توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ آذر ۸, شنبه

بخش ششم: على مرتضی در زمان خلافتش

 

بخش ششم:
على مرتضی
س در زمان خلافتش

بیعت با علىس ـ اولین خطبه‏ى حضرت علىس بعد از خلافت ـ دوره‏ى خلافت علىس و مشکلات آن دوره ـ انتقال مرکزِ خلافت از مدینه به کوفه ـ آغاز اختلاف و جنگ جمل ـ احترام علىس براى عایشهل ـ نگاهى کوتاه به اختلافات و مناقشات صحابه ـ اختلاف نظر بین علىس و معاویهس ـ جنگ صِفِّین ـ داستان حکمیت و داورى ـ ظهور خوارج ـ قبول حکمیت از جانب علىس و ظلم خوارج در حقّ وى ـ خوارج و سبائیه ـ علىس الگوى روزگار سختى و اضطرار.

 


علیس در زمان خلافتش

بیعت با علىس

مردم مدینه بعد از شهادت غم‏انگیز حضرت عثمان ذی‌النورینس ـ در حالى که غافقى بن حرب بر شهر مسلط بود ـ تا چند روز([1]) منتظر ماندند که چه کسى براى به دست گرفتن زمام امور پیش قدم مى‏شود. مصریان اصرار داشتند علىس این مسئولیت را به عهده گیرد. اما او غالبا خود را از چشم مردم پنهان مى‏کرد. مردم مات و حیران مانده بودند و نمى‏دانستند این مشکل را چگونه حل نمایند. نزد حضرت علىس آمدند و اصرار ورزیدند، وى بعد از چندین بار مراجعه بیعت آنان را پذیرفت. آنان همگى مى‏گفتند: کسى جز على شایستگى این کار را ندارد. در واقع در جامعه‏ى اسلامى آن روز، بعد از ابوبکر و عمر و عثمان کسى نبود که براى امر خلافت از علىس شایسته‏تر و با کفایت‏تر باشد.

راوى مى‏گوید:

«حضرت علىس در حالى که لباس و عمامه‏اى پشمین بر سر داشت و بر کمانش تکیه مى‏زد([2]) و کفش‏هاى خود را به دست گرفته بود، وارد مسجد شد و سپس بالاى منبر رفت. آنگاه عموم مردم با او بیعت کردند. این بیعت در تاریخ 24 ذى الحجّه سال 35 هـ. انجام گرفت و صحیح‏ترین قول همین است؛ زیرا اگر شهادت حضرت عثمانس در 18 ذى الحجّه واقع شده بود و بیعت با حضرت علىس پس از پنج روز انجام شده (آن گونه که در برخى روایات آمده است)، پس اولین بیعت با ایشان باید در روز 24 باشد([3]).

اولین خطبه‏ى حضرت علىس بعد از خلافت

چون روز جمعه فرا رسید حضرت علىس برفراز منبر نشست و کسانى که تا آن زمان بیعت نکرده بودند با او بیعت کردند، این بیعت [مجدّد] روز بیست و پنجم ذى‏الحجّه صورت گرفت. وى اولین خطبه‏ى خود را بعد از حمد و صلوات، این گونه آغاز نمود:

«همانا خداوند براى راهنمایى بشر کتابى فرود آورده و نیک و بد را در آن بیان نموده است، پس شما خیر و نکویى را بگیرید و شرّ و بدى را رها کنید! خداوند امورى را حرام قرار داده که ناشناخته نیستند و از همه‏ى آن‌ها هتک حرمت مسلمانان را حرام‏تر قرار داده است و حفظ حقوق مسلمانان را به اخلاص و توحید وابسته نموده است. مسلمان کسى است که دیگران از آسیب زبان و دستش سالم باشند، جز در مواردى که به حق باشد. براى هیچ مسلمانى جایز نیست که مسلمانى دیگر را مورد آزار و اذیت قرار دهد مگر در موردى که به حکم شرع لازم شود. به اداى حقوق اقشار مختلف مردم بشتابید و بدانید که مردانى پیش از شما از جهان رفته‏اند و قیامت، شما را نیز از پشت سر، به سراى جاودانى سوق مى‏دهد، پس سبک بار به آن‌ها ملحق شوید! در مورد بندگان و سرزمین خدا، از او بترسید؛ زیرا شما حتى از حیوانات و بقعه‏هاى زمین بازخواست خواهید شد خدا را اطاعت کنید و از فرمانش سرپیچى نکنید، اگر [از جانب ما] نکویى دیدید آن را بگیرید و اگر بدى دیدید از آن اجتناب کنید. سپس در پایان، آیه‏ى 26 سوره‏ى انفال را تلاوت کرد که خداوند مى‏فرماید: «به خاطر آورید هنگامى را که شما در روى زمین گروهى کوچک و اندک و ضعیف بودید، آن چنان که مى‏ترسیدید مردم شما را بربایند، ولى خدا شما را پناه داد و یارى کرد و از روزى‏هاى پاکیزه بهره‏مندتان ساخت تا شکر نعمتش را به جا آورید»([4]). این خطبه، به موقع و مناسب حال و روز شنوندگان بود. امیرالمؤمنین علىس درست موضع حساس را هدف گرفته و انگشت را بر محل درد گذاشته است؛ زیرا در آن برهه از زمان، مهم‏ترین چیزى که مسلمانان به آن مبتلا بودند، هتک حرمت مسلمان و جرأت نمودن به ریختن خون او و زیر پا گذاشتن کرامت او بود و خلیفه‏ى مسلمانان حضرت عثمانس، هدف همین فتنه‏ى کورکورانه قرار گرفته بود و این فاجعه‏ى جانکاه در برابر انظار مردم، در شهر پیامبر و در جوار مسجد و مرقد رسول اللّه‏ ج انجام شده بود. بنابراین خلیفه‏اى که امور مسلمانان را بعد از وى به دست مى‏گرفت وظیفه داشت که توجّه مردم را نسبت به رعایت حقوق مسلمانان و ترس از خدا در مورد آزار بندگان و حتّى حیوانات متمرکز سازد.

ایشان با حکمت و بلاغت تمام، برنامه و شعار دوره‏ى جدید خلافت را در این جمله بیان نمود که: «اگر نکویى دیدید آن را بگیرید و اگر بدى دیدید آن را رها کنید.» سپس خطبه‏ى خود را با آیه‏اى از قرآن به پایان برد که در آن برهه، نیاز به استحضار آن داشتند، تا به وسیله‏ى آن حالات قبل از اسلام و دوره‏ى آغازین اسلام را با اوضاع کنونى مقایسه کنند؛ زمانى را به یاد آورند که بسیار اندک و ضعیف و سرخورده بودند تا جایى که همانند قطعه گوشتى بودند که بر کف دست قرار دارد و پرندگان آن را مى‏ربایند و هم اکنون داراى قدرت، ثروت، مقام، سلامت و امنیت هستند، دنیا براى‏شان حساب باز کرده و در برابرشان سر تسلیم فرود آورده است و خداوند نعمت‏هاى فراوان به آنان داده است. بنابراین لازم است گذشته را به یاد آورند و با داشتن این نعمت‏ها خدا را فراموش نکنند.

دوره‏ى خلافت علىس و مشکلات آن دوره

گزینش حضرت على براى خلافت در یکى از حساس‏ترین و پیچیده‏ترین مراحل تاریخ، انجام گرفت، در مقطعى که انجام وظیفه براى رییس حکومت و رهبر جامعه یا خلیفه‏ى مسلمانان، بزرگ‏ترین آزمون به حساب مى‏آمد. در برهه‏اى که فاجعه‏ى شهادت خلیفه‏ى مسلمانان، عثمان بن عفانس با بدترین و وحشیانه‏ترین شکل و با قساوت و سنگدلى تمام به وقوع پیوسته بود. در این حادثه از یک سو عوامل تنفر و انزجار (از عاملان این فاجعه) و از سوى دیگر برانگیختن عواطف و احساسات یک جا جمع شده بود، شایعات و حدس و گمان‏ها قوّت گرفته و سؤال‏ها و شبهات بى‏شمارى برخاسته بود و خواسته‏ها و انتظارات زیادى پیدا شده بود، خبر شهادت عثمانس موضوع محافل و زبانزد خاص و عام بود؛ و حتى عدّه‏اى از صحرانشینان و اهل مصر و عراق فریاد خونخواهى سر داده بودند که هنگام وقوع این حادثه‏ى ناگوار دست به سیاه و سفید نزده و یک قطره عرق هم نریخته بودند، چه رسد به قطره‏اى خون!

آرى، هرگاه جوامع بشرى در زمان‏ها و مکان‏هاى مختلف بعد از حوادث غیر عادّى، آرامش و ثبات روحى ـ روانى خویش را از دست بدهند و به کارهایى اشتغال نداشته باشند که نیروى فکرى و جسمى آن‌ها را به کار گیرد و ذهن‏شان را به خود مشغول دارد و سرگرمى‏هایى همچون جنگ و فتح یا کارهاى اساسى و زیر بنایى مثل آبادانى و سازندگى یا تلاش براى رونق اقتصادى و ... وجود نداشته باشد، ناچار به چنین سرنوشتى دچار خواهند شد. مسلّم است که درآن زمان (پس از شهادت حضرت عثمان) هیچ یک از این عوامل وجود نداشت؛ زیرا خلیفه‏ى قبلى به شهادت رسیده و پایه‏هاى خلافت خلیفه‏ى جدید مستحکم نشده بود، بنابر این جامعه‏ى اسلامى در خلاء و شکاف بزرگى به سر مى‏برد و چیزى خطرناک‏تر و زیانبارتر از خلاء و فراغت در زندگى یک جامعه‏ى آشوب زده یا مملکت نوپا که دشمنان بزرگى آن را احاطه کرده‏اند وجود ندارد.

استاد بزرگوار، عباس محمود عقّاد، تصویر روشنى از این بحران و آزمون سخت ترسیم کرده است، آزمایشى که حضرت علىس در مقام خلیفه و ولىّ امر مسلمانان با آن مواجه گشت، در حالى که او از پیامدها و مسئولیت این حادثه از هر کس دیگر بى‏گناه‏تر و پاک‏تر بود؛ زیرا علىس و فرزندش، حسنس در دفاع از عثمانس بیش از سایر بزرگان صحابه و فرزندان جوانشان نقش داشتند.

عقّاد مى‏گوید:

«على وظیفه داشت که از یک سو اسب خود را از سرکشى باز دارد و از سوى دیگر موانع را نیز از سر راه آن بردارد تا به سیر خود ادامه دهد»([5]). مشکل دوّم این بود که عاملان قتل عثمانس کاملاً مشخّص نبودند که براساس مشاهده یا شهادت شرعى بتوان از آنان قصاص گرفت؛ حتّى خود همسر حضرت عثمانس نمى‏توانست آن‌ها را به طور مشخّص شناسایى کند. در واقع بیش از یک مشکل وجود داشت.

عقّاد مى‏افزاید:

«یک بار حضرت علىس موضوع قصاص از قاتلان حضرت عثمانس را عنوان کرد و فرمود: باید قاتلان عثمان قصاص شوند، یک مرتبه تمام لشکریان او نیزه‏ها را بالا گرفتند و هم صدا گفتند: ما همه قاتلان عثمان هستیم، هر کس مى‏خواهد خون او را بگیرد همه‏ى ما را قصاص کند»([6]). سپس مى‏نویسد:

«حضرت علىس خطاب به آنان که خواستار مجازات قاتلان عثمانس بودند مى‏گفت: برادران! آنچه را شما مى‏دانید من نیز به آن آگاهم، ولى با جماعتى که فعلاً بر ما تسلط دارند و ما بر آنان مسلط نیستیم، چه مى‏توانم بکنم؟ وانگهى، غلامان شما و افراد بادیه‌نشین نیز به همراه آنان به شورش برخاسته‏اند و حال، همان مردم هم میان شمایند و هر کارى بخواهند درباره‏ى شما مى‏کنند، به نظر شما آیا اکنون موضع قدرتى وجود دارد که خواسته‏ى شما را عملى کند؟([7]) اگر خونخواهان عثمان نزدیک‏ترین راه را براى رسیدن به مقصد انتخاب مى‏کردند، مى‏بایست ابتدا ولىّ امر را تأیید نموده و او را یارى مى‏کردند تا بر اقامه‏ى حدود شرعى قدرت حاصل کند، آنگاه با حقّ و انصاف از او مى‏خواستند تا حکم شریعت را نافذ کند»([8]). حافظ ابن حجر در «الإصابة» مى‏گوید:

«رأى حضرت علىس این بود که اول، آنان از ولىّ امر اطاعت کنند، سپس اولیاى خون عثمانس ادّعاى خونخواهى کنند و آنگاه او آنچه را حکم شریعت مطهر است، در حق قاتلان اعمال دارد، اما گروه مخالف مى‏گفتند باید نخست قاتلان را دستگیر کنى و به قتل برسانى. ولى حضرت علىس معتقد بود که قصاص بدون دعوى و بدون اقامه‏ى بینه ممکن نیست و هر دو گروه مجتهد بودند»([9]). «در میان صحابه گروهى بودند که بى‏طرفى خود را حفظ کردند و از سوى هیچ یک از طرفین، وارد میدان جنگ نشدند([10]). اهل سنت اتفاق‏نظر دارند که رأى حضرت علىس درست بوده است»([11]).

انتقال مرکز خلافت از مدینه به کوفه([12])

حضرت علىس کوفه را ـ در عراق ـ پایتخت و مرکز خلافت خویش قرار داد. کوفه مرکز تمام فعالیت‏هاى نظامى و انتظامى و ادارى ایشان بود. شاید در ذهن خواننده این سؤال مطرح شود که چرا حضرت علىس کوفه را اقامتگاه و پایتخت خلافت جهانى اسلام قرار داد، حال آنکه از زمان هجرت رسول اللّه‏ ج تا شهادت حضرت عثمانس این جایگاه به مدینه‏ى منوره (شهر پیامبر) اختصاص داشته است؟

به نظر این جانب، حضرت علىس به این دلیل به این کار اقدام نمود که نمى‏خواست شهر مدینه، شهر محبوب و پسندیده‏ى او و دارالهجرت و مدفن رسول اللّه‏ج، محل جنگ‏هاى داخلى و تاخت و تازهاى نظامى گردد؛ زیرا ایشان با بروز اختلافات داخلى وقوع جنگ را پیش‏بینى مى‏کرد، بنابر این ادب مسجد نبوى و حرم دوم و آرامگاه رسول اکرم ج اقتضا مى‏کرد که مدینه‏ى منوره مرکز هیچ گونه فتنه‏اى قرار نگیرد. به راستى، فردى چون على مى‏بایست در این مورد، حسّاس و غیور مى‏بود، چنان که چند سال بعد از این اقدام، در زمان یزید، واقعه‏ى «حرّه» پیش آمد که احساسات مسلمانان را سخت جریحه‏دار کرد و حرمت شهر پیامبر ج و ساکنان آن زیر پا نهاده شد. وقوع این گونه عملیات هنگام جنگ و اختلاف بعید نیست.

اما استاد عقّاد دلیل این کار را مصلحت جغرافیایى و ادارى و فرهنگى مى‏داند، او مى‏نویسد:

«در آن زمان کوفه مناسب‏ترین پایتخت براى امامت جهانى بود؛ زیرا این شهر محل اجتماع اقوام و ملیت‏هاى گوناگون و گذرگاه بازرگانان هند، فارس، یمن، عراق و شام بود و از طرفى دیگر پایتخت فرهنگى هم بود و مرکز دانش‏ها و زبان‏هاى مختلف و علم انساب و فنون شعر و داستان‏نویسى تلقى مى‏شد، به همین سبب این شهر از نظر موقعیت زمانى آن روز مناسب‏ترین مکان براى حکومت یک پیشوا بود»([13]).

آغاز اختلاف و جنگ جمل

حافظ ابن کثیر مى‏گوید:

«پس از آنکه کار بیعت با على به پایان رسید، طلحه و زبیرب و دیگر سران صحابه نزد وى آمدند و از او خواستند تا اقامه‏ى حدود کند و قصاص خون عثمان را بگیرد، علىس عذر آورد و گفت: قاتلان یاوران و همدستان زیادى دارند و گرفتن قصاص هم اکنون براى من ممکن نیست»([14]). ابن سعد در کتاب «الطبقات الکبرى» بعد از ذکر نام بزرگان صحابه که با علىس بیعت کردند و جمیع کسانى که در مدینه بودند، اعم از صحابه و غیر صحابه، مى‏گوید:

«طلحه و زبیرب به مکه رفتند و عایشهل نیز آنجا بود([15]). سپس به همراهى عایشهل براى خونخواهى عثمانس عازم بصره شدند، این جریان به اطّلاع علىس رسید، او نیز از مدینه به سوى عراق حرکت کرد و ابتدا سهل بن حنیفس([16]) را به جانشینى خود برگزید، ولى سپس برایش نامه نوشت تا به او بپیوندد و به جاى او ابوالحسن مازنى را به جانشینى خویش در مدینه منصوب کرد و خود در محل «ذوقار» اردو زد و عمار بن یاسرس و حسن بن علىب را به کوفه فرستاد تا مردم را به همکارى و خروج با وى دعوت کنند، اهل کوفه نیز اجابت کردند و به او پیوستند. آنگاه با لشکر خود به بصره رفت و آنجا با طلحه و زبیر و عایشه و همراهان آنان از اهل بصره و دیگران، در روز «جمل»([17]) ماه جمادى الآخر سال 36 هجرى برخورد کرد و بر آنان پیروز گشت. این جنگ (طبق روایتى) سیزده هزار کشته به جاى گذاشت([18]) حضرت علىس پانزده شب در بصره اقامت گزید و سپس به کوفه مراجعت نمود»([19]). ناگفته نماند که جنگ [به طور رسمى] از سوى حضرت علىس آغاز نشد، بلکه [بعد از آن که عدّه‏اى از کوفیان به لشکر اصحاب جمل شبیخون زدند[اصحاب جمل به نبرد پرداختند و جنگ رسما آغاز شد([20]). طحاوى با سند خود از زید بن وهب نقل مى‏کند که حضرت علىس به محل ذى قار فرود آمد و حضرت عبداللّه‏ بن عباس را نزد کوفیان فرستاد، آنان در اجابت، ضعف نشان دادند. سپس عمار را فرستاد، آنگاه بیرون آمدند. حضرت زید مى‏گوید: من نیز از جمله کسانى بودم که همراه او خارج شدند. راوى مى‏گوید حضرت علىس اول دست به حمله نزد، بلکه بعد از آنکه اهل جمل]به قصد انتقام] جنگ را آغاز کردند، علىس دست به حمله زد([21]). عده‏اى از یاران علىس از وى خواستند که اموال یاران طلحه و زبیرب را بین آنان تقسیم کند، ولى علىس این پیشنهاد را رد کرد، اینجا بود که سبائیان اعتراض کرده و گفتند: چگونه ریختن خون آنان براى ما حلال است، ولى اموالشان حلال نیست؟ علىس گفت: چه کسى از شما دوست دارد که امّ‏المؤمنین سهم او باشد؟ همه سکوت کردند([22]).

احترام علىس براى عایشهل

علىس عایشهل را بى‏نهایت مورد احترام و اکرام قرار داد، مورخان مى‏گویند:

«علىس عایشهل را بدرقه نمود و گروهى از نگهبانان را همراه وى فرستاد و چهل نفر از زنان سرشناس بصره را براى همراهى او انتخاب نمود و دستور داد تا دوازده هزار (درهم) به او بدهند. اما عبداللّه‏بن جعفر بن ابى‏طالب این مبلغ را کم دانست و براى وى مال بزرگى در نظر گرفت وگفت: اگر امیرالمؤمنین موافقت نکرد به ذمّه‏ى خودم خواهد بود. حضرت عایشهل جز این که خراشى جزئى به سبب اصابت تیرى برداشته بود هیچ گونه جراحت دیگرى نداشت. هنگامى که روز حرکت فرا رسید، علىس و سایر مردم براى بدرقه‏ى امّ‏المؤمنین حضور یافتند، او ضمن خداحافظى گفت: اى فرزندانم! هیچ یک از ما دسته‏ى دیگر را نکوهش و سرزنش نکند، به خدا سوگند! آنچه بین من و على در گذشته صورت گرفت، چیزى نبود جز آنچه میان یک زن و خویشاوندان شوهرش پیش مى‏آید و او به رغم این ماجرا از نیکان و صالحان است. آنگاه حضرت علىس گفت: به خدا سوگند! او راست مى‏گوید، آنچه میان من و او رخ داد این چنین بود. همانا او در دنیا و آخرت، همسر پیامبر شماست. علىس براى بدرقه‏ى او چندین فرسنگ همراه او رفت و تمام آن روز او را همراهى کرد. این واقعه روز شنبه اول رجب سال 36 هجرى به وقوع پیوست([23]). در روایات به طور متواتر آمده است که عایشه‌ی صدیقه بعد از این واقعه اظهار ندامت مى‏کرد و مى‏گفت:

«کاش قبل از رسیدن روز جمل از دنیا مى‏رفتم!» و هرگاه از آن روز یاد مى‏شد تا جایى مى‏گریست که روسرى‏اش از اشک تر مى‏شد([24]). بعد از پایان جنگ، حضرت علىس از میان مقتولان مى‏گذشت، هرگاه یکى از اهل بصره را مى‏دید و مى‏شناخت مى‏گفت: مردم پنداشته‏اند که افراد سفیه و گمنام در این جنگ با وى شرکت کرده‏اند، ولى این فلانى فرزند فلانى (از سرشناسان قوم) است. سپس خود بر مقتولان نماز مى‏خواند و دستور دفن همگى را صادر مى‏کرد([25]). حضرت زبیرس روز جمل از معرکه برگشت و در رودخانه‏اى به نام وادى سباع فرود آمد. شخصى به نام عمرو بن جرموز او را دنبال کرد و در حالت خواب، به طور ناگهانى او را به قتل رسانید. اما حضرت طلحهس، پس از آنکه در معرکه تیرى از سوى فردى نامعلوم به او اصابت کرد. از آنجا به خانه‏اى در بصره رفت و بر اثر خونریزى در گذشت([26]). در روایتى دیگر آمده که طلحهس در میدان جنگ جان سپرد، هنگامى که حضرت علىس میان مقتولان مى‏گذشت او را دید، خاک از چهره‏اش پاک کرد و گفت: رحمت خدا بر تو باد اى ابومحمّد! برایم بسیار سخت و ناگوار است که تو را با اندام‏هاى خوش‏ریخت زیر ستاره‏هاى آسمان، افتاده بر خاک ببینم. سپس گفت:

«از کاستى‏ها به خدا شکوه مى‏نمایم، به خدا سوگند! دوست داشتم بیست سال قبل از این روز از دنیا مى‏رفتم»([27]). عمرو بن جرموز حضرت زبیرس را به شهادت رسانید و سرش را از تن جدا کرد و پیش علىس برد، به امید آنکه پاداش و مقامى کسب کند، اما وقتى اجازه‏ى ورود خواست، علىس گفت: به او اجازه ندهید و او را به آتش مژده دهید. در روایت دیگر آمده که علىس گفت: از رسول خدا ج شنیده‏ام که مى‏فرمود:

«قاتل فرزند صفیه (زبیر) را به آتش جهنم مژده دهید»([28]).

نگاهى کوتاه به اختلافات و مناقشات صحابه

لازم است در اینجا توقفى کوتاه و نگاهى گذرا و بى‏طرفانه داشته باشیم به اختلافات صحابه که گاه به جنگ و خونریزى منجر شد:

تجربه‏هاى تاریخى و پژوهش هاى علمى و تحلیل‏هاى مثبت و دقیق حوادث و تحقیق در مورد عاملان آن‌ها، ثابت کرده است که قضاوت عجولانه و فیصله‏ى قاطع و خشونت‏آمیز که مجالى براى تحقیق و بررسى عادلانه و جستن عذر براى متّهمان نگذاشته باشد، صحیح نیست. همچنین بدون آگاهى از محیط آشوب زده و شرایط حساس و بحرانى زمان وقوع حوادث، نمى‏توان در صدور حکم، تعجیل نمود و درباره‏ى کسانى که مسئول این وقایع، شناخته مى‏شوند بى‏محابا داورى کرد که آن‌ها مردمى گمراه، جاه طلب و بدخواه بوده‏اند؛ زیرا بارها اتفاق افتاده است که در فهم علل حوادث و مناقشاتى که از نظر زمانى و مکانى چندان فاصله‏اى با ما نداشته‏اند، دچار اشتباه شده‏ایم و در حق یکى از دو طرف [ناخواسته] غیر منصفانه قضاوت نموده‏ایم؛ به دلیل این که ما از شرایط زمان و محیطى که محلّ وقوع این حوادث بوده کاملاً آگاه نبوده‏ایم و انگیزه‏ى بروز این اختلافات براى ما روشن نبوده است. از طرف دیگر جایگاه رهبران دو گروه درگیر و سوابق دینى و جهادى و فضیلت و تقواى آن‌ها را مدّ نظر نداشته و از اهداف آن‌ها نیز مطّلع نبوده‏ایم. قضیه‌ی جنگ جمل نیز چنین است. در این جنگ گروهى خواستار اجراى حد شرعى بر قاتلان حضرت عثمانس بودند و گروه دیگر خود را از انجام این کار، عاجز مى‏دانستند، در نتیجه، این جنگ و اختلاف بین آنان در گرفت. بنابراین باید شرایط آن روزگار، هدف و انگیزه، تمایلات دینى و سوابق خدمات طرفین درگیر را کنار هم قرار داد و آنگاه به قضاوت پرداخت. در غیر این صورت بسیار مشکل است که بتوانیم در مورد حوادثى که چند قرن پیش رخ داده است، آن هم در محیطى که کاملاً با محیط ما متفاوت بوده است، راه عدل و انصاف را بپیماییم.

(قاضى) ابوبکر از ابوالبخترى نقل کرده که از حضرت علىس پرسیدند: آیا اصحاب جمل، مشرک‏اند؟ در پاسخ فرمود: از شرک گریزان و بیزار هستند.

ـ آیا منافق هستند؟

ـ فرمود: منافقان، خدا را بسیار کم یاد مى‏کنند.

ـ پس به نظر شما چکاره‏اند؟

فرمود: برادرانم هستند که علیه من شورش کرده‏اند و امیدوارم من و آنان از گروهى باشیم که خداوند درباره‏ى آن‌ها فرموده است:

﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ٤٧ [الحجر: 47].

«هرگونه غل (حسد و کینه و عداوت) را از سینه‏ى آن‌ها مى‏شوییم، در حالى که همه برادرند و بر تخت‏هاى (بهشت) رو به روى یکدیگر قرار دارند.»

روایات متعددى نقل شده که شرکت‏کنندگان در جنگ جمل، بعدا از موضع خود پشیمان شده و اظهار تأسّف کرده‏اند؛ از خود امّ‏المؤمنینل آن گونه که قبلاً آوردیم و از حضرت زبیرس چنین روایتى نقل شده است. حاکم از ثور بن مجزاة روایت کرده که حضرت طلحهس را در آخرین لحظات زندگى دیدم، از من پرسید: از کدام گروه هستى؟ گفتم از یاران امیرالمؤمنین، علىس، آنگاه گفت: دستت را بگشا تا بیعت کنم، من دست خود را به سوى او دراز کردم، بیعت کرد و روحش پرواز نمود، سپس نزد حضرت علىس آمدم و ماجرا را برایش تعریف نمودم، فرمود: اللّه‏ اکبر! پیامبر ج راست فرموده‏اند، خداوند نمى‏پسندد که طلحه بدون بیعت با من وارد بهشت شود([29]). علامه ابن خلدون، مورخ و فیلسوف اسلام، با دید وسیعى در مقدّمه‏ى معروف خود گفتارى عادلانه در این مورد دارد، او مى‏نویسد:

«مبادا خواننده، اندیشه یا زبان خود را به خرده‏گیرى نسبت به یکى از آنان عادت دهد و دل خود را در امورى که براى آنان روى داده است، با شک در آمیزد و آن را پریشان سازد، بلکه آنچه مى‏تواند باید شیوه‏ها و راه‏هاى حقّ ایشان را جستجو کند؛ زیرا آنان در این باره شایسته‏ترین مردم‏اند و به هیچ رو اختلاف نکردند، مگر با حجّت و دلیل، و نجنگیدند و کشته نشدند جز در راه جهاد یا پدیدار ساختن حقّ و حقیقت. و با این همه، باید معتقد بود که اختلاف ایشان مهربانى و تفضّلى براى آیندگان بوده است تا هر کس به یکى از آنان که او را مى‏پسندد اقتدا کند و وى را امام و رهبر و دلیل راه خود سازد. پس این نکات را بفهم و حکمت خدا را در آفرینش و موجودات او دریاب!»([30]) علامه ابن خلدون مى‏افزاید:

«دروازه‏ى فتنه بعد از شهادت عثمانس به روى مردم باز شد، پس کلّیه‏ى کسانى که در این وقایع شرکت جسته‏اند معذورند و همه‏ى آنان به امر دین اهتمام داشته‏اند و چیزى از علایق دینى را تباه نساخته‏اند، آنگاه پس از این (اصل یعنى اهتمام به امر دین) اندیشیده و اجتهاد کرده‏اند و خدا به احوال ایشان آگاه است و آن را مى‏داند و ما درباره‏ى آنان جز گمان نیک چیزى نمى‏اندیشیم؛ چرا که از یک‏سو احوال خود ایشان و از سوى دیگر گفتارهاى حضرت رسول که صادق و امین است درباره‏ى آن‌ها گواه بر مدعاى ما است»([31]) سپس مى‏افزاید:

«مبارزه‏اى که (على و معاویه) با یکدیگر آغاز کرده بودند، براى مقصود و غرض دنیوى یا برگزیدن باطل و کینه‏ورزى نبود، چنان که گاهى ممکن است کسى به غلط چنین توهّمى کند و ملحدى هم بدان بگراید، بلکه آن‌ها از روى اجتهاد در راه حق اختلاف پیدا کردند و نظر یکى مخالف نظر دیگرى بود و در نتیجه به جنگ و کشتار دست یازیدند.

هر چند علىس حق به جانب بود ولى معاویه هم در این باره قصد باطل نداشت، بلکه او آهنگ حق نمود ولى در اصابت به حق خطا کرد و همه در مقاصدى که داشتند بر حق بودند. آنگاه طبیعت و خاصیت کشوردارى، اقتضاى فرمانروایى مطلق مى‏کرد و ناچار باید فرد واحدى زمام حکومت را در دست مى‏گرفت و ممکن نبود معاویه این را از خود و طایفه‏اش رد کند؛ چه این وضع از امور طبیعى به شمار مى‏رفت»([32]). سپس مى‏افزاید:

«از علىس درباره‌ی کشتگان دو جنگ جمل و صفین پرسیدند فرمود: سوگند به کسى که جان من در دست قدرت اوست! هر یک از آن گروه که با دل پاک جان سپرده باشند، به بهشت رفته‏اند»([33]). شیخ‏الاسلام ابن تیمیه مى‏گوید:

«از کتاب و سنت و اجماع سلف، ثابت است که هر دو گروه مؤمن و مسلمان بودند و حضرت علىس و کسانى که با او بودند، به حق نزدیک‏تر بودند، واللّه‏ اعلم»([34]). جنگ جمل مانند فوّاره‏اى بود که به جوش آمد و سپس فرو نشست، اما جنگ صفّین نبرد بین دو نظام متوازى([35]) و جنگ بین دو لشکر نیرومند بود که تفصیل آن به طول مى‏انجامد، بنابر این با اختصار به بیان آن مى‏پردازیم:

اختلاف نظر بین علىس و معاویهس

سال سى و شش هجرى در حالى آغاز شد که امیر المؤمنین علىس بر مسند خلافت نشسته و نمایندگان و کارگزارانى براى هر شهر تعیین نموده بود. وى سهل‏بن حنیفس را به جاى امیر معاویهس به ولایت شام منصوب کرد، سهل تا تبوک رفته بود که با سپاه معاویهس برخورد کرد. از او خواستند که خود را معرفى کند، او گفت: من امیر و نماینده هستم، گفتند: امیر کدام ولایت؟ گفت: امیر شام، به او گفتند: اگر عثمان تو را فرستاده پس خوش آمدى و اگر کسى دیگر فرستاده از همین جا برگرد. سهل گفت مگر اطّلاع ندارید که در مدینه چه حادثه‏اى رخ داده است؟ گفتند: آرى، از همه چیز مطّلع هستیم. سهل پس از این ماجرا از همان جا نزد حضرت علىس بازگشت.

معاویهس پیکى به سوى علىس فرستاد، چون قاصد نزد علىس رسید آن حضرت پرسید چه خبر دارى؟ گفت: از نزد قومى مى‏آیم که هدفى جز قصاص ندارند و خواهان انتقام از قاتلان ستمگر هستند، هفتاد هزار شیخ را دیدم که زیر پیراهن عثمانس که بر منبر دمشق آویزان است گریه مى‏کردند. علىس گفت: خدایا! من برائت خود را از خون عثمان اعلام مى‏کنم و به تو پناه مى‏برم.

علىس تصمیم گرفت با اهل شام بجنگد، به همین منظور خطبه‏اى ایراد نمود و مردم را براى جنگ فرا خواند و به قصد جنگ از مدینه خارج گشت و پسر عموى خود، قُثَم بن عبّاس را به جانشینى خویش برگزید. او مصمّم بود که به کمک حامیان و طرفداران خود با مخالفان و کسانى که از دستور او سرباز زده و اطاعت نکرده‏اند، بجنگد. فرزندش، حسنس نزد پدر آمد و گفت: اى پدر! از این تصمیم منصرف شوید؛ زیرا خون عده‏ى زیادى از مسلمانان ریخته خواهد شد و میان آنان اختلاف و تفرقه پدید خواهد آمد. اما حضرت علىس رأى او را نپذیرفت و لشکر را مجهّز کرد([36]). هنوز از مدینه خارج نشده بود که به علّت پیش آمدى از تصمیم خود منصرف شد و راه دیگرى در پیش گرفت([37]). حضرت علىس پس از آنکه از واقعه‏ى جمل فراغت یافت و در بصره، امّ المؤمنین، عایشهل را به هنگام بازگشت به مکه بدرقه کرد، از آنجا رهسپار کوفه شد و در تاریخ دوازدهم رجب سال 36 هـ ق. روز دوشنبه در کوفه وارد شد. به او گفتند در کاخ سفید([38]) منزل بگیرد، اما او امتناع ورزید و گفت: چون عمر بن خطاب فرود آمدن در این قصر را ناپسند داشته من نیز به همین دلیل دوست ندارم در آنجا فرود آیم. پس در یک میدان منزل گرفت و در مسجد بزرگ شهر دو رکعت نماز خواند و سپس خطبه‏اى ایراد نمود و مردم را به نکویى تشویق و از بدى بازداشت و جریربن عبداللّه‏ را با نامه‏اى به سوى معاویهس فرستاد. قسمتى از آن نامه بدین شرح است:

«همان مردمى که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند با من هم با همان شرایطى که با آنان بیعت کردند بیعت نموده‏اند. بنابراین نمى‏توان گفت: هر کس حاضر بوده انتخاب کرده و هر کس خارج از مدینه بوده مى‏تواند مخالفت کند. شورا مخصوص مهاجرین و انصار است، اگر آنان روى فردى توافق کردند و او را به امامت برگزیدند، خدا هم مى‏پذیرد و رضاى او در همین کار است و اگر امام به مخالفت با مردم از طریق ایجاد اختلاف و بدعت‏گذارى در دین برخاست، او را از انحراف باز مى‏گردانند و اگر زیر بار نرفت و تسلیم نشد، با او جنگ مى‏کنند که چرا راه مؤمنان را نرفته است و دیگرى را به جاى او مى‏نشانند»([39]).

جنگ صِفِّین([40])

امیرالمؤمنین، على بن ابى‏طالبس به قصد سرزمین شام از کوفه خارج شد، از آن سو به معاویهس خبر رسید که علىس شخصا همراه سپاه خارج شده است، بنابراین طى حکمى به لشکرهاى شام فرمان داد تا حضور یابند، پرچم‏ها و بیرق‏ها براى فرماندهان بسته شد، مردم شام نیز آمادگى خود را اعلام کردند و همگى به سوى فرات از ناحیه‏ى صفّین ـ جایى که توقفگاه علىس بود ـ حرکت نمودند. حضرت علىس نیز که با یاران خود رهسپار سرزمین شام بود «مالک اشتر نخعى» را به فرماندهى آنان، تعیین نمود و پیش فرستاد و به او گفت: تا زمانى که اهل شام جنگ را آغاز نکرده‏اند، تو نیز آغاز مکن، بلکه آنان را بار بار به بیعت فراخوان، اگر امتناع ورزیدند باز هم تا زمانى که جنگ از ناحیه‏ى آنان آغاز نگشته، از حمله خوددارى کن و نه چندان به آنان نزدیک شو که گویند قصد حمله دارى و نه چنان دور شو که گویند از پیکار مى‏ترسى، در بردبارى و شکیبایى از آنان پیشى بگیر تا این که خودم برسم؛ زیرا من به خواست خداوند پشت سر تو به سرعت حرکت خواهم کرد.

اشتر بدان سو رهسپار شد تا به صف مقدم رسید و آنچه را على به او فرمان داده بود به اجرا گذاشت. هر دو لشکر در برابر هم ایستادند تا شب فرا رسید، اهل شام به اردوگاه خود بازگشتند، روز بعد نیز در برابر هم ایستادند، اندک درگیرى و مشاجره‏اى رخ داد، ولى فرا رسیدن شب دوم مانع جنگ شد. صبح روز سوم على با سپاهش از راه رسید و معاویه نیز با لشکرش به میدان آمد، دو لشکر رو در روى هم قرار گرفتند، جنگ با شدّت بیشتر در گرفت، اهل عراق همواره شامیان را از آب کنار مى‏زدند؛ زیرا شامیان بر آب مسلّط شده بودند و عراقیان را از آن جلوگیرى مى‏کردند. سرانجام با هم به توافق رسیدند که هیچ یک از دو گروه، حقّ جلوگیرى از آب را نداشته باشد، علىس دستور داد تا آب را به روى شامیان نبندند، بنابر این با هم از آب استفاده مى‏کردند.

علىس عده‏اى از یاران خود را فراخواند و به آنان گفت: «نزد این مرد بروید و او را به اطاعت و همراهى با جماعت مسلمانان فراخوانید و بشنوید که چه پاسخ مى‏دهد.» [امیر معاویهس در پاسخ گفت: «ما على را به قتل عثمان متهم نمى‏کنیم، اما او باید قاتلان را مجازات کند یا آن‌ها را به ما تحویل دهد، آنگاه من اوّلین فرد از اهل شام خواهم بود که با او بیعت مى‏کنم»([41]).] امیر معاویهس قاطعانه خواستار مجازات قاتلان بود، بنابراین جنگ بین دو گروه درگرفت، حتّى بعضى روزها دوبار، به نبرد مى‏پرداختند، چون ذوالحجّه به پایان رسید و محرّم آغاز گشت، آتش بس اعلام شد، تا شاید به صلحى دست یابند که موجب حفظ خونشان گردد.

در طول ماه، مذاکره ادامه داشت و نمایندگان دو گروه نزد یکدیگر رفت و آمد داشتند و سرانجام تا پایان محرّم آن سال از جنگ باز آمدند و به توافق نرسیدند. معاویه و عمرو بن عاصب سپاه خود را به یگان‏هاى رزمى تقسیم نمودند، علىس نیز ارتش خود را براى نبرد آماده کرد و به آن‌ها دستور داد که در آغاز کردن جنگ از شامیان پیشى نگیرند و در جنگ هیچ مجروحى را نکشند و فراریان را تعقیب نکنند و زنان را مورد بى‏حرمتى و اهانت قرار ندهند، گرچه به سران ملّت و نیکانشان بد گفته باشند.

(در روز اول ماه صفر) دو لشکر سخت با هم جنگیدند و آخر روز به قرارگاه‏هاى خود برگشتند، هر دو طرف به طور مساوى تلفاتى متحمل شده بودند، روز دوّم نیز چنین شد، روز سوّم بار دیگر جنگیدند و شب بازگشتند روز چهارم و پنجم نیز نبرد ادامه یافت. چون روز هفتم فرا رسید و هیچ یک از دو گروه به پیروزى دست نیافتند، شامیان تا سر حدّ مرگ با معاویهس پیمان بستند و امیر المؤمنین علیس نیز مردم را به صبر و استقامت و جدیت تشویق نمود، اشتر نخعى حمله‏ى سختى انجام داد و تا صفوف پنجگانه‏اى پیش رفت. که گرد معاویهس را گرفته و عهد کرده بودند که معرکه را ترک نخواهند کرد، عراقیان برگشتند و گروه خود را تقویت نمودند، آسیاى جنگ با گردشى سریع‏تر به حرکت درآمد، عمّار بن یاسرس کشته شد([42]) و بدین وسیله به گفته‏ى ابن کثیر آشکار شد که علىس حق به جانب است([43]). این حالت تا صبح روز جمعه ادامه داشت، نماز صبح آن روز با اشاره به صورت نماز خوف خوانده شد و تا روز، روشن گردید جنگ ادامه داشت، نزدیک بود که جنگ به نفع عراقیان تمام شود که از طرف مردم شام قرآن‏ها بر سر نیزه‏ها بلند شد([44]) و گفتند: این کتاب خداست که میان ما و شما داور خواهد بود، مردم دارند نابود مى‏شوند پس چه کسى مرزها را حفاظت مى‏کند؟ و چه کسى با کفار و مشرکان جهاد و مبارزه مى‏کند؟

چون قرآن‏ها برافراشته شد([45]) عراقیان گفتند: قرآن خدا را قبول داریم و به سوى آن رجوع مى‏کنیم. مسعربن فدکى تمیمى و زید بن حصین طائى سبائى و گروهى از قاریان که بعدا جزء خوارج گشتند به علىس گفتند: اى على! چون به کتاب خدا خوانده شدى آن را بپذیر وگرنه تو و افرادت را به شامیان مى‏سپاریم، یا بلایى بر سرت مى‏آوریم که بر سر عثمان بن عفان آوردیم. علىس گفت: این گفته‏ى مرا که شما را بازداشتم و این گفتار خود را به یاد بسپارید؛ اگر از فرمان من اطاعت مى‏کنید پس بجنگید و اگر از من فرمان نمى‏برید هر چه مى‏خواهید بکنید! اشتر آمد و با آن‌ها به مباحثه و نصیحت پرداخت، امّا باز نیامدند. اکثر عراقیان و تمام شامیان متمایل به صلح و مسالمت بودند، از این رو جنگ متوقّف شد و هر دو گروه پس از مکاتبات و مذاکراتى که شرح آن‌ها به طول مى‏انجامد، سرانجام به «تحکیم» موافقت کردند؛ تحکیم، یعنى این که هر یک از دو امیر (على و معاویه) از طرف خود یکى را انتخاب کنند، آنگاه دو نفر پس از شور و مشورت، به مصلحت مسلمانان داورى نمایند، بدین منظور معاویهس از طرف خود عمرو بن عاصس را انتخاب نمود، علىس خواست که عبداللّه‏ بن عباسب را تعیین کند، اما همراهان او مخالفت کردند و گفتند: ما جز به ابوموسى اشعرى رضایت نخواهیم داد.

داستان حکمیت و داورى

قاصدى سوى ابوموسى اشعرىس ـ که از طرفین درگیر، کناره‏گیرى کرده بود - رفت و به او مژده‏ى صلح داد. با شنیدن این خبر گفت: الحمدللّه‏، سپس وقتى او را خبر دادند که به داورى انتخاب شده‏است، گفت: «إنّا للّه‏ِِ وَإنّا إلَیهِ راجِعُون» بعد او را نزد علىس آوردند. او صلحنامه‏اى نوشت([46]) و دو داور، از على و معاویهب و از هر دولشکر عهد گرفتند که جان و مال و آبروى‏شان حفظ باشد و کسى به آن دو تعرض نکند و هر چه آنان فیصله کردند، مورد تأیید همگان باشد.

ظهور خوارج

اشعث بن قیس از کنار گروهى از بنى تمیم گذشت و قرارداد را براى آن‌ها خواند، عروة بن اُذینه بلند شد و گفت: «أتحكمون فى دين اللّه‏ الرجال» (آیا مردم را در دین خدا به داورى انتخاب مى‏کنید؟) چون گروهى از قاریان و همراهان علىس این سخن را از زبان عروه شنیدند، همگى گفتند: داورى براى کسى دیگر جز خدا شایسته نیست؛ «لا حُكْمَ إلاّ للّه‏ِِ». این نخستین ظهور خوارج و خشت بنیاد آن‌ها بود. سپس این جمله را عقیده و شعار خود ساختند.

علىس به کوفه بازگشت، چون به نزدیکى شهر رسید حدود دوازده هزار نفر از لشکریانش از او جدا شدند و به محلّى به نام حروراء([47]) فرود آمدند، این گروه خوارج بودند. علىس، عبداللّه‏ بن عبّاسب را نزد خارجیان فرستاد. او با آنان به مباحثه پرداخت، در نتیجه، عدّه‏ى زیادى برگشتند و عدّه‏اى همچنان بر موضع خود پافشارى نمودند و بعدها با یکدیگر معاهده نمودند که از امر به معروف و نهى از منکر دست نکشند. ایشان علىس را مورد نکوهش قرار مى‏دادند که چرا در دین خدا مردم را حاکم و داور قرار داده، حال آنکه کسى جز خدا شایسته‏ى داورى نیست؟

ابن جریر آورده است که وقتى علىس بر منبر مشغول ایراد خطبه بود، یکى از خارجیان بلند شد و گفت: اى على! در دین خدا مردان را شریک ساختى، حال آنکه حکم و داورى مخصوص اللّه‏ است؟ بعد از آن همگى از هر سو شعار دادند که: «لا حُكْمَ إلاّ للّه‏ِِ»، حضرت علىس مى‏گفت: کلمه‏ى حقّى است که آن را به منظور باطلى به کار مى‏برند. سپس خارجیان همگى از کوفه خارج شدند و در نهروان اقامت گزیدند.

حضرت علىس جمله‏ى «لا حُكْمَ إلاّ للّه‏ِِ» را با حکمت و بلاغت ویژه‏اى مورد نقد و بررسى قرار داد که به درک عمیق و فراست ایمانى خاص وى دلالت دارد، وى فرمود:

«سخن حقّى است که به منظور باطلى به کار برده مى‏شود؛ آرى من هم قبول دارم که حکم (حکومت یا داورى) مخصوص خداست، ولى خوارج مى‏گویند: امارت و ریاست (در بین خلق) مخصوص خداست، حال آنکه ناچار براى مردم، امیر و زمامدارى لازم است، خواه نیکوکار باشد یا بدکار، مؤمن در زمامدارى او به طاعت مشغول است و کافر نیز (از حقّ خود) بهره‏مند مى‏گردد و خداوند در زمان او هر کس را به اجل مقدّر مى‏رساند و توسّط او مالیات جمع مى‏گردد و با دشمن مبارزه مى‏شود و راه‏ها امن مى‏گردد و حق ضعیف و ناتوان از نیرومند ستمکار گرفته مى‏شود و سرانجام نیکوکار در رفاه خواهد بوده و ستمگر هم ظلم نمى‏کند»([48]). دو داور ـ ابوموسى و عمرو بن عاصب ـ در ماه رمضان به محل «دومة الجندل» گردآمدند و هر دو با در نظر داشتن اوضاع، در مورد مصلحت مسلمانان به‏سخن پرداختند، عمرو بن عاصس کوشید تا ابوموسىس را به خلع علىس و ابقاى معاویهس قانع کند ولى او راضى نشد، سرانجام به اتّفاق رسیدند که على و معاویهب را برکنار کنند و فیصله‏ى نهایى را به عهده‏ى شورا بگذارند تا شورا در انتخاب بهترین فرد تصمیم بگیرد.

بعد از آن، دو داور در جمع مردم آمدند و خواستند نتیجه را اعلام نمایند. عمروس به ابوموسىس گفت: برخیز و آنچه را به آن توافق کردیم براى مردم بازگو، ابوموسى به ایراد سخن پرداخت و پس از حمد و ثناى خدا و درود بر پیامبر ج گفت: اى مردم! ما در کار این امّت نظر کردیم و راهى شایسته‏تر براى سرنوشت آن و گرد آورنده‏تر براى پراکندگى‏اش از آنچه من و عمرو به توافق رسیدیم، ندیدیم. آن این است که على و معاویه را برکنار کنیم تا مردم توسط شورا هر که را دوست دارند انتخاب کنند، اینک من على و معاویه را برکنار مى‏کنم. این را گفت و کنار رفت.

عمرو برخاست و جاى او ایستاد و پس از حمد و ثناى خدا چنین گفت: همانا آنچه را این مرد گفت شنیدید. او موکل خود را برکنار کرد من نیز او را مانند او برکنار مى‏کنم و موکل خود، معاویه را ابقا مى‏کنم؛ زیرا او ولىّ عثمان بن عفان و خواستار انتقام خون اوست و از همه سزاوارتر است که جاى او بنشیند. گویند ابوموسى با او با درشتى سخن گفت و عمرو نیز با خشونت پاسخ داد. ابوموسىس پس از این ماجرا از علىس شرمنده شد و به مکه رفت([49]).

کار خوارج فزونى گرفت و در نکوهش علىس مبالغه کردند، تا جایى که علنا او را کافر دانستند. یکى از رهبران خوارج به او گفت: «به خدا سوگند! اگر از داورى مردم در کتاب خدا باز نیامدى، با تو خواهیم جنگید و هدف ما از جنگ، کسب رضایت و رحمت خداست!!»

خارجیان در خانه‏ى عبداللّه‏ بن وهب راسبى گرد آمدند، او برایشان خطبه‏اى بلیغ ایراد نمود و از آنان خواست که دلبستگى خود را به این دنیا کم کنند و به آخرت و بهشت دل ببندند و مردم را به نیکى دعوت کنند و از بدى باز دارند. سپس گفت: بیایید از این شهر که مردمانش ظالم‏اند بیرون رویم و به روستاها یا مناطق کوهستانى پناه بریم یا به شهرى دیگر برویم. بنابر این تصمیم گرفتند به شهر مداین بروند و آن را تصرف کنند و پایگاه خود قرار دهند. به همین منظور از دوستان و خانواده‏ى خود جدا شدند و معتقد بودند که خدا از این کارشان خشنود خواهد شد([50]).

قبول حکمیت از جانب علىس و ظلم خوارج در حقّ وى

قبل از آنکه در مورد خوارج سخن بگوییم وحالات روحى و معتقدات افراطى آن‌ها را تجزیه و تحلیل کنیم و از دیدگاه تاریخ به محک نقد و بررسى بگذاریم، گزیده‏اى از گفتار استاد عقّاد را درباره‏ى موضع حضرت علىس و مشکلى که در پیش داشت از کتاب «العبقریات الإسلامية»، نقل مى‏کنیم، عقّاد مى‏گوید:

«به نظر من، آنان که حضرت علىس را به سبب قبول حکمیت سرزنش مى‏کردند، از شتابزدگى آنان پیداست که اگر او حکمیت را نمى‏پذیرفت باز هم اینان نخستین کسانى بودند که او را به شدت مورد نکوهش قرار مى‏دادند که چرا زمانى که چاره‏اى داشت حکمیت را نپذیرفت؛ زیرا حضرت علىس زمانى حکمّیت را پذیرفت که لشکریانش از جنگیدن سرباز زدند و نزدیک بود در سپاه او بین موافقان و مخالفان حکمیت، جنگ در گیرد.

مورّخانى که نظر حضرت علىس را در مورد حکمیت درست مى‏دانند، اما رأى او را در مورد تعیین ابوموسىس با وجود اطّلاع از ضعف و تردید وى تأیید نمى‏کنند، فراموش کرده‏اند ابوموسى بر او تحمیل شده بود، همان گونه که در یک لحظه حکمیت بر وى تحمیل گردید. همچنین نکته‏یى را که از این مهم‏تر است به باد فراموشى مى‏سپارند و آن این که اگر به جاى ابوموسى، مالک اشتر یا عبداللّه‏ بن عباسب یا هر کس دیگرى از جانب علىس تعیین مى‏شد، باز هم نتیجه یکى بود؛ زیرا عمرو بن عاصس هرگز على را به خلافت برنمى‏گزید، در نتیجه هر دو داور در حالى از یکدیگر جدا مى‏شدند که هر یک پیشواى خود را تأیید مى‏نمود. بنابراین کار به جایى مى‏رسید که اکنون رسیده است.

بنابراین تاریخ نویسانى که از این کار انتقاد کرده‏اند، نمى‏توانند راه حلّى بهتر از آنچه حضرت على ناچار انتخاب کرد ارایه دهند، اعمّ از اینکه وى به خطا بودن آن آگاهى داشت یا اینکه مى‏دانست داورى غیر ابوموسى در حصول نتیجه فرقى نمى‏کند»([51]).

خوارج و سبائیه

لازم است در این باب، ضمن سخن از آزمون‏هاى سخت حضرت على، اشاره‏اى به دو فرقه‏ى خوارج و سبائیه که در زمان خلافت ایشان ظهور کردند، داشته باشیم. حضرت علىس مصایب و آزمایش‏هاى سختى از دست این دو گروه متحمل شد. خداوند راز این کار را بهتر مى‏داند و در واقع شاید این رنج‏ها زکات مناقب و فضایل و ویژگى‏هایى بود که خداوند به او عنایت کرده بود.

خوارج

در وجود خوارج سرشت «سطحى‏نگرى»، «منفى‏بافى»، «غلوّ و افراط» و «تضادّ و دوگانگى» به صورت برجسته‏اى نمایان بود؛ به گونه‏اى که در هیچ فرقه‏اى از فرق ادیان گذشته یا فرقه‏هایى که در تاریخ اسلام پدید آمدند تا این حد نمایان نبوده است.

خوارج در اصل از لشکریان حضرت علىس و بیشتر از قبیله‏ى تمیم بودند. علّت کناره‏گیرى آن‌ها این بود که مى‏گفتند: «چرا در مورد کتاب خدا انسان‏ها داور قرار داده شوند؟» آنان معتقد بودند که حکمیت، اشتباه و گناه است؛ زیرا فرمان خدا در مورد همه‏ى امور واضح و آشکار است و معنى حکمیت این است که هر یک از دو گروه متخاصم شک دارند که چه کسى بر حق است. همین مفهوم را یکى از آنان در قالب جمله‏ى «لا حُكْمَ إِلاَّ للّه‏ِِ» بیان نمود. سپس این جمله، مثل برق در میان حامیان این عقیده منتشر شد و شعار این طایفه قرار گرفت. خوارج به نام «شراة» نیز موسوم شده‏اند؛ شراة یعنى کسانى که جان خود را به خدا فروختند. این کلمه از این آیه‏ى قرآنى گرفته شده است که:

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ ٢٠٧ [البقرة: 207].

«بعضى از مردم جان خود را در برابر خشنودى اللّه‏ مى‏فروشند.»

حضرت علىس در واقعه‏ى مشهور نهروان با آن‌ها جنگید و آنان را شکست داد و عدّه‏ى زیادى از آن‌ها را به قتل رسانید، ولى به کلّى ریشه‏کن نشدند و از عقیده‏ى خود باز نیامدند، بلکه این شکست، موجب شد تا بیشتر او را دشمن بدانند، تا جایى که توطئه‏ى قتل او را چیدند و سرانجام، عبدالرحمن بن ملجمِ خارجى او را به شهادت رسانید.

مذهب خارجى با دخول موالى، از نظر خوبى‏ها و زشتى‏هایش رنگ بدوى گونه‏اى به خود گرفته بود. آنان با رؤساى خود بسیار مخالفت مى‏کردند و همواره متفرّق بودند و گروه‏هاى پارتیزانى تشکیل مى‏دادند، بسیار کوتاه‏بین و کم فکر بودند([52])، در برخورد با مخالفان خود تنگ‏نظر([53]) بودند، ولى با این همه، بسیار شجاع و رک‏گو بودند. آسان‏ترین چیز براى‏شان جان دادن در راه عقیده بود. از یک سو چنان اظهار پرهیزگارى مى‏کردند که یک دانه‏ى خرما را که از درخت افتاده بدون اجازه‏ى صاحبش نمى‏خوردند و از دهان بیرون مى‏کردند و دور مى‏انداختند (و در این صورت بهاى آن را مى‏پرداختند) اما از سوى دیگر، دست‏هایشان با خون مسلمانان آغشته بود و از کشتن مسلمانان بى‏گناهى که با عقیده‏ى آنان موافق نبودند، باکى نداشتند([54]). ابن ملجم حضرت علىس را به شهادت مى‏رساند و آنگاه قرآن هم مى‏خواند. وقتى مى‏خواهند زبانش را ببرند فریاد مى‏زند، مى‏پرسند چرا چنین مى‏کنى؟ مى‏گوید: «نمى‏خواهم که در دنیا (به علت نخواندن قرآن) به سان مردگان باشم.» یکى از یارانشان([55]) آنان را چنین توصیف کرده است: «به خدا! آنان جوانانى هستند که در جوانى همانند سالخوردگان هستند، نگاهشان در برابر گناه پست است، پایشان در رفتن به سوى باطل سست است، از کثرت عبادت لاغر اندام و به علت شب بیدارى خشک و باریک‏اند»([56]).

سبائیه

عقّاد مى‏گوید: «سبائیه پیروان عبداللّه‏ بن سبأ، مشهور به ابن سوداء هستند([57]). او در یمن از زنى زنگى (حبشى) متولد شد و آیین‏یهودى داشت. مذهبى که وى بدان شهرت‏یافت، مذهب رجعت بود، این مذهب مجموعه‏ى چند عقیده بود؛ هم شامل قول یهود مى‏شد که مى‏گفتند: از اولاد حضرت داود، یک نجات‏دهنده‏اى پیداخواهد شد و هم‏قول اهل هند را در برمى‏گرفت که مى‏گفتند: خدا در جسم انسان حلول و ظهور مى‏کند. همچنین قول مسیحیان را که قایل به ظهور مسیح بودند و قول ایرانیان را که به تقدیس اوصیا و نزدیکان امرا و پادشاهان عقیده داشتند، شامل مى‏شد»([58]). وى مى‏افزاید:

«این فرقه در یمن رشد کرد ـ و در گذشته‏هاى دور حکومت آن را نیز در دست داشته‏اند ـ آنان در حق حضرت علىس بسیار غلو مى‏کردند، او را تامرتبه‏ى تقدّس بالا مى‏بردند. بذر نفاق و غلو در مصر و ایران به دست همین گروه پاشیده شد و چند نسل بعد به ثمر نشست.»

در کتاب «رجال‏ کشى» که از معتبرترین کتب اسماء الرجال شیعه است، درباره‌ی عبداللّه‏ بن سبا([59]) آمده است:

«او اوّلین کسى بود که عقیده‏ى واجب بودن امامت علىس را اختراع نمود و از دشمنان وى بیزارى جست و مخالفان او را کافر دانست. از این‌جاست که مخالفان شیعه برآنند که بنیاد این مذهب، از یهودیت آمده است»([60]). عبداللّه‏ بن سبأ و پیروانش درباره‏ى حضرت علىس غلو کردند. نخست پنداشتند که او پیامبر است، سپس گفتند: او خداست. گروهى از اهل کوفه را نیز به این عقیده فرا خواندند، وقتى حضرت علىس مطّلع شد، عدّه‏اى از آن‌ها را در گودال‏هایى پر از آتش انداخت و سوخت([61]). و عدّه‏اى دیگر را از ترس ملامت رها کرد و ابن سبأ را به ساباط مدائن تبعید کرد. زمانى که حضرت علىس به شهادت رسید، ابن سبأ گفت: مقتول، على نیست، بلکه على به آسمان‏ها رفته همان‏گونه که عیسى، فرزند مریم به آسمان‏ها رفت. بعضى از سبائیه معتقدند که على در ابرها زندگى مى‏کند و رعد، آواز اوست، به همین دلیل هرگاه آواز رعد را بشنوند مى‏گویند: السلام علیک یا امیر المؤمنین. وقتى خبر شهادت حضرت علىس در مدائن به عبداللّه‏ بن سبأ رسید گفت: اگر مغز او را در انبانى پیش من مى‏آوردید باز هم مرگ او را باور نمى‏کردم، او نخواهد مرد تا که از آسمان فرود آید و سراسر زمین از آن او شود([62]). تا جایى که در زمینه‏ى تاریخ، تحقیق و بررسى نموده‏ایم هیچ جنبش توطئه گرانه‏اى مانند جنبش ابن سبأ موفق نبوده و به بار ننشسته است. در شکل‏گیرى تفکر و جنبش عبداللّه‏بن سبأ چند عامل دخیل بود؛ از جمله عامل ارثى و ژنتیکى، عامل روانى و عامل مذهبى. بعضى از عوامل، خصوصیات قوم سبا هستند که ذکر آن‌ها در قرآن آمده است؛ مثل ترجیح دادن تنگى و سختى در برابر رفاه و آسانى و پسندیدن کجى و پیچیدگى در برابر راستى و وضاحت. قرآن از قول آنان مى‏گوید:

﴿فَقَالُواْ رَبَّنَا بَٰعِدۡ بَيۡنَ أَسۡفَارِنَا١٩ [سبأ: 19].

«پروردگارا! [از سفرهاى راحت و نزدیک خسته شدیم]، میان سفرهاى ما فاصله بیفکن.»

این عامل موروثى عبداللّه‏ بن سبأ بود؛ زیرا ژن‏ها و صفات ارثى مسرى هستند، اما عامل روانى او احساس حقارت و پستى بود؛ زیرا وى فرزند زنى حبشى بود. از اینجاست که به ابن سوداء (فرزند زن سیاه) مشهور گردید، اما عامل دینى و مذهبى وى تفکر یهودى بود، همان تفکر ضد انسانى که در هر دور از ادوار تاریخ به تخریب جوامع بشرى و نابودى آداب و فرهنگ و اخلاق و از بین بردن گرایش‏هاى انسانى معروف بوده و در پدید آوردن هرج و مرج و شورش و پرورش افکار عصیانگر ممتاز بوده است([63]). تمام این عوامل، دست در دست هم داده و عبداللّه‏ بن سبأ را در ایجاد هرج و مرج و افکار افراطى و مقدس شمردن شخصیت‏ها تا سر حد خدایى، کمک کرد. او توانست افکار عمومى را نسبت به شخصیت‏هایى که در آن‌ها مجالى براى فریب مردم ساده‏اندیش و غلوپسند وجود داشت، منحرف کند. حضرت علىس آسان‏ترین هدف این حرکت سرّى و توطئه‏ى زیرزمینى بود؛ زیرا وى از خاندان رسول اللّه‏ ج بود و رابطه‏ى نزدیکى با آن حضرت داشت و بسیارى از مظاهر بزرگى و نبوغ در او موجود بود، به همین دلیل این حرکت توانست حامیان و طرفداران زیادى را به سوى خود جلب کند.

کسانى که تاریخ ملّت‏هایى را مطالعه کرده‏اند که مدت زمان طولانى حکومت منطقه‏ى وسیعى از دنیا را در اختیار داشته‏اند و نخوت و کبر، احساس برترى و تفاخر در وجود آنان ریشه دوانیده و پنداشته‏اند فقط آنان شایسته‏ى حکومت و فرمانروایى هستند، هرگاه حکومت موروثى و ویژه‏ى خاندان آن‌ها از آنان گرفته شده و به جاى آن حکومتى اصول‏گرا برقرار شده که براساس یک عقیده و نظریه مبتنى بوده است و آن فرمانروایان سابق توانایى نداشته‏اند که از طریق قدرت نظامى حکومت خود را باز ستانند، (همه‏ى کسانى که به این حقیقت تاریخى و عقده‏ى روانى آگاهى دارند اعتراف مى‏کنند که) این اقوام محروم از قدرت، به عملیات خرابکارانه و ایجاد هرج و مرج دست زده و قانون شکنى و ایجاد اختلاف، پیشه‏ى آن‌ها بوده است و هرگاه فرصتى یافته‏اند در برنامه‏هاى تخریبى، توطئه‏هاى زیرزمینى و مشتعل ساختن فتنه‏هاى داخلى سهیم شده‏اند.

مقریزى مى‏گوید:

«بدان‏که عجمیان در گذشته (قبل از اسلام) صاحب قدرت و حکومت بودند، زبردستى و غرور آنان به حدى بود که خود را خواجه و آزاد و دیگران را بنده و غلام خویش تصور مى‏کردند، وقتى‏به‏زوال نعمت مبتلا شدند و حکومت آن‌ها به‏دست عرب‏ها که حقیرترین ملل در نظر ایرانیان بودند، از بین رفت، این امر براى آن‌ها بسیار ناگوار آمد و آن را در حقّ خود مصیبتى بسیار بزرگ پنداشتند، بنابراین با راه‏اندازى جنگ‏ها به ویرانى بنیاد اسلام کوشیدند، اما خداوند همواره حق را پیروز گردانید، آنگاه به این نتیجه رسیدند که از راه حیله و نیرنگ بهتر پیروز مى‏شوند. به همین منظور عدّه‏اى از آنان ظاهرا در لباس اسلام درآمدند و با اظهار محبّت با اهل بیت و مظلوم نمایى على برخى از فرق غلاة را به خود نزدیک کردند و به راه‏هاى مختلف کشاندند»([64]). به هر حال، وجود این دو فرقه‏ى متضاد [خوارج و سبائیه] نشانه‏اى بود براى صدق گفتار و پیشگویى رسول اللّه‏ ج ؛ زیرا راویان متعدّدى از حارث بن حصیره از ابوصادق از ربیعه بن ناجد روایت کرده‏اند که حضرت علىس گفت: روزى رسول خداج مرا نزد خود فرا خواند و گفت:

«اى على! در وجود تو نمونه‏اى از عیسى بن مریم وجود دارد؛ زیرا یهود تا جایى با او دشمنى ورزیدند که مادرش را به ناپاکى متهم ساختند و مسیحیان به حدى با او دوستى کردند که او را به مقامى رسانیدند که از آن او نبود.»

حضرت علىس مى‏فرماید:

«دو دسته به سبب من به هلاکت مى‏رسند، آن که در دوستى با من افراط کند به طورى که محبت بى‏اندازه، او را به راه باطل بکشاند و آن که در دشمنى زیاده‏روى کند و دشمنى، او را به غیر حق وادار کند. بدانید که من نه پیغمبرم و نه به سوى من وحى مى‏آید، بلکه در حدّ استطاعت به کتاب خدا و سنت پیامبرش عمل مى‏کنم، هر عملى که شما را به خاطر اطاعت خدا به آنان فرمان مى‏دهم، بر شما واجب است که اطاعت کنید، خواه بخواهید یا نخواهید»([65]).

علىس الگوى روزگار سختى و اضطرار

خداى دانا و آگاه مى‏دانست امّت اسلام که بار سرپرستى تمام جهان بر دوش او گذاشته شده و مأموریت دارد که نظارت دینى و اخلاقى و رهبرى ملل را به عهده گیرد، برایش ناگزیر، حالات و دوره‏هاى گوناگونى پیش خواهد آمد که برخى از آن‌ها مظهر اطاعت و فرمانبردارى و برخى مظهر نافرمانى و سرپیچى است، گاهى با حملات خارجى و گاهى با سازش‏هاى درونى مواجه خواهد شد؛ زیرا فطرت انسانى چنین است. بنابراین براى هر دور و حالتى احکام خاصّى تعیین نمود و براى چنین مواقعى پیشوایان و رهبرانى آماده نمود که آن‌ها با سیره‏ى عملى خود براى همه‏ى دوره‏ها الگوهایى به جاى گذاشتند که براى آیندگان سرمشق باشند و هرگاه امّت اسلام با آن احوال مواجه شود، راه حلّى داشته باشد. بنابراین همان گونه که جهاد در راه خدا، مبارزه با مشرکان و اهل کتاب، جنگ با مرتدان و باغیان لازم بود، به همان نسبت اختلافات بین گروهى از اهل قبله و قیام بر ضدّ امام بر حق، از مراحل طبیعى بود ـ هر چند براى انسان بسیار دشوار و رنج‏آور است ـ ؛ زیرا لازم بود تا در چنین مواقع اضطرارى، نمونه و الگویى از پیشوایان خیرالقرون (بهترین دوره‏ها) و از امامان بزرگ موجود باشد تا به آن اقتدا شود.

سفیان بن عُیینه/ که یکى از بزرگان تابعین است، این حقیقت را در قالب این الفاظ بیان نموده که: خداوند رسول گرامى‏اش را چهار نوع شمشیر عنایت فرموده بود؛ نخست، شمشیرى بود که خود رسول اللّه‏ ج با آن در برابر بت‏پرستان به مبارزه پرداخت، دوم، شمشیرى بود که حضرت ابوبکرس با مرتدّین جنگید، خداوند مى‏فرماید:

﴿تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَۖ [الفتح: 16].

«با آن‌ها پیکار کنید تا مسلمان شوند.»

سوّم، شمشیرى بود که حضرت عمرس به وسیله‏ى آن با مجوسیان و اهل کتاب جنگید، خداوند مى‏فرماید:

﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ...٢٩ [التوبة: 29].

«با کسانى که به خدا و روز قیامت ایمان ندارند پیکار کنید...»

چهارم، شمشیرى بود که حضرت علىس به وسیله‏ى آن با مارقین، ناکثین و قاسطین جنگید، خداوند مى‏فرماید:

﴿فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ٩ [الحجرات: 9].

«با طائفه‏ى باغى پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد و گردن نهد»([66]). از امام ابوحنیفه نقل شده که فرمود:

«ما قاتَلَ أحَدٌ عَلِيّا إلاّ وَعَلِىٌّ أوْلى بِالْحَقِّ مِنْهُ وَلَوْلا ما سارَ عَلِىٌّ فيهِمْ ما عَلِمَ أحَدٌ كَيْفَ السِّيرَةُ فى الْمُسْلِمينَ».

«على با هیچ گروهى نجنگید مگر این که او از آنان حق به جانب‏تر بود. اگر عملکرد حضرت علىس با آنان الگو نبود (از نظر سیره‏ى عملى) کسى نمى‏دانست که در موقع بروز اختلاف بین مسلمین چه طرز عملى اختیار نماید»([67]).

* * *




[1]- روایات در مورد تاریخ شهادت حضرت عثمانس متفاوت است؛ بعضى مى‏گویند: هیجدهم ذى الحجه این حادثه به وقوع پیوست و مشهور هم همین است. عده‏اى مانند ابن جریر معتقدند که وقوع حادثه در آیام تشریق بوده است. برخى مى‏گویند: روز جمعه سه روز گذشته از ذى الحجه بود. بعضى دهم ذى‏الحجه گفته‏اند؛ مانند ابن عساکر. (البدایة والنهایة، ج 7، ص 190)

[2]- تلخیص از البدایة والنهایة، ج 7، ص 227 ـ 226. همان گونه که در تاریخ شهادت حضرت عثمانس اختلاف نظر وجود دارد، در تاریخ بیعت با حضرت علىس نیز روایات مختلف است. (مترجم)

[3]- تلخیص از کتاب البدایة والنهایة، ج 7، ص 227 ـ 226.

[4]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 228 ـ 227 و نهج البلاغه‏ى فیض الاسلام، خطبه‏ى 166.

[5]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 885.

[6]- همان منبع، ص 924 و طبرى، ج 5، ص 158.

[7]- همان، ص 924 (نهج البلاغه، خطبه‌ی شماره: 167) (مترجم)

[8]- همان، ص 924.

[9]- ابن حجر، الإصابة فى تمییز الصحابة، ج 2، ص 508. استاد محمد صالح احمد الغرسى در کتاب «فصل الخطاب فى مواقف الأصحاب» مى‏نویسد: «خود امیر معاویهس هنگامى که به قدرت رسید به شیوه‏اى عمل نمود که علىس در آغاز معتقد بود و نتوانست کسى از قاتلان عثمان را بدون ثبوت شرعى به قتل برساند.» (ص 123)

[10]- زیرا حق بر فریقین مشتبه شده بود و هر دو گروه، خود را بر حق مى‏دانستند، چنان که امام فقه و حدیث، اسحاق بن راهویه نقل مى‏کند که روز صفّین یکى ازیاران حضرت علىس نسبت به گروه مخالف سخنان تندى بر زبان آورد، ایشان فرمود: «در حق آنان جز به نکویى زبان مگشایید؛ زیرا آنان پنداشته‏اند که ما علیه آن‌ها بغاوت و ستم کرده‏ایم و ما پنداشته‏ایم که آنان علیه ما بغاوت کرده‏اند.» (زعموا أنا بغينا عليهم وزعمنا أنّهم بغوا علينا) شیخ الإسلام ابن تیمیه، منهاج السنه، ج 3، ص 61، مصر 1322 هـ. ق. (مترجم)

[11]- ابن حجر، الإصابة فى تمییز الصحابة، ج 2، ص 508، دارصادر، بیروت.

[12]- این شهر را سعد بن ابى وقاص پس از جنگ قادسیه آباد نمود. فقها، محدثان و دانشمندان زیادی از این شهر برخاسته‏اند. بصره و کوفه مرکز فرهنگ عربى بودند. عبّاسیان قبل از بغداد، همین شهر را دارالخلافه‏ى خود قرار داده بودند.

[13]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 952.

[14]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 228.

[15]- حضرت عایشهل به سفر حج رفته بود و شهادت حضرت عثمانس در هیجدهم ذى الحجّه به وقوع پیوست.

[16]- ابوسعد سهل بن حنیف بن وهب الانصارى الاوسى، یکى از اصحاب نخستین بود که در جنگ بدر شرکت داشت و در جنگ احد جزو کسانى بود که پایدارى نمودند. او در تمام غزوات شرکت داشته است. طبق روایتى رسول خدا بین او و علىس عقد مواخاة (برادرى) بست. حضرت على او را بعد از واقعه‏ى جمل جانشین خود کرد و به جاى معاویهس او را والى شام مقرر کرد، در جنگ صفین با علىس حضور داشت، در سال 38 هـ. ق. در کوفه رحلت کرد و حضرت علىس بر او نماز خواند، چهل حدیث به روایت او در کتاب‏هاى حدیث ثبت شده است. (الاعلام، زِركلى، ج 3، چاپ سوم، 1969، بیروت)

[17]- روز جمل و واقعه‏ى جمل به این علّت نامگذارى شده است که روز معرکه، ام المؤمنین عایشهل در هودج بر شتر سوار بود. عده‏ى زیادی از علما و محققان نوشته‏اند که حضرت عایشهل به منظور ایجاد صلح بین فریقین خارج شده بود، اما دیگران بر او چیره شدند. علامه عبدالقاهر بغدادى (متوفاى 429 هـ. ق) در کتاب «اصول الدین» چاپ استانبول ص 289 مى‏نویسد: «منظور عایشه‌ی صدیقه ایجاد صلح بین فریقین بود، اما دو قبیله‌ی «بنوضبه» و «بنى ازد» بر رأى او غالب شدند و پاى او را به جنگ کشانیدند. در حقیقت مقصر آن‌ها هستند نه ایشان.» همین مطلب را ذهبى در جلد دوم صفحه‏ى 193 کتاب خود و ابن کثیر در ج 7، ص 239، کتاب البدایة آورده‏اند. ابن کثیر مى‏گوید: حضرت علىس قعقاع را (جهت مذاکره) به بصره فرستاد، او ابتدا نزد حضرت عایشه ام‏المؤمنین‏ل رفت و گفت و گوى خود را چنین آغاز نمود: مادرم! هدف شما از این سفر چیست؟ ایشان در پاسخ گفتد: فرزندم! هدفى جز اصلاح بین مردم ندارم. قعقاع از او خواست تا طلحه و زبیرب را به حضور بطلبد، وقتى آنان حاضر شدند، قعقاع خطاب به آن‌ها گفت: من از ام المؤمنین پرسیدم، به چه منظورى تشریف آورده‏اند؟ ایشان پاسخ دادند: به منظور صلح و آشتى بین مردم، آن دو گفتند: «ما هم جز این هدفى دیگر نداریم.» قعقاع گفت: به نظر شما راه رسیدن به این هدف چیست؟ گفتند: رسیدگى به موضوع قاتلان عثمان...

قعقاع ضمن توضیح موانع دستگیرى قاتلان گفت: مصلحت در این است که شما به على بپیوندید و قدرت او را تحکیم بخشید، وقتى فتنه خاموش شد به قصاص از قاتلان مبادرت خواهیم کرد ... در نهایت آنان بر این امر راضى شدند و گفتند: رأى بسیار خوبى است. اگر على با راى شما موافق باشد کار به اصلاح خواهد انجامید. قعقاع نزد علىس بازگشت و قضیه را به اطلاع وى رسانید و خود امّ‏المؤمنین‏ل نیز جداگانه به علىس پیام فرستاد که به قصد صلح و آشتى آمده است نه به قصد جنگ. بدین ترتیب نزدیک بود صلح بین دو گروه برقرار گردد، بنابر این بسیار خوشحال بودند.» (البدایة و النهایة، ج 7، ص168، چاپ بیروت، داراحیاء التراث العربى، چاپ‏اول، 1417 هـ. ق.)

از کاوش در اخبار و شواهد تاریخى ثابت مى‏شود که اشتعال جنگ در معرکه‏ى جمل از سوى سبائیه طرح‏ریزى شده است و مسئولیت آن به عهده‏ى آن‌هاست.

شیخ محمّد خضرى بک در کتاب «تاریخ الامم الإسلامیة» مى‏نویسد: (وقتى قاتلان دیدند که اوضاع به سوى صلح و آرامش پیش مى‏رود، احساس خطر کردند) و با استفاده از تاریکى شب به اردوگاه مردم بصره (طلحه و زبیر) حمله بردند، طلحه و زبیرب پرسیدند چه شده؟ گفتند: مردم کوفه (لشکریان حضرت علىس) شبانگاه به ما هجوم آوردند، گفتند: مى‏دانستیم که على بدون جنگ و حرمت شکنى دست بر نمى‏دارد، او با ما آشتى نخواهد کرد.

آن سوى دیگر نیز وقتى حضرت على سر و صدا را شنید، پرسید چه خبر است؟ سبائیان شخصى را در نزدیکى حضرت علىس گماشته بودند تا آنچه را مى‏خواهند به او بگوید. وقتى على جویا احوال شد، همان شخص در پاسخ گفت: جمعى از مخالفان به ما شبیخون زدند که آنان را به عقب راندیم. علىس گفت: مى‏دانستم که طلحه و زبیر تا خونریزى و حرمت‏شکنى نکنند باز نخواهند آمد. (ج 2، ص 58 ـ 57)

مؤلّف «البدایة والنهایة» علامه ابن کثیر قریشى مى‏نویسد: «مردم پس از شنیدن خبر صلح، شب خوشى داشتند؛ اما قاتلان، آن شب، در پریشانى و دلهره به سر مى‏بردند و تمام شب به مشورت پرداختند. در نهایت تصمیم گرفتند که قبل از برقرارى صلح، شبانه به نحوى که هیچ کس مطلع نشود، آتش جنگ را برافروزند، لذا قبل از بامداد وارد عمل شدند ... آنگاه جنگ در گرفت و هر دو گروه به مبارزه پرداختند، در حالى که از حقیقت ماجرا بى‏خبر بودند. (ج 7، ص 170 ـ 169) ترجمه‏ى فارسى تاریخ طبرى، ج 6، ص 2417 و 2432، انتشارات اساطیر. علامه خضرى بک مى‏نویسد: «سبائیان، یاران ابن سوداء (که نفرین بر او باد) پیوسته آتش جنگ را شعله‏ور مى‏کردند. منادى علىس فریاد مى‏زد که اى مردم! دست نگه دارید! اما کسى به گفته‏ى او توجه نمى‏کرد. کعب بن سوار، قاضى بصره، نزد عایشه آمد و گفت: اى ام المؤمنین! مردم را دریاب، شاید خداوند به وسیله‏ى شما بین آن‌ها آشتى برقرار کند. ایشان در کجاوه‏ى خویش که بالاى شتر بود نشست و اطراف کجاوه را با نیزه پوشاندند، وقتى در نزدیکى معرکه رسید، آنجا توقف نمود... با این حال عده‏ى زیادی کشته شدند، حتى حضرت علىس به فرزندش، حسن گفت: کاش پدرت بیست سال قبل از این حادثه از دنیا مى‏رفت! حسن در جواب گفت: پدرم! من همواره تو را از این کار باز مى‏داشتم. على گفت: فرزندم! من گمان نمى‏کردم که کار به اینجا بکشد. (ج 2، ص 340 ـ 339) براى اطلاع بیشتر به البدایة، ج 7، ص 170 مراجعه کنید.

[18]- کمتر از این تعداد نیز گفته شده‏است، چنان که در البدایة والنهایة تعداد کشته شدگان ده‏هزار آمده است.

[19]- ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 32 ـ 31.

[20]- در ابتدا، رأى هر دو گروه بر این بود که تا زمانى که طرف مقابل، جنگ را آغاز نکند، دست از جنگ بردارند تا حجّت تمام گردد؛ اما وقتى آشوبگران سبایى به لشکر بصریان یورش بردند، آتش جنگ مشتعل شد و مجالى براى کنترل آن نماند. (ر.ک: تاریخ کامل، ابن اثیر، ج 4، ص 186 و ترجمه‏ى تاریخ طبرى، ج 6، ص 2433 ـ مترجم)

[21]- شرح معانى الآثار، ج 102، کتاب السیر، مکتبه رحیمیه دیوبند، هند.

[22]- البدایة والنهایة، ج 7، ص 245.

[23]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 247 ـ 246.

[24]- براى تفصیل بیشتر رجوع کنید به «سیره‏ى عایشه»، اثر سید سلیمان ندوى که بهترین کتاب در این موضوع است.

[25]- خضرى بک، محاضرات تاریخ الامم الإسلامیة، ج 2، ص 58.

[26]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 242.

[27]- همان منبع، ج 7، ص 248.

[28]- همان، ج 7، ص 250.

[29]- حکیم الاسلام امام احمد بن عبدالرحیم، معروف به شاه ولى اللّه‏ دهلوى، إزالة الخفاء، مقصد دوم، ص 280.

[30]- ترجمه‏ى فارسى مقدمه‏ى ابن خلدون، ج 1، ص 419.چاپ هفتم 1369،انتشارات علمى فرهنگى وزارت فرهنگ.

[31]- همان منبع، ص 415 (متن عربى: ص 171).

[32]- همان، ج 1، ص 394 ـ 393.

[33]- همان منبع، ص 412 ـ 411. (مترجم)

[34]- شیخ الإسلام احمد بن تیمیه، مجموع فتاوى، ج 4، ص 433.

[35]- در مورد اختلاف بین این دو نظام و اسباب و نتایج آن در بخش هفتم همین کتاب بحث خواهد شد.

[36]- موضع حضرت علىس درباره‏ى خلافت و محافظت از کرامت و حرمت آن، همان موضع حضرت عثمانس بود که از رها نمودن عنان خلافت انکار نمود. اگر هر خلیفه به هنگام خطر و بروز اختلاف از مسئولیتى که مسلمانان به عهده‏ى او سپرده‏اند کنارگیرى مى‏کرد، آنگاه خلافت بازیچه‏ى بازیگران و شورشیان قرار مى‏گرفت.

[37]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 230 ـ 229. حادثه‏اى که موجب انصراف وى گردید، همان جنگ جمل بود که داستان آن پیش‏تر گذشت.

[38]- کاخ سفید قصری بود که شاهان ایرانى بنا کرده بودند.

[39]- نهج‏البلاغه، نامه‏ى شماره‏ى ششم، ص 642، ترجمه‏ى مصطفى زمانى، انتشارات نبوى، چاپ ششم 1371. از ظاهر و سبک نگارش نامه چنین بر مى‏آید که از نامه‏هاى واقعى امیرالمؤمنین است و در کتاب‏هاى دیگر تاریخ نیز آمده است.

[40]- صفّین به کسر حرف اوّل و دوّم با تشدید، جایى است نزدیک «رقّه» بر ساحل غربى و بعضى گفته‏اند شرقى فرات، حادثه‏ى جنگ در آنجا رخ داد. (صفى الدین بغدادى، مراصد الإطلاع على أسماء الأمكنة والبقاع، ج2، ص 846)

[41]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 182، چاپ داراحیاء التراث العربى، بیروت، چاپ اول، 1417هـ ق.

[42]- علامه ابن حجر مى‏گوید: این حدیث به تواتر ثابت است که عمّار به دست گروه باغى کشته خواهد شد و مورخان اتفاق نظر دارند که عمار در صفین در سپاه على در سال 37 به قتل رسید (الإصابه فى تمییز الصحابه، ج 2، ص 513)

علامه ظفر احمد عثمانى مى‏نویسد: «منظور از گروه باغى آشوبگرانى بودند که در سپاه شام راه یافته بودند؛ زیرا در حدیث آمده است که: «يا عمار لا يقتلك أصحابي تقتلك الفئة الباغية» (اى عمار تو را اصحاب من قتل نخواهند کرد بلکه به دست گروه باغى کشته خواهى شد) (ر.ک: برائت عثمان بن عفان ص 49).

[43]- شیخ الاسلام ابن تیمیه مى‏گوید: «از کتاب و سنت و اجماع سلف ثابت است که همه‏ى آنان (طرفین درگیر) مؤمن و مسلمان بودند و على بن ابى‏طالبس و کسانى که با او بودند، از طرف مقابل، به حق نزدیک‏تر بودند، واللّه‏ اعلم.» (مجموعه فتاوى شیخ الإسلام) ابن تیمیه، ج 4، ص 433)

[44]- ابن جریر و دیگر مورخان نوشته‏اند که این پیشنهاد را عمرو بن عاص مطرح کرد.

[45]- حضرت علىس نیز در جنگ جمل قرآن را به یکى از جوانان کوفه داد و گفت که در میان دو سپاه بایستد و آن‌ها را به دستور قرآن دعوت کند. نویسنده‏ى کتاب «على، اولین مظلوم تاریخ» مى‏نویسد: بالا بردن قرآن‏ها بر سر نیزه‏ها ابتکار عمرو بن عاص نبود، بلکه از على یاد گرفته بود؛ زیرا پیش از جنگ بصره على قرآن‏ها را بالا برد ... (صفحه‏ى 306 و 299، چاپ اول، 1372، انتشارات نداى اسلام) (مترجم)

[46]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 277.

[47]- خوارج به همین شهر منسوب هستند و به همین دلیل خارجى را حرورى نیز مى‏نامند.

[48]- نهج البلاغه، خطبه‏ى شماره‏ى چهل، تلبیس ابلیس، ابن جوزى، ص 93 و الكامل للمبرَّد، ج 2، ص 117.

[49]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 287 با اختصار. قاضى ابوبکر بن عربى این روایت را رد نموده و مى‏گوید: طبق روایت امامان و راویان معتبر فقط این مقدار صحیح است که چون دو داور به منظور رأى‏زنى در این مورد، در حضور جمعى از بزرگان و سرشناسان مانند ابن عمر و دیگران گرد آمدند، ابوموسى، على را و عمرو، معاویه را برکنار نمود و فیصله‏ى نهایى را به چند نفرى واگذاشتند که رسول اللّه‏ ج تا آخرین لحظه‏ى زندگى از آن‌ها راضى بود تا آن‌ها دوباره در این مورد بیندیشند و کسى را انتخاب کنند. (العواصم من القواصم، ص 180 ـ 172 با اختصار)

[50]- البدایة والنهایة، ج 7، ص 287 ـ 276.

[51]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 926 ـ 925.

[52]- این مفهوم را ما به «سطحى‏نگرى» تعبیر کرده‏ایم.

[53]- از این خصلت تحت عنوان «منفى بافى» یاد نموده‏ایم.

[54]- این همان صفتى است که به «دوگانگى» تعبیر نمودیم.

[55]- منظور، ابوحمزه خارجى است.

[56]- الکامل، ج 2، ص 136.

[57]- دکتر محمد جواد مشکور مى‏نویسد: سبائیه از فرق «غلاة» شیعه و پیروان عبداللّه‏ بن سبأ هستند. (فرهنگ فرق اسلامى، ص 224، چاپ دوم 1372، آستان قدس رضوى) (مترجم)

[58]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 971.

[59]- نویسنده‌ی فرهنگ فرق اسلامى مى‏نویسد: ماجراى عبداللّه‏ بن سبا و غلو او درباره‌ی حضرت علىس در احادیث شیعه مکرر آمده است و مورخان اسلام مانند طبرى و مسعودى و دیگران به اختلاف راویان آن را آورده‏اند از بزرگان شیعه که قصه‌ی او را روایت کرده‏اند محمد بن قولویه و شیخ طوسى و کشى و دیگران هستند که غالب آن روایات به امام محمد باقر و امام جعفر صادق مى‏رسد، بنابراین عبداللّه‏ بن سبا برخلاف زعم کسانى گمان کرده‏اند که چنین شخصى وجود نداشته و منشأ قصه او از طریق سیف بن عمرو تمیمى بوده است، شخصى تاریخى است زیرا چنان که گفتیم شیعه اخبار مربوط به او را از روایات خود مانند کشى و شیخ طوسى و آنان نیز از ائمه نقل کرده‏اند. (فرهنگ فرق اسلامى، صفحه 225ـ226) (مترجم).

[60]- رجال کشّى، ص 771.

[61]- در مناقب و رجال‏کشّى روایت شده که هفتاد مرد از قوم زط از سبائیه پیش حضرت على آمدند و او را به زبان خود خدا خواندند و بر وى سجده کردند، حضرت فرمود: واى بر شما! این کار را نکنید که من مثل شما آفریده‏اى بیش نیستم، چون از این عمل خوددارى نکردند بنا به دستور حضرت علىس گودال‏هایى دراز کندند و در آن آتش ریختند و قنبر را گفت که ایشان را برگیرد و به آتش اندازد و بدین ترتیب ایشان را هلاک کرد. (فرهنگ فرق اسلامى، اثر دکتر محمد جواد مشکور، ص 224، چاپ دوم، 1372، بنیاد پژوهش‏هاى اسلامى آستان قدس رضوى) (مترجم)

[62]- دائرة المعارف قرن بیستم، محمّد فرید وجدى، بیروت، چاپ سوم 1971 م.

[63]- براى مثال رجوع کنید به کتاب «پروتکل‏هاى دانشوران صهیون» ترجمه‏ى فارسى حمیدرضا شیخى، نشر آستان قدس رضوى.

[64]- احمد امین، فجر الإسلام،، ص 277 به نقل از مقریزى، ج 1، ص 362 با اختصار.

[65]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 356. (نهج‏البلاغه فیض الاسلام، سخن شماره: 461 و 113 و خطبه‌ی شماره 127)

[66]- سرخسى، المبسوط،، ج 10، ص 2.

[67]- مناقب امام اعظم، اثر صدرالدین موفق بن احمد المکى، ج 2، ص 38، چاپ هند، 1321 هـ. ق.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...