توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ آذر ۸, شنبه

بخش دوم: از هجرت تا رحلت رسول اکرم

 

بخش دوم:
از هجرت تا رحلت رسول اکرم
ج

پیوند اخوت و برادرى ـ ازدواج على با فاطمهب ـ زندگى على و فاطمهب ـ تحمل مشقت براى آسایش پیامبر ج ـ لقب پرافتخار و محبّت‏آمیز ـ غزوه‏ى بدر و نقش علىس در آن ـ جنگ اُحد ـ غزوه‏ى خندق و توان رزمى علىس ـ صلح حدیبیه و محبّت و احترام پیامبر ج در قلب علىس ـ جنگ خیبر و جوانمردى علىس ـ پیکار شیرخدا با مرحب؛ پهلوان نامدار یهود ـ ایمان قوى و اعتماد راسخ به گفته‏ى پیامبر ج ـ دلجویى و تسلّى پیامبر به على هنگام به جا گذاشتن او در مدینه ـ اعزام علىس به یمن و مسلمان شدن قبیله‏ى همدان ـ نیابت از رسول اللّه‏ ج و فروتنى ـ حجة الوداع و خطبه‏ى غدیر خم ـ رحلت رسول خدا ج.


از هجرت تا رحلت رسول اكرم

پیوند اخوت و برادرى([1])

در کتاب «الطبقات الکبرى»، اثر ابن سعد آمده است: رسول خدا ج بین على بن ابى‏طالبس و سهل بن حنیفس، پیوند برادرى برقرار نمود([2]). حافظ ابن کثیر نیز مى‏گوید «پیامبر بین على و سهل بن حنیفب پیوند برادرى بست. ابن اسحاق و دیگر سیره نویسان آورده‏اند که رسول خدا ج با علىس پیمان برادرى بست. در این مورد احادیثى نقل شده که به علت ضعف سند بعضى و ضعف متون برخى دیگر، قابل اعتبار نیستند»([3]).

ازدواج على با فاطمهب

در سال دوّم هجرت، رسول خدا ج دخترش، فاطمهل را به ازدواج على مرتضیس در آورد و به فاطمهل گفت: «عقد نکاح تو را با محبوب‏ترین افراد اهل بیت خویش بستم.» سپس براى‏شان دعاى خیر نمود و بر آنان قطراتى آب پاشید([4]). ابو عمر از عبیداللّه‏ بن سماک بن جعفر هاشمى روایت کرده که رسول خدا ج بعد از جنگ احد، فاطمه را به نکاح على درآورد. در کتاب مسند على حدیث مفصلى پیرامون خواستگارى فاطمه، دختر رسول خدا ج آمده است، در آن روایت علىس مى‏گوید: «تصمیم گرفتم از دختر رسول خدا ج خواستگارى کنم، باز به خود گفتم این چگونه ممکن است در حالى که من چیزى ندارم؟!([5]) سپس رابطه و محبّت پیامبر ج نسبت به خودم را یادآور شدم و به خود جرأت دادم و از او خواستگارى کردم. پیامبر ج فرمود: آیا چیزى دارى؟ گفتم: خیر، فرمود: زره حطمى که فلان روز به تو دادم کجاست؟ گفتم: آن زره نزد من موجود است، فرمود: آن را (بابت مهریه) به فاطمه بده!»([6])

عطاء بن السائب از پدرش نقل مى‏کند که علىس فرمود: جهیزیه‏ى فاطمهل که رسول خدا ج برایش تهیه دیده بود، عبارت بود از یک چادر، یک بالشت از پوست که با گیاه اذخر پر شده بود، یک آسیاب دستى (دستاس) و یک مشکیزه و دو کوزه‏ى سفالین([7]).

زندگى على و فاطمهب

على و فاطمه با آنکه نزد پیامبر ج (پسندیده‏ترین خلق خدا) از محبوبیت فوق‏العاده‏اى برخوردار بودند، ولى زندگى آنان بسیار ساده و پر مشقت و سخت‏کوشانه بود، هنّاد به روایت عطاء از علىس عنه نقل مى‏کند که وى گفت: چند روزى سپرى شد، نه چیزى براى خوردن نزد ما پیدا مى‏شد و نه نزد پیامبر ج، از خانه خارج شدم، دیدم دینارى سر راه افتاده است، اندکى توقّف کردم و اندیشیدم که آن را بردارم یا خیر، سپس بنا بر شدت نیاز و تنگدستى آن را برداشتم و از بازرگانانى که از خارج، آرد وارد مى‏کردند، مقدارى آرد خریدم و به فاطمه دادم تا آن را خمیر کند. فاطمه در حالى که مشغول خمیر کردن بود از شدت ضعف و گرسنگى بارها دستش از کاسه خارج مى‏شد و به زمین مى‏خورد. سرانجام با مشقت فراوان نان را تهیه نمود. آن گاه نزد پیامبر ج رفتم و داستان را برایش تعریف نمودم، آن حضرت ج فرمودند: آن را بخورید، همانا این رزقى است که خدا به شما داده است([8]). هنّاد دینورى از شعبى روایت کرده است که علىس گفت: من با فاطمه، دختر رسول اللّه‏ ج ازدواج نمودم، در حالى که براى ما بسترى غیر از یک پوست میشینه که شب روى آن مى‏خوابیدیم و روز گوسفند خود را در آن علف مى‏دادیم، میسّر نبود و خادمى هم نداشتیم([9]). طبرانى با سند معتبر به‏ نقل از فاطمهل آورده است که روزى رسول خدا ج نزد او رفت و گفت: فرزندانم کجا هستند؟! ـ منظورش حسن و حسینب بود ـ فاطمهل گفت: در خانه چیزى براى خوردن نبود، لذا على آن‌ها را همراه خود پیش فلان مرد یهودى برده است تا در خانه از گرسنگى گریه نکنند، پیامبر ج از آنجا بیرون آمد و نزد همان یهودى رفت، دید که حسن و حسینب در حوضچه‏اى([10]) مشغول بازى هستند و جلوى آن‌ها خرماهاى پس مانده‏اى قرار دارد، پیامبر ج به علىس گفت: آیا قبل از آنکه هوا گرم شود فرزندانم را به خانه بر نمى‏گردانى؟ علىس در جواب گفت: لطفا اندکى صبر کنید تا از این خرماهاى پس مانده مقدارى براى فاطمه جمع کنم. رسول اللّه‏ ج توقف نمود تا علىس مقدارى خرما جمع نمود و آن‌ها را در پارچه‏اى گذاشت. سپس پیامبر ج و علىس به اتفاق هم برگشتند، در حالى که یکى از آن دو پسر را پیامبر ج بر دوش خود حمل نمود و دیگرى را حضرت علىس([11]). امام بخارى از علىس نقل مى‏کند که فاطمهل از خستگى و مشقّت آرد نمودن گندم با آسیاب دستى به ستوه آمده بود، به او خبر رسید که نزد پیامبر ج گروهى از اسیران جنگى را آورده‏اند؛ لذا نزد ایشان رفت تا خدمتگزارى به او بدهد، اما پیامبر ج در خانه تشریف نداشتند؛ بنابراین موضوع را با ام المومنین عایشه‌ی صدیقهل در میان گذاشت. هنگامى که پیامبر ج برگشتند، عایشهل جریان را برایشان تعریف نمود (علىس مى‏گوید:) آنگاه پیامبر نزد ما آمد، در حالى که ما مشغول استراحت بودیم. خواستیم به احترام او بلند شویم، فرمود: سر جاى خود باشید! سپس گفت: آیا شما را به چیزى با ارزش‏تر از آنچه از من خواسته‏اید راهنمایى ننمایم؟ و آن این که: هنگام خواب 34 مرتبه اللّه‏ اکبر، 33 مرتبه الحمدللّه‏، 33 مرتبه سبحان اللّه‏ بگویید! این براى شما بهتر است از آنچه از من خواسته‏اید([12]). در روایتى دیگر درباره‏ى این واقعه آمده است که پیامبر ج به على و فاطمهب گفت: به خدا سوگند! از این غلامان به شما نخواهم داد در حالى که اهل صفّه([13]) از گرسنگى به خود مى‏پیچند و نزد من چیزى براى مخارج آنان وجود ندارد. لذا آن‌ها را مى‏فروشم و هزینه‏ى زندگى اهل صفّه را تأمین مى‏کنم([14]).

تحمل مشقت براى آسایش پیامبر ج

علىس زندگى مرفّهى نداشت ولى در راه آسایش پیامبر و فارغ ساختنِ او براى دعوت به سوى خدا و جهاد در راه او، دقیقه‏اى فروگذار نمى‏کرد.

ابن عساکر به روایت ابن عباسب آورده است که یک بار در خانه‏ى رسول خداج گرسنگى و تنگى روى داد، وقتى علىس مطلع شد از منزل خارج شد به قصد این که کارى پیدا کند و با دستمزد آن به کمک پیامبر بشتابد. بنابر این، به باغ یک یهودى رفت و هفده دلو آب، در مقابل هفده عدد خرما کشید. یهودى او را اختیار داد تا هر نوع خرمایى که مى‏خواهد بردارد، على هفده دانه خرماى «عجوه»([15]) گرفت و نزد پیامبر برد. آن حضرت فرمود: ابوالحسن! این‌ها را از کجا به دست آورده‏اى؟ على گفت: خبر یافتم که شما دچار گرسنگى هستید. لذا براى کسبى خارج شدم تا براى شما غذایى تهیه کنم. پیامبر اکرم ج فرمودند: اى على! محبت خدا و رسولش تو را به چنین کارى وادار نمود؟ على مرتضی گفت: آرى یا رسول خدا! پیامبر ج فرمود: «هیچ بنده‏اى نیست که خدا و رسولش را دوست داشته باشد مگر این که فقر، سریع‏تر از جریان سیل، به سوى او مى‏شتابد؛ و هر کس خدا و رسول او را دوست دارد، باید خود را براى مبارزه با بلاها و مصائب آماده کند»([16]).

لقب پر افتخار و محبّت‏آمیز

رسول اکرم ج علىس را، از سر دوستى و نازپروردگى، ابوتراب لقب داد. ابن عباسب مى‏گوید: روزى على در حجره‏ى فاطمه داخل شد و سپس (بنابر علّتى) بیرون رفت و در مسجد خوابید، در این هنگام، پیامبر ج تشریف آورد و سراغ على را گرفت. فاطمه گفت: او در مسجد است، پیامبر ج به مسجد رفت و دید که علىس دراز کشیده و چادر از رویش افتاده و بدنش خاک‏آلود شده است. آن حضرت در حالى که با دست خود خاک را از پشت على پاک مى‏نمود، دوبار فرمود: «بنشین اى ابوتراب»!([17])

غزوه‏ى بدر بزرگ و نقش علىس در آن

در ماه رمضان سال دوم هجرى جنگ بدر بزرگ رخ داد. این جنگ، نبرد قاطعانه‏اى بود که سرنوشت امّت اسلام و دعوت اسلامى را تعیین نمود و مسیر تاریخ را تغییر داد([18]). هنگامى که رسول خدا ج در این غزوه مردم را براى رویارویى با دشمن تشویق مى‏کرد، از سپاه دشمن، عتبه بن ربیعه و برادرش، شیبه و پسرش، ولید به میدان آمدند و مبارز طلبیدند، آنگاه سه تن از جوانان انصار براى مبارزه آماده شدند. مبارزان دشمن از نسب این سه نفر سؤال کردند، وقتى جوانان اظهار داشتند که ما گروهى از انصار هستیم، گفتند: شما همتایان گرامى هستید، اما حریفان ما را از میان خویشان و عموزادگان ما انتخاب کنید و براى مبارزه با ما بفرستید!

رسول خدا ج بیش از هر کسى دیگر از قدرت رزمى و توان مبارزه‏ى قریش آگاه بود و مى‏دانست که آنان از جنگ آزموده‏ترین قهرمانان هستند، و در میان قریش افرادى از دلاوران و سلحشوران وجود داشت که براى این کار، اعلام آمادگى مى‏نمودند؛ اما رسول خدا ج بى‏درنگ رو به سپاه خویش کرد و از میان آنان، حمزه، على و عبیده([19]) را براى مبارزه فرا خواند، ـ ایشان از نزدیک‏ترین خویشان پیامبر و محبوب‏ترین دوستان ایشان بودند؛ اما به خاطر حفظ جان آن‌ها هرگز آنان را دریغ ننمود ـ هنگامى که این افراد به میدان آمدند، کافران گفتند: آرى، این‌ها همتایان بزرگوارى هستند.

عبیده که مسن‏ترین آنان بود، با عتبه، و حمزه با شیبه، و على با ولید، فرزند عتبه به مبارزه پرداختند. حمزه و على، حریفان خود را مهلت ندادند و در همان دقایق نخستین آنان را به دیار نیستى فرستادند؛ اما عبیده و عتبه هنوز مشغول نبرد بودند و ضربه‏هاى سنگینى بر یکدیگر وارد کرده و به شدت مجروح شده بودند، حمزه و على پس از کشتن حریفان خود بر عتبه یورش بردند و او را از پاى درآوردند و عبیده را که مجروح بود از میدان بیرون بردند. سپس عبیده بر اثر شدت جراحات به شهادت نایل آمد([20]).

در «الطبقات‏الکبرى» اثر ابن سعد، به روایت قتاده آمده است که علىس در روز بدر، پرچمدارِ رسول خدا ج بود([21]).

غزوه‌ی اُحد

در ماه شوال سال سوم هجرى غزوه‏ى احد رخ داد([22])، خداوند مسلمانان را یارى نمود و وعده‏اش را در حق آنان تحقّق بخشید تا آنکه سپاه مشرکان را از میدان نبرد بیرون راندند و زنان دشمن در حالى که لباس خود را بالا زده بودند پا به فرار گذاشتند. رسول خدا ج پنجاه تن از تیراندازان را بر تنگه‏اى در بالاى کوهى گماشته بود و عبداللّه‏ بن جبیر را فرمانده‏ى آنان تعیین نموده و به او گفته بود که: به وسیله‏ى تیراندازى، سواران دشمن را از ما دور بدار تا از پشت بر ما نتازند و در جاى خود استوار باش! چه جنگ به سود ما باشد یا به زیان ما و به آنان تأکید کرده بود که در هیچ حال جایگاه خویش را رها نکنند، حتى اگر ببینند که پرندگان لاشخور بر سپاه هجوم آورده‏اند.

اما وقتى مشرکان شکست خوردند و پا به فرار گذاشتند، (عده‏اى از) تیراندازان مسلمان پس از آنکه یقین نمودند پیروزى حاصل شده است، خواستند به سپاه اسلام بپیوندند و آنان را در جمع‏آورى غنایم یارى کنند، بنابراین گفتند: «بشتابید به سوى غنیمت!» فرمانده‏شان سفارش پیامبر ج را یادآور شد، اما آنان مطمئن بودند که دشمن دوباره بر نمى‏گردد. به همین دلیل سنگر را خالى گذاشته و فرود آمدند. بدین ترتیب راه حمله‏ى سوارانِ دشمن هموار شد، مشرکان نیز فرصت را غنیمت شمرده بار دیگر برگشتند و از پشت سر غافلگیرانه یورش آوردند. در این هنگام مردى فریاد برآورد که محمّد کشته شد، مسلمانان با شنیدن این صدا عقب‏نشینى کردند، در نتیجه، کفّه‏ى جنگ به ضرر مسلمانان عوض شد.

دشمن به پیامبر ج نزدیک شد و پاره‏سنگى به آن حضرت اصابت نمود و به پهلو بر زمین افتاد و یکى از دندان‏هاى چهارگانه‏ى فک پایین، سمت راست ایشان شکست([23]) و بر لب ایشان شکاف آورد و سر مبارکش نیز زخمى شد. مسلمانان نمى‏دانستند که پیامبر ج کجاست. على بن ابى‏طالبس دست آن حضرت را گرفت و طلحة بن عبیداللّه‏س او را بلند کرد تا بر پاى خویش ایستاد. مالک بن سنانس خونى را که بر چهره‏ى رسول خدا ج جارى بود مکید و فرو برد.

امام بخارى از سهل بن سعد روایت کرده است که وى درباره‏ى کیفیت جراحت رسول خدا ج گفته است: «من کسى را که زخم پیامبر ج را شست‏وشو داد و کسى را که آب مى‏ریخت، مى‏شناسم و نیز مى‏دانم که ایشان با چه چیزى مداوا شد؛ فاطمهل دختر رسول خدا ج زخم‏هاى وى را مى‏شست و على بن ابى‏طالبس با سپر خود آب مى‏ریخت. وقتى فاطمهل دید که خون با آب کاهش نمى‏یابد، تکه‏اى از حصیر را گرفت و آتش زد و خاکستر آن را بر زخم‏ها گذاشت که خون بند آمد»([24]). حافظ ابن کثیر گفته است: علىس در جنگ احد شرکت کرد و سرپرستى جناح راست سپاه را به عهده داشت و بعد از شهادت مصعب بن عمیرس، پرچم به او سپرده شد. وى در این جنگ دلاورانه جنگید و تعداد زیادى از مشرکان را به دیار نیستى فرستاد و خونى را که بر اثر جراحت بر چهره‏ى رسول‏اللّه‏ ج بود شست([25]).

غزوه‏ى خندق و توان رزمى علىس

در ماه شوال سال پنجم هجرى، جنگ خندق یا احزاب پیش آمد. این حادثه، تأثیر عمیقى در تاریخ اسلام و مسلمانان و گسترش اسلام به جاى گذاشت. جنگى بود سرنوشت‏ساز که مسلمانان با آزمایشى سخت مواجه گشتند که پیش از آن نظیر نداشت([26]). تصویرى راست‏تر و دقیق‏تر از گفته‏ى خداوند درباره‏ى این جنگ وجود ندارد، آنجا که مى‏فرماید:

﴿إِذۡ جَآءُوكُم مِّن فَوۡقِكُمۡ وَمِنۡ أَسۡفَلَ مِنكُمۡ وَإِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَبَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠١٠ هُنَالِكَ ٱبۡتُلِيَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَزُلۡزِلُواْ زِلۡزَالٗا شَدِيدٗا١١ [الأحزاب: 10-11].

«به خاطر آورید هنگامى را که (سپاه کفّار) از فراز سرتان و پایین پایتان آمدند و هنگامى که دیدگان خیره گشت و دل‏ها به حنجره‏ها رسید و به خداوند گمان‏ها بردید، آن هنگام مؤمنان به آزمون مواجه شدند و به سختى تکان داده شدند.»

در این جنگ پهلوانى و توان رزمى علىس با شگفت انگیزترین مظاهر آن براى اولین‏بار به ظهور پیوست. خندق ـ که مسلمین با مشورت سلمان فارسى در شمال غربىِ مدینه که بیم ورود دشمن مى‏رفت، کنده بودند ـ میان مسلمانان و قریش و غطفان که شمارشان به ده هزار نفر مى‏رسید حایل بود. سوارانى از قریش با سرعت پیش آمدند و هنگامى که خندق را دیدند، گفتند: سوگند به خدا! این تدبیرى است که عرب‌ها از آن آگاهى نداشتند. سپس در طول خندق جایى یافتند که تا حدى تنگ‏تر بود. اسب‏هاى خود را از آنجا پرش دادند و آن سوى خندق در برابر لشکر اسلام حاضر شدند.

از جمله‏ى این سواران، یکى قهرمان معروف عرب، «عمرو بن عبد وَدِّ» بود. وقتى عمرو در برابر صفوف مسلمانان ایستاد و مبارز طلبید، علىس به میدان آمد و گفت: اى عمرو! تو با خدا پیمان بسته‏اى که هرگاه مردى از قریش تو را به یکى از دو کار فرا خواند، یکى از آن دو را بپذیرى، گفت: آرى، چنین است. علىس فرمود: پس من تو را به خدا و رسولش و به اسلام دعوت مى‏کنم. عمرو گفت: من نیازى بدان ندارم، علىس گفت: پس تو را به جنگ تن به تن مى‏خوانم، عمرو گفت: چرا اى برادرزاده؟ به خدا سوگند من دوست ندارم تو را بکشم. علىس گفت: ولى من دوست دارم تو را بکشم. در این حال عمرو خشمگین شد و از اسبش فرود آمد و آن را پى کرد و سپس به علىس روى آورد. آن دو با یکدیگر به مبارزه پرداختند تا آنکه سرانجام علىس او را کشت([27]). در روایتى دیگر آمده که عمرو مبارز طلبید و با لحنى تحقیرآمیز، عقاید مسلمانان را به باد تمسخر گرفت و گفت: کجاست بهشتى که مى‏پندارید هر کس از شما کشته شود به بهشت مى‏رود؟ پس چرا کسى را براى مبارزه با من نمى‏فرستید؟ علىس دوبار برخاست و عرض کرد: یا رسول اللّه‏ ج من به مقابله‏ى او مى‌روم. پیامبرج فرمود: بنشین! بار سوم عمرو غرّید و مبارز طلبید، باز هم على مرتضیس ایستاد. پیامبر ج فرمود: این عمرو است، علىس گفت: من آماده‏ام هر چند عمرو باشد. آن‏گاه پیامبر به او اجازه‏ى جنگ داد. هنگامى که این دو جنگاور با هم روبه رو شدند و علىس خود را معرفى کرد، عمرو گفت: اى برادرزاده! بهتر است کسى دیگر از عموهایت که (از نظر سن) از تو بزرگ‏تر باشد به مبارزه‏ى من بیاید؛ زیرا من دوست ندارم خون تو را بریزم. علىس گفت: ولى من دوست دارم که خون تو را بریزم. نبرد آغاز شد و علىس عمرو را کشت([28]). سرانجام، پس از بروز اختلاف بین قریش و بنى‏قریظه که هم پیمانِ قریش بودند و پس از آنکه خداوند در آن شب‏هاى سردِ زمستانى طوفان تندى بر آنان مسلط گردانید که دیگ‏هاى آن‌ها را واژگون و خیمه‏هایشان را پراکنده ساخت([29])، جنگ به پایان رسید و دیگر پس از آن رویداد، قریش به جنگ با مسلمانان جرأت نیافتند؛ رسول اللّه‏ ج فرمود: قریش از این تاریخ به بعد هرگز به جنگ شما نخواهد آمد، بلکه شما به جنگ آنان مى‏روید([30]).

صلح حدیبیه و محبّت و احترام پیامبر در قلب على

در ماه ذى قعده‏ى سال ششم هجرى پیمان صلح حدیبیه منعقد شد([31])، قریش پس از تعلّل و اظهار عناد و جلوگیرى از ورود مسلمانان به مکه براى اداى عمره، سرانجام سهیل بن عمرو را نزد پیامبر ج فرستادند. همین که سهیل از دور نمایان شد، پیامبر اکرم ج فرمود: «آنان با فرستادن این مرد قصد صلح دارند.» سهیل پس از مذاکره گفت: قرارداد صلح باید نوشته شود، آنگاه رسول خدا ج علىس را فرا خواند و فرمود: بنویس «بسم الله‏ الرّحمن الرّحیم»، سهیل گفت: ما نمى‏دانیم رحمان کیست؟ همان‏گونه که قبلاً مى‏نوشتید، بنویس: «باسمك اللهم». مسلمانان گفتند: به خدا سوگند! ما جز «بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم»، چیز دیگرى نخواهیم نوشت.

پیامبر ج فرمود: بنویس «باسمك اللهم» سپس فرمود: بنویس: «این پیمانى است که محمّد، رسول خدا آن را بسته است.» سهیل گفت: اگر به یقین مى‏دانستیم که شما رسول خدا هستید از زیارت خانه‏ى خدا باز نمى‏داشتیم و با شما نمى‏جنگیدیم. بنویس: محمد، فرزند عبداللّه‏. آنگاه رسول اللّه‏ ج فرمود: من رسول خدا هستم گر چه شما قبول نداشته باشید. سپس به على فرمود: کلمه‏ى «رسول اللّه‏» را پاک کن و به جاى آن بنویس: «محمد بن عبداللّه‏»، علىس گفت: به خدا سوگند! که این کار را نخواهم کرد. پیامبر فرمود: جایش را به من نشان بده تا خودم آن را پاک کنم، آنگاه پیامبر خود آن را پاک کرد([32]).

جنگ خیبر و جوانمردى علىس

در آخر ماه محرم سال هفتم هجرى، جنگ خیبر روى داد([33]). در این جنگ جوانمردى شیر خدا و جایگاه او نزد خدا و رسولش به گونه‏اى شگفت آشکار گشت و خداوند خیبر را که از نظر موقعیت جنگى و استراتژیکى بسیار مهم بود، به دست وى گشود.

خیبر یک آبادى یهودى‏نشین بود که یهودیان در آن دژهاى محکم و پایگاه‏هاى جنگى فراوان داشتند و آخرین پناهگاه آنان در جزیرة العرب به شمار مى‏آمد و آنان همواره در کمین بودند تا آسیبى به مسلمانان وارد کنند؛ و با یهود مدینه و خارج مدینه سازش و طرح‏هاى پنهانى داشتند تا بر مدینه حمله کنند، لذا رسول خدا ج خواست تا از ناحیه‏ى آنان آسوده خاطر و در امان باشد.

خیبر در شمال‏شرقى مدینه واقع بود و با شهر مدینه هفتاد مایل فاصله داشت. رسول اللّه‏ ج با سپاه خود که مرکب از هزار و چهارصد نفر بود به سوى خیبر حرکت نمود و طى یک حمله‏ى گسترده قلعه‏هاى آن را یکى پس از دیگرى فتح نمود، ولى فتح قلعه‏ى «قموص» براى مسلمانان دشوار مى‏نمود. علىس در آن هنگام از چشم درد رنج مى‏برد، پیامبر ج فرمود:

«فردا پرچم را کسى به دست خواهد گرفت که خدا و رسولش او را دوست دارند و قلعه به دست او گشوده خواهد شد.» هر یک از بزرگان صحابه امیدوار بود که پرچم به او سپرده شود، پیامبر ج على را ـ که در آن هنگام به چشم درد مبتلا بود ـ نزد خود خواست و بر چشمان او از لعاب دهان مبارک خویش مالید و براى وى دعا کرد. بى درنگ چشمانش چنان بهبود یافت که گویى اصلاً دردى نداشته‏اند. آنگاه پرچم را به او سپرد. حضرت علىس پرسید، آیا با آنان پیکار کنم تا همانند ما مسلمان شوند؟ رسول خدا ج فرمود: «راهت را ادامه بده تا در کنارِ قلعه‏ى آن‌ها فرود آیى. آنگاه آنان را به اسلام فراخوان و حق خدا را بر آنان عرضه کن! به خدا سوگند! اگر خداوند به دست تو یک فرد را هدایت نماید، برایت از گلّه‏ى شتران سرخ موى و گران‏بها بهتر است([34]).

پیکار شیر خدا با مرحب، پهلوان نامدار یهود

علىس به قلعه‏ى «قموص» رسید. مرحب، پهلوان مشهور در حالى که رجز مى‏خواند بیرون آمد، على و مرحب دو ضربه رد و بدل کردند، آنگاه علىس ضربه‏اى به او زد که شمشیرش کلاه آهنین و سر او را شکافت و تا به دندان‏هایش پیش رفت([35]) و بدین سان شهر فتح شد. در کتاب مصنف ابن ابى شبیه از لیث روایت شده که او گفت: نزد ابو جعفر([36]) رفتم، او یادى از گناهان کرد و گریه نمود و سپس گفت: جابر برایم روایت کرده که على روز خیبر درِ دژ را به سویی کشید تا مسلمانان بالا رفتند و آن را فتح نمودند.([37])

ایمان قوى و اعتماد راسخ به گفته‏ى پیامبر ج

هنگامى که رسول خدا ج در ماه رمضان سال هشتم هجرى براى فتح مکه تدارک مى‏دید، به مسلمانان فرمان داد که خود را آماده نمایند و خواست که قریش از حرکت آنان به سوى مکه با خبر نشوند؛ و فرمود:

«خدایا! گزارشگران و گزارش‏ها را از قریش بازدار تا ناگهان به سرزمین‏شان وارد شویم»([38]). حاطب بن ابى بلتعه از مسلمانانى بود که از مکه هجرت کرده و در جنگ بدر شرکت داشت. او از قریش نبود ولى با آنان پیوند داشت و اهل و اولادش در میان قریش بودند و در آنجا فامیل و قبیله‏اى نداشت که از فرزندانش حفاظت کنند؛ بنابراین خواست تا بر قریش منّت نهد و آنان را مدیون خود نماید تا از فرزندانش حفاظت کنند، لذا نامه‏اى به قریش نوشت تا آن‌ها را از تصمیم پیامبر آگاه سازد. نامه را به زنى داد تا آن را در برابر اجرت، به قریش برساند، (این عمل وى به هر حال کار اشتباهى بود. خداوند از او در گذرد!) و رسول اللّه‏ ج نسبت به او به نکویى سخن گفت و فرمود: «شاید خداوند بر اهل بدر (به خاطر اخلاص و فداکارى‏شان) بخشایش نموده که فرموده است: عملتان هر چه باشد من شما را آمرزیده‏ام»([39]). به هر حال، آن زن، نامه را در موهاى بافته‏اش پنهان کرد و به سوى مکه راه افتاد. در این هنگام خداوند پیامبر ج را به آنچه حاطب انجام داده بود آگاه ساخت. آن حضرت فورا على و زبیر را فرستاد و به آن‌ها گفت: «بروید تا به «روضه‏ى خاخ»([40]) برسید. آنجا زنى را مى‏یابید که نامه‏اى براى قریش به همراه دارد.» آنان شتابان با اسب به راه افتادند تا زن را در همان جا که پیامبر فرموده بود یافتند. از او خواستند تا از مرکبش فرود آید و سپس درباره‏ى نامه پرسیدند، او انکار کرد، پالان شتر و باروبنه‏ى آن زن را تفتیش کردند، ولى چیزى نیافتند. علىس به زن گفت: به خدا سوگند! که رسول خدا راست گفته و ما نیز به ناحق مدعى نیستم. به خدا سوگند! اگر نامه را بیرون نیاورى، لباست را بیرون مى‏آوریم و تو را تفتیش مى‏کنیم. زن وقتى که او را جدّى دید، گفت: رویت را بگردان! علىس رویش را برگرداند. آنگاه گیسوهایش را باز کرد و نامه را از میان آن‌ها بیرون آورد. آنان نامه را از او گرفتند و نزد رسول خدا ج آوردند([41]).

دلجویى و تسلّى پیامبر به على هنگام به جا گذاشتن او در مدینه

در ماه رجب سال نهم هجرى جنگِ تبوک روى داد. این جنگ اهمیت زیادى در سیره‏ى نبوى داشت؛ با این جنگ اهدافى تحقق یافت که در قلوب مسلمانان و اعراب و مسیر حوادث و رویدادها در تاریخ اسلام اثر عمیق و ژرفى داشت([42]). رسول خداج محمد بن مسلمه را براى اداره‏ى امور مردم مدینه تعیین نمود [و ابن مکتوم را براى امامت و نمازگزاردن با مردم، انتخاب کرد] و علىس را براى سرپرستى و حراست اهل بیت خویش مقرر کرد، زمانى که علىس از شایعه پراکنى منافقان به پیامبر ج شکایت برد، آن حضرت فرمود: «آیا از این خشنود نیستى که براى من همانند هارون نسبت به موسى باشى، جز آنکه پس از من پیامبرى نیست»([43]). در روایتى دیگر آمده که رسول خدا ج علىس را به جاى خویش در مدینه گذاشت. علىس گفت: یا رسول اللّه‏ ج آیا مرا با زنان و کودکان در مدینه مى‏گذارى؟... تا پایان روایت([44]).

اعزام علىس به یمن و مسلمان شدن قبیله‏ى همدان

در سال نهم هجرت بعد از فتح مکه و مراجعت از جنگ تبوک، گروه‏هاى نمایندگى عربها از گوشه و کنار به مدینه روى آوردند و گروه گروه در اسلام داخل شدند([45])، در میان آن‌ها کاروان اشعرى‏ها و یمنى‏ها نیز بود که رجز مى‏خواندند و مى‏گفتند:

غدا نلقى الأحبّة

 

محمّـدا و حــزبـه

«فردا با دوستان ملاقات خواهیم کرد و به محمد و یارانش خواهیم پیوست.»

رسول خدا ج به یارانش فرمود: اهل یمن نزد شما آمده‏اند، آنان بسیار نرم دل و مهربان هستند. ایمان سهم آنان است و حکمت سرمایه‏ى یمنى‏هاست([46]). رسول اللّه‏ج خالد بن ولیدس را با جماعتى از مسلمانان به سوى مردم یمن فرستاد تا آنان را به اسلام فرا خوانند، خالدس به مدّت شش ماه در آنجا مانده و مردم را به سوى اسلام دعوت مى‏کرد، ولى آنان اجابت نمى‏کردند. مرحله‏ى دوم، رسول خدا ج على بن ابى‏طالبس را به سوى آنان فرستاد، همین که علىس نامه و پیام پیامبر ج را براى آنان قرائت نمود. همه‏ى قبیله‏ى همدان اسلام را پذیرفتند. سپس علىس خبر مسلمان شدن آن‌ها را طى نامه‏اى به اطّلاع پیامبر خدا ج رسانید. وقتى آن حضرت نامه را خواند، به سجده افتاد و پس از آنکه سرش را بلند کرد گفت: «سلام بر قبیله‏ى همدان، درود بر قبیله‏ى همدان»([47]).

نیابت از رسول اللّه‏ ج و فروتنى

در سال نهم هجرى حج فرض شد، رسول خدا ج ابوبکر صدیقس را امیر و سرپرست حجّاج مقرّر فرمود تا مراسم حج را با آن‌ها برگزار کند. تا آن زمان هنوز مشرکان (همراه با مسلمانان) به شیوه‏ى جاهلى خویش مراسم حج را به جاى مى‏آوردند. صدیق اکبرس با مسلمانان که سیصد تن بودند حرکت کرد.

بعد از رفتن وى، پیک وحى سوره‏ى برائت (توبه) را بر پیامبر ج فرود آورد. ایشان، علىس را خواست و فرمود: آیات نخستین سوره‏ى برائت را بگیر و در روز نحر (عید قربان) هنگامى که مردم در «منا» گرد مى‏آیند، قرائت کن و به آنان ابلاغ کن که هیچ کافرى به بهشت وارد نخواهد شد و پس از این سال هیچ مشرکى حج نگزارد و هیچ برهنه‏اى خانه‏ى خدا را طواف نکند و هر کس با پیامبر خدا عهد و پیمانى دارد آن پیمان تا پایان مهلت خود داراى اعتبار است.

علىس بر شتر پیامبر ـ که «عضباء» نام داشت ـ سوار شد و راه مکه را در پیش گرفت تا به ابوبکر صدیقس رسید، ابوبکر صدیق از او پرسید آیا براى انجام مأموریتى آمده‏اى یا این که امارت و سرپرستى حجاج به تو سپرده شده است؟ علىس گفت: براى انجام مأموریتى آمده‏ام. سپس آن دو به راه خود ادامه دادند. مردم با سرپرستى ابوبکرس مراسم حج را انجام دادند. هنگامى که روز نحر (دهم ذى‏الحجه) فرا رسید، علىس در میان مردم ایستاد و آنچه را پیامبر ج به او فرموده بود، به مردم ابلاغ کرد([48]).

حجّة الوداع و خطبه‏ى غدیر خم

علىس در حجّة الوداع در حالى که از «نجران» (یکى از شهرهاى) یمن بر مى‏گشت خود را به پیامبر ج رساند. رسول خدا ج در این حج یکصد شتر براى قربانى به همراه داشت؛ شصت و سه شتر را به دست خویش سر برید (این تعداد برابر با سال‏هاى عمر ایشان بود) و سپس به علىس فرمود که باقى‏مانده را از جانب او گلو ببرد (نحر کند). بدین ترتیب یکصد قربانى کامل شد. بعد از آنکه رسول خدا ج روزهاى سه گانه‏ى تشریق را در منا گذرانید، رهسپار کعبه شد و طواف وداع را انجام داد و سپس به مردم فرمان داد که به خانه‏هاى خود بازگردند و خود با همراهانش به سوى مدینه حرکت کرد، وقتى به غدیر خم([49]) رسید، خطبه‏اى ایراد نمود([50]) و در آن خطبه، از فضایل على سخن گفت و فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعلىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عادَاهُ»([51]). «هر کس مرا دوست دارد، على را نیز دوست داشته باشد؛ خدایا! هر که با او دوستى کند، او را دوست بدار و هر که با او دشمنى ورزد، او را دشمن بدار!»

انگیزه‏ى ایراد این سخنان این بود که بعضى از مردم بر علىس انتقاداتى داشتند و او را مورد ملامت قرار داده بودند. عده‏اى از سربازانى که در یمن با او همراه بودند، به علت اجراى عدالت([52]) در امورى که آنان به گمان خود ظلم و اجحاف و بخل مى‏پنداشتند، در مورد ایشان سخنان نادرستى به زبان آوردند، در صورتى که حق با علىس بود و اعتراض آنان موردى نداشت([53]). حافظ ابن کثیر مى‏گوید: هنگامى که پیامبر ج از انجام مناسک حج فراغت یافت و به مدینه بازگشت در بین راه، در مکانى به نام غدیر خم، زیر درختى، در روز یکشنبه، هیجدهم ذى حجّه‏ى همان سال توقف نمود و خطبه‏ى مهمى ایراد فرمود. در آن خطبه درباره‏ى مطالب زیادى سخن گفت و همچنین درباره‏ى امانت، عدالت و صفات نیکوى علىس و قرابت وى با پیامبر سخن گفت. با این سخنان به کدورتى که در قلوب عده‏اى نسبت به علىس پیش آمده بود، پایان داد. سپس ابن کثیر به تجزیه و تحلیل احادیث وارده در این باره پرداخته و مى‏گوید: احادیث صحیح و غیر صحیح در این مورد با هم آمیخته است و شیوه‏ى اکثر محدثان بر آن بوده که هر روایتى در مورد یک موضوع یافته‏اند، بدون بررسى و جدا نمودن صحیح از ضعیف آن را نقل کرده‏اند([54]).

رحلت رسول خدا ج

سرانجام سنّت خدایى نسبت به آفریدگان و انبیا، در حقّ رسول خاتم ج نیز تحقق یافت؛ راست گفته است خداى بزرگ و برتر:

﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ ١٤٤ [آل عمران: 144].

«و محمد، فقط پیامبر است؛ پیش از او نیز پیامبرانی بوده‌اند که در گذشته‌اند. آیا اگر محمد بمیرد یا کشته شود، به آیین گذشته باز می‌گردید؟.»

رسالت پیامبر ج پایان یافت و مأموریت تبلیغ دین و تصویب شریعت و قانون الهى تکمیل شد، خداوند دیدگان پیام‏آورش را با دخول دسته جمعى مردم در دین اسلام روشن گردانید و آثار و علایم گسترش دین در جهان نمایان گشت. رسول خدا ج به وفادارى مردانى که در دامان خویش پرورده و زیر نظر مستقیم خود تربیت نموده بود، اطمینان کامل پیدا کرد و یقین نمود که آنان وفادارى خود به این دین را ثابت خواهند کرد و با بهره‏گیرى از غیرت دینى خویش، اصالت دین را حفظ نموده و تعالیم آن را به اجرا خواهند گذاشت. بدون شک شواهد و آثار این امر به ظهور پیوسته بود. آنگاه خود را براى لقاى خدا آماده کرد. خداوند نیز دیدار او را دوست داشت. پس مسلمانان را سفارش‏ها کرد و بارها در جمع آنان سخن گفت، و اندک دارایى باقى مانده‏ى خویش را که بین پنج، تا نه سکه بود، انفاق نمود و فرمود: «گمان محمّد نسبت به خدایش چه خواهد بود، اگر در حالى او را ملاقات کند که این (مقدار مال) نزد او موجود است»:

«ما ظَنُّ مُحَمَّدٍ بِاللّه‏ِ عَزَّ وَجَلَّ لَوْ لَقِيَهُ وَ هذا الْمالُ عِنْدَهُ».

لذا به امّ المؤمنین، عایشه‌ی صدیقهل فرمان داد تا آن سکه‏ها را بین نیازمندان مصرف کند([55]). بیمارى پیامبر ج شدت گرفته بود، در همین حال غسل نمود و خواست برگردد که ناگاه بیهوش شد. وقتى به هوش آمد، پرسید: آیا مردم نماز خواندند؟ گفتند: خیر، یا رسول اللّه‏ ج آن‌ها منتظر شما هستند. در آن هنگام مردم در مسجد منتظر آن حضرت براى اقامه‏ى نماز عشا بودند، رسول اللّه‏ ج کسى را به دنبال ابوبکر صدیقس فرستاد تا با مردم نماز بخواند. ابوبکر مردى نرم‏دل بود، لذا به عمر فاروق گفت: تو با مردم نماز بخوان! فاروق اعظمس گفت: شما به این کار از من سزاوارتر هستید. بنابراین در طى مدت بیمارى پیامبر ج، ابوبکر صدّیقس به فرمان آن حضرت نمازهاى جماعت را به جاى ایشان با مردم مى‏خواند.

یک روز که ابوبکر صدیقس با مردم نماز مى‏خواند([56])، پیامبر ج آرامشى یافت، لذا به کمک عباس و علىب براى نماز ظهر بیرون آمد. همین که ابوبکرس پیامبر ج را دید، خواست کنار رود؛ اما آن حضرت به او اشاره کرد که در جاى خویش بماند. سپس به آنان دستور داد تا ایشان را کنار ابوبکر بنشانند. پیامبر ج نشست و در کنار ابوبکرس نشسته نماز خواند و ابوبکرس ایستاده نماز مى‏خواند. ابوبکرس با نماز پیامبرج نماز مى‏خواند و مردم به ابوبکر صدیق اقتدا کرده بودند([57]). علىس مى‏گوید: رسول خدا ج (در آن روزها) نسبت به اداى نماز و پرداخت زکات و خوش رفتارى با زیردستان، سفارش نمود([58]). عایشهل مى‏گوید: پیامبر ج چشمانش را به طرف آسمان بلند نمود و گفت: «فى الرفیق الأعلى ـ به سوى یار برتر» ظرفى پر از آب در کنار حضرت بود که گاه دست خود را در آن فرود مى‏برد و به صورت خویش مى‏مالید و مى‏گفت «لا إله إلا اللَّه، مرگ سختى‏ها دارد.» سپس انگشت چپ را بلند کرد و فرمود: «فى الرفيق الأعلى، فى الرفيق الأعلى» تا آنکه روحش پرواز نمود و دستش به طرف ظرف آب مایل شد([59]). خبر جانگداز وفات رسول اللّه‏ ج همانند صاعقه‏اى بر اصحاب و یارانش فرود آمد؛ زیرا محبت شدیدى با پیامبر ج داشتند و با زندگى در سایه‏ى او عادت کرده بودند؛ همانند زندگى فرزندان در آغوش پدران مهربان، بلکه به مراتب بیش از آن به رسول اللّه‏ ج دلبستگى داشتند. طبعا فراق و دورى رسول خدا ج بر اهل بیت وى و خاندان هاشمى به ویژه فاطمه‌ی زهرال و على مرتضیس بیش از دیگران گران آمد؛ زیرا قانون فطرت و خویشاوندى نزدیک و اضافه بر آن احساسات لطیف، نیروى عاطفى و شدت محبت چنین اقتضا مى‏کرد؛ امّا آنان این غم جانکاه را با قدرت ایمان و رضا به قضاى خدا که ثمره‏ى تربیت نبوى بود، تحمّل کردند.

تجهیز و تکفین پیکر پاک رسول اللّه‏ ج را اهل بیت وى به عهده گرفتند؛ اما با وجود محبّت و علاقه‏ى شدیدى که با آن حضرت داشتند هیچ یک از آنان بر پیامبر نوحه‏گرى نکرد؛ زیرا ایشان از نوحه‏گرى به شدت منع فرموده بود؛ در واپسین روزهاى زندگى خویش [در مورد پرهیز از عمل یهود و نصارى] فرموده بود:

«لَعْنَةُ اللّه‏ِ عَلَى الْيَهُودِ وَالنَّصارى، إِتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيائِهِمْ مَساجِدَ»([60]) «نفرین خدا بر یهود و نصارى که قبور پیغمبرانشان را مسجد (محل سجده) قرار دادند.»

پیامبر اسلام ج هنگام وفات، شصت و سه سال داشت، آن روز تاریک‏ترین و وحشتناک‏ترین روز براى مسلمانان و سخت‏ترین روز در تاریخ جهان بشریت بود، همان گونه که روز ولادت آن حضرت، با سعادت‏ترین روزى بود که خورشید در آن طلوع کرده است([61]).

* * *




[1]- از جمله کارهاى مهمى که رسول خدا ج در آغاز ورود به مدینه در سال اول هجرت انجام داد، پیوندِ برادرى میان مهاجران و انصار بود که سهم به سزایى در ایجاد الفت و دوستى میان مسلمانان داشت. این پیوند به «مؤاخات» معروف است. (مترجم)

[2]- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 23.

[3]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 3، ص 227 ـ 226.

[4]- دهلوى؛ ولى اللّه‏، إزالة الخفاء، ص 254.

[5]- دانشمند معروف شیعه، ملا باقر مجلسى در کتاب «جلاء العیون» باب تزویج فاطمه مى‏گوید: ابوبکر و عمر و سعد بن معاذ، نزد على رفتند و او را تشویق کردند تا از فاطمهل خواستگارى کند، او تنگ‏دستى خود را عذر آورد. آنان به هر نحوى که بود او را قانع کردند. «تاریخ چهارده معصوم» (جلاء العیون) فصل پنجم ص 199 و 203، تحقیق و نشر، انتشارات سرور، قم، چاپ اول 1373 در دیگر کتاب‏هاى معتبر شیعه نیز آمده است که ابوبکر صدیقس در تهیه‏ى جهیزیه به على کمک کرد. ملاحظه شود «الأمالى» شیخ طوسى، ج 1، ص 29، چاپ نجف عراق. «كشف الغُمه» ج 1 ص 359. (مترجم)

[6]- مسند امام احمد بن حنبل، مسند على بن ابى‏طالب، ج 1، ص 80 دارالفکر العربى. در برخى از کتاب‏هاى شیعه آمده است که علىس این زره را در برابر چهارصد درهم به عثمانس فروخت، هنگامى که علىس پول را تحویل گرفت، عثمان ذی‌النورین زره را دوباره به او هدیه داد. وقتى علىس ماجرا را براى رسول اکرم ج بیان نمود، آن حضرت براى عثمانس دعاى خیر کرد. سپس مقدارى از آن پول را به ابوبکرس داد که براى فاطمه وسایل مورد نیاز را خریدارى کند. (اردبیلى، کشف الغمه، ج 1، ص 359، باب «فى تزویجه فاطمة» دارالکتب الاسلامى، بیروت، لبنان، نیز ترجمه «مناقب خوارزمى» بخش بیستم ص 346، سامه، چاپ دوم 1375). (مترجم)

[7]- مسند امام احمد بن حنبل، مسند على بن ابى طالب، ج 1، ص 104.

[8]- متقى؛ على، کنز العمال، ج 7، ص 328. ابوداود نیز این واقعه را به روایت سهل بن سعد با تفصیل آورده است: ج 1 ص 240. عدنى نیز از محمّد بن کعب القرظى نقل نموده است.

[9]- متقى؛ على، کنزالعمال، ج 7، ص 133.

[10]- حوضچه: گودال محصول که پاى درختان، به منظور آب،رى آن‌ها درست مى‏شود.

[11]- منذرى، الترغیب و الترهیب، ج 5، ص 171، انتشارات مصطفى البابى الحلبى، چاپ دوم، 1954 م،

[12]- صحیح بخارى، الجامع الصحیح، كتاب الجهاد، باب الدلیل على أن الخمس لنوائب رسول الله ج.

[13]- اهل صفّه شاگردان مکتب پیامبر ج بودند که در جنب مسجد نبوى زیر سقفى که با چوب درخت خرما پوشیده بود، سکونت داشتند. (مترجم)

[14]- به روایت امام احمد (فتح البارى ج 7، ص 24 ـ 23). از علىس نیز این‏گونه روایت شده است. رجوع شود: مسند علىس در مسند امام احمد بن حنبل.

[15]- عجوه، بهترین نوع خرماى مدینه‏ى منوره است.

[16]- متقى؛ على، کنزالعمال، ج 2، ص 321.

[17]- صحیح بخارى، الجامع الصحیح، كتاب المناقب، باب مناقب على بن ابى‏طالب القرشى الهاشمى. (ابوتراب به معنى خاک‏آلود)

[18]- براى تفصیل بیشتر رجوع شود، به کتاب دیگر نویسنده «السیرة النبویه» ص 228 ـ 215 و منابع دیگر سیره.

[19]- وى عبیده بن الحارث بن المطلب بن عبدمناف بود.

[20]- ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 625.

[21]- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 23.

[22]- براى اطلاع بیشتر به اثر دیگر مؤلّف «السیرة النبویة» ص 246 ـ 229 مراجعه شود و همچنین کتاب‏هاى دیگر سیره.

[23]- علامه محمد طاهر فتنى در کتاب «مجمع بحارالانوار» نوشته است که دندان پیامبر ج از بیخ نشکسته بود، بلکه قسمتى از آن شکسته بود.

[24]- صحیح بخارى، الجامع الصحیح، كتاب المغازى، باب غزوة اُحد.

[25]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 224.

[26]- شرح ماجراى این جنگ را در كتاب «السیرة النبویه»، ص 257 ـ 247 اثر مؤلّف بخوانید.

[27]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 4، ص 100.

[28]- منبع سابق، ج 4، ص 106.

[29]- سوره‏ى احزاب و دیگر کتاب‏هاى سیره.

[30]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 4، ص 115.

[31]- انگیزه و پیامدها و تفاصیل این رویداد در کتاب‏هاى سیرت بیان شده‏و همچنین رجوع شود به «السیرة النبویه» ص 283 ـ 273 اثر همین مؤلّف.

[32]- صحیح مسلم، كتاب الجهاد و السیر، باب صلح الحدیبیه، دار احیاء الكتب العربیه، چاپ اول، 1955م.

[33]- سیره‏ى پیامبر، اثر مؤلّف ص 319 ـ 311 و کتاب‏هاى دیگر سیره.

[34]- صحیح بخارى و مسلم باب غزوة خیبر.

[35]- در سیره‏ى ابن هشام آمده است که قاتل مرحب، محمد بن مسلمه بود، (ق، ص 334 ـ 333) ولى صحیح این است که على بن ابى طالب، مرحب را به قتل رسانید (طبرى ص 1579). این مطلب در صحیح مسلم به صراحت ذکر شده و اشعارى که علىس به طور رجز خوانده بود نیز نقل شده است و روایت مسلم معتبرتر و برتر است. (صحیح مسلم حدیث شماره: 1807 كتاب الجهاد و السیر)

[36]- مراد از ابوجعفر، محمد باقر بن على بن حسین زین العابدین است.

[37]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 225، چاپ مکتبة المعارف.

[38]- ابن قیم، زادالمعاد، ج 1، ص 421، چاپ المیمنه، مصر و ابن هشام، ج 2، ص 397.

[39]- منبع سابق، ج 1، ص 421، این داستان در کتاب‏هاى صحاح نیز آمده است.

[40]- مکانى است بین مکه و مدینه که دوازده میل با مدینه فاصله دارد (مجمع بحار الانوار ـ فتنى)

[41]- ابن قیم، زاد المعاد، ج 1، ص 421، این داستان در کتاب‏هاى صحاح آمده است.

[42]- ر.ک: سیره‏ى پیامبر، ص 372 ـ 361، اثر نگارنده.

[43]- صحیح بخارى باب غزوة تبوک (باید دانست که هارون، بنابر گواهى تاریخ، پس از رحلت موسى÷ جانشین او نبود، بلکه چهل سال قبل از موسى از جهان رفت. فقط زمانى که موسى÷ به کوه طور رفته بود هارون÷ جانشینى او را به عهده داشت. نیز نباید فراموش کرد که هارون÷، بنابر تصریح قرآن (یونس / 75 و مریم / 53) خودش پیامبر بوده است.(مترجم)

[44]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 225.

[45]- تفصیل داستان را در سیره‏ى پیامبر، اثر نگارنده تحت عنوان «عام الوفود» ص 383-377 مطالعه کنید.

[46]- صحیح بخارى، باب قدوم الاشعریین وأهل الیمن، زادالمعاد، ج2، ص 32.

[47]- ابن قیم، زادالمعاد، ج 2، ص 33 نیز به «انساب الاشراف» نوشته‏ى بلاذرى ص 826، چاپ قاهره رجوع کنید؛ در آن‌جا آمده که آنان زکات اموال خویش را پرداخت نمودند.

[48]- ابن هشام، السیرة النبویه، ج 2، ص 546 ـ 543.

[49]- غدیر خم آبى بود بین مکه و مدینه در دو مایلى (یا سه مایلى) جحفه.

[50]- این خطبه نه روز بعد از نزول آیه‏ى تکمیل دین (الیوم اكملت لكم دینكم...) ایراد شده است؛ زیرا این آیه به اتفاق روایات معتبر سنى و شیعى، در روز عرفه نهم ذى حجه نازل شده است (رجوع کنید به اصول کافى، باب ما نصّ اللّه‏، روایت ابوالجارودیه از جعفر صادق) ـ مترجم ـ

[51]- ابن کثیر، السیرة النبویة، ج 4، ص 415، 416، به نقل از امام احمد و نسایى.

[52]- در کتاب‏هاى معتبر تاریخ آورده‏اند که وقتى علىس براى حجّة الوداع از یمن حرکت کرد تا خود را به پیامبر ج برساند، یکى ازیارانش را براى فرماندهى سپاه به جانشینى خود برگزید و پیش از آنان خود را به مکه نزد پیامبر ج رسانید. آن مرد لباس‏هایى را که علىس از یمنى‏ها به غنیمت گرفته بود، بین لشکریان خود تقسیم کرد. وقتى سپاهیان نزدیک مکه رسیدند، علىس به پیشواز آن‌ها شتافت. وقتى لباس‏ها را بر آنان دید دستور داد تا همگى لباس‏ها را از تن بیرون کنند. این جریان و همچنین دو جریان دیگر در مورد غنایم موجب دلگیرى آنان شد و در این باره به پیامبرج شکایت بردند. از اینجا بود که رسول خدا ج براى شکستن‏جوّى که علیه علىس به‏وجود آمده بود، در آن‏جمع که علىس و سپاهیانش حضور داشتند، ایراد سخن فرمود و آنان را از ناراحتى و بدبینى از على برحذر داشت. ابن اثیر مى‏گوید پیامبر چنین نیز فرمود: «اى مردم! از على گله نکنید که او در راه خدا و براى خدا از همه سخت‏گیرتر است».

(ر.ک: ابن اثیر، تاریح کامل، حوادث سال دهم، ج سوم ـ همچنین بامداد اسلام، تالیف دکتر عبدالحسین زرین‏کوب، ص 48، انتشارات امیر کبیر، 1369 ـ سیره‏ى ابن هشام، (ترجمه فارسى) ج 2، ص 374، كتابخانه‏ى اسلامیه 1366 هـ . ش ـ خاتم پیامبران اثر محمد ابوزهره، ج 3، ص 569 ـ 561، آستان قدس 1373.

پیامبر اسلام کلمه‏ى مولى را براى کسانى دیگر جز علىس به کار برده است؛ از جمله درباره‏ى سلمان فرمود: (سلمان مولاى اهل مدینه است)؛ «سَلْمانُ مولا لأهل المدينة» و همچنین خطاب به زید فرمود: «أنت أخونا ومولانا»؛ اى زید! تو برادر و مولاى ما هستى. (سیره‏ى ابن‏کثیر 3 / 443) ـ مترجم ـ

[53]- ابن کثیر، السیرة النبویه، ج 4، ص 414، دارالفكر العربى، بیروت.

[54]- ابن کثیر: البدایة و النهایة، ج 5، ص 208، دارالفكر العربى، بیروت.

[55]- مسند امام احمد، ج 6، ص 49.

[56]- مورّخان این روز رآیا روز دوشنبه آخرین روز حیات رسول اللّه‏ ج ضبط کرده‏اند. مراجعه شود به سیره‏ى ابن هشام، ج 4، ص 322، چاپ بیروت. (مترجم)

[57]- صحیح بخارى، باب مرض النبى ج ووفاته، در کتاب «شیخین» اثر سید عبدالرحیم خطیب به نقل از کتاب‏هاى حدیث آمده است که پیامبر به ابوبکر اقتدا کرد، ص 18، چاپ اول. (مترجم)

[58]- روایت امام احمد، همچنین ابن کثیر، ج 4، ص 473.

[59]- بخارى، باب مرض النبى ووفاته.

[60]- صحیح بخارى.

[61]- اختصار از «السیرة النبویه» (یا نبى رحمت) با همین قلم، ص 407 ـ 393.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...