توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ بهمن ۱۰, یکشنبه

حرف ف

 

حرف ف

۲۳۸- حافظ

طالع اگر مدد کند دامنش آورم بکف
.
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف
.
طرف کرم ز کس نیست این دل پر امید من
.
گر چه صبا همی برد قصۀ من ز هر طرف
.
از خم ابروی تو ام هیچ گشایشی نشد
.
وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف
.
چند بناز پرورم مهر بتان سنگدل
.
یاد پدر نمی‌کنند این پسران نا خلَف
.
من بخیال زاهدی گوشه‌نشین و طرفه آنک
.
مغبچۀ ز هر طرف می‌زندم بچنگ و دف
.
بیخبرند زاهدان نقش بخوان ولا تقل
.
مست ریا است محتسب باده بنوش ولا تخف
.
صوفی شهر بین ‌که چون لقمۀ شبهه می‌خورد
.
پاردُمَش دراز باد این حیوان خوش علف
.
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان صدق
.
بدرقۀ رهت شود همت شحنۀ نجف
.

۲۳۸-حافظ شکن

خالق تو مدد کند گر بروی ره شرف
.
بخت سیه شود اگر عمر دهی تو بر خزف
.
حرص ‌و طمع ‌ز خود ببر مدح ‌و ملق ‌ز کس ‌مکن
.
وه که برای این و آن عمر عزیز شد تلف
.
از خم ابروی شهان سهل نگشت مشکلت
.
کس نزده است از این کسان تیر مراد بر هدف
.
وهم و خیال شاعران می‌بردت دل و خرَد
.
مستی و عشق عارفان می‌کَشدت بهَر طرف
.
چند بآز پروری مهر کسان برای نان
.
سیم و زری نمی‌دهند این پسران نا خلف
.
گر بودت ره یقین راه خیال کن رها
.
گوش مده تو شاعرا بنغمه‌های چنگ و دف
.
زندقه دین عارفان بیخبرند شاعران
.
بر مدد خرد بگیر دامن زاهدان بکف
.
صوفی دهر سر بسر لقمۀ شبهه می‌خورد
.
بلکه حرام می‌خورد این حیوان خوش علف
.
پاردمش دراز و هم طعنۀ هر گراز باد
.
بکسلد ار لجامرا نیش زند ببا شرف [۱۱۲]
.
برقعیا بوهم خود گر بروی چو شاعران
.
جای بدوزخت دهد خالق شحنۀ نجف
. [۱۱۲] به صفحۀ: (۲۲۵) از نسخۀ دستنویس مراجعه شود.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...