توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ خرداد ۵, چهارشنبه

بخش نهم: حیات طیبه

 

بخش نهم: حیات طیبه

فریدریک انگلس می‌گوید: «قبل از همه برای انسان، یک تکه پارچه برای پوشاندن بدن، و چند لقمه نان برای رفع گرسنگی، لازم است؛ بعد از این او می‌تواند به مسایل سیاسی و فلسفی بپردازد».

واقعیت این است که انسان قبل از همه چیز باید و می‌خواهد بداند که خودش چیست و ماهیت جهان هستی چه می‌باشد؟ زندگی از کجا شروع شده و به کجا خاتمه می‌یابد؟ این‌ها، پرسش‌های اساسی و بنیادین فطرت انسان هستند. انسان در دنیایی چشم باز می‌کند که به هرچه خواسته باشد می‌رسد، اما پاسخی برای این سؤال‌ها نمی‌یابد. خورشید، به انسان نور و حرارت می‌دهد، اما انسان نمی‌داند که خورشید چیست و چرا در خدمت انسان است؟ هوا، به انسان حیات و زندگی می‌بخشد، اما انسان نمی‌تواند هوا را بگیرد و از آن سؤال کند که تو چه هستی و چرا چنین می‌کنی؟ انسان، خودش را می‌بیند، ولی نمی‌داند که چیست و چرا به این دنیا آمده است؟ فکر و ذهن انسان از پاسخ این سؤال‌ها عاجز است، ولی در عین حال می‌خواهد که پاسخ این پرسش‌ها را بداند. این سؤالات هرچند در قالب الفاظ بر زبان انسان جاری نشوند، اما روح و روان انسان را مضطرب می‌کنند و گاهی با چنان شدتی در ذهن، تداعی می‌شوند که انسان را به جنون و دیوانگی می‌کشانند.

همه، «انگلس» را به عنوان یک ملحد می‌شناسند؛ اما الحاد او بازتاب محیط خراب و فاسد او بود که بعد از مدت‌ها در زندگی او ظاهر شد. او روزهای اول را در یک محیط مذهبی گذرانید، اما وقتی بزرگ شد، از مذهب تشریفاتی دوری جست.

او، ماجرای این مقطع و برهه از زندگیش را برای یکی از دوستانش در طی نامه‌ای چنین می‌نویسد: «من هر روز دعا می‌کنم، در تمام روز دعایم این است که حقیقت امر بر من آشکار شود. از روزی که من دچار شک و تردید شدم، دعاکردن را وظیفه خود قرار دادم. من نمی‌توانم به آنچه که تو معتقد هستی، ایمان بیاورم. این چند سطر را درحالی برای تو می‌نویسم که سینه‌ام، آکنده از شک و تردید شده است. از چشمانم، اشک می‌ریزد، ولی احساسم این است که رانده درگاه خدا نیستم. من بر آنم که خدایم را خواهم دید و از دل و جان دیدار او را آرزو دارم. سوگند به زندگیم که عشق و جستجوی من، جلوه‌ای از روح القدس است. اگر انجیل مقدس، هزاران بار اندیشه‌ام را رد کند، بازهم از آن دست نمی‌کشم».

آری! این، حس فطری و حقیقت‌جویی بود که در انگلس جوان موج می‌زد؛ اما این کشش، تسکین نشد. بدین دلیل او به مسیحیت رایج و حاکم در کلیسا قانع نشد و خودش را در فلسفه‌های اقتصادی و سیاسی گم کرد.

این جستجو، حاکی از آنست که حس خداجویی در نهاد انسان قرار داده شده و این، جزو جدایی‌ناپذیر ناخودآگاه هر انسان است.

«خداوند، خالق من است و من، بنده او هستم»؛ این، یک پیمان پنهان است که هر شخص از نخستین روز پیدایش آن را همراه خود می‌آورد.. تصور یک آفریدگار محسن و منعم به طور غیرمحسوس در رگ و ریشه انسان جریان دارد. بدون چنین تصوری هر انسانی در خود یک خلأ و پوچی جبران‌ناپذیری را احساس می‌کند. روح هر انسان از درون بر وی فشار می‌آورد تا خدایی را که ندیده، بجوید و به او پناه ببرد و تمام هست و بود خود را به او بسپارد.

رسیدن به معرفت خداوند و رهیابی به شناخت الله، چیزی غیر از رسیدن به این سرچشمه فطری نیست. حس حقیقت‌طلب و خداجوی کسانی که به شناخت حق نمی‌رسند، به یک معبود مصنوعی و خودساخته می‌گراید. هر قلب و فطرتی، در جستجوی کسی است که با یافتن او بتواند بهترین احساسات و عواطف خود را زنده نگاه دارد.

در ۱۵ اگست سال ۱۹۴۷میلادی زمانی که پرچم هندوستان بر فراز ساختمان‌های دولتی به اهتزاز درآمد، با دیدن این صحنه اشک از چشمان ناسیونالیست‌هایی که دل‌هایشان برای آزادی سرزمین خود می‌تپید، سرازیر شد. این اشک‌ها در واقع مظهر ارتباط آنان با رب النوع آزادی آنان بود!! این اشک‌ها، مظهر سرور و خوشحالی در برابر رسیدن به معبودشان بود. همان معبودی که برای رسیدن به او، بخش عمده‌ای از عمر و زندگی خود را صرف کرده بودند. سرکرده یکی از احزاب بر قبر یکی از مبارزان ملی هند حاضر شد و هنگام نثار گل، عیناً همان عملی را انجام داد که یک فرد مذهبی در برابر معبود خود، رکوع و سجده می‌کند. کمونیست‌ها زمانی که از برابر مجسمه لنین می‌گذشتند، برای احترام و بزرگداشت مجسمه لنین، کلاهشان را از سر بیرون آورده، گام‌هایش را به کندی بر می‌داشتند و بدین سان در واقع در بارگاه معبود خویش اظهار عقیده می‌کردند.

هر انسانی ناگزیر برای خود معبودی برمی‌گزیند و در برابر او ادای احترام می‌نماید و به پایش چیزی قربانی می‌کند تا به او نزدیکی جوید؛ قطعاً انجام این کار برای غیرخدا، شرک به خدای یگانه محسوب می‌شود: ﴿إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ١٣[لقمان:۱۳] یعنی: «همانا شرک، (گناه و) ظلم بزرگی است».

ظلم، به معنای گذاشتن چیزی در غیر محل اصلی آن است.. مثلاً اگر از درب دیگ به عنوان کلاه استفاده شود، مسلماً ظلم است. وقتی انسان برای جبران خلأ روانی خود، خدا را رها کند و به غیر خدا متوجه شود و غیر او را پناه زندگی خویش قرار دهد، گویا جای اصلی و حیثیت واقعی خود را رها کرده و در چنین شرایطی یک امر غیرواقعی را جایگزین یک امر واقعی نموده است. از آنجا که خداجویی، یک امر فطری است، لذا نخست به شکل طبیعی و فطری خود حرکت می‌کند و در آغاز حرکتش در جستجوی معبود اصلی خود می‌باشد؛ اما اوضاع و شرایط محیط، جهت آن را تغییر می‌دهند و پس از مدتی که انسان با یک شیوه زندگی انس می‌یابد، از آن لذت می‌برد و بهره مند می‌شود و به آن راضی می‌گردد. برتراند راسل در کودکی، یک ارتودکس مذهبی به تمام معنا بود و همواره عبادت می‌کرد. روزی پدربزرگش از وی پرسید: «دعای مورد پسند تو چیست؟» راسل جواب داد: «من از زندگی خودم تنگدل هستم و گناهانم بر من سنگینی می‌کنند». برتراند راسل در آن روزگار، خداوند را عبادت می‌کرد، اما در سیزده‌سالگی عبادت را رها کرد. سنت‌های مذهبی و ارزش‌های سنتی، بدین دلیل از دل و وجود راسل رخت بربست که او، در محیطی ضدمذهبی و ضدارزشی زندگی می‌کرد. از اینرو وی، با سنت‌های مذهبی برخورد یاغیانه‌ای را آغاز نمود و به عنوان یک انسان ملحد که به ریاضی و فلسفه عشق و علاقه وافری داشت، در جامعه مطرح شد. در سال ۱۹۵۹ میلادی که «فری مین» کارشناس سیاسی رادیو در مصاحبه‌ای رادیویی که از رادیو انگلیس پخش شد، از برتراند راسل پرسید: «آیا شما بر این باورید که عشق و علاقه به ریاضی و فلسفه، می‌تواند جایگزین خوبی برای احساسات و عواطف مذهبی باشد؟» راسل در جواب گفت: «آری؛ من، در چهل سالگی به همان سکون و آرامشی دست یافتم که افلاطون گفته است که: (این سکون و آرامش، تنها از علم ریاضی به دست می‌آید). این سکون، به جهان سرمدی، دایمی و آزاد می‌ماند که در قید زمان نیست. من در چنین دنیایی، آرامشی همانند آرامش مذهبی حس کردم».

این دانشمند برجسته انگلیسی منکر معبود حقیقی شد، ولی در عین حال نتوانست از اظهار نیاز به معبود، بی‌نیاز باشد. او، گذشته از آنکه فلسفه و ریاضی را جایگزین خدا نمود، صفات خدایی را نیز به زعم خود برای ریاضی و فلسفه ثابت کرد. یعنی جاودانگی و آزادی از قید زمان. وی، بدون اثبات این صفات برای فلسفه و ریاضی نمی‌توانست سکون و آرامشی همانند سکون و آرامش مذهبی به دست بیاورد.

 

نهرو در حالت رکوع

ممکن است جریانی را که در سطور بعدی نقل می‌شود، باور نکنید. اما عکس چاپ شده در صفحه آخر هندوستان تایمز (چاپ دهلی، سوم اکتبر سال ۱۹۶۳م) این ماجرا را تأیید می‌کند. در این تصویر دیده می‌شود که نخست وزیر اسبق هند، نهرو، دو زانو، شبیه به حالت رکوع هردو دست را به هم متصل کرده، در حال نیایش است. نهرو در این حالت در برابر یکی از بزرگان قومی خود، ادای احترام می‌کند.

چنین رویدادهایی هر سال و هر روز در دنیا به وقوع می‌پیوندد. صدها هزار نفر پیدا می‌شوند که خدا را قبول ندارند و عبادت را حرکتی بی‌معنی می‌دانند؛ ولی در برابر بت‌های خودساخته سر خم کرده، رغبت و کشش درونیشان به عبادت را تسکین می‌دهند. واقعیت، این است که اله و معبود، از نیازهای فطری و طبیعی انسان است. اگر انسان تسلیم الله نشود، قهراً تسلیم قدرت‌های پوشالین می‌گردد؛ زیرا بدون اعتقاد به خدا، خلأ روحی و روانی او پر نمی‌شود.

مشکل، فقط به اینجا خاتمه نمی‌یابد. من مایلم که یک قدم جلوتر بروم و بگویم: کسی که غیر الله را معبود قرار می‌دهد، از سکون و آرامش واقعی محروم است و همانند زنی می‌باشد که فرزند ندارد، اما یک عروسک پلاستیکی می‌خرد و آن را در بغل می‌گیرد تا بدین شکل همان سکون و آرامش قبلی را به دست آورد که مادر، از به آغوش گرفتن فرزندش به دست می‌آورد! یک انسان ملحد هرچند هم که در زندگیش بیش از حد تصور موفق باشد، لحظاتی در زندگی‌اش خواهد آمد که او در آن لحظات مجبور می‌شود تا چنین پندارد که واقعیت غیر از این است که من آن را دریافتم.

دوازده سال قبل از استقلال هند، یعنی در سال ۱۹۳۵میلادی هنگامی که نهرو در زندان، نگارش زندگینامه‌اش را به پایان رسانید، در پایان آن چنین نوشت:

«حس می‌کنم که یک بخش از زندگی من پایان پذیرفته و بخش دوم شروع خواهد شد؛ اما از چند و چون این بخش، چیزی نمی‌دانم و هیچیک از ما نمی‌تواند آینده زندگیش را حدس بزند و یا از آن باخبر باشد؛ زیرا صفحات آینده کتاب زندگی، بسته و نامعلوم است».

وقتی صفحات آینده کتاب زندگی نهرو باز شدند، معلوم شد که او، سومین نخست‌وزیر بزرگ جهان است و بر سرزمین وسیعی حکومت می‌کند. اما گشوده شدن این بخش از کتاب زندگی، نهرو را قانع نکرد. او در اوج قدرت خود احساس می‌کرد که هنوز صفحاتی از کتاب زندگیش باز نشده‌اند و همچنان سربسته و نامعلوم هستند؛ همان پرسشی که در نخستین روز ولادت هر شخص ایجاد می‌شود، در روزهای پایانی عمر او نیز در ذهن و فکرش دور می‌زد. در هفته اول ماه ژانویه سال ۱۹۴۶ کنفرانس بین المللی خاورشناسان در دهلی برگزار شد. هزار و دویست نفر از شخصیت‌های علمی و پژوهشی از داخل و خارج هند در این کنفرانس شرکت کردند. نهرو در این کنفرلانس طی یک سخنرانی، چنین گفت: «من به عنوان یک سیاستمدار، فرصت چندانی برای خلوت و تفکر ندارم، ولی ناگزیر در پاره‌ای اوقات چنین فکر می‌کنم که: (دنیا چیست و برای چیست و ما چکار می‌کنیم؟ من مطمئنم که نیروهایی نامرئی وجود دارند که سرنوشت ما را تعیین می‌کنند)» [۱۲۰].

آری! این نوعی عدم اطمینان است که بر روح و روان تمام کسانی که خدا را به عنوان اله و معبود قرار ندارند، چیره می‌شود. این گروه، گاهی در اثر کارهای فراوان و خوشی‌های موقت و زودگذر چنین احساس می‌کنند که به سکون و آرامش واقعی رسیده‌اند؛ ولی به محض اینکه این محیط کاذب و فضای مصنوعی پایان می‌یابد، واقعیت از درون و باطن، بر آنان فشار می‌آورد و به آن‌ها یادآوری می‌کند که همچنان از آرامش و سکون واقعی محرومند.

این دل‌های محروم از خدا، نه تنها از نعمت سکون و آرامش محرومند، بلکه مشکلشان، بیش از این است؛ مشکل آنان چند روزه نیست، بلکه همیشگی می‌باشد. این مشکلات در واقع آثار آن زندگی تاریک است که آنان خود را به آن گرفتار کرده‌اند. این مشکلات، عقده‌های ناشی از آن زندگی سهمناکی است که دامنگیر منکران خدا می‌شود و زنگ خطری است درباره مشکل بسیار بزرگی که گریبانگیر روح و روان منکران خدا می‌گردد. خلاصه اینکه ناآرامی و اضطراب در زندگی دنیوی، دودی از آتش دوزخ است؛ همان آتشی که برای مشرکان و کافران آماده و برافروخته شده است. اگر خانه‌ای آتش بگیرد، دود آن به مشام کسانی که خواب هستند، می‌رسد و آنان را از خطر آتش باخبر می‌کند. اگر شخص خوابیده، با استشمام بوی دود بیدار شود، می‌تواند خود را از خطر آتش نجات دهد؛ اما اگر در محاصره شعله آتش قرار بگیرد، آنگاه وقت بیداری نیست؛ بلکه هنگام هلاک شدن می‌باشد و بدین معناست که بی‌فکری و غفلت، سرنوشت او را چنین رقم زده است که در آتش بسوزد.

آیا کسی هست که پیش از فرارسیدن زمان خطر، بیدار شود و به خود آید؟ باید قبل از پایان‌یافتن فرصت بیدار شد و به خود آمد؛ زیرا بیدارشدن در زمان خطر سودی ندارد.

