توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ آذر ۶, پنجشنبه

امیرالمؤمنین، علیt واندیشه‌ی شیعه‌پروری

 

مبحث دوم
امیرالمؤمنین، علیt واندیشهی شیعه‌پروری

اوّل: شیعه در لغت و اصطلاح، و رفض در لغت و اصطلاح

1- شیعه در لغت

شیعهی هر کس: یعنی پیروان و یاران او، و گفته می‌شود (شایَعَهُ) یعنی از او پیروی کرد. همانگونه که گفته می‌شود: والاه (از مادة وَلِیَ) یعنی پشتیبان و طرفدار او شد. و تشیَّع الرَّجُل: یعنی آن مرد ادعای شیعه‌گری کرد. و تشایع القوم، یعنی آن جماعت به گروه‌هایی تبدیل گشتند، و هر جماعتی که بر چیزی اجتماع کنند و در آن مشترک باشند و بعضی از آنها از بعضی دیگر پیروی کنند شیعه گفته می‏شوند، و أشیاع در آیهی ذیل بمعنی امثال است آنجا که میفرماید:

ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ (سبأ / 54)

یعنی: ميان ايشان و آنچه آرزو دارند (كه پذيرش ايمان ايشان و نجات از عذاب است) جدائي افكنده مي‌شود، همان گونه كه با گروههاي همسان و همكيش آنان قبلاً چنين عمل شده است.

در (مصباح‌ المنیر) آمده است: شیعه یعنی پیروان و یاران و هر جماعتی که بر سر مسأله‌ای به توافق برسند و جمع شوند، شیعه هستند، سپس شیعه به صفت جماعت مخصوصی تبدیل گشت و جمع آن شِیَع است، مانند: سدره و سِدَر. و اشیاع جمع الجمع است. و شیَّعْتُ رمضانَ بستٍّ من شوّال یعنی: بدنبال رمضان شش روز ماه شوال را روزه گرفتم.[1]

پس شیعه به لحاظ معنای لغوی یعنی جماعت‌گرایی، همراهی، پیروان و یاران. در حقیقت این معنی در بعضی از آیات قرآن کریم ذکر شده است، مانند این آیه :

ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ  ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭﭮ (قصص / 15)

یعنی: در شهر ديد كه دو مرد مي‌جنگند كه يكي از قبيله او (بني‌اسرائيليها) و ديگري از دشمنان او بود.

و مانند این آیه که میفرماید: ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ (الصافات/83): (و از پیروان او، ابراهیم بود).

بنابراین لفظ شیعه در آیهی نخست معنی قوم و جماعت را می‌دهد و در دوّمی، به پیروان اشاره می‌کند؛ کسانی که بر سر یک رأی و شیوه باهم توافق حاصل می‌کنند و در آن سهیم می‌شوند.

2- تعریف شیعه در اصطلاح

تعریف شیعه اساساً با مراحل نشأت و پیدایش آنها و مراحل تکامل و تحوّل اعتقادی آنها مرتبط است، زیرا این نکته قابل توجه است که عقاید و افکار شیعه بطور مستمر در حال تغییر و دگرگونی است، شیعه‌گری در عصر اوّل، با شیعه‌گری بعد از عصر اوّل، متفاوت است و به همین خاطر، صدر اوّل به شیعه نام‌گذاری نمی‌شود مگر کسی که علیt را بر عثمانt مقدّم شمارده است[2] و به همین خاطر گفته شده: شیعی و عثمانی. شیعی کسی بوده که علی را بر عثمان مقدّم نموده است، بر این اساس تعریف شیعه در صدر اوّل چنین است: آنها کسانی هستند که فقط علی را بر عثمان مقدّم می‌دارند.[3] به همین خاطر ابن تیمیه (رحمه الله) گفته است: «شیعيان نخستین کسانی بوده‏اند که در دوران علی، او را بر ابوبکر و عمر ترجیح می‌دادند[4]. و شریک بن عبدالله - و او از جمله کسانی است که به شیعه‌گری توصیف می‌شود - اطلاق نام شیعه‌گری را بر کسی که علی را بر ابوبکر و عمر مقدم می‌دارد، منع کرد، زیرا این کار او، با آنچه که از حضرت علیt در این باره به تواتر رسیده، منافات و تضاد دارد، چون تشیع یعنی: یکدیگر را یاری کردن و از هم پیروی کردن، نه با هم مخالفت کردن و یکدیگر را نپذیرفتن و ترک کردن، ولی علی مخالف برتری دادن خود بر آن دو خلیفهی سابق بود، [5] (پس کسی که علی را بر ابوبکر و عمر برتری دهد مخالف علی است نهیاور و طرفدار او).

ابن بطه از استاد معروفش، ابی عباس بن مسروق روایت کرده که گفت: محمد بن حمید به ما خبر داد، جریر از سفیان و او از عبدالله بن زیاد بن جریر (روایت کرده) و به ما خبر داد که او گفت: «ابو اسحاق سبیعی به کوفه تشریف آورد و آنجا به ما گفت: شهربن عطیه آمد، به سوی او برخیزید! بعد ما هم در کنار او نشستیم. آنها با هم گفتگو کردند، ابو اسحاق گفت: در حالی از کوفه خارج شدم که کسی در فضیلت و برتری ابوبکر و عمر شکی نداشت و حالا که باز گشته‌ام می‌بینم (که چنین و چنان می‌گویید) به خدا نمی‌دانم چه می‌گویند؟! »

محبّ الدّین خطیب گفته است: این یک متن و سند تاریخی بزرگ است که زمان تغییر و دگرگونی شیعه را نشان می‏دهد، زیرا ابواسحاق سبیعی شیخ و عالم کوفه بود، در دوران خلافت حضرت عثمانt، سه سال قبل از شهادتش، دیده به جهان گشود، و در سال (127 ه-) دار فانی را وداع گفت، وی در دوران خلافت حضرت علیt کودکی بیش نبود، در همین ارتباط دربارهی خود می‌گوید: «پدرم مرا بلند کرد تا اینکه توانستم علی‌بن ابی‌طالب را که خطبه می‌خواند، مشاهده کنم، سر و ریشش سفید بود...». و اگر ما می‌دانستیم که وی در چه زمانی از کوفه خارج شده و سپس به منظور دیدار به آنجا باز گشته، می‌توانستیم بفهمیم که شیعیان کوفه در چه زمانی به پیروی از امامشان، به فضیلت و برتری ابوبکر صدّیق و عمر اعتراف کردهاند و در چه زمانی شروع به جدا شدن از علیt کرده و کم کم با دیدگاه وی نسبت به فضیلت و برتری ابوبکرt که آن را علناً بر روی منبر کوفه بیان می‌کرد، مخالف کردند؛ ابوبکر و عمری که دو برادر او و خلیفهی رسول خدا ص بر امتش بودند، آن هم در پاک‌ترین زمان که همان ابتدای عصر رسالت و نبوّت خاتم بود[6].

لیث ‌بن ابی‌سلیم می‌گوید :«شیعان نخستین را دریافتم، آنها کسی را بر ابوبکر و عمر برتری نمی‌دادند[7]. و نویسنده «مختصرالتحفة» یاد آور شده: کسانی که از مهاجران و انصار و پیروان نیکخواه آنان، در دوران خلافت حضرت امیرt بودند، همگی حق او را شناخته و رعایت کردند و فضیلت لازم را برای او قائل شدند، از ارزش و منزلت هیچ یک از برادران او، یعنی اصحاب رسول گرامیص، نکاستند، چه رسد بهاینکه به آنها ناسزا بگویند و آنها را تکفیر نمایند[8].

امّا تشیّع همینطور پاک و صاف و سالم و عالی باقی نماند، بلکه مبدأ و اصل آن تغییر یافت، در نتیجه شیعه به چند گروه تبدیل شدند و شیعه‌گری به ماسکی تبدیل شد که هر کس می‌خواست علیه اسلام و مسلمانان حقه بزند، دسیسه کند و در رشتهی دشمنان مُغرض و حسود و کینه توز درآید، آن را به صورت خود می‌زد. به همین خاطر است که توهین‌کنندگان به شیخین (ابوبکر و عمر) را «رافضی» می‌نامیم، چون آنها لیاقت وصف شیعه‌گری را ندارند[9]. کسی که مراحل تغییر عقیدتی فرقهی شیعه را مورد مطالعه و پژوهش قرار داده باشد، عجیب نمی‌پندارد که بر گروهی از محدثان و غیر محدثان سرشناس از علماء و بزرگان، عنوان و لقب شیعه اطلاق شده است، در حالیکه آنها از علمای سرشناس اهل سنّت ‌بوده‏اند، زیرا مفهوم شیعه‌گری در زمان سلف، به لحاظ تعریف و مفهوم، با شیعه گری کنونی و متأخر تفاوت دارد. به همین خاطر، امام ذهبی، هنگامی‏که دربارهی کسانی که به شیعه‌گری متهم شده‏اند سخن می‌گوید، گفته است: «بدعت بر دو قسم است؛ بدعت صُغری، مانند غلو تشیّع یا شیعه‌گری بدون غلو و اغراق، این نوع شیعه‌گری در میان تابعین و پیروان آنها بسیار بوده است، با این وجود مسأله دین و تقوا و صداقت را هم فراموش نکرده‏بودند، اگر سخن و حدیث این گروه پذیرفته نشود، مجموعهای از آثار و احادیث نبوی روایت شده از این گونه راویان از بین می‌رود، و این مفسده و خلأ روشن و آشکاری است. سپس بدعت کُبری مانند رافضه بودن کامل و اغراق در این زمینه و اهانت به ارزش‌ و مقام ابوبکر و عمرy و تبلیغ و فراخوانی برای این اقدام، این نوع شیعه‌ روایاتشان قابل استناد و احتجاج و ارزش نمی‌باشد. در این نوع شیعیان شخصی صادق و قابل اطمینان را نشناخته‌ام، بلکه دروغ و تقیه و نفاق، شعار و اساس کار آنهاست، پس، چگونه نقل از کسی که چنین حالی دارد، قابل قبول است؟! هرگز، هرگز...، بنابراین شیعهی افراطی در زمان سلف و در عرف آنها همان کسی بوده که در ارتباط با اصحاب بزرگواری همچون عثمان، زبیر، طلحه، معاویه و نیز طایفه‌ای بوده که با حضرت علی وارد جنگ و نبرد شدند، سخن ناسزا گفته‏اند، امّا شیعیان افراطی در زمان و عرف ما همان کسی است که آن بزرگواران را کافر می‌داند و از شیخین تبری می‌جوید. بی‌گمان این شخص (با این عقیده) گمراه و بهتان چین است.[10]

بنابراین شیعه‌گری دارای مراتب، ادوار و مراحل مختلف است، همانگونه که از گروه‌ها و فرقه‏های متعدد تشکیل شده. قبل از آنکه سخن را پیرامون تعریف شیعه به پایان برسانیم بهاین نکته اشاره می‌کنیم که در بیشتر کتاب‌ها و مقالات شیعه، وقتی که می‌خواهیم تعریف شیعه را بدانیم، می‌بینیم که آنها همگی برچسب تعریف شیعهی امّامیه را به خود زده، بهاین معنی که آنها پیروان علیt هستند.

این مسأله به یک نوع نتیجهی اشتباه می‌انجامد که با اجماع همه امت اسلامی ‏مغایرت دارد. نتیجه این است که گویا علی شیعی‌ای بوده که درست همان اعتقادات و باورهای شیعه را داشته است! ، این در حالی است که علیt از آنچه که شیعه دربارهی شخص او و پسرانش معتقدند، بری است. به همین خاطر لازم است در تعریف شیعه، قید و بندی ذکر شود تا هر گونه ابهامی‏از بین برود.

در تعریف شیعه گفته می‌شود: آنها کسانی هستند که گمان می‌برند و ادعا میکنند که پیروان و یاران علی هستند، چون آنها در واقع از علی پیروی نکرده‏اند و حضرت علیt هم اعتقادات و باورهای آنها را نداشته است[11]. یا در تعریف آنان گفته می‌شود: آنها مدّعی طرفداری و پیروی علیt می‌باشند، یا می‏گوییم: آنها رافضی هستند. به همین خاطر است کهیکی از علماء این چنین از آنها تعبیر کرده است: آنها رافضی هستند و خود را به شیعهی علی منتسب میکنند[12].آنها بر راه و روش و شیوهی شیعه و پیرو علیt نیستند، بلکه تنها مدعی آن هستند و در واقع رافضی می‌باشند.[13]

3- رفض در لغت

رفض در لغت همان ترک کردن می‌باشد، گفته می‌شود: رَفَضْتُ الشیءَ: یعنی آن چیز را ترک کردم. پس رفض در لغت معنایش ترک کردن و شانه خالی کردن از چیزی می‌باشد.

4- رافضه در اصطلاح

یکی از گروه‌های منسوب به شیعهی آل بیت رافضه می‌باشد، امّا در عین حال، نسبت به ابوبکر و عمرy و سایر اصحاب پیامبرص - جز تعداد اندکی - اظهار برائت می‌کنند، آنها را کافر می‌دانند و آنها را ناسزا می‌گویند[14]. امام احمد فرموده: رافضه کسانی هستند که از اصحاب پیامبرص تبری جسته، از ارزش آنها کاسته، و آنها را فحش و ناسزامی‏گویند.[15] عبدالله بن احمد می‌گوید: در ارتباط با رافضه از پدرم سؤال کردم؟! گفت: آنانی که به ابوبکر صدّیق وعمر y بد و ناسزا می‌گویند.[16]

ابوالقاسم تیمی ‏باتوجه به تعریفی که اهل سنّت از آنها دارند، گفته است: آنها کسانی هستند که به ابوبکر صدیّق و عمرy ناسزا می‌گویند و در میان گروه‌های منسوب به اسلام این تنها رافضه هستند که به شیخین یعنی ابوبکر و عمر بد و ناسزا می‌گویند و سایر گروه‌های دیگر این خاصیت را ندارند. این از جمله رسوایی‌ها و سرخوردگی‌های بزرگ آنان است. خدا آنها را بکشد! [17]

ابن تیمیه - رحمه الله - می‌گوید: رافضه، ابوبکر و عمرt را مورد بغض و کینه قرار داده، آنها را لعن کرده‏اند، امّا دیگر طوایف این کار را نکرده‏اند[18]. البته در کتابهای رافضه هم مواردی آمده کهاین مطلب را تأیید می‌کنند، آنجا که آنها محبت به ابوبکر صدیّق و عمر و ابراز علاقمندی به آنها (و پذیرش خلافت آنها را) تفاوت اساسی میان خود و میان کسانی که به آنها ناصبی می‌گویند، قرار داده‏اند.

(درازی) از محمد بن علی بن موسی روایت کرده که گفت: دربارهی ناصبی نامه‌ای به علی ‌بن محمدu [19] نوشتم و از او سؤال کردم که آیا برای امتحان کردنش به بیشتر از این نیاز دارد که جبت و طاغوت (ابوبکر و عمر) را مقدّم می‌دارد و معتقد به امامت آنها باشد؟ جواب این گونه آمد: هر کس این عقیده را داشته باشد، ناصبی است.[20]

5- علت نامگذاری مدعیان ولایت علی به رافضه

علت نامگذاری آنها به رافضهاین است که زیدبن علی را ترک گفته و از او جدا شدند در حالیکه قبلاً جزو گروه و سپاه وی بودند.

وقتی که زیدبن علی در سال (121 هجری) بر هشام بن عبدالملک قیام کرد، آنها (یعنی طرفدارانش) نسبت به شیخین اظهار برائت و بیزاری کردند، امّا زید آنها را از این کار باز داشت، ولی آنها (به جای قبول سخن او) وی را ترک کردند. ابوالحسن اشعری در این رابطه می‌گوید: زید بن علی، حضرت علی ‌بن ابی‌طالب را بر سایر اصحاب رسول خدا ص مقدم نمی‌داشت و ابوبکر و عمر را دوست می‌داشت و خلافت آنها را قبول داشت و معتقد بود قیام علیه رهبران ظالم و ستمگر جایز است و چون در کوفه، از یارانش شنید که دربارهی ابوبکر صدیّق و عمر بد و ناسزا می‌گویند، این مسأله را از هر کس که شنیده بود، انکار کرد، در نتیجه کسانی که با او بیعت کرده‏بودند، از او جدا شدند. آنگاه او به آنها گفت: « رَفَضتُمُونِی »: مرا ترک و رها کردید (و اسم فاعل رفض رافض می‏شود).[21]

گفته ‌شده: آنها بهاین دلیل رافضه نام نهاده شدند که زید به آنها گفت: رَفَضْتمونی: (مرا ترک کردید و از من روی گردان شدید). قوامّالسنه[22]، رازی[23]، شهرستانی[24] و ابن تیمیه[25] - رحمهم‌الله - چنین گفته‏اند، ولی اشعری نظر دیگری ارائه کرده و گفته است: آنها بدین علت رافضه نامگذاری شدند که امامت شیخین را رد کردند، یعنی آنها امامت ابوبکر صدیّق و عمر[26] را نپذیرفتند به همین دلیل رافضه نامگذاری شدند.

6- رافضهی امروز

رافضهی امروزی، از این نام به خشم می‌آیند و بدان راضی نیستند، و چنین معتقدند که رافضه از جمله القابی است که مخالفان آنها، آن را بهایشان چسبانده‏اند. محسن امین می‌گوید: رافضه لقب توهین‌ آمیزی است برای کسی که علی را در خلافت مقدّم می‌دارد و بیشتر در زمینه تلافی کردن و انتقام‌گیری به کار برده می‌شود[27]، به همین خاطر است که امروزه شیعه بدان نامگذاری می‌شوند و در نزد عموم بهاین نام شهرت یافته‏اند. بعضی از نویسندگان و روشنفکران از این مسأله متأثر شده و می‌بینیم کهاین تسمیه را بر آنها اطلاق می‌کنند، در حقیقت شیعه اصطلاحی عام است و همه کسانی را در بر می‌گیرد که سنگ طرفداری علی را به سینه می‏زنند.[28]

صاحب کتابها و مراجعی که در بارهی فرقه‏ها و اعتقادات مختلف نوشتهاند همهیادآور شده‏اند که شیعه از سه فرقهی اصلی تشکیل شده‏اند :

الف- غالیه: آنها کسانی هستند که در مورد علی غلو و افراط نموده مدعی الوهیت و خداوندی یا نبوّت او شده‏اند.

ب- رافضه: آنها کسانی هستند که مدعی وجود نص و عبارت صریح از قرآن و سنّت بر خلافت علیt می‌باشند و از خلفای قبل از او و عامه صحابه اظهار برائت و بیزاری میکنند.

ج- زیدیه: آنها پیروان زید بن علی هستند، کسانی که علی را بر سایر اصحاب پیامبرص ترجیح می‌دهند، در عین حال، خلافت ابوبکر و عمر را قبول دارند.[29] بنابراین اطلاق کردن شیعه بر رافضه - بدون مقید کردن این اصطلاح - نادرست است، چرا که زیدیه هم که خلافت ابوبکر و عمر را قبول دارند، در این اصطلاح داخل می‌شوند[30]، بلکه نامگذاری آنها به شیعه، چنین می‌نمایاند که آنها با شیعیان قدیم که در دوران حضرت علی بوده، و کسانی که بعد از آنها آمده‏اند، فرقی نداشته‏اند - چرا که همهی آنها، بر این اجماع داشته‏اند که ابوبکر صدیّقtو عمرt بر علیt برتری داشته، بلکه شیعه گری آنها تنها این بوده که معتقد بودهاند علی از عثمان برتر است، در میان این گروه، بسیاری از اهل علم و کسانی که به خیرخواهی و نیکی منسوب بوده‏اند، وجود داشته‏اند. مرحوم ابن تیمیه می‌گوید: و به همین خاطر، شیعه‌های قدیمی، کسانی که با حضرت علی همدم بوده، یا در آن دوران بوده‏اند، در ارتباط با برتری دادن ابوبکر صدیّق و عمر اختلافی نداشته‏اند، بلکه نزاعشان تنها در رابطه با برتری دادن علی و عثمان بوده است[31].

از همین روی، نامگذاری رافضه به شیعه، یکی از اشتباهات آشکار و روشنی است که بعضی از معاصرین در آن افتاده‏اند، آن هم به تقلید از رافضه که تلاش می‌کنند از این اسم خلاصی یابند، چون دیده‏اند که بسیار مورد مذمت و خشم سلف قرار گرفته‏اند، از این رو خواستند که از این اسم خلاصی یابند و با منتسب شدن به شیعه، بصورت عام، سر کسانی که آنها را نمی‌شناسند، کلاه بگذارند و آنها را فریب دهند.

این مسأله موجب شده که بسیاری از طلاب و دانش جویان که در مراحل ابتدایی تحصیل میکنند و از حقیقت اصطلاحات فوق آگاهی ندارند، احکام رافضه را با احکام شیعه قاطی کنند و آنها را از هم باز نشناسند، زیرا برای آنها چنین ثابت شده که اصطلاح شیعه‌گری بر رافضه اطلاق می‌شود، در نتیجه گمان برده‏اند، آنچه که در کلام علمای قدیم دربارهی شیعه وارد شده بر رافضه هم انطباق می‌یابد، در حالیکه اهل علم، میان آن دو، در همهی احکامی‏که برای آنها صادر می‌کنند، تفاوت قایل می‌شوند[32]. بر این اساس لازم است که آن رافضیه با نام واقعی خود نامگذاری شوند که اهل علم بر آنها گذاشته‏اند، و به طور کلی شیعه نامگذاری نشوند. چون این کلی‌گویی، باعث اختلاط (اصطلاحات) و ایهام‌گویی است، اگر عنوان شیعه بر آنها گفته شد ‌باید به چیزی مقیّد شوند که بطور خاص بر آنها دلالت ‌کند، مثلاً گفته شود: «شیعهی امّامیه» یا «اثنی عشریه»، بر اساس آنچه که عادت علما به هنگام ذکر آنها بر آن جاری شده است[33] و خداوند متعال داناترین است.

دوّم: نشأت و پیدایش رافضه و بیان نقش یهود در ایجاد آنها

نخستین پایه گذار اصول عقاید رافضی که بدان دعوت داد و فراخوانی کرد، مردی یهودی به نام عبدالله بن سبأ از یهودیان یمن بود. در دوران خلیفهی راشد عثمان بن عفانt اسلام آورد و شروع به رفت و آمد میان شهرهای مسلمانان جهت فراخوانی بهاین اعتقاد فاسد کرد.

این همان عبارتی است که طبری در تاریخش ذکر کرده است: «عبدالله بن سبأ یک نفر یهودی از اهل صنعاء بود، مادرش سیاه ‌پوست بود، او در زمان عثمان اسلام آورد، پس به رفت و آمد به شهرهای مسلمانان پرداخت، تا آنها را به گمراهی بکشاند. از حجاز شروع کرد، سپس به بصره، سپس به کوفه بعد به شام رفت. در نزد اهل شام پاسخی برای خواستهی خود نیافت ؛ لذا آنها او را بیرون راندند تا اینکه به مصر آمد و در میان آنان سکونت گزید. او به آنها می‏گفت: در شگفتم از کسی که گمان می‌برد عیسی برمی‌گردد، و برگشتن محمدص را تکذیب می‌کند در حالیکه الله تعالی فرموده است :

ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘﭙ (قصص/85)

یعنی: همان كسي كه (تبليغ) قرآن را بر تو واجب گردانده است، تو را به محلّ بازگشت بزرگ (قيامت) برمي‌گرداند.

بنابراین محمدص، بیشتر از عیسی سزاوار برگشتن است. گویند: این سخن وی مورد قبول واقع میشد و او چگونگی «رجعت و بازگشتن» را برای آنها توضیح داد و دربارهی آن با هم حرف زدند، سپس به آنها گفت: هزار پیامبر آمده‏اند، و برای هر پیامبر معاون و وصی‌ای وجود داشته و علی هم وصی و معاون محمّدص بوده است، سپس گفت: محمد خاتم پیامبران است و علی خاتم اوصیاء است، بعد از آن به آنها گفت: چه کسی از آن کس ظالم‌تر است که وصیت رسول خداص را جایز ندانسته و بر وصی و جانشین رسول خداص پریده و شئون امت را بدست گرفته است؟! سپس به آنها گفت: عثمان شئون امّت را به ناحق بدست گرفته است، این وصی و معاون رسول خداست (منظورش علی است)، پس در ارتباط با این امر قیام کنید و او را به حرکت و قیام وا دارید و طعنه و بدگویی را بر امیر و فرمانداران آغاز کنید! مسأله را چنین وانمود کنید که امر به معروف و نهی از منکر می‏کنید، توجه مردم را به خود جلب کنید و آنها را بهاین مسأله فرا بخوانید. در نتیجه عبدالله بن سبأ، مبلغان و کاتبان خود - از کسانی که آنها را فاسد کره بود، مغزشان را با سخنانش مسموم کرده بود به سرزمین‌های اسلامی ‏فرستاد، به آنها دستور داد که به صورت مخفیانه ازطریق مکاتبه مردم را به طرف عقاید خود بکشانند.[34]

سرآغاز رفض و رافضه گری اینگونه بود، و نیز آن عقایدی که ابن سبأ به سوی آنها دعوت میکرد در قلب اهل انحراف و گمراهی نفوذ کرد و عقل‌ و دل‌هایشان آن افکار فاسد را به خود جذب کرد، تا جایی کهیکی از نتایج آن، کشته شدن خلیفهی راشد حضرت عثمان بن عفان t بدست این گروهک فاسد بود.

وقتی دوران علی‌بن ابی‌طالبt فرا رسید، این عقاید بیشتر از گذشته خودنمایی ‌کرد، تا اینکه خبر آنها به حضرت علیt رسید و به شدت آنها را انکار نمود و از آنها و از پیروان آنها اظهار برائت کرد، از جمله روایت‌هایی که در این باره از علیt به صحت رسیده، روایتی است که ابن عساکر از عمار دهنی روایت کرده است. گفت: از ابوطفیل شنیدم که می‌گفت: مسیب بن لجبه را دیدم که ابن سوداء (عبدالله بن سبأ) را آورد در حالیکه علی بر روی منبر بود، علی گفت: چه کار کرده؟! گفت: بر الله تعالی و رسولش دروغ می‌گوید[35]. و از یزید بن وهب از علی روایت شده که گفت: من با این حمیت[36] سیاه چه کار دارم؟! یزید بن وهب از سلمه، از شعب روایت کرده که علی‌ بن ابی‌طالب گفت: من با این حمیت (روغن‌دان) سیاه چه کار دارم؟ - یعنی مرا با عبدالله بن سبأ چه کار؟! - او در مورد ابوبکر صدیّق و عمر بد و ناسزا می‌گفت.[37] و این روایت‌ها، با سندهای صحیح از علیt به اثبات رسیده‏اند. مورخان، فرقه ‌شناسان و کارشناسان این مسائل، حکایت کرده‏اند که ابن سبأ در ارتباط با حضرت علیt مدعی ربوبیّت شد، در نتیجه علی و یارانش او را با آتش سوزاندند[38]. جرجانی می‌گوید: سبئیه طایفه‌ای از رافضه هستند که به عبدالله ‌بن سبأ نسبت داده می‌شوند، او اوّلین کسی بود که از میان رافضی‌ها کافر شد و گفت: علی پروردگار جهانیان است، در نتیجه علی و یارانش او را با آتش سوزاندند[39]. ملطی در موضوع بحث دربارهی سبئیه می‌گوید: آنها یاران و هواداران عبدالله بن سبأ می‌باشند، آنها به حضرت علیt گفتند: تو تو! ! ، گفت: مگر من کیستم؟ گفتند: خالق باری، لذا حضرت علی از آنها درخواست توبه کرد، امّا آنها توبه نکردند و از سخن خود برنگشتند، در نتیجه آتشی بزرگ برای آنها برافروخت، آنها را سوزاند و در مقام رجز خوانی گفت :

لما رأیت الامر امراً منک-راً اججت ناری و دعوت قنبراً [40]

(وقتی که آن کار را کاری منکر و ناپسند مشاهده کردم، آتشم را برافروختم و چکاوکی را فراخواندم).

بعضی از مورخان بر این باورند که علیt ابن سبأ را نسوزاند، بلکه او را به مدائن تبعید کرد، سپس بعد از آنکه حضرت علی فوت کرد مدّعی شد که علی نمرده است و به کسانی که خبر مرگ وی را آورده بودند گفت: «اگر مغز او را در هفتاد کیسه برایمان بیاورید، باز هم مردن او را باور نخواهیم کرد».[41]

شاید قول اوّل صحیح باشد و آنچه که در صحیح بخاری آمده بر آن گواهی می‌دهد. از عکرمه نقل شده که گفت: زندیقهایی را پیش حضرت علی آوردند، وی آنها را سوزاند، خبر به ابن‏عباسt رسید، گفت: اگر من به جای علی می‌بودم آنها را نمی‌سوزاندم زیرا پیامبرص از این کار نهی کرده، و فرمود: «لا تعذبوا بعذاب الله»: (با عذاب خداوند عذاب (که آتش است) ندهید). و آنها را می‌کشتم، زیرا پیامبرص فرموده: «مَن بَدَّلَ دینه فاقتُلُوُه»[42] :(هر کس دینش را تغییر داد، او را بکشید). ابن جعفر در شرح این حدیث بعد از آنکه بعضی از روایت‌ها را دربارهی آن سوخته‌شدگان نقل می‌کند، می‌گوید: آنها مردمانی بوده‏اند که بت‌ را می‌پرستیدند و در بعضی از روایات آمده که آنها از اسلام مرتدّ شده‏اند، البته در اینکه آنها چه کسانی بوده‏اند، در روایات‌ اختلاف وجود دارد، سپس گفته است: ابومظفر اسرافینی در (الملل و النّحل) مدعی است کسانی که توسط علیt سوزانده شدند طایفه‌ای از رافضیه بودند که مدعی خدا بودن علی بودند و آنها سبئیه هستند و بزرگ و مهتر آنها عبدالله بن سبأ یهودی بود که به اسلام ‌آوری تظاهر کرد و این مقاله را ساخته و پرداخته کرد و این ممکن است که اصلش چیزی باشد که ما آن را از حدیث ابی‌طاهر مخلص از طریق عبدالله بن شریک عامری، روایت کردیم. او گفت: به علی گفته شد: در اینجا قومی‏از کفار در مسجد هستند که ادعا می‌کنند تو پروردگار آنها هستی. آنگاه علیt آنها را فراخواند، و گفت: وای بر شما، چه می‌گویید؟

گفتند: تو پروردگار ما و خالق ما و رازق ما هستی! [43] سپس بقیه روایت را ذکر کرده که در آن، این مطلب هم قید شده که علی سه دفعه از آنها درخواست توبه کرد، امّا آنها توبه نکردند، در نتیجه علیt آنان را در گودال‌هایی که برایشان کنده بود، با آتش سوزاند، و گفت :

لما رأیت الامر من-----کراً  اججت ناری و دعوت قنبراً

(وقتی که آن کار را کاری منکر و ناپسند مشاهده کردم، آتشم را برافروختم، و چکاوکی را فراخواندم).

ابن حجر می‌گوید: سند این روایت در مرتبهی (حسن) قرار دارد2 و منظور در اینجا این است که عقاید شیعه رافضه که در قالب غلو و افراط در مورد علیt در آن دورة زمانی هویدا شده روشن و واضح گردد. (و نیز این نکته مطرح شود) که حضرت علی نسبت به عقوبت آنها بی‌توجهی نشان نداده و آنها را به گونه‌ای مجازات کرد که عکس ‌العمل ابن‏عباس را هم برانگیخت، چنانکه ثابت شد که حضرت علی همهی عقاید دیگری را که در دوران وی ظهور کردند و به نحوی خود را در رشتهی شیعه‌گری برای وی درآوردند و مدعی برتری علی بر عموم صحابه و شیخین شدند انکار نمود و علیه آنها مخالفت ورزید که منشأ انتشار فوش و ناسزاگویی به صحابه گرامی‏ آن گمراهان بودند.

ابن تیمیه (رحمه الله) گفته است: وقتی که شیعه در دوران خلافت امیرالمؤمنین علی‌بن ابی‌طالب آن بدعت‌ها را به وجود آوردند، آن حضرت به رد آنها بر خاست و آنها سه طایفه بودند: غالیه، سبئیه، و مفضّله. امّا دربارهی غالیه باید بگوییم که علی آنها را با آتش سوزاند، چون یک روز از دروازهی کنده خارج و ناگهان اقوامی ‏برای او سجده بردند، آنگاه گفت: این چه کاری است که می‏کنید؟ گفتند: تو همان الله هستی، آنگاه علیt سه بار از آنها طلب توبه کرد، امّا آنها بازنگشتند، در مرتبهی سوّم دستور داد که گودال‌هایی برای آنها حفر کنند و آتش در آن برافروخته شود، سپس آنها را در آن انداخت.

دربارهی سبّئیه باید گفت که وقتی خبر ناسزاگویی عبدالله بن سبأ به ابوبکر صدّیق و عمر به سمع علی رسید، خواستار کشتن او شد، ابن سبأ هم به سوی قرقیسیا فراری شد و قرقیسیا دربارهی او سخن گفت، علی با کارگزارانش با مدارا و نرمی‏برخورد میکرد، زیرا (بعلّت نابسامانی اوضاع) قدرت کامل نداشت و آنها از همه دستوراتش، اطاعت نمی‌کردند.

و امّا درباره مفضّله: علی گفت: هر کس را که پیش من بیاورند به جرم اینکه مرا بر ابوبکر و عمر تفضیل و برتری داده آن عدد شلاقی را که برای بهتان چینان و توهین‌کنندگان درنظر گرفته شده است، بر او خواهم زد، بیشتر از هشتاد روایت نقل شده که علی فرموده است: بهترین این امّت بعد از پیامبرش، ابوبکر است سپس عمر.[44]

به هر حال عقاید رافضه با اینکه در دوران حضرت علی ظهور یافتند، به صورت انحصاری افراد یا فرقه‌ای نمایندگی آنها را بر عهده نگرفت و تا پایان عمر علیt رفضی گری بر آن حالت باقی ماند.

دکتر سعدی هاشمی ‏در رساله‌ی خود: (ابن سبأ حقیقت است نه خیال) عقیدهی ابن سبأ و بدعت‌هایی را که بدان فرا خوانده را به طور اختصاصی و نیز راویانی (روایت کنندگان احادیث و اثر) را که از ابن سبأ متأثر شدند ذکر کرده است، مهمترین بدعتی که ابن سبا منادی آن شده است، قول به «وصیت» است، او اوّلین کسی است که وصیت پیامبرص برای علی را ذکر کرد و اوّلین کسی بود که وجود نص صریح الهی بر جانشینی علی برای رسول خدا ص را مطرح ساخت همچنین اوّلین کسی است که برائت خود را نسبت به دشمنان علیt - به گمان خودش - اظهار کرد و از مخالفانش رازگشایی کرد وآنها را تکفیر نمود، اوّلین کسی است که قایل به خدا بودن و پروردگاری علی شد و از میان فرقه‏های شیعه افراطی، اوّلین کسی بود که مدعی نبوّت علیt شد، همچنین اوّلین کسی بود که گفت: علی بعد از مرگش به دنیا باز می‌گردد، و پیامبرص هم به دنیا باز می‌گردد. نخستین کسی است که مدعی شد علیt همان (دابة الارض) است و او همان کسی است که خلق را آفریده و رزق و روزی را گسترش داده است. سبئیه گفتند: آنها نمی‌میرند، بلکه بعد از مردنشان پرواز می‌کنند و به طیاره (یعنی پروازکننده) نامگذاری شدند. جماعتی از سبئی‌ها مایل به اعتقاد انتقال روح ‌القدس در ائمه شدند و گفتند: ارواح در یکدیگر تناسخ می‌یابند و نیز سبئیه گفتند: به وحیی رهنمود شدیم که مردم در ارتباط با آن گمراه هستند، به علم و دانشی دست یافته‌ایم که از آنها پنهان مانده است و گفتند: علی در میان ابرهاست، و رعد صدای او و برق شلاق و تازیانهاش می‏باشد. اینها بارزترین بدعت‌هایی است که ابن سبأ و پیروانش بدانها معتقد بوده‏اند و به وسیلة آنها به افراطی‌ و غالی مبدل شدند.[45]

فرقه‏های شیعهی رافضی به عنوان ایده و ایدئولوژی ناگهانی سر برنیاوردند، بلکه چندین مرحله را طی و زمانی طولانی سپری کردند تا به آنجا رسیدند. امّا پیشاهنگ عقیدهی شیعهی رافضی و اصل اصول زیر بنای آنها به وسیلهی سبئی‌ها ظاهر نمایان گردید، همانگونه که کتاب‌های خود شیعه اعتراف کرده‏اند که ابن سبأ اوّلین کسی است که به مقولهی فرض بودن امامت علی، و اینکه علی وصیّ پیامبرص است، شهادت و گواهی داد - چنان که گذشت - و این عقیده بر امامت علی نص می‌گذارد، همانگونه که بزرگان رافضی عقیده دارند، این مسأله پایه و اساس شیعه‌گری رافضی را تشکیل می‌دهد.

در همین رابطه در (الکافی) از ابومحسن نقل است که: «ولایت علی در همه مصاحف پیامبران نوشته شده است و الله تعالی هیچ پیامبری را مبعوث نکرده مگر اینکه پیام نبوت محمدص و وصیّت او برای علی را ابلاغ کرد»[46].

کتاب‌های شیعهی رافضی - همانگونه که توضیح آن به لطف الهی خواهد آمد - گواهی داده‏اند که ابن سبأ و هوادارانش اوّلین کسانی بوده‏اند که علیه ابوبکر صدّیق و عمرy دو پدر زن و خویشاوند رسول خداص، و عثمانt داماد پیامبرص و نزدیک‌ترین مردمان بهایشان و سایر اصحاب بزرگوار، زبان به بدگویی، تهمت و افتراء باز کرده‏اند، که در واقع این حقیقت عقیدهی شیعهی رافضی است. دربارهی صحابه، چنانکه در کتاب‌های معتبرشان ذکر شده و همانگونه که ابن سبأ مقولهی رجعت علی t[47] را مطرح ساخت، رجعت از اصول شیعهی رافضیه می‌باشد. همانگونه که ذکر خواهد شد - و به همانصورت ابن سبأ گفت: علی و اهل بیت به طور اختصاصی از علوم نهانی خاص برخوردار هستند، همانگونه که حسن بن محمد بن حنفیهیادآورد شده[48] و در رسالهی ارجاء[49] به آن اشاره شده است.

این مسأله بعداً به یکی از اصول ‌اعتقادی شیعه تبدیل شده است. در صحیح بخاری موردی درباره اینکه این عقیده در وقت زود هنگامی‏ظاهر شده وجود دارد، از علی در اینßباره سؤال شد: آیا شما چیزی در اختیار دارید که در قرآن یا در نزد مردم نباشد؟! ایشان قاطعانه و با لحنی کوبنده[50] این مسأله را نفی کرد. این از مهم‌ترین اصولی است که شیعهی رافضی بدان دینداری می‌کند[51]. این اصل، بعد از شهادت عثمانt و در دوران خلافت حضرت علیt پدید آمد، امّا در درون فرقهی معینی جای نگرفت، بلکه سبئیه هنوز سر بلند نکرده‏بودند که حضرت علیt با آنها به مبارزه پرداخت، - چنانکه گذشت - امّا اتفاقاتی که پس از آن افتاد، زمینه مناسبی را برای ظهور این عقاید فراهم آورد و در قالب جماعتی نمایان گردید، مانند جنگ صفین و حادثهی تحکیم که به دنبال آن آمد. کشتن علیt، و کشتن حضرت حسن.... همهاین حوادث، قلب‌ها و عاطفه را به طرفداری و هواخواهی آل بیت سوق داد، از این روی، این اندیشه از دریچهی شیعهßگری و طرفداری از علی و اهل بیت سر بر افراشت، تشیّع به وسیله‌ای تبدیل شد که هر ملحد و منافق و طاغوتی که می‌خواست اسلام را نابود کند، آن را به کار می‌گرفت. افکار و معتقدات بیگانه بااندیشهی مسلمانان، با لباس شیعه‌گری وارد آن شد چون راه‌یابی آنها به اسلام با پوشش شیعه‌گری و طرفداری از اهل بیت بسیار آسان شد، با مرور ایام آن بدعت دامنهای وسیعßتر یافت و خطر آن به مراتب بیشتر از گذشته می‌شد، زیرا جانشینان زیادی برای ابن سبأ پیدا شدند و استعمال لقب شیعه در دوران حضرت علیt فقط به معنای ولایت و یاری کردن بود و به هیچ عنوان بهاین معنا نبوده است که باید بهیکی از عقاید کنونی شیعهی رافضی ایمان داشت.[52]

هواخواهی آل بیت و علاقمندی به آنها و دوست داشتن ایشان امری طبیعی است و محبّت و علاقه‌ای است که همه اهل بیت را در بر گیرد و بین آنها فرق قائل نباشد و دربارهی آنها اغراق و غلو نشود و از ارزش و جایگاه هیچکدام از اصحاب گرامی ‏نمی‌کاهد، نه آنگونه که فرقه‏های منسوب به شیعه آن را انجام می‌دهد.

بعد از اتفاقات و درد و محنت‌هایی که بر سر آل بیت آمد که آغازگاه آنها کشته شدن حضرت حسین بود، عشق و علاقمندی به آل بیت رشد یافت و افزایش پیدا کرد. این اتفاقات عواطف مسلمانان را بر افروخت، که در نتیجه کینه‌توزان از این در وارد شدند، زیرا نظریات ابن سبأ تا بعد از آن اتفاقات جو و فضای مناسب و سازگار را پیدا نکرد.

امّا شیعه‌گری به معنای اعتقاد به وجود نص صریح بر جانشینی علیt، رجعت، بداء، غیبت، و عصمت ائمه و غیره، شکی در این نیست که همهاینها عقایدی هستند که الله تعالی هیچ دلیلی را بر آنها نفرستاده است، بلکه وارداتی هستند و اصول و ریشهßهای آنها به عناصر گوناگونی برمی‌گردد، چون هر کس که خواسته به اسلام و پیروانش حیله و کلک بزند، سوار بر مرکب تشیع شده است. و نیز هر کسی که به نیرنگ متوسل شده تا در سایهی عقاید و افکار سابق خود و در عین حال به نام اسلام زندگی کند، اعم از یهودی و مسیحی و زرتشتی و غیره از مقولهی شیعه‌گری استفاده کرده است.

بنابراین بسیاری از عقاید فاسد در تشیع وارد شد، چنانکه این مسأله به هنگام اصول عقیده ‌شناسی آنها روشن خواهد شد - و به همین خاطر ابن تیمیه - رحمه‌الله - بر این باور است که منتسبان به شیعه از مذاهب ایرانی‌ها، رومیان، یونان، مسیحیان، یهودیان و غیره اموری را برگرفته‏اند که آنها را با تشیع قاطی کرده‏اند و می‌گوید: این همان مصداق خبر پیامبرص را نشان می‌دهد..، سپس در ادامهی بحث بعضی از احادیثی را ذکر می‌کند که بیان می‌کنند این امّت، از سنّت و راه و روش امّتهای پیشین قبل خود پیروی خواهد کرد، ... و گفته کهاین مسأله در منتسبان شیعه به وقوع پیوسته و تحقّق یافته است.[53]

سوم: مراحلی که شیعه رافضه پشت سر گذاشته است

رافضه در دوران نشأت و شکل گیری مراحلی را طی کرد تا اینکه بهیک فرقه مستقل تبدیل شده که دارای اسم و رسم و عقیده مخصوص و جداگانه‌ای از سایر فرقه‏های امت اسلامیشده است. می‌توان این مسأله را از لابه‌لای چهار مرحلهی اساسی نشان داد:

1- مرحلهی اوّل

دعوت و تبلیغ عبدالله بن سبأ به اصولی که زیربنای عقیدهی شیعهی رافضی می‌باشد، مانند تبلیغ برای عقیدهی رجعت، پدید آوری این مقوله که علی وصی پیامبرص است و توهین کردن به خلفای سابق به خاطر حضرت علیt در امر خلافت. دو مسأله ابن سبأ را در راستای ترویج اندیشه گمراه و دور از روح اسلامیش، یاری داد :

الف- انتخاب فضای مناسب برای دعوت: چرا که دعوتش را در سرزمین‌های عراق و مصر گسترش داد، آن هم پس از آنکه در میان این سرزمین‌ها رفت و آمدهای بسیاری کرده بود، همانگونه که در کلام طبری ذکر شد.[54] دعوت ابن سبأ میان مجموعه‏ای پا گرفت که از فهم صحیح اسلامی‏برخوردار نبودند و در زمینهی علم شرعی و تفقه در دین اسلام آگاهی و معلومات چندان بالایی نداشتند، چون تازه مسلمان شده بودند و آن سرزمین‌ها صرفاً در دوران عمرt فتح شدند، علاوه بر این مردم آن سرزمینها از جامعه صحابه در حجاز دور بوده و در خدمت ایشان زانوی تلمّذ و شاگردی نزده و دست‌پروردهی آنها نبودند.

ب- ابن سبأ علاوه بر اینکه برای دعوتش آن جوامع را برگزیده بود، برای اینکه حیله و نیرنگ بیشتری به خرج دهد، دعوتش را با پوششی از کتمان‌سازی و رازداری احاطه کرد، دعوتش را به هر کسی ارائه نمی‌کرد، بلکه فقط از کسی دعوت می‌کرد که نادان بوده و قابلیت پذیرش آن افکار را دارا بود و یا از کسانی دعوت کرد که دارای نیتهای پلید و مغرضانه بودند و فقط برای ترفند زدن به مسلمانان، آن هم بعد از آنکه سپاهیان اسلام تاج و تخت فرمانروایی آنها را در هم کوبیدند و ممالکشان را متلاشی ساختند، به اسلام گرویدند. قبلاً در کلام طبری دربارهی ابن سبأ ذکر شد که گفت: او مبلغانش را در همه جا پراکنده ساخت و با کسانی که در آن سرزمین‌ها فاسدشان کرده بود، مکاتبه کرد و آنها هم با او مکاتبه کردند و بطور مخفیانه مردم را به معتقدات خود فرا خواندند[55]. وی در بیان وصف آنها می‌گوید: دامنهی شایعه پراکنی و تبلیغ را در زمین توسعه دادند در حالیکه خواسته غیر از آن چیزی بود که ظاهر می‌کردند.[56]

2- مرحله دوم

مرحلهی دوّم آشکار کردن صریح این اعتقاد بود، آن هم بعد از شهادت عثمانt و مشغول شدن صحابه به خاموش کردن فتنهی حاصل شده از کشتن وی، صورت گرفت. در آن شرایط گمراهان هوای جدیدی برای نفس کشیدن پیدا کردند و آن عقاید فاسد در روان‌هایشان قوّت گرفت، با این حال، این عقاید فقط در طایفهی مخصوصی خلاصه شد، یعنی در کسانی که ابن سبأ آنها را اصالت بخشیده بود، و جز آن افرادی که در جنایت قتل حضرت عثمانt به مصیبت قتل و خونریزی ناحق گرفتار و مبتلا شدند، و خوارج گمراه که با آنها مشارکت کردند در نزد هیچ کسی سخنشان مورد قبول واقع نشد.

از جمله دلایل دال بر این قضیه روایتی است که طبری نقل کرده و میگوید: ابن سوداء (پسر آن زن سیاه) به سخن پرداخت و گفت: ای جماعت! عزّت شما در این است که با مردم مجالست کنید و با آنها رابطه بر قرار کنید، پس با آنها سازش کنید! [57] این سخن را هیچ صاحب شوکت و قدرتی نمی‌گوید، با این حال، وی نقش‌آفرینی آن سبئی‌ها و قاتلان عثمان را در شعله‌ورسازی آتش جنگ میان صحابه انکار نمی‌کند، بلکه این امری ثابت شده در در نزد اهل تحقیق در ارتباط با آن فتنه و وقایع آن می‌باشد. ابن حزم ضمن تأکید این مطلب می‌گوید: به دلیل اینکه آنها جمع شدند و جنگ نکردند، لذا وقتی که قاتلان عثمان موقع شب فهمیدند علیه آنان نقشه‌کشی می‌شود، به سپاه طلحه و زبیر شبیخون زدند و علیه آنها شمشیر کشیدند، آنها هم به دفاع از خود پرداختند (و آن جنگ بزرگ درگرفت).[58]

3- مرحله سوم

محکم کردن کار و قوّت گرفتن ومتّحد شدن تحت رهبری واحد، آن هم بعد از کشته شدن حسین بن علیt فراهم شد و به نام انتقام‌گیری و خونخواهی از دشمنانش وارد صحنه شدند. طبری دربارهی حوادث سال (64ه-) می‌گوید: در این سال شیعه در کوفه به حرکت و جنب و جوش افتادند و در سال (65 ه-) اجتماعی را در منطقه النخیله برای حرکت به سمت شام جهت خونخواهی حسین تشکیل دادند، در این ارتباط با هم مکاتبه کردند[59]و آغاز کار آنها چیزی است که طبری از روایت عبدالله بن عوف بن احمر ازدی نقل کرده که گفت: وقتی که حسین بن علیt کشته شد، ابن زیاد از پایگاهش در نخلیه بازگشت و وارد کوفه شد، شیعه با سرزنش و سرکوب مواجه شدند و دیدند کهاشتباه بزرگی کردهاند که حسین را به یاری خود فراخواندند، امّا بهیاری او قیام نکردند، دیدند که در کنار آنها کشته شد بی‌آنکه بهیاریش بشتابند، و چنین به نظرشان آمد که زمانی این لکهی عار و ننگ از چهرهی آنها زدوده خواهد شد که قاتل او را بکشند، یا به خاطر او بجنگند، به همین خاطر در کوفه به پنج نفر از سران شیعه متوسّل شدند؛ که عبارت بودند از: سلیمان بن صرد خزاعی، که او هم‌ صحبتی و مجالستی با پیامبرص داشته است، مسیب بن نجبه رازی کهیکی از اصحاب و یاران و برگزیدگان علی بوده است، عبدالله بن سعد بن نفیل ازدی، عبدالله بن وائل تیمی، رفاعه بن شداد بجلی. سپس آن پنج نفر در منزل سلیمان بن صرد جمع شدند آنها بهترین‌های یاران علی بودند، و همراه با آنان جماعتی از شیعه و برگزیدگان و سرشناسان آنها هم حضور داشتند[60]، این اجتماع، یک اجتماع عمومی ‏بود و همهی شیعیان وقت را شامل می‌شد. در کنار سلیمان بن صرد هفده هزار نفر جمع شدند، که سلیمان از کمی تعداد ‏آنها ناراحت بود، به همین خاطر حکیم بن منقذ را به کوفه فرستاد تا با صدای بلند ندا سر دهد، در نتیجه مردم با آنها خارج شدند درحالی که تعدادشان به نزدیک بیست هزار نفر بود..

در همین اثنا مختار بن ابی عبید ثقفی به کوفه آمد و دید که شیعه به سلیمان بن صرد توجه کرده و او را بیش از حد بزرگ کرده و آمادهی نبرد هستند، پس همین که نزد آنها در کوفه مستقر شد، محمدبن علی بن ابی‌طالب که همان محمد بن حنفیه است را فراخواند و او را به «مهدی» ملقّب کرد، از این رو تعداد زیادی از شیعیان او را دنبال کردند و از سلیمان ‌بن صرد جدا شدند، شیعه به دو گروه تقسیم شدند: اکثریت که با سلیمان بودند و می‌خواستند حمله کنند تا انتقام خون حسین را بگیرند و دسته دیگر با مختار بودند که می‌خواستند برای دعوت به امامت محمدبن حنفیه خارج شوند و البته این کار بدون دستور ابن حنفیه بود وتنها دربارهی او شایعه ‌پراکنی می‌کردند تا مردم را از این طریق فریب دهند و به اهداف پلید و فاسد خود برسند[61]. این آغاز اجتماع شیعه بود.

سپس مورخان ذکر می‌کنند که سلیمان بن صرد با شیعیانی که همراهش بود، به سوی شام خارج شد، در نتیجه در کنار چاهی به نام «عین الورده» با اهل شام برخورد کردند و نبرد شدیدی را آغاز کردند که تا سه روز طول کشید. ابن کثیر می‌گوید: پیر و جوان تا به حال چنین جنگی ندیده بود، چیزی مانع جنگ آنها نمی‌شد مگر اوقات نمازها وجنگ تا شب ادامه می‌یافت[62]، سپس با کشتن سلیمان بن صرد و بسیاری از یارانش و شکست همهی آنها، جنگ میان آنها به پایان رسید و مابقی یاران سلیمان، به کوفه بازگشتند[63].

امّا مختار وقتی که افراد بازمانده سپاه سلیمان به کوفه بازگشتند، و جریان خود را برای او تعریف کردند، نسبت به سلیمان و کشته ‌شدگان سپاهش ابراز ترحّم کرد و گفت:

امّا بعد: من امیر مأمون و قابل اطمینان هستم و ستم‌پیشگان و فاسدان را اگر خدا بخواهد خواهم کُشت، پس آماده شوید و بشارت بدهید[64].

ابن کثیر می‌گوید: در حقیقت قبل از باز آمدن آنها، وی از طریق الهامی‏که از طرف شیطان دریافت میکرد، خبر هلاک آنها را به مردم داده بود. زیرا گاهی شیطان نزد او می‌آمد، و به او الهام می‌کرد شبیه آنچه شیطان به مسیلمهی کذّاب الهام می‌کرد.[65] سپس مختار آن فرمان و بیانیه را به نواحی و شهر و روستاها از سرزمین عراق و خراسان فرستاد و پرچم‌ها را برگزید، سپس مختار شروع کرد به دنبال کردن و ردیابی قاتلان حسین و از بزرگ و کوچک هر چه می‏یافت به قتل می‏رسانید.[66]

4- مرحلهی چهارم

متفرّق شدن شیعهی رافضه از زیدیه و باقی فرقه‏های شیعه و متمایز شدن آنها با این نام و عقیده دقیقاً در سال (121 هجری) بود، یعنی وقتی که زید بن علی بن حسینt علیه هشام بن عبدالملک قیام کرد[67]، و تعدادی از شیعیانی که در سپاهش بودند، نسبت به ابوبکر صدّیق و عمر اظهار بدگویی و اتهام کردند، او آنها را از این کار منع کرد و راضی بهاین کار نبود، امّا آنها او را ترک کردند، در نتیجه به رافضه نامگذاری شدند، و طایفهی باقی‌مانده با او، زیدیه نامگذاری شد[68].

ابن تیمیه - رحمه‌الله - می‌گوید: اوّلین بار که واژهی رافضی در اسلام شناخته شد، وقت قیام زید بن علی در اوایل قرن دوّم هجری بود. در آن هنگام دربارهی ابوبکر صدّیقt و عمرt از او سؤال کردند، او هم به علاقمندی نسبت به آنها و پذیرفتن ولایت ایشان اذعان کرد، در نتیجه جماعتی او را ترک و رفض کردند و به رافضه نامگذاری شدند[69]. ابن تیمیه گفته است: از همان زمان که زید قیام کرد، شیعه به دو گروه رافضه و زیدیه تقسیم شد، زیرا وقتی که زید دربارهی ابوبکر و عمر مورد سؤال قرار گرفت، نسبت به آنها ابراز دلسوزی و ترحم کرد، جماعتی وی را رفض و ترک کردند، آنگاه او به آنها گفت: شما مرا رفض و ترک کردید، به همین خاطر، به رافضه نامگذاری شدند، چون زید را رفض کردند و آن شیعیانی که وی را رفض و ترک نکرده‏بودند، زیدیه نامگذاری شدند، چون به زید منسوب بودند[70]. از آن تاریخ، رافضه از باقی گروه‌های شیعه جدا شده، به فرقه‌ای مستقل که نام و رسم و عقیدهی مخصوص به خود را دارد، تبدیل شده است، و خداوند تعالی داناتر است.

علاوه بر این علمای فرقه‌شناس پیرامون گروه‌های منسوب به شیعه سخن گفته‏اند و گروه‌های زیر را از جمله گروه‌های منسوب به شیعه برشمرده‏اند: سبئیه، غرابیه، بیاتیه، مغیریه، هاشمیه، خطابیه، علبائیه، کیسائیه، زیدیه، جادودیه، سلیمانیه، صالحیه و بتریه بعضی از این فرقه‌ها به اغراق و غلو بسیار زیادی دست یازیده اند و بعضی دیگر از اغراق و غلو کمتری برخوردار است. افرادی که خواهان کسب اطلاعات بیشتری هستند، باید به کتاب (مقالات الاسلامیین) ابوالحسن اشعری، (الملل و النحل) شهرستانی، (الفرق بین الفرق) ابوظاهر بغدادی و (فرق معاصره) اثر دکتر غالب بن علی عواجی مراجعه کند. البته راجع به کتاب اخیر باید گفت: این کتاب تا جایی که من اطلاع دارم بهترین کتاب ازمیان تألیفات معاصرین است.[71]

 




[1]- المصباح المنیر، شِیع.

[2]- اصول شیعه امامیه (1/64).

[3]- فتاوی ابن تیمیه (3/153)، فتح‌الباری (7/34).

[4]- منهاج‌السنه (2/60).

[5]- اصول شیعه اثنی عشریه (1/65).

[6]- حاشیة المنتقی، ص 360، 361.

[7]- المنتقی، ص 360.

[8]- مختصرالتحفة الاثنی عشریه (1/66، 67).

[9]- اصول شیعه امامیه اثنی عشری (1/66-67).

[10]- میزان الاعتدال، ذهبی (1/5، 6)، لسان‌المیزان (1/9، 10).

[11]- اصول شیعه امامیه اثنی عشریه (1/68).

[12]- منهاج‌السنه، (2/106).

[13]- اصول شیعه امامیه اثنی عشری (1/69).

[14]- قاموس المحیط فیروزآبادی (2/332)، مقاییس الغة (2/422).

[15]- الانتصار للصحب و الآل، ص 25.

[16]- طبقات الحنابله ابن یعلی (1/33).

[17]- السنة للخلال، رقم 777 و محقق اسناد آن را صحیح دانسته است.

[18]- مجموع فتاوای ابن تیمیه (4/435).

[19]- او یکی از ائمه دوازده‌گانه شیعه امامیه است، وفیات الاعیان (3/272).

[20]- منظورش از ناصبی ابوبکر و عمر است، همان‌گونه که در تفسیر عیاشی (1/264) که مهمترین کتاب تفسیری شیعیان است، در تفسیر این آیه چنین آمده است: ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ  ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ (نساء / 51)

[21]- مقالات الاسلامیین (1/37).

[22]- الحجة فی بیان المحجه (2/478).

[23]- اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین، ص 52.

[24]- الملل و النحل (1/155).

[25]- منهاج‌السنه (1/8)، مجموع‌الفتاوی (13/36).

[26]- مقالات‌الاسلامیین (1/89).

[27]- اعیان‌الشیعه (1/20).

[28]- مقالات الاسلامیین (1/65)، الملل و النحل شهرستانی (1/144).

[29]- همان مصدر، (1/661، 88، 137)، همان منبع (1/25).

[30]- الانتصار للصحب و الآل، ص 29.

[31]- منهاج‌السنه (1/13).

[32]- الانتصار للصحب و الآل، ص 30.

[33]- همان منبع، ص 32.

[34]- تاریخ طبری (5/347).

[35]- تاریخ دمشق، الانتصار للصحب و الآل، ص 35.

[36]- حمیت ظرفی روغنی است که با رب خرما محکم شده است و بر همه چیز سرسخت و محکمی‏اطلاق می‌شود و در حدیث وحشی آمده: گویی حمیت است. ابن حجر گفته است: «یعنی مشکی چرمین و بزرگ و بیشتر از این نگفته اگر پر باشد». فتح‌الباری (7/368)

[37]- فتح‌الباری (7/368).

[38]- عبدالله‌بن سباء، ص 98؛ سندها که در آلبانی دربارة آنها نظر داده است.

[39]- الانتصار للصحب و الآل، ص 36.

[40]- التعریفات، ص 103.

[41]- التنبیه علی اهل الاهواء و البدع، ص 8.

[42]- بخاری، کتاب طلب توبه کردن از مرتدان، شماره 6922.

[43]- و 2- فتح‌الباری (12/270).

[44]- مجموع فتاوی (25/184، 185).

[45]- راویانی که از ابن سبا متأثر شدند، دکتر سعدیهاشمی، ص 19-20.

[46]- اصول کافی (1/437)، اصول شیعه امامیه (1/71).

[47]- المقالات و الغرق، اثر قمی، ص 21، فرقه الشیعة، نوبختی، ص 23، اصول شیعه امامیه 1/96.

[48]- تهذیب التهذیب (2/32).

[49]- رسالةالارجاء ضمن کتاب الایمان، محمد معدنی، ص 250-294.

[50]- بخاری، کتاب العلم مع الفتح (1/204).

[51]- اصول شیعه اثنی عشریه (1/97).

[52]- اصول شیعه امامی‏(1/98).

[53]- منهاج‌السنه (4/147)، اصول شیعه امامیه (1/109).

[54]- تاریخ طبری (5/347).

[55]- تاریخ طبری (5/347).

[56]- همان منبع، 5/348.

[57]- همان منبع، 5/526.

[58]- الفصل فی الملل و الأهواء و النحل (4/239).

[59]- تاریخ طبری (6/487-50).

[60]- البدایة و النهایة (8/254).

[61]- مرجع سابق، 8/254.

[62]- مصدر سابق، 8/257.

[63]- منبع سابق.

[64]- همان منبع (8/258).

[65]- همان منبع (8/257).

[66]- همان منبع (8/271).

[67]- تاریخ طبری (7/160)، الانتطار للصحب و الآل، ص 47.

[68]- الانتصار للصحب و الآل، ص 47.

[69]- مجموع الفتاوی (13/36).

[70]- منهاج‌السنه: (1/35).

[71]- البته به نظر این حقیر (مترجم) مطالعه کتاب (سیارات الفکر الاسلامی) نوشته دکتر محمد عماره هم خالی از لطف نیست و می‌تواند در این زمینه خیلی مفید باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...