بخش دوم:
از هجرت تا رحلت رسول اکرم ج
پیوند اخوت و برادرى ـ ازدواج على با فاطمهب ـ زندگى على و فاطمهب ـ تحمل مشقت براى آسایش پیامبر ج ـ لقب پرافتخار و محبّتآمیز ـ غزوهى بدر و نقش علىس در آن ـ جنگ اُحد ـ غزوهى خندق و توان رزمى علىس ـ صلح حدیبیه و محبّت و احترام پیامبر ج در قلب علىس ـ جنگ خیبر و جوانمردى علىس ـ پیکار شیرخدا با مرحب؛ پهلوان نامدار یهود ـ ایمان قوى و اعتماد راسخ به گفتهى پیامبر ج ـ دلجویى و تسلّى پیامبر به على هنگام به جا گذاشتن او در مدینه ـ اعزام علىس به یمن و مسلمان شدن قبیلهى همدان ـ نیابت از رسول اللّه ج و فروتنى ـ حجة الوداع و خطبهى غدیر خم ـ رحلت رسول خدا ج.
در کتاب «الطبقات الکبرى»، اثر ابن سعد آمده است: رسول خدا ج بین على بن ابىطالبس و سهل بن حنیفس، پیوند برادرى برقرار نمود([2]). حافظ ابن کثیر نیز مىگوید «پیامبر بین على و سهل بن حنیفب پیوند برادرى بست. ابن اسحاق و دیگر سیره نویسان آوردهاند که رسول خدا ج با علىس پیمان برادرى بست. در این مورد احادیثى نقل شده که به علت ضعف سند بعضى و ضعف متون برخى دیگر، قابل اعتبار نیستند»([3]).
در سال دوّم هجرت، رسول خدا ج دخترش، فاطمهل را به ازدواج على مرتضیس در آورد و به فاطمهل گفت: «عقد نکاح تو را با محبوبترین افراد اهل بیت خویش بستم.» سپس براىشان دعاى خیر نمود و بر آنان قطراتى آب پاشید([4]). ابو عمر از عبیداللّه بن سماک بن جعفر هاشمى روایت کرده که رسول خدا ج بعد از جنگ احد، فاطمه را به نکاح على درآورد. در کتاب مسند على حدیث مفصلى پیرامون خواستگارى فاطمه، دختر رسول خدا ج آمده است، در آن روایت علىس مىگوید: «تصمیم گرفتم از دختر رسول خدا ج خواستگارى کنم، باز به خود گفتم این چگونه ممکن است در حالى که من چیزى ندارم؟!([5]) سپس رابطه و محبّت پیامبر ج نسبت به خودم را یادآور شدم و به خود جرأت دادم و از او خواستگارى کردم. پیامبر ج فرمود: آیا چیزى دارى؟ گفتم: خیر، فرمود: زره حطمى که فلان روز به تو دادم کجاست؟ گفتم: آن زره نزد من موجود است، فرمود: آن را (بابت مهریه) به فاطمه بده!»([6])
عطاء بن السائب از پدرش نقل مىکند که علىس فرمود: جهیزیهى فاطمهل که رسول خدا ج برایش تهیه دیده بود، عبارت بود از یک چادر، یک بالشت از پوست که با گیاه اذخر پر شده بود، یک آسیاب دستى (دستاس) و یک مشکیزه و دو کوزهى سفالین([7]).
على و فاطمه با آنکه نزد پیامبر ج (پسندیدهترین خلق خدا) از محبوبیت فوقالعادهاى برخوردار بودند، ولى زندگى آنان بسیار ساده و پر مشقت و سختکوشانه بود، هنّاد به روایت عطاء از علىس عنه نقل مىکند که وى گفت: چند روزى سپرى شد، نه چیزى براى خوردن نزد ما پیدا مىشد و نه نزد پیامبر ج، از خانه خارج شدم، دیدم دینارى سر راه افتاده است، اندکى توقّف کردم و اندیشیدم که آن را بردارم یا خیر، سپس بنا بر شدت نیاز و تنگدستى آن را برداشتم و از بازرگانانى که از خارج، آرد وارد مىکردند، مقدارى آرد خریدم و به فاطمه دادم تا آن را خمیر کند. فاطمه در حالى که مشغول خمیر کردن بود از شدت ضعف و گرسنگى بارها دستش از کاسه خارج مىشد و به زمین مىخورد. سرانجام با مشقت فراوان نان را تهیه نمود. آن گاه نزد پیامبر ج رفتم و داستان را برایش تعریف نمودم، آن حضرت ج فرمودند: آن را بخورید، همانا این رزقى است که خدا به شما داده است([8]). هنّاد دینورى از شعبى روایت کرده است که علىس گفت: من با فاطمه، دختر رسول اللّه ج ازدواج نمودم، در حالى که براى ما بسترى غیر از یک پوست میشینه که شب روى آن مىخوابیدیم و روز گوسفند خود را در آن علف مىدادیم، میسّر نبود و خادمى هم نداشتیم([9]). طبرانى با سند معتبر به نقل از فاطمهل آورده است که روزى رسول خدا ج نزد او رفت و گفت: فرزندانم کجا هستند؟! ـ منظورش حسن و حسینب بود ـ فاطمهل گفت: در خانه چیزى براى خوردن نبود، لذا على آنها را همراه خود پیش فلان مرد یهودى برده است تا در خانه از گرسنگى گریه نکنند، پیامبر ج از آنجا بیرون آمد و نزد همان یهودى رفت، دید که حسن و حسینب در حوضچهاى([10]) مشغول بازى هستند و جلوى آنها خرماهاى پس ماندهاى قرار دارد، پیامبر ج به علىس گفت: آیا قبل از آنکه هوا گرم شود فرزندانم را به خانه بر نمىگردانى؟ علىس در جواب گفت: لطفا اندکى صبر کنید تا از این خرماهاى پس مانده مقدارى براى فاطمه جمع کنم. رسول اللّه ج توقف نمود تا علىس مقدارى خرما جمع نمود و آنها را در پارچهاى گذاشت. سپس پیامبر ج و علىس به اتفاق هم برگشتند، در حالى که یکى از آن دو پسر را پیامبر ج بر دوش خود حمل نمود و دیگرى را حضرت علىس([11]). امام بخارى از علىس نقل مىکند که فاطمهل از خستگى و مشقّت آرد نمودن گندم با آسیاب دستى به ستوه آمده بود، به او خبر رسید که نزد پیامبر ج گروهى از اسیران جنگى را آوردهاند؛ لذا نزد ایشان رفت تا خدمتگزارى به او بدهد، اما پیامبر ج در خانه تشریف نداشتند؛ بنابراین موضوع را با ام المومنین عایشهی صدیقهل در میان گذاشت. هنگامى که پیامبر ج برگشتند، عایشهل جریان را برایشان تعریف نمود (علىس مىگوید:) آنگاه پیامبر نزد ما آمد، در حالى که ما مشغول استراحت بودیم. خواستیم به احترام او بلند شویم، فرمود: سر جاى خود باشید! سپس گفت: آیا شما را به چیزى با ارزشتر از آنچه از من خواستهاید راهنمایى ننمایم؟ و آن این که: هنگام خواب 34 مرتبه اللّه اکبر، 33 مرتبه الحمدللّه، 33 مرتبه سبحان اللّه بگویید! این براى شما بهتر است از آنچه از من خواستهاید([12]). در روایتى دیگر دربارهى این واقعه آمده است که پیامبر ج به على و فاطمهب گفت: به خدا سوگند! از این غلامان به شما نخواهم داد در حالى که اهل صفّه([13]) از گرسنگى به خود مىپیچند و نزد من چیزى براى مخارج آنان وجود ندارد. لذا آنها را مىفروشم و هزینهى زندگى اهل صفّه را تأمین مىکنم([14]).
علىس زندگى مرفّهى نداشت ولى در راه آسایش پیامبر و فارغ ساختنِ او براى دعوت به سوى خدا و جهاد در راه او، دقیقهاى فروگذار نمىکرد.
ابن عساکر به روایت ابن عباسب آورده است که یک بار در خانهى رسول خداج گرسنگى و تنگى روى داد، وقتى علىس مطلع شد از منزل خارج شد به قصد این که کارى پیدا کند و با دستمزد آن به کمک پیامبر بشتابد. بنابر این، به باغ یک یهودى رفت و هفده دلو آب، در مقابل هفده عدد خرما کشید. یهودى او را اختیار داد تا هر نوع خرمایى که مىخواهد بردارد، على هفده دانه خرماى «عجوه»([15]) گرفت و نزد پیامبر برد. آن حضرت فرمود: ابوالحسن! اینها را از کجا به دست آوردهاى؟ على گفت: خبر یافتم که شما دچار گرسنگى هستید. لذا براى کسبى خارج شدم تا براى شما غذایى تهیه کنم. پیامبر اکرم ج فرمودند: اى على! محبت خدا و رسولش تو را به چنین کارى وادار نمود؟ على مرتضی گفت: آرى یا رسول خدا! پیامبر ج فرمود: «هیچ بندهاى نیست که خدا و رسولش را دوست داشته باشد مگر این که فقر، سریعتر از جریان سیل، به سوى او مىشتابد؛ و هر کس خدا و رسول او را دوست دارد، باید خود را براى مبارزه با بلاها و مصائب آماده کند»([16]).
رسول اکرم ج علىس را، از سر دوستى و نازپروردگى، ابوتراب لقب داد. ابن عباسب مىگوید: روزى على در حجرهى فاطمه داخل شد و سپس (بنابر علّتى) بیرون رفت و در مسجد خوابید، در این هنگام، پیامبر ج تشریف آورد و سراغ على را گرفت. فاطمه گفت: او در مسجد است، پیامبر ج به مسجد رفت و دید که علىس دراز کشیده و چادر از رویش افتاده و بدنش خاکآلود شده است. آن حضرت در حالى که با دست خود خاک را از پشت على پاک مىنمود، دوبار فرمود: «بنشین اى ابوتراب»!([17])
غزوهى بدر بزرگ و نقش علىس در آن
در ماه رمضان سال دوم هجرى جنگ بدر بزرگ رخ داد. این جنگ، نبرد قاطعانهاى بود که سرنوشت امّت اسلام و دعوت اسلامى را تعیین نمود و مسیر تاریخ را تغییر داد([18]). هنگامى که رسول خدا ج در این غزوه مردم را براى رویارویى با دشمن تشویق مىکرد، از سپاه دشمن، عتبه بن ربیعه و برادرش، شیبه و پسرش، ولید به میدان آمدند و مبارز طلبیدند، آنگاه سه تن از جوانان انصار براى مبارزه آماده شدند. مبارزان دشمن از نسب این سه نفر سؤال کردند، وقتى جوانان اظهار داشتند که ما گروهى از انصار هستیم، گفتند: شما همتایان گرامى هستید، اما حریفان ما را از میان خویشان و عموزادگان ما انتخاب کنید و براى مبارزه با ما بفرستید!
رسول خدا ج بیش از هر کسى دیگر از قدرت رزمى و توان مبارزهى قریش آگاه بود و مىدانست که آنان از جنگ آزمودهترین قهرمانان هستند، و در میان قریش افرادى از دلاوران و سلحشوران وجود داشت که براى این کار، اعلام آمادگى مىنمودند؛ اما رسول خدا ج بىدرنگ رو به سپاه خویش کرد و از میان آنان، حمزه، على و عبیده([19]) را براى مبارزه فرا خواند، ـ ایشان از نزدیکترین خویشان پیامبر و محبوبترین دوستان ایشان بودند؛ اما به خاطر حفظ جان آنها هرگز آنان را دریغ ننمود ـ هنگامى که این افراد به میدان آمدند، کافران گفتند: آرى، اینها همتایان بزرگوارى هستند.
عبیده که مسنترین آنان بود، با عتبه، و حمزه با شیبه، و على با ولید، فرزند عتبه به مبارزه پرداختند. حمزه و على، حریفان خود را مهلت ندادند و در همان دقایق نخستین آنان را به دیار نیستى فرستادند؛ اما عبیده و عتبه هنوز مشغول نبرد بودند و ضربههاى سنگینى بر یکدیگر وارد کرده و به شدت مجروح شده بودند، حمزه و على پس از کشتن حریفان خود بر عتبه یورش بردند و او را از پاى درآوردند و عبیده را که مجروح بود از میدان بیرون بردند. سپس عبیده بر اثر شدت جراحات به شهادت نایل آمد([20]).
در «الطبقاتالکبرى» اثر ابن سعد، به روایت قتاده آمده است که علىس در روز بدر، پرچمدارِ رسول خدا ج بود([21]).
در ماه شوال سال سوم هجرى غزوهى احد رخ داد([22])، خداوند مسلمانان را یارى نمود و وعدهاش را در حق آنان تحقّق بخشید تا آنکه سپاه مشرکان را از میدان نبرد بیرون راندند و زنان دشمن در حالى که لباس خود را بالا زده بودند پا به فرار گذاشتند. رسول خدا ج پنجاه تن از تیراندازان را بر تنگهاى در بالاى کوهى گماشته بود و عبداللّه بن جبیر را فرماندهى آنان تعیین نموده و به او گفته بود که: به وسیلهى تیراندازى، سواران دشمن را از ما دور بدار تا از پشت بر ما نتازند و در جاى خود استوار باش! چه جنگ به سود ما باشد یا به زیان ما و به آنان تأکید کرده بود که در هیچ حال جایگاه خویش را رها نکنند، حتى اگر ببینند که پرندگان لاشخور بر سپاه هجوم آوردهاند.
اما وقتى مشرکان شکست خوردند و پا به فرار گذاشتند، (عدهاى از) تیراندازان مسلمان پس از آنکه یقین نمودند پیروزى حاصل شده است، خواستند به سپاه اسلام بپیوندند و آنان را در جمعآورى غنایم یارى کنند، بنابراین گفتند: «بشتابید به سوى غنیمت!» فرماندهشان سفارش پیامبر ج را یادآور شد، اما آنان مطمئن بودند که دشمن دوباره بر نمىگردد. به همین دلیل سنگر را خالى گذاشته و فرود آمدند. بدین ترتیب راه حملهى سوارانِ دشمن هموار شد، مشرکان نیز فرصت را غنیمت شمرده بار دیگر برگشتند و از پشت سر غافلگیرانه یورش آوردند. در این هنگام مردى فریاد برآورد که محمّد کشته شد، مسلمانان با شنیدن این صدا عقبنشینى کردند، در نتیجه، کفّهى جنگ به ضرر مسلمانان عوض شد.
دشمن به پیامبر ج نزدیک شد و پارهسنگى به آن حضرت اصابت نمود و به پهلو بر زمین افتاد و یکى از دندانهاى چهارگانهى فک پایین، سمت راست ایشان شکست([23]) و بر لب ایشان شکاف آورد و سر مبارکش نیز زخمى شد. مسلمانان نمىدانستند که پیامبر ج کجاست. على بن ابىطالبس دست آن حضرت را گرفت و طلحة بن عبیداللّهس او را بلند کرد تا بر پاى خویش ایستاد. مالک بن سنانس خونى را که بر چهرهى رسول خدا ج جارى بود مکید و فرو برد.
امام بخارى از سهل بن سعد روایت کرده است که وى دربارهى کیفیت جراحت رسول خدا ج گفته است: «من کسى را که زخم پیامبر ج را شستوشو داد و کسى را که آب مىریخت، مىشناسم و نیز مىدانم که ایشان با چه چیزى مداوا شد؛ فاطمهل دختر رسول خدا ج زخمهاى وى را مىشست و على بن ابىطالبس با سپر خود آب مىریخت. وقتى فاطمهل دید که خون با آب کاهش نمىیابد، تکهاى از حصیر را گرفت و آتش زد و خاکستر آن را بر زخمها گذاشت که خون بند آمد»([24]). حافظ ابن کثیر گفته است: علىس در جنگ احد شرکت کرد و سرپرستى جناح راست سپاه را به عهده داشت و بعد از شهادت مصعب بن عمیرس، پرچم به او سپرده شد. وى در این جنگ دلاورانه جنگید و تعداد زیادى از مشرکان را به دیار نیستى فرستاد و خونى را که بر اثر جراحت بر چهرهى رسولاللّه ج بود شست([25]).
در ماه شوال سال پنجم هجرى، جنگ خندق یا احزاب پیش آمد. این حادثه، تأثیر عمیقى در تاریخ اسلام و مسلمانان و گسترش اسلام به جاى گذاشت. جنگى بود سرنوشتساز که مسلمانان با آزمایشى سخت مواجه گشتند که پیش از آن نظیر نداشت([26]). تصویرى راستتر و دقیقتر از گفتهى خداوند دربارهى این جنگ وجود ندارد، آنجا که مىفرماید:
﴿إِذۡ جَآءُوكُم مِّن فَوۡقِكُمۡ وَمِنۡ أَسۡفَلَ مِنكُمۡ وَإِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَبَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠١٠ هُنَالِكَ ٱبۡتُلِيَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَزُلۡزِلُواْ زِلۡزَالٗا شَدِيدٗا١١﴾ [الأحزاب: 10-11].
«به خاطر آورید هنگامى را که (سپاه کفّار) از فراز سرتان و پایین پایتان آمدند و هنگامى که دیدگان خیره گشت و دلها به حنجرهها رسید و به خداوند گمانها بردید، آن هنگام مؤمنان به آزمون مواجه شدند و به سختى تکان داده شدند.»
در این جنگ پهلوانى و توان رزمى علىس با شگفت انگیزترین مظاهر آن براى اولینبار به ظهور پیوست. خندق ـ که مسلمین با مشورت سلمان فارسى در شمال غربىِ مدینه که بیم ورود دشمن مىرفت، کنده بودند ـ میان مسلمانان و قریش و غطفان که شمارشان به ده هزار نفر مىرسید حایل بود. سوارانى از قریش با سرعت پیش آمدند و هنگامى که خندق را دیدند، گفتند: سوگند به خدا! این تدبیرى است که عربها از آن آگاهى نداشتند. سپس در طول خندق جایى یافتند که تا حدى تنگتر بود. اسبهاى خود را از آنجا پرش دادند و آن سوى خندق در برابر لشکر اسلام حاضر شدند.
از جملهى این سواران، یکى قهرمان معروف عرب، «عمرو بن عبد وَدِّ» بود. وقتى عمرو در برابر صفوف مسلمانان ایستاد و مبارز طلبید، علىس به میدان آمد و گفت: اى عمرو! تو با خدا پیمان بستهاى که هرگاه مردى از قریش تو را به یکى از دو کار فرا خواند، یکى از آن دو را بپذیرى، گفت: آرى، چنین است. علىس فرمود: پس من تو را به خدا و رسولش و به اسلام دعوت مىکنم. عمرو گفت: من نیازى بدان ندارم، علىس گفت: پس تو را به جنگ تن به تن مىخوانم، عمرو گفت: چرا اى برادرزاده؟ به خدا سوگند من دوست ندارم تو را بکشم. علىس گفت: ولى من دوست دارم تو را بکشم. در این حال عمرو خشمگین شد و از اسبش فرود آمد و آن را پى کرد و سپس به علىس روى آورد. آن دو با یکدیگر به مبارزه پرداختند تا آنکه سرانجام علىس او را کشت([27]). در روایتى دیگر آمده که عمرو مبارز طلبید و با لحنى تحقیرآمیز، عقاید مسلمانان را به باد تمسخر گرفت و گفت: کجاست بهشتى که مىپندارید هر کس از شما کشته شود به بهشت مىرود؟ پس چرا کسى را براى مبارزه با من نمىفرستید؟ علىس دوبار برخاست و عرض کرد: یا رسول اللّه ج من به مقابلهى او مىروم. پیامبرج فرمود: بنشین! بار سوم عمرو غرّید و مبارز طلبید، باز هم على مرتضیس ایستاد. پیامبر ج فرمود: این عمرو است، علىس گفت: من آمادهام هر چند عمرو باشد. آنگاه پیامبر به او اجازهى جنگ داد. هنگامى که این دو جنگاور با هم روبه رو شدند و علىس خود را معرفى کرد، عمرو گفت: اى برادرزاده! بهتر است کسى دیگر از عموهایت که (از نظر سن) از تو بزرگتر باشد به مبارزهى من بیاید؛ زیرا من دوست ندارم خون تو را بریزم. علىس گفت: ولى من دوست دارم که خون تو را بریزم. نبرد آغاز شد و علىس عمرو را کشت([28]). سرانجام، پس از بروز اختلاف بین قریش و بنىقریظه که هم پیمانِ قریش بودند و پس از آنکه خداوند در آن شبهاى سردِ زمستانى طوفان تندى بر آنان مسلط گردانید که دیگهاى آنها را واژگون و خیمههایشان را پراکنده ساخت([29])، جنگ به پایان رسید و دیگر پس از آن رویداد، قریش به جنگ با مسلمانان جرأت نیافتند؛ رسول اللّه ج فرمود: قریش از این تاریخ به بعد هرگز به جنگ شما نخواهد آمد، بلکه شما به جنگ آنان مىروید([30]).
صلح حدیبیه و محبّت و احترام پیامبر در قلب على
در ماه ذى قعدهى سال ششم هجرى پیمان صلح حدیبیه منعقد شد([31])، قریش پس از تعلّل و اظهار عناد و جلوگیرى از ورود مسلمانان به مکه براى اداى عمره، سرانجام سهیل بن عمرو را نزد پیامبر ج فرستادند. همین که سهیل از دور نمایان شد، پیامبر اکرم ج فرمود: «آنان با فرستادن این مرد قصد صلح دارند.» سهیل پس از مذاکره گفت: قرارداد صلح باید نوشته شود، آنگاه رسول خدا ج علىس را فرا خواند و فرمود: بنویس «بسم الله الرّحمن الرّحیم»، سهیل گفت: ما نمىدانیم رحمان کیست؟ همانگونه که قبلاً مىنوشتید، بنویس: «باسمك اللهم». مسلمانان گفتند: به خدا سوگند! ما جز «بسم اللّه الرحمن الرحیم»، چیز دیگرى نخواهیم نوشت.
پیامبر ج فرمود: بنویس «باسمك اللهم» سپس فرمود: بنویس: «این پیمانى است که محمّد، رسول خدا آن را بسته است.» سهیل گفت: اگر به یقین مىدانستیم که شما رسول خدا هستید از زیارت خانهى خدا باز نمىداشتیم و با شما نمىجنگیدیم. بنویس: محمد، فرزند عبداللّه. آنگاه رسول اللّه ج فرمود: من رسول خدا هستم گر چه شما قبول نداشته باشید. سپس به على فرمود: کلمهى «رسول اللّه» را پاک کن و به جاى آن بنویس: «محمد بن عبداللّه»، علىس گفت: به خدا سوگند! که این کار را نخواهم کرد. پیامبر فرمود: جایش را به من نشان بده تا خودم آن را پاک کنم، آنگاه پیامبر خود آن را پاک کرد([32]).
در آخر ماه محرم سال هفتم هجرى، جنگ خیبر روى داد([33]). در این جنگ جوانمردى شیر خدا و جایگاه او نزد خدا و رسولش به گونهاى شگفت آشکار گشت و خداوند خیبر را که از نظر موقعیت جنگى و استراتژیکى بسیار مهم بود، به دست وى گشود.
خیبر یک آبادى یهودىنشین بود که یهودیان در آن دژهاى محکم و پایگاههاى جنگى فراوان داشتند و آخرین پناهگاه آنان در جزیرة العرب به شمار مىآمد و آنان همواره در کمین بودند تا آسیبى به مسلمانان وارد کنند؛ و با یهود مدینه و خارج مدینه سازش و طرحهاى پنهانى داشتند تا بر مدینه حمله کنند، لذا رسول خدا ج خواست تا از ناحیهى آنان آسوده خاطر و در امان باشد.
خیبر در شمالشرقى مدینه واقع بود و با شهر مدینه هفتاد مایل فاصله داشت. رسول اللّه ج با سپاه خود که مرکب از هزار و چهارصد نفر بود به سوى خیبر حرکت نمود و طى یک حملهى گسترده قلعههاى آن را یکى پس از دیگرى فتح نمود، ولى فتح قلعهى «قموص» براى مسلمانان دشوار مىنمود. علىس در آن هنگام از چشم درد رنج مىبرد، پیامبر ج فرمود:
«فردا پرچم را کسى به دست خواهد گرفت که خدا و رسولش او را دوست دارند و قلعه به دست او گشوده خواهد شد.» هر یک از بزرگان صحابه امیدوار بود که پرچم به او سپرده شود، پیامبر ج على را ـ که در آن هنگام به چشم درد مبتلا بود ـ نزد خود خواست و بر چشمان او از لعاب دهان مبارک خویش مالید و براى وى دعا کرد. بى درنگ چشمانش چنان بهبود یافت که گویى اصلاً دردى نداشتهاند. آنگاه پرچم را به او سپرد. حضرت علىس پرسید، آیا با آنان پیکار کنم تا همانند ما مسلمان شوند؟ رسول خدا ج فرمود: «راهت را ادامه بده تا در کنارِ قلعهى آنها فرود آیى. آنگاه آنان را به اسلام فراخوان و حق خدا را بر آنان عرضه کن! به خدا سوگند! اگر خداوند به دست تو یک فرد را هدایت نماید، برایت از گلّهى شتران سرخ موى و گرانبها بهتر است([34]).
پیکار شیر خدا با مرحب، پهلوان نامدار یهود
علىس به قلعهى «قموص» رسید. مرحب، پهلوان مشهور در حالى که رجز مىخواند بیرون آمد، على و مرحب دو ضربه رد و بدل کردند، آنگاه علىس ضربهاى به او زد که شمشیرش کلاه آهنین و سر او را شکافت و تا به دندانهایش پیش رفت([35]) و بدین سان شهر فتح شد. در کتاب مصنف ابن ابى شبیه از لیث روایت شده که او گفت: نزد ابو جعفر([36]) رفتم، او یادى از گناهان کرد و گریه نمود و سپس گفت: جابر برایم روایت کرده که على روز خیبر درِ دژ را به سویی کشید تا مسلمانان بالا رفتند و آن را فتح نمودند.([37])
ایمان قوى و اعتماد راسخ به گفتهى پیامبر ج
هنگامى که رسول خدا ج در ماه رمضان سال هشتم هجرى براى فتح مکه تدارک مىدید، به مسلمانان فرمان داد که خود را آماده نمایند و خواست که قریش از حرکت آنان به سوى مکه با خبر نشوند؛ و فرمود:
«خدایا! گزارشگران و گزارشها را از قریش بازدار تا ناگهان به سرزمینشان وارد شویم»([38]). حاطب بن ابى بلتعه از مسلمانانى بود که از مکه هجرت کرده و در جنگ بدر شرکت داشت. او از قریش نبود ولى با آنان پیوند داشت و اهل و اولادش در میان قریش بودند و در آنجا فامیل و قبیلهاى نداشت که از فرزندانش حفاظت کنند؛ بنابراین خواست تا بر قریش منّت نهد و آنان را مدیون خود نماید تا از فرزندانش حفاظت کنند، لذا نامهاى به قریش نوشت تا آنها را از تصمیم پیامبر آگاه سازد. نامه را به زنى داد تا آن را در برابر اجرت، به قریش برساند، (این عمل وى به هر حال کار اشتباهى بود. خداوند از او در گذرد!) و رسول اللّه ج نسبت به او به نکویى سخن گفت و فرمود: «شاید خداوند بر اهل بدر (به خاطر اخلاص و فداکارىشان) بخشایش نموده که فرموده است: عملتان هر چه باشد من شما را آمرزیدهام»([39]). به هر حال، آن زن، نامه را در موهاى بافتهاش پنهان کرد و به سوى مکه راه افتاد. در این هنگام خداوند پیامبر ج را به آنچه حاطب انجام داده بود آگاه ساخت. آن حضرت فورا على و زبیر را فرستاد و به آنها گفت: «بروید تا به «روضهى خاخ»([40]) برسید. آنجا زنى را مىیابید که نامهاى براى قریش به همراه دارد.» آنان شتابان با اسب به راه افتادند تا زن را در همان جا که پیامبر فرموده بود یافتند. از او خواستند تا از مرکبش فرود آید و سپس دربارهى نامه پرسیدند، او انکار کرد، پالان شتر و باروبنهى آن زن را تفتیش کردند، ولى چیزى نیافتند. علىس به زن گفت: به خدا سوگند! که رسول خدا راست گفته و ما نیز به ناحق مدعى نیستم. به خدا سوگند! اگر نامه را بیرون نیاورى، لباست را بیرون مىآوریم و تو را تفتیش مىکنیم. زن وقتى که او را جدّى دید، گفت: رویت را بگردان! علىس رویش را برگرداند. آنگاه گیسوهایش را باز کرد و نامه را از میان آنها بیرون آورد. آنان نامه را از او گرفتند و نزد رسول خدا ج آوردند([41]).
دلجویى و تسلّى پیامبر به على هنگام به جا گذاشتن او در مدینه
در ماه رجب سال نهم هجرى جنگِ تبوک روى داد. این جنگ اهمیت زیادى در سیرهى نبوى داشت؛ با این جنگ اهدافى تحقق یافت که در قلوب مسلمانان و اعراب و مسیر حوادث و رویدادها در تاریخ اسلام اثر عمیق و ژرفى داشت([42]). رسول خداج محمد بن مسلمه را براى ادارهى امور مردم مدینه تعیین نمود [و ابن مکتوم را براى امامت و نمازگزاردن با مردم، انتخاب کرد] و علىس را براى سرپرستى و حراست اهل بیت خویش مقرر کرد، زمانى که علىس از شایعه پراکنى منافقان به پیامبر ج شکایت برد، آن حضرت فرمود: «آیا از این خشنود نیستى که براى من همانند هارون نسبت به موسى باشى، جز آنکه پس از من پیامبرى نیست»([43]). در روایتى دیگر آمده که رسول خدا ج علىس را به جاى خویش در مدینه گذاشت. علىس گفت: یا رسول اللّه ج آیا مرا با زنان و کودکان در مدینه مىگذارى؟... تا پایان روایت([44]).
اعزام علىس به یمن و مسلمان شدن قبیلهى همدان
در سال نهم هجرت بعد از فتح مکه و مراجعت از جنگ تبوک، گروههاى نمایندگى عربها از گوشه و کنار به مدینه روى آوردند و گروه گروه در اسلام داخل شدند([45])، در میان آنها کاروان اشعرىها و یمنىها نیز بود که رجز مىخواندند و مىگفتند:
غدا
نلقى الأحبّة |
|
محمّـدا
و حــزبـه |
«فردا با دوستان ملاقات خواهیم کرد و به محمد و یارانش خواهیم پیوست.»
رسول خدا ج به یارانش فرمود: اهل یمن نزد شما آمدهاند، آنان بسیار نرم دل و مهربان هستند. ایمان سهم آنان است و حکمت سرمایهى یمنىهاست([46]). رسول اللّهج خالد بن ولیدس را با جماعتى از مسلمانان به سوى مردم یمن فرستاد تا آنان را به اسلام فرا خوانند، خالدس به مدّت شش ماه در آنجا مانده و مردم را به سوى اسلام دعوت مىکرد، ولى آنان اجابت نمىکردند. مرحلهى دوم، رسول خدا ج على بن ابىطالبس را به سوى آنان فرستاد، همین که علىس نامه و پیام پیامبر ج را براى آنان قرائت نمود. همهى قبیلهى همدان اسلام را پذیرفتند. سپس علىس خبر مسلمان شدن آنها را طى نامهاى به اطّلاع پیامبر خدا ج رسانید. وقتى آن حضرت نامه را خواند، به سجده افتاد و پس از آنکه سرش را بلند کرد گفت: «سلام بر قبیلهى همدان، درود بر قبیلهى همدان»([47]).
نیابت از رسول اللّه ج و فروتنى
در سال نهم هجرى حج فرض شد، رسول خدا ج ابوبکر صدیقس را امیر و سرپرست حجّاج مقرّر فرمود تا مراسم حج را با آنها برگزار کند. تا آن زمان هنوز مشرکان (همراه با مسلمانان) به شیوهى جاهلى خویش مراسم حج را به جاى مىآوردند. صدیق اکبرس با مسلمانان که سیصد تن بودند حرکت کرد.
بعد از رفتن وى، پیک وحى سورهى برائت (توبه) را بر پیامبر ج فرود آورد. ایشان، علىس را خواست و فرمود: آیات نخستین سورهى برائت را بگیر و در روز نحر (عید قربان) هنگامى که مردم در «منا» گرد مىآیند، قرائت کن و به آنان ابلاغ کن که هیچ کافرى به بهشت وارد نخواهد شد و پس از این سال هیچ مشرکى حج نگزارد و هیچ برهنهاى خانهى خدا را طواف نکند و هر کس با پیامبر خدا عهد و پیمانى دارد آن پیمان تا پایان مهلت خود داراى اعتبار است.
علىس بر شتر پیامبر ـ که «عضباء» نام داشت ـ سوار شد و راه مکه را در پیش گرفت تا به ابوبکر صدیقس رسید، ابوبکر صدیق از او پرسید آیا براى انجام مأموریتى آمدهاى یا این که امارت و سرپرستى حجاج به تو سپرده شده است؟ علىس گفت: براى انجام مأموریتى آمدهام. سپس آن دو به راه خود ادامه دادند. مردم با سرپرستى ابوبکرس مراسم حج را انجام دادند. هنگامى که روز نحر (دهم ذىالحجه) فرا رسید، علىس در میان مردم ایستاد و آنچه را پیامبر ج به او فرموده بود، به مردم ابلاغ کرد([48]).
علىس در حجّة الوداع در حالى که از «نجران» (یکى از شهرهاى) یمن بر مىگشت خود را به پیامبر ج رساند. رسول خدا ج در این حج یکصد شتر براى قربانى به همراه داشت؛ شصت و سه شتر را به دست خویش سر برید (این تعداد برابر با سالهاى عمر ایشان بود) و سپس به علىس فرمود که باقىمانده را از جانب او گلو ببرد (نحر کند). بدین ترتیب یکصد قربانى کامل شد. بعد از آنکه رسول خدا ج روزهاى سه گانهى تشریق را در منا گذرانید، رهسپار کعبه شد و طواف وداع را انجام داد و سپس به مردم فرمان داد که به خانههاى خود بازگردند و خود با همراهانش به سوى مدینه حرکت کرد، وقتى به غدیر خم([49]) رسید، خطبهاى ایراد نمود([50]) و در آن خطبه، از فضایل على سخن گفت و فرمود:
«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعلىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عادَاهُ»([51]). «هر کس مرا دوست دارد، على را نیز دوست داشته باشد؛ خدایا! هر که با او دوستى کند، او را دوست بدار و هر که با او دشمنى ورزد، او را دشمن بدار!»
انگیزهى ایراد این سخنان این بود که بعضى از مردم بر علىس انتقاداتى داشتند و او را مورد ملامت قرار داده بودند. عدهاى از سربازانى که در یمن با او همراه بودند، به علت اجراى عدالت([52]) در امورى که آنان به گمان خود ظلم و اجحاف و بخل مىپنداشتند، در مورد ایشان سخنان نادرستى به زبان آوردند، در صورتى که حق با علىس بود و اعتراض آنان موردى نداشت([53]). حافظ ابن کثیر مىگوید: هنگامى که پیامبر ج از انجام مناسک حج فراغت یافت و به مدینه بازگشت در بین راه، در مکانى به نام غدیر خم، زیر درختى، در روز یکشنبه، هیجدهم ذى حجّهى همان سال توقف نمود و خطبهى مهمى ایراد فرمود. در آن خطبه دربارهى مطالب زیادى سخن گفت و همچنین دربارهى امانت، عدالت و صفات نیکوى علىس و قرابت وى با پیامبر سخن گفت. با این سخنان به کدورتى که در قلوب عدهاى نسبت به علىس پیش آمده بود، پایان داد. سپس ابن کثیر به تجزیه و تحلیل احادیث وارده در این باره پرداخته و مىگوید: احادیث صحیح و غیر صحیح در این مورد با هم آمیخته است و شیوهى اکثر محدثان بر آن بوده که هر روایتى در مورد یک موضوع یافتهاند، بدون بررسى و جدا نمودن صحیح از ضعیف آن را نقل کردهاند([54]).
سرانجام سنّت خدایى نسبت به آفریدگان و انبیا، در حقّ رسول خاتم ج نیز تحقق یافت؛ راست گفته است خداى بزرگ و برتر:
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ ١٤٤﴾ [آل عمران: 144].
«و محمد، فقط پیامبر است؛ پیش از او نیز پیامبرانی بودهاند که در گذشتهاند. آیا اگر محمد بمیرد یا کشته شود، به آیین گذشته باز میگردید؟.»
رسالت پیامبر ج پایان یافت و مأموریت تبلیغ دین و تصویب شریعت و قانون الهى تکمیل شد، خداوند دیدگان پیامآورش را با دخول دسته جمعى مردم در دین اسلام روشن گردانید و آثار و علایم گسترش دین در جهان نمایان گشت. رسول خدا ج به وفادارى مردانى که در دامان خویش پرورده و زیر نظر مستقیم خود تربیت نموده بود، اطمینان کامل پیدا کرد و یقین نمود که آنان وفادارى خود به این دین را ثابت خواهند کرد و با بهرهگیرى از غیرت دینى خویش، اصالت دین را حفظ نموده و تعالیم آن را به اجرا خواهند گذاشت. بدون شک شواهد و آثار این امر به ظهور پیوسته بود. آنگاه خود را براى لقاى خدا آماده کرد. خداوند نیز دیدار او را دوست داشت. پس مسلمانان را سفارشها کرد و بارها در جمع آنان سخن گفت، و اندک دارایى باقى ماندهى خویش را که بین پنج، تا نه سکه بود، انفاق نمود و فرمود: «گمان محمّد نسبت به خدایش چه خواهد بود، اگر در حالى او را ملاقات کند که این (مقدار مال) نزد او موجود است»:
«ما ظَنُّ مُحَمَّدٍ بِاللّهِ عَزَّ وَجَلَّ لَوْ لَقِيَهُ وَ هذا الْمالُ عِنْدَهُ».
لذا به امّ المؤمنین، عایشهی صدیقهل فرمان داد تا آن سکهها را بین نیازمندان مصرف کند([55]). بیمارى پیامبر ج شدت گرفته بود، در همین حال غسل نمود و خواست برگردد که ناگاه بیهوش شد. وقتى به هوش آمد، پرسید: آیا مردم نماز خواندند؟ گفتند: خیر، یا رسول اللّه ج آنها منتظر شما هستند. در آن هنگام مردم در مسجد منتظر آن حضرت براى اقامهى نماز عشا بودند، رسول اللّه ج کسى را به دنبال ابوبکر صدیقس فرستاد تا با مردم نماز بخواند. ابوبکر مردى نرمدل بود، لذا به عمر فاروق گفت: تو با مردم نماز بخوان! فاروق اعظمس گفت: شما به این کار از من سزاوارتر هستید. بنابراین در طى مدت بیمارى پیامبر ج، ابوبکر صدّیقس به فرمان آن حضرت نمازهاى جماعت را به جاى ایشان با مردم مىخواند.
یک روز که ابوبکر صدیقس با مردم نماز مىخواند([56])، پیامبر ج آرامشى یافت، لذا به کمک عباس و علىب براى نماز ظهر بیرون آمد. همین که ابوبکرس پیامبر ج را دید، خواست کنار رود؛ اما آن حضرت به او اشاره کرد که در جاى خویش بماند. سپس به آنان دستور داد تا ایشان را کنار ابوبکر بنشانند. پیامبر ج نشست و در کنار ابوبکرس نشسته نماز خواند و ابوبکرس ایستاده نماز مىخواند. ابوبکرس با نماز پیامبرج نماز مىخواند و مردم به ابوبکر صدیق اقتدا کرده بودند([57]). علىس مىگوید: رسول خدا ج (در آن روزها) نسبت به اداى نماز و پرداخت زکات و خوش رفتارى با زیردستان، سفارش نمود([58]). عایشهل مىگوید: پیامبر ج چشمانش را به طرف آسمان بلند نمود و گفت: «فى الرفیق الأعلى ـ به سوى یار برتر» ظرفى پر از آب در کنار حضرت بود که گاه دست خود را در آن فرود مىبرد و به صورت خویش مىمالید و مىگفت «لا إله إلا اللَّه، مرگ سختىها دارد.» سپس انگشت چپ را بلند کرد و فرمود: «فى الرفيق الأعلى، فى الرفيق الأعلى» تا آنکه روحش پرواز نمود و دستش به طرف ظرف آب مایل شد([59]). خبر جانگداز وفات رسول اللّه ج همانند صاعقهاى بر اصحاب و یارانش فرود آمد؛ زیرا محبت شدیدى با پیامبر ج داشتند و با زندگى در سایهى او عادت کرده بودند؛ همانند زندگى فرزندان در آغوش پدران مهربان، بلکه به مراتب بیش از آن به رسول اللّه ج دلبستگى داشتند. طبعا فراق و دورى رسول خدا ج بر اهل بیت وى و خاندان هاشمى به ویژه فاطمهی زهرال و على مرتضیس بیش از دیگران گران آمد؛ زیرا قانون فطرت و خویشاوندى نزدیک و اضافه بر آن احساسات لطیف، نیروى عاطفى و شدت محبت چنین اقتضا مىکرد؛ امّا آنان این غم جانکاه را با قدرت ایمان و رضا به قضاى خدا که ثمرهى تربیت نبوى بود، تحمّل کردند.
تجهیز و تکفین پیکر پاک رسول اللّه ج را اهل بیت وى به عهده گرفتند؛ اما با وجود محبّت و علاقهى شدیدى که با آن حضرت داشتند هیچ یک از آنان بر پیامبر نوحهگرى نکرد؛ زیرا ایشان از نوحهگرى به شدت منع فرموده بود؛ در واپسین روزهاى زندگى خویش [در مورد پرهیز از عمل یهود و نصارى] فرموده بود:
«لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْيَهُودِ وَالنَّصارى، إِتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيائِهِمْ مَساجِدَ»([60]) «نفرین خدا بر یهود و نصارى که قبور پیغمبرانشان را مسجد (محل سجده) قرار دادند.»
پیامبر اسلام ج هنگام وفات، شصت و سه سال داشت، آن روز تاریکترین و وحشتناکترین روز براى مسلمانان و سختترین روز در تاریخ جهان بشریت بود، همان گونه که روز ولادت آن حضرت، با سعادتترین روزى بود که خورشید در آن طلوع کرده است([61]).
* * *
[1]- از جمله کارهاى مهمى که رسول خدا ج در آغاز ورود به مدینه در سال اول هجرت انجام داد، پیوندِ برادرى میان مهاجران و انصار بود که سهم به سزایى در ایجاد الفت و دوستى میان مسلمانان داشت. این پیوند به «مؤاخات» معروف است. (مترجم)
[2]- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 23.
[3]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 3، ص 227 ـ 226.
[4]- دهلوى؛ ولى اللّه، إزالة الخفاء، ص 254.
[5]- دانشمند معروف شیعه، ملا باقر مجلسى در کتاب «جلاء العیون» باب تزویج فاطمه مىگوید: ابوبکر و عمر و سعد بن معاذ، نزد على رفتند و او را تشویق کردند تا از فاطمهل خواستگارى کند، او تنگدستى خود را عذر آورد. آنان به هر نحوى که بود او را قانع کردند. «تاریخ چهارده معصوم» (جلاء العیون) فصل پنجم ص 199 و 203، تحقیق و نشر، انتشارات سرور، قم، چاپ اول 1373 در دیگر کتابهاى معتبر شیعه نیز آمده است که ابوبکر صدیقس در تهیهى جهیزیه به على کمک کرد. ملاحظه شود «الأمالى» شیخ طوسى، ج 1، ص 29، چاپ نجف عراق. «كشف الغُمه» ج 1 ص 359. (مترجم)
[6]- مسند امام احمد بن حنبل، مسند على بن ابىطالب، ج 1، ص 80 دارالفکر العربى. در برخى از کتابهاى شیعه آمده است که علىس این زره را در برابر چهارصد درهم به عثمانس فروخت، هنگامى که علىس پول را تحویل گرفت، عثمان ذیالنورین زره را دوباره به او هدیه داد. وقتى علىس ماجرا را براى رسول اکرم ج بیان نمود، آن حضرت براى عثمانس دعاى خیر کرد. سپس مقدارى از آن پول را به ابوبکرس داد که براى فاطمه وسایل مورد نیاز را خریدارى کند. (اردبیلى، کشف الغمه، ج 1، ص 359، باب «فى تزویجه فاطمة» دارالکتب الاسلامى، بیروت، لبنان، نیز ترجمه «مناقب خوارزمى» بخش بیستم ص 346، سامه، چاپ دوم 1375). (مترجم)
[7]- مسند امام احمد بن حنبل، مسند على بن ابى طالب، ج 1، ص 104.
[8]- متقى؛ على، کنز العمال، ج 7، ص 328. ابوداود نیز این واقعه را به روایت سهل بن سعد با تفصیل آورده است: ج 1 ص 240. عدنى نیز از محمّد بن کعب القرظى نقل نموده است.
[9]- متقى؛ على، کنزالعمال، ج 7، ص 133.
[10]- حوضچه: گودال محصول که پاى درختان، به منظور آب،رى آنها درست مىشود.
[11]- منذرى، الترغیب و الترهیب، ج 5، ص 171، انتشارات مصطفى البابى الحلبى، چاپ دوم، 1954 م،
[12]- صحیح بخارى، الجامع الصحیح، كتاب الجهاد، باب الدلیل على أن الخمس لنوائب رسول الله ج.
[13]- اهل صفّه شاگردان مکتب پیامبر ج بودند که در جنب مسجد نبوى زیر سقفى که با چوب درخت خرما پوشیده بود، سکونت داشتند. (مترجم)
[14]- به روایت امام احمد (فتح البارى ج 7، ص 24 ـ 23). از علىس نیز اینگونه روایت شده است. رجوع شود: مسند علىس در مسند امام احمد بن حنبل.
[15]- عجوه، بهترین نوع خرماى مدینهى منوره است.
[16]- متقى؛ على، کنزالعمال، ج 2، ص 321.
[17]- صحیح بخارى، الجامع الصحیح، كتاب المناقب، باب مناقب على بن ابىطالب القرشى الهاشمى. (ابوتراب به معنى خاکآلود)
[18]- براى تفصیل بیشتر رجوع شود، به کتاب دیگر نویسنده «السیرة النبویه» ص 228 ـ 215 و منابع دیگر سیره.
[19]- وى عبیده بن الحارث بن المطلب بن عبدمناف بود.
[20]- ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 625.
[21]- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 23.
[22]- براى اطلاع بیشتر به اثر دیگر مؤلّف «السیرة النبویة» ص 246 ـ 229 مراجعه شود و همچنین کتابهاى دیگر سیره.
[23]- علامه محمد طاهر فتنى در کتاب «مجمع بحارالانوار» نوشته است که دندان پیامبر ج از بیخ نشکسته بود، بلکه قسمتى از آن شکسته بود.
[24]- صحیح بخارى، الجامع الصحیح، كتاب المغازى، باب غزوة اُحد.
[25]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 224.
[26]- شرح ماجراى این جنگ را در كتاب «السیرة النبویه»، ص 257 ـ 247 اثر مؤلّف بخوانید.
[27]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 4، ص 100.
[28]- منبع سابق، ج 4، ص 106.
[29]- سورهى احزاب و دیگر کتابهاى سیره.
[30]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 4، ص 115.
[31]- انگیزه و پیامدها و تفاصیل این رویداد در کتابهاى سیرت بیان شدهو همچنین رجوع شود به «السیرة النبویه» ص 283 ـ 273 اثر همین مؤلّف.
[32]- صحیح مسلم، كتاب الجهاد و السیر، باب صلح الحدیبیه، دار احیاء الكتب العربیه، چاپ اول، 1955م.
[33]- سیرهى پیامبر، اثر مؤلّف ص 319 ـ 311 و کتابهاى دیگر سیره.
[34]- صحیح بخارى و مسلم باب غزوة خیبر.
[35]- در سیرهى ابن هشام آمده است که قاتل مرحب، محمد بن مسلمه بود، (ق، ص 334 ـ 333) ولى صحیح این است که على بن ابى طالب، مرحب را به قتل رسانید (طبرى ص 1579). این مطلب در صحیح مسلم به صراحت ذکر شده و اشعارى که علىس به طور رجز خوانده بود نیز نقل شده است و روایت مسلم معتبرتر و برتر است. (صحیح مسلم حدیث شماره: 1807 كتاب الجهاد و السیر)
[36]- مراد از ابوجعفر، محمد باقر بن على بن حسین زین العابدین است.
[37]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 225، چاپ مکتبة المعارف.
[38]- ابن قیم، زادالمعاد، ج 1، ص 421، چاپ المیمنه، مصر و ابن هشام، ج 2، ص 397.
[39]- منبع سابق، ج 1، ص 421، این داستان در کتابهاى صحاح نیز آمده است.
[40]- مکانى است بین مکه و مدینه که دوازده میل با مدینه فاصله دارد (مجمع بحار الانوار ـ فتنى)
[41]- ابن قیم، زاد المعاد، ج 1، ص 421، این داستان در کتابهاى صحاح آمده است.
[42]- ر.ک: سیرهى پیامبر، ص 372 ـ 361، اثر نگارنده.
[43]- صحیح بخارى باب غزوة تبوک (باید دانست که هارون، بنابر گواهى تاریخ، پس از رحلت موسى÷ جانشین او نبود، بلکه چهل سال قبل از موسى از جهان رفت. فقط زمانى که موسى÷ به کوه طور رفته بود هارون÷ جانشینى او را به عهده داشت. نیز نباید فراموش کرد که هارون÷، بنابر تصریح قرآن (یونس / 75 و مریم / 53) خودش پیامبر بوده است.(مترجم)
[44]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 225.
[45]- تفصیل داستان را در سیرهى پیامبر، اثر نگارنده تحت عنوان «عام الوفود» ص 383-377 مطالعه کنید.
[46]- صحیح بخارى، باب قدوم الاشعریین وأهل الیمن، زادالمعاد، ج2، ص 32.
[47]- ابن قیم، زادالمعاد، ج 2، ص 33 نیز به «انساب الاشراف» نوشتهى بلاذرى ص 826، چاپ قاهره رجوع کنید؛ در آنجا آمده که آنان زکات اموال خویش را پرداخت نمودند.
[48]- ابن هشام، السیرة النبویه، ج 2، ص 546 ـ 543.
[49]- غدیر خم آبى بود بین مکه و مدینه در دو مایلى (یا سه مایلى) جحفه.
[50]- این خطبه نه روز بعد از نزول آیهى تکمیل دین (الیوم اكملت لكم دینكم...) ایراد شده است؛ زیرا این آیه به اتفاق روایات معتبر سنى و شیعى، در روز عرفه نهم ذى حجه نازل شده است (رجوع کنید به اصول کافى، باب ما نصّ اللّه، روایت ابوالجارودیه از جعفر صادق) ـ مترجم ـ
[51]- ابن کثیر، السیرة النبویة، ج 4، ص 415، 416، به نقل از امام احمد و نسایى.
[52]- در کتابهاى معتبر تاریخ آوردهاند که وقتى علىس براى حجّة الوداع از یمن حرکت کرد تا خود را به پیامبر ج برساند، یکى ازیارانش را براى فرماندهى سپاه به جانشینى خود برگزید و پیش از آنان خود را به مکه نزد پیامبر ج رسانید. آن مرد لباسهایى را که علىس از یمنىها به غنیمت گرفته بود، بین لشکریان خود تقسیم کرد. وقتى سپاهیان نزدیک مکه رسیدند، علىس به پیشواز آنها شتافت. وقتى لباسها را بر آنان دید دستور داد تا همگى لباسها را از تن بیرون کنند. این جریان و همچنین دو جریان دیگر در مورد غنایم موجب دلگیرى آنان شد و در این باره به پیامبرج شکایت بردند. از اینجا بود که رسول خدا ج براى شکستنجوّى که علیه علىس بهوجود آمده بود، در آنجمع که علىس و سپاهیانش حضور داشتند، ایراد سخن فرمود و آنان را از ناراحتى و بدبینى از على برحذر داشت. ابن اثیر مىگوید پیامبر چنین نیز فرمود: «اى مردم! از على گله نکنید که او در راه خدا و براى خدا از همه سختگیرتر است».
(ر.ک: ابن اثیر، تاریح کامل، حوادث سال دهم، ج سوم ـ همچنین بامداد اسلام، تالیف دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 48، انتشارات امیر کبیر، 1369 ـ سیرهى ابن هشام، (ترجمه فارسى) ج 2، ص 374، كتابخانهى اسلامیه 1366 هـ . ش ـ خاتم پیامبران اثر محمد ابوزهره، ج 3، ص 569 ـ 561، آستان قدس 1373.
پیامبر اسلام کلمهى مولى را براى کسانى دیگر جز علىس به کار برده است؛ از جمله دربارهى سلمان فرمود: (سلمان مولاى اهل مدینه است)؛ «سَلْمانُ مولا لأهل المدينة» و همچنین خطاب به زید فرمود: «أنت أخونا ومولانا»؛ اى زید! تو برادر و مولاى ما هستى. (سیرهى ابنکثیر 3 / 443) ـ مترجم ـ
[53]- ابن کثیر، السیرة النبویه، ج 4، ص 414، دارالفكر العربى، بیروت.
[54]- ابن کثیر: البدایة و النهایة، ج 5، ص 208، دارالفكر العربى، بیروت.
[55]- مسند امام احمد، ج 6، ص 49.
[56]- مورّخان این روز رآیا روز دوشنبه آخرین روز حیات رسول اللّه ج ضبط کردهاند. مراجعه شود به سیرهى ابن هشام، ج 4، ص 322، چاپ بیروت. (مترجم)
[57]- صحیح بخارى، باب مرض النبى ج ووفاته، در کتاب «شیخین» اثر سید عبدالرحیم خطیب به نقل از کتابهاى حدیث آمده است که پیامبر به ابوبکر اقتدا کرد، ص 18، چاپ اول. (مترجم)
[58]- روایت امام احمد، همچنین ابن کثیر، ج 4، ص 473.
[59]- بخارى، باب مرض النبى ووفاته.
[60]- صحیح بخارى.
[61]- اختصار از «السیرة النبویه» (یا نبى رحمت) با همین قلم، ص 407 ـ 393.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر