اسباب و مسبّبات در باب زندهشدن مردگان
خداوند برنامه را چنین قرار داده است که در حال حاضر مردهای زنده نشود وقتی که عمر این عالم به پایان رسید، در عالم دیگر ما را زنده خواهد کرد.
اکنون هم همهی موجودات را (به طرق غیر مستقیم) زنده میکند. برای مثال پسماندههای حیوانی را روی زمینها میریزند و مواد غذایی آن را گیاهانی مثل گندم و جو و... جذب میکنند و انسان آنها را میخورد و انسان میشود. اینکه کودهای حیوانی را مثال زدم و بیان کردم که انسان از آنها تغذیه میکند، به واقع جدی عرض کردم. پس خداوند (در حال حاضر) با این قبیل موارد مردهها را «احیا» میکند.
(اما زنده شدن عینی مردگان) زمانی صورت میگیرد که پاداش و عذاب نهایی را بدانها بدهد. پس قیامت هم زمانی فرا میرسد که دوران آزمایش به پایان برسد.
اما اکنون سوالی مطرح میشود که هرچند از این جهت تناسبی با بحث ندارد اما از جهتی دیگر یعنی حیاتگرفتن موجود مرده، به بحث مربوط است اینکه «شما روح را غیر ماده مینامید پس اگر روح غیر مادی است پس چرا در فاضلاب و در اینگونه مکانها و یا مثلاً در حیوان مردار و گوشت و... کرم و موجودات از این دست پدید میآید بدون آنکه خداوند میل داشته باشد؟»[1].
گویا (مطرح کنندهی سوال) چنین تصور کرده است که اگر خدا قصد انجام کاری را داشته باشد میبایست مراسم و تشریفات و تشکیلاتی در کار باشد و ما با مقیاس و میزانی که خود قرار میدهیم اعمال او را ملاحظه کنیم.
اما اینکه در مدفوع یا گوشت مردار و... پس از بعضی تغیّرات و فعل و انفعالات به یکباره کرمی پدید میآید، این بر اساس نظمی است که خداوند حاکم کرده است که برخی از عناصر، زمانی که در اثر فعل و انفعالات جایشان تغییر نمود و با ترتیبیخاص در کنار هم قرار گرفتند و کیفیت و کمّیتی خاص تحقق پیدا کرد و قالبی آماده شد تا حیاتی به وجود آید، آن زمان حیات به وی تعلق گیرد.
همین که آن مواد با این خصوصیات به وجود آمدهاند که اگر با آن کیفیت خاص در کنار هم قرار گیرند، حیات بدانها تعلق گیرد طبق نقشهای است که خداوند چنین دخالتی در آن داشته است. او آن ذرات را با آن خصوصیات به وجود آورده است و اینگونه نظامی را پدید آورده است که اگر زمانی این خصوصیات با نظمی خاص در کنار آن عناصر قرار گیرند، حیات بدو تعلق گیرد. این (نظام و برنامهریزی) کار خداست.
پس زمانی که (چیزی) به وجود آمد معلوم است که خدا در آن اراده داشته است. پس این گفته که «خدا نمیخواسته اما چنین و چنان شد» در اثر این است که صورتی خاص از کار خدا را در ذهن خود قرار داده است.
پس امکان دارد ذرات و عناصری طبق خصوصیاتی که خداوند به آنها عطا فرموده است، قوانینی برای آنها وضع کرده باشد و با کیفیتی خاص قرار گیرند و در ادامه کرم از آنها ایجاد شوند و اگر به صورتی دیگر در کنار هم قرار گیرند شاید کرم یا میکروبی دیگر از آن ایجاد شود.
این کارها را خداوند انجام میدهد اما (مطرح کنندهگان اینگونه سوالات) تصور کردهاند که اگر خداوند کاری را انجام دهد به صورت رمزی است. در صورتی که خداوند از طریق اسباب کارها را انجام میدهد. اگر خدا بخواهد انسانی را سیر کند، از طریق خوردن او را سیر میکند. اگر بخواهد انسانی را گرم کند، از طریق آتش (یا هرچیزی چون آن) او را گرم میکند. اگر بخواهد کسی را بکشد او را از طریق – مثلاً – گلولهی اسلحه میکشد. اگر بخواهد سر کسی را بشکند این کار را با – مثلاً – یک سنگ انجام میدهد.
تصور نشود خدا با اسبابی که خود خلق کرده است ضدّیتی دارد. اگر این عالم را آفریده است آن را بر اساس نظام اسباب و مسببات قرار داده است. (یعنی) بعضی از چیزها مقدمهای برای نتایجشان باشند و بعضی از چیزها سبب مسبباتشان باشد.
وقتی از طرفی کارهایش دور از اسباب باشد، در این صورت برنامههای خود را القا کرده است و اینها را بیهوده نیافریده است که به بیراهه بروند. اینهایی که به وجود آورده است اسبابی هستند که در ادامه از طریق آنها کارهای خود را انجام میدهد.
خداوند از اینکه کاری را بدون سبب انجام دهد، عاجز و ناتوان نیست اما نفس و ذات آن کار به گونهای است که بدون سبب، شدنی نیست. یعنی مثلاً اگر سیر شدن با سبب و مادّیات نباشد چگونه تحقق پیدا میکند؟! ذات سیر شدن، خود از آنهایی است که باید با مادّیات -هم چون معده و خوراک و... - سروکار داشته باشد.
خود خدا به اسباب محدود نیست اما افعالی که انجام میدهد با اسباب و مادیات در ارتباط است. پس بر این اساس کارهای خداوند -به استثنای معجزات- بر مبنای اسباب و مسببات انجام میشوند و در اینجا نیز برای آن کرمی که از داخل گوشت مردار یا... پدید میآید اسباب و مقدماتی تهیه شده است و زمانی که اسبابش تعیین شد، خدا نیز اراده کرده است که مسببش نیز تحقق پیدا کند. اسباب را خود خلق فرموده است و خصوصیات را نیز خود به آن عطا فرموده و به ارادهی او بوده که آن کرم ایجاد شده است. نه تنها آن کرم، بلکه هر جنبندهای که در این عالم بجنبد با ارادهی وی انجام شده است.
پس ما نمیتوانیم برای خود برنامهای درست کرده و آن را برای خدا نیز حاکم گردانیم و بگوئیم که «میبایست اینگونه باشد تا دخالت وی در آن باشد و اگر اینگونه نبود دخالتی در آن ندارد.» نخیر! این چنین نیست. همانگونه که پروین اعتصامی میگوید:
قطرهای
کز جویباری میرود |
|
از
پی انجام کاری میرود |
(خلاصه آنکه شخصی که چنین سوالاتی میپرسد) طبق برنامهای که ذهن خودش ساخته است برای کار خداوند، طریق و روش خاصی قرار داده که اگر خداوند در چیزی دخالت کند دخالتش برای وی مشهود میشود و آن پدید آمدن کرم از درون فاضلاب تحت آن برنامه قرار نمیگیرد و وقتی چنین باشد دیگر به خدا ربطی ندارد! و فقط چیزهایی مادّی در تکوین آن کرم دخالت دارند، و وقتی چیزی مادی در آن دخالت داده شد دیگر «روح» مطرح نمیشود!.
گفتیم که این کار، کار خداست و کار خدا بر اساس نظام «اسباب و مسببات» است و وقتی که آن مواد و عناصر مورد فعل و انفعالات و جا بهجایی و... قرار گیرند این آمادگی را پیدا میکنند که حیات بدانها تعلق گیرد. این بار دیگر حیات چیزی است اضافه بر موادی که بدان تعلق گرفته است. آخر او (شخصی که چنین سوالاتی میپرسد) متوجه این امر نبوده است و تصور کرده همین که درون آن لجنزار کرمی پیدا میشود فقط مادیاتاند که نقش دارند در حالی که در اینجا چیزی بسیار روشن و ساده وجود دارد و آن هم اینکه اگر فقط عناصر مادی در حیات و به وجود آمدن آن چیز نقش دارند پس مگر پیشتر نیز این عناصر نبودند؟! پس چرا حیات وجود نداشت؟!.
نمایان است که این عناصر در هر حالتی قرار گیرند برای پذیرش حیات آمادگی ندارند بلکه باید ترکیبی خاص از آنها به وجود آید و زمانی که آن ترکیب صورت گرفت حیات نیز بدان تعلق میگیرد.
حتی چیزی وسیعتر از این (نیز متصور است و آن هم این که) ما میدانیم تمامی عناصری که در این عالم وجود دارند، عناصری مخصوص و ویژه هستند. چه آنهایی که از آنها جامدات به وجود آمدهاند و چه آنهایی که از آنها نباتات یا حیوانات به وجود آمدهاند. در اصلِ عناصرِ مورد استفاده برای خلق اینها که فرقی وجود ندارد و همگی مشترکاند. اما چرا به گونهای ترکیب میشوند که از آنها –مثلاً- سنگ به وجود میآید؟! و به گونهای دیگر ترکیب میشوند و -مثلاً- درخت به وجود میآید؟! و به گونهای دیگر انسان و آب و... ؟!.
همگی اینها راجع به این است که کیفیت ترکیب این عناصر چگونه است. هنگام ترکیبشدن، (این عناصر) به گونهای مخصوص در کنار هم قرار میگیرند و برای حیات آمادگی ندارند و به سنگ و درخت و... تبدیل میشوند و به نحوی دیگر در کنار هم قرار میگیرند و آمادگی پیدا میکنند که حیات ویژهای بدانها تعلق گیرد. مانند حیات نباتی و حیات حیوانی.
وقتی چنین شد خلق انسان و حیوانات دیگر و گیاهان و... نیز همگی مانند خلق آن کرمی است که درون لجنزار قرار دارد. یعنی در اینجا نیز برخی عناصر و مواد با هم جمع شده و پس از آن آمادگی مییابند برای اینکه حیات بدانها تعلق گیرد که این عناصر از قبل هم وجود داشته است اما چون ترکیب آن به گونهای دیگر بوده است برای حیات آمادگی پیدا نکرده است.
بدین صورت دیگر فرقی میان خلق انسان و گیاهان و حیوانات و... با آن کرمی که در لجنزار خلق میشود وجود ندارد. یعنی در این مشترکاند که موادی که خود به تنهایی برای حیات کافی نیستند در کیفیتی خاص در ترکیبی مشخص قرار میگیرند و پس از آن، حیاتی ویژه بدانها تعلق میگیرد و اگر همان مواد را به نحوی دیگر ترکیب کنند به گونهای دیگر حیات بدان تعلق میگیرد. همان موادی که گیاه از آنان به وجود میآیند و – مثلاً بعدها - به صورت غذا مصرف میشوند دوباره در درون بدن تبدیل به سلول میشوند و حیاتی حیوانی بدانها تعلق میگیرد.
پس اولاً آن چیزهایی که در خلق آن کرم نقش دارند تنها آن مواد و عناصر نیستند چون که پیشتر نیز این عناصر وجود داشتند اما آن کرم وجود نداشت. بلکه فقط در آنجا تغییری در ترکیب حاصل میشود و این بار دیگر از خارج (از محسوسات) حیات بدان تعلق میگیرد.
علاوه بر این، روح در قرآن به عنوان آن «جان» که در موجودات -غیر از انسان-وجود دارد به کار برده نشده است. بلکه کلمه «نَفْس» به کار برده میشود.
روح و نَفْس به نسبت انسان یک چیزاند. روح که با رَوْح و ریح از یک ماده و به معنای «باد»[2] است به آن «جان»ی گفته میشود که با نظر به اینکه منشأ حرکت است و با توجه به محرک بودن جسم، روح است یعنی وقتی که وارد جسمی شد این جسم شروع میکند به حرکت کردن و با قوّهی علم و اراده فعالیت میکند. اما کلمهی نَفْس از «نَفَس» گرفته شده است و نَفَس یعنی تنفس و نفس کشیدن. تنفس هم ضروریترین چیز برای بقای جسم است به گونهای که برای حیات آمادگی پیدا کند که روح در آن وارد شود.
یعنی ضروریترین چیز تنفس است و مادامی که نفسکشیدن وجود داشته باشد این جسم زنده و سالم است و روح در آن جای میگیرد. در نتیجه زمانی که به روح، نَفْس گفته میشود جنبهی تعلق و ارتباط نیازی به بدن را میرساند و دقت و تأمل در آن ما را به این نتیجه میرساند که وقتی گفته میشود نَفْس، این مدّ نظر باشد که پس از آنکه روح درون این جسم جای گرفت ترکیبی[3] به وجود آمده است یعنی خصوصیاتی از غرائز به صورت صفات و خصلتها برای این روح به وجود آمدهاند و دیگر این روح، آن روحی نیست که زمانی که به درون بدن وارد شد مجرد باشد. بلکه در اینجا این روح، عبارت است از آن روح به اضافه خصال و صفاتی که پس از ورودش به درون این جسم بدان اضافه شدهاند.
یعنی مجموعه شخصیتی -که شخصیت انسانی بدان گفته میشود- متشکل از آن روح که بدان وارد شده است به اضافهی این خصال و صفات -که بعدها در اثر ورود این روح به درون این جسم به وجود آمدهاند- را نَفْس گویند.
البته دیگر این نَفْس به جسم اطلاق نمیشود یعنی به این قسمت مادی گفته نمیشود. به دلیل آنکه جسم هر سیزده سال یک بار از بین رفته و تبدیل میشود[4] اما یک انسان اگر 200 سال هم عمر کند به خودش میگوید: «من». و «من» تعبیری است از شخصیتی از آن نَفْس[5]. و در هر حال به خود «من» میگوید حتی اگر هم پایش قطع شده باشد یا دست نداشته باشد و فقط بتواند سخن بگوید.
زمانی که در مورد انسان کلمهی «روح» به کار برده میشود عبارت است از آن چیزی که به درون این جسم راه یافته و منشأیی برای علم و اراده شده است. که علم به سه شاخهی سمع و بصر و قلب تقسیم میشود و اراده نیز که پیشتر توضیح دادیم.
پس از اینکه با این جسم، شخصیتی[6] را همراه کردند دیگر به از این شخصیت با عنوان نَفْس یاد میشود. اما در مورد دیگر جانداران اگر از لحاظ لغوی برای آنها از «روح» یا «نَفْس» استفاده شود چندان مهم نیست اما در قرآن کلمهی روح برای آنها به کار برده نشده است. اما هرچه باشد معلوم است که در حیوانات دیگر، علاوه بر آن مادهای که جسم آنها را تشکیل میدهد چیز دیگری وجود دارد که قبلا آن مواد وجود داشتهاند اما حیات نبوده است پس معلوم میشود که چیز دیگر و حالات جدیدی اضافه شده است که عبارتاند از به وجود آمدن نمو و تولید مثل و احساس و حرکت و... در نتیجه اکنون اگر نامش را روح بگذارند یا هر چیزی دیگر، مهم نیست.
یک مثال بسیار ساده: مثلاً نورِ آفتاب به صورت مساوی به تمام چیزهایی که روی سطح زمین وجود دارند تابیده میشود. اما میبینیم که میزان گرفتن و بازپس دادن نور خورشید در اشیاء با هم فرق میکند. چیزی مثلاً مانند درب سیاه یک خانه را اگر در برابر نور خورشید قرار دهیم هیچگونه انعکاسی ندارد. اما وقتی آینهای را در برابر نور خورشید قرار میدهیم گویی آفتابی دیگر درون آینه جلوه گر میشود و آن نقشی که خورشید در روشنایی[7] ایفا میکند این آینه نیز ایفا میکند. خوب آفتاب به صورت مساوی به همهی این اجسام تابیده است اما اینها هستند که استعداد و کیفیت و خصوصیات مختلفی دارند که انعکاس آنها با هم متفاوت است.
حیات نیز برای خداوند به صورت مساوی بر روی کرهی زمین (و عالم) پرتو افکن است. میماند اینکه در چه زمانی موادی با ترکیبی ویژه و مخصوص کنار هم قرار میگیرند که آمادگی لازم برای گرفتن حیات را کسب کنند؟!.
نوعی از مواد با هم ترکیب میشوند اما آمادگی ندارند و حیات بدانها تعلق نمیگیرد مانند سنگ (و به طور کلی جامدات). نوعی دیگر از مواد با هم ترکیب میشوند و آمادگی هم دارند بنابراین حیات ویژهای بدانها تعلق میگیرد مانند گندم (و به طور کلی نباتات و حیوانات).
در نتیجه برنامهی خداوند در احیای موجودات این است که قوانین و سننی بنیان نهاده است تا از عناصری ویژه ترکیبی مشخص پیدا شود و زمانی که این ترکیب به وجود آمد حیاتی که با آن ترکیب سازگار است بدان تعلق میگیرد.
پس در این صورت مسئله روشن میشود که هیچ اشکالی وجود ندارد و در اینجا نیز مناسب است این را هم ذکر کنیم که برخی از افراد از اینکه موشی درون آب بیفتد و پس از مدتی به کرم تبدیل شود حیرت میکنند حتی آن کسانی هم که ایمان داشته باشند؛ چون برای خودشان چنین قرار دادهاند که کار خدا باید رمزی باشد و نمیدانستند که طبق اسباب و مسببات کار میکند، اکنون که این موش به درون آب افتاده است و پس از مدتی به کرم تبدیل شده است[8] گویی در درونشان اینگونه احساس میکنند که انگار خداوند دخالتی در حیات ندارد و چون جو و وضعیتی فراهم شد موشی هم به کرم تبدیل شد! دیگر چه نیازی وجود دارد که گفته شود خداوند در آن دخالت دارد؟!.
بنابراین عقیدهی شان متزلزل میشود چون برای خود چنین قرار دادهاند که خداوند بدون اسباب کار میکند در حالی که پیشتر گفتیم که کارها، اسباب را اقتضا میکنند و خداوند با اسباب کار میکند و در اینجا نیز اگر آن موش به درون آب افتاده و پس از مدتی به کرم تبدیل میشود برنامهی خدا چنین است که وقتی این موش به درون آب افتاد تغییراتی در ترکیب آن ایجاد میشود و آن اتمها جابه جا شده و به گونهای مخصوص صفاتی تازه به خود میگیرند که این صفات جدید زمانی که ترکیب تغییر کرد آمادگی پیدا میکند برای حیات جدید و به کرم تبدیل میشود.
این نظمی است که خداوند حاکم کرده است که اولاً این عناصر چنین خصوصیاتی داشته باشند که اگر با شیوهای خاص ترکیب شدند برای حیات آمادگی پیدا کنند. ثانیاً جوی مناسب برای آن قرار داده است و در آنجا آن جو مثلاً آب است. در نتیجه وقتی یادآور شویم که خداوند با اسباب کار میکند و در اینجا نیز اسباب فراهم شده است تا این موش حیات یافته و به کرم تبدیل میشود دیگر هیچ اشکالی به وجود نخواهد آمد.
پس این تصور غلط به عقیدهی بسیاری از مسلمانان نا آگاه لطمه میزند و آن هم اینکه برای خود چنین قرار میدهند که خداوند بدون اسباب کار میکند و اگر چیزی به اسباب ربط داده شد چنین تصور میکنند که خداوند در آن دخالتی ندارد. فرض کنیم که از بارش باران سخن میگویند و همانگونه که قرآن نیز میفرماید نور خورشید بر آب میتابد و بخار از آن تشکیل شده و باد آن را میبرد و در یک فضایی سرد شده و (در اثر فرآیند معین) دوباره پس از تبدیل به آب به پایین سرازیر میشود و وقتی این موضوع را تبیین میکنیم که اسباب روشنی برای آن پیدا میشود دیگر آنها تصور میکنند که خداوند در اینجا حذف شده است! و میگویند که دیگر خداوند در اینجا چه کاره است؟! و بسیاری از آنان که ناآگاهاند[9] بعضاً اندوهگین یا ناراحت هم میشوند!.
گویا (تصور کردهاند که) قرار است اگر خدا کاری انجام دهد آن را بیبرنامه و بینظم و درهم و بدون محاسبه انجام دهد! و در هرجا که برنامه و نظم بود دیگر خدا در آنجا وجود ندارد! در حالی که خداوند کارها را با نظم انجام میدهد. اگر درک چنین چیزی برایشان مشکل است پس چرا ملاحظه نمیکنند که خدا در عین حالی که میتواند به یک باره کومهای خاک را به انسان تبدیل کند میبینیم که چه نظمی برای آن قرار داده است. مواد غذایی به درون معده راه یابند و بعد از آن چکیدهای به وجود آید و به نطفه تبدیل شود و از نطفه که تازه آن هم چکیدهای درونش میباشد و موجودی جاندارمانندِ بسیار کوچک[10] است که میرود و با نطفهی دیگر (نطفهی زن) ترکیب میشود و سپس حالت خونی پیدا میکند و پس از مدتی حالت گوشتی و استخوان و دوباره گوشت بر روی استخوان و سپس پوست و تمام اجزاء و اعضای بدن انسان کامل میشود و در این موقع یک انسان میشود.
پس میبینیم با این حال که خداوند میتواند از نیستی و هیچ، انسانی را بیافریند اما باز هم این اسباب و مقدمات را برایش فراهم میکند. اینها شیوهی کار خداوند است که دیگر در چیزهایی از این قبیل اگر اشکالی و سوالی به وجود آید باید به یاد آورد که خداوند کارش فقط این نیست بلکه در هرکجا که اسباب و نظم وجود داشت در آنجا خداوند کار میکند[11] چون این کارها هستند که به اسباب نیازمند هستند.
(در این مورد امکان دارد این شبهه مطرح شود که در مسألهی اسباب و مسببات) تمام کارها توسط شخص و اسباب انجام میگیرند نه از طریق خداوند! پس دیگر چرا خداوند آن را به خود نسبت میدهد که ما این کار را انجام میدهیم؟!.
نمونهی این سوال را ما پیشتر پاسخ گفتیم. در جواب این مورد باید گفت که ما باید به اصل باز گردیم. خداوند طرحی را برای خلق این عالم میریزد که در این عالم برای هر موجودی سببی قرار میدهد. یکی از اجزای آن طرح نیز آن است که مقرر میکند هر آنکه برای رسیدن به ثروت تلاش میکند به ثروت دست یابد و هرکس نیز تلاشی نکرده است نیز به ثروتی دست نیابد.
یعنی هم شخص و هم اسباب جزء برنامهی خداوند هستند. پس این برنامهی اوست که اگر کسی اسبابی را به کار گرفت به ثروت دست یابد و هرکس اسبابی به کار نگرفت به ثروت دست نیابد. دیگر این به فجور و تقوا و... ربطی ندارد.
در گذشته نیز این اشتباه صورت گرفته است. شخصی به نام «ابن راوندی»[12] که ظاهرا فردی بیدین بوده است گویا این اشعار از او میباشند و آن قدر سردرگم بوده است که ندانسته این رزق و روزی به اسباب و مسببات مربوط است. او در اشعارش میگوید:
کم عاقل عاقل أعـيت مذاهبه |
|
وجاهل جاهل تلقاه مرزوقا |
هذا الذي ترك الافکار حائرة |
|
وصير العالم النحرير زنديقا |
ترجمه: «چقدر انسانهای عاقل و عالم هستند که برای کسب نعمتهای مادی و دنیوی تمام راهها بر آنان بسته شده است و چقدر انسانهای نادان و جاهل وجود دارند که رزق و روزی بسیاری در اختیارشان است. این است که افکار را سرگردان میکند و دانای ماهر را زندیق و بیدین کرده است».
اما بسیار نادان است کسی که بدین خاطر بیدین میشود. او تصور کرده است که چون صرف و نحو و چیزهایی از این قبیل خوانده است باید از آسمان برایش طلا و روزی فرستاده شود بیخبر از اینکه اگر صرف و نحو میخواند سببش این است که معنای (کلمات و جملات) عربی را بداند نه اینکه درهم و دینار برایش نازل گردد.
یعنی کسانی که او آنها را به حساب عالم و دانشمند قرار داده است اگر به ثروتی دست نیافتهاند به این خاطر است که اسباب را به کار نگرفتهاند و کسانی که او آنها را جاهل قلمداد کردهاند اگر به ثروتی دست یافتهاند بدین خاطر است که اسباب را به دست آوردهاند. همانگونه که پیشتر نیز بیان کردیم این عالم بر اساس نظام اسباب و مسببات قرار داده شده است.
یکی اسبابی را برای هدایت فراهم میکند و خداوند هم او را هدایت میکند و یکی هم اسبابی را برای گمراهی مهیا میکند و خداوند هم او را گمراه میکند. یکی اسبابی را برای عزت آماده میکند و خداوند هم او را عزت میبخشد و یکی هم اسبابی را برای ذلت فراهم میکند و خداوند هم او را ذلت میدهد. پس تمام اینها از طریق اسبابی روی میدهند که خداوند هم خالق سبب آن است و هم ربط دهندهی بین سبب و مسبب آن. اما بیتوجهی انسان را چنان میکند که از اینها صرف نظر و توجه میکند و در نتیجه این اشکالات ایجاد میشوند.
مثالی بسیار ساده: مثلاً اگر اکنون آیهای نازل میشد و فرض کنیم میفرمود که خداوند چون که میخواست محمد رضا[13] ذلیل شود پس او ذلیل شد یا قاعدهی عمومیاش آنکه:
﴿تُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ﴾ [آل عمران: 26] «(بگو: پروردگارا!) هر کس را بخواهی عزّت و قدرت میدهی و هرکس را بخواهی خوار میداری».
و مردم در اینجا میگویند که «خوب خدا کجا بود؟ مردم خودشان تظاهرات کردند و او را بیرون کردند!.
میگوئیم که این هم دوباره به همان مسئله باز میگردد که از ابتدا طرحی از طرف خداوند برای مردم ریخته شده است و آن طرح هم این است که وقتی ظلمی از طرف «محمد رضا» صورت گرفت پس از مدتی مشخص، دیگر قابل تحمل نشود و تظاهرات و کشت و کشتار و... انجام شود و او (یعنی محمد رضا) با فشار و قتل کوتاه نیاید تا اینکه نهایتاً مجبور شود که با گریه فرار کند. این است که اگر بخواهد ذلیلش کند بدینگونه او را ذلیل میکند. پس اوست که ذلیل میکند اما از طریق اسباب.
پاسخ یک سوال دربارهی آیه: 71 سورهی مبارکة نحل
(در اینجا سوال مطرح میشود که) آیه: 71 سورهی نحل که خداوند برخی را بر برخی دیگر از نظر روزی برتری داده است چگونه با اسباب و مسببات قابل توجیه است؟ و آیا این آیه نشانگر نوعی ارزشگذاری و تبعیض نیست؟
این آیه هم در سورهی نحل وجود دارد و هم در سورهی روم. و این مسئلهای دیگر است و این آیه استدلالی است برای توحید.
قبل از ورود به بحث باید گفت که خود کلمهی «فَضَّلَ» که در این آیه ذکر شده است را به «برتری» معنا میکنند که ترجمهای غلط است. چون وقتی گفته میشود «برتری»، ارزش معنوی به ذهن خطور میکند. اما وقتی که در عربی کلمهی «تفضیل» به کار برده میشود بدین صورت نیست. «تفضیل» از کلمهی «فضل» و به معنای افزونی و زیادی میباشد. «فَضَّلَه» یعنی چیزی زیادتر به او داد. پس اینکه برخی را بر برخی دیگر تفضیل داد یعنی به برخی از آنها نسبت به بعضی دیگر بیشتر داده است.
پس دیگر در این ارزشگذاری وجود ندارد که یعنی مثلاً برخی از بعضی دیگر معقولتراند. و الّا اگر چنین بود -معاذ الله- میبایست قارون به اندازهی صدهزار نفر از اولیاء خدا، نزد خداوند مقرّب میبود!.
پس آن کلمهی تفضیل به معنای برتری نیست بلکه به معنای افزونتر دادن چیزی است. اکنون اینکه «این زیادتر دادن به چه چیزی باز میگردد؟!» به اسباب باز میگردد. یک نفر راه کسب ثروت را رفته -مشروع یا غیر مشروع بودن مسئلهای دیگر است هرچند حق ندارد که از راه نامشروع برود- و آن را به دست میآورد.
در زمینهی توحید خداوند میفرماید که شما دچار تناقضات میشوید اگر برای خدا شریک قائل باشید و مخلوقاتش را در امر الوهیت شریک او قرار دهید.
در سورهی نحل با صیغهی غائب و در سورهی روم با صیغهی مخاطب، خطاب به ثروتمندانی که در آن زمان هنوز دارای زیردست و برده هستند میفرماید:
﴿وَٱللَّهُ فَضَّلَ بَعۡضَكُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ فِي ٱلرِّزۡقِۚ فَمَا ٱلَّذِينَ فُضِّلُواْ بِرَآدِّي رِزۡقِهِمۡ عَلَىٰ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَهُمۡ فِيهِ سَوَآءٌۚ أَفَبِنِعۡمَةِ ٱللَّهِ يَجۡحَدُونَ٧١﴾ [النحل: 71] «خداوند برخی از شما را بر برخی دیگر از نظر روزی برتری داده است (چرا که استعدادها و تلاشهایتان متفاوت است). آنان که روزی فراوانی بدیشان داده شده است (و ثروت زیادی در اختیارشان قرار گرفته است) حاضر نیستند که روزی (و ثروت) خود را به بردگان خود بدهند و ایشان را با خود در دارائی (شریک و) مساوی گردانند؛ (پس چرا شما کافران، بندگان خدا را شریک خدا در الوهیت میگردانید و متصرّف در امور میدانید؟ مگر ثروتمندان فقیران را، و آقایان نوکران را، و سروران بردگان را شریک در قدرت و ثروت خود میسازند؟ پس آنچه را که برای خود نمیپسندند، چرا برای خدا میپسندند؟!). آیا نعمت خدا را انکار میکنند (و آفریدههائی از آفریدگان خدا را شریک آفریدگار میسازند؟!)».
میگوید که از آن ثروتتان که تازه آن را هم ما به شما عطا کردهایم به بردگان و زیردستان خود بدهید تا آنها نیز -به قول خودتان- دارای ثروت باشند و با یکدیگر مساوی شده و آنها نیز در ثروت همتای خودتان باشد و سپس حریفتان شود و از آنان بترسید همانگونه که از حریفان خود میترسید. پس چرا حاضر نیستید از آن رزقی که ما به شما عطا کردهایم آن قدر به بردگان و زیردستان خود بدهید تا با هم مساوی شوید؟! چرا حاضر نمیشوید حتی در چیزی که آن هم متعلق به ما است بردگان و زیردستان خود را با خود برابر سازید؟! اما چگونه حاضر میشوید که ما را با مخلوق خودمان مساوی قرار دهید؟! آن هم در الوهیتی که متعلق به خالق است نه مخلوق.
پس در اینجا دو صورت مطرح میشود. یا اینکه باید این تناقض را بپذیرند که برده خودشان را حاضر نباشند با خودشان برابر سازند آن هم در رزقی که خداوند به آنان داده است اما حاضر باشند که مخلوقات را با خدا مساوی گردانند، آن هم در مسئلهای چون اولوهیت که هیچ چیزی از آن در اختیارشان نیست.
صورت دوم اینکه نعمت خدا را «جحد» کنند یعنی اینکه چون کارشان (یعنی همان تناقض کذا) از آن طرف درست نمیشود،[14] بیایند و نعمتهای خداوند را انکار کنند تا این را مساوی با آن قرار دهند. بدین مفهوم که خداوند کاری انجام نداده است و چون این همه (مخلوقات) که کاری انجام ندادهاند پس در این صورت با یکدیگر مساوی میشوند و دیگر صحیح است اگر آنها را نیز اله کنیم.
﴿أَفَبِنِعۡمَةِ ٱللَّهِ يَجۡحَدُونَ٧١﴾ [النحل: 71] «آیا نعمتهای خدا را انکار میکنید»؟!. آن همه نعمتهایی که در آیات پیشین سورهی نحل بیان فرموده است.
اگر در این قسمت از آیه که میفرماید ﴿فَهُمۡ فِيهِ سَوَآءٌ﴾ دقت کنیم میبینیم که یعنی حاضر نمیشوند آن کار را انجام دهند تا در آن مساوی شوند نه اینکه در اینجا مسئلهای اقتصادی را تقریر کند که آنها مساوی هستند. چون اگر این چنین بود و این چنین از آن برداشت میشد نظام اقتصادی اسلامی تغییر میکرد.
آن هم این بود که در حالی که میشود همه در ثروت با هم مساوی باشند اما آنها از دیگران افزونتر ثروت دارند و فقط سهم ویژهای بدانها اختصاص داده شده است. اما خیر! این نتیجهی چیزی فرضی است که چرا حاضر نمیشوند از آن ثروتشان، سهمی به ﴿مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ﴾ بدهند تا دیگر با هم مساوی شوند؟! اما از طرف دیگر حاضر میشوند که غیر خدا را در الوهیت شریک خدا قرار دهند!.
این مثالی است برای رد شرک و نه اینکه یک مسئلهی اقتصادی باشد.
بر این اساس آنجا که قرآن میفرماید که به بعضی بیشتر از بعضی دیگر ثروت بخشیده است؛ اولاً این طبق برنامه میباشد و تبعیض نیست. هرکس کار کند طبق برنامهی الهی ثروت نصیبش میشود. ثانیاً همانگونه که پیشتر گفتیم این به معنای ارزش گذاری نیست.
پس هیچ اشکالی وجود ندارد و این را بیان کرده است که وقتی میبینید که کسی ثروت زیادتری نصیبش شده است بدان که اسبابی را به کار گرفته است و دیگر اینکه این اسباب مشروع باشد یا نه، مسئلهای دیگر است و ما بیان کردهایم که چه چیزی مشروع است و چه چیزی نامشروع. در نتیجه شما نیز دیگر در زمینهی مسئلۀ کسب، انحراف پیدا نکنید و مثلاً ببینید که کسی ثروت بیشتری دارد و آرزو کنید که ثروت وی به دستتان افتد بلکه تو نیز چون او برو و سببها را به دست بیاور.
مانند آیه 32 سورهی نساء که میفرماید:
﴿وَلَا تَتَمَنَّوۡاْ مَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بِهِۦ بَعۡضَكُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ لِّلرِّجَالِ نَصِيبٞ مِّمَّا ٱكۡتَسَبُواْۖ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٞ مِّمَّا ٱكۡتَسَبۡنَۚ وَسَۡٔلُواْ ٱللَّهَ مِن فَضۡلِهِۦٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٗا٣٢﴾ [النساء: 32] «آرزوی چیزی نکنید که خداوند برخی از شما را با (اعطای) آن بر برخی دیگر افزونی داده است (و مردان را در بعضی از چیزها بر زنان، و زنان را در بعضی از چیزها بر مردان فضیلت داده و مرحمت روا دیده است). مردان نصیبی دارند از آنچه فراچنگ میآورند و زنان (هم) نصیبی دارند از آنچه به دست میآورند (و هر یک از زنان و مردان دارای سرشتی و حقوقی فراخور حال خود میباشند. پس با تلاش و کوشش شبانهروزی رحمت و برکت خدای را بجوئید) و طلب فضل او کنید».
یعنی آرزو نکنید آنچه را که خداوند به بعضی از شما نسبت به بعضی دیگر بیشتر داده است. چون که میفرماید زنان و مردان فراخور آنچه که کسب کردهاند نصیبی دارند یعنی چون که زحمت کشیدهاند سهم دارند و شما نیز از فضل خداوند طلب کنید یعنی مانند آنها تلاش کنید و سببی استخدام کنید تا به دست آورید. پس دیگر در این هیچ اشکالی وجود ندارد.
[1]- در اینجا عدم دقتی نیز در سوال وجود دارد و آن اینکه گفته است: «شما روح را غیر ماده مینامید» کلمهی روح آنگونه که در قرآن مطرح است برای انسان است. اینکه برای سایر موجودات به کار برده میشود، اگر در لغت به آن روح گفته میشود، بر خلاف آن در قرآن بدان روح گفته نمیشود. برای حیوان کلمهی «نفس» به کار برده میشود که عبارت است از آن نیرویی که درون این حیوان قرار داده شده و همراه با خصوصیات و غرائز (مجموعهای به نام حیوان را پدید آورند...)
[2]- که هوای متحرک است و حرکت در آن وجود دارد.
[3]- البته ترکیب نه به این معنا که از آن دو چیزی جدید به وجود آید.
[4]- یعنی این سلولها میمیرند و مواد غذایی به سلولهای جدید تبدیل میشوند و هر سیزده سال یک بار تغییر میکنند.
[5]- که البته همیشه ثابت است.
[6]- که عبارت از انسان است و از خود به «من» تعبیر میکند.
[7]- وحتی در گرما.
[8]- البته در اینجا ذکر این نکته ضروری مینماید که تصور اینکه مستقیماً موش به کرم تبدیل شود تصور صحیحی نیست. این تصور که ظاهراً فلاسفهی قدیم یونان به آن معتقد بودهاند چنین است که گویی لاشهی این موش از بین رفته و تبدیل به کرم میشود. در حالی که در آزمایشات جدید ثابت شده است زمانی که یک مادهی غذایی – یا حتی لاشهی همین موش مرده – را درون دو کیسه قرار دهیم که یکی از کیسهها سرباز و دیگری سربسته باشد مشاهده میشود که غذای درون کیسهی سر باز به کرم تبدیل شده است اما غذای درون کیسهی سربسته چنین نیست. سپس این فرضیه مطرح شد که موجوداتی که از این مواد غذایی که درون کیسه سر بسته قرار دارد تغذیه کرده و بر روی آن تخم گذاری میکنند و این تخمها پس از مدتی بیرون آمده و از این مواد غذایی – یا لاشهی همین موش – تغذیه کرده و کم کم آن را نابود میکنند و شخص تصور میکند که مواد غذایی مستقیماً به کرم تبدیل شده است در حالی که چنین نیست. در هر حال این نکته هم که تنها یک فرض در سخنان استاد سبحانی است به اصل موضوع هیچگونه لطمهای وارد نمیکند چون اصل سوال و پرسش بر آن قرار داشته است و پاسخ استاد هم بر آن فرض استوار است. (مترجم)
[9]- حتی گاهاً کسانی که به اصطلاح خود را به عالِم و دانشمند میدانند.
[10]- اسپرم.
[11]- و همانگونه که میدانیم تمام عالم بر نظم استوار است و علم و دانش کنونی هم این موضوع را تصدیق میکند. پس این جاست که مفهوم این جمله درک میشود. (مترجم)
[12]- ابوالحسین احمد بن یحیی بن اسحاق اصلاً ایرانی و از مردم راوند (میان اصفهان و کاشان) بود. ابن خلکان گوید که ابن راوندی عقاید خاص خود را داشته است و صد و اندی کتاب دارد. ابن الندیم گوید که «او در اول مردی خوشسیرت و نیکو مذهب و با آزرم بود و به جهاتی که پیش آمد از جمله آن صفات بگشت چنانکه بیشتر کتب او کفریات است. » گویند که او هنگام مرگ از عقاید باطلهی خویش بازگشت و توبه کرد. الله اعلم (مترجم)
[13]- مقصود محمدرضا پهلوی، شاه مخلوع پیشین است. (مترجم)
[14]- یعنی مثلا مخلوقی بدون نعمت را اله کرده و مانند خدا، آن را فرمانروا و فریادرس قرار دهند!.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر