توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ آذر ۸, شنبه

بخش چهارم: علی در زمان خلافت حضرت عمر فاروق

 

بخش چهارم:
علی
س در زمان خلافت حضرت عمر فاروقس

نقش انتخاب حضرت عمرس براى خلافت، در مرحله‏ى انتقالى حساسى از تاریخ اسلام ـ حضرت عمرس و حفظ زندگى ساده و سلحشورى فاتحان عرب ـ گسترش قلمرو اسلام در زمان حضرت عمرس ـ همکارى و تعاون علىس با عمرس ـ دلیلى روشن بر صمیمیت و خلوص علىس براى عمرس و مصالح اسلام و مسلمانان ـ سفر تاریخى حضرت عمرس به بیت المقدس ـ موضع حضرت عمرس در برابر اهل بیت رسول اللّه‏ ج ـ پایه‏گذارى تقویم اسلامى ـ شهادت حضرت عمر فاروقس ـ تأثر و اندوه علىس از شهادت عمرس ـ وصف صحابه‏ى کرام و چگونگى تعاون و اختلاف آن‌ها با یکدیگر.


علیس در زمان خلافت حضرت عمرس

نقش انتخاب حضرت عمرس براى خلافت، در مرحله‏ى انتقالى حساسى از تاریخ اسلام

حضرت ابوبکرس در روزهاى آخر عمر خود (با همه‏پرسى و مراجعه به آراى عمومى) حضرت عمر س([1]) را براى جانشینى خود پیشنهاد کرد([2])؛ زیرا به خوبى مى‏دانست که فاروق اعظمس مردى قوى، قاطع و صبور است که توانایى گرداندن چرخ عظیم خلافت و تحملِ مشقت‏هاى آن را دارد و مى‏تواند در یکى از حساس‏ترین و سرنوشت سازترین برهه‏هاى تاریخ، دین جدید و ملت نوپا را در سپیده دم فتوحات بزرگ و بى‏سابقه، رهبرى کند.

در آن زمان، دو ابر قدرت بزرگ تاریخ ـ بیزانس روم و فارس ساسانى ـ در آستانه‏ى سر تسلیم فرود آوردن در برابر حکومت اسلامى بودند و ثروت و گنج‏هاى آن‌ها و اسباب رفاه این دو جامعه‏ى متکبّر و افراطى در شرف انتقال، به ملتى بود که از قرن‏ها با زندگى صحرایى و چادرنشینى عادت کرده بودند و با زندگى شهرى و تمدّن مدرن و افراط در خوشگذرانى و خوش‏پوشى آشنایى نداشتند، تا جایى که وقتى در عراق براى اولین بار کافور را دیدند، فکر کردند که نمک است و شاید بعضى‏ها آن را به جاى نمک در خمیر آرد به کار برده‏اند([3]). از سوى دیگر، این ملّتِ فاتح، مشکلى دیگر پیش روى داشت و آن اینکه چگونه مى‏تواند هم زندگى الگویى دینى و سلحشورى عربى و حفظ ارزش‏هاى اسلامى و سنّت‏هاى پیامبر ج را داشته باشد و هم اداره‏ى شهرهاى پهناور فتح شده و رهبرى ملّت‏هاى متمدّن را که در فرهنگ و تمدّنِ مدرن، به اوج خود رسیده‏اند، انجام دهد؟

با در نظر گرفتن همه‏ى این شرایط، به این نتیجه مى‏رسیم که انتخاب عمرس انتخابى به موقع و موفّق و الهام شده از جانب اللّه‏ بوده است و بدین وسیله خداوند، این دین را مورد لطف خود قرار داده و خواسته است آن را بر تمام ادیان، غالب گرداند و بر جهان پهناور و جامعه‏هاى بیمار و در حال سقوط و قدرت‏هایى که زمام بشریت را به دست گرفته بودند و با سرنوشت آن‌ها بازى مى‏کردند و آزادى آنان را سلب کرده بودند، پیروز بگرداند.

حضرت عمرس همتاى شایسته و امینى بود که در تحقق بخشیدن به اهداف اسلامى و پاسخگویى به مقتضیات نوین خلافت راشده‏ى نبوى توانایى داشت.

حضرت عمرس از تسلّط و نفوذ کامل و ابّهتى برخوردار بود که جلوى هرگونه خودسرى را مى‏گرفت. بارزترین دلیل تسلّط او، برکنارى حضرت خالدبن ولیدس از سمت فرماندهى سپاه اسلام در اوج شهرت او بود. آرى، همان خالد که رسول اللّه ‏ج او را شمشیر خدا لقب داده بود و حضور او در جنگ‏ها، نشانه‏ى پیروزى محسوب مى‏شد و وجودش را موجى از حسّ سرفرازى فرا گرفته بود، فرمان برکنارى او روزى نافذ شد که مسلمانان بیش از هر روز دیگر به او نیاز داشتند. آرى، حکم برکنارى وى درست هنگامى به او ابلاغ شد که سپاه اسلام در برابر رومیان، در روز جنگ «یرموک» صف کشیده بودند. حضرت عمرس این فرمانده با نفوذ و متهور را برکنار کرد و به جایش ابوعبیدهس را به فرماندهى لشکر اسلام برگزید. خالدس بدون هیچ گونه واکنشى در برابر این فرمان، خاضعانه گفت:

«سَمْعا وَطاعَةً لأميرِ الْمُؤْمِنينَ»

«فرمان امیر المومنین را از دل و جان پذیرا هستم»([4])

هنگامى که یکى از لشکریان، به وقوع فتنه و بلوا بر اثر این تغییر اشاره کرد، خالد در پاسخ گفت:

«تا زمانى که عمر زنده است، مجالى براى فتنه و آشوب، وجود نخواهد داشت»([5]). این واقعه از یک‏سو نشان مى‏دهد که خالد (با آنکه فرماندهى محبوب و پیروزمند بود) چگونه در برابر فرمان خلیفه سر تسلیم فرود آورد و از سمت فرماندهى دست‏بردار شد؟ حقّا که این اطاعت و ایثار در تاریخ فرماندهى نظامى نظیرى ندارد و از سویى دیگر قدرت و نفوذ حضرت عمرس و تسلّط او بر اوضاع را به نمایش مى‏گذارد.

همچنین ماجراى محمد، فرزند عمرو بن عاص، فاتح و فرمانرواى مصر، قابل اهمیت است؛ عمرو بن عاص زمانى که استاندار مصر بود یک بار مسابقه‏ى اسب دوانى برگزار کرد، در این مسابقه، اسب یکى از مصرى‏ها جلو افتاد، محمد (که در جمع تماشاچیان قرار داشت و اسبش در دست یکى از سوارکاران بود)، فکر کرد که اسب او برنده شده است، بنابر این فریاد برآورد که: به پروردگار کعبه سوگند که اسب من جلو افتاد. مرد مصرى نیز گفت: به خداى کعبه سوگند که اسب من برنده شده است. محمدبن عمرو خشمگین شد و یک تازیانه به آن مرد زد و گفت: بگیر! من از فرزندان اشراف هستم. آن مرد به حضرت عمرس شکایت برد، وى عمرو بن عاص و فرزندش را به مدینه احضار کرد و پس از محاکمه، به مرد مصرى گفت: این تازیانه را بگیر و اشراف‏زاده را بزن! و سپس به عمرو گفت: اى عمرو! از کى مردم را برده قـرار داده‏اید؟ حـال آنکه از مـادر، آزاد متولّد شده‏اند؟([6])

حضرت عمرس و حفظ زندگى ساده و سلحشورى فاتحان عرب

امّت اسلامى ـ عربى یکى از دشوارترین مراحل انتقالى و دوره‏هاى موقت را که ملّت‏ها در طول تاریخ سپرى مى‏کنند، پشت سر مى‏گذاشت و مسلمانان رفته رفته از صحراى خشک عربستان و زندگى چادرنشینى و چوپانى و گوشت خشک خوردن، خارج شده و در دنیاى جدید و تمدّن پیشرفته‏ى ایران و روم قدم مى‏گذاشتند. عرب‏ها بدون تجربه‏ى قبلى با چنین زندگى نوینى رو به رو شدند، و طبیعى بود که در برابر آن، تا حدّى‏ سر تسلیم فرود آورند و تحت تأثیر آن قرار گیرند و رفاه‏طلبى و بهره‏گیرى از مظاهر دنیا را، از آنان بیاموزند، اما حضرت عمرس، براى مسلمانان، در ساده زیستى و بى‏رغبتى به مظاهر دنیا، بهترین نمونه و الگو بود؛ او با تیزبینى، هرگونه تغییر در زندگى آنان را، در حالى که در معرض سیل خروشان فتوحات و غنایم قرار گرفته بودند، زیر نظر داشت و مورد محاسبه‏ى دقیق قرار مى‏داد.

در کتاب «البداية والنهاية» درباره‏ى سفر تاریخى حضرت عمرس به بیت المقدس آمده است:

«اصحاب و فرماندهانى که در بیت‏المقدس به ملاقات ایشان آمده بودند، عباهاى ابریشمى (ضخیم) پوشیده بودند. حضرت عمر با دیدن این منظره به شدت برآشفت و خواست که آنان را تنبیه کند؛ اما آنان عذر آوردند و گفتند: زیر لباس‏هاى ابریشمى پوشش‏هاى زرهى بر تن دارند و براى حفظ روح نظامى و سلحشورى به آن نیاز دارند؛ زیرا تنها لباس تجمّل نیستند، بلکه لباس رزم نیز هستند. با شنیدن این سخنان، عمرس آرام گرفت و سکوت کرد»([7]). طارق بن شهاب مى‏گوید:

«یک‏بار حضرت عمرس در سفر شام، مى‏خواست از نهر آبى عبور کند، بدین منظور از مرکب پایین آمد و بدون تکلّف کفش‏هاى خود را بیرون آورد و به دست گرفت و مهار شتر را گرفت و از آب عبور کرد. ابوعبیدهس به او گفت: اى امیر مؤمنان! شما امروز از نظر مردم این منطقه مرتکب کار شگفت‏انگیزى شدید. حضرت عمرس دست بر سینه‏ى او زد و گفت: کاش کسى دیگر این سخن را مى‏گفت نه تو، اى ابوعبیده! شما اعراب، کمترین و حقیرترین اقوام بودید، خداوند با اسلام شما را عزّت بخشید و هرگاه جز اسلام با چیزى دیگر طلب عزّت کنید، ذلیل خواهید شد»([8]). حضرت عمرس به بعضى از کارگزاران عرب خود که در شهرهاى عجمى‏ها بودند، نوشت: «از تن‏پرورى و تقلید از شیوه‏ى پوشاک عجم اجتناب کنید، خود را با آفتاب سوزان عادت دهید، سخت کوش و مقاوم باشید، با لباس درشت و ساده، عادّى باشید، و تیراندازى و اسب‏دوانى و سلحشورى را لازم بگیرید!»([9]) نیز این گفته (که مبین عزم آهنین و نظارت اخلاقى دقیق ایشان است) از وى نقل شده است:

«همانا غنچه‏ى اسلام شکفته شد و قریشیان مى‏خواهند مال خدا به عنوان کمک و مساعدت، به آنان اختصاص یابد. آگاه باشید تا عمر زنده است، چنین چیزى ممکن نیست، من گردن و کمر مردم قریش را مى‏گیرم و مانع افتادن آن‌ها در آتش مى‏شوم.»

نمونه‏ى دیگر از سیاست‏هاى حکیمانه و روان‏شناختى و مردم‏شناسى او این بود که بزرگان صحابه را در مدینه نگه داشت و از پراکنده شدن آنان جلوگیرى کرد و به آنان گفت: «خطرناک‏ترین ضربه بر پیکره‏ى این امت، پراکنده شدن شما در شهرهاى دیگر است.» او معتقد بود اگر در این باره تساهل شود، در کشورهاى فتح شده، فتنه و آشوب به پا مى‏شود، و مردم گرد شخصیت‏هاى برجسته و متفاوت جمع مى‏شوند و سپس درباره‏ى آنان شک و شبهاتى ایجاد مى‏شود و در نتیجه، گروه‏ها و احزاب گوناگونى پدید مى‏آید و این موجب هرج و مرج و بى‏نظمى و چند دستگى خواهد شد.

حقوقدان و نویسنده‏ى معروف شیعه، سید امیر على ـ یکى از تواناترین نویسندگان شیعه به زبان انگلیسى ـ در وصف حضرت عمرس راست گفته است:

«حکومت کوتاه ابوبکر بیش از آن درگیر آرام کردن قبایل بیابان‏نشین بود تا بتواند فرصتى براى تدوین آیین‏نامه‏ى منظمى جهت ایالات داشته باشد. امّا در زمان زمامدارى عمرس که مردى واقعا بزرگ بود، بى‏وقفه رفاه ملت‏هاى تابع، که مشخص کننده‏ى حکومت‏هاى مسلمانان صدر اسلام بود، آغاز شد»([10]). در کتاب دیگرش مى‏نویسد:

«نشستن عمر به خلافت، منافع بى‏شمارى براى اسلام داشته است؛ او پایه‏ى اخلاقش بر اصول محکم غیر قابل تزلزلى قرار داشته، در عدل و داد شدید و سخت‏گیر، فعالیت و پشتکارش خستگى‏ناپذیر و بالآخره ساختمان روحى وى قوى و محکم بوده است»([11]). سپس مى‏افزاید:

«او شدید و سخت ولى ناشر عدل و داد بود. دوراندیش، به روحیات مردم کاملاً آشنا و به ویژه براى ریاست و ساختن ملتى که با زندگى در سایه‏ى قانون عادت نداشت، بسیار مناسب و شایسته بوده است. این مرد زمام امور را سخت و محکم به دست گرفته، در آن موقع که یک مشت اعراب صحرانورد و مردم نیم وحشى مواجه با تجمّل و تفنّن و هوسرانى‏هاى اهالى بلاد و شهرستان‏هاى پیشرفته شده بودند، از اشاعه‏ى فساد اخلاق و نشر ملاهى و مناهى در میان آن‌ها شدیدا جلوگیرى نمود. همیشه خود را در دسترس حتى پست‏ترین رعایاى خود مى‏گذاشت. شب‏ها براى اطلاع از حال بینوایان بدون هیچ نگهبان و پاسبانى از منزل بیرون مى‏رفت و اطراف و جوانب را مى‏گشت. این بود وضع بزرگ‏ترین و مقتدرترین فرمانرواى زمانى که گفتیم»([12]). سر ویلیام میور (SIR WILIAM MUIR) مى‏نویسد:

«عمر بعد از رسول اللّه‏ ج بزرگ‏ترین فرد در مملکت اسلامى به شمار مى‏آمد. او با ذکاوت و استقامت خود توانست در مدت این ده سال، مناطق شام، مصر و فارس را در برابر قدرت اسلام خاضع گرداند، و از آن زمان تا کنون جزو قلمرو اسلام هستند.

به رغم این که فرمانرواى مقتدر مملکت پهناورى بود، هرگز فراست، متانت و اجراى عدالت در امور کلى و جزیى را از دست نداد. او دوست نداشت خود را با لقب‏هاى بزرگ ملقّب کند، غیر از لقب ساده و عادى که «رئیس عرب»([13]) بود. مردم از ولایات دور دست براى ملاقات خلیفه و امیرمؤمنان مى‏آمدند و از او سراغ مى‏گرفتند و از اهل مسجد سؤال مى‏کردند، حال آنکه امیر مؤمنان در مسجد با لباس‏هاى ساده در میان مردم نشسته بود»([14]). [دانشمند معاصر شیعه، پروفسور مهرین مى‏نویسد:

«عمر شهنشاهى بود که به جاى تخت مرصّع و جواهر آگین، بر روى خاک مى‏نشست و به جاى لباس فاخر که از شرق و غرب به بیت المال سرازیر بود، به جامه‏ى وصله‏دار که پوشاک مفلس‏ترین رعیت او بود، بدنش را مستور مى‏نمود. به جاى تاج زرین و پر از جواهر پر بها که از ایران و روم مى‏آوردند، عمامه‏ى خشن، رعب و جلالش را مى‏افزود. با پایین‏ترین رعیت با درجه‏ى مساوى مى‏نشست و یک بنده‏ى حبشى را برادر مسلمان خود مى‏دانست. شهنشاه بود، ولى رنج رعیت را داشت و شب‏ها در کوچه‏هاى مدینه مى‏گشت تا ضعیفى را حمایت کند و بیوه زنى را سرپرستى و یارى نماید. مى‏خواست که رعیتش به جاى این که به او سرفرود آورند، به آئین اسلام زندگى کنند. مربّى یتیمان و غمخوار بیچارگان و مروّج عدل و فاتح روم و ایران بود.»]

گسترش قلمرو اسلام در زمان عمر فاروقس

براى نویسنده ـ هر چند به اختصار و اجمال ـ ممکن نیست، تحلیلى در مورد فتوحات بزرگ عصر حضرت عمرس در عمق خاک دو امپراتور بزرگ که جهان متمدّن را بین خود تقسیم کرده و اداره‏ى سیاسى و زندگى مدنى و جهت دادن افکار عمومى را در انحصار خود در آورده بودند، داشته باشد. در این مختصر، نمى‏توان به حدود پیشرفت دولت اسلامى (یا به تعبیر صحیح‏تر خلافت راشده‏ى نبوى) اشاره کرد و به بیان گشودن کشورهاى جدیدى که فاتحان قبلى موفّق به فتح آن‌ها نشده بودند و چگونگى تأسیس شهرهاى جدید پرداخت؛ زیرا محلّ تفصیل این وقایع، کتاب‏هاى تاریخ عمومى اسلام و کتاب‏هایى است که پیرامون سیره‏ى حضرت عمر فاروق و خلفاى راشدینش نوشته شده‏اند([15]).

همکارى و تعاون علىس با عمرس

در اینجا با رعایت اختصار به گوشه‏اى از روابط حضرت علىس و حضرت عمرس و دوستى مخلصانه و اعتماد متقابل و تبادل‏نظر آن‌ها با یکدیگر، اشاره‏اى کوتاه خواهیم داشت: و همکارى در کارهاى خیر و پیشبرد اهداف خلافت و خیرخواهى آن‌ها مى‏پردازیم:

نافع عیشى مى‏گوید: یک‏بار همراه عمر بن خطابس و على بن ابى‏طالبس به محل نگهدارى شتران زکات رفتم، عثمانس به منظور نوشتن گفته‏هاى عمر، زیر سایه نشست و علىس در کنار او ایستاد و آنچه را عمرس مى‏گفت براى عثمانس دیکته مى‏کرد، اما عمرس در حالى که دو رداى سیاه بر تن داشت و یکى از آن‌ها را بر سرش پیچیده بود زیر آفتاب سوزان، ایستاده و از شتران زکاتى آمارگیرى مى‏کرد و رنگ و دندان و مشخصات آن‌ها را پیدا مى‏کرد و به علىس مى‏گفت. علىس (در حالى که از دقت، امانت و سخت‏کوشى عمرس به شگفت آمده بود) به عثمانس گفت: در کتاب خدا از زبان دختران شعیب آمده است:

﴿قَالَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا يَٰٓأَبَتِ ٱسۡتَ‍ٔۡجِرۡهُۖ إِنَّ خَيۡرَ مَنِ ٱسۡتَ‍ٔۡجَرۡتَ ٱلۡقَوِيُّ ٱلۡأَمِينُ٢٦ [القصص: 26].

«اى پدر! او را استخدام کن؛ چرا که بهترین کسى که مى‏توانى استخدام کنى، کسى است که قوى و امین باشد».

سپس علىس با دست خود به سوى عمرس اشاره کرد و گفت: این است مرد نیرومند و امین([16]). على مرتضىس بهترین مشاور و خیرخواه صمیمى عمر فاروقس و قاضى حکیمى براى مسایل پیچیده بود. حتى از حضرت عمرس نقل شده که: «اگر على نبود عمر به هلاکت مى‏رسید»([17]). همچنین در کتاب‏هاى تاریخ و ادبیات، این جمله ضرب‏المثل شده است که مى‏گویند: «قَضِيَّةٌ وَلا اَباالحَسَن لَها» «مشکلى است که براى حل آن فردى چون ابوالحسن (على) وجود ندارد.»

نقل شده است که پیامبر فرمودند: «شایسته‏ترین فرد براى قضاوت، على است».

زمانى که حضرت عمرس به سفر قدس رفت، على مرتضىس را به جانشینى خود مقرر فرمود و حضرت علىس دخترش، ام کلثوم بنت فاطمه را به ازدواج حضرت عمرس در آورد([18]). این بزرگ‏ترین دلیل صمیمیت آن‌ها و احترام عمرس در نگاه حضرت علىس است.

دلیلى روشن بر صمیمیت و خلوص علىس براى عمرس و مصالح اسلام و مسلمانان

آشکارترین دلیل بر خلوص و پاکدلى حضرت علىس نسبت به حضرت عمرس و خیرخواهى صادقانه‏ى او براى اسلام و مسلمانان، موضع قاطعانه و نظر صادقانه‏ى او به مناسبت جنگ سرنوشت‏ساز نهاوند([19]) است؛ اینک تفصیل داستان از نظر خوانندگان مى‏گذرد: در سال هیجدهم و بنابر روایتى نوزدهم هجرى واقعه‏ى نهاوند روى داد. انگیزه‏ى این واقعه آن بود که بعد از سقوط جلولا و فتح اهواز به دستِ مسلمانان، ایرانیان با پادشاه (شکست خورده‏ى) خود، یزدگرد که آن وقت در مرو بود، مکاتبه کردند و او را تحریک نمودند. یزدگرد به فرماندهان مناطقى که میان خراسان و حلوان و باب و سند بودند در این خصوص نامه نوشت. در نتیجه سپاهى مرکب از یکصد و پنجاه هزار مرد جنگى به سپهسالارى فیروزان در نهاوند گرد آمد. یزدگرد، شور دفاع از وطن ساسانى و حسّ ناسیونالیستى آن‌ها را برانگیخت. پرچم «درفش کاویانى» که از نظر ایرانیان پیام آورِ فتح و پیروزى بود و آتش مقـدس که آن را پرستش مى‏کردند، به همـراه آن‌ها بود([20]). یزدگرد، مردان شاه، پسر هرمز را فرمانده کل این سپاه قرار داد و به نهاوند گسیل داشت([21]). سعدبن ابى وقاصس (فرمانده لشکر اسلام) نامه‏اى به حضرت عمرس نوشت و جریان را به اطّلاع وى رساند و پس از آنکه در محضر ایشان حاضر شد به طور شفاهى هم توضیح داد و گفت: مردم کوفه اجازه مى‏خواهند که پیش از آنکه ایرانیان، حمله را آغاز کنند با آنان بجنگند، تا بدین وسیله در دل دشمن، بیم وترس بیفکنند.

حضرت عمرس اصحاب را گرد آورد و با آنان در این باره مشورت کرد و گفت: سرنوشت آینده‏ى ما در گرو این جنگ قرار دارد، تصمیم گرفته‏ام با تمام نیروهایى که در اختیار دارم از مدینه خارج شوم و در مکانى وسط این دو شهر اردو زنم و سپاه اسلام را پشتیبانى کنم، اگر خداوند آن‌ها را پیروز گردانید فرمان دهم تا به قلب شهرهاى دشمن بتازند.

طلحه بن عبیداللّه‏س گفت: یا امیرالمؤمنین، اختیار به دست شماست، هر آنچه فرمان دهى اطاعت خواهیم کرد و به فرمانت لبیک خواهیم گفت. سپس حضرت عمرس رأى حضرت عثمانس را جویا شد، وى برخاست و گفت: به عقیده‏ى من به مردم شام و یمن بنویسید تا به سوى عراق حرکت کنند و خود نیز همراه با مردم حرمین حرکت کنید.

سپس حضرت عمرس از حضرت علىس نظر خواست، وى برخاست و با رأى آن دو مخالفت کرد و گفت: صلاح نیست شما مدینه را ترک کنید؛ زیرا وجود شما سبب یکپارچگى و خروج شما از مدینه موجب آشفتگى و تفرّق خواهد بود. شما در مدینه بمانید و این کار را به اهل بصره و سایر لشکریان اسلام بسپارید. حضرت عمرس نظر صمیمانه‏ى حضرت على مرتضىس را پذیرفت و سپس درباره‏ى تعیین فرمانده این جنگ نظر خواست، همگان گفتند: شما در این باره بیش از دیگران صاحب‏نظر هستید. آنگاه نعمان بن مُقرن مزنى را به فرماندهى کل منصوب کرد([22]). متن سخنان حضرت علىس در کتاب نهج البلاغه (مجموعه سخنان و خطبه‏هاى منسوب به حضرت علىس) به طور مفصل آمده است؛ در آنجا مى‏خوانیم: عمر در مورد خروج از مدینه براى جنگ با ایرانیان، با علىس مشورت کرد، او فرمود:

«پیروزى و شکست این دین به سبب زیادى یا کم بودن لشکر نیست. این دین خدا است که آن را (برسایر ادیان) پیروز گردانیده و سربازان خدا هستند که آن‌ها را مهیا ساخته و کمک کرده است. تا آنکه اسلام رشد پیدا کرد و در خیلى از سرزمین‏ها نفوذ نمود. خدا به ما وعده‏ى پیروزى داده و به وعده‏اش عمل مى‏کند و لشکرش را یارى مى‏نماید. مکان و موضع رهبر، همانند نخ تسبیح است که دانه‏ها را به هم ربط مى‏دهد و ضمیمه‏ى یکدیگر مى‏نماید، وقتى نخ پاره شود، دانه‏ها پراکنده مى‏شوند و هیچ گاه در کنار یکدیگر متمرکز نخواهند شد. عرب در عین این که اکنون از نظر تعداد کم هستند اما بر اثر وجود اسلام، زیاد و بر اثر اتّحاد، غالب و بزرگوارند. پس تو قطب آسیا باش و (آسیاى جنگ) را به وسیله‏ى عرب‏ها بچرخان و آنان را به آتش جنگ در آور و خودت بمان؛ زیرا اگر تو از این سرزمین (مدینه) بیرون روى این خطر وجود دارد که عرب‏هاى اطراف مملکت علیه تو قیام کنند و آنگاه کار به جایى مى‏رسد که حفظ و حراست درون مرزها از رفتن به کارزار ایرانیان مهم‏تر مى‏گردد.

دیگر آنکه اگر ایرانیان فردا تو را در میدان جنگ ببینند، مى‏گویند: این رهبر عرب‏ها است، اگر او را از بین ببرید آسوده خواهید شد، در چنین حالتى احتمال تقویت حمله‏ى آنان و هدف قرار دادن تو بیشتر مى‏گردد؛ اما آنچه گفتى که ایرانیان به قصد حمله به مسلمانان حرکت کرده‏اند و از این بابت ناراحتى، باید در پاسخ آن بگویم خداى عزیز از حرکت آن‌ها بیش از تو ناراحت است و چنین خدایى بیش از تو قدرت دارد که آنچه را دوست ندارد تغییر دهد. اما آنچه درباره‏ى تعداد ایرانیان گفتى باید درباره‏ى آن یادآور شوم که ما پیش از این نیز با کثرت سرباز جنگ نمى‏کردیم، بلکه بر اثر یارى و کمک خدا نبرد مى‏کردیم»([23]). همچنین هنگامى که حضرت عمرس براى رفتن به جنگ رومیان (قبل از جنگ یرموک که بزرگ‏ترین معرکه‏هاى شام و تعیین کننده‏ى سرنوشت فتوحات آن سامان بود) با حضرت علىس مشورت نمود، رأیى حاکى از اخلاص و خیرخواهى ارایه داد، آنگاه که ابوعبیدهس پیکى به سوى حضرت عمرس فرستاد و او را آگاه کرد که نیروهاى رومیان، دریا و خشکى را فرا گرفته و همانند سیلى خروشان در حرکت‏اند. حضرت عمرس مهاجران و انصار را جمع کرد و نامه‏ى ابوعبیده را براى‏شان خواند. آنان نتوانستند احساسات خود را کنترل کنند و با گریه و شور و هیجان از حضرت عمرس اجازه خواستند و گفتند: شما را به خدا اجازه دهید تا به جبهه‏ى شام برویم و با نثار خون خویش به یارى برادران خود بشتابیم. آتش شوق و حماسه‏ى مهاجران و انصار در حال فزونى بود که عبدالرحمن بن عوفس پیشنهاد کرد که شخص امیرالمؤمنین به خاطر حمایت و دلگرمى مجاهدان شام، فرماندهى سپاه را به عهده گیرد.

در این هنگام حضرت علىس به مخالفت برخاست و گفت:

«خدا عزت مسلمانان و پوشاندن عیب‏ها را تعهّد کرده است؛ خدایى که مسلمانان را در حالى که کم بودند و کسى از آنان حمایت نمى‏کرد، پیروز گردانید، زنده است و هرگز نمى‏میرد. اگر تو خود به جنگ دشمن بروى و با آنان به نبرد بپردازى و شکست بخورى، پناهگاهى براى مسلمانان، در نقاط دور دست باقى نخواهد ماند. بعد از تو مرجعى نخواهد بود که به او مراجعه کنند؛ بنابراین مردى جنگ دیده و دلیر براى نبرد آنان اعزام کن و به همراهى او کسانى را روانه کن که توانایى سختى جنگ را داشته و مخلص باشند. اگر خدا پیروزش گردانید، همان خواسته‏ى توست و اگر شکست خورد، تو پناهگاه مردم و گرداننده‏ى کارهاى آن‌ها خواهى بود!([24]) پیداست که اگر حضرت علىس نسبت به حضرت عمرس سوء قصدى مى‏داشت یا قلبا از او ناراضى بود و او را غاصب حقّ خود مى‏دانست، همواره منتظر فرصتى براى اعاده‏ى حقّ خود مى‏شد و براى از بین بردن غاصب حقّ خود، از این فرصت طلایى استفاده مى‏کرد و به او نظر مى‏داد تا شخصا به میدان نبرد برود و در آنجا کشته شود، یا این که کسى را براى کشتن او مأموریت مى‏داد تا هیچ گونه مسؤولیتى متوجّه او نگردد و زمینه براى خلافت وى فراهم گردد؛ اما مى‏بینیم که چگونه با دلسوزى و صمیمیت فوق‏العاده در راستاى خیرخواهى عمر و سایر مسلمانان مى‏کوشد. به راستى مشورت او از عمق جان برخاسته بود و حقا که چنین پیشنهادى جز از قلب پاک و بى‏غرض و مرد بلند همّت و دوراندیشى همچون على، از کسى دیگر بر نمى‏آید. خداوند او را از سوى اسلام و مسلمانان شایسته‏ترین پاداش که به دوستان مخلص خود مى‏دهد، عنایت فرماید! «والشئ من معدنه لايُستغرب» «از کوزه همان برون تراود که در اوست.»

ولى بر عکس، هنگامى که مسیحیان از حضرت عمرس خواستند تا به بیت‏المقدس برود و قرارداد صلح را امضا کند و کلیدهاى مسجد اقصى را تحویل بگیرد و ابوعبیدهس به امیر مؤمنان نوشت که فتحِ قدس به آمدن او وابسته است، ایشان بزرگان اصحاب را فرا خواند و در این باره با آنان مشورت نمود؛ عثمانس گفت: بهتر است امیرالمومنین نزد آن‌ها نرود تا بیشتر تحقیر شوند؛ اما علىس مصلحت دانست تا خلیفه‏ى مسلمانان به قدس برود و چنین گفت:

«این یک شرف و افتخار تاریخى جاودان است که در هر زمان براى همه کس پیش نمى‏آید و از طرف دیگر باعث سبکدوشى مسلمانان خواهد شد.» حضرت عمرس نظر او را تأیید کرد و خود را براى سفر به بیت المقدس آماده نمود و در غیاب خود، علىس را به جانشینى خویش برگزید و همه‏ى اختیارات خلافت را به او سپرد و خود در ماه رجب سال شانزدهم هجرى به سوى سرزمین شام حرکت کرد([25]).

 

 

سفر تاریخى حضرت عمرس به بیت‏المقدس

شاید خوانندگان دوست دارند بدانند امیر المؤمنین عمر فاروقس که امپراتور روم و ایران از نامش مى‏لرزیدند، با چه شکوه و چه تشریفاتى به بیت‏المقدس سفر کرده است؟ موقعیت نیز چنین چیزى را ایجاب مى‏کرد تا ابهّت خلیفه‏ى مسلمانان در قلوب، تثبیت شود؛ اینک به گوشه‏اى از شرح این سفر توجه کنید:

«امیر المؤمنین در حالى که بر شتر خاکسترى رنگى سوار بود، وارد شهر جابیه([26]) شد، پیشانى و جلوى سر او زیر آفتاب مى‏درخشید، نه تاجى بر سر داشت نه کلاه و نه عمامه‏اى. زین سوارى‏اش چادرى پشمى بود که هرگاه سوار مى‏شد زین مرکب و هرگاه پیاده مى‏شد زیرانداز و بستر او بود. چمدان یا ساک دستى او پوستین یا پارچه‏اى بود که کناره‏هایش از لیف درخت خرما انباشته شده بود که هم چمدان مسافرتش بود و هم به هنگام استراحت، بالشش به حساب مى‏آمد. پیراهنى پنبه‏اى به تن داشت که [بر اثر شتاب در راه] پاره شده بود»([27]). امیر المؤمنین ترمیم و شستن پیراهن خود را به کشیش آن محل سپرد و یک پیراهن از جنس کتان به عاریه گرفت و پس از آنکه پیراهنش آماده شد پیراهن عاریه گرفته را پس داد و پیراهن خود را پوشید. کشیش به وى گفت: تو پادشاه عرب هستى، سوارى شتر در این سرزمین پسندیده نیست، اگر بر اسب یا قاطر سوار شوى و لباسى فاخر بپوشى، در چشم رومیان ابهّت بیشترى خواهید یافت. امیر مؤمنان این پیشنهاد را رد کرد و گفت: «ما ملتى هستیم که خداوند ما را به وسیله‏ى اسلام عزت بخشیده است؛ (نه به لباس فاخر و زر و زیور،) و ما این افتخار را با هیچ چیزى معاوضه نخواهیم کرد»([28]). همچنین دوّمین سفرش به شام در سال هیجدهم هجرى با همین سادگى بود. این بار نیز حضرت علىس را در مدینه، به طور رسمى جانشین خود کرد و زمام حکومت را به وى سپرد و خود با گروهى از صحابه، راه «ایله» را در پیش گرفت. آنگاه که به ایله([29]) نزدیک شد، شترش را به غلام خود داد و خود بر مرکب او سوار شد. وقتى مردم در مسیر حرکتش سراغ امیرالمؤمنین را گرفتند گفت: او جلوى شماست (یعنى خود اوست). اما آنان منظور او را نفهمیدند و جلو رفتند بدین‏گونه حضرت عمرس وارد شهر اَیله شد([30]).

موضع حضرت عمرس در برابر اهل بیت رسول اللّه‏ ج

حضرت عمرس با آنکه داراى نفوذ و قدرت بود و به رغم اجراى عدالت بین مردم و اشتغال دایم به امور خلافت، اهل بیت رسول اللّه‏ را بسیار مورد اکرام قرار ‏داده و آنان را بر فرزندان و خانواده‏ى خویش ترجیح مى‏داد؛ در این‌جا به چند نمونه اشاره مى‏شود:

حسین بن علىب مى‏گوید: روزى عمرس به من گفت: فرزندم! چه خوب بود همواره نزد ما مى‏آمدى. من نیز روزى نزد ایشان رفتم، اما او جلسه داشت و فرزند عمر نیز بیرونِ در، بود و اجازه‏ى ورود به او داده نمى‏شد، بنابراین از همانجا بازگشتم. بعد از آن، وقتى عمرس مرا دید گفت: فرزندم! چرا پیش من نیامدى؟ گفتم: من آمدم، ولى شما جلسه داشتید و فرزندت را دیدم که برگشت، من نیز برگشتم. حضرت عمرس گفت: تو از عبداللّه‏ فرزند عمر، به ورود سزاوارترى؛ زیرا وجود ما مرهون شما (اهل بیت) است([31]). ابن سعد از جعفر صادق/ فرزند محمدباقر/ از پدرش، على بن حسینس نقل مى‏کند که وى گفت: پوشاک‏هایى از یمن نزد عمرس آوردند، آن‌ها را میان مردم تقسیم کرد. مردم این لباس‏هاى جدید را پوشیدند و به مسجد آمدند. عمرس بین منبر و قبر رسول اللّه‏ ج نشسته بود، مردم مى‏آمدند و سلام مى‏گفتند و براى او دعاى خیر مى‏کردند. در این هنگام حسن و حسین از خانه‏ى مادرشان، فاطمهل بیرون آمدند و از کنار جمعیت رد شدند، در حالى که لباس جدیدى به تن نداشتند، عمر با دیدنِ آن‌ها افسرده و غمگین شد. پرسیدند علت ناراحتى‏ات چیست؟ جواب داد: من از بابت این دو پسر ناراحت هستم که به اندازه‏ى قد آن‌ها پوشاکى وجود نداشت. سپس نامه‏اى به کارگزاران خود در یمن نوشت تا هر چه سریع‏تر، دو دست لباس براى حسن و حسین بفرستند. چون لباس‏ها را به آنان پوشاند، آنگاه آرام گرفت([32]). ابو جعفر مى‏گوید: هنگامى که دروازه‏ى فتوحات به روى مسلمانان گشوده شد، عمرس تصمیم گرفت که براى تمام شهروندان مستمرى مقرر کند. بدین منظور عدّه‏اى از اصحاب پیامبر ج را براى مشورت فرا خواند؛ عبدالرحمن بن عوفس گفت: اول از خودت آغاز کن! فرمود: هرگز؛ به خدا سوگند، خویشان رسول اللّه‏ ج را بر همه مقدّم مى‏دارم. سپس سهم سایر بنى‏هاشم را معین مى‏کنم که قبیله‏ى رسول خدایند. نخست سهم عباس، سپس سهم على را مقرر نمود، تا این که شهریه‏ى پنج قبیله را تنظیم نمود که آخرین آن‌ها قبیله‏ى بنى عدى بن کعب (قبیله خود او) بود. روش تنظیم بدین گونه بود که نخست از بنى‏هاشم نام کسانى را ثبت مى‏کرد که در جنگ بدر شرکت داشتند. سپس بدریان بنى‏امیه سپس به ترتیب قرابت با رسول اللّه‏، و براى حضرت حسن و حسینب، سهمى جداگانه مقرر کرد([33]). در کتاب طبقات ابن سعد آمده (و حافظ ابن عساکر نیز در تاریخ خود روایت کرده است) که وقتى عمر بن خطابس لیست مستمرى بگیران را تهیه مى‏کرد، براى حسن و حسینب (گرچه از اصحاب بدر نبودند،) به سبب قرابتشان با رسول اللّه ‏ج سهمى معادل سهم پدرشان که از اهل بدر بود، مقرر نمود و به هر یک پنج هزار درهم مى‏داد([34]). علامه شبلى نعمانى در کتاب «الفاروق» تحت عنوان «پاسداشت خاطر خویشان رسول اللّه‏ ج» مى‏نویسد:

«فاروق‏اعظمس امور مهم را بدون مشورت با حضرت علىس انجام‏نمى‏داد. و مشورت علی مرتضیس نیز مبنى بر نهایت اخلاص و خیرخواهى بود. هنگامى‏که فاروق‏اعظمس به بیت‏المقدس سفر کرد، همه‏ى امور خلافت را به جناب امیر تفویض نمود([35]). رابطه‏ى دوستى و اتحّاد بین آن دو، به حدى محکم بود که حضرت علىس، دخترش ام کلثوم را که از فاطمه‏ى زهرال بود، به نکاح فاروق اعظمس در آورد([36]). حضرت على یکى از فرزندان خود را به نام عمر نامگذارى کرد، همان گونه که یکى را به نام ابوبکر و دیگرى‏را به‏نام عثمان نامید([37]). پر واضح است که انسان فرزند خود را به نام‏هاى محبوب و پسندیده و با نام‏هاى کسانى که آن‌ها را الگو و نمونه مى‏داند، نامگذارى مى‏کند»([38]).

پایه‏گذارى تقویم اسلامى

[مردم عرب، قبل از اسلام و صدر اسلام، تاریخ معینى نداشتند تا براى تدوین حوادث تاریخى قید کنند]. در زمان حضرت عمرس در مورد تعیین تاریخ، براى ثبت رویدادها نظرهاى متفاوتى وجود داشت، حضرت عمر اهل شورى را جمع کرد و از آنان نظرخواهى نمود؛ عده‏اى گفتند: شیوه‏ى ایرانیان را عملى کنید که تولد یا تاج‏گذارى شاه را مبدأ تاریخ قرار مى‏دهند. عده‏اى به تقلید از رومیان رأى دادند. برخى گفتند روز تولّد رسول‏اللّه‏ ج و عده‏اى دیگر گفتند سالروز بعثت آن حضرت مبدأ تاریخ قرار گیرد. حضرت عمرس تمام این آراء را با ذکر دلیل رد کرد. آنگاه حضرت علىس پیشنهاد کرد که سال هجرت رسول خدا ج از مکه به مدینه مبدأ تاریخِ اسلام قرار گیرد. حضرت عمرس، رأى او را مورد تأیید قرار داد و پس از اتفاق‏نظر صحابه فرمان داد که تاریخ اسلام بر مبناى هجرت رسول اللّه‏ ج تنظیم شود([39]). بدین ترتیب تقویم اسلامى با حادثه‏اى پیوند داده شد که معنى و مفهوم خود را دارد و رسالت خاص خود را ایفا مى‏کند و مانند تقویم سایر ادیان، مربوط به هیچ شخصیتى نیست، حتّى به شخصیت پیامبر اسلام ج که برجسته‏ترین شخصیت بشرى و محبوب‏ترین آن‌ها نزد خدا و مسلمانان است، بستگى ندارد.

همچنین وابسته به فتوحات و کشورگشایى‏ها و جنگ‏ها و غزوه‏ها نیست و ارتباط آن با هجرت، بر اساس اندیشه‏اى عمیق و فلسفه‏اى بزرگ استوار است؛ زیرا بدین وسیله براى همیشه مُهر یک دعوت و یک پیغام بر پیشانى این تقویم، نقش بسته و هر فرد مسلمان و غیرمسلمان که در مورد راز این تعیین فکر کند، درمى‏یابد که نقطه‏ى شروع عظمت و شکوفایى، همانا عقیده و ایمان است و این دو عامل را باید از تمام اشیا محبوب‏تر و از اهل و وطن عزیزتر دانست. و نیز در این پایه گذارى، جنبه‏ى مژده و نیک‌فالى هم وجود دارد زیرا سرآغاز و سرفصل عصر جدیدى در تاریخ بشرى و مسیر انسانى بوده است و از سوى دیگر این پیام را مى‏رساند که چنگ زدن به عقیده و اصول اعتقادى و شهامت و از خودگذشتگى، رمز پیروزى است و جنبه‏ى عقیدتى و اصولى، همیشه بر جنبه‏ى عرفى و طبیعى مقدّم است و ترجیح دارد([40]).

شهادت حضرت عمر فاروقس

حضرت فاروق اعظمس به هیچ فرد ذمّى([41]) بالغ اجازه‏ى ورود به مدینه نمى‏داد، تا آنکه یک‏بار مغیره بن شعبه که استاندار کوفه بود، در مورد نوکرى صنعتگر به نام فیروز که معروف به ابولؤلؤ بود، از وى اجازه‏ى ورود خواست. فیروز برده‏اى مجوسى و ایرانى بود و بعضى گفته‏اند نصرانى بوده و اصلیت او از «نهاوند» بوده است، رومیان او را اسیر کرده و از طریق آنان‏به دست مسلمانان رسیده بود. هنگامى که در سال بیست و یکم هجرى، اسیرانِ نهاوند به مدینه وارد شدند، ابولؤلؤ با هر کودکى که برخورد مى‏کرد، دست بر سر او مى‏کشید و در حال گریه مى‏گفت: «عمر جگرم را آب کرد.»

مغیره، ابولؤلؤ را ـ که هم نجّار و نقّاش و هم آهنگر بود ـ براى کار آزاد گذاشت و هر روز از او دو درهم([42]) مى‏گرفت؛ زیرا او به صنعت آسیاسازى مشغول بود. روزى نزد حضرت عمر رفت و ضمن شکایت از مغیره گفت: مغیره مالیات سنگینى بر ذمّه‏ام گذاشته است، از او بخواهید تا نسبت به تخفیف آن اقدام کند. حضرت عمرس پرسید به چه حرفه‏اى مهارت دارى؟ جواب داد: نجّارى، نقّاشى و آهنگرى. ایشان فرمود: به نظر من در برابر این سه شغل پر درآمد مالیات تو زیاد نیست، از خدا بترس و با کارفرماى خود به نکویى رفتار کن! حضرت عمرس اراده داشت که مغیره را در حقّ او سفارش کند. ابولؤلؤ با قلبى پر از کینه و خشم از آن جا بازگشت و خنجرى دو سره ساخت و با زهر آلوده کرد. سپس آن را نزد «هرمزان»، یکى از سرداران قدیم ایرانى برد و به او گفت: به نظرت این خنجر چطور است؟ هرمزان گفت: هر کس را با آن بزنى خواهد مرد. بدین ترتیب توطئه‏اى ننگین به دست مجوسیان [و یهودیان] در حال شکل‏گیرى بود که بر اساس خشم و کین ملّى و میهنى و انتقام‏جویى شخصى، طرح‏ریزى شده بود.

عبدالرحمن بن ابوبکرس روز شهادت حضرت عمرس گفت: دیشب، هرمزان و ابولؤلؤ و جفینه را دیدم که در گوشه‏اى با هم بسیار محرمانه گفت و گو مى‏کردند، وقتى برخاستند دیدم که همین خنجر که باآن حضرت عمرس به شهادت رسیده است از دست یکى از آن‌ها به زمین افتاد.

به همین دلیل بسیارى از محقّقان مى‏گویند: قتل عمرس براساس برنامه‏اى از پیش طرح شده و دسیسه‏اى سازمان یافته صورت گرفته که مجوسیان ایرانى و یهودیان، با هم شریک بودند. این گونه حوادث از ملت‏هاى مغلوب که کشورشان فتح شده و آزادى و سلطه‏ى خود را که در راه اغراض شخصى و نژادى به کار مى‏گرفتند، از دست داده‏اند، تازگى ندارد و جاى شگفتى نیست.

داستان شهادت حضرت عمرس از این قرار بود که چندى بعد از این ماجرا وقتى حضرت عمرس مشغول اقامه‏ى نماز صبح بود، لحظه‏اى پس از آنکه نخستین تکبیر را گفت، ناگاه فریاد برآورد که سگى مرا از پا درآورد، مسلمانان به سوى او شتافتند، دیدند که فیروز شش ضربه‏ى خنجر بر او وارد کرده است و از چپ و راست، مسلمانانى را که در مسیر او هستند با خنجر دو سره([43]) خود مجروح مى‏کند. بدین وسیله وى توانست سیزده نفر را مجروح کند. عبدالرحمن بن عوفس با دیدن این حالت «برنُس»([44]) خود را بر سر آن مجوسى انداخت. وقتى کافر بدجنس یقین کرد که دستگیر شده است بلافاصله خودکشى کرد، حضرت عمرس روى کف مسجد افتاد، در حالى که این آیه‏ى قرآنى بر زبانش جارى بود: ﴿وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا٣٨ [الأحزاب: 38]

«کار خدا همواره حساب شده و روى برنامه‏ى دقیقى است»([45]). حضرت عمرس پرسید قاتلم چه کسى است؟ جواب دادند: غلام مغیره بن شعبه. فرمود: خدا را سپاس که قاتلم کسى نیست که یک بار براى خدا سجده کرده باشد و بتواند با آن یک سجده، به پیشگاه خدا اقامه‏ى دلیل کند. یقین مى‏دانستم که هیچ فرد عرب به قتل من اقدام نخواهد کرد([46]). سپس به پسرش، عبداللّه‏ گفت: سلام مرا به امّ المومنین، عایشهل برسان و بگو عمر کسب اجازه مى‏کند تا در کنار دو یارش (پیامبر و ابوبکر) دفن گردد. هنگام اجازه خواستن کلمه‏ى امیر المؤمنین را به کار نبر؛ زیرا من از امروز به بعد امیر مؤمنان نیستم. عبداللّه‏س وقتى به حضور عایشهل رسید متوجه شد که ایشان نشسته و گریه مى‏کند، آنگاه عبداللّه‏س سلام و خواسته‏ى عمرس را ابلاغ کرد و گفت: عمر اجازه مى‏خواهد تا در کنار دو یارش به خاک سپرده شود. عایشهل گفت: من این جایگاه را براى خودم مى‏خواستم، ولى امروز عمر را بر خود ترجیح خواهم داد. وقتى عبداللّه‏س بازگشت، عمرس پرسید: چه خبر آوردى؟ عبداللّه‏ عرض کرد: خبرى که شما دوست دارید. عمرس گفت: الحمدللّه‏، هیچ چیز برایم مهم‏تر از این جایگاه نبود. بعد به عبداللّه‏ توصیه کرد که بعد از وفات، مرا در تابوتم بر دوش کشید و سپس مقابل حجره‏ى ام‏المؤمنین بایست و بار دیگر از او کسب اجازه کن و بگو عمر اجازه مى‏خواهد، اگر اجازه داد مرا در حجره ببر وگرنه به گورستان مسلمانان برگردان؛ زیرا مى‏ترسم اجازه‏ى او به خاطر رعایت مقام و خلافت من بوده باشد. وقتى جنازه‏ى وى را براى دفن به دوش کشیدند مسلمانان چنان دچار اندوه شدند که گویا هرگز قبلاً به مصیبتى گرفتار نشده‏اند. چون به حجره رسیدند و ام‏المؤمنین اجازه‏ى ورود داد، در محل مذکور به خاک سپرده شد و خداوند او را به همجوارى پیامبر ج و ابوبکرس مفتخر گردانید([47]). نویسنده‏ى محترم شیعه، دکتر امیر على در کتاب معروفش «تاریخ عرب و اسلام» در این مورد مى‏نویسد:

«كانَتْ وَفاةُ عُمَرَ خسارَةً فادِحَةً وَحادِثا كَبيرا لِلإسْلامِ»([48]) «وفات عمر، صدمه و فاجعه‏ى بزرگى براى اسلام بود.»

[همچنین در کتاب دیگرش «روح اسلام» مى‏نویسد: عمر بعد از اسلام آوردن، یکى از سنگرهاى ایمان شد([49]) و مرگ این مرد بزرگ، به دست یک قاتل، بدون شک فقدانى براى حکومت (اسلامى) بود([50]).] دومین جانشین رسول اللّه‏ ج در بیست و ششم ذى الحجّه سال 23 هجرى قمرى در سن شصت و سه سالگى ضربت خورد و سه روز بعد از سوء قصد درگذشت و در روز شنبه، اوّل محرّم پیکر پاکش به خاک سپرده شده. دوره‏ى خلافت پربارش ده سال و شش ماه و چهار روز بود.

تأثر و اندوه علىس از شهادت عمرس

ابوجحیفه مى‏گوید: من شاهد بودم که حضرت علىس بعد از شهادت حضرت عمرس آمد و پارچه را از چهره‏اش برداشت و گفت: «رحمت خدا بر تو باد اى ابوحفص! به خدا سوگند، اینک بعد از رسول خدا ج جز تو اى عمر کسى باقى نمانده که من از خدا بخواهم نامه‏ى اعمالم مثل نامه‏ى اعمال او باشد»([51]). حضرت علىس هنگام وفات عمرس مى‏گریست، پرسیدند: به چه جهت این همه گریه مى‏کنید؟ جواب دادند: «به خاطر رحلت عمر گریه مى‏کنم، همانا رحلت او شکاف و خلائى در اسلام ایجاد کرد که تا ابد پر نخواهد شد»([52]). [همچنین حضرت علىس در نهج‏البلاغه در وصف حضرت عمرس مى‏فرماید: «چه شخص عجیبى بود! کجى‏ها را راست و بیمارى‏هاى اجتماعى را مداوا کرد، سنت پیامبر ج را به پا داشت و فتنه و آشوب را به عقب انداخت، پاکدامن و بدون عیب از جهان رفت، نیکویىِ خلافت را دریافت و از شرّ آن پیشى گرفت، خداى بزرگ را اطاعت نمود و آن طور که لازم بود از خدا مى‏ترسید. افسوس که او از دنیا کوچ کرد و مردم را در راه‏هاى مختلف باز گذاشت، و حالا نه بى‏خبران در آن راه‏ها مى‏توانند راه یابند و نه هدایت شدگان مى‏توانند در آن‌ها یقین داشته باشند»([53]).]

وصف صحابه‏ى کرام و چگونگى تعاون و اختلاف آن‌ها با یکدیگر

قبل از آنکه این فصل را به پایان ببریم مناسب است چند فراز از نوشته‏هاى دوست دانشمندم، مرحوم دکتر مصطفى السباعى/ را که در مورد توصیف صحابه و بزرگ منشى و اتحاد فکرى و عملى بى‏نظیر آنان نگاشته است، در اینجا نقل کنم. این گفتار تصویرى است دقیق که با رعایت امانت، با عبارتى شیوا که نشان دهنده‏ى بلاغت عربى است، ارائه شده است. وى مى‏نویسد:

«تعاون و همکارى آنان با یکدیگر در کارهاى خیر، در بالاترین سطحِ ممکن بود. خیرخواهى آنان نسبت به یکدیگر، از شگفت‏آورترین نمونه‏هاى خیرخواهى بود. در بیان احکام شرع، اختلاف نظر خود را در باریک‏ترین مسایل با بهترین شیوه، ابراز مى‏داشتند و در این‏باره طرفدارى از حق و حقیقت، شعار آنان بود. اگر امرى را خلاف حق تشخیص مى‏دادند، هیچگاه دوستى و محافظه‏کارى، رعایت پست و مقام و فضیلت و موقعیت اشخاص، مانع از آشکار ساختن حق نبود.

مردمى پاکدل و آراسته به تقوا بودند. رک‏گویى و بى‏ریایى که از صفات یک مرد عرب است، در آن‌ها آشکار بود. در وجودشان نه نفاق و دورویى بود، نه حیله‏گرى و کلاه‏بردارى. انسان‏هایى بافرهنگ و مؤدّب بودند که در اخلاق و رفتار آن‌ها، خشونت و سنگدلى یافت نمى‏شد. با یکدیگر به سان برادر حقیقى بودند، تکبر و خودخواهى در وجودشان راه نداشت، در اطاعت امیر، همچون سربازى مطیع و فداکار بودند و سرکشى و نافرمانى نمى‏کردند، در تشکیل حکومت جدید، قوانین و ضوابط جدید و جامعه‏ى صالح و نوپا بهترین و چیره‏دست‏ترین استاد و سازنده بودند و از دقت‏نظر و دانش وسیع و اندیشه‏ى عمیق بهره‏ى بسزایى داشتند و تلاشگر و زحمت‏کش بودند که در راه رسیدن به هدف از هیچ کوششى دریغ نمى‏کردند»([54]). [مناسب است در اینجا وصف اصحاب را از زبان شیرین حضرت علىس نیز بشنویم؛ ایشان خطاب به سپاهیان خود مى‏فرمایند:

«من اصحاب محمد ج را دیده‏ام، در میان شما یکى را نمى‏بینم که مانند ایشان باشد. اصحاب محمد ج چون شب را با سجده و نماز به پایان مى‏رساندند، صبح، رنجور و ژولیده موى و غبار آلود بودند، یا پیشانیشان روى سجده بود و یا صورتشان براى گریه روى خاک. از ترس قیامت، مثل آتشِ شعله‏ور بودند، بر اثر سجده‏هاى طولانى پیشانى‏هایشان پینه بسته بود، وقتى نام خدا به میان مى‏آمد آن قدر گریه مى‏کردند که دامن آنان تر مى‏شد و از ترس عذاب و کیفر و امید ثواب و پاداش، مانند درختى که در بادهاى شدید مى‏لرزد، مى‏لرزیدند»([55])].




[1]- حضرت عمرس در آن هنگام 52 سال و شش ماه سن داشت و حضرت على بن ابى‏طالبس سى و پنجمین بهار عمر خود را مى‏گذراند.

[2]- حضرت ابوبکرس گرچه به لیاقت و شایستگى عمر اطمینان داشت و او را به خوبى مى‏شناخت، باز هم او را به مقام خلافت انتصاب نکرد، بلکه به خاطر احترام به افکار عمومى، به آراى مردم مراجعه نمود و پس از آنکه از بزرگان مهاجر و انصار نظرخواهى کرد، به جانشینى حضرت عمر وصیت کرد و متن وصیت‏نامه را در ملاء عام براى مردم خواند و حتى به مسجد رفت و خطاب به مردم چنین گفت: من کسى را از میان بستگان و خویشان خود براى به دست گرفتن زمام رهبرى شما انتخاب نکرده‏ام، بلکه منتخب من عمر است. مردم یک صدا جواب دادند: سمعنا وأطعنا (شنیدیم و اطاعت کردیم). در کتاب اخبار عمر، ص 61 آمده که حضرت على مرتضىس فرمود: ما جز به عمر به کسى دیگر راضى نیستیم. (رجوع شود به کتاب‏هاى شرح زندگانى خلیفه دوم، اثر شبلى و سیماى صادق فاروق اعظم، اثر ملا عبداللّه‏، و فاروق اعظم، اثر هیکل، و ابن اثیر و ابن جوزى و دیگر کتاب‏هاى تاریخ. نویسنده و حقوقدان معروف شیعه، سید امیرعلى در کتاب روح اسلام مى‏نویسد: ابوبکر قبل از فوت، عمر را به جانشینى انتخاب کرد و این مطلب را عامه‏ى مردم از جمله اهل بیت محمد ج پذیرفتند. (روح اسلام، ص 123، آستان قدس رضوى، 1366). (مترجم)

[3]- ابن كثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 67.

[4]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 19 ـ 18. ابن اسحاق، فرماندهى ابوعبیده را مربوط به حادثه‏ى محاصره‏ى دمشق دانسته است. هر کدام که صحیح باشد دلالت بر حساس بودن اوضاع دارد.

[5]- قاضى ابویوسف، کتاب الخراج، ص 87 و تاریخ طبرى، ص 252.

شاید هم در عزل خالد بعضى از تصرفات او که حضرت عمرس راضى نبوده، نیز دخیل بوده است به هر حال جاى هرگونه اجتهاد وجود دارد. در روایات آمده است که حضرت عمرس پس از این ماجرا به همه مسئولان و کارگزاران شهرها نوشت: من خالد را بر اساس هیچ گونه رنجش، اینکه به امانت خیانت کرده باشد، برکنار نکرده‏ام، بلکه برکنارى او به این دلیل است که وجود او موجب ابتلاى مردم شده است و از این بابت نگران شدم که مردم به وجود او اتکا کنند و در عقیده‏شان سستى راه یابد؛ بنابراین خواستم مسلمانان در معرض فتنه قرار نگیرند و بدانند که عامل پیروزى‏ها خداوند است. (تاریخ طبرى، ص 2528. براى تحلیل مفصّل این رویداد، به کتاب «خالد بن الولید»، نوشته‏ى استاد صادق عرجون، چاپ سوم، دارسعودى، 1981 م مراجعه کنید).

[6]- ابن جوزى، سیرة عمر بن الخطاب، ص 86، چاپ مصر، 1331 ه . ق.

[7]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 56 و طبرى، ص 2402.

[8]- همان، ج 7، ص 60.

[9]- بغوى از ابوعثمان النهدى روایت کرده است.

[10]- امیر على، روح اسلام، ص 256 ـ 257، انتشارات آستان قدس رضوى 1366.

[11]- امیر على، تاریخ عرب و اسلام، ص 32، ترجمه‏ى فخر داعى گیلانى، انتشارات گنجینه، چاپ سوم، 1366.

[12]- همان، ص 49 ـ 48، انتشارات گنجینه، چاپ سوم، 1366.

[13]- تعبیر واژه‏ى «امیرالمؤمنین»، «خلیفه» است. (مؤلف)

[14]- ANNALS OF THE EARLY CALIPHATE, 0P. CIT.P.283

[15]- رک: البدایة والنهایة، ج 7؛ تاریخ کامل ابن اثیر، ج 3؛ فتوح البلدان، بلاذرى و کتاب عمر بن خطاب اثر استاد على طنطاوى و ناجى طنطاوى. قوى‏ترین کتاب در این موضوع کتاب «الفاروق» نوشته‏ى علامه شبلى نعمانى متوفاى 1332 هـ. ش. است که به فارسى نیز ترجمه شده است.

[16]- ابن اثیر، تاریخ الكامل، ج 3، ص 56 ـ 55.

[17]- ابن عبدالبر، الاستیعاب، ص 2015. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ص 2015. صحت این گفتار به اثبات نرسیده است و روایت آن ضعیف است: در سند آن شخصی به نام مؤمل بن إسماعیل وجود دارد که ضعیف است. الاستیعاب (3/1103). به فرض صحت این روایت، دلالت بر این می‌کند که هیچ عداوتی بین عمر و علی نبوده زیرا هیچ کسی تعریف دشمنش نمی‌کند و اگر کسی تعریف دشمن خود کند دلالت بر این می‌کند که انسان بسیار خوب و با انصافی هست که حتی حاضر نیست در حق دشمنانش جفا کند!. ثانیا: اگر فرضا هم درست باشد دلالت بر این می‌کند که عمر انسان بسیار صادقی هست و بدون واهمه حقیقت را می‌گوید و به فضل و بزرگواری دیگران اعتراف می‌کند و این خودش دلالت می‌کند که خود آن شخص این قدر قوی هست که از ذکر این مسائل واهمه ای ندارد!.

[18]- قاضى نوراللّه‏ شوسترى، مجالس المؤمنین و ابوالقاسم قمى، المسالك شرح الشرایع. (هر دو از دانشمندان معروف شیعه هستند).

[19]- شهرستان نهاوند واقع در جنوب همدان.

[20]- عده‏اى از مورّخان مانند بلاذرى در فتوح البلدان این موضوع را آورده‏اند، اما عده‏اى دیگر تصریح مى‏دارند که درفش کاویانى، پیش از این، در جنگ قادسیه به دست مسلمانان افتاده بود. (مترجم)

[21]- دینورى، اخبار الطوال، ترجمه‏ى فارسى، ص 168 و کتاب‏هاى دیگر. (مترجم)

[22]- تلخیص از کتاب‏هاى تاریخ.

[23]- نهج البلاغه شرح فیض الاسلام، خطبه‏ى146.

[24]- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه‏ى 134.

[25]- براى تفصیل بیشتر رک: تاریخ کامل، ج 3، ص 402 ـ 399، تاریخ طبرى، ص 2402، یعقوبى، ص 167 و البدایة والنهایة، ج 7، ص 55.

[26]- نام شهرى است در شام، جنوب دمشق.

[27]- اقتباس از کتاب سیرت عمر بن الخطاب، اثر ابن جوزى.

[28]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 60 ـ 59.

[29]- شهرى‏است در کنار در،ى احمر در آخرین مرز حجاز و نقطه مرزى شام واقع است (معجم‏البلدان، حموى). (مترجم)

[30]- طبرى، تاریخ الامم والملوک، ج 4، ص 204 ـ 203.

[31]- هندى، کنزالعمال، ج 7، ص 105 و الإصابه، ج 1، ص 133.

[32]- ابن حجر، الإصابه، ج 1، ص 106.

[33]- ابویوسف، كتاب الخراج، ص 25 ـ 24، مصر چاپ اول، 1302 هـ. ق.

[34]- ابن سعد، الطبقات الكبرى، بخش خطى.

[35]- امیر على مورخ معروف شیعه مى‏نویسد: آن زمامدار بزرگ یعنى عمر اعتمادى که در خلافت خود به شخص حضرت على داشت تا این حد بود که هر وقت به خارج سفر مى‏کرد او را در مدینه کفیل، قائم مقام خودش تعیین مى‏نمود. (تاریخ عرب و اسلام، ص 54) (مترجم)

[36]- نعمانى؛ شبلى، ترجمه‏ى فارسى الفاروق، ج 2، ص 374 ـ 372، چاپ پاکستان. بحث علمى و کلامى مفصلى در مورد ازدواج حضرت عمر با ام کلثوم در کتاب «آیات بینات» اثر محسن الملک آمده است. براى تفصیل بیشتر به این کتاب، ج 1، ص 164ـ127، چاپ مرزاپور 1987 مراجعه شود.

[37]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 332 ـ 331، مروج الذهب فارسى، ج 2، ص 67، چاپ چهارم، 1370 هـ. ش. و کتاب «شیعه کیست؟ تشیع چیست؟»، تألیف محمد جواد مغنیه، چاپ چهارم، تهران، 1361 هـ. ش. اعلام الورى، طبرسى ص 203، ارشاد مفید، ص 186، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 213، مقاتل الطالبین ابى الفرج اصفهانى، ص 42، کشف الغمه، اردبیلى ج 2، ص 64 و جلاء العیون، مجلسى، ص 582. همچنین حضرت حسن و حسین و زین العابدین و موسى کاظم فرزندان خود را به نام عمر نامگذارى کردند. به کتاب‏هاى فوق که معروف‏ترین کتاب‏هاى شیعه هستند، مراجعه کنید. (مترجم)

[38]- امامان‏شیعه از گذاشتن نام دشمن بر فرزندان‏خود نهى‏کرده‏اند و دستور داده‏اند که این‏چنین نام‏هارا عوض کنند. (وسایل الشیعه، ج 15، ص 123 و تولى و تبرى، ص 56 نوشته‏ى هیات تحریریه موسسه‏ى در راه حق) (مترجم)

[39]- ابن كثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 74.

[40]- براى تفصیل بیشتر مراجعه کنید به رساله‏ى دیگر مؤلّف «القرن الخامس عشر الهجرى الجدید فى ضوء التاریخ والواقع» ص 10ـ7، چاپ ندوة العلماء هند.

[41]- ذمّى: فرد غیرمسلمان که در سایه‏ى دولت اسلامى زندگى مى‏کند.

[42]- در اغلب روایات دو درهم آمده است. ر.ک: البدایة و النهایة، ج 7، ص 137، ابن‏اثیر، الکامل، ج 3، ص 49 و طبرى، ج 5، ص 2026. (مترجم)

[43]- در روایات آمده است که خنجر او دو سر داشت و دستگیره‏اش در وسط بود و هر دو سر آن دو لبه بودند. ر.ک: طبرى، حوادث سال 23، بحث مقتل عمر. در کتاب «الفتوحات الاسلامیه» جلد دوم آمده است: «خنجرا له رأسان محدّد الطرفين نصابه فى وسطه». (مترجم)

[44]- لباس کلاه دار از قبیل جبه و عبا و بارانى و غیره. (مترجم)

[45]- ابن سعد، طبقات، ج 1، ص 253 ـ 252 و کتاب‏هاى دیگر تاریخ.

[46]- ابن اثیر، اسد الغابه، ج 4، ص 47.

[47]- ابن سعد، الطبقات، ج 1، ص 244.

[48]- A SHORT HISTORY OF THE SARACENS.P.P 43-44

معلم پطرس بستانى، نویسنده‏ى مسیحى مى‏نویسد: علت شهادت عمر آن نیست که عموم مورخان نوشته‏اند، بلکه غیر مسلمانان این غلام را به قتل وى گماشته بودند، به گمان این که بعد از مرگ وى قدرت اسلام تضعیف مى‏شود و حکومت اسلام پایان مى‏یابد. (دائرة المعارف، ج 2، ص 230 در شرح زندگى ابولؤلؤ).

[49]- امیر على، روح اسلام، ص 46، انتشارات آستان قدس، 1366 هـ. ش.

[50]- همان منبع، ص 259. عبارت داخل کروشه از سوى مترجم افزوده شده است.

[51]- مسند امام احمد بن حنبل، مسند على ابن ابى‏طالبس.

[52]- سید احمد زینى دحلان، الفتوحات الإسلامیه، ج 2، ص 429، چاپ دوم، 1311 ه . ق.، مکه‏ى مکرّمه.

[53]- نهج البلاغه شرح فیض الإسلام، ص 72، خطبه‏ى 219 و شرح مصطفى زمانى، ص 551، خطبه‏ى 221، صبحى صالح. عبارت داخل کروشه از سوى مترجم افزوده شده است.

[54]- مصطفى السباعى، السنة ومكانتها فى التشریع الإسلامى، ص 147.

[55]- نهج البلاغه شرح فیض الإسلام و صبحى صالح، خطبه‏ى 96 و همچنین به خطبه‏ى شماره: 120 مراجعه شود. (افزوده‏ى مترجم)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...