توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ آذر ۶, پنجشنبه

حکمیت

 

مبحث سوم
حکمیت

بعد از پایان نبرد صفین دو گروه با هم بر حکیت توافق کردند یعنی توافق کردند که هر کدام از آنان مردی را از طرف خود به عنوان داور انتخاب نماید و سپس این دو داور بر آنچه که مصلحت مسلمانان باشد با هم به توافق برسند. معاویه عمرو بن عاص را و علی ابوموسی اشعری را نماینده خود کرد و در این مورد وثیقهای میان دو گروه نوشته شد. محل اجتماع دو داور در دومة الجندل و در ماه رمضان سال 37ﻫ بود. گروهی از سپاهیان علی معتقد بودند کهاین کار علی گناه بود و موجب کفر است و به همین دلیل بر وی واجب است که به درگاه خدا توبه نماید و بر وی خروج کردند و خوارج نامیده شدند. پس علی ابن‏عباس را نزد آنان فرستاد و ابن‏عباس با آنان مناظره و مجادله کرد و سپس علی خود با آنان مناظره کرده و عدهای از آنان برگشتند اما عدهای دیگر استنکاف نمودند. به همین دلیل میان آنان و علی جنگهای درگرفت که به ضعف سپاه علی منجر شد. آنان همین طور به اختلاف خود با علی ادامه دادند تا اینکه علی را ترور کردند. تفصیل این مطلب به خواست خدا در جای خود خواهد آمد.

ماجرای حکمیت از مهم ترین موضوعات در تاریخ خلافت راشده به حساب می‏آید و بسیاری از نویسندگان در مورد آن به گمراهی رفته و برخی دیگر در آن سردرگم شده‏اند و آن را در کتابها و نوشته‏های خود مرقوم داشته‏اند و بر روایاتی ضعیف و جعلی تکیه کردهاند که چهره صحابه بزرگوار و خصوصاً ابوموسی اشعری را مکدر جلوه داده است و او را چنین توصیف کردهاند که ابله و نادان و ضعیف الرأی و فریب خورده است و فردی بسیار غافل می‏باشد و به همین دلیل عمرو بن عاص در ماجرای حکمیت او را فریب داد و عمرو بن عاص را فردی نیرنگ باز و مکار توصیف کردهاند. مغرضان و کسانی که از اسلام کینه به دل دارند تلاش کردهاند کهاین صفات نکوهیده را بهاین دو مرد بزرگوار نسبت دهند، همان کسانی که مسلمانان آنان را برگزیدند تا بهاین اختلاف بزرگ که منجر به مرگ تعداد زیادی از مسلمانان شد پایان دهند. بسیاری از مؤرخان و ادیبان و پژوهشگران با این روایات که بافته دست دشمنان صحابه بزرگوار می‏باشد به عنوان واقعیاتی تاریخی برخورد کردهاند و مردم هم بدون اینکه در آنها دقت نظر داشته باشند مقبول دانسته‏اند و به عنوان روایاتی صحیح و بدون تردید پذیرفته‏اند. گاهی به خاطر ساختار قصه گونه و محرک آن و نیرنگ و خدعهای که در آن مورد اشاره واقع شده است سبب شده که مردم به آن اهتمام ورزند و مؤرخان اقدام به تدوین آن کنند. لازم به ذکر است کهاین سخن ما در مورد تفصیلات واقعه است و نه اصل ماجرای حکمیت، زیرا در وقوع اصل ماجرای حکمیت شک و شبههای وجود ندارد.[1]

من مصلحت را بر این دیدم که در مدخل این بحث در مورد سیره دو صحابی بزرگوار ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص بحث کنم.

نخست: سیره ابوموسی اشعری

وی عبدالله بن قیس بن حضار بن حرب، امام بزرگ، صحابه رسول خدا، ابوموسی اشعری تمیمی، فقیه مقری است.[2] وی از همان ابتدای اسلام در مکه اسلام آورد. ابن سعد میگوید: وی به مکه آمد و با سعید بن عاص هم پیمان شد و از مسلمانان نخستین است و به سرزمین حبشه مهاجرت کرد.[3] برخی از روایات بیان کردهاند که وی نزد قومش برگشت تا مردم را به اسلام فراخواند. ابن حجر روایات وارده در مورد اسلام آوردن وی را با هم جمع کرده و میگوید: ذکر ابوموسی در میان آنان مشکوک است، زیرا چیزی که در روایات صحیح آمدهاین است که ابوموسی همراه با عدهای از قوم خود قصد رفتن به خدمت رسول خدا را کرد که در آن هنگام ایشان در خیبر حضور داشتند...... میتوان این روایات را چنین با هم جمع کرد که ابوموسی در ابتدا به مکه هجرت کرد و اسلام را پذیرفت و رسول خدا او را همراه با عدهای به حبشه فرستاد و ابوموسی به سرزمین قوم که خود که در مقابل حبشه و در جانب شرقی آن قرار دارد رفت و وقتی که رسول خدا و یاران ایشان در مدینه استقرار یافتند، ابوموسی و آن دسته از قوم وی که مسلمان شده بودند به مدینه مهاجرت کردند و به خاطر باد تندی که در دریا می‏وزید کشتی آنان را به سرزمین حبشه برد. چنین امری محتمل است و موجب جمع بین اخبار وارده می‏شود. پس مورد اعتماد واقع می‏شود.[4]

 

 

 

1- نشانه‏های شرف و بزرگی که رسول خداص بر سینه ابوموسی قرار داد

·          شما دو بار هجرت کردهاید، یک بار به سوی نجاشی و یک بار به سوی من

از ابوموسی اشعری روایت است که گفت: ما که حدود پنجاه واندی نفر از قوم خود بودیم از یمن خارج شدیم. ما سه برادر بودیم: من و ابورهم و ابوعامر. کشتی ما را به نزد نجاشی و نزد جعفر و یارانش برد. هنگامی‏که خیبر فتح شد ما به مدینه رفتیم و رسول خدا فرمود: شما دوبار هجرت دارید، زیرا نزد نجاشی و نزد من هجرت کردید.[5] از أنس روایت است که گفت: فردا قومی‏نزد شما می‏آیند که نسبت به شما برای اسلام دل نازک تر هستند. پس اشعریون آمدند و رجز خوانی میکردند و می‏گفتند:

غداً نلقی الأحبة    محمداً و حزبه

(فردا با محبوبان خود، یعنی محمد و یارانش دیدار می‏کنیم).

وقتی که آنان به مدینه رسیدند مصافحه کردند. اینان اولین کسانی بودند که مصافحه کردند.[6]

·          ای ابوموسی آنان قوم تو هستند

از عیاض اشعری روایت است که گفت: وقتی کهاین آیه نازل شد که میفرماید:

ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﯤ المائدة: ٥٤

 (خداوند جمعيّتي را (به جاي ايشان بر روي زمين) خواهد آورد كه خداوند دوستشان مي‌دارد و آنان هم خدا را دوست مي‌دارند). پس رسول خدا فرمود: «ای ابوموسی منظور آیه، قوم شما می‏باشد» و به ابوموسی اشاره کرد.[7]

·          پروردگارا گناه عبدالله بن قیس را بیامرز و او را در روز قیامت به جایگاه ارزشمندی وارد گردان

از ابوموسی روایت است که گفت: وقتی که رسول خدا از نبرد حنین فراغت یافت ابوعامر اشعری را بر سپاه اوطاس روانه کرد و او در راه به درید بن صمه رسید و درید را کشت و خداوند یاران درید را با شکست مواجه کرد. مردی تیری به سوی ابوعامر انداخت و آن تیر به ران او اصابت کرد.[8] گفتم: عمو جان چه کسی به سوی شما تیرانداخت؟ ابوعامر به سوی آن مرد اشاره کرد. پس من به دنبال آن مرد رفتم و به او رسیدم. وقتی که آن مرد مرا دید به عقب برگشت و رفت. به او می‏گفتم: آیا شرم نمی‏کنی؟ مگر تو عرب نیستی؟ چرا نمی‏ایستی؟ پس وی ایستاد و ما چند ضربه شمشیر با هم رد و بدل کردیم و من او را کشتم. سپس به نزد ابوعامر رفتم و گفتم: خداوند آن فرد را کشت. ابوعامر گفت: این تیر را بیرون بیاور. من آن تیر را بیرون کشیدم و آب از آن بیرون زد. ابوعامر گفت: به رسول خدا سلام برسان و بهایشان بگو برای من طلب مغفرت نماید. ابوعامر مرا جانشین خود و فرمانده سپاه کرد واندکی زنده ماند و سپس از دنیا رفت. وقتی برگشتیم و موضوع را به رسول خدا گفتم، ایشان وضو گرفتند و سپس دستشان را بلند کردند و فرمودند: پروردگارا عبید بن أبوعامر را بیامرز. رسول خدا به قدری دست خود را بلند کردند که من سفیدی زیر بغل ایشان را دیدم. سپس فرمودند: پروردگارا او را در روز قیامت بالاتر از بسیاری از بندگانت قرار بده. گفتم: ای رسول خدا برای من نیز طلب آمرز ش کنید. ایشان فرمودند: پروردگارا گناهان عبدالله بن قیس- ابو موسی- را بیامرز و در روز قیامت او را در جایگاه ارزشمندی داخل گردان.[9]

·          این فرد بشارت را رد کرد، پس شما آن را بپذیرید

از ابوموسی روایت است که گفت: من در جعرانه- بین مکه و طائف، اما به مکه نزدیک تر است- نزد رسول خدا بودم که فردی بادیه نشین نزد ایشان آمد و گفت: آیا وعدهای را که به من دادید عملی نمی‏کنید؟ پیامبر فرمود: بر تو مژده باد. آن بدوی گفت: شما بشارت زیادی به من دادهاید. پس رسول خدا رو به من و بلال کرد و فرمود: این فرد بشارت را رد کرد، پس شما آن را بپذیرید. آن دو گفتند: ای رسول خدا ما آن را می‏پذیریم. پس رسول خدا کاسهای خواست و دستان و صورتش را در آن شست و در آن تف کرد و سپس فرمود: از آن بنوشید و از آن بر سر و گردن خود بریزید. پس آن دو این کار را کردند. ام سلمه از پشت پرده گفت: اگر چیزی اضافه مانده آن را به مادرتان- یعنی ام المؤمنین ام سلمه- بدهید. پس آن دو مقداری از آن را به ام سلمه دادند.[10]

·          یکی از مزامیر آل داود به تو عطا شده است

از ابن بریده از پدرش روایت کرده است که گفت: شبی از مسجد خارج شدم و دیدم که رسول خدا بر در مسجد ایستاده است و مردی دارد نماز می‏خواند. رسول خدا به من فرمود: ای بریده آیا فکر می‏کنی او ریا می‏کند؟ گفتم: خدا و رسول او داناترند. پیامبر فرمود: او بندهای مؤمن و توبه کار است و به تحقیق یکی از مزامیر- صدای زیبا شبیه صدای زیبائی که به داود(ع) داده شد- آل داود به وی عطا شده است. وقتی که نزد آن نمازگزار رفتم دیدم که ابوموسی اشعری است و این خبر را به او دادم.[11]

·          ای عبدالله بن قیس، آیا تو را به کلمهای از گنجهای بهشت راه بنمایم؟

از ابوموسی اشعری روایت است که گفت: در یک سفر همراه رسول خدا بودیم و مردم از یک گردنه بالا می‏رفتند و اگر کسی از آن بالا می‏رفت می‏گفت: لا إله إلا الله و الله اکبر- فکر می‏کنم گفت: با صدای بلند این را می‏گفت- و رسول خدا سوار بر استر خود بود و آن را در کوه حرکت می‏داد پس فرمود: ای عبدالله بن قیس- یا ای ابوموسی- آیا تو را به کلمهای از گنجهای بهشت راه بنمایم؟ گفتم: آری ای رسول خدا. پیامبر فرمود: بگو: لا حول و لا قوة إلا بالله.[12]

·     رسول خدا ابوموسی را کارگزار خود بر زبید و عدن کرد[13] و او را همراه با معاذ بهیمن فرستاد. از ابوموسی اشعری روایت است که وقتی رسول خدا او و معاذ را بهیمن فرستاد به آن دو گفت: آسان بگیرید و سخت گیری نکنید و از همدیگر اطاعت کنید و با هم اختلاف نیابید. پس ابوموسی به پیامبر گفت: در سرزمین ما نوشیدنی ای وجود دارد که از عسل ساخته شده و «تبغ» نامیده می‏شود و نوعی نوشیدنی ساخته شده از جو و وجود دارد که «مزر» نامیده می‏شود. پیامبر فرمود: هر مست کنندهای حرام است. ابوموسی میگوید: معاذ به من گفت: چگونه قرآن را قرائت می‏کنی؟ گفتم: در نمازم و در حال سوار بودن بر مرکب و در حالت ایستاده و در حالت نشسته و همواره بر قرائت خود ملازمت دارم و ورد خود را یکباره نمی‏خوانم. ابوموسی میگوید: معاذ گفت: اما من شب را به چند بخش تقسیم می‏کنم و در بخشی از آن می‏خوابم و در برخی دیگر بر می‏خیزم و عبادت می‏کنم و از خواب خود به مانند بیداری خود- و عبادت در بیداری- طلب ثواب می‏کنم (زیرا اگر خواب برای قوی شدن در ادای عبادت باشد ثواب دارد).[14]

 

 

2- جایگاه ابوموسی نزد عمر بن خطابب

ابوموسی در زمان عمر بن خطاب از ستونهای دولت به شمار می‏آمد و در فتح قم و قاشان[15] فرمانده سپاهیان و نبرد تستر- شوشتر- فرمانده سپاهیان بود.[16] هم چنین وی از مؤسسان مدرسه البصریة در زمان عمر فاروق است. وی از جمله دانایان صحابه به شمار می‏آید و وقتی به بصره آمد در آنجا به تعلیم پرداخت.[17] وی متأثر از عمر بن خطاب بود و میان آن دو نامه نگاری میشد- که در بحث مؤسسه فرمانداران و قاضیان خواهد آمد- وی مشهور به دانایی، عبادت، تقوا، حیا، عزت نفس، پاکدامنی، زهد در دنیا و پایداری بر اسلام بود. وی از بزرگان علما و فقها و مفتیان صحابه به شمار می‏آید. ذهبی در کتاب طبقة الحفاظ او را در طبقه اول صحابه ذکر کرده است. وی فردی عالم بود و به علم خود عمل میکرد و کتاب خدا را زیاد تلاوت میکرد و زیباترین صدا را در تلاوت داشت و علم مبارک و پاکی را روایت کرد. وی قاری ترین و فقیه ترین فرد در بصره بود. ابوموسی ملازمت زیادی با رسول خدا داشت. همچنین از بزرگان صحابه چون عمر، علی و أبی بن کعب و عبدالله بن مسعود کسب علم کرد. ابوموسی خصوصاً تأثر زیادی از عمر بن خطاب گرفته بود و عمر او را در طول ولایت طولانیش بر بصره متعهد به نامه‏ها و وصایا میکرد. همچنین ابوموسی در مورد مسائلی که بر او عرضه میشد به عمر مراجعه میکرد و حتی شعبی او را یکی از چهار قاضی برتر امت دانسته است و میگوید: قضات امت چهار نفر هستند: عمر، علی، زید بن ثابت و ابوموسی اشعری.[18]

ابوموسی هنگامی‏که به مدینه می‏آمد به حضور در مجالس عمر علاقه زیادی داشت و بسیاری اوقات قسمت عمده وقت خود را به حضور در آنها اختصاص می‏داد. از ابوبکر بن ابوموسی روایت است که ابوموسی بعد از عشا نزد عمر بن خطاب آمد و عمر به او گفت: برای چه کاری اینجا آمدهاید؟ ابوموسی گفت: آمدهام تا با شما بحث و گفتگو کنم. عمر گفت: در این ساعت آمدهاید؟ ابوموسی گفت: این فقه است. راوی میگوید: پس عمر برای مدتی طولانی با ما سخن گفت. سپس ابوموسی گفت: ای امیر مؤمنان وقت نماز است. عمر گفت: ما در نماز هستیم.[19]

ابوموسی علاقه زیادی بهیادگیری علم و تعلیم داشت و به نشر علم و تعلیم مردم و آشنا سازی آنان با احکام اسلامی‏علاقه زیادی داشت و در خطبه‏ها و سخنان خود مردم را به تعلیم و تعلم تشویق میکرد. از ابومهلب روایت است که گفت: شنیدم که ابوموسی بر روی منبر میگوید: هر کس که خداوند علمی‏به او عطا کرده است آن را تعلیم دهد و نگوید که علمی‏ندارد که در این صورت از کسانی می‏شود که تکلف می‏ورزند و از دین منحرف می‏شود.[20]

ابوموسی مسجد بصره را مرکز فعالیت علمی‏خود قرار داده و قسمت زیادی از وقت خود را به مجالس علمی‏اش اختصاص داده بود. البته وی به صرف این امر اکتفا نمیکرد، بلکه از هر فرصتی برای تعلیم مردم و تعلیم احکام شرعی به آنان بهره می‏برد. وی هرگاه سلام نماز را می‏داد به مردم رو میکرد و شروع به تعلیم آنان و اصلاح قرائت آنان از قرآن می‏پرداخت. ابن شوذب میگوید: ابوموسی بعد از اینکه نماز صبح را می‏خواند رو به صفوف نمازگزاران میکرد و قرائتشان را اصلاح میکرد (یا نحوه صحیح قرائت را به آنان یاد می‏داد).[21]

ابوموسی در میان صحابه بهاین شهره بود که قرائت زیبا و صحیحی دارد. به همین دلیل هرگاه مردم می‏شنیدند که وی قرآن قرائت می‏کند اطراف وی تجمع میکردند. نیز هنگامی‏که ابوموسی در مجلس عمر حضور می‏یافت از او میخواست تا آیاتی را برای وی قرائت کند.[22] خدای متعال او را در تعلیم مردم موفق گرداند و او همه تلاش خود را در تعلیم قرآن و نشر آن در میان مردم سرزمینهایی که به آنجا می‏رفت بکار می‏برد و برای این کار از صدای زیبا و قرائت رسای خود بهره می‏گرفت و مردم گرد او جمع میشدند و طالبان علم در مسجد بصره در اطراف او تجمع میکردند. به همین خاطر وی آنان را به دسته‏ها و حلقه‏هایی تقسیم کرد و خود بر آنان می‏گذشت و برای آنان قرائت میکرد و به قرائتشان گوش می‏داد و قرائتشان را اصلاح میکرد.[23] در واقع پرداختن به قرآن کریم شغل اصلی وی شده بود و او بیشتر اوقات خود را در زمان سفر و اقامت صرف آن میکرد. از أنس بن مالک روایت است که گفت: ابوموسی اشعری مرا نزد عمر فرستاد و چون من نزد عمر رسیدم به من گفت: وقتی آمدی ابوموسی چکار میکرد؟ گفتم: او مشغول تعلیم قرآن به مردم بود. پس عمر گفت: او فردی زیرک است[24] و لا تسمعها إیاه.[25] ابوموسی حتی آن هنگام نیز که به جهاد می‏رفت تعلیم می‏داد و احکام شرعی را به مردم می‏آموخت. از حطاب بن عبدالله رقاشی روایت است که گفت: ما در سپاهی در ساحل دجله همراه ابوموسی اشعری بودیم. وقتی که وقت نماز ظهر میشد منادی وی برای نماز ندا می‏داد و مردم برای وضو به پا می‏ایستادند و او وضو می‏گرفت و با آنان نماز می‏خواند و سپس آنان در حلقه‏هایی می‏نشستند و چون وقت نماز عصر میشد منادی او اعلام کرد که برای نماز وضو بگیرند. پس همه مردم برای گرفتن وضو رفتند. پس منادی ابوموسی اعلام کرد: فقط کسانی وضو بگیرند که دچار حدث شده‏اند.

تلاشهای علمی‏او به بار نشست و با پرورش یافتن تعداد زیادی از حافظان و قاریان قرآن و عالمان به آن وی خشنود گشت، به طوری که تعداد آنان در بصره به تنهایی به سیصد نفر می‏رسید. وقتی که عمر بن خطاب از کارگزاران خود خواست تا نام حافظان قرآن را به وی اعلام دارند تا وی آنان را اکرام داشته و بر عطای خود به آنان بیفزاید ابوموسی در نامهای به وی نوشت که تعداد حافظان قرآن در حوزه من به سیصد واندی مرد می‏رسد.[26] ابوموسی به تعلیم سنت و روایت آن نیز اهتمام داشت و تعدادی از صحابه و بزرگان تابعین از او روایت کردهاند. ذهبی میگوید: بریده بن حصیب، أبوأمامه باهلی، أبوسعید خدری، أنس بن مالک، طارق بن شهاب، سعید بن مسیب، أسود بن یزید، أبووائل شقیق بن سلمه، ابوعثمان نهدی و عدهای دیگر از او روایت کردهاند.[27]

ابوموسی تمسک زیادی به سنت داشت. دلیل این امر منش و رفتار وی در زندگی و وصیت دم مرگ او به فرزندانش است. برغم اشتیاق و علاقه زیاد وی به سنت، او به مانند دیگر بزرگان صحابه احادیث زیادی را روایت نکرده است، زیرا آنان از روایت حدیث بیم داشتند. از جمله مقربان ابوموسی در بصره، انس بن مالک بود و از خواص او بشمار می‏آمد. از ثابت بن أنس روایت است که گفت: در راهی همراه ابوموسی بودیم و مردم داشتند در مورد دنیا سخن می‏گفتند. ابوموسی گفت: ای أنس چیزی نمانده کهیکی از آنان چرم را با زبانش پاره کند! بیا تا ساعتی ذکر خدای بگوییم. سپس گفت: چه چیزی مردم را از اطاعت خداوند بازداشته است؟ گفتم: دنیا و شیطان و امیال و خواستها. ابوموسی گفت: خیر، دنیا زود به سراغشان آمده و آخرت ناپدید شده است. به خدا قسم اگر آخرت را می‏دیدند هرگز از آن روی بر نمی‏گرداندند.[28] به خاطر اعتمادی که ابوموسی به أنس داشت أبوموسی او را مأمور میکرد که فرستاده او نزد امیرمؤمنان عمر بن خطاب باشد. أنس میگوید: ابوموسی اشعری مرا به نزد عمر فرستاد و عمر در مورد اوضاع مردم از من سوال کرد و بعد از نبرد تستر عمر او را همراه با اسرا و غنائم نزد عمر فرستاد و أنس همراه با فرمانروای تستر، یعنی هرمزان نزد عمر رفت.[29]

3- ولایت ابوموسی در زمان عمر و عثمانش

به حقیقت ابوموسی مشهورترین فرماندار بصره در زمان عمر بن خطاب است. در زمان وی مناطق زیادی از ایران فتح شد. وی خود شخصاً به جهاد می‏رفت و از بصره فرماندهان را به نقاط و جهتهای مختلف می‏فرستاد. در زمان وی بصریان توانستند اهواز و مناطق اطراف آن و تعدادی از مناطق مهم را به فتح درآوردند. زمان ولایت وی بر بصره سرشار از جهاد بود. در بسیاری از جنگها و فتوحات ابوموسی با والیان مناطق مجاور خود همکاری میکرد. وی برای ساماندهی مناطق فتح شده و تعیین فرمانداران بر آنها و تأمین و اداره کارهای مختلف آنها تلاشهای زیادی کرد. در مورد مسائل مختلفی نامه نگاریهای زیادی میان ابوموسی و عمر بن خطاب روی داد که از جمله آنان راهنمایی عمر برای ابوموسی در مورد کیفیت استقبال از مردم در مجلس امارت بود. مورد دیگر نصیحت عمر به او مبنی بر مراعات تقوا و تلاش برای سعادتمند کردن مردم بود که نصیحت ارزشمندی است و عمر در آن از جمله میگوید: سعادتمند ترین مردم کسی است که رعایایش به وسیله او به سعادت برسند و بدبخت ترین مردم کسی است که که رعیتش بوسیله او بدبخت شوند. از خوشگذرانی بپرهیز زیرا در این صورت عمال و کارگزاران تو رو به خوشگذرانی میکنند و در این صورت مانند چهارپایی خواهی بود که سبزه زاری را می‏بیند و در آن می‏چرد تا فربه شود اما غافل از اینکه مرگ او در فربه شدنش است.[30] نامه‏های زیادی میان عمر و ابوموسی وجود دارد که بر نواحی اداری و اجرائی مختلفی دلالت دارد که ابوموسی بر اساس راهنمایی عمر به انجام آنها اقدام میکرد. محمد حمیدالله بیشتر این نامه‏ها را در کتاب وزین «الوثائق السیاسیة» گردآورده است.[31]

دوران ولایت ابوموسی بر بصره از بهترین دورانها به حساب می‏آید به طوری کهیکی از نسلهای بعدی بصره، یعنی حسن بصری میگوید: سواری به بصره نیامده که برای مردم آن بهتر از ابوموسی بوده باشد، [32] زیرا ابوموسی علاوه بر امارت خود، بهترین معلم برای مردم بصره بود، چه قرآن و امور مختلف دینی را به آنان آموزش داد.[33] در زمان عمر بن خطاب تعدادی از شهرهای ایران- که در زمان او فتح شده بود- مطیع بصره بودند و از جانب والی بصره اداره میشد و فرماندار بصره فرماندارانی را برای آن شهرها منصوب میکرد و این فرمانداران با فرماندار بصره ارتباط مستقیمی ‏داشتند. به همین دلیل ابوموسی از بزرگ ترین فرمانداران عمر به حساب آمده است و نامه نگاریهای عمر با ابوموسی از بزرگ ترین منابعی هستند که سیره عمر با فرمانداران خود و روشهای گوناگون تعامل وی با آنان را روشن و آشکار می‏سازند.[34] عمر در وصیت خود به خلیفه بعد از خود گفت: کسی از عاملان مرا بیشتر از یک سال تأیید و تقریر نکند، اما خلیفه بعدی ابوموسی را به مدت چهار سال ابقا کرد و تغییر نداد.[35]ابوموسی در زمان عمر منصب قضاوت را بر عهده داشت و نامه عمر به او در مورد قضاوت، نمونه و الگویی بر همه قضات و حتی برای همه کارمندان اداری در هر زمان و مکان به حساب می‏آید.[36] ابن قیم در مورد این نامه میگوید: این نامه بزرگ است که علما آن را مقبول دانسته‏اند و اصول قضاوت و داوری و شهادت را بر آن بنا کردهاند و مفتی به تأمل و درنگ در آن و کسب دانش از آن نیازمند تر می‏باشد.[37]

ابوموسی در زمان عثمان نیز ولایت داشت و عثمان ذی النورین او را قاضی بصره کرد. وقتی که عثمان به قتل رسید او فرماندار بصره بود و وقتی که علی خلافت را بدست گرفت ابوموسی از مردم کوفه برای او بیعت گرفت زیرا او فرماندار عثمان بر آنجا بود و وقتی که خلیفه از ذی قار کوفیان را به کمک فراخواند، ابوموسی نشانه‏های نخستین فتنه و اختلاف در میان مسلمانان را مشاهده کرد. به همین دلیل مردم کوفه را نصیحت کرد که در خانه‏هایشان بنشینند و از این کار کناره بگیرند، زیرا این فتنه است و کسی که در آن نشسته باشد بهتر از کسی است که در این ایستاده باشد و کسی که در آن ایستاده باشد بهتر از کسی است که در آن راه برود. به علت اختلاف دیدگاهش با خلیفه، از ولایت بر کوفه عزل شد.[38]

ابوموسی از همان لحظهای که اسلام را قبول کرد زندگی خود را صرف نشر اسلام و تعلیم علم به مردم و خصوصاً قرائت قرآن- که به قرائت آن مشهور شده است- و جهاد در راه خدا و اشتیاق به آن و فیصله دادن اختلافات و نشر عدالت و اصلاح ولایات از طریق قضاوت و مدیریت کرد. شکی نیست کهاین کارهای مهم دشوار بوده و به مهارتها و صفات نادری از علم و فهم و زیرکی و مهارت و تقوا و زهد نیاز دارد که ابوموسی از آنها بهرهای وافر داشت و رسول خدا و خلفای بعد به خاطر همین امور به او اعتماد کردند.[39] پس آیا متصور است که رسول خدا و خلفای بعد به فردی اعتماد کرده باشند که به زعم این افراد در ماجرای حکمیت اینچنین فریب بخورد؟! [40]

انتخاب ابوموسی به عنوان داور از جانب مردم عراق و از طرف علی و یارانش، به صورت کامل با حوادث انسجام دارد. پس مرحله دوم، مرحله صلح و متحد شدن مسلمانان است. ابوموسی اشعری از داعیان به صلح و سازش بود. همچنین در آن وقت امین مردم عراق بود و منابع قدیمی‏ بیان کردهاند که علی خود ابوموسی اشعری را برگزید. خلیفه بن خیاط میگوید: در سال 37ﻫ داوران اجتماع کردند: ابوموسی اشعری از جانب علی و عمرو بن عاص از جانب معاویه.[41] ابن سعد میگوید: مردم از جنگ ناخشنود بودند و بر صلح به توافق رسیدند و دو داور برگزیدند، علی ابوموسی و معاویه عمرو بن عاص را برگزید.[42] به همین دلیل میتوان گفت اینکه گفته‏اند قاریان مسئول متوقف ساختن جنگ و حکمیت و تحمیل ابوموسی به عنوان داور بودهاند یک دروغ تاریخی است که اخباریون شیعه که همواره در پی تزویر و مکدر ساختن تاریخ اسلام با روایات باطل می‏باشند سرهم کردهاند، چه برایشان آزار دهنده بود که علی نسبت به معاویه و مردم شام موضع منعطفی بگیرد و به صلح با دشمنان سنتیشان رغبت داشته باشد. از جهت دیگر مسئولیت را بر دوش دشمنان خوارجی خودانداخته و از زیر بار آن در می‏روند و ادعای خوارج را فی نفسه متناقض نشان میدهند، زیرا در این صورت این خوارج بودند که علی را به قبول حکمیت وادار کردند و در عین حال به خاطر قضیه حکمیت بر علی شوریدند.[43]

این مختصر در مورد شخصیت ابوموسی با بحث ما در مورد شخصیت امیرالمؤمنین علی و عصر او در ارتباط است. ابوموسی از شخصیتهای مؤثر عصر خود است که مورد تهمت واقع شده است و غالباً وقتی کسی در مورد ماجرای حکمیت صحبت می‏کند شخصیت ابوموسی و عمرو بن عاص را به سبب وجود این روایات مجعول و ضعیف مورد تهمت و کذب قرار می‏دهد. پس بر ما لازم است که مختصری در مورد سیره معطر و پاک آنان بحث کنیم و یکی از اهداف نوشتن و تألیف در این بحث، همین امر می‏باشد.

دوم: سیره عمرو بن عاصس

او عمرو بن عاص بن وائل سهمی، مکنی به ابومحمد و ابوعبدالله است. ابن اسحاق[44] و زبیر بن بکار[45] اتفاق نظر دارند که وی در حبشه و نزد نجاشی اسلام آورد و در صفر سال هشتم هجری به مدینه هجرت کرد. اما ابن حجر معتقد است که وی در سال هشتم هجری و قبل از فتح مکه به اسلام گروید. قولی دیگر میگوید: وی مابین صلح حدیبیه و نبرد خیبر اسلام را پذیرفت.[46]

1- اسلام آوردن عمرو بن عاص

عمرو بن عاص در مورد اسلام آوردن خود میگوید: وقتی که همراه با احزاب از جنگ خندق برگشتیم، چند نفر از مردان قریش را که هم فکر من بودند و از من حرف شنوی داشتند جمع کردم و به آنان گفتم: به خدا قسم می‏دانید که من معتقدم قضیه محمد به صورت ناخوشایندی دارد بر همه امور بالا می‏گیرد. فکری به نظرم رسیده است و می‏خواهم بدانم شما در مورد آن چه نظری دارید؟ آنان گفت: چه فکری داری؟ گفت: من می‏گویم نزد نجاشی برویم و آنجا بمانیم، زیرا اینکه ما زیر دست نجاشی باشیم برای ما خوشایند تر از این است که زیر دست محمد باشیم و اگر قوم ما بر او پیروز شد، در این صورت ما را می‏شناسند و جز خیر چیزی از جانب آنان به ما نمی‏رسد. آنان گفتند: رأی خوبی است. عمرو میگوید: گفتم: پس چیزی جمع کنید تا به نجاشی هدیه بدهیم و بهترین چیزی که در سرزمین ما برای هدیه کردن به او وجود داشت پوست بود. پس پوست زیادی را برای وی جمع کردیم. سپس از مکه خارج شدیم و نزد وی رفتیم. ما نزد وی بودیم که عمرو بن أمیه ضمری نزد نجاشی آمد. رسول خدا وی را در مورد جعفر و یارانش نزد نجاشی فرستاده بود. عمرو بن أمیه ضمری نزد نجاشی آمد و سپس از نزد وی رفت. به همراهان خود گفتم: او عمرو بن أمیه ضمری است. کاش نزد نجاشی می‏رفتم و او را از نجاشی درخواست میکردم و نجاشی او را به من تحویل میکرد و من گردن او را می‏زدم، چه اگر این کار را انجام دهم قریش فکر خواهد کرد که من کفایتش را کرده‏ام، چه فرستاده محمد را کشته‏ام. عمرو میگوید: پس نزد نجاشی رفتم و بنا به رسم سابق برای نجاشی سجده کردم. نجاشی گفت: ای دوست من خوش آمدی، آیا از سرزمین خود چیزی برای من به هدیه آوردهای؟ گفتم: آری، ای پادشاه من پوست زیادی برای شما به هدیه آورده‏ام. سپس پوستها را نزد نجاشی بردم و نجاشی از آنها خوشش آمد و اظهار تمایل کرد. سپس به وی گفتم: ای پادشاه من مردی را دیدم که از نزد شما خارج شد، او فرستاده دشمن ما است. او را به من بدهید تا او را بکشم، زیرا او تعدادی از بزرگان و برگزیدگان ما را به قتل رسانده است. عمرو میگوید: نجاشی به خشم آمد و دستش را بلند کرد و چنان ضربهای بر روی بینی خود زد که فکر کردم آن را شکست و اگر زمین دهان باز میکرد از ترس او داخل زمین میشدم. سپس به او گفتم: ای پادشاه به خدا قسم فکر می‏کنم که درخواست من برای شما ناخوشایند بود. نجاشی گفت: تو از من می‏خواهی فرستاده مردی را جهت کشتن به تو تسلیم کنم که فرستاده مردی است که جبرئیل که نزد موسی می‏آمد نزد او می‏آید؟! عمرو میگوید: گفتم: ای پادشاهایا واقعاً او چنین است؟ نجاشی گفت: ای عمرو وای بر تو سخن مرا قبول کن و از او تبعیت نما، چه به خدا قسم او بر حق است و بر مخالفان خود پیروز می‏شود، چنان که موسی بر فرعون و سربازان او پیروز شد. عمرو میگوید: گفتم: آیا از جانب او با من بر اسلام بیعت می‏کنی؟ نجاشی گفت: آری. پس دستش را آورد و من بر اسلام با او بیعت کردم. سپس در حالی که رأی و دیدگاهم با رأی سابقم تغییر پیدا کرده بود نزد همراهان خود رفتم و اسلام خود را از آنان مخفی کردم. سپس نزد رسول خدا رفتم تا اسلام بیاورم. در راه به خالد بن ولید رسیدم. این ماجرا قبل از فتح مکه بود و از مکه در حال حرکت بود. به وی گفتم: ای ابو سلیمان کجا می‏روی؟ خالد گفت: به خدا قسم راه روشن و آشکار شده است و محمد پیامبر است. نزد او می‏روم و مسلمان می‏شوم، تا کی؟ به وی گفتم: به خدا قسم من هم دارم می‏روم تا مسلمان شوم. عمرو میگوید: پس به مدینه و نزد رسول خدا رفتیم. خالد بن ولید پیش رفت و اسلام آورد و بیعت کرد. سپس من بهایشان نزدیک شدم و گفتم: ای رسول خدا من بر این با شما بیعت می‏کنم که گناهان سابق من آمرزیده شود و آنچه را که قبلاً روی داده است بهیاد نیاورم. رسول خدا فرمود: ای عمرو، بیعت کن، اسلام و هجرت گناهان سابق را پاک میکنند. عمرو میگوید: پس با ایشان بیعت کردم و سپس برگشتم.[47] در روایت دیگری آمده است که گفت: وقتی که خدا اسلام را در قلب من انداخت، نزد رسول خدا رفتم و گفتم: دست راستتان را بیاورید تا با شما بیعت کنم. پس ایشان دست راست خود را آوردند، اما من دست خود را جمع کردم. پیامبر فرمود: ای عمرو تو را چه شده است؟ گفتم: می‏خواهم شرطی بگذارم. پیامبر فرمود: چه شرطی می‏خواهی بگذاری؟ گفتم: اینکه گناهانم آمرزیده شود. پیامبر فرمود: آیا نمی‏دانی که اسلام و هجرت و حج کارها و گناهان سابق را محو و پاک میکنند؟[48]

2- تعیین ایشان از طرف رسول الله ص به عنوان فرماندهی سریه ذات السلاسل سال 7 هـ

رسول خدا سپاهی را به فرماندهی عمرو بن عاص مجهز کرد و روانه ذات السلاسل ساخت تا قضاعه را که ماجرای مؤته آنان را مغرور ساخت و در آن نبرد با رومیان همدست شد و به جمع نیرو اقدام نموده بود تا به مدینه حمله کنند. پس عمرو بن عاص همراه با سیصد نفر از مهاجران و انصار به سرزمین آنان رفت. وقتی که عمرو به مکان تجمع دشمنان رسید به وی خبر دادند که تعداد دشمنان بسیار زیاد است. پس کسی را نزد رسول خدا فرستاد تا برای وی نیروی کمکی بفرستد. پس نیروی کمکی به فرماندهی أبوعبیده بن جراح برای وی اعزام شد.[49] مسلمانان به نبرد با کفار پرداختند و عمرو به خاک قضاعه نفوذ کرد، اما آنان پای به فرار گذاشته و پراکنده شده و شکست را پذیرفته بودند. بدین سان عمرو موفق به بازگرداندن هیبت اسلام به اطراف شام و بازگرداندن هم پیمانان مسلمانان به دوستی اولیه خود شد و قبائلی دیگر به اسلام گرویدند و بسیاری از مردم بنی عبس و بنی مرة و بنی ذبیان مسلمان شدند. نیز قبیله فزارة و رئیس آن عیینة بن حصن هم پیمان مسلمانان شدند و بنی سلیم و در رأس آن عباس بن مرداس و بنی أشجع از آنها تبعیت نمودند. بدین سان مسلمانان به قوی ترین نیرو در شمال سرزمینهای عرب تبدیل شدند، گرچه همه این قبائل در بلاد عرب نبود.[50] در این واقعه درسهای و عبرتهایی و حکمتهایی وجود دارد که متعلق به عمرو بن عاص است، از جمله:

الف- اخلاص عمرو بن عاص

عمرو بن عاص میگوید: رسول خدا کسی را نزد من فرستاد و فرمود: لباس و سلاحت را بردار و نزد من بیا. من نزد ایشان رفتم و ایشان داشتند وضو می‏گرفتند. ایشان سرش را بلند کرد و به من نگاه‏انداخت و سپس سرش را پایین افکند و فرمود: من می‏خواهم تو را به فرماندهی بر سپاهی- یعنی سپاه سریه ذات السلاسل- فرستم و خدا تو را سالم و غنیمت گرفته نماید و تو را به صورتی شایسته به مال راغب نماید. عمرو میگوید: گفتم: ای رسول خدا من به خاطر کسب مال اسلام نیاوردم، بلکه به خاطر رغبت و اشتیاق به اسلام و بودن و اقامت با شما اسلام را قبول کردم. پس رسول خدا فرمود: ای عمرو مال صالح برای مرد صالح بسیار خوب است.[51]

این موضع گیری عمرو بر قدرت ایمان و صداقت و اخلاص عمرو بن عاص نسبت به اسلام و اشتیاق وی به همراهی با رسول خدا دلالت دارد و رسول خدا برای وی بیان نمود که مال حلال نعمت است اگر در دست مرد صالح قرار بگیرد، زیرا به وسیله آن مال رضایت خدا را جستجو می‏کند و آن را در وجوه خیر چون رعایت و سرپرستی یتیمان و زنان بی سرپرست و داعیان و پشتیبانی از مجاهدان و طرحهای خیر و دیگر کارهای نیک به مصرف می‏رساند و با آن خود و خانوادهاش را از گناه دور می‏کند، [52] و با آن مسلمانان بی نیاز می‏شوند. از این حدیث میتوان بهاین نکته رسید که تلاش بنده برای دستیابی به مال شایسته امری پسندیده و مورد تشویق رسول خدا است. همچنین مرد ثروتمند اگر بتوانیم که او را صالح گردانیم تا هم خود صالح بوده و هم مال صالح داشته باشد، این نیز امری مطلوب و پسندیده است و این برای او و اسلام و مسلمانان بهتر است.

ب- تمایل زیاد عمرو به سلامت نیروهایش

رسول خدا عمر را به غزوه ذات السلاسل فرستاد و گرفتار سرما شدند. پس عمرو به آنان گفت: کسی آتش روشن نکند. وقتی که نیروها به مدینه برگشتند نزد رسول خدا از عمرو شکایت کردند. عمرو در جواب گفت: ای رسول خدا تعدادشان کم بود و ترس این را داشتم که دشمن کمی‏تعداد آنان را مشاهده کند و آنان را از تعقیب دشمن نهی کردم تا مبادا گرفتار کمین دشمن شوند. پس رسول خدا از این کار وی خشنود شد.[53]

ج- از جمله نمودهای دانش فقهی عمرو بن عاص

عمرو بن عاص میگوید: در شبی سرد در غزوه ذات السلاسل دچار احتلام شدم و ترسیدم که اگر غسل کنم هلاک شوم. پس تیمم کردم و سپس نماز صبح را با یاران خود خواندم. آنان این موضوع را به اطلاع رسول خدا رساندند و ایشان فرمود: ای عمرو آیا در حالی که جنابت داشتی نماز صبح را با یارانت خواندی؟ من چیزی را که مرا از غسل کردن بازداشت به اطلاع ایشان رساندم و گفتم: من شنیده‏ام که خداوند متعال میفرماید:

ﭹ ﭺ ﭻﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ النساء: ٢٩

 (و خودتان را مکشید زیرا خدا همواره با شما مهربان است). پس رسول خندید و دیگر چیزی نفرمود.[54]

اجتهاد عمرو بن عاص بر فقاهت و عقل سرشار و دقت وی در استنباط حکم از دلیل آن دلالت دارد.[55] اگر فقها در این ماجرا درنگ نمایند میتوانند احکام را بر آن متفرع نمایند. امری که ما[56] را به درنگ در سیره و از جمله سرعت عمرو در استنباط حکم از قرآن و ارتباط وی با قرآن و توانایی وی در درک حکم امور از خلال آیات با وجود گذشتن چیزی حدود چهار ماه از مسلمان شدن وی، اشتیاق به فقاهت و دانش‏اندوزی در دین خدا است. ممکن است که عمرو- این احتمال وارد است- قبل از اسلام خود با قرآن در ارتباط بوده و در جستجوی چیزی برای رسیدن به آن بوده باشد. حال در مقابل مثال دیگری از عظمت این قرآن قرار می‏گیریم که گردن کافران را خم کرد و آنان را در سخت ترین حالات دشمنی با این دین واداشت که به قرآن گوش بسپارند، چنان کهاین امر در عهد مکی نیز مشاهده شد. مؤید این امر شناخت عمرو از قرآن است که در مباحث قبلی مشاهده شد که عمرو از نجاشی خواست از مهاجران حبشه در مورد دیدگاه آنان در مورد عیسیسؤال نماید.[57]

3- فضائل و مناقب عمرو بن عاص

الف- شهادت رسول خدا بر ایمان وی

رسول خدا میفرماید: مسلمان ترین و مؤمن ترین مردم، عمرو بن عاص است.[58] در حدیثی دیگر میفرماید: عمرو و هشام فرزندان عاص، مؤمن هستند.[59] عمرو بن عاص میگوید: مردم در کنار رسول خدا بودند که مردم از چیزی به هراس افتادند. پس همه متفرق شدند. دیدم که شمشیری را در جلوی دو ساق پایش قرار داده و زانوهایش را به سینهاش چسپانده است و در مسجد نشست. وقتی کهاین را دیدم من هم به مانند او عمل کردم. وقتی که رسول خدا بیرون آمد و من و سالم را دید نزد مردم آمد و فرمود: ای مردم چرا به خدا و رسول او پناه نبردید؟ چرا به مانند این دو مرد عمل نکردید؟[60]

ب- رسول خدا او را بر دیگران مقدم می‏دارد و در مورد او شهادت می‏دهد که از صالحان قریش است

از عمرو بن عاص روایت است که گفت: از روزی که من و خالد بن ولید مسلمان شدیم رسول خدا در مورد جنگ کسی را با ما برابر ندانست و کسی را بر ما مقدم نکرد.[61] هم چنین رسول خدا در مورد وی شهادت داد که از صالحان قریش است، چه از ابوملیکه روایت است که گفت: طلحه بن عبیدالله گفت: شنیدم که رسول خدا میفرماید: عمرو بن عاص از صالحان قریش است.[62] این درسی نبوی در شناخت رسول خدا از معادن مردان و استفاده از آنان است.

ج- دعای رسول خدا برای وی

از زهیر بن بلوی از عمویش علقمه بن رمثه بلوی روایت است که گفت: رسول خدا عمرو بن عاص را به بحرین فرستاد. سپس رسول خدا چرتی زد و بعد بیدار شد و فرمود: خداوند عمرو را رحمت کند. پس ما شروع بهیادآوری کسانی کردیم که نامشان عمرو می‏باشد. سپس رسول خدا چرت دیگری زد و بعد بیدار شد و فرمود: خداوند عمرو را رحمت کند. سپس چرت سوم را زد و بیدار شد و فرمود: خداوند عمرو را رحمت می‏کند. گفتیم: ای رسول خدا کدام عمرو مد نظر شما است؟ فرمود: عمرو بن عاص. گفتیم: مگر او را چه شده است؟ فرمود: در خواب دیدم که از مردم خواستم صدقه بدهند و او بیشترین صدقه را آورد و به او گفتم: این صدقه را از کجا آوردهای؟ گفت: از نزد خدا. عمرو راست میگوید زیرا عمرو در نزد خدا خیر زیادی دارد. زهیر میگوید: وقتی که فتنه روی داد، گفتم: از عمرو تبعیت می‏کنم، زیرا رسول خدا در مورد وی آن سخن را بیان فرمود و از او جدا نمی‏شوم.[63]

4- کارهای عمرو بن عاص در زمان ابوبکر و عمر و عثمانش

رسول خدا عمرو را نزد جیفر و عباد فرزندان جلندی فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت کند. عمرو هم رفت و آنان را به اسلام فراخواند و آن دو نبوت رسول خدا را تصدیق کردند و عمرو را جهت گرفتن زکات و حکم در مورد قوم خود آزاد گذاشتند و کمک ایشان علیه مخالفان بودند.[64] بعد از وفات رسول خدا، ابوبکر صدیق عمرو بن عاص را در رأس سپاهی روانه فلسطین کرد. ابوبکر او را میان باقی ماندن بر سر کاری که برای انجام آن گسیل شده بود و بین اینکه خیر دنیا و آخرت را برای او برگزیند، اما عمرو کار خود را دوست داشت. پس در جواب ابوبکر نوشت: من یکی از تیرهای اسلام هستم و بعد از خدا این تو هستی کهاین تیر را پرتاب می‏کنی و جمع می‏کنی. پس ببین کدام هدف سخت تر و ترسناک تر و بهتر است و مرا به سوی آن پرتاب کن.[65] وقتی که عمرو به مدینه بازگشت ابوبکر به او دستور داد که از مدینه خارج شود و اردو بزند تا مردم را همراه او کند. سپس او را با سپاهی روانه شام کرد.[66]

در نبرد یرموک عمرو در رأس جناح راست سپاه بود و مشارکت وی تأثیر زیادی بر پیروزی مسلمانان نهاد. بعد از وفات ابوبکر صدیق، عمرو در شام به کار خود ادامه داد و در حرکت فتح اسلامی‏در شام مشارکت فعالی داشت. وی در فتح بیسان و طبریه و اجنادین با شرحبیل بن حسنه همکاری نمود.[67] وی همچنین اقدام به فتح غزه، اللد، یُبنی، عمواس، بیت جبرین، یافا، رفح و بیت المقدس کرد. عمرو تنها به فتح سرزمینهای شام اکتفا نکرد، بلکه سرزمینهای مشهور مصر را نیز فتح کرد، زیرا عمربن خطاب بعد از فراغت از فتح شام به عمرو فرمان داد که با سپاهیان همراه خود به مصر برود. عمرو نیز عازم آنجا شد و به عریش رسید و آنجا را فتح کرد. همچنین حرکت فتح شامل نقاط دیگری شد که عبارتند از: فرما، فسطاط، حصن بابلیون، عین شمس، فیوم، أشمونین، أخمیم، بشرود، تنیس، دمیاط، تونة، دقهلة، اسکندریه و برخی دیگر از سرزمینهای آفریقائی چون برقة، زویلة و طرابلس شد.[68]

عمر فاروق به شایستگی عمرو برای رهبری و امامت گواهی داده و میگوید: شایسته نیست که عمرو بن عاص جز به امیری بر روی زمین راه برود.[69] وی در زمان عثمان از نزدیکان خلیفه و از مشاوران او بود و زمانی که عثمان محاصره شد عمرو بن عاص از مدینه عازم شام شد و گفت: ای مردم مدینه به خدا هر که در مدینه باشد و عثمان کشته شود خداوند عزوجل او را ذلیل می‏کند و هر کس توان یاری او را ندارد باید فرار کند. پس عمرو حرکت کرد و پسرانش عبدالله و محمد نیز با وی رفتند و بعد از وی حسان بن ثابت نیز از مدینه خارج شد و بعد از این حوادثی که خدا میخواست روی داد.[70] وقتی که خبر کشته شدن عثمان و بیعت مردم با علی به عمرو بن عاص رسید، عمرو گفت: خداوند عثمان را رحمت کند و او را بیامرزد. پس سلامة بن زنباع جذامی‏گفت: ای مردم قریش، به خدا میان شما و عربان دری بود که شکسته شد. پس دری دیگر پیدا کنید. عمرو گفت: ما هم همین را می‏خواهیم. اصلاح در به متهای نیاز دارد که حق را از ورطه جنگ بیرون آورد و مردم در عدالت همانند باشند. سپس شعری را به تمثیل خواند با این مضمون:

فیالهف نفسی علی مال-ک      و هل یصرف مالک حفظ القدر

أن-زع من الحر أودی بهم       فأعذر هم-ام بقوم-ی‏سک-ر

(ای دریغ از مالک، مگر دریغ خوردن موجب تغییر تقدیر می‏شود. مگر گرما نابودشان کرد که معذورشان دارم یا قوم من دچار مستی بودند).

آنگاه پیاده راه افتاد و می‏گریست و می‏گفت: ای دریغ برای عثمان، حیاء و دین از میان رفت. وی همچنان به راه ادامه داد تا به دمشق رسید.[71]

این تصویری درست از عمرو بن عاص است که همگام با شخصیت او و سیر زندگی او و نزدیکی او به عثمان است، اما تصویری که او را انسانی سازشکار و طمع ورز و مشتاق به دنیا نشان می‏دهد در روایاتی وارد شده که متروک و ضعیف هستند و واقدی از موسی بن یعقوب ذکر کرده است.[72]

تعدادی از نویسندگان و مؤرخان تحت تأثیر این روایات ضعیف و نادرست قرار گرفته و عمرو را در جایگاهی پست قرار داده‏اند، مانند آنچه که محمود شیت خطاب، [73] عبدالخالق سید ابو رابیه[74] و عباس محمود العقاد نوشتهاند. عقاد اصلاً در این نوشته‏ها خود را فراتر از این می‏داند که به سند نگاه کرده و خواننده را کوچک می‏شمارند و سیمای معاویه و عمرو بن عاص را چنین نشان میدهند که افرادی فرصت طلب و منفعت اندیش بودهاند. اگر همه منتقدان تاریخ در مورد بطلان روایات مورد استدلال عقاد اتفاق نظر پیدا کنند، این برای عقاد اهمیتی ندارد، زیرا وی بعد از ذکر روایات واهی و ضعیف و غیر قابل استدلال میگوید: منتقدان تاریخ هر چه می‏خواهند در مورد صدق این گفتگو و صحت این سخنان و آنچه که نقل آن ثابت شده و سند و نصش ثابت نشده است بگویند، زیرا چیزی که در آن شکی وجود ندارد گرچه همه کتب تاریخی بر ابطال آن اتفاق داشته باشند، این است که اتفاق نظر میان آن دو نفر، توافقی به شکل چانه زنی و همکاری برای رسیدن به خلافت و ولایت بوده است و چانه زنی میان آنان بر سر میزان نصیب هر دو بوده است و اگر چنین نمی‏بود میان آنان توافقی حاصل نمیشد.[75]

شخصیت حقیقی عمرو این است که وی مرد اصول و مبانی بود و هنگامی‏که دید نمیتواند به عثمان کمک کند مدینه را ترک کرد و هنگامی‏که عثمان کشته شد برای عثمان گریه تلخی کرد. وی در زمان عثمان بدون اینکه ولایت داشته باشد وارد مجلس مشورت میشد. وی بعد از قتل عثمان نزد معاویه رفت تا با هم برای جنگ با قاتلان عثمان و گرفتن انتقام خلیفه شهید همکاری نمایند.[76] کشته شدن عثمان برای اینکه همه خشم او را بر مجرمان خونریز به حرکت درآورد کافی بود و لازم بود که مکان دیگری برای گرفتن انتقام از این افرادی انتخاب میشد که بر حرم رسول خدا جسارت به خرج داده و خلیفه را در انظار مردم به قتل رسانده بودند. چه شگفتی دارد که عمرو به خاطر عثمان به خشم آید؟ اگر کسی در این مورد شک دارد آن کسی است که حول محور روایات مکذوبی می‏گردد که عمرو را چنین نشان میدهند که قصد دستیابی به حکومت را داشته است.[77]

سوم: نص موافقت نامه حکمیت

«بسم الله الرحمن الرحیم»

1-   این آنچه است که علی بن أبی طالب و معاویه بن أبی سفیان و پیروانشان بر آن توافق کردهاند که بر اساس آن به حکم خدا و رسولش راضی شوند.

2-     حکم علی بر همه مردم عراق از حاضر و غائب و حکم معاویه بر همه مردم شام از حاضر و غائب است.

3-   ما به توافق رسیدیم که به حکم قرآن از آغاز تا پایان پایبند باشیم و آنچه را که زنده کرد زنده می‏داریم و آنچه را که بمیراند می‏میرانیم. ما بر این امر توافق کردهایم و به آن راضی هستیم.

4-   علی و طرفدارانش عبدالله بن قیس را به عنوان ناظر و داور خود برگزیده‏اند و معاویه به عمرو بن عاص به عنوان داور و ناظر خود راضی می‏باشد.

5-   علی و معاویه از عبدالله بن قیس و عمرو بن عاص عهد و پیمان خدا و رسولش را گرفتهاند که قرآن را در این داوری امام خود قرار دهند و از حکم موجود در قرآن به حکمی‏دیگر عدول نکنند و اگر حکم آن را در قرآن نیافتند به سنت جامع و وحدت آور رسول خدا حکم دهند و به عمد در آن اختلاف افکنی نکنند و به خاطر شبهه از حق تجاوز نکنند.

6-   عبدالله بن قیس و عمرو بن عاص از علی و معاویه عهد و پیمان الهی گرفتهاند که به حکم آن دو که بر اساس قرآن و سنت می‏باشد راضی باشند و حق ندارند آن را باطل نموده و با آن مخالفت کرده و رأیی دیگر را بپذیرند.

7-   آن دو به خاطر این داوری جان و مالشان و جان و مال غائبان و حاضرانشان و خانواده و خویشان آنان در امان است اگر از حق عدول نورزند، خواه افراد به آن حکم راضی باشند یا نباشند و امت در حکم حقی که آنان بر اساس قرآن میدهند یارشان خواهند بود.

8-   اگر یکی از داوران قبل از صدور حکم، وفات یافت گروه متبوع وی میتوانند مردی دیگر از اهل عدل و صلاح را به جای او برگزینند و این فرد جایگزین هم ملتزم به همان چیزی می‏باشد که دوست او- که وفات یافته- به آن ملتزم بود.

9-   اگر یکی از امرا در فرصت تعیین شده برای این داوری وفات یافت، گروه متبوع ‏میتوانند فردی را که به عدل او راضی هستند به جای او برگزینند.

10- نزاع میان دو گروه برطرف شد و صلح برقرار گشت و جنگ خاتمهیافت.

11- حکم صادر شده از داوران بر کسانی که در این صلحنامه نام برده شده‏اند لازم الإجرا است و این شرطی بر دو امیر و دو داور و دو گروه است و خدا نزدیک ترین شاهد است و او به تنهایی به عنوان شاهد کفایت می‏کند. پس اگر مخالفت ورزیدند و تعدی کردند، امت از حکم آن دو مبرا بوده و عهد و پیمانی ندارند.

12- تا پایان مدت تعیین شده، مردم در مورد جان خانواده و فرزندان و اموال خود در امان هستند و سلاحها بر زمین بوده و راهها امن است و هر کس از دو گروه که حاضر نباشد در حکم حاضر است.

13- دو داور میتوانند در منزلی متوسط میان اهل عراق و شام فرود آیند.

14- کس دیگری همراه آنان نباشد مگر آنکه خود دوست داشته باشند و هر دو به آن راضی باشند.

15- مدت حکمیت تا پایان ماه رمضان است. پس اگر داوران مصلحت را در تعجیل داوری دیدند میتوان زود آن را به انجام برسانند و اگر تأخیر آن به پایان مدت تعیین شده را به مصلحت دیدند میتوانند آن را به تأخیر بیندازند.

16- اگر دو داور تا پایان مدت تعیین شده نتوانستند بر اساس قرآن و سنت حکمی‏بدهند، دو گروه به سر جنگ اول خود برßمی‏گردند.

17- در این موضوع بر امت اسلامی‏لازم است که عهد و میثاق خداوند را اجرا و همه در برابر کسی که در این قضیه قصد الحاد و ظلم و خلاف را داشته باشد یکصدا، متحد شوند.

حسن و حسین فرزندان علی، عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر بن أبی طالب، أشعث بن قیس کندی، اشتر بن حارث، سعید بن قیس همدانی، حصین و طفیل فرزندان حارث بن عبدالمطلب، أبوسعید بن ربیعه انصاری، عبدالله بن خباب بن أرت، سهل بن حنیف، ابوبشر بن عمر انصاری، عوف بن حارث بن عبدالمطلب، یزید بن عبدالله أسلمی، عقبة بن عامر جهنی، رافع بن خدیج انصاری، عمرو بن حمق خزاعی، نعمان بن عجلان انصاری، حجر بن عدی کندی، یزید بن حجیه کندی، مالک بن کعب همدانی، ربیعة بن شرحبیل، حارث بن مالک، حجر بن یزید، علبه بن حجیه و از مردم شام حبیب بن مسلمه فهری، ابوالأعور سلمی، بسر بن أرطاة قرشی، معاویة بن خدیج کندی، مخارق بن حارث زبیدی، مسلم بن عمرو سکسکی، عبدالرحمان بن خالد بن ولید، حمزه بن مالک، سبیع بن یزید بن أبجر عبسی، مسروق بن جبله عکی، یسر بن یزید حمیری، عبدالله بن عامر قرشی، عتبه بن أبی سفیان، محمد بن أبی سفیان، محمد بن عمرو بن عاص، عمار بن أحوص کلبی، مسعده بن عمرو عتبی، صباح بن جلهمه حمیری، عبدالرحمان بن ذی کلاع، تمتمه بن حوشب و علقمه بن حکم بر مفاد این پیمان نامه شهادت دادند. این عهدنامه روز چهارشنبه 17صفر سال سی و هفت نوشته شد.[78]

 

 

چهارم: ماجرای مشهور حکمیت و بطلان آن از جهات مختلف

در مورد ماجرای حکمیت سخن زیاد گفته شده است و مؤرخان و نویسندگان به عنوان یک حقیقت ثابت شده با آن برخورد کردهاند و برخی به تفصیل و برخی به اختصار به آن پرداخته و برخی دیگر آن را شرح کردهاند و برخی دیگر درسهایی را از آن استنباط کردهاند و عدهای دیگر احکامی‏را بر مضامین آن بنا کردهاند. به ندرت کسی را میتوان یافت که به بحث و بررسی و تحقیق در مورد آن نپرداخته باشد. ابن العربی بی نیکی به ردّ آن پرداخته است، لکن این ردّ وی زیاد مفصل نیست. این امر بر قدرت شم وی در نقد نصوص دلالت دارد، زیرا همه متون ماجرای حکمیت در مقابل معیارهای نقد علمی‏دوام نمی‏آورند و بلکه از جهات مختلف باطل می‏باشند.[79]

1- همه طرق روایت آن ضعیف است

قوی ترین طریقی که روایت در آن نقل شده است توسط عیدالرزاق و طبری روایت شده است که رجال آن ثقه بوده و به صورت مرسل از زهری روایت شده است. زهری میگوید: مردم شام مصحفهای خود را گشودند و مردم را به مفاد آن خواندند. مردم عراق ترسیدند و کار را به داوران سپردند. مردم عراق ابوموسی اشعری و مردم شام عمرو بن عاص را برگزیدند و چون کار بر عهدهی داوران گذاشته شد مردم پراکنده شدند. آن دو شرط کردند که هرچه را قرآن برداشته بردارند و هر چه را قرآن فرو نهاده فرو نهند و برای امت محمد برگزینند و در دومة الجندل فراهم آیند و اگر فراهم نشدند سال بعد در اذرح فراهم آیند. وقتی که علی برگشت حروریان مخالفت کردند و قیام کردند و این نخستین مرحله ظهور این فرقه بود که به علی اعلام جنگ کردند و معترض شدند که چرا بنی آدم را در کار خدای عزوجل حکمیت داده است و گفتند که حکمیت خاص خداست و جنگ کردند. وقتی که حکمان در اذرج فراهم آمدند مغیره بن شعبه نیز جزو جمع حاضران بود. حکمان نزد عبدالله بن عمر بن خطاب و عبدالله بن زبیر فرستادند که با مردم بسیاری بیایند. معاویه نیز با مردم شام بیامد، اما علی و مردم عراق از آمدن دریغ کردند. مغیره بن شعبه به تنی چند از مردم صاحب رأی قریش گفت: به نظر شما کسی میتواند به طریقی دریابد که حکمان با هم همسخن شده‏اند یا اینکه با هم اختلاف دارند؟ گفتند: گمان داریم که کسی این را بداند. مغیره گفت: به خدا قسم فکر می‏کنم اگر به خلوت با آنان سخن بگویم این را خواهم فهمید. آنگاه پیش عمرو بن عاص رفت و گفت: ای ابوعبدالله بهاین سوال من پاسخ بده که رأی تو درباره ما گروه کناره گرفتگان چیست که ما در کار جنگ که برای شما روشن بوده به تردید افتادیم و چنان دیدیم که تأمل کنیم و به جای باشیم تا اینکه امت فراهم آمده و متحد شوند.. گفت: به نظر من شما گروه کناره گرفتگان پشت سر نیکان بودهاید و پیش روی بدکاران. مغیره بیش در این باره از او چیزی نپرسید و پیش ابوموسی رفت و سخنانی را که با عمرو گفته بود با او نیز گفت. ابوموسی گفت: به نظر من رأی شما از دیگران روشن تر بوده و ذخیره مسلمانان بودید. مغیره بیش از این چیزی از او نپرسید و رفت و آن گروه صاحب رأی قریشی را که با آنان چنان گفته بود بدید و گفت: این دو نفر بر یک چیز اتفاق نمیکنند. وقتی که حکمان نزد هم اجتماع کردند و سخن گفتند، عمرو بن عاص گفت: ای ابوموسی به نظر من نخستین حکم حق این است که درباره درست پیمانی مردم درست پیمان و نادرستی پیمان مردمی‏حکم کنیم که پیمان خود را مراعات نکردند. ابوموسی گفت: چگونه؟ عمرو بن عاص گفت: مگر نمی‏دانی که معاویه و مردم شام سر وعدهای که با آنان نهاده بودیم آمده‏اند؟ ابوموسی گفت: آری. عمرو گفت: این را بنویس. ابوموسی هم آن را نوشت. عمرو گفت: ای ابوموسی اگر میتوانی یکی را نام ببری که کار این امت را بر عهده بگیرد نام ببر که اگر پیروی تو ممکن باشد در این صورت بر من لازم باشد که از تو پیروی کنم و گرنه بر تو لازم باشد که از من پیروی کنی. ابوموسی گفت: من عبدالله بن عمر را نام می‏برم. عمرو بن عاص گفت: عبدالله بن عمر از این جنگ کناره گرفت. سپس عمرو گفت: من معاویه بن أبی سفیان را نام می‏برم. راوی میگوید: آن دو همچنان در مجلس خود بودند تا اینکه کار را به پایان بردند و آنگاه میان مردم آمدند و ابوموسی گفت: من مثال عمرو را چون کسانی یافتم که خدای متعال در مورد آنان میفرماید:

ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮨ الأعراف: ١٧٥

 (- اي پيغمبر- براي آنان بخوان خبر آن كسي را كه به او (علم و آگاهي از) آيات خود را داديم (و او را از احكام كتاب آسماني پيغمبر روزگار خود مطّلع ساختيم) امّا او از (دستور) آنها بيرون رفت - و بدانها توجّه نكرد-). وقتی که ابوموسی ساکت شد عمرو سخن آغاز کرد و گفت: ای مردم من مثال ابوموسی را مانند کسی یافتم که خداوند در مورد آنان میفرماید:

ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ  ﮐ ﮑ ﮒ  ﮓ ﮔ ﮣ الجمعة: ٥

 (کساني كه تورات بديشان واگذار گرديد، ولي بدان عمل نكردند و حق آن را ادا ننمودند، به درازگوشي مي‌مانند كه كتابهائي را برمي‌دارد- ولي از محتواي آنها خبر ندارد-). آنگاه هر دو نفر مثلی را که برای یار خود گفته بود به ولایت نوشتند.[80]

زهری خود این رویداد را مشاهده نکرده است و به همین دلیل این روایت وی مرسل است و مراسیل او به تأیید علما پوچ و بیهوده و غیر قابل استناد و استدلال می‏باشد.[81] طریق دیگر روایت این ماجرا، روایتی است که ابن عساکر با ذکر سند از زهری نقل کرده که مرسل است و در سند آن ابوبکر بن أبی سبرة وجود دارد که امام احمد در مورد وی میگوید: او جعل حدیث میکرد.[82] همچنین در سند آن واقدی وجود دارد که متروک است[83] و نص آن به قرار زیر است: مردم شام مصحفها را بلند کردند و گفتند: شما را به کتاب خدا و حکم بر اساس آن دعوت می‏کنیم. این دعوت نیرنگ و دسیسهای از جانب عمرو بن عاص بود. پس آنان با هم صلح کردند و عهد نامهای میان خود نوشتند که طبق آن ملتزم شدند سر سال در اذرح حضور به هم رسانند و دو داور تعیین کردند تا موضوع را مورد بررسی قرار دهند و دو طرف ملزم به تبعیت از حکم آن دو شدند. علی ابوموسی را و معاویه عمرو بن عاص را داور خود کرد و سپس مردم پراکنده شدند و رفتند و علی توأم با اختلاف و ناسازگاری و خیانت- یارانش- به کوفه برگشت و یارانش با وی اختلاف نظر یافتند و خوارج که از یاران وی بودند بر او خروج کردند و قبول حکمیت توسط او را مورد نکوهش قرار دادند و گفتند: فقط خداوند حق حکم دارد، اما معاویه توأم با الفت و اتحاد با یارانش و در صلح و صفا به شام برگشت. بعد از رسیدن موعد، داوران در شعیان سال سی و هشت هجری با هم جلسه کردند و مردم هم گرد آنان تجمع کردند. آن دو با هم مخفیانه بر چیزی اتفاق کرده‏بودند، اما عمرو بن عاص آمد و آشکارا با آن مخالفت کرد. پس ابوموسی آمد و سخن راند و علی و معاویه را خلع کرد. سپس عمرو سخن راند و علی را خلع نمود و معاویه را ابقا نمود. پس داوران و کسانی که گرد آنان جمع شده بودند متفرق شدند و مردم شام در ذی القعده سال 38ﻫ با معاویه بیعت کردند.[84] روایاتی که از طریق ابومخنف ذکر شده‏اند معلول هستند، زیرا وی ابومخنف لوط بن یحیی است که در روایت فردی ضعیف و غیر ثقه است[85] و فردی اخباری و تالف- از اصطلاحات جرح و تعدیل- و یک رافضی افراطی است. هم چنین ابن سعد در مورد وی میگوید: وی- در روایت- فردی ضعیف است.[86] بخاری و ابوحاتم می‏گویند: یحیی قطان او را ضعیف می‏داند.[87] عثمان دارمی‏میگوید: او ضعیف است.[88] نسائی میگوید: او ضعیف است.[89]

این بود راههای روایت ماجرای مشهور حکمیت و مناظره ادعا شده میان ابوموسی و عمرو بن عاص؛ آیا مثل چنین چیزی قابل استدلال می‏باشد؟! یا اینکه میتوان در مورد تاریخ صحابه بزرگوار و دوران خلفای راشدین که عصر الگو و نمونه می‏باشد بر چنین چیزهایی تکیه کرد؟ اگر جز اضطراباتی در متون این روایات نقصی دیگر بر آنها وارد نبود همین برای ضعیف بودن آنها کفایت میکرد. پس اگر ضعف سند هم بهاین مورد اضافه شود چه وضعیتی خواهد داشت؟! [90]

2- اهمیت این ماجرا از لحاظ اعتقادی و تشریع. با این وجود این ماجرا با سندی صحیح برای ما روایت نشده است و محال است که با وجود اهمیت این ماجرا و شدت نیاز به آن، بر اهمال آن اتفاق نظر پیدا کنند.

3- روایتی وارد شده که همه روایات پیشین را باطل می‏کند. این روایت را بخاری به صورت مختصر و با سندی که راویان آن ثقه هستند ذکر کرده است، اما ابن عساکر آن را به شکل معلول ذکر نموده است. روایت این است: از حصین بن منذر روایت است که معاویه او را نزد عمرو بن عاص فرستاد و به او گفت: از عمرو خبرهایی به من رسیده که خوشایند من نیست، نزد او برو و سوال کن که عمرو و ابوموسی در مورد چیزی که برای آن اجتماع کردند چکار کردند؟ عمرو گفت: مردم چیزهایی گفته‏اند و چیزهایی می‏گویند، اما به خدا قسم چنین نیست، بلکه وقتی که من و ابوموسی با هم جلسه تشکیل دادیم به ابوموسی گفتم: در مورد این موضوع چه نظری داری؟ گفت: نظر من این است که از میان کسانی که رسول خدا در حین وفات از آنان راضی بود کسی را خلیفه کنیم. عمرو میگوید: من هم گفتم: من و معاویه را در این بین در چه جایی قرار می‏دهی؟ ابوموسی گفت: اگر آن فرد از شما طلب کمک کرد شما کمک دهنده خواهید بود و اگر از شما بی نیاز بود پس خدا در امر خویش احتیاجی به شما ندارد.[91] ابوموسی روایت کرده که عمرو فردی پرهیزگار بود و او خویش را محاسبه می‏نمود و ذکر کرده که او به بیان سیره ابوبکر و عمر پرداخته و او را از بدعت بعد از آن دو بر حذر داشته است. ابوموسی میگوید: عمرو بن عاص به من گفت: به خدا سوگند اینکه ابوبکر و عمر چیزی از این مال که در دست آنان بود و بر آنان حلال بود و از آن برای خویشتن استفاده نکردند، بهاین خاطر نبود که آنان مغبون و خطا کار یا کوته فکر باشند- بلکه آن دو مردی بودند کهاین مال را که ما پس از آنان نزد خویش یافتیم بر خود حرام می‏دانستند- بلکهاین وهم و ضعفی است که ما داریم.[92]

4- معاویه به فضل علی و مستحق بودن او نسبت به خود در مورد خلافت اقرار داشت و به همین دلیل در مورد خلافت با او منازعه نکرد و در زمانی که علی زنده بود خلافت را برای خود درخواست نکرد. یحیی بن سلیمان جعفی با سندی جید[93] از ابو مسلم خولانی روایت کرده که به معاویه گفت: تو بر سر خلافت با معاویه منازعه داری یا اینکه مثل او هستی؟ معالویه گفت: خیر، من می‏دانم که علی در مورد خلافت مستحق تر از من است، اما آیا نمی‏دانید که عثمان مظلومانه کشته شده است و من پسر عمو و ولی دم او هستم و خون او را مطالبه می‏کنم؟ پس نزد علی بروید و به او بگویید: قاتلان عثمان را به ما تسلیم کند تا من هم تسلیم او شوم. پس آنان نزد علی رفتند و در این مورد با وی صحبت کردند، اما علی آنان را تسلیم نکرد.[94] اصل منازعه معاویه و علی بر سر همین موضوع بود، پس حکمیت برای حل این قضیه مورد اختلاف بود نه انتخاب یا عزل خلیفه.[95] این حزم در این باره میگوید علی بهاین دلیل با معاویه جنگید که معاویه از تنفیذ دستورات علی در سرزمین شام امتناع کرد و علی خلیفه مسلمانان بود و اطاعت از علی واجب بود. معاویه هرگز فضل و برتری علی بر خود و استحقاق وی برای بدست گرفتن خلافت را مورد انکار قرار نداد، بلکه اجتهادش او را بهاین نتیجه رساند که قصاص از قاتلان عثمان باید مقدم بر بیعت با علی شود و خود را به دلیل سن و سالش و نیز توانش بر طلب آن به نسبت فرزندان عثمان و حکم بن أبی العاص مستحق تر برای مطالبه خون عثمان و صحبت کردن در مورد آن می‏دانست. وی گرچه در این دیدگاه درست می‏گفت، اما در اینکه باید قصاص مقدم بر بیعت شود سخن و اجتهادش خطا بود.[96]

فهم اختلاف موجود در صفین بهاین شکل- که در واقع تصویر حقیقی آن است- بیانگر میزان خطای روایات سابق در حکمیت در به تصویر کشیدن تصمیم داوران است. این دو داور به آنان اختیار داده شده بود که در رابطه با اختلاف میان علی و معاویه حکم کنند و اختلاف موجود میان آنان بر سر خلافت و این امر نبود که چه کسی برای بدست گرفتن آن استحقاق دارد، بلکه در مورد اجرای قصاص بر قاتلان عثمان بود و این قضیه ربطی به بحث خلافت ندارد. پس اگر داوران این موضوع اساسی را یعنی چیزی که از آنان خواسته شده بود تا در مورد آن حکم دهند، به کنار نهاده باشند و چنان که روایات شایع شده ادعا میکنند در مورد خلافت تصمیم گرفته باشند، این بدین معناست که آن دو وارد موضوع نزاع نشده و به موضوع دعوا احاطه نداشته‏اند، که البتهاین جدا بعید است.[97]

5- امام باید عادل و عالم بوده و از دیدگاهی صائب برای اداره مردم و تأمین مصالح جامعه برخوردار باشد و از قریش باشد[98]

این شرایط در علی بن أبی طالب وجود داشت، اما آیا بیعت با او منعقد شد یا خیر؟ آری، منعقد شده بود- که شکی در آن نیست- و اهل حل و عقد مهاجر و انصار با او بیعت کردند و مخالفان علی بهاین موضوع اقرار دارند. نیز قول سابق معاویه بر این امر دلالت دارد، یعنی بیانگر این است که امام اگر دارای صفات امامت باشد و کسانی که بر امامت با او بیعت کرده باشند بخواهند او را خلع نمایند به اتفاق علما نمیتوانند این کار را انجام دهند، زیرا عقد بیعت، عقدی لازم است و بدون وجود سبب مقتضی خلع او، نمیتوان او را خلع کرد و امامت سامان نخواهد یافت و غرض و هدف مورد نظر از خود را برآورده نخواهد ساخت مگر اینکه لازم بودن آن قطعی و یقینی باشد و اگر رعایا در خلع امام مردم به شکل ترجیح و اختیار مختار باشند اطاعتی از جانب مردم برای امام برقرار نمیشود و قدرت و توان او استمرار نمی‏یابد و تصور معنایی برای منصب امامت صحیح نیست.[99]

 پس واقعیت خلاف آنچه است کهاین روایات بیان میکنند و چنین نیست که هر کس از امام خود راضی نبود او را خلع کند. بنابراین عقد امامت را فقط اهل حل و عقد، یعنی کسانی که آن را جاری ساخته‏اند میتوانند باطل کنند، البته مشروط بر اینکه شرایط امامت امام دچار اخلال شده باشد. اما آیا علی بن أبی طالب چنین کاری انجام داد- که مخل شرایط امامت او باشد- و آیا اهل حل و عقد بر عزل وی که خلیفهای راشد بود، اتفاق نظر داشتند تا بتوان گفت که عمرو و ابوموسی بر آن توافق کردند؟ هیچ وقت از علی چیزی مشاهده نشد که ناقض بیعت او باشد و جز عدل و تلاش و نیکی و تقوا و خیر از او مشاهده نشد.[100]

6- حکمیت در زمانی روی داد که روزگار فتنه بود و مسلمانان با وجود داشتن خلیفه، روزگار مضطرب و پرآشوبی را می‏گذراندند، پس چگونه ممکن است که با وجود عزل خلیفه اوضاع آنان سر و سامان یابد. شکی نیست که اوضاع بدتر میشد و صحابه بزرگوار ماهر‏تر‏ و عاقل تر از این بودند که دست به چنین کاری بزنند. از اینرو این رأی بر اساس عقل و دلایل نقلی باطل می‏باشد.

7- عمر بن خطاب خلافت را در اهل شورا محصور کرد

این گروه شش نفر بودند و مهاجر و انصار هم بهاین راضی بودند. این موضوع اعلام این امر است که مادام که یکی از این شش نفر زنده باشد، کسی غیر از آنان نمیتواند خلیفه شود و در زمان حکمیت جز سعد بن أبی وقاص کسی زنده بود و سعد هم از جنگ کناره گرفته و از ولایت بیزار بود و علی بن أبی طالب که خلافت را بدست داشت بعد از عثمان برترین آن شش نفر بود. پس چگونه ممکن بود که با واگذاری خلافت به دیگری تخطی ورزد.[101]

 

 

 

8- روایات بیانگر این هستند که بعد از حکمیت، مردم شام با معاویه بیعت کردند

سوال این است که مردم شام با چه مجوزی با معاویه بیعت کردند؟ اگر به خاطر حکمیت باشد می‏دانیم که داوران با هم به توافق نرسیدند و توجیهی غیر از این وجود نداشت تا به آنان منسوب شود. ابن عساکر با سندی که راویان آن ثقه هستند از سعید بن عبدالعزیز تنوخی[102] داناترین مردم به به وضعیت شام[103] روایت کرده که گفت: علی را در عراق امیر مؤمنان می‏خواندند و در شام معاویه را امیر می‏خواندند، اما هنگامی‏که علی کشته شد، معاویه را در شام امیر مؤمنان می‏خواندند.[104]این نص بیانگر این امر است که بعد از کشته شدن علی بود که با معاویه به عنوان خلیفه بیعت شد. طبری نیز بهاین قائل است و در آخر حوادث سال چهلم میگوید: در این سال در ایلیاء با معاویه به عنوان خلیفه بیعت شد.[105] ابن کثیر در تعلیقی بر این قول میگوید: یعنی وقتی که علی کشته شد مردم شام با معاویه به عنوان خلیفه و امیر مؤمنان بیعت کردند، زیرا آنان معتقد بودند که معاویه دیگر منازعی ندارد.[106] مردم شام می‏دانستند که معاویه جهت گرفتن خلافت هم کفؤ علی نیست و جایز نیست که با وجود امکان خلیفه شدن علی، معاویه خلیفه شود، زیرا فضل و سابقه و دانایی و دینداری و شجاعت و سائر فضائل علی، به مانند فضل ابوبکر و عمر و عثمان و دیگران در نزد آنان امری معروف و آشکار بود.[107] همچنین نصوص از اینکه با وجود یک خلیفه با خلیفهای دیگر بیعت شود منع میکنند، چه مسلم از ابوسعید خدری روایت کرده است که گفت: رسول خدا فرمود: اگر با دو خلیفه بیعت شد خلیفه دیگر را بکشید.[108] نصوص دیگری با این مفهوم زیاد هستند[109] و محال است که صحابه بر مخالفت با آن اتفاق نظر یابند.[110]

9- بخاری از ابن عمر روایت کرده که گفت: نزد حفصه رفتم و گفتم: وضعیت چنین است که می‏بینی و برای من چیزی قرار داده نشده است. حفصه گفت: نزد آنان برو زیرا آنان منتظر تو هستند و می‏ترسم که اگر نزد آنان نروی این امر باعث شود که اختلاف و تفرقه در میان مردم ایجاد شود. حفصه دست از او برنداشت تا اینکه عبدالله بن عمر رفت. وقتی که مردم پراکنده شدند معاویه برای مردم سخن راند و گفت: هر کس می‏خواهد در این مورد سخنی بگوید خود را نشان دهد، زیرا ما از او و حتی پدرش نسبت بهاین مسأله حق بیشتری داریم. حبیب بن مسلمه به عبدالله بن عمر گفت: آیا جواب او را نمی‏دهی؟ عبدالله میگوید: دستانم را که جلوی زانویم گرفته بودم باز کردم و خواستم بگویم کسی که به خاطر اسلام با تو و پدرت جنگید در این مورد بیشتر از تو لیاقت دارد، اما از این ترسیدم که مبادا سخنی را بر زبان بیاورم که موجب تفرقه میان مردم و خونریزی شود و چیزی غیر از آن از من نقل شود. پس آنچه را که خداوند در بهشت گرد آورده است بهیاد آوردم و ساکت شدم. حبیب گفت: خود را حفظ کردی و از گناه دور شدی.[111]

ممکن است از این حدیث چنین فهم شود که وی در مورد خلافت با معاویه بیعت کرده است، اما در این حدیث تصریحی بهاین موضوع وجود ندارد. برخی از علما می‏گویند: این حدیث در مورد جلسهای بوده است که در آن حسن بن علی و معاویه با هم صلح کردند.

ابن جوزی میگوید: این خطبه در زمان معاویه روی داد بدانگاه که میخواست پسرش یزید را ولی عهد خود نماید، اما ابن حجر معتقد است که در مورد حکمیت بوده است.[112] دلالت نص بر دو قول اول قوی تر است، زیرا اینکه عبدالله بن عمر گفت: « اما از این ترسیدم که مبادا سخنی را بر زبان بیاورم که موجب تفرقه میان مردم و خونریزی شود» دلیل اتفاق نظر مسلمانان در مورد معاویه است و روزگار روی دادن حکمیت، روزگار تفرقه و اختلاف مردم بود، نه روزگار اتحاد و ائتلاف.[113]

10- حقیقت ماجرای حکمیت

اختلافی که داوران معتقد بودند که باید تصمیم گیری در مورد آن به امت و اهل شورا عودت داده شود، در واقع اختلاف علی و معاویه در مورد قاتلان عثمان بود و معاویه ادعای خلافت را نداشت و چنان که قبلاً هم بیان شد منکر حق علی در خلافت نبود و امتناع وی از بیعت با علی و اجرای دستورات او در شام بهاین دلیل بود که معاویه با بهره گیری از اطاعت مردم از او و بعد از اینکه قریب بیست سال بر آن ولایت داشت در واقع و در حقیقت و به صورت عملی- و نه بر اساس حکم قانون- بر آن غلبه داشت.[114] ابن دحیه کلبی میگوید: قاضی ابوبکر باقلانی در کتاب مناقب الأئمة میگوید: عمرو و ابوموسی هیچ وقت در مورد خلع علی بن أبی طالب با هم توافق نکردند و حتی اگر آن دو در مورد خلع علی به توافق می‏رسیدند علی خلع نمیشد تا اینکه دلیلی از قرآن یا سنت یا یکی از آن دو که مورد اجماع و اتفاق است بر آن دلالت میکرد بر اساس آنچه که در موافقت خود شرط کرده‏بودند یا تا اینکه چیزی را از قرآن و سنت بیان میکردند که موجب خلع او باشد و نص نامه علی علیه السلام بر حکمین شرط کرده بود که بر اساس قرآن از ابتدا تا انتهای آن حکم بدهند و از آن تجاوز نکرده و از آن دور نشوند و به هوی و هوس و نیرنگ متمایل نشوند و از آن دو سخت ترین عهد و پیمانها را گرفت و اگر آن دو از حکم کتاب خدا درگذرند حق دادن حکم ندارند، قرآن و سنت امامت علی را ثابت میکنند و عمرو و ابوموسی علی را بزرگ و قابل ستایش می‏دانستند و بر صداقت و عدالت و امامت و سابقه او در دین و جهاد بزرگ وی با مشرکان و نزدیکی وی به رسول خدا و برتری او در علم و شناخت احکام و بردباری زیاد و شایستگی و استحقاق او برای امامت و کفایت او برای بر دوش گذاشتن سختیهای کار خلافت اقرار داشتند.[115]

11- محل برپایی جلسه داوران

زمان تعیین شده برای برگزاری جلسه داوری، چنان که در نص پیمان نامه آمده است، رمضان سال 37ﻫ بود، البته اگر موانعی نباشد. مکان تعیین شده برای آن بر اساس روایات موثق، محلی در وسط عراق و شام، یعنی در دومة الجندل[116] بود. اما در روایات دیگری که از درجه ثقه کمتری برخوردارند أذرح[117] نام برده شده است. شاید نزدیکی دو مکان به هم در اختلاف روایات تأثیر نهاده باشد، زیرا خلیفه بن خیاط[118] میگوید: گویند در أذرح روی داد که به دومة الجندل نزدیک است. این جلسه بدون اینکه مانعی در کار باشد در موعد مقرر برگزار شد.[119]

مکانی که در ان داوران جلسه گذاشتند در دومة الجندل بود و این بر خلاف دیدگاهی است کهیاقوت حموی به آن یقین یافته است و میگوید که در أذرح روی داده است. یاقوت در این باره به برخی از روایات استناد دارد که آنها را بیان نکرده است. نیز به برخی از اشعار خصوصاً شعر ذی الرمه[120] در مدح بلال بن أبی برده[121] استدلال دارد که میگوید:

أبوک تلافی الدین و الناس بعدما          تشاؤوا و بیت الدین منقلع الکسر

فشد إصار ال-دین أی-ام أذرح           ورد حروباً قد لقح-ن إلی عق-ر[122]

(وقتی که خانه دین داشت خراب و نابود میشد پدرت به داد مردم رسید و در روز اجتماع در اذرح رشته‏های دین را محکم کرد و با این کار جنگهای را مانع شد که در درون افراد ریشه کرده‏بودند).

12- آیا سعد بن أبی وقاص در جلسه داوران حضور یافت؟

دو داور در موعد مقرر با هم جلسه گذاشتند و همراه هر کدام از آنان چند صد نفر حضور داشت که نمایانگر دو گروه بودند، یکی گروه عراق و دیگری گروه شام. دو داور از برخی از بزرگان و فضلای قریش خواستند که در جلسه آنان حضور داشته باشند تا با آنان مشورت کنند و از رأیشان استفاده کنند، اما آن دسته از بزرگان صحابه که از همان آغاز جنگ از آن کناره گرفته بودند در این جلسه حضور نداشتند که برترین آنان، سعد بن أبی وقاص بود. او در این ماجرا شرکت نکرد و قصد آن را نداشت و اراده شرکت در آن را هم نکرد.[123] از عامر بن سعد روایت است که برادرش عمر بن سعد نزد پدرش سعد رفت که در خارج از مدینه و در میان گوسفندان خود بود. وقتی که به نزد وی رسید به او گفت: پدر جان آیا راضی هستی کهیک عرب بدوی بوده و در میان گوسفندانت باشی و در گوشهای دیگر مردم بر سر خلافت با هم منازعه داشته باشند؟ سعد بر سینه عمر زد و به او گفت: ساکت باش، من از رسول خدا شنیدم که فرمود: خداوند بنده پرهیزگار و پاک و متواضع- و گوشه گیر- را دوست دارد.[124]

پنجم: آیا میتوان از الگوی ماجرای حکمیت برای پایان دادن به منازعات دولتهای اسلامی ‏بهره برد؟

میتوان از ماجرای حکمیت برای از بین بردن منازعات میان دولتهای اسلامی‏ بهره برد، بدین صورت که همه رهبران سرزمینهای اسلامی‏و در ورای آنان، امت اسلامیی که بر آن حکومت میکنند فشار جدی و صادقانه بر طرفین درگیر بیاورند تا جنگ میان خود را متوقف سازند و به حکمیت شرعی در اسلام روی بیاورند و هر دو طرف نمایندهای از جانب خود بفرستند تا به اختلاف موجود پایان دهند. این امر در پرتو موارد زیر صورت می‏گیرد:

1.     مشخص کردن صلاحیتهای داوران در صدور احکامی‏که جهت حل مشکلاتی که سبب این نزاع می‏باشند، لازم هستند و چارهای از آنها وجود ندارد.

2.     منابع قانونگذاری اسلامی‏به عنوان یگانه منبع برای صدور آن احکام و راه حلهایی قرار داده شوند که موجب پایان دادن به منازعات می‏شوند.

3.     گرفتن تعهد از طرفین نزاع و گرفتن تعهد از رهبران سرزمینهای اسلامی‏در مورد اینکه احکام و راه‏حلهای مشروعی را که داوران جهت پایان دادن نزاع صادر میکنند قبول نمایند، مشروط بر اینکه اجرای این احکام و راه حلها بر اساس حکم اسلام واجب بوده و خروج بر آنها یا رضایت به آن خروج، شرعا گناه در پی داشته باشد.

4.     اگر داوران احکام و راه حلهای مورد توافق خود را صادر کردند و طرفین نزاع آن را پذیرفتند امر پایان یافته و مؤمنان از جنگ بی نیاز می‏شوند.

5.     اگر یکی از طرفین یا هر دو پذیرش حکم داوران را رد کردند، طرفی که حکم را رد کرده است طغیانگر به حساب می‏آید، خواه عدم پذیرش از هر دو طرف بوده باشد یا از یکی از آنان؛ و بر نیروهای اسلامی‏مستقر در نقاط دیگر شرعاً واجب است که مطیع دستورات نظامی ‏داوران قرار دهند تا برای پایان دادن به نزاع از زور استفاده نمایند، البته به نحوی کهاین دخالت نظامی‏ضررها و خطراتی بیشتر از نزاع موجود نداشته باشد.

6.     به اتفاق یکی از صلاحیتهای حکمین این است که احکامی‏را صادر کنند که در مورد نحوه حرکت نیروهای مسلح در دیگر سرزمینهای اسلامی‏جهت حل نزاع موجود و در پرتو مواردی است که قبلاً ذکر شد.[125]

شاید استفاده از این روش برای حل منازعات میان سرزمینهای اسلامی، ضامن این باشد که راه را بر دخالت نیروهای بیگانه در منازعات مسلمانان به بهانه اینکه یکی از طرفهای درگیر او را بهاین دخالت فراخوانده است، ببندد و بدین طریق فرصت را برای دسیسه چینی علیه مسلمانان غنیمت شمارد و برای بالابردن این منازعات تلاش نماید و راه حلهای را ارائه دهد که فقط به مذاق خودش خوش باشد و فقط مصلحت خودش در آن باشد و مسلمانان بعداً از آثار آن راه حل چنان رنج ببرند که از فتنه موجود میان خود به آن اندازه در رنج نبودند. پس این رنج بردن برای او اهمیتی ندارد و حتی این رنج بردن مسلمانان از جمله تلاشهایی است که به خاطر ایجاد آنها این راه حل ناگوار را ارائه داده است. گفتیم شاید استفاده از الگوی حکمیت به صورتی که قبلاً بیان شد راه بر آن نیروهای خارجی ببندد که در صفوف مسلمانان به دنبال فساد هستند. این صفت الزامی ‏شرعی برای حل منازعات از طریق حکمیت- که بیان شد- مستند به اجماع صحابه می‏باشد، زیرا همه صحابه در زمان اختلاف موجود میان علی و معاویه اعتقاد داشتند که باید برای حل این منازعه از حکمیت استفاده شود و قبول این راه حل، مورد اتفاق صحابه همراه علی و صحابه همراه معاویه و آن دسته از صحابه چون سعد بن أبی وقاص و عبدالله بن عمر و عدهای دیگر بود که از فتنه کناره گرفته بودند.[126]

ششم: موضع اهل سنت در قبال این جنگها

موضع اهل سنت و جماعت در قبال جنگهای میان صحابه، عدم سخن گفتن در مورد آن مشاجرات است مگر به صورتی که در شأن صحابه باشد، زیرا غور و فرو رفتن در آن، ایجاد دشمنی و کینه و بغض نسبت بهیکی از دو طرف می‏شود و می‏گویند: بر هر مسلمانی واجب است همه را دوست داشته و از آنان راضی و خشنود باشد و بر آنان رحمت بفرستد و به فضائل و سوابق آنان اقرار داشته باشد و مناقب آنان را منتشر گرداند و چنین اعتقاد داشته باشد کهاین جنگ که از آنان سر زده است از روی اجتهاد بوده است و همه در اجتهاد خود به صواب یا به خطا رفته باشند ثواب و پاداش دارند، با این تفاوت که کسی که به صواب رفته است دو برابر کسی که به خطا رفته است ثواب می‏برد و قاتل و مقتول صحابه در این جنگها در بهشت هستند. اهل سنت جایز ندانسته‏اند که در مورد مشاجرات آنان غور و تفصیل نگری شود. قبل از اینکه به بخشی از اقوال اهل سنت در مورد موضع آنان نسبت به مشاجرات میان صحابهاشاره نمایم، نصوصی را بیان می‏کنم که به حوادث میان صحابه و صفات آنان در این جنگها اشاره دارند می‏پردازم. این نصوص عبارتند از:[127]

1- خدای متعال میفرماید:

ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟﮠ ﮡ ﮢ ﮣ  ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ  ﮩ ﮪ ﮫ  ﮬ ﮭﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ  
                                                                                                             
(الحجرات: ٩).

در این آیه خدای متعال فرمان داده که اگر میان مؤمنان جنگی روی داد میان آنان صلح و سازش برقرار شود، زیرا آنان با هم برادر هستند و این جنگ آنان را از صفت مؤمن بودن خارج نمی‏کند، زیرا خدای متعال آنان را مؤمن نامیده و امر کرده که میان آنان صلح و سازش برقرار شود. پس اگر نزاع میان عامه مؤمنان روی دهد و آنان بهاین خاطر از مؤمن بودن خارج نشوند، پس صحابه رسول خدا که در نبرد جمل و جنگهای بعد از آن با هم جنگیدند اولی بهاین هستند که در نام ایمان مذکور در آیه داخل شوند. پس آنان همواره مؤمن حقیقی بوده و مشاجره میانشان آنان را به هیچ وجه از ایمان خارج نمی‏کند، زیرا این جنگ از روی اجتهاد روی داده است.[128]

2- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: رسول خدا فرمود: در هنگام ایجاد اختلاف و تفرقه میان مسلمانان گروهی از حدود شرعی تجاوز کرده و با دیگر مسلمانان می‏جنگند و طائفه اولی به حق، آنان را می‏کشند.[129] منظور از تفرقه مورد اشاره در حدیث، اختلاف میان علی و معاویه است و حدیث هر دو گروه را بهاین توصیف کرده که مسلمان هستند و دستاویز به حق می‏باشند. این حدیث یکی از نشانه‏های نبوت رسول خدا است، زیرا به همان شکلی که رسول خدا خبر داده بودند این رویداد رخ داد و در این حدیث حکم به مسلمان بودن هر دو گروه، یعنی مردم شام و مردم عراق داده شده است، و چنان نیست که رافضیان و افراد نادان اعلام می‏دارند و می‏گویند اهل شام کافر هستند. همچنین در این حدیث بیان شده که علی و یارانش به حق نزدیک تر و اولی هستند. دیدگاه اهل سنت و جماعت همین است یعنی معتقدند که علی در اجتهاد به صواب رفته است گرچه معاویه هم مجتهد بوده است و معاویه هم إن شاء الله مأجور است، لکن چون علی امام بود و در اجتهادش به صواب رفت دو اجر دارد، زیرا رسول خدا می‏فرمایند: اگر حاکم اجتهاد کرد و به رأی درست دست یافت دو اجر دارد اما اگر به خطا رفت تنها یک اجر دارد.[130]

3- از ابی بکره روایت است که گفت: رسول خداص داشت سخن می‏گفت که حسن بن علی آمد. پس رسول خدا فرمود: این پسر من انسان بزرگی است و بسا که خداوند به وسیله او میان دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح برقرار نماید.[131] در این حدیث رسول خدا گواهی داده‏اند که هر دو گروه عراق و شام مسلمان هستند. این حدیث ردّی صریح بر سخن خوارج است که علی و معاویه و همراهانشان را کافر می‏دانستند، زیرا حدیث شهادت داده که هر دو گروه مسلمان هستند. به همین دلیل سفیان بن عیینة می‏گفت: اینکه رسول خدا فرموده است «دو گروه از مسلمانان» جدا باعث شگفتی ما است. بیهقی میگوید: دلیل شگفتی آنان این بود که رسول خدا هر دو گروه را مسلمان نامیده است. این خبری از رسول خدا در مورد این است که حسن بن علی بعد از وفات علی، خلافت را بدست معاویه بن أبی سفیان می‏دهد.[132]

احادیثی که قبلاً بیان شدند بهاین اشاره دارند که مردم عراق که همراه علی بودند و مردم شام که همراه معاویه بودند رسول خدا آنان را امت خود توصیف کرده است.[133] همچنین هر دو را بهاین توصیف کرده که دستاویز به حق می‏باشند و از حق خارج نشده‏اند. همچنین در مورد آنان شهادت داده که بر ایمان استمرار دارند و به سبب این جنگی که میان آنان روی داد از ایمان خارج نشده‏اند و مشمول معنای عام این آیه می‏باشند که میفرماید:

«ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟﮠ »(حجرات:9)

(هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در ميان آنان صلح برقرار سازيد)

قبلاً بیان شد که مدلول آیه شامل آنان نیز می‏شود. پس آنان به خاطر این جنگها کافر و فاسق نشده‏اند، بلکه مجتهدانی بودهاند که تأویل اجتهادی داشته‏اند و چنان که قبلاً هم ذکر شد علی بن أبی طالب حکم جنگ میان آنان را بیان کرد. بنابراین بر شخص مسلمان واجب است که در اعتقاد خود در مورد مشاجرات میان صحابه، مسلک و روش اهل سنت را بپیماید، یعنی در مورد مشاجرات میان صحابه فقط به نحوی سخن بگوید که در شأن آنان باشد. کتب اهل سنت پر از بیان عقیده صاف و پاک و خالص آنان در مورد این گروه برگزیده است.

اهل سنت موضع خود در قبال این جنگها را در اقوال نیکی بیان کردهاند از جمله:[134]

1- از عمربن عبدالعزیز در مورد جنگ میان صحابه سوال شد و او گفت: آن خونهایی بود که خداوند دست مرا به آن آلوده نکرد، پس آیا زبانم را از آن پاک نکنم. مثل اصحاب رسول خدا، مانند چشم است و درمان چشم، دست نزدن به آن است.[135] بیهقی در تعلیقی بر قول عمر بن عبدالعزیز میگوید: این سخنی نیکو و زیب است، زیرا سکوت فرد در مورد چیزی که ربطی به او ندارد کاری درست است.[136]

2- از حسن بصری در مورد جنگ میان صحابه سوال شد و او گفت: این جنگی بود که اصحاب محمد در آن حضور داشتند و ما از آن غائب بودیم و آنان به آن داناتر از ما بودند و تنها چیزی که بر ما لازم است این است که از مواردی که بر آن اتفاق نظر دارند پیروی کنیم و در مورد موارد اختلافی توقف کنیم.[137] این سخن حسن بصری بهاین معنا است: صحابه به جنگی که داخل آن شدند داناتر بودند و تنها چیزی که بر ما لازم است این است که از مواردی که آنان بر آن اجماع دارند تبعیت کنیم و در مورد آنچه که مورد اختلاف آنان است توقف کنیم و رأیی را از جانب خود بیان نکنیم و بدانیم که آنان اجتهاد کردهاند و خدای متعال را مد نظر داشته‏اند، زیرا آنان در دین متهم نیستند.[138]

3- از جعفر بن محمد صادق در مورد جنگ میان صحابه سوال شد و او گفت: من چیزی را می‏گویم که خداوند فرموده است: ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ طه: ٥٢ [139]

(اطّلاعات مربوط بديشان در كتابي عظيم و شگفت (به نام لوح محفوظ، مكتوب) است و تنها پروردگارم از آن مطلع است و بس. پرودگار من به خطا نمي‌رود (و لذا چيزي از قلم او نمي‌افتد) و فراموش نمي‌كند).

از امام احمد سوال شد که در مورد جنگ میان علی و معاویه چه نظری دارد و او گفت: جز نیکی در مورد آنان چیزی نمی‏گویم.[140] از ابراهیم بن آزر فقیه روایت است که گفت: نزد احمد بن حنبل رفتم و مردی از او سوال کرد که در مورد ماجرای میان علی و معویه چه دیدگاهی دارد؟ پس احمد بن حنبل از او روی برگرداند و جوابش را نداد. به احمد بن حنبل گفتند: ای ابوعبدالله او از بنیهاشم است. پس رو به آن مرد کرد و گفت من این آیه را قرائت می‏کنم:

ﯹ ﯺ ﯻ ﯼﯽ ﯾ ﯿ ﰀ    ﰁ ﰂ ﰃﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ  ﰉ ﰊ

البقرة: ١٤١

 (‏- به هر حال- آنان قومي بودند كه مردند و سر خود گرفتند. آنچه به چنگ آوردند متعلّق به خودشان است، و آنچه شما فراچنگ آورده‌ايد از آن شما است، و درباره آنچه مي‌كرده‏اند از شما پرسيده نمي‌شود- و هيچ كس مسؤول اعمال ديگري نيست و كسي را به گناه ديگري نمي‌گيرند-).

4- ابو زید قیروانی که در مورد چیزهایی صحبت میکرد که واجب است شخص مسلمان در مورد صحابه رسول خدا به آن اعتقاد داشته باشد و آنچه که واجب است آنان را با آن ذکر کند، گفت: کسی از صحابه را نام نبرد مگر با نیکوترین بیان و از پرداختن به مشاجرات آنان خودداری نماید و آنان مستحق ترین افراد بهاین هستند نیکوترین مخارج و جایگاهها برای آنان طلب شود و نیکوترین دیدگاهها در مورد آنان برود.[141]

5- ابوعبدالله بن بطه که در مورد عقیده اهل سنت و جماعت بحث میکرد گفت: بعد از آن از مشاجرات میان صحابه رسول خدا امساک کرده و به آن نمی‏پردازیم، زیرا صحابه در صحنه‏های مختلف با رسول خدا همراه بودند و در رسیدن به فضل بر مردم سبقت گرفتند. خداوند آنان را آمرزیده و به شما فرمان داده که برای آنان طلب آمرزش نمائید و با علاقه و عشق به آنان به خدا تقرب بجویید. خداوند این را بر زبان پیامبرش واجب کرده و او می‏دانست که در آینده چه ماجرایی از جانب آنان روی خواهد داد و می‏دانست که آنان با هم خواهند جنگید و آنان بر دیگر افراد برتری دارند، زیرا حکم خطا و عمد از آنان برداشته شده است و اختلافاتی که میان آنان روی داده است آمرزیده شده است.[142]

6- قاضی ابوبکر باقلانی میگوید: واجب است که دانسته شود که مشاجره و جنگی که میان صحابه رسول خدا روی داد باید از پرداختن به آن خودداری نمود و برای همه طلب رحمت نموده و همه را مورد ستایش قرار دهیم و از خدا بخواهیم که رضوان و امان و رستگاری و بهشت را نصیب آنان کند و معتقد باشیم که علی در این کار خود راه صواب را پیمود و بهاین خاطر دو اجر دارد و اگر کارهای صحابه از روی اجتهاد روی داده باشد بهاین خاطر اجر و ثواب دارند و فاسق و بدعتگر نمی‏شوند، زیرا خدای متعال میفرماید:

ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ الفتح: ١٨

(خداوند از مؤمنان راضي گرديد همان دم كه در زير درخت با تو بيعت كردند. خدا مي‌دانست آنچه را كه در درون دلهايشان (از صداقت و ايمان و اخلاص و وفاداري به اسلام) نهفته بود، لذا اطمينان خاطري به دلهايشان داد، و فتح نزديكي را (گذشته از نعمت سرمدي آخرت) پاداششان كرد). ‏نیز بهاین دلیل که رسول خدا میفرماید: « اگر حاکم اجتهاد کرد و به رأی درست دست یافت دو اجر دارد اما اگر به خطا رفت تنها یک اجر دارد». پس اگر حاکم در زمان ما به خاطر اجتهادش دو اجر داشته باشد اجتهاد کسانی که خداوند از آنان راضی بوده و آنان از خدا خشنود بودهاند چه حکمی‏خواهند داشت؟! دلیل صحت این قول، سخن رسول خدا در مورد حسن بن علی است که فرمود: این پسر من انسان بزرگی است و بسا که خداوند به وسیله او میان دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح برقرار نماید.[143] پس این حدیث بزرگ بودن و فراوانی دو گروه را بیان کرده و در مورد آنان حکم داده که اسلام آنان صحیح است. خدای متعال بهاین قوم وعده داده که کینه و دشمنی را از دل آنان بیرون می‏کند و میفرماید:

ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ الحجر: ٤٧

(و كينه‌ توزي و دشمنانگي را از سينه‌هايشان بيرون مي‌كشيم، و برادرانه بر تختها روياروي هم مي‌نشينند).

واجب است که از پرداختن به مشاجرات آنان خودداری شده و در مورد آن سکوت شود.[144]

7- ابن تیمیه در بحث از از عقیده اهل سنت و جماعت در مورد مشاجره میان صحابه میگوید: از پرداختن به مشاجره میان صحابه خودداری ورزند و بگویند: این آثار که در مورد کارهای بد آنان روایت شده است برخی چیزهایی به آنها اضافه شده و برخی دیگر چیزهایی از آنها کم شده و برخی دیگر تغییر داده شده‏اند، اما رأی صحیح این است که آنان معذور هستند، زیرا یا مجتهد مصیب هستند و یا مجتهد مخطئ.[145]

8- ابن کثیر میگوید: مشاجراتی که بعد از وفات رسول خدا میان آنان روی داد، برخی از آنان به مانند جنگ جمل بدون قصد و عمد از آنان روی داد و برخی دیگر چون جنگ صفین از روی اجتهاد روی داد و اجتهاد گاهی به خطا می‏رود، لکن چنین مجتهدی معذور بوده و مأجور نیز می‏باشد، اما مجتهدی که مصیب باشد دو اجر دارد.[146]

9- ابن حجر میگوید: اهل سنت اتفاق نظر دارند که نمیتوان به خاطر این مشاجراتی که میان صحابه روی داد زبان به طعن آنان گشود، گرچه گروه محق از میان آنان شناخته شود، زیرا آنان در آن جنگها فقط از روی اجتهاد جنگیدند و ثابت شده که مجتهد مخطئ یک اجر و مجتهد مصیب دو اجر می‏برد.[147]

پس اهل سنت اجماع دارند که واجب است در مورد فتنه روی داده در میان صحابه بعد از کشته شدن عثمان سکوت شود و بر آنان رحمت فرستاده شده و به فضائل و سوابق آنان اقرار شده و محاسن آنان منتشر شود. خداوند از آنان راضی باد و خشنودشان گرداند.[148]

هفتم: هشدار در مورد برخی از کتابهایی که تاریخ صحابه را دچار تحریف کرده و زشت و مکدر جلوه داده‏اند

1- الإمامه و السیاسه منسوب به ابن قتیبه

از جمله کتابهایی که تاریخ صدر اسلام را تحریف کرده است کتاب الإمامة و السیاسة منسوب به ابن قتیبة می‏باشد. دکتر عبدالله عسیلان در کتاب «الإمامة و السیاسة فی میزان التحقیق العلمی» ادله و براهینی را ذکر کرده که بیانگر این می‏باشد کهاین کتاب به دروغ به امام ابن قتیبه نسبت داده شده است، از جملهاین ادله موارد زیر است:

·          کسانی که در مورد زندگی نامه ابن قتیبه سخن گفته‏اند و شرح حال او را نوشتهاند هیچ یک بیان نکردهاند که او کتابی با نام «الإمامة و السیاسة» نوشته باشد و در بحث تاریخ فقط کتابی از او سراغ داریم که «المعارف» نام دارد.

·          کسی کهاین کتاب را مطالعه کرده باشد در می‏یابد که ابن قتیبه در دمشق و مغرب اقامت کرده است، حال آنکه ابن قتیبه از بغداد فقط به دینور رفته است.

·          روش و شیوهای که مؤلف در کتاب «الإمامة و السیاسة» در پی گرفته است به صورت کامل با روش ابن‏قتیبه در کتابهای موجود او فرق دارد، زیرا ابن قتیبه برای کتابهای مقدمهای طولانی ذکر می‏کند و در آنها روش و هدف خود از آن تألیف را بیان می‏کند، اما در کتاب «الإمامة و السیاسة» نویسنده مقدمهای بسیار کوتاه را آورده که بیشتر از سه سطر نمی‏باشد. علاوه بر این از حیث روش نیز با تألیفات ابن قتیبه تفاوت دارد و چنین روشی در نوشتهی ابن قتیبه به چشم نمی‏خورد.

·          مؤلف کتاب به شکلی از أبو لیلی روایت می‏کند که انگار مستقیماً با او ملاقات داشته است، و این ابو لیلی، محمد بن عبدالرحمن بن أبو لیلی فقیه قاضی کوفه است که در سال 148ﻫ وفات یافته است و معروف این است که ابن قتیبه در سال 213ﻫ یعنی 65 سال بعد از وفات ابولیلی به دنیا آمده است.

·          راویان و شیوخی که ابن قتیبه معمولاً در کتابهای خود از آنان نقل قول می‏کند در هیچ جای کتاب ذکری از آنها به میان نیامده است.

·          بسیاری از روایات او با صیغه تمریض و اشاری و نامعلوم آمده است، زیرا در بسیاری از جاها در این کتاب آمده است: از برخی از مصریان روایت کردهاند؛ از محمد بن سلیمان از مشایخ اهل مصر روایت کردهاند، برخی از مشایخ مغرب به ما روایت کردهاند، از برخی از مشایخ روایت کردهاند؛ یکی از مشایخ به ما روایت کرده است. چنین ترکیباتی از اسلوب و عبارات ابن قتیبه بسیار دور می‏باشد و چنین چیزهایی در هیچ یک از کتابهای وی وارد نشده است.

·          نویسنده کتاب «الإمامة و السیاسة» از دو نفر از علمای بزرگ مصر روایت می‏کند، حال آ«که ابن قتیبه به مصر نرفته و از این دو عالم کسب علم نکرده است.[149]

ابن قتیبه در نزد علما جایگاهی والا دارد و علما او را از اهل سنت می‏دانند و معتقدند که از حیث علم و دین فردی ثقه است. سلفی میگوید: ابن قتیبه از افراد ثقه و از اهل سنت است. ابن حزم در مورد وی میگوید: او در علم و دین فردی ثقه است. خطیب بغدادی هم در این مورد از وی تبعیت کرده است. ابن تیمیه در مورد وی میگوید: ابن قتیبه از منتسبان به امام احمد و اسحاق است و از کسانی که اقدام به نصرت مذاهب مشهور اهل سنت کرده است.[150] مردی که میان علمای محقق چنین منزلت و جایگاهی داشته باشد، آیا معقول است که مؤلف کتاب «الإمامة و السیاسة» باشد که تاریخ را تحریف کرده و چیزهایی را به صحابه بزرگوار منتسب ساخته که در آنان نیست؟! [151]

دکتر علی نفیع علیانی در کتاب «عقیدة الإمام ابن قتیبة عن کتاب الإمامة و السیاسة» میگوید: بعد از اینکه کتاب «الإمامة و السیاسة» را به صورتی دقیق خواندم این باور نزد من رجان یافت که مؤلف آن یک رافضی خبیث است که خواسته به خاطر کثرت تألیفات ابن قتیبه و شهرت او در مردم به حمایت از مذهب اهل حدیث، این کتاب را داخل در کتابهای ابن قتیبه نماید و احتمالاً از رافضیان مغرب باشد، زیرا ابن قتیبه در مغرب از شهرت و آوازه نیکویی برخوردار است.[152] چیزهایی که رافضی بودن مؤلف الإمامة و السیاسة را رجان می‏دهد موارد زیر است:

·          مؤلف کتاب از زبان علی بن أبی طالب روایت کرده که به مهاجران گفت: ای گروه مهاجر، خدا را خدا را در نظر داشته باشید و سلطه و حکومت محمد بر عرب را از خانه و کاشانهاش به خانههای خود خارج نکنید و اهل او را از جایگاه و حق او در میان مردم دفع نکنید، ای گروه مهاجر، به خدا قسم ما مستحق ترین مردم به او هستیم، زیرا ما اهل بیت می‏باشیم و ما نسبت به بدست گرفتن خلافت از شما مستحق تر هستیم. به خدا قسم خلافت در میان ما اهل بیت است، پس از هوا و هوس خود پیروی نکنید، چه در این صورت از از راه خدا گمراه می‏شوید.[153] جز شیعه کسی بهاین اعتقاد ندارد که خلافت در میان اهل بیت موروثی است.

·          مؤلف این کتاب به صحابه طعن و عیب وارد کرده است و ابن عمر را فردی ترسو و سعد بن أبی وقاص را شخصی حسود معرفی نموده و بیان کرده که محمد بن مسلمه به خاطر اینکه علی مرحب یهودی را در خیبر به هلاکت رساند از علی خشمگین بود و بیان کرده کهاین عائشه بود که فرمان قتل عثمان را صادر کرد.[154] طعن و عیب وارد کردن به صحابه از بارزترین خصوصیات صحابه می‏باشد. خوارج نیز گرچه در این خصوصیت با آنان مشترک می‏باشند اما خوارج عموم صحابه را مورد طعن و عیب قرار نمیدهند. [155]

·          مؤلف بیان کرده که مختار بن أبوعبید از طرف مصعب بن زبیر به قتل رسید زیرا وی مردم را اهل بیت رسول خدا دعوت میکرد و خرافاتهای مختار و اینکه ادعای وحی را داشت بیان نکرده است و این رافضیان هستند که مختار را بهاین خاطر که از قاتلان حسین بن علی انتقام گرفت دوست دارند، اما ابن قتیبه مختار را در شمار کسانی ذکر کرده که بر حاکم جامعه خروج کردند و بیان کرده که او ادعای این را داشت که جبرئیل نزد وی می‏آید.[156]

·          مؤلف این کتاب در مورد خلافت ابوبکر و عمر و عثمان فقط بیست و پنج صفحه نوشته است، اما در مورد فتنه موجود میان صحابه دویست صفحه نوشته است. پس مؤلف آن دور از تاریخ اسلام را که روشن و آشکار و تابناک است به صورت مختصر بیان کرده و صفحات زیادی را به تاریخی جعلی اختصاص داده که فقطاندکی از آن صحیح می‏باشد. چنین کاری از اخلاقیات معروف و شناخته شده رافضیان می‏باشد. از گمراهی و خواری به خدا پناه می‏بریم.

محمود شکری آلوسی میگوید: از جمله نیرنگها و دسیسههای رافضیان این است به نامهای مردان معتبر اهل سنت نگاه میکنند و هر کس را پیدا کنند که از حیث نام و لقب با یکی از آنها موافق باشد روایت حدیث آن فرد شیعی را به او اسناد میدهند و هر کس از اهل سنت که به آن فرد آشنایی نداشته باشد اعتقاد می‏یاید که او یکی از ائمه است قولش را معتبر دانسته و به روایت او اعتماد می‏کند، مانند سدی که دو نفر هستند یکی سدی کبیر و دیگری سدی صغیر. سدی کبیر از افراد ثقه اهل سنت است، اما سدی صغیر از جاعلان و کاذبان و یک رافضی افراطی است. نیز مانند عبدالله بن قتیبه کهیک رافضی افراطی است و عبدالله بن مسلم بن قتیبه که از افراد موثق اهل سنت است. این فرد سنی کتابی را به نام «المعارف» نوشته است و آن فرد رافضی هم کتابی را نوشته و آن را «المعارف» نامیده است تا بدین وسیله گمراه گری کند.[157] این سخن از جمله دلایلی است کهاین باور را رجحان می‏دهد که کتاب الإمامة و السیاسه اثر ابن قتیبه رافضی باشد و نه ابن قتیبه سنی و موثق؛ و مردم به خاطر تشابه نام این دو، دچار اشتباه و اختلاط شده‏اند.[158]

2- نهج البلاغه

از جمله کتابهایی که در تحریف تاریخ صحابه سهم دارد کتاب نهج البلاغه است. این کتاب از حیث سند و متن مورد طعن می‏باشد، زیرا سه قرن و نیم بعد از وفات علی بن أبی طالب و بدون سند جمع آوری شده است. شیعه تألیف این کتاب را به شریف رضی نسبت داده‏اند کهاین شخص از دیدگاه محدثان حتی اگر سندی را موافق با بدعت خود بیان کند مورد قبول نمی‏باشد، پس حال که در این کتاب بدون ذکر سند این مطالب را جمع آورده است چه وضعیتی دارد؟ کسی که در نگاه محدثان متهم می‏باشد برادرش علی است.[159] علما در مورد نهج البلاغه سخن گفته‏اند، از جمله:

·          ابن خلکان در شرح حال شریف مرتضی میگوید: علما در مورد کتاب نهج البلاغه که گردآوری سخنان علی بن أبی طالب است با هم اختلاف دارند کهایا وی آن را گردآوری کرده است یا اینکه برادرش رضی آن را گردآورده است؟ گفته‏اند: این کلام علی نیست، بلکه کسی که آن را جمع آورده و به علی منسوب کرده است همان کسی است که آن را جعل کرده است. و الله أعلم.[160]

·          ذهبی میگوید: هر کس نهج البلاغه را مطالع نماید در می‏یابد که مطالب این کتاب به دروغ به أمیرالمؤمنین علی نسبت داده شده است، زیرا در آن بهآشکارا ناسزاگویی شده و منزلت ابوبکر و عمر پایین آورده شده است. همچنین در آن تناقض و چیزهای رکیک و عباراتی وجود دارد که هر کس به صحابه قریشی و غیر قریشی از متأخران بعد از آنان شناخت داشته باشد یقین می‏یابد که اکثر آن باطل است.[161]

·          ابن تیمیه میگوید: علما می‏دانند که بیشتر خطبه‏های این کتاب به دروغ به علی منسوب شده است. به همین دلیل غالب مطالب آن در کتابهای قدیمی‏تر از آن به چشم نمی‏خورد و مطالب آن سند معروف و شناخته شدهای ندارند.[162]

·          ابن حجر شریف مرتضی را به جعل متهم می‏کند و میگوید: هر کس این کتاب را مطالعه کند یقین می‏یابد که به دروغ به علی نسبت داده شده و اکثر آن باطل است.[163]

با استناد بهاین اخبار و اخباری دیگر تعدادی از پژوهشگران به بحث در مورد این موضوع پرداخته‏اند و قائل به عدم صحت نسبت این سخنان و مطالب به علی شده‏اند.[164]

میتوان مهم ترین مواردی را که علمای قدیم و جدید در تشکیک به صحت انتساب نهج البلاغه به علی بیان کردند در موارد زیر خلاصه کرد:

·          نداشتن سندهایی مؤید که نسبت کلام به گوینده آن را از حیث متن و سند و روایت استحکام بخشیده و تقویت کند.

·          خطبه‏های زیاد و طولانی، زیرا با کثرت و طولانی بودن خطبه‏ها، حفظ و ضبط آن خطبه‏ها قبل از عصر تدوین دشوار می‏باشد، زیرا خطبه‏های رسول خدا با وجود شدت اهتمام و توجهی که به آنها بوده است به صورت کامل و سالم بدست ما نرسیده است.

·          تعدادی از اقوال و خطبه‏ها که در نهج البلاغه به علی بن أبی طالب منسوب شده است در منابع معتبر به افرادی غیر از علی بن أبی طالب منسوب شده است و افرادی که به روش و سبک آن افراد آشنایی دارند این اقوال و خطبه‏ها را برای آن افراد تأیید میکنند.

·          در این کتاب از زبان علی بن أبی طالب چیزهایی در مورد ابوبکر، عمر و عثمان ذکر شده است که نه در شأن علی است و نه در شأن آن سه نفر. نیز با احترامی‏که علی برای آنان قائل بود منافات دارد، مانند خطبه معروف به «شقشقیه» که در آن علی تمایل زیاد خود به خلافت را آشکار می‏کند و این درست بر خلاف پرهیزکاری و زهدی است که علی به آنها مشهور شده است.

·                   در نهج البلاغه سجع به صورت زیادی دیده می‏شود، زیرا تعدادی از ادیبان معتقدند کهاین کثرت سجع با عدم تکلف عصر علی در سخن گفتن- گرچه سجع غیر ارادی و زیبا از روح و مبنای آن روزگار به دور نمی‏باشد- سازگار نیست.

·          کلام آکنده از صناعتهای ادبی که در آن آرایه‏های ادبیی به چشم می‏خورد که از نوع پیرایه‏ها و تزئینات ادبی عصر عباسی است، مانند آنچه که در این کتاب در وصف طاووس و خفاش و زنبور و مورچه و کشت و زرع و ابر و امثال آن گفته شده است.

·          استفاده از عبارات فلسفی و کلامی‏که در لابلای نهج البلاغه وارد شده است و فقط در قرن سوم نزد مسلمانان شناخته شد و رواج یافت، یعنی در زمانی که کتابهای یونانی و فارسی و هندی به عربی ترجمه شدند و بیشتر شبیه کلام منطق دانان و متکلمین می‏باشد تا کلام خلفای راشدین.[165]

در هنگام بحث از صحابه و رویدادهای میان آنان و میان امیر المؤمنین علی باید از این کتاب پرهیز شود و نصوص آن بر قرآن و سنت عرضه شود و آنچه از آن که موافق قرآن و سنت بود اشکالی نیست که مورد استفاده قرار گیرد و آنچه از آن که مخالف قرآن و سنت باشد مورد توجه و استفاده قرار نگیرد.

3- الأغانی

کتاب الأغانی تألیف ابوالفرج اصفهانی کتابی در موضوع ادب، سمر و غزل به حساب می‏آید و کتابی علمی‏و تاریخی و فقهی نیست و در نزد اهالی ادب و تاریخ دارای انعکاس است. اما این سخن بهاین معنی نیست در مورد شعوبیه- ملی گرایی- و دسیسه چینی و کذب فضیح و طعن و معایب موجود در آن سکوت شود. شاعر و استاد بزرگ عراقی، ولید أعظمی‏کتابی ارزشمند را نوشته و آن را «السیف الیمانی فی نحر الأصفهانی صاحب الأغانی» نام نهاده است. وی در این کتاب آستین همت را بالا زده تا شوخی و جدی و سم را از عسل متمایز ساخته و دروغها و آتشهای ملی‏گرایی و نیرنگ را که در سینه‏ها به مانند غلیان و جوشش آب در دیگ جوشش می‏یابد برملا سازد و هرزه گوییهای وی را در اخبار و حکایات دروغین و غیر مؤثقی که به خانواده بزرگوار رسول خدا اسائه ادب می‏کند و سیره آنان را مورد جرح قرار می‏دهد و رفتار آنان را تحریف و زشت می‏کند، ابطال نموده و پاسخ گوید. هم چنین ادعاهای اصفهانی در مورد معاویه بن أبو سفیان و دیگر خلفای راشد اموی را که با طرح روایات کذب و توطئه آمیز بیان شده است ابطال نماید. همچنین این استاد بزرگوار و شاعر گرانمایه اسلامی، حکایات پراکندهای را که در کتاب الأغانی وجود دارد و عقیده و دین اسلام را مورد طعن قرار داده و جاهلیت را بر اسلام برتری می‏دهد و دیگر اباطیلی را که در آن وجود دارد مورد نقد قرار داده است.[166]

علما از دیر باز در مورد این کتاب سخن گفته‏اند، از جمله:

·          خطیب بغدادی میگوید: ابوالفرج اصفهانی دروغگوترین مردم بود، وی کتابهای زیادی را می‏خرید و همه روایات خود را از آن می‏ساخت.[167]

·          ابن جوزی میگوید: به روایت فردی مثل وی اعتماد نمیشود و بسیاری از مواقع آنها را از جانب خود روایت کرده است. هر کس در کتاب الأغانی درنگ کند همه چیزهای قبیح و زشت را مشاهده می‏کند.[168] ذهبی میگوید: شیخ ما تقی الدین بن تیمیه او را ضعیف و در مورد نقلیاتش متهم می‏دانست و چیزهایی را که می‏گفت خوف انگیز عنوان میکرد.[169]

4- تاریخ یعقوبی(م290ﻫ)

وی احمد بن أبی یعقوب إسحاق بن جعفر بن وهب بن واضح عباسی از اهالی بغداد و از مؤرخان شیعه امامی‏است. وی در دولت عباسی در نوشتن دیوانها فعالیت داشت و ملقب به کاتب العباسی شد. یعقوبی تاریخ دولت اسلامی‏را از دیدگاه شیعه امامی ‏بیان می‏کند. وی خلافت را فقط برای علی و فرزندان و حسب تسلسل ائمه در نگاه شیعه قبول دارد و علی را وصی می‏نامد و هنگامی‏که بیان تاریخی خلافت ابوبکر، عمر و عثمان می‏پردازد، لقب خلافت را به آنان نمی‏دهد، بلکه میگوید: فلانی حکومت را بدست گرفت. وی در مورد هر کدام از آنان و همچنین بزرگان صحابه که سخن میگوید زبان به طعن به آنان می‏گشاید. وی در مورد عائشه[170]ّ، خالد بن ولید[171]، عمرو بن عاص[172] و معاویه بن أبوسفیان[173] اخبار توهین آمیزی را بیان می‏کند و خبر سقیفه را به صورتی زشت بیان می‏کند[174] و در آن ادعا می‏کند برای سلب خلافت از علی که از دیدگاه او وصی رسول خدا می‏باشد توطئه چیده شده است. روش وی در بافتن اتهامات همان روش شیعیان و روافض است کهیا خبر را به طور کامل می‏سازد و می‏بافد[175] یا اینکه چیزهایی بر خبر می‏افزاید، [176] یا اینکه خبر را در غیر سیاق و جایگاه آن بیان می‏کند تا بدین طریق معنای آن را منحرف سازد. نکته قابل ملاحظه دیگر اینکه وی زمانی که در مورد خلفای اموی سخن میگوید آنان را شاه می‏نامد و هنگامی‏که در مورد خلفای عباسی سخن میگوید آنان را خلیفه توصیف می‏کند. همچنین دولت آنان را در کتاب «البلدان» «دولة المبارکة» نام می‏نهد.[177] این چیزها منعکس کننده نفاق و مخفی شدن وی در پس پرده شعار تقیه است. این کتاب نمایانگر تحریف ایجاد شده در نوشتن تاریخ اسلامی‏است. همچنین این کتاب منبع بسیاری از خاورشناسان و غرب شناسانی است که به تاریخ اسلامی‏و سیره مردان آن طعن وارد کردهاند. البتهاین موارد از نظر علمی‏ارزشی ندارند، زیرا غالب موارد مورد استفاده گروه اول قصص و خرافات و اساطیر است و مطالب گروه اول از زاویه دید حزبی نوشته شده‏اند. همچنین از حیث متدلوژی و روش تحقیق در مقابل ساده ترین قواعد مستند سازی علمی‏از بین می‏روند.[178]

5- مروج الذهب و معادن الجوهر تألیف مسعودی(م345ﻫ)

وی ابوالحسن علی بن حسین بن علی مسعودی از فرزند زادگان عبدالله بن مسعودس است.[179] بنا به قولی وی از اهالی مغرب بوده است.[180] در جواب این قول گفته‏اند که مسعود خود تصریح دارد که از اهالی عراق است و به سرزمین مصر رفته تا در آنجا سکونت نماید.[181] اگر منظور از بلاد مغرب، عکس مشرق باشد در این صورت هم اشکالی ندارد، زیرا مصر از سرزمینهای غربی اسلامی‏است.[182] مسعودی فردی شیعه است، چه ابن حجر در مورد وی میگوید: کتب وی سرشار از ادلهای است که بیانگر این نکته می‏باشند که وی شیعه و معتزلی است.[183] مسعودی میگوید: از آدم تا پیامبر سنت بر وصیت و تعیین جانشین بوده است. بعد از این به اختلاف مردم در مورد نص و اختیار- یعنی تعیین جانشین به وسیله نص یا انتخاب- اشاره می‏کند. وی در مورد جانشینی دیدگاه شیعه امامی ‏را دارد که قائل به نص می‏باشند.[184] وی در کتاب مروج الذهب به حوادث مربوط به علی بن أبی طالب به قدری توجه کرده است که به زندگی رسول خدا چنان اهتمام و توجهی ندارد.[185] در این کتاب به شکلی آشکار به خاندان علوی و جستجوی اخبار آنان توجه خاصی دارد[186] و بدون اینکه احساس شرم و حیا کند دست به تحریف تاریخ اسلام زده است.

اینها برخی از کتب قدیمی‏بود که در مورد آنها هشدار داده شد و کتابهایی هستند که نوشته‏های برخی از معاصران چون طه حسین در کتاب «الفتنة الکبری.... علی و بنوه» و عقاد در کتاب «العبقریات» تأثیر نهاده و آنان در دام روایات مجعول و ضعیف افتاده و تحلیلات خود را مبتنی بر آنها کردهاند و در نتیجه راه صواب را نپیموده و در حق صحابه خطاهای شنیعی را مرتکب شده‏اند. همچنین بر عبدالوهاب نجار در کتاب «الخلفاء الراشدون» تأثیر نهاده‏اند، زیرا وی نصوصی از روایات رافضیان را از کتاب «الإمامة و السیاسة» ذکر کرده است. نیز بر حسن ابراهیم حسن تأثیر نهاده و او در کتاب «عمرو بن العاص» و با استناد به روایات مجعول رافضیان بیان می‏کند که عمرو بن عاص فردی مصلحت اندیش و طمع ورز بوده است و فقط وقتی وارد کارها میشد که در آن برای وی مصلحت و منفعتی دنیوی وجود می‏داشت.[187] محققان دیگری هم هستند که همین راه را پیموده‏اند و به سبب دوری آنان از روش اهل سنت و جماعت در تعامل با توده‏های انبوه روایات تاریخی هزینه‏های ظالمانهای کردهاند.

هشتم: خاور شناسی و تاریخ اسلامی

از فرقه‏هایی که بیشترین تأثیر را در تحریف تاریخ اسلامی‏داشته است، شیعه رافضی با طوائف و فرق مختلف آن است. اینها از قدیمی‏ترین فرقه‏هایی هستند که سربرآوردند و دارای سازمانی سیاسی و فلسفهای عقیدتی و روشی فکری- اما منحرف- می‏باشند. این گروه بیشترین دروغها را علیه دشمنان خود سرهم کردهاند. آنان بیشترین دشمنی را با صحابه دارند- این موضوع ذکر خواهد شد- و ناسزاگویی به صحابه و تکفیر آنان از بنیانها و ارکان عقیده آنان می‏باشد و خصوصاً با ابوبکر و عمر دشمنی جداگانهای دارند و آنان را جبت و طاغوت می‏نامند.[188] شیعیان تعداد زیادی راوی و اخباری دارند که نشر اکاذیب و بهتانهای آنان و تدوین این موارد در کتابها و رساله‏هایی در مورد وقائع تاریخ اسلامی، خصوصاً وقائع داخلی را برعهده دارند. همچنین ملی گرایی و تعصبات در جعل اخبار تاریخی و حکایات و قصصی که هدف آنها تحریف تاریخ اسلامی‏و اعتلا دادن بهیک طائفه بر طائفه دیگر یا اهل یک سرزمین بر اهل سرزمین دیگر یا یک جنس بر جنس دیگر و کنار نهادن معیار شرعی برتری یعنی معیار تقوا- ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅﮆ ﮋ الحجرات: ١٣

(بي‌گمان گرامي‌ترين شما در نزد خدا متقي‌ترين شما است) تأثیر داشته است. همچنین فرقه‏های منحرف از جعل قصه گویان و انتشار آنها و جهل بیشتر این افراد و کمی‏شناخت آنان از سنت و انحراف گروهی از آنان که به دنبال کسب و کار می‏باشد، بهره برده‏اند و اکاذیب و حکایات و قصص جعلی را در میان آنان منتشر ساخته‏اند و این قصه سرایان آنها را بدون آگاهی و ادراک قبول کردهاند و میان عامه منتشر ساخته‏اند. از طریق این افراد صدها حدیث دروغین و منسوب به صحابه و تابعین و علمای اسلام منتشر شده که موجب اسائه ادب به آنان و تحریف تاریخ و سیره آنان می‏شود. اما فضل و توفیق الهی گروهی از علمای ناقد را روانه کرده که تلاشهای بزرگ و موفقی را در نقد راویان و مرویات آنها به انجام رسانده و احادیث صحیح را از غیر صحیح جدا کرده و از عقیده و تاریخ امت دفاع کردهاند. علمای سنی در بیان احادیث جعلی به وسیله نص بر آنها و بیان راویان ضعیف و افراد متهم و اهل هوی و هوس و ایجاد روشی برای نقد و قبول روایات تلاشهای زیادی را به انجام رسانده‏اند. از بارزترین افرادی که به روشن سازی غلط گوییهای تاریخی و ردّ روایات جعلی و دروغین همت کردهاند، میتوان به افراد زیر اشاره کرد: قاضی ابن العربی در کتاب «العواصم من القواصم» شیخ الإسلام ابن تیمیه در بسیاری از کتب و رساله‏های خود، خصوصاً کتاب ارزشمند «منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة و القدریة» حافظ نثاد ذهبی در بسیاری از تألیفات تاریخی خود مانند کتاب «سیر أعلام النبلاء» «تاریخ الإسلام» «میزان الإعتدال فی نقد الرجال» حافظ ابن کثیر، مفسر و مورخ در کتاب «البدایة و النهایة» و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «فتح الباری فی شرح صحیح البخاری» «لسان المیزان» «تهذیب التهذیب» و «الإصابة فی معرفة الصحابة».

وسائلی که برای تحریف وقائع تاریخی و مدر ساختن سیره رجال صدر اول صحابه و تابعین بکار گرفته شده‏اند، زیاد هستند، از جمله آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:

·          جعل و کذب

·          خبر یا حادثه صحیحی را ذکر میکنند و سپس چیزی را بر آن می‏افزایند یا اینکه چیزی را از آن کم میکنند به طوری که آن خبر یا حادثه از شکل افتاده و از اصلش خارج شود.

·          جعل خبر در غیر سیاق آن تا از معنا و مقصود آن منحرف گردد و تأویل و تفسیر باطل از حوادق و رویدادها

·          ابراز نقائص و خطاها و مخفی ساختن حقیقتهای مستقیم

·          استفاده از صنائع شعری و سرقت ادبی جهت تأیید حوادث تاریخی مورد ادعا، زیرا شعر عربی به عنوان یک سند تاریخی مورد توجه قرار گرفته و به عنوان مستندی مورد استفاده واقع می‏شود که به موثق ساختن خبر و تأیید آن کمک می‏کند.

وضع نامه‏ها و رساله‏های مجعول و کذب و منتسب ساختن آن به علما و شخصیتهای مشهور، آنچنان که رافضیان کتاب «الإمامة و السیاسة» را ساخته و به ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری به دلیل شهرتش در نزد اهل سنت و اعتماد آنان به وی، منتسب ساخته‏اند.

در قرن گذشته علما و نویسندگان غربی از خاورشناسان و فراماسونها- در ضمن جنگ خود علیه سرزمینهای اسلامی‏و استعمار آنها- این اکاذیب و تحریفات را قاپیده و گمشده خود را در آنها پیدا کردهاند و برای بارز کردن آنها و تکیه و تمرکز بر آنها تلاش کردهاند و از روی تعصب و کراهت خود از مسلمانان- از جانب خود چیزهایی دروغین را بر آنها افزوده‏اند، مانند ابداع رویدادهای که هیچ اصلی ندارند، یا تفسیر مغرضانه رویدادهای تاریخی به قصد تحریف، یا تفسیر اشتباه آنها حسب پندار و اعتقاد و باور خود. سپس گروهی اندک از شاگردان مستشرقان در سرزمینهای عربی و اسلامی‏از این افراد پیروی کرده و طریقه و روش آنان را در بحث و فکر و پندارها در تحلیل و تفسیر تاریخ در پی گرفتند و بعد از رفتن آن خاورشناسان از سرزمینهای اسلامی، پرچم آنان را بدست گرفتند. ضرری کهاین افراد ایجاد میکنند بیشتر و بدتر از ضرر استادان خاورشناس آنان و اسلاف بدعتگر و گمراهشان می‏باشد، زیرا اینان- به مانند استادان خود- ادعای تبعیت از روح علمی‏صرف و روش علمی‏در بحث را دارند، اما حقیقت این است که آنان فقط از اعتقاد خود جدا و مجرد گشته‏اند، اما تجرد به معنای اخلاص در برابر حق و پیمودن روش علمی‏درست در اثبات رویدادهای تاریخی، مانند مقایسه میان روایات و شناخت ارزش منابع مورد استفاده و میزان امانتداری ناقلان و راویان و ضبط روایت و قیاس اخبار و مورد توجه قرار دادن آنها بر اساس وضعیت فرهنگی و تمدنی بشری و طبیعتهای آن، در نزد این افراد مشاهده نمیشود.[189] آنان از روش علمی‏فقط اموری شکلی و ظاهری مانند حواشی و ترتیب منابع و چیزهایی شبیه این را فهمیده‏اند و چه بسا مفهوم روش علمی‏در نزد آنان همین چیزها باشد.[190] محب الدین خطیب میگوید: کسانی که فرهنگ بیگانه را پذیرفته‏اند این توهم بر آنان غلبه یافته است که آنان از این گذشته بیگانه هستند و موضع آنان نسبت به مردان این تاریخ، مانند موضع وکلا نسبت به متهمان است و حتی برخی از آنان تمایل بسیار زیادی دارند که نزد دیگران خود را چنان نشان دهند که با گذشته عربی و اسلامی‏هیچ پیوندی ندارند. آنان این کار را در پیروی از خاورشناسان انجام میدهند، چه وقتی که احساس اطمینان میکنند شک می‏ورزند و هنگامی‏که حق آنان را به کسب اطمینان فرا‏می‏خواند آنان به هوی و میل خود گرایش می‏یابند و قبل از اینکه دلائلی بر چیزی داشته باشند در مورد قضیه حکم میدهند و در مورد آن احساس آسودگی میکنند.[191]

از مهم ترین وسائلی که خاورشناسان و شاگردانشان برای تحریف حقائق تاریخ اسلامی‏به کار برده‏اند، موارد زیر است:

الف- تفسیر اشتباه از رویدادهای تاریخی بر وفق مقتضیات روزگاری که خود در آن زیست میکنند و بر حسب آنچه که در ذهنشان جریان دارد، بدون اینکه اولاً واقعه تاریخی را خوب مورد تحقیق قرار دهند تا واقعه ثابت شود و بدون اینکه شرایط عصری را که رویداد در آن روی داده است و احوال و نگاه مردم به قضایا را در نظر بگیرند و بدون اینکه به عقیده و باور آنان نگاهی داشته باشند، زیرا قبل از تفسیر یک رویداد لازم است که ابتداءً وقوع آن ثابت شود و وجود آن در یک کتاب، برای ثابت شدن آن رویداد کفایت نمی‏کند، [192] زیرا مرحله ثابت کردن رویداد، مقدم بر بحث و بررسی در تفسیر رویداد تاریخی است. همچنین شایسته است که تفسیر همگام با منطوق و مدلول لفظ خبر تاریخی و موضوع بحث و ویژگی و شرایط عمومی‏جامعه یا روزگار یا محیطی باشد که واقعه در آن روی داده است. نیز شرط است کهاین تفسیر با واقعهیا وقائع دیگری که ثابت شده می‏باشند متعارض نباشد. همچنین جایز نیست که در تفسیر تنها یک عامل مد نظر قرار بگیرد - چیزی که خصلت و ویژگی مکاتب معاصر تاریخی است-، بلکه باید همه عوامل مؤثر در حدیث و خصوصاً عوامل عقیدتی و فکری مد نظر باشد. تفسیری تاریخی که همهاین عوامل هم در آن مراعات شود، بازهم چیزی فراتر از یک اجتهاد بشری نیست که محتمل خطا و صحت می‏باشد. برخی تاریخ فرقه‏های ضاله و منحرف را بسیار برجسته کردهاند و برای بزرگ کردن نقش آنها تلاش کردهاند و خواسته‏اند آنان را در سیمای یک گروه اصلاحگر و مظلوم نشان دهند و مورخان مسلمان را چنین نشان داده‏اند که انگار بر آنان حمله برده‏اند، مثلاً قرمطیان و اسماعیلیه و روافض امامی ‏و فاطمیان و زنگیان و اخوان الصفا و خوارج همه در نگاه آنان داعیان به اصلاح و عدالت و آزادی و برابری و قیامهایشان انقلابهایی برای اصلاح ظلم و جور می‏باشد. این جارو جنجال و بهتان به تاریخ اسلامی‏و مقابله سیره مردان و داعیان آن، با سیره رهبران فرق منحرف، چیزی است که طرح آن از جانب مردمی‏که به اسلام باور ندارند، چیز عجیب و غریبی نیست، زیرا آنان بر اساس واقعیت عقیده خود با همه توان خود و شب و روز و در نهان و آشکار علیه اسلام دسیسه چینی و توطئه میکنند. از کسانی کهایمانشان نامعلوم می‏باشد و از ملل کفر فقط این را میتوان انتظار داشت که برادران خود را در گمراهی یاری دهند. اما چیزی که شگفتی برخی از افراد را موجب می‏شود این است که کسانی بعد از سقوط دولت خاورشناسان پرچمدار تحریف و مکدر سازی تاریخ را بر عهده می‏گیرند که نامهایی اسلام داشته و از فرزندان مسلمانان هستند و این سمها را میان افراد قوم خود منتشر میکنند تا به وسیله آن افراد بی تجربه را از راه درست برگردانند. این افرادی به روایات مشکوک و ضعیف و ساقطی می‏چسبند که آنها را از کتابهای ادب و قصص، شعر، حکایتهای ملی، کتابهای سرقتی- یا منسوب شده به افراد مشهور- و ضعیف بر می‏گیرند. این نوع کتابها به اضافه روایات کذب وارد شده در تاریخ طبری و مسعودی غالب مستندات آنها را تشکیل می‏دهد، حال آنکه خود نیز می‏دانند کهاین کتابها مراجع علمی‏و معتبری به حساب نمی‏آیند. تجاوز بر تاریخ اسلام- خصوصاً تاریخ صدر اول- با تحریف و مدر ساختن آن، از طریق انتخاب جاهای برگزیده و زوم کردن بر آنها مانند جنگها و نبردها و به تصویر کشیدن آنها به صورتی غیر واقعی جهت زائل شدن صفت جهاد در راه خدا و از آنها و نشان دادن آن بهاین شکل است که انگار نمونه مبارزات و نیرنگهای سیاسی روزگار معاصر می‏باشد. از دیگر روشهای آنان موارد زیر است:

تجهیل، یعنی مهمل گذاشتن آنچه انگیزه و عامل اقتدا و الگوی نیک می‏شود؛

تشکیک، یعنی متوجه ساختن تیرها به سوی تاریخ و رجال آن و مورخان مسلمان و ایجاد شک در مورد معلومات و صداقت آنان؛

تجزیه، یعنی تلاش برای تجزیه تاریخ اسلامی‏به حلقه‏ها و بخشهای جدا از هم، به نحوی که انگار هیچ ارتباطی میان آنها وجود ندارد، مانند توزیع بر اساس سرزمین و نژاد و غیره.

هدف همهاین وسائل و حملات خراب کردن تاریخ اسلامی‏ما و محو نمودن نشانه‏های تابنده آن و دور ساختن آن از اینکه بتواند الگویی نیک بوده و در تربیت صحیح مؤثر باشد.

به همین دلیل بر مؤرخ مسلمان لازم است کهاین وسائل را شناخته و در مورد آنها بیدار باشد و کسانی را که از آرا و روشهای خاورشناسان پیروی میکنند بشناسد و فقط با رعایت احتیاط زیاد از آنها چیزی بگیرند. علمای ما بسیاری از راویان را به سبب کسب علم آنان از اهل کتاب و روایت روایات اسرائیلی مورد نقد قرار داده و ضعیف دانسته‏اند، پس بر ما لازم است در قبول اقوال و تفسیرات کسانی که از خاورشناسان کسب علم کردهاند توقف و درنگ داشته باشیم و آنها را ساقط و غیر معتبر بدانیم مگر اینکه دلیل و برهانی واضح و آشکار داشته باشند.[193]





[1]- مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، ص378؛ تنزیه خال أمیرالمؤمنین معاویه، ص38.

[2]- سیر أعلام النبلاء2/381.

[3]- الطبقات الکبری4/107.

[4]- فتح الباری7/189.

[5]- صحیح مسلم، شماره2502.

[6]- سیر أعلام النبلاء2/384 سند آن صحیح است.

[7]- المستدرک2/313. حاکم آن را صحیح و ذهبی آن را موثق دانسته است؛ سیر أعلام النبلاء2/384.

[8]- سیر أعلام النبلاء2/385.

[9]- صحیح مسلم، شماره2498.

[10]- صحیح مسلم، شماره2497.

[11]- همان793؛ مجمع الزوائد9/358.

[12]- صحیح مسلم، شماره2704.

[13]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص97؛ تحقیق مواقف الصحابة2/226.

[14]- صحیح مسلم، شماره1733؛ صحیح البخاری، شماره4344.

[15]- البدایة و النهایة7/114.

[16]- همان88.

[17]- تفسیر التابعین1/423.

[18]- سیر أعلام النبلاء2/389.

[19]- ابوموسی الأشعری العالم المجاهد، محمد طهماز، ص121.

[20]- الطبقات الکبری4/107.

[21]- سیر أعلام النبلاء2/289.

[22]- ابوموسی الأشعری العالم المجاهد، محمد طهماز، ص125-126؛ سیر أعلام النبلاء2/391.

[23]- ابوموسی الأشعری العالم المجاهد، محمد طهماز، ص127؛ سیر أعلام النبلاء2/389.

[24]- الطبقات4/108. راویان آن ثقه هستند.

[25]- سیر أعلام النبلاء2/390.

[26]- ابوموسی الأشعری، ص129.

[27]- سیر أعلام النبلاء2/381.

[28]- أنس بن مالک الخادم الأمین، عبدالحمید طهماز، ص135.

[29]- تاریخ طبری5/66.

[30]- مناقب عمر، ابن جوزی، ص130.

[31]- الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة.

[32]- سیر أعلام النبلاء2/389.

[33]- الولایة علی البلدان1/120.

[34]- همان.

[35]- سیر أعلام النبلاء2/391.

[36]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص262.

[37]- أعلام الموقعین1/186.

[38]- فتح الباری13/53؛ التاریخ الصغیر11/109.

[39]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص262.

[40]- تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة2/227.

[41]- تاریخ خلیفة، ص191-192.

[42]- الطبقات3/32.

[43]- تحقیق مواقف الصحابة2/215.

[44]- المعجم الکبیر، طبرانی9/53. ابن اسحاق آن را به صورت مرسل آورده است.

[45]- الإصابة3/2؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص263.

[46]- تهذیب التهذیب8/56.

[47]- نک: صحیح السیرة النبویة، ص494؛ سیر أعلام النبلاء3/60؛ سیره ابن هشام2/276.

[48]- صحیح مسلم، شماره121.

[49]- نک: السیرة النبویة الصحیحة2/471؛ سیره ابن هشام3/280.

[50]- نک: السیرة النبویة، أبو شهبة2/433؛ سیره ابن هشام4/280.

[51]- به روایت ابن حبان، شماره2277؛ صحیح السیرة، ص508. البانی آن را صحیح دانسته است.

[52]- نک: التاریخ الإسلامی، حمیدی7/133.

[53]- سیر أعلام النبلاء3/66.

[54]- همان67؛ سند آن صحیح است؛ ابن حبان در شماره202 آن را صحیح دانسته است.

[55]- نک: غزوة الحدیبیة، أبوفارس، ص210.

[56]- معین السیرة، ص381.گوینده آن صالح أحمد شامی‏نویسنده کتاب معین السیرة است.

[57]- نک: معین السیرة، ص381؛ مسند أحمد1/203. راویان آن راویان روایات صحیح است.

[58]- سلسلة الأحادیث الصحیحة1/238شماره155.

[59]- الطبقات4/191؛ السلسلة الصحیحة1/240شماره156.

[60]- مسند أحمد1/203. سند آن حسن است.

[61]- سنن البیهقی4/43.

[62]- سنن الترمذی، شماره3844.

[63]- المعجم الکبیر5/18؛ المستدرک3/455. حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی میگوید: صححی است و سند آن حسن می‏باشد.

[64]- الطبقات1/262؛ جوتمع السیرة، ابن حزم، ص24، 29.

[65]- إتمام الوفاء بسیرة الخلفاء، ص55.

[66]- فتوح الشام، بلاذری، ص48-51.

[67]- تاریخ طبری3/605؛ الکامل، ابن أثیر2/498.

[68]- سیر أعلام النبلاء3/70؛ القیادة العسکریة فی عهد الرسول، ص634-942.

[69]- سیر أعلام النبلاء3/70.

[70]- تاریخ طبری به نقل از: عمرو بن العاص، غضبان، ص464.

[71]- همان.

[72]- عمرو بن العاص، غضبان، ص481.

[73]- سفراء النبی، محمود شیت خطاب، ص508.

[74]- عمرو بن العاص، عبدالخالق سید ابورابیه، ص316.

[75]- عمرو بن العاص، عقاد، ص231-232.

[76]- عمرو بن العاص، غضبان، ص489-490.

[77]- همان492.

[78]- نک: الوثائق السیاسیة، ص537-538؛ الأخبار الطوال، دینوری، ص196-199؛ أنساب الأشراف1/382؛ تاریخ طبری5/665-666؛ البدایة و النهایة7/276-277.

[79]- مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، ص404.

[80]- المصنف5/463؛ مرویات تاریخ الطبری، ص406.

[81]- المراسیل، ابوحاتم، ص3؛ الجرح و التعدیل1/246.

[82]- تهذیب التهذیب12/27؛ مرویات تاریخ الطبری، ص406.

[83]- مرویات تاریخ الطبری، ص406.

[84]- تاریخ دمشق16/53.

[85]- تحقیق مواقف الصحابة2/223.

[86]- مرویات ابی مخنف، ص407.

[87]- التاریخ الکبیر4/2/267؛ الجرح و التعدیل9/138.

[88]- التاریخ، دارمی، ص238؛ تحقیق مواقف الصحابة2/223.

[89]- الضعفاء و المتروکون، ص253.

[90]- مرویات ابی مخنف، ص408.

[91]- التاریخ الکبیر5/398.

[92]- العواصم من القواصم، ص178-180.

[93]- فتح الباری13/86.

[94]- سیر أعلام النبلاء3/140.

[95]- مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، ص409.

[96]- الفصل فی الملل و النحل4/160.

[97]- تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة2/225.

[98]- الأحکام السلطانیة، ماوردی؛ الأحکام السلطانیة، ابویعلی، ص20؛ غیاث الأمم، ص79 به بعد.

[99]- غیاث الأمم، ص128؛ مرویات ابی مخنف، ص410.

[100]- الفصل فی الملل و الأهواء و النحل4/238.

[101]- مرویات ابی مخنف، ص411.

[102]- وی فردی ثقه و امام بود، التقریب.

[103]- تهذیب التهذیب4/60.

[104]- تاریخ طبری6/76.

[105]- همان.

[106]- البدایة و النهایة8/16.

[107]- الفتاوی35/73.

[108]- صحیح مسلم3/1480.

[109]- سنن البیهقی8/144.

[110]- مرویات ابی مخنف، ص412.

[111]- صحیح البخاری5/48.

[112]- فتح الباری7/466.

[113]- مرویات أبی مخنف.

[114]- تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة2/134.

[115]- أعلام النصر المبین فی المفاضلة بین أهل صفین، ص177.

[116]- در غرب شهر جوف در شمال جزیرة العرب.

[117]- شهری در اطراف شام از توابع شراط در ناحیه بلقاء.

[118]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص191-192.

[119]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص267.

[120]- غیلان بن عقبه که در سال117ﻫ وفات یافت. سیر أعلام النبلاء5/267.

[121]- عامر بن أبوموسی أشعری. تهذیب تاریخ دمشق3/321.

[122]- دیوان ذی الرمة، ص361-362 به نقل از خلافت علی، ص273.

[123]- خلافة علی بن أبی طالب، ص272.

[124]- المسند1/168. أحمد شاکر میگوید: سند آن صحیح است3/26؛ خلافة علی بن أبی طالب، سلمی، ص107.

[125]- الجهاد و القتال فی السیاسة الشرعیة3/1665.

[126]- همان.

[127]- عقیدة أهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرام2/727؛ تنزیه خال أمیرالمؤمنین معاویة بن أبی سفیان من الظلم و الفسق فی مطالبته بدم أمیر المؤمنین عثمان، ص41.

[128]- العواصم من القواصم، ص169-170؛ أحکام القرآن4/1717.

[129]- صحیح مسلم2/745.

[130]- فتح الباری فی شرح صحیح البخاری13/318.

[131]- صحیح البخاری، شماره7109.

[132]- الإعتقاد، ص198؛ فتح الباری13/66.

[133]- در صحیح مسلم2/746 آمده است: در امت من دو گروه خواهند بود.

[134]- عقیدة أهل السنة فی الصحابة2/746؛ الطبقات5/394.

[135]- الإنصاف، باقلانی، ص69؛ الطبقات5/394.

[136]- مناقب الشافعی، ص136.

[137]- الجامع لأحکام القرآن16/332.

[138]- همان.

[139]- الإنصاف، باقلانی، ص69.

[140]- مناقب الإمام أحمد، ابن جوزی، ص164.

[141]- رساله مشهور ابوزید قیروانی همراه با شرح آن به نام الثمر الدانی، ص23.

[142]- الشرح و الإبانة علی أصول السنة و الدیانة، ص268.

[143]- صحیح البخاری، شماره7109.

[144]- الإنصاف فیما یجب اعتقاده و لا یجوز الجهل به، ص67-69.

[145]- همان. ولی این منبع احتمالاً اشتباه ذکر شده است زیرا باقلانی خیلی قدیمی‏تر از ابن تیمیه است.

[146]- الباعث الحثیث، ص182.

[147]- فتح الباری13/34.

[148]- عقیدة أهل السنة2/740.

[149]- عقیدة الذمام ابن قتیبة، علی علیانی، ص90.

[150]- لسان المیزان3/357؛ تحقیق مواقف الصحابة2/144.

[151]- تحقیق مواقف الصحابة2/144.

[152]- الفتاوی، ابن تیمیه17/391. احتمالا این ارجاع اشتباه است بررسی کنید

[153]- الإمامة و السیاسة1/12.

[154]- همان1/54-55.

[155]- عقیدة الإمام ابن قتیبة، علیانی، ص91.

[156]- الإمامة و السیاسة2/20.

[157]- محتصر التحفة الأثنی عشریه، آلوسی، ص32.

[158]- عقیدة الإمام ابن قتیبة، ص93.

[159]- الأدب الإسلامی، نایف معروف، ص53.

[160]- الوفیات3/124.

[161]- میزان الإعتدال3/124.

[162]- منهاج السنة4/24.

[163]- لسان المیزان4/223.

[164]- الأدب الإسلامی، نائف معروف، ص53.

[165]- الأدب الإسلامی، ص54-55.

[166]- السیف الیمانی فی نحر الإصفهانی، أعظمی، ص9-14.

[167]- تاریخ بغداد11/398.

[168]- المنتظم7/40-41.

[169]- میزان الإعتدال3/123.

[170]- تاریخ الیعقوبی2/180-183.

[171]- همان131.

[172]- همان222.

[173]- همان232-238.

[174]- همان123-126.

[175]- منهج کتابة التاریخ الإسلامی، ص431.

[176]- همان.

[177]- البلدان، یعقوبی، ص432.

[178]- منهج کتابة التاریخ الإسلامی، ص432.

[179]- الفهرست، ابن ندیم، ص171؛ سیر أعلام النبلاء.

[180]- الفهرست، ص117.

[181]- معجم الأدبا13/91-93.

[182]- منهج المسعودی فی کتابة التأریخ، ص44؛ أثر التشیع علی الروایات التاریخیة، ص243.

[183]- لسان المیزان4/225؛ أثر التشیع علی الروایات التاریخیة، ص246.

[184]- مروج الذهب1/38.

[185]- أثر التشیع علی الروایات التاریخیة، ص248.

[186]- همان.

[187]- تاریخ عمرو بن العاص، حسن ابراهیم حسن، ص206-207.

[188]- الشیعة و السنة، إحسان الهی ظهیر، ص32.

[189]- منهج کتابة التاریخ الإسلامی، محمد صامل، ص502.

[190]- همان.

[191]- المصادر الأولی لتاریخنا، مجلة الأزهر، سال1374ﻫ

[192]- منهج کتابة التاریخ الإسلامی، محمد صامل، ص504.

[193]- منهج کتابة التاریخ الإسلامی، محمد صامل، ص507.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...