مایکل بریچر، زندگینامه سیاسی نهرو را به نگارش درآورده است. وی، برای این منظور شخصاً با نهرو در دهلی نو در تاریخ ۱۳ ژوئن سال ۱۹۵۶ملاقات کرد و گفت:

«ممکن است مختصراً توضیح دهید که برای یک جامعه خوب چه چیزهایی لازم است و فلسفه بنیادین زندگی شما چیست؟»

نخست وزیر اسبق هندوستان پاسخ داد:

«من به ملاک‌ها و معیارهایی معتقد هستم. شما خواه آن‌ها را معیار اخلاقی بدانید و خواه ندانید؛ این معیارها، برای هر فرد و گروه اجتماعی لازمند. اگر این معیارها و ملاک‌ها حاکم نباشند، با وجود پیشرفت چشمگیر مادی نمی‌توان به نتیجه مطلوبی رسید. اینکه این معیارها چگونه حاکم می‌شوند، از دایره علم و دانش من خارج است. من، دیدگاه‌های دینی را در این باره بسیار تنگ می‌بینم. من ارزش‌های اخلاقی و معنوی را از دین جدا می‌دانم و اهمیت فوق العاده‌ای برای آن‌ها قایل هستم. اما نمی‌دانم که چگونه این ارزش‌ها در زندگی مدرن گنجانده و زنده نگاه داشته شوند. این خودش یک مشکل است» [۱۲۱].

این پرسش و پاسخ، به روشنی خلأ و پوچی روانی انسانی را ترسیم می‌کند که از دین دور افتاده است. توجه به ارزش‌های اخلاقی و نهادینه‌کردن آن‌ها در جامعه، از مهم‌ترین نیازهای هر جامعه بشمار می‌رود و نمی‌توان بدور از ارزش‌های دینی و اخلاقی نظام تمدنی شایسته بنا نهاد. آری! انسان، پس از دوری از خدا و قانون خدایی، نمی‌داند که این نیاز را چگونه تأمین و این خلأ را چطور پُر کند. از اینرو انسان پس از سعی و تلاش مداوم در قرون متمادی هنوز در مرحله جستجو می‌باشد و به نتیجه مطلوب نرسیده است. در برخی از کشورها به خاطر ایجاد ارتباط میان حکومت و شهروندان، جشن هفته خوش‌اخلاقی برگزار می‌شود. ولی با این کار، طرز تفکر و منش شاهانه و مستبدانه کارمندان بلندپایه حکومتی پایان نمی‌پذیرد. تداوم این حالت، حکایت از آن دارد که صرفاً متوسل‌شدن به اخلاق یا برگزاری هفته اخلاق، برای تأمین این نیاز کافی نیست. برای جلوگیری از مسافرت بدون بلیط با قطار، پوسترها و اعلامیه‌های بلند و بالایی در ایستگاه‌ها نصب می‌کنند و بر روی آن‌ها می‌نویسند: «ارائه بلیط، نشانه شخصیت شماست؛ مسافرت بدون بلیط، جرمی اجتماعی است». با این حال مسافرت بدون بلیط با قطار شهری و برون شهری و نیز سایر تخلفات اجتماعی، با پوسترها و برگزاری جشن اخلاق پایان نمی‌پذیرد. این امر، حکایت از آن دارد که تعبیراتی مانند گناه اجتماعی یا تخلف از مقررات اجتماعی، قادر به ایجاد روحیه ترک گناه و برقراری نظم و انضباط اجتماعی نیستند. در مطبوعات و رسانه‌های گروهی، علیه جنایات و تخلفات و عواقب و پیامدهای نامطلوب آن، تبلیغات گسترده‌ای صورت می‌گیرد. اما جنایات و جرایم و روند رو به رشد آن‌ها، نشان می‌دهد که تصور آسیب‌های اجتماعی، دنیوی و مادی نمی‌تواند انسان را از ارتکاب جرایم باز دارد. بر در و دیوار تمام دفاتر و مراکز اداری، عباراتی از این قبیل نوشته شده که: «رشوه‌گرفتن و رشوه‌دادن گناه است»؛ اما زیر همین الفاظ و عبارات، عمل رشوه‌دادن و رشوه‌گرفتن به تمام معنا جریان دارد. از اینرو باید اذعان کرد که چنین تبلیغاتی، برای جلوگیری از فساد اداری چندان کارساز نیست. روی تمام واگنهای قطار و اتوبوس‌های شهری نوشته شده: قطار یا اتوبوس و سایر وسایل حمل و نقل عمومی متعلق به همگان است. لذا در حفظ و نگهداری آن بکوشیم. اما مشاهده می‌شود که برخی از افراد، صندلی‌ها را پاره می‌کنند، شیشه‌ها را می‌شکنند، لامپ‌های نصب‌شده را می‌دزدند و تابلوها را از جا درمی‌آورند؛ همه این ناهنجاری‌ها حکایت از این دارند که مصالح ملی و عمومی، نمی‌توانند این انگیزه را در شخص ایجاد کنند که منافع عمومی را بر خواسته‌های شخصی خود ترجیح دهد.

استفاده خصوصی از اموال عمومی، خیانت است. این نکته، بسیار تبلیغ می‌شود؛ اما با این حال در بسیاری از کشورها اموال عمومی، به نفع حزب حاکم هزینه می‌شود و یا توسط برخی از کارمندان و مسؤولان، به یغما می‌رود.. بدین ترتیب زندگی ملی با وجود تمام سعی وتلاش و برنامه‌ها، از رسیدن به استانداردهایی که نشان پیشرفت و رفاه یک ملت می‌باشد، باز مانده است.

این نشانه‌ها، حکایت از آن دارند که تمدن مادی و مادیگرا و بدور از خدا و رهنمودهای آسمانی، زندگی انسان را به انحراف و باتلاق کجروی کشانده و انسانیت را از رسیدن به وضعیت مطلوب، محروم ساخته است. تنها راه حل این مشکل، این است که انسان به سوی اللهأبازگردد و نقش اساسی دین در زندگی را به رسمیت بشناسند. این، یگانه پایه و عاملی است که بهبود زندگی بشر را ممکن می‌سازد و بدون پایه و عامل اساسی، نمی‌توان انتظار زندگی خوبی را برای بشر داشت.

چستر بالز سفیر اسبق امریکا در هندوستان، چنین می‌نویسد:

«کشورهای در حال توسعه برای رسیدن به رشد صنعتی با دو مشکل بسیار پیچیده مواجه هستند:

یکی مشکل دستیابی به مواد خام و اولیه تولید و نیز مشکل فنی در زمینه چگونگی استفاده از مواد اولیه.

مشکل دوم، به توده مردم و دستگاه اداری برمی‌گردد و آن اینکه همراه با پیشرفت سریع صنعت باید این اطمینان را داشته باشیم که مبادا رشد سریعت صنعت، بیشتر از آنکه مشکلات را حل کند، مشکل آفرین باشد. به گفته «مهاتما گاندی»: یافته‌های علمی، ممکن است آز و طمع انسان‌ها را افزایش دهد، اما به خود انسان که از هر چیزی مهمتر است، ارزشی نخواهد داد» [۱۲۲].

طبق اظهارات بالز، توده مردم به منزله محیط هستند که برنامه‌های رشد و پیشرفت، میان آن‌ها به اجرا درمی‌آیند و ابزار تولید و پیشرفت مانند: سرمایه، مواد اولیه و مهارت‌های فنی و غیره نمی‌توانند خلأ موجود در سیاست و تمدن مدرن را پر کنند [۱۲۳].

این خلأ چگونه پر می‌شود و چگونه می‌توان محیطی به وجود آورد که عموم مردم و کارمندان دولت برای رفع مشکلات و نیازهای کشور، هماهنگ و وظیفه شناس شوند؟ اندیشمندان و نظریه‌پردازان امروزی، هیچ پاسخی برای این سؤال ندارند. واقعیت، این است که در تمدن مادی بیگانه با خدا، برنامه‌ها و پلان‌های مربوط به رشد و پیشرفت، دچار تضاد خواهند شد. زیرا نظریه شخصی منکران خدا، همواره با دیدگاه‌ها و برایندهای اجتماعی در تعارض و ناسازگاری قرار می‌گیرد. برنامه پیشرفت اجتماعی، به دنبال جامعه‌ای امن و مرفه می‌باشد و چون برنامه و خواسته اساسی انسان، دستیابی به رفاه و آسایش مادی است، لذا اندیشمندان را بر آن می‌دارد تا از برنامه نخست خود عقب بنشینند و در مورد آن شک کنند؛ بدین ترتیب آنان، افراد جامعه را طوری تربیت می‌کنند و بگونه‌ای پرورش می‌دهند که ناخواسته در خلاف جهت جامعه آرمانی قرار می‌گیرند. از اینرو برنامه‌های اجتماعی بشر، هنوز به نتیجه نرسیده و تمام دیدگاه‌های مادی از ارائه نظام و سیستمی بهتر برای رسیدن به زندگی آرمانی ناکام مانده است.

اگر رفاه و آسایش مادی، هدف زندگی قرار بگیرد، آنگاه هر شخص باید برای تأمین خواسته‌های فردی خودش کار کند. لذا در این دنیای محدود امکان ندارد که هر شخص بدون اثرگذاری بر دیگران، به تأمین خواست‌ها و نیازهای فردیش بپردازد؛ در نتیجه هرگاه فردی بخواهد تمام خواسته‌های خود را عملی کند، برای دیگران مشکل ایجاد می‌کند و بدین ترتیب خوشحالی فرد، خوشحالی جامعه را به هم می‌زند. بنابراین شخصی که درآمد کافی ندارد و می‌داند که درآمدش برای تأمین نیازهایش کافی نیست، به دزدی، اخاذی، کلاهبرداری، رشوه و فریبکاری دست می‌زند تا کمبود درآمدش را جبران کند. مسلماً اگر انسان بخواهد از چنین روشهایی برای تأمین خواسته‌های فردی خود، استفاده کند، جامعه را به همان آفت و مصیبتی گرفتار می‌سازد که قبلاً خودش گرفتار آن بوده است.

دنیای امروز به یک آسیب جدی دچار شده که تاریخ بشریت، همانند آن را به خود ندیده است. منظورم آسیب‌های اجتماعی طبقه جوان می‌باشد که جزو جدایی‌ناپذیر زندگی امروزی قرار گرفته است. مجرمان و بزهکاران کم سن و سال و حتی نابالغ چگونه و ازکجا به وجود می‌آیند؟ منشأ بزهکاری، تأمین لذات مادی و جسمانی است. چنانچه در بسیاری از کشورهای غربی، داماد و عروس بعد از گذراندن مدت کوتاهی از زندگی زناشویی خود احساس خستگی و یکنواختی نموده، برای تنوع و تأمین لذت جنسی خود، از هم جدا می‌شوند تا به دیگری روی ببرند. نتیجه این طلاق و جدایی، چیزی جز چند فرزند پسر و دختر نیست که با وجود زنده‌بودن پدر و مادرشان، یتیم شده‌اند. فرزندان طلاق، هیچ پناهی در جامعه برای خود نمی‌بینند؛ از اینرو از یک سو خود را کاملاً آزاد می‌دانند و از دیگر سو از محیط و جامعه خود بیزار می‌شوند. این شرایط، آنان را خیلی زود به ارتکاب جرم سوق می‌دهد. آلفرد دیننگ می‌گوید: «بیشتر کودکان بزهکار، کودکان طلاق هستند».

بدین ترتیب ریشه اصلی مفاسد اجتماعی کنونی، در این امر نهفته می‌باشدکه امروزه اهداف و خواست‌های فردی، با مقاصد اجتماعی در تضاد و تعارض قرار دارند. رخدادهای ناگوار و جرایم و مفاسد موجود در جوامع، پیامد عملکرد افراد، احزاب و اقوام و مللی است که برای دستیابی به اهداف و لذایذ مادی خود، به چنین کارهایی دست زده‌اند. ره‌آورد اجتماعی چنین رویکردی عبارتست از: قتل و کشتار، بزهکاری، جنگ و خونریزی، آدم‌ربایی، سرقت، چپاول اموال و سایر مفاسد.

بنابراین باید به جای لذات مادی دنیا، خشنودی خدا را هدف قرار داد. این هدف، تضاد فرد و جامعه را از بین می‌برد و آن دو را در مسیر پیشرفت، هماهنگ می‌سازد. اعتقاد به آخرت و معاد، از یک سو تنها پایه و عقیده‌ای است که می‌تواند برنامه‌های رشد و توسعه را به معنای درست آن، به موفقیت برساند و از سوی دیگر نشان می‌دهد که این عقیده، یک هدف واقعی و حقیقی است؛ زیرا یک امر غیرحقیقی، نمی‌تواند تا این حد با زندگی بشر تطابق و سازگاری داشته باشد.

علم پزشکی و جراحی در عصر حاضر به اندازه‌ای پیشرفت نموده که گویا خواهد توانست غیر از مرگ و پیری، سایر ناراحتی‌ها و بیماری‌ها را کنترل و درمان کند. با این حال بیماری روانی رو به افزایش است و این، یکی از جلوه‌های عینی تضادی است که اینک دامنگیر جوامع امروزی شده است. علم و دانش، در زمینه مادی و جسمانی وجود مرکب انسان، به پیشرفت‌های چشمگیری دست یافته، اما از بررسی و اشباع روح و روان بشر عاجز و ناتوان مانده است. به همین دلیل جسم و کالبد انسان، فربه و تنومند شده، ولی روح و روان انسان، روز به روز ضعیف‌تر و بیمارتر می‌شود.

بنا بر اظهارات مسؤولان بلندپایه آمریکا، ۸۰% بیماران شهرهای بزرگ این کشور، بیماران روانی هستند. براساس پژوهش روانشناسان، مهم‌ترین عوامل این بیماری‌ها عبارتند از: جرایم، عقده‌های روانی، اضطراب و پریشانی، یأس و ناامیدی، حسد، خودخواهی و بریدن از جامعه.

با اندکی دقت و تأمل می‌توان فهمید که همه این عوارض، محصول و دستاورد عدم اعتقاد به آخرت هستند. ایمان به الله، پایه و اساس ایجاد اعتماد به نفس در انسان است. همان اعتمادی که می‌تواند در خطرها و شرایط حساس، بهترین کمک و مددکار انسان باشد. ایمان به الله، همان هدف والایی را پیش روی انسان می‌نهد که باعث می‌شود انسان، بدون توجه به مشکلات، به سوی این هدف والا گام بردارد. ایمان به الله، انگیزه‌ای در انسان به وجود می‌آورد که اساس و پایه تمام خوبی‌های اخلاقی است. ویلیام اوسلر (William Osler) می‌گوید: «ایمان به خدا، انگیزه و نیروی محرکه بزرگی است که با با هیچ سنجه ای، قابل سنجش نیست و نمی‌توان آن را در کارگاه و کارخانه ایجاد کرد».

همین نیروی اعتقادی، در واقع سرچشمه صحت و سلامت روانی است. روح و روانی که از این سرچشمه عظیم و ارزشمند محروم است، سرنوشت و فرجامی جز بیماری نخواهد داشت. روانشناسان، با آنکه در جستجو و ریشه یابی پدیده‌های روانی، نبوغ و مهارت زیادی به خرج دادند، اما در زمینه درمان صحیح بیماری‌های روانی، ناکام و ناموفق شدند. بنابر گفته یکی از دانشمندان مسیحی:

«روانپزشکان، تلاش خود را در راستای شناختن جزئیات قفلی قرار دادند که درب سلامت روانی، به وسیله آن، بسته می‌شود».

جامعه نوین و مدرن امروزی دو عمل متضاد را همزمان انجام می‌دهد؛ از یک سو تمام توان خود را برای به دست‌آوردن ساز و کارهای مادی صرف می‌کند و از سوی دیگر با ترک دین و گریز از آن، شرایطی را به وجود می‌آورد که زندگی در نتیجه آن با آسیب‌های گوناگونی مواجه می‌شود. به عبارتی از یک سو دارو می‌دهد و از سوی دیگر آمپول سم تزریق می‌کند. ارنست اودلف می‌گوید:

«زمانی که در دانشکده پزشکی مشغول تحصیل بودم، از واکنش بدن و فعل و انفعالاتی که در بافت‌های زخمی به وجود می‌آید، آگاه شدم. با میکروسکوپ مشاهده کردم که در نتیجه فعل و انفعالات زیادی که در بافت‌ها انجام می‌شود، زخم‌ها و قسمت‌های آسیب دیده بافت‌ها، ترمیم می‌شوند. پس از پایان درسم و دقیقاً زمانی که احساس می‌کردم، به توانایی بالایی در زمینه پزشکی دست یافته‌ام، با مسأله بزرگی مواجه شدم و بدین ترتیب فهمیدم که من، در دانش پزشکی خود، از بزرگ‌ترین عامل یعنی از خداوند، غافل شده‌ام».

«در میان بیمارانم، پیرزن هفتاد سال‌های بود که عکس‌های رادیوگرافی، نشان داد بافت آسیب‌دیده‌اش به سرعت در حال بهبود است؛ به او تبریک گفتم. جراحان برجسته، می‌گفتند که پیرزن می‌تواند تا ۲۴ ساعت آینده مرخص شود. روز یکشنبه بود؛ دختر این پیرزن مطابق معمول برای عیادت هفتگی از مادرش، به بیمارستان آمد. خطاب به دخترش گفتم: اکنون مادرت بهبود یافته و فردا مرخص می‌شود و می‌توانید او را به خانه ببرید. دختر بدون اینکه پاسخی بدهد، مستقیماً نزد مادرش رفت و به او گفت: «با شوهرم مشورت کردم؛ او با آمدن شما به خانه ما مخالفت کرد. از اینرو باید شما را به خانه سالمندان منتقل کنم».

چند ساعت بعد پیرزن را معاینه کردم و دیدم که حال بیمار، وخیم شده است. او، در کمتر از ۲۴ ساعت جان سپرد؛ البته نه به خاطر زخم بدنش، بلکه به خاطر صدمه روحی و شکستن قلبش.

با تمام تلاشی که صورت گرفت، آن پیرزن وفات نمود؛ استخوان شکسته‌اش، ترمیم شده بود، اما دارویی برای دل شکسته‌اش پیدا نشد. پیرزن دل‌شکسته، به هیچ نحو بهتر نشد و با وجودی که از لحاظ جسمی، بهبود یافته بود، زنده نماند؛ زیرا ویتامین‌ها، مواد معدنی و سایر داروهایی که به او تزریق شدند، عوامل و عناصر اصلی حیات او نبودند. بلکه عامل اصلی زنده بودنش، امید بود که با حرف دخترش، آن را از دست داد. من، به شدت تحت تأثیر این جریان قرار گرفتم. زیرا می‌دانستم که اگر این پیرزن هفتادساله، همچنان به خدا امید می‌داشت، با چنین حادثه‌ای مواجه نمی‌شد» [۱۲۴].

از این مثال هویداست که دنیای مدرن و پیشرفته امروزی، تا چه میزان به تضاد دچار شده است. دنیای مدرن امروز، علم و دانش را به مسیری سوق می‌دهد که اعتقاد به وجود خداوند در آن، همانند یک سخن نادرست محو شود. تمام سیستم آموزش و پرورش به سبک و گونه‌ای اداره می‌شود که اعتقاد به خدا و دین، از دل‌ها بیرون شوند و بدین‌سان روح و اصل انسان، در معرض نابوی قرار می‌گیرد و در مقابل برای رشد و پیشرفت مادی و جسمی او سعی و تلاش فراوان می‌شود. به همین خاطر نیز انسان در عرصه جسمی خود پیشرفت کرده و به توانایی پیوند اعضا دست یافته است؛ اما به خاطر محرومیت و دوری از اعتقاد درونی، دل‌شکسته و پریشان است و با وجود صحت ظاهری و سلامت جسمانی، به آغوش مرگ می‌رود.

همین تضاد است که امروزه تمام دنیا را به نابودی کشانده است. جسم‌هایی که با لباس‌های بسیار زیبا و پر زرق و برق پوشیده شده‌اند، از سکون و آرامش واقعی محرومند؛ ساختمان‌های شیک و قشنگ، محل سکونت دل‌های ویران هستند؛ شهرهای بزرگ و رنگارنگ، مرکز جرایم و مفاسد اخلاقی می‌باشند؛ حکومت‌های قدرتمند، با دسیسه‌های داخلی و خارجی، متزلزل هستند و برنامه‌های کلان به دلیل بسیاری از ناهنجاری‌ها به نتیجه نمی‌رسند. خلاصه اینکه زندگی بشر، با وجود رشد و پیشرفت مادی، ویران شده است.

آسیب‌های اجتماعی و مشکلات کنونی جوامع امروزی، نتیجه این است که انسان، به خدا پشت کرده و خود را از منبع و سرچشمه زلال دین راستین الهی، محروم نموده است.

روانشناس معروف پروفسور جانگ (Jung) تجربه زندگی خود را چنین شرح می‌دهد:

«در سی و پنج سال گذشته مردم بسیاری از کشورهای پیشرفته، برای درمان بیماری‌های روانی خود به من مراجعه کرده‌اند. از میان کلیه مراجعانی که نیمی از عمرشان سپری شده بود، حتی یک بیمار هم یافت نمی‌شد که چیزی غیر از دوری از دین، عامل بیماریش باشد.. از اینرو می‌توان گفت: تنها عامل بیماریشان، این بود که آنان به تمام آموزه‌های دینی، پشت کرده بودند. هیچیک از این بیماران، بهبود کامل نیافت مگر آنکه دوباره به آموزه‌های دینی روی آورد».

اظهارات فوق گرچه برای خردمندان، کاملاً روشن هستند، ولی فکر می‌کنم با نقل سخن کریسی ماریسون، این مطلب، واضح‌تر شود؛ وی می‌گوید:

«ادب، احترام، سخاوت، حسن کردار و گفتار، اخلاق، اندیشه پاکیزه و تمام صفاتی که خدایی هستند، هرگز از طریق الحاد، به دست نمی‌آیند.

الحاد، نوعی خودبینی است که باعث می‌شود تا انسان، خود را خدای بندگان بپندارد.

تمدن بدون ایمان رو به نابودی نهاده و به زودی از بین خواهد رفت.

بدون اعتقاد به خدا و اسلام، نظم و انضباط، به هرج و مرج می‌انجامد.

توازن، به هم می‌خورد و بدیها، در هر سو گسترش می‌یابد.

از اینرو شدیداً نیازمند این هستیم که ایمان و رابطه خود را با خدا تقویت کنیم» [۱۲۵].

[۱۲۰] روزنامه National Herald شماره۴، ژانویه۱۹۶۴. [۱۲۱] Nehro- A Political Biography, PP. ۶۰۷-۶۰۸. [۱۲۲] The Making of a Just Society. Delhi ۱۹۶۳, PP. ۶۸-۶۹. [۱۲۳] نگا:The Making of a Just Society. Delhi ۱۹۶۳, P. ۳۱. [۱۲۴] The Evidence of God, PP. ۲۱۲-۲۱۴. [۱۲۵] Man does not Stand Alaon, P.۱۲۳.

 

 

پی‌گفتار

اگر روزی اعلام شود که نیروی جاذبه زمین پایان یافته، در سراسر دنیا غوغا بپا می‌شود. زیرا پایان یافتن نیروی جاذبه، بدین معناست که کره زمین با سرعت شش هزار مایل در ساعت به سوی خورشید کشیده می‌شود و زمین، ظرف مدت چند هفته در حوزه حرارت شدید خورشید قرار می‌گیرد و چنان می‌سوزد که حتی خاکستری هم از آن باقی نمی‌ماند که بعداً مشخص شود چیزی به نام زمین با شهرها و تمدن‌های بزرگ وجود داشته است یا نه!

اگر گفته شود: در تمام دنیا در هر دقیقه هزار نفر، خواهند مرد، غوغا و نگرانی بیشتری در میان مردم دنیا ایجاد خواهد شد؛ زیرا این سخن، بدین معناست که در طول یک شبانه روز حدود یک و نیم میلیون نفر خواهند مرد؛ لذا هر کسی نگران است که شاید من هم یکی از این افراد باشم.

حال اگر واقعاً چنین اتفاقی رخ دهد، این همه مرده، چه می‌شوند؟

پاسخ، کاملاً روشن است؛ همه این‌ها، به سوی خدا باز می‌گردند تا به اعمالشان رسیدگی شود. مرگ، برای این است که اعمال خوب و بد و انسان‌های خوب و بد، از یکدیگر جدا شوند و زندگی انسان‌ها، در جهانی دیگر آغاز گردد و بنابر اعمالی که در این دنیا داشته‌اند، زندگانی و حیاتی خوب یا بد را شروع کنند.

قطعاً لحظه مرگ، برای همه ما فرا خواهد رسید؛ هیچیک از ما نمی‌تواند از مرگ بگریزد؛ تنها کاری که از ما ساخته است، آماده شدن برای آن روز می‌باشد.

ای انسان! تو در انتظار چه هستی؟ آیا برای به خود آمدن، همین کافی نیست که نمی‌توانی از مرگ فرار کنی؟ آیا برای ایجاد تحول در زندگی، محرک و عاملی قوی‌تر و مؤثرتر از مرگ نیاز است؟ باید دانست که اگر کسی در خود و زندگیش تحولی ایجاد نکند، پس برای همیشه در آتش دوزخ خواهد سوخت. ای انسان! آن لحظه‌ای را به یاد آور که دوستان و نزدیکانت، گل، نثار قبرت می‌کنند، اما تو در قبر، به خاطر اعمال ناشایست، عذاب می‌شوی و در وحشت و ترس بسر می‌بری.

رستاخیز، فوق العاده سخت و دشوار است. وقتی که آن روز فرا رسد، تمام زمین و آسمان زیر و رو خواهند شد. در آن روز، حق و باطل جدا می‌شوند؛ در قیامت، نه کسی فریب می‌خورد و نه کسی، می‌تواند دیگری را فریب بدهد. در آن روز نه سفارش پذیرفته می‌گردد و نه التماس و یا زور و فشار، کارساز می‌شود. در آن روز زبان انسان می‌گیرد و دروغ بودن بهانه‌تراشی‌های انسان برملا می‌گردد؛ تصورات واهی و فریبنده دنیوی، هیچ مشکلی را رفع نمی‌کنند و حکومت و قدرت، هیچ دردی را درمان نمی‌نمایند. بت‌های خودساخته، انسان را رها می‌کنند! آری! افسوس و صد افسوس که انسان در آن روز یار و مددکاری ندارد؟! حال آنکه در آن روز بیش از هر زمانی نیازمند کمک، مدد و یاری است. انسان در آن روز در اوج نیازمندی، بیش از هر زمانی محروم و بینواست.

ای انسان! امروز به شنیدن سخن حق گوش بسپار که هرچند فردا حق و حقیقت را خواهی دید، اما دیگر کارساز نخواهد بود؛ امروز بیندیش که اندیشیدن پس از مرگ سودی ندارد. راه خدا، پیش رویت قرار دارد؛ پس در این راه گام بردار. به رسول الله جایمان بیاور؛ کتاب خدا را آیین و برنامه زندگیت قرار بده. برای روز آخرت آماده شو؛ این، راه سعادت و رستگاری است. حیات طیبه، تنها از این راه به دست می‌آید.

سپاس بی‌پایان خدای متعال را که به بنده بی‌بضاعت توفیق عنایت کرد تا بتوانم این اثر علمی و مفید را از زبان اردو به فارسی برگردانم.

نذیر احمد سلامی

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...