توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ آذر ۸, شنبه

بخش هفتم: حضرت على بن ابى‏طالب از رویارویى با خوارج و اهل شام تا شهادت

 

بخش هفتم:
حضرت على بن ابى‏طالب
س از رویارویى با خوارج و اهل شام تا شهادت

مقایسه‏اى بین اهل عراق و اهل شام ـ حرکت به سوى شام و بهانه‏جویى‏هاى عراقیان ـ شهادت حضرت علىس ـ حضرت علىس در آینه‏ى اخبار و روایات، علىس شایسته‏ترین فقیه و قاضى ـ عالم به کتاب و سنّت ـ علىس کانون محبّت و مهربانى ـ علىس آغازگر بسیارى از علوم و فنون ـ روان‏شناسى شخصیت پیامبر ج ـ زوایاى ناشناخته‏ى سیره‏ى علىس ـ سبب کثرت احادیث درباره‏ى فضیلت علىس ـ فرزندان علىس ـ حکمت و بلاغت علىس ـ شعر علىس ـ اسلوب منحصر به فرد طنز و نکوهش.


از رويارويى با خوارج و اهل شام تا شهادت

مقایسه‏اى بین اهل عراق و اهل شام

حضرت علىس با دو مشکل بزرگ مواجه شد:

از یک سو، مى‏بایست با اهل شام مى‏جنگید و از سوى دیگر انصار و یاران وى ‏فاقد آن گونه نشاط و فرمانبردارى بودند که در اهل شام یافت مى‏شد؛ زیرا طبیعت و سابقه‏ى تاریخى این دو منطقه (شام و عراق) و ویژگى‏هاى روحى دو گروه با هم متفاوت بود.

سوابق تاریخى این دو شهر به طور گسترده و عمیقى در آن‌ها تأثیر گذاشته بود. منطقه‏ى شام قبل از استقرار حکومت اسلامى، تابع و مطیع حکومت بیزانس بود و در آنجا نظم و آرامش در امور ادارى و سیاسى برقرار بود و بنى‏امیه از قدیم با شام رابطه داشتند؛ زیرا وقتى امیه بر سر ریاست با هاشم اختلاف پیدا کرد و به نفع هاشم قضاوت شد، از مکه به شام مهاجرت نمود و ده سال در آنجا ماند. مقام سر لشکرى به بنى امیه اختصاص داشت و این شغلى بود که حراست از کاروان‏هاى تجارى شام و یمن را نیز شامل مى‏شد و از این طریق روابط دوستانه‏اى بین کاروانیان و سرلشکر و اطرافیانش ایجاد مى‏شد. ابوسفیان در زمان خود به این مقام دست یافته بود، بنابراین بارها منطقه‏ى شام را دیده بود و با مردم و حکام آنجا به خوبى آشنایى داشت؛ به همین دلیل هنگامى که هرقل، پادشاه روم خواست که در مورد پیامبر اکرم ج که طى نامه‏اى او را به اسلام فراخوانده بود، از یک قریشى حجازى تحقیقاتى به عمل آورد، به ابوسفیان که در آن هنگام در شام به سر مى‏برد، روى آورد. گفت و گوى تاریخى او را کتاب‏هاى سیره از صحیح بخارى نقل کرده‏اند و گوشه‏اى از آن در این کتاب نیز گذشت.

علاوه بر آن، منطقه‏ى شام تا مدّت درازى تحت فرمانروایى یزید بن ابى‏سفیان بود و امیر معاویهس نیز بیست سال تمام فرمانرواى بدون رقیب آنجا بود و نزدیک بود که سرزمین شام به کشورى مستقل تبدیل شود و زمامدار مستقلى داشته باشد([1]). امیر معاویهس در بین معاصرانش به حسن تدبیر و انتظام امور، زیرکى، مدارا و سخاوت معروف بود. رضایت ملّت را با سخاوتمندى و اجراى دستورات حکومتى و کاردانى و مدیریت صحیح و چاره‏اندیشى جلب مى‏نمود.

اما عراق، طى چندین قرن، تحت حکومت پادشاهان ساسانى و کیانى ایرانى بود. در آنجا هیچ گاه براى مدّتى طولانى نظم و آرامش برقرار نبوده است. در مدّت کوتاهى، چندین پادشاه، تخت و تاج ایران را یکى پس از دیگرى به دست گرفتند؛ خسرو پرویز (628 ـ 590 م.) (پس از پدرش، هرمز) تاج و تخت جدّش، انوشیروان (579 ـ 531 م.) را به ارث برد، هرقل (هراکلیوس) امپراتور روم شرقى، خسرو پرویز را شکست داد. از سال 628 م. تا سال 632 امور ایران آشفته و دستخوش هرج و مرج بود. تخت و تاج خسرو پرویز را پسرش، قباد، ملقّب به شیرویه وارث شد. پرویز با همکارى پسرش، شیرویه در سال 628 م. با ذلّت و خوارى کشته شد و حکومت ایران هر روز بازیچه‏ى شخصى از خاندان شاهى قرار مى‏گرفت. شیرویه نیز بیش از شش ماه (و بنابر یک قول، بیشتر) زنده نماند و در مدت چهار سال، ده تن بر تخت سلطنت ساسانى نشستند. زمام امور از هم گسست تا آنکه تاج شاهى بر سر یزدگرد (سوم) گذاشته شد. یزدگرد، آخرین پادشاه ساسانى بود (که پس از وى سلسله‏ى ساسانیان منقرض گردید). بر اثر ضعف و اضطراب، کار به جایى رسید که بعد از شهر بُراز، پوران، دختر خسرو پرویز بن هرمز (و پس از اندکى خواهرش، آزرمیدخت) به حکومت رسیدند در حالى که در آن زمان حکومت زنان در خانواده‏هاى شاهى مرسوم نبود؛ و هر یک از آنان بیش از یک سال و نیم پادشاهى نکردند.

همچنین طبیعت قبایلى که شام، عراق و ایران را فتح کردند و در آنجا اقامت گزیدند نیز در این تفاوت، سهم به سزایى داشت. فاتحان شام، اغلب از ساکنان غربى و شمالى جزیرة العرب بودند که با طبیعت خضوع در برابر نظام و احترام به قانون عادت داشتند و فاتحان عراق از مردم شرقى جزیره بودند که اضطراب و پراکندگى و اظهار نارضایتى از نظام و پریشانى فکرى، سرشت آن‌ها بود و بر اثر همین صفات بود که پدیده‏ى «ارتداد» و حرکت منع زکات در آنجا انتشار یافت و در کنار این صفات از سلحشورى و شجاعت عربى و دیگر ویژگى‏هاى قومى برخوردار بودند.

دکتر احمد امین مى‏گوید:

«عراق از قدیم، مرکز ادیان مختلف و مذاهب عجیب بوده است، مبادى مانى و مزدک و ابن دیصان و عقاید مسیحى و یهودى در آن سرزمین شیوع داشت وعده‏اى معتقد بودند که خداوند در بعضى از انسان‏ها حلول کرده است»([2]). احمد حسن زیات مى‏گوید:

«عرب‏هایى که در عراق آمدند، عصبّیت یمنى و نزارى را به همراه آوردند و ساکنان جزیره‏ى فراتیه، یا مسیحى بودند یا خارجى؛ زیرا این سرزمین محل سکونت قبایل ربیعه بود که به قول اصمعى، منبع فساد بودند»([3]). استاد عقّاد با بلاغت تمام به فرق اساسى دو سپاه حضرت علىس و معاویهس اشاره کرده و مى‏گوید:

«به راستى شگفت اینجاست که دو لشکر به دو بخش متضاد تقسیم شده بودند و در بخشى که سهم حضرت علىس در جزیره‏ى عربى بود، عوامل نفرت از نظام اجتماعى و کوشش براى تغییر آن یافت مى‏شد و در بخشى دیگر که سهم امیر معاویهس در شام و اطراف آن بود، عوامل رضایت و حمایت از نظام اجتماعى کاملاً حکمفرما بود»([4]).

* * *

 

علىس تصمیم گرفت به شام برود، ولى خوارج موافقت نکردند. وى با لشکرى بزرگ از کوفه خارج شد، وقتى به مقام «نخیله» رسید، خطبه‏اى ایراد فرمود و مردم را به پایدارى در برابر دشمن فراخواند، در همین حال به او خبر رسید که خوارج، آشوب راه انداخته و به قتل و غارت پرداخته‏اند و مرتکب جرائم زیادى شده‏اند، بنابراین نماینده‏اى به سوى آنان فرستاد، چون نماینده نزد آن‌ها رسید قبل از این که فرصت سخن بیابد او را کشتند. حضرت علىس وقتى از جریان مطّلع شد تصمیم گرفت که قبل از رفتن به شام با خوارج بجنگد. امیرالمومنین قبل از هر چیز آن‌ها را نصیحت کرد و از فرجام این کار ترسانید و به آنان گفت: شما چیزى را رد کردید که خودتان خواهان آن بودید (یعنى قبول حکمیت) من شما را باز داشتم ولى قبول نکردید. خوارج از سخنان حضرت علىس متأثر نشده و گفتند:

«لا حُكْمَ إلاّ للّه‏ِِ، الرواح، الرواح إِلى الْجَنَّة»

«حکم (حکومت یا داورى) فقط از آن خداست، پیش به سوى بهشت.»

سپس عدّه‏اى از آنان با نیزه و شمشیر به حمله پرداختند که از سوى سپاهیان علىس سرکوب شدند. این حادثه در سال سى و هفتم هجرى رخ داد([5]).

حرکت به سوى شام و بهانه‏جویى‏هاى عراقیان

حضرت علىس بعد از سرکوبى خوارج، وقتى از نهروان بازگشت، در جمع مردم خطبه‏اى ایراد کرد که در آن خطبه بعد از ستایش و سپاس خدا و درود بر پیامبر ج گفت: خداوند شما را پیروز گردانید، اینک بدون وقفه به مبارزه با حریفان شامى بشتابید! لشکریانش بلند شدند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! تیرهاى ما تمام شده و شمشیرها کند شده و سرنیزه‏ها شکسته است، ما را به شهر و دیارمان بازگردان تا خود را کاملاً آماده‏ى نبرد کنیم([6]). این عذر و بهانه، عادت همیشگى عراقیان بود. ابن جریر مى‏گوید: هنگامى که مردم عراق از رفتن به شام سرباز زدند، حضرت علىس طى خطبه‏اى آنان را توبیخ و نکوهش کرد و از عواقب کارشان ترسانید و آیه‏هاى جهاد را از سوره‏هاى مختلف قرآن براى شان قرائت کرد و براى رفتن به سوى شام ترغیب نمود، اما کسى به حرفش گوش نداد و همگى متفرّق شدند. حضرت علىس ناچار به کوفه بازگشت.

* * *

 

با فرا رسیدن سال سى و نه، معاویهس لشکرهاى زیادى آماده کرد و به اطراف شهرهایى که تحت سیطره‏ى علىس بود پراکنده کرد؛ زیرا او مى‏دانست که عراقیان در بسیارى از امور از علىس اطاعت نمى‏کنند. سپاهیان معاویهس به عین التمر، انبار، تیماء و تدمر حمله کردند و یاران على و اهل عراق از خود ضعف و بزدلى نشان دادند.

موضع ضعیف عراقیان و بهانه‏جویى و اراده‏ى سست آن‌ها و شدّت اندوه علىس از این وضع، از خطبه‏اى که حضرت علىس به مناسبت ورود سربازان معاویهس به شهر انبار و کشته شدن فرماندار شهر، ایراد نموده است کاملا آشکار مى‏گردد. این خطبه از مهم‏ترین خطبه‏هاى تاریخى است که از یک رهبر شکسته دل و رنجیده خاطر در مورد نکوهش یاران خویش ایراد شده است. حضرت علىس در این خطبه، یقین کامل خویش را نسبت به صحیح بودن موضع خود، ابراز داشته است. این خطبه نمونه‏اى است از بلاغت عربى و شاهکار ادبیات علوى که ادیب و خطیب بزرگ کمتر به آن دسترسى مى‏یابد. ایشان در این خطبه پس از ستایش و سپاس خدا و درود بر پیامبرج مى‏گوید:

«همانا جهاد درى است از درهاى بهشت، هر کس که جهاد را از روى بى‏اعتنایى ترک کند، خداوند به او لباس ذلّت مى‏پوشاند و به بلا و نکبت گرفتار مى‏شود. شما آگاهید که من شما را روز و شب، نهان و آشکار براى پیکار با این قوم دعوت کرده‏ام و به شما گفته‏ام قبل از این که با شما بجنگند، با آن‌ها بجنگید. به خدا سوگند! هر ملّتى که در خانه‏اش مورد حمله قرار گرفت، به طور حتم ذلیل خواهد شد. شما جنگ را به یکدیگر محوّل کردید و همدیگر را خوار ساختید و به گفته‏ى من گوش فرا ندادید، تا آن که از هر طرف مورد حمله و غارت قرار گرفتید.

این مرد غامدى (سفیان بن عوف از قبیله‏ى بنى غامد) است که با سواران خود به شهر انبار وارد شده و حسّان بن حسّان را به قتل رسانیده است. به من خبر رسیده که یکى از لشکریانش بر زن مسلمان یا غیر مسلمان ذمّى تاخته و طلاهاى او را بیرون آورده است و سپس آنان بدون ریختن یک قطره خون و زخم دیدن، با دست پر، باز گشته‏اند. اگر مرد مسلمانى از شنیدن این واقعه از تأسف و غصّه بمیرد، سزاوار است و سرزنش نمى‏شود.

بسیار جاى تعجب است! پراکندگى شما از حقّتان قلب را ریشه‏کن مى‏کند و غم را افزایش مى‏دهد. روى شما زشت باد! هدف دشمن شده‏اید، به شما حمله مى‏کنند، شما تکان نمى‏خورید.

به هنگام تابستان مى‏گویم به جنگ آن‌ها برویم، مى‏گویید هوا گرم است مهلت بده هوا خنک شود، وقتى در هواى خنک فرمان جنگ مى‏دهم، مى‏گویید هوا سرد است صبر کن تا سردى تمام شود. شما که جهت فرار از گرما و سرما این همه عذر و بهانه مى‏آورید به خدا سوگند از شمشیر بیشتر فرار مى‏کنید.

اى نامردهایى که آثار مردانگى در شما نیست و اى کسانى که عقل شما مانند بچه‏ها و زن‏هاى تازه به حجله رفته است! اى کاش شما را ندیده بودم و نمى‏شناختم! مرگ بر شما، قلبم را خون کردید، سینه‏ام را از خشم انباشته ساختید و رأى و نظرم را با مخالفت و کارشکنى نابود کردید، تا آنجا که قریش گفتند: فرزند ابى‏طالب مرد شجاعى است ولى فنون جنگ را نمى‏داند. خدا پدرانشان را بیامرزد! آیا کسى جنگجوتر، باتجربه‏تر و پیشقدم‏تر از من مى‏شناسید؟ هنوز به سن بیست سالگى نرسیده بودم که براى جنگ آماده شدم و اکنون بیش از شصت سال از عمرم مى‏گذرد، اما وقتى به سخنِ کسى گوش نمى‏دهند، رأى و نظرى نخواهد داشت»([7]).

شهادت حضرت علىس

علاّمه ابن کثیر مى‏گوید:

«شرایط دشوارى براى امیرالمؤمنین پیش آمده بود، لشکریانش پراکنده شدند، اهل عراق به مخالفت پرداخته و از قیام به همراهى وى سر باز زدند و نیروى اهل شام رو به فزونى بود و از هر طرف حمله مى‏کردند. این در حالى بود که علىس در آن زمان، برترین، عابدترین، پارساترین و داناترین فرد روى زمین بود. اما با این همه، او را تنها گذاشتند تا آنجا که از زندگى خسته شد و آرزوى مرگ کرد، مى‏گفت: «به خدا سوگند! محاسنم از خون سرم رنگین خواهد شد»([8]). و سرانجام چنین شد. داستان شهادت وى بدین قرار بود که سه نفر از خوارج به نام‏هاى عبدالرحمن بن عمرو، معروف به ابن ملجم حِمیرىِ کندى، بُرک بن عبداللّه‏ التمیمى و عمرو بن بکر تمیمى گرد هم آمدند و از برادران و همراهان‏شان که توسط على در نهروان کشته شده بودند سخن به میان آوردند و به حال آن‌ها افسوس خوردند و گفتند: خوب است ما خود را به خدا بفروشیم و به سراغ فرمانروایان گمراه برویم و با کشتن آن‌ها مملکت را از شر آنان راحت کنیم و نیز انتقام خون برادران خود را از آن‌ها بگیریم. براساس این پیشنهاد، ابن ملجم گفت: کشتن على به عهده‏ى من. بُرَک گفت: کشتن معاویه به عهده‏ى من. عمرو بن بکر گفت: کشتن عمرو بن عاص به عهده‏ى من. بنابراین، این سه تن با هم پیمان بستند که هیچ یک از آن‌ها برنگردد، مگر آنکه مأموریت خود را انجام داده باشد، یا اینکه خود در این راه کشته شود. آن‌ها شمشیرهاى خود را زهرآلود کردند و با هم وعده گذاشتند که شب هفدهم رمضان، در محلّ مأموریت خود حضور یابند.

ابن ملجم به کوفه رفت و تصمیم خود را حتّى از یاران خارجى خود مخفى نگهداشت. چون شب جمعه هفدهم رمضان فرا رسید، مقابل درى که علىس از آنجا خارج مى‏شد نشست. علىس بیرون آمد و مردم را براى نماز صبح بیدار مى‏کرد و مى‏گفت: «الصلاة، الصلاة». در این هنگام ابن ملجم با شمشیر، ضربتى به پیشانى او زد، که خون بر محاسنش جارى گشت. او هنگامى که شمشیر را مى‏زد گفت: «حکم از آن خداست؛ نه از آن تو و یارانت.» علىس فریاد برآورد که نگذارید این مرد فرار کند. مردم او را دستگیر کردند، سپس حضرت علىس جعدة بن هبیره بن ابى وهب را برگزید تا با مردم نماز صبح را بخواند. وقتى حضرت علىس را به منزل آوردند گفت: اگر من از دنیا رفتم ابن ملجم را در عوض بکشید و اگر زنده ماندم خودم مى‏دانم با او چگونه رفتار کنم([9]). وقتى ابن ملجم را نزد حضرت علىس آوردند، فرمود: با او به خوبى رفتار کنید، اگر زنده ماندم رأى خود را در مورد قصاص یا بخشش بیان خواهم کرد و اگر مُردم او را در عوض بکشید و اعضاى بدن او را قطع نکنید([10]). حضرت علىس به فرزندانش، حسن و حسین طى گفتارى طولانى وصیت فرمود و در آخر گفت:

«اى فرزندان عبدالمطّلب! خون مسلمانان را نریزید به بهانه‏ى این که امیرالمؤمنین کشته شده است، متوجه باشید! در عوض من جز قاتلم کسى دیگر را نکشید، صبر کنید اگر من بر اثر این ضربت از دنیا رفتم او را با یک ضربت بکشید و مثله([11]) نکنید؛ زیرا از رسول اللّه‏ ج شنیده‏ام که فرمود:

«إيّاكُمْ وَالْمُثْلَةَ وَلَوْ بِاالْكَلْبِ الْعَقُوِر»

«از مثله و بریدن اعضاى بدن بپرهیزید، حتى در مورد سگ هار»([12]). جندب بن عبداللّه‏ گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر تو را از دست دادیم با حسن بیعت کنیم؟ فرمود: نه شما را امر مى‏کنم و نه باز مى‏دارم، شما بهتر مى‏دانید. علىس در آخرین لحظات زندگى جز لا إله إلا اللّه‏ چیزى نمى‏گفت. گویند آخرین کلمه‏اى که بر زبان راند، این آیه بود:

﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ٨ [الزلزلة: 7-8].

«هر کس ذرّه‏اى نیکى انجام دهد پاداشش را خواهد دید و هر کس ذرّه‏اى بدى انجام دهد به کیفر آن خواهد رسید.»

حضرت علىس فرزندان خود را به رعایت تقوا و انجام اعمال نیکو توصیه کرد و وصیت خود را نوشت([13]). ابن ملجم بعد از مجروح کردن امیر المؤمنین گفت:

«چنان ضربتى به او زدم که اگر بر تمام مردم شهر تقسیم شود همگى هلاک خواهند شد. به خدا سوگند! این شمشیر را یک ماه تمام زهر داده‏ام، آن را به هزار درهم خریدارى کرده و با هزار درهم زهر داده‏ام.»

حضرت علىس بنابر قول صحیح، سحرگاه روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى در سن شصت و سه سالگى به شهادت رسید(ضربت خورد)([14]). مدت خلافت وى چهار سال و نه ماه بود. فرزندش، حسنس بر (جنازه‏ى) او نماز خواند و سپس در دارالإماره‏ى کوفه به خاک سپرده شد، از ترس اینکه مبادا خوارج جسدش را بیرون بیاورند([15]).

* * *


سيماى علىس در آينه‏ى اخبار و روايات

در اینجا مناسب است ـ قبل از آنکه به ذکر فرزندان علىس بپردازیم ـ نگاهى گذرا به صفات و ویژگى‏هاى وى در آینه‏ى اخبار و روایات بیندازیم.

مأموریت از سوى رسول‏اللّه‏ ج براى نابود ساختن آثار جاهلى و بت‏پرستى

حکم از ابومحمّد الهذلى نقل مى‏کند که حضرت علىس فرمود: یک روز رسول خداج در تشییع جنازه‏اى شرکت نمود، آنگاه فرمود: چه کسى از شما به مدینه مى‏رود تا بتان و مجسمه‏هایى را که در آنجا وجود دارد نابود کند و مقبره‏ها را با زمین هموار سازد و تصاویر را لکه‏دار کند؟ حضرت علىس گفت: یا رسول اللّه‏! من حاضرم. فرمود: پس حرکت کن، حضرت علىس پس از انجام مأموریت نزد رسول اللّه‏ ج بازگشت و گزارش کار را به ایشان داد و گفت: یا رسول اللّه‏ ج هر بتى که دیدم منهدم ساختم و همه‏ى قبرهاى مرتفع را با زمین هموار کردم و به عکس‏ها لطمه وارد کردم، آنگاه رسول خدا ج فرمود: «هر کس دوباره این بتان و مجسمه‏ها و قبور را مرمّت و بازسازى کند، به احکامى که از جانب خدا بر محمّد نازل شده، کفر ورزیده است»([16]). جریر بن حبانس از پدرش نقل مى‏کند که حضرت علىس به او گفت: تو را به انجام کارى مأموریت مى‏دهم که رسول اللّه‏ ج مرا مأموریت داده بود، ایشان به من فرموده بودند که تمام قبرها را با زمین، برابر و همه‏ى بت‏ها را نابود کنم([17]). ابوالهیاج اسدى مى‏گوید: علىس به من گفت: اى ابوالهیاج! تو را به کارى امر مى‏کنم که رسول اللّه‏ ج به من فرموده بود؛ هر جا مجسمه‏اى دیدى آن را بشکن و هرجا قبرى مرتفع دیدى، آن را با زمین برابر کن!([18])

 

علىس شایسته‏ترین فقیه و قاضى

از روایات متعدد ثابت است که رسول اللّه‏ ج فرمودند:

«أقضاكم على» (شایسته‏ترین قاضى در میان شما، على است).

از علىس نقل شده که گفت: هنگامى که رسول خدا ج مرا به یمن فرستاد، سنّم کم بود، گفتم: یا رسول اللّه‏! من تجربه‏ى قضاوت وداورى ندارم، اگر اختلافى پیش آمد چگونه فیصله و داورى کنم؟ فرمود: «خداوند سخنِ حق را بر زبانت جارى مى‏سازد و قلبت را ثابت و مطمئن مى‏گرداند.» از آن پس هیچ گاه در مورد قضاوتى که انجام مى‏دادم، تردیدى به دلم خطور نمى‏کرد([19]). حضرت عمرس از مشکلى که براى حلّ آن شخصى چون ابوالحسن، على، وجود نداشته باشد به خدا پناه مى‏برد، از وى نقل شده است که فرمود:

«اگر على نبود عمر به هلاکت مى‏رسید»([20]). و هرگاه موضوعى به نظرش مشکل مى‏آمد و از مسایل پیچیده بود، مى‏گفت: «قضیه‏اى است که براى حل آن، فردى همچون ابوالحسن وجود ندارد»([21]). ابوعمر از عبداللّه‏ بن مسعودس نقل کرده است که در میان اهل مدینه، على شایسته‏ترین فرد براى قضاوت است.

یکى از نمونه‏هاى قضاوت دقیق و حکیمانه‏ى حضرت علىس موضوعى است که امام احمد بن حنبل با سند خود در کتاب «مسند على» از حضرت علىس روایت کرده است که هنگامى که رسول خدا ج او را به نمایندگى خود به یمن فرستاد، با ماجراى شگفت‏آورى مواجه شد؛ در محلّى مردم براى شکار شیر، گودال و کمین گاهى حفر کرده بودند، روزى عدّه‏اى از مردم که کنار همان گودال بودند بر همدیگر فشار آوردند ناگاه یکى از آنان که نزدیک بود در گودال بیفتد خود را با یکى دیگر که در کنار او بود گرفت، او نیز با شخص سومى خود را گرفت و او با فرد چهارمى خود را محکم گرفت، در نتیجه هر چهار نفر در گودال سقوط کردند و شیر آن‌ها را مجروح کرد. در این هنگام یکى از آن‌ها با کارد یا نیزه‏اى که همراه داشت شیر را از پا در آورد و سپس هر چهار نفر بر اثر شدت جراحات جان باختند. در مورد این قضیه بین مردم اختلاف و چند دستگى رخ داد و اولیاى مقتولان، خود را براى نبردى خونین آماده ساختند. حضرت علىس براى حلّ این اختلاف تشریف آورد و گفت: آیا در حالى که رسول خداج در قید حیات است، این گونه به جان هم افتاده‏اید؟ من بین شما قضاوت مى‏کنم، اگر به قضاوت من راضى نشدید، جنگ و مخاصمه را ترک کنید و نزد رسول اللّه‏ ج بروید تا بین شما قضاوت کند، آنگاه هر کس سرپیچى کرد، حقّش ساقط خواهد شد. سپس گفت: خویشاوندان کسانى که این گودال را حفر کرده‏اند، باید دیه‏ى چهار نفر را بدهند؛ به این ترتیب که به نفر، اول یک چهارم دیه، به دوم، یک سوم و به سومى، نصف دیه و به چهارمى، دیه‏ى کامل داده شود. مردم به این حکم راضى نشدند، وقتى به خدمت رسول اللّه‏ ج رسیدند آن حضرت، نزدیک مقام ابراهیم تشریف داشتند، وقتى ماجرا را براى وى تعریف کردند، پیامبر فرمود: اکنون بین شما فیصله خواهم کرد، در همین اثنا شخصى گفت: على بین ما فیصله کرده است، آن حضرت پس از آنکه شرح داورى حضرت علىس را شنید، همان را تصویب فرمود([22]).

عالم به کتاب و سنّت

ابوعمر به نقل از ابوطفیل مى‏گوید: علىس را دیدم که در خطبه‏ى خود مى‏گفت: از (آیات و احکام) کتاب خدا هر چه مى‏خواهید از من بپرسید، به خدا سوگند! هیچ آیه‏اى در قرآن وجود ندارد، مگر این که مى‏دانم آیا به شب نازل شده یا روز، در دشت نازل شده یا در کوه؟([23]) شریح بن هانى مى‏گوید: از عایشهل در مورد مسح موزه سؤال کردم، گفت: این مسأله را از على بپرس، او در این زمینه از من بیشتر علم دارد؛ زیرا در سفر همراه رسول اللّه‏ ج بوده است، وقتى خدمت علىس رسیدم، گفت: رسول اکرم ج فرموده است که مسح موزه براى مسافر سه شبانه روز و براى مقیم یک شبانه روز است([24]). از حضرت علىس 586 حدیث روایت شده است([25]).

علىس کانون محبّت و مهربانى

حضرت علىس به رغم شجاعت و دلیرى کم‏نظیر و آگاهى از فنون رزمى، بسیار نرم دل و مهربان نیز بود. وى نرمخو، خوش اخلاق و داراى عواطف و احساسات رقیقى بود. این ویژگى‏هاى انسانى، زمانى بیشتر تجلى مى‏کنند که انسان در برابر قاتل خود قرار گرفته باشد؛ ایشان نسبت به قاتل خود، ابن ملجم، به فرزندش، حسنس سفارش کرد که غیر از ابن ملجم دیگرى را به تهمت قتل یا شرکت در آن نکشند و فقط با یک ضربه بدون شکنجه از او قصاص بگیرند([26]). حضرت علىس وقتى در مقابل جسد حضرت طلحهس ایستاد، سخت گریست و در حالى که خاک را از صورت او پاک مى‏کرد فرمود: اى ابا محمّد! برایم بسیار دشوار و ناگوار است که تو را زیر ستاره‏هاى آسمان، افتاده بر زمین ببینم، سپس آرزو کرد که خداوند بیست سال پیش از این روز قبض روحش مى‏کرد([27]). ایشان گذشته از این که با بزرگسالان رفتارى دوستانه داشت، در شفقت با کودکان نیز معروف بودند. با کودکان، مهربان بود و با زبان کودکى با آنهاسخن مى‏گفت، ایشان مى‏فرمود:

پدر بر فرزندان و همچنین فرزندان بر پدر حقوقى دارند؛ حق پدر بر فرزند این است که در همه‏ى امور از او اطاعت کند جز در معصیت خداوند، و حق فرزند بر پدر این است که نام خوبى برایش انتخاب کند و به خوبى تربیت نماید و قرآن را به او بیاموزد([28]). ابوالقاسم بغوى با سندى که به جدّه‏اش منتهى مى‏گردد نقل مى‏کند که: روزى علىس را دیدم که مقدارى خرما به یک درهم خرید و آن‌ها را در پارچه‏اى گذاشت تا به خانه ببرد، شخصى گفت: اى امیرالمؤمنین! اجازه دهید من این خرماها را حمل کنم، فرمود: پدر و سرپرست خانواده، به حمل آن‌ها سزاوارتر است([29]). شخصى به خدمت او عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! من نیازى دارم، مى‏خواهم آن را با شما در میان بگذارم، گفت: حاجت خود را بر روى زمین بنویس؛ زیرا دوست ندارم آثار ذلّت سؤال را بر چهره‏ات بخوانم. او حاجت خود را نوشت و علىس بیش از طلب او حاجتش را برآورد([30]).

علىس آغازگر بسیارى از علوم و فنون

علىس آغازگر بسیارى از علوم و آثار جاودانى است که تا زبان عرب و دستور زبان آن باقى است فراموش نخواهد شد. در کتاب امالى ابوالقاسم زجاجى از ابوالاسود دوئلى نقل شده که او گفت: علىس را دیدم که سر به جیب تفکر فرو برده و مى‏اندیشد، گفتم: یا امیرالمؤمنین! در مورد چه موضوعى فکر مى‏کنى؟ فرمود: مى‏بینم مردم در شهر شما زبان عربى را نادرست تلفظ مى‏کنند، بنابراین مى‏خواهم نوشته‏اى درباره‏ى اصول و قواعد زبان عرب تهیه کنم، گفتم: اگر چنین کارى بکنى ما را زنده گردانده‏اى و زبان عرب در میان ما باقى خواهد ماند. بعد از سه روز که به خدمت ایشان رسیدم، نوشته‏اى به من داد که قواعد ابتدایى علم نحو در آن نوشته بود([31]). استاد عقّاد مى‏نویسد:

«مى‏توانیم بگوییم حضرت علىس در ترتیب علم نحو نیز بیشترین سهم را دارد؛ زیرا به اثبات رسیده است که ابوالاسود دوئلى به امام شکایت کرد که مردم [در مناطق تازه فتح شده] زبان‏عربى را صحیح تلفظ نمى‏کنند و غلط‏هایى بر سر زبان‏هاست. حضرت على در پاسخ فرمود: هر چه مى‏گویم بنویس، سپس اصول علم نحو عربى را به او املا کرد و به ابوالاسود گفت: به همین نحو عمل کن. از همان روز این علم به اصطلاح «نحو» معروف شد»([32]).

همچنین عقّاد مى‏گوید:

«اولین رهنمودها در زمینه‏ى علم توحید، قضا و فقه اسلامى و علم نحو عربى و رسم و کتابت آن از حضرت علىس بوده است»([33]). قبلاً بیان شد که تعیین هجرت رسول اکرم ج از مکه به مدینه، براى سرآغاز تقویم اسلامى به تصویب حضرت عمر و پیشنهاد حضرت علىس بود([34]). بنابراین تا مسلمانى روى زمین وجود دارد، همین تقویم مورد استفاده قرار خواهد گرفت. انتخاب هجرت نبوى براى سرآغاز تقویم اسلامى مبنى بر حکمت‏ها و مصلحت‏هاى اسلامى و دعوتگرانه و ارج نهادن به ارزش‏هاى انسانى بوده است و این عنوان اذهان دانشمندان و متفکران منصف را به عظمت اسلام جلب مى‏کند و در عین حال فال نیک و مژده‏ى خوشى نیز هست؛ زیرا هجرت نقطه‏ى عطف و سرآغاز عصر جدیدى در تاریخ بشریت و چراغى فرا راه انسان‏هاى آزاده بوده است.

روان شناسى شخصیت پیامبر ج

از آنجا که حضرت على ج با رسول اللّه‏ ج پیوند نسبى داشت و مدت زیادى با پیامبر ج زیسته و از نزدیک شاهد زندگى ایشان بوده است و به شناخت ویژگى‏هاى روانى، مکارم اخلاق و گرایش‏هاى آن حضرت علاقه داشته است، این امر موجب مى‏شد که از شخصیت پیامبر ج و صفات اخلاقى وى شناخت دقیقى داشته باشد. ایشان در بیان کردن این صفات نیز توان و مهارت خاصى داشت و به نکات دقیقى از سیره و اخلاق رسول اللّه‏ ج اشاره مى‏کرد([35]). در اینجا به فرازى از گفتار وى در وصف پیامبر ج اکتفا مى‏کنیم، وى مى‏گوید:

«رسول اللّه‏ ج از همگان با حوصله‏تر و داراى سعه‏ى صدر بیشترى بود، بیش از هر کس راستگو و نرم‏خو و خوش معاشرت بود، هر کس براى نخستین بار او را مى‏دید از او هیبت مى‏داشت و هر کس با او همنشین مى‏شد او را دوست مى‏داشت. یکى از مدّاحان وى مى‏گوید: هرگز پیش از او و پس از او همانند ایشان را ندیده‏ام»([36]).

آگاهى حضرت علىس از طبیعت و اخلاق کریمانه و بردبارى و گذشت حضرت رسول اللّه‏ ج از این واقعه به خوبى آشکار مى‏شود که وقتى ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب که پسر عموى رسول اللّه‏ ج بود و مدتى آن حضرت را مورد آزار و بدگویى قرار داده بود، در راه مکه با پیامبر برخورد کرد، آن حضرت به خاطر بدزبانى و آزار و اذیتى که از او دیده بود از او روى گرداند، ابوسفیان از این عمل پیامبر ج با علىس گلایه کرد، علىس او را راهنمایى کرد و گفت:

«نزد پیامبر ج برو و خود را روبه روى او قرار بده و همان مطلبى را بگو که برادران یوسف، به یوسف گفتند:

﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ ءَاثَرَكَ ٱللَّهُ عَلَيۡنَا وَإِن كُنَّا لَخَٰطِ‍ِٔينَ٩١ [يوسف: 91].

«به خدا! اللّه‏ تو را بر ما برترى داد و ما در حق تو مقصّر و خطاکاریم.» آن حضرت نمى‏پذیرد که کسى از او نرم گفتارتر باشد، (لذا تو را مى‏بخشد و گذشت مى‏کند).»

ابوسفیان طبق رهنمایى حضرت علىس عمل کرد، رسول اللّه‏ ج در جواب فرمود:

«امروز هیچ نکوهشى بر شما نیست. من عفو کردم، خدا هم شما را ببخشد که او مهربان‏ترین مهربانان است:

﴿قَالَ لَا تَثۡرِيبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡيَوۡمَۖ يَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَكُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ٩٢ [يوسف: 92]. ابوسفیان از آن روز به بعد بر اسلام پایدار ماند و همواره در برابر پیامبر از روى شرمندگى سر فرود مى‏آورد([37]).

زوایایى ناشناخته از خلافت حضرت علىس

بسیارى از مورّخان و محققانى که مطالعاتى پیرامون سیره و اخبار جنگهاى دوره‏ى خلافت حضرت علىس دارند معتقدند که توجّه ایشان نه تنها به جنگ عراقیان و شامیان معطوف بود، که فقط درگیر جنگ با اهل قبله بود و ارتباطى با مناطقى که خلفاى پیشین فتح کرده بودند نداشت و توجهى به انتظام امور و استحکام نظم و ثبات در آن مناطق و سرکوبى جدایى‏طلبان و مرتدان و فتنه‏جویان مبذول نداشت. در سیره‏ى او سراغى از گسترش قلمرو حکومت اسلامى و افزودن منطقه‏ى جدیدى در حوزه‏ى اسلام یافت نمى‏شود.

بدون شک، عموم مورّخان در این زمینه به تفصیل سخن نگفته‏اند و این بُعد زندگى وى ـ تا حد زیادى ـ در شرح داستان جنگ‏هاى داخلى عراق و شام مخفى مانده است. در اینجا اندکى از مطالبى را که در برخى از کتاب‏هاى تاریخ در ضمن سخن از او بیان شده است، مى‏آوریم؛ از جمله‏ى آن‌ها وادار نمودن اهل فارس و کرمان به اداى مالیات و پایان دادن به فتنه‏ى منع خراج و شورش در برابر امام است.

ابن جریر طبرى، ضمن بیان حوادث سال سى و نه هجرى در کتاب «تاریخ الامم والملوك» مى‏نویسد:

«وقتى ابن حضرمى کشته شد و مردم درباره‏ى حضرت علىس دچار اختلاف و چند دستگى شدند، اهل فارس و کرمان به طمع افتادند که اگر خلافت را نپذیرند از پرداخت مالیات آزاد مى‏شوند، لذا اهل هر شهر و ناحیه، بر عامل خود شوریدند و آن‌ها را از میان خود اخراج و طرد کردند.

على بن کثیر مى‏گوید: وقتى مردم فارس از دادن خراج ابا ورزیدند، على درباره‏ى کسى که سرکوبى اهل فارس و استاندارى آن را به عهده گیرد با مردم مشورت کرد، جارية ابن قدامه گفت: اى امیر مؤمنان! مى‏خواهى مردى قاطع، سیاست‏دان و با کفایت را به تو معرفى کنم؟ گفت: چه کسى است؟ پاسخ داد: زیاد، حضرت فرمود: آرى، این کار، از او ساخته است.

سپس حضرت علىس، زیاد را با سپاهى مرکب از چهار هزار نفر به فارس و کرمان فرستاد و ولایت آنجا را به او سـپرد. زیاد به منطقه رفت و مخالفان را سرکوب کرد.»

عمر به روایت ابوالحسن از على بن مجاهد به نقل از شعبى مى‏گوید:

«وقتى اهل جبال پیمان‏شکنى کردند و خراج دهندگان از پرداخت خراج سرباز زدند و سهل بن حنیف را که استاندار فارس (از سوى على) بود، اخراج کردند... حضرت علىس زیاد را با سپاه بزرگى به فارس گسیل داشت، او فارس را تحت سیطره‏ى خود درآورد و آنان به پرداخت خراج تن در دادند»([38]). همچنین در زمان خلافت حضرت علىس، گروهى از نظامیان به سرزمین «سند» رفتند و قسمتى را که قبلاً در تصرف حکومت اسلامى در نیامده بود، فتح کردند. بلاذرى در کتاب «فتوح البلدان» مى‏نویسد:

«در اواخر سال 38 و ابتداى سال 39 هـ. ق. حارث بن مرّه عبدى به فرمان حضرت على با یک گُردان به سوى یکى از مرزها حرکت کرد، او در این جنگ پیروز شد و غنایمى به دست آورد، در یک روز از غنایم آنجا یک هزار غلام تقسیم شد. سپس در سال 42 هـ. ق. او با اکثر سپاهیانش در منطقه‏ى قیقان به شهادت رسیدند. قیقان از مناطق سند و در نوار مرزى خراسان واقع است»([39]). همچنین حضرت علىس با گروهى از مسیحیان که بعد از مسلمان شدن از اسلام برگشتند جنگید و آن‌ها را سرکوب کرد. عمار بن ابى معاویه دهنى به نقل از ابوطفیل مى‏گوید: یک گروه که در اصل مسیحى بودند پس از مسلمان شدن مرتد شدند، حضرت علىس معقل بن قیس تیمى را به سوى آنان فرستاد. وى با آنان جنگید و آن‌ها را دستگیر کرد([40]).

سبب کثرت احادیث درباره‏ى فضیلت علىس

روایات زیادى در مورد فضیلت حضرت علىس وارد شده است. شاید در مورد هیچ صحابى یا شخصیت بزرگ زمان پیامبر، این مقدار حدیث وارد نشده باشد. و این امر، طبیعى بود؛ زیرا از یک سو، حضرت على بنابر تقدیر الهى ـ قبل از خلافت و بعد از آن نیز ـ مورد اختلاف و تنازع و هدف نقد و ملامت قرار گرفته بود و از سوى دیگر او داراى امتیازها و شایستگى‏هایى بود که در هر فردى که این ویژگى‏ها وجود داشته باشد، طبعا مورد اختلاف و افراط و تفریط قرار مى‏گیرد؛ گروهى با او دشمنى مى‏ورزند و گروهى دیگر در وصف او مبالغه مى‏کنند. این عوامل دست در دست هم داده و زبان پیامبر را به بیان فضایل او و دفاع از وى جارى گردانید. بخش بزرگى از این احادیث در کتاب‏هاى صحاح آمده و بعضى از محدثان و شرح حال‏نویسان، کتاب‏هاى مستقلى درباره‏ى مناقب و فضایل ایشان تألیف کرده‏اند. شاید منصفانه‏ترین و معتبرترین کتاب در این باره، کتاب «الخصائص فى مناقب على بن ابى‏طالب»، منسوب به امام ابوعبدالرحمن احمد بن شعیب نسایى (متوفى 303 هـ. ق.) باشد که مؤلّفِ (سنن نسائى) یکى از کتاب‏هاى ششگانه‏ى معتبر حدیث است. انگیزه‏ى تألیف این کتاب این بود که ایشان زمانى که در دمشق اقامت داشت مشاهده کردند که اغلب مردم از فضایل علىس ناآگاهند و عدّه‏اى در مورد وى دچار سوء تفاهم شده‏اند و زبان طعن دراز نموده‏اند. وقتى این کتاب را تألیف کرد از سوى مخالفان افراطى امیرالمؤمنین مورد تهدید و نکوهش قرار گرفت، اما این کار او را از حق‏گویى باز نداشت([41]). علاّمه ابن حجر عسقلانى در کتاب گران‏سنگ خود «فتح البارى فى شرح صحیح البخارى» در مورد اسباب کثرت احادیث، درباره‏ى فضایل حضرت علىس، با تفصیل سخن گفته و در پایان مى‏گوید:

«مردم در حقّ على به سه دسته تقسیم شدند: اهل سنّت. بدعت‏گذارانِ خوارج؛ و کسانى که با او جنگیدند، اعم از بنى‏امیه و دیگران. در این میان اهل سنت وظیفه‏ى خود دانستند که فضایل او را در سطح گسترده‏اى نشر کنند([42]). و از آنجا که تعداد مخالفان زیاد بود طبعا دوستداران وى با آب و تاب بیشترى به نشر این گونه روایات پرداختند وگرنه در واقع، هر یک از خلفاى چهارگانه فضایلى دارند که اگر در ترازوى عدل گذاشته شوند، صحّت گفتار اهل سنّت و جماعت ثابت خواهد شد([43]).

فرزندان علىس

فرزندان حضرت علىس از بطن فاطمه‏ى زهرال عبارتند از: حسنس، حسینس و بنا به قولى، محسن که در کودکى درگذشت، و نیز زینب کبرى و ام کلثوم که عمربن خطابس با او ازدواج کرد.

فرزندان وى از همسران دیگر که بعد از وفات فاطمهل با آن‌ها ازدواج کرد، به شرح زیرند:

از بطن ام البنین بنت حذام؛ عبّاس، جعفر، عبداللّه‏ و عثمان به دنیا آمدند که در کربلا همراه برادرشان، حسینس به شهادت رسیدند. از بطن لیلى بنت مسعود؛ عبیداللّه‏ و ابوبکر متولد شدند که هشام کلبى مى‏گوید آن‌ها نیز در کربلا شهید شدند. از صهباء بنت ربیعه (ام‏ولد)؛ یک پسر به نام عمر و یک دختر به نام رقیه داشت. از اُمامه بنت ابى‏العاص؛ یک فرزند به نام محمّد اوسط داشت. از خوله بنت جعفر؛ یک فرزند به نام محمّد اکبر و از امّ سعید بنت عروه؛ سه دختر به نام‏هاى ام‏الحسن، رملة الکبرى و ام کلثوم متولّد شدند. از اسماء بنت عمیس؛ یحیى و عون به دنیا آمدند([44]). فرزندش، محمّداکبر که به ابن حنفیه مشهور است یکى از بزرگان مسلمانان بود؛ او مردى شجاع و نیرومند، فصیح و عالم به کتاب و سنّت بود. ابوبکر و عمرب را بر سایرین برترى مى‏داد و عثمانس را مى‏ستود. وى در سال 81، در سن شصت و پنج سالگى درگذشت([45]). ابن خلّکان مى‏گوید:

«محمّد بسیار پرهیزگار، دانشمند و قوى بود، در جنگ جمل، پرچمدار پدرش بود. دو سال قبل از خلافت عمر به دنیا آمد و در اوّل محرّم سال 81 هجرى دیده از جهان فرو بست. اقوال دیگرى نیز در مورد تاریخ وفات او وجود دارد. وى در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد»([46]). از ذرّیه‏ى او علما، مربّیان و مصلحان بزرگى پرورش یافت که کتاب‏هاى طبقات و زندگى نامه‏ها، شرح حال آن‌ها را ذکر کرده‏اند. این خاندان در بسیارى از شهرهاى هند پراکنده شدند که اغلب به نام علویان معروفند.

ابن جریر مى‏گوید:

«حضرت علىس مجموعا چهارده پسر و هفده دختر داشت.»

واقدى مى‏گوید:

«نسل وى از میان پسران، فقط از پنج فرزند ادامه یافت که عبارتند: از حسن، حسین، محمّد بن حنفیه، عبّاس و عمر».

حکمت و بلاغت علىس

قبل از این که به ذکر مثال‏هایى از حکمت و ادبیات قوى و اقوال منقول از حضرت علىس که در ادبیات زبان‏هاى دیگر یافتن نظیر آن مشکل است بپردازیم، قطعه‏اى از کتاب «تاریخ ادبیات عرب»، اثر استاد احمد حسن زیات را مى‏آوریم، او مى‏نویسد:

«بعد از رسول اللّه‏ ج کسى را سراغ نداریم که از علىس سخنورتر و فصیح‏تر باشد. حکیمى بود که حکمت از سخنانش مى‏تراوید؛ خطیبى بود که دریاى بلاغت بر زبانش جارى بود. قدرتى فوق‏العاده بر سخنورى و مجادله داشت. همه اتّفاق نظر دارند که علىس، امام سخنوران و ادیبان است»([47]). در اینجا گفته‏ى استاد عقّاد را نیز مى‏افزاییم که مى‏گوید:

«سبک کلمات جامعى که از علیس روایت شده ممتاز است، مثل‏ها و تعابیر زیبا به گونه‏اى است که انسان حیران مى‏ماند که کدام یک از مزایاى آن برتر و استوارتر است؟ راستى‌ای معنى، بلاغت در اداء، یا زیبایى فنون ادبى؟([48]) بارزترین ویژگى این حکمت‏ها و سفارش‏ها و ضرب‏المثل‏ها این است که به وضوح دلالت دارند بر فکر سالم و نظر درست و بررسى کامل و شناخت دقیق از زندگى و طبیعت انسان‏ها. گویا چکیده‏ى مطالعات و تجربه‏هاى طولانى علمى و خلاصه‏ى ژرف‏اندیشى در مورد طبیعت و اعماق زندگى بشر هستند.

در اینجا مناسب است قبل از آوردن گزینه‏هایى از سخنان حضرت علىس نگاهى نقد گونه به کتاب «نهج البلاغه» داشته باشیم: همچنان که مى‏دانید، نهج البلاغه مجموعه‏ى خطبه‏ها، نامه‏ها و سخنان کوتاه منسوب به امیرالمؤمنین علیس است که شریف رضى (404-359 ه. ق.) آن‌ها را گرد آورده است. ابن سیرین و علامه مقبلى در کتاب «العلم الشامخ» در مورد صحت مندرجات نهج البلاغه اظهار شک کرده‏اند([49]). استاد حسن زیات که یکى از ادیبان برجسته‏ى عرب است مى‏گوید:

«بعضى معتقدند که بیشترین قسمت نهج البلاغه کار خود شریف رضى است؛ زیرا شامل توهین و نکوهش صحابه است و نیز شامل اصطلاحات فلسفى مانند فلسفه‏ى اخلاق و جامعه‏شناسى و تکلّف و تصنّع در اوصاف اشیا و فنون جدید است که با طبیعت آن روزگار همخوانى ندارد. ظاهرا شریف رضى همه‏ى آنچه را به علیس منسوب بوده گردآورى نموده که برخى صحیح و قسمتى مشکوک است»([50]). اما محقّق با بصیرت که با اسلوب و زبان آن عصر آشنایى کامل داشته باشد و از طرف دیگر بداند که خداوند چه استعدادهاى استثنایى به حضرت علىس بخشیده بود و نیز علم داشته باشد که علىس در مورد مردم‏شناسى و شناخت طبیعت‏هاى بشرى چه تجربه‏هایى داشت و تا چه حد سرد و گرم روزگار را چشیده بود، چنین شخصى مى‏تواند گفتار حضرت علىس را از گفتار دیگران تشخیص دهد و مى‏داند چه کلامى در خور شأن علىس است و چه سخنى را دیگران به او منسوب کرده‏اند. در این کتاب فرازهایى از گفته‏هاى ایشان را به عنوان نمونه آورده‏ایم و در کتاب‏هاى قدیمى ادبیات، مانند «الکامل» نوشته‏ى مبرّد، «العقد الفرید» نگاشته‏ى ابن عبدربه و «البیان والتبیین» اثر جاحظ قسمت زیادى از سخنان وى نقل شده است.

ترجمه و شرح «نهج البلاغه» همواره مورد توجه و اهمیت بوده است به گونه‏اى که براى این کتاب بیش از پنجاه شرح نوشته‏اند؛ امام بیهقى و امام فخرالدین رازى از جمله شارحان نهج البلاغه هستند. شرح ابن ابى الحدید مدائنى، مفصل‏ترین شرح نهج البلاغه است که دارالفکر بیروت آن را در بیست جلد به چاپ رسانده است. شیخ محمّد عبده نیز از شارحان معاصر است.

اینک فقط بیست جمله از دریاى سخنان حکیمانه‏ى حضرت علىس تقدیم خوانندگان مى‏گردد:

1-   «قِيمَةُ كُلِّ امْرِىٍ‏ء ما يُحْسِنُهُ» «ارزش هر فرد به تخصص و هنر اوست.»

2-   «كَلِّمُوا النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ أتُحِبُّونَ أنْ يُكَذَّبَ اللّه‏ُ وَرَسُولُهُ»

«با مردم مطابق سطح فکرشان سخن بگویید، آیا مى‏خواهید خدا و رسولش تکذیب شوند؟»

3-   «إحْذَرْ صَوْلَةَ الْكَريمِ إذا جاعَ وَصَوْلَةَ اللَّئيمِ إذا شَبِعَ».

«از حمله‏ى جوانمرد آنگاه که گرسنه شود و از حمله‏ى شخص فرومایه هنگامى که سیر شود، بپرهیز!»

4-   «أجِمُّوا هذِهِ الْقُلُوبَ وَالْتَمِسُوا لَها طُرَفَ الْحِكْمَة فَإنَّها تَمِلُّ كَما تَمِلُّ الأبْدانُ»

«دل‏ها را آرامش بخشید و براى آن‌ها حکمت‏ها و دانش‏هاى تازه و جالب انتخاب کنید؛ زیرا دل‏ها نیز مانند بدن‏ها خسته مى‏شوند.»

5-    «اَلنَّفْسُ مُؤْثِرَةٌ لِلْهَوى، آخِذَةٌ بالهوينى، جامِحَةٌ إلَى‏اللَّهْوِ، أمّارَةٌ بِالسُّوءِ، مُسْتَوْطِنَةٌ لِلْفُجُورِ، طالِبَةٌ للِّراحَةِ، نافِرَةٌ عَنِ الْعَمَلِ، فَإنْ أكْرَهْتَها أنْضَيْتَها وَإنْ أهْمَلْتَها أرْدَيْتَها»

«نفس، دنبال خواهشات و راه آسان است، لهو و تفریح را دوست دارد و به بدى امر مى‏کند و فجور را در خود جاى مى‏دهد، راحت طلب است و از زیر بار مسئولیت فرار مى‏کند، اگر آن را مجبور کنى لاغر و ضعیف مى‏شود و اگر آزاد بگذارى هلاک مى‏شود.»

6-   «ألا لايَرْجُوَنَّ أحَدُكُمْ إلاّ رَبَّهُ وَلا يَخافَنَّ إلاّذَنبَهُ وَلايَسْتَحْيى أحَدُكُمْ إذا لَمْ يَعْلَمْ أنْ يَتَعَلَّمَ وَإذا سُئِلَ عَمّا لايَعْلَمْ أنْ يَقُولَ لا أعْلَمُ»

«امید شما فقط به پروردگارتان باشد و فقط از گناهان خویش بترسید، هرگاه چیزى را نمى‏دانید از آموختنش شرم نکنید و اگر مطلبى را از شما پرسیدند که نمى‏دانید، از گفتن «نمى‏دانم» خجالت نکشید.»

7-    «اَلْفَقْرُ يَخْرِسُ الْفِطَنَ عَنْ حُجَّتِهِ وَالْمُقِلُّ غَريبٌ فى بَلَدِهِ»

«فقر، زیرک را از بیان دلیل خود گنگ و لال مى‏کند و تنگدست در شهر خود غریب است.»

8-    «اَلْعَجُز آفَةٌ وَالصَّبْرُ شجاعَةٌ وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ وَالْوَرَعُ جُنَّةٌ»

«واماندگى و عجز، بلاست. صبر، شجاعت است و پارسایى، ثروت است و پرهیز از گناه، سپر است.»

9-    «اَلاْآدابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ وَالْفِكْرُ مِرْآةٌ صافِيَةٌ»

«عادت‏هاى پسندیده زیورهایى است تازه و نو که کهنه نمى‏شوند و فکر آیینه‏اى پاک و صاف است.»

10-  «إذا أقْبَلَتِ الدُّنْيا عَلى أحَدٍ أعارَتْهُ مَحاسِنَ غَيْرِهِ وَإذا أدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِهِ»

«هرگاه دنیا به کسى روى آورد، امتیازات دیگران را هم برایش به عاریه مى‏آورد و آنگاه که از او پشت گرداند، امتیازات خودش را هم از او مى‏گیرد.»

11-  «ما أضْمَرَ أحَدٌ شَيْئًا إلاّ ظَهَرَ فى فَلَتات لِسانِهِ وَصَفَحاتِ وَجْهِهِ»

«هر کس موضوعى را در دلش پنهان کند، به طور حتم در لابلاى سخنان و رنگ رخسارش آشکار مى‏گردد.»

12-  «لا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَقَدْ جَعَلَكَ اللّه‏ُ حُرّا»

«برده‏ى مردم نباش حال آنکه خدا تو را آزاد آفریده.»

13-  «إيّاكَ وَالإتِكالَ عَلَى الْمُنى فَإنَّها بَضائِعُ النَّوْكى»

«از اتکاى بر آرزوها بپرهیز؛ زیرا تکیه بر آرزو سرمایه‏ى احمق است.»

14-  «ألا أُنَبِّئُكُمْ بِالْعالِمِ، كُلُّ الْعالِمِ مَنْ لَمْ يُزَيِّنْ لِعِبادِ اللّه‏ِ مَعاصِىَ اللّه‏ِ وَلَمْ يُؤْمِنْهُمْ مَكْرَهُ وَلَمْ يُؤيِسْ مِنْ رَوْحِهِ»

«آیا شخص عالم را به شما معرفى کنم؟ عالم به تمام معنى کسى است که معاصى خدا را در چشم مردم زیبا ننماید و آنان را از کیفر خدا ایمن و از رحمت او مأیوس نگرداند.»

15-  «اَلنّاسُ نِيامٌ إذا ماتُوا انْتَبَهُوا» «مردم در خوابند، هرگاه مُردند بیدار مى‏شوند.»

16-  «اَلنّاسُ أعْداءُ ما جَهِلُوا» «مردم دشمن چیزى هستند که نمى‏دانند.»

17- «اَلنّاسُ بِزَمانِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبائِهِمْ»

«شباهت مردم با زمانه بیش از شباهتشان به پدرانشان است.»

18-  اَلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ «شخص در زیر زبانش مخفى است.»

19-  «ما هَلَكَ امْرِى‏ءٌ عَرَفَ قَدْرَهُ» «کسى که قدر و ارزش خود را شناخت، نابود نمى‏گردد.»

20- «رُبَّ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً» «چه بسا کلمه‏اى که نعمتى را از کف مى‏رباید.»

شعر علىس

دیوان شعر حضرت علىس بسیار معروف است، برخى به اشعار آن استناد مى‏جویند اما محققان، همواره در مورد صحّت بیشترین قسمت آن ابراز شک کرده‏اند. بعضى از اشعار آن از مقام علمى و ادبى علىس بسیار فروتر است.

در کتاب «معجم الادباء» آمده است:

در کتاب «التهذیب» به خط ابومنصور محمّد بن احمد الازهرى دیدم که نوشته بود:

ابو عثمان مازنى گفت: از نظر ما به صحّت نرسیده که على بن ابى‏طالبس (با وجود قدرت بر شعر گویى) شعرى سروده باشد، جز این دو بیت:

تِلْكُمْ قُرَيْشٌ تَمَنّانى لِتَقْتُلَنى

 

 وَلا وَجَدِّكَ ما بَرُّوا وَلا ظَفَرُوا

فَإنْ هَلَكْتُ فَرَهْنى ذِمَّتى لَهُمْ

 

بِذاتِ رَوْقَيْنِ لايَعْفُولَها أثَرٌ([51])

بن هشام در «سیرة النبى ج» اشعار حضرت على را در مواضع متعدّد نقل کرده و در مورد صحت نسبت آن‌ها به علىس اظهار شک کرده است.

اسلوب منحصر به فرد طنز و نکوهش

قبل از آنکه این بخش دشوار و درد انگیز را به پایان ببریم نمونه‏هاى منحصر به فردى از روش طنز و نکوهش و گلایه را مى‏آوریم که سزاوار است در بلندترین قلّه‏هاى جهانى این فن قرار داده شوند. وضعیت خاصّ اهل عراق و شیعیان علىس که ظاهرا سنگ محبّت و حمایت وى را بر سینه مى‏زدند، در وجود و پیدایش این اسلوب ادبى، سهم به سزایى داشته است. قدرت بیان و بلاغت عربى علىس به حدّى بود که تنها به زمان خودش محدود نمى‏گردد، بلکه در تاریخ دوره‏هاى ادبیات عرب و سرمایه‏هاى جهانى ادبیات، جایگاه خاصى دارد.

ایشان در نکوهش یاران و لشکریان خود مى‏گوید:

«تا چه وقت با شما مدارا کنم، چنان که با شترى که نمى‏تواند سوارى بدهد و یا لباس پاره‏اى که چون یک طرف آن دوخته مى‏شود طرف دیگرش پاره مى‏شود، مدارا مى‏کنند. هرگاه خبرى از پیشقراولان شام به شما مى‏رسد، تمام شما درِ خانه‏هایتان را مى‏بندید و همانند سوسمار یا کفتار در خانه‏هاى خود پنهان مى‏شوید. به خدا سوگند! ذلیل کسى است که شما او را یارى کنید و کسى که با یارى شما تیراندازد با تیر بدون پیکان تیراندازى کرده است. به خدا سوگند! در میدان‏ها تعداد شما زیاد است اما زیر پرچم جنگ، انگشت شمار مى‏شوید. من به کارى که شما را اصلاح کند و انحراف شما را برطرف گرداند، آگاهم ولى اصلاح شما را با افساد و تباه ساختن خود جایز نمى‏دانم.

خدا سر به زیرتان کند! روز خوش نبینید! آن طور که باطل را مى‏شناسید و از آن اطّلاع دارید، از حق آگاهى ندارید و آن طورى که حق را ریشه‏کن مى‏کنید، باطل را نابود نمى‏سازید»([52]).

* * *

«اى مردم عراق! شما همانند زن آبستنى هستید که پس از این که زحمت حمل را تحمّل مى‏کند و وضع حملش نزدیک شود، بچه را سقط کند و شوهرش بمیرد و مدت‏ها بدون شوهر بماند و بیگانه‏ترین افراد میراثش را ببرند»([53]). «سوگند به خدایى که جانم در قبضه‏ى اوست! این‌ها بر شما پیروز مى‏شوند نه به این خاطر که به حق نزدیک‏ترند، بلکه به خاطر این که در کار خود سرعت عمل دارند و شما در طریق حقِّ خود سستى مى‏کنید. ملّت‏ها از ستم زمامداران خود ترس دارند اما من از ظلم زیردستان و شیعیانم رنج مى‏برم.

شما را براى جهاد دعوت مى‏کنم، حرکت نمى‏کنید. مطالب را به گوش شما مى‏خوانم، گوش نمى‏دهید. پنهان و آشکارا شما را در جریان حوادث مى‏گذارم، پاسخ نمى‏دهید. پندتان مى‏دهم، نمى‏پذیرید.

در جمع حاضرید، اما همانند غایبان خاصیت ندارید. اظهار بندگى مى‏کنید، اما همانند اربابان ابراز وجود مى‏نمایید. مطالب آموزنده مى‏گویم، بى‏اعتنایى مى‏کنید. شما را با مطالب عمیق موعظه مى‏کنم،گوش نمى‏دهید. شما را براى جهاد با باغیان تحریک مى‏کنم، هنوز سخنم به آخر نرسیده که مانند فرزندان سبأ پراکنده مى‏شوید. به انجمن‏هاى خود باز مى‏گردید و یکدیگر را به پندهاى خود گول مى‏زنید. صبح شما را منظم مى‏کنم و به جنگ مى‏فرستم، شب بازگشته‏اید. شما مانند کمان هستید، کمانگر خسته شده و عاجز گردیده و کمان هم در فشار قرار گرفته است.»

اى مردمى که بدن‏هایتان اینجا حاضر است و عقل‏هایتان رفته است! افکارتان مختلف و زمامدارانتان را گرفتار کرده‏اید، امیر شما از خدا اطاعت مى‏کند اما شما از او فرمان نمى‏برید. به خدا سوگند! دوست دارم معاویه با من داد و ستد کند مانند داد و ستد صراف، از من ده نفر از شماها را بگیرد و یکى از طرفداران خود را به من بدهد»([54]). «خدا ذلیلتان کند! شما مثل شترهاى بى‏ساربان هستید؛ از یک طرف که شما را جمع مى‏کنند از طرف دیگر متفرّق مى‏شوید. بدون تردید در صورتى که قلب‏هاى شما با هم نزدیک نیست، جمعیت و فزونىِ شما فایده و نتیجه ندارد. مى‏خواهم با شما دردِ جامعه را مداوا کنم، حال آنکه شما خود درد و بیمارى من هستید. کار من مانند کسى است که مى‏خواهد با خار، خارى را که در پایش رفته، بیرون آورد و حال آنکه مى‏داند میل خار با خار است.

مى‏بینم که مانند پوست سوسمار که به هم مى‏خورد هیاهو مى‏کنید، نه حقّى را پس مى‏گیرید و نه از ظلم جلوگیرى مى‏کنید. آخ از دست شما! چه سختى‏ها که از دست شما کشیدم! نه موقع نیاز، مردان آزاده و راستگو هستید و نه موقع مشورت، افرادى مورد اعتماد. از همراهى با شما بیزارم، به خدا سوگند! دوست دارم خدا میان من و شما جدایى افکند و مرا به کسانى ملحق گرداند که رأى آنان صحیح و عقل آنان خوب و گفتارشان حق بود»([55]). «اى مردمى که بدنتان جمع و افکار و آرزوهایتان مختلف است! سخنان شما سنگ‏هاى سخت را نرم مى‏گرداند و روش شما سبب طمع به شما گردیده است. دعوت کسى که شما را دعوت کرد پذیرفته نشد. کسى که براى شما زحمت کشید راحت نیافت. با مطالب گمراه کننده، عذر مى‏آورید. روش شما همانند بدهکارى است که براى پرداخت آن عذر مى‏آورد. اگر از خانه‏ى خود دفاع نکنید، از چه خانه‏اى دفاع خواهید کرد؟ اگر همراه من جنگ نکنید، در رکاب کدام امام پس از من مى‏جنگید؟ فریب خورده کسى است که فریب شما را بخورد، کسى که با نیروى شما پیروز شود، به خدا سوگند! با تیر بى‏اثر پیروز گشته است»([56]).

* * *




[1]- براى تفصیل بیشتر مراجعه شود به کتاب «معاویه»، اثر استاد عباس محمود عقّاد، ص 21 ـ 18.

[2]- احمد امین، فجر الإسلام، ص 332، چاپ قاهره، چاپ سوم، 1935 م.

[3]- زیات، تاریخ الأدب العربى، ص 102، قاهره، چاپ یازدهم.

[4]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 869.

[5]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 289 ـ 288. ابن جریر و اکثر سیره نویسان بر آنند که این حادثه در سال سى و هشت هجرى روى داده است.

[6]- همان منبع، ص 308.

[7]- رک: مبرد، الکامل،، ج 1، ص 30، چاپ مؤسّسه‏ى رسالت، نهج البلاغه، خطبه‏ى 27 با اندک تفاوت.

[8]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 324. (با اختصار)

[9]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 328.

[10]- تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى ج وأصحابه العشرة، ج 2، ص 274.

[11]- مثله یعنى بریدن گوش، بینى و دیگر اعضاى بدن. (مترجم)

[12]- طبرى؛ محب الریاض‏النضرة فى ‏مناقب العشرة، ج 3، ص 338، نهج البلاغه صبحى صالح، نامه‏ى شماره: 47.

[13]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 329 ـ 328.

[14]- سرگذشت معاویه و عمرو بن عاص و چگونگى جان سالم به در بردن آن‌ها را در کتاب «البدایة والنهایة»، ج 7، ص 330 بخوانید.

[15]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 331 ـ 330. ابن کثیر روایاتى را که دلالت دارند بر این که حضرت على به مکانى دیگر منتقل شده و آنجا دفن گردیده، مشکوک دانسته است.

[16]- مسند امام احمد بن حنبل(مسند على بن ابى طالب)، ج 1، ص 87 .

[17]- همان منبع، ج1، ص 89.

[18]- همان منبع، ص 96.

[19]- مسند امام احمد بن حنبل، ج 1، ص 83.

[20]- این روایت را ابوعمر از سعید بن مسیب نقل کرده است. «ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء»، اثر شیخ الاسلام شاه ولى اللّه‏ دهلوى، ج 2، ص 268.

ابن عبدالبر، الاستیعاب، ص 2015. صحت این گفتار به اثبات نرسیده است و روایت آن ضعیف است: در سند آن شخصی به نام مؤمل بن إسماعیل وجود دارد که ضعیف است. الاستیعاب (3/1103). به فرض صحت این روایت، دلالت بر این می‌کند که هیچ عداوتی بین عمر و علی نبوده زیرا هیچ کسی تعریف دشمنش نمی‌کند و اگر کسی تعریف دشمن خود کند دلالت بر این می‌کند که انسان بسیار خوب و با انصافی هست که حتی حاضر نیست در حق دشمنانش جفا کند!. ثانیا: اگر فرضا هم درست باشد دلالت بر این می‌کند که عمر انسان بسیار صادقی هست و بدون واهمه حقیقت را می‌گوید و به فضل و بزرگواری دیگران اعتراف می‌کند و این خودش دلالت می‌کند که خود آن شخص اینقدر قوی هست که از ذکر این مسائل واهمه ای ندارد!.

[21]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 968.

[22]- امام احمد، المسند، ج 1، ص 77. براى تفصیل بیشتر به کتاب «أخبار القضاة»، اثر وکیع محمّد بن خلف بن حیان (م 306 هـ. ق) چاپ عالم الكتب، بیروت، ص 97 ـ 84 مراجعه کنید.

[23]- دهلوى، إزالة الخفاء، ج 2، ص 268.

[24]- احمد، المسند، ج 1، ص 96.

[25]- سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 167. براى تفصیل بیشتر رجوع شود به کتاب «موسوعة فقه على ابن ابى‏طالب»، اثر دکتر محمّد رواس قلعه‏جى، ص 97ـ84، چاپ دمشق، 1403 هـ. ق.

[26]- به داستان شهادت حضرت علىس در همین بخش مراجعه شود.

[27]- عقاد، العبقریات، ص 959.

[28]- همان، ص 982.

[29]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 8، ص 5.

[30]- همان منبع، ج 8، ص 9.

[31]- سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 181.

[32]- عقاد، عبقر،ت، ص 969.

[33]- همان منبع، ص 967.

[34]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 332 ـ 331.

[35]- در این مورد به کتاب «شمائل النبى» ترمذى، «السیرة النبویة» اثر نگارنده ص 420 رجوع نمایید.

[36]- این گفته از حضرت ابوهریرهس است. (مترجم)

[37]- ابن قیم، زاد المعاد، ج 1، ص 421.

[38]- تاریخ طبرى ـ حوادث سال 39 هـ. ق، ج 6، ص 79.

[39]- بلاذرى، فتوح البلدان، ص 38، چاپ قاهره، 1319 هـ. ق. قیقان آخرین ولایت خراسان آن زمان بود که در حاشیه‏ى سند قرار داشت. رجوع شود به «مراصد الاطلاع على أسماء الأمكنة والبقاع»، اثر صفى الدین بغدادى، ج 3، ص 1140، چاپ بیروت، 1955 م.

[40]- براى تفصیل بیشتر رک: طحاوى، معانى الآثار، ج 2، ص 102 و کتاب السیر، باب «مایكون الرجل به مسلما».

[41]- رک: ذهبى، تذكرة الحفّاظ، ج 2، ص 699.

[42]- اهل سنّت احادیثى را که مشتمل بر فضایل حضرت علىس است در پاسخ و رد خوارج و نواصب که بر ایشان جسارت نموده و چیزهاى ناروایى به او نسبت مى‏دادند، استخراج و جمع‏آورى نموده‏اند و دیگران از همین کتاب‏ها نقل کرده‏اند. اما نکته‏ى قابل توجه و تأسف آور این است که امروزه برخى از نویسندگان، همین احادیث را براى اثبات خلافت بلافصل حضرت امیر مورد استناد قرار مى‏دهند و به عنوان اعتراف، مرتب به کتاب‏هاى اهل سنّت ارجاع مى‏دهند! (رک: مختصر تحفه‏ى اثنا عشریه، ص 138). (مترجم)

[43]- ابن حجر، فتح البارى، باب مناقب على ابن ابى‏طالب، ج 7، ص 71، مکتبه‏ى سلفیه، قاهره.

[44]- ابن اثیر و ابوالفداء ابن کثیر.

[45]- تلمسانى، الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة، ج 2، ص 229.

[46]- ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج 3، ص 332 ـ 331.

[47]- زیات، تاریخ الأدب العربى، ص 174.

[48]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 974 ـ 973.

[49]- برخى از دانشمندان شیعه نیز بر همین باورند؛ به عنوان مثال دکتر عبدالحسین زرّین کوب مى‏نویسد: «در سخنانى که به على÷ منسوب است چیزهای هست که به احتمال قوى از او نیست.» بامداد اسلام، ص 109، چاپ ششم، 1369 تهران . (مترجم)

[50]- زیات، تاریخ الأدب العربى، ص 230، قاهره.

[51]- حموى؛ یاقوت، معجم الادباء، 14/43، بیروت.

[52]- نهج البلاغه، خطبه‏ى 68.

[53]- همان منبع، خطبه‏ى 70.

[54]- نهج البلاغه، خطبه‏ى 96.

[55]- اقتباس از خطبه‏هاى نهج البلاغه با استفاده از ترجمه‏ى مصطفى زمانى.

[56]- نهج البلاغه، خطبه‏ى 29.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...