم چون سبزواری
یکی دارد ز اسفارش خماری
یکی اوهام را نامیده برهان
همی اسفار او شد ضد قرآن
یکی زد طعن بر آیات و اخبار
که تقلید است اخذ وحی و آثار
برای رشدشان حق نقشۀ ریخت
رسولان و امامان را بر انگیخت
رسولان را معلم حق فرستاد
عقول و انبیا شاگرد و استاد
هر آن شاگرد کز استاد بگریخت
بوهم خود هزاران نقش بد ریخت

قال علی÷: «مَن استقلّ بِعَقلٍ ضَلّ» [۹]تعجب از آنکه مذهب انبیاء را فرا نگرفته دنبال فلاسفه می‌رود و بخیال آب بسراب می‌افتد.

گمان کردند عقل از خود تمام است
بهر ره پا گذارد بر مرام است
گمان کردند تعقیب از رسولان
بود تقلید نی تحقیق و امعان
ندانستند کاین تأیید عقل است
نه تقلید است کان بر محض نقل است
عجب ‌زآنان که مسلم خویش خوانند
تعلّم ز انبیاء تقلید دانند
نشد تقلید نقل فیلسوفان
بشد تقلید اخذ گفت قرآن
نشد تقلید اخذ وهم یونان
ولی تقلید شد نقل از رسولان
مگر گفتار حق خالی ز عقل است
و یا اوهام والاتر ز عقل است

[۸] اشاره به عقیدۀ وحدت الوجود (از عقاید و خرافات صوفیه) است، نه اتحاد و همدلی بین مسلمانان. [۹] کسی که مستقلانه به عقل خویش عمل کند (و شریعت را کنار بگذارد) گمراه شده است.


فلاسفه در طبیعیات خطا کردند در الهیات بطریق اولی خطا کارند

بفکر و عقل خود مغرور گشتند
ز وحی و دین حق مستور گشتند
بیاوردند افکار تباهی
رها کردند گفتار الهی
برو جانا تو اسفارش رها کن
قلمبه بافیش حمل خطا کن
خطایش در طبیعیات ظاهر
کجا شد بر الهیات قادر
طبیعیات چون کشف بشر شد
مقال فیلسوفانه هدر شد
کسی کاو در طبیعیات عاجز
نباشد بر الهیات فائز
هزاران سال از حکمت بلافید
بشد امروز باطل هرچه بافید
الهیات کی حصر بشر شد
بجز با وحی حق کی با خبر شد
چو اهل وحی از وحیش بصیرند
برای عقل انسان دستگیرند
در این ره انبیاء چون ساربانند
دلیل و راهنمای کاروانند
هر آن کس دور شد از وحی و قرآن
بشد گمراه اندر هر بیابان
همه گفت تو باشد فلسفانه
نگفتی از خداوند یگانه
کجا گفت تو شد برهان عرشی
گرفتی وهم را از دیو فرشی
زدی گفت رسولان را بدیوار
خدایا زین مُعمّا پرده ‌بردار
شده رأیش حکیمانه در این بار
ز کیدش ای خدا ملت نگهدار
برو ای برقعی بر دین حق باش
رها کن باف و با رب الفلق باش

شعبان ۱۳۷۱ قمری سید ابوالفضل علامه برقعی

تذکر: چون صفحات ۶-۷ نسخۀ دستنویس کتاب حاضر مفقود گردیده لذا متن تایپ‌شدۀ صفحات مذکور جایگزین گردید.

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...