بخش هفتم:
حضرت على بن ابىطالبس از رویارویى با خوارج و اهل شام تا شهادت
مقایسهاى بین اهل عراق و اهل شام ـ حرکت به سوى شام و بهانهجویىهاى عراقیان ـ شهادت حضرت علىس ـ حضرت علىس در آینهى اخبار و روایات، علىس شایستهترین فقیه و قاضى ـ عالم به کتاب و سنّت ـ علىس کانون محبّت و مهربانى ـ علىس آغازگر بسیارى از علوم و فنون ـ روانشناسى شخصیت پیامبر ج ـ زوایاى ناشناختهى سیرهى علىس ـ سبب کثرت احادیث دربارهى فضیلت علىس ـ فرزندان علىس ـ حکمت و بلاغت علىس ـ شعر علىس ـ اسلوب منحصر به فرد طنز و نکوهش.
از رويارويى با خوارج و اهل شام تا شهادت
مقایسهاى بین اهل عراق و اهل شام
حضرت علىس با دو مشکل بزرگ مواجه شد:
از یک سو، مىبایست با اهل شام مىجنگید و از سوى دیگر انصار و یاران وى فاقد آن گونه نشاط و فرمانبردارى بودند که در اهل شام یافت مىشد؛ زیرا طبیعت و سابقهى تاریخى این دو منطقه (شام و عراق) و ویژگىهاى روحى دو گروه با هم متفاوت بود.
سوابق تاریخى این دو شهر به طور گسترده و عمیقى در آنها تأثیر گذاشته بود. منطقهى شام قبل از استقرار حکومت اسلامى، تابع و مطیع حکومت بیزانس بود و در آنجا نظم و آرامش در امور ادارى و سیاسى برقرار بود و بنىامیه از قدیم با شام رابطه داشتند؛ زیرا وقتى امیه بر سر ریاست با هاشم اختلاف پیدا کرد و به نفع هاشم قضاوت شد، از مکه به شام مهاجرت نمود و ده سال در آنجا ماند. مقام سر لشکرى به بنى امیه اختصاص داشت و این شغلى بود که حراست از کاروانهاى تجارى شام و یمن را نیز شامل مىشد و از این طریق روابط دوستانهاى بین کاروانیان و سرلشکر و اطرافیانش ایجاد مىشد. ابوسفیان در زمان خود به این مقام دست یافته بود، بنابراین بارها منطقهى شام را دیده بود و با مردم و حکام آنجا به خوبى آشنایى داشت؛ به همین دلیل هنگامى که هرقل، پادشاه روم خواست که در مورد پیامبر اکرم ج که طى نامهاى او را به اسلام فراخوانده بود، از یک قریشى حجازى تحقیقاتى به عمل آورد، به ابوسفیان که در آن هنگام در شام به سر مىبرد، روى آورد. گفت و گوى تاریخى او را کتابهاى سیره از صحیح بخارى نقل کردهاند و گوشهاى از آن در این کتاب نیز گذشت.
علاوه بر آن، منطقهى شام تا مدّت درازى تحت فرمانروایى یزید بن ابىسفیان بود و امیر معاویهس نیز بیست سال تمام فرمانرواى بدون رقیب آنجا بود و نزدیک بود که سرزمین شام به کشورى مستقل تبدیل شود و زمامدار مستقلى داشته باشد([1]). امیر معاویهس در بین معاصرانش به حسن تدبیر و انتظام امور، زیرکى، مدارا و سخاوت معروف بود. رضایت ملّت را با سخاوتمندى و اجراى دستورات حکومتى و کاردانى و مدیریت صحیح و چارهاندیشى جلب مىنمود.
اما عراق، طى چندین قرن، تحت حکومت پادشاهان ساسانى و کیانى ایرانى بود. در آنجا هیچ گاه براى مدّتى طولانى نظم و آرامش برقرار نبوده است. در مدّت کوتاهى، چندین پادشاه، تخت و تاج ایران را یکى پس از دیگرى به دست گرفتند؛ خسرو پرویز (628 ـ 590 م.) (پس از پدرش، هرمز) تاج و تخت جدّش، انوشیروان (579 ـ 531 م.) را به ارث برد، هرقل (هراکلیوس) امپراتور روم شرقى، خسرو پرویز را شکست داد. از سال 628 م. تا سال 632 امور ایران آشفته و دستخوش هرج و مرج بود. تخت و تاج خسرو پرویز را پسرش، قباد، ملقّب به شیرویه وارث شد. پرویز با همکارى پسرش، شیرویه در سال 628 م. با ذلّت و خوارى کشته شد و حکومت ایران هر روز بازیچهى شخصى از خاندان شاهى قرار مىگرفت. شیرویه نیز بیش از شش ماه (و بنابر یک قول، بیشتر) زنده نماند و در مدت چهار سال، ده تن بر تخت سلطنت ساسانى نشستند. زمام امور از هم گسست تا آنکه تاج شاهى بر سر یزدگرد (سوم) گذاشته شد. یزدگرد، آخرین پادشاه ساسانى بود (که پس از وى سلسلهى ساسانیان منقرض گردید). بر اثر ضعف و اضطراب، کار به جایى رسید که بعد از شهر بُراز، پوران، دختر خسرو پرویز بن هرمز (و پس از اندکى خواهرش، آزرمیدخت) به حکومت رسیدند در حالى که در آن زمان حکومت زنان در خانوادههاى شاهى مرسوم نبود؛ و هر یک از آنان بیش از یک سال و نیم پادشاهى نکردند.
همچنین طبیعت قبایلى که شام، عراق و ایران را فتح کردند و در آنجا اقامت گزیدند نیز در این تفاوت، سهم به سزایى داشت. فاتحان شام، اغلب از ساکنان غربى و شمالى جزیرة العرب بودند که با طبیعت خضوع در برابر نظام و احترام به قانون عادت داشتند و فاتحان عراق از مردم شرقى جزیره بودند که اضطراب و پراکندگى و اظهار نارضایتى از نظام و پریشانى فکرى، سرشت آنها بود و بر اثر همین صفات بود که پدیدهى «ارتداد» و حرکت منع زکات در آنجا انتشار یافت و در کنار این صفات از سلحشورى و شجاعت عربى و دیگر ویژگىهاى قومى برخوردار بودند.
دکتر احمد امین مىگوید:
«عراق از قدیم، مرکز ادیان مختلف و مذاهب عجیب بوده است، مبادى مانى و مزدک و ابن دیصان و عقاید مسیحى و یهودى در آن سرزمین شیوع داشت وعدهاى معتقد بودند که خداوند در بعضى از انسانها حلول کرده است»([2]). احمد حسن زیات مىگوید:
«عربهایى که در عراق آمدند، عصبّیت یمنى و نزارى را به همراه آوردند و ساکنان جزیرهى فراتیه، یا مسیحى بودند یا خارجى؛ زیرا این سرزمین محل سکونت قبایل ربیعه بود که به قول اصمعى، منبع فساد بودند»([3]). استاد عقّاد با بلاغت تمام به فرق اساسى دو سپاه حضرت علىس و معاویهس اشاره کرده و مىگوید:
«به راستى شگفت اینجاست که دو لشکر به دو بخش متضاد تقسیم شده بودند و در بخشى که سهم حضرت علىس در جزیرهى عربى بود، عوامل نفرت از نظام اجتماعى و کوشش براى تغییر آن یافت مىشد و در بخشى دیگر که سهم امیر معاویهس در شام و اطراف آن بود، عوامل رضایت و حمایت از نظام اجتماعى کاملاً حکمفرما بود»([4]).
* * *
علىس تصمیم گرفت به شام برود، ولى خوارج موافقت نکردند. وى با لشکرى بزرگ از کوفه خارج شد، وقتى به مقام «نخیله» رسید، خطبهاى ایراد فرمود و مردم را به پایدارى در برابر دشمن فراخواند، در همین حال به او خبر رسید که خوارج، آشوب راه انداخته و به قتل و غارت پرداختهاند و مرتکب جرائم زیادى شدهاند، بنابراین نمایندهاى به سوى آنان فرستاد، چون نماینده نزد آنها رسید قبل از این که فرصت سخن بیابد او را کشتند. حضرت علىس وقتى از جریان مطّلع شد تصمیم گرفت که قبل از رفتن به شام با خوارج بجنگد. امیرالمومنین قبل از هر چیز آنها را نصیحت کرد و از فرجام این کار ترسانید و به آنان گفت: شما چیزى را رد کردید که خودتان خواهان آن بودید (یعنى قبول حکمیت) من شما را باز داشتم ولى قبول نکردید. خوارج از سخنان حضرت علىس متأثر نشده و گفتند:
«لا حُكْمَ إلاّ للّهِِ، الرواح، الرواح إِلى الْجَنَّة»
«حکم (حکومت یا داورى) فقط از آن خداست، پیش به سوى بهشت.»
سپس عدّهاى از آنان با نیزه و شمشیر به حمله پرداختند که از سوى سپاهیان علىس سرکوب شدند. این حادثه در سال سى و هفتم هجرى رخ داد([5]).
حرکت به سوى شام و بهانهجویىهاى عراقیان
حضرت علىس بعد از سرکوبى خوارج، وقتى از نهروان بازگشت، در جمع مردم خطبهاى ایراد کرد که در آن خطبه بعد از ستایش و سپاس خدا و درود بر پیامبر ج گفت: خداوند شما را پیروز گردانید، اینک بدون وقفه به مبارزه با حریفان شامى بشتابید! لشکریانش بلند شدند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! تیرهاى ما تمام شده و شمشیرها کند شده و سرنیزهها شکسته است، ما را به شهر و دیارمان بازگردان تا خود را کاملاً آمادهى نبرد کنیم([6]). این عذر و بهانه، عادت همیشگى عراقیان بود. ابن جریر مىگوید: هنگامى که مردم عراق از رفتن به شام سرباز زدند، حضرت علىس طى خطبهاى آنان را توبیخ و نکوهش کرد و از عواقب کارشان ترسانید و آیههاى جهاد را از سورههاى مختلف قرآن براى شان قرائت کرد و براى رفتن به سوى شام ترغیب نمود، اما کسى به حرفش گوش نداد و همگى متفرّق شدند. حضرت علىس ناچار به کوفه بازگشت.
* * *
با فرا رسیدن سال سى و نه، معاویهس لشکرهاى زیادى آماده کرد و به اطراف شهرهایى که تحت سیطرهى علىس بود پراکنده کرد؛ زیرا او مىدانست که عراقیان در بسیارى از امور از علىس اطاعت نمىکنند. سپاهیان معاویهس به عین التمر، انبار، تیماء و تدمر حمله کردند و یاران على و اهل عراق از خود ضعف و بزدلى نشان دادند.
موضع ضعیف عراقیان و بهانهجویى و ارادهى سست آنها و شدّت اندوه علىس از این وضع، از خطبهاى که حضرت علىس به مناسبت ورود سربازان معاویهس به شهر انبار و کشته شدن فرماندار شهر، ایراد نموده است کاملا آشکار مىگردد. این خطبه از مهمترین خطبههاى تاریخى است که از یک رهبر شکسته دل و رنجیده خاطر در مورد نکوهش یاران خویش ایراد شده است. حضرت علىس در این خطبه، یقین کامل خویش را نسبت به صحیح بودن موضع خود، ابراز داشته است. این خطبه نمونهاى است از بلاغت عربى و شاهکار ادبیات علوى که ادیب و خطیب بزرگ کمتر به آن دسترسى مىیابد. ایشان در این خطبه پس از ستایش و سپاس خدا و درود بر پیامبرج مىگوید:
«همانا جهاد درى است از درهاى بهشت، هر کس که جهاد را از روى بىاعتنایى ترک کند، خداوند به او لباس ذلّت مىپوشاند و به بلا و نکبت گرفتار مىشود. شما آگاهید که من شما را روز و شب، نهان و آشکار براى پیکار با این قوم دعوت کردهام و به شما گفتهام قبل از این که با شما بجنگند، با آنها بجنگید. به خدا سوگند! هر ملّتى که در خانهاش مورد حمله قرار گرفت، به طور حتم ذلیل خواهد شد. شما جنگ را به یکدیگر محوّل کردید و همدیگر را خوار ساختید و به گفتهى من گوش فرا ندادید، تا آن که از هر طرف مورد حمله و غارت قرار گرفتید.
این مرد غامدى (سفیان بن عوف از قبیلهى بنى غامد) است که با سواران خود به شهر انبار وارد شده و حسّان بن حسّان را به قتل رسانیده است. به من خبر رسیده که یکى از لشکریانش بر زن مسلمان یا غیر مسلمان ذمّى تاخته و طلاهاى او را بیرون آورده است و سپس آنان بدون ریختن یک قطره خون و زخم دیدن، با دست پر، باز گشتهاند. اگر مرد مسلمانى از شنیدن این واقعه از تأسف و غصّه بمیرد، سزاوار است و سرزنش نمىشود.
بسیار جاى تعجب است! پراکندگى شما از حقّتان قلب را ریشهکن مىکند و غم را افزایش مىدهد. روى شما زشت باد! هدف دشمن شدهاید، به شما حمله مىکنند، شما تکان نمىخورید.
به هنگام تابستان مىگویم به جنگ آنها برویم، مىگویید هوا گرم است مهلت بده هوا خنک شود، وقتى در هواى خنک فرمان جنگ مىدهم، مىگویید هوا سرد است صبر کن تا سردى تمام شود. شما که جهت فرار از گرما و سرما این همه عذر و بهانه مىآورید به خدا سوگند از شمشیر بیشتر فرار مىکنید.
اى نامردهایى که آثار مردانگى در شما نیست و اى کسانى که عقل شما مانند بچهها و زنهاى تازه به حجله رفته است! اى کاش شما را ندیده بودم و نمىشناختم! مرگ بر شما، قلبم را خون کردید، سینهام را از خشم انباشته ساختید و رأى و نظرم را با مخالفت و کارشکنى نابود کردید، تا آنجا که قریش گفتند: فرزند ابىطالب مرد شجاعى است ولى فنون جنگ را نمىداند. خدا پدرانشان را بیامرزد! آیا کسى جنگجوتر، باتجربهتر و پیشقدمتر از من مىشناسید؟ هنوز به سن بیست سالگى نرسیده بودم که براى جنگ آماده شدم و اکنون بیش از شصت سال از عمرم مىگذرد، اما وقتى به سخنِ کسى گوش نمىدهند، رأى و نظرى نخواهد داشت»([7]).
علاّمه ابن کثیر مىگوید:
«شرایط دشوارى براى امیرالمؤمنین پیش آمده بود، لشکریانش پراکنده شدند، اهل عراق به مخالفت پرداخته و از قیام به همراهى وى سر باز زدند و نیروى اهل شام رو به فزونى بود و از هر طرف حمله مىکردند. این در حالى بود که علىس در آن زمان، برترین، عابدترین، پارساترین و داناترین فرد روى زمین بود. اما با این همه، او را تنها گذاشتند تا آنجا که از زندگى خسته شد و آرزوى مرگ کرد، مىگفت: «به خدا سوگند! محاسنم از خون سرم رنگین خواهد شد»([8]). و سرانجام چنین شد. داستان شهادت وى بدین قرار بود که سه نفر از خوارج به نامهاى عبدالرحمن بن عمرو، معروف به ابن ملجم حِمیرىِ کندى، بُرک بن عبداللّه التمیمى و عمرو بن بکر تمیمى گرد هم آمدند و از برادران و همراهانشان که توسط على در نهروان کشته شده بودند سخن به میان آوردند و به حال آنها افسوس خوردند و گفتند: خوب است ما خود را به خدا بفروشیم و به سراغ فرمانروایان گمراه برویم و با کشتن آنها مملکت را از شر آنان راحت کنیم و نیز انتقام خون برادران خود را از آنها بگیریم. براساس این پیشنهاد، ابن ملجم گفت: کشتن على به عهدهى من. بُرَک گفت: کشتن معاویه به عهدهى من. عمرو بن بکر گفت: کشتن عمرو بن عاص به عهدهى من. بنابراین، این سه تن با هم پیمان بستند که هیچ یک از آنها برنگردد، مگر آنکه مأموریت خود را انجام داده باشد، یا اینکه خود در این راه کشته شود. آنها شمشیرهاى خود را زهرآلود کردند و با هم وعده گذاشتند که شب هفدهم رمضان، در محلّ مأموریت خود حضور یابند.
ابن ملجم به کوفه رفت و تصمیم خود را حتّى از یاران خارجى خود مخفى نگهداشت. چون شب جمعه هفدهم رمضان فرا رسید، مقابل درى که علىس از آنجا خارج مىشد نشست. علىس بیرون آمد و مردم را براى نماز صبح بیدار مىکرد و مىگفت: «الصلاة، الصلاة». در این هنگام ابن ملجم با شمشیر، ضربتى به پیشانى او زد، که خون بر محاسنش جارى گشت. او هنگامى که شمشیر را مىزد گفت: «حکم از آن خداست؛ نه از آن تو و یارانت.» علىس فریاد برآورد که نگذارید این مرد فرار کند. مردم او را دستگیر کردند، سپس حضرت علىس جعدة بن هبیره بن ابى وهب را برگزید تا با مردم نماز صبح را بخواند. وقتى حضرت علىس را به منزل آوردند گفت: اگر من از دنیا رفتم ابن ملجم را در عوض بکشید و اگر زنده ماندم خودم مىدانم با او چگونه رفتار کنم([9]). وقتى ابن ملجم را نزد حضرت علىس آوردند، فرمود: با او به خوبى رفتار کنید، اگر زنده ماندم رأى خود را در مورد قصاص یا بخشش بیان خواهم کرد و اگر مُردم او را در عوض بکشید و اعضاى بدن او را قطع نکنید([10]). حضرت علىس به فرزندانش، حسن و حسین طى گفتارى طولانى وصیت فرمود و در آخر گفت:
«اى فرزندان عبدالمطّلب! خون مسلمانان را نریزید به بهانهى این که امیرالمؤمنین کشته شده است، متوجه باشید! در عوض من جز قاتلم کسى دیگر را نکشید، صبر کنید اگر من بر اثر این ضربت از دنیا رفتم او را با یک ضربت بکشید و مثله([11]) نکنید؛ زیرا از رسول اللّه ج شنیدهام که فرمود:
«إيّاكُمْ وَالْمُثْلَةَ وَلَوْ بِاالْكَلْبِ الْعَقُوِر»
«از مثله و بریدن اعضاى بدن بپرهیزید، حتى در مورد سگ هار»([12]). جندب بن عبداللّه گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر تو را از دست دادیم با حسن بیعت کنیم؟ فرمود: نه شما را امر مىکنم و نه باز مىدارم، شما بهتر مىدانید. علىس در آخرین لحظات زندگى جز لا إله إلا اللّه چیزى نمىگفت. گویند آخرین کلمهاى که بر زبان راند، این آیه بود:
﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ٨﴾ [الزلزلة: 7-8].
«هر کس ذرّهاى نیکى انجام دهد پاداشش را خواهد دید و هر کس ذرّهاى بدى انجام دهد به کیفر آن خواهد رسید.»
حضرت علىس فرزندان خود را به رعایت تقوا و انجام اعمال نیکو توصیه کرد و وصیت خود را نوشت([13]). ابن ملجم بعد از مجروح کردن امیر المؤمنین گفت:
«چنان ضربتى به او زدم که اگر بر تمام مردم شهر تقسیم شود همگى هلاک خواهند شد. به خدا سوگند! این شمشیر را یک ماه تمام زهر دادهام، آن را به هزار درهم خریدارى کرده و با هزار درهم زهر دادهام.»
حضرت علىس بنابر قول صحیح، سحرگاه روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى در سن شصت و سه سالگى به شهادت رسید(ضربت خورد)([14]). مدت خلافت وى چهار سال و نه ماه بود. فرزندش، حسنس بر (جنازهى) او نماز خواند و سپس در دارالإمارهى کوفه به خاک سپرده شد، از ترس اینکه مبادا خوارج جسدش را بیرون بیاورند([15]).
* * *
سيماى علىس در آينهى اخبار و روايات
در اینجا مناسب است ـ قبل از آنکه به ذکر فرزندان علىس بپردازیم ـ نگاهى گذرا به صفات و ویژگىهاى وى در آینهى اخبار و روایات بیندازیم.
مأموریت از سوى رسولاللّه ج براى نابود ساختن آثار جاهلى و بتپرستى
حکم از ابومحمّد الهذلى نقل مىکند که حضرت علىس فرمود: یک روز رسول خداج در تشییع جنازهاى شرکت نمود، آنگاه فرمود: چه کسى از شما به مدینه مىرود تا بتان و مجسمههایى را که در آنجا وجود دارد نابود کند و مقبرهها را با زمین هموار سازد و تصاویر را لکهدار کند؟ حضرت علىس گفت: یا رسول اللّه! من حاضرم. فرمود: پس حرکت کن، حضرت علىس پس از انجام مأموریت نزد رسول اللّه ج بازگشت و گزارش کار را به ایشان داد و گفت: یا رسول اللّه ج هر بتى که دیدم منهدم ساختم و همهى قبرهاى مرتفع را با زمین هموار کردم و به عکسها لطمه وارد کردم، آنگاه رسول خدا ج فرمود: «هر کس دوباره این بتان و مجسمهها و قبور را مرمّت و بازسازى کند، به احکامى که از جانب خدا بر محمّد نازل شده، کفر ورزیده است»([16]). جریر بن حبانس از پدرش نقل مىکند که حضرت علىس به او گفت: تو را به انجام کارى مأموریت مىدهم که رسول اللّه ج مرا مأموریت داده بود، ایشان به من فرموده بودند که تمام قبرها را با زمین، برابر و همهى بتها را نابود کنم([17]). ابوالهیاج اسدى مىگوید: علىس به من گفت: اى ابوالهیاج! تو را به کارى امر مىکنم که رسول اللّه ج به من فرموده بود؛ هر جا مجسمهاى دیدى آن را بشکن و هرجا قبرى مرتفع دیدى، آن را با زمین برابر کن!([18])
علىس شایستهترین فقیه و قاضى
از روایات متعدد ثابت است که رسول اللّه ج فرمودند:
«أقضاكم على» (شایستهترین قاضى در میان شما، على است).
از علىس نقل شده که گفت: هنگامى که رسول خدا ج مرا به یمن فرستاد، سنّم کم بود، گفتم: یا رسول اللّه! من تجربهى قضاوت وداورى ندارم، اگر اختلافى پیش آمد چگونه فیصله و داورى کنم؟ فرمود: «خداوند سخنِ حق را بر زبانت جارى مىسازد و قلبت را ثابت و مطمئن مىگرداند.» از آن پس هیچ گاه در مورد قضاوتى که انجام مىدادم، تردیدى به دلم خطور نمىکرد([19]). حضرت عمرس از مشکلى که براى حلّ آن شخصى چون ابوالحسن، على، وجود نداشته باشد به خدا پناه مىبرد، از وى نقل شده است که فرمود:
«اگر على نبود عمر به هلاکت مىرسید»([20]). و هرگاه موضوعى به نظرش مشکل مىآمد و از مسایل پیچیده بود، مىگفت: «قضیهاى است که براى حل آن، فردى همچون ابوالحسن وجود ندارد»([21]). ابوعمر از عبداللّه بن مسعودس نقل کرده است که در میان اهل مدینه، على شایستهترین فرد براى قضاوت است.
یکى از نمونههاى قضاوت دقیق و حکیمانهى حضرت علىس موضوعى است که امام احمد بن حنبل با سند خود در کتاب «مسند على» از حضرت علىس روایت کرده است که هنگامى که رسول خدا ج او را به نمایندگى خود به یمن فرستاد، با ماجراى شگفتآورى مواجه شد؛ در محلّى مردم براى شکار شیر، گودال و کمین گاهى حفر کرده بودند، روزى عدّهاى از مردم که کنار همان گودال بودند بر همدیگر فشار آوردند ناگاه یکى از آنان که نزدیک بود در گودال بیفتد خود را با یکى دیگر که در کنار او بود گرفت، او نیز با شخص سومى خود را گرفت و او با فرد چهارمى خود را محکم گرفت، در نتیجه هر چهار نفر در گودال سقوط کردند و شیر آنها را مجروح کرد. در این هنگام یکى از آنها با کارد یا نیزهاى که همراه داشت شیر را از پا در آورد و سپس هر چهار نفر بر اثر شدت جراحات جان باختند. در مورد این قضیه بین مردم اختلاف و چند دستگى رخ داد و اولیاى مقتولان، خود را براى نبردى خونین آماده ساختند. حضرت علىس براى حلّ این اختلاف تشریف آورد و گفت: آیا در حالى که رسول خداج در قید حیات است، این گونه به جان هم افتادهاید؟ من بین شما قضاوت مىکنم، اگر به قضاوت من راضى نشدید، جنگ و مخاصمه را ترک کنید و نزد رسول اللّه ج بروید تا بین شما قضاوت کند، آنگاه هر کس سرپیچى کرد، حقّش ساقط خواهد شد. سپس گفت: خویشاوندان کسانى که این گودال را حفر کردهاند، باید دیهى چهار نفر را بدهند؛ به این ترتیب که به نفر، اول یک چهارم دیه، به دوم، یک سوم و به سومى، نصف دیه و به چهارمى، دیهى کامل داده شود. مردم به این حکم راضى نشدند، وقتى به خدمت رسول اللّه ج رسیدند آن حضرت، نزدیک مقام ابراهیم تشریف داشتند، وقتى ماجرا را براى وى تعریف کردند، پیامبر فرمود: اکنون بین شما فیصله خواهم کرد، در همین اثنا شخصى گفت: على بین ما فیصله کرده است، آن حضرت پس از آنکه شرح داورى حضرت علىس را شنید، همان را تصویب فرمود([22]).
ابوعمر به نقل از ابوطفیل مىگوید: علىس را دیدم که در خطبهى خود مىگفت: از (آیات و احکام) کتاب خدا هر چه مىخواهید از من بپرسید، به خدا سوگند! هیچ آیهاى در قرآن وجود ندارد، مگر این که مىدانم آیا به شب نازل شده یا روز، در دشت نازل شده یا در کوه؟([23]) شریح بن هانى مىگوید: از عایشهل در مورد مسح موزه سؤال کردم، گفت: این مسأله را از على بپرس، او در این زمینه از من بیشتر علم دارد؛ زیرا در سفر همراه رسول اللّه ج بوده است، وقتى خدمت علىس رسیدم، گفت: رسول اکرم ج فرموده است که مسح موزه براى مسافر سه شبانه روز و براى مقیم یک شبانه روز است([24]). از حضرت علىس 586 حدیث روایت شده است([25]).
علىس کانون محبّت و مهربانى
حضرت علىس به رغم شجاعت و دلیرى کمنظیر و آگاهى از فنون رزمى، بسیار نرم دل و مهربان نیز بود. وى نرمخو، خوش اخلاق و داراى عواطف و احساسات رقیقى بود. این ویژگىهاى انسانى، زمانى بیشتر تجلى مىکنند که انسان در برابر قاتل خود قرار گرفته باشد؛ ایشان نسبت به قاتل خود، ابن ملجم، به فرزندش، حسنس سفارش کرد که غیر از ابن ملجم دیگرى را به تهمت قتل یا شرکت در آن نکشند و فقط با یک ضربه بدون شکنجه از او قصاص بگیرند([26]). حضرت علىس وقتى در مقابل جسد حضرت طلحهس ایستاد، سخت گریست و در حالى که خاک را از صورت او پاک مىکرد فرمود: اى ابا محمّد! برایم بسیار دشوار و ناگوار است که تو را زیر ستارههاى آسمان، افتاده بر زمین ببینم، سپس آرزو کرد که خداوند بیست سال پیش از این روز قبض روحش مىکرد([27]). ایشان گذشته از این که با بزرگسالان رفتارى دوستانه داشت، در شفقت با کودکان نیز معروف بودند. با کودکان، مهربان بود و با زبان کودکى با آنهاسخن مىگفت، ایشان مىفرمود:
پدر بر فرزندان و همچنین فرزندان بر پدر حقوقى دارند؛ حق پدر بر فرزند این است که در همهى امور از او اطاعت کند جز در معصیت خداوند، و حق فرزند بر پدر این است که نام خوبى برایش انتخاب کند و به خوبى تربیت نماید و قرآن را به او بیاموزد([28]). ابوالقاسم بغوى با سندى که به جدّهاش منتهى مىگردد نقل مىکند که: روزى علىس را دیدم که مقدارى خرما به یک درهم خرید و آنها را در پارچهاى گذاشت تا به خانه ببرد، شخصى گفت: اى امیرالمؤمنین! اجازه دهید من این خرماها را حمل کنم، فرمود: پدر و سرپرست خانواده، به حمل آنها سزاوارتر است([29]). شخصى به خدمت او عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! من نیازى دارم، مىخواهم آن را با شما در میان بگذارم، گفت: حاجت خود را بر روى زمین بنویس؛ زیرا دوست ندارم آثار ذلّت سؤال را بر چهرهات بخوانم. او حاجت خود را نوشت و علىس بیش از طلب او حاجتش را برآورد([30]).
علىس آغازگر بسیارى از علوم و فنون
علىس آغازگر بسیارى از علوم و آثار جاودانى است که تا زبان عرب و دستور زبان آن باقى است فراموش نخواهد شد. در کتاب امالى ابوالقاسم زجاجى از ابوالاسود دوئلى نقل شده که او گفت: علىس را دیدم که سر به جیب تفکر فرو برده و مىاندیشد، گفتم: یا امیرالمؤمنین! در مورد چه موضوعى فکر مىکنى؟ فرمود: مىبینم مردم در شهر شما زبان عربى را نادرست تلفظ مىکنند، بنابراین مىخواهم نوشتهاى دربارهى اصول و قواعد زبان عرب تهیه کنم، گفتم: اگر چنین کارى بکنى ما را زنده گرداندهاى و زبان عرب در میان ما باقى خواهد ماند. بعد از سه روز که به خدمت ایشان رسیدم، نوشتهاى به من داد که قواعد ابتدایى علم نحو در آن نوشته بود([31]). استاد عقّاد مىنویسد:
«مىتوانیم بگوییم حضرت علىس در ترتیب علم نحو نیز بیشترین سهم را دارد؛ زیرا به اثبات رسیده است که ابوالاسود دوئلى به امام شکایت کرد که مردم [در مناطق تازه فتح شده] زبانعربى را صحیح تلفظ نمىکنند و غلطهایى بر سر زبانهاست. حضرت على در پاسخ فرمود: هر چه مىگویم بنویس، سپس اصول علم نحو عربى را به او املا کرد و به ابوالاسود گفت: به همین نحو عمل کن. از همان روز این علم به اصطلاح «نحو» معروف شد»([32]).
همچنین عقّاد مىگوید:
«اولین رهنمودها در زمینهى علم توحید، قضا و فقه اسلامى و علم نحو عربى و رسم و کتابت آن از حضرت علىس بوده است»([33]). قبلاً بیان شد که تعیین هجرت رسول اکرم ج از مکه به مدینه، براى سرآغاز تقویم اسلامى به تصویب حضرت عمر و پیشنهاد حضرت علىس بود([34]). بنابراین تا مسلمانى روى زمین وجود دارد، همین تقویم مورد استفاده قرار خواهد گرفت. انتخاب هجرت نبوى براى سرآغاز تقویم اسلامى مبنى بر حکمتها و مصلحتهاى اسلامى و دعوتگرانه و ارج نهادن به ارزشهاى انسانى بوده است و این عنوان اذهان دانشمندان و متفکران منصف را به عظمت اسلام جلب مىکند و در عین حال فال نیک و مژدهى خوشى نیز هست؛ زیرا هجرت نقطهى عطف و سرآغاز عصر جدیدى در تاریخ بشریت و چراغى فرا راه انسانهاى آزاده بوده است.
از آنجا که حضرت على ج با رسول اللّه ج پیوند نسبى داشت و مدت زیادى با پیامبر ج زیسته و از نزدیک شاهد زندگى ایشان بوده است و به شناخت ویژگىهاى روانى، مکارم اخلاق و گرایشهاى آن حضرت علاقه داشته است، این امر موجب مىشد که از شخصیت پیامبر ج و صفات اخلاقى وى شناخت دقیقى داشته باشد. ایشان در بیان کردن این صفات نیز توان و مهارت خاصى داشت و به نکات دقیقى از سیره و اخلاق رسول اللّه ج اشاره مىکرد([35]). در اینجا به فرازى از گفتار وى در وصف پیامبر ج اکتفا مىکنیم، وى مىگوید:
«رسول اللّه ج از همگان با حوصلهتر و داراى سعهى صدر بیشترى بود، بیش از هر کس راستگو و نرمخو و خوش معاشرت بود، هر کس براى نخستین بار او را مىدید از او هیبت مىداشت و هر کس با او همنشین مىشد او را دوست مىداشت. یکى از مدّاحان وى مىگوید: هرگز پیش از او و پس از او همانند ایشان را ندیدهام»([36]).
آگاهى حضرت علىس از طبیعت و اخلاق کریمانه و بردبارى و گذشت حضرت رسول اللّه ج از این واقعه به خوبى آشکار مىشود که وقتى ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب که پسر عموى رسول اللّه ج بود و مدتى آن حضرت را مورد آزار و بدگویى قرار داده بود، در راه مکه با پیامبر برخورد کرد، آن حضرت به خاطر بدزبانى و آزار و اذیتى که از او دیده بود از او روى گرداند، ابوسفیان از این عمل پیامبر ج با علىس گلایه کرد، علىس او را راهنمایى کرد و گفت:
«نزد پیامبر ج برو و خود را روبه روى او قرار بده و همان مطلبى را بگو که برادران یوسف، به یوسف گفتند:
﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ ءَاثَرَكَ ٱللَّهُ عَلَيۡنَا وَإِن كُنَّا لَخَٰطِِٔينَ٩١﴾ [يوسف: 91].
«به خدا! اللّه تو را بر ما برترى داد و ما در حق تو مقصّر و خطاکاریم.» آن حضرت نمىپذیرد که کسى از او نرم گفتارتر باشد، (لذا تو را مىبخشد و گذشت مىکند).»
ابوسفیان طبق رهنمایى حضرت علىس عمل کرد، رسول اللّه ج در جواب فرمود:
«امروز هیچ نکوهشى بر شما نیست. من عفو کردم، خدا هم شما را ببخشد که او مهربانترین مهربانان است:
﴿قَالَ لَا تَثۡرِيبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡيَوۡمَۖ يَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَكُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ٩٢﴾ [يوسف: 92]. ابوسفیان از آن روز به بعد بر اسلام پایدار ماند و همواره در برابر پیامبر از روى شرمندگى سر فرود مىآورد([37]).
زوایایى ناشناخته از خلافت حضرت علىس
بسیارى از مورّخان و محققانى که مطالعاتى پیرامون سیره و اخبار جنگهاى دورهى خلافت حضرت علىس دارند معتقدند که توجّه ایشان نه تنها به جنگ عراقیان و شامیان معطوف بود، که فقط درگیر جنگ با اهل قبله بود و ارتباطى با مناطقى که خلفاى پیشین فتح کرده بودند نداشت و توجهى به انتظام امور و استحکام نظم و ثبات در آن مناطق و سرکوبى جدایىطلبان و مرتدان و فتنهجویان مبذول نداشت. در سیرهى او سراغى از گسترش قلمرو حکومت اسلامى و افزودن منطقهى جدیدى در حوزهى اسلام یافت نمىشود.
بدون شک، عموم مورّخان در این زمینه به تفصیل سخن نگفتهاند و این بُعد زندگى وى ـ تا حد زیادى ـ در شرح داستان جنگهاى داخلى عراق و شام مخفى مانده است. در اینجا اندکى از مطالبى را که در برخى از کتابهاى تاریخ در ضمن سخن از او بیان شده است، مىآوریم؛ از جملهى آنها وادار نمودن اهل فارس و کرمان به اداى مالیات و پایان دادن به فتنهى منع خراج و شورش در برابر امام است.
ابن جریر طبرى، ضمن بیان حوادث سال سى و نه هجرى در کتاب «تاریخ الامم والملوك» مىنویسد:
«وقتى ابن حضرمى کشته شد و مردم دربارهى حضرت علىس دچار اختلاف و چند دستگى شدند، اهل فارس و کرمان به طمع افتادند که اگر خلافت را نپذیرند از پرداخت مالیات آزاد مىشوند، لذا اهل هر شهر و ناحیه، بر عامل خود شوریدند و آنها را از میان خود اخراج و طرد کردند.
على بن کثیر مىگوید: وقتى مردم فارس از دادن خراج ابا ورزیدند، على دربارهى کسى که سرکوبى اهل فارس و استاندارى آن را به عهده گیرد با مردم مشورت کرد، جارية ابن قدامه گفت: اى امیر مؤمنان! مىخواهى مردى قاطع، سیاستدان و با کفایت را به تو معرفى کنم؟ گفت: چه کسى است؟ پاسخ داد: زیاد، حضرت فرمود: آرى، این کار، از او ساخته است.
سپس حضرت علىس، زیاد را با سپاهى مرکب از چهار هزار نفر به فارس و کرمان فرستاد و ولایت آنجا را به او سـپرد. زیاد به منطقه رفت و مخالفان را سرکوب کرد.»
عمر به روایت ابوالحسن از على بن مجاهد به نقل از شعبى مىگوید:
«وقتى اهل جبال پیمانشکنى کردند و خراج دهندگان از پرداخت خراج سرباز زدند و سهل بن حنیف را که استاندار فارس (از سوى على) بود، اخراج کردند... حضرت علىس زیاد را با سپاه بزرگى به فارس گسیل داشت، او فارس را تحت سیطرهى خود درآورد و آنان به پرداخت خراج تن در دادند»([38]). همچنین در زمان خلافت حضرت علىس، گروهى از نظامیان به سرزمین «سند» رفتند و قسمتى را که قبلاً در تصرف حکومت اسلامى در نیامده بود، فتح کردند. بلاذرى در کتاب «فتوح البلدان» مىنویسد:
«در اواخر سال 38 و ابتداى سال 39 هـ. ق. حارث بن مرّه عبدى به فرمان حضرت على با یک گُردان به سوى یکى از مرزها حرکت کرد، او در این جنگ پیروز شد و غنایمى به دست آورد، در یک روز از غنایم آنجا یک هزار غلام تقسیم شد. سپس در سال 42 هـ. ق. او با اکثر سپاهیانش در منطقهى قیقان به شهادت رسیدند. قیقان از مناطق سند و در نوار مرزى خراسان واقع است»([39]). همچنین حضرت علىس با گروهى از مسیحیان که بعد از مسلمان شدن از اسلام برگشتند جنگید و آنها را سرکوب کرد. عمار بن ابى معاویه دهنى به نقل از ابوطفیل مىگوید: یک گروه که در اصل مسیحى بودند پس از مسلمان شدن مرتد شدند، حضرت علىس معقل بن قیس تیمى را به سوى آنان فرستاد. وى با آنان جنگید و آنها را دستگیر کرد([40]).
سبب کثرت احادیث دربارهى فضیلت علىس
روایات زیادى در مورد فضیلت حضرت علىس وارد شده است. شاید در مورد هیچ صحابى یا شخصیت بزرگ زمان پیامبر، این مقدار حدیث وارد نشده باشد. و این امر، طبیعى بود؛ زیرا از یک سو، حضرت على بنابر تقدیر الهى ـ قبل از خلافت و بعد از آن نیز ـ مورد اختلاف و تنازع و هدف نقد و ملامت قرار گرفته بود و از سوى دیگر او داراى امتیازها و شایستگىهایى بود که در هر فردى که این ویژگىها وجود داشته باشد، طبعا مورد اختلاف و افراط و تفریط قرار مىگیرد؛ گروهى با او دشمنى مىورزند و گروهى دیگر در وصف او مبالغه مىکنند. این عوامل دست در دست هم داده و زبان پیامبر را به بیان فضایل او و دفاع از وى جارى گردانید. بخش بزرگى از این احادیث در کتابهاى صحاح آمده و بعضى از محدثان و شرح حالنویسان، کتابهاى مستقلى دربارهى مناقب و فضایل ایشان تألیف کردهاند. شاید منصفانهترین و معتبرترین کتاب در این باره، کتاب «الخصائص فى مناقب على بن ابىطالب»، منسوب به امام ابوعبدالرحمن احمد بن شعیب نسایى (متوفى 303 هـ. ق.) باشد که مؤلّفِ (سنن نسائى) یکى از کتابهاى ششگانهى معتبر حدیث است. انگیزهى تألیف این کتاب این بود که ایشان زمانى که در دمشق اقامت داشت مشاهده کردند که اغلب مردم از فضایل علىس ناآگاهند و عدّهاى در مورد وى دچار سوء تفاهم شدهاند و زبان طعن دراز نمودهاند. وقتى این کتاب را تألیف کرد از سوى مخالفان افراطى امیرالمؤمنین مورد تهدید و نکوهش قرار گرفت، اما این کار او را از حقگویى باز نداشت([41]). علاّمه ابن حجر عسقلانى در کتاب گرانسنگ خود «فتح البارى فى شرح صحیح البخارى» در مورد اسباب کثرت احادیث، دربارهى فضایل حضرت علىس، با تفصیل سخن گفته و در پایان مىگوید:
«مردم در حقّ على به سه دسته تقسیم شدند: اهل سنّت. بدعتگذارانِ خوارج؛ و کسانى که با او جنگیدند، اعم از بنىامیه و دیگران. در این میان اهل سنت وظیفهى خود دانستند که فضایل او را در سطح گستردهاى نشر کنند([42]). و از آنجا که تعداد مخالفان زیاد بود طبعا دوستداران وى با آب و تاب بیشترى به نشر این گونه روایات پرداختند وگرنه در واقع، هر یک از خلفاى چهارگانه فضایلى دارند که اگر در ترازوى عدل گذاشته شوند، صحّت گفتار اهل سنّت و جماعت ثابت خواهد شد([43]).
فرزندان حضرت علىس از بطن فاطمهى زهرال عبارتند از: حسنس، حسینس و بنا به قولى، محسن که در کودکى درگذشت، و نیز زینب کبرى و ام کلثوم که عمربن خطابس با او ازدواج کرد.
فرزندان وى از همسران دیگر که بعد از وفات فاطمهل با آنها ازدواج کرد، به شرح زیرند:
از بطن ام البنین بنت حذام؛ عبّاس، جعفر، عبداللّه و عثمان به دنیا آمدند که در کربلا همراه برادرشان، حسینس به شهادت رسیدند. از بطن لیلى بنت مسعود؛ عبیداللّه و ابوبکر متولد شدند که هشام کلبى مىگوید آنها نیز در کربلا شهید شدند. از صهباء بنت ربیعه (امولد)؛ یک پسر به نام عمر و یک دختر به نام رقیه داشت. از اُمامه بنت ابىالعاص؛ یک فرزند به نام محمّد اوسط داشت. از خوله بنت جعفر؛ یک فرزند به نام محمّد اکبر و از امّ سعید بنت عروه؛ سه دختر به نامهاى امالحسن، رملة الکبرى و ام کلثوم متولّد شدند. از اسماء بنت عمیس؛ یحیى و عون به دنیا آمدند([44]). فرزندش، محمّداکبر که به ابن حنفیه مشهور است یکى از بزرگان مسلمانان بود؛ او مردى شجاع و نیرومند، فصیح و عالم به کتاب و سنّت بود. ابوبکر و عمرب را بر سایرین برترى مىداد و عثمانس را مىستود. وى در سال 81، در سن شصت و پنج سالگى درگذشت([45]). ابن خلّکان مىگوید:
«محمّد بسیار پرهیزگار، دانشمند و قوى بود، در جنگ جمل، پرچمدار پدرش بود. دو سال قبل از خلافت عمر به دنیا آمد و در اوّل محرّم سال 81 هجرى دیده از جهان فرو بست. اقوال دیگرى نیز در مورد تاریخ وفات او وجود دارد. وى در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد»([46]). از ذرّیهى او علما، مربّیان و مصلحان بزرگى پرورش یافت که کتابهاى طبقات و زندگى نامهها، شرح حال آنها را ذکر کردهاند. این خاندان در بسیارى از شهرهاى هند پراکنده شدند که اغلب به نام علویان معروفند.
ابن جریر مىگوید:
«حضرت علىس مجموعا چهارده پسر و هفده دختر داشت.»
واقدى مىگوید:
«نسل وى از میان پسران، فقط از پنج فرزند ادامه یافت که عبارتند: از حسن، حسین، محمّد بن حنفیه، عبّاس و عمر».
قبل از این که به ذکر مثالهایى از حکمت و ادبیات قوى و اقوال منقول از حضرت علىس که در ادبیات زبانهاى دیگر یافتن نظیر آن مشکل است بپردازیم، قطعهاى از کتاب «تاریخ ادبیات عرب»، اثر استاد احمد حسن زیات را مىآوریم، او مىنویسد:
«بعد از رسول اللّه ج کسى را سراغ نداریم که از علىس سخنورتر و فصیحتر باشد. حکیمى بود که حکمت از سخنانش مىتراوید؛ خطیبى بود که دریاى بلاغت بر زبانش جارى بود. قدرتى فوقالعاده بر سخنورى و مجادله داشت. همه اتّفاق نظر دارند که علىس، امام سخنوران و ادیبان است»([47]). در اینجا گفتهى استاد عقّاد را نیز مىافزاییم که مىگوید:
«سبک کلمات جامعى که از علیس روایت شده ممتاز است، مثلها و تعابیر زیبا به گونهاى است که انسان حیران مىماند که کدام یک از مزایاى آن برتر و استوارتر است؟ راستىای معنى، بلاغت در اداء، یا زیبایى فنون ادبى؟([48]) بارزترین ویژگى این حکمتها و سفارشها و ضربالمثلها این است که به وضوح دلالت دارند بر فکر سالم و نظر درست و بررسى کامل و شناخت دقیق از زندگى و طبیعت انسانها. گویا چکیدهى مطالعات و تجربههاى طولانى علمى و خلاصهى ژرفاندیشى در مورد طبیعت و اعماق زندگى بشر هستند.
در اینجا مناسب است قبل از آوردن گزینههایى از سخنان حضرت علىس نگاهى نقد گونه به کتاب «نهج البلاغه» داشته باشیم: همچنان که مىدانید، نهج البلاغه مجموعهى خطبهها، نامهها و سخنان کوتاه منسوب به امیرالمؤمنین علیس است که شریف رضى (404-359 ه. ق.) آنها را گرد آورده است. ابن سیرین و علامه مقبلى در کتاب «العلم الشامخ» در مورد صحت مندرجات نهج البلاغه اظهار شک کردهاند([49]). استاد حسن زیات که یکى از ادیبان برجستهى عرب است مىگوید:
«بعضى معتقدند که بیشترین قسمت نهج البلاغه کار خود شریف رضى است؛ زیرا شامل توهین و نکوهش صحابه است و نیز شامل اصطلاحات فلسفى مانند فلسفهى اخلاق و جامعهشناسى و تکلّف و تصنّع در اوصاف اشیا و فنون جدید است که با طبیعت آن روزگار همخوانى ندارد. ظاهرا شریف رضى همهى آنچه را به علیس منسوب بوده گردآورى نموده که برخى صحیح و قسمتى مشکوک است»([50]). اما محقّق با بصیرت که با اسلوب و زبان آن عصر آشنایى کامل داشته باشد و از طرف دیگر بداند که خداوند چه استعدادهاى استثنایى به حضرت علىس بخشیده بود و نیز علم داشته باشد که علىس در مورد مردمشناسى و شناخت طبیعتهاى بشرى چه تجربههایى داشت و تا چه حد سرد و گرم روزگار را چشیده بود، چنین شخصى مىتواند گفتار حضرت علىس را از گفتار دیگران تشخیص دهد و مىداند چه کلامى در خور شأن علىس است و چه سخنى را دیگران به او منسوب کردهاند. در این کتاب فرازهایى از گفتههاى ایشان را به عنوان نمونه آوردهایم و در کتابهاى قدیمى ادبیات، مانند «الکامل» نوشتهى مبرّد، «العقد الفرید» نگاشتهى ابن عبدربه و «البیان والتبیین» اثر جاحظ قسمت زیادى از سخنان وى نقل شده است.
ترجمه و شرح «نهج البلاغه» همواره مورد توجه و اهمیت بوده است به گونهاى که براى این کتاب بیش از پنجاه شرح نوشتهاند؛ امام بیهقى و امام فخرالدین رازى از جمله شارحان نهج البلاغه هستند. شرح ابن ابى الحدید مدائنى، مفصلترین شرح نهج البلاغه است که دارالفکر بیروت آن را در بیست جلد به چاپ رسانده است. شیخ محمّد عبده نیز از شارحان معاصر است.
اینک فقط بیست جمله از دریاى سخنان حکیمانهى حضرت علىس تقدیم خوانندگان مىگردد:
1- «قِيمَةُ كُلِّ امْرِىٍء ما يُحْسِنُهُ» «ارزش هر فرد به تخصص و هنر اوست.»
2- «كَلِّمُوا النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ أتُحِبُّونَ أنْ يُكَذَّبَ اللّهُ وَرَسُولُهُ»
«با مردم مطابق سطح فکرشان سخن بگویید، آیا مىخواهید خدا و رسولش تکذیب شوند؟»
3- «إحْذَرْ صَوْلَةَ الْكَريمِ إذا جاعَ وَصَوْلَةَ اللَّئيمِ إذا شَبِعَ».
«از حملهى جوانمرد آنگاه که گرسنه شود و از حملهى شخص فرومایه هنگامى که سیر شود، بپرهیز!»
4- «أجِمُّوا هذِهِ الْقُلُوبَ وَالْتَمِسُوا لَها طُرَفَ الْحِكْمَة فَإنَّها تَمِلُّ كَما تَمِلُّ الأبْدانُ»
«دلها را آرامش بخشید و براى آنها حکمتها و دانشهاى تازه و جالب انتخاب کنید؛ زیرا دلها نیز مانند بدنها خسته مىشوند.»
5- «اَلنَّفْسُ مُؤْثِرَةٌ لِلْهَوى، آخِذَةٌ بالهوينى، جامِحَةٌ إلَىاللَّهْوِ، أمّارَةٌ بِالسُّوءِ، مُسْتَوْطِنَةٌ لِلْفُجُورِ، طالِبَةٌ للِّراحَةِ، نافِرَةٌ عَنِ الْعَمَلِ، فَإنْ أكْرَهْتَها أنْضَيْتَها وَإنْ أهْمَلْتَها أرْدَيْتَها»
«نفس، دنبال خواهشات و راه آسان است، لهو و تفریح را دوست دارد و به بدى امر مىکند و فجور را در خود جاى مىدهد، راحت طلب است و از زیر بار مسئولیت فرار مىکند، اگر آن را مجبور کنى لاغر و ضعیف مىشود و اگر آزاد بگذارى هلاک مىشود.»
6- «ألا لايَرْجُوَنَّ أحَدُكُمْ إلاّ رَبَّهُ وَلا يَخافَنَّ إلاّذَنبَهُ وَلايَسْتَحْيى أحَدُكُمْ إذا لَمْ يَعْلَمْ أنْ يَتَعَلَّمَ وَإذا سُئِلَ عَمّا لايَعْلَمْ أنْ يَقُولَ لا أعْلَمُ»
«امید شما فقط به پروردگارتان باشد و فقط از گناهان خویش بترسید، هرگاه چیزى را نمىدانید از آموختنش شرم نکنید و اگر مطلبى را از شما پرسیدند که نمىدانید، از گفتن «نمىدانم» خجالت نکشید.»
7- «اَلْفَقْرُ يَخْرِسُ الْفِطَنَ عَنْ حُجَّتِهِ وَالْمُقِلُّ غَريبٌ فى بَلَدِهِ»
«فقر، زیرک را از بیان دلیل خود گنگ و لال مىکند و تنگدست در شهر خود غریب است.»
8- «اَلْعَجُز آفَةٌ وَالصَّبْرُ شجاعَةٌ وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ وَالْوَرَعُ جُنَّةٌ»
«واماندگى و عجز، بلاست. صبر، شجاعت است و پارسایى، ثروت است و پرهیز از گناه، سپر است.»
9- «اَلاْآدابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ وَالْفِكْرُ مِرْآةٌ صافِيَةٌ»
«عادتهاى پسندیده زیورهایى است تازه و نو که کهنه نمىشوند و فکر آیینهاى پاک و صاف است.»
10- «إذا أقْبَلَتِ الدُّنْيا عَلى أحَدٍ أعارَتْهُ مَحاسِنَ غَيْرِهِ وَإذا أدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِهِ»
«هرگاه دنیا به کسى روى آورد، امتیازات دیگران را هم برایش به عاریه مىآورد و آنگاه که از او پشت گرداند، امتیازات خودش را هم از او مىگیرد.»
11- «ما أضْمَرَ أحَدٌ شَيْئًا إلاّ ظَهَرَ فى فَلَتات لِسانِهِ وَصَفَحاتِ وَجْهِهِ»
«هر کس موضوعى را در دلش پنهان کند، به طور حتم در لابلاى سخنان و رنگ رخسارش آشکار مىگردد.»
12- «لا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَقَدْ جَعَلَكَ اللّهُ حُرّا»
«بردهى مردم نباش حال آنکه خدا تو را آزاد آفریده.»
13- «إيّاكَ وَالإتِكالَ عَلَى الْمُنى فَإنَّها بَضائِعُ النَّوْكى»
«از اتکاى بر آرزوها بپرهیز؛ زیرا تکیه بر آرزو سرمایهى احمق است.»
14- «ألا أُنَبِّئُكُمْ بِالْعالِمِ، كُلُّ الْعالِمِ مَنْ لَمْ يُزَيِّنْ لِعِبادِ اللّهِ مَعاصِىَ اللّهِ وَلَمْ يُؤْمِنْهُمْ مَكْرَهُ وَلَمْ يُؤيِسْ مِنْ رَوْحِهِ»
«آیا شخص عالم را به شما معرفى کنم؟ عالم به تمام معنى کسى است که معاصى خدا را در چشم مردم زیبا ننماید و آنان را از کیفر خدا ایمن و از رحمت او مأیوس نگرداند.»
15- «اَلنّاسُ نِيامٌ إذا ماتُوا انْتَبَهُوا» «مردم در خوابند، هرگاه مُردند بیدار مىشوند.»
16- «اَلنّاسُ أعْداءُ ما جَهِلُوا» «مردم دشمن چیزى هستند که نمىدانند.»
17- «اَلنّاسُ بِزَمانِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبائِهِمْ»
«شباهت مردم با زمانه بیش از شباهتشان به پدرانشان است.»
18- اَلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ «شخص در زیر زبانش مخفى است.»
19- «ما هَلَكَ امْرِىءٌ عَرَفَ قَدْرَهُ» «کسى که قدر و ارزش خود را شناخت، نابود نمىگردد.»
20- «رُبَّ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً» «چه بسا کلمهاى که نعمتى را از کف مىرباید.»
دیوان شعر حضرت علىس بسیار معروف است، برخى به اشعار آن استناد مىجویند اما محققان، همواره در مورد صحّت بیشترین قسمت آن ابراز شک کردهاند. بعضى از اشعار آن از مقام علمى و ادبى علىس بسیار فروتر است.
در کتاب «معجم الادباء» آمده است:
در کتاب «التهذیب» به خط ابومنصور محمّد بن احمد الازهرى دیدم که نوشته بود:
ابو عثمان مازنى گفت: از نظر ما به صحّت نرسیده که على بن ابىطالبس (با وجود قدرت بر شعر گویى) شعرى سروده باشد، جز این دو بیت:
تِلْكُمْ قُرَيْشٌ تَمَنّانى لِتَقْتُلَنى |
|
وَلا وَجَدِّكَ ما بَرُّوا وَلا ظَفَرُوا |
فَإنْ هَلَكْتُ فَرَهْنى ذِمَّتى لَهُمْ |
|
بِذاتِ
رَوْقَيْنِ لايَعْفُولَها أثَرٌ([51]) |
بن هشام در «سیرة النبى ج» اشعار حضرت على را در مواضع متعدّد نقل کرده و در مورد صحت نسبت آنها به علىس اظهار شک کرده است.
اسلوب منحصر به فرد طنز و نکوهش
قبل از آنکه این بخش دشوار و درد انگیز را به پایان ببریم نمونههاى منحصر به فردى از روش طنز و نکوهش و گلایه را مىآوریم که سزاوار است در بلندترین قلّههاى جهانى این فن قرار داده شوند. وضعیت خاصّ اهل عراق و شیعیان علىس که ظاهرا سنگ محبّت و حمایت وى را بر سینه مىزدند، در وجود و پیدایش این اسلوب ادبى، سهم به سزایى داشته است. قدرت بیان و بلاغت عربى علىس به حدّى بود که تنها به زمان خودش محدود نمىگردد، بلکه در تاریخ دورههاى ادبیات عرب و سرمایههاى جهانى ادبیات، جایگاه خاصى دارد.
ایشان در نکوهش یاران و لشکریان خود مىگوید:
«تا چه وقت با شما مدارا کنم، چنان که با شترى که نمىتواند سوارى بدهد و یا لباس پارهاى که چون یک طرف آن دوخته مىشود طرف دیگرش پاره مىشود، مدارا مىکنند. هرگاه خبرى از پیشقراولان شام به شما مىرسد، تمام شما درِ خانههایتان را مىبندید و همانند سوسمار یا کفتار در خانههاى خود پنهان مىشوید. به خدا سوگند! ذلیل کسى است که شما او را یارى کنید و کسى که با یارى شما تیراندازد با تیر بدون پیکان تیراندازى کرده است. به خدا سوگند! در میدانها تعداد شما زیاد است اما زیر پرچم جنگ، انگشت شمار مىشوید. من به کارى که شما را اصلاح کند و انحراف شما را برطرف گرداند، آگاهم ولى اصلاح شما را با افساد و تباه ساختن خود جایز نمىدانم.
خدا سر به زیرتان کند! روز خوش نبینید! آن طور که باطل را مىشناسید و از آن اطّلاع دارید، از حق آگاهى ندارید و آن طورى که حق را ریشهکن مىکنید، باطل را نابود نمىسازید»([52]).
* * *
«اى مردم عراق! شما همانند زن آبستنى هستید که پس از این که زحمت حمل را تحمّل مىکند و وضع حملش نزدیک شود، بچه را سقط کند و شوهرش بمیرد و مدتها بدون شوهر بماند و بیگانهترین افراد میراثش را ببرند»([53]). «سوگند به خدایى که جانم در قبضهى اوست! اینها بر شما پیروز مىشوند نه به این خاطر که به حق نزدیکترند، بلکه به خاطر این که در کار خود سرعت عمل دارند و شما در طریق حقِّ خود سستى مىکنید. ملّتها از ستم زمامداران خود ترس دارند اما من از ظلم زیردستان و شیعیانم رنج مىبرم.
شما را براى جهاد دعوت مىکنم، حرکت نمىکنید. مطالب را به گوش شما مىخوانم، گوش نمىدهید. پنهان و آشکارا شما را در جریان حوادث مىگذارم، پاسخ نمىدهید. پندتان مىدهم، نمىپذیرید.
در جمع حاضرید، اما همانند غایبان خاصیت ندارید. اظهار بندگى مىکنید، اما همانند اربابان ابراز وجود مىنمایید. مطالب آموزنده مىگویم، بىاعتنایى مىکنید. شما را با مطالب عمیق موعظه مىکنم،گوش نمىدهید. شما را براى جهاد با باغیان تحریک مىکنم، هنوز سخنم به آخر نرسیده که مانند فرزندان سبأ پراکنده مىشوید. به انجمنهاى خود باز مىگردید و یکدیگر را به پندهاى خود گول مىزنید. صبح شما را منظم مىکنم و به جنگ مىفرستم، شب بازگشتهاید. شما مانند کمان هستید، کمانگر خسته شده و عاجز گردیده و کمان هم در فشار قرار گرفته است.»
اى مردمى که بدنهایتان اینجا حاضر است و عقلهایتان رفته است! افکارتان مختلف و زمامدارانتان را گرفتار کردهاید، امیر شما از خدا اطاعت مىکند اما شما از او فرمان نمىبرید. به خدا سوگند! دوست دارم معاویه با من داد و ستد کند مانند داد و ستد صراف، از من ده نفر از شماها را بگیرد و یکى از طرفداران خود را به من بدهد»([54]). «خدا ذلیلتان کند! شما مثل شترهاى بىساربان هستید؛ از یک طرف که شما را جمع مىکنند از طرف دیگر متفرّق مىشوید. بدون تردید در صورتى که قلبهاى شما با هم نزدیک نیست، جمعیت و فزونىِ شما فایده و نتیجه ندارد. مىخواهم با شما دردِ جامعه را مداوا کنم، حال آنکه شما خود درد و بیمارى من هستید. کار من مانند کسى است که مىخواهد با خار، خارى را که در پایش رفته، بیرون آورد و حال آنکه مىداند میل خار با خار است.
مىبینم که مانند پوست سوسمار که به هم مىخورد هیاهو مىکنید، نه حقّى را پس مىگیرید و نه از ظلم جلوگیرى مىکنید. آخ از دست شما! چه سختىها که از دست شما کشیدم! نه موقع نیاز، مردان آزاده و راستگو هستید و نه موقع مشورت، افرادى مورد اعتماد. از همراهى با شما بیزارم، به خدا سوگند! دوست دارم خدا میان من و شما جدایى افکند و مرا به کسانى ملحق گرداند که رأى آنان صحیح و عقل آنان خوب و گفتارشان حق بود»([55]). «اى مردمى که بدنتان جمع و افکار و آرزوهایتان مختلف است! سخنان شما سنگهاى سخت را نرم مىگرداند و روش شما سبب طمع به شما گردیده است. دعوت کسى که شما را دعوت کرد پذیرفته نشد. کسى که براى شما زحمت کشید راحت نیافت. با مطالب گمراه کننده، عذر مىآورید. روش شما همانند بدهکارى است که براى پرداخت آن عذر مىآورد. اگر از خانهى خود دفاع نکنید، از چه خانهاى دفاع خواهید کرد؟ اگر همراه من جنگ نکنید، در رکاب کدام امام پس از من مىجنگید؟ فریب خورده کسى است که فریب شما را بخورد، کسى که با نیروى شما پیروز شود، به خدا سوگند! با تیر بىاثر پیروز گشته است»([56]).
* * *
[1]- براى تفصیل بیشتر مراجعه شود به کتاب «معاویه»، اثر استاد عباس محمود عقّاد، ص 21 ـ 18.
[2]- احمد امین، فجر الإسلام، ص 332، چاپ قاهره، چاپ سوم، 1935 م.
[3]- زیات، تاریخ الأدب العربى، ص 102، قاهره، چاپ یازدهم.
[4]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 869.
[5]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 289 ـ 288. ابن جریر و اکثر سیره نویسان بر آنند که این حادثه در سال سى و هشت هجرى روى داده است.
[6]- همان منبع، ص 308.
[7]- رک: مبرد، الکامل،، ج 1، ص 30، چاپ مؤسّسهى رسالت، نهج البلاغه، خطبهى 27 با اندک تفاوت.
[8]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 324. (با اختصار)
[9]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 328.
[10]- تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى ج وأصحابه العشرة، ج 2، ص 274.
[11]- مثله یعنى بریدن گوش، بینى و دیگر اعضاى بدن. (مترجم)
[12]- طبرى؛ محب الریاضالنضرة فى مناقب العشرة، ج 3، ص 338، نهج البلاغه صبحى صالح، نامهى شماره: 47.
[13]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 329 ـ 328.
[14]- سرگذشت معاویه و عمرو بن عاص و چگونگى جان سالم به در بردن آنها را در کتاب «البدایة والنهایة»، ج 7، ص 330 بخوانید.
[15]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 331 ـ 330. ابن کثیر روایاتى را که دلالت دارند بر این که حضرت على به مکانى دیگر منتقل شده و آنجا دفن گردیده، مشکوک دانسته است.
[16]- مسند امام احمد بن حنبل(مسند على بن ابى طالب)، ج 1، ص 87 .
[17]- همان منبع، ج1، ص 89.
[18]- همان منبع، ص 96.
[19]- مسند امام احمد بن حنبل، ج 1، ص 83.
[20]- این روایت را ابوعمر از سعید بن مسیب نقل کرده است. «ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء»، اثر شیخ الاسلام شاه ولى اللّه دهلوى، ج 2، ص 268.
ابن عبدالبر، الاستیعاب، ص 2015. صحت این گفتار به اثبات نرسیده است و روایت آن ضعیف است: در سند آن شخصی به نام مؤمل بن إسماعیل وجود دارد که ضعیف است. الاستیعاب (3/1103). به فرض صحت این روایت، دلالت بر این میکند که هیچ عداوتی بین عمر و علی نبوده زیرا هیچ کسی تعریف دشمنش نمیکند و اگر کسی تعریف دشمن خود کند دلالت بر این میکند که انسان بسیار خوب و با انصافی هست که حتی حاضر نیست در حق دشمنانش جفا کند!. ثانیا: اگر فرضا هم درست باشد دلالت بر این میکند که عمر انسان بسیار صادقی هست و بدون واهمه حقیقت را میگوید و به فضل و بزرگواری دیگران اعتراف میکند و این خودش دلالت میکند که خود آن شخص اینقدر قوی هست که از ذکر این مسائل واهمه ای ندارد!.
[21]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 968.
[22]- امام احمد، المسند، ج 1، ص 77. براى تفصیل بیشتر به کتاب «أخبار القضاة»، اثر وکیع محمّد بن خلف بن حیان (م 306 هـ. ق) چاپ عالم الكتب، بیروت، ص 97 ـ 84 مراجعه کنید.
[23]- دهلوى، إزالة الخفاء، ج 2، ص 268.
[24]- احمد، المسند، ج 1، ص 96.
[25]- سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 167. براى تفصیل بیشتر رجوع شود به کتاب «موسوعة فقه على ابن ابىطالب»، اثر دکتر محمّد رواس قلعهجى، ص 97ـ84، چاپ دمشق، 1403 هـ. ق.
[26]- به داستان شهادت حضرت علىس در همین بخش مراجعه شود.
[27]- عقاد، العبقریات، ص 959.
[28]- همان، ص 982.
[29]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 8، ص 5.
[30]- همان منبع، ج 8، ص 9.
[31]- سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 181.
[32]- عقاد، عبقر،ت، ص 969.
[33]- همان منبع، ص 967.
[34]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 332 ـ 331.
[35]- در این مورد به کتاب «شمائل النبى» ترمذى، «السیرة النبویة» اثر نگارنده ص 420 رجوع نمایید.
[36]- این گفته از حضرت ابوهریرهس است. (مترجم)
[37]- ابن قیم، زاد المعاد، ج 1، ص 421.
[38]- تاریخ طبرى ـ حوادث سال 39 هـ. ق، ج 6، ص 79.
[39]- بلاذرى، فتوح البلدان، ص 38، چاپ قاهره، 1319 هـ. ق. قیقان آخرین ولایت خراسان آن زمان بود که در حاشیهى سند قرار داشت. رجوع شود به «مراصد الاطلاع على أسماء الأمكنة والبقاع»، اثر صفى الدین بغدادى، ج 3، ص 1140، چاپ بیروت، 1955 م.
[40]- براى تفصیل بیشتر رک: طحاوى، معانى الآثار، ج 2، ص 102 و کتاب السیر، باب «مایكون الرجل به مسلما».
[41]- رک: ذهبى، تذكرة الحفّاظ، ج 2، ص 699.
[42]- اهل سنّت احادیثى را که مشتمل بر فضایل حضرت علىس است در پاسخ و رد خوارج و نواصب که بر ایشان جسارت نموده و چیزهاى ناروایى به او نسبت مىدادند، استخراج و جمعآورى نمودهاند و دیگران از همین کتابها نقل کردهاند. اما نکتهى قابل توجه و تأسف آور این است که امروزه برخى از نویسندگان، همین احادیث را براى اثبات خلافت بلافصل حضرت امیر مورد استناد قرار مىدهند و به عنوان اعتراف، مرتب به کتابهاى اهل سنّت ارجاع مىدهند! (رک: مختصر تحفهى اثنا عشریه، ص 138). (مترجم)
[43]- ابن حجر، فتح البارى، باب مناقب على ابن ابىطالب، ج 7، ص 71، مکتبهى سلفیه، قاهره.
[44]- ابن اثیر و ابوالفداء ابن کثیر.
[45]- تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة، ج 2، ص 229.
[46]- ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج 3، ص 332 ـ 331.
[47]- زیات، تاریخ الأدب العربى، ص 174.
[48]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 974 ـ 973.
[49]- برخى از دانشمندان شیعه نیز بر همین باورند؛ به عنوان مثال دکتر عبدالحسین زرّین کوب مىنویسد: «در سخنانى که به على÷ منسوب است چیزهای هست که به احتمال قوى از او نیست.» بامداد اسلام، ص 109، چاپ ششم، 1369 تهران . (مترجم)
[50]- زیات، تاریخ الأدب العربى، ص 230، قاهره.
[51]- حموى؛ یاقوت، معجم الادباء، 14/43، بیروت.
[52]- نهج البلاغه، خطبهى 68.
[53]- همان منبع، خطبهى 70.
[54]- نهج البلاغه، خطبهى 96.
[55]- اقتباس از خطبههاى نهج البلاغه با استفاده از ترجمهى مصطفى زمانى.
[56]- نهج البلاغه، خطبهى 29.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر