اول: شکل گیری خوارج و شناخت آنان
اهل علم تعریفهای زیادی از خوارج ارائه کردهاند. از جمله آنها تعریفی است که ابوالحسن اَشعری بیان کرده است که اسم خوارج بر آن طایفهای که علیه چهارمین خلیفه راشدی، علی بن ابی طالبس خروج کردند اطلاق میشود، او بیان میکند که خروج آنان علیه علی، علت نام گذاری آنان بهاین اسم است. در جایی که میگوید: علت این که آنان خوارج نامیده شدند، خروج آنان علیه علی در هنگام پذیرفتن حکمیت است.[1]
اما ابن حزم: او بیان کرده است که اسم خارجی به هر کسی که همچون آن گروهی که علیه علی بن ابی طالبس خروج کردند، طغیان کند و در اعتقادات با آنان شریک باشد، اطلاق میگردد. او میگوید هر کس که همچون خوارج حکمیت را انکار کند و صحابه بزرگوار را تکفیر کند و به خروج علیه حاکمان و امامان غیر عادل و ماندگاری همیشگی صاحبان گناه کبیره در جهنم و جایز بودن امامت در میان غیر قریش، معتقد باشد، خارجی است. و اگر در سایر موارد اختلافی میان مسلمانان و آن مواردی که ذکر کردیم با آنان مخالف باشد، خارجی نیست.[2]
اما شهرستانی: خوارج را با یک تعریف عام تعریف نموده و در آن خروج کردن علیه امامیکه همه بر او و امامت شرعی او، توافق کرده باشند، در هر زمانی که باشد، خروج میداند. او در تعریف خود از خوارج میگوید: هر کس که بر امام بر حقی که جماعت بر او توافق کرده باشند، خروج کند، خارجی نامیده میشود خواه این خروج در زمان صحابه بر امامان راشدین بوده باشد و یا بعد از آن بر تابعین نیکوی آنان و امامان در هر زمان باشد.[3]
ابن حجر در تعریف آنان میگوید: خوارج کسانی هستند که پذیرش حکمیت از جانب علی را ناشایست دانستند و از او و عثمان و فرزندان او خود را بری کردند و با آنان جنگیدند و اگر آنان را کافر بدانند آنان، غالی (اهل غلو) هستند.[4]
او در تعریفی دیگر میگوید: اما خوارج گروهی هستند که خروج کردند یعنی طایفهای هستند که اهل بدعت هستند و بدلیل خروج علیه دین و خروج علیه بهترین مسلمانان بهاین نام نامیده شدند.[5]
اما ابوالحسن ملطی: او معتقد است که اولین خوارج کسانی بودند که فریاد زدند «لا حکم الّا للّه» و میگفتند: علی کافر شده است و حکم را به ابو موسی اشعری میدهد در حالی که حکم جز برای خدا نیست. فرقه خوارج به دلیل خروج علیه علیt در روز حکمیت بهاین نام نامیده شدند آنان حکمیت را قبول نداشتد و گفتند: لا حکم الّا للّه.[6]
اما دکتر ناصر عقل میگوید: آنان کسانی هستند که به خاطر معصیت وگناه تکفیر میکنند و بر امامان ستمکار خروج میکنند..[7]
خوارج همان گروهی هستند که در جنگ صفین بعد از این که علیt حکمیت را پذیرفت، علیه او خروج کردند آنان غیر از لقب خوارج لقبهای دیگری دارند که به آنها مشهور هستند برخی از این لقبها عبارتند از حروریة [8]، شراه[9]، مارقین، محکمه [10] آنان به همهاین لقبها به جز مارقین راضی بودند. آنان انکار میکردند که همچون خارج شدن تیر از بدن شکار، از دین خارج شده باشند (مارقین).[11]
از میان علما برخی آغاز شکل گیری خوارج را زمان رسولاللهص میدانند و ذو الخویصره را که در تقسیم شدن طلایی که علیt آن را از یمن در داخل یک پوست دباغی شده با برگ درخت سلم فرستاده بود، به رسولاللهص اعتراض کرد، اولین خوارج میدانند. از ابو سعید خدریس روایت شده است که میگوید: علی بن ابی طالب مقداری طلا را که از خاک معدنش جدا نشده بود، داخل یک پوست دباغی شده برای رسولاللهص فرستاد. میگوید: او نیز آن را بین چهار نفر تقسیم کرد. بین عینیه بن حصن، أقرع بن حابس، زید الخیل و نفر چهارم یا علقمه بن علاثه و یا عامر بن طفیل بود.
یکی از اصحاب او گفت: ما برای این طلا از آنان مستحق تر هستیم. میگوید: این خبر به گوش پیامبرص رسید. او فرمود: « آیا مرا امین نمیدانید در حالی که من امانتدار کسی هستم که در آسمان است و صبح و شب خبر آسمان را برای من میآورد.» میگوید: مردی با چشمان در حدقه فرو رفته و گونههای برآمده و پیشانی برجسته، ریش انبوه، سر تراشیده و شلوار بالازده برخاست و گفت: «ای رسولالله از خدا بترس» فرمود: « وای بر تو آیا مگر من مستحق ترین مردم روی زمین نیستم که از خدا بترسد.» میگوید: سپس آن مرد روی برگرداند و خالد بن ولید گفت: « یا رسولاللهایا اجازه میدهید گردنش را بزنم؟». فرمود :« نه. شاید او نمازخوان باشد». خالد گفت: « چه بسیار نمازگزارانی که با زبان چیزهای میگویند که در قلبشان وجود ندارد.» رسولاللهص فرمود: « به من امر نشده است که دل و قلب مردم را بشکافم و شکمشان را باز کنم.[12] میگوید: پیامبرص به او نگریست در حالی که پشت کرده بود و فرمود: « این از تبار قومی است که کتاب خدا را تلاوت میکنند اما از حنجرههایشان فراتر نمیرود و همچون خارج شدن تیر از بدن شکار از دین خارج میشوند، » میگوید: گمان میکنم که گفت: « اگر به آنان برسم آنان را همچون قوم ثمود خواهم کشت.»[13]
این جوزی درباره این حدیث میگوید: اولین خوارج و زشت ترین نوع آن، ذو الخویصرة تمیمی است. در یک لفظ دیگر آمده است که پیامبرص به او گفت: اعدل: یعنی عادل باش. فرمود: « وای بر تو اگر من عادل نباشم چه کسی عادل است.»[14] بنابراین این اولین خارجی است که در اسلام خروج کرد و آفت آن این است که او به رأی و نظر خود راضی بود هر چند که او علم به این داشت که هیچ رأی و نظری بالاتر از نظر رسولاللهص وجود ندارد. و پیروان این مرد همان کسانی هستند که با علی بن ابی طالبس مبارزه کردند.[15]
از جمله کسانی کهاشاره بهاین امر کردند که اولین خوارج ذوالخویصره بوده است، ابو محمد بن حزم است[16] و همچنین شهرستانی در کتاب الملل و النحل است[17]. برخی از علما معتقدند که نشأت خوارج با خروج علیه عثمانس و حوادث فتنهای که منجر به قتل ظالمانه و کینه توزانه او شد، آغاز گردید و این فتنهای را که آنان ایجاد کردند فتنه اول نامیده شد[18]. شارح الطحاویه میگوید:خوارج و شیعیان فتنه اول را درست کردند[19] و ابن کثیر آشوب گرانی را که بر عثمان شوریدند و او را به قتل رساندند، خوارج نامید. در جایی که در ضمن یادآوری آنان بعد از قتل عثمانس میگوید: خوارج آمدند و بیت المال را بردند و مقدار آن زیاد بود.[20]
نظر و رأی ارجح درباره آغاز نشأت خوارج این است که: علیرغم ارتباط قوی بین ذوالخویصره و آشوبگرانی که علیه عثمان خروج کردند و همچنین خوارجی که به دلیل حکمیت علیه علیt خروج کردند، اصطلاح خوارج به معنی دقیق کلمه فقط بر خروج کنندگان به دلیل حکمیت منطبق است چون آنان یک گروه در شکل طایفهای دارای گرایش سیاسی و نظرات خاص خود بودند کهیک اثر فکری و عقیدتی واضح و روشنی را ایجاد کردند و این عکس حالتهای قبل از آن بود.[21]
دوم: احادیثی که متضمن مذمت خوارج هستند
احادیث زیادی به نقل از پیامبرص در مذمت و نکوهش خوارج از دین خارج شده روایت شدهاند که در آنها با صفتهای نکوهیده و زشت توصیف شدهاند که آنان را در پلیدترین جایگاهها قرار میدهد.از جمله احادیثی که در آنها به مذمت و نکوهش آنان اشاره شده است، روایتی است که شیخین در صحیح خودشان از ابوسعید خدریس روایت کردهاند که میگوید: هنگامیکه ما نزد رسولاللهص بودیم و او چیزی را تقسیم کرد و ذوالخویصره که مردی از تمیم بود نزد او آمد و گفت: ای رسولالله، عادل باش. فرمود: وای بر تو اگر من عادل نباشم چه کسی عادل است. اگر من عادل نبودم ناکام میشدم و زیان وخسران میدیدم. عمر گفت: ای رسولالله اجازه بده تا گردن او را بزنم. فرمود: رهایش کن او اصحاب و یارانی دارد که هر یک از شما نماز خود را در مقایسه با نماز آنان و روزه خود را با روزه آنان حقیر و ناچیز میداند. آنان قرآن میخوانند در حالی از استخوان ترقوه شان فراتر نمیرود. آنان از دین خارج میشوند همان گونه که تیر از بدن شکار خارج میشود که به پیکان آن نگریسته میشود و چیزی (اثری از خون) در آن نیست سپس به قسمت و نخ بعد از پیکان آن نگریسته میشود و در آن جا هم چیزی نیست، سپس به خودش نگریسته میشود و در آن هم چیزی نیست (یعنی در بخشهای مختلف آن اثری از خون نیست) و به سرعت در بدن شکار فرو رفته و از خون وسرگین داخل شکمش عبور کرده است، نشان آنان مردی است کهیکی از بازوهای او چون پستان زن سیاه شده و یا مانند تکه گوشتی حرکت میکند. و آنان در یک زمان خروج میکنند و به عنوان یک فرقه از مردم جدا میشوند. ابو سعید میگوید: من شهادت میدهم کهاین حدیث را از رسولالله شنیدم و شهادت میدهم که علی بن ابی طالب با آنان مبارزه کرد و من نیز همراه او بودم، که دستور داده شد آن مرد را آوردند و بر اساس نعت پیامبر به بدن او نگریسته شد.[22] شیخین همچنین حدیثی از ابی سلمه و عطاء بن یسار روایت کردهاند که آن دو نزد ابو سعید خدری آمدند و از او درباره حروریه پرسیدند که آیا از رسولالله ص شنیدی که فرمود: « در این امت - نگفت از این امت » قومیخارج میشود که شما نماز خود را در مقایسه با نماز آنان ناچیز و کم ارزش میشمارید. و قرآن میخوانند و این قرآن خواندن از حلقوم آنان - یا حنجرههایشان - فراتر نمیرود و از دین خارج میشوند همان گونه که تیر از بدن شکار خارج میشود و تیرانداز به تیر خود، پیکان آن، بند بعد از پیکان آن نگاه میکند و سپس در شکاف انتهای تیر جستجو میکند که ایا خونی به آن رسیده است[23]. و بخاری حدیث اسیدبن عمرو را روایت میکند و میگوید: به سهل بن حنیف گفتم: آیا از پیامبرص شنیدی که چیزی درباره خوارج بگوید؟ گفت: از او شنیدم در حالی که دستش را سوی عراق دراز کرده بود، فرمود: از آن قومیخروج میکنند که خواندن قرآن از استخوان ترقوه شان فراتر نمیرود. از اسلام خارج میشوند همان طور که تیر از بدن شکار خارج میشود. در این سه حدیث به روشنی مذمت و نکوهش فرقه خوارج دیده میشود و پیامبرص آنان را به طایفهای که از دین خارج میشوند، توصیف میکند که در دین بی جهت و بی مورد سخت گیری میکنند و به محض وارد شدن در دین از آن به سرعت خارج میشوند و از آن بهرهای نمیبرند و حتی حدیث اول از این احادیث سه گانه شامل این مطلب میشود که آنان با اهل حق مبارزه میکنند و اهل حق نیز با آنان مبارزه میکنند و در میان آنان مردی که دستش چنین و چنان است و همهاین موارد همان گونه که پیامبرص خبر داده بود، اتفاق افتاد. و دربارهاین فرمایش اوص که فرمود: قرآن از ترقوههای (حنجرهها) آنان فراتر نمیرود دو احتمال وجود دارد:
1- این احتمال وجود دارد که قلبهای آنان قرآن را نمیفهمد و آن را بر غیر از مراد و هدف آن حمل میکنند.
2- این احتمال وجود دارد که هدف از آن این باشد که تلاوت آنان به نزد خداوند بالا نمیرود.[24]
از جمله صفات نکوهیده آنان که پیامبرص آنان را به آنها مذمت نموده این است که: آنان از ایمان جز به زبان آوردن خالی آن بهرهای نبردهاند و دارای عقل و خرد ضعیف و پستی هستند و وقتی که قرآن میخوانند بر اساس فهم نادرست خود به شدت گمان میکنند که قرآن با آنان است در حالی که علیه آنان است. بخاری: حدیثی از علیt روایت میکند که میگوید: وقتی که من حدیثی از رسولاللهص برای شما بگویم به خدا قسم اگر از آسمان فرو بیفتم برای من دوست داشتنی تر از آن است که چیزی به دروغ از او بگویم و اگر درباره آن چه که بین من و شما بوده است برای شما صحبت کنم: این جنگ یک حیله و نیرنگ است چون از رسولاللهص شنیدم که فرمود: در آخر زمان [25] قومیکم سن و سال [26] و ضعیف عقل [27] خروج خواهند کرد در حالی که بهترین سخنان مردم را به زبان میآورند و ایمان شان از حنجرهها و ترقوهها فراتر نمیرود آنان از دین خارج میشوند همانطور که تیر از بدن شکار خارج میشود.[28]
در این دو حدیث، نکوهش خوارج این گونه آمده است کهایمان آنان چیزی جز به زبان آوردن آن نیست و حدیث اول دلالت بر این امر میکند که آنان به زبان ایمان میآورند نه به قلب[29].اما این حدیثی که حدیث زیدبن وهب جهنی به نقل از علیt است، او در این حدیث ایمان را بر نماز اطلاق کرده است و هر دو حدیث دلالت بر این امر دارند کهایمان آنان در زبان و نطق شان محصور است و از حنجرهها و ترقوههایشان فراتر نمیرود و این زشت ترین و قبیح ترین نکوهش برای کسانی است که به آن توصیف میشوند[30].
از جمله صفات زشت دیگری که پیامبرص آنان را به آنها مذمت کرده این است که: آنان از دین خارج میشوند و موفق به بازگشت به آن نمیشوند و آنان بدترین مردم و مخلوقات هستند. مسلم: حدیث ابوذرس را روایت میکند که میگوید: بعد از من از میان امتم قومیخواهد آمد که قرآن را میخوانند در حالی که از حلقوم شان فراتر نمیرود و از دین خارج میشوند همان گونه که تیر از بدن شکار خارج میشود و سپس به آن باز میگردند و آنان بدترین مردم و مخلوقات هستند[31].
از حدیث ابو سعید روایت شده است که پیامبرص از قومییاد کردند که در میان امت او خواهند بود و به عنوان یک فرقه از میان مردم خارج میشوند و سر و رویشان تراشیده شده است. میفرماید: « آنان بدترین مردم - یا از بدترین مردم - هستند که نزدیک ترین آن دو گروه به حق با آنان میجنگد.»
از صفات دیگری که از زبان رسولاللهص، آنان با آن مورد مذمت قرار گرفتهاند این است که: آنان مبغوض ترین مردم نزد خداوند هستند. حدیث عبیدالله بن ابی رافع غلام رسولاللهص در صحیح مسلم آمده است که حروریة وقتی که خروج کردند و عبید الله نیز همراه علی بن ابی طالب بود، گفتند: لا حکم الّا لله. علیt گفت: این کلمه حقی است که به وسیله آن امر باطل طلب میشود[32]. رسولاللهص گروهی را توصیف کرد که صفت آنان را میشناسم و آنان با زبان خود سخن حق را میگویند. اما از این جا فراتر نمیرود - به حلق خود اشاره کرد - از مبغوض ترین بندگان خدا در نزد او هستند. در میان آنان یک مرد سیاه است کهیکی از دستهایش مثل پستان گوسفند است. وقتی علی با آنان مبارزه کرد گفت: آن مرد را بجویید. اما آنان چیزی نیافتند. او دو یا سه بار این را گفت: برگردید به خدا قسم که من دروغ نگفتم و به من دروغ گفته نشده است، سپس او را در خرابهای پیدا کردند و آوردند و در مقابل علیt قرار دادند. عبیدالله میگوید: من در آن جا حاضر بودم و شاهد کار آنان و سخن علی درباره آنان بودم[33].
از جمله صفات قبیحی که بر زبان رسولالله ص برای آنان جاری شده است این است که آنان از شناخت حق و هدایت بر اساس آن محروم هستند[34]. مسلم در صحیح خود حدیث اسید بن عمر به نقل از سهل بن حنیف به نقل از پیامبرص را روایت میکند که فرمود: « قومیاز جانب مشرق گمراه میشوند که دارای سرها ی تراشیده هستند.»[35] نووی هم این سخن پیامبرص را میگوید: (یتیه قوم قِبل المشرق محلقة رؤوسهم)[36]
«قومیاز جانب مشرق گمراه میشوند» بهاین معنی است که از راه راست و درست و راه حق خارج میشوند. میگوید: «تاه» به معنی این است که برود و به راه حق هدایت نشود. والله اعلم.
از صفات نکوهیده دیگر خوارج که پیامبرص خبر داد که در مورد آنان به وقوع میپیوندد، این است که آنان معتقد به کشتن مسلمانان و ترک بندگان بتها و صلیبها میشوند[37]. شیخین در صحیحهای خودشان حدیث ابوسعید خدری را روایت کردهاند که میگوید: علیt زمانی که در یمن بود مقداری طلا را که آمیخته با خاک معدنش بود، نزد رسولاللهص فرستاد و رسولاللهص آن را بین آن چهار نفر تقسیم کرد...
مردی دارای ریش انبوه، گونههای بر آمده، پیشانی برجسته و سر تراشیده آمد و گفت: ای محمد از خدا بترس رسولاللهص فرمود: «اگر من در برابر خدا عصیان کنم، چه کسی از او اطاعت میکند. او مرا امین اهل زمین قرار داده است آیا شما مرا امین نمیدانید.» میگوید: آن مرد پشت کرد و یکی از افراد آن جمع که روایت میکنند خالدبن ولید بوده است، اجازه خواست که او را به قتل برساند. رسولالله ص فرمود: از تبار این مرد قومیمیآید که قرآن میخوانند و قرآن از حنجرههایشان فراتر نمیرود، با اهل اسلام میجنگند و بت پرستان را رها میکنند، از دین اسلام خارج میشوند همان گونه که تیر از بدن شکار خارج میشود، اگر آنان را ببینم همانند قوم عاد آنان را خواهم کشت[38].
در اینجا معجزهای آشکار از رسولاللهص وجود دارد به طوری که همان گونه که خبر میدهد واقع میشود و آنان شمشیر خود را علیه اهل اسلام برای جنگ بر کشیدند و در برابر کفار یهود و مسیحیان آن را در غلاف میگذاشتند[39] که به خواست خداوند متعال بحث درباره آن خواهد آمد.
از صفات قبیح دیگری که نکوهش و مذمت و عار وننگ برای خوارج است این است که رسولاللهص در صورت ظاهر شدن آنان، به جنگ با آنان ترغیب میکند و خبر میدهد که اگر خودش آنان را ببیند. آنان را همانند قوم عاد و ثمود از بین میبرد. و خبر میدهد که هر کس با آنان بجنگد در روز قیامت در نزد خداوند متعال اجر و پاداش دارد. و خداوند چهارمین خلیفه راشدی را به جنگ با آنان و کشتنشان مشرف گردانید. چون آنان در زمان او ظهور کردند و او با توجه به توصیف پیامبرص از آنان، ظهورشان را تشخیص داد و همراه با یک سپاهی که برای مبارزه با اهل شام آماده کرده بود، به سمت آنان رفت و در نهروان با آنان مبارزه کرد و به جز تعداد اندکی یعنی کمتر از ده نفر، کسی از آنان نجات نیافت، که بیان آن خواهد آمد او با آنان مبارزه نکرد تا این که آنان خون حرام ریختند و اموال مسلمانان را غارت کردند و علی برای بر طرف کردن ظلم و گمراهیشان و زمانی که اعمال و سخنان شر خود را اظهار کردند، با آنان جنگ کرد. ما در این جا بهاین مقدار احادیث روایت شده در مذمت خوارج اکتفا میکنیم چرا که احادیث وارد شده در مذمّت آنان بسیار زیاد هستند و به ندرت کتابی از کتب سنت مطهر یافت میشود که خالی از این صفات باشد[40]. و به خواست خداوند متعال در صفحات بعدی این کتاب درباره آغاز ملحق شدن آنان به حروراء، مناظره ابنعباس با آنان، علاقه امیرالمؤمنین علی به روشن نمودن و هدایت آنان، علل و اسباب جنگ نهروان و نتایج آن و اصول خوارج و مناقشه و بررسی آن اصول و این که آیا افکار و گرایشات خوارج همچنان در میان مردم وجود دارند؟ علل آن چیست؟ و چگونه باید بررسی و حل و فصل شوند؟، بحث خواهد شد.
سوم: پیوستن خوارج به حروراء و مناظره ابنعباس با آنان
خوارج در قالب گروه فراوانی از سپاه علیt در حین بازگشت از صفین به کوفه، جدا شدند که تعداد آنها در یک روایت چندین ده هزار نفر بوده است و در روایتی دیگر تعداد آنان دوازده هزار نفر[41] تعیین شده است و در روایتی دیگر هشت هزار نفر[42] و در روایتی دیگر چهارده هزار نفر[43] و همچنین در روایتی دیگر بیست هزار نفر[44] تعیین شده است و این روایتی که تعداد آنان را بیست هزار نفر ذکر کرده است، بدون سند است[45] این افراد به مسافت چندین شبانه روز قبل از رسیدن سپاه به کوفه، جدا شدند و این تفرقه و جدایی یاران علی را آشفته و دچار ترس کرد و علی به همراه آن دسته از باقی مانده سپاهش که تحت اختیار و مطیع او بودند، وارد کوفه شد بعد از این که به علی خبر رسید که خوارج گروه خود را سازمان دهی کردهاند و یک امیر را برای نماز و امیری دیگر را برای جنگ انتخاب کردهاند و با خداوند عزیز و بزرگوار بیعت کرده و امر به معروف و نهی از منکر میکنند که همه اینها بهاین معنی بود که آنان عملاً از جماعت مسلمانان جدا شدند، به امور مربوط به آنان مشغول شد.
امیر المؤمنین علی†دوست داشت آنها را به جمع مسلمانان بر گرداند بنابراین ابنعباس را به نزد آنان فرستاد تا با آنان مناظره کند و اینک ابنعباس این حادثه را برای ما روایت میکند و میگوید:... به نزد آنان رفتم در حالی که بهترین لباس یمنی خود را بر تن کردم و پیاده رفتم و در نیمروز در یک خانه نزد آنان رفتم. ابنعباس مردی خوش چهره و دارای صدایی بلند بود. گفتند: خوش آمدی ای ابنعباس، این لباس زیبا چیست؟ گفت: چرا بر من عیب میگیرید؟ من دیدم که رسولاللهص بهتر از این لباسها را بر تن میکرد. و این آیه نازل شد:
ﭽ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭﭮ ﭿ ﭼ الأعراف: ٣٢
«ای پیامبر بگو: زیورهایی را که خدا برای بندگان پدید آورده و نیز روزیهای پاکیزه را چه کسی حرام گردانید؟»
گفتند: برای چه کاری آمدهای؟ گفت: من از جانب صحابه پیامبرص از مهاجرین و انصار و از جانب پسر عمو و داماد پیامبرص که قرآن بر آنان نازل شد آمدهام، آنان در تأویل قرآن از شما عالم تر هستند و در میان شما کسی از آنان نیست و هر چه را که آنان میگویند به اطلاع شما میرسانم و هر چه را که شما میگویید به اطلاع آنان میرسانم. عدهای از آنان به سمت من آمدند. گفتم: به چه دلیل بر اصحاب رسولاللهص و پسر عمویش خشم گرفتهاید، بگویید؟ گفتند: به سه دلیل. گفتم: آن دلایل کدام هستند؟ گفتند: اولین آنها این است که :او مردانی را در امر خداوند حکم قرار داد در حالی که میفرماید:«اِن الحکم الّا لّله» "حکم جز برای خداوند نیست "مردان را چه به حکم و حکمیت؟ گفتم: این یک دلیل.گفتند: اما دومیاین که او جنگ کرد (در جنگ جمل) اما اسیر نگرفت و غنایم جنگی جمع نکرد. اگر آنان کافر بودند بنابراین اسیر کردن آنان نیز حلال بود و اگر مومن بودند، نه اسیر کردن آنان نه مبارزه با آنان حلال نبود.گفتم: این دومین دلیل، سومین کدام است؟ گفتند: لقب امیرالمومنین را از نام خود جدا کرد. بنابراین اگر او امیرمومنان نبود پس امیر کافران است. گفتم: آیا غیر از این موارد، مورد دیگری هم هست؟ گفتند: ما بهاین موارد اکتفا میکنیم. به آنان گفتم: نظرتان چیست اگر من از کتاب خداوند بزرگوار و سنت پیامبر اوص چیزی را برایتان بخوانم که به ادعاهای شما پاسخ دهد. آیا از موضع خود باز میگردید؟ گفتند: بله. گفتم: این که میگویید: او در امر خداوند دو مرد را حکم قرار داد. من بخشی از کتاب خداوند را برایتان میخوانم که خداوند حکم خود را درمورد ارزش ربع درهم به بندگان واگذار میکند که آنان در آن مورد حکم کنند. آیا دیدهاید که خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
ﭽ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﰐ ﭼ المائدة: ٩٥
«ای کسانی کهایمان آوردهاید در حالی که مُحرمید شکار را نکشید و هر کس از شما عمدا آن را بکشد باید نظیر آن چه کشته است. از چهار پایان کفارهای بدهد. که نظیر بودن آن را دو تن عادل از میان شما تصدیق کنند»
و این حکم کردن رجال است. شما را به خدا قسم میدهم که آیا حکم رجال درباره اصلاح بین دو طرف و جلوگیری از خونریزی خوب است یا درباره کشتن یک خرگوش؟گفتند: بله. این بهتر است گفتم: و در مورد مسئله میان زن و مرد نیز نازل شده است
ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮕ ﭼ
النساء: ٣٥
«و اگر از جدائی میان آن زن و شوهر بیم دارید پس داوری از خانواده آن شوهر و داوری از خانواده آن زن تعیین کنید»
پس شما را به خدا قسم میدهم بگوئید که حکم کردن رجال برای اصلاح رابطه بین آنان و جلوگیری از ریخته شدن خون شان بهتر است یا درباره رابطه با زن؟ آیا از این امر خارج شدم؟ گفتند: بله.گفتم: اما قول سوم شما که میگوئید: او مبارزه کرد اما اسیر نگرفت و غنایم جنگی جمع آوری نکرد. آیا شما مادرتان عایشه را به اسیری میگیرید و آنچه را در مورد سایر زنان حلال میدانیم درباره او نیز حلال میدانیم، قطعا شما کافر شدید. و اگر شما بگوئید: او مادر ما نیست باز هم شما کافر شدید
ﭽ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜﯝ ﯞ ﯟﯠ ﯸ ﭼ الأحزاب: ٦
«پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر و نزدیکتر است و همسرانش مادران ایشانند.»
بنابراین شما بین دو گمراهی قرار دارید، پس یک راه برای خروج از آن بیاورید. آیا از این امر خارج شدم؟ گفتند: بله. میگوید: اما این که لقب امیرالمؤمنین را از نام خود حذف کرد، من چیزی را برای شما میآورم که علیه شما است. پیامبر خداص در روز حدیبیه با مشرکان صلح کرد و به علی گفت: ای علی بنویس آنچه که محمد رسول خدا بر اساس آن صلح کرده است. گفتند: اگر ما معتقد بودیم که تو رسول خدا هستی با تو نمیجنگیدیم، رسولاللهص فرمود: ای علی پاک کن. پروردگارا تو که میدانی من رسول خدا هستم. ای علی پاک کن و بنویس: «این چیزی است که محمدبن عبدالله بر اساس آن صلح کرده است ». به خدا قسم رسول خدا بهتر از علی است او عنوان رسول خدا را از نام خود پاک کرد و این پاک کردن او به معنی پاک شدن از نبوت نبود. آیا از این امر هم خارج شدم؟ گفتند: بله. بنابراین دو هزار نفر از آنان باز گشتند و بقیه خروج کردند و بر اساس گمراهی خود مبارزه کردند و مهاجرین وانصار با آنان جنگیدند و آنان را به قتل رسانند.[46]
میتوان از مناظره ابنعباس با خوارج درسها و عبرتها و حکمتهایی استخراج کرد که برخی از آنها عبارتند از:
1- انتخاب فردی مناسب برای مناظره با مخالفان: امیرالمؤمنین علی، پسرعمویش عبدالله بن عباس را که بزرگ اندیشمند امت مترجم و مفسر قرآن بود انتخاب کرد چون آنان افراد پارسا و پرهیزکار را میشناختند و درباره اعتقاد خود استدلال آنان بر اساس قرآن را قبول داشتند. بنابراین مناسب ترین فرد برای مناظره با آنان، آگاه ترین و عالم ترین مردم به تفسیر و تأویل قرآن بود. و میتوان گفت ابنعباس در این مناظره، بی نظیر و تک بود بهاین دلیل که او آراسته به اخلاص نیت برای خدا، دوری از هوی و هوس، آراسته به بردباری و صبر، تأمل و نرمیدر مقابل مخالفان، گوش فرا دادن نیکو به همه مخالفان، دوری از کشمکش و ارائه استدلال واضح و روشن و دلیل قوی بود.
2- در مناظره با مخا لفان، شروع کردن از نقاط مورد اتفاق نظر: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب با خوارج. مخالف خود در دریافت از کتاب خداوند و سنت پیامبرش محمدص، اتفاق نظر داشتند. این گونه بود که عبدالله بن عباسس به آنان گفت: چه میگوئید اگر من از کتاب خدا و سنت پیامبرش چیزی در جواب شما بخوانم، آیا باز میگردید؟ با وجود این ابنعباس قبل از شروع مناظره از آنان اطمینان گرفت.
3- شناخت استدلالهای مخالفان و بررسی آنها و آمادگی برای پاسخ به آنها قبل از شروع مناظره والبته که ما توقع داریم امیرالمؤمنین علیt قبل از مناظره با آنان از استدلالهایشان مطلع بوده باشد و به اصحاب خود بیاموزد که چگونه به آنها پاسخ دهند.
4- رد ادعاهای مخالفان، یکی پس از دیگری: تا این که استدلال و حجتی برای آنان باقی نماند همان گونه که از سخنان ابنعباس در مناظره با آنان روشن است که هر گاه کهیک حجت را به طور کامل رد میکند میگوید آیا از این خارج شدم؟
5- شروع مناظره با آن چه که نتیجهاش حق باشد: عبدالله عباسس در ابتدای کار و قبل از مناظره میگوید: من از جانب اصحاب پیامبرص و داماد او نزد شما آمدهام و قرآن برآنان نازل شد و آنان در تأویل آن از شما آگاه تر هستند و یکی از آنان در میان شما نیست[47].
6- احترام گذاشتن به رأی و نظر طرف مقابل در حین مناظره: تا اینکه از این طریق به آن چه که میگوید گوش دهد و او را بر احترام به رأی خودش سوق دهد و این در مناظره ابنعباس با خوارج ظاهر و پیدا است[48].
7- خداوند عزیز و بزرگوار هزاران نفر از آنان را توفیق و هدایت داد: چون تعداد خوارج که در جنگ نهروان حضور داشتند کمتر از چهار هزار نفر بود - که به خواست خداوند درباره آن بحث خواهیم کرد - بهاین دلیل بود که آنان حق را شناختند و به فضل و عنایت خداوند شبهه از آنان برداشته شد و سپس به دلیل آن مطالبی که ابنعباسس با علم، قوت و استدلال و وضوح بیان کرد، بطلان استدلالهایشان را با تفسیر آیاتی که آنها تفسیر صحیح آن را تأویل کردهبودند و به وسیله سنت روشن گر نبوی که معانی قرآن کریم را توضیح میدهد، برایشان روشن و آشکار کرد[49].
8- این سخن ابنعباسس که گفت: کسی از آنان در میان شما نیست[50]: این نص صریحی است دربارهاین که کسی از اصحاب رسولاللهص در میان خوارج نبودند، از ابنعباس نقل شده است و کسی از خوارج به دلیل این حرف به او اعتراض نکرد و این روایت صحیح و ثابت شده است، همچنین هیچ یک از علمای اهل سنت - از لحاظ علمی- نگفته است که: در میان خوارج، کسی از یاران رسولاللهص بودهاند. و اما این ادعا که میگویند در میان خوارج صحابه رسولاللهص بودهاند یک ادعا از نظر مذهب خوارج است و هیچ دلیل علمیموثق برای این سخن خود ندارند.
9- تعیین مرجع: ابنعباسس میگوید: چه میگوئید اگر از کتاب خدا و سنت رسول او در جواب ادعای شما بخوانم آیا باز میگردید؟ گفتند: بله. بنابراین در این سخن ابنعباس درس مهمیوجود دارد که برای دو طرف مناظره مرجع تعیین شود تا در خلال مناظره بتوان بهیک نتیجهای رسید.
چهارم: حرکت امیر المؤمنین س برای مناظره با بقیه خوارج و سیاست او در برخورد با آنان بعد از بازگشت آنان به کوفه و سپس حرکت و شورش دوباره آنان
بعد از مناظره ابنعباس با خوارج و استجابت دو هزار نفر از آنان از دعوت او، امیرالمؤمنین علی خودش به نزد آنان رفت و با آنان صحبت کرد وآنان باز گشتند و وارد کوفه شدند اما این توافق زیاد طول نکشید چون خوارج این گونه از سخنان علی متوجه شدند که او از نظر خود درباره حکمیت بازگشته است و از خطای خود - به زعم آنان - توبه کرده است و این حدس و گمان خود را در میان مردم منتشر کردند و اشعث بن قیس کندی نزد امیرالمؤمنین آمد و به او گفت: مردم میگویند که تو از کفر باز گشتهای. علیt روز جمعه سخنرانی کرد و بعد از حمد و ستایش خداوند، از خوارج و مخالفت آنان با مردم و مسألهای که باعث شد آنان به خاطر آن دچار تفرقه شوند سخن گفت[51]. در روایت دیگری آمده است که: مردی آمد و گفت: لا حکم الّا الله، سپس یک نفر دیگر گفت: لا حکم الّا الله، سپس از گوشههای مسجد افرادی برخاستند و ندای لا حکم الّا الله سر دادند. علیt با دست به آنان اشاره کرد که بنشینید. و گفت: بله، لا حکم الّا الله. این کلمه حقی است که با آن امری باطل طلب میشود من منتظر حکم خدا درباره شما هستم[52] و بر بالای منبر آنان را با اشاره ساکت میکرد و یک نفر که دو انگشت را در گوشهایش قرار داده بود، برخاست و گفت:
ﭽ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﭼ الزمر: ٦٥
«اگر شرک بورزی حتماً کردارت تباه و مسلماً از زیانکاران خواهی شد»
امیرالمؤمنین علی نیز با این آیه به او جواب داد:
ﭽ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ ﰋ ﭼ الروم: ٦٠
«پس صبر کن که وعده خدا حق است و زنهار تا کسانی کهیقین ندارند تو را به سبکسری وا دارند.»
امیرالمؤمنین سیاست عادلانه و روشن گر خود را در برابر این جماعت افراطی اعلام کرد و به آنان گفت: شما در نزد ما در سه مورد حق دارید:
1- مانع نماز خواندن شما در این مسجد نمیشویم.
2- شما را از سهمتان از فیء که در آن دست داشتید، محروم نمیکنیم.
3- با شما نمیجنگیم مادامیکه با ما جنگ نکنید[53].
امیرالمؤمنین علی این حقوق را برای آنان در نظر میگیرد تا زمانی که با خلیفه جنگ نکنند و علیه جماعت مسلمانان خروج ننمایند و همزمان تصورات خاص خود را در چار چوب عقیده اسلامیداشته باشند و آن ابتدا آنان را از اسلام خارج نمیکند. حق اختلاف نظر برای آنان محفوظ است بدون این که منجر به فرقه گرایی و جدایی و به کار بردن سلاح شود.[54] امیر المؤمنین خوارج را پشت میلههای زندان نینداخت و بر آنان جاسوس قرار نداد و آزادیهای آنان را سلب نکرد اما آن حضرتس علاقه مند بود که برای آنان و سایر کسانی که فریفته آراء و ظاهر کار آنان شده بودند، حجت و استدلال را روشن نماید. و حق را نمایان کند. او به ندا دهنده خود دستور داد که قاریان قرآن نزد او بروند و جز کسانی که قرآن را از حفظ داشته باشند، نزد او نروند، بنابراین خانه او پر از قاریان قرآن شد. او مصحف بزرگ امام را در خواست کرد و شروع کرد با دست بر روی آن میزد و میگفت: ای مصحف برای مردم سخن بگو، مردم او را صدا زدند و گفتند: یا امیرالمؤمنین چه چیزی را از آن میپرسی، آن فقط جوهر و کاغذ است و ما درباره آن چه که از آن آگاه و مطلع شدهایم، سخن میگوییم. تو چه میخواهی؟ گفت: این دوستان شما که در مورد آن چه میان من و آنان است، کتاب خدا را قرار میدهند و خروج کردهاند. خداوند متعال در کتاب وخود در رابطه زن و شوهر میفرماید:
ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎﮏ ﮕ ﭼ النساء: ٣٥
«و اگر از جدایی میان آن دو (زن و شوهر) بیم دارید. پس داوری از خانواده شوهر و داوری از خانواده زن تعیین کنید اگر سر سازگاری دارند خداوند میان آن دو سازگاری خواهد کرد.»
بنابراین خون و حرمت امت محمد بزرگ تر و مهم تر از رابطه زن و شوهر است. بهاین دلیل بر من خشم گرفتهاند که من با معاویه مکاتبه کردهام و نوشتهام: علی ابن ابی طالب(بدون لقب امیرالمؤمنین) ما در حدیبیه همراه رسواللهص بودیم از زمانی که با قوم خود، قریش صلح کرد، که سهیل بن عمر نزد ما آمد. رسولاللهص نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم» سهیل گفت: نمینویسم: «بسم الله الرحمن الرحیم». فرمود: پس چگونه مینویسی؟ گفت: مینویسم: باسمک اللهمَّ: « پروردگارا با نام تو» رسولاللهص فرمود: بنویس. من هم نوشتم، سپس فرمود: بنویس: «این چیزی است که محمد رسولالله ص بر اساس آن صلح کرده است. » او گفت: « اگر من تو را رسول خدا میدانستم با تو مخالفت نمیکردم.» سپس نوشت: این چیزی است که محمد بن عبدالله بر اساس آن با قریش صلح کرده است. خداوند در کتاب خود میفرماید:
ﭽ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﰀ ﭼ
الأحزاب: ٢١ [55]
«قطعاً برای شما در اقتدا به رسول خدا سرمشقی نیکو ست برای آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد.»
وقتی که خوارج یقین پیدا کردند که امیرالمؤمنین تصمیم گرفته است که ابو موسی اشعری را به عنوان حکم بفرستد، از او خواستند که از این کار خود داری کند، علی این را نپذیرفت و برایشان بیان کرد کهاین یک بی وفایی و نقض عهد و پیمان است. ما بین خود و آنان عهد و پیمانهایی بستهایم. وخداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛﮜ ﮢ ﭼ النحل: ٩١
« و چون با خدا پیمان بستید به پیمان خود وفا کنید و سوگندهای خود را پس از استوار کردن آنها، مشکنید با اینکه خدا را بر خود ضامن قرار دادهاید.»
بنابراین خوارج تصمیم گرفتند که از امیرالمؤمنین علی جدا شوند و یک امیر برای خود تعیین کنند. از این رو در منزل عبدالله بن وهب راسبی جمع شدند و او برای آنان خطبه بلیغی ایراد کرد و آنان را به دوری از دنیا و رغبت به آخرت و بهشت فرا خواند و آنان را به امر معروف و نهی از منکر تشویق نمود و سپس گفت: ای برادران با ما از این منطقهای که اهل آن ظالم هستند به سمت حومه و اطراف آن و سینه کوهها و برخی از مداین که با این احکام ظالمانه ناآشنا هستند، برویم. سپس حرقوس بن زهیر برخاست و بعد از حمد و ستایش خداوند گفت کالا و بهرهاین دنیا ناچیز واندک است و زمان دور شدن از آن نزدیک است بنابراین زینت و درخشش آن شما را از حق طلبی و انکار ظلم منصرف نکند.
ﭽ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﭼ النحل: ١٢٨
«در حقیفت خدا با کسانی است که پروا داشتهاند و آنان که نیکو کارند. »
حمزة بن سنان اسدی گفت: ای مردم، رأی همان است که شما دارید وحق آن است که شما میگوید، پس کسی را مسئول و امیر خود گردانید، شما باید بزرگان و سرنیزهها و بیرقی برای بر افراشته کردن و برگشتن به سمت آن داشته باشید: آنان کسی را به دنبال زید بن حصن طایی - که از سرانشان بود - فرستادند و فرماندهی را به او پیشنهاد کردند، اما او نذیرفت. سپس بر حرقوس بن زهیر عرضه کردند، او هم نپذیرفت و آن را به حمرة بن سنان پیشنهاد کردند، او نپذیرفت، بر شریح بن ابی أوفی عبسی عرضه کردند، او هم نپذیرفت و بر عبدالله بن وهبی راسبی پیشنهاد کردند که او پذیرفت و گفت: به خدا قسم من این را برای رسیدن به دنیا قبول نکردهام و به خاطر فرار از مرگ هم آن را رها نمیکنم.[56]
آنان همچنین در خانه زیدبن حصن طائی سنبیسی گرد آمدند و او برایشان سخنرانی کرد و آنان را به امر به معروف و نهی از منکر تشویق نمود و آیاتی از قرآن را برای آنان تلاوت کرد، این آیه که میفرماید:
ﭽ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇﰈ ﰉ ﰊ ﰋ ﰌ ﰍ ﰎ ﰏ ﰐ ﰑ ﰒ ﰓ ﰔ ﰕ ﰖ ﭼ ص: ٢٦
«ای داوود ما تو را در زمین خلیفه گردانیدیم پس میان مردم به حق داوری کن زنهار از هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا به در کند به سزای آنکه روز حساب را فراموش کردهاند عذابی سخت خواهند داشت.»
و اینکه میفرماید:
ﭽ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﭼ المائدة: ٤٤
«و کسانی که به موجب آن چه خدا نازل کرده، داوری نکردهاند آنان خود کافرانند » و اینکه میفرماید:
ﭽ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﭼ المائدة: ٤٥
«و کسانی که به موجب آن چه خدا نازل کرده داوری نکردهاند آنان خود ستم گرانند.»
و در آیهی بعدی میفرماید:
ﭽ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭼ المائدة: ٤٧
«و کسانی که به آن چه که خدا نازل کرده حکم نکنند آنان خود نافرمانانند »
سپس گفت: من بر اهل دعوتمان و اهل قبله مان شهادت میدهم که آنان از هوس پیروی کرده و حکم کتاب را کنار نهاده و در گفتار و عمل ظلم کردهاند و جهاد با آنان بر مؤمنان واجب است. مردی از آنان که عبدالله بن شجرة سلمینامیده میشد گریه کرد و سپس آنان را بر خروج علیه مردم تشویق کرد و در میان سخنانش گفت: صورت و پیشانیشان را با شمشیرها بزنید تا این که خداوند رحمان و رحیم اطاعت شود اگر شما پیروز شوید و خداوند اطاعت شود همان طور که شما میخواهید، ثواب اطاعت کنندگان به امر او به شما میرسد و اگر شکست بخورید، پس چه چیزی بهتر از سرنوشت رسیدن به رضایت و خشنودی خدا و بهشت او وجود دارد.[57]
ابن کثیر بعد از این که آن چه را که شیطان بر آنان دیکته کرده است و بیان شد، ذکر میکند، میگوید: این نوع از مردم از غریب ترین نوع فرزندان آدم هستند پاک و منزه است خدایی که مخلوقات خود را همان گونه که خواست، متنوع آفرید و از پیش مقدّر عظیم خود را فرستاد: و یکی از گذشتگان درباره خوارج چه زیبا میگوید: آنان در این قول خداوند ذکر شدهاند که میفرماید:
ﭽ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﭼ
الكهف: ١٠٣ – ١٠٥
«بگو: آیا شما را از زیانکاران مردم آگاه گردانیم؟ آنان کسانیاند که کوشش ايشان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود میپندارند که کار خوب انجام میدهند، (آری) آنان کسانیاند که آیات پروردگارشان و لقای او را انکار کردند در نتیجه اعمالشان تباه گردید و در روز قیامت برای آنها ارزشی نخواهیم نهاد »
مقصود این است که آنان همان جاهلان گمراه و در سخنان و اعمال خودشان بدبخت هستند و آنان بر خروج از میان مسلمانان اجماع کردند و موافقت کردند که به مدائن بروند تا آنجا را به دست بگیرند و در آن جا تحصّن کنند و از آن جا به دنبال هم اندیشان و هم مسلکان و هم مذهبان خود در بصره و سایر نواحی بفرستند تا به آن جا بیایند ودر آن جا اجماع کنند. زیدبن حصن طائی به آنان گفت: نميتوانيد به مدائن برويد در آن جا سپاهی است که نمیتوانید در مقابل آنان قرار گیرید و شما را از ورود به آن منع میکنند. اما با برادرانتان در کنار پل رودخانه جوخی قرار بگذارید و به صورت دسته جمعی از کوفه خارج نشوید بلکهیکی یکی بروید تا علیه شما ترفندی نشود.
بنابراین نامهای کلی و عام به همه هم مذهبان و هم مسلکان خود در میان اهل بصره و سایر جاها نوشتند و برای آنان فرستادند که در کنار آن رودخانه جمع شوند تا همچون دستی واحد علیه مردم باشند. سپس مخفیانه و یکی یکی رفتند تا کسی متوجه آنان نشود و آنان را از رفتن باز ندارند. بنابراین آنان با پدران و مادران و دایی و خالهها رفتند واز سایر خویشاوندان جدا شدند، چون معتقد بودند که آنان نادان هستند و نسبت بهاین امر که موجب رضایت پروردگار آسمانها و زمین است، از علم و خرد اندکی برخوردارند، در حالی که خودشان ندانستند که آن کار از بزرگترین گناهان هلاک کننده و اشتباهی عظیم است و چیزی است که ابلیس شیطان و رانده شده و طرد شده از آسمانها برایشان زینت داده است کسی که عداوت و دشمنی را در مقابل پدرمان آدم و بعد از او فرزندانش قرار داد تا زمانی که روح در بدنشان در حرکت باشد. گروهی از مردم به برخی از فرزندان و برادرانشان رسیدند و آنان را باز گرداندند و آنان را سرزنش و توبیخ کردند. و برخی از آنان همچنان مقاومت کردند و برخی هم از دست خانواده خود فرار کردند و دوباره به خوارج ملحق شدند و در روز قیامت زیانکار شدند و بقیه به آن مکان رفتند و آن دسته از اهل بصره و سایر جاها که برایشان نامه نوشته شده بود، به آنان رسیدند و همه در نهروان جمع شدند و دارای قدرت و عظمت و نیروی باز دارنده شدند[58]
وقتی که دو حکم با نارضایتی از هم جدا شدند، امیرالمؤمنین علی به خوارج که در نهروان جمع شده بودند، نامه نوشت که شما به حالت اولیه خود بازگردید و با ما به جنگ با اهل شام بیایید اما آنان نپذیرفتند و گفتند: مگر اینکه بر کفر خود شهادت بدهی و توبه کنی. علی هم این را نپذیرفت.[59]
در روایتی آمده است که آنان به علی نوشتند: «اما بعد. تو به خاطر پروردگارت خشمگین نشدی بلکه فقط به خاطر خودت خشمگین شدی، پس اگر بر کفر خودت شهادت بدهی و توبه را قبول کنی، در مورد آنچه که بین ما و بین تو بوده فکر و بررسی میکنیم. در غیر این صورت از تو کاملاً جدا میشویم. خداوند خائنان را دوست ندارد» وقتی که علی نامه آنان را خواند از آنان نا امید شد و تصمیم گرفت که آنان را رها کند و مردم را برای مقابله با اهل شام ببرد تا به آنان برسد و با آنان مبارزه کند.[60]
این قضیه که خوارج اعلام کردند که علی کافر شده است و از او خواستند که توبه کند، با این روایتها ثابت نمیشود اما با نظر خوارج درباره تکفیر علی، عثمان و امتحان مردم به واسطه آن سازگاری دارند.[61]
پنجم: جنگ نهروان (سال 38 هجری)
شرطهایی که امیرالمؤمنین علی از خوارج گرفته بود این بود که خونی را نریزند و هیچ کس را نترسانند و راهی را بر کسی نبندند. وقتی آنان این تخلفات را مرتکب شدند او علیه آنان اعلام جنگ کرد و با توجه بهاین که خوارج مخالفان خود را تکفیر میکردند و خون ومال آنان را مباح میشمردند، به ریختن خونهای حرام در اسلام پرداختند و روایتهای متعددی درباره اعمال ممنوع و حرام آنان وجود دارد. از جملهاین روایتهای صحیح، روایتی است کهیک شاهد عینی که خود از خوارج بود وسپس آنان را ترک کرد. روایت میکند و میگوید: من همراه یاران نهروان بودم سپس کار آنان را ناپسند دانستم اما این امر را به خاطر ترس از این که مرا به قتل برسانند کتمان کردم. در حالی که من همراه گروهی از آنان بودم به روستایی آمدیم و مابین ما و روستا یک رودخانه بود که ناگهان مردی ترسناک از روستا خارج شد در حالی که ردای خود را از پیاش میکشید. به او گفتند: مگر ما تو را ترساندهایم؟ گفت: بله. گفتند: نه، ترسی برای تو نیست. گفتم: به خدا قسم آنان او را میشناسند و من او را نمیشناسم. آنان گفتند تو پسر خباب صحابی رسولاللهص هستی؟ گفت: بله. گفتند: آیا حدیثی از پدرت به نقل از پیامبرص داری که برای ما بگویی؟ گفت: از او شنیدم که میگفت: او از پیامبرص درباره فتنهای شنیده بود که فرمود: کسی که در آن بنشیند از ایستاده بهتر است و ایستاده در آن از رونده بهتر و رونده در آن از تلاش کننده بهتر است. اگر تو در زمان آن جنگ باشی پس بنده مقتول خدا باش. آنان او و زن همراهش را گرفتند. یکی از آنان بر میوه افتادهای از درخت نخل گذر کرد و آن را برداشت و در دهانش قرار داد. یکی از آنان گفت این یک میوه مورد عهد و پیمان است چگونه حلالش میکنی؟ آن را از دهانش انداخت. سپس بهیک خوک رسیدند یکی از آنان با شمشیر خود به آرامیبر خوک زد و یکی دیگر گفت: یک خوک حرام و مورد عهد و پیمان، با چه چیزی حلالش میکنی؟ عبدالله بن خباب گفت: آیا میخواهی شما را به چیزی که بیشتر از این بر شما حرام است راهنمایی کنم؟ گفتند: بله. گفت: آن من هستم. آنان او را به کنار رودخانه آوردند و گردنش را با شمشیر قطع کردند. راوی میگوید: دیدم که خون او بر روی آب جاری شد همانند بند کفش بر روی آب بود و آب آن را دور کرد تا از دید آنان پنهان شد[62]. سپس آن زن را که آبستن بود خواستند و شکمش را گشودند و آن چه را که در آن بود بیرون آوردند. راوی میگوید: همراهی با هیچ قومیبرای من منفورتر و بدتر از همراهی با آنان نبود. تا این که در نهایت در یک جای خلوت از نزد آنان متواری شدم[63]. این عمل وحشیانه آنان در میان مردم سر و صدایی به پا کرد و میزان ترس و وحشت آنان با شکافتن شکم آن زن و بریدن سر عبدالله همچون سر گوسفند، روشن شد. آنان تنها بهاین موارد اکتفا نکردند و مردم را تهدید به قتل مینمودند. تا جایی که برخی از خود آنان این عمل شان را ناشایست میدانستند و میگفتند: وای بر شما، ما برای این کارها از علی جدا نشدیم[64]. علیرغم اعمال زشت و ناپسندی که خوارج مرتکب شدند، امیرالمؤمنین علی به جنگ با آنان اقدام نکرد بلکه فرستادهای را نزد آنان فرستاد تا قاتلان را برای اجرای حد بر آنان، تسلیم او کنند، اما آنان با عناد و تکبر جواب دادند: همه ما قاتل هستیم[65]. بنابراین علی با سپاهی که برای مبارزه با اهل شام آماده کرده بود، در ماه محرم سال سی و هشت هجری[66]. به طرف آنان حرکت کرد و در کرانه غربی رودخانه نهروان اردو زد و خوارج نیز بر کرانه شرقی آن روبه روی شهر نهروان قرار داشتند[67].
2- امیرالمؤمنین علی سپاه خود را برای جنگ تحریک و ترغیب میکند
امیرالمؤمنین دریافت کهاین گروه همان کسانی هستند که رسولاللهص آنان را به خروج از دین توصیف کرده بود. بنابراین در جریان حرکت به سمت آنان یاران خود را ترغیب و آنان را به جنگ تحریک میکرد. احادیث رسولاللهص در باره خوارج اثر زیادی بر صحابه و پیروان امیرالمؤمنین علیt داشت. علیt سپاه خود را ترغیب میکرد که ابتدا و قبل از اهل شام، این خوارج را از سر راه بر دارند. او میگفت: ای مردم من شنیدم که رسولاللهص فرمود: « گروهی از امت من خارج میشوند که قرآن میخوانند و قرائت شما در مقابل قرائت آنان و نمازتان در مقابل نماز آنان و روزه تان در برابر روزه آنان چیزی به حساب نمیآید. آنان قرآن میخوانند و گمان میکنند که قرآن با آنان است در حالی که علیه آنان است. نمازشان از استخوان ترقوه شان فراتر نمیرود. آنان از اسلام خارج میشوند همان گونه که تیر از بدن شکار خارج میگردد». اگر این سپاهی که با آنان مواجه میشود، میدانست که چه چیزی از زبان پیامبرص برای آنان مقدور شده است، در عمل تنبلی و سستی نمیکردند. و نشان آن است که در میان آنان مردی است که بازو دارد ولی ساعد ندارد و بر سر بازوی او چیزی همانند پستان است که برجستگیهایی مانند دانههای سفید جو قرار دارد. شما به سمت معاویه و اهل شام میروید و این خوارج را در میان فرزندان و اموال خود باقی میگذارید. به خدا قسم من امیدوارم که آن قوم آنان باشند. اما آنان خون حرام ریخته و اموال و حیوانات مردم را غارت کردهاند، پس با نام خدا به سمت آنان بروید[68].
علیt در جنگ نهروان گفت: « به من دستور داده شده است که با مارقین بجنگم ». اینان همان مارقین هستند[69]. سپاه در مقابل خوارج اردو زده بود و رودخانه نهروان بین آنان قرار داشت.علی به سپاه خود دستور داد که جنگ و مبارزه را ابتدا شروع نکنند. مگر این که خوارج به سمت غربی رودخانه عبور کنند. علیt نمایندگان خود را نزد آنان فرستاد و آنان را به خدا قسم داد و دستور داد که بازگردند. او براء بن عازبس را نزد آنان فرستاد و او به مدت سه روز از آنان خواست که بازگردند، اما آنان نپذیرفتند[70]. و فرستادگان علی پیاپی نزد آنان میرفتند تا این که فرستادگان او را کشتند و از رودخانه گذشتند[71]. وقتی که خوارج کار را بهاین حد رساندند و همه امید و آرزوها برای تلاشهای صلح آمیز و جلوگیری از خون ریزی قطع شد، و خوارج با سرکشی و تکبر بازگشت به حق را رد کردند و بر جنگ اصرار داشتند، امیرالمؤمنین اقدام به مرتب نمودن سپاه نمود و آن را برای جنگ آماده کرد[72]. او حجر بن عدی را بر سمت راست سپاه، شبث بن ربعی و معقل بن قیس بن ریاحی را بر سمت چپ آن، ابو ایوب انصاری را بر سواره نظام و ابو قتاده انصاری را بر پیاده نظام و قیس بن سعد بن عبادة را بر اهل مدینه که هفتصد نفر بودند، گماشت. علی به ابو ایوب انصاری دستور داد کهیک بیرق امان را برای خوارج برافرازد و به آنان بگوید: هر کس به نزد این بیرق بیاید، در امان است و هر کس به کوفه و مدائن بازگردد، در امان است. ما کاری با شما نداریم فقط با کسانی که برادرانمان را کشتند میجنگیم. بهاین ترتیب گروههای زیادی برگشتند که تعدادشان چهار هزار نفر بود و از خوارج جز هزار نفر و یا کمتر از آن به همراه عبدالله بن وهب راسبی باقی نماندند. و به سمت علی بازگشتند که زیدبن حصن طائی سنبیسی بر سمت راست آنان و شریح بن أوفی بر سمت راست، حمزة بن سنان بر سواره نظام و حرقوص بن زهیر سعدی بر پیاده نظام فرماندهی میکردند و ایستادند و با علی و یارانش به جنگ پرداختند[73].
خوارج به سمت علی رفتند و پیشاپیش علی سوار نظام بودند و تیراندازان در پس آنان قرار داشتند و صف پیاده نظام در پشت سوار نظام بود. او بهیاران خود میگفت: کاری با آنان نداشته باشید. مگر این که آنان ابتدا به شما حمله کنند. و خوارج میگفتند: « لا حکم الّا الله »، حرکت، حرکت به سوی بهشت. سپس به سوار نظامیکه علی در ابتدا قرار داده بود حمله کردند و آنان را متفرق کردند به طوری که عدهای از آنان به سمت راست و عدهای دیگر به سمت چپ سپاه رفتند و تیراندازان با تیراندازی در مقابل شان قرار گرفتند و به سمت آنان تیر پرتاب کردند و سواره نظام هم از سمت چپ و راست به آنان هجوم آوردند و پیاده نظام هم با نیزهها و شمشیرها در مقابل آنان قرار گرفتند و خوارج کشته شده و بر زمین در زیر سمهای اسبها قرار گرفتند و فرماندههانشان، عبدالله بن وهب، حرقوص بن زهیر، شریح بن عوفی و عبدالله بن سخبره سلیمینیز کشته شدند[74]. ابو ایوب میگوید: با نیزه بر بدن یکی از خوارج زدم که از پشت او بیرون زد و به او گفتم: ای دشمن خدا، مژده جهنم بر تو باد. او گفت: خواهی دانست که کدام یک از ما برای سوختن در آتش جهنم مستحق تر هستیم[75]. بسیاری از خوارج به خاطر جملهای که از عبدالله بن وهب راسبی شنیدند، از جنگ کناره گیری کردند، جملهای که نشان دهنده ضعف بینش و یقین سست او بود. وقتی که علیt یک نفر از خوارج را با شمشیر خود زد، آن خارجی گفت: چه خوش است رفتن به بهشت، و عبدالله بن وهب گفت: نمیدانم به بهشت میروی یا به جهنم[76]. یک نفر از بنی سعد که فروة بن نوفل اشجعی بود گفت: من فریب این مرد را خوردم و بهاین جنگ آمدم و الان میبینم خودش دچار تردید شده است. بنابراین گروهی از یاران خود را کنار کشید و با هزار نفر به سمت ابو ایوب انصاری رفت و مردم نیز آهسته به آن سمت میرفتند[77]. جنگ سخت و کوتاه مدتی بود که در بخشی از روز نهم ماه صفر سال سی و هشت هجری (9/2/38) صورت گرفت[78] و این جنگ سریع منجر به کشته شدن افراد زیادی از خوارج شد در حالی که شرایط برای سپاه علیt کاملاً برعکس بود و بر اساس آن چه که مسلم در صحیح خود از زید بن وهب استخراج کرده است، تعداد کشتههای سپاه علی فقط دو نفر بودند[79]. در روایت دیگری با سند صحیح آمده است: از یاران علی دوازده و یا سیزده نفر کشته شدند[80]. در روایت صحیح آمده است که ابو مجلز [81] میگوید: از مسلمانان، منظور او سپاه علی بود، جز نه نفر کشته نشدند. اگر میخواهی برو نزد ابو برزة [82] و از او سوال کن و او یر این امر شهادت میدهد[83]. اما کشته شدگان خوارج، روایتها ذکر میکنند که همه آنان کشته شدند[84] و مسعودی ذکر میکند که تعداداندکی که از ده نفر تجاوز نمیکرد، بعد از شکست سخت گریختند[85].
4- ذوالثدیه یا مرد فلج و اثر کشته شدن او بر سپاه علیس
روایتها ی مختلفی درباره شخصیت ذوالثدیة وجود دارند که بعضی از این روایتها از لحاظ سند ضعیف و برخی دیگر قوی هستند. در ا حادیث نبوی اوصاف و مشخصات ذوالثدیة ذکر شدهاند، از جملهاین که سیاه پوست بود[86] و در روایت حبشی آمده است که دست او شل و جمع شده و ناقص بود و فقط از شانه تا بازو بود یعنی ساعد نداشت و در انتهای بازویش چیزی مثل نوک پستان بود و بر روی آن برجستگیهایی سفیدی همانند جو وجود داشت و بازوی او ثابت نبود گویا این که بدون استخوان بود چون بی اختیار حرکت میکرد. اما عبارتهای مخدج الید، مودون الید، مثدون الید در احادیث همگی به معنای دست ناقص است[87]. اما در باره اسم او کسانی که گفتهاند ذوالثدیة همان حرقوص بن زهیر سعدی بوده است اشتباه کردهاند[88]. حرقوص مردی مشهور بود که در فتوحات اسلامینقش داشت سپس علیه عثمانس خروج کرد و بعد از جنگ اول (کوچک) جمل که زبیر و طلحهب در آن قاتلان عثمان در بصره را به قتل رساندند او گریخت. حرقوص یکی از رهبران سرشناس خوارج شد[89]. اما در روایتی آمده است که اسم ذوالثدیة (حرقوس) بوده است اما کسی پدرش را نمیشناسد. و در روایتی دیگر آمده است که اسم او مالک بوده است. چون وقتی که یاران علی به دنبال او گشتند و در میان کشتهها وي را پیدا کردند علی گفت: الله اکبر، کسی از شما میگوید که پدرش کیست؟ مردم میگفتند: این مالک است. این مالک است. علی گفت: پسر کیست؟[90] اما کسی پدرش را نشناخت. در روایتی که طبری آن را صحیح میداند آمده است که اسم او نافع ذوالثدیة بود. همان طور که ابن ابی شیبة و ابو داوود نیز این را ذکر کردهاند اما طریق روایت هر دو یکی است و آنچه که در این سه منبع آمده است یک روایت با یک طریق به حساب میآید[91]. علیt از آغاز بدعت خوارج درباره آنان صحبت میکرد و در بسیاری از موارد از ذوالثدیهیاد میکرد و اینکه او نشانهی آنان است و اوصاف او را بیان میکرد و بعد از پایان جنگ سخت علیt دستور داد که جسد ذوالثدیه را پیدا کنند چون وجود او در میان خوارج یکی از نشانههای بر حق و راه درست بودن علیt بود. بعد از مدتی جستجو، امیرالمؤمنین در کنار رودخانه گروهی از جسدها را دید که بر روی همدیگر افتاده بودند، گفت: آنها را از هم جدا کنید که ناگهان ذوالثدیه در زیر همه آنان و به زمین چسبیده بود. علی تکبیر سر زد و سپس گفت: خداوند راست میگوید و رسول او خبر را به درستی رساند سپس سجده شکر به حای آورد و مردم وقتی او را دیدند خوشحال شدند و تکبیر گفتند[92].
5- برخورد و رفتار امیرالمؤمنینس با خوارج
امیرالمؤمنین علیt قبل از جنگ و بعد از جنگ با خوارج به عنوان مسلمان بر خورد کرد و به محض این که جنگ پایان یافت به سربازان خود دستور داد که به دنبال کسی که فرار کرده نروند. و به مجروحان نزدیک نشوند و یا کشته شدگان را مثله نکنند. شقیق بن سلمه مشهور به ابو وانل یکی از فقهای تابعین و کسی که در جنگهای علیt همراه او بود میگوید: علی در روز جنگ جمل و جنگ نهروان کسی را به اسارت نگرفت[93]. او وسایل به جا مانده اهل نهروان را به کوفه برد و گفت: هر کس چیزی از وسایل خود را که میشناسد بر دارد و مردم آنها را برداشتند تا این که فقط یک دیگ ماند و یک مرد آمد و آن را برای خود بر داشت. این روایت از چندین طریق نقل شده است[94] و چیزی جز آن ابزار و سلاح و حیواناتی که خوارج به میدان جنگ آورده بودند، چیزی را بین سربازان خود تقسیم نکرد. امیرالمؤمنین علیt خوارج را تکفیر نکرد چون قبل از جنگ تلاش کرد که آنان را به جمع بازگرداند و بسیاری از آنان هم بازگشتند. اوهمچنین آنان را موعظه کرد و تهدید به قتل نمود. ابن قدامه میگوید: او همان گونه بود چون هدف او منصرف کردن آنان و دفع شرشان بود نه کشتن آنان. اگر فقط این را هم به زبان آورده باشد، این بهتر از جنگ بود چون ضرر جنگ به هر دو گروه میرسید و این دلالت میکند که خوارج فرقهای از مسلمانان بودند. همان گونه که بسیاری از علما این نظر را دارند[95].سعدبن ابی وقاصس آنان را فاسق مینامد از مصعب بن سعد روایت شده است که میگوید: از پدرم دربارهاین آیه پرسیدم که خداوند میفرماید:
ﭽ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﭼ الكهف: ١٠٣ - ١٠٤
«بگو آیا شما را از زیان کاران مردم اگاه گردانیم؟ کسانیاند که کوششان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود میپندارند که کار خوب انجام میدهند ».
پرسیدم کهایا آنان حروریها (خوارج) هستند؟ گفت: نه. آنان یهودیان ومسیحیان اهل کتاب هستند. یهودیان که محمدص را تکذیب کردند و مسیحیان به بهشت کافر بودند و گفتند: در آنجا غذا و شرابی وجود ندارد. اما حروریها اینها هستند:
ﭽ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﭼ البقرة: ٢٦ - ٢٧
« و جز نافرمانان را با آن گمراه نمیکند همانانی که پیمان خدا را پس از بستن آن میشکنند و آنچه را خداوند به پیوستن آن امر فرموده میگسلند و در زمین به فساد میپردازند. آنان که زیان کارانند ».
سعد آنان را فاسق مینامد[96]. و در روایت دیگری از سعد نقل شده است وقتی از او درباره خوارج سوال شد گفت: آنان قومی بودند که منحرف شدند و خداوند قلبهایشان را منحرف نمود[97].
از علیt سوال شد که آیا خوارج کافر هستند؟ گفت: آنان از کفر فرار کردند. گفته شد: آیا منافق هستند؟ گفت: منافقان جز به مقدار اندک ذکر خدا نمیگویند، گفته شد: پس آنان چه هستند؟ گفت: آنان قومی بودند که علیه ما طغیان کردند و ما با آنان مبارزه کردیم. در روایت دیگری آمده است: آنان قومیبودند که علیه ما طغیان کردند و ما بر آنان پیروز شدیم. در روایت دیگری آمده است: آنان قومی بودند که گرفتار فتنهای شدند و در آن کر و کور شدند[98].
همچنین علیt بعد از آن سپاه خود و امت اسلامیرا نصیحت کرد و گفت: اگر با امام عادل مخالفت کردند با آنان بجنگید و اگر با امام ستمگر مخالفت کردند با آنان مبارزه نکنید چون آنان حرفی برای گفتن دارند[99]. آنچه که در مبارزه امیرالمؤمنین علیt با خوارج و جنگ او در در جمل و صفین قابل ملاحظه است این است که علیt از جنگ خود در جنگ جمل و صفین پشیمان و ناراحت شد، اما در جنگ با خوارج اظهار خوشحالی و سرور میکند. ابن تیمیه میگوید: نص و اجماع بین این دو متفاوت بود. او به نص حدیث رسولاللهص با خوارج مبارزه کرد و بهاین دلیل خوشحالی میکرد. و کسی از صحابه در این مورد با او مخالفت نکرد. اما در جنگ صفین ناراحتی و پشیمانی به دلیل جنگ از او دیده شد[100].
ششم: احکام فقهی بر گرفته از جنگهای امیر المؤمنین علیس
امیرالمؤمنین علیt به واسطه علم فراوان و دانش فقهی گسترده خود توانست قواعد و احکامیرا وضع کند که در واقع قوانین شرعی در مبارزه با طغیانگران هستند سپس امامان و فقهاء اهل سنت بر اساس سیره او در برخورد با طغیان گران عمل کردند و از شیوه روشنگر او احکام و قواعد فقهی را در این زمینه استنباط کردند به طوری که همه علما میگویند: اگر جنگهای علی با مخالفانش نبود، سنت جنگ با اهل قبله مشخص نمیشد[101].
این مطلب از خود علیt روایت شده است که میگوید: اگر من در میان مردم نبودم بگوئید چه کسی این سیره را برایشان عملی میکرد؟[102] احنف به علی گفت: ای علی، قوم ما در بصره گمان میکردند که اگر تو فردا بر آنان چیره شوی، مردان آنان را کشته و زنانشان را به اسارت میگیری. علی گفت: بیم چنین عملی از کسی چون من نمیرود. آیا این کار جز از کسی که مرتد شده و کفر میورزد، سر میزند؟
بنابراین جنگ با اهل قبله از چندین جهت با جنگ با کفار و مرتدین متفاوت است:
1- باید در جنگ با اهل قبله هدف بازگرداندن آنان باشد و کشتن آنان به عمد انجام نشود چون هدف بازگرداندن آنان به اطاعت و دفع شر آنان است نه کشتن شان، در حالیکه كشتن عمدي مشرکان و مرتدین جایز است[103].
2- اگر همراه با طغیانگران بردگان، زنان و کودکانی به جنگ بیایند، حکم همه آنان حکم یک مرد بالغ آزاده، است که وقتی حمله کنند باید با آنان جنگیده شود و وقتی فرار کردند و پشت نمودند باید رها شوند. چون جنگ با آنان برای برطرف نمودن آزار و اذیت شان است در حالی که جنگ با مرتدین و کافران در حالت حمله و فرارشان جایز است[104].
3- هرگاه طغیانگران جنگ را ترک کردند، خواه به دلیل بازگشت به اطاعت، به زمین گذاشتن سلاح، یا به دلیل شکست و یا به واسطه ناتوانی به خاطر زخمیها، بیماری و یا اسارت باشد، حمله بر مجروحان آنان و كشتن اسرايشان جایز نیست، اما حمله به مجروحان مشرکان و مرتدین و کشتن اسرایشان جایز است. ابن ابی شیبه در مصنف خود از علیt روایت کرده است که در جنگ جمل گفت: کسی که فرار کرد، دنبالش نروید و بر مجروح حمله نکنید و هر کس از آنان سلاحش را بر زمین بگذارد در امان است[105]. در روایت دیگر عبدالرزاق آمده است که علی به جارچی خود دستور داد که در جنگ بصره ندا دهد: کسی به دنبال فراری نرود و به مجروحی نزدیک نشود و اسیری را به قتل نرساند و هر کس در خانهاش را ببندد و یا سلاحش را بر زمین بگذارد، در امان است و چیزی از وسایل او گرفته نمیشود[106].علی در جنگ جمل گفت: دنبال کسی که فرار کرده نروید و بر مجروح حمله نکنید و اسیری را به قتل نرسانید. با زنان کاری نداشته باشید حتی اگر به شما و فرمانروایان شما فحش و ناسزا بگویند. در جاهلیت دیدهاید که مردی از ما عربها با یک شاخه درخت خرما و یا چماق زنی را میزد بعد از آن، او و قوم او مورد عیب و سرزنش قرار میگرفتند[107]. از ابوأمامة باهلیس روایت شده است که میگوید: در جنگ صفین حاضر بودم و آنان به مجروح حمله نمیکردند و اسیر را نمیکشتند و شکم کشته شدهای را نمیشکافتند[108].
4- حال اسرای طغیانگر بهاین گونه است که اگر از عدم بازگشت او به جنگ اطمینان حاصل شود، آزاد میشود و اگر کسی از عدم بازگشت او به جنگ اطمینان حاصل نشود تا پایان جنگ زندانی میشود و سپس آزاد میگردد چون جایز نیست بعد از آن زندانی شود. اما جایز است که کافر در اسارت بماند[109].
5- در مبارزه به خوارج از مشرک هم پیمان و یا ذمیکمک گرفته نمیشود. اما در جنگ با مرتدین و محاربین میتوان از آنان کمک گرفت[110].
6- نباید امام با آنان تا مدت معینی صلح و سازش کند و با گرفتن مال با آنان سازش کند پس اگر با آنان تا مدتی صلح کرد، رعایت این صلح برای امام لازم نیست و اگر برای مبارزه با آنان ضعیف شد باید منتظر باشد تا دوباره در برابر آنان قوی شود و اگر با گرفتن مال از آنان سازش کند، آن سازش باطل میشود و آن مال نگه داشته میشود و اگر آن مال از فیء و صدقههای آنان باشد، آن را به آنان باز نمیگرداند و صدقهها در میان اهل آن و فیء برای مستحق آن صرف میشود و اگر هم از اموال خالص آنان باشد، نباید امام آن را برای خود بردارد و باید به آنان بازگردانده شود[111]. از این رو علیt اموال اهل جمل را حلال نکرد.
7- هرگاه با یک تأویل و تفسیر جایز علیه امام خروج کردند، باید در آن مورد با آنان گفتگو و نامه نگاری کند و اگر از ظلمیشکایت کردند باید به شکایت آنان رسیدگی شود و اگر شبههای را مطرح کردند باید، برای آنان روشن گردد. همانگونه که علیt شبهات پیش آمده برای خوارج را روشن نمود و بسیاری از آنان به صف جماعت بازگشتند[112]. این در صورتی است که بازگردند در غیر این صورت مبارزه با آنان بر امام و مسلمانان واجب است.[113]
8- اگر خوارج به ظاهر از اطاعت امام خارج نشوند و در خانهای برای کناره گیری جمع نشوند و افرادی باشند که تحت کنترل باشند و گرفتن و کنترل آنان ساده باشد، باید به حال خود رها شوند و با آنان جنگ نشود و در آنچه که حق آنان است احکام عدالت برای آنان جاری گردد و حقوق و حدود نیز برای آنان در نظر گرفته شود[114].
9- نباید در جنگ با طغیانگران از ابزاری چون آتش سوزی و منجنیق و سایر موارد که ضرر و اثر آنها کلی و عام است، استفاده کرد و نباید خانههایشان بر سرشان آتش زده شود و نخلستانها و درختهایشان قطع گردد هر چند که این موارد در جنگ با کفار و مشرکین جایز هستند. چون خانهای که در آن اسلام است، متعلقات درون آن باید محفوظ باشند حتی اگر اهل خانه در آن قرار گرفته باشند. مگر این که در موارد ضروری که اهل خانه در آن خانه پناه بگیرند و شکست ناپذیر باشند، بنابه قول شافعی و ابو حنیفه در این صورت امام میتواند آنان را هدف منجنیق قرار داده و یا خانه شان را آتش بزند[115].
10- به غنیمت بردن اموال خوارج و به اسارت گرفتن زن و فرزندانشان جایز نیست، چون پیامبرص میفرماید: «مال یک مسلمان جز با رضایت خود او حلال نمیشود»[116]. از علیt در جنگ جمل روایت شده است که گفت: هر کس چیزی از اموال خود را در دست کسی دیگر بیابد آن را از او بگیرد[117].این یکی از دلایلی است که خوارج به دلیل آن بر علیt خشم گرفتند و گفتند: او جنگ کرد ولی اسیر نگرفت و غنائم جنگی جمع نکرد، وقتی که خون آنان برایش حلال باشد قطعاً اموالشان نیز بر او حلال میشود و اگر اموالشان برای علیt حرام باشد قطعاً خونشان نیز بر او حرام میشود. ابنعباس در مناظره با خوارج به آنان گفت: آیا شما مادرتان یعنی عایشهل را به اسارت میگیرید؟ یا این که آیا شما آن چه را که درباره سایر زنان حلال میدانید درباره او حلال میدانید؟ اگر بگوئید: او مادرتان نیست، کافر شدهاید. و اگر بگوئید: او مادرتان است و به اسارت گرفتن او برای شما حلال است، باز هم کافر شدهاید.[118]
ابن قدامه در ادامهاین مطلب میگوید: چون جنگ با طغیانگران فقط برای دفع شر آنان و بازگرداندنشان به حق است نه به خاطر کفرشان، بنابراین جز موارد ضروری برای دفع شر همچون حمله کنندهها و راهزنان، چیز دیگری از آنان حلال نیست و مال و فرزندان آنان باید مصون باشند[119]. از ظاهر روایات نقل شده از علیt اینگونه معلوم میشود که بهر ه بردن از سلاح آنان جایز است. ابن ابی شیبة از ابو البختری روایت کرده است که میگوید: وقتی که اهل جمل شکست خوردند علی گفت: چیزی از اموال آنان که در خارج از ارودگاه جنگ است، را طلب نکنید و حیوانات و سلاح آنان که در اردوگاه است از آن شماست[120]. در روایت دیگری میگوید: چیزی از اموالشان را برندارید مگر آن را که در اردوگاه شان است بیابید.[121]
11- اگر کسی از طغیانگران کشته شود باید غسل داده شود و کفن شود و بر او نماز خوانده شود، چون آنان بر اساس مذهب شافعی و صاحب نظران، مسلمان هستند[122].
12- اگر طغیانگران اهل بدعت نباشند، فاسق نیستند و جنگ امام و اهل عدالت با آنا فقط به دلیل خطا و اشتباه آنان در تأویل است. و آنان همانند فقهای مجتهد در احکام هستند و اگر کسی از آنان عادل باشد و شهادت بدهد شهادت او پذیرفته میشود. این قول شافعی است. اما خوارج و اهل بدعت اگر علیه امام طغیان کنند، شهادت آنان پذیرفته نمیشود چون آنان فاسق هستند[123].
13- انسان عادل میتواند نزدیکان طغیانگر خود را به قتل برساند چون این عمل به حق است و شبیه به اجرای حد بر اوست. هر چند که از انجام این کار کراهت داشته باشد[124].
14- هرگاه طغیانگران بر یک سرزمینی پیروز شدند و از آنجا مالیات جمع آوری کنند و حدود را جاری کنند. آن مالیاتی را که جمع آوری کردهاند، اگر افرادی عادل بر آن جا غلبه کرده و پیروز گشته باشند از آنان گرفته نمیشود، بنابراین وقتی که علیt بعد از جنگ جمل بر اهل بصره پیروز شد، آن مالیاتی را که جمعآوری کردهبودند، از آنان نگرفت[125].
15- حکم وراثت طغیانگر از عادل
طغیانگری کهیک عادل را به قتل رسانده، ارث نمیبرد و عادلی کهیک طغیان گر را به قتل برساند، ارث نمیبرد، چون پیامبر فرمود: « قاتل ارث نمیبرد »[126]. ابو حنیفه میگوید: عادل از طغیان گر ارث میبرد و طغیان گر از عادل ارث نمیبرد. ابو یوسف میگوید هر دو از یکدیگر ارث میبرند چون در آن قتل تأویل کردهاند[127]، نووی نیز همین نظر را دارد[128].
16- اگر برای دفع شر طغیانگران راهی جز کشتن آنان وجود نداشته باشد، کشتن آنان جایز میشود و گناه و ضمانت و کفارهای بر کسی که آنان را میکشد لازم نمیشود چون او کاری را انجام داده که به او دستور داده شده است و به خاطر خداوند قتل انجام داده است. که میفرماید:
ﭽ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭﮮ ﯛ ﭼ الحجرات: ٩
« با آن طایفهای که تعدی میکند بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد ».
چون مسلمان اگر کسی قصد جانش را بکند، میتواند برای دفاع از خود آن فرد را به قتل برساند اگر راه دفاع جز با کشتن میسر نباشد و به همین گونه است که اگر عادل در حین جنگ با طغیانگر اموالی از او را تباه کردهباشد، هیچ ضمانتی در قبال آن ندارد[129]. و بنابر صحیح ترین قولها و همان گونه که نووی میگوید: طغیانگر نیز اگر در حین جنگ اموالی از طرف مقابل خود را تلف کند، چیزی در مقابل آن پرداخت نمیکند[130].
آنچه زهری از اجماع صحابه روایت میکند که طغیان گر در قتل عادل هیچ ضمانتی علیه او نیست، بر این امر دلالت میکند. او میگوید: فتنه اول آغاز شد و صحابه رسولالله ص فراوان بودند و در میان آنان شرکت کنندگان در غزوه بدر نیز بودند، آنان اجماع کردند که اگر کسی بر اساس تأویل قرآن کشته شود، قاتل قصاص نشود و اگر مالی بر اساس تأویل قرآن گرفته شود، باز پس گرفته نشود[131].
در روایت عبدالرزاق آمده است: فتنه اول شکل گرفت و تعداد اصحاب پیامبرص که در بدر حضور داشتند زیاد بود. آنان بهاین اجماع رسیدند اگر در موردی که بر اساس تأویل قرآن حلال دانسته شد، برای آن حد جاری نشود و خونی که بر اساس تأویل قرآن ریخته شود، قصاص نداشته باشد و مالی که بر اساس تأویل قرآن گرفته شده باشد، باز پس گرفته نشود مگر آن که عین آن مال در دست کسی دیده شود که باید آن را به صاحبش باز گرداند[132].
کسی که درباره تاریخ فرقه خوارج مطالعه و بررسی کند، چندین صفات را ملاحظه میکند که پیروان این فرقه متصف به آن هستند، از جمله:
1- غلو در دین
در این امر شکی نیست که خوارج اهل طاعت و عبادت بودند و به شدت علاقمند به پایبندی به دین و اجرای احکام آن و دوری گزیدن از همه آن چه که اسلام از آن نهی کرده است، بودند همچنین از واقع شدن در هر نوع معصیت و یا خطایی که با اسلام مخالفت داشت پرهیز میکردند، به طوری که این یک ویژگی بارز برای این طایفه بود که در این مورد کسی به پای آنان نمیرسید و چیزی بیشتر از قول رسولالله ص بر این امر دلالت نمیکند که فرمود: آنان قرآن میخوانند و قرآن خواندن شما در پیش قرآن خواندن آنان چیزی نیست و روزه شما در برابر روزه آنان هیچ است[133].
ابنعباسس خوارج را هنگامیکه برای مناظره با آنان رفت، این گونه توصیف میکند: بر قومیوارد شدم که هیچ کس را همانند آنان در مسائل شرعی کوشا ندیده بودم. پیشانی شان به دلیل سجده فراوان زخم داشت و دستهایشان همچون زانوی پینه بسته شتر بود، پیراهنهایی تمیز و آستین بالا زده بر تنشان داشتند و از شدت شب زنده داری رنگ از چهره شان پریده بود[134]. از جندب ازدی روایت شده است که میگوید: وقتی که همراه علی بن ابی طالبس به سمت خوارج حرکت کردیم و به اردوگاه آنان رسیدیم، صدای قرآن خواندن آنان همچون آواز زنبور عسل به گوش میرسید[135]، آنان اهل روزه داری، نماز خواندن و قرآن خواندن بودند اما از حد اعتدال گذشتند و به حد غلو افراطیگری رسیدند به طوری کهاین افراط به دلیل آن چه که عقل و تفکرشان بر آنان عرضه نمود، آنان را به مخالفت با اصول اسلام سوق داد. مانند تکفیر مرتکب شونده به گناه کبیره که به اذن خدا درباره عقاید و افکار آنان بحث خواهیم کرد. حتی برخی از آنان در این امر هم مبالغه کردند و هر کسی را که مرتکب هر نوع گناهی میشد حتی اگر گناه صغیره بود، کافر ومشرک ماندگار در آتش جهنم میدانستند[136].
از جمله نتیجهاین افراط که آنان را از حدود دین و اهداف متعالی آن خارج کرد، این بود که آنان هر یک از مسلمانان را که با آنان همفکر نبودند، تکفیر کردند و آنان را به کفر یا نفاق متهم نمودند و حتی آنان خون مخالفان خود را نیز مباح میدانستند.[137]
برخی از آنان قتل زنان و فرزندان مخالفان خود را همچون دشمنان آشکار مباح میشمردند.[138] بدون شک خوارج با آن صفاتی همچون جهل، افراط، درشتی و خشونتي که داشتند، محاسن و زیباییهای دین اسلام را به طور عجیبی زشت و نازیبا جلو دادند. این اغراق در تأویل و اجتهاد، آنان را از روح اسلام، زیبایی و اعتدال آن خارج کرد و آنان در این تعمق و غور خود راهی را پیمودند که محمدص آن را نگفته و قرآن کریم به آن فرا نخوانده بود و اما تقوایی که آنان به آن تظاهر میکردند از نوع تقوای کورکورانه بود و آن صلاح و خیرخواهی که در ظاهر امر به آن آراسته بودند، بر اساس تأویل ظاهری و آراستگی ظاهری بود و آنان به بهشت طمع داشتند و سعی کردند از طریق این تعمق و غلو در دین که منجر به خروج آنان از حد صحیح شد، به آن برسند.[139] بنابراین پیامبرص از تعمق و تند روی در دین بر حذر میداشت چون آن با اعتدال و آسانی دین اسلام مخالف است و او همچنین خبر داد که تعمق کننده مستحق هلاک و خسران است و این حدیث صحیح از او روایت شده است که فرمود: تعمق کنندگان قطعاً هلاک میشوند.[140] این را سه بار گفت. بر این اساس بی قاعدگی خوارج و مخالفت با آنان با این اصول برای ما روشن میشود و همچنین کسانی که بر روش آنان که بر اساس بی عدالتی و تندروی مخالف با آسانی و سهولت اسلام استوار است، میروند. زیرا اسلام دین سهولت و آسانی است و پیامبرص فرموده است: «دین آسان است و هر کس در دین افراط و تندروی کند مغلوب میشود پس درست عمل کنید و نزدیک به آن عمل کنید.»[141].
یکی از بزرگترین آفتهای خوارج جهل آنان نسبت به کتاب و سنت و فهم نادرست و کم تدبیری و کم اندیشی آنان و قرار ندادن نصوص و آیات و احادیث در محل صحیح نزول آنهاست. ابن عمر اعتقاد داشت که آنان بدترین بندگان خدا هستند. او میگوید: آنان آیاتی را که درباره کفار نازل شدند، بر مؤمنان حمل نمودند[142]. وقتی درباره حروریة (خوارج) سوال شد، گفت: آنان مسلمانان را تکفیر میکنند و جان و مالشان را مباح میشمارند و چندین زن را به نکاح خود در میآوردند و اگر زنی نزد یکی از آنان بیاید، با وجود آن که همسر داشته باشد، او را به ازداواج خود در میآورد. من کسی را مستحقتر از آنان برای قتل نمیدانم[143]. از جمله جهالتهای آنان نسبت به شرع خداوند این است که اعتقاد داشتند حکمیت گناهی است که موجب کفر میشود و کسی که در این معصیت قرار میگرفت به اعتقاد آنان میبایست به کفر خود اعتراف میکرد سپس توبه او پذیرفته میشد[144]. این همان چیزی بود که آنان از علیt خواستند آنان از علی خواستند که به کفر خود اعتراف کند سپس توبه کند، اینکه خوارج، علی و مهاجرین و انصار همراه او را خطاکار میدانستند و اعتقاد داشتند که خودشان از آنان عالمتر و در ارائه رأی و نظر سزاوارترند، به خداوند قسم این عین جهل و گمراهی است[145].
از جمله جهالتهای ناشایست و کریه آنان این بود که وقتی عبدالله بن خبابس و زن باردار همراه او را یافتند، درباره اموری او را مورد سوال قرار دادند سپس نظر او را درباره عثمان و علیبجویا شدند و او از هر دوي آنان به خوبی تمجید کرد، بنابراین آنان بر او خشم گرفتند و او را تهدید به بدترین نوع قتل کردند و او را به قتل رساندند و شکم آن زن را شکافتند[146].هنگاميكه یک خوک اهل ذمه از کنار آنان میگذرد، یکی از آنان آن را میکشد و سعی میکند که خود را از کشتن آن بری و بی حساب کند و در پی صاحب خوک گشته و او را به خاطر آن خوک راضی میکند. چه جای تعجب دارد، آیا در نزد کسی که ادعای اسلام داشته باشد حرمت خوکها بیشتر از حرمت خون مسلمانان است[147]. اما آن عبادت جاهلان است که هوس و شیطان در قلب آنان قرار داده است.[148] ابن حجر میگوید: خوارج از آن جایی که مخالفان خود را تکفیر کردند، خون آنان را مباح دانستند اما اهل ذمه را رها کردند و گفتند: نباید عهدی که با آنان دارند، نقض کنند و بهاین ترتیب جنگ با مشرکان را رها کردند و به جنگ با مسلمانان مشغول شدند، همه اینها از آثار عبادت جاهلان است کسانی که سینه و قلب شان به نور علم گشایش نیافته و بهیک ریسمان مطمئن از آن چنگ نزدهاند و در مورد آنان همین بس که در مقابل رسولالله ص و امر او سر برتافتند و ظلم را به او نسبت دادند. از خداوند سلامت را طلب میکنیم.[149]
ابن تیمیه درباره آنان میگوید: آنان نادانانی بودند که به دلیل جهلشان از سنت و جماعت جدا شدند.[150] بهاین ترتیب روشن میشود که جهل یکی از صفات آن طایفه از طوایف منتسب به اسلام بود و جهل یک مرض سختی است که صاحب خود را از جایی که احساس نمیکنند، هلاک میگرداند. و بلکه او قصد خیر دارد اما جهل او را در ضد آن (شر) قرار میدهد.[151]
ابن تیمیه: میگوید: آنان به دلیل گمراهی شان در اعتقاد نسبت به بزرگان هدایت و جماعت مسلمانان، از عدالت خارج شدند و گمراه گشتند، این برداشت رافضیها و سایر فرقههایی همچون آنان است که از سنت خارج شدند و آنان آنچه را که روایت میشود ظلم است، کفر به حساب میآورند سپس احکامیرا نزد خود بر کفر مترتب میکنند[152] و بهاین گونه در اطاعت ایجاد تفرقه کردند و برای بر هم زدن اتحاد مسلمانان تلاش نمودند. این نگرش، موضع آنان را در مورد امیرالمؤمنین علی روشن میکند وقتی که از او دور شدند و در سخت ترین مواضع با او مخالفت کردند و از فرمان او سرپیچی کردند[153]، این صفت در طول تاریخ همیشه از ویژگیهای آنان بوده است و هر کسی را که در موردی با آنان مخالفت میکرد با او عداوت و دشمنی میکردند به طوری که آنان خودشان به چندین فرقه تبدیل شدند، همدیگر را تکفیر میکردند و بهاین دلیل در میان آنان دشمنیها، اختلافات و ناملایمات بسیاری صورت گرفت[154].
4- تکفیر به دلیل ارتکاب به گناهان و حلال دانستن خون و اموال مسلمانان
ابن تیمیه میگوید: شاخصه و تفاوت دومیکه خوارج و اهل بدعت داشتند این بود که آنان به دلیل گناهان تکفیر میکردند و بر اساس تکفیر ناشی از گناهان، خون مسلمانان و اموالشان را حلال میکردند و این اعتقاد را دارند که سرزمینهای اسلامی سرزمین جنگ است و سرزمینهای آنان سرزمین ایمان است. جمهور رافضیها نیز این نظر را دارند... این اصل بدعتهایی است که با نص سنت رسولالله ص و اجماع گذشتگان بدعت بودن آنها ثابت شده است. آنان گذشت را گناه و گناه را موجب کفر میدانند[155]. خوارج با افکار و آراء خاص خود متمایز هستند و بر اساس آنها از جماعت مسلمانان جدا شدند و آنها را جز دین دانستند که خداوند جز آن را نمیپذیرد و هر کس در این مورد با آنان مخالفت کند به گمان آنان از دین خارج شده و باید از آن اظهار برائت کند و حتی آنانی که در این مورد غلو میکنند قتل مخالفان خود را واجب دانسته و خون شان را حلال میکنند[156].
از این رو بود که آنان عبدالله بن خباب را بدون دلیل به قتل رساندند فقط بهاین بهانه که او در نظر و رأی آنان با آنها موافق نبود[157]. ابن کثیر میگوید: آنان اقدام به کشتن زنان و کودکان مینمودند و شکم زنان باردار را میشکافتند و کارهایی انجام میدادند که کسی غیر از آنان چنین کارهایی را انجام نداده بود[158]. ابن تیمیه میگوید: بدعت اول نیز مانند بدعت خوارج و فقط به دلیل فهم و برداشت نادرست از قرآن بود و آنان قصد مخالفت با قرآن نداشتند اما چیزی از قرآن برداشت کردند که بر آن دلالت نمیکرد و گمان میکردند کسانی که مرتکب گناه میشوند، باید تکفیر شوند چون مؤمن همان نیکوکار پرهیزکار است و گفتند: هر کس نیکوکار و پرهیزکار نباشد، کافر است و در آتش جهنم جاودانه میشود. سپس گفتند: عثمان و علی و هر که آن دو را دوست بدارد مؤمن نیستند چون آنان به چیزی غیر از آن چه که خداوند نازل کرده است، حکم کردند. بدعت آنان دو مقدمه داشت:
اول: هر کس در عمل و یا در اظهار نظری اشتباه با قرآن مخالفت کند، کافر است.
دوم: عثمان و علی و کسانی که با آن دو بودند، این حالت را داشتند. بنابراین باید از تکفیر مؤمنان به دلیل گناهان و خطاهایشان پرهیز کرد و این اولین بدعتی بود که در اسلام به وجود آمد و اهل آن، مسلمانان را تکفیر کردند و خون و اموال آنان را حلال شمردند. احادیث صحیحی از پیامبرص در مذمت آنان و دستور به جنگ با آنان به ثبت رسیدهاند[159].
جایز دانستن مواردی همچون جور و ستم در مورد پیامبرص، که نسبت دادن آنها در حق پیامبرص جایز نیست، ابن تیمیه میگوید: خوارج بر خود رسولالله ص جایز دانستهاند که او ستم کند و در سنت خود گمراه گردد. و در این صورت اطاعت و پیروی از او را واجب نمیدانند. آنان فقط او را درباره آن چه که از قرآن به او رسیده است صادق میدانند و در مورد شرع و سنت که به زعم خودشان با ظاهر قرآن مخالفت دارد، او را صادق نمیدانند و اغلب اهل بدعتها و خوارج که بر این اساس از آنان تبعیت میکنند، روایت میکنند که اگر رسولالله ص چیزی را برخلاف گفته آنان بگوید از او تبعیت نمیکنند... آنان با هر دلیلی از خودشان دفاع میکردند یا آن روایت را نمیپذیرفتند و یا آن را تأویل میکردند و گاهی به سند آن ایراد میگرفتند و گاهی به متن آن ایراد میگرفتند، آنان پیرو حقیقت سنتی که پیامبرص آورد، نبودند و به آن اطمینان نداشتند و بلکه در مورد حقیقت قرآن نیز این نظر را داشتند[160].
6- توهین و گمراه خواندن دیگران
از بارزترین صفات خوارج توهین به بزرگان و امامان هدایت و گمراه خواندن آنان و حکم دادن به خروج آنان از عدالت و راه درست است. این صفت در موضع ذوالخویصره در برابر پیامبر هدایتص روشن و آشکار میگردد وقتی که ذوالخویصره گفت: ای رسولالله عادل باش[161] ذوالخویصره خودش را پرهیزکارتر از رسولالله ص دانست و در مورد رسولالله ص حکم به ستم و خروج از عدالت در تقسیم کردن نمود. این صفت در طول تاریخ همواره باآنان بود و به دلیل احکام و کارهایی که بر اساس آن صورت گرفتند، بدترین تأثیر را داشت.[162]
این صفت دیگر خوارج است که در حکم ذوالخویصرهی نادان درباره رسول هدایتص به عدم اخلاص او نمایان میشود وقتی که گفت: به خدا قسم در این تقسیم کردن عدالت رعایت نشد و درآن رضای خدا در نظر گرفته نشد[163]. ذو الخویصرة وقتی که دید رسولالله ص به بزرگان ثروتمند عطا نمود و به فقرا چیزی عطا نکرد، بهاین رفتار پیامبرص با ظن نگریست. این کار عجیبی است و انگیزه ها برای این کار زیاد هستند اما اگر انجام دهندهاین کار رسول هدایتص باشد، همین کافی است که انسان حسن ظن داشته باشد، اما ذوالخویصرة این را نپذیرفت و به دلیل مرض روانی که داشت بد گمان شد و کوشید کهاین بیماری خود را با پوشش عدالت مخفی کند. بهاین دلیل ابلیس به او خندید و او را فریب داد و در دامهای خودش انداخت. بنابراین بهتر است انسان مراقب نفس خود باشد و در انگیزه و علل رفتار و اهداف خود دقت نماید و از هوای نفس خود بر حذر باشد و نسبت به حیلههای ابلیس آگاه و بیدار باشد، چون او در بسیاری از موارد عمل زشت را با پوششی زیبا و براق میپوشاند و یک رفتار ناشایست را به نام اصول حق برای انسان توجیه میکند و یکی از چیزهایی که انسان را در مراقبت نفس خود کمک میکند و او را از حیلهها و دامهای شیطان نجات میدهد، علم است و اگر ذوالخویصره، ذرهای علم و یا فهم داشت در این دام گرفتار نمیشد[164].
خوارج به خشونت و تندی مشهور بودند و آنان در برخورد با مسلمانان بسیار سر سخت و خشن بودند و سر سختی آنان به حد فجیعی رسید به طوری که خون، مال، آبرو و حیثیت مسلمانان را حلال میدانستند و آنان را دچار ترس و وحشت میکردند و به قتل میرساندند اما دشمنان اسلام، بتپرستان و سایر دشمنان را رها کرده و به حال خودشان گذاشته و اذیتشان نمیکردند، تاریخ صفحات سیاهی از اقدامات خوارج را در این مورد به ثبت رسانده است[165] داستان عبدالله بن خباب و کشته شدن او را فراموش نکردهایم بنابراین برخورد خوارج با مسلمانان همراه با خشونت، تندی و سر سختی بود و در برخورد با کافران نرم، ملایم و با گذشت بودند[166]. شارع شریعت آن را آسان و سهل توصیف میکند و به سر سختی علیه کفار و ملایمت و مهربانی با مؤمنان تشویق میکند و خوارج عکس این عمل کردند[167]. خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﭑ ﭒ ﭓﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛﭜﮍ ﭼ الفتح: ٢٩
«محمدص پیامبر خداست و کسانی که با اویند بر کافران سختگیر و با همدیگر مهربانند».
همچنین میفرماید:
ﭽ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘﯙ ﯣ ﯤ ﭼ المائدة: ٥٤
«ای کسانی کهایمان آوردهاید هر کس از شما از دین خود برگردد، به زودی خدا گروهی دیگر را میآورد که آنان را دوست میدارد و آنان نیز او را دوست میدارند، اینان با مؤمنان فروتن و بر کافران سرافرازند. در راه خدا جهاد میکنند و از سرزنش هیچ ملامتگری نمیترسند».
خوارج به عکس این آیات عمل کردند و مسلمانان را ترساندند و دچار رعب و وحشت کردند[168] و اینها برخی صفاتی هستند که خوارج به آنها مشهور شدند.
هشتم: برخی از آراء و نظرات اعتقادی خوارج
با مرور زمان آراء و نظرات اعتقادی مخصوص خوارج جا افتادند و در این آراء با کتاب خدا و سنت رسولالله ص به مخالفت پرداختند و برخی از اثرات انحرافی این آراء، عبارتند از:
1- تکفیر کسی که مرتکب گناه کبیره شود
خوارج کسی را که مرتکب گناه کبیره میشود، تکفیر میکنند. به ماندگاری او در آتش جهنم حکم میدهند. آنان برای این اعتقاد خود به چندین دلیل استدلال میکنند:
به این فرموده خداوند متعال استدلال میکنند که میفرماید:
ﭽ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﭼ البقرة: ٨١
«آری کسی که بدی به دست آورد و گناهش او را در میان گیرد، پس چنین کسانی اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود ».
آنان به ماندگار بودن اهل گناه در آتش جهنم بهاین آیه استدلال میکنند و میگویند: گناه کاری که با گناه خود میمیرد، برای او هیچ امیدی به رحمت خداوند وجود ندارد[169]. آنان گمان میکنند که گناه انسان را احاطه میکند و با وجود آن هیچ نیکی قابل قبول برای او باقی نمیماند حتی ایمان او را نیز میبرد اما واقعیت عکس آن چیزی است که آنان به آن اعتقاد دارند و این آیه اعتقادشان را رد میکند که میگویند گناه انسان، او را در بر میگیرد و او را در جهنم ماندگار میکند. اما هیچ گناهی که انسان را فرا بگیرد و اعمال او را باطل کند و به سبب آن انسان در آتش جهنم ماندگار شود، جز کفر و شرک به خدا وجود ندارد. آیهای که درباره یهود نازل شده است، این مطلب را تائید میکند آنان به خدا شرک ورزیده بودند و از راه او بازگشتند. همچنین چیز دیگری که زعم و گمان آنان را باطل میکند، این است که خداوند پاک و منزه توضیح داده است که به محض به دست آوردن بدی موجب ماندگاری در آتش نمیشود بلکه باید آن گناه و بدی او را در بر بگیرد، که گفته میشود آن گناه شرک است. این سخن از ابنعباسس روایت شده است و همچنین معنی این آیه از او روایت شده است و میگوید: هر کس که آن قدر کفر بورزد تا کفرش او را در بر بگیرد، هیچ نیکی از او پذیرفته نمیشود و بر اساس آن چه که در سنت به تواتر به ثبت رسیده است که گناه کاران موحدین از آتش جهنم خارج میشوند، این برداشت و معنی بهتر است[170]. سپس این که خداوند میفرماید: « ﮜ ﮝ ﮞ » « هر کس که بدی به دست آورد »، کلمه سیئة در این آیه به صورت نکره آمده و شامل همه نوع گناه و بدی میشود. شیخ عبدالرحمن سعدی: میگوید: در این آیه منظور از سیئه، شرک است چون خداوند متعال میفرماید: «ﮟ ﮠ ﮡ » «و گناهش او را در میان گیرد»، یعنی گناه عامل خود رادر میان بگیرد و هیچ را ه نفوذی را برای او باقی نگذارد. این نوع گناه جز شرک نمیتواند باشد و هر کس ایمان داشته باشد، گناهش او را در میان نمیگیرد، و آنان (مشرکان) اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود» خوارج برای تکفیر صاحب گناه بهاین آیه استدلال میکنند و همان گونه که دیدید این آیه علیه آنان است و این آشکارا بر شرک دلالت میکند و اینگونه است که هر اهل باطلی بهیک آیه و یا حدیث صحیح برای قول باطل خود استدلال میکنند و به ناچار هر آن چه که به آن استدلال میکنند علیه خودشان است[171]. سایر دلایل آنان که علمای اهل سنت و جماعت به هر یک از آنان در جای خود پاسخ گفتهاند.
میتوان پاسخ به ادعای خوارج در مورد تکفیر صاحب گناه کبیره را به اجمال از چندین وجه ارائه کرد :
الف- مرتکب شونده به گناه کبیره اگر کافر شود حکمش مانند حکم کسی است که بعد از ایمان آوردن، کافر میشود: و حکم مرتد این است که باید کشته شود چون رسولالله ص فرمود: «هر کس را که دینش را تغییر داد، به قتل برسانید»[172]، و همچنین میفرماید: خون یک فرد مسلمانی که شهادت بدهد که هیچ معبودی جز خدا نیست و محمد رسول خداست، جز با یکی از این سه راه حلال نمیشود: قصاص نفس در برابر نفس، زناکار همسردار و کسی که دین خود را ترک کند و از جماعت جدا شود[173]. این دو حدیث و سایر دلایل درباره حکم مرتد، این معنا را میرسانند که هر کس بعد از ایمان آوردنش کافر شود حکمش قتل است. اما نصوص کتاب و سنت دلالت بر این امر دارند که زناکار، دزد و دشنام دهنده، به قتل نمیرسند، بلکه بر آنان حد جاری میشود. همان گونه که خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭼ النور: ٢
«هر زن زناکار و هر مرد زناکاری را صد تازیانه بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید در دین خدا نسبت به آن دو دلسوزی نکنید و باید گروهی از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند».
همچنین خداوند درباره حکم سارق میفرماید:
ﭽ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭼ المائدة: ٣٨ «مرد و زن دزد را به سزای آن چه کردهاند، دستشان را به عنوان کیفری از جانب خدا ببرید و خداوند توانا و حکیم است».
درباره حکم شراب خوار از عمربن خطابس روایت شده است که مردی در دوره پیامبرص عبدالله نام داشت لقبش حمار بود و رسولاللهص را میخنداند و پیامبرص به خاطر شراب خواری به او تازیانه زد. روزی او را آوردند و پیامبرص دستور داد که او را تازیانه بزنند، یک نفر از حاضران گفت: خداوندا او را لعنت کن او چه فراوان شراب میخورد. پیامبرص فرمود: «او را لعن نکنید به خدا قسم من چیزی از او نمیدانم مگر این که او خدا و رسولش را دوست دارد.»[174]. پیامبرص دستور میدهد شارب خمر را تازیانه بزنند اما اورا به قتل نرسانند و حتی از لعن کردن او نیز نهی کرد و برای این مرد شهادت داد که او خدا و رسولش را دوست میدارد با وجود این که او بارها اقدام به شراب خواری کرده بود. اما برای او و دزد و زناکار حکم به تکفیر و قطع رابطه آنان با مسلمانان را نداد، برای آنان طلب استغفار مینمود و میگفت، علیه برادرتان، یاران شیطان نباشید[175]. صحابه و تابعین نیز بر این امر اجماع نظر دارند مگر افراد نادر که سخنشان اعتباری ندارد. همچنین اگر صاحب گناه کبیره کافر شود باید از همسر خود جدا شود و همچنین نمیتواند از یک مسلمان ارث ببرد و مسلمان هم از او ارث نمیبرد، اما پیامبرص صاحب گناه کبیره را از همسرش جدا نکرد و او را از میراث متعلق به خود محروم نکرد و صحابه و تابعین نیز چنین کردند بنابراین به طور یقین ثابت میشود که صاحب گناه کبیره کافر نمیشود[176].
ب: خداوند متعال، صاحبان گناهان کبیره را با وجود این که مرتکب گناه شدهاند، مؤمن مینامد و میفرماید:
ﭽ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﭼ الحجرات: ٩ – ١٠
«و اگر دو طایفه از مومنان با هم بجنگند میان آن دو را اصلاح دهید و اگر باز یکی از آن دو بر دیگری تعدّی کرد، با آنکه تعدّی میکند بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد پس اگر بازگشت میان آنها دادگرانه سازش دهید و از خدا پروا بدارید امید که مورد رحمت قرار گیرید.»
ابن کثیر: اهل کبیره را مؤمن مینامد ولی میگوید در عین حال باید با آنان جنگید و امام بخاری و دیگران به همین دیدگاه استدلال مینمایند و میگویند: مرتکب گناه از دین خارج نمیشود اگرچه گناهش بزرگ هم باشد، پس آنگونه نیست که خوارج و پیروانشان اعم از معتزله و امثال آنان میپندارند.[177]این آیه نیز همانند آیه فوق میباشد که میفرماید:
ﭽ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﭼ البقرة: ١٧٨
اي كساني كه ايمان آوردهايد! درباره كشتگان، (قانون مساوات و دادگري) قصاص برشما فرض شده است (و بايد در آن كسي را به گناه ديگري نگرفت، بلكه): آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده و زن در برابر زن است. پس اگر كسي (از جنايتش) از ناحيه برادر (ديني) خود، گذشتي شد (و يكي از صاحبان خونبها كشنده را بخشيد، و يا حكم قصاص تبديل به خونبها گرديد، از سوي عفو كننده) بايد نيك رفتاري شود و (سختگيري و بدرفتاري نشود، و از سوي قاتل نيز به ولي مقتول) پرداخت (ديه) با نيكي انجام گيرد (و در آن كم و كاست و سهلانگاري نباشد). اين (گذشت از قاتل و اكتفاء به ديه مناسب) تخفيف و رحمتي است از سوي پروردگارتان. پس اگر كسي بعد از آن (گذشت و خوشنودي از ديه) تجاوز كند (و از قاتل انتقام بگيرد) او را عذاب دردناكي خواهد بود.
ابن حزم: میگوید: خداوند عزیز و بزرگوار ابتدا اهل ایمان را که در میان شان قاتل یا مقتول وجود دارد، مورد خطاب قرار میدهد و خداوند متعال به صراحت بیان میکند که قاتل قتل عمد و ولی دم مقتول برادر هستند. میفرماید: «ﯜ ﯝ ﯞ »، بنابراین به درستی قاتل قتل عمد بر اساس نص قرآن مؤمن است و خداوند برای او به برادری دینی و ایمانی حکم میدهد و برای کافر یا مؤمنان چنین برادری نیست.[178]
اینها برخی از ادله اهل سنت در جواب به خوارج و نظرشان درباره گناه کبیره هستند و این اعتقاد در نزد علمای اهل سنت ثابت شده و در کتابهایشان قید کردهاند که برخی از سخنانشان را به اطلاع شما میرسانم:
امیرالمؤمنین علیt میگوید: مردم به ناچار باید حکومت داشته باشند چه عادل و نیکو کار باشد و یا فاجر باشد. به او گفتند: حکومت نیکوکار را میدانیم، اما این حکومت فاجر، دیگر چیست؟ گفت: تا به وسیله آن راهها امن، حدها جاری و با دشمن جهاد شود و غنائم تقسیم گردد.[179] بنابراین حکم امامت بر امت اسلامیواجب است چون اگر بدون امام باشند، همگی گناه کارند چون خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾﯿ ﰓ ﭼ النساء: ٥٩
«ای کسانی کهایمان آوردهاید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را نیز اطاعت کنید».
ابن کثیر دربارهاین آیه میگوید: در ظاهر امر - خداوند بهتر میداند - این آیه عام و مربوط به همه اولیای امر و علما میشود[180]. این معنی راجح است وجه استدلال از این آیه این است که خداوند پاک و منزه اطاعت از اولیای امر مسلمانان که همان امامان هستند، را بر آنان واجب گردانیده است. امر به اطاعت بر وجوب نصب ولی امر دلالت دارد چون خداوند متعال به اطاعت از کسی که وجود نداشته باشد، امر نمیکند و اطاعت از کسی که وجودش اختیاری و مطلوب باشد، را واجب نمیکند. بنابراین امر به اطاعت از او، امر بهایجاد او را اقتضا میکند و دلالت بر این امر دارد که ایجاد امام برای مسلمانان بر آنان واجب است[181]. رسولاللهص میفرماید: «هر کس بمیرد در حالی که بیعتی بر گردن او نباشد، به مرگ جاهلی مرده است»[182]. یعنی بیعت با امام و این به وضوح بر وجوب نصب امام دلالت میکند چون وقتی که بیعت بر گردن مسلمان واجب شده باشد و بیعت هم جز برای امام نیست، بنابراین امام نیز واجب است و صحابهش و همچنین بزرگان بعد از آنان بر وجوب امامت اجماع نظر دارند. از جمله موارد دیگری که وجوب امامت را حتمیمیکند، آن دسته از احکام واجبی است که شریعت آنها را آورده است و جز امام کسی مسوول آنها نیست و این احکام بدون وجود امام درست نیست[183]. احکامیهمچون جهاد، حج، اجرای حدود و سایر موارد که جز با قدرت و حکومت عملی نمیشوند[184]. شریعت روشن کرده است که از جمله حقوق امام، گوش دادن به او و اطاعت از او در غیر از معصیت خداوند متعال است. رسولاللهص میفرماید: هر کس از من اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده است و هر کس از من نافرمانی کند از خدا نافرمانی کرده است و هر کس از امیر و فرمانروا اطاعت کند از من اطاعت کرده است و هر کس از امیر سرپیچی کند از من سرپیچی کرده است[185]. شریعت گذار اطاعت از امام را تا زمانی که بهیک معصیت دستور ندهد، واجب کرده است و اگر به معصیت خدا دستور داد، اطاعت از او در آن مورد و کمک به او جایز نیست و باید در اطاعت از خدا تا جایی که امکان دارد به او کمک شود و از او خواسته شود که به اطاعت از خدا کمک نماید[186] بنابراین موضع مسلمان، نصیحت برای اولیای امر مسلمانان است چون پیامبرص در حدیث صحیحی که از ابن رقیه تمیم بن اوس داریس روایت شده است میفرماید: «دین نصیحت است» این را سه بار گفت. گفتیم: نصیحت برای چه کسی ای رسولالله؟ فرمود: «برای خداوند عزیز و بزرگوار، برای کتاب او و رسول او و برای امامان مسلمانان و عامه آنان»[187].
ابن حجر: میگوید: نصیحت امامان مسلمانان در واقع کمک به آنان در آنچه که مسوؤل انجام آن هستند و همچنین آگاه کردن آنان در صورت غفلت و پوشش دادن کجیهای آنان در صورت لغزش و ایجاد وحدت درباره آنان و بازگرداندن قلبهای رمیده به سوی آنان است. بزرگترین نصیحت به آنان دور کردن آنان از ظلم با آنچه که بهتر است، میباشد، از جمله امامان مسلمانان، امامان اجتهاد هستند و نصیحت به آنان با نشر علوم و کرامتها و بزرگواریهای آنان و ایجاد حسن ظن نسبت به آنان عملی میشود.[188]
خوارج با این اصل راهنما مخالفت کردند و به دلیل کوچکترین دلایل بر امامان مسلمانان خروج کردند. آنان این کار را با امیرالمؤمنین علی که خدا از او راضی باشد و او را خشنود گرداند، انجام دادند، خونهارا ریختند، راهها را بستند، حقوق را تضییع نمودند و چنان مسلمانان را تضعیف کردند که دشمنان به آنان هجوم آوردند و به آنان ضربه زدند. اینها از جمله زیان و ضررهای خروج علیه امیرالمؤمنین علیt بود. همچنین خوارج با شرط قریشی بودن امام که جمهور مسلمانان بر آن اجماع داشتند، مخالفت کردند و گفتند: این امر اختصاص به قریش ندارد و آنان هیچ مزیتی نسبت به دیگران ندارند بلکه هر کس که شایسته امامت باشد، بدون در نظر گرفتن نسبت او، جایز است امامت را به عهده بگیرد.[189]
آنان در اینباره برای عقیده و مذهب خود این استدلالها را آوردهاند:
الف: گفتند: شرط قریشی بودن برای امامت عاقلانه نیست چون عقل مانع از این نمیشود که اگر کسی برای این امردر میان غیر از آنان وجود داشته باشد و از آنان بهتر باشد.
ب: خداوند نبوت را در یک قوم خاص قرار نداد، پس چگونه امامت را این گونه قرار میدهد؟
ج: قرآن بر این امر دلالت نمیکند چون خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅﮆ ﮋ ﭼ الحجرات: ١٣
« همانا گرامیترین شما نزد خدا، با تقواترین شماست »
د: آنان بهاین قول رسولالله ص استدلال کردند که فرمود: هیچ عربی بر هیچ عجمیجز به واسطه تقوا برتری ندارد[190]
ه-: بهاین قول رسولالله ص استدلال کردند که فرمود: « اگر یک بنده حبشی دماغ بریده بر شما امیری کرد مادامیکه کتاب خدا را در بین شما پیاده کند، از او بشنوید و از او اطاعت کنید »[191].
و: انصار شرط قریشی بودن را تائید نکردند چون اگر آن شرط را تائید میکردند خواستار امامت برای خودشان نمیشدند و مهاجرین به واسطه آن به آنان پاسخ میدادند[192].
ز: رسولاللهص افرادی از غیر قریش را برای امیری امتها، ولایتها و امارتهای بزرگ برگزید و هر آنچه که جایز باشد، برای فرعهای آن نیز جایز است و هر آن چه که ممنوع باشد برای فرعهای آن نیز ممنوع است[193].
الف: استدلال آنان به عقل مردود است چون با وجود اثبات از طریق نص و اجماع، به عقل استدلال نمیشود.
ب: اما این که میگویند خداوند نبوت را در میان یک قوم خاص قرار نداد، این هم استدلال درستی نیست چون خداوند برای نبوت و رسالت شایسته ترین مردم را برمیگزیند و مردم نمیتوانند به طور قطع بگویند که فلانی از فلانی شایسته تر است و انتخاب مخلوق با انتخاب خالق قابل مقایسه نسیت، اما مزیت قریش نسبت به دیگزان از جنبه عمومیاست و آن به دلیل جایگاه دینی و اجتماعی آنان در دلهای مردم است.
ج: این که استدلال میکنند که خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅﮆ ﮋ ﭼ الحجرات: ١٣
و پیامبرص میفرماید: «هیچ عربی بر هیچ عجمیجز به تقوا برتری ندارد» بهاین مورد از دو جنبه جواب داده میشود:
د: منظور از این آیه و این حدیث، برتری طلبی میان عموم مردم است. بدون شک اگر کسی خود را به واسطه زیادی تقوی بر دیگری برتر بداند، او از آن فرد گرامیتر و در نزد خداوند بهتر و برتر است و این بدون توجه به امر امامت است. هدف آیه و حدیث مذکور اینگونه است چون دلالت هر یک از آنها عام است.
ه-: اما از جنبه امامت: بدون شک هر کس بیش از دیگران، عدالت، تقوی و شایستگی داشته باشد و سایر شرایط امامت نیز در او وجود داشته باشد، او شایسته تر است اما فراموش نکنیم که قریشی بودن یک شرط است و هیچ تعارضی بین این شرطها وجود ندارد.
و: این که میگویند باید از امیر اطاعت و فرمانبرداری شود، حتی اگر یک برده حبشی باشد، در این مورد هیچ اشکالی وجود ندارد و در این مورد چندین روایت وجود دارد از جملهاین که پیامبرص فرمود: «حتی اگر یک بنده حبشی با سری همچون مویز باشد»[194] و این منعی برای شرط قریشی بودن امام ندارد. واین در نزد اهل سنت برگرفته از این سه امر است:
این که بنده باید از جانب امام قریشی به عنوان امیر انتخاب شود و او امام اعظم نیست.
گفته شده است: بنده حبشی به عنوان مثال ذکر شده است اگر چه چنین چیزی اتفاق نیفتاد. همان طور که پیامبرص درباره کسانی که مسجدی ساختند فرمود: حتی اگر جای مسجد همچون جای تخم گذاری مرغ سنگخوار باشد[195]. و جای تخم گذاری مرغ سنگخوار نمیتواند مسجد باشد[196].
وجوب اطاعت و فرمانبرداری از برده حبشی که امیر است، به جهت مبالغه ذکر شده است و یا به اعتبار آنچه که قبل از بندگی بوده است[197].
ز: اما این که اعتقاد دارند که انصار بر حق بودن قریش را در خلافت تائید نکردند، این نادرست است بلکه درست این است که آنان بهاین امر اذعان کردند و برای بر حق بودن قریش در امر خلافت، اجماع حاصل شد. امام اشعری: میگوید: انصار در سقیفه بنی ساعده واقع در مدینه رسولالله ص گرد هم آمدند و خواستند با سعدبن عباده برای امامت بیعت کنند، این خبر به ابوبکر و عمرب رسید و آن دو همراه با عدهای از مهاجرین به سمت محل اجتماع انصار رفتند و ابوبکر به آنا خبر داد که امامت فقط در میان قریش است و با این سخن پیامبرص برای آنان استدلال آورد که پیامبرص فرمود: «امامان از قریش هستند»[198]. آنان نیز با فرمانبرداری این را پذیرفتند و مطیعانه به حق بازگشتند. بعد از این که انصار گفتند: یک امیر از ما و یک امیر از شما باشد و بعد از این که حباب بن منذر شمشیرش را بیرون کشید و گفت: من حرف اول و آخر را میزنم.... سپس با ابوبکرس بیعت کردند و بر امامت او اجماع و برخلافت او توافق نمودند و از فرمان او اطاعت کردند[199].
ح: اما این که بهاین عمل پیامبرص استدلال میکنند که او برای امارت برخی از سرزمینها و سپاهیان افرادی غیر از قریش را منصوب میکرد، این مورد از استدلالشان نیز قابل قبول نیست چون آن مربوط به امامت عظمینمیشود و ما این را درست نمیدانیم که آنان آن چه را در فرع جایز است برای اصل نیز جایز میدانند[200].
ابن حجر: میگوید: این استدلال کسانی که خلافت را مخصوص قریش نمیدانند، میگویند که عبدالله بن رواحه و زید بن حارثه و اسامة و سایرین در جنگها فرمانده بودند، این امر به امامت عظمیارتباطی ندراد بلکه بر اساس آن جایز است که امام کسی غیر قریشی را به عنوان جانشین در طول حیات خود انتخاب کند[201]، والله اعلم.
دلایل اهل سنت که معتقد به شرط قریشی بودن امام هستند:
الف: پیامبرص فرمود: این امر (امامت) در میان قریش است و هر کس آن را از آنان دور کند، مادامیکه دین را به پا کنند، خداوند او را در آتش جهنم بر زمین خواهد زد[202].
ب: پیامبرص فرمود: «این امر همواره در میان قریش خواهد بود تا زمانی که دو نفر از آنان باقی باشند»[203]. در روایتی از مسلم آمده است: مادامیکه دو نفر از مردم باقی بمانند[204].
ج: پیامبرص فرمود: مردم تابع و پیرو قریش هستند[205].
د: اجماع بر این امر که چندین نفر از علما آن را نقل کردهاند، از جمله آنان نووی است که در شرح این حدیث میگوید: «مردم پیرو قریش هستند»... الی آخر.
این احادیث و احادیث دیگر شبیه به آنها دلیل آشکاری هستند بر این امر که خلافت مختص قریش است و نباید آن را بر عهده کسی غیر از آنان قرار داد و در زمان صحابه و تابعین بر این اساس اجماع شده است و بعد از آنان نیز بر اساس احادیث صحیح به این روش عمل کردهاند[206]. از جمله آنان قاضی عیاض است که نووی از او نقل کرده و میگوید: شرط آن است که امام قریشی باشد و این مذهب همه علما است. میگوید: ابوبکر و عمربدر روز سقیفه بر این اساس برای انصار استدلال آوردند و کسی از آنان منکر آن نشد. قاضی میگوید: علما این امر را جز موارد مورد اجماع به حساب آوردهاند و از هیچ کس از گذشتگان سخن و یا عملی نقل نشده است که مخالف آنچه ذکر کردیم باشد، و همچنین کسانی که بعد از آن و در همه دورهها آمدهاند مخالفتی نداشتهاند، میگوید: سخن نظّام، خوارج و اهل بدعت موافق او که امامت را برای غیر از قریش جایز میدانند، قابل اعتنا نیست و همچنین است سبک عقلی ضرار بن عمر که میگوید: اگر غیر قریشی از نبطیها باشد و یا غیر از آنان باشد، در صورت بی کفایتی قریشی و در صورتی که موردی از او سر بزند، از او مقدمتر هستند. این سخن باطل و دروغ را در حالی میگوید کهاین امر با اجماع مسلمانان مخالفت دارد. والله اعلم[207].
از جمله افراد دیگری کهاین اجماع را نقل کردهاند، ماوردی[208]، ایجی[209]، ابن خلدون[210] و غزالی[211] هستند.
از علمای امروزی، محمد رشید رضا است که میگوید: اجماع بر قریشی بودن به نقل و عمل به اثبات رسیده است و محدثین موثق آن را روایت کرده و متکلمین و همه فقهای مذاهب اهل سنت به آن استدلال کردهاند و با تسلیم انصار و اذعان آنان نسبت به قریشیها و سپس اذعان اکثر امت در طی چندین قرن بر این اساس عمل شده است[212]. اما حافظ بن حجر بر این اجماع اعتراض دارد و میگوید:
برای نقل اجماع به تأویل روایت منقول از عمر در این باره نیاز است. احمد با استناد به رجال موثق از عمر نقل میکند که او گفت: اگر اجلم فرا میرسید در حالی که ابو عبیده مرده بود، معاذ بن جبل را جانشین خود میکردم، معاذ بن جبل انصاری از نسب قریش نبود و این روایت منسوب به عمر به دلیل انقطاع آن همان طوری که برخی از علما بیان کردهاند، ضعیف است[213]. امام جوینی نیز متمایل به عدم شرط قریشی نسب بودن، است[214] و سخن ابوبکر باقلانی در این باره مختلف است او در کتاب الانصاف قریشی بودن را شرط میداند[215] و در کتاب التمهید آن را شرط ندانسته است[216]. اکثر علمای معاصر شرط قریشی بودن را نفی میکنند. از جمله آنان: محمد ابو زهره در کتاب المذاهب الاسلامیة معتقد است که احادیث روایت شده فقط اخباری هستند که حکم به حساب نمیآیند[217]. از جملهاین افراد عقاد است[218] و همچنین دکتر علی حسنی خربوطی در کتاب الاسلام و الخلافة[219] به جسارت احادیث مذکور را جعلی خوانده است. همچنین دکتر صلاح الدین دبوس در کتاب « الخلیفة تولیته و عزله » گفته است کهاین احادیث فقط اخبار هستند[220] و همچنین استاد محمد مبارک: آنها را از باب سیاست شرعی متغیر با تغییر عوامل دانسته است[221] و قول راجح و برتر قول جمهور مسلمانان مبنی بر شرط قریشی بودن برای امامت است[222] چون دلایل آشکاری در حقانیت آنان برای این امر وجود دارند و همچنین صحابه و کسانی که بعد از آنان آمدند بر این نظر اجماع داشتند و دلایل مخالفان بر عدم شرط بودن نسب قریش مستدل نیستند. اما حقانیت قریش برای خلافت باید دو شرط داشته باشد :
اول: باید دین را به پا دارند. چون پیامبرص فرمود: این امر (امامت) در میان قریش است و مادامیکه دین را به پا دارند، اگر کسی آن را از آنان دور کند خداوند او را در آتش جهنم بر زمین خواهد زد[223].
دوم: این که امام دیگری بر صدر امر نباشد، اما اگر امامیباشد، آنان برای امامت مستحق نیستند. بنابراین شرط قریشی بودن امام در ابتدای ولایت و در هنگام انتخاب است نه در طول و ادامه امامت کسی دیگر. چون مبارزه با امام بر منصب نشسته و خروج علیه او چه قریشی باشد و یا غیر قریشی، جایز نیست[224] مادامیکه امر خدا را اجرا کند و از شرع خداوند منحرف نشود و از او کفر آشکار نبینیم. اما اگر به آشکارا کفر ورزد، در این صورت این امر منوط به قدرت و تابع فقه مصلحتها و مفسدههاست.
نهم: بدگویی از برخی صحابه و تکفیر عثمان و علیب
خوارج امامت صدیق و فاروقب را قبول دارند و از این حیث از شیعیان رافضی متمایز هستند. آنان معتقدند که امامت ابوبکر و عمر امامت شرعی است و در صحت آن و شرعی بودنش شک و تردیدی ندارند و امامتشان با رضایت و علاقمندی مؤمنان بوده و آن دو بر راه مستقیمیکه خداوند به آن دستور داده رفتهاند و تغییر و تبدیل در آن ایجاد نکردند تا این که خداوند متعال عمر آنان را با عمل صالح و خیرخواهی شان برای رعیت که موجب رضایت او بود، به پایان رساند، این اعتقاد آنان بر حق و درست است و آن دو بزرگوار ب آنگونه بودند کسی جز آنانی که گرفتار عقیده رافضیها شدند، در این مورد شک نمیکند. این اعتقاد خوارج درباره شیخین همراه با استوری و درستی بود و آنان در این مورد موفق بودند اما در مورد خلفای بعد از آن دو دچار اشتباه شدند به طوری که شیطان رانده شده آنان را رهبری نمود و از راه حق و درست در اعتقادشان نسبت به عثمان و علیب خارج کرد و آنان را به انکار امامت عثمانس در زمانی که دشمنان و مخالفانش علیه او به پا خاستند، سوق داد، همان طور که آنان امامت علی را نیز بعد از حکمیت انکار کردند و بلکه اعتقاد ناشایست آنان را به تکفیر آن دو و تکفیر طلحه، زبیر، معاویه، عمرو بن عاص، ابو موسی اشعری، عبدالله بن عباس و اصحاب جمل و صفین کشاند و خوارج توهینهایی به طور عام بهاین صحابه بزرگوار نسبت میدادند و به برخی از آنان نیز به طور خاص توهین میکردند. توهین عام خوارج نسبت به آنان این بود که اعتقاد داشتند آنان کافر شدهاند و علما این اعتقاد ناشایست آنان را در کتابهای خود گرد آوری کردهاند[225]. امام ابو الحسن اشعری: میگوید: همه خوارج امامت ابوبکر و عمر را قبول دارند و امامت عثمان را در زمانی که آن حوادث موجب خشم علیه او شد، انکار میکنند، آنان امامت علی را قبل از این که حکمیت را بپذیرد قبول داشتند و وقتی که حکمیت را پذیرفت امامت او را انکار کردند، آنان معاویه و عمرو بن عاص و ابو موسی اشعری را تکفیر میکنند[226].
ابن تیمیه میگوید: شیطان خوارج وقتی که مسلمانان در دوره خلفای سه گانه، ابوبکر، عمر، عثمانش متحد و یکپارچه بودند، سرخورده بود و وقتی که امت در دوره خلافت علیt دچار تفرقه شد، شیطان خوارج را در موضع خروج یافت. آنان خروج کردند و علی و معاویه و طرف داران آن دو را تکفیر کردند و نزدیک ترین طایفه به حق یعنی علی بن ابی طالب با آنان جنگید[227]. شهرستانی بعد از برشمردن گناهان کبیره فرقه خوارج میگوید: آنان در دوری جستن از عثمان و علیل اجماع داشتند و آن را بر هر طاعتی مقدم میدانستند. او درباره حکمیت اول میگوید: آنان به خاطر حوادثی که پیش آمد و موجب دشمنی آنان با عثمان شد، از عثمان بدگویی کردند و درباره اصحاب جمل و اصحاب صفین نیز بدگویی کردند[228]. او بعد از این که ذکر میکند که ارزقیها معتقد به تکفیر علیt هستند، میگوید: ارزقیها بر اساس این بدعت عمل کردند و تکفیر عثمان، طلحه، زبیر، عائشه، عبدالله بن عباس و سایر مسلمین و ماندگاری آنان در آتش جهنم را بر آن افزودند[229]. این اعتقاد به محض شنیده شدن، بطلانش آشکار میگردد و اعتقاد به آن، گمراهی و انحراف و کنار نهادن حق است. شیطان به واسطهاین اعتقاد خوارج، آنان را در پی هوس کشاند و آنان نیز پیروان او شدند و این اعتقادشان درباره این اصحاب رسولاللهص که نامشان ذکر شد، به چند دلیل باطل است:
اول: خداوند متعال درباره آنان خبر داد و فرمود: ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ «بهترین امتی که برای مردم پدیدار شد ». و همچنین رسولاللهص خبر داده است که آنان بهترین امت هستند و خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩﭪ ﭷ ﭼ آل عمران: ١١٠
«شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدیدار شدهاید؛ به کار پسندیده فرمان میدهید و از کار ناپسند باز میدارید و به خدا ایمان دارید».
خداوند متعال در این آیه شریفه آنان را این گونه گرامی میدارد که آنان بهترین امتی هستند که برای مردم پدیدار شدند. و این به دلیل اقدام کامل شان به وظیفه امر به معروف و نهی از منکر است و این محقق نشده است مگر این که آنان به کمال ایمان ویقین قوی رسیده و صفات بهترین بودن را که در این آیه ذکر شده است، محقق نمودهاند. ابو عبدالله حاکم با اسناد به ابنعباسس دربارهاین قول خداوند عزیز و بزرگوار: ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ) میگوید: « آنان همان کسانی بودند که همراه با رسولالله از مکه به مدینه مهاجرت کردند»[230] و پیامبرص فرمود: بهترین مردم، مردم قرنی هستند که من در میانشان بودم، سپس قرن دوم و سپس قرن سوم[231]. قرن پیامبرص بهترین مردم بودند چون آنان زمانی که مردم به پیامبرص کفر ورزیدند، به او ایمان آوردند و وقتی مردم او را تکذیب کردند، آنان او را صادق دانستند و او را یاری کردند و وقتی مردم او را خوار نمودند، جهاد کردند و او را پناه دادند[232]، صحابههایی که خوارج مارقین معتقد به کفرشان هستند، همان کسانی بودند که با رسولالله از مکه به مدینه مهاجرت کردند و آنان در پیشاپیش کسانی هستند کهاین ثنا و تمجید ارزشمند، آنان را در بر میگیرد، آنان اهل هجرت بودند و کسانی بودند که زمانی به پیامبرص ایمان آوردند که مردم به او کفر داشتند و آنان بودند که همراه پیامبر ص جهاد کردند و او را یاری دادند و از نوری که همراه با او نازل شده بود، تبیعت نمودند. بنابراین در این دو آیه و حدیث شهادت خداوند و رسول او برای عموم صحابه است که آنان بهترین امت محمدص هستند[233] و بارزترین این صحابه، همچون علی، زبیر، طلحه و سایرین جزء کسانی هستند که احادیثی در حق آنان روایت شده است که آنان از اهل بهشت هستند و رسولاللهاین مژده را به آنان داده است.
دوم: شهادت خداوند مبنی بر ایمان حقیقی و ثابت آنان که در جاهای زیادی از کتاب عزیز او آمده است:
خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪﯫ ﯯ ﭼ آل عمران: ٦٨
«در حقیقت نزدیک ترین مردم به ابراهیم، همان کسانی هستند که او را پیروی کردهاند و نیز این پیامبر و کسانی که به او ایمان آوردهاند» عبارت «والذین امنوا» و کسانی کهایمان آوردهاند، در لفظ بر همه صحابه بزرگوارش صدق میکند چون آنان بهترین کسانی هستند که بدون بحث و نزاع شامل این خطاب میباشند، اما خوارج، خداوند قلبشان را منحرف کرد و با شهادت خداوند علیم و خبیر مبنی بر حقیقت ایمان صحابهای که تکفیرشان نمودند و یا از آنان دوری جستند، هدایت نشدند[234].
سوم: پروردگار تبارک و تعالی در کتاب استوار و ارزشمند خود خبر داده است که از صحابه راضی است و آنان نیز از او راضی هستند: خداوند به آنان وعده جاودانگی در باغهای بهشتی و رستگاری عظیم، داده است و میفرماید:
ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭼ التوبة: ١٠٠
«و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کردند، خدا از ایشان خشنود و آنان نیز از او خشنودند و برای آنان باغهایی آماده کرده که از زیر درختان آن نهرها روان است، همیشه در آن جاودانهاند. این است همان کامیابی بزرگ »
خداوند متعال در این آیه به صراحت بیان کرده است که از پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار خشنود است. و این یک دلیل قرآنی آشکار است که کسانی که به کفر آنان معتقد هستند، گمراه و مخالف خداوند بزرگوار و متعال هستند چون کسی را تکفیر کردند که خدا از او خشنود است و بدون شک تکفیر کسی که خداوند از او راضی باشد، مخالفت با خداوند بزرگوار و متعال و طغیان و سرکشی است و این صفت رافضیها و خوارج از دین خارج شده میباشد[235].
خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﭼ الفتح: ١٨
«به راستی خدا هنگامیکه مؤمنان زیر آن درخت با تو بیعت میکردند، از آنان خشنود شد و آن چه دردلهایشان بود باز شناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پیروزی نزدیکی به آنان پاداش داد».
خداوند متعال در این آیه رضایت و خشنودی خود را از سپاهایمان صحابه رسولالله ص که در میانشان، علی، طلحه، زبیر و عثمانش بودند و در حدیبیه حاضر شدند، اعلام میکند که در آنجا عثمان به عنوان فرستاده رسولالله ص، در مکه بود و پیامبرص به جای او بیعت کرد و دست خود را به جای دست او قرار داد و برای عثمان، دست پیامبرص مایه خیر شد[236].
چهارم: کفر از قومیکه خداوند متعال درباره آنان خبر داده وکفر، فسق و عصیان را در نظر آنان ناخوشایند کرده است و آنان را از راهیافتگان قرار داده است، دور و بعید میباشد:
خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵﭶ ﭷ ﭸﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﭼ الحجرات: ٧
«و بدانید که پیامبر خدا در میان شماست اگر در بسیاری از کارها از رأی و میل شما پیروی کند قطعاً دچار زحمت میشوید، لیکن خدا ایمان را برای شما دوست داشتنی گردانید و آن را در دلهای شما بیاراست و کفر و پلیدی و سرکشی را در نظرتان ناخوشایند ساخت آنان رهیافتگانند». خداوند در این آیه خبر میدهد کهایمان را محبوب ترین چیز در نزد آنان قرار داده است و از آنان جز کارهایی که شایسته است و با ایمان سازگار است سر نمیßزند و به این دلیل مستحقند که راهیافتگان باشند. همانگونه که این آیه شریفه آن را بیان کرد، مشخص نیست این بهترین انسانها، چگونه بر اساس گمان رافضیها و خوارج مارقین کفر میورزند در حالیکه آیات خداوند بر آنان تلاوت میشود و رسول او در میان آنان است؟ و بلکه آنان چگونه کفر میورزند در حالیکه خداوند کفر را در نظر آنان ناخوشایند کرده و آنان را جز رهیافتگان قرار داده است؟. بنابراین خوارج نادان با این گمان خود درباره کفر عثمان، علی، طلحه، زبیر، ابنعباس، عائشه، عمرو بن عاص، ابو موسی اشعری، معاویه و اصحاب جمل و صفین که جز صحابه بزرگوار بودند، از راه راست منحرف شدند[237].
دهم: ویژگیها و گرایشات خوارج در عصر حاضر
نشانهßها و گرایشات خوارج امروزه به تدریج در میان گروهها و مسلمانان ظاهر میشوند که به شکلها و قالبهای مختلفی از گروهها، افراد، دعوتها، حرکتها، گرایشات، شعارها، روشها، اسلوبها، مواضع، رفتارها و گرایشات فردی و گروهی و نظیر آنها به چشم میآیند که در هنگام آشکار شدن بذرهای اعتقادی، فکری و رفتاری خوارج نمایان میشوند و اعلام خطر میکنند[238]. از جملهاین نشانهßها سخت گیری در دین بر نفس و در فشار قرار دادن دیگران، تظاهر به علم و غرور، در رأس قرار گرفتن کم سن و سالها و بی تجربهßها، کمیصبر، ضعف حکم، استبداد در رأی، نادان خواندن دیگران، توهین و بدگویی نسبت به علما و بدگمانی به آنان و تحقیر آنان و دوری و تنفر نسبت به آنان، تندی در برخورد با دیگران، سختی در برقراری ارتباط و تفاهم با آنان، قابلیت پراکندگی و جدایی و سهولت متهم کردن دیگران، سختی گرد هم آمدن واتحاد، تکفیر و سایر نشانههای غلو که مجموعهای از علل و اسباب در به وجود آمدن آنها سهیم هستند:
1- جهل و بی اطلاعی نسبت به علوم شرعی
کسی که به واقعیت اکثر صاحبان گرایشات متمایل به ویژگیهای خوارج، بنگرد و در آنها تأمل کند، پی میبرد که آنان به جهل و فهم و درک ضعیف در دین و دریافت سطحی از علوم شرعی متمایز هستند و هنگامیکه در رأس امور مهم و مصالح بزرگ قرار میگیرند، بیشتر در معرض لغزشها، خلط مسائل، احکام عجولانه و مواضع بحرانی و متشنج قرار میگیرند[239] چون توانایی احاطه بر فقه مصالح و مفاسد و علم به مراتب آنها، را ندارند و همچنین به آحاد نصوص مرتبط با قضایای معین جهل دارند چون منکرات عام به سیاست شرعی مرتبط نیست و این مسائل همچون طهارت، نماز، حج و احوالات شخصی که غالباً حق در آنها بر اساس دلایل مفصل استوار است، موجب بروز فتنهها میشوند و بلکه رسیدن به علم در این گونه موارد بر این پایهßها استوار است:
الف: دلایل شرعی عام و اصولی که امور زیادی در ضمن آنها قرار میگیرند.
ب: اهداف شرعی
ج: موازنه بین مصالح و مفاسد
د: دلایل تفصیلی
برای عموم عوام و حتی علمای کم تجربه فهم قضایای کلی و عام ممکن نیست هر چند که فهم نصوص جزئی برایشان امکان پذیر باشد و همچنین فهم مقاصد شریعت جز با استقراء مجمل نصوص و تصرفات شارع ممکن نیست. بنابراین فقه مقاصد فقهی مهم است که هر کس به آن دست نمییابد بلکه جز کسی که مدارج علمیرا پیموده باشد و بر واقعیت حال اشراف داشته و در احتمالاتی که وقوع آنها مورد ظن است، دقت نظر داشته باشد، نمیتواند به آن دست یابد. و موازنه بین مصالح و مفاسد احتیاج به فهم شریعت و مقاصد آن و فهم واقعیت و مراتب مفاسد و مصالح دارد و همهاین امور جز توسط علماء دست یافتنی نیستند[240]. اگر علمای متوسط و ضعیفی که کتاب خدا و سنت رسولش را نمیفهمند، در رأس امور عام قرار گیرند، مسلمانان پراکنده و در امور خود دچار تفرقه میشوند چون اگر بزرگانی در میان عوام مردم نباشند که نظر و رأی خود را ارئه نمایند، توافق بر هیچ امری برای آنان متصور نیست، بنابراین باید به بزرگان و صاحب نظران رجوع شود.
2- خواندن و مطالعه کتابها بدون معلم
یکی از علتهایی که در شکل گیری تفکر غلو سهیم است، علم آموزی از راه غیر اصولی خود و رغبت و حرص شدید به علم بدون کمک هیچ معلم و یا راهنما است که جویندگان علم قبل از این که در علم به کتاب و سنت مسلّط و مطمئن گردند اقدام به استخراج نمودن احکام در مسائل سخت پیچیده میکنند و در نتیجه دچار لغزش میگردند. این حالت از جانب دو نوع از جوانان دیده میشود:
جوانانی که در زندان بوده و با سختیها و شکنجه ها مواجه بودهاند.
جوانانی که وارد زندان نشده و در معرض سختیها و مصیبتها نبودهاند، که نتیجه تلخ آن آشوب فکری و بلای غلو میشود که مسلمانان را به سختی پراکنده و بر تفرقه و جدایی آنان میافزاید: و این معضل دلایلی دارد، از جمله:
الف: روی گردانی از علماء: اهل غلو بهاین دلیل این راه و روش اشتباه را پیمودهاند، چون عدهای از هوی و هوس پرستان که خود را منتسب به علم میدانند، برخی انحرافات را به وجود آوردهاند، در نتیجهاین اهل غلو به تدریج اعتماد خود را نسبت به علمای هوی و هوس پرست و سخنان آنان هر چند که حق هم باشند، از دست میدهند سپس سوءظن بر این افراد غالب میگردد و دایره روی گردانی خود از علما را وسیع تر میکنند و علمای صادق و اهل عمل را نیز در این دایره قرار داده و اعتماد خود را نسبت به آنان نیز از دست میدهند و هر عالم سختکوشی که در موردی با رأی و نظر مورد توجه آنان، مخالفت کند، نسبت به او بی اعتماد میشوند و ازاو روی بر میگردانند. در اینجاست که خطر کمین کرده و تفرقه و پراکندگی به وجود میآید یکی از علمایی که در دیدارش با جوانان گفتگو میکرد، گفت: آن چه که من از آن ترس دارم این است که بی اعتماد شدن نسبت به علما، شما را بهیکی از این دو امر و یا هر دو با هم سوق خواهد داد، که عبارتند از: اجتهاد کردن بدون آمادگی و توانایی کافی و شناخت شایستگی برای این کار و یا مراجعه به کتابها و دریافت از آنها بدون کمک گرفتن از کسی؛ که در هر دو این موارد خطرهای زیادی وجود دارد.
یکی از جوانان گفت: ما هم زمان در هر دو این حالتها قرار گرفتهایم[241].
ب: زیاده روی و غلو در نکوهش تقلید کردن: قرآن کریم تقلید و اهل آن را سرزنش کرده و گذشتگان را از این روش بر حذر داشته است. خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭼ البقرة: ١٧٠
«چون به آنان گفته شود: از آن چه خدا نازل کرده است، پیروی کنید، میگویند: نه، بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافتهایم، پیروی میکنیم، آیا هر چند پدرانشان چیزی را درک نمیکرده و به راه صواب نمیرفتهاند؟»
از میان اقوال امامان در این باره قول امام شافعی است، که میگوید: کسی که علم را بدون استدلال و دلیل فرا گیرد همانند کسی است که در تاریکی شب هیزم جمع میکند و پشته هیزم را حمل میکند در حالی که در آن یک مار افعی قرار دارد و او را نیش میزند ولی خودش متوجه نیست[242]. احمد میگوید: از من تقلید نکنید و از مالک، ثوری و اوزاعی تقلید نکنید، بلکه از جایی که آنان دریافت کردهاند، علم را به دست آورید[243]. ابو یوسف میگوید: بر کسی حلال نیست که حرف و نظر ما را بگوید مگر این که بداند ما آن را از کجا گفتهایم[244]. جوانان این مطالب را میخوانند و میخوانند که تقلید کننده در نزد عالم همچون کودک در آغوش مادر است و فرقی بین تقلید کننده و حیوان نیست[245]. بنابراین از تقلید از علما دوری میکنند و در دوری کردن از تقلید و مذمت آن مبالغه میکنند و گمان میکنند که هدایت یافتن به واسطه صحابه اولین، تابعین، علمای صادق و استفاده از روشهای آنان و راهنمایی با فتواهای تقویت شده با دلیل و استدلال آنان، جزء تقلید نکوهیده است بنابراین صدور فتوی را برای خود جایز میدانند در حالیکه برای آن آمادگی ندارند و به کتابها روی میآورند تا از آنها احکام استخراج کنند و آراء و نظرات عجیبی را استنباط میکنند و در این میدان غور میکنند در حالی که اهل آن نیستند بنابراین دچار سستی و جور میشوند و از حدود تجاوز میکنند. این جوانان نتوانستند به خوبی امور را تشخیص داده و مسائل را باز کنند و سخنان صحیح را از سخنان ضعیف و نادرست بشناسند و نصوص را به خوبی در محل نزول خود قرار ندادند و در جایی که تعمیم جایی نداشت، تعمیم دادند. در جایی که باید روی میآوردند، روی بر گرداندند و در جایی که باید باز میایستادند، اقدام کردند. بنابراین نصوصی که تقلید را مذمت میکنند عام نیستند بلکه آنها در حالتهایی خاص صدق میکنند[246]. ابن عبدالبر بعد از این که روایات و احادیث نقل شده در مذمت تقلید را ذکر میکند در انتهای این باب میگوید: همه اینها برای غیر از عامه مردم هستند و عامه مردم در مسألهای که پیش آمده حتماً باید از علمای خود تقلید کنند چون آن مسأله با استدلال قابل تبیین نیست و بدون داشتن علم آن قابل قبول نمیباشد. چون علم درجاتی دارد که رسیدن به اوج آن جز با کسب پائین ترین سطح آن امکان پذیر نیست و این یک مانع بین عامه مردم و استدلال و دلیل خواستن است. «والله اعلم». در سخنان علما دربارهاین که عامه مردم باید از علمای خود تقلید کنند، اختلاف نظری وجود ندارد. آنان این آیه را مد نظر دارند که خداوند بزرگ میفرماید:
ﭽ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﭼ الأنبياء: ٧
«اگر نمیدانید از پژوهندگان کتابهای آسمانی بپرسید».
بنابراین کسی که علم و بینشی نسبت به دین ندارد باید از عالم آن تقلید کند و همچنین علما دراین مورد که عامه مردم نباید فتوا دهند، اختلاف نظر ندارند چون - البته خدا بهتر میداند - آنان نسبت به معانی که بر اساس آنها حلال و حرام کردن و رسیدن به علم، امکان پذیر میشود، نا آشنا و بی اطلاع هستند[247]. عموم این جوانان درباره علوم شرعی و لوازم و مقدمات آنها بی اطلاع هستند و از سوال کردن از علما و کمک گرفتن از آنان در تفسیر دوری میکنند و نتیجهاین کار در اثر اضطراب و آشوب فکری، تلخ و ناگوار میشود.
ج: مطابقت دادن سخنان نادرست، بر سخن حق و درست: این یک آفت بزرگ است و هر کس از آن دوری کند نجات مییابد بنابراین مشکل کسانی که امروز و دیروز در غلو خوارج گرفتار آمدهاند، در استدلال شان نیست بلکه در مطابقت دادن آن چیزی است که به واقعیت و مراد آن استدلال میکنند. وقتی که خوارج علیه امیرالمؤمنین علی شوریدند و او را متهم به کفر کردند... و گفتند: لا حکم الّا لله، حکم جز برای خدا نیست، علی گفت: سخن حقی است که باطل از آن برداشت میشود[248]. برخی از معاصران نیز در آن چه که دیگران گرفتار شدهاند، واقع شدهاند، چون در مطابقت دادن سخنان درست و عادلانه، اشتباه میکنند و نتیجه آن جسارت پیدا کردن علیه احکام و ارائه آرائی منحرف و نامتعادل میشود. از جملهاین سخنان به عنوان مثال اینها هستند:
تقلید نکوهیده است:
این سخن حقی است که قرآن و سنت بر آن دلالت میکنند و امامان عالم و فاضل از تقلید کردن نهی کردهاند در اینجا چندین مطلب مهم وجود دارد که برای این که این سخن در جای درست و مورد نظر خودش قرار گیرد، باید آنها را اعلام و بیان نمود :
تقلید باطل و نکوهیده قبول بدون دلیل و حجت سخن دیگران است[249].
تقلید برای کسی که قادر به اجتهاد باشد، نکوهیده و برای کسی که در اجتهاد کردن عاجز باشد، جایز است[250].
خواندن کتابهای علمای قدیم و استفاده بدون تعصب از آراء و نظرات آنان، تقلید نکوهیده به حساب نمیآید بلکه جوینده علم بهتر است که آنچه را که گذشتگان درباره آن مسأله گفتهاند، قبل از حکم کردن درباه آن، بداند تا به این ترتیب با آراء و فهم و درک آنان از مسأله، ارشاد گردد[251].
عطاء: میگوید: شایسته نیست کسی برای مردم فتوا صادر کند مگر این که به اختلاف مردم علم داشته باشد. اگر اینگونه نباشد آن علمی که موثقتر از علم موجود در نزد اوست را رد میکند[252]. قتاده میگوید: هر کس اختلافات میان مردم را نشناسد، شمهای از فقه را به دست نخواهد آورد[253]. یحیی بن سلام میگوید: کسی که نسبت به اختلافات شناخت ندارد، شایسته نیست که فتوا دهد و کسی که به سخنان دروغ علم نداشته باشد، نباید بگوید این در نزد من دوست داشتنیتر است[254]. اما برخی از معاصران در مطابقت دادن عدم جایز بودن تقلید، به خطا رفته و آن را به طور یکسان بر مردم عوام و علما حمل کردهاند و بین توانا، ناتوان و بین اصول و فروع تفاوتی قائل نشدهاند. حال نتیجه چه میشود؟ روی گردانی از سخنان علما و حتی این امر به سفیهانه خواندن آراء علما و کنار نهادن روشهای آنان رسیده است چون این تقلید مذموم است. سپس جسارت نسبت به فتوی و استخراج مستقیم احکام از قرآن و سنت و بدون فراگیری علومیکه این امر را برایشان میسّر نماید[255].
- آنان کسانی هستند و ما هم برای خودمان کسی هستیم:
این سخن جالبی است که موجب اعجاب برخی از معاصران شده است چون این سخن به معنی توجه به خود و خودداری از تحت فرمان دیگران بودن است و این چیزی است که برخی از مردم به آن رغبت دارند. این سخن را امام فقیه ابوحنیفه: گفته است. اما برخی از مردم گوینده آن و ویژگیهای او ومناسبت آن را فراموش کردهاند و به محض خواندن آیه قرآن و یا حدیث بلافاصله احکام را از آن میگیرند و به ندرت به شرح و درک امامان و علما از آن آیات و احادیث توجه میکنند و در نزد آنان مانعی برای بی ارزش دانستن آنها وجود ندارد و وقتی بهاین افراد گفته شود: چه کار میکنید؟ صبر کنید و درنگ نمائید و در احکام علما تأنی و تأمل کنید و ابتدا به فهم و درک علمای خود توجه کنید، میگویند: آنان کسانی هستند و ما هم برای خود کسی هستیم. بله شما از حیث ساختار بدنی و طبیعتهای بشری با هم مساوی هستید، اما آیا میدانید صاحب این عبارت کیست؟ و مناسبت آن چیست؟ او یک امام عالم و فقیه است که خداوند با یک فهم واندیشه نافذ و برتر و علمیسرشار و تقوای قلب بر او منت گذاشت و آن را در جایی خاص به زبان آورد و گفت: اگر سخنی از قرآن یا سنت باشد، من به آن دو اقدام میکنم اما اگر سخن صحابی باشد من از آن خارج نمیشوم و اگر سخن یک تابعی باشد، آنان کسانی هستند و ما هم برای خود کسی هستیم[256]. بنابراین باید موضع سخن و مناسبت آن معلوم میشود تا این که در مطابقت دادن آن به انحراف نرویم. بله آنان علمایی مجتهد هستند. اما آیا شما هم این چنین هستید؟[257]
روش صحابهش دریافت مستقیم از قرآن وسنت بود:
برخی از معاصران بعد از اینکه روش صحابه بزرگوار در میان مردم قدیمیو کهنه شده است، آن را دوباره در پیش گرفته و برای استخراج احکام به قرآن و سنت روی آوردهاند و راهنمایی گرفتن از فهم علمای اسلام روی گرداندهاند و میگویند: قرآن و سنت برای ما کافی است و فهم و درک مردگان برای ما حجت و استدلال نیستند، آن دو منبع صاف و زلال هستند و ما آن را با هیچ چیزی کدر و آلوده نمیکنیم. در اینجا آنان اشتباه کرده و تیرشان به خطا رفته است[258]. چون دریافت مستقیم و برخورد بی واسطه با قرآن و سنت، حد وحدود و شرایط خاص خود را دارد. هر مسلمانی میتواند به طور مستقیم با قرآن و سنت در تعامل باشد تا اینکه اصول عقاید و اخلاق، پندها، عبرتهای روشن و ارزشمند را بشناسد. خداوند سبحان و متعال این امور را آشکار نموده و به کاملترین شکل بیان نموده است به طوری که مادامیکه انسان زبان قرآن را بداند در فهم آنها با هیچ مشکلی مواجه نمیشود. اما شناخت امور دقیق و ریز در عقاید و احکام، دایرهاش تنگتر و محدودتر از مورد قبلی است به طوری که فقط افراد با کفایت و توانمند میتوانند وارد آن شوند. همان کسانی که به علومی فراتر از زبان و اصول و حدیث مجهز هستند که آنان را در فهم نیک و استنباط دقیق توانمند نموده و از انحراف در برابر امور متشابه و امور پنهان و پوشیده باز میدارد و صحابه بزرگوار بر اساس این تفکیک آگاهانه عمل کردهاند. وقتی که مسائل برای آنان پیش میآمدند و در معرض امور واقع میشدند، اگر آن امور از نوع اول بودند، به آسانی و سهولت کامل به آنها پی میبردند و اگر از نوع دوم بودند یعنی متشابه و پنهان بودند اقدام نمیکردند تا اینکه از علما و فقهای خود سوال میکردند. این روشی است که پیروی از آن شایسته است که همان روش عقل و حکمت است و از جمود محفوظ میدارد و از آشوب و هرج ومرج جلو گیری میکند[259]. برداشت و فهم بدون معلم از مسائل توسط برخی منتج به نتایج و اثرات سوء و خطرهایی بزرگ شده است که مهمترین آنها کنار نهادن میراث علوم و فنون مختلف گذشتگان، گردنکشی و تکبر در مقابل علما، گرایش سطحی و ظاهری در فهم نصوص، اقدام و جسارت به فتوا دادن و افکار اهل غلو است[260].
اسلام به ما آموخته است که علم ابوابی دارد همان گونه که آدابی دارد و خوشبخت کسی است که علم را از راه مخصوص آن فرا گیرد و به آداب آن آراسته گردد و ما در طول تاریخ کسی را ندیدهایم که به طور مستقیم به قرآن و سنت بپردازد و بر اساس فکر خود عمل نماید و احکام را در اولین گامهای خود استنباط کند و بعد از آن به سخنان گذشتگان بنگرد و یا از آنها روی بگرداند ما این روش را از کسی ندیدهایم مگر گروه اندک خوارج عرب بدوی جاهل که از فقه بی بهره و از فقها بی نصیب بودند و خوارجی که به راه آنان رفتند[261].
علما از دریافت علم به طور مستقیم از کتابها بدون راهنمایی گرفتن از آراء و درک و فهم اهل علم، بسیار برحذر داشتند چون این یکی از ابواب تحریف، اشتباه، تبدیل احکام، بدون علم سخنی را به خدا نسبت دادن، حلال کردن حرام وحرام کردن حلال میباشد. ابن جماعه در جریان یادآوری آداب جوینده علم در انتخاب یک شیخی که از او علم فرا گیرد و از او اخلاق را بیاموزد، میگوید: باید جوینده علم تلاش کند که شیخ او از جمله کسانی باشد که بر علوم شرعی اشراف کامل داشته و در کنار آن با بزرگان موثق عصر خود بحثها و نشستهای فراوان و طولانی داشته باشد و کسی نباشد که علم را از میان ورقهای کتابها فرا بگیرد و با بزرگان ماهر و با تجربه همنشینی نداشته باشد.
شافعی: میگوید: هر کس در درون کتابها به جستجوی احکام بپردازد، احکام را تباه خواهد کرد. یکی از علما میگوید: یکی از بزرگترین مصیبتها دریافت علم از روزنامههاست[262].خدا خیر دهد کسی را کهاین اشعار را گفته است:
1) من یأخذ العلم عن شیخ مشافه-ة یکن من الزیغ و التصحیف فی حرم
2) و من یکن آخذا للعلم من صحف فعلم-ه عن-د اهل الع-لم کالعدم
1- هر کس که علم را به طور شفاهی از شیخی فرا بگیرد از انحراف و خطا و اشتباه در امان خواهد بود.
2- و هر کس آن را از روزنامهها بگیرد علم او در نزد اهل علم همچون عدم و نیستی است.
علمای سلف گفتهاند: قرآن را بر مصحفیها (قرآن فروشها) نخوانید و علم را از روزنامه نگاران فرا نگیرید[263].
ابوزرعه میگوید:یک روزنامه نگار برای مردم فتوا نمیدهد و یک مصحفی برای آنان قرآن نمیخواند[264].
خداوند متعال میفرماید: ﭽ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨﮩ ﮪ ﮫ ﭼ الأنبياء: ٧
«اگر نمیدانید از پژوهندگان کتابهای آسمانی بپرسید».
خداوند متعال دوست ندارد کسی قبل از محقق شدن امور به آنها بپردازد و آنهارا آشکار و منتشر نماید، که در این صورت صحیح نخواهد بود[265]، معنی این عبارت این نیست که ما مردم را از درس خواندن و علم آموزی منع کنیم بلکه فراگیری علم یک واجب است و از گهواره تا گور مطلوب است، ما میگوییم: مردم هر چه قدر درس بخوانند باز هم به اهل تخصص محتاج و نیازمند خواهند بود. علم شرعی اسباب و ادواتی دارد که آنان به تحصیل آنها اقدام نکردهاند و اصولی دارد که در شناخت و فراگیری آنها ممارست نداشتهاند و فروع و مکملاتی دارد که وقتشان و کارهایشان به آنان اجازه نداده که به آنها بپردازند[266].
نه جسارت و گستاخی و رهایی و شتاب بی قید و بند باشد و نه تنبلی و سستی، جمود فکر واندیشه، ممنوعیت بحث و بررسی و محدودیت و تحریم برای تعقل باشد، بلکه ما فقط یک جدیت و تلاش همراه با تأنی و اثبات کردن، اندیشه وتاکید کردن و سوال کردن درباره اشکالات پیش آمده میخواهیم، و بهترین امور حد متوسط آنها است[267].
3- کوتاهی بسیاری از علما در انجام وظایف خودشان
علما وارثان پیامبرانند بنابراین شایسته است که در جامعه راهبر و راهنما باشند و وجود ادبی، علمیو مرجعی خود را به کمک اخلاق، تلاش و علمشان در میان مردم تحمیل کنند، آنان وظیفه دارند که برای ساختن جامعهای سالم بر اساس دین و علمیکه از این دین آموختهاند، حرکت کنند و هر یک از حاکم و محکوم را در محل صحیح خود قرار دهد، یعنی حاکم را به پایبندی به شریعت الهی باز گردانند که از این طریق ظلم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در جامعه از بین میرود و همچنین محکومین را به پایبندی به اوامر و نواهی الهی باز گردانند که از این طریق فساد اخلاقی، روحی، رفتاری جامعه برطرف شود و یا این که علما حداقل در این راه تلاش کنند و با توجه به میزان خلوص نیت مردم برای خدا و به مقدار تلاشی که برای اصلاح ارائه میکنند، اصلاح جامعه محقق شود. علما همواره در جامعه نقش رهبری و پیشگامانه داشتهاند و مردم نیز چه حاکمان و چه محکومان، این نقش را برای آنان قائل بودهاند.
رهبران سیاسی بیدین (علمانیها) در میان مسلمانان فقط بعد آن ظاهر شدند که علما در نقش خود در رهبری امت و ارشاد آن کوتاهی کردند. مردم هرگز به کسانی دیگر به جای علمای خود راضی نمیشدند و امت اسلامیدر همه گوشههای دولت علمای خود را دوست داشتند و آنان را بزرگ میداشتند و در اطراف آنان گرد میآمدند و در هنگامیکه مسأله دشواری برایشان پیش میآمد و مصیبتی آنان را در بر میگرفت، بعد از خداوند سبحان و متعال به آنان پناه میبردند چون مردم جایگاه علما و قدرت آنان را در ایجاد تحرک و پوشش هر گونه مصیبتی که بر آنان نازل میشد، میشناختند و همچنین حکام نیز ارزش و احترام علما را یا به خاطر علاقه به آنان و یا به خاطر ترس از آنان نگه میداشتند علمای مسلمانان نیز همیشه مشغول به درس و تحصیل نبودند، بلکه آنان پیشاپیش مجاهدان و مبارزان و پیشاپیش امر کنندگان به معروف و نهی از منکر قرار داشتند و در شادیها و غمها شریک امتشان بودند و برخی از آنان بهاین دلیل با مصائب و مشکلاتی مواجه شدند، اما این امور آنان را در پرداختن به وظایفشان سست و بی رمق نکرد[268]، چون آنان معنی وارث بودن پیامبران را فهمیده بودند.
علما همان فقهای اسلام و کسانی هستند که فتواها بر اساس سخنان آنان در بین مردم ارائه میشد و فقط آنان به استنباط احکام میپرداختند و به ثبت قواعد حلال و حرام عنایت داشتند[269]. علما همان امامان دین هستند کهاین منزلت و جایگاه عظیم را به واسط اجتهاد، صبر و یقین به دست آوردند
ﭽ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﭼ
السجدة: ٢٤
«و چون شکیبایی کردند و بهایات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما مردم را هدایت میکردند».
علما وارثان پیامبران هستند که علم را از آنان به ارث برده و آن را در سینه خود حمل میکنند و همه اعمال خود را بر اساس آن تطبیق میدهند و مردم را به آن فرا میخوانند. علما گروهی هستند که برای فهم در دین خدا از این امت دور شدند سپس به وظیفه دعوت و مأموریت هشدار دادن میپردازند بنابراین باید در میان مردم باشند و به عنوان وارثان پیامبران به وظیفه خود عمل کنند و از انزوا و دوری جستن از مردم و مشکلات آنان و اکتفا به وظیفه ابلاغ و هشدار بیرون بیایند و بلکه تربیت، تهذیب، ارشاد و راهنمایی مردم و صبر و شکیبایی بر همراهی و ملازمت با آنان و حل مشکلات فکری، روانی، اجتماعی، سیاسی و... مردم را بر اساس شرع خداوند متعال در پیش گیرند.
بنابراین علما هدایت گران مردم هستند که هیچ عصر وزمان بدون آنان نیست تا این که امر خداوند بیاید و آنان تا قیام قیامت در رأس طایفه منصوره قرار دارند. رسولالله ص میفرماید: «طایفهای از امت من همواره به امر الهی خواهند پرداخت که کسانی که آنان را خوار کنند و یا با آن مخالفت کنند، ضرری به آنها نمیرسانند تا این که امر الهی محقق شود و آنان پشتیبان مردم هستند»[270]. لذا شایسته نیست که بسیاری از علما از وظایف خود در قبال دعوت خداوند متعال شانه خالی کنند و مردم را بدون یک رهبری که آنان را به سوی خیر و رستگاری رهنمون کند، رها کنند.
4- شیوع ظلم و حکم کردن بر اساس قوانین و ضعی
از مهم ترین عواملی که منجر به بروز پدیده غلو میشود، سرکوب سیاسی ناشی از ظلم به افراد و ملتهاست و ظلم به مردم چیزی است که با اهداف شریعت و آنچه که خداوند و رسول اوص در محقق شدن عدالت و نفی ظلم به آن امر کرده ند، مخالف است[271].
5- برداشت نادرست از برخی آراء متفکران مسلمان معاصر
همانگونه که خوارج، برخی از آیاتی که درباره کفار نازل شده بودند، را به دروغ و بهتان به گروهی از بهترین صحابه نسبت میدادند، در عصر حاضر گروهی از جوانان متعصب و پر شور و احساس که در علم شرعی و فهم از دین کم بهره و کم بضاعت هستند، برخی از آراء متفکران معاصر مسلمانان را بیشتر از حد خودشان، تأویل میکنند و با این دلیل وارد مسائل دشوار و سختی میشوند[272].
یکی از بزرگترین مصیبتهایی که امت اسلامیدر این عصر گرفتار آن شده است، فساد اعتقادی، انحراف شدید از روش اهل سنت و جماعت و ظهور بدعتها در میان مسلمانان میباشد و بسیاری از آنان هنوز حقیقت شهادتی را که صبح و شب به زبان میآورند: لا اله الّا الله محمد رسولالله و هدف این عبارت و شرطها و حقیقت آن را نمیفهمند. دشمنان اسلام کوشیدهاند که کلمه توحید را از محتوای کامل خود خالی کنند و اسلام را فقط در گفتن شهادتین و یا به زبان آوردن آن دو و اجرای شعائر محصور کنند و همه دین را دور از حیات قرار دهند تا مسلمانان در آن صورت در سستی، ذلت، خواری و شکست روحی در مقابل طغیان مادی و آراستگی دروغین زندگی، به سر ببرند، همان چیزی که امروزه حال مسلمانان است[273]. فساد اخلاقی در میان مردم منتشر شده است و دشمنان اسلام بر این ایجاد فساد اشراف دارند و فساد شیوع یافت و به شکلی همهگیر شد که برخی از بزرگان از اصلاح مجدد مأیوس شدند و از این جاست کهاین یأس و ناامیدی در درون برخی از جوانانی که برای انجام عمل اسلامیپرشور هستند، عکس العملهایی خشن و خشمناک ایجاد میکند و این عکس العملها شکلهای مختلف و متفاوتی دارند، برخی از آنان همراه با آن جریان میروند و برخی دیگر یک موضع منفی دشمنانه در پیش میگیرند و خود را این گونه قانع میکنند که این جامعهای که بهاین اندازه گرفتار فساد اخلاقی و اعتقادی شده است، به هیچ وجه خیری در آن وجود ندارد و شاید هم برخی از آنان این گونه حکم بدهند که آن یک جامعه کافر است[274].
یکی از دلایل اصلی به وجود آمدن بدعت تکفیر، عدم تزکیه نفس به سبب ضعف جنبه تربیتی است که منجر به غرور و استبداد میشود و انسان را بیشتر از توجه و عنایت به خود و نفس خود، به عیبهای دیگران مشغول میکند که منجر به عدم تزکیه نفس میشود ومرضهای خطرناکی چون شتابزدگی، برتری طلبی با طاعت، هوی خواهی، کوچک شمردن مردم، عدم احترام به آنان و شاید اخراج آنان از دین، از این حالت به وجود میآیند.
اینها برخی از اسباب و دلایلی بودند که موجب بروز پدیده غلو در عصر حاضر شدهاند.
مهمترین نشانههای غلو در عصر حاضر
نشانههای غلو در عصر حاضر فراوان هستند از جمله آنها:
1- سخت گیری در دین بر خود و دیگران
یکی از نشانههای غلو در عصر حاضر، خارج شدن از روش اعتدال در دین است همان روشی که پیامبرص بر آن بود. در حدیثی که ابوهریرهس روایت کرده است، پیامبرص از این امر بر حذر نموده و میفرماید: «این دین آسان است و کسی که در دین افراط و تندروی کند مغلوب دین میشود.»[275] سخت گیری در دین بیشتر از کمبود درک و فقاهت در دین ناشی میشود و این دو، یعنی سخت گیری در دین و کمبود درک و فقاهت در دین از بارزترین نشانههای خوارج هستند و اغلب کسانی که امروزه به گرایشات خوارج متمایل هستند، این دو خصلت در وجودشان یافت میشود[276].
از نشانههای غلو سخت گیری و ترک سهولت و راحتی است، اهل غلو چیزهایی را از مردم میخواهند که طاقت آن را ندارند و آنان را ملزم به چیزهایی میکنند که شرع آسان به آن ملزم نکرده است، آنان توانایی و تفاوتهای مردم، توانمندیهای آنان، متفاوت بودن آنها و فهم آنان و اختلاف این درک وفهم را در نظر نمیگیرند. بنابراین با آنان به گونهای صحبت میکنند که نمیفهمند و چیزهایی از آنان میخواهند که توانایی انجام آنها را ندارند. از جمله علل سخت گیریها، پرهیزکاری و پارسایی بی مورد و نادرست، جهل به مراتب احکام و جهل به مراتب مردم است و اما مجال و صورت و شکل آن، کلی نگری و استدلال برای همه صحبت کردن با مردم به گونهای که درک نمیکنند، ترک راحتی و الزام چیزهایی که شرع آنها را ملزم نکرده است[277].
از نشانههای بارز پدیده غلو در عصر حاضر خود برتر بینی، غرور و ادعای علم در زمانی است که میبینی هیچ یک از آنان حتی در بدیهیات علم شرعی و احکام و قواعد دین شناختی ندارند و یا این که علم و شناخت اندکی در اینباره دارند بدون این که اصول، ضوابط، فقه واندیشهای راسخ داشته باشند و گمان میکنند که با این علم اندک و فهم و درک نادرست همه علوم گذشتگان را و آیندگان را به دست آوردهاند در نتیجه با توجه به غرور خود علم علما را نمیپذیرند و در پی طلب علم نمیروند و به وسیله این غرور هلاک میگردند و باعث هلاک دیگران میشوند. و خوارج اولیه نیز این گونه ادعای علم و اجتهاد داشتند و به علما عیب و ایراد میگرفتند در حالی که خودشان نادان ترین مردم بودند[278].
این خود برتر بینی و غرور منجر بهاین شد که افراد کم سن وسال و ضعیف عقل دعوت را بدون علم و فقه به دست بگیرند. و برخی از مردم نیز عدهای از آنان را به عنوان رئیس و بزرگ خود در نظر گرفتند و آنان بدون علم فتوا دادند و بدون فقه و درک در مسائل حکم کردند و بدون تجربه واندیشه و رجوع به اهل علم و فقه و تجربه واندیشه با مسائل و حوادث مهم و بزرگ مواجه شدند حتی برخی از آنان به علما و بزرگان بی احترامی میکردند و برای آنان ارزش فائل نمیشدند و هرگاه برخی از بزرگان بر خلاف میل و مذهب و یا برخلاف موضع او فتوا میدادند، از آنان با لفاظی چون، کوتاهی، ناتوانی، ترس و خیانت، سادگی و آگاهی و درک اندک بدگویی میکردند. این گونه مسائل باعث شیوع تفرقه و فساد عظیم و ایجاد نهال کینه علیه علما و بی احترامیو عدم توجه و اعتنا به آنان و سایر مواردی شد که ضرر هنگفتی را بر دین و دنیای مسلمانان وارد ساخت[279].
3- استبداد رأی و نادان خواندن دیگران
یکی از نشانههای برجسته اهل غلو در عصر حاضر، تعصب نسبت به رأی و عدم توجه و اعتنا به رأی دیگران و انکار حق از جانب آنان مادامیکه همفکر و هم رأی نباشد و از جمله عللی که باعث ایجاد این تعصب به رأی و میل به آن میشوند، عبارتند از: علم اندک، ارائه رأی با ذهن خالی، خود پسندی و خود رأی و پیرو هوی و هوس بودن.
آفت خود پسندی و خود رأی بودن و تعصب به آن صاحبان خود را در زمانهای قبل از ما به مهلکههای خطرناک و بزرگی کشانده است آنچه ذوالخویصره نادان را متزلزل کرد. ابن جوزی میگوید: آفت او این بود که او به رأی خود راضی شد و اگر درنگ میکرد میدانست که هیچ رأی و اندیشهای فراتر از رأی رسولاللهص نیست[280]. و آنچه کهیاران ذوالخویصرة را منحرف کرد این بود که آنان به رأی و نظر خود راضی شدند و نسبت به دیگران سوءظن داشتند. خوارج اهل عبادت بودند اما این اعتقاد را داشتند که از علیt عالم تر هستند و این یک مرض سختی است[281]، که آنان را در مهلکه قرار داد. این بیچارگان و درماندگان اسیر الفاظی شدند که خوب آنها را نمیفهمیدند و به کسی که آنها را برای آنان روشن میکرد و به آنان میفهماند گوش ندادند چون فکر میکردند نظر درست رأی و نظر آنان است و غیر از آن اشتباه و نادرست است.
محمد ابوزهره میگوید: الفاظ ایمان، لا حکم الا لله و دوری جستن از ظالمان بر ذهن آنان چیره شد و آنان به اسم این الفاظ خون مسلمانان را مباح کردند و سرزمینهای اسلامی را با خونهای پر رنگ آغشته کرده و به هر جایی هجوم بردند[282] این تعصب منفور آنان را از پاسخگویی به حق بعد از روشن شدن آن بازداشت. امیرالمؤمنینعلیt با آنان مناظره کرد و ابنعباسس با آنان مناظره کرد و بهانههای آنان را بر طرف کردند و شبهات شان را رفع نمودند و دلایل و استدلالهایی قاطع در برابر آنان ارائه کردند و با برهانهایی روشن زبان آنان را بستند اما جز برخی از آنان جواب ندادند و بسیاری از آنان به مباح کردن خون مسلمانان پرداختند. این تعصب نسبت به رأی و جاهل خواندن دیگران با اصول مهمیدر اسلام همچون مشورت، نصیحت و خیرخواهی منافات دارد.
4- بدگویی و تخریب علمای اهل عمل
عصر ما شاهد هجومغریب و پدیدهی عجیب تعدّی و تجاوز به حرمت علمای درستکار و ضربه زدن به آنان با خنجرهای انحراف و گمراهی است، روزنامهها، مجلات، کتابها، مقالهها، حلقه و سالنهای درس نمونههای زیادی از این جملات و هجومها را به خود دیدهاند و این حالت شدیدترین ضررها را به امت اسلامیوارد نموده و اجتماع پراکنده آنان را پراکندهتر و جمع متفرق آنان را متفرقتر کرد و عمیق و ریشهای شد. بدون شک تخریب و بدگویی از علما دلایل متعددی دارد که برخی از آنها عبارتند از: علم آموزی بدون معلم، فهم نادرست از برخی عبارتهای علما، پیروی از هوسها و حسادت. برخی از جوانان به اسلوب ناشایستی روی آوردهاند که همان دنبال کردن عیبها و لغزشهای علما و گرفتن سخنان و آراء شاذ و نادر آنان و تحریف کردن سخنان آنان از منظور اصلی شان است. آیا این کارها را بهاین علت انجام میدهند که هجوم همه جانبه خود در توهین و تخریب علمای قدیم و جدید که با افکارشان مخالف هستند و روشهای به دور از اعتدال آنان را تائید نمیکنند، توجیه نمایند؟ کارهای آنان به ضرر و زیان اسلام و موجب چشم روشنی دشمنان اسلام ازجمله صهیونیستها و بت پرستان شده است. علما از این عمل و روش زشت و ناپسند که نشان دهنده جهل و مرض و کینه صاحب آن است، به خاطر خطر آن بر مسلمانان برحذر داشتهاند چون آن عمل در واقع اجرای برنامههای دشمنان دین و تحقق یافتن بدون رنج و زحمت اغراض آنان است[283]. ابن تیمیه در حالی که از روایت اقوال ضعیف به نقل از امامان و علما نهی میکند، میگوید: این چنین مسأله ضعیفی را نباید کسی به نقل از یکی از امامان و بزرگان مسلمانان چه به قصد عیب و ایراد گرفتن بر او و چه به قصد تبعیت از او، ذکر کند. چرا کهاین یک نوع خرده گرفتن بر بزرگان و پیروی از سخنان ضعیف است. و وزیر تاتارها بهاین طریق بین مذاهب اهل سنت فتنهایجاد میکرد و حتی آنان را به خروج از سنت و جماعت فرا میخواند و آنان را به مذهب رافضیها و اهل بی دینی گرفتار مینمود[284].
کسانی که علمای درستکار امت را تخریب و بدنام میکنند، به برنامههای یهودیان، مسیحیان، طاغوتیان و برنامههای جاسوسی آنان خدمت میکنند خواه متوجهاین امر باشند و یا نباشند و کسانی که همواره با این کار خود به بدنام کردن و تخریب چهره علمای امت میپردازند، از روش و شیوه اهل سنت وجماعت دور میشوند، روشی که در آن گفته میشود: علماء پیشین گذشتگان و علمای تابعین بعد ار آنان اهل خیر و نیکویی و اهل فهم و درک و نظر هستند و جز به نیکی یاد نمیشوند و هر کس از آنان به بدی یاد کند، بر این راه نیست[285]. کسانی که به تخریب چهره علمای درستکار امت میپردازند باید بدانند، گوشت این علما مسموم و روش خدا درباره هتک حرمت بدنام کنندگان آنان معلوم و مشخص است. و این کسی که ادعای علم دارد نمیداند که اعتبار حکم دادن دربارهاشخاص بر اساس کثرت فضیلتهای آنان است. ابنقیم: میگوید: هر کس دارای علمیدر شرع باشد و در واقع به طور قطع معلوم شود کهاین فرد بزرگواری که در اسلام گامهای خیر و آثار نیک داشته و برای اسلام و اهل آن در جایگاهی قرار گرفته که اگر گاهی مرتکب خطا و لغزش شود، معذور است و بلکه به دلیل اجتهاد خود اجر میبرد بنابراین در این صورت جایز نیست که در آن مورد از او تبعیت شود و جایز نیست که جایگاه و امامت و پیشوایی او در دل مسلمانان تباه گردد[286]. اگر علمای امت اسلامیبد نام شوند، چه کسی برای آنان باقی میماند؟ جوانانی کم سن و سال و کم تجربه باقی بمانند که خوب تلاوت نمیکنند، زبانی را به خوبی بلد نیستند و توانایی آن چنانی در بسیاری از علوم شرعی ندارند؟
این روش تخریب شخصیت علما مایه چشم روشنی دشمنان اسلام است چرا کهاین روش یک نسل بدون رهبر را ایجاد میکند و آیا دیدهاید کهیک نسل بدون رهبر به رستگاری برسد؟
در میان امتهای گذشته بدترین چیز، علما و بزرگانشان بودهاند بنابراین در میان آنان تعداد گمراهان و گمراه کنندگان فراوان شد. خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀﮁ ﮎ ﭼ التوبة: ٣٤
«ای کسانی کهایمان آوردهاید بسیاری از دانشمندان یهود و راهبان، اموال مردم را به ناروا میخورند و آنان را از راه خدا باز میدارند»
بهترین افراد در اسلام علمای ربانی و درستکارش هستند، شعبی میگوید: همه امتها به جز مسلمانان، علمایشان، بدترین شان هستند اما علمای مسلمانان بهترین شان هستند[287]. ابن تیمیه این را توضیح داده و میگوید: همه امتها به جز مسلمانان گمراه هستندو فقط علمایشان آنان را گمراه میکنند، بنابراین علمایشان بدترین شان هستند. در حالیکه مسلمانان بر راه هدایت قرار دارند و هدایت فقط توسط علمایشان روشن و تبیین میگردد. بنابراین علمایشان بهترین شان هستند[288].
این مرض در دوره ما زیاد شده و ضررش فراگیر گشته است. این آفت ابزاری برای ریشه کنی و ویرانی و وسیلهای برای تخریب و نابودی است که نتایج و آثار خطرناک و مفاسد فراوانی در پی دارد. این آفت علل و انگیزههایی دارد، از جمله: جهل، جهل به فهمیدن حقیقتی که دیده و شنیده و خوانده نشده است و جهل به هدف آن و همچنین عدم درک یک حکم شرعی دقیق در این مواضع مخصوصاً اگر مواضعی غریب و نامأنوس باشند و احتیاج بهیک فقه با بینشی دقیق و نگاهی دور نگر، صاحب خود را به بدگمانی، متهم کردن دیگران به عیب و نقص و بی اعتبار و بی ارزش کردن آنان، میکشاند.
یکی از آفتهای دیگر هوی و هوس است و این آفتِ آفتهاست این کافی است کهیک انسان چیزی را که مورد خوشایندی و خشنودی او نیست و با آن موافق نیست، ببیند یا بخواند و یا بشنود... این امر کافی است که او را به بدگمانی بکشاند و افسار او را در دست بگیرد و هر جا که بخواهد بگرداند، بچراند، بچرخاند. او دیگر امور را با معیار و میزان دقیق شرع نمیسنجد و تلاش نمیکند که موانع و شرایط را در نظر بگیرد و علاوه بر متهم کردن خود، حتی به نفس خود مراجعه نمیکند چون هوی و هوس او را از این امر باز میدارد از جمله آفتهای دیگر، خودپسندی و غرور است. انسان اگر نسبت به خودش حسن ظن داشته باشد و اگر فهم و درک داشته باشد و به آن مغرور گردد و خود رأی شود به این سمت کشیده میشود که نفس خود را پاک و متعالی و دیگران را حقیر بداند، نظر خودش را درست و نظر دیگران را نادرست، نظر خودش را حق و نظر دیگران را باطل و نظر خود را عین هدایت و نظر دیگران را مایه گمراهی فرض کند. افرادی را دیدهایم که به نامتعادلی در سوءظن رسیده بودند که همه مردم را به غیر از خودشان چه مرده و چه زنده به انحراف، گمراهی و فساد عقیدتی متهم کردند و این گونه وانمود کردند که همگی در عقیده خودشان ناخالص و فاسد هستند و فقط آنان اهل خلوص هستند، همه مردم هلاک میشوند و فقط آنان نجات مییابند، گمان بد یک آفت است و هر آفت هم آثار سوء خود را دارد از جمله آثار سوء و بد آن - ز بدی جز بدی نزاید - عبارتند از:
بدگمانی صاحب خود را به عیب جویی، دنبال کردن لغزشهای دیگران و تحقیق و کاوش فراوان در خطاهای آنان میکشاند و بهاین ترتیب نفس او را در معرض خشم و عذاب خداوند قرار میدهد چون این از صفات انسانهای بیمار قلب است که رسولاللهص آنان را به فضاحت و رسوایی وعده داده و میفرماید: ای جماعت کسانی که به زبان خود ایمان آورده و ایمان در قلبتان وارد نشده است. از مسلمانان بدگویی نکنید و در پی عیبهای آنان نباشید، کسی که دنبال عیبهای آنان باشد، خداوند نیز به دنبال عیب او خواهد بود و هر کس خداوند به دنبال عیبش باشد، در خانه خود رسوا میگردد[289].
بدگمانی همچنین صاحب خود را به غیبت کردن و بردن آبروی دیگران و انتقامجویی از آنان میکشاند.
و در نهایت گمان بد، نهال تفرقه و پراکندگی را در میان مسلمانان میکارد و بندهای اخوت و برادری را میگسلد و پیوندهای محبت را پاره کرده و بذر دشمنی و کینه و نفرت را میپاشد.
از آن جایی کهاین آفت همان طور که بیان شد، خطرات فراوانی در پی دارد، اسلام یک موضع قطعی و محکم اتخاذ کرده و به دوری جستن از بیشتر گمانها دستور داده است زیرا وقایع و حوادث ثابت کردهاند که در پی بدگمانی و پیروان آن رفتن عاقبت وخیم و ضررهایی فراوان در پی دارد[290].
خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛﭜ ﭴ ﭼ الحجرات: ١٢
«ای کسانی کهایمان آوردهاید. از بسیاری از گمانها بپرهیزید پارهای از گمانها گناه است».
ابن کثیر میگوید: خداوند متعال بندگان مؤمن خود را از بسیاری از گمانها همچون تهمت، خیانت به خانواده و نزدیکان و مردم در موارد نا به جا، نهی میکند چون برخی از آنها گناه محض هستند بنابراین با احتیاط از بسیاری از آنها دور میشود[291]. آنچه که بد گمانی را رفع میکند، معذور دانستن برادرت است. عمر بن خطابس میگوید: «به کلمهای که از دهان برادر مؤمنت خارج میشود، گمانی جز خیر نداشته باش، اگر در وجود او جایی برای نیکی بیابی»[292].
یکی از نشانههای غلو در عصر حاضر شدت و خشونت در برخورد با دیگران و به کار گیری شدت و خشونت در غیر از محل خودشان است به گونهای که انگار اصل در برخورد و رفتار با دیگران، خشونت و تندی است نه نرمیو مهربانی. این تندی شکل و حالت غالب رفتار برخی از جوانان شده و این خشونت از حد سخن به عمل نیز تجاوز نموده است در نتیجه خونهای ناحقی به دلیل آن ریخته شده و تأسیسات فراوانی ویران گشتهاند. این خشونت باعث وارد شدن ضررهای سنگین بر عاملان خود و بر امت اسلامیشده است. به کار گیری خشونت و تندی و سنگدلی و سخت گیری توسط برخی از جوانان، علل و اسبابی دارد که میتوان خلاصهای از آنها را بهاین گونه بیان نمود:
مشکلات و سختیها: بسیاری از این جوانان در معرض مشکلات و سختیهای گوناگون قرار گرفته و این سختیها بر آنها تأثیر گذاشته است و بنابراین عکس العمل آنان شدید میشود و در برخورد با خشونت، رفتار میکنند و این حالت بر طبع شان غالب گشته است.
جهل نسبت به فقه امر به معروف و نهی از منکر: امر به معروف و نهی از منکر از جمله بزرگ ترین واجباتی است که خداوند متعال این امت را به آن مکلف نموده است و شایسته است که اقدام کننده به آن در آن زمینه فقیه باشد تا بتواند مصلحت را محقق و مفسده را به ساده ترین روش دفع کند. در این جا امور واجبی وجود دارد که اقدام کننده به آنها بهتر است دانش و درک کافی داشته باشد. از جمله اینکه واجب گاهی با قلب، گاهی با زبان و گاهی با دست انجام میگردد و روش قلبی در هر حال واجب است برخی از مردم در این مورد اشتباه میکنند برخی از آنان میخواهند که فقط با زبان و یا با دست خود امر و نهی کنند بدون این که در این زمینه دانش و بینش، بردباری و صبر داشته باشند و دقت نظر نمایند که چه چیز شایسته است و چه چیز شایسته نیست و چه چیزی تواناییاش را دارند و چه چیز در حد تواناییشان نیست. به این حالت اقدام به امر به معروف و نهی از منکر میکنند[293] و اعتقاد دارند که در این زمینه از خدا و رسولش اطاعت میکنند درحالی که حدود خود تجاوز مینمایند. بنابراین به ناچار باید نسبت به معروف و منکر علم حاصل گردد و آن دو از هم متمایز شوند و باید به حال و شرایط امر شونده و نهی شونده علم حاصل شود. صلاح در این است که به راه و روش مستقیم، امر و نهی شود و این نزدیک ترین راه به حاصل شدن هدف مورد نظر است و باید در این زمینه با ملایمت برخورد شود و فرد امر و نهی کننده باید در برابر سختی و اذیت بردبار و صبور باشد چون چارهای از آن اذیت و سختی برای او نیست و اگر بردبار و صبور نباشد، بیشتر از آنچه که خیر و صلاح ایجاد کند فساد به بار میآورد. بنابراین برای این امر این سه مورد باید در نظر گرفته شود: علم، ملایمت و صبر، علم قبل از امر و نهی و ملایمت همراه با آن و صبر و شکیبایی بعد از آن. این سه مورد باید همراه با این حالات باشد. قاضی ابویعلی ذکر کرده است: امر به معروف و نهی از منکر نمیکند مگر کسی که به آن چه امر میکند و آنچه که نهی میکند فقیه و آگاه باشد[294].
این نمونهها برخی از امور فقه امر به معروف و نهی از منکر هستند که جهل نسبت به آنها و عدم مراعات آنها منجر به رفتن به راه تندی و خشونت در دعوت میشود.
برخی از جوانان در ارشاد و راهنمایی مردم و گفتگو با آنان و دعوت شان برای دست کشیدن از آن چه که مخالف شرع است، از روش تندی و خشونت بهره میگیرند. گمان میکنند که روش تند و خشونت، کارساز و بازدارنده است و غافل از این هستند که روش ملاطفت و نرم خویی اصل است و این روش نباید کنار گذاشته شود مگر این که سودمند و کارساز نباشد، چون این روش سودمند وتأثیر گذار است. اما خشونت و تندی در بیشتر مواقع موجب گریز و تنفّر میشود و مخالف را به اصرار بر مخالفت سوق میدهد. مطلب مورد تعجب این است که آنان بین مخالف با علم و نادانی که متوجه نیست و بین دعوتگر به بدعت و قربانی گمراه و فریب خورده و بین عمل منکر مورد اختلاف نظر و منکر مورد توافق، فرقی قائل نیستند. یکی از روشها و راهکارهای خشونت آمیزی که برخی از آنان در پیش میگیرند: خشونت در رفتار با والدین است و احترامی هم برای آنان نمیگذارند، به آنان کمک نمیکنند و برایشان خدمت نمیکنند. آنان فراموش کردهاند که والدین نسبت به سایر مردم به ویژه در دعوت و ارشاد آنان، دارای خصوصیاتی هستند و این به معنی عدول کردن از پایبندی و تمسک به امری از امور دین و یا ارتکاب به معصیت برای راضی کردن آنان نیست.... هرگز... هرگز.، هدف و منظور ما فقط ادب در رفتار و ملایمت در گفتار و معاشرت نیکو و صبر و شکیبایی در برابر آنان و دلسوزی و مهربانی نسبت به آنان است. خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﭼ لقمان: ١٤ – ١٥
ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كردهايم (كه در حق ايشان نيك باشد و نيكي كند، به ويژه مادر، چرا كه) مادرش بدو حامله شده است و هر دم به ضعف و سستي تازهاي دچار آمده است. پايان دوران شيرخوارگي او دو سال است (و در اين دو سال نيز، كودك شير، يعني شيره جان مادر را مينوشد. مادر در اين مدّت 33 ماهه حمل و شيرخوارگي، مهمترين خدمات و بزرگترين فداكاري را مبذول ميدارد. لذا به انسان توصيه ما اين است) كه هم سپاسگزار من و هم سپاسگزار پدر و مادرت باش و (بدان كه سرانجام) بازگشت به سوي من است (و نيكان را جزا و بدان را سزا ميدهم).
هر گاه آن دو، تلاش و كوشش كنند كه چيزي را شريك من قرار دهي كه كمترين آگاهي از بودن آن و (كوچكترين دليل بر اثباتآن) سراغ نداري، از ايشان فرمانبرداري مكن. (چرا كه در مسأله عقائد و كفر و ايمان همگامي و همراهي جائز نيست و رابطه با خدا، مقدّم بر رابطه انسان با پدر و مادر است، اعتقاد مكتبي برتر از عواطف خويشاوندي است ولي در عين حال) با ايشان در دنيا به طرز شايسته و به گونه بايستهاي رفتار كن و راه كساني را در پيش گير كه به جانب من (با يكتاپرستي و طاعت و عبادت) رو كردهاند. بعد هم همه به سوي من برميگرديد و من شما را از آنچه (در دنيا) ميكردهايد آگاه ميسازم (و بر طبق اعمالتان پاداش و كيفرتان ميدهم).
ما میبینیم که برخی از جوانان راضی به کمک کردن به مردمیکه هم عمل صالح وهم عمل ناشایست داشتهاند و هر دو را به هم آمیختهاند، نمیشوند. این عده از مردم در نظر آنان مستحق هیچ خدمت و هیچ سخن نیک و مساعدت سودمند نیستند. برای این جوانان مفهوم دوستی و برائت، و حدود هر یک از اینها روشن نشده است در نزد آنان برائت بر ولایت و دوستی غلبه پیدا کرده است و فراموش کردهاند که خدمات اجتماعی یکی از وسایل و ابزار موفقیت آمیز دعوت هستند چون این خدمات عملی هستند و بیشتر از سخن در مردم تأثیر میگذارند. آنان فراموش کردهاند که خشونت آنان در رفتار و شانه خالی کردن از مساعدت و کمک، شکاف موجود در را بین آنان بیشتر میکند و دشمنان دین آن دسته از مردم را به صف منحرفان میکشانند.
یکی از نشانههای خشونت شدید اقدام برخی از آنان در تجاوز کردن از خشونت با سخن به قتل و ریختن خون علما، سربازان بی گناه یا همشهریان بی دفاع است. در نهایت از این امر هم تعجب نکن اگر بدانی که طرفداران این خشونتها در بسیاری از مواقع با زبان و گاهی دست به جان همدیگر میافتند و این امر غریب و ناآشنا نیست اگر انسان اندکی به مطالعه احوال فرقی بپردازد که کتاب خدا و سنت رسول اوص و راه گذشتگان صالح را کنار گذاشتهاند. این فرقهها به دشمنی با همدیگر پرداخته و همدیگر را گمراه خواندند و یکدیگر را تکفیر نمودهاند این گونه است سرنوشت کسی که، روشی را که خاتم پیامبرانص آورده است، رها کند. موضع اسلام درباره خشونت و تندی در دعوت و برخورد با مردم صریح و روشن است. خداوند متعال به موسی و برادرش هارون دستور میدهد و میفرماید:
ﭽ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﭼ طه: ٤٣ - ٤٤
«به سوی فرعون بروید که او به سرکشی برخاسته و با او سخنی نرم گویید شاید که پند پذیرد یا بترسد».
اینها سفارشات و توصیههای پروردگار عزیز و بزرگوار ما به موسی وهارونﻹ در هنگام دعوت فرعون طغیانگر است. سخن نرم در بیان حق چون این روش مفیدتر و به قبول پند و ایجاد ترس نزدیک تر است.
خداوند سبحان میفرماید:
ﭽ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﭼ فصلت: ٣٤ - ٣٥
«نیکی با بدی یکسان نیست بدی را به آن چه خود بهتر است، دفع کن، آنگاه کسی که میان تو و میان او دشمنی است گویی دوستی یکدل میگردد و این خصلت را جز کسانی که شکیبا بودهاند، نمییابند. و آن را جز صاحب بهرهای بزرگ نخواهند یافت».
دعوت کننده در این راه با مواردی که موجب خشم و اذیت او شود، مواجه میگردد و او به ناچار با این موارد مواجه میشود ینابراین باید صبر را پیشه کند و فرو بردن خشم و گذشت و بخشش مردم، نفس و درون خود را قوی و محکم نماید:
ﭽ ﯤ ﯥﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﭼ لقمان: ١٧
«اي پسر عزيزم! نماز را چنان كه شايد بخوان، و به كار نيك دستور بده و از كار بد نهي كن، و در برابر مصائبي كه به تو ميرسد شكيبا باش. اينها از كارهاي (اساسي و مهمّي) است كه بايد بر آن عزم را جزم كرد و ثبات ورزيد».
دعوت کننده بهتر است از روشهای برانگیزاننده و خوار شمردن اجتناب نماید و همچنین از فحش و ناسزا گویی دوری کند:
ﭽ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﭼ الأنعام: ١٠٨
«آنهایی را که جز خدا میخوانند دشنام مدهید که آنان از روی دشمنی و به نادانی، خدا را دشنام خواهند داد».
روایت و احادیث نبوی فراوانی وجود دارند که بر پایبندی به اصل ملایمت و مهربانی و دوری کردن از خشونت و تندی تأکید و تمرکز دارند. پیامبرص میفرماید:
«ملایمت و مهربانی در هیچ مورد وارد نمیشود مگر این که آن را زینت دهد و از هیچ موردی برداشته نمیشود مگر این که آن را معیوب کند »[295].
ملایمت و مهربانی یک اصل در دعوت است و معنی این عبارت این نیست که خشونت و تندی به طور کلی لغو شود، نه، بلکه تندی بعد از بی ثمر ماندن ملایمت و صبر مواضع خاص خود را دارد و انسان موفق کسی است که خداوند به او توفیق دهد که هر یک از اینها را در محل خاص خود پیاده کند و او را از پی روی از هوی و هوس خود مصون بدارد[296].
این مورد حد اعلای غلو است. پدیده تکفیر در سال 1965 م آغاز شده و به تدریج در سال 1967 م در نتیجه برخی مصائب و مشکلات گسترده شد و این تفکر آرام آرام منتشر شد تا این که به شکل یک پدیده بارز در آمد و افراد بسیاری را دیدهایم که به تکفیر مردم میپرداختند در حالی که از بسیاری از اصول و قواعد مهم غافل بودند در نتیجه در آن حالت قرار گرفتند از جملهاین اصول عبارتند از:
قاعده اول: گناهان، کبیره و صغیره
ابن قیم: میگوید: گناهان بر اساس نص قرآن و سنت و اجماع گذشتگان و قیاس، به دو دسته صغیره کبیره تقسیم میشوند[297]. خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮞ ﭼ النساء: ٣١
«اگر از گناهان بزرگی که از آنها نهی شدهاید دوری گزینید بدیهای شما را از شما میزداییم»
خداوند متعال همچنین میفرماید:
ﭽ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣﮤ ﯡ ﭼ النجم: ٣٢
همان كساني كه از گناهان بزرگ و بدكاريها كنارهگيري ميكنند و اگر گناهي از آنان سر زند تنها صغيره است (و آن هم مورد عفو خدا قرار ميگيرد)
جمهور علما بر این عقیدهاند که «اللَّمم»، «لغزشهای کوچک» گناهان غیر از کبیرهها هستند و در یک حدیث صحیح از پیامبرص روایت شده است که میفرماید: «نمازهای پنج گانه، نماز جمعه تا جمعه دیگر و ماه رمضان تا رمضان دیگر، گناهان حد فاصل خود را میزدایند اگر از گناهان کبیره دوری شود»[298]. بنابراین گناهان بر اساس اثرشان متفاوت هستند.
قاعده دوم: کفر دو نوع است
کفر اکبر و کفر اصغر و نصوص دلالت بر این امر دارند که کفر دو نوع است و شایسته است که از همدیگر متمایز شوند اما کفر اکبر: از جمله تکذیب آنچه که رسولالله ص آورده و انکار خداوند و روی گردانی است. اما گناهان صغیره: گناهانی هستند که موجب استحقاق تهدیدها و عذابها به جز ماندگاری در آتش جهنم میشوند. مانند این فرمایش پیامبرص که میفرماید: «بعد از من با کشتن یکدیگر و به جان همدیگر افتادن، به کفر بازنگردید و کافر نشوید»[299]. خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟﮠ ﯛ ﭼ الحجرات: ٩
«هرگاه دو گروه از مومنان با هم به جنگ پرداختند بین آنان صلح برقرار کنید». خداوند در این آیه دو گروه درگیر را بهایمان توصیف میکند و این دلالت براین دارد که توصیف به کفر بر اساس این مورد، کسی را از دین خارج نمیکند و این همان کفر اصغر است. ابن قیم میگوید: منظور این است که همه معصیتها به نوعی کفر اصغر هستند چون آنها ضد شکر یعنی عمل طاعت هستند[300].
قاعده سوم: تفاوت میان بدعتها
اسلام همه نوع بدعتها را مورد نکوهش قرار داده و آنها را به صاحب خودش باز گردانده است. «هر کس عملی انجام دهد که امر ما بر ان نبوده است، آن مردود است»[301] پیامبرص میفرماید: «بهترین حدیث، کتاب خداوند، بهترین هدایت، هدایت محمدص و بدترین امور، امور جدید و حدیث هستند»[302].
اما برخی از مردم به دلیل غلبه هوی و هوس بر آنان و سیطره شبهات بر آنان در بدعت شک دارند و بهاین ترتیب مستحق مذمت میشوند اما آنان به دلیل تفاوت بدعتها در انجام گناه نیز متفاوت هستند. مثلاً: بدعت تکفیر همانند بدعت روزه نیمه شعبان نیست و قبل از صادر کردن هر گونه حکم بهتر است که به بدعت، و بدعت آورنده جاهل تقلید کننده غیر دعوتگر نگریسته شود چون اولی با دومی مساوی نیست و همچنین آشکار کننده بدعت و پوشاننده آن مثل هم نیستند.
قاعده چهارم: تکفیر شرایط و موانعی دارد
این قاعده از مهمترین قواعد است و بر بسیاری از مردم پوشیده مانده است که جا دارد نسبت به آن آگاهی و هوشیاری داده شود و در هر حکمی شرایط در نظر گرفته شود. گاهی انسان مرتکب گناهی میشود که کفر است و یا سخنی به زبان میآورد که کفر است و یا اعتقادی دارد که کفر است. بنابراین آیه به محض مرتکب شدن بهاین سخن یا گناه و یا اعتقاد، فرد کافر شده و خون ومالش حلال میگردد؟
علما جواب دادهاند: این شخص گناهکار، کافری که خون و مالش حلالش باشد، قلمداد نمیشود مگر این که در او چندین شرط باشد و چندین مانع نیز از او برداشته شود. در این صورت میتوان علیه او حکم به کفر داد. اما اگر هر شرطی منتفی باشد، یک مانع به وجود میآید و نمیتوان علیه او حکم به کفر داد و این به معنای بخشش کامل او در برابر مجازات نیست بلکه او با توجه به حال خود مجازات میگردد و فقط نمیتوان حکم به کفر داد اما مطلق مجازات از او سلب نمیشود.
شرایط تکفیر:
در این صورت سه شرط وجود دارند که باید همه آنها در وجود کسی که مرتکب عملی میشود که مستحق سرزنشهایی مانند، لعن و کفر میشود، جمع گردند و هر گاهیکی از این شرطها از او ساقط شود باید از لعن کردن و تکفیر او امتناع شود. اما شرطها عبارتاند از:
شرط اول: علم
برای اینکه در مورد فردی که عملی انجام داده و سخن به زبان آورده و یا اعتقادی را داشته که کفر بوده، حکم به کافر بودن او داده شود، باید قبل از حکم دادن به طور قطع مشخص شود که آیا آن فرد بر این امر شناخت داشته است که آن کاری را که انجام میدهد، کفر است و آیا او مخالف انجام دادن عمل واجب حق و صواب است. اگر او نسبت به امر حق و صواب جهل داشته باشد، قبل از بیان و روشن نمودن آشکار و واضح حق و صواب، به مجازات او حکم داده نمیشود. خداوند متعال قبل از ارائه حجت، به مجازات حکم نداده است[303] خداوند عزیز و بزرگوار میفرماید:
ﭽ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﭼ الإسراء: ١٥
«ما تا پیامبری را بر نینگیزیم به عذاب نمیپردازیم».
خداوند میفرماید:
ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﭼ النساء: ١٦٥
«پیامبرانی که بشارت گر و هشدار دهنده بودند تا برای مردم پس از پیامبران در مقابل خدا بهانه و حجتی نباشد و خداوند توانا و حکیم است»
همچنین میفرماید:
ﭽ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺﯻ ﰃ ﭼ
القصص: ٥٩
«پروردگار تو ویرانگر شهرها نبوده است تا در پیشتر در مرکز آنها پیامبری بر انگیزد که آیات ما را بر ایشان بخواند» و میفرماید:
ﭽ ﮭﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯪ ﭼ الملك: ٨ – ٩
«هر بار که گروهی در آن افکنده شوند نگهبانان آن از ایشان پرسند مگر شما را هشدار دهندهای نیامد، گویند چرا، هشدار دهندهای به سوی ما آمد ولی تکذیب کردیم و گفتیم خدا چیزی را فرو نفرستاده است» و میفرماید:
ﭽﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﭼ طه: ١٣٤
«و اگر ما آنان را قبل از آمدن قرآن به عذابی هلاک میکردیم، قطعاً میگفتند: پروردگارا چرا پیامبری به سوی ما نفرستادی تا پیش از آن که خوار و رسوا شویم از آیات تو پیروی کنیم».
این آیات قرآن نشان میدهد که خداوند متعال بندگانش را جز بعد از ارائه حجت در میان آنان و مطلع نمودن آنان از حق و درستی، باز خواست نمیکند. در نصوص دیگری آمده است که خداوند انسان جاهل را مورد مواخذه قرار نمیدهد حتی اگر جهل او درباره مسائل عقیدتی باشد[304].
از ابو هریرةس به نقل از پیامبرصروایت شده است که میفرماید: «مردی بر نفس خود زیاده روی میکرد وقتی که موقع مرگ او فرا رسید، به پسرانش گفت: وقتی که من مردم مرا بسوزانید سپس بقایای جسدم را خرد و آسیاب کنید سپس در مسیر باد به هوا بپاشید. به خداوند قسم که او عذابی را بر من مقدر کرده است که آن عذاب را برای کس دیگر مقدر ننموده است، وقتی که مرد با جسد او همان کار را کردند. خداوند به زمین دستور داد و فرمود: «هر آن چه از او بر روی توست جمع کن و زمین هم چنین کرد، و ناگهان آن مرد ایستاده ظاهر شد، خداوند فرمود: چه چیزی تو را بر آن داشت تا این کار را انجام دهی؟ گفت: ای پروردگارم، ترس از تو باعث شد، خداوند نیز او را بخشید. در روایت دیگر آمده است، خوف از تو، ای پروردگار من»[305].
این حدیث به تواتر از پیامبرص روایت شده و اصحاب حدیث و سندهایی از حدیث ابو سعید، حذیفة و عقبة بن عمر و دیگران از جنبههای متعددی این را از پیامبرص روایت نمودهاند، و معلوم است کهاین حدیث، معنای علم یقین را میرساند. اگر چهاین حالت برای سایر کسانی که در اسباب این علم شراکت نداشتند، حاصل نشد، اما این مرد نسبت به قدرت خداوند متعال در باز گرداندن انسان بعد از این که سوزانده و در هوا پراکنده شود، گرفتار شک و جهل شد در حالی که خداوند مرده را زنده میکند و محشور میکند همان طور که او را زنده کرد و باز گرداند، و اینها دو اصل اساسی هستند:
اول: متعلق به خداوند متعال است و ایمان به این که خداوند به هر امری تواناست.
دوم: متعلق به روز آخرت است. و آن ایمان به این است که خداوند این میت را بازمیگرداند و او را جزا میدهد. با وجود این، از آنجاییکه او در کل به خداوند و روز آخرت ایمان داشت و اینکه خداوند بعد از مرگ پاداش و عذاب میدهد و عمل شایستهای انجام داد و آن ترس از خداوند بود که او را به خاطر گناهانش عذاب دهد، خداوند بر اساس آن ایمان او به خداوند و روز قیامت و عمل صالح او را بخشید[306]. دلایل فراوانی در این مورد از سنت موجود هستند.
شرط دوم: عمد
بعد از حاصل شدن علم بیان دلیل حق و صواب برای مخالف و اطمینان و تأکید بر رسیدن این دلیل به او، اگر چیزی که موجب کفر و یا لعن میشود بر عمل، سخن و یا اعتقاد او سایه افکنده باشد، نباید برای او حکم به کفر داد مگر این که شرط دیگری نیز حاصل شود و آن عمد بودن است. ما باید ببینیم که آیا بعد از این که حق و درستی برای او روشن و قطعی شد، از روی عمد سخن باطل را یاری داده و با حق مخالفت نموده است و یا اینکه دچار خطا شده، تأویل نموده و دچار شبهه شده است؟ باید شرط عمد نیز حاصل شود چون خداوند متعال، گناه و باز خواست را از انسان خطا کننده و تأویل کننده برداشته است[307]. خداوند متعال میفرماید:
ﭽ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰﮱ ﯗ ﭼ الأحزاب: ٥
«و در آن چهاشتباهاً مرتکب آن شدهاید بر شما گناهی نیست ولی در آن چه دلهایتان عمد داشته است مسئولید»
همچنین میفرماید:
ﭽ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫﯬ ﰎ ﭼ البقرة: ٢٨٦
«پروردگارا اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم بر ما مگیر».
از ابو هریرةس به نقل از پیامبر روایت شده است که خداوند متعال فرمود: «وقتی که پیامبرص و مومنان این دعا را بر زبان بیاورند، این را برآورده میکنم، پیامبرص میفرماید: «سوره فاتحه و اواخر سوره بقره از گنجینه تحت عرش به من عطا شده است و حرفی از آنها خوانده نشد مگر این که به من عطا شده است »[308]. پیامبرص میفرماید: «خداوند به خاطر من از خطا و فراموشی امتم گذشته است»[309].
ابن تیمیه: میگوید: «خطا به طور عام مسائل خبری، کلامیو مسائل عملی را در بر میگیرد، گذشتگان همچنان در بسیاری از این مسائل با هم اختلاف دارند اما کسی از آنان نسبت به دیگر، بر کفر، فسق و یا گناه شهادت نداده است»[310].
شرط سوم: اختیار و توانایی:
هرگاه انسان حق را شناخت و خلاف آن را به زبان آورد در حالیکه تأویل نکرده باشد، آیا این کافی است که علیه او حکم بدهیم؟ ما در اینجا به شرط سوم میرسیم و به حال این شخص مینگریم که آیا او وقتی این سخن باطل را بر زبان آورده، مختار و توانا بوده است یا نه؟ این شرط نیز باید حاصل شود چون نصوص و وقایع مختلف نشان میدهند که خداوند متعال انسان مجبور و بی اختیار و ناتوان را باز خواست نمیکند[311].
خداوند متعال میفرماید:
ﭽﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﭼ النحل: ١٠٦
«هر کس پس از ایمان آوردن خود به خدا کفر ورزد، عذابی سخت خواهد داشت، مگر آن کس که مجبور شد. ولی قلبش بهایمان اطمینان دارد، لیکن هر که سینهاش به کفر گشاده گردد، خشم خدا بر آنان است و بر ایشان عذابی بزرگ خواهد بود.»
موانع تکفیر انسان گناه کار: خطا، جهل، ناتوانی و اجبار[312].
موانع رسیدن تهدید به انسان گناه کار:
ابن تیمیه: بیان کرده است که موانع رسیدن تهدید به انسان گناهکار ده مورد هستند که عبارتند از: توبه و استغفار، نیکیهای محو کننده گناهان، دعای مومنان، اثر دعای نیکو کار برای مرده، شفاعت پیامبرص و دیگران در روز قیامت برای گناه کاران، مصیبتها و مشکلاتی که خداوند به خاطر آنها از خطاها و اشتباهات در دنیا میگذرد، فتنه، فشار و وحشتی که در قبر پیش میآید و خداوند به واسطه آنها از خطاها میگذرد. ترس و وحشت و سختی و مصائب روز قیامت، رحمت، گذشت و بخشش بدون سبب خداوند از بندگان، همه این ده علت و مانع از رسیدن تهدید به شخص گناه کار ممانعت میکند. اگر درباره آنچه موجب تهدید میشود، ابهام پیش آید[313] و هر گاه همه این اسباب از بین رفتند و البته جز برای کسی که سرکشی و تمرد کند و از خداوند دور و گریزان شود همان گونه که شتر از صاحب خود میرمد و دور میشود، از بین نمیروند، در این صورت تهدید او را در بر میگیرد. و اگر گفته شود فایده این تهدید چیست؟... جواب این است: حقیقت تهدید این است که بیان شود این عمل موجب این عذاب میشود و فایده این است که معلوم میشود این عمل حرام و ناپسند است. اما این که هر کسی که این سبب را انجام دهد، مسبب او را نیز در بر میگیرد، این مطلب به طور یقین باطل است چون آن مسبب وابسته به وجود شرط و از میان رفتن همهاین موانع است[314].
معنی این جمله، هر کسی که کافر را تکفیر نکند، کافر است:
از جمله عبارتهایی که بر زبان افرادی که مردم را با تازیانه تکفیر به آتش میزنند، مشهور و معروف شده، این است که میگویند: هر کس که کافر را تکفیر نکند، کافر است، آنان این عقیده را برای تکفیر مخالفان خود به کار میبرند و در حقیقت این افراد این سخن را به خوبی در جای خودش قرار ندادهاند و آن را به درستی نفهمیدهاند. منظور از کافر برای کسی که اگر کافر را تکفیر نکند، مثل خودش است، شخصی است که کفر او همه شرایط را دارد و همه موانع آن برایش منتفی است. و کسانی که از اول کافر بوده و هرگز وارد اسلام نشدند مانند فرعون، ابو جهل، ابو لهب، مارکس و...
هر کس این افراد و امثال آنان را تکفیر نکند، همانند خودشان است. اما کسی که به دلیل اظهار کردن اسلام و پنهان نمودن کفر و تنفرش از اسلام، حال او نامشخص باشد. هر گاه فردی که از حال این فرد مطلع باشد و در مجالس خاصی و به دلیل نزدیکی به او، از حقیقت او باخبر باشد و درنتیجه وجود همه شرایط تکفیر تحقق یافته و موانع آن برایش منتفی باشد، باید به تکفیر او اعتقاد داشته باشد اما کسی که مطلع نباشد و به اسلام او شهادت دهد، گناهی بر او نیست چون او بر اساس علم خود شهادت داده است. ما ظاهر را در نظر میگیریم و خداوند است که مسئول باطن و درون انسانهاست. با منافقان همانند مسلمانان برخورد میشد چون آنان تظاهر به اسلام مینمودند و کفر خود را آشکار نمینمودند و بلکه آن را پنهان میکردند. اعمال امامان گذشته دلالت بر این امر دارد که منظور از کافر، کسی است که کفر او قطعی شده باشد نه کسی درباره کفرش اختلاف نظر وجود داشته باشد. چون کسی که کفرش قطعی نشده باشد، تکفیر نکردنش موجب کفر نمیشود و دلیلش این است که امام احمد معتقد بود که ترک کننده نماز کافر است و سه امام دیگر این اعتقاد را نداشتند و بین امام شافعی و امام احمد، دربارهاین مسئله بحث و مناقشه صورت گرفت. آیا امام احمد، شافعی را به علت عدم تکفیر تارک الصلوة، تکفیر نمود؟ طبیعتاً، نه.
ابن تیمیه: آنچه که درباره حکم به کسی که اهل بدعتها را تکفیر نکند، و منسوب به امام احمد است را تحقیق نموده و میگوید: به نقل از او درباره تکفیر کسی که تکفیر نکند، دو روایت وجود دارد که صحیح ترین آنها این است که او تکفیر نمیکند[315] و این درباره کسی است که کافری را که درباره کفر او اختلاف نظر وجود دارد، تکفیر نکند، اما مربوط به کسی که کفرش قطعی شده است، نمیباشد. وآنچه که درباره تکفیر کسی که مستحق تکفیر نیست و به شیخ محمد بن عبد الوهاب نسبت داده شده است، در این جا بخشی از سخنان او وجود دارد که روش خود را در دعوت توضیح میدهد و از این طریق آنچه را که به دروغ و بهتان درباره تکفیر کسی که مستحق تکفیر نیست، به او نسبت دادند، نفی میکند. او در نامه خود به شریف میگوید: اما دروغ و بهتان مثل این سخنان است که میگویند: ما همه را رد میکنیم و کسی را که میتواند دینش را اظهار کند، بر او واجب میدانیم که به طرف ما بیاید و ما هر کس را که تکفیر نکند، و مبارزه نکند تکفیر میکنیم. اینگونه موارد و چندین برابر اینها که همه دروغ و بهتان هستند و مردم را از دین خدا و فرستادهاش باز میدارند. وقتیکه ما کسانی چون عبدالقادر و احمد بدوی را که بت را پرستش کردند و افرادی مثل آنان را تکفیر نمیکنیم چون به این مسأله جهل داشته و کسی آنان را هوشیار نکرده بود، پس چگونه کسی را که به خداوند شرک نورزیده است و فقط به خاطر این که به نزد ما نیامده و تکفیر نکرده و مبارزه نکرده است، تکفیر میکنیم؟ «خداوند پاک منزه است، این یک بهتان عظیم است»[316]. او در جواب بهاین مطلب و در نامهای که به سویدی بغدادی مینویسد، میگوید: من نگفتهام که من همه مردم را جز کسانی که از من تبعیت کنند، تکفیر میکنم و گمان نمیکنم که آنان به نادرستی ازدواج کردهاند، چه جای تعجب دارد. چگونهاین در عقل یک انسان عاقل وارد میشود؟ آیا میگوید این مسلمان، یا کافر، یا عارف و یا دیوانه است؟ تا این که میگوید: و اما تکفیر: من کسی را که دین اسلام را بشناسد سپس بعد از شناخت دین اسلام آن را ناسزا و توهین کند و مردم را از آن نهی کرده و با هر کس که به آن بپردازد، دشمنی و مبارزه کند، تکفیر میکنم، این کسی است که من او را تکفیر میکنم و شکر خدا اکثر امت این گونه نیستند[317].
اینها قواعد و اصول مهمی هستند که قبل از پرداختن به مسئله تکفیر باید مورد توجه واقع شوند و علما بر آنها اتفاق نظر داشته و در احکام خود به حساب آوردهاند، از این رو است که آنان را درافتادن در لغزش گاهها و قرار گرفتن در پرتگاه تکفیر محفوظ داشته و آنان را بر صراط مستقیم و راه راست و استوار که هیچ کجی و انحراف درآن نیست، استوار نموده است.
هر کس بخواهد در این مسئله بیشتر از این بحث و بررسی کند، به کتاب منهاج ابن تیمیه: فی مسئلة التکفیر اثر دکتر عبدالمجید مشعبی و ظاهرة التکفیر، اثر امین حاج محمد احمد و ظاهرة الغلو فی الدین فی العصر الحدیث اثر محمد عبدالحکیم حامد، و الغلو فی الدین فی حیاة المسلیمن المعاصرة، اثر عبد الرحمن بن معلا لویحق و شبهات الکفر الاسلامی المعاصر و الحکم و قضیة التکفیر المسلم، اثر سالم بهنساوی، مراجعه کند.
[1]- مقالات إلاسلامیین (1/207)
[2]- هدی الساری فی مقدمة فتح الباری، ص (459)
[3]- فتح الباری (2/283)
[4]- هدی الساری فی مقدمة فتح الباری، ص: 459.
[5]- فتح الباری، 2/283.
[6]- التنبیه و الرد علی اهل الأ هواء و البدع ص (47)
[7]- الخوارج، ناصر العقل، ص (28)
[8]- بهاین دلیل بهاین نام نامیده شدند چون در ابتدای کارشان به نزد حروراء رفتند.
[9]- بهاین دلیل شراة نامیده شدند چون گفتند: شرینا انفسنا فی طاعة الله. یعنی ما جان خود را در مقابل اطاعت خداوند و رسیدن به بهشت فروختیم.
[10]- بهاین دلیل بهاین نام نامیده شدند، چون دو حکم را قبول نداشتند و گفتند: لا حکم الّا للّه.
[11]- مقالات الاسلامین (1/207)
[12]- معنایش این است که: به من دستور داده شده است که بر اساس ظاهر قضاوت کنم و خداوند مسئول اسرار درون است.
[13]- بخاری (2/232) و مسلم (2/742) آن را استخراج کردهاند.
[14]- مسلم آن را استخراج کرده است (2/740).
[15]- تلبیس ابلیس، ص (90).
[16]- الفصل فی الملل والنحل (4/157).
[17]- الملل و النحل (1/116).
[18]- عقیدة اهل السنة فی الصحابة (3/1141).
[19]- شرح العقیدة الطحاویه، ص (563).
[20]- البدایه و النهایه (7/202).
[21]- فرق معاصرة، عواجی (1/67).خلافة علی، عبدالحمید، ص (297).
[22]- مسلم (2/744، 743).
[23]- مسلم (2/744، 743).
[24]- فتح الباری (6/618). آن چه که قاضی عیاض در شرح نووی گفته است (7/159).
[25]- حافظ ابن حجر میگوید: منظور از آخر زمان، زمان خلافت نبوی است و در حدیث سفینه که از سنن و صحیح ابن حبان و سایرین استخراج شده است آمده است که: «خلافت بعد از من سی سال است سپس پادشاهی میشود» و جریان خوارج و جنگ آنان در نهروان در اواخر خلافت علی در سال سی و هشت هجری رخ داد. فتح الباری (12/287).
[26]- شرح النووی (7/169).
[27]- فتح الباری (6/619).
[28]- بخاری (2/281).
[29]-فتح الباری (2/281).
[30]- عقیدة اهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرم (3/1183).
[31]- مسلم (2/750).
[32]- معنی آن این است کهاین کلمه در اصل درست است خداونر میفرماید: « إن الحکمُ الّا لله » (یوسف/140) اما آنا میخواهند به واسطه آن حکمیت علی را انکار کنند، شرح نووی(7/173، 174).
[33]- مسلم (2/749).
[34]- عقیدة اهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرام (3/1184).
[35]- مسلم (2/750).
[36]- شرح نووی (7/175).
[37]- عقیدة اهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرام (3/1184).
[38]- بخاری (2/232)، مسلم (2/741، 742).
[39]- عقیدة اهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرام (3/1185).
[40]-عقیدة اهل السنة فی الصحابة الکرام (3/118).
[41]-تاریخ بغداد (1/160).
[42]-البدایة و النهایة (7/2800281)، سند آن صحیح است. مجمع الزوائد (6/235).
[43]-مصنف عبد الرزاق (10/157، 160)، با سند حسن.
[44]- تاریخ خلیفه ص (192).
[45]-خلافة علی، عبدالحمید، ص (303)
[46]- خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، النسائی، تحقیق احمد بلوچی. ص (200) سند آن حسن است.
[48]- منهج علی بن ابی طالب فی الدعوة الی الله، ص (339).
[49]- خلافة علی بن ابی طالب، عبدالحمید. ص (307).
[50]-خصائص علی بن ابی طالب، نسائی، ص(200)، اسناد آن حسن است، بلوچی.
[51]- مصنف ابن ابی شیبة (15/313، 312)، آلبانی آن را در ارواء الغلیل صحیح میداند (8/119، 118).
1- مصنف ابن ابی شیبة (15/328، 327)، شافعی در الام (4/136). تازیخ طبری (5/688) با سند ضعیف به دلیل انقطاع بر این امر کهاین سند شواهدی دارد و مورد تبعیت قرار گرفته است. البانی آن را در ارواء الغلیل گفته است، ص (8/118، 117).
[54]- الوظیفة العقد یة للدولة الاسلامیة، حامد عبدالماجد، ص(47)
[55]- مسند احمد (2/656)، احمد شاکر میگوید: دارای سند صحیح است.
[56]- البدایه النهایه (7/312)، تاریخ طبری (5/689).
[57]- البدایة و النهایة (7/312)
[58]- البدایة و النهایة (7/313، 312).
[59]- انساب الأشراف (2/63) با سندی که ضعف دارد و شواهدی دارد.
[60]- خلافة علی بن ابی طالب، عبدالحمید، (319).
[61]- همان، ص (318).
[63]- مصنف ابن ابی شیبة (15/310، 311)، با سند صحیح.
[65]- مصنف ابن ابی شیبة (15/309، 308)، با سند صحیح.
[66]- انساب الاشراف (2/63)، با سندی که در آن یک مجهول قرار دارد. خلافة علی، عبدالحمید، ص(322).
[67]- تاریخ بغداد 1/206، 205).
[68]- مسلم (749، 748).
[69]-السنة، ابن ابی عاصم، تحقیق ألبانی :.
[70]- السنن الکبری، بیهقی (8/197)، خلافة علی، عبدالحمید ص (324).
[71]- مصنف ابن ابی شیبة (15/325، 327).
[72]-خلافة علی، عبدالحمید، ص (324).
[73]- تاریخ الخلافة الراشدة، محمد کنعان ص (425)، مختصری از البدایة و النهایة.
[74]- همان منبع، ص (425).
[75]-همان منبع، ص (425).
[76]- اخبار الخوارج از الکامل، مبرد، ص (21)، خلافة علی، ص (325).
[77]- همان منبع، ص (21)، خلافة علی، عبدالحمید، ص (325).
[78]- انساب الاشراف (2/ 63)، با سندی که در آن فردی مجهول است.
[79]- مسلم (2/748).
[80]- مصنف بن ابی شیبة (5/311)، تاریخ خلیفة، ص (197)، با سند حسن.
[81]- لاحق بن حمید سدوسی بصری فردی موثق از طبقه سوم است.
[82]- نهنله بن عبید اسلمیصحابی، مشهور به کنیهاش است و در سال 65 ه-.ق از دنیا رفت.
[83]- المعرفة التاریخ (3/315). تاریخ بغداد (1/ 182).
[84]- اخبار الخوارج من الکامل، ص (338).
[85]- خلافة علی، ص (329)، تاریخ خلیفة، ص (197).
[86]- مصنف عبدالرزاق (10/146).
[87]- النهایة فی غریبة الحدیث (1/ 13، 12)، فتح الباری (12/295، 294).
[88]- الملل و النحل (1/115).
[89]- فتح الباری (12/292)، الاصابة (1/139).
[90]- الفتح الربانی علی مسند الامام احمد (23/155). با اسناد حسن، البدایة و النهایة (7/295، 294).
[91]- خلافة علی، عبدالحمید، ص (334).
[92]- مصنف ابن ابی شیبة (15/ 317- 319)، با سند صحیح.
[93]- السنن الکبری، بیهقی (8/182)، با سند صحیح.
[94]- التلخیص الحبیر (4/47).
[95]- فتح الباری (12/301، 300)، نیل الأوطار (8/182).
[96]- صحیح بخاری، فتح الباری (5/842).
[97]- مصنف ابن ابی شیبة (15/325، 326)، الاعتصام، شاطبی (1/62).
[98]- مصنف عبدالرزاق (10/150)، مصنف ابن ابی شیبة (15/332)، با سند صحیح.
[99]- مصنف ابن ابی شیبة (15/320) فتح الباری (12/301) در نزد طبری دارای سند صحیح است.
[100]- مجموع الفتاوی (28/516).
[101]- التمهید، باقلانی، ص (229)، تحقیق مواقف الصحابة (2/295).
[102]- مصنف عبدالرزاق (10/124).
[103]- المغنی (8/108- 126).
[104]- المغنی (8/110)، الاحکام السلطانیة، ص (60).
[105]- مصنف ابن ابی شیبة (15/236)، الفتح (13/57)، سند آن صحیح است.
[106]- مصنف عبدالرزاق (10/124، 123)، تحقیق مواقف الصحابة (2/296).
[107]- نصب الرایة (3/463)، تحقیق مواقف الصحابه (2/297).
[108]- المستدرک (2/155)، سند آن صحیح است و ذهبی با آن موافق است.
[109]- الاحکام السلطانیة، ص (60).
[110]- همان منبع، ص (60) تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة (2/298).
[111]- الاحکام السلطانیة، ص (60)، ماوردی.
[112]- السنن الکبری، بیهقی (8/180).
[113]- مجموع الفتاوی (4/450).
[114]- الأحکام السلطانیة، ماوردی، ص (58).
[115]- المغنی، ابن قدامة (8/110).
[116]- سنن الدار قطنی (3/26). البانی آن را در ارواء الغلیل صحیح میداند شماره (1459).
[117]- المغنی (8/115).
[118]- السنن الکبری، بیهقی (8/179)، خصائص امیرالمؤمنین، نسائی، ص (197)، سند آن حسن است.
[119]-تحقیق مواقف الصحابة (2/300).
[120]- مصنف ابن ابی شیبة (15/263).
[121]- تاریخ طبری به نقل از تحقیق مواقف الصحابة (2/300).
[122]- تحقیق مواقف الصحابة (2/301).
[123]- المغنی (8/118)، تحقیق مواقف الصحابة (2/301).
[124]- المغنی (8/118)، تحقیق مواقف الصحابة (2/301).
[125]- المغنی (8/119)، تحقیق مواقف الصحابة (2/302).
[126]- سنن ابن ماجه، کتاب دیات (2/883) صحیح سنن ابن ماجه شماره (2140).
[127]- الاحکام السلطانیة، ص (61).
[128]- شرح نووی بر صحیح مسلم (7/170).
[129]- المغنی (8/112).
[130]- شرح نووی بر صحیح مسلم (7/170).
[131]- السنن الکبری، بیهقی (8/174)، با سند صحیح، تحقیق مواقف الصحابة (2/303).
[132]- مصنف عبدالرزاق (10/121).
[133]- مسلم، کتاب زکات، شرح نووی (7/171).
[134]- تلبیس ابلیس.
[135]- همان منبع، ص (93).
[136]- الفصل، ابن حزم (4/191)، الخوارج، ناصر سعودی، ص (183).
[137]- الخوارج، سعودی، ص (183).
[138]- تلبیس ابلیس، ص (95)، الخوارج، سعودی، ص (184).
[139]- الخوارج، سعودی، ص (84).
[140]- مسلم، کتاب علم، شرح النووی (16/220).
[141]- بخاری، کتاب ایمان، فتح الباری (1/93).
[142]- ظاهرة الغلولفی الدین، محمد عبد الحکیم، ص (114).
[143]- الاعتصام (2/184، 183).
[144]- مصنف ابن ابی شیبة (15/313، 312)، ألبانی در ارواء الغلیل (8/119، 118)، تلبیس ابلیس ص (93).
[145]- الخوارج، سعودی ص (186).
[146]- تلبیس ابلیس، ص (93).
[147]- فتح الباری (12/285).
[148]- الخوارج، سعودی.
[149]- فتح الباری (12/301).
[150]- منهاج السنة (3/464).
[151]- نوادر الاصول، محمد حکیم ترمذی ص (54)، خوارج، سعودی ص (188).
[152]- الفتاوی (28/497).
[153]- الخوارج، سعودی، ص (191).
[154]- همان منبع، ص (192).
[155]-الفتاوی (19/73).
[156]- منهاج السنة (3/62).
[157]-الفرق بین الفِرَق، بغدادی، ص (57).الخوارج، سعودی، ص (191).
[158]- البدایة و النهایة (3/294).
[159]- الفتاوی (13/31، 30).
[160]- الفتاوی (19/73).
[161]- بخاری، کتاب استتابة المرتدین، فتح الباری (12/290).
[162]- ظاهرة الغلوفی الدین، ص (106).
[163]- بخاری، کتاب استتابة المرتدین، فتح الباری، (12/290).
[164]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (111).
[165]- همان منبع، ص (110).
[166]- همان منبع، ص (111).
[167]- فتح الباری (12/301).
[168]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (111).
[169]- الاباضیّة فی موکب التاریخ، علی معمر (1/133).
[170]- فتح القدیر، شوکانی (1/105).
[171]- تفسیر السعدی (1/103).
[172]- البخاری، کتاب الجهاد، فتح الباری (6/149).
[173]- البخاری، کتاب الدیات، فتح الباری (12/201).
[174]- بخاری، کتاب الحدود، فتح الباری (12/75).
[175]- مجموع الفتاوی (7/671).
[176]- الخوارج، سعودی ص (117، 116).
[177]- تفسیر ابن کثیر(4/211).
[178]- الفصل فی الملل و النحل و الأهواء و النحل (3/235).
[179]- منهاج الستة (1/146).
[180]- تفسیر ابن کثیر (2/303).
[181]- الامامة العظمی، دمیجی ص (47).
[182]- مسلم، کتاب الإمامة (3/1478).
[183]- اصول الدین، بغدادی، ص (272).
[184]- السیاسة الشرعیة، ابن تیمیة ص (12).
[185]- بخاری، کتاب الجهاد، فتح الباری (6/116).
[186]- منهاج السنة (1/147).
[187]- مسلم، کتاب الإیمان، شرح النووی (2/37).
[188]- فتح الباری (1/138).
[189]- الفصل (4/89)، مقالات الاسلامیین (1/204).
[190]- مسند احمد (5/441).
[191]- مسلم، شرح نووی (12/227).
[192]- الخوارج، سعودی، ص (155).
[193]- همان منبع، ص (155).
[194]- بخاری، کتاب الاحکام، فتح الباری (12/121).
[195]- فتح الباری (12/122)، جامع العلوم و الحکم، ص (230).
[196]- الخوارج، سعودی، ص(157).
[197]- فتح الباری (13/122).
[198]- المصنف، ابن ابی شیبة (5/544)، بخاری با لفظی دیگر شماره (7140).
[199]- مقالات السلامیین (1/39، 41)، شرح النووی (12/200)، الفصل (4/89).
[200]- الخوارج، سعودی، ص (158).
[201]- فتح الباری (13/119).
[202]- البخاری، کتاب الاحکام، فتح الباری (13/114).
[203]- البخاری، کتاب الاحکام، فتح الباری(13/114).
[204]- مسلم، کتاب الامارة، شرح النووی (13/201).
[205]- البخاری، کتاب المناقب، فتح الباری (6/526).
[206]- شرح النووی علی صحیح مسلم (200/12)، الإمامة العظمی، دمیجی ص (273).
[207]- شرح النووی علی صحیح مسلم (200/12).
[208]- الاحکام السلطانیة، ص (6).
[209]- المواقف، ص (398).
[210]- المقدمة، ص (194).
[211]- الباطنیة، ص (180).
[212]- الخلافة او الامامة العظمی، محمد رشید رضا ص (19).
[213]- الأمة العظمی، ص (284).
[214]- غیاث الأمم، جوینی، ص (163).
[215]- الانصاف، باقلانی، ص (69).
[216]- التمهید به نقل از الامة العظمی، ص (275).
[217]- المذاهب الاسلامیة (1/90).
[218]- الدیمیقراطیة فی الاسلام، ص (69).
[219]- الاسلام و الخلافة ص (42).
[220]- الخلیفة تولیته و عزله، ص (270).
[221]- نظام الاسلام فی الحکم و الدولة، ص (71).
[222]- الاحکام الاسلطانیة، ابی یعلی، ص (20)، الخوارج، سعودی، ص (159).
[223]- البخاری، کتاب الاحکام، باب الأمراء من قریش، فتح الباری (13/144).
[224]- الخوارج، سعودی، ص (159)، الامامة العظمی، ص (295).
[225]- عقیدة اهل السنة و الجماعة فی اصحابة الکرام (1157/3).
[226]- مقالات الاسلامیین (1/204).
[227]- مجموع الفتاوی (89/19).
[228]- الملل و النحل (1/117).
[229]- همان منبع (1/121).
[230]- المستدرک (2/294)، حاکم آن را صحیح میداند و ذهبی آن را قبول کرده است.
[231]- مسلم (4/1965).
[232]- فیض القدیر، مناوی (3/478).
[233]- عقیدة اهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرام (3/1160).
[234]- همان منبع (3/1163).
[235]- همان منبع (3/1163).
[236]- عقیدة اهل السنة فی الصحابة (3/1163).
[237]- همان منبع، (3/1165).
[238]- الخوارج، ناصر العقل، ص (120).
[239]- همان منبع، ص (27).
[240]- قواعد فی التعامل مع العلماء، ص (121).
[241]- التکفیر جذوره و اسبابه، ص (14، 15)، ظاهرة الغلوفی فی الدین، ص (313).
[242]- اعلام الموقعین (2/200).
[243]- همان منبع (2/200)
[244]- همان منبع (2/201)
[245]- اعلام الموقعین (2/201)، جامع بیان العلم و فضله (114/2).
[246]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (316).
[247]- جامع بیان العلم و فضله (2/114، 115).
[248]- تاریخ الطبری (5/688).
[249]- الفتاوی (15/20).
[250]- همان منبع (20/203، 204).
[251]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص(318).
[252]- جامع بیان العلم و فضله (2/46، 47).
[253]- همان منبع (2/47).
[254]- همان منبع (2/47).
[255]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (319).
[256]- همان منبع، ص (319).
[257]- همان منبع، ص (320).
[258]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص(321).
[259]- همان منبع، ص (323).
[260]- همان منبع، ص (323).
[261]- همان منبع، ص (234).
[262]- تذکرة السامع و التکلم فی آداب العالم و المتعلم، ص (87).
[263]- الفقیه و المتفقة، خطیب بغدادی (2/97).
[264]- همان منبع (2/ 97).
[265]- تفسیر ابن کثیر.
[266]- الصحوة الاسلامیة، ص (306).
[267]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (326).
[268]- ظاهرة التکفیر، امین حاج محمد احمد، ص (181).
[269]- اعلام الموقعین (1/7).
[270]- البخاری، کتاب الاعتصام، شماره (7311).
[271]- الخوارج، ناصر العقل، ص (126).
[272]- همان منبع، ص (155).ظاهرة التکفیر، الامین الحاج، ص (146).
[273]- ظاهرة التکفیر، ص (152).
[274]- همان منبع.
[275]- البخاری، کتاب الایمان، فتح الباری (1/93).
[276]- الخوارج، ناصر العقل ص (130).
[277]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (241-249).
[278]- الخوارج، ناصرالعقل، ص (129).
[279]- الخوارج، ناصرالعقل، ص (129).
[280]- تلبیس ابلیس، ص (90).
[281]- همان منبع، ص (91).
[282]- تاریخ المذاهب الاسلامیة، محمد زهرة، ص (61).
[283]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (85).
[284]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (215- 223).
[285]- الفتاوی (32/137).
[286]- شرح الطحاویة (2/740).
[287]- اعلام الموقعین (3/283).
[288]- الفتاوی (7/284).
[289]- الفتاوی (7/284).
[290]- مسند احمد (4/421- 424).
[291]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (201- 211).
[292]- تفسیر ابن کثیر (4/212).
[293]- الفتاوی (8/127، 128).
[294]- الفتاوی (28/136، 137).
[295]- مسند احمد (4/362).
[296]- مدارج السالکین (1/237).
[297]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (231-237).
[298]- مسلم (1/209) شماره (233).
[299]- مسلم (1/82) شماره (66).
[300]- مدارج السالکین (1/253).
[301]- بخاری شماره (2697).
[302]- بخاری شماره (7277).
[303]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (265-267).
[304]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (267).
[305]- البخاری، شماره (3478).
[306]- الفتاوی (12/491). الفصل فی الملل و النحل، این حزم (3/296).
[307]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (270).
[308]- مسلم شماره (173)، (806).
[309]- سنن ابن ماجه شماره (2043). ألبانی در صحیح ابن ماجه آن را صحیح دانسته است. (1/347).
[310]- الفتاوی (3/229).
[311]- ظاهرة الغلو فی الدین ص (247).
[312]- منهج ابن تیمیة فی مسألة التکفیر (2/230- 266).
[313]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (281-284).
[314]- الفتاوی (20/254، 255).
[315]- الفتاوی (12/486).
[316]- مصباح الظلام، عبداللطیف بن عبدالرحمن آل الشیخ، ص (43).
[317]- همان منبع، ص (43)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر