فعالیتهای نظامی و رزمی مسلمانان پس از صلح حدیبیه
این غزوه، حرکتی رزمی در تعقیب گروهی از بنی فزاره بود که شتران بار دار و شیرده رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را غارت کرده بودند. این، اولین غزوهای است که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم پس از صلح حدیبیه و پیش از غزوه خیبر، در آن شرکت داشته است. امام بخاری در این باب آورده که این غزوه سه روز قبل از خیبر بوده است و امام مسلم نیز این مطلب را با سند متصل از سلمه بن اکوع روایت کرده است. جمهور سیره نویسان میگویند: این غزوه قبل از حدیبیه بوده است؛ اما روایت صحیحین، از روایت سیره نویسان صحیحتر است.[1] خلاصه داستان به روایت سلمه بن اکوع قهرمان این غزوه، چنین است که میگوید: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شتران شیرده خود را با غلامش رباح به چرا فرستاد؛ من نیز سوار بر اسب ابی طلحه همراه او بودم. صبحگاهان عبدالرحمن فزاری شتران را غارت کرد و همه را به سرقت برد، و ساربان را به قتل رساند. گفتم: ای رباح! این اسب را بگیر و به ابو طلحه برسان و این ماجرا را به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم اطلاع بده؛ سپس بر فراز تپهای رفتم و رو به طرف مدینه کردم و سه مرتبه فریاد زدم: «یا صباحاه!» و آنگاه به تعقیب غارتگران پرداختم، و ضمن تیراندازی این شعر را میخواندم:
خذها أنا ابن الاكوع |
|
والیوم یوم الرضع |
یعنی: «بگیر که من، پسر اکوع هستم و امروز روز مردانی است که شیرِ زنانی دلاور را خورده اند». به خدا سوگند همچنان آنها را با تیر میزدم و مانع رفتنشان میشدم و هرگاه یکی از آنان به طرف من برمی گشت، به تنه درختی پناه میبردم و او را با تیر میزدم و به خاک میانداختم تا اینکه وارد تنگه باریکی شدند؛ بر فراز کوه بالا رفتم و به سویشان سنگ پرتاب کردم. همچنان آنها را تعقیب کردم تا این که همه شتران رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم پشت سر من قرار گرفتند؛ باز هم تعقیبشان کردم و به سویشان تیراندازی نمودم تا آنکه بیش از سی برد یمانی و سی نیزه را برای سبکبار شدن انداختند و رفتند؛ روی هر چیزی که آنها میانداختند، سنگی برای نشانه میگذاشتم تا رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و یارانش که در راه بودند، متوجه شوند و آنها را بردارند. آنان به راهشان ادامه دادند تا به تنگه یک تپه رسیدند و نشستند تا غذا بخورند. من، بر فراز قلهای نشستم؛ چهارتن از آنان، نزد من آمدند. گفتم: آیا مرا میشناسید؟ من، سلمه بن اکوع هستم. هریک از شما را که تعقیب نمایم، دستگیر میکنم؛ اما امکان ندارد که کسی از شما مرا تعقیب کند و به من دست یابد. بنابراین باز گشتند.هنوز همان جا بودم که متوجه شدم سواران رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از بالای درختان نزدیک میشوند.
اَخرم از همه جلوتر بود و پشت سرش ابو قتاده و پس از او مقداد بن اسود. أخرم با عبدالرحمن فزاری درگیر شد و اسب او را پی کرد و عبدالرحمن نیز با نیزهای، اخرم را کشت و بر اسب وی سوار شد تا فرار کند. ابو قتاده سر رسید و عبدالرحمن را به قتل رسانید. غارتگران، پا به فرار گذاشتند. من، با پای پیاده به تعقیب آنان پرداختم تا آنکه پیش از غروب خورشید به وادی ذی قرد رسیدند که در آن چشمه ساری بود. از فرط تشنگی میخواستند از آن آب بنوشند؛ اما من نگذاشتم که قطرهای از آن بنوشند و آنها را از آب دور کردم تا این که شب هنگام، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و سپاهیانش به من رسیدند. گفتم: ای رسول خدا! این قوم تشنهاند اگر مرا با صد نفر بفرستی اسبانشان را میگیرم و همه را اسیر میکنم. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: ای بن اکوع! اکنون که بر آنها چیره شدی، درگذر و فرمود: آنها اکنون در سرزمین غطفان هستند. همچنین فرمود: «امروز بهترین سوارکار ما ابو قتاده بود و بهترین رزمنده ی پیاده ما سلمه». رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم هنگام تقسیم غنایم به من دوسهم داد: هم سهم پیاده نظام و هم سهم سواره نظام و مرا پشت سرش بر شترش به نام عضباء سوار نمود و به مدینه بازگشتیم. در این غزوه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ابن ام مکتوم را به عنوان جانشین در مدینه تعیین نمود و پرچم را به مقداد بن عمرو سپرد.[2]
غزوه خیبر و وادی القری در محرم سال هفتم هجری روی داد. خیبر شهری بزرگ و دارای قلعههای محکم و کشتزارهای فراوانی بود که شصت یا هشتاد میل از شمال مدینه فاضله داشت و اینک روستایی است که آب و هوای مطلوبی ندارد.
بعد از این که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از ناحیه قویترین جناح احزاب، یعنی قریش آسوده خاطر شد و از جانب آنان، احساس امنیت نمود، تصمیم گرفت با دو جناح دیگر یعنی یهودیان و قبایل نجد، تسویه حساب کند تا امنیت و صلح کاملا استقرار یابد و آرامش، بر منطقه حاکم شود و مسلمانان از درگیریهای خونین پیاپی فراغت یابند و بتوانند دین خدا را تبلیغ کنند و مردم را به سمت آن دعوت دهند. از آنجا که خیبر لانه دسیسهها و کارشکنیها و مرکز برنامه ریزیهای نظامی علیه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و پایگاه تحریکات و شعله ور نمودن جنگها علیه ایشان بود، شایسته بود که مسلمانان پیش از هر اقدامی، این پایگاه را از بین ببرند. زیرا اهل خیبر بودند که احزاب را بر ضد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم متحد نمودند و بنی قریظه را نیز تحریک کردند؛ همچنین اهل خیبر بودند که با منافقین –ستون پنجم دشمن در جامعه اسلامی- و نیز با جناح سوم احزاب یعنی قبیله غطفان و بادیه نشینان، ارتباط تنگاتنگی برقرار نمودند و خودشان را برای رویایی مستقیم با مسلمانان آماده کردند و مصایب و رنجهای زیادی به مسلمانان رساندند و حتی برای ترور پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دسیسه چیدند.
برای رویارویی با چنین اقداماتی بود که مسلمانان مجبور شدند، مأموریتهایی نظامی تدارک ببینند و سران این نیرنگبازان از قبیل سلام بن ابی الحقیق و اسیر بن زرام را از بین بردند. قطعا وظیفه دینی مسلمانان در برابر این یهودیان، فراتر و بیشتر از این بود و تنها عاملی که پرداختن به این وظیفه را به تأخیر انداخت، وجود دشمنی نیرومند و سرسختتر در برابر اسلام به نام قریش بود. با پایان یافتن جبهه نبرد با قریش، شرایط برای حسابرسی این تبهکاران فراهم گردید و روز تسویه حساب با آنها فرا رسید.
ابن اسحاق میگوید: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پس از بازگشت از حدیبیه، ماه ذیحجه و چند روزی از محرم را در مدینه اقامت کرد و در همان ماه محرم، آهنگ خیبر نمود. مفسرین میگویند: خیبر، همان وعدهای بود که خداوند به پیامبر و مسلمانان داده و فرموده بود: ﴿وَعَدَكُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةٗ تَأۡخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمۡ هَٰذِهِ﴾ [الفتح: 20]. یعنی: «خداوند، غنیمتهای فراوانی را به شما وعده داده است که آنها را به چنگ میآورید؛ ولی این یکی (یعنی غنایم خیبر) را زودتر برایتان فراهم ساخت».
از آنجا که منافقین و افراد سست ایمان در غزوه حدیبیه پیامبر را همراهی نکردند، خداوند به پیامبرش دستور داد که این آیه را در میان آنها تلاوت کند: ﴿سَيَقُولُ ٱلۡمُخَلَّفُونَ إِذَا ٱنطَلَقۡتُمۡ إِلَىٰ مَغَانِمَ لِتَأۡخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعۡكُمۡۖ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُواْ كَلَٰمَ ٱللَّهِۚ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا كَذَٰلِكُمۡ قَالَ ٱللَّهُ مِن قَبۡلُۖ فَسَيَقُولُونَ بَلۡ تَحۡسُدُونَنَاۚ بَلۡ كَانُواْ لَا يَفۡقَهُونَ إِلَّا قَلِيلٗا ١٥﴾ [الفتح: 15]. یعنی: «برجای ماندگان و کسانی که به جهاد نرفتند، خواهند گفت: هرگاه بسوی غنیمتهای جنگی رفتید تا آنها را بگیرید، ما را بگذارید تا دنبال شما بیاییم! آنان، میخواهند سخن خدا را تغییر دهند! بگو: هرگز شما نمیتوانید به دنبال ما بیایید. خداوند، پیش از این چنین فرموده است؛ آنان نیز پاسخ خواهند داد که شما با ما حسادت میورزید! اما آنان بجز اندکی از ایشان، شعور ندارند».
وقتی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تصمیم گرفت به سوی خیبر برود، اعلام کرد: فقط کسانی که با ایمان و یقین، جهاد را دوست دارند، با ما به جهاد بیایند. بنابراین تنها اصحاب شجره (بیعت رضوان) که تعدادشان هزار و چهارصد نفر بود، همراه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم عازم خیبر شدند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم سباع بن عرفطه رضی الله عنه را در مدینه به عنوان جانشین تعیین کرد. ابن اسحاق میگوید: نمیله بن عبدالله لیثی را در مدینه به عنوان جانشین تعیین کرد و قول اول نزد محققان، صحیحتر است. [3]
پس از خروج رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم از مدینه به قصد خیبر، ابوهریره وارد مدینه شد واسلام آورد. ابوهریره رضی الله عنه هنگام نماز صبح نزد سباع بن عرفطه رضی الله عنه رفت. او نیز به ابوهریره رضی الله عنه ، ساز و برگ جنگی داد و ابوهریره، خودش را شتابان به رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم رسانید و با مسلمانان گفتگو نمود. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و صحابه، ابوهریره رضی الله عنه و همراهانش را در تیرهایشان شریک کردند.
منافقان از همان لحظات اولیه که متوجه حرکت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به سمت خیبر شدند، همکاری با یهودیان را شروع نمودند و عبدالله بن ابی، رییس منافقان، کسی را نزد یهودیان فرستاد تا به آنها بگوید: محمد قصد شما را دارد و هم اکنون به سوی شما حرکت کرده است، مواظب خودتان باشید و از او نترسید؛ چون تعداد جنگجویان و وسایل جنگی شما زیاد است و یاران محمد، اندکند و سلاح چندانی ندارند. هنگامی که اهل خیبر، این پیام را دریافت کردند، کنانه بن ابی الحقیق و هوذه بن قیس را بسوی قبیله غطفان فرستادند و از آنها کمک خواستند؛ زیرا آنها، هم پیمانان یهود خیبر بودند. بدین سان یهودیان خیبر از هم پیمانانشان کمک خواستند و وعده دادند که در صورت پیروزی و غلبه بر مسلمانان، نیمی از محصولات خیبر را به آنان بدهند.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در مسیر حرکت به سوی خیبر، ابتدا از کوه عصر و سپس از کوه صهباء گذشت و در وادی رجیع که با محل سکونت قبیله غطفان، یک شبانه روز فاصله داشت، اطراق نمود. غطفان که خودشان را آماده کرده بودند، برای یاری یهود راه خیبر را در پیش گرفتند؛ در بین راه همهمه و سرو صدایی شنیدند که آنها را مشکوک نمود و گمان کردند که مسلمانان بر خانههایشان شبیخون زده و اهل و اموال آنان را به غنیمت گرفته اند؛ بنابراین از میانه راه برگشتند و راه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به سوی خیبر را بازگذاشتند. آنگاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دو تن از راهنمایانی را که لشکر اسلام را به پیش میبردند و نام یکی از آنها حسیل بود، فراخواند و از آن دو خواست تا بهترین مسیر به سوی خیبر را بگونهای در پیش بگیرند که بتوانند از سمت شمال یعنی از سوی شام وارد خیبر شوند و راه فرار یهودیان به سوی شام را ببندند و در عین حال نگذارند به قبیله غطفان بپیوندند. یکی از آن دو گفت: ای رسول خدا!من شما را راهنمایی میکنم. وی، لشکر را به پیش برد تا اینکه به یک چهارراه رسیدند؛ آنگاه گفت: ای پیامبر خدا، از تمام این راهها میتوان به مقصد رسید. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دستور داد که اسم هر یک از راهها را بگوید. راهنما گفت: اسم این حزن است. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از رفتن به آن راه امتناع ورزید. راهنما گفت: نام این راه شاش است. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از رفتن به این راه نیز امتناع نمود. راهنما گفت: نام راه دیگری حاطب است. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از رفتن به آن راه نیز خودداری کرد.
حسیل گفت: فقط یک راه دیگر باقی مانده است. عمر رضی الله عنه پرسید: نام آن چیست؟ گفت: مرحب. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم همین راه را در پیش گرفت.
1) سلمه بن اکوع رضی الله عنه روایت میکند که با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به سوی خیبر به راه افتادیم؛ شبانه راه میپیمودیم که مردی به عامر گفت: ای عامر! آیا از سروده هایت برای ما نمیخوانی؟ عامر، مردی شاعر بود؛ از مرکب فرود آمد و به آهنگ، چنین خواند:
اللّهمّ لولا انت ما اهتدینا |
|
ولا تصدّقنـا ولا صلّینـا |
فاغفر فـداء لك ما أبقینا |
|
وثبّت الأقدام إن لاقینا |
وألقیـن سكینـه عـلـینـا |
|
إنا إذا صیح بنا أتینا |
وبـالصیـاح عوّلـوا علینا |
«پروردگارا! اگر تو نبودی، هدایت نمیشدیم و زکات نمیدادیم و نماز نمیخواندیم فدایت شویم؛ گناهان ما را بیامرز و هنگام رویارویی با دشمن، ما را ثابت قدم بگردان. پروردگارا! آرامش را بر ما فرو فرست، ما (کسانی هستیم) که هرگاه ما را صدا دردهند و به جهاد فرا خوانده شویم، درنگ نمیکنیم. چراکه با صدای بلند، از ما کمک میخواهند».
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پرسید: این ساربان کیست؟ گفتند: عامر بن اکوع است. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «خدا، او را ببخشاید». مردی از آن میان گفت: ای رسول خدا!شهید شدن بر او واجب شد. ای کاش میگذاشتی از او بهره بیشتری میبردیم.[4]
یاران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به خوبی میدانستند که هرگاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برای فردی به صورت خاص طلب آمرزش و رحمت نماید، حتما شهید میشود و عامر در این غزوه شهید شد.[5]
2) در مسیر راه، مردم، بر فراز یک بلندی، صداهایشان را بالا بردند و تکبیر گفتند: (الله اکبر الله اکبر؛ لااله الا الله). پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «با خود مدار کنید (و آهسته بگویید)؛ زیرا شما ذات کر و غائبی را فرا نمیخوانید؛ بلکه کسی را میخوانید که شنوا و نزدیک است.[6]
3) در وادی صهباء در نزدیکی خیبر، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نماز عصر را اقامه کرد و سپس دستور داد توشه سفر را حاضر کنند. چیزی جز آرد نداشتند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دستور داد از آن آرد ثرید تهیه کنند، خودش از آن ثرید خورد و مردم هم خوردند؛ آنگاه برای نماز مغرب برخاست و دهانش را شست و مردم هم دهانشان را شستند؛ سپس نماز خواند و وضو نگرفت.[7] و آنگاه نماز عشاء را خواند.[8]
لشکر مسلمانان پشت باروهای خیبر
مسلمانان، آخرین شبی را که در صبح فردای آن جنگ در گرفت، نزدیک خیبر گذراندند و یهودیان با این که سپاه اسلام نزدیکشان بود، متوجه آن نشدند. معمولا پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هرگاه شب هنگام به محل سکونت قومی میرسیدند که با آنان قصد جنگ داشت، تا صبح به آنان نزدیک نمیشد. نماز صبح را در همان ابتدای وقت که هنوز هوا، تاریک بود، اقامه کردند. مسلمانان، پای در رکاب نهادند و آماده حمله شدند. اهل خیبر، بی خبر از حضور مسلمانان، بیل و کلنگ بدست گرفتند و به سوی زمینهای کشاورزی خود، از قلعهها بیرون شدند. با دیدن سپاه اسلام فریاد زدند: محمد! بخدا محمد و لشکرش؛ آنگاه به قلعههایشان گریختند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «الله اکبر! خیبر، ویران شد؛ الله اکبر؛ خیبر، ویران شد! هرگاه ما، به سرزمین قومی وارد شویم، بیم داده شدگان چه بامداد بدی خواهند داشت».[9]
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مکانی را برای فرود آمدن لشکر در نظر گرفت. حباب بن منذر رضی الله عنه پیش آمد و گفت: ای رسول خدا این جا را خداوند تعیین نموده است یا نظر و کارشناسی جنگی شما است؟ رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: این، نظر (شخصی من) است. حباب رضی الله عنه گفت: این مکان، به قلعه نطاه، بسیار نزدیک است و تمام جنگجویان خیبر، در این قلعه هستند و بر تمام اوضاع و شرایط ما مسلط هستند و ما را تحت نظر دارند، اما ما از وضعیت آنها بی خبریم و در تیررس آنها قرار داریم و آنها، در تیررس ما نیستند. همچنین از شبیخون آنان در امان نیستیم. این مکان، در میان نخلستان قرار دارد و فضای آن بسته و زمین آن نامناسب و گود است. اگر دستور دهید درجایی اردو بزنیم که این کاستیها را نداشته باشد، خیلی بهتر است. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: نظر درست همین است که تو مشورت دادی. در نتیجه به جایی دیگر نقل مکان کردند. وقتی به خیبر نزدیک شدند و خیبر، در معرض دید قرار گرفت، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: بایستید. لشکر ایستاد؛ رسول الله صل الله علیه و آله و سلم دعا کرد و گفت: خداوندا! ای خدای آسمانهای هفت گانه و آنچه زیر آنها قرار دارد و ای خدای زمینهای هفتگانه و آنچه بر روی آنها قرار دارد و ای پروردگار شیطانها و آنچه که آنها گمراه کردهاند و ای پروردگار بادها و آنچه که به حرکت درمی آورند؛ من، از تو خیر این آبادی و خیر ساکنان آن و خیر هر آنچه در آن است را مسألت مینمایم و از بدی آن و بدی اهل آن و از شر آنچه که در آن است، به تو پناه میبرم و آنگاه فرمود: «به نام خدا، به پیش روید».
در شبی که فردایش وارد خیبر شدند، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «فردا پرچم را به کسی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خداوند و رسول نیز او را دوست دارند». وقتی صبح شد، همه نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمدند و یکایک آنان امیدوار بودند که پرچم جنگ به ایشان داده شود. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پرسید: علی کجاست؟ گفتند: چشمانش درد میکند. فرمود: کسی را دنبالش بفرستید. وقتی علی رضی الله عنه را آورند، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از آب دهان مبارک به چشمان وی مالید و برای او دعا کرد؛ علی، بهبود یافت چنان که گویی اصلا دردی نداشته است. آنگاه پرچم را به علی رضی الله عنه داد. علی گفت: ای رسول خدا! با آنان میجنگیم تا همانند ما شوند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «عادی و آرام، راهت را در پیش بگیر و برو تا در حریم آنها فرود آیی، آنگاه آنها را به اسلام دعوت کن و حقوق الهی را در اسلام که بر عهده آنان است، به آنها گوشزد نما؛ زیرا سوگند به خدا اگر خداوند، یک نفر را به وسیله تو هدایت کند، برایت از شتران سرخ موی فراوان بهتر است».[10]
خیبر به دو بخش تقسیم میشد که در یک بخش آن، پنج قلعه وجود داشت: 1- قلعه ناعم 2- قلعه صعب بن معاذ 3- قلعه زبیر 4- قلعه ابی 5- قلعه نزار
سه قلعه اول در منطقهای به نام نطاه و دو قلعه دیگر در منطقهای به نام شق واقع شده بودند.
بخش دیگر خیبر به نام کتیبه، سه قلعه داشت: 1- قلعه قموص: که قلعه بنی ابی الحقیق از بنی نضیر بود. 2- قلعه وطیح 3- قلعه سلالم. در خیبر علاوه بر این هشت قلعه، قلعههای دیگری نیز وجود داشت؛ با این تفاوت که این قلعهها، از هشت قلعه مذکور، کوچکتر بودند و در نتیجه همچون هشت قلعه اصلی، محکم و نفوذناپذیر نبودند. جنگ و کشتار سخت، در بخش اول خیبر درگرفت و بخش دیگر خیبر با وجود سه قلعه محکم و فراوانی مردان جنگاوری که در آن بودند، بدون جنگ تسلیم شد.
اولین قلعهای که مسلمانان به آن حمله کردند، قلعه ناعم بود. این قلعه، موقعیت استراتژیکی داشت و خط مقدم دفاع یهودیان نیز به حساب میآمد. همچنین این قلعه، قلعه مرحب قهرمان مشهور یهود بود که او را با هزار مرد جنگجو برابر میدانستند.
علی بن ابی طالب رضی الله عنه به همراه مجاهدان به سمت این قلعه رفت و در وهله اول، یهودیان را به اسلام فرا خواند؛ اما یهودیان نپذیرفتند و با پادشاهشان مرحب، به مقابله با مسلمانان پرداختند. مرحب، در میدان کارزار، مبارز طلبید.
سلمه بن اکوع رضی الله عنه گوید: وقتی به خیبر رسیدیم، پادشاه یهودیان، مرحب، بیرون آمد و در حالی که شمشیرش را در هوا تکان میداد، چنین گفت: خیبریان، همه میدانند که من، مرحب هستم؛ پهلوان کار آزموده و سر تا پا مسلحم بدانگاه که جنگ درگیرد و آتش جنگ زبانه کشد. سلمه رضی الله عنه میگوید: عمویم عامر رضی الله عنه به مقابله با او بیرون آمد و گفت: خیبریان میدانند که من، عامرم و سر تاپا مسلح هستم و قهرمانی بی باک و جسورم.
دو ضربه میان عامر رضی الله عنه و مرحب رد و بدل شد که شمشیر مرحب بر کلاه خود عمویم عامر رضی الله عنه فرو رفت. عامر رضی الله عنه خودش را پایین کشید تا ضربهای به ساق پای آن یهودی، وارد کند؛ اما چون شمشیرش کوتاه بود، کمانه کرد و به زانوی خودش خورد و جان سپرد. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم درباره وی فرمود: «او دو پاداش دارد، و دو انگشتش را کنار هم قرار داد و افزود: «او، مردی کوشا و مجاهد بود و کمتر عربی پیدا میشود که (در رفتار و در میدانها) همانند او باشد».[11] از روایات چنین برمیآید که مرحب، بار دیگر نیز هماورد طلبیده و همچنان رجزخوانی کرده است. این بار علی بن ابی طالب رضی الله عنه برای مبارزه با مرحب خیبری، قدم پیش نهاد. سلمه به اکوع رضی الله عنه میگوید: علی رضی الله عنه در پاسخ گفت: «من آن کسی هستم که مادرم مرا حیدر –شیر ژیان- نامیده است؛ همچون شیران نر جنگل با قیافه پر هیبت و ترسناک. در صورت مشاهده اندک تجاوزی از سوی آنان، با کیفری بزرگ مجازاتشان میکنم».
علی رضی الله عنه این رجز را خواند و سپس ضربهای بر سر مرحب زد و او را کشت و خیبر بدست علی فتح شد.[12]
وقتی علی رضی الله عنه به قلعههای خیبر نزدیک شد، مردی یهودی از بالای قلعه سرک کشید و پرسید: کیستی؟ علی رضی الله عنه گفت: علی بن ابی طالب هستم. مرد یهودی گفت:سوگند به آنچه بر موسی نازل شده که برتری یافتید. آنگاه یاسر برادر مرحب بیرون آمد و فریاد زد: کیست که با من مبارزه کند؟ زبیر رضی الله عنه به میدان آمد. صفیه، مادر زبیر گفت: ای رسول خدا! او، پسرم را میکشد؟! پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: نه، بلکه پسر تو، او را میکشد و چنین نیز شد. جنگ سختی در اطراف قلعه ناعم درگرفت و تعدادی از سران یهود در آنجا کشته شدند و بر اثر آن، مقاومت یهودیان درهم شکست و از این رو نتوانستند جلوی یورش مسلمانان را بگیرند. از منابع مختلف چنین برمیآید که این جنگ، چند روز ادامه یافت و مسلمانان، با مقاومت شدیدی روبرو شدند. با این حال یهودیان از مقابله با مسلمانان نا امید نشدند و از این قلعه به قلعه صعب نقل مکان کردند و بدین ترتیب مسلمانان، قلعه ناعم را فتح نمودند.
قلعه صعب، از لحاظ استحکام و آسیب پذیری، پس از قلعه ناعم قرار میگرفت که مسلمانان به فرماندهی حباب بن منذر انصاری رضی الله عنه به آن حمله کردند و آن را تا سه روز در محاصره خود گرفتند و روز سوم محاصره، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برای فتح این قلعه دعای مخصوصی کرد. ابن اسحاق روایت میکند که گروهی از طایفه بنی سهم از قبیله اسلم نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: ای رسول خدا! تنگدستیم و چیزی در اختیار نداریم. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دعا فرمود: «خداوندا! تو حال ایشان را میدانی و میدانی که ایشان را توان و قدرتی نیست و میدانی که من هم چیزی ندارم که به اینها بدهم؛ خداوندا! بزرگترین و ثروتمندترین قلعه را که مواد خوراکی و گوشت و چربی فراوان داشته باشد،برایشان بگشای».
فردای آن روز خداوند قلعه صعب بن معاذ را برایشان گشود وهیچ دژی در خیبر بیش از این قلعه مواد خوراکی، گوشت و روغن نداشت.[13]
پس از این دعا، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مسلمانان را به جنگ و تهاجم بیشتر تشویق نمود؛ در آن هنگام بنی اسلم فعالترین پیشتازان این یورش بودند. میدان مبارزه، در کنار قلعه صعب بود. سرانجام در همان روز قبل از غروب خورشید، قلعه صعب فتح شد و مسلمانان، منجنیقها و ارابههای متعددی از آن بدست آوردند. به خاطر گرسنگی شدید که در روایت ابن اسحاق آمده، بعضی از مردم، الاغها را سر بریدند و دیگها را بر سر آتش نهادند. همین که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم متوجه موضوع شد، اعلام کرد که گوشت الاغ اهلی، حرام است.
پس از فتح قلعههای ناعم و صعب، یهودیان از قلعههای منطقه نطات به قلعه زبیر پناه بردند. قلعه زبیر، حصاری بلند بر فراز قله کوه بود و اسبان و مردان جنگی نمیتوانستند به خاطر بلندی و راه دشوارش به آن برسند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم این قلعه را نیز محاصره نمود و محاصره سه روز به طول انجامید. بعد از آن مردی یهودی، نزد پیامبر آمد و گفت: ای ابوالقاسم! اگر یک ماه هم اینها را محاصره کنی، پروایی ندارند؛ زیرا زیر زمین، آبشخورها و چشمههایی دارند که شبها بیرون میآیند و از آن آب مینوشند و آب برمی دارند و دوباره به قلعه و حصار خویش باز میگردند و در برابر شما مقاومت میکنند. اگر آب را بر روی آنان ببندی، ناچار میشوند به میدان جنگ بیایند. بنابراین پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آب را قطع نمود و آنها نیز بیرون شدند و جنگ سختی درگرفت و تنی چند از مسلمانان به شهادت رسیدند و حدود ده نفر از یهودیان نیز کشته شدند. سرانجام رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم این قلعه را نیز فتح نمود.
پس از فتح قلعه زبیر، یهودیان به قلعه ابی نقل مکان کردند و در آن پناه گرفتند. مسلمانان، آنجا را نیز محاصره کردند. دو نفر از جنگاوران یهود یکی پس از دیگری بیرون آمدند و مبارز طلبیدند که هر دو را قهرمانان مسلمان کشتند. کسی که جنگجوی دوم یهودیان را کشت، پهلوان مشهور مسلمانان ابو دجانه سماک بن خرشه انصاری، صاحب پیشانی بند سرخ بود. وی، پس از کشتن جنگجوی یهودی، به سرعت وارد قلعه شد و در پی او سپاهیان اسلام نیز وارد قلعه شدند. مدتی جنگ در داخل قلعه ادامه یافت و پس از آن، یهودیان، این قلعه را نیز تخلیه کردند و به قلعه نزار پناه بردند که آخرین قلعه ناحیه اول خیبر بود.
این قلعه، محکمترین قلعه یهودیان در این بخش بود. یهودیان فکر میکردند که مسلمانان، نمیتوانند این قلعه را فتح کنند؛ هر چند که تمام توانشان را به کار گیرند. بنابراین بر خلاف قلعههای دیگر، در این قلعه، زنان و کودکان را نیز سکنا داده بودند. مسلمانان، این قلعه را به شدت در محاصره خود گرفتند و یهودیان را تحت فشار قرار دادند؛ اما چون این قلعه، بر فراز کوهی بلند، واقع شده بود، مسلمانان، راهی برای ورود به آن نمییافتند. یهودیان نیز جرأت بیرون آمدن را نداشتند؛ اما با تیراندازی و پرتاب سنگ، سرسختانه مقاومت میکردند. وقتی اهالی قلعه نزار سرسختانه مقاومت کردند، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دستور داد منجنیقها را نصب کنند و چنان که پیداست قلعه را سنگباران کردند و شکافهایی در دیوار قلعه پدید آمد و مسلمان توانستند وارد قلعه شوند و جنگ در داخل قلعه ادامه یافت و یهودیان شکست خفت باری خوردند؛ زیرا این قلعه را مانند قلعههای دیگر تخلیه نکرده بودند و به خاطر وجود زنان و بچهها تا توانستند جنگیدند و پس از آن پا به فرار گذاشتند و همه چیز حتی زنان و کودکانشان را رها کردند.
پس از فتح این قلعه مستحکم فتح قسمت اول خیبر یعنی ناحیه نطاه و شق به پایان رسید. در این ناحیه قلعههای کوچک دیگری نیز وجود داشت که به مجرد سقوط این قلعه، یهودیان، آن قلعههای کوچک را تخلیه کردند و به قسمت دوم خیبر گریختند.
هنگامی که ناحیه نطات و شق فتح شد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به سوی ناحیه کتیبه رفت. همه فراریانی که از نطاه و شق گریخته بودند، در این ناحیه پناه گرفته بودند. سیره نویسان درباره اینکه آیا جنگی در سه قلعه ناحیه کتیبه رخ داده است یا خیر، اختلاف نظر دارند. در عبارت ابن اسحاق تصریح شده که قلعه قموص با جنگ فتح شده است.[14]
اما واقدی با صراحت تمام مینویسد که قلعههای این بخش بدون جنگ فتح شده است؛ البته ممکن است که مذاکرهای برای تسلم قلعه مقوص، به دنبال جنگ و درگیری انجام شده باشد و دو قلعه دیگر بدون جنگ، به دست مسلمانان افتاده باشند.
به هر حال رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در ناحیه کتیبه، حلقه محاصره را تنگ نمود؛ این محاصره، 14 روز به طول انجامید. یهودیان به هیچ عنوان از قلعههایشان بیرون نمیآمدند تا آنکه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم تصمیم گرفت منجنیق نصب کند و چون یهودیان یقین پیدا کردند که هلاک خواهند شد، درخواست صلح نمودند.
ابن ابی الحقیق کسی را نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرستاد و پیغام داد، اجازه دهید فرودایم و با شما مذاکره کنم. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم موافقت نمود و با او مصالحه کرد مبنی بر اینکه خون جنگجویان متحصن در دژها مصون و محفوظ باشد و زنان و کودکان و یهودیان در اختیار خودشان قرار گیرند و یهودیان، به همراه زنان و کودکانشان، از خیبر بروند و تمام داراییها، زمینها و طلا و نقره و اسبها و سلاحهای خود را در اختیار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بگذارند و تنها با لباسهایی که بر تن دارند، خیبر را ترک کنند.[15]
آنگاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر چیزی را از من پنهان کرده باشید، خدا و رسولش برای شما هیچ تعهدی نخواهند داشت. بدین ترتیب یهودیان، این مطلب را نیز ضمن معاهده صلح پذیرفتند.[16]
به دنبال این قرارداد، همه دژها تسلیم مسلمانان شد و فتح خیبر به پایان رسید.
کشتن دو فرزند ابی الحقیق به خاطر پیمان شکنی
علی رغم این عهد و پیمان، دو پسر ابو الحقیق اموال فراوانی را پنهان کردند؛ از جمله پوستی را که در آن پول و جواهرات حیی بن أخطب قرار داشت، حیی بن اخطب بعد از آواره شدن بنی نضیر، این اموال را با خودش به خیبر آورده بود. ابن اسحاق میگوید: کنانه بن ربیع را نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آوردند که گنجهای بنی نضیر در اختیار او بود. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از او پرسید: گنجینههای بنی نضیر کجاست؟ اول انکار کرد و گفت: از جایشان اطلاعی ندارم. مردی از یهودیان آمد و گفت: من کنانه را هر شب میدیدم که در این خرابه، پرسه میزند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به کنانه گفت: قبول داری که اگر گنجینهها را نزد تو یافتیم، تو را بکشیم. گفت: آری، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دستور داد آن خرابه را حفر کنند. مقداری از گنجینهها را در آنجا پیدا کردند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از بقیه گنجینهها پرسید؛ اما او از دادن آنها خودداری کرد. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم او را به زبیر رضی الله عنه سپرد و گفت: «او را شکنجه کن تا هر آنچه را که نزد اوست، از او بگیریم». زبیر سنگ آتش زنهای بر سینهاش کشید تا این که در آستانه مرگ قرار گرفت. آنگاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم کنانه را به محمد بن مسلمه رضی الله عنه سپرد تا او را به قصاص برادرش محمود بن مسلمه رضی الله عنه بکشد. محمود بن مسلمه به سایه قلعه ناعم پناه برده بود که سنگ آسیا روی سرش انداخته و او را کشتند.
ابن قیم میگوید: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دستور داد دو پسر ابی الحقیق را بکشند و کسی که قضیه پنهان نمودن گنجینهها را به اطلاع پیامبر صل الله علیه و آله و سلم رساند، پسرعموی کنانه بود.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در این غزوه، صفیه دختر حیی بن اخطب را به اسارت گرفت. وی، همسر کنانه پسر ابی الحقیق بود و به تازگی با هم ازدواج کرده بودند.
پیامبر تصمیم گرفت یهودیان را از خیبر بیرون کند؛ اما آنها گفتند: ای محمد! بگذار ما اینجا بمانیم و از آن نگهداری کنیم و به کار زراعت بپردازیم؛ زیرا ما در کشاورزی از شما آگاهتریم و از آنجایی که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و یارانش نه خود فرصت کار در خیبر را داشتند و کسی هم نداشتند که برایشان کار کند، لذا پذیرفتند که یهودیان در خیبر بمانند و در مقابل، نیمی از محصول و میوه خیبر را به مسلمانان بدهند. البته مشروط به اینکه هرگاه پیامبر، اراده کند، میتواند آنها را بیرون نماید. عبدالله بن رواحه رضی الله عنه نیز برای تخمین و برآورد میزان محصولات، تعیین شد. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم خیبر را به 36 سهم تقسیم نمود که هر سهم نیز مشتمل بر 100 سهم بود که جمعا 3600 سهم میشد. بنابراین 1800 سهم، از آنِ پیامبر و مسلمانان میشد. سهم پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نیز با سهم دیگران، مساوی بود. پیامبر نصف دیگر را که 1800 سهم بود، جدا نمود و آن را برای اتفاقات پیش بینی نشده، کنار گذاشت. اما علت این که پیامبر آن را به 1800 سهم تقسیم نمود، این بود که خیبر پاداشی بود برای کسانی که در حدیبیه شرکت کرده بودند که تعدادشان یکهزار و چهارصد تن بود و دویست اسب نیز با خود داشتند و به هر اسب، دو سهم تعلق میگرفت. این بود که به 1800 سهم تقسیم شد: برای هر اسب سوار، سه سهم و برای هر پیاده، یک سهم.[17]
از روایت امام بخاری، چنین بر میآید که غنایم خیبر، بسیار زیاد بوده است. ابن عمر رضی الله عنه میگوید: «تا زمان فتح خیبر، غذای سیر نخورده بودیم». عایشه رضی الله عنها نیز گفته است: «هنگامی که خیبر فتح شد، گفتیم: اکنون از خرما سیر میشویم».[18]
و چون مهاجران به مدینه بازگشتند، نخلهایی را که انصار به آنها بخشیده بودند، به خودشان باز پس دادند؛ زیرا دیگر خودشان، ثروتمند و دارای نخلستان شده بودند.[19]
آمدن جعفر بن ابی طالب و اشعریان
در اثنای این غزوه پسر عموی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم جعفر بن ابی طالب و ابو موسی اشعری به اتفاق یارانشان از یمن آمدند. ابوموسی رضی الله عنه میگوید: در یمن بودیم که خبر عزیمت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به سوی خیبر، به ما رسید؛ بنابراین من و دو برادرم با بیش از 50 نفر از افراد قبیلهام به قصد پیوستن به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم حرکت کردیم و بر کشتی سوار شدیم؛ کشتی، ما را به حبشه و نزد نجاشی برد. در آنجا با جعفر و یارانش ملاقات کردیم. جعفر به ما گفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ما را فرستاده و دستور داده که در این جا بمانیم؛ شما نیز با ما بمانید. ابو موسی رضی الله عنه میگوید: ما نیز با آنها آنجا ماندیم تا این که هنگام جنگ خیبر نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمدیم و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم سهمی برای ما نیز در نظر گرفت این، در حالی بود که جز برای کسانی که در حدیبیه، با آن حضرت، همراه بودند، به هیچ یک از کسانی که در خیبر حضور نداشتند، هیچ سهمی تعلق نگرفت؛ اما برای سرنشینان کشتی ما و همچنین جعفر و همراهانش، سهمی در نظر گرفته شد.[20]
وقتی که جعفر آمد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم او را به آغوش کشید و بوسید و گفت: «سوگند به خدا نمیدانم از کدام یک خوشحالتر باشم؛ از فتح خیبر یا از آمدن جعفر؟»[21]
آمدن این گروه بعد از آن بود که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم عمرو بن امیه ضمری را نزد نجاشی فرستاد و از او خواست که جعفر و یارانش را بفرستد، نجاشی نیز آنها را با دو کشتی فرستاد. این عده، شانزده مرد بودند و عدهای از زنان و فرزندانشان نیز، همراهشان بودند؛ سایر مهاجران حبشه، پیشتر به مدینه رفته بودند.[22]
قبلا یادآور شدیم که کنانه بن ابی الحقیق به دلیل خیانتی که کرده بود، کشته شد و همسرش صفیه در بین اسیران بود. وقتی اسیران را جمع کردند، دحیه بن خلیفه کلبی آمد و گفت: ای رسول خدا، به من هم، یک کنیز ببخشید. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: برو و برای خودت کنیزی را انتخاب کن. دحیه، صفیه را برای خودش انتخاب نمود.مردی، نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ای رسول خدا! صفیه دختر حیی ابن اخطب، بانوی بنی قریظه و بنی نضیر را به دحیه دادید؟! این بانو، فقط در خور شما است. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: بگویید صفیه را بیاورد. هنگامی که دحیه، صفیه را آورد،رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به صفیه نگاهی کرد و به دحیه گفت: برای خودت کنیز دیگری انتخاب کن. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم صفیه را به اسلام دعوت داد؛ او اسلام را پذیرفت و چون مسلمان شد، آن حضرت او را آزاد کرد و با او ازدواج نمود و آزادیش را مهریهاش قرار داد. در راه بازگشت به مدینه، به سد صهباء که رسیدند، ام سلیم، صفیه را برای زفاف آماده نمود و همان شب او را نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرستاد و جشن عروسی را همان جا گرفتند و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از همراهانش با خرما، روغن، و سویق به عنوان ولیمه پذیرایی نمود و در صهباء سه شبانه روز اقامت نمود و با صفیه رضی الله عنها بود.[23]
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در چهره صفیه آثار کبودی دید و پرسید: این چیست؟ صفیه گفت: ای رسول خدا! پیش از آمدن شما شبی خواب دیدم که گویا ماه از جای خود کنده شد و در آغوش من افتاد؛ در حالی که به خدا قسم هیچ چیز درباره شما نمیدانستم؛ خوابم را برای شوهرم تعریف کردم،او، یک سیلی به چهرهام زد و گفت: آرزوی رسیدن به پادشاه مدینه را در دل داری؟![24]
وقتی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از فتح خیبر، آسوده خاطر شد و در آنجا مستقر گردید، دختر حارث –زن سلام بن مشکم- گوسفند بریانی را به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هدیه داد. وی، قبلا پرسیده بود که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم کجای گوسفند را دوست دارد؟ به او گفته بودند: بازوی گوسفند را. لذا در آن قسمت، سم بیشتری ریخت و تمام گوسفند را زهر آلود کرد. وقتی گوسفند را نزد پیامبر آورد و گذاشت، پیامبر از بازوی آن تکهای گوشت کند و خورد؛ هنوز آن را فرو نبرده بود که گوشت را از دهانش بیرون کرد و گفت: این، استخوان به من میگوید: زهرآلود است. پس از این زن مذکور را فرا خواند؛ زن اعتراف نمود، پیامبر پرسید: چرا این کار را کردی؟ گفت: با خودم گفتم: اگر پادشاه باشد،از این گوشت میخورد و ما از او راحت میشویم و اگر پیامبر باشد نمیخورد. بشر بن براء بن معرور رضی الله عنه که همراه پیامبر بود، تکهای گوشت خورد و بر اثر آن وفات نمود. روایات درباره کشتن زینب و یا بخشیدن او مختلف است. برخی هر دو دسته روایت را به این نحو جمع کردهاند که آن زن را بخشید؛ اما بعد از این که بشر رضی الله عنه به شهادت رسید، او را به قصاص بشر کشت.[25]
کشته شدگان دو طرف در نبردهای خیبر
شهدای مسلمین در نبردهای خیبر، شانزده نفر بودند: چهارتن از قریش؛ یک نفر از اشجع، یک نفر از اسلم، یک نفر از اهل خیبر و بقیه از انصار بودند. همچنین گفته شده که شهدای مسلمین در این نبردها 18 تن بوده اند؛ علامه منصور پوری، آمار شهدای خیبر را 19 تن آورده و گفته است: من، پس از تحقیق و پژوهش، در نهایت، 23 نام را یافتم که یک نام را فقط طبری آورده است؛ یک نام دیگر نیز فقط در مغازی واقدی آمده است. یک تن به علت خوردن گوشت زهرآلود به شهادت رسید و در مورد یک تن دیگر اختلاف است که آیا در جنگ بدر شهید شده یا در خیبر؟ اما قول صحیح آن است که در جنگ بدر به شهادت رسیده است.[26] تعداد کشتههای یهودیان در این جنگ 93 تن بوده است.
هنگامی که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به خیبر رسید، محیصه بن مسعود را نزد یهودیان فدک فرستاد تا آنها را به اسلام فراخواند؛ اما آنها نپذیرفتند، ولی بعد از اینکه خداوند، فتح خیبر را برای مسلمانان فراهم نمود، اهل فدک به وحشت افتادند؛ لذا کسی را نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرستادند تا با ایشان قرارداد صلحی همانند خیبریان ببندد. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نیز پیشنهاد آنها را پذیرفت. بدین ترتیب فدک، ملک خالص شد؛ زیرا مسلمانان برای فتح آن زحمتی متحمل نشده و هیچ اسب و شتری را به تاخت و تاز درنیاورده بودند.[27]
هنگامی که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از فتح خیبر فراغت یافت، به وادی القری رفت. در آنجا گروهی از یهودیان با جماعتی از اعراب اجتماع کرده بودند، به مجرد اینکه مسلمانان در وادی القری فرود آمدند، یهودیان که از پیش آماده بودند، آنها را تیرباران کردند و مدعم یکی از غلامان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم کشته شده مردم گفتند: بهشت بر او گوارا باد!
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «هرگز! سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، همان لباسی که روز خیبر از غنیمت برداشته بود و در تقسیم نیامد، بر او شعله ور خواهد شد». چون مردم این حرف را شنیدند، مردی نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمد، و گفت: من نیز یک یا دو بند کفش برداشتهام، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «یک یا دو بند کفش از جنس آتش».[28]
پس از این پیامبر صل الله علیه و آله و سلم یارانش را برای جنگ آماده نمود و صفهایشان را آراست و پرچم را به سعد بن عباده رضی الله عنه داد. و پرچمهایی هم به صاحب بن منذر و سهل بن حنیف و عباده بن بشر رضی الله عنه داد و سپس یهودیان و هم پیمانانشان را به اسلام فراخواند. آنان، نپذیرفتند و مردی از آنان به میدان آمد و هماورد خواست. و زبیر رضی الله عنه به مقابله او رفت و او را کشت؛ پس از این مردی دیگر مبارز طلبید که باز هم زبیر، او را کشت. شخص دیگری مبارز طلبید؛ علی بن ابی طالب رضی الله عنه به مبارزه برخاست و او را کشت. این رویه ادامه یافت تا اینکه یازده تن از آنان کشته شدند.
هربار که مردی از آنان کشته میشد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بار دیگر آنان را به اسلام فرا میخواند.
در طول این روز هربار که وقت نماز فرا میرسید، پیامبر و یارانش نماز میخواندند، و دوباره به جنگ برمی گشتند و آنان را به اسلام فرا میخواندند. تا شب با آنان جنگیدند. فردای آن روز که هنوز خورشید به اندازه نیزهای بالا نیامده بود، تمام آنچه را که در اختیار داشتند، به مسلمانان تحویل دادند و بدین سان مسلمانان بدون جنگ و درگیری دوباره، وادی القری را فتح کردند و غنایم و ساز و برگ زیادی به غنیمت گرفتند.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم چهار روز در وادی القری توقف نمود و اموال غنیمت را بین یارانش تقسیم کرد و یهودیان را بر زمینهای زراعتی و نخلستانها گماشت که مانند اهل خیبر سالانه نیمی از محصولات را تحویل مسلمانان بدهند.[29]
وقتی خبر تسلیم شدن خیبر و فدک و وادی القری به یهود تیماء رسید، از خود هیچگونه مقاومتی در مقابل مسلمانان نشان ندادند؛ بلکه کسی را نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرستادند و تقاضای صلح نمودند؛ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نیز از آنان پذیرفت و به آنان اجازه داد که آنجا بمانند و اموالشان در دست خودشان باشد. همچنین برای آنان صلح نامهای بدین شرح نوشت: این قرارنامه محمد صل الله علیه و آله و سلم رسول خداست برای بنی عادیا مبنی بر اینکه آنان در پناه مسلمانان هستند و باید جزیه بپردازند، نه جنگی در کار است و نه تبعیدی. با گذشت روزگار، این پیمان، استوارتر میگردد. این عهدنامه را خالد بن سعید نوشت.[30]
آنگاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم راه بازگشت به مدینه را در پیش گرفت؛ در اثنای راه، یکی از شبها را به راهپیمایی ادامه داد و پاس آخر شب، برای استراحت، دستور اطراق صادر نمود و به بلال گفت: «امشب را نگهبانی بده». بلال در حالی که به ناقهاش تکیه زده بود، نگهبانی میداد که خوابش برد. در نتیجه تا طلوع آفتاب کسی بیدار نشد. آنگاه، اولین کسی که از خواب بیدار شد، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بود؛ از آن منطقه خارج شدند؛ بعد از آن، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با یارانش نماز صبح را اقامه کردند. برخی گفتهاند: این ماجرا در سفر دیگری روی داده است.[31]
با بررسی تفاصیل نبردهای خیبر به نظر میرسد که بازگشت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در اواخر ماه صفر یا اوائل ماه ربیع الاول سال هفتم هجرت بوده است.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بهتر از هر فرمانده نظامی دیگری میدانست که خالی بودن مدینه پس از پایان ماههای حرام، از نظر نظامی کار درستی نیست و قطعا از احتیاط بدور است.زیرا صحرانشینان اطراف مدینه، انتظار لحظهای را میکشیدند که مسلمانان غافل شوند تا دست به قتل و غارت و چپاول بزنند. بنابراین پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برای ترسانیدن صحرانشینان، سریهای تحت فرماندهی ابان بن سعید رضی الله عنه به نجد فرستاد. ابان بن سعید رضی الله عنه پس از انجام مأموریتش، بعد از آنکه فتح خیبر تمام شده بود، به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پیوست. غالبا این سریه در صفر سال هفتم هجری بوده است؛ امام بخاری نیز این سریه را ذکر کرده است.[32] اما ابن حجر میگوید: وضع این سریه، برایم نامعلوم است.[33]
بعد از اینکه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم موفق شد دو جناح نیرومند از سه جناح آتش افروز جنگ احزاب را درهم شکند، فرصتی بدست آورد که سعی و اهتمام خویش را بر سومین جناح جنگ افروز یعنی صحرانشینان سنگدلی متمرکز سازد که در نجد و حومهاش زندگی میکردند و همواره دست به غارت و چپاول میزدند.
از آنجا که این صحرانشینان، در شهر و روستایی مشخص زندگی نمیکردند و در قلعهها و دژها سکونت نداشتند، لذا خاموش کردن فتنه آنها، کار آسانی نبود و جنگ با اینها به مراتب دشوارتر از جنگ با اهل مکه و خیبر بود؛ از این رو جز حملات چریکی، نمیتوانست درباره آنان کارساز باشد. این بود که مسلمانان حملات پیاپی و پراکندهای را به قصد ترساندن و به عقب راندن صحرانشینان ترتیب دادند.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به منظور تثبیت قدرت خویش در منطقه یا به خاطر سرکوب صحرانشینانی که در اطراف مدینه به هدف غارت و شبیخون جای گرفته بودند، دست به حملهای زد که به غزوه ذات الرقاع معروف است.
سیره نویسان این غزوه را در سال چهارم هجری ذکر کردهاند، اما حضور ابوموسی اشعری رضی الله عنه و ابوهریره رضی الله عنه در این غزوه، دلیل روشنی است بر اینکه این غزوه، بعد از جنگ خیبر روی داده و غالبا در ماه ربیع الاول سال هفتم هجری به وقوع پیوسته است. خلاصه آنچه سیره نویسان درباره این غزوه آوردهاند، این است که به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم خبر رسید که طوایف انمار یا بنی ثعلبه و بنی محارب از قبیله غطفان، گرد آمدهاند. بنابراین پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به سرعت با 400 یا 700 تن از یارانش به محل اجتماع قبایل مذکور رفت و در مدینه ابوذر غفاری رضی الله عنه و در روایتی عثمان بن عفان رضی الله عنه را به عنوان جانشین تعیین کرد. مجاهدان اسلام، به راه خود ادامه دادند تا به مکانی به نام وادی نخل رسیدند که به اندازه مسافت دو شبانه روز، با مدینه فاصله داشت. در آنجا با گروهی از قبیله غطفان روبرو شدند؛ هرچند، طرفین، رویاروی هم قرار گرفتند، اما با یکدیگر به کارزار و قتال نپرداختند. با این حال، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با یارانش، نماز خوف خواند. ابو موسی اشعری رضی الله عنه میگوید: همراه نبی اکرم صل الله علیه و آله و سلم به غزوهای رفتیم؛ ما اشعریها، شش نفر بودیم و تنها یک شتر داشتیم که به نوبت، بر آن سوار میشدیم. به همین خاطر پاهای همگی ما مجروح شد؛ پاهای من نیز زخمی شد و ناخنهایم افتاد؛ پاهایمان را با پارچه میبستیم و به همین خاطر، این غزوه، «ذات الرقاع» نامیده شد....[34]
از جابر روایت شده که در ذات الرقاع با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم همراه بودیم. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم زیر درخت سایه داری به قصد استراحت، بار انداخت و یاران پیامبر نیز هر یک به سایه درختی رفتند.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شمشیرش را به درخت آویخت و به استراحت پرداخت. جابر میگوید: پس از خواب کوتاهی متوجه شدیم که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ما را صدا میزند. نزد ایشان آمدیم؛ دیدیم مردی صحرانشین نزد پیامبر نشسته است. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: من خواب بودم که این مرد، شمشیر مرا برداشت و از نیام بیرون کشید. بیدار شدم و دیدم که با شمشیر آخته، بالای سرم ایستاده است. آنگاه به من گفت: چه کسی، مرا از کشتن تو، باز میدارد؟ من گفتم: الله. آن مرد، همان کسی است که اینجا نشسته است. راوی میگوید: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، او را مجازات نکرد.[35]
در روایتی دیگر آمده که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با گروهی دو رکعت نماز خواند و آنها رفتند و با گروه دیگر هم دو رکعت نماز خواند؛ در نتیجه پیامبر چهار رکعت خواند و هر گروه از یارانش، دو رکعت خواندند.[36]
در روایت ابوعوانه آمده: شمشیر از دست آن اعرابی افتاد و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شمشیر را برداشت و به او گفت: چه کسی میتواند تو را از دست من نجات دهد؟ مشرک گفت: بهترین انتقام گیرنده باش. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: گواهی میدهی که معبود بر حقی جز خدا نیست و من پیام آور خدایم؟ اعرابی گفت: با توعهد میکنم که هرگز با تو نجنگم و با قومی که با تو میجنگند، همراه نشوم. ابوعوانه میگوید: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم او را رها کرد. وی، نزد قومش رفت و گفت از نزد بهترین انسان به نزد شما آمدهام.[37]
در صحیح بخاری آمده است: اسم آن مرد، غورث بن حارث بوده است.[38]
ابن حجر مینویسد: واقدی، گفته است: اسم آن مرد دعثور بوده و مسلمان شده است. اما از ظاهر سخن او چنین به نظر میرسد که دو ماجرا در دو غزوه بوده است. والله اعلم.[39]
در راه بازگشت از این غزوه، مجاهدان زنی از مشرکان را اسیر کردند. شوهر آن زن، نذر کرد خون یکی از یاران محمد صل الله علیه و آله و سلم را بریزد. شبانه در پی سپاه اسلام آمد تا نذرش را عملی کند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دو نفر را برای نگهبانی تعیین کرده بود: یکی عباد بن بشر و دیگری عمار بن یاسر. عباد رضی الله عنه مشغول نماز خواندن بود که آن مرد، تیری به سوی عباد پرتاب کرد. عباد بدون این که نمازش را ترک کند، تیر را از پایش بیرون کشید.آن مرد، دو تیر دیگر نیز پرتاب کرد، اما عباد رضی الله عنه ، نمازش را قطع نکرد تا آنکه آن را به پایان رساند. آنگاه عمار رضی الله عنه بیدار شد و گفت: سبحان الله! چرا مرا بیدار نکردی؟ عباد رضی الله عنه گفت: داشتم سورهای را میخواندم که دوست نداشتم آن را قطع کنم![40]
این غزوه، صحرانشینان سنگدل را به وحشت انداخت. چنانچه اگر سرایای پس از این غزوه را مورد بررسی قرار دهیم، میبینیم که قبایل غطفان دیگر جرأت سر بلند کردن را هم نداشتند؛ بلکه رفته رفته نرمتر شدند تا این که تسلیم و حتی مسلمان گردیدند؛حتی برخی از همین قبایل در فتح مکه با مسلمانان همکاری کردند و در جنگ حنین نیز دوشادوش مسلمین جنگیدند و از غنایم سهم بردند و پس از غزوه فتح، مأمورین جمع آوری زکات به سوی آنان اعزام شدند و آنها نیز زکات مالشان را پرداخت کردند. بدین ترتیب هر سه جناح جنگ افروز در هم شکست و امنیت و صلح، منطقه را فرا گرفت و پس از این مسلمانان به آسانی میتوانستند مشکلاتی را که در بعضی مناطق پیش میآمد، حل نمایند. همچنین شرایط فتح شهرها و ممالک دیگر نیز فراهم شد؛ زیرا شرایط به نفع مسلمین تغییر کرده بود. پس از بازگشت از این غزوه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم تا شوال سال هفتم هجری در مدینه اقامت نمود. در طول این مدت سریههای مختلفی به اطراف اعزام نمود؛ از جمله:
1- سریه غالب بن عبدالله لیثی به سوی بنی ملوح در قدید: در ماه صفر یا ربیع الاول سال هفتم هجری. بنی ملوح، همراهان بشر بن سوید را کشته بودند؛ لذا پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برای انتقام از آنها، این سریه را فرستاد. مسلمانان، شبانه بر آنها شبیخون زدند، عدهای را کشتند و حیوانات و چارپایانشان را به غنیمت گرفتند؛سپاه بزرگی از دشمن به تعقیب مسلمانان پرداختند. وقتی به نزدیکی مسلمانان رسیدند، از آسمان بارش باران آغاز شد و سیل بزرگی به راه افتاد و بین دو گروه فاصله انداخت. بدین ترتیب مسلمانان نجات یافتند.
2- سریه حسمی در جمادی الثانی سال هفتم هجری که در بحث نامههای پادشاهان، ذکر آن گذشت.
3- سریه عمر بن خطاب به سوی قربه در شعبان سال هفتم هجری؛ عمر به اتفاق 30 تن از رزمندگان اسلام، شبانه سیر میکردند و روزها پنهان میشدند. خبر سریه عمر رضی الله عنه به هوازن رسید و همگی فرار کردند. وقتی عمر رضی الله عنه به محل سکونت آنها رسید، کسی را نیافت و به مدینه بازگشت.
4- سریه بشیر بن سعد انصاری بسوی بنی مره در ناحیه فدک: در شعبان سال هفتم هجری؛ بشیر با 30 تن از مجاهدان بسوی بنی مره رفتند و گوسفندان و گلههای آنها را به غنیمت گرفتند؛ در راه بازگشت، شبانه تعقیب و گرفتار شدند. تا صبح تیر اندازی کردند؛ در نتیجه تیرهای بشیر و یارانش تمام شد؛ بنی مره به مسلمانان حمله کردند و همه را کشتند بجز بشیر که زخمی از صحنه جنگ به فدک گریخت و نزد یهود ماند تا زخمهایش بهبود یافت و پس از آن به مدینه بازگشت.
5- ریه غالب بن عبدالله لیثی: در رمضان سال هفتم هجری به سوی بنی عوال و بنی عبد بن ثعلبه در ناحیه میفعه و به قولی به سوی حرقات، طایفهای از جهینه؛ وی، به اتفاق 130 تن از مجاهدان بر آنان شبیخون زد و آنان را از دم تیغ گذرانید و گاو و شتر و گوسفند فراوانی به غنیمت گرفت. در همین سریه بود که اسامه بن زید رضی الله عنه ، مرداس بن نهیک را پس از اینکه «لا اله الا الله» گفته بود، به قتل رسانید. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به اسامه گفت: آیا قلب او را شکافتی که راست میگوید یا دروغ؟!
6- سریه عبدالله بن رواحه به خیبر: در شوال سال هفتم به اتفاق 30 سوار کار؛ انگیزه این سریه، این بود که فردی به نام اسیر یا بشیر بن رزام، اعراب غطفان را برای جنگ با مسلمین آماده میکرد؛ آنها رفتند و اسیر را با 30 تن از یارانش راهی مدینه کردند و او را در طمع انداختند که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم تو را به عنوان فرماندار خیبر تعیین کرده است. وقتی به وادی قرقره نیار رسیدند، بین طرفین، بدگمانی پدید آمد و به قتل اسیر (یا بشیر) و یاران همراهش انجامید.
7- سریه بشیر بن سعد انصاری به یمن و جبار[41] در شوال سال هفتم با 300 تن از مجاهدان برای مقابله با جمع بزرگی که برای غارت و شبیخون به مدینه گرد آمده بودند. مجاهدان شبانه سیر میکردند و روزها کمین میگرفتند. وقتی خبر عزیمت سپاه اسلام به دشمن رسید، گریختند و بشیر رضی الله عنه دامها و چارپایان بسیاری به غنیمت گرفت و دو تن از آنان را اسیر کرد و به نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آورد و هر دو مسلمان شدند.
8- سریه ابوحدرد اسلمی به سوی ناحیه غابه: ابن قیم، این سریه را همراه سریههای سال هفتم هجری قبل از عمره القضاء ذکر کرده است. خلاصهی ماجرا از این قرار بود که مردی از طایفه بنی جشم بن معاویه با تعداد زیادی به غابه رفت و تصمیم داشت قبیله قیس را به جنگ با مسلمین تحریک نماید. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ابو حدرد را با دو مرد فرستاد. ابو حدرد رضی الله عنه با اختیار نمودن نقشه نظامی حکیمانهای توانست دشمن را شکست سختی بدهد و شتر و گوسفندان فراوانی را به غنیمت بگیرد.[42]
حاکم میگوید: اخبار متواتر حکایت از آن دارد که بعد از رویت هلال ماه ذیقعده، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به یارانش دستور داد که برای به جای آوردن عمره القضاء آماده شوند و هیچ یک از مسلمانان حاضر در صلح حدیبیه، از این عمره تخلف نکند.
تمام کسانی که در حدیبیه حضور داشتند، با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم عازم شدند و فقط افرادی که به شهادت رسیدند، حضور نداشتند. تعدادی دیگری از مسلمانان نیز بیرون شدند و شمار آنها به جز زنان و کودکان، بالغ بر دو هزار نفر شد.[43]
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در مدینه عویف ابو رهم غفاری را به عنوان جانشین تعیین کرد و شصت شتر برای قربانی برداشت و نگهداری آنها را به ناجیه بن جندب اسلمی سپرد و از ذی الحلیفه، احرام عمره بست و تلبیه گفت و مسلمانان نیز تلبیه گفتند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و یارانش با آمادگی کامل و مسلح به اسلحه جنگی خارج شدند؛ زیرا بیم آن میرفت که از سوی قریش فریب و خیانتی در کار باشد. وقتی به یأجج رسیدند، تمام وسایل جنگی خویش اعم از سپر و تیر و سرنیزه را گذاشتند و اوس بن خولی انصاری را با دویست رزمنده، مأمور محافظت آنها نمودند و تنها با اسلحه فرد مسافر یعنی شمشیر در غلاف وارد مکه شدند.[44]
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هنگام ورود به مکه بر شتر (قصواء) خویش سوار بود و مسلمانان،در حالی که شمشیرهایشان را حمایل کرده و به دور پیامبر حلقه زده بودند، تلبیه میگفتند.
وقتی مشرکین، خبر آمدن پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و یارانش را شنیدند، بر فراز کوه قعیقعان در شمال مکه رفتند تا مسلمانان را زیر نظر بگیرند. آنان به همدیگر میگفتند: امروز قومی نزد شما میآیند که تب و هوای یثرب، آنها را سست کرده است. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به یارانش دستور داد که سه شوط اول را به صورت هروله و با شتاب بروند و فقط فاصله بین دو رکن را به حالت عادی راه بروند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برای رعایت حال اصحاب و یارانش دستور نداد که همه شوطها را به سرعت و با شتاب بروند. این فرمان، بدین خاطر صادر شد که مشرکین، قدرت و توانمندی آنها را تماشا کنند.[45]
همچنین پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دستور داد که طوری احرام ببندند که دو طرف احرام را بر شانه چپشان بیفکنند و شانه راستشان برهنه باشد؛ (در اصطلاح به این نوع پوشش اضطباع گویند). پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از سمت گردنه منتهی به حجون وارد مکه شد و در آنجا مشرکین برای تماشای مسلمین صف کشیده بودند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از هنگام بستن احرام تلبیه میگفت تا اینکه با عصای خویش، حجر الاسود را استلام نمود و سپس طواف کرد و مسلمین نیز طواف کردند. عبدالله بن رواحه رضی الله عنه پیشاپیش پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شمشیرش را حمایل کرده بود و این شعر را میخواند:
خلّوا بنی الكفّار عن سبیله |
|
خلّوا فكلّ الخیـر فی سبیله |
قدانزل الرحمن فی تنزیله |
|
فی صحف تتلـی علـی رسوله |
یا ربّ إنـی مؤمـن بقیلـه |
|
إنـی رأیـت الحـقّ فـی قبولـه |
بـأن خیر القتل فـی سبیله |
|
الیـوم نـضربكم علـی تنزیـله |
ضربـاً یزیل الهام عن مقیله |
|
ویذهـل الخلیـلَ عن خلیلـه |
یعنی: «ای کافرزادگان! راهش را باز کنید و از سر راه کنار بروید که تمام خیر و خوبی، در راه اوست.
به یقین خداوند رحمان، در کتابش، در مصحفهایی که بر فرستادهاش خوانده میشود، پیام خود را نازل نموده است.
پروردگارا! من، به گفتارش ایمان دارم و من، حق و حقیقت را در پذیرش آن دیدهام و نیز فهمیدهام که بهترین کشته شدن، آنست که در راه او باشد. امروز بر مبنای تنزیل او، چنان ضرباتی بر شما فرود میآوریم که سرها را از جایشان برکند و دوستان را از حال یکدیگر، بی خبر سازد».
عمر رضی الله عنه گفت: ای ابن رواحه! در حضور رسول خدا و در حرم الهی، شعر میگویی؟!
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: ای عمر! او را به حال خود بگذار که این، برای آنها از رگبار تیر، مؤثرتر است».[46]
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و مسلمانان سه شوط اول طواف را با شتاب و هروله کنان، طواف نمودند و چون مشرکین، این حالت را در آنها دیدند، به یکدیگر گفتند: اینها کسانی هستند که شما درباره آنها میگفتید: تب (وبای) یثرب آنها را سست و بی رمق کرده است؛ اینها، ازاین و آن هم چابک ترند.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، پس از طواف کعبه، به سعی میان صفا و مروه پرداخت. بعد از سعی، در حالی که شتران قربانی را در مروه نگه داشته بود، فرمود: «اینجا، قربانگاه است و تمام کوی و برزن مکه، قربانگاه است». آنگاه در مروه قربانی نمود و سرش را تراشید و مسلمانان نیز همان طور کردند. سپس گروهی از مجاهدان را به یأجج فرستاد تا در کنار اسلحه و مهمات جنگی نگهبانی دهند و آن دسته از مجاهدان که نگهبان اسلحه و مهمات جنگی بودند، بیایند و مناسک عمره را انجام دهند.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم سه شبانه روز در مکه اقامت نمود و چون روز چهارم شد، مشرکین نزد علی آمدند و گفتند: به رفیقت بگو شهر ما را ترک کند که مهتلش تمام شده است. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از مکه خارج شد و در جایی به نام «سرف» اقامت نمود.
هنگام خروج پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از مکه، دختر حمزه به دنبال پیامبر راه افتاد و فریاد میزد: عمو! علی رضی الله عنه برگشت و آن دختر خردسال را به آغوش کشید. علی و جعفر و زید بر سر نگهداری و سرپرستی آن دختر اختلاف کردند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم سرپرستی او را به جعفر سپرد؛ زیرا همسر جعفر، خاله آن دختر بود.
در همین عمره بود که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با میمونه دختر حارث عامری ازدواج نمود. رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم پیش از ورود به مکه جعفر بن ابی طالب را نزد میمونه رضی الله عنها فرستاد. میمونه رضی الله عنها ، عباس را که شوهر خواهرش بود، وکیل خود نمود. عباس رضی الله عنه میمونه را به عقد ازدواج رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم درآورد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم هنگام خروج از مکه، ابورافع رضی الله عنه را مأمور کرد تا در مکه بماند و میمونه رضی الله عنها را به همراه خود، به رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم ملحق نماید. بدین ترتیب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در ناحیه سرف با میمونه، زفاف کرد.[47]
این عمره را از دو جهت عمره قضاء مینامند: 1- به خاطر آن که قضای عمره حدیبیه بود. 2- چون بر مبنای «مقاضات»، یعنی مصالحهای که در حدیبیه روی داد، انجام شد. محققان دلیل دوم را ترجیح دادهاند.[48]
این عمره، چهار اسم دارد: 1- قضاء 2- قضیه 3- قصاص 4- صلح.[49]
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم پس از بازگشت از عمره القضاء سریههای مختلفی اعزام کرد که عبارت بودند از:
1- سریه ابوالعوجاء: وی در ذیحجه سال 7 هجری به اتفاق پنجاه رزمنده به سوی بنی سلیم گسیل شد تا آنها را به اسلام دعوت دهد. گفتند: ما نیازی به این دعوت نداریم! لذا جنگ سختی کردند تا جایی که ابو العوجاء زخمی شد و دو تن از نیروهای دشمن اسیر شدند.
2- سریه غالب بن عبدالله: به سوی محلی که یاران بشیر بن سعد در فدک کشته شده بودند؛ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم وی را در ماه صفر سال هشتم با 200 نفر به آنجا فرستاد که تعدادی شتر از آنها به غنیمت گرفتند و عدهای از آنان را کشتند.
3- سریه ذات اطلح: در ربیع الاول سال هشتم هجری. بنو قضاعه جماعت انبوهی برای شبیخون زدن و غافلگیر کردن مسلمین گردآورده بودند؛ بنابراین پیامبر صل الله علیه و آله و سلم کعب بن عمیر انصاری رضی الله عنه را با 15 نفر به آن منطقه فرستاد. در آنجا با دشمن روبرو شدند و آنان را به اسلام فرا خواندند؛ اما آنان نپذیرفتند و مسلمانان را به تیر بستند. در نتیجه تمام مسلمانان به شهادت رسیدند بجز یک نفر که سست و بی رمق، از میان شهدا، بیرون کشیده شد.[50]
4- سریه ذات عرق: به سوی بنی هوازن در ربیع الاول سال هشتم هجری. بنی هوازن، پیاپی دشمنان اسلام را یاری میکردند و به همین خاطر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شجاع بن وهب اسدی رضی الله عنه را با 15 مرد به آنجا فرستاد؛ اما جنگی رخ نداد و شتران فراوانی از دشمن به غنیمت گرفتند.[51]
این جنگ، بزرگترین نبرد جدی و خونینی بود که مسلمانان در حیات پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با آن روبرو شدند. در واقع این جنگ، مقدمه فتح شهرهای مسیحی نشین بود. این جنگ، در جمادی الاولی سال هشتم هجری برابر اگوست یا سپتامبر سال 669 میلادی روی داد. مؤته، روستایی در پایین دست بلقاء شام بود که تا بیت المقدس، دو منزل فاصله داشت.
سبب جنگ مؤته این بود که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم حارث بن عمیر ازدی رضی الله عنه را بعنوان سفیر با نامهای نزد پادشاه بصری فرستاد. شرجیل بن عمرو غسانی که از جانب قیصر روم، حاکم بلقاء بود، راه را بر سفیر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گرفت و او را با طناب بست و گردنش را زد. در آن زمان کشتن سفیران از بزرگترین و زشتترین جنایات به حساب میآمد که مساوی یا فراتر از اعلام جنگ بود. وقتی این خبر به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم رسید، برایشان سخت گران آمد. لذا لشکری متشکل از سه هزار رزمنده را به سوی آنان اعزام نمود.[52]
این سپاه در تاریخ جنگهای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بزرگترین سپاه اسلام بود که در هیچ یک از جنگها غیر از غزوه احزاب، سپاهی با این جمعیت سابقه نداشت.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بر این سریه، زید بن حارثه را به عنوان فرمانده تعیین کرد و فرمود: «اگر زید کشته شد، جعفر امیر سپاه باشد؛ اگر جعفر به قتل رسید، عبدالله بن رواحه امیر سپاه است». پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برای تعیین این سه فرمانده، پرچم سفیدی بست و آن را به زید بن حارثه رضی الله عنه داد و به آنان سفارش کرد به محل کشته شدن حارث بن عمیر بروند و نخست آنان را به اسلام دعوت دهند، اگر پذیرفتند که در امان هستند؛ در غیر این صورت با استعانت از خداوند با آنها بجنگند. همچنین خطاب به آنها فرمود: «به نام خدا در راه خدا با کسانی که کفر ورزیدند؛ بجنگید؛ خیانت نکنید؛ پیمان شکنی نکنید و هیچ بچه و زنی را نکشید، به افراد پیر و سالخورده تعرض نکنید و به کسانی که برای عبادت در صومعه هستند، کاری نداشته باشید و درختان خرما و دیگر درختان را قطع نکنید و هیچ ساختمانی را خراب نکنید»[53]
وقتی سپاه، آماده خروج شد، مردم جمع شدند؛ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با فرماندهان سپاه وداع کرد مردم نیز به سپاهیان اسلام بدرود گفتند. در این هنگام عبدالله بن رواحه رضی الله عنه گریست. مردم پرسیدند: چرا گریه میکنی؟ عبدالله گفت: سوگند به خدا که من علاقه و محبتی به دنیا ندارم و به شما نیز وابسته نیستم؛ اما شنیدم پیامبر آیهای از قرآن تلاوت میکند که در آن ذکر آتش دوزخ است: جایگزین آیه(مریم: 71) یعنی: «هیچ کسی از شما نیست مگر اینکه باید داخل آن شود و این حکم در نزد پروردگارت، حتمی و قطعی است». من نمیدانم چگونه خواهم توانست بعد از ورود به جهنم از آن خارج شوم؟ مسلمانان گفتند: خداوند شما را سلامت بدارد و دشمن را از شما دفع کند و شما را پیروز و با غنایم فراوان به ما بازگرداند. در این لحظه بود که عبدالله بن رواحه رضی الله عنه این شعر را سرود:
لكننی اسأل الرحمن مغفـرة |
|
وضربة ذات فرغ تقذف الزبدا |
أوطعنة بیـدی حران مجهزة |
|
بحربة تنفذ الاحشاء والكبدا |
حتی یقال إذا مروا علی جدثی |
|
أرشده الله من غاز وقد رشدا |
یعنی: «لیکن من، از خداوند رحمان، مغفرت و آمرزش میخواهم و ضربهای کوبنده که مغزم را متلاشی کند و استخوانم را بشکند.
یا زخمی از نیزه که به دست نیزه پرانی ماهر و کارآمد، با نیزهای که دل و روده و جگرم را پاره کند.
تا هرگاه از کنار قبرم، بگذرند، بگویند: چه مجاهد ره یافتهای که واقعا به راه راست، هدایت یافته است».
آنگاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و مسلمانان، سپاه اسلام را تا بیرون مدینه همراهی و بدرقه کردند. در آنجا مقداری درنگ نمودند و با سپاه اسلام خداحافظی کردند.[54]
سپاهیان اسلام به سمت شمال حرکت کردند و تا منطقه معان در سرزمین شام که در قسمت شمالی حجاز واقع است، پیش رفتند. در آنجا اخباری به سپاه مسلمانان رسید، حاکی از اینکه هرقل در منطقه مآب در سرزمین بلقاء با یکصد هزار جنگجو از رومیان و یکصد هزار تن از قبایل لخم، جذام، بلقین، بهراء و بلی، آماده کارزار شده است.
هرگز مسلمانان در محاسبات خویش فکر نمیکردند با سپاهی به این بزرگی در منطقهای دور دست، روبرو شوند. آیا سپاه کوچکی که بیش از 3000 رزمنده ندارد، میتواند جلوی هجوم سپاهی بزرگ که مانند دریا موج میزند و تعداد جنگجویانش به دویست هزار میرسد، بایستد و نبرد کند؟
مسلمانان، پریشان شدند و دو شبانه روز در معان ماندند و تبادل نظر و مشورت کردند که چه کار باید بکنند؟ آنگاه گفتند: طی نامهای آمار سپاه دشمن را به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بنویسیم، یا ما را با نیروهای کمکی تقویت میکند و یا به ما دستوری خواهد داد که اجرا خواهیم نمود.
اما عبدالله بن رواحه این رأی را نپذیرفت و مردم را به جهاد، تشویق و تشجیع نمود و چنین گفت: ای مردم! بخدا آن چیزی که اینک دوست ندارید، همان شهادت است که در واقع به خاطر آن آمدهاید. ما در برابر سپاهیان دشمن با تکیه بر ابزار جنگی و کثرت جنگجو نمیجنگیم؛ بلکه تنها تکیه گاه ما،این دینی است که خدا ما را به آن عزت داده است؛ به جنگ بروید که در هر حال یکی از دو خوبی را در پیش داریم؛ یا پیروزی و یا شهادت. بالاخره پیشنهاد عبدالله بن رواحه رضی الله عنه به کرسی نشست و همه، نظر او را قبول کردند.
سپاهیان مسلمان پس از دو شبانه روز درنگ و رایزنی در معان، بسوی سرزمین دشمن حرکت کردند تا اینکه با گروهی از سپاهیان هرقل در یکی از قریههای بلقاء به نام مشارف روبرو شدند؛ دشمن به سپاهیان اسلام نزدیکتر شد. مسلمانان، خود را به مؤته رساندند و در مؤته موضع گرفتند و همانجا اردو زدند و آماده جنگ شدند. مردی از بنی عذره بنام قطبه بن قتاده را بر سمت راست (میمنه) لشکر و مردی از انصار بنام عباده بن مالک را بر سمت چپ (میسره) سپاه گماشتند.
در مؤته دو سپاه با یکدیگر روبرو شدند و جنگ سختی در گرفت. این در حالی بود که سه هزار رزمنده مسلمان در مقابل دویست هزار جنگجوی دشمن قرار گرفته بودند. نبرد شگفت انگیزی بود که دنیا، آن را با وحشت و حیرت نظاره میکرد؛ اما وقتی که نسیم ایمان، به وزش درآید، عجایبی به ارمغان میآورد که نظیر ندارد. زید بن حارثه رضی الله عنه محبوب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم پرچم را به دست گرفت و با شهامتی عجیب و شجاعتی خارق العاده که مانندش فقط در میان مسلمانان یافت میشد،چنان جنگید که از شدت نیزهها همچون کوهی به زمین افتاد؛ آنگاه پرچم را جعفر بن ابی طالب به دست گرفت و جنگی بی مانند شروع نمود تا این که جنگ از حد طاقت او گذشت. از اسب ابلق فرود آمد و آن را پی کرد، سپس جنگید تا دست راستش قطع شد؛ پرچم را به دست چپش گرفت و همچنان جنگید تا دست چپش نیز قطع شد؛ آنگاه پرچم را با هر دو بازویش گرفت و پرچم را برافراشته نگه داشت تا این که شهید شد.
گویند: مردی رومی او را چنان با شمشیر زد که پیکرش به دو نیم شد و خداوند در مقابل دو بازویش به او دو بال در بهشت بخشید که با آنها به هر کجا که بخواهد پرواز کند؛ به همین خاطر به او جعفر طیار و جعفر ذوالجناحین گویند. امام بخاری از نافع از ابن عمر روایت کرده است که در جنگ مؤته بر بالین جنازه جعفر که شهید شده بود،ایستادم و 50 زخم شمشیر و سرنیزه شمردم. هیچ یک در قسمت پشت بدنش نبود.[55]
در روایت دیگری از ابن عمر رضی الله عنه آمده که گفت: من در روز غزوه مؤته با مجاهدین بودم؛ برای یافتن جعفر به جست و جو پرداختیم و او را در بین شهدا یافتیم و در بدنش نود و چند زخم شمشیر و نیزه بود.[56]
در روایت عمری از نافع، افزون بر این آمده که تمام زخمها، در قسمت جلوی بدنش بود.[57]
پس از نبرد دلیرانه جعفر بن ابی طالب رضی الله عنه و بعد از شهادتش، عبدالله بن رواحه پرچم را به دست گرفت و سوار بر اسبش به پیش رفت؛ لحظهای در شک و تردید شد، اما پس از آن با ارادهای قوی جلو یدان شوی؛ چه با اکراه و چه از روی میل و رغبت. آنگاه که،مردم هیاهو به راه اندازند و آهنگ جنگ کنند، چه شده که میبینم بهشت را ناپسند میدانی؟ سپس از اسب فرود آمد. یکی از پسر عموهایش تکه گوشتی برای وی آورد و گفت: این را بخور تا قدرت و نیرو بگیری؛ زیرا این چند روز گرسنگی زیادی کشیدهای. عبدالله گوشت را از دستش گرفت و تکهای از آن را کند و سپس آن را دور انداخت و شمشیر را گرفت و جلو رفت و جنگید تا شهید شد.
پرچم در دست شمشیری از شمشیرهای خدا
در این هنگام مردی از بنی عجلان به نام ثابت ارقم، پرچم را برداشت و گفت: ای مسلمانان! امیری برای خودتان انتخاب کنید! گفتند: تو خودت امیر باش. گفت: این کار، در توان من نیست. بدین ترتیب مردم، خالد بن ولید رضی الله عنه را برگزیدند. خالد رضی الله عنه پرچم را بدست گرفت و شدیدا جنگید. امام بخاری از خالد بن ولید روایت میکند که گفت: در جنگ مؤته 9 شمشیر بدستم شکست و تنها یک شمشیر یمانی را که داشتم، سالم ماند.[58]
و در لفظ دیگری آمده: در جنگ مؤته 9 شمشیر بدستم شکست و فقط شمشیری یمانی در دستم باقی ماند.[59]
در روز جنگ مؤته رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بوسیله وحی قبل از اینکه خبری از میدان جنگ بیاید، از وضعیت جنگ با خبر شد و فرمود: «زید پرچم را گرفت و شهید شد؛ بعد از او جعفر پرچم را گرفت و شهید شد و سپس ابن رواحه پرچم را گرفت و شهید شد». وقتی سخنان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به اینجا رسید، از دو چشمش اشک ریخت تا اینکه گفت: پرچم را شمشیری از شمشیرهای خدا برداشت و خداوند، فتح و پیروزی را نصیب آنها کرد».[60]
با آن همه شجاعت، شهامت و مقاومت سرسختانه مسلمانان باز هم بسیار بعید به نظر میرسید که این سپاه کوچک بتواند در مقابل انبوه جنگجویان سپاه روم مقاومت کند؛ در این هنگام بود که خالد بن ولید رضی الله عنه با مهارت و نبوغ خود، در پی نجات مسلمانان از ورطه سقوط حتمی برآمد.
روایات، درباره اینکه جریان این معرکه به کجا کشیده، مختلف است. اما پس از بررسی تمام روایات چنین برمیآید که خالد بن ولید رضی الله عنه موفق شد در طول روز در مقابل سپاه روم مقاومت کند؛ اما دریافته بود که سپاه کوچک اسلام به شدت نیاز به حیله جنگی کارآمدی دارد تا بتواند ترس و وحشت را در دل رومیان بیندازد و در پی آن بتواند مسلمانان را از آن صحنه نجات دهد؛ طوری که سپاه رومیان هم آنها را تعقیب نکند. وی به خوبی میدانست که اگر مسلمانان پراکنده شوند و رومیان آنها را تعقیب کنند، نجات یافتن از چنگال سپاه روم بسیار دشوار خواهد بود. در بامداد روز بعد، خالد وضعیت سپاه را تغییر داد و دوباره صف آرایی نمود. بدین صورت که جای طلیعه سپاه را با انتهای آن عوض کرد و میمنه را با میسره جابجا نمود. وقتی رومیان وضعیت سپاه اسلام را دگرگون دیدند، گفتند: حتما برایشان نیروی کمکی رسیده است و به وحشت افتادند؛ خالد، پس از آنکه دو سپاه روبرو شدند و اندکی زد و خورد کردند، با حفظ نظم کلی سپاه، اندک اندک، سپاه اسلام را به عقب کشید؛ رومیان فکر کردند مسلمانان قصد حیله نظامی دارند و میخواهند آنها را به وسط صحرا بکشانند؛ لذا آنها را تعقیب نکردند. بدین ترتیب دشمن به شهر و دیار خود بازگشت و سپاه اسلام را تعقیب نکرد و مسلمانان به خیر و سلامتی به مدینه بازگشتند.[61]
در جنگ مؤته از مسلمانان دوازده تن کشته شدند؛ اما از آمار کشتههای رومی خبری در دست نیست؛ لیکن از تفاصیل معرکه چنین بر میآید که آمار کشتههایشان، خیلی بالا بوده است.
هرچند مسلمانان نتوانستند در این جنگ انتقامی را که به خاطر آن دشواریها و تلخیها چشیده بودند، بگیرند، اما برای نشان دادن قدرت نظامیشان به دنیای آن روز، تأثیر بزرگی داشت. به گونهای که تمام عربها را به وحشت انداخت؛ زیرا رومیان در آن زمان قویترین قدرت روی زمین بودند و عربها رویارویی با رومیان را به معنای مرگ حتمی و خودکشی میدانستند؛ بویژه که رویارویی سپاهی کوچک و سه هزار نفری با سپاه بزرگ و دویست هزار نفری و نیز بازگشت سپاه اسلام بدون خسارت قابل ملاحظهای، از عجایب آن زمان بود و نشان میداد که مسلمانان، نوعی دیگرند و با جنگجویانی که عربها با آنان آشنا هستند، تفاوت بسیار دارند و از جانب خداوند، نصرت و یاری میشوند و رهبرشان، بحق فرستاده خدا است. به همین خاطر میبینیم قبایل سرسخت و کینه توزی که همواره علیه مسلمین دست به شورش میزدند، پس از این جنگ به اسلام روی آوردند؛ تا جایی که بنی سلیم، اشجع، غطفان، ذبیان و فزار و سایر قبایل مسلمان شدند. از طرفی این جنگ، سرآغاز و مقدمه فتوحات بعدی مسلمانان در قلمرو روم و فتح سرزمینهای دوردست توسط مسلمانان مجاهد گردید.
وقتی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در جنگ مؤته از موضع قبایل عرب ساکن در اطراف شام مبنی بر همدستی با رومیان بر ضد مسلمانان، اطلاع یافت، احساس کرد که لازم است چارهای بیندیشد تا میان آنها و رومیان جدایی نیفکند و زمینهای فراهم بیاورد که شامیان، با مسلمانان متحد شوند.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برای اجرای این نقشه عمرو بن عاص رضی الله عنه را انتخاب نمود؛ زیرا مادربزرگش زنی از طایفه بلی بود؛ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم او را در جمادی الآخر سال هشتم پس از جنگ مؤته اعزام نمود تا با قبیله «بلی» و دیگر قبایل آنجا رابطه دوستی و الفت برقرار کند. بعضی گفتهاند: به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گزارش داده بودند که جمعی از قبیله قضاعه اجتماع نمودهاند و میخواهند به مدینه حمله کنند. به همین دلیل پیامبر صل الله علیه و آله و سلم عمرو بن عاص رضی الله عنه را به آن منطقه فرستاد. امکان دارد هر دو سبب، انگیزه این سریه باشد. پیامبر به دست مبارک خویش برای عمرو بن عاص پرچم سفیدی بست و نیز لوایی سیاه با او همراه نمود و او را به همراه 300 تن از بزرگان مهاجرین و انصار فرستاد که 30 اسب داشتند و به او دستور داد از قبایل بلی، عذره و بلقین کمک بگیرد. عمرو رضی الله عنه شبها سیر میکرد و روزها کمین مینمود و چون به نزدیکی دشمن رسید، به او خبر دادند که آمار دشمن، بسیار است؛ بنابراین رافع بن مکیث جهنی را نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرستاد و درخواست نیروی کمکی کرد؛ رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ابو عبیده را با دویست تن از مهاجرین و انصار که ابوبکر و عمر هم در میانشان بودند، به کمک عمرو فرستاد و البته پرچم جداگانهای برای وی بست و به او دستور داد به عمرو بپیوندد و با هم متحد شوند و اختلاف نکنند. و چون عبیده به عمرو پیوست، ابوعبیده خواست پیشنماز شود که عمرو گفت: تو به عنوان نیروی کمکی آمدهای؛ من امیر لشکرم. ابو عبیده هم از او اطاعت نمود. بدین ترتیب عمرو رضی الله عنه در نمازها امام بود. عمرو به راه خود ادامه داد تا مناطق قضاعه را زیر پا نهاد و به آخرین اراضی قضاعه رسید؛ در آنجا به گروهی از اعراب مواجه شدند؛ مسلمانان، به آنها حمله کردند. آنان، گریختند و پراکنده شدند. بنابراین عمرو، عوف بن مالک اشجعی را نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرستاد تا ایشان را در جریان بگذارد که همگی سلامت هستند و باز میگردند. ذات سَلاسل یا ذات سُلاسل، سرزمینی در آن سوی وادی القری است که فاصله آن تا مدینه، مسافت ده روز است. ابن اسحاق مینویسد: مسلمانان، در سرزمین جذام، بر سرچشمهای به نام «سلسل» فرود آمدند؛ بنابراین این سریه، ذات السلاسل نامیده شد.[62]
این سریه در شعبان سال هشتم هجری اعزام شد. انگیزهاش، این بود که بنی غطفان در ناحیه خضره- سرزمین بنی محارب در نجد- به قصد جنگ با مسلمانان جمع شدند. بنابراین پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ابو قتاده را با 15 نفر بسوی آن اعزام کرد؛ وی، عدهای از آنها را کشت و اسیران و غنایم بسیار گرفت، و پس از 15 شبانه روز به مدینه بازگشت.[63]
[1] نگا: صحیح بخاری(2/603)؛ صحیح مسلم (2/113)
[2] نگا: صحیح بخاری و صحیح مسلم؛ زادالمعاد (2/120)
[3] نگا: فتح الباری (7/465)؛ زادالمعاد (2/132)
[4] صحیح بخاری، حدیث شماره (4196)
[5] صحیح مسلم، (2/115)
[6] بخاری (2/605)
[7] صحیح بخاری (2/603)
[8] المعازی، واقدی، ص 112
[9] صحیح بخاری، باب غزوه خیبر (2/603)
[10] صحیح بخاری (2/605)
[11] صحیح مسلم (2/132)؛ صحیح بخاری (2/603)
[12] درمنابع، اختلاف زیادی مشاهده میشود در مورد اینکه قاتل مرحب چه کسی بوده و مرحب، در چه روزی به قتل رسیده و در کدامین قلعه، سکونت داشته است. حتی در روایات و مضامین صحیحین نیز این اختلاف، موجود است. البته شیوه گزارش این رخدادها را از صحیح بخاری برگرفتهام؛ زیرا از دیدگاه من، رجحان دارد.
[13] برگرفته از سیره ابن هشام (2/332)
[14] نگا: سیرة ابن هشام (2/331، 336، 337). از نحوه گزارش ابن اسحاق، معلوم میشود که در فتح قلعه مقوص، هیچ مذاکرهای صورت نگرفته است.
[15] در روایت ابو داورد رحمه الله، تصریح شده که براساس این پیمان صلح، مسلمانان به یهودیان اجازه دادند که یهودیان به هنگام خروج از خیبر، به اندازه بار شترانشان، از اموال و داراییهای خویش، با خود ببرند. نگا: سنن ابی داود (2/76)
[16] زادالمعاد (2/136)
[17] زادالمعاد (2/137)
[18] صحیح بخاری (2/609)
[19] زاد المعاد (2/148)؛ صحیح مسلم (2/96)
[20] نگا: صحیح بخاری (1/443) و فتح الباری (7/484- 487)
[21] زادالمعاد (2/139)
[22] محاضرات تاریخ الأمم الإسلامیه، از خضری (1/128)
[23] صحیح بخاری (1/54) و (2/604)؛ زادالمعاد (2/137)
[24] زادالمعاد (2/137)؛ سیره ابن هشام (2/336)
[25] نگا: زادالمعاد (2/139)؛ فتح الباری (7/497). این داستان، در صحیح بخاری (1/449) و (2/610، 860) هم به صورت مفصل و هم مختصر آمده است. نیز ر.ک: سیرة ابن هشام (2/337)
[26] رحمة للعالمین (2/268- 270)
[27] سیرة ابن هشام (2/337، 353)
[28] صحیح بخاری (2/608)
[29] زادالمعاد (2/146)
[30] طبقات ابن سعد (1/279)
[31] سیره ابن هشام (2/340)
[32] نگا: صحیح بخاری (2/608)
[33] فتح الباری (7/491)
[34] صحیح بخاری باب غزوه ذات الرقاع (2/592)؛ صحیح مسلم باب غزوه ذات الرقاع (2/118)
[35] صحیح بخاری، حدیث شماره (4135)
[36] صحیح بخاری (1/407) و (2/593)
[37] مختصر سیره الرسول، ص 264؛ فتح الباری (7/416)
[38] صحیح بخاری (2/593)
[39] فتح الباری (7/428)
[40] زاد المعاد (2/112)؛ برای تفصیل مطالب مربوط به این غزوه، ر.ک: سیره ابن هشام (2/203- 209)؛ زادالمعاد (2/110- 112) و فتح الباری (7/417 تا 428)
[41] جبار، نام سرزمینی از عظفان بوده و نیز گفته شده از اراضی محل سکونت طوایف فزاره و عذره بوده است
[42] زادالمعاد (2/149)؛ سیره ابن هشام (2/629). تفصیل این سرایا را بنگرید در: رحمه للعالمین (2/229- 231)؛ زادالمعاد (2/148- 150)؛ تلقیح فهوم اهل لاثر، ص 31؛ مختصر سیره الرسول، ص 322- 324
[43] فتح الباری (7/700)
[44] همان؛ زادالمعاد (2/151)
[45] صحیح بخاری (1/218) و (2/610 و 611)؛ صحیح مسلم (1/412)
[46] روایت ترمذی (2/107)
[47] زادالمعاد (2/152)
[48] نگا: زادالمعاد (1/172)؛ فتح الباری (7/500)
[49] فتح الباری (7/500)
[50] رحمه للعالمین (2/231)
[51] رحمه للعالمین (2/231) و تلقیح فهوم اهل الاثر، ابن جوزی، ص 33پانوشت
[52] زاد المعاد (2/155)؛ فتح الباری (7/511)
[53] مختصر سیره الرسول، ص 321 و رحمه للعالمین (2/271)
[54] سیره ابن هشام (2/373)؛ زادالمعاد (2/156)؛ مختصر السیره، ص 327
[55] صحیح بخاری (2/611)
[56] همان
[57] نگا: فتح الباری (7/512). هرچند در تعداد زخمهای پیکر جعفر طیار رضی الله عنه اختلافی به نظر میرسد؛ اما گویا در روایت اخیر، زخمهای ناشی از اصابت تیر نیز به حساب آمده است.
[58] نگا: صحیح بخاری (2/611)
[59] بخاری (2/611)
[60] همان
[61] تفصیل جنگ مؤته را از این کتابها برگرفته ام: صحیح بخاری (2/611)؛ فتح الباری (7/413)؛ زادالمعاد (2/156)
[62] سیره ابن هشام (2/623- 626)؛ زاد المعاد (2/157)
[63] رحمه للعالمین (2/233)، تلقیح فهوم اهل الاثر، ص 33
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر