توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ آذر ۸, شنبه

بخش اوّل: از ولادت تا هجرت

 

بخش اوّل:
از ولادت تا هجرت

خانواده و تأثیر آن در تربیت فرزند و دیدگاه اسلام نسبت به آن ـ قبیله‏ى قریش ـ قبیله‏ى بنى‏هاشم ـ عبدالمطلب بن هاشم، جدّ رسول اللّه‏ ج و علىس ـ ابوطالب، پدر علىس ـ برادران على بن ابى‏طالبس ـ تولد علىس ـ علىس تحت کفالت رسول خدا ج ـ داستان مسلمان‏شدن علىس ـ سرگذشت‏ علىس و ابوطالب ـ علىس دستیار و رهنماى پویندگان اسلام در مکه ـ بزرگ‏ترین افتخار ـ هجرت.

 


از ولادت تا هجرت

خانواده و تأثیر آن در تربیت فرزند و دیدگاه اسلام نسبت به آن

از نظر علم کالبد شکافى (آناتومى ANATOMY) و روانشناسى و علم اخلاق و جامعه‏شناسى به اثبات رسیده است که خون و صفات ارثى و ژنتیکى تا حد معینى در شکل‏پذیرى اخلاق و توان و شایستگى‏هاى فطرى انسان مؤثر است. این عوامل به سه طریق موثر از فردى به فرد دیگر سرایت مى‏کنند:

نخست: از طریق ارزش‏ها و الگوهاى خانوادگى که نیاکان و پدران خانواده، همواره سخت به آن‌ها معتقد بوده و به شدت در حفظ آن‌ها کوشیده‏اند و آن‌ها را مایه‏ى عزت و افتخار قبیله‏ى خود دانسته و مى‏دانند و اگر احیانا فردى از افراد خانواده، این ارزش‏ها را نادیده بگیرد و خلاف آن‌ها رفتار کند، عمل او فرومایگى و توهین به بزرگان و بى‏توجهى نسبت به ارزش‏هاى اجتماعى قلمداد شده و از نظر قوانین عرفى و موروثى آن خاندان، گناهى نابخشودنى محسوب مى‏شود.

دوم: از طریق داستان‏هایى که طى سالیان متمادى توسط پدران و بزرگان یک خاندان، در مورد قهرمانى، جوانمردى، سلحشورى، شهامت و شجاعت، اعتماد به نفس، سخاوت و حمایت از مظلومان، سینه به سینه نقل شده و از یک نسل به نسل دیگر انتقال یافته و مایه‏ى افتخار و سربلندى قرار گرفته است. بى‏تردید این داستان‏ها که از زمان طفولیت تا دوره‏ى جوانى و پیرى تکرار مى‏شود، در ساختار فکرى و تعیین معیارهاى بزرگى و جوانمردى، فرمانبردارى فرزندان از پدران و توجیه شهرت خاندان، تأثیر بسزایى دارد.

سوم: تأثیر خون و صفات ارثى و ژنتیکى در اعضاى خانواده، به ویژه خانواده‏هایى که به حفظ اصالت نسب خود اهمیت قایل هستند، این مطلب مورد تأیید ژنتیک و دانشمندان علوم اجتماعى قرار گرفته است. شاعران عرب نیز در اشعار خود در این باره سخن گفته‏اند؛ شاعر حماسى عرب، ربيعة بن مقروم ضبّى که هم در عصر جاهلیت و هم در عصر اسلام زیسته است، در شعرى گفته است:

هجان الحىّ كالذهب المصفَّى

 

صبيحة ديمة يجنيه جان

«نجیب‏زادگان قبیله همانند طلاى ناب هستند که در صبح بارانى جمع‏آورى شوند.»

نیز شاعر معروف «حُطَیئه» (در وصف مردان قبیله‏ى بنى سعد) گفته است:

مطاعين فى الهيجا، مكاشيف للدُّجى

 

بنى لهم آبائهم و بنى الجدّ

«مردان این قبیله، یورش برندگان در [میدان] نبرد و روشنى‏بخش تاریکى‏ها هستند. این خصلت را آبا و اجداد آنان برایشان بنا نهاده‏اند.»

در عین حال، این عوامل، اغلب تا میزان معینى مى‏توانند در رفتار و کردار مردم مؤثر باشند و هیچ کدام از آن‌ها قاعده‏ى کلى در تربیت‏پذیرى و توارث به شمار نمى‏آید و نمى‏توان ادعا کرد که همانند سنن الهى بدون استثنا و تغییرناپذیر هستند. سنت‏هاى الهى آنهایى هستند که خداوند درباره‏ى آن‌ها فرموده است:

﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَبۡدِيلٗاۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَحۡوِيلًا٤٣ [فاطر: 43].

«و هیچ جایگزین و نیز هیچ دگرگونی و تغییری در سنت الله نخواهی یافت».

این حقیقت را پیامبر گرامىِ اسلام نیز با حکمت و بلاغت نبوت ـ که ویژه‏ى کلام نبوى و شیوه‏ى خاص انبیاى صادق در بازگویىِ حقایق است ـ با تعبیرى زیبا بیان داشته است، آنجا که فرموده است:

«النّاس معادن كمعادن الفضة والذهب، خيارهم في الجاهليّة خيارهم في الإسلام إذا فقهوا»([1]).

«انسان‏ها همانند معدن‏هاى متفاوت نقره و طلا هستند. خوبان و برگزیدگان آنان در زمان جاهلیت، بعد از اسلام نیز داراى همان منزلت هستند، به شرطى که از بینش دینى برخوردار باشند».

در جاى دیگرى فرموده است: «کسى که از نظر عمل، عقب‏مانده باشد نسبش او را به جایى نمى‏رساند»([2]). آنچه گفته شد هرگز بدان معنى نیست که خون موروثى، مقدس شمرده شود و چنین پنداشت که شرافت و احترام انسان‏ها فقط بر اساس نسب خانوادگى و قبیله‏اى استوار است و افراد یک خاندان بر اثر برخوردارى از آن حق دارند رهبرىِ دینى و علمى و مرجعیت روحانى را براى همیشه حق موروثى خانواده‏ى خود بدانند.

جهان قدیم (قبل از اسلام)، بر اثر همین اختلاف طبقاتى و نژادى، گرفتار فساد اجتماعى و اخلاقى مرگبار و سلطه‏ى نظام‏هاى دیکتاتور و استثمارگرى بود که بر انسان‏ها حکومت مى‏کردند. در کتاب‏هاى تاریخ و نوشته‏هاى مورخان، درباره‏ى شیوه‏ى حکومت امپراتورى‏هاى روم و ایران و جامعه‏ى یونانى وهندى، شواهد فراوانى موجود است. در صفحات آینده‏ى همین کتاب نیز به طور مشروح در این مورد بحث خواهد شد.

بنابراین شایسته است که با رعایت امانت‏دارى تاریخى و بى‏طرفى علمى، وضع عرفى و اجتماعى، نژاد و خاندانى را که امیرالمومنین علىس در آن پرورش یافته است مورد بررسى قرار دهیم؛ و از آداب و رسوم و میراث اخلاقى و روانى ویژه‏ى آن آگاه شویم و جایگاه برتر این خاندان را در میان سایر قبایل عرب مورد مطالعه قرار دهیم. براى روشن شدن مطلب، نخست به بررسى وضع قبیله‏ى قریش و سپس به بنى‏هاشم مى‏پردازیم([3]).

قبیله‏ى قریش

تمام عرب‏ها به برترى نسب قریش، رهبرى، فصاحت و قدرت بیان، حسن اخلاق و شجاعت و دلاورى این قبیله در میان سایر قبایل عرب اعتراف نموده‏اند، تا جایى که در این صفات پسندیده، ضرب‏المثل قرار گرفته بودند([4]). تیره‏هاى مختلف قریش [قبل از اسلام] با یکدیگر هم‌پیمان و دوست بوده و تا حد زیادى پایبند شریعت ابراهیمى بودند؛ همانند عرب‏هاى بادیه‏نشین، بى‏دین و بى‏فرهنگ نبودند، با فرزندان خود محبت و مهربانى داشتند، طواف کعبه و مناسک حج را انجام مى‏دادند، مردگان خود را دفن کرده و از جنابت غسل مى‏کردند، از «هیربدان و موبدان» (پیشوایان مذهبى زرتشتیان) اظهار برائت مى‏کردند، از ازدواج با محارم به خاطر غیرت و جدایى از فرهنگ آتش پرستان دورى مى‏جستند. قرآن مجید این عمل نیکو و حسن رفتار اجتماعى آنان را تثبیت و تأیید نموده است، آنان با پرداخت مهریه و انتخاب گواه، زنان را به نکاح خود درمى‏آوردند و به هنگام جدایى از همسران خویش، آن‌ها را سه طلاق مى‏دادند([5]). خصوصیتِ دیگرى که به شرف قبیله‏ى قریش مى‏افزود، این بود که از هر تیره‏اى مى‏توانستند بدون هیچ گونه شرطى همسر اختیار کنند؛ اما اگر به مردانِ سایر قبایل زن مى‏دادند شرط مى‏گذاشتند که به آیینِ آن‌ها معتقد و به شدت پایبند باشد و رعایت ننمودن این اصل را منافىِ شرفِ خانوادگى خود مى‏دانستند([6]).

طایفه‏ى بنى‏هاشم

بنى‏هاشم گل سرسبد قبیله‏ى قریش بودند. از متون تاریخى مختصر و پراکنده‏اى که در مورد سیره‏ى آن‌ها به ثبت رسیده است، به این نتیجه مى‏رسیم که این قبیله از عواطف لطیف انسانى برخوردار بودند و در صفاتى همچون رعایت اعتدال در همه‏ى امور، هوشمندى، اعتقاد راسخ به جایگاه بلند خانه‏ى کعبه نزد خدا، دورى از ظلم و حق کشى، همت بلند، شفقت بر ضعیفان و مظلومان، سخاوت و شجاعت و دیگر صفات پسندیده‏اى که مصداق کلمه‏ى «سلحشورى» نزد اعراب است، ممتاز بودند. از صفات اخلاقى ویژه‏اى برخوردار بودند که شایسته‏ى نیاکان پیامبر بود و با فضایل اخلاقى که رسول اکرم ج مردم را به آن‌ها دعوت مى‏کرد، مطابقت داشت؛ اما چون آنان در زمانى مى‏زیستند که در جامعه‏ى آن روز، رسول و دین صحیحى وجود نداشت، مانند سایر اعراب با عقاید و عبادات روزگار جاهلیت خو گرفته بودند([7]).

 

 

 

عبدالمطلب بن هاشم، جدّ رسول اللّه‏ ج و علىس

عبدالمطلب بن هاشم بعد از عمویش، مطلّب، منصب آب رسانى به حجاج با آب زمزم و پذیرایى و اطعام آنان را بر عهده گرفت و همانند نیاکان خود این خدمت را به نحو شایسته انجام مى‏داد و در این راستا شرف و منزلت و محبوبیت و ابهتى بین قوم خود کسب کرد، که اجداد قبلى او به این شرف دست نیافته بودند([8]). گرچه عبدالمطلب همانند جدش، قصى، ثروتمندترین فرد قبیله‏ى قریش و یگانه سردار بدون رقیب مکه نبود و در مکه مردانى ثروتمندتر و رهبرانى با نفوذتر از او وجود داشت، اما وجاهت او در میان قومش به سبب داشتن منصب پذیرایى و اطعام حجاج و سرپرستى چاه زمزم بود. بى‏تردید این وجاهت با بیت اللّه‏ ارتباط داشت([9]). ایمان و اعتقاد عبدالمطلب به جایگاه خانه‏ى کعبه نزد خدا و این که خداوند حامى و محافظ این خانه است و نیز روحیه‏ى عالى سردار قریش و شخصیت قوى او از گفت و گویى که بین او و ابرهه، پادشاه حبشه صورت گرفت، به طور کامل آشکار مى‏گردد. زمانى که ابرهه به قصد اهانت و از بین بردن جایگاه خانه‏ى کعبه به مکه لشکرکشى کرده بود و سپاهیانش 200 شتر عبدالمطلب را به یغما برده بودند، او نزد ابرهه رفت و اجازه‏ى ملاقات خواست. ابرهه از هیبت عبدالمطلب متأثر شد و به احترام او از تخت پایین آمد و او را در کنار خود نشاند و پرسید خواسته‏ات چیست؟ عبدالمطلب گفت:

آمده‏ام تا دوصد شترم را که تصاحب کرده‏اند به من بازگردانند. وقتى پادشاه حبشه این سخنان را از عبدالمطلب شنید با چشم حقارت به او نگاه کرد و گفت: آیا درباره‏ى دویست شتر خود با من سخن مى‏گویى، ولى در مورد خانه‏اى که پایگاه دین تو و نیاکان توست و اینک من مى‏خواهم آن را منهدم کنم، سخنى بر زبان نمى‏آورى؟!

عبدالمطلب در پاسخ گفت: من صاحب این شترها هستم و کعبه نیز صاحبى دارد که از آن محافظت خواهد نمود. ابرهه گفت: هیچ قدرتى نمى‏تواند مرا از تخریب کعبه باز دارد. عبدالمطلب گفت: اینک این تو و آن کعبه([10]). عبدالمطلب فرزندان خود را به ترک ظلم و ستم توصیه کرده و از کارهاى پست و اعمال ننگ‏آور منع مى‏نمود و به اخلاق پسندیده تشویق مى‏کرد([11]). وى در حالى که سنش از هشتاد سال گذشته بود، تقریبا در سال 578 میلادى از دنیا رفت. در آن هنگام پیامبر ج هشت ساله بود([12]). مورخان گفته‌اند که به مناسبت وفات عبدالمطلب بازار مکه تا چند روز تعطیل شد([13]).

ابوطالب، پدر علىس

ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف، سى و پنج سال قبل از ولادت رسول اکرم ج به دنیا آمد. نام او بنا بر قول مشهور، عبد مناف بود و به کنیه‏اش معروف گشت. بعضى گفته‏اند نامش عمران یا شیبه بوده است. او از سران و بزرگان قریش بود که مردم براى حل اختلافات خود به وى مراجعه مى‏کردند([14]). عبدالمطلب قبل از وفات خود به فرزندش، ابوطالب درباره‏ى سرپرستى پیامبر سفارش کرده بود، او نیز با بهترین وجه ممکن سرپرستى و نگهدارى از آن حضرت ج را به عهده گرفت([15]). عبداللّه‏ (پدر رسول خدا ج) و ابوطالب، برادر تنى (از یک پدر و مادر) بودند. مادر آنان، فاطمه دختر عمرو بن عائذ بن عبد بن عمران بن مخزوم بوده است([16]). ابوطالب از نظر مالى تنگدست بود. ولى برادرزاده‏اش را بیش از فرزندان خود دوست داشت و همیشه کنار او مى‏خوابید. هرگاه به جایى سفر مى‏کرد او را همراه خود مى‏برد و بیش از حد، شیفته و دلداده‏ى او بود، حتى در غذا نیز براى او امتیاز قایل بود([17]).

مى‏گویند: ابوطالب به قصد تجارت، همراه با یک کاروان عازم شام شد، چون وقت حرکت فرا رسید، پیامبر (به گمان آنان) از جدایى عمویش اندوهگین شد. ابوطالب از دیدن این وضع متأثر گشت و گفت: به خدا او را همراه خود خواهم برد و هرگز من و او از یکدیگر جدا نخواهیم شد. سپس او را همراه خود به سفر برد([18]). رسول اکرم ج درباره‏ى فاطمه بنت اسد (همسر ابوطالب و مادر علىس) فرمودند: «بعد از وفات مادرم، فاطمه بنت اسد مادر من بود. بسا اوقات ابوطالب مهمان داشت و ما نیز سرِ سفره حاضر بودیم، ولى این بانو (فاطمه) مقدارى غذا نگه مى‏داشت و بعدا به من مى‏داد([19])». ابوعمر بن عبدالبر مى‏گوید: فاطمه بنت اسد بن هاشم، نخستین زن هاشمى است که از بطن او فرزندى هاشمى به دنیا آمد([20]). فاطمه مسلمان شد و به مدینه هجرت نمود. وقتى از دنیا رفت رسول خدا ج به خاطر حق‏شناسى و احترام وى، او را در پیراهن خود کفن کرد و [پیش] از آنکه او را در قبر بگذارد، خودش] در قبر او دراز کشید([21]). آن‏گاه که رسول اللّه‏ ج بنابر فرمان خدا، به اظهار حق و آشکار ساختن دعوت اسلامى، اقدام فرمود و از خدایان مشرکان نام برد و آن‌ها را نکوهش کرد، این کار بر آنان گران آمد و به مخالفت و دشمنى با او برخاستند. ابوطالب با دیدن آن اوضاع، به پیامبر اسلام مهر ورزید و از ایشان دفاع کرد.

مدتى گذشت و رسول اللّه‏ ج همچنان به کار دعوت ادامه مى‏داد وقتى این حالت طول انجامید، عده‏اى از قریش نزد ابوطالب رفتند و به او گفتند: «اى ابوطالب! جایگاه تو در میان ما از نظر سن و شرف و منزلت بسیار والاست، از شما خواستیم که برادرزاده‏ات را از ناسزاگویى خدایان ما باز دارى، ولى به گفته‏ى ما عمل نکردى، به خدا سوگند! کاسه‏ى صبر ما لبریز شده و بیش از این نمى‏توانیم تحمل کنیم که به پدران ما ناسزا بگویند، خردمندان ما را نادان بشمارند و خدایان ما را نکوهش کنند. اکنون یا خودت، او را باز دار، یا ما با شما به جنگ مى‏پردازیم، تا آنکه یکى از دو طرف نابود شود». ابوطالب گفته‏هاى قریش را براى رسول خدا ج بازگو کرد و گفت: «به حال من و خودت رحم کن و کارى را که توان آن را ندارم بر من تحمیل مکن!»

پیامبر ج در پاسخ فرمود: «به خدا قسم! اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند، از این کار دست برنمى‏دارم، تا آنکه خداوند دین خود را غالب سازد یا من در این راه فدا شوم.» آنگاه ابوطالب گفت: اى برادرزاده! برو هر چه دوست دارى بگو! به خدا هرگز تو را به کسى نخواهم سپرد([22]). اسلام میان قبایل عرب در حال گسترش بود که ناگاه، قریش به منظور جلوگیرى از پیشرفت اسلام گرد هم آمدند. در این گردهمایى تصمیم گرفتند نوشته‏اى تنظیم کنند؛ و پیمان ببندند که با بنى‏هاشم و فرزندان مُطَلِّب قطع رابطه کنند، از آنان زن نگیرند و به آنان زن ندهند و با آنان داد و ستد نکنند. پیمان‏نامه‏اى نوشتند و در خانه‏ى کعبه آویزان کردند و به اجراى مفاد آن توافق کردند. بنى‏هاشم و فرزندان مطلب پس از این ماجرا همراه ابوطالب در دره‏اى که منسوب به او بود رفتند([23]). این واقعه در ماه محرم سال هفتم بعثت رخ داد. بنى‏هاشم حدود سه سال را بر این حالت سپرى کردند. در این مدت، هیچ چیز، جز به طور پنهانى و مخفیانه به آنان نمى‏رسید. سپس ماجراى خوردن عهدنامه به وسیله‏ى موریانه پیش آمد که رسول خدا ج قبل از آن به ابوطالب خبر داده بود. پس از این ماجرا، عهدنامه را پاره کردند و مفاد آن لغو گردید([24]). ابوطالب در نیمه‏ى شوال سال دهم بعثت نبوى در حالى که بیش از هشتاد سال عمر داشت؛ و ایمان نیاورد از دنیا رفت([25]). خدیجهل نیز در همین سال درگذشت. بعد از آن پیامبر ج با مشکلات فراوانى رو به رو شد. به همین دلیل، این سال به عام‏الحزن (سال اندوه) نامگذارى شد([26]).

برادران على بن ابى‏طالبس

ابوطالب چهار پسر داشت به نام‏هاى: طالب ـ که کنیه‏ى ابوطالب نیز از نام اوست ـ ؛ عقیل؛ جعفر و على. دو دختر نیز داشت به نام‏هاى: ام هانى و جمانه.، همه‏ى این فرزندان از فاطمه بنت اسد بودند و هر یک از آنان ده سال با هم فاصله‏ى سنى داشتند؛ طالب ده سال از عقیل بزرگ‏تر بود، همچنین جعفر از علىس ده سال بزرگ‏تر بود([27]). طالب بعد از غزوه‏ى بدر، در حالت کفر از دنیا رفت. بعضى گفته‏اند: او از خانه خارج شد و دوباره برنگشت و خبر و اثرى از او یافت نشد. طالب دوستدار پیامبر ج بود و در ستایش وى اشعارى نیز سروده بود. براى شرکت در جنگ بدر از روى ناچارى همراه مشرکان خارج شده بود، ولى در این میان، بین او و قریش گفت و گویى صورت گرفت؛ قریشى‏ها گفتند: به خدا! ما مى‏دانیم که تمایل و رغبت شما بنى‏هاشم با محمّد است، گرچه از روى ناچارى همراه ما به جنگ آمده‏اید. بنابراین او از همانجا برگشت و در مدح پیامبر ج قصیده‏اى سرود و طى آن در رثاى کشته‏هاى مشرکان که در چاه بدر انداخته شده بودند، نیز شعر گفت([28]). برادر دیگر علىس؛ عقیل بن ابى‏طالب که کنیه‏اش ابویزید بود، در سال فتح مکه مسلمان شد و بنابر یک روایت، بعد از صلح حدیبیه، اسلام آورد و در اول سال هشتم به مدینه هجرت کرد. عقیل در جنگ بدر به دست مسلمانان اسیر شده بود. عمویش، عباس فدیه‏ى او را پرداخت کرد. در چند مورد از حدیث‏هاى صحیح نام او آمده است. وى در غزوه‏ى مؤته شرکت کرد، ولى در فتح مکه و جنگ حُنین نامى از او برده نشده است. گویا در آن هنگام مریض بوده است. ابن سعد در تاریخ خود این مطلب را آورده است؛ لیکن زبیربن بکار، با سند خود از حسن بن على، نقل قول کرده که عقیل از جمله کسانى بود که روز نبرد حنین مقاومت و پایدارى کردند.

ابوطالب، عقیل را از سایر فرزندانش بیشتر دوست داشت. از این‌جا بود که چون پیامبر ج و عباس در سال قحطى از ابوطالب خواستند که فرزندانش را براى کفالت بین آنان تقسیم کند تا از فشار زندگى او بکاهند، در جواب آنان گفت: «اگر عقیل را برایم بگذارید در حقّ دیگران اختیار دارید». آن‏گاه پیامبر ج، علىس را؛ و عباس، جعفر را تحت کفالت خود قرار دادند([29]). عقیل بن ابى‏طالبس از خصوصیات و سلسله نسب قریش آگاهى کامل داشت. مردم در مورد نسب‏ها و تیره‏هاى قریش در مسجد نبوى به وى مراجعه مى‏کردند. او بسیار حاضر جواب بود. هشام بن کلبى با سند خود از ابن عباس نقل کرده است که در میان قریش چهار نفر وجود داشت که مردم براى حل اختلاف‏هاى خود به آنان مراجعه مى‏کردند: عقیل، مخرمه، حویطب و ابوجهم.

عقیل براى پرداخت وام‏هاى خویش، از امیر معاویه، یارى طلبید و او نیز وى را مساعدت نمود([30]). ابن سعد مى‏گوید:

عقیلس در زمان خلافت امیر معاویهس از دنیا رفت، ولى در کتاب «تاریخ البخارى الأصغر» با سند صحیح آمده که عقیلس قبل از واقعه‏ى حره در زمان حکومت یزید، در گذشت([31]). او به هنگام وفات 96 سال داشت([32]). عقیلس مردى عیالمند بود و خانه‏ى بزرگى داشت. او پس از آنکه نابینا شد از جهان رفت و دوازده فرزند پسر به جاى گذاشت، نه تن از آنان همراه حسینس در میدان کربلا شهید شدند. شجاع‏ترین آنان مسلم بن عقیل بود که حسینس او را به کوفه فرستاد و ابن زیاد او را پس از اسارت به قتل رسانید([33]). برادر دیگر علىس، جعفر بن ابى‏طالبس یکى از مسلمانان نخستین بود([34]). گویند: پیامبر اسلام ج بین او و معاذبن جبل، پیمان برادرى بسته بود. خالد حذاء از عکرمه نقل مى‏کند که ابوهریرهس گفت: جعفر از شریف‏ترین افراد بعد از رسول اللّه‏ ج بود. این روایت در کتاب ترمذى و نسائى با سند صحیح آمده است.

بغوى از طریق مقبرى از ابوهریرهس نقل مى‏کند که گفت: جعفر با بینوایان بسیار محبت داشت و در جلسات آنان حضور مى‏یافت و به آنان خدمت مى‏کرد، آنان نیز در مقابل، خدمتگزار او بودند. رسول خدا ج او را پدر بینوایان نام نهاد. همچنین آن حضرت ج به او فرمود: «تو در صورت و سیرت با من شباهت دارى»([35]). جعفرس به حبشه هجرت کرد. نجاشى پادشاه حبشه و پیروانش به دست او مسلمان شدند، هنگامى که جعفر و یارانش (بعد از غزوه‏ى خیبر) از حبشه باز مى‏گشتند، رسول خداج از آنان استقبال نمود و بر پیشانى جعفر بوسه زد و فرمود: «نمى‏دانم از فتح خیبر بیشتر شاد شوم یا از ورود جعفر».

جعفرس در زمان حیات رسول خدا ج در جمادى الاول سال هشتم هجرى در سرزمین موته منطقه‏ى شام، در جنگ با رومیان شهید شد. وى هنگامى که به کارزار روى آورد، از اسب سرخ رنگ خود پیاده شد و دست و پاى آن را پى زد و آنگاه با دشمن جنگید تا کشته شد. ابن عمر مى‏گوید: من در آن غزوه حضور داشتم، وقتى جعفر را در میان شهدا یافتیم، در قسمت جلوى بدن او بیش از نود زخم نیزه و تیر وجود داشت. طبرانى از ابن عباسب روایت کرده که رسول خدا ج فرمودند: جعفرس را در بهشت دیدم که همراه فرشتگان پرواز مى‏کند. همچنین در همین روایت آمده که پیامبر ج جعفر را در حالى دید که به شکل فرشته بود و دو بال آلوده به خون داشت؛ زیرا دو دستش در جنگ قطع شده بود.

آن‏گاه که سپاه مؤته [هنگام بازگشت] به نزدیک شهر مدینه رسیدند، رسول اللّه‏ ج همراه با سایر مسلمانان به استقبال آنان [به بیرون شهر] رفتند، کودکان نیز به سوى آن‌ها مى‏دویدند، رسول خدا در حالى که بر مرکبى سوار بود، فرمود: بچه‏ها را سوار کنید و فرزند جعفرس را به من بدهید! عبداللّه‏ فرزند جعفر را به او دادند، آن حضرت او را گرفت و جلوى خویش بر مرکب سوار کرد([36]). از عایشه‌ی صدیقهل روایت شده است که گفت: وقتى خبر شهادت جعفرس به رسول خدا ج رسید، آثار اندوه را در چهره‏ى آن حضرت ج مشاهده کردیم([37]). پیامبر خدا ج به اهل بیت جعفرس فرمود: «فرزندان برادرم را نزد من بیاورید!» کودکان جعفر را نزد پیامبر ج آوردند، تو گویى جوجه پرندگانى هستند (که والدین خود را از دست داده‏اند). آن حضرت ج دستور داد تا موى سر آنان اصلاح شود. سپس به مادر آنان گفت: نباید نسبت به آینده‏ى آن‌ها نگران باشى؛ زیرا من در دنیا و آخرت ولىّ آن‌ها هستم([38]). در روایت دیگرى آمده که پیامبر ج به همسر جعفرس گفت: فرزندان جعفرس را نزد من بیاور! او آنان را آورد. رسول خدا ج بچه‏ها را در آغوش گرفت و نوازش داد و اشک از چشمانش سرازیر شد و سپس خبر شهادت جعفرس را به اطلاع همسرش رساند. زمانى که پیامبر ج از شهادت جعفرس مطلع شد به اهل بیت خود فرمود:

«اصنعوا لآل جعفر طعاما فقد أتاهم أمر يشغلهم».

«براى خانواده‏ى جعفر غذایى تهیه کنید([39])؛ زیرا مشکلى برایشان پیش آمده که به کار دیگر نمى‏رسند»([40]).

عبداللّه‏ بن جعفرس نخستین مولود مسلمانى است که در سرزمین حبشه به دنیا آمد. او یکى از سخاوتمندان عرب بود و دو برادر، به نام‏هاى: محمد و عون داشت([41]). آنگاه که نجاشى، پادشاه حبشه از مسلمانان مهاجر پرسید که این چگونه دینى است که شما به سبب آن از قوم خود جدا شده‏اید و به آیین ملت‏هاى دیگر نیز نپیوسته‏اید؟ جعفرس براى پاسخ‏گویى برخاست؛ ابتدا تصویر دقیقى از چهره‏ى زشت وضع زمان جاهلیت را براى پادشاه ترسیم نمود و سپس دگرگونى‏اى را که اسلام در زندگى مسلمانان به وجود آورده بر شمرد. جعفرس در این سخن نه تنها جانب نجاشى را که یک پادشاه مسیحى بود و نسبت به آیین خود وفادار و از تعصّب خاصى برخوردار بود، مراعات کرد، بلکه از عنوان کردن مسایلى که جدال و تعصب جاهلى عموم غیر مسلمانان را برمى‏انگیخت، نیز اجتناب ورزید. به راستى این سخن حکیمانه‏ى او بسیار به موقع و عین واقعیت بود([42]). این سخن پیش از آن که به فصاحت عربى دلالت داشته باشد بیانگر نبوغ عقلى گوینده است؛ و همچنین مطابق با خردمندى و فطرت سالمى است که بنى‏هاشم، به ویژه جعفر بدان ممتاز بودند و قبیله‏ى قریش از سایر عرب‏ها بدان برترى داشتند([43]). یکى از خواهران علىس، ام هانى دختر ابوطالب و دختر عموى پیامبر ج بود. بعضى نام او را فاخته و عده‏اى فاطمه و گروهى هند گفته‏اند، ولى قول اول مشهورتر است. او همسر هبیره بن عمرو بن عائذ مخزومى بود. رسول خدا ج درباره‏ى وى فرمودند: بهترین زنان شریف و آزاده و مهربان‏ترین آن‌ها نسبت به فرزندان، زنان قریش هستند. ابوعمر مى‏گوید: هنگامى که مکه فتح شد، هبیره به نجران گریخت و در این مورد شعرى سرود و در آن عذر فرار خود را یادآور شد و وقتى خبر شد که ام هانى مسلمان شده است، در این باره نیز شعرى گفت. هبیره از ام هانى فرزندى به نام عمرو داشت؛ به همین دلیل کنیه‏اش ابوعمرو بود.

ام هانى در روز فتح مکه، دو مرد از بنى مخزوم را که علىس آنان را به قتل تهدید نموده بود در پناه خود درآورد. رسول خدا ج فرمودند: هر کس را که تو (ام هانى) امان داده‏اى ما نیز امان دادیم و از قتل آن‌ها گذشتیم. در صحیح بخارى آمده است که رسول خدا ج به خانه‏ى ام هانى وارد شد و در آنجا استحمام نمود و هشت رکعت نماز شکر به خاطر فتح مکه به جاى آورد([44]). امام هانى احادیثى از رسول خدا ج روایت کرده که در کتاب‏هاى صحاح سته و غیره نقل شده‏اند. امام ترمذى و دیگران گفته‏اند: وى بعد از شهادت علىس زنده بود([45]). خواهر دیگر علىس، جُمانه دختر ابوطالب بود. ابو احمد العسکرى مى‏نویسـد: او مادر عبداللّه‏ بن ابى سفیان بن الحارث ابن عبدالمطلب بود. دارقطنى در کتاب «الأخوّة» نیز گفته است: ابوسفیان بن حارث با جمانه ازدواج کرد و عبداللّه‏ از او متولد شد. زبیر بن بکار مى‏گوید: جمانه خواهر ام هانى بود. ابن اسحاق نام او را در ردیف کسـانى قرار داده که پیامبر ج از غنایم خیبر سى وسق به او بخشید([46]). فاکهانى در «کتاب مکه» به روایت عبداللّه‏ بن عثمان بن جُشم آورده است که او گفت: من عطاء، مجاهد و بسیارى دیگر را دیده‏ام که در شب 27 رمضان به محل «تنعیم» مى‏رفتند و از خیمه‏ى جمانه، دختر ابوطالب احرام عمره مى‏بستند. ابن سعد در کتاب طبقات، جلد هشتم در شرح حال فاطمه بنت اسد، مادر جُمانه، نام او را آورده است و سپس در فهرست «دختر عموهاى پیامبر ج» نیز جداگانه نام او را آورده و گفته است: از بطن او جعفربن ابى‏سفیان به دنیا آمد و رسول خدا ج او (جُمانه) را از خیبر سى وسق داد([47]).

تولد علىس

 على بن ابى‏طالبس بنابر قول صحیح، ده سال قبل از بعثت به دنیا آمد([48]). ابن سعد مى‏گوید: علىس در قرن ششم میلادى، سى سال بعد از عام الفیل، پس از گذشت دوازده شب از ماه رجب به دنیا آمد([49]). علىس در خطبه‏ى 27 نهج‏البلاغه‌‌‌ی منسوب به او به مناسبت ورود سپاه معاویه به شهر انبار و قتل کارگزار او به نام حسان بن حسان گفته است:

«... تا جایى که قریش گفتند: پسر ابوطالب مرد شجاعى است، ولى از دانش رزم آگاهى ندارد. خدا پدرانشان را بیامرزد! آیا کسى از آنان تجربه‏ى جنگى مرا دارد؟ و از من پیش قدم‏تر بوده است؟ هنوز به سنّ بیست سالگى نرسیده بودم که آماده‏ى جنگ شدم و اکنون عمرم از شصت گذشته است»([50]). این سخن علىس نشان مى‏دهد که تولد او چهار یا پنج سال قبل از بعثت بوده است.

حاکم در شرح حال حکیم بن حزام مى‏گوید: بنابر اخبار متواتر، فاطمه بنت اسد امیرالمؤمنین على را در داخل کعبه به دنیا آورد([51]). حکیم بن حزام نیز در کعبه به دنیا آمد([52]). ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه نوشته است: درباره‏ى محل تولد علىس اختلاف نظر وجود دارد، بسیارى از شیعیان معتقدند که وى در کعبه متولد شده، ولى محدثان این را قبول ندارند و مى‏گویند: مولود کعبه حکیم بن حزام بن خویلد بن اسد بن عبدالعزى بن قصى است([53]).

علىس تحت کفالت رسول خدا ج

طبرى در «تاریخ الامم و الملوك» به نقل از مجاهد مى‏گوید: یکى از نعمت‏هاى خداوند و اراده‏ى خیرى که نسبت به على بن ابى‏طالبس داشت، کفالت و سرپرستى پیامبر ج بر وى بود. سبب ظاهرى آن این بود که قریش با بحران اقتصادى شدیدى مواجه شدند و ابوطالب مردى عیالمند بود. رسول اللّه‏ ج به عمویش، عباسس ـ که از سایر بنى‏هاشم دارایى بیشترى داشت ـ گفت: برادرت ابوطالب مردى عیالمند است، و مى‏بینى که مردم چگونه با مشکل مواجه شده‏اند، بیا نزد او برویم و بار او را سبک کنیم. من یکى از فرزندانش را نزد خود مى‏برم و تو هم یکى از آن‌ها را پیش خودت ببر! عباسس با پیشنهاد پیامبر ج موافقت کرد؛ بنابراین نزد ابوطالب رفتند و از او خواستند کفالت فرزندانش را تا رفع بحران به آنان بسپارد. ابوطالب گفت: عقیل را براى من بگذارید و هر کدام را مى‏خواهید ببرید، آنگاه، رسول خدا ج، علىس را و عباسس، جعفرس را به خانه‏هاى خود بردند.

علىس تا زمان بعثت پیامبر ج نزد ایشان بود و به رسالت وى ایمان آورد. جعفرس نیز نزد عباسس ماند تا آنکه مسلمان شد و از او بى‏نیاز گشت([54]).

داستان مسلمان شدن علىس

ابن اسحاق مى‏گوید: روزى رسول خدا ج و همسرش خدیجه مشغول نماز بودند که علىس وارد شد و از پیامبر ج پرسید این چه عملى است؟ رسول خدا ج فرمود: این همان دین برگزیده‏ى خداست که پیامبران خود را براى ابلاغ آن فرستاده است، من تو را به پرستش خداى یگانه که هیچ شریک ندارد فرا مى‏خوانم و از تو مى‏خواهم که به لات و عزى کفر ورزى. علىس گفت: این چیزى است که تا امروز نشنیده‏ام، من بدون مشورت ابوطالب نمى‏توانم تصمیم بگیرم. رسول خدا ج که نمى‏خواست قبل از دعوت عمومى، رازش آشکار گردد، به علىس گفت: «اگر تو ایمان نمى‏آورى پس این راز را پنهان نگه دار!»

علىس آن شب را پشت سر گذاشت، خداوند در قلبش حقانیت اسلام را القا نمود. صبح روز بعد، اولِ وقت نزد پیامبر ج حاضر شد و اسلام خود را عرضه داشت. از آن پس در خفا و پنهانى و دور از چشم ابوطالب به همراه رسول خدا ج مى‏رفت (و با ایشان نماز مى‏خواند) و اسلام خود را (بنابر راهنمایى پیامبر ج) آشکار نساخت([55]). روایت صحیح‏تر که مورد تایید اکثر راویان است آن است که پس از خدیجه، نخستین کسى که به رسول خدا ج ایمان آورد و با او نماز گزارد، علىس بود. زید بن ارقم مى‏گوید: نخستین کسى که با پیامبر ج به اسلام گرایید، علىس بود. ابن عباس مى‏گوید: نخستین مسلمان بعد از خدیجه، علىس بود. محمد بن عبدالرحمن بن زراره مى‏گوید: علىس در سن نه سالگى اسلام آورد. مجاهد مى‏گوید: نخستین کسى که نماز خواند، على بود. وى در آن هنگام ده ساله بود. حسن بن زید مى‏گوید: علىس بت نپرستید؛ زیرا کودکى خردسال بود([56]). قراین و شواهد و طبیعت اشیا همین چیز را تقاضا مى‏کند؛ زیرا علىس در آغوش پیامبر ج و در محیط اسلامى نبوى و در خانه‏ى دعوتگرى پرورش یافت که مسئولیت رساندن پیام الهى به همه‏ى جهانیان به عهده‏ى ایشان سپرده شده بود. متأثر شدن از چنین محیط (در صورتى که مانع قوى و انحراف از فطرت صحیح وجود نداشته باشد، آن گونه که براى علىس وجود نداشت) امرى طبیعى و موافق فطرت بشرى است.

برخى از محققان و پژوهشگران بین روایات مختلف درباره‏ى نخستین مسلمان، این گونه تطبیق داده‏اند که پیشگامان اسلام، از میان زنان و اهل بیت، ام المؤمنین خدیجهل و از مردان، ابوبکر صدیقس([57]) و از کودکان علىس بودند. واللّه‏ اعلم([58]).

سرگذشت علىس و ابوطالب

ابن اسحاق مى‏گوید: بعضى از اهل علم گفته‏اند که رسول اکرم ج هنگام نماز به درّه‏هاى اطرف شهر مکه مى‏رفت و على‏بن ابى‏طالبس نیز پنهانى و دور از چشم پدرش؛ ابوطالب و دیگر عموها و خاندانش به همراه رسول خدا ج بیرون مى‏رفت و با او نماز مى‏خواند و هنگامى که شب مى‏شد، به خانه باز مى‏گشتند. مدت زمانى که خواست خدا بود به این ترتیب گذشت تا آنکه یک روز، در حالى که آنان مشغول نماز بودند، ابوطالب آنان را دید و از رسول خدا ج پرسید: اى برادرزاده! این دین که برگزیده‏اى چگونه آیینى است؟ فرمود: اى عمو! این دین خدا و فرشتگان و پیامبرانِ او و دین پدر ما، ابراهیم است. خداى تعالى مرا به پیامبرى برگزیده و به سوى مردم فرستاده است و تو اى عمو، از دیگران سزاوارترى که نسبت به تو خیرخواهى کنم و تو را به هدایت فرا خوانم و تو نیز بیش از هر کس شایستگى دارى که دعوت مرا بپذیرى و مرا یارى کنى.

ابوطالب گفت: اى برادرزاده! من نمى‏توانم از آیین و روش پدران خود برگردم، ولى تا زنده هستم، آسیب و گزندى به تو نخواهد رسید([59]).

برخى از مورّخان گفته‏اند که ابوطالب به علىس گفت: پسر جان! این چه دینى است که پیرو آن شده‏اى؟ علىس پاسخ داد: «پدر جان! به خدا و رسولش ایمان آورده‏ام و او را در آنچه از جانب خدا آورده است تصدیق نموده‏ام و همراه او براى خدا نماز به جاى آوردم و از او پیروى کردم.»

به گمان آنان، ابوطالب به علىس گفت: اى فرزند! بدان که او تو را جز به سوى خیر و نکویى فرا نمى‏خواند، پس خدمت او را لازم بگیر([60]).

علىس دستیار و رهنماى پویندگان اسلام در مکه

علىس کسانى را که براى جستجوى حق و تحقیق درباره‏ى اسلام به مکه مى‏آمدند کمک مى‏کرد و به محضر پیامبر ج رهنمون مى‏شد. او داراى فراست و ذکاوت ویژه‏اى بود که خاصه‏ى بنى‏هاشم بود. امام بخارى با سند خود از ابن عباسب داستان اسلام ابوذر غفارىس را این گونه آورده است:

هنگامى که خبر بعثت رسول خدا ج به ابوذرس رسید، به برادرش گفت: به مکه برو و در مورد این شخص که ادعاى پیامبرى دارد و مى‏گوید از آسمان براى او خبر مى‏آید، تحقیقاتى به عمل بیاور! سخنان او را بشنو و زود برگرد! برادر ابوذر در خدمت پیامبر ج حاضر شد و سخنان او را شنید و برگشت و در گزارش خود به ابوذر گفت: این مرد به نیکى‏ها و اخلاق پسندیده فرا مى‏خواند، گفتار او به شعر نمى‏ماند. ابوذر گفت: این گفته‏ى تو هیچ دردى را دوا نمى‏کند؛ لذا خود، رخت سفر بست و راه مکه را در پیش گرفت. چون به مکه رسید، وارد مسجدالحرام شد و سراغ رسول خدا ج را گرفت، اما نه ایشان را مى‏شناخت و نه جرأت مى‏کرد از کسى بپرسد و خود مى‏کوشید تا با علایم او را پیدا کند. چون شب فرا رسید گوشه‏اى استراحت کرد، علىس او را دید و دانست که او اهل مکه نیست، لذا به دنبال او رفت، ولى هیچ کدام از آنان با دیگرى چیزى نمى‏گفت. صبح روز بعد ابوذر کوله‏بار خود را برداشت و راه مسجد را در پیش گرفت.

این روز نیز پیامبر ج را نیافت. شب دوباره به خوابگاه خود بازگشت. علىس از کنار او گذشت و گفت: آیا هنوز جایى پیدا نکرده‏اى؟ سپس او را با خود به خانه برد، ولى باز هم خویشتن را به یکدیگر معرفى نکردند. روز سوم على از او پرسید: آیا مى‏توانى منظورت از آمدن به مکه را براى من بیان کنى؟ ابوذر گفت: به شرطى که قول بدهى مرا راهنمایى کنى، علىس قول داد. آنگاه مقصد خود را بیان کرد. على گفت: آرى، او رسول بر حق خداست. صبح دنبال من بیا! اگر من در راه، احساس خطر کردم، به بهانه‏ى قضاى حاجت، از تو جدا مى‏شوم و اگر به راه خود ادامه دادم به دنبال من بیا! بدین ترتیب صبح روز بعد ابوذرس به همراه علىس نزد پیامبر ج رفت و به سخنان او گوش فرا داد و همان جا مسلمان شد([61]).

بزرگ‏ترین افتخار

علىس مى‏گوید: روزى همراه با پیامبر ج به صحن کعبه رفتم، رسول خدا ج خواست تا تمثال‏هایى را که مشرکان بر بالاى بام کعبه نصب کرده بودند، فرو ریزد، لذا به من امر کرد تا بنشینم. آنگاه پاى خود را بر شانه‏ام گذاشت تا بالا رود. من خواستم بلند شوم، ولى نتوانستم. چون ناتوانى مرا احساس کرد پایین آمد و خود بر زمین نشست و مرا بر شانه‏هایش سوار کرد و سپس بلند شد. من احساس کردم که دارم به افق آسمان مى‏رسم. آنگاه بر بالاى بام کعبه بالا رفتم و تمثالى را که با مس یا روى، نصب و محکم شده بود، از جاى کندم و به دستور پیامبر ج بر زمین انداختم. تمثال، همانند شیشه خرد شد. سپس فرود آمدم و به همراه آن حضرت ج با سرعت از آنجا دور شدیم و پشت دیوار خانه‏ها پنهان شدیم تا کسى از کفّار متوجّه کار ما نشود([62]). روشن است که این واقعه - آن گونه که در مستدرک حاکم است - قبل از هجرت به وقوع پیوسته است([63]).

 

 

هجرت

دعوت قریش و سایر قبایل به سوى اسلام، همچنان ادامه داشت و از سوى دیگر مخالفت و دشمنى قریش روبه افزایش بود، تا آنکه بنى‏هاشم را تحریم اقتصادى نمودند و به پناه بردن در «شعب ابى‏طالب» مجبور کردند.

جعفر بن ابى‏طالبس و عدّه‏ى زیادى از مسلمانان به حبشه هجرت کردند. رسول اللّه‏ ج براى دعوت مردمِ طایف به آنجا رفت ولى مورد آزار و شکنجه قرار گرفت. سپس واقعه‏ى معراج پیامبر ج پیش آمد. حمزه بن عبدالمطّلبس و عمربن خطابس و کسانى دیگر از اهل مکه و بیرون مکه که خداوند نظر لطفى به آن‌ها داشت، به اسلام گرویدند. ابوطالب و خدیجه، دو مدافع و پشتیبان رسول خدا ج از دنیا رفتند، آزار قریش به مسلمانان و پیامبر ج شدت گرفت و هر چه در توان داشتند براى خاموش کردن شعله‏هاى فروزان دعوت حق به کار بردند.

گروهى از اوس و خزرج ـ که دو قبیله‏ى بزرگ قحطان بودند ـ به اسلام گرویدند. بیعت عقبه‏ى اول و دوم انجام شد و اسلام در مدینه انتشار یافت. پیامبر ج به اصحاب خود فرمان داد تا به یثرب (مدینه‏ى منوره) هجرت کنند. مسلمانان گروه گروه به مدینه هجرت کردند تا جایى که در مکه جز رسول خدا ج و علىس و ابوبکرس و چند تن دیگر از زندانیان و ضعیفان، کسى دیگر باقى نماند. قریش احساس خطر کردند که به زودى رسول خدا ج نیز به مسلمانان در مدینه مى‏پیوندند و در آنجا قدرت بزرگى تشکیل خواهند داد.

تفصیل این رویدادها در ضمن گفتارى که مخصوص امیر المومنین، علىس است نه آسان است و نه ضرورى؛ لذا علاقمندان مى‏توانند به کتاب‏هاى سیره که اقیانوس بیکرانى از شرح این وقایع و رویدادها هستند، مراجعه کنند([64]). سرانجام، سران قریش در «دارالندوه» تشکیل جلسه دادند و پس از مذاکره، در نهایت به توافق رسیدند که از هر قبیله، یک جوان شجاع و با نسب برگزینند و همه یکباره مانند فرد واحد بر پیامبرج یورش برند و او را از پاى در آورند، بدین گونه خون او در میان همه‏ى قبایل تقسیم مى‏شود و فرزندان عبد مناف نمى‏توانند با قبایلِ همه‏ى آن‌ها بجنگند. پس از توافق بر این تصمیم، جلسه به پایان رسید و متفرق شدند.

خداوند پیامبرش را از این توطئه آگاه ساخت، آن حضرت ج به على بن ابى‏طالبس دستور داد که شب در بستر او بخوابد و روانداز مخصوص او را بر روى خود بکشد و فرمود: «مطمئن باش که هیچ گزندى به تو نخواهد رسید.» این کار، آسان و ساده نبود و کسى که از ایمان قوى و محبت رسول برخوردار نباشد و به گفته و وعده‏ى پیامبر ج اطمینان کامل نداشته باشد و خود را براى فدا ساختن آماده نکرده باشد، هرگز چنین کارى از او ساخته نیست و در بسترى که خطرها گرداگرد آن را فرا گرفته‏اند هرگز چشمانش را خواب نمى‏برد.

علىس از شدت فشار قریش و جوّ اختناق آگاه بود و مى‏دانست اگر مشرکان پیامبرج را نیابند براى تسلّى خاطر خود، او را خواهند کشت، اما علىس همه‏ى این واقعیت‏ها را نادیده گرفت و با آرامش خاطر بر بستر رسول خدا ج خوش خوابید.

مشرکان درِ خانه‏ى پیامبر ج گرد آمدند و آماده‏ى اجراى نقشه‏ى شوم خود بودند، در این هنگام آن حضرت ج مشتى خاک برداشت و از خانه خارج شد، خداوند بر چشمان آنان پرده افکند که او را ندیدند. ایشان در حالى که بر سر مشرکان خاک مى‏افشاند، سوره‏ى یس را تا آیه‏ى:یس:﴿وَجَعَلۡنَا مِنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ سَدّٗا وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ سَدّٗا فَأَغۡشَيۡنَٰهُمۡ فَهُمۡ لَا يُبۡصِرُونَ٩ [يس: 9]. «و پیشاپیش آنان و نیز پشت سرشان مانع و سدی قرار داده‌ و پرده‌ای بر (چشمان) آنان نهاده‌ایم؛ پس نمی‌بینند».([65]) تلاوت مى‏کرد.

بعد از رفتن پیامبر ج، رهگذرى از کنار آنان گذشت و گفت: در اینجا منتظر چه کسى هستید؟ گفتند: منتظر محمّد ج، رهگذر گفت: خدا نومیدتان گردانید! به خدا او از خانه خارج شد و به دنبال کار خود رفت، آنان از کناره‏ى در، به درون خانه نگاه کردند، دیدند که کسى بر رختخواب خوابیده است، مطمئن شدند که او رسول خداست، به همین دلیل، تا صبح در آنجا ماندند. چون صبح شد و علىس از بستر برخاست، شرمسار گشته و ناکام برگشتند([66]). ابن سعد از علىس نقل کرده است که گفت: آنگاه که رسول اللّه‏ ج براى هجرت به مدینه خارج شد، به من فرمود تا بعد از او بمانم و امانت‏هایى که نزد او بود به صاحبان‏شان باز گردانم؛ زیرا وى به صداقت و امانت شناخته شده بود و مردم اموال خود را به او مى‏سپردند، به همین دلیل او را «امین» مى‏گفتند. من سه روز در مکه ماندم و همواره در میان مردم حضور داشتم. بعد از سه روز به دنبال پیامبر ج رهسپار گشتم تا در محله‏ى بنى عمرو بن عوف رسیدم. سپس به خانه‏ى کلثوم بن الهدم که پیامبر ج در آنجا مقیم بود وارد شدم([67]). علىس شب راه مى‏پیمود و روز در جایى خود را پنهان مى‏کرد، وقتى به مدینه رسید، هر دو پایش شکافته شده بود. رسول خدا ج گفت: على را نزد من فرا خوانید! گفتند: او توان راه رفتن ندارد، پیامبر ج نزد وى آمد و او را در آغوش فشرد و از روى مهربانى بر وى گریست؛ زیرا دید که پاهایش ورم کرده است. آنگاه آب دهان در دست خود انداخت و بر پاهاى او مالید. پس از آن علىس تا هنگام شهادت از درد پا شکایت نکرد([68]). ورود علىس در نیمه‏ى ماه ربیع الاول بود و تا آن هنگام پیامبر ج هنوز در قباء تشریف داشتند([69]).

* * *




[1]- مسند امام احمد بن حنبل، مسند ابى هریره، ج 2، ص 539.

[2]- صحیح مسلم، كتاب الذكر و الدعاء و التوبة.

[3]- در کتاب دیگرم (السيرة النبويه) از امتیازات و خصوصیات عرب سخن گفته‏ام. به این کتاب، باب «عصر جاهلى»، تحت عنوان «چرا پیامبر در جزیره‏ى عرب مبعوث شد؟»، ص 55 ـ 42 رجوع کنید.

[4]- سیره‏ى نبوى به همین قلم، صفحه 74. براى تفصیل بیشتر رک: سیره ابن هشام، ج 1، چاپ دوم، مصر، 1955 م.

[5]- رك: آلوسى؛ سيد محمود شكرى، بلوغ الأرب فى معرفة أحوال العرب، ج 1، ص 243، چاپ سوم، مصر، قاهره.

[6]- همان منبع.

[7]- السيرة النبويه، اثر همین مؤلّف، ص 75 چاپ هفتم، جده.

[8]- ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 142، چاپ مصر.

[9]- رک: جواد؛ على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الإسلام، ج 4، ص 78، بیروت، چاپ اول، 1968 م.

[10]- سیره‏ى نبوى، اثر همین مؤلّف. به نقل از سیره‏ى ابن هشام، ج 1، صص 49 و 50. عاقبت نیز چنان شد که عبدالمطلب گفته بود. صاحب خانه، خانه‏اش را محافظت نمود و نقشه‏ى ابرهه و لشکرش ناکام ماند و پرندگانى را بر سر آن‌ها فرستاد که با سنگ‏هاى کوچکى آن‌ها را هدف قرار مى‏دادند، در نتیجه، آنان را همچون برگ علف نیم‏خورده متلاشى گردانید. (سوره‏ى فیل)

[11]- آلوسى؛ سید محمود، بلوغ الأرب فى معرفة أحوال العرب، ج 1، ص 324.

[12]- جواد، على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الإسلام، ج 4، ص 78.

[13]- بلاذرى، انساب الأشراف، ج 1، ص 87، مصر 1959 م.

[14]- آلوسى؛ سید محمود، بلوغ الأرب فى معرفة أحوال العرب، ج 1، ص 324، ابن سعد، الطبقات الكبرى.

[15]- براى تفصیل بیشتر به کتاب‏هاى سیره از جمله: السيرة النبويه، اثر همين مؤلّف، ص 103، رجوع نمایید.

[16]- ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 179.

[17]- انصارى؛ خالد، حیات ابى‏طالب، مطبعه‌ی علوى، 1951 م.

[18]- ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 180. پیامبر در آن هنگام بنابر قول صحیح نه ساله بودند. رک: طبرى و شرح المواهب و الروض الأنف.

[19]- حاکم، مستدرک، ج 3، ص 108.

[20]- ابن عبدالبر، الإستيعاب فى معرفة الأصحاب، ج 3، ص 26، چاپ شده در حاشیه‏ى الإصابه، ابن حجر، چاپ دارصادر، بیروت.

[21]- ذهبى، سير أعلام النبلاء، ج 2، ص 87، موسسه‏ى الرسالة، بیروت.

[22]- ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 266 ـ 265 با اختصار.

[23]- همان، ج 1، ص 351 ـ 350. این درّه تا امروز نیز به شعب ابى‏طالب معروف است.

[24]- براى تفصیل بیشتر رک: سیره‏ى ابن هشام، ق 1، ص 377 ـ 373،، سیره‏ى نبوى اثر مؤلّف، ص 139 ـ 138.

[25]- آلوسى؛ سید محمود، بلوغ الأرب، ج 1، ص 324. آنچه از کتاب‏هاى حدیث و سیره ثابت است و بین مسلمانان در گذشته و حال نیز معروف است، همین است که ابوطالب مشرف به اسلام نشد. رسول خدا ج از این بابت بسیار تأسف خوردند و اندوهگین شدند. این امر دال بر این است که دین اسلام، دین قانون و عقیده است و از هیچ فرد، نژادى بر اساس نسب و خویشاوندى، محبت و فداکارى، حمایت نمى‏کند، بلکه معیار، فقط عقیده‏ى صحیح و ایمان به رسالت پیامبر ج است.

[26]- ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 416 ـ 415.

[27]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 223، ریاض، 1966 م.

[28]- تلمسانى؛ محمد بن ابوبکر، الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشره، چاپ دارالرفاعى، ریاض.

[29]- تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة، ج 2، ص 193 ـ 192، چاپ اول، 1983 م.

[30]- مسعودى، مروج الذهب، (ترجمه‌ی فارسى) ج 2، ص 40، چاپ چهارم، 1370 ه . ق. (مترجم)

[31]- عسقلانى؛ ابن حجر، الاصابة فى تمييز الصحابة، ج 2، ص 494، بیروت.

[32]- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 250، چاپ سوم، 1989 م.

[33]- تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى و أصحابه العشرة، ج 2، ص 41 ـ 40.

[34]- ابن سعد در «الطبقات الكبرى» مى‏گوید: جعفر بن ابى‏طالب قبل از آنکه رسول خدا ج به دارالأرقم بیاید و به دعوت عمومى مشغول شود، مسلمان شده بود. (طبقات ج 4، ص 34، بیروت)

[35]- صحیح بخارى و صحیح مسلم، به روایت براء بن عازب.

[36]- به روایت امام احمد بن حنبل.

[37]- ابن حجر، الإصابة فى تمييز الصحابة، ج 1، ص 237 و 238.

[38]- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 4، ص 37، بیروت.

[39]- این عمل از آن پس سنت قرار گرفت.

[40]- ابن هشام، السيرة النبويه، ج2، ص 380 و 381، با اختصار، روایت در سنن ترمذى موجود است.

[41]- تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة، ج 2، ص 41 و 42.

[42]- در مورد جواب جعفرس به نجاشى رک: سیره‏ى ابن هشام، ج 1، ص 338 ـ 334.

[43]- براى اطلاع بیشتر به کتاب دیگر مؤلف «السيرة النبويه» صفحات 133 و 134 مراجعه فرمایید.

[44]- صحیح بخارى، باب منزل النبى يوم الفتح؛ البدایة والنهایة، ج 4، ص 300.

[45]- ابن حجر، الإصابة فى تمييز الصحابة، ج 8، ص 317 و 318.

[46]- در قرون نخستین اسلامى، یک وسق، بار شتر برابر با 60 صاع یعنى 3/194 کیلوگرم بود. (مترجم، به نقل از کتاب اوزان و مقیاس‏ها در اسلام، اثر دکتر والترهینس).

[47]- ابن حجر، الإصابة فى تمييز الصحابة، ج 7، ص 554 و 553، شماره‏ى 10974، چاپ نهضة مصر.

[48]- همان منبع، ج 2، ص 507.

[49]- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3 والبدريين ص 11 و مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 358، چاپ اول، مصر، 1303 هـ. ق.

[50]- مبرّد، الکامل، ج 1، ص 30، چاپ مؤسسة الرسالة.

[51]- قول حاکم/ ضعیف‌تر از آن است که ردی بر آن نوشته شود.. طوری‌که معلوم است که امام حاکم/ در تصحیح نمودن احادیث بسیار متساهل بود و احادیث ضعیف زیادی را و حتی موضوع و ساختگی را هم صحیح قرار داده است. و کتاب مستدرک ایشان بهترین دلیل بر این ادعاست. و دیگر اینکه امام حاکم مشهور به شیعه‌گرایی بود که نظرش دراینمورد قابل قبول نیست. سوم اینکه حاکم/ هیچ دلیلی بر این گفته‌ی خود نیاورده است. ادعای متواتر بودن تولد علیس را در کعبه نموده، اما یک روایت ضعیف هم ذکر نکرده است تا این ادعایش را ثابت کند چه رسد به روایات متواتر! پس ازاین معلوم است که هر عالمی با داشتن مقام و منزلت علمی بزرگ، حتما دارای اخطا و اشتباهاتی هم هست و امام حاکم هم خالی از اشتباهات نیست و ایشان بر این قول خویش دلیلی نیاورده است، بناء این قول ایشان اشتباه و غلط است. چنانچه امام سیوطی/ در (تدریب الراوی2/359) روایت تولد حضرت علی را در کعبه ضعیف شمرده و قول حاکم را اشتباه دانسته است. (مصحح)

[52]- مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 2 و سیره‏ى حلبیه، ج 3، ص 498، چاپ اول، مصر، 1964 م، حکیم الاسلام شاه ولى‏اللّه‏ دهلوى در کتاب «ازالة الخفا» همین قول را ترجیح داده است، (چاپ اول، 1976، آکادمى سهیل، لاهور).

و عبارت شاه ولی‌الله در کتاب «ازالة الخفاء» این است: «و از مناقب ویس که در حین ولادت او ظاهر شد یکی آن است که در جوف کعبه معظمه تولد یافت». (مصحح)

[53]- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 14.

[54]- طبرى، تاریخ الأمم والملوك، ج 2، ص 313، چاپ دارالمعارف.

[55]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 3، ص 24.

[56]- ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 21 و ابن جزرى، اسدالغابه، 7/23 - 21. عده‏ى زیادی از مورخان گفته‏اند: «برترین قول این است که علىس هنگام مسلمان شدن، یازده سال و هنگام هجرت 24 سال داشت ـ واقدى، طبرى، ابن اثیر، مقریزى ـ (امتاع الاسماع 1/17)

[57]- علىس در نطقى که به مناسبت وفات ابوبکر صدیقس ایراد کرده است، به این حقیقت تصریح کرده است، آنجا که مى‏گوید: «خدا تو را رحمت کند اى ابوبکر! به خدا تو نخستین مسلمان بودى و ایمانت از همه راسخ‏تر بود...» (الجوهره، ج 2 ص 126) «مؤلف» صحیح همین است که نخستین مسلمان از افراد خارج خانه‏ى پیامبر ابوبکرس بود. (مترجم)

[58]- در اینجا کتاب‏هاى سیره، داستان مهمانى کردن بنى‏عبدالمطّلب توسط پیامبر را پس از نزول آیه‏ی ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤ [الشعراء: 214]. «و به خويشاوندان نزدیکت هشدار بده.» آورده‏اند و مى‏گویند: در آن جلسه پیامبر ج آنان را به اسلام فراخواند و جز على کسى دیگر اجابت نکرد. این داستان را ابن‏کثیر در البدایة والنهایة، ج 3، ص 39 و 40 با تفصیل آورده است، و برخى از راویان آن را غیر معتبر دانسته است و در این داستان مطلبى وجود دارد که صحّت آن مورد تردید است.

[59]- ابن میثم، شرح نهج البلاغه، فصل پنجم از خطبه قاصعه، شماره خطبه: 234.

[60]- ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 246. همچنین رجوع نمایید به کتاب روح اسلام، ص 31، انتشارات آستان قدس رضوى، 1366، اثر نویسنده‏ى معروف شیعه، دکتر سید امیر على. (مترجم)

[61]- بخارى، الجامع الصحیح، باب إسلام ابى‏ذر، كتاب مناقب الأنصار.

[62]- مسند امام احمد بن حنبل، ج 2، ص 645 ـ 644، تاریخ امام بخارى، ابن ماجه، حاکم، نسایى در خصائص.

[63]- برخى از سیره نویسان متأخر، این واقعه را مربوط به فتح مکه دانسته‏اند که رسول خدا کعبه را از آلودگى وجود بت‏ها پاک نمود، ولى صحیح این است که قبل از هجرت رخ داده است. علامه على بن برهان الدین در کتاب سیره‏ى حلبیه ج 3، ص 30 نوشته است: این گفته‏ى علىس که «به سرعت از آنجا دور شدیم ...» دلالت دارد که این واقعه روز فتح مکه نبوده است.

[64]- براى نمونه به کتاب دیگر همین نویسنده «السیرة النبویه»، «نبى رحمت»، ترجمه‏ى مولانا محمّد قاسم قاسمى مراجعه شود.

[65]- ترجمه: «از پیش رویشان و از پشت سرشان سدى قرار دادیم و چشم‏هاى‏شان را تیره ساختیم تا چیزى نبینند».

[66]- ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 483 ـ 480.

[67]- متقى؛ على، كنزالعمال، ج 8، ص 3357، حیدر آباد، چاپ اول، 1312 هـ. ق.

[68]- ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، ج 2، ص 75، دار صادر، بیروت، 1399 م.

[69]- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 22.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...