رحلت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم
بعد از آن که دعوت کامل شد و اسلام بر اوضاع جزیره العرب تسلط یافت،اندک اندک آثار و نشانههای وداع با زندگانی، در روحیه، گفتار و رفتار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نمایان شد.
پیامبر در سال دهم هجری، 20 روز در ماه مبارک رمضان به اعتکاف نشست، در حالی که سالهای قبل، فقط ده روز به اعتکاف مینشست. جبرئیل نیز قرآن را دو بار با ایشان تکرار کرد. همچنین رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در حجه الوداع گفت: نمیدانم، شاید پس از امسال و در آینده در اینجا شما را ملاقات نکنم و در جمره العقبه فرمود: مناسکتان را از من گیرید که شاید پس از این نتوانم حج کنم! و در روز میانی ایام تشریق سوره نصر، نازل گردید و پیامبر متوجه شد که وقت وداع و جدایی رسیده و این،خبر وفات اوست که به او دادهاند.
در اوایل صفر سال 11 هجری به کوه احد رفت و بر شهدا درود فرستاد چنان که گویا میخواهد از زندهها و مردهها خداحافظی کند. سپس بازگشت و به منبر رفت، و فرمود: من، پیشاپیش شما هستم و گواه شما خواهم بود و به خدا سوگند گویا الآن از همین جا به حوضم نگاه میکنم! کلید گنجینههای زمین یا کلیدهای زمین به من داده شده است. سوگند به خدا از این نمیترسم که مشرک شوید، بلکه از این میترسم که در جمع آوری مال دنیا از یکدیگر سبقت بگیرید.[1] در یکی از شبها –نصف شب- به بقیع رفت و برای اهل بقیع طلب آمرزش کرد و گفت: درود بر شما ای اهل قبور، برای شما گوارا باد آن «وضعیتی که در آن هستید در مقایسه با وضعیت مردم؛ فتنهها همانند پارههای شب تار روی آوردهاند و یکی پس از دیگری و از پی یکدیگر فرا میرسند و آن دومی بدتر از اولی است. و در آخر فرمود: «ما نیز به شما خواهیم پیوست».
روز دوشنبه بیست و هشتم یا بیست ونهم صفر سال یازدهم هجری رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در تشییع جنازهای در بقیع شرکت کرد. وقتی باز میگشت، در راه دچار سردرد شدیدی شد و حرارت بدن ایشان بالا رفت تا جایی که میگویند از روی پارچهای که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بر پیشانی خود بسته بود، حرارت احساس میشد. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم 11 روز در حال بیماری با مردم نماز میخواندند. بیماری ایشان روی هم رفته، سیزه یا چهارده روز، طول کشید.
وقتی بیماری رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شدت یافت، پیاپی از همسرانش میپرسید: فردا کجایم؟ فردا کجایم؟ همسرانش که منظور او را فهمیده بودند، اجازه دادند هر کجا که دوست دارد بماند. بدین ترتیب در حالی که پیشانیش را با پارچه بسته بود و یک شانهاش را فضل بن عباس و شانه دیگرش را علی بن ابی طالب گرفته بود و پاهایش به زمین کشیده میشد، به خانه عایشه رفت و آخرین هفته ی زندگانیاش را در خانه ی عایشه گذراند.
عایشه معوذات و دعاهایی را که از رسول خدا فرار گرفته بود، میخواند و بر بدن آن حضرت دم میکرد و دست خود پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را میگرفت و بر بدن ایشان میکشید.
روز چهارشنبه، پنج روز قبل از وفات رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، بیماری و تب ایشان شدت یافت تا جایی که بیهوش شد و چون اندکی بهبود یافت، فرمود: «هفت مشک آب از چاههای مختلف بیاورید و بر بدنم بریزید تا از خانه بیرون شوم و آنان را وصیت کنم». رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را در طشتی بزرگ نشانیدند و آن قدر آب بر سر ایشان ریختند که فرمود: «کافی است. کافی است.» این جا بود که احساس سبکی و راحتی کرد در حالی که ملحفهای بر شانههایش انداخته و سرش با پارچه بسته بود، وارد مسجد شد و برای آخرین بار بر منبر نشست. پس از حمد و ثنای خداوند، فرمود: ای مردم نزد من بیایید! همه شتابان به سوی ایشان شتافتند و مردم در اطرافش جمع شدند. در ضمن سخنانش گفت: «لعنت خدا بر یهود و نصارا که قبور پیامبرانشان را مسجد قرار دادند!» و در روایت دیگری آمده است که فرمود: «خداوند، یهود و نصارا را بکشد که قبور پیامبرانشان را سجده گاه قرار دادند.»[2] و فرمود: قبرم را بتی قرار ندهید که مورد عبادت واقع شود.[3] سپس خود را آماده قصاص کرد و فرمود: «هرکس را شلاقی زدم اگر به پشتش زدم این پشتم و اگر به پهلویش زدم، این پهلویم آماده است و میتواند قصاص بگیرد!» سپس از منبر پایین آمد و نماز ظهر را خواند و دوباره همان سخنانش را در مورد کینه توزی، دشمنی و... تکرار کرد. مردی خطاب به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: من از تو سه درهم طلب دارم. پیامبر فرمود: ای فضل!طلبش را بده.
سپس در مورد انصار سفارش کرد و فرمود: «شما را در مورد انصار سفارش میکنم چرا که آنها رازداران و خواص من هستند و آنچه را که بر عهده داشتهاند، انجام دادهاند و آنچه باید برایشان انجام دهیم، باقی مانده است. لذا از نیکوکارانشان، نیکیها را بپذیرید و از خطا کارانشان درگذرید».
در روایتی دیگر آمده: «مردم زیاد میشوند و انصار کم تا آن که مانند نمک در غذا میشوند، هرکسی از شما به قدرت و موقعیتی دست یافت که میتوانست به دیگران نفع یا ضرر برساند، باید نیکیهای نیکوکاران را بپذیرد و از خطای خطاکارانشان درگذرد».[4]
سپس فرمود: «خداوند بندهای را میان خوبیهای دنیا و هر آنچه از آن بخواهد یا آنچه نزد خداست، مخیر گردانیده و او، آنچه را که نزد خداست، انتخاب کرده است».
ابوسعید خدری گوید: با شنیدن این سخن، ابوبکر رضی الله عنه گریست و گفت: پدران و مادران ما فدای شما!
ما از این جمله ابوبکر رضی الله عنه تعجب کردیم! مردم گفتند: این مرد را ببینید، رسول خدا درباره بندهای سخن میگوید که بین خوبیهای دنیا و آنچه نزد خداست مخیر شده،... اما این مرد میگوید پدران و مادران ما فدای شما!
ابوسعید گوید: ابوبکر رضی الله عنه که از همه ما داناتر بود، متوجه شده بود که آن بنده، شخص رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم است.[5] سپس رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: یکی از کسانی که بیش از همه در مصاحبت و کمک مالی بر من منت دارد، ابوبکر رضی الله عنه است و اگر قرار بود از میان مردم دوستی را برای خود برگزینم حتما ابوبکر رضی الله عنه را برمی گزیدم، اما پیوند دوستی و برادری اسلامی کافی است؛ هیچ دری –از درهایی که به مسجد باز میشود- در مسجد باقی نماند، مگر در خانه ی ابوبکر رضی الله عنه .[6]
روز پنج شنبه چهار روز قبل از وفات پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، بیماریش شدت یافت، فرمود: کاغذ و قلم بیاورید تا دستخطی بنویسم که هرگز پس از من گمراه نشوید. در خانه تعدادی از اصحاب و از جمله عمر رضی الله عنه حضور داشتند. عمر رضی الله عنه گفت: درد پیامبر شدت یافته است، قرآن در میان شما و در دست شماست؛ شما را کتاب خدا کافیست. کسانی که آنجا بودند با همدیگر اختلاف و بگو مگو کردند. برخی گفتند: قلم و کاغذ بیاورید. برخی همان حرف عمر را میگفتند چون اختلاف و بگو و مگو بالا گرفت، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: برخیزید و بیرون شوید.[7]
گفتنی است آن چه رسول الله صل الله علیه و آله و سلم میخواست در این جلسه بنویسد، پوشیده نماند؛ بلکه بعداً یارانش را به سه مورد سفارش کرد:
1- بیرون کردن یهود و نصارا و مشرکین از جزیره العرب
2- دادن هدیه و جایزه به نمایندگان به همان نحوی که شخص رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به آنان هدیه میداد.
راوی میگوید سومی را فراموش کردم. شاید سفارش به چنگ زدن به کتاب خدا و سنت رسولش بوده است و یا اعزام نمودن سپاه اسامه و یا سفارش به نماز و رعایت حقوق بردگان.
علی رغم بیماری، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تمام نمازهای پنج گانه را با مردم میخواند تا روز پنج شنبه یعنی چهار روز قبل از وفات که در آن روز نماز مغرب را با مردم خواند و در آن سوره مرسلات را تلاوت کرد.[8]
اما هنگام نماز عشاء بیماری ایشان شدت یافت و نتوانست به مسجد برود.
عایشه گوید: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم پرسیدند: آیا مردم نماز خوانده اند؟
گفتیم: خیر،ای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم منتظر شمایند!
گفت: طشتی برایم آب کنید و چون طشت را آب کردیم، وضو گرفت و بلند شد که به مسجد برود، اما بیهوش شد. و چون به هوش آمد، پرسید: آیا مردم نماز خوانده اند؟
جواب،منفی بود؛ آب خواست و وضو گرفت. همین که خواست بلند شود و به مسجد برود، بیهوش شد؛ وقتی به هوش آمد، پرسید: آیا مردم نماز خوانده اند؟ تا سه بار وضو گرفت و چون نتوانست به مسجد برود، فرمود: به ابوبکر رضی الله عنه بگویید، با مردم نماز بگزارد. در آن روزها ابوبکر رضی الله عنه با مردم نماز میگزارد، در روزهای بیماری رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ابوبکر جمعا هفده نماز برای مردم امامت داد.
سه یا چهار مرتبه عایشه از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خواست که ابوبکر رضی الله عنه را پیش نماز نکند؛ چون بیم آن داشت که مردم این مسأله را به بد فالی بگیرند؛ اما رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نپذیرفت و فرمود: شما همانند زنان اطراف یوسف هستید؛ بگویید ابوبکر رضی الله عنه با مردم نماز بگزارد. عایشه به ایشان گفت: اگر ابوبکر رضی الله عنه بر جای شما بایستد از شدت گریه نمیتواند،قرآن بخواند. اما در دلش چنین بود که مبادا پیامبر وفات کند و امامت ابوبکر رضی الله عنه را به بد فالی بگیرند.
جابر رضی الله عنه گوید: شنیدم پیامبر صل الله علیه و آله و سلم سه روز قبل از وفات میفرمودند: «آگاه باشید! کسی از شما نمیرد مگر آن که به خداوند حسن ظن داشته باشد».[9]
روز شنبه یا یکشنبه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم احساس کرد مقداری بهبود یافته است در حالی که دو نفر شانههایش را گرفته بودند، به مسجد آمد و ابوبکر رضی الله عنه با مردم نماز ظهر را میخواند؛ وقتی متوجه ورود رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شد، خواست خود را کنار بکشد؛ اما رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم با اشاره نگذاشتند خود را کنار بکشد! فرمود: مرا کنار ابوبکر بنشانید، لذا ایشان را سمت چپ ابوبکر نشاندند، به این ترتیب ابوبکر رضی الله عنه به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و مردم به ابوبکر رضی الله عنه اقتدا کردند و نماز گزاردند و ابوبکر رضی الله عنه صدای تکبیر را به مردم میرساند.[10]
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم یک روز قبل از وفات یعنی یکشنبه- تمام بردگانش را آزاد کرد و هفت دیناری را که در اختیار داشت، صدقه داد و اسلحه خود را به مسلمانان هبه کرد و در آخرین شب زندگی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، عایشه همسر ایشان چراغش را به خانه یکی از زنان همسایه فرستاد و از او خواست که از ظرف روغن چراغش، مقداری روغن در آن بریزد و در همین حال زره رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به دست مردی یهودی در قبال سی صاع جو، در گرو بود!
آخرین روز زندگی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
انس بن مالک روایت میکند: مسلمانان روز دوشنبه در مسجد، نماز صبح را به امامت ابوبکر رضی الله عنه میخواندند که ناگهان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم پرده خانه عایشه را کنار زد و از داخل خانه در حالی که مردم با صفهایی فشرده نماز میگزاردند، به آنها نگاهی کرد و تبسم فرمود. ابوبکر خواست عقب برود و در صف نماز قرار بگیرد؛ زیرا گمان کرده بود که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم میخواهد برای نماز بیرون بیاید.
انس گوید: مردم از فرط شادی خواستند نمازشان را قطع کنند! اما رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم با دست مبارک اشاره نمود که نمازتان را تمام کنید و پرده را انداخت و داخل خانه رفت.[11]
پس از این دیگر وقت نمازی نیامد که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم زنده باشد و چون چاشت شد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فاطمه را به حضور خواستندو به وی در گوشی چیزی گفتند که گریست و باز دوباره چیزی گفتند که خندید.
عایشه میگوید: بعدها علت خنده و گریهاش را پرسیدم؛ فاطمه گفت: رسول خدا اول به من گفت که از این بیماری بهبود نمییابم و از دنیا میروم. لذا من گریستم و باز دوباره گفتند: تو اولین فرد از اهل بیتم هستی که به من میپیوندی؛ از این رو خندیدم![12]
همچنین رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به فاطمه مژده داد که وی، سرور زنان جهان است؛ طبق برخی از روایات این سخن و مژده رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در آخرین روز زندگیشان نبود، بلکه در آخرین هفته بوده است.[13] -وقتی فاطمه سختی و درد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را که باعث بیهوشی ایشان میشد، مشاهده کرد، گفت: ای وای از درد و رنجی که پدرم را آزار میدهد!
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: پس از امروز، دیگر بر پدرت سختی نخواهد بود.[14]
در همین روز بود که حسن و حسین را صدا زد و آنها را بوسید و در مورد آنها سفارش به خیر ونیکی کرد و نیز همسرانش را خواست و آنها را پند و اندرز داد.
درد، همچنان شدید و شدیدتر شد و اثر گوشت زهرآلودی که ایشان در خیبر خورده بود، آشکار گشت ورسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: ای عایشه! همواره درد ناشی از آن غذایی را که در خیبر خورده بودم، مرا آزار میدهد و اکنون احساس میکنم که نخاع من بر اثر زهر آن قطع میشود![15] پیامبر صل الله علیه و آله و سلم رو اندازی را که بر صورتش انداخته بودند، هرگاه، خُلقشان تنگ میشد، آن را از صورت بر میداشت.یک مرتبه در همین حال آخرین سخنانش را خطاب به مردم گفت و فرمود: «لعنت خدا بر یهود و نصارا که قبور پیامبرانشان را مسجد قرار دادند، هرگز نباید دو دین در سرزمین عرب باقی بماند».[16]
و در این سفارش خود به مردم فرمود: نماز را، نماز را پاس دارید و با غلامان و کنیزانتان به خوبی رفتار کنید![17]
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به حال احتضار درآمد و عایشه او را به خودش تکیه داد؛ عایشه همواره میگفت: یکی از نعمتهای الهی بر من، این بود که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در خانهام و روز نوبتم در حالی که میان سینه و گلویم تکیه داده بود، رحلت فرمود. و آب دهانم با آب دهان ایشان هنگام مرگ مخلوط شد. به این صورت که عبدالرحمن بن ابوبکر رضی الله عنه در آن هنگام وارد شد و مسواکی بدست داشت؛ رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در حالی که به من تکیه داده بود، به او نگاه میکرد. عایشه گوید: فهمیدم که دوست دارد، مسواک بزند. به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفتم: میخواهی آن را برایت بگیرم؟
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم با سر اشاره کردند که آری. مسواک را گرفتم و چون زبر بود، گفتم: آیا با دهانم نرمش کنم؟
اشاره کرد که آری؛ با دهانم مسواک را جویدم و به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دادم و ایشان بهتر از همیشه مسواک زد. ظرف آبی پیش رویش قرار داشت؛ دستش را با آن آب خیس میکرد و به صورتش میکشید و میگفت: «لا اله الا الله» مرگ سکرات و سختیهای دشواری دارد![18]
چیزی از مسواک زدن پیامبر صل الله علیه و آله و سلم باقی نمانده بود که دستش یا انگشتش را بلند نمود. و چشمانش به طرف سقف بلند شد و لبانش حرکتی کرد. عایشه آن حضرت را بطرف خودش مایل نمود و ایشان میگفت: با آن کسانی که به آنان نعمت دادهای، اعم از پیامبران، صدیقان و شهدا و صالحین؛ بار خدایا! مرا بیامرز و مرا مشمول رحمتت بگردان و مرا به ملکوت اعلی برسان؛ بار خدایا! به رفیق اعلی![19] و جمله آخر را سه بار تکرار کرد و دستش افتاد و به رفیق اعلی پیوست. «انا لله و انا الیه راجعون» لحظه وفات رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در شدت گرمای قبل از ظهر روز دوشنبه 12 ربیع الاول سال 11 هجری بود. بدین ترتیب عمر ایشان 63 سال و چهار روز بوده است.
خبر جانگداز وفات رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به همه جا رسید و مدینه بر مردم تیر و تار شد و سراسر آن را ظلمت و تاریکی فرا گرفت.
انس گوید: روزی درخشانتر و نیکوتر از روز ورود پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به مدینه ندیدم و نیز روزی زشتتر و تاریکتر از روز وفات رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم .[20]
وقتی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم وفات کرد، فاطمه رضی الله عنها گفت: پدر جان! دعوت پروردگارش را بدانگاه که او را فرا خواند، اجابت کرد؛ پدر جان! باغ فردوس، جایگاه اوست! پدر جان! خبر وفاتش را با جبرئیل باز میگوییم![21]
واکنش عمر رضی الله عنه
عمر بن خطاب که از شنیدن این خبر از حالت عادی خارج شده بود، بر درب خانه ایستاد و فریاد زد: گروهی منافق، گمان کردهاند که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم وفات کرده است. قطعا رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نمرده، بلکه به ملاقات خدایش رفته است؛ همانطور که موسی علیه السلام رفت و چهل روز از میان قومش غائب گردید و آنگاه به نزد آنان بازگشت، در صورتی که همه گفته بودند: مرده است. بخدا قسم رسول الله صل الله علیه و آله و سلم باز خواهد گشت و دست و پای کسانی را که میگویند: رسول خدا وفات کرده است، قطع خواهد کرد.
واکنش ابوبکر رضی الله عنه
ابوبکر از خانهای که در منطقه سنح قرار داشت، سوار بر اسب شتابان آمد و وارد مسجد شد و با کسی صحبت نکرد تا این که به قصد دیدن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم وارد خانه عایشه شد. دید پیامبر را با رو اندازی یمنی پیچیدهاند؛ پارچه را از صورتش کنار زد و خود را بر جسد ایشان انداخت؛ آنگاه آن حضرت را بوسید و گریست و گفت: پدر و مادرم، فدایت باد! هرگز خداوند، برای تو دو مرگ را مقدر نکرده است. اما رحلتی که خداوند، برایت مقدر کرده بود، فرا رسید.
سپس ابوبکر رضی الله عنه بیرون شد و به مسجد رفت.در آن هنگام عمر رضی الله عنه سخنرانی میکرد. ابوبکر گفت: ای عمر! بنشین؛ اما عمر نپذیرفت. ابوبکر شروع به سخنرانی کرد؛ مردم از اطراف عمر پراکنده گشتند و اطراف ابوبکر جمع شدند. ابوبکر گفت: اما بعد! هرکس محمد صل الله علیه و آله و سلم را میپرستید، بداند که محمد صل الله علیه و آله و سلم وفات کرد وهرکس خدا را عبادت میکند، همانا خداوند زنده است و هرگز نمیمیرد. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ ١٤٤﴾ [آل عمران: 44]. یعنی: «محمد صل الله علیه و آله و سلم رسولی بیش نیست که پیش از او رسولانی بودهاند که مردند؛ پس آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به حال نخست برمیگردید؟ هرکس به عقب برگردد، هرگز به خدا زیانی نمیرساند. و خداوند به زودی سپاسگزاران را پاداش خواهد داد».
ابن عباس میگوید: تا وقتی ابوبکر این آیه را خواند، گویا مردم نمیدانستند که خداوند در کتابش این آیه را نازل کرده است؛ وقتی ابوبکر، آیه را خواند، مردم این آیه را به یاد آوردند و هرکس که این آیه را میشنید، او نیز شروع به تلاوتش میکرد.
ابن مسیب گوید: عمر گفت: بخدا سوگند این آیه را فراموش کرده بودیم تا آنکه ابوبکر آن را خواند. پس از این به زمین افتادم و یقین کردم که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم وفات کرده است.[22]
خاکسپاری پیکر رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم
پیش از خاکسپاری پیکر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، بین مهاجرین و انصار اختلاف و بگو مگو بالا گرفت و در سقیفه بنی ساعده، بحث و جدل فراوانی میان آنها در مورد خلافت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم روی داد و سرانجام همه بر جانشینی ابوبکر صدیق رضی الله عنه اتفاق پیدا کردند. روز دوشنبه با همین اوضاع و احوال گذشت و شب فرا رسید مردم تا پایان شب از کفن و دفن جنازه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بازماندند و همچنان رو انداز آن یمنی بر پیکر مبارک کشیده شده بود و خانواده پیامبر صل الله علیه و آله و سلم درب حجره را بسته بودند.
روز سه شنبه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را با همان لباسها غسل دادند. کسانی که جنازه ایشان را غسل دادند، عبارتند از: عباس، علی، فضل و قثم فرزندان عباس و شقران برده آزاد شده رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و اسامه بن زید واوس بن خولی.
عباس و فضل و قثم پیکر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را پهلو به پهلو میگرداندند و اسامه و شقران آب میریختند و علی او را غسل میداد و اوس او را به سینهاش تکیه داده بود.
پیکر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را سه بار غسل دادند، نخست با آب، سپس با سدر، مرتبه سوم با آب چاهی بنام «غرس» که متعلق به سعد بن خثیمه و در ناحیه قباء بود و از آن آب مینوشیدند.[23]
سپس پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را در سه پارچه سفید سحولی، از جنس پنبه کفن کردند و پیراهن و عمامه، جزو کفن رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم نبود.[24]
در مورد محل دفن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نیز میان صحابه رضی الله عنهم اختلاف افتاد. ابوبکر رضی الله عنه گفت: از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: هیچ پیامبری قبض روح نمیشد مگر آنکه در همان جایی که جان میسپرد، دفن میگردید. پس از آن ابوطلحه فرشی را که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بر آن وفات کرده بود برداشت و همانجارا حفر کرد و برای قبر لحدی نیز حفر نمود.
سپس مردم، در قالب گروههای ده نفری وارد خانه شدند و به صورت فرادی و بدون اینکه کسی امام باشد، نماز جنازه خواندند. اولین کسانی که بر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نماز جنازه گزاردند، خویشاوندانش بودند. سپس مهاجران و بعد انصار، آنگاه زنان و سپس کودکان. روز سه شنبه به همین منوال سپری شد و شب چهارشنبه فرا رسید. عایشه میگوید: ما هنوز از دفن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بی خبر بودیم که در دل شب و به روایتی آخر شب چهارشنبه صدای بیلها را که خاک میریختند، شنیدیم.[25]
[1] صحیح بخاری (2/585)؛ فتح الباری (3/248)
[2] صحیح بخاری (1/62)؛ موطأ امام مالک، ص 360
[3] موطأ امام مالک، ص 65
[4] صحیح بخاری (1/536)
[5] نگا: مشکاه المصابیح (2/546)؛ متفق علیه
[6] متفق علیه، نگا: مشکاه المصابیح (2/548)
[7] صحیح بخاری (1/22، 429، 449) و (2/638)
[8] صحیح بخاری (2/637)
[9] صحیح بخاری (1/99)
[10] صحیح بخاری (1/99)
[11] نگا: فتح الباری (2/193)؛ بخاری، احادیث شماره: 680، 681، 754، 1205، 4448
[12] صحیح بخاری (2/638)
[13] رحمه للعالمین (1/282)
[14] صحیح بخاری (2/641)
[15] صحیح بخاری (2/637)
[16] صحیح بخاری (1/634) حدیث (435، 1330، 1390، 3453، 3454، 4441، 4443، 4444، 5815 و 5816)؛ طبقات ابن سعد (2/254)
[17] صحیح بخاری (2/637)
[18] صحیح بخاری (2/640)
[19] صحیح بخاری (2/638- 641)
[20] مشکاه المصابیح (2/547)
[21] صحیح بخاری (2/641)
[22] صحیح بخاری (2/640- 641)
[23] طبقات ابن سعد (2/277- 281)
[24] متفق علیه
[25] مختصر السیره؛ تفصیل مطلب پیرامون وفات پیامبر را نگا: صحیح بخاری، باب مرض النبی و چند باب پس از آن؛ صحیح مسلم؛ مشکاه المصابیح؛ سیره ابن هشام (2/649- 665)؛ رحمه للعالمین (1/277- 286)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر