توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ بهمن ۱۰, یکشنبه

حرف غ

 

حرف غ

۲۳۷- حافظ

سحر ببوی گلستان و می‌شدم در باغ [۱۱۱]
.
که تا چو بلبل بی‌دل کنم علاج دماغ
.
بچهرۀ گل صوری نگاه می‌کردم
.
که بود در شب تاری بروشنی چو چراغ
.
چنان بحسن جوانی خویشتن مغرور
.
که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ
.
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
.
یکی چو ساقی مستان بکف گرفته ایاغ
.
نشاط عیش جوانی چو گل غنیمت دان
.
که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ
.

۲۳۷-حافظ شکن

سحر بسوی گلستان شدم بقلب فراغ
.
که پی بقدرت صانع برم ز هر گل باغ
.
بجلوۀ گل و گلشن نظاره می‌کردم
.
ببود او همه بگشوده لب پی ابلاغ
.
چنان ز حسن فرح‌بخش گل شدم مدهوش
.
که رفت از دل من هرچه داشت داغ دماغ
.
نهاده بود چو نرگس طراوت گل یاس
.
بقلب لاله ز آثار صنع او صد داغ
.
نمودانه بتصریح وحده می‌گفت
.
برای گم شدگان ره نمود همچو چراغ
.
زبان گشوده بتقبیح شاعران سوسن
.
که جای شکر خدا می‌کنند وصف ایاغ
.
یکی ز باده پرستی بگویدی اشعار
.
یکی ز مطرب و رقاصه دمزند چو کلاغ
.
بس است از پی ویرانی ممالک ما
.
همین جریده نویسان همچو جغد و چو زاغ
.
نشاط عیش و جوانی ز دست شد حافظ
.
وظیفه هست ز وافی ادای رسم و بلاع
. [۱۱۱] در برخی از نسخه‌ها این بیت اینگونه آمده است: سحر چو بلبل بیدل شدم دمی در باغ.

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...