بخش ششم:
على مرتضیس در زمان خلافتش
بیعت با علىس ـ اولین خطبهى حضرت علىس بعد از خلافت ـ دورهى خلافت علىس و مشکلات آن دوره ـ انتقال مرکزِ خلافت از مدینه به کوفه ـ آغاز اختلاف و جنگ جمل ـ احترام علىس براى عایشهل ـ نگاهى کوتاه به اختلافات و مناقشات صحابه ـ اختلاف نظر بین علىس و معاویهس ـ جنگ صِفِّین ـ داستان حکمیت و داورى ـ ظهور خوارج ـ قبول حکمیت از جانب علىس و ظلم خوارج در حقّ وى ـ خوارج و سبائیه ـ علىس الگوى روزگار سختى و اضطرار.
علیس در زمان خلافتش
مردم مدینه بعد از شهادت غمانگیز حضرت عثمان ذیالنورینس ـ در حالى که غافقى بن حرب بر شهر مسلط بود ـ تا چند روز([1]) منتظر ماندند که چه کسى براى به دست گرفتن زمام امور پیش قدم مىشود. مصریان اصرار داشتند علىس این مسئولیت را به عهده گیرد. اما او غالبا خود را از چشم مردم پنهان مىکرد. مردم مات و حیران مانده بودند و نمىدانستند این مشکل را چگونه حل نمایند. نزد حضرت علىس آمدند و اصرار ورزیدند، وى بعد از چندین بار مراجعه بیعت آنان را پذیرفت. آنان همگى مىگفتند: کسى جز على شایستگى این کار را ندارد. در واقع در جامعهى اسلامى آن روز، بعد از ابوبکر و عمر و عثمان کسى نبود که براى امر خلافت از علىس شایستهتر و با کفایتتر باشد.
راوى مىگوید:
«حضرت علىس در حالى که لباس و عمامهاى پشمین بر سر داشت و بر کمانش تکیه مىزد([2]) و کفشهاى خود را به دست گرفته بود، وارد مسجد شد و سپس بالاى منبر رفت. آنگاه عموم مردم با او بیعت کردند. این بیعت در تاریخ 24 ذى الحجّه سال 35 هـ. انجام گرفت و صحیحترین قول همین است؛ زیرا اگر شهادت حضرت عثمانس در 18 ذى الحجّه واقع شده بود و بیعت با حضرت علىس پس از پنج روز انجام شده (آن گونه که در برخى روایات آمده است)، پس اولین بیعت با ایشان باید در روز 24 باشد([3]).
اولین خطبهى حضرت علىس بعد از خلافت
چون روز جمعه فرا رسید حضرت علىس برفراز منبر نشست و کسانى که تا آن زمان بیعت نکرده بودند با او بیعت کردند، این بیعت [مجدّد] روز بیست و پنجم ذىالحجّه صورت گرفت. وى اولین خطبهى خود را بعد از حمد و صلوات، این گونه آغاز نمود:
«همانا خداوند براى راهنمایى بشر کتابى فرود آورده و نیک و بد را در آن بیان نموده است، پس شما خیر و نکویى را بگیرید و شرّ و بدى را رها کنید! خداوند امورى را حرام قرار داده که ناشناخته نیستند و از همهى آنها هتک حرمت مسلمانان را حرامتر قرار داده است و حفظ حقوق مسلمانان را به اخلاص و توحید وابسته نموده است. مسلمان کسى است که دیگران از آسیب زبان و دستش سالم باشند، جز در مواردى که به حق باشد. براى هیچ مسلمانى جایز نیست که مسلمانى دیگر را مورد آزار و اذیت قرار دهد مگر در موردى که به حکم شرع لازم شود. به اداى حقوق اقشار مختلف مردم بشتابید و بدانید که مردانى پیش از شما از جهان رفتهاند و قیامت، شما را نیز از پشت سر، به سراى جاودانى سوق مىدهد، پس سبک بار به آنها ملحق شوید! در مورد بندگان و سرزمین خدا، از او بترسید؛ زیرا شما حتى از حیوانات و بقعههاى زمین بازخواست خواهید شد خدا را اطاعت کنید و از فرمانش سرپیچى نکنید، اگر [از جانب ما] نکویى دیدید آن را بگیرید و اگر بدى دیدید از آن اجتناب کنید. سپس در پایان، آیهى 26 سورهى انفال را تلاوت کرد که خداوند مىفرماید: «به خاطر آورید هنگامى را که شما در روى زمین گروهى کوچک و اندک و ضعیف بودید، آن چنان که مىترسیدید مردم شما را بربایند، ولى خدا شما را پناه داد و یارى کرد و از روزىهاى پاکیزه بهرهمندتان ساخت تا شکر نعمتش را به جا آورید»([4]). این خطبه، به موقع و مناسب حال و روز شنوندگان بود. امیرالمؤمنین علىس درست موضع حساس را هدف گرفته و انگشت را بر محل درد گذاشته است؛ زیرا در آن برهه از زمان، مهمترین چیزى که مسلمانان به آن مبتلا بودند، هتک حرمت مسلمان و جرأت نمودن به ریختن خون او و زیر پا گذاشتن کرامت او بود و خلیفهى مسلمانان حضرت عثمانس، هدف همین فتنهى کورکورانه قرار گرفته بود و این فاجعهى جانکاه در برابر انظار مردم، در شهر پیامبر و در جوار مسجد و مرقد رسول اللّه ج انجام شده بود. بنابراین خلیفهاى که امور مسلمانان را بعد از وى به دست مىگرفت وظیفه داشت که توجّه مردم را نسبت به رعایت حقوق مسلمانان و ترس از خدا در مورد آزار بندگان و حتّى حیوانات متمرکز سازد.
ایشان با حکمت و بلاغت تمام، برنامه و شعار دورهى جدید خلافت را در این جمله بیان نمود که: «اگر نکویى دیدید آن را بگیرید و اگر بدى دیدید آن را رها کنید.» سپس خطبهى خود را با آیهاى از قرآن به پایان برد که در آن برهه، نیاز به استحضار آن داشتند، تا به وسیلهى آن حالات قبل از اسلام و دورهى آغازین اسلام را با اوضاع کنونى مقایسه کنند؛ زمانى را به یاد آورند که بسیار اندک و ضعیف و سرخورده بودند تا جایى که همانند قطعه گوشتى بودند که بر کف دست قرار دارد و پرندگان آن را مىربایند و هم اکنون داراى قدرت، ثروت، مقام، سلامت و امنیت هستند، دنیا براىشان حساب باز کرده و در برابرشان سر تسلیم فرود آورده است و خداوند نعمتهاى فراوان به آنان داده است. بنابراین لازم است گذشته را به یاد آورند و با داشتن این نعمتها خدا را فراموش نکنند.
دورهى خلافت علىس و مشکلات آن دوره
گزینش حضرت على براى خلافت در یکى از حساسترین و پیچیدهترین مراحل تاریخ، انجام گرفت، در مقطعى که انجام وظیفه براى رییس حکومت و رهبر جامعه یا خلیفهى مسلمانان، بزرگترین آزمون به حساب مىآمد. در برههاى که فاجعهى شهادت خلیفهى مسلمانان، عثمان بن عفانس با بدترین و وحشیانهترین شکل و با قساوت و سنگدلى تمام به وقوع پیوسته بود. در این حادثه از یک سو عوامل تنفر و انزجار (از عاملان این فاجعه) و از سوى دیگر برانگیختن عواطف و احساسات یک جا جمع شده بود، شایعات و حدس و گمانها قوّت گرفته و سؤالها و شبهات بىشمارى برخاسته بود و خواستهها و انتظارات زیادى پیدا شده بود، خبر شهادت عثمانس موضوع محافل و زبانزد خاص و عام بود؛ و حتى عدّهاى از صحرانشینان و اهل مصر و عراق فریاد خونخواهى سر داده بودند که هنگام وقوع این حادثهى ناگوار دست به سیاه و سفید نزده و یک قطره عرق هم نریخته بودند، چه رسد به قطرهاى خون!
آرى، هرگاه جوامع بشرى در زمانها و مکانهاى مختلف بعد از حوادث غیر عادّى، آرامش و ثبات روحى ـ روانى خویش را از دست بدهند و به کارهایى اشتغال نداشته باشند که نیروى فکرى و جسمى آنها را به کار گیرد و ذهنشان را به خود مشغول دارد و سرگرمىهایى همچون جنگ و فتح یا کارهاى اساسى و زیر بنایى مثل آبادانى و سازندگى یا تلاش براى رونق اقتصادى و ... وجود نداشته باشد، ناچار به چنین سرنوشتى دچار خواهند شد. مسلّم است که درآن زمان (پس از شهادت حضرت عثمان) هیچ یک از این عوامل وجود نداشت؛ زیرا خلیفهى قبلى به شهادت رسیده و پایههاى خلافت خلیفهى جدید مستحکم نشده بود، بنابر این جامعهى اسلامى در خلاء و شکاف بزرگى به سر مىبرد و چیزى خطرناکتر و زیانبارتر از خلاء و فراغت در زندگى یک جامعهى آشوب زده یا مملکت نوپا که دشمنان بزرگى آن را احاطه کردهاند وجود ندارد.
استاد بزرگوار، عباس محمود عقّاد، تصویر روشنى از این بحران و آزمون سخت ترسیم کرده است، آزمایشى که حضرت علىس در مقام خلیفه و ولىّ امر مسلمانان با آن مواجه گشت، در حالى که او از پیامدها و مسئولیت این حادثه از هر کس دیگر بىگناهتر و پاکتر بود؛ زیرا علىس و فرزندش، حسنس در دفاع از عثمانس بیش از سایر بزرگان صحابه و فرزندان جوانشان نقش داشتند.
عقّاد مىگوید:
«على وظیفه داشت که از یک سو اسب خود را از سرکشى باز دارد و از سوى دیگر موانع را نیز از سر راه آن بردارد تا به سیر خود ادامه دهد»([5]). مشکل دوّم این بود که عاملان قتل عثمانس کاملاً مشخّص نبودند که براساس مشاهده یا شهادت شرعى بتوان از آنان قصاص گرفت؛ حتّى خود همسر حضرت عثمانس نمىتوانست آنها را به طور مشخّص شناسایى کند. در واقع بیش از یک مشکل وجود داشت.
عقّاد مىافزاید:
«یک بار حضرت علىس موضوع قصاص از قاتلان حضرت عثمانس را عنوان کرد و فرمود: باید قاتلان عثمان قصاص شوند، یک مرتبه تمام لشکریان او نیزهها را بالا گرفتند و هم صدا گفتند: ما همه قاتلان عثمان هستیم، هر کس مىخواهد خون او را بگیرد همهى ما را قصاص کند»([6]). سپس مىنویسد:
«حضرت علىس خطاب به آنان که خواستار مجازات قاتلان عثمانس بودند مىگفت: برادران! آنچه را شما مىدانید من نیز به آن آگاهم، ولى با جماعتى که فعلاً بر ما تسلط دارند و ما بر آنان مسلط نیستیم، چه مىتوانم بکنم؟ وانگهى، غلامان شما و افراد بادیهنشین نیز به همراه آنان به شورش برخاستهاند و حال، همان مردم هم میان شمایند و هر کارى بخواهند دربارهى شما مىکنند، به نظر شما آیا اکنون موضع قدرتى وجود دارد که خواستهى شما را عملى کند؟([7]) اگر خونخواهان عثمان نزدیکترین راه را براى رسیدن به مقصد انتخاب مىکردند، مىبایست ابتدا ولىّ امر را تأیید نموده و او را یارى مىکردند تا بر اقامهى حدود شرعى قدرت حاصل کند، آنگاه با حقّ و انصاف از او مىخواستند تا حکم شریعت را نافذ کند»([8]). حافظ ابن حجر در «الإصابة» مىگوید:
«رأى حضرت علىس این بود که اول، آنان از ولىّ امر اطاعت کنند، سپس اولیاى خون عثمانس ادّعاى خونخواهى کنند و آنگاه او آنچه را حکم شریعت مطهر است، در حق قاتلان اعمال دارد، اما گروه مخالف مىگفتند باید نخست قاتلان را دستگیر کنى و به قتل برسانى. ولى حضرت علىس معتقد بود که قصاص بدون دعوى و بدون اقامهى بینه ممکن نیست و هر دو گروه مجتهد بودند»([9]). «در میان صحابه گروهى بودند که بىطرفى خود را حفظ کردند و از سوى هیچ یک از طرفین، وارد میدان جنگ نشدند([10]). اهل سنت اتفاقنظر دارند که رأى حضرت علىس درست بوده است»([11]).
انتقال مرکز خلافت از مدینه به کوفه([12])
حضرت علىس کوفه را ـ در عراق ـ پایتخت و مرکز خلافت خویش قرار داد. کوفه مرکز تمام فعالیتهاى نظامى و انتظامى و ادارى ایشان بود. شاید در ذهن خواننده این سؤال مطرح شود که چرا حضرت علىس کوفه را اقامتگاه و پایتخت خلافت جهانى اسلام قرار داد، حال آنکه از زمان هجرت رسول اللّه ج تا شهادت حضرت عثمانس این جایگاه به مدینهى منوره (شهر پیامبر) اختصاص داشته است؟
به نظر این جانب، حضرت علىس به این دلیل به این کار اقدام نمود که نمىخواست شهر مدینه، شهر محبوب و پسندیدهى او و دارالهجرت و مدفن رسول اللّهج، محل جنگهاى داخلى و تاخت و تازهاى نظامى گردد؛ زیرا ایشان با بروز اختلافات داخلى وقوع جنگ را پیشبینى مىکرد، بنابر این ادب مسجد نبوى و حرم دوم و آرامگاه رسول اکرم ج اقتضا مىکرد که مدینهى منوره مرکز هیچ گونه فتنهاى قرار نگیرد. به راستى، فردى چون على مىبایست در این مورد، حسّاس و غیور مىبود، چنان که چند سال بعد از این اقدام، در زمان یزید، واقعهى «حرّه» پیش آمد که احساسات مسلمانان را سخت جریحهدار کرد و حرمت شهر پیامبر ج و ساکنان آن زیر پا نهاده شد. وقوع این گونه عملیات هنگام جنگ و اختلاف بعید نیست.
اما استاد عقّاد دلیل این کار را مصلحت جغرافیایى و ادارى و فرهنگى مىداند، او مىنویسد:
«در آن زمان کوفه مناسبترین پایتخت براى امامت جهانى بود؛ زیرا این شهر محل اجتماع اقوام و ملیتهاى گوناگون و گذرگاه بازرگانان هند، فارس، یمن، عراق و شام بود و از طرفى دیگر پایتخت فرهنگى هم بود و مرکز دانشها و زبانهاى مختلف و علم انساب و فنون شعر و داستاننویسى تلقى مىشد، به همین سبب این شهر از نظر موقعیت زمانى آن روز مناسبترین مکان براى حکومت یک پیشوا بود»([13]).
حافظ ابن کثیر مىگوید:
«پس از آنکه کار بیعت با على به پایان رسید، طلحه و زبیرب و دیگر سران صحابه نزد وى آمدند و از او خواستند تا اقامهى حدود کند و قصاص خون عثمان را بگیرد، علىس عذر آورد و گفت: قاتلان یاوران و همدستان زیادى دارند و گرفتن قصاص هم اکنون براى من ممکن نیست»([14]). ابن سعد در کتاب «الطبقات الکبرى» بعد از ذکر نام بزرگان صحابه که با علىس بیعت کردند و جمیع کسانى که در مدینه بودند، اعم از صحابه و غیر صحابه، مىگوید:
«طلحه و زبیرب به مکه رفتند و عایشهل نیز آنجا بود([15]). سپس به همراهى عایشهل براى خونخواهى عثمانس عازم بصره شدند، این جریان به اطّلاع علىس رسید، او نیز از مدینه به سوى عراق حرکت کرد و ابتدا سهل بن حنیفس([16]) را به جانشینى خود برگزید، ولى سپس برایش نامه نوشت تا به او بپیوندد و به جاى او ابوالحسن مازنى را به جانشینى خویش در مدینه منصوب کرد و خود در محل «ذوقار» اردو زد و عمار بن یاسرس و حسن بن علىب را به کوفه فرستاد تا مردم را به همکارى و خروج با وى دعوت کنند، اهل کوفه نیز اجابت کردند و به او پیوستند. آنگاه با لشکر خود به بصره رفت و آنجا با طلحه و زبیر و عایشه و همراهان آنان از اهل بصره و دیگران، در روز «جمل»([17]) ماه جمادى الآخر سال 36 هجرى برخورد کرد و بر آنان پیروز گشت. این جنگ (طبق روایتى) سیزده هزار کشته به جاى گذاشت([18]) حضرت علىس پانزده شب در بصره اقامت گزید و سپس به کوفه مراجعت نمود»([19]). ناگفته نماند که جنگ [به طور رسمى] از سوى حضرت علىس آغاز نشد، بلکه [بعد از آن که عدّهاى از کوفیان به لشکر اصحاب جمل شبیخون زدند[اصحاب جمل به نبرد پرداختند و جنگ رسما آغاز شد([20]). طحاوى با سند خود از زید بن وهب نقل مىکند که حضرت علىس به محل ذى قار فرود آمد و حضرت عبداللّه بن عباس را نزد کوفیان فرستاد، آنان در اجابت، ضعف نشان دادند. سپس عمار را فرستاد، آنگاه بیرون آمدند. حضرت زید مىگوید: من نیز از جمله کسانى بودم که همراه او خارج شدند. راوى مىگوید حضرت علىس اول دست به حمله نزد، بلکه بعد از آنکه اهل جمل]به قصد انتقام] جنگ را آغاز کردند، علىس دست به حمله زد([21]). عدهاى از یاران علىس از وى خواستند که اموال یاران طلحه و زبیرب را بین آنان تقسیم کند، ولى علىس این پیشنهاد را رد کرد، اینجا بود که سبائیان اعتراض کرده و گفتند: چگونه ریختن خون آنان براى ما حلال است، ولى اموالشان حلال نیست؟ علىس گفت: چه کسى از شما دوست دارد که امّالمؤمنین سهم او باشد؟ همه سکوت کردند([22]).
احترام علىس براى عایشهل
علىس عایشهل را بىنهایت مورد احترام و اکرام قرار داد، مورخان مىگویند:
«علىس عایشهل را بدرقه نمود و گروهى از نگهبانان را همراه وى فرستاد و چهل نفر از زنان سرشناس بصره را براى همراهى او انتخاب نمود و دستور داد تا دوازده هزار (درهم) به او بدهند. اما عبداللّهبن جعفر بن ابىطالب این مبلغ را کم دانست و براى وى مال بزرگى در نظر گرفت وگفت: اگر امیرالمؤمنین موافقت نکرد به ذمّهى خودم خواهد بود. حضرت عایشهل جز این که خراشى جزئى به سبب اصابت تیرى برداشته بود هیچ گونه جراحت دیگرى نداشت. هنگامى که روز حرکت فرا رسید، علىس و سایر مردم براى بدرقهى امّالمؤمنین حضور یافتند، او ضمن خداحافظى گفت: اى فرزندانم! هیچ یک از ما دستهى دیگر را نکوهش و سرزنش نکند، به خدا سوگند! آنچه بین من و على در گذشته صورت گرفت، چیزى نبود جز آنچه میان یک زن و خویشاوندان شوهرش پیش مىآید و او به رغم این ماجرا از نیکان و صالحان است. آنگاه حضرت علىس گفت: به خدا سوگند! او راست مىگوید، آنچه میان من و او رخ داد این چنین بود. همانا او در دنیا و آخرت، همسر پیامبر شماست. علىس براى بدرقهى او چندین فرسنگ همراه او رفت و تمام آن روز او را همراهى کرد. این واقعه روز شنبه اول رجب سال 36 هجرى به وقوع پیوست([23]). در روایات به طور متواتر آمده است که عایشهی صدیقه بعد از این واقعه اظهار ندامت مىکرد و مىگفت:
«کاش قبل از رسیدن روز جمل از دنیا مىرفتم!» و هرگاه از آن روز یاد مىشد تا جایى مىگریست که روسرىاش از اشک تر مىشد([24]). بعد از پایان جنگ، حضرت علىس از میان مقتولان مىگذشت، هرگاه یکى از اهل بصره را مىدید و مىشناخت مىگفت: مردم پنداشتهاند که افراد سفیه و گمنام در این جنگ با وى شرکت کردهاند، ولى این فلانى فرزند فلانى (از سرشناسان قوم) است. سپس خود بر مقتولان نماز مىخواند و دستور دفن همگى را صادر مىکرد([25]). حضرت زبیرس روز جمل از معرکه برگشت و در رودخانهاى به نام وادى سباع فرود آمد. شخصى به نام عمرو بن جرموز او را دنبال کرد و در حالت خواب، به طور ناگهانى او را به قتل رسانید. اما حضرت طلحهس، پس از آنکه در معرکه تیرى از سوى فردى نامعلوم به او اصابت کرد. از آنجا به خانهاى در بصره رفت و بر اثر خونریزى در گذشت([26]). در روایتى دیگر آمده که طلحهس در میدان جنگ جان سپرد، هنگامى که حضرت علىس میان مقتولان مىگذشت او را دید، خاک از چهرهاش پاک کرد و گفت: رحمت خدا بر تو باد اى ابومحمّد! برایم بسیار سخت و ناگوار است که تو را با اندامهاى خوشریخت زیر ستارههاى آسمان، افتاده بر خاک ببینم. سپس گفت:
«از کاستىها به خدا شکوه مىنمایم، به خدا سوگند! دوست داشتم بیست سال قبل از این روز از دنیا مىرفتم»([27]). عمرو بن جرموز حضرت زبیرس را به شهادت رسانید و سرش را از تن جدا کرد و پیش علىس برد، به امید آنکه پاداش و مقامى کسب کند، اما وقتى اجازهى ورود خواست، علىس گفت: به او اجازه ندهید و او را به آتش مژده دهید. در روایت دیگر آمده که علىس گفت: از رسول خدا ج شنیدهام که مىفرمود:
«قاتل فرزند صفیه (زبیر) را به آتش جهنم مژده دهید»([28]).
نگاهى کوتاه به اختلافات و مناقشات صحابه
لازم است در اینجا توقفى کوتاه و نگاهى گذرا و بىطرفانه داشته باشیم به اختلافات صحابه که گاه به جنگ و خونریزى منجر شد:
تجربههاى تاریخى و پژوهش هاى علمى و تحلیلهاى مثبت و دقیق حوادث و تحقیق در مورد عاملان آنها، ثابت کرده است که قضاوت عجولانه و فیصلهى قاطع و خشونتآمیز که مجالى براى تحقیق و بررسى عادلانه و جستن عذر براى متّهمان نگذاشته باشد، صحیح نیست. همچنین بدون آگاهى از محیط آشوب زده و شرایط حساس و بحرانى زمان وقوع حوادث، نمىتوان در صدور حکم، تعجیل نمود و دربارهى کسانى که مسئول این وقایع، شناخته مىشوند بىمحابا داورى کرد که آنها مردمى گمراه، جاه طلب و بدخواه بودهاند؛ زیرا بارها اتفاق افتاده است که در فهم علل حوادث و مناقشاتى که از نظر زمانى و مکانى چندان فاصلهاى با ما نداشتهاند، دچار اشتباه شدهایم و در حق یکى از دو طرف [ناخواسته] غیر منصفانه قضاوت نمودهایم؛ به دلیل این که ما از شرایط زمان و محیطى که محلّ وقوع این حوادث بوده کاملاً آگاه نبودهایم و انگیزهى بروز این اختلافات براى ما روشن نبوده است. از طرف دیگر جایگاه رهبران دو گروه درگیر و سوابق دینى و جهادى و فضیلت و تقواى آنها را مدّ نظر نداشته و از اهداف آنها نیز مطّلع نبودهایم. قضیهی جنگ جمل نیز چنین است. در این جنگ گروهى خواستار اجراى حد شرعى بر قاتلان حضرت عثمانس بودند و گروه دیگر خود را از انجام این کار، عاجز مىدانستند، در نتیجه، این جنگ و اختلاف بین آنان در گرفت. بنابراین باید شرایط آن روزگار، هدف و انگیزه، تمایلات دینى و سوابق خدمات طرفین درگیر را کنار هم قرار داد و آنگاه به قضاوت پرداخت. در غیر این صورت بسیار مشکل است که بتوانیم در مورد حوادثى که چند قرن پیش رخ داده است، آن هم در محیطى که کاملاً با محیط ما متفاوت بوده است، راه عدل و انصاف را بپیماییم.
(قاضى) ابوبکر از ابوالبخترى نقل کرده که از حضرت علىس پرسیدند: آیا اصحاب جمل، مشرکاند؟ در پاسخ فرمود: از شرک گریزان و بیزار هستند.
ـ آیا منافق هستند؟
ـ فرمود: منافقان، خدا را بسیار کم یاد مىکنند.
ـ پس به نظر شما چکارهاند؟
فرمود: برادرانم هستند که علیه من شورش کردهاند و امیدوارم من و آنان از گروهى باشیم که خداوند دربارهى آنها فرموده است:
﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ٤٧﴾ [الحجر: 47].
«هرگونه غل (حسد و کینه و عداوت) را از سینهى آنها مىشوییم، در حالى که همه برادرند و بر تختهاى (بهشت) رو به روى یکدیگر قرار دارند.»
روایات متعددى نقل شده که شرکتکنندگان در جنگ جمل، بعدا از موضع خود پشیمان شده و اظهار تأسّف کردهاند؛ از خود امّالمؤمنینل آن گونه که قبلاً آوردیم و از حضرت زبیرس چنین روایتى نقل شده است. حاکم از ثور بن مجزاة روایت کرده که حضرت طلحهس را در آخرین لحظات زندگى دیدم، از من پرسید: از کدام گروه هستى؟ گفتم از یاران امیرالمؤمنین، علىس، آنگاه گفت: دستت را بگشا تا بیعت کنم، من دست خود را به سوى او دراز کردم، بیعت کرد و روحش پرواز نمود، سپس نزد حضرت علىس آمدم و ماجرا را برایش تعریف نمودم، فرمود: اللّه اکبر! پیامبر ج راست فرمودهاند، خداوند نمىپسندد که طلحه بدون بیعت با من وارد بهشت شود([29]). علامه ابن خلدون، مورخ و فیلسوف اسلام، با دید وسیعى در مقدّمهى معروف خود گفتارى عادلانه در این مورد دارد، او مىنویسد:
«مبادا خواننده، اندیشه یا زبان خود را به خردهگیرى نسبت به یکى از آنان عادت دهد و دل خود را در امورى که براى آنان روى داده است، با شک در آمیزد و آن را پریشان سازد، بلکه آنچه مىتواند باید شیوهها و راههاى حقّ ایشان را جستجو کند؛ زیرا آنان در این باره شایستهترین مردماند و به هیچ رو اختلاف نکردند، مگر با حجّت و دلیل، و نجنگیدند و کشته نشدند جز در راه جهاد یا پدیدار ساختن حقّ و حقیقت. و با این همه، باید معتقد بود که اختلاف ایشان مهربانى و تفضّلى براى آیندگان بوده است تا هر کس به یکى از آنان که او را مىپسندد اقتدا کند و وى را امام و رهبر و دلیل راه خود سازد. پس این نکات را بفهم و حکمت خدا را در آفرینش و موجودات او دریاب!»([30]) علامه ابن خلدون مىافزاید:
«دروازهى فتنه بعد از شهادت عثمانس به روى مردم باز شد، پس کلّیهى کسانى که در این وقایع شرکت جستهاند معذورند و همهى آنان به امر دین اهتمام داشتهاند و چیزى از علایق دینى را تباه نساختهاند، آنگاه پس از این (اصل یعنى اهتمام به امر دین) اندیشیده و اجتهاد کردهاند و خدا به احوال ایشان آگاه است و آن را مىداند و ما دربارهى آنان جز گمان نیک چیزى نمىاندیشیم؛ چرا که از یکسو احوال خود ایشان و از سوى دیگر گفتارهاى حضرت رسول که صادق و امین است دربارهى آنها گواه بر مدعاى ما است»([31]) سپس مىافزاید:
«مبارزهاى که (على و معاویه) با یکدیگر آغاز کرده بودند، براى مقصود و غرض دنیوى یا برگزیدن باطل و کینهورزى نبود، چنان که گاهى ممکن است کسى به غلط چنین توهّمى کند و ملحدى هم بدان بگراید، بلکه آنها از روى اجتهاد در راه حق اختلاف پیدا کردند و نظر یکى مخالف نظر دیگرى بود و در نتیجه به جنگ و کشتار دست یازیدند.
هر چند علىس حق به جانب بود ولى معاویه هم در این باره قصد باطل نداشت، بلکه او آهنگ حق نمود ولى در اصابت به حق خطا کرد و همه در مقاصدى که داشتند بر حق بودند. آنگاه طبیعت و خاصیت کشوردارى، اقتضاى فرمانروایى مطلق مىکرد و ناچار باید فرد واحدى زمام حکومت را در دست مىگرفت و ممکن نبود معاویه این را از خود و طایفهاش رد کند؛ چه این وضع از امور طبیعى به شمار مىرفت»([32]). سپس مىافزاید:
«از علىس دربارهی کشتگان دو جنگ جمل و صفین پرسیدند فرمود: سوگند به کسى که جان من در دست قدرت اوست! هر یک از آن گروه که با دل پاک جان سپرده باشند، به بهشت رفتهاند»([33]). شیخالاسلام ابن تیمیه مىگوید:
«از کتاب و سنت و اجماع سلف، ثابت است که هر دو گروه مؤمن و مسلمان بودند و حضرت علىس و کسانى که با او بودند، به حق نزدیکتر بودند، واللّه اعلم»([34]). جنگ جمل مانند فوّارهاى بود که به جوش آمد و سپس فرو نشست، اما جنگ صفّین نبرد بین دو نظام متوازى([35]) و جنگ بین دو لشکر نیرومند بود که تفصیل آن به طول مىانجامد، بنابر این با اختصار به بیان آن مىپردازیم:
اختلاف نظر بین علىس و معاویهس
سال سى و شش هجرى در حالى آغاز شد که امیر المؤمنین علىس بر مسند خلافت نشسته و نمایندگان و کارگزارانى براى هر شهر تعیین نموده بود. وى سهلبن حنیفس را به جاى امیر معاویهس به ولایت شام منصوب کرد، سهل تا تبوک رفته بود که با سپاه معاویهس برخورد کرد. از او خواستند که خود را معرفى کند، او گفت: من امیر و نماینده هستم، گفتند: امیر کدام ولایت؟ گفت: امیر شام، به او گفتند: اگر عثمان تو را فرستاده پس خوش آمدى و اگر کسى دیگر فرستاده از همین جا برگرد. سهل گفت مگر اطّلاع ندارید که در مدینه چه حادثهاى رخ داده است؟ گفتند: آرى، از همه چیز مطّلع هستیم. سهل پس از این ماجرا از همان جا نزد حضرت علىس بازگشت.
معاویهس پیکى به سوى علىس فرستاد، چون قاصد نزد علىس رسید آن حضرت پرسید چه خبر دارى؟ گفت: از نزد قومى مىآیم که هدفى جز قصاص ندارند و خواهان انتقام از قاتلان ستمگر هستند، هفتاد هزار شیخ را دیدم که زیر پیراهن عثمانس که بر منبر دمشق آویزان است گریه مىکردند. علىس گفت: خدایا! من برائت خود را از خون عثمان اعلام مىکنم و به تو پناه مىبرم.
علىس تصمیم گرفت با اهل شام بجنگد، به همین منظور خطبهاى ایراد نمود و مردم را براى جنگ فرا خواند و به قصد جنگ از مدینه خارج گشت و پسر عموى خود، قُثَم بن عبّاس را به جانشینى خویش برگزید. او مصمّم بود که به کمک حامیان و طرفداران خود با مخالفان و کسانى که از دستور او سرباز زده و اطاعت نکردهاند، بجنگد. فرزندش، حسنس نزد پدر آمد و گفت: اى پدر! از این تصمیم منصرف شوید؛ زیرا خون عدهى زیادى از مسلمانان ریخته خواهد شد و میان آنان اختلاف و تفرقه پدید خواهد آمد. اما حضرت علىس رأى او را نپذیرفت و لشکر را مجهّز کرد([36]). هنوز از مدینه خارج نشده بود که به علّت پیش آمدى از تصمیم خود منصرف شد و راه دیگرى در پیش گرفت([37]). حضرت علىس پس از آنکه از واقعهى جمل فراغت یافت و در بصره، امّ المؤمنین، عایشهل را به هنگام بازگشت به مکه بدرقه کرد، از آنجا رهسپار کوفه شد و در تاریخ دوازدهم رجب سال 36 هـ ق. روز دوشنبه در کوفه وارد شد. به او گفتند در کاخ سفید([38]) منزل بگیرد، اما او امتناع ورزید و گفت: چون عمر بن خطاب فرود آمدن در این قصر را ناپسند داشته من نیز به همین دلیل دوست ندارم در آنجا فرود آیم. پس در یک میدان منزل گرفت و در مسجد بزرگ شهر دو رکعت نماز خواند و سپس خطبهاى ایراد نمود و مردم را به نکویى تشویق و از بدى بازداشت و جریربن عبداللّه را با نامهاى به سوى معاویهس فرستاد. قسمتى از آن نامه بدین شرح است:
«همان مردمى که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند با من هم با همان شرایطى که با آنان بیعت کردند بیعت نمودهاند. بنابراین نمىتوان گفت: هر کس حاضر بوده انتخاب کرده و هر کس خارج از مدینه بوده مىتواند مخالفت کند. شورا مخصوص مهاجرین و انصار است، اگر آنان روى فردى توافق کردند و او را به امامت برگزیدند، خدا هم مىپذیرد و رضاى او در همین کار است و اگر امام به مخالفت با مردم از طریق ایجاد اختلاف و بدعتگذارى در دین برخاست، او را از انحراف باز مىگردانند و اگر زیر بار نرفت و تسلیم نشد، با او جنگ مىکنند که چرا راه مؤمنان را نرفته است و دیگرى را به جاى او مىنشانند»([39]).
امیرالمؤمنین، على بن ابىطالبس به قصد سرزمین شام از کوفه خارج شد، از آن سو به معاویهس خبر رسید که علىس شخصا همراه سپاه خارج شده است، بنابراین طى حکمى به لشکرهاى شام فرمان داد تا حضور یابند، پرچمها و بیرقها براى فرماندهان بسته شد، مردم شام نیز آمادگى خود را اعلام کردند و همگى به سوى فرات از ناحیهى صفّین ـ جایى که توقفگاه علىس بود ـ حرکت نمودند. حضرت علىس نیز که با یاران خود رهسپار سرزمین شام بود «مالک اشتر نخعى» را به فرماندهى آنان، تعیین نمود و پیش فرستاد و به او گفت: تا زمانى که اهل شام جنگ را آغاز نکردهاند، تو نیز آغاز مکن، بلکه آنان را بار بار به بیعت فراخوان، اگر امتناع ورزیدند باز هم تا زمانى که جنگ از ناحیهى آنان آغاز نگشته، از حمله خوددارى کن و نه چندان به آنان نزدیک شو که گویند قصد حمله دارى و نه چنان دور شو که گویند از پیکار مىترسى، در بردبارى و شکیبایى از آنان پیشى بگیر تا این که خودم برسم؛ زیرا من به خواست خداوند پشت سر تو به سرعت حرکت خواهم کرد.
اشتر بدان سو رهسپار شد تا به صف مقدم رسید و آنچه را على به او فرمان داده بود به اجرا گذاشت. هر دو لشکر در برابر هم ایستادند تا شب فرا رسید، اهل شام به اردوگاه خود بازگشتند، روز بعد نیز در برابر هم ایستادند، اندک درگیرى و مشاجرهاى رخ داد، ولى فرا رسیدن شب دوم مانع جنگ شد. صبح روز سوم على با سپاهش از راه رسید و معاویه نیز با لشکرش به میدان آمد، دو لشکر رو در روى هم قرار گرفتند، جنگ با شدّت بیشتر در گرفت، اهل عراق همواره شامیان را از آب کنار مىزدند؛ زیرا شامیان بر آب مسلّط شده بودند و عراقیان را از آن جلوگیرى مىکردند. سرانجام با هم به توافق رسیدند که هیچ یک از دو گروه، حقّ جلوگیرى از آب را نداشته باشد، علىس دستور داد تا آب را به روى شامیان نبندند، بنابر این با هم از آب استفاده مىکردند.
علىس عدهاى از یاران خود را فراخواند و به آنان گفت: «نزد این مرد بروید و او را به اطاعت و همراهى با جماعت مسلمانان فراخوانید و بشنوید که چه پاسخ مىدهد.» [امیر معاویهس در پاسخ گفت: «ما على را به قتل عثمان متهم نمىکنیم، اما او باید قاتلان را مجازات کند یا آنها را به ما تحویل دهد، آنگاه من اوّلین فرد از اهل شام خواهم بود که با او بیعت مىکنم»([41]).] امیر معاویهس قاطعانه خواستار مجازات قاتلان بود، بنابراین جنگ بین دو گروه درگرفت، حتّى بعضى روزها دوبار، به نبرد مىپرداختند، چون ذوالحجّه به پایان رسید و محرّم آغاز گشت، آتش بس اعلام شد، تا شاید به صلحى دست یابند که موجب حفظ خونشان گردد.
در طول ماه، مذاکره ادامه داشت و نمایندگان دو گروه نزد یکدیگر رفت و آمد داشتند و سرانجام تا پایان محرّم آن سال از جنگ باز آمدند و به توافق نرسیدند. معاویه و عمرو بن عاصب سپاه خود را به یگانهاى رزمى تقسیم نمودند، علىس نیز ارتش خود را براى نبرد آماده کرد و به آنها دستور داد که در آغاز کردن جنگ از شامیان پیشى نگیرند و در جنگ هیچ مجروحى را نکشند و فراریان را تعقیب نکنند و زنان را مورد بىحرمتى و اهانت قرار ندهند، گرچه به سران ملّت و نیکانشان بد گفته باشند.
(در روز اول ماه صفر) دو لشکر سخت با هم جنگیدند و آخر روز به قرارگاههاى خود برگشتند، هر دو طرف به طور مساوى تلفاتى متحمل شده بودند، روز دوّم نیز چنین شد، روز سوّم بار دیگر جنگیدند و شب بازگشتند روز چهارم و پنجم نیز نبرد ادامه یافت. چون روز هفتم فرا رسید و هیچ یک از دو گروه به پیروزى دست نیافتند، شامیان تا سر حدّ مرگ با معاویهس پیمان بستند و امیر المؤمنین علیس نیز مردم را به صبر و استقامت و جدیت تشویق نمود، اشتر نخعى حملهى سختى انجام داد و تا صفوف پنجگانهاى پیش رفت. که گرد معاویهس را گرفته و عهد کرده بودند که معرکه را ترک نخواهند کرد، عراقیان برگشتند و گروه خود را تقویت نمودند، آسیاى جنگ با گردشى سریعتر به حرکت درآمد، عمّار بن یاسرس کشته شد([42]) و بدین وسیله به گفتهى ابن کثیر آشکار شد که علىس حق به جانب است([43]). این حالت تا صبح روز جمعه ادامه داشت، نماز صبح آن روز با اشاره به صورت نماز خوف خوانده شد و تا روز، روشن گردید جنگ ادامه داشت، نزدیک بود که جنگ به نفع عراقیان تمام شود که از طرف مردم شام قرآنها بر سر نیزهها بلند شد([44]) و گفتند: این کتاب خداست که میان ما و شما داور خواهد بود، مردم دارند نابود مىشوند پس چه کسى مرزها را حفاظت مىکند؟ و چه کسى با کفار و مشرکان جهاد و مبارزه مىکند؟
چون قرآنها برافراشته شد([45]) عراقیان گفتند: قرآن خدا را قبول داریم و به سوى آن رجوع مىکنیم. مسعربن فدکى تمیمى و زید بن حصین طائى سبائى و گروهى از قاریان که بعدا جزء خوارج گشتند به علىس گفتند: اى على! چون به کتاب خدا خوانده شدى آن را بپذیر وگرنه تو و افرادت را به شامیان مىسپاریم، یا بلایى بر سرت مىآوریم که بر سر عثمان بن عفان آوردیم. علىس گفت: این گفتهى مرا که شما را بازداشتم و این گفتار خود را به یاد بسپارید؛ اگر از فرمان من اطاعت مىکنید پس بجنگید و اگر از من فرمان نمىبرید هر چه مىخواهید بکنید! اشتر آمد و با آنها به مباحثه و نصیحت پرداخت، امّا باز نیامدند. اکثر عراقیان و تمام شامیان متمایل به صلح و مسالمت بودند، از این رو جنگ متوقّف شد و هر دو گروه پس از مکاتبات و مذاکراتى که شرح آنها به طول مىانجامد، سرانجام به «تحکیم» موافقت کردند؛ تحکیم، یعنى این که هر یک از دو امیر (على و معاویه) از طرف خود یکى را انتخاب کنند، آنگاه دو نفر پس از شور و مشورت، به مصلحت مسلمانان داورى نمایند، بدین منظور معاویهس از طرف خود عمرو بن عاصس را انتخاب نمود، علىس خواست که عبداللّه بن عباسب را تعیین کند، اما همراهان او مخالفت کردند و گفتند: ما جز به ابوموسى اشعرى رضایت نخواهیم داد.
قاصدى سوى ابوموسى اشعرىس ـ که از طرفین درگیر، کنارهگیرى کرده بود - رفت و به او مژدهى صلح داد. با شنیدن این خبر گفت: الحمدللّه، سپس وقتى او را خبر دادند که به داورى انتخاب شدهاست، گفت: «إنّا للّهِِ وَإنّا إلَیهِ راجِعُون» بعد او را نزد علىس آوردند. او صلحنامهاى نوشت([46]) و دو داور، از على و معاویهب و از هر دولشکر عهد گرفتند که جان و مال و آبروىشان حفظ باشد و کسى به آن دو تعرض نکند و هر چه آنان فیصله کردند، مورد تأیید همگان باشد.
اشعث بن قیس از کنار گروهى از بنى تمیم گذشت و قرارداد را براى آنها خواند، عروة بن اُذینه بلند شد و گفت: «أتحكمون فى دين اللّه الرجال» (آیا مردم را در دین خدا به داورى انتخاب مىکنید؟) چون گروهى از قاریان و همراهان علىس این سخن را از زبان عروه شنیدند، همگى گفتند: داورى براى کسى دیگر جز خدا شایسته نیست؛ «لا حُكْمَ إلاّ للّهِِ». این نخستین ظهور خوارج و خشت بنیاد آنها بود. سپس این جمله را عقیده و شعار خود ساختند.
علىس به کوفه بازگشت، چون به نزدیکى شهر رسید حدود دوازده هزار نفر از لشکریانش از او جدا شدند و به محلّى به نام حروراء([47]) فرود آمدند، این گروه خوارج بودند. علىس، عبداللّه بن عبّاسب را نزد خارجیان فرستاد. او با آنان به مباحثه پرداخت، در نتیجه، عدّهى زیادى برگشتند و عدّهاى همچنان بر موضع خود پافشارى نمودند و بعدها با یکدیگر معاهده نمودند که از امر به معروف و نهى از منکر دست نکشند. ایشان علىس را مورد نکوهش قرار مىدادند که چرا در دین خدا مردم را حاکم و داور قرار داده، حال آنکه کسى جز خدا شایستهى داورى نیست؟
ابن جریر آورده است که وقتى علىس بر منبر مشغول ایراد خطبه بود، یکى از خارجیان بلند شد و گفت: اى على! در دین خدا مردان را شریک ساختى، حال آنکه حکم و داورى مخصوص اللّه است؟ بعد از آن همگى از هر سو شعار دادند که: «لا حُكْمَ إلاّ للّهِِ»، حضرت علىس مىگفت: کلمهى حقّى است که آن را به منظور باطلى به کار مىبرند. سپس خارجیان همگى از کوفه خارج شدند و در نهروان اقامت گزیدند.
حضرت علىس جملهى «لا حُكْمَ إلاّ للّهِِ» را با حکمت و بلاغت ویژهاى مورد نقد و بررسى قرار داد که به درک عمیق و فراست ایمانى خاص وى دلالت دارد، وى فرمود:
«سخن حقّى است که به منظور باطلى به کار برده مىشود؛ آرى من هم قبول دارم که حکم (حکومت یا داورى) مخصوص خداست، ولى خوارج مىگویند: امارت و ریاست (در بین خلق) مخصوص خداست، حال آنکه ناچار براى مردم، امیر و زمامدارى لازم است، خواه نیکوکار باشد یا بدکار، مؤمن در زمامدارى او به طاعت مشغول است و کافر نیز (از حقّ خود) بهرهمند مىگردد و خداوند در زمان او هر کس را به اجل مقدّر مىرساند و توسّط او مالیات جمع مىگردد و با دشمن مبارزه مىشود و راهها امن مىگردد و حق ضعیف و ناتوان از نیرومند ستمکار گرفته مىشود و سرانجام نیکوکار در رفاه خواهد بوده و ستمگر هم ظلم نمىکند»([48]). دو داور ـ ابوموسى و عمرو بن عاصب ـ در ماه رمضان به محل «دومة الجندل» گردآمدند و هر دو با در نظر داشتن اوضاع، در مورد مصلحت مسلمانان بهسخن پرداختند، عمرو بن عاصس کوشید تا ابوموسىس را به خلع علىس و ابقاى معاویهس قانع کند ولى او راضى نشد، سرانجام به اتّفاق رسیدند که على و معاویهب را برکنار کنند و فیصلهى نهایى را به عهدهى شورا بگذارند تا شورا در انتخاب بهترین فرد تصمیم بگیرد.
بعد از آن، دو داور در جمع مردم آمدند و خواستند نتیجه را اعلام نمایند. عمروس به ابوموسىس گفت: برخیز و آنچه را به آن توافق کردیم براى مردم بازگو، ابوموسى به ایراد سخن پرداخت و پس از حمد و ثناى خدا و درود بر پیامبر ج گفت: اى مردم! ما در کار این امّت نظر کردیم و راهى شایستهتر براى سرنوشت آن و گرد آورندهتر براى پراکندگىاش از آنچه من و عمرو به توافق رسیدیم، ندیدیم. آن این است که على و معاویه را برکنار کنیم تا مردم توسط شورا هر که را دوست دارند انتخاب کنند، اینک من على و معاویه را برکنار مىکنم. این را گفت و کنار رفت.
عمرو برخاست و جاى او ایستاد و پس از حمد و ثناى خدا چنین گفت: همانا آنچه را این مرد گفت شنیدید. او موکل خود را برکنار کرد من نیز او را مانند او برکنار مىکنم و موکل خود، معاویه را ابقا مىکنم؛ زیرا او ولىّ عثمان بن عفان و خواستار انتقام خون اوست و از همه سزاوارتر است که جاى او بنشیند. گویند ابوموسى با او با درشتى سخن گفت و عمرو نیز با خشونت پاسخ داد. ابوموسىس پس از این ماجرا از علىس شرمنده شد و به مکه رفت([49]).
کار خوارج فزونى گرفت و در نکوهش علىس مبالغه کردند، تا جایى که علنا او را کافر دانستند. یکى از رهبران خوارج به او گفت: «به خدا سوگند! اگر از داورى مردم در کتاب خدا باز نیامدى، با تو خواهیم جنگید و هدف ما از جنگ، کسب رضایت و رحمت خداست!!»
خارجیان در خانهى عبداللّه بن وهب راسبى گرد آمدند، او برایشان خطبهاى بلیغ ایراد نمود و از آنان خواست که دلبستگى خود را به این دنیا کم کنند و به آخرت و بهشت دل ببندند و مردم را به نیکى دعوت کنند و از بدى باز دارند. سپس گفت: بیایید از این شهر که مردمانش ظالماند بیرون رویم و به روستاها یا مناطق کوهستانى پناه بریم یا به شهرى دیگر برویم. بنابر این تصمیم گرفتند به شهر مداین بروند و آن را تصرف کنند و پایگاه خود قرار دهند. به همین منظور از دوستان و خانوادهى خود جدا شدند و معتقد بودند که خدا از این کارشان خشنود خواهد شد([50]).
قبول حکمیت از جانب علىس و ظلم خوارج در حقّ وى
قبل از آنکه در مورد خوارج سخن بگوییم وحالات روحى و معتقدات افراطى آنها را تجزیه و تحلیل کنیم و از دیدگاه تاریخ به محک نقد و بررسى بگذاریم، گزیدهاى از گفتار استاد عقّاد را دربارهى موضع حضرت علىس و مشکلى که در پیش داشت از کتاب «العبقریات الإسلامية»، نقل مىکنیم، عقّاد مىگوید:
«به نظر من، آنان که حضرت علىس را به سبب قبول حکمیت سرزنش مىکردند، از شتابزدگى آنان پیداست که اگر او حکمیت را نمىپذیرفت باز هم اینان نخستین کسانى بودند که او را به شدت مورد نکوهش قرار مىدادند که چرا زمانى که چارهاى داشت حکمیت را نپذیرفت؛ زیرا حضرت علىس زمانى حکمّیت را پذیرفت که لشکریانش از جنگیدن سرباز زدند و نزدیک بود در سپاه او بین موافقان و مخالفان حکمیت، جنگ در گیرد.
مورّخانى که نظر حضرت علىس را در مورد حکمیت درست مىدانند، اما رأى او را در مورد تعیین ابوموسىس با وجود اطّلاع از ضعف و تردید وى تأیید نمىکنند، فراموش کردهاند ابوموسى بر او تحمیل شده بود، همان گونه که در یک لحظه حکمیت بر وى تحمیل گردید. همچنین نکتهیى را که از این مهمتر است به باد فراموشى مىسپارند و آن این که اگر به جاى ابوموسى، مالک اشتر یا عبداللّه بن عباسب یا هر کس دیگرى از جانب علىس تعیین مىشد، باز هم نتیجه یکى بود؛ زیرا عمرو بن عاصس هرگز على را به خلافت برنمىگزید، در نتیجه هر دو داور در حالى از یکدیگر جدا مىشدند که هر یک پیشواى خود را تأیید مىنمود. بنابراین کار به جایى مىرسید که اکنون رسیده است.
بنابراین تاریخ نویسانى که از این کار انتقاد کردهاند، نمىتوانند راه حلّى بهتر از آنچه حضرت على ناچار انتخاب کرد ارایه دهند، اعمّ از اینکه وى به خطا بودن آن آگاهى داشت یا اینکه مىدانست داورى غیر ابوموسى در حصول نتیجه فرقى نمىکند»([51]).
لازم است در این باب، ضمن سخن از آزمونهاى سخت حضرت على، اشارهاى به دو فرقهى خوارج و سبائیه که در زمان خلافت ایشان ظهور کردند، داشته باشیم. حضرت علىس مصایب و آزمایشهاى سختى از دست این دو گروه متحمل شد. خداوند راز این کار را بهتر مىداند و در واقع شاید این رنجها زکات مناقب و فضایل و ویژگىهایى بود که خداوند به او عنایت کرده بود.
در وجود خوارج سرشت «سطحىنگرى»، «منفىبافى»، «غلوّ و افراط» و «تضادّ و دوگانگى» به صورت برجستهاى نمایان بود؛ به گونهاى که در هیچ فرقهاى از فرق ادیان گذشته یا فرقههایى که در تاریخ اسلام پدید آمدند تا این حد نمایان نبوده است.
خوارج در اصل از لشکریان حضرت علىس و بیشتر از قبیلهى تمیم بودند. علّت کنارهگیرى آنها این بود که مىگفتند: «چرا در مورد کتاب خدا انسانها داور قرار داده شوند؟» آنان معتقد بودند که حکمیت، اشتباه و گناه است؛ زیرا فرمان خدا در مورد همهى امور واضح و آشکار است و معنى حکمیت این است که هر یک از دو گروه متخاصم شک دارند که چه کسى بر حق است. همین مفهوم را یکى از آنان در قالب جملهى «لا حُكْمَ إِلاَّ للّهِِ» بیان نمود. سپس این جمله، مثل برق در میان حامیان این عقیده منتشر شد و شعار این طایفه قرار گرفت. خوارج به نام «شراة» نیز موسوم شدهاند؛ شراة یعنى کسانى که جان خود را به خدا فروختند. این کلمه از این آیهى قرآنى گرفته شده است که:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ ٢٠٧﴾ [البقرة: 207].
«بعضى از مردم جان خود را در برابر خشنودى اللّه مىفروشند.»
حضرت علىس در واقعهى مشهور نهروان با آنها جنگید و آنان را شکست داد و عدّهى زیادى از آنها را به قتل رسانید، ولى به کلّى ریشهکن نشدند و از عقیدهى خود باز نیامدند، بلکه این شکست، موجب شد تا بیشتر او را دشمن بدانند، تا جایى که توطئهى قتل او را چیدند و سرانجام، عبدالرحمن بن ملجمِ خارجى او را به شهادت رسانید.
مذهب خارجى با دخول موالى، از نظر خوبىها و زشتىهایش رنگ بدوى گونهاى به خود گرفته بود. آنان با رؤساى خود بسیار مخالفت مىکردند و همواره متفرّق بودند و گروههاى پارتیزانى تشکیل مىدادند، بسیار کوتاهبین و کم فکر بودند([52])، در برخورد با مخالفان خود تنگنظر([53]) بودند، ولى با این همه، بسیار شجاع و رکگو بودند. آسانترین چیز براىشان جان دادن در راه عقیده بود. از یک سو چنان اظهار پرهیزگارى مىکردند که یک دانهى خرما را که از درخت افتاده بدون اجازهى صاحبش نمىخوردند و از دهان بیرون مىکردند و دور مىانداختند (و در این صورت بهاى آن را مىپرداختند) اما از سوى دیگر، دستهایشان با خون مسلمانان آغشته بود و از کشتن مسلمانان بىگناهى که با عقیدهى آنان موافق نبودند، باکى نداشتند([54]). ابن ملجم حضرت علىس را به شهادت مىرساند و آنگاه قرآن هم مىخواند. وقتى مىخواهند زبانش را ببرند فریاد مىزند، مىپرسند چرا چنین مىکنى؟ مىگوید: «نمىخواهم که در دنیا (به علت نخواندن قرآن) به سان مردگان باشم.» یکى از یارانشان([55]) آنان را چنین توصیف کرده است: «به خدا! آنان جوانانى هستند که در جوانى همانند سالخوردگان هستند، نگاهشان در برابر گناه پست است، پایشان در رفتن به سوى باطل سست است، از کثرت عبادت لاغر اندام و به علت شب بیدارى خشک و باریکاند»([56]).
عقّاد مىگوید: «سبائیه پیروان عبداللّه بن سبأ، مشهور به ابن سوداء هستند([57]). او در یمن از زنى زنگى (حبشى) متولد شد و آیینیهودى داشت. مذهبى که وى بدان شهرتیافت، مذهب رجعت بود، این مذهب مجموعهى چند عقیده بود؛ هم شامل قول یهود مىشد که مىگفتند: از اولاد حضرت داود، یک نجاتدهندهاى پیداخواهد شد و همقول اهل هند را در برمىگرفت که مىگفتند: خدا در جسم انسان حلول و ظهور مىکند. همچنین قول مسیحیان را که قایل به ظهور مسیح بودند و قول ایرانیان را که به تقدیس اوصیا و نزدیکان امرا و پادشاهان عقیده داشتند، شامل مىشد»([58]). وى مىافزاید:
«این فرقه در یمن رشد کرد ـ و در گذشتههاى دور حکومت آن را نیز در دست داشتهاند ـ آنان در حق حضرت علىس بسیار غلو مىکردند، او را تامرتبهى تقدّس بالا مىبردند. بذر نفاق و غلو در مصر و ایران به دست همین گروه پاشیده شد و چند نسل بعد به ثمر نشست.»
در کتاب «رجال کشى» که از معتبرترین کتب اسماء الرجال شیعه است، دربارهی عبداللّه بن سبا([59]) آمده است:
«او اوّلین کسى بود که عقیدهى واجب بودن امامت علىس را اختراع نمود و از دشمنان وى بیزارى جست و مخالفان او را کافر دانست. از اینجاست که مخالفان شیعه برآنند که بنیاد این مذهب، از یهودیت آمده است»([60]). عبداللّه بن سبأ و پیروانش دربارهى حضرت علىس غلو کردند. نخست پنداشتند که او پیامبر است، سپس گفتند: او خداست. گروهى از اهل کوفه را نیز به این عقیده فرا خواندند، وقتى حضرت علىس مطّلع شد، عدّهاى از آنها را در گودالهایى پر از آتش انداخت و سوخت([61]). و عدّهاى دیگر را از ترس ملامت رها کرد و ابن سبأ را به ساباط مدائن تبعید کرد. زمانى که حضرت علىس به شهادت رسید، ابن سبأ گفت: مقتول، على نیست، بلکه على به آسمانها رفته همانگونه که عیسى، فرزند مریم به آسمانها رفت. بعضى از سبائیه معتقدند که على در ابرها زندگى مىکند و رعد، آواز اوست، به همین دلیل هرگاه آواز رعد را بشنوند مىگویند: السلام علیک یا امیر المؤمنین. وقتى خبر شهادت حضرت علىس در مدائن به عبداللّه بن سبأ رسید گفت: اگر مغز او را در انبانى پیش من مىآوردید باز هم مرگ او را باور نمىکردم، او نخواهد مرد تا که از آسمان فرود آید و سراسر زمین از آن او شود([62]). تا جایى که در زمینهى تاریخ، تحقیق و بررسى نمودهایم هیچ جنبش توطئه گرانهاى مانند جنبش ابن سبأ موفق نبوده و به بار ننشسته است. در شکلگیرى تفکر و جنبش عبداللّهبن سبأ چند عامل دخیل بود؛ از جمله عامل ارثى و ژنتیکى، عامل روانى و عامل مذهبى. بعضى از عوامل، خصوصیات قوم سبا هستند که ذکر آنها در قرآن آمده است؛ مثل ترجیح دادن تنگى و سختى در برابر رفاه و آسانى و پسندیدن کجى و پیچیدگى در برابر راستى و وضاحت. قرآن از قول آنان مىگوید:
﴿فَقَالُواْ رَبَّنَا بَٰعِدۡ بَيۡنَ أَسۡفَارِنَا١٩﴾ [سبأ: 19].
«پروردگارا! [از سفرهاى راحت و نزدیک خسته شدیم]، میان سفرهاى ما فاصله بیفکن.»
این عامل موروثى عبداللّه بن سبأ بود؛ زیرا ژنها و صفات ارثى مسرى هستند، اما عامل روانى او احساس حقارت و پستى بود؛ زیرا وى فرزند زنى حبشى بود. از اینجاست که به ابن سوداء (فرزند زن سیاه) مشهور گردید، اما عامل دینى و مذهبى وى تفکر یهودى بود، همان تفکر ضد انسانى که در هر دور از ادوار تاریخ به تخریب جوامع بشرى و نابودى آداب و فرهنگ و اخلاق و از بین بردن گرایشهاى انسانى معروف بوده و در پدید آوردن هرج و مرج و شورش و پرورش افکار عصیانگر ممتاز بوده است([63]). تمام این عوامل، دست در دست هم داده و عبداللّه بن سبأ را در ایجاد هرج و مرج و افکار افراطى و مقدس شمردن شخصیتها تا سر حد خدایى، کمک کرد. او توانست افکار عمومى را نسبت به شخصیتهایى که در آنها مجالى براى فریب مردم سادهاندیش و غلوپسند وجود داشت، منحرف کند. حضرت علىس آسانترین هدف این حرکت سرّى و توطئهى زیرزمینى بود؛ زیرا وى از خاندان رسول اللّه ج بود و رابطهى نزدیکى با آن حضرت داشت و بسیارى از مظاهر بزرگى و نبوغ در او موجود بود، به همین دلیل این حرکت توانست حامیان و طرفداران زیادى را به سوى خود جلب کند.
کسانى که تاریخ ملّتهایى را مطالعه کردهاند که مدت زمان طولانى حکومت منطقهى وسیعى از دنیا را در اختیار داشتهاند و نخوت و کبر، احساس برترى و تفاخر در وجود آنان ریشه دوانیده و پنداشتهاند فقط آنان شایستهى حکومت و فرمانروایى هستند، هرگاه حکومت موروثى و ویژهى خاندان آنها از آنان گرفته شده و به جاى آن حکومتى اصولگرا برقرار شده که براساس یک عقیده و نظریه مبتنى بوده است و آن فرمانروایان سابق توانایى نداشتهاند که از طریق قدرت نظامى حکومت خود را باز ستانند، (همهى کسانى که به این حقیقت تاریخى و عقدهى روانى آگاهى دارند اعتراف مىکنند که) این اقوام محروم از قدرت، به عملیات خرابکارانه و ایجاد هرج و مرج دست زده و قانون شکنى و ایجاد اختلاف، پیشهى آنها بوده است و هرگاه فرصتى یافتهاند در برنامههاى تخریبى، توطئههاى زیرزمینى و مشتعل ساختن فتنههاى داخلى سهیم شدهاند.
مقریزى مىگوید:
«بدانکه عجمیان در گذشته (قبل از اسلام) صاحب قدرت و حکومت بودند، زبردستى و غرور آنان به حدى بود که خود را خواجه و آزاد و دیگران را بنده و غلام خویش تصور مىکردند، وقتىبهزوال نعمت مبتلا شدند و حکومت آنها بهدست عربها که حقیرترین ملل در نظر ایرانیان بودند، از بین رفت، این امر براى آنها بسیار ناگوار آمد و آن را در حقّ خود مصیبتى بسیار بزرگ پنداشتند، بنابراین با راهاندازى جنگها به ویرانى بنیاد اسلام کوشیدند، اما خداوند همواره حق را پیروز گردانید، آنگاه به این نتیجه رسیدند که از راه حیله و نیرنگ بهتر پیروز مىشوند. به همین منظور عدّهاى از آنان ظاهرا در لباس اسلام درآمدند و با اظهار محبّت با اهل بیت و مظلوم نمایى على برخى از فرق غلاة را به خود نزدیک کردند و به راههاى مختلف کشاندند»([64]). به هر حال، وجود این دو فرقهى متضاد [خوارج و سبائیه] نشانهاى بود براى صدق گفتار و پیشگویى رسول اللّه ج ؛ زیرا راویان متعدّدى از حارث بن حصیره از ابوصادق از ربیعه بن ناجد روایت کردهاند که حضرت علىس گفت: روزى رسول خداج مرا نزد خود فرا خواند و گفت:
«اى على! در وجود تو نمونهاى از عیسى بن مریم وجود دارد؛ زیرا یهود تا جایى با او دشمنى ورزیدند که مادرش را به ناپاکى متهم ساختند و مسیحیان به حدى با او دوستى کردند که او را به مقامى رسانیدند که از آن او نبود.»
حضرت علىس مىفرماید:
«دو دسته به سبب من به هلاکت مىرسند، آن که در دوستى با من افراط کند به طورى که محبت بىاندازه، او را به راه باطل بکشاند و آن که در دشمنى زیادهروى کند و دشمنى، او را به غیر حق وادار کند. بدانید که من نه پیغمبرم و نه به سوى من وحى مىآید، بلکه در حدّ استطاعت به کتاب خدا و سنت پیامبرش عمل مىکنم، هر عملى که شما را به خاطر اطاعت خدا به آنان فرمان مىدهم، بر شما واجب است که اطاعت کنید، خواه بخواهید یا نخواهید»([65]).
علىس الگوى روزگار سختى و اضطرار
خداى دانا و آگاه مىدانست امّت اسلام که بار سرپرستى تمام جهان بر دوش او گذاشته شده و مأموریت دارد که نظارت دینى و اخلاقى و رهبرى ملل را به عهده گیرد، برایش ناگزیر، حالات و دورههاى گوناگونى پیش خواهد آمد که برخى از آنها مظهر اطاعت و فرمانبردارى و برخى مظهر نافرمانى و سرپیچى است، گاهى با حملات خارجى و گاهى با سازشهاى درونى مواجه خواهد شد؛ زیرا فطرت انسانى چنین است. بنابراین براى هر دور و حالتى احکام خاصّى تعیین نمود و براى چنین مواقعى پیشوایان و رهبرانى آماده نمود که آنها با سیرهى عملى خود براى همهى دورهها الگوهایى به جاى گذاشتند که براى آیندگان سرمشق باشند و هرگاه امّت اسلام با آن احوال مواجه شود، راه حلّى داشته باشد. بنابراین همان گونه که جهاد در راه خدا، مبارزه با مشرکان و اهل کتاب، جنگ با مرتدان و باغیان لازم بود، به همان نسبت اختلافات بین گروهى از اهل قبله و قیام بر ضدّ امام بر حق، از مراحل طبیعى بود ـ هر چند براى انسان بسیار دشوار و رنجآور است ـ ؛ زیرا لازم بود تا در چنین مواقع اضطرارى، نمونه و الگویى از پیشوایان خیرالقرون (بهترین دورهها) و از امامان بزرگ موجود باشد تا به آن اقتدا شود.
سفیان بن عُیینه/ که یکى از بزرگان تابعین است، این حقیقت را در قالب این الفاظ بیان نموده که: خداوند رسول گرامىاش را چهار نوع شمشیر عنایت فرموده بود؛ نخست، شمشیرى بود که خود رسول اللّه ج با آن در برابر بتپرستان به مبارزه پرداخت، دوم، شمشیرى بود که حضرت ابوبکرس با مرتدّین جنگید، خداوند مىفرماید:
﴿تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَۖ﴾ [الفتح: 16].
«با آنها پیکار کنید تا مسلمان شوند.»
سوّم، شمشیرى بود که حضرت عمرس به وسیلهى آن با مجوسیان و اهل کتاب جنگید، خداوند مىفرماید:
﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ...٢٩﴾ [التوبة: 29].
«با کسانى که به خدا و روز قیامت ایمان ندارند پیکار کنید...»
چهارم، شمشیرى بود که حضرت علىس به وسیلهى آن با مارقین، ناکثین و قاسطین جنگید، خداوند مىفرماید:
﴿فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ٩﴾ [الحجرات: 9].
«با طائفهى باغى پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد و گردن نهد»([66]). از امام ابوحنیفه نقل شده که فرمود:
«ما قاتَلَ أحَدٌ عَلِيّا إلاّ وَعَلِىٌّ أوْلى بِالْحَقِّ مِنْهُ وَلَوْلا ما سارَ عَلِىٌّ فيهِمْ ما عَلِمَ أحَدٌ كَيْفَ السِّيرَةُ فى الْمُسْلِمينَ».
«على با هیچ گروهى نجنگید مگر این که او از آنان حق به جانبتر بود. اگر عملکرد حضرت علىس با آنان الگو نبود (از نظر سیرهى عملى) کسى نمىدانست که در موقع بروز اختلاف بین مسلمین چه طرز عملى اختیار نماید»([67]).
* * *
[1]- روایات در مورد تاریخ شهادت حضرت عثمانس متفاوت است؛ بعضى مىگویند: هیجدهم ذى الحجه این حادثه به وقوع پیوست و مشهور هم همین است. عدهاى مانند ابن جریر معتقدند که وقوع حادثه در آیام تشریق بوده است. برخى مىگویند: روز جمعه سه روز گذشته از ذى الحجه بود. بعضى دهم ذىالحجه گفتهاند؛ مانند ابن عساکر. (البدایة والنهایة، ج 7، ص 190)
[2]- تلخیص از البدایة والنهایة، ج 7، ص 227 ـ 226. همان گونه که در تاریخ شهادت حضرت عثمانس اختلاف نظر وجود دارد، در تاریخ بیعت با حضرت علىس نیز روایات مختلف است. (مترجم)
[3]- تلخیص از کتاب البدایة والنهایة، ج 7، ص 227 ـ 226.
[4]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 228 ـ 227 و نهج البلاغهى فیض الاسلام، خطبهى 166.
[5]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 885.
[6]- همان منبع، ص 924 و طبرى، ج 5، ص 158.
[7]- همان، ص 924 (نهج البلاغه، خطبهی شماره: 167) (مترجم)
[8]- همان، ص 924.
[9]- ابن حجر، الإصابة فى تمییز الصحابة، ج 2، ص 508. استاد محمد صالح احمد الغرسى در کتاب «فصل الخطاب فى مواقف الأصحاب» مىنویسد: «خود امیر معاویهس هنگامى که به قدرت رسید به شیوهاى عمل نمود که علىس در آغاز معتقد بود و نتوانست کسى از قاتلان عثمان را بدون ثبوت شرعى به قتل برساند.» (ص 123)
[10]- زیرا حق بر فریقین مشتبه شده بود و هر دو گروه، خود را بر حق مىدانستند، چنان که امام فقه و حدیث، اسحاق بن راهویه نقل مىکند که روز صفّین یکى ازیاران حضرت علىس نسبت به گروه مخالف سخنان تندى بر زبان آورد، ایشان فرمود: «در حق آنان جز به نکویى زبان مگشایید؛ زیرا آنان پنداشتهاند که ما علیه آنها بغاوت و ستم کردهایم و ما پنداشتهایم که آنان علیه ما بغاوت کردهاند.» (زعموا أنا بغينا عليهم وزعمنا أنّهم بغوا علينا) – شیخ الإسلام ابن تیمیه، منهاج السنه، ج 3، ص 61، مصر 1322 هـ. ق. (مترجم)
[11]- ابن حجر، الإصابة فى تمییز الصحابة، ج 2، ص 508، دارصادر، بیروت.
[12]- این شهر را سعد بن ابى وقاص پس از جنگ قادسیه آباد نمود. فقها، محدثان و دانشمندان زیادی از این شهر برخاستهاند. بصره و کوفه مرکز فرهنگ عربى بودند. عبّاسیان قبل از بغداد، همین شهر را دارالخلافهى خود قرار داده بودند.
[13]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 952.
[14]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 228.
[15]- حضرت عایشهل به سفر حج رفته بود و شهادت حضرت عثمانس در هیجدهم ذى الحجّه به وقوع پیوست.
[16]- ابوسعد سهل بن حنیف بن وهب الانصارى الاوسى، یکى از اصحاب نخستین بود که در جنگ بدر شرکت داشت و در جنگ احد جزو کسانى بود که پایدارى نمودند. او در تمام غزوات شرکت داشته است. طبق روایتى رسول خدا بین او و علىس عقد مواخاة (برادرى) بست. حضرت على او را بعد از واقعهى جمل جانشین خود کرد و به جاى معاویهس او را والى شام مقرر کرد، در جنگ صفین با علىس حضور داشت، در سال 38 هـ. ق. در کوفه رحلت کرد و حضرت علىس بر او نماز خواند، چهل حدیث به روایت او در کتابهاى حدیث ثبت شده است. (الاعلام، زِركلى، ج 3، چاپ سوم، 1969، بیروت)
[17]- روز جمل و واقعهى جمل به این علّت نامگذارى شده است که روز معرکه، ام المؤمنین عایشهل در هودج بر شتر سوار بود. عدهى زیادی از علما و محققان نوشتهاند که حضرت عایشهل به منظور ایجاد صلح بین فریقین خارج شده بود، اما دیگران بر او چیره شدند. علامه عبدالقاهر بغدادى (متوفاى 429 هـ. ق) در کتاب «اصول الدین» چاپ استانبول ص 289 مىنویسد: «منظور عایشهی صدیقه ایجاد صلح بین فریقین بود، اما دو قبیلهی «بنوضبه» و «بنى ازد» بر رأى او غالب شدند و پاى او را به جنگ کشانیدند. در حقیقت مقصر آنها هستند نه ایشان.» همین مطلب را ذهبى در جلد دوم صفحهى 193 کتاب خود و ابن کثیر در ج 7، ص 239، کتاب البدایة آوردهاند. ابن کثیر مىگوید: حضرت علىس قعقاع را (جهت مذاکره) به بصره فرستاد، او ابتدا نزد حضرت عایشه امالمؤمنینل رفت و گفت و گوى خود را چنین آغاز نمود: مادرم! هدف شما از این سفر چیست؟ ایشان در پاسخ گفتد: فرزندم! هدفى جز اصلاح بین مردم ندارم. قعقاع از او خواست تا طلحه و زبیرب را به حضور بطلبد، وقتى آنان حاضر شدند، قعقاع خطاب به آنها گفت: من از ام المؤمنین پرسیدم، به چه منظورى تشریف آوردهاند؟ ایشان پاسخ دادند: به منظور صلح و آشتى بین مردم، آن دو گفتند: «ما هم جز این هدفى دیگر نداریم.» قعقاع گفت: به نظر شما راه رسیدن به این هدف چیست؟ گفتند: رسیدگى به موضوع قاتلان عثمان...
قعقاع ضمن توضیح موانع دستگیرى قاتلان گفت: مصلحت در این است که شما به على بپیوندید و قدرت او را تحکیم بخشید، وقتى فتنه خاموش شد به قصاص از قاتلان مبادرت خواهیم کرد ... در نهایت آنان بر این امر راضى شدند و گفتند: رأى بسیار خوبى است. اگر على با راى شما موافق باشد کار به اصلاح خواهد انجامید. قعقاع نزد علىس بازگشت و قضیه را به اطلاع وى رسانید و خود امّالمؤمنینل نیز جداگانه به علىس پیام فرستاد که به قصد صلح و آشتى آمده است نه به قصد جنگ. بدین ترتیب نزدیک بود صلح بین دو گروه برقرار گردد، بنابر این بسیار خوشحال بودند.» (البدایة و النهایة، ج 7، ص168، چاپ بیروت، داراحیاء التراث العربى، چاپاول، 1417 هـ. ق.)
از کاوش در اخبار و شواهد تاریخى ثابت مىشود که اشتعال جنگ در معرکهى جمل از سوى سبائیه طرحریزى شده است و مسئولیت آن به عهدهى آنهاست.
شیخ محمّد خضرى بک در کتاب «تاریخ الامم الإسلامیة» مىنویسد: (وقتى قاتلان دیدند که اوضاع به سوى صلح و آرامش پیش مىرود، احساس خطر کردند) و با استفاده از تاریکى شب به اردوگاه مردم بصره (طلحه و زبیر) حمله بردند، طلحه و زبیرب پرسیدند چه شده؟ گفتند: مردم کوفه (لشکریان حضرت علىس) شبانگاه به ما هجوم آوردند، گفتند: مىدانستیم که على بدون جنگ و حرمت شکنى دست بر نمىدارد، او با ما آشتى نخواهد کرد.
آن سوى دیگر نیز وقتى حضرت على سر و صدا را شنید، پرسید چه خبر است؟ سبائیان شخصى را در نزدیکى حضرت علىس گماشته بودند تا آنچه را مىخواهند به او بگوید. وقتى على جویا احوال شد، همان شخص در پاسخ گفت: جمعى از مخالفان به ما شبیخون زدند که آنان را به عقب راندیم. علىس گفت: مىدانستم که طلحه و زبیر تا خونریزى و حرمتشکنى نکنند باز نخواهند آمد. (ج 2، ص 58 ـ 57)
مؤلّف «البدایة والنهایة» علامه ابن کثیر قریشى مىنویسد: «مردم پس از شنیدن خبر صلح، شب خوشى داشتند؛ اما قاتلان، آن شب، در پریشانى و دلهره به سر مىبردند و تمام شب به مشورت پرداختند. در نهایت تصمیم گرفتند که قبل از برقرارى صلح، شبانه به نحوى که هیچ کس مطلع نشود، آتش جنگ را برافروزند، لذا قبل از بامداد وارد عمل شدند ... آنگاه جنگ در گرفت و هر دو گروه به مبارزه پرداختند، در حالى که از حقیقت ماجرا بىخبر بودند. (ج 7، ص 170 ـ 169) ترجمهى فارسى تاریخ طبرى، ج 6، ص 2417 و 2432، انتشارات اساطیر. علامه خضرى بک مىنویسد: «سبائیان، یاران ابن سوداء (که نفرین بر او باد) پیوسته آتش جنگ را شعلهور مىکردند. منادى علىس فریاد مىزد که اى مردم! دست نگه دارید! اما کسى به گفتهى او توجه نمىکرد. کعب بن سوار، قاضى بصره، نزد عایشه آمد و گفت: اى ام المؤمنین! مردم را دریاب، شاید خداوند به وسیلهى شما بین آنها آشتى برقرار کند. ایشان در کجاوهى خویش که بالاى شتر بود نشست و اطراف کجاوه را با نیزه پوشاندند، وقتى در نزدیکى معرکه رسید، آنجا توقف نمود... با این حال عدهى زیادی کشته شدند، حتى حضرت علىس به فرزندش، حسن گفت: کاش پدرت بیست سال قبل از این حادثه از دنیا مىرفت! حسن در جواب گفت: پدرم! من همواره تو را از این کار باز مىداشتم. على گفت: فرزندم! من گمان نمىکردم که کار به اینجا بکشد. (ج 2، ص 340 ـ 339) براى اطلاع بیشتر به البدایة، ج 7، ص 170 مراجعه کنید.
[18]- کمتر از این تعداد نیز گفته شدهاست، چنان که در البدایة والنهایة تعداد کشته شدگان دههزار آمده است.
[19]- ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 32 ـ 31.
[20]- در ابتدا، رأى هر دو گروه بر این بود که تا زمانى که طرف مقابل، جنگ را آغاز نکند، دست از جنگ بردارند تا حجّت تمام گردد؛ اما وقتى آشوبگران سبایى به لشکر بصریان یورش بردند، آتش جنگ مشتعل شد و مجالى براى کنترل آن نماند. (ر.ک: تاریخ کامل، ابن اثیر، ج 4، ص 186 و ترجمهى تاریخ طبرى، ج 6، ص 2433 ـ مترجم)
[21]- شرح معانى الآثار، ج 102، کتاب السیر، مکتبه رحیمیه دیوبند، هند.
[22]- البدایة والنهایة، ج 7، ص 245.
[23]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 247 ـ 246.
[24]- براى تفصیل بیشتر رجوع کنید به «سیرهى عایشه»، اثر سید سلیمان ندوى که بهترین کتاب در این موضوع است.
[25]- خضرى بک، محاضرات تاریخ الامم الإسلامیة، ج 2، ص 58.
[26]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 242.
[27]- همان منبع، ج 7، ص 248.
[28]- همان، ج 7، ص 250.
[29]- حکیم الاسلام امام احمد بن عبدالرحیم، معروف به شاه ولى اللّه دهلوى، إزالة الخفاء، مقصد دوم، ص 280.
[30]- ترجمهى فارسى مقدمهى ابن خلدون، ج 1، ص 419.چاپ هفتم 1369،انتشارات علمى فرهنگى وزارت فرهنگ.
[31]- همان منبع، ص 415 (متن عربى: ص 171).
[32]- همان، ج 1، ص 394 ـ 393.
[33]- همان منبع، ص 412 ـ 411. (مترجم)
[34]- شیخ الإسلام احمد بن تیمیه، مجموع فتاوى، ج 4، ص 433.
[35]- در مورد اختلاف بین این دو نظام و اسباب و نتایج آن در بخش هفتم همین کتاب بحث خواهد شد.
[36]- موضع حضرت علىس دربارهى خلافت و محافظت از کرامت و حرمت آن، همان موضع حضرت عثمانس بود که از رها نمودن عنان خلافت انکار نمود. اگر هر خلیفه به هنگام خطر و بروز اختلاف از مسئولیتى که مسلمانان به عهدهى او سپردهاند کنارگیرى مىکرد، آنگاه خلافت بازیچهى بازیگران و شورشیان قرار مىگرفت.
[37]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 230 ـ 229. حادثهاى که موجب انصراف وى گردید، همان جنگ جمل بود که داستان آن پیشتر گذشت.
[38]- کاخ سفید قصری بود که شاهان ایرانى بنا کرده بودند.
[39]- نهجالبلاغه، نامهى شمارهى ششم، ص 642، ترجمهى مصطفى زمانى، انتشارات نبوى، چاپ ششم 1371. از ظاهر و سبک نگارش نامه چنین بر مىآید که از نامههاى واقعى امیرالمؤمنین است و در کتابهاى دیگر تاریخ نیز آمده است.
[40]- صفّین به کسر حرف اوّل و دوّم با تشدید، جایى است نزدیک «رقّه» بر ساحل غربى و بعضى گفتهاند شرقى فرات، حادثهى جنگ در آنجا رخ داد. (صفى الدین بغدادى، مراصد الإطلاع على أسماء الأمكنة والبقاع، ج2، ص 846)
[41]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 182، چاپ داراحیاء التراث العربى، بیروت، چاپ اول، 1417هـ ق.
[42]- علامه ابن حجر مىگوید: این حدیث به تواتر ثابت است که عمّار به دست گروه باغى کشته خواهد شد و مورخان اتفاق نظر دارند که عمار در صفین در سپاه على در سال 37 به قتل رسید (الإصابه فى تمییز الصحابه، ج 2، ص 513)
علامه ظفر احمد عثمانى مىنویسد: «منظور از گروه باغى آشوبگرانى بودند که در سپاه شام راه یافته بودند؛ زیرا در حدیث آمده است که: «يا عمار لا يقتلك أصحابي تقتلك الفئة الباغية» (اى عمار تو را اصحاب من قتل نخواهند کرد بلکه به دست گروه باغى کشته خواهى شد) (ر.ک: برائت عثمان بن عفان ص 49).
[43]- شیخ الاسلام ابن تیمیه مىگوید: «از کتاب و سنت و اجماع سلف ثابت است که همهى آنان (طرفین درگیر) مؤمن و مسلمان بودند و على بن ابىطالبس و کسانى که با او بودند، از طرف مقابل، به حق نزدیکتر بودند، واللّه اعلم.» (مجموعه فتاوى شیخ الإسلام) ابن تیمیه، ج 4، ص 433)
[44]- ابن جریر و دیگر مورخان نوشتهاند که این پیشنهاد را عمرو بن عاص مطرح کرد.
[45]- حضرت علىس نیز در جنگ جمل قرآن را به یکى از جوانان کوفه داد و گفت که در میان دو سپاه بایستد و آنها را به دستور قرآن دعوت کند. نویسندهى کتاب «على، اولین مظلوم تاریخ» مىنویسد: بالا بردن قرآنها بر سر نیزهها ابتکار عمرو بن عاص نبود، بلکه از على یاد گرفته بود؛ زیرا پیش از جنگ بصره على قرآنها را بالا برد ... (صفحهى 306 و 299، چاپ اول، 1372، انتشارات نداى اسلام) (مترجم)
[46]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 277.
[47]- خوارج به همین شهر منسوب هستند و به همین دلیل خارجى را حرورى نیز مىنامند.
[48]- نهج البلاغه، خطبهى شمارهى چهل، تلبیس ابلیس، ابن جوزى، ص 93 و الكامل للمبرَّد، ج 2، ص 117.
[49]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 287 با اختصار. قاضى ابوبکر بن عربى این روایت را رد نموده و مىگوید: طبق روایت امامان و راویان معتبر فقط این مقدار صحیح است که چون دو داور به منظور رأىزنى در این مورد، در حضور جمعى از بزرگان و سرشناسان مانند ابن عمر و دیگران گرد آمدند، ابوموسى، على را و عمرو، معاویه را برکنار نمود و فیصلهى نهایى را به چند نفرى واگذاشتند که رسول اللّه ج تا آخرین لحظهى زندگى از آنها راضى بود تا آنها دوباره در این مورد بیندیشند و کسى را انتخاب کنند. (العواصم من القواصم، ص 180 ـ 172 با اختصار)
[50]- البدایة والنهایة، ج 7، ص 287 ـ 276.
[51]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 926 ـ 925.
[52]- این مفهوم را ما به «سطحىنگرى» تعبیر کردهایم.
[53]- از این خصلت تحت عنوان «منفى بافى» یاد نمودهایم.
[54]- این همان صفتى است که به «دوگانگى» تعبیر نمودیم.
[55]- منظور، ابوحمزه خارجى است.
[56]- الکامل، ج 2، ص 136.
[57]- دکتر محمد جواد مشکور مىنویسد: سبائیه از فرق «غلاة» شیعه و پیروان عبداللّه بن سبأ هستند. (فرهنگ فرق اسلامى، ص 224، چاپ دوم 1372، آستان قدس رضوى) (مترجم)
[58]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 971.
[59]- نویسندهی فرهنگ فرق اسلامى مىنویسد: ماجراى عبداللّه بن سبا و غلو او دربارهی حضرت علىس در احادیث شیعه مکرر آمده است و مورخان اسلام مانند طبرى و مسعودى و دیگران به اختلاف راویان آن را آوردهاند از بزرگان شیعه که قصهی او را روایت کردهاند محمد بن قولویه و شیخ طوسى و کشى و دیگران هستند که غالب آن روایات به امام محمد باقر و امام جعفر صادق مىرسد، بنابراین عبداللّه بن سبا برخلاف زعم کسانى گمان کردهاند که چنین شخصى وجود نداشته و منشأ قصه او از طریق سیف بن عمرو تمیمى بوده است، شخصى تاریخى است زیرا چنان که گفتیم شیعه اخبار مربوط به او را از روایات خود مانند کشى و شیخ طوسى و آنان نیز از ائمه نقل کردهاند. (فرهنگ فرق اسلامى، صفحه 225ـ226) (مترجم).
[60]- رجال کشّى، ص 771.
[61]- در مناقب و رجالکشّى روایت شده که هفتاد مرد از قوم زط از سبائیه پیش حضرت على آمدند و او را به زبان خود خدا خواندند و بر وى سجده کردند، حضرت فرمود: واى بر شما! این کار را نکنید که من مثل شما آفریدهاى بیش نیستم، چون از این عمل خوددارى نکردند بنا به دستور حضرت علىس گودالهایى دراز کندند و در آن آتش ریختند و قنبر را گفت که ایشان را برگیرد و به آتش اندازد و بدین ترتیب ایشان را هلاک کرد. (فرهنگ فرق اسلامى، اثر دکتر محمد جواد مشکور، ص 224، چاپ دوم، 1372، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى) (مترجم)
[62]- دائرة المعارف قرن بیستم، محمّد فرید وجدى، بیروت، چاپ سوم 1971 م.
[63]- براى مثال رجوع کنید به کتاب «پروتکلهاى دانشوران صهیون» ترجمهى فارسى حمیدرضا شیخى، نشر آستان قدس رضوى.
[64]- احمد امین، فجر الإسلام،، ص 277 به نقل از مقریزى، ج 1، ص 362 با اختصار.
[65]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 356. (نهجالبلاغه فیض الاسلام، سخن شماره: 461 و 113 و خطبهی شماره 127)
[66]- سرخسى، المبسوط،، ج 10، ص 2.
[67]- مناقب امام اعظم، اثر صدرالدین موفق بن احمد المکى، ج 2، ص 38، چاپ هند، 1321 هـ. ق.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر