توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ آذر ۸, شنبه

بخش پنجم: علی در زمان خلافت حضرت عثمان ذی‌النورین

 

بخش پنجم:
علی
س در زمان خلافت حضرت عثمان ذی‌النورینس

بیعت با حضرت عثمانس ـ جایگاه دینى و اجتماعى حضرت عثمانس ـ فتوحات و گسترش دولت اسلامى در زمان عثمانس ـ نگاهى به خلافت راشده‏ى حضرت عثمانس ـ مفاخر بزرگ و جاودان عثمانس ـ توسعه‏ى مسجد نبوى ـ مشکلات دوران خلافت حضرت عثمانس ـ اوج فتنه ـ محاصره و شهادت حضرت عثمانس و نقش قهرمانانه‏ى حضرت علىس در حمایت از ایشان ـ رسوخ عقیده در وجود حضرت عثمانس و مقام بلند وى در اسلام.


علیس در زمان خلافت حضرت عثمان ذی‌النورینس

بیعت با حضرت عثمانس

حضرت عمر فاروقس در آخرین لحظات زندگى خود [بنابر اصرار شدید اصحاب پیامبر] امر خلافت را به شوراى شش نفره واگذار کرد که آنان از میان خود، یکى را به جانشینى او برگزینند. این شش نفر عبارت بودند از: عثمان ذی‌النورینس، على بن ابى‏طالبس، طلحه بن عبیداللّهس، زبیر بن عوامس، سعد بن ابى وقاصس و عبدالرحمن بن عوف س([1]). و از این که به طور معین کسى از این‌ها را به جانشینى خود انتصاب کند، اجتناب کرد و گفت: نمى‏خواهم بار خلافت را هم در حال حیات و هم بعد از مرگ به دوش بکشم. اگر خدا به شما اراده‏ى خیرى داشته باشد، شما را به بهترین آن‌ها متّفق خواهد نمود، همان گونه که بعد از وفات پیامبر ج بر بهترینتان متفق گردانید([2]). تقوا و خداترسى بى‏شائبه‏ى او، وى را وا داشت که سعید بن زید بن عمرو بن نفیل را ـ هر چند او نیز از جمله‏ى ده نفر بشارت یافته به بهشت (عشره‏ى مبشره) بود ـ از اعضاى شورا قرار ندهد؛ زیرا او پسر عمویش بود و مى‏ترسید که مبادا به خاطر مراعات نسبتش با امیرالمؤمنین او را انتخاب کنند، بنابراین نام او را به میان نیاورد، همچنین اعضاى شورا را سفارش کرد که پسرش، عبداللّه‏ ـ که از فقهاى صحابه بود ـ در شورا حضور یابد، ولى حق انتخاب نداشته باشد، و وصیت کرد که صهیب رومى تا سه روزى که شوراى انتخابى به پایان مى‏رسد، امام جماعت مسلمانان باشد و گروهى از مردم، اعضاى شورا را در تحقق این امر یارى کنند و بر عملیات اجرایى انتخابات ناظر باشند. همچنین فرمود: گمان نمى‏کنم مردم کسى را بر عثمان و على ترجیح دهند.

پس از پایان مراسم تشییع و تدفین حضرت عمرس، مقداد بن اسودس، اعضاى شورا را در خانه‏اى فراخواند. آن‌ها پس از بحث و تبادل نظر به این نتیجه رسیدند که سه نفر از آنان به نفع سه نفر دیگر کنار رود؛ زبیرس به نفع علىس، سعدس به نفع عبدالرحمن بن عوفس و طلحهس به نفع عثمانس کنار رفتند و حق خود را به آن‌ها بخشیدند. سپس عبدالرحمنس به علىس و عثمانس گفت: کدام یک از شما نیز حق خود را فروگذار مى‏کند تا حق انتخاب از میان دو نفر باقى مانده را به او بسپاریم؟ و او نیز با در نظر گرفتن خدا و مصلحت دین، برترین را انتخاب کند. على و عثمانب هردو بزرگوار سکوت کردند، آنگاه عبدالرحمنس گفت: من از حق خود مى‏گذرم و خداوند را بر عملکرد خود ناظر خواهم دانست و با رعایت مصلحت اسلام در انتخاب بهترین شما تلاش خواهم کرد. سپس با هر یک جداگانه صحبت کرد و فضایل آن‌ها را برشمرد و از آنان عهد گرفت که اگر به خلافت انتخاب شدند عدل را پیشه کنند و اگر دیگرى انتخاب شد از او اطاعت کند و بر این امر راضى باشد، هر دو پذیرفتند.

سپس عبدالرحمنس برخاست و در مورد این دو نامزد به مدت سه شبانه روز به مشورت و همه‏پرسى پرداخت و از سرشناسان و بزرگان اصحاب و اقشار مختلف مردم به طور انفرادى و گروهى، مخفیانه و آشکارا نظر خواهى کرد حتى از برخى از زنان خانه‏دار و نوجوانان و شاگردان مدرسه و مسافرانى که از اطراف به شهر مدینه مى‏آمدند، نیز نظرخواست و بیشترین اوقات این سه شبانه‏روز را در نماز و دعا و استخاره و مشورت با صاحب نظران صرف کرد و کمتر به استراحت مى‏پرداخت.

چهارمین روز شهادت حضرت عمرس، عبدالرحمنس بار دیگر عثمان و علىب را در همان خانه که اعضاى شورا روز اول گرد آمده بودند فرا خواند و خطاب به آن‌ها گفت: من در مورد شما از مردم نظرخواهى کرده‏ام آن‌ها هیچ کس را با شما برابر نمى‏دانند. سپس همانند روز قبل از آنان عهد گرفت که هر کدام از آنان را انتخاب کرد عدل پیشه کند و در صورت انتخاب نشدن باید راضى باشد و از فرد منتخب اطاعت کند.

آنگاه همراه آنان به سوى مسجد رهسپار شد، در حالى که عمامه‏اى را که رسول خدا ج به او داده بود، بر سر داشت و شمشیرش را به دوش انداخته بود. سپس سرانِ مهاجر و انصار و تمام مردم را براى اعلام نتیجه‏ى همه‏پرسى به مسجد دعوت کرد. مسجد آکنده از جمعیت شد، عبدالرحمنس بر منبر پیامبر ج بالا رفت و پس از توقّف و خواندن دعاى طولانى که مردم آن را نمى‏شنیدند، گفت:

«اى مردم! من در این مدت هم به طور خصوصى و هم به طور علنى، درباره‏ى این دو مرد، از همه‏ى شما نظرخواهى کرده‏ام، دیدم شما هیچ کس را با على و عثمان برابر نمى‏دانید، اینک وقت آن است که یکى از آن‌ها انتخاب شود.» سپس علىس را نزد خود فرا خواند، علىس پیش رفت و کنار منبر ایستاد. عبدالرحمنس دست او را گرفت و خطاب به او گفت: آیا تعهّد مى‏کنى که طبق کتاب خدا و سنت پیامبر و روش ابوبکر و عمر رفتار کنى؟ علىس در جواب گفت: خیر، بلکه به اندازه‏ى توانایى و تلاش خودم عمل مى‏کنم. عبدالرحمنس دست او را رها کرد و عثمانس را صدا کرد. وقتى او آمد، عبدالرحمنس، دستش را گرفت و گفت: آیا با من تعهّد مى‏کنى اگر به زمامدارى انتخاب شدى، به کتاب خدا و سنت پیامبر ج و روش ابوبکر و عمر عمل کنى؟ عثمانس گفت: آرى([3]). عبدالرحمنس در حالى که هنوز دست عثمانس را گرفته بود، سرش را به سوى آسمان بلند کرد و سه مرتبه گفت:

«خدایا! بشنو و گواه باش. خدایا! مسؤولیتى که بر عهده‏ى من بود، اکنون به عهده‏ى عثمان واگذار نمودم».

در این هنگام مردم به منظور بیعت با عثمانس به سوى منبر روى آوردند و پیرامون او را در زیر منبر فرا گرفتند. آنگاه عبدالرحمنس بالاى منبر در جاى پیامبرج نشست و عثمانس را پایین‏تر بر پلّه‏ى دوّم نشانید و مردم با طیب خاطر با او بیعت مى‏کردند. على بن ابى‏طالبس نخست با او بیعت کرد و برخى گویند در آخر همان جلسه بیعت کرد([4]).

جایگاه دینى و اجتماعى حضرت عثمانس

انتخاب حضرت عثمانس متناسب با سنّ و فضایل و جایگاه عرفى و اجتماعى والاى او در جامعه‏ى اسلامى ـ عربى بود. زیرا او در سال ششم عام الفیل به دنیا آمد و از رسول خدا ج حدود پنج سال کوچک‏تر بود و قبل از این که رسول اللّه‏ ج به «دار ارقم» برود او مسلمان شده بود. رسول خدا ج قبل از هجرت، دخترش، رقیه را در مکه به نکاح او درآورد. هنگامى که آزار قریش بر مسلمانان شدّت گرفت، عثمانس از پیامبر ج اجازه خواست تا به حبشه هجرت کند، بنابراین با اجازه‏ى پیامبر ج، با همسرش، رقیه به حبشه هجرت کرد. رسول اللّه‏ ج درباره‏ى آنان فرمود: «این دو همسر، نخستین کسانى هستند که بعد از آل ابراهیم و لوط در راه خدا هجرت کردند.» عثمان، بعد از مدتى از حبشه بازگشت و دوّمین بار پس از هجرت رسول خداج و اصحابش به مدینه هجرت کرد. هنگامى که رقیه وفات کرد، رسول خدا ج دختر دیگرش، «امّ کلثوم» را به ازدواج عثمانس درآورد. این فضیلت و خصوصیتى است که نصیب کسى جز عثمان نشده است و به همین دلیل به لقب «ذوالنورین» یاد مى‏شد.

حضرت عثمانس نزد قریش نفوذ و احترام زیادى داشت، به همین دلیل وقتى رسول خدا ج خواست در صلح حدیبیه پیکى نزد قریش بفرستد، عمر بن خطابس گفت: آیا کسى را که بیش از من نزد قریش مورد احترام است معرفى نکنم؟ او عثمان است. رسول خدا ج عثمانس را خواست و به سوى ابوسفیان و اشراف قریش فرستاد. عثمانس به شهر مکه وارد شد و پیام رسول اللّه‏ ج را به اطّلاع سران قریش رسانید. قریش به او گفتند: اگر مایل باشد مى‏تواند کعبه را طواف کند، ولى عثمانس گفت: «تا رسول خدا ج طواف نکند، هرگز امکان ندارد من طواف کنم»([5]). وقتى حضرت عثمانس نزد پیامبر ج بازگشت، مسلمانان گفتند: اى ابوعبداللّه‏! خوشا به حال تو که از لذّت طواف خانه‏ى خدا بهره‏مند شدى. عثمانس بر آشفت و گفت: «چه گمان بدى! سوگند به خدایى که جانم به دست اوست، اگر من یک سال تمام هم مى‏ماندم بدون رسول اللّه‏ ج طواف نمى‏کردم. قریش، پیشنهاد طواف دادند، اما من نپذیرفتم»([6]). هنگامى که حضرت عثمانس در مکه بود شایع شد که ایشان به دست کفّار به شهادت رسیده است، بنابراین رسول خدا ج (به منظور انتقام خون او از یاران خود) بیعت گرفت. مسلمانان پروانه‏وار به سوى پیامبر ج که زیر سایه‏ى درختى نشسته بود، شتافتند و با او بیعت نمودند که تا پاى جان بجنگند و فرار نکنند. آن حضرت ج دست راست خود را در دست دیگرش گذاشت و به جاى عثمان نیز بیعت کرد و فرمود: «هذه عن عثمان» «این دست از طرف عثمان است»([7])، بدین ترتیب بیعت رضوان انجام شد([8]). عثمانس در نگاه عمر فاروقس نیز محترم بود. هرگاه مردم از عمرس چیزى مى‏خواستند از عثمان و عبدالرحمن بن عوفب کمک مى‏گرفتند. عثمان را «ردیف» مى‏نامیدند، (ردیف در زبان عرب به جانشین و معاون رییس گفته مى‏شود.) اگر از دستِ این دو نفر نیز کارى ساخته نبود آنگاه مردم به عباس مراجعه مى‏نمودند([9]). عثمانس کسى است که لشکر اسلام را در جنگ تبوک مجهز کرد و چاه رومه را خریدارى کرد و براى مسلمانان وقف نمود([10]). امام ترمذى نقل کرده است که عبدالرحمن بن خبّابس گفت:

من در محضر پیامبر ج حاضر بودم که مردم را براى تجهیز سپاه عسره([11]) فراخواند، عثمانس گفت: یا رسول اللّه‏ ج من حاضرم صد شتر با جهاز و مهار کمک کنم. سپس رسول خدا ج مردم را تشویق کرد، بار دیگر عثمانس گفت: یا رسول ج من 200 شتر با جهاز و مهار در راه خدا کمک مى‏کنم. بار دیگر رسول خدا ج مردم را فرا خواند، این بار نیز عثمانس گفت: یا رسول خدا ج من سیصد شتر با جهاز و مهار در راه خدا کمک مى‏کنم. آنگاه رسول خدا ج در حالى که از منبر پایین مى‏آمد فرمود:

«اگر عثمان عملى دیگر انجام ندهد، همین براى او کافى است.»

همچنین ترمذى از انس و حاکم از عبدالرحمن بن سمره نقل مى‏کنند که: حضرت عثمانس در آن روز هزار دینار (سکه طلا) در دامان حضرت رسول ج گذاشت، آن حضرت در حالى که سکه‏ها را زیر و رو مى‏کرد، فرمود:

«ما ضرّ عثمان ما عمل بعد اليوم».

«از این پس هر کارى که عثمان انجام دهد، به او آسیبى نخواهد رساند.»

این جمله را دوبار تکرار کرد.

حاکم روایت کرده که ابوهریرهس گفت: عثمان دوبار، بهشت را از رسول اکرم ج خریدارى نمود؛ اول زمانى که چاه رومه را خرید و دوم زمانى که سپاه معروف به «عسره» را مجهز کرد([12]). چاه «رومه» از آنِ یک یهودى بود، و مسلمانان به آب شیرین نیاز شدید داشتند، بنابر این رسول خدا ج فرمود: «هر کس چاه رومه([13]) را بخرد و وقف کند و دلوى بر آن بگذارد تا عموم مردم از آب آن به صورت رایگان استفاده کنند، خداوند از، درهاى بهشت، چشمه‏اى به او اختصاص خواهد داد.»

حضرت عثمانس آن چاه را به بیست هزار درهم خرید و براى استفاده‏ى مسلمانان وقف کرد([14]). زمانى که حضرت عثمانس مسئولیت خلافت را بر عهده گرفت، مطابق با سال شمسى 68 سال و مطابق با سال قمرى 70 سال از عمر وى مى‏گذشت.

فتوحات و گسترش دولت اسلامى در زمان عثمانس

در زمان خلافت حضرت عثمانس، فتوحات اسلامى به اوج خود رسید؛ زیرا محبّت جهاد در راه خدا و شوق شهادت و رسیدن به بهشت، دل نبستن به دنیا و تکیه نکردن به تعداد افراد و امکانات جنگى؛ و شجاعت و دلیرى فوق‏العاده و مشاهده‏ى نصرت‏هاى آشکار خداوندى و عوامل دیگرى که اسلام در دل‌هاى مسلمانان پدید آورده بود، سبب شد تا (مسلمانان) جان بر کف نهند و براى سربلندى دین خدا، سرزمین‏هاى دور دست را زیر پا بگذارند. امواج خروشان فتوحات به سرعت، ممالک فارس، روم و شمال افریقا را فرا گرفت. شهرها و کشورها یکى پس از دیگرى به دست تواناى نیروهاى اسلام فرو مى‏پاشید و همانند دانه‏هاى تسبیح، که نخ آن‌ها کنده شود، پراکنده مى‏شدند.

شاید حکمت الهى و اراده‏ى خیرى که خداوند نسبت به مسلمانان داشت، موجب شد تا حضرت عثمانس به جانشینى حضرت عمرس برگزیده شود و فتوحات آغاز شده از زمان او را، تکامل بخشد و گسترش دهد؛ زیرا اغلب کارگزاران شهرهاى تازه فتح شده و اکثر فرماندهان لشکرهاى فاتح (برون مرزى) پیوند نزدیک و محکمى با حضرت عثمانس داشتند؛ همچون معاوية بن ابى‏سفیان، عمرو بن عاص، عبداللّه‏ بن سعد بن ابى‏سرح و ولید بن عقبة. همین عامل سبب شد تا میلیون‏ها انسان به آغوش پر مهر اسلام درآیند، [زیرا آنان با دل و جان در راه پیشبرد اهداف خلیفه‏ى محبوب خود مى‏کوشیدند]و این خود نعمت و خیر بسیار بزرگى بود([15]).

در زمان عثمان ذوالنورینس آذربایجان و طبرستان فتح شد و عبدالرحمن بن ربیعه‏ى باهلى، فاتحانه به سرزمین خزر وارد شد. خزر سرزمینى است وسیع در ساحل دریاى خزر (بحر قزوین، GASPIAN -SEA) که بلاد دیلم و الجبل در آن واقع است. سپاه اسلام از آنجا به بلنجر و قهستان تا نیشابور و از طخارستان تا مرورود و بلخ و خوارزم و ارمنستان و تالیقلا پیش رفت، و فتوحات همچنان ادامه یافت تا به تفلیس رسید. در زمان وى حضرت معاویه، جزیره‏ى قبرصciprus را فتح کرد و سواحل شمالى قاره‏ى آفریقا از طرابلس تا طنجه در قلمرو حکومت اسلامى قرار گرفت.

در زمان عثمانس دولت اسلامى داراى ناوگان دریایى شد، تعدادى کشتى از رومیان به دست آورد و تعدادى دیگر را معاویه و عبداللّه‏ بن سعد ساختند؛ زیرا دولت اسلامى جهت حفاظت مرزها که همواره مورد تهدید حملات رومیان بود، به نیروى دریایى سخت نیاز داشت([16]). سپاه اسلام در زمان حضرت عمرس تمام سرزمین‏هاى فارس، سوریه و مصر را فتح کرده بودند. اما در بعضى مناطق، پایه‏هاى دولت اسلامى کاملاً محکم نشده بود و مردم آن سامان به هر ندایى لبّیک مى‏گفتند و علیه حکومت اسلامى مى‏شوریدند. سپاه اسلام در زمان حضرت عثمانس آنان را تحت فرمان و اطاعت خود درآورد و پایه‏هاى حکومت اسلامى را مستحکم ساخت. از این رو مطیع گردانیدن این اقوام شورشگر در حقیقت فتح مهمى به شمار مى‏آمد. همچنین مسلمانان در زمان حضرت عثمانس مناطقى را فتح کردند که سپاه اسلام پیش از آنان به آنجا گام ننهاده بود([17]). همچنین در زمان خلافت حضرت عثمانس مسلمانان، بلخ، هرات، کابل و بدخشان را زیر پرچم اسلام درآوردند. شورش در جنوب ایران باعث شد تا بر کرمان و سیستان دست یابند. در اداره‏ى امور این شهرستان‏ها و مرزهاى تحت تصّرف، همان خط مشى و سیاست عمرس را پیروى کردند؛ یعنى بعد از تسخیر این مناطق، بلافاصله اقدامات سریع و مؤثّرى براى رفاه اجتماعى و افزایش محصولات طبیعى به عمل آمد؛ کاریزها کنده شد، جاده‏ها احداث گردید، درختان میوه‏دار کاشته شد، راه‏هاى بازگانى را با نیروهاى امنیتى کاملاً امن و آرام کردند، تاخت و تازهاى روم شرقى سبب شد تا به آسیاى صغیر و دریاى سیاه پیش بروند، طرابلس غرب، برقه در قاره آفریقا و جزیره‏ى قبرس در مدیترانه را گرفتند و نیروى دریایى نیرومندى را که از طرف رومیان براى تصرف دوباره‏ى مصر فرستاده شده بود، در سواحل اسکندریه منهدم کردند([18]).

نگاهى به خلافت راشده‏ى حضرت عثمانس

خلافت حضرت عثمانس بر همان پایه‏هاى خلافت دو خلیفه‏ى قبلى استوار بود. از نظر عدل و مساوات، اجراى احکام شریعت، امر به معروف و نهى از منکر و برقرارى نظم و امنیت همانند گذشته بود.

در تاریخ طبرى از سالم بن عبداللّه‏ نقل شده که:

«حضرت عثمانس بعد از زمامدارى، هر سال به زیارت خانه‏ى خدا مى‏رفت، جز آخرین سال عمرش ...، امنیت را در شهرها برقرار کرد. در تمام مناطق اعلام مى‏کرد که در موسم حج، عمّال و کارگزاران و همچنین دادخواهان و کسانى که از دست آن‌ها شاکى هستند، در محضر ایشان حاضر شوند. مردم به کارهاى نیک عامل باشند و از بدى‏ها دست بردارند، مؤمنان خود را ضعیف و ناتوان احساس نکنند؛ زیرا من مددکار مظلوم هستم و ان شاء اللّه‏ حق آنان را از ظالم خواهم گرفت.

مردم نیز همواره چنین مى‏کردند تا آنکه گروهى از این عمل سوء استفاده کردند و آن را وسیله‏ى تفرقه و ایجاد دودستگى میان امت اسلام قرار دادند»([19]). ابن کثیر در «البداية والنهاية» نوشته است:

«حضرت عثمانس تمام استانداران را موظف کرده بود تا در موسم حج حضور یابند. و در میان مردم اعلام مى‏شد که هر کس از دست مسؤولان حکومتى شکایتى دارد، مراجعه کند تا حقش گرفته و به او داده شود»([20]).

مفاخر بزرگ و جاودان عثمانس

بزرگ‏ترین کارنامه‌ی ماندگار حضرت عثمانس این بود که جهان اسلام را بر یک مصحف و یک قرائت متحد گردانید. فرمان او به نوشتن نسخه‏هاى قرآن و توزیع آن‌ها در تمام نقاط اسلامى به عنوان نسخه‏ى رسمى و جمع گردانیدن بر یک قرائت مشهور و متواتر، بزرگ‏ترین کارنامه‌ی خلافت عثمانى است.

امام بدرالدین محمد بن عبداللّه‏ الزرکشى (متوفى 794 ه.) مى‏گوید:

«مردم تا پیش از زمان عثمانس، مختار و آزاد بودند که آنچه را از قرآن یاد دارند به قرائت‏ها و لهجه‏هاى مختلف بخوانند، تا آنکه بیم هرج و مرج پیش آمد. آنگاه بر قرائتى که هم اکنون رایج است متحد شدند. بین مردم چنین مشهور است که عثمانس قرآن را جمع کرد، ولى چنین نیست، بلکه عثمانس مردم را پس از آنکه احساس نگرانى کرد با مشورت و اتّفاق نظر مهاجران و انصار، بر یک قرائت هماهنگ کرد؛ زیرا لهجه‏ى اهل عراق و اهل شام با هم تفاوت داشت و در تلفظ حروف و قرائت قرآن نیز با هم متفاوت بودند. عثمان جهت ریشه‏کن کردن اختلاف قرائت و رسم الخط قرآن، اقدام به چنین کارى نمود، حال آنکه پیش از این، قرآن با قرائت‏هاى هفتگانه که مطابق آن نازل شده است خوانده مى‏شد. اما نخستین کسى که قرآن را در مصاحف جمع کرد، ابوبکر صدیقس بود. از على بن ابى‏طالبس روایت شده است که فرمود: «خدا رحمت کند ابوبکر را او نخستین کسى است که قرآن را بین دو لوح جمع کرد». صحابه در زمان ابوبکر و عمرب نیازى به اتّفاق بر یک قرائت پیدا نکردند؛ زیرا در زمان آن‌ها اختلافى مانند زمان عثمانس پیش نیامد. همانا عثمانس به انجام کار بزرگى توفیق یافت که وحدت کلمه و ریشه‏کن شدن اختلاف قرائت و رسم الخط قرآن را تضمین کرد و امت اسلام را از این بابت آسوده ساخت»([21]). حضرت علىس مى‏گوید: «اگر من هم به جاى عثمان بودم [درباره‏ى نسخه‏هاى قرآن و تهیه‏ى مصاحف رسمى،] همان کارى را مى‏کردم که عثمان کرد.» (لوولّيت ما ولّى عثمان لعملت بالمصاحف ما عمل) ([22]) در «البداية و النهاية» به نقل از سوید بن غَفَله آمده که على بن ابى‏طالبس گفت: «در حق عثمان افراط و بى‏انصافى نکنید؛ مى‏گویید عثمان قرآن‏ها را سوخت، به خدا سوگند! هر چه با مصاحف انجام داد در حضور اصحاب محمدج انجام داد. اگر من هم به جاى او بودم همین کار را مى‏کردم»([23]).

توسعه‏ى مسجد نبوى

یکى دیگر از مفاخر حضرت عثمانس، توسعه‏ى مسجد نبوى([24]) است که در زمان رسول خدا با خشت خام و سقفى از شاخه‏ى درخت خرما و ستون‏هاى چوبى بنا شده بود. حضرت ابوبکرس چیزى به آن نیفزود، حضرت عمرس آن را وسیع‏تر کرد و دوباره با همان خشت خام و سقف و ستون چوبى ساخت، حضرت عثمانس مساحت بسیار زیادى را به آن افزود و دیوارهایش را با سنگ‏هاى تزئینى ساخت و گچ کرد و ستون‏هاى آن را نیز با سنگ‏هاى منقّش و حجّارى شده تجدید بنا کرد و تیرهاى سقف آن را که از چوب درخت خرما بود، از چوب‏هاى درخت کاج قرار داد.

مشکلات دوره‏ى خلافت حضرت عثمانس

[چنان که قبلاً اشاره شد مسلمانان در زمان خلافت عثمانس به پیروزى‏هاى چشمگیر و فتوحات بزرگ دست یافتند و ملّت‏هایى جدید با طرز تفکر و فرهنگ متفاوت به جامعه‏ى اسلامى پیوستند. در نتیجه، تمدّن شهرى و وسایل جدید رفاهى در زندگى مردم راه یافت.] بدون شک این همه ترقّى و پیشرفت باید آثار و نتایج روانى و اخلاقى داشته باشد. و در واقع این نوعى مالیات یا عوارض طبیعى است که ملّت‏ها و جوامع بشرى و حکومت‏ها در طول تاریخ، آن را پرداخته و خواهند پرداخت. در زمان خلافت حضرت عثمانس گرایش‏هاى جامعه‏ى بزرگ اسلامى و رویکرد نخستین، در حال تحول و دگرگونى بود و به تدریج از شیوه‏ى زاهدانه‏اى که پیامبر اکرم ج اصحاب و شاگردانش را بدان تربیت کرده بود، فاصله مى‏گرفت. رسول اللّه‏ ج یاران خود را به گونه‏اى تربیت کرده بود که دنیا و مظاهر آن را با ترازوى نفع اخروى وزن مى‏کردند، به همین سبب هیچ گونه دلبستگى به دنیا که موجب رقابت باشد نداشتند.

حضرت عمرس در زمان خود توانست در برابر این تحول، سدّى آهنین قرار دهد و با قدرت تمام جلوى آن را بگیرد؛ اما در زمان حضرت عثمانس به دلیل وسعت فتوحات و کثرت غنایم و فراوانى اموال، این دگرگونى از مدار، خارج شد؛ به طورى که دیگر قابل کنترل نبود. این امر در صورتى که مانعى قوى در برابر آن نباشد و کسى همانند عمر فاروق قاطعانه در برابر آن ایستادگى نکند و جوشش این سیلِ خروشان را فرو ننشاند، با اقتضاى طبیعت اشیا و منطق حقایق مطابقت دارد.

افراد جامعه‏ى اسلامى در زمان حضرت عثمانس همانند پنجره و روزنه‏ى بزرگى بودند که در ساختمان آن جامعه قرار داشت و از طریق آنان تندبادهاى اهداف گوناگون به داخل راه مى‏یافت. گرچه در عزم و اراده‏ى حضرت عثمانس هیچ گونه سستى راه نیافته بود و در سیره‏ى خود، سرمویى از جاده‏ى حق منحرف نشده بود و در سیاست خود از قوانین عدالت تخلّف نکرده بود، ولى (مردمى که عثمانس با آن‌ها سر و کار داشت، آن عرب ساده و سخت‏کوش بدوى قبلى نبودند، بلکه اکنون مردمى غرق در ناز و نعمت بودند) طبیعى است که هرگاه نفس انسانى در تنعّم، آزاد باشد و به نحو صحیح تربیت نشود و در خطر انقلاب قرار بگیرد، بصیرتش را از دست مى‏دهد و زمام عقل از کف او بیرون مى‏رود و کورکورانه راه ضلالت را در پیش مى‏گیرد([25]). استاد عباس محمود عقّاد، این حقیقت را به خوبى بیان کرده مى‏گوید:

«بزرگ‏ترین مشکل، همان‏گونه که در صفحات آینده واضح خواهد شد، این بود که او جز در رویارویى با شرایط و مقتضیات زمان هرگز کارى نکرد که پیش از وى نظیر و سابقه نداشته باشد، بلکه محیط و شرایط تغییر کرده بود و اوضاع، مانند سابق نبود. خلفاى قبلى براى عثمانس الگو و نمونه بودند و اتباع از روش آنان هدف اصلى وى بود و در این باره آمادگى کامل داشت و تربیت سیاسى او بزرگترین آمادگى و ابزار کار به حساب مى‏آمد؛ اما زمان و محیطى که مى‏خواست روش آنان را به اجرا در آورد، آن زمان سابق نبود و مردم نیز آن مردم پیشین نبودند و این خود بزرگ‏ترین مشکل بود که چگونه در شرایط جدید، با در نظر گرفتن مقتضیات زمان، روش آنان را اجرا کند»([26]). سپس مى‏افزاید:

«از زمانى که عثمانس مسلمان شد تا زمانى که زمام امور را به دست گرفت، جامعه‏ى عربى در سطح بسیار گسترده‏اى تغییر کرده بود و روش زندگى اسلامى یکى از روش‏هاى زندگى جهانى قرار گرفته بود که تقریبا با شیوه‏ى زندگى دیگر ملّت‏هاى متمدّن شرق و غرب، نزدیکى و شباهت داشت»([27]). از اینجا بود که معترضان و منتقدان از عثمـان بن عفـانس، فرصت یافتند و عملکرد او را با عملکرد شیخین مقایسه کردند و مورد محاسبه‏ى دقیق قرار دادند.

عقّاد مى‏گوید:

«مردم، مطابق میل خود، همانند ملت‏هاى دیگر زندگى مى‏کردند؛ اما از ولىّ امر خویش مى‏خواستند که سیاست خلافت را در پیش گیرد (نه حکومت را).

از خلیفه‏ى سوم انتظار داشتند که در تمام امور، از روش و سیره‏ى دو خلیفه‏ى قبلى، سرمویى تجاوز نکند، حال آنکه خودشان از روش و سیره‏ى رعیتِ خلیفه‏ى اوّل و دوّم، بسیار منحرف شده بودند.

مسلّم است که حضرت عثمانس از قدرت و نیروى ابوبکر و عمرب برخوردار نبود، اما خود حضرت عمرس با قدرت و هیبتى که داشت، در روزهاى آخر خلافت خویش احساس مى‏کرد که زمان، با گذشته فرق کرده است، از این‌جا بود که در دعاهاى خود مى‏گفت: خدایا! سنّم بالا رفته و نیرویم ضعیف گشته و رعیتم در جهان پراکنده شده است، مرا در حالى به سوى خویش فراخوان که حقّ کسى از دستم ضایع نشده و در انجام وظیفه کوتاهى نکرده باشم»([28]). حضرت عثمانس نیز این تفاوت بزرگ بین دو زمان را احساس کرده بود و مى‏ترسید که این بیمارى فراگیر شود، بنابر این مردم را از آن هشدار مى‏داد و همواره در مجالس و سخنرانى‏هاى خود مى‏گفت: «آزمونى که امروزه دامنگیر امت اسلام است، سرنوشتى است که نمى‏توان آن را بازگرداند. همانا فتنه‏ى دنیا، آن چنان بر دل‏ها چیره گشته که هیچ تدبیر و کوششى کارساز نیست»([29]). با این حال استاد عقاد مى‏گوید:

«همانا راهکار و تدبیر عثمانس براى حل مشکل (خارجى) دولت، که ناگهان بعد از خلافت با آن مواجه شد، بهترین چاره و حکیمانه‏ترین راه حلّى بود که یک خلیفه در چنان موقعیتى مى‏اندیشید؛ این راه حل عبارت بود از راستى و درستکارى، استقامت و عزم راسخ، سرعت عمل توأم با احتیاط و سیاستِ «با دوستان مروّت با دشمنان مدارا»([30]). نخستین انتقاد بر حضرت عثمانس این بود که چرا در میان کارگزاران دولت، کسانى را راه داده که در جامعه، داراى سوابق درخشان و جایگـاه بلند دینى نبودند([31]). یا از آنان اعمالى سرزده که در نگاه مردمى که اولیاى امور را با دیدى مى‏نگریستند که کارگزاران رسول اللّه‏ ج و ابوبکر و عمرب را مى‏نگریستند، جاى نقد و اعتراض وجود داشت. بنابراین مردم به مذمّت و شایعه پراکنى در حقّ آنان پرداختند، حال آنکه یک خلیفه یا زمامدار مملکت، داراى اختیارات ادارى و سیاسى ویژه‏اى است که هنگام تشکیل کابینه‏ى دولت و انتخاب مسؤولان ادارى از آن‌ها استفاده مى‏کند و نمى‏تواند براى یکایک مردم در مورد انتخاب تک تک آنان توضیح دهد و همه را قانع کند، یا این که در انتخاب، فقط جنبه‏ى دینى و اخلاقى را ترجیح دهد. (گرچه شخصى از کاردانى و وجدان کارى بى‏بهره باشد).

استاد کرد على در مجموعه‏ى سخنرانى‏هاى خود موسوم به «الإدارة الإسلامية» به نقل از تاریخ طبرى مى‏گوید:

«سه چهارم عمّال و کارگزاران پیامبر ج از بنى‏امیه بودند؛ زیرا آن حضرت ج مسؤولان را براساس کاردانى و قدرت در انجام وظیفه، انتخاب مى‏کردند و کسانى را که از مدیریت قوى برخوردار نبودند و از انجام وظیفه عاجز بودند (هر چند داراى فضایل اخلاقى و دینى بودند) براى اداره‏ى امور انتخاب نمى‏کردند([32]) و این خود بزرگ‏ترین دلیل است که فرماندهى ارتش، سرپرستى نظام ادارى و سیاسى کشور، وظیفه‏ى امام یا زمامدار است و او در این مورد، ثروت، نژاد، رفاقت و سنّ را در نظر نمى‏گیرد، بلکه دانایى، شایستگى و قدرت در کار مورد نظر و درک موقعیت سیاسى نظام را در نظر مى‏گیرد و افرادى را براى احراز این مقام‏ها برمى‏گزیند»([33]). ابن ابى الحدید سخن عبدالجبّار، قاضى القضاة (رییس دیوان عالى) را در دفاع از حضرت عثمانس نقل کرده که مى‏گوید:

«نمى‏توان ادعا کرد که حضرت عثمانس هنگام انتصاب این عمّال، به عدم صلاحیت آن‌ها آگاه بوده است. ممکن است او از اسرار آن‌ها مطّلع نبوده و براساس شاخص‏هایى که دال بر صلاحیت آنان بوده است، به چنین کارى اقدام کرده است، یا در واقع احوال آنان براى عموم پوشیده بوده است؛ زیرا آنچه از آنان سر زد، به زمان بعد از احراز این پست‏ها مربوط است»([34]). استاد کرد على مى‏گوید:

«آیا حکمت سیاسى مقتضى نبود که عثمانس بر قوم و خویشان خود که مورد اطمینان او بودند، اعتماد کند؟([35]) حال آنکه آنان از دیگر افراد براى او دلسوزتر و براى موفقیت دولت او فداکارتر و خیرخواه‏تر بودند؟»([36]) گذشته از وجود دلایل قوى در مورد دفاع از عثمان و معذور دانستن او در انتخاب امرا، باید دانست که ما او را معصوم و مبرّا از خطا نمى‏دانیم، بلکه او را مجتهدى مى‏دانیم که گاه راه صواب را مى‏پیماید و ممکن است گاهى از او خطایى سر زند. ما کسی را بر خدا تزکیه نمی‌کنیم (ولا نزكّى على اللّه‏ أحدا) و افرادى همچون مروان بن حکم، ولید بن عقبه و عبداللّه‏ بن سعد بن ابى سرح را در رفتار و سلوک و سوء استفاده از خویشاوندى و موقعیت ویژه یا شایستگى‏هایى که در اداره‏ى امور داشتند، تبرئه نمى‏کنیم، اما معتقدیم که اغلب معترضان و شورشیان در کار خود مخلص نبوده و از اغراض شخصى و انگیزه‏هاى سیاسى، پاک نبودند. استاد عباس محمود عقّاد، در مورد تحلیل این نارضایتى بسیار به جا گفته است:

«در مورد استیضاح خلیفه، بسیار غلوّ و افراط شده و از حق آزادى اندیشه که اسلام به افراد امّت اسلام داده، سوء استفاده شده و بى‏مورد به کار گرفته شده است؛ زیرا برخى از کسانى که خواهان استیضاح حضرت عثمانس بودند افرادى مغرض بودند که آنچه خود مى‏گفتند بدان عامل نبودند. و عملشان با قولشان مطابقت نداشت. در میان آنان کسانى دیده مى‏شد که حضرت عثمانس بر آنان حد شرعى را اجرا کرده بود و یا بر اثر جرمى، پدر یا خویشانشان را مجازات کرده بود، و کسانى نیز بودند که به صورت غیر قانونى با زنى ازدواج کرده و ایشان حکم جدایى آن‌ها را صادر نموده بود. همچنین کسانى نیز بودند که طالب پست و مقامى بودند که با خواسته‏ى آنان موافقت نشده بود و عده‏اى دیگر نیز بودند که این موارد در حقّشان صدق نمى‏کرد، ولى به دنبال فساد و هرج و مرج بودند. هر یک از این اهداف و عوامل را مى‏توان انگیزه‏اى براى قیام علیه خلیفه به شمار آورد»([37]).

اوج فتنه

در اینجا داستان اوج‏گیرى فتنه و شهادت حضرت عثمانس را در حالى که در خانه‏اش محاصره شده بود، با اعتماد بر کتاب «البداية والنهاية» ابن کثیر با اختصار مى‏آوریم:

«در مصر گروهى بودند که با حضرت عثمانس دشمنى داشتند و در مورد او سخنان ناشایست مى‏گفتند و از او خرده مى‏گرفتند که گروهى از بزرگان صحابه را بر کنار کرده و کسانى را روى کار آورده که در درجه‏اى پایین‏تر قرار دارند، یا صلاحیت این مقام‏ها را ندارند. اهل مصر، ولایت عبداللّه‏ بن سعد بن ابى سرح را بعد از برکنارى عمرو بن عاص نمى‏پسندیدند، بنابر این عبداللّه‏ بن سعد، دست بردار شد و به جهاد با اهل مغرب و فتح بلاد بربر و اندلس و آفریقا پرداخت. از سوى دیگر در مصر گروهى از منتسبین صحابه، مردم را علیه عثمانس تحریک کرده و به جنگ با وى تشویق مى‏کردند که معروف‏ترین آن‌ها محمّد بن ابى‏بکر و محمّد بن ابى حذیفه بودند. این دو نفر لشکرى آماده کردند و در ماه رجب، ظاهرا براى انجام عمره، ولى در حقیقت براى ایجاد آشوب و اعتراض بر عثمانس به سوى مدینه حرکت کردند. عبداللّه‏ بن سعد بن ابى سرح به عثمانس اطلاع داد که این گروه، به ظاهر براى انجام عمره ولى در باطن براى شورش به مدینه مى‏آیند.

هنگامى که این گروه به مدینه نزدیک شدند، عثمانس، على بن ابى‏طالبس را مأموریت داد تا نزد آنان بشتابد و پیش از آن که وارد مدینه شوند، از همانجا آنانرا برگرداند. بنابر روایتى دیگر حضرت عثمانس گروهى از مردم را براى این کار مأموریت داده بود. اما حضرت علىس داوطلبانه اعلام آمادگى کرد؛ بنابراین حضرت عثمانس او را نمایندگى داد و به سوى آن‌ها فرستاد و عدّه‏اى از معتمدین نیز او را همراهى کردند، حضرت علىس با آن‌ها در مقام جحفه ملاقات کرد، آنان حضرت علىس را بسیار محترم مى‏شمردند و در این مورد غلو و افراط مى‏کردند. حضرت علىس آنان را توبیخ و نکوهش کرد، آن‌ها در حالى که یکدیگر را سرزنش مى‏کردند به سوى حضرت علىس اشاره کردند و گفتند: آیا همین است کسى که به سبب او علیه امیر مى‏جنگید و به وسیله‏ى او علیه امیر احتجاج مى‏کنید؟ حضرت علىس علت شورش آنان را پرسید، مواردى نام بردند که حضرت علىس از سوى حضرت عثمانس به آن‌ها پاسخ گفت و دلیل آن کارها را براى‏شان توضیح داد([38]) و سپس آن‌ها را به خاطر این اقدام ناشایست سرزنش کرد و از همانجا برگردانید. بدین ترتیب از آنجا ناکام مراجعت نمودند و به هدف سوء خود نرسیدند. علىس نزد عثمانس برگشت و خبر بازگشت آن‌ها را به او داد. بعد از آن حضرت علىس چند پیشنهاد به او عرضه داشت و حضرت عثمانس پیشنهادهاى خیرخواهانه‏ى او را با جان و دل پذیرفت.

مدتى گذشت وبار دیگر سران گروه‏هاى مخالف از مصر، بصره و کوفه، براى شورش و حرکت به سوى مدینه با هم مکاتبه کردند و براى آنکه دعوتشان در میان مردم ناآگاه بیشتر مؤثّر باشد، نامه‏هایى از پیش خود جعل مى‏کردند و به نام اصحاب بزرگ رسول اللّه‏ ج که در مدینه بودند پخش مى‏کردند و جلوه مى‏دادند که آنان خواستار قیام علیه خلیفه و حرکت به سوى مدینه هستند([39]). سرانجام مصریان در شوّال سال 35 هجرى در حالى که به ظاهر وانمود مى‏کردند که براى مراسم حج مى‏روند به شهر مدینه یورش بردند و آن را محاصره کردند([40]). اهل مدینه و صحابه آن‌ها را نکوهش کردند و مانع ورودشان به مدینه شدند و کوشیدند آن‌ها را برگردانند. [آنان چون از ورود مأیوس شدند دست به حیله زدند و به ظاهر، شروع به عقب‏نشینى کردند. مردم مدینه با اطمینان کامل به خانه‏هاى خود بازگشتند و یقین نمودند که آن‌ها به راستى برگشته و از اراده‏ى خود منصرف شده‏اند، ولى دیرى نگذشت که شورشیان دوباره برگشته آنان را غافلگیر کردند]، حتّى حضرت علىس به اهل مصر گفت: شما پس از آنکه از اینجا رفتید و از رأى خود منصرف شدید چه شد که دوباره برگشتید؟ جواب دادند در راه نامه‏اى از دست قاصدى به دست آوردیم که در آن نامه دستور قتل ما صادر شده است و وقتى از اهل بصره و کوفه سؤال شد آنان نیز همین جواب را دادند، و اهالى شهرهاى دیگر گفتند: آمده‏ایم تا به کمک یاران خود بشتابیم. صحابه به آن‌ها گفتند: شما چگونه از حال یارانتان اطلاع یافتید، حال آنکه شما از یکدیگر جدا شده بودید و در راه چندین فرسخ از آن‌ها فاصله داشتید؟ همانا این توطئه‏اى است که با یکدیگر از قبل توافق کرده‏اید.

گویند چون مصرى‏ها به شهر خود بازمى‏گشتند، در بین راه با شتر سوارى برخورد کردند که گاهی خود را به آنان نشان می‌داد و گاهی تظاهر به فرار می‌کرد. او را بازرسى کردند و از او نامه‏اى به دست آوردند که در آن نامه دستور داده شده بود که بعضى از مصریان را بکشند و گروهى را به دار آویزند و دست و پاى عدّه‏اى دیگر را قطع کنند. نامه به نام حضرت عثمانس و با مهر او بود و شتر سوار، یکى از غلامان عثمان و شتر هم از آن او بود. نامه‏ى او را به مدینه آوردند و به مردم نشان دادند، مردم جریان نامه را از امیرالمؤمنین پرسیدند، او سوگند یاد کرد که چنین نامه‏اى ننوشته و از آن آگاهى ندارد و ساختن مهر تقلبى کار مشکلى نیست. حضرت علىس و گروهى از مردم راستباز او را تصدیق کردند و گروهى دیگر از کاذبان او را تکذیب نمودند.

حافظ ابن کثیر مى‏گوید:

«این نامه به نام حضرت عثمان جعل شده بود و او چنین دستورى نداده بود و از آن آگاهى نداشت.»

ابن جریر در تاریخ خود با سند خویش مى‏گوید: «مصریان از دست شترسوارى نامه‏اى یافتند که در آن به والى مصر دستور قتل و قطعِ دست و پاى گروهى صادر شده بود. عده‌ای معتقدند این نامه را مروان بن حکم به نام عثمان جعل نموده و آیه‏ى زیر را دست‏آویز خود قرار داده بود که خداوند مى‏فرماید:

﴿إِنَّمَا جَزَٰٓؤُاْ ٱلَّذِينَ يُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُوٓاْ أَوۡ يُصَلَّبُوٓاْ أَوۡ تُقَطَّعَ أَيۡدِيهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم مِّنۡ خِلَٰفٍ أَوۡ يُنفَوۡاْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِۚ٣٣ [المائدة: 33].

«همانا کیفر آن‌ها که با خدا و پیامبر به جنگ برمى‏خیزند و در روى زمین دست به فساد مى‏زنند، این است که کشته شوند یا به دار آویخته گردند، یا دست و پاى آن‌ها بریده شود و یا از سرزمین خود تبعید گردند)»([41]).

بدون شک، شورشیان مصداق این آیه بودند، ولى او حق نداشت از سوى عثمانس چنین نامه‏اى تزویر کند و بدون اطّلاع او به دست غلامش بسپارد و او را بر شتر وى سوار کند و بفرستد([42]). و بیشتر نویسندگان و محقّقان معتقدند که قضیه‏ى نامه، یک برنامه‏ى خود ساخته و طرّاحى شده، بوده است که به عثمانس نسبت داده شده است. چنان که از این عبارت کتاب «موارد الظمآن إلى زوائد ابن حبّان» که در ذیل نقل مى‏شود، چنین بر مى‏آید و در تاریخ طبرى نیز روایتى با همین مضمون آمده است، راوى مى‏گوید:

«سپس مصرى‏ها بازگشتند، در بین راه مردِ سواره‏اى را دیدند که گاهى به آنان نزدیک مى‏شد و گاهى فاصله مى‏گرفت و گویى آن‌ها را شناسایى مى‏کرد. مردم به او گفتند: تو را چه شده؟ از جانب ما در امان هستى، چه هدفى دارى؟ او گفت، من قاصد امیرالمؤمنین به عاملش در مصر هستم. وقتى او را تفتیش کردند، نامه‏اى به دست آوردند که از زبان عثمان و با مهر خودش بود. در این نامه به عامل مصر دستور داده شده بود که آنان را به دار آویزد و یا دست و پاى آن‌ها را قطع کند. مصریان بعد از این ماجرا به مدینه برگشتند. نزد علىس آمدند و گفتند: آیا مى‏بینى که عثمان در حق ما چه نوشته؟ حال خداوند خون او را براى ما حلال گردانیده است، همراه ما بیا تا نزد او برویم. علىس گفت: به خدا سوگند که با شما نخواهم آمد، گفتند: پس چرا به ما نامه نوشتى؟ علىس گفت: من هرگز براى شما چیزى ننوشته‏ام. آنگاه رو به یکدیگر کردند و گفتند: آیا به امید این [مرد]مى‏جنگید؟»([43]) روایت شده که حضرت علىس خطاب به اهل بصره گفت:

«شما با آنکه چندین مرحله از آن‌ها فاصله گرفته و دور شده بودید، چگونه اطلاع یافتید که چنین نامه‏اى به دست آن‌ها افتاده تا دوباره برگردید؟ به خدا سوگند! این یک نقشه و توطئه‏اى است که همین جا در مدینه طراحى کرده‏اید»([44]).

[آرى، شورشیان وقتى در مرحله‏ى اوّل، با مقاومت مردم مدینه روبه رو شدند، دست به حیله زدند و به ظاهر به شهرهاى خود برگشتند و سپس طبق برنامه‏ى از قبل طرح شده جعل نامه را بهانه‏اى براى بازگشت دوباره‏ى خود قرار دادند. (مترجم)]

محاصره و شهادت حضرت عثمانس و نقش قهرمانانه‏ى حضرت علىس در حمایت از ایشان

سرانجام، خلیفه‏ى مسلمانان حضرت عثمانس، مورد تهاجم قرار گرفت و فتنه‏اى رخ داد که سزاوار جایگاه خلافت و لایق دوره‏اى نبود که با عهد رسول اللّه‏ ج و ابوبکر و عمرب نزدیک بود؛ اما به گفته‏ى استاد عقّاد: «آشوب و بلوایى بود که امثال این گونه شاهکارها براى افراد آشوبگر و غوغاسالار مشکل نیست.»

آشوبگران، عثمانس را در خانه‏اش محاصره کردند و نگذاشتند از خانه خارج شود و به مسجد برود. بسیارى از صحابه در خانه‏هاى خود ماندند و خارج نشدند. گروهى از فرزندان صحابه‏ى رسول اللّه‏ ج به دستور پدران‏شان به حمایت و حفاظت عثمانس شتافتند و مانع ورود آشوبگران به داخل خانه شدند. حسن، حسین، عبداللّه‏ بن زبیر و عبداللّه‏ بن عمر از جمله‏ى آنان بودند. این محاصره از اواخر ماه ذى القعده تا روز جمعه هیجدهم ذى الحجه ادامه داشت. یک روز قبل از این تاریخ، حضرت عثمانس خطاب به مهاجران و انصار و کسانى که در خانه‌ی او بودند و تعدادشان به هفتصد تن مى‏رسید و در جمع آنان عبداللّه‏ بن عمر، عبداللّه‏ بن زبیر، حسن، حسین، مروان، ابوهریره وعده‏ى زیادى از خدمتگزاران او نیز حضور داشتند، چنین گفت: «من همه‏ى کسانى را که برگردن آن‌ها حقّى دارم، سوگند مى‏دهم که مکان را ترک گویند و به خانه‏هاى خود بازگردند»([45]). عدّه‏ى زیادى از بزرگان صحابه و فرزندانشان در آن جمع حضور داشتند. این جمعیت هفتصد نفرى اگر اجازه‏ى مبارزه ودفاع داشت، براى منع این عده‏ى آشوبگر کافى بود. حضرت عثمانس حتى به غلامان خود گفت: هر کس شمشیرش را در غلاف کند، آزاد است.

روایت شده که بعد از آنکه عثمانس مردم را براى خروج وادار نمود، آخرین کسى که از نزد او بیرون رفت، حسن بن علىب بود([46]). هنگامى که حضرت علىس از حضرت عثمانس اجازه خواست تا از طرف او دفاع کند و با آشوبگران بجنگد، در جواب گفت: من همه‏ى کسانى را که بر ذمّه‏ى خود حقّى از خدا مى‏بینند و معترفند که من نیز بر آن‌ها حقّى دارم، سوگند مى‏دهم که قطره‏اى از خون خود یا دیگران را به خاطر من بر زمین نریزند. حضرت علىس دوباره همان خواسته‏ى خود را تکرار کرد، امّا باز هم همان جواب سابق را شنید. هنگامى که حضرت علىس به مسجد رفت، هنگام نماز فرا رسید، مردم از او خواستند که پیش رود و با آنان نماز جماعت بخواند، اما وى در جواب گفت: چگونه با شما نماز بخوانم در حالى که امام، در محاصره است، من تنها نماز مى‏خوانم. سپس جداگانه نماز خواند و به خانه‏اش بازگشت([47]). حلقه‏ى محاصره تنگ‏تر و حالت بر حضرت عثمانس سخت گشت، آب آشامیدنى تمام شد، ناچار از مسلمانان در این زمینه یارى خواست. آنگاه خودِ حضرت علىس بر مرکبش سوار شد و چند مشک آب با خود گرفت و به خانه‏ى عثمانس رسید. بعد از این که سخنانى رکیک و توهین‏آمیز از آن قوم جاهل شنید و سوارى‏اش را فرارى دادند، سرانجام آب را به داخل خانه رسانید([48]). بلاذرى در «انساب الاشراف» مى‏گوید:

علىس چون از ماجرا آگاه شد، سه مشک آب فرستاد، عده‏ى زیادى از موالى بنى‏هاشم و بنى‏امیه در راه رساندن این آب‏ها مجروح گشتند، وگرنه ممکن نبود آب به آسانى به داخل خانه برسد([49]). آورده‏اند که امیر معاویهس به حضرت عثمانس گفت: قبل از آنکه با خطرى مواجه شوى همراه من به شام بیا! حضرت عثمانس در جواب گفت: من جوار و همسایگى رسول اللّه‏ ج را به هیچ قیمتى از دست نخواهم داد، حتى اگر رگ‏هاى گردنم پاره پاره گردد. معاویه گفت: پس لشکرى از آنجا برایت مى‏فرستم تا اگر حادثه‏اى رخ داد از شما محافظت کنند. حضرت عثمانس گفت: آیا مى‏خواهى به سبب اسکان چنین سپاهى، رزق و آذوقه را بر همسایگان رسول اللّه‏ ج تنگ کنم و اهل هجرت و نصرت در مضیقه قرار گیرند؟ آنگاه امیر معاویهس گفت: به خدا اى امیر المؤمنین! مورد سوء قصد و یا تهاجم قرار مى‏گیرى. حضرت عثمانس جواب داد: حَسْبِىَ اللّه‏ُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ «خداوند که بهترین کارساز است براى من کافى است»([50]). بلاذرى در کتاب «انساب الاشراف» نوشته است:

«شورشیان به سوى حضرت عثمانس تیراندازى نمودند که در نتیجه، حضرت حسنس که بر درِ خانه ایستاده بود و همچنین قنبر، غلام حضرت علىس مجروح شدند.»

ابومحمد انصارى مى‏گوید:

«روز حادثه، عثمانس را در خانه‏اش، در حالى دیدم که حسین بن علىب از او دفاع مى‏کرد. پس از لحظاتى حضرت حسنس مجروح شد و خودم از جمله کسانى بودم که او را در حالت جراحت از خانه بیرون آوردیم»([51]). همچنین تعدادى از کسانى که داخل منزل بودند و عده‏اى از یاغیان فاجر کشته شدند عبداللّه‏ بن زبیرس جراحات زیادى برداشت و حضرت حسن بن علىب نیز مجروح شد.

یاغیان از حضرت عثمانس خواستند تا از مقام خلافت دست بردارد، او در پاسخ گفت: شما اختیار دارید هر کسى را که مى‏خواهید به ولایت امر خود انتخاب کنید، امّا این که من از مقام خلافت کناره‏گیرى کنم، شخصا چنین کارى نخواهم کرد و جامه‏اى را که خدا به من پوشانده از تن بیرون نخواهم آورد([52]). این اصرار او براى ماندن در مقام خلافت، بنابر وصیت رسول اللّه‏ ج بود که فرموده بود: «اى عثمان! به زودى خداوند به تو جامه‏اى خواهد پوشاند، اگر خواستند آن را از تنت بیرون کنند، نپذیر!»([53]) نائله، همسر حضرت عثمانس مى‏گوید: روزى که عثمانس به شهادت رسید، روزه‏دار بود([54]). حضرت نافع از ابن عمر نقل مى‏کند که عثمانس صبح روزى که شهید شد، گفت: «رسول‏اللّه‏ ج را به خواب دیدم، فرمود: اى عثمان! امروز نزد ما افطار کن! به همین سبب امروز، روزه گرفته‏ام.» چنان که در همان روز به شهادت رسید([55]). در حالى که قرآن را پیش رویش گذاشته و مشغول تلاوت بود([56]). این فاجعه در روز جمعه هیجدهم ذى الحجه‏ى سال 35 هجرى به وقوع پیوست([57]).

رسوخ عقیده در وجود حضرت عثمانس و مقام والاى او در اسلام

این بخش سنگین را که مشتمل بر حوادث تلخ و ناگوار و خجالت آور براى مسلمانان است با توضیحات استاد عباس محمود عقّاد درباره سیره‏ى حضرت عثمانس و موضع او در برابر این فتنه به پایان مى‏بریم. او مى‏نویسد:

«رسوخ و تأثیر عقیده در وجود عثمانس با آنکه یک فرد بود، آشکارتر و نمایان‏تر بود از تأثیر آن در کسانى که از اطراف، براى مناظره و محاسبه‏ى او گرد آمده بودند. او از جمله افراد معدودى بود که عقل بشر نمى‏تواند حالات پیش از اسلام و پیشرفت‏هاى معنوى بعد از اسلام آن‌ها را مقایسه کند»([58]).

«حضرت عثمانس به بلندترین قلّه‏هاى محاسبه‏ى نفس و پرهیز از آسیب رساندن به زندگى یک انسان (اگرچه در راه دفاع از خود یا نزدیک‏ترین بستگان خود باشد)، رسیده بود؛ زیرا وقتى یقین کرد که کشته مى‏شود، اجازه نداد در خانه‏اش کسى بماند و به یاغیانى که تشنه‏ى خون او بودند، آسیبى وارد کند. و هنگامى که از او خواسته شد تا از خلافت کناره‏گیرى کند، این خواسته را نپذیرفت. این انکار او براى حفظ جاه و مقام و تملّک مال و منال نبود؛ زیرا با ارزش‏ترین چیز براى انسان، حیات و زندگى اوست و با از دست دادن آن ثروت و مقام دیگر مفهومی نداشت. هیچ انسان عاقلى نمى‏گوید که خلافت براى او مال و ثروتى همراه داشت؛ زیرا همه‏ى مورخان، اتّفاق نظر دارند که ثروت و دارایى او هنگام رحلت از دنیا، بسیار کمتر از زمان پیش از خلافت بود، بلکه انکار او فقط براى پرهیز از عواقب ناگوار این کار بود؛ زیرا مى‏دانست در صورت استعفاء، خطرى عظیم و نزاع و شکاف جبران ناپذیرى اسلام را تهدید مى‏کند([59])، چنان که بارها در گفتار خود به این مطلب تصریح نموده و گفته بود: «مى‏ترسم کسانى که امروز از ماندن من به تنگ آمده‏اند، فردا تمنّا کنند که کاش زمان خلافت این مرد صد سال طول مى‏کشید!» بنابراین او نمى‏خواست به اختیار خود اقدام به کارى کند که عواقب سوء و فرجام بدى را به دنبال داشته باشد.

اگر چند لحظه‏اى حوادث را کنار بگذاریم و تاریخ صدر اسلام را با این دید بنگریم که تاریخ ارزش‏ها و معیارهاست، مى‏توانیم بگوییم یک پژوهشگر، هنگامى که در مورد آثار روانى عقیده و تحولّات آن تحقیق مى‏کند (وقتى فداکارى حضرت عثمانس در راه عقیده را مى‏بیند) با شوک فکرى مواجه مى‏شود، اما اگر حوادث و رویدادها را با ترازوى ارزش‏ها بسنجیم و بدانیم که تاریخ از حوادث خالى نخواهد بود و حوادث اختلاف‏آمیز، بزرگ‏ترین فاجعه نیست که وجدان انسان به آن مبتلا مى‏شود، آنگاه درخواهیم یافت که نباید از این حادثه دچار صدمه‏ى فکرى شد»([60]).

سپس در آخر کتاب «عبقرية عثمان» مى‏نویسد:

«گرچه فاجعه‏ى قتل عثمانس شرّ مطلق بود، اما مانند سایر فاجعه‏ها، خیر و درسى در برداشت که عموما بعد از گذشت روزهاى سیاه، در زندگى فرد یا جامعه به ظهور مى‏پیوندد؛ خیر و نفع این فاجعه در آن بود که براى کسانى که یقین نداشتند، این حقیقت ثابت شد که مى‏توانند خلیفه را استیضاح و محاسبه کنند، آن هم حاکمى را که حدود حکومتش از مرز چین تا اقیانوس اطلس ادامه داشت.

خیر و درس دیگر، تبلور و آشکار گشتن ایمان راسخ و صادقانه‏ى پیرمرد نود ساله‏اى بود که در حالت تشنگى و محاصره‏ى شدید و سخت‏ترین شرایط، حاضر به آسیب دیدن کسى نیست، حال آنکه اگر مى‏خواست هزاران سرباز فداکار، در جایى که قطره‏اى آب براى آشامیدن نایاب بود، دریایى از خون جارى مى‏ساختند»([61]). حافظ تقى الدین سبکى متوفاى 756 هجرى مى‏گوید:

«ما عقیده داریم که حضرت عثمانس امام بر حق و شهید مظلوم بود، خداوند صحابه را از ارتکاب قتل وى محفوظ نگه داشت، متولّى قتل وى شیطانى رانده شده بود. در حق هیچ یک از صحابه ثابت نیست که به قتل وى راضى باشد، بلکه آنچه به ثبوت رسیده این است که همه‏ى آنان مخالف این کار بودند»([62]).

* * *




[1]- این هر شش نفر از جمله ده نفرى هستند که رسول اللّه‏ ج مژده‏ى بهشت به آن‌ها داده بود.

[2]- مورّخ و محقّق معروف شیعه، امیر على مى‏نویسد: «عمر خیلى خوب مى‏توانست که حضرت على، پسر پرهیزگارش، عبداللّه‏، معروف به ابن عمر را جانشین کند، لیکن روى اصل پیروى از وجدان که از خصایص او بود مسأله‏ى انتخاب خلیفه‏ى بعد از خود را به نظر شش نفر از سرشناسان مدینه واگذاشت.» (تاریخ عرب و اسلام، ص 50)

[3]- مردم شیوه‏ى خلافت ابوبکر و عمر را پسندیده و قلبا دوست داشتند و یقین نموده بودند روشى که بتوان آن را خلافت بر شیوه‏ى پیامبر ج نامید همین است و در سایه‏ى آن از ظلم و جور و از هر خطرى محفوظ مى‏مانند، به همین دلیل وقتى عثمان اطمینان داد که بر کتاب خدا و سنت پیامبر ج عمل مى‏کند و شیوه‏ى ابوبکر و عمر را ادامه مى‏دهد، عبدالرحمن و تمام حاضران جلسه با اطمینان قلب ابراز خوشحالى نمودند. از سوى دیگر حضرت علىس ـ که عالم به کتاب و سنّت بود و از حق اجتهاد برخوردار بودـ کاملاً حق داشت که چنین سخنى به زبان ب،ورد، ولى این براى اطمینان دادن مردم کافى نبود؛ زیرا آنان شیفته‏ى برنامه‏ى خداپسندانه‏ى دو خلیفه قبلى بودند، لذا عثمان را که خود را متعهد به کتاب و سنّت و شیوه‏ى آنان کرده بود، ترجیح دادند. (مؤلف) (به همین دلیل هنگامى که حضرت حسنس خلافت را به حضرت معاویهس واگذار کرد، یکى از شرایطش این بود که به کتاب خدا و سنّت رسول ج و سیره‏ى خلفاى راشدین عمل کند. (ملا باقر مجلسى، جلاء العیون، ج 1، ص 393، چاپ تهران، 1398 هـ. ق، الفصول المهمة فى معرفة أحوال الأئمة، ص 163 و منتهى الآمال، عباس قمى، ص 314) (مترجم)

[4]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 147 ـ 144. این روایت را بدان جهت ترجیح دادیم که جامع‏ترین روایات است و برگرفته از صحاح و اخبار معتبر است.

[5]- ابن هشام، السیرة النبویه، ج 2، ص 315.

[6]- زادالمعاد، ج 1، ص 382. کلینى در روضه نقل مى‏کند که مسلمانان گفتند: خوش به حال عثمان که خانه‏ى خدا را طواف مى‏کند، رسول خدا فرمود: عثمان هرگز چنین کارى نخواهد کرد. وقتى عثمان بازگشت، پیامبر از او پرسید که آیا طواف کرده است؟ عثمان گفت: بدون حضور پیامبر چگونه طواف مى‏کردم؟ (روضه کافى، ج 8، ص 326، دارالكتب الإسلامیه، تهران، چاپ چهارم، 1362). (مترجم)

[7]- روضه کافى، ج 8، ص 325. (مترجم)

[8]- ابن قیم، زادالمعاد، ج 1، ص 382.

[9]- طبرى، تاریخ الامم والملوك، ج 4، ص 83.

[10]- جعفر صادقس مى‏فرماید: در اول روز، یک منادى اعلام مى‏دارد که على و شیعه‏ى او رستگارند و در آخر روز، یک منادى اعلام مى‏دارد که عثمان و شیعه‏ى او رستگارند. (فروع کافى، ج 8، ص 209) (مترجم)

[11]- هنگامى که رسول خدا ج دستور داد تا مسلمانان آماده‏ى جنگ با رومیان شوند، مردم، روزگار سختى را مى‏گذراندند، هوا بسیار گرم بود و خشکسالى تمام شهرهاى آن‌ها را فراگرفته بود؛ به همین دلیل این سپاه را «جیش عسره» نامیدند. (مترجم)

[12]- در جریان تجهیز این سپاه رسول خدا ج فرمود: هر کس جیش عسره را تجهیز کند، خداوند او را خواهد آمرزید و فرمود: پروردگارا! من از عثمان راضى هستم تو هم از او راضى باش. (البدایة والنهایة، ج 5، ص 4). (مترجم)

[13]- این چاه واقع در میدان بزرگ «العقیق» در نزدیکى محل جمع شدن آب رودخانه‏ها (زغابه) در شمال غربى مدینه است. آب این چاه بسیار شیرین، سبک و گوارا بود. به همین سبب رسول اکرم ج بهیارانش فرمود تا آن را بخرند و وقف کنند. حضرت عثمانس این آرزوى پیامبر ج را تحقق بخشید. صاحب این چاه یک یهودى بسیار طمع‏کار و حریص، سودجو و فرصت‏طلب، بود و آنگاه که فرصت خوبى براى فروش چاه به دست آورده بود، بسیار ناز مى‏کرد. بالآخره حضرت عثمانس پس از چون و چراى زیاد توانست آن را به مبلغ (20000) درهم بخرد و وقف کند. (آثار المدینة المنورة، عبدالقدوس انصارى، ص 245، چاپ مدینه)

[14]- تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة، ج 2، ص 173.

[15]- مشهور است که حضرت عثمانس خویشان خود را در دستگاه دولت انتصاب نمود، حال آنکه چنین نیست، بلکه (همان‏گونه که مؤلف اشاره فرموده است) واقعیت این است که کارگزاران برخى از شهرهاى تازه فتح شده که خودشان به‏قلمرو حکومت اسلامى افزوده بودند و فرماندهان لشکرهاى جهادى که کارشان بسیار دشوار و پرخطر بود، از میان خویشان او بودند، ولى بخش عمده‏ى پست‏هاى مهم و پردرآمد کشور را از میان خویشان خود انتخاب نکرد. این‏طبیعى بود که فاتح یک کشور، یک شهر به عنوان تشویق بیشتر مجاهدان اسلامى، سمتى در آن شهر داشته باشد. بنابر گواهى تاریخ، پست‏هاى مهم و مسؤولان آن‌ها در زمان عثمانس عبارت بودند از:

1ـ دادگسترى، که رییس آن زید بن ثابت انصارى بود که هیچ‏گونه قرابتى با عثمانس نداشت. 2ـ بیت المال، که عقبه بن عامر مسئولیت آن را به عهده داشت. 3ـ سرپرستى امور حجّاج، که بر عهده‏ى عبداللّه‏ بن عبّاس بود. 4ـ اداره‏ى دارایى، که مسئول آن جابر مزنى و سمّاک انصارى بود. 5ـ ارتش، که فرمانده آن قعقاع بن عمرو بود. 6ـ ریاست اداره‏ى پلیس (یا فرماندهى نیروى انتظامى)، که بنا به گفته‏ى بعضى از مورّخین به عهده‏ى عبداللّه‏ بن قنفذ، از بنى تمیم بود.

از این شش پست مهم دستگاه دولت، هیچ کدام به عهده‏ى بنى‏امیه و خویشان حضرت عثمانس نبود.

2ـ اما از میان استانداران، به رغم آنکه حدود سى استان وجود داشت و همواره عزل و نصب‏هایى نیز صورت مى‏گرفت، فقط استاندار چهار استان از بنى‏امیه بود که یکى از آن‌ها (امیر معاویه) قبل از خلافت حضرت عثمانس منصوب شده بود. و عبداللّه‏ بن سعد بن ابى سرح، هم از بنى‏امیه نبود، بلکه از طایفه‏ى بنى عامر بود، ولى عثمانس از مادر رضاعى عبداللّه‏ شیر خورده بود. این است واقعیت خویشاوندى عثمان با مسؤولان کشور. از نظر شرع نیز خلیفه، مسئول حکومت مجاز است که بستگان خود را بنابر کاردانى و شایستگى به کار گیرد، همان‏گونه که حضرت علىس در زمان خلافت خود به این شیوه عمل کرد و از میان پسرعموهاى خود قُثَم، فرزند عباس را به استاندارى مکه گماشت و ولایت یمن را به پسر عموى دیگرش، عبیداللّه‏ بن عبّاس سپرد و بصره را به عبداللّه‏، فرزند عبّاس و فرماندارى مدینه را به تمّام بن عبّاس سپرد و مصر را به پسر خوانده‏اش، محمّد داد و داماد خود و پسر خواهرش (ام هانى) را که جعده بن هبیره نام داشت بر خراسان گماشت و عون بن جعده را کارگزار سیستان قرار داد و فرزندش، محمّد بن حنفیه را به فرماندهى ارتش منصوب کرد، و سرپرستى حجاج نیز به عهده‏ى پسرعموهایش بود. بدین ترتیب که در سال 36 هجرى عبداللّه‏، در سال 37 قُثَم و در سال 38 عبیداللّه‏، فرزندان عبّاس این مسئولیت را به عهده داشتند. (رجوع شود به تاریخ یعقوبى، ج 2، تاریخ طبرى، ج 4 و 5، البدایة، ج 7، مروج الذهب و تاریخ ابن اثیر، ج 3، سیماى کارگزاران على و دیگر کتاب‏هاى تاریخ) پس همان طور که این اقدامات در حقّ حضرت علىس عیب به شمار نمى‏آیند، در حق حضرت عثمانس نیز موجب طعن نخواهند بود. از سوى دیگر نباید فراموش کرد که خود رسول اللّه‏ ج در زمان خویش اغلب مسؤولان و کارگزاران را از میان بنى‏امیه انتخاب کرده‏اند؛ به عنوان مثال کارگزار رسول اکرم ج در مکه عتّاب بن اسید بن ابى العاص بن امیه بود. فرماندار نجران، ابوسفیان بن حرب، عامل صدقات بنى مذحج و کارگزار صنعاء یمن، خالد بن سعید بن العاص، کارگزار تیماء و خیبر و مناطق عرنیه، عثمان فرزند سعید بن عاص بود و فرمانده بعضى از سپاهیان و همچنین عامل بحرین، ابان بن سعید بن عاص بود. براى تفصیل بیشتر رجوع شود به کتاب‏هاى طبرى و الإدارة الإسلامیة، تألیف كُرد على. (مترجم)

[16]- تلخیص‏از کتاب تاریخ الامم الإسلامیة، شیخ‏محمد خضرى بک، ج 2، ص 30ـ27، المكتبة التجاریة الكبرى، 1969.

[17]- النجار، عبدالوهاب، الخلفاء الراشدون، ص 270.

[18]- امیر على، تاریخ عرب و اسلام، ص 52.

[19]- طبرى، تاریخ الامم والملوك، ج 3، ص 427، چاپ مصر، 357.

[20]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 8، ص 218.

[21]- الزرکشى، البرهان، ص 293، چاپ دار احیاء الكتب العربیة.

[22]- ابن کثیر، همان منبع، ص 240.

[23]- ابن کثیر البدایة والنهایة، ج 7، ص 218.

[24]- حضرت عثمانس مسجد الحرام را نیز توسعه داد. البدایة والنهایة، ج 7، ص 151. (مترجم)

[25]- تلخیص و اقتباس از کتاب «عثمان بن عفان»، اثر استاد صادق ابراهیم عرجون، ص 93، الدارالسعودیه، چاپ دوم، 1981 م.

[26]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 761.

[27]- همان منبع، ص 770.

[28]- همان منبع، ص 717.

[29]- همان منبع، ص 799.

[30]- همان منبع، ص 804.

[31]- استاد احسان الهى ظهیر در کتاب «الشیعة والتشیع» اعتراضات منسوب به حضرت عثمانس و پاسخ آن‌ها را به طور مفصل آورده است. (مترجم)

[32]- چنان که عمرو بن عاص و خالدبن ولید و عده‏اى دیگر را به سمت استاندارى و کارگزارى منصوب فرمود اما به ابوذر گفت: «به نظرم تو ضعیف هستى و براى تو همان چیزى را مى‏پسندم که براى خودم دوست دارم، هرگز امیرى و سرپرستى دو نفر را نیز قبول نکن و هیچگاه تولیت مال یتیم را بر عهده نگیر» و سپس او را به روزه گرفتن توصیه نمود. (احمد نصیب المحامید، الحب بین العبد والرب، دارالفكر، چاپ سوم 1411 هـ. مترجم).

[33]- كرد على، الإدارة الإسلامیة، ص 802.

[34]- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 3، ص 12.

[35]- آن گونه که حضرت علىس اعتماد نمود و فرزند و داماد و پسر عموهاى خود را به کار گماشت. (مترجم)

[36]- كرد على، الادارة الإسلامیة، ص 103.

[37]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 706.

[38]- براى تفصیل بیشتر به تاریخ، البدایه، ج 7، ص 171 ـ 170 مراجعه نمایید.

[39]- بسیارى از محققان بر آنند که عبداللّه‏ بن سباى یهودى که اهل صنعاى یمن بود و تظاهر به اسلام مى‏کرد، محور اصلى فتنه بود و نقش فعالى در شوراندن مردم علیه امیرالمؤمنین عثمان و جعل نامه‏هاى دروغین داشت. در صفحات آینده در بخش خلافت حضرت على، در مورد او سخن خواهیم گفت. دکتر جمیل عبداللّه‏ مصرى مى‏نویسد: هنگامى که فتنه‏ها در بصره و کوفه به اوج خود رسیده بود، ابن سبأ در مصر با جدّیت تمام به شعله‏ور ساختن فتنه و ایجاد اختلاف بین زمامداران و ملّت مشغول بود. او مى‏کوشید عقاید پوچ و پندارهاى باطل را در اندیشه‏ى اسلامى وارد کند (اثر اهل الكتاب فى الفتن والحروب الأهلیة فى القرن الأول الهجرى، ص 258). وى مى‏افزاید: «گروه سبایى شهرهاى بزرگ را براى مرکز فعالیت و تبلیغات خود انتخاب کرده بود؛ زیرا بزرگ‏ترین نیروى انسانى و مالى حکومت اسلامى در همین شهرها بود.» همان منبع، ص 266.

[40]- برخى آورده‏اند که: خود عبداللّه‏ بن سبأ نیز با این گروه همراه بود. (رک: کتاب صهرین)

[41]- براى تفصیل بیشتر رک: تاریخ طبرى، ج 5، ص 105 ـ 104.

[42]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 186.

[43]- هیثمى؛ على بن ابى‏بکر، موارد الظمآن إلى زوائد ابن حبان، اثر حافظ نورالدین على بن ابى‏بكر الهیثمى، ص 532، دارالكتب العلمیة.

[44]- طبرى، تاریخ الامم والملوك، ج 5، ص 105، دلیل دیگرى که جعلى بودن این نامه را اثبات مى‏کند این است که نامه خطاب به عبداللّه‏ بن سعد بن ابى سرح، استاندار مصر نوشته شده است و حال آنکه امیرالمؤمنین عثمان و مروان هر دو مى‏دانستند که عبداللّه‏ در این هنگام در مصر نیست، بلکه به او دستور رسیده تا خود را به مدینه برساند. آن‌ها مطلع بودند که او از مصر خارج شده و راه مدینه را در پیش گرفته است. (طبرى، ج 5، ص 122). در آن هنگام حکومت فسطاط مصر را محمد بن حذیفه به دست گرفته بود. (حاشیه‏ى كتاب العواصم من القواصم، اثر قاضى ابى‏بكر بن العربى، ص 110)

[45]- همین مطلب را شاعر بزرگ، خواجوى کرمانى این گونه به نظم آورده است:

بعد از عمر مقام خلافت بدو حلال

 

او خون حلال کرده و خون خواستن حرام

آن منبع حیا که شد از شرم حق چو آب

 

چشمش نظر نکرده در آب از حیا تمــام

و آن جامع کلام الهى که ذات او

 

در ملک شرع قلب کلام آمد از کــــــلام

او غرق خون بسان شفق و ز قفاى او

 

مانند صــــبح تیغ زده خونــــیان شـــام

سنگین‏دلان نگر که از آن گونه کرده‏اند

 

از خون لعل او لب خنجــر عقیـــق فـــام

(مترجم به نقل از منظومه‏ى عشق)

[46]- ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج 7، ص 182 ـ 181 با اختصار.

[47]- عرجون، صادق، عثمان بن عفان ذوالنورین، ص 219 ـ 218.

[48]- ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج 7، ص 187.

[49]- بلاذرى، انساب الاشراف، ج 5، ص 69 ـ 68. کتاب‏هاى شیعه نیز این روایت را تأیید مى‏کنند؛ به عنوان مثال به کتاب: «ناسخ التواریخ» و «الفوائد الرضویه» چاپ ایران و کتاب‏هاى دیگر (مانند تاریخ عرب و اسلام، اثر امیر على) مراجعه کنید.

[50]- طبرى، تاریخ الامم و الملوك، ج 5، ص 101.

[51]- بلاذرى، انساب الاشراف، ج 5، ص 96 ـ 95، چاپ جدید.

[52]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 184.

[53]- ترمذى، الجامع الصحیح، كتاب المناقب، باب فى مناقب عثمان، حدیث شماره 2705، ابن ماجه 1/141.

[54]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 183.

[55]- همان منبع، ج 7، ص 182.

[56]- همان کتاب، ج 7، ص 185 ـ 184.

[57]- در مورد تاریخ شهادت حضرت عثمانس روایات دیگرى نیز نقل شده است، چنان که در صفحات آینده خواهد آمد. محققان معاصر معتقدند که یهود و نصارى در توطئه علیه حضرت عثمانس دست داشتند، حتى (بنابر گفته‏ى نویسندگان) خود کعب الاحبار یهودى نیز در این فتنه سهیم بود. دکتر جمیل عبداللّه‏ مصرى در کتاب «اثر اهل الكتاب» مى‏نویسد: «فتنه‏اى که امت اسلامى در زمان عثمانس با آن مواجه گشت، نقشه‏اى بود که یهود و نصارى و سایر دشمنان حکومت اسلامى در طرح آن شریک بودند. (ص 247). همچنین مى‏افزاید: چون کعب در مدینه و شام، زمینه را آماده کرد، عبداللّه‏ بن سبأ به کمک دیگر دشمنان، سرگرم اجراى نقشه شد، او تبلیغات گسترده و سازمان‌یافته‏اى براى ایجاد تفرقه در صفوف مسلمانان به راه انداخت و تعدادى از افراد از خدا بى‏خبر را به مناطق مسلمانان فرستاد و این دعوت در بصره‏ و کوفه و مصر طرفدارانى پیدا کرد.» ص 249.

[58]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 708.

[59]- زیرا اگر او کناره‏گیرى مى‏کرد بر اثر بروز اختلافات (بین حامیان و مخالفان) تا زنده بود، جانشینى براى وى تعیین نمى‏شد و اگر معین هم مى‏شد به دست طرفداران وى به قتل مى‏رسید، مجبور به کناره‏گیرى و استعفا مى‏شد و این حدس وى مقرون به صحت بود. (مترجم)

[60]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 709 ـ 708.

[61]- همان منبع، ص 838. در روایات آمده است که ایشان خطاب به شورشیان گفتند: «به جان خودم! اگر قصد جنگ داشتم به ولایات مى‏نوشتم که سپاهیان بفرستند، به یکى از ولایات مصر، عراق مى‏رفتم.» (تاریخ طبرى، مقتل عثمان)

[62]- علامه ابن امیر الحاج، التقریر والتحبیر شرح التحریر، ج 2، ص 260، چاپ بولاق مصر، 1316 هـ. ق.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...