هر چند فروید دربارة اسلام ناروا گفته اما تا حدی به ناآگاهی خود در این مورد اعتراف کرده است، زیرا که مینویسد: «مؤلف با تأسف تصدیق میکند که مجبور است به همین مورد اکتفا کند چه اطلاعاتی فنی او برای تکمیل تحقیقاتش امکان نمیدهد، معذلک دانش محدود او اجازه میدهد که اضافه کند تأسیس و استقرار دین محمد در نظر او تکرار خلاصة مذهب یهود است[1]!». (موسی و یکتاپرستی، اثر فروید صفحة 90).
اما شگفتانگیزتر از تحقیقات فروید، اظهارنظر فردریک انگلس شریک فکری کارل مارکس است، وی پیش از آنکه دربارة اسلام تأمل و تحقیق کند، راه ضد اسلامی را پیش گرفته آنگاه وعده داده تا به پژوهش دربارة اسلام بپردازد! و عجب آنکه چنین راهپیمائی، راهبر و رهنمای رفیقش، کارلمارکس شده! و در نامة خود به او نوشته است:
«مسئله اسلام را همین روزها مورد مطالعه قرار خواهد داد، ولی فعلاً چنین بنظر میرسد که واکنش بدویها، علیه کشاورزان شهری و ساکنانش، بوده است!» (جامعهشناسی روستایی ایران[2]، صفحة 60 به نقل از مقالات و نامههای 6 ژوئن درباره جوامع ماقبل سرمایهداری).
بر ما معلوم نیست که پس از مطالعه دربارة اسلام، بنظر انگلس چه رسیده اما بخوبی آگاهیم که در اینجا چنان خطای فاحشی را مرتکب شده که کمتر پژوهشگری گرفتار آن میشود، زیرا هر کس در هر مرتبهای از دانش باشد چنانکه یکبار بر تاریخ اسلام نظر افکند بوضوح درمییابد که پیغمبر اسلام خود از ساکنان شهر مکه بوده و دشمن مهم و سرسخت او یعنی قبیلة قریش نیز در همان شهر میزیستند، آنگاه مردم مکه با تعالیم پیغمبر به مخالفت برخاستند و او و یارانش را وادار به هجرت کردند و سپس بسوی شهر مهاجرین یعنی یثرب که بعدها «مدینه» خوانده شد لشکر کشیدند و با مسلمانان به نبرد پرداختند.
اگر نهضت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم چنانکه انگلس میگوید: «واکنش بدویها (یعنی عرب صحرانشین) علیه کشاورزان شهری و ساکنان بود» لازم میآمد که محمد صلی الله علیه و آله و سلم و پیروانش در زمرة صحرانشینان بودند! با قریش، اهل مکه نبودند و در صحرا عمر را میگذراندند و یا مهاجرین و انصار که اهل مکه و مدینه بشمار میآمدند، اهل بادیه بودند! ... و در اینباره هر چند سخن گفته شود همه توضیح واضحات و بیان مسلّمات تاریخ است، و معلوم نیست انگلس این اطلاعات تاریخی را از کجا بدست آورده، و کتاب کدام کشیش مطلعی! را در ردّ اسلام مطالعه کرده است؟ و ظاهراً بر اساس همین معلومات دقیق! بوده که کارل مارکس بنا به مندرجات دائرهالمعارف شوروی، نیروی محرکه اسلام را در آغاز نهضت، «انحطاط بازرگانی ترانزیتی مکه» شمرده است! (دائرهالمعارف بزرگ شوروی، جلد 17، چاپ 1963 ذیل عنوان: منشأ اسلام).
با اینکه ماجرای اسلام در آغاز کار، پیکار منطقی بر سر توحید و بتپرستی بود، نه جنگ اقتصادی بر سر انحطاط تجارت مکه. و نیروی محرکة اسلام، ایمان و پرشکوه و پرشوری بود که پیامبر اسلام به رسالت خدایی خود داشت و این واقعیت را حتی در خلال نوشتههای برخی از مارکسیستهای بعدی که بناچار کمی بیشتر در اسلام مطالعه کردهاند نیز میتوان نشان داد، بعنوان نمونه پلخانف که لنین آثار او را «بهترین نوشته از مجموعة تألیف بینالمللی مارکسیستی»[3] معرفی کرده است در کتاب «نقش شخصیت در تاریخ» مینویسد:
«از روی تجربیات تاریخی میدانیم در صورتیکه انسانها مثلاً مانند محمد خود را فرستادة خدا ... بدانند، اینگونه افراد یک نیروی ارادی بیمانندی ظاهر میسازند که تمام موانع و مشکلات را که ملتهای بزرگ و کوچک محلی در سر راه آنها میگذارند مانند خانههای بازیچة مقوایی پایمال میکنند» (نقش شخصیت در تاریخ، فصل ترکیب آزادی و ضرورت صفحه 17).
در سورههای کوتاه و پرعمق قرآن که نمایشگر آغاز رسالت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در مکه است خیلی بیش از روبرو شدن با مباحث اقتصادی، دعوت بسوی توحید و جهان آخرت و تزکیة نفس و مبارزه قرآن میبینیم که مباحث اقتصادی بیشتر در مدینه یعنی در دوران قدرت اسلام طرح شد و تفصیل یافته است. و بنابراین، «انحطاط بازرگانی ترانزیتی مکه» نمیتواند توجیه کننده دینامیسم اسلام بشمار آید و کارل مارکس که مانند پدران یهودیش، جز به موضوع «اقتصاد» نمیاندیشیده و همواره تمام نهضتهای تاریخ را مولود قدرت اقتصاد میپنداشته، دربارة اسلام نیز بهمان قیاس داوری نموده است و توحید را به منزلة یک «فرمول اقتصادی برای رفع بحران بازار مکه» پنداشته و اصولاً زحمت بررسی قرآن را بخود نداده و جهت حرکت و هدف آیات را در نظر نگرفته و تیری به تاریکی پرتاب کرده است!.
در اینجا روی سخن با آندستهایست که خود در شرق و در موطن اسلام و در کنار تاریخ اسلامی بسر میبرند و آنگاه اسلام را از زاویة دید چنین مردمی مشاهده میکنند و سخن اینست که ما بارها از سر انصاف، آثار مخالفان اسلام را بررسی کردهایم و بوضوح دیدهایم که «اطلاعات آنها از اسلام، به مراتب کمتر از انتقادات شان نسبت به اسلام است، و کینهورزی و دشمنی ایشان در برخورد با اسلام، بمراتب بیشتر از انصاف آنها در برابر اسلام است».
مثلاً مکرّر دیده شده که مخالفان اسلام، مسئله «بردگی» را طرح کرده و اسلام را طرفدار نظام کهنة بردهداری بشمار آوردهاند و از این جهت اسلام را آئینی منحط و کهنه و غیرانسانی قلمداد کردهاند و با آب و تاب گفتهاند که لینکلن رئیس جمهور آمریکا بردگی را نسخ کرد و پیغمبر اسلام آنرا تصویب نمود! غافل از آنکه آنچه لینکلن و دیگران برای منسوخ شدنش اقدام نمودند در اسلام اصولاً وجود نداشته و ندارد، زیرا آن بردگی منسوخ، بر اساس «آدم دزدی» پایهگذرای شده بود و در اسلام هیچ انسانی را هر چند کافر باشد نتوان دزدید و ببردگی گرفت.
نقطة شروع برده گرفتن در اسلام، از میدان جنگ تعیین شده است، و این نوع بردگی هیچگاه از میان نرفته و هماکنون زندانهای کشورهای متمدن از اسیران جنگی مملو است. غرب در برخورد با اسیران جنگی چند راه در برابر خود دیده، یکی اینکه آنان را به زندان افکند، و دیگر آنکه آنها را قتل عام میکند. ولی اسلام ایندو راه را نپسندیده و راه سومی را برگزیده است، به اینصورت که اسیران را آزاد کند یا آنها را با اسرای خود که در دست دشمن گرفتارند تعویض نماید.
﴿فَإِمَّا مَنَّۢا بَعۡدُ وَإِمَّا فِدَآءً﴾ [محمد: 16].
و یا اینکه آنانرا بین مجاهدین راه خدا تقسیم کند تا برای خدمت و همکاری در امور زندگی مدتی میان ایشان بسر برند، و در این مدت بتدریج با أحکام و حقوق و عقاید اسلامی آشنا شوند و بیاد آورند با اینکه آنان خون مسلمانان را ریختهاند، اسلام با چه سماحت نظر و چشمپوشی و گذشتی دستور داده تا با ایشان رفتار شود؟ آنگاه بنصّ قرآن مجید، دولت اسلامی موظف است که از طریق صدقات واجب (یعنی زکات) بردکان را از صاحبانشان خریده و آزاد سازد.
﴿إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِي ٱلرِّقَابِ﴾ [التوبة: 60].
و در این مدت، بر طبق فرمان پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مسلمانان موظفند «خوراک و پوشاک بردگان را تأمین کنند و با ایشان در گفتگو نرمی نشان دهند»[4]. و بهیچ وجه حق ندارند آنها را تحت شکنجه قرار دهند و آزار رسانند، انصافاً کدام آئین و قانونی است که دستور داده باشد بهتر از این با اسیران جنگی رفتار شود؟ اسیری که چه بسا دهها تن از مسلمین را مقتول و مجروح ساخته و اموال و نوامیس مسلمان را در معرض حمله قرار داده است؟!.
آیا در دنیای متمدن صرفنظر از معاوضه و مبادلة اسراء با چنین اسیرانی، جز به زندان افکندن و شکنجه دادن چه رفتار میکنند؟
بنابراین، هنگامی که ما میبینیم اسلامشناس روسی «پطروشفسکی» چون با غرضورزی به تاریخ اسلام و قران نگریسته و از سر انتقاد مینویسد: «محمد هرگز ... بردگی و بردهداری را انکار و نهی نکرد، بخصوص بردهکردن اسیران جنگی را قانونی و مشروع میشمرده». (اسلام در ایران، اثر: ای.ب. پطروشفسکی، صفحة 28).
با خود میگوییم: مگر این مارکسیست خوشانصاف! نمیداند که در کشور خودش تا چندی پیش هنوز تمام اسیران جنگ دوم جهانی، از زندانهای سیبری نجات نیافته بودند و نظام مارکسیستی هرگز گرفتن اسیران جنگی را انکار و نهی نکرده است؟ پس چگونه از نظام اغماظآمیز اسلام در گرفتن و آزاد کردن اسیران جنگی، انتقاد میکند؟ مگر اتحاد جماهیر شوروی، اسیر گرفتن را غیرقانونی میشمارد یا به اسیران خود جایزه میدهد و از آنان قدردانی میکند؟!.
بعلاوه پطروشفسکی چطور آیات صریح قرآن را که به آزاد کردن بردگان فرمان میدهند نادیده گرفته و تنها یک طرف سکّه را نگریسته است؟ بعنوان نمونه مگر قرآن نمیگوید: «انسان نمیخواهد از گردنة تکلیف عبور کند، و تو را چه آگاه کرد که این گردنة صعبالعبور کدامست؟ بردهای را آزاد کردنست...»[5].
پس قرآن در روزگاری که رها کردن بردگان کاری بس دشوار مینموده، نجات انسان را در گرو نجات بردگان معرفی میکند.
از این روشنتر چه توصیهای در مخالفت با دوام بردهداری میخواهید؟ کدام سفارش در آزاد ساختن انسانها از این دستور قرآنی نمایانتر است؟
آیا گویندة این سخن، نمیخواسته پیروان کتاب خود را با شوق و علاقه به آزاد کردن بردگان وادارد؟
شگفتی ما زمانی افزایش مییابد که میبینیم پطروشفسکی مینویسد: از نظر قوانین اسلامی «قتل غلام و یا کنیز به دست صاحبانشان مجازاتی نداشت»! [اسلام در ایران، صفحة 199].
هیچ معلوم نیست که این مارکسیست اسلامشناس! برای آگاهی از قوانین کیفری اسلام بجای آنکه به قرآن و کتب فقهی و حقوقی اسلام بنگرد، سر در کدام کتاب فرو برده و این قانون را از کجا بدست آورده است؟
عجبا تمام فقهای اسلام از صدر تا ذیل متّفقند که هر کس بردهای را بکشد مجازات میشود، جز اینکه عدهای با استناد به آیه قرآن «النّفس بالنّفس – جان بعوض جان» و حدیث نبوی: «من قتل عبده قتلنا به»[6]. «هر کس بردهاش را بکشد او را بعوض آن برده میکشیم».
کیفر قاتل را، کشته شدن شمردهاند. و برخی دیگر، کیفر وی را «تازیانه خوردن و تبعید شدن و محروم گشتن از سهم بیتالمال و آزاد کردن یک برده[7] دانستهاند، با اینحال پرفسور پطروشفسکی از کجا این قانون عادلانه را یافته که مدارک آن به هیچوجه بنظر فقهای اسلام نرسیده است؟!.
در خاتمة سخن، یادآور میشوم که اینک ما را مجال نیست تا به بحث مشروح از قوانین دقیق اسلام راجع به بردگی و نیز «اهمیت و ارزش انسان و حدود آزادی او از دیدگاه قرآن» بپرازیم چرا که این کار خود به کتابی جداگانه و مفصّل نیاز دارد[8]. بلکه منظور اساسی ما در این مقاله اینست که جوانان محقق و دانشجویان ارجمند و همچنین غربزدگان ما که از انصاف بکلی فاصله نگرفتهاند بدانند که اسلام را نباید از دیدگاه راسل و فروید و مارکس و پطروشفسکی و نظایر ایشان نگریست، و به هر چه گفتهاند «آمنّا وصدّقنا» گفت. هر چند آنها در برخی از مسائل، صاحبنظر شمرده شده باشند و هر چند در دنیای امروز نقش بتهای دیروز را ایفا کنند! بلکه اسلام را باید از راه دقت و تعمق در قرآن شناخت، و در خلال آثار و مدارک صحیح اسلامی یافت.
و نیز باید توجه داشت که مخالفت ملحدان غربی با دیانت، ناشی از علم و آگاهی عمیق ایشان از حقیقت دین نیست، بلکه بهرة آنها بویژه از اسلام گاهی چنان سطحی و غیر منطبق با واقع است که هر مسلمانی با کمی مطالعه در آئین خود میتواند خطاهای ایشان را تصحیح کند. والسلام.
[1]- فروید در اینجا از محدودیت علمی خود پوزش خواسته با این همه بخود حق داده است که بدون تحقیق کافی دربارهء بزرگترین ادیان الهی قضاوت کند؛ اینست نمونهای از انصاف پرچمداران فلسفه مادی در غرب. فاعتبروا یا أولیالأبصار!.
[2]- از انتشارات دانشکدة علوم اجتماعی و تعاون.
[3]- به مقدمه کتاب «نقش شخصیّت در تاریخ» اثر گ.و. پلخانف رجوع شود.
[4]- عن رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم : قال: «الله! الله! فیمـا ملکت أیمانکم، ألبسوا ظهورهم وأشبعوا بطونهم وألینوا لهم القول». (طبقات ابن سعد) خدا را خدا را، دربارهء بردگانتان در نظر آورید، پیکرشان را بپوشانید و شکمشان را سیر کنید و در گفتار با آنها نرمی کنید.
[5]- ﴿فَلَا ٱقۡتَحَمَ ٱلۡعَقَبَةَ ١١ وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا ٱلۡعَقَبَةُ ١٢ فَكُّ رَقَبَةٍ ١٣﴾ [البلد: 11-13].
[6]- به کتاب «بداية المجتهد ونهاية المقتصد» تألیف فیلسوف و فقیه شهیر اسلامی، ابن رشد جزء دوّم صفحة 391 بنگرید.
[7]- به استناد این اثر: «أن رجلا قتل عبده صبراً (أی حبساً) متعمداً فجلده النبي صلی الله علیه و آله و سلم مائة جلدة ونفاه سنة، ومحا سهمه من الـمسلمين، ولـم يقد به، وأمره أن يعتق»- بکتاب «فقه السنة» مجلد دوم صفحة 529 نگاه کنید.
[8]- در اینباره به کتاب «بردگی از دیدگاه اسلام» اثر همین نویسنده، از انتشارات «بنیاد دایرهالمعارف اسلامی» بنگرید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر