الحمد لله رب العالـمين وصلى الله وبارك على محمد وعلى آله وصحبه أجمعين.
برخیها میپرسند که اگر خدا قدیم است و ابتدا و انتهایی برای وجودش نیست، پس در چارچوب تاریخ قرار میگیرد و باید از بین برود؟! و یا از جهتی دیگر میپرسند که اگر او خالق همهی موجودات است چرا ظاهر و نمایان نمیشود؟! و دیگر اینکه اگر او خالق همهی موجودات است، از آن جهت که (میدانیم) هر موجودی دارای خالقی است پس خودش چگونه به وجود آمده است؟!.
همهی اینگونه سوالها پیرامون آن است که خداوند خالق این جهان هستی است و خودش قدیم است. پس او خالق آنها است و خودش همیشه بوده است. باید دانست که بر سر این موضوع استدلالی وجود دارد.
قبل از وارد شدن به بحث، بسیار مختصر اشاره کنیم به آنکه انسان چه نیرویی برای کسب علم در اختیار دارد، چون وقتی آن نیرو شناخته شد در نتیجه انسان میتواند آن را به درستی به کار گیرد و انتظارش از آن نیرو در حد خودش میشود و در زمینهای که قادر است، آن را به استخدام خود میگیرد.
ما میدانیم که انسان با سایر مخلوقات و نزدیکترین مخلوقات که سایر جانداراناند تفاوتهایی دارد. اکنون ما نمیگوییم که روحی در آن وجود دارد چون هنوز این (موضوع) با کسانی که اینگونه سوالات را مطرح میکنند مورد اختلاف است اما آن چیزی که جای هیچگونه اختلافی نیست آن است که (بالآخره انسان) با سایر جانداران فرقهایی دارد. سپس اکنون کاوش میکنیم تا ببینیم که این فرق در چیست؟.
روشن است که آنچه گیاه با عنوان «حیات» دارد عبارت است از نمو کردن و تولید مثل نمودن. با جذب کردن مواد غذایی و تبدیل کردن آن به اجزاء برای خودش، نمو (و رشد) کرده و با تکثیر شدن اجزا و تولید کردن دانه و بذر به وسیلهی بخشی از مواد جذب شده توسط خودش، تولید مثل میکند. این (فرایند) «حیات گیاهی» نام دارد. زمانی که انسان نیز هم چون گیاه دارای حیات گیاهی است، نمیتوان گفت که در این بخش در مقابل گیاه دارای امتیاز است و از آن جدا شده است. بلکه تا اینجا اشتراک وجود داشته و این سبب امتیاز نخواهد شد.
علاوه بر آن در حیوانات دیگر نیز میبینیم که به اضافهی این نمو و تولید مثل، دارای دو چیز دیگر نیز هستند که یکی از آنها «درک کردن به وسیلهی حواس خمس» است، (یعنی) با چشم، شکل - هر آنچه دارای طول و عرض و عمق باشد که به وسیلهی آن حجم و قیافهای پیدا میکند - و رنگ را میبیند و یا آن چیزهایی که با حس لامسه - هم چون زبری و نرمی و گرمی و سردی و... - حس میکند و یا صوت - یعنی آن هوایی که در اثر ضربه، کیفیتی مخصوص پیدا کرده و امواجی از خود متصاعد مینماید و به کیفیتی مشخص در آمده و با حس شنوایی ارتباط برقرار میکند - را میشنود.
اینگونه موارد مشابه در حیوانات دیگر و انسان وجود دارد و مورد دیگر، «حرکت کردن» است یعنی با اختیار خود حرکت انتقالی از این طرف به آن طرف داشته باشد. این دو (یعنی «درک کردن به وسیلهی حواس خمس» و «حرکت کردن») بر خلاف حیوانات در گیاهان وجود ندارند. پس وقتی این مورد در سایر حیوانات نیز وجود دارد پس اینها باعث امتیاز انسان – بر سایر موجودات - نشدهاند.
پس این موارد، آن چیزی نیستند که انسان به وسیلهی آن با سایر موجودات تفاوت پیدا کند. در نتیجه اینکه بحث از تفاوت انسان با گیاهان و جانوران را به میان میآوریم برای آن است که زمانی که بحث از فرق میان آنها مطرح شد دیگر به خوبی تفاوتهایشان در مورد آن چیزهایی که فاقد حیات هستند آشکار میگردد و نیازی بدان نیست که تفاوت میان آنها - یعنی انسان و موجودات فاقد حیات هم چون خاک و آب و... - گفته شود.
پس آن چیست که انسان را از سایر مخلوقات جدا میکند؟! و به تعبیر دیگر آن چیست که او را از گیاهان و جانوران جدا میکند که وقتی او را از آنها جدا کرد به خوبی او را از غیر آنها نیز جدا میکند؟!.
ما میدانیم که وقتی جانوری، حادثهای را مشاهده میکند و حرکت و وضعیتی از آن حوادث جزئی که با مادیات و محسوسات ارتباط دارد را درک میکند و عکس و تصویر آن حادثه به ذهنش میرود - اکنون ذهنش را هرچه نام نهیم مقصود آنچه که این حیوان دارد - و به دنبال آنکه تجربهی خاصی (از آن حادثه) برای خود کسب نموده است عکس العملی در برابر آن انجام میدهد. اما اینکه بیاید و علت آن حادثه را بیابد و درک کند که این حادثه با چه چیزی در ارتباط است و آن را با حوادث دیگری که متناسب با آن و - آنهایی که همچون این حادثه - از همان علت سرچشمه میگیرد، تنظیم کرده و آنها را به یکدیگر ربط دهد و پس از آن نتیجهگیری کند که در پشت این حوادث جزئی، یک سنت و قانونی عام وجود دارد که اینها نمودار و مظهری جزئی از آن سنت و قانون است (باید گفت که) او قادر به انجام این کارها نیست، این دیگر چیزی است که کسی آن را انکار نمیکند.
مثلاً هیچ حیوانی از این حیوانات نمیتواند با مشاهدهی چند بار جوشیدن آب در ظروف مختلف به این مسأله پی ببرد که سنتی بر آب حاکم است که در دمای صد درجه حرارت به جوش میآید. یا مثلاً با مشاهدهی گرم و سرد شدن بعضی از اجسام، نمیتواند پی ببرد به سنتی که – بداند به استثنای آب و مایعات - همهی آن جسمهایی که انسان با آنها سر و کار دارد، زمانی که گرم میشوند منبسط میگردند، یعنی حجمشان زیاد میشود و زمانی که سرد میشوند عکس این موضوع اتفاق میافتد. حیوان اینها را درک نمیکند، فقط خود آن حادثهی خاص را درک میکند. و نمونههای مشابه در این رابطه بسیار زیاد است که به صورت عمومی میتوانیم بگوییم که همه میدانند که قوانین فیزیکی و شیمیایی و زیستی و... که به اصطلاح دانشمندان علوم تجربی[1] به دست آورده و کشف کردهاند هیچ جانداری اینها را درک نمیکند.
پس این نشانهی آن است که نیرویی در انسان وجود دارد که در جانداران دیگر وجود ندارد. اگر بخواهیم برای آن نیرو، نامی بنهیم - پس از آنکه دیگر جای اختلافی برای وجود آن نیرو نیست میتوانیم - از نامی قرآنی نیز برای آن استفاده کنیم یعنی دیگر گفته نمیشود که تو در حال استدلال به قرآنی هستی که من آن را قبول ندارم. نه! این نیرو برایمان ثابت است اکنون برای نامگذاری آن دیگر مهم نیست که هرکس چه نامی بر آن بگذارد. قرآن به آن (نیرو) میفرماید «بَصَر[2]». بَصَر به معنای عین (چشم) نیست. عین (چشم) عضوی از جسم است که به وسیلهی آن، یکی از نیروهایی که در اختیار انسان است (نیروی بینایی) به کار میافتد. پس آنچه بین انسان و سایر حیوانات مشترک است درک شکل و رنگ است یعنی تصویر چیزی که دارای طول و عرض و عمق و رنگ باشد و دارای شکلی خاص باشد را درک میکند. اما طرف دیگر کار (یعنی آنالیز مشاهدات)، کار نیروی «بصر» موجود در انسان است که حوادث متعدد را تنظیم کرده و آنها را به یکدیگر ربط میدهد و منشأ آنها را مییابد و در پس آنها سنت و قانونِ عام را درک میکند.
تا کنون به اینجا رسیدیم که انسان دارای نیرویی است که ما نام آن را «بصر» میگذاریم که به وسیلهی آن میتواند سنن و قوانینی را که توسط ما قابل مشاهده بوده و بر این عالم مادی حاکماند درک کند.
میدانیم که دیگر حیوانات زمانی که حادثهای را درک میکنند نمیتوانند با استدلالی به اصطلاح منطقی به ماورای آن حادثه برسند و آن حادثه و چیزی را که در پس آن وجود دارد درک کنند. مثلاً آنگونه که انسان از حوادث استفاده میکند برای آنکه به صانع و خالق آن حوادث پی ببرد[3] حیوانات دیگر قادر به انجام آن نیستند. هیچ حیوانی وقتی حادثهای را درک میکنند هرگز به اینکه ورای آن حادثه چیزی وجود دارد که بین آنها رابطهی علیت و معلولیت وجود دارد، پی نبرده است.
یعنی در اینجا نیرویی دیگر نیز برای انسان یافت میشود که او را از سایر جانداران جدا میکند و آن نیز این است که انسان آن سنن و قوانینی را که با بصر خود درک میکند، بدانها استدلال میکند و آنها را به عنوان دلیل برای ماورای آن حوادث و برای چیزهایی که با آنها ارتباط دارد و لکن خودشان مشاهده نمیشوند – یعنی نیروی بصر نمیتواند آنها را درک کند - استخدام میکند. مانند آن استدلال که اکنون عنوان کردیم و آن را به صورت مثال بیان میکنیم که انسان قوانین و سننی را در ورای آن حوادث درک کرده است پس از آن، این قوانین و سنن را استدلالی قرار داده است برای اینکه میبایست کسی در پشت این حوادث باشد که اینها را خلق و تنظیم کرده باشد و آنها را به یکدیگر ربط دهد و هر دستهای از آنان را تحت سنت و قانونی قرار دهد.
این نیرویی که محصول کار نیروی اول - یعنی محصول کار نیروی بصر[4] - را استخدام میکند برای آنکه آنها را به عنوان دلیل و برهانی برای ماورای آن حوادث - که اثبات وجود خالقی برای آنها است - قرار دهد (را نیروی عقل گویند).
این نیرو در انسان وجود دارد که سایر جانداران فاقد آن هستند و انسان را از آنها جدا میکند. مردم این نیرو را «عقل» مینامند اما تعبیر قرآنی آن «قلب»[5] یا «فؤاد»[6] نام دارد[7].
پس از اینها، نیرویی دیگر نیز در انسان وجود دارد که آن نیز عبارت است از زمینهی آن معلوماتی که با بصر فهمیده نمیشوند یعنی این معلومات از آنهایی نیستند که به وسیلهی بصر درک شوند؛ چون که به حوادث جزئی که قابل تنظیم بوده و سنتهایش ورای آن حوادث قابل درک باشند، ربطی ندارند. همچنین از آن قبیل مواردی هم نیستند که بتوان با سنتهایی که بصر آنها را درک کرده است برایشان استدلال نمود. بلکه از آن دسته مسائلی هستند که نه بصر آنها را درک میکند و نه قلب توانایی درک آنها را دارد و در نتیجه انسان برای آنکه آنها را درک کند دارای نیرویی مستقل که آن را به کار انداخته و آن مسائل را درک کند نیست اما آن نیرویی که ذکر کردیم یعنی نیروی سوم برای آن است که از آنگونه معلومات نیز محروم نباشد. برای مثال وقتی یکی از ما نزد پزشکی میرود و خودش هیچ چیزی از پزشکی نمیداند (و هیچ معلوماتی در آن ندارد) اما برای یک جراحی خطرناک مانند پاره کردن قلب، خودش را در اختیار وی قرار میدهد، در اینجا این شخص نه به عنوان یک دانشمند تجربی از این جراحی و نتیجه و ذات آن آگاهی دارد و نه برای این عمل جراحی، از محصولات نیروی بصر استدلال و برهانی اقامه کرده است.
چون زمانی که خودش از علم پزشکی بیبهره بود دیگر به وسیلهی قلب (عقل) بر چیزی ماورای آن استدلالی مطرح نمیکند چون کسی که از بخش اول یعنی معلومات (از آن حادثه) بیبهره بود قلبش هم دیگر نمیتواند کاری انجام دهد و دیگر مادهای برای استدلال در اختیارش نیست. پس با این وجود چگونه حاضر است که قلبش را (در اینجا قلب ظاهری مد نظر است) در اختیار آن پزشک قرار دهد تا آن را پاره کند؟
در اینجا نیروی سومی در انسان وجود دارد که از آن کمک میگیرد و آن هم نیرویی است که وقتی انسان در زمینههایی که با بصر و قلبش دیگر نمیتواند مستقیما چیزی را درک کند، کس دیگری را که در آن زمینه - به خاطر آنکه آن شخص آن زمینهها را درک کرده اما او آن را درک ننموده است - متخصص میداند، مقتدای خود قرار میدهد. یعنی از او پیروی کرده و تسلیم او میشود و او (بیمار) به هر آنچه که به این فرد (پزشک) بگوید عمل میکند.
یعنی در اینجا که وی چیزی از عمل جراحی نمیداند اما چون میداند که آن پزشک از آن علم آگاهی دارد و به کیفیت عمل و تشخیص بیماری (آگاه است) و به زمینهسازی برای آنکه نتیجهی عمل مثبت باشد تا حیات این انسان به خطر نیفتد و از بین نرود، اشراف کامل دارد - اگرچه خود این بیمار هم نمیداند - اما زمانی که پزشک میگوید که «من میتوانم آن جراحی را انجام دهم» بنابراین بدو تسلیم شده و قبول میکند.
این نیرویی که انسان حادثهای مانند مثال قبل را نمیتواند به وسیلهی بصر و قلب درک کند ولی انسان را وادار به تسلیم میکند، نیروی سومی است که حیوانات دیگر فاقد آن هستند. چون که این نیرو تابع دو نیروی دیگر است؛ زیرا شخص زمانی به کسی دیگر تسلیم میشود که او یا با بصر یا با قلب - با شیوهی خاص خود - آن چیزها (و آن حوادث را) درک کرده باشد تا شخص نیز به وسیلهی او آنها را درک کند.
(این جاست که شخص به خودش میگوید) که او یا با بصر یا با قلب آن چیزها را درک کرده پس من تسلیم او میشوم و آن چیزها را از وی دریافت کنم. پس این نیرو، نیروی سوم است که انسان را از دیگر مخلوقات جدا میکند و ما این نیرو را «سَمْع»[8] مینامیم که شنیدن و پذیرفتن را نیز در خود جای داده است.
برای توضیح نیروی سوم که سَمْع نام گرفت این را هم اضافه کنم که اگر این نیروی سمع وجود نداشت اصلا زندگی انسان به عنوان انسان، امکان پذیر نبود. چون که ما میبینیم که زندگی انسان پُر شاخ و برگ بوده و بسیار وسیع است و هر فردی خود به تنهایی نمیتواند در همهی زمینهها آگاهی داشته باشد و میبینیم که هر فرد اگر در یک زمینه به آگاهی خود اقدام میکند در صد زمینهی دیگر با اتکاء بر مردم و تقلید از کسانی دیگر که در آن زمینهها کار کرده و متخصصاند کار میکند. پس این نیروی سمع - که هرکسی به نسبت کسان دیگر آن را دارا میباشد - را به کار میاندازد و مجموع بشریت نیز دارای این نیرو میباشد که به نسبت کسی دیگر - که اکنون مورد بحث ما نیست - به کار میاندازد.
این سه نیرو، انسان را از سایر مخلوقات جدا میکند. این سه نیرو همگی با هم جمع شده و بدان «قوّهی علم» گفته میشود[9]. پس زمانی که در ادامهی بحث از کلمهی «علم» برای انسان استفاده کردیم مقصودمان کسب این سه نیرو توسط انسان است نه معلومات و آن چیزهایی که به وسیلهی حواس خمس، تصویرشان دریافت میشود و نه چیزهایی دیگر از قبیل خیالات و...
نیروی دیگری در برابر نیروی علم وجود دارد که نیروی «اراده» نامیده میشود تا پس از آنکه انسان به وسیلهی این نیروها (یعنی قوّهی علم) دو راه را از یکدیگر تشخیص داد او دیگر هر انتخابی که از این دو انجام دهد به وسیلهای این نیرو ممکن میباشد، که در بحثهای آینده به آن اشاره خواهیم کرد.
منشأ نیروی اراده «هوی» است، یعنی اینکه برخی چیزها برایشان خوشایند است و برخی چیزها برایشان خوشایند نیست.
پس اکنون که متوجه شدیم که این نیروها انسان را از سایر حیوانات جدا میکند، از هرکس دیگری میخواهیم که اگر نیرویی غیر از این نیروها را میشناسند، به ما بگویند تا بدانها اضافه کنیم[10]. پس از همهی این مراحل، با این آگاهیها و معلومات به بحث اصلی میپردازیم و آن را آغاز میکنیم.
[1]- به آن دلیل (برای دانشمندان علوم تجربی) از کلمهی اصطلاح استفاده کردم چون که در دین - که ما نیز به نام دین صحبت میکنیم - به آنها دانشمند گفته نمیشود (چون که در بینش دینی) دانشمند به کسی گفته میشود که بینش دینی کاملی داشته و برنامهی زندگی که خدا قرار داده است را بشناسد.
[2]- برای مثال خداوند در آیات 2 و3 سوره مبارکه مُلک به این نیرو اشاره میکند:﴿ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡمَوۡتَ وَٱلۡحَيَوٰةَ لِيَبۡلُوَكُمۡ أَيُّكُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗاۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡغَفُورُ ٢ ٱلَّذِي خَلَقَ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ طِبَاقٗاۖ مَّا تَرَىٰ فِي خَلۡقِ ٱلرَّحۡمَٰنِ مِن تَفَٰوُتٖۖ فَٱرۡجِعِ ٱلۡبَصَرَ هَلۡ تَرَىٰ مِن فُطُورٖ ٣﴾ [الملک: 2-3]. معنی: «آن كه هفت آسمان را بالای یكدیگر و همآهنگ آفریده است. اصلاً در آفرینش و آفریدههای خداوند مهربان خلل و تضادّ و عدم تناسبی نمیبینی (و بلكه هستی با تمام عظمتی كه دارد، از انسجام و استحكام شگفت برخوردار است، و نظم و نظام عجیب و قوانین و روابط دقیق بر ذرّه ذرّهی كائنات حكمفرما است). پس دیگر باره بنگر (و با دقّت جهان را وارسی كن) آیا هیچگونه خلل و رخنهای میبینی؟ باز هم (دیدهی خود را بگشای و به عالم هستی بنگر و) بارها و بارها بنگر و ورانداز كن. دیده سرانجام فروهشته و حیران، و درمانده و ناتوان، به سویت باز میگردد». (مترجم)
[3]- اکنون در اینجا نمیخواهیم ادعا کنیم که درست یا نادرست است؛ مقصود آنکه یعنی آن نیرو در انسان وجود دارد.
[4]- یعنی این علوم و قوانین تجربی.
[5]- مانند آیهی 37 سورهی مبارکهی ق که میفرماید: ﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَذِكۡرَىٰ لِمَن كَانَ لَهُۥ قَلۡبٌ﴾ [ق: 37]. معنی: «به راستی در این (سرگذشت پیشینیان) بیدارباش و اندرز بزرگی است برای آن كه قلبی (آگاه) داشته باشد». (مترجم)
[6]- مانند آیهی: 11 سورهی مبارکۀ نجم که میفرماید: ﴿مَا كَذَبَ ٱلۡفُؤَادُ مَا رَأَىٰٓ ١١﴾ [النجم: 11]. معنی: «دل(محمد) تكذیب نكرد چیزی را كه او (با چشم سر) دیده بود». (مترجم)
[7]- همانگونه که پیشتر نیز بیان کردیم، زمانی که بر سر این موضوع که چیزی (و نیرویی) در انسان وجود دارد که سایر جانداران فاقد آن هستند اتفاق نظر وجود دارد، برای انتخاب نام (آن نیرو) دیگر مسألهای نیست که از تعبیر قرآنی آن استفاده کنیم.
[8]- مانند آیهی 21 سورهی مبارکه أنفال که میفرماید: ﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَهُمۡ لَا يَسۡمَعُونَ ٢١﴾ [الأنفال: 21]. معنی: «و مانند كسانی نباشید كه میگفتند: شنیدیم و حال آن كه آنان نمیشنوند». (مترجم)
[9]- قرآنکریم در آیهی 179 سورهی مبارکۀ أعراف که میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ ذَرَأۡنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِۖ لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا يَفۡقَهُونَ بِهَا وَلَهُمۡ أَعۡيُنٞ لَّا يُبۡصِرُونَ بِهَا وَلَهُمۡ ءَاذَانٞ لَّا يَسۡمَعُونَ بِهَآۚ ﴾ [الأعراف: 179]. معنی: «ما بسیاری از جنّیان و آدمیان را آفریده و (در جهان) پراكنده كردهایم كه سرانجام آنان دوزخ و اقامت در آن است. (این بدان خاطر است كه) آنان دلهائی دارند كه بدانها (آیات رهنمون به كمالات را) نمیفهمند، و چشمهائی دارند كه بدانها (نشانههای خداشناسی و یكتاپرستی را) نمیبینند، و گوشهائی دارند كه بدانها (مواعظ و اندرزهای زندگیساز را) نمیشنوند». به خوبی به این سه نیرو یعنی سمع و بصر و قلب اشاره میکند. همچنین در آیات دیگری هم چون آیهی: 7 سورهی مبارکۀ بقره، آیۀ 46 سورۀ مبارکهی انعام، آیه 23 سورهی مبارکۀ جاثیه، آیهی 78 سورهی مبارکۀ نحل و... به این سه نیرو اشارتی دارد. (مترجم)
[10]- هرچند اکنون در اینجا به صورت قطعی به آنان میگوییم که دیگر (نیرویی غیر از این نیروها) وجود ندارد. یعنی نیرویی دیگر که در زمینهی کسب معلومات اضافه بر این سه نیرو، برای انسان وجود ندارد. اما باز هم خواهان آنیم تا اگر کسی به غیر از اینها دست یافته است به ما بگوید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر