توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ بهمن ۱۰, یکشنبه

حرف کاف

 

حرف کاف

۲۴۱- حافظ

اگر شراب خوری جرعۀ فشان بر خاک
.
ازان گناه که نفعی رسد بغیر چه باک
.
چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه ملک
.
بمذهب همه کفر طریقت است امساک
.
بخاک پای تو ای سرو ناز پرور من
.
که روز واقعه پا وا مگیرم از سر خاک
.
مهندس فلکی راه دیر شش جهتی
.
چنان ببست که ره نیست زیر دیر مغاک [۱۱۶]
.
فریب دختر رز طرفه می‌زند ره عقل
.
مباد تا بقیات خراب طارم تاک
.
براه میکده حافظ خوش از جهان رفتی
.
دعای اهل دلت باد مونس دل پاک
.

۲۴۱-حافظ شکن

مخور شراب اگر آدمی مکش تریاک
.
مباش دشمن جانت مکن تو خویش هلاک
.
گناه نفع ندارد جواب صوفی گو
.
از آن گناه که نفعی رسد مشو بی‌باک
.
نه عاقل است که خود را هلاک اندازد
.
برای منفعت دیگران خورد تریاک
.
چه دوزخی چه بهشتی بگفت آن کافر
.
ازان طریقت و کفرش رها شو از ادراک
.
اگر بروز قیامت عقیدتی بودت
.
برای پای بت و پیر می نگشتی خاک
.
ز راه دیر مزن دم اگر مسلمانی
.
که راه راست کجا راه زیر دیر مغاک
.
شراب دختر رز می‌برد تو را بهوس
.
گرت ز عقل خبر کن خراب تارم تاک
.
براه میکده چون حافظ از جهان رفتی
.
فتاد یکسره دوزخ قلندر ناپاک
.

۲۴۲- حافظ

ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
.
حق نگهدار که من می‌روم الله معک
.
توئی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
.
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
.
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
.
کس عیار زر خالص نشناسد چو مَحک
.
گفته بودی که شوم مست و دو بوست ‌بدهم
.
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم نه یک
.
بگشا پستۀ خندان و شکر ریزی کن
.
خلق را از دهن خویش مینداز بشک
.
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
.
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک
.
چون بر حافظ خویشش نگذاری باری ای رقیب از بر او یک دو قدم دور ترک
.

۲۴۲-حافظ شکن

ای درویش رها کن تو دیگر دوز و کَلک [۱۱۷]
.
با ادب باش و ملاف از لب هر خار و خسک
.
ترس نبود به تو از حق که بهر شاه و وزیر
.
عاشق خالصی و جوئی از او حق نمک
.
کی بود حاصل تسبیح ملک مدح شهان
.
هست اشعار تو بر وهم تو چون زر و محک
.
تا کی از مستی و بوسیدن فاجر گوئی
.
باختی دل تو بهر خان و بهر پیر و کَسک [۱۱۸]
.
یار بد عهد تو گر گفت دو بوست بدهم
.
دیدی آخر که بماندی نه دو دیدی تو نه یک
.
وعده‌های تو و یار تو همه لاف بود
.
بارها تجربه کردیم برو دور ترک
.
چرخ برهم زدنت لاف و جسارت باشد
.
تو که باشی که بهم برزنی این چرخ و فلک
.
وهم بر هم زن و این لاف رها کن حافظ
.
خلق را از سخن خویش مینداز بشک
.
شعر حافظ همه وهم است ز پندار و هوا
.
برقعی مشت ورا باز کن اللهُ مَعَک [۱۱۹]
.

۲۴۳- حافظ

هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک
.
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
.
مرا امید وصال تو زنده می‌دارد
.
و گرنه هر دمم از هجر تو است بیم هلاک
.
عنان مپیچ که گر میزنی بشمشیرم [۱۲۰]
.
سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک
.

۲۴۳-حافظ شکن

هزار دشمنت از کین کنند قصد هلاک
.
یکی هوا و هوس باشد و نداری باک
.
روی بخواب و ز غفلت خیال می‌بافی
.
تو را خبر ز عقاب حق ار بدی حاشاک
.
تو را امید وصال کسی است زر بدهد
.
سپر کنی سر و افتی بدرگهش بر خاک
.
خدای را نبود وصل و فصل ای شاعر
.
بلی ز هجر بتان می‌کنی گریبان چاک
.
بنزد حق تو عزیز آن زمان شوی شاعر
.
که مدح خلق نیاری و نی شوی هتّاک [۱۲۱]
. [۱۱۶] این بیت در بعضی نسخه‌های دیوان حافظ وجود ندارد. [۱۱۷] کَلک = فریب، نیرنگ. [۱۱۸] کَسک = مصغّر کَس؛ انسان بی‌ارزش و دنی. [۱۱۹] الله معک = الله با تو باد (خدا به همراهت). [۱۲۰] در بعضی نسخه‌های دیوان حافظ این مصرع اینطور آمده است: تو را چنانکه تویی هر نظر کجا بیند. [۱۲۱] هتّاک = (صیغۀ مبالغه)؛ شخصی که هتک حرمت می‌کند و به مقدسات دینی میتازد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...