توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ شهریور ۳۰, پنجشنبه

غزوه تبوک

 

غزوه تبوک

همانطور که پیشتر یادآور شدیم فتح مکه برای همیشه فیصله میان حق و باطل گردید تا جایی که پس از فتح مکه، دیگر جایی برای شک و گمان در مورد حقانیت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برای عرب‌ها باقی نماند. به همین خاطر وضعیت، بکلی تغییر کرد و گروه گروه دین خدا را قبول می‌کردند و تسلیم می‌شدند. چنانچه در فصل بعد خواهید دید و نیز آمار مسلمانانی که در حجة الوداع با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بودند، گواه این مطلب است. بدین ترتیب مشکلات داخلی مسلمانان تقریبا حل شده بود و مسلمانان پس از سال‌ها جنگ و تلاش، نفس راحتی کشیدند و می‌توانستند آزادانه شریعت و دین خدا را ترویج دهند.

انگیزه این جنگ

اما از طرفی تنها قدرتی که احتمال می‌رفت به مسلمانان تعرض کند سپاه قدرتمند رومیان بود که در آن زمان بزرگترین قدرت روی زمین به شمار می‌رفت. پیشتر یادآور شدیم که این تعرض و تهدید، با کشتن سفیر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حارث بن عمیر ازدی رضی الله عنه  که حامل نامه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به پادشاه بصری بود، آغاز شد؛ حارث رضی الله عنه  به دست شرجبیل بن عمرو غسانی به شهادت رسید. از این رو پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  سریه زید بن حارثه را فرستاد که در مؤته با رومیان روبرو شد و نتوانست انتقامش را از ظالمان بگیرد؛ هرچند اعزام این سریه، وحشت زیادی در دل عرب‌های نزدیک و دور انداخت و از طرفی قیصر نیز معتقد بود که جنگ مؤته تأثیر بزرگی به نفع مسلمانان داشته است. از این رهگذر بود که قیصر بیم آن داشت که بسیاری از قبایل عرب تابع قیصر، اعلام استقلال کنند و با مسلمانان کنار بیایند و این برای روم خطر بزرگی به حساب می‌آمد. از سویی مسلمانان قدم به قدم تا مرزهای شام که تحت کنترل روم بود، نزدیک و نزدیک‌تر شده و رومیان را با خطری جدی روبرو کرده بودند. بنابراین هنوز یک سال از جنگ مؤته نگذشته بود که قیصر روم سپاهی متشکل از رومیان و جنگجویان عرب وابسته به رومیان اعم از آل غسان و دیگران را برای رویارویی با مسلمانان آماده کرد و سپاهی عظیم برای جنگ خونین و سرنوشت ساز تدارک دید.

از این رو قیصر روم تصمیم گرفت پیش از آن که مسلمانان به نیرویی بزرگ‌تر و خطری غیر قابل پیشگیری تبدیل شوند و آشوب‌ها و شورش‌هایی در میان اعراب مجاور رومیان به پا شود، جنگ با مسلمانان را در دستور کار خود قرار دهد و آنان را از پای درآورد.

آمادگی رومیان و غسانیان برای جنگ با مسلمانان

پیاپی به مدینه خبر می‌رسید که رومیان برای جنگی کوبنده و سرنوشت ساز بر ضد مسلمانان آماده می‌شوند و مسلمانان هر لحظه در بیم و هراس به سر می‌بردند و هر صدای غیر عادی که به گوششان می‌رسید، تصور می‌کردند رومیان حمله کرده‌اند. این وضعیت را می‌توان از ماجرایی دریافت که برای عمر بن خطاب رضی الله عنه  اتفاق افتاد.

در همین سال نهم هجرت، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به مدت یک ماه «ایلاء»[1] کرد و از همسران خویش کناره گیری نمود و در اتاق کوچکی، عزلت گزید. ابتدا صحابه از حقیقت امر خبر نداشتند و فکر می‌کردند که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  همسرانش را طلاق داده است. از این رو غم و اندوه و پریشانی بر روح و روان همه اصحاب سایه افکنده بود.

عمر بن خطاب رضی الله عنه  که راوی این داستان است، گوید: دوستی از انصار داشتم که هرگاه من نمی‌توانستم به خدمت رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  برسم، او مرا در جریان اخبار مجلس پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  می‌گذاشت. عمر و دوست انصاریش، در بالادست مدینه سکونت داشتند و به صورت نوبتی یک شب عمر رضی الله عنه  و شب دیگر دوستش، به خدمت رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  می‌رفتند. عمر رضی الله عنه  گوید: در آن ایام از بابت یکی از پادشاهان آل غسان که شایع شده بود قصد حمله به ما را دارد، در بیم و هراس بودیم و این مسأله فکر و ذکر ما را به خود مشغول کرده بود.

در همین حال بود که شبی دوست انصارم در زد و گفت: باز کن! باز کن!

گفتم: غسانی‌ها حمله کردند؟

گفت: از آن هم بدتر! رسول خدا از همسرانش کناره گیری کرده است.[2]

در روایت دیگر از عمر رضی الله عنه  آمده است: مدتی بود در این باره با هم سخن می‌گفتیم که غسانیان برای جنگ با ما ساز و برگ جنگی تدارک می‌بینند. دوستم در روز نوبت خود، بعد از عشا آمد و درب خانه مرا به تندی کوبید و با خودش می‌گفت: آیا مگر او عمر- خوابیده است؟

در را باز کردم؛ گفت: اتفاق مهمی افتاده است. گفتم: چه اتفاقی؟ غسانیان حمله کرده‌اند؟

گفت: خیر، از آن هم مهمتر. رسول خدا همسرانش را طلاق داده است![3]

این گفتگوی عمر رضی الله عنه  با دوستش، بیانگر میزان نگرانی مسلمانان از حمله رومیان است. همچنین رفتار منافقان در این موقعیت حساس که اخبار آمادگی رومیان به مدینه می‌رسید، بر فشار روحی و روانی مسلمانان افزود.

منافقان علیرغم آن که پیروزی‌های پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را در تمام میدان‌ها تجربه کرده بودند و می‌دانستند که ایشان از هیچ قدرتی در جهان بیم و هراس ندارد و هر مانع احتمالی را از سر راهش بر می‌دارد، باز هم آرزوهای بدی برای مسلمانان در سر می‌پروراندند و همچنان در انتظار بودند که مسلمانان گرفتار مصیبت و دردسر جدیدی شوند و از آنجا که تحقق این آرزوی پلیدشان را نزدیک می‌دیدند، یک لانه توطئه و نیرنگ را در قالب مسجد -مسجد ضرار- تأسیس کردند و از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  خواستند که در آن نماز بخواند. هدفشان این بود که مسلمانان را فریب دهند تا مسلمانان متوجه نشوند که چه دسیسه‌هایی در این لانه دسیسه، بر ضد آنان در جریان است تا بدین سان نسبت به افرادی که به این آشیانه نیرنگ رفت و آمد دارند، حساسیتی بوجود نیاید و در نتیجه این مسجد، برای منافقان ساکن مدینه و دوستانشان در خارج از مدینه به صورت مرکز امنی درآید. اما رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نماز خواندن در آن مسجد را به بازگشت از غزوه تبوک موکول کرد و اشتغال به تدارک آمادگی برای جنگ را بهانه قرار داد. بدین ترتیب منافقان به نتیجه نرسیدند و خداوند، آن‌ها را رسوا کرد تا آنکه سرانجام رسول خدا، پس از بازگشت از تبوک آن را ویران کرد و هرگز در آن نماز نخواند.

 

اخبار ویژه جنگ

مسلمانان در این وضعیت بسر می‌بردند و پیوسته این اخبار را می‌شنیدند. در این بحبوحه، نبطیانی که از شام روغن می‌آوردند، گزارش دادند که هرقل لشکر بزرگی متشکل از 40000 نفر آماده کرده است و فرماندهی آن را به یکی از جنگاوران رومی سپرده و طوایف غسان، لخم، جذام و دیگر قبایل مسیحی عرب را بسیج کرده و طلیعه لشکرشان به ناحیه بلقاء رسیده است. بدین سان مسلمانان با خطر بزرگی مواجه شدند.

آنچه مزید بر علت شد، این بود که فصل گرمای شدید فرا رسید و مردم با سختی‌ها و گرسنگی‌ها گرفتار و روبرو بودند. از سوی دیگر میوه‌ها رسیده بود و مردم در آن گرما و گرسنگی، به سایه ومیوه درختان دل بسته بودند و تمایلی به بیرون شدن نداشتند. مسافت راه نیز بسیار طولانی بود و راه پر فراز و نشیب و دشواری، فرا رویشان قرار داشت.

تصمیم قاطعانه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شرایط و تحولات جاری را با نگاهی دقیق و حکیمانه‌تر از دیگران تحت نظر داشت. ایشان می‌دانست که اگر در این شرایط کوتاهی کند و در جنگ با رومیان از خود سستی نشان دهد و بگذارد تا سپاهیان روم در مناطق تحت کنترل مسلمانان جاسوسی و نفوذ نمایند و به مدینه حمله کنند، قطعا بدترین پیامدها بر دعوت اسلامی و موقعیت نظامی مسلمانان را بدنبال خواهد داشت و بدین سان منافقانی که در انتظار شکست و نابودی مسلمانان هستند و از طرفی با پادشاهان روم به وسیله ابو عامر فاسق ارتباط داشتند، بزودی از پشت به مسلمانان خنجر می‌زنند و رومیان نیز به مسلمانان حمله می‌کنند و در نتیجه تمام تلاش‌های او و یارانش که در راه گسترش اسلام به کار گرفته بودند، نقش بر آب خواهد شد و تمام امتیازات و پیروزیهایی که با جنگ‌هایی خونین و پیاپی و نقشه‌های مختلف نظامی بدست آورده بودند، از میان خواهد رفت. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  که به خوبی این مسائل را می‌فهمید، با وجود تمام مشکلات و سختی‌ها، تصمیم گرفت که جنگی سرنوشت ساز را بوسیله لشکریان اسلام علیه رومیان در داخل خاک خودشان بر آن‌ها تحمیل کند و به آن‌ها مهلت ندهد که به سرزمین اسلامی حمله کنند!

رسول خدا، پس از اتخاذ این تصمیم، با صراحت تمام در میان یارانش اعلام نمود که برای جنگ با روم آماده شوند و به اهل مکه و قبایل عرب اطراف پیام فرستاد که آماده شوند. در گذشته هر گاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌خواست به جنگی برود، کمتر از خارج کمک می‌گرفت؛ اما با توجه به قدرت و نیروی دشمن، لازم دید که از تمام نیروهای دور و نزدیک کمک بگیرد و با صراحت به مردم اعلام نمود که دشمن از قدرت و سلاح نیرومندی برخوردار است؛ این، بدان خاطر بود که مسلمانان کاملا آمادگی بگیرند. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  مردم را به جهاد در راه خدا تشویق می‌کرد و در همین زمان بخشی از سوره برائت نیز نازل شد که مسلمانان را به جهاد و تلاش بر می‌انگیخت و آن‌ها را تشویق می‌کرد که با وجود همه سختی‌ها، پایداری کنند. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  مسلمانان را تشویق و ترغیب می‌نمود که بهترین اموالشان را در راه خدا انفاق کنند!

پیشی گرفتن مسلمانان از یکدیگر

هر یک از مسلمانان که فراخوان رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را برای جهاد با رومیان شنید، سعی می‌کرد از دیگران پیشی بگیرد. مسلمانان با سرعتی هرچه تمام‌تر آماده می‌شدند و قبایل از نقاط مختلف بسوی مدینه سرازیر گشتند و هیچ یک از مسلمانان راضی نبود از این جنگ تخلف کند مگر کسانی که منافق بودند و نیز به استثنای سه نفر از مسلمانان راستین. حتی فقیران و تهیدستان نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  می‌آمدند و از ایشان می‌خواستند که مرکب و ساز و برگ جنگی در اختیارشان قرار دهد تا در جنگ شرکت کنند؛ اما رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌فرمود: من، مرکبی ندارم که در اختیار شما قرار دهم و آن‌ها در حالی باز می‌گشتند که اشک از چشمانشان سرازیر بود؛ بدین خاطر که چیزی نمی‌یافتند تا در راه خدا انفاق کنند. در همین حال که مسلمانان از یکدیگر سبقت می‌گرفتند، عثمان بن عفان رضی الله عنه  کاروانی مشتمل بر 200 شتر و دویست اوقیه نقره را با تمام زاد و توشه‌ای که برای تجارت شام آماده کرده بود، در راه خدا صدقه داد و سپس 100 شتر دیگر با وسایل لازم برای هر شتر و هزار دینار طلا آورد و به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تحویل داد. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در حالی که آن‌ها را زیر رو می‌کرد، فرمود: «از امروز به بعد، عثمان هر عملی که انجام دهد، زیان نخواهد دید». عثمان همچنان به انفاق ادامه داد تا اینکه 900 شتر و 100 اسب غیر از پول‌های نقد، در راه خدا انفاق کرد. عبدالرحمن بن عوف 200 اوقیه نقره، انفاق کرد.

ابوبکر رضی الله عنه  تمام دارایی و مالش را که 4000 درهم بود، انفاق کرد و برای خانواده‌اش فقط خدا و رسولش را گذاشت. ابوبکر رضی الله عنه  اولین کسی بود که اموالش را آورد و انفاق نمود. عمر رضی الله عنه  نصف مالش را انفاق کرد، عباس هم مال زیادی آورد و در راه خدا داد. طلحه و سعد بن عباده و محمد بن مسلمه نیز اموال زیادی آوردند و تقدیم نمودند. عاصم بن عدی 70 وسق خرما آورد و در راه خدا انفاق کرد. تمام مسلمانان، پیاپی صدقاتشان را کم و زیاد می‌آوردند و حتی کسانی بودند که یک مد و یا دو مد انفاق می‌کردند؛ زیرا توان بیشتری نداشتند. زنان نیز زیور آلات، دستبندها، خلخال‌ها و گوشواره‌ها و انگشترهایشان را نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  می‌فرستادند و نثار می‌کردند. غیر از منافقان کسی دیگر در انفاق فی سبیل الله بخل نورزید. بلکه منافقان، انفاق داوطلبانه مؤمنان ونیز اعلام آمادگی مسلمانان تهیدست را به مسخره گرفتند.[4]

حرکت سپاه اسلام به سوی تبوک

بدین ترتیب سپاه اسلام آماده و مجهز شد. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  محمد بن مسلمه و به قولی سباع بن عرفطه را در مدینه به عنوان جانشین خود تعیین کرد. و علی رضی الله عنه  را برای رسیدگی به مسایل خانوادگی خود در مدینه گذاشت. منافقان، علی رضی الله عنه ، را نکوهش کردند، لذا او از مدینه بیرون شد و رفت تا به رسول خدا پیوست. اما پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  او را به مدینه برگرداند و گفت: «آیا نمی‌پسندی که تو، برای من بمنزله هارون برای موسی باشی؟! البته جز اینکه پس از من پیامبری نخواهد بود».

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  روز پنج شنبه از مدینه به سوی شمال و به قصد تبوک حرکت کرد. لشکر اسلام بسیار بزرگ و متشکل از سی هزار رزمنده بود. تا آن زمان چنین سپاه بزرگی برای مسلمانان فراهم نشده بود. با آن که مسلمانان هرچه در اختیار و توان داشتند، در راه خدا انفاق کردند، باز هم پیامبر نتوانست تمام مجاهدان و سپاهیان را کاملا مجهز کند. و سپاه با کمبود غذا و مرکب روبرو بود. تا جایی که هر 18 نفر یک شتر در اختیار داشتند که نوبتی بر آن سوار می‌شدند و چه بسااز گرسنگی، برگ درختان را می‌خوردند که این امر موجب شده بود لبهایشان ورم کند و گاهی از شدت تشنگی علی رغم کمبود مرکب، شترها را نحر می‌کردند تا آب ذخیره در شکمبه آن را بخورند. به همین خاطر این سپاه را «جیش العسره» نامیدند. سپاهیان اسلام از منطقه‌ای بنام حجر در وادی القری که سرزمین قوم ثمود بود، گذشتند، مجاهدان از چاه آن وادی آب برداشتند؛ از آنجا که دور شدند، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: از آب این چاه ننوشید و وضو نگیرید و هرچه با آب این چاه خمیر کرده‌اید، به شتران بدهید و از آن نخورید! و دستور داد از آب چاهی که شتر صالح علیه السلام  از آن آب می‌خورده است، آب بردارند. در صحیحین از ابن عمر روایت است: که وقتی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از ناحیه حجر گذشت، فرمود: به منازل قومی که بر خود ستم روا داشته‌اند، جز با گریه و شیون وارد نشوید! که بیم آن می‌رود شما نیز به همان عذابی گرفتار شوید که آن‌ها گرفتار شده اند! آنگاه سرش را پوشید و به سرعت سیر نمود تا از آن وادی دور شد. در بین راه سپاهیان نیاز شدیدی به آب پیدا کردند و به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  شکایت نمودند؛ ایشان دعا کردند؛ و خداوند ابری فرستاد و چنان بارید که همه مردم سیراب شدند و به اندازه نیازشان آب برداشتند. وقتی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نزدیک تبوک رسید، فرمود: انشاءالله فردا به چشمه تبوک می‌رسید و تا وقت چاشت نخواهید رسید! هرکس کنار چشمه رسید به آبش دست نزند تا من خودم برسم! معاذ می‌گوید: وقتی به آنجا رسیدیم دو نفر زودتر خود را به آب رسانده بودند؛ و از چشمه، آب اندکی بیرون آمد. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از آن دو پرسید: آیا به آب دست زده‌اید؟ گفتن: آری! رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آنچه خواست خدا بود، به آن‌ها گفت و سپس با دستانش اندک اندک آب جمع کرد تا مقداری آب جمع شد و با آن دست و صورتش را شست و آن آب‌ها را دو باره در چشمه ریخت. از چشمه آب زیادی جاری شد و مردم آب خوردند. سپس فرمود: ای معاذ! اگر عمرت، کفاف کند، بزودی اینجا را پوشیده از باغ و بوستان می‌بینی. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در راه یا هنگامی که به تبوک رسیدند، فرمود: «امشب باد تندی می‌وزد؛ کسی از شما از جایش بلند نشود؛ هرکس شتر دارد، باید آن را محکم ببندد». باد تندی وزید. مردی بلند شد؛ باد او را برداشت و به کوه بنی طیءانداخت. رسول خدا در بین راه، نماز ظهر را با عصر و نماز مغرب را با عشاء یکجا می‌گزارد؛ گاهی به صورت جمع تقدیم و گاهی با جمع تأخیر.

سپاه اسلام در تبوک

سپاه مسلمانان در تبوک فرود آمد و همانجا اردو زد و برای مقابله با دشمن کاملا آماده بود. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در آن جا برای مردم سخنرانی نمود و خطبه‌ای بلیغ ایراد فرمود و در اثنای آن کلمات جامع به کار برد و مردم را به خیر دنیا و آخرت تشویق کرد و وعده و وعید داد تا روحیه لشکر تقویت شود و کمبودهای غذا و مواد خوراکی و اسلحه و امکانات جبران گردد.

از سوی دیگر رومیان و هم پیمانان ایشان وقتی خبر لشکر کشی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را شنیدند، به وحشت افتادند و جرأت پیشروی و جنگ از آن‌ها سلب شد. بلکه در سر زمین خودشان متفرق شدند و از مرزهایشان خارج شدند، این رویداد، تأثیر بسزایی بر شهرت و آوازه توان نظامی مسلمانان در دنیا بجای گذاشت و مسلمانان به امتیازات سیاسی بزرگ و ارزشمندی دست یافتند که اگر درگیری بین دو سپاه رخ می‌داد، به این امتیازات دست نمی‌یافتند.

یحنه بن رؤبه فرمانروای ایله، نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و با ایشان صلح کرد مبنی بر اینکه جزیه بپردازد. اهل جرباء و اذرح نیز با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  صلح کردند و قرار گذاشتند جزیه بپردازند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برای یحنه امان نام‌های نوشت که متن آن چنین است:

بسم الله الرحمن الرحیم. این امان نام‌های است از طرف خدای یکتا و محمد پیامبر خدا، برای یحنه بن رؤبه واهالی ایله و کشتی‌های آن‌ها و کاروان‌هایشان در دریا و خشکی. آن‌ها در پناه خدا و امان پیامبر او قرار دارند. مردم شام و یمن و ساحل نشینان دریا که با ایشان باشند، در این ذمه و پناه قرار دارند، و هرکس از ایشان فتنه انگیزی کند، اموالش مانع مجازاتش نخواهد شد و هرکس از مردم که آن را بگیرد، برایش حلال است. همچنین برای کسی روا نیست که این‌ها را از هر آبی که بخواهند از آن استفاده کنند و از هر راهی چه دریایی و چه خشکی که بخواهند رفت و آمد نمایند، باز دارد.

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خالد بن ولید را با چهارصد و بیست اسب سوار به سوی اکیدر فرمانروای دومه الجندل فرستاد و به خالد گفت: او را در حالی می‌یابی که مشغول شکار گاو وحشی است. خالد رفت تا به جایی رسید که دژ اکیدر بن عبدالملک دیده می‌شد و گاوی وحشی آمد و با شاخ‌هایش به درب قصر او می‌زد و اکیدر از قصر بیرون آمد تا آن را شکار کند؛ شبی مهتابی بود. خالد و همراهانش به او حمله کردند و او را نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آوردند. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از ریختن خونش درگذشت و با او به دو هزار شتر و هشتصد اسب و چهارصد زره و چهارصد نیزه صلح کرد. و قرار شد که دومه الجندل نیز سالانه همانند یحنه، تبوک، ایله و تیماء جزیه بپردازند.

به دنبال این پیروزی آن دسته از قبایل عرب که به نفع رومیان کار می‌کردند، دریافتند که دوران اعتماد به سروران پیشین ایشان سپری شده است؛ لذا به خواسته‌های مسلمین تن دادند. بدین ترتیب قلمرو حکومت اسلامی توسعه یافت و تا مرزهای روم پیش رفت و مزدوران رومیان تا حد زیادی به سزای اعمالشان رسیدند.

بازگشت سپاه اسلام به مدینه

لشکریان اسلام، پیروزمندانه و سربلند و بدون هیچ گونه جنگ و درگیری از تبوک برگشتند و خداوند، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و مؤمنان را از جنگ با کفار بی نیاز کرد. در مسیر بازگشت از تبوک، در گردنه‌ای، دوازده نفر از منافقان درصدد برآمدند که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را بکشند و این زمانی بود که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در حال عبور از این گردنه بود و عمار رضی الله عنه  لگام شتر را گرفته بود و حذیفه رضی الله عنه  شتر را می‌راند و مردم از داخل وادی می‌رفتند. این منافقان، فرصت را غنیمت شمردند! در همین حال که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  با دو یارش می‌رفت، سر و صدای گروهی را از پشت شنید که نقاب زده بودند و قصد ترور رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را داشتند و به ایشان نزدیک می‌شدند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حذیفه را فرستاد تا با زوبینی که داشت، آن‌ها را دفع کند. خداوند، آن‌ها را به وحشت انداخت و فرار کردند و در میان جمعیت ناپدید شدند. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نام تک تک آن‌ها و هدفشان را به حذیفه گفتند و به همین خاطر، حذیفه را صاحب سر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌نامیدند. در همین مورد خداوند می‌فرماید: «قصد کاری را کردند که به آن دست نیافتند».[5]

وقتی پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نشانه‌های مدینه را از دور دید، فرمود: «این طابه است، و این واحد است؛ کوهی که ما را دوست دارد و ما نیز آن را دوست داریم». مردم از آمدن رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  باخبر شدند؛ زنان و کودکان از ایشان به گرمی استقبال کردند و با شور و شوقی فوق العاده سرود می‌خواندند:

طلع البـدر علیـنا

 

من ثنیات الوداع

وجب الشكر علینا

 

ما دعـا لـله داع[6]

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در ماه رجب سال نهم بیرون شدند و در ماه رمضان برگشتند. غزوه تبوک، روی هم رفته، پنجاه روز به طول انجامید. از این مدت، بیست روز را در تبوک گذراندند و بقیه را در راه بودند و این، آخرین غزوه‌ای بود که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در آن شرکت داشتند.

ماجرای برجای ماندگان

این جنگ، از بابت اوضاع سختش، امتحان بزرگی از سوی خداوند متعال بود که به وسیله آن، مؤمنان راستین از دیگران شناخته شدند؛ همچنان که سنت خداوند، در این گونه موارد است. خداوند می‌فرماید: «(سنت) خدا بر این نبوده است که مؤمنان را به همان صورتی که شما هستید (و در میان شما مؤمن و منافق، آمیزه یکدیگرند) به حال خود واگذارد: بلکه خداوند، (با امتحاناتی از قبیل جهاد، منافقِ) ناپاک را از (مؤمن) پاک جدا می‌سازد».[7]

تمام مؤمنان راستین در این غزوه سرنوشت ساز حضور داشتند. لذا تخلف از این جنگ، علامتی روشن برای نفاق افراد بشمار می‌رفت. هرگاه نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  کسی را اسم می‌بردند که از جنگ تخلف کرده بود، می‌فرمود: رهایش کنید! اگر در او خیری می‌بود، خداوند او را به مؤمنان ملحق می‌کرد. و اگر جز آن باشد، خداوند، شما را از شرّ او آسوده گردانیده است».

تنها کسانی از این جنگ بازماندند که عذر داشتند. عده‌ای نیز از روی عناد و تکذیب خدا و رسول، از این جنگ تخلف کردند که همان منافقان بودند که با بهانه‌های واهی، از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  اجازه گرفتند در مدینه بمانند یا اصلا اجازه نگرفتند. علاوه بر این افراد، سه نفر از مؤمنان صادق نیر بدون قصد و غرض و بی آنکه عذری داشته باشند، از حضور در جبهه باز ماندند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  پس از بازگشت به مدینه، طبق عادت وارد مسجد شد و دو رکعت نماز خواند و آنگاه برای ملاقات با مردم نشست. منافقان که تعداد آن‌ها به هشتاد و اندی می‌رسید، نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌آمدند و عذرها و بهانه‌ها می‌تراشیدند و حتی به دروغ، سوگند می‌خوردند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  عذرشان را پذیرفت و با آن‌ها بیعت کرد و برایشان آمرزش خواست و باطن آن‌ها را به خداوند واگذار نمود! اما آن سه مؤمن راستین که عبارت بودند از کعب بن مالک، و مراره بن ربیع و هلال بن امیه، راستی را پیشه کردند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به یارانش دستور داد با آن‌ها حرف نزنند. مسلمانان شدیدا از ارتباط با این سه نفر خودداری کردند و رفتار مردم نسبت به آن‌ها تغییر نمود تا جایی که زمین با تمام وسعتش برایشان تنگ آمد وحتی از خودشان هم متنفر شده بودند. قطع رابطه مردم با آنان تا جایی شدت گرفت که پس از گذشت چهل روز از آغاز این قطع رابطه محکوم به این شدند که با زنانشان نیز قطع رابطه کنند. پنجاه روز پس از این محکومیت، خداوند، توبه آن‌ها را پذیرفت و این آیه نازل شد: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَضَاقَتۡ عَلَيۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَيۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡ لِيَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ ١١٨ [التوبة: 118]. یعنی: «خداوند توبه آن سه نفر را پذیرفت که از جنگ برجای ماندند. تا آن که زمین با تمام وسعتش برایشان تنگ شد. و جان بر لب شدند و باور کردند که هیچ پناهگاهی از خدا جز برگشت به سوی خدا وجود ندارد؛ سپس خداوند، پیام توبه داد تا توبه کنند. (که توبه کردند و خداوند توبه شان را پذیرفت) به درستی که خداوند، توبه پذیر و مهربان است».

مسلمانان، از این که توبه این سه نفر پذیرفته شد، خوشحال گشتند؛ آن سه نفر نیز چنان خوشحال شدند که به مژدگانی این خبر، به این و آن هدیه دادند و آن روز، یکی از بهترین روزهای زندگیشان بود. خداوند در باره آن‌هایی که به خاطر عذر موجه نتوانستند به جهاد بروند، این آیه را نازل نمود: ﴿لَّيۡسَ عَلَى ٱلضُّعَفَآءِ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرۡضَىٰ وَلَا عَلَى ٱلَّذِينَ لَا يَجِدُونَ مَا يُنفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُواْ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ [التوبة: 91]. یعنی: «بر ضعیفان، بیماران و فقیرانی که چیزی برای انفاق (در راه خدا) ندارند، گناهی نیست در صورتی که بر ایمان به خدا و پبامبرش خالص و خیر خواه باشند».

هنگامی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به مدینه نزدیک شد، در مورد معذورین چنین گفت: در مدینه کسانی هستند که شما هیچ مسیری طی نکردید و از هیچ وادی نگذشتید مگر این که با شما بودند! آنانی که به خاطر عذر موجه شان نتوانستند با شما بیایند! گفتند: اگر چه در مدینه بودند؟! پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: اگر چه در مدینه بودند!

آثار و نتایج غزوه تبوک

این جنگ، تأثیر بسزایی در گسترش نفوذ مسلمانان در جزیره العرب داشت و مردم به یقین دریافتند که هیچ قدرتی، غیر از اسلام نمی‌تواند در جزیره العرب باقی بماند. و بدین ترتیب بر پس مانده‌های آرزو‌ها و رؤیاهای جاهلی و نفاق آنانی که در انتظار شکست مسلمین بودند، خط بطلان کشیده شد؛ چون آن‌ها به رومیان امید بسته بودند. دیگر وقت آن نبود که مسلمانان در مقابل منافقان از خودشان نرمی و مدارا نشان دهند و خداوند، دستور داد که بر آنان سخت بگیرند تا جایی که مسلمانان را از پذیرش صدقاتشان و نیز از نماز خواندن بر جنازه‌هایشان و از این که برایشان طلب مغفرت کنند، منع فرمود و به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  دستور داد که لانه دسیسه و توطئه‌ای را که تحت عنوان مسجد، ساخته بودند، ویران کند. همچنین خدای متعال، درباره منافقان آیاتی نازل کرد که آن‌ها را رسوای عام و خاص نمود و پس از این برای شناسایی آن‌ها، نکته پوشیده‌ای نگذشت؛ گویا بعضی از آیات، نام منافقان مدینه را به صراحت اعلام می‌کرد. میزان تأثیر غزوه تبوک، از آنجا نمایان‌تر می‌شود که هرچند پس از فتح مکه و حتی قبل از آن، نمایندگان قبایل عرب، دسته دسته به خدمت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌آمدند، پس از این غزوه، آمدن نماینده‌ها و هیئت‌ها به اوج خود رسید.[8]

نزول آیات قرآن در مورد غزوه تبوک

بسیاری از آیات سوره توبه پیرامون مسایل مربوط به این غزوه نازل شده است که بعضی پیش از جنگ و بعضی در هنگام جنگ و بعضی هم پس از بازگشت به مدینه نازل شده است. این آیات، ماهیت غزوه تبوک، رسوایی منافقان، فضیلت مجاهدان و مخلصان و اعلام پذیرش توبه مسلمانان راستین اعم از آنانکه در جبهه نبرد حضور یافتند و آنانکه بر جای ماندند، بیان شده است.

برخی از رویدادهای مهم سال نهم هجری

در سال نهم هجری، چند اتفاق دیگر، روی داد که دارای اهمیت تاریخی است؛ از جمله:

1-    پس از بازگشت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از تبوک، نخستین بار حکم لعان، میان عویمر عجلانی و همسر وی، اجرا شد.

2-    زنی غامدی به زنا اعتراف کرد و پس از آنکه کودکش را از شیر گرفتند، وی را سنگسار کردند.

3-    نجاشی که نامش اصحمه بود، وفات نمود و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بر جنازه او نماز غائبانه خواند.

4-    ام کلثوم دختر رسول خدا همسر عثمان رضی الله عنه  وفات کرد و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بسیار غمگین شد و به عثمان فرمود: «اگر دختر دیگری داشتم باز هم به عقد و ازدواج تو در می‌آوردم».

5-    سردسته منافقان عبدالله بن ابی بن سلول از دنیا رفت و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  علی رغم مخالفت عمر بر او نماز جنازه خواند و طلب مغفرت کرد و آیاتی از قرآن نازل شد و نظریه عمر را تأیید کرد.

ابوبکر سرپرست کاروان حج

در ذی القعده یا ذی الحجه سال نهم، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  ابوبکر رضی الله عنه  را به عنوان امیر حجاج به مکه فرستاد تا مناسک حج را به جای بیاورد. پس از رفتن کاروان حاجیان دو آیه نخست سوره برائت نازل شد که به طور یک طرفه، نقض تمام پیمان‌ها و قراردادها را اعلام می‌کرد. بنابراین پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  علی ابن ابی طالب رضی الله عنه  را فرستاد تا این مطلب را به مردم اعلام کند و این رسم عرب‌ها بود که وقتی می‌خواستند عهد و یا پیمانی را بشکنند، جلوتر اعلام می‌کردند که دیگر عهد و پیمانی بین ما نیست. علی رضی الله عنه  در منطقه‌ای به نام عرج یا صجنان، به ابوبکر رضی الله عنه  پیوست. ابوبکر رضی الله عنه  پرسید: به عنوان امیر فرستاده شده‌ای یا مأمور؟ علی رضی الله عنه  گفت: خیر، مأمورم. سپس رفتند؛ و ابوبکر مراسم حج را انجام داد تا آنکه علی رضی الله عنه  در روز عید قربان بلند شد و پس از رمی جمره، بین مردم اعلام کرد: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به او دستور داده که اعلام کند عهدی بین ما و آن‌هایی که پیمان بسته بودیم،نیست و چهار ماه نیز برای هم پیمانان مسلمانان و همچنین کسانی که عهد و پیمانی با مسلمین نداشتند، تعیین نمود و برای آن دسته از هم پیمانان مسلمین که برای مسلمانان از چیزی فرو گذار نکرده و یا حداقل با دشمنان اسلام، همدست نشده بودند، قراردادهایشان را تا پایان مدت آن‌ها، همچنان مقرر و ماندگار دانست.

ابوبکر رضی الله عنه  مردانی را فرستاد تا اعلام کنند که از سال آینده هیچ مشرکی حق شرکت در مراسم حج را ندارد و کسی حق ندارد خانه کعبه را عریان طواف کند؛ این ندا، یک اعلامیه همگانی و سراسری، مبنی بر این بود که دوران بت پرستی برای همیشه در جزیره العرب پایان یافته و دیگر آیین بت پرستی، در آن سرزمین، ظهور نخواهد کرد.

نگاهی به غزوات پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم

اگر به دقت غزوه‌ها، سریه‌ها و گروه‌های اعزامی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را مورد بررسی قرار دهیم، نه تنها برای ما بلکه برای هر کسی که درباره جنگ‌ها، تأثیرات و پیامدهای آن‌ها پژوهش می‌کند، به خوبی روشن می‌شود که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بزرگ‌ترین، باهوش‌ترین و قوی‌ترین فرمانده در تمام دنیا بوده است و دقت نظر ایشان در مسایل نظامی و سیاسی نظیر نداشته است؛ همان طور که در امر نبوت از همه پیامبران بزرگ‌تر و بلکه سرور آنان بود. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به هیچ جنگی نرفت مگر این که از بهترین شرایط و موقعیت‌های آن با قاطعیت و شجاعت و تدبیر استفاده کرد. به همین خاطر در هیچ یک از جنگ‌ها نبوده که به خاطر لغزش و اشتباه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  توان سپاه به سستی بگراید یا به خاطر اقدامات آن حضرت، در زمینه چگونگی آرایش لشکر و مستقر کردن آن در مناطق استراتژیک، سپاه اسلام ناتوان و زمینگیر شود؛ بلکه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  همیشه بهترین و مطمئن‌ترین مکان‌ها را برای اردو زدن لشکرش و مقابله با دشمن تعیین می‌کرد و با بهترین نقشه‌ها وارد عمل می‌شد تا بتواند جنگ را به خوبی رهبری کند. وی، در تمام جنگ‌ها ثابت کرد که از چنان شگرد و قدرتی در عرصه فرماندهی برخوردار است که با مظاهر فرماندهی شناخته شده برای بشر، کاملا متفاوت است. اما آنچه در احد و حنین اتفاق افتاد، ناشی از سستی و ضعف برخی از افراد سپاه در حنین و یا برخاسته از نافرمانی برخی از سپاهیان نسبت به اوامر مؤکدی بود که رسول خدا بر اساس برنامه‌های حکیمانه خویش، بر آنان لازم کرده بود. قهرمانی و نبوغ نظامی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در این دو جنگ در هنگام شکست مسلمانان به خوبی نمایان می‌شود که شخصا رویاروی دشمن ایستادگی کرد و با دانش و حکمت بی نظیرش، دشمن را از رسیدن به اهدافش، نا امید و ناکام ساخت، چنانچه در احد، چنین کرد و یا در جنگ حنین، مسیر جنگ را از شکست به پیروزی تغییر داد؛ آن هم با وجودی که این چنین شکست هایی، مشاعر فرماندهان را از کار می‌اندازد و بدترین آثار سوء را بر اعصاب و روان به جای می‌گذارد تا جایی که فقط به فکر نجات خویش می‌شوند و بس.

اما رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نشان داد که از نظر نظامی بهتر از هر فرمانده دیگری می‌تواند سپاهیانش را نجات دهد و دشمن را به عقب براند؛ از سوی دیگر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  توانست با جنگ‌هایش صلح و امنیت را گسترش دهد و آتش فتنه‌ها را خاموش کند و قدرت و نیروی دشمنان را در جنگ اسلام با بت پرستی در هم شکند و بیشتر آن‌ها را مجبور به صلح کند و راه انتشار دعوت اسلامی را باز نماید. همچنین توانست مؤمنان مخلص را از منافقانی که در دل، تخم نفاق و کینه و نیرنگ را داشتند، بازشناسد. علاوه بر این رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  توانست تعداد زیادی را به عنوان فرماندهان نظامی تربیت کند که پس از وفات پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  توانستند در میدان‌های مختلف در عراق و شام، نبرد با فارس و روم را رهبری کنند و آن‌ها را از خانه و کاشانه شان که باغ‌ها و بستان‌های فراوان و کشتزارها و مناطق زیبا و سرسبز و نیز میوه‌های فراوان داشت، بیرون نمایند و اسلام را در قلمرو دو ابر قدرت آن روز گسترش دهند. در پرتو همین جنگ‌ها بود که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  توانست برای مسلمانان مسکن و زمین زراعتی و شغل و کار فراهم آورد و حتی موفق شد، مشکلات پناهندگانی را که آواره و تهیدست بودند، حل کند و اسلحه واسب و وسایل جنگی و مخارج سپاهیان اسلام را تهیه نماید. مهمتر از همه اینکه بدون ذره‌ای ظلم و ستم و طغیان و تجاوز در حق بندگان خدا، به این همه نتایج دست یافتند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  توانست اهداف و انگیره‌هایی را که در جاهلیت به خاطر آن آتش جنگ‌ها همیشه بر افروخته بود، تغییر دهد. در دوره جاهلیت جنگ، به معنای غارتگری، خراب کاری، چپاول، قتل و کشتار، ستم و تجاوز، دشمنی و خونخواهی و انتقام جویی، ضعیف کشی، ویرانگری، هتک حرمت زنان، خشونت و سنگدلی نسبت به کودکان و کنیزان و نسل کشی و از بین بردن آبادی و آبادانی بود. اما همین جنگ دوران جاهلیت به برکت اسلام به جهادی مقدس برای رهایی انسان از نظام خشونت و دشمنی و بر قرار کردن عدل و انصاف تغییر یافت و نظام جنگ دوره جاهلیت که شالوده‌اش بر پایمال شدن حقوق ضعیف به دست قوی، استوار بود، به نظام دیگری تبدیل شد که درآن، افراد قوی و زورمدار، ضعیف در نظر گرفته می‌شدند تا حق ضعیفان، از آنان گرفته شود. آری، نهاد و طبیعت جنگ، بکلی دگرگون شد و به صورت جهاد و مبارزه فداکارانه‌ای درآمد تا به داد و فریاد مردان و زنان و کودکانی برسد که پیوسته می‌گویند: «پروردگارا! ما را از این شهر و دیار که ساکنان آن ستمکارند، نجات بده، و برای ما از جانب خودت، سرپرست و یاوری بفرست.[9]» بوسیله جهاد بود که زمین از نیرنگ و خیانت، گناه و تجاوز، رها شدو صلح و امنیت، محبت و مهربانی، رحمت و رعایت حقوق دیگران و جوانمردی گسترش یافت.

آری رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برای جنگ قوانینی تدوین کرد و اصول شرافتمندانه‌ای بنیان نهاد و سپاهیانش را با آن مقررات آشنا کرد و به رعایت آن، ملزم نمود و تجاوز از آن اصول و مقررات را در هیچ شرایطی برایشان روا ندانست. سلیمان بن بریده از پدرش روایت می‌کند: زمانی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرماندهی سپاه یا سریه‌ای را به یکی از اصحاب می‌سپرد، خودش و همراهانش را به تقوای الهی سفارش می‌کرد و می‌فرمود: بنام خدا و در راه خدا بجنگید، و با کسانی که به خدا کفر ورزیده‌اند، بجنگید؛ جهاد کنید، اما خیانت و پیمان شکنی نکنید، و کسی را مثله (بریدن بینی و گوشی) نکنید؛ بچه‌ها را نکشید. و دستور می‌داد که سخت گیر نباشند و می‌فرمود: آسان بگیرید. و سخت نگیرید و اعتماد مردم را جلب کنید و آن‌ها را متنفر نکنید و از خود مرانید».[10]

هرگاه شبانگاه به محل سکونت قومی می‌رسید، تا بامدادان بر آن‌ها هجوم نمی‌برد و بشدت از سوزاندان خانه و کاشانه مردم و از کشتن بچه‌ها و زنان نهی می‌کرد و از دزدیدن اموال غنیمت و به تاراج بردن اموال در جنگ‌ها باز می‌داشت؛ چنانکه می‌فرمود: مالی که از غنیمت دزدی می‌شود از گوشت مردار حلال‌تر نیست. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از ویران کردن کشتزارها و کشتن حیوانات و قطع درختان نهی می‌کرد. مگر در حالت اضطراری که راهی جز آن وجود نداشت. در فتح مکه فرمود: زخمی‌ها را نکشید و فراریها را دنبال نکنید! اسیری را نکشید! از کشتن سفیران و نمایندگان و از کشتن کافرانی که هم پیمان مسلمانان و یا در امان آن‌ها هستند، به شدت نهی کرد و فرمود: «هرکس کافری را که با او پیمان بسته‌ایم، بکشد، بوی بهشت به مشامش نخواهد رسید اگر چه بوی آن از فاصله چهل سال راه، به مشام می‌رسد». پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  با تبیین اصول و قواعد ارزشمند جهاد، قتل و کارزار را از زشتی‌ها و پلیدی‌های دوران جاهلیت پاک نمود و جنگ را به جهادی مقدس مبدل کرد.[11]

مردم گروه گروه، به دین خدا می‌گروند

همان طور که گفتیم فتح مکه جنگ سرنوشت سازی بود که برای همیشه بت پرستی را از جزیره العرب برچید. در پرتو این جنگ، عرب‌ها، حق را از باطل باز شناختند و شک و شبهه‌ها، از بین رفت و در پذیرش اسلام از همدیگر سبقت گرفتند. عمرو بن سلمه گوید: ما، کنار چشمه آبی که محل رفت و آمد مردم بود، زندگی می‌کردیم؛ کاروان‌ها پیوسته از آن جا رفت و آمد می‌کردند و ما از آن‌ها سؤال می‌کردیم: چه خبر؟! چه خبر؟! این مرد پیامبر- کیست و چه می‌گوید؟ در پاسخ می‌گفتند: این مرد، تصور می‌کند که فرستاده خداوند است و به او وحی می‌شود و می‌گوید: خداوند به من چنین وحی کرده است؛ من حرف‌هایی را که می‌گفتند، چنان حفظ می‌کردم که گویا در قلبم نقش بسته است. عرب‌ها، اسلام آوردن را به فتح مکه موکول کرده بودند و می‌گفتند: او را با قوم و قبیله‌اش واگذارید؛ اگر پیروز شد، پیامبر راستین است.آن گاه که مکه فتح شد، هر قبیله برای مسلمان شدن، شتاب می‌کرد. پدرم، پیش از قوم و قبیله‌اش به ملاقات پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  رفت و مسلمان شد و گفت: سوگند به خدا که از نزد پیامبری راستین به نزد شما آمدم که می‌فرمود: نماز بخوانید و وقت هر نماز را به ما یاد داد. و می‌گفت: هرگاه وقت نماز فرا رسد، باید یک نفر از شما اذان بگوید و هرکس از شمابیشتر قرآن می‌داند، پیشنماز شما شود.[12]

این حدیث بیانگر میزان تأثیر فتح مکه و دگرگونی شرایط و نیرومندی اسلام و تعیین موقعیت اعراب و تسلیم شدنشان در برابر دین خداست! این آثار، پس از جنگ تبوک، دو چندان شد؛ به همین خاطر می‌بینیم که نمایندگان قبایل گروه گروه و پیاپی در سال نهم و دهم هجری وارد مدینه می‌شدند و اسلام می‌آوردند. چنانچه سپاهیان اسلام در فتح مکه 10000 نفر بودندو آمار سپاه اسلام در جنگ تبوک به 30000 نفر رسید که همچون سیل موج می‌زد! بدین ترتیب در مدت زمانی کمتر از یک سال، سپاهیان اسلام سه برابر شده بودند؛ سپس در حجه الوداع دریایی از مردان مسلمان را می‌بینیم که تعدادشان را 100 هزار تا 144 هزار نفر گفته‌اند و در آن روز پیرامون رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  موج می‌زدند. و ندای لبیک، تکبیر، تسبیح و تحمید مسلمانان در هر سو طنین انداز بود و سرزمین حجاز را به لرزه درآورده بود.

هیأت‌های نمایندگی

شمار نمایندگانی که سیره نویسان ذکر کرده‌اند بیش از 70 گروه است که بررسی شرح و تفصیل تک تک آن‌ها مقدور نیست و فایده چندانی هم ندارد. با این حال به طور اجمالی مواردی را می‌آوریم که در تاریخ از اهمیت قابل ملاحظه‌ای برخوردار است. گفتنی است: هرچند ورود عموم نمایندگان قبایل پس از فتح مکه بوده است، اما برخی از قبایل، نمایندگان خود را قبل از فتح مکه به حضور پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرستادند.

1-    وفد عبدالقیس- این قبیله دو بار به حضور رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نماینده فرستاد که اولین بار سال پنجم هجری یا قبل از آن بود. یکی از افراد این قبیله به نام منقذ بن حیان همواره برای تجارت به مدینه رفت و آمد داشت. پس از هجرت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به مدینه برای تجارت به مدینه آمد و با ماهیت اسلام آشنا شد و اسلام آورد و با نامه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نزد قومش رفت؛ آن‌ها نیز مسلمان شدند. به این ترتیب در ماه محرم گروهی 13-14 نفری به نمایندگی از طرف قومشان نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمدند و از ایشان سؤالاتی در رابطه با ایمان و احکام و نوشیدنیها پرسیدند. بزرگشان در این سفر اشج عصری بود که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در مورد او فرمود: در تو دو خصلت پسندیده است که خداوند آن‌ها را دوست دارد: عقل و بردباری.

چهل نفر از نمایندگان این قبیله، برای بار دوم در «عام الوفود» یعنی سال نهم هجری به دیدار رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمدند که جارود بن علاء عبدی نصرانی در بین این نمایندگان بود؛ وی مسلمان شد و مسلمانی نیک گردید.[13]

2-    وفد دوس: نمایندگان این قبیله در اوایل سال هفتم هجری هنگامی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به جنگ خیبر رفته بود، آمدند. پیشتر داستان مسلمان شدن طفیل ابن عمرو دوسی را آورده‌ایم که وی، در دوران مکی دعوت اسلام، مسلمان شد و پس از مسلمان شدن، بین قومش رفت و آن‌ها را به اسلام دعوت کرد؛ اما آن‌ها نمی‌پذیرفتند تا اینکه از آن‌ها ناامید شد و نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و از ایشان خواست که برای قبیله دوس دعا کند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: پروردگارا! دوس را هدایت کن. دیری نگذشت که دوسیان مسلمان شدند و طفیل به اتفاق هفتاد یا هشتاد خانوار از قبیله‌اش به مدینه آمد و چون رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به خیبر رفته بود، به آن جا رفتند و به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  پیوستند.

3-    فرستاده فروه بن عمرو جذامی: فروه یکی از فرماندهان عرب نیروهای رومی و کارگزار آنان در مناطق عرب نشین وابسته به آن‌ها بود که در منطقه معان و حومه آن، در سرزمین شام زندگی می‌کرد. وی پس از آن که شجاعت و راستی مجاهدان اسلام را در جنگ مؤته در سال هشتم هجری تجربه کرد، پیکی به نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرستاد تا اسلام آوردن وی را به اطلاع ایشان برساند و در ضمن شتر سفیدی نیز به عنوان هدیه برای ایشان فرستاد. وقتی رومیان از مسلمان شدنش آگاه شدند، او را دستگیر و زندانی کردند و سپس او را در فلسطین کنار آبی بنام صفراء به دار آویختند و پس از آن گردنش را هم زدند.

4-    نمایندگان صداء: این نمایندگان، پس از بازگشت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از جعرانه در سال هشتم هجری به ملاقات پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آمدند. ماجرا از این قرار بود که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سریه‌ای متشکل از چهارصد رزمنده آماده کرد و دستور داد به ناحیه‌ای از یمن بنام صداء حمله کنند. سپاهیان اسلام در منطقه‌ای بنام «صدر قناه» اردو زده بودند که زیاد بن حارث صدایی نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و گفت: از طرف قبیله‌ام به عنوان نماینده نزد تو آمده ام؛ سپاهت را باز گردان و من از طرف تو در بین قومم مردم را به اسلام دعوت می‌کنم. این مرد صدائی نزد قومش رفت و آن‌ها را ترغیب و تشویق نمود تا به نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بیایند؛ در نتیجه پانزده نفر از قومش با او به نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمدند و با ایشان بر اسلام بیعت کردند و بازگشتند و قوم خود را به اسلام فراخواندند. بدین ترتیب اسلام بین آن‌ها منتشر شد تا جایی که یکصد تن از آن‌ها در حجه الوداع به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  پیوستند.

5-    آمدن کعب بن زهیر بن اسلمی به نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم : وی از شاعران بزرگ و از جمله کسانی بود که رسول خدا را هجو می‌کرد؛ آنگاه که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از جنگ طائف برگشت، برادر کعب، بجیر بن زهیر طی نام‌های به او نوشت که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مکه را فتح کرده و شاعرانی را که هجو می‌کردند، کشته است و عده‌ای از شاعران قریش فرار کرده‌اند. اگر زندگیت را دوست داری، خودت نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برو؛ زیرا او کسی را که توبه کند و نزد او برود، نمی‌کشد واو را می‌بخشد و اگر نمی‌خواهی نزد محمد  صل الله علیه و آله و سلم  بروی، به فکر نجات خودت باش! نامه‌های زیادی بین آن‌ها رد و بدل شد، تا جایی که زمین بر کعب تنگ شد و بالاخره به مدینه آمد و به خانه مردی از قبیله جهینه رفت و چون با او نماز صبح را خواند. مرد جهنمی به وی پیشنهاد کرد که نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برود. بدین ترتیب، کعب نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  رفت و کنارش نشست و دستش را در دست رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گذاشت در حالی که رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  او را نمی‌شناخت. گفت: ای رسول الله! کعب بن زهیر مسلمان شده و توبه کرده است و از شما امان می‌خواهد. اگر او را بیاورم، توبه‌اش را می‌پذیری؟ رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: آری. کعب گفت: من، کعب هستم. مردی از انصار برخاست و از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  اجازه خواست تا گردنش را بزند؛ اما رسول اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «آزادش بگذار که توبه کرده و از کردگار گذشته‌اش دست کشیده است». اینجا بود که کعب، قصیده مشهورش را با این مطلع، سرود:

بانَت سُعادُ فقلبی الیوم متبولُ

 

متیمٌ اِثرَها لم یفدَ مكبول

یعنی: سعاد کوچ کرده و دلم در فراق او جریحه دار است و به دنبال او همانند اسیری است که برای او فدیه‌ای پرداخت نشده باشد، دست و پایش در غل و زنجیر است.

از جمله ابیاتی که در آن، از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  پوزش خواست، شعر ذیل بود:

نبئت أن رسول الله أوعدنی

 

والعفوعند رسول الله مأمول

مهلاهداك الذی أعطاك نافله الـقرآن فیها مواعیظ وتفصیل

لقد اقوم مقاماً لویقوم به

 

أری وأسمع ما لویسمع الفیلُ

لظلّ یرعـد إلا أن یكـون لـه

 

مـن الـرسول بـاذن الله تنویل

حتی وضعتُ یمینی ما أنازعـه

 

فی كف ذی نقمـات قیله القیل

فلهوأخوف عنـدی إذ أكلمـه

 

وقیل: إنـك منسـوب ومسؤول

من ضیغهم بضراء الأرض مخدره

 

فی بطـن عثر غیل دونـه غیـل

إن الرسول لنور یستضاء به

 

مهنـد مـن سیـوف الله مـسلـول

یعنی: «به من گفته‌اند که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مرا تهدید کرده است؛ اما از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  همواره امید عفو و گذشت می‌رود».

آرامتر! همان خداوندی که قرآن را به تو ارزانی داشته و در آن موعظه‌های فراوان و شرح و تفصیل مطالب موجود است، شما را رهنمون گردد.

مرا به گفته سخن چینان بازخواست نکنید؛ من، مرتکب گناهی نشده‌ام، هرچند درباره من سخنان زیادی گفته باشند. من، در مقامی قرار گرفته‌ام و چیزهایی می‌بینم و می‌شنوم که اگر فیل به جای من بود و می‌شنید، به خود می‌لرزید؛ مگر آنکه از جانب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به اذن خدا، مشمول رحمت و بخشش خداوند، قرار می‌گرفت. تا آنکه دست راستم را بدون هیچ مخالفت و نزاعی، در دست کسی قرار دادم که می‌تواند انتقام بگیرد و قول و حرفش، قطعی است. وقتی با او سخن می‌گویم و او به من می‌گوید: که چنین و چنان به تو نسبت داده‌اند و تو باید پاسخگو باشی، برای من هیبت بیشتری دارد ازآن شیری که در بیشه‌ای پردرخت، در وادی «عثّر» کمین کرده و انبوه درختان، او را در برگرفته باشد!

آری، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نوری است که همگان، از پرتو او روشنی می‌گیرند و شمشیری ممتاز و آخته در میان شمشیرهای خدا است».

وی، در ادامه قصیده‌اش، مهاجران قریشی را ستود؛ زیرا هیچ یک از آنان به هنگام ورود کعب، جز به خیر و نیکی، سخن نگفت. کعب، در اثنای مدح مهاجرین، به کنایه انصار را نکوهش کرده بود؛ زیرا یکی از انصار، از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  اجازه گرفته بود که گردن کعب را بزند. کعب می‌گوید:

یمشون مشی الجمال الزّهر یعصمهم

 

ضربٌ إذا عرّد السودُ التنابیل

یعنی: «همچون شتران نر خوشرنگ راه می‌روند، و هرگاه سیاهان بدهیبت به آن‌ها تعرض کنند، ضربات شمشیرشان، از ایشان حفاظت می‌کند».

وی، بعدها که مسلمان کاملی شد، در قصیده‌ای جداگانه انصار را ستود و قصوری را که نسبت به آنان، مرتکب شده بود، جبران کرد. در آن قصیده می‌گوید: هرکس، زندگی باکرامت را دوست دارد، باید در میان گروهی از صالحان انصار زندگی کند؛ آن‌ها خوبی‌ها را نسل در نسل به ارث برده اند؛ تردیدی نیست که نیکان، همواره فرزندان نیکان هستند.

6-    وفد بنی عذره: این وفد 12 نفری که یکی از آن‌ها حمزه بن نعمان بود، در ماه صفر سال نهم هجری نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمدند. وقتی از آن‌ها سؤال شد: از چه طایفه‌ای هستید؟ سخنگویشان گفت: ما از قبیله بنو عذره و برادران مادری قصی هستیم و ما بودیم که قصی را یاری دادیم. خزاعه و بنی بکر را از مکه بیرون کردیم. و ما با شما خویشاوندی نزدیکی داریم. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به آن‌ها خوشامد گفت و مژده فتح شام را داد و آن‌ها را از این که نزد جادوگران و کاهنان بروند، نهی فرمود و از ذبح حیوانات، مطابق آیین جاهلیت منع کرد. آن‌ها مسلمان شدند و چند روز در مدینه ماندند و سپس بازگشتند.

7-    نمایندگان بلی: این گروه، در ماه ربیع الاول سال نهم نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمدند و مسلمان شدند و سه شبانه روز در مدینه ماندند. ابوالضبیب، رئیس این وفد، درباره مهمان نوازی پرسید که آیا ثواب دارد یا خیر؟ پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: آری و هر نیکی و احسانی که به فرد ثروتمند یا فقیری، انجام دهی، صدقه به حساب می‌آید. وی، همچنین درباره مدت میهمانی سوال کرد. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: سه شبانه روز. درباره گوسفند گم شده سوال کرد؟ رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمودند: از آن تو یا از آن برادرت و یا از آن گرگ است. از شتر گم شده پرسید؟ رسول خدا فرمود: با آن چه کار داری؟ آن را واگذار تا صاحبش آن را پیدا کند.

8-    نمایندگان ثقیف: این نمایندگان پس از بازگشت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از غزوه تبوک در رمضان سال نهم نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمدند. داستان مسلمان شدن آن‌ها از این قرار است: رئیس آن‌ها عروه بن مسعود ثقفی بعد از بازگشت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از جنگ طائف پیش از آنکه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به مدینه برسد، نزد ایشان آمد و مسلمان شد و بین قبیله‌اش رفت و آن‌ها را به اسلام دعوت داد. از آن جایی که عروه از بزرگان و از جمله کسانی بود که قوم ثقیف از او اطاعت می‌کردند و حتی او را از فرزندانشان بیشتر دوست داشتند، فکر می‌کرد که قومش همچون گذشته از او اطاعت خواهند کرد. اما پس از آن که قومش را به اسلام دعوت داد، او را تیر باران کردند تا به شهادت رسید. پس از شهادت عروه رضی الله عنه ، ثقیفی‌ها چند ماهی بر همان حال بودند؛ اما پس از آن به مشورت و رایزنی پرداختند و چون دیدند که تمام اعراب اطرافشان مسلمان شده و با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  پیمان بسته‌اند و از طرفی توان مقابله با همه را ندارند، در نتیجه اتفاق نظر پیدا کردند و تصمیمی گرفتند که فردی را نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بفرستند تا با ایشان مذاکره کند و آن‌ها هم این کار را به عبدیالیل پیشنهاد کردند. اما او نپذیرفت و ترسید که اگر از نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برگردد، مانند عروه او را نیز خواهند کشت و گفت: من به تنهایی نمی‌روم؛ باید چند مرد دیگر را نیز به همراهم بفرستید. بدین ترتیب دو نفر از هم پیمانان و سه نفر از بنی مالک را همراه او فرستادند که در مجموع شش نفر شدند. عثمان بن ابی العاص ثقفی که از همه جوان‌تر بود نیز همراهشان بود.

هنگامی که به مدینه آمدند، رسول خدا در گوش‌های از مسجد برایشان خیمه‌ای زد تا در آن سکونت کنند؛ قرآن را بشنوند و ببینند که مردم نماز می‌گزارند. چند روزی را در مدینه ماندند و با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  رفت و آمد داشتند و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آن‌ها را به اسلام دعوت می‌کرد تا اینکه رییس‌شان، از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خواست تا برایشان صلح نام‌های بنویسد و در آن به ثقیف اجازه دهد که زنا کنند، شراب بنوشند، و بت لات را برایشان بگذارد و آن‌ها را از نماز معاف کند و ثقیف، بت‌هایشان را به دست خود نشکنند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  هیچ یک از خواسته‌های آنان را نپذیرفت؛ لذا با هم خلوت کردند و به مشورت و رایزنی پرداختند؛ هرچه فکر کردند، چاره‌ای نیافتند جز این که تسلیم رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شوند و به این ترتیب مسلمان شدند و درخواست کردند که شخص پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بتخانه ثقیف را خراب کند و ثقیف هرگز به دست خودش آن را خراب نکنند! رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  این را از آن‌ها پذیرفت و برای آن‌ها نام‌های نوشت و عثمان بن ابی العاص را امیر آنان گردانید. زیرا از همه آنان بیشتر به یادگیری اسلام و قرآن علاقه داشت و هر روز که نوبت عثمان بن ابی العاص بود که از وسایل نگهبانی کند و بقیه به خدمت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌آمدند، پس از بازگشت آنان، عثمان به تنهایی نزد رسول خدا می‌رفت و اسلام و قرآن می‌آموخت و اگر احیاناً رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خوابیده بود، نزد ابوبکر رضی الله عنه  می‌رفت و قرآن می‌آموخت. عثمان بن ابی العاص، بعدها که برخی از قبایل عرب، مرتد شوند، نقش بسزایی در جلوگیری از ارتداد ثقیف داشت.

زیرا وقتی ثقیف می‌خواستند مرتد شوند؛ عثمان به آن‌ها گفت: ای جماعت ثقیف! شما از همه مردم دیرتر اسلام آوردید؛ لذا اولین کسانی نباشید که مرتد می‌شوید. این سخن باعث شد که ثقیف بر آیین اسلام ثابت قدم بمانند و مرتد نشوند.

نمایندگان بازگشتند؛ اما حقیقت را در ابتدا پوشیدند؛ زیرا می‌ترسیدند مردم با آن‌ها بجنگند و آن‌ها را بکشند و به مردم اظهار غم و اندوه کردند و گفتند: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفته است: مسلمان شوید و از زنا، نوشیدن شراب، ربا خواری و... دست بردارید و در غیر این صورت با شما خواهیم جنگید. ثقفی‌ها را غرور و نخوت جاهلیشان واداشت که در مدت سه روز آماده جنگ شوند! اما خداوند در قلب‌هایشان وحشت انداخت و به نمایندگان گفتند: بروید هرچه می‌گوید بپذیرید. در این جا بود که نمایندگان حقیقت را گفتند و از صلح و مسلمان شدن پرده برداشتند. بدین ترتیب قبیله ثقیف مسلمان شدند.

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مردانی را به رهبری خالد بن ولید رضی الله عنه  فرستاد تا بتخانه لات را ویران کند. مغیره بن شعبه تبری برداشت و گفت: بخدا هم اینک کاری خواهم کرد که شما از دست ثقیف بخندید. آنگاه تبر را بلند کرد و فرود آورد و سپس خود را به زمین انداخت و دست و پا زد. گفتند: خداوند، مغیره را هلاک کرد! الهه لات، او را کشت! مغیره از جا بلند شد و گفت: خداوند چهره هایتان را زشت کند. این تپه‌ای از خاک و شن بیش نیست و سپس با تبر درب بتخانه را شکست و بر بلندترین دیوارش بالا رفت و به دنبال او مردان دیگر نیز بالا رفتند و بتخانه را ویران کردند تا جایی که با خاک یکسان شد. وقتی پایه‌هایش را کندند، لباس‌ها و زیورهای لات را بیرون کردند و ثقیفی‌ها،همچنان حیرت زده نگاه می‌کردند! خالد با آن چه از خزانه بت خانه برداشته بودند، نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بازگشت و رسول خدا همان روز غنایم را بین مردم تقسیم کرد و خدا را ستایش نمود که پیامبرش را یاری و عزت داده است.[14]

9-    نامه پادشاهان یمن: پس از آن که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از تبوک بازگشتند، نامه پادشاهان حمیر که عبارت بودند از: حارث بن عبد کلال و نعیم بن عبد کلال و نعمان بن قیل و رئیس قبایل ذی رعین و همدان و معافر به دست ایشان رسید. نام پیکشان مالک بن مره رهاوی بود. آنان به پیامبر نوشته بودند که مسلمان شده‌اند و از شرک بیزارند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  هم نام‌های نوشت و در آن، حقوق و وظایف مسلمانان را بیان کرد و به هم پیمانانش، از جانب خدا و خود، امان داد، مشروط بر این که جزیه بپردازند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مردانی را تحت سرپرستی معاذ بن جبل به منطقه آن‌ها فرستاد.

10- نمایندگان همدان: این وفد در سال نهم هجری پس از بازگشت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از تبوک به مدینه آمد. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برای آن‌ها نام‌های نوشت و در آن، ملک و آب و زمین‌هایی را که درخواست کرده بودند، به نام آن‌ها کرد و مالک بن نمط را امیر آن‌ها قرار داد و خالد بن ولید رضی الله عنه  را به سوی دیگران فرستاد تا آن‌ها را به اسلام فرا بخواند.

خالد رضی الله عنه  شش ماه بین آن‌ها بود و آن‌ها را به اسلام فراخواند؛ اما آن‌ها نپذیرفتند. آنگاه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  علی بن ابی طالب رضی الله عنه  را به سوی آن‌ها فرستاد و دستور داد که کار خالد رضی الله عنه  را پیگیری کند. علی رضی الله عنه  به همدان رفت و نامه رسول خدا را برای آن‌ها قرائت کرد و آن‌ها را به اسلام فراخواند؛ همه مسلمان شدند. علی رضی الله عنه  مژده مسلمان شدن مردم همدان را به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نوشت و چون رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نامه را خواند، به سجده افتاد. وقتی سرش را از سجده بلند کرد، گفت: درود بر مردم همدان! سلام بر مردم همدان!

11- نمایندگان بنی فزاره: این وفد در سال نهم هجری پس از بازگشت رسول خدا از تبوک به مدینه آمدند. آن‌ها بیش از ده مرد بودند و آمده بودند که آیین اسلام را بپذیرند و از خشکسالی در مناطقشان شکایت داشتند. پیامبر به منبر رفت و دست به دعا بلند کرد و طلب باران نمود و در دعایش گفت: خداوندا! زمین‌ها و چارپایانت را سیراب فرما وسفره رحمتت را بگستران، و زمین مرده را زنده کن؛ خداوندا! بارانی فریادرس و گوار، سازگار، گسترده و فراگیر بر ما فرو فرست که بی درنگ ازآسمان فرود آید و سودبخش و بدون زیان باشد. خداوندا! باران رحمت را به ما عنایت کن نه باران عذاب و ویران گر و سیلاب را و نه باران تباه کننده و از بین برنده را؛ خدایا! ما را به باران سیراب فرما و بر دشمنان پیروز گردان![15]

12- نمایندگان نجران: نجران، سرزمین پهناوری در هفت منزلی مکه از سمت یمن بود که هفتاد و سه آبادی داشت و یک سوارکار تیزتاز، از ابتدا تا انتهای آن را یک روزه سپری می‌کرد. ودارای صد هزار جنگجوی مسیحی بود. نمایندگان نجران در سال نهم هجری به مدینه آمدند که جمعا 60 مرد بودند، 24 تن از آنان از اشراف نجران بودند و در میان آن‌ها سه تن از رهبران نجران حضور داشتند؛ یکی از آن‌ها را عاقب می‌گفتند که حکومت نجران را بر عهده داشت و اسمش، عبدالمسیح بود و دومی را سید می‌گفتند و اسمش شرجیل یا ایهم بود که امور فرهنگی و سیاسی را زیر نظر داشت و سومی را اسقف می‌گفتند که پیشوایی مذهبی و رهبری دینی و روحانی را بر عهده داشت و نامش، ابوحارثه بن علقمه بود.[16] وقتی نمایندگان نجران به مدینه آمدند و با رسول خدا ملاقات کردند، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از آن‌ها سؤالاتی کرد؛ آن‌ها نیز سؤالاتی کردند. سپس پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از آن‌ها خواست که مسلمان شوند و برای آن‌ها قرآن تلاوت کرد. از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  پرسیدند: در مورد عیسی چه می‌گویی؟ رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آن روز سکوت کرد تا اینکه این آیه نازل شد: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَۖ خَلَقَهُۥ مِن تُرَابٖ ثُمَّ قَالَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٥٩ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُن مِّنَ ٱلۡمُمۡتَرِينَ ٦٠ فَمَنۡ حَآجَّكَ فِيهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمۡ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ ثُمَّ نَبۡتَهِلۡ فَنَجۡعَل لَّعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰذِبِينَ ٦١ [آل عمران: 59- 61]. یعنی: «مثال (آفرینش) عیسی نزد خداوند، همانند آفرینش آدم است، که او را از خاک بیافرید و سپس به او گفت: پدید آی (و بی درنگ) پدید آمد. (این نحوه آفرینش عیسی) حقیقتی از جانب پروردگار توست پس از شک کنندگان مباش. پس به آن کسانی که با تو در مورد عیسی پس از آن به ستیز پرداختند که علم و دانشی به تو رسیده است، بگو: بیایید بخوانیم فرزندان ما را و فرزندان شما را و زنان ما را و زنان شما را و خود ما و شما نیز می‌رویم و مباهله می‌نماییم. و همه ما بر دروغ گویان لعنت می‌کنیم فردای آن روز رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نظریه‌اش را در مورد عیسی با همین آیات اعلام کرد و آن‌ها را به حال خود گذاشت تا فکر کنند؛ اما آن‌ها مسلمان نشدند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از آن‌ها خواست که برای مباهله آماده شوند و شخص رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در حالی که حسن و حسین را در زیر ردای مخملی‌اش داشت و فاطمه نیز از پشت سر پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  می‌آمد، آماده مباهله شد. نمایندگان نجران که وضعیت را چنین دیدند خلوت کردند تا مشورت کنند. عاقب و سید به یکدیگر گفتند: نباید این کار را بکنیم، زیرا سوگند به خدا اگر پیامبر باشد و ملاعنه کند، هیچ گاه ما و آیندگان ما روی رستگاری را نخواهیم دید و کسی از ما بر روی زمین نخواهد ماند مگر اینکه هلاک می‌شود. در نهایت موافقت کردند که حکم رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم را بپذیرند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از آن‌ها خواست که جزیه بپردازند. و با آن‌ها مصالحه نمود مشروط به اینکه سالیانه دو هزار حله، یکهزار آن در ماه رجب و یکهزار در ماه رجب و همراه هر حله، یک اوقیه، به عنوان جریمه بپردازد و آنان نیز در مقابل، در امان خدا و رسولش قرار گرفتند.

همچنین رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آن‌ها را آزاد گذاشت که هرجا بخواهند مراسم دینی خود را انجام دهند.در همین زمینه برایشان نام‌های نوشت و آن‌ها از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خواستند که مردی امین همراهشان بفرستد تا مال صلح را بپردازند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم نیز امین امت ابو عبیده بن جراح رضی الله عنه  را همراهشان فرستاد. سپس اسلام بین مسیحیان نجران انتشار یافت و گفته‌اند که سید و عاقب پس از آن که از مدینه باز گشتند، مسلمان شدند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  علی رضی الله عنه  را به نجران فرستاد تا اموال زکات و جزیه را جمع آوری کند. بدیهی است که قید کلمه زکات، در این روایات درباره کسانی است که مسلمان شده بودند.[17]

13- نمایندگان بنی حنیفه: آن‌ها هفده تن بودند که در سال نهم هجری به همراه مسیله کذاب وارد مدینه شدند. نسب مسیلمه چنین است: مسیلمه بن ثمامه بن کبیر بن حبیب بن حارث از بنی حنیفه.[18] این گروه به خانه یکی از انصار رفتند و سپس نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  رفتند و مسلمان شدند. روایات در رابطه با مسیلمه مختلف است که از بررسی تمام روایات چنین برمی‌آید که مسیلمه از خود کبر و غرور نشان می‌داد و تمام هم و غمش رسیدن به حکومت و سروری بود؛ مسیلمه کذاب با دیگران نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نرفت. ابتدا رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خواست که با گفتار و رفتار نیکو، دلش را به دست آورد، اما متوجه شد که سودی ندارد، لذا از جانب او احساس خطر کرد. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  قبلا در خواب دیده بود که گنجینه‌های زمین را نزد ایشان آوردند ودو دستبند در دست‌هایش افتاد؛ اما برایش گران آمد. و این موجب اندوه و نگرانی ایشان شد. و در همان حال خداوند به او وحی فرستاد که به آن دو دستبند بدمد و چون فوت کرد، آن دو ناپدید شدند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دو دستبند را به دو دروغگو تعبیر کرد که پس از ایشان ادعای پیامبری می‌کنند وچون مسیلمه تکبر کرد و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از پیش با خبر شده بود که مسیلمه گفته است: اگر محمد  صل الله علیه و آله و سلم  بعد از خودش این امر را به من بسپارد، از او پیروی می‌کنم، لذا در حالی که شاخه‌ای از درخت خرما به دست رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بود، به همراه ثابت بن قیس بن شماس خطیب ایشان، نزد مسیلمه رفت و با مسیلمه که در بین یارانش بود، ایستاده صحبت کرد. مسیلمه گفت: اگر می‌خواهی تو را به این امر وامی گذارم، تو نیز پس از خودت این امر را به ما بسپار. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: اگر این چوب را هم از من بخواهی، به تو نخواهم داد! تو هرگز نمی‌توانی از حکم خدا درباره خود تجاوز کنی و اگر پشت کنی، خداوند، تو را هلاک خواهد کرد. فکر می‌کنم تو همان کسی هستی که در مورد او چیزهایی خواب دیدم و این ثابت، به نیابت از من، جواب تو را می‌دهد. این را گفت و بازگشت.[19] آنچه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به فراست از او دریافته بود، به وقوع پیوست. وقتی مسیلمه به یمامه بازگشت مدتی همچنان در کارش می‌اندیشید تا آنکه ادعا کرد که در امر نبوت با پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  شریک است و ادعای نبود نمود. از طرفی مطالبی شعر گونه به هم بافت و نوشیدن شراب و زنا را برای قومش حلال قرار داد و این در حالی بود که به پیامبری رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گواهی می‌داد. بدین ترتیب قومش فریب خوردند و از او پیروی و با او بیعت کردند و به او «رحمان یمامه» گفتند که این، نشانه آن بود که او را بسیار بزرگ می‌دانستند. وی به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نام‌های نوشت که من در نبوت با تو شریک شدم. همانا نیمی از نبوت از آن ماست و نصف دیگرش از قریش. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در جوابش نوشت:«زمین از آن خداست، به هرکس از بندگانش بخواهد آن را به ارث می‌رساند و عاقبت از آن پرهیزکاران است!»[20] ابن مسعود می‌گوید: ابن نواحه و ابن أثال فرستادگان مسیلمه نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمدند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خطاب به آن‌ها گفت: آیا گواهی می‌دهید که من رسول خدایم؟ گفتند: گواهی می‌دهیم مسیلمه (کذاب) رسول خداست! پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: به خدا و رسولش ایمان دارم! اگر قرار بود سفیری را بکشم، بدون شک شما دوتا را می‌کشتم.[21]

مسیلمه در سال دهم هجری ادعای نبوت کرد. و در جنگ یمامه در زمان ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در ماه ربیع الاول سال دوازدهم کشته شد و او را وحشی، قاتل حمزه کشت. دومین فردی که ادعای نبوت کرد اسود عنسی بود؛ او در یمن ادعای نبوت کرد و او را فردی به نام فیروز یک شبانه روز قبل از وفات رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  کشت و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از طریق وحی باخبر شد و یارانش را در جریان این خبر گذاشت، اما پس از وفات پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و در زمان خلافت ابوبکر صدیق این خبر از یمن به مدینه رسید.[22]

14- وفد بنی عامر بن صعصعه، در این وفد، دشمن خدا عامر بن طفیل و اربد بن قیس برادر مادری لبید- و خالد بن جعفر و جبار بن اسلم که همه از سران و شیاطین قومشان بودند، حضور داشتند. عامر، همان شخصی بود که اصحاب بثر معونه را با نیرنگ به شهادت رسانده بود. و چون این نمایندگان تصمیم گرفتند به مدینه بیایند. عامر و اربد با هم پیمان بستند و دسیسه چیدند که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را ترور کنند. وقتی این نمایندگان به نزد رسول خدا آمدند، عامر شروع به سخن گفتن کرد و اربد پشت سر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دور می‌زد و شمشیرش را به اندازه یک وجب از غلاف بیرون آورد که خداوند دستش را خشک گردانید طوری که نتوانست شمشیرش را از غلاف بیرون آورد.

بدین ترتیب خدا پیامبرش را حفظ کر؛ لذا رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آن‌ها را نفرین کرد در راه بازگشت اربد و شترش بر اثر صاعفه‌ای سوختند و عامر نیز به خانه زنی از بنی سلول رفت.غده‌ای در گردنش پدید آمد؛وی، در حالی که می‌گفت: آیا ممکن است من غده‌ای مانند غده شتر پیدا کنم؟! و آیا باید در خانه ی این زن بمیرم؟! جان داد و مرد.

در صحیح بخاری آمده است: عامر نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  رفت و گفت: تو را بین سه چیز مخیر می‌کنم: 1- امیر شهرنشینان باش و امارت روستائیان را به من واگذار کن. 2- مرا بعد از خودت به عنوان جانشین تعیین کن 3- به اتفاق قبیله غطفان و یکهزار شتر نر سرخ مو و یکهزارشتر ماده سرخ مو با تو می‌جنگم. پس از آن در حالی که در خانه زنی بود، می‌گفت: آیا ممکن است درخانه زنی از فلان قبیله، در من غده‌ای مانند غده شتران پدید آمده باشد؟! اسبم را بیاورید. پس از آن اسبش را سوار شد و در حالی که سوار اسب بود، به هلاکت رسید!

15- وفد تجیب: این وفد 13 نفری، زکات قومشان را نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آوردند، و پیوسته از قرآن و سنت‌ها سؤال می‌کردند تا یاد بگیرند؛ چیزهایی از رسول خدا درخواست کردند که آن‌ها را برایشان نوشت و در مدینه زیاد توقف نکردند. وقتی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آن‌ها را مرخص کرد، پسر بچه‌ای را که در این مدت نگهبان وسایلشان بود، نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرستادند؛ وی، آمد و چنین گفت: هیچ هدفی از آمدن به این جا نداشتم جز این که از خداوند برایم بخواهی که گناهانم را ببخشد، به من ترحم کند و بی نیازی را در قلبم قرار دهد! رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برایش دعا کرد و او، بیش از همه قناعت پیشه گردید و در زمان مرتد شدن عرب‌ها، بر اسلام ثابت قدم ماند و قومش را نصیحت کرد تا جایی که آن‌ها هم، بر اسلامشان ثابت قدم ماندند. همین نمایندگان بار دیگر در حجه الوداع با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ملاقات و دیدار داشتند.

16- وفد طیء: این نمایندگان به همراه زید الخیل آمدند؛ وقتی با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  صحبت کردند، به آن‌ها پیشنهاد کرد مسلمان شوند؛ آن‌ها اسلام آوردند و مسلمانان خوبی شدند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در مورد زید، فرمود: ذکر خیر هیچ عربی را نزد من نگفته بودند مگر این که آن را کمتر از آن چه می‌گفتند، یافتم؛ مگر زید الخیل که تمام خوبی‌هایش را به من نگفته بودند! از این رو رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  او را زید الخیر نامید.

به همین ترتیب نمایندگان پیاپی در سال‌های نهم و دهم به مدینه می‌شتافتند. سیره نویسان نمایندگان دیگری را نیز ذکر کرده‌اند که عبارتند از: نمایندگان یمن، ازد و بنی سعد هذیم از قضاعه و بنی عامر بن قیس، بنی اسد، بهراء، خولان، محارب، بنی حارث بن کعب، غامد، بنی المنتفق، سلامان، بنی عبس، مزینه، مراد، زبید، کنده، ذی مره، غسان، بنی عیش ونخع که این گروه، آخرین وفد بودند و در پانزدهم محرم سال یازده هجری با دویست مرد به حضور رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمدند اکثر نمایندگان در سال‌های نهم و دهم هجری آمدند اما با این حال بعضی در سال یازدهم نیز آمدند. آمدن پیاپی نمایندگان، حکایت از میزان موفقیتی داشت که دعوت اسلامی به آن دست یافته و مورد قبول عموم مردم قرار گرفته و سیطره‌اش به تمام جزیره العرب گسترش یافته بود. اعراب، به مدینه با دیده تجلیل می‌نگریستند و چاره‌ای جز تسلیم شدن برای خود نمی‌دیدند. بدین سان مدینه پایتخت جزیره العرب گردید و هیچکس نمی‌توانست مدینه را نادیده بگیرد. اما نمی‌توان گفت که دین اسلام در قلب‌های همه آن‌ها جای گرفته بود؛ زیرا بسیاری از صحرانشینان که بیسواد وبی فرهنگ بودند، صرفا به خاطر پیروی از سران و بزرگانشان اسلام آورده بودند و هنوز روحیه غارت گری در وجودشان ریشه داشت و تعالیم اسلام به سبب کوتاه بودن مدت مسلمانیشان آن‌ها را پاک و مهذب نکرده بود. قرآن مجید برخی از این‌ها را این گونه معرفی می‌کند: ﴿أَشَدُّ كُفۡرٗا وَنِفَاقٗا وَأَجۡدَرُ أَلَّا يَعۡلَمُواْ حُدُودَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٩٧ وَمِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغۡرَمٗا وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ ٱلدَّوَآئِرَۚ عَلَيۡهِمۡ دَآئِرَةُ ٱلسَّوۡءِۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ٩٨ [التوبة: 97- 98]. یعنی: «اعراب (صحرانشینان) در کفر و نفاق از دیگران سر سخت ترند و از آنان بیشتر انتظار می‌رود که حدود و احکامی را که خداوند بر رسولش نازل کرده است، در نیابند و نفهمند و خداوند، علیم و حکیم است. برخی از اعراب نفقات خود را غرامت (جریمه) می‌شمارند، و پیوسته انتظار می‌کشند که روزگار بر خلاف شما بگردد (و گرفتار مصیبت و شکست شوید).بلاها و مصیبت‌ها، گریبانگیر خودشان باد و خداوند، شنوا و دانا است».

و گروهی دیگر از صحرانشینان را ستوده و می‌فرماید: ﴿وَمِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مَن يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَيَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ قُرُبَٰتٍ عِندَ ٱللَّهِ وَصَلَوَٰتِ ٱلرَّسُولِۚ أَلَآ إِنَّهَا قُرۡبَةٞ لَّهُمۡۚ سَيُدۡخِلُهُمُ ٱللَّهُ فِي رَحۡمَتِهِۦٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٩٩ [التوبة: 99]. یعنی: «برخی از اعراب به خدا و روز قیامت ایمان دارند، و آن چه را انفاق می‌کنند، وسیله نزدیکی به خدا و سبب دعای پیامبر (در حق خود) می‌دانند. هان! بی گمان انفاق آنان، مایه تقرب آن‌ها (به خداوند متعال) است و خداوند، رحمتش را شامل آنان خواهد کرد؛ براستی خداوند، غفور و رحیم است».

اما کسانی که در مکه و مدینه زندگی می‌کردند و نیز مردم ثقیف و بسیاری از اهالی یمن و بحرین، اسلامشان قوی بود و بزرگان صحابه، از میان آنان بودند.[23]

پیروزی دعوت اسلامی و بازتاب آن

قبل از آنکه قدمی به جلو برداریم و آخرین روزهای زندگی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را مورد مطالعه قرار دهیم، شایسته است که نگاهی گذرا بر کارنامه و عملکرد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  داشته باشیم. عملکردی که در آن به روشنی امتیاز رسول خدا بر سایر پیامبران واضح و روشن می‌شود وبدین سال خواننده، درمی یابد که چرا خداوند تاج سروری اولین و آخرین را بر سر ایشان نهاده است. به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمان قیام رسید و آن حضرت نیز بپا خواست و بیش از بیست سال تمام سختی‌های بار امانت بزرگ بشریت را بر روی زمین به دوش کشید و سختی‌های عقیده و مبارزه و جهاد در راه خدا در میدان‌های مختلف را تحمل کرد و هم چنان در حال قیام بود. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تمام سختی‌های مبارزه و جهاد را در میدان‌های ضمیر و وجدان بشری که در اوهام و تصورات جاهلیت غرق شده و به زنجیرهای شهوانی بسته بود، تحمل نمود؛آن هم در شرایطی که بشر چنان مشتاق پستی‌های شهوت شده بود که امکان شکستن آن زنجیرها و آزادی بشر، بعید به نظر می‌رسید.

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  همین که از کار پاکسازی ضمیر و وجدان برخی از یارانش، فراغت یافت و موفق شد اصحابش را از فشار انبوه عادت‌های جاهلی و حیات خاکی برهاند، نبردی دیگر در میدانی دیگر به روی آن حضرت گشوده شد و بلکه نبردهایی پیاپی در میادینی گسترده و به هم پیوسته بوجود آمد. این جا بود که جبهه نبرد با دشمنان دعوت الهی گشوده شد؛ دشمنانی که پایگاه نوپای دعوت را در محاصره خویش گرفته و از هر طرف مؤمنان را هدف قرار داده بودند؛ دشمنانی که قصد داشتند نهال نورس شجره طیبه اسلام را از ریشه بر کنند و نگذارند که ریشه‌های آن به اعماق زمین و شاخه‌های آن به اوج آسمان برسد و زمین را زیر سایه خود درآورد!

در اثنای نبرد با دشمنان، همچنان نبرد اصلی و نخستین در میدان وجدان بشری، در جریان بود و در صحنه ضمیر و روان تازه مسلمانان، ادامه داشت. زیرا این نبرد، نبردی بی امان و همیشگی است که شیطان، علمدار یک سوی آن می‌باشد و لحظه‌ای از فعالیت خود در ضمیر انسانی غفلت نمی‌کند. از سوی دیگر محمد  صل الله علیه و آله و سلم  هم چنان در حال قیام بود و در میدان‌های مختلف و دور از هم، دو جبهه درونی و بیرونی را رهبری می‌کرد و در حالی که دنیا به او روی آورده بود، اما همچنان در تنگدستی به سر می‌برد، و در شرایطی که مؤمنان می‌توانستند در سایه‌های امنیت و آرامش خاطر به استراحت بپردازند، او در سختی‌های مستمر و پیاپی به سر می‌برد و هم چنان در برابر تمام مشکلات با صبر و تحمل، شب‌ها را زنده داری و عبادت می‌کرد و قرآن را با ترتیل و خشوع می‌خواند و بنا به دستور خداوند، از همه چیز بریده و به خدا پیوسته بود.[24]

به همین صورت پیامبر اسلام در معرکه‌ای سخت و پیوسته که بیش از 20 سال طول کشید زندگی کرد. در طول این مدت، پرداختن به کاری، او را از انجام کار دیگری بازنداشت تا آنکه دعوت اسلامی به آن همه موفقیت دست یافت که عقل‌ها در برابر آن حیران است! آری! جزیره العرب تسلیم او شد و غبارهای جاهلیت از هر کران آن زدوده گردید و عقل‌های بیمار بهبود یافت تا این که بتان را ترک کردند و حتی به دست خود بت‌ها را شکستند.

بانگ توحید زمین را زنده کرد و اذان نمازهای پنج گانه، آفاق آسمان را می‌شکافت و قاریان قرآن به شمال و جنوب اعزام می‌شدند و آیات قرآن را می‌خواندند و احکامش را به مرحله اجرا می‌گذاشتند.

قبایل و طوایف که از هم پاشیده و متفرق شده بودند، با هم متحد شدند و انسان از بندگی بندگان نجات یافت و به بندگی خداوند یکتا روی آورد. و دیگر در آن محیط،غالب و مغلوب، آقا و برده، حاکم و محکوم و ظالم و مظلوم وجود نداشت؛ بلکه تمام مردم عبادتگزار خدا و برادرانی یکدل شده بودند که یکدیگر را دوست داشتند و به احکام و دستورات یک معبود عمل می‌کردند. خداوند، عیوب و پستی‌ها و فخر فروشی‌های جاهلی آنان را زدود؛ این جا بود که ترجیح دادن عرب بر عجم و عجم را بر عرب، بی مفهوم و بی معنا شده بود و اصلا رنگ سرخ و سیاه و سفید، امتیاز و اعتباری محسوب نمی‌شد؛ بلکه ملاک برتری یک چیز بود و آن هم، تقوای الهی. می‌گفتند: همه فرزندان آدمند و آدم از خاک است!

این طور بود که به برکت این دعوت، یکپارچگی قوم عرب و وحدت بشریت و عدالت اجتماعی محقق شد و اسباب رستگاری دنیا و آخرت جنس بشر فراهم گردید و مسیر گردش روزگار تغییر کرد و چهره زمین دگرگون شد. و مسیر تاریخ عوض گردید. این در حالی بود که پیش از دعوت اسلامی، روح جاهلیت بر جهان، چنان حاکم بود که وجدان بشر متعفن و روحش بیمار و معذب شده بود و ارزش‌ها و مقیاس‌ها در آن جو منحرف شده بودند و جهان را ظلم و بردگی فرا گرفته بود و خوشگذرانی و فسق و فجور و محرومیت در آن موج می‌زد. سراسر گیتی را پرده‌ای از کفر و گمراهی و تاریکی فرا گرفته بود؛ علاوه بر این، ادیان آسمانی تحریف شده بودند و هیچ سیطره‌ای بر روح و روان انسان‌ها نداشتند و در مراسم خشک و بی روح خلاصه شده بودند.

از آن هنگام که دعوت اسلامی در حیات بشری شروع به ایفای نقش کرد، روح بشر، از اوهام و خرافه پرستی، بندگی و بردگی تعفن و آلودگی، نجات پیدا کرد و بدین سان جامعه بشری از ظلم و طغیان، گسستگی و افسردگی و اختلاف طبقاتی و استبداد فرمانروایان رهایی یافت.

اسلام، برای سازندگی جهان بر اساس عفت و پاکیزگی و مثبت نگری و سخت کوشی و آبادانی و آزادی و تجدید حیات و شناخت و اطمینان و اعتماد و ایمان و برابری و بزرگواری، همت گماشت و کارها و برنامه‌هایی ارائه داد که به ترقی زندگی معنوی انجامید و صاحبان حق به حقوق خود رسیدند. با این تغییر شرافتمندانه بود که جزیره العرب شاهد نهضت مبارکی گردید که آن را در دوران سازندگی آن را مشاهده کرد؛ نهضت بی نظیری که تاریخ قوم عرب، نه قبلا، همانند به خود دید و نه پس از آن، همانندش را مشاهده نمود.

حجة الوداع

کار دعوت و ابلاغ رسالت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  رو به پایان بود و بنای جامعه جدید بر اساس عبادت خداوند یکتا و نفی عبادت خدایان باطل شکل گرفته بود. و گویا هاتفی از درون قلب پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  ندا سر می‌داد که دوران زندگانی ایشان در این دنیا رو به پایان است. چنانچه هنگام اعزام معاذ رضی الله عنه  ضمن سخنانش به او گفت: ای معاذ! شاید بعد از امسال دیگر مرا نبینی، و شاید تو، از کنار مسجد و قبرم بگذری. معاذ رضی الله عنه  در غم فراق رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به شدت گریست. خداوند چنین خواسته بود که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نتیجه دعوتش را ببیند، دعوتی که در مسیرش انواع و اقسام سختی‌ها را در بیست و اندی سال متحمل شده بود. از این رو رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در اطراف مکه با قبایل مختلف عرب و غیره اجتماع می‌کند تا احکام و مسائل شرعی را از او بپرسند و یاد بگیرند و در پایان، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  اعراب را گواه بگیرد که امانت الهی را ادا نموده و رسالتش را ابلاغ کرده و از نصیحت و خیرخواهی به امت کوتاهی نکرده است.

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  اعلام کرد که تصمیم دارد با حضور که همه مسلمانان حج بگذارد. به همین خاطر جمعیتی انبوه به مدینه آمدند. همه دوست داشتند فریضه حج را تحت سرپرستی و به پیشوایی و امامت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و همراه ایشان بجای آورند.[25] روز شنبه چهار روز مانده به پایان ذیقعده، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آماده حرکت شد.[26] پیش از حرکت موهای سر و ریش را شانه کرد و روغن زد و ازار و ردایش را پوشید و شتر قربانی خود را قلاده نمود و پس از نماز ظهر به راه افتاد تا اینکه پیش از نماز عصر به ذوالحلیفه رسیدند و نماز عصر را دو رکعت خواندند و همانجا شب را به صبح رساندند. صبح که شد به یارانش فرمود: «دیشب کسی از جانب پروردگار آمد و گفت در همین وادی مبارک نماز بگزار و حج و عمره با هم نیت کن».[27] قبل از ادای نماز ظهر، غسل احرام کرد و آنگاه عائشه رضی الله عنها  با دستان خود، با عطریاتی از جمله مشک، بدن و سر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را خوشبو گردانید به اندازه‌ای که عطرها در ریش و گیسوان ایشان برق می‌زد و بی آنکه آن‌ها را بشوید، ازار و ردایش را پوشید و نماز ظهر را دو رکعت خواند. و در همان جا احرام بست و حج و عمره را با هم نیت کرد و شروع به تلبیه گفتن نمود و بر ناقه قصواء لبیک گفت و پس از آن در بیداء نیز لبیک می‌گفت و همچنان رفت تا به نزدیکی مکه رسید و در ذی طوی شب را گذراند و بامداد روز یکشنبه چهارم ذیحجه سال دهم نماز صبح را خواند و غسل کرد و سپس وارد مکه شد. جمعا سفرشان هشت شب طول کشید و این زمان متوسطی برای طی کردن این مسیر بود. وقتی وارد مسجد الحرام شد، خانه را طواف کرد و بین صفا و مروه سعی نمود و احرامش را باز نکرد؛ زیرا نیت قران کرده و گوسفندان و شتران مخصوص قربانی را با خودش آورده بود و در بالای مکه (حجون) فرود آمد و همانجا اقامت نمود و جز برای طواف حج، طواف دیگری نکرد. و به آن دسته از یارانش که قربانی همراه نیاورده بودند، دستور داد که احرامشان را احرام عمره بگردانند و طواف و سعی بین صفا و مروهرا به جای آورند و سپس از احرام درآیند. همراهان رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دچار تردید شدند. آن حضرت فرمود: «اگر آینده کارم را می‌دانستم، قربانی خود را نمی‌آوردم و اگر قربانی به همراه نیاورده بودم، احرامم را باز می‌کردم».

بنابراین کسانی که با خود قربانی نیاورده بودند، از احرام درآمدند و سخن رسول خدا را شنیدند و اطاعت کردند.

روز هشتم ذی الحجه (روز ترویه) رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به منی رفت و آنجا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و نماز صبح روز بعد را خواند؛ آنگاه اندکی مکث کرد تا خورشید طلوع نمود؛ از آنجا حرکت کرد و به عرفات رفت. دید که خیمه‌ای برایش برپا کرده اند؛ آنجا فرود آمد و تا زوال آفتاب صبر کرد و آنگاه دستور داد قصواء را بیاورند. سپس در حالی که یکصد و بیست و چهار هزار یا یکصد و چهل و چهار هزار مسلمان، در اطرافش گرد آمده بودند، خطابه‌ای ایراد فرمود و این سخنرانی جامع را بیان نمود: «ای مردم! سخنم را بشنوید و اطاعت کنید؛ زیرا من نمی‌دانم، شاید پس از امسال شما را در اینجا ملاقات نکنم.[28] همانا خون‌ها و اموالتان بر شما محترم است، مانند حرمت این روز در این ماه و در این شهر؛ شما آگاه باشید که تمام مسائل مربوط به جاهلیت و افتخاراتش، از امروز زیر پاهای من نهاده شده و بی اعتبار است و خون‌های جاهلیت هدر است. و نخستین خونی که از خودمان هدر اعلام می‌کنم خون پسر ربیعه بن حارث است کودکی شیر خوار میان بنی سعد که قبیله هذیل او را کشت- رباهای جاهلیت، بی اعتبار است. و نخستین ربای لغو شده، ربای عباس بن عبدالمطلب است. ای مردم! در مورد زن‌ها از خدا بترسید؛ زیرا شما، آن‌ها را به امانت الهی گرفته و با حکم خدا، رابطه زناشویی با آن‌ها را برای خود حلال ساخته‌اید. و حق شما، بر زنان این است که هرگز کسی را که شما دوست ندارید، به خانه و زندگی شما راه ندهند و اگر چنین کاری کردند، می‌توانید آن‌ها را بزنید؛ نه زدنی که آنان را ازپای درآورد و یا باعث شکستن یا مجروح شدن عضوی از اعضای آن‌ها شود، و حق آنان بر شما، این است که خوراک و پوشاک آنان را به خوبی و در حد متعارف فراهم کنید.

من در میان شما چیزی گذاشتم که اگر به آن چنگ زنید، هرگز گمراه نمی‌شوید و آن کتاب خداست![29] ای مردم! پس از من پیامبری نخواهدآید و امتی بعد از شما نخواهد بود. آگاه باشید که پروردگارتان را عبادت کنید. و نمازهای پنج گانه را ادا نمایید؛ رمضان را روزه بگیرید و زکات اموالتان را با میل و رغبت بدهید. حج خانه خدایتان رابجای آورید و از زمامدارانتان اطاعت کنید تا به بهشت خدایتان وارد شوید![30] از شما درباره من خواهند پرسید؛ شما چه خواهید گفت؟ گفتند: گواهی می‌دهیم که وظیفه تبلیغ دین و ادای رسالت و خیر خواهی نسبت به ما را به نحو احسن انجام داده‌ای. آنگاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در حالی که با سبابه‌اش به طرف آسمان اشاره می‌کرد، سه مرتبه فرمود: «خداوندا! گواه باش».[31] آن کسی که در عرفات سخنان رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را با آواز بلند تکرار می‌کرد، ربیعه بن امیه بن خلف بود.[32] پس از این که سخنرانی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به پایان رسید، این آیه بر پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نازل شد: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ [المائدة: 3]. یعنی: «امروز دینتان را برای شما کامل گردانیدم و نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آیین (خداپسند) برای شما برگزیدم».

وقتی این آیه نازل شد، عمر رضی الله عنه  گریست. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: زیرا هرگز چیزی کامل نمی‌گردد، مگر آنکه رو به نقصان می‌گذارد. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: راست می‌گویی.[33] پس از خطبه، بلال،اذان و اقامت گفت و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نماز ظهر را برگزار نمود. سپس بدون اینکه بین این دو نماز، نماز بخواند، بلافاصله نماز عصر را خواند و سپس سوار شد و به موقف آمد. در آن حال شکم شتر قصواء را به صخره‌های دامنه جبل الرحمه چسبانید و حیوانات قربانی را جلوی روی خود قرار داد و رو به قبله ایستاد و همچنان تا غروب خورشید ایستاد و چون زردی خورشید از بین رفت. و قرص خورشید پنهان شد، اسامه را پشت سرش سوار نمود و شتابان به مزدلفه رفت و در آنجا نماز مغرب و عشاء را با یک اذان و دو اقامه جمع نمود و بین این دو نماز، هیچ تسبیحی نخواند و پس از طلوع صبح صادق و هنگامی که هوا، بخوبی روشن شد، نماز صبح را با یک اذان و یک اقامت خواند. سپس بر ناقه قصواء سوار شد و به مشعرالحرام رفت و رو به قبله ایستاد و دعا کرد و تسبیح و تکبیر و تهلیل گفت و همچنان ایستاد تا اینکه هوا، کاملا روشن شد و آنگاه پیش از طلوع خورشید، از مزدلفه به منی رفت و فضل بن عباس را پشت سرش سوار کرد و رفت تا به بطن محسر رسید؛ مقدار دیگری به پیش رفت و آنگاه راه میانه‌ای را در پیش گرفت که به جمره کبری منتهی می‌شد، تا اینکه به آنجا رسید و در آن زمان، درختی، آنجا بود؛ آن را جمره عقبه و جمره اولی نیز نامیده‌اند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  جمره عقبه را هفت سنگریزه، نمود و با پرتاب هر سنگریزه الله اکبر می‌گفت. سنگریزه‌ها نه درشت بود و نه ریز که از همان وادی جمع کرده بود. آنگاه به قربانگاه رفت و 63 شتر با دستش قربانی کرد. سپس به علی رضی الله عنه  دستور داد 37 شتر دیگر را قربانی کند که جمعا 100 شتر شدند و علی را در قربانی‌هایش شریک نمود و دستور داد از هر قربانی تکه‌ای گوشت بریدند و داخل دیگی پختند؛ هر دویشان از گوشت و آب گوشت آن خوردند.

آنگاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سوار بر ناقه به سوی کعبه رفت و نماز ظهر را در مکه خواند و به سراغ فرزندان عبدالمطلب رفت که از چاه زمزم آب بر می‌داشتند و مردم را آب می‌دادند. فرمودند: فرزندان مطلب! آب بکشید اگر بیم آن نبود که مردم بر شما غالب می‌شوند امروز من هم با شما آب می‌کشیدم! آن‌هایک دلوآب به پیامبر دادند؛ پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از آن نوشید.[34]

در روز عید قربان (دهم ذی الحجة) نیز پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  هنگامی که خورشید بالا آمده بود (وقت چاشت) در حالی که بر شتر ابلق سوار بود،به ایراد سخنرانی و علی رضی الله عنه  صدایشان را با تکرار سخنانشان به مردم می‌رسانید و بعضی از مردم نشسته و بعضی ایستاده بودند.[35] در این سخنرانی برخی از سخنان روز گذشته را تکرار کرد. بخاری و مسلم از ابوبکره روایت کرده‌اند که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در روز قربانی سخنرانی کرد و فرمود: زمان، به همان روالی که روز آفرینش زمین و آسمان داشته، همواره در گردش است. و هر سال 12 ماه دارد که چهار ماه آن، ماه‌های حرامند: ذی القعده، ذی الحجه، محرم و رجب که بین جمادی و شعبان قرار دارد. و فرمود: این، چه ماهی است؟ گفتیم: خداوند و پیامبرش داناترند؛ ایشان سکوت کردند تا جایی که گمان کردیم می‌خواهد برای این ماه نامی دیگر بگوید! فرمود: مگر این ماه ذیحجه نیست؟ گفتیم: آری! سپس فرمود: این چه شهریست؟ گفتیم: خدا و رسولش داناترند! باز سکوت کرد تا جایی که گمان کردیم نامی دیگر بر این شهر خواهد گذاشت؛ فرمود: مگر این شهر مکه نیست؟ گفتیم: چرا! فرمود: این چه روزی است؟ گفتیم: خدا و رسولش داناترند. باز سکوت کرد تا جایی که گمان کردیم اسمش را عوض خواهد کرد! فرمود: آیا مگر روز قربانی نیست؟ گفتیم: چرا گفت: همانا خون‌هایتان و اموالتان و آبرویتان محترم است و باید حرمت آن را همانند حرمت این روز در این ماه حرام و در این شهر (حرم) نگه دارید. بزودی با خدایتان ملاقات می‌کنید. و درباره اعمالتان مورد بازخواست قرار می‌گیرید. آگاه باشید! پس از من به گمراهی روی نیاورید که باعث شود، برخی از شما گردن برخی دیگر را بزنند. سپس گفت: آیا پیام خدا را به شما ابلاغ کردم؟ گفتند: آری. فرمود: خداوندا! گواه باش باید حاضران به غایبان برسانند؛ چه بسا کسی که به او ابلاغ شود، از شنونده (و کسی که مستقیما پیام را می‌شنود)، شناخت و دقت بیشتری داشته باشد».[36]

در روایت دیگری آمده که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در همان سخنرانی فرمود: آگاه باشید که هیچ جنایتکاری جنایت نمی‌کند مگر آنکه بر خویشتن جنایت کرده است؛ هشدار که هیچ جنایتکاری به فرزندش جنایت نمی‌کند و هیچ فرزندی به پدر و مادرش جنایت نمی‌کند! آگاه باشید که شیطان از اینکه دیگر در سرزمین شما عبادت شود، نا امید شده است. اما همچنان در ضمن کارهایی که کوچک به حساب می‌آورید از شیطان فرمانبرداری می‌کنید و او از همان کار کوچک هم راضی خواهی شد.[37] رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ایام تشریق را در منی ماند تا به ادای مناسکش بپردازد و احکام شریعت را تعلیم دهد و در آن جا خدا را عبادت کند و سنت‌های الهی را مطابق دین حنیف ابراهیمی احیا کند و شرک و آثارش را محو نماید. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در یکی از روزهای تشریق سخنرانی کرد.

امام ابوداود با سندی از حسن از سراء دختر نبهان رضی الله عنها  روایت می‌کند که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در روز میانی ایام تشریق برای ما سخنرانی کرد و فرمود: آیا امروز، روز میانی ایام تشریق نیست؟[38] سخنرانی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در این روز، همانند سخنرانی ایشان در روز عید قربان و پس از نزول سوره نصر بوده است.

در روز 13 ذی الحجه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از منی بیرون رفت و در محل خیف بنی کنانه در وادی ابطح فرود آمد و بقیه آن روز و آن شب را همان جا ماند و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواند و اندکی استراحت کرد و سپس سوار شد و به سوی خانه خدا رفت و طواف وداع را انجام داد و به مردم نیز دستور داد طواف وداع را انجام دهند.

پیامبر پس از ادای مناسکش، به سرعت رهسپار مدینه شد؛ نه برای آنکه در آنجا به خاطر مشکلات سفر، استراحت کند؛ بلکه به سوی مدینه شتافت تا بار دیگر مبارزه و جهادش را از سر بگیرد.[39]

آخرین سریه اعزامی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم

قدرت و تکبر رومیان، آنان را بر آن داشته بود که برای کسانی که به خدا و رسول ایمان آورده بودند، حق حیات قایل نباشند؛ بنابراین هر یک از اعراب وابسته به رومیان را که اسلام می‌آورد، می‌کشتند؛ چنان که فروه بن عمرو جذامی را که کارگزار رومیان در معان بود، کشتند.

به همین خاطر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در پاسخ به جسارت و طغیان رومیان، شروع به آماده سازی سپاهی بزرگ کرد. رسول خدا در ماه صفر سال 11 هجری، اسامه بن زید بن حارثه رضی الله عنه  را به عنوان امیر این سپاه تعیین نمود و دستور داد که اسب‌ها را در مناطق بلقاء و داروم از سرزمین فلسطین، به حرکت درآورد تا بدین وسیله رومیان را به وحشت اندازد و اعتماد و امید به اسلام را در قلوب اعراب ساکن در مرزهای شام، زنده کند و کسی گمان نکند که کسی توان رویارویی با قدرت کلیسا را ندارد یا مرگ، تنها ارمغان اسلام به کسانی است که به این دین بگروند. برخی از مردم به فرماندهی سپاه به خاطر کمی سن او، اعتراض داشتند و به همین دلیل در حرکت تأخیر نشان می‌دادند! رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  که متوجه این مطلب شد، خطاب به آن‌ها فرمود: اگر در مورد امارتش به من طعنه می‌زنید، قبلاً در مورد امارت پدرش هم خرده می‌گرفتید! سوگند به خدا، او شایسته فرماندهی است و آن وقت پدرش از محبوب‌ترین مردم در نظرم بود. و امروز این اسامه هم از محبوب‌ترین انسان‌ها نزد من است».[40]

پس از این مسلمانان به سرعت اطراف اسامه جمع شدند و سپاهش منظم شد و عملاً از مدینه بیرون رفتند و در «جرف» فرود آمدند که حدوداً یک فرسخ از مدینه دور بود؛ اما اخبار نگران کننده درباره بیماری رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آن‌ها را از حرکت بازداشت تا ببینند خداوند با رسولش چه می‌کند؛ اما خداوند مقدر کرده بود که این، اولین سپاهی باشد که در دوران خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  اعزام شود.[41]




[1] ایلاء، عبارتست از کناره گیری مرد از همسرش به خاطر سوگندی که خورده است.

[2] صحیح بخاری (2/730)

[3] صحیح بخاری (1/334)

[4] این موضوع در آیه 79 سوره توبه، به خوبی بیان شده است.

[5] سوره توبه، آیه 74

[6] در مبحث ورود پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به مدینه آوردیم که به نظر ابن قیم، مراسم استقبال، مربوط به این سفر بوده است.

[7] مفهوم آیه 179 سوره آل عمران.

[8] تفاصیل مربوط به غزوه تبوک، برگرفته از این منابع است: سیره ابن هشام (2/515- 537)؛ زادالمعاد (3/2- 13)؛ صحیح بخاری(1/252، 414) و (2/633- 637)؛ صحیح مسلم با شرح نووی بر آن (2/246)؛ فتح الباری (8/110- 126) و مختصر السیره، صص 391- 407

[9] مضمون آیه 75 سوره نساء.

[10] صحیح مسلم (2/82).

[11] برای تفصیل مطلب، ر.ک: زادالمعاد (2/64- 68).

[12] نگا: صحیح بخاری (2/615، 616).

[13] شرح صحیح مسلم، نووی، ج1، ص 33؛ فتح الباری (8/85 و 86).

[14] زادالمعاد (3/26- 28)؛ سیره ابن هشام (2/537- 542).

[15] زادالمعاد (3/48).

[16] فتح الباری (8/94).

[17] نگا: فتح الباری (8/94، 95)؛ زاد المعاد (3/38- 41).

[18] فتح الباری (8/87).

[19] صحیح بخاری (4373، 4374).

[20] زاد المعاد (3/31).

[21] روایت امام احمد؛ نگا: مشکاه المصابیح (2/347).

[22] فتح الباری (8/93).

[23] محاضرات تاریخ الأمم الإسلامیه (1/144)؛ تفاصیل مربوط به وفود را بنگرید در: صحیح بخاری (1/13) و (2/626، 630)؛ سیره ابن هشام (2/501- 503، 510- 514، 537- 542، 560- 601)؛ زادالمعاد (3/26- 60)؛ فتح الباری (8/83- 103).

[24] فی ظلال القرآن، سید قطب، ج29، 168 و 169.

[25] نگا: صحیح مسلم (1/394).

[26] نگا: فتح الباری (8/104).

[27] صحیح بخاری (1/207).

[28] سیره ابن هشام (2/603)

[29] صحیح مسلم (1/397)

[30] معدن الاعمال؛ روایت ابن ماجه و ابن عساکر؛ رحمه للعالمین (1/263)

[31] صحیح مسلم (1/397)

[32] سیره ابن هشام (2/605)

[33] نگا: رحمه للعالمین (1/265)

[34] صحیح مسلم (1/397- 400)

[35] سنن ابی داود (1/270)

[36] صحیح بخاری (1/234)

[37] ترمذی (2/38 تا 135) و این ماجه در باب حج و مشکاه المصابیح (1/234)

[38] سنن ابی داود (1/269)

[39] تفصیل این حج را بنگرید در: صحیح بخاری، کتاب المناسک، ج1 و نیز (2/631)؛ صحیح مسلم، باب حجه النبی؛ فتح الباری، ج 3، شرح کتاب المناسک و نیز (8/103- 110)؛ سیره ابن هشام (2/601- 605)؛ زادالمعاد (1/196و 218-240).

[40] صحیح بخاری (2/612)

[41] صحیح بخاری (2/612)؛ سیره ابن هشام (2/606 و 560)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...