توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ مهر ۶, پنجشنبه

بخش ششم: در داستان‌هایی واقعی از معتادان مواد مخدر

 

بخش ششم:
در داستان‌هایی واقعی از معتادان مواد مخدر

ترجیح دادم مجموعه‌ای از داستان‌هایی را که حقیقتاً به ثبوت رسیده است، در اینجا نقل کنم و اگر نه آنچه مطلقاً به اطلاع ما رسیده است نمی‌توان آن‌ها در اینجا نقل کرد؛ چرا که در یک کتاب هم نمی‌گنجند.


مواد مخدر

مواد مخدر آن سلاحی است که دشمنان اسلام آن را برای از بین‌بردن جوانان مسلمان بکار گرفته‌اند تا آن‌ها را سست نموده کوشش آن‌ها را پست و توان آن‌ها را به هدر دهند و پیش از همه دین آنان را از بین برده مستقبل آن‌ها را نابود بگردانند، ولی با وجود این دست بعضی از مسلمانان به سوی آن دراز است تا آن را تناول نمایند، پس زندگی‌شان بعد از بصیرت به تاریکی گراییده و بصیرت‌شان پس از نور خاموش گشته است و عقل‌های خود را بعد از درخشندگی به هدایت خدا بی‌کار ساخته‌اند؛ لذت و شهوت را معبود خود قرار داده به ارتکاب جرایم اقدام نموده و فرزندان خود را یتیم و همسران خود را بیوه کرده‌اند و تمام این امور از مشاهدۀ جامعه دور نیستند، این‌ها چند نمونه از داستان‌های واقعی در جامعه مسلمانان است که بین آن‌ها هدایت و ارشاد، استقامت و اصلاح و دوری از موارد رذیلت و پستی و پرتگاه‌های فسق متصور بود، اما داستان‌های جامعۀ کفر بیش از حد است و در میان آن‌ها چنان چیزهایی وجود دارد که برای فکر و خیال بیش از حد بعید بنظر می‌رسند؛ نگارنده ضمن تحقیقات بر مجموعه‌ای از داستان‌هایی که هیأت‌های دولتی تدارک دیده بود، اطلاع یافت. از آنجمله بعضی سر خود را زیر چرخ‌های قطار گذاشته‌اند و بعضی همکلاس خود را به قتل رسانده سپس خود را از 37 طبقه به پایین پرت کرده است و بعضی یگانه دختر شیرخوار خود را با لگد کشته است، و بعضی با خواهر خود عمل منافی عفت انجام داده است و بعضی ناموس همسر و دختر خود را برای بدست‌آوردن مواد فروخته است که از همه این‌ها در گذشته، داستان‌های واقعی را ذکر می‌کنم که بر این سرزمین و بین این جامعۀ با امن اتفاق افتاده است، لازم است که غافلان بیدار باشند که جنگ و مبارزه هنوز ادامه دارد.

داستان اول:

جوانی که یگانه پسر مادر است متجاوز از سی سال سن در اثر همراهی با رفیقان بد دست به استعمال مواد مخدر زد، در نتیجه معتاد شد و به سبب آن در انجام وظیفه‌اش خلل وارد شد و به کثرت مشکلات و غیبت از کار برکنار کرده شد؛ سپس در صدد آن قرار گرفت تا مادرش را فریب داده به بهانۀ ازدواج دارایی او را از دستش خارج کند و با آن مواد خود را تأمین کند، این عمل او ادامه پیدا کرد تا آن که عقلش مختل شد و شروع کرد به زدن مادرش و در نتیجه دستگیر و راهی زندان گردید.

داستان دوم:

شوهری که شراب و مواد مخدر را استعمال می‌کرد یک مرتبه همسرش را با خود به صحرا برد، و آنقدر شراب نوشید و مواد کشید که عقلش پرید و در تعقیب همسرش قرار گرفت تا این که او را گرفت و سرش را در داخل ماشین قرار داد سپس شیشه را بلند کرد تا به این وسیله او را خفه کند سپس موتور را روشن کرد، زن بیچاره در صدد شکستن شیشه قرار گرفته تا این که با مشاهده مرگ با چشم‌هایش موفق به شکستن شیشه شد و توانست کلید ماشین را بردارد، کلید را برداشته روی به بیابان فرار نمود و به عقب رخ نمی‌کرد و تمام شب در حرکت بود تا این که بوقت صبح به کشتزاری رسید و داستان شوهر را با مردم در میان گذاشت و بالآخره شوهرش دستگیر و به زندان انداخته شد.

داستان سوم:

مردی متجاوز از پنجاه سال دارای جمعی از اولاد و همسری بسیار نیک بود، خانوادۀ او با امن و اطمینان در وسعت رزق زندگی می‌کرد، در یکی از سفرهایش با یک شخص بدی آشنا شد که او را به سوی هلاکت سوق داد؛ بدین شکل که بوسیله او انواعی از مواد مخدر را در منطقه ترویج داد، سرانجام دستگیر و راهی زندان شد، و چنان نیرو و عقلش تحلیل رفت که نه کسی را می‌شناخت و نه به زن و فرزندانش توجهی داشت و نه نسبت به آن‌ها سؤالی می‌کرد.

داستان چهارم:

شخصی با سن چهل و پنج سالگی با مادر و یک همسر و پنج فرزند زندگی می‌کرد ولی در اثر مواد مخدر با همسایگان مشکلات زیادی داشت. شبی زن و فرزندانش نزد خویشاوندان مادری خود رفته بودند، او تنها با مادرش در خانه مانده بود؛ او در اثر نشئه و استعمال مواد مخدر زیر سلطۀ شیطان قرار گرفته کارد را برمی‌دارد و به سراغ مادر [که بالای بام منزل خوابیده بود] می‌رود، مادر با شنیدن سر و صدا بیدار می‌شود می‌بیند که پسرش با کارد دارد از راه پله بالا می‌آید، از ترس فوراً به طرف دیگر راه پله پایین می‌آید و پسر به دنبالش می‌افتد تا این که مادر موفق می‌شود دوباره بالای بام برود، در آنجا با صدای بلند جیغ می‌کشد و همسایه‌ها را صدا می‌کند؛ همسایگان که می‌آیند می‌بینند که این پسر نافرمان از داخل منزل را قفل زده است، لذا آنان مجبور می‌شوند از بالایی دیوار حیاط وارد منزل بشوند و با سلاح او را تهدید نمایند و با وجود این به آن‌ها دست نمی‌دهد و سرانجام با حیله و تدبیر بوسیله طنابی او را به زمین می‌اندازند و دستگیرش می‌کنند، مادر مسکین داد می‌کشد که او را بکشید چنین پسری نمی‌خواهم، زیرا من و فرزندانش همه از دست این در امان نخواهیم ماند...

داستان پنجم:

جوانی در حالی که مبلغی همراه دارد بیرون از شهر به سفر می‌رود و در دام رذایل می‌افتد، بدین وسیله به سوی سکر و مواد مخدر سوق داده می‌شود، و پس از برگشت به وطن در تلاش مواد مخدر قرار می‌گیرد اما به آن دسترسی پیدا نمی‌کند؛ خود را به دروغ بیمار نشان می‌دهد تا برای علاج به خارج برود. پدر مسکین باور می‌کند و تا یک سال کامل مبالغ هنگفتی به او می‌دهد تا این که یکی از همراهانش حقیقت امر او را در اثر اختلافی که با او پیدا کرده آشکار می‌سازد.

داستان ششم:

مردی در روز ماه مبارک رمضان با همراهانش که با آن‌ها مواد مخدر استعمال کرده بود در خانه دستگیر می‌شود، در روز رمضان که مردم روزه بودند، برای خود غذا آماده کرده بودند؛ اما خداوند همسرش را بر او مسلط می‌گرداند و چون او نسبت به آبرویش احساس خطر می‌کند، به مأمورین اطلاع می‌دهد که آن‌ها آمده او را در حال ارتکاب جرم با همراهان شیاطینش دستگیر می‌نمایند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...