مبحث
سوم
«امامت» مهمترین عقیدهی
شیعهی
رافضیه است
شیعهی رافضی (اثناعشری) معتقد است که امامت یکی از ارکان بزرگ اسلام و اصل ریشهدار و اصیل از اصول ایمان است، ایمان انسان کامل و تمام نمیشود مگر با اعتقاد به امامت و هیچ عملی از او پذیرفته نمیشود مگر با عملی شدن امامت. اوّلین کسی که به شیوهی موجود در نزد شیعهی رافضه از مفهوم امامت سخن گفت، همان ابن سبأ است. همان کسی که شروع به این شایعه پراکنی کرد که امامت یکی از وصیتهای پیامبرص است و در شخص وصی محصور است، و اگر کسی غیر از آن وصیّ مقام امامت را احراز کرد، لازم است که از او اظهار برائت شود و او را تکفیر نمود. در حقیقت کتابهای شیعه اعتراف کردهاند که ابن سبأ اوّلین کسی بوده که نظریهی فرضیت امامت علی را شایع کرد و نسبت به دشمنان علی ابراز برائت نمود، و از مخالفانش رازگشایی کرد و آنها را کافر دانست[1]، زیرا او یهودیالاصل بوده، و معتقد بود کهیوشع بن نون وصی و جانشین موسی است، پس وقتی که مسلمان شد، این گفته را در رابطه با علی بن ابیطالب اعلام کرد.[2]
این چیزی است که بزرگان رافضه براساس آن شناخته میشوند. مثلاً ابن بابویه قمی به تثبیت و نگارش عقاید شیعه در قرن چهارم پرداخته و میگوید: آنها معتقد بودهاند به اینکه هر پیامبری دارای یک نفر وصی و معاون بوده است که به فرمان خدا به او وصیت شده است[3]و بیان میکند که تعداد اوصیاء یکصد و بیست و چهار هزار نفر بوده است.[4].
همانگونه که مجلسی درروایات خود ذکر کرده که: علی آخرین وصی است [5]، در یکی از عنوانهای الکافی این فصل آمده است: «امامت، عهد و پیمانی است از طرف خدا که از یکی به دیگری رسیده است»[6]. و نیز آمده است: «خداوند متعال و پیامبرص بر امامت یک یک ائمه نص صریح نهادهاند»[7] و مجموعهای از روایتهایی که آنها را دلایل انکار ناپذیر به حساب میآورند که شک و تردید بدانها راهیاب نیست. به همین خاطر، شیخ آنها مقداد حلی - ت 821 هجری - یادآور شده که شخص سزاوار امامت در نزد آنها باید از طرف خداوند متعال و رسولش معرفی شده باشد، نه هر شخصی که مورد اتفاق واقع شود[8]. محمد حسین آل کاشفالغطاء، یکی از مراجع معاصر شیعهی اثنی عشری میگوید که: امامت همچون نبوّت منبعی الهی است، پس همانگونه که خداوند متعال از میان بندگانش هر کس را که بخواهد برای نبوّت و رسالت برمیگزیند و او را با معجزهای تأیید میکنند که به منزله نصی از طرف خدا بر اوست، بدینسان خداوند متعال هر کس را که بخواهد برای امامت انتخاب میکند و پیامبرش را به نص گذاشتن برای او دستور میدهد و بعد از خود، وی را به عنوان امامی برای مردم منصوب کند[9].
همانگونه که میبینیم در نزد آنها، مفهوم امامت همچون مفهوم نبوّت است، یعنی همانگونه که خداوند متعال از میان انسانها، پیامبران را برمیگزیند، ائمه را هم انتخاب میکند و بر آنها نص صریح میگذارد، خلق را از آنها آگاه میسازد، به وسیلهی آنها اقامه حجت میکند، با معجزات آنها را تأیید میکند، کتابها را بر آنها نازل میکند و به آنها وحی میفرستد، هر چه میگویند و میکنند به فرمان و وحی خداوند متعال است، یعنی امامت همان نبوّت است و امام همان پیامبر است و تغییر و تفاوت فقط در اسم آنها است، از این رو، مجلسی گفته است: برداشت کردن تفاوت میان پیامبر و امام از آن روایتها خالی از اشکال نیست! ، سپس میگوید: دلیل و توجیهی را برای عدم توصیف آنها به نبوّت نمیشناسیم جز رعایت خاتمالانبیاء و عقل ما بهاین نمیرسد که میان نبوّت و امامت فرقی باشد.[10] این سخن آنها دربارهی مفهوم امامت است، امّا در رابطه با نقد و ردّ سخن شیعه همین کافی است که برای اثبات مدعای خود هیچ سند و مرجعی جز ابن سبأ یهودی ندارند.[11]
اوّل: منزلت و جایگاه امامت نزد آنها و حکم کسی که آن را انکار کند
امامت نزد اهل سنّت از آن اصول دینی نیست که مکلّف باید آنها را بداند، همانگونه که جمعی از اهل علم مقرر کردهاند[12]. امّا امامت در نزد شیعهی رافضه مقام دیگری دارد؛ در کافی روایتهایی وجود دارد که امامت را به عنوان بزرگترین ارکان اسلام قرار میدهد. کُلینی با سند خود از ابو جعفر روایت کرده که گفت: اسلام بر پنج پایه بنا نهاده شده است: «نماز، زکات، روزه، حج و ولایت و هیچ چیزی مانند امامت موردتوجه و اهمیت قرار نگرفته است، مردم آن چهار پایه را برگرفته، و این یکی - یعنی ولایت - را ترک گفتند».[13]
شما ملاحظه میکنید که آنها شهادتین را از ارکان اسلام ساقط کردهاند، و به جای آنها ولایت را قرار دادهاند و آن را از جمله بزرگترین ارکان حساب کردهاند، همانگونه که از این سخن آنها چنین بر میآید که هیچ چیزی به اندازهی امامت مورد توجه و اهمیت قرار نگرفته است، همانگونه که روایت دیگر آنها بر آن دلالت دارد و متن روایت فوق در آن ذکر شده و در آخر این مطلب را میافزاید: گفتم (یعنی راوی): در میان این پنج پایه کدامیک از همه برتر است؟ گفت: ولایت از همه برتر و افضلتر است..[14]
مجلسی میگوید: شکی در این نیست که ولایت و اعتقاد به امامت ائمه و اذعان کردن به آنها، از جملة اصول دین است و از همه اعمال بدنی بافضیلتتر است، زیرا امامت کلید همه آنهاست.[15]
مظفر کهیکی از علمای معاصر آنهاست، میگوید: معتقدیم که امامت اصلی از اصول دین است و ایمان جز با اعتقاد بدان کامل نمیشود، در ارتباط با آن جایز نیست که از پدران و خانواده و مربیان تقلید کنیم هر چند که بزرگ باشند، بلکه باید در ارتباط با آن با نظر و استدلال عمل کنیم، همانگونه که در توحید و نبوّت نظر لازم است[16]، بلکه روایتهایشان از این هم پا را فراتر نهاده وگفتهاند: پیامبرص ولایت علی و ائمه بعد از او را بیشتر از آنچه که او را به فرائض سفارش کرد، بالا برد.[17]
این روایتهای شیعهی رافضی و امثال آنها در کُتب شیعهی رافضیه، ضامن قرار دادن امامت به عنوان حَکم و داور بر ایمان یا کفر انسان است و مسلمان را به خاطر کوچکترین اختلاف با شیعهی امامیه در اعتقاد به امامت در معرض اتهام کفر قرار دهند و از همین روی، بعضی از علمای بزرگ شیعهی امامیه چه قدیم و چه جدید را دیدهایم که به این حقیقت تلخ تصریح میکنند.
ابن بابویه قمیدر رسالهی (الاعتقادات) میگوید: اعتقاد ما درباره کسی که امامت امیرالمؤمنین علی را انکار کند، این است که او همچون کسی است که نبوّت همهی پیامبران را انکار کرده است و درباره کسی که به امامت امیرالمؤمنین اقرار میکند ولی امامت ائمه بعد از وی را انکار میکند، این است که وی به منزلهی کسی است که نبوّت همه پیامبران - جز نبوّت محمدص - را پذیرفته است.[18]
یوسف بحرانی در فرهنگ خود (الحدائق الناضرة فی احکام العترة الطاهرة)، میگوید: کاش میدانستم که چه تفاوتی میان کسی که به خداوند متعال و رسولش کفر ورزیده و کسی که به ائمه کفر ورزیده، وجود دارد؟ در حالیکه ثابت است امامت یکی از اصول دین است.[19]
مجلسی میگوید: بدان که اطلاق کردن لفظ شرک و کفر بر کسانی که معتقد به امامت حضرت علی و ائمه - از فرزندان او - نیستند و دیگران را بر آنها تفضیل و برتری میدهند، نشان میدهد که آنها برای همیشه در آتش دوزخ باقی خواهند ماند.[20]
ابن مطهر حلّی گفته است: امامت لطف عام و نبوّت یک لطف خاص است. چون این امکان وجود دارد که زمان از وجود پیامبر زنده خالی باشد، ولی امکان خالی بودن زمان از وجود امام زنده وجود ندارد و از سوی دیگر انکار کردن آن لطف عام (یعنی امامت)، بدتر از انکار کردن آن لطف خاص میباشد(که نبوّت پیامبران است).[21]
بنابراین او کسی را که به ائمه آنها ایمان نمیآورد، از یهود و نصاری هم کافرتر میداند و بر این اساس، چنین نتیجه گرفته که زمانه از امام خالی نخواهد شد و این خود اشارهای است بهایمان به وجود امام غایب که رافضیه انتظارش را میکشند. همان امامیکه حتی طوایفی از شیعه آن را انکار کردهاند و علمای محقق نسبت شناس و آگاه به تاریخ ثابت کردهاند که وی اصلاً به دنیا نیامده است. امّا به نظر این شیخ رافضی انکار کردن او از کفر هم بزرگتر است.[22]
آخوند بزرگ جناب شیخ مفید اتفاقنظر آنها را در این زمینه که مستوجب تکفیر امت اسلام است، نقل میکند و میگوید: امامیه بر این اتفاق نظر دارند که هر کسی امامت یکی از ائمه را انکار کند و اطاعت لازم الاجرای او را که خداوند متعال مقرر کرده، انکار نماید، چنین شخصی کافر و گمراه و سزاوار آن است که برای همیشه در آتش دوزخ باقی بماند[23]. این مسأله کار را به جایی رسانده که نعمتالله جزایری رافضی انفصال و جدا شدن شیعه امامیه را از مسلمانان، به علت قضیه امامت اعلان کند و بگوید: خدا و پیامبر و امام شیعه با خدا و پیامبر و امام آنها یکی نیست ؛ زیرا آنها میگویند: خدای ما همان کسی است که محمدص پیامبر اوست و خلیفه و جانشین آن پیامبر ابوبکر است و ما به این خدا و این پیامبر قایل نمیشویم، بلکه میگوییم: خدایی که جانشین پیامبرش ابوبکر است، خدای ما نیست و آن پیامبر هم پیامبر ما نیست.[24]
بنابراین امامت از دیدگاه آنان هم طراز و همسان نبوّت یا از آن بالاتر است و امامت اصل دین و قاعدهی اساسی آن میباشد، به همین خاطر، حکم شیعه اثنی عشری علیه کسی که امامت یکی از ائمه دوازدهگانه را انکار میکند، به عنوان تکمیلکننده این غلو و اغراق و افراط به کفر و جاودانه ماندن در آتش دوزخ صادر شده و این حکم همه گروههای مسلمانان را به لعن و ارتداد اختصاص دادهاند جز شیعهی دوازده امامی، بنابر این تکفیر آنها این دستهها را در برمیگیرد:
کتابهای رافضی سرشار از لعنت، نفرین و تکفیر علیه کسانی که خداوند متعال از آنها راضی شده و آنها هم از او خشنود شدند، میباشد یعنی مهاجران، انصار، اهل بدر، بیعت رضوان و همه اصحاب دیگر و در این میان تنها عدهی انگشت شماری از این لعن و تکفیر در امان ماندهاند. این مسأله بعد از منتشر شدن کتابهای رافضیه از جمله مسائلی درآمده که با تقیه نمیشود آن را بپوشانند[25]، چنانکه از میان اهل علم و علمای فرقه شناس کسانی بر این مسأله در نزد شیعهی امامیه، اطلاع حاصل کردهاند. قاضی عبدالجبار میگوید: امامیه بهاین باور رسیده است که امامت دوازده امام، نص روشن و آشکار است که اگر کسی آن را انکار کنند کافر میشود و تکفیر وی واجب است، به همین خاطر صحابهی پیامبرص را کافر دانستهاند[26]. و مشابه این مفهوم را عبدالقاهر بغدادی گفته است: «امّا امامیه، در حقیقت اکثریت آنان[27] گمان بردهاند که صحابه بعد از پیامبرص مرتد شدند، به استثنای علی و پسرانش که تعدادشان بر سیزده نفر میرسد».[28]
و مرحوم ابن تیمیه میگوید: رافضه میگوید: مهاجرین و انصار آن نص صریح را کتمان ساختند، در نتیجه بجز تعداد قلیلی که کمتر از بیست نفر بودند کافر شدند. سپس میگویند: ابوبکر و عمر و امثالشان همواره منافق بودهاند. گاهی میگویند: بلکهایمان آورد ند، سپس کافر شدند. و کتابهای اثنی عشری میگویند: صحابه به خاطر خلافت پذیری ابوبکر، به جز سه نفر، همگی مرتد شدند. و بعضی از روایتهای آنها، سهیا چهار نفر دیگر را تا امامت علی، اضافه میکنند تا آن مجموعه به هفت نفر برسد و بیشتر از این نمیافزایند، شیعه اخبار وروایات مربوط بهاین افسانه را در کتابهای معتبرشان دست به دست کردهاند، آنها این مطلب را در اوّلین کتاب تألیف آشکار شدهی شیعه که کتاب سلیم بن قیس بود ثبت کردند، سپس کتابهای آنها یکی پس از دیگری به تقریر و اشاعهی این مطلب پرداختند، که در رأس آنها (الکافی) قرار دارد که از میان کتابهای مرجع چهارگانه آنها موثقترین کتاب است و سپس (رجالالکشی) [29] که در کُتُب رجال حرف اوّل را میزند، و دیگر مصادر آنها این مطلب را نوشتهاند و ابلاغ کردهاند[30]. به اذن خداوند متعال، در ارتباط با موقف و موضع شیعهی رافضه دربارة صحابه به طور مفصل سخن خواهیم گفت.
روایتهایی که حکم تکفیر و ارتداد آن جمع سمبلیک و منحصر به فرد را صادر میکند و فقط هفت نفر - آن هم اگر خیلی مایه بگذارند - را از میان آنها استثناء میکنند، هیچ کدام از اهل بیت رسول خداص را در میان این هفت نفر به ذکر نشده، به استثنای یکی از روایات که فقط علی را در ضمن آنها ذکر میکنند و آن روایت فضیل بن یسار از ابوجعفر است که او گفت: مردم همه به جاهلیّت برگشتند جز چهار نفر: علی، مقداد، سلمان و ابوذر. گفتم: پس عمار چه؟! گفت: اگر تو کسانی را میخواهی که دستخوش هیچ شک و شبههای نشدهاند، پس همین سه نفر هستند.[31]
بنابراین حکم به ارتداد در این عبارتها شامل صحابه و اهل بیت پیامبرص اعم از همسرانش و نزدیکانش، میباشد، در حالی که بنیانگذار آن گمان میبرد که هواخواه و طرفدار اهل بیت رسولاللهص است، پس آیا این دلیل روشن نیست بر این که تشیع صرفاً پوششی است برای اجرای اهداف پلید بر ضد اسلام و پیروانش، و بنیانگذاران چنین روایتهایی دشمنان صحابه و خویشاوندان (پیامبرص) بودهاند؟! [32]
این در حالی است که شیعه رافضه تعدادی از اهل بیت رسول خداص را به طعن و تکفیر اختصاص دادهاند مانند عباس عموی پیامبرص که حتی گفتهاند: این گفته خداوند متعال دربارة او نازل شده است :
ﭽ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﭼ (اسراء/ 72).
و هركس در اين (جهان) كور (دل و گمراه) باشد، در آخرت كورتر و گمراهتر خواهد بود. (چرا كه وجود اخروي انسان، درخت روئيده از دانه زندگي دنيوي او است) و مانند پسرش عبدالله بن عباس معروف به حبر الامه(دانشمند امت اسلامی) و ترجمان القرآن (مترجم قرآن) که خاصتاً به او لعن فرستادهاند، وی را عقب ماندهی ذهنی تصور کردهاند[33]، همانگونه که در (الکافی) و(رجالالکشی) آمده است که گفته :«خدایا دو پسر فلانی را لعنت کن، و چشمهایشان را نابینا ساز! همانگونه که قلبهایشان را نابینا ساختهای و کوری چشمهای آنها را به عنوان دلیل و نشانهای بر کوردلی آنها قرار بده! » [34] شیخ شیعه حسن مصطفوی در شرح این دعا میگوید: منظور ازآن دو، عبدالله و عبیدالله بن عباس میباشند.[35]
حقد و کینه و خشم شیعه اثنی عشری دختران پیامبرص را هم درنوردیده و همه را تحتالشعاع دایرهی تکفیر قرار میدهند، بلکه بعضیها بر این عقیدهاند که پیامبرص جز فاطمه اصلاً دختری نداشته است.[36]
پس آیا کسی که نظرش دربارهی رسول خدا ص و دخترانش این چنین است، واقعاً رسول خدا را دوست دارد؟! [37].
این در حالی است که نویسنده (الکافی) در روایتهایش بر این مطلب تأیید کرده که هر کس به دوازده امام ایمان نیاورد کافر است، اگرچه علوی و فاطمیباشد[38]. این سخن در حقیقت شامل تکفیر صحابه و افراد بعد از آنها از جمله آل و اصحاب هم میشود زیرا آنها اندیشهی اثنی عشری را که برای نخستین بار در سال (260 ه-) پدید آمد نشناختهاند، همانگونه به تکفیر امّهات المؤمنین همسران بزرگوار پیامبرص پرداختهاند و هیچ کدام از آنها را از این تکفیر مستثنی نساختهاند و عجیب آنکه با شدت هر چه تمامتر حملات توهینآمیز، لعن، نفرین و تکفیر[39] خود را متوجه عایشه و حفصه رضی الله عنهما مینمایند.[40]
مجلسی مرجع بزرگ رافضه بابی را تحت عنوان (باب احوال عایشه و حفصه) باز کرده که در آن هیفده روایت را ذکر کرده [41] و بقیه روایات را به بابهای دیگر ارجاع داده است.[42] شیعه در آن روایات رسول خداص را در رابطه با اهل بیت و خانوادهی گرامیش به شدت مورد اذیت و آزار قرار دادهاند، حتی کسی را که خداوند متعال از بالای هفت آسمان وی را بیگناه و پاک و مبراء از تهمت معرفی کرد (یعنی مادر عزیر مؤمنان عایشهی صدیقه دختر صدیق) به فاحشهگری متهم کردند. در تفسیر قمی[43] که اصل اصول تفاسیر آنها به شمار میرود تهمتی زننده و بسیار زشت بر ایشان وارد کردهاند که مقتضی تکذیب قرآن کریم است.
ابن کثیر - رحمه الله - در تفسیر سورهی نور گفته است: عامهی اهل علم اجماع دارند که اگر کسی به عایشه ناسزا بگوید و به او تهمت فاحشه بزند، آن هم بعد از این برائتی که در این آیه در مورد ایشان ذکر شد او کافر است، زیرا چنین کسی با قرآن از در لجاجت و قلدری درآمده است[44].
قرطبی میگوید: پس هر کسی که به خاطر آنچه که خداوند متعال عایشه را از آن مبرا کرده است، به او ناسزا بگوید، البته خداوند تعالی را تکذیب کرده و کسی که خداوند متعال را تکذیب کند کافر است.[45]
3- تکفیر خلفای مسلمین و حکومتهای آنان
در دین امامیه، هر حکومتی غیر از حکومت امامیهی رافضی باطل است و صاحب آن ظالم و طاغوتی است که به جای خداوند متعال عبادت میشود، هر کسی که با او بیعت کند در حقیقت غیر خدا را عبادت میکند. کلینی این معنی را در چندین باب به اثبات رساندهاند، مانند باب (کسی که ادعای امامت میکند ولی اهلیّت و شایستگی آن را ندارد و کسی که ائمه یا بعضی از آنها را انکار کند و کسی که امامت را برای کسی ثابت کند که لایق آن نیست) و در رابطه با آن، دوازده حدیث[46] را از ائمه خودشان- به ادعای آنها- ذکر کرده است، و نیز باب (کسی که تسلیم خداوند متعال میشود بدون امامی از طرف خداوند متعال منصوب شده باشد) راکه در آن پنج حدیث روایت کرده را آورده است[47]. همه خلفای مسلمانان - به استثنای علی و حسنy - بر حسب گمانشان، طاغوت و استبدادی میباشند اگرچه به سوی حق دعوت کنند و نسبت به اهل بیت نیکی کرده و دین خداوند متعال را بر پا دارند، زیرا آنها میگویند: هر پرچمیکه قبل از پرچم قائم (که به گمانشان همان مهدی است که انتظارش را میکشند) برافراشته شود، صاحب آن طاغوت است[48]. شارح الکافی گفته است: اگرچه صاحب آن پرچم به سوی حق فرا بخواند[49]. جناب مجلسی این روایت را طبق معیارهای[50] خودشان، صحیح[51] دانسته است.
4- دار الکفر خواندن ممالک اسلامی
در روایتهای آنها بسیاری از بلاد مسلمانان به دشنام و ناسزاگویی و تکفیر اهل آنها به طور مشخص، تخصیص یافته است و از میان سرزمینهای اسلامی، خاصتاً مناطقی را ذکر میکنند که بیشتر به اسلام پایبند و بیشتر از سنّت پیروی میکنند. به همین خاطر، به کفر اهالی مکه و مدینه در قرون مفضله(سه قرن اوّل اسلام) تصریح کردهاند. آنها در دوران جعفر صادق دربارهی اهل مکه و مدینه میگفتند: اهل شام بدتر از اهل روم هستند «یعنی بدتر از مسیحیان میباشند» و اهل مدینه بدتر از اهل مکه هستند و اهل مکه آشکارا به خدا کفر میورزند [52]. گفتهاند: اهل مکه علناً به خدا کفر میورزند، اهل مدینه از اهل مکّه آنهم هفتاد برابر کثیفتر هستند.[53] پر واضح است که اهل مدینه - به خصوص در قرون مفضله - به حدیث و آثار رسول خداص بیشتر از سایر مناطق تمسک و اقتداء میکردند و اهل مدینه همواره متمسّک به مذهب مالکی بودند و تا اوایل سدهی ششم هجری یا قبل و یا بعد از آن، به آن منسوب میشدند، بعداً رافضیان مشرق به سوی آنها روان شدند و مذهب بسیاری از آنها را فاسد و تباه ساختند[54]. نیز دربارهی مصر و اهالی آن گفتهاند: فرزندان مصر بر زبان حضرت داودص لعنت شدند، در نتیجه خداوند آنها را به شکل بوزینه و خوک درآورد[55]. همین که خداوند متعال از بنیاسرائیل عصبانی شد آنها را وارد مصر ساخت و همین که از آنها راضی شد آنها را از مصر به سوی جایی دیگر، خارج ساخت.[56]
گفتهاند: بدترین سرزمینها مصر است، و آنجا زندان کسانی از بنیاسرائیل است که خداوند متعال بر آنان خشم گرفته است.[57] همچنین گفتهاند: قصد مصر کنید امّا نخواهید که در آن مکث کنید، زیرا دیوثی را به ارمغان میآورد. در نزد آنها چندین روایت در ذم مصر و ناسزاگویی[58] به اهالی آن و برحذر بودن از ساکنان آن آمده است و این روایات را – به دروغ - به رسول خداص و محمد باقر و علی باقر نسبت دادهاند. رأی و نظر رافضیه دربارهی مصر آن هم در دورانهای شکوفایی اسلام اینگونه است. مجلسی هم در توضیح این نصوص و روایات میگوید: در آن زمانها، مصر به بدترین سرزمینها تبدیل شد، زیرا اهالی آن، به بدبخت ترین و کافرترین مردمان مبدل گشتند[59]. و بعید نیست کهاین عبارتها به نحوی تعبیر باشد از کینه و خشم رافضه بر مصر و اهالی آن، به علت سقوط حکومت برادرانشان اسماعیلیهای عبیدی به دست راد مرد اسلام صلاحالدین ایّوبی، همان کسی که سرزمین کنانه را از پلیدی آنها پاک ساخت و گرنهاین سخنان ظالمانه دربارهی مصر و اهالی آن کجا و آن بابی که امام مسلم در صحیحش تحت عنوان (باب وصیت پیامبرص به اهل مصر) [60] باز کرده، کجا؟! در نزد آنها مذمّت و نکوهش بسیاری از سرزمینهای اسلامیو اهالی آن، آمده است.[61]
از سرزمینهای مسلمانان موردی استثناء نشده، مگر آن سرزمینی که قایل به مذهب آنها باشد و البته که چنین سرزمینی در آن زمانها کم بوده است، حتی از آنها نقل شده است که گفتهاند: خداوند متعال ولایت ما را بر اهالی سرزمینهای اسلامیعرضه کرد، هیچکدام آن را قبول نکردند جز کوفه.[62]
روایتهای شیعه قاضیهای مسلمانان را به عنوان طاغوتها و سرکشان قلمداد مینماید، زیرا به گمانشان، آنها با امامت باطل ارتباط دارند.
در الکافی آمده که از عمر بن حنظله روایت شده که گفت: دربارهی دو نفر از همکیشان ما که میان آنها دربارهی نسیه یا میراث منازعهای رخ داده است و آنها برای رفع نزاع به سلطان یا قضات مراجع میکنند، از ابوعبداللهu سؤال کردم و گفتم کهایا این کار حلال است؟! گفت: هر کس که در مسألهای حق یا باطل، داوری را پیش آنها ببرد در حقیقت، داوری را صرفاً پیش طاغوت برده است، و آنچه که به نفع او حکم داده میشود، برایش حرام (و نوعی رشوه) است، اگرچه حق ثابت او باشد، زیرا او به حکم طاغوت حقش را گرفته در حالیکه خداوند متعال به کافر شدن به طاغوت[63] دستور داده و فرموده است:
ﭽ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭼ (نساء / 60).
ميخواهند داوري را به پيش طاغوت ببرند (و حكم او را به جاي حكم خدا بپذيرند؟! ). و حال آن كه بديشان فرمان داده شده است كه ( به خدا ايمان داشته و ) به طاغوت ايمان نداشته باشند . و اهريمن ميخواهد كه ايشان را بسي گمراه ( و از راه حق و حقيقت بدر ) كند.
این روایت در رابطه با قاضیان دوران جعفر صادق حکم میدهد، همانگونه که از اسناد دادن روایتشان به جعفر، چنین به نظر میآید. پس وقتی کهاین نظرشان دربارهی قاضیان مسلمان در آن قرون مفضله (قرون برتر) است، دربارهی نظر آنها به افراد بعد از آنها چه فکر میکنید؟! [64].
شیعهی رافضی از اینکه نزد اساتید بزرگ مسلمانان و علمای آنها زانوی شاگردی بزنند و از آنها علم بیاموزند به شدت خودداری کردهاند و آنها را همچون ملل اهل شرک به حساب آوردهاند. از هارون بن خارجه نقل است که گفت: به ابوعبدالله گفتم: ما پیش آن مخالفان (اهل سنّت) میآییم و از آنها حدیثی را میشنویم که حجت ما بر آنها خواهد شد. (آیا این کار اشکالی دارد یا نه؟) گفت: به سراغ آنها نرو و چیزی از آنها نشو! خدا آنها را لعنت کند! و ملتهای مشرک آنها را لعنت کند[65]. در الکافی آمده است: سدیر از ابوجعفر نقل کرده که گفت: کسانی را به تو نشان میدهم که در راه دین خدا سنگاندازی و مانع تراشی میکنند.؟! سپس به ابوحنیفه و سفیان ثوری - در آن زمان - نگاه کرد که در مسجد حلقهوار نشسته بودند. آنگاه گفت: آنها بدون اینکه از طرف خداوند متعال هدایتی و یا کتاب روشنی دریافت کرده باشند، در راه دین مانع ایجاد میکنند، ای کاش آن پلیدها در خانههایشان مینشستند (و دست از تبلیغ بردارند) و مردم به جستجو بپرازند و کسی پیدا نکنند که در مورد خدا و پیامبرش به آنها اطلاعات بدهد، تا وقتی که به سراغ ما آیند که آن وقت ما، در ارتباط با خداوند متعال و رسولش به آنها خبر میدهیم.[66]
ابن تیمیه - رحمه الله - دیدگاه شیعیان رافضی را نسبت به سلف، گذشتگان امت، ائمه، انصار و کسانی که به نیکویی از آنها پیروی کردند، خداوند متعال از آنها راضی شد و آنها از او راضی شدند، بیان کرده است وبیان کرده که آنها اکثریت تودههای امّت محمّدص اعم از متقدمین و متأخرین را کافر دانستهاند. آنها هر کس را که معتقد به عدالت و دادگری ابوبکرt و عمرt و مهاجرین و انصار باشد، یا از آنها خشنود باشد، همانگونه که خداوند متعال از آنها خشنود شد، یا برای آنها طلب آمُرزش کند همانگونه که خداوند متعال فرمان به طلب آمُرزش کردن برای آنها داده؛ کافر میدانند. لذا ناماوران و علمای طراز اوّل امت اسلام همچون سعید بن مسیب، ابو مسلم خولانی، ویس القرنی، عطاء بن ابی رباح، ابراهیم نخعی، و مالک، اوزاعی، ابوحنیفه، و حمادبن زید، و حماد بن سلمه، ثوری، شافعی، احمدبن حنبل، فضیل بن عیاض، ابوسیلمان دارانی، معروف کرخی، جنیدبن محمّد، سهل بن عبدالله تُستری و دیگر علمای اسلام را کافر میدانند و معتقدند که کفر اینها از کفر یهود و مسیحیان غلیظتر است! زیرا در نزد ایشان، آنها کفار اصلی هستند، ولی اینها مرتدّ میباشند. با اجماع کفر ارتداد از کفر اصلی غلیظتر و تندتر است، ... تا اینکه گفت: و بیشتر محققان شیعه – از دیدگاه آنها محقق هستند- معتقدند که ابوبکر و عمر و اکثر مهاجران و انصار، و همسران پیامبرص مانند عایشه و حفصه، و سایر ائمه مسلمین و عامهی آنها بهاندازهی یک چشم به هم زدن هم به خداوند متعال ایمان نیاوردهاند، زیرا در نظر آنها ایمانی که کفر به دنبالش میآید، از اساس باطل است و حتی بعضی از آنها عقیده دارند که آلت پیامبرص که با عایشه و حفصه تماس جنسی برقرار کرده حتماً آتش آن را لمس خواهد کرد تا از همبستری با زنان کافر - بنا به گمان آنها - پاک شود؛ زیرا تماس و همبستری کافر حرام است.[67]
آیا این تکفیر عمومی و فراگیر که کسی از آن نجات نیافته است، نیازی به نقد دارد؟! در حقیقت بطلان آن واضحتر از آن است که بیان شود، و دروغ بودن آن آشکارتر از آن است که کشف شود. تکفیر امت اسلامیهم همان دنبالهی تکفیر صحابه است، علت هم یکی است و تفاوتی نمیکند، چون طبیعی است کسی که نسبت به صحابهی رسول خداص حقد و کینه میورزد و به آنها ناسزا میگوید و آنها را کافر میداند، بر همه امت اسلامیکنیه و حقد بورزد و آنها را کافر بداند. همانگونه کهیکی از گذشتگان فرموده است: «سینهی کسی آکنده از حقد و کینه نسبت بهیکی از اصحاب نمیشود، مگر اینکه نسبت به مسلمانان، سینهاش حقد و کینهی بیشتری پیدا میکند».[68]
پس وقتی که او از ابوبکر، عمر، عثمان، اهل بدر و بیعت رضوان و مهاجرین و انصار راضی نشده در حالیکه آنها در اوج فضیلت و احسان بودهاند، آیا بعد از این حاضر است که از افراد بعد از آنها راضی شود؟! اساس این دیدگاه این است که رافضیه مدعی هستند صحابه بزرگوار آن نص امامت علی را انکار کردهاند و ما به زودی بطلان آن نص را با دلایل عقلی و نقلی و با امور متواتر و معلوم - به لطف خداوند متعال - بیان خواهیم کرد. و هر آنچه که بر باطل بنا نهاده شود، قطعاً باطل است.
در واقع اینکه آنها نسل صحابه را محکوم به ارتداد میکنند، خود جلوهای روشن و واضح بر بطلان و بیپایگی مذهب شیعه از اساس است[69]. به همین خاطر است که احمد کسروی ایرانی که دراصل شیعه است، گفته است: امّا اینکه گفتهاند مسلمانان بعد از مرگ پیامبرص مرتد شدهاند، نشاندهنده گستاخی و جرأت آنها برای دروغ گفتن و بهتانسازی است. گوینده حق داشت که بگوید: آخر چگونه مرتد شدند در حالیکه آنها اصحاب پیامبرص بودند و در زمانی که دیگران او را تکذیب کردند، آنها به وی ایمان آوردند و از او دفاع کردند و در دوران خلافت ابوبکر متحمل اذیت و آزار شدند، آیا به خاطر او از دینشان مرتد میشوند؟! کدام یک از این دو مسأله آسانترین احتمال است؟! اینکه آیا یک یا دو مردی را که دارای اهدافی پست و فاسد هستند تکذیب کنم بهتر است یا اینکه ارتداد چند صد نفر از مسلمانان مخلص و فداکار را تکذیب کنم؟! پس به ما جواب دهید اگر جوابی دارید؟! [70]
پروردگار عزتمند در قرآن کریم، اصول عقاید و حقایق آنها را بیان کرده است، و قرآن بیانکننده و روشنگر همه چیز است. خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭼ (نحل/89)
و ما اين كتاب (آسماني ) را بر تو نازل كردهايم كه بيانگر همهچيز ( امور دين مورد نياز مردم ) و وسيله هدايت و مايه رحمت و مژدهرسان مسلمانان ( به نعمت جاويدان يزدان ) است
خداوند متعال در حالیکه کتابش را توصیف میکند بهاینکه در موضوعی که دین بر آن اقامه میشود، هیچ فروگذار نکرده است، میفرماید:
در كتاب (كائنات) هيچ چيز را فروگذار نكردهايم ( و همهچيز را ضبط و به همه چيز پرداختهايم . بگذار تكذيبكنندگان هرچه ميخواهند بكنند )
اگر مسأله اینگونه است، انسان مسلمان دربارهی سند این عقیده سؤال میکند؟! زیرا کتاب عظیم اسلام یعنی قرآن کریم، بارها دربارهی نماز و روزه و زکات و حج سخن میگوید، امّا دربارهی شأن ائمه اثنی عشریه، یا اینکه بعد از پیامبرص چه کسی امام است، سخنی نمیگوید، به رغم آنکه امامت - همانگونه که نظریهی شیعه رافضه میگوید - بزرگترین رکن دین است؟! آیا این شگفتانگیز و تعجبآور نیست که میبینیم قرآن جزئیات مربوط به چگونگی وضو گرفتن را ذکر میکند، و انواع خوراکیها و مشروبات حرام را دستهبندی میکند، یک بار از جهاد سخن میگوید و بار دیگر از صلح و آشتی، به بحث و بررسی مسائل اخلاقی میپردازد؛ ولی عمداً امامت اثنیعشری را نادیده میگیرد، آن هم امامتی که آل کاشف العظاء آن را توصیف میکند بهاینکه: «همچون نبوّت، منصبی الهی است». این نصوص قرآنی با وضوح هر چه تمامتر گواهی دادهاند بهاینکه قرآن در رابطه با مسألهای که انسانها بدان نیاز دارند، فروگذار و کوتاهی نکرده است، پس چگونه قضیهی امامت را که شیعهی امامیقائل به وجود نص صریح در مورد آن هستند از قلم میاندازد و آن را برای علمای شیعه باقی میگذارد تا خود، آن را شکلدهی کرده، نشانههای آن را مشخص کنند، با وجود آنکه نص بر ائمه – به ادعای خودشان - از طرف خداست نه از طرف آنها! [71].
دوّم: عصمت از دیدگاه شیعهی رافضه
معصوم بودن امام در نزد شیعهی رافضی امامیه، شرطی از شروط امامت است. و در تار و پود اعتقادی آنها، از اصول اوّلیه به شمار میرود. عصمت در نزد آنها، از اهمیت فراوانی برخوردار است. شیعیان چون صفات، قدرت، استعداد و توانمندیهای علمینامحدود را به ائمه خود بخشیدهاند، بهاین اعتقاد رسیدهاند که «امام هر کاری که انجام دهد در برابر هیچ کس از مردم مسؤول و پاسخگو نیست و اشتباه و خطا در عملکردهایش وجود ندارد، بلکه لازم است تصدیق کنیم و باور داشته باشیم که همه کارهای او خیر است و شری در آنها وجود ندارد. زیرا او به دانشی مسلح است که هیچ کسی بدان آگاهی ندارد».
از همین جاست که شیعیان در ضمن امتیازاتی که برای امام قایل شدهاند، مقوله عصمت را هم برای او مقرر کردهاند و گفتهاند: امامان در همه دورانهای زندگیشان معصوم هستند، هیچ گناه صغیره و کبیرهای را انجام نمیدهند، و از آنها هیچ نافرمانی و معصیتی سر نمیزند و اشتباه و فراموشی هم برای آنها جایز نیست.[72]
جناب شیخ مفید در این رابطه به نقل اجماع پرداخته و گفته: «ائمه که در راستای اجرای احکام و اقامهی حدود و صیانت از شرایع و تنبیه کردن قانونشکنان، به جای پیامبران نشستهاند، از معصومیتی همچون معصوم بودن پیامبران برخوردارند و جایز نیست که گناهی کبیره یا صغیره از آنها سر بزند و نیز جایز نیست که در چیزی از امور دین دچار سهو و خطا شوند، چیزی از احکام دینی را فراموش نمیکنند. اعتقاد همه امامیه این است، مگر افراد شاذ که به ظاهر روایات چسبیده و تأویلات آنها را که بر خلاف گمان نادرستش در این باب است، در نظر نگرفته است».[73]
ابن مطهر حلی گفته است: «امامیه و اسماعیلیه گفتهاند امام باید معصوم باشد، آنها با این نظریه، در مقابل همه فرقهها ایستادهاند».[74]
مجلسی هم این مسأله را اینگونه تأکید کرده است: «بدان که امامیه بر این اتفاق نظر دارند که ائمه علیهم السلام از گناهان صغیره و کبیره معصوم هستند و اصلاً گناهی از آنها سر نمیزند، نه به عمد و نه از روی فراموشی و نه به خاطر اشتباه در تأویل و نه به خاطر اینکه از طرف خداوند متعال دچار سهو بشوند».[75]
شیخ صدوق رافضی با سندش که آن را به دروغ به ابنعباس مرتبط ساخته، روایت کرده که گفته است: از رسول خداص شنیدم که میگفت: «من، علی، حسن و حسین و...نُه نفر از فرزندان حسین، معصوم هستیم»[76]. در تأیید و تثبیت این مطلب گفته است: «اعتقاد ما دربارهی پیامبران و رسولان و ائمه این است که همگی آنها معصوم و از هر گونه ناپاکی و پلیدی پاک میباشند، آنها مرتکب گناه صغیره و کبیره نمیشوند و از زیر فرمان خداوند متعال در نمیروند، آنچه را که به آنها دستور داده شده انجام میدهند، هر کسی عصمت آنها را در مورد چیزی نفی کند در واقع جهل و نادانی را به آنها نسبت داده و هر کس که آنها را جاهل و نادان بداند، قطعاً کافر است».[77]
البتهاین عقیده فقط به گذشتگان رافضی اختصاص نداشته، بلکه همکیشان معاصر هم در این زمینه با آنها شریک شدهاند، در همین رابطه محمّد رضا مظفر میگوید: «معتقدیم که امام همانند پیامبرص است، لازم است که از همه رذالتها و کارهای فاحشه آمیز ظاهری و باطنی، از سنین کودکی تا به هنگام مرگ، عمداً و سهواً معصوم باشند. همانگونه لازم است که امام از سهو و اشتباه و فراموشی معصوم باشند.[78]
زنجانی در (عقایدالامامیه)[79]، بحرانی در (منارالهدی) صفحهی(102) و سید مرتضی عسکری در(معالم المدرستین، ص 159) به این مسأله اشاره کردهاند.
امّا باید بهاین نکتهاشاره کنیم که در مذهب شیعه آثار و روایتهایی وجود دارد که با این اعتقاد آنها مطابقت نمیکند، از اینرو مجلسی حیران و سرگشته وقتی میبیند آن روایتها با اجماع یارانش جور درنمیآیند، به همین خاطر گفته است: «این مسأله در نهایت اشکال است! زیرا آیات و اخبار زیادی نشان میدهند کهاشتباهاتی از آنها سر زده است، از طرفی، اصحاب و یاران ما، به صورت کلی قایل به عدم جواز آن شدهاند مگر آن دسته که از آنها جدا شده و این معصومیت را نپذیرفتهاند».[80]
این اعتراف مجلسی است بهاینکه اجماع شیعهی کنونی بر عصمت کلّی ائمه با روایات ایشان مغایرات دارد، و این یک دلیل واقعی و اعترافی صریح است بهاینکه آنها بر سر گمراهی جمع شدهاند و حتی از کتابهای خودشان دلیل ندارند. [81]
چنین به نظر میرسد کهاندیشهی عصمت، مراحل مختلفی را پشت سر گذاشته، یا اینکه شیعه، در راستای تعیین کردن نوعیّت آن - در آغاز امر - عقاید متفاوتی داشتهاند. مثلاً در عصر ابوجعفر ابن بابویه قمی- ت 381 هجری - و استادش محمد بن حسن قُمی، نظریهی جمهور شیعه بر این بود که اوّلین درجه و مرتبهی غلو و اغراق این است که سهو و اشتباه از پیامبرص نفی شود[82]، لذا کسانی را که سهو را از پیامبرص منتفی میدانستند، از مجله شیعیان افراطی به حساب میآوردند.
امّا بعد از دگرگون شدن اوضاع و مسألهی منتفی دانستن اشتباه و فراموشی از ائمه آنها را به جایی رسید که مانند نفی خطا و اشتباه از خداوند متعال شد که نه خواب او را فرامیگیرد و نه چُرت زدن دارد، عصمت بهاین صورت افراطی یعنی نفی سهو و فراموشی از ائمه، اعتقاد دستهی مجهول و ناشناختهای از شیعهی کوفه بود. در بحارالانوار مجلسی آمده است: «به حضرت رضا - امام هشتم شیعه - گفته شد: در کوفه جماعتی پیدا شدهاند که میپندارند پیامبرص، در نماز مرتکب سهو نشده، امام گفت: لعنتشان کند دروغ میگویند، کسی کهاشتباه نمیکند فقط خداوند متعال است که خدای حق جز او وجود ندارد»[83]. این نشان میدهد که عقیده «اشتباه نکردن» اعتقاد قومیگمنام و نامشخص بوده است. زیرا در این اعتقاد، استنثائی هستند و منحرف شدهاند. آن فرقه منتفی بودن سهو و اشتباه را برای پیامبرص که برترین پیشوا است مطرح کردند، ولی آن گروه نامعلوم این موضوع را به ائمّه نکشاندند، بعداً این اعتقاد تغییر و توسعه پیدا کرد تا ائمه شیعهی اثنی عشری را شامل شود و از یک مجموعهی ناشناخته همه شیعیان امامیه را در بر گرفت. پس این شیخ شیعهی کنونی و آیت عظمای آنها، عبدالله ممقانی است که تأکید میکند: منتفی دانستن سهو و اشتباه از ائمه، از جمله ضروریات و بدیهیّات مذهب شیعی درآمده است» [84]، ولی در عین حال قبول دارد که شیوخ و بزرگان سابق شیعه این مسأله را به عنوان غلو و افراط محسوب میکردند، امّا میگوید: «آنچه که در گذشته غلو و افراط محسوب میشد امروزه از جمله ضروریات مذهب شیعی درآمده است»! ! ! .[85]
اگر که ادعای عصمت امامت در نظر آنها به منظور شبیه سازی امام با پیامبرص است، در واقع منتفی دانستن این اشتباه از آنها، به منزلهی خدا قرار دادن ائمّه میباشد، همانگونه که امام هشتم شیعیان علی رضا به این مطلب اشاره کرد. لذا ابن بابویهی قمیو دیگران چنین مقرر کردهاند کهاین اعتقاد مرز میان افراطیها و دیگران را جدا میسازد[86]. وقتی که شیخ شیعه جناب ممقانی - که از معاصرین عصری است - میآید و چنین نظر میدهد که سهو نکردن ائمه جزو ضروریات مذهب شیعی است و انکارکننده یکی از ضروریات هم کافر است چنانکه شیخ معاصر آنها محسن امین تصریح میکند[87]، این یعنی شیعیان کنونی شیعیان قدیم را کافر دانسته و شیعیان قدیمیشیعیان کنونی را تکفیر کردهاند. اگر به نظر جناب ممقانی نفی سهو از ائمه جزو بدیهیات و ضروریات مذهب شیعه است و بعضی از آنها حتی در این باره اجماع هم نقل میکنند، ما در بعضی از کتابهایی که به سرزمینهای اهل سنّت فرستاده میشوند[88]، میبینیم که میگویند: «اعتقاد بهاینکه ائمه سهو و اشتباه میکنند، دیدگاه همه شیعه است» و بدینگونه یکدیگر را تکفیر میکنند و گفتههای یکدیگر را نقض مینمایند، هر یک گمان میبرد که آنچه میگوید عین دیدگاه و مذهب شیعه است.[89]
این نکته هم از قلم نیفتد که عقیده به عصمت ائمه یکی از عوامل نشأت و پاگیری عقیدهی بداء و تقیه میباشد - همانگونه که بیان آن به لطف الهی خواهد آمد - زیرا واقعیت ائمه به هیچ عنوان با ادعای عصمت آنها سازگار نیست، لذا اگر اختلاف و تناقضی در اقوال و گفتههای ائمه آشکار میشد میگفتند: این بداء است، ؛ یا میگفتند: امام تقیه کرده (یعنی واقعیّت را نگفته) است همانگونه که بعضی از شیعیان بهاین مسأله اعتراف کردهاند.[90]
یکی از خطرناکترین آثار و پیامدهای علمی ادعای عصمت این است که آنها هر آنچه را که از زبان ائمه بیرون میآید، همچون قول و سخن خداوند متعال و پیامبرش به حساب میآورند، به همین خاطر، بیشتر اسانید منابع حدیثی آنها بهیکی از ائمه ختم میشود و سلسلهی سند به رسول خداص نمیرسد. شیعه برای ائمه خود آنچنان عصمتی را در نظر گرفته است که برای انبیاء و رسولان الهی محقق نشده است. همانگونه که آیات صریح قرآن، سنّت و اجماع بر آن دلالت دارند.[91]
1- استدلال شیعه بر عصمت ائمه از قرآن کریم
علیرغم آنکه در کتاب خداوند متعال ذکر و یادی از ائمه(اثنی عشری) نشده - همانگونه که گذشت - چه رسد به ذکر عصمت آنها؛ میبینیم که آنها دوازده امام را جهت تثبیت مقولهی عصمت به قرآن پیوند میدهند و شیوخ آنها جهت استدلال، این آیه را خاطرنشان میکنند:
ﭽ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰﮱ ﯓ ﯔ ﯕﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﭼ (بقره / 124).
و ( به خاطر آوريد ) آن گاه را كه خداي ابراهيم، او را با سخناني ( مشتمل بر اوامر و نواهي و تكاليف و وظائف، و از راههاي مختلف و با وسائل گوناگون ) بيازمود و او ( به خوبي از عهده آزمايش برآمد و ) آنها را به تمام و كمال و به بهترين وجه انجام داد . (خداوند بدو) گفت : من تو را پيشواي مردم خواهم كرد . ( ابراهيم ) گفت : آيا از دودمان من (نيز كساني را پيشوا و پيغمبر خواهي كرد؟ خداوند) گفت : (درخواست تو را پذيرفتم، ولي ) پيمان من به ستمكاران نميرسد (بلكه تنها فرزندان نيكوكار تو را در بر ميگيرد) .
مجلسی این آیه را در آغاز فصلی که در بحارالانوار تحت عنوان فصل لزوم عصمت باز کرده است، قرار داده است.[92]
جمعی از بزرگان ی شیعه معاصر این آیه را اصل استدلالشان از قرآن قرار میدهند و جز به آن استدلال نمیکنند، مانند محسن امین[93] و محمد حسین آل کاشف العظاء که میگوید این آیه در مورد لزوم عصمت صریح است.[94]
نویسنده (مجمعالبیان)، در مقام تبیین وجه استدلال یارانش بهاین آیه میگوید: «یاران ما از این آیه چنین استنباط و برداشت کردهاند که امام حتماً از گناهان معصوم است، زیرا خداوند متعال مقرر فرموده که عهد و پیمان او به انسانهای ظالم و گناهپیشه نخواهد رسید[95] و کسی که معصوم نیست، یا به خود ظلم کرده و یا به دیگران، اگر گفته شود مراد این است که ظالم در حالت ظلم آن عهد و پیمان را دریافت نخواهد کرد، امّا وقتی که توبه کرد دیگر ظالم خطاب نشده و میتواند از آن عهد برخوردار شود، در جواب باید بگوییم که ظالم اگر هم توبه کند، باز از این خارج نمیشود کهاین آیه وی را در حالت ظالم بودنش در بر گرفته است، پس وقتی که اعطای این عهد به او منتفی است، بر او چنین حکم میشود که هرگز چنین عهدی به او داده نخواهد شد، گذشته از این، آیه مزبور مطلق است و به وقت خاصی مقید نشده است، لذا لازم است که به همه اوقات اختصاص یابد، بنابراین ظالم آن عهد را دریافت نمیکند اگرچه بعداً توبه کند ».[96]
نقد و بررسی استدلال و برداشت شیعه از آیه
الف- گذشتگان ما در رابطه با معنای «عهد» نظریات و اقوال گوناگون و مختلفی ارائه دادهاند، و در این باره اتفاق نظر ندارند بدین ترتیب که: ابنعباس و سدی گفتهاند: منظور از نبوّت است، گفتهاند ﭽ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛﭼ یعنی: (نبوّت من به انسانهای ظالم نمیرسد). مجاهد میگوید: منظور امامت است. یعنی امام ظالمیرا قرار نمیدهم که از او الگوبرداری شود، قتاده و ابراهیم نخعی، عطاء، حسن و عکرمه گفتهاند: عهد خداوند، در آخرت، از آنِ ظالمان نخواهد شد، ولی در دنیا، گاهی ظالم به آن رسیده است و در سایهی آن امنیت یافته، خورده و خوابیده و زندگی کرده است... زجاج گفته: این نظریه و سخن مناسب و به جاست، یعنی امنیت من به ظالمان نمیرسد، یعنی آنها را از عذاب خودم امان نخواهم داد و مراد از ظالم، مشرک است. ربیع بن انس و ضحاک گفتهاند: عهد و پیمان خداوند به بندگان همان دین و رسالت اوست، یعنی: دینش را به ظالمان نمیدهد، مگر نمیبینی که خداوند متعال فرموده:
ﭽﮅ ﮆ ﮇ ﮈﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏﭼ (صافات/113).
ما به ابراهيم و (فرزندش) اسحاق خير و بركت داديم (در عمر و زندگي، در نسلهاي آينده، در مكتب و ايمان، و . . . ) از دودمان اين دو، افرادي نيكوكار به وجود آمدند، و هم افرادي كه ( به خاطر عدم ايمان ) آشكارا به خود ستم كردند . خداوند میفرماید: ای ابراهیم همه دودمان و فرزندان تو بر حق نیستند...
و نیز از ابنعباس روایت شده که ﭽ ﯙ ﯚ ﯛﭼ يعني: برای ظالمان عهد و پیمانی نیست، و اگر هم با او عهد و پیمان ببندم، آن را نقض خواهد کرد.[97]
این آیه همانگونه که ملاحظه میکنی، سلف صالح و سابقین این امّت دربارهی تأویل و تفسیر آن اختلاف نظر داشتهاند و رأی اکثر آنها بر این است که این آیه هیچ ربطی به مسأله امامت ندارد.
کسانی که آن را به معنای امامت تفسیر کردهاند، منظورشان امامت و پیشوایی در علم و نیکی و پیروی میباشد، نه امامت به مفهوم رافضه [98].
ب- اگر این آیه بر امامت هم دلالت کند، به هیچ وجه بر عصمت دلالت نمیکند، چرا که امکان ندارد گفته شود: کسی که ظالم نیست معصوم است و اشتباه نمیکند، چیزی را فراموش نمیکند و به خطا و سهو دچار نمیشود... همانگونه که شیعه برای عصمت چنین مفهومیرا ارائه میکنند. زیرا قیاس مذهب آنها این است که اگر کسی سهو و اشتباه کند ظالم است و کسی که به خطا برود، باز هم ظالم است... و نه تنها کسی با این تئوری موافق نیست که با اصول اسلام هم سازگار نیست، بنابراین میان ثابت کردن و نهادینه کردن عصمت و منتفی دانستن ظلم زمین تا آسمان فاصله هست، زیرا منتفی دانستن ظلم عدل و دادگری را اثبات میکند نه آن عصمت که شیعه ادعا میکنند.[99]
ج- اگر کسی مرتکب ظلمیشد از آنها پذیرفته نمیشود و پس از توبه هم وصف ظالم همواره او را تعقیب خواهد کرد و از او جدا نخواهد شد، برای برداشتن آن ظلم، توبه هم کارساز نخواهد بود، ... حال آنکه بزرگترین ظلم شرک است. خدای تعالی فرموده است :
ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭼ(انعام/82)
كساني كه ايمان آورده باشند و ايمان خود را با شرك (پرستش چيزي با خدا) نياميخته باشند، امن و امان ايشان را سزا است و آنان راهيافتگان (راه حق و حقيقت) هستند.
سپس ظلم را اینگونه تفسیر کرده است :ﭽ ﭭ ﭮ ﭯﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭼ (لقمان / 13)
(چيزي و كسي را) انباز خدا مكن، واقعاً شرك ستم بزرگي است.
با این حال، خداوند متعال دربارهی کافران فرموده است :
ﭽ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﭼ (انفال/ 38)
(اي پيغمبر) به كافران بگو: (درگاه توبه هميشه باز است و) اگر (از كفر و عناد) دست بردارند، گذشته اعمالشان بخشوده ميشود و اگر هم (به كفر و ضلال خود) برگردند (و به جنگ و ستيزتان برخيزند) قانون خدا درباره پيشينيان از مدّنظر گذشته است (و همان قانون هم درباره آنان اجرا ميگردد. يعني سزاي مشركان و معاندان و مكذّبان نابودي است و ايشان هم نابود ميشوند).
امّا معیار سخن آنها این است که کسی شرک بورزد، اگر برای یک لحظه هم باشد، یا مرتکب گناه شود، اگر گناه صغیره هم باشد چنین شخصی ظالم است و وصف ظالم از او جدا نمیشود و نتیجه این سخن آن است که مشرک، حتّی اگر مسلمان هم شود، باز هم مشرک است[100] آنها با ارائهاین نظریه، از خوارج وعیدیه (تهدیدگرا) هم سرسختتر و تندتر شدهاند، زیرا خوارج، وعید و تهدید را برای کسی که گناه کبیره انجام داده ثابت نمیکنند مگر در شرایطی که او توبه نکند.! روشن است کهیکی از بدیهیات عقل - قطع نظر از شرع و عُرف و لغت - این است که «صحیح نیست به کسی که کفر ورزیده یا ظلم کرده، سپس توبه کند و خود را اصلاح نماید، کافر یا ظالم گفته شود». وگرنه جایز میبود گفته شود: کودک، پیرمرد است، یا خوابیده بیدار است، یا ثروتمند فقیر است، یا گرسنه سیر است و زنده مرده است و برعکس...
همچنین اگر این یک قاعده و قانون کلّی میبود، لازم میآمد کسی که سوگند خورده که به کافری سلام نکند، به انسان مؤمنی سلام کرد که قبلاً سالهای طویلی کافر بوده است، سوگندش شکسته شود و نباید به چنین کسانی سلام کند.[101]
بدیهی است که گاهی توبهکننده از ظلم، بهتر از کسی خواهد بود که مرتکب آن نشده و کسی که معتقد باشد بهاینکه هر کس که کفر نورزیده و کسی را نکشته برتر از کسی است که بعد از کفرش ایمان آورده و بعد از گمراهی هدایت یافته و بعد از گناهانش توبه کرده است. معیار شیعه با قاعدهای که از بدیهیّات دین اسلام است مخالف است، چرا که روشن است که سابقین از اولادشان برترند، آیا شخصی عاقل و خردمند فرزندان مهاجرین و انصار را به پدرانشان تشبیه میکند؟! [102]، از سوی دیگر، این نتیجه و حاصل استدلال و برداشت آنها این است که که همه مسلمانان و نیز شیعه و اهل بیت - مگر آن دسته از آنها که شیعه معتقد به عصمتشان هستند - همگی ظالم و ستمکارند چون معصوم نیستند! این در حالی است که شیخ شیعه طوسی بیان کرده که ظلم نامی است که برای برای ذم و نکوهش بکار برده میشود و از همین روی فقط بر کسی که سزاوار لعن و نفرین است، جایز است این نام بکار برده شود، زیرا خداوند متعال فرموده :
ﭽ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﭼ (هود/18): (هان! نفرين خدا بر ستمگران باد! )
د- یکی از علمای شیعه زیدیه مطلبی در راستای به نقض کشاندن استدلال شیعه اثنی عشری بهاین آیه عنوان کرده است و گفته است: رافضه برمبنای این آیه، دلیل آورده که هر کسی کهیک بار ظلم کرده باشد، لیاقت امامت را ندارد و از همین روی امامت ابوبکر صدّیق و عمر را مورد طعنه و نقد و ایراد قرار دادهاند و البته کهاین استدلالی غلط است، زیرا عهد در این آیه، به معنای نبوّت است، پس دلیلی در دست نیست. و اگر هم به معنای امامت حمل شود، کسی که از ظلم توبه کند، دیگر به ظالم بودن، توصیف نمیشود و خداوند متعال او را از نیل بدان ممنوع نساخته است مگر آنکه در حالت ظلمش باقی بماند.[103]
2- آیهی تطهیر و حدیث کساء
آیهی تطهیر این فرمودهی خداوند متعال است که میفرماید:
ﭽ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﭼ
(احزاب/33)
خداوند قطعاً ميخواهد پليدي را از شما اهل بيت (پيغمبر) دور كند و شما را كاملاً پاك سازد.
این آیه همانگونه که معلوم و روشن است
و همانگونه که واضح است بخشی از این دو آیه است که موضوعات آن به هم مرتبط است و میفرماید:
ﭽ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﭼ (احزاب / 32-33)
یعنی: اي همسران پيغمبر! شما (در فضل و شرف) مثل هيچ يك از زنان (عادي مردم) نيستيد. اگر ميخواهيد پرهيزگار باشيد (به گونه هوسانگيز) صدا را نرم و نازك نكنيد (و با اداء و اطواري بيان ننمائيد) كه بيمار دلان چشم طمع به شما بدوزند. و بلكه به صورت شايسته و برازنده سخن بگوئيد. (بدان گونه كه مورد رضاي خدا و پيغمبر او است). و در خانههاي خود بمانيد (و جز براي كارهائي كه خدا بيرون رفتن براي انجام آنها را اجازه داده است، از خانهها بيرون نرويد) و همچون جاهليّت پيشين در ميان مردم ظاهر نشويد و خودنمائي نكنيد (واندام و وسائل زينت خود را در معرض تماشاي ديگران قرار ندهيد) و نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد و از خدا و پيغمبرش اطاعت نمائيد. خداوند قطعاً ميخواهد پليدي را از شما اهل بيت (پيغمبر) دور كند و شما را كاملاً پاك سازد.
شیعه عمداً آیهی تطهیر را از سیاق و روند قرآنی بریدهاند، چون خداوند متعال در این آیه زنان پیامبرص را مورد خطاب قرار داده است، آنها روند قرآنی را قطع کرده و خطاب خطاب خدا به زنان پیامبرص را کنار گذاشتهاند، سپس حدیث (کساء) که در صحیح مسلم از عایشه روایت شده[104] را به آن ضمیمه کردهاند. عایشه فرمود: یک روز صبح پیامبرص در حالی که جامهی راه راهی از موی سیاه بر تن داشت، بیرون شد، آنگاه حسن بن علی آمد، ایشان وی را وارد کرد، پس حسین آمد، او هم همراه با او وارد شد، سپس فاطمه آمد، پیامبرص او را هم وارد کرد، سپس علی آمد، و او را هم وارد کرد، سپس فرمود: « خداوند متعال فقط میخواهد که پلیدی و رِجس را از شما اهل بیت دور کند. و شما را کاملاً پاک نماید).
و نیز حدیث ام المؤمنین ام سلمه - رضی الله عنها - را هم بدان افزودهاند که میگوید: وقتی این آیه بر پیامبرص نازل شد: (خدا فقط میخواهد پلیدی و رجس را از شما اهل بیت دور نماید و شما را کاملاً پاک نماید)، گفتم: ای رسول خدا آیا من هم با آنها هستم؟!
پیامبرص فرمود: «تو دارای مقام و جایگاه خود هستی، و تو بر خیر و نیکی میباشی»[105] آنها این ضمیمهها را بدین خاطر انجام دادهاند تا معنایی را که از استدلال بهاین آیه میخواهند، به اثبات برسانند.[106] دیدگاه علمای شیعهی امّامیهبر این است که در آیهی تطهیر بر عصمت اصحاب کساء، یعنی علی و فاطمه و حسن و حسین y از گناهان و لغزشهای صغیره و کبیره و حتی از خطا و سهو انسانی دلالت میکند.
نقد این استدلال از چند وجه است:
الف- حدیث مزبور ام سلمه با چند صیغه وارد شده است:
از ام سلمه رضی الله عنها روایت شده که گفت: پیامبرص، علی، فاطمه، حسن و حسین در کنار من بودند، من شوربای آرد و روغن برای آنها تهیه کردم و آن را جلوی آنها گذاشتم، سپس آن را خوردند و خوابیدند، پیامبرص یک عبا یا پارچهی کتانی بر روی آنها انداخت و گفت: «خدایا، اینان اهل بیت من هستند، پلیدی را از آنها دور بدار و آنها را کاملاً پاک ساز! ». در روایت دیگر آن حضرت آنها را روی جامهای نشاند، سپس چهارگوشهی آن را با دست چپش گرفت و آن را بالای سر آنهاانداخت، و با دست راستش به پروردگارش اشاره کرد و گفت: خدایا اینها اهل بیت من هستند، پس پلیدی را از آنها دور بدار و آنها را کاملاً پاک ساز. این دو روایت، با روایت مسلم از عایشه - رضی الله عنها - در این نکته متفق است که آن پنج نفر تحتالشعاع آن آیه قرار گرفتهاند. امّا این واجب نمیسازد که دیگران شامل آن نشده باشند[107]، البته روایتهایی ازام سلمه وارد شده که در آنها اضافاتی وجود دارد که بهاین اشاره میکنند که ام سلمه همراه با آنان زیر آن جامه (کساء) نرفته است. ولی اکثریت آنها ضعیف هستند، امّا از تعداد آنها این روایت صحیح است: وقتی کهاین آیه بر پیامبرص نازل شد: «خداوند متعال فقط میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را کاملاً پاک کند». ایشان در خانه ام سلمه بود. سپس فاطمه و حسن و حسین را فراخواند و آنها را با جامهای پوشاند و علی هم پشت سرش بود، و او را هم با جامهای پوشاند، سپس فرمود: «خدایا، اینها اهل بیت من هستند، پس رجس و پلیدی را از آنها دور بدار، آنها را کاملاً پاک ساز. [108]ام سلمه گوید: و آیا من هم با آنها هستم ای پیامبر خدا؟! پیامبرص فرمود: تو دارای مقام و جایگاه خود هستی، و تو بر خیر و نیکی میباشی».[109]
در آنجا روایت بسیار مهمیوجود دارد که با (سند حسن)روایت شده کهاشاره دارد بهاین که ام سلمه بعد از آنکه اهل کساء از آن خارج شدند به زیر آن جامه وارد شد.
شاید علّت اینکه در وهله اوّل ام سلمه با آنها زیر آن پارچهیا جامه نرفت این باشد که صحیح نیست ام سلمه با علیt زیر یک جامه برود. به همین خاطر پیامبرص بعد از خروج اهل کساء، او را هم به زیر آن وارد کرد. از (شهر) نقل است که گفت: وقتی که خبر شهادت حسین بن علی آمد، ازام سلمه - رضی الله عنها - شنیدم که اهل عراق را لعن کرد و گفت: او را کشتند، خدا آنها را بکشد! او را فریب دادند و ذلیل ساختند، خدا آنها را لعنت کند، من رسول خدا را دیدم که بامدادی فاطمه، مقداری فرنی که خودش آن را پخته بود آورد، و آن را در مقابلش قرار داد، آنگاه پیامبرص به او گفت: «پس عمویت کجاست؟» گفت: در منزل است، فرمود: «برو، او را صدا کن، و دو پسرت را هم بیاور» (شهر) گوید: فاطمه آمد در حالیکه دو پسرش را به پیش میراند آمد و علی هم پیاده دنبال آنها میآمد، تا اینکه بر رسول خداص وارد شدند، آنگاه آن پیامبرص آن دو را در آغوش پرمهرش نشاند، علی در طرف راستش، و فاطمه در سمت چپش نشست.ام سلمه گوید: آنگاه پیامبرص کساء را که ما آن را در مدینه به عنوان فرش در اتاق خواب پهن میکردیم، را کشید و پیامبرص همه آن را در هم پیچید، با دست چپش دو گوشهی آن جامه را گرفت و با دست راستش به سوی پروردگار متعال اشاره کرد و گفت: «خدایا اینها اهل بیت من هستند، پس پلیدی و رجس را از آنها دور بدار و آنها را کاملاً پاک کن».
گفتم: ای رسول خداص آیا من از اهل تو نیستم؟! فرمود آری، پس وارد این جامه شو! من هم بعد از آنکه پیامبرص دعایش را برای پسرعمویش علی و دو نوهاش و دخترش فاطمه[110] به پایان رساند، به زیر آن جامه رفتم.
بنابراین پیامبرص برای ام سلمه شهادت و گواهی داد که وی از اهل بیتش است، و بعد از آنکه برای آنها دعا کرد، وی را هم به زیر آن جامه کشاند.
ب- خطاب در این آیه برای زنان پیامبرص است:
و نیز دلیل بر اینکه این آیه بر عصمت و امامت دلالت نمیکند، این است که خطاب در تمامیآن، متوجه همسران پیامبرص میباشد، چرا که آیه را خطاب با آنها آغاز کرده و با آنها خاتمه داده است، خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﭼ (احزاب/28-33).
یعنی: اي پيغمبر! به همسران خود بگو: اگر شما زندگي دنيا و زرق و برق آن را ميخواهيد، بيائيد تا به شما هديّهاي مناسب بدهم و شما را به طرز نيكوئي رها سازم و امّا اگر شما خدا و پيغمبرش و سراي آخرت را ميخواهيد (و به زندگي ساده از نظر مادي، و احياناً محروميّتها قانع هستيد) خداوند براي نيكوكاران شما پاداش بزرگي را آماده ساخته است. اي همسران پيغمبر! هر كدام از شما مرتكب گناهاشكاري شود (از آنجا كه مفاسد گناهان شما در محيط تأثير سوئي دارد و به شخص پيغمبر هم لطمه ميزند) كيفر او دو برابر (ديگران) خواهد بود و اين براي خدا آسان است و هر كس از شما در برابر خدا و پيغمبرش خضوع و اطاعت كند و كار شايسته انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهيم داد و براي او (در قيامت) رزق و نعمت ارزشمندي فراهم ساختهايم. اي همسران پيغمبر! شما (در فضل و شرف) مثل هيچ يك از زنان (عادي مردم) نيستيد. اگر ميخواهيد پرهيزگار باشيد (به گونه هوسانگيز) صدا را نرم و نازك نكنيد (و با اداء و اطواري بيان ننمائيد) كه بيمار دلان چشم طمع به شما بدوزند و بلكه به صورت شايسته و برازنده سخن بگوئيد. (بدان گونه كه مورد رضاي خدا و پيغمبر او است). و در خانههاي خود بمانيد (و جز براي كارهائي كه خدا بيرون رفتن براي انجام آنها را اجازه داده است، از خانهها بيرون نرويد) و همچون جاهليّت پيشين در ميان مردم ظاهر نشويد و خودنمائي نكنيد (واندام و وسائل زينت خود را در معرض تماشاي ديگران قرار ندهيد) و نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد و از خدا و پيغمبرش اطاعت نمائيد. خداوند قطعاً ميخواهد پليدي را از شما اهل بيت (پيغمبر) دور كند و شما را كاملاً پاك سازد.
بنابراین کل خطاب و روی سخن در آیهی فوق متوجه زنان پیامبرص است، و آن امر و نهی، و وعده و وعید با آنهاست. امّا چون معلوم شد که در آن منفعت و سود هم آنها را در بر میگیرد و هم غیر آنها را، «تطهیر» با ضمیر جمع مذکر(ﮏ) آمده است، زیرا اگر مذکر و مؤنث با هم جمع شوند، مذکر غلبه مییابد، چون با این صیغهی جمع مذکر، همه اهل بیت را شامل شده و در بر میگیر و علی، فاطمه، حسن و حسین y از دیگران به آن خاصتر میباشند، به همین خاطر پیامبرص خصوصاً برای آنها دعا کرد، همانگونه که همسر مرد، جزو اهل بیت او میباشد، این در لغت (عرب) شایع است. به همانصورت که شخصی به رفیق و دوستش میگوید: اهلت چطور است؟! یعنی همسرت چطور است؟! او هم میگوید: خوب هستند، و خداوند متعال فرموده است :
ﭽ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭼ
(هود / 73)
گفتند: آيا از كار خدا شگفت ميكني؟ اي اهل بيت (نبوّت)! رحمت و بركات خدا شامل شما است (پس جاي تعجّب نيست اگر به شما چيزي عطاء كند كه به ديگران عطاء نفرموده باشد). بيگمان خداوند ستوده (در همه افعال و) بزرگوار (در همه احوال) است.
به اتفاق آراء، کسی که در این آیه مورد خطاب قرار گرفته است، همان سارا، همسر حضرت ابراهیمu است و این نشان میدهد که همسر مرد، جزو خانواده او میباشد.[111]
و نیز میفرماید: ﭽ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭼ (قصص/ 29).
هنگامي كه موسي مدّت را به پايان رسانيد و همراه خانوادهاش (از مدين به سوي مصر) حركت كرد، در جانب كوه طور آتشي را ديد به خانوادهاش گفت: بايستيد. من آتشي ميبينم. شايد از آنجا خبري (از راه) يا شعلهاي از آتش براي شما بياورم تا خويشتن را بدان گرم كنيد.
اینجا هم خطاب به زن موسی u است.
همچنین در این آیه که خداوند میفرماید:
ﭽ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭼ (مریم / 54-55).
و در این کتاب (آسمانی) از اسماعیل (نیز) یاد کن که او در وعدههایش صادق، و رسول و پیامبری (بزرگ) بود. او همواره خانوادهاش را به نماز و زکات فرمان میداد، و همواره مورد رضایت پروردگارش بود.
پس اهل و خانوادهی او چه کسانی هستند که به آنها دستور نماز میدهد؟! چون این شبیه به همین آیه است که خداوند متعال خطاب به پیامبرص میفرماید :
ﭽ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕﯖ ﭼ (طه / 132)
(و خانوادهات را به نماز دستور بده، و بر آن صبر کن! ).
بدون تردید این آیه همسران رسول خداص، یا حداقل خدیجه – اگر آیه مکّی باشد – را شامل میشود.[112]
و خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﭼ (یوسف / 25)
و هر دو به سوی در دویدند، و (همسر عزیز مصر) پیراهن او را از پشت پاره کرد، و در آن هنگام، آقای آن زن را نزدیک دریافتند. آن زن گفت: کیفر کسی که بخواهد نسبت به خانوادهی تو خیانت کند، جز زندان و یا عذاب دردناک چه خواهد بود؟.
شخص مورد خطاب در اینجا عزیز مصر است. و خدا فرمود، :
ﭽ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﭼ
همسرت، و این آشکار و روشن است.
ج- دور کردن پلیدی در لغت عربی، و در قرآن معنای عصمت را نمیرساند:
راغب اصفهانی درکتاب (مفردات الفاظ القرآن)، مادهی رجس میگوید: «رِجس» یعنی چیز کثیف، گفته: رجل رجسی یعنی: مردی کثیف، و رجال ارجاسٌ یعنی: مردانی کثیف و ناپاک. خداوند متعال فرموده:
ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭼ (مائده/90).
یعنی: اي مؤمنان! ميخوارگي و قماربازي و بتان (سنگيي كه در كنار آنها قرباني ميكنيد) و تيرها (و سنگها و اوراقي كه براي بختآزمائي و غيبگوئي به كار ميبريد، همه و همه از لحاظ معنوي) پليدند و (ناشي از تزيين و تلقين) عمل شيطان ميباشند. پس از (اين كارهاي) پليد دوري كنيد تا اين كه رستگار شويد.
این رجس به لحاظ شرع: یعنی شراب و قمار. و چون شرک ورزیدن به خداوند متعال در معیار عقل و خرد زشت ترین است کافران کثیف و پلید هستند، خداوند متعال فرموده است :
ﭽﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﭼ (توبه / 125).
و امّا كساني كه در دلهايشان بيماري (نفاق) است، (نزول سورهاي از سورههاي قرآن، به جاي اين كه روح تازهاي به كالبدشان دمد و مايه تربيت جديدي شود)، خباثتي بر خباثتشان ميافزايد (و كفر و عنادشان را بيشتر مينمايد و پليديهايشان هر روز فزوني ميگيرد، و تاريكيهاي جان و دلشان دائماً تراكم ميپذيرد، و) در حال كفر ميميرند.
و نیز خداوند متعال میفرماید:
ﭽﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇﭼ (یونس /100)
گفته شده: رجس در اینجا یعنی پوسیده و گندیده و گفته شده: یعنی عذاب و این همانند فرمودهی خداوند است که میفرماید:
ﭽ ﭢ ﭣ ﭤ ﭼ (توبه/28): (بيگمان مشركان (به سبب كفر و شركشان، پليدند).
فرموده: ﭽ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﭼ (انعام/145): (یا گوشت خوک، که آن کثیف و پلشت است). خلاصهاینکه واژهی «الرجس» در اصل به معنی کثافت و آلودگی میباشد، زمانی که مطلق و بدون قید گفته میشود مراد و منظور از آن شرک است، همانگونه که در این آیه خداوند فرموده:
ﭽ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﭼ (حج/30): (از بتهای پلید اجتناب کنید! و از سخن باطل بپرهیزید)
و نیز برای خوراکیها و مشروبات حرام بکار برده میشود، و منظور و مقصود از آنها را میرساند مانند این فرمودهی خداوند متعال :
ﭽ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﭼ (انعام / 145).
اي پيغمبر! ) بگو: در آنچه به من وحي شده است، چيزي را بر خورندهاي حرام نمييابم، مگر (چهار چيز و آنها عبارتند از:) مردار، (همچون حيوان خفه شده، پرتگشته، شاخزده، درنده خورنده، ذبح شرعي نشده.) و خون روان (نه بسته همچون جگر و سپرز و خون مانده در ميان عروق، كه مباح است) و گوشت خوك كه همه اينها ناپاك (و مضرّ براي بدن) هستند و گوشت حيواني كه (در وقت ذبح به نام خدا سربريده نشده باشد و بلكه) به نام (بتي يا معبودي) جز خدا سربريده شده باشد.
مانند این آیه که میفرماید: ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭼ (مائده/90).
یعنی: ای کسانی که ایمان آوردهاید، شراب و قمار و بتها و ازلام (نوعی بختآزمایی) پلید و از عمل شیطان است، از آنها دوری کنید، تا رستگار شوید.
بنابراین قرآن واژه «رجس» را به مفهوم و معنای مطلق «گناه» به کار گرفته باشد، به طوری که در دور ساختن پلیدی از کسی، بتوان عصمت وی را ثابت کرد.[113].
د- پاکسازی از پلیدی به معنای اثبات عصمت برای کسی نیست:
همانگونه که کلمهی «رجس» به معنای گناه و خطا در اجتهاد نیست، بلکه منظور از آنها صرفاً پلیدی و کثافت معنوی و حسی است، در واقع کلمه «تطهیر و پاکسازی هم معنای عصمت را نمیرساند. چرا که خداوند متعال تطهیر و پاکسازی همه مؤمنان را میخواهد، نه فقط اهل بیت. گرچه اهل بیت سزاوارترین و لایقترین مردمان به پاکی و پاک شدن میباشند. در حقیقت خداوند متعال در رآن کریم درباره صحابهی بزرگوار رسول خداص فرموده است:
ﭽ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﭼ (مائده/ 6)
خداوند نمیخواهد مشکلی را برای شما ایجاد کند، بلکه میخواهد شما را پاک سازد، و نعمتش را بر شما تمام نماید...
و خداوند عزتمند خطاب به رسولالله فرمود :
ﭽ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﭼ (توبه/103)
از اموال آنها صدقه (زکات)ی را بگیر که به وسیله آن، آنها را پاک ساز و تزکیه بده.
و فرموده: ﭽ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﭼ (بقره/222)
خداوند متعال توبهکاران را دوست دارد، و پاکان را (نیز) دوست میدارد.
پس همانگونه که خداوند متعال خبر داده میخواهد اهل بیت را پاک نماید، بدینسان خبر داده که میخواهد مؤمنان را پاک نماید. بنابراین اگر در ارادهی تطهیر و پاکسازی عصمتی حاصل میشد این عصمت برای صحابه و عموم مؤمنان هم حاصل میشد، همان مؤمنانی که آیات فوق تصریح کردند بهاینکه خداوند متعال ارادهی پاکسازی آنها نموده است و این در حالی است که خداوند متعال در رابطه با آن دسته از صحابههایی که زیاد به مسجد قباء سر میزدند فرمود :
ﭽﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﭼ (توبه/108)
در آن مردانی وجود دارند که دوست دارند پاک شوند، و خداوند پاکیزگان را دوست میدارد.
به اتفاق آراء اینها از گناهان معصوم نبودهاند.
خداوند متعال دربارة اهل بدر که (313) نفر بودند، فرمود:
ﭽﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﭼ (انفال/11)
(اي مؤمنان! به ياد آوريد) زماني را كه (از دشمنان و كمآبي به هراس افتاديد و خداوند) خواب سبكي بر شما افگند تا مايه آرامش و امنيّت (روح و جسم شما) از ناحيه خدا گردد و از آسمان آب بر شما باراند تا بدان شما را (از پليدي جسماني) پاكيزه دارد و كثافت (وسوسههاي) شيطاني را از شما به دور سازد.
اینجا بحثی از اثبات عصمت برای آنها نیست، حالیکه این الفاظ وکلمات با آنچه در آیهی آمده تفاوتی ندارند که خداوند دربارهی اهل بیت فرموده:
ﭽ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﭼ
(احزاب/33).
خداوند قطعاً ميخواهد پليدي را از شما اهل بيت (پيغمبر) دور كند و شما را كاملاً پاك سازد.
و نیز با فرمودهی خداوند درباره اهل بدر تفاوت قابل ملاحظهای مشاهده نمیشود، بنابراین رجس و رجز (به لحاظ معنایی) هم خانواده هستند و ﮏ: (شما را پاک نماید) در هر دو آیه، یکی است، امّا با هوای نفس و آرزوی شخصی آیه اوّل را دلیل عصمت(اهل بیت) قرار داده است، عجیب است که میبینیم علمای شیعه، به آیه فوق تمسک کرده و آن را به اصحاب کساء ارجاع میدهند و معنای آن را از ارادهی تطهیر و پاکسازی، به اثبات عصمت برای اصحاب کساء (یعنی علی، فاطمه، حسن و حسین) انتقال میدهند، ولی آیات دیگر را که در همان زمان دربارهی ارادهی خداوند متعال برای پاکسازی صحابه نازل شدهاند، عمداً به طاق نسیان و فراموشی میسپارند، بلکه به جای آن به بدگویی پرداخته و میگویند: اصحاب دگرگون و مرتد شدند، در حالیکه خداوند متعال با نص صریح بر ارادهی تطهیر و پاکسازی آنها خاطر نشان ساخته است، [114]ﭽ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﭼ (نور /40)
(و كسي كه خدا نوري بهره او نكرده باشد، او نوري ندارد).
ه- منظور از اراده در آیه مزبور ارادهی شرعی است:
ارادهی شرعی با ارادهی قدری تفاوت دارد، یعنی خداوند متعال دوست دارد که پلیدی را از شما دور سازد. علمای اهل سنّت، در ارتباط با هر دو اراده یعنی ارادهی شرعی و ارادهی قدری و (کونی) و وجودی بحث کردهاند و گفتهاند:
ارادهی شرعی و دینی همان ارادهای است که معنای محبت و خشنودی را در بر میگیرد. مانند این فرمود: خداوند متعال:
ﭽ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﭼ(بقره / 185).
خداوند آسايش شما را ميخواهد و خواهان زحمت شما نيست.
و این فرمودهی خداوند متعال:
ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭼ (نساء / 27-28).
خداوند ميخواهد توبه شما را بپذيرد (و به سوي طاعت و عبادت برگرديد و از لوث گناهان پاك و پاكيزه گرديد) و كساني كه به دنبال شهوات راه ميافتند، ميخواهند كه (از حق دور شويد و به سوي باطل بگرائيد و از راه راست) خيلي منحرف گرديد (تا همچون ايشان شويد). خداوند ميخواهد (با وضع احكام سهل و ساده) كار را بر شما آسان كند (چرا كه او ميداند كه انسان در برابر غرائز و اميال خود ناتوان است) و انسان ضعيف آفريده شده است (و در امر گرايش به زنان تاب مقاومت ندارد).
و ارادهی قدری - (کونی) وجودی و آفرینشی، همانی است که به معنای مشیئت و ارادهی شامل برای همه موجودات میباشد، مانند آنچه در این آیه ذکر شده است:
ﭽ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊﭼ (بقره/253)
(ولي خداوند آنچه را ميخواهد (از روي حكمتي كه خود ميداند) انجام ميدهد.)
همچنین آنچه در این فرمودهی الهی ذکر شده: ﭽ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﭼ (هود / 34).
هرگاه خدا بخواهد شما را (به خاطر فساد درون و گناهان فراوان) گمراه و هلاك كند، هرچند كه بخواهم شما را اندرز دهم، اندرز من سودي به شما نميرساند (و پندهايم در شما نميگيرد). خدا پروردگار شما است و به سوي او برگردانده ميشويد (و به مجازات خود ميرسيد).
بنابراین گناه و معصیتها ارادهی (کونی) قدری هستند که خداوند متعال آنها را نه دوست دارد و نه میپسندد و بدانها دستوری نمیدهد، بلکه آنها را مبغوض میدارد و از آنها بیزار است و از آنها نهی میکند، این سخن مجموع گذشتگان و ائمهی سلف است؛ چون آنها میان ارادهای که شامل محبّت و رضایت خداست، با اراده و مشیت (کونی)- قدری که مستوجب محبت و خشنودی نیست، [115] تفاوت قائل هستند.
بدون تردید خداوند متعال پلیدی و ناپاکی را از حسین، علی و همسران پیامبرص دور ساخته، امّا اراده در این آیه، یک ارادهی شرعی است و به همین خاطر در حدیث آمده است: پیامبرص وقتی آنها را با آن جامه پوشاندند اینگونه دعا کرد: «خدایا، اینان اهل بیت من میباشند، پلیدی را از آنها دور بدار». [116].
و- دعای پیامبرص این مسأله را پایان میدهد:
اگر در آیهی تطهیر چیزی میبود که بر وقوع عملی تطهیر و پاکسازی اهل کساء دلالت میکرد، پیامبرص هیچگاه بر نمیخاست و آنها را با آن کساء نمیپوشاند و اینگونه برای آنها دعا نمیکرد:«خدایا اینان اهل بیت من هستند، پلیدی را از آنها دور بدار! ». بلکهاین به وضوح نشان میدهد کهاین آیه در رابطه با زنان پیامبرص نازل شد و پیامبرص خواست که اصحاب کساء از این بیانیهی الهی دربارهی تطهیر، آگاه شوند و از آن بهرهای داشته باشند، به همین خاطر آنها را جمع کرد و با آن کساء (جامه) پوشاند و برایشان دعا کرد، خداوند، دعایش را در رابطه با آنها قبول کرد.[117] خداوند متعال همانگونه که با نص قرآن زنان پیامبرص را پاک ساخت، آنها را هم پاک نمود.
ز- این آیه به هیچ وجه بر امامت و عصمت دلالت نمیکند :
ازجمله پاسخهای رد به ادعای شیعه این است کهاین آیه بر امامت و عصمت دلالت نمیکند. به زعم و ادعای شیعه آنچه که در آیهی فوق به حضرت علی، حسن و حسینy اختصاص یافت، برای حضرت فاطمه هم ثابت شده، در حالی است که ویژگیهای امامت به زنان اختصاص نمییابد.
بنابراین اگر مقولهی عصمت و امامت برای آنها ثابت شده، پس فاطمه هم از آن مستثنی نیست و این نشان میدهد که منظور از این آیه امامت و عصمت نیست، و گذشته از این، نُه نفر ائمه از آن خارج نمیشود، چون آیهی مزبور آنها را تحتالشعاع بیان خود قرا نمیدهد، چون فقط سه نفر را مورد اختصاص قرار داده است[118]
3- استدلال شیعه بر عصمت ائمه از روایات
امامیه، با توجه به روایتهای ضد و نقیضی که به لحاظ متن و سند در الکافی، تفسیر قمی، انوار البحار مجلسی و امثال آنها... وجود دارند، در ارتباط با مقولهی عصمت، نظر خود را ساخته و پرداختهاند. این آقایان با این شیوه، آن عصمت خیالی را برای شیعهی امامیه بوجود آوردهاند و آن را ثابت کردهاند. مجلسی در بابی که تحت عنوان عصمت باز کرده، (23) روایت را از اساتید خود قمی، عیاش، مفید و دیگران نقل کرده و بعد از استدلال به آیهی سورهی بقره ذکر کرده است. کلینی هم در الکافی چند فصل را پیرامون عصمت خیالی باز کرده و در آن با سند خود روایتهایی را از دوازده امام نقل کرده و مدعی هستند که ائمّه نه تنها معصوم هستند، بلکه در نبوّت هم شریک بوده و حتی به صفات الهی متّصف میباشند، در کتاب الکافی، در باب اعتقاد آنها به اصول دین، مثالهایی از این بابت را خواهید یافت، و در باب: «ائمه همان ارکان زمین هستند»، سه روایت نقل کرده که میگویند: ائمه امامیه در زمینهی واجب الاطاعه بودن، فضائل، تکالیف و مسئولیتها فرقی با پیامبرص ندارند، بر این اساس، هر طاعتی که از رسول خدا به عمل آمده، برای آن نیز باید اعمال یابد.[119]
پس دیری نپایید که امام را از مقام پیامبرص به مقام ربّالعالمین ارتقاء دادند، چون میگوید: علی فرمود: پنج ویژگی به من داده شده که قبل از من به هیچ کس داده نشده است: از علم و دانش مربوط به مرگ و بلاها بهره مند هستم، اطلاع از گذشته و چیزهای غایب از دستم در نرفته است، ..[120]
در حالی که تنها ذاتی که مرگ و میرها و مصیبتها و بلایا را میداند خداوند متعال است، همانگونه که میفرماید:
ﭽ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﭼ (لقمان / 34)
(و هیچ انسانی نمیداند که فردا چه کسب خواهد کرد، و هیچ انسانی نمیداند که در چه سرزمینی خواهد مرد؟).
و کسی که چیزی از دید او پنهان نمیشود و چیزی از دستش در نمیرود، فقط آفریدگار سبحان است، همانگونه که فرموده است: ﭽ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﭼ(سبأ / 3)
یک مثقال ذره در آسمانها و در زمین از دید وی پنهان نمیماند.
هر کس که ابواب و فصلهای الکافی را بررسی کند میبیند که جز یک مشت (چرندیات و افترائات) رمالان و پیشگویان و ملحدان - در گذر تاریخ - را تحویل نمیدهد، که به تعدادی از اهل بیت پاک سیرت، منسوب کردهاند.[121]
4- دلایل عقلی شیعه بر مسألهی عصمت
گفتهاند: امت اسلامینیازمند مدیر و رئیس معصوم تا بتواند ثابت قدم و استوار باشند، چون اگر آن رئیس معصوم نباشد و مرتکب خطا و اشتباه شود لازم است کسی دیگر به تصحیح کارهایش بپردازد، در این صورت ضرورت تسلسل پیش میآید و در اینصورت ناچاریم بگوییم: امام معصوم است، چون در دیدگاه شیعه ثقه و اعتماد به امامت است نه به امّت اسلامی. گفتهاند: امام نگهبان و حافظ شرع است و بدون آن نمیتوان به کتاب، سنّت و اجماع... اعتماد کرد.[122]
بدون شک این یاوه سرایی و تئوریبافی شیعه فرسنگها با حق و حقیقت فاصله دارد، چون امّت اسلامیدر پرتو قرآن و سنّت پیامبرش مورد حفاظت و صیانت قرار گرفته است و امّت اسلام بر ضلالت و گمراهی جمع نمیشود و عصمت امّت اسلامیاز گمراهی عمومی، ما را از عصمت امام بینیاز میسازد، و این چیزی است که علماء در بیان حکمت و فلسفه عصمت امّت اسلامی گفتهاند، آنها میگویند: امتهای قبل از ما هر وقت دینشان را تغییر میدادند، خداوند متعال پیامبری را برایشان ارسال میکرد تا حق را برای آنها بیان نماید، ولی امّت ما که دیگر پیامبری بعد از محمّدص برایشان مبعوث نخواهد شد، عصمتش در جای نبوّت است، لذا کسی از ما نمیتواند چیزی از دین را تغییر دهد، چون خداوند متعال کسی را مأمور تبیین خطای او در این تغییر و تبدیل مینماید. به همین خاطر خداوند متعال راه مؤمنان را همراه و مقارن با اطاعت از پیامبرص قرار داده و میفرماید:
ﭽ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﭼ (نساء / 115).
كسي كه با پيغمبر دشمنانگي كند، بعد از آنكه (راه) هدايت (از راه ضلالت براي او) روشن شده است و (راهي) جز راه مؤمنان در پيش گيرد، او را به همان جهتي كه (به دوزخ منتهي ميشود و) دوستش داشته است رهنمود ميگردانيم (و با همان كافراني همدم مينمائيم كه ايشان را به دوستي گرفته است) و به دوزخش داخل ميگردانيم و با آن ميسوزانيم، و دوزخ چه بد جايگاهي است! .
بنابراین عصمت و حفاظت و پاسداشت امّت اسلامیدچار شدن به گمراهی بشود - همانگونه که نصوص شرعی بیان کردهاند - کاملاً مخالف این دیدگاه است که میگوید: باید یک نفر معصوم در میان مسلمانان باشد تا همه آنها توسط او از گمراه شدن در امان باشند و برای همه امّت اسلامیدر صورت عدم وجود معصوم خطا را واجب میدانند.[123]
همه آن قلمفرساییها و یاوه سرایی را که با ذکر دلایل عقلی برای اثبات نیاز به معصوم کردهاند، پیامبرص آن نیازها را برطرف ساخته، (وجود امام معصوم را منتفی کرده است)، به همین خاطر وقتی که مسلمانان دچار اختلاف و تنازع شدند، به ارمغان پیامبرص که همان کتاب و سنّت است مراجعه میکنند نه به امام، همانگونه که خداوند متعال فرمود:
ﭽ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﭼ (نساء / 59)
و اگر در چيزي اختلاف داشتيد (و در امري از امور كشمكش پيدا كرديد) آن را به خدا (با عرضه به قرآن) و پيغمبر او (با رجوع به سنّت نبوي) برگردانيد.
علماء فرمودهاند: بعد از وفات رسول خداص، مسلمانان به سنّت ایشان مراجعه میکنند، بنابر این، امّت اسلام با رهنمود قرآن و سنّت بر سر گمراهی جمع نمیشوند، زیرا لابد در میان آنها تا قیام قیامت کسی پیدا میشود که واقعاً به قرآن و سنّت متمسّک است و بدان چنگ میزند، پس با ارسال رسولان حجت بر انسانها اقامه شده است:
ﭽ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭼ (نساء / 163):
ما بر تو وحی فرستادیم همانگونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحی فرستادیم.
و در ادامه بهاینجا میرسد که میفرماید:
ﭽ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈﮉ ﭼ (نساء / 165)
تا بعد از آمدن پيغمبران حجّت و دليلي بر خدا براي مردمان باقي نماند.
ولی خداوند متعال نفرموده: تا بعد از وجود «ائمه» حجّتی بر خدا باقی نباشد. این آیه سخنی کسی را که انسانها را به غیر رسول، یعنی ائمه محتاج میداند، باطل میسازد[124].
همانگونه که ادعای عصمت در نزد آنها دلیلی بر آن نیست جز اینکه ادعا میکنند که خداوند متعال جهان را از ائمهی معصوم تهی و خالی نمیکند، چون این کار باعث مصلحت مسلمانان و یک لطف الهی است. ولی یقیناً از طرف آن امام غایب و مفقود که شیعیان انتظارش را میکشند، هیچ مصلحت و لطفی صورت نگرفته است و نیز اجداد گذشتهاش هم منشأ هیچ مصلحت و لطف حاصل از امام معصوم و قدرتمند نبودند - آنگونه که پیامبرص بعد از هجرت اقتدار یافت و موجب مصلحت و لطف برای مؤمنین بود، زیرا او برای مؤمنان امام بود و اطاعت کردن از او بر آنها واجب بود، بدین وسیله سعادت و خوشبختی آنها رقم میخورد، و بعد از او، کسی نیامد که دارای آنچنان قدرت و سلطانی باشد که ادعای عصمت برای او شود مگر علیt..
بدیهی است که آن مصلحت و لطفی که مؤمنان در زمان خلافت ابوبکر، عمر و عثمان با آن مواجه بودند، بزرگتر از آن مصلحت و لطفی بود که در دوران خلافت علی، یعنی در زمان قتل، فتنه و تفرقه[125] وجود داشت. امّا بدون علی هم کسانی وجود داشتند که مردم از دانش و دین آنها آنچه را که از او حاصل میشد، بدست آوردند، مثل همتایان علی. و علی بن حسین و پسرش ابوجعفر، و دو پسرش جعفر بن محمّد، آنچه را که خداوند به آنها آموخته بود، به مردم میآموختند، همانگونه که علمای زمانشان را آموزش دادند. ولی در زمان آنها کسانی بودند که از آنها داناتر و برای مسلمانان مفیدتر بودند، همانگونه که نزد اهل علم معروف است، و اگر چنین ارزیابی شود که آنها، داناتر و دیندارتر بودهاند، آنچه از قدرت و اقتدار و ملزم ساختن مردم به حق و منع کردن آنها از باطل با دست و (نیروی فیزیکی) از دولتمردان حاصل میشود از اهل علم و دین حاصل نمیشد.
امّا کسانی که بعد از آن سه خلیفه آمدند مانند عسکریها، اینها آنچنان عالم نبودند که مسلمانان از آن استفاده کنند و قدرتی هم نداشتند که امّت اسلام از آن یاری بگیرند، بلکه همانند هاشمیها دارای احترام و جایگاه خود بودند و علم و معرفتی که از آن برخوردار بودند و برای شناخت در اسلام و دین مورد نیاز مردم بود، امثال آنها کسانی دیگر هم یافت میشدند که از چنان معرفتی برخوردار بودند، این چیزی است که بسیاری از مسلمانان عوام آن را میدانند، لذا اهل علم آنچنان که از آن سه تن اوّل دانشاندوزی کردهاند، از ائمهی بعدی بهرهی علمیو دینی نگرفتند.
ادعای عصمت ائمه، مانند ادعای مشارکت و سهمیم بودن آنها در مقام نبوّت است، زیرا باید از همه گفتههای معصوم پیروی کرد و در هیچ چیزی با او مخالفت نکرد، در حالیکهاین اطاعت بیچون و چرا فقط مخصوص پیامبران است و به همین خاطر است که به ما دستور داده شده به آنچه که بر پیامبران نازل شده ایمان بیاوریم، همانگونه که خداوند متعال فرمود:
ﭽ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﭼ
(بقره / 136).
بگوئيد: ايمان داريم به خدا و آنچه (به نام قرآن) بر ما نازل گشته و آنچه بر ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب و اسباط (يعني نوادگان يعقوب) نازل شده است و به آنچه براي موسي و عيسي آمده است و به آنچه براي (همه) پيغمبران از طرف پروردگارشان آمده است. ميان هيچ يك از آنان جدائي نمياندازيم (نه اين كه مثل يهوديان يا عيسويان، بعضيها را بپذيريم و بعضيها را نپذيريم. بلكه همه پيغمبران را راهنماي بشريّت در عصر خود ميدانيم و كتابهايشان را به طور اجمال ميپذيريم) و ما تسليم (فرمان) خدا هستيم.
بنابراین خداوند متعال به ما دستور داده که به آنچه به پیامبران داده شده است، ایمان بیاوریم، پس ایمان به آن شریعت و قانونی که پیامبران آوردهاند، از جمله چیزهایی است که به ما دستور داده شده آن را بر زبان آوریم و بدان ایمان داشته باشیم، این امر مورد اتفاق همه مسلمین است، لذا کسی که بعد از پیامبرص ادعای معصومیّت کسی را مطرح نماید، بطوری که ایمان و تصدیق به همه او را لازم بداند، در واقع ادعای نبوّت او را مطرح ساخته و مفهوم نبوّت را به او بخشیده اگر چه صریح نبوّت و پیامبری او را ادعا نکرده باشد.[126]
این تفکرمخالف دین اسلام، قرآن، سنّت و اجماع گذشتگان و پیشوایان امّت اسلام است. خداوند متعال در قرآن فرموده:
ﭽ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ ﰋ ﰌ ﰍﰎ ﭼ (نساء / 59).
اي كساني كه ايمان آوردهايد! از خدا (با پيروي از قرآن) و از پيغمبر (خدا محمّد مصطفي با تمسّك به سنّت او) اطاعت كنيد و از كارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداري نمائيد (مادام كه دادگر و حقّگرا بوده و مجري احكام شريعت اسلام باشند) و اگر در چيزي اختلاف داشتيد (و در امري از امور كشمكش پيدا كرديد) آن را به خدا (با عرضه به قرآن) و پيغمبر او (با رجوع به سنّت نبوي) برگردانيد (تا در پرتو قرآن و سنّت، حكم آن را بدانيد. چرا كه خدا قرآن را نازل، و پيغمبر آن را بيان و روشن داشته است. بايد چنين عمل كنيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد.
خداوند در این آیه به ما دستور داده که به هنگام تنازع و اختلاف فقط به خداوند متعال و پیامبرشص مراجعه کنیم، اگر برای مردم، معصومیجز پیامبرص میبود، به ما دستور میداد که به او مراجعه کنیم. پس قرآن برای ما بیان میکند که جز پیامبرص هیچ معصومیوجود ندارد.[127]
همچنین خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﭼ (نساء / 69).
و كسي كه از خدا و پيغمبر (با تسليم در برابر فرمان آنان و رضا به حكم ايشان) اطاعت كند، او (در روز رستاخيز به بهشت رود و همراه و) همنشين كساني خواهد بود كه (مقرّبان درگاهند و) خداوند بديشان نعمت (هدايت) داده است (و مشمول الطاف خود نموده است و بزرگواري خويش را بر آنان تمام كرده است. آن مقرّباني كه او همدمشان خواهد بود، عبارتند) از پيغمبران و راستروان (و راستگوياني كه پيغمبران را تصديق كردند و بر راه آنان رفتند) و شهيدان (يعني آنان كه خود را در راه خدا فدا كردند) و شايستگان (يعني ساير بندگاني كه درون و بيرونشان به زيور طاعت و عبادت آراسته شد)، و آنان چه اندازه دوستان خوبي هستند! .
و فرموده: ﭽ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﭼ (جن/23).
ليكن (تنها كاري كه ميتوانم بكنم) تبليغ از سوي خدا، و رساندن پيامهاي او است. هر كس از خدا و پيغمبرش نافرماني كند، نصيب او آتش دوزخ است و جاودانه در آن ميماند.
الف- قرآن در موارد متعدّد اذعان کرده که هر کس از پیامبر اطاعت کند، اهل سعادت است و در این رابطه اطاعت کردن از معصومیدیگر را شرط قرار نداده است و نیز بهاین که کسیکه از پیامبرص نافرمانی کند، از اهل وعید است تصریح نموده، اگر چه چنین فرض شود که او به گمان خود از امام معصومیاطاعت کرده است.
اهل علم بر این اتفاق نظر دارند که هر شخصی - به استثنای پیامبرص - سخنش میتواند قابل قبول یا قابل رد شدن داشته باشد، امّا پیامبرص از هر چیزی که خبر داده باید او را تصدیق و تأیید نماییم و از همه دستورات و فرامینش پیروی و اطاعت کنیم و از آنچه که نهی و ممانعت بعمل آورده، اجتناب ورزیم. اهل علم بر این باور اجماع دارند که خداوند متعال جز با آنچه مشروع است عبادت نشود، چون او پیامبرص معصوم است و از روی خواسته و تمایلات شخصی خود، سخن نمیگوید، بلکه آنچه میگوید وحی و الهامی است که از جانب خدا بر او وحی میشود.[128]
ب- سنّت مطهر هم بر این دلالت کرده است، امّا آنها به سخنان ائمه خود مراجعه نمیکنند، اینک سخنانی از حضرت علیt را نقل میکنیم که در نزد آنها ثابت و معلوم هستند، و این سخنان آن مذهب رابه تیغ انتقاد میکشد. در نهجالبلاغه کهیکی از منابع معتبر شیعه محسوب میشود مطلبی آمده است کاخ عصمت ساخته و پرداختهی آنها را بکلی ویران میسازد، آنجا که علیt - همانگونه نویسندهی نهجالبلاغه روایت میکند، میگوید: «با دورویی و سازش و رودرواسی با من قاطی نشوید و در ارتباط نباشید و فکر نکنید که تحمل سخن حق برایم سنگین است، من در پی خود بزرگ بینی نیستم، کسی که بر او گران آید که حق به او گفته شود، یا عدالتی که به او پیشنهاد شود، عمل کردن به آن دو، برایش دشوارتر و سنگینتر است، از سخنی حقگرا، یا مشورتی عادلانه شانه خالی مکنید! من خودم را بالاتر از آن نمیپندارم که مرتکب خطا و اشتباه نشوم، یا از این لحاظ مطمئن باشم! [129].
علیt در اینجا تأکید میکند، احتمال خطا و اشتباه از او هم میرود، و همچون شیعه گمان نمیبرد که خطا نمیکند. همانگونه که نیاز خود را به مشورت با مردم اعلام داشت و خواهان آن شد که آن مشورت بجا و عادلانه باشد، چرا که امّت بر سر گمراهی جمع نمیشود، بلکه هر انسانی – به تنهایی- درمعرض گمراهی قرار دارد. بنابراین روشن میشود کهاین شیعههای افراطی هستند که مدعی «عصمت» میباشند.[130]
همچنین در نهجالبلاغه آمده است: «لازم است مسلمانان امیر و حاکمیداشته باشند، چه آن امیر نیکوکار باشد و چه فاجر، تا مؤمن در سایه قدرت و نفوذ او عمل کند و بوسیله او فیء و اموال زکات جمع آوری میشود و با دشمن پیکار و مبارزه میشود، امنیت برقرار میگردد و حق ضعیف از قوی گرفته میشود.»[131] همانگونه که میبینید کهایشان عصمت را شرط امیر بودن قرار نداده و از هیچ راهی به آن اشاره نکرده است، بلکه چنین نظر داده که لازم است امیری منصوب شود که منافع و مصالح کشوری و ملی به او منوط گردد. ایشان به هیچ وجه نفرمود: فقط شخصی معصوم باید استاندار و والی مردم باشد و هر پرچمی- غیر از پرچم معصوم - بر افراشته شود، پرچم جاهلیت است - همانگونه که کتابهای شیعه میگویند- و علاوه بر این، ایشان امارت را در دوازده نفر که در نزد شیعه معصوم هستند - منحصر نکرده است، که بنا به اعتقاد شیعه هر خلیفهای که آن را به جای دوازده احراز کرده کافر است! . بلکهایشان لازم دانستهاند که حتماً امامیبر سر کار آید حتّی اگر فاجر و گنه کار هم باشد و حکومت کردن وی را به رسمیت شناخته است، بدین دلیل که وی، جهاد کردن در زیر سایه و امارت و حکومتی فاجر را جایز دانسته است. این کجا و ادعای شیعه کجا که تا ظهور امام زمان خود جهاد را ممنوع میدانندا؟! [132]، زیرا در نظر آنها امامت شرعی در دوازده امام منحصر است.
ج- اعتراف ائمه به گناه و استغفار کردن از آن
علاوه بر این دلایل، ائمه به گناهان خود اعتراف کرده و بخاطر آنها به استغفار روی آوردهاند. مثلاً حضرت علی در دعایش در نهجالبلاغه میگوید: خدایا از من درگذر آنچه را از من بدان داناتری و اگر بار دیگر آن را تکرار کردم تو هم مغفرت و عفو گناهم را تکرار کن، خدایا! آنچه از اعمال نیکو که تصمیم گرفتم و انجام ندادم، ببخشای. خدایا ببخشای آنچه را که با زبان به تو نزدیک شدم ولی قلبم مخالفت کرد، خدایا ببخشای نگاههای اشارتآمیز، سخنان بیفایده، خواستهها و تمایلات بیمورد دل و لغزشهای زبانم را»[133].
میبینید که وی به گناه اعتراف کرده، و حتی بعد از توبه هم به آن بازگشته است و به سخنان بیفایده، و تمایلات بیمورد دل، و مخالفت قلب با زبان، اقرار کرده است، همهاینها بر مقولهی عصمت که شیعه مدعی آن است، خط بطلان میکشد، زیرا اگر قرار باشد که حضرت علی و ائمه معصوم باشند، دیگر استغفار آنها برای گناهانشان امری بیهوده میبود و کتابهای شیعه از همه ائمه شیعه نقل کردهاند که آنها به درگاه خداوند متعال - بخاطر گناه و معصیت - استغفار کردهاند، اگر معصوم میبودند، گناهی از آنها سر نمیزد.[134]
بزرگان شیعه وقتی که به چنین دعاهایی میرسند، دستپاچه و سرگردان میشوند، نمیدانند چگونه آنها را توجیه کنند. چه با قوانین آنها در باب عصمت بکلّی منافات دارند.[135]
د- اختلاف و تناقض دیدگاه و اعمال ائمه
دلیل دیگری که کتابهای شیعه بدست ما میدهند این است که آن کتابها در ارتباط با بعضی از دیدگاههای و مسائل با هم اختلاف داشته و ساز مخالف میزنند، در حالیکه اعمال ائمهی معصوم نه تنها متناقض و مختلف نیست، بلکهیکدیگر را تأیید کرده، برای یکدیگر گواهی میدهند. اختلاف آراء و دیدگاهای ائمهی شیعه علاوه بر اینکه ادعای عصمت را نقض میکند، اصل امامت را هم باطل میکند، چون شرط امامت نزد شیعه عصمت است، و به همین خاطر، پدیدهی اختلاف کارهای ائمه مستقیماً موجب شده که بعضی از شیعیان از چهارچوب شیعهگری خارج شوند، چرا کهاین تناقض و اختلافها آنها را دچار شک و تردید کرده است. بعنوان مثال قُمی و نوبختی گفتهاند: بعد از کشته شدن امام حسینt دستهای از یارانش سرگردان شدند و گفتند: ما نمیدانیم کار امام حسنt را قبول کنیم یا کار حسین را؟! حسن تسلیم معاویه شد و مقاومتی از خود نشان نداد، کاملاً بجا و مناسب بود، امّا کاری که حسین انجام داد، یعنی به رغم آنکه از قدرت و نفرات چندانی برخوردار نبود، با یزید به مقابله برخاست، کارش نه تنها واجب نبود، بلکه بجا هم نبوده است. زیرا حسین برای مبارزه کردن با یزید و طلب صلح و بیعت کردن با او از حسن در دست کشیدن از مبارزه با معاویه معذورتر بود! اگر آنچه که حسین انجام داد، حقی واجب و کاملاً بجا بود که جنگید تا فرزندان و یارانش هم کشته شدند، پس دست کشیدن حسن از نبرد و مبارزه با معاویه در حالیکه از تعداد نفرات و لشکر بیشتری برخوردار بود، نادرست و باطل است، به همین خاطر در مورد امامت آن دو، شک کردند و بازگشتند و وارد مقالهی عوام شدند.[136]
امّا مثال تناقض در اقوال ائمه موضوع وسیع و زیاد است، و این هم یکی دیگر از دلایل انصراف بعضی از شیعیان از شیعهگری بوده است. و شیخ طایفهی شیعه جناب طوسی بهاین حقیقت اعتراف کرده که روایتهای آنها ضد و نقیض است، تا جایی که خبر و روایتی مشاهده نمیشود مگر اینکه روایتی یا خبری متضاد با آن وجود دارد. وی این مشکل را یکی از بزرگترین طعنه اتهاماتی برشمرده که بر مذهب شیعی وارد میشود. و یکی از اسباب جدا شدن بعضی از شیعههای امامیه از مذهب شیعه میباشد.
دو کتاب تهذیب و استبصار، که - دو منبع معتبر از منابع چهارگانهی شیعی هستند - در طی روایتهای فراوان به حقیقت این تناقض و اختلاف گواهی میدهند. طوسی کوشیده که اختلاف و تناقض را با حمل بر تقیه معالجه کند، امّا موفق نشده و بلکه آب را گل آلودتر کرده است، علاوه بر اینکه میدانیم طوسی در کار توجیه تناقض گویی ائمهی شیعه اقداماتی کرده و میگوید این حدیث تقیه است و این یکی درست و در آن تقیه نشده است. ولی چیزی که مورد اتفاق همه است این که خود طوسی هم معصوم نیست و ضرورتاً در توجیه بعضی از این روایتها اشتباه کرده و روایاتی را که ربطی به تقیه نداشتهاند بر تقیه حمل کرده والبته شیعیان هم در این توجیه از طوسی تقلید میکنند. به عبارتی دیگر روشن میشود که شیعه در دینداری خود از امثال طوسی پیروی و تقلید میکنند نه از امام معصوم، شیعان رافضی اعتقاد تقیه و بداء را بوجود آوردند تا روی این اختلافات و تناقضات سرپوش بگذارند - که به اذن خدا درباره تقیه و بداء توضیح خواهیم داد -، یکی از شیعیان پس از کشف اسباب و علل ساخته و پرداخته کردن این دو مبدأ اعتقادی (بداء و تقیه) و درک حقیقت امر، با شیعهگری وداع گفت و اذعان داشت که پیشوایان و ائمه رافضی برای پیروان خود این دو مقوله را پایهگذاری کردند، تا بتوانند دروغهایی را که به نام ائمه میساختند مخفی نگه دارند و همه را با نظریهی بداء و جایز دانستن تقیه توجیه کنند.
هـ . اختلاف بر سر تعداد أئمّه
مسئلهی دیگری که ادعای عصمت را باطل میکند: امام معصومیکه مدعی پیروی از او هستند، آنها را از اختلاف بر سر یکی اصول دین شیعه که امامت است مصون نکرد و میبینیم که با همدیگر بر سر تعداد ائمه و تعیین افراد آنها دچار اختلاف و کشمکش شده، یکدیگر را طرد کرده، همدیگر را لعن و نفرین و تکفیر میکنند و نیز در مورد توقف امامت و انتظار برگشت امام غائب و جابجا شدن، از دنباله روی امامی به امام دیگر اتفاق نظر نداشتند.
این علاوه بر روایتهای مختلف و متناقضی است که دربارهی بسیاری از امور دین - اصول و فروع آن - ذکر میشود. بنابراین، آن عصمت خیالی که برای امام خود ساختند نتوانست مانع اختلاف و گمراهی شیعه شود، چون معصومیت آنها هیچ تأثیری بحال آنها نداشت. میگوییم امام معصوم وجود نداشته و ندارد. گاهی گفته میشود: اعتقاد آنها به عصمت ائمه، امری است که امروز اثر نمیکند، زیرا از سال260 هجری، وجود بالفعل و عملی ائمه به پایان رسیده است، و چیزی جز انتظار آن امام غائب و موعود باقی نمانده است. ولی این عقیده، در متن زندگی شیعان امروز آثار خود را برجای گذاشته و این آثار در جوانبی چند نمایانگر است از جمله :
1- عمل کردن آنها به آنچه که از ائمه امامیه برجای مانده است، همانگونه که سایر مسلمانان به قرآن و سنّت عمل میکنند.
2- اغراق و غلو آنها در رابطه با قبر و بارگاه آنان، افراط و اغراقی که آنها در توصیف ائمه بعمل میآورند تا جایی که صفات الوهیّت را به آنها میدادند و اکنون به افراط و اغراق در قبرهای آنان و مزارهای آنان تبدیل شده است. در اطراف آن قبرها طواف میکنند. و آنها را بجای خدای متعال میخوانند.
3- مجتهد شیعه مقداری از این صفات را دارا شده است، چون شیعیان معتقدند که هر کس نظر او را رد کند، مثل این است که فرمان خدا را رد کرده و این در مرتبه شریک قرار دادن برای خداست که در جای خود بسیار خطرناک است.
4- نسبت دادن این اعتقاد فاسد و دینداری کردن[137] با آن که اصلاً ربطی به حضرت علیt و فرزندان و نوههای اطهارش ندارد.
سوم: از دیدگاه امامیه وجود نص صریح شرط است
شیعان معتقدند که امامت همچون نبوّت است و جز با ذکر نص از طرف خداوند متعال بر زبان پیامبرش نخواهد بود، امامت همچون نبوّت لطفی از طرف خداوند متعال است و واجب نیست که هیچ عصری از عصرها از امامی واجبالاطاعه و منصوب شده از جانب الله تعالی، خالی باشد و نیز معتقدند که بشر حق انتخاب و تعیین امام را ندارد، حتّی خود امام هم حق ندارد نفر بعد از خود را تعیین کند. آنها دهها روایت در این باره را بنام ائمّه ساخته و پرداختهاند، از جمله به امام محمد باقر نسبت دادهاند که گفته : «آیا فکر میکنید کهاین امر (تعیین امام) به عهدهی ماست و آن را بر هر کس که بخواهیم میدهیم؟! نه بخدا، جز عهد و پیمانی از طرف رسول خدا نیست، شخص به شخص نامگذاری شده، تا اینکه به صاحبش رسیده است.»[138]
امامیه معتقدند که پیامبرص بر ائمه بعد از خودش نص گذاشته، و آنها را با نامهایشان مشخص نموده است و تعدادشان دوازده نفرند، نه کم میشوند و نه زیاد که عبارتند از:
علیبن ابیطالبy :معروف به مرتضی (ت، 40 ه ).
حسن بن علیy :زکی، (ت، 50 ه ).
حسین بن علیt: سیدالشهداء (ت، 61 ه )
علی بن الحسین: زینالعابدین (ت 95 ه ).
محمد بن علی: باقر (ت 114 ه ).
جعفر بن محمد: صادق (ت 148 ه ).
موسی بن جعفر: کاظم (ت 183 ه ).
علی بن موسی: رضا (ت 203 ه ).
محمد بن علی: جواد (ت 220 ه ).
علی بن محمد:هادی (ت 254 ه ).
حسن بن علی عسکری (ت 260 ه ).
محمد بن حسن: مهدی (ت 256 ه ).
ابن سبأ امر امامت و وصیت را در علیt پایان داد، امّا پس از او کسانی آمدند کهاین مقوله را در مجموعهای از فرزندان علی تعمیم دادند، و سلولهای شیعه آرام و ساکت و پنهانی فعالیت میکردند، با این وصف، وقتی که بعضی از این ادعاها به برخی از افراد اهل بیت ابلاغ میشد، قاطعانه آن را رد میکردند، همانگونه که جدّ آنها امیرالمؤمنین علیt انکار کرد، به همین خاطر، آن دروغ بافان «عقیدهی تقیه» را برای اهل بیت درست کردند، تا به آسانی بتوانند افکار خود را گسترش دهند و نگران این نباشند که پیروانشان از موضعگیریهای صادق، و پاسخهای شفّاف که به مردم میدادند متأثر شوند.[139]
یکی از خطرناکترین اموری که شیعه اختراع و ابداع کردند طرح قضیهی «وصیت» بود، که گویا رسول خداص، وصّت کرد بعد از وفات او، علیt جانشین و خلیفهی بلافصل باشد و کسانی که قبل از او قبای خلافت بر تن پوشیدهاند، حق او را غصب کردهاند، همانگونه که در کتاب آنها «الکافی» آمده است: «کسی که بمیرد و امامش را نشناخته باشد، بر جاهلیت مرده است»، و به گمان آنها، علی همان امام و وصی است[140].
امّا وقتی که تاریخ خلفای راشدین را مورد بررسی و تحقیق قرار میدهیم، میبینیم که در دوران خلافت ابوبکرt و عمرt اصلاً خبری از «وصیّت» نبوده، بلکه در سالهای پایانی خلافت عثمانص، وقتی که فتنه و آشوب شاخ خود را نشان دادند، زمزمههای بحث وصیّت به گوش مردم رسید. وقتی صحابهاین را شنیدند بلا فاصله آن ادعا را ردّ کردند و دروغ بودن آن را بیان کردند، از مشهورترین این صحابهها علی بن ابی طالبص وام المؤمنین حضرت عایشهص هستند.
سپس میبینیم این مقوله در دوران خلافت علیt بصورت یک طرز فکر موجّه و عقیدهای پذیرفته شده برایش دعوت و فراخوانی میشود. این وصیت که شیعه مدعی آن است، با اعتراف علمای شیعه هم ثابت است که مؤسس آن ابنسبأ یهودی بوده است، همانگونه که نوبختی و کشی - که قبلاً ذکر کردیم - بهاین مسأله اذعان کردهاند. برای ردّ ادعای آنها کافی است که به منقولات صحیح از تعدادی صحابه که حضرت علیt هم یکی از آنان است، توجه نماییم، البته دلایل در این مورد فراوان است، از جمله:
1- نزد عایشهل عنها ذکر شد که پیامبرص به علی وصیت کرده است، عایشه فرمود: چه کسی گفته؟! زمانی که من شخصاً تکیه گاه پیامبرص بودم و بر سینهام تکیه کرده بود، طشتی را درخواست کرد، سپس دیدم شل و وارفته شد، وفات یافت ولی من احساس نکردم، پس چگونه به علی وصیت کرده است (و من نفهمیدم)؟.[141]
تصریح حضرت عایشه بهاینکه رسول خداص هیچ وصیتی به علی نکرده، بزرگترین دلیل است بر اینکه وصیتی در کار نبوده، چون پیامبرص در آغوش او وفات یافت و اگر وصیتی در کار میبود، عایشه قبل از همه مردم آن را میفهمید.[142]
2- عبدالله بن عباسt میگوید: علی بن ابی طالب در بیماری وفات رسول خداص از خانه آن حضرت بیرون آمد، مردم پرسیدند، ای ابوالحسن! حال رسول خداص چطور است؟ گفت: خدا را شکر، خوب شده است، سپس عباس بن عبدالمطلب دستش را گرفت و به او گفت: بخدا سوگند، پس از سه روز بندهی عصا خواهی شد (یعنی رسول خداص وفات خواهد کرد و تو زیر دست دیگران خواهی شد) بخدا سوگند، من میدانم که رسول خداص در این بیماری وفات خواهد یافت، چرا که من چهرههای بنی عبدالمطلب را هنگام مرگ میشناسم، ما را نزد رسول خداص ببر تا از او بپرسیم که خلافت به چه کسی میرسد؟! اگر به ما میرسد بدانیم، و اگر به غیر ما هم برسد، بدانیم، که در این صورت برای ما وصیت نماید. علی گفت: بخدا سوگند اگر چنین درخواستی را از رسول خداص بکنیم و ما را از آن باز دارد، بعد از او، هرگز مردم خلافت را به ما واگذار نخواهند کرد. بخدا سوگند که من چنین در خواستی از رسول خداص نخواهم کرد.[143]
این سخن حضرت علی نشان میدهد که صحابهی گرامیتا چهاندازه به و اجرای فرمان رسول خداص پایبند بودهاند. اگر وصیتی در کار بود کسی از اجرای آن تخلف نمیکرد و انصار - در سقیفة سعدیه - آزادانه و شجاعانه و صادقانه نظر خود را نمیگفتند: «از ما امیری و از شما امیری انتخاب شود»[144]، بلکه بلا فاصله با کسی که وصیت به او واگذار شده بود بیعت میکردند، یا دستکم بعضی آن را ذکر میکردند. اگر آنجا قبل از آن نص و روایتی وجود میداشت، یقیناً علیt به عباس میگفت: چگونه از او بپرسیم که چه کسی خلیفه خواهد بود در حالیکه برای من وصیّت کرده که خلیفه باشم و رسول خداص در همان روز وفات یافت، پس وقتی که چیزی در این باره مشاهده نشده معلوم میشود که ادعای نص بر امامت علیt، باطل و بیپایه است و هر نص و عبارتی که دربارهی تصریح کردن به خلافت علی آوردهاند، مردود است، زیرا با این گفتار واضح علیt مغایرت دارد و همه دلایل نقلی و سمعی آنها یا ربطی به آن موضوع ندارند و بر مدعا دلالت ندارند، یا اینکه روایات جعلی و ساختگی هستند.[145]
3- از علیt پرسیده شد: آیا پیامبرص شما را به چیزی خاص نمود؟! گفت: پیامبرص ما را به چیزی اختصاص نکرده که عموم نداده باشد جز آنچه در این نیام شمشیرم بوده است. راوی میگوید: آنگاه علیt از نیام آن شمشیر صحیفهای را بیرون آورد که در آن نوشته شده بود: «لعنت خدا بر کسی که برای غیر خدا قربانی کند و لعنت کند کسی را که نشانههای تقسیم زمین را تغییر دهد و لعنت کند کسی را که پدر و مادرش را لعن و نفرین میکند و لعنت کند خدا کسی را که بدعتگزار را پناه دهد.»[146]
ابن کثیر رحمه الله گفته است: این حدیث که در صحیحین و غیره از علیt ثابت است، بر ادعای رافضه که میگویند پیامبرص به علی وصیت کرد بعد از او خلیفه باشد خط بطلان میکشد. اگر واقعاً پیامبرص به علی وصیت میکرد آنگونه که آنها ادعا میکنند - هیچکدام از اصحاب آن وصیّت را رد نمیکرد، زیرا آنها نسبت به خدا و پیامبرش - چه در دوران حیات ایشان و چه بعد از وفاتش - مطیعتر از آن بودهاند که سخن پیامبرص را به زمین بیندازند و کسی را که او مقدم نداشته، مقدم نهند و کسی را که با نص خود مقدّم داشته، به عقب دهند. حاشا و کلاّ که آنها اینگونه کرده باشند! ! و هر کس که چنین پنداری دربارهی صحابهy داشته باشد، در واقع همهی آنها را به فسق و فجور نسبت داده و آنها را متهم به توطئه علیه رسول خدا ص کردهاند و با حکم و نص صریح او به مخالفت برخاستهاند. هر کس چنین گمان کند حلقهی اسلام را از گردن خود در آورده و به اجماع ائمهی نامدار و طراز اول اسلام کافر گردیده است[147]. امام نووی فرموده است: این سخن، ادعای جعلی و ساختگی شیعهی امامیه مبنی بر وصیت برای علی، را نقش بر آب میسازد.[148]
4- عمرو بن سفیان میگوید: وقتی که در روز جنگ جمل حضرت علی نمایان شد، گفت، ای مردم، پیامبرص در مورد خلافت چیزی به ما نگفته (کسی را تعیین نکرده است) تا اینکه به خلافت ابوبکر رأی دادیم که ابوبکر را به مقام خلافت منصوب کنیم، او هم به انجام وظیفه قیام کرد و تا آخر ثابتقدم به راه خود ادامه داد، بعد رفت.[149]
5- ابوبکر بیهقی با سند خودش که به شقیق بن سلمه میرسد، روایت کرده: به علی بن ابی طالب گفته شد: آیا کسی را به عنوان خلیفه بر ما نمیگماری؟! گفت: «پیامبرص کسی را به جانشینی خود منصوب نکرده، تا من این کار را بکنم. امّا اگر خداوند خیر و صلاح مردم را بخواهد، بعد از من آنها را بر سر جانشینی بهترینشان جمع خواهد کرد، همانگونه که بعد از پیامبرشان آنها را بر انتخاب بهترینشان جمع کرد.»[150] این سخن دلیل واضحی است بر اینکه ادعای نص بر خلافت علیt، یک ادعای خود درآوردهی رافضه است، آنان که قلبهایشان آکنده از حیله و کینه نسبت به اصحاب رسول خداص است که علیt و اهل بیت هم بخشی از اصحاب هستند. تنها بدین علت مدعی محبّت و علاقمندی به اهل بیت هستند که بهتر بتوانند علیه اسلام و مسلمین دسیسه کنند.[151] در پرتو این نصوص قطعی بوضوح معلوم میشود که آن وصیت دروغین فاقد پایه و اساس است و چیزی که رافضه بدان تکیه کرده است، ساخته و پرداختهی عبدالله بن سبأ است، کسی که برای اولین بار این وصیت را مطرح کرد و بعد از آن، سند و مدرکهایی وضع گردید و متونی ترتیببندی شدند که آنها را به دروغ و بهتان به پیامبرص نسبت دادند. و هدفشان این است که انگشت اتهام را به سوی صحابه دراز کنند، و بگویند بر خلاف فرمان پیامبرص رفتار کردهاند و بر این مخالفت اجماع داشتهاند. هدف شیعه از این کار این بود که از اینجا طعن و اشکال خود را بر قرآن و حدیث که توسط اصحاب بزرگوار به نسلهای مسلمانان انتقال یافته است، وارد کنند و آن را مردود اعلام دارند.[152]
ابن تیمیه رحمه الله به هنگام پاسخ دادنش به حِلّی شیعه گفت: دربارهی نص بر امامت علیt باید بگوئیم که هیچ یک از کتابهای معتبر حدیث اشارهای به آن نکردهاند و اهل حدیث بر بطلان آن اجماع دارند، تا جایی که ابومحمد بن حزم گفته است: در رابطه با این نصِ ادعا شده، نزد هیچ کس روایتی را نیافتیم، مگر یک روایت که (راوی) آن مجهول است و کنیهاش ابوحمزه است، و نمیدانیم کجا متولد شده است[153].
در جایی دیگر گفته است: پس معلوم شد که نص وروایتی که رافضه مدعی آن هستند، هیچ کس از اهل علم، چه در قدیم و چه در جدید، از آن خبر ندارد و نشنیده که پیامبرص آن را گفته باشد، به همین خاطر، حدیثشناسان ضرورتاً به دروغ بودن این نقل پی بردهاند، همانگونه که دروغ بودن (بسیاری) از منقولات دیگر برای آنها مشخص شده است.[154]
بعد از بر سر کار آمدن شیعیان افراطی و اهل غلو، نظریهی ابن سبأ در مورد علیt را زنده کردند، سپس به منظور تحریک احساسات مردم و نفوذ به قلب آنها، وصیّت به جانشینی را به افراد دیگری از دودمان علی و حسین تعمیم دادند و گفتند: این خلافت ازهمهی آنها غصب شده، تا با این کار بتوانند اهداف و مقاصد ضد حکومتی خود را در سایهی این نقاب، عملی سازند. اولین کسی که به ترویج این سخن پرداخت که خلافت حق منحصر به فرد اهل بیت است «شیطان طاق» بود که شیعه او را ملقب به «مؤمن طاق» کردند.[155] وقتی که زید بن علی از حقیقت این شایعه پراکنی آگاه شد، کسی را دنبال وی فرستاد تا دقیقاً مسأله برایش مشخص شود. زید به او گفت: به من خبر دادهاند که تو میگویی: در بین آل محمّدص امام واجب الاطاعهای اکنون وجود دارد؟! شیطانطاق گفت: آری و پدر تو علی بن حسین هم یکی از آن ائمّه بود. زید گفت: چگونه ممکن است؟! او در صورتی که برایش غذای گرم میآوردند ابتدا آن را سرد میکرد، سپس تناول میکرد(که مبادا دهانش بسوزد)، آیا به نظر تو او در برابر گرمی یک لقمه غذا احتیاط لازم را در نظر میگرفت، ولی از دوزخ بی باک بود (و این امانت را که به او واگذار شده بود رها کرد)؟ شیطان طاق گفت: من به او گفتم، ولی خودش دوست نداشت که به تو خبر دهد، که مبادا آن را قبول نکنی و در آن صورت شفاعت شامل حال تو نگردد.[156]
این داستان که در موثوقترین و معتبر ترین کتابهای رجال آنها روایت شده نشان میدهد که تئوری طرح وصیّت و نص صریح بر امامت اهل بیت، آنچنان پنهانی شیوع و انتشار پیدا کرد که حتی بر امام اهل بیتی همچون زید بن علی بن حسین هم مخفی مانده است. محبّالدین خطیب بیان کرده که شیطان طاق اولین کسی بوده است کهاین ایدهی گمراه کننده را پدید آورد و امامت و تشریع را منحصر کرد، وی مدعی شد که عصمت به افرادی مخصوص از اهل بیت تعلق دارد.[157] البته شیطان طاق یک همکار دیگری هم داشته که نامش هشام بن حکم - متوفای 179 ه- بوده است[158] چنین بنظر میرسد که با سعی و کوشش مجموعهای از پیروان هشام و شیطان طاق عقیدهی حصر امامت در افرادی معین، در کوفه نفوذ کرده است.[159] البته اندیشهی حصر ائمه در تعدادی مشخّص، توسط گروهی که مدعی برقراری پیوند و ارتباط با اهل بیت بودند، همچون هشام بن حکم و شیطانطاق، در قرن دوّم ریشه دوانید.[160] این در حالی است که رویکردها و نظرات شیعیان در ارتباط با تعداد ائمه، با هم سازگار و متفق نیست. در مختصر تحفه میگوید: بدان که امامیه قایل به انحصار ائمه هستند، امّا در مورد تعداد و شمار آنها اختلافنظر دارند، بعضی گفتهاند: پنج نفرند، بعضی گفتهاند: هفت نفر و برخی دیگر معتقدند هشت نفرهستند و برخی قائل به دوازده نفر هستند و بعضی دیگر گفتهاند: سیزده نفر میباشند.[161]
کتابهای شیعه، سیمای این تضاد و تناقض را نقل کردهاند، چه کتابهای اسماعیلیه مانند نوشتههای (ناشئ اکبر)، یا «الزینه» نوشته ابوحاتم رازی و هم کتابهای امامیه مانند آنچه در (المقالات) اشعری، (الفِرَق) نوشته قمی و (فِرق الشیعه)، اثر نوبختی. قضیه امامت در اعتقادات شیعه یک مسئلهی فرعی نیست که اختلاف در مورد آن عادی باشد، بلکه امامت اساس دین شیعه و اصل محکم آنست و کسی که به امامت ایمان ندارد، از دیدگاه آنها دین ندارد، به همین خاطر بعضی از آنها برخی دیگر را کافر دانستهاند. اصلاً گاهی پیروان یک امام همدیگر را تکیفر، لعن و نفرین میکردند[162]. سپس شیعهی امامیه نظریهی حصر امامت در دوازده امام را تثبیت کردند، (نکتهی جالب توجهاینکه) در دوران پیامبرص و ابوبکر و عمر و عثمان و علی y کسی از افراد بنیهاشم در مورد امامت چیزی نگفت، بلکه بعد از وفات حسن عسکری، اعتقاد به دوازده امام شناخته و مرسوم شد.[163]
حصر ائمه در عددی معین و از پیش تعیین شده، عقیدهای بیپایه و بیاساس است و حضرت علی و فرزندان و نوههایش از آن بری میباشند، در کتابهای معتبر شیعه و نهجالبلاغه از علی روایت شده که گفت: کاری به من نداشته باشید، و غیر مرا بجوئید! زیرا در اینصورت از چیزی استقبال کردهام که دارای صورتها و رنگهای مختلفی است و قلبها آن را نمیپذیرند و عقلها بر سر آن ثابت نمیمانند. (یارای صبر و پذیرش آن را ندارند) اُفقها را مه (غلیظی) فرا گرفته است و آن راه مستقیم و صحیح دیگر ناشناخته مانده است. بدانید که اگر من به درخواست شما تن دهم، طبق دانستههای خودم با شما رفتار خواهم کرد و به قیل و قالها و سرزنشها توجهی نخواهم کرد. اگر دست از سر من بردارید، من هم مانند شما هستم و بسا که در برابر کسی که او را متولی امر خود ساختهاید، از شما شنواتر و مطیعتر باشم. اگر من وزیر و معاون شما باشم برای شما بهتر است از آنکه امیر و استاندار باشم.[164]
اگر امامت علی از طرف خداوند متعال امری بیان شده بود، تحت هیچ شرایطی برای علیt جایز نبود که بگوید: «کاری به من نداشته باشید و غیر مرا بجوئید» یا بگوید: «اگر من وزیر شما باشم، برای شما بهتر است از آنکه امیر و استاندار باشم.» چگونه میتوانند آن وصیّت یا فرمان را زیر پا بگذارد در حالیکه مردم خواهانند او را به خلیفه و امام منصوب کنند و آمدهاند تا با او بیعت کنند.[165]. او در نهجالبلاغه سخنی بس صریحتر و روشنتر دارد، آنجا که میگوید: آن جماعتی که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند، بر اساس آنچه که با آنها بیعت کردند با من هم بیعت کردهاند. لذا کسی که حاضر و شاهد است حق انتخاب و گزینش ندارد، و کسی که در اینجا نیست و غائب است، حق ندارد کهاین بیعت را رد کند و شورا فقط به مهاجرین و انصار اختصاص دارد، اگر آنها بر سر منصوب کردن کسی به توافق رسیدند و او را امام نامیدند، این موجب رضایت خداوند متعال است و چنانچه کسی با تهمت زدن، یا بدعت کردن از فرمان آنها خارج شد، وی را به آنچه که از آن خارج شده باز میگردانند، اگر بازهم امتناع کرد به خاطر آنکه راه غیر مؤمنین را در پیش گرفته و خدا آن چیز را در پی او قرار داده، امّا او آن را نپذیرفته، او را خواهند کُشت.[166]
* حقایق قابل توجه در کلام علی t که ادعای نص بر عصمت را باطل میکند
امیرالمؤمنین با این بیانات به حقایق قابل توجهی اشاره نموده است زیرا:
الف- در میان اصحاب رسول خداص، شوری را به مهاجرین و انصار اختصاص داده و گرهگشایی را به دست آنها سپرده است.
ب- اگر مهاجرین و انصار بر انتخاب شخصی توافق حاصل کنند، این امر موجب خشنودی خداوند متعال است و نشان میدهد که خداوند با این انتخاب آنها موافق است.
ج- در زمانی که مهاجرین و انصار حضور دارند، بدون آنها و بدون انتخاب آنها امامت منعقد نمیشود...
د- کسی نمیتواند سخنان مهاجرین و انصار را رد کن، و از حکمشان خارج شود، جز انسان یاغی که از غیر راه مؤمنان پیروی میکند.
اکنون این تصریحات وبیانات علیt کجا و ادعای شیعه کجا[167]؟! از یک سو مسألهی نص مزبور با هیچ شکلی و صورتی ثابت نمیشود و از سوی دیگر، ادعای قضیهی حصر ائمه به تعدادی مشخص توسط کتاب و سنّت مردود است، همانگونه که عقل سالم و منطق درست آن را نمیپذیرد، آیا بعد از پایان یافتن آن عدد مشخص شده، امّت اسلام باید بدون امام و رهبر باقی بمانند و رها شوند؟! ، حال آنکه آن تعداد ائمه که امامیه تعیین کردهبودند دو قرن و نیم ظاهر شدند و یکی پس از دیگری زندگی را بدرود گفتند.
شیعه برای خلاصی از این چالش بزرگ که بر اثر منحصر کردن امامت در دوازده نفر بوجود آمده بود، به مسألهی نیابت مجتهد از امام متوسل شدهاند. البته دربارهی حد و مرز آن نیابت و جانشینی با هم به اختلاف و کشمکش پرداختند.[168]
و بالاخره در این عصر، شیعه مجبور شدند که برای همیشه از این اصل که زیربنای دین امامیه است خارج شوند، لذا، تصویب کردهاند که بایستی ریاست حکومت از طریق انتخابات تعیین شود، امّا آنها از مسألهی حصر عدد، به حصر نوع انتقال یافته و ریاست حکومت را به فقیه شیعه منحصر کردهاند[169].
1- استدلال شیعه به کتابهای اهل سنّت در تعیین تعداد ائمه
الف - جابربن سلمه روایت میکند که دوازده امیر و رهبر خواهند آمد، سپس کلمهای گفت که من آن را نشنیدم، پدرم گفت: فرمود: «همگی آنها از قریش خواهند بود.» [170].
ب- در صحیح مسلم از جابر نقل است که گفت: از پیامبر شنیدم که فرمود: «اسلام همچنان قدرتمند و با عزت باقی خواهد ماند تا دوازده خلیفه»، سپس کلمهای گفت که من آن را نفهمیدم. از پدرم در مورد آن کلمه سؤال کردم؟ پاسخ داد که فرموده: «همگی آنها از قریش خواهند بود» و در لفظ دیگر روایت: «این دین همواره عزیز و با قدرت خواهد بود تا دوازده خلیفه».[171] در لفظی دیگر: «تا زمانی که دوازده نفر متولی امور مسلمانان میشوند، امورشان جلو خواهد رفت.»[172] در سنن ابیداود آمده است: «این دین همچنان پابرجا و استوار خواهد بود تا زمانی که دوازده خلیفه بر شما امارت کنند و همه مورد اتفاق امّت من هستند.[173] ابوداود از طریق اسود بن سعید، از جابر آن حدیث را به شیوهی مزبور روایت کرده و این مطلب را اضافه کرده است: وقتی که او به منزلش بازگشت، قریش نزد او آمدند، و گفتند: بعداً چه خواهد شد؟ فرمود: بینظمیو هرج و مرج پدید خواهد آمد.»[174]
امامیه بهاین روایت متوسّل شده و با آن علیه اهل سنّت احتجاج میکنند، نه بخاطر اینکه به کتابهای حدیث اهل سنّت ایمان دارند، [175] بلکه به منظور اینکه آنها را شکست دهند و تسلیم شوند.
با نگرش موضوعی و بیطرفانه در عبارت روایات فوق، درمییابیم که خلافت آن دوازده نفر بدینصورت توصیف شده که: «اسلام در دوران آنها از قدرت و شوکت برخوردار خواهد بود و مردم بر سر انتخاب آنها اتفاق نظر حاصل میکنند و هموراه در دوران آنها امور مردم سامان یافته خواهد بود و پیش خواهد رفت». این اوصاف بر هیچ کدام از کسانی که شیعه مدعی امامت آنها هستند انطباق نمییابد، زیرا از میان آنها فقط حضرت علی و حضرت حسن - آنهم به مدت کوتاهی - زمام خلافت را دست گرفتند. و درست برعکس خیالاندیشی و یاوه سرایی شیعیان، - حتی به اعتراف شیعه - امور مسلمین در دوران هیچ کدام از آن دوازده امام شیعیان روبهراه و بسامان نبوده است، بلکه بر عکس همواره رو به تباهی نهاده است... و ظالمان، و حتّی گاهی کافران بر آنها حکومت راندهاند[176] و ائمه در ارتباط با شئونات دینیخود به تقیه متوسّل میشدند.[177]
دوران امیرالمؤمنین علیt که بر مسند خلافت تکیه زده بود، - به اعتراف شیعه هم - دوران تقیه بوده است همانگونه که شیخ مفید که از بزرگان شیعه است بهاین مسأله تصریح کرده[178] و میگوید: علی نتوانست قرآن را آشکار کند و به تعدادی از احکام اسلام حکم کند! و نیز جزائری که او هم از بزرگان شیعه بود تصریح کرده است [179] که گویا علیt مجبور شده به حساب دین با اصحاب رسول خداص سازش و مدارا کند و با آنها کنار بیاید، همانگونه که شیخ مرتضی مطهری اقرار کرده است.[180]
موضوع حدیث فوق در یک طرف درّهای قرار دارد و ادعاها و پندارهای اینان در طرف دیگر است، گذشته از این، آن حدیث ائمه را در عدد مذکور حصر نمیکند، بلکه قدرت و شوکت اسلام را در زمان آنان بیان میکند و عصر خلفای راشدین و عصر بنیامیه، دوران عزت و سرفرازی و اقتدار مسلمانان بود[181].
بنابر این ابنتیمیه میگوید: «اسلام و قوانین آن در زمان بنیامیه ظاهرتر و پردامنه دارتر از زمان حکمای بعد از آنان بوده است» سپس بهاین حدیث استشهاد میکندکه میفرماید: «این دین در زمان دوازده خلیفه همواره غالب و چیره خواهد بود که همه آن خلفاء از قریش هستند»، سپس ابنتیمیه گفت: «واقعیّت حال هم آنگونه بوده است، ابتداء ابوبکر، عمر، عثمان و علی خلیفه بودند، سپس کسانی به خلافت رسیدند که مردم آنها را انتخاب کردند و اسلام در زمان آنها دارای عزت، قدرت و شوکت بود، یعنی زمان معاویه و پسرش یزید، سپس عبدالملک و چهار فرزندش که عمر بن عبدالعزیز یکی از آنها بود.
بعد از آن قدرت اسلام رو به کاهش رفت تا به امروز رسید و ابن تیمیه به شرح آن ادامه میدهد[182].
سپس در ارتباط با آن قسمت از حدیث که میگوید: «همهی آنها قریشی هستند»[183]، گفته است معنی آن این است که خلافت فقط به علی و فرزندانش اختصاص ندارند، چون اگر به آنها اختصاص مییافت مشخصه و امتیاز آنها را ذکر میکرد، مگر نمیبینی که پیامبرص نفرمود: «همه آنها از فرزندان اسماعیل و از عرب هستند»، اگر بخاطر هاشمیبودن، یا از خاندان علی بودن ممتاز بودند، بدان عنوان ذکر میشدند. پس وقتی که پیامبرص به طور مطلق ذکر فرمود که آنها از قریش هستند، معلوم میشود که آنها قریشی هستند و در میان قریش بهیک قبیله اختصاص ندارند، بلکه از مجموع آناناند، مثل بنوتمیم، بنوعدی، بنوعبدشمس و بنوهاشم، که خلفای راشدین هم از این قبایل بودهاند[184]، بنابراین از میان اوصافی که شیعه میخواهند برای مدعای خود بدان استدلال کنند چیزی جز عدد دوازده باقی نمانده است، ولی آن عدد هم بر هیچ چیز دلالت نمیکند.[185]
2- آیاتی از قرآن که ادعا میکنند، نص است بر وصیّت به خلافت علیt
شیعهی رافضه چون نتوانستهاند برای تأیید و نهادینه کردن عقیدهی امامت به نص پشتوانهای از جانب شرع دست یابند، به آیاتی از کتاب خداوند متوسّل شدهاند که به مدح و ستایش بندگان صالح خداوند و اولیای متقی وپرهیزگار میپردازند، سپس آن اوصاف را به حضرت علی اختصاص داده و آنها را طبق اعتقاد فاسد خود تأویل کردهاند. از سوی دیگر جهت تأیید این بدعت زشت، احادیث زیادی را ساخته و پرداختهاند تا از این راه بتوانند مسلمانان جاهل و ساده لوح و کسانی را که در این زمینه اطلاعات اندکی دارند، فریب دهند، ولی پر واضح است که همه مقولات و ره آوردهای آنان در این باره، باطل است. علاوه بر این، استدلال آنها از دو نکته خارج نیست:
الف- یا آنچه که بدان استدلال کردهاند دلیلی است علیه مدعای آنها، مانند (آیهی تطهیر، و آیه مباهله)، و حدیث رایت (پرچم) و حدیث غدیر خُم و غیره.
ب- یا احادیثی جعلی و ساختگی هستند، که حدیث جعلی بعنوان مدرک و حجت پذیرفته نیست و از این روی، نزد اهل علم مشهور است که در میان گروههای منتسب به اسلام، دروغگوترین فرقه رافضه است. و در ابن تیمیه اتفاقنظر اهل علمای نقل و روایت و اسناد را بر این نکته نقل کرده که آنها دروغگوترین فرقهاند و از روزگاران قدیم، دروغگویی در تار و پود آنها ریشه دوانده است، به همین خاطر، ائمه و پیشوایان اسلام میدانستند که مشخصه و علامت تشخیص آنها دروغ گفتن است.[186] این شما، و این هم بعضی از استدلالات قرآنی آنها:
* آیهی ولایت
خداوند متعال فرموده است: ﭽ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﭼ (مائده/55)
تنها خدا و پيغمبر او و مؤمناني ياور و دوست شمايند كه خاشعانه و خاضعانه نماز را به جاي ميآورند و زكات مال به در ميكنند.
آنها در تفسیر این آیه، موردی را ذکر کردهاند که به گمانشان بر امامت حضرت علی دلالت میکند. آخوند بزرگ شیعه طوسی گفته است: امّا در ارتباط با وجود نص امامت علیt از قرآن، باید بگوییم کهاین آیه قویترین دلیل است.[187]
طبرسی میگوید: این آیه از واضحترین دلایل است بر صحت امامت علی رضی الله عنه بعد از پیامبر[188] است و تقریباً اساتید شیعه این آیه را از جمله قویترین دلایل در این زمینه بر شمردهاند، زیرا در تألیفات خود، در مقام استدلال بر امامت علی، آن را قبل از همه دلایل دیگر ذکر میکنند.[189]
امّا در مورد اینکه آنها چگونه این آیه را به هدف مورد نظرشان ربط میدهند و بدان استدلال میکنند، باید گفت که آنها ادعا میکنند که مفسران و محدثان از عام و خاص، بر این نکته اتفاقنظر دارند کهاین آیه، در مورد علیt نازل شده، چرا که انگشترش را در حال نماز، بعنوان صدقه به آن مسکین داد در حالیکه تعدادی از صحابه در آنجا حضور داشتند و این رویداد در صحاح ششگانهی حدیث نقل شده است [190] و کلمهی «اِنَّمَا» به اتفاق لغتشناسان برای حصر است و «ولی» به معنای سزاوارتر برای تصرف است که با امام و خلیفه مرادف است[191]. همانگونه که میبینید آنها به روایتی استدلال میکنند که در مورد سبب نزول این آیه مطرح میکنند، چون در متن آیه چیزی نیست که آنها را به مرادشان برساند، بنابراین استدلال آنها به روایت جعلی و ساختهی خودشان است نه به قرآن.
پس آیا این روایت در مورد سبب نزول آیه صحیح و ثابت است یا نه و آیا این نوع استدلال درست است یا نه؟ همهاین سؤالات را به صورتهای زیر جواب خواهیم داد.
نقد ادعای استدلال از قرآن بر تعیین أئمّه
الف- در مورد این ادعا که میگویند: اهل سنّت این روایت را قبول دارد کهاین آیه دربارهی حضرت علیt نازل شده، از بزرگترین دروغپراکنیهای آنان به شمار میرود، بلکه علمای متخصّص در علم نقل و روایت و سند بر این اجماع دارند کهاین آیه بطور خاص دربارهی علیt نازل نشده است و علی در حال نماز انگشترش را صدقه نداده است. حدیث شناسان هم بر این باورند کهاین روایت جعلی و ساختگی است[192]. اینکه میگویند این روایت در (صحاح سته) نقل شده [193]، باز هم دروغ و افتراء است، زیرا در کتابهای حدیث اهل سنّت اصلاً چنین روایتی وجود ندارد. البته ابن کثیر روایتها و اقوالی را در این زمینه نقل کرده که این آیه در وقتی که حضرت علی انگشترش را صدقه داد، دربارهی او نازل شده است و در پایان در توضیح آن میگوید: البته به علت ضعف سند و مجهول بودن رجال سندهای آنها هیچ کدام از آنها صحیح و قابل قبول نیستند[194].
عبدالعزیز دهلوی میگوید: فقط ثعلبی گفت هاین آیه دربارهی علیt و داستان آن گدا و بخشیدن آن انگشتر به او در حالت رکوع، نازل شده است[195]، ولی محدثان اهل سنّت بهاندازه یک تار مو هم به روایتهای ثعلبی اعتماد ندارند، و او را (حاطب اللّیل) لقب دادهاند[196]، چرا که او تر را از خشک جدا نساخته و بیشتر روایتهایش از کلبی و ابوصالح است، که بیاهمیتترین و ضعیفترین روایات در مورد تفسیر نزد آنها هستند[197].
روایت درست و صحیح در مورد سبب نزول آیهی مزبور - همانگونه که ابن جریر در تفسیر آن آیه با سندش چنین استخراج کرده است - این است که: وقتی بنو قینقاع به پیامبرص خیانت کردند، پیش عبادهی بن صامت رفتند و از او خواستند که با آنها همراه شود، امّا وی آنها را ترک کرد و دست رد به سینهی آنها نهاد و ولایت خداوند متعال و پیامبرش را برگزید. آنگاه خدا این آیه را نازل کرد:
ﭽ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﭼ
(مائده / 55)
تنها خدا و پيغمبر او و مؤمناني ياور و دوست شمايند كه خاشعانه و خاضعانه نماز را به جاي ميآورند و زكات مال را میپردازند. یعنی آنها در همه شئونات خود، در برابر خداوند متعال سر تسلیم فرود میآورند، لذا خداوند متعال در اول آن آیات فرمود:
ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙﭚ ﭛ ﭜ ﭝﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭼ (مائده / 51)
اي مؤمنان! يهوديان و مسيحيان را به دوستي نگيريد (و به طريق اوّلي آنان را به سرپرستي نپذيريد). ايشان برخي دوست برخي ديگرند (و در دشمني با شما يكسان و برابرند). هركس از شما با ايشان دوستي ورزد (و آنان را به سرپرستي بپذيرد) بيگمان او از زمره ايشان بشمار است. و شكّ نيست كه خداوند افراد ستمگر را (به سوي ايمان) هدايت نميكند.
یعنی عبدالله ابن سلول (را به دوستی نگیرید، ) زیرا او طرفدار بنیقینقاع بود و وقتی که میان پیامبرص و بنیقینقاع اختلاف و خصومت ایجاد شد، او در کنار آنها ایستاد و از آنها پشتیبانی کرد و پیش پیامبر ص رفت تا برای آنها میانجیگری کند، امّا عباده بن صامتt از آنها تبرّا کرد و دست رد به سینه آنها نهاد، لذا خداوند متعال آیهی (51)را نازل کرد، سپس خداوند متعال به بیان صفت مؤمنان - که منظورش عباده بن صامت و پیروانش میباشد، پرداخت و فرمود:ﭽ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﭼ (مائده/ 55) تنها خدا و پيغمبر او، و مؤمناني امثال عباده و غیره ياور و دوست شما هستند ؛ بنابراین آن آیه در ارتباط با عباده بن صامت نازل شده است.[198]
آیات کریمهی فوق دستور به دوستیگزینی با مؤمنان، داده و از دوستگزینی و همپیمانی با کافران نهی کردهاند. این معنی همچنین - پس از شناخت سبب نزول واقعی آن - بوضوح از سیاق و روند خود آیات فهم میشود، زیرا قبل از این آیهی کریمه، این فرمودة خداوند متعال آمده است:
ﭽ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙﭚ ﭛ ﭜ ﭝﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭼ (مائده / 51).
این آیه، با صراحت هر چه تمام تر از موالات یهود و مسیحیان بوسیله محبّت و علاقه و نوع دوستی و یاریرسانی... منع کرده است و به اتفاق همه ولایت در اینجا به معنای امارت و امامت نیست و اصلاً این معنی وارد نشده است، پس این آیه کسانی را به ترتیب ذکر نموده که محبت و موالات آنها واجب است، یعنی الله تعالی و رسول خداص و مؤمنان. بنابراین واضح است آن موالات که بمعنی محبت و یاری و نصرت در قسمت اول آیه از آن نهی شده است و به حکم مقابلهاین مولات همان موالاتی است که در قسمت دوّم به مؤمنان دستور داده شده است.
همانگونه کهاین مسأله در لغت عرب آشکار و روشن است[199]. مرحوم رازی میگوید: «وقتی که در آیات قبلی از مولات و دوستی و پشتیبانی کافران نهی فرمود، در این آیه به محبّت و دوستی و پشتیبانی کسانی فرمان داده که موالات آنها واجب است»[200]. مرحوم ابن تیمیه فرموده است: چیزی که برای مفسران - خلف از سلف - معلوم و یقینبخش میباشد، این است که این آیه دربارهی نهی از علاقه و صمیمّت و دوستی و پشتیبانی و موالات با کفّار و فرمان دادن به موالات و دوستی و پشتیبانی با مؤمنان، نازل شده است.[201]
ب- خداوند متعال بیخود و بیجهت انسانی را مورد تعریف و تمجید قرار نمیدهد، مگر اینکه کاری انجام داده باشد که مورد پسند خداوندأ باشد، یعنی کار واجب یا مستحب باشد و به اتفاق علمای اسلام، صدقه دادن در اثنای نماز مستحب و سنّت نیست، اگر مستحب میبود، پیامبرص آن را انجام میداد و بر انجام آن مسلمانان را تشویق میکرد و پیوسته آن را انجام میداد، گذشته از این، نماز خواندن انسان را به خود مشغول میکند، و فرصت بخشش به درخواستکننده بعد از سلام دادن نماز هم ممکن است، و میتواند صدقهاش را بعد از نماز به او بدهد. بلکه نظر تعدادی از اهل علم بر این است که مشغول شدن به دادن و عطا کردن به سائل (در نماز) موجب باطل شدن نماز میشود.[202]
ج- اگر این مسأله در نماز مشروع بود، به رکوع اختصاص پیدا نمیکرد، چگونه گفته میشود: «ولیّ نیستند جز کسانی که در حالت رکوع صدقه میدهند»؟، اگر گفته میشود: خواست خداوند بر این بوده که با این حالت علی را بستاید، در جواب گفته میشود: اوصافی که علیt با آنها شناخته میشود، فراوان و آشکار بودند، پس چگونه ستایش او با امور مهم و معروف رها میشود و در تعریف و ستایش او به چیزی اکتفاء میشود که باور کردن آن بسیار مشکل است مگر برای کسی که آن را شنیده و باور کرده باشد؟! جمهور امت اسلامی، این خبر را نشنیده و در هیچ یک از کتابهای معتبر مسلمانان وجود ندارد.[203]
د- در مورد اینکه گفته میشود علیt انگشتر خود را بعنوان زکات در حالت رکوع بخشیده است، میگوییم: آیهی مورد نظر در خلاف آن وضعیت نازل شد که ادعا میکنید، زیرا علی در دوران پیامبرص از جمله کسانی نبوده که زکات بر او واجب شده باشد، زیرا او فقیر و تهیدست بوده و زکات نقره وقتی واجب میشود که از ملکیت نصاب یک سال گذشته باشد، و علی از زمرهی آنان نبوده است.[204]
هـ - اصل در زکات این است که زکات دهنده خود برای پرداخت اقدام کند، نهاینکه منتظر شود تا اینکه زکاتگیرنده به سراغش بیاید. کدامیک از این دو کار بهتر است: اینکه در خانه بنشینید و زکات خود را نگه دارید و منتظر باشید تا مردم بیایند و درخواست زکات و صدقه کنند، یا اینکه سریعاً خود برای پرداخت زکات خود اقدام کنید؟! شکی در این نیست که روش اوّل برتر و درستتر است.[205]
و- و در مورد اینکه میگویند مراد از (ولی) در آیه امارت و فرمانروایی است، با کل آیه هماهنگ و جور در نمیآید که میفرماید:
ﭽ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﭼ (مائده/ 55).
زیرا خداوند متعال به متولّی امور بندگان و فرمانروایی توصیف نمیشود که متولی بندگان و امیر آنها میباشد، بلکه گفته میشود او خالق، رازق، پروردگار و فرمانروای آنهاست، و آفرینش و فرمان از آنِ اوست. گفته نمیشود: خداوند متعال امیرالمؤمنین است، همانگونه که به کسی همچون علی و دیگران امیرالمؤمنین گفته میشود.[206]
امّا ولایت بمعنای مخالف عداوتستیزی، باید بگوئیم که خداوند متعال بندگان مؤمنش را سرپرستی میکند، آنها را دوست میدارد و آنها هم او را دوست میدارند، از آنها خشنود میشود و آنها هم از او خشنود میشوند و کسی کهیکی از اولیای او را مورد دشمنی و اذیت و آزار قرار دهد، خداوند متعال علناً با او مبارزه میکند.[207]
پس آیا این ولایت مطلب مورد نظر در این آیه است؟! و معنای این قسمت از آیه: ﭽﯰ ﯱ ﭼ این است که آنها در برابر پروردگارشان فروتن بوده و به فرمانش گردن مینهند، که رکوع در اصل لغت به معنای خضوع و فروتنی میباشد، یعنی نماز و زکات را در حال رکوع که همان خشوع و فروتنی و شکسته نفسی در برابر خداوند است اقامه کرده و میپردازند [208]، این مورد شبیه این فرمودهی خداوند متعال است که دربارهی حضرت داودص فرمود:
ﭽ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﭼ (ص/ 24).
داود گمان برد كه ما او را آزمودهايم (واندازه هراس او از ديگران، و نيز نحوه قضاوت وي را به محكّ آزمايش زدهايم). پس از پروردگار خويش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه كرد.
و بدین جهت راکعاً نامیده شده که رکوع فروتنی، خضوع و خشوع برای خداوند متعال را نشان میدهد.
نیز مانند این فرمودهی خداوند متعال که فرموده است: ﭽ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﭼ (مرسلات/48) وقتي بدانان گفته ميشود: (در برابر اوامر و نواهي الهي) خضوع كنيد و كرنش ببريد خضوع نميكنند و كرنش نميبرند! .[209]
ز- و امّا در مورد اینکه با ادات حصر « ﯥ » استدلال کرده و میگویند: بدین وسیله مراد خاصتاً علیt است! باید بگوییم که این دلیل اگر (به ادعای شیعه) بر نفی امامت از متقدمین علی دلالت میکند، به همانصورت هم بر سلب امامت از کسانی دلالت میکند که بعد از او آمدهاند، بنابر این لازم میآید که امامت حسن، حسین و ائمه اطهار بعد از آنها نا مشروع بوده و حق امامت نداشتهاند. اگر در جواب این تناقض بگویند: مراد حصر ولایت در بعضی اوقات است، یعنی فقط در زمان امامت او ولایت منحصر به او بوده نه وقت امامت افراد بعد از او، در این صورت با اهل سنت همگام و همسو هستند که ولایت عامه دارای وقت معیّن است و آن زمانی است که خود او امام است نه قبل از آن[210]. طبق گفتهی اساتید و بزرگان آنها اگر قرار است کهاین قویترین دلیل آنها در مورد ادعای امامت علیt باشد، کاملاً روشن میشود که آنها هیچ اساس و پایهای ندارند، زیرا اصل در این مسألهی عظیم و سرنوشتساز این است - که در دیدگاه شیعه یکی از بزرگترین ارکان دین آنها است و انکارکنندهی آن در شمار کافران قرار دارد - که صیغهای روشن و واضح برای آن بکار گرفته شود، بطوری که برای اقشار مختلف مردم قابل فهم باشد و بیسواد و عامی بتوانند آن را درک کنند، همانگونه که عالم و دانشمند آن را درک میکند، نسل آینده آن را بفهمند همانگونه نسل حاضر آن را میفهمد و بادیه نشین هم مانند شهرنشین آن را بفهمند. پس چون چنین عبارت و کلامیدر کتاب خداوند متعال بکار گرفته نشده، نتیجه میگیریم که هیچ نص و عبارت صریحی بر قضیهی امامت وجود ندارد آنگونه که آنها گمان میبرند[211]. این قویترین استدلالی بود که با کتاب خداوند میکنند و آن را آیهی ولایت نام گذاشتهاند. آنها دلبستگیهایی به آیات دیگری دارند که ابن مطهر حلّی آنها را ذکر نموده، و ابن تیمیه رحمه الله با جوابهایی جامع و فراگیر آنها را جواب داده است.[212]
* آیهی مباهله
آیهی مباهله که درباره هیئت اعزامی نجران نازل شد، درنظر امامیه بعنوان دلیل دیگری بر امامت مطرح است و آن این فرمودهی خداوند متعال است:
ﭽ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﭼ
(آل عمران / 61).
هرگاه بعد از علم و دانشي كه (درباره مسيح) به تو رسيده است (باز) با تو به ستيز پرداختند، بديشان بگو: بيائيد ما فرزندان خود را دعوت ميكنيم و شما هم فرزندان خود را فرا خوانيد و ما زنان خود را دعوت ميكنيم و شما هم زنان خود را فرا خوانيد و ما خود را آماده ميسازيم و شما هم خود را آماده سازيد، سپس دست دعا به سوي خدا برميداريم و نفرين خدا را براي دروغگويان تمنّا مينمائيم.
در نظر طوسی و دیگر علمای شیعه این آیه از دو وجه بر فضیلت اهل بیت و علی دلالت دارد :
اوّل اینکه موضوع مباهله برای آن است که صاحب حق از باطل تشخیص داده شود، و این کار فقط برای کسی صحیح است که دارای باطنی روشن و امنیتیافته و بیغل و غش بوده و در مورد صحت عقیده یقین حاصل شده باشد و خلاصهاینکه بهترین مردم در نزد خداوند متعال باشد.
دوّم اینکه پیامبرص علی را همانند خود قرار داده، آنجا که خداوند میفرماید: «ﯰ ﯱ » چون منظور از « ﯬ» حسن و حسین رضی الله عنهما هستند و مراد از «ﯮ» فاطمه و رسول خدا « ﯰ» خود و علیt را در نظر داشته است و هنگامیکه پیامبرص او را همانند خود قرار میدهد، واجب است که کسی به لحاظ فضیلت و برجستگی به پای او نرسد و هم ردیف او قرار نگیرد.[213]
این آیه بدین دلیل مباهله نامگذاری شده که هر شخص صاحب حقّی که دوست دارد خداوند متعال طرف مناظرهاش را که بر باطل است هلاک کند، آن را انجام میدهد، خصوصاً اگر در این راستا دلیل و مدرکی داشته باشد که وی را در بیان و روشن کردن حقش یاری میدهد.
مباهله با درخواست مرگ انجام میشود، زیرا زندگی در نظر اهل کتاب بسی شیرین، دوست داشتنی، عزیز، مهم و عظیم بوده است، چون میدانستند که چه فرجام بدی - پس از مرگ - در انتظار آنها است.
آیهی مباهله به چند دلیل نمیتواند بعنوان دلیل و سند ادعای شیعهی اثنیعشریه در باب امامت، قرار بگیرد:
الف- علی رغم اینکه واژهی (نفس) دارای معانی متعدّد و مترادف است، این کلمه که شیعیان امامیه میخواهند با استناد به آن ثابت کنند کهاین نص صریح است بر خلافت علی بن ابیطالبt، نه معنای حقیقی و نه مجازی برای این واژهیافت نمیشود که بیانگر خلافت باشد. امّا در مورد اینکه اهل سنّت در مقام استدلال گفتهاند: واژهی (نفس) بر اینکه پیامبرص خواستار حضور خود و نزدیکان ایمانی یا نسبی درموقع دعا کردن باشد دلالت میکند، این توجیه در لغت ذکر شده و موافق روح دین است. زبیدی گفت: ابن برّی گفته است: شاهد بر این مقوله این فرمودهی خداوند متعال است: ﭽﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﭼ (نور/ 61)
(هر وقت داخل خانهاي شديد بر همديگر سلام كنيد).
ابن عرفه (نفس را در) این فرمودهی خداوند متعال به اهل ایمان و اهل شریعت آنها تفسیر کرده آنجا که میفرماید[214]:
ﭽ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭼ (نور / 12)
«ﭸ» در آیهی فوق بیانگر اهل ایمان و اهل شریعت است. (مترجم). دهلوی میگوید: « ﯫ» یعنی: «خود را حاضر کنیم».
اگر فرض کنیم که علیt، از طرف پیامبرص به عنوان مصداق « ﯰ» مطرح شده است، پس چه کسی را از طرف کافران به عنوان مصداق « ﭙ» فرض کنیم؟! در حالیکه در صیغهی «ﯫ » مشترک هستند، بعد از این سخن پیامبرص «ﯪ»: (بیایید) دیگر برای دعوت پیامبر از آنها و پسرانشان معنایی وجود نخواهد داشت.[215] و فرمودهی خداوند متعال: « ﯰ ﯱ »همانند این آیه است: ﭽ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭼ (نور/12): (چرا هنگامي كه اين تهمت را ميشنيديد، نميبايست مردان و زنان مؤمن نسبت به خود گمان نيك بودن (و پاكدامني و پاكي) را نينديشند و نگويند: اين تهمت بزرگ آشكار و روشني است؟). که درباره حضرت عایشه رضی الله عنها در ارتباط با حادثه افک نازل شد. بنابراین یکی از ایمانداران به منزله نفسهای ایمانداران مرد و زن است. و نیز خداوند متعال میفرماید:
ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﭼ (بقره / 54)
یعنی: (بعنوان توبه) همدیگر را بکشید.
از آن جمله است این فرمودة خداوند متعال:
ﭽ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭼ (بقره / 84)
و (در این جا هم ﭙ) یعنی یکدیگر را بیرون نکنید. بنابراین مرداد از «ﯰ» برادران است، یا برادران نسبی یا دینی.[216]
در حقیقت خداوند متعال دربارهی پیامبر گرامیشص فرموده است:
ﭽ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﭼ (توبه / 128)
بيگمان پيغمبري (محمّد نام)، از خود شما (انسانها) به سويتان آمده است. هرگونه درد و رنج و بلا و مصيبتي كه به شما برسد، بر او سخت و گران ميآيد. به شما عشق ميورزد و اصرار به هدايت شما دارد، و نسبت به مؤمنان داراي محبّت و لطف فراوان و بسيار مهربان است.
در این آیه دلیل و حجّت بالغ و رسایی برای کسانی وجود دارد که میگویند: «ﯰ» به معنای همتایی و همانندی علی با پیامبرص است، این آیه از رسول خدا و از کفار مکه سخن میگوید و میفرماید: « ﮯ ﮰ » پس چه کسی میتواند بگوید که نفس رسول خدا همان نفس کفار مکه است، (پناه بر خدا)؟! [217]
اینجا مشخص میشود که نوعی اعمال سلیقه در تفسیر آیهی مباهله بکار رفته، چون علمای شیعه خود را به نادانی زده و همهی این نصوص را عمداً نادیده گرفتهاند، پس به سراغ این آیهی کریمه رفتند و در معنای آن باید آنقدر مبالغه و اغراق میکنند
که میگویند: علی همان محمدص است جز در مقام نبوّت، حتی بعضی از روایتهای شیعه بهاین اشاره میکنند که اطلاق لفظ « ﯰ» بر برادر، فامیل، یا رئیس یک گروه
در میان اعراب متداول و متعارف بوده است، ابوعبداللهu میگوید: امیرالمؤمنین (علی)، عبدالله بن عباس را به سوی ابن کواء و یارانش
فرستاد، پیراهنی نازک و عبایی بر تن داشت. وقتی که به او نگاه کردند، گفتند :« یا
ابن العباس، انت خیرنا فی انفسنا و انت تلبس هذا الّلباس؟! » ای ابنعباس تو در میان ما بهترین هستی، در حالیکهاین لباس را میپوشی. آنگاه ابنعباس گفت: من (برای جایز بودن خودآرایی)
اولین دلیلی را در مناظره با شما با این آیه میآورم که میفرماید: ﭽﭔ ﭕ ﭖ ﭗ
ﭘ ﭼ و ﭽ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭼ
(اعراف/31-32)
(اي آدميزادگان! در هر مسجد و عبادتگاهي، خود را بيارائيد......... بگو: چه كسي زينتهاي الهي را كه براي بندگانش آفريده است و همچنين مواهب و روزيهاي پاكيزه را تحريم كرده است؟)
آیا بعد از این دلایل قرآنی و روایتهایی شیعی دیگر سخن و حرفی باقی مانده که افراطیها آن را بر زبان آورند؟! [218]
ب- یکی از قطبهای شیعه؛ «شریف رضی» اعتراف کرده که ﯰ در فرمودهی خداوند متعال بدین معنی نیست که حضرت علی - آنگونه که شیعه میگوید - خود پیامبرص است، زیرا علماء میگویند: عرب در زبان گفتگوی خود در مورد فامیل و پسرعموی نزدیک و دیگر خویشاوندان میتواند بگوید: او خود پسر عمویش است و فامیل خویشاوند همان خویشاوند اوست، شاهد ما فرمودهی خداوند متعال است که میفرماید:
ﭽ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄﰅ ﭼ (حجرات / 11):
(و یکدیگر را مورد طعن و عیبجویی قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید).
در این آیه مراد خداوند متعال این است که در پی عیبجویی از برادران مؤمن خود بر نیایید. بنابراین اخوّت دینی را در مجرای اخوت نسبی قرار داده است، پس وقتی که در نظر آنها واژهی «نفس» میتواند بر شخصی بیگانه و دور واقع شود، سزاوارتر و اولیتر است که بر فامیل نسبی اطلاق شود.
شاعر گفته است: «کأنا یوم قری انمّا نقتل ایاناً» شاعر خواسته که بگوید: گویی ما (در روز قُری) با کشتن برادرانمان خودمان را میکشیم. پس وی فامیلها و نزدیکان خود را بجای خود تصور نموده است، بخاطر ارتباط و خویشاوندی و پیوند نژادی و نیز بخاطر اینکه خویشاوند زاده هم خویشاوند است و از پیوند خویشاوندی شجرهی خانوادگی بوجود میآید. امّا این آیه که میفرماید: ﭽ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢﭼ امکان دارد که بدین گونه استعمال شده باشد. زیرا در تفسیر آمده است: معنی این آیه این است که بر یکدیگرسلام کنید. چون محال است که انسان بر نفس خود سلام کند. زیرا نفسهای مؤمنان به جای یک نفس در نظر گرفته شده، چون در بستن پیمان دینداری همگرا و متحد هستند و زبان شریعت مقدّس آنها را مشترکاً مورد خطاب قرار داده است، پس اگر یکی از آنها بر برادرش سلام کند، شبیه به آن است که بر خود سلام کرده باشد، چون تفاوت برچیده شده و رشتهی نفسها و قلبها با هم گره خوده است.[219]
بدین ترتیب روشن شد که ادعای شیعه مبنی بر اینکهاین آیه نص صریح است بر اینکه علیt با پیامبرص هیچ تفاوتی ندارد، فاقد دلیل و مدرک است، چون لفظ (نفس) در زبان عرب، بر خویشاوند دور هم اطلاق میشود و در این مقوله، از هیچ طرفی بر امامت دلالتی وجود ندارد.[220]
ج- مباهله زمانی رغبت و رهبت و احساس به صداقت داعی را فراهم میآورد که او خود و اهلش را جمع کند به طبیعت حال قلب مشتاق و شیفتهی آنها است، چون قلب مشتاق و طرفدار اشخاص بیگانه و دورتر نیست و اگر در شُرف هلاک قرار گیرند بیش از همه نگران خویشاوندان نزدیک است[221]. پس اینکه پیامبرص نزدیکترین خویشاوندان را به سوی خود فرا خواند، دلیل واضحی است بر صحت نبوّت و رسالت او، از این رو وقتی که مسیحیان نجران این مورد را مشاهد کردند، نسبت به نفس خود ترسیده و از مباهله کردن با او دست کشیدند، امّا رافضههای بدعتگذار، چون به بیماری حقزدایی و عدم تسلیم شدن به آن مبتلا شدند، برداشت و فهمی از آن کردند که آیات خداوند متعال هیچگاه بر آن دلالت نکردهاند.[222]
د- ادعای امامیه مبنی بر اینکه آیه بر اینکه علیt - جز در مقام نبوّت - با پیامبرص مساوی است دلالت میکند، به هیچ وجه قابل قبول نیست؛ زیرا هیچ کس، نه علی و نه غیر او در امور دینی با پیامبرص مساوی و همطراز نیست، به عبارت دیگر: مقام پیامبرص و کمال انسانی وی را چگونه میتوان با سایر انسانها مقایسه کرد؟!
حتی خود علیt راضی نمیشود که شیعهی امامیه دربارهی او چنین بگویند. انسان منصف و خردمند با وضوح هرچه تمامتر، این مسئله را درک میکند.[223] مقام نبوّت جایگاهی است که نزد علی از اعتبار، هیبت و جایگاه خاص خود برخوردار بود و ما در این کتاب، در این رابطه سخن گفتیم.
برای اثبات مسائل بزرگ اعتقادی، و اصول بنیادی و عظیم دین باید دلایل روشن و قطعی قرآن که بر معنای مورد نظر دلالت کند وجود داشته باشد، مانند این آیه که در رابطه با توحید میفرماید: ﭽ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﭼ(بقره / 255).
و در مورد رسالت محمّد t میفرماید: ﭽ ﭑ ﭒ ﭓﭔ ﭼ (فتح / 29).
و مانند: ﭽ ﮕ ﮖ ﭼ (نور / 56) که بر فرضیت و مشروعیت نماز دلالت دارند، ......[224]
* استدلال به آیهی (23) سورهی شوری
ﭽ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭼ
بگو: در برابر آن (همه نعمت كه در پرتو دعوت اسلام به شما خواهد رسيد) از شما پاداش و مزدي نميخواهم جز عشق و علاقه نزديكي (به خدا) را (كه سود آن هم عايد خودتان ميگردد).
شیعهی امامیه در تفسیر این آیه حدیثی را وارد کردهاند و آن را به پیامبرص منسوب نمودهاند. (به ادعای آنها) پیامبرص « قُربی» را به علی، فاطمه و پسران آنها تفسیر کردهاند. در دیدگاه شیعه بر افضلیت، برتری و ضرورت مهرورزی و مودت آنها و از آن پس ضرورت اطاعت کردن از آنها و انتخاب و پذیرفتن آنها بعنوان امام، قبل از همه دلالت مینمایند.[225]
پاسخ به ادعاهای فوق الذّکر به قرار زیر است:
الف- این آیه در سورهی شوری است، و به اتفاق اهل سنّت این سوره مکّی است.[226] بدون تردید علیt بعد از جنگ بدر با فاطمه رضی الله عنها ازدواج کرده، حسن در سال سوم و حسین در سال چهارم هجری متولد شد. بنابراین آیهی مورد نظر ما چندین سال قبل از وجود حسن و حسین نازل شده است. پس چگونه پیامبرص این آیه را به واجب بودن محبّت علی و خانواده و فرزندانش تفسیر کرده که هنوز شناخته شده نبوده و برخی آفریده نشدهاند؟! [227]
ب- تفسیری که از این آیه در صحیح بخاری بعمل آمده است، با این روایت کاملاً مغایرت دارد، زیرا بخاری با سند خود روایت میکند که در مورد « ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ »سؤال شد، سعید بن جبیر گفت: ﭣ یعنی: آل بیت، ابنعباس گفت: عجله کردی، پیامبرص با همه خانواده و طایفههای قریش به نوعی خویشاوند بود، بلکه فرمود: مگر اینکه خویشاوندی و رابطهی نزدیکی که میان من و شما هست را بجای آورید.[228]
ابن تیمیه - رحمه الله - گفته است: این ابنعباسص است که به ترجمان قرآن معروف است و داناترین افراد اهل بیت بعد از علیt بود که میگوید: معنای آیه دوست داشتن اهل بیت نیست، بلکه بهاین معنی است که ای جماعت عرب و ای جماعت قریش، پاداشی را بر این رسالت از شما درخواست نمیکنم، ولی از شما میخواهم که پیوند قرابت و خویشاوندی را که میان من و شما هست به جای آورید. بنابراین او قبل از هر چیز از آن مردمانی که بسوی آنها فرستاده شده، میخواهد که حق خویشاوندی را بجای آورند و علیه او تجاوز و تعدی ننمایند، تا بتواند رسالت و پیام پروردگارش را ابلاغ نماید.[229]
ج - حدیثی که در تفسیر این آیه به آن استناد میکنند، به اتفاق حدیث شناسان جعل و دروغ است، که علمای متخصّص علوم حدیث در اینباره حق تصمیمگیری و اظهار نظر دارند. ابن تیمیه بر این مسأله تصریح کرده است[230]، ابن کثیر هم آن احادیثی را که در ارتباط با تفسیر این آیه وارد شده و قایل بهاین هستند که مراد از « ﭣ» فاطمه و فرزندانش هستند، دنبال گرفته و آنها را بررسی نموده است و بهاین نتیجه رسیده که همگی به لحاظ سند ضعیف میباشند، او روایتی از ابن ابی حاتم را ذکر نموده که گفته: مردی از حسین اشقر، از قیس و او از اعمش و او از سعید بن جبیر به ما خبر داده که ابنعباس گفت: وقتی کهاین آیه نازل شده:
ﭽ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣﭼ گفتند: ای رسول خدا، کیستند آن کسانی که خداوند متعال به مهرورزی نسبت به آنها دستور داده است؟ فرمود: فاطمه و فرزندانشt ولی این سند ضعیف است، که در آن شخص متّهمیوجود دارد که از طریق شیخ شیعی سوخته حسین اشقر شناخته نمیشود و خبر و روایت او در این جا پذیرفته نیست. ذکر نازل شدن آیه در مدینه بعید و محال به نظر میرسد، چون آیهی مذکور در مکّه و زمانی که اصلاً فاطمه فرزندی نداشت نازل شد، چون فاطمه در مدینه و در سال دومّ هجرت و بعد از جنگ بدر با علی ازدواج کرد. تفسیر واقعی آیهی فوق همان است که دانشمند امّت اسلام ابنعباس بیان کرد. ابن حجر هم در مورد ضعف روایات شیعه در مورد تفسیر این آیه، و مخالفت آنها با احادیث صحیح را مفصّل بحث کرده است[231].
1- خطبهی غدیر خُم
غدیرخُم جایی است بین مکه و مدینه در جحفه[232] و در مسافت (26) مایلی شرق رابغ قرار دارد. امروزه آن را غربه میگویند.[233] گفته میشود که پیامبرص در آنجا در میان مردم بهایراد خطبه پرداخته است و فضل و برتری علیt را یادآور شده است. رافضیها از یک سو این روایت را بعنوان تکیهگاه شیعهگری افراطی خود قرار دادهاند و از سوی دیگر از آن بعنوان دستاویزی جهت حق به جانب بودن حضرت علی به امر خلافت استفاده کردهاند. آنان به این حادثه آنچنان اهمیّت و عنایتی دادهاند که به دیگر حوادث زمان پیامبرص ندادهاند[234]. حتی یک کتاب دهجلدی به نام کتاب (غدیر)، پیرامون آن تألیف کردهاند که مؤلّف، آن را مملو از احادیث ضعیف و موضوع و جعلی کردهاند.
در این باره امام مسلم در صحیح خود حدیثی را از زید بن ارقمt نقل کرده که گفت: پیامبرص در کنار چاه آبی که خُم نامیده میشد ایستاد و پس از حمد و ستایش خداوند متعال و موعظه واندرز، فرمود: ای مردم آگاه باشید! من جز انسانی نیستم که نزدیک است فرستادهی پروردگارم نزد من بیاید و من دعوت وی را اجابت کنم. من دو چیز گرانبها را برای شما باقی میگذارم: اوّل کتاب الله است، که در آن هدایت و روشنگری و نور است، پس به کتاب خدا تمسّک کنید و آن را بگیرید.» آنگاه مردم را برای تمسّک و چنگ زدن به قرآن تشویق و ترغیب نمود، بعد فرمود: «واهل بیتم». سپس سه دفعه فرمود: خدا را دربارهی اهل بیت خویش بهیاد شما میاندازم، حصین - راوی حدیث از زید بن ارقم - به او گفت: ای زید، چه کسانی اهل بیت او هستند؟ آیا همسران پیامبرص جزو اهل بیت او نیستند؟! گفت: آری، امّا اهل بیتش کسانی هستند که بعد از رسول خداص از زکات محروم هستند. گفت: یعنی چه کسانی؟ گفت: آل علی، آل عقیل، آل جعفر و آل عباس. گفت: اینها همه از زکات محروم هستند؟! گفت: آری[235]
امام مسلم، ترمذی[236]، امام احمد [237]، نسائی در خصائص[238]، حاکم[239] و غیره، با اسناد صحیح از پیامبرص نقل کرده که فرمود: «من کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه ».[240]
امّا اضافه بر آن بخش از روایت، این قسمت که میگوید :«اللّهمّ والِ من والاهُ و عادِ من عاداه »: (خدایا دوست بدار کسی را که او را دوست میدارد، و دشمن بدار کسی را که او را دشمن میدارد) بعضی از علما صحیح دانستهاند، ولی رأی صحیح آن است که صحیح نیستند. امّا در بارهی عبارت: «خدایا یاری کن کسی را که او را یاری میکند، و خوار کن کسی را که او را خوار میکند، و حق را به هر جایی که میرود، قرین او ساز»! ، باید گفت که به دروغ به پیامبرص نسبت داده شده است[241].
ایراد خطبه و سخنرانی پیامبرص در غدیر خُم سبب و علّت موجّهی داشت، چون بریده بن حصیبt روایت میکند که پیامبرص علیt را بسوی خالد بن ولید در یمن فرستاد تا غنایم را به پنج قسمت تقسیم کند، در میان غنایم کنیزی بود که بهترین اسیران بشمار میرفت! و در خمس سهم (علی) قرار گرفت، سپس علی در حالی بیرون آمد سرش را پوشانده بود و غسل کرده بود. در این باره از او سؤال کردند، در پاسخ خبر داد که آن کنیز که در میان غنایم بوده، به سهم او درآمده و او را به کنیز خود در آورده است. برخی کار او را نپسندیدند و برید بن حصیب نامهای از طرف خالد را به سوی پیامبرص آورد. او از جمله کسانی بود که علی را دوست نمیداشت. علیt نامهی خالد را که حاوی گزارش کار علی بود، تأیید کرد. پیامبرص در این مورد باری دیگر از بریده سؤال کرد و فرمود: «او را مورد بغض قرار مده! » چرا که او سهم بیشتری از آن خمس دارد[242]. هنگام (حجةالوداع) علیt از یمن بازگشت تا همراه رسول خدا ص حج کند و شترهای قربانی را با او به پیش براند[243]. و علی برای ملاقات با پیامبرص عجله کرد و یکی از یارانش را بعنوان جانشین خود منصوب کرد، سپس آن مرد از لباسهای غنایم بر تن سربازان کرد، وقتی که آن سپاه به مکّه نزدیک شد، علی به استقبال آنها رفت و ناگهان متوجه شد که آنها از جامههای اموال غنیمت پوشیدهاند. به جانشین خود گفت: وای بر تو این چیست؟! گفت: این جامهها را به سربازان دادهام تا وقتی که به میان مردم میآیند، زیبا و خوشقیافه باشند! حضرت علی گفت: وای بر تو! آنها را از تنشان درآور قبل از آنکه خدمت رسولص برسیم. جامهها را از آنها باز ستاند و به غنیمتها بازگرداند. سپس آن سپاه، بخاطر کاری که علی با آنها کرده بود، شکوا و گلایهی خود را ظاهر کردند[244]. وقتی که آنها از حضرت علی زبان به گلایه گشودند، در آن موقع پیامبرص درمیان مردم به سخنرانی پرداخت.
ابن کثیر گوید: سر و صدای سربازان بلند شد و زبان به شکایت گشودند که چرا نگذاشتهاند از شتر زکاتی استفاده کنیم و چرا جامهها و لباسهایی که نائب علیt در اختیار ما گذاشته بود، از ما باز پس گرفت و خداوند متعال داناتر است.
وقتی که پیامبرص بعد از ادای مناسک از حج بازگشت، در مسیر مدینه از منطقهای بنام «غدیر خم» عبور کرد، آنجا بهایراد سخنرانی برخاست، و ساحت علیt را تبرئه کرد و قدر و ارزش او را بالا برد، به فضیلت و برتری وی اذعان کرد، تا آن شک و تردید و ناراحتیهایی را که در دل بسیاری از مردم نسبت به علی جای گرفته بود برطرف شود.[245]
پیامبرص سخن گفتن در این باره را تا وقتی که به مدینه رسید به تأخیرانداخت و در مکه و در حج و روز عرفه چیزی در این باره نفرمود، بلکه مسأله را به وقت بازگشت به مدینه موکول کرد، این نشان میدهد کهاین مسأله تنها مربوط به اهل مدینه بود، زیرا کسانی که دربارهی علیt سخن گفته و اعتراض نمودند از اهالی مدینه بودند، یعنی همان کسانی که با علیt در غزوه بودند. غدیر خُم در جحفه است و جحفه تقریبا ً(250) کیلومتر از مکّه فاصله دارد. این گفته نادرست است که میگویند غدیر خم در تقاطع از هم جدا شدن حاجیان قرار دارد، زیرا اجتماع حاجیان در مکه است، هرگز تقاطع حاجیان نمیتواند (250) کیلومتر از مکه دور باشد، زیرا اهل مکه در مکّه باقی میمانند، اهل طائف به طائف باز میگردند، اهل یمن بسوی یمن و اهل عراق بسوی عراق، و بدینسان بعد از اتمام حج به سرزمین خود باز میگردد. بدینصورت قبایل عرب به چادرهای بزرگ خود باز میگردند، پس فقط اهل مدینه و کسانی که بر سر راه مدینه (سکونت داشتند) همراه رسول خداص بودهاند. آنها همان کسانی هستند که پیامبرص در میان آنها بهایراد خطبه پرداخت. اختلاف میان اهل سنّت و شیعه در مورد مفهوم سخن پیامبرص است نه در وجود آن، رافضیها میگویند: روایت «من کنُت مولاهُ فعلیٌّ مولاه»: (یعنی هر کس که من والی او هستم، پس علی هم والی و امیر اوست) و اهل سنّت میگویند: مفهوم «مَولی» در این سخن پیامبرص موالات و یاری کردن و محبت و مهروزی است و عکس آن معادات و دشمنی کردن است، به چندین دلیل :
الف- به خاطر زیادهای که بعد از این روایت وارد شده که بعضی از علماء آن را صحیح دانستهاند، که پیامبرص است در ادامه فرموده: «اللّهمّ وال من والاه و عادِ من عاداه»: (خدایا دوست بدار کسی را که او را دوست میدارد، و دشمن بدار کسی را که او را دشمن میدارد! »[246]، بنابراین موالات یعنی محبت و مهرورزی مسلمانان به علی بن ابیطالبt، چون در مقابل آن دشمنی ذکر شده است.
ب- کلمهی «مولی» بر معانی متعددی دلالت دارد، ابن اثیر گفته است: مولی به رب، مالک، نعمت دهنده، یاری دهنده، دوست دار، همپیمان، بنده، آزاد کنندهی بنده، پسرعمو و داماد گفته میشود [247]. اعراب همه اینها را بر کلمهی «مولی» اطلاق میکنند.
ج- این حدیث دلالت بر امامت ندارد، زیرا اگر پیامبرص منظورش از مولی خلیفه بود - آنگونه که شیعه ادعا میکنند- هرگز آن را با کلمهای بیان نمیکرد که دارای معانی متعدد باشد، - همانگونه که ابن اثیر میگوید- چرا که پیامبرص بلیغترین و فصیحترین عرب است و میتوانست با صراحت بگوید: علی جانشین یا امام بعد از من است، یا اگر من از دنیا رفتم از علی بن ابیطالب اطاعت کنید و... امّا پیامبرص با این کلمهی جداکننده و قاطع که به همه اختلافات برای همیشه پایان میدهد، چنین مقصودی را بیان نکرد، بلکه فرمود :«هر کس که من مولا و یاور او هستم، علی هم مولا و یاور اوست.»[248]
د- خداوند متعال فرموده است: ﭽ ﮥ ﮦﮧ ﮨ ﮩﮪ ﮫ ﮬ ﭼ (حدید / 15): (دوزخ سرپرستتان است (و پناهگاهي جز آن نداريد) و چه بد سرنوشتي و چه بد جايگاهي است! )
خداوند متعال منزلگاه آتش را «مولی» و یاور نام گذاشته، بخاطر شدت پیوند و چسبیدگی و هم پیوندی و اتحاد با کفار. پناه بر خدا.
ه - موالات و دوست داشتنی بودن یک صفت پایدار و ثابت برای علیt در دوران حیات پیامبرص و بعد از وفات ایشان و بعد از وفات خود علیt میباشد. بنابراین بعد از وفات پیامبرص حضرت علیt مولای مؤمنان بوده و بعد از وفات خودشt هم مولای مؤمنان میباشد. پس او اکنون هم مولای ما میباشد همانگونه که خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﭼ (مائده / 55): (تنها خدا و پيغمبر او و مؤمناني ياور و دوست شمايند).
و علیt هم یکی مؤمنین بزرگوار است.
و- امام شافعی رحمه الله از زید روایت میکند که گفت: «منظور از ولاء در حدیث پیامبر ص ولاء است » همانگونه که خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ ﰋ ﰌ ﰍ ﰎ ﭼ (محمد/11)
این بدین خاطر است که خداوند متعال مولاه و یاور کسانی است کهایمان آوردند امّا کافران مولا و یاوری ندارند.
پس این حدیث بر این دلالت نمیکند که علیt بعد از پیامبرص خلیفه است، بلکه بدن معنی است که علی یکی از اولیای خداوند است که بایستی در حق او موالات، یعنی محبت و مهرورزی و یاریرسانی و تأیید و پشیبانی صورت گیرد.[249]
عموماً ایراد این خطبه توسط پیامبرص در غدیر خم بدین منظور بوده که ساحت حضرت علی از (گناه) تبرئه شود و برای همگان معلوم میشود که دارای جایگاهی ارزشمند و با فضیلت است و از سوی دیگر، شُبهه افکنیهایی که در مورد او میشد؛ آنهم از طرف یارانش که در یمن همراه او بودند و نسبت به بعضی از کارهای او زبان به اعتراض گشودند، بکلی از بین برود و نسبت به او بد گمان نباشند. پیامبرص نخواست کهاین کار را در اثنای موسم حج انجام دهد، زیرا این حادثه به رغم انتشار و شایعهی آن، تنها به اهل مدینه محدود و مربوط میشد، ولی ایشان تا وقت رسیدن به مدینه آن را به تأخیر نینداخت، تا منافقان نتوانند از چنین حادثهای سوءاستفاده کرده، آن را در خدمت نقشههای شوم خود قرار بدهند.[250]
از جمله چیزهایی که نشان میدهد پیامبرص با این سخنرانی خواسته که فضیلت علی را برای کسانی که از آن آگاه نبودهاند بازشناسد، این است که وقتی برید بن حصیب - که از علی رنجیده خاطر بود - در نزد پیامبرص میخواست از ارزش او کم نماید، چهرهی پیامبر ص تغییر کرد، و گفت: «ای بریده آیا من برای مؤمنان از نفس خودشان سزاوتر نیستم؟! »[251]بریده گفت: چرا ای رسول خدا؟ پیامبرص فرمود: «کسی که من مولا و یاور او هستم، علی هم مولا و یاور او میباشد.»[252].
اینجا یک بحث ارزشمند (علمی) در این باره وجود دارد که توسط دکتر محمد سالوس ارائه شده است. او دربارهی خطبهی غدیر و روایتهایی که میگویند به کتاب الله و«عِترَت» تمسک کنید، به پژوهش پرداخته و بر آنها حکم کرده است. از آنچه گذشت در مییابیم که حدیث «ثقلین» هم به لحاظ سند و هم از ناحیهی متن درست و صحیح است، ولی روایتهای هشتگانهای که به تمسک کردن به اهل بیت در کنار کتاب خدا دعوت میکنند، هیچکدام از وجود ضعف در سندش در امان نمانده است.[253]
در متن این روایتها میخوانیم: «قرآن و اهل بیت از هم جدا نخواهند شد تا اینکه بر حوض کوثر بر پیامبرص وارد میشوند»، از اینرو تمسک کردن به هر دوی آنها لازم است، امّا این اخبار و روایات با واقعیّت مخالفت میکند، چون بسا کسانی که خود را به اهل بیت منتسب میکنند، گمراه شده و دیگران را هم گمراه کردهاند. اکثر فرقههایی که در صدد دسیسه و توطئه علیه اسلام و مسلمان بر میآمدند، برای حمایت خود، از نقاب شیعه گری سوء استفاده کردهاند و بسیاری از منتسبان به اهل بیت کسانی هستند که طرفدارانش را به مصالح مادی و دنیوی تشویق مینماید، مانند گرفتن خُمس از آنچه که پیروان آن را به غنمیت میبرند.
عدم گمراهی و انحراف بهاینکه واقعاً به قرآن و سنّت تمسّک جوییم بستگی دارد و اگر اهل بیت به آن دو تمسک کنند، در عین اینکه فضیلت نسبی و خویشاوندی دارند، فضیلت تمسک هم خواهند داشت و لیاقت پیدا خواهند کرد که ائمه و پیشوایان راهگشایانی باشند که ما به آنها اقتدا کنیم، همانگونه که خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﭼ (فرقان/74).
پروردگارا! همسران و فرزنداني به ما عطاء فرما (كه به سبب انجام طاعات و عبادات و ديگر كارهاي پسنديده، سرور ما و) باعث روشني چشمانمان گردند، و ما را پيشواي پرهيزگاران گردان.
منظور این است که با پیروی از شایستگان قبل از خود امام پرهیزگاران شویم و کسانی که بعد از ما میآیند نیز ما را الگوی نیکی قرار دهند.
این پیشوایی فقط به اهل بیت اختصاص ندارد، بلکه به هر کسی که به کتاب و سنّت چنگ میزند تعلق دارد. بنابراین روایتهایی که سند آنها ضعیف است، بدینسان متن آنها هم محکم و درست درنمیآید و این خود ضعف دیگری است. با وجود تمام اینها اگر این روایتها صحیح هم باشند، بازهم از طرفی بر ضرورت امامت ائمهی امامیه، و سزاوار بودن آنها به خلافت، دلالت نمیکنند.[254]
علامه مناوی در مورد فقه و معنای روایات حدیث (قرآن و عترت) گفته است: « اگر شما از دستورات کتابش فرمان ببرید، و از نواهی آن دست بردارید، و به اهل بیت من هدایت یافتید، و به سیره و سرگذشت آنها اقتدا کردید، هدایت یافتهاید و راه را پیدا کردهاید، و گمراه نشدهاید.»[255]
و ابن تیمیه رحمه الله پس از بیان ضعف و عدم صحّت حدیث گفته است: در ارتباط با این روایت، گروهی از اهل حدیث به گونهای جواب دادهاند که نشان میدهد مجموع اهل بیت همزمان بر سر گمراهی جمع نمیشوند و گفت: و ما نیز همین را میگوییم، همانگونه که قاضی ابویعلی و غیره این را ذکر کردهاند.
نیز گفته است: اجماع امّت بر این است که قرآن و سنّت و اجماع حجت هستند و اهل بیت هم قسمتی از امّت هستند، از همین روی از ثبوت اجماع امّت، ثبوت اجماع عترت هم لازم میآید.[256]
در حقیقت حدیث «ثقلین» که میگوید: «در میان شما چیزی را باقی گذاشتم که اگر به آن تمسک کنید، بعد از من هرگز گمراه نمیشوید، کتاب خدا و اهل بیتم»[257] این روایت به لحاظ صحّت و ثبوت آن از پیامبرص جای بحث است و چیزی که در حدیث زید بن أرقم نزد مسلم ثابت است این است که مسألهی تمسّک به کتاب الله و سفارش کردن به اهل بیت بوده است، همانگونه که از حدیث زید بن ارقم در صحیح مسلم گذشت، پیامبرص به قرآن و حرص ورزیدن و علاقمندی به چنگ زدن به آن سفارش کرد، سپس فرمود :«واهل بیتم، خداوند متعال را در رابطه با اهل بیتم بهیاد شما میاندازم...» (یعنی مواظب اهل بیت من باشید و به آنها ظلم نکنید...) پس چیزی که امر شده بدان تمسک کنیم، کتاب الله است، و امّا نسبت به اهل بیت پیامبرص، امر شده که مراعات گردند و حقوقی را که خداوند متعال برایشان قرار داده، به آنها داده شود.
پاسخ و رد به کج فهمیهای شیعه از حدیث ثقلین
از چندین جهت میتوان به کجفهمیشیعیان رافضی از حدیث ثقلین پاسخ دهیم :
الف- عترت هر شخص، خانواده او هستند و عترت پیامبرص همه کسانی هستند که زکات بر آنها حرام شده که بنیهاشم میباشند، پس آنها همان عترت پیامبرص هستند. گذشته از این، روافض برای روایات خود سندهایی در اختیار ندارند که به پیامبرص ختم شود و خود آنها بهاین مسأله اعتراف کرده و میگویند: ما در نقل کتابها و روایات خود سندی در اختیار نداریم، بلکه کتابهایی هستند که آنها را یافتهایم و معتقدیم که روایتهای آنها حق و صحیح هستند.[258]
امّا دربارهی«اسانید» آنها باید بگوییم: همانگونه که حُر عاملی و دیگر پیشوایان و بزرگان شیعه میگویند: شیعه اصلاً سندی در اختیار ندارند، و به اسانید تکیه نمیکنند[259]، پس آنها چگونه با روایتهای خود میتوانند ثابت کنند که مرویات آنها منقول از اهل بیت پیامبرص است؟ بلکه پیروان واقعی اهل بیت اهل سنّت هستند، حقشان را پایمال نکرده و چیزی را در مورد آنها کم یا زیاد نکردهاند! . همانگونه که پیامبرص دربارهی خود فرموده است: «لاتطرونی کما اطرت النصاری عیسی ابن مریم، و لکن قولوا عبدالله و رسوله[260]»: (آنگونه که مسیحیان عیسی بن مریم را تعریف و تمجید و ستایش اغراق آمیز کردند، شما مرا ستایش و تمجید نکنید! بلکه بگویید (محمّد) بندهی خدا و فرستاده او است).
ب- امام اهل بیت علی بن ابی طالبt میباشد، و بعد از وی، به لحاظ مقام علمیعبدالله بن عباس میآید که معروف به دانشمند امّت است. او قایل به امامت حضرت ابوبکر و عمر قبل از حضرت علی بود. با سند متواتر از علیt ثابت شده که گفت: بعد از پیامبرص برترین مردم ابوبکر و عمر میباشند[261]. چنانچه ملاحظه میکنید علی که خود امام عترت است، به فضیلت و برتری شیخین اعتراف مینماید.[262]
ج- این حدیث مانند این فرمودهی پیامبرص است: «در میان شما چیزی را باقی گذاشتم که اگر به آن تمسک کنید، هرگز گمراه نمیشوید: کتاب خدا و سنّت من»[263]
پیامبرص فرموده: «برشما لازم است که از سنّت من و سنّت و سلوک خلفای راهیافتهی بعد از من تبعیت کنید و با (چنگ) و دندان به آنها را بگیرید! [264]
پیامبرص دستور داده که با (چنگ) و دندان آنها را بگیریم. و فرموده: «به دو کسی که بعد از من میآیند یعنی ابوبکر و عمر، اقتدا کنید! » [265]
و فرمود: «با هدایت و رهنمود عمار هدایت شوید و به عهد و پیمان ابن مسعود چنگ زنید.[266]». این حدیث (مانند این احادیث) هرگز بر امامت دلالت نکرده است. بلکه بر اینکه آنها بر سر هدایت پیامبرص بوده دلالت میکند، همانگونه که عترت پیامبرص هیچگاه بر گمراهی جمع نمیشود.[267]
د- شیعه انگشت اتهام و طعنه را به سوی عباس[268] و پسرش عبدالله و فرزندان حسن دراز کرده و میگویند: آنها نسبت به اولاد حسین حسادت ورزیدهاند. همچنین خود پسران حسین - آنانی که درنظرشان ائمه نیستند مانند زید بن علیt و ابراهیم برادر حسن عسکری - و غیره را مورد طعنه قرار میدهند و میگویند: آنها جزو اولیاء و دوستداران پیامبرص و اهل بیتش نیستند، بلکه اولیاء و شیفتگان پیامبرt و اهل بیت او، همان کسانی هستند که آنها را مورد مدح و ستایش قرار داده، حقشان را ادا کرده، چیزی از آنها نکاستهاند.[269]
ه - برداشت و فهم صحابه از این حدیث:
صحابهy چنین فهم کردهاند که مراد از مولا یا ولی، همان علاقمندی و نوعدوستی و فرمانپذیری و احترام نسبت به سالار اهل بیت علی بن ابی طالب را با خطاب کردن او به «مولانا »بازگو کردهاند.
ریاح حارث میگوید: جماعتی در حیاط خانه پیش علی آمدند، گفتند: سلام بر تو ای مولای ما! علیt گفت: چگونه میتوانم مولای شما (یعنی آزادکنندهی شما بعد از بردگی) باشم در حالیکه شما عرب هستید. گفتند: از پیامبرص شنیدیم که در روز غدیر خم میفرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه »: (هر کس که من مولایش هستم، پس این هم مولایش است). ریاح گفت: وقتی که رفتند، دربارهی آنها به پرسوجو پرداختم و گفتم اینها چه کسانی بودند؟ گفتند: تعدادی از انصار بودند که ابوأیّوب انصاری هم در میان آنها بود.[270]
مهمترین نکتهی مستفاد از این حدیث این است که علیt به هیچ وجه از واژه «مولی» معنای امارت و امامت را فهم نکرده است. قابل توجه این کهایشان صدا کردن خود را با واژه «ای مولای ما» مورد نکوهش و استنکار قرار داده و اگر او که اهل زبان عربی فصیح بود میدانست که (ای مولای ما) مترادف با ای امیر ما، ای امام ما است، این نوع صدا کردن را بر گویندگان آن مورد انکار و سرزنش قرار نمیداد.[271].
و- کتابهای شیعهی امامیه از بعضی از اهل بیت روایت کردهاند که آنها نص بودن حدیث غدیر بر امامت علی بعد از پیامبر راص منتفی دانستهاند. به امام حسین بن علی که بزرگ دانش پژوهان دوران خود و وصیّ پدرش و ولی صدیقهی جدش بود، گفته شد: آیا مگر پیامبرص نفرموده: «هر کس که من مولایش هستم، علی هم مولای اوست »؟ گفت: آری، امّا بخدا سوگند پیامبر ص با این عبارت منظورش امامت یا سلطنت نبوده است، و اگر چنین میخواست، آن را بطور رسا و روشن به آنها میگفت. پسرش امام عبدالله گفت: در این مسأله ما چیزی بیش از دیگران نیست و در میان اهل بیت امامی وجود ندارد که از طرف خداوند متعال واجب الاطاعه باشد. و او هموارهاین را منتفی میدانست که امامت حضرت علیt از طرف خداوند متعال تعیین شده باشد.[272]
پس وقتی که اهل بیت که پسران حضرت علی و حامیان او هستند چنین بگویند، به نظر شما دیگران باید چه بگویند؟! [273]
2- حدیث استخلاف علیt بر مدینه در غزوه تبوک
در رجب سال نهم هجری جنگ تبوک اتفاق افتاد، آن غزوه در سیرهی نبوی اهمیت زیادی داشت و از آن اهدافی متحقق شدند که در درون مسلمانان و عرب و روند حوادث تاریخ اسلام تأثیر عمیقی داشتهاند.[274] پیامبرص علیt را بر مدینه گمارد، درنتیجه منافقان فرصیت یافتند که نیرنگ و نفاق خود را آشکار کنند! لذا شروع کردند به حرفهای بد و بیراه نسبت به او، از جمله گفتند: پیامبرص فقط بدین خاطر او را ترک کرده و بر مدینه گماشته که او را مزاحم خود دانسته است، این سخن آنها نشان بارز و آشکار نفاق و دورویی آنها بود، چون در حدیث صحیح آمده که علیt فرمود: «قسم به کسی که دانه را شکافت و نفس را آفرید، عهد و پیمان پیامبرص است که :«جز مؤمن مرا دوست نمیدارد و جز منافق کسی مرا مورد و بغض و کینه قرار نمیدهد».[275]
در آن هنگام خود را به سپاه مسلمانان رساند و میخواست با آنها در غزوه شرکت کند و گفت: ای رسول خداص آیا مرا در میان کودکان و زنان برجای میگذاری؟! آنگاه پیامبرص فرمود: «آیا راضی نمیشوی که تو نسبت به من به منزلهی هارون برای موسی باشی، با این تفاوت که بعد از من پیامبری نخواهد آمد.[276]
شیعه بهاین حدیث استناد کرده و میگویند: با توجه بهاین روایت علی بن ابی طالبt خلیفهی رسول خداص است، ولی از چندین وجه میتوان به آنها پاسخ : الف- این حدیث دارای سبب است:
بدون بررسی علّت و سبب بیان مورد حدیث معنی و مفهوم آن فهمیده نمیشود، زیرا منافقان علیt را مورد طعنه قرار دادند، آنگاه پیامبرص جایگاه و فضیلت علی را یادآور شد و دروغ آن منافقان را بیان کرد.
ب- هارون قبل از موسی× از دنیا رفت
ثابت شده که حضرت هارون قبل از موسی× دیده از جهان فرو بسته است، بنابراین استدلال بهاین حدیث بر امامت علی بعد از پیامبرص ناهمگون و ناسازگار است و اگر پیامبرص میخواست با این فرموده بر امامت او نص بگذارد، میگفت: تو برای من، بمنزلهی یوشع برای موسی هستی. چون بعد از وفات حضرت موسی یوشع پیامبر بنیاسرائیل شد. ولی پیامبرص هارون را ذکر کرد که در دروان حیات موسی جانشین او بود، نه بعد از وفاتش. این فرموده یک معنی دارد و آن هم زدودن غم و نگرانی علیt است از اینکه پیامبرص او را بعنوان جانشین خود بر ضعفاء و زنان و کودکان و بازماندگان از غزوه، باقی گذاشته بود، تا با آن گفتار او را راضی و خشنود سازد! ، به تعبیر دیگر، پیامبرص برای او بیان کرده: همانگونه که موسیu برادرش هارون را بعنوان جانشین خود بر قومش منصوب کرد و خود به کوه طور رفت تا با پروردگارش دیدار کند، پس استخلاف من نسبت به تو، از همین بابت میباشد. چون موسی به منظور کاستن از ارزش و مقام هارون او را به جانشینی خود منصوب نکرد، بلکه بدین خاطر که به او اعتماد و باور داشته است و من هم ای علی اینگونه با تو رفتار کردهام.
ج- هارون u وصی موسی u نبوده است
هارونu وصی موسیu نبوده، بلکه به نص قرآن در عین حال که وزیر موسی بود، پیامبر هم بوده است و اینکه شیعه وضعیت علیt را با هارون مقایسه میکنند و او را بعنوان وصی معرفی مینمایند، باید بگوییم که قیاس معالفارق و نابجا است، علاوه بر اینکه آنها اصلاً قیاس را قبول ندارند.
د- عجیب تر از همه استدلال به وزیر بودن هارون است
در مورد اینکه میآیند و با توجه به وزیر بودن هارون برای موسی، مسألهی وزارت علیt برای پیامبرص را مطرح میکنند، بسی از مورد سابق شگفتانگیز تر است! زیرا خداوند متعال بنا به درخواست حضرت موسی، هارون را بعنوان وزیری برای پیامبر «موسی» قرار داده است، همانگونه که در قرآن فرموده است:
ﭧ ﭨ ﭽ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹﭼ (طه / 29-32)
و ياوري از خاندانم براي من قرار بده. برادرم هارون را. به وسيله او پشت مرا استوار دار (و بر نيروي من بيفزاي) و او را در كار (رسالت و تبليغ) من شريك گردان.
بنابراین آیا کسی که مدعی است میان این دو نفر تطابق و یکسانی وجود دارد، بر این بارو است که علیt شریک پیامبرص در نبوّت بوده است، همانگونه که هارون در کار و امور حضرت موسی با او شریک بوده است؟! کسی که چنین عقیده دارد، شکی در کفر و خروج او از دین اسلام نیست! [277]
بجز علیt کسانی دیگرهم بر مدینه بودهاند:
پیامبرص کسانی دیگر غیر از علی را هم بر مدینه به جانشینی خود انتخاب و منصوب کرده است، مثلاً در جنگ بدر عبدالله بنام مکتوم و در غزوهی سلیم سباع بن عُرطفه غفاری، یا ابن ام مکتوم (دراین باره اختلاف است) و در غزوهی سویق بشیر بن عبدالمنذر را به جانشینی خود منصوب کرده است. در غزوهی بنیمصطلق ابوذر غفاری را بر مدینه گمارد، و در غزوهی حدیبیه نُمَیله بن عبدالله لیثی را به جانشینی خود منصوب کرد، همانگونه که در غزوه خیبر هم او را بکار گرفت، در قضای عمره، عویف بن اضبط دیلمیرا بکار گرفت و در فتح مکه، کلثوم بن حصین بن عُتبه غفاری را (بر مدینه گمارد)، و در (حجة الوداع) ابودجانهی ساعدی را به جانشینی خود منصوب کرد. ابن هشام این موارد را در جاهای پراکنده از سیرهاش ذکر کرده است.[278]
علاوه بر این، استخلاف علی از جانب پیامبرص بر مدینه آخرین استخلاف نبوده است، زیرا در (حجة الوداع) غیر از علیt را بر مدینه به جانشین خود منصوب کرد. منهج و برنامه پیامبرص برای تربیت و پرورش رهبران اینگونه بود. همانگونه که که ابوبکرt را به پیشنمازی جمع اصحاب در بیماری قبل از وفات منصوب کرد.[279]
و- تشبیه کردن علی به هارون یک فضیلت است
همانگونه که پیامبرص ابوبکر و عمرy را به افرادی بزرگتر ازهارون هم تشبیه کرده است. مثلاً در جنگ بدر وقتی که قضیهی اُسرا پیش آمد، و پیامبرص با آنها در این مورد رایزنی کرد، ابوبکر چنین نظر داد که از آنها بگذرد و قومشان بجای آنها فدیه بدهند، و عمر نظر داد که آنها را بکشند. سپس پیامبرص به ابوبکر فرمود: تو مانند ابراهیم هستی که آن روز گفت:
ﭽ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﭼ (براهیم /36).
یعنی: پروردگارا! اين بتها بسياري از مردم را گمراه ساختهاند. (خداوندا! من مردمان را به يكتاپرستي دعوت ميكنم) پس هر كه از من پيروي كند، او از من است، و هركس از من نافرماني كند (تو خود داني، خواهي عذابش فرما و خواهي بر او ببخشا) تو كه بخشاينده مهرباني.
و مانند عیسی هستی وقتی که گفت: ﭧ ﭨ ﭽ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﭼ (مائده / 118)
اگر آنان را مجازات كني، بندگان تو هستند (و هرگونه كه بخواهي درباره ايشان ميتواني عمل كني) و اگر از ايشان گذشت كني (تو خود داني و تواني) چرا كه تو چيره و توانا و حكيمي.
سپس پیامبرص رو به عمرt کرد و فرمود: ای عمر تو شبیه نوح هستی وقتی که گفت :
ﭽ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﭼ (نوح / 26)
نوح (به دعاي خود ادامه داد و) گفت: پروردگارا! هيچ احدي از كافران را بر روي زمين زنده باقي مگذار.
و نیز « شبیه موسی هستی» آنوقت که گفت :
ﭽ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﭼ
(یونس / 86)
یعنی: موسي گفت: پروردگارا! تو به فرعون و فرعونيان در دنيا زينت (و بهجت جهان، يعني فرزندان و قدرت فراوان و نعمت) و دارائي (سرشار) دادهاي و عاقبتِ آن اين شده است كه (بندگانت را) از راه تو به در ميبرند و گمراهشان ميكنند. پروردگارا! اموالشان را نابود گردان و بر دلهايشان (بند قسوت را) محكّم كن، تا ايمان نياورند مگر آن گاه كه به عذاب دردناك (دوزخ) گرفتار آيند.[280].
بدینسان رسول خدا صابوبکر را به ابراهیم و عیسی و عمر را به نوح و موسی تشبیه کرد، در حالیکهاین پیامبرانص جزو پیامبران اولوالعزم بوده و بعد از پیامبرص بهترین انسانها میباشند. در حالی که پیامبران الوالعزم به مراتب از هارون برتر میباشند، درود و سلام خداوند بر همه آنها باد.
بنابراین تشبیه علیt به هارون از سوی پیامبرص صرفاً بمنظور تکریم و بزرگداشت او بوده است. همانگونه که پیامبرص ابوبکر و عمر را مورد اکرام قرار داد، که آنها را به ابراهیم و موسی و عیسی و نوح - علیهم السّلام - تشبیه نمود.[281]
ز - سخنانی از علماء دربارة شرح این حدیث
امام نووی: میگوید: این حدیث حجّت و دلیلی برای شیعه در بر ندارد، بلکه مراد و مقصود رسول خداص چیزی جز بیان فضیلت و برجستگی علیt نبوده و نیز در آن اشارهای نشده بهاینکه از امثال خود برتر است، گذشته از این، در آن دلالتی بر این وجود ندارد که پیامبرص او را بعد از خود بعنوان جانشین منصوب کرده باشد، زیرا پیامبرص این را در آن زمان فرموده که وی را به هنگام غزوهی تبوک در مدینه جانشین خود کرد، آنچهاین نکته را تأیید میکند این است که هارون که علی به او تشیبه شده، بعد از موسی جانشین او نبوده است، بلکه در دروان حیات موسی و طبق گفتهی اهل اخبار و داستان، چهار سال قبل از وفات حضرت موسیص وفات یافته است و نیز گفتهاند: موسی فقط وقتی که به میقات پروردگار رفت تا با او نیایش کند، هارون را به جانشینی خود منصوب کرد.[282]
ابن حزم پس از ذکر احتجاج و استناد شیعه بهاین حدیث، میگوید: «این حدیث موجب فضل و برتری او بر دیگران نیست، نیز بیان نمیدارد که او بعد از پیامبرص مستحق و سزاوار امامت است، زیرا هارونu بعد از موسیu زمام امور بنیاسرائیل را در دست نگرفت، بلکه این مقام نصیب خدمتکار و یار و همدم مسافرتی موسیص یعنی یوشع بن نون شد که در طلب خضر، او را همراهی نمود، به همانصورت بعد از وفات پیامبرص رفیق و همدم او در غار ثور، همان کسی که با او به مدینه کوچ کرد، متولی شئون مسلمانان شد، بنابراین وقتی قرار است علیt حتّی مانند هارون u پیامبر هم نباشد، همانگونه که او بعد از وفات موسیص خلیفه و جانشین نشد، علی هم جانشین پیامبرص نشده است، پس روشن میشود که پیامبرص او را برای خود به منزله هارون برای موسی میداند، فقط از باب قرابت و نزدیکی در خویشاوندی است و گذشته از این، پیامبرص وقتی که در غزوه تبوک، او را بر مدینه گمارد این سخن را گفت، در حالی که پیامبرص قبل از تبوک و بعد از آن افراد دیگری را در سفرهایش به جانشینی خود منصوب کرده است، بنابراین روشن میشود کهاین استخلاف نشان دهندهی ضرورت برتری علیt بر دیگران و اینکه بعد از پیامبرص متولی امر باشد نیست، همانگونهاین فضل و برتری و مقام برای جانشینان دیگر هم واجب نشده است.»[283]
مرحوم ابن حجر میگوید: از این حدیث چنین برداشت کردهاند که در میان صحابه تنها حضرت علی سزاوار و مستحق خلافت بوده است و گفتهاند: مگر نهاین است که هارون جانشین حضرت موسیu بوده است! و ما در جواب میگوییم: هارون فقط در دورانی که حضرت موسی در قید حیات بود، جانشین او بوده است، چون به اتفاق (همه داستاننویسان و تاریخنویسان) قبل از وفات حضرت موسی هارون وفات یافته است. خطابی بهاین نکته اشاره کرده است، ...»[284]
ابن تیمیه رحمه الله آنجا که میخواهد استدلال رافضی بهاین حدیث را رد کند، میگوید: «کسی که میگوید: زمانی که گفته میشود: این به منزلهی آن است، یعنی مانند آن است و این گفتار به مثابهی تشبیه کردن چیزی به چیز دیگر است و طبق سیاق سخن بر آن دلالت کرده است و مستوجب مساوات کلّی و مطلق بین دو طرف تشبیه در همه چیز نمیباشد، این استخلاف بعنوان یکی از ویژگیهای حضرت علی مطرح نمیشود، بلکه اصلاً مانند استخلافات وی نیست چه رسد بهاینکه از آنها برتر باشد؟! چون در بسیاری از غزوهها کسانی دیگر غیر از علی را به جانشینی بر مدینه گماشته، و این جانشینی برتری فرد جانشین شده را بر علی واجب نکرده است اگر با او بنشیند (وبه غزوه نرود)، پس چگونه موجب برتری دادن او بر حضرت علی خواهند بود؟! چندین نفر بر مدینه گماشته شدهاند و آن جانشینان برای پیامبرص به منزلهی هارون برای موسی بودهاند، یعنی درست از جنس استخلاف حضرت علی. بلکه آن جانشینیها بسی برتر و افضلتر از استخلاف علی در سال تبوک تعیین شدند و نیاز بهاین استخلاف بر مدینه بیشتر بود، زیرا قبلاً نگران بودند که دشمنان بر مدینهیورش کنند، امّا در سال تبوک، عرب حجاز مسلمان شده بودند و مکه فتح شد و اسلام غالب و عزتمند بود، به همین خاطر خداوند متعال به پیامبرص دستور داد که پیکار کند و چون مدینه دیگر جای نگرانی و بیم دشمنان نداشت، پیامبرص کسی از رزمندگانش را در کنار علی باقی نگذاشت، و همه را با خود برد، ولی قبلاً پیامبرص در سایر غزوهها تعدادی از آنها را باقی میگذاشت.[285]
ج- چرا پیامبرص کسی را جانشین خود قرار نداد
اگر این حقیقت را به خوبی درک کنیم که اسلام یک دین ربّانی است برای بشریّت، پر واضح است که حکمت این که رسول خداص کسی را برای در دست گرفتن امور امّت بعد از خود اختصاص نداده است چیست. اگر آن حضرت شخصی را بعد از خود تعیین میکرد، یک مجوز شرعی بدست کسانی (مقامطلب) میداد که بگویند: قیادت و رهبری امّت تنها بدست یک خانواده است و البته عملاً هم این کار را بدون دلیل کردهاند - و از آن پس، دیگر حکومت موروثی میشد و حکومت جاری و ساری در اسلام همان میشد، امّا پیامبرص که از روی خواستهی شخصی سخن نمیگوید، بلکه با وحیی که به او میشود، خواست کهاین مسئله را برای مسلمانان باقی بگذارد، و آنها شایستهترین و بهترین فرد میان خود را انتخاب نمایند.
اگر چه اشارهای چند به حضرت ابوبکرt نموده و میتوانست این مسئله را با صراحت اعلام نماید، امّا وی برای این مقصود، چنین کاری نکرد و گذشته از این، اشاره و تلویح مجوز بدستگیری مقام و سرپرستی مستقیم را نمیدهد. اگر در آنجا به شخصی وصیت میشد، در آغاز این مسأله در سقیفة بنی ساعده اختلاف پدید نمیآمد. و ابوبکر صدّیق برای واگذاری خلافت به عمرt با مردم مشورت نمیکرد و عمرt امر خلافت را برای شش نفر از مهاجرین ترک نمیکرد...و چنانچه مسأله موروثی بود بنیهاشم اولین کسانی میبودند که بهاین امر نایل میآمدند.[286]
این دین اسلام برای همه انسانهاست و در هیچ شرایطی صحیح نیست که در دست یک خانوادهی حاکم محصور باشد و مانند کالا پیوسته از این به آن برسد. و اگر نسلهای بعدی چنین کاری کردند، همچون بنیامیه و بنیعباس و غیره، یک کار را بر خلاف قاعدهی شرعی انجام دادهاند. و چیزی که بر خلاف قاعدهی شرعی باشد، امری عارضی و بیگانه از دین خداوند متعال است. لازم است کهاین مفهوم علیل و قاصر بطور کلی ازاندیشهی اسلامیپاک شود، تا درخشان و تابناک گردد! [287]
روایات ضعیف و موضوع که برای امامت به آنها استناد میکنند
1- حدیث جوجهی بریانی
یکی از مهمترین دلایل شیعه بر امامت علیt حدیث جوجهی بریان شده است. حاکم در مستدرک از انس بن مالکy روایت کرده، که من به پیامبرص خدمت میکردم، یک جوجهی بریان شده را نزد رسول خداص آوردند، سپس فرمود: خدایا محبوبترین خلقت را نزد من بیاور تا از این جوجه با من بخورد. انس میگوید: خدایا او یکی از مردان انصار باشد، سپس علی آمد، گفتم: پیامبرص کار دارد، پس باز آمد، بعد رسول خداص فرمود: در را باز کن! علی وارد شد. پیامبرص فرمود: ای علی چه چیز تو از آمدن منع کرد؟! گفت: این سوّمین باری است که انس جلوی مرا میگیرد، و میگوید که پیامبر کار دارد. پیامبرص فرمود: ای انس چرا این کار را کردی؟! عرض کردم: ای رسول خدا، دعایت را شنیدم، دوست داشتم که مردی از قوم من باشد، رسول خداص فرمود: انسان واقعاً قوم خود را دوست میدارد.[288]
این حدیث به سندهایی روایت شده که خالی از ضعف نیستند. علاوه بر اینکه کثرت روایتهایی که به حضرت انس نسبت داده میشود و عدم صحت سند یکی از آنها، امری است که موجب شگفتی و دهشت است! راستی، یاران انس که سالهای طولانی وی را مصاحبت کردهاند، در این حدیث کجا هستند؟! ندیدهایم که یکی از آنها این حدیث را روایت کرده باشد. آنهایی که (در اوج) موثوق، دقّت، حفظ و کنترل احادیث هستند؛ نظیر حسن بصری، ثابت بنایی، حمید طویل، حبیب بن ابی ثابت، بکر بن عبدالله مزنی، اسعد بن سهل بن حنیف، اسحاق بن عبدالله بن ابی طلحه، أبان بن صالح، ابراهیم بن میسره و غیره فراوانند، از جمله کسانی که از انس روایت میکنند امّا گمنام هستند. ابن کثیر گفته است: «کتابی بزرگ از قاضی ابوبکر[289] باقلانی را بدست آوردهایم در رد و تضعیف این حدیث - حدیث جوجه - به لحاظ متن و سند نوشته شده است». ابن جوزی گفته است: ابن مرویه این حدیث را به بیست گونه نقل کرده است که همگی مبهم بوده و مورد طعنه قرار گرفتهاند. از اینرو، بهتر دیدم که در این باره زیادهگویی نکنم[290]. شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: روایت جوجه بریانی، نزد اهل علم و معرفت به حقایق، دروغ و ساختگی محسوب میشود[291]. زیلعی گفته است: چه بسیار روایاتی که راویان آن فراوانند و بهگونههای مختلف و متعدد روایت شده است، ولی با این حال حدیث ضعیف است.[292]
از جمله احادیثی که امامیه برای منصوص بودن امامت بدان استناد میکنند، حدیث منزل است، چرا که چنین عقیده دارند که پیامبرص از همان آغاز بعثت و در اثنای عرضهی اسلام بر کفار مکه و از همان زمان که از آنها خواست عبادت بتها را فروگذارند و تنها خداوند متعال را عبادت کنند، بر امامت علیt نص نهاده است. روایت منزل از این قرار است که وقتی این آیه بر پیامبرص نازل شد:
ﭽ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﭼ (شعرا / 214) (و خویشاوندان نزدیکت را انذار بده! ).
(علیtگوید) پیامبرص مرا فراخواند و گفت: ای علی! خداوند متعال به من دستور داده که خویشاوندان نزدیکم را انذار دهم، امّا من مقداری بهاین امر دلتنگ شدم، چون میدانم هر وقت این مسئله را با آنها درمیان بگذارم واکنشی ناپسند از آنها مشاهده خواهم کرد. پس یک صاع از غذا برای ما درست کن! و پای گوسفندی را هم در آن قرار بده! و لیوان بزرگی را برای ما پر از شیر کن! سپس فرزندان عبدالمطلب را برایم جمع کن تا با آنها حرف بزنم و مأموریت خودم را به آنها ابلاغ نمایم. آنچه را که پیامبرص به من دستور داد، انجام دادم و آنها را برایش دعوت کردم، آنها در آن روز کم و بیش چهل نفر میشدند. در میان آنها
عموهای حضرت، یعنی ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب حضور داشتند. همین که در کنار او جمع شدند، از من خواست غذای آماده شده را جلوشان بگذارم. من هم غذا را آوردم آوردم، همین که غذا را گذاشتم پیامبرص یک طرف آن گوشت را برداشت و با دندانش آن را تکهتکه کرد، و آن را در قسمتهای بشقاب ریخت. سپس فرمود: با نام خدا شروع کنید! آن جماعت خوردند تا سیر شدند. و من فقط جای دستان آنها را مشاهده میکردم و سوگند به کسی که جانم در دست اوست، یک نفر از آنها میتوانست همه آن خوراکی را که برای آنها گذاشتهام، به تنهایی بخورد. سپس پیامبرص فرمود: برای جماعت آب بیاور. من هم آن لیوان بزرگ را آوردم تا همه از آن سیرآب شدند و بخدا قسم یک نفر از آنها به تنهایی میتوانست همه آن نوشیدنی را میل کند، وقتی که رسول خداص خواست با آنها حرف بزند، ابولهب پیشدستی کرده گفت: محمّد شما را جادو کرده است، بلا فاصله جماعت پراکنده شدند و پیامبرص با آنها حرفی نزد. سپس روز بعد فرمود: ای علی این مرد چنان که شنیدی، زودتر از من سخن گفت: و من قبل از آنکه بتوانم با آن جماعت حرف بزنم، آنها پراکنده شدند. پس همین طعامیکه امروز ساخته بودی، دوباره آن را برایمان آماده کن! سپس آنها را برای من جمع کن! علی گوید: این کار را انجام دادم، سپس آنها را جمع کردم، بعد پیامبر ص درخواست آن طعام را کرد، من هم طعام حاضر شده را جلوی آنها گذاشتم و مانند روز گذشته پذیرایی صورت گرفت، سپس پیامبرص فرمود: ای فرزندان عبدالمطلب، بخدا من در میان عرب، جوانی را نمیشناسم که ارمغانی بهتر از ارمغان من برای قومش آورده باشد! من خیر و نیکبختی دنیا و آخرت را برای شما آوردهام و خداوند متعال به من امر فرمود که شما را به سوی آن دعوت نمایم، پس روی کدامیک از شما میتوانم حساب نمایم، که در این زمینه، برادر، وصی و جانشین من در میان شما باشد؟!
علی گوید: در حالیکه از همه کم سن و سال تر بوده، و بیشتر از همة آنها چرک سفید در گوشة چشمم جمع میشد، بیش از همه شکم گنده داشتم و استخوان ساق پایم از هم آنها باریکتر بود[293]، گفتم: من ای رسول خدا وزیر شما میشوم، آنگاه گردنم را گرفت و گفت: این برادر و وصی و جانشین من در میان شماست، پس به گفتار او گوش فرا دهید، و از او اطاعت کنید! لذا آن جماعت خندهکنان برخاستند و به ابوطالب گفتند: (محمّد) به تو دستور داد که از این پس به پسرت گوش دهی و از او اطاعت کنی. در سیاق دیگر روایت آمده است: هیچیک از آنها به او جواب ندادند، آنگاه علی برخاست و گفت: من ای رسول خدا. فرمود: بنشین! سپس دوباره سخنش را تکرار کرد، همگی ساکت شدند و علی برخاست و گفت: من ای رسول خدا، گفت: بنشین، سپس برای بار سوم سخنانش را برای آن جماعت تکرار کرد و هیچکس از آنها جوابی نداد، آنگاه علی برخاست و گفت: من ای رسول خدا، گفت: بنشین! تو برادر من هستی.»[294]
این حدیث هم به لحاظ سند و متن باطل و بیپایه است:
از لحاظ سند باطل است چون در آن عبدالغفار بن قاسم و عبدالله بن عبدالقدوس وجود دارند، عبدالله متروک الحدیث است و به او استناد نمیشود، علی بن مدینی در ارتباط با او گفته است: حدیث وضع میکرد. و یحیی بن معین گفته است: چیزی نیست[295]. عباس بن یحیی روایت کرده: چیزی نیست. بخاری گفته است: از نظر علمای جرح و تعدیل قوی نیست. ابن حبان دربارهی او گفته است: روایات را وارونه میکند و درست نیست که به او احتجاج شود. احمد بن حنبل و یحییبن معین وی را ترک کردهاند. نسائی گفته: او متروک الحدیث است.[296]
عبدالله بن عبد القدوس هم نزد عموم اهل حدیث مجروح است. نسائی گفته است: ثقه نیست، و دار قطنی گفته است: ضعیف است.[297]
از لحاظ متن هم به دلایلی چند، واضح البطلان میباشد:
الف- این روایت با روایت دیگری که از نظر همه اهل حدیث صحیح و ثابت است، تعارض دارد. بخاری و مسلم در دوصحیح خود، از ابنعباسt روایت کردهاند که گفت: وقتی کهاین آیه نازل شد که خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﭼ (شعرا/214) (و خویشاوندان نزدیکت را انذار بده! ).
نازل شد، پیامبرص بر کوه صفا فراز آمد، و شروع به فراخواندن تیرههای قریش کرد و گفت: (ای بنی فهر، ای بنیعدی...) تا اینکه همگی جمع شدند، واگر کسی نمیتوانست خود بیاید، کسی را میفرستاد تا ببیند خبر چیست، سپس ابولهب و قریش آمده و پیامبرص فرمود: «آیا اگر به شما خبر دهم که لشکری در این بیابان میخواهد به شما یورش برد، و به قتل و غارت شما بپردازد، آیا سخن مرا باور میکنید؟» گفتند: آری، سابقه ندارد که ما از شما دروغ شنیده باشیم. هرگاه سخنی از شما شنیدهایم، راست بوده است. پیامبرص فرمود: حال که چنین است، من آمدهام تا به شما هشدار دهم که عذابی سخت در انتظار شماست! . آنگاه ابولهب گفت: «هلاک شوی، بخاطر همین حرفها ما را در اینجا گرد آوردی؟! » آنگاهایات ذیل نازل شد: [298]
ﭽ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﭼ
(مسد/ 1، 2)
یعنی: نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود ميگردد. دارائي و آنچه (از شغل و مقام) به دست آورده است، سودي بدو نميرساند (و او را از آتش دوزخ نميرهاند).
ب- دیر زمانی است که امامیه مدعی است نص صریح بر امامت و خلافت علیt و اینکه او وصی و یگانه مرد لایق این منصب است، وجود دارد و نصوصی کهاین فهم را بیان دارند فراوان میباشند، و این روایت نظریهی آنها را تأیید مینماید، زیرا در آن آمده است که پیامبرص قومش را جهت یاری ونصرت خود فراخواند و اگر کسی یاری او را قبول کند، برادر و وصی و خلیفه او بعد از وفاتش خواهد شد.
پیامبرص در این روایت علیt را بهاین امر اختصاص نداد، بلکه سه مرتبه از او رویگرداند و چون در آخر یار و یاوری جز او نیافت، مطالب مزبور را به علی گفت، این نکته نشان میدهد که علی، بصورت اول و ابتدایی، سزاوار این مقام نبوده و پیامبرص چون دید که قومش از آن خودداری میورزد، به ناچار این مسئله را به علی واگذارد. از این رو آیا با ادعای شیعه که میگوید: علی از آسمان انتخاب شده است، درست در میآید و همسویی و مطابقت دارد؟! [299].
3- حدیث أنا مدینة العلم و علی بابها
احادیث موضوع و جعلی در این زمینه بسیار زیادند، که از جمله آنها این است که جابر بن عبدالله از پیامبرص روایت کرده که فرمود: «من شهر علم هستم و علی دروازه آن میباشد». این روایت مورد طعنه و اعتراض است، زیرا بخاری آن را انکار نموده و یحیی بن معین دربارهی آن گفته: ساختگی و موضوع است.[300]
مرحوم آلبانی میگوید: حدیث: «من شهر علم هستم و علی دروازهی آن میباشد، پس هر کس خواهان دانشاندوزی میباشد، باید از آن دروازه وارد شود.» موضوع و جعلی است. امام نوووی و ذهبی گفتهاند: موضوع و جعلی است.[301] ونیز روایت: «هر کس در امر خلافت با علی مخالفت کند، او کافر است»، به هیچ وجه در کتابهای اهل سنّت اثر و نشانهای ندارد.[302] اینها نمونههای هستند از ضعف و عدم کارآیی پشتوانه و مستند روافض در اینکه میگویند خلافت فقط به علی اختصاص داشته و غیر از اوکسی لایق این مقام نبوده است. همچنین ابن خلدون چنین نظر داده که نصوصی که شیعه بدان استدلال کرده و آنها را نقل کرده، طبق مذهب خود آنها را تفسیر و تأویل میکنند، منتقدان و بزرگان اهل سنّت و ناقلان شریعت، آنها را نمیشناسند، بلکه اکثریت آنها جعلی بوده یا روش نقل آن جای سؤال و طعنه دارد، یا با تأویلات و تفسیرات و برداشتهای اهل سنّت بیگانه[303] است.
این خود ضعف این استناد را نشان میدهد. در ادامه ابن حزم بیان کرده که سایر احادیثی که روافض بدانها دلبستهاند، موضوع و جعلی میباشند و کسی که دانش ناچیزی به روایتها و شیوههای نقل آنها داشته باشد، به خوبی از این مسأله آگاه میباشد.[304]
نویسندهی شیعی ابن ابی الحدید ضمن اینکه به تأثیر شیعه در جعل و ساخت احادیث جهت تأیید دیدگاهشان دربارهی امامت اعتراف میکند، میگوید: منشأ اصلی احادیث دروغ در باب فضایل و ارزشها شیعهها بودند. آنها ابتدا به خاطر دشمنی با مخالفان خود، روایات مختلفی را در ارتباط با سرور خود وضع کردند.
وقتی بکریه (برخی ازمدعیان طرفداری از ابوبکر) مشاهده کردند که شیعه برای تأیید رأی خود روایت جعل میکنند، در مقابل این احادیث، برای سرور خودشان (ابوبکر) احادیثی را وضع و جعل کردند و چون شیعیان این کار ابوبکر را مشاهده کردند، دامنهی کار خود را گسترش دادند، این در حالی بود که هیچکدام از دو گروه نیازی بهاین کار نداشتند، چرا که در ارتباط با فضایل علی و ابوبکرt آنقدر احادیث ثابت و صحیح و تحقیق شده و روشن وجود داشت، که آنها را از این تکلف و دردسری متعصبانه بینیاز سازد[305].
به رغم اینکه میبینیم که همه این استدلالات ضعیف بوده و از قوّت و اعتبار چندانی برخوردار نیستند، باز هم برخی از شیعیان معاصر را میبینیم که پیوسته آنها را در کتابهای خود تکرار کرده و برای اثبات اعتقاد خود در مورد امامت به آنها استناد میکنند، یکی از پیشوایان و سران شیعه معتقد است که اگر پیامبرص علی را بعنوان جانشین بعد از خود تعیین نمیکرد، میگفتیم او رسالت و پیام الهی را ابلاغ نکرده است! .
همچنین میگوید: خداوند متعال با پیامبرص از طریق وحی سخن گفت که باید فرمان الهی را در مورد کسی که او را خلیفه و جانشین مردم میکند، به آنها ابلاغ نماید و به حکم این فرمان، از دستور پیروی کرده، و علی را بعنوان خلیفه تعیین کرده است.[306]
این مدعای شیعه با همه آیات و احادیثی که بعنوان سند و مدرک امامت مطرح میکنند، در تناقض است، زیرا از این سخن آنها چنین لازم میآید که خداوند متعال و پیامبرش در حادثهی غدیر خُم نصی بر امامت حضرت علی نگذاشتهاند.
برای به نقد کشیدن نظریهی امامت شیعه، همین کافی است که آنها در ارتباط با ادعای نص بر امامت علی سند و مدرکی جز «عبدالله بن سبأ» یهودی ندارند که به ترویج مقولهی وصیت پیامبرص برای امامت علی، و محصور بودن امامت به وحی پرداخت و نیز اینکه غیر از علی هر کس آن را پذیرا شود، لازم است که از او ابراز برائت نمود و او را کافر دانست. در حقیقت کتابهای شیعهی امامیه اعتراف کردهاند که ابنسبأ اولین کسی بود که قایل به فرضیّت امامت حضرت علی شد و از دشمنانش ابراز برائت و از مخالفانش رازگشایی کرد و آنها را تکفیر نمود[307]، زیرا او یهودی الاصل بود و معتقد بود که یوشیع بن نون وصیّ و نمایندهی موسی است و آنگاه که مسلمان شد، این مقوله را دربارهی حضرت علیt نمایان ساخت.[308]
چهارم: مفهوم توحید از دیدگاه شیعهی امامیه
شیعه عقیده به امام را بعنوان اساس مذهب خود و یکی از ارکان دین قرار داده است و امام در نظر آنها به بخشی از عقیده تبدیل شده است. بعضی از شیعیان از زبان برخی از ائمه خودشان میگویند: در میان این امّت هر کس بدون امام شود، گمراه و سرگردان شده است و کسی که در چنین حالتی بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است[309]، زیرا امام دراندیشهی شیعیان، بااندیشه همه مسلمانان در مورد خلیفه زمین تا آسمان تفاوت دارد، زیرا مسلمان امام یا خلیفه را از لحاظ ساختار و دانش و معارف یک انسان عادی تصوّر نگریسته و نقش بیشتر از این را برای او قایل نیستند که مقام مجری شریعت خداوند متعال را بر عهده دارد، مانند سایر انسانها در معرض خطا و اشتباه و انحراف قرار دارد و در صورتی که مخالف با فرمان خدا عمل کند باید او را به راه و مسیر درست برگردانند و مورد اعتراض قرار گیرد. بالاتر از این، خلیفه مطابق با قاعدهی شوری، [310] از طرف جماعت مسلمان انتخاب و برگزیده میشود. و درست بر عکس این تصور واندیشه، شیعه بر این باور است که ائمه قبل از خلقت این جهان نور بودهاند، در کنار ولایت حکمی دارای ولایت تکوینی و وجودی میباشند، زیرا امام دارای مقامی ستایش شده و مورد پسند، مرتبهای والا و خلافت تکوینی است که ذره ذرهی جهان هستی در مقابل ولایت و قدرت او، سر تسلیم فرود میآورد. آنها در این رابطه روایتی را به پیامبرص نسبت دادهاند که سند آن را به علیt ارجاع دادهاند[311]. یکی از ائمه و بزرگان شیعهی معاصر میگوید: « ثبوت ولایت و حاکمیت برای ما بدین معنی نیست که او را از مقامی که در نزد خدا دارند جدا کنیم و نیز مانند سایر حکّام و سردمداران درنظر گرفته نمیشود، زیرا امام دارای مقام پسندیده، ستایش شده، درجه و مقامیرفیع و خلافت تکوینی و وجودی است بطوری که سایر اجزای هستی در برابر آن فروتنی میکنند و یکی از بدیهیّات مذهب ما این است که ائمهی ما دارای مقام و جایگاهی هستند که نه فرشتهی مقرّب و نه پیامبران مرسل از چنین مقام و جایگاهی برخوردار نیستند و به موجب روایات و احادیثی که در این باره در دسترس ماست، پیامبر بزرگوارص و ائمّه (علیهم السّلام) قبل از وجود و تشکیل این جهان نور بودهاند، سپس خداوند آن نورها را به عرش خود حلقه زده و جایگاه آنچنان نزدیکی برایشان قرار داده که جز خدا کسی آن را نمیداند، و آنگونه که در روایات مربوط به معراج آمده است جبرئیل گفت: «...چنانچه به اندازهی یک سر انگشت نزدیک میشدم میسوختم». نیز از ائمّه روایت شده که گفتهاند: ما دارای حالتهایی هستیم که هیچ فرشتهی مقرّب یا پیامبر مرسلی گنجایش آنها را ندارد[312]. بر اساس این طرز فکر دربارهی امام، وظیفه و نقش او تنها به اجرای شریعت خداوند متعال محدود نمیشود، بلکه او یک قدرت فرا انسانی بر همه شئون و جریان هستی دارد. در نظر آنها، علی، حاکم مسلط شرعی بر شئون عباد و بلاد است و فرشتگان در برابر او فروتن هستند. همهی مردم، حتی دشمنان هم در برابر او سر تسلیم فرود میآوردند، زیرا آنها در رابطه با نشست و برخاست و صحبت کردن و ساکت شدن، و در خطبهها و نمازهای و جنگهایش فرمانبردار او میگردند.[313]
اعتقاد شیعه دربارهی ائمه، به علت اغراق و افراطی که در این زمینه صورت گرفته، روی اعتقاد آنها در رابطه با توحید خداوند متعال هم تأثیر گذاشته است، زیرا آنها:
1- نصوص توحید را به ولایت ائمه تفسیر کردهاند
اولیّن چیزی که ما ناگهان با آن روبرو میشویم این است که آن دسته از آیات و عبارتهای قرآنی را که به عبادت و بندگی کردن خالصانه برای خداوند متعال دستور میدهند، بهایمان آوردن به ولایت و امامت علی و ائمه (بعد از او) تغییر دادهاند، و از سوی دیگر، نصوص و آیات صریحی را که از شرک نهی میکنند، به شریکقرار دادن در ولایت ائمه تفسیر میکنند، مثلاً دربارهی این فرمودهی خداوند متعال که میفرماید:
ﭽ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞﭼ (زمر/65)
به تو و به يكايك پيغمبران پيش از تو وحي شده است كه اگر شرك ورزي كردارت (باطل و بيپاداش ميگردد و) هيچ و نابود ميشود، و از زيانكاران خواهي بود.
در کافی[314] - صحیحترین کتاب روایتی شیعه - و در تفسیر قمی[315] - معتمد تفاسیر آنها - و در دیگر مصادر معتبر[316] آنها، در مورد آیه فوق این تفسیر ارائه شده است: «یعنی اگر در مورد ولایت غیر او را شریک سازی[317]» و در لفظ دیگر: «اگر همراه با ولایت علی، بعد از خودت(ای پیامبر) به ولایت کسی دیگری دستور دهی، عمل تو نابود میشود.»[318]
نویسندهی البرهان در تفسیر قرآن، چهار روایت از آنها را پیرامون آیهی فوق با همان معنی بیان کرده است.[319]
در مورد سبب نزول این آیه از دیدگاه شیعه گفتهاند: وقتی که خداوند متعال به پیامبرشص وحی کرد که علی را برای مردم بعنوان امام معرفی کند، معاذ بن جبل به او نفوذ کرد و گفت: در ولایت علی، اولی و دومی(منظورش ابوبکر و عمر است) را شریک کن! تا مردم با این سخن تو آرامش بیابند و تو را تأیید کنند، وقتی که خداوند متعال این آیه را نازل فرمود: ﭽ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁﮂ ﭼ (مائده / 67)
اي فرستاده (خدا، محمّد مصطفي! ) هر آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و كمال و بدون هيچ گونه خوف و هراسي، به مردم) برسان.
وقتی این آیه نازل فرمود، پیامبرص به جبرئیل شکایت کرد و گفت: مردم مرا تکذیب میکنند، و از من نمیپذیرند. آنگاه خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:
ﭽ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞﭼ (زمر / 65).
و برای اینکه خواننده بخوبی درک کند که شیعه تا چه اندازه ایات را دستخوش تحریف و تبدیل قرار میدهند، و حاضرند برای تغییر معنای این آیه و آیات قبل و بعد از این دسیسهچینی کنند، معنی این آیه را توضیح میدهیم. خداوند متعال فرمود:
ﭽ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﭼ (زمر/ 64-65).
بگو: اي نادانان! آيا به من دستور ميدهيد كه غير خدا را پرستش كنم؟! به تو و به يكايك پيغمبران پيش از تو وحي شده است كه اگر شرك ورزي كردارت (باطل و بيپاداش ميگردد و) هيچ و نابود ميشود، و از زيانكاران خواهي بود.
همانگونه که از روند آیه معلوم است؛ این آیه متعلق است به توحید خداوند متعال، امّا آنها این مسأله را تغییر داده و چنین برداشت کردهاند که این آیه به علی مربوط میباشد، در حالیکه اصلاً ذکر و یادی از او در این آیه نشده است. گویی آنها علی را با لفظ جلالهی «الله» تعبير داده و «عبادت» مذکور را همان ولایت قرار دادهاند، در حالی که معنای آیه کاملاً واضح و دلالتش روشن است و میان معنای آن و تأویل مذکور شیعه کمترین پیوند و ارتباطی وجود ندارد.[320]
اهل علم در تفسیر آن آیه گفتهاند: وقتی که مشرکان پیامبرص را به بازگشت به بتپرستی فرا خواندند، خداوند متعال به پیامبرشص فرمان داد کهاین مطلب را به مشرکان بگوید. آنها گفتند: این دین پدرانت است[321]! و معنای آن چنین است: ای پیامبرص به مشرکان قومت بگو: ای جاهلان! آیا مرا به عبادت غیر خداوند متعال دعوت میکنید؟ در حالیکه به غیر از خداوند متعال هیچ چیز و هیچ کسی شایستهی عبادت و بندگی نیست. چون فرمان دادن به عبادت غیر خداوند متعال فقط از طرف شخصی گمراه و احمق و جاهل صادر میشود، خداوند متعال آنها را با وصفی که متقضی آنست، ندا داد و فرمود: (ﮬ ﮭ:(ای جاهلان!) (زمر/64)، سپس خداوند متعال بیان فرمود که او به پیامبران و رسولان قبل از او وحی فرستاده است که اگر برای خدا شریک قایل شوی، عملت نابود میشود. این امر در راستای تبیین خطر شرک و پلیدی آن میباشد. وقتی خداوند خطاب به کسی که هرگز مرتکب شرک نخواهد شد چنین تهدید سختی را بیان فرمود، پس در رابطه با غیر او (عامة مسلمانان) چگونه باید باشد؟! سپس خداوند متعال فرمود: «بلکه خدا را عبادت کن! » یعنی آنچه را که مشرکان به تو دستور دادهاند، عبادت و بندگی مکن! بلکه فقط خداوند متعال را خالصانه و بجای همه خدایان دروغین و بتها عبادت و بندگی نما! [322]
همانگونه که ملاحظه میکنید، این معنی کاملاً واضح است و فقط برای کسی گنگ و مبهم مینمایاند که هواپرست، کینهتوز و مغرض باشد، چون چنین کسی هوا و هوسش او را از دیدن حق نابینا ساخته است. این گروه که این روایتها را جعل و وضع کردهاند، نهایت دغدغه و هدفشان این است که برای تئوری خودشان یعنی «امامت» در قرآن کریم دلیل و سندی بیابند، حتی اگر این کار به قیمت تحریف آیات قرآن هم تمام شود! ! باری، این دسته در این راستا کورکورانه گام برداشتهاند و در زمینهی استدلال و استناد جویی خود به اصلی لغوی یا عقلانی متکی نیستند، چه رسد به اصل شرعی و دینی. چنانکه این مسأله در روایتی که به ساحت مقدس پیامبرص بیادبی و بیاحترامیمیکند کاملاً نمایان است. در آن روایت، پیامبرص بعنوان شخصی ترسناک و هراسیده از قومش ترسیم میشود که نمیداند آیا دستور خدایش را اجرا کند یا اجرا ننماید؟! تا جایی که وقتی این شک و تردید را وانهاد که با تهدید خداوند مبنی بر نابودی اعمالش مواجه شد.[323]
شیعه گفتهاند: خداوند متعال علیt را بعنوان جانشین و پیشوا میان خود و میان انسانها قرار داده است و هر کس که او را بشناسند مؤمن و هر کس او را انکار کند، کافر میباشد، هر کس نسبت به او جاهل باشد، گمراه خواهد بود و هر کس چیزی را همراه با او مدنظر قرار دهد، مشرک است، هر کس ولایت او را داشته باشد، وارد بهشت میشود[324]. گفتهاند: هر کس ولایت ما را بپذیرد و از دنیا برود، نماز، روزه، زکات، و حج او مورد قبول واقع خواهد شد، و کسی که به ولایت ما در حضور خداوند اقرار نکند، خداوند متعال هیچ یک از اعمالش را قبول نخواهد کرد.[325] همچنین به گمان و ادعای شیعه جبرئیل بر پیامبرص نازل شد و گفت: ای محمد سلام بر تو باد، پروردگارت بر تو سلام میفرستد و میفرماید: آسمانهای هفتگانه و موجودات آنها، و هفت زمین و موجودات روی آنها را آفریدم، و هیچ جایی را برتر از رکن کعبه و مقام ابراهیم نیافریدم. و اگر بندهای از روزی که آسمانها و زمینها را آفریدهام، با من به راز و نیاز بپردازد، امّا در حالیکه ولایت علی را انکار نموده باشد، پیش من بیاید، او را در دوزخ میاندازم.
روایتها در این باره فراوان هستند و هیچ یک از آنها صحیح نمیباشند[326]. هیچکدام از این روایتها در اسلام دارای ارزش نیستند، زیرا کتاب خداوند متعال در دسترش و مقابل ما قرار دارد که هیچ یک از ادعاهای آنها در آن وجود ندارد. قرآن داور نهایی است و در همه اختلافات ترجیح دهندهی اوّل است. قرآن کریم در بیان اصل قبول اعمال همان توحید و یکتاپرستی را ذکر کرده و علّت محرومیت را شرک ورزیدن به خداوند معرفی میکند، همانگونه که میفرماید:
ﭽ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄﮅ ﭼ (مائده / 72)
بيگمان هر كس شریک و انبازي براي خدا قرار دهد، خدا بهشت را بر او حرام كرده است (و هرگز به بهشت گام نمينهد) و جايگاه او آتش (دوزخ) است.
آیات قرآن کریم همه اغراقها و زیادهگوییهای شیعیان را تکذیب مینماید، زیرا میفرماید:
ﭽ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﭼ
(مائده/69).
آنان كه به خدا و قيامت ايمان داشته باشند و كار شايسته انجام دهند (اهل نجات هستند و) خوف و هراسي (از عذاب دوزخ در جهان جاويدان) بر آنها نیست.
آنها چنین میپندارند که ولایت امامیه از نماز و سایر ارکان اسلام برتر و مهم تر است، در حالی که نماز بطور صریح و روشن هشتاد مرتبه در قرآن ذکر شده است، ولی ولایت آنها حتی یک بار هم ذکر نشده است. پس آیا خداوند متعال خواسته بندگانش را به بیراهه بکشاند، یا راه رسیدن به خود را برای آنان روشن نکند؟! پاک ومنزه است خداوند متعال که این بهتان و تهمتی عظیم میباشد، خود میفرماید:
ﭽ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﭼ (توبه/115)
خداوند (به سبب عدالت و حكمتي كه دارد) هيچ وقت قومي را كه هدايت بخشيده است گمراه نميسازد (و در برابر اشتباه و لغزش ناشي از اجتهادي كه ميكنند به عقاب و عذابشان نميگيرد) مگر زماني كه چيزهائي را كه بايد از آنها بپرهيزند روشن و آشكار (و بيشبهه و اشكال، توسّط پيغمبر) براي آنان بيان كند.
در روایتهای آنها چیزهای ذکر شده که گفتههای آنها را نقض میکند، اگرچه تأویلات و تقیهکاریهای آنها در مقابل این نصوص معتدل و میانی حرفی برای گفتن ندارند، امّا این مورد را هم بیان نماییم تا شاید عاقلی پند گیرد، یا غافلی آگاه شود یا خفتهای بیدار شود و تا برای کسانی که اهل عناد و سرکشی هستند با استدلال به کتابهای خودشان اقامه حجّت شود و تبیین گردد که نصوص آنها تا چهاندازه سرشار از تناقضگویی میباشد...
در تفسیر فرات آمده است: علی بن ابی طالب گوید: وقتی کهایهی: ﭽ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣﭤ ﭼ (شوری/23)
بگو: در برابر آن (همه نعمت كه در پرتو دعوت اسلام به شما خواهد رسيد) از شما پاداش و مزدي نميخواهم جز عشق و علاقه نزديكي (به خدا) را (كه سود آن هم عايد خودتان ميگردد).
وقتی این آیه نازل شد، از پیامبرص شنیدم که میفرمود: جبرئیل گفت: ای محمّد هر دینی دارای اصل و ستون و فرع و بنیانی میباشد، و اصل این دین و ستون آن، لااله الا الله، و فرع و بنیان آن محبّت و مهروزی شما نسبت به اهل بیت و موالات و طرفداری شما در آنچه که مطابق حق و حقگویی است، میباشد.[327]
این عبارت با اعتقادی که روایتهای آنها بدست میدهند، مغایرت دارد، چون این عبارت، اصل دین را شهادت به توحید قرار میدهد، نه به ولایت و محبّت اهل بیت را بعنوان یکی از مسائل فرعی قرار میدهد و این محبت را به حقگویی و حقپویی و حقگستری مشروط میکند.[328]
3- شیعه، ائمه را واسطه ای بین خدا و خلق میدانند
امامیه میگوید: ائمهی امامیه میان الله تعالی و انسانها پادرمیانی مینمایند و واسطه هستند. مجلسی در مورد ائمهی شیعه میگوید: آنها حجابهای پروردگار و واسطههای میان او و خلق میباشند[329]. او برای این موضوع فصلی را تحت عنوان اینکه مردم فقط بوسیله آنها راه مییابند و هدایت میشوند، آنها واسطههای میان خلق و خداوند هستند و فقط کسی وارد بهشت میشود که آنها را بشناسد، باز کرده است[330]. در کتاب عقاید امامیه آمده است: ائمهی امامیه به منزلهی دروازههای خداوند متعال و راههای منتهی به او میباشند... آنها همانند کشتی نوح میباشند که هر کس سوار آن شد، نجات یافت و هر کس از آن عقب ماند غرق شد[331]. از جمله مسائل موجود در کتابهای منابع ایشان که بیانگر این مفاهیم میباشند، موارد زیر است:
الف- میگویند: مردم هدایت نمییابند جز با أئمّه
ابوعبدالله - به ادعای گمان شیعه - گفته است: گرفتاری و بلای مردم عظیم است، اگر آنها را دعوت کنیم به ما جواب نخواهند داد و اگر آنها را رها کنیم، به غیر ما هدایت نخواهند یافت[332]. روایتهای آنها میگوید: ابوجعفر گفت: بوسیلهی ما خداوند متعال شناخته شد و بوسیلهی ما یگانه و یکتا معرفی گردید.[333]
البتهاین نصوص و روایتها، هدایت یافتن امّت اسلام را منتفی نمیکند، ولی منشأ و منبع اصلی هدایت را ائمّه معرّفی میکنند. حقیقت این است که هدایت و راهگشایی به معنای توفیق رسیدن به حق و حقپذیری، جز ربّ و خدای بندگان، کسی قادر به انجام آن نیست. یعنی همان خدایی که تغییر دهندهی قلبها و بصیرتهاست و میان انسان و قلبش حایل میشود و اگر به چیزی فرمان بوجود آمدن دهد پدید میآید... و شیعه که بیهیچ قید و محدودیتی این عبارتها را بر زبان میآورد، خود به خود ائمهی خود را در زمینهی هدایت مردم با خداوند سهیم میگردانند، در حالیکه فقط خداوند متعال هدایت دهنده و بیشریک میباشد.[334] خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﭼ (کهف/ 17)
خدا هر كه را راهنمائي كند، راهياب (واقعي) او است و هركه را گمراه نمايد، هرگز سرپرست و راهنمائي براي وي نخواهي يافت.
خطاب به پیامبرشص میفرماید:
ﭽ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘﮙ ﭼ (قصص / 56).
(اي پيغمبر! ) تو نميتواني كسي را كه بخواهي هدايت ارمغان داري (و او را به ايمان، يعني سر منزل مقصود و مطلوب انسان برساني) ولي اين تنها خدا است كه هر كه را بخواهد هدايت عطاء مينمايد.
امّا هدایتی که بیانگر حق باشد و به جانب آن راهنمایی نماید وظیفهی پیامبران و کسانی است که به شیوهی نیک از آنها پیروی مینماید و در دوازده امام منحصر نمیشود همانگونه که خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﭼ (یوسف / 108).
بگو: این راه من است، با آگاهی، من و پیروانم به سوی خداوند متعال دعوت میکنیم.
این سخن که هدایت بندگان فقط بوسیلهی ائمه انجام میپذیرد، یک نوع گستاخی بر خداوند متعال میباشد.[335]
ب- میگویند: دعا قبول نمیشود جز با ذکر نام ائمه
همچنین گفتهاند: جز با توسل به نام أئمه کسی رستگار و برنده نمیشود، و هر کس این کار را انجام دهد، در واقع هلاک شده است. در روایتهای آنها از ائمه آمده است: هر کس با ما به راز و نیاز کند هلاک شده وطلب هلاکت کرده است.[336]
گستاخی و بیشرمی شیعه در این زمینه به جایی رسیده که گفتهاند: دعای پیامبران با توسل به أئمه و طلب شفاعت از آنها مستجاب شده است. درود و سلام خداوند بر همهی آنها باد[337]. این ساخته و پرداختهی شیعهی رافضی است، امّا خداوند متعال میفرماید: ﭽ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷﭸ ﭼ (اعراف / 180).
خدا داراي زيباترين نامها است. پس به هنگام ستايش يزدان و درخواست حاجات خويش از خداي سبحان او را بدان نامها فرياد داريد و بخوانيد.
خداوند متعال نفرموده: او را با نامهای ائمه و مقامات و مقابر ائمه بخوانید. همانگونه جل شأنه فرموده است: ﭽ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡﭢ ﭼ (غافر/60)
و پروردگار شما گفت: مرا بخوانید تا شما را استجابت کنم.
اگر اساس قبولی دعا ذکر نام ائمه میبود، بهیقین میفرمود: با نامهای ائمه مرا بخوانید تا دعای شما را بپذیرم. بلکهاین امری که شیعه ادعا میکند و آن را سر هم میکنند، یکی از دلایل رد دعا و عدم پذیرش آن میباشد. زیرا شرط اجابت و قبول دعا وجود اخلاص در دعا برای الله تعالی است. خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﭼ (غافر / 14)
خدا را بخوانید (و) دین خود را برای او خالص کنید هر چند کافران ناخشنود باشند.
نیز میفرماید: ﭽ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲﯳ ﭼ (اعراف / 29)
در حالیکه دین را برای خداوند خالص کردهاید، او را بخوانید.
تمام ائمه هم جزو سایر انسانها هستند:
ﭽ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﭼ (اعراف / 194).
تمام کسانی را كه بجز خدا فرياد ميداريد و ميپرستيد، بندگاني همچون خود شما هستند (و كاري از آنان ساخته نيست و نميتوانند فريادرس شما باشند). آنان را به فرياد خوانيد و (از ايشان استمداد جوئيد) اگر راست ميگوئيد (كه كاري از ايشان ساخته است) بايد كه به شما پاسخ دهند (و نياز شما را برآورده كنند).
ﭽ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘﮙ ﭼ
(نساء / 172).
هرگز مسيح ابائي از اين ندارد كه بندهاي (از بندگان متواضع) براي خدا باشد و فرشتگان مقرّب نيز (از بندگي او سر باز نميزنند).
خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﭼ (مریم / 93).
تمام كساني كه در آسمانها و زمين هستند، بنده خداوند مهربان (و فرمانبردار يزدان) ميباشند.
امّا این ادعا که میگوید: دعای پیامبران تنها با توسل به ائمه مستجاب شده است، ادعایی باطل و بیپایه است، چون انبیاء تنها خداوند متعال را با نامها و وحدانیّت ایشان خواندهاند، مثلاً حضرت ایوبص به نامهای مبارک و نیکوی خداوند و اینکه او ارحمالراحمین است، متوسل شده است، آنجا که میفرماید:
ﭽﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼﭼ (انبیاء / 82-84)
و گروهي از شياطين را (نيز فرمانبردار سليمان كرده بوديم) كه براي او (در دريا جهت استخراج لؤلؤ و مرجان و جواهرات و مواد پرارزش ديگر) غواصي ميكردند و كارهائي جز اين (از قبيل ساختن كاخها و دژها) انجام ميدادند و ما آنان را (از تمرّد و سركشي در برابر فرمان سليمان و اذيّت و آزار رسانيدن به مردمان، دور) نگاه ميداشتيم. ايّوب را (ياد كن) بدان گاه كه (بيماري او را از پاي در آورده بود، و در اين وقت) پروردگار خود را به فرياد خواند (و عاجزانه گفت: پروردگارا! ) بيماري به من روي آورده است و تو مهربانترين مهرباناني (پس بدين بنده ضعيف رحم فرما). دعاي او را پذيرفتيم و بيماري وي را برطرف ساختيم و (به جاي) اولاد (و اموالي كه از دست داده بود) دو چندان بدو داديم، محض مرحمتمان (در حق ايّوب) و تذكاري (از صبر و شكيبائي) براي پرستندگان (يزدان سبحان، تا همچون ايّوب شكيبا و اميدوار به لطف و فضل خدا باشند).
امّا یونسu به توحید و اقرار به وحدانیّت خداأ متوسل گردیده است، همانگونه که خداوند متعال فرموده است:
ﭽﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﭼ (انبیاء/87-88).
(ياد كن داستان يونس ملقب به) ذوالنون را در آن هنگام كه (بر قوم نافرمان خود خشم گرفت و ايشان را به عذاب خدا تهديد كرد و بدون دريافت پيام آسماني، از ميانشان) خشمناك بيرون رفت و گمان برد كه (با زنداني كردن و ديگر چيزها) بر او سخت و تنگ نميگيريم. (سوار كشتي شد و كشتي به تلاطم افتاد و به قيد قرعه مسافران و كشتيبانان او را به دريا انداختند و نهنگي او را بلعيد.) در ميان تاريكيها (ي سهگانه شب و دريا و شكم نهنگ) فرياد برآورد كه (كريما و رحيما! ) پروردگاري جز تو نيست و تو پاك و منزّهي (از هرگونه كم و كاستي، و فراتر از هر آن چيزي هستي كه نسبت به تو بر دلمان ميگذرد و تصوّر ميكنيم. خداوندا بر اثر مبادرت به كوچ بدون اجازه حضرت باري) من از جمله ستمكاران شدهام (مرا درياب! ). دعاي او را پذيرفتيم و وي را از غم رها كرديم و ما همين گونه مؤمنان را نجات ميدهيم.
کلماتی که آدمu و همسرش آنها را بر زبان آوردند، همانگونه بود که خداوند متعال فرمود:
ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭼ (اعراف/23).
(آدم و همسرش، دست دعا به سوي خدا برداشتند و) گفتند: پروردگارا! ما (با نافرماني از تو) بر خويشتن ستم كردهايم و اگر ما را نبخشي و بر ما رحم نكني از زيانكاران خواهيم بود.
بیپایگی این گفته و ادعای شیعه معلوم است، و فاسد بودن آن از بدیهیّات دین است، کتابهای شیعه در زمینه دعا و مناجات با خدا مواردی را از ائمه نقل کردهاند، کهاین ادعای آنها را به نقض و باطل میکند، هیچ امامی نیست مگر اینکه دعا و نیایش فراوانی را از او نقل کردهاند و مجلسی اکثریت آنها را در کتاب بحار الانوار خود آورده است.[338]
ج – میگویند: زیارت قبور بزرگان بهتر از حج خانه خداست
ابن تیمیه: گفته است: «اشخاص مورد اعتمادی برایم بنقل کردهاند که در میان شیعه کسانی هستند که معتقدند زیارت آرامگاه و قبر (ائمه) از زیارت خانهی عتیق کعبه بزرگتر و مهمتر است! با این حساب، آنها شریک قایل شدن برای خداوند متعال را از عبادت و بندگی کردن انحصاری برای او را بزرگتر و برتر میدانند و این از جملة بزرگترین ایمان و باوری به طاغوت است».[339] در الکافی و غیره آمده است که زیارت قبر حسین با بیست حج برابری میکند و از عمره بیت و حج برتر است[340]. روایات موضوع و جعلی شیعه زیارت قبر حسین در روز عرفه را به فضیلت خاصی اختصاص داده، میگویند: «هر کس به زیارت (قبر) حسین آید در روزی که عید نیست، در حالی که نسبت به حق او آشنا باشد، خداوند متعال برای او بیست حج و بیست عمره مقبول و مبرور را در دفتر عملش ثبت میکند و هر کس در روز عید به زیارت او بیاید، خداوند متعال برای او بیست حج و یکصد عمره مینویسد و کسی که در روز عرفه نزد او بیاید، در حالی که حقش را بشناسد، خداوند متعال هزار حج و هزار عمرهی مقبول و مبرور و هزار جهاد همراه با پیامبر مرسل یا امامی عادل را برایش مینویسید[341]. البته در نظر ایشان زیارت قبر حسین نه تنها از حج، بلکه از همه اعمال برتر است. در روایتهای آنها آمده است: زیارت قبر حسین بهترین و برترین اعمال است[342]. در روایت دیگر: از دوست داشتنیترین اعمال، زیارت قبر حسین است.[343]
بدین گونه دستورات و قوانین اسلام به بوتهی فراموشی سپرده میشود و قبرها، گنبدها و آرامگاهها مورد اهتمام توجه و عنایت قرار میگیرد، آنها را بدون هیچ دلیلی جزو برترین اعمال قرار میدهند و دلیل آنها چیزی جز توهّم و خیال پردازی و الهامات شیاطین آنها نیست، تا آنچه را که خداوند متعال در دین مشروع نکرده است، تشریع کنند.[344]
شیعیان زیارت بارگاهها و آرامگاهها را یکی از فریضههای مذهب خود قرار داده و برای آن همچون حج خانهی خدا مراسم و مناسک خاص قرار دادهاند. مرحوم ابن تیمیه میگوید: شیخ شیعه ابن نعمان معروف به «مفید» کتابی را تصنیف کرده که نام آن را «مناسک المشاهد»: (مراسم مربوط به مقابر) گذاشته است. او قبر بندگان را همچون کعبه و خانهی خدا در نظر گرفته که در آن مناسک حج انجام میشود. آن کعبهای که خداوند متعال آن را برای مردم بر افراشته ساخت و اولین خانهای است که برای مردم تعیین شد و جز به دور آن طواف جایز نیست، جز به سوی آن، نماز گذارده نمیشود و به حج و عازم شدن بسوی آن، دستور داده میشود[345].کسی که به منابع شیعهی رافضه مراجعه کند که دربارهی مقبره و آرامگاهها سخن میگویند، عجیبترین عجایب! و انحراف از کتاب خداوند متعال و هدایت پیامبرص را مشاهده خواهد کرد و هر کس خواهان اطلاع بیشتری در این زمینه است، به کتاب اصول مذهب شیعهی امامیه مراجعه کند.[346]
مسلمانان دارای یک کعبه هستند که در نمازها و دعاهایشان به سوی آن رو میکنند و برای ادای مناسک حج نزد آن رفته و به دور آن طواف میکنند، امّا شیعه دارای مزارها و مقبرهها و گنبد بارگاه ائمه هستند[347] در حالیکه همهی این کارها از جمله اموری هستند که خداوند متعال و پیامبرش از آن نهی کردهاند و هر چیزی که خداوند متعال و پیامبرش از آن نهی کردهاند، مذموم وممنوع میباشد، خواه انجام دهندهی آن منتسب به سنّت باشد یا به تشیع، چون از بدیهیّات دین اسلام است که پیامبرص به آنچه شیعه پیرامون قبر و بارگاه ذکر کردهاند، دستور نداده است و برای امّت اسلام مراسم و مناسکی نزد قبور انبیاء و صالحان مشروع نکرده است، بلکهاین کار از جمله مسائل دین مشرکان است؛ کسانی که خداوند متعال دربارة آنها فرموده است:
ﭽ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﭼ (نوح / 23)
(سران و سردمداران مشرکان) به آنان گفتهاند: معبودهاي خود را وامگذاريد و وَدّ، سُواع، يَغوث، يعوق و نَسر را رها نسازيد.
ابنعباس و غیره گفتهاند: اینها، نامهای مردان صالحی از قوم نوح بودند، وقتی که وفات یافتند، شیطان به قوم آنها الهام کرد که در مجالسی که آنها مینشستند، بت و تندیسهای یادبودی برای آنها بسازند و آنها را با نام آنها نامگذاری کنند. آنها هم این کار را انجام دادند. این بتها عبادت نمیشدند تا وقتی که آنها هلاک شدند و دانش و علم فراموش شد، آنگاه آن بتها مورد عبادت و بندگی قرار گرفتند.[348]
علی بن ابی طالبt به ابو هیاج اسدی گفته است: آیا تو را نفرستم برای کار و مأموریتی که پیامبرص مرا فرستاد؟ «که هیچ مجسمهای را رها نکنی مگر اینکه آن را نابود سازی و هیچ قبر بلندی را رها نسازی مگر اینکه آن را با خاک یکسان سازی».[349]
بعضی از روایتهای شیعه بهاین معنی اقرار کرده است، کلینی از ابی عبدالله روایت کرده که امیرالمؤمنین گفت: پیامبرص مرا به مدینه فرستاد، و گفت: «هیچ مجسمهای را رها نمیسازی مگر اینکه آن را نابود کرده باشی و هیچ قبری را رها نمیکنی مگر اینکه آن را با خاک یکسان کرده باشی»[350]. ابو عبدالله میگوید: پیامبرص نهی کرد از نماز خواندن روی قبر، نشستن بر آن و یا بر روی آن بنا ساخته شود[351]و باز ابو عبدالله میگوید: بر روی قبرها بنا نسازید. زیرا پیامبرص این کار را نمی پسندید[352].نیز او از پدرانش نقل کرده که پیامبرص از گچ کاری کردن قبرها نهی کرده است.[353]
حرّ عاملی چنین گمان برده کهاین نهی شامل همه قبرها به استثنای قبر پیامبرص و ائمه علیهم السلام است و از سوی دیگر این نهی تنها برای کراهیت این کار است[354]، حال آنکه صیغهی عموم و فراگیری در این روایتها کاملاً واضح است، همانگونه که دلالت بر تحریم کاملاً مبرهن و واضح میباشد و حرّ عاملی هیچ دلیلی برای ادعای خود در دست ندارد جز کردار فرقهی او که با آن کارهای شاذ و بی اساس از جماعت مسلمانان جدا میشوند، و روایانی ضعیف و ساختگی که آنها را بیان میکنند. این شذوذ و انحراف دلیل باطل بودن است؛ چون با کتاب خداوند متعال و سنّت رسول خدا و اجماع امّت اسلام مخالف است که اهل بیت هم جزو آن اجماع هستند و از آنها نقل است که در این باره هشدار دادهاند. چون این کار وسیلهی شریک قرار دادن برای خداوند متعال است، پس فلسفه و حکمتی که بخاطر آن نهی وارد شده است، میان یک قبر و قبری دیگر تفاوتی قایل نمیشود و احتمالاً این خطر نسبت به قبور ائمه شدیدتر باشد، چون مردم خیلی فراوان مفتون آنها واقع میشوند، لذا اصل شرک (در جهان) همان اغراق و افراط در مورد صالحان و نیکمردان میباشد.[355]
4- میگویند: حرام کردن و حلال کردن در دست امام است
شیعهی امامیه در روایات خود ادعا کردهاند که خداوند متعال محمّدص، علی و فاطمه را آفرید، سپس آنها هزار سال ماندگار شدند بعد موجودات دیگر را آفرید، آنها را شاهد بر خلق و آفرینش آنها نمود، اطاعت کردن از آنان را بر آنها به جریان انداخت و شئون و امور آن موجودات را به آنها واگذار کرد، بنا براین آنها هر چه را که بخواهند، حرام میکنند و هر چه را که بخواهند حلال مینمایند.[356]
شیخ آنها مجلسی به شرح نص روایت سابق پرداخته و گفته است: «و اطاعت کردن از آنان بر روی آنها به جریان انداخته است، یعنی بر همهاشیاء حتی جامدات، از موجودات آسمانی و زمینی اطاعت کردن از آنها را واجب و الزامیساخته است، مانند شکافتن ماه، استقبال درخت، تسبیح کردن سنگریزه و امثال اینها که قابل شمارش نیستند. امور همه موجودات را به آنان واگذار کرده است، اعم از حلال کردن و حرام کردن و بخشیدن و منع کردن[357]. شیخ مفید در کتاب الاختصاص و مجلسی در البحار و کسانی دیگر از ابوجعفر نقل کردهاند که گفتهاند: «هر کس چیزی را برایش حلال کنیم که (بخاطر آن) به چیزی از کارهای ظالمان[358] دچار شد، آن کار حلال است، زیرا (شئونات) شما (انسانهای عادی) به ما واگذار شده است. پس هر آنچه که ائمه حلال کردهاند، حلال است و آنچه که حرام کردهاند حرام میباشد»[359]. از جمله بدیهیات قرآن و سنّت پیامبرص این است که ایمان به اینکه تنها خداوند متعال قانون گذار است؛ هر چه را که بخواهد حلال میکند و هر چه را که بخواهد حرام مینماید، در این باره شریکی ندارد و رسولان خداوند، شرع خداوند را به بندگانش ابلاغ مینمایند، یکی از اصول توحید میباشد و هر کس ادعا کند که دارای امامیاست که هر چه بخواهد برای او حلال میکند و هر چه بخواهد برای او حرام مینماید، تحت الشعاع این فرمودهی خداوند متعال میباشد که میفرماید:
ﭽ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙﯚ ﭼ (شوری / 21).
شايد آنان انبازها و معبودهائي دارند كه براي ايشان ديني را پديد آوردهاند كه خدا بدان اجازه نداده است (و از آن بيخبر است؟).
حق تشریع و قانونگذاری را فقط پروردگار بندگان در اختیار دارد، پیامبرص فقط پیامرسانان خداوند متعال هستند و فقط طبق دستور وحی خداوند متعال حرام و حلال میکنند. این در حالی است که خداوند متعال دربارهی کسانی که در مورد حلال بودن و حرام بودن از بزرگان خود پیروی میکنند و به حکم و قانون خدایی اهتمامی نمیدهند. فرموده است:
ﭽ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﭼ (توبه / 31)
آنها کشیشان و راهبان خود را بجای خداوند متعال بعنوان اربابانی بر گرفتند.
بنابراین همانگونه که در تفسیر این آیه آمده است[360]، خداوند متعال تبعیت کردن آنان از راهبان خود در زمینه کارهایی که حلال میکردند و حلالهایی که حرام میکردند، بعنوان یک نوع عبادت و بندگی برای آنها قرار داده است. زیرا حلال و حرام را از طرف آنها دریافت کردند، در حالی کهاین امری است که به خداوند متعال اختصاص دارد.[361]
5- میگویند: دنیا و آخرت ازآنِ امام است و به دلخواه خود در آنها تصرف مینماید
نویسندهی الکافی، بابی را در این زمینه تحت عنوان «باب اینکه همه زمین برای امام است»[362] گشوده است. از جمله در آن آمده است که ابو بصیر از ابو عبدالله نقل کردهاین است: آیا ندانستهای که دنیای برای امام است، هر جا که بخواهد آن را قرار میدهد و به هر کس که بخواهد میدهد، این کار برای او از طرف خداوند متعال جایز است».[363]
این عبارت و نص شرک در ربوبیّت و پروردگاری خدا محسوب میشود. زیرا خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭼ (بقره / 107)
آيا نميداني كه ملك و فرمانروائي آسمانها و زمين از آن او است؟ (و حق دارد هرگونه تغيير و تبديلي در آيات و معجزات خود بدهد) و جز خدا سرپرست و ياوري براي شما نيست.
میفرماید: ﭽ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭼ (مائده/18)
و سلطنت آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است، متعلّق به خدا است (و همهچيز از آن او است) و برگشت (همگان) به سوي او است (و به حساب و كتاب هركسي رسيدگي ميكند.
خدای سبحان میفرماید:
ﭽ ﰘ ﰙ ﰚ ﰛ ﰜ ﰝﰞ ﰟ ﰠ ﰡ ﰢ ﰣ ﰤ ﭼ (مائده / 120)
حكومت آسمانها و زمين و آنچه در آنها است، از آن خدا است و او بر هر چيزي توانا است.
و فرموده:
ﭽ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﭼ (فرقان/2).
آن كسي كه حكومت و مالكيّت آسمانها و زمين از آن او است، و فرزندي (براي خود) برنگزيده است، و در حكومت و مالكيّت انبازي نداشته است.
خدای سبحان فرموده: ﭽ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﭼ (نجم / 25)
آخرت و دنیا از آن خداوند متعال است.
همانگونه خدای سبحان فرموده است: ﭽﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱﭲ ﭳ ﭴﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﭼ (سبأ / 24).
(اي پيغمبر! به مشركان) بگو: چه كسي شما را از آسمانها و زمين روزي ميرساند.
و خداوند متعال فرمود: ﭽ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀﰁ ﭼ (فاطر/3)
آیا غیر خدا آفریدگاری هست که از آسمان و زمین شما را رزق و روزی دهد.
و خداوند متعال فرموده است: ﭽ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀﮁ ﭼ (عنکبوت/17)
رزق و روزی را در نزد خدا بجوئید و او را بندگی و عبادت کنید و برای او سپاسگذاری کنید.
بنابراین خداوند متعال است که خاصتاً و به تنهایی فرمانروایی، رزق و تدبیر (شئونات بندگان) را بر عهده گرفته و در این راستا هیچ شریکی ندارد.[364]
6- حوادث هستی را به ائمه نسبت میدهند
سماعه بن مهران میگوید: من در نزد اباعبداللهu بودم، در آن موقع آسمان رعد و برق زد و ابو عبداللهu گفت: این رعد و برق بوسیلهی فرمان پیشوای شما زده شده است. گفتم: پیشوای ما کیست؟! گفت: امیر المؤمنین[365] یعنی هر رعد و برقی که واقع شده به دستور علی بوده است، نه به دستور خداوند متعال کهیگانه و قهار است. بنظر شما یک مسلمان منصف چه برداشتی از این روایت میکند در حالی که خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﭼ
(رعد/12)
او کسی است که برق را به شما نشان میدهد که هم مایه ترس است و هم مایة امید؛ و ابرهای سنگین بار ایجاد میکند.
آیا این همان سبئیه نیست که از لابلای کتابهای اثنا عشریه سر زشت خود را بر آورده؟! آیا این ادعای ربوبیت علیt نیست؟! یا به نوعی شریک قرار دادن با خداوند متعال در ربوبیت نیست؟! قلم مجلسی، و قبل از او قلم مفید چگونه جرأت میکند کهاین افسانه و اسطورهها را بنویسید و آن را به جعفر نسبت دهد؟! این نوع اشاره و تلویح بر امثال آنها پوشیده نیست و هیچکس بجز شخصی زندیق و دین ستیزبه آن ایمان نمیآورد و بسوی آن فراخوانی نمیکند. در شگفتم از قومیکه دینشان را از کتابهایی بر میگیرند که حاوی این همه چرک و خاشاک است و آخوندهایی را تعظیم میکنند که چنین بلایی را بر سر آنها آوردهاند، آیا در میان این طایفه، خردمند و دیندار وجود ندارد که نسبت بهاین گمراهی و این کفر آشکار نهیب اعتراض و نکوهش سر دهد؟! و اهل بیت اطهار را از این میکروب کشنده تبرئه کند و لباس شیعهگری را از کفر و گمراهی حکومت صفوی که بدان آلوده شده است را پاک نماید؟ یا اینکه خیر، هر صدای صادقی در نطفه خفه میشود همانگونه که با کسروی چنین کردند! یا اینکه سخن او حمل بر تقیه میشود، چنانکه با بسیاری از روایتهای خود چنین کردهاند و قسمتی از اقوال اساتید خود را دستخوش این معضل کردهاند. آیا این مذهب در راه دعوتش به سوی نور حقپویی و حقگوئی به بن بست رسیده است؟! [366]
7- میگویند: جزئی از خدا در ائمه حل شده است
نزد شیعهی امامیه روایتهایی هست که مدعی هستند بخشی از نور الهی در علی حلول یافته است[367]. ابو عبدالله گفته است: پس با دست راستش ما را مسح کرد، سپس نور خود را روانه وجود ما ساخت[368]. امّا خداوند متعال ما را در خود ترکیب کرد[369].این بخش الهی که در ائمه است- آنگونه که ادعا میکنند- بوسیلهی آن از قدرتهای مطلقی برخوردار شدهاند، به همین خاطر کسانی که آنچه را که آن را معجزات ائمه میگویند، میخوانند؛ که به صدها روایات میرسد، مشاهده میکنند که ائمه همچون ربّ العالمین در آمدهاند! . خداوند متعال بسی بالاتر است از این ادعاهای باطل. یعنی – ادعا میکنند- ائمّه میتوانند مرده را زنده کنند و مرده را بمیراند، بیافرینند و رزق و روزی دهند! ! [370] ولی روایات آنها این مسئله رابه اینکه این مسئله از طرف خداوند متعال همانند نوعی از تلبیس و ایهام است ربط میدهند و برای پوچی و نادرستی این مقوله همین کافی است که آن را تصور کنیم، زیرا این مقوله، مخالف نقل و عقل و سنّتهای جهان هستی است، همانگونه که واقعیت ائمه و اقرارات آنها آن را به نقض میکند. شیعه گمان میبرد که ائمه مظلومانه و در زیر فشار زندگی کردهاند و پیامبر هدایتص فرموده و پروردگارش به او دستور داده که بگوید:
ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭼ (اعراف / 188).
بگو من نمیتوانم هیچ نفعی یا ضرری را بخودم برسانم مگر آنچه را که خداوند بخواهد.
جالب این است که کتابهای شیعه با وجود آنکه ائمه را تعظیم کرده و در مورد آنها اغراق میکنند، روایتهایی مخالف این را نقل میکنند تا تناقض آن در آنچه که میگویند، طبق عادت در هر دروغ و باطلی، ثابت شود. در الرجال کشی آمده است که جعفر بن محمد گفت: بخدا قسم ما جز بندهی کوچکی نیستیم که خداوند متعال ما را آفریده و ما را برگزیده است و توانایی هیچ نفع و ضرری را نداریم. اگر ما را مورد رحم خود قرار دهد، به رحمت خود بوده است و سوگند بخدا ما بر خدا هیچ حجتی نداریم و از طرف خدا هیچ برائتی نداریم، ما میمیریم، و در قبرها دفن میشویم، برانگیخته و زنده خواهیم شد، در محشر ایستانده میشویم و مورد بازخواست قرار میگیریم! خدا آنها را لعنت کند آنها را چه شده که خداوند متعال را اذیّت کردند و پیامبرص را در قبرش و علی و فاطمه و حسن و حسین و علی بن حسن و محمد بن علی درود سلام خدا بر همة آنها باد – را اذیت کردند.... من شما را به شاهد میگیرم که من انسانی هستم که از نسل پیامبرص آمدهام و از طرف خداوند متعال برائتی همراه ندارم، اگر او را اطاعت کنم به من رحم میکند و اگر او را نافرمانی کنم به شدت مرا عذاب خواهد داد[371].
امّا اساتید شیعه چنین روایتهایی را از باب تقیه قلمداد میکنند. در نتیجه قومشان را از راه راست منحرف کردند و مذهب شیعه به جای اینکه مذهب ائمه باشد، ان را به مذهب اساتید تبدیل کردند.[372]
8- میگویند: ائمه از گذشته و آینده باخبرند و همه چیز را میدانند
نویسندهی الکافی در این زمینه بابی را تحت عنوان «باب اینکه ائمه دانش آنچه را که بوده و خواهد بود میدانند و چیزی بر آنها پوشیده نیست»[373] باز کرده، و قسمتی از روایتهای آنها را ضمیمه آن کرده است. باب دیگری را تحت عنوان «باب اینکه ائمه اگر بخواهند که بدانند، میدانند»[374] تشکیل داده و تعدادی از احادیث آنها را در آن ذکر کرده است. از جمله روایتهای این ابواب این است[375]: ابو عبدالله – همانگونه که دروغ میگویند – گفت: من آنچه را که در آسمانها و آنچه را که در زمین است، میدانم و آنچه را که در بهشت و آنچه را که در جهنّم است و آنچه را که بوده و خواهد بود، میدانم»[376]. و سیف تمار میگوید: جماعتی از شیعه در حجر همراه ابو عبدالله بودند. گفت: چشمیما را میبیند! آنگاه ما به چپ و راست نگاه کردیم. کسی را ندیدیم. لذا گفتیم: هیچ چشمیبر ما نیست.
قسم به پروردگار کعبه و قسم به پروردگار این ساختمان- سه بار این سوگند را تکرار کرد – اگر من میان موسی و خضر میبودم، به آنها خبر میدادم که من از آنها داناتر هستم و به آنها خبر میدادم به آنچه که در دستشان نیست، زیرا موسی و خضر - علیهما السّلام- علم آنچه را که بوده، به آنها داده شده بود، ولی به آنها علم آنچه که خواهد بود و آنچه که موجود است و مستقر خواهد بود تا روز قیامت، داده نشده بود و ما این دانش را از رسولص و آل او بطور ارثی، به ارث بردهایم».[377]
این نمونهای از غلو و اغراق رافضی بود. این روایات بعضی از چیزهایی است که نزد آنها وجود دارد، بنابراین افراط و اغراق اساس و اصل مذهب آنها را تشکیل میدهد، در حالی که خداوند متعال از افراط و تندروی نهی کرده است، چون مخالف توحید و یکتاپرستی خداوند متعال است و از سوی دیگر اساس شرک قدیم و جدید غلو و افراط بوده است. خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭼ (مائده / 77)
بگو: اي اهل كتاب! به ناحق در دين خود راه افراط و تفريط مپوئيد.
ابن کثیر رحمه الله در تفسیر این آیه میگوید: یعنی در راستای پیروی کردن از حق، از حد و مرز (مقرر شده) تجاوز نکنید و در ارتباط با امیر و سرور خود آنچنان اغراق و افراط نکنید که او را از حوزهی پیامبری خارج ساخته، به مقام الهی ارتقاء دهید. همانگونه که دربارهی عیسی مسیحص چنین کردید، که پیامبری از پیامبران بود، ولی او را بجای خدا قرار دادید و این فقط به علت پیروی شما از شیخهای گمراه است که در قدیم گمراه شدند، همانگونه که خداوند در ادامهی آیهی فوق میفرماید:
ﭽ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭼ (مائده / 77)
از اهواء و اميال گروهي كه پيش از اين گمراه شدهاند و بسياري را گمراه كردهاند و از راه راست منحرف گشتهاند، پيروي منمائيد.
یعنی از راه درست و اعتدالگرا خارج شده، به راه گمراهی و کژروی وارد شدند[378]. همچنین خداوند متعال فرموده:
ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭼ (نساء/171).
اي اهل كتاب! در دين خود غلوّ مكنيد (و درباره عيسي راه افراط و تفريط نپوئيد) و درباره خدا جز حق مگوئيد.
خداوند متعال در این دو آیه از زیادهروی، تعریف بیش از حد و فراتر روی از حد معمول، نهی میکند، کهاین پاسخی صریح دندان شکن است به شیعهی رافضی و همه کسانی کهاین مسلک را در مقابل کسانی که آنها را بزرگ میپندارند، داده است. این در حالی است که خداوند متعال به پیامبرش محمدص دستور داد که برای مردم بیان کند که مالک هیچ چیزی نیست و اینکه نفع و ضرر بدست خداوند متعال است، و علم غیب را جز خداوند متعال کسی نمیداند. خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔﯕ ﭼ (انعام / 50)
(اي پيغمبر! بدين كافران) بگو: من نميگويم گنجينههاي (ارزاق و اسرار جهان) يزدان در تصرّف من است (چرا كه الوهيّت و مالكيّت جهان تنها و تنها از آن خداي سبحان است و بس) و من نميگويم كه من غيب ميدانم (چرا كه كسي از غيب جهان باخبر است كه در همه مكانها و زمانها حاضر و ناظر باشد كه خدا است) و من به شما نميگويم كه من فرشتهام. (بلكه من انساني همچون شمايم. اين است عوارض بشري از قبيل: خوردن و خفتن و در كوچه و بازار راه رفتن، در من ديده ميشود، جز اين كه به من وحي ميشود و) من جز از آنچه به من وحي ميشود پيروي نميكنم.
خداوند متعال فرموده است: ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭼ (اعراف / 188).
بگو: من مالك سودي و زياني براي خود نيستم، مگر آن مقداري كه خدا بخواهد و (از راه لطف بر جلب نفع يا دفع شرّ، مالك و مقتدرم گرداند.) اگر غيب ميدانستم، قطعاً منافع فراواني نصيب خود ميكردم (چرا كه با اسباب آن آشنا بودم) و اصلاً شرّ و بلا به من نميرسد (چرا كه از موجبات آن آگاه بودم. حال كه از اسباب خيرات و بركات و از موجبات آفات و مضرّات بيخبرم، چگونه از وقوع قيامت آگاه خواهم بود؟). من كسي جز بيمدهنده و مژدهدهنده مؤمنان (به عذاب و ثواب يزدان) نميباشم.
بنابراین خداوند متعال به پیامبر عظیم الشأن اسلام دستور داد که شئونات را به او واگذار کند و در ارتباط با خود به آنها بگوید که او چیزی از غیب آینده نمیداند و در این ارتباط فاقد هر گونه اطلاعی است.[379]
این همه بیانات قاطع خداوند به خاطر بستن هر راهی است که ممکن است منجر به غلو و افراط گویی در مورد رسول خداص شود و نیز هشداری است به امّت اسلام از گرفتار شدن به غلو و افراطی کهیهود و ترسایان در مورد انبیای خود بدان گرفتار شدند. پس جایی که خداوند در مورد برترین مخلوق خدا، که دارای بالاترین جایگاه است چنین میفرماید، غیر او به طریق الاولی از غیب بی خبرند.
بهاین ترتیب روشن میشود که ادعای رافضه در مورد ائمه، و پندار آنها در مورد اینکه غیب میدانند و از گذشته و آینده خبر دارند و در خلق و زنده کردن و در اسماء صفات شریک خدا هستند، بیپایه و بیاساس است.
اصلاً این پندار آنها چگونه با آیات متعدّدی که در این باره نازل شده هماهنگ است؟! خداوند متعال میفرماید: ﭽﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﭼ (لقمان / 34).
آگاهي از فرا رسيدن قيامت ويژه خدا است و او است كه باران را ميباراند، و مطّلع است از آنچه در رحمهاي (مادران) است و هيچ كسي نميداند فردا چه چيز فراچنگ ميآورد و هيچ كسي نميداند كه در كدام سرزميني ميميرد. قطعاً خدا آگاه و باخبر (از موارد مذكور) است.
خداوند متعال فرمود: ﭽ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭼ (مائده / 109).
آن روزي (را خاطرنشان ساز) كه خداوند پيغمبران را (در پيشگاه خود) گرد ميآورد و بديشان ميگويد: به (دعوت) شما چه پاسخي داده شده است؟ (آيا ملّتهائي كه به سوي آنان فرستاده شدهايد چگونه از دعوت شما استقبال كردهاند و به چه راهي رفتهاند؟ راه ايمان يا راه انكار پيمودهاند؟). ميگويند: ما را هيچ گونه آگاهي و دانشي نيست (مگر آنچه از راه وحي آموختهايم و ظواهري كه در روزگار حيات خود از مردم مشاهده كردهايم) تو خود (علاوه از ظواهر) از تمام خفايا آگاهي.
خداوند متعال فرمود: ﭽ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﭼ (رعد / 8).
خدا ميداند كه هر زني (در شكم خود) چه چيز حمل ميكند (و بار او پسر يا دختر است، و وضع جسماني و روحاني، و كيفيّت و كميّت استعدادها و نيروهاي بالقوّه در او چگونه است) و ميداند كه رحمها از چه چيز ميكاهند و بر چه چيز ميافزايند (و فعل و انفعالات دوران عادي و قاعدگي و آبستني آنها چگونه بوده و زمان حاملگي و زايمان چه وقت و چقدر و بر چه منوال است) و هر چيز در نزد او به مقدار و ميزان است.
خداوند متعال فرموده است: ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭼ (حج / 6).
آن (چيزهائي كه در آيات پيشين درباره مراحل مختلف آفرينش انسان و جهان گياهان بازگو شد) بدان خاطر است كه (بدانيد) خدا حق است و (لذا نظامي را كه آفريده نيز حق بوده و بيهوده و بيهدف نيست و به زبان حال به شما ميگويد:) او مردگان را زنده ميگرداند.
خداوند متعال فرموده است :
ﭽ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲﯳ ﭼ (انعام / 59).
کلیدهای غیب در نزد اوست و جز او کسی آنها را نمیداند.
نیز فرموده است: ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﭼ (آل عمران / 189).
و ملك آسمانها و زمين از آن خدا است، و خدا بر هر چيزي توانا است.
و میفرماید: ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭼ (ملک/1)
بزرگوار و داراي بركات بسيار، آن كسي كه فرمانروائي (جهان هستي) از آن او است و او بر هر چيزي كاملاً قادر و توانا است.
آیات متعدّد دیگری که در این زمینه وارد شده و ثابت میکنند که تنها خداوند متعال است که از علم غیب آگاهی دارد و به شیؤن هستی میپردازد، پس کسی که چیزی از این را بهیکی از مخلوقات نسبت دهد، در واقع با خداوند متعال در زمینه ربوبیّت و الوهیّت به منازعه پرداخته و در باتلاق شرک در افتاده است! با این وصف، چه اسلامیبرای او باقی میماند؟! خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮﮯ ﭼ (نساء / 48).
بیگمان خداوند (هرگز) شرك به خود را نميبخشد، ولي گناهان جز آن را از هركس كه خود بخواهد ميبخشد.
و فرموده: ﭽ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﭼ (مائده / 72).
بيگمان هر كس شریک و انبازي براي خدا قرار دهد، خدا بهشت را بر او حرام كرده است (و هرگز به بهشت گام نمينهد) و جايگاه او آتش (دوزخ) است و ستمكاران يار و ياوري ندارند (تا ايشان را از عذاب جهنّم برهاند).
این بدین خاطر است که خداوند متعال خلق را برای عبادت و بندگی خود آفریده است، همانگونه که فرموده است:
ﭽ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭼ (ذاریات / 56).
من پريها و انسانها را جز براي پرستش خود نيآفريدهام. یعنی برای اینکه خدا را یگانه بدانند. از همین روی، رسولان را فرستاد و بخاطر یکتاپرستیاش کتابهای (آسمانی) را نازل کرد، همانگونه که خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾﭿ ﭼ(نحل/ 36).
ما به ميان هر ملّتي پيغمبري را فرستادهايم (و محتواي دعوت همه پيغمبران اين بوده است) كه خدا را بپرستيد و از طاغوت (شيطان، بتان، ستمگران، و غيره) دوري كنيد. (پيغمبران دعوت به توحيد كردند و مردمان را به راه حق فرا خواندند).
زیادروی و غلو منافی تحقق پیدا کردن بندگی و عبادت است.[380]
همانگونه که خداوند متعال تندروی و اغراق را با همه نمادها و جلوههایش ممنوع کرده است، پیامبرص هم آن را بمنظور حمایت از توحید خداوند متعال و بستن هر راهی که منجر به نقض توحیدش بشود، ممنوع کرده است.
زیرا زیاده روی، مَرکب شرک و وسیله آن میباشد و در هر امتّی شرک جُنب و جوشی داشته، حتماً آن را هلاک کرده است. به همین خاطر، پیامبرص در حالی که امتش را از این درد بر حذر میدارد، فرمود: «إیّاکم و الغلو فإنّما أهلک من کان قبلکم الغلو فی الدّین»: (بپرهیزید از زیادهروی، زیرا تنها چیزی که امّتهای قبل از شما را هلاکت کرد اغراق و زیادهاندیشی در دین بود»[381]. و ابنعباس میگوید: از عمر شنیدم که بر روی منبر میگفت: از رسول خداص شنیدم که گفت: «آنگونه که مسیحیان به تعریف و تمجید و ستایش پسر مریم پرداختند، مرا مورد تمجید و تعریف و ستایش قرار ندهید، بلکه بگوئید: بندهی خدا و رسول او»[382]. بنابراین، پیامبرص امتش را از این باز میدارد که زیادهروی نموده و بیش از حد او را مورد تعریف و تمجید قرار دهند، همانگونه که مسیحیان در ارتباط با عیسی چنین کردند. از سوی دیگر، به مسلمانان دستور میدهد که او را به صفت «عبودیت و بندگی» توصیف کنند، یعنی همان صفتی که خداوند متعال در شب معراج به او بخشید و فرمود: ﭽﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭼ (اسراء/ 1)
تسبيح و تقديس خدائي را سزا است كه بنده خود (محمّد پسر عبدالّله) را در شبي از مسجدالحرام (مكّه) به مسجدالاقصي (بيتالمقدّس) برد.
همانگونه که در مقام نیایش کردن با خدا، باز هم او را به بندگی متصف کرده است.
ﭽ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﭼ (جن / 19).
چون بنده خدا (محمّد) بر پاي ايستاد (و شروع به نماز و خواندن قرآن در آن كرد) و به پرستش خداوند پرداخت، كافران پيرامون او تنگِ يكديگر ازدحام كردند.
بدینسان به هنگام نازل کردن قرآن بر پیامبر ص، و نزول فرشته به سوی او، او را چنین توصیف کرده است: ﭽ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝﭼ (فرقان/1).
والا مقام و جاويد كسي است كه فرقان، (يعني جدا سازنده حق از باطل) را بر بنده خود (محمّد) نازل كرده است، تا اين كه جهانيان را (بدان) بيم دهد (و آن را به گوش ايشان برساند).
اینها سه مقام و جایگاهی هستند که از همه مقامات بالاتر میباشند و در آنها خداوند متعال پیامبرص را به صفت عبودیت و بندگی برای خودش، توصیف و مدح نموده است. پس شیعه کجا و این آیات و احادیث کجا که در زمینهی زیاده روی و غلو و بر حذر داشتن از آن و فراخوان به سوی تحقق عملی به بندگی و عبودیت وارد شده؟!
کسی که به سخنان امیر المؤمنین علیt و پسرانشt توجّه کند، در مییابد کهایشان با لحنی کاملاً رسا و بلیغ از این زیادهاندیشی و افراطگرایی نهی کردهاند و بکلی از اقوال شیعه و همه کسانی که دربارهی آنها اغراق ورزیدهاند، مبرّا میباشند. همانگونه که دروغ بودن آن روایتهای نسبت داده شده به آنها و گمراهی آنها، روشن میشود[383]. امام مسلم در صحیحش از حدیث ابی طفیل عامر بن واثلهt روایت کرده که گفت: من در نزد علی بن ابی طالب بودم، مردی به نزد او آمد و گفت: آیا پیامبرص راز و سرّی را به تو نگفته است (که به ما نگفته باشد؟) عامر گوید: حضرت علیt عصبانی شد و گفت: پیامبرص چیزی را پنهانی به من نگفته که آن را از مسلمانان پنهان داشته باشد، غیر از آنکه چهار مورد. عامر گوید: آن مرد گفت: ای امیر المؤمنین آن چهار مورد چیستند؟ گفت: به من فرمود: «خدا لعنت کند کسی را که پدر و مادرش را لعنت میکند و لعنت کند کسی را که برای غیر خدا قربانی میکند و لعنت کند کسی را که نشانههای تقسیم زمین را تغییر میدهد».
در روایتی دیگر آمده است: آیا پیامبرص شما را به (چیزی) اختصاص داده است؟ گفت: پیامبرص ما را به هیچ چیزی اختصاص نداده است.[384]
در روایتی در نزد امام احمد....: پیامبرص چیز خاصی را - جدا از مسلمانان - به من نسپرده است.[385]
امام بخاری در صحیح خود از ابی جحیفهص روایت کرده که او گفت: به علیt گفتم: آیا شما کتابی در اختیار دارید؟ گفت: نه، مگر کتاب خدا، یا فهم و برداشتی که بهیک نفر مسلمان داده شده باشد، یا آنچه که در این صحیفه است، گوید: گفتم: این صحیفه چیست؟ گفت: احکام خون بها، آزاد کردن اسیر و اینکه مسلمانی بخاطر کشتن کافر کشته نمیشود[386]. در روایتی دیگر: آیا جز آنچه که در کتاب الله آمده است، شما وحی دیگری هم در اختیار دارید؟ گفت: نه سوگند به آن کسی که دانه را شکافت و نفس را آفرید در این باره چیزی نمیدانم مگر فهم و برداشتی که خداوند متعال به من داده باشد [387]...
ابن حجر گفته است: دلیل سؤال ابوجحیفه از علیt این بود که میدانست جماعتی از شیعه ادعا میکردند که در نزد اهل بیت - به ویژه علی - چیزهایی از وحی هست که پیامبرص خاصتاً به آنها ابلاغ کرده است و دیگران از آن بیبهرهاند[388]. ابن تیمیه رحمه الله، ضمن ذکر این روایت در توضیح آن میگوید: کتابهای منسوب به علیt یا دیگر اهل بیت که در ارتباط با پیشبینی مسائل آینده آمدهاند - همگی دروغ میباشند، مانند (جفر و بطاقه) و غیره و نیز این مطلب که میگویند: پیامبرصاز میان صحابه، تنها علی را به علمیخاص از طرف خودش برگزیده است، این هم دروغ است و همچنین آنچه که دربارهی غیر علی از صحابه نقل میشود که پیامبرص او را به دانش باطنی دین اختصاص داده، همه دروغ هستند.[389]
چیزی که باطل بودن این مسأله را بیان میکند، روایتی است که ابن سعد از علی بن حسین زین العابدین نقل میکند. (در آن روایت) او دربارهی سعید بن جبیرy میگوید: این مرد (زین العابدین) از کنار ما میگذشت، آنگاه ما دربارهی فرایض و چیزهایی که خداوند متعال بوسیلهی آنها به ما سود میرساند، از او سؤال کردیم. گفت: و ما چیزی در اختیار نداریم که آنها (با دست به عراق اشاره میکرد) ما را بدان متهم میکنند! . نقل است که محمّد بن حنفیه ضمن اینکه به شیعه هشدار میدهد که بیخود آنها را به علم و دانشی خاص که پیامبرص به آنها اختصاص داده است - متصف نکنند، میگوید: بخدا ما جز آنچه که در بین این دو لوح (قرآن) است، از رسول خداص به ارث نبردهایم.[390]
از آل بیت به تواتر روایت شده و رسیده که آنها به شیعیان و پیروان خود میگفتند: ای مردم، ما را اسلام محورانه دوست بدارید! این نوع از علاقه ومحبّت (افراطی) شما نسبت به ما ادامه خواهد داشت تا مایهی عار و ننگ ما خواهد شد. (و بالفعل هم چنین شده است! ! ) [391]. علاوه بر این، در کتابهای شیعه در رابطه با این نوع غلو و افراطگرایی هشدار داده شده و بیان شده که آل بیت از این افراط مبراء هستند. همانگونه که مجلسی با سند خود از علیt روایت کرده که گفت: از اینکه در مورد ما اغراق و زیادهروی کنید پرهیز کنید! بلکه بگویید که ما بندههای تربیت یافته هستیم[392]! روایت شده که علیt (درمقام دعا) میفرمود: خدایا! من از افراطیها بری هستم و نسبتی با آنها ندارم همانند برائت عیسی پسر مریم نسبت به مسیحیان، خدایا آنها را برای همیشه خوار کن! و هیچ یک از آنها را یاری مکن و موفق مگردان! [393]
کُلینی با سند خود از سدید روایت کرده که گفت: من، ابوبصیر، یحیی بزار و داود بن کثیر در یکی از مجالس ابوعبدالله شرکت داشتیم، ناگهان خشمناک بر ما بیرون آمد، وقتی که نشست، گفت: در شگفتم از جماعتی که گمان میبرند ما غیب میدانیم، جز خداوند متعال کسی غیب نمیداند. من خواستم که فلان کنیزم را بزنم، امّا او از دستم در رفت، نفهمیدم در کدام خانه پنهان شده است؟! [394].
کشی از ابوبصیر روایت کرده که گفت: به ابو عبدالله گفتم: (مردم) حرفهایی دربارهی شما میزنند؟ گفت: چه میگویند؟ گفتم: میگویند شما قطرههای باران و تعداد ستارگان و برگهای درختان و وزن موجودات دریایی و عدد خاکها را میدانید! دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: پاک و منزه است خداوند متعال، نه بخدا، جز خداوند متعال کسی اینها را نمیداند.[395]
اینها (همه) اقوال ائمه اهل بیت پاک است، همانگونه که کتابهای شیعهی رافضی بدان تصریح کردهاند و آنها از آن اتهامی که رافضیه به آنها میزنند بری و پاک هستند، چون در میان انسانها رافضه دروغگوترین هستند و دین آنها نفاق و دروغگویی عادت آنهاست! به همین خاطر است که ابن تیمیه رحمه الله گفته است: شیعه در معقولات جاهلترین و نادانترین مردم هستند.[396]
روایتهای شیعه، خود نقاب از چهرهی خود برداشته و نصوص خود را به نقد میکشاند. این مقوله که میگوید: أئمّه منشأ رزق و نزول باران و... هستند و مطالبی که سران امامیه روایت میکنند، همه از دستاوردها و پسماندههای تندروان و افراطیون شیعی است، همان کسانی که ائمه، دیدگاه و کیش آنها را انکار نمودند. در روایتهای آنها آمده است که وقتی به ابوعبدالله گفته شد: مفضل بن عمر مدّعی است که گویا شما قادر به رزق دادن بندگان هستید، گفت: بخدا، جز خداوند متعال کسی روزیهای ما را مقدّر نمیکند، در حقیقت من برای طعام دادن خانوادهام محتاج شدم و دلم تنگ شد و تا وقتی که قوت آنها را بدست آوردم خیالاتی بر ذهنم خطور کرد، بعد دلم آرام گرفت، خدا او را لعنت کند(که در بارهی ما چنین ادعایی کرده)، خدا از او بری است[397]. امّا این چند روایت مانند یک تار موی سفید بر روی گاوی سیاه است، (و مشتی است از خروار) چون تقیه میتواند هر عبارتی را که به مزاج آقایان خوش نیاید، در خود جای دهد. برای مثال، به آنچه که شارح الکافی در توضیح سخن ابی عبدالله که هم اکنون آن را نقل کردیم و در آن ابوعبدالله از جماعتی که علم غیب را به او نسبت دادهاند، اظهار تعجب میکند و برای رد نظریه و پندار آنها، به کنیزش مثال میزند که در خانهاش پنهان شده، ولی نمیداند کجاست، (پس چگونه ادعا میکند که گذشته و آینده میداند؟! ) شارح الکافی میگوید: «...هدف از این تعجب این است که نادانان او را بعنوان خدا برنگیرند، یا با این کار، ازاندیشه و خیال بعضی از حاضران که قایل به فضیلت او نیستند، این را بزداید که او علم غیب را میداند، تا سلامت و حفظ جان خود را تضمین کند! و گرنه، ایشانt نسبت به آنچه که بوده و خواهد بود عالم بوده است. پس چگونه جای آن جاریه بر او مخفی میماند؟! اگر بگویی: این سخن او مستوجب دروغ گفتن است، میگویم: وقتی مقتضی دروغ است که قصد توریه[398] نکرده، باشد، در حالیکه آن را قصد کرده است. پس معنایی که شما از آن فهم کردی، از آن فهم و برداشت نمیشود، یعنی او میدانسته که در کدامیک از خانهها پنهان بوده است.[399]
به این تکلّف و تصنع عجیب و غریب که برای ردّ این روایت بخرج داده، تا ثابت کند که امام از گذشته و آینده با خبر بوده و دست آخر بتواند در این راه، دروغ به امام نسبت دهد و یکی از اصول آنها را که همان عصمت است[400] ویران سازد، نگاه کنید. شعرانی که یکی دیگر از سران شیعه که ارتباط با آن شرح در پاورقی بیان میکند کهاین تکلّف و دردسری برای تأویل این روایت، چندان به مزاجش خوش نیامده و در یک اقدامی عجیبتر و سرسام آورتر کل این روایت را کذب میخواند. بدینگونه از علمای اهل بیت چنین روایتهای دروغی را اشاعه میدهند، پس وقتی که آن ائمه به تکذیب، ترفند و اتهام آنها میپردازند و در مقابل مردم، باطل آنها را رسوا میکنند، این آقایان این تکذیب و انکار را حمل بر تقیه میکنند... بنابراین، تقیه به حیلهای تبدیل شده که در دست شیعیان افراطی افتاده و میخواهند شیعهگری را (با آن) در دایره غلو و افراط گرایی باقی بگذراند، حق را ردّ کنند و به اهل بیت بدی نمایند.[401]
یکبار زراره بن أعین مدعی شد که جعفر بن محمّد اهل بهشت و اهل جهنّم را میشناسد، وقتی کهاین خبر به گوش جعفر رسید، این سخن را انکار کرد و گوینده آن را تکفیر کرد. امّا زراره وقتی که این دیدگاه و موضعگیری جعفر را برای او نقل کردند، گفت: با تقیه با تو رفتار کرده است.[402]
9- اغراق در اثبات صفات خدا (تجسیم)
گمراهی «تجسیم» و (تصوّر کردن خدا بصورت جسم) در میان یهودیان شهرت یافت، امّا اولین کسانی که آن را در میان مسلمانان ابداع کردند، شیعه بودند، به همین خاطر است که رازی میگوید: از میان آنها، یهود بیشتر از همه به تشبیه خدا میپردازند. آغاز ظهور تشبیه کردن در اسلام توسط روافض همچون هشام بن حکم، هشام بن سالم جوالیقی، یونس عبدالرحمن قمی و ابوجعفر احول صورت گرفت.[403]
همه این افراد از جمله کسانی هستند که در نظر امامیه استاد و شیوخ رهبر بوده و کسانی هستند که به لحاظ نقل مذهب شیعه مورد ثقه و اعتماد میباشند.[404]
در حقیقت ابن تیمیه عامل اصلی این افتراء و دروغ پردازی را معین کرده، آنجا که میگوید: اولین کسی که در اسلام معروف شد بهاینکه بگوید: خداوند متعال جسم است، همان هشام بن حکم است[405]. فرقهشناسان سخنان اغراقآمیز در مورد تشبیه و تجسیم خدا از هشام بن حکم و یارانش نقل کردهاند، مؤمن از شنیدن آن حرفها موی بدنش سیخ میشود! . عبدالقاهر بغدادی میگوید: ابن هشام بن حکم ادعا کرده که معبود او دارای جسم محدود و متناهی است و نیز دارای سه بُعد طول، عرض و عمق است، طول و عرضش همانند میباشد[406]. در کتابهای فرقهها و غیره، از هشام بن حکم و پیروانش مسألهی غلو و افراط در تجسیم، به وفور بیان شده است.[407]
در حقیقت تشبیه خداوند متعال به خلقش (ابتدا) در میان یهود صورت گرفت و به تشیع نفوذ کرد. عامل اصلی آن (در میان مسلمانان) هشام بن حکم بود، سپس اثر آن به دیگران هم سرایت کرد. آنها در کتابهای فرقهشناسی، به مذاهب گمراه و افراطی شناخته و تعریف شدهاند[408]. امّا شیوخ و بزرگان امامیه از این گمراهان که خبر فتنهی آنها مشهور و شرارت آنها فراگیر شد، هر روایتی را (که مخالف دیدگاه آنها بود) تأویل یا تکذیب میکردند.[409] همانگونه که بعضی از روایتهای شیعه ذکر میکنند، هشام بن حکم و هشام بن سالم جوالیقی شخصاً نقشی آشکار در گرایش «تجسیم» در نزد شیعه داشتهاند.[410]
این در حالی است که ائمه از آن دو و از سخنانشان تبری میجستند و وقتی یکی از شیعیان نزد امامشان آمد و به او گفت: من سخنان هشام را میگویم، امام آنها ابو حسن علی بن محمد گفت: شما به قول و گفتهی هشام چکار داری؟! در حالیکه از ما نیست. کسی که گمان ببرد که الله تعالی جسم است، ما در دنیا و آخرت از او بری هستیم[411]. بعضی از روایتهای آنان از آنچه که دربارهی پروردگار عظیم الشأن و دارای نامهای مقدس گفتهاند: پرده بر میدارند. برای مثال یکی از رجال[412] آنان برای ابوعبدالله نظریه طایفهای از شیعه مبنی بر تجسیم را نقل میکند - همانگونه که در روایت آمده است - میگوید: «بعضی از یاران ما گمان میکنند که خداوند دارای صورتی مانند انسان است. و دیگری گفته است: الله تعالی در سیمای جوانی (بیریش) و کوتاه و دارای موی فرفری است، پس ابوعبدالله سجدهکنان بر زمین افتاد، سپس سرش را بلند کرد و گفت: پاک و منزّه است ذاتی که هیچ چیزی شبیه او نیست چشمها او را درک نمیکنند و علم او را احاطه نمیکند.[413]
شما ملاحظه میکنید که بزرگان متکلمین آنها در رابطه با صفات خدا تا جایی اغراق کردهاند که خداوند متعال را به خلقش تشبیه کردهاند، کهاین کفر ورزیدن به خداوند متعال است، چون این آیه را تکذیب میکند که میفرماید:
ﭽ ﭡ ﭢ ﭣﭤ ﭼ (شوری / 11): (هيچ چيزي همانند خدا نيست).
صفات لایق خداوند را از کارانداخته، و او را به چیزی غیر از آنچه خود خویشتن را بدان وصف کرده، وصف کردهاند. روایتهای آنها در این زمینه بسیار است.[414]
این گرایش به سوی اغراق در اثبات تجسیم خدا، به اثبات حقی که علمای اهل بیت بر آن هستند، سر کشیده است. مذهب شیعه به گونهای درآمده که دو گرایش بر سر آن منازعه میکنند، گرایش تجسیم که هشام آن را ادعا کرد و گرایش تنزیه و پاک و منزّه دانستن خدا از آنچه شایستهی او نیست، که اهل بیت بر آن است همانگونه که خود روایتهای شیعه بدان اشاره میکند. این موارد اثبات و بصورت مشهور در کتابهای اهل علم است.[415]
10- شیعه صفات خداوند را تعطیل میکنند
بعد از این زیادهروی در اثبات تجسیم، در اواخر سدهی سوّم کم کم تغییر و تحوّل این مذهب شروع شد، زیرا از مذهب معتزله در تعطیل کردن صفات ثابت شدهی خدا در کتاب و سنّت، متأثر شدند و در سدهی چهارم گرایش به تعطیل کردن آن صفات نزد آنها بیشتر شد، زیرا شیخ مفید و پیروانش مانند موسوی ملقب به شریف رضی و بوجعفر طوسی کتابهایی را تألیف کردند و در این زمینه به کتابهای معتزله اعتماد نمودند[416]. بسیاری از چیزهایی که در این باره نوشتهاند، سطر به سطر از معتزله نقل شده است.
بدینسان مطالبی که دربارهی قضا و قدر، و صفات الهی ذکر میکنند، همگی برآمده از تفاسیر معتزله میباشند[417]. بنابراین خواننده، تقریباً در زمینهی صفات و اسماء الهی در میان کتابهای متأخرین شیعه و کتابهای معتزله تفاوتی ملاحظه نمیکند و در همهاین مسائل - همانگونه که گمان میبردند - عقل ملاک و تعیینکننده اصلی است. مسائلی که معتزله تقریر و نهادینه کردهاند، شیعیان کنونی به اقتباس و اخذ آنها پرداختهاند، مانند مسألهی خلق قرآن و منتفی دانستن رؤیت و دیدن خداوند در جهان آخرت توسط مؤمنان و انکار صفات خداوند، بلکه شبهافکنیهایی که معتزله در این زمینه انجام میدهند، همان شبهافکنیهایی است که شیعیان کنونی انجام میدهند. تنها فرقی که در این مسأله برای خواننده ملموس به نظر میرسد، این است که شیعیان روایتهایی را به ائمه نسبت میدهند، که قایل به نفی صفات و تعطیل و از کارانداختن آنها میباشند. آنها روایتهای زیادی را از ائمه نقل میکنند و تعطیل صفات خدا را با آنها توجیه مینمایند. به دروغ میگویند: علیt و بعضی از علمای اهل بیت همچون محمد باقر و جعفر صادق به تعطیل صفات خداوند نظر دادهاند. یکی از شیوخ معاصر آنها بر این باور است کهاین مقوله، دلیل و مدرک نهایی برای نفی صفات خداوند میباشد، زیرا او تحت عنوان راه شناخت صفات خداوند میگوید: «آیا میدانی دیگر برای شناختن صفات وراهکاری باقی نمیماند جز اینکه به گفتة امیرالمؤمنین گردن نهیم که میگوید: اوج اخلاص، نفی صفات از خداوند است! [418]
این در حالی است که از امیرالمؤمنینt و ائمهی اهل بیت به اثبات رسیده که آنها قایل به صفات خدا بودهاند. در کتابهای اهل علم، این اعتراف، به اثبات رسیده و فراوان ذکر شده است[419].این چیزی است که بعضی از روایتهای آنها که در میان انباری بزرگ از روایتهایی که قائل به تعطیل صفات خدواند میباشند، موجود میباشند، بدان اقرار میکند. مجموعهای از روایتهای آنها، پروردگار جهانیان را با صفات منفی توصیف کرده و آنان آمدهاند «نفی صفات ثابت خداوند» را هم در میام آنها انداختهاند. البته این کار جدیدی نیست، بلکهاین همان راه و شیوة فیلسوف نماها، فرقهی جهمیه و غیره است که از راه و شیوهی رسولان منحرف شدهاند. خداوند متعال جهت بیان صفات خود، پیامبران را فرستاد تا اثبات مفصل[420]، مجمل و بدون تفصیل انجام دهند. به همین خاطر است که کتاب خداوند متعال به اثبات تفصیلی صفات کمال خداوند متعال و نفی کلّی و مجمل میپردازد و میفرماید: ﭽ ﭡ ﭢ ﭣﭤ ﭼ (شوری / 11): (هیچ چیزی مانند او نیست).
در اینجا نفی بصورت کلی مجمل آمده است و معمولاً این روش قرآن در بیان نفی است، خداوند متعال فرموده است: ﭽ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭼ (مریم / 65).
از ابنعباس نقل شده است که گفت: یعنی آیا مثل و شبیه و همتایی برای او سراغ داری؟[421]
خداوند متعال فرموده است: ﭽ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭼ (اخلاص / 4): (برای او هیچگاه شبیه و مانندی نبوده است و (نخواهد بود)).
امّا اثبات صفات، بطور مفصل میآید، همانگونه که میفرماید: ﭽ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭼ (شوری/11): (و او شنوا و بینا است).
و مانند آیات آخر سورهی حشر که میفرماید:
ﭽﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣﮤ ﮥ ﮦ ﮧﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧﯨ ﯩ ﯪ ﯫﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﭼ (حشر / 22-24).
خدا كسي است كه جز او پروردگار و معبودي نيست. آگاه از جهان نهان و آشكار است (و ناپيدا و پيدا در برابر دانشش يكسان است). او داراي مرحمت عامه (در اين جهان، در حق همگان) و داراي مرحمت خاصه (در آن جهان، نسبت به مؤمنان) است. خدا كسي است كه جز او پروردگار و معبودي نيست. او فرمانروا، منزه، بيعيب و نقص، اماندهنده و امنيت بخشنده، محافظ و مراقب، قدرتمند چيره، بزرگوار و شكوهمند و والامقام و فرازمند است. خداوند دور و فرا از چيزهائي است كه انباز او ميكنند. او خداوندي است كه طراح هستي و آفريدگار آن از نيستي و صورتگر جهان است. داراي نامهاي نيك و زيبا است. چيزهائي كه در آسمانها و زمين هستند، تسبيح و تقديس او ميگويند و او چيره كار بجا است.
شواهد و دلایل این قبیلی، فراوان هستند.[422]
شیعه از ائمهی خود روایت میکند که خالق جز آنچه که خود، خویشتن را به آن وصف کرده است، توصیف نمیشود، [423] امّا از این هم رویگردان میشوند همانگونه که از قرآن و مقتضای عقل و فطرت روی میگردانند. شکی نیست که تقلید کتب بسته و اقتباس از «حذفیات» فلسفههای پوسیده و کهنه، در این مسئله دخیل بوده است، و گرنه چگونه شخصی خردمند میتواند در ارتباط با یک مسئله غیبی که مفصلاً راه شناختی جز خبر آسمان و و حی الهی برای آنها وجود ندارد، به عقل و خرد ناتوان واندیشهی درمانده تکیه کند و خیالاندیشیهای ضد و نقیض انسانها و گمان و پندارهای متعارض آنها را مورد ملاک قرار دهد؟! [424]
قرآن یعنی سخن نازل شدهی الله تعالی، مخلوق نیست، کتاب، سنّت و اجماع سلف صالح[425] بر این دلالت دارد. امّا شیعه به تقلید از جهمیه قایل به مخلوق بودن قرآن شدند. سرور و عالم شیعه، مجلسی در کتاب البحار در ارتباط با قرآن بابی را تحت عنوان «باب در مورد اینکه قرآن مخلوق است»[426] تشکیل داده و در آن یازده روایت میآورد که بیشتر آنها با دیدگاه مخالفند، امّا شیعه برای تأویل آنها شیوهای خاص به خود را دارند که به لطف خداوند متعال به زودی آن را ذکر خواهیم کرد. و آیت شیعی محسن امین میگوید: شیعه و معتزله گفتند: قرآن مخلوق است[427] بر این اساس که آنها کلام را بعنوان صفت خداوند قبول ندارند، زیرا گمان میکنند که خداوند متعال (صفت کلام) را در بعضی از موجودات به ودیعت نهاده است، مانند درخت (کوه طور) که با موسی سخن گفت و مانند جبرئیل که قرآن را بر پیامبرص فرود آورد.[428]
این قسمتی از مطالبی است که سران شیعه در این باره میگویند[429]. اگر به روایتهایی که آنها از «اهل بیت» نقل میکنند مراجعه کنیم، میبینیم که با غالب اعتقادات آنها مخالف است، مثلاً در تفسیر عیاشی از رضا نقل است که از او در مورد قرآن سؤال شد، در جواب گفت: قرآن کلام خداوند متعال است و مخلوق نیست[430]. در کتاب توحید ابن باویه قمیآمده است: به ابوالحسن موسیt گفته شد: ای پسر رسول خداص دربارهی قرآن چه میگویی؟، زیرا افراد قبل از ما پیرامون آن اختلاف پیدا کردهبودند، جماعتی گفتند: قرآن مخلوق است و جماعتی گفتند: مخلوق نیست؟! در پاسخ گفت: امّا من در این رابطه سخن آنها را نمیگویم، بلکه میگویم قرآن کلام و سخن خدای عزوجل میباشد.[431]
با این معنا و مفهوم روایتهای فراوانی نزد آنها موجود است[432]. امّا ملاحظه میشود که ابن باویه قمی- شیخ بزرگ زمان خود- در تفسیر و تأویل این عبارتها رو به سمت دیگری نموده، ثابت نموده که سخن ائمه مبنی «بر اینکه قرآن مخلوق نیست، بدین معناست که دروغ نیست، نهاینکه پدیده و نوپیدا نیست! »[433] و (میگوید :) ما بدین دلیل از اطلاق مخلوق بودن آن خودداری کردیم چون مادهی مخلوق در لغتها گاهی به معنای مکذوب و دروغ هم میآید و گفته میشود: کلامیمخلوق یعنی ساخته و دروغین[434]. علمای سلف در مقام رد آنها گفتهاند: این قرآن مخلوق نیست و ائمه نخواستهاند که بگویند دروغ نیست، چون این کفری آشکار و روشن است که هر مسلمانی آن را میداند. بلکه گفتهاند: مخلوقی متفاوت با مخلوق دیگری است. سلف هم این قول را رد کردهاند. همانگونه که روایتها و آثار آنان در این باره به تواتر رسیده است و در این ارتباط کتابهای متعددی تألیف شده است.
درکتاب تفسیر الصّراط المستقیم آیت بزرگ شیعه بروجردی، از ابنبابویه نصی را نقل کردهاند که نصوص و روایات سابق الذکر را به تقیه ارجاع میدهد و میگوید: «شاید علّت ممانعت از اطلاق مخلوق بودن قرآن، یا تقیه باشد (که به کمک آن) با عامه (اهل سنّت) همسو میگردیم، یا اینکه معنای دیگری را به ذهن میدهد که کفار آن را استعمال کردهاند و میگفتند: ﭽ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖﭼ : (این جز دروغ ساخته و پرداخته شده نیست»، این روش نشان میدهد که آنها بر هیچ چیزی نیستند و وجود احتمال تقیه در هر روایت و نصی، امورشان را به فساد و تباهی میکشاند، یا حقیقت مذهب آنها را نابود ساخته است. در نتیجه دینشان به دین مجلسی یا کلینی یا ابن بابویهی قمیتبدیل شده نه روایتهای ائمه. بدین ترتیب، دانش و حق به این روش فریبکارانه نابود میگردد و با این اسلوبها که از سروش شیطانی و ترفندهای او تشکیل شده، اختلاف و تفرقه را در میان امّت اسلامیبوجود آوردند. اگر کسی بخواهد در حق شیعه نیکی و خیرخواهی کند آنها را در رشتهی جماعت در میآورد و روایتهایی از آنها را میپذیرفت و بر میگرفت که با قرآن و سنّت پیامبرص، هدایت و رهنمود صحابهی کرام و علمای اهل سنّت و جماعت هماهنگ و متفق مینمایاند و از مکر و دسیسهی قمی و کلینی ومجلسی رهایی مییافت، آنهم در شرایطی که ائمه از دست دروغگوییهای آنها فریاد و داد و فغان سر میدادند تا جایی که گفتهاند: مردم به دروغ بستن بر ما علاقه پیدا کردهاند.[435]
اگر بخواهیم روایتهای اهل سنّت و اهل تشیع را که در این زمینه با هم همآوا هستند با هم تطبیق کنیم، به این نتیجه میرسیم که شیعه هم در کتابهای خود روایتهایی را از اهل بیت نقل کردهاند که میگویند: کلام نازل شده خداوند مخلوق نیست و کتابهای اهل سنّت هم نظیر آنها را روایت کردهاند...
مثلاً بخاری در کتاب «افعال العباد»، [436] ابن ابی حاتم، [437] ابوسعید دارمی، آجری در «الشریعه»[438] وبیهقی در «الاعتقاد[439] و الأسماء و الصفات[440]»، لالکائی در «شرح اصول اعتقاد اهل سنّت» [441]و ابوداود در «مسائل امام احمد»[442] از جعفر صادق نقل کردهاند که او وقتی دربارة قرآن مورد سؤال قرار گرفت، گفت: نه خالق است و نه مخلوق، ابن تیمیه گفته است: روایت این عبارت از ایشان مشهور و مستفیض است[443]. پس چرا مفهوم مورد اتفاق پذیرفته نمیشود و باطلی باقی گذاشته میشود که فقط از پشتیبانی نظر و اقوال آقایانی برخوردار است که میخواهند امّت را دچار چند دستگی و اختلاف نمایند و خواهان انحراف و کجروی مردم هستند تا اموال هنگفتی بنام خمس عاید ایشان گردد و از جایگاه اجتماعی برخوردار شوند و به نام نیابت از امام زمان، جایگاه «مقدس» را احراز نمایند؟! به همین خاطر است که همواره میگویند: آنچه که مخالف (نظر) عامه (اهل سنّت) است، مایه رشد و هدایت است.[444]
روایتهای منقول در کتب شیعه که میگویند قرآن نازل شده غیر مخلوق است، نمایانگر دیدگاه شیعیان قدیم است، آنان که طبق اشارهی علما، بر این اعتقاد بودهاند[445]. زیرا تئوری مخلوق بودن قرآن، از نوآوری[446] شیعیان اخیر است و اعتقاد به غیر مخلوق بودن آن دیدگاه ثابت اهل بیت میباشد. چون در میان اهل بیت چون حضرت علی بن حسین و ابوجعفر باقر و پسرش جعفر بن محمد کسی نگفته قرآن مخلوق است، امّا امامیه، در عموم اصول خود با اهل بیت مخالفت میورزند[447]. بعد از این روشنگریها، آیا همین که آنها بر خلاف اهل بیت نظر دارند و بر خلاف روایتهای خود که با اعتقاد اهل سنّت متفق و سازگار است، عمل میکنند و در یک سخن همه روایتهای آنها با هم متعارض و متناقض است، کافی نیست که روشن شود مذهب و دیدگاه آنان بیپایه و اساس است[448]؟!
در واقع دیدگاه اهل سنّت و جماعت در این مسأله این است که: قرآن کلام خداوند متعال است، به لحاظ گفتاری، بدون کیفیت و چگونگی، از خداوند آشکار شده و خداوند متعال بعنوان سروش آسمانی آن را بر فرستادهاش نازل فرمود و مؤمنان به واقعیت این را تصدیق و باور کردند و یقین دارند که قرآن کلام حقیقی و واقعی خداوند متعال است و مانند سخن کلام مخلوقات مخلوق نیست و کسی که آن را شنید و ادعا کرد که کلام بشر است در واقع کافر است، خداوند متعال او را مورد مذمت و نکوهش و عقاب قرار داده و به جهنّم او را وعده داد، آنجا که فرمود:
ﭽ ﭶ ﭷ ﭸ ﭼ (مدثر / 26): (به زودی او را به دوزخ خواهم افکند).
پس وقتی که میبینیم خداوند متعال به کسی که گفت: «این قرآن فقط سخن آدمیزاد است، وعدهی سقر و دوزخ داده است، یقین پیدا میکنیم و در مییابیم که قرآن، سخن و کلام خالق انسانهاست و به قول آدمیزاد هیچ شباهتی ندارد.[449]
ب- مسألهی رؤیت و دیدن خداأ در قیامت
امامیه به حکم همسایگی به معتزله، قایل به عدم رؤیت خداوند در روز قیامت شدهاند. روایتهای متعدّدی در این زمینه نقل است که ابن بابویهی قمی آنها را در کتابش «التوحید» ذکر کرده است، ولی بخش عمدهی آنها را نویسنده «بحار الانوار» گردآوری کرده است که همگی نصوص و متونی را که رؤیت خداوند در قیامت را برای مؤمنان ثابت میکنند، انکار مینمایند. برای مثال در روایتی، میبینیم با دروغ و افتراء میگویند: از ابوعبدالله جعفر صادق در این باره که آیا خدا در روز قیامت با چشم دیده میشود یا نه سؤال شد، در جواب گفت: «خداوند متعال از این مبرّاست! دیدگان فقط چیزی را درک میکنند که دارای رنگ و کیفیت باشد، در حالی که خداوند متعال، خالق رنگها و کیفیت است.[450]»
شیخ و آیت شیعه جعفر نجفی نویسندهی کشف الغطاء گفته است: اگر کسی بعضی از صفات - همچون دیدن او را - به خداوند متعال نسبت دهد، به ارتداد او حکم میکنیم[451] و جناب حرّ عاملی نفی رؤیت را بعنوان یکی از اصول و بنیانهای ائمه بر شمرده است و برای این مسأله، بابی را تحت عنوان «خداوند متعال در دنیا و آخرت با چشم قابل رؤیت و درک نیست» گشوده است[452]. یقیناً، پافشاری آنها بر اینکه مؤمنان در روزقیامت خداوند متعال را نمیبینند، موجب زیرپا گذشتن پیام و مقتضیات نصوص شرعی و کنار زدن مذهب و دیدگاه اهل بیت است، چون بعضی از روایتهای آنان، بهاین اعتراف کردهاند که خداوند (در جهان آخرت) قابل رؤیت است. مثلاً ابن بابویه قمیاز ابوبصیر و از ابوعبدالله u روایت کرده که به او گفتم: در مورد خداوند عزوجل به من خبر بده که آیا مؤمنان او را در روز قیامت میبینند (یا نه)؟! گفت: آری[453]. این رؤیت، برای بهشتیان واقعی است و آنها بدون هیچ حجاب و مانعی خداوند متعال را مشاهده میکنند، همانگونه قرآن بدین مطلب سخن گفته است مانند این آیه که میفرماید:
ﭽ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭼ (قیامه/22، 23).
در آن روز چهرههائي شاداب و شادانند. به پروردگار خود مينگرند.
و میفرماید: ﭽ ﰝ ﰞ ﰟ ﰠ ﰡ ﰢ ﰣ ﭼ (ق / 35).
هرچه بخواهند در بهشت براي آنان هست و افزون بر آن نزد ما نعمتهاي ديگري وجود دارد.
انس بن مالکt فرمود: مراد از نعمتهای دیگر همان نگاه کردن به سیمای خداوند متعال است.[454]
و این فرمودهی خداوند متعال: ﭽ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭼ (یونس/26).
كساني كه كارهاي نيكو ميكنند، منزلت نيكو (يعني بهشت) از آن ايشان است و افزون (بر آن هم) دارند.
حُسنی: یعنی بهشت، و زیادت: یعنی نگاه کردن به سیمای زیبا با شکوه الله تعالی. رسولاللهص و اصحاب بعد از او آن را اینگونه تفسیر کردهاند. همانگونه که مسلم در صحیحش از صُهیب روایت کرده که گفت: پیامبرص این آیه را قرائت فرمود: ﭽ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕﭼ سپس فرمود: «وقتی بهشتیان وارد بهشت میشوند و دوزخیان وارد دوزخ، ندا دهندهای ندا سر میدهد که شما در نزد خداوند متعال دارای وعدهای بودید و هم اکنون او میخواهد نسبت به شما به وعدهی خود عمل کند. آنگاه میگویند: آن چیست؟! ترازوی اعمال ما را سنگین کرد و سیماهای ما را نورانی و تابان، ما را وارد بهشت کرد و ما را از عذاب آتش نجات داد؟! آنگاه حجاب کنار میرود، و بهشتیان به خداوند متعال نگاه میکنند، از میان نعمتهایی که خداوند به آنها داده است، این نگاه کردن به سوی او، از همهی آنها برایشان دوستداشتنیتر است! و این همان (معنای) زیاده است.[455]
و خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﭼ (مطففین / 15).
یعنی: هرگزاهرگز! قطعاً ايشان در آن روز (به سبب كارهائي كه كردهاند) از (رحمت) پروردگارشان محروم و (از بارگاه قرب و منزلت آفريدگارشان).
مرحوم شافعی و ائمه دیگر بهاین استناد کرده، گفتهاند بهشتیان خداوند را میبینند. این نکته را طبری و دیگران از مزنی و شافعی نقل کردهاند. حاکم گفته است: تکه کاغذی از طرف اهالی مصر برای امام شافعی فرستاده شد که در آن نوشته شده بود: نظر شما دربارة این آیه چیست؟
ﭽ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﭼ (مطففین / 15)
امام شافعی فرمود: وقتی که خداوند متعال بخاطر خشم و عصبانیت محجوب شده، در این دلیلی است بر اینکه اولیایش در حالت خشنودی او، وی را ملاقات میکنند[456].در ارتباط با احادیث و سخنان پیامبرص و اصحابش که بیانگر این رؤیت هستند، باید بگوییم که همگی متواتر هستند و صاحبان کتابهای صحاح و مُسانید و سنن[457] آنها را روایت کردهاند. در حقیقت صحابه و تابعین و ائمهی اسلام که معروف به امامت در دین هستند و سایر فرقههای اهل کلام منتسب به اهل سنّت و جماعت به ثابت شدن (دیدن) و رؤیت خداوند قائل شدهاند.
11- برتری دادن ائمه بر انبیاء و رسولان الهی
پیامبران برترین انسانها و سزوارترین آنها به رسالت و پیام آسمانی هستند؛ زیرا خداوند متعال آنها را برای کمال بندگی و دعوت و تبلیغ و جهاد و تلاش آماده ساخته است، ﭽ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵﯶ ﭼ (انعام / 124)
(خداوند بهتر ميداند كه (چه كسي را براي پيامبري انتخاب و) رسالت خويش را به چه كسي حوالت ميدارد.)
بنابراین آنها به امتیاز و رتبهی «رسالت» از بقیهی مردم متمایز شدهاند. خداوند متعال اطاعت کردن از آنها را بر انسانها واجب کرده، همانگونه که فرموده است:
ﭽﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﭼ (نساء / 64).
و هيچ پيغمبري را نفرستادهايم مگر بدين منظور كه به فرمان خدا از او اطاعت شود.
هیچ انسانی بر آنها برتری ندارد. طحاوی در مقام بیان اعتقاد اهل سنّت میگوید: هیچ کسی از اولیاء را بر هیچ پیامبری علیهم السلام برتری و ارجاح نمیدهیم و میگوییم: یک پیامبر، برتر از همة اولیاء است[458].برتری دادن ائمه بر انبیاء دیدگاه و روش رافضیهای افراطی است، چنانچه عبدالقاهر بغدادی[459]، قاضی عیاض[460]و ابن تیمیه[461] بهاین مورد اشاره کردهاند. این مذهب ذاتاً، به یکی از اصول و مبانی امامیه در آمده است، همانگونه نویسندهی «الوسائل» بیان کرده که برتری بخشی ائمه بر انبیاء یکی از اصول و مبانی مذهب شیعه میباشد که آن را به ائمه نسبت میدهد[462]و اذعان کرده که روایتهای آنها در این مورد بیشتر از آن هستند که در حیطهی شمارش درآیند! [463] مجلسی در بحارالانوار بابی را تحت عنوان «برتری ائمه بر انبیاء و همه خلایق، و پیامبران اولوالعزم بدین جهت اولوالعزم شدند که محبت و عشق ائمه را در دل داشتند درود و سلام خدا بر همة آنها باد» تعیین کرده است.[464]
این دیدگاه امامیه، مشمول تغییرات و دگرگونیهایی شده و به سوی «زیاده روی و غلو و افراط» سوق داده شده است، زیرا طبق قول اشعری در قضیهی برتری بخشی انبیاء بر ائمه سه فرقه بودهاند:
فرقة اول: میگویند: پیامبران از ائمه برترند، امّا بعضی از این گروه، جایز دانستهاند که ائمه از ملائکه بالاتر باشند.
فرقة دوم: گمان میبرند که ائمه از پیامبران و از ملایکه برتر میباشند.
فرقة سوم: قایل به قول معتزله و به امامت هستند و میگویند: ملائکه و انبیاء برتر از ائمه هستند[465]. شیخ مفید در «اوائل المقالات» دیدگاه چهارمیرا به آنها اضافه میکند که میگوید: ائمه از همه پیامبران جز اولو العزم برترند.[466]
پس مذهب مورد قبول خود را از میان این چهار مذهب فاش نمیکند، بلکه ترجیح میدهد در این باره نظری ندهد.[467]
امّا چنین به نظر میرسد که همهاین مذاهب و موضعگیریها، با تلاش و اقدام شیوخ حکومت صفوی و پیروان آنها متلاشی شدند و مذهب غلو اندیشی در مورد ائمه استقرار یافت. حتی مجلسی در یکی از بابهای کتاب بحار که بهاین منظور باز کرده میگوید: «پیامبران اولوالعزم بدین جهت اولوالعزم شدند که محبت و عشق ائمه را در دل داشتند درود و سلام خدا بر همة آنها باد.[468]»
کسی که به کتاب الله مراجعه میکند میبیند که در آن یادی از ائمه شیعه نشده، چه رسد بهاینکه بر پیامبران و رسولان خداوند متعال مقدّم باشند! همانگونه که ملاحظه میشود پیامبران بخاطر امتیازی که دارند، قبل از دیگر بندگان شایسته خداوند متعال ذکر میشوند، و خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﭼ (نساء / 69)
و كسي كه از خدا و پيغمبر (با تسليم در برابر فرمان آنان و رضا به حكم ايشان) اطاعت كند، او (در روز رستاخيز به بهشت رود و همراه و) همنشين كساني خواهد بود كه (مقرّبان درگاهند و) خداوند بديشان نعمت (هدايت) داده است (و مشمول الطاف خود نموده است و بزرگواري خويش را بر آنان تمام كرده است. آن مقرّباني كه او همدمشان خواهد بود، عبارتند) از پيغمبران و راستروان (و راستگوياني كه پيغمبران را تصديق كردند و بر راه آنان رفتند) و شهيدان (يعني آنان كه خود را در راه خدا فدا كردند) و شايستگان (يعني ساير بندگاني كه درون و بيرونشان به زيور طاعت و عبادت آراسته شد)، و آنان چهاندازه دوستان خوبي هستند! .
بنابراین خداوند متعال بندگان سعادتمند و برخوردار از نعمت را به چهار رتبه تقسیم کرده است [469].کتاب خداوند متعال در همه آیاتش دلالت بر آن دارد که انبیاء بر همه جهانیان برگزیده و انتخاب شدهاند[470].مؤمنان سه عصر اول، جمیعاً بر تفضیل و برتری بخشی انبیاء بر دیگر انسانها متفق هستند و این اجماع حجت بشمار میرود. ابن تیمیه رحمه الله گفته است: سلف امّت، ائمه، پیشوایان آن و سایر اولیای خداوند متعال بر این اتفاق حاصل کردهاند که پیامبران از اولیاء - کسانی که پیامبر نیستند - برتر و والاتر میباشند.[471].
عقل صریح حکم میکند که قرار دادن پیامبر بعنوان فردی واجب الاطاعه و قرار دادن وی به صورت دستوردهنده و بازدارنده و حاکم بدون چون و چرا و قرار دادن امام بعنوان نائب و تابع او، بدون فضیلت و برتری پیامبر بر او معقول بنظر نمیرسد. چون این معنی در حق هر پیامبری موجود است و در حق هر امامی منتفی است، پس امام هیچگاه از پیامبر برتر نبوده است، بلکه این مسئله محال است[472]. گذشته از این در خود کتابهای شیعه موردی ذکر شده که با نص و اجماع و عقل جور در نمیآید و آن انحراف را انکار میکند، و آن چیزی است که کلینی از هشام احول و او از زید بن علی روایت میکند مبنی بر اینکه: انبیاء از ائمه برتر میباشند و هر کس غیر از این را بگوید، قطعاً گمراه است[473]. ابن بابویه از صادق مطلبی نقل کرده که با نص صریح گفت: انبیاء نزد خداوند متعال از علی دوستداشتنیتر هستند.[474]
پنجم: دیدگاه امامیه در مورد قرآن کریم
اعتقاد شیعه در مورد امامت و اقدام دفاعی از آن تأثیر بسزایی در به پیش راندن بعضی از شیعهها بسوی اظهار افکار و مقولاتی خطرناک پیروان قرآن، سنّت و صحابهt داشته است. در مورد قرآن به تشکیک پرداختند و بسیاری از احادیث صحیح و ثابت را انکار کردند. علاوه بر اینها، انگشت اتهام به صحابهt دراز کرده و به آنها زخم زبان زده و گفتهاند: عمداً دروغ گفته و قرآن را تحریف کردهاند.
1- اعتقاد برخی از آنها به تحریف قرآن و پاسخ به آنها
بعضی از شیعیان رافضی ادعا کردهاند که قرآن کریم مورد دستبرد قرار گرفته و برخی از سورههای آن و بسیاری از آیاتی که پیرامون فضائل اهل بیت و فرمان دادن به پیروی کردن از آنها و نهی کردن از مخالفت کردن با آنها و واجب کردن محبّت و دوست داشتن آنها نازل شدهاند، از آن حذف شده است، و نیز نامهای دشمنان آنها و طعنه زدن و لعنت کردن آنها از آن حذف شده است. شیعه صحابه را مورد اتهام قرار داده که آنها بخشهایی از قرآن را حذف کردهاند، و ادعا میکنند که از جمله آیاتی که آن را حذف کردهاند این است : (و جعلنا علیاً صهرک): (و علی را داماد تو قرار دادیم) که (به گمان آنها) در سورهی انشراح بوده و اشاره به آن دارد که تنها علی فامیل اختصاصی پیامبرص قرار داده شده نه - نه عثمان -. ولی اینها نفهمیدهاند کهاین سوره مکی است، و زمانی که این سوره نازل شد، علی داماد پیامبرص نشده بود. زیرا علی در مدینه و بعد از غزوهی بدر با فاطمه ازدواج کرد. همانگونه که قبلاً بهاین مطلب اشاره کردیم شیعه معتقد است در بین چیزهایی که «از قرآن» حذف شده، سورهی ولایت است. و گمان میبرند که آن سوره، طولانی بوده که در آن فضایل اهل بیت بیان شده است.[475]
آری، بدینسان بخش عمدهی پندارهای تعدادی از افراد این فرقه پیرامون قرآن در اطراف این چند قضیه میچرخد، چون آنها چیزی از احکام، یا قواعد آن را انکار نکردهاند، امّا نظرات و گفتههای آنان اشاره بهاین دارد که بعضی از آیات که به ولایت علی و ائمه بعد از او اشاره مینمایند، حذف شدهاند. بسیاری از علمای شیعه و در رأس آنها حجت مشهور آنان ابوجعفر محمّد بن جعفر کلینی ت 329ه- صاحب الکافی که از نظر اعتبار و حجّت بودن در نظر شیعه، به مرتبه بخاری در نظر اهل سنّت میرسد، این یاوهگوییها و اتهامّات را به در مورد قرآن بارها زمزمه کردهاند. نویسندهی شیعی تفسیر الصافی گفته است: «چنین بنظر میرسد که ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی - رحمت بر تربت پاکش باد - به تحریف و نقصان قرآن معتقد بوده است، زیرا او روایتهایی را در این معنی در کتابش الکافی نقل کرده و نسبت به آنها اعتراض و نکوهش کرده است، گذشته از این، در آغاز کتابش بیان کرده که کاملاً به مرویات کتاب اطمینان و باور دارد.[476]
لازم به ذکر است کهاین کتاب کلینی سرشار از یاوهگوییها و خیالپردازیهای منحرفانه است، که اساساً میخواهد امامت علیt و ائمه بعد از او به اثبات برساند. مثلاً کلینی از ابوبصیر و او از ابا عبدالله علیه السلام در ارتباط با این فرمودهی خداوند متعال ﭽ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﭼ روایت کرده که او گفته است: یعنی: کسی که از ولایت علی و ائمه بعد از او اطاعت کند. و ادعا میکند که گفت: بعد از آن « فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِيماً » بوده و بدینگونه نازل شد.[477]
و نیز از جابر روایت میکند که او به ابوجعفر گفت: چرا علی بن ابی طالب «امیراالمؤمنین» نام نهاده شده است؟! گفت: خداوند متعال او را نام نهاده، و بدینگونه در کتابش نازل فرمود: « ﭽ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳﭴ ﭼ «و أنّ محمداً رسولی و أنّ علیاً امیرالمؤمنین»[478] یعنی: بیاد بیاور آن هنگام را که پروردگار تو از فرزندان آدم، از نسلهای آنان و فرزندانشان، پیمان گرفت و آنها را بر نفسهای خودشان گواه گرفت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ و آیا محمد فرستاده من و علی امیرالمؤمنین نیست؟!
کلینی از احمد بن ابی نصر روایت کرده که گفت: ابوالحسن مصحفی را به جانب من آورد، و گفت: داخل آن را نگاه مکن! من هم آن را باز کردم و این آیه را خواندم:
ﭽ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭼ آنگاه نام هفتاد نفر از مردان قریش را همراه با نام پدرهایشان مشاهده کردم، (که در شمار این کافران قرار گرفته بودند)، گوید: آن مصحف را برای من فرستاد.[479] علاوه بر این، کلینی، مدّعی است که فقط ائمه همه قرآن را جمعآوری کردهاند، و همه علوم و معارف مربوط به آن را میدانند. از همین روی، فقط حضرت علی بن ابی طالب و ائمه بعد از او آمدند و قرآن را طبق صورتی که نازل شده بود، جمعآوری کرده و گرد آوردند.[480]
او هموارهاین دروغ را که علیt قرآن را جمعآوری کرده، تکرار میکند؛ نویسنده احتجاج هم بر این باور است که پس از وفات پیامبرص حضرت علی، قرآن (اصلی) را جمعآوری کرد و آن را پیش مهاجرین و انصار آورد و بر آنها عرضه کرد، زیرا پیامبرص چنین به او سفارش کرده بود. پس وقتی که ابوبکر آن را باز کرد، در اولین صحفه رسواییهای آن جماعت را دید، آنگاه عمر جستی زد و گفت: ای علی، آن را برگردان، ما نیاز به آن نداریم. پس علیt آن را برداشت و برگرداند. سپس آنها زید بن ثابت را که قاری قرآن بود حاضر کردند عمر به او گفت: علی قرآنی آورده که در آن رسواییهایی مهاجرین و انصار به چشم میخورد ما بهتر دیدیم که قرآن را جمعآوری کنیم و بیآبروییهای مهاجرین و انصار را از آن حذف کنیم. زید با این خواسته موافقت نمود و گفت: اگر من کار این قرآنی را که شما میگویید به اتمام برسانم و آنگاه علی بیاید و قرآنی را که جمعآوری کرده به مردم نشان بدهد، آیا همه تلاش و عمل شما بیثمر نمیشود؟! عمر گفت: پس چاره چیست؟ زید گفت: شما به راه چاره بیشتر آگاهید! عمر گفت: چارهای نیست جز اینکه او را بکشیم و از او دست آسوده شویم. این بود که برای کشتن او بر دست خالد بن ولید نقشه کشید. امّا خالد موفق به انجام این کار نشد[481].
شکی نیست که چنین روایتی ساخته و پرداختهی اندیشه و خیال علیلی است که میخواهد صحابه را به تحریف قرآن متهم نماید و بگوید که آنها دست به دست هم دادهاند تا علی را از مقام امامت مسلمانان محروم نمایند. او هنگامیکه علی را مدح میکند، در واقع او را مذمت مینماید، زیرا وی را چنین نشان میدهد که وقتی صحابه قرآن وی را نپذیرفتند، او سکوتی مخفیانه از خود نشان داد، ولی چگونه این قضیه با سلحشوریها و جهتگیریهای رادمردانه حضرت علیt که در راستای دفاع از اسلام از خود بهیادگار گذاشته است، جور در میآید؟!
چنین یاوهگوییهایی را خود سخن حضرت علی جواب میدهد و میگوید: «کسی که بخاطر قرآن بیشترین اجر و ثواب میبرد، ابوبکر است، خدا رحمت کند ابوبکر را، او اولین کسی است که ما قرآن را بین دو لوح جمعآوری نمود.[482]
البته کلینی فقط بهاین بسنده نکرده، بلکه این افترائات و گمانهای باطل پیرامون تحریف قرآن را به جعفر صادق هم نسبت داده است، چون به خیال پوچ او، جعفر میگوید: قرآنی که سروش آسمانی آن را بر محمّد فرود آورد، هفت هزار آیه بوده، و آیاتی را که هم اکنون آنها را میخوانیم، (6263) آیه میباشد و مابقی در نزد آل بیت ذخیره شده است[483]. کلینی ادعا میکند که جعفر صادق در مورد قرآنی که علی آن را جمعآوری نموده گفته است: «گفته شده کهاین قرآن، همانند قرآن شماست، (سه بار این را گفت) بخدا حتی یک حرف هم از قرآن شما در آن وجود ندارد[484]. و میگویند: فاطمه بعد از پیامبرص هفتاد و پنج روز زنده ماند. در آن ایام، طوفانهای غم و اندوه آنچنان او را در نوردید که فقط خدا از آنها آگاه است! بنابر این خداوند متعال جبرئیل را بسوی آنها فرستاد تا او را تسلی خاطر دهد و در ارتباط با پدرش و اینکه برای فرزندان فاطمه چه اتفاقاتی روی میدهد با او سخن بگوید، . علی آنچه را که میشنید، به آن گوش جان فرا میداد و آن را مینوشت، تا اینکه مصحفی سه برابر قرآن (فعلی) آورد، چیزی از حلال و حرام در آن نیست، امّا معلومات همه آنچه که در آینده خواهد بود در آنست.[485]
یکی دیگران از سران بزرگ شیعه که علی بن ابراهیم قمی است همان یاوهگوییها و خیالپردازیهای کلینی را تکرار مینماید و محمد حسن ملقب به فیض کاشانی در تفسیرش به نقل از او، میگوید: از روایتهایی که از آل بیت به دست ما رسیده است، چنین برداشت میشود که قرآنی که در جلوی ما قرار دارد، آنگونه که خداوند متعال بر محمد نازل فرمود کامل و تمام نیست، بلکه قسمتی از آن بر خلاف دستور خداست و برخی دیگر تغییر یافته و تحریف گردیده است. از (قرآن اصلی) اشیاء زیادی حذف شده است، از جمله نام «علی» در بسیاری از جاها و واژهی «آل محمد» بیش از یکبار و نامهای منافقان و بسیاری از موارد دیگر از آن حذف شده است. این قرآن بر آن ترتیبی نیست که خدا و رسولش میپسندند. همچنین علی بن ابراهیم معروف به قُمی، بهاین نظریه قایل شده است. وی دارای تفسیری است که آکنده از این ادعاها و یاوهها و اغراق گوییهاست و مدّعی است که آنجا آیاتی در مورد ولایت علی بودهاند که حذف شدهاند.[486]
نویسندهی کتاب «بصائر الدرجات» صفّار با سند خود از ابوجعفر - طبق یاوه سرایی او - گفته است: «کسی نمیتواند ادعا کند که کسی جز اوصیا و ائمه قرآن را بصورت ظاهری و باطنی جمع کرده است» [487]. و نیز میگوید: «هر کس بگوید قرآن را آنچنان که خدا نازل کرده است، جمعآوری نموده است، دروغگو است. این تنها حضرت علی و ائمه بعد از او بودهاند که آن را حفظ و جمعآوری نمودهاند[488]».
در تفسیر العیاشی از ابی عبدالله روایت شده: «اگر قرآن آنچنان که نازل شده خوانده میشد، نام ما را در آن مشاهده میکردی[489]»و در همان تفسیر از ابوجعفر نقل است که گفته: اگر در کتاب خداوند متعال زیادت و کاهشی صورت نمیگرفت، بر هیچ دلیلخواهی، حق ما پوشیده نمیماند[490]و روایتهایی که با صراحت کامل قایل به تحریف قرآن هستند. علماء و محققان شیعه به متواتر بودن و مشهور بودن آن روایات - در نظر شیعه - خبر دادهاند. شیخ مفید میگوید: روایات و اخبار بطور جامع و شامل از ائمه هدایت از آل محمّدص آمدهاندکه قرآن تغییر یافته و حذف و نقصان نهایی توسط ستمگران در در آن صورت گرفته است[491].
هاشم بحرانی از مفسرین بزرگ شیعه میگوید: آگاه باش، آن حقیقتی که طبق اخبار متواتر و غیره که ذکر خواهند شد، گریزی از آن نیست، این است که در این قرآن که در دسترس ما قرار دارد، بعد از پیامبرص تغییراتی چند در آن صورت گرفته است و افرادی که بعد از پیامبرص آن را جمعآوری نمودهاند، بسیاری از کلمات و آیات را حذف کردهاند[492]. همچنین میگوید: بعد از بررسی و پیگیری روایتها آثار و اقوال برای اینجانب صحت این سخن - یعنی تحریف قرآن - آنچنان آشکار و روشن شده است که میتوانم آن را جزو ضروریات، بدیهیّات و پایههای مذهب تشیع بحساب آورم و بگویم کهیکی از بزرگترین مقاصد و اهداف خلافت میباشد.[493]
نعمت الله جزائری [494]میگوید: روایتهایی که بر این تحریف دلالت میکنند، بالغ بر دوهزار حدیث میباشند و جمعی همچون شیخ مفید و محقق داماد و علامه مجلسی مدعی مشهور و مستفیض بودن آنها شدهاند[495]. آری، این سخن بزرگان، ائمه و محققان طراز اوّل شیعه است که قاطعانه به متواتر و مستفیض بودن روایتهایی که دال بر تحریف قرآن هستند، نظر میدهند و میگویند: تعداد این روایتها به هزاران عدد میرسد. امری که باعث شده بعضی از این علماء، قاطعانه بگویند: این عقیده از جمله بدیهیّات مذهب آنها و یکی از بزرگترین اهداف امامت میباشد.
علاوه بر این در کتابهایشان هزاران روایت وجود دارد که بیانگر ادعای تحریف قرآن میباشد و سخنان علما و صاحبنظران و مجتهدان آنها در راستای تأیید این دیدگاه فاسد عنوان شدهاند که در اینجا وسعت نقل همه آن گفتهها را نداریم، امّا این را نقل میکنم که علمای بزرگ در مورد تحریف قرآن اجماع دارند. مثلاً شیخ مفید در اجماع آنها بر تحریف قرآن را نقل میکند و میگوید: «امامیه متفق شدند که پیشوایان و سردمداران گمراهی در بخشهای زیادی از نوشتن و جمعآوری قرآن راه مخالفت را پیموده و موجب انحراف قرآن و سنّت پیامبرص شدهاند. ولی خوارج و مُرجئه و اهل حدیث در تمام مواردی که برشمردیم بر خلاف رأی شیعه نظر دادهاند[496]».
نوری طبرسی، یکی از علمای بزرگ و متأخر آنها که در سال 1320ه. هلاک شده است، به تألیف کتابی ضخیم در زمینهی اثبات ادعای (تحریف) قرآن نزد شیعه پرداخته و آن را (فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب)[497]، نام نامگذاری کرده و آن را با سه مقدمه که دو باب درپی آنها میآیند، آغاز نموده است.
باب اول: دلایل تحریف قرآن (به گمان او)
باب دوم: پاسخ ردّ به کسانی که قائل صحت قرآن در میان امّت هستند.
طبرسی در کتاب فوق، هزاران روایت میآورد که به گمانشان بر تحریف قرآن دلالت دارد. چون در دو فصل پایانی کتاب از باب اوّل که از دوازده فصل تشکیل شده است (1602) روایت نقل کرده است، علاوه بر روایتهایی که در فصول دیگر از این باب نقل کردهاند و در عین حال بخاطر کمیآنچه جمع کرده است، عذرآوری میکند و میگوید: «علی رغم قلت بضاعتمان، روایتهایی را ذکر میکنیم که ادعای آنها را تأیید مینماید[498]» و در حالی کهاین روایتها را موثوق میداند، میگوید: «بدان کهاین روایتها از کتابهای معتبری نقل شدهاند کهیاران ما برای اثبات احکام شرعی و آثار نبوی بر آنها تکیه میکنند»[499]. و بعد از آنکه نام تعداد زیادی از علمای آنها را که قایل به تحریف قرآن هستند ذکر میکند که پنج صحفه از کتابش را به خود اختصاص میدهند، میگوید: بعد از همه مواردی که ذکر و نقل کردیم، آنهم با پیگیری علیل و ناتوان اینجانب، میتوانیم ادعا کنیم که اکثریت متقدمین قایل به تحریف قرآن هستند و مخالفان آن، در اشخاص محدود و معینی منحصر میشوند که نام آنها خواهد آمد[500]. سپس بیان میکند که آن مخالفان عبارتند از: صدوق، مرتضی و شیخ طائفه طبرسی و گفته: در میان ُقدما، موافقی با آنها دیده نشده است[501]و ذکر کرده که طبرسی نویسندهی کتاب مجمع البیان از این چند نفر تبعیت کرده است و گفته است: در میان هم ردیفان، مخالفت صریح و روشنی را جز این مشایخ چهارگانه ندیدهام[502]، سپس به دنبال بهانهتراشی برای اینان افتاده و گفته است: چیزی که آنها را وادار کرده قایل به تحریف قرآن نشوند، تقیه و مدارا کردن با مخالفان (اهل سنّت) بوده است و در مقام معذرت آوردن طوسی که در کتابش (تبیان) قایل به عدم تحریف شده است، میگوید: پس بر کسی که در کتاب تبیان تأمّل کند پوشیده نیست که روش او در تعامل و برخورد با مخالفان، بر اساس نهایت مدارا کردن و همگامیبا آنها بوده است... و اگر هم بر وجه هماهنگی و همآوایی نمیبود، واقعاً شگفتآور میبود.[503]
البته نعمت الله جزائری در زمینه عذرآوری برای آن علماء گوی سبقت را از نوری طبرسی ربوده و بعد از آنکه اجماع علمای امامیه را بر عقیدة قرآن نقل میکند، میگوید: آری، مرتضی و صدوق و شیخ طبرسی با تحریف قرآن مخالفت کرده و گفتهاند: آنچه که میان دو جلد این مصحف قرار دارد، همان قرآن است نه غیر آن و تبدیل و تحریفی در آن واقع صورت نگرفته است. و چنین بنظر میرسد که آنها این سخن را بخاطر منافع و مصالح فراوانی به زبان آوردهاند از جمله: بستن دروازه طعنه زدن به آن، به جای اینکه بگویند: وقتی که تحریف قرآن جایز شمرده شده، پس چگونه عمل کردن به قواعد و احکام آن جایز میباشد، چگونه است کهاین سرشناسان در مؤلفات خود روایتهای زیادی را نقل کردهاند که شامل وقوع تحریف و حذف در قرآن هستند و اینکه فلان آیهاینگونه نازل شد، سپس به این تغییر داده شده است؟! [504] و بدین ترتیب روشن میشود که اعتقاد به تحریف و تبدیل و تغییر قرآن محل اجماع همه علمای رافضی است. یعنی همان چیزی که طبرسی در (فصل الخطاب) تحقیق کرده است و قول سابق از علمای بزرگ آنها بر آن دلالت کرده است. همچنین کسی از علمای آنها در این عقیده ساز مخالف نزده است، حتی در هنگام تألیف فصل الخطاب، جز چهار نفر که تقیه و مدارا کردن با مخالفان - طبق گفتهی طبرسی، و قبل از او نعمت الله جزائری - آنها را وادار به آن کرده است. از سوی دیگر مباحث نوین هم که این مسأله را مورد بحث قرار دادهاند آن را ثابت کرده و با شواهد فراوانی از روایتهای دال بر تحریف که در کتابهای چهارگانه شیخ آمده است، آن را تأیید کردهاند[505]. به بیان دیگر، نشان میدهند کهاین چهار تن هم به مفهوم دیدگاه علمای شیعه رافضه معتقد بوده و با آن موافق بودهاند. یعنی در کلّ اعتقاد به تحریف و تبدیل قرآن را قبول داشتهاند، اگرچه برای اهل سنّت روش تقیه، نفاق، خدعه و نیرنگ را بکار بردهاند[506].از جمله چیزهایی که دیدگاه مرا تأیید میکند این است که هیچ یک از کسانی که قایل به تحریف قرآن شدهاند، به زیر تیغ انتقاد شیعه کشیده نشدهاند، کلینی همچنان مورد احترام و اطمینان و بزرگداشت است و امروزه بعنوان مرجع اول همة شیعیان محسوب میشود. به رغم آنکه شیعههای معاصر، تحریف قرآن را منتقی دانستهاند و افزایش و کاهش در آن را رد میکنند، باز هم نمیبینیم یکی از آنها در برابر کلینی عرض اندام کند و با صراحت او را رد کند، یا عدم اطمینان خود به او را علنی سازد، یا دیدگاهش را نپذیرد. بلکه بعضیها کوشیدهاند با روشهای پیچیده از او دفاع کنند و برای او عذرهایی بتراشند! [507]
اگر این جماعت واقعاً صادق هستند، باید از کسانیکه قایل به تحریف قرآن هستند، ابراز برائت کنند، و در این شک نداشته باشند که هر کس یک آیه از قرآن را انکار کند، کافر است، و بیان کنند که انکار جزء همانند انکار کل است، چون این کار طعنه و اتهام صریح است به آنچه پیامبرص آورده است و ثابت بودن آن از بدیهیّات دین است و اتفاق مسلمین بر آن است. قرآن همان کتاب الهی است که تحریف و تبدیل به آن راه نیافته است، زیرا خداوند متعال خود عهدهدار حفاظت و نگهداری آن شده است، برعکس تورات و انجیل، که خداوند عهدهدار حفاظت از آنها نشد، بلکه از اهل آنها خواسته است که از آن محافظت کنند، امّا آنها هر دو را ضایع کردند. شاطبی از ابی عمر دانی و او از ابی حسن منتاب حکایت کرده که گفت: من یک روز در کنار قاضی ابواسحاق اسماعیل بن اسماعیل بودم، به او گفته شد: چرا جایز است که به اهل تورات بگوییم دینشان را تغییر دادند؟ امّا این چیز بر اهل قرآن درست و جایز نیست؟! قاضی گفت :خداوند متعال دربارهی اهل تورات فرموده است:
ﭽ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕﭼ (مائده / 44):
(خداپرستان و دانشمنداني بدان حكم ميكردند كه امانتداران و پاسداران كتاب خدا بودند).
بنابراین حفاظت از تورات را برعهده علماء و خداپرستان گذاشت، پس جایز است که بگوییم درآن تبدیل انجام دادهاند. آمّا در ارتباط با قرآن فرموده است :
ﭽ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﭼ (حجر / 9).
یعنی: ما خود قرآن را نازل کردیم، و خود از آن محافظت بعمل میآوریم.
بنابراین جایز نیست که بگوییم مسلمانان قرآن را تبدیل و تغییر میدهند. علی گفت: به سوی ابی عبدالله محاملی رفتم و این داستان را برایش بازگفتم، گفت: کلامی بهتر و زیباتر از این نشنیدهام[508]. و در طول گذشت عصرها و روزگارها امّت اسلامیبر این اجماع داشتهاند که آن قرآن کریمیکه خداوند متعال آن را بر پیامبرشص نازل فرموده است، همان قرآنی است که هم اینک در دسترس مسلمانان قرار دارد و هیچ افزایش یا کاهشی در آن صورت نگرفته است، هیچ تغییر و تبدیلی به آن راه نیافته است و امکان ندارد که چیزی از این قبیل به آن راه یابد، زیرا خداوند متعال به حفظ و صیانت آن وعده داده است. در این باره کسی به غیر از شیعهی رافضی، که ادعا میکنند در قرآن کریم تحریف، تغییر و تبدیل صورت گرفته و گمان بردهاند که صحابه بخاطر مصالح شخصی و دنیوی خود، قرآن را تحریف کردهاند مخالفت نکردهاند. البته این عقیدهی آنها بیپایه و پوچ است و دلایلی از قرآن کریم و اقوال ائمه اهل بیت و دلایل عقلانی بر باطل بودن آن دلالت دارند و اینک این دلایل را بیان میکنیم:
الف - دلایلی از قرآن کریم بر باطل بودن ادعای تحریف قرآن
آیات صریح و روشنی دلالت میکنند که خداوند متعال عهده دار حفظ و صیانت قرآن شده است و امکان ندارد که دست تحریف یا تبدیل به سوی آن دراز شود. آیات در این باره فراوان هستند از جمله این آیه که خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﭼ
و این فرمودهی خداوند متعال:
ﭽ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊﭼ (کهف / 27)
بخوان آنچه را كه از كتاب (قرآن) از سوي پروردگارت به تو وحي شده است (و به گفتههاي اين و آن كه آميخته به دروغ و خرافات و مطالب بياساس است اعتناء مكن. تكيهگاه بحث تو در امور غيبي همچون سرگذشت اصحاب كهف، تنها بايد وحي الهي باشد. چرا كه سخنان خدا حقائق تغيير ناپذيري است و) كسي نميتواند سخنان او را تغيير (و احكام آن را دگرگون) كند و هرگز پناهي جز او نخواهي يافت.
و مانند آیات زیر:
ﭽ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﭼ (فصلت / 42).
هيچ گونه باطلي، از هيچ جهتي و نظري، متوجّه قرآن نميگردد. (نه غلطي و تناقضي در الفاظ و مفاهيم آن است، و نه علوم راستين و اكتشافات درست پيشينيان و پسينيان مخالف با آن، و نه دست تحريف به دامان بلندش ميرسد. چرا كه) قرآن فرو فرستاده يزدان است كه با حكمت و ستوده است.
و فرموده است :ﭽ ﮔﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﭼ (هود / 1).
الف. لام. را. (اين قرآن) كتاب بزرگواري است كه آيههاي آن (توسّط خدا) منظّم و محكم گرديده است (و لذا تناقض و خلل و نسخي بدان راه ندارد) و نيز آيات آن از سوي خداوند (جهان) شرح و بيان شده است كه هم حكيم است و هم آگاه.
و فرموده است :
ﭽ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﭼ (حج / 52)
ما پيش از تو رسولي و نبيي را نفرستادهايم، مگر اين كه هنگامي كه (آن رسول يا نبي آيات و احكام خدا را براي مردم) تلاوت كرده است اهريمن (با ايجاد وساوس و اباطيل در دل شنوندگان سست ايمان و با پخش ياوهسرائي توسّط ذرّيّه و دارودسته خود) در تلاوت او القاء (شبهه) نموده است (و گاهي پيغمبران را شاعر، و زماني ساحر و وقتي ناقل افسانهها و خرافات پيشينيان جلوهگر ساخته است). امّا خداوند آنچه را كه شيطان القاء نموده است (توسّط تبليغ و تبيين پيغمبران و دعوت و زحمت شبانهروزي پيروان ايشان در همه جا و همه آن) از ميان برداشته است (و شبهات و ترّهات اهريمنان انس و جان را از صفحه دل مردمان زدوده است) و سپس آيات خود را (در برابر سخنان ناروا و دلائل نابهجاي نيرنگ بازان بيمايه و دسيسه بازان بيپايه) پايدار و استوار داشته است، زيرا كه خدا بس آگاه (از كردار و گفتار و پندار شيطان و شيطان صفتان بوده و همه كارهايش) داراي حكمت است.
و میفرماید:
ﭽ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﭼ (قیامه / 17، 16).
(به هنگام وحي قرآن) شتابگرانه زبان به خواندن آن مَجُنبان (و آيات را عجولانه و آزمندانه تكرار مگردان). چرا كه گردآوردن قرآن (در سينه تو) و (توانائي بخشيدن به زبان تو، براي) خواندن آن، كار ما است. (پس از ناحيه حفظ قرآن در ميان دل و جان خود و روان خواندن و درست تلاوت كردن آن با زبان خويش، نگران مباش).
این آیات کریمه نشان میدهند که خداوند متعال از کتاب کریمش حفاظت میکند وآیاتش را استحکام میبخشد و باطل از هیچ سویی بدان راه نمییابد ﭽ ﭟ ﭠ ﭡﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭼ (نساء / 122)
(وعدهی خداوند حق است، و سخن هیچ کس از خداوند متعال راستتر و درستتر نیست! )
دلالت این آیات در اینکه خداوند متعال خود حفاظت آن را برعهده گرفته و آن را از تحریف و تبدیل باز میدارد، آنقدر روشن و واضح هستند که احتیاجی به شرح و توضیح ندارند. از سویی دیگر، ستایش و تمجیدی که خداوند متعال در قرآن از صحابه بعمل میآورد، تأکید مینماید که اتّهام شیعه به صحابه مبنی بر اینکه آنها قرآن را تحریف کردهاند[509]، کذب و بهتان محض است، خداوند متعال در توصیف و ستایش صحابه فرموده است:
ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭼ ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭼ (توبه / 100).
پيشگامان نخستين مهاجران و انصار و كساني كه به نيكي روش آنان را در پيش گرفتند و راه ايشان را به خوبي پيمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ايشان هم از خدا خوشنودند و خداوند براي آنان بهشت را آماده ساخته است كه در زير (درختان و كاخهاي) آن رودخانهها جاري است و جاودانه در آنجا ميمانند. اين است پيروزي بزرگ و رستگاري سترگ.
و خداوند متعال میفرماید: ﭽ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﭼ (فتح / 18).
خداوند از مؤمنان راضي گرديد همان دم كه در زير درخت با تو بيعت كردند. خدا ميدانست آنچه را كه در درون دلهايشان (از صداقت و ايمان و اخلاص و وفاداري به اسلام) نهفته بود، لذا اطمينان خاطري به دلهايشان داد و فتح نزديكي را (گذشته از نعمت سرمدي آخرت) پاداششان كرد.
دیگر آیاتی که در مدح صحابه وارد شدهاند، ما در جای خود به اذن الهی، به شرح و بیان آنها خواهیم پرداخت. و بعد از ذکر این آیات با هر دو قسمت متقدم آن، به شیعهی رافضی میگوییم: سخن شما مبنی بر تحریف قرآن، با این آیات کریمه در تضاد است که خداوند در آنها تأکید کرده که این قرآن تحریف نشده و هرگز تحریف نخواهد شد، زیرا اولین کسی که شخصاً عهدهدار حفاظت و صیانت آن از تحریف و تبدیل شده است خداوند است، همانگونه که صحابهی پیامبرش را مورد تعریف و تمجید قرار داده است، کسانی که شیعه آنها را متهم به تحریف میکنند، آنها را به راستی و صدق و ایمان آوری به الله و پیامبرش توصیف کرده است و آنها را به پاکترین شیوه، تزکیه کرده است، بنابراین ای شیعیان بر شما لازم میآید که در مقابل این آیات دو رویکرد را اتخاذ کنید: یا اینکه اعتراف و اقرار کنید که این آیات از طرف خداوند متعال آمدهاند که در آن هنگام چارهای جز قبول و اعتقاد به پیام آنها ندارید، یعنی باید بپذیرید که قرآن از تحریف و تبدیل مصون مانده است و یا اینکه انکار کنید که آنها از طرف خدا هستند که این کار به اجماع مسلمانان کفر است زیرا کسی که یک آیه از قرآن را انکار کند و معتقد باشد که نسبت دادن آنها به خداوند متعال صحیح نیست، قطعاً به اجماع مسلمانان کافر است. [510]
ب- دلایلی از اقوال ائمهی شیعه
روایات زیادی از ائمه که در نظر شیعیان معصوم هستند، آمدهاند که شیعیان را به تمسک کردن به کتاب خداوند متعال و ارجاع دادن همه مسائل به کتاب وسنّت تشویق و ترغیب مینمایند. از جمله، از موسی بن جعفر سؤال شد: آیا همه چیز در قرآن و سنّت پیامبر یافت میشود، یا اینکه شما دربارهی آنها نظر میدهید؟! گفت: بلکه همه چیز در کتاب الله و سنّت پیامبرش است.[511]
از ابوعبدالله نقل است که گفت: هر کس با کتاب خدا و سنّت پیامبرش مخالفت کند، در حقیقت کفر ورزیده است.[512]
ابوجعفر گفته است: خداوند متعال هیچ چیز را که امّت بدان احتیاج داشته، باقی نگذاشته مگر اینکه آن را در کتابش نازل فرموده و آن را برای پیامبرش بیان کرده و برای هر چیزی حد و مرزی قرار داده است و دلیلی بر آن قرار داده که بر آن دلالت میکند[513].
باز هم ابوعبدالله میگوید: هیچ چیزی نیست مگر اینکه در آن قرآن یا سنّت وجود دارد[514]. کسی که در این روایتها بیندیشد، دو نکته و فایدهی اساسی بدست میآورد:
اوّل اینکه امامان اهل بیت همانند بقیهی سلف صالح به صحت و درستی قرآن اعتقاد داشتهاند و گرنه چرا به شاگردانشان توصیه میکردند که به قرآن و سنّت پیامبرص تمسک نمایند و جز آن دو منبع همه چیز را رها کنند و نیز به آنها تأکید کردهاند که همه چیز در قرآن و سنّت وجود دارد و نیازی به نظر و رأی آنها نیست؟!
دوّم اینکه روایتهایی که در رابطه با تحریف قرآن به آنها نسبت داده شده همگی جعلی و دروغ هستند و آنها از آن روایتها و بانیان آنها مبرّاء میباشند.[515]
همانگونه که دلیل نقلی ادعای تحریف قرآن کریم توسط رافضه را مردود میشمارد، عقل هم بر باطل بودن آن ادعا دلالت میکند، زیرا مقولهی تحریف قرآن، مفاسد بزرگی را به بار میآورد و مستلزم اتهام و طعنه به سوی خداوند متعال، پیامبرص، صحابهt و ائمه اهل بیت است و اتهام است به خداوند متعال به اینکه به وعد خود، مبنی بر حفظ قرآن وفا نکرده، - واقعاً که خداوند متعال از این یاوهگوییها مبرّاست - و نیز این اتهام را متوجه شخص پیامبرص میکند که بصورت رسا و کامل قرآن کریم را به مسلمانان ابلاغ نکرده، بلکه بصورت اختصاصی آیات زیادی را به علی گفته و بقیهی مسلمین را از آن محروم کرده است. ادعای شیعه این اتهام را متوجه صحابه میسازد که بخاطر منافع دنیوی و شخصی خود، قرآن را تحریف کردهاند و این اتهام را متوجه حضرت علیt و ائمه بعد از او میسازد که قرآن اصلی را - طبق گمان شیعه رافضه - چرا به مسلمانان تقدیم نکردهاند و آنها را به سوی آن قرآن فرا نخواندهاند؟ آیا این کتمان کتاب خدا نیست؟! در حالیکه خداوند برای این کتمان عقیده تهدید خطرناکی در نظر گرفته است:
ﭽﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﭼ (بقره / 159).
بيگمان كساني كه پنهان ميدارند آنچه را كه از دلائل روشن و هدايت فرو فرستادهايم، بعد از آن كه آن را براي مردم در كتاب (تورات و انجيل) بيان و روشن نمودهايم، خدا و نفرينكنندگان (چه از ميان فرشتگان و چه از ميان مؤمنان انس و جان)، ايشان را نفرين ميكنند.
اگر واقعاً شیعه حاضر است به دلیل و منطق اعتراف کند، این نتایج فاسد و پوچ که معلول آن اعتقاد فاسد است، قبل از هر چیز موجب میشد که آنها از این عقیده دل برکنند، و از همه اتهامات و افترائاتی که به خداوند متعال، پیامبرش، صحابه گرامی و اهل بیت زدهاند، به سوی بارگاه خداوند متعال توبه نمایند.[516]
2- میگویند: قرآن بدون وجود قیّم و سرپرست حجّت نیست
کلینی نویسندهی اصول کافی که در نظر شیعیان همچون بخاری برای اهل سنّت است[517] میگوید: قرآن زمانی حجّت است که قیّم و سرپرستی در کار باشد و حقیقت علی قیّم بوده و واجبالطاعه است و بعد از رسول خدا برای مردم حجّت بود[518]. همانگونه که این مقوله در قسمتی از کتابهای معتبر آنان همچون رجال کشی [519]، عللالشرایع[520]، محاسن[521]، وسائل الشیعه[522]و غیره موجود است. چگونه چنین چیزی در ارتباط با قرآن گفته میشود در حالی که جهت هدایت مردم از جانب خداوند نازل شده است، و میفرماید:
ﭽﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭼ (اسراء /9)
(اين قرآن (مردمان را) به راهي رهنمود ميكند كه مستقيمترين راهها (براي رسيدن به سعادت دنيا و آخرت) است).
خلیفهی راشده علی بن ابوطالبt در بارهی قرآن فرمود: «کتاب خداوند متعال، در آن خبر گذشتگان و آیندگان شما، و حکم اختلافات شما وجود دارد، کتاب خدا جدا کنندهی حق از باطل است، شوخی نیست، هر کس از روی خودخواهی و جباری آن را ترک کند، خداوند متعال کمرش را میشکند و هرکس هدایت را در غیر آن بجوید، خداوند متعال او را گمراه میسازد و آن همان ریسمان محکم و ذکر حکیم و صراط مستقیم است، چیزی است که تمایلات و خواستهها بوسیلهی آن منحرف نمیشوند، و زبانها با آن قاطی و مخلوط نمیشوند، شگفتیهای آن پایان نمییابد، علما از سرچشمهاش سیراب نمیشوند، هرکس بدان سخن گوید صادق است و هرکس بدان عمل کند، پاداش مییابد و هر کس بدان حکم کند، عادل است و هر کس به سوی آن فرا خواند، به صراط مستقیم هدایت مییابد[523]».
ابنعباسt گفت: «کسی که قرآن میخواند و به مفاهیم آن عمل مینماید، خداوند متعال ضمانت میکند که او در دنیا گمراه نشود و در آخرت بدبخت و شقی نگردد.» سپس این آیه را تلاوت کرد :
ﭽ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡﯢ ﯣ ﯤ ﯥﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﭼ (طه / 123)
خدا دستور داد: هر دو گروه شما با هم (اي آدم و حوّاء و اهريمن! ) از بهشت فرو آئيد (و در زمين ساكن شويد، و در آنجا) برخي (از فرزندانتان) دشمن برخي ديگر خواهند شد و هرگاه هدايت و رهنمود من براي شما آمد، هركه از هدايت و رهنمودم پيروي كند، گمراه و بدبخت نخواهد شد.
این در حالی است که در خود کُتُب شیعه، روایاتی از اهل بیت آمده، و در مصادر معتبر آنان ثبت شده کهاین مقوله را نقض و تکذیب میکند. در آنها آمده است: پس وقتی که فتنهها همچون شب تاریک شما را در نوردید، به قرآن مراجعه کنید، زیرا قرآن شفاعتکاری است که شفاعتش پذیرفته میشود، هر کس آن را امام خود گرداند، او را به بهشت سوق میدهد و هر کس آن را پشت سر بیندازد، او را به آتش سوق میدهد و قرآن، راهنمای بهترین راه است.[524]
و در نهجالبلاغه که به علیt منسوب است، و در نظر شیعه یکی از موثقترین منابع است، آمده است: قرآن دستور دهندهای است بازدارنده، سخنگوی خاموش و حجت خدا بر خلقش میباشد.[525]
این نصوص و روایات دارای شواهد و مدارک دیگری هستند که به ما نشان میدهند منابع شیعه تا چهاندازه حاوی تناقضگویی، و آشفتگی و نابسامانی است! همانگونه که میبینید، روایتهای آنها با یکدیگر در تعارضند، امّا آنها در حالت تعارض، برای خود منهج و روش خطرناکی را تعیین کردهاند، چون معیار سنجش روایت درست نزد آنها مخالف بودن با عامه - یعنی اهل سنّت - است. کسی که در این مقوله به دقّت بیندیشد که بصورت متواتر در کتابهای شیعه ثبت شده، ملاحظه میکند که بنیانگذار این اندیشه یک دشمن بسیار کینهتوز است که میخواهد مانع مراجعهی شیعه به کتاب الله باشد و آنها را از راه هدایت خداوند متعال باز دارد، پس مادام کهاین تئوری حجیت قرآن را به وجود قیّم و سرپرست مربوط سازد و آن قیم یکی از ائمه دوازده امام است، زیرا – به ادعای آنها - قرآن تنها برای یک نفر که همان علی است، تفسیر شده است و دانش قرآنی از علی به سایر ائمه امامیه انتقال یافته است، و هر امامی این علم را به امام بعدی منتقل کرده، تا اینکه به امام دوازدهم ختم شد و آن امام در نظر شیعه بیش از یازده قرن است که از دیدگان غایب است، البته در نظر بعضی از گروههای شیعه و دیگران، هنوز متولد نشده است، پس مادامیکهاین مقال حجّت بودن قرآن را به شخص غایب، یا اصلاً معدوم مربوط میسازد، گویی بالاخره این نتیجه را اعلام کنند که احتجاج و استدلال کردن به قرآن متوقف است و به کتاب خدا مراجعه نمیشود و برای استدلال و دلیلآوری بدان مراجعه نمیشود، زیرا حجت قرآن در قول امام است، که او هم غایب است، پس در این صورت، هیچ حجتی در آن وجود ندارد و همین گمراهی و گمراه کردن از راه راست خداوند متعال برای شما کافی است. البته این پایان کار دسیسه چینی علیه قرآن و بر علیه شیعه نیست، بلکهاین تنها حلقهای از حلقات و توطئهای است که به دنبال سلسله توطئههای دیگر میآید، که میخواهد شیعه را از کتاب خداوند متعال دور نماید.
یکی از بدیهیّات دین اسلام این است که دانش و علوم قرآن کریم راز و اسراری نیست کهیک دودمان خاص آن را از یکدیگر به ارث ببرند و علی در این میان کسی نبوده که آیات قرآن بطور ویژه و بدور از سایر صحابه به او تعلق داشته باشد، از دیگر اصحاب پنهان بماند. در حالیکه صحابه اولین نسلی بودند که افتخار دریافت این قرآن را از پیامبر بشریت «محمدص» را کسب کردند و توانستند آن را به نسلهای بعدی انتقال دهند.
امّا شیعه با این اصل مخالفت ورزیده، و مدعی هستند که خداوند متعال ائمهی امامیه را به همه علوم و فنون قرآن و تأویلات آن اختصاص داده است و هر کس در پی فراگیری دانش قرآن از غیر آنها باشد، در حقیقت به درّهی گمراهی وارد شده است[526]. بعضی از منابع اهل سنّت چنین یادآور میشوند که منشأ و بنیانگذار این اندیشه و ریشهی اصلی آن به ابن سبأ (یهودی) بر میگردد، چون او بود که گفت: این قرآن جزئی از نُه اجزا است و دانش مربوط به آن در نزد علی است[527].
ذکر این گفته بطور فراوان و در قالب روایات و اخبار گوناگون در کتب امامیه وارد شده است :
الف- در اصول کافی در روایتی طولانی از ابوعبدالله آمده است که گفت: همین قرآن برای مسلمانان کافی است اگر مفسری برای آن پیدا کنند، که پیامبرص آن را برای یک نفر تفسیر نموده است و شأن و جایگاه آن مرد را برای امّت توضیح داده است و او علی بن ابی طالب است[528]. در تعدادی از منابع معتبر آنان آمده است که- به ادعای شیعه - پیامبرص فرمود: «خداوند متعال این قرآن را بر من نازل فرمود و این قرآن چیزی است که هر کس با آن مخالفت کند (خلاف آن عمل نماید) گمراه میشود و هر کس دانش مربوط به آن را در نزد غیر علی جستجو کند، هلاک میشود[529]». و نیز کتب شیعه میگویند: ابوجعفر گفت: ای قتاده، تو فقیه اهل بصره هستی؟ گفت: چنین گمان میبرند. ابوجعفرt گفت: به من خبر رسیده که تو قرآن را تفسیر میکنی؟ قتاده گفت: آری، تا بهاینجا میرسد که ابوجعفر گفت -: وای بر تو ای قتاده! کسی قرآن را میداند که به او خطاب شده است.[530]
روایتهای آنها در این زمینه بسیار است و شاید کتابی را در بربگیرد. همگی حول و حوش این قضیه پر میزنند که دانش قرآن به ائمه اختصاص دارد و در نزد آنها انباشته و ذخیره شده است و بوسیلهی آن همه چیز را میدانند.[531]
برای پاسخ ردّ بهاین مقوله، (قرآن کافی است) همانگونه که خداوند متعال پیرامون کسانی که خواستند نشانهای را جهت تحقیق راستی و درستی پیامبرص بیاورند، فرمود:
ﭽ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﭼ (کهف / 51).
آيا همين اندازه براي آنان كافي و بسنده نيست كه ما اين كتاب را بر تو نازل كردهايم و پيوسته بر آنان خوانده ميشود.
بنابراین قرآن کریم، شاهد و دلیل و حجّت است و کسی که دانش قرآن را از قرآن، سنّت نبوی یا از صحابه فرابگیرد، که علی هم یکی از اصحاب به شمار میآید در حقیقت هدایت یافته است. این ادّعا که هر کس دانش قرآن را نزد غیر علی فرا بگیرد، هلاک و گمراه شده، در واقع رنگ و بویی از اسلام ندارد و باطل بودن آن از ضروریّات و بدیهیّات دین است، زیرا پیامبرص مبعوث نشده تا علم شریعت را بهیک نفر صحابه بیاموزد و دیگر اصحاب را از آن محروم کند، بلکه خداوند متعال فرموده است: ﭽ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭼ (نحل / 44).
و قرآن را بر تو نازل كردهايم تا اين كه چيزي را براي مردم روشن سازي كه براي آنان فرستاده شده است.
این آیه دلالت میکند بر اینکه بیان و روشنگری برای کل مسلمانان بوده و فقط به یک نفر، یا یک گروه و حتّی اهل بیت، اختصاص نداشته است. گذشته از این، علیt هم این را که پیامبر - بجای مسلمانان - وی را به دانش و علمیاختصاص داده باشد را انکار کرده است [532]. این در حالی است که پیامبرص نسل صحابه و نسلهای دیگر را مورد خطاب قرار داده و در زمینهی تبلیغ سنّت آنها را تشویق کرد و کسی از آنها را جدا نکرده، و فرموده: « نضر الله امرَءً سمع منّا حدیثاً فحفظه، حتی یُبلِّغه غیره، فانه ربّ حامل فقه لیس بفقیه، و ربّ حاملِ فقه الی من هو أفقه منه»[533] «خداوند شاداب گرداند کسی را که از ما حدیثی شنیده و آن را حفظ میکند تا اینکه آن را به دیگری برساند. زیرا چه بسا کسانی که حامل حدیثی میشوند و آن را به کسی میرسانند که از خودش داناتر است و آگاه شود و چه بسا حاملی فقیهتر از کسی گردد که از او فقیهتر بوده است! »
این حدیث را کتابهای [534] امامیه روایت کردهاند، [535] بنابراین، این حدیث حجّت و مدرکی علیه آنان محسوب میشود، امّا این ادعا که قرآن کریم جز امامیه را مورد خطاب قرار نداده، از همین روی، دیگران قرآن را نمیدانند - بلکه فقط کسی قرآن را میداند که با آن مورد خطاب قرار گرفته باشد - باید بگوییم که بر اساس این فهم و برداشت ضعیف و علیل، صحابه و تابعین و ائمه اسلام - در طول امتداد عصور به هلاکت رسیده و دیگران را به هم هلاک رساندهاند - آنگونه که آنها میپندارند - چون انبیاء طبق قواعد و اصول مربوطه به تفسیر قرآن اقدام نمودند و معتقد بودند که کتاب خداوند متعال برای همه کس قابل فهم است و قسمتی از آن برای عامهی عرب - با توجه به ساختار کلام عربی، قابل درک و شناخت است و قسمتی از آن را فقط علماء میدانند و قسمتی دیگر را کسی جز الله تعالی نمیداند.[536]
شیعه میگوید: جز ائمه کسی قرآن را نمیداند. این ادعایی است که به دلیل و مدرک نیاز دارد، و پنداری است که عقل و نقل آن را تکذیب میکند. چرا که از جمله مسائلی که باید آن را بدانیم این است که پیامبرص الفاظ و معانی قرآن را به صحابه آموخته است. زیرا این فرمودهی خداوندمتعال ﭽ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭼ (نحل / 44)
(و ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم روشن وبیان نمایی آنچه را که به سوی آنها نازل شده است).
تبیین در این آیه هم تبیین معنا و هم تبیین واژهها را شامل میشود. ابوعبدالرحمن سلمیگفته است: افرادی که قرآن را به ما آموختند و آن را برای ما تلاوت میکردند - مانند عثمان بن عفان و عبدالله بن مسعود و دیگران - برای ما تعریف میکردند که وقتی ده آیه از پیامبرص میآموختند، تا زمانی که دانش و عمل مربوط به آنها را فرا نمیگرفتند، به سراغ آیات دیگر نمیرفتند. چون گفتند: ما قرآن، علم و عمل را همه با هم یاد گرفتیم[537]. به همین خاطر است که مدتی در حفظ سورهای باقی میماندند. زیرا خداوند متعال فرموده است: ﭽﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭼ (ص / 29).
(اي محمّد! اين قرآن) كتاب پرخير و بركتي است و آن را براي تو فرو فرستادهايم تا درباره آيههايش بينديشند.
و فرموده: ﭽ ﭻ ﭼ ﭽ ﭼ (نساء / 82): (آيا (اين منافقان) درباره قرآن نميانديشند).
و فرموده: ﭽ ﮣ ﮤ ﮥ ﭼ (مؤمنون /68): (آیا در این سخن اندیشه نکردهاند؟! ).
و تدبّر در قرآن بدون فهم معنای آن ممکن نیست. همچنین خداوند متعال فرموده است: ﭽ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﭼ (یوسف / 2).
ما آن را (به صورت) كتاب خواندني (و به زبان) عربي فرو فرستاديم تا اين كه شما (آن را) بفهميد (و آنچه را در آن است به ديگران برسانيد).
اندیشیدن در قرآن، فهم و درک آن است و بدیهی است هدف از هر سخنی، فهم معانی آن است نه مجرد الفاظ و کلمات آن که در این راستا از اولویت ویژه برخوردار است. به همین خاطر گروهی از شیعیان دیگر این گفته را هضم نکرده و آن را از شمول و عمومیبودن خارج ساخته و گفتهاند: «ظاهر قرآنی را نه تنها ائمهی امامیه، بلکه دیگران هم میدانند، امّا آیات باطنی آن به ائمّه اختصاص دارد». و اختلاف بزرگی پیرامون حجّت بودن ظواهر قرآن میان نقلگرایان و اصولگرایان به راه افتاده است، نقلگرایان شیعه معتقدند که تفسیر ظاهر و باطن قرآن را فقط ائمه میدانند و اصولگرایان بر این باورند که ظواهر قرآن حجّت است، زیرا دلایلی که به تدبّر در قرآن دعوت میکنند جنبهی عمومیدارند و کسی را استثناء نمیکنند.[538] این ادعا که قرآن فقط برای علیt تفسیر شده، با این فرمودهی خداوند متعال مغایرت دارد که میفرماید:
ﭽ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭼ (نحل / 44)
(و ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم روشن وبیان نمایی آنچه را که به سوی آنها نازل شده است).
بنابراین روشنگری و بیان - همانگونه که بیان کردیم - نه فقط برای علی، بلکه برای مردم است، و کسی که این گفته را بیان کرده، یکی از این دو راه بیشتر ندارد: یا باید بگوید: پیامبرص پیام آسمانی نازل شده بر او را ابلاغ نکرده است؛ یا اینکه بگوید: قرآن دروغ است (نعوذ بالله) و هر دو مقوله مخالف با عقل و با قواعدی است که بعنوان یک ضرورت و بدیهی در اسلام شناخته شده است. علاوه بر این، مشهور بودن تعداد زیادی از اصحاب رسول خداص به تفسیر قرآن، مانند خلفای راشدین، ابن مسعود، ابنعباس، زید بن ثابت و غیره با این ادعا که دانش قرآن فقط به ائمه اختصاص داشته، منافات دارد. حضرت علیt هم همواره تفسیر ابنعباسt را مورد تأیید و تمجید قرار میداده است.[539]
ابن تیمیه رحمه الله فرمود: «این ابنعباس است که از او دربارهی تفسیر آنچه را که خدا خواسته با سندهای ثابت نقل شده است، که در چیزی از آنها، یادی از علی نرفته است. ابنعباس از چند صحابه روایت میکند از عمر، ابوهریره، عبدالرحمن بن عوف، زید بن ثابت، اُبی بن کعب، اسامه بن زید و چندین مهاجر و انصار دیگر روایت میکند و روایت او از علی بسیار اندک است. صاحبان کتابهای صحاح چیزی از حدیث او را استخراج نکردهاند که از علی روایت کرده باشد و حدیث او را از عمر و عبدالرحمن بن عوف و ابوهریره و غیره اخراج کردهاند و تفسیر ثابتی از علی t در دست مسلمانان شناخته شده نیست. کتابهای حدیث و تفسیر سرشار از روایتهای صحابه و تابعین هستند و آنچه که آنها از علی روایت کرده باشند بسیار اندک است و آنچه بعنوان تفسیر از جعفر صادق نقل میشود، دروغی بیش نیست که بر او بستهاند[540]».
این در حالی است که جعفر دربارهی این سخن، گفته که مردم به دروغ بستن بر او علاقمند شدهاند. و ادعای آنها مبنی بر اینکه علوم قرآن بطور خاص به علی انتقال یافته این اتهام را پدید میآورد که نقل شریعت قرآن از طرف صحابه به نسلهای بعدی به تواتر نرسیده است، زیرا طبق این توهّم جز یک نفر که علی است، آن را از رسول خدا نقل نکرده است! بنابراین باید بگوییم که این مقوله دسیسهای بیش نیست، که به هدف ایجاد موانع در برابر قرآن و جلوگیری از تدبّر و الهام گرفتن از رهنمود کتاب الله و تفکّر در پند و اندرزهایش طرح ریزی شده است. در دین شیعه، برای فهم معانی قرآن، وسیلهای جز روایتهای ائمه امامیه وجود ندارد. و استفاده از افراد دیگر در این زمینه ممنوع است. این اندیشه حیلهای است که هدف آن سرگشاده و مقصد و مرام آن روشن است. زیرا قرآن با زبان عربی روشن و آشکار نازل شد و همه انسانها مورد خطاب آن قرار گرفتند، همانگونه که میفرماید:
ﭽ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﭼ (یوسف / 2).
ما آن را (به صورت) كتاب خواندني (و به زبان) عربي فرو فرستاديم تا اين كه شما (آن را) بفهميد (و آنچه را در آن است به ديگران برسانيد).
و میفرماید:
ﭽ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﭼ (آل عمران / 138)
یعنی: اين (كه درباره صفات مؤمنان و قواعد و ضوابط ثابت خدا درباره گذشتگان گذشت) روشنگري است براي مردمان و مايه رهنمود و پندپذيري براي پرهيزگاران است.
خداوند متعال بندگانش را به تدبّر و تفکّر قرآن و پند و عبرت گرفتن از مثالهای آن و متذکر شدن از مواعظ آن دستور داده است. محال است به کسی که نمیداند چه چیزی به او گفته میشود و تأویل و تفسیر آن را نمیفهمد، گفته شود: به چیزی که فهمی و درکی از آن نداری و شناختی از بیان و سخن نداری، عبرت بگیر! [541] همه این تئوری بافیها و یاوه گوییها در تلاش برای ایجاد موانع بر سر راه بهره مندی از علوم و دانشهای قرآن هستند، علوم و دانشی که صحابهt وسلف صالح و ائمه آن را به سوی ما نقل کردهاند. بنابراین، این گنجهای نفیس و گرانبها، در دین شیعه فاقد ارزش و بها است، چون از راه ائمهی امامیه وارد نشده و به آنها نرسیده است. یکی از آخوندهای معاصر شیعه به این مسأله تصریح کرده و میگوید: همه تفسیرهای وارده از غیر اهل بیت فاقد ارزش هستند، و بدانها اعتماد نمیشود.[542]
کتابهای تفسیر معتبر شیعه نظیر تفسیر قمی، عیاشی، صافی و برهان، و کتابهای حدیث آنها، مانند کافی و بحار کوشیدهاند تا تأویلاتی منسوب به اهل بیت، از قرآن را بدست دهند که بیشتر آنها از جهل آشکار و رسوا کننده نسبت به کتاب خدا پرده برمیدارد و تأویل نادرست و کج فهمانه از آیات قرآن و عملی خودسرانه در زمینهی تفسیر آنها قلمداد میگردند. و نسبت دادن آنها به اهل بیت صحیح نمیباشد، زیرا آنها تأویلها و برداشتهایی هستند که هیچ ربطی به معانی الفاظ، مفهوم، سیاق و روند موضوع قرآن ندارند. - که انشاءالله مثالهایی در آن مورد ذکر خواهیم کرد - بر اساس عقیدهی آنها، این منتهای دانش اهل بیت است. این جماعت که ادعای محبّت و شیعهگری آنها را دارند، با این کار جهالت و نادانی زیادی را به آنها نسبت داده و آنها را تحقیر میکنند! [543]
3- میگویند: قرآن معنای باطنی دارد که مخالف ظاهر آن است
یکی از اعتقادات شیعه طرح قضیهی ظاهر و باطن قرآن است و میگویند: مردم تنها از ظاهر خبر دارند و فقط ائمه و کسانی که دستپروردهی آنها هستند از باطن آن باخبر میباشند. با چنین طرز فکرهایی است که زندیقان، ملحدان، هواپرستان، مذاهب و مکاتب ویرانگر بستر و فضای مناسب را مییابند که به قرآن بازی کنند و همگی بخواهند به آن نیرنگ و حیله کنند! و نور اسلام را با دهانشان خاموش کنند. امّا بیخبرند از اینکه خداوند متعال نورش را کامل خواهد ساخت، اگرچه کافران هم از آن خوشایند نباشند. شیعیان با استفاده ازاندیشهی ظاهر و باطن کوشیدهاند قرآن را تفسیر کنند، تا با معتقداتشان هماهنگ شود و در جهت اعتقاد به امامت آن را به خدمت مذهب خود بکار گیرند. همانگونه که قرآن را بعنوان پایگاهی جهت حمله علیه صحابهی بزرگوار پیامبرص و زخم زبان زدن به آنها قراد داده، همزمان با آن به تعریف و تمجید اهل بیت پرداخته، مطالبی را به آنها نسبت دهند که خود ائمه هم آنها را از خویشتن دفع کنند. در این زمینه رافضیه نظرات و آرایی را از خود درآوردهاند که با همه رهآوردهای تفسیری قرآن مخالف هستند و فاقد پشتوانهی روایتی، عقلی، لغوی و منطقی میباشند.[544]
در حقیقت ریشههای تأویل باطنی در خیمهگاههای سبئیه سر بر آوردند، زیرا ابن سبأ در صدد برآمد که برای تئوری «رجعت» خود پشتوانهای از قرآن با توسل به تأویل باطل بیابد و آن هنگامیبود که گفت: درشگفتم از کسی که گمان میبرد عیسی برمیگردد، ولی رجعت و بازگشت محمّد را انکار میکند، در حالیکه خداوند فرموده است: ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘﭙ ﭼ (قصص / 85).
همان كسي كه (تبليغ) قرآن را بر تو واجب گردانده است، تو را به محلّ بازگشت بزرگ (قيامت) برميگرداند.
برخی از کتابهای اهل سنّت نمونههایی از تأویلات شیعه برای قرآن را برای ما نقل کردهاند، امّا چیزی که امروز برای ما کشف شده است مسئلهای است که عقاید، فکر و فرهنگ مسلمانان را تهدید میکند. امام اشعری[545]، بغدادی[546]، شهرستانی[547]، و غیره از مغیره بن سعید که به اتفاق سنی و شیعه یکی از افراطیون شیعه است و فرقهی مغیریه منسوب به او است حکایت میکنند که او واژهی شیطان را در آیهی (حشر / 16) که میفرماید: ﭽ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﭼ به عمر بن خطابt تأویل کرده است و خود امامیه این تأویل را به ارث بردهاند و در منابع معتبر خود آنرا ثبت کردهاند. مثلاً در تفسیرهای عیاشی[548]، صافی[549]، قمی[550]، برهان[551] و بحارالانوار[552] از ابوجعفر نقل است که درباره این آیه: ﭽ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﭼ (ابراهیم / 22) گفت: او همان دومی (عمر) است، و هر جا در قرآن (و شیطان گفت) بکار رفته باشد، حتماً منظور عمر است. البته امامیه با وضع و مقرّر کردن این گمراهی در مورد قرآن بعنوان یک قاعدهی کلّی در انحراف و گمراهی از مغیره جلو افتادهاند.[553]
این روایتها که کتابهای امامیه آنها را به ابوجعفر باقر نسبت میدهد، در واقع از اکاذیب و دروغهای ساخته و پرداختهی مغیره بن سعد و امثال او هستند. ذهبی از کثیرالنواء[554] نقل کرده که ابوجعفر گفت: خدا و پیامبرش از مغیره بن سعید و بیان بن سمعان مبراء هستند، زیرا آن دو به نام ما اهل بیت دروغ گفتهاند.[555]
آقای کشی در الرجال خود از ابوعبدالله روایت کرده که گفت: خداوند متعال مغیره بن سعید را لعنت کند، او همواره بر ما دروغ میگفت[556].کشی روایتهای زیادی را در این زمینه ذکر کرده است[557]. ملاحظه میشود که هر یک از اشعری، بغدادی، ابن حزم و نشوان حمیری بر این اتفاق دارند که جابر جعفی - بیانگذار تفسیر باطنی شیعه - جانشین مغیره بن سعید بوده است[558]، همان کسی که گفت: مراد از شیطان در قرآن امیرالمؤمنین عمرt است. بنابراین اینها عناصر خطرناکی بودند که از یکدیگر استفاده کرده و در راستای به فساد کشاندن تشیع کار کردهاند.[559]
و هنگامی که شیخ و آقای شیعه در زمان خود، ابن مطهر حلّی - کسی که پس از دریافت لقب علامه دیگر به آن معروف شد - در مقام استدلال برای استحقاق علی جهت امامت برآمد، گفت: سی دلیل وجود دارد، فرمودهی خداوندمتعال:
ﭽ ﭛ ﭜ ﭝ ﭼ (رحمن / 19): (دو درياي (مختلف شيرين و شور، و گرم و سرد) را در كنار هم روان كرده است و مجاور يكديگر قرار داده است.)
گفت: منظور (از دو دریا) علی و فاطمه هستند. و ﭽ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭼ (رحمن/ 20): (اما در ميان آن دو حاجز و مانعي است كه نميگذارد يكي با ديگري بياميزد و سركشي كند).
گفت: منظور پیامبر است.
ﭽ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭼ (رحمن/ 22): (از آن دو، مرواريد و مرجان بيرون ميآيد.)
گفت: منظور حسن و حسین هستند.
هنگامیکه ابن مطهر حلّی اینگونه استدلال نمود، مرحوم ابن تیمیه فرمود: این آقا و امثال او چیزهایی میگویند که نه معقول است و نه مفهوم، بلکه بیشتر به هذیان شبیه است تا به تفسیر قرآن! این تفسیری که او ارائه میدهد از جنس تفسیر ملحدان و قرامطهی باطنیه برای قرآن است، بلکه به مراتب از آن هم بدتر است! اینگونه تفسیرها، راه را برای ملحدان باز میکند تا به قرآن طعنه و اتهام وارد نمایند، بلکه میتوانم بگوییم: اینگونه تفسیر کردن قرآن از بزرگترین طعنهها و بیحرمتیها نسبت به قرآن است! [560]
اکنون مثالهایی از تحریف رافضه نسبت به آیات قرآن کریم را - که معلول بسترسازی آنها برای تفسیر باطنی قرآن است - تقدیم مینمائیم:
الف - تحریف معنای توحید که اصل دین است، به ولایت و امامت
از ابوجعفر نقل است که: خداوند متعال هیچ پیامبری را نفرستاده مگر با ولایت ما و برائت از دشمنانمان[561]. خداوند متعال در قرآن فرمود :
ﭽﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾﭿ ﭼ (نحل/36).
ما به ميان هر ملّتي پيغمبري را فرستادهايم (و محتواي دعوت همه پيغمبران اين بوده است) كه خدا را بپرستيد و از طاغوت (شيطان، بتان، ستمگران، و غيره) دوري كنيد.
ب- تحریف معنای اِله به معنای امام
خداوند متعال فرمود:
ﭽ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﭼ(نحل / 51).
خداوند فرموده است كه دو معبود دوگانه براي خود برنگزينيد، بلكه خدا معبود يگانهاي است.
ابوعبدالله گفت: منظور این است که دو امام نگیرید بلکه امام یکی است.[562]
ج- تحریف معنای ربّ در قرآن به معنای امام
در رابطه با تفسیر این آیه که خداوند میفرماید:
ﭽ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﭼ (فرقان / 55)
(كافران پيوسته در راه سركشي از پروردگارشان همديگر را پشتيباني ميكنند.)
آیت بزرگ شیعه قُمی در تفسیر خود میگوید: کافر همان دوّم (یعنی عمر بن خطاب) است که همواره بر ضد علیt پشتیبان بود.[563]
و کاشانی در البصائر گفته است: باقرu در مورد تفسیر این آیه مورد سؤال قرار گرفت، گفت: تفسیر آن در بطن قرآن است، علی همان ربّ او در ولایت است.[564]
د- تحریف معنای (کلمه) به معنای ائمه
آنها در تفسیر آیه 21 سورة شوری که میفرماید: ﭽ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟﯠﭼ (شوری / 21)
اگر اين سخنِ قاطعانه و داورانه نبود، ميانشان داوري ميگرديد.
گفتهاند: این کلمه: یعنی امام است[565]. و در تفسیر آیة 64 سورة یونس که میفرماید: ﭽ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬﭭ ﭼ (سخنان خدا تخلّفناپذير است). گفتهاند: تفسیری برای امامت نیست.[566]
ه - تحریف معانی مسجد و کعبه و قبله به معانی ائمه
آنها در رابطه با تفسیر آیه 29 سورهی اعراف که میفرماید: ﭽ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﭼ (و (دستور او) اين (است) كه در هر عبادتي رو به خدا كنيد)
گفتهاند: منظور امامت است.[567]
و در رابطه با آیه 31 سوره اعراف که میفرماید:
ﭽ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭼ (اي آدميزادگان! در هر نماز گاه و عبادتگاهي، خود را بيارائيد). گفتهاند: منظور از مسجد در اینجا ائمه است.[568]
در رابطه با آیهی 18 سوره جن که میفرماید: ﭽ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭼ (مسجدها مختصّ پرستش خدا است، و (در آنها) كسي را با خدا پرستش نكنيد.)
گفتهاند: مساجد امام آل محمّد است. پس غیر اینها را به امامت نگیرید! [569]
امام صادق در مورد خودشان میگوید: ما بلد حرام (مکه) وما کعبه الله و قبله خدا هستیم[570]. و سجود: همان ولایت ائمه است و اینگونه آیه 43 سورهی قلم را تفسیر میکنند که میفرماید: ﭽ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭼ (پيش از اين نيز (در دنيا) بدان گاه كه سالم و تندرست بودند به سجده بردن و كرنش كردن خوانده ميشدند).
گفتهاند: خدا مردم را به ولایت علی در دنیا فراخوانده میشدند.[571]
و- تحریف معنای توبه در قرآن به بازگشت از ولایت ابوبکر، عمر و عثمان به ولایت علی
و آیهی 7 سوره غافر که میفرماید: ﭽ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﭼ
پس خدایا در گذر از كساني كه (از گناهان دست ميكشند، و از راههاي انحرافي دوري ميگزينند) برميگردند و راه تو را در پيش ميگيرند.)
این آیه را به سه گونه تأویل کردهاند: روایت اوّل میگوید: ﭽ ﯤ ﯥ ﯦ ﭼ یعنی: ببخش کسانی را که از ولایت فلان و فلان (یعنی: ابوبکر و عمر و بنیامیه توبه کردند ».
و در روایت دوّم میگوید: یعنی از ولایت طاغوتهای سه گانه (یعنی ابوبکر و عمر و عثمان) و بنیامیه برگشتند و توبه کردند.
و در روایت سوّم میگویند: ﭽ ﯧ ﯨ ﭼ (راه تو را پوییدند). منظور از راه خدا امیرالمؤمنین (علی) است[572]. و هر سه روایت فوق را به ابوجعفر محمد باقر نسبت داده شده است، در حالیکه علم و دین او صحّت آن را رد میکنند[573]. البته اینها تعداد اندکی از تأویلات پوچ و فراوان آنها میباشد، بیشتر مصادر و منابع تفسیری آنها، از این شیوه باطنی برای تأویل، که منشأ آن ابوخطاب، جابر جعفی، مغیره بن سعید و دیگر افراد افراطی هستند الهام میگیرند. البته در قرن پنجم رفته رفته اندیشهی کنار نهادن این تفسیر باطنی که گرایش افراطی دارد، پا به عرصهی وجود نهاد، مثلاً شیخ شیعیان ابوجعفر محمد بن حسن طوسی (متوفای 460 ه ) کتابی در این زمینهی تفسیر برای آنها تألیف میکند که در آن سعی میکند تفسیر را از آفت غلو و افراط که در تفسیر قُمی، عیاشی، و اصول کافی و غیره مشاهده میشد، بکلی پاک سازد یا دستکم آن را تخفیف دهد. اگرچه او هم از اصول شیعیان دفاع میکند و مبانی مبتدعانهی آن را تأیید مینماید، ولی بهاندازهی قمیو کسانی که به او گرایش دارند گرفتار سقوط و انحطاط نشده است. فضل بن حسن طبرسی هم مثل او میاندیشد و در مجمعالبیان مسلک وی را پوییده است، همانگونه که ابن تیمیه بهاین نکتهاشاره کرده و فرموده: طوسی و همراهانشان، در راستای تفسیرهای خود به تفاسیر اهل سنّت مراجعه میکنند و اگر در تفاسیر آنها مورد قابل استفادهای مشاهده شود، باید بدانیم که از تفاسیر اهل سنّت برگرفته شده است.[574]
ششم: دیدگاه امامیه نسبت به اصحاب بزرگوار
شیعه در مقابل اصحاب بزرگوار پیامبرص موضعی خصمانه، کینهتوزانه و خشمآلود اتخاذ میکنند و این موضع در خلال طعنهها و اتهامات شنیع و بزرگی که به آنها میزنند و کتابهای قدیم و جدیدشان که آکنده از آنهاست، خودنمایی میکند. مثلاً معتقدند که جز تعداد انگشت شماری همه از اسلام برگشتند و کافر و مرتد شدند. در صحیحترین و معتبرترین کتابهایشان روایتهایی این نکته با صراحت تمام بیان شده است.
کلینی از ابوجعفر روایت کرده که گفت: جز سه نفر همه مسلمانان مرتد شدند، گفتم: آن سه نفر چه کسانی بودند؟ گفت: مقداد بن اسود، ابوذر غفاری وسلمان فارسی، که رحمت و برکات خدا بر آنها باد. بعد از کمیمکث، مردمانی را معرفی کرد و گفت: اینها کسانی هستند که سنگ آسیاب بر روی آنها چرخیده و از بیعت کردن امتناع کردند تا اینکه امیرالمؤمنین آورده شد وآنها با ناخشنودی با او بیعت کردند.[575]
و نعمت الله جزائری گفت: امامیه گفتهاند نص آشکار و روشنی بر امامت حضرت علی وجود دارد و صحابه را کافر دانسته و به بدگویی از آنها پرداخت و امامت را به جعفر صادق و پس از او به فرزندان معصومش علیهم السلام، کشاندهاند و مؤلف این کتاب از این فرقه است و انشاءالله، این فرقه، همان فرقه نجات یافته است.[576]
بدگویی شیعه نسبت صحابه به همین مقدار این محدود نمیشود که آنها را کافر و مرتد میدانند، بلکه از این فراتر رفته و ادعا میکنند که آنها بدترین مخلوق خداوند متعال هستند. زمانی ایمان به خدا و پیامبر ص در نظر شیعه تحقّق مییابد که از آنها - بخصوص سه خلیفهی راشد، یعنی ابوبکر، عمر و عثمان - و مادران مؤمنان، همسران گرامیرسول خدا ص ابراز برائت و تنفر شود! ! [577].
محمد باقر مجلسی میگوید: اعتقاد ما در زمینهی تبری جستن این است که ما از بتهای چهارگانه: ابوبکر، عمر، عثمان و معاویه، و چهار همسر پیامبر: عایشه، حصفه، هند و امحکم و از همه پیروان و یاران آنها تبری میجوییم و معتقدیم که آنها بدترین خلق خدا بر روی زمین هستند، و ایمان به خدا و به رسول خدا و ائمه جز با تبری جستن از دشمنانشان کامل نمیشود.[578]
خشم و کینهی شیعه نسبت به اصحاب پیامبرص به جایی رسیده که لعنت و نفرین آنها را مباح و جایز میدانند و حتی معتقدند که این کار به صورت غیر قابل وصفی آنها را به خداوند متعال نزدیک میکند. مُلاکاظم از ابو حمزه ثمالی روایت کرده - این هم دروغی شاخدار بر زین العابدین رحمه الله است - که او گفته: هر کس جِبت و طاغوت (ابوبکر و عمر) را یک لعنت فرستد، خداوند هفتاد هزار هزار نیکی برایش مینویسد، هفتاد هزار هزار بدی را از او پاک میسازد و او را هفتاد هزار هزار درجه بالا میبرد و هر کس شب هنگام آنها را یک لعنت کند، چنین پاداشی رابرایش مینویسند. گفت: سپس مولای ما علی بن حسین رفت و من نزد بر مولایمان ابوجعفر محمد باقر وارد شدم. گفتم: ای سرورم! حدیثی را از پدرت شنیدم، گفت: آن را بگو ای ثمالی! حدیث را برای او تکرار کردم، گفت: آری ای ثمالی دوست داری که بیشتر برایت بگویم؟! گفتم: آری ای سرروم! گفت: هر کس صبحگاه آنها را یک لعنت فرستد، در آن روز گناهی برایش نوشته نمیشود تا وقتی که شب میکند و کسی که شب هنگام آنها را یک لعنت فرستد در آن شب، گناهی برایش نوشته نمیشود تا وقتی صبح کند.[579]
یکی از دعاهای مشهور آنها که در کتابهای اذکار آمده است دعا کردن علیه دولت قریش است (یعنی ابوبکر و عمر). این دعا را که بیش از یک صفحه و نیم است به دروغ و بهتان به علیt نسبت میدهند. در قسمتی از آن دعا آمده است: «خدایا بر محمّد و آل محمّد درود بفرست و دو بت و طاغوت و جِبت (چیزی که مردم بجای خداوند در برابر او تسلیم و فروتن میشوند) و افک آنها و دختران آنها لعنت بفرست! ! همان دو نفری که با فرمان تو مخالفت ورزیدند و سروش (آسمانی) تو را انکار کردند، نعمت تو را انکار کردند، از فرمان رسول تو سرباز زدند، دین تو را وراونه کردند و کتاب تو را تحریف کردند... تا اینکه به آخر دعا میرسیم و آن این است که: «خدایا آنها را در رازگاه (خود) و در ملأ عام لعنت کن! لعنتی فراوان و پیوسته و دائمی و پایان ناپذیر، بطوریکه عدد آن تمام نشود، لعنتی که به اولش باز میگردد، و از آخرش نمیگذرد... برای آنها، همدستان، یاران و دوستداران، تسلیم شدگان و طرفداران آنها، بر کسانی که برایشان احتجاج میکنند و از آنها دفاع میکنند و از سخن آنها پیروی مینمایند و تأییدکنندگان احکام آنها (چهار بار بگو! ) خدایا آنها را چنان عذاب بده که جهنمیان بخاطر آن طلب فریاد رسی کنند، آمین یارب العالمین! »[580].
این دعا مورد علاقهی خاص شیعه است، تا جایی که جهت ابراز فضیلت آن، روایتی را به ابنعباس منسوب ساختهاند که او گفته است: حضرت علی در نمازهایش این دعا را بعنوان قنوت میخواند و میگفت: کسی این دعا را بخواند مانند مجاهدی است که در جنگهای بدر، حنین و اُحد همراه پیامبرص هزاران تیر در راه اسلام پرتاب کرده باشد[581].
به همین خاطر است که آخوندهای شیعه توجه خاصی را بهاین دعا نشان میدهند تا جایی که آغا بزرگ طهرانی میگوید: ده شرح بر آن نوشته شده است.[582]
این چیزی است که در کتابهای قدیمیآنها و بر زبان علمای متقدم آنها آمده است. آخوندهای معاصرشان هم هیچ فرقی نکرده و در مسیر عقیدهی گذشتگان خود گام برداشته و به آن چنگ زدهاند. مثلاً این امام بزرگوار و آیت عظمای آنها خمینی است که در کتابش کشف الاسرار میگوید: ما در اینجا کاری با شیخین نداریم، اینکه چه مخالفاتی با قرآن انجام دادهاند و احکام خدایی را به بازی گرفتهاند، خودسرانه به حلال کردن و حرام کردن پرداختهاند و ظلمیکه در حق فاطمه دختر پیامبرص و بر ضد اولاد او انجام دادهاند، بلکه بهاین اشاره میکنیم که آنها نسبت به احکام خدا و دین جاهل و ناآگاه بودهاند.[583]
در مورد شیخینt میگوید: در اینجا ناچاریم شواهد و مدارکی بیاوریم که نشان میدهد آنها صریحاً با قرآن مخالفتهایی داشتهاند تا ثابت کنیم که آنها مخالف قرآن بودهاند.[584]
در حالیکه آنها را متهم به تحریف قرآن میکند، میگوید: خداوند متعال هشت گروه را ذکر کرده که مستحقق سهم زکات میباشند، امّا ابوبکر یکی از آن گروهها را بنا بهاشارهی عمر ساقط کرد و مسلمانان هم اعتراض نکردند.[585]
میگوید: الحق خوب قدردانی کردند از پیغمبر خدا که برای ارشاد و هدایت آنها آن همه خون دل خورد و زحمت کشید، انسان باشرف دیندار غیور میداند روح مقدّس این نور پاک با چه حالی پس از شنیدن این کلام از ابن خطاب از این دنیا رفت، و این کلام یاوه که از اصل کفر و زندقه ظاهر شده.....
میگوید: از مجموع این مادهها معلوم شد که مخالفت کردن شیخین از قرآن در حضور مسلمانان یک امر خیلی مهمینبود و مسلمانان نیز یا داخل حزب! آنها بوده و در مقصود با آنها همراه بودند و یا اگر همراه نبودند جرئت حرف زدن در مقابل آنها که با پیغمبر خدا و دختر او اینطور سلوک میکردند نداشتند، ...[586]
اکنون صداهایی از طرف برخی از شیعیان طنین انداز شده که خواهان نزدیکسازی شیعه و سنی هستند و ادعای میکنند که به صحابه ارج مینهند همانند خنیزی، احمد بن مغنیه، رفاعی، و محمد جواد مغنیه. قبل از هر چیز اگر راست میگویند لازم است در میان اقشار شیعه دیدگاه مثبت خود را نسبت به صحابه علنی سازند، تلاش کنند دستاورد و میراث شیعی را از همه چیزهایی که با قرآن و سنّت رسولش مخالف است پیراسته نمایند، در مقابل آخوندهایی شیعه که هنوز هم بهاین کژروی ادامه میدهند عرضاندام کنند، مطالب اختلاف بر انگیزی را که در کتابهایی قدیم و جدیدشان آمده است به عمد نادیده نگیرند، وضعیت مردم عوام و بزرگان خود را خوب بررسی کنند، صادقانه پا به میدان بگذارند و یکدیگر را نقض نکنند تا دیدگاه و جهتگیریشان مورد قبول واقع شود.[587]
دیدگاه رافضه در ارتباط با صحابه در اصول کتابهای آنان موجود است و بر اساس آن مذهب شیعه آنچنان بدی، گمراهی، ناسزا و تهمتهایی زننده به آنها میزنند که انسانهای آبرومند و دیندار، از اطلاق و عنوان کردن آنها بر کافرترین مردم هم خودداری مینمایند. در حالیکه شیعیان بدون هیچ دغدغهای، با سینهی گشاد و از روی شتاب به اصحاب پیامبرص، خلفا، وزرا، خویشاوندان و دامادان او میتازند، این حملات زبانی را دینداری و عبادت محسوب میکنند و امیدوارند بخاطر آن از طرف خداوند متعال مستحق اجر و پاداش شوند! ! ولی وقتی مسلمان در انحراف و حقگریزی آنها دقت کند، لازم است این دو موضع را داشته باشد:
الف- موضع اوّل اینکه احساس کند خداوند متعال باران رحمت، نعمت، لطف فراوان و کرم خود را بر روی کسی فرو فرستاده که او را از این گمراهی نجات داده است که مستوجب سپاسگذاری از خداوند متعال - بخاطر آن - است.
ب – دوّم موضع پند و عبرت گیری از انحراف و بیراهه پیمایی که این فرقه در آن گرفتار آمدهاند. هر کس یک ذره عقل و شعور داشته باشد این انحراف و گمراهی را درک میکند، مانند تقرّب جستن آنها به سوی خداوند متعال با لعن کردن ابوبکر و عمر در صبحگاهان و شامگاهان و گمان آنها بهاینکه کسی که آنها را یک لعنت کند گناه آن روز برایش نوشته نمیشود.
یکی از بدیهیّات و ضروریات معلوم از دین اسلام که عامهی اندیشمندان امت و تمام خردمندان ادیان سماوی آن را درک میکنند این است که خداوند متعال پرستش و بندگی هیچ امتی را بر این اساس که حتّی کافران را لعنت کنند قرار نداده وحتّی آنها را به نفرین و لعن ابلیس ملعون و طرد شده از رحمت خدا در صبح و شامگاه آنهم در اذکار و اوراد مخصوصی که مسلمان را به خداوند متعال نزدیک میسازد، مکلف نساخته است همانگونه که رافضیه با لعن کردن ابوبکر و عمر (ادعا میکنند که) به خدا نزدیک میشوند. بلکه من در حدودی که کتابهای شیعه را مطالعه کردهام، [588] دعایی بخصوص یا کلی پیرامون لعن و نفرین ابوجهل یا امیّه بن خلف، ولید بن مغیره که بیش از همه کفار به تکذیب رسول خدا پرداخته و کفر پیشه کردند و یا حتی در رابطه با لعن ابلیس هم (دعایی) در آنها آمده باشد، ندیدهام! ! در حالیکه کتابهایشان مملو از لعن و نفرین ابوبکر و عمرy است، همانگونه که در دعای دو بت قریش و غیره مشهود است برای هر کس که اهل باشد، مایهی عبرت واندرز است و میفهمد که اگر بنده از شریعت خداوند روی گرداند و در پی امیال نفسانی و بدعتهایی رهسپار گردد که اعمال بد و زشت او را برایش مزین و آراسته میسازد، آنقدر منحرف شده و به بیراهه میرود که دیگر خوب را از بد و حق را از باطل تشخیص نمیدهد، بلکه در تاریکیها کورکورانه قدم مینهد و در مستی شهوتها بسر میبرد و این درست همان چیزی است که خداوند متعال آن را در کتابش عنوان کرده و حال و روز اصحاب آن را بیان[589] کرده و میفرماید:
ﭽ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜﮝ ﭼ
(فاطر/8).
آيا كسي كه عملهاي بدش (توسّط شيطان و شيطان صفتان) در نظرش زينت و آراسته شده است و آن را زيبا و آراسته ميبيند (همانند كسي است كه واقع را آن چنان كه هست ميبيند و از قوانين آسماني پيروي ميكند؟) خداوند هر كس را بخواهد گمراه ميسازد و هر كس را بخواهد راهياب مينمايد.
و فرموده: ﭽ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﭼ (کهف/104).
آنان كسانيند كه تلاش و تكاپويشان (به سبب تباهي عقيده و باورشان) در زندگي دنيا هدر ميرود (و بيسود ميشود) و خود گمان ميبرند كه به بهترين وجه كار نيك ميكنند.
و خداوند متعال فرموده است: ﭽ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﭼ
(مریم/75).
(اي پيغمبر! ) بگو: كساني كه در گمراهي هستند (و اصرار بر ادامه اين راه دارند) خداوند مهربان بديشان مهلت ميدهد (تا بر كفر و طغيان خود بيفزايند و بيشتر در گناه فرو بروند) تا آن گاه كه ميبينند آنچه را بدان وعده داده شدهاند، چه عذاب (كافران توسّط جهادگران مسلمان) را و چه (خواري و رسوائي) آخرت را. بالاخره ايشان خواهند دانست كه چه كسي مسكن و منزلش بدتر و سپاه و لشكرش ضعيفتر و ناتوانتر است.
1- نمونههایی از اعمال سلیقهایی شیعه در تفسیر آیاتی که ادعا میکنند مربوط به ارتداد صحابه میباشند و پاسخ به آنها
الف- آیهی آل عمران
شیعه برای ادعای باطل خود بهایه 143-144 سورة آل عمران استدلال میکنند که میفرماید ﭽ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﭼ.
شما كه تمنّاي مرگ (و شهادت در راه خدا) را داشتيد پيش از آن كه با آن روبرو شويد، (هماينك در ميدان نبرد اُحُد آمادهايد و با شهادت ياران) مرگ را ميبينيد و شما بدان مينگريد، محمّد جز پيغمبري نيست و پيش از او پيغمبراني بوده و رفتهاند؛ آيا اگر او (در جنگ اُحُد كشته ميشد، يا مثل هر انسان ديگري وقتي) بميرد يا كشته شود، آيا به عقب برميگرديد (و با مرگ او اسلام را رها ميسازيد و به كفر و بتپرستي بازگشت ميكنيد)؟! و هركس به عقب بازگردد (و ايمان را رها كرده و كفر را برگزيند) هرگز كوچكترين زياني به خدا نميرساند، (بلكه به خود ضرر ميزند) و خدا به سپاسگزاران پاداش خواهد داد.
آنها مدعی هستند که این آیه به ارتداد و از دین برگشتن اکثریت صحابه تصریح میکند و نیز چنین میرساند که جز تعداد انگشتشماری بر دین خود ثابت قدم نماندند! به ادعای رافضیها تنها تعدادی معدود اسلام خود را رها نکردند، که از شاکران بودند و شاکران و سپاسگذاران هم جز تعداد اندکی نیستند، همانگونه که خداوند متعال فرمود: ﭽ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶﭼ (سبأ / 13): (اندكي از بندگانم سپاسگزارند).
خلاصه مهم این است که این آیه ارتداد و عقبنشینی مستقیم صحابه را مورد هدف قرار میدهد، آنان که در مدینه با رسول خدا زندگی میکردند و به این که آنها پس از وفات رسول خداص بلافاصله از دین برگشتند [590]، اشاره میکند. آنها این آیه را به ماجرای سقیفهی بنی ساعده، یعنی هنگامیکه صحابهی بزرگوار ابوبکر صدیقt را انتخاب کردهاند، ارجاع دادهاند.
ما بصورت زیر بهاین دروغ بزرگ پاسخ خواهیم داد:
طبری در تفسیر طبری با سند خود از ضحاک روایت کرده که در مورد آیهی فوق فرمود: روزی که مردم اطراف پیامبرص را خالی کردند و گریختند، بالای ابروان پیامبرص زخمیشد و دندانهای رباعیش شکسته شد، افرادی متردّد، بیماردل و منافق گفتند: محمد کشته شد، پس به دین اوّل خود بازگردید! و این آیه که میفرماید: ﭽﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃﭼ در رابطه با این مسأله است[591]. از ابن جریر روایت شده که گفت: وقتی که مردم از پیامبرص گریختند، بیماردلان، شکاکان و منافقان گفتند: واقعاً محمدص کشته شده است پس به دین اولتان برگردید! آنگاه آیه فوق نازل شد[592]. بنابراین منظور از به عقب برگشتن موجود در آیه، همان گفتهی منافقان است، آن هنگام که در بین مردم شایع شد که پیامبرص کشته شد. این آیه در مورد کسانی نبوده که بعد از وفات پیامبرص ارتداد یافتند، اگرچه علیه آنان هم حجّت است. ولی با این وجود اگر پیرامون آن مرتدان بعد از وفات پیامبرص میبود، واضحترین دلیل بر بیگناهی و برائت صحابه پیامبرص میبود، زیرا آنها همان کسانی بودند که بعد از وفات پیامبرص با مرتدان جنگیدند و خداوند متعال دینش را بوسیله آنها ظفرمند ساخت. با نبرد صحابه علیه مرتدان، آنها را خوار و ذلیل ساختند، در نتیجه عدهای از آنها به آغوش اسلام بازگشتند و عدهای دیگر هم بر سر ارتداد خود هلاک شدند. فضیلت و برجستگی ابوبکر صدیق بوسیله نبرد و مبارزه با آنها نمایان شد[593]، به همین خاطر از علیt با روایت صحیح ثابت شده که دربارهی این آیه که میفرماید:
ﭽ ﮎ ﮏ ﮐ ﭼ (آل عمران / 144)
همواره میگفت: منظور ابوبکر و یارانش هستند که بر دین اسلام ثابتقدم ماندند [594]. همواره میگفت: ابوبکر امین، پیشقراول شاکران و امین دوستان و محبوبان خداوند متعال است و از همه آنها بیشتر شکر و سپاس خداوند متعال را بجای میآورد و بیش از همه محبوب خداوند متعال بود! [595]
جنگ اُحُد، دارای شرایط و حالات مخصوص بود، و به خاطر مراعات همان شرایط و ظروف و موقعیتها بود که آیات مزبور در سورهی آل عمران نازل شدند لذا استدلال به این آیه برای وقایع حوادث سقیفیه یا جنگ جمل، خالی از تعجب و اعمال سلیقه نیست و به هیچ وجه با روش علمی و منطقی سر و کار ندارد. گذشته از این، این آیه بعنوان یکی از بزرگترین دلایل برای ایمان باشکوه ابوبکر صدّیق و کاردانی و بکار بستن تاکتیک جنگی او در راستای دفاع از دین خداوند متعال محسوب میشود! زیرا دیدگاه ثابت و استوار او در روزی که پیامبرص وفات یافت، بهترین دلیل بر این مدعاست! - روزی که مردم بر اثر از دست دادن پیامبرص سست و ضعف شده بودند - استوار ایستاد و خطاب به مردم گفت: خداوند متعال میفرماید: ﭽ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄﭼ (زمر/30): (ای محمّد تو هم ميميري، و همه آنان ميميرند).
و میفرماید: ﭽ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌﮍ ﮎ ﮏ ﮐﭼ.
(آل عمران / 144)
پس هر کس خداوند متعال را عبادت و بندگی کرده است، خداوند متعال زنده است و نمیمیرد و هر کس محمّدص را عبادت و بندگی میکرد در واقع محمّد وفات یافته است.[596]
دیدگاه قاطع و کوبنده وی در برابر کسانی که به عقب برگشته، ایمان را با کفر عوض کردند و دنبال مسلمیهی کذاب، سجاح، طلیحه بن خولید، اسود عنسی و امثال آنها افتادند و در برابر کسانی که گفتند: نماز میخوانیم ولی زکات نمیدهیم، ... در نتیجه آنها با تمایل و خواستهی شخصی خود شعایر و مراسم (عبادی) اسلام را حذف کردند... شگفتیترین و جالبترین نمونه است که بر عظمت ابوبکر صدّیق و صحابه و علاقمندی آنها به دین دلالت میکند[597]. این در حالی است که امیرالمؤمنین علیt همواره در کنار خلیفهی راشد و صدیق برای جهاد و مبارزه با مرتدان و مانعان زکات ایستاده است.
امّا تیجانی، شرف الدین موسوی، فلان و فلان از سران امامیه پیرامون قضیه مانعین زکات وزوز کرده و میکوشند آنها را بیگناه و بیتقصیر جلوه دهند و در عین حال، ابوبکر صدّیق و یارانش را به اباطیل و ارتداد متهم سازند! ! واقعاً این چه انحراف و گمراهی بزرگی است که آقایان شیعه بر زبان میآورند، آن هنگام که انگشت اتهام را بسوی اصحاب رسول خداص دراز میکنند و از کسانی که بخاطر سربلندی اسلام در راه خدا جهاد کردهاند، نمادهایی برای کفر و ارتداد و نفاق قرار میدهند؟! پس جای تعجب نیست که میبینیم امام جعفر بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب تا چهاندازه حضرت ابوبکر را مورد احترام و بزرگداشت قرار میدهد! اربلی در کتاب «کشف الغمة فی معرفة الائمة » از عروه بن عبدالله روایت میکند که گفت: در رابطه با حکم زیورآلات روی شمشیرها از ابوجعفر محمد بن علی سؤال کردم، گفت: اشکالی ندارد، زیرا ابوبکر صدیقt شمشیرش را آراسته است! گفتم: میگویی صدیق؟!
گفت: آری صدیق، هر کس به او نگوید صدیق، خداوند متعال هیچ قول و گفتهای را در دنیا و آخرت برای او راست نمیگرداند.[598]
خدا رحمت کند امام جعفر را و خدا رحمت کند سخنان او را که نوشتهها و نشریههای دیروز آنها را در خود پیچیدند و قلب و وجدانهای امروز آن سخنان را بازگو نمیکنند! [599]
ب – آیهی سوره مائده
برخی طعنهجویان لجوج که قائل به ارتداد و برگشت صحابه از دین هستند، به آیة 54 سورهی مائده استدلال میکنند که میفرماید:
ﭽﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﭼ(مائده / 54)
اي مؤمنان! هركس از شما از آئين خود بازگردد (و از ايمان به كفر گرايد، كوچكترين زياني به خدا نميرساند و در آينده) خداوند جمعيّتي را (به جاي ايشان بر روي زمين) خواهد آورد كه خداوند دوستشان ميدارد و آنان هم خدا را دوست ميدارند. نسبت به مؤمنان نرم و فروتن بوده و در برابر كافران سخت و نيرومندند. در راه خدا جهاد ميكنند و به تلاش ميايستند و از سرزنش هيچ سرزنشكنندهاي (در اطاعت از فرمان يزدان) هراسي به خود راه نميدهند. اين هم فضل خدا است (كه كسي داراي چنين اوصافي باشد) ؛ خداوند آن را به هركس كه بخواهد (به خير و خوبي نائل شود) عطاء ميكند و خداوند داراي فضل فراوان و (انعام بيشمار است، و از مستحقّان آن) آگاه است.
این آیه که در دسترس ما قرار دارد و امامیه آن را دلیل ارتداد و از دین برگشتگی اصحاب میداند، [600] بزرگترین دلیل است بر عظمت و بزرگواری اصحابی که برای دفاع از اسلام از هیچگونه جانفشانی دریغ نکردهاند، نهاینکه دلیلی بر ارتداد و از دین برگشتگی آنها باشد. طبری با سند خود از علیt روایت کرده که او در مورد آیه فوق گفت: آن جمعیّت که خدا آورد و آنها را دوست میداشت و آنها هم دوست دار خدا بودند، ابوبکر واصحابش هستند.
حسن بصری گفته است: بخدا این ابوبکر و یارانش میباشند، و ضحاک گفته است: آن جماعت ابوبکر و یاران او بودن که وقتی جمعی از عرب در صدد ارتداد و از دین برگشتن بر آمدند، ابوبکر و یاورانش به جهاد و مبارزه علیه آنها به پا خواستند تا اینکه آنها را به اسلام بازگرداند. قتاده بن جریر طبری و دیگر بزرگان تفسیر چنین نظر دادهاند.[601]
این آیه از خصوصیات آن نسل برتر و توانمند سخن گفته و بیان داشته که اهل ایمان سرانجام پیروزی و قدرت و تمکین را خواهند یافت و به عزّت و کرامت نایل خواهند شد، در حالیکه دسیسه و حیلهگری مرتدان بر خودشان بر خواهد گشت، و فرومایه و ذلیل خواهند شد. و این حقیقتی است که هر که تاریخ را مطالعه کند عزّت و سربلندی صحابه و در رأس آنها خلیفهی راشده ابوبکر صدّیق را لمس میکند و میداند که پیشگامان ردّه چگونه خوار و سرافکنده و رسوا شدند که مسیلمه، عنسی و سجاح از جملهی آن شکست خوردگان بودند.[602]
ویژگیهایی که در این آیه ذکر شده، قبل از هر کس بر ابوبکر صدّیقt و یارانش که با مرتدان جنگیدند، انطباق مییابد. خداوند متعال آنها را با کاملترین صفات و بالاترین احترام آنها را مدح ستوده، چون بیان فرموده که مهرورزی متقابلی میان او و آنها وجود دارد. همچنین یکی دیگر از اوصاف آن نسل برگزیده این است که در برابر مؤمنان فروتن و متواضع و در مقابل کافران سرسخت و نیرومند هستند، در راه خداوند متعال به جهاد میپردازند و از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای بیم و واهمه ندارند. البته بنده این خصوصیات و اوصاف را در کتابی تحت عنوان «الانشراح و رفع الضیق فی سیرة ابی بکر الصدیق[603]» شرح و توضیح دادهام، کسی که خواهان مطالب بیشتری است، بدان مراجعه کند.
ج- آیه سورهی توبه
خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﭼ (توبه / 38-39)
اي مؤمنان! چرا هنگامي كه به شما گفته ميشود: (براي جهاد) در راه خدا حركت كنيد، سستي ميكنيد و دل به دنيا ميدهيد؟ آيا به زندگي اين جهان به جاي زندگي آن جهان خوشنوديد؟ (و فاني را بر باقي ترجيح ميدهيد؟ آيا سزد كه چنين كنيد؟) تمتّع و كالاي اين جهان در برابر تمتّع و كالاي آن جهان، چيز كمي بيش نيست. اگر براي جهاد بيرون نرويد، خداوند شما را (در دنيا با استيلاء دشمنان و در آخرت با آتش سوزان) عذاب دردناكي ميدهد و (شما را نابود ميكند و) قومي را جايگزينتان ميسازد كه جداي از شمايند (و پاسخگوي فرمان خدايند و در اسرع وقت دستور او را اجرا مينمايند. شما بدانيد كه با نافرماني خود تنها به خويشتن زيان ميرسانيد) و هيچ زياني به خدا نميرسانيد (چرا كه خدا بينياز از همگان و داراي قدرت فراوان است) و خدا بر هر چيزي توانا است.
بعضی از علمای شیعه گفتهاند: این آیه بطور صریح و آشکار بیان میدارد که صحابه در ارتباط با امر جهاد سستی از خود نشان داده و دل به دنیایی بستند که میدانستند در برابر آخرت متاعی ناچیز است، تا جایی که سزاوار این توبیخ و سرزنش خدا شدند، خداوند آنها را تهدید کرد که به عذاب دردناکی دچارشان خواهد کرد، و مؤمنان صادق دیگری را بجایشان خواهد نشاند... و این آیه تهدید است که دیگران را بجای آنها خواهد نشاند، در بسیاری از آیات دیگر آمده است که نشان میدهند سستی آنها از جهاد و قتال تنها یک بار نبوده است، بلکه چندین بار بوده است.
در آیهی 38 سورهی محمّد آمده است:
ﭽ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﭼ (محمّد / 38).
نویسندة کتاب «آنگاه هدایت شدم» در صفحه 115 مینویسد: «کاملاً بدیهی و روشن است که صحابه بعد از پیامبرص متفرق شده و با هم اختلاف پیدا کردند و آتش فتنه و آشوب را روشن کردند، تا اینکه کار به جایی کشیده شد که کشتارهای خونین در میان آنها روی داد؛ امری که موجب شد مسلمانان به واپسگرایی و عقبماندگی دچار شوند و دشمنان چشم طمع به آنها بدوزند». ما اینگونه بهاین شیعی رافضی جواب میدهیم: «در این آیه طعنه و اتهامیعلیه اصحاب پیامبرص وجود ندارد، بلکه خداوند متعال در این دو آیه اصحاب پیامبرص را برای شتافتن به جهاد تشویق و ترغیب کرده است، هنگامیکه پیامبرص در غزوهی تبوک اصحابش را به غزوه و یورش بردن بر روم فرمان داد درست در زمانی بود که دست تنگی و نیازمندی اصحاب نمایان بود، هوا بسیار گرم و راه هم بسیار طولانی بود که این امر تا حد زیادی بر بعضی از آنها سخت و گران آمد، در نتیجه آیات فوق در راستای ترغیب و تشویق برای جهاد در راه خدا و هشدار دادن از سهلانگاری در آن، فرود آمدند که پس از آن، اصحاب پیامبرص به فرمان پروردگارشان لبیک گفتند.
در تفسیر طبری پیرامون این آیه که خداوند متعال میفرماید:
ﭽﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂﭼ (توبه / 38).
اي مؤمنان! چرا هنگامي كه به شما گفته ميشود: (براي جهاد) در راه خدا حركت كنيد، سستي ميكنيد و دل به دنيا ميدهيد؟
طبری میگوید: این آیه تشویق و ترغیبی از خداوند متعال است به اصحاب بزرگوار تا برای شرکت در جنگ با روم آماده شوند و این در غزوهی تبوک بود که رسول خداص در آن حضور یافت [604].
بدون شک این دو آیه، به نوعی به عتاب و سرزنش آن دسته از کسانی میپردازند که امر جهاد برایشان سنگینی میکرد، ولی نباید آن را بر همه اصحاب تعمیم دهیم، کسانی که شتابان به فرمان خدا و رسولش لبیک گفته و برای جهاد آماده شدند. و اکثریت صحابه هم مشمول این عتاب نمیشوند[605].ابن کثیر گفته است: این شروعی است برای عتاب و سرزنش کسانی که در غزوهی تبوک از رسول خدا تخلف ورزیدند[606].بدیهی است که در غزوهی تبوک کسی از صحابه - البته به استثنای افرادی که معذور بودند - جز سه نفر تخلف نکردند، همانگونه که حدیث مشهور کعب بن مالک بر این دلالت دارد[607]و آن سه نفر کعب بن مالک و هلال بن امیه، و مراره بن ربیع بودند. با این وجود، نص صریح قرآن که باطل از هیچ سویی بدان راه نمییابد، ثابت شده که خداوند متعال توبه آنها را قبول کرد و در راستای توبه آنها سروش و پیام آسمانی بر سائر اصحاب نازل شد که در قرآن میخوانیم، که میفرماید:
ﭽﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭼ (توبه / 117-118)
خداوند توبه پيغمبر (از اجازهدادن منافقان به عدم شركت در جهاد) و توبه مهاجرين و انصار (از لغزشهاي جنگ تبوك، مثل كُندي و سستي اراده وانديشه بد به دل راه دادن و آهنگ بازگشت از نيمه راه جهاد) را پذيرفت. مهاجرين و انصاري كه در روزگار سختي (با وجود گرماي زياد، كمي وسيله سواري و زاد، فصل درو و چيدن محصول خود) از پيغمبر پيروي كردند (و همراه او رهسپار جنگ تبوك شدند) بعد از آن كه دلهاي دستهاي از آنان اندكي مانده بود كه (از حق به سوي باطل) منحرف شود. (در اين حال) باز هم خداوند توبه آنان را پذيرفت. چرا كه او بسيار رؤوف و مهربان است.
خداوند توبه آن سه نفري را هم ميپذيرد كه (بيهيچ حكمي به آينده) واگذار شدند (و پيغمبر و مؤمنان و خانواده خودشان با ايشان سخن نگفتند و از آنان دوري جستند) تا بدانجا كه (ناراحتي ايشان به حدي رسيد كه) زمين با همه فراخي، بر آنان تنگ شد و دلشان به هم آمد و (جانشان به لب رسيد. هم مردم از آنان بيزار و هم خودشان از خود بيزار شدند. بالاخره) دانستند كه هيچ پناهگاهي از (دست خشم) خدا جز برگشت به خدا (با استغفار از او و پناهبردن بدو) وجود ندارد (چرا كه پناه بيپناهان او است و بس). آن گاه خدا (به نظر مرحمت در ايشان نگريست و) بديشان پيغام توبه داد تا توبه كنند (و آنان هم توبه كردند و خدا هم توبه ايشان را پذيرفت). بيگمان خدا بسيار توبهپذير و مهربان است.
این آیات حاوی این خبر هستند که خداوند متعال توبه را از مهاجران و انصاری که پیامبرص را در غزوهی تبوک همراهی کردند، پذیرفت. غزوهی تبوک، به غزوه عسره هم نامگذاری میشد، آنها با وجود اینکه در آن غزوه دچار زحمت و سختی و فقر شدیدی شدند، از پیامبرص تخلف نورزیدند، حتی در بعضی از روایتها آمده است که جماعتی از آنها یک دانه خرما را دست به دست میکردند؛ این یکی آن را میمکید سپس آب مینوشید و یکی دیگر آن را میمکید و آب مینوشید... تا اینکه به نفر آخر میرسید.[608]
همانگونه که به بیان این مهم میپردازند که خداوند متعال توبهی آن سه نفر را که تخلف ورزیدند، قبول کرد؛ کسانی که در آن غزوه از پیامبرص تخلف ورزیدند و بعد از آنکه پیامبرص آنها را هجر کرد، و آنقدر پشیمان شدند که زمین با آن همه گستردگی بر آنها تنگ شد.[609]
بنابراین دیگر برای هیچ کس عذر و بهانهای باقی نمانده که بخواهد به صحابهی گرامیناسزا یا زبان زخم بزند، یا به چیزی اشاره کند که (بنا به مقتضای انسانی) از آنها صادر شده. مگر نه این است که خداوند متعال آنها را مورد عفو و مغفرت خود قرار داده، و توبهی آنها را پذیرفته، و در کتابش تعریف و تمجیدی عظیم از آنها بعمل آورده است و پیامبر ص هم در سنّت خود آنها را پاکیزه و مبراء معرفی کرده است.[610]
امّا در رابطه با کشمکش و درگیری متقابل میان اصحابt باید بگوییم که این حوادث در دوران علیt اتفاق افتاد و قبلاً علّت اختلاف صحابه، یعنی «بروز فتنه» را بیان کردیم. توضیح دادیم که هر دسته دلیلی برای خود داشته و از همه برچسبهایی که در این رابطه به آنها میزنند، بری هستند و بیشتر عملکردهای آنان در این ارتباط، ناشی از اجتهاد فکری آنها بوده و کسی حق ندارد به دلیل آن آراء و اجتهادات، آنها را مورد مذمت و نکوهش قرار دهد[611]، بلکه بهترین روش این است که از اظهارنظر دربارهی اختلافات آنها چشم پوشی کنیم و با نگاهی خیراندیشانه و مهربانانه بنگریم که این روش در رابطه با حق آنها استوارترین روش است. رضای خدا بر همهی آنها باد.[612]
د- حدیث راندن و دور کردن از حوض کوثر
پیامبرص فرمود: «بینما انا قائمٌ فاذا زمرةٌ حتی اذا عرفتهم، خرج رجلٌ من بینی و بینهم، فقال هلمّ، فقلت: الی این؟ فقال الی النّار والله، قلت: ما شأنهم؟ قال ارتّدوا علی ادبارهم القهقری، فلا أری یخلّص منهم الاّ مثل هَمَل النّعم»[613] فقال ص: «انی فرطکم عل الحوض من مرّ علیَّ شرب، و من شرب لم یظمأ ابداً، لیردن علیَّ اقوامٌ اعرافهم و یعرفوننی ثم یحال بینی و بینهم، فأقول: اصحابی، فیقال إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک، فأقول سحقاً سحقاً لمن غیّر بعدی»[614]
«در روز حشر من در کنار چشمهی کوثر میایستم، ناگهان گروهی را میبینم که همه را میشناسم و از میان آنها مردی بیرون میآید و میگوید: زود همه بیایید، میگویم: کجا؟ میگوید: به خدا سوگند بسوی آتش آنها را میبرم، میگویم: مگر چکار کردهاند که (سزاوار این آتش هستند)؟! میگوید: به عقب بازگشتهاند (و از دین برگشتهاند)، پس نمیبینم که از آنها خلاصی یابند مگر به (اندازهی) شتران بیساربان رها شده، (یعنی تعدادی انگشتشمار)» آنگاه پیامبرص فرمود: «من قبل از شما در حوض کوثر قرار میگیرم، هر کس بر من بگذرد، از آب کوثرم ینوشد و هر کس بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد. اقوامی بر من وارد میشوند که من آنها را میشناسم و آنها مرا میشناسند. سپس میان من و آنها فاصله انداخته میشود، میگویم: اینها اصحاب من هستند. پس گفته میشود: تو نمیدانی که بعد از تو چه چیزهایی بوجود آوردهاند؟! پس میگویم: هر کس که بعد از من تغییر کرده (و مرتد شده) دور باد دور باد! ».
بعضی از شیعیان میگویند: کسی که در این احادیث متعدّد که علمای اهل سنّت آنها را در صحاح و مسانیدهای خود روایت کردهاند، دقت میکند، بی تردید اذعان میکند که اکثریت صحابه دینشان را تغییر داده و بعد از پیامبرص به عقب برگشتهاند مگر تعداد اندکی از آنها که به « همل النعم » (شتران بیساربان رها شده) تعبیر شده است و به هیچ حالی نمیتوان این احادیث را بر قسم سوّم، یعنی منافقان حمل کرد، زیرا متن حدیث میگوید: میگویم: «اصحابم» و برای اینکه منافقان بعد از پیامبرص تغییر نکردند و گرنه به مؤمن تبدیل میشدند.[615]
پاسخ به این شبهافکنی بدین صورت است که: اصحاب پیامبرص کسانی هستند که نزاع و کشمکش بر سر عدالت آنها یا شک در ایمان آنها قابل قبول نیست؛ زیرا خداوند متعال در قرآن آنها را عادل معرفی نموده و پیامبرص در سنّت آنها را تزکیه نموده است و تعریف و تمجید خداوند متعال و پیامبرش از آنها، زیباترین تعریف و تمجید است! آنها را به بهترین صفات توصیف کرده است؛ و این چیزی است که از قرآن و سنّت پیامبرص معلوم و متواتر است. به اذن خداوند متعال بیان این مورد خواهد آمد. به همین دلیل است که شارحان حدیث از اهل سنّت، متفقاً بر این باورند که صحابه در این احادیث مورد توجه و عنایت قرار نگرفتهاند و این احادیث عیب و ایرادی را متوجه آنها نمیسازد. ابن قتیبه - به هنگام پاسخ دادن به رافضیه که در مورد ارتداد صحابه بهاین حدیث استدلال میکنند - میگوید: چگونه جایز است (و معقول بنظر میرسد) که خداوند متعال از اقوامی راضی شود و آنها را مورد ستایش و تمجید و تعریف قرار دهد و در تورات و انجیل به آنها مثل زده باشد، در حالیکه میداند آنها بعد از وفات رسول خداص به عقب بر میگردند و اسلام را رها میکنند؟! (آنها چارهای ندارند) جز اینکه بگویند: خدا این را ندانسته و این بدترین این دو کفر است! [616]
خطابی میگوید: از میان صحابه کسی مرتد نشده، بلکه از ستم پیشگان عرب کهیار و یاور دین نبودهاند کسانی مرتد شدهاند و این اعتراض و طعنهای را برای صحابهی مشهور موجب نمیشود و این فرموده «اصحابی» به قلت تعداد آنها اشاره میکند.[617]
امام نووی در شرح بعضی از روایتهای این حدیث فرموده :« فیقال إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک »: (آیا میدانی بعد از تو چه چیزهایی بوجود آوردند؟) میگوید: علما در تعیین مراد آن بر چند قول اختلاف نظر دارند:
الف- مراد از آن منافقان و مرتدان هستند، چون ممکن است که آنها هم در محشر دارای پیشانی و دست و پای سفید و روشن حشر شوند، آنگاه پیامبرص از روی سیمای سفید، و نشانهای که دارند آنها را صدا کند. سپس گفته میشود: اینها از کسانی نیستند که تو به آنها وعده دادهای، بلکه بعد از تو دین خود را تغییر دادهاند، یعنی بر اسلام ظاهری خودشان نمردهاند.
ب- مراد از آن کسانی باشند که در زمان پیامبرص حضور داشتهاند، سپس بعد از او مرتد شدهاند. پس پیامبرص آنها را صدا میزند چون در دوران حیاتش آنها رامسلمان دیده بود، آنگاه گفته میشود: بعد از تو مرتد شدند.
ج- مراد از آن معصیتکاران و صاحبان گناهان کبیره است که بر توحید مردهاند و نیز بدعتگذارانی که با بدعت خود از دایرهی اسلام خارج نشدهاند و بر این اساس، این حکم قطعی نیست که آنها بعنوان مجازات بسوی آتش دوزخ پیش رانده میشوند، پس خداوند به آنها رحم میکند، و بدون عذاب آنها را وارد بهشت سازد[618].قرطبی و ابن حجر – رحمهما الله - این اقوال یا مشابه آنها را نقل کردهاند.[619]
این رأی هم ممتنع نیست که گفته شوند: کسانی که از کنار آن حوض رانده میشوند، از اهل همه اصناف مزبور باشند، چون این روایتها، این احتمال را هم میدهند و در بعضی از آنها، پیامبرص میفرماید: «فأقول اصحابی او اُصیحابی» - باصیغهی تصغیر -: (پس میگویم آنها اصحاب من یا تعداد کمیاز اصحابم هستند)، و در بعضی دیگر از آن روایتها پیامبرص میفرماید: «سیؤخذ اناس من دونی، فاقول یا ربّ منی و من امتی»: (مردمانی در نزدیکی من گرفته خواهند شد، آنگاه میگویم: پروردگارا! اینان از من و از امّت من میباشند.» و در بعضی از آنها فرمود: «لیردن علیَّ اقوامٌ اعرافهم و یعرفوننی» «جماعتهایی بر من وارد میشوند که من آنها را میشناسم و آنها مرا میشناسند.»[620]
چنین بر میآید که این راندهشدگان (از حوض کوثر) یک گروه بخصوص نباشد و مقتضا حکمت هم همین است، چون عقوبات و کیفریات شرعی بستگی به نوع گناه خواهند داشت، بر همین اساس، گاهی یک گناه همه کسانی را که آن را انجام دادهاند، تحتالشعاع خود قرار میدهد[621] و از آنجا که پیامبرص بیان فرمود سبب راندن آنها از حوض کوثر همان ارتداد است همچنانکه در این سخنش آمده است: «انّهم ارتدوا علی ادبارهم»: (آنها به عقب برگشتند)، یا همان بدعت گذاری است چنانچه در این روایت آمده است: «انّک لاتدری ما احدثوا بعدک»[622]: (تو نمیدانی که بعد از تو چه چیزهایی را (در دین) پدید آوردند). پس باید همه مرتدان، چه اعرابی که بعد از وفات پیامبرص مرتد شدند، و چه کسانی که بعد از آنها به دایره ارتداد گرایدهاند، از حوض کوثر رانده شدند. البته طبق نظریه بعضی از علما، بدعتگذاران هم در این زمینه با مرتدان مشارکت خواهند داشت.
ابن عبدالبرّ رحمه الله گفته است: «همه کسانی که در دین خود بدعت بوجود آوردهاند، مانند خوارج و روافض و سایر هواپرستان و نیز ظالمان و زیادهخواهان در ظلم و حقستیزی و کسانی که آشکارا گناهان کبیره انجام میدهند، از جملهی طردشدگان از حوض کوثر میباشند.» او در ادامه میافزاید: «بیم آن میرود که این خبر همه آن اصناف را در بر میگیرد. و الله اعلم.[623]».
مرحوم قرطبی در کتاب تذکرهی خود میگوید: علمای ما گفتهاند: هر کس که از دین بر حق خدا عقب گرد کرد، یا چیزی بدان بیفزاید که خداوند متعال به آن اجازه نداده است، او از کسانی است که از آن حوض طرد و رانده میشوند، در این میان کسی که بیش از همه طرد میشود که با جماعت مسلمانان مخالفت ورزیده و از راه و روشن آنها جدا شود مانند خوارج، روافض و سایر هواخواهانی که دینشان را تغییر دادهاند.[624]
بنابراین وقتی که این مسأله ثابت شد، برائت و بیگناهی اصحاب از همه اتهامّاتی که شیعیان رافضی متوجه آنها میسازند، واضح و روشن میشود، چون راندن از حوض، به علت ارتداد و بدعتگذاری در دین است و معلوم است که صحابهی بزرگوار بیش از همه مردم از این کار دوری کردهاند، آنها دشمنان سرسخت مرتدان بوده و در سختترین و دشوارترین موقعیت و شرایط - بعد از وفات پیامبرص - با آنها جنگیدهاند. در این خصوص، طبری در تاریخش، با سند خود از عروه بن زبیر و او از پدرش روایت کرده که گفت: در میان هر قبیله از عرب، یا بطور عام یا بطور خاص کسانی مرتد شدند و سر و کلهی نفاق نمایان شد و یهودیان و مسیحیان گردن کشیدند! مسلمانان بخاطر از دست دادن پیامبرص و کمبود نفرات وکثرت افراد دشمن همچون گوسفندان بارانزدهای در شبی زمستانی اوضاعشان بحرانی شد! [625].
با این وجود اصحاب پیامبرص با آن مرتدان و از دینبرگشتگان وارد نبردی سخت شدند تا اینکه به لطف الهی بر آنها پیروز شدند، در نتیجه عدهای از آنها به آغوش پرمهر اسلام بازگشتند و عدهای دیگر هم کشته شدند، و بار دیگر کاخ هیبت، قدرت و شوکت اسلام بدست اصحاب پیامبرص بنا گردید.
در مورد اهل بدعت هم باید بگوییم که اصحاب بیش از همه مردم آنها را انکار میکردند و به همین خاطر است که فقط بعد از انقضای عصر آنها بدعتها با شدت بیشتری تقویت شده و افزایش یافتند. هنگامیکه بعضی از علامتهای بدعت در عصر آنها نمایان شد، بلا فاصله آنها را محکوم کرده و از آن بدعتها و اهل آنها ابراز برائت کردند. از ابن عمرt روایت است که وقتی کسی در مورد گفتار قدریه به او خبر داد، گفت: اگر آنها را دیدی، سه بار بهایشان بگو: ابن عمر از آنها بری است، و آنها هم از او بری میباشند، (و نسبتی میان ما وجود ندارد[626].) و بغوی در حالیکه اجماع صحابه و سائر سلف را بر دشمنی و مقابله با بدعتگذاران نقل میکند، میگوید: «صحابه و تابعین و پیروان آنها و علمای اهل سنّت بر این روش پیش رفتهاند و اجماعاً و متفقاً به دشمنی و مقابله با اهل بدعت و قطع رابطه با آنها تأکید کردهاند.[627]»
این دیدگاههای عظیم صحابه نسبت به مرتدان و بدعتگذاران یکی از بزرگترین شواهد و مدارک روشن بر صداقت، دینداری، ایمان استوار، موفقیت و سربلندی آنها در آزمون دین و جهاد آنها با دشمنان دین بعد از وفات پیامبرص را نشان میدهد، تا جایی که خداوند متعال بوسیلهی آنها سنّت را برپا کرد و بدعتها را سرکوب نمود؛ امری که دروغ رافضه را در مورد صحابه مبنی بر ارتداد و بدعتگذاری آنها در دین و رانده شدنشان از حوض پیامبرص را روشن و آشکار میسازد، بلکه آنها بیش از همه مسلمانان سزاوار حوض پیامبرص هستند؛ زیرا در دوران پیامبرص معاشرت و همصحبتی نیکویی با او داشته و بعد از وفات او هم شئونات دینی را برپا داشتهاند. این فرمودهی پیامبرص «لیردنّ علیّ اناس من اصحابی الحوضَ حتی اذا عرفتهم اختلجوا دونی».[628]
«مردمانی از اصحابم نزد حوض کوثر بر من وارد میشوند تا وقتی که آنها را میشناسم، از نزدیک من بر کشیده میشوند.» اشکالی بر این مطلب وارد نمیکند، زیرا آنها کسانی هستند که وقتی پیامبر ص وفات یافته هنوز آنها بر دینش بودهاند. همانگونه که عده زیادی از قبایل عرب بعد از وفات پیامبرص مرتد شدند، بنابراین اینان (اصحابی که در حدیث به آن اشاره شده است) در دانش و علم پیامبرص جزو اصحابش هستند، چون او در حالی وفات یافته که آنها را مسلمان دیده است و پس از وفاتش مرتد شدهاند، به همین خاطر است که به پیامبرص گفته میشود: «تو نمیدانی که بعد از تو چه چیزهایی پدید آوردند». در بعضی از روایتها آمده است: «.......آنها به عقب بازگشتند (و اسلام را ترک گفتند.[629]»
بنابراین ناگفته پیداست که این مقوله در حق کسانی است که بعد از وفات پیامبرص مرتد شدهاند... و اصحاب پیامبرص؛ کسانی که بعد از پیامبرشان، به بهترین شیوه، امر دین را به پا داشتند و مرتدان را از پای درآوردند و علیه کافران و منافقان وارد جنگ و جهاد شدند و بعد از آن، سرزمینها را فتح کردند، تا اینکه دین خداوند متعال بسیاری از کشورها را فراگرفت، این بزرگواران کجا و منافقین و از دین برگشتگان و مرتدان کجا؟! آنهایی که در نظر اهل سنّت اصلاً صحابه به شمار نمیآیند و هر وقت که اصطلاح (صاحب) گفته میشود، آنها را شامل نمیشود. چون صحابه همانگونه که علمای محقق تعریف کردهاند: کسی است که با پیامبرص دیدار کرده و به او ایمان آورده و بر اسلام وفات یافته باشد.[630]
امّا در مورد این قسمت از فرمودهی پیامبرص: « فلا أری یخلّص منهم الاّ مثل هَمَل النعم»: (نمیبینم که از آن رهایی یابند مگر تعدادی که مانند شترانی که بیساربان رها شدهاند) [631] که رافضیه برای تکفیر همه اصحاب - جز تعداد انگشتشماری - به آن استناد میکنند، ولی باید بگوییم که دلیل و حجتی در آن نیست، زیرا ضمیر در این ضمیر در حدیث پیامبرص: «منهم»، صرفاً به آن جماعتی بر میگردد که به حوض نزدیک شده، سپس از آن طرد میشوند و تنها عدهی کمیاز آنها نجات مییابند، این هم از سیاق و روند حدیث پیداست. زیرا عبارت حدیث این است: «بینما انا قائمٌ فاذا زمرةٌ حتی اذا عرفتهم، خرج رجلٌ من بینی و بینهم، فقال هلمّ، فقلت: الی این؟ فقال الی النّار والله، قلت: ما شأنهم؟ قال ارتّدوا علی ادبارهم القهقری، فلا أری یخلّص منهم الاّ مثل هَمَل النعم»[632] فقال ص: «انی فرطکم عل الحوض من مرّ علیَّ شرب، و من شرب لم یظمأ ابداً، لیردن علیَّ اقوامٌ اعرافهم و یعرفوننی ثم یحال بینی و بینهم، فأقول: اصحابی، فیقال إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک، فأقول سحقاً سحقاً لمن غیّر بعدی»[633]
«در روز حشر من در کنار چشمهی کوثر میایستم، ناگهان گروهی را میبینم که همه را میشناسم، از میان آنها مردی بیرون میآید و میگوید: زود همه بیایید، میگویم: کجا؟ میگوید: به خدا سوگند بسوی آتش آنها را میبرم، میگویم: مگر چکار کردهاند که (سزاوار این آتش هستند)؟! میگوید: به عقب بازگشتهاند (و از دین برگشتهاند)، پس نمیبینم که از آنها خلاصی یابند مگر به (اندازهی) شتران بیساربان رها شده، (یعنی تعدادی انگشتشمار)» آنگاه پیامبرص فرمود: «من قبل از شما در حوض کوثر قرار میگیرم، هر کس بر من بگذرد، از آب کوثرم مینوشد و هر کس بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد. اقوامی بر من وارد میشوند که من آنها را میشناسم و آنها مرا میشناسند. سپس میان من و آنها فاصله انداخته میشود، میگویم: اینها اصحاب من هستند. پس گفته میشود: تو نمیدانی بعد از تو چه چیزهایی بوجود آوردهاند؟! پس میگویم: هر کس که بعد از من تغییر کرده (و مرتد شده) دور باد دور باد! ».
ابن حجر در شرح حدیث، در توضیح این گفته: «فلا أری یخلّص منهم الاّ مثل هَمَل النعم » میگوید: منظور کسانی هستند که آنقدر به حوض کوثر نزدیک شدهاند، که نزدیک است بر آن وارد شوند، امّا جلوی آنها گرفته میشود و معنایش این است که تنها تعداد کمی بر آن حوض وارد میشوند، چون شترهای بیساربان و رها شده به نسبت شترهای دیگر کم هستند[634]. به همین خاطر باطل بودن استدلال رافضه، فریب کاری آنها از یک طرف و در آنسوی دیگر برائت و بیگناهی صحابه از طعنه و نقد و ایراد گرفتن و زخمزبانهای آنها هویدا و روشن میشود.[635]
تعریفاتی که اهل علم برای اصطلاح عدالت ارائه میدهند، در واقع همه به یک معنی برمیگردد و آن این که عدالت استعداد و توانایی فطری در درون و نفس انسان است که او را به پایبندی پرهیزگاری و جوانمردی و آبروداری وادار میسازد و برای انسان محقق نمیشود مگر با انجام دادن دستورات (شرعی)، و ترک منهیّات و ناهنجاریها و دوری کردن از هر آنچه که به شخصیت و آبروی انسان لطمه میزند. از سوی دیگر، عدالت جز با اسلام و بلوغ و سالم بودن از فسق و بزهکاری محقق نمیشود. بنابراین اصحاب پیامبر ص از چنان عدالتی بر خوردار بودند که در هیچ کسی آنگونه تحقّق نیافته، پس همه آنها عادل بودند و صفت عدالت در آنها محقّق و فراهم بود[636]. در اینجا مراد از عدالت، عدالت آنها در روایت حدیث پیامبرص است که حقیقت آن در خودداری و پرهیز از دروغگویی عمدی در روایت و انحراف در آن است. علاّمه دهلوی گفته است: «سیره و سرگذشت همه صحابه را مورد بررسی و پیگیری پژوهش قرار دادهایم، آنها را چنین یافتیم که معتقد بودند دروغ گفتن بر پیامبرص از بزرگترین گناهان است! و با شدت هرچه بیشتر از آن خودداری میکردهاند. همانگونه که این مسأله بر اهل سیره پوشیده نیست.[637]»
در قرآن و سنّت پیامبرشص دلایل زیادی در دست است که عدالت صحابهt را ثابت مینمایند و با وجود آنها، دیگر شکی برای کسی در مورد عدالت آنها تردید دارد، باقی نخواهند ماند. پس هر حدیثی که دارای سند متصل میان راویها و میان پیامبرص است، عمل کردن به آن الزامی نیست مگر بعد از ثابت شدن عدالت رجال وراویان آن و جز افراد صحابهای که حدیث را به پیامبرص متصل میکنند، باید در احوال بقیهی راویان آن دقت نظر شود؛ زیرا خداوند صحابه را عادل معرفی کرده است و پاکی و برگزیده بودن آنها را با نص قرآن کریم اعلام فرموده، قرآنی که باطل از هیچ سویی بدان راه نمییابد.[638]
الف- خداوند متعال فرمود:
ﭽﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﭼ (بقره / 143).
و بيگمان شما را ملّت ميانهروي كردهايم (نه در دين افراط و غلوي ميورزيد و نه در آن تفريط و تعطيلي ميشناسيد. حق روح و حق جسم را مراعات ميداريد و آميزهاي از حيوان و فرشتهايد) تا گواهاني بر مردم باشيد (و بر تفريط ماديگرايانِ لذائذ جسماني طلب و روحانيّت باخته و بر افراط تاركانِ دنيا و تركِ لذائذ جسماني كرده، ناظر بوده و خروج هر دو دسته را از جاده اعتدال مشاهده نمائيد) و پيغمبر (نيز) بر شما گواه باشد (تا چنانچه دستهاي از شما راه او گيرد و يا گروهي از شما از جاده سيرت و شريعت او بيرون رود، با آئين و كردار خويش بر ايشان حجّت و گواه باشد) و ما قبلهاي را كه بر آن بودهاي (و تا كنون به سوي آن نماز خواندهاي و هم اينك فرمان روكردن به جهت كعبه صادره شده است) قبله ننموده بوديم مگر اين كه بدانيم چه كسي از پيغمبر پيروي مينمايد و چه كسي بر پاشنههاي خود ميچرخد (و به عقب بر ميگردد تا صف ثابتقدمان بر ايمان، و فرصتطلبان بيايمان از هم روشن و جدا شود) و اگرچه (تغيير قبله براي كسي كه الفت گرفته است بدان رو كند) بس بزرگ و دشوار است مگر بر كساني كه خدا ايشان را رهنمون كرده باشد (به احكام دين و راز قانونگذاري و بداند كه هدف از روكردن به اين سو يا آن سو اطاعت فرمان خدا است نه به خاطر تقدّس خود جهات) و خدا ايمان شما را (كه انگيزه پيروي از پيغمبر است) ضايع نميگرداند (و اجر و پاداش عبادات قبلي شما را هدر نميدهد، چه) بيگمان خدا نسبت به مردم بس رؤوف و مهربان است.
وجه استدلال بهاین آیه بر عدالت صحابهy این است که «وسط» یعنی: عدالتپیشه و برگزیده، زیرا خطاب در این آیه مستقیماً با آنهاست.[639]
ب- و خداوند متعال میفرماید: ﭽ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭼ (آل عمران / 110).
شما بهترين امّتي هستيد كه به سود انسانها آفريده شدهايد امر به معروف و نهي از منكر مينمائيد و به خدا ايمان داريد. و اگر اهل كتاب (مثل شما به چنين برنامه و آئين درخشاني) ايمان بياورند، براي ايشان بهتر است (از باور و آئيني كه برآنند. ولي تنها عدّه كمي) از آنان با ايمانند و بيشتر ايشان فاسق (و خارج از حدود ايمان و وظائف آن) هستند.
وجه دلالت این آیه بر عدالت صحابهy این است که این آیه، نیک بودن مطلق را برای این امّت بر سایر امتهای گذشته ثابت و نهادینه کرده است. اولین کسانی که مستقیماً داخل این نیکی و برتری هستند مخاطبان اوّل و مستقیم آن بودند و این چنین میطلبد که آنها در همه حال استقامت و پا برجایی داشته و روال حال آنها همواره بر اساس موافقت (با حق) بود نه مخالفت. زیرا بعید است که خداوند متعال آنها را به بهترین امّت توصیف کند، امّا آنها عدالت پیشه و ثابتقدم نباشند و آیا چیزی بهتر از این است؟! [640]
ج- همچنین خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭼ (توبه / 100).
پيشگامان نخستين مهاجران و انصار، و كساني كه به نيكي روش آنان را در پيش گرفتند و راه ايشان را به خوبي پيمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ايشان هم از خدا خوشنودند و خداوند براي آنان بهشت را آماده ساخته است كه در زير (درختان و كاخهاي) آن رودخانهها جاري است و جاودانه در آنجا ميمانند. اين است پيروزي بزرگ و رستگاري سترگ.
وجه دلالت این آیه بر عدالت آنهاy این است که: خداوند متعال در آن، از خشنودی خود نسبت به آنها خبر داده است و رضایت و خشنودی خداوند متعال ثابت نمیشود مگر برای کسی قابلیت و اهلیت آن را داشته باشد. کسی در همه امور اهل استقامت باشد، در کلیّه شئون دین عادل باشد و کسی که خداوند متعال اینچنین وی را مورد تعریف و ثنا قرار داده است، چگونه عادل و عدالت محور نیست؟! اگر عادل بودن با شهادت دو نفر از مردم ثابت میشود، چگونه عدالت برگزیده خلایق و بهترین انسانها با این تمجید و ستایش که از جانب پروردگار جهانیان صادر شده است، ثابت نمیشود؟! [641]
د – همچنین خداوند متعال میفرماید :
ﭽ ﭑ ﭒ ﭓﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﭼ (فتح / 29).
محمد فرستاده خدا است و كساني كه با او هستند در برابر كافران تند و سرسخت و نسبت به يكديگر مهربان و دلسوزند. ايشان را در حال ركوع و سجود ميبيني. آنان همواره فضل خداي را ميجويند و رضاي او را ميطلبند. نشانه ايشان بر اثر سجده در پيشانيهايشان نمايان است. اين، توصيف آنان در تورات است و اما توصيف ايشان در انجيل چنين است كه همانند كشتزاري هستند كه جوانههاي (خوشههاي) خود را بيرون زده و آنها را نيرو داده و سخت نموده و بر ساقههاي خويش راست ايستاده باشد، بگونهاي كه برزگران را به شگفت ميآورد. (مؤمنان نيز همين گونهاند. آني از حركت بازنميايستند و همواره جوانه ميزنند و جوانهها پرورش مييابند و بارور ميشوند، و باغبانانِ بشريت را بشگفت ميآورند. اين پيشرفت و قوّت و قدرت را خدا نصيب مؤمنان ميكند) تا كافران را به سبب آنان خشمگين كند. خداوند به كساني از ايشان كه ايمان بياورند و كارهاي شايسته بكنند آمرزش و پاداش بزرگي را وعده ميدهد.
چنین اوصافی که خداوند متعال صحابه را در قرآن بدان توصیف کرده، جای هیچگونه شک و تردیدی را در رابطه با عدالت آنها باقی نمیگذارد.
امام قرطبی در تفسیر این آیه میگوید: صحابه که به مثابهی اولیا و برگزیدگان خداوند و بهترین انسانها بعد از پیامبر و رسولان هستند، همه اهل عدالت هستند، ولی با این وصف، گروه و طائفهاي ناچيز و كم اهمّيّت کمیگویند: حال صحابه هم مانند حال بقیه افراد است، پس لازم است در مورد عدالت آنها بحث و تحقیق کنیم. عدهای هم میان حالت و موفقیت اولیه آنها تفاوت گذاشته و گفتهاند: صحابه زمانی عدالتمحور بودهاند، سپس احوالشان تغییر پیدا کرده و جنگ و خونریزیهایی در میان آنها شکل گرفت! .
ولی این مقوله هم مردود و غیر قابل قبول است، زیرا بهترین صحابه و برگزیدگان آنها همچون علی، طلحه، زبیر و غیره - رضی الله عنهم - (که بعداً دچار اختلاف و درگیری هم شدند) از جمله کسانی هستند که خداوند متعال آنها را مورد تمجید و ستایش قرار داده و ایشان را پاک نموده و از آنها راضی شده و آنها هم از خدا راضی شدند و به آنها وعدهی بهشت داده است، آنجا که میفرماید: ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﭼ
خداوند به كساني از ايشان كه ايمان بياورند و كارهاي شايسته بكنند آمرزش و پاداش بزرگي را وعده ميدهد.
خصوصاً آن ده نفری که از جانب پیامبرص بطور قطعی به آنها نوید بهشت داده شد، الگو و مقتدا هستند. با وجود آنکه، بر بسیاری از فتنهها و اتفاقاتی که بعد از پیامبرص بر سرشان خواهد آمد و پیامبرص در این باره آنها را آگاه نموده بود، آگاه بودند و چیزی از مرتبه و مقام و فضیلت آنها کاسته نشده است؛ چون آن شئون تماماً بر اساس اجتهاد صورت پذیرفتند.[642]
ه - همچنین خداوند متعال فرمود :
ﭽ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﭼ (حشر / 8-9).
همچنين غنائم از آنِ فقراي مهاجريني است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدهاند. آن كساني كه فضل خدا و خوشنودي او را ميخواهند و خدا و پيغمبرش را ياري ميدهند. اينان راستانند. آناني كه پيش از آمدن مهاجران خانه و كاشانه (آئين اسلام) را آماده كردند و ايمان را (در دل خود استوار داشتند) كساني را دوست ميدارند كه به پيش ايشان مهاجرت كردهاند و در درون احساس و رغبت نيازي نميكنند به چيزهائي كه به مهاجران داده شده است و ايشان را بر خود ترجيح ميدهند، هرچند كه خود سخت نيازمند باشند. كساني كه از بخل نفس خود، نگاهداري و مصون و محفوظ گردند، ايشان قطعاً رستگارند.
بنابراین راستگویان همان مهاجران هستند و رستگاران همان انصار. و این دو کلمه را ابوبکر صدیقt روزی که در سقیفه بنی ساعده انصار را مورد خطاب قرار داد، اینگونه تفسیر کرد و گفت: خداوند متعال ما را «صادق» نام نهاده و شما را «رستگار». به شما دستور داده در هر جا که ما باشیم، شما هم باشید، آنجا که میفرماید:
ﭽ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹﭼ (توبه / 119).
اي مؤمنان! از خدا بترسيد و همگام با راستان باشيد.
باری، مهاجرین و انصار از اصحاب رسول خدا همهی این صفات حمیده که در این دو آیه ذکر شدهاند را جامهی عمل پوشاندند و به همین خاطر صفات مهاجرین را ختم کرد بهاینکه اهل صداقت و راستگویی هستند و آخرین صفتی که به انصار و حامیان و یاوران آنان و دیگر برگزیدگان داده شد «رستگاری» بود و ممکن نیست هیچ قومیاین صفات والا و عالی را جامهی عمل بپوشانند که عادل نباشند؟، این آیات بصورت روشن و واضح بیانگر عدالت اصحابy میباشند. به همین خاطر میگوییم: با نص قرآن کریم عدالتمحوری و عدالتگستری و عدالتخواهی آنان ثابت و نهادینه شده است.[643]
* - دلالت سنّت رسول خدا ص در مورد عدالت صحابه
در مورد دلالت سنّت بر عدالت آنها باید بگوییم که پیامبرص در حدیثهای فراوانی آنها را توصیف نموده است و با زیبا ترین مدح و ثناگویی آنها را عادل خواندن معرّفی کرده است، از جمله:
الف- شیخین در صحیحین از حدیث ابوبکر روایت کردهاند که پیامبرص فرمود: «... الا لیبلغ الشاهدُ منکم الغائبَ»[644]: (آگاه باشید، این مطالب را هر کس که حاضر است به کسی غایب است برساند).
وجه دلالت این حدیث بر عدالت آنها این است که پیامبرص این سخن را در بزرگترین همایش واجتماع صحابه، در حجة الوداع بیان فرمود. این یکی از بزرگترین دلایل ثبوت عدالت آنها است، چون پیامبرص از آنها خواست که گفتارش را به گوش کسانی برسانند که در آن جمع حضور نیافته بودند و کسی از آنها را از این کار استثناء نکرد.[645]
ابن حبّان - رحمه الله - گفته است: در این سخن پیامبرص «آگاه باشید که باید شاهد و حاضر شما (در این اجتماع) به گوش غائب برساند» بزرگترین دلیل است بر این که همه اصحاب عادل بودهاند، و افراد مجروح یا ضعیفی نبودهاند. اگر کسی ناعادل در میان آنها میبود، پیامبرص استثنا میکرد و میفرمود: آگاه باشید که فلان نفر از شما به آن غائب برساند، پس چون بصورت کلی همه را مأمور به تبلیغ کرده است، این امر نشان میدهد که همه آنها عادل هستند[646]. و همین افتخار کافی است برای کسی که پیامبرص او را عادل دانسته است.
ب- بخاری با اسناد خود که به ابوسعید خدریt میرسد روایت کرده که او گفت: پیامبرص فرمود: «لاتسبّوا اصحابی، فلو انّ احدکم انفق مثل احد ذهباً، ما بلغ مدّ احدهم و لا نصیفه» [647]: (به اصحابم بد و ناسزا نگویید! چرا که اگر یکی از شما مانند کوه احد طلا صدقه دهد، بهاندازهی یک مُدّ از صدقهی آنها یا نصف آن نمیرسد.»
وجه استدلال بهاین حدیث برای عدالت صحابهt این است که: توصیف کردن آنها به ناعدالتی به مثابهی ناسزاگویی به آنهاست! بخصوص که کسانی از تعرض به آنها منع شدهاند که هم عصر و همدم آنها بودهاند، ولی بدلیل مواضع و مواقف بزرگی که صحابه از خود به یادگار گذاشتهاند، از آنها برتر هستند، حال این مسأله برای همه نسلهای بعدی از اولویت بیشتری برخوردار است.[648]
بنابراین صحابه به دلیل اینکه خداوند متعال آنها را عدالتمحور معرفی کرده و پیامبرص هم آنها را مورد ستایش و تمجید قرار داده است، همگی عادل هستند و نیاز به تعدیل کسی از خلق ندارند.[649]
اگر هم عدالتمحوری آنها در کتاب خداوند متعال و سنّت پیامبرص با نص صریح بیان نمیشد، با توجه به کارهای بزرگ و خدمات بزرگ و فراوانی که جهت نُصرت و یاری دین پاک خداوند متعال ارائه کردهاند، انسانهایی که از عقل خرد صحیح و قلبهایی سالم و بیغل و غش برخوردار هستند، به عدالتمحوری آنها یقیین پیدا میکردند. باید اعتراف کنیم که آنها با همه توان خود در راه پیروزی حق و برافراشتن پرچم آن و محکمسازی قواعد و پایههای آن و انتشار احکام آن در همه ممالک گام برداشته و هر چه را که در توان داشتند به کارانداختند. رضای خدا بر همة آنها باد!
البته عدالت مورد بحث ما در اینجا از آن به هیچ وجه بدین معنا نیست که آنها دچار لغزش و گناه نمیشوند، چون این ویژگی تنها به انسان معصوم تعلق دارد[650]، بلکه منظور این است که روایتهای آنان را بدون اینکه زحمت بررسی و جستجوی اسباب عدالت آنها را متحمّل شویم، بپذیریم، تا اینکه مرتکب شدن عمل زشت ثابت میشود، که الحمدلله چنین چیزی در مورد آنان ثابت نشده است. بنابراین ما آنها را به همان حالت مینگریم که در زمان رسول خداص بودهاند تا وقتی که بتوانند خلاف آن را ثابت میشود! امّا آنچه سیره نویسان ذکر میکنند قابل توجّه نیست، چون صحیح نیستند و آن قسمت هم که صحیح هستند قابل تأویل هستند.[651]
* - اجماع بر عدالت اصحاب ثابت است
اهل سنّت و جماعت بر این اجماع دارند که همه صحابه عادل بوده و در این میان استثنایی وجود ندارد، هم آنهایی که دوران فتنهها را مشاهده کردهاند و چه غیر آنها مشمول این اجماع قرار دارند و میان آنها تفاوتی قایل نمیشوند. اهل سنّت نظر به حُسن ظنّی که به آنها دارد و با توجه به احترامیکه خداوند متعال از آنها گرفته و افتخار همصحبتی و همدمی پیامبرص را نصیبشان ساخته است و با عنایت به خدمات بزرگشان در راهیاریرسانی به پیامبرص، هجرت بسوی او، جهاد کردن در حضور او، محافظت از شئون دین و برپایی حدود شریعت همگی را عادل میداند و شهادت و روایات آنها بدون کوچکترین تلاشی برای یافتن اسباب عدالت آنها، اجماعاً قابل قبول میباشد. کسانی در این باره اجماع دارند که سخنانشان قابل اعتماد و اطمینان است. جمع فراوان و چشمگیری از اهل علم، اجماع را بر عدالتپیشگی آنها نقل کردهاند. از جمله این اقوال موارد زیر است:
الف- مرحوم خطیب بغدادی پس از بیان دلایلی از قرآن و سنّت پیامبرص که بیانگر عدالتپیشگی صحابه و اینکه همه آنها عادل هستند، میگوید: «این مذهب همه علما و فقهایی است که سخنانشان قابل اعتماد است.[652]»
ب- و مرحوم ابوعمر ابن عبدالبرّ گفته است: «و ما اگر چه از بحث و بررسی احوال صحابهy دست برداشتهایم، چون حقپویان و حقگویان مسلمان که همان اهل سنّت و جماعت هستند، بر این اجماع دارند که آنها عادل هستند، امّا باز هم لازم است که نامهای آنها را بدانیم.[653]»
ج- امام الحرمین جوینی - رحمه الله - اجماع را بر عدالت آنها ذکر کرده و در تعلیل حصول اجماع بر عدالت آنها گفته است: «شاید علت آن این باشد که آنها نقل کنندگان شریعت هستند و به فرض اینکه در مورد روایات آنها لازم باشد توقّف، یا تجدید نظر کنیم، شریعت منحصر به عصر پیامبرص میشد و به دیگر عصرهای دیگر انتقال نمییافت! [654]
د- ابن صلاح یادآور شده که اجماع بر عدالت صحابه ویژگی و امتیازی است منحصر به فرد، که در پرتو آن از دیگران تمایز یافتهاند. وی در ادامه میافزاید: همه صحابه دارای این خصوصیت هستند که در مورد عدالت هیچ یک از آنها سؤال و تحقیق نمیشود، بلکه این کار بیثمر است، زیرا بطور کلّی نصوص قرآن و سنّت عدالت آنها را تأیید نمودهاند و گذشته از این، در این ارتباط، اجماعی هم از طرف همه کسانی که به سخنانشان اعتماد میشود، وجود دارد. همچنین گفته است: «امّت اسلامیمجموعاً قایل به عدالت همه اصحاب میباشند، حتی آنان که با فتنهها روبهرو شدند. پس بدینسان عدالت آنها به اجماع علمایی که در زمینهی اجماع به آنها اعتماد میشود، بعنوان حُسن ظن به آنها، ثابت شده است، زیرا آنها ناقل و روایت کنندهی شریعت هستند. والله اعلم.[655]»
ه - امام نووی میگوید: جنگهایی که میان اصحاب درگرفت، ناشی از اجتهاد آنها بوده و همهاینها در این باره معذورند و به همین خاطر است که اهل حق و کسانی که در مورد اجماع به آنها اعتماد میشود، بر این اتفاق بستهاند که روایات و شهادتهایشان پذیرفته شود و به کمال صداقت آنها - رضی الله عنهم - اذعان شود.[656] در «التّقریب» گفته است: صحابه همگی به اجماع اشخاص مورد اعتماد عادل هستند، چه آنانی که شاهد فتنهها بوده و با آنها دست و پنجه نرم کردهاند و چه غیر آنها.[657]
و- مرحوم حافظ ابن کثیر گفته است: «در دیدگاه اهل سنّت و جماعت صحابه همگی عادل هستند، بدین خاطر که خداوند متعال در کتاب عزیز خود آنها را ستوده و سنّت نبوی در مورد همه اخلاق و عمکردهای آنان، به مدح و ثنای آنان پرداخته است و از سوی دیگر، به خاطر علاقه و دلبستگی به ثواب فراوان و زیبایی که در نزد خداوند متعال است، و بخاطر علاقمندی به پاداش اخروی نزد خداوند متعال، مال و جان و روح خود را در حضور رسول خداص تقدیم کردند [658]».
ز- حافظ عراقی در شرح الفیهی خود بعد از ذکر برخی از آیات قرآن و احادیثی که بیانگر عدالت صحابه هستند، میگوید: همه مسلمانان بر تعدیل صحابههایی که با آن فتنهها دست و پنجه نرم نکردهاند، اجماع دارند، امّا آن دسته از اصحاب که به هنگام کشته شدن با آن فتنهها مواجه شدند، بعنوان حُسن ظن به آنها و حمل کردن آن مسائل بر اجتهاد شخصی آنها، از نظر همه کسانی که به اجماعشان اعتماد میشود، عادل میباشند.[659]
ح- حافظ ابن حجر در حالیکه اجماع اهل سنّت را بر عدالت صحابه بیان میکند، میگوید: همه اهل سنّت بر این اتفاق دارند که تمام صحابه عادل هستند و کسی با این مخالفت نکرده مگر منحرفانی از بدعتگذاران.[660]
این روایتها ونقلهای مبارک از اجماع آن ائمه، همگی بیانی واضح و روشن و دلیلی قاطع هستند بر این که ثبوت عدالت صحابه امری قطعی و مسلّم است و بعد از تعدیل خدا و رسولش و اجماع امّت اسلامیدر این ارتباط، برای هیچ کس شک و تردید باقی نمیماند.[661]
3- وجوب دوست داشتن اصحاب و دعا و طلب آمرزش برای آنها
از جمله عقاید اهل سنّت و جماعت، ضرورت مهرورزی به اصحاب رسول خداص و بزرگداشت و احترام گذاری به آنها، استناد به اجماع آنها، پیروی از ایشان و حرام بودن کینه و نفرت نسبت به هر کدام از آنهاست؛ زیرا خداوند متعال افتخار همراهی و همصحبتی رسول خداص را نصیب ایشان کرد، تا همراه او جهت پیروزی دین اسلام جهاد نمایند و اذیّت و آزار مشرکان و منافقان را تحمّل نمایند، از سرزمین و اموال خود دست بکشند و محبّت خدا و پیامبر ص را بر همهاینها ترجیح دهند. خداوند متعال فرموده است :
ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭼ (حشر / 10).
كساني كه پس از مهاجرين و انصار به دنيا ميآيند، ميگويند: پروردگارا! ما را و برادران ما را كه در ايمان آوردن بر ما پيشي گرفتهاند بيامرز و كينهاي نسبت به مؤمنان در دلهايمان جاي مده، پروردگارا! تو داراي رأفت و رحمت فراواني هستي.
این آیه دلیل است بر واجب بودن محبت و مهرورزی نسبت به صحابه ؛ زیرا خداوند سهمیاز مال (فیء)(یعنی غنیمت بدون جنگ) برای کسانی تعیین شده که بعد از صحابه آمدند مادامیکه محبت آنها و دوستی و مهرورزی نسبت به آنها، و طلب آمُرزش آنها را برپادارند. اگر کسی به آنها ناسزا بگوید، یا حتّی یکی از آنها را مورد ناسزاگویی قرار دهد، یا در ارتباط با او معتقد به شرارتی باشد، در آن فیء سهمینخواهد داشت. این مورد از امام مالک و غیر او روایت شده است.
امام مالک فرمود: هر کس که یکی از اصحاب محمّدص را مورد دشمنی و کینه و بغض قرار دهد، یا در قلبش نسبت به آنها غلّ و غشّی داشته باشد، در (فیء) مسلمانان سهم و حق ندارد. سپس این آیه را تلاوت کرد :ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔﭼ (حشر / 10).
هم متقدمین اهل سنّت و جماعت و هم متأخرین از این آیه چنین برداشت و فهم کردهاند که مراد از آیهی سابق، دستور است به آیندگان مسلمان به دعا و طلب آمُرزش برای اصحاب و پیشگامان سلف که اصحاب رسول خدا هستند.
امام مسلم با اسناد خود از هشام بن عروه از پدرش روایت کرده که گفت: عایشه به من گفت: ای خواهر زاده! به آنها دستور داده شده که برای اصحاب پیامبرص طلب آمرزش نمایند، (امّا آنها بجای این کار) به آنها بد و ناسزا میگویند.[662]
امام ابن بطه و غیره از حدیث ابی بدر روایت کردهاند که گفت: عبدالله بن زید از طلحه بن مصرف، از مصعب بن سعد بن ابی وقاص برای ما گفت: مردم در سه مقام و جایگاه دارند قرار دارند. دو دسته رفتهاند و یک دسته باقی مانده است و بهترین مقام که شما میتوانید داشته باشید این است که بر سر این منزلت که باقی مانده، باقی بمانید، سپس این آیه را تلاوت کرد: ﭽ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﭼ (حشر / 8)
گفت: اینها مهاجران هستند و این منزلت سپری شده است، سپس این را تلاوت کرد: ﭽﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﭼ (حشر / 9)
سپس گفت: اینان انصار هستند، و این منزلت هم سپری شده است، سپس تلاوت کرد: ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭼ (حشر / 10)
گفت: این دو منزلت سپری شدهاند، واین منزلت باقی مانده است، یعنی این باقی مانده که برای اصحاب استغفار نمایید[663].
کسی که از کمترین علم و آگاهی برخوردار است، شکی در این ندارد که رافضه از این منزلت خارج هستند، زیرا آنها نسبت به صحابه نه محبّت و مهرورزی کرده و نه برای آنها استغفار میکنند، بلکه به آنها ناسزا گفته و در قلبهای خود غل و غش و کینهای را نسبت به آنها دارند، از همین روی، از این منزلت محروم شدهاند. منزلتی و جایگاهی که لازم است هر مسلمانی از آن برخوردار باشد و تا زمانی که به دیدار پروردگارش میشتابد، از آن کنارهگیری نکند.[664]
ابن تیمیه رحمه الله میفرماید: «این آیات در برگیرنده تعریف، تمجید و ستایش از مهاجران و انصار و کسانی است که بعد از آنها آمدهاند. آنها برای اصحاب پیامبرص طلب آمُرزش مینمایند و از خداوند متعال میخواهند که نسبت به آنها کینه و حسادتی را در قلبهایشان قرار ندهد. همچنین این را در بر میگیرد که این اصناف، مستحق دریافت (فیء) میباشند. شکی در این نیست که آن رافضیها از این اصناف سه گانه خارج میباشند. زیرا آنها برای سابقین و پیشگامان این امّت طلب آمرزش نکردهاند و در قلبهایشان نسبت به آنها خشم و کینه وجود دارد، بنابراین در این آیات، ستایش و تمجید خدا بعد از صحابهی بزرگوار اهل سنّت را شامل میشود که پس از آنها میآیند و برای صحابه طلب مغفرت میکنند. طبق این آیه، رافضیها از دایرهاین تمجید بیرون هستند و این مذهب رافضه را باطل میکند.[665]
4- حرام بودن ناسزاگویی به صحابه در قرآن و سنّت
الف - خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﭼ
(احزاب / 57).
كساني كه خدا و پيغمبرش را (با كفر و الحاد و سخنان ناروا) آزار ميرسانند، خداوند آنان را در دنيا و آخرت نفرين ميكند (و از رحمت خود بينصيب ميگرداند) و عذاب خواركنندهاي براي ايشان تهيّه ميبيند.
این آیه، تهدید و وعده به طرد کردن، دورکردن از رحمت خدا وگرفتار شدن به عذاب خفتآور را برای کسی در بردارد که خداوند متعال و پیامبرش را با مخالفت اوامر و ارتکاب منهیات و پافشاری بر گناه و معصیّت میآزارد. اذیّت و آزار رسول خداص [666]شامل همه نوع آزار گفتاری، کرداری، فوش و دشنام، یا نسبت دادن نقص به او و به دین او، و یا بدگویی از هر کس که اذیّتش بهایشان برمیگردد[667] از جملهی اذیّت و آزارهای ناسزاگویی صحابه است، هر کس پیامبرص را اذیّت و آزار رساند در واقع موجب اذیّت خداوند متعال میشود. [668]
چه اذیتی برای صحابه از فحش دادن به آنها بدتراست؟ در این آیهاشارهی قوی و روشنی - بهاین نکته شده که دشنام دادن به آنها حرام است.
ب- و خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﭼ (احزاب / 58)
كساني كه مردان و زنان مؤمن را - بدون اين كه كاري كرده باشند و گناهي داشته باشند - آزار ميرسانند، مرتكب دروغ زشتي و گناهاشكاري شدهاند.
این آیه به ما هشدار میدهد که از اذیت کردن مردان و زنان مؤمن، با نسبت دادن چیزهایی به آنها که اصلاً از آنها خبری ندارند و انجام هم ندادهاند، پرهیز کنیم. بهتان بزرگ این است که به منظور عیبجویی و کاستن از ارزشهای مردان و زنان ایماندار، چیزی از آنها نقل یا حکایت شود که آن را (نگفته) و انجام ندادهاند[669]. وجه دلالت آیهی فوق بر تحریم دشنام دادن به صحابهy این است که: آنها در صدر اهل ایمان قرار دارند و صحابه در هر آیه که با (یا ایها الذین آمنوا) آغاز میشود، (قبل از همه) مورد خطاب هستند.
مانند این فرمودهی خداوند متعال: ﭽ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﭼ در همه قرآن کریم. پس این آیه بر تحریم ناسزاگویی به صحابه دلالت میکند، زیرا لفظ مؤمنین قبل از هر کس بر آنها انطباق مییابد، زیرا صدرنشینی در ایمان برای آنهاست و دشنام دادن و آسیبرسانی به آنها از بزرگترین اذیتها بشمار میرود! کسی که اینگونه به آنها آسیب (کلامی) برساند، در حقیقت، بهترین مؤمنان را بدون هیچ تقصیری مورد اذیت و آزار قرار داده است و کسی که دشنام و ناسزاگویی و آسیبرسانی به آنها را بعنوان دین خود تلقی کند، هشدار و تهدید مذکور در آیهی فوق به او خواهد رسید. [670]
ابن کثیر رحمه الله در رابطه با این آیه گفته است: «بیشترین کسانی که داخل در این وعید و تهدید میشوند، کافران به خداوند متعال و رسول خداص، سپس رافضه میباشند، که از ارزش صحابه کاسته و آنها را به عیبی متهم میکنند که خداوند متعال آنها را از آن بری دانسته است وآنها را بر ضد آنچه که خداوند متعال دربارة آنها خبر داده، مبنی بر اینکه از مهاجرین و انصار راضی شده و آنها را مورد مدح و ستایش قرار داده است، امّا آن جاهلان ستمپیشه و احمق به آنها ناسزا میگویند و از ارزشهای آنها میکاهند، و دربارة آنها چیزهایی میگویند که اصلاً نبوده و هرگز هم انجام ندادهاند، باید بگوییم که آنها در حقیقت کسانی هستند که قلبهایشان واژگون شده، تعریفشدگان را مذمت و نکوهش میکنند و مذمتشدگان را تعریف و ستایش مینمایند.[671]
ج- این فرموده خداوند متعال: ﭽ ﭑ ﭒ ﭓﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﭼ
(فتح / 29).
محمد فرستاده خدا است و كساني كه با او هستند در برابر كافران تند و سرسخت و نسبت به يكديگر مهربان و دلسوزند. ايشان را در حال ركوع و سجود ميبيني. آنان همواره فضل خداي را ميجويند و رضاي او را ميطلبند. نشانه ايشان بر اثر سجده در پيشانيهايشان نمايان است. اين، توصيف آنان در تورات است و اما توصيف ايشان در انجيل چنين است كه همانند كشتزاري هستند كه جوانههاي (خوشههاي) خود را بيرون زده و آنها را نيرو داده و سخت نموده و بر ساقههاي خويش راست ايستاده باشد، بگونهاي كه برزگران را به شگفت ميآورد. (مؤمنان نيز همين گونهاند. آني از حركت بازنميايستند، همواره جوانه ميزنند، و جوانهها پرورش مييابند و بارور ميشوند و باغبانانِ بشريت را بشگفت ميآورند. اين پيشرفت و قوّت و قدرت را خدا نصيب مؤمنان ميكند) تا كافران را به سبب آنان خشمگين كند. خداوند به كساني از ايشان كه ايمان بياورند و كارهاي شايسته بكنند آمرزش و پاداش بزرگي را وعده ميدهد.
وجه دلالت این آیه بر تحریم دشنام دادن بر صحابه گرامی این است که شخصی به آنها فحش نمیدهد مگر اینکه در دلش آتش کینه و حسادت نسبت به آنها شعلهور باشد، در حالیکه خداوند متعال در این آیه بیان کرده که بوسیلهی آنها فقط کفار مورد بغض و دشمنی قرار میگیرند، بنابراین این آیه بر حرام بودن دشنام دادن به آنها و تعرض و پرداختن به اتفاقاتی که میان آنها روی داده، به منظور عیبجویی کردن، دلالت میکند.
د- ابوسعید خدریt میگوید: پیامبرص فرمود: «به اصحابم دشنام ندهید! قسم به کسی که جانم در دست اوست، اگر یکی از شما بهاندازهی کوه اُحُد طلا صدقه دهد، به (پای) یک مُد بخشش آنها نمیرسد و حتی به نیم آنها هم نمیرسد.[672]»
این حدیث شامل نهی و هشدار دربارة دشنام دادن به صحابهy است، و صریح به حرام بودن ناسزاگویی به آنها تأکید مینماید. و احادیث در این باره فراوان هستند.
* نهی سلف از ناسزاگویی به صحابهt
نصوصی که از سلف امّت و ائمهی آن، از اصحاب رسول خدا و تابعین بهیادگار مانده و مقتضای تحریم[673] دشنام دادن به صحابه و دفاع از آنها هستند، فراوان هستند.
الف- احمد بن حنبلt گفته است: اگر مردی را دیدی که از اصحاب رسول خداص به بدی یاد میکرد، او را در مورد مسلمان بودن متّهم و مشکوک بدان! [674]».
ب) ابوزراعه رازی - رحمه الله - گفته است: «اگر مردی را دیدی که داشت از یکی از اصحاب رسول خداص بدگویی میکرد، بدان که او زندیق است، زیرا، پیامبرص در نزد ما حق است و قرآن هم حق است و این تنها اصحاب رسول خداص بودهاند که این قرآن وسنّتهای پیامبرص را به ما رساندهاند، ولی ناسزاگویان میخواهند شاهدهای ما را جرح و لکه دار کنند تا قرآن و سنّت را باطل نمایند، حال آنکه ناسزاگویان صحابه بیش از هر کس لکه دار و متّهمند چون زنادقه هستند! [675]
ج- و مرحوم امام شوکانی اجماع اهل بیتt را بر تحریم ناسزاگویی به صحابهy با دوازده روایت ذکر کرده است[676].ابوعبدالله محمد بن عبدالواحد مقدس با سند خود که به محمد بن علی ختم میشود، روایت کرده که او به جابر جعفی گفت: ای جابر! به من خبر رسیده که جماعتی در عراق ادعای محبت ما را دارند و در عین حال دربارهی ابوبکر و عمر بد و ناسزا میگویند و گمان میبرند که من به آنها چنین دستور میدهم! . برو به آنها بگو که من نزد خدا خود را از آنها مبرا میدارم، قسم به کسی که جانم در دست اوست، اگر قدرتی داشتم با ریختن خون آنها خود را به خداوند متعال نزدیک میکردم. اگر من برای ابوبکر و عمر طلب آمُرزش نکنم و نسبت به آنها عطوفت و مهرورزی نداشته باشم، شفاعت محمدص هرگز مرا در نخواهد یافت. براستی که دشمنان خداوند متعال از فضیلت آن دو (ابوبکر و عمر) بیخبر و غافل هستند. پس به آنها خبر بده که من از آنها و از کسانی که از ابوبکر و عمرy تبری میجویند، بری هستم [677].
همچنین با سندی که به عبدالله بن حسن بن علی ختم میشود روایت کرد که گفت: بنظر من مردی که به ابوبکر و عمر دشنام میدهد، هرگز توفیق یافتن توبه برای او آسان نمیشود.[678]
5- عشق و علاقهی علیt و فرزندانش به صحابه
سیمای حقیقت درخشان و روشن همواره ماندگار است و غیر آن نابودشدنی است. این سیما در مهمترین کتاب امامیه، یعنی نهجالبلاغه متبلور است! این عبارات و نصوص به تنهایی کافی هستند کاخ ساخته شده بر لعن و فحش صحابهی رسول خدا ص، و ادعای ارتداد و از دین برگشتگی آنها بعد از پیامبرص، را منهدم سازند! . این امیرالمؤمنین علی است که شخصاً سیمای صحابه را برای ما همانگونه که آنها را دیده و ملاحظه کرده است، ترسیم میکند و میگوید: اصحاب پیامبرص را آنگونهیافتم که شبیه و نظیرشان را ندیدم، ژولیده مو و خاکآلود صبح میکردند و شب را در سجده و بر پا ایستاده سپری میکردند، دمیبر پیشانی و گاهی چهره را به خاک میمالیدند و از بیم رستاخیز و معاد گویی بر روی اخگری میایستادند، بر اثر سجدههای طولانی میان دو چشمانشان همچون سفیدی زانوی بز شده بود و چون یاد خداوند متعال بر زبان میآمد سیل اشک از چشمهایشان سرازیر میشد و پهلوهایشان را هم خیس میکرد! از ترس عذاب و امید به پاداش اخروی همچون درختی خمیده در مقابل تندباد بودند [679].
او از فراق و جدایی آنها حسرت زده و همچون حال دلباختهای که محبوبش را از دست داده در رثای مرگ آنها میگفت: کجایند آن جماعتی که وقتی به اسلام دعوت شدند آن را پذیرفتند، و قرآن را خواندند و بدان حکم کردند، شمشیرها را از غلاف بیرون آوردند، نواحی و کنارههای زمین را با حملات و صف آرایی پیدرپی به قلمرو اسلام درآوردند، چشمها بر اثر گریهی زیاد بیمار شدند، شکمها با روزه گرفتن زیاد خالی شدند، لبها با زمزمهی دعا خشکیدند، رنگهای (صورت) بخاطر شبزندهداری، زرد شدند، بر صورتهای آنها غبار خاشعان بود؛ آنان برادارن رفتهی من هستند. پس ما حق داریم که تشنهی دیدارشان باشیم، و از حسرت فراقشان دستهایمان را بگزیم.[680]
پس ای دوستداران و شیفتگان امیرالمؤمنین علیt در نگرش و دیدگاه او نسبت به اصحاب رسول خداص دقت و تأملی کنید!
و امّا علی بن حسین زین العابدین - رحمه الله - هم همواره از اصحاب رسول خدا یاد میکرد و در نمازش برای آنها دعای مغفرت و رحمت میکرد، چون سرور مخلوقاتص را در راه نشر دعوت توحید و تبلیغ رسالت و پیام الهی به خلقش یاری کردند، او میگفت: خدایا از تو میخواهم که مغفرت و خوشنودی خود را شامل حال آنها سازی! خدایا، بخصوص اصحاب محمّد را میگویم؛ آنان که همصحبتی نکو بودند و در راستای یاری پیامبرص سختترین بلاها را تحمل کردند و با سربلندی از عهدهاش بر آمدند، از او حمایت کردند و شتابان به استقبالش رفتند، قبل از همه به دعوتش لبیک گفتند، هرجا که حجّت پیام خود را به گوش آنها رسانید، به او پاسخ مثبت دادند، بخاطر آشکار کردن پیام او از همسران و فرزندان خود جدا شدند، در راستای تثبیت نبّوت او، با پدران و پسران خود جنگیدند و کسانی که وقتی به ریسمان او چنگ زدند، خویشاوندانشان آنها را ترک کردند و هنگامیکه در جوارش آرمیدند نزدیکان با آنها قطع رابطه کردند. خدایا آنچه آنان ترک کردند برای تو و در راه تو بوده است، رضایت و خشنودی خودت را به آنها ببخش و بخاطر آنکه «حق» را برای تو انباشته کردند و آنها در این رابطه برای تو و بسوی تو بودند، چون سرزمینشان را بخاطر تو ترک کردند و از زندگی مرفّه به زندگی تنگ و پرمشقت پای نهادند، در راه اعتزاز دین تو از زیاد دست برداشتند و به کمتر بسنده کردند، از آنها قدردانی کن! خدایا به تابعین نیک اندیش آنها - همان کسانی که میگویند: پروردگارا از برادرانمان که در ایمان از ما پیشی گرفتند - بهترین پاداشت را ارزانی ده و کسانی که بسوی آنان گرائیدند و اگر همچون آنان به پیش میرفتند، در زمینهی بصیرت خود شک و تردیدی آنها را در نمیوردید و شکی پیدا نمیکردند در اینکه (بهترین کار این است) که دنبالهرو آثار آنان باشند و به هدایت منارهی آنها اقتدا کنند، هم دوش و موازی با آنها میشدند، به دین آنها دینداری میکردند، با هدایت آنها راه میپویدند، بر سر آنها اتفاق حاصل میکردند و در آنچه که به سوی آنها انتقال دادهاند، آنها را مورد اتهام قرار نمیدادند.
این است دیدگاه اهل بیتy نسبت به صحابه، نه آنچه که دسیسه گران رافضی و مدعیان دروغین تشیع اهل بیت که واقعاً دشمنان قرآن کریم، سنّت نبوی شریف و ائمه اهل بیت هستند، ادعا میکنند!!
هفتم: دیدگاه شیعه نسبت به سنّت نبوی
سنّت نبوی در اصطلاح دانشمندان اصول به معنی گفتار و کردار و تأییداتی است که از پیامبر اکرمص نقل شدهاند[681]. دانشمندان اهل سنّت جهت مصون داشتن سنّت صحیح از جعل و تزویر تزویرکنندگان به تدوین و ثبت آن همت گماشته و تلاشهای فراوانی را در این خصوص مبذول داشتهاند و در این رابطه نهایت کوشش خود را به کار بستند، و صحیحترین اسلوب علمیرا برای انتقاد و تصحیح و تصفیه کردن پیمودند، تا جایی که میتوانیم قاطعانه بگوییم: علمای ما در میان تمام ملتهای روی زمین اولین کسانی بودهاند که قواعد دقیق نقد علمی را برای اخبار و روایات وضع نمودهاند و تلاش آنان در این خصوص مایهی افتخار و مباهات نسلهای بعدی بوده و این بخشش خداوند است که به هر کس خود بخواهد میبخشد، و خداوند بسی گشایشگر و داناست.
دانشمندان اهل سنّت در راه نقد و بررسی اقدامات آتیه را اتخاذ کردهاند تا اینکه سنّت نبوی را از توطئهچینیهای انجام شده برای آن نجات داده و آن را از گل و لای چسبیده بدان پاک گردانیدهاند.[682]
اصحاب رسول خداص پس از وفات آن حضرت به همدیگر مشکوک نبودند (یکدیگر را صادق میدانستند) و تابعین بر پذیرفتن هر حدیثی که اصحاب پیامبر خداص روایت میکردند توقف نمیکردند، تا اینکه فتنهها بوجود آمدند و یهودی پست و فاسد عبدالله بن سبأ، دعوت جنایتکارانه خویش را، که مبتنی بر تفکّر شیعهگری افراطی معتقد به خدا بودن علیt بود شروع نمود و دسیسهها و فتنهگریها با مرور زمان افزایش مییافت، در این هنگام دانشمندان اصحاب و تابعین در مورد روایت احادیث بررسی میکردند، و تنها احادیثی را میپذیرفتند که راه و روایت آنها نزد ایشان شناخته شده بود و اعتبار و عدالت روایان مورد اطمینان ایشان باشد.
امام مسلم در مقدمهی صحیح خود از ابن سیرین روایت کرده که میگفت: قبلاً از سند حدیث سؤال نمیکردند، ولی هنگامیکه فتنهها به وقوع پیوست گفتند: رجال و راویانتان را برایمان نام ببرید، پس اگر از اهل سنّت بودند روایتشان پذیرفته میشد و اگر از اهل بدعت میبودند، روایتشان مقبول واقع نمیشد. این محکمکاری از دوران اصحاب کم سن پیامبرص که وفات آنها تا زمان فتنه به تأخیر افتاد آغاز شد. امام مسلم در مقدمهی صحیح خود از مجاهد روایت میکند که بشیر عدوی نزد ابنعباس آمد، سپس روایت حدیث را آغاز کرد و میگفت: پیامبر خداص چنین فرموده. ابنعباس حدیثش را نمیپذیرفت و بدان توجه نمیکرد، سپس گفت: ای ابنعباس! به چه علتی به حدیث من گوش فرا نمیدهی؟ من فرمودهی پیامبر خداص را برای تو نقل میکنم، و تو بدان توجه نمیکنی؟ ابنعباس گفت: ما قبلاً اگر میشنیدیم که شخصی میگفت: پیامبر خداص فرموده، نگاهمان را متوجّه او میکردیم و با جان و دل بدان گوش فرا میدادیم، ولی هنگامیکه مردم دچار نوسانات و فراز و نشیب شدند، از آنان نمیپذیرفتیم مگر آنچه را که نزد ما شناخته شده ومسلّم بود.
سپس وقتی که دروغ پردازیها رایج شد، تابیعن اسناد حدیث را درخواست مینمودند. ابوالعالیه میگوید: اگر حدیثی از صحابه به گوش ما میرسید، راضی نمیشدیم تا این که خود شخصاً نزد آنان رفته و از زبان ایشان آن را میشنیدیم. و ابن مبارک میگوید: اسناد حدیث جزء دین است و اگر اسناد نبود هر کس هر چه میخواست میگفت. ابن مبارک میگوید: میان ما و آنان قوائمیهست، منظورش اسناد است.[683]
2- اعتبار یافتن احادیث بوسیلهی مراجعه به اصحاب
از جمله عنایات خداوند متعال به سنّت پیامبرص این بود که عمر تعدادی از نخبگان و فقهاء اصحاب را طولانی کرد تا همانند مرجعی باشند و به هدایت و رهنمود ایشان تمسک جویند. زمانی که دروغگویی رایج شد، مردم ناچار شدند به آنان مراجعه نموده و در مورد آنچه که نزد آنها بود از ایشان میپرسیدند و دربارهی احادیث و روایاتی که میشنیدند از آنان طلب فتوا میکردند و برای این هدف تابعین و حتّی برخی از اصحاب رنج سفرهای زیادی را از شهری به شهر دیگر متحمّل شدند، تا اینکه احادیث ثابت را از راویان قابل اعتماد بشنوند و در این راستا جابر بن عبدالله به شام و ابو أیّوب انصاری به مصر سفر کردند تا به احادیثی دست یابند.
3- نقد راویان و بیان احوال ایشان از حیث راستی و دروغ
این باب بزرگی است که دانشمندان از طریق آن به تشخیص و جداسازی حدیث صحیح از دروغ و روایت قوی از ضعیف دست یافتهاند و در این راه آزمایش نیک و شایستهای را متحمل شدهاند، حال راویان را بررسی کرده و زندگی و تاریخ و سرگذشت و شرح حال پنهان و آشکارشان را مطالعه نمودهاند، و به خاطر خدا سرزنش ملامتکنندگان در آنها تأثیری نداشته است.[684]
در این خصوص قواعد و رهنمودهایی را قرار دادهاند و طبق آنها عمل کردهاند، در مورد اینکه حدیث چه کسی پذیرفتنی و روایت چه کسی غیر قابل قبول است و نیز احادیث چه کسانی نوشته میشود و کدامیک نوشته نخواهد شد، و از جمله مهمترین اصناف ترک شدهها عبارتند از:
الف- دروغپردازان بر پیامبر خداص
دانشمندان اتفاقنظر دارند بر اینکه حدیث کسی که بر پیامبرص دروغ ببافد پذیرفته نخواهد شد، همانطور که متفقند بر اینکه دروغ بستن بر رسول خداص از بزرگترین گناهان کبیره به شمار میآید و در مورد کفر آن شخص اختلاف دارند، که گروهی بدان معتقدند و دستهای دیگر به وجوب قتل وی نظر دادهاند و نیز در مورد توبهی دروغپرداز اختلاف داشتهاند که از او پذیرفته میشود یا خیر؟
ب- دروغگویان در سخنان عادی خودشان
همچنین اتفاق نظر دارند بر اینکه از هر کس دروغ صادر شده باشد، با اینکه بر پیامبر خداص دروغ نبسته باشند، اگر برای یک مرتبه هم باشد روایتش مردود است.
ج- بدعتگذاران و هواپرستان
همچنین اجماع دارند که حدیث بدعتگذار که بسبب بدعتش کافر شود، مقبول نیست و اگر دروغ را حلال و مباح بداند، با اینکه به سبب بدعتش کافر نگردد روایتش مردود است، امّا اگر معتقد به مباح بودن دروغ نباشد، آیا حدیثش پذیرفته میشود و یا خیر؟ و یا دعوتگر و غیر دعوتگر در این مورد جدا میشوند؟ ابن کثیر میگوید: در این خصوص اختلاف قدیم و جدید هست، امّا آنچه که رأی اکثریت آنهاست این است که باید دعوتگر از غیر دعوتگر جدا شود[685]. آنچه مورد توجّه اینجانب است این که آنان روایت بدعتگذار را در صورتی که با بدعتش موافق باشد و یا اگر روایت از طرف گروهی که مباحکنندهی دروغ و جعل حدیث بر طبق هوا و آرزوهایشان معروفند باشد، مردود میشمارند، از اینرو روایات رافضه را نپذیرفتهاند(چون برای پیشبرد اهداف مذهبی خود دروغ را مباح میدانند)، و روایت بدعتگذارانی را که خود یا گروهش دورغ را مباح نکرده باشند مانند: عمران بن حطان پذیرفتهاند.[686]
د- ملحدان و فاسقان و نادانانی که روایت خویش را نمیفهمند
روایت زندیقان، فاسقان، افراد غافل و تمام کسانی که صفات ضبط، عدالت و فهم در آنان محقق نشده باشد غیر قابل قبول است. محدّثین برای شناسایی انواع احادیث صحیح، حسن، ضعیف قواعد و اصولی وضع کردهاند و قواعدی را نیز برای شناخت حدیث موضوع و جعلی قرار دادهاند و علامات و نشانههایی برای آن بیان داشتهاند تا به واسطهی آنها شناخته شود، مانند، سستی و رکیک بودن لفظ، فاسد بودن معنی، مخالفت آن با صریح قرآن و یا مخالفت آن با حقایق شناخته شدهی تاریخ در دوران پیامبرص و علاماتی دیگر.[687]
با چنین تلاشهای موفقی ستون و پایههای سنّت که دوّمین مصدر تشریع و قانونگذاری شریعت است تثبیت شده و امور آن استحکام یافته است. مسلمانان به حدیث پیامبرشان اطمینان پیدا کردهاند که هر چیز وارد شدهای از آن دور است و میان حدیث صحیح، حسن و ضعیف جدایی حاصل شده است. خداوند شریعت خود را از بیهودهکاریهای مُفسدین، نیرنگ توطئهگران و دسیسهی ملحدان و ملّیگرایان مصون داشته است. مسلمانان ثمرهی این جنبش قدرتمند و مبارک را چیدهاند و از آن بهرهمند شدهاند که از بارزترین آنها تدوین سنّت و علم (مصطلحالحدیث) و جرح و تعدیل و علومالحدیث است.[688]
موضع شیعه نسبت به سنّت به سبب تکفیر صحابه
اعتقاد به امامت تأثیر زیادی در تکفیر بخش عمدهای از اصحاب از جانب شیعه داشته است و بر اثر این تکفیر زشت و کریه، شیعیان تمام احادیثی را که از طریق اصحاب وارد شدهاند نفی کردهاند و تنها روایات وارده از طریق امام اهل بیت و یا کسانی که آنان را به تشیع منسوب نمودهاند، مانند: سلمان فارسی، عمار، یاسر، ابوذر و مقداد بن اسود را پذیرفتهاند و سرسختانه علیه راویانی همچون: ابوهریره، سمره بن جندب، عروه بن زبیر، عمرو بن عاص، مُغیره بن شعبه و غیره هجوم بردهاند و آنان را به جعل کردن و تقلبی و دروغپردازی متهم نمودهاند.[689]
به علت این که شیعیان روایات اصحاب رسول نور و هدایتص را قبول ندارند، امام عبدالقاهر بغدادی شیعه را از منکرین سنّت برشمرده است[690].
پس شیعه به مبارزه با سنّت میپردازند و به علت اینکه اهل سنّت از سنّت پیامبرص پیروی مینمایند بدین نام اختصاص یافتهاند[691]، که این در برخی از مصادر اهل سنّت نقل شده، ولی اهل تشیع از امامانشان روایت میکنند که گویا گفتهاند: هر چیزی بر قرآن وسنّت عرضه میشود و هر حدیثی که با قرآن موافقت نداشته باشد مزخرف است[692]و روایات دیگری هم به این مفهوم دارند[693].
از این روایات چنین بر میآید که شیعه سنّت رسول خداص را انکار نمیکنند، بلکه بدان اعتماد دارند و آن را همراه قرآن به عنوان معیار و داور قرار میدهند. کسی که اکثر روایات اهل تشیع را بررسی کند، بهاین نتیجه میرسد که اکثر روایات و سخنان ایشان به سمتی روی میآورند که از سنّت شناخته شده مسلمانان از حیث فهم و اجرا و در اسناد و متون فاصله میگیرد و دور میشود. و این هم از بیانات زیر روشن میشود:
* سخن امام همانند سخن خدا و پیامبر است
وقتی که سخن امام شیعه نزد ایشان به منزلهی فرمودهی خدا و پیامبرص است، پس سنّت به اعتقاد ایشان یعنی: هر گفتار و کردار و تأییدی است که از امام معصوم صادر شود[694]. کسی که از طبیعت مذهب آنان آگاهی نداشته باشد، نمیداند این سخن تا چه حدی از سنّت پیامبرص دور است، چون معصوم تنها پیامبر خداص است، ولی آنها سخن دوازده امام خود را همطراز و همسان فرمودهی پیامبرص قرار میدهند و بین سخن آنها و کلام کسی که از روی هوای نفس و آرزو سخن نمیگوید و هر چه نطق میکند به او وحی میشود، تفاوتی قائل نیستند[695]. آنها امام را بعنوان کسانی که حدیث را از رسول خدا ص روایت میکنند در نظر نمیگیرند، که سخن ایشان از آن جهت حجّت است که از حیث روایت حدیث مورد اعتمادند، بلکه از این جهت سخن آنان را حجّت میدانند که از جانب خدا بر زبان پیامبرشص منصوب شدهاند، تا (به ادعای شیعه) احکام و دستورات واقعی و پاسخ به حوادث پیش آمده تبلیغ کنند، پس آنان جز احکام واقعی نزد خداوند متعال همانطور که هست ابلاغ نمیکنند.[696]
در سخن این دوازده امام تفاوتی میان سن کودکی و سن بلوغ و تکامل عقلی وجود ندارد، چون ایشان - از دید شیعه - نه بصورت عمدی، نه سهوی و نه از سر فراموشکاری، در طول زندگیشان اشتباه نمیکنند - همانطور که در مسألهی عصمت بیان داشتیم - و بدین خاطر است کهیکی از بزرگان معاصر شیعه گفته است: اعتقاد به عصمت امام احادیثی را که از آنان صادر میشود بدون به شرط گرفتن اتصال سند به پیامبرص صحیح قرار داده است - بر خلاف اهل سنّت که اتصال سند را به شرط میگیرند[697] - پس سنّت به نظر آنان تنها سنّت پیامبر نیست، بلکه سنّت ائمّه و سخنان ایشان همانند سخنان خدا و پیامبرخداص میباشند، و بدین خاطر اعتراف کردهاند که شیعیان سخنان ائمه را به سنّت پاک ملحق نمودهاند و گفتهاند: و شیعیان امامیه هر چیزی را که از دوازده امام صادره، اعم از قول و فعل و تقریر به سنّت گرانقدر پیامبرص ضمیمه کردهاند.[698]
اهل تشیع چنین سخنی را از دو رهگذر خطرناک و دو قاعدة اساسی نزد آنان در این خصوص بیان میدارند، که یکی از سران بزرگ معاصر ایشان آن دو قاعده را به هنگام بیان اینکه سخن امام از حجّت و واجبالاتباع بودن بر بندگان شبیه سخن پیامبرص است بیان داشته است و اینکه أئمّه تنها به احکام واقعی نزد خداوند متعال همانطور که هست حکم میکنند و نیز بیان داشته که اینها از دو راه برای ایشان تحقق مییابد: یا از طریق الهام همانگونه که پیامبرص از طریق وحی دریافت میکرد و یا از طریق دریافت نمودن از معصوم قبل از خود.[699]
همچنین شیعیان ادعا میکنند که امامان خزانهداران دانش و وحی خداوند هستند. صاحب کتاب اصول کافی فصلی را در این مورد تحت عنوان: فصل درمورد اینکه ائمه ولی أمر و خزانهدار علم خداوند هستند نوشته است[700]. این فصل حاوی شش روایت در این مفهوم میباشد و فصل دیگری را در آن درج نموده بعنوان: أئمّه وارثان دانش پیامبر و تمام انبیاء و اوصیاء قبل از خود میباشند[701]. در این مورد هفت روایت نقل کرده و فصل سوّمیرا تحت عنوان: اینکه أئمّه به تمامیعلومی که نزد فرشتگان، انبیاء و رسولانy وجود داشته آگاهی دارند. در این رابطه چهار روایت موجود است.[702]
شیعیان رافضی بحثهای زیادی را در این مورد کردهاند و ما بهاین مقدار از از منابع موهوم که شیعیان ادعا میکنند بسنده میکنیم و برای بیان فاسد و باطل بودن تنها عرضه و تصوّر آنها کافی است. در نتیجه چنین تصور و نگرشی از امامان، شیعیان نسبت به صحت سند روایت و معتمد بودن راویان بیاهتمام بودهاند، برخلاف آن اندازه که دانشمندان حدیث از اهل سنّت بدان توجه نمودهاند. در حالیکه اهل تشیع صحیح بخاری و مسلم و کتابهای مورد اعتماد و موثق حدیث را رها کردهاند، به روایات کلینی که برخی از آنها را در مورد بسیاری از عقائدشان عرضه کردیم اعتماد کرده و آن را حجّت شمردهاند. کتاب الکافی او از قدیمیترین کتابهای روایت شیعه و موثقترین کتاب حدیث آنها به شمار میآید.[703]
یکی از شیعیان مقام و منزلت این کتاب را نزد شیعه به تصویر میکشد، سپس میگوید: امامیه و جمهور شیعیان در مورد برتری این کتاب مقبول بودن آن، اعتماد به روایات آن و اکتفاء به احکام و دستورات آن متفق هستند و نیز بر اقرار به رفعت مرتبه و علو منزلت آن و همچنین بر اینکه این کتاب محور مدار روایات راویان مورد اعتماد و شناخته شده به ضبط و اتقان تا به امروز میباشد اجماع دارند. این کتاب نزد آنان از تمام اصول احادیث ارزشمندتر و برتر است. با علم به اینکه قسمت اعظم روایات الکافی - آنگونه که ابوزهره میگوید - به أئمّه منتهی میشوند و صحیح نیست که بگوییم این کتاب سند متصل به پیامبرص را یا آورشده، و ادعا شود که سخنان موجود در آن اقوال پیامبرص هستند، مگر بر این اساس که اقوال امامانشان همان اقوال پیامبرص و دین خداوند متعال میباشد...
بیشتر روایات موجود در الکافی نزد امام صادق متوقف میشوند و اندکی از آنها به پدرش امام باقر ارتقاء مییابد، و کمتر روایتی به امیرالمؤمنین علیt میرسد و به ندرت روایتی تا پیامبرص توقف نکند.[704]
همانگونه که کتاب دیگری به نام (من لایحضره الفقیه) دارند، که آن را ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه که وی را شیخ صدوق لقب دادهاند تدوین نموده است. او نیز از بزرگترین دانشمندان شیعه در خراسان بوده و در سال (381 ه(وفات یافته است. از جمله کتابهای مورد اعتماد نزد شیعیان دو کتاب (تهذیب الکلام) و (استبصار فیما اختلف من الاخبار) که اثر محمد بن طوسی هستند. این کتابها سرشار از دهها هزار حدیث و روایت هستند که اثبات صحّت آنها ممکن نیست، بلکه بیشتر آنان روایات جعلی وساختگی میباشند، [705] همانطور که قبلاً به احادیثی که در دفاع از شایستهتر بودن علی به امامت و جانشینی به آنها تکیه کردهاند و به هنگام ارائه نمودن آراء و نظریات اهل تشیع، اشاره نمودیم. تشیع و یا حداقل برخی از آنان به اینکه در این کتابها بعضی از روایات جعلی موجود است، اعتراف میکنند همانگونه که خودشان برخی از راویانشان را مجروح کرده و به آنان لطمه زدهاند و اگر واقعیت امر چنین است آیا ممکن است که شیعه به توصیهی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالبt عمل کنند که فرموده است: به دینتان ملتزم و پایبند باشید و به رهنمود پیامبرتان رهیابید و از سنّت او پیروی کنید. آنچه را که بر شما مشکل آمد بر قرآن عرضه نمایید اگر موافق آن بود بدان تمسک جویید و اگر با قرآن مخالفت داشت آنرا مردود شمارید.[706] و نیز اینکه فرموده است: به راه و روش پیامبرتان اقتدا کنید، چرا که بهترین راه و روشهاست و به سنّت او تمسک جویید، چون سنّت وی برترین راه و روشهاست[707].
آیا ممکن است که شیعیان به روش امیرالمؤمنین علی بن ابی طالبt در رابطه با فهم احکام و دستورات از قرآن کریم و معانی آیات ملتزم شوند، تا اینکه به ظاهر قرآن کریم التزام داشته باشند و مجملات آن را بر مفسّر و مطلق آن را بر مقیّد حمل نمایند. اینکه ناسخ و منسوخ را مراعات نموده و به لغت عرب نگاه کنند و نصوص را به واسطهی نصوص دیگر درک نموده و از مشکل آن سؤال کنند، به تناسب آیات و تخصیص عام آگاهی یابند. از امیرالمؤمنین علیt یاد بگیرند که چگونه مقام نبوّت را ارج نهند و با سنّت پیامبرص طبق راهنمایی وی که در این کتاب بیان داشتم رفتار نمایند، سپس روایات موجود در کتابهایشان را بر دو معیار دادگر و عادل، کتاب خدا و سنّت پیامبرش عرضه دارند و آنچه را که موافق کتاب خدا و سنّت رسولش باشد بپذیرند و آنچه را که مخالف آنها باشند رها سازند و پیروانشان را از آن بر حذر نمایند، به خصوص آن روایاتی که نه تنها اسلام، بلکه خود أئمه نیز از آن ضررمند خواهندشد.
دین خدا کامل شده است، زیرا خداوند متعال فرموده:
ﭽﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅﭼ (مائده/3).
امروز (احكام) دين شما را برايتان كامل كردم و (با عزّت بخشيدن به شما و استوار داشتن گامهايتان) نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين خداپسند براي شما برگزيدم
پیامبر خداص تمام آنچه را که بر وی نازل شده تبلیغ نموده است و فرمان پروردگارش را به جای آورده است که میفرماید:
ﭽ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈﮉ ﭼ (مائده / 67)
اي فرستاده (خدا، محمّد مصطفي! ) هر آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و كمال و بدون هيچ گونه خوف و هراسي، به مردم) برسان (و آنان را بدان دعوت كن) و اگر چنين نكني، رسالت خدا را (به مردم) نرساندهاي.
قطعاً پیامبرص آشکارا رسالتش را تبلیغ نمود و برجهانیان اقامه حجّت کرد، و این را میان مسلمانان اعلان نمود و هیچ چیزی از شریعت را از هیچ کس پنهان نداشت و مخفی ننمود، خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭼ (آل عمران/187): (براي مردمان آشكار سازيد و توضيح دهيد و آن را كتمان و پنهان نسازيد)
ﭽ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﭼ (بقره / 159-160).
بيگمان كساني كه پنهان ميدارند آنچه را كه از دلائل روشن و هدايت فرو فرستادهايم، بعد از آن كه آن را براي مردم در كتاب (تورات و انجيل) بيان و روشن نمودهايم، خدا و نفرينكنندگان (چه از ميان فرشتگان و چه از ميان مؤمنان انس و جان)، ايشان را نفرين ميكنند. اگر كساني كه توبه كنند (از كتمان حق) و به اصلاح (حال خود و جبران مافات) بپردازند و (آنچه را كه از اوصاف پيغمبر و اسلام و ديگر حقائق ميدانستند و پنهان ميكردند) آشكار سازند. چه توبه چنين كساني را ميپذيرم و من بسي توبهپذير و مهربانم.
و فرموده است: ﭽﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉﰊ ﰋ ﰌ ﰍ ﰎ ﰏ ﭼ (نحل / 64).
ما كتاب (قرآن) را بر تو نازل نكردهايم مگر بدان خاطر كه چيزي را براي مردمان بيان و روشن نمائي كه (جزو امور ديني است و) در آن اختلاف دارند و (هم بدان خاطر كه اين كتاب) هدايت و رحمت براي مؤمنان گردد.
بنابر این دین تمام و کامل گشته است و فزونی و کاستی نمیپذیرد و تغییر نمییابد[708]، نه از جانب امام موهوم و غائب و افسانهای[709]. پیامبرص در حالی دنیای فانی را وداع گفت که تمام دین را تبلیغ کرد و همهی آن را طبق دستور پروردگارش تبیین و روشن ساخت، رسول خدا فرموده است: «ترکتکم علی مثل البیضاء لیلها کنهارها، لا یزیغ عنها بعدی الا هالک»: (من شما را بر راه روشن باقی گذاشتم که شب آن همانند روزش روشن است و پس از من کسی از آن منحرف نمیشود مگر گمراه شدهی تباه گشته)[710]
ابوذرt گفته است: محمدt در حالی ما را ترک کرد که هیچ پرندهای با بالهایش در آسمان پرواز نمیکرد مگر اینکه دانشی در مورد آن را برای ما بیان داشته بود.[711]
شیخ مفید میگوید: تقیه یعنی پنهان داشتن حق، مخفی نمودن اعتقاد بدان و پوشاندن مخالفت با مخالفین و حمایت نکردن آنان به چیزی که زیانی دینی و یا دنیایی به دنبال دارد[712]. یوسف بحرانی - یکی از علمای بزرگ آنان در قرن دوازده میگوید: مقصود از تقیه این است که از سر ترس با مخالفین در آنچه که بدان اعتقاد دارند موافقت شود[713]. خمینی میگوید: تقیه بدین معنی است که انسان سخنی خلاف واقع بگوید، یا کاری انجام دهد که با معیارهای شریعت در تناقض باشد تا خون، مال و حیثیّت خویش را حفظ کند[714]، این سه تعریفی است برای تقیه از جانب برجستهترین دانشمندان شیعیان رافضی که هر کدام در دورة زمانی مختلفی آمدهاند. این تعریفها پیرامون چهار حکم اساسی و بنیادین شیعه در جریان هستند که عبارتند از:
*- تقیه یعنی اینکه انسان برای دیگران خلاف آنچه را که در نهان دارد آشکار سازد.
*- تقیه برای مخالفین به کارگرفته میشود و پوشیده نیست که تمامی مسلمانان تحت این عموم جای میگیرند.
*- تقیه در چیزهایی خواهد بود که مخالفین در امور دین بدان معتقد هستند.
*- تقیه تنها موقعی صورت میگیرد که ترس از دین، نفس و مال در جریان باشد، و این چهار حکم محور اعتقاد به تقیه نزد اهل تشیع میباشند.[715]
2- جایگاه تقیه نزد شیعیان رافضی
تقیه نزد آنان مقامیوالا و مکانی بلند را اشغال میکند، و شماری از روایات که در مهمترین کتابهایشان قرار دارند بر این مطلب دلالت دارند. کلینی و غیره از امام جعفر صادق روایت کردهاند که میگفت: تقیه آئین من و نیاکان من است و کسی که تقیه ندارد ایمان ندارد.[716]
از اباعبدالله روایت کردهاند که گفت: نُه دهم دین در تقیه نهفته است و کسی که تقیه نداشته باشد دین ندارد و تقیه در همه چیز است جز شراب و مسح بر خفین.[717]
در المحاسن آمده است: حبیب بن بشیر از ابا عبدالله نقل میکند که گفت: به خدا سوگند هیچ چیز محبوبتر و دوستداشتنیتر از تقیه بر روی زمین برای من وجود ندارد، ای حبیب کسی که تقیه کند خدا وی را رفعت میبخشد، ای حبیب کسی که تقیه نداشته باشد خدا وی را فرود میآورد.[718]
در امالی طوسی از جعفر صادق روایت شده که گفت: کسی که تقیه پیشه نکند و ما را از زیردستان فرومایه مصون ندارد از ما نیست.[719]
در الاصول الاصلیه: از علی بن محمد از مسائل داود صرمی نقل شده که گفت: به من گفت: ای داود اگر به تو بگویم که ترک کنندهی تقیه همانند تارک الصّلاه است راست گفتهام.[720]
روایت کردهاند که از باقر سؤال شد: کاملترین مردم چه کسانی هستند؟ گفت: آگاهترین آنان به تقیه و کسی که بیش از همه حقوق برادرانش را ادا میکند[721]. دوباره از وی نقل شده که گفت: بارزترین منش پیشوایان بزرگ از شیعیان ما به کار گرفتن تقیه میباشد[722].
این آیات بر ارزش تقیه نزد آنان و منزلت و مرتبهی رفیع آن در دینشان دلالت دارند. به نظر شیعیان رافضی تقیه اصلی از اصول دین است، کسی که تقیه پیشه نکند مؤمن نیست و رها کنندهی تقیه همانند ترک کنندهی نماز است، بلکه تقیه از دید آنها از سایر ارکان اسلام برتر میباشد، چون نُه دهم دینشان را تشکیل میدهد و تمام ارکان و فرائض اسلام را یک دهم دیگر دین را مجسم میکنند.[723]
صاحب (الکافی) روایاتی در باب تقیه[724]، کتمان[725]، اذاعه و فاشسازی[726] بیان داشته است و مجلسی در (بحارالانوار) در موارد بالا صد و نُه روایت را نقل نموده، که آنها را تحت عنوان (باب التقیة و المداراة) نوشته است.[727]
الف- شیعه امامت خلفاء سهگانه (ابوبکر و عمر و عثمانy) را باطل میدانند و خودشان و کسانی را که با آنها بیعت کردهاند کافر به حساب میآورند، با وجود اینکه علیt با ایشان بیعت نمود و پشت سر ایشان نماز میخواند، به همراه آنان به جهاد میرفت، دخترش امکلثوم را به ازدواج عمرt درآورد، از جهاد به همراه ابوبکر شادمان و مسرور بود، هنگامیکه خلافت را به دست گرفت راه و روش آنان را ادامه داد و هیچ چیزی را از افعال ابوبکر و عمر تغییر نداد، همانطور که کتابهای شیعه خود بدان اعتراف دارند. این موارد اساس مذهب اهل تشیع را باطل میگرداند، لذا تلاش کردهاند که با به میان کشیدن اعتقاد به تقیه از چالش این تناقضات که آنان را احاطه کرده است بیرون آیند[728]. اصل تقیه را برای تفسیر حوادث تاریخیشان به کار گرفتهاند، بنابر این گفتهاند که سکوت علیt در برابر ابوبکرt از سر تقیه بوده است، کنارهگیری حسن بن علی از خلافت به نفع معاویهt به خاطر تقیه بوده و أئمّه به قصد تقیه خود را مخفی و پنهان نمودهاند. بدین ترتیب ممکن است هر رخدادی را که با دیدگاه آنان مخالفت داشته باشد با تقیه شرح و تفسیر شود.[729]
ب- شیعیان معتقدند که أئمّه معصومند و دچار سهو و اشتباه و فراموشکاری نخواهند شد، در حالی که این ادعا بر خلاف احوال شناخته شدهی آنان است، تا جایی که خود روایات اهل تشیع که به أئمّه منسوبند با همدیگر مخالفت داشته و در تناقض میباشد، حتی خبری از آن روایات نیست مگر در مقابل آن خبری متناقض موجود است، همانگون که شیخ طوسی به این واقعیت اعتراف نموده است[730]این اصل عصمت را از ریشه باطل میگرداند، پس برای برطرف کردن این تناقض و اختلاف و پنهان نمودن دروغ بستنشان بر ائمه مسألهی تقیه را مطرح کردهاند. صاحب (الکافی) از منصور بن حازم نقل کرده است که گفت: به اباعبداللهu گفتم: چرا من در مورد مسألهای از شما میپرسم به من پاسخی میدهی، سپس کسی دیگر میآید و همان سؤال را از شما میپرسد ولی پاسخ دیگری به او میدهی؟ در جواب گفت: «ما جواب مردم را بر حسب زیاده و نقصان خواهیم داد» [731]، شارح کافی گفته است: یعنی زیادی حکم به هنگام تقیه و نقصان آن به هنگام عدم وجود تقیه. این هم به فراموشکاری ونادانی بر نمیگردد، بلکه بدین خاطر است که میدانند اختلاف سخنانشان برای آنان بهتر وشایستهتر میباشد و برای ماندگاری آنها مفیدتر خواهد بود، چون اگر همچنان بر یک سخن پافشاری میکردند به شیعه معروف میگشتند، و این موجب قتل آنان و أئمّه دیگر میشد.[732]
ج- آسان کاری دروغپردازان بر ائمه و تلاش برای تیره و تار کردن حقیقت مذهب اهل بیت، تا به گونهای پیروانشان را دچار توهم کنند، که آنچه را (بنیانگذاران تقیه) از ائمه نقل میکنند همان مذهب آنان باشد، و آنچه که از آنها مشهور است و شایعه گشته و آنچه را که خودشان میگویند و یا در میان مسلمانان انجام میدهند، تجسم یافتهی مذهب و اعتقاد ایشان نباشد، بلکه پیروانشان فکر کنند که تنها به خاطر تقیه چنین کارهایی انجام دادهاند، تا با این حیله ونیرنگ جعل سخنان ائمه برایشان آسان گردد و بر أئمّه دروغ و افتراء ببندند و حقایقی را که از آنان روایت شده تکذیب نمایند. مثلاً میبینیم سخنان امام محمد باقر، یا جعفر صادق را که در میان اقشار مردم بیان داشتهاند و یا شماری از مسلمانان عادل و راستگو آن را نقل کردهاند به دلیل اینکه برخی از اهل سنّت به هنگام آن سخن حضور داشتهاند تکذیب مینمایند و میگویند: به منظور تقیه چنین گفتهاند، در حالیکه آنچه را که تنها دروغگویان امثال جابر جعفی روایت میکنند (بدون تغییر به بهانهی تقیه) قبول دارند، به دلیل اینکه آنجا شخصی وجود نداشته که امام در سخنش از وی تقیه کند. برای شما کافی است که بدانید امام زید بن علی که از اهل بیت است از علیt روایت میکند - همانطور که کتابهای شیعیان دوازده امامیخود آن را نقل میکنند - که علی هنگام وضو گرفتن پاهایش را شسته است، ولی کسی که نزد شیعه به (شیخ الطائفه) ملقّب است این حدیث را نمیپذیرد، در حالیکه دلیلی جز تقیه برای رد آن نمییابد. او در (الاستبصار) این حدیث را مردود میشمارد. از زید بن علی روایت کرده و او از پدر بزرگش علی بن ابی طالب نقل میکند که گفت: من نشستم که وضو بگیرم، در آن موقع رسول خداص آمد، وقتی که شروع به وضو گرفتن کردم.... تا اینکه گفت - و پاهایم را شستم، رسول خداص فرمود: «ای علی میان انگشتانت را شستشو بده، که آتش دوزخ در آن نفوذ نکند»[733].
میبینی که علی در وضو پاهایش را میشست و پیامبرص بر او تأکید میکند که میان انگشتانش را شستشو دهد. اهل تشیع با سنّت پیامبر خداص و هدایت علیt در این مورد مخالفت میورزند و به چنین روایاتی اهمّتی نمیدهند، با وجود اینکه در کتابهایشان به نام روایت امام اهل بیت ذکر شده است، ولی آخوندهایشان شیعیان را به تفکر و بررسی این روایات مکلف نمینمایند، بلکه نزد آنان تنها این دلیل پیشساخته و آماده (تقیه) وجود دارد.[734]
بدین خاطر طوسی گفته است: این روایتی است که با عامه (اهل سنّت) موافق است و درمحل ورود تقیه واقع شده است، چون از جمله بدیهیّاتی که شک و تردید به آن راه ندارد و مذهب امامانu ماست اعتقاد به مسح بر پاهاست(نه شستن پا)، سپس میگوید: راویان این روایت همه از عامه(سنّی) و زیدیه هستند و حدیثی که به آنان اختصاص داشته باشد[735] بدان عمل نمیشود.
در رابطه با نکاح: نزد شیعیان روایاتی در خصوص تحریم نکاح متعه (ازدواج موقت) آمده است، در کتابهایشان آمده است که زید بن علی از نیاکان خود و آنان از علیt نقل کردهاند که گفت: پیامبر خداص در روز فتح خیبر گوشت خر اهلی و ازدواج موقت را تحریم نمود.[736]
آخوند بزرگ حُر عاملی گفته: من میگویم: شیخ[737] و غیره نیز این روایت را بر تقیه حمل نمودهاند، چون مباح کردن نکاح متعه از ضروریات مذهب امامیه است.[738]
در مورد تقسیم ارث: اینکه زن از اموال غیر منقول، منازل و زمین چیزی به ارث نمیبرد[739]، و وقتی که نص صریح أئمّه نزد آنها وجود دارد که با این عقیده مخالف است، که حدیثی است ابو یعقوب از اباعبدالله روایت میکند و میگوید: در مورد اینکه آیا مرد از منزل و زمین همسرش چیزی به ارث میبرد و آیا در این رابطه منزلتی برای زن هست که از وی گرفته نشود؟ از او پرسیدم، درجواب گفت: زن و شوهر از هر چیزی که هر کدام از آنها بعد از خود باقی گذارند هر دو از یکدیگر ارث میبرند.[740]
طوسی میگوید: این روایت را بر تقیه حمل میکنیم، چون تمام مخالفان ما در این مسأله با ما مخالفت میکنند و در این خصوص یکی از عامه (اهل سنّت) با ما موافق نیست و هر چیزی که شبیهاین مورد باشد تقیه در آن جایز خواهد بود.[741]
د- قرار دادن اصل تقیه به خاطر کنارهگیری اهل شیعه از مسلمانان است، بدین سبب روایات آنان در مورد تقیه بهاین انگیزه آمدهاند. ابوعبدالله میگوید: آنچه از من شنیدی و با سخن مردم عامه (اهل سنّت) شباهت داشت در آن تقیه هست و آنچه را که از من شنیدی و مشابه سخن عامه (اهل سنّت) نبود تقیه در آن نیست[742]. از جمله دستاوردهای اعتقاد به تقیه، ضایع و تباه شدن مذهب أئمّه نزد اهل تشیع بوده است، تا جایی که دانشمندانشان در بسیاری از اقوال ایشان نمیدانند کدام سخن را از سر تقیه گفته شده و کدام سخن حقیقت دارد[743]و برای آنان معیاری قرار دادهاند که مذهب آنها را به دایرهی زیادهروی و افراط سوق داده است و آن این است که هر چیزی که با عامه (اهل سنّت) مخالفت نماید هدایت در آن است.[744]
صاحب (الحدائق) اعتراف نموده که او به سبب تقیه تنها به اندکی از دین شیعیان آگاهی یافته است، آنجا که میگوید: فقط بهاندکی از احکام و دستورات دین، به علت آمیزش اخبار و روایات دین با اخبار تقیه به یقین آگاهی پیدا کردهام. همانطور ثقهالاسلام محمد بن یعقوب کلینی درکتاب جامع خود الکافی بهاین حقیقت اعتراف کرده است، تا جایی که او عمل نمودن به روایات ترجیح یافته را به هنگام تعارض اخبار اشتباه میداند و ناچار شده به محض رد و تسلیم برای أئمّه نیک متوسّل شود.[745]
پرواضح است که کاربرد تقیه نزد شیعه ارتباطی به حالت ضرورت ندارد و یوسف بحرانی به اینکه أئمّه با وجود اینکه هیچ کسی از مخالفین هم نزد ایشان حضور نداشته باشد، در حکم آنها تضاد و مخالفتهایی دارند، اعتراف نموده، بطوریکه میبینی در مورد یک مسأله جوابهای گوناگونی میدهند با اینکه کسی از مخالفین در آن خصوص سخنی نگفته باشد.[746]
4- مفهوم تقیه از دیدگاه اهل سنّت
مفهوم تقیه در اسلام غالباً با بحث از کفار همراه است؛ خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱﯲ ﭼ (آل عمران / 28)
(مگر آن كه (ناچار شويد و) خويشتن را از (اذيّت و آزار) ايشان مصون داريد).
ابن جریر طبری گفته است: تقیهای که خداوند متعال در این آیه ذکر کرده است، صرفاً تقیه با کفار است نه با غیر آنان.[747] از همین روی، بعضی از سلف صالح ما بر این باور بودند که چون خداوند متعال اسلام را عزتمند ساخته، دیگر تقیه معنا و مفهومیندارد. معاذبن جبل و مجاهد گفتهاند: قبلاً تقیه در ابتدای اسلام بود، امّا امروز که خداوند متعال مسلمانان را آنقدر عزتمند و قوی ساخته که از آنها(کفّار) نمیترسند.[748]
امّا باید بگوییم که شیعه با مسلمانان بخصوص اهل سنّت تقیه میکنند، تا جایی که همانگونه که شیخ مفید گفته است معتقدند که سه قرن برتر اوّل اسلام دوران تقیه و کتمانسازی بوده است، از سوی دیگر نصوص و عبارتهایی که آنها را به ائمه نسبت میدهند، حاکی از این مطلبند. زیرا به نظر آنها سنیها حتی از یهودیان مسیحیان هم کافرتر هستند، زیرا کسی که امامت امامیه را انکار میکند، (حکمش) سنگینتر و سختتر از کسی است که نبوّت را انکار میکند.[749]
در حالت اضطرار و ناچار کردن تقیه بعنوان یک رخصت دینی محسوب است، لذا خداوند متعال آن را از اصل نهی از موالات و طرفداری از کفّار استثناء کرده است، انجا که میفرماید :
ﭽ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱﯲ ﯳ ﯴ ﯵﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﭼ (آل عمران/28).
مؤمنان نبايد مؤمنان را رها كنند و كافران را به جاي ايشان به دوستي گيرند و هر كه چنين كند (رابطه او با خدا گسسته است و بهرهاي) وي را در چيزي از (رحمت) خدا نيست - مگر آن كه (ناچار شويد و) خويشتن را از (اذيّت و آزار) ايشان مصون داريد و (به خاطر حفظ جان خود تقيه كنيد) - و خداوند شما را از (نافرماني) خود برحذر ميدارد و بازگشت (همگان) به سوي او است.
ملاحظه میکنید که در این آیه، خداوند متعال از دوستی با کافران منع و نهی کرده و رساترین و بالغترین تهدید را متوجه آنان نموده است: ﭽ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﭼ
هر کسی مرتکب این نهی خداوند متعال شود، از خداوند متعال بری شده است.
سپس فرموده است: ﭽ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱﯲ ﭼ
اگر در بعضی از شهرها و زمانها از شرارت آنها بترسید، در آن صورت میتوانید ظاهراً نه باطناً، در مقابل آنها تقیه کنید.[750]
اهل علم بر این اجماع بستهاند که تقیه در حالت ضرورت، یک رخصت است. ابن منذر گفته است: علما بر این اجماع بستهاند که اگر کسی به زور وادار به کفر شود و بیم کشته شدن داشته باشد و در نتیجه کفر ورزید امّا قلبش مطمئن بهایمان بود، حکم به کافر شدن چنین شخصی نمیشود[751]. امّا اگر کسی در این حالت، عزیمت (و تکلیف شرعی) خود را انتخاب کند، این کار بهتر و افضل است. ابن بطال گفته است: علما بر این اجماع بستهاند که اگر کسی به زور وادار به کفر شود ولی او کشته شدن را انتخاب نماید، نزد خداوند متعال از پاداش بزرگ تری برخوردار است[752]. امّا تقیهی شیعه با این فرق دارد، یعنی بعنوان رخصت از آن استفاده نمیکنند، بلکه یکی از ارکان دین بشمار میآید[753]. تقیه در اسلام که دین جهاد و پیکار و تبلیغ است، نمایانگر راهکاری عمومیدر سلوک و رفتار مسلمانان و یکی از خصوصیات جامعه اسلامینیست، بلکه غالباً یک حالت فردی موقت است که در حالت اضطرار پدید میآید و مربوط به عدم توانایی بر هجرت است. با از بین رفتن حالت اجبار و اضطرار، آن هم از بین میرود.
امّا در مذهب شیعه، بعنوان یک ماهیت درونی ساختار مذهیت، و یک حالت مستمر و دوامپذیر و سلوک دائمیاجتماعی محسوب است.[754]
اهل علم از لابلای شناختی که از مذهب واقعی شیعه بدست آوردهاند، تصریح کردهاند که تقیه نزد آنها تنها دروغ و نفاق است. ابن تیمیه - رحمه الله - میان تقیهی نفاقآمیز با تقیه در اسلامیتفاوت قایل شده و میفرماید: «... (تقیه) این نیست که دروغ بگویم و با زبانم چیزی را بگویم که در قلبم نیست، چون این نفاق است، پس آنچه را که در توان دارم انجام میدهم، .... انسان مؤمن اگر میان کفّار و فاجران قرار بگیرد، - در صورت عدم توانایی - بر او واجب نیست که بصورت فیزیکی با آنها مقابله کند، - امّا در صورت توانایی - با زبانش میتواند با آنها جهاد و مقابله نماید، اگر نتوانست، پس با قلبش و در عین حال، خلاف باطن و قلب خود را به زبان نمیآورد و دروغگویی نمیکند، خلاصه یا دینش را ظاهر میکند و یا آن را کتمان میسازد، با این حال با همه دین آنها موافق نمیشود، بلکه نهایت حد اینکه مانند مؤمن آل فرعون عمل میکند، که با همهی دین آنها موافق نبود، دروغ هم نمیگفت و چیزی بر زبان نمیآورد. ولی شخصی بیاید دین باطلی را اظهار نماید، این چیز دیگری است که خداوند متعال آن را جز برای مؤمنی که مورد اکراه و اجبار قرار گرفته مباح نکرده، بطوریکه او میتواند کلمهی کفر را در چنین حالتی بر زبان آورد و خداوند متعال او را معذور قرار داده است. امّا منافق و دروغگو در هیچ حالی معذور نیستند، گذشته از این، مؤمنی که چارهای جز زندگی کردن در میان کافران ندارد و ایمانش را کتمان میسازد، اگرچه موافق دین آنها نیست ولی به مقتضای ایمانش، با صداقت و امانت و خیرخواهی با ایشان تعامل و رفتار مینماید. همانگونه که حضرت یوسف صدیقص در میان اهالی مصر که کافر بودند، تعامل کرد، بر خلاف رافضیها که از هیچ شرارتی که قادر به انجام آن باشد نسبت به مخالفین دریغ نمیورزد[755].»
شیخ سلیمان عوده فرقهای تقیهی اهل سنّت با تقیهی شیعه را خلاصه کرده و میگوید: در نظر اهل سنّت، تقیه یک استثنا موقت است که با قاعدهی اصلی مخالف میباشد. امّا در نظر شیعه، یک واجب فرض شده است تا زمانی که قائم آل بیت ظهور میکند. در نظر اهل سنّت زمان تقیه سر رفته، چون سبب و مقتضی آن از بین رفته است، امّا در نظر شیعه تقیه یک وظیفهی عمومی و اجتماعی پایدار و مستمر است که تا ظهور مهدی - که هیچ وقت هم ظهور نمیکند - باید بدان عمل نماید. غالباً اهل سنّت در برابر کافران و گاهی در مقابل انسانهای فاسق و ستمپیشه تقیه میکنند، ولی اصل و اساس کاربرد تقیهی شیعه با مسلمانان مخالف، یعنی اهل سنّت انجام میشود. تقیه در نظر اهل سنّت حالتی موقت است که مسلمان با اکراه و بیمیلی بدان متوسل میشود، امّا در نظر شیعه، بعنوان یک ویژگی و عملکرد پسندیده و ستایش شده در آمده است، که در راستای مدح و تعریف آن، عبارتها و نصوص فراوانی از ائمه آنها نقل شده است.[756]
نُهم: مهدی موعود میان شیعه و سنی
1- اعتقاد به مهدی موعود در نزد شیعه
یکی از بارزترین عقاید شیعه که تقریباً همه کتابهایشان را پر کرده، اعتقاد به مهدی موعود است. منظور امامیه از مهدی موعود، محمد بن حسن عسکری است که او را امام دوازدهم میدانند. اصطلاح «حجّت» و «قائم» را بر او اطلاق مینمایند[757]. به گمان آنها در سال (255 هجری) متولد شده و در سال (265ه-) در سرداب (این راز معمای کسی است که دیده است) مخفی شده است. آنها منتظرند که وی در آخرالزمان بیرون آید تا از دشمنانشان - برای آنها - انتقام بگیرد و موفقیت و پیروزی را برای آنها به ارمغان بیاورد! [758] و شیعه (به اصطلاح خودشان! ) همچنان در سرداب (معمای کسی که آن را دیده)[759] وی را زیارت میکنند و از او در خواست بیرون آمدن میکنند[760]. ولی این مهدی که رافضه ادعا میکند، معدوم است و وجود خارجی ندارد: زیرا حسن عسکری که مهدی را به او نسبت میدهند، بدون این که فرزندی از خود به یادگار بگذارد، وفات یافت، بنابر این ارث و ترکهاش را میان مادر و برادرش (جعفر) تقسیم کردند. این در حالی است که افسانه واسطورههای دروغین بزرگی که هیچ انسان عاقلی آنها را باور نمیکند، همدم و همراه با این اعتقاد پیشرفته است! .
آنها معتقدند که مهدی از نسل حسین است[761]. در رابطه با ولادت او مطالب عجیب و غریبی[762] نقل میکنند و میگویند: زمانی که ظهور میکند همه شیعیان از نقاط مختلف جهان در کنارش جمع میشوند[763]و صحابه را از قبرهایشان بیرون میآورد و آنها را عذاب میدهد[764]. عرب و قریش[765] را میکشد، کعبه و مسجد نبوی و همه مساجد را منهدم و ویران میسازد[766]. برای دین جدید، کتاب جدید، حکومت و قضاوتی جدید مردم را دعوت میکند [767]. بوسیلهی تابوت یهود سرزمینها را فتح میکند[768]. دو چشمه، یکی از آب و دیگری از شیر برایش میجوشند. هر نفر شیعه (به برکت آمدن او! ) دارای قدرت و نیروی چهل نفر میشود، گوشهایشان و چشمهایشان تیزتر و بازتر میشود و او با حکم و شریعت آل داود حکم میکند.[769]
اعتقاد شیعهی رافضی در مورد مهدی موعود به دلایل زیر باطل است:
الف- تولد این مهدی ثابت نیست
حکمت خداوند دانای توانا چنین اقتضا کرد که حسن عسکری - امام یازدهم رافضه - بدون اینکه فرزندی از خود به جای گذارد، چشم از جهان فرو بندد و این خود آبروی آبرو و حیثیّت رافضی را لکه دار کرده است آخر چگونه باید امام بمیرد امّا فرزندی نداشته باشد که جای امامت او را بگیرد؟! مگر نهاین است که در اعتقاد شیعه تأکید بر این است که بعد از وفات امام تنها کسی که میتواند جای او را بگیرد فرزند اوست و جایز نیست که امامت بعد از حسن و حسین به برادرانشان منتقل گردد! گذشته از همه اینها به دنیا نیامدن مهدی موعود در مراجع شیعه ثابت شده است.[770]
ب - اختفای مهدی هیچ معنا و توجیهی ندارد
اگر فرضاً بپذیریم که این مهدی متولد شده است، در حقیقت مخفی شدن او در زیر زمین (سرداب) هیچ معنا و توجیهی ندارد، اگر از شیعه بپرسیم که چرا او مخفی شده، در جواب میگویند: چون امنیّت جانی نداشته و میترسیده که او را بکشند! ! [771] ولی این علت واهی و پوچ است و به چند دلیل بیپایه و باطل است :
*- اول اینکه در خود کتابهایشان آمده که او از جانب خداوند متعال یاری و پشتیبانی خواهد شد و کنترل همه جهان را دست خواهد گرفت و همانگونه که جهان آکنده از ستم و بی عدالتی شده، آن را سرشار از عدالت خواهد کرد، و تا زمان نزول حضرت عیسیص خواهد زیست[772].
*- از سوی دیگر این سخن آنها (یعنی مخفی شدن مهدی) این را میرساند که تا زمانی ظلم و فساد برطرف نشود و مهدی امنیت جانی پیدا نکند، ظهور نخواهد کرد و در آن هنگام، هیچ نیازی به ظهور او نیست. گذشته از این، آن حکومتها میتوانند امنیت جانی مهدی را تضمین کنند، پس چرا ظهورنمیکند و خارج نمیشود؟!
*- ناگفته پیداست کسی که نمیتواند در برابر کشتن از خود حمایت کند، به طریق الاولی نمیتواند از دیگران حمایت نماید. زیرا کسی که چیزی ندارد، چگونه میتواند آن را به مردم بدهد؟! پس، چگونه شما از کسی که دارای چنین صفتی است که انتقام شما را از دشمنانتان میگیرد و قاطعانه شما را کمک میکند، چگونه ادعا میکنید که به خاطر عدم امنیّت جانی خود را در سرداب مخفی کرده، پس این دلیل باطل و پوچ از آب درآمد. بر همین اساس، اصلاً ادعای وجود مهدی غلط از آب در میآید، زیرا علتی جز عدم امنیت جانی، موجب اختفای او نشده است، همانگونه که شیخ طایفهی آنها طوسی بهاین مطلب تصریح کرده است.[773] و این ناشی از توفیق و فضل عظیم خداوند متعال است.
ج- هیچ منفعتی بوسیلهی این مهدی حاصل نشده است
از جمله چیزهایی که بر باطل بودن عقیدهی شیعه در مورد مهدی موعود دلالت میکند، این است که این مهدیی که رافضه ادعا میکند، تا کنون منفعتی در هیچ یک از امور دنیوی و اخروی نه برای مسلمانان و نه برای شیعه و نه دیگران از او بدست نیاوردهاند.
ابن تیمیه رحمه الله میگوید :«امام معصومیکه ادعا میکنند (450) سال قبل متولد شده است[774] و به نظر آنها در سال (260 ه-) که برخی میگویند سن او پنج ساله و برخی دیگر میگویند از این هم کمتر بوده وارد، زیر زمینی شد، ولی تا کنون این امام هیچ کاری انجام نداده است. پس وجود او (اگر بفرض موجود باشد، حال که معدوم است) چه منفعتی میتواند داشته باشد؟! !
اصلا چه لطف و منفعتی دینی و دنیایی به کسانی که بهاین امام معصوم ایمان آوردهاند داشته است؟! (... تا آنجا که میگوید:) و این کسی که رافضه ادعا میکنند یا به نظر آنها مفقود هم است و یا از دیدگاه اندیشمندان معدوم و غیر موجود است. به هر تقدیری که باشد، وی نمیتواند منفعتی دینی یا دنیایی به کسی برساند.»[775]
شیعیان امامیه در دوران معاصر، عملاً با طرح نظریهی ولایت فقیه، این عقیده را به نقض کشاندهاند، زیرا ولایت فقیه، یعنی تجویز حکمرانی و ولایت برای مسلمانی عادی و غیر معصوم، بدون اینکه از جانب خداوند متعال و پیامبرش تعیین شده باشد به شرط عالم بودن و داشتن عدالت.
2- عقیدهی اهل سنّت و جماعت پیرامون مهدی
در احادیث صحیح بیان شده که با تأیید و یاری خداوند متعال در آخرالزمان مردی از اهل بیت قیام میکند و بوسیلهی او دین را پشتیبانی کرده و هفت سال (بر اوضاع) مسلط خواهد شد و جهان را سرشار از عدالت و صلح و آشتی و امنیت خواهد کرد، همانگونه که پر از ستم و ظلم بیدادی شده است. در دوران وی مسلمانان از آنچنان نعمتی برخوردار خواهند شد که هرگز سابقه نداشته است! !
نباتات و گیاهان زمینی میرویند و باران آسمانی میبارد، مال و ثروت زیاد میشود، همانگونه که در احادیث زیر آمده است :
الف- ابوسعید خدریt روایت میکند که رسول خدا فرمود :
«یخرج فی آخر امتی المهدی یسقیه الله الغیث، و تخرج الارض نباتها، و یعطی المال صحاحاً، و تکثر الماشیه، و تعظم الامّة و یعیش سبعاً او ثمانی»[776] یعنی حججاً.[777]
(درآخر و پایان امتم، مهدی ظهور میکند که خداوند متعال (به برکت او) باران میباراند، گیاهان از زمین میرویند، و اموال توسعه و فزونی مییابد، امّت اسلامیبزرگ و قدرتمند میشود و او هفت یا هشت سال زندگی میکند.)
ب- بازهم ابوسعید خدریt میگوید: پیامبرص فرمود: «لاتقوم السّاعه حتی تمتلیء الارض ظلماً و عداوناً» قال « ثم یخرج رجلٌ من عترتی - او من اهل بیتی - یملوءها قسطاً و عدلاً، کما ملئت ظلماً و عدواناً»[778]
(قیامت برپا نمیشود تا اینکه زمین سرشار از ظلم و بیعدالتی و تجاوز میشود.) فرمود: (پس مردی از عترتم - یا از اهل بیتم ظهور میکند، که آن را سرشار از قسط و عدالت میکند همانگونه (که قبلاً) سرشار از ظلم و بیعدالتی و تجاوز شده است.)
ج- و ثوبانt گفت: پیامبرص فرمود: «تقیل عند کنزکم ثلاثهُ کلهم ابن خلیفة، و تطلع الرایات السُّود من قبل المشرق فیقتلونکم قتلاً لم یقتله قومٌ»
(در کنار این گنج شما سه نفر کشته میشوند که همگی خلیفهزاده هستند و پرچمهای سیاه از طرف مشرق نمایان میشوند، آنها طوری شما را میکشند، که هیچ جماعتی اینچنین نکشته ومبارزه نکرده است.)
(ابوسعید گوید) سپس پیامبرص چیزی را ذکر کرد که من آن را حفظ ندارم، سپس پیامبرص در ادامه فرمود: «فاذا رأیتموه، فبایعوه، و لو حبوا علی الثلج، فانه خلیفه الله المهدی»[779]: (پس هنگامیکه او را دیدید، با او بیعت کنید اگر بر روی برف چهار دست و پا بروید، چون او خلیفهی خداوند «مهدی» است! )
ابن کثیر - رحمه الله - گفته است: مراد از گنج مذکور در این روایت گنج کعبه است؛ در کنار آن درگیری و کشت و کشتار صورت میگیرد تا سه تن از اولاد خلفاء آن را برگیرند، تا اینکه آخرالزمان خواهد شد، آنگاه مهدی ظهور میکند. پس ظهور این مهدی از سرزمین مشرق خواهد بود، نه از سرداب سامراء همانگونه که رافضیهای نادان گمان میبرند که هم اکنون در آن زیرزمین است و منتظر هستند که آخر زمان ظهور کند، براستی که این نوعی هذیانگویی و درماندگی است که از درماندگی شیطان هم سختتر است! زیرا این ادعا فاقد دلیل و برهان است، نه از کتاب و سنّت بر آن دلیلی وجود دارد و نه عقل صحیح، نه قیاس صحیح و نه استحسان بر آن دلالت نمیکنند.
(تا جایی که ابن کثیر گفت :) با مردی از اهل مشرق پشتیبانی و تأیید میشود، آنها او را یاری میدهند و قدرت و حاکمیت او را برپا میدارند و ارکان و پایههای آن را محکم میسازند و نیز پرچمهای آنها سیاه خواهد بود و مایهی عظمت و بزرگی و وقار است! زیرا پرچم رسول خداص سیاه بود، و به آن «عقاب» گفته میشده... تا جایی که گفت: «و مقصود از مهدی ممدوح و موعود به وجودش در آخرالزمان این است که اصل و ظهور و خروج او از ناحیهی مشرق زمین خواهد بود، همانگونه که بعضی از احادیث بر این دلالت کردهاند.»[780]
د- و از ابوهریرهt نقل است که میگوید: از پیامبرص شنیدم که میفرمود: «کیف انتم اذا نَزَل ابن مریم فیکم، و امامکم منکم»[781]: (چگونه خواهید بود اگر پسر مریم (عیسی) فرود آید در حالی که امام شما از خودتان باشد.»
ه- جابر بن عبداللهt میگوید: از پیامبرص شنیدم که میگفت: «لاتزال طائفة من امتی یقاتلون علی الحق ظاهرین الی یوم القیامة» الی ان قال: «فینزل عیسی بن مریم - علیه السلام - فیقول امیرهم: صلّ بنا فیقول: انّ بعضکم علی بعض امراءُ تکرمة الله لهذه الامة ».[782]
(گروهی از امتم همچنان بخاطر حق تا در قیامت نبرد خواهند کرد و پیروز و سربلند خواهند بود! » تا جایی که فرموده: «پس عیسی بن مریمu فرود میآید و امیر (مسلمانان) میگوید: پیشنماز ما شو! میگوید: نه، زیرا بعضی از شما بر بعضی دیگر امیر و امام میباشد و این نوعی احترام خداوند متعال برای این امت است.)
احادیثی که در صحیحین وارد شده بر دو مسأله دلالت دارند: یکی این که به هنگام نزول عیسیu، از آسمان، متولی فرمانروایی مسلمان، مردمیاز خود آنان خواهد بود.
دوّم اینکه حضور امیر آنها برای نماز و امامت وی برای مسلمانان و طلب او از عیسیu به هنگام نزولش که امامت نماز را برعهده بگیرد، بر شایستگی این امیر و هدایتیابی او دلالت دارد. در سنن و مسانید و غیره احادیثی آمدهاند که این احادیثی را که در صحیحین هستند، تفسیر و توضیح میدهند و بیانگر این هستند که آن مرد شایسته و صالح «محمّد بن عبدالله » نامگذاری شده و به او «مهدی» گفته میشود، چون برخی از سنّت برخی دیگر را تفسیر کرده و توضیح میدهد.
و- ابوسعید خدریt میگوید: پیامبرص فرمود: «از ماست کسی که عیسی بن مریم پشت سر او نماز میخواند»[783]
ز- ابوسعید خدریt میگوید: پیامبرص فرمود: «المهدی منّی، اجلی الجبهة، اقنی الأنف، یملاً الارض قسطا و عدلاً، کما ملئت ظلماَ و جوراَ، و یملک سبع سنین»[784]
(مهدی از من است، پیشانیاش روشنتر و بینیاش باریکتر است، جهان را سرشار از عدالت و داد خواهد کرد، همانگونه مالامال از ظلم و ستم شده است، و هفت سال عمر خواهد کرد.)
میان مهدی سنّی با مهدی شیعه هیچ رابطه و شباهتی یافت نمیشود. اینک به برخی از تفاوتهای موجود درمیان آنها اشاره میشود :
*- در نظر اهل سنّت مهدی نامش (محمد بن عبدالله) است که نامش با نام پیامبرص هماهنگی دارد و اسم پدرش موافق با اسم پدر پیامبرص است، امّا مهدی رافضه، نامش محمّد بن عسکری است.
*- در نظر اهل سنّت، مهدی از فرزند حسن است و مهدی شیعه رافضه از فرزند حسین آمده است.
*- در نظر اهل سنّت، مهدی به حالت طبیعی متولد شده و مدت زندگانیاش هم طبیعی و عادی است، در احادیث اشارهای به این نشده که وی در این زمینه با مردم فرق دارد... امّا در نظر شیعه حمل و ولادت او در یک شب صورت گرفته و در حالیکه نُه سال داشته وارد سرداب گردیده و از آن زمان که او وارد سرداب شده بیش از (1250) سال میگذرد.
*- مهدی اهل سنّت جهت یاری اسلام و مسلمانان ظهور میکند و همه را با یک چشم مینگرد، امّا مهدی شیعه رافضه بطور اختصاصی برای یاری شیعهی رافضی و انتقام گرفتن برای آنها از دشمنانشان ظهور میکند و عرب و قریش را دوست نمیدارد، بلکه تنها با زور و شمشیر با آنها برخورد میکند و در میان اعراب یاور و پیرو نخواهد داشت، همانگونه که روایتهای آنها بر این دلالت کردهاند.
*- مهدی سنّی دوستدار صحابه بوده و از آنها خشنود است و به سنّت و روش آنها چنگ میزند و در عین حال، نه تنها امّهات المؤمنین را دوست دارد، بلکه فقط با تعریف و تمجید زیبا و پسند از آنها یاد میکند، امّا مهدی شیعه، صحابه ستیز بوده، به گمان آنها، آنها را از قبرهایشان بیرون میآورد، سپس ایشان را میسوزاند! !
*- همچنین امّهات المؤمنین را مورد کینه و دشمنی قرار میدهد، و با عایشه رضی الله عنها دختر ابوبکر صدیقt کهیکی از محبوبترین زنان پیامبرص است، از در دشمنی و ستیز وارد میشود.
*- مهدی سنّی، به سنّت پیامبرص عمل میکند و بیهیچ چون و چرایی همه سنّتها را اقامه میکند، و همه بدعتها را سرکوب مینماید. امّا مهدی شیعه به دینی جدید و کتابی جدید دعوت میکند! !
*- مهدی اهل سنّت، مسجدها را برپا مینماید و آنها را آباد و تعمیر میسازد، امّا مهدی شیعه، همة مساجد را تخریب مینماید، حتی مسجدالحرام و کعبه و مسجد پیامبرص را هم نابود میکند. طبق روایتهای آنها، یک مسجد هم بر روی کره زمین باقی نمیگذارد! !
*- مهدی اهل سنّت، با کتاب خداوند متعال و سنّت پیامبرش حکومت میکند، امّا مهدی شیعه با حکم آل داود حکم میکند.
*- مهدی اهل سنّت از مشرق زمین ظهور میکند، امّا مهدی شیعة رافضه از سرداب (زیرزمین) سامراء بیرون میآید.
*- مهدی اهل سنّت، یک حقیقت ثابت شده است، که احادیث پیامبرص و اقوال علمای قدیم و جدید، بیانگر آن بوده و میباشد، امّا مهدی رافضه خیال و توهّم است و هرگز ظهور نخواهد کرد! [785]
دهم: عقیدهی رجعت از دیدگاه شیعه
رجعت یکی از اصول مذهب شیعه است، و در روایتهای آنان آمده است: «از ما نیست کسی که به رجعت ما معتقد نباشد»[786]. ابن باویه در «الاعتقادات» گفته است: «اعتقاد ما دربارهی رجعت این است که رجعت حق است.[787]»
و شیخ مفید گفته: «امامیه بر این اتفاق دارند که بسیاری از مردگان بهاین جهان برمیگردند »[788]. طبرسی، حُرّعاملی و دیگر بزرگان شیعه گفتهاند: رجعت مورد اجماع امامیه است»[789]. رجعت از بدیهیّات مذهب آنها است و آنها موظفند که به رجعت اقرار کنند و بدان معتقد باشند. کیفیت و چگونگی اعتراف کردن بدان در دعاها، زیارتها، در روز جمعه و همه اوقات، شبیه به اقرار کردن به توحید و نبوّت و امامت و قیامت میباشد[790]. و معنی رجعت: بازگشتن به دنیا پس از مرگ است.[791]
فرقههای زیادی از شیعه معتقد به رجوع دوباره ائمه به این زندگی شدهاند. عدهای از آنها هم معتقدند که ابتدا آنها وفات میکنند، سپس به رجعت و بازگشت دوبارهی آنها اعتراف مینماید. عدهای از آنان هم مرگ آنها را انکار کرده، گفتهاند: آنها غایب شده و به زودی بازخواهند گشت. اولین کسی که قایل به رجعت شد، ابن سبأ بود، با این تفاوت که مرگ امام را تصدیق نکرد و گفت: «امام غائب شده و به زودی بازخواهد گشت». اعتقاد به رجعت نزد سبئیه و کیسانیه و دیگران مخصوص به رجعت امام بوده است، امّا در نظر شیعیان اثنی عشریه هم به امام مربوط است و هم به عموم مردم. آلوسی به این اشاره میکند که در قرن سوّم مفهوم رجعت اختصاصی امام به آن معنای عام متحوّل شد.[792]
امّا مفهوم کلی و عام رجعت در نظر امامیه سه گروه را در برمیگیرد :
1- ائمه امامیه، بطوری که مهدی از مخفیگاهش خارج میشود و از غیبتش بازمیگردد و باقی ائمه هم بعد از مرگشان زنده میشوند، و بهاین دنیا باز میگردند.
2- والی و رهبر مسلمانان؛ کسانی که - در نظر آنها - خلافت را از صاحبان شرعی آن، یعنی ائمهی امامیه غضب کردند، در نتیجه خلفای مسلمانان زنده میشوند که در رأس آنها ابوبکر و عمر و عثمانyقرار دارند... و از قبرهایشان بهاین دنیا بازمیگردند، - آنگونه که شیعه گمان میکنند - تا از آنها انتقامگیری شود؛ زیرا خلافت را به ناحق از اهلش غضب کردند! ! و بدینگونه عملیات شکنجه و قتل و اعدام بر آنها جاری میشود.
3- عموم مردم، خصوصاً کسی که دارای ایمان خالص و ناب است شیعه هستند، زیرا طبق روایتها و اقوال بزرگان آنها - که همفکر هستند - ایمان خالص به شیعه اختصاص دارد و بقیة مردم - به استثنای مستضفعان - کفرشان محض است! [793]
به همین خاطر در تعریف رجعت گفتهاند: عبارت است از رجعت بسیاری از مردگان به دنیا قبل از روز قیامت[794]، و بازگشتن دوباره آنها - پس از مرگ[795]- با قیافه و سیمای اصلی به زندگی.[796]
شیعه برای اثبات رجعت که در میان مسلمانان آنها یگانه فرقهای هستند که بدان معتقد هستند، به قرآن مراجعه کردهاند و چون به خواستهی خود دست نیافتهاند طبق معمول به تأویل باطنی متوسل شده و بصورت خودسرانه و یاوهگویانه در این زمینه پای نهادهاند تا جایی که دلیل ارائه شدهی آنها، به حجت و مدرکی علیه خودشان مبدل شده است و پوچی و انحراف اعتقاد آنها و بیپایگی مذهبشان را نمایش میدهد. مثلاً شیخ مفسرین آنها، معتقد است بزرگترین دلیل بر رجعت این آیه است که میفرماید:
ﭽ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﭼ (انبیاء / 95)
غيرممكن است كه به سوي ما (براي حساب و كتاب) برنگردند مردماني كه آنان را (در جهان بر اثر كفر و ظلم) نابود كرده باشيم (و اين كه همان گونه كه خود گمان ميبرند مرگ آخرين مرحله زندگي ايشان باشد) .
وی همچنین میگوید: این آیه بزرگترین دلیل بر رجعت است، زیرا احدی از مسلمانان انکار نمیکند که همه مردم در روز قیامت، بازمیگردند چه آن کس که هلاک شده و چه آن که (هنوز) هلاک نشده است.[797]
با وجود اینکه نه تنها به هیچ وجه بر ادعای آنها دلالت نمیکند، اصلاً علیه خودشان است، علاوه بر این بیانگر عدم برگشت به دنیا میباشد، زیرا معنای آن همانگونه که ابنعباس، ابوجعفر باقر، قتاده و چندین نفر دیگر (از علمایان سرشناس) تصریح کردهاند، این است: حرام و ممنوع است بر اهالی همه آبادیهایی که بخاطر گناهانشان هلاک شدند، که قبل از روز قیامت، به دنیا باز گردند.[798]
این شبیهاین فرمودهی خداوند متعال است:
ﭽ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﭼ (یس / 31).
مگر نميدانند كه در روزگاران پيش از ايشان چه ملّتهاي فراواني را (به گناهانشان گرفتهايم و) نابودشان نمودهايم، كه هرگز به سويشان باز نميگردند.
و شبیهاین فرمودهی خداوند است:
ﭽﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛﭼ (یس/ 50).
(اين حادثه به قدري سريع و برقآسا و غافلگيرانه است كه) حتّي توانائي وصيّت نمودن و سفارش كردن نخواهند داشت و حتّي فرصت مراجعت به سوي خانواده و فرزندانشان را پيدا نخواهند كرد.
تکرار «لا» در این آیه، به منظور تأکید معنای نفی از «ﭻ» میباشد و این یکی از اسلوبهای نزول شگفتآور قرآن است، که در اوج دقت میباشد.
راز این خبر دادن که به دنیا بازنمیگردند، در عین اینکه کاملاً واضح و روشن است، رازگشایی از چیزی است که آنها را متأسف و دلآزرده میسازد و آرزوی بزرگ آنها را بر باد میدهد که زندگی دنیا است[799]. پس وقتی که روشن است منظور از اثبات رجعت در آن، رجعت دوبارة مردم در روز قیامت است و شکی[800] در این مسأله نیست (معنی آیه چنین میشود که) عدم رجوع آنها بسوی ما، برای ندا، ممتنع است.[801]
اندیشه رجعت و برگشت دوباره به دنیا پس از مرگ، که در نزد شیعه مرسوم است، با عبارت صریح قرآن کریم مخالف است و آیات فراوانی از کتاب خداوند متعال بیپایگی آن را ثابت میکنند، از جمله خداوند متعال فرموده است:
ﭽ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖﯗ ﯘﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﭼ (مؤمنون / 99-100).
زماني كه مرگ يكي از آنان فرا ميرسد، ميگويد: پروردگارا! مرا (به دنيا) باز گردانيد، تا اين كه كار شايستهاي بكنم و فرصتهائي را كه از دست دادهام جبران نمايم. نه! (هرگز راه بازگشتي وجود ندارد). اين سخني است كه او بر زبان ميراند. در پيش روي ايشان جهان برزخ است تا روزي كه برانگيخته ميشوند.
بنابراین این فرمودهی خداوند متعال: ﭽ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﭼ: (و پشت سر آنان برزخی است تا روزی که براگیخته میشوند.» بطور کلی در عدم رجعت صریح و روشن است.[802]
همچنین خداوند متعال میفرماید: ﭽ ﰔ ﰕ ﰖ ﰗ ﰘ ﰙ ﰚ ﰛ ﰜ ﰝ ﰞ ﰟ ﰠ ﰡ ﰢ ﰣ ﰤ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭼ (انعام /27-28).
اگر تو (اي محمّد! ) آنان را مشاهده كني بدان گاه كه ايشان را (در كنار) آتش دوزخ نگاه ميدارند (و هراس جهنّم ايشان را برداشته است، منظرههاي وحشتانگيزي را ميبيني و سخنهاي شگفتانگيزي را ميشنوي! ) آنان ميگويند: اي كاش! (براي نجات از اين سرنوشت شوم، بار ديگر) به دنيا برميگشتيم و (در آنجا ديگر) آيات پروردگارمان را تكذيب نميكرديم و از زمره مؤمنان ميشديم. بلكه كارهائي كه قبلاً (در اين دنيا انجام ميدادهاند و از خود و ديگران) پنهان ميكردهاند، براي آنان آشكار گشته است. اگر هم (به فرض محال به دنيا) برگردانده شوند، به سراغ همان چيزي ميروند كه از آن نهي شدهاند. ايشان (در وعده ايمان) دروغگويند.
آری، همهاینها به هنگام مرگ و به هنگام روبهرو شدن با خداوند متعال و موقع دیدن آتش میخواهندکه به دنیا بازگرداند، امّا (در همان اوقات) به آنها جواب داده میشود. زیرا در قضا و قدر خداوند متعال قبلاً چنین قید شده که آنها بازنمیگردند.
لذا علما، اعتقاد رجعت و برگشتن به دنیا پس از مرگ را بعنوان شدیدترین مراحل زیادهاندیشی و افراط در بدعت شیعهگری محسوب میکنند.[803] در مسند امام احمد آمده که عاصم بن ضمره که یکی از یاران حضرت علیt بود، به حسن بن علیt گفت: شیعه گمان میبرد که علیt بازمیگردد، حسن گفت: آن کذّابها دروغ گفتهاند و اگر این را میدانستیم زنانش (بعد از او) ازدواج نمیکردند و ما میراثش را تقسیم نمیکردیم.[804]
مقولهی رجعت و بازگشت بهاین دنیا - پس از مرگ - به منظور پاداش دادن به نیکوکاران و مجازات بدکاران، با طبیعت این دنیا منافات دارد، زیرا این دنیا، سرای سزا و حساب و کتاب نیست، خداوند متعال هم میفرماید:
ﭽ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﭼ (آل عمران / 185)
هر كسي مزه مرگ را ميچشد و بيگمان به شما پاداش و پادافره خودتان به تمام و كمال در روز رستاخيز داده ميشود و هركه از آتش دوزخ به دور گردد و به بهشت برده شود، واقعاً سعادت را فراچنگ آورده و نجات پيدا كرده است و زندگي دنيا چيزي جز كالاي فريب نيست.
ابن سبأ یهودی در پایهگذاری اصل رجعت نقش اصلی را بازی کرده است امّا او فقط قائل به رجعت علی بود، همانگونه که او مرگ علیt را نفی کرد آنگونه که امامیه در مورد مهدی خود ادعا میکنند. عقیده به رجعت در نظر شیعهی امامیه، خلاف این قاعده است که یکی از ضروریات و بدیهیّات معلوم دین است مبنی بر اینکه: قبل از روز قیامت هیچ حشری در کار نیست و خداوند متعال هرجا که کافر یا ستمگری را تهدید کرده، وی را صرفاً به روز قیامت تهدید کرده است؛ و از سوی دیگر با آیات و احادیث متواتری که بطور صریح و روشن میگویند: قبل از روز قیامت، هیچ برگشتی به دنیا وجود ندارد، منافات و تضاد دارد.[805]
یازدهم: مقولهی بداء
یکی از اصول شیعة امامیه تئوری بداء برخداوند متعال است و در این مقوله تا جایی اغراق و افراط کردهاند که گفتهاند: خداوند متعال با هیچ عبادتی همچون بداء پرستش نشده است! [806] (یعنی ادعای بداء و تغییر تصمیم برای خداوند از هر عبادتی بزرگتر است! ! ! ! ).
نیز گفتهاند: «خداوند متعال با چیزی مانند بداء تعظیم نشده است.»[807] «و اگر مردم میدانستند که پذیرفتن (تئوری) بداء تا چهاندازه برای آنها پاداش آفرین است، همواره پیرامون آن سخن میگفتند»[808]، «وخداوند متعال هیچ پیامبری نفرستاده مگر اینکه شراب را حرام کند و برای خداوند متعال به «بداء» اقرار و اعتراف کند.[809]».
چنین بنظر میرسد بنیانگذار این اعتقاد برای امامیه همان آقای کلینی (ت 328 یا 329 ه ) است که در نزد آنها به (ثقة الاسلام) ملقب است. چون، این نظر و اعتقاد را در بخش اصول اعتقادی الکافی قرار داده و آنها را در قسمت کتاب توحید هم گنجانده و بابی را به عنوان باب (بداء) بدان اختصاص داده و شانزده حدیث از احادیث منسوب به ائمه را در آن ذکر کرده است.[810]
اگر برای تعریف و شناختن معنای «بداء» به زبان عربی مراجعه کنیم، میبینیم که قاموس لغت میگوید! (بدا، بدواً، بداءة): یعنی آشکار شد و بدا له فی الامر و بداء و بداة: یعنی در مورد آن رأی جدیدی یافت.[811]
بنابراین، بداء در لغت دارای دو معنا است:
1- ظهور بعد از خفا و پنهان شدن، میگویی: (بدا سور المدینة): یعنی دیوارهای شهر نمایان شدند.
2- پدید آمدن نظریهای جدید. فراء میگوید: بدا لی بداءً، یعنی: برای من نظریة دیگری نمایان و ظاهر شد. جوهری گفته است: بدا له فی الأمر بداءً: یعنی در ارتباط با آن، رأی دیگری برایش بوجود آمد[812]. و هر دو معنی در قرآن وارد شدهاند.
به معنای ظهور و آشکار شدن این فرمودهی خداوندمتعال است :
ﭽ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈﮉ ﭼ (بقره / 284).
و اگر آنچه را كه در دل داريد آشكار سازيد يا پنهان داريد، خداوند شما را طبق آن محاسبه ميكند.
و بمعنی پدید آمدن رأی و تصمیم جدید این فرمودهی خداوند که میفرماید:
ﭽ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﭼ (یوسف / 35).
بعد از آن كه نشانهها (و علائم پاكدامني يوسف) را ديدند، تصميم گرفتند او را تا مدّتي زنداني كنند.
روشن است که مفهوم مقولهی بداء با هر دو معنی که دارد، مقتضی سبقت جهل و نادانی بر علم و آگاهی است و البته که محال است خداوند متعال ابتدا در مورد چیزی آگاهی نداشته باشد و بعداً آگاهی حاصل کرده باشد. نسبت دادن چنین چیزی به خداوند متعال از بزرگترین کفرها است! پس چگونه انثیعشریه مقولهی بداء را یکی از بزرگترین عبادتها، قلمداد کرده و میگوید: هیچ چیز بهاندازهی بداء نمیتواند موجب تعظیم خداوند متعال گردد؟! پاک و منزهی تو خدایا! براستی که این تهمتی بزرگ است.[813]
این مفهوم زشت و ناپسند در کتابهای یهود هم ملاحظه میشود؛ در توارت که یهودیان به دلخواه خود آن را تحریف کردهاند، عبارتها و نصوصی آمدهاند که در حاوی نسبت دادن معنای بداء به خداوند متعال.[814]
و چنین بر میآید که ابن سبأ یهودی درصدد بر آمده که این مقوله را که از توارت خودشان اقتباس کرده در جامعهی اسلامی اشاعه دهد. خواستهی او این بود که به نام تشیع و در زیر چتر دعوت به ولایت علیt در جوامع اسلامیاین مقوله را رواج دهد، چون سبئیها همه قایل به «بداء» هستند و بر این باورند که خداوند متعال (بعداً به مروز زمان) چیزهایی برایش روشن میشود.[815]
سپس این مقوله، به فرقهی کیسانیه، یا مختاریه انتقال یافت. مختاریه به پیروان مختار بن ابن عبید ثقفی گفته میشود، همان فرقهای که به تئوری «بداء» و اهتمام و پایبندی به آن به عنوان یک عقیده، شهرت یافت.[816]
شیوخ شیعه پیروان خود را به اینکه بالاخره زمام امور را در دست خواهند گرفت و حکومت از آنِ، آنان خواهد شد امیدوار کردند. و برای این مسأله هفتاد سال را در نظر گرفته و تعیین کردهبودند، آن هم در روایتی که به ابوجعفر نسبت دادهاند. و چون پس از گذشت آن هفتاد سال، آب از آب تکان نخورد، پیروان گلایه و شکوا سرداند، و آقایان و سران بزرگ شیعه برای نجات از بحران گفتند: برای خداوند متعال چنین ظاهر شد که این وعده را تغییر دهد! [817]
این در حالی است که قرآن کریم بر اثبات صفت «علم مطلق و بی نهایت» برای خداوند متعال و بطلان عقیدهی بدا که رافضیه به او نسبت میدهند، دلالت کرده است. همان عقیدهای که جهل را به خداوند متعال نسبت داده است، و آیاتی که بیانگر اثبات صفت دانش خداوند متعال هستند، بسیار فراوانند، از جمله :
ﭽ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ ﰋ ﰌ ﰍ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘﭼ (انعام / 59-60).
گنجينههاي غيب و كليد آنها در دست خدا است و كسي جز او از آنها آگاه نيست. و خداوند از آنچه در خشكي و دريا است آگاه است و هيچ برگي (از گياهي و درختي) فرو نميافتد مگر اين كه از آن خبردار است و هيچ دانهاي در تاريكيهاي (درون) زمين و هيچچيز تر و يا خشكي نيست كه فرو افتد، مگر اين كه (خدا از آن آگاه و در علم خدا پيدا است و) در لوح محفوظ ضبط و ثبت است. خدا است كه در شب شما را ميميراند و در روز شما را برمي انگيزاند و او ميداند كه در روز (كه زمان عمده جنب و جوش و تلاش و كوشش است) چه ميكنيد و چه فراچنگ ميآوريد.
و میفرماید: ﭽ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭼ (ملک / 14).
مگر كسي كه (مردمان را) ميآفريند (حال و وضع ايشان را) نميداند، و حال اين كه او دقيق و باريك بين بس آگاهي است؟!
ابن تیمیه رحمه الله میگوید: این آیه از چند جهت برای اهل نظر و اهل استدلال قیاس عقلی بر ضرورت علم و دانش خداوند متعال بهاشیاء دلالت میکند:
اوّل: این که خداوند خالق و آفریدگار آنها است و خلق و آفرینش همان ابداع و نوآوری با تقدیر و ارزیابی است و این چنین میطلبد که به لحاظ علمی و آگاهی قبلاً مقدّر شود و بعداً در خارج پدید آیند.
دوّم: اینکه مستلزم اراده، خواست و مشیّت خداست و اراده مقتضی تصوّر مراد، آگاهی و شعور نسبت به آن است.
سوّم: آن علم و آگاهی تامّ و مطلق از خداوند متعال صادر میشود و سبب تامّ آن هم خداوند متعال است و علم و آگاهی به اصل مسأله و سبب آن، موجب علم به فرع مسبّب است، پس علم خدا نسبت به خود، لازمهاش علم به همه چیزهایی است که از او صادر میشود.
چهارم: خداوند ذاتاً لطیف است، پس باريك بين است، خبیر و آگاه به هر مخفی و پنهان شدهای است و این هم مقتضای علم است و ذاتاً با همهی صفات از همهاشیاء بی نیاز است[818]، همانگونه که آیات قرآن بر تقدیر و ارزیابی جهان هستی قبل از آفرینش دلالت میکند، آن هم بنا بر علم سابق خداوند به جهان هستی قبل از وجود آن است، و میفرماید: ﭽ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﭼ(فرقان/2)
همه چيز را آفريده است و آن را دقيقاًاندازهگيري و كاملاً برآورد كرده است.
و فرمود: ﭽ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﭼ (أعلی/2-3)
(همان خداوندي كه (چيزها را) ميآفريند و سپس (آنها را هماهنگ ميكند و) ميآرايد خداوندي كهاندازهگيري ميكند و (هرچيزي را آن گونه كه شايسته و بايسته است ميآفريند، و آن گاه آن را به كاري) رهنمود مينمايد).
این آیات بزرگترین دلیل علیه رافضه است که ادعا میکنند خداوند (پناه بر خدا) تا بعد از رخداد حادثهها از آنها خبر ندارد و نیز گمانشان بر این است که خداوند بنا به تجدید مصلحت، تصمیماتش را تغییر میدهد. ولی خداوند متعال قبل از آفرینش این هستی همه چیز را ارزیابی کرده و چیزی در جهان وجود ندارد که از تقدیر و تدبیر خدا خارج باشد و نیز چیزی از آنچه خداوند قبل از آفرینش مخلوقات و وجود کائنات در لوح المحفوظ ثبت کرده خارج نمیشود، ولی ستمگران آیات خدا را انکار میکنند [819].
همچنین سنّت صحیح بر اثبات صفت علم خداوند متعال دلالت میکند، بخاری روایت کرده که رسول خداص فرمود: «مفاتیح الغیب خمسٌ لا یعلمها إلاّ اللهُ: لا یعلم ما فی غدٍ إلاّ الله، و لا یعلم ما تغیض الأرحام إلاّ الله، و لا یعلم متی تأتی المطر إلاّ الله، و ما تدری نفس بأیّ أرض تموت، و لا یعلم متی تقوم السّاعة إلاّ الله»[820]: (کلیدهای غیب پنج تا هستند که جز الله تعالی کسی از آنها اطلاع ندارد: کسی جز خداوند نمیداند فردا چه اتّفاق خواهد افتاد، جز خداوند کسی نمیداند درون رحم جاندار حامله نر است یا ماده، کسی جز خداوند نمیداند چه وقتی باران میبارد، کسی نمیداند در کدامین سرزمین میمیرد و جز خداوند کسی از زمان برپا شدن قیامت خبر ندارد).
اموری که در این حدیث ذکر شده، مربوط به آینده هستند که قبل از بوجود آمدنشان خداوند متعال از آنها با خبر و مطّلع است.
در کتابهای شیعه، در میان آن مجموعهی سرسام آور خرافات و اباطیل، روایاتی ذکر شده که شاید نشان دهندهی پیوند آنها با اهل بیت باشد و چون از معنای حق تعبیر میکنند، لایق به آن برگزیدگان باشد وشاید هم اثر شیعیان میانه رو باشند. از منصور بن حازم روایت شده که گفت: از اباعبدالله سؤال کردم: آیا ممکن است امروز چیزی اتفاق بیفتد که دیروز خداوند از آن خبر نداشته باشد؟ فرمود: هر کس چنین میگوید خدا خوار و ذلیلش کند، آیا مگر علم گذشته و آینده نزد خدا نیست؟ گفت: البته، قبل از آفرینش خلق، همه برای خدا معلوم بودهاند.
دوازدهم: موضعگیری اهل بیت در برابر رافضه
اعتقادات و موضع گیری اهل بیت نسبت به شیعهی رافضی، مانند سایر اهل سنّت بود، و معتقد بودند که شیعه از سنّت و راه و روش رسول خدا ص منحرف و گمراه شدهاند و از حق فاصله گرفتهاند. نکوهش و مذمت اهل بیت نسبت به رافضه از دیگران شدیدتر بود، چون شیعه آن عقاید فاسد و دروغهای بیشمار خود را به اهل بیت نسبت میدادند. اهل بیت با عبارات متعدّد و متنوّع به مذمّت و نکوهش رافضه و اظهار برائت از عقاید آنها میپرداختند. از جمله بیاناتی که برای اعلام بیزاری از شیعهی رافضه و پایه گذاری اصول عقیدهی اهل سنّت از آنها نقل شده به شرح ذیل است:
1- از حضرت علیt به تواتر ثابت شده که بر منبر کوفه گفت
بهترین افراد این امّت بعد از پیامبرش ابوبکرt است سپس عمرt[821].
و نیز از او نقل است که گفت: «هر کس مرا بر شیخین تفضیل و برتری دهد، حد تهمت زننده را بر او اجراء خواهم کرد.[822]»
در صحیحین آمده است که وی به هنگام تشیع جنازهی عمرt در بارهی او گفت: «پس از خودت کسی را باقی نگذاشتی که عمل کردن به رفتار او، از عمل کردن به رفتار و عملکرد تو برای من خوشایندتر باشد و من با آن عمل به دیدار خداوند متعال بروم! و بخدا سوگند من همواره گمان میبردم که خداوند متعال تو را در کنار دو یارت جمع میکند، زیرا من بسیار میشنیدم که پیامبرص میفرمود: من و ابوبکر و عمر رفتیم.... و من گمان میکردم که خداوند متعال تو را همراه آن دو قرار دهد! [823]»
این روایتهای به اثبات رسیده از حضرت علیص، - همانگونه که قبلاً اشاره شد - با عقیدهی رافضیه در مورد ابوبکر و عمرy تناقض دارد و نشان میدهد که علیt از رافضه و از اعتقادشان مبراء است، وهمچنین نشان میدهند که ابوبکر، عمر و همه اصحاب را دوست داشته است - همانگونه که قبلاً بیان کردیم - و به فضیلت و برتری شیخین برخویشتن اقرار کرده است و بیان داشته اگر کسی وی را بر آن دو ترجیح دهد، مجازات میبیند و آرزو کرده که با عملی همانند عمل و رفتار عمرt به دیدار خداوند متعال بشتابد. آری خداوند متعال هم از او و هم از سائر اصحاب پاک و بیآلایش پیامبرص راضی شد. اصحابی که از همه افترائات و تهمتهایی که شیعهی رافضی و خوارج گمراه و منحرف به آنها میزنند، کاملاً پاک و بیگناه میباشند.
بعد از علیt، پسرانش آمدند و از رافضه و عقیده و انتقاد آنها از عقیدة اهل سنّت ابراز برائت نمودند.[824]
عمرو بن اصم میگوید: به حسن گفتم: شیعه گمان میبرند که علی قبل از روز قیامت، زنده میشود. گفت: بخدا دروغ گفتهاند. اینها شیعه نیستند، اگر ما میدانستیم که او زنده میشود، زنانش را به ازدواج (کسی) در نمیآوردیم و مالش را تقسیم نمیکردیم.[825]
ابونعیم روایت کرده: به حسن بن علیy گفته شد: مردم میگویند: تو خواهان خلافت هستی؟ گفت: جمجمههای عرب در دست من بود، با هر کس که من میخواستم بجنگم آنها هم میجنگیدند و با کسی که من صلح و آشتی بر قرار میکردم، عرب هم میکردند. امّا خلافت را بخاطر رضایت خداوند متعال و صیانت از ریختن خون امت محمّد رها کردم.[826]
امام حسین در رابطه با شیعیان عراق که با او مکاتبه کردند، و وعدهی یاری و همکاری داده بودند، سپس از او جدا شدند و او را به دشمنانش تسلیم کردند، میگفت: «خدایا! اهل عراق مرا فریب دادند. (تو خود میدانی) که با برادرم چه کردند. امورشان را آشفته و نابسامان گردان و جمعشان را متفرّق و تعداد آنها را کم کن! »[827].
سرانجام، نتیجهی خیانت و درمانده کردن و رهاکردنش از سوی آنها این بود که حضرت حسین و عموم اهل بیت همراهش، پس از آن که خائنان از او جدا شدند، شهید شدند. واقعاً که کشته شدنش لکهی عار و فاجعهای بزرگ بود که قلب هر مسلمانی را داغدار میکند.[828]
از علی بن حسین ثابت است که گفت: «ای اهل عراق، ما را اسلامگونه دوست داشته باشید نه بت گونه، حب و علاقهی شما دربارهی ما طوری افراطی شده که برای ما مایهی عار و ننگ شده است! ! »[829]. از آن مرحوم نقل است که جماعتی از اهل عراق پیش وی آمدند و در مورد ابوبکر و عمر و عثمانy زبان به بدگویی گشوند. وقتی که سخنانشان به پایان رسید، فرمود: بگویید ببینیم! آیا شما آن مهاجران نخستین هستید که از دارایی خود دست برداشته و سرزمین خود را بقصد کسب فضل و رضایت خداوند متعال ترک کردند و خدا و رسولش را یاری دادند که خدا به آنان وعدهی رستگاری داده؟! گفتند: خیر. گفت: پس حتماً شما کسانی هستید که در مدینه و در سرای ایمان پیش از مهاجران مسکن گزیدند و کسانی را که بسویشان هجرت کنند، دوست میدارند و در دل خود نیازی به آنچه که دادهاند، احساس نمیکنند و بر نفس خود ایثار میکنند اگرچه خود شدیداً بدان نیاز داشته باشند، و از بخل و تنگدلی نفسشان در هستند، که قطعاً رستگارند؟! گفتند: خیر. آنگاه علی بن حسین گفت: پس من هم گواهی میدهم که شما جزو آن کسانی نیستید که خداوند متعال دربارة آنها فرموده است: ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭼ (حشر/ 10).
كساني كه پس از مهاجرين و انصار به دنيا ميآيند، ميگويند: پروردگارا! ما را و برادران ما را كه در ايمان آوردن بر ما پيشي گرفتهاند بيامرز. و كينهاي نسبت به مؤمنان در دلهايمان جاي مده، پروردگارا! تو داراي رأفت و رحمت فراواني هستي.[830]
محمّدبن علیt میگوید: فرزندان فاطمه متفقاً بر این جمع شدهاند که دربارهی ابوبکرt و عمرt بهترین سخن را بگویند.[831] و آن مرحوم به جابر جعفی گفته است: جماعتی در عراق هستند که گمان میبرند من به آنها دستور دادهام که دربارهی ابوبکر و عمر بد گویی کنند! به آنها خبر بده که من از آنها نزد خداوند متعال اعلام بیزاری و برائت میکنم. خداوند متعال هم از آنها بری است. قسم به کسی که جان محمّد در دست اوست، اگر والی میشدم (و قدرتی داشتم) با ریختن خون آنها به خداوند متعال تقرّب میجستم، اگر من برای آن دو بزرگوار طلب آمرزش ننمایم و نسبت به آنها ابراز محبت و مهرورزی نکنم، شفاعت محمّدص شامل حالم نمیشود. براستی که دشمنان خداوند متعال از آن دو بیخبر و غافل هستند.[832]
و از بسام الصیرفی نقل است که گفت: از ابوجعفر درباره ابوبکر و عمر پرسیدم: گفت: بخدا ولایت آنها را میپذیرم و برای آنها طلب آمُرزش میکنم. و با هر کس از اهل بیتم که برخورد کردهام، دیدهام که ولایت آنها را پذیرفته و آنها را دوست داشته است.[833]
زید بن علی گفته است: ابوبکر امام شاکرین بود، سپس این آیه را خواند:
ﭽ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﭼ (آل عمران / 143)
(و خداوند بزودی شاکران را جزا و پاداش خواهد داد)
سپس فرمود: برائت از ابوبکر به منزلهی برائت ازعلی است[834]. - خدا از هر دوی آنها راضی باد - پس اگر خواستی جلو بینداز و اگر خواستی عقب بیانداز! [835]
عبدالجبّار بن عباس همدانی میگوید: جعفر بن محمّد به سوی آنها آمد و در آن حال آنها میخواستند از مدینه کوچ کنند. آنگاه گفت: شما - اگر خدا بخواهد - از شایستگان و صالحان اهل شهر خودتان میباشید. پس از طرف من به کسانی که گمان میبرند من امام معصوم و واجبالاطاعه هستم، بگوئید که من از آنها بری و بیزار هستم[836]. هر کس که گمان برد من از ابوبکر و عمر بیزاری میجویم، باید بداند که من از او بری میباشم و بیزاری میجویم و نسبتی با او ندارم.
سالم بن عبدالله بن عمر گوید: جعفر به من گفت: ای سالم، آن دو (شیخین) را دوست داشته باش و از دشمنانشان تنفّر داشته باش! چون آن دو، امام هدایت من بودهاند، سپس جعفر گفت: آیا کسی به جدش ناسزا میگوید؟! ابوبکر جدّ من است، اگر من آنها را دوست نداشته و از دشمنانشان ابراز برائت نکرده باشم شفاعت محمّدص در روز قیامت شامل حالم نخواهد شد.[837]
جعفر بن محمّد همواره میگفت: در مورد شفاعت برخودم به چیزی امید ندارم جز اینکه امید دارم شفاعتی که برای پدرم میشود، برای من هم بشود. چون او دوباره مرا به دنیا آورد.[838]
دربارهی آن مرحوم نقل است که در مورد حضرت ابوبکر و عمر مورد سؤال قرار گرفت، درجواب گفت: تو دربارة دو مرد از من سؤال میکنی که از میوههای بهشت خوردهاند[839]و گفته است: خداوند متعال بری و بیزار است از کسی که از ابوبکر و عمر اظهار برائت کند.[840] امام ذهبی به دنبال این روایت گفته است: میگویم: این قول از جعفر صادق به تواتر رسیده است. خدا را گواه میگیرم که او در سخنش صادق است و برای کسی دورویی و نفاق اعمال نکرده است. خدا رافضه را مقبوح و زشت گرداند! [841]
چنانچه ملاحظه میکنید این سخنان ائمه پاک و طاهر است که شیعه ادعای امامت و ولایت آنها را دارند و عقیدهی خود را به آنها نسبت میدهند. دیدگاه و موضع آنان در برابر عقیدهی رافضه و دین آنها کاملاً روشن و واضح است. از آنها و همهی آنچه که بوسیلهی اعتقاد خود به ائمه نسبت میدهند، بری هستند و طعنه و زبان زخم آنها به صحابه و همسران پیامبرص را به هیچ وجه قبول ندارند. واقعاً که اعتقاد ائمهی اهل بیت همان اعتقاد اهل سنّت است و در ظاهر و باطن در ارتباط با هر مسألهی بزرگ یا کوچک، یکسان است. این عقیدهای است که آنها در پرتو آن دینداری کردند و بر اساس آن دوست و دشمن گرفتند. هر کس غیر از این، عقیدهی دیگری را به آنها نسبت دهد، بر آنها دروغ گفته و به آنها ظلم کرده است. خدا رحمت کند ایشان را، رحمتی واسع و فراگیر و خدا خوار و ذلیل کند کسی را که این اکاذیب را به آنها چسبانده است! [842]
سیزدهم: دیدگاه تقریب (و وحدت) میان سنی و شیعه
از اثنای مباحث (سابق) برای ما روشن شد که شیعه تا چه حدی دچار بدعتگذاری و انحراف از کتاب خداوند متعال و سنّت پیامبرص و خلفای راشدینt شده و فاصله گرفتهاند. فهمیدیم که کتابهای معتبرشان در زمینهی توحید، تفسیر، حدیث و غیره چه خطرها و زیانهای بزرگی را در خود جای دادهاند! واقعاً که چه آسیب و زیانهایی را این کتابها متوجه اساس دین و اصول اعتقادی مسلمان نکردهاند! ! . بنابراین دعوت برای تقریب با شیعه مستلزم اعتراف ضمنی به منابع و مراجع شیعه است، که واقعاً آنگونه و آنقدر که این کتابها توانستهاند با نام اسلام دین و شریعت خدا را تغییر دهند، هرگز خاورشناسنان و مبلغان مسیحی نتوانستهاند، بلکه دسیسههای خاورشناسی و تبشیری هم از منابع آنها جوشیده و بر اساس شبهافکنیها و افسانههای آنها برای فاسد کردن و نابود کردن اسلام و یارانش، توطئهگرانه عمل مینماید. از همینروی، رابطهی تنگاتنگ و بلکه تشابه تمام عیاری میان شبهافکنی، تشکیک و گمانهزنیهای خاورشناسان و مبلغان مسیحی با نظریات شیعهی روافض ملاحظه میشود، البتهاین چیز جدیدی نیست، بلکه جای دارد که رساله و پایان نامهی علمیمخصوصی درباره روابط شیعه با مستشرقین و گروههای تبشیری نوشته شود - بلکه از قدیمالایام، دشمنان اسلام «نظرات» رافضه را بعنوان تکیه گاهی جهت اسلامستیزی و مسلمانستیزی استعمال کردهاند. سپاهیان شیعهی رافضی بعنوان پیشرفتهترین سلاح در دست دشمنان اسلام بودند و شیعهگری برای همه کینهتوزان و دینستیزان و کژروانی که در صدد بودند کاخ اسلام را ویران نمایند پناهگاه بود.
روزهای تاریخ سرشار از توطئهها و دسیسهها و دشمندوستیها و حمایت کردن از دشمنان مسلمانان از سوی شیعهها است. یکی از روشن ترین دلایل این است که شیعه به مشروعیّت و رسمیت حکومت اسلامیایمان ندارند مگر آن حکومتی که قرار است (مهدی موعود برایشان) بیاورد که بیش از یازده قرن است غائب است! ! به همین خاطر، دشمنان اسلام و مسلمانان از این طریق توانستند روزنهای برای وارد شدن به قلبشان پیدا کنند.[843]
ابن تیمیه: میفرماید: بسیاری از شیعیان رافضی از صمیم قلب، کافران را بیشتر از مسلمانان دوست دارند، لذا وقتی ترکهای کافر(مغول) از منطقهی شرق هجوم آوردند، مسلمانان را قتلعام کردند و خون آنها را در سرزمینهای خراسان، عراق، شام، عربستان و غیره ریختند، رافضه در این زمینه با آنها همکاری میکردند، همچنین روافضیهای شام و حلب و غیره بیش از همه آنها را در راستای قتل و کشتار مسلمانان یاری دادند. بدینسان، همان مسیحیانی که مسلمانان شام را کشتند، از پشتیبانی عظیم رافضیها برخوردار بودند. بنابراین آنها همواره کفار اعم از مشرک، مسیحیان و غیره را دوست داشته و آنها را در راستای قتلعام مسلمانان یاری میدادند[844]. برای تأیید این مطلب شواهد تاریخی کافی است، از جمله :
1- توطئهی ابن علقمی رافضی در سقوط بغداد، سال 656 ه-
خلاصه این حادثه چنین است که ابن علقم وزیر «مستعصم» خلیفهی عباسی بود، خلیفه نیز مانند پدر و جد خود بر مذهب و اعتقاد اهل سنّت بود، امّا مقداری نرم و آسانگیری بود و چنانکه باید هوشیار و آگاه نبود. این وزیر شیعی هم جهت براندازی حکومت خلافت و نسلکشی اهل سنّت و برپایی حکومت رافضی مدام برنامهریزی میکرد. از این روی با سوء استفاده از مقام خود و غفلت خلیفه دسیسهی خود را علیه خلافت به مرحلهی اجرا گذاشت. گامهای این دسیسه در سه مرحله نمایانگر بود :
الف- مرحله اول: از پای درآوردن و ضعیف کردن سپاه و در تنگناه قرار دادن مردم، بطوری که سعی کرد که شهریهی سربازان مسلمانان را قطع کند. ابن کثیر رحمه الله گفته است: این آقای وزیر سعی فراوانی میکرد که شهریه و مقرری سربازان را قطع کند و سهمیهی آنان را از دیوان حذف نماید. لذا تعداد سربازان در آخرین روزهای مستنصر بالله نزدیک به صد هزار نفر رزمنده بودند، امّا پیوسته برای کاهش تعداد آنها تلاش نمود تا اینکه فقط ده هزار نفر باقی ماندند.[845]
ب- مرحله دوم: مکاتبه و معاهده با مغولها. ابن کثیر میگوید: سپس با مغولها مکاتبه کرد و آنها را بهاین طمع واداشت که آن سرزمینها را اشغال کنند و در این زمینه برای آنها آسان کاری کرد و حقیقت حال را برای آنها بازگفت و از ضعف و ناتوانی سپاه اسلام برای آنان رازگشائی کرد.[846]
ج- مرحله سوم: جلو گیری از مقابله با مغولها و دلسرد کردن خلیفه و مردم
او عموم مردم را از جنگیدن[847] با مغولها بازداشت و به خلیفه و اطرافیانش چنین القاء کرد که پادشاه مغولها خواهان مصالحه با آنها است و به خلیفه اشاره داد که بطرف او خارج شود و خود را به خدمت او برساند تا صلحنامه بر سر اینکه نصف مالیات عراق برای آنها باشد و نصف دیگرش برای خلیفه، ما بین آنها منعقد و امضاء شود. در نتیجه خلیفه با هفتصد نفر سواره، از قاضیان و فقهاء و فرماندهان و سرشناسان بسوی او رهسپار شد و بالآخره با این حیله، قتل خلیفه و سایرین که رهبران و پیش کسوتان و فرماندهان مسلمانان بودند صورت پذیرفت، بدون اینکه مغولها زحمتی بخود بدهند! !
جماعتی از رافضه و دیگر منافقان به هولاکو اشاره دادند که با خلیفه مصالحه نکند و وزیر ابن علقمی به او گفت: اگر صلح بر نصف به نصف مالیات منعقد شود، این امر فقط یک یا دو سال ادامه خواهد داشت، پس مسأله به روال عادی و قبلی خود بازخواهد گشت. علاوه بر این آنها قتل خلیفه را در نظر وی آراستند. و گفته میشود: خلیفه با اشارهی وزیر علقمی و نصیر طوسی کشته شد [848]. سپس به سوی بغداد مایل شدند و هر چه توانستد مردان، زنان، پیرمردان، کهنسالان و جوانان را قتلعام کردند و فقط مسیحیان و کافران ذمی و پناهندگان به آنها و به خانه و سرای ابن علقم نجات یافتند. آنچنان که گفته میشود آنها در آن جنگ، کم و چند ملیون به خاک و خون کشیدند، بطوری که اسلام تا آن زمان شاهد چنین جنایت و خونریزی بزرگی نشده بودند. آنها هاشمیان را اعم از زن و مرد و اعم از عباسی و غیر عباسیها را به اسارت گرفتند!
حال سؤال ما این است که ایا کسی که دشمنان کافر را به جان اهل بیت و دیگر مسلمانان میاندازد، میتواند دوستدار آل بیت رسول خدا باشد؟! ! [849]
آری، خطیبان، امامان جمعه و جماعت، حافظان و حاملین قرآن را به قتل رساندند و مساجد و جمعه و جماعات چندین ماه تعطیل و منحل شدند. هدف ابن علقم این بود که سنّت را بکلی نابود کند و بدعت رافضی گری را غالب و پیروز گرداند و برای رافضه مدرسه و مکتبی بزرگ ایجاد کند، که به وسیلهی آن بتوانند مذهب خود را گسترش دهند.
امّا خداوند متعال او را موفق به انجام این کار نکرد و به آرزوی دیرینش نرسید، بلکه این نعمت را از او پس گرفت و دیری نپایید که پس از چند ماه از آن حادثه چهره در نقاب خاک کشید. و پسرش را نیز بعد از او راهی مسیر او کرد! ! [850]
در حکومت صفوی که بنیانگذار آن شاه اسماعیل صفوی بود، شیعهگری به زور بهایرانیها تحمیل شد و بعنوان مذهب رسمیایران معرفی گردید. شاه اسماعیل بسیار سختدل، و تشنهی خون بود که تقریباً باور کردن آن مشکل است! [851] و در مورد خود چنین شایعه پراکنی کرد که معصوم است و با مهدی فاصلهی چندانی ندارد و تنها طبق دستورات ائمه امامیه حرکت مینماید[852]. وی شمشیر را از نیام کشید و آن را بر ضد اهل سنّت بکارانداخت. او فحش و ناسزاگویی به صحابه را بعنوان وسیلهای برای امتحان و آزمودن ایرانیها بکار گرفت. دستور داد که بصورت علنی در خیابانها، بازارها و بر روی منبرها به صحابه ناسزاگویی شود و مخالفان آن را به ذبح و گردن زدن تهدید کرد. هر وقت که وارد شهری میشد، اهالی آن را با زور اسلحه وادار به پذیرش (عقیدهی) رافضی میکرد.[853]
البته سران شیعه هم سلاطین صفوی را در راستای رساندن آن تا حد غلو و زیادهاندیشی یاری و مساعدت نمودند. «شیعهگری» با زور آتش و آهن بر مسلمانان ایران تحمیل شد. یکی از بارزترین بزرگان شیعه که از حکومت صفوی پشتیبانی میکرد، (علی کرکی) بوده[854] که شیعه وی را به «محقق ثانی» ملقّب کردهبودند. شاه طهماسب پسر شاه اسماعیل او را به (دربار حکومتی) نزدیک ساخت و بعنوان آمر و دستور دهندهی واجبالاطاعه در حکومت معرفی کرد. همچنین یکی از آخوندهای حکومت صفوی مجلسی بود. وی نیز برای تأثیرگذاری در مسلمانان ایران با دستگاه حکومتی تشریک مساعی کرد، [855] حتی گفته میشود کتاب وی «حق الیقین» باعث شد که هفتاد هزار نفر از اهل سنّت ایران شیعه گری را بپذیرند.[856] ولی به احتمال زیاد این خبر هم یکی از اغراق گوییهای شیعه است، زیرا مقولهی «رفض» در ایران تنها با زور و ترور توانست برای خود جای پایی پیدا کند، نه بوسیلهی تفکّر و اقناع مسلمانان.[857]
جنبهای دیگر از نقشآفرینی حکومت صفوی را در جنگ با خلافت اسلامی دولت عثمانی نباید فراموش کرد، که طرف مقابل جنگ و دشمنان اسلام و مسلمانان در آن جنگها کشورهای پرتقال و انگلیس بودند و نیز آنها را به ساخت کلیسا و ارسال مبلغان و کشیشان تشویق کردند، همراه با مبارزه کردن آنها با سنّت و اهل سنّت.
اینها قسمتی از آثار و دستاوردهای حکومت و افراد آنها در این عرصه است و از جمله سخنان جاویدان شیخ الاسلام ابن تیمیه در این رابطه، که خیلی مهم هستند و اگر با واقعیّت تطبیق شوند و از لابلای آنها به بررسی وقایع تاریخ بپردازیم، مصداق آن را همانند خورشید مشاهده خواهیم کرد. پس هر خردمندی باید به آنچه که در زمانش روی میدهد و فتنهها و شرارتها و تباهی و فسادی که در اسلام پدید میآید و به زمانش نزدیک است، نگاه کند! آنگاه خواهد دید که بیشتر آنها از طرف رافضه روی داده است و آنها را بعنوان فتنهسازترین و شرورترین مردم خواهد دید. مشاهده خواهد کرد که از هر چیزی که موجبات فتنه و شرارت و فساد افکنی را در میان مسلمانان پدید آورده دست نمیکشند[858].ما بصورت عینی و تواتر دانستهایم که منشأ همه فتنهها و شرارتهای بزرگی که بیسابقه هستند، تنها آنها هستند.[859]
پس ای جماعت اهل سنّت ما به چه کسی «وحدت» برقرار کنیم؟!
با کسی که در قرآن ما طعنه وارد میکند و آن را به شیوه نامناسب تفسیر میکند و کلمات را از جایگاهشان تغییر میدهد، و صدیق و فاروق وام المؤمنین و محبوبترین زن پیامبرص یعنی عایشهt و طلحه، زبیر و دیگر اصحاب بزرگt را کافر میداند و با نام تقیه سر مسلمانان کلاه میگذارد؟! [860]
3- تجارب علمای معاصر اهل سنّت در بارهی تقریب (وحدت)
الف – تجربهی مصطفی سباعی
دکتر مصطفی سباعی با بعضی از علمای شیعه در رابطه با مسأله تقریب تلاشهایی را انجام داد. وی سعی کرد که یک کنفرانس و همایش اسلامیجهت بررسی راههای تضمین استوار سازی پایههای وحدت، الفت، محبت، نوعدوستی و نزدیکسازی میان دو طرف ترتیب دهد. او معتقد بود که یکی از بزرگترین عوامل تقریب، دیدار دو جانبه علمای دو طرف و چاپ و نشر کتابهایی است که به سوی تقریب و همدلی فرا میخوانند. همچنین معتقد بود که نباید کتابهایی که احساسات یکی از طرفین را جریحهدار میسازد چاپ و نشر شود.
مصطفی سباعی به دیدار یکی از مراجع بزرگ شیعه رفت، که در نزد آنها بعنوان یکی از بزرگترین داعیان اتحاد اسلامی، تقریب مذاهب، دعوت برای یکپارچه ساختن صفوت و وحدت کلمه محسوب بود؛ و او کسی نیست جز جناب عبدالحسین شرف الدین موسوی از بزگان شیعه. (پس از بحث وحدت) احساس کرد او شیفته و علاقمند بهاین اندیشه است. در نتیجه با او چنین توافقی کرد که به منظور این هدف، یک کنفرانس اسلامی میان علمای شیعه و سنی ترتیب دهند. از سوی دیگر، آقای سباعی، برای دیدار و ملاقات سرشناسان شیعه، اعم از سیاستمداران، بازرگانان، ادیبان و (شاعران) - به همان هدف - اقدام کرد و شادکام از این نشست و تماسها بیرون آمد، (چون فکر میکرد) به نتایج خوبی دست یافته! هرگز به فکر مرحوم سباعی خطور نمیکرد که آن جماعت چه نیت شومی در دل دارند و در پشت دعوت برای تقریب چه نقشههایی کشیدهاند! ! تا اینکه، بعد از مدتی، بصورت ناگهانی، سباعی غافلگیر شد، زیرا همین جناب موسوی که دم از تقریب میزد، دربارة ابوهریرهt کتابی نوشت که سرشار از فحش و ناسزا و بدگویی او بود، بلکه در پایان بهاین اشاره کرده بود که ابوهریره کافر و منافق بوده است. و پیامبرص او را بعنوان یک فرد جهنمی[861] معرفی کرده است! !
سپس سباعی میگوید: از دیدگاه موسوی در سخن و کتابش تعجب کردم، چون سخنانش نشان میدهد که او رغبت و علاقهای صادقانه به تقریب و فراموش کردن گذشته ندارد[862].
سباعی در ادامهیادآور میشود که استقبال آخوندها و اساتید شیعه ازاندیشهی «تقریب» و وحدت، تنها در حد تعارف و مجامله در کنفرانسها و همایشها بود. بیشتر آنها به ناسزاگویی خود دربارهی صحابه و بدگمانی به آنها و اعتقاد به صحّت همه مرویات واخبار و شرح حالهای موجود در کتابهای گذشتگان ادامه دادهاند[863].
وی بیان میکند با اینکه آنها به تقریب فرا میخوانند، اثری از روحیهی نزدیکخواهی نه در میان علمای شیعهی عراق و نهایران دیده نمیشود و همچنان بر (صحت) مطالب و مرویات و عقاید موجود در کتابهایشان که مبتنی بر اتهامات زشت و ارائهی تصویری دروغین از اختلاف صحابهt میباشد، تأکید میکنند. گویی هدف از دعوت به تقریب و وحدت تنها نزدیکسازی سنّی به مذهب شیعه است.[864]
سباعی خاطر نشان میسازد که هر بحث علمیدر تاریخ سنّت یا مذاهب اسلامیکه با دیدگاه شیعه متفق نباشد، علمای آنها، کسی که در این باره بحث میکند را مورد سرزنش و اعتراض قرار میدهند و خود را پشت تقریب مخفی میکنند و صاحب این بحث را به عنوان فردی متعصب که میخواهد در راه تلاشهای اصلاحگرایان تقریب، سنگاندازی کند، معرفی و متهم میسازند. امّا بنظر این آقایان عیبجو و خشمگین تدوین کتابی همچون کتاب جناب موسوی که بر بزرگترین صحابی که به نظر اهل سنّت به لحاظ روایت حدیث به او اعتماد میشود، توهین میکند، در راه تلاشهای مصلحان تقریب سنگاندازی نمیکند. وی میگوید: من فقط به کتاب «ابوهریره»ی مذکور مثال نمیزنم، زیرا در عراق و ایران کتابهای دیگری هم چاپ میشود که آنچنان به جمهور صحابه طعنه میزنند و بد و ناسزا میگویند که هیچ شخص باوجدانی طاقت شنیدن آنها را ندارد. امری که باعث میشود آتش تفرقه دوباره شعلهور شود[865]. آری، این تجربه و اقدام مرحوم شیخ سباعی است که در مقابل تعصب آخوندهای شیعه و اصرار آنها بر تجاوز و تهاجم کلامی به بهترین نسلی که در بهترین عصرها یافت شد، اینچنین ناکام میشود.[866]
تقریب به مفهوم شیعه آن است که زمینه و بستری برای آنها فراهم شود که آنها بتوانند عقاید خود را در سرزمینهای سنینشین انتشار دهند و در آسیبرسانی (کلامی) به صحابهی رسول خدا تداوم داشته باشند و اهل سنّت از بیان حق خودداری کنند و اگر رافضیها حق را شنیدند بالا و پایین کرده، بگویند: وحدت در خطر است! [867]
ب- تجربهی شیخ موسی جارالله
این بزرگوار از علمای روسیه است. او موسی بن جار الله ترکستانی قازانی روس، شیخ مشایخ روسیه در پایان عصر قیصری و آغاز حکم اتحاد جماهیر (شوروی) میباشند. او در امور مسلمین روسیه، که بالغ بر سی میلیون نفر بودند، حرف اوّل را میزد، سپس تندباد کمونیستی بر او وزیدن گرفت، که در نتیجه به ناچار از سرزمین و خانوادهاش فاصله گرفت. ایشان به تألیف کتابها و رسالهها پرداخت و در بین هند، حجاز، مصر و عراق در رفت و آمد بود. ایشان میگوید: «من میتوانستم - در صورتی که از ایمانم شانه خالی میکردم - اوّلین نویسندهی روسی و یکی از رهبران پیش قراول آن بشوم! امّا من ترجیح دادم که آخرت را با بهای دنیا خریداری کنم.[868]»
این عالم گرانقدر برای اتحاد و همبستگی مسلمانان تلاش کرد و میان شیعه و سنی وحدت بوجود بیاورد و در این راستا تلاشهای چشم گیری را از خود نشان داد.
در نتیجه، بررسی کتابهای شیعه را آغاز کرد و با اهتمام آنها را مطالعه نمود. چنانچه که خود بیان میکند، وی «اصول و فروع کافی»، «من لایحضره الفقیه»، «کتاب الوافی»، «مرآة العقول»، «بحار الانوار»، «غایة المرام» و بسیاری از کتابهای دیگر را را مطالعه کرده است [869] سپس از سرزمینهای شیعه دیدن کرد و بیش از هفت ماه در آنها سکونت گزید، که در طی آن مدت، از معابد و حسینیهها و مدارس آنها بازدید کرد و در محافل و مراسم سوگواری آنها حاضر میشد و در حلقههای دروسی که در خانهها، مساجد و حیاط آنها، مدارس و حجرههای آن ارائه میشد، حضور مییافت، در ایام محرّم در نجف اقامت گزید و همه کارهایی را که شیعه در ایام عزاداری و روز عاشورا انجام میدهد مشاهده کرد. این عالم به یک نتیجهی علمیدست یافت؛ و با دوراندیشی و کار آیی و دانش فراوان خود بهاین نتیجه رسید که نقد عقاید شیعه و واقعیت آن اوّلین گام در راستای ایجاد همدلی میان مسلمانان میباشد، و هیچ اتحاد و همسبتگیای بدون آن میسّر نخواهد شد. اوّلین تلاش در زمینهی تقریب، دیداری بود که با محسن امین در تهران انجام داد. مدّتی با هم گفتگو کردند، سپس شیخ موسی ورقة کوچکی را جلوی او گذاشت. تاریخ آن نامه 26/8/1934 بود. نسخهای از آن را به علمای نجف اشرف و نسخهای دیگر را به علمای کاظمین فرستاد و در آن نوشت: با نهایت احترام این مسائل را تقدیم اساتید نجف اشرف مینمایم. به امید آنکه با قلبی سلیم و صادق از آن استفاده کنید. همهی اینها بخاطر علاقه و رغبت جهت ایجاد اتحاد، همآوایی و همدلی جهانی اسلامی میان شیعهی امامیه که گروه بر حق هستند - یعنی به گمان آنها[870]- و عموم اهل سنّت و جماعت میباشند. امیدواریم که شما اساتید به صورت جمعی و یا یکی یکی بهاین خواسته جواب مثبت دهید، همه بیان خود را بصورت رسا اعلام دارند و شخصاً آن را با مهر خود امضاء کنید. سپس وی در آن رساله اموری ناپسند را که در کتب شیعه موجود است با ذکر شماره صفحه، ذکر کرده است وی به چند مسائل خطرناک که در کتب شیعه موجود هستند، اشاره کرده، آنها را مانع همدلی و توافق و همسویی برشمرده است، از جمله:
*- تکفیر صحابه.
*- نفرینهایی که بر مسلمانان عصر اول میشود.
*- موضوع تحریف قرآن.
* - از نظر کتب شیعه حکومتهای کشورهای اسلامی و قاضیان و همة علمای آنها طاغوت بحساب میآیند! !
* - همه گروههای اسلامی- جز شیعه - کافر و معلون بوده، برای همیشه در آتش جهنم باقی خواهند ماند.
*- جهاد در کتابهای شیعه بدون امام واجبالاطاعه، همچون حرامیمردار و گوشت خوک، حرام و قدغن میباشد، شهیدی جز شیعه وجود ندارد، شیعه شهید است، حتی اگر در بستر خود بمیرد و کسانی که شیعه نیستند و در راه خداوند متعال جهاد میکنند، شتابانه به سوی جهنم میروند! !
*- پس این استاد گرامی ما پس از نقل شواهد و مدارک این مسأله از خود کتب معتبر شیعه، شیوخ شیعه را مخاطب قرار داده، میگوید: اینها شش مسأله هستند که عقاید شیعه در مورد آنها مبرهن و یقینی است، آیا اگر این عقیده شیعه باشد دیگر جایی برای وحدت کلمهی مسلمانان در جهان اسلام باقی خواهد ماند؟!
آیا بعد از همهاین مسائل و بعد از این عقیده، کلمهی توحید میتواند در قلب اهل آن تأثیری داشته باشد؟
آیا ملتهای اسلامی- که دارای این عقیده هستند - میتوانند در راه پیروزی اسلام درآینده گامهایی بردارند؟!
سپس در کنار مسائل فوق، مسائل ناپسند و منکر دیگری را ردیف کرده، مانند :
*- رد کردن احادیث امّت اسلامیتوسط شیعه و ادعاهای آنها مبنی بر اینکه هر روایتی که مخالف (نظر) امّت (اهل سنّت) باشد، موجب هدایت است و (شیخ ما) چنین معتقد است که این اندیشه قبل از آنکه کاخ اسلام را فروبریزاند، کاخ دین شیعه را ویران میسازد.
*- در کتب شیعه بابهایی در مورد آیات و سورههایی وجود دارد که (به گمان آنها) پیرامون ائمه و شیعه نازل شدهاند و نیز بابهایی در رابطه با آیات و سورههایی وجود دارد که در مورد کفر ابوبکر و عمرy و کفر پیروان آنها نازل شدهاند.
*- اغراق شیعه در تقیه.
سپس اباطیل زشت و ننگآور دیگری را از کتب شیعه نقل کرده، مانند:
*- پیامبرص عایشه را طلاق داد، در نتیجه وی از دایرهی امّهات المؤمنین خارج شده است.
*- قائم (مهدی) وقتی که ظهور میکند، بر عایشه حد شرعی اجرا میکند تا انتقام مادرش «فاطمه» دختر پیامبرص، وانتقام پدرش (علی) و فرزندانش را از او بگیرد.
* - قائم وقتی که ظهور کند، مساجد اسلام را نابود میسازد.
* - سپس بیان کرده که دین شیعه اساساً و روحاً ستیزهجو میباشد. حکایتهایی در باب دشمنی میان صدیق و فاروق در کتب آنها وجود دارد و بیان کرده که همگی موضوع و ساختگی میباشند.
*- بیان کرده که کتب شیعه از زبان بعضی ائمه میگویند: امّت اسلامیاگرچه دارای امانت و صداقت و وفا باشد، ایماندار به حساب نمیآید؛ زیرا ولایت اهل بیت را نمیپذیرد! ! و شیعه اگرچه چیزی از دین در قبضه ندارد، جای سرزنش و عتاب ندارد، زیرا با ولایت امام عادل دینداری میکند و مسائل دیگری را ذکر کرده، سپس گفته است: پس ای آقایان بفرمایید و گامیمثبت بردارید! تا اسلام یکپارچه شود و سخن و کلمهی مسلمانان پیرامون کتاب مبین خداوند متعال جمع شود. شما (فکر میکنید) که شیعه در مقابل این مسائلی که از کتابهای طراز اولشان، جهت استیضاح از آنها، آن مسائلی را نقل کردم، چه باید باشد؟! زیرا من بهاین فرمان خداوند متعال در کتابش که میفرماید :
ﭽ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭼ (نحل / 43، انبیاء / 70)
(اگر شما نمیدانید، ازاهل معرفت سؤال کنید).
سپس میگوید: «یک سال واندی منتظر ماندم و از کسی جز مجتهد بزرگ شیعهی بصره جوابی نشنیدم. وی به وظیفة خود عمل نموده و در یک کتاب بالغ بر (90) صفحهای این افتخار را به من داد! ! که همه جوابهایش را بنویسید. آن هم با کلمات و سخنانی که عصر اول را، از کتابهای شیعه بیشتر مورد طعنه و عیب و ایراد قرار میدهد.» سپس شیخ موسی کتابش (الوشیعة فی نقد عقائد الشیعه) را پس از آنکه از طرف آقایان شیعه جوابی را ندید، به رشتهی تحریر درآورد، و میگوید: من با این کتاب از آبروی امّت و حرمت و قداست دین دفاع میکنم و حقوق عصر اوّل اسلام را که بر من و بر همهی امّت اسلامیاست، ادا مینمایم[871]. شیخ موسی جارالله معتقد است که نشر کتابش «الوشیعه» و نصیحتی که به علمای شیعه میکند، اوّلین گام برای الفت و اتحاد و تقریب است و آقایان شیعه بر این باورند که کشفیات موسی جار الله باید در خاک دفن شود و این نوع رازگشاییها شدیداً آنها را ناراحت و متنفر میسازد. علت اینکه این آقایان با رازگشایی از اباطیل موجود در کتابهایشان از کوره در میروند، این است که اهداف و مقاصدشان مفتضح میشود و روشن میگردد که آنها مجموع مردم ساده لوح شیعه را به نام نیابت از امام معصوم موعود مورد سوءاستفاده دینی قرار داده و آنها را فریب میدهند و به لحاظ مالی هم با نام خمس این موعود، آنها را استثمار میکنند! ! [872]
راه درست وحدت این است که، علمای اهل سنّت برای نشر اعتقادات صحیح بر گرفته از قرآن و سنّت پیامبرص و تبیین و تحقیق در مورد صحت آنها و وجه تمایز آنها از مذاهب اهل بدعت تلاش خود را مبذول دارند و از سوی دیگر از دسیسههای شیعه و اکاذیب آنها و آنچه که از کتب اهل سنّت بدان استدلال میکند، رازگشایی کنند و به شبهافکنیهایی که متوجه اهل سنّت میکنند از روی علم و عدالت و برهان پاسخ گویند. در تمامیاین مراحل، باید به انحرافات و شیعه هم اشاره کرد و گمراهیهای آنان و مبانی و اصول فاسد آنها را به همگان نشان داد، اگر میبینیم ائمه و بزرگان اهل سنّت در این مسأله سهیم شدهاند، لازم میآید که تلاشی مضاعف و علمی، گروهی و با برنامه آن صورت گیرد.
راهکار اصیل برای تقریب عبارتست از بیان حق و کشف باطل، نزدیکسازی شیعه به قرآن و سنّت پیامبرص و فهم صحیح اسلام با استفاده از علمای اهل سنّت و در رأس آنها، از نظرات فقها و علمای اهل بیت همچون امیرالمؤمنین علی و پسران و نوادگان دانشمند او.
لازم است که در مقابل جریان انتشار و نفوذ تبلیغات رافضی که سعی در بدنام کردن اهل بیت پاک سیرت دارند، ایستادگی شود، . امروزه تبلیغات رافضی به شکلی قوی در جهان اسلام و اروپا و آمریکا جریان دارد. (بدیهی است که این منهج و راهکار اصیل میتواند بستر را برای آن فراهم کند که) مسلمانان بطور یکسان بر سر یک کلمه متحد شوند و همگی به ریسمان خداوند متعال چنگ زنند و متفرق نشوند.
از آنجا که با استدلال به قرآن و سنّت و اجماع و بیان حق در پرتو این مبانی بحث و گفتگو با بعضی از علمای شیعه بی فایده است، چون مخالف اهل سنّت هستند، این بدین معنی نیست که ما از روشنگری و بیان مذهب اهل سنّت و تبیین درستی و صحت آن غافل شویم و در ارتباط با مذهب شیعه و انحرافات و کژرویهای آن در آن اصول، روشنگری نکنیم. چون به لطف خداوند متعال این روشنگری میتواند گسترش اعتقادات شیعه در میان اهل سنّت بکاهد و آن را محدود سازد. بر ما لازم است که در خود کتابهای آنها بدنبال مسائلی بگردیم که از باطل آنها پرده بر میدارد. البته شاید علّت این که علمای قدیم ما که به پاسخ دادن شیعه، تکذیب حجتها و باطل کردن ادعاهای آنان اهتمام ورزیدهاند، بهاین روش و راهکار توجه نکردهاند، این باشد که کتابهای آنها در آن زمان چندان شایع و رایج نبوده و فقط در دسترس شیعه قرار داشته باشد، یا شاید به این علت که بعضی از کتابهای اساس آنها توسط متأخرین آنها به رشته تحریر درآمده و به متقدمین نسبت داده شدهاند، یا در عصرهای متأخر(حکومت صفوی) مطالبی به آنها افزوده شده است. به هر حال دلیل هر چه باشد باید این را بپذیریم که امروزه کتابهای شیعه منتشر شده و بسیاری از شیعه به قداست آنها اعتراف کرده و به صحت و درستی آنها ایمان آوردهاند. آنها جز به محتویات آنها ایمان ندارند و جز بدان استدلال نمینمایند و حتّی بوسیلهی آنها نصوص ظاهر و روشن قرآن و سنّت صحیح را رد مینمایند. بلکه عدهای از آنها افسانههای آنها را که کتاب خداوند متعال را زیر سؤال میبرند و ادعا میکنند که وحی برای ائمه نازل شده و بیانگر آگاهی آنان از غیب میباشند، تصدیق مینمایند.
بنابراین باید با توجه به خود کتب شیعیان به تصحیح وبازسازی وضعیت آنها بپردازیم و یا از مرویات آنها، انحرافات آنها را کشف کنیم و باید آغازگر تقریب صحیح و اصولی از تألیفات وآثار آنها باشیم.[873]
البته در این زمینه تلاشهایی صورت گرفته که جای قدردانی هستند و بعضی از کتابها هم انتشار یافتهاند. مانند «الامامة و النص » تألیف: فیصل نور، «ثمّ أبصرت الحقیقة» تألیف: محمّد سالم خضر، «أصول الشیعة الإثنی عشریه» تألیف: د.ناصر عبدالله بن علی غفاری و «تحقیقی پیرامون گروهها و تاریخ اسلامی» دکتر محمّد جلی. این مسلک و روش باید با عنایت و اهتمام خاصی مورد بررسی قرار بگیرد، زیرا کسی که کتابهای شیعه را مورد مطالعه قرار میدهد، رشتههای سفیدی را در میان انبوهی ازگمراهی و کژروی مشاهده میکند و ممکن است بتواند از این رشتههای سفید، از سرگردانی و گمراهیای که در آن بسر میبرند، عقیدهای راستین برای ائمه ببافند که با کتاب خداوند متعال و سنّت صحیح موافقت داشته باشد. این رشتهها همانگونه که شامل اصول هستند، فروع را هم در بر میگیرند و بر اساس دیدار دو جانبه و تقارب امکانپذیر است.[874]
همانگونه که لازم است افرادی از شیعه که صادقانه منادی اصلاحات هستند، مورد احترام، قدردانی و تشویق قرار گیرند و دوشادوش آنها در راستای نصیحت قومشان گام برداریم. مانند همان کاری که سید حسین موسوی - رحمه الله - در کتابش «کشف الأسرار فی تبرئة ائمة الاطهار» انجام داد و تلاش علمی قابل تقدیری که سید احمد در کتابش «تطور الکفر السیاسی من الشوری الی ولایة الفقیه»[875] انجام داده است. بر ما لازم است که با همه عاشقان واقعی وصادق اهل بیت که دنبالهرو آثار صحیح آنها هستند و از رهنمودهای زیبای آنها در راستای ارشاد مردم به قرآن و سنّت پیامبرشص پیروی میکند، بایستیم و درکنار آنها قرار گیریم و با نهایت احترام و قدردانی با آنها تعامل نماییم. و دستشان را بگیریم و آنها را به ساحل امان ببریم. قرآن کریم را مطابق با قواعد زبان عربی، بدون تکلّف و تکروی و خودسرانه، تبیین نماییم و برای فهم سنّت مطهر به رجال موثوق و مورد اعتماد حدیث مراجعه کنیم[876]. (و این قول را همواره بهیاد داشته باشیم) که جز فرمودهی پیامبرص که معصوم است، گفتار هر کس قسمتی قابل قبول و حق است و قسمتی مردود است، پس هر چه از سلف صالح آمده اگر موافق با قرآن و سنّت است مورد قبول ما میباشد، در غیر این صورت قرآن و سنّت پیامبرش برای پیروی در اولویّت هستند. ولی ما کاری به اختلاف (آن اصحاب) نداریم و با تهمت و طعنه و زخمزبان زدن دربارهی آنها نظری نمیدهیم. بلکه شئون آنها را به نیّات خودشان واگذار میکنیم، زیرا آنها راهی سرایی شدند که نتیجه اعمالشان در آنجاست[877].
هرگونه نوآوری و بدعتی که در دین خدا بدون هیچ اصل و اساسی صورت گرفته و مردم از روی تمایلات نفسانی خود آن را زیبا و خوب شمردهاند، خواه با زیاد کردن در آن و یا کم کردن از آن؛ یک نوع گمراهی است و باید با آن مبارزه شود[878]و باید با وسایلی از بین برود که منجر به شرارتی بدتر از آن نگردند. تأیید میکنیم که محبت صالحان، احترامگذاری به آنها و تعریف کردن آنها با کارهای خوبشان که معلوم است، یک نوع تقرّب و نزدیکی به خداوند متعال است.
و اولیاء همان کسانی هستند که در آیة 63 سورهی یونس ذکر شدهاند:
ﭽ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭼ (یونس / 63)
(هان! بيگمان دوستان خداوند (سبحان) ترسي بر آنان (از خواري در دنيا و عذاب در آخرت) نيست و (بر از دست رفتن دنيا) غمگين نميگردند).
کرامت هم برای اولیاء الله ثابت با شروط شرعی آن، همراه با اعقتاد بهاینکه آنها چه در حیات و چه پس از مرگشان، حتّی برای خویشتن مالک هیچ نفع یا زیانی نیستند، چه رسد بهاینکه چیزی از این قبیل را به دیگران برسانند[879].
زیارت قبرها، هر کس که باشند، با رعایت کیفیت مأثور آن، یک سنّت شرعی است، امّا استغاثه و طلب یاری از مردگان و طلب نیازها و حاجات از آنها از نزدیک یا دور، نذر کردن برای آنها، برافراشتن و بلند سازی قبرها، پوشاندن آنها، لمس کردن آنها، سوگند خوردن به غیر خداوند متعال و دیگر بدعتهایی که بهاین مسائل ملحق میشوند، گناهان کبیرهای هستند که لازم است با آنها مبارزه شود. ما برای این اعمال به هیچ تأویلی متوسل نمیشویم، تا بتوانیم همه راههای منجر به شرک را مسدود کنیم.[880]
عُرف غلط حقایق الفاظ شرعی را تغییر نمیدهد، بلکه لازم است از محدودهی معانی مورد نظر آنها اطمینان حاصل کنیم و از آنها فراتر نرویم. همانگونه که لازم است از نیرنگ لفظی در همه زمینههای دنیایی و دینی برحذر باشیم، پس اعتبار به مسمی است نه به اسم (و اسم حقیقت مسمی را تغییر نمیدهد)[881].
دین اسلام عقل را آزاد میکند و مردم را به دقّت نظر و ژرف نگری در جهان هستی تشویق میکند، به علم و علماء احترام میگذارد، از هر چیزی که شایسته و سودمند و مفید باشد استقبال میکند و«حکمت گمشدهی مؤمن است» هر جا که آن را یافت، از همهی مردم بدان سزاوارتر است[882]!
هر مسلمانانی که به شهادتین اقرار کرده و به مقتضای آن عمل نموده و فرائض را انجام داده، بخاطر ارائه نظریهای یا ارتکاب معصیتی تکفیر نمیکنیم مگر اینکه به کلمهی کفر اقرار کند، یا چیزی را یکی از بدیهیّات ضروری معلوم در دین را (بدون تأویل جایز) انکار کند، یا آیات صریح قرآن را تکذیب نماید، یا آن را بگونهای تفسیر کند که به هیچ کدام از اسلوبهای زبان عربی قابل احتمال نباشد، یا کاری انجام دهد که تأویل و تفسیری جز کفر نداشته باشد.[883]
آری، چنین اصولی و مفاهیمی، عموم مردم را در راستای فهم اسلام یاری میدهد. اسلامیکه در قالب کتاب خداوند متعال، سنّت پیامبرش و منهج اهل سنّت و جماعت نمایانگر است و رسول خداص و خلفای راشدین رهیافته و علما و فقهایی که بر راه و روش آنها حرکت کردند، اصول آن را اصالت بخشیدند.
اهل حق و حقپویان که به روش اهل سنّت چنگ میزنند، شکر خدا دارای بدعتی نیستند و مستند و پشتوانهی آنها قرآن وسنّت صحیح است. آنها حاضر نیستند که از چیزی از اینها کوتاه بیایند و با این کار دین خدا را در معرض سهل انگاری و سازشکاری قرار دهند. امّا شیعهی رافضی دارای بدعتهای فراوانی هستند که چیزی جز تعصب و هواپرستی و در نظرگرفتن مصالح مادیِ بعضی از آخوندهای منحرف آنها از رهنمود المؤمنین علیt و علمای اهل بیت، مانع کوتاه آمدن از آنها نمیشود. علماء یادآور شدهاند که اهل سنّت باید بدعتهای بدعتگذاران را انکار نمایند، اگرچه بدعتگذار آن بدعت به هدف عبادت آنرا انجام دهد و معتقد به حقانیت و صواب و درستی آن باشد. در ضمن نباید مبارزه و انکار خود را به قید مصلحتی محدود کنیم، بلکه باید با موازین و معیار قاعدهی «ترجیح بین مفاسد و مصالح متضاد» مبنی بر اینکه: مفسدهی اندک را بخاطر از بین بردن مفسدهی بزرگ تحمّل کنیم و معروف و مصلحت کوچکتر را بخاطر معروف و مصلحت بزرگتر رها کنیم و این قاعده در نزد علما صحیح و بیاشکال است. عمل کردن بهاین قاعده باعث میشود که ما گاهی اوقات، یا برخی جاها در مقابل بدعت شیعه ساکت باشیم، تا راههای فتنه را مسدود نگه داریم و از اصل قاعدهی انکار منکر خارج نشویم، اگر آن انکار منجر به فتنه انگیزی، خونریزی و کشمکش میان شهروندان یک ناحیه شود، که در آنجا تعداد شیعه با تعداد سنی برابر است (و در آن صورت انکار منکر تبدیل به منکر بزرگتری میشود). امّا در حالت عادی که مفسدهای از آن انکار ناشی نمیشود، این انکار جایز یا واجب میشود[884].
بر علمای اهل سنّت لازم است که در راستای نقد و بررسی بدعتهای بدعتگذاران، به اسلوب و روش آرام و علمیو نرمخویانه پایبند باشند و با آنها با مهربانی و نرمیتعامل کنند. آنها وقتی در این زمینه سنگ تمام خواهند گذاشت که در حدودی که مورد نزاع نیست از آنها دیدن بعمل آوردند و آنها را یاری رسانند و در وقت تنگیها و ایام مشکلات و سختیبه آنها کمک نمایند، یا اگر در حال درگیری با کافر یا ظالمیبودند، مطابق با سیاست شرعی انعطافپذیر در مقابل مصالح و مفاسد، آنها پشتیبانی و یاری کنند. امّا این نرمخویی، تعاون و روابط خوب نباید همیشگی باشد. زیرا بعضی از شیعههای افراطی در صورت سکوت در برابر آنها، هیاهو و داد و فغان بپا میکنند، بلکه لازم است، بشدت اهل غلو و افراط، متشددان و صاحبان اقوال انحرافی را در همه شرایط مورد انکار و اعتراض قرار دهیم. معیار تعامل و برخورد با این دسته - با اولی نرمخویانه و با دوّمیتندخویانه - در این نهفته است که گوینده تا چه اندازه بر نصوص شرعی برای ایجاد شبهه اعتماد و تکیه میکند، یا چقدر برای انحراف و مایل کردن اذهان برخی از مردم بر تأویلات تکیه میکند. امّا کسی که به دنبال نقلهای عجیب و غریب از انسانهای گمنام، غیر مشهور، متأخرین و کسانی که فاقد تأویلند، میدود، انکار کردن - در برابر او - از اولویت برخوردار است و چه بسا که تندخویی در برابر او، واجبتر باشد[885]. شورای حل و عقد اهل سنّت در اجتماعات طائفهای همان کسانی هستند که موضعهای سیاسی و همسبتگیهای حزبی را با اقوام دیگر مطابق با فقه مصالح و مفاسد که زیر نظر قواعد سیاست شرعی قرار دارند و کنترل میشوند، مقدر مینمایند. البته این امر، علماء و دعوتگران را از این منع نمیکند که اصول منهج اهل سنّت را به مسلمانان یاد دهند و بر آن اساس، آنها را تربیت نمایند و در ارتباط با عقاید منحرفی که در میان مسلمانان نفوذ کرده هشدار دهند تا آنها از آن عقاید متأثر نشوند، آن افکار منحرف کنندهای که دعوتگران به آن شب و روز و آشکار و نهان بدون هیچ احساس خستگی و ضعفی در راستای نشر آنها میکوشند. این در حالی است که پیامبرص در اثنای هجرت به مدینه معاهدههایی با یهودیان منعقد ساخت که زندگی آبرومندانه را در سایهی حکومت اسلامیبرای آنها فراهم میساخت و در عین حال قرآن پیرامون عقاید، تاریخ و اخلاق یهود داد سخن سر میداد، تا مسلمانان از حقیقت شخصیت یهودی آگاه شوند و دستآخر از جانب آنها فریب نخورند.
[1]- الانتصار للصحب و الآل، ص 48.
[2]- رجالالکشی، ص 101؛ المقالات و الفرق قمی، ص 20.
[3]- رجالالکشی، ص 101؛ اصول الشیعه (2/792).
[4]- عقاید الصدوق، ص 106.
[5]- همان.
[6]- بحارالانوار (39/342).
[7]- اصول کافی (1/227).
[8]- النافع یوم الحشر، ص 47.
[9]- اصول الشیعه و اصولها، ص 58.
[10]- بحارالانوار، (26، 82).
[11]- اصول شیعه امامیه (2/794).
[12]- غایة المرام، آمدی، ص 363، اقتصاد، غزالی، ص 143.
[13]- اصول کافی (2/18)، شماره 3.
[14]- همان منبع (2/18).
[15]- مرآة العقول (7/102).
[16]- عقاید امامیه (ص 102).
[17]- بحارالانوار (23/69).
[18]- الاعتقادات، ص 103، و سپس حقیقت را دیدم، محمدالخضر، ص 127.
[19]- الحدائقالناصرة (18/153).
[20]- بحارالانوار (23، 390).
[21]- الالفین، ص 3، اصول شیعه امامیه، (2/867).
[22]- اصول شیعه امامیه (2/867).
[23]- المسائلالمفید، و مجلسی در بحار (8/366) این مورد را از او نقل کرده است.
[24]- انوار النعمانیه (2/279).
[25]- اصول شیعه امامیه (2/868).
[26]- شرح اصول خمسه، ص 761.
[27]- ملاحظه میکنیم که عبدالقادر این مذهب را بر همه امامیه تعمیم نمیدهد.
[28]- الفرق بین الفرق، ص 321.
[29]- رجالالکشی، ص 6، 7، 8، 9 و 11.
[30]- اصول شیعه امامیه (2/780).
[31]- تفسیر عیاش (1/199)، برهان (1/319)، تفسیر صافی (1/389)، اصول شیعه امامیه (2/891).
[32]- اصول شیعه امامیه (2/891).
[33]- اصول کافی (1/247).
[34]- رجالالکشی، ص 52.
[35]- اصول شیعه امامیه (2/892).
[36]- کشفالعضاء، جعفر نجفی، ص 5، اصول شیعه (2/892).
[37]- اصول شیعه امامیه (2/892).
[38]- اصول کافی (1/372-374).
[39]- اصول کافی (1/300)، رجال کشی، ص 57-60.
[40]- اصول شیعه امامیه (2/893).
[41]- بحارالانوار (22/227-247).
[42]- بحارالانوار (22/245).
[43]- تفسیر قمی(2/377).
[44]- تفسیر ابن کثیر (2/289-290)، الصارم المسلول، ص 50.
[45]- تفسیر قرطبی (12/206).
[46]- الکافی (1/372-374).
[47]- منبع سابق (1/374-376).
[48]- کافی با شرح مازندرانی (12/371)، بحارالانوار (125/113)، اصول شیعه امامیه (2/896).
[49]- اصول شیعه امامیه (2/896).
[50]- مرآة العقول (4/378).
[51]- اصول شیعه امامیه (2/896).
[52]- اصول کافی (2/409).
[53]- منبع سابق (2/410).
[54]- فتاوی (20/299، 300).
[55]- بحارالانوار (60/208)، تفسیر قمی، ص 596.
[56]- تفسیر عیاشی (1/304)، برهان (1/456).
[57]- تفسیر عیاشی (1/305)، برهان (1/457).
[58]- بحارالانوار (60/211)، اصول شیعه (2/900).
[59]- بحارالانوار (5/208).
[60]- مسلم (2/2970).
[61]- بحارالانوار (60/206)، اصول الشیعه، (12/901).
[62]- مرجع سابق.
[63]- اصول شیعه امامیه (2/902)، اصول کافی (1/67).
[64]- اصول شیعه امامیه (2/901).
[65]- این لقب بر اهل سنت گفته میشود، و بعضی اوقات هر مخالفی را در بر میگیرد.
[66]- اصول الکافی(1/392-393)؛ اصول الشیعة 2/905
[67]- مجموع الفتاوی (28/1/261، 262).
[68]- الأبانة، ابن بطه، ص 41.
[69]- اصول شیعه امامیه (2/916).
[70]- شیعه و شیعه گری احمد کسروی ص 66، اصول شیعه (2/916).
[71]- « ثم أبصرت الحقیقة »، محمد سالم، ص 130.
[72]- تحقیقاتی درباره گروهها، دکتر احمد جلی، ص 203، مسألة التقریب (1/322).
[73]- اوائلالمقالات، مفید، ص 35.
[74]- کشفالمراد، فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 90.
[75]- بحارالانوار (9/205).
[76]- اکمالالدین، صدوق، ص 474.
[77]- این مطلب از زنجانی در عقاید امامیه اثنیعشری نقل شده است.
[78]- عقاید امامیه، ص 104.
[79]- عقیده درباره اهل بیت، ص 371.
[80]- البحار (25، 351).
[81]- مسألة التقریب (1/330).
[82]- شرح عقاید صدوق، مفید، ص 160-161.
[83]- بحار (25/350).
[84]- تنقیح المقال (3/240).
[85]- مسألة التقریب (2/98).
[86]- همان منبع (3/240)، مسألة التقریب (2/97).
[87]- کشفالارتیاب المقدمة الثانیه و مهذبالاحکام (1/393، 388).
[88]- صراطالحق (3/121)، مسألة التقریب (2/98).
[89]- مسألة التقریب (2/98).
[90]- مسألة التقریب (1/329).
[91]- مسألة التقریب (1/324).
[92]- بحارالانوار (25/191).
[93]- اعیان الشیعة (1/324).
[94]- اصل الشیعه، ص 59.
[95]- سلف در رابطه با معنای «عهد» اختلاف دارند همانگونه که بیان خواهد شد. اما روافض به دلخواه خود آن را معنی میکنند و بدون دلیل قاطعانه حکم میکنند.
[96]- مجمعالبیان طبرسی (1/201)، تبیان طوسی (1/449).
[97]- المحرر الوجیز لابن عطیه، (1/250)، اصول شیعه (2/953).
[98]- اصول شیعه امامیه (2/953).
[99]- همان منبع (2/953).
[100]- آنها مرادشان از ظلم، شرک است. چون میخواهند خلافت ابوبکر وعمر را باطل اعلام کنند چون آنها بعد از شرک اسلام آوردند و به گمان آنها، آن شرک حتی بعد از ایمان آوردنشان هم از آنها جدا نشده است، و از همین روی کلینی گفته است: این آیه امامت هر ظالمیرا باطل کرده است. اصول کافی (1/199).
[101]- روحالمعانی، آلوسی (1/377).
[102]- منهاجالسنه (1/302-303).
[103]- الثمرات الیانعه، یوسف بن احمد زیدی، به صورت دست خط است، به نقل از اصول شیعه امامیه، 2/955.
[104]- این همان عایشهای است که مدعی هستند علی را مورد بغض و غرضورزی قرار میداده است و حال این فضیلت را برای علی و فاطمه روایت میکند.
[105]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص 176.
[106]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص 176.
[107]- همان منبع، ص 177.
[108]- فضائل الصحابه 2/727، شماره 1994، در اسناد آن ضعفی وجود دارد البته طریقهایی دارد که آن را تقویت میکند.
[109]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص 177.
[110]- فضائل الصحابه (2/852)، شماره (1170) سندش حسن است.
[111]- الامامة و النص، فیصل نور.
[112]- همان منبع، ص 391.
[113]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص 181.
[114]- سپس حقیقت را دیدم، ص 182.
[115]- وسطیة اهل السنة بین الفرق، محمد، ابا عبدالله. ص 387).
[116]- سنن ترمذی، کتاب مناقب اهل بیت، شماره (3787).
[117]- سپس حقیقت را دیدم، ص 182،
[118]- الامامه و النص، ص 387
[119]- اصول کافی (ا/ 198).
[120]- اصول کافی (ا/197).
[121]- اصول شیعة الامامیة(2/958).
[122]- کشف الاسرار، ابن مطهر، ص 390-391، نهجالمسترشدین ص 63، الشیعة فی عقایدهم، ص 368-361.
[123]- المنتقی ص 410، اصول شیعة الامامیة(21/958، 959).
[124]- الفتاوی (19/66)
[125]- منهاجالسنة (2/1404).
[126]- منهاجالسنة (3/174).
[127]- همان منبع (2/105).
[128]- منهاجالسنة 3/175.
[129]- نهجالبلاغه ص 335.
[130]- اصول شیعة الامامیة(2/964).
[131]- نهجالبلاغه، ص 82.
[132]- فصلالغیبة والمهدیة، ص 824.
[133]- نهجالبلاغه ص 104.
[134]- اصول شیعه امامیه، (2/966).
[135]- همان منبع (2/966).
[136]- مقالات و فرق، قمی، ص 25، فرق شیعه نوبختی ص 25-26.
[137]- اصول شیعه امامیه، (2/969-973).
[138]- امامت و نص، فیصل نور، ص 8.
[139]- اصول الشّیعة الامامیة 2/800
[140]- اصول کافی (2/17/16).
[141]- بخاری، شماره (147، کتاب الوصایا).
[142]- بذل المجهود فی اثبات مشابهة الرافضة للیهود (1/190).
[143]- بخاری، کتاب المغازی شماره (4447).
[144]- بخاری، کتاب حدود شماره (683).
[145]- الامامة والرد علی الرافضة، تحقیق علی ناصر فقیهی ص 228.
[146]- مسلم (3/1517) شماره (1978).
[147]- البدایة والنهایة (5/221).
[148]- شرح صحیح مسلم (13/151).
[149]- اعتقاد، ص 184، و بیهقی در دلائل نبوت گفته است: سندش حسن است.
[150]- اعتقاد، ص 184، سندش عالی است.
[151]- عقیده اهل سنت درباره صحابه (2/620).
[152]- خلافت علی بن ابی طالب، عبدالحمید، ص 65.
[153]- منهاج (8/362) الفصل، (4/161).
[154]- منهاجالسنة (7/50).
[155]- اصول شیعة الامامیة(2/811).
[156]- رجال کشی، ص 186.
[157]- مجله فتح ص 5، شماره 862، سال 1367 ه.
[158]- اصول شیعة الامامیة(2/703).
[159]- بحارالانوار (100/259)، اصول شیعة الامامیة(2/805).
[160]- اصول شیعة الامامیة(2/806).
[161]- مختصرالتحفة ص 193.
[162]- منهاجالسنة (2/11).
[163]- اصول شیعة الامامیة(2/808).
[164]- نهجالبلاغه خطبه شماره 92، ص 236.
[165]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص 161.
[166]- نهجالبلاغه، نامهای به معاویه شماره 6، ص 526.
[167]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص 161.
[168]- حکومت اسلامی، خمینی، ص 68، اصول شیعه (2/814).
[169]- حکومت اسلامی، خمینی 248، اصول شیعه (2/814).
[170]- مسلم، کتاب امارت، باب مردم (2/1453).
[171]- همان منبع (2/1453).
[172]- همان منبع (2/1452).
[173]- سنن ابیداود، کتاب المهدی (4/471).
[174]- سنن ابیداود (4/472) فتح الباری (13/211).
[175]- اصول شیعة الامامیة(2/815).
[176]- منهاجالسنة (4/210) منتقی.
[177]- اصول شیعة الامامیة(2/816).
[178]- همان منبع.
[179]- اصول شیعة الامامیة(2/816).
[180]- همان منبع.
[181]- همان منبع سابق.
[182]- مسلم، 2/1453.
[183]- منهاجالسنة (4/206).
[184]- منهاجالسنة (4/211).
[185]- اصول شیعة الامامیة(2/818).
[186]- منهاجالسنة (1/59).
[187]- تلخیص الشافی (2/10) به نقل از اصول مذهب شیعة الامامیة(2/822).
[188]- مجمعالبیان (2/128) به نقل از اصول شیعة الامامیة(2/822).
[189]- عقاید شیعه اثنیعشری (1/81/82) اصول مذهب شیعه (2/823).
[190]- اصول مذهب شیعه (2/823).
[191]- عقاید امامیه اثنیعشری (1/81/82) به نقل از مرجع سابق (2/823).
[192]- منهاجالسنة (4/4).
[193]- اصول مذهب شیعه (2/824).
[194]- تفسیر ابن کثیر (2/76/177).
[195]-مختصر تحفة اثنی عشریه ص 141-142
[196]- این یک تشبیه ادبی است، یعنی کسی که در سیاهی شب هیزم جمع میکند. این در مورد کسی گفته میشود که کار بیهودهای انجام میدهد. «مترجم»
[197]- همان منبع قبلی، ص 141-142، عقیده اهل بیت بین افراط و تفریط، ص 473، و نگاه کن به اسباب نزول واحدی، تحقیق ایمان شعبان، ص 163، یهود در سنّت مطهره (1/282)، و آن خبری باقی میماند که ابن اسحاق با سند مرسل روایت کرده که با پیگریها و شواهد تقویت مییابد. و نگاه کن به مختصر تفسیر قرآن عظیم که به عمدةالتفاسیر از حافظ بن کثیر نامگذاری شده، احمد محمد شاکر (1/701) احمد شاکر در باره کسانی که میگویند درباره علی نازل شده، میگوید: «این بخشی از دروغپراکنیهای شیعه است که با تأویل قرآن بازی میکنند».
[198]- ابن هشام، در سیره، در رابطه با بنیقینقاع (2/49) آن را عبادة بن ولید روایت کرده است. وابن جریر در تفسیرش در تأویل این قول خداوند تعالی ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙﭚ (مائده/51) آن را روایت کرده است. تفسیر طبری (6/178) و رجال سندش - از طریق ابن جریر - موثق و قابل اعتماد هستند. و ابن اسحاق به حدیث بودن آن از پدرش تصریح کرده است، امامرسل است، چه عبادة بن ولید یک تابعی بزرگوار است از پدر و جدش و غیر آنها روایت کرده است و او ثقه است. تهذیب (5/1114).
[199]- اصول مذهب شیعه (2/826).
[200]- تفسیر فخر رازی (12/25).
[201]- منهاجالسنة (4/5).
[202]- منهاجالسنة (1/208) (4/5).
[203]- منهاج السنة (4/5) اصول مذهب شیعه (2/825).
[204]- اصول مذهب شیعه (2/825).
[205]- حقبة من التاریخ ص 193.
[206]- اصول مذهب شیعه (2/827).
[207]- همان منبع (2/827).
[208]- کشاف زمخشری، (1/624)، تفسیر رازی (12/25).
[209]- حقبة من التاریخ ص 194.
[210]- اصول مذهب شیعه ص 825.
[211]- اصول مذهب شیعة الامامیة(2/821).
[212]- دکتر علی سالوس اقدام بهیک رشته تحقیقات درباره آیاتی کرد که به گمان امامیه راجع به امامت هستند و دست آخر بهاین نتیجه رسیده که استدلالات آنها مبنی بر روایتهای پی در پی و متصل به اسباب نزول و تأویلاتی است که فقط خودشان آنها را گفتهاند. هیچیک از این و از آن صحیح نیست، (مع الشیعه الاثنی عشری: (1/55 الی 111)).
[213]- تفسیر تبیان، طوس، (3/485).
[214]- تاریخ العروس (16/570)، ثمّ أبصرت الحقیقة، ص 188.
[215]- مختصر تحفه اثنیعشری، ص 156.
[216]- منهاجالسنة (1/167/168).
[217]- س ثمّ أبصرت الحقیقة، ص 188.
[218]- همان منبع ص 189.
[219]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص 189.
[220]- همان منبع ص 190.
[221]- منهاجالسنة (7/125، 126).
[222]- عقیده اهل سنت و جماعت درباره صحابه (2/564، 565).
[223]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص 191.
[224]- آیه تطهیر و رابطه آن با عصمت ائمه، عبدالهادی حسین ص 5.
[225]- مجمعالبیان طبرسی (25/49-51) مختصر تحفة اثنی عشری ص 153- 155.
[226]- تفسیر نبوی (4-119) عقیده درباره اهل بیت ص 364.
[227]- منهاجالسنة (7/99) دراسته عن الفرق و تاریخ المسلمین جبلی، ص 190.
[228]- بخاری، کتاب التفسیر، شماره (4818).
[229]- منهاجالسنة (7/100).
[230]- مهناجالسنة (7/100).
[231]- تفسیر ابن کثیر (4/112)؛ فتح الباری (8/564).
[232]- معجم البلدان (2/289).
[233]- علی طرق الهجرة، عاتق البلاد، ص 61.
[234]- اثر شیعهگری بر روایتهای تاریخی، عبدالعزیز محمد نور ولی، ص 299.
[235]- مسلم رقم (2408).
[236]- سنن ترمذی شماره (3713).
[237]- سند احمد، موسعة الحدیثیة، شماره 670، صحیح لغیره
[238]- خصائص علی شماره (79) صحیح و رجالش ثقات دهند.
[239]- السمتدرک ک (3/110).
[240]- حقبة من التاریخ ص 182.
[241]- ن. ک به سلسله احادیث صحیح آلبانی (1750).
[242]- مجمع الزوائد (9/127). هیثمیگفته است: رجالش، رجال صحیح است جز عبدالجلیل بن عطیه، و او ثقه است و به سماع تصریح کرده، و در او مقداری نرمگیری وجود دارد.
[243]- مسلم شماره 1281.
[244]- البدایة و النهایة (5/95) سیرة النبویة ابن هشام (4/259). ابن کثیر گفته است: این سیاق و شیوه بیانی از سیاق بیهقی نزدیکتر است («دلایل النبوة» 5/398) بهرغم اینکه درباره روایت بیهقی گفته است: این اسناد عالی است بر شرط نسائی.
[245]- البدایة والنهایة (5/95).
[246]- سلسله احادیث صحیح آلبانی شماره (1750).
[247]- النهایة فی الحدیث (5/228).
[248]- حقبة من التاریخ، ص 185.
[249]- حقبة من التاریخ (ص187).
[250]- اضواء علی دراسته السیرة النبویة، صلح الشامی، ص 113، 11، تأثیر شیعهگری بر روایتهای تاریخی، ص 304.
[251]- یعنی آیا مؤمنان نباید بیشتر از خودشان به من توجه کنند؟! مترجم.
[252]- سلسله احادیث صحیح آلبانی (4/336) و آلبانی گفته است: و این اسنادی صحیح است بر شرط شیخین.
[253]- با وجود این ضعف، در کتاب مراجعات موسوی ص 51، آمده که متواتر است. و به شیخ سلیم بشری چنین نسبت داده است که او این قول را تلقی قبول کرده است، ص 45، و او زیادهخواهی کرده، و نویسنده مراجعات روایتهای دیگری ذکر کرده که از ضعف بیشتری برخوردار میباشند. با شیعه اثنیعشری (1/136).
[254]- با شیعه اثنیعشری (1/136).
[255]- فیض القدیر (3/14).
[256]- همان.
[257]- سنن ترمذی، کتاب المناقب شماره (3786) و در زید الأنماطی، و این حدیث بیشتر از چند طریق دارد که همه جای سخن دارند در حالیکه به لحاظ متن با هم تفاوت دارند.
[258]- حقبة من التاریخ، ص 203
[259]- حقبة من التاریخ، ص 203.
[260]- بخاری شماره(3445).
[261]- بخاری شماره (1/367).
[262]- حقبة من التاریخ، ص 204.
[263]- مستدرک حاکم (1/93).
[264]-سنن ابی داود (4/201) ترمذی آن را حسن و صحیح دانسته است.
[265]- صحیح سنن ترمذی از آلبانی (3/200).
[266]- سنن ترمذی شماره (2805).
[267]- حقبة من التاریخ ص 205.
[268]- رجال کشی ص 52، به نقل از حقبة من التاریخ ص 205.
[269]- حقبة من التاریخ ص 205
[270]- فضائل الصحابه (2/702) حدیث شماره 967.
[271]- س ثمّ أبصرت الحقیقة. ص 200
[272]- س ثمّ أبصرت الحقیقة، ص 201، در کتب اهل سنت این روایت چنین است. الاعتقاد، بیهقی، ص 182-183، و از کتابهای شیعه، بصائرالمؤمنین صفار، 153-156.
[273]- س ثمّ أبصرت الحقیقة، ص 201.
[274]- مرتضی، از ندوی، ص 55.
[275]- مسلم.
[276]- بخاری، شماره (2404).
[277]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص 215.
[278]- سیره نبوی، ابن هشام، 21/650، 804، 806.
[279]- س ثمّ أبصرت الحقیقة. ص 215.
[280]- مسند احمد (1/383) سندش صحیح است.
[281]- حقبة من التاریخ ص 200
[282]- الفصل (4/159، 160).
[283]- الفصل(4/159، 160).
[284]- فتح الباری(7/74) الانتصار للصحب والآل ص 540.
[285]- منهاجالسنة (7/330-332).
[286]-دراسات فی عهد النبوة، شجاع، ص 270.
[287]- المستدرک (3/130/131) به لحاظ سند و متن ضعیف است.
[288]- فتح الباری(7/74) الانتصار للصحب والآل ص 540.
[289]-البدایة و النهایة (4/354).
[290]-العلل المتناهیة (1/225-234).
[291]- منهاجالسنة (4/99).
[292]- تحفة الاحوذی (10/24).
[293]- با وجود آنکه عمرش در آن زمان حدود ده سال بوده است.
[294]- المراجعات، المراجعة (1/350) از کتاب الحجج الدامغات لنقض کتاب المراجعات. ابو مریم بن محمد الاعظمی.
[295]- المجروحین- ابن حبان، ص 13.
[296]- المراجعات، المراجعة (1/350) از کتاب حججٌ دافعات لنقض کتاب الرامعات. ابو مریم بن محمد الاعظمی.
[297]- الضعفاء و المتروکین، نسائی ص 210.
[298]- بخاری، شماره (4492).
[299]- ثمّ أبصرت الحقیقة ص 224.
[300]- الفوائد الموضوعة فی الاحادیث الموضوعة، ص 71، شماره 257، فتاوی (4/410).
[301]- ضعیف جامع صغیر، (2/13) شماره (1416).
[302]- مقدمه ابن خلدون ص 197
[303]- الفصل، ابن خلدون (4/148).
[304]- الفصل ابن حزم (4/128).
[305]- شرح نهجالبلاغه (11/48-150) به نقل از دراسات عن الفرق، اثر استادم دکتر احمد جلی، ص 195-196).
[306]- حکومت اسلامیخمینی ص 43، 42. دراسات عن الفرق قی تاریخ المسلمین ص 196.
[307]- رجال الکشی ص 109، 108، اصول مذهب شیعة الامامیة(21/792).
[308]- اصول مذهب شیعه (2/792).
[309]- دراسة عن الفرق فی تاریخ المسلمین، ص 198.
[310]- نظام سیاسی حکومت اسلامیص
[311]- دراسة عن الفرق فی تاریخ المسلمین ص 198.
[312]- حکومت اسلامیآیت الله خمینی ص 94، 93
[313]- دراسة عن الفرق فی تاریخ المسلمین، ص 200.
[314]- اصول کافی (1/427) شماره 76.
[315]- تفسیر قمی(2/251).
[316]- البرهان (4/83) و تفسیر صافی (4/228).
[317]- این لفظی کلینی در کافی است، اصول شیعه (2/519).
[318]- اصول شیعة الامامیة(2/520).
[319]- البرهان (4/83) اصول شیعه (2/519).
[320]- اصول شیعة الامامیة(2/520).
[321]- تفسیر ابن کثیر (4/67) تفسیر نجومی(4/284).
[322]- تفسیر طبرسی (24، 24) تفسیر طبرسی (15/276، 277) فتح القدیر (4/474) روح المعانی آلوسی (24/24/23).
[323]- اصول شیعة الامامیة(21/522).
[324]- اصول کافی (1/437).
[325]- امالی صدوق ص 154-155.
[326]- امالی صدوق، ص 154-155.
[327]- تفسیر فرات ص 148-149، بحارالانور (23/247).
[328]- اصول شیعة الامامیة(2/535).
[329]- بحارالانور (23/97).
[330]- همان.
[331]- عقاید امامیه، مظفر، ص 98-99.
[332]- امالی صدوق، ص 363، اصول شیعه (2/539).
[333]- بحارالانوار (23/103).
[334]- اصول شیعة الامامیة(2/540).
[335]- اصول شیعة الامامیة(2/540).
[336]- وسائل الشیعه (4/1142)، اصول شیعه (2/541).
[337]- واین یکی از بابهای بحارالانوار است. (26/319).
[338]- اصول شیعة الامامیة(2/545).
[339]- منهاج السنه (2/142).
[340]- ثواب الاعمال، ابن بابویه، ص 52، تهذیب الاحکام طوسی (2/16).
[341]- فروع الکافی (1/324) کلینی، من لا یحضره الفقیه، بابویه (1/182).
[342]- کامل الزیارات ص 146، اصول شیعة الامامیة(12/561).
[343]- اصول شیعة الامامیة(12/561).
[344]- همان منبع سابق (12/561).
[345]- منهاج السنه (1/175) مجموع الفتاوی (17/498).
[346]- اصول مذهب شیعة الامامیة(2/550-586).
[347]- منبع سابق (2/580).
[348]- بخاری، فتح الباری (8/667) دیدگاه علی ابن عباس درباره حکم مرفوع مرحوم البانی آن را گفته است در شرح عقیده طحاویه ص 80.
[349]- مسلم، کتاب جنائز شماره 969.
[350]- فروع کافی (2/227) وسائل الشیعه (2/869).
[351]- تهذیب الحکام طوسی (1/130) وسائل الشیعه (2/869).
[352]- من لا یحضره الفقیه 02/194) ابن بابویه. وسائل الشیعه (2/870).
[353]- اصول ال شیعة الامامیة(2/584).
[354]- اصول شیعة الامامیة(2/584).
[355]- تیسیر العزیز الحمید برای شرح کتاب التوحید ص 305.
[356]- اصول کافی (1/441) بحار الانوار (25-34).
[357]- بحار الانوار (25/341-342) هستند.
[358]- ظن و گمان در نظر آنها همان خلفای حکومت اسلامی، جز حضرت علی و پسرش حسینu زیرا بقیه ائمه آنها حتی یک روز هم متولی خلافت نشدند، و بنا به حد گمان آنها هر خلیفهای غیر از آنها ظالم و غاصب حق ائمه است.
[359]- الاختصاص ص 330، بحار الانوار (25/334).
[360]- تفسیر طبری (1/113-114) تفسیر ابن کثیر (2/373-374).
[361]- تفسیر ابن عطیه (8/166).
[362]- اصول کافی (1/407-410).
[363]- منبع سابق (1/49).
[364]- اصول شیعة الامامیة(2/622).
[365]- اختصاص، مفید ص 327، بحار الانوار (27/33).
[366]- اصول شیعة الامامیة(2/624).
[367]- همان منبع (2/628).
[368]- اصول کافی (1/440).
[369]- اصول کافی (1/435)
[370]- اصول شیعة الامامیة(2/628).
[371]- رجال کشی ص 225-226.
[372]- اصول شیعة الامامیة(2/630).
[373]- اصول کافی (1/260-261).
[374]- مصدر سابق (1/258).
[375]- اصول شیعة الامامیة(2/679).
[376]- اصول کافی (1/621).
[377]- همان منبع (1/260-261).
[378]- تفسیر ابن کثیر (2/85).
[379]- تفسیر قرآن عظیم (2/373).
[380]- عقیده درباره اهل بیت ص 398.
[381]- صحیح سنن ابن ماجه (2/177) الباقی آن را صحیح دانسته است.
[382]- بخاری، کتاب احادیث الانبیاء شماره (3445).
[383]- عقیده درباره اهل بیت، ص 399.
[384]- مسلم، کتاب الاضاحی، شماره (1978).
[385]- مسند، 1/119.
[386]- بخاری، کتاب العلم، شماره (111).
[387]- بخاری، کتاب جهاد، شماره (3047).
[388]- فتح الباری (1/204)
[389]- منهاجالسنة (8/136).
[390]- منهج سابق (5/105).
[391]- البدایة و النهایة (9/110).
[392]- بحارالانوار (25/270).
[393]- همان منبع (25/284).
[394]- اصول کافی (1/257).
[395]- رجال کشی، ص 193، عقیده دربارة اهل بیت، ص 402،
[396]- منهاجالسنة (1/3).
[397]- رجال کشی ص 274، اصول شیعة الامامیة(2/285).
[398]- توریه معنی اراده کردن چیزی و تظاهر کردن به چیزی دیگر. مترجم.
[399]- شرح جامع بر کافی (6/34، 30) مازندرانی.
[400]- اصول شیعة الامامیة(2/686).
[401]- اصول شیعة الامامیة(2/686).
[402]- میزان الاعتدال (2/69/70).
[403]- اعتقاد فرق المسلمین و المشرکین، ص 97.
[404]- اعیان الشیعه (1/106) اصول شیعة الامامیة(2/641).
[405]- منهاجالسنة (1/106) اصول شیعة الامامیة(2/641).
[406]- الفرق بین الفرق ص 65.
[407]- اصول شیعة الامامیة(2/642).
[408]- اصول شیعة الامامیة(2/643).
[409]- بحارالانوار (3/290-292) دفاع مجلسی از اینان.
[410]- اصول شیعة الامامیة(2/646).
[411]- التوحید، ص 104، ابن باویه، اصول شیعة الامامیة(2/646).
[412]- سمت و نقش راوی است: یعقوب سراج، و او یکی از ثقههای آنان است، فهرست طوسی، ص 214.
[413]- التوحید ص 104، 103 ابن بابویه، اصول شیعه (2/647).
[414]- اصول کافی (1/104-106) اصول شیعه (2/648).
[415]-اصول شیعه (2/648).
[416]-منهاجالسنة (1/229).
[417]- منبع سابق (1/356).
[418]-عقاید امامیه اثنیعشری زنجانی، ص28.
[419]- منهاجالسنية (2/144).
[420]-شرح الطحاویه، ص 49، الله مبریه، ابن تیمیه، ص8.
[421]- تفسیر طبری (16/106).
[422]- ن.ک تدمیریه، ابن تیمیه، ص 8. و ما بعد آن.
[423]- اصول شیعة الامامیة(2/656).
[424]- همان منبع (2/606).
[425]- الردّ علی الزّنادقة، امام احمد، خلق افعال العباد، بخاری.
[426]- بحارالانوار، (92/117-121).
[427]- اعیان الشیعه (1/461).
[428]- منبع سابق (1/453).
[429]- اصول شیعة الامامیة(2/658).
[430]- تفسیر عیاشی (1/8).
[431]- توحید، ابن باویه، ص 224.
[432]- البحار (92/121، 117) اصول شیعه (2/659).
[433]-البحار(92/119) اصول شیعه (2/659).
[434]- اصول شیعه (2/659).
[435]- رجال کشی ص 135-136.
[436]- خلق افعال العباد، ص 36، تحقیق البدر.
[437]- منهاجالسنة ابن تیمیه (2/117-188).
[438]- شریعت ص 77.
[439]- اعتقاد، ص 36.
[440]- اسماء و صفات ص 247.
[441]- شرح اصول اعتقاد اهل سنت.
[442]- مسائل امام احمد ص 165.
[443]- منهاجالسنة (1/278).
[444]- اصول شیعه 2/662
[445]- منهاج السّنة 1/296، اصول شیعة الامامیّة 2/664
[446]- مقالات الاسلامیّین، اشعری 1/114
[447]- منهاج السّنة 1/296
[448]- اصول شیعة الامامیة(2/668).
[449]- المنعة الالهیة فی تهذیب شرح الطحاویة، عبدالآخر غنیمی، ص109.
[450]- بحار الانوار، (4/31).
[451]- کشف الغطاء ص 417، اصول شیعة الامامیة(2/670).
[452]- اصول شیعه (2/670).
[453]- الفصول المهمه فی اصول الائمه، ص 12
[454]- مجمع الفوائد (7/112).
[455]- مسلم، شماره (181).
[456]- مناقب امام شافعی (1/419) بیهقی.
[457]- شرح طحاویه، ص 151.
[458]- شرح طحاویه، ص 493.
[459]- اصول دین، ص 298.
[460]- الشفاء، ص 1078.
[461]- منهاجالسنة (1/177).
[462]- اصول شیعه امامیه(2/745).
[463]- همان منبع.
[464]- بحارالانوار (26/267).
[465]- مقالات اسلامیین (1/120).
[466]- اوائل المقالات، ص 42-43.
[467]- مصدر سابق (ص 43).
[468]- بحارالانوار (26/267).
[469]- اصول شیعة الامامیة(2/749).
[470]- فتاوی (11/221).
[471]- مرجع سابق.
[472]- مختصر التحفة، ص 101.
[473]- صول شیعة الامامیة(2/753) مختصرالتحفة، ص 100.
[474]- مختصر التحفة، ص 101.
[475]- دراسات عن الفرق فی تاریخ المسلمین، ص 226.
[476]- تفسیر صافی، ص 13، امام صادق، ابیزهره، ص 333.
[477]- اصول کافی (1/414).
[478]- اصول کافی (1/412) سنی و شیعه، حسان الهی، ص 103.
[479]- اصول کافی (2/631)، سنی و شیعه، ص 87.
[480]- اصول کافی (1/228).
[481]- احتجاج طبرسی، ص 225، 228، دراسات عن الفرق فی تاریخ المسلمین، ص 228.
[482]- کتاب المصاحف (سجستانی) (5/1).
[483]- امام صادق، ص 323.
[484]- اصول کافی (1/239).
[485]- اصول کافی (1/240)، بحارالانوار (26/44).
[486]- دراسة عن الفرق، فی تاریخ المسلمین، ص 230، 229.
[487]- بصائر الدرجات، ص 213.
[488]- همان منبع، ص 213.
[489]- تفسیر عیاشی (1/13).
[490]- همان.
[491]- اوائل المقالات، ص 91.
[492]- هشام بن سلیمان بحرانی، متوفای سال 1107ه.
[493]- مقدمه تفسیر البرهان در تفسیر قرآن، ص 36.
[494]- متوفای سال 1112ه. حر عاملی درباره او گفته است: شخصی فاضل، عالم محقق و گرانقدر است. امل الآمال (2/336).
[495]- فصل الخطاب ص 248.
[496]- اوائل المقالات، ص 49.
[497]- الانتصار للصحب و آلآل ص 61.
[498]- فصل الخطاب، ص 249، الانتصار للصحب و الآل، ص 62.
[499]- فصل الخطاب، ص 249.
[500]- فصل الخطاب، ص 30.
[501]- فصل الخطاب ص 30.
[502]- فصل الخطاب، ص 30
[503]- فصل الخطاب، ص 34.
[504]- انوار النعانیة (2/359، 328).
[505]- شیعه و قرآن، احسان الهی ظهیر، ص 68-71.
[506]- الانتصار للصحب و آلآل، ص65.
[507]- اضواءٌ علی خطوط محب الدین، ص 42، و ما بعد آن.
[508]- الموافقات (2/59).
[509]- بذل المجهود (1/434) عبدالله جمیلی
[510]- همان منبع (1/325).
[511]- اصول کافی (1/62).
[512]- همان منبع (1/70).
[513]- همان منبع (1/59).
[514]- همان منبع (1/59).
[515]- بذل المجهود (1/437).
[516]- بذل المهجود (1/437).
[517]- اصول شیعة الامامیة(1/155).
[518]- اصول کافی (1/188).
[519]- رجال کشی ص 420.
[520]- صدوق، علل الشرایع ص 192.
[521]- محاسن برقی، ص 268.
[522]- وسائل شیعه، حر عاملی.
[523]- فضائل القرآن، ابن کثیر، ص 15، موقوف بر علی ابن ابی طالب است.
[524]- تفسیر طبری (16/225).
[525]- تفسیر عیاشی (1/2) البحار (92/17).
[526]- اصول شیعة الامامیة(1/161).
[527]- احوال الرجال، ص 38، جوزانی.
[528]- اصول کافی (1/25) وسائل الشیعه (18/131).
[529]- امالی صدوق، ص 40، وسائل الشیعه (18/131).
[530]- بحار الانوار(02/238، 237) اصول شیعه (1/163).
[531]- اصول شیعة الامامیة(1/166).
[532]- مسلم شماره (1978).
[533]- سلسله احادیث صحیحه (1/690، 689).
[534]- اصول کافی (1/4403) وسائل الشیعه، حر عاملی (18/64).
[535]- بحار الانوار (24/237/238)، اصول شیعه (1/163).
[536]- تفسیر طبری (1/76) سخن ابن عباس.
[537]- مجموع الفتاوی (13/331).
[538]- البیان، خوئی، ص 463، اصول فقیه مظفر (3/130).
[539]- تفسیر ابن عطیه (1/19)، تفسیر ابن جزی (1/9).
[540]- منهاج السنة (4/155).
[541]- تفسیر طبری (1/82).
[542]- شیعه و رجعه ص 19، محمدرضا نجفی.
[543]- اصول شیعة الامامیة(1/176).
[544]- دراسة عن الفرق فی تاریخ المسلمین ص 234، 233
[545]- مقالات اسلامین (1/73).
[546]- الفرق بین الفرق (ص 24).
[547]- الملل و النحل (1/177).
[548]- تفسیر عیاشی (2/223).
[549]- تفسیر صافی (3/223).
[550]- تفسیر قمی(3/84).
[551]- البرهان (2/309).
[552]- بحار الانوار (3/378).
[553]- اصول شیعة الامامیة(1/206).
[554]- کثیرالنواء، شیعی است و روایت شده که او از تشیعش برگشته است.
[555]- میزان الاعتدال (4/161).
[556]- رجال کشی ص 195.
[557]- همان.
[558]- مقالات الاسلامین (1/73) الفرق بین الفرق، ص 242. المحلی (5/44) اصول شیعه (1/207).
[559]- اصول شیعة الامامیة(1/208).
[560]- منهاجالسنة (4/66).
[561]- تفسیر عیاشی (2/261) برهان (2/373).
[562]- البرهان (2/373)، اصول شیعه (1/209).
[563]- تفسیر قمی(2/115).
[564]- تفسیر نور الثقلین (4/25).
[565]- تفسیر قمی(2/274) بحارالانوار (24/174).
[566]- تفسیر قمی(1/314) بحارالانوار (24/175).
[567]- تفسیر عیاشی (2/12) اصول شیعه (1/216)
[568]- تفسیر عیاشی (2/13)اصول شیعه (1/216).
[569]- برهان (4/393) اصول الشیعه (1/216).
[570]- بحارالانوار (24/303).
[571]- تفسیر قمی(2/383) مراة الانوار ص 176.
[572]- تفسیر صافی (4/335)، نفسیر قمی(2/255).
[573]- اصول شیعه (1/218).
[574]- منهاجالسنة (3/246).
[575]- روضة، کافی (8/245-246) الانتصار للصحب و الآل، ص 76.
[576]- انوار النعمانیة (2/244).
[577]- الانتصار للصحب و الآل، ص 77.
[578]- حق الیقین ص 519 (فارسی) و ترجمه عربی را شیخ محمد عبدالستار تونسی انجام داده است در کتابش بطلان این نص عقاید شیعه ص 53.
[579]- اجمع الفضائح، ملاکاظم، ص 513، به نقل از شیعه و اهل سنت ص 157.
[580]- مفتاح الجنان فی الادعیة و الزیارات و الاذکار ص 113-114، و تحفة عوام مقبول، ص 214-215، و این کتاب اخیر از طرف علمای معاصر آنها تأیید شده است، و نامهای آنها در پشت جلد کتاب آمده است که خمینی یکی از آنها میباشد.
[581]- علم الیقین فی اصول دین، محسن کاشانی (2/101).
[582]- الذریعة الی تصانیف الشیعة (8/192).
[583]- کشف الاسرار، ص 126.
[584]- همان منبع، ص 131.
[585]- همان منبع ص 135.
[586]- کشف الاسرار خمینی ص 119 نسخهی قدیم جیبی (این قسمت از روی اصل نسخهی فارسی نوشته شد).
[587]- اصول شیعة الامامیة(3/1319-1342).
[588]- گویندهاین سخن دکتر ابراهیم رضایی است نویسنده کتاب الانتصار للصحب و الآل، ص 85.
[589]- الانتصار للصحب و الآل ص85.
[590]- آنگاه هدایت شدم، تیجافی ص 115، 114.
[591]- تفسیر طبری (3/458).
[592]- تفسیر طبری (3/458).
[593]- الانتصار للصحب و الآل، ص 322.
[594]- تفسیر طبری (3/455).
[595]- تفسیر طبری (3/455).
[596]- بخاری، فضایل الصحابه، شماره (3668).
[597]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص 302.
[598]- کشف الغمّة (2/147)
[599]- ثمّ أبصرت الحقیقة، ص 304.
[600]- ثمّ أبصرت الحقیقة ص 311.
[601]- تفسیر طبری (4/123-624).
[602]- همان منبع ص 312.
[603]- الانشراح و رفع الضیق فی سیرة ابی بکر الصدیق، 288-291؛ اثر مؤلف.
[604]- تفسیر طبری (6/372).
[605]- الانتصار للصحب و الآل ص 327
[606]- تفسیر ابن کثیر (2/372).
[607]-. بخاری شماره (4118)، مسلم (2769).
[608]- تفسیر طبری (6/502) تفسیر بغوی (2/333).
[609]- الانتصار للصحب و الآل، ص 329.
[610]- همان منبع، ص 328.
[611]- همان منبع ص 330.
[612]- بخاری، کتاب الرقاق، شماره (6584)، (6587).
[613]- الانتصار للصحب و الآل، ص 330.
[614]- بخاری، کتاب الرقاق، شماره (6584)، (6587).
[615]- سپس هدایت یافتم، ص 119.
[616]- تأویل مختلف الحدیث ص 279.
[617]- فتح الباری (11/285).
[618]- شرح صحیح مسلم، (3/136-137).
[619]- فتح الباری (11/385).
[620]- این روایتها در بخاری موجود هستند، کتاب الرقاق، فتح الباری (11/465، 463).
[621]- الانتصار للصحب و الآل ص 354
[622]- مسلم، کتاب الفضائل و اثبات الحوض (4/1792-1082).
[623]- شرح نووی بر صحیح مسلم (3/137).
[624]- التذکرة فی احوال الموتی و امور الآخرة (1/348).
[625]- الانتصار اللصحب و الآل ص 356، به نفل از تاریخ طبری (3/225).
[626]- شرح سنت بغوی (1/194).
[627]- همان منبع.
[628]- بخاری، شماره (6582).
[629]- مسلم، فضائل (4/1796).
[630]- الاصحابه فی تمییز الصحابه (1/7).
[631]- بخاری، شماره (6584-6587).
[632]- الانتصار للصحب و الآل، ص 330.
[633]- بخاری، کتاب الرقاق، شماره (6584)، (6587).
[634]- فتح الباری (11/475، 475).
[635]- الانتصار للصحب والآل، ص 360.
[636]- عقیده اهل سنت درباره صحابه گرامی(2/799).
[637]- ظفرالامانی فی مختصر الجرجانی، لکنوی. ص 506-507.
[638]- عقیده اهل سنت درباره صحابه گرامی(2/800).
[639]- الکفایة، خطیب بغدادی، ص 64.
[640]-. عقیده اهل سنت درباره صحابه گرامی(2/804).
[641]- عقیده اهل سنت درباره صحابه گرامی(2/804).
[642]- تفسیر طبری (16/299).
[643]- عقیده اهل سنت درباره اصحاب گرامی(2/802).
[644]- الاحسان بتربیت صحیح ابن عباس (1/91).
[645]- عقیده اهل سنت درباره اصحاب گرامی(2/802).
[646]- الاحسان بتربیت صحیح ابن عباس (1/91).
[647]- بخاری (2/292).
[648]- فتح المغیث شرح الفیة الحدیث (3/110-111).
[649]- عقیده اهل سنت درباره صحابه گرامی(2/809).
[650]- عقیده اهل سنت درباره صحابه گرامی(2/809).
[651]- فتح المغیث (3/115).
[652]- الکفایة، ص 67.
[653]- الاستیعاب علی حاشیة الاصبابة (1/8).
[654]- فتح المغیث شرح الفیة الحدیث (3/214) و سیوطی آن را در تدریب راوی (2/214) ذکر نموده است.
[655]- مقدمه ابن صلاح، ص 146-147.
[656]- شرح نووی، صحیح مسلم (15/149).
[657]- تقریب نووی با شرح تقریب راوی. (2/214).
[658]- الباعث الحدیث ص 181-182.
[659]- شرح الفیه عراقی نامگذاری شده به تبصرة و تذکرة (3/13-14).
[660]- الاصابه (1/17).
[661]- عقیده اهل سنت درباره صحابه گرامی
[662]- مسلم (4/2317).
[663]- منهاجالسنة (1/153) المستدرک (2/484) و حاکم گفته است: این حدیثی صحیح الاسناد است و آن را روایت نکردهاند. و ذهبی با آن موافقت کرده است.
[664]- همان.
[665]- منهاج السنة (1/153)، عقیده اهل سنت (2/772).
[666]- عقیده اهل سنت درباره صحابه (2/832).
[667]- تفسیر سعدی (6/121).
[668]- مسند احمد (4/87).
[669]- تفسیر ابن کثیر (3/535).
[670]- عقیده اهل سنت درباره صحابه (2/823).
[671]- عقیده اهل سنت، به نقل از ابن کثیر.
[672]- مسلم (4/1697-1698).
[673]- عقیده اهل سنت درباره صحابه (2/838).
[674]- مناقب امام احمد، ابن جوزی، ص 160.
[675]- الکفایة فی علم الروایة ص 67.
[676]- ارشاد الغبی الی مذهب اهل بیت فی صحب النبی، ص 6450.
[677]- البدایة و النهایة (9/349)
[678]- عقیده اهل سنت درباره صحابه (2/851).
[679]- نهجالبلاغة ص 182-189، ثمّ أبصرت الحقیقة ص 325.
[680]- صحیفة کاملة از زین العابدین ص 13، به نقل از ثمّ أبصرت الحقیقة.
[681]- السنة و مکانتها فی التشریع الاسلامی، ص 47.
[682]- همان، ص 90.
[683]- مقدمه صحیح مسلم (1/10).
[684]- السنة و مکانتها فی التشریع الاسلامی، ص 93.
[685]- السّنة و مکانتها فی التّشریع الاسلامیص91
[686]- همان منبع، ص 93.
[687]- السنة و مکانتها فی التشریع الاسلامی، ص94 تا 97 و 98
[688]- همان، ص 103.
[689]- اضوأ علی خطوط محب الدین، ص 68، 65، 48.
[690]- الفرق بین الفرق، ص 322و 327و 346.
[691]- منهاج السنة (2/175).
[692]- صحیح الکافی (1/11)، اصول شیعة الامامیة(1/373).
[693]- اصول شیعة الامامیة (1/373).
[694]- الاصول العاقة فی الفقة المقارن، محمد تقی الحکیم، ص 122.
[695]- اصول الشیعة الامامیة (1/373).
[696]- اصول الفقة المقارن (3/50)، اصول شیعه (1/374).
[697]- تاریخ الامامیه، ص 140، عبدالله فیاض.
[698]- سنة اهل بیت، محمد تقی الحکیم، ص 90.
[699]- اصول الشیعة الامامیة (1/373).
[700]- اصول الکافی (1/192-193).
[701]- اصول الکافی (1/223-226).
[702]- اصول الشیعه (1/385).
[703]- اثر الامامة فی الفقة الجعفری و اصوله از سالوس، ص 274-275.
[704]- الامام الصادق، ابوزهره، ص 429.
[705]- الخطوط العریضة، ص 49.
[706]- البدایة و النهایة (7/246).
[707]- البدایة و النهایة (7/319).
[708]- المحلی (1/26)
[709]- اصول الشیعة الامامیه (1/398).
[710]- اکثر مفهوم این فرموده را آلبانی (رح) صحیح دانسته است.
[711]- مسند احمد (5/153).
[712]- تصحیح الاعتقاد، ص 115.
[713]- الکشکول (1/202).
[714]- کشف الاسراء، ص 147.
[715]- بذل المجهود (2/638).
[716]- اصول الکافی 02/219)، المحاسن ص 255.
[717]- همان، (2/217)، بذل المجهود (2/236).
[718]- المحاسن، نوشته برقی، ص 257.
[719]- امالی طوسی، ص 287.
[720]- الاصول الاصلیه، عبدالله بشر، ص 320.
[721]- همان، ص 324.
[722]- همان، ص 323.
[723]- بذل المجهود (2/637).
[724]- اصول الکافی (2/217).
[725]- همان، (2/212).
[726]- همان، (2/369).
[727]- بحارالانوار (75/393-443).
[728]- اصول الشیعه الامامیه (2/984).
[729]- دراسة عن الفرق فی تاریخ المسلمین، ص 217.
[730]- اصول الشیعة الامامیه (2/985).
[731]- اصول الکافی (1/65).
[732]- شرح جامع - مازندرانی (1/65).
[733]- الاستبصار (1/65-66).
[734]- اصول شیعة الامامیه (2/987).
[735]- الاستبصار (1/65-66).
[736]- تهذیب الاحکام - طوسی (1/184).
[737]- هر وقت واژه شیخ در کتابهای شیعیان اطلاق شود، منظور شیخ طوسی است.
[738]- وسائل الشیعة (7/441)
[739]- الاستبصار، طوسی (4/151-15).
[740]- الاستبصار، (4/154).
[741]- الاستبصار، طوسی (4/155).
[742]- بحارالانوار (2/252).
[743]- اصول الشیعة الامامیه (2/989).
[744]- همان (2989).
[745]- الحدائق الناضرة، یوسف البحرانی (1/5).
[746]- الحدائق الناضره، یوسف البحرانی (1/5).
[747]- تفسیر طبری (6/316).
[748]- تفسیر طبری (4/75)، فتحالقدیر (1/331).
[749]- همان منبع (2/978).
[750]- همان منبع (2/978).
[751]- تفسیر ابن کثیر (1/371).
[752]- فتح الباری (12-314).
[753]- منبع سابق (12/317).
[754]- همان منبع (2/981).
[755]- اصول شیعة الامامیة(2/995).
[756]- العزلة و الخصلة، سلمان بن فهد عودة، ص 149.
[757]- الارشاد مفید، ص 263، کشف الغمه، اربلی (2/437) بذل المجهود (1/237).
[758]-بذل المجهود (1/237)، معج البلدان، ص (3/173).
[759]- مفید؛ ص 346، کشف الغمه، ص (2/446)، بذل المجهود (1/237).
[760]- مصابیح الخبات، محسن عصفور ص 255.
[761]- الغیبة، ص 115، بذل المجهود (1/238).
[762]- بذل المجهود (1/293).
[763]- بحارالانوار (52/291).
[764]- همان منبع (2/386).
[765]- همان منبع (52/355).
[766]- الرجعة، احسائی، ص 184.
[767]- الغیبة، ص 154.
[768]- بذل المجهود، (1/247).
[769]- همان منبع (1/249).
[770]- اصول کافی (1/505) بذل المجهود (1/271).
[771]- الغیبة، ص 109.
[772]- الغیبة، ص 199، بذل المجهود، (1/271).
[773]- بذل المجهود، (1/271).
[774]- این سال شماری به نسبت دوران ابن تیمیه است، اما هم اکنون بالغ بر 1150 سال از آن گذشته است.
[775]- منهاجالسنة (8/261-262).
[776]- المستدرک (4/557-558) آلبانی گفته است: سندش صحیح و رجالش ثقه هستند، سلسله احادیث صحیح شماره 711.
[777]- المهدی، و فقه الشراطه اساعة، محمد اسماعیل ص33.
[778]- السلسلة الصحیحه (1259)، و آلبانی حکم به تواتر آن نموده است.
[779]- سنن ابن ماجه (2/1367)، مستدرک حاکم (4/464) و گفتهاین حدیث بر شرط شیخین صحیح است، و ذهبی با او موافقت نموده است.
[780]- النهایة، الفتن و الملاحم (1/31)
[781]- بخاری، کتاب احادیث الانبیاء، (6/491).
[782]- مسلم، کتاب الایمان (2/193) با شرح نووی.
[783]- روایت از ابونعیم در اخبار مهدی، آلبانی آن را صحیح دانسته، صحیح الجامع (5/717).
[784]- سنن ابی داود، کتاب المهدی، شماره 4265.
[785]- بذل المجهود (1/256-257).
[786]- اصول شیعة الامامیة(2/1103).
[787]- اعتقادات، ص 90.
[788]- اوائل المقالات، ص 51.
[789]- مجمع البیان (5/52)، الا یقاظ من المجعة ص 33.
[790]- منبع سابق، ص 64.
[791]- القاموس (3/28)، مجمع البحرین (4/334).
[792]- روح المعانی (5/27)، ضحی الاسلام احمد امین (3/237).
[793]- اصول شیعة الامامیة(2/1105).
[794]- اوائل المقالات، ص 51.
[795]- اصول شیعة الامامیة(2/1105).
[796]- اوائل المقالات، ص 95.
[797]- تفسیر قمی(2/76) در بالای صفحهاین عنوان قرار داده شده: بزرگترین دلیل بر رجعت.
[798]- تفسیر ابن کثیر (3/205).
[799]- تفسیر قاسمی(11/293).
[800]- اصول شیعة الامامیة(2/1112).
[801]- فتح القدیر (3/426).
[802]- مختصرالتحفة، ص 201.
[803]- اصول شیعة الامامیة(2/112).
[804]- مسند احمد (2/312)، احمد شاکر گفته است: سندش صحیح است.
[805]- اصول شیعة الامامیة(2/1124).
[806]- اصول کافی (1/146).
[807]- اصول کافی (1/146).
[808]- اصول کافی (1/148).
[809]-منبع سابق.
[810]- اصول شیعة الامامیة(2/1133).
[811]- القاموس المحیط (4/302).
[812]- الصحاح (6/2278)، لسان العرب (6/614).
[813]- اصول شیعة الامامیة(2/1135).
[814]- همان منبع (2/1135).
[815]- التنبیة و الرد، مسلطی. ص 19.
[816]- اصول شیعة الامامیة(2/1135).
[817]-.تفسیر عیاشی (2/218)، بحارالانوار (4/214).
[818]- الفتاوی (2/211)
[819]- بذل المجهود (1/340)
[820]- بخاری، ش 4697
[821]- لالکائی (7/1366-1397).
[822]- سنت، ابن ابی عاصم، ص 61.
[823]- بخاری، شماره (2685).
[824]- الانتصار للصحب و الآل، ص 144.
[825]- سیر اعلام النبلاء (3/363).
[826]- حلیة الاولیاء (2/37).
[827]- سیر العلام انبلاء (4/302).
[828]- سیر العلام انبلاء (4/302).
[829]- مصدر سابق (4/390).
[830]- الحلیة (3/137).
[831]- سیر اعلام النبلاء (4/406).
[832]- الاعتقاد، بیهقی، ص 361.
[833]- سیراعلام النبلاء (4/304).
[834]- شرح اصول اعتقاد اهل سنت (7/1302).
[835]- نهی از ناسزا گویی به صحابه، مقدسی ص 75.
[836]-.سیراعلام النباء (6/2659).
[837]- سیر العلام النبلاء (6/258).
[838]- همان منبع (6/255).
[839]- الانتصار للصحب و الآل، ص 119.
[840]- سیر العلام النبلاء (6/260).
[841]- سیر العلام النبلاء (6/260).
[842]- الانتصار للصحب و الآل، ص 120.
[843]- مسأله تقریب (2/216-218).
[844]- منهاجالسنة (2/104).
[845]- البدایة و النهایة (13/202).
[846]- همان منبع.
[847]- منهاج السنة (3/83).
[848]- نصیرالدین در خدمت هولاکو بود. آنگاه که وی قلعه الموت را از دست اسماعیله در آورد و آن را فتح کرد. البدایة و النهایة (12/202).
[849]- منهاج السنة (3/83).
[850]- البدایة و النهایة (13/202-203).
[851]- لمحات اجتماعیة من تاریخ العراق، علی وردی، ص 56.
[852]- فکر شیعی و گرایشات صوفی، کامل الشیبی، ص 413.
[853]- اصول شیعة الامامیة(3/1457).
[854]-.همان منبع (3/1476).
[855]-عقیده شیعه، دونلدسن، 302.
[856]- اصول شیعة الامامیة(2/1478(.
[857]- منهاج السنة (3/243).
[858]- منهاج السنة (3/243).
[859]- منبع سابق (3/245).
[860]- مسأله تقریب (2/280).
[861]-.سنت و جایگاه آن، ص 9
[862]- سنت و جایگاه آن، ص10
[863]- منبع سابق، ص 9-10
[864]- منبع سابق، ص 9-10.
[865]- منبع سابق، ص10.
[866]- مسأله تقریب (2/198).
[867]- مسأله تقریب (2/198).
[868]- همان منبع (2/201).
[869]- الوشیعة، ص 19، مسألة تقریب (2-199).
[870]- مسأله تقریب (2/205).
[871]- الوشیعه ص 39، مسألة التقریب (2/28).
[872]- مسأله تقریب.
[873]- مسأله التقریب (2/282-283).
[874]- همان منبع (2/296).
[875]- «تحول فکر سیاسی از شوری به ولایت فقیه».
[876]- المنهج المبین شرح اصول العشرین، د. عبدالله و شلی ص 126.
[877]-.همان منبع، ص 157.
[878]- همان منبع، ص 234.
[879]- همان منبع، ص 259.
[880]- همان منبع، ص 279.
[881]- همان منبع، ص 306.
[882]- همان منبع، ص 323.
[883]- همان منبع، ص 343.
[884]- مسأله التقریب (2/360).
[885]- همان منبع (2/361).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر