توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ خرداد ۵, چهارشنبه

بخش دوم: نقدی بر تئوری مخالفان دین

 

بخش دوم: نقدی بر تئوری مخالفان دین

در صفحات گذشته دلایل مخالفان دین بیان شد. دلایلی مبنی بر اثبات این مطلب که عصر جدید، امکان وجود دین و دین‌داری را بکلی از بین برده است؛ ولی واقعیت، این است که این ادّعا، یک ادعّای محض و بی‌پایه می‌باشد. تفکر نوین، دین را با کمترین خسارت و نقصی مواجه نساخته است. در مباحث بعدی روی تصورات بنیادین دین، کلمه به کلمه بحث خواهیم کرد و به اثبات خواهیم رساند که همانگونه که دین، در دوران گذشته یک حقیقت مسلّم بود، امروز نیز یک واقعیت پذیرفته شده است. البته ابتدا نقدی بر اقوال و دیدگاه‌های مخالفان دین ارائه می‌کنیم:

 

۱- نقدی بر تئوری پژوهشگران علوم طبیعی

پیش از هرچیز دیدگاه پژوهشگران علوم طبیعی را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهیم؛ منظورم، این دیدگاه می‌باشد که: «از مطالعه جهان هستی و طبیعت چنین بر می‌آید که حوادث و پدیده‌های جهان هستی براساس یک قانون مشخص و طبیعی بوجود می‌آیند و معلول یک سلسله فعل و انفعالات طبیعی هستند. لذا برای توجیه آن‌ها به فرضیه وجود خدایی نامرئی نیازی نداریم. چراکه قوانین واضح و روشن، برای توجیه جهان هستی کافی است».

بهترین پاسخ برای این استدلال، پاسخی است که یک دانشمند مسیحی، آن را بیان کرده است:

)Nature is a fact not anEexplanation(

یعنی: «طبیعت، یکی از واقعیت‌های جهان هستی است، نه یک توجیه و تفسیر برای جهان هستی». چراکه یافته‌های بشری، بیانگر اسباب وجود دین نمی‌باشد؛ دین، به ما نشان می‌دهد که علل و اسباب واقعی‌ای که جهان هستی را اداره می‌کنند، چه هستند؟ اما یافته‌های بشری، این را نشان می‌دهد که ساختمان کائنات و جهان هستی که در جلوی چشم ما می‌باشد، چیست؟ آنچه که دانش و علوم تجربی به ما نشان می‌دهد، مزید شرح و جزئیات حوادث کائنات است نه توجیه حوادث. کلیه یافته‌های علوم تجربی مربوط به این است که : آنچه هست و وجود دارد چیست؟ لذا جنبه دیگر قضیه که آنچه هست، چرا هست؟، کاملاً از حوزه دانش و علوم تجربی خارج است. قطعاً توجیه حوادث، پدیده‌ها و جهان هستی به این جنبه قضیه برمی‌گردد. به عبارتی دین به چرایی آفرینش، جواب می‌دهد و دانش، به چیستی آفرینش.

مطلب و ادعّای فوق را با یک مثال توضیح می‌دهیم. جوجه‌ای را در نظر بگیرید که در داخل تخم مرغ رشد می‌کند و با شکستن آن بیرون می‌آید. پوسته تخم‌مرغ می‌شکند و جوجه که بیش از یک تکه گوشت نیست، بیرون می‌آید. چرا چنین می‌شود؟ انسان دوران باستان می‌گفت: «خداوند، چنین می‌کند». ولی اکنون به وسیله ابزار ذره‌بینی ثابت شده است در روز بیست و یکم، روی نوک جوجه داخل تخم‌مرغ، سیخ کوچک و سختی نمایان می‌شود و جوجه، به کمک آن تخم را می‌شکند و بیرون می‌آید و آن سیخ پس از چند روز خود بخود می‌افتد.

بنابر پندار مخالفان دین، مشاهده چنین پدیده‌ای، آن تصوّر دیرینه را منتفی می‌کند که «جوجه را خداوند از تخم بیرون می‌آورد». چراکه چشم ذره‌بین، بدون هیچ تردید و ابهامی به ما نشان می‌دهد که تمام این عمل در نتیجه یک قانون بیست و یک روزه انجام می‌گیرد و جوجه از تخم می‌آید. اگر دقت شود این ادعای مخالفان دین، چیزی بیش از یک سوء تفاهم و پندار باطل نیست. آنچه علم نوین، به ما نشان می‌دهد، فقط یک یا چند قسمت بیشتر از مجموعه اتفاقاتی است که در تخم مرغ روی می‌دهد و این مشاهده علمی، علت اساسی حادثه را برای ما معرفی نمی‌کند. پس از مشاهده چنین چیزی، در اصل قضیه تفاوت بسیار مهمّی بوجود نیامده است؛ بلکه عیناً همان سؤال پیشین درباره سیخ روی نوک جوجه مطرح می‌باشد که پیشتر درباره شکستن تخم مرغ وجود داشت. این موضوع که جوجه با شاخ روی نوکش، پوسته تخم را می‌شکند، فقط بخشی از حلقه‌های حادثه می‌باشد، نه علت حادثه. علت حادثه و کیفیت آن، زمانی روشن می‌شود که ثابت گردد: شاخ روی نوک جوجه، چگونه و چرا پدید آمده است؟ به تعبیر دیگر به سراغ آن علت نهایی برویم که از نیاز آن جوجه آگاه بود و می‌دانست که آن جوجه برای اینکه از پوسته تخم بیرون بیاید، به یک همکار بسیار فعال و دلسوز نیاز دارد. حال، او کیست که مادّه را مجبور کرد تا در روز بیست و یکم بصورت یک سیخ بر روی نوک جوجه نمایان شود و پس از انجام کارش بیفتد؟ به عبارتی قبلاً این سؤال مطرح بود که: پوسته تخم مرغ چگونه می‌شکند و اکنون این سوال، مطرح می‌باشد که سیخ چگونه درست می‌شود؟ قطعاً هیچ تفاوتی در نوع سؤال بوجود نیامده است و فقط دانش بشری، به مشاهده گسترده‌تری دست یافته که واقعیت نام دارد، نه توجیه واقعیت.

به اظهارات یک دانشمند و زیست شناس آمریکایی توجه کنید:

«عمل شگفت‌آور هضم غذا در گذشته به خداوند نسبت داده می‌شد و اکنون براساس مشاهده، ‌این عمل، حاصل فعل و انفعالات شیمیایی بدن محسوب می‌شود؛ امّا با کشف این مشاهده نمی‌توان وجود خدا را نفی کرد. زیرا پس از کشف چنین مشاهده‌‌ای، این سؤال مطرح است که چه نیرویی اجزای شیمیایی را ملزم کرده تا چنین عمل مفیدی را از خود نشان دهند؟ غذا پس از ورود به شکم، براساس یک سیستم اتوماتیک و نظام هماهنگ، مراحل متعدد و شگفت‌آوری را سپری می‌کند که مشاهده آن، این دیدگاه را رد می‌نماید که این همه فعل و انفعالات شگفت‌انگیز، صرفاً براساس یک اتفاق بوجود آمده است. شکی نیست که چنین سخنی، کاملاً اشتباه و بیهوده می‌باشد. واقعیت این است که بعد از چنین مشاهده‌ای، بیش از پیش باید به حقیقت قوانینی پی برد که خداوند، آن‌ها را ابزار تحقق حیات و زندگانی قرار داده است» [۱۵].

آری! واقعیت یافته‌های علمی را می‌توان از سخن مذکور درک کرد. این نکته بدون تردید صحت دارد که دانش، مشاهده انسان را در مورد کائنات وسعت بخشیده است. دانش، روشن ساخته است که کائنات و جهان هستی با کدامین قوانین طبیعت وابسته است و بر حسب کدام ضابطه فطری می‌چرخد. مثلاً در گذشته‌های دور انسان فقط می‌دانست که باران می‌بارد. امّا اکنون از بلند شدن بخارهای آب گرفته تا قرارگرفتن قطره باران بر زمین، تمام این فعل و انفعالات طبیعی را که موجب بارش باران می‌شود، می‌داند. آری، تمام این اکتشافات و شناخت رشته علت و معلول، متعلق به تصویر و شکل حادثه هستند نه توجیه حادثه. دانش، نمی‌تواند نشان دهد که قوانین طبیعت چگونه به شکل قوانین در آمدند و چگونه قانونمندی آن، به صورتی درست و فراگیر، در زمین و آسمان حاکم است که خود دانش بر مبنای آن، قوانین خود را ترتیب داده و تدوین نموده است.

واقعیت این است؛ قوانین طبیعت و فطرتی که انسان بدلیل تشخیص و شناخت آن‌ها، مدعی است که توجیه حوادث و جهان هستی و توجیه خود جهان هستی را دریافته، فریب محض است؛ بدین معنا که جوابی را که در واقع، جواب سؤال نیست، به عنوان جواب ارائه داده و به تعبیر دیگر معرفی یک حلقه و واسطه میانی در سلسله علت و معلول را به عنوان حلقه نهایی تلقی کرده است. لذا سخن دانشمند آمریکایی را تکرار می‌کنیم که گفته است:

Nature dose not explain, she is herself in need of explanation

یعنی: «قوانین‌طبیعت، جهان‌هستی را توجیه نمی‌کند؛ بلکه خود آن نیاز به‌توجیه دارد».

‌اگر از یک دکتر سؤال شود که چرا خون، قرمز است، چنین خواهد گفت: «در خون مولکول‌های بسیار ریز و قرمز رنگی وجود دارد. این مولکول‌های ریز به اندازه هفت هزارم ۷/۱۰۰۰ یک اینچ هستند و موجب شده‌اند تا رنگ خون قرمز شود».

پرسشگر: این جواب، کاملاً صحت دارد. امّا مولکول‌های خون چرا قرمز هستند؟

دکتر: «ماده‌ای بنام هموگلوبین، در مولکول‌ها وجود دارد. این مادّه، هنگامی که از شش‌ها اکسیژن جذب می‌کند، بسیار قرمز می‌شود».

پرسشگر: این پاسخ نیز صحت دارد، اما ذرات قرمز رنگ هموگلوبین از کجا آمدند؟

دکتر: «آن‌ها در طحال شما درست می‌شوند».

پرسشگر: جناب دکتر! آنچه که گفتید، بسیار خوب و بجاست، امّا بفرمایید چرا خون، ذرات قرمز، طحال و هزاران چیز دیگر به صورت یک قانون کلی با هم مرتبط هستند و در کمال صحت و بدون کوچک‌ترین خطایی به کار خود ادامه می‌دهند؟

دکتر: «این، قانون طبیعت و فطرت است».

پرسشگر: آن چه چیزی است که شما آن را قانون طبیعت می‌دانید؟

دکتر: «منظور از قانون طبیعت، عمل اتوماتیک و خودکار نیروهای فیزیکی و شیمیایی است».

پرسشگر: آری! بنابر چه دلیلی این نیروهای فیزیکی و شیمیایی، همواره به سوی یک کار مشخص و هدفمند در حرکت هستند؟ و چگونه این نیروهای فیزیکی و شیمیایی، فعالیت‌های خود را بدین شکل نظم داده‌اند که یک پرنده بتواند پرواز کند و یک ماهی بتواند شنا کند یا یک انسان، با توانمندی‌ها و خصلت‌های ویژه‌ای پا به عرصه وجود بگذارد؟

دکتر: «دوست محترم! این سؤال را از من نپرس؛ کارشناسان علوم تجربی فقط می‌توانند بگویند: آنچه که انجام می‌گیرد چیست؟ امّا پاسخ این سؤال که چرا انجام می‌گیرد، نزد دانشمندان علوم طبیعی وجود ندارد».

از این سؤال و جواب، به خوبی روشن می‌شود که ماهیت و واقعیت اکتشافات و یافته‌های علوم تجربی چیست؟ بی‌شک دانش، ما را با بسیاری از پدیده‌ها آشنا کرده و دستاوردهای کاملاً تازه و بکری به ما نشان داده است. امّا آنچه که دین، برای پاسخ به آن آمده است، با یافته‌ها اصلاً سر و کار ندارد. اگر اکتشافات و یافته‌ها، میلیاردها برابر بیش از مقدار موجود شود، بازهم دین، به قوّت خود باقی خواهد ماند؛ زیرا این اکتشافات و یافته‌ها، ماهیت حوادث و پدیده‌ها را به ما نشان می‌دهند و پاسخ این سؤالات که این حوادث چرا بروز می‌کنند و علت نهایی بروز و وجود آن‌ها چیست؟، در این اکتشافات و یافته‌ها، دیده نمی‌شود. تمام این یافته‌ها به مثابه تشریح مقدماتی قضیه و تئوری هستند و برای آنکه جایگزین دین شود، ضروری است که دانش، تشریح کلی و نهایی قضیه را ارائه دهد. به عنوان مثال، دستگاهی را در نظر بگیرید که در حال گردش است و سرپوشی، روی آن قرار دارد. ما در مورد آن فقط این را می‌دانیم که می‌چرخد و در حرکت است. امّا اگر سرپوش از روی آن برداشته شود، آنگاه برای ما روشن خواهد شد که حرکت بیرونی و ظاهری آن چگونه از یک حرکت داخلی دیگر بوجود آمده و این حرکت داخلی در اثر همبستگی و همکاری چندین قطعه دیگر شکل گرفته است. حتی ممکن است ما تمام قطعات و حرکت آن‌ها را مشاهده کنیم. آیا علم ما در مورد حرکت‌ داخلی و خارجی دستگاه و همبستگی و همکاری سایر قطعه‌ها بدین معناست که ما فهمیده‌ایم که سازنده آن دستگاه کیست؟ آیا از دانستن نحوه عمل و شیوه کار یک دستگاه ثابت می‌شود که آن دستگاه خود بخود به وجود آمده است؟ و خود بخود حرکت می‌کند؟ اگر چنین نیست که قطعاً هم چنین نیست، پس چگونه از دیدن بخش کوچکی از جلوه‌های جهان هستی ثابت می‌شود که کارخانه کائنات، خود به خود به وجود آمده و بطور اتوماتیک خود را اداره می‌کند؟

هریس (A. Harris) ضمن نقد اندیشه پیدایش و تکامل که از سوی داروین ارائه شده، چنین گفته است: «انتخاب قانون طبیعی، فقط بقای بهترین مظهر زندگی را توجیه می‌کند و نمی‌تواند بگوید که بهترین زندگی‌ها چگونه بوجود آمدند؟» [۱۶].

[۱۵] The Evidence of God in an Expounding Universe, P. ۲۲۱. [۱۶] The Evidence of God in an Expounding Universe, P. ۲۲۱

 

 

۲- نقدی بر دیدگاه روان‌شناختی مخالفان دین

اینک به بحث و بررسی در مورد دلایل روانشناسی می‌پردازیم؛ در علم روانشناسی گفته می‌شود: تصور و اعتقاد به الله و جهان آخرت، بی‌پایه است؛ چون تصور، به معنی قیاس کردن شخصیت و آرزوهای انسانی است. من، هیچگونه نشان قابل استدلالی در این دلیل نمی‌بینم. اگر گفته شود: شخصیت و آرمان‌های انسانی در واقع در سطح جهانی وجود دارند، فکر نمی‌کنم که ادعای من، با این منطق مخالفان دین، باطل و نادرست تلقی گردد.

ما به خوبی می‌دانیم که جنین در شکم مادر، موجود بسیار کوچکی است که تنها با دستگاه قابل رؤیت می‌باشد. همچنین می‌دانیم که در اتم غیرمرئی، نظامی گردشی همانند منظومه شمسی وجود دارد، با این تفاوت که منظومه شمسی در مداری به طول میلیاردها مایل در حال گردش است. بازهم شعوری که ما، آن را در قالب یک انسان تجربه می‌کنیم، جای شگفت نیست که همانند آن در یک سطح بسیار وسیع، گسترده و کاملتر وجود داشته باشد؟ همچنین اگر دنیای بسیار مترقی و پیشرفته‌ای که مقتضی وجدان و فطرت ماست، بازتاب دنیایی باشد که در واقع در پرده کائنات وجود واقعی دارد، چه ایرادی دارد؟

این سخن که گاهی در دوران کودکی مطالبی در ذهن می‌آید که در ادوار بعدی به شکلی غیرمناسب و غیرعادی ظاهر می‌شوند، به جای خود صحیح است. امّا این استدلال که همین ویژگی انسان موجب پیدایش دین شد، استدلال کاملاً بی‌اساسی است و بدین معنا می‌باشد که از یک جریان عادی، یک نتیجه غیرعادی بدست آید. چنین رویه‌ای به این می‌ماند که مردی، مجسمه‌سازی را ببیندکه مجسمه انسانی را از خاک ساخته است و بلافاصله با اشاره به طرف مجسمه‌ساز بگوید: همین،آفریدگار انسان ذی‌روح می‌باشد. مجسمه‌ساز، از خاک مجسمه می‌سازد. امّا این باور که مجسمه‌ساز دیگری، این مجسمه‌ساز را ساخته است، یک پندار کاملاً نادرست و بیهوده می‌باشد؛ این طرز استدلال از دیدگاه عقل و منطق فاقد هرگونه ارزش است. اگر شخصی بنابر تخیلات و تصور‌ات پنهانش در فراشعور، گاهی حرف‌های غیرعادی بر زبان می‌آورد، این مطلب، مستلزم آن نیست که سخنان انبیا همانند سخنان غیرعادی و ناشایستی باشد که گاهی از زبان دیگران بیرون می‌آید. با پذیرفتن مطلب اول می‌توانیم بگوییم که استدلال از آن در جهت تایید مطلب دوم، یک روش غیرعلمی و غیرمنطقی است و حکایت از آن دارد که توجیه‌کننده، معیار دیگری برای درک صحیح سخن و کلام غیرعادی پیامبران ندارد. او، فقط این را می‌داند که بعضی‌ها در پاره‌ای موارد ، در عالم رؤیا، جنون و بیهوشی، سخنانی بر زبان می‌آورند که معمولاً در شرایط عادی از هیچ زبانی گفته نمی‌شوند. او با همین معیار، دین و باورهای دینی را توجیه می‌کند. حال آنکه اگر کسی برای درک صحیح حقایق، تنها یک معیار در اختیار داشته باشد، لازم نیست که معیار سنجش واقعیت در همان معیاری منحصر باشد که او در اختیار دارد.

فرض شود که از یک سیاره بسیار دور، موجود زنده‌ای به زمین می‌آید. این موجود زنده فقط می‌شنود و حرف نمی‌زند. یعنی با شنیدن آشنا است، امّا با حرف زدن و تکلم کاملاً بیگانه می‌باشد. این موجود که حرف زدن یاد ندارد، پس از اینکه کلام و سخن انسان‌ها را می‌شنود، در صدد تحقیق بر می‌آید تا دریابد که: صدا و آواز چیست و از کجا می‌آید؟ وی، در دوران مطالعه و تحقیق به این صحنه برخورد می‌کند که دو شاخه بهم‌چسبیده درخت، در اثر شدّت وزش باد از هم جدا می‌شوند و از شکستن و جدا شدن آن‌ها صدایی به گوش می‌رسد و‌ پس از پایان وزش باد، صدا نیز قطع می‌شود. این صحنه چندین بار در جلو چشمان او تکرار می‌گردد. این موجود، جریان شنیدن و به وجود آمدن صدا را با دقت مورد بررسی قرار داده، اعلام می‌دارد که: آری! راز سخن گفتن انسان را کشف کرده‌ام و آن، اینکه وجود دندان‌ها در فک پایین و بالا موجب سخن گفتن انسان است؛ زیرا وقتی که دندان‌های بالا و پایین با هم اصطکاک پیدا می‌کنند، صدا به وجود می‌آید. گفتگوی انسان عبارت از همین صداست. به وجود آمدن نوعی صدا در اثر اصطکاک میان دو چیز، بدون تردید یک واقعیت است. امّا این را دلیل سخن‌گفتن انسان دانستن، کاملا اشتباه است. درست به همین صورت، کلام و سخن پیامبران را با سخنانی که در شرایط غیرعادی از فراشعور انسان‌ها بر زبان می‌آید، قیاسی اشتباه و غیرمنطقی است.

تصورات و اندیشه‌هایی که در فراشعور نهفته‌اند، ممکن است گاهی خواسته‌های بسیار نامطلوبی باشند که فقط بخاطر خوف و ترس از جامعه، خانواده و فامیل، شخص قادر به انجام آن‌ها نباشد. مثلاً اگر شخصی مایل باشد که با خواهر و دخترش عمل جنسی انجام دهد، امّا بدین دلیل که فکر می‌کند چنین عملی، موجب رسوایی او می‌گردد، خواسته نامشروعش را به اجرا درنمی‌آورد. در غیر این صورت ممکن بود با وی ازدواج کند. همچنین اگر کسی مایل باشد، شخص دیگری را بکشد، این خواسته‌اش را صرفاً به خاطر ترس از زندان یا قصاص به انجام نمی‌رساند. خلاصه اینکه تصورات و تفکراتی که در فراشعور نهفته‌اند، عمدتاً خواسته‌ها و تمایلات نامطلوبی هستند که در اثر خوف و هراس از محیط، انجام نمی‌شوند. اگر چنین شخصی ‌دچار اختلال ذهنی، شود و تفکرات نهفته در فراشعورش را بروز دهد، از فراشعور او چه مطلب و چه سخنی بروز خواهد کرد؟ قطعاً همان تصوّرات بد و نامطلوب نهفته در فراشعورش، ظاهر خواهند شد و یقیناً چنین پیامبری، پیامبر بدی‌ها خواهد بود، نه پیامبر خوبی‌ها. حال آنکه سخن و مطلبی که از زبان پیامبران ظاهر شده است، همه‌اش خیر و پاکیزگی می‌باشد. زندگی پیامبران، چنان مظهر خیر و پاکیزگی بوده که چنین الگویی در زندگی سایر انسان‌ها دیده نشده است. زندگی پیامبران چنان پاکیزه، الگو و جذاب بوده است که مردم در محیط سرشار ازخوف و هراس و محرومیت، به قدری شیفته زندگی پیامبران شدند و با چنان عشق و علاقه‌ای از آن الگو گرفتند که پس از گذشت قرنها نه تنها آن را رها نکردند، بلکه با بذل جان و مال از کیان آن دفاع نمودند.

از دیدگاه روانشناسی، فراشعور انسان کاملاً بصورت خلأ (vaeuum) می‌باشد و هیچ چیزی، از قبل در آن وجود ندارد و تمام تصورات از طریق عبور از شعور به آنجا می‌رسد. یعنی فراشعور، فقط گنجینه تفکرات و اندیشه‌هایی است که در علم و شعور انسان به وجود آمده‌اند. فراشعور، نمی‌تواند مخزن حقایق مبهم و نامشخص باشد. امّا بسیار شگفت‌آور است؛ دینی که از زبان پیامبران اعلام شده، مشتمل بر واقعیات دایمی است نه موقت؛ پیامبران سخنان و مطالبی را بیان نمودند که از قبل، نه برای خود آنان مشخص و معلوم بودند و نه سایر مردم تا آن زمان، آن‌ها را می‌دانستند. اگر منبع این همه واقعیات، فراشعور می‌بود، آنان هرگز چنین حقایق نامعلومی را اظهار نمی‌کردند.

هر دینی که از جانب الله بوده و توسط پیامبران آمده است، در آن به تمامی علوم،‌ مانند: فلکیات، طبیعیات، زیست شناسی، روانشناسی، تاریخ، تمدّن، سیاست و معاشرت و غیره اشاره شده است. چنین سخنان فراگیر و درستی که هیچگونه قضاوت نادرست، شیوه‌های ناپخته، رهنمودهای بی‌پایه و دلایل ناقص در آن نباشد، از شعور هیچ کسی ظاهر نشده تا چه رسد به فراشعور. آری! سخنان پیامبران و مطالب مربوط به مذاهب آسمانی بطور شگفت‌آوری از این خطاها بدور هستند. دین، در نوع دعوت و استدلال و در قضاوت‌های خود، تمام علوم انسانی را فرا می‌گیرد. با وجودی که نسل‌های جدید با تفکرّات و اندیشه‌های نوین خود، نادرستی بسیاری از تحقیقات و یافته‌های علمی نسل‌های گذشته را ثابت کرده‌اند، امّا صداقت و حقانیت دین همچنان به قوت خود باقی است و تا کنون هیچگونه خطا و اشتباهی به معنای صحیح کلمه، در دین پیدا نشده است و هرکس هم که چنین جرأتی به خود داده و چنین سخنی گفته است، خطا و اشتباهش روشن شده است.

سخنی از یک کارشناس نجوم در این زمینه تقدیم خوانندگان محترم می‌گردد. این کارشناس نجوم، با قاطعیت تمام گفته بود که در قرآن یک خطای فنی یافته است.

جیمز هنری بریستد (jams Henry Breasted) می‌نویسد: «کشورهای آسیای غربی به خاطر رسوم دیرینه و بویژه در اثر غلبه اسلام، تاریخ قمری را در اسلام رواج دادند. محمد (ج) تفاوت میان سال قمری و شمسی را به حد نهایی رسانید. این یک عمل بیهوده بود که بیهوده‌تر از آن تصور نمی‌شد. او (محمد ج) در مورد مسایل تقویم چنان بی‌اطلاع بود که در قرآن ماه کبیسه (intercalary month) را ممنوع اعلام کرد. سال ۳۵۴ روزه قمری، یازده روز از سال ۳۶۵ روزه شمسی کمتر است. بنابراین سال قمری در گردش خود، در مدت ۳۳ سال، یک سال و در هر صد سال، ۳ سال اضافه می‌شود. به عنوان مثال اگر یک عمل ماهیانه دینی اکنون در ماه ژوئن باشد، بعد از شش سال در ماه آوریل خواهد بود». اکنون (زمان تألیف کتاب) ۱۳۱۳ سال از هجرت می‌گذرد. هر یکصد سال به اعتبار تاریخ شمسی برابر با یکصد و سه سال قمری است. به اعتبار سال شمسی وقتی که ۱۳۱۳ سال از هجرت بگذرد، در تقویم قمری مسلمانان چهل و یک سال اضافه می‌شود. یهودیان، با اعلام لغو تقویم هجری قمری، تقویم ماه‌های «لوندیا» (Intercalation) را اختیار کرده و بدین ترتیب تقویم قمری خود را مطابق با تقویم شمسی نموده‌اند. اما اینک تمام کشورهای آسیای غربی، زحمت این شیوه بسیار دیرینه (تقویم قمری) را متحمل می‌شوند» [۱۷].

قصد آن ندارم که در مورد تفاوت تقویم قمری و شمسی سخنی به میان بیاورم. بلکه می‌خواهم بگویم که مؤلف، در نوشته خود در نهایت ناآگاهی، پیامبر اسلام جرا مورد اتهام قرار داده است و این اتهام، از بی‌اطلاعی خود مؤلف حکایت دارد. زیرا آنچه را که قرآن منع کرده، بطور کلی ارتباطی با کبیسه ندارد و منع قرآن در مورد «نسيء»می‌باشد که در آیه ۳۷ سوره توبه آمده است. ﴿ٱلنَّسِيٓءُدر زبان عربی به معنی تأخیر است. یعنی مؤخرکردن و به عقب‌راندن. مثلاً در زبان عربی می‌گویند: «نسأ الدابة»یعنی: شتر را از آبشخور به عقب راند تا شتر دیگری آب بخورد.

از جمله رسومی که در میان عرب‌ها به وسیله ابراهیم÷رواج پیدا کرد، این بود که چهار ماه از ماه‌های سال، ماه‌های حرام می‌باشند. ماه‌های حرام عبارتند از: ذوالقعده، ذوالحجه، محرّم و رجب. جنگ، دعوا، قتال و خونریزی در این ماه‌ها مطلقاً ممنوع هستند. از اینرو مردم با کمال آسایش و بدون هیچ ترس و خوفی به انجام حج و عمره می‌پرداختند و برای سایر کارها و مسافرت‌ها آزادانه رفت و آمد می‌کردند. بعدها زمانی که طغیان و جنگ‌های قبیله‌ای و عشیره‌ای در طوایف عرب بروز کرد، آنان به خاطر رهایی از این محدودیت‌ها، (نسیء) را رواج دادند. یعنی هرگاه یک قبیله مقتدر می‌خواست در ماه محرم که از ماه‌های حرام بود بجنگد، یکی از سران قبیله اعلام می‌کرد و می‌‌گفت: امسال محرّم را از ماه‌های حرام بیرون آورده و بجای آن ماه صفر را جزو ماه‌های حرام قرار می‌دهیم. به تعبیر دیگر محرّم را از سر جای خود برداشته، در جای صفر می‌گذاشتند. این تقدیم و تأخیر ماه‌های حرم را نسیء می‌گفتند. قرآن در این مورد فرمود که به هم زدن ترتیب ماه‌های حرام، افزایش در کفر است. بعضی‌ معتقد بودند که رسم دیگری نیز در میان عرب‌ها رایج بود؛ بدین ترتیب که تعداد ماه‌ها را تغییر می‌دادند. چنانچه مولوی شبیراحمد عثمانی در تفسیرش می‌گوید: «بعضی از اقوام و طوایف برای درست نمودن حساب و تقویم ماه‌های خود بعد از هر سه سال، ماه‌های کبیسه را اضافه می‌کردند و این عمل در به هم زدن ترتیب ماه‌های حرام نمی‌گنجد».

روشن و واضح است که رسول اکرم جدر آن زمان نیز سخن اشتباهی نگفته است.. قطعاً اگر گفته‌های او فقط برخاسته از شعور و فراشعور بودند، حتماً سخن اشتباه و نادرستی درمیان سخنانش یافت می‌شد.

[۱۷] Time and its Mysteriesm N.Y, ۱۹۶۲, P.۵۶.

 

۳- نقدی بر دیدگاه تاریخی مخالفان دین

اشتباه اساسی آن عده از روشنفکران که بر مبنای تاریخ یا مطالعه احوال جمعی توده‌ها استدلال می‌کنند، این است که دین را در چارچوب صحیح آن مطالعه نمی‌کنند. به همین خاطر، تمام دین، برای آنان شگفت‌انگیز و بر خلاف واقعیت جلوه می‌کند. آنان، نسبت به دین به قدری کج‌بین و کژاندیش هستند که به شخصی می‌مانند که مربع را به صورت کج می‌بیند؛ در چنین حالتی مربع، به شکل مثلث به نظر خواهد آمد.

اشتباه بزرگ این آقایان، این است که دین را به عنوان یک مسأله معروضی مورد بحث و بررسی قرار می‌دهند. یعنی آنچه را که در طول تاریخ به نام دین پدیدار شده، همه آن‌ها را به عنوان اجزای دین یکجا جمع نموده و بعد در پرتو آن‌ها در مورد دین اظهار نظر می‌کنند. به همین خاطر نخستین گام را به خطا بر می‌دارند و به خطا می‌روند. در نتیجه دین، در نظر آنان فقط به عنوان یک عمل جمعی جلوه می‌کند، نه اکتشاف یک حقیقت. چیزی که به صورت کشف حقیقت باشد، ایده‌آل خواهد بود و در پرتو آن، مظاهر و تاریخش مورد مطالعه قرار خواهد گرفت. بر خلاف این، آنچه که نوعیت یک عمل جمعی را داشته باشد، خود به تنهایی ایده‌آل نیست، بلکه رویکرد و عمل جمعی، سیمای آن را ترسیم خواهد کرد. هر چیزی که به خاطر آداب و سنت‌های جمعی دارای ارزش باشد، ارزشش تا زمانی باقی خواهد بود که اجتماع در عمل برای آن چنین حیثیتی قایل باشد. اما اگر جامعه آن را رها کرده، به جای آن روش دیگری را اختیار کند، آن روش، می‌تواند به عنوان یک امر تاریخی باقی بماند، امّا از نظر آداب و سنت جمعی، ارزشی برای آن باقی نخواهد ماند.

امّا مسأله دین، متفاوت است. یک پژوهشگر آن طور که اتومبیل، منزل و لباس‌ها را مورد مطالعه و تحقیق قرار می‌دهد، نمی‌تواند دین را با چنین دیدی مورد ارزیابی قرار دهد. زیرا دین در نوع خودش یک حقیقت و واقعیت است که جامعه به طور عمد و از روی اراده، آن را یا می‌پذیرد یا رد می‌کند و یا به صورت ناقص می‌پذیرد. لذا حیثیت اصلی دین، همواره یکسان می‌باشد. البته دین درجامعه به اعتبار میزان پذیرشش، شکل‌های مختلفی به خود خواهد گرفت. اینجاست که با فهرست‌بندی یکنواخت دین در جامعه و آن هم به لحاظ میزان مقبولیتش، ما هرگز نمی‌توانیم ماهیت دین را درک کنیم.

از باب مثال واژه جمهوری را مثال می‌زنیم. جمهوری یا جمهوریت، عبارت است از یک سیستم کاملاً استاندارد سیاسی. هر حکومتی را در پرتو همین سیستم، می‌توان جمهوری یا غیرجمهوری معرفی نمود. یعنی در پرتو معیار خود جمهوریت، سیستم‌های سیاسی حاکم بر کشورها مورد مطالعه قرار خواهند گرفت و فقط همان نظام حکومتی، جمهوری شناخته خواهد شد که به معنی واقعی کلمه و مطابق با معیار جمهوریت، جمهوری باشد. امّا اگر واژه جمهوری یا جمهوریت به شیوه دیگری مورد مطالعه قرار گیرد، بدین صورت که نخست هر کشور یا نظام حکومتی را که واژه جمهوریت را بر خود به عنوان پسوند یا پیشوند چسبانده است، جمهوری فرض نموده و در پرتو آن، بخواهیم واژه جمهوری را درک کنیم، آنگاه واژه جمهوری بی‌معنا خواهد بود. بی‌شک در چنین حالتی جمهوریت در آمریکا با جمهوریت در چین متفاوت است. و جمهوریت در هندوستان متفاوت با جمهوریت در پاکستان می‌باشد. اگر تمام این مشاهدات در قالب نظریه تکامل مورد ارزیابی قرار بگیرد، جمهوریت بیش از پیش بی‌مفهوم خواهد بود. از آنجا که کشور فرانسه، زادگاه جمهوریت است، بحث و بررسی در مورد این کشور نشان می‌دهد که جمهوریت در جدیدترین مرحله ارتقایی خود عبارت است از استبداد ژنرال دوگل.

پیامد این شیوه مطالعه، این است که دین، به وجود الله هیچگونه نیازی ندارد. در تاریخ ادیان نمونه‌هایی وجود دارد که برخی از مذاهب بدون الله نیز بوده است. مانند آیین بودا که از اعتقاد به الله کاملا عاری است؛ هرچند که به عنوان یک آیین رواج پیدا کرده و شناخته شده است. روی همین اصل برخی از مردم، می‌گویند: دین باید جدا از اعتقاد به الله مورد مطالعه قرار بگیرد. اگر این نکته پذیرفته شود که برای ایجاد گونه‌ای نظم و انضباط اخلاقی، چیزی شبیه دین ضروری است، آنگاه برای تأمین این هدف، نیاز حتمی به وجود الله، وجود نخواهد داشت و دین بدون الله نیز می‌تواند چنین هدفی را تأمین کند! طرفداران مذهب بدون خدا، با استناد به «آیین بودا» یا بودائیسم، می‌گویند: اکنون در چنین دوران پیشرفته‌ای، مذهبی با این ویژگی‌ها برای جامعه مناسبتر است. از دیدگاه این گروه، خدای دوران پیشرفته‌، همان جامعه و اهداف سیاسی و اقتصادی آن هستند و پارلمان و مجلس قانون‌گذاری، پیامبر چنین خدایی می‌باشد. عبادتگاه این آقایان، مساجد و کلیساها نیستند؛ بلکه سدها و کارخانه‌ها و... عبادتگاه چنین افرادی هستند.

مطالعه ارتقایی و دیالیکتیکی جامعه، در سوق دادن دین از اقرار به خدا به سوی انکار خدا، نقش بسیار بسزایی دارد. این آقایان، بدین شکل عمل می‌کنند که نخست چیزهایی را که به دین نسبت داده می‌شوند، جمع نموده و سپس مطابق میل و خواست خود، یک ترتیب ارتقایی میان آن‌ها صورت می‌دهند و تمام جنبه‌هایی را که از لحاظ ترتیب ارتقایی آنان، مشکوک و مشتبه هستند، حذف می‌کنند. مثلاً کارشناسان علوم انسانی (Anthropology) و اجتماعی (Soucialogy) بعد از مطالعه و پژوهش بسیار عمیق به این نتیجه رسیدند که سرآغاز پیدایش اعتقاد به خدا، شکل ارتقایی و پیشرفته اعتقاد به چند خداست. امّا این پیشرفت، از زوایای دید آن‌ها، ترقی معکوس است. زیرا تصوّر خدا با منتهی شدن به یک خدا، خود را دچار تضاد نموده است. تصوّر «چند خدا» حداقّل این قدرِ مشترک را همراه دارد که معتقدان آن، همه خدایان یکدیگر را پذیرفته و با صلح و سازش، با هم زندگی کنند. امّا اعتقاد به یک الله طبعاً تمام خدایان دیگر و باورکنندگان آن‌ها را باطل اعلام کرده و تصوّر مذهب برتر (Higher Religion) را به وجود آورده است. تصوّر مذهب برتر است که جنگ‌های غیرمتناهی را میان مذاهب و ملّت‌ها پدید آورده است. بدین ترتیب تصوّر و اعتقاد به خدا، در جهت نادرست پیشرفت نموده و با دست‌های خود قبر خود را کنده است [۱۸].

امّا اصل جریان در این ترتیب ارتقایی صراحتاً حذف شده است. زیرا براساس تاریخ مدوّن و مشخص، نخستین موحد، نوح÷بود. در تاریخ ثابت است که نوح÷، مردم را به طرف توحید، یعنی یک خدا فرا خواند. علاوه بر این معنی و مفهوم «تعدد اله» (Polytheism) بدون حدّ و مرز نبوده است. زیرا هیچ ملتی در هیچ زمانی بدین معنی مشرک نبوده است که به چند خدای کاملاً برابر و یکسان ایمان آورده باشد. بلکه «تعدد خدا» بدین معنی بوده است که در کنار یک خدای بزرگ، به خدایگان کوچکی به عنوان مقرّب خدای بزرگ نیز اعتقاد داشتند. تصوّر خدای خدایگان، همواره با شرک همراه بوده است. در چنین حالتی دیدگاه ارتقا، بیش از یک ایده و نظریه تهی، چیز دیگری نیست.

دیدگاه مارکسیست‌ها، بیش از این لغو و بیهوده به نظر می‌رسد. نظریه دیالکتیک مارکسیست‌ها مبتنی بر این تئوری است که در واقع شرایط اقتصادی، منشأ و عامل اصلی تشکیل و بهبود زندگی انسان‌ها می‌باشد. دین، در دوران اختلاف طبقاتی و سرمایه‌داری پا به عرصه وجود نهاده است و این دو نظام، جزو نظام‌های استثماری می‌باشند. لذا تصورات و اندیشه‌های مذهبی و اخلاقی‌ای که در خلال نظام‌های طبقاتی و سرمایه‌داری به وجود آمدند، قطعاً بازتاب محیط دوران خود هستند.

شکی نیست که این نظریه، نه ارزش علمی دارد و نه تاریخ و تجربه، آن را تأیید می‌کنند. نظریه فوق، اراده انسان را به کلی نفی می‌کند؛ یعنی اینکه انسان، وجود مستقلی ندارد؛ بلکه همان طور که در کارخانه صابون سازی، صابون‌ها در شکل‌ها و قالب‌های متفاوتی ساخته می‌شوند، انسان‌ها نیز در کارخانه محیط خود به چنین شکل و صورتی ساخته می‌شوند.

انسان با برنامه‌های قبلی، کاری را انجام نمی‌دهد؛ بلکه آنچه را که انجام می‌دهد، بعد از انجام، درباره آن می‌اندیشد. اگر این عقیده و نظریه مارکسیست‌ها صحت داشته باشد، خود مارکس که در دوران سرمایه‌داری بزرگ شده است، چگونه برایش ممکن شد که بر خلاف شرایط دوران اقتصادی خود بیندیشد؟ آیا او روی کره ماه رفته و از آنجا زمین را مورد مطالعه قرار داده است. اگر نظام اقتصادی در هر زمان عامل ایجاد دین است، پس چرا مارکسیسم، زاده نظام اقتصادی دوران خود نیست؟ مارکسیسم از آن جهت که دین را نفی می‌کند، در واقع وجود خودش را نیز بر پایه‌ همان جهت زیر سؤال می‌برد. واقعیت، این است که این دیدگاه، کاملا بی‌اساس است و هیچگونه پشتوانه علمی و عقلی ندارد. تجربه نیز اشتباه بودن آن را ثابت نموده است. برای اثبات این مدعّا می‌توان شوروی را به عنوان روشن‌ترین دلیل ذکر کرد. این نظریه، بیش از نیم قرن در آنجا حاکم بود. در طول این مدت، تبلیغات بسیار گسترده‌ای به نفع آن انجام گرفت و گفته می‌شد: شرایط مادی، تولید، مبادلات ارزی و سیستم توزیع ثروت، دگرگون شده است و بدور از اصول سرمایه‌داری است. ولی بعد از درگذشت استالین، رهبران روسی اعتراف کردند که در دوران حکومت استالین در روسیه، ظلم و ستم حکومت می‌کرد و توده‌ی مردم، مانند نظام سرمایه‌داری مورد استحصال و استثمار قرار می‌گرفتند. اگر این واقعیت پذیرفته شود که در روسیه به دلیل کنترل و نظارت شدید حکومت بر مطبوعات و رسانه‌های گروهی، این امکان برای استالین فراهم بود که ستم و استبداد خود را به صورت عدل و انصاف در افکار توده‌ها و مردم دنیا، جلوه دهد. اکنون نیز واقعیت، به خوبی روشن می‌شود که امروزه در پرتو تبلیغات بظاهر زیبا و آراسته، همان ظلم و ستمی انجام می‌گیرد که در دوران استالین انجام ‌گرفت. کنگره بیستم حزب کمونیست روسیه که در فوریه ۱۹۵۶م برگزار گردید، پرده از چهره ظالم و مستبد استالین برداشت. به هر حال تجربه پنجاه‌ساله ثابت کرد که انسان‌ها با دگرگون شدن سیستم تولید و توزیع، تغییر نمی‌کنند. اگر ذهن و فکر انسان، تابع سیستم تولید و توزیع ‌بود و تفکرات و اندیشه‌ها برحسب آن شکل می‌گرفت، پس چرا ظلم و ستم زیادی در نظام حکومت کمونیستی و سوسیالیستی پدیدار شد؟

واقعیت این است که تمام استدلالات عصر حاضر بر ضد دین، بیش از یک سفسطه علمی نیست. می‌پذیریم که برای مطالعه پدیده‌ها، باید از روش‌های علمی استفاده کرد، امّا روش علمی، به عنوان تنها راهکار، نمی‌تواند کسی را به نتیجه صحیح و درست برساند. بلکه در نظر گرفتن جنبه‌های دیگر نیز ضروری است. از باب مثال، اگر روشی براساس اطلاعات و معلومات ناقص مورد آزمایش قرار بگیرد، هرچند که بظاهر علمی باشد، ولی به نتایج نادرستی منجر خواهد شد.

در نخستین هفته از ماه ژانویه سال ۱۹۶۴م یک کنگره بین المللی از سوی خاورشناسان در دهلی برگزار گردید. حدود هزار و دویست خاورشناس در آن شرکت کردند. یکی از شرکت‌کنندگان، در مقاله خود در چند مورد از آثار باستانی مربوط به مسلمانان مدعی شده بود که آن‌ها، مربوط به مسلمانان نیستند؛ بلکه آثار بجامانده از شاهان هندو هستند. بطور مثال ین خاورشناس، مدعی شده بود که «مناره قطب» هرچند به قطب الدین بیک منسوب است، در واقع دو هزار و سیصد سال قبل توسط «سامودرا گبت» ساخته شده است و بعدها مورخان اسلامی، آن را «قطب مینار» یا «مناره قطب» نامیده‌اند. مقاله نویس مذکور، دلیل مدعّای خود را چنین بیان کرده بود که در مناره و گلدسته‌های مذکور سنگ‌هایی بکار رفته است که بسیار قدیمی می‌باشد و قبل از دوران قطب الدین تراشیده شده‌ است.

به ظاهر این، یک استدلال علمی است. زیرا این، واقعیت است که در مناره و گلدسته‌های قطب، چنان سنگ‌هایی بکار رفته است. ولی برای مطالعه قطب مینار یا گلدسته‌های قطب، فقط از سنگ‌های باستانی آن استدلال‌کردن، حق مطالعه علمی را ادا نخواهد کرد. در صورت عدم بررسی سایر ابعاد قضیه، روشن می‌شود که توجیه مقاله نویس مذکور، توجیه قانع‌کننده‌ای نیست؛ بلکه این توجیه، بهتر و مناسب‌تر به نظر می‌رسد که این سنگ‌های باستانی از ویرانه‌ها و خرابه‌های ساختمان‌های دیگر به دست آمده‌اند؛ چنانچه نمونه‌های متعددی از این دست وجود دارد. اگر توجیه دوم را با کیفیتِ ساخت، نقشه و نحوه بکارگیری سنگ‌ها ارزیابی کنیم و مسجد ناتمامی را که در نزدیکی گلدسته‌ می‌باشد، مورد توجه قرار دهیم، آنگاه معلوم می‌شود که توجیه دوّم صحیح و توجیه اوّلی، بیش از یک مغالطه یا سوءتفاهم نمی‌باشد.

تئوری مخالفان دین به چنین حالتی شبیه است. همانگونه که در مثال مذکور، تنها به چند سنگ باستانی استدلال کرده‌اند، درست به همین صورت، مخالفان دین نیز با ترتیب دادن چند مثال جزئی و پدیده‌هایی که اغلب ارتباطی با مدعا ندارند، به این پندار رسیده‌اند که دانش نوین، دین را زیر سؤال برده و آن را رد کرده است. این، درحالی است که اگر تمام جزئیات حادثه، یکجا جمع آوری گردند و به سمت صحیح سوق داده شوند، نتیجه کاملاً متفاوتی به دست خواهد آمد.

در واقع بهترین دلیل برای صداقت و حقانیت دین، این است که هرکس، هرچند هم که نابغه باشد،‌ در صورت خروج از دایره دین، شروع به گفتن و پردازش حرف‌های ضد و نقیض می‌کند و برای اندیشیدن در مسایل و ارزیابی آن‌ها، هیچگونه منبا و اساس مستندی نزد وی باقی نخواهد ماند. در لیست مخالفان دین اغلب کسانی به چشم می‌خورند که تیزهوش و اندیشمند بوده‌اند. امّا همین روشنفکران و اندیشمندان چنان سخنان پوچ و مهملی را عنوان کردند که با نبوغ فکری آنان نه تنها هیچگونه سنخیتی ندارد، بلکه متضاد با موازین عقل و منطق می‌باشد؛ بگونه‌ای که پژوهشگر با خود می‌اندیشد: آخر تعقّل و روشنفکری این افراد را چه شده است که حرف‌هایی چنین پوچ و بی‌معنی را بر زبان می‌آورند؟ تمام ذخیره علمی و فرهنگی آنان، آکنده از بی‌اعتقادی، تضاد، عدم آگاهی و استدلالات بی‌مورد می‌باشد. عدم توجه به واقعیت‌های آشکار و استنادکردن بر پایه‌های چوبین، مهم‌ترین رویکرد مخالفان دین است. بدون تردید این وضعیت نامطلوب، دلیل بارزی است بر این مدعا که تئوری این آقایان، هیچ اصالت و ریشه‌ای ندارد و صحیح نمی‌باشد. بدین سان چنین آشفتگی‌هایی، در اظهارات کسانی دیده می‌شود که تئوری و نظریه آنان بکلی نادرست و غیرصحیح است. در صورتی که در نظرات و دیدگاه‌های صحیح، آشفتگی و تناقضی دیده نمی‌شود.

با توجه به حقانیت دین و بطلان نظریه مخالفان دین، روشن است که نقشه و تصوری که از کائنات براساس حقانیت مذهب به دست می‌آید، زیباترین نقشه و بهترین تصور می‌باشد و با افکار متعالی انسان، هماهنگ است. همانطور که جهان مادی، هماهنگ است؛ بر عکس، معیارهایی که بر خلاف دین می‌باشد، با ذهن انسان کاملاً بیگانه است. برتراند راسل در این باره می‌گوید:

«انسان، زاده علل و اسبابی است که از قبل هیچگونه هدف مشخصی نداشته‌اند. پیدایش انسان، رشد او، آرمان‌های او، اندیشه‌های او، محبّت او، اعتقادات او، همه و همه، فقط حاصل و نتیجه ترتیب و ترکیب اتفاقی اتم است. انتهای زندگیش، قبر است و بعد از آن هیچ نیرویی نمی‌تواند به او زندگی عطا کند. تمام تلاش‌های انسان در قرون گذشته، همه فداکاری‌ها، بهترین احساسات و کارنامه‌ها، شاهکارها، نبوغ‌ها،‌ همه و همه، با از بین رفتن منظومه شمسی برای همیشه از بین خواهند رفت. تمام قلعه و حصار موفقیت انسان، خواه ناخواه زیرآوار کائنات لِه خواهد شد. این حرف‌ها اگر صد درصد قطعی نیستند، چنان به حقیقت و واقعیت نزدیکند که هر فلسفه و ایده‌ای که آن‌ها را انکار کند، پایدار نخواهد بود» [۱۹].

این، خلاصه یک تفکر مادی و غیردینی است. براساس این دیدگاه، زندگی نه تنها بسیار مبهم و تیره و تار به نظر می‌رسد، بلکه اگر تسلیم تعبیر مادّی زندگی بشویم، آنگاه هیچ معیار روشنی برای شناخت خوب و بد در زندگی باقی نخواهد ماند. براساس قرائت مادّی زندگی، انسان‌های معصوم و بی‌دفاع را مورد بمباران بمب‌های اتمی قرار دادن، ستمی به حساب نمی‌آید. زیرا انسان‌ها روزی خواهند مرد؛ برخلاف این تصّور، در دیدگاه تفکر دینی، پرتوهای روشنی از امید وجود دارد. در تصوّر زندگی دینی، زندگی و مرگ هردو معنا دارند. تمام مقتضیات و خواسته‌های روانی ما در زندگی دینی جای خود را پیدا خواهند کرد. اگر یک اندیشه و تصوّر بعد از تطبیق با ساختارهای ریاضی، موجب اطمینان دانشمندان می‌شود و دانشمندان علوم تجربی، بر چنین پدیده‌ای یقین دارند و مدعی هستند که حقیقت را دریافته‌اند؛ تطبیق و سازگاری کامل تصوّر مذهبی زندگی با ذهن و فکر انسان، قطعاً دلیل این مدعا است که دین، عبارت است از همان واقعیتی که فطرت انسان در جستجوی آن می‌باشد. بعد از مشاهده چنین امری هیچ دلیل درستی، نزد ما برای انکار آن باقی نخواهد ماند.

مناسب می‌دانم که الفاظ و تعبیرات ریاضیدان آمریکایی بنام ارل چستر رکس (Erl Chester Rex) را نقل کنم:

«من، در بحث خود، آن اصل پذیرفته شده علوم تجربی را مورد استفاده قرار می‌دهم که برای انتخاب دو یا بیش از دو تئوری، از آن استفاده می‌شود. براساس این اصل همان نظریه انتخاب می‌گردد که نسبتاً در نهایت سادگی، تمام مسایل مورد جنجال را تشریح کند. مدت‌ها قبل وقتی این اصل برای فیصله دادن میان نظریه پتلومیس (Petolemiac)‌‌ و کوپرنیکس مورد استفاده قرار گرفت؛ نظریه پتلومیس، مدعی بود که زمین، مرکز منظومه شمسی است. کوپرنیکس، مدعی بود که خورشید مرکز منظومه شمسی می‌باشد. نظریه پتلومیس به اندازه‌ای پیچیده و مشکل بود که تئوری مرکزیت زمین رد شد» [۲۰].

من، می‌پذیرم که این استدلال من، برای جمع کثیری کافی نخواهد بود و در دروازه ذهن مادّی آن‌ها، خدا و دین راه پیدا نخواهد کرد. امّا بدون تردید موضع مخالفان دین، به خاطر کمبود دلایل در حمایت از دین، نیست؛ بلکه دلیل آن تعصّب خشک و بی‌مورد ذهنی آنان است که دلایل دینی را نمی‌پذیرند. جیمز جینز، در کتاب خود به نام «کائنات پر اسرار» چنین می‌نویسد:

«افکار مادّی ما درباره توجیه مادّی پدیده‌ها نوعی تعصّب دارند» [۲۱].

ویتکر چمبرز «Whitlaker Chambers» در کتاب خود به نام شهادت (Witness) جریانی را بیان کرده است که می‌توانست نقطه عطفی (Turning Point) در حیات او باشد. وی، درحالی که مشغول نگاه‌کردن به دختر کوچکش بود، ناگهان نگاهش، به گوش دخترش افتاد و بی‌آنکه بخواهد، ساختار گوش، او را به سوی خود جلب کرد؛ وی، در فکر فرو رفت و با خود ‌اندیشید: چگونه ممکن است که چیزی بدین پیچیدگی، خود بخود و اتفاقی به وجود بیاید؟ بدون تردید چنین چیزی تنها در اثر یک برنامه منظم و از قبل طراحی شده به وجود می‌آید»؛ امّا او، خیلی زود این تصوّر را از ذهن خود بیرون راند؛ زیرا می‌دانست که نتیجه منطقی پذیرش یک برنامه در جریان پیدایش گوش، به پذیرفتن طراح یا برنامه ریز یعنی خداوند، منجر خواهد شد. این، تصوّری بود که ذهنش برای پذیرش آن آمادگی لازم را نداشت.

توماس دیوید پارکس (Thoms David Parks)، بعد از ذکر این جریان می‌نویسد: «من عده‌ای از اساتید دانشگاه‌ها، پژوهشگران و بسیاری از همکاران علم شیمی و فیزیک را می‌شناسم که در دوران مطالعه و تجربه، دچار چنین احساساتی شده‌اند» [۲۲].

تمام دانشمندان عصر حاضر، درباره صداقت و حقانیت نظریه ارتقا و تکامل اتفاق نظر دارند. نظریه ارتقا، در تمام مراکز علمی، برتری خود را حفظ کرده است. هر مسأله‌ای که برای فهم آن نیازمند وجود اعتقاد به خدا بودیم، با سادگی تمام، بتی زیبا از نظریه ارتقا را جایگزینش کردند. امّا از طرفی دیگر نظریه ارتقا و تکامل عضوی «Oraganic Evolution» که منبع تصورات ارتقایی و تکاملی است، هنوز بدون دلیل می‌باشد. حتی بعضی از دانشمندان به صراحت اعلام کردند: این نظریه را فقط بدین خاطر می‌پذیریم که جایگزینی برایش پیدا نکرده‌ایم. سر آرتهرکیتهر در سال ۱۹۵۳ گفته بود: «ارتقا و تکامل، یک نظریه ثابت شده نیست و نمی‌تواند ثابت شود. ما فقط بدین دلیل آن را قبول داریم که تنها جایگزین آن، عقیده آفرینش است که از لحاظ علمی قابل درک و توجیه نیست».

خلاصه اینکه دانشمندان بر درستی نظریه ارتقا یا تکامل، صرفاً بدین دلیل اتفاق نظر دارند که اگر آن را ترک کنند، قهراً مجبور می‌شوند که عقیده وجودخدا یعنی عقیده خالق‌بودن الله را بپذیرند.

کسانی که در تأیید توجیه مادی تا این حد تعصب دارند، از واقعیت‌های بارز و آشکار نیز درس نمی‌گیرند و چنین واقعیتی برای آنان مفید نخواهد بود. من یقین دارم که قانع‌کردن چنین افرادی برای من مقدور نمی‌باشد.

این تعصب نیز دلیل بخصوصی دارد. در اینجا مناسب است که گفته یک فیزیکدان آمریکایی، نقل شود: «عقلانی‌بودن اعتقاد به خدا و بیهوده‌بودن انکار خدا، نمی‌تواند زمینه اعتقاد به خدا را عملاً در انسان به وجود بیاورد. مردم احساس خطر می‌کنند که مبادا با قبول کردن خدا، آزادی خود را از دست بدهند. دانشمندانی که آزادی فکری را با دل و جان می‌خواهند، تصوّر هرگونه محدودیت را برای خود وحشتناک می‌دانند».

جولین هکسلی، تصور نبوت را نوعی اظهار برتری غیرقابل تحمل می‌داند. زیرا قبول کردن کسی به عنوان پیامبر، بدین معنا و مفهوم است که سخن او، سخن خداست و همه مردم، موظفند به گفته‌هایش عمل کنند.

از آنجا که انسان، مخلوق است، نه خالق؛ لذا انسان، خدا نیست؛ بلکه بنده خدا می‌باشد و نمی‌توان این واقعیت را با یک پندار خودساخته خاتمه داد و اصلاً ما قابلیت و توانایی تغییر دادن حقایق را نداریم و فقط می‌توانیم به حقیقت اعتراف کنیم و بس. اگر ما، عاقبت شترمرغ را برای خود دوست نداریم، خوبست که خردمندانه حقایق را‌ بپذیریم و آن‌ها را انکار کنیم. کسی که حقایق را انکار می‌کند، به خودش ضرر می‌رساند و نمی‌تواند کوچک‌ترین ضرری به حقیقت وارد کند.

[۱۸] Man in the Modern World, P. ۱۱۲. [۱۹] Limitations of Science, P. ۱۳۳. [۲۰] The Evidence of God, P. ۱۷۹. [۲۱] Mysterious Universe, P. ۱۸۹. [۲۲] Mysterious Universe, P. ۱۹۰

 

 

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...