توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ خرداد ۵, چهارشنبه

بخش پنجم: دلایل وجود آخرت

 

بخش پنجم: دلایل وجود آخرت

از جمله واقعیت‌هایی که دین، ما را به پذیرش آن فرا می‌خواند، اعتقاد به آخرت و معاد است. عقیده آخرت، بدین معناست که پس از نابودی دنیای موجود، جهان دیگری نیز وجود دارد و ما برای همیشه در آنجا زنده خواهیم ماند. دنیای موجود، محل آزمایش و امتحان است. انسان، مدت زمانی محدود و مشخص در این دنیا می‌ماند و زمانی فرا می‌رسد که مالک دنیا، دنیا را به فنا کشانده، جهان دیگری ایجاد می‌کند که با دنیا متفاوت است. تمام انسان‌ها در آن جهان زنده خواهند شد و اعمال خوب و بد در دادگاه عدل الهی هویدا خواهند گشت و هرکس، براساس اعمال و رفتاری که در دنیا داشته، پاداش می‌یابد یا مجازات می‌شود.

این عقیده، درست است یا نادرست؟ برای درک درستی این باور، باید آن را‌ از ابعاد مختلفی مورد بحث و مطالعه قرار دهیم.

 

۱- امکان وجود آخرت

نخست از امکان چنین تصوری بحث می‌کنیم. از اینرو این پرسش مطرح می‌شود که آیا در نظام فعلی جهان هستی، وقوع معاد با کیفیتی که بیان گردید، ممکن است یا خیر؟ آیا در این دنیا قراین و شواهدی وجود دارد که تصور معاد و آخرت را تأیید نماید؟

اعتقاد به معاد، در واقع مقتضی این است که انسان و کائنات در شکل و قالب فعلی خود دایمی نباشند. جاودانه نبودن انسان و کائنات بر حسب معلومات و اطلاعات، قطعی و صد درصد صحیح است. ما، به خوبی و بدون تردید می‌دانیم که فرجام انسان و همچنین سرانجام کائنات، فنا و نابودی است و هردو، دستخوش مرگ و نابودی خواهند شد و هیچکدام از خطر مرگ و نابودی رهایی نخواهد یافت.

 

الف) مسأله مرگ و زوال دنیا

آن عده از انسان‌ها که آخرت و معاد را قبول ندارند، مایلند که همین دنیا را دنیای عیش و لذت‌های دایمی خود قرار دهند. انسان‌ها، درباره وقوع مرگ تحقیقات فوق‌العاده‌ای انجام دادند و سعی فراوان کردند تا با جلوگیری از عوامل مرگبار، زندگی خود را همیشگی کنند. اما سعی و تلاش آنان، به جایی نرسید و بکلی ناموفق شدند. چون پیامد و دستاورد تمام تحقیقات و پژوهش‌ها، این بود که مرگ، یک پدیده یقینی است و هیچ راهی برای گریز و ‌رهایی از آن وجود ندارد.

چرا مرگ می‌آید و چرا موجودات زنده با مرگ مواجه می‌شوند؟

حدود دویست پاسخ برای این سؤال گفته شده است. مثلاً جسم از کار می‌افتد. فعالیت اجزای ترکیبی، پایان می‌یابد. رگ‌ها خشک می‌شوند. بافت‌های ارتباطی از کار می‌افتند. باکتری‌های روده‌ها در جسم زهرآلود می‌شوند و….

مسأله از کار افتادن جسم، به ظاهر صحیح و درست به نظر می‌رسد؛ زیرا دستگاه‌های ماشینی، کفش‌ها، لباس‌ها، همه و همه پس از یک مدت بخصوصی از کار می‌افتند. لذا ممکن است که جسم ما نیز دیر یا زود دچار کهنگی و فرسودگی شده، از کار بیفتد. اما دانش و علوم تجربی چنین چیزی را تأیید نمی‌کند. براساس تجزیه و تحلیل علوم تجربی جسم انسان، نه مانند پوستین است و نه مشابهتی به آهن و یا صخره‌ها دارد. اگر جسم انسان قابل تشبیه باشد، می‌توان آن را به آب و رودخانه‌ها که از هزاران سال قبل بوده، تشبیه کرد. چه کسی می‌تواند بگوید که رودخانه کهنه‌ می‌شود یا از بین می‌رود؟ دکتر لنس پالنگ برنده جایزه نوبل در رشته شیمی می‌گوید: «از لحاظ تئوری، انسان در حد بسیار زیادی فناناپذیر است. سلول‌های بدن او شبیه دستگاه موتوری هستند که به صورت اتوماتیک خرابی‌های خود را بر طرف می‌کنند. ولی با وجود این می‌بینیم که انسان‌ها دچار پیری شده، می‌میرند. علل و اسباب موت انسان هنوز در پرده راز می‌باشد و این معما، تاکنون حل نشده است».

زندگی همواره در حال تجدید است. سلول‌های بدن ما از یک طرف به وجود می‌آیند و از طرفی دیگر نابود می‌شوند و به جای آن‌ها مولکول‌های دیگری درست می‌شود و خود سلول‌ها (به استثنای سلول‌های عصبی) نیز همواره از بین می‌روند و سلول‌های دیگری جایگزین آن‌ها می‌شوند. تخمین زده شده است که در مدت چهار ماه، تمام خون بدن انسان به خون جدید تبدیل می‌گردد و در مدت چند سال کلیه بافت بدن به طور کامل عوض می‌شود. این سخن، بدین معناست که انسان، در نوع خودش شبیه یک ساختار جسمی نیست؛ بلکه به رودخانه شبیه است. به تعبیر دیگر انسان در نوع خودش عبارت از یک «عمل» است و در چنین حالتی عقیده نابود شدن و از کار افتادن جسم، یک عقیده کاملاً بی‌اساس است. کلیه اشیایی که در سال‌های آغازین زندگی خراب و زهرآلود شده و از کار افتاده‌اند، مدت‌هاست که از جسم خارج شده‌اند؛ لذا چگونه می‌توان آن‌ها را اسباب و عوامل مرگ به حساب آورد؟ آری! معنای این سخن، این است که عامل مرگ، در رگ‌ها، روده‌ها و در دل انسان نیست؛ بلکه باید عامل مرگ را در جای دیگری جستجو کرد.

یک توجیه دیگر برای مرگ، این است که سلول‌های عصبی، موجب مرگ می‌شوند. زیرا سلول‌های عصبی در طول زندگی تجدید نمی‌شوند. بنابراین سلول‌های عصبی سال به سال رو به کاهش هستند و به دلیل کم شدن آن‌ها، سیستم عصبی نیز به تدریج ضعیف می‌شود. اگر این توجیه صحیح باشد که سیستم عصبی، موجب ضعف و در نتیجه از بین رفتن جسم می‌شود، آنگاه می‌توان گفت: جسمی که سیستم عصبی در آن وجود ندارد، باید تا مدت‌های مدید زنده بماند.اما مشاهده و تجربه، چنین چیزی را تأیید نمی‌کند. سیستم عصبی در درختان وجود ندارد؛ گرچه برخی از درختها تا مدت مدیدی زنده هستند، اما بالاخره خشک شده، از بین می‌روند؛ در نباتات یعنی در گندم، جو و سایر حبوبات نیز اعصاب یا سیستم عصبی یافت نمی‌شود؛ اما زندگی آن‌ها یک سال هم به طول نمی‌انجامد. هم چنین نوعی کرم وجود دارد که به کلی فاقد سیستم عصبی است، ولی بیش از نیم ساعت زنده نمی‌ماند. معنا و مفهوم توجیه دوم، این است که عمر حیواناتی که از سیستم عصبی کاملتری برخوردارند، باید از بقیه کمتر باشد؛ ولی در واقع چنین نیست. تمساح، لاک پشت و ماهی پانک از همه حیوانات بیشتر عمر می‌کنند.

بدین ترتیب برای غیر یقینی جلوه دادن مرگ، کلیه بحث و بررسی‌هایی که تا کنون درباره علل و اسباب آن انجام گرفته، با عدم موفقیت همراه بوده است. این امکان هنوز به قوت خود باقی است که همه انسان‌ها باید در مدت مقرر بمیرند. تاکنون چنین امکانی فراهم نشده که از مرگ جلوگیری شود. دکتر الکسی کاریل، پیرامون همین مسأله تحت عنوان زمان داخلی (forward time) بحث مفصلی نموده و ضمن بیان این نکته که اینگونه کوشش‌ها در طول تاریخ به جایی نرسیده‌اند، می‌نویسد:

«انسان هرگز از جستجوی بقا و دوام احساس خستگی نخواهد کرد؛ اما هرگز بقا و ماندگاری، برایش میسر و فراهم نخواهد شد. زیرا او، تابع چند قانون جسمانی است. انسان، زمان فیزیولوژیکی (physiological time) اعضای بدن را می‌تواند متوقف کند و ممکن است بتواند زمان فیزیولوژیکی را تا حدی به عقب براند، اما هرگز نمی‌تواند در برابر مرگ پیروز شود» [۵۴].

[۵۴] Man the Unknown, P. ۱۷۵.

 

ب) نمونه‌ها و نشانه‌های طبیعی

با توجه به مطالب فوق، از هم‌پاشیدن شکل و صورت فعلی کائنات، چیزی است که کاملاً توجیه‌پذیر است. یعنی همان قیامت‌های کوچکی که ما از آن‌ها اطلاع داریم، در آینده در سطح گسترده‌تری بروز خواهند کرد.

نخستین تجربه‌ای که به ما در مورد امکان وقوع قیامت خبر می‌دهد، زمین لرزه‌ها هستند. قسمت داخلی زمین یک ماده سیال و فوق العاده گرم می‌باشد. نمونه آن را می‌توان در مواد مذابی مشاهده کرد که از آتشفشان‌ها بیرون می‌آید. این ماده سیال به صورت‌های مختلفی سطح زمین را تحت تأثیر قرار می‌دهد. اینجاست که گاهی صداهای بسیار مهیبی روی زمین شنیده می‌شود و در اثر حرکت ماده سیال درونی زمین، زمین لرزه‌ها به وجود می‌آیند. حرکت زمین را در اثر فعل و انفعالات ماده سیال درونی زمین، زلزله می‌گویند. از گذشته‌های دور تا امروز، زلزله برای انسان‌ها یک پدیده بسیار خطرناک و وحشتناک محسوب شده است. زلزله در واقع حمله‌ای از سوی قدرت و طبیعت بر بشر می‌باشد. کلیه اختیارات در این حمله و تهاجم در اختیار دسته دوم است و انسان، در برابر آن کاملاً عاجز و ناتوان می‌باشد. زلزله، یادآور این مطلب است که ما انسان‌ها روی یک ماده مذاب و بی‌نهایت گرم زندگی می‌کنیم. فقط یک پوسته به قطر ۵۰ کیلومتر، میان ما و آن ماده گرم و سیال، حایل است. این پوسته در برابر قطر کل زمین عیناً مانند پوست سیب در برابر کل سیب است. براساس اظهارات یک جغرافی‌دان، زیر شهرها و دریاهای نیلگون، دوزخ طبیعی شعله‌وری وجود دارد. به تعبیر روشنتر، ما انسان‌ها روی یک انبار دینامیت و مواد منفجره زندگی می‌کنیم و هرآن، این امکان وجود دارد که این توده دینامیت منفجر شود و تمام کره خاکی را بکلی زیر و رو کند [۵۵].

زلزله‌ها در تمام کره زمین و تقریباً هر روز به وقوع می‌پیوندند. اما از لحاظ جغرافیایی، بیشتر در مناطقی بروز می‌کنند و دیده می‌شوند که آتشفشان بیشتر باشد. مخربترین زلزله تاریخ، زلزله‌ای است که در سال ۱۵۵۶ میلادی در استان شنسی در کشور چین بوقوع پیوست. در این زلزله بیش از ۰۰۰/۸۰۰ انسان کشته شدند. همچنین در سال ۱۷۵۵ میلادی در پرتغال زلزله‌ای رخ داد و پایتخت پرتغال، بکلی از بین رفت و در ظرف شش دقیقه حدود سی هزار انسان در کام مرگ فرو رفتند و کلیه ساختمان‌ها با خاک یکسان شدند. براساس اطلاعات دقیق یک چهارم قاره اروپا در اثر این زلزله تکان خورد. زلزله مشابهی در سال ۱۸۹۷ میلادی، در استان آسام هند بوقوع پیوست که یکی از زلزله‌های بزرگ تاریخ بشر محسوب می‌شود. این زلزله، در بخش شمالی هند، خرابی‌های زیادی به جای گذاشت. این زلزله مسیر دریای «برهام پترا» را تغییر داد و قله اورست را تا ارتفاع صد پا بالا برد.

زلزله، در واقع نمود بسیار کوچکی از قیامت می‌باشد. آن هنگام که زمین می‌لرزد، در اثر صداهای بسیار مهیب و هولناک، شکاف‌های بسیار بزرگی در سطح زمین بوجود می‌آید؛ ساختمان‌های بتونی و بسیار محکم، مانند برگ درختان می‌ریزند؛ سطح زمین فرو می‌رود و قسمت داخلی آن بیرون می‌آید؛ شهرهای آباد و زیبا در یک چشم به هم زدن به ویرانه‌‌های وحشت‌آور تبدیل می‌شوند و اجساد انسان‌ها مانند ماهی‌ها، روی زمین انباشه می‌گردند.

آری! این‌ها، آثار و پیامدهای زلزله‌ها هستند. در چنین لحظاتی انسان احساس می‌کند که در برابر قدرت لایزال حق تا چه حد ناتوان و درمانده است. زلزله‌ها کاملاً ناگهانی و بدون هیچ علامت قبلی شناخته شده برای انسان، می‌آیند. در واقع خطرناکترین جنبۀ زلزله، این است که هیچکس، نمی‌تواند وقوع زلزله را پیش بینی کند و ساعت و محل وقوع آن را دریابد و به اطلاع دیگران برساند. این زلزله‌ها در واقع از وجود و امکان قیامت به صورت ناگهانی حکایت دارند. زلزله‌ها به ما نشان می‌دهند که مالک زمین چگونه می‌تواند نظام زمین را درهم شکند و زیر و رو کند.

قسمت بیرونی و ظاهری جهان هستی، تقریباً وضعیت مشابهی با بخش درونی آن دارد. کائنات عبارت است از یک خلاء بزرگ که شعله‌های آتشین بسیار عظیمی (مانند ستاره‌ها) در آن در حال گردشند. درست مانند این است که تعداد بی‌شماری توپ در یک میدان بزرگ فوتبال‌ رها شده و هریک با سرعت زیاد در یک مدار مخصوص در حال گردش باشند. هر لحظه امکان دارد که ستارگانِ در حال گردش، با یکدیگر برخورد کنند. در چنین لحظاتی کائنات وضعیتی به خود می‌گیرد که گویی هزاران هواپیمای جنگی با بمب‌های هیدروژنی و خوشه‌ای، در فضا به پرواز درآمده باشند و همه با هم تصادف کنند. چنین تصادفی در میان اجرام آسمانی چندان تعجب‌آور نیست؛ بلکه آنچه، مایه تعجب می‌باشد، این است که چرا چنین تصادفی به وجود نمی‌آید؟ علم نجوم نیز تصادف ستارگان را با یکدیگر تأیید می‌کند و بلکه منظومه شمسی را حاصل چنین تصادفی می‌داند. اگر تصادم ستارگان را در سطح گسترده‌تر و در مقیاس وسیعتری تخمین بزنیم، امکان وقوع قیامت که موضوع سخن ماست، به راحتی برای ما توجیه می‌شود. زیرا قیامت، زلزله‌ای بزرگ است که در آن اجرام منظومه شمسی و کهکشان‌ها با یکدیگر برخورد می‌کنند؛ البته فراتر و گسترده‌تر از حدی که هر لحظه در پهنه گیتی بوقوع می‌پیوندد. این ادعا در باب معاد و قیامت که نظام فعلی کائنات، روزی از بین خواهد رفت، سخنی بیش از این نیست که حوادث کنونی کائنات، در حد مقدماتی و در سطح محدودی پیش می‌آیند و روزی فرا می‌رسد که همین حوادث، در یک شکل نهایی و در سطح بسیار گسترده‌ بروز خواهند کرد. وقوع قیامت برای ما یک واقعیت است؛ فقط با این تفاوت که ما اینک آن را ممکن می‌دانیم و فردا آن را به صورت یک واقعیت مشاهده خواهیم کرد.

[۵۵] Biography of the Earth, P. ۶۲

 

ج) زندگانی پس از مرگ

مسأله دیگری که درباره امکان وقوع قیامت مطرح می‌باشد، مسأله زندگی پس از مرگ است. آیا بعد از مرگ، زندگی وجود دارد؟ فکر امروزی، از خود می‌پرسد و خود به این پرسش پاسخ می‌گوید که: «خیر، بعد از مرگ، زندگی و حیاتی وجود ندارد»! زیرا زندگی‌ و حیاتی که ما با آن آشنا هستیم، در دایره ترتیب و ترکیب ویژه عناصر مادی، ممکن الوجود است. بعد از مرگ این ترتیب ویژه، از بین خواهد رفت؛ لذا پس از مرگ، زندگی وجود نخواهد داشت!

تی.آر. مایلز (T.R.Milles) زندگی پس از مرگ را صرفاً یک حقیقت تمثیلی می‌داند و آن را به عنوان حقیقت لفظی (Literal Truth) قبول ندارد. او، می‌گوید: زنده‌شدن پس از مرگ از دیدگاه من یک تئوری بسیار محکم و مدلل است. هرچند ممکن است نظریه زندگانی پس از مرگ، به اعتبار لفظ حقیقی باشد و بتوان درستی و نادرستی آن را معلوم کرد، اما مسأله اساسی، این است که تا نمرده‌ایم، هیچ وسیله‌ای برای یافتن پاسخی قطعی درباره مرگ نداریم. البته قیاس می‌تواند به عنوان یک وسیله‌ بکار گرفته شود».

از آنجا که قیاس وی، نظریه زندگانی پس از مرگ را تأیید نمی‌کند، لذا او، این را یک حقیقت لفظی (Literal Truth) نمی‌داند. قیاس مایلز، از این قرار است:

«بر اساس علم اعصاب یا نئورولوژی (Neurology)، شناخت دنیای بیرون و ارتباط با آن، زمانی ممکن است که مغز انسان، به شکل طبیعی انجام وظیفه کند. پس از مرگ ساختار مغزی، ذهنی و ادراکی انسان از هم می‌پاشد و از اینرو پس از مرگ، چنین علم و ادراکی غیرممکن می‌گردد» [۵۶].

اما قیاس‌های قوی‌تری وجود دارد که ثابت می‌کند (یا می‌گوید) که زندگی، با پراکندگی و به هم خوردن ذرات مادی جسم پایان نمی‌یابد؛ زندگی، یک پدیده جداگانه و مستقل است که با وجود تبدیل‌شدن ذرات مادی جسم قابل بقا و ماندگاری است.

ما می‌دانیم که جسم انسان از اجزای کوچکی به نام سلول (cells) ساخته شده است. این سلول‌ها (cells) در واقع ذرات بسیار کوچکی هستند که ساختاری فوق‌العاده پیچیده‌ دارند؛ تعداد سلول‌های بدن یک انسان میانه‌قد تقریباً ۲۶۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ می‌باشد. این سلول‌ها تقریباً آجرهای بسیار کوچکی هستند که ساختمان بدن ما را تشکیل می‌دهند و تنها تفاوت‌شان با آجرهای ساختمان، این است که: آجرهای ساختمانی در طول عمر ساختمان، عوض نمی‌شوند و همان آجرهایی هستند که نخستین بار در آن بکار رفته‌اند؛ اما آجرهای ساختمان بدن ما هر لحظه عوض می‌شوند. ماشین جسم ما همانند ماشینی است که استهلاک دارد و سلول‌های بدن، همواره رو به کاهش هستند. این کاهش یا کمبود، به وسیله غذا جبران می‌شود. غذا پس از هضم‌شدن، تمام نیازهای سلول‌ها را تأمین می‌کند. یعنی جسم، عبارت است از مجموعه سلول‌هایی که هر آن، تبدیل و تعویض می‌شوند یا در حال تبدیل شدن به سلول‌های جدیدی هستند. این سلول‌ها، درست مانند آبشاری می‌باشند که هر لحظه از آن آب می‌ریزد. اما هر آبی که می‌ریزد، غیر از آن آبی است که در لحظه قبلی ریخته است. بلکه هر لحظه آب‌ها، جایگزین می‌شوند. هرچند که آبشار همان آبشار اولی است.

این تحول و دگرگونی همواره در جسم ما ادامه دارد و حتی در پاره‌ای از موارد تمام آجرهای قبلی جسم، شکسته و از جسم بیرون می‌آیند و آجرهای کاملاً جدیدی جایگزین آن‌ها می‌شوند. این عمل در جسم نوزادان به سرعت انجام می‌گیرد و توأم با بالا رفتن عمر از سرعت آن کاسته می‌شود. گفتنی است: از آن جهت به جای سلول از واژه آجر استفاده کردیم که آجر تشابه ظاهری زیادی به سلول دارد و گرنه واقعیت این است که سلول، یک ترکیب فوق‌العاده پیچیده‌ است که خود، ساختار مستقلی است و برای مطالعه آن یک علم مستقل بنام بافت شناسی (Cytology) به وجود آمده است.

به طور متوسط در طول عمر، هر ده سال، این تبدیل در جسم انجام می‌گیرد. جسم ظاهری انسان در اثر چنین فعل و انفعالاتی در حال فنا شدن است، اما انسان داخلی در حالت اصلی خود همواره موجود است و علم، آرزو و آرمان‌هایش و نیز حافظه، خصایل، عادات و تمام تفکرات او، همواره به قوت خود باقی هستند و انسان، در هر مقطع از عمرش، خود را همان انسان سابق می‌داند؛ درحالی که چشم‌ها، گوش‌ها، بینی، دست‌ها و پاها و سراسر وجود انسان از سر تا پا دگرگون شده است.

آری! اگر از بین‌رفتن جسم و جسد انسان، به معنای زوال انسان بود، لذا در اثر تبدیل‌شدن سلول‌ها، انسان باید بکلی دگرگون می‌شد، اما روشن است که چنین نمی‌شود. این واقعیت، ثابت می‌کند که انسان یا زندگی انسانی، چیزی غیر از جسم است که با وجود تغییر جسم و مردن، می‌تواند به وجود و بقای خود ادامه دهد. زندگی، بسان حوضی است که سلول‌های ما، همواره در آن رفت و آمد، دارند. آری؛ یکی از دانشمندان علوم تجربی، حیات یا زندگی انسان را یک امر مستقل و قایم به ذات معرفی کرده است که در متن تغییرات بی‌وقفه و در حالتی غیرمتغیر، وجود خود را حفظ کرده است. او چنین می‌گوید: (personality is Changelessness in change)

اگر معنای مرگ، خاتمه جسم است، می‌توانیم بگوییم: در هریک از مراحلی که سلول‌های جدیدی جایگزین می‌شوند، گویا انسان، می‌میرد و بکلی عوض می‌شود. این درحالی است که دیدن انسان و مشاهده او با چشم، بدین معناست که این زندگی، زندگی دوم و سوم او می‌باشد که آن را پس از مرگ به دست آورده است. خلاصه اینکه: اگر ما یک انسان پنجاه ساله را با چشم خود می‌بینیم که به این سو و آن سو رفت و آمد می‌کند و زنده است، معنی‌اش این است که او در این عمر مختصر و کوتاه خود پنج مرتبه بطور کامل مرده و دچار مرگ شده و دوباره حیات یافته است. انسانی که با پنج مرگ جسمی، نمرده است، پس چرا در مورد مرگ ششم چنین می‌پندارد که پس از آن لزوماً خواهد مرد و زندگی در هیچ شکل و صورتی برای او باقی نخواهد ماند؟!

بعضی‌ها این دلیل را نمی‌پذیرند و می‌گویند: آن ذهن یا وجود باطنی که شما آن را انسان می‌دانید، در واقع چیزی جدا از جسم نیست؛ بلکه در اثر ارتباط جسم با دنیای خارج، به وجود آمده است. تمام احساسات و تفکرات، در اثر فعل و انفعالات مادی به وجود می‌آیند. درست مانند اینکه حرارت در اثر اصطکاک دو قطعه فلز به وجود می‌آید.

«فلسفه جدید، با وجود مستقل و جداگانه روح، مخالف است؛ یعنی وجود مستقل روح را نمی‌پذیرد. جیمز می‌گوید: شعور، یک هستی و وجود مستقل نیست؛ بلکه یک رویکرد (Function) و یک واکنش بشمار می‌رود. عده زیادی از فیلسوفان معاصر بر این باورند که شعور، صرفاً پاسخی عصبی در مقابل هیجانات بیرونی می‌باشد. براساس این تصور، وجود و بقای انسان پس از نابودی ساختار جسمانی، دلیلی ندارد. زیرا مرکز عصبی که رابط دنیای بیرون و درون است، از بین می‌رود. از اینرو تصور زندگی پس از مرگ، یک تصور غیرعقلانی است و هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد».

بنده می‌گویم: اگر حقیقت انسان، همین است و بس، لذا باید آفریدن انسانی زنده و باشعور برای ما ممکن باشد. زیرا ما به خوبی می‌دانیم که جسم انسان از چه عناصری ساخته شده است. این عناصر در حد وافر در زمین و در فضای زمین در دسترس هستند. علاوه بر این از سیستم داخلی جسم کاملاً آگاه هستیم. امروزه انسان‌ها کاملاً می‌دانند که ساختمان جسم انسان چگونه ساخته شده‌ است. چنانکه برخی از هنرمندان، به راحتی می‌توانند پیکره‌ای همانند جسم انسان را بسازند. مخالفان و منکران روح اگر به درستی پندار خود یقین دارند، چرا پیکره‌های انسانی زیادی نمی‌سازند و آن‌ها را در جاهای مختلف روی زمین نمی‌گذارند و منتظر زمانی نمی‌شوند که پیکره‌ها و مجسمه‌های انسانی، در اثر تماس با دنیای خارج، شروع به حرکت کردن و سخن گفتن نمایند؟!

[۵۶] Religion and Scientific Outlook, P.۲۰۶

 

۲- ضرورت عقلانی وجود آخرت

اینک زیرساخت‌هایی را مورد تأمل و بررسی قرار می‌دهیم که دین، دعوتش را براساس آن بنا نهاده و این نظریه را ارائه داده است که: زندگی بر خلاف تصور ما، فقط یک صبح یا شب و یا مقطع زمانی خاصی نیست. زندگی از نگاه دین، چیزی غیر از تصور نیچه -فیلسوف آلمانی- است که آن را بی‌هدف می‌داند. زندگی آخرت، این هدف بزرگ را معنا می‌کند که انسان‌ها در آن سرا، نتایج اعمال نیک و بدشان را می‌بینند. این بخش از حکمت زندگی اخروی، این نکته را روشن می‌کند که اعمال هر انسانی، ثبت می‌شود.

انسان، دارای سه بُعد است که از طریق آن‌ها شناخته می‌شود: نیت، گفتار و عمل. این سه جنبه انسان ثبت می‌شود؛ لذا هر سخنی که بر زبان می‌آید و هر عملی که از یکی از اعضا سر می‌زند، محفوظ می‌ماند تا به وقتش نمایان گردد. از اینرو می‌توان تمام کارهای خوب و بد انسان را در زندگانی دنیا شناخت.

افکار و اندیشه‌هایی که به ذهن ما خطور می‌کنند، به سرعت در معرض نسیان و فراموشی قرار می‌گیرند و چنین به نظر می‌رسد که این افکار و اندیشه‌ها برای همیشه پایان یافته‌اند. اما وقتی مطلبی را در عالم رؤیا مشاهده می‌کنیم که از دیرباز فراموش کرده بودیم یا در حالت اختلال ذهنی، سخنی را بر زبان می‌آوریم که در حالات عادی چنین سخنی از ما شنیده نشده است، این امر حکایت از این دارد که دامنه حافظه انسان تنها محدود به چیزهایی نیست که او در هشیاری درک می‌کند؛ بلکه حافظه، جنبه‌های دیگری نیز دارد که مستقلند و از کنترل شعور آزاد هستند.

یافته‌های علمی، نشان می‌دهد که تمام تصورات و اندیشه‌های ما بطور کامل محفوظ هستند و حتی اگر ما خواسته باشیم آن‌ها را از بین ببریم، بازهم قادر به محو آنان نخواهیم بود. حاصل این تحقیقات و پژوهش‌ها، این است که شخصیت انسان صرفاً در شعور یا چیزی که ما آن را شعور می‌گوییم، منحصر نیست؛ بلکه بخشی از ابعاد شخصیت انسان، در پسِ شعور نهفته می‌باشد. فروید، این بخش را که بخش عمده‌ای از شخصیت ما می‌باشد، فراشعور یا ناخودآگاه انسان می‌نامد. نفس یا شخصیت انسان‌ها، مانند یخ شناور در دریاست که فقط یک نهم آن قابل رؤیت است و بقیه آن زیر سطح آب قرار دارد. همین بخش ناخودآگاه، تمام تخیلات و تصورات ما را در خود جای داده است.

فروید، می‌گوید: «قوانین منطق و حتی اصول اضداد نیز نمی‌توانند بر عمل و کارکرد ناخودآگاه ذهن انسان تأثیر بگذارند. خواسته‌های متضاد، بدون زایل کردن یکدیگر، در ناخودآگاه انسان در کنار هم قرار دارند. در فراشعور هیچ چیزی مشابه نفی وجود ندارد و در آن چیزی نیست که با تصور زمان، شباهت داشته باشد. فراشعور و ناخودآگاه انسان، این دیدگاه فیلسوفان را رد می‌کند که تمام افعال عقلانی انسان که از روی شعور است، در زمان مشخصی به اتمام می‌رسد. این درحالی است که با گذشت زمان، عملکرد ذهن دگرگون می‌شود و بسیاری از فیلسوفان، این پدیده شگفت‌آور را درک نکرده‌اند. تفکرات و تصوراتی که از فراشعور بیرون نیامده (Conative impulses) و حتی برداشت‌های ذهنی‌ای که بروز نکرده، در لاشعور به صورت فشرده انباشته می‌شوند و فناپذیر نیستند و تا ده‌ها سال بگونه‌ای ماندگار می‌مانند که گویی چند لحظه قبل به وجود آمده‌اند» [۵۷].

این نظریه، بطور عموم در روانشناسی پذیرفته شده است. از این نظریه چنین بر می‌آید که هر سخنی که انسان درباره آن می‌اندیشد یا هر تصور خوب و بدی که در قلب او وارد می‌شود، همه و همه چنان در درون انسان ثبت می‌شود که مح شدن آن غیرممکن به نظر می‌رسد. گذشت زمان یا تغییر حالات و شرایط، کوچک‌ترین تغییری در آن به وجود نمی‌آورد. این امر، بدون اراده انسان صورت می‌گیرد. خواه او چنین چیزی را خواسته باشد و خواه نخواسته باشد.

فروید، از درک این مطلب عاجز است که محفوظ ماندن اعمال و آرمان‌ها در تحت الشعور یا ناخودآگاه انسان با چنین احتیاط کاملی در کارخانه و دستگاه طبیعت برای تأمین چه هدفی است؟ لذا او فیلسوفان را به تفکر در این مسأله‌ فرا می‌خواند. اما اگر این رویکرد، از دیدگاه آخرت مورد ارزیابی قرار گیرد، کاملاً موجه و بامعنی بنظر می‌رسد. این مسأله آشکارا حکایت از آن دارد که امکان حضور هر شخص همراه با نامه اعمال خود، در آغاز زندگی دوم و اخروی امری است معقول و موجه. وجود هر انسان گواهی خواهد داد که او در دنیا با چه نیت و با چه تفکراتی زندگی را سپری نموده است.

﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ١٦[ق: ۱۶] یعنی: «ما انسان را آفریدیم وآنچه که در قلب او وارد می‌شود، از تفکرات و وسوسه‌ها، خبر داریم و ما به او از رگ گردنش نیز نزدیک‌تر هستیم».

[۵۷] New Introductory Lectures on Psycho-Analysis, London ۱۹۴۹, P. ۹۹.

 

الف) مسؤولیت انسان در برابر اقوال و گفته‌هایش

اعتقاد به معاد و آخرت به ما می‌گوید که انسان‌ها در برابر گفته‌های خود پاسخگو و مسؤول هستند. خواه سخن نیکو بگویند و خواه کسی را نفرین کنند و یا مورد طعن و ناسزا قرار دهند. انسان، خواه از زبانش، برای تبلیغ حق استفاده کند و خواه آن را به عنوان مبلغ و حامی شیطان بکار گیرد، در هر حال نوار کاملی از سخنان بیرون داده است که ثبت می‌شود و باید پاسخگو باشد: ﴿مَّا يَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَيۡهِ رَقِيبٌ عَتِيدٞ١٨[ق: ۱۸] یعنی: «انسان، هیچ سخنی را بر زبان نمی‌آورد مگر آنکه فرشته‌ای، مراقب و آماده (برای دریافت و نگارش) آن سخن است».

این نوار، (یعنی مجموعه سخنان ضبط شده انسان)، در دیوان عدل الهی مورد حسابرسی قرار می‌گیرد.

امکان وقوع آنچه پیرامون مسؤولیت انسان در قبال گفته‌هایش بیان گردید، با دنیای معلوم و شناخته‌شدۀ ما کاملاً مطابقت دارد. ما به خوبی می‌دانیم، هرگاه شخصی برای سخن‌گفتن، زبانش را به حرکت درآورد، امواجی در هوا در اثر حرکت زبان به وجود می‌آید. همانگونه که انداختن سنگ در آب راکد و غیرجاری به تولید موج می‌انجامد. اگر یک ساعت برقی بطور کامل در یک محفظه شیشه‌ای گذاشته شود و با فشار دادن سویچ برقی، زنگ آن به صدا درآید، خود ساعت و عقربه از بیرون محفظه دیده می‌شوند، اما صدای زنگ شنیده نمی‌شود. زیرا امواج صدای زنگ، به دلیل بسته‌بودن محفظه شیشه‌ای به گوش ما نمی‌رسد. همین امواج هستند که به صورت صدا به پرده گوش ما برخورد می‌کنند، اندام یا اعصاب داخل گوش آن‌ها را دریافت نموده، به مغز انتقال می‌دهند و بدین ترتیب ما می‌توانیم صداها را بشنویم.

درباره امواج صوتی، این امر به ثبوت رسیده است که آن‌ها پس از به وجودآمدن، برای همیشه و مستقلاً در فضا باقی خواهند ماند و حتی ممکن است درآینده تکرار شوند؛ هرچند دانش هنوز به آن مرحله نرسیده است که آن صداها یا امواج صوتی را که از گذشته‌های دور، در فضا وجود دارند، دریافت کند و سعی و تلاش چشمگیری نیز در این زمینه تاکنون انجام نگرفته است. اما این مطلب در حد یک تئوری پذیرفته شده است که می‌توان ابزاری ساخت که امواج صوتی گذشته‌های بسیار دور و موجود در فضا را دریافت نماید و به سمع ما برساند. همانگونه که ما، امواج صوتی موجود در فضا را که به وسیله دستگاه فرستنده، ارسال‌ می‌شوند، از طریق رادیو و تلویزیون دریافت می‌داریم و می‌شنویم.

امروزه مشکل ما، دریافت این امواج نیست؛ بلکه مشکل ما، تفکیک آن‌هاست. ساختن ابزاری برای دریافت، ممکن است؛ ولی بشر تاکنون به راه‌هایی دست نیافته است که بتواند امواج صوتی به هم آمیخته را تفکیک کند. همین مشکل در پخش برنامه‌های رادیویی نیز وجود دارد، ولی با ایجاد یک شیوه مصنوعی، این مشکل حل شده است. صدها و بلکه هزاران ایستگاه رادیویی در سراسر دنیا وجود دارد که مشغول پخش برنامه‌های مختلفی هستند. امواج این برنامه‌ها، با سرعت یکصد و هشتاد و شش مایل در ثانیه از کنار ما می‌گذرند.

ظاهراً هرگاه ما، رادیو و تلویزیون را روشن می‌کنیم، باید همزمان صداهای متعدد و غیرقابل فهمی به گوش برسد، اما چنین نیست. زیرا تمام دستگاه‌های فرستنده، صداهای خود را در طول موج‌های مختلف و حساب شده‌ای پخش می‌کنند. طول برخی از موج‌ها بزرگ و طول بعضی هم کمتر است. بدین ترتیب صداهای متفاوتی از طریق طول امواج متفاوت در فضا پخش می‌شوند. صدای روی هر فرکانس یا کیلوهرتز، با قراردادن موج رادیو بر روی همان فرکانس و کیلوهرتز، قابل دریافت و شنیدن است.

هنوز هیچ روشی برای تفکیک صداهای غیرمصنوعی کشف نشده است و گرنه ما امروز نیز می‌توانستیم تاریخ هر دوره را از زبان همان دوران بشنویم. به هر حال این امکان وجود دارد که در آینده چنین اتفاقی بیفتد. در پرتو چنین تجربه‌ای، این جنبه از جنبه‌های اعتقاد به معاد و آخرت که تمام گفته‌های انسان ثبت و ضبط می‌شود، برای ما کاملاً موجه و عقلانی به نظر می‌رسد. روزی فرا خواهد رسید که هر شخص، مسؤول و پاسخگوی گفته‌های خود باشد. دکتر مصدق، نخست وزیر ایران در دولت ملی، در جریان محاکمه‌اش، در اتاقی بازداشت بود که دستگاه‌های ضبط صوت به صورت پنهانی در آنجا کار گذاشته شده بود. دستگاه‌های ضبط صوت، همواره روشن بودند تا سخنان مصدق را حرف به حرف ضبط کنند تا به عنوان سند و مدرک در دادگاه استفاده شوند. تحقیق و پژوهش ما، به ما اطمینان می‌دهد که فرشتگان خدای متعال یا محافظان نامرئی (کراماً کاتبین) «Recorders» با تک تک فرزندان آدم، برای ثبت و ضبط سخنانشان همراه هستند.

 

ب) مسؤولیت انسان در قبال اعمالش

بر اساس دانش و یافته‌های ما، «بقا و ماندگاری اعمال»، امری ممکن است. دانش ثابت کرده که تمام اعمال انسان چه در روشنی انجام گرفته باشند و چه در تاریکی؛ در تنهایی انجام شده باشند یا در انظار عمومی، همه در قالب تصویر در فضا وجود دارند و احتمال دارد روزگاری، قابل دریافت باشند. بدین ترتیب می‌توان کارنامه زندگی هر شخص را مشخص نمود.

تحقیقات جدید، ثابت کرده است که از وجود هر موجودی چه در تاریکی باشد و چه در روشنی، ساکن باشد یا متحرک، هر جا و در هر حالتی که باشد، همواره حرارت بیرون می‌آید. این حرارت‌ها از لحاظ شکل و صورت عیناً مشابه همان جسمی هستند که از آن بیرون می‌آیند. همانگونه که امواج صوتی، کاملاً مشابه زمزمه‌هایی هستند که هنگام حرف زدن بر زبان جاری می‌شوند. نوعی دوربین ‌عکاسی ساخته شده که می‌تواند امواج حرارتی (Heat wares) را دریافت نماید و به شکل مخصوص همان جسمی درآورد که این امواج از آن بیرون می‌آیند.

مثلاً من در یک مسجد نشسته، مشغول نوشتن مطلبی هستم و سپس از آنجا می‌روم. حرارتی که از بدن من برمی‌خیزد، تا زمانی که من در جای مخصوص خود باشم، بدون کم و کاست و بدون تغییر شکل در همان جا ماندگار خواهد بود. دوربینی که توان دریافت پرتوهای حرارتی را داشته باشد، به آسانی می‌تواند عکس مرا از جایی که نشسته بودم، بگیرد. البته دوربین‌هایی که تاکنون (زمان تألیف کتاب) ساخته شده‌اند، تنها قابلیت این را دارند که پس از گذشت چند لحظه، از پرتوهای حرارتی، تصویربرداری کنند. دوربین‌های موجود، توان عکس برداری از پرتوهایی را ندارند که زمان زیادی، از عمر آن‌ها گذشته است.

در این دوربین‌ها از اشعه‌ای استفاده می‌شود که می‌تواند در تاریکی عکس برداری کند. در برخی از کشورها استفاده از چنین ابزاری شروع شده است. چند سال قبل در یکی از شب‌ها، یک هواپیما به صورت مرموز در آسمان شهر نیویورک به پرواز درآمده و پس از دور زدن، آسمان شهر را ترک کرده بود؛ پس از چند لحظه به وسیله دوربین مخصوص از پرتوهای حرارتی آن عکس برداری شد. با مطالعه این تصویر حرارتی، اطلاعات لازم، درباره نوع و ساخت هواپیما به دست آمد [۵۸]. این دوربین‌ها، دوربین حرارتی «Evaporagraph» نامیده می‌شوند. روزنامه هندوستان تایمز ضمن بیان مطلب فوق نوشته بود که ما در آینده نزدیک به کمک چنین ابزاری قادر خواهیم بود که گذشته تاریخ را بر روی پرده فیلم مشاهده کنیم و ممکن است اطلاعاتی در مورد گذشته به دست آوریم که دیدگاه‌های کنونی درباره تاریخ را بکلی تغییر دهد.

این، یک اختراع و اکتشاف فوق العاده شگفت‌آور است. همانگونه که دوربین‌های اتوماتیک، دیجیتال و پیشرفته، قادرند حرکات بزرگ و کوچک بازیگران مرد و زن را به تصویر بکشند، درست به همین صورت در سطح جهانی زندگی هر شخص، دستگاه‌های ویژه‌ای در حال ثبت و ضبط اعمال انسان می‌باشند. انسان هر کار که بکند؛ خواه کسی را بزند یا به فرد ناتوان و مستمندی کمک نماید و یا کارهای نیکی انجام دهد یا برای انجام کارهای بد،‌ تلاش کند،‌ در روشنی باشد یا در تاریکی، هر جا و در هر شرایطی که باشد، حرکات او، در هر لحظه ثبت و ضبط می‌گردد و نمی‌تواند از ثبت‌شدن اعمال خود جلوگیری کند. همانگونه که داستان ضبط شده در استودیو، بعد از مدت‌ها و در فاصله بسیار دور از محل ضبط، به تمام و کمال قابل رؤیت است و بیننده بگونه‌ای آن را مشاهده می‌کند که گویی عیناً در محل انجام این اعمال و حرکات حضور دارد؛ درست به همین صورت، هر شخص، در روز قیامت تصویر کاملی از کرده‌ها، گفته‌ها و شرایط و حالاتش را می‌بیند. هر فرد، با مشاهده تصویر کامل زندگیش بدون اختیار به آه و فغان درمی‌آید و می‌گوید:

﴿يَٰوَيۡلَتَنَا مَالِ هَٰذَا ٱلۡكِتَٰبِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةٗ وَلَا كَبِيرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَاۚ[الكهف: ۴۹] یعنی: «این چه پرونده‌ای است که هیچ عمل بزرگ و کوچکی را رها نکرده و همه را برشمرده است؟!».

از مباحث گذشته چنین برمی‌آید که نامه اعمال هرکس، در دنیا در حال تدوین است. هر تصویری که بر قلب وارد شود، برای همیشه باقی می‌ماند؛ هر سخنی که از زبان انسان بیرون بیاید، ‌بدون کم و کاست ضبط می‌شود. گویا در چهار طرف هر انسان دوربین‌هایی نصب شده‌اند که در تاریکی و روشنی قادر به عکس‌برداری هستند. خلاصه اینکه تک تک اعمال قلبی انسان که نیت، نام دارد و همچنین اعمال زبان که گفتار نامیده می‌شود یا اعمال سایر جوارح و اندام که کردار نام دارد، براساس یک قانون تغییرناپذیر، همواره در حال ضبط و ثبت هستند. این جریان شگفت‌آور را نمی‌توانیم توجیه کنیم جز اینکه بگوییم: پرونده هر انسانی در دادگاه عدل الهی ارائه خواهد شد. ثبت پرونده انسان، از آن جهت برنامه ریزی شده که به عنوان شاهد و گواه در دادگاه عدل مورد استفاده قرار بگیرند. هیچکس نمی‌تواند توجیهی بهتر و عقلانی‌تر برای این جریان ارائه دهد. اینک اگر شخصی، با وجود این همه دلایل روشن، به صحت و درستی اعتقاد به معاد و پاسخگویی خود در مورد کرده‌ها و گفته‌هایش پی نبرد و ایمان نیاورد، دیگر چه دلیل محکمی وجود دارد که بتواند قلب او را باز کند و وی را برای ایمان‌آوردن به معاد آماده سازد؟!

[۵۸] Readers Digast November, ۱۹۶۰.

 

۳- نیاز به وجود آخرت

اعقتاد به آخرت در مباحث گذشته، از این جهت مورد بحث و بررسی قرار گرفت که آیا در جهان هستی، چنین معاد و آخرتی که دین، ما را به پذیرش آن فرا خوانده، ممکن است؟ از مباحث گذشته ثابت می‌شود که آخرت و معاد قطعاً ممکن الوقوع است؛ اینک این سؤال مطرح می‌شود که آیا دنیای ما به وجود آخرت نیاز دارد یا خیر؟ و آیا جهان هستی با ساختار فعلیش، لزوماً مقتضی وقوع آخرت است؟

 

الف) ضرورت روان شناختی وجود آخرت

خوبست که نخست از دیدگاه روان شناختی به این مسأله بپردازیم.

پروفسور کنتگهم در کتابش به نام «platos Apalogy» زندگی پس از مرگ را نادانی خوشحال کننده (cheerful Agnsticism) تعبیر کرده است. این، چکیده باور فیلسوفان خدانشناس معاصر است. آنان، بر این باورند که معاد یا زندگی پس از مرگ، از این تصور، نشأت گرفته است که انسان در صدد یافتن جایی است که بتواند در آنجا بدور از محدودیت‌ها و ناملایمات و توأم با رفاه و آسایش، زندگی کند. از اینرو اعتقاد به آخرت صرفاً یک فرضیه مبتنی بر خوش خیالی انسان است تا بتواند او را به زندگی ایده‌آلش برساند! بدین ترتیب انسان خود را به یک تفکر تسکین‌دهنده، دچار نموده است و گرنه از لحاظ واقعیت چنین دنیایی وجود ندارد!

البته چنین آرمانی در حد خود، دلیل بارزی است بر ثبوت روانی جهان آخرت. همانگونه که احساس تشنگی، دلیلی است بر وجود آب و ارتباط ویژه انسان و آب؛ به همین صورت آرزوی دنیایی بهتر، دلیل وجود چنین دنیایی می‌باشد. تاریخ، نشان می‌دهد که از آغاز زندگی، چنین آرزویی در وجود انسان بوده است. این، کاملاً غیرعقلانی است که یک امر بی‌پایه، بتواند پیوسته و در سطحی گسترده، انسان را تحت تأثیر قرار دهد. پدیده‌ای که بر امکان وجود دنیایی بهتر دلالت می‌کند و دال بر این است که باید دنیایی بهتر وجود داشته باشد.

کسانی که این خواسته مهم روانی را به بهانه غیرحقیقی‌بودن، نمی‌پذیرند، معلوم نیست که آنان چه جریانی را روی زمین واقعی می‌دانند و اگر چیزی را واقعی و حقیقی می‌دانند، بر مبنای چه دلیلی است؟ سؤال، این است که اگر اعتقاد به آخرت، برخاسته از شرایط و محیط بیرونی است، پس چرا تا این اندازه با احساسات و عواطف انسان هماهنگ و سازگار است؟ آیا کسی توانایی ارائه چنین چیزی را دارد که با گذشت هزاران سال و بدون وقفه، مطابقت و هماهنگی خود را با عواطف و احساسات درونی انسان حفظ کند؟ و آیا افراد توانمند و ماهر، می‌توانند نظریه‌ای را از پیش خود تراشیده و چنان در روح و روان انسان داخل کنند که آرزوی رسیدن به دنیایی ایده‌آل در روح و روان انسان نهادینه شود و با احساسات وعواطف وی هماهنگ و سازگار باشد؟

بسیاری از آرزوها در این دنیا برآورده نمی‌شوند؛ انسان، فقط خواهان جهانی است که در آن زندگی باشد و بس، نه مرگ و نابودی؛ اما جهانی به او داده شده که علاوه بر زندگی، قانون مرگ و میر نیز در آن حاکم است.

جای بسی شگفت است که درحالی به انسان پیغام مرگ داده شود که در اثر تجربیات و تلاش خود، صلاحیت موفق‌ترین زندگی را بدست آورده است! آمار و ارقام نشان می‌دهد که بسیاری از بازرگانان موفق لندن، در سن ۴۵ تا ۶۵ سالگی و دقیقاً در زمانی دچار سکته قلبی شده‌اند که تجارتشان رونق گرفته و سود زیادی در عرصه تجارت برده‌اند!

وینوود رید (winwood Reade) می‌نویسد: «شایان توجه است که آیا خداوند، با ما نسبت خویشاوندی دارد و آیا علاوه بر این دنیا، دنیای دیگری نیز هست که در آنجا براساس اعمالمان به ما پاداش داده شود؟ این مطلب نه تنها یک مسأله مهم فلسفی می‌باشد، بلکه سؤالی است که با اعمال ما ارتباط مستقیم دارد. پرسشی که تا حد بسیار زیادی به منافع ما بستگی دارد. زندگی دنیا، بسیار کوتاه و رفاه آن، در سطح بسیار پایینی است. بسیار اتفاق می‌افتد که مرگ ما انسان‌ها، زمانی فرا می‌رسد که تازه به خواسته‌های خود رسیده‌ایم. اگر روشن شود که روش دیگری برای زندگی وجود دارد که انسان می‌تواند در آن به تمام خواسته‌ها و خوشی‌های خود برسد، غیر از انسان دیوانه و نادان، دیگر چه کسی می‌تواند چنین شیوه‌ای را انکار کند؟» [۵۹].

آری! همین نویسنده، این آرزوی مهم و فطری را صرفاً به خاطر یک اشکال جزئی رد می‌کند و می‌گوید:

«تا کنون این نظریه، (یعنی اعتقاد به زندگی پس از مرگ) بسیار معقول و منطقی به نظر می‌رسید. اما بعد از دقت نظر معلوم شد که اعتقاد به آخرت، کاملاً بیهوده است و به راحتی می‌توان بیهوده‌بودن آن را ثابت کرد. از آنجا که براساس این دیدگاه، انسانِ فاقدِ عقل (دیوانه)، مسئولیت گناهانش را بر دوش ندارد و به بهشت می‌رود، اما خردمندانی مانند گوته و روسو در دوزخ خواهند سوخت، لذا دیوانه‌بودن، بهتر از این است که انسان عاقل بوجود بیاید؛ از اینرو این سخن، بیهوده است» [۶۰].

این سخن، کاملاً شبیه گفته لرد کلوین است که از پذیرش تحقیق مکسویل (maxwell) سر باز زده بود.

لرد کلوین (kelvin) گفته بود تا من، نمونه ماشینی (machanical model) چیزی را درست نکنم، از درک آن عاجز هستم. به همین خاطر او، نظریه مغناطیسی و الکتریکی «مکسول» را قبول نکرد. بدین دلیل که این نظریه از عینک مادی او قابل رؤیت نبود. در دنیای طبیعت این امر بسیار شگفت‌آور است.

«سولیون» می‌گوید: بعضی افراد چنین گمان می‌کنند که طبیعت و فطرت باید بگونه‌ای باشد که مهندسان امروزی، آن را در قالب کارخانه خود می‌سازند» [۶۱].

وینوود (winwood) گفته است:

«فیلسوف قرن بیستم با چه مجوزی چنین می‌اندیشد که دنیای خارج باید با تصورات و خواسته‌های او هماهنگ باشد»؟

بسیاری از دانشمندان معاصر از درک این نکته عاجزند که: حقیقت امر، نیازی به خارج ندارد؛ بلکه خود جهان خارج، به حقیقت امر محتاج است. وقتی حقیقت، این است که جهان هستی، خدایی دارد و ما باید برای تسویه حساب در محضر عدل او حاضر شویم، لذا همگان و از جمله دانشمندانی مانند روسو و گوته یا مردم عادی کوچه و بازار، باید زندگیشان را با اطاعت و فرمانبرداری از دستورات خدا سپری نمایند. رمز موفقیت ما، در پیروی از حقیقت نهفته است، نه در ستیز و مخالفت با آن. نویسنده مذکور از روسو و گوته نمی‌خواهد که خود را تغییر دهند و از آنجا که حقیقت، قابل تغییر نیست، لذا حقیقت را بیهوده می‌پندارد. این نویسنده به شخصی شبیه است که قانون حفظ اسرار و اطلاعات جنگی را بیهوده می‌داند تا از این طریق کارکرد یک نظامی، مورد ستایش قرار بگیرد و دانشمندی همچون روزنبرگ (Rosen berge) وهمسر زیبایش با صندلی برقی اعدام شوند.

از میان موجودات دنیا، انسان، تنها موجودی است که به تصور فردا (tomarrow) اعتقاد دارد. این ویژگی، منحصر به انسان‌های آینده نگری است که برای آینده‌ای بهتر تلاش می‌کنند. تردیدی نیست که بسیاری از حیوانات نیز برای آینده خود می‌کوشند. مثلاً مورچه‌ها در فصل تابستان غذای زمستان را ذخیره می‌کنند؛ بعضی از پرندگان برای جوجه‌هایی که در آینده از تخم بیرون می‌آیند، لانه می‌سازند. اما این عمل حیوانات، صرفاً از روی غریزه و بدون شعور انجام می‌گیرد و آن‌ها برای رفع نیازهای آینده خود، عمداً و بااراده چنین نمی‌کنند؛ بلکه این عمل، از سوی حیوانات، بدون اراده و بنابر غریزه صورت می‌گیرد. آینده‌نگری، به یک نوع تصور فکری نیاز دارد و این ویژگی، فقط در انسان دیده می‌شود و هیچ موجود زنده دیگری از تصور فکری بهره‌مند نیست.

این تفاوت انسان با سایر موجودات زنده، نشان دهنده این است که انسان‌ها در برابر موجودات دیگر باید از فرصت‌های بیشتری بهره‌مند شوند. زندگی سایر حیوانات فقط زندگی امروزی است و زندگی آن‌ها فردایی ندارد. اما از ارزیابی انسان چنین بر می‌آید که او باید فردایی داشته باشد و انسان بدون فردا با نظام فطرت و طبیعت، منافی و ناسازگار است.

بعضی‌ می‌گویند که رنج‌ها، شکست‌ها و ناکامی‌های زندگی، ما را به زندگی بهتر، امیدوار می‌کند و توقع زندگی بهتر را به وجود می‌آورد. در امنیت و آسایش ایجاد چنین باوری ناممکن است. مثلاً بردگان روم در سطح وسیعی به مسیحیت گراییدند. زیرا مسیحیت، آنان را به آسایشی در آسمان‌ها امیدوار می‌کرد. پیشرفت دانش ضمن افزایش آسایش انسان، تصور زندگی در جهانی دیگر را از بین می‌برد.

اما تاریخ چهارصد ساله دانش و تکنولوژی، چنین چیزی را تأیید نمی‌کند. نخستین ارمغان و ره‌آورد پیشرفت تکنولوژی، این بود که گروه کوچک سرمایه‌دار موفق شد وسایل و امکاناتی به دست بیاورد و انبوه ثروت وسرمایه را به سوی خود جلب کند و قشر پرولتار و کارگر را نابود نماید و آنان را محتاج و خادم خود بگرداند. شرح و جزئیات بسیار خطرناک این جریان را می‌توان در کتاب مارکس، به نام «سرمایه» (capital) مشاهده نمود. کتاب مذکور، فریاد و فغان پردرد طبقه پرولتاری (کارگر) است. همان طبقه پرولتاری که در قرن هجدهم و نوزدهم، سیستم صنعتی و نظام سرمایه‌داری، زمینۀ به وجود آمدن آن را فراهم کرد. واکنش‌ها شروع شد و در اثر سعی و تلاش صد ساله پرولتاری، وضعیت تا حد زیادی دگرگون گردید. اما این تغییرات فقط در ظاهر قضیه بود. هرچند که دستمزدها بالا رفت و کارگران نسبت به روزهای گذشته مزد بیشتری دریافت می‌کردند، اما رفاه و آسایش کارگران کمتر شد و میزان محرومیتشان، به مراتب نسبت به گذشته افزایش یافت. پیشرفت دانش و تکنولوژی، انسان را از بعضی مظاهر مادی بهره مند کرده، اما نتوانسته است به انسان، خوشی و آرامش قلب دهد. این گفته بلک «Black» درباره تمدن نوین کاملاً صحت دارد که:

A Mmark in enery face I meet

Marks of weakness, marks of woe

یعنی: من، در هر چهره‌ای، علامتی مشاهده می‌کنم؛ علامت ضعف وعلامت آه و اندوه را.

برتراند راسل اعتراف کرده بود: حیوانات در دنیای ما خوشحال هستند. درحالی که انسان‌ها به این سرور و خوشحالی سزاوارترند، اما نعمت خوشحالی در دنیای جدید برای آنان میسر نیست [۶۲].

بنا بر تعبیر راسل اکنون وضعیت بگونه‌ای است که مردم می‌گویند: رسیدن به خوشحالی اصلاً ممکن نیست [۶۳].

خوشحالی در دنیای امروز یک امر غیرممکن شده است. واقعیت، این است که پیشرف دانش و تکنولوژی، موجب پیشرفت خانه‌ها شده، اما آرامش و آسایش را از دل‌ها سلب نموده است. دستگاه‌ها و ماشین‌های بسیار مجهزی اختراع شده، اما انسان‌هایی که از این دستگاه‌ها و کارخانه‌ها استفاده می‌کنند، از نعمت سکون و آرامش محرومند. آری! این است دستاورد پیشرفت دانش و تکنولوژی چهارصد ساله. با توجه به اضطراب و جنگ سرد و گرمی که در اثر رقابت کشورهای پیشرفته از لحاظ دانش و تکنولوژی، در جهان حاکم است، چگونه و بر مبنای چه دلیلی باور کنیم که دانش و تکنولوژی، توانسته یا می‌تواند یک محیط امن و آرام برای انسانی فراهم کند که در جستجوی آرامش است؟

[۵۹] Martyrdom of Man, P.۴۱۴. [۶۰] Martyrdom of Man, P.۴۱۵. [۶۱] JWN Sulivan, The Limitations of Science, P. ۹ [۶۲] Canquest of Happiness, P. ۱۱. [۶۳] Canquest of Happiness, P. ۹۳.

 

ب) ضرورت اخلاقی وجود آخرت

ارزیابی مسأله زندگی پس از مرگ از دیدگاه خواسته‌ها و مقتضیات اخلاقی، به اثبات آن می‌انجامد.

شرایط حاکم بر جوامع بشری، این را می‌طلبد که دنیا، آخرتی داشته باشد؛ در غیر این صورت تاریخ، بی‌معنا خواهد شد.

احساس خیر و شر و تمییز میان ظلم و عدل، یک مسأله فطری است. به جز انسان، این خاصیت در هیچ موجود دیگری دیده نمی‌شود. ولی در عین حال این احساس، در عالم بشریت از هر جای دیگر بیشتر پایمال می‌گردد.

انسان به هم‌نوع خویش ستم می‌کند، او را مورد تاخت و تاراج قرار می‌دهد و می‌کشد و به شکل‌های مختلف به او آزار و اذیت می‌رساند. در صورتی که درندگان حتی گرگ‌ها و شیرها با هم‌نوعان خود چنین کاری نمی‌کنند؛ اما مشاهده می‌کنیم که انسانها، هم‌نوعان خود را می‌درند و در حق سایر انسان‌ها چیزهایی روا می‌دارند که گرگ‌ها و شیرها، نه تنها به هم‌نوعان خود، بلکه به سایر حیوانات هم روا نمی‌دارند. تردیدی نیست که جلوه‌های حق شناسی و حق طلبی در صفحات تاریخ بشر مشاهده می‌شود و این جلوه‌ها، فوق‌العاده باارزشند. ولی بخش عمده تاریخ بشر آکنده از ستم و پایمال‌کردن حق دیگران است. اینک چند سخن از شخصیت‌های معروف دنیا بیان می‌گردد:

۱- والیتر: تاریخ انسان، صرفاً تاریخ جرایم و آلام و دردها است [۶۴].

۲- هربرت لینسر: تاریخ، فقط سخن بیهوده است.

۳- ناپلئون: کل تاریخ عبارت است از داستان‌های بی‌هدف.

۴- ادوارد گبن: تاریخ انسان چیزی بیش از دفتر جرایم، حماقت‌ها و ناکامی‌ها نیست.

۵- هگل: تنها چیزی که مردم و حکومت‌ها، از تاریخ یاد گرفتند، این است که آنان هیچ درسی از تاریخ نیاموختند [۶۵].

آیا انسان صرفاً بدین خاطر پدید آمده است که چنین نقشی را بازی نماید و برای همیشه پایان پذیرد؟ فطرت سالم هر انسان پاسخ می‌دهد: خیر.. احساس عدل و انصاف در وجود انسان، این را می‌طلبد که نمی‌تواند و نباید چنین باشد. فرا رسیدن روزی که در آن حق از باطل جدا شود و ستمکاران به کیفر ستم و ستمدیدگان به پاداش مظلومیت برسند، قطعاً ضروری است. وجود چنین روزی، خواسته‌ای است که نمی‌توان آن را از تاریخ جدا کرد، همانگونه که نمی‌توان آن را از انسان جدا نمود.

تضاد طبیعت و واقعیت، نشان می‌دهد که خلأ باید پر شود. فرق میان آنچه که می‌شود و آنچه که باید بشود، حاکی از آنست که برای ظهور زندگی، میدانی دیگر وجود دارد. خلأ هست‌ها، بودنها و بایدها، آشکارا نشان می‌دهد که وجود زمانی که دنیا در آن به پایه تکمیل و تکامل برسد، ضروری است. برای من شگفت‌آور است که مردم با پذیرش فلسفه «هاردی» دنیا را جولانگاه ظلم و بی‌رحمی می‌پندارند. اما این وضعیت ستم و وحشی گری، از ایجاد این باور عاجز است که آنچه امروز وجود ندارد و عقل خواهان آن است، باید فردا وجود داشته باشد.

اگر قیامتی نباشد، سلطه و قدرت شیاطین را چه کسی از بین می‌برد؟ جمله فوق، همراه با آه و فغان، زمانی بر زبان می‌آید که انسان روزنامه‌ای را می‌خواند؛ روزنامه، آکنده از اخبار و تصاویری است که حوادث روزانه را به تصویر کشیده است؛ آیا تا کنون دقت کرده‌اید که روزنامه، چه تصویری از دنیا را به ما نشان می‌دهد؟ آری! اینک رسانه‌ها، آکنده از اخبار متعلق به آدم ربایی، قتل و کشتار و غارتگری هستند و ماجراهای وحشتناک، دزدی‌ها و تهمت‌ها را به سمع و نظر ما می‌رسانند و دل و مغزمان را از تبلیغات دروغین تجارت سیاسی و سیاست تاجرانه پر می‌کنند. روزنامه‌ها و رسانه‌ها، از ظلم و ستم حاکمان و ضعف و مظلومیت ستمدیدگان خبر می‌دهند. خلاصه اینکه روزنامه‌ها، جراید، مجله‌ها و رسانه‌ها، تصویر کاملی از ستم مستکبران را به مردم دنیا ارائه می‌کنند و چیزی بیش از این نیستند. قتل و کشتاری که در جبل پور، کلکته، جمشیدپور و دیگر مناطق هندوستان صورت گرفت، حکایت از آن دارد که در آینده نزدیک بروز حوادث بدتراز این در دنیا، غیرممکن نیست. ممکن است ملت یا حکومتی، با ماسک و شعار لائیک و جمهوریت، مرتکب تبعیض نژادی، قتل و کشتار ظالمانه و بدترین استبداد شوند. همچنین این امکان وجود دارد که پیشوا و فرماندهی که لقب محسن انسانیت و پیام آور امنیت و آسایش به خود گرفته، در اوج قدرت و حکومتش، چنان ظلم و ستم شرم آوری را در حق انسان‌ها روا بدارد که شیر، ببر و سایر درندگان جنگل در مقایسه با او روسفید شوند و از استبداد او فریاد برآورند.

آری! در مقطعی از زمان که نشر و پخش رسانه‌های گروهی و تبلیغی به اوج پیشرفت رسیده‌اند، ممکن است در یک کشور بزرگ یا در بخش وسیعی از یک قاره، قتل و غارت، تاخت و تاراج و ظلم و ستم آشکار و گسترده‌ای به صورت بسیار خطرناک و در قالب برنامه‌ریزی کامل و منظم صورت بگیرد و ماه‌ها و سال‌ها از ارتکاب چنین جنایتی بگذرد، ولی با این حال، مطبوعات و رسانه‌های گروهی با سکوت مرگباری از کنار این جنایات هولناک بگذرند و تمام این جنایات بگونه‌ای از صفحات محو ‌شوند که گویی اصلاً جنایتی صورت نگرفته است.

آیا دنیا برای این آفریده شده است که فیلم وحشتناک این همه شیطنت‌ها، شرارت‌ها، درندگی‌ها، ظلم و ستم‌ها و قتل و غارت‌ها، فقط برای یک بار به نمایش گذاشته شود و بس و بعد از آن کسی، نه به سراغ ظالم برود و نه به سراغ مظلوم؟! این‌ها، نشان دهنده نقص دنیاست و نقصان آن، سند و دلیل بارزی است بر این ادعا که فرا رسیدن روزگاری که دنیا در آن کامل شود، ضروری است. آری! زمان تکمیل و به تکامل‌رسیدن دنیا، همان جهان آخرت است.

[۶۴] Story of Philosophy. Will Durant, P. ۲۲۰. [۶۵] Western Civilisation, E. Mcnall Burns, P. ۸۷۱.

 

ج) تأثیر اعتقاد به آخرت بر سلوک و رفتار انسان

مسأله حقانیت معاد و زندگی پس از مرگ، از جنبه دیگری نیز باید مورد ارزیابی قرار گیرد. از گذشته‌های بسیار دور این مسأله برای انسان مطرح بوده است که مردم چگونه در مسیر حق و صداقت قرار گیرند؟ اگر برای تأمین این هدف به بعضی از افراد، در برابر دیگران، قدرت، سلطه و اختیارات سیاسی داده شود، ممکن است کسانی که زیر سلطه آنان قرار گرفته‌اند، به خاطر خوف و ترس، از مسیر حق و صداقت، پا را فراتر نگذارند. اما در این سیاست و استراتژی، انگیزه‌ای برای خود صاحبان قدرت وجود ندارد که از مسیر حق منحرف نشوند. اگر برای تأمین هدف مذکور (نگاهداشتن توده مردم در مسیر حق) از تدوین و اجرای قوانین و تشکیل گروه‌های پلیسی و نهادهای نظامی وانتظامی استفاده ‌شود، در مناطقی که تحت پوشش قانون و پلیس نیست، چه نیرویی می‌تواند انسان را کنترل کند؟ اگر با اندرز و خواهش از مجرمان خواسته شود تا دست از جرم بدارند، بازهم این مسأله مطرح می‌باشد که آیا کسی راضی می‌شود فقط به خاطر اندرز یا خواهش، از منافع خود دست بردارد؟ ترس از مجازات دنیوی نمی‌تواند جلوی جنایات را بگیرد؛ زیرا هرکس به خوبی می‌داند که قوانین کیفری به تنهایی نمی‌توانند دروغ، رشوه، پارتی بازی و استفاده غیرمشروع از اختیارات و... را ریشه‌کن کنند؛ بلکه فقط محرک و انگیزه‌ای درونی و ارادی، می‌تواند از ارتکاب جنایات و جرایم جلوگیری کند و انگیزه‌ها و فشارهای بیرونی در این مورد موفق و کارآمد نیسنتند. ایجاد انگیزه درونی صرفاً در اعتقاد به آخرت ممکن است. این انگیزه و محرک، از آن جهت در اعتقاد به آخرت وجود دارد که هر شخص، اجتناب و دوری از هرگونه خیانت را وظیفه خود می‌داند. این انگیزه درونی ‌نشأت گرفته از اعتقاد به آخرت، برای همگان اعم از وزیر، رییس، مدیر کل و شهروندان عادی یکنواخت است. در چارچوب اعتقاد به آخرت، هر شخص به فنای دنیا و حاضر شدن در محضر عدل الهی می‌اندیشد و اذعان می‌دارد که خداوند، او را می‌بیند و او را مورد بازخواست قرار خواهد داد. اهمیت اعتقاد به آخرت، یکی از قاضیان بسیار معروف قرن هفدهم میلادی یعنی ماتیو هالوس (Mathew Halos) را بر آن داشته تا بگوید: «این پندار که «دین، فریب است»، بر تمام تعهدات و مسئولیت‌هایی که مایه خیر و زیربنای نظم و امنیت جامعه هستند، خط بطلان می‌کشد» [۶۶].

این جنبۀ اعتقاد به آخرت و معاد، چقدر حایز اهمیت است؟ پاسخ این سؤال را از دیدگاه کسانی بشنوید که به خدا ایمان ندارند و آخرت را به عنوان یک باور واقعی نمی‌پذیرند؛ ولی آنان در اثر تجربه‌های تلخ و تاریک، مجبور به پذیرش رستاخیز شدند. لذا پذیرفتند که تنها عامل کنترل درونی انسان، همان اعتقاد به معاد است و بس.

آری! همین اعتقاد است که می‌تواند انسان را به رعایت عدل و انصاف وادار کند. فیلسوف‌ مشهور آلمانی «کانت»، وجود خدا را انکار کرده و گفته است: «هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای برای اثبات خدا، وجود ندارد». از دیدگاه این فیلسوف، نظریه عقلانی (theoretical reason)، به سود دین نیست؛ اما او از بُعد اخلاقی، به معقولیت جنبه عملی و کاربردی دین (Practial Reason) اذعان دارد [۶۷].

والتیر، هیچ واقعیت مابعدطبیعی را نمی‌پذیرد؛ اما قبول دارد که اعتقاد به خدا و آخرت و زندگی پس از مرگ، از این جهت که زیربنای اخلاقیات می‌باشد، اهمیت زیادی دارد. او بر این باور است که فقط اعتقاد به خدا و آخرت، می‌تواند فضای اخلاقی مناسبی ایجاد کند. عدم اعتقاد به آخرت، باعث می‌شود تا برای انجام اعمال نیک، هیچ انگیزه و محرکی باقی نماند و در نتیجه بقا، نظم و امنیت اجتماعی ممکن نخواهد بود.

از کسانی که عقیده آخرت و معاد را یک تصور فرضی محض می‌دانند، باید پرسید: اگر اعتقاد به آخرت، یک تئوری محض است، پس چرا برای بشر این قدر اهمیت حیاتی دارد؟ و چرا ما انسان‌ها بدون اعتقاد به معاد، نمی‌توانیم یک نظم اجتماعی، به معنای صحیح کلمه را تشکیل بدهیم؟! چرا عدم اعتقاد به معاد، باعث می‌شود تا زندگی ما انسانها، کاملاً بی‌نتیجه و بی‌معنا گردد؟ آیا امکان دارد در جهان، یک چیز غیرواقعی یا غیرحقیقی، تا این حد واقعی و حایز اهمیت باشد؟ و یا ممکن است هیچ ارتباطی با زندگی نداشته باشد و در عین حال این همه بر زندگی تأثیر بگذارد؟! نیاز شدید به عقیده معاد برای نظم بخشیدن صحیح به نظام زندگی، حکایت از آن دارد که آخرت یا اعتقاد به معاد، یکی از بزرگ‌ترین واقعیت‌ها و حقایق این دنیاست. لذا این ادعای من، گزاف و اغراق نخواهد بود که این بُعد از استدلال در مورد عقیده آخرت توانسته است اعتقاد به معاد را از نظر معیارها و ملاکهای آزمایشگاهی صحیح ثابت کند.

[۶۶] Religion Without Revelation, P. ۱۱۵. [۶۷] Story of Philosophy, N.Y, ۱۹۵۴, P. ۲۷۹.

 

د) ضرورت اعتقاد به آخرت از زاویه نظام هستی

اینک عقیده معاد را از یک بُعد دیگر، یعنی از جنبه مقتضای جهان هستی مورد بررسی قرار می‌دهیم. در مباحث گذشته در مورد وجود خدا در جهان هستی صحبت مفصلی به میان آمد و روشن شد که مطالعات و پژوهش‌های علمی و عقلی اقتضا می‌کنند که باید خدایی را برای جهان هستی بپذیریم. اینک اگر خدایی وجود دارد (و یقیناً وجود دارد)، لذا باید ارتباط او با بندگانش مشاهده شود. این ارتباط، کی و چگونه مشاهده می‌گردد؟ چنین ارتباطی در این دنیا قطعاً قابل رؤیت نیست. آری؛ اینک منکران و نافرمانان خدا را می‌بینیم که به قیادت و حکومت می‌رسند؛ ولی بر عکس مشاهده می‌کنیم که قدرت‌ها و حکومت‌های جهان، فعالیت‌های بندگان فرمانبردار خدا و خدمتگزاران دین و آیین الهی را غیرقانونی معرفی نموده، جلوی آنان را می‌گیرند؛ در همین حال مؤسسات و رسانه‌های مختلفی مشغول کارند تا عقیده و پندار کسانی را گسترش دهند که خدا و دین خدا را به استهزا گرفته، می‌گویند: «فضاپیماهای ما به کره مریخ رفتند، ولی خدایی ندیدند»! همچنین همه کارشناسان و دانشمندان معاصر، گفته‌های دینداران و مدافعان دین را به بهانه ارتجاعی‌بودن آنان، رد می‌کنند. مردم به دنیا می‌آیند و می‌میرند؛ ملت‌های مختلف می‌آیند و می‌روند؛ انقلاب‌ها شکل می‌گیرند و از هم می‌پاشند، خورشید طلوع می‌کند و غروب می‌کند، اما خداوند هیچ جا ظاهر و نمایان نمی‌شود. در چنین شرایطی این سؤال مطرح می‌شود که آیا خداوند را قبول داریم یا خیر؟ اگر خدا را قبول داریم، آخرت را نیز باید قبول داشته باشیم. زیرا هیچ راه دیگری برای ظاهرشدن ارتباط خدا با بندگانش وجود ندارد.

داروین، پذیرفته است که جهان هستی، خالقی (Creator) دارد. اما در توجیه و تشریحی که او از زندگی ارائه می‌دهد، هیچگونه ربط و پیوندی در میان خالق و مخلوق دیده نمی‌شود و چنین سرانجامی برای کائنات پیش‌بینی نمی‌گردد که ارتباط هستی و خالق را نمایان کند. داروین، چگونه این خلأ را پر می‌کند؟ این، برای من (مؤلف) قابل توجیه نیست. بلکه خیلی شگفت‌آور است که جهان هستی خدایی داشته باشد، اما ارتباطش با مخلوق ظاهر نشود! مایه تعجب است که جهان هستی با این گستردگی آفریده شود و بدون ظاهرشدن مقصد خلقت، پایان پذیرد وروشن نشود که آفریدگار هستی دارای چه صفات و خصوصیاتی بوده است؟!

اگر عاقلانه بیندیشیم، صدای دل و ندای باطن را می‌شنویم که از آخرت یا از زندگی پس از مرگ خبر می‌دهد. رستاخیز، برای همه قابل تجربه و مشاهده می‌باشد. همانگونه که جنین برای بیرون‌آمدن از شکم مادر شتاب می‌کند، قیامت، یا بهتر است بگوییم وقوع قیامت نیز در بطن کائنات، سنگینی می‌کند و برای بیرون‌آمدن عجله دارد و بدون تردید سرانجام بر سر انسان‌ها فرود خواهد آمد.

﴿يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلسَّاعَةِ أَيَّانَ مُرۡسَىٰهَاۖ قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ رَبِّيۖ لَا يُجَلِّيهَا لِوَقۡتِهَآ إِلَّا هُوَۚ ثَقُلَتۡ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ لَا تَأۡتِيكُمۡ إِلَّا بَغۡتَةٗۗ[الأعراف: ۱۸۷] یعنی: «مردم از تو درباره قیامت سؤال می‌کنند که چه زمانی رخ می‌دهد؟ بگو: تاریخ دقیق وقوع قیامت را فقط الله می‌داند. اوست که قیامت را در وقت مشخص به وجود خواهد آورد. قیامت بر زمین و آسمان سنگینی می‌کند و ناگهانی بر شما ظاهر می‌گردد».

 

۴- گواهی تجربه‌ها و مشاهدات درباره معاد

اینک شهادت و گواهی تجربه را درباره زندگی پس از مرگ مورد ارزیابی قرار می‌دهیم. آیا تجربه، می‌تواند امکان زندگی پس از مرگ را ثابت کند؟ پاسخ، مثبت است؛ زیرا زندگی ما در دنیا به عنوان نخستین زندگی، بارزترین دلیل برای این ادعاست. منکران آخرت، نمی‌توانند زندگی دنیوی را انکار نمایند. لذا این پرسش مطرح می‌گردد که اگر امکان یک زندگی وجود دارد، پس چرا و بنابر چه دلیلی نمی‌تواند برای بار دوم اظهار وجود کند؟ چرا امکان ندارد تجربه‌ای که اکنون شاهد آن هستیم، دوباره تکرار شود؟! هیچ سخنی بیش از این با موازین عقلانی منافات ندارد که امکان وقوع پدیده‌ای را در زمان آینده درحالی انکار کنیم که در زمان حال وقوع آن را پذیرفته‌ایم و شاهد آن هستیم.

این تضاد اندیشه از بشر امروزی، بسیار شگفت‌آور است. خدایانی که خود انسان امروزی برای توجیه جهان هستی تراشیده است، می‌توانند چنین پدیده‌ای را دوباره به وجود بیاورند؛ اما خدایی را که دین معرفی می‌کند، از به وجودآوردن چنین پدیده‌ای عاجر می‌دانند!

جیمز جینز، در مورد پیدایش زمین و تمام مظاهر آن، در نتیجه یک اتفاق یا تصادف (Accident) می‌گوید: «به وجود آمدن زمین در نتیجه یک حادثه اتفاقی محض (Accident)، امر شگفت‌آوری نیست. اگر جهان هستی تا مدت مدیدی باقی بماند، وقوع حادثه‌ای دیگر مشابه حادثه اول خارج از امکان نیست» [۶۸].

بنا بر نظریه تکامل، انواع حیوانات ابتدا از یک نوع، به وجود آمدند. داروین می‌گوید: زرافه کنونی در نخستین مرحله زندگی خود، مانند سایر حیواناتِ سم دار بود، اما در اثر تغییرات و تحولات گوناگونی (variation) در جریان طولانی تناسل و تولید مثل، ساختار جسمی بزرگی یافت. داروین، ضمن تشریح این مطلب در بخش هفتم کتاب خود می‌نویسد: «من تقریباً یقین دارم که می‌توان یک حیوان سم دار را به یک زرافه تبدیل نمود» [۶۹].

آری! هر کس، زندگی و کائنات را توجیه کرده، در واقع پذیرفته است که اگر همان شرایط و عواملی که موجب زندگی فعلی وجهان هستی شده‌اند، یک بار دیگر فراهم شوند، حیاتی دوباره شکل می‌گیرد. در واقع امکان زندگی بعد از مرگ از نظر عقلانی به همان میزان قوی است که امکان زندگی فعلی است. هر آفریدگاری را که ما برای جهان هستی بپذیریم، باید قبول کنیم که همان آفریدگار قادر است تا همان عناصر را به وجود بیاورد که دفعه اول آن‌ها را بوجود آورده بود و تنها در صورتی این ایراد از ما رفع می‌شود که منکر زندگی اولی باشیم. چراکه انکار زندگی پس از مرگ، بعد از پذیرفتن زندگی اول هیچ گونه توجیه عقلی‌ای ندارد.

[۶۸] Modern Scientific Thought, P. ۳. [۶۹] Origin of Species, P. ۱۶۹.

 

۵- ضرورت وجود آخرت از نگاه روان شناختی

براساس پژوهش‌های روانی، تمام افکار و اندیشه‌ها در فراشعورانسان باقی خواهند ماند؛ این امر آشکارا ثابت می‌کند که ذهن انسان، جزو جسم او نیست. ذرات جسم انسان بعد از هرچند سال از بین می‌روند و تبدیل می‌شوند. اما در دفتر فراشعور بعد از صدها سال نیز کوچک‌ترین تغییر، ابهام، خطا و یا اشتباهی رخ نمی‌دهد. اگر حافظه (دفتر فراشعور) متعلق به جسم است، در کجای جسم می‌باشد؟ و چرا حافظه، موازی با از بین رفتن یا دگرگونی سلول‌های بدن از بین نمی‌رود یا دگرگون نمی‌شود؟ این چه دستگاهی است که بدنه‌اش می‌شکند و از هم می‌پاشد، اما خود افکار و اندیشه‌های موجود در آن به پایان نمی‌رسد؟ پژوهش‌ها و تحقیقات علمی - روانی، آشکارا ثابت می‌کند که وجود انسان در واقع منحصر به جسمی نیست که دچار آسیب و نابودی و مرگ می‌شود. بلکه جدا از جسم چیزی دیگر است که در نهان انسان وجود دارد و هرگز از بین نمی‌رود و فنا نمی‌شود و بدون اینکه دستخوش نابودی گردد، وجودش را برای همیشه و بطور مستقل حفظ می‌کند.

گفتنی است: قانون زمان فقط در همین زندگی دنیوی، حاکم است و دنیای پس از مرگ از دایره زمان بیرون می‌باشد. اعمال برخاسته از شعور انسان در این دنیا، مطابق با قانون زمان انجام می‌گیرد؛ اما براساس دیدگاه فروید، احتمال وجود زندگی‌ای ذهنی و خارج از دایره زمان، بدین معناست که این زندگی، بعد از مرگ نیز ادامه خواهد یافت و ما، پس از مردن زنده خواهیم شد. مرگ ما نتیجه و حاصل قوانین زمان می‌باشد. زیرا وجود و حیات اصلی ما، یا به گفته فروید، فرا شعور ما، از دایره این قوانین خارج است و هرگز دچار مرگ و میر نمی‌شود. مرگ، فقط جسد عنصری ما را دربر می‌گیرد. فراشعور که حقیقت انسان محسوب می‌شود، بعد از مرگ نیز باقی می‌ماند. مثلاً جریانی را در نظر بگیرید که ۲۵ سال قبل اتفاق افتاده یا خیالی را مد نظر قرار دهید که بیست سال پیش در ذهن شما خطور کرده است و شما، آن را فراموش کرده‌اید. امروزه همان جریان یا همان خیال فراموش شده را در عالم خواب و رؤیا می‌بینید. از دیدگاه علم روانشناسی، معنی این خواب، این است که آن خیال یا جریان عیناً در حافظه (فراشعور) شما بدون کم و کاست وجود داشته است. اکنون این سؤال مطرح می‌شود که این حافظه یا فراشعور کجاست؟ آیا می‌شود این حافظه و فراشعور، روی سلول‌های بدن همانند صدا بر روی نوار ثبت شده باشد؟ مگر غیر از این است که سلول‌های ۲۵ سال قبل، مدت‌ها است که نابود گشته و از جسم شما خارج شده‌اند و اکنون آن سلول‌ها وجود ندارند؟ لذا باید پرسید: پس این خیال یا خاطره، در کدام قسمت جسم شما بوده‌ است؟ این امر، خودش، یک مدرک تجربی است که نشان می‌دهد: در ورای جسم، جهان دیگری وجود دارد که با فناشدن و از بین‌رفتن جسم، فنا نمی‌شود.

همچنین نتایج بدست آمده از تحقیقات شیمیایی نشان می‌دهد که بقای زندگی بعد از مرگ ممکن است. براساس این تحقیقات نه تنها بقای مطلق ممکن است؛ بلکه عیناً بقا و ماندگاری شخصیتی را هم ثابت می‌کند که من و شما قبل از مردن، با آن آشنا بوده‌ایم.

انسان دارای خصوصیات متعدد و دیرینه‌ای است؛ اما این خصوصیات از نظر علمی مورد ارزیابی قرار نگرفته‌اند. مثلاً خواب یا رؤیا یکی از قدیمی‌ترین خصوصیات بشر است. اما با این حال بشر، از یافته‌های نوین درباره‌ی رؤیا، مطلع نبوده است. خصوصیات دیگری نیز وجود دارد که درباره آن‌ها آمار و ارقام کاملاً صحیحی جمع‌آوری شده و از نظر علمی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته‌اند و نتایج بسیار ارزنده‌ای به دست آمده است. از جمله این تحقیقات، تحقیقات روانی (psychical researches) است. تحقیقات روانی، شاخه‌ای از روانشناسی جدید می‌باشد که صلاحیت و استعدادهای غیرعادی یا فوق العاده بشر را براساس تجربه مورد مطالعه قرار می‌دهد. نخستین مؤسسه برای انجام چنین مطالعاتی در سال ۱۸۸۲ میلادی در انگلستان تأسیس شد و در سال ۱۸۸۹ به وسیله ایجاد ارتباط با هفتاد هزار نفر، تحقیقات خود را در سطح گسترده‌ای آغاز نمود. این مؤسسه هم اکنون به نام مؤسسه تحقیقات و مطالعات روانی (society for psychical Research) مشغول کار‌ است و مؤسساتی شبیه آن در دیگر کشورها نیز وجود دارد. این مؤسسات به وسیله تجربیات و الگوهای متعددی ثابت کردند که شخصیت انسان بعد از مرگ نیز به صورت اسرارآمیزی ماندگار است.

یکی از گردشگران در اتاقی در هتل «سنت جوزف» در آمریکا نشسته و مشغول نوشتن سفرنامه‌اش بود. او می‌نویسد: «ناگهان احساس کردم که کسی سمت راست من نسشته است؛ بلافاصله به سمت راست خود نگاه کردم و دیدم خواهر من است».

خواهرش نه سال قبل فوت کرده بود؛ پس از لحظاتی پیکر خواهرش از جلو چشم ناپدید می‌شود. این شخص چنان تحت تأثیر جریان مذکور قرار می‌گیرد که از ادامه سفر منصرف شده، به خانه‌اش برمی‌گردد. پس از بازگشت جریان را برای خانواده و فامیل خود بازگو می‌کند. وقتی می‌گوید: در طرف راست گونۀ خواهرم یک خراش واضح دیدم، مادرش، افتان وخیزان روی پاهایش می‌ایستد و می‌گوید: آری، بعد از مرگ دخترم، ناخواسته و در اثر یک جریان اتفاقی، خراشی از ناحیه من، روی چهره دخترم ایجاد شد. مادر می‌گوید: درحالی که بسیار ناراحت بودم، با مالیدن پودر آثار نامطلوب خراش را پنهان کردم وهیچ گاه این جریان را برای کسی بازگو نکردم [۷۰].

اینگونه پدیده‌ها منحصر به اروپا و آمریکا نیست و در همه جای دنیا، نمونه‌های آن دیده می‌شود. اما از آن جهت که امروزه آمریکا و اروپا، کانون تحقیقات علمی هستند، لذا در باب گواهان علمی از این کشورها صحبت به میان می‌آید. اگر عده ای، همت نمایند و در کشورهای اسلامی چنین تحقیقاتی را انجام دهند، به کثرت شاهد چنین دلایلی و حتی قویتر و معتبرتر از آن‌ها خواهیم بود.

بدین ترتیب پدیده‌های بسیاری هستند که وجود شخصیت‌ها را بعد از مرگ به اثبات می‌رسانند. چنین پدیده‌ای را نمی‌توان وهم و خیال تصور کرد. زیرا از خراش روی گونه دختر، فقط مادرش خبر داشت و شخص دیگری از آن مطلع نبود.

بسیاری از اذهان امروزی، ممکن است از پذیرش این استدلال امتناع کنند. براد (Broad) می‌نویسد:

«به استثنای تحقیقات روانشناسی در هیچ‌یک از شعبه‌های علمی دیگر، کوچک‌ترین امکانی برای زندگی بعد از مرگ ثابت نشده است» [۷۱].

اما استدلال آقای براد (Broad) مانند این است که گفته شود: فکرکردن، یک کار مشتبه می‌باشد؛ ‌زیرا به غیر از انسان هیچ موجودی را در کائنات سراغ نداریم که فکر کند!

بقای زندگی، یک مسأله روانی است. بنابراین ثبوت یا عدم ثبوت آن باید از علم روانشناسی به دست آید. جستجوی آن در سایر علوم، به این می‌ماند که مظهر تفکر و اندیشه را در نباتات یا در فلزات جستجو کنیم؛ حتی مطالعه اجزای انسانی را نمی‌توانیم برای جسم انسان اساس قرار دهیم؛ زیرا آنچه ما، مدعی بقای آن هستیم، جسم موجود و مادی انسان نیست، بلکه روح است که مستقل از جسم و در جسم می‌باشد.

بسیاری از دانشمندان واقع بین، زندگی پس از مرگ را به عنوان یک واقعیت پذیرفته‌اند. پروفسور سی.جی. دوکاس (C.G.Ducasse) استاد فلسفه در دانشگاه براون در بخش هفدهم کتابش، مسأله زندگی بعد از مرگ را از دیدگاه روانی و فلسفی مورد بررسی قرار داده است. دوکاس، اگرچه براساس اصول و ضوابط دینی به زندگی پس از مرگ اعتقاد ندارد، اما بر این باور است که قطع نظر از دیدگاه دینی، شواهدی در دست می‌باشد که ما را نسبت به بقای زندگی قانع می‌کند. وی، پس از نقد و بررسی تحقیقات علم روانشناسی می‌نویسد:

دانشمندان زیادی در طول سال‌های متمادی، قراین و شواهد مربوط را مورد مطالعه قرار دادند و به این نتیجه رسیدند و اعتراف کردند که: آری ، شواهدی در دست است که براساس آن، فرضیه بقای روح «Survival-Hypothesis» ممکن و عقلانی به نظر می‌رسد و توجیه دیگری برای این شواهد ممکن نیست. برخی از دانشمندان برجسته‌ای که بقای روح یا زندگی بعد از مرگ را ممکن می‌دانند، عبارتند از:

۱- آلفرد راسل والس.(Alfred. Russel – wallace)

۲- سر ویلیام کروکس (sir william Crookes)

۳- مایرز (F.W.H Myers)

۴- کیمیلی فلماریون (Camille Falmmarion)

۵- سر اولو لاج (Sir Olve Lodge)

۶- دکتر ریچارد هاگسن (Dr.Rechard-Hodgson)

۷- سر هنری سیدویک (Sir Henry Sidwiek)

۸- پروفسور هسگوپ (Professor Hysgop)».

دکتر دوکاس می‌افزاید: «آری، اعتقاد به زندگی بعد از مرگ که تعداد زیادی از مردم، آن را به عنوان یک اصل دینی قبول دارند، گذشته از آنکه صحیح است، با دلایل تجربی نیز قابل اثبات می‌باشد. در این صورت، قطع نظر از دیدگاه دینی در مورد اعتقاد به زندگی بعد از مرگ، دلایل و شواهد قطعی زیادی درباره آن وجود دارد. از اینرو لازم نیست که این دیدگاه را از نگاه دین بپذیریم و دلایل علمی در این زمینه کافی است» [۷۲].

با وجود این همه دلایل و شواهد، نپذیرتن جنبه دینی زندگی پس از مرگ، مانند این است که شخصی، با اصرار و سرسختی تمام بگوید: امکان ندارد دو نفر از فاصله بسیار طولانی با هم صحبت کنند و صدای یکدیگر را بشنوند؛ سپس یکی از خویشاوندان این شخص، از یک شهر بسیار دور به وسیله تلفن با وی صحبت کند و او، پس از مکالمه تلفنی بگوید: ضروری نیست که صدای شنیده شده از تلفن، صدای فامیلم ‌باشد؛ بلکه ممکن است این صدا، با یک دستگاه تولید شده و به گوش ‌رسیده باشد!!

[۷۰] Human Personality and its Survival of Bodily Death FWH Myers, N.Y, ۱۹۰۳. Vol. II, PP. ۲۷-۳۰. [۷۱] Religion Philosophy & Phisical Researches London, ۱۹۵۳, P.۲۳۵. [۷۲] A Philosophical Scrutiny of Religion.P. ۴۱۲.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...