خانواده و تأثیر آن در تربیت فرزند و دیدگاه اسلام نسبت به آن ـ قبیلهى قریش ـ قبیلهى بنىهاشم ـ عبدالمطلب بن هاشم، جدّ رسول اللّه ج و علىس ـ ابوطالب، پدر علىس ـ برادران على بن ابىطالبس ـ تولد علىس ـ علىس تحت کفالت رسول خدا ج ـ داستان مسلمانشدن علىس ـ سرگذشت علىس و ابوطالب ـ علىس دستیار و رهنماى پویندگان اسلام در مکه ـ بزرگترین افتخار ـ هجرت.
خانواده و تأثیر آن در تربیت فرزند و دیدگاه اسلام نسبت به آن
از نظر علم کالبد شکافى (آناتومى ANATOMY) و روانشناسى و علم اخلاق و جامعهشناسى به اثبات رسیده است که خون و صفات ارثى و ژنتیکى تا حد معینى در شکلپذیرى اخلاق و توان و شایستگىهاى فطرى انسان مؤثر است. این عوامل به سه طریق موثر از فردى به فرد دیگر سرایت مىکنند:
نخست: از طریق ارزشها و الگوهاى خانوادگى که نیاکان و پدران خانواده، همواره سخت به آنها معتقد بوده و به شدت در حفظ آنها کوشیدهاند و آنها را مایهى عزت و افتخار قبیلهى خود دانسته و مىدانند و اگر احیانا فردى از افراد خانواده، این ارزشها را نادیده بگیرد و خلاف آنها رفتار کند، عمل او فرومایگى و توهین به بزرگان و بىتوجهى نسبت به ارزشهاى اجتماعى قلمداد شده و از نظر قوانین عرفى و موروثى آن خاندان، گناهى نابخشودنى محسوب مىشود.
دوم: از طریق داستانهایى که طى سالیان متمادى توسط پدران و بزرگان یک خاندان، در مورد قهرمانى، جوانمردى، سلحشورى، شهامت و شجاعت، اعتماد به نفس، سخاوت و حمایت از مظلومان، سینه به سینه نقل شده و از یک نسل به نسل دیگر انتقال یافته و مایهى افتخار و سربلندى قرار گرفته است. بىتردید این داستانها که از زمان طفولیت تا دورهى جوانى و پیرى تکرار مىشود، در ساختار فکرى و تعیین معیارهاى بزرگى و جوانمردى، فرمانبردارى فرزندان از پدران و توجیه شهرت خاندان، تأثیر بسزایى دارد.
سوم: تأثیر خون و صفات ارثى و ژنتیکى در اعضاى خانواده، به ویژه خانوادههایى که به حفظ اصالت نسب خود اهمیت قایل هستند، این مطلب مورد تأیید ژنتیک و دانشمندان علوم اجتماعى قرار گرفته است. شاعران عرب نیز در اشعار خود در این باره سخن گفتهاند؛ شاعر حماسى عرب، ربيعة بن مقروم ضبّى که هم در عصر جاهلیت و هم در عصر اسلام زیسته است، در شعرى گفته است:
هجان الحىّ كالذهب المصفَّى |
|
صبيحة ديمة يجنيه جان |
«نجیبزادگان قبیله همانند طلاى ناب هستند که در صبح بارانى جمعآورى شوند.»
نیز شاعر معروف «حُطَیئه» (در وصف مردان قبیلهى بنى سعد) گفته است:
مطاعين فى الهيجا، مكاشيف للدُّجى |
|
بنى لهم آبائهم و بنى الجدّ |
«مردان این قبیله، یورش برندگان در [میدان] نبرد و روشنىبخش تاریکىها هستند. این خصلت را آبا و اجداد آنان برایشان بنا نهادهاند.»
در عین حال، این عوامل، اغلب تا میزان معینى مىتوانند در رفتار و کردار مردم مؤثر باشند و هیچ کدام از آنها قاعدهى کلى در تربیتپذیرى و توارث به شمار نمىآید و نمىتوان ادعا کرد که همانند سنن الهى بدون استثنا و تغییرناپذیر هستند. سنتهاى الهى آنهایى هستند که خداوند دربارهى آنها فرموده است:
﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَبۡدِيلٗاۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَحۡوِيلًا٤٣﴾ [فاطر: 43].
«و هیچ جایگزین و نیز هیچ دگرگونی و تغییری در سنت الله نخواهی یافت».
این حقیقت را پیامبر گرامىِ اسلام نیز با حکمت و بلاغت نبوت ـ که ویژهى کلام نبوى و شیوهى خاص انبیاى صادق در بازگویىِ حقایق است ـ با تعبیرى زیبا بیان داشته است، آنجا که فرموده است:
«النّاس معادن كمعادن الفضة والذهب، خيارهم في الجاهليّة خيارهم في الإسلام إذا فقهوا»([1]).
«انسانها همانند معدنهاى متفاوت نقره و طلا هستند. خوبان و برگزیدگان آنان در زمان جاهلیت، بعد از اسلام نیز داراى همان منزلت هستند، به شرطى که از بینش دینى برخوردار باشند».
در جاى دیگرى فرموده است: «کسى که از نظر عمل، عقبمانده باشد نسبش او را به جایى نمىرساند»([2]). آنچه گفته شد هرگز بدان معنى نیست که خون موروثى، مقدس شمرده شود و چنین پنداشت که شرافت و احترام انسانها فقط بر اساس نسب خانوادگى و قبیلهاى استوار است و افراد یک خاندان بر اثر برخوردارى از آن حق دارند رهبرىِ دینى و علمى و مرجعیت روحانى را براى همیشه حق موروثى خانوادهى خود بدانند.
جهان قدیم (قبل از اسلام)، بر اثر همین اختلاف طبقاتى و نژادى، گرفتار فساد اجتماعى و اخلاقى مرگبار و سلطهى نظامهاى دیکتاتور و استثمارگرى بود که بر انسانها حکومت مىکردند. در کتابهاى تاریخ و نوشتههاى مورخان، دربارهى شیوهى حکومت امپراتورىهاى روم و ایران و جامعهى یونانى وهندى، شواهد فراوانى موجود است. در صفحات آیندهى همین کتاب نیز به طور مشروح در این مورد بحث خواهد شد.
بنابراین شایسته است که با رعایت امانتدارى تاریخى و بىطرفى علمى، وضع عرفى و اجتماعى، نژاد و خاندانى را که امیرالمومنین علىس در آن پرورش یافته است مورد بررسى قرار دهیم؛ و از آداب و رسوم و میراث اخلاقى و روانى ویژهى آن آگاه شویم و جایگاه برتر این خاندان را در میان سایر قبایل عرب مورد مطالعه قرار دهیم. براى روشن شدن مطلب، نخست به بررسى وضع قبیلهى قریش و سپس به بنىهاشم مىپردازیم([3]).
تمام عربها به برترى نسب قریش، رهبرى، فصاحت و قدرت بیان، حسن اخلاق و شجاعت و دلاورى این قبیله در میان سایر قبایل عرب اعتراف نمودهاند، تا جایى که در این صفات پسندیده، ضربالمثل قرار گرفته بودند([4]). تیرههاى مختلف قریش [قبل از اسلام] با یکدیگر همپیمان و دوست بوده و تا حد زیادى پایبند شریعت ابراهیمى بودند؛ همانند عربهاى بادیهنشین، بىدین و بىفرهنگ نبودند، با فرزندان خود محبت و مهربانى داشتند، طواف کعبه و مناسک حج را انجام مىدادند، مردگان خود را دفن کرده و از جنابت غسل مىکردند، از «هیربدان و موبدان» (پیشوایان مذهبى زرتشتیان) اظهار برائت مىکردند، از ازدواج با محارم به خاطر غیرت و جدایى از فرهنگ آتش پرستان دورى مىجستند. قرآن مجید این عمل نیکو و حسن رفتار اجتماعى آنان را تثبیت و تأیید نموده است، آنان با پرداخت مهریه و انتخاب گواه، زنان را به نکاح خود درمىآوردند و به هنگام جدایى از همسران خویش، آنها را سه طلاق مىدادند([5]). خصوصیتِ دیگرى که به شرف قبیلهى قریش مىافزود، این بود که از هر تیرهاى مىتوانستند بدون هیچ گونه شرطى همسر اختیار کنند؛ اما اگر به مردانِ سایر قبایل زن مىدادند شرط مىگذاشتند که به آیینِ آنها معتقد و به شدت پایبند باشد و رعایت ننمودن این اصل را منافىِ شرفِ خانوادگى خود مىدانستند([6]).
بنىهاشم گل سرسبد قبیلهى قریش بودند. از متون تاریخى مختصر و پراکندهاى که در مورد سیرهى آنها به ثبت رسیده است، به این نتیجه مىرسیم که این قبیله از عواطف لطیف انسانى برخوردار بودند و در صفاتى همچون رعایت اعتدال در همهى امور، هوشمندى، اعتقاد راسخ به جایگاه بلند خانهى کعبه نزد خدا، دورى از ظلم و حق کشى، همت بلند، شفقت بر ضعیفان و مظلومان، سخاوت و شجاعت و دیگر صفات پسندیدهاى که مصداق کلمهى «سلحشورى» نزد اعراب است، ممتاز بودند. از صفات اخلاقى ویژهاى برخوردار بودند که شایستهى نیاکان پیامبر بود و با فضایل اخلاقى که رسول اکرم ج مردم را به آنها دعوت مىکرد، مطابقت داشت؛ اما چون آنان در زمانى مىزیستند که در جامعهى آن روز، رسول و دین صحیحى وجود نداشت، مانند سایر اعراب با عقاید و عبادات روزگار جاهلیت خو گرفته بودند([7]).
عبدالمطلب بن هاشم، جدّ رسول اللّه ج و علىس
عبدالمطلب بن هاشم بعد از عمویش، مطلّب، منصب آب رسانى به حجاج با آب زمزم و پذیرایى و اطعام آنان را بر عهده گرفت و همانند نیاکان خود این خدمت را به نحو شایسته انجام مىداد و در این راستا شرف و منزلت و محبوبیت و ابهتى بین قوم خود کسب کرد، که اجداد قبلى او به این شرف دست نیافته بودند([8]). گرچه عبدالمطلب همانند جدش، قصى، ثروتمندترین فرد قبیلهى قریش و یگانه سردار بدون رقیب مکه نبود و در مکه مردانى ثروتمندتر و رهبرانى با نفوذتر از او وجود داشت، اما وجاهت او در میان قومش به سبب داشتن منصب پذیرایى و اطعام حجاج و سرپرستى چاه زمزم بود. بىتردید این وجاهت با بیت اللّه ارتباط داشت([9]). ایمان و اعتقاد عبدالمطلب به جایگاه خانهى کعبه نزد خدا و این که خداوند حامى و محافظ این خانه است و نیز روحیهى عالى سردار قریش و شخصیت قوى او از گفت و گویى که بین او و ابرهه، پادشاه حبشه صورت گرفت، به طور کامل آشکار مىگردد. زمانى که ابرهه به قصد اهانت و از بین بردن جایگاه خانهى کعبه به مکه لشکرکشى کرده بود و سپاهیانش 200 شتر عبدالمطلب را به یغما برده بودند، او نزد ابرهه رفت و اجازهى ملاقات خواست. ابرهه از هیبت عبدالمطلب متأثر شد و به احترام او از تخت پایین آمد و او را در کنار خود نشاند و پرسید خواستهات چیست؟ عبدالمطلب گفت:
آمدهام تا دوصد شترم را که تصاحب کردهاند به من بازگردانند. وقتى پادشاه حبشه این سخنان را از عبدالمطلب شنید با چشم حقارت به او نگاه کرد و گفت: آیا دربارهى دویست شتر خود با من سخن مىگویى، ولى در مورد خانهاى که پایگاه دین تو و نیاکان توست و اینک من مىخواهم آن را منهدم کنم، سخنى بر زبان نمىآورى؟!
عبدالمطلب در پاسخ گفت: من صاحب این شترها هستم و کعبه نیز صاحبى دارد که از آن محافظت خواهد نمود. ابرهه گفت: هیچ قدرتى نمىتواند مرا از تخریب کعبه باز دارد. عبدالمطلب گفت: اینک این تو و آن کعبه([10]). عبدالمطلب فرزندان خود را به ترک ظلم و ستم توصیه کرده و از کارهاى پست و اعمال ننگآور منع مىنمود و به اخلاق پسندیده تشویق مىکرد([11]). وى در حالى که سنش از هشتاد سال گذشته بود، تقریبا در سال 578 میلادى از دنیا رفت. در آن هنگام پیامبر ج هشت ساله بود([12]). مورخان گفتهاند که به مناسبت وفات عبدالمطلب بازار مکه تا چند روز تعطیل شد([13]).
ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف، سى و پنج سال قبل از ولادت رسول اکرم ج به دنیا آمد. نام او بنا بر قول مشهور، عبد مناف بود و به کنیهاش معروف گشت. بعضى گفتهاند نامش عمران یا شیبه بوده است. او از سران و بزرگان قریش بود که مردم براى حل اختلافات خود به وى مراجعه مىکردند([14]). عبدالمطلب قبل از وفات خود به فرزندش، ابوطالب دربارهى سرپرستى پیامبر سفارش کرده بود، او نیز با بهترین وجه ممکن سرپرستى و نگهدارى از آن حضرت ج را به عهده گرفت([15]). عبداللّه (پدر رسول خدا ج) و ابوطالب، برادر تنى (از یک پدر و مادر) بودند. مادر آنان، فاطمه دختر عمرو بن عائذ بن عبد بن عمران بن مخزوم بوده است([16]). ابوطالب از نظر مالى تنگدست بود. ولى برادرزادهاش را بیش از فرزندان خود دوست داشت و همیشه کنار او مىخوابید. هرگاه به جایى سفر مىکرد او را همراه خود مىبرد و بیش از حد، شیفته و دلدادهى او بود، حتى در غذا نیز براى او امتیاز قایل بود([17]).
مىگویند: ابوطالب به قصد تجارت، همراه با یک کاروان عازم شام شد، چون وقت حرکت فرا رسید، پیامبر (به گمان آنان) از جدایى عمویش اندوهگین شد. ابوطالب از دیدن این وضع متأثر گشت و گفت: به خدا او را همراه خود خواهم برد و هرگز من و او از یکدیگر جدا نخواهیم شد. سپس او را همراه خود به سفر برد([18]). رسول اکرم ج دربارهى فاطمه بنت اسد (همسر ابوطالب و مادر علىس) فرمودند: «بعد از وفات مادرم، فاطمه بنت اسد مادر من بود. بسا اوقات ابوطالب مهمان داشت و ما نیز سرِ سفره حاضر بودیم، ولى این بانو (فاطمه) مقدارى غذا نگه مىداشت و بعدا به من مىداد([19])». ابوعمر بن عبدالبر مىگوید: فاطمه بنت اسد بن هاشم، نخستین زن هاشمى است که از بطن او فرزندى هاشمى به دنیا آمد([20]). فاطمه مسلمان شد و به مدینه هجرت نمود. وقتى از دنیا رفت رسول خدا ج به خاطر حقشناسى و احترام وى، او را در پیراهن خود کفن کرد و [پیش] از آنکه او را در قبر بگذارد، خودش] در قبر او دراز کشید([21]). آنگاه که رسول اللّه ج بنابر فرمان خدا، به اظهار حق و آشکار ساختن دعوت اسلامى، اقدام فرمود و از خدایان مشرکان نام برد و آنها را نکوهش کرد، این کار بر آنان گران آمد و به مخالفت و دشمنى با او برخاستند. ابوطالب با دیدن آن اوضاع، به پیامبر اسلام مهر ورزید و از ایشان دفاع کرد.
مدتى گذشت و رسول اللّه ج همچنان به کار دعوت ادامه مىداد وقتى این حالت طول انجامید، عدهاى از قریش نزد ابوطالب رفتند و به او گفتند: «اى ابوطالب! جایگاه تو در میان ما از نظر سن و شرف و منزلت بسیار والاست، از شما خواستیم که برادرزادهات را از ناسزاگویى خدایان ما باز دارى، ولى به گفتهى ما عمل نکردى، به خدا سوگند! کاسهى صبر ما لبریز شده و بیش از این نمىتوانیم تحمل کنیم که به پدران ما ناسزا بگویند، خردمندان ما را نادان بشمارند و خدایان ما را نکوهش کنند. اکنون یا خودت، او را باز دار، یا ما با شما به جنگ مىپردازیم، تا آنکه یکى از دو طرف نابود شود». ابوطالب گفتههاى قریش را براى رسول خدا ج بازگو کرد و گفت: «به حال من و خودت رحم کن و کارى را که توان آن را ندارم بر من تحمیل مکن!»
پیامبر ج در پاسخ فرمود: «به خدا قسم! اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند، از این کار دست برنمىدارم، تا آنکه خداوند دین خود را غالب سازد یا من در این راه فدا شوم.» آنگاه ابوطالب گفت: اى برادرزاده! برو هر چه دوست دارى بگو! به خدا هرگز تو را به کسى نخواهم سپرد([22]). اسلام میان قبایل عرب در حال گسترش بود که ناگاه، قریش به منظور جلوگیرى از پیشرفت اسلام گرد هم آمدند. در این گردهمایى تصمیم گرفتند نوشتهاى تنظیم کنند؛ و پیمان ببندند که با بنىهاشم و فرزندان مُطَلِّب قطع رابطه کنند، از آنان زن نگیرند و به آنان زن ندهند و با آنان داد و ستد نکنند. پیماننامهاى نوشتند و در خانهى کعبه آویزان کردند و به اجراى مفاد آن توافق کردند. بنىهاشم و فرزندان مطلب پس از این ماجرا همراه ابوطالب در درهاى که منسوب به او بود رفتند([23]). این واقعه در ماه محرم سال هفتم بعثت رخ داد. بنىهاشم حدود سه سال را بر این حالت سپرى کردند. در این مدت، هیچ چیز، جز به طور پنهانى و مخفیانه به آنان نمىرسید. سپس ماجراى خوردن عهدنامه به وسیلهى موریانه پیش آمد که رسول خدا ج قبل از آن به ابوطالب خبر داده بود. پس از این ماجرا، عهدنامه را پاره کردند و مفاد آن لغو گردید([24]). ابوطالب در نیمهى شوال سال دهم بعثت نبوى در حالى که بیش از هشتاد سال عمر داشت؛ و ایمان نیاورد از دنیا رفت([25]). خدیجهل نیز در همین سال درگذشت. بعد از آن پیامبر ج با مشکلات فراوانى رو به رو شد. به همین دلیل، این سال به عامالحزن (سال اندوه) نامگذارى شد([26]).
ابوطالب چهار پسر داشت به نامهاى: طالب ـ که کنیهى ابوطالب نیز از نام اوست ـ ؛ عقیل؛ جعفر و على. دو دختر نیز داشت به نامهاى: ام هانى و جمانه.، همهى این فرزندان از فاطمه بنت اسد بودند و هر یک از آنان ده سال با هم فاصلهى سنى داشتند؛ طالب ده سال از عقیل بزرگتر بود، همچنین جعفر از علىس ده سال بزرگتر بود([27]). طالب بعد از غزوهى بدر، در حالت کفر از دنیا رفت. بعضى گفتهاند: او از خانه خارج شد و دوباره برنگشت و خبر و اثرى از او یافت نشد. طالب دوستدار پیامبر ج بود و در ستایش وى اشعارى نیز سروده بود. براى شرکت در جنگ بدر از روى ناچارى همراه مشرکان خارج شده بود، ولى در این میان، بین او و قریش گفت و گویى صورت گرفت؛ قریشىها گفتند: به خدا! ما مىدانیم که تمایل و رغبت شما بنىهاشم با محمّد است، گرچه از روى ناچارى همراه ما به جنگ آمدهاید. بنابراین او از همانجا برگشت و در مدح پیامبر ج قصیدهاى سرود و طى آن در رثاى کشتههاى مشرکان که در چاه بدر انداخته شده بودند، نیز شعر گفت([28]). برادر دیگر علىس؛ عقیل بن ابىطالب که کنیهاش ابویزید بود، در سال فتح مکه مسلمان شد و بنابر یک روایت، بعد از صلح حدیبیه، اسلام آورد و در اول سال هشتم به مدینه هجرت کرد. عقیل در جنگ بدر به دست مسلمانان اسیر شده بود. عمویش، عباس فدیهى او را پرداخت کرد. در چند مورد از حدیثهاى صحیح نام او آمده است. وى در غزوهى مؤته شرکت کرد، ولى در فتح مکه و جنگ حُنین نامى از او برده نشده است. گویا در آن هنگام مریض بوده است. ابن سعد در تاریخ خود این مطلب را آورده است؛ لیکن زبیربن بکار، با سند خود از حسن بن على، نقل قول کرده که عقیل از جمله کسانى بود که روز نبرد حنین مقاومت و پایدارى کردند.
ابوطالب، عقیل را از سایر فرزندانش بیشتر دوست داشت. از اینجا بود که چون پیامبر ج و عباس در سال قحطى از ابوطالب خواستند که فرزندانش را براى کفالت بین آنان تقسیم کند تا از فشار زندگى او بکاهند، در جواب آنان گفت: «اگر عقیل را برایم بگذارید در حقّ دیگران اختیار دارید». آنگاه پیامبر ج، علىس را؛ و عباس، جعفر را تحت کفالت خود قرار دادند([29]). عقیل بن ابىطالبس از خصوصیات و سلسله نسب قریش آگاهى کامل داشت. مردم در مورد نسبها و تیرههاى قریش در مسجد نبوى به وى مراجعه مىکردند. او بسیار حاضر جواب بود. هشام بن کلبى با سند خود از ابن عباس نقل کرده است که در میان قریش چهار نفر وجود داشت که مردم براى حل اختلافهاى خود به آنان مراجعه مىکردند: عقیل، مخرمه، حویطب و ابوجهم.
عقیل براى پرداخت وامهاى خویش، از امیر معاویه، یارى طلبید و او نیز وى را مساعدت نمود([30]). ابن سعد مىگوید:
عقیلس در زمان خلافت امیر معاویهس از دنیا رفت، ولى در کتاب «تاریخ البخارى الأصغر» با سند صحیح آمده که عقیلس قبل از واقعهى حره در زمان حکومت یزید، در گذشت([31]). او به هنگام وفات 96 سال داشت([32]). عقیلس مردى عیالمند بود و خانهى بزرگى داشت. او پس از آنکه نابینا شد از جهان رفت و دوازده فرزند پسر به جاى گذاشت، نه تن از آنان همراه حسینس در میدان کربلا شهید شدند. شجاعترین آنان مسلم بن عقیل بود که حسینس او را به کوفه فرستاد و ابن زیاد او را پس از اسارت به قتل رسانید([33]). برادر دیگر علىس، جعفر بن ابىطالبس یکى از مسلمانان نخستین بود([34]). گویند: پیامبر اسلام ج بین او و معاذبن جبل، پیمان برادرى بسته بود. خالد حذاء از عکرمه نقل مىکند که ابوهریرهس گفت: جعفر از شریفترین افراد بعد از رسول اللّه ج بود. این روایت در کتاب ترمذى و نسائى با سند صحیح آمده است.
بغوى از طریق مقبرى از ابوهریرهس نقل مىکند که گفت: جعفر با بینوایان بسیار محبت داشت و در جلسات آنان حضور مىیافت و به آنان خدمت مىکرد، آنان نیز در مقابل، خدمتگزار او بودند. رسول خدا ج او را پدر بینوایان نام نهاد. همچنین آن حضرت ج به او فرمود: «تو در صورت و سیرت با من شباهت دارى»([35]). جعفرس به حبشه هجرت کرد. نجاشى پادشاه حبشه و پیروانش به دست او مسلمان شدند، هنگامى که جعفر و یارانش (بعد از غزوهى خیبر) از حبشه باز مىگشتند، رسول خداج از آنان استقبال نمود و بر پیشانى جعفر بوسه زد و فرمود: «نمىدانم از فتح خیبر بیشتر شاد شوم یا از ورود جعفر».
جعفرس در زمان حیات رسول خدا ج در جمادى الاول سال هشتم هجرى در سرزمین موته منطقهى شام، در جنگ با رومیان شهید شد. وى هنگامى که به کارزار روى آورد، از اسب سرخ رنگ خود پیاده شد و دست و پاى آن را پى زد و آنگاه با دشمن جنگید تا کشته شد. ابن عمر مىگوید: من در آن غزوه حضور داشتم، وقتى جعفر را در میان شهدا یافتیم، در قسمت جلوى بدن او بیش از نود زخم نیزه و تیر وجود داشت. طبرانى از ابن عباسب روایت کرده که رسول خدا ج فرمودند: جعفرس را در بهشت دیدم که همراه فرشتگان پرواز مىکند. همچنین در همین روایت آمده که پیامبر ج جعفر را در حالى دید که به شکل فرشته بود و دو بال آلوده به خون داشت؛ زیرا دو دستش در جنگ قطع شده بود.
آنگاه که سپاه مؤته [هنگام بازگشت] به نزدیک شهر مدینه رسیدند، رسول اللّه ج همراه با سایر مسلمانان به استقبال آنان [به بیرون شهر] رفتند، کودکان نیز به سوى آنها مىدویدند، رسول خدا در حالى که بر مرکبى سوار بود، فرمود: بچهها را سوار کنید و فرزند جعفرس را به من بدهید! عبداللّه فرزند جعفر را به او دادند، آن حضرت او را گرفت و جلوى خویش بر مرکب سوار کرد([36]). از عایشهی صدیقهل روایت شده است که گفت: وقتى خبر شهادت جعفرس به رسول خدا ج رسید، آثار اندوه را در چهرهى آن حضرت ج مشاهده کردیم([37]). پیامبر خدا ج به اهل بیت جعفرس فرمود: «فرزندان برادرم را نزد من بیاورید!» کودکان جعفر را نزد پیامبر ج آوردند، تو گویى جوجه پرندگانى هستند (که والدین خود را از دست دادهاند). آن حضرت ج دستور داد تا موى سر آنان اصلاح شود. سپس به مادر آنان گفت: نباید نسبت به آیندهى آنها نگران باشى؛ زیرا من در دنیا و آخرت ولىّ آنها هستم([38]). در روایت دیگرى آمده که پیامبر ج به همسر جعفرس گفت: فرزندان جعفرس را نزد من بیاور! او آنان را آورد. رسول خدا ج بچهها را در آغوش گرفت و نوازش داد و اشک از چشمانش سرازیر شد و سپس خبر شهادت جعفرس را به اطلاع همسرش رساند. زمانى که پیامبر ج از شهادت جعفرس مطلع شد به اهل بیت خود فرمود:
«اصنعوا لآل جعفر طعاما فقد أتاهم أمر يشغلهم».
«براى خانوادهى جعفر غذایى تهیه کنید([39])؛ زیرا مشکلى برایشان پیش آمده که به کار دیگر نمىرسند»([40]).
عبداللّه بن جعفرس نخستین مولود مسلمانى است که در سرزمین حبشه به دنیا آمد. او یکى از سخاوتمندان عرب بود و دو برادر، به نامهاى: محمد و عون داشت([41]). آنگاه که نجاشى، پادشاه حبشه از مسلمانان مهاجر پرسید که این چگونه دینى است که شما به سبب آن از قوم خود جدا شدهاید و به آیین ملتهاى دیگر نیز نپیوستهاید؟ جعفرس براى پاسخگویى برخاست؛ ابتدا تصویر دقیقى از چهرهى زشت وضع زمان جاهلیت را براى پادشاه ترسیم نمود و سپس دگرگونىاى را که اسلام در زندگى مسلمانان به وجود آورده بر شمرد. جعفرس در این سخن نه تنها جانب نجاشى را که یک پادشاه مسیحى بود و نسبت به آیین خود وفادار و از تعصّب خاصى برخوردار بود، مراعات کرد، بلکه از عنوان کردن مسایلى که جدال و تعصب جاهلى عموم غیر مسلمانان را برمىانگیخت، نیز اجتناب ورزید. به راستى این سخن حکیمانهى او بسیار به موقع و عین واقعیت بود([42]). این سخن پیش از آن که به فصاحت عربى دلالت داشته باشد بیانگر نبوغ عقلى گوینده است؛ و همچنین مطابق با خردمندى و فطرت سالمى است که بنىهاشم، به ویژه جعفر بدان ممتاز بودند و قبیلهى قریش از سایر عربها بدان برترى داشتند([43]). یکى از خواهران علىس، ام هانى دختر ابوطالب و دختر عموى پیامبر ج بود. بعضى نام او را فاخته و عدهاى فاطمه و گروهى هند گفتهاند، ولى قول اول مشهورتر است. او همسر هبیره بن عمرو بن عائذ مخزومى بود. رسول خدا ج دربارهى وى فرمودند: بهترین زنان شریف و آزاده و مهربانترین آنها نسبت به فرزندان، زنان قریش هستند. ابوعمر مىگوید: هنگامى که مکه فتح شد، هبیره به نجران گریخت و در این مورد شعرى سرود و در آن عذر فرار خود را یادآور شد و وقتى خبر شد که ام هانى مسلمان شده است، در این باره نیز شعرى گفت. هبیره از ام هانى فرزندى به نام عمرو داشت؛ به همین دلیل کنیهاش ابوعمرو بود.
ام هانى در روز فتح مکه، دو مرد از بنى مخزوم را که علىس آنان را به قتل تهدید نموده بود در پناه خود درآورد. رسول خدا ج فرمودند: هر کس را که تو (ام هانى) امان دادهاى ما نیز امان دادیم و از قتل آنها گذشتیم. در صحیح بخارى آمده است که رسول خدا ج به خانهى ام هانى وارد شد و در آنجا استحمام نمود و هشت رکعت نماز شکر به خاطر فتح مکه به جاى آورد([44]). امام هانى احادیثى از رسول خدا ج روایت کرده که در کتابهاى صحاح سته و غیره نقل شدهاند. امام ترمذى و دیگران گفتهاند: وى بعد از شهادت علىس زنده بود([45]). خواهر دیگر علىس، جُمانه دختر ابوطالب بود. ابو احمد العسکرى مىنویسـد: او مادر عبداللّه بن ابى سفیان بن الحارث ابن عبدالمطلب بود. دارقطنى در کتاب «الأخوّة» نیز گفته است: ابوسفیان بن حارث با جمانه ازدواج کرد و عبداللّه از او متولد شد. زبیر بن بکار مىگوید: جمانه خواهر ام هانى بود. ابن اسحاق نام او را در ردیف کسـانى قرار داده که پیامبر ج از غنایم خیبر سى وسق به او بخشید([46]). فاکهانى در «کتاب مکه» به روایت عبداللّه بن عثمان بن جُشم آورده است که او گفت: من عطاء، مجاهد و بسیارى دیگر را دیدهام که در شب 27 رمضان به محل «تنعیم» مىرفتند و از خیمهى جمانه، دختر ابوطالب احرام عمره مىبستند. ابن سعد در کتاب طبقات، جلد هشتم در شرح حال فاطمه بنت اسد، مادر جُمانه، نام او را آورده است و سپس در فهرست «دختر عموهاى پیامبر ج» نیز جداگانه نام او را آورده و گفته است: از بطن او جعفربن ابىسفیان به دنیا آمد و رسول خدا ج او (جُمانه) را از خیبر سى وسق داد([47]).
على بن ابىطالبس بنابر قول صحیح، ده سال قبل از بعثت به دنیا آمد([48]). ابن سعد مىگوید: علىس در قرن ششم میلادى، سى سال بعد از عام الفیل، پس از گذشت دوازده شب از ماه رجب به دنیا آمد([49]). علىس در خطبهى 27 نهجالبلاغهی منسوب به او به مناسبت ورود سپاه معاویه به شهر انبار و قتل کارگزار او به نام حسان بن حسان گفته است:
«... تا جایى که قریش گفتند: پسر ابوطالب مرد شجاعى است، ولى از دانش رزم آگاهى ندارد. خدا پدرانشان را بیامرزد! آیا کسى از آنان تجربهى جنگى مرا دارد؟ و از من پیش قدمتر بوده است؟ هنوز به سنّ بیست سالگى نرسیده بودم که آمادهى جنگ شدم و اکنون عمرم از شصت گذشته است»([50]). این سخن علىس نشان مىدهد که تولد او چهار یا پنج سال قبل از بعثت بوده است.
حاکم در شرح حال حکیم بن حزام مىگوید: بنابر اخبار متواتر، فاطمه بنت اسد امیرالمؤمنین على را در داخل کعبه به دنیا آورد([51]). حکیم بن حزام نیز در کعبه به دنیا آمد([52]). ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه نوشته است: دربارهى محل تولد علىس اختلاف نظر وجود دارد، بسیارى از شیعیان معتقدند که وى در کعبه متولد شده، ولى محدثان این را قبول ندارند و مىگویند: مولود کعبه حکیم بن حزام بن خویلد بن اسد بن عبدالعزى بن قصى است([53]).
علىس تحت کفالت رسول خدا ج
طبرى در «تاریخ الامم و الملوك» به نقل از مجاهد مىگوید: یکى از نعمتهاى خداوند و ارادهى خیرى که نسبت به على بن ابىطالبس داشت، کفالت و سرپرستى پیامبر ج بر وى بود. سبب ظاهرى آن این بود که قریش با بحران اقتصادى شدیدى مواجه شدند و ابوطالب مردى عیالمند بود. رسول اللّه ج به عمویش، عباسس ـ که از سایر بنىهاشم دارایى بیشترى داشت ـ گفت: برادرت ابوطالب مردى عیالمند است، و مىبینى که مردم چگونه با مشکل مواجه شدهاند، بیا نزد او برویم و بار او را سبک کنیم. من یکى از فرزندانش را نزد خود مىبرم و تو هم یکى از آنها را پیش خودت ببر! عباسس با پیشنهاد پیامبر ج موافقت کرد؛ بنابراین نزد ابوطالب رفتند و از او خواستند کفالت فرزندانش را تا رفع بحران به آنان بسپارد. ابوطالب گفت: عقیل را براى من بگذارید و هر کدام را مىخواهید ببرید، آنگاه، رسول خدا ج، علىس را و عباسس، جعفرس را به خانههاى خود بردند.
علىس تا زمان بعثت پیامبر ج نزد ایشان بود و به رسالت وى ایمان آورد. جعفرس نیز نزد عباسس ماند تا آنکه مسلمان شد و از او بىنیاز گشت([54]).
ابن اسحاق مىگوید: روزى رسول خدا ج و همسرش خدیجه مشغول نماز بودند که علىس وارد شد و از پیامبر ج پرسید این چه عملى است؟ رسول خدا ج فرمود: این همان دین برگزیدهى خداست که پیامبران خود را براى ابلاغ آن فرستاده است، من تو را به پرستش خداى یگانه که هیچ شریک ندارد فرا مىخوانم و از تو مىخواهم که به لات و عزى کفر ورزى. علىس گفت: این چیزى است که تا امروز نشنیدهام، من بدون مشورت ابوطالب نمىتوانم تصمیم بگیرم. رسول خدا ج که نمىخواست قبل از دعوت عمومى، رازش آشکار گردد، به علىس گفت: «اگر تو ایمان نمىآورى پس این راز را پنهان نگه دار!»
علىس آن شب را پشت سر گذاشت، خداوند در قلبش حقانیت اسلام را القا نمود. صبح روز بعد، اولِ وقت نزد پیامبر ج حاضر شد و اسلام خود را عرضه داشت. از آن پس در خفا و پنهانى و دور از چشم ابوطالب به همراه رسول خدا ج مىرفت (و با ایشان نماز مىخواند) و اسلام خود را (بنابر راهنمایى پیامبر ج) آشکار نساخت([55]). روایت صحیحتر که مورد تایید اکثر راویان است آن است که پس از خدیجه، نخستین کسى که به رسول خدا ج ایمان آورد و با او نماز گزارد، علىس بود. زید بن ارقم مىگوید: نخستین کسى که با پیامبر ج به اسلام گرایید، علىس بود. ابن عباس مىگوید: نخستین مسلمان بعد از خدیجه، علىس بود. محمد بن عبدالرحمن بن زراره مىگوید: علىس در سن نه سالگى اسلام آورد. مجاهد مىگوید: نخستین کسى که نماز خواند، على بود. وى در آن هنگام ده ساله بود. حسن بن زید مىگوید: علىس بت نپرستید؛ زیرا کودکى خردسال بود([56]). قراین و شواهد و طبیعت اشیا همین چیز را تقاضا مىکند؛ زیرا علىس در آغوش پیامبر ج و در محیط اسلامى نبوى و در خانهى دعوتگرى پرورش یافت که مسئولیت رساندن پیام الهى به همهى جهانیان به عهدهى ایشان سپرده شده بود. متأثر شدن از چنین محیط (در صورتى که مانع قوى و انحراف از فطرت صحیح وجود نداشته باشد، آن گونه که براى علىس وجود نداشت) امرى طبیعى و موافق فطرت بشرى است.
برخى از محققان و پژوهشگران بین روایات مختلف دربارهى نخستین مسلمان، این گونه تطبیق دادهاند که پیشگامان اسلام، از میان زنان و اهل بیت، ام المؤمنین خدیجهل و از مردان، ابوبکر صدیقس([57]) و از کودکان علىس بودند. واللّه اعلم([58]).
سرگذشت علىس و ابوطالب
ابن اسحاق مىگوید: بعضى از اهل علم گفتهاند که رسول اکرم ج هنگام نماز به درّههاى اطرف شهر مکه مىرفت و علىبن ابىطالبس نیز پنهانى و دور از چشم پدرش؛ ابوطالب و دیگر عموها و خاندانش به همراه رسول خدا ج بیرون مىرفت و با او نماز مىخواند و هنگامى که شب مىشد، به خانه باز مىگشتند. مدت زمانى که خواست خدا بود به این ترتیب گذشت تا آنکه یک روز، در حالى که آنان مشغول نماز بودند، ابوطالب آنان را دید و از رسول خدا ج پرسید: اى برادرزاده! این دین که برگزیدهاى چگونه آیینى است؟ فرمود: اى عمو! این دین خدا و فرشتگان و پیامبرانِ او و دین پدر ما، ابراهیم است. خداى تعالى مرا به پیامبرى برگزیده و به سوى مردم فرستاده است و تو اى عمو، از دیگران سزاوارترى که نسبت به تو خیرخواهى کنم و تو را به هدایت فرا خوانم و تو نیز بیش از هر کس شایستگى دارى که دعوت مرا بپذیرى و مرا یارى کنى.
ابوطالب گفت: اى برادرزاده! من نمىتوانم از آیین و روش پدران خود برگردم، ولى تا زنده هستم، آسیب و گزندى به تو نخواهد رسید([59]).
برخى از مورّخان گفتهاند که ابوطالب به علىس گفت: پسر جان! این چه دینى است که پیرو آن شدهاى؟ علىس پاسخ داد: «پدر جان! به خدا و رسولش ایمان آوردهام و او را در آنچه از جانب خدا آورده است تصدیق نمودهام و همراه او براى خدا نماز به جاى آوردم و از او پیروى کردم.»
به گمان آنان، ابوطالب به علىس گفت: اى فرزند! بدان که او تو را جز به سوى خیر و نکویى فرا نمىخواند، پس خدمت او را لازم بگیر([60]).
علىس دستیار و رهنماى پویندگان اسلام در مکه
علىس کسانى را که براى جستجوى حق و تحقیق دربارهى اسلام به مکه مىآمدند کمک مىکرد و به محضر پیامبر ج رهنمون مىشد. او داراى فراست و ذکاوت ویژهاى بود که خاصهى بنىهاشم بود. امام بخارى با سند خود از ابن عباسب داستان اسلام ابوذر غفارىس را این گونه آورده است:
هنگامى که خبر بعثت رسول خدا ج به ابوذرس رسید، به برادرش گفت: به مکه برو و در مورد این شخص که ادعاى پیامبرى دارد و مىگوید از آسمان براى او خبر مىآید، تحقیقاتى به عمل بیاور! سخنان او را بشنو و زود برگرد! برادر ابوذر در خدمت پیامبر ج حاضر شد و سخنان او را شنید و برگشت و در گزارش خود به ابوذر گفت: این مرد به نیکىها و اخلاق پسندیده فرا مىخواند، گفتار او به شعر نمىماند. ابوذر گفت: این گفتهى تو هیچ دردى را دوا نمىکند؛ لذا خود، رخت سفر بست و راه مکه را در پیش گرفت. چون به مکه رسید، وارد مسجدالحرام شد و سراغ رسول خدا ج را گرفت، اما نه ایشان را مىشناخت و نه جرأت مىکرد از کسى بپرسد و خود مىکوشید تا با علایم او را پیدا کند. چون شب فرا رسید گوشهاى استراحت کرد، علىس او را دید و دانست که او اهل مکه نیست، لذا به دنبال او رفت، ولى هیچ کدام از آنان با دیگرى چیزى نمىگفت. صبح روز بعد ابوذر کولهبار خود را برداشت و راه مسجد را در پیش گرفت.
این روز نیز پیامبر ج را نیافت. شب دوباره به خوابگاه خود بازگشت. علىس از کنار او گذشت و گفت: آیا هنوز جایى پیدا نکردهاى؟ سپس او را با خود به خانه برد، ولى باز هم خویشتن را به یکدیگر معرفى نکردند. روز سوم على از او پرسید: آیا مىتوانى منظورت از آمدن به مکه را براى من بیان کنى؟ ابوذر گفت: به شرطى که قول بدهى مرا راهنمایى کنى، علىس قول داد. آنگاه مقصد خود را بیان کرد. على گفت: آرى، او رسول بر حق خداست. صبح دنبال من بیا! اگر من در راه، احساس خطر کردم، به بهانهى قضاى حاجت، از تو جدا مىشوم و اگر به راه خود ادامه دادم به دنبال من بیا! بدین ترتیب صبح روز بعد ابوذرس به همراه علىس نزد پیامبر ج رفت و به سخنان او گوش فرا داد و همان جا مسلمان شد([61]).
علىس مىگوید: روزى همراه با پیامبر ج به صحن کعبه رفتم، رسول خدا ج خواست تا تمثالهایى را که مشرکان بر بالاى بام کعبه نصب کرده بودند، فرو ریزد، لذا به من امر کرد تا بنشینم. آنگاه پاى خود را بر شانهام گذاشت تا بالا رود. من خواستم بلند شوم، ولى نتوانستم. چون ناتوانى مرا احساس کرد پایین آمد و خود بر زمین نشست و مرا بر شانههایش سوار کرد و سپس بلند شد. من احساس کردم که دارم به افق آسمان مىرسم. آنگاه بر بالاى بام کعبه بالا رفتم و تمثالى را که با مس یا روى، نصب و محکم شده بود، از جاى کندم و به دستور پیامبر ج بر زمین انداختم. تمثال، همانند شیشه خرد شد. سپس فرود آمدم و به همراه آن حضرت ج با سرعت از آنجا دور شدیم و پشت دیوار خانهها پنهان شدیم تا کسى از کفّار متوجّه کار ما نشود([62]). روشن است که این واقعه - آن گونه که در مستدرک حاکم است - قبل از هجرت به وقوع پیوسته است([63]).
دعوت قریش و سایر قبایل به سوى اسلام، همچنان ادامه داشت و از سوى دیگر مخالفت و دشمنى قریش روبه افزایش بود، تا آنکه بنىهاشم را تحریم اقتصادى نمودند و به پناه بردن در «شعب ابىطالب» مجبور کردند.
جعفر بن ابىطالبس و عدّهى زیادى از مسلمانان به حبشه هجرت کردند. رسول اللّه ج براى دعوت مردمِ طایف به آنجا رفت ولى مورد آزار و شکنجه قرار گرفت. سپس واقعهى معراج پیامبر ج پیش آمد. حمزه بن عبدالمطّلبس و عمربن خطابس و کسانى دیگر از اهل مکه و بیرون مکه که خداوند نظر لطفى به آنها داشت، به اسلام گرویدند. ابوطالب و خدیجه، دو مدافع و پشتیبان رسول خدا ج از دنیا رفتند، آزار قریش به مسلمانان و پیامبر ج شدت گرفت و هر چه در توان داشتند براى خاموش کردن شعلههاى فروزان دعوت حق به کار بردند.
گروهى از اوس و خزرج ـ که دو قبیلهى بزرگ قحطان بودند ـ به اسلام گرویدند. بیعت عقبهى اول و دوم انجام شد و اسلام در مدینه انتشار یافت. پیامبر ج به اصحاب خود فرمان داد تا به یثرب (مدینهى منوره) هجرت کنند. مسلمانان گروه گروه به مدینه هجرت کردند تا جایى که در مکه جز رسول خدا ج و علىس و ابوبکرس و چند تن دیگر از زندانیان و ضعیفان، کسى دیگر باقى نماند. قریش احساس خطر کردند که به زودى رسول خدا ج نیز به مسلمانان در مدینه مىپیوندند و در آنجا قدرت بزرگى تشکیل خواهند داد.
تفصیل این رویدادها در ضمن گفتارى که مخصوص امیر المومنین، علىس است نه آسان است و نه ضرورى؛ لذا علاقمندان مىتوانند به کتابهاى سیره که اقیانوس بیکرانى از شرح این وقایع و رویدادها هستند، مراجعه کنند([64]). سرانجام، سران قریش در «دارالندوه» تشکیل جلسه دادند و پس از مذاکره، در نهایت به توافق رسیدند که از هر قبیله، یک جوان شجاع و با نسب برگزینند و همه یکباره مانند فرد واحد بر پیامبرج یورش برند و او را از پاى در آورند، بدین گونه خون او در میان همهى قبایل تقسیم مىشود و فرزندان عبد مناف نمىتوانند با قبایلِ همهى آنها بجنگند. پس از توافق بر این تصمیم، جلسه به پایان رسید و متفرق شدند.
خداوند پیامبرش را از این توطئه آگاه ساخت، آن حضرت ج به على بن ابىطالبس دستور داد که شب در بستر او بخوابد و روانداز مخصوص او را بر روى خود بکشد و فرمود: «مطمئن باش که هیچ گزندى به تو نخواهد رسید.» این کار، آسان و ساده نبود و کسى که از ایمان قوى و محبت رسول برخوردار نباشد و به گفته و وعدهى پیامبر ج اطمینان کامل نداشته باشد و خود را براى فدا ساختن آماده نکرده باشد، هرگز چنین کارى از او ساخته نیست و در بسترى که خطرها گرداگرد آن را فرا گرفتهاند هرگز چشمانش را خواب نمىبرد.
علىس از شدت فشار قریش و جوّ اختناق آگاه بود و مىدانست اگر مشرکان پیامبرج را نیابند براى تسلّى خاطر خود، او را خواهند کشت، اما علىس همهى این واقعیتها را نادیده گرفت و با آرامش خاطر بر بستر رسول خدا ج خوش خوابید.
مشرکان درِ خانهى پیامبر ج گرد آمدند و آمادهى اجراى نقشهى شوم خود بودند، در این هنگام آن حضرت ج مشتى خاک برداشت و از خانه خارج شد، خداوند بر چشمان آنان پرده افکند که او را ندیدند. ایشان در حالى که بر سر مشرکان خاک مىافشاند، سورهى یس را تا آیهى:یس:﴿وَجَعَلۡنَا مِنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ سَدّٗا وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ سَدّٗا فَأَغۡشَيۡنَٰهُمۡ فَهُمۡ لَا يُبۡصِرُونَ٩﴾ [يس: 9]. «و پیشاپیش آنان و نیز پشت سرشان مانع و سدی قرار داده و پردهای بر (چشمان) آنان نهادهایم؛ پس نمیبینند».([65]) تلاوت مىکرد.
بعد از رفتن پیامبر ج، رهگذرى از کنار آنان گذشت و گفت: در اینجا منتظر چه کسى هستید؟ گفتند: منتظر محمّد ج، رهگذر گفت: خدا نومیدتان گردانید! به خدا او از خانه خارج شد و به دنبال کار خود رفت، آنان از کنارهى در، به درون خانه نگاه کردند، دیدند که کسى بر رختخواب خوابیده است، مطمئن شدند که او رسول خداست، به همین دلیل، تا صبح در آنجا ماندند. چون صبح شد و علىس از بستر برخاست، شرمسار گشته و ناکام برگشتند([66]). ابن سعد از علىس نقل کرده است که گفت: آنگاه که رسول اللّه ج براى هجرت به مدینه خارج شد، به من فرمود تا بعد از او بمانم و امانتهایى که نزد او بود به صاحبانشان باز گردانم؛ زیرا وى به صداقت و امانت شناخته شده بود و مردم اموال خود را به او مىسپردند، به همین دلیل او را «امین» مىگفتند. من سه روز در مکه ماندم و همواره در میان مردم حضور داشتم. بعد از سه روز به دنبال پیامبر ج رهسپار گشتم تا در محلهى بنى عمرو بن عوف رسیدم. سپس به خانهى کلثوم بن الهدم که پیامبر ج در آنجا مقیم بود وارد شدم([67]). علىس شب راه مىپیمود و روز در جایى خود را پنهان مىکرد، وقتى به مدینه رسید، هر دو پایش شکافته شده بود. رسول خدا ج گفت: على را نزد من فرا خوانید! گفتند: او توان راه رفتن ندارد، پیامبر ج نزد وى آمد و او را در آغوش فشرد و از روى مهربانى بر وى گریست؛ زیرا دید که پاهایش ورم کرده است. آنگاه آب دهان در دست خود انداخت و بر پاهاى او مالید. پس از آن علىس تا هنگام شهادت از درد پا شکایت نکرد([68]). ورود علىس در نیمهى ماه ربیع الاول بود و تا آن هنگام پیامبر ج هنوز در قباء تشریف داشتند([69]).
* * *
[1]- مسند امام احمد بن حنبل، مسند ابى هریره، ج 2، ص 539.
[2]- صحیح مسلم، كتاب الذكر و الدعاء و التوبة.
[3]- در کتاب دیگرم (السيرة النبويه) از امتیازات و خصوصیات عرب سخن گفتهام. به این کتاب، باب «عصر جاهلى»، تحت عنوان «چرا پیامبر در جزیرهى عرب مبعوث شد؟»، ص 55 ـ 42 رجوع کنید.
[4]- سیرهى نبوى به همین قلم، صفحه 74. براى تفصیل بیشتر رک: سیره ابن هشام، ج 1، چاپ دوم، مصر، 1955 م.
[5]- رك: آلوسى؛ سيد محمود شكرى، بلوغ الأرب فى معرفة أحوال العرب، ج 1، ص 243، چاپ سوم، مصر، قاهره.
[6]- همان منبع.
[7]- السيرة النبويه، اثر همین مؤلّف، ص 75 چاپ هفتم، جده.
[8]- ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 142، چاپ مصر.
[9]- رک: جواد؛ على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الإسلام، ج 4، ص 78، بیروت، چاپ اول، 1968 م.
[10]- سیرهى نبوى، اثر همین مؤلّف. به نقل از سیرهى ابن هشام، ج 1، صص 49 و 50. عاقبت نیز چنان شد که عبدالمطلب گفته بود. صاحب خانه، خانهاش را محافظت نمود و نقشهى ابرهه و لشکرش ناکام ماند و پرندگانى را بر سر آنها فرستاد که با سنگهاى کوچکى آنها را هدف قرار مىدادند، در نتیجه، آنان را همچون برگ علف نیمخورده متلاشى گردانید. (سورهى فیل)
[11]- آلوسى؛ سید محمود، بلوغ الأرب فى معرفة أحوال العرب، ج 1، ص 324.
[12]- جواد، على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الإسلام، ج 4، ص 78.
[13]- بلاذرى، انساب الأشراف، ج 1، ص 87، مصر 1959 م.
[14]- آلوسى؛ سید محمود، بلوغ الأرب فى معرفة أحوال العرب، ج 1، ص 324، ابن سعد، الطبقات الكبرى.
[15]- براى تفصیل بیشتر به کتابهاى سیره از جمله: السيرة النبويه، اثر همين مؤلّف، ص 103، رجوع نمایید.
[16]- ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 179.
[17]- انصارى؛ خالد، حیات ابىطالب، مطبعهی علوى، 1951 م.
[18]- ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 180. پیامبر در آن هنگام بنابر قول صحیح نه ساله بودند. رک: طبرى و شرح المواهب و الروض الأنف.
[19]- حاکم، مستدرک، ج 3، ص 108.
[20]- ابن عبدالبر، الإستيعاب فى معرفة الأصحاب، ج 3، ص 26، چاپ شده در حاشیهى الإصابه، ابن حجر، چاپ دارصادر، بیروت.
[21]- ذهبى، سير أعلام النبلاء، ج 2، ص 87، موسسهى الرسالة، بیروت.
[22]- ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 266 ـ 265 با اختصار.
[23]- همان، ج 1، ص 351 ـ 350. این درّه تا امروز نیز به شعب ابىطالب معروف است.
[24]- براى تفصیل بیشتر رک: سیرهى ابن هشام، ق 1، ص 377 ـ 373،، سیرهى نبوى اثر مؤلّف، ص 139 ـ 138.
[25]- آلوسى؛ سید محمود، بلوغ الأرب، ج 1، ص 324. آنچه از کتابهاى حدیث و سیره ثابت است و بین مسلمانان در گذشته و حال نیز معروف است، همین است که ابوطالب مشرف به اسلام نشد. رسول خدا ج از این بابت بسیار تأسف خوردند و اندوهگین شدند. این امر دال بر این است که دین اسلام، دین قانون و عقیده است و از هیچ فرد، نژادى بر اساس نسب و خویشاوندى، محبت و فداکارى، حمایت نمىکند، بلکه معیار، فقط عقیدهى صحیح و ایمان به رسالت پیامبر ج است.
[26]- ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 416 ـ 415.
[27]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 223، ریاض، 1966 م.
[28]- تلمسانى؛ محمد بن ابوبکر، الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشره، چاپ دارالرفاعى، ریاض.
[29]- تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة، ج 2، ص 193 ـ 192، چاپ اول، 1983 م.
[30]- مسعودى، مروج الذهب، (ترجمهی فارسى) ج 2، ص 40، چاپ چهارم، 1370 ه . ق. (مترجم)
[31]- عسقلانى؛ ابن حجر، الاصابة فى تمييز الصحابة، ج 2، ص 494، بیروت.
[32]- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 250، چاپ سوم، 1989 م.
[33]- تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى و أصحابه العشرة، ج 2، ص 41 ـ 40.
[34]- ابن سعد در «الطبقات الكبرى» مىگوید: جعفر بن ابىطالب قبل از آنکه رسول خدا ج به دارالأرقم بیاید و به دعوت عمومى مشغول شود، مسلمان شده بود. (طبقات ج 4، ص 34، بیروت)
[35]- صحیح بخارى و صحیح مسلم، به روایت براء بن عازب.
[36]- به روایت امام احمد بن حنبل.
[37]- ابن حجر، الإصابة فى تمييز الصحابة، ج 1، ص 237 و 238.
[38]- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 4، ص 37، بیروت.
[39]- این عمل از آن پس سنت قرار گرفت.
[40]- ابن هشام، السيرة النبويه، ج2، ص 380 و 381، با اختصار، روایت در سنن ترمذى موجود است.
[41]- تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة، ج 2، ص 41 و 42.
[42]- در مورد جواب جعفرس به نجاشى رک: سیرهى ابن هشام، ج 1، ص 338 ـ 334.
[43]- براى اطلاع بیشتر به کتاب دیگر مؤلف «السيرة النبويه» صفحات 133 و 134 مراجعه فرمایید.
[44]- صحیح بخارى، باب منزل النبى يوم الفتح؛ البدایة والنهایة، ج 4، ص 300.
[45]- ابن حجر، الإصابة فى تمييز الصحابة، ج 8، ص 317 و 318.
[46]- در قرون نخستین اسلامى، یک وسق، بار شتر برابر با 60 صاع یعنى 3/194 کیلوگرم بود. (مترجم، به نقل از کتاب اوزان و مقیاسها در اسلام، اثر دکتر والترهینس).
[47]- ابن حجر، الإصابة فى تمييز الصحابة، ج 7، ص 554 و 553، شمارهى 10974، چاپ نهضة مصر.
[48]- همان منبع، ج 2، ص 507.
[49]- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3 والبدريين ص 11 و مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 358، چاپ اول، مصر، 1303 هـ. ق.
[50]- مبرّد، الکامل، ج 1، ص 30، چاپ مؤسسة الرسالة.
[51]- قول حاکم/ ضعیفتر از آن است که ردی بر آن نوشته شود.. طوریکه معلوم است که امام حاکم/ در تصحیح نمودن احادیث بسیار متساهل بود و احادیث ضعیف زیادی را و حتی موضوع و ساختگی را هم صحیح قرار داده است. و کتاب مستدرک ایشان بهترین دلیل بر این ادعاست. و دیگر اینکه امام حاکم مشهور به شیعهگرایی بود که نظرش دراینمورد قابل قبول نیست. سوم اینکه حاکم/ هیچ دلیلی بر این گفتهی خود نیاورده است. ادعای متواتر بودن تولد علیس را در کعبه نموده، اما یک روایت ضعیف هم ذکر نکرده است تا این ادعایش را ثابت کند چه رسد به روایات متواتر! پس ازاین معلوم است که هر عالمی با داشتن مقام و منزلت علمی بزرگ، حتما دارای اخطا و اشتباهاتی هم هست و امام حاکم هم خالی از اشتباهات نیست و ایشان بر این قول خویش دلیلی نیاورده است، بناء این قول ایشان اشتباه و غلط است. چنانچه امام سیوطی/ در (تدریب الراوی2/359) روایت تولد حضرت علی را در کعبه ضعیف شمرده و قول حاکم را اشتباه دانسته است. (مصحح)
[52]- مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 2 و سیرهى حلبیه، ج 3، ص 498، چاپ اول، مصر، 1964 م، حکیم الاسلام شاه ولىاللّه دهلوى در کتاب «ازالة الخفا» همین قول را ترجیح داده است، (چاپ اول، 1976، آکادمى سهیل، لاهور).
و عبارت شاه ولیالله در کتاب «ازالة الخفاء» این است: «و از مناقب ویس که در حین ولادت او ظاهر شد یکی آن است که در جوف کعبه معظمه تولد یافت». (مصحح)
[53]- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 14.
[54]- طبرى، تاریخ الأمم والملوك، ج 2، ص 313، چاپ دارالمعارف.
[55]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 3، ص 24.
[56]- ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 21 و ابن جزرى، اسدالغابه، 7/23 - 21. عدهى زیادی از مورخان گفتهاند: «برترین قول این است که علىس هنگام مسلمان شدن، یازده سال و هنگام هجرت 24 سال داشت ـ واقدى، طبرى، ابن اثیر، مقریزى ـ (امتاع الاسماع 1/17)
[57]- علىس در نطقى که به مناسبت وفات ابوبکر صدیقس ایراد کرده است، به این حقیقت تصریح کرده است، آنجا که مىگوید: «خدا تو را رحمت کند اى ابوبکر! به خدا تو نخستین مسلمان بودى و ایمانت از همه راسختر بود...» (الجوهره، ج 2 ص 126) «مؤلف» صحیح همین است که نخستین مسلمان از افراد خارج خانهى پیامبر ابوبکرس بود. (مترجم)
[58]- در اینجا کتابهاى سیره، داستان مهمانى کردن بنىعبدالمطّلب توسط پیامبر را پس از نزول آیهی ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤﴾ [الشعراء: 214]. «و به خويشاوندان نزدیکت هشدار بده.» آوردهاند و مىگویند: در آن جلسه پیامبر ج آنان را به اسلام فراخواند و جز على کسى دیگر اجابت نکرد. این داستان را ابنکثیر در البدایة والنهایة، ج 3، ص 39 و 40 با تفصیل آورده است، و برخى از راویان آن را غیر معتبر دانسته است و در این داستان مطلبى وجود دارد که صحّت آن مورد تردید است.
[59]- ابن میثم، شرح نهج البلاغه، فصل پنجم از خطبه قاصعه، شماره خطبه: 234.
[60]- ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 246. همچنین رجوع نمایید به کتاب روح اسلام، ص 31، انتشارات آستان قدس رضوى، 1366، اثر نویسندهى معروف شیعه، دکتر سید امیر على. (مترجم)
[61]- بخارى، الجامع الصحیح، باب إسلام ابىذر، كتاب مناقب الأنصار.
[62]- مسند امام احمد بن حنبل، ج 2، ص 645 ـ 644، تاریخ امام بخارى، ابن ماجه، حاکم، نسایى در خصائص.
[63]- برخى از سیره نویسان متأخر، این واقعه را مربوط به فتح مکه دانستهاند که رسول خدا کعبه را از آلودگى وجود بتها پاک نمود، ولى صحیح این است که قبل از هجرت رخ داده است. علامه على بن برهان الدین در کتاب سیرهى حلبیه ج 3، ص 30 نوشته است: این گفتهى علىس که «به سرعت از آنجا دور شدیم ...» دلالت دارد که این واقعه روز فتح مکه نبوده است.
[64]- براى نمونه به کتاب دیگر همین نویسنده «السیرة النبویه»، «نبى رحمت»، ترجمهى مولانا محمّد قاسم قاسمى مراجعه شود.
[65]- ترجمه: «از پیش رویشان و از پشت سرشان سدى قرار دادیم و چشمهاىشان را تیره ساختیم تا چیزى نبینند».
[66]- ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 483 ـ 480.
[67]- متقى؛ على، كنزالعمال، ج 8، ص 3357، حیدر آباد، چاپ اول، 1312 هـ. ق.
[68]- ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، ج 2، ص 75، دار صادر، بیروت، 1399 م.
[69]- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 22.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر