توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ خرداد ۵, چهارشنبه

بخش سوم: روش استدلال علمی

 

بخش سوم: روش استدلال علمی

تئوری عصر جدید‌ علیه دین، در واقع تئوری روش استدلال است. یعنی شیوه‌ای که نوزایی و تکامل علمی را برای مطالعه حقیقت، ارائه داده است؛ این تئوری، با خواسته‌ها و داده‌های دینی ناسازگار است. روش جدید، این است که حقایق، فقط به وسیله تجربه و مشاهده آشکار می‌شوند. عقاید دینی به دلیل ارتباط با دنیای فراتر از حس، قابل تجربه و مشاهده نیستند؛ از اینرو دین را فقط قیاس و استقرا می‌نامند و به همین سبب نیز داده‌های دینی را غیرواقعی و بدور از پایه‌ها و مبناهای علمی می‌پندارند.

بطور مثال: برای اثبات وجود الله، نمی‌توانیم او را با ذره‌بین نشان دهیم؛ بلکه چنین استدلال می‌کنیم که نظم حاکم بر جهان هستی و معنویت موجود در آن، دلیل بر این است که در پشت پرده یک قدرت خدایی وجود دارد. این دلیل، وجود خدا را مستقیماً به اثبات نمی‌رساند؛ بلکه قراین و شواهدی را معرفی می‌کند که نتیجه منطقی آن‌ها منجر به پذیرفتن وجود خدا می‌شود. از اینرو تئوری علم جدید در انکار خدا درست نیست. زیرا خلاصه و چکیده روش پژوهش نوین، این است که فقط اشیایی، وجود واقعی و حقیقی دارند که محسوس و قابل تجربه باشند. بلکه براساس این روش پژوهشی، قیاس علمی‌ای که مبتنی بر اشیای قابل تجربه باشد، می‌تواند حقیقی باشد؛ لذا در شیوه پژوهشی جدید، فرضیه و قیاس علمی همانند تجربه معتبر می‌باشد. در صورتی که هر تجربه‌ای، به خاطر تجربی بودنش صحیح؛ و هر فرضیه و قیاسی، به خاطر تخمینی بودنش نادرست تلقی نمی‌شود و در هر دوی این‌ها امکان درستی و نادرستی وجود دارد. در دوران باستان، کشتی‌ها از چوب ساخته می‌شدند؛ چون عقیده بر این بود که روی آب همان چیزی می‌تواند شنا کند که از لحاظ وزن از آب سبکتر باشد. زمانی که این فرضیه ارائه شد که کشتی‌های آهنی و فلزی نیز مانند کشتی‌های چوبی می‌توانند روی سطح دریا شنا کنند، این تئوری با این ادعا رد شد که آهن به دلیل سنگین بودنش نمی‌تواند روی آب شناور شود. آهنگری به خاطر رد این فرضیه، قطعه‌ای فلزی را در ظرف آب انداخته و ثابت نمود که آهن نمی‌تواند روی آب شناور باشد. عمل این آهنگر در ظاهر یک تجربه بود؛ ولی این تجربه، درست نبود. زیرا آهنگر اگر به جای آهن، ورقی آلومینیومی در ظرف آب می‌انداخت، معلوم و روشن می‌شد که تئوری اولی، صحیح است.

زمانی که با دوربین‌های کم قدرت به فضا نگاه می‌شد، ‌اجسام زیادی که مانند نور در فضا پخش شده بودند، دیده نمی‌شدند. بر مبنای همین مشاهده، این باور شکل گرفت که اجسام مذکور، ابرهای گازی هستند که قبل از تبدیل شدن به ستاره چنین شکلی به خود گرفتند. امّا در دوران بعدی که دوربین‌های قوی‌تری ایجاد شد و آن اجسام سماوی با دوربین‌های جدید مورد مشاهده قرار گرفت، ثابت شد که آنچه قبلاً بصورت ابرهای گازی دیده می‌شده، در واقع انبوه ستاره‌ها است که بدلیل فاصله بسیار زیاد و طولانی، مانند ابرهای گازی به نظر می‌رسیده است.

آری! ثابت شد که مشاهده و تجربه، نه تنها وسیله‌ای صد درصد صحیح برای شناخت نیستند؛ بلکه به اثبات رسید که علم، تنها عبارت از آنچه که مستقیماً قابل مشاهده و تجربه باشد، نیست. بدون تردید دانش،‌ ابزار آلات بسیاری را ایجاد نموده که با استفاده از آن می‌توان در یک سطح گسترده پدیده‌ها را تجربه و مشاهده نمود. امّا آنچه با این ابزار قابل تجربه و مشاهده است، اشیای سطحی و نسبتاً بدون اهمیت هستند و نظریاتی که بر مبنای این مشاهدات و تجربه‌ها شکل گرفته‌اند، اغلب غیرقابل رؤیت هستند. اگر از منظر دیدگاه‌ها بنگریم، روشن‌ می‌شود که تمام دانش، عبارت است از توجیه بعضی مشاهدات. یعنی خود نظریات، چیزهایی نیستند که قابل تجربه و مشاهده باشند. بلکه بعضی تجربه‌ها و مشاهدات، دانشمندان را ناگزیر به پذیرش این مطلب کرده است که فلان حقیقت در فلان جا وجود دارد. هرچند که خود نظریات، قابل مشاهده و تجربه نیستند. هیچ‌یک از دانشمندان جدید، نمی‌تواند بدون استفاده از واژه‌هایی مانند: توان (Force)، انرژی (Energy)، طبیعت (Nature) و قانون طبیعت (Law of Nature)، یک قدم به جلو بردارد و در عین حال هیچ دانشمندی نمی‌داند، توان یا طبیعت چیست؟ گذشته از اینکه این‌ها، تعبیراتی هستند که برای علت نامشخص حوادث و جریانات مشخص بکار گرفته می‌شوند و آنان، از تبیین و تشریح حقیقت و ماهیت این واژه‌ها عاجز هستند. همانگونه که پیروان ادیان آسمانی از بیان ماهیت خدا عاجزند. هر دو، یعنی منکر و معتقد به خدا، در واقع به یک علت غیبی و نامشخص کائنات و جهان هستی اعتقاد دارند.

دکتر الیکس کاریل می‌نویسد: «جهان هستی براساس محاسبات ریاضی، دام زیبایی از قیاس‌ها و فرضیه‌ها است که در آن، جز علامت‌های مشابه و مرموزی از مجردات بدون تعریف، دیده نمی‌شود» [۲۳].

دانش، نمی‌تواند مدعی شود و ادعا هم نمی‌کند که حقیقت، فقط همان است که به وسیله دانش برای ما قابل تجربه باشد. اینکه آب، ماده‌ای است رقیق و سیال، با چشم قابل رؤیت است؛ امّا این امر که هر قطره آب مشتمل بر دو مولکول هیدروژن و یک مولکول اکسیژن است، با چشم قابل مشاهده نیست. بلکه فقط با استناد منطقی قابل درک می‌باشد. دانشمندان علوم تجربی، وجود هردو مسأله را به صورت یکنواخت به عنوان یک حقیقت می‌پذیرند. از نظر دانشمندان، همچنان که آب معمولی و قابل رؤیت، یک واقعیت به حساب می‌آید، آب تجزیه شده نیز که قابل مشاهده نیست، یک واقعیت بشمار می‌آید. حال آنکه وجود آب تجزیه شده تنها به وسیله قیاس یا مشاهده غیرمستقیم پذیرفته شده است. سایر پدیده‌ها نیز چنین حالتی دارند.

پروفسور ماندر (A. E. Mander) می‌نویسد: حقایقی که مستقیماً از راه حواس برای ما معلوم و مشخص هستند، حقایق و واقعیت‌های محسوسی (Percieved facts) می‌باشند؛ امّا واقعیت‌هایی که ما می‌توانیم آن‌ها را بطور مستقیم درک و تجربه کنیم و تنها از طریق استنباط آن‌ها را می‌شناسیم، حقایق استنباطی (lnferred facts) نامیده می‌شوند. دانستن این نکته، فوق العاده حایز اهمیت است که تفاوتی میان این دو دسته از حقایق وجود ندارد و تفاوت میان حقایق محسوس و حقایق استنباطی، به اعتبار حقیقت بودن آن‌ها نیست؛ بلکه فقط از لحاظ اسمی با یکدیگر تفاوت دارند. به حقایق محسوس، از راه مشاهده دست می‌یابیم و به حقایق استنباطی به وسیله برخی واسطه‌ها و غیرمستقیم می‌رسیم. به عبارتی حقایق حسی را می‌دانیم و در مورد حقایق استنباطی می‌توانیم بدانیم؛ در هر حال حقیقت، حقیقت است. چه مستقیماً و به وسیله مشاهده برای ما مشخص شود و چه از طریق استنباط».

دانشمند مذکور اضافه می‌کند: «حواس بشری، تنها حقایقی اندک از جهان هستی در می‌یابد؛ از اینرو سایر حقایق هستی را چگونه می‌توانیم دریابیم؟ تنها راه درک سایر حقایق هستی، علت‌تراشی و استنباط می‌باشد. استنباط یا تعقل یا تعلیل، یک روش و تز فکری است که از چند واقعیت معلوم شروع می‌شود و براساس معلومات به نتیجه و نظریه‌ای منتهی می‌گردد که می‌گوید: فلان چیز وجود دارد.. در صورتی که اصلاً مشاهده نشده است».

اینجا یک اشکال وارد می‌شود و آن، اینکه چرا روش عقلی یا منطقی برای رسیدن به یک حقیقت معتبر است؟ چگونه می‌توانیم چیزی را که با چشم ندیده‌ و وجود آن را تجربه نکرده‌ایم، صرفاً بنابر مقتضی عقل بپذیریم که فلان چیز واقعیت دارد؟

ماندر، این سؤال را نیز چنین پاسخ گفته است: «پیداکردن حقیقت از طریق استنباط، صحیح است؛ زیرا خودِ جهان هستی، منطقی و عقلی است» [۲۴].

پدیده‌های هستی، مجموعه‌ای هماهنگ است که تمام اجزای آن با هم ارتباط دارند و تمام حقایق آن، مطابق یکدیگر هستند و نظم فوق العاده‌ای میان آن‌ها حاکم است. لذا هر شیوه پژوهش و تحقیقی که هماهنگی و متناسب‌بودن آن‌ها را روشن نکند، نمی‌تواند صحیح باشد. ماندر، با ارائه این نکته می‌نویسد: وقایع و پدیده‌های قابل مشاهده، فقط پاره‌ای از جهان حقیقت (Palchesy Facts) هستند. تمام چیزهایی که به وسیله حواس برای ما مسلَّم می‌شوند، جزئیات محض و پدیده‌های غیرمرتبطی هستند که اگر به تنهایی ملاحظه شوند، بی‌معنی خواهند بود. اگر همراه با حقایقی که مستقیماً برای ما معلوم هستند، حقایق غیرمحسوس را هم اضافه کنیم و تمام حقایق را به صورت جمعی مورد ملاحظه قرار دهیم، آنگاه با معنی بودن آن‌ها برای ما روشن خواهد شد».

سپس او با ذکر مثالی بسیار ساده و روشن، این حقیقت را برای ما چنین توضیح می‌دهد:

«می‌بینیم که یک بلبل می‌میرد و به زمین می‌افتد؛ می‌دانیم که برای برداشتن یک سنگ از روی زمین انرژی لازم است؛ می‌بینیم که ماه در آسمان حرکت می‌کند، می‌دانیم که بالا رفتن از پایین آمدن دشوارتر است و هزاران مشاهدات دیگر مانند این‌ها را می‌بینیم و به ظاهر میان آن‌ها هیچگونه ربطی وجود ندارد؛ اما از همه این مشاهدات، حقایق استنباطی (lnferred facts) کشف می‌شوند. یعنی قانون جاذبه «gravitation» و سپس تمام مشاهدات با حقایق استنباطی یکجا شده و به هم مرتبط می‌شوند و بدین ترتیب برای اولین بار برای ما روشن می‌گردد که میان پدیده‌های مختلف نظم، ترتیب و هماهنگی وجود دارد. اگر حقایق محسوس به تنهایی مورد مطالعه قرار بگیرند، بی‌نظم، بی‌ترتیب، متفرق و بی‌ربط به نظر خواهند رسید. اما اگر حقایق محسوس و حقایق استنباطی با هم بررسی شوند، شکلی منظم و مرتبط به هم خواهند گرفت» [۲۵].

هرچند قانون کشش یا جاذبه (gravitation) از دیدگاه علوم تجربی، یک واقعیت انکارناپذیر است، ولی قطعاً نامرئی است و غیر قابل مشاهده می‌باشد. مشاهدات و تجربیات دانشمندان، خودِ نیروی جاذبه (gravitation) نیست؛ بلکه تجربیات و مشاهدات، چیزهایی غیر از نیروی جاذبه هستند که با فعل و انفعالات طبیعی خود دانشمندان را مجبور کردند تا بپذیرند که عاملی به نام جاذبه وجود دارد.

امروزه نیروی جاذبه در تمام دنیا به عنوان یک واقعیت علمی پذیرفته شده است.. نیوتن، کاشف جاذبه زمین است و از دیدگاه تجربی محض، اگر خواسته باشیم، ماهیت جاذبه زمین را بدانیم باید از خود نیوتن بشنویم؛ وی می‌گوید:

«این امر قابل تصوّر نیست که یک مادّه بی‌جان و بی‌حس، بدون واسطه بر مادّه دیگری تأثیر بگذارد؛ بی‌آنکه میان آن دو واسطه‌ای باشد» [۲۶].

امروزه چیزی نامرئی و غیرقابل مشاهده همانند نیروی جاذبه زمین، بدون اختلاف به عنوان یک واقعیت علمی پذیرفته شده است؛ چرا؟ فقط به خاطر اینکه، بعضی مشاهدات با پذیرفتن آن توجیه خواهند شد. خلاصه اینکه برای واقعی بودن یک امر، لازم نیست که مستقیماً قابل رؤیت یا قابل تجربه باشد. بلکه یک امر اعتقادی و غیرمرئی نیز به همین میزان حقیقی و واقعی است که به وسیله آن، ما می‌توانیم مشاهدات متعددی را در ذهن خود ربط بدهیم که بتوانند کنه پدیده‌های استنباطی را برای ما روشن سازند.

ماندر می‌نویسد: «گفته‌هایی از این قبیل که: (واقعیتی را کشف کرده‌ایم) یا به تعبیر دیگر، (معنی آن را درک نموده‌ایم) یا (می‌توانیم علت وجود و احوال آن را تشریح کنیم)، بیشترین گفته‌ها و باورهای ما را تشکیل می‌دهند». ماندر در مورد حقایق مشهود «olisevered facts» می‌گوید: «هرگاه در مورد مشاهده حرف می‌زنیم، منظورمان تنها مشاهده مجرد حسّی نیست؛ بلکه منظورمان، مشاهده‌ای فراتر از مشاهده حسّی محض می‌باشد» [۲۷].

[۲۳] Man The Unknown, P. ۱۵. [۲۴] A.E Mander, Clearer Thinking London, P. ۴۶. [۲۵] Clearer Thinking London, P. ۵۱. [۲۶] Works of W. Benty, III, P. ۲۲۱ [۲۷] Clearer Thinking London, P. ۵۶.

 

 

نظریه تکامل اندام

دانشمندان، تکامل عضوی (organic Evalution) را بر مبنای همین اصل و ضابطه، به عنوان یک واقعیت مورد اتفاق پذیرفتند. به اعتقاد ماندر (Mander) این نظریه با دلایل مستندی تأیید شده است که می‌توان آن را یک واقعیت تقریبی (Approximat Certaixty) بشمار آورد [۲۸].

(Submson) سمبسن می‌گوید: «نظریه تکامل، یک واقعیت ثابت شده است، نه صرفاً یک قیاس یا تئوری و فرضیه‌ای که به عنوان یک تز و تحقیق علمی ارائه شده باشد» [۲۹].

دایرة المعارف بریطانیا، تکامل اندام در حیوانات را به عنوان یک واقعیت و حقیقت، پذیرفته و آورده است: نظریه تکامل، مورد پذیرش و اتفاق نظر دانشمندان و تحصیل‌کردگان پس از داروین قرار گرفته است».

هل (R. S. Hull) می‌نویسد: «پس از داروین نظریه تکامل روز بروز پیشرفت کرده است. به حدی که اکنون دانشمندان، هیچگونه تردیدی ندارند که نظریه تکامل، تنها روش منطقی است که می‌توان به وسیله آن پیدایش و رشد موجودات را توجیه کرد و به منطقی‌بودن آن پی برد» [۳۰].

سؤال، این است که با وجودی که تکامل اندام (Organice Evalution) مورد اتفاق دانشمندان است، آیا کسی این نظریه را مشاهده یا تجربه کرده است؟ قطعاً نه تنها نظریه تکامل، تجربه نشده است، بلکه پس از این نیز تجربه نخواهد شد. تئوری تکامل، به حدی پیچیده است و به گذشته چنان دوری مرتبط می‌باشدکه رؤیت و تجربه آن، اصلاً نمی‌تواند منشأ سؤال باشد. براساس اظهارات هل (Hull) نظریه تکامل، یک مشاهده واقعی نیست؛ بلکه یک روش منطقی است که می‌توان به وسیله آن مظاهر آفرینش را توجیه نمود.

سر آرتهر کهر که از طرفداران نظریه تکامل است، نظریه تکامل را به جای یک واقعیت مرئی، یک ایده و عقیده معرفی نموده و گفته است: «نظریه تکامل، یک باور اساسی برای دیدگاه عقلانی است» [۳۱].

یکی از دانشنامه‌های علمی، نظریه داروین را بدینگونه تعریف کرده است که: تئوری داروین، نظریه‌ای است که بر توجیه بدون مشاهده استوار است [۳۲].

چرا چیزی که مشاهده نشده و قابل تجربه هم نیست، به عنوان یک حقیقت علمی پذیرفته شده است؟ ماندر دلیلش را چنین بیان کرده است:

۱- این نظریه با تمام حقایق معلوم، هماهنگ است.

۲- این نظریه، بسیاری از حوادثی را توجیه می‌کند که بدون پذیرش دیدگاه داروین، قابل درک نیستند.

۳- تاکنون هیچ نظریه‌ای ارائه نگردیده است که وقایع و پدیده‌ها را توجیه کند و با آن‌ها سنخیت داشته باشد [۳۳].

اگر دلایل مذکور برای درست جلوه‌دادن نظریه تکامل، کفایت می‌کند، عیناً همین دلایل با توان و قدرت بیشتری در مورد دین نیز وجود دارند. در چنین حالتی نظریه تکامل را به عنوان یک واقعیت علمی پذیرفتن و دین را برای اذهان و اندیشه‌های به اصلاح علمی، غیر قابل قبول معرفی‌کردن، دلیلی است بر این امر که تئوری مخالفان دین، برخاسته از روش استدلال نمی‌باشد؛ بلکه به نتیجه مربوط می‌شود. اگر از یک روش استدلالی، یک تئوری فیزیکی ثابت شود، آن‌ها بلافاصله آن را می‌پذیرند و امّا اگر یک امر خدایی ثابت شود، آن را رد خواهند کرد. زیرا این نتیجه مطابق با میل آنان نیست.

[۲۸] Clearer Thinking London, P. ۱۱۳. [۲۹] Meaning of Evolution, P ۱۲۷. [۳۰] Evolution, P. ۱۵. Organic [۳۱] Revolt against Reason, P. ۱۱۲. [۳۲] Revolt against Reason, P. ۱۱۱. [۳۳] Clearer Thinking London, P. ۱۱۲.

 

 

مشکل شناخت حقیقت پدیده‌ها

از مباحث گذشته روشن می‌شود که دین را ایمان به غیب و دانش را ایمان به شهود و مشاهدات پنداشتن، صحیح نمی‌باشد؛ بلکه واقعیت، این است که دین و دانش، هردو، از باور به غیب پیروی می‌کنند. حوزه دین، در واقع تعیین واقعیت اصلی و نهایی اشیاست. دانش، مادام که در مورد مظهر ابتدایی و خارجی اشیا صحبت می‌کند، علم تجربی یا شهودی است. امّا هرگاه دانش برای تعیین وضعیت نهایی و ماهیت واقعی اشیاء - که در واقع همان حوزه دین می‌باشد- وارد شود، در واقع دانش نیز شیوه ایمان به غیب را اختیار کرده است. یعنی همان شیوه‌ای که دین را بدان متهم می‌کند. چراکه در این میدان چاره‌ای جز این رویکرد را ندارد. بنابر گفته سرآرتهر ادنگتن: «دانشمند امروزی، روی هر میزی که مشغول تحقیق و پژوهش است، آن میز در واقع شامل دو میز می‌باشد: یکی میزی که برای همگان قابل استفاده است و رؤیت و لمس آن مقدور می‌باشد؛ امّا میز دوم، میز علمی او (Scientilic Table) است که بخش عمده‌اش خالی است و تعداد زیادی الکترون نامرئی در آن در حال حرکت هستند».

وی می‌افزاید: «بدین ترتیب هر چیزی، دوگانه (Duplicaters) است و دو جنبه دارد: یکی مرئی و قابل رؤیت و دیگری خیالی و تصوری است که با هیچ میکروسکوپ و تلسکوپی قابل رؤیت نمی‌باشد» [۳۴].

بدون تردید دانش، شکل اوّلیه اشیا را از دور می‌بیند. به تعبیر دیگر شکل اوّل اشیا، برای دانش قابل رؤیت و مشاهده است. امّا دانش، هیچگاه مدّعی نشده که صورت یا شکل دوّم اشیا را دیده است. در این باره طرز کار دانش بدین‌گونه است که با دیدن مظاهر یک حقیقت، درباره آن اظهار نظر می‌کند. خلاصه اینکه دانش در میدان دوّم، یعنی در میدان مشخص‌نمودن شکل نهایی اشیا، عبارت است از کشف واقعیت‌های نامعلوم به وسیله واقعیت‌ها و پدیده‌های معلوم.

دانشمندان هرگاه تعدادی از پدیده‌های قابل رؤیت را ببینند، چنین احساس می‌کنند که اکنون نیاز به یک تئوری یا نظریه و به تعبیر صحیح‌تر نیاز به یک تصوّر و باور درونی دارند تا بتوانند واقعیت‌های پدیدار را تشریح کنند، به آن‌ها نظم دهند و آن‌ها را در یک شکل واحد منسجم نمایند. اینجاست که آنان، یک تئوری وجدانی مطرح می‌کنند. اگر این تئوری بتواند تمام حقایق مشهود را تشریح و توجیه کند، بدین صورت که با نظم بخشیدن به آن‌ها، آن‌ها را در یک شکل واحد منسجم نماید، آنگاه این نظریه، به عنوان یک حقیقت و واقعیت مسلَّم پذیرفته می‌شود. عیناً مانند واقعیت‌هایی که برای دانشمندان قابل رؤیت و مشاهده باشد. هرچند این حقیقت براساس زاویه دید خود دانشمندان هرگز مشاهده نشده باشد، ولی صرفاً این حقیقت غیرمرئی بدین خاطر به عنوان حقیقت پذیرفته می‌شود که تئوری دیگری که حقایق را تشریح کند، وجود ندارد.

دانش یا طرفداران آن با دیدن و مشاهده‌نمودن آثار و نتایج چیزی که محسوس است، به وجود آن ایمان می‌آورند. هر حقیقت پذیرفتهشدهای، نخست یک فرضیه بوده است و پس از آنکه یافته‌های جدید، آن فرضیه را تأیید کرده است، درستی تئوری روشن‌تر گردیده و صحت و درستی آن به مرحله یقین رسیده است. اگر یافته‌های نوین، تئوری مذکور را تأیید نکنند، آنگاه آن نظریه، نادرست قلمداد می‌گردد. در این مورد می‌توان اتم را مثال زد که دانشمندان، به آن ایمان به غیب دارند. زیرا اتم تاکنون به معنی واقعی خود دیده نشده است، ولی با این این حال، به عنوان بزرگ‌ترین واقعیت پذیرفته می‌شود. اینجاست که دیدگاه‌های علمی را چنین تعریف کرده‌اند: «دیدگاه‌ها در واقع نقشه‌های ذهنی و فکری هستند که قوانین مشخص را توجیه می‌کنند».

[۳۴] Nature of the Physical World, PP. ۷-۸.

 

حقیقت دیدگاه‌ها و نظریات علمی

آنچه در حوزه علم و دانش به حقایق مشهود یا محسوس (olsered facts) شهرت دارد، در واقع حقایق مشهود نیستند؛ بلکه فقط تعبیر و برداشت از مشاهدات هستند. چراکه مشاهدات انسان، کامل نیست و از اینرو تمام برداشتها، نسبی هستند و ممکن است با پیشرفت مشاهده تغییر کنند.

پروفسور سولیون (sullivan) ضمن نقد و تفسیر دیدگاه‌های علمی، می‌نویسد: «از بررسی دیدگاه‌های علمی، این مطلب به اثبات می‌رسد که معنای یک دیدگاه و نظریه صحیح علمی، این است که آن دیدگاه، یک فرضیه و تئوری موفق علمی است.

در بسیاری از موارد نظریات و دیدگاه‌های علمی اشتباه می‌باشند. دیدگاه‌های پذیرفته شده امروز، فقط به اعتبار دایره مشاهده ما، درست به نظر می‌رسند. تئوری درست در جهان دانش، همچنان یک تئوری کاربردی سودمند (Pragmatic Affair) محسوب می‌شود» [۳۵].

با این حال تمام کارشناسان علوم تجربی، فرضیه‌ای را که حقایق محسوس، آن را به روش معقولی تشریح کند، کمتر از یک حقیقت علمی نمی‌دانند. دانشمندان، نمی‌توانند بگویند که فقط حقایق و پدیده‌های محسوس، دانش هستند؛ اما نظریه‌ای که این حقایق را تشریح می‌کند، دانش نمی‌باشد. آری! همین چیز، ایمان به غیب نام دارد. ایمان به غیب چیزی جدا از حقایق محسوس نیست. ایمان به غیب، یک عقیده محض و کورکورانه نیست؛ بلکه صحیح‌ترین توجیه حقایق مشهود می‌باشد. بطور مثال دانشمندان قرن بیستم، نظریه نیوتن درباره را بدین خاطر رد کردند که این نظریه، از تشریح یافته‌های جدید پیرامون نور باز ماند. ما نیز افکار و اندیشه‌های فیلسوفان بی‌دین را از آن جهت رد می‌کنیم که از تفسیر و تحلیل پدیده‌های گیتی باز مانده‌اند.

مأخذ ایمان ما درباره دین، همان چیزی است که برای یک دانشمند در مورد مسایل علمی می‌باشد. ما به وسیله مطالعه و بررسی حقایق محسوس به این نتیجه رسیده‌ایم که تشریحات و توجیهات دین، صحیح و برحق هستند. حقایق و داده‌های دینی، چنان درستی و حقانیت خود را ثابت کرده‌اند که پس از گذشت هزاران سال کوچک‌ترین تفاوتی در حقانیت و صداقت آن‌ها به وجود نیامده است. حال آنکه هر نظریه و دیدگاه بشری و غیرآسمانی، پس از مدتی با ظاهر شدن مشاهدات و تجربیات نوین، رد ‌شده است و بر عکس، حقانیت و درستی دین، بگونه‌ای است که هر یافته جدید و نوینی، حقانیت آن را تأیید کرده و پس از این نیز تأیید خواهد کرد.

[۳۵] Limitaions of Science, P. ۱۵۸.

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...