بخش سوم:
علیس در زمان خلافت ابوبکر صدیقس
لحظهاى حساس و سرنوشتساز ـ سرانجام ادیان کهن ـ ویژگىها و شرایط لازم براى جانشینى پیامبر ج ـ ابوبکر صدیقس واجد شرایط خلافت ـ شورا در اسلام و خلافت ابوبکرس ـ مراسم بیعت با ابوبکرس ـ بیعت عمومى ـ راز تأخیر خلافت علىس ـ نخستین آزمون سخت ابوبکر صدیقس و موضع قاطع وى ـ فاطمهی زهرال ـ بیعت علىس با ابوبکرس ـ آزمون علىس و پایدارى او ـ تعاون و همیارى صادقانهى علىس با ابوبکرس ـ روابط دوستانهى ابوبکر صدیقس با اهل بیت ـ نگاهى کوتاه به زندگى حضرت ابوبکرس به عنوان یک زمامدار ـ جمعآورى قرآن ـ ابوبکر از زبان على.
علیس در زمان خلافت ابوبكر صدیقس
رسول خدا ج در حالى به دیدار پروردگارش شتافت که هنوز اسلام در برابر اقیانوس بیکران جاهلیت (با عقاید شرکى، اخلاق حیوانى، رفتارهاى وحشیانه و جوامع فاسد و حکومتهاى ظالم و بیدادگر) همچون جزیرهاى کوچک بود. عربها تازه به اسلام گرویده و در زندگى جاهلى پیشین خود به وحدت و انسجام و کرنش در برابر یک نظام، خوى نگرفته بودند؛ بنابراین، رحلت رسول خدا ج در چنین موقعیتى از حساسترین و سرنوشت سازترین لحظات تاریخ امت اسلامى به شمار مىآمد.
ادیان بزرگ جهان قبل از اسلام که پیروان آنها روزى مناطق و آبادىهاى وسیعى از دنیا را در اختیار داشتند، سرانجام طعمهى انحراف و تحریف و دستخوش توطئههاى داخلى و جنگهاى خارجى شده و نابود گشتند؛ به دلیل این که بعد از رحلت پیشوایان نخستین آن ادیان، جانشینى و توضیح و تفسیر آنها به افراد ضعیفى سپرده شد که از اهداف و اصول اساسى ادیان یاد شده، فهمِ عمیق و شناخت دقیقى نداشتند، یا از اخلاص و دلسوزى نسبت به مذهب بىبهره بودند، یا غیرت و شهامتى که براى حفظ اصالت آن ادیان لازم بود، در وجود آنها یافت نمىشد، یا ثروتاندوزى و جاهطلبى در قلوب آنان ریشه دوانده بود، در نتیجه این ادیان و مذاهب قدرتمند، در نظامها و فلسفههایى که براى نابودى آنها به وجود آمده بودند، ذوب شدند یا این که با آنها طبق مصلحت روز به مصالحه و سازش تن دادند و به خدمت پادشاهان و حکامى که آن مذهب را مىپذیرفتند و حکومتهایى که خود را به آن ادیان منتسب مىکردند و به جاى ترویج و نفعرسانى به مذهب، بیشتر به بهرهبردارى از آن مىپرداختند، درآمدند. ادیان برهمایى، بودایى و زردشتى در مدت کوتاهى پس از فقدان نخستین مؤسّسان خود به چنین سرنوشتى دچار شدند. مذهب یهود نیز در فاصلهى زمانى کوتاهى دستخوش تحریف شد و مسیحیت نیز پس از حضرت مسیح÷ با همین فرجام مواجه گشت.
نخست، تاریخ دین یهود و مسیحیت را ورق مىزنیم؛ زیرا آنها دو آیین آسمانى بودند که قرآن و اسلام پیروان آنها را اهل کتاب نامیدهاند.
در دائرة المعارف یهودى مضمونى به شرح زیر آمده است:
«اظهار خشم و نارضایتى انبیا از بتپرستان، دلیل این واقعیت است که پرستش بتان و خدایان ساختگى از همان قدیم، در دلهاى اسراییلىها راه یافته بود و بعد از مراجعت از آوارگى و تبعید در بابل نیز، ریشههاى آن باقى بود؛ آنان اعتقادات خرافى و شرکى را پذیرفته بودند»([1]). اما مسیحیت، در همان عصر نخست به تحریف افراطىها و تأویلهاى بىمورد جاهلان و بتپرستى مسیحیان روم گرفتار شد و تعالیم ساده و آسان حضرت مسیح زیر آوارهاى این تأویلها و تحریفها مدفون شد و نور توحید و یکتاپرستى پشت ابرهاى تیره پنهان ماند. پولس راهب SANT PAUL (10 ـ 65 م.) که زمام رهبرى دین مسیحى و توجیه و تفسیر آن را در زمانى نزدیک به زمان مسیح به عهده داشت، سهم بزرگى در ایجاد تحول و انحراف در مذهب مسیح داشته است. برخى از محققان معتقدند که مسیحیت رایج کنونى، در شکل و بافت و در روش تجسیم، تمثیل و پیروى از آداب و رسوم بودیسم، بیش از جانشینان نخستین مسیح، مدیون پولس است، و همین عقاید ساختگى پولس است که دنیاى مسیحیت به مدت هیجده قرن آنها را اصول عقاید مذهب مسیحى ارتودکسى قرار داده است.
مذهب برهمایى نیز خیلى زود از جادهى نخستین خویش منحرف شد و سادگى خود را از دست داد و رشتهى ارتباط مستقیم روحى او با آفریدگار جهان، منقطع گشت و بتپرستى بر آن چیره شد و تعداد بتان و معبودان وى به 330 میلیون رسید([2]).
بوداییسم نیز چنین سرگذشتى دارد؛ این آیین خود منحرف شد و دیگران را نیز به انحراف کشانید؛ بتپرستى و آداب و رسوم مذهبى چنان بر این آیین هجوم آورد که در مدت کوتاهى به یک مذهب بتپرست مبدل شد که از مذهب برهمایى جز با اسامى و تعداد بتان و مجسمهها، قابل تشخیص و شناخت نبود، تا جایى که در بعضى از زبانهاى شرقى نام «بودا»([3]) مترادف با «بت» شناخته شد([4]). مذهب زردشتى نیز از این فرجام جان سالم بدر نبرد، نویسندگان «ادیان جهان» (WORLD RELIGIONS OF THE) مىگویند:
جنبش و عکسالعملى که بعد از مرگ زردشت به عنوان جنبش اصلاحى متعادل پدید آمد، معبودان ادیان کهن را دوباره زنده گردانید. پیروان و دوستداران این مذهب از این حرکت به گرمى استقبال کردند. کاهنان قدیم (پیشوایان مذهبى) این حرکت را رهبرى و اظهار خشنودى و مسرّت نمودند. بدین ترتیب مذهبى که بىمحابا به یکتاپرستى دعوت مىکرد، در سیل خدایان بىشمار غرق گردید([5]).
ویژگىها و شرایط لازم براى جانشینى پیامبر ج
مسلمانان پس از رحلت رسول اللّه ج با بحران بزرگى مواجه شدند؛ بحرانى که راه گریزى از آن وجود نداشت و باید روزى با آن روبه رو مىشدند؛ زیرا «شیوه و سنت الهى نسبت به امتهاى گذشته نیز این چنین بوده و سنت الهى تغییرپذیر نیست»([6]). یگانه راه حل این مشکل و چیره گشتن بر این بحران بزرگ که امت نوپاى اسلامى با آن مواجه بود، انتخاب خلیفه و جانشینى بود که داراى ویژگىهایى باشد که به توفیق خدا بتواند دین را از تحریف و دستبرد، و امّت اسلامى را از انحراف باز دارد. این ویژگىها عبارتند از:
1- ر طول زندگى، بعد از گرویدن به اسلام، همواره مورد اعتماد رسول اللّه ج بوده و شخص رسول ج در حق او گواهى دهد و او را در اقامهى بعضى از ارکان اساسى دین و انجام کارهاى مهم، جانشین و نمایندهى خود قرار داده باشد و در مراحل خطرناک و حساس، که انسان جز فردى را که به او اطمینان و اعتماد کامل داشته باشد به همراهى بر نمىگزیند، او را به همراهى خویش انتخاب کند.
2- داراى روحیهاى قوى باشد که در برابر طوفانهاى سهمگینى که اصل و روح دین را تهدید مىکنند و این خطر وجود داشته باشد که تلاشها و زحمتهاى صاحب رسالت به باد فنا برود و همچنین در برابر گردبادهاى تندى که قلوب بسیارى از مؤمنان مخلص و با سابقه را به لرزه مىاندازد، این جانشین مانند کوه، استوار و ثابت قدم باشد و نقش جانشینان راستین انبیاى راسخ را در استقامت و پایدارى ایفا کند؛ و تسلّى بخش دلهاى پیروان پیامبر باشد و دین و عقیدهى ناب محمدى را از هرگونه گزند حفظ کند.
3- در زمان حیات پیامبر با اسلام زیسته و از شناخت دقیق اسلام و درک موقعیت آن برخوردار باشد و در تمام احوال؛ چه در حالت صلح یا جنگ، خوف یا امنیت، تنهایى یا اجتماع، تنگدستى یا رفاه، عمل و شیوهى پیامبر ج را الگو و نمونه قرار دهد.
4- در غیرت شدید دینى ممتاز باشد و غیرت او نسبت به حفظ اصالت دین و بقاى آن بر شیوهى زمان پیامبر ج بیش از غیرت یک فرد غیور بر ناموس و آبروى خود و خانوادهاش باشد و در این راستا چنان استوار باشد که هیچ گونه ترس یا طمع یا تأویل و توجیه یا مخالفت نزدیکترین و محبوبترین دوستان مانع اهداف خدا پسندانهى او قرار نگیرد.
5- در اجراى خواستهها و آرزوهاى به جا ماندهى پیامبر ج بعد از رحلت وى، عزم آهنین و شکستناپذیرى داشته باشد و حاضر نباشد در برابر هیچ قیمتى سرمویى از آرمانهاى به جاماندهى پیامبر منحرف شود و در این زمینه از ملامت و سرزنش نترسد.
6- از دل بستن به دنیا و مظاهر فریبندهى آن به قدرى گریزان باشد که نظیرش جز در امام و پیشواى او (محمد رسول اللّه ج) یافت نشود و هرگز به ذهنش خطور نکند که براى خود حکومت شخصى و موروثى تأسیس کند و آن را براى ورثه و خاندان خویش توسعه دهد، آن گونه که خانوادههاى سلطنتى در حکومتهاى همجوار جزیرة العرب، مانند روم و فارس به آن عادت داشتهاند.
ابوبکر صدیقس واجد شرایط خلافت
ابوبکر صدیقس واجد همهى این صفات و شرایط بود و این خصوصیات در زندگى و سیرهى او آشکار و نمایان بود و در تمام مراحل زندگى خویش چه قبل از خلافت و در زمان حیات رسول خدا ج و چه بعد از خلافت تا پایان عمر این صفات را همراه داشت([7]) و براى همگان به طور قطع و یقین، از طریق تواتر به اثبات رسیده است که جاى هیچ گونه شک و انکار وجود ندارد.
اینک به ترتیبى که گذشت، به تشریح چگونگى این صفات و شرایط در وجود ابوبکر صدیقس مىپردازیم:
1- اعتماد کامل رسول اللّه ج بر ابوبکرس هنگامى آشکار گشت که در سفر تاریخى، خطیر و طاقتفرساى هجرت از مکهی مکرمه به سوى مدینهی منوره به شرف مصاحبت و همراهى رسول اللّه ج و افتخار عنوان «یار غار» نایل آمد،([8]) سفرى که دشمن در کمین بود و ترس و وحشت، مکه را فرا گرفته بود و از همه سو دشمنان قسم خورده، آمادهى دستگیرى و قتل ایشان بودند، مسلّم است که هیچ انسان عاقل در چنین سفر پر خطر، هرگز فردى را که مورد اعتمادش نباشد و به صداقت و خلوص و جاننثارى و فداکارى او اطمینان نداشته باشد، به همراهى و راز دارى خویش انتخاب نخواهد کرد([9]).
خداوند این سفر تاریخى را با ثبت نمودن در قرآن مجید براى همیشه ماندگار قرار داده است، آنجا که مىفرماید:
﴿إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ٤٠﴾ [التوبة: 40].
«هنگامىکه کفار او (پیامبر ج) را از مکه اخراجکردند، در حالىکه او یکنفر بود از دو نفرىکه در غار بودند، آنگاه که بهرفیقش (ابوبکر) مىگفت: غم مخور! همانا خدا با ماست.»
این فضیلت و منقبت، ویژهى شخص ابوبکر است که کسى با او شریک نیست.
اما جانشینى در مورد برگزارى بعضى از ارکان اساسى دین؛ مسلم است که نمىتوان در اداى فریضهى روزه و زکات جانشین تعیین کرد؛ زیرا این دو فریضه را هر فرد به صورت انفرادى انجام مىدهد. ولى در مورد امامت نماز و سرپرستى اقامهى حج مىتوان جانشین انتخاب نمود و این شرف و افتخار براى ابوبکر صدیقس ثابت است. رسول اللّه ج او را جانشین خود در نمازگزاردن با مردم قرار داد و کسى را با او برابر ندانست([10]). [ماجراى جانشینى ابوبکر صدیق براى نماز، در آخر بخش دوم زیر عنوان «رحلت رسول خدا ج» بیان شد]
ابوموسى روایت مىکند که وقتى بیمارى رسول اکرم ج شدت گرفت، فرمود: به ابوبکر بگویید با مردم به جاى من نماز بگزارد، عایشهی صدیقه گفت: یا رسول اللّه ج ابوبکر مردى نرم دل است، اگر در جاى شما بایستد (و جاى شما را خالى بیابد) توان نمازگزاردن با مردم را ندارد. پیامبر ج گفتهى خود را تکرار کرد و با تأکید فرمود تا ابوبکر نیابتِ او را به عهده گیرد([11]).
همچنین رسول خدا ج ابوبکر صدیق را براى امارت و سرپرستى برگزار کردن مراسم حج که مقامى عالى و مسؤولیتى بزرگ بود، جانشین خویش قرار داد. در سال نهم هجرى حج فرض شد و در این سال، رسول اللّه ج حضرت ابوبکرس را به جانشینى خویش برگزید تا برگزارى حج و راهنمایى حجّاج را به عهده گیرد. حضرت ابوبکرس با سیصد تن از حجاج از مدینه به سوى مکه رهسپار شد([12]). آن گونه که در صفحات گذشته بیان شد. 2ـ نخستین مظهر پایدارى و توان روحى حضرت ابوبکرس [پس از فقدان پیامبر]در بزرگترین فاجعهى جانکاه، یعنى وفات رسول اللّه ج که مسلمانان با آن آزموده شدند، متجلّى گشت. زیرا خبر وفات رسول اکرم ج همانند صاعقهاى بر اصحاب فرود آمد، تا جایى که بعضى یاراى باور کردن آن را نداشتند؛ حتى عمر فاروقس که به قوّت قلب و هوشمندى معروف بود، در پیشاپیش این گروه قرار داشت و [خبر فوت پیامبر، چنان او را هراسان و دگرگون کرد که] به مسجد رفت و طى سخنانى خطاب به مردم گفت:
«تا زمانى که خداوند منافقان را نابود نکند، رسول خدا ج از دنیا نخواهد رفت»([13]). در آن هنگام مردى لازم بود که چون کوه ثابت و استوار باشد و این تزلزل و تردید را از دلهاى مردم بیرون کند. براستى این سروش غیب، حضرت ابوبکر صدیقس بود. او پس از اطلاع از وقوع این مصیبت جانگداز، از منزلش حرکت کرد و در برابر درِ مسجد پیامبر از مرکبش فرود آمد. در آن هنگام حضرت عمرس مشغول سخنرانى بود، ولى ایشان به هیچ چیز توجه نکرد و ابتدا به اتاق عایشه که پیکرِ مبارک پیامبر ج در آن بود، وارد شد و پارچه را از چهرهى ایشان برداشت و بر رخسارهى آن حضرت بوسه زد و با حالتى گریان گفت: پدر و مادرم فدایت باد یا رسول اللّه ج! مرگى را که خداوند بر شما مقرر کرده بود، چشیدى و بعد از این، هرگز مرگ سراغ شما نخواهد آمد. آنگاه پارچه را بر روى ایشان کشید و سپس از اتاق بیرون رفت. دید که مردم آشفته و پریشان به سخنان حضرت عمرس گوش مىدهند، نزدیک رفت و از او خواست تا به سخن او گوش فرا دهد.
ولى حضرت عمرس همچنان به سخنان خود ادامه داد، وى که چنین دید، خود به ایراد سخن پرداخت. همین که مردم صداى او را شنیدند به او روى آوردند. او بعد از حمد و ثناى پروردگار گفت: «اى مردم! هر کس محمّد را مىپرستید، بداند که او از دنیا رفت و هر کس خدا را مىپرستد، بداند که او زنده است و هرگز نخواهد مرد.» سپس این آیه را تلاوت کرد:
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤﴾ [آل عمران: 144] ([14])
«محمّد جز فرستادهاى نیست که پیش از او فرستادگان در گذشتهاند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود به دین جاهلیت خود باز مىگردید؟ و هرکس چنین کند به اللّه زیانى نمىرساند و به زودى خداوند شکرگزاران را پاداش خواهد داد.»
کسانى که در آن جمع حضور داشتند، روایت کردهاند که به خدا سوگند! گویا مردم تا آن زمان که ابوبکرس این آیه را تلاوت مىکرد از نزول آن بىخبر بودند. حضرت عمرس مىگوید: سوگند به خدا! همین که ابوبکر این آیه را تلاوت کرد، بهتزده شدم و پاهایم سست شد و بر زمین افتادم و دانستم که رسول خدا ج از دنیا رحلت کرده است([15]). 3و4ـ شناخت دقیق اسلام و درک صحیح اسلامىِ حضرت ابوبکر و غیرت دینىِ او براى حفظ اصالت دین و باقى ماندن آن بر شیوهاى که در زمان پیامبر بوده است، از جملهاى نمایان شد که با مانعان زکات به بیتالمال یا منکران فرضیت زکات گفته بود([16]). حقا که این جمله با خطبهاى طولانى و کتابى قطور، برابرى مىکند و آن این گفتهى تاریخى او است:
«قَدِ انْقَطَعَ الْوَحْىُ وَتَمَّ الدّينُ، أَيَنْقُصُ الدّينُ وَأَنَا حَىٌّ؟»([17]) «وحى منقطع و دین کامل گردیده است، آیا امکان دارد که در دین نقصى وارد شود و من زنده باشم؟»
بعضى از بزرگان صحابه نسبت به جواز جنگ با مانعان زکات تردید داشتند به دلیل این که آنان کلمهى اسلام را بر زبان مىآوردند و به بسیارى از احکام آن اقرار مىنمودند، ولى حضرت ابوبکرس لحظهاى دچار تردید شد و قاطعانه بر رأى خود اصرار ورزید و گفت: «به خدا سوگند! اگر از آنچه قبلاً به پیغمبر ج مىدادند حتى بزغالهاى ـ و در روایت دیگرى آمده، زانوبند شترى ـ([18]) کم کنند، براى گرفتن آن با آنها جنگ خواهم کرد؛ زیرا زکات، حقّى از حقوق دارایى است. به خدا قسم! هر کس بین نماز و زکات، فرق قایل باشد، با او خواهم جنگید»([19]). در واقع، منع زکات و پرداخت نکردن آن به امام، شکاف بزرگى در اسلام و دروازهى گشادهاى براى شورش و تمرّد محسوب مىشد، اگر خداى ناخواسته حضرت ابوبکرس سهلانگارى مىنمود و براى سدّ باب این فتنه، قاطعانه مقاومت نمىکرد، کسى دیگر بعد از وى هرگز نمىتوانست آن را مسدود کند و این فتنه، به تدریج فرایض دیگر را تحتالشعاع قرار مىداد و در مورد نماز، گروهى مىگفتند که لزومى ندارد براى نماز جمعه و جماعات در مسجد حضور یافت، کافى است که در منزل یا به تنهایى نماز خواند، و در مورد روزه مىگفتند: نیازى به تخصیص روزه در ماه رمضان و مراعات آغاز و پایان نیست. همچنین نسبت به حج که فریضهاى اجتماعى و داراى مناسک معین و اوقات محدود است، نیز چنین چیزى گفته مىشد و بدین ترتیب، سایر فرائض و عبادات و احکام دین به چنین سرنوشتى مواجه مىشدند؛ در نتیجه، خلافت نبوى و نظام اسلامى که حدود و احکام و عزّت اسلام مربوط به آن است، به اسمى بىمسمّى و کالبدى بىروح تبدیل مىشد و بعد از وفات رسول اللّه ج نظام اسلام از هم مىپاشید([20]).
بنابراین، موضع مستحکم و قوى حضرت ابوبکرس که هیچ گونه ضعف و نرمشی در آن راه نداشت، موضعى موفق و الهام شده از جانب خداوند بود. سالم ماندن دین از تغییر و تحریف و باقى ماندن آن بر اصالت خویش، مرهون همین موضع و رشادتهاى ایشان است.
همگان به این حقیقت تاریخى اعتراف دارند و تاریخ شاهد است که حضرت ابوبکرس در مورد سرکوبى فتنهى ارتداد و مبارزه با توطئهى فروپاشى پایههاى اسلام، همان شیوه و موضعى را انتخاب کرد که انبیا و رسولان در زمان خویش برگزیدهاند و همین بود خلافت نبوت که ابوبکرس حق آن را ادا نمود و تا قیامت تقدیر و تشکر و دعاهاى امت اسلامى را به خود اختصاص داد([21]). 5ـ اما دقت کامل و اشتیاق فراوان ابوبکر صدیق به اجراى خواستههاى پیامبر ج بعد از رحلت آن حضرت، در ماجراى اعزام سپاه اسامه، که پیامبر ج به اعزام آن تمایل شدیدى داشت، کاملا آشکار گشت.
رسول اللّه ج در ساعات آخر عمر خویش، لشکرى به فرماندهى اسامهبن زید فراهم فرموده بود تا به بیزانس[روم شرقى] اعزام فرماید. لشکر در یک فرسخى مدینه در مقام «جرف» اردو زده بود که پیامبر به ملکوت اعلا شتافت، بنابراین لشکر از حرکت بازماند و توقف نمود. در آن اوضاع نابسامان و بحرانى که بعد از رحلت رسول خدا ج حاکم بود و صاحبنظران، شورش قبایل داخلى را خطرناکتر از حملهى سپاه بیزانس مىدانستند و مدینه از هر سو در معرض تجاوز و غارت مرتدان و دشمنان خارجى قرار گرفته بود و کسى به اعزام سپاه اسامه مصلحت نمىدید، اما حضرت ابوبکرس بدون تردید و تزلزل، اسامه را به سوى مقصدى که خواستِ رسول اللّه ج بود، روانه کرد([22]).
ابوهریرهس این حقیقت را با تعبیرى بسیار زیبا بیان داشته است؛ ابوالاعرج از قول وى نقل مىکند که چنین گفت:
«واللّه الذى لا إله إلا هو، لو لا أن أبابكر استخلف ما عُبد اللّه».
«سوگند به خدایى که جز او معبودى نیست، اگر ابوبکر (بعد از پیامبر) خلیفه نمىشد، پرستش خداى یگانه به درستى انجام نمىگرفت.»
این گفته را سه بار تکرار نمود و سپس داستان اعزام سپاه اسامه را بازگو کرد و گفت: ابوبکرس هنگام اعزام سپاه اسامه گفت: «هرگز سپاهى را که رسول اللّه ج براى حرکت آماده کرده بر نخواهم گرداند و هرگز پرچمى را که پیامبر ج با دست خود بسته، باز نخواهم کرد». در نتیجه هنگامى که اسامه از کنار قبایلى که ارادهى پیوستن به اهل ردّه را داشتند مىگذشت، آنان حساب کار خود را مىکردند و با یکدیگر مىگفتند: اگر مسلمانان نیرویى قوى و ارتشى مجهز نمىداشتند، هرگز چنین سپاهى را به خارج اعزام نمىکردند، لذا خود را با آنان درگیر نکنید و بگذارید تا با رومیان بجنگند. بدین ترتیب، سپاه اسامه با لشکر بیزانس روم رویاروى شد و آن را شکست داد و سالم به مدینه مراجعت نمود.
[بدین سان آنان که بر سر دو راهى کفر و اسلام قرار داشتند، بر اسلام ثابت قدم ماندند]([23]). کسانى که حضرت ابوبکرس با آنها جنگید، عبارت بودند از: آنان که آیین اسلام را ترک کردند و به جاهلیت پیشین برگشتند و احکام اسلامى از قبیل نماز و غیره را انکار نمودند([24]). اینها را علامه خطابى از گروه اول شمرده است. دستهى دیگر کسانى بودند که بین نماز و زکات فرق گذاشتند و منکر وجوب زکات شدند. این گروه را خطابى از دستهى دوم شمرده است. جنگِ حضرت ابوبکرس با هر دو گروه بر این اساس بود که آنان اهل ارتداد و منکر امرى از ضروریات دین هستند. از اینجا بود که گفت: «به خدا سوگند، هر کس بین نماز و زکات، جدایى و فرقى قایل باشد با او خواهم جنگید؛ زیرا زکات حق مال است.»
اما آنان که از پرداخت زکات به امام مسلمانان خوددارى مىکردند و مىخواستند آن را در تصرف خویش درآورند و یا بین قبایل خود مصرف کنند و آنان که شخصا تمایلى به منع زکات نداشتند، اما به خاطر پیروى از رؤسا و حکام خود، دست به چنین کارى زده بودند، جنگ ابوبکر با آنها بر این اساس بود که آنان باغى هستند و جنگ با اهل بغى از قرآن ثابت و مورد اتفاق همهى مسلمانان است. خداوند مىفرماید:
﴿فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ٩﴾ [الحجرات: 9].
«اگر گروهى بر طایفهى مسلمانان تجاوز کند، شما موظفید با طایفهى باغى پیکار کنید تا به فرمان خدا باز گردد و گردن نهد.»
حضرت ابوبکرس بدین گونه فتنهى ارتداد برخى از قبایل عرب را سرکوب کرد و نیز فتنهى مدعیان دروغین نبوت را ریشهکن کرد؛ فتنهاى که اگر استمرار و گسترش مىیافت، نشانى از اسلام باقى نمىگذاشت. حضرت ابوبکرس مسیلمهى کذّاب([25]) را به کیفر اعمالش رسانید و براى مبارزه با اهل ردّه و مانعان زکات، مجاهدان را بین یازده نفر از فرماندهان ورزیده تقسیم نمود که آنان فتنهى سجاح، بنى تمیم([26]) و الفجأة را ریشهکن کردند و بدین ترتیب مردم بحرین، عمّان، مهره و یمن دوباره به آغوش اسلام بازگشتند.
در زمان خلافت ابوبکر صدیقس جمعا حدود پنجاه هزار تن([27]) از کفّار و مشرکان و مرتدان در عراق و جزیرة العرب کشته شد. حافظ ابن کثیر با صداقت و بلاغت تمام مىگوید:
ابوبکر، اقوام عصیانگر و دین گریزان را دوباره برگردانید، حق را به اصل و مسیرش بازگرداند و بار دیگر صلح و وحدت در سراسر جزیرة العرب استقرار یافت و بین مردم دورترین نقطه با مردم نزدیک فرقى وجود نداشت([28]). محمد بن اسحاق مىگوید:
بعد از وفات پیامبر ج برخى از عربهاى تازه مسلمان از اسلام برگشتند، یهود و نصارى قدعلم کردند، نفاق و دوگانگى آشکار گشت و مسلمانان از شدّت غم فقدان پیامبر و رهبر خویش، همانند گوسفندان، در شب بارانى و سرد زمستان به کنجى خزیدند، تا آنکه خداوند با رهبرى ابوبکر آنها را از آن سراسیمگى رهانید([29]). حضرت ابوبکرس خالدبن ولیدس را به عراق اعزام کرد، وى بخش بزرگ آن را فتح کرد و همچنین شهر انبار و دومة الجندل را گشود و نیز جنگها و رویدادهاى دیگرى روى داد که در تمام آنها فتح و پیروزى نصیب اسلام گردید([30]). بدین ترتیب صلح و امنیت، بین اعرابى که اصل و سرمایهى اسلام بودند حکمفرما شد و جزیرهى عربى که منبع و پناهگاه اسلام بود، بار دیگر آرامش خود را بازیافت و امواج فتوحات، عراق و شام را فرا گرفت و مسلمانان به گسترده ساختن سایهى اسلام و توسعهى مملکت و حاکمیت آن در دولتهاى مجاور، مشغول شدند و این سلسله تا زمان عمر و عثمانب ادامه یافت. حضرت ابوبکر صدیقس دنیاى فانى را در حالى وداع گفت که دمشق فتح شده و پیروزى در واقعهى سرنوشتساز یرموک نزدیک بود. در واقع تمام فتوحاتى که در زمان حضرت عمر و عثمانب (و حتى در زمان امویان) نصیب اسلام شد، نتیجه و دستاورد نقشى بود که حضرت ابوبکر در خلافت خود ایفا نمود، و تلاشهاى مستمر او اساس و شالودهى گسترش اسلام و جریان دریاى رحمت اسلام در جهان بود.
6ـ براى اثبات بىرغبتى حضرت ابوبکرس به متاع دنیا و دورى از راحتطلبى و اثبات پرهیزگارى او در استفاده از اموال بیت المال، دو مثال از سیرهى ابوبکرس کافى است:
أ: روایت شده که روزى همسرِ حضرت ابوبکرس تقاضاى شیرینى نمود، تا دهان بچههایش را شیرین کند ابوبکرس گفت: پولى نداریم که بتوانیم با آن شیرینى تهیه کنیم. همسرش گفت: از خرج روزانه مقدارى پسانداز مىکنیم تا پول شیرینى جمع شود، ابوبکر صدیقس به او اجازه داد. پس از چندین روز مبلغ بسیار کمى گرد آمد، آن را به ایشان تقدیم نمود تا شیرینى بخرد؛ اما حضرت ابوبکرس آن پول را گرفت و به بیت المال بازگرداند و گفت: «تجربه ثابت کرد که این مقدار از مخارج ما اضافه بوده است.» لذا فرمان داد تا همان اندازه که او هر روز پس انداز مىکرده است از شهریهاش بکاهند و غرامت روزهاى گذشته را از ملک شخصى خویش (که قبل از خلافت به دست آورده بود) پرداخت کرد([31]). ب: از حسن بن علىب روایت شده که ابوبکرس در هنگام وفات خود به عایشهی صدیقه وصیت کرد تا ماده شترى را که از شیر آن استفاده مىکرد و کاسهاى که در آن غذا مىخورد و قطیفهاى را که مىپوشید، بعد از وفات وى به خلیفهاى که بعد از او به خلافت مىرسد، بدهد و اضافه کرد که استفاده از این اموال تا زمانى برایم جایز بود که متولّى امور مسلمانان بودم، چنان که بعد از رحلت وى آنها را به عمر فاروقس سپردند. وقتى اینها را نزد وى بردند گریست و گفت: «خدا تو را رحمت کند اى ابوبکر! کسى را که بعد از تو آمد، به مشقت انداختى!!»([32])
شورا در اسلام و خلافت حضرت ابوبکرس
قبل از اسلام، حکومت دنیوى و پیشوایى دینى و روحانى، موروثى بود که از یک نسل به نسل دیگر، در همان یک خاندان منتقل مىشد. هنگامى که اسلام آمد و به پایهى تکمیل رسید، جهان، در سلطهى دو دولت موروثى و نژادى قرار داشت: یکى حکومت دنیوى و ادارهى مملکت که مخصوص طایفهى معینى بود. این حکومت مطلق از پدر به پسر یا از یک فرد خانواده به فرد دیگر بنا بر وصیت و تدبیر شاه منتقل مىشد، یا به فردى واگذار مىشد که از نظر قدرت یا سیاست بر دیگران چیره مىگشت، بىآنکه لیاقت و شایستگى این مقام را داشته باشد، یا مصلحت ملّت و کشور در نظر گرفته شود. تمام درآمد کشور ملک شخصى پادشاهان محسوب مىشد. آنان در پس انداز کردن ثروتهاى کلان و اشیاى نفیس و گرانبها و افراط در داشتن زندگى مرفّه و کاخهاى زیبا و مسابقه در جمعآورى و بهرهبردارى از مظاهر ثروت و قدرت به حدّى رسیده بودند که براى کسى که مطالعهى وسیعى در کتابهاى تاریخ قدیم (باستان) ندارد، هرگز باور کردنى نیست و در نظر او جز افسانه چیز دیگرى نمىتواند باشد([33]). این پادشاهان، حکومت را یکى پس از دیگرى به ارث مىبردند و خود را بالاتر از نوع بشر مىدانستند و مردم اعتقاد داشتند که در رگهاى آنان خون مقدّس خدایى جریان دارد.
از طرفى دیگر، ملت از فقر و ستم و بدبختى و بینوایى رنج مىبرد و زندگى اسفبار و ذلّت آورى داشت. مردم ستمدیده براى به دست آوردن لقمه نانى که خود را از مرگ حتمى برهانند و قطعه پارچهاى که بدن خود را با آن بپوشانند، سختترین زحمات را متحمل مىشدند و زیر بار مالیات سنگین و هزینههاى هنگفت زندگى، آه و ناله مىکردند و زندگىشان بسان زندگى چهارپایان بود([34]). دومین دولت و حکومت، فرمانروایى دینى و روحانى بود که عبارت بود از ریاست دینى و پیشوایى مذهبى که مخصوص یک خاندان و تیرهى معینى بود که از یک فرد به فرد دیگرى منتقل مىشد. این پیشوایان، حقّ توجیه و تفسیر دینى را به خود اختصاص داده و از چنان احترام فوق العادهاى برخوردار بودند که گهگاه مقدّس شمرده مىشدند. آنان از این موقعیت در راه منافع اقتصادى و تحقق خواستههاى نفسانى و شهوانى خود سوء استفاده مىکردند و خود را واسطه و رابط بین خدا و انسان مىدانستند، حرام را حلال و حلال را از جانب خویش حرام قرار مىدادند و در ساخت قوانین مذهبى آزادى مطلق داشتند. قرآن مجید احوال آنان را چه زیبا به تصویر کشیده، آنجا که مىفرماید:
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡأَحۡبَارِ وَٱلرُّهۡبَانِ لَيَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۗ٣٤﴾ [التوبة: 34].
مؤمنان! بسیارى از دانشمندان و زاهدان اهل کتاب، اموال مردم را به ناحق مىخورند و آنان را از راه خدا باز مىدارند.»
این طبقه نزد مسیحیان «اکلیروس»([35]) (CLERGY) نامیده مىشدند. دانشمند مسیحى لبنانى، «پطرس بستانى» در شرح این کلمه مىگوید:
«این کلمه، لقب خادمان دین مسیحى است. علّت نامگذارى به این اسم، اشاره به این مطلب است که آنها سهم یا میراث خدا هستند، همان گونه که «سبط لاوى» در وحى حضرت موسى میراث خدا نامیده شده ... اقوام عبرانى و مصرى و ملل قدیم دیگر گروه ویژهاى را براى انجام عبادات مقرر ساخته بودند و کلیساى مسیحى از همان بدو تأسیس، ناظرانى را تعیین کرده بود که سیاستگذارى کلیسا را به عهده داشتند. هرگاه کلیسا از چنگ فقر نجات مىیافت و ثروتى به دست مىآورد، مورد دستبرد افراد «اکلیروس» قرار مىگرفت. آنان فقط مربّى روحى و خدمتگزار مذهبى نبودند، بلکه تقریبا یگانه مرجع علمى نیز محسوب مىشدند. اکلیروس (روحانى مسیحى) در زمان امپراطورى روم از پرداخت هرگونه مالیات و عوارض معاف بود و از وى خواسته نمىشد که به امور اجتماعى و مصالح عمومى بپردازد. بدین طریق به نوعى حکومت بر خود و بر جامعه دست یافته بودند»([36]). در ایران باستان (فارس) نیز اینگونه بود؛ رهبرى دینى در فارس، مخصوص یک قبیله بود. در قدیم این امتیاز به قبیلهى «میدیا» اختصاص داشت و در زمان پیروان زردشت این رهبرى به قبیلهى «مغان» انتقال یافت. افراد قبیلهى دینى، سایهى خدا در روى زمین بودند که به گمان آنها براى خدمت خدایان و حکومت خدایى آفریده شده بودند و فرمانروا باید از همین قبیله انتخاب مىشد. آنان معتقد بودند که ذات خداوندى در آنها حلول کرده و با آنها آمیخته است. افتخار سرپرستى آتشکده نیز به این خاندان اختصاص داشت([37]).
براهمه در هند نیز چنین وضعى داشتند؛ آنان مذهب و تقدس را حق اختصاصى خود مىدانستند، قانون مقدّس هندى براى براهمه مقام و جایگاه والایى اختصاص داده بود که کسى دیگر در آن شریک نبود. آنان معتقد بودند که شخص برهمایى از جانب خدا بخشوده شده است، گر چه با گناهان و اعمال زشتش جهان را آلوده و تباه کند. گرفتن مالیات از او جایز نبود. در هیچ حال (حتّى اگر کسى را مىکشت) به قتل محکوم نمىشد و عبادات و مراسم دینى فقط به دست او انجام مىشد([38]).
* * *
اسلام به عمرِ این دو حکومت موروثى انحصارى پایان داد؛ زیرا بر جهان بشریت ستم هایى روا داشتند که مظهر و نمونهاش در تاریخ روم، ایران و هند به وضوح مشهود است([39]). اسلام، انتخاب خلیفه و حاکم بر سرنوشت ملت را به مسلمانان و اهل شورا و اهل علم و اخلاص واگذار نموده است به همین دلیل، رسولاللّه ج تصریح ننمود که بعد از ایشان چه کسى جانشین وى و سرپرست امور مسلمانان گردد([40]). اگر تعیین جانشین، جزو فرایض دینى بود و تصریح کردن آن لازم بود، حتما رسول اللّه ج بدان عمل مىنمود؛ زیرا خداوند مىفرماید:
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ٦٧﴾ [المائدة: 67].
«اى فرستادهى ما! آنچه از جانب پروردگارت به تو فرود آمده، به مردم ابلاغ کن و اگر چنین نکردى رسالت او را نرساندهاى، خداوند تو را از شرّ مردم حفظ مىکند».
در جاى دیگرى مىفرماید:
﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ فِي ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا٣٨ ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا٣٩﴾ [الأحزاب: 38-39].
«این سنتِ الهى در پیامبران امتهاى پیشین نیز جارى بوده است و فرمان خدا روى حساب و برنامهى دقیقى است و باید به مرحلهى اجرا درآید. (پیامبران پیشین) کسانى بودند که تبلیغ رسالتهاى الهى مىکردند و تنها از او مىترسیدند و از هیچکس جز خدا واهمهاى نداشتند و همین بس که خداوند حسابگر [اعمال آنها] است».
در صحیح بخارى به روایت عبیداللّه بن عبداللّه بن عتبه از ابن عباس([41]) آمده که پیامبر ج پیش از وفات خود در حالى که جمعى نزد وى حضور داشتند فرمود: «بیایید براى شما نوشتهاى بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.» عدهاى گفتند: پیامبر اکنون ناراحت است و درد شدیدى را تحمّل مىکند، ضمنا قرآن نزد شما موجود است و کتاب خدا براى ما کافى است. بعضى دیگر به آوردن قلم و کاغذ اصرار داشتند، چون حاضران با هم اختلاف نظر داشتند پیامبر ج فرمودند: برخیزید!([42]) رسول خدا ج بعد از این جریان، سه روز در قید حیات بود و در خلال این مدّت چنین خواستهاى را تکرار نکرد و در مورد خلافت، هیچ گونه تصریحى ننمود، حتّى در همان روز و روزهاى بعد، وصایا و سفارشهاى دیگرى داشت، ولى راجع به جانشینى خویش سخنى به میان نیاورد. از جمله دستورها و سفارشهاى ایشان در مورد نماز و زیردستان بود. علىس مىگوید: رسول خدا به اداى نماز و زکات و رعایت حقوق زیردستان سفارش و وصیت کرد([43]). بخشى دیگر از وصایاى آن حضرت این بود:
«قاتَلَ اللّهُ الْيَهُودَ وَالنَّصارى إِتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيائِهِمْ مَساجِدَ، لايَبْقَيَنَّ دينانِ عَلى أَرْضِ الْعَرَبِ»([44]).
«خداوند یهود و نصارى را نابود کند که قبور انبیاى خود را سجده گاه قرار دادند. در سرزمین عرب دو دین باقى گذاشته نشود.»
امالمؤمنین عایشه و ابن عباسب مىگویند: پیامبر ج هنگام احتضار، رواندازش را بر روى خود کشید و پس از مدّتى که احساس ناراحتى کرد، آن را از چهره برداشت و در همین حال فرمود: «لعنت خدا بر یهود و نصارى باد که مقبرههاى انبیاى خود را محل سجده قرار دادند.» (منظور آن حضرت برحذر داشتن از این عمل یهود و نصارى بود)([45]). استاد عباس محمود العقاد ضمن توضیح حدیث قرطاس مىنویسد:
«این گفته که عمر فاروقس مانع شد تا پیامبر÷ نسبت به جانشینى علىس وصیت خود را بنویسد، گفتهاى است بىارزش و نامعقول که موجب اهانت و زیر سؤال رفتن شخصیت همهى کسانى است که در این مسأله ارتباط داشتند و زشتى این گفته تنها به عمر فاروق و کسانى که با رأى او موافق بودند، منحصر و محدود نمىگردد.
حقیقت این است که رسول اکرم ج کاغذ را براى این نخواسته بود که به خلافت علىس یا کسى دیگر وصیت کند؛ زیرا وصیت براى جانشینى نیازى به بیش از یک جمله یا یک اشاره نداشت. کافى بود اشارهاى داشته باشد، همان گونه که به ابوبکر صدیقس اشاره کردند تا با مردم نماز بگزارد و مسلمانان فهمیدند که منظور پیامبر ج برترى ابوبکرس براى امامت است.
علاوه بر این، پیامبر ج بعد از این جریان، چند روز در قید حیات بود، ولى دوباره خواستهى خود را تکرار ننمود و میان ملاقات على با پیامبر هیچ گونه مانعى وجود نداشت و فاطمهل، همسر علىس تا آخرین لحظه که روح شریف پیامبر پرواز کرد در کنار آن حضرت بود، اگر ایشان چنین ارادهاى داشت علىس را مىخواست و ولایت امور مسلمانان را به او مىسپرد.
گذشته از این سکوت که هیچ گونه اجبار و اکراهى به همراه نداشت، اگر به شیوهى پیامبر در تعیین امراء و والیانِ امور، نظرى بیفکنیم، مىبینیم که ایشان همواره خاندان خود را از پذیرفتن مسؤولیتها و ولایت امور، برحذر داشته و از اجراى قانون وراثت در حقّ انبیا منع فرموده است.
پس با توجه به این شیوه و این سکوت، نمىتوان گفت که منظور پیامبر ج صراحت نمودن به امر خلافت در حق علىس بوده([46])، ولى از اجراى مقصود ایشان جلوگیرى به عمل آمده است»([47]). همچنیـن در کتاب «عبقرية على» پیرامـون وراثت در جانشـینى پیامبر ج مىگوید:
«اگر وراثت، از فرمانهاى خداوندى بود پس شگفتآورترین چیز این خواهد بود که پیامبر ج از جهان برود و فرزند ذکور نداشته باشد و قرآن کامل گردد و نصّ صریحى نسبت به خلافت کسى از اهل بیت در آن موجود نباشد.
اگر این امر از ضروریات دین، یا قضاى خداوندى بود، همانند قضاهاى مبرم، در دنیا به اجرا در مىآمد([48]) و در برابر آن هر خلافت دیگرى به ناکامى مىانجامید، همان گونه که هر کوششى که مخالف قانون فطرت و قضاى الهى باشد به ناکامى مىانجامد.
پس بنابراین، نه نص صریح و نه اشاره و قرینه و نه ارادهى الهى، هیچ کدام از اینها گفتهى افراطیان (غلاة) را در مورد ترجیح خلافت براساس قرابت یا منحصر دانستن خلافت در خاندان هاشمى تأیید نمىکند»([49]).
مراسم بیعت با حضرت ابوبکر صدیقس
مسلمانان، در مدینه بعد از وفات پیامبر ج به رغم این که خود اهل حلّ و عقد و داراى فهم و بصیرت بودند و در میان آنان، مهاجران و انصار نیز وجود داشتند و به هر نتیجهاى که آنان مىرسیدند و مورد توافق آنان قرار مىگرفت، در جزیرة العرب و در میان سایر مسلمانان جهان اجرا مىشد ـ بر سر دو راهى قرار گرفتند. آنان دو راه در پیش داشتند: راه نخست وحدت کلمه و یکپارچگى و دست در دست هم دادن براى گسترش قلمرو اسلام و رساندن احکام خداوندى به مردم دنیا و سپردن زمام رهبرى به کسى بود که همهى مسلمانان به برترى و فضیلت وى معترف و از جایگاه والاى او نزد پیامبر ج آگاه بودند و مىدانستند که پیامبر ج به وفادارى و صداقت وى گواهى داده و او را در مراحل بسیار حساس و سرنوشت ساز مقدّم ساخته است، و راه دوم نزاع و اختلاف نظر و چند دستگى بود که پیشرفت و آیندهى اسلام را مورد تهدید قرار مىداد و خداى ناکرده سرنوشت اسلام نیز همانند سایر ادیانى مىشد که به علّت اختلاف بر سر ریاست و جدال براى خلافت و رهبرى قربانى شدند.
از سوى دیگر، آنچه به پیچیدگى و حساسیت قضیه مىافزود، وقوع این حادثه در شهر مدینه بود؛ شهرى که مسکن دو تیرهى بزرگ از قبیلهى قحطان، یعنى اوس و خزرج (انصار) بود. آنان کسانى بودند که رسول اللّه ج و مسلمانان را در شهر خود جاى دادند و از هر گونه یارى و فداکارى و بذل محبت و ایثار دریغ نورزیدند. قرآن دربارهى آنان چنین مىگوید:
﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ٩﴾ [الحشر: 9].
«کسانى که در دار الاسلام (سرزمین مدینه) و در خانهى ایمان، قبل از مهاجران، مسکن گزیدند، آنان کسانى را که به سویشان هجرت کنند، دوست مىدارند.»
انصار، ساکنان و بومیان اصلى شهر مدینه بودند که مهاجران را پذیرفتند، لذا هیچ بعید نبود که براى خود حقّى در خلافت پیامبر ج که از مکه همراه با یاران و عشیرهى خود هجرت نموده و به دیار آنها آمده، قایل باشند و یا خود را از دیگران سزاوارتر بدانند. این امر، خلاف عقل و منطق و غیر طبیعى نبود [امّا در میان آنان دو قبیلهى بزرگ و رقیب دیرینه (= اوس و خزرج) وجود داشت که هیچ یک در برابر دیگرى کوتاه نمىآمد([50]).]از روایات معلوم مىشود که عدهاى از انصار، در سقیفهى بنى ساعده گردآمده بودند تا با یکى از رؤساى قبیلهى اوس و خزرج بیعت کنند و در آن صورت زمام کار از دست مهاجران خارج مىشد و حتّى خداى ناکرده شیرازهى وحدت مسلمانان از هم مىپاشید.
عمر فاروقس با درایت وتیزبینى ویژهى خود که در میان معاصرانش بدان ممتاز بود، به این مطلب پى برد که اسلام با خطر و بلاى بزرگى مواجه است و باید هر چه سریعتر به امر انتخاب خلیفه خاتمه داد؛ زیرا اگر ریسمان اتّحاد و انسجام از دست جماعت و گروهى رها شود که مسلمانان به آنان چشم دوختهاند و باید آموزگار و رهنماى جهانیان و محافظ کیان اسلام و آیندهسازان آن باشند، هرگز بار دیگر باز نخواهد گشت؛ بنابراین، تأخیر در انتخاب خلیفه را روا ندانست؛ زیرا آگاه بود که انصار تمایل دارند خلیفه از میان آنان انتخاب شود، به دلیل این که آنان خود را صاحب منزل و از دیگران مستحقتر مىدانند. از طرفى دیگر به این حقیقت نیز علم داشت که قبایل عرب، در برابر هیچ قبیلهاى جز قبیلهى قریش سر تسلیم فرود نمىآورند؛ چرا که موقعیت برتر و سوابق رهبرى دینى و اجتماعى قریش مسلّم بود، لذا ایشان حضرت ابوبکر صدیقس را به نامزدى خلافت پیشنهاد نمود تا جلوى هر گونه فتنه و آشوبى را گرفته و شیطان فرصت و راهى براى متفرق ساختن جمعیت مسلمانان و القاى وسوسههاى شوم خود در دلهاى آنان نداشته باشد و رسول اللّه ج در حالى دنیا را وداع گفته باشد که قبل از تدفین وى یکپارچه و متّحد داراى امیر و رهبرى باشند که ولایت امور آنها را به عهده گیرد و از جملهى این امور، تشییع پیکر پاک رسولاللّهج نیز بود([51])، بنابراین (پس از آنکه حضرت ابوبکرس به جانشینى برگزیده شد) حضرت عمرس بلند شد و خطاب به حاضران گفت: «خداوند امور شما را به فردى تفویض نمود که بهترین شما و رفیق رسول اللّه ج در غار بود، پس برخیزید و با او بیعت کنید!»([52]) آنگاه همهى حاضران با حضرت ابوبکرس بیعت کردند.
براى این که بیشتر به حساسیت بحران و ضرورت تعجیل در گزینش رهبر پى برید، به روایت امام مالک از زهرى به نقل از خود حضرت عمرس توجه فرمایید:
«هنگامى که در منزل پیامبر نشسته بودیم، ناگاه مردى از بیرون اتاق مرا صدا زد من جواب دادم که ما اکنون مشغول فراهم ساختن مقدمات تشییع و دفن پیکر پیامبرج هستیم. آن مرد گفت: حادثهاى رخ داده است؛ انصار در سقیفهى بنى ساعده گرد آمدهاند، قبل از آنکه رویداد ناگوارى رخ دهد آنها را دریابید من به ابوبکر گفتم: بیا نزد آنان برویم تا از جریان آگاه شویم، سپس به اتفاق هم، حرکت کردیم»([53]). [حضرت عمرس این سخنان را در حضور صدها نفر از اصحاب، اظهار کرد که اگر نکتهاى بر خلاف واقعیت در آن مىبود، مسلما مورد اعتراض اصحاب قرار مىگرفت، ولى بیانات وى مورد تأیید و تصدیق حاضران در جلسه قرار گرفت. از این روایت چنین نتیجهگیرى مىشود که اوّلاً؛ ابوبکر و عمرب در عَلَم کردن مسألهى خلافت و جانشینى پیامبر، دستى نداشته و کسى را به این کار تشویق و ترغیب نکردهاند، ثانیا؛ این دو نفر با نظرى خاص و طبق برنامهاى از پیش طرح شده و با طیبِ خاطر به سقیفهى بنىساعده نرفتهاند([54]).]
روز بعد (سیزدهم ربیع الاول سال یازدهم هجرى) بیعتعمومىدر مسجد رسول اللّه ج انجام گرفت([55]) و حضرت ابوبکرس به ایراد سخن پرداخت و پس از ستایش خداوند گفت:
«اى مردم! من به زمامدارى امور شما منتخب شدهام و از این جهت که زمامدار شما هستم خود را از شما بهتر نمىدانم. اگر در انجام امورتان به خوبى عمل کردم، مرا یارى کنید وگرنه مرا به راه درست رهنمون شوید. راستى، امانت است و دروغ، خیانت. همانا ضعیف و ناتوان شما در نظر من قوى و تواناست تا حق او (از ستمکار) گرفته شود، إن شاء اللّه، و قوى شما نزد من ضعیف است تا آنکه به خواست خدا حق ستمدیدگان را از او باز ستانم. هیچ قومى جهاد در راه خدا را ترک نمىگوید مگر آنکه خداوند آنها را ذلیل و خوار مىگرداند و هرگز فحشا و گناه در قومى شیوع پیدا نمىکند مگر آنکه خداوند آنها را به بلاى عمومى مبتلا مىگرداند. تا زمانى که من از خدا و رسول او اطاعت مىکنم از من اطاعت کنید و هرگاه از فرمان خدا سرپیچى کردم، حقّ اطاعتى بر شما ندارم([56]).] در این هنگام وقت نماز فرا رسید، بنابر این در آخر خطبهاش فرمود:] برخیزید براى اداى نمازتان، رحمت و درود خدا بر شما باد!»([57]) انتخاب حضرت ابوبکرس یک اتفاق تصادفى یا نتیجهى دسیسه و برنامهى از پیش طرح شده نبود که به موفقیت انجامید، بلکه برنامهى تنظیمى الهى و تقدیر و خواست([58]) خداوند مقتدر و دانا و مظهرى از مظاهر لطف الهى به این دین بود که مىخواست آن را بر سایر ادیان غالب گرداند([59]) و وحدت کلمهى مسلمانان را حفظ نماید. همچنین این بیعت، موافق با عادت و شیوهى انتخاب عربها بود که آنان با شورا و رأى آزاد، مسایل مهم خود از قبیل انتخاب رئیس قبیله و فرماندهی لشکر را با رأى دادن به کسى که از نظر سنّ، تجربه و تدبیر و شایستگى بر دیگران برترى داشت، حل مىکردند. این شیوه از نسلهاى گذشته همواره مورد توجّه و عمل اعراب بوده است([60]). پروفسور سید امیر على([61]) نویسندهى معروف شیعه که قلم شیوایى به زبان انگلیسى دارد، این حقیقت تاریخى را این گونه بیان مىکند:
«نزد عربها زعامت و ریاست قبایل، موروثى نیست، بلکه از طریقِ انتخاب صورت مىگیرد. آنان کاملا به اصلِ انتخاب ملزم و عامل هستند. تمام افراد قبیله در انتخاب رئیس قبیله، حق رأى دارند و از میان بازماندگان متوفى شخصى براساس سن و تقدّم (SENIORITY) انتخاب مىشود.
مسلمانان در انتخاب جانشین پیامبر ج بر همین اصل قدیمى ملتزم شدند و از آنجا که شرایط، بسیار دشوار بود و آن وضع فوق العادهاى که پیش آمده بود مجال هیچ گونه تأخیر در انتخاب خلیفه را نمىداد، انتخاب ابوبکرس به جانشینى رسول ج با در نظر گرفتن سنّ و اعتبار و احترامى که بین مردم عرب داشت، بدون تأخیر انجام گرفت. این دو صفت نزد عربها امتیاز بزرگى محسوب مىشدند.
ابوبکرس به صفت دانش و اعتدال معروف بود. علىس و اهل بیت پیامبر ج بنابر اخلاصى که از یکدیگر به ارث برده بودند و بنابر وفادارى و محبت به اسلام، ابوبکرس را به عنوان خلیفهى رسول ج به رسمیت شناختند»([62]). مسلمانان با این انتخاب، از حکومت قبیلهاى موروثى که بر اساس خون و شرف نسبى استوار بود، نجات یافتند. اگر در مرحلهى نخست، خلیفه از بنىهاشم انتخاب مىشد، آنگاه حکومت دنیوى و رهبرى دینى و معنوى براى بنىهاشم محرز مىشد و بدین وسیله در اسلام نیز نوعى پاپیسم و روحانیت گرایى (کهنوت = PRIESTHOOD)پدید مىآمد، همان گونه که در بین مسیحىها این مقام روحانیت به نام اکلیروس(GLERGY)وجود داشت. اگر چنین مىشد، همان عواقب وخیم و آثار سوء که در مقام روحانیت مسیحى و نظام طبقاتى مجوسى و برهمایى پدید آمد، در جامعهى اسلامى و در بین پیروان این دین نیز به وجود مىآمد و رهبرى جامعه و پیشوایى مذهبى و حق رأى و منافع اقتصادى، منحصر و مخصوص یک طبقه و خانواده دانسته مىشد و در طول تاریخ، نسلهایى به وجود مىآمد که این طبقات را از سطح عموم انسانها و حتى از مقام بشریت نیز برتر مىدانستند و معتقد مىشدند که آنان باید با نذورات و هدایا و صدقات و سهمهاى مشخصى از اموال مردم، زندگى کنند. این امر کاملاً منافىِ حکمتى بود که رسول خداج به خاطر آن قبول زکات را براى بنىهاشم حرام قرار داده است. ابوهریرهس مىگوید: یک بار حسن بن علىب (در سنین کودکى) یک دانه خرما از اموال زکات برگرفت و در دهان گذاشت، وقتى پیامبر ج متوجه شد، خطاب به او گفت: «کخ کخ» تا آن را از دهان بیرون اندازد و سپس فرمود: «مگر نمىدانى که ما صدقه (زکات) نمىخوریم؟»([63]) عبدالمطّلب بن ربیعه بن الحارث در روایتى طولانى مىگوید رسول اللّهج فرمود: «همانا این صدقات (اموال زکات) چرک مال هستند، خوردن آنها براى محمّد و آل محمّد حلال نیست»([64]). خداوند، خاندان هاشمى و افراد اهل بیت را از این که مصداق آیهى زیر قرار گیرند، حفظ نمود:
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡأَحۡبَارِ وَٱلرُّهۡبَانِ لَيَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِ٣٤﴾ [التوبة: 34].
«اى مؤمنان! بسیارى از علما و زاهدان اهل کتاب، اموال مردم را به ناحق مىخورند.»
اگر این دو ریاست (معنوى و مادى) از طریق ارث به بنى هاشم انتقال مىیافت، هرگز از دست آنان خارج نمىگردید؛ زیرا آن را میراث به حق خود مىدانستند. از اینجاست که بعضى از افراد رک گوى قریش بدون اغراق گفته بودند:
«اگر ولایت امور شما به دست بنىهاشم افتاد، بدانید که به تیرههاى دیگر قریش انتقال نخواهد یافت»([65]).
کسانى که از تاریخِ حرکتهاى انقلابى و نهضتهاى اصلاحى آگاهى دارند، به خوبى مىدانند که بسیارى از جنبشهاى انقلابى و اصلاحطلب، بر اساس دعوت به اصلاح و مبارزه با فساد و گمراهى، آغاز و پایهگذارى شدهاند؛ اما سرانجام به تأسیس حکومت و دستیابى به قدرتِ سیاسى و نظامى و اختصاص کرسى ریاست براى خاندان رهبر آن انقلاب و بنیانگذار آن حرکت و جنبش، منتهى گشته و دراین باره تجربههاى تلخى به دست آوردهاند. به همین دلیل، افراد زیرک و آیندهنگرانِ تیزبین، نسبت به دعوتها و نهضتهاى دینى حساسیت داشته و همواره از فرجام آنها بدبین و هراسان بودهاند.
این حساسیت در گفت و گویى که بین هرقل (هراکلیوس) امپراطور بیزانس روم و ابوسفیان انجام گرفت، کاملا مشهود و آشکار است. این گفتمان زمانى صورت گرفته که رسول خدا ج طى نامهاى هرقل را به اسلام دعوت کرده بود. از این گفت و گو و همچنین از واکنش و برداشت او در برابر این نامه، به تیزهوشى و مطالعهى گستردهى وى و هم چنین به صداقت ابوسفیان پى مىبریم. از جمله سؤالات او از ابوسفیان این بود که: «آیا کسى از اجداد او پادشاه بوده است»؟ وقتى ابوسفیان پاسخ منفى داد، هرقل گفت: «اگر کسى از نیاکان او پادشاه مىبود، مىگفتم که لابد این آیین را آورده است تا پادشاهىِ از دست رفتهى خود را باز ستاند و میراث پدرى خود را مطالبه کند([66]).
وقتى هرقل نسبت به فردى که مردم را به ایمان به اللّه و رسالت خویش فرا مىخواند، براساس و پایهاى تاریخى این گونه استنباط و قضاوت مىکند، پس به نظر شما اگر در نتیجهى دعوت پیامبر ج حکومت و سلطنتى موروثى پدید مىآمد و جانشینى بلافصل آن حضرت ابتدا به فردى از افراد خاندانش منتقل مىشد، آیا جهان، این گونه استنباط نمىکرد که دعوت نبوى و کوششهاى اصلاحى ـ معاذ اللّه ـ همه در خدمت خاندان پیامبر بوده و تمام تلاشهاى وى در جهت به قدرت رساندن خاندان خود و فراهم آوردن زندگى مرفّه و آیندهى درخشان و اختصاص زعامت و رهبرى به آل خود بوده است؟
تقدیر و برنامهى تنظیمى خداوند دانا چنین بود که رسول خدا ج کسى را به جانشینى خود انتصاب نفرمود و بعد از وى هیچ یک از اهل بیت و خاندان هاشمى بلافاصله جانشین وى نگردید، بلکه نخستین جانشین ایشان حضرت ابوبکرس بود که از قبیلهى بنى تمیم بود و بعد از وى حضرت عمر بن الخطابس که از قبیلهى بنى عدى بود و سپس حضرت عثمان بن عفانس به خلافت رسید که از بنى امیه بود. و زمانى خلافت به حضرت على بن ابىطالبس رسید که در میان مسلمانان و اصحاب رسول اللّه ج کسى از او افضل و تواناتر براى حمل بار خلافت وجود نداشت. بدین وسیله جاى اعتراض و شبههاى براى هیچ کس باقى نماند؛ زیرا مسأله، مسألهى طبقاتى و خاندانى و تعصب نژادى نبود، بلکه قضیهى لیاقت و شایستگى و توانایى این کار بود. پس راز تأخیر خلافت حضرت علىس بنا بر همین حکمت بود که خداوند در نظر داشت، و کار خدا همواره روى حساب و برنامهى دقیقى است و باید به مرحلهى اجرا در آید (و کان أمر اللّه قدرا مقدورا).
نخستین آزمون سخت حضرت ابوبکرس و موضع قاطع وى
محدثان و سیرهنگاران، متفقاند که رسول اللّه ج فرمودهاند:
«اِنّا مَعْشَرَ الاَْنْبِياءِ لا نُوَرِّثُ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةٌ»([67])
«ما پیامبران میراثى نمىگذاریم، آنچه از ما به جاى مىماند صدقه است»([68]).
امام احمد با سند خود از ابوهریرهس روایت مىکند که رسول اللّه ج فرمودند:
«لا يَقتَسِمُ وَرَثَتى دينارا وَلا دِرْهَما، ماتَرَكْتُ بَعْدَ نَفَقَةِ نِسائى وَمَعُونَةِ عامِلى فَهُوَ صَدَقَةٌ»
«ورثهى من طلا و نقرهاى بین خود تقسیم نمىکنند، آنچه پس از من به جاى مىماند، پس از نفقهى همسران و خدمتگزارانم، صدقه است.»
امام بخارى، امام مسلم و ابوداود از مالک بن انس با سندش از ابوهریرهس با همین الفاظ روایت کردهاند؛ همچنین امام بخارى از عروه و او از عایشهی صدیقهل روایت کرده که بعد از وفات پیامبر ج همسران وى خواستند عثمانس را نزد ابوبکرس بفرستند تا نسبت به میراث آنان با وى سخن بگوید، ولى عایشهل گفت: مگر رسول اللّه ج نگفته که ما میراث نمىگذاریم، آنچه از ما به جاى مىماند صدقه است؟ این روایت در کتاب صحیح مسلم نیز آمده است.
آرى، این عمل، در شأن پیامبر ج و مطابق با شیوهى همیشگى وى در طول حیات مبارک اوست؛ زیرا آن حضرت ج اهل بیت خود و بنىهاشم را در مواقع خطر، پیش مىانداخت و به هنگام منفعت و غنیمت دور نگه مىداشت؛ چنان که روز بدر با حمزه و على و عبیده همین شیوه را اعمال داشت و آنان را براى مبارزه با پهلوانان نامدار عرب مقدّم کرد. آن حضرت ج مصرف زکات و صدقه را که بزرگترین منبع درآمد مالى و چشمهى جوشان ثروت در امت اسلام بوده و هست، براى آل خود تا روز قیامت حرام قرار داد و آن هنگام که خواست ربا را حرام کند و خونهاى ریخته شده در زمان جاهلیت را هدر قرار دهد، از عموى خود، عباس بن عبدالمطلب و عموزادهى خود، عامر بن ربیعه بن الحارث بن عبدالمطلب آغاز نمود. رسول خدا ج در خطبهى حجّة الوداع فرمود:
«رباهاى جاهلیت باطل و بىاعتبار است و اولین ربایى که باطل اعلام مىگردد، رباى ما (بنى هاشم)؛ رباى عباس بن عبدالمطّلب است و هر خونى که در زمان جاهلیت ریخته شده هدر و ملغى است و نخستین خونى که هدر مىکنم، از خونهاى ماست و آن خون فرزند ربیعه بن حارث است»([69]). [بدین گونه رسول خدا ج تمام درهاى رفاه و خوشگذرانى را بر روى خود و بستگانش بست و هر کس با آن حضرت نزدیکتر بود، از لذتهاى زندگى محرومتر بود.] خود حضرت علىس در نامهاى خطاب به امیر معاویهس این حقیقت را اثبات کرده و مىگوید:
«هر وقت جنگ شدت مىگرفت و مردم حمله مىکردند، رسول خدا ج اهل بیت خود را پیش مىانداخت و اصحاب خود را با اهل بیت خویش از ضربهى شمشیر و نیزه حفاظت مىکرد. به همین دلیل، عبیده بن حارث در جنگ بدر و حمزه در جنگ احد به شهادت رسیدند. جعفر نیز در جنگ موته شهید شد. کسى که نمىخواهم نامش را ببرم آرزوى شهادت داشت، اما مرگ آنان پیش افتاد و مرگ وى (علىس) به تأخیر افتاد([70]). حضرت ابوبکرس با مشکلى مواجه گشت که قاطعیت و قدرت او را نسبت به اجراى آنچه دربارهى یک مسألهى پیچیده، صحیح و حق مىدانست مورد آزمایش قرار داده بود؛ زیرا هر شخص، مکلّف به چیزى است که به آن علم داشته و آن را حق مىداند؛ مسألهاى که در آنِ واحد، هم جنبهى اصولى و شرعى داشت و هم جنبهى عاطفى و سیاسى، ایشان جنبهى شرعى و اصولى قضیه را بر جنبهى عاطفى و سیاسى آن ترجیح دادند و با دقت کامل، آنچه را از توصیه پیامبر ج و آموزهها و سیرهى عملى آن حضرت فهمیده بود، به اجرا گذاشت.
تفصیل این داستان را امام بخارى به نقل از عایشهل این گونه بیان مىدارد:
«فاطمه و عباسب براى طلب میراث خود از رسول اللّه ج نزد ابوبکرس آمدند و زمین فدک([71]) و سهم آن حضرت از خیبر را مطالبه کردند. ابوبکرس به آنها گفت: از رسول خدا ج شنیدم([72]) که مىگفت: «ما میراث به جاى نمىگذاریم، آنچه از ما مىماند، صدقه است. آل محمّد مىتوانند به اندازهى تأمین هزینهى زندگى خود از این مال برگیرند.»
در روایتى دیگر آمده که ابوبکرس گفت: «پیامبران میراث نمىگذارند. من سرپرستى و مخارج کسانى را که رسول اللّه ج برعهده داشت، برعهده خواهم گرفت و بقیه را به همان مواردى که رسول اللّه ج مصرف مىکرد، مصرف خواهم کرد»([73]). در صحیح بخارى از امالمؤمنین عایشه روایت شده که: فاطمه دختر پیامبر ج کسى را نزد ابوبکرس فرستاد تا میراث او را از رسول اللّه ج مطالبه کند. ابوبکرس گفت: رسول خدا ج گفته است: «ما پیامبران، مالى به ارث نمىگذاریم و آنچه از ما باز مىماند صدقه است. خاندان محمد ج حق دارند هزینهی زندگى خود را از این مال تأمین کنند» و من به خدا سوگند مىخورم که چیزى از صدقات رسول خدا ج را تغییر نخواهم داد و آن را به همان وضعى که در زمان آن بزرگوار بود باقى خواهم گذاشت و به شیوهى ایشان عمل خواهم کرد([74]). آرى، حضرت ابوبکرس گفته بود: به خدا سوگند! در هیچ کارى یک ذره از روش رسول اللّه منحرف نخواهم شد.
لذا ایشان بر آنچه معتقد بود و آن را حق مىدانست، استوار ماند و تصمیم گرفت وصیت رسول اللّه ج را به مرحلهى اجرا بگذارد. از طرف دیگر فاطمهل نیز بر مطالبهى خود اصرار ورزید و این بدان سبب است که یا این حدیث به فاطمهل نرسیده بود یا این که معتقد بود قانون در این مورد، دست خلیفهى رسول اللّه ج را بازگذاشته است و او مجوّز قانونى دارد که خواستهى او را عملى کند([75]). به هر حال هر دو در این مورد مجتهد بودند که یا معذورند یا مصیب([76]). در مسند امام احمدبن حنبل آمده که فاطمهل خطاب به ابوبکرس گفت:
تو نسبت به آنچه از رسول اللّه ج شنیدهاى، آگاهترى([77]). فاطمهل بعد از وفات رسول خدا ج شش ماه در قید حیات بود و بنابر روایتى تا پایان عمر، از این بابت ناراضى بود.
از این قبیل وقایع که طبیعت بشرى مقتضى آنهاست در زندگى قبایل و جوامع بشرى بسیار پیش مىآید. طبیعت و سرشت انسان به گونهاى است که نسبت به آنچه یقین پیدا مىکند و آن را حق مىداند، حساس و عاطفى است و بر موضع خود پافشارى مىکند، لیکن اختلاف و نارضایتى فاطمهل از ابوبکرس از حدود شرع تجاوز نمىکرد و مخالف با علوّ طبع و بزرگوارى و بخشندگى طبیعى او نبود.
از عامر روایت شده که حضرت ابوبکرس هنگام مرض وفات حضرت فاطمهل نزد ایشان رفت و اجازهى ورود خواست. حضرت علىس به فاطمه گفت: ابوبکر پشت در منتظر اجازهى ورود است، آیا به او اجازه مىدهى یا خیر؟ وى گفت: آیا تو راضى هستى؟ حضرت على گفت: آرى، پس حضرت ابوبکرس داخل شد و با او سخن گفت و عذر خود را در اینباره بیان کرد و او از ابوبکرس راضى شد([78]) ([79]).
این بحث را با گفتهى استاد عقاد در کتاب «العبقریات الإسلامیه» به پایان مىبریم، وى مىنویسد:
این کار عاقلانهاى نیست که وفادارى و محبت ابوبکر صدیقس با پیامبر را مورد شبهه قرار دهیم، به علّت این که فاطمهل را از میراث محروم داشت؛ زیرا اگر او را محروم کرد دختر خودش عایشهل را نیز محرومنمود([80])، به دلیل این که در شریعت اسلام، انبیا میراث نمىگذارند. ابوبکر نمىخواست با منع میراث از وارثان پیامبر ج که از جملهى آنان دختر محبوب خودش نیز بود، ظلم کند و در این باره بخل ورزد؛ اما مىخواست دین پیامبر ج و وصایاى او را حفظ کند که مسلما حفظ آنها از حفظ مال و فرزند لازمتر بود([81]). سپس مىافزاید:
«قضاوت ابوبکرس در مورد مسألهى میراث، قضاوتى بود که مجوز قانونىدیگر نداشت تا بهگونهاى دیگر داورى کند([82])؛ زیرا مىدانست که پیامبر میراثى بهجاى نمىگذارد، همانگونه که خودش فرموده است. عایشهل نیز در این مورد مانند فاطمهل بود. حضرت ابوبکرس هنگام وفات به عایشهل وصیت کرد تا هر چه از اموال شخصىاش به او تعلّق مىگیرد یا به او بخشیده است، به نفع مسلمانان از آنها صرفنظر کند و به او تأکید کرد که این مال نه به عنوان هبه برایت حلال است و نه به عنوان میراث»([83]). این یک واقعیت تاریخى است که ابوبکرس در ایام خلافت خود حقّ اهل بیت را از غنایم مدینه و اموال فدک و خمس خیبر کاملاً مىداد([84]) جز این که بنابر آنچه از پیامبر شنیده بود، احکام میراث را بر آن جارى نمىساخت([85]). از محمد باقر/ و همچنین از زید بن على شهید روایت شده که فرمودند: «ابوبکر و عمر هیچ گونه حقّى از ما (اهل بیت) غصب نکرده و به اندازهى یک سر مو بر ما ظلم نکردهاند.» مفهوم این روایت در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید نیز آمده است([86]). در اینجا این نکته شایان گفتن است که حضرت علىس در دورهى خلافت خود نیز به شیوهاىعمل کرد که ابوبکرس عمل کرده بود، وى فدک را به مواردى که حضرت ابوبکرس به مصرف مىرسانید، مصرف مىکرد و بین ورثهى پیامبر تقسیم نکرد([87])،[این عمل حضرت علىس دلیل روشنى است بر این که ترکهى پیامبر ج میراث نبوده است وگرنه آن را تقسیم مىکرد و به فرض این که از حق خود گذشته بود، سهم حضرت حسن و حسین و خواهرانشان و سهم عباس، عموى پیامبر را مىداد([88]).]
قلم اِبا دارد که قبل از آنکه چند سطرى دربارهى بزرگ بانوى زنان بهشت و پارهى تن پیامبر ج بنویسد، قدمى به جلو بردارد. او فاطمهى زهرا دخت رسول اللّه ج است که درود خدا بر پدر و آل و اصحاب پدرش باد! فاطمه کوچکترین دختران پیامبر و محبوبترین آنها نزد وى بود. واقدى از طریق ابوجعفر باقر روایت کرده که حضرت عباس گفت: فاطمهل زمانى متولد شد که کعبه در حال نوسازى بود و در آن مدت، سن پیامبر 35 سال بود. مداینى نیز به صحت این روایت یقین نموده است و بنا بر قولى دیگر ولادت او یک سال (یا اندکى بیشتر) قبل از بعثت پیامبر بوده است. حضرت علىس اوایل محرم سال دوم هجرى با فاطمه ازدواج کرد([89]). در کتاب «الامالى» ابوجعفر طوسى آمده که حضرت ابوبکرس در تهیه و خریدارى جهیزیهى فاطمهل سهمى بزرگ و نقش مهمى داشته است([90])، و همچنین عایشه و ام سلمه، همسران پیامبر در تهیهى جهیزیه و مسکن على و فاطمه سهم و همکارى داشتند([91]). نسل رسول اللّه ج فقط از اولاد فاطمهل تداوم یافت. فاطمهل به هنگام ازدواج 18 ساله بود([92]). طبرانى روایت کرده که عایشهل گفت: «هرگز کسى را بهتر از فاطمه ندیدم، جز پدر بزرگوارش.»
عبدالرحمنبن ابى نعیم از ابوسعید خدرى به صورت مرفوع روایت مىکند که فاطمه بزرگ بانوى تمام زنان اهل بهشت است، جز آن [مقامى] که براى مریم بنت عمران است. در صحیحین از مسور بن مخرمهس نقل شده که رسول اللّه ج فرمودند: «فاطمه پارهى تن من است؛ شادى او، شادى من و ناراحتى او، ناراحتى من است.»
حضرت عایشهل مىگویـد: راه رفتنِ فاطمه شبیه راه رفتن پیامبر ج بود.
ابوعمر مىگوید: حسن، حسین، زینب و ام کلثوم از بطن فاطمه متولد شدند و تا زمانى که او زنده بود حضرت علىس با زنى دیگر ازدواج نکرد. عقبه بن مریم از ابى ثعلبه الخشنى روایت مىکند که هرگاه رسول اللّه ج از غزوه یا سفرى بر مىگشت، ابتدا به مسجد مىرفت و دو رکعت نماز مىگزارد و سپس نزد فاطمهل مىآمد و بعد نزد اهل بیت خود مىرفت. عایشه بنت طلحه از عایشه، ام المؤمنینل نقل مىکند که گفت: «کسى را ندیدهام که شیوهى گفتارش بیش از فاطمهل با طرز گفتار پیامبر شباهت داشته باشد»([93]). حضرت فاطمهل اشتیاق فراوانى بهخشنودى و جلب رضایت رسول خدا ج داشت و مىکوشید به عملى که پیامبر ج بنابر اقتضاى عاطفهى پدرى و محبت طبیعى فرزند، خواهان آن است، جامهى عمل بپوشاند. در اینجا به چند نمونه اشاره مىشود:
1- از ابن عمرب نقل شده که هرگاه پیامبر ج ارادهى مسافرت داشت، نزد فاطمهل مىرفت و از آنجا حرکت مىکرد و هرگاه از سفر باز مىگشت، نخست نزد فاطمهل وارد مىشد. وقتى از غزوهى تبوک بازگشت فاطمهل مقنعهاى خریده و با زعفران رنگ کرده بود و نیز پردهاى بالاى درِ خانه نصب کرده یا این که در خانه فرشى انداخته بود، وقتى پیامبر ج آن را دید بازگشت و در مسجد نشست، فاطمهل بلالس را به دنبال پیامبر ج فرستاد تا دریابد که علّت مراجعت پیامبر ج چه بوده است، بلالس نزد پیامبرج آمد و علّت را از او جویا شد، آن حضرت فرمود: به علت مشاهدهى این اشیا بازگشتم. بلالس نزد فاطمهل بازگشت و جریان را برایش بازگو کرد، آنگاه وى پرده را فرو کشید و آن مقنعه را دور کرد و چادر معمولى خود را پوشید. وقتى بلالس ماجرا را به اطلاع پیامبر ج رساند، آنگاه نزد فاطمهل بازگشت و فرمود: «دخترم! این گونه باش، پدر و مادرم فدایت!»([94]).
2- عبداللّه بن عمرب نقل مىکند که بارى پیامبر ج به خانهى فاطمهل رفت و در منزل وارد نشد و برگشت، وقتى حضرت علىس به خانه آمد، فاطمهل جریان را به اطلاع وى رساند. علىس علّت این کار را از پیامبر ج جویا شد، آن حضرت در پاسخ فرمود: «به دلیل این که بر درِ خانه، پردهاى نصب شده بود، من (و اهل بیتم) به مظاهر و آرایش دنیا چه نیازى داریم؟» راوى مىگوید: آن پرده منقّش بود، بعد از آنکه علىس سبب را براى فاطمهل بازگو کرد، فاطمهل گفت: پس پیامبر ج هر چه دستور بفرمایند من عمل مىکنم، علىس گفتهى او را به آن حضرت ج رساند، آنگاه ایشان فرمودند: «این پرده را به فرزندان فلانى بدهید که به آن نیاز دارند»([95]).
3- ثوبان غلام رسول اللّه ج مىگوید: هرگاه پیامبر ج مىخواست به مسافرت برود، آخرین شخصى که با او خداحافظى مىکرد، فاطمهل بود و نیز هنگام مراجعت، نخست، به منزل او وارد مىشد. یک بار که از غزوهاى باز مىگشت، دید که فاطمهل گلیم یا پردهاى بر درِ خانه نصب کرده و حسن و حسین را دو دستوارهى نقرهاى (مردانه) پوشانده بود. پیامبر ج با دیدن این حالت توقف کرد و به خانه داخل نشد. فاطمهل فهمید که این عمل او، مانع ورود پیامبرج شده است، بنابر این پرده را پایین آورد و دستوارهها را از دست آن دو کودک بیرون آورد، آنها شروع به گریه کردند بنابر این النگوها را به آنها داد، آنان گریهکنان پیش پیامبر ج رفتند، آن حضرت النگوها را از دست آنها گرفت و به ثوبان گفت: اینها را به فلانى (یکى از شهروندان مدینه) بده و افزود:
«إنّ هؤلاءِ أهْلُ بَيْتي أكْرهُ أنْ يَأْكُلوا طَيّباتِهِم في حَياتِهِمُ الدُّنْيا».
«همانا اینها (فاطمه، حسن و حسین) اهل بیت من هستند، نمىخواهم در این دنیا شادکامى کنند و نعمتهاى پاکیزهى خود را در زندگى دنیویشان بخورند.»
سپس به ثوبان گفت تا براى فاطمهل گردنبندى معمولى و دو دستواره از جنس عاج بخرد([96]). محبت فاطمهل با پیامبر جهانیان و پدر مهربانش از این جملهى بسیار شیوا و بلیغِ او آشکار مىگردد که بعد از دفن پیامبر ج گفته بود؛ جملهاى که هیچ قصیدهى رثایى طولانى و بلیغ نمىتواند با آن برابرى کند، و آن جمله این است:
يا أنس أطابت أنفسكم أن تحثوا على رسول اللّه ج التراب؟
«اى انس! چگونه راضى شدید که بر پیکر پاک رسول اللّه ج خاک بریزید؟»([97])
عبدالرزاق به نقل از ابن جریج مىگوید: فاطمهل کوچکترین و محبوبترین دخترِ پیامبر ج بود. ابوعمر مىگوید: تحقیقى که بیشتر موجب اطمینان خاطر است، این است که بزرگترین دختر پیامبر ج زینب سپس رقیه، بعد ام کلثوم و کوچکترین آنها فاطمه رضىاللّه عنهن بوده است([98]). فاطمهل بنابر قول مشهور، شش ماه بعد از وفات پیامبر ج از دنیا رحلت نمود. آن حضرت ج به او گفته بود که وى نخستین فردى است که از میان خاندانش در سراى باقى به او مىپیوندد. همچنین به او گفته بود: «آیا دوست ندارى که بزرگ بانوى زنان اهل بهشت باشى؟»([99]) امام مالک از جعفر صادق به روایت پدر و جدش از زین العابدین نقل مىکند که وفات فاطمهل در فاصلهى بین مغرب و عشا واقع شد([100]). ابوبکر، عمر، عثمان، زبیر و عبدالرحمن بن عوف براى نماز جنازه حاضر شدند، حضرت علىس به حضرت ابوبکرس پیشنهاد کرد که نماز جنازه را بخواند، ابوبکر گفت: با بودن شما؟ گفت: آرى، به خدا سوگند! کسى غیر از تو بر او نماز نمىگزارد. آنگاه ابوبکرس جلو رفت و به امامت او نماز خوانده شد و در همان شب دفن شد([101]). در طبقات ابن سعد به روایت مطرف بن عبدالیسارى از عبدالاعلى بن ابى مساور از حماد از ابراهیم آمده که ابوبکر صدیقس بر فاطمهل، دختر پیامبر ج نماز خواند و چهار تکبیر گفت([102]). رحلت وى در شب سه شنبه، سوم رمضان سال یازدهم هجرى به وقوع پیوست([103]). فرزندان حضرت علىس از بطن فاطمهل عبارتند از: حسن، حسین، محسن و ام کلثوم.
بیعت حضرت علىس با حضرت ابوبکرس
در این مورد که بیعت حضرت علىس با ایشان چه زمانى صورت گرفت، روایات مختلفى وجود دارد؛ حافظ ابوبکر بیهقى از ابوسعید خدرى روایت کرده که حضرت ابوبکرس بر منبر بالا رفت و نگاهى به حاضران انداخت، چون علىس را نیافت، او را خواست و به او گفت: اى پسرعمو و داماد پیامبر ج آیا مىخواهى وحدتِ مسلمانان گسسته شود؟ حضرت علىس پاسخ داد: اى خلیفهى رسول اللّه ج من هیچ گونه شکایت و رنجشى ندارم([104]) و سپس بیعت کرد([105]). حافظ ابن کثیر مىگوید: از این روایت ثابت مىشود که حضرت علىس در اولین یا دومین روز رحلت پیامبر ج بیعت کرد و صحیح هم همین است؛ زیرا حضرت علىس همواره با حضرت ابوبکرس بوده و در تمام نمازها پشت سر او حضور داشته است([106]). حافظ ابن کثیر و بسیارى دیگر از دانشمندان بر آنند که این بیعت دوم براى تأیید و تجدید بیعت اول بوده است. در صحیحین و دیگر کتابها، در این مورد، روایاتى آمده است([107]).
آزمون حضرت علىس و پایدارى او
حضرت علىس با مشکلى مواجه شد که خیرخواهى او نسبت به اسلام و مسلمانان و اخلاص او در بیعت با ابوبکرس را مورد آزمایش قرار داد، ولى وى با استقامت و پایدارى ثابت نمود که از خود خواهى و تعصبات قبیلهاى جاهلى مبرّا و پاک است.
ابنعساکر بهنقل از سوید بن غَفَله آورده است که ابوسفیان به على و عباسب گفت: چه دلیلى دارد که امر خلافت به ضعیفترین تیرهى قریش واگذار شده است؟ اگر شما بخواهید مدینه را از سواران و مردان جنگى پر خواهم کرد، علىس در پاسخ گفت: به خدا سوگند! من خواهان چنین چیزى نیستم، اگر ابوبکر را شایستهى این کار نمىدانستیم، هرگز خلافت را به او واگذار نمىکردیم. اى ابوسفیان! بدان که مؤمنان، خیرخواه و دوست یکدیگرند، گرچه قبایل و دیارشان از هم دور است و همانا نیرنگ و خدعه، کار منافقان است([108]). در شرح نهج البلاغه به قلم ابن ابىالحدید آمده است که: چون ابوسفیان از علىس اجازه خواست تا با او بیعت کند، على گفت: تو خواهان چیزى هستى که کار ما نیست؛ زیرا رسول اللّه ج به من وصیتى نموده که بر آن پایبندم. وقتى این جواب را از على شنید، نزد عباس رفت و گفت: اى ابوالفضل! تو به میراث برادر زادهات سزاوارترى، دستت را بگشا تا با تو بیعت کنم و کسى بعد از این با تو مخالفت نخواهد کرد، عباس از این سخن خندید و گفت: اى ابوسفیان! ممکن است چیزى را که على رد کرده، من خواهان آن باشم؟ ابوسفیان مأیوس شد و برگشت([109]). همچنین ابن ابى الحدید (شیعهى معتزلى) مىافزاید: زبیر مىگوید: وقتى فضل، فرزند عباس گفت: «اى بنى تمیم! شما خلافت پیامبر را تصاحب کردید در حالى که ما شایستهى آن هستیم نه شما»، و نیز وقتى که یکى از فرزندان ابولهب بن عبدالمطلب ابن هاشم در این مورد شعرى سروده بود، حضرت علىس کسى را به سوى آنان فرستاد و از این کار منع کرد و دستور داد که بار دیگر چنین سخنى بر زبان نیاورند و گفت: حفظ سلامتِ دین براى ما محبوبتر از هر چیز دیگرى است (سلامة الدین أحب إلینا من غیره) ([110]).
یعقوبى، مورخ معروف شیعه، روایت کرده است که: عتبه، فرزند ابولهب گفت: «فکر نمىکردم امر خلافت از بنىهاشم و به خصوص از دست ابوالحسن خارج شود.» حضرت علىس وقتى این جمله را شنید، عتبه را به شدت توبیخ و منع فرمود([111]).
تعاون و همیارى صادقانهى حضرت على با حضرت ابوبکرب
حضرت علىس، همان گونه که انتظار مىرفت و شرف و نسب و اخلاص او اقتضا مىکرد، همواره در طول خلافت حضرت ابوبکرس یاور مخلص و مشاور دلسوز او بود و مصلحت اسلام و مسلمانان را بر هر چیز دیگرى ترجیح مىداد و از هیچ گونه فداکارى و جانبازى دریغ نمىورزید.
یکى از روشنترین دلایل اخلاص و صداقت علىس با ابوبکرس و خیرخواهى وى براى اسلام و مسلمانان و حمایت از کیان خلافت و وحدت مسلمانان، موضع او در برابر خروج ابوبکرس براى جهاد با مرتدان و به عهده گرفتن فرماندهى سپاه اسلام بود. این اقدام وى نه تنها جان او را به مخاطره مىانداخت، بلکه وجود اسلام را نیز تهدید مىکرد.
ابن کثیر مىگوید: دارقطنى از سعید بن مسیب از ابن عمر روایت کرده است که، چون ابوبکر به منظور حرکت به سوى «ذى القصه»([112]) بر مرکب خویش سوار شد، على بن ابىطالبس زمام مرکب را گرفت و گفت: اى خلیفهى رسول خدا ج کجا مىروى؟ من به تو همان چیزى را مىگویم که رسول اللّه ج در روز اُحُد گفته است: «شمشیرت را در نیام کن و ما را به غم فراقت مبتلا مگردان؛ زیرا به خدا سوگند! اگر صدمهاى به تو برسد، نظم اسلام از هم مىپاشد.»
حضرت ابوبکرس بنا به مشورت و ممانعت حضرت علىس به مدینه برگشت. این واقعه را زکریا الساجى و زهرى نیز از عایشهل روایت کردهاند([113]). اگر حضرت علىس (خداى ناکرده) از حضرت ابوبکرس دل خوشى نداشت و با اکراه بیعت کرده بود (یا از در تقیه وارد شده بود) از این فرصت طلایى به نفع خود استفاده مىکرد و او را از رفتن به میدان نبرد باز نمىداشت. شاید ابوبکر در این راه جان خود را از دست مىداد، بدین ترتیب از ناحیهى او آسوده خاطر مىشد و میدان براى وى خالى مىماند، و اگر (خداى ناکرده) بیش از این از او نفرت داشت و مىخواست هر چه زودتر او را از صحنه حذف کند، شخصى را وادار مىکرد تا در جبهه، او را ترور کند، چنان که رجال سیاسى، براى حذف مخالفان و رقباى خود همین شیوه را اعمال مىکنند.
گذشته از همکارى حضرت علىس با خلیفهى رسول اللّه ج در راستاى مصلحت اسلام و مسلمانان و امور ادارى، این دو شاگرد پیامبر (ابوبکر و على) با هم به مانند اعضاى یک خانواده، دوست صمیمى بودند؛ دوستانى که گفتهى خداوندى ﴿رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ﴾ [الفتح: 29]. بر آنان صدق مىکند، دوستانى که در فراز و نشیب زندگى شریک و همدم یکدیگر بودند. از واقعهاى که یکى از بزرگان خاندان هاشمى ـ علوى، «محمدبن على بن حسین» معروف به باقر، نقل کرده است مىتوان تا حدى به عمق این دوستى پى برد:
کثیر النواء نقل مىکند که محمد باقر فرمود: یک بار که ابوبکرس به دردى مبتلا شده بود، دیدم که على÷ دستش را با آتش گرم مىکرد و بر موضع درد مىگذاشت([114]). حقا که راست گفته است خداوند بزرگ آنجا که مىفرماید:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ٢٩﴾ [الفتح: 29].
«محمد فرستادهى خداست و کسانى که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند.»
روابط دوستانهى حضرت ابوبکرس با اهل بیت
حضرت ابوبکر صدیقس ولىّ امر مسلمانان، با تمام اعضاى اهل بیت پیامبر ج به ویژه با حسن و حسین، دو نوهى گرامى آن حضرت ج رابطهاى بسیار دوستانه و محترمانه داشت که در شأن آن آقایان بود.
امام بخارى از عقبه بن حارث روایت کرده که یکبار حضرت ابوبکرس نماز عصر را خواند و از مسجد خارج شد، در بین راه، حسنس را دید که با همبازىهاى خود مشغول بازى است، نزدیک رفت و او را بر دوش گرفت و گفت: پدرم قربانت! چقدر با رسول اللّه ج شباهت داری تا با علىس. حضرت علىس از این گفتهى حضرت ابوبکرس تبسم کرد([115]). این اعتماد و دوستى بین ابوبکر و على، یک طرفه نبود، حضرت علىس نیز یکى از فرزندانش را به نام ابوبکر([116]) نامگذارى کرده بود([117]). حضرت علىس محمّد، فرزند ابوبکرس را همانند فرزند خویش پرورش داد و کفالت او را به عهده گرفت([118]) و تا جایى مورد اعتماد او واقع شد که ولایت مصر را به او سپرد و حتى از سوى عدهاى از این بابت مورد انتقاد قرار گرفت([119]).
نگاهى کوتاه به زندگى حضرت ابوبکرس به عنوان یک زمامدار
قبل از آنکه این بخش را با وفات حضرت ابوبکر و تأثّر شدید حضرت علىس به پایان ببریم، بهتر است نگاهى داشته باشیم به خلافت و زندگى ساده و زاهدانهى او و اهتمام خاص وى به پیروى از نقش قدم رسول اللّه ج و پشت پا زدن به دنیا و نعیم آن.
دکتر فلیپ حتى (DR. PHILIP HITTI) در کتاب معروفش «تاریخ مختصر عرب» (A SHORT HISTORY OF THE ARABS) مىنویسد:
«ابوبکر، سرکوب کنندهى مرتدین، گردآورندهى جزیرة العرب زیر پرچم اسلام، زندگىاى بسیار ساده و متواضعانه اما با وقار داشت، در شش ماه اول خلافت کوتاه خود هر روز ـ پیاده و گاه سواره ـ از سُنح ـ جایى در بیرون مدینه که در آنجا خانهاى محقر داشت ـ به شهر مدینه که پایتخت اسلام بود مىآمد و به کار مردم رسیدگى مىکرد. هیچ گونه حقوق و شهریهى مقررّى نمىگرفت؛ زیرا در آن هنگام دولت درآمدى قابل ذکر نداشت. وى تمام امور دولت را در صحن مسجد نبوى انجام مىداد»([120]). سر ویلیام میور SIR WILLIAM MUIR که در دشمنى با اسلام و پیامبرج معروف است در کتاب «رویدادهاى نخستین خلافت» مىنویسد:
«مجلس و دربار ابوبکرس همانند زمان پیامبر ج ساده بود، نه خدم و حشمى داشت نه محافظ و دربانى و نه نشانى از ابهّت حکومت و خلافت یافت مىشد. تلاشهاى گسترده و مستمرّى در راه به منزل مقصود رساندن بار خلافت، متحمل مىشد. دلایل و شواهد بسیارى در دست است که دقّت و تعمّق او را در جزئیات امور نشان مىدهد شبها در شهر و بیرون مدینه مىگشت تا از احوال فقرا و مظلومان مطّلع شود. او بزرگوارتر از آن بود که در تعیین کارگزاران و مسؤولان بلند پایه از کسى جانبدارى و انتقامجویى کند. دانش و تدبّر عمیق وى از رفتار و شیوهى زندگىاش آشکار بود»([121]).
یکى از شاهکارهاى ماندگار حضرت ابوبکرس و کارهاى پسندیدهاى که خداوند براى بقاى چهرهى راستین و اصیل اسلام به دست او اجرا نمود، (علاوه بر فداکارى در جنگهاى ارتداد) جمع قرآن براى اوّلین بار و کتابت آن بود. انگیزهى این کار این بود که عدّهى زیاد از حافظان قرآن در جنگهاى ردّه به شهادت رسیدند([122]) و این نگرانى وجود داشت که باقى ماندهى حافظان نیز در جنگهاى فارس و روم به سرنوشتى مانند آنان دچار شوند، به همین دلیل قبل از به پایان رسیدن مدت خلافتش ـ بنابر قول مشهور ـ جمع قرآن و نوشتن آن در مصحفها به گونهاى که امروز در دست داریم، به اهتمام ایشان، تکمیل شد.
این بخش را با سخن حضرت علىس و تأثّر و تألّم عمیق او از وفات دوست صمیمىاش، ابوبکرس به پایان مىبریم:([123]) روایت شده که وقتى ابوبکرس رحلت کرد، حضرت علىس جملهى (إنا لله وإنّا إليه راجعون) را بر زبان آورد و در حالى که مىگریست خود را با سرعت در کنار او رساند و چنین لب به سخن گشود:
«اى ابابکرس خدا تو را رحمت کند! به خدا تو اوّلین مسلمان بودى، ایمانت از همه کاملتر و یقینت از همه راسختر بود، بیش از دیگران از خدا مىترسیدى. اخلاق، رفتار، بزرگوارى و کردارت بیش از همه با رسول اللّه ج شباهت داشت و جانب احتیاط را در این باره بیش از دیگران مراعات مىنمودى و نزد رسول اللّه ج گرامىترین و مورد اعتمادترین فرد بودى. خداوند تو را از جانب اسلام، نیکوترین پاداش عنایت فرماید!
تو رسول اللّه ج را زمانى تصدیق نمودى که مردم او را تکذیب کردند. به همین دلیل، خداوند تو را در کتاب آسمانىاش به لقب «صدیق» یاد کرده است، آنجا که مىفرماید:
﴿وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ٣٣﴾ [الزمر: 33].
«کسى که سخن صدق را آورد (پیامبر) و [کسى که] آن را تصدیق کرد (ابوبکر)، آنان پرهیزگاران واقعى هستند.»
تو زمانى غمخوار پیامبر بودى که مردم عقب نشستند، زمانى با او به پا خاستى که دیگران نشستند و در سختترین لحظات، آنگاه که دیگران متفرق شدند، او را یارى کردى تو گرامىترین همراهى بودى که مدال افتخار «ثانى اثنین» را به خود اختصاص دادى. یاورش در غار و رفیقش در هجرت و تسکیندهندهى خاطرش تو بودى.
جانشینى ایشان را در امتش به نیکوترین وجه انجام دادى، قوى و نیرومند بودى زمانى که یارانت ضعیف بودند، دلیر بودى هنگامى که آنان سست بودند، کار دین را پیش بردى زمانى که دیگران ناکام شدند، با قدرت تمام، به پیش تاختى زمانى که دیگران ایستادند، تو از همه ساکتتر و به هنگام سخن بلیغتر بودى، از همه دلیرتر و نیکوکارتر بودى و همان گونه که رسول اللّه ج فرموده بود، از نظر جسم ضعیف، ولى در کار خدایت بسیار توانا بودى. در پیش خودت فروتن و نزد اللّه بزرگ و در آسمانها و زمین محبوب بودى. خدا تو را از سوى ما و از جانب اسلام بهترین پاداش عنایت فرماید!»([124])
* * *
[1]- JEWISH ENCYCLOPEDIA. VOL.×IIP. 568-569
[2]- L.S.O. MALLEY POPULAR HINDUISM. P.P.6.7
[3]- در زبان اردو بودا به نام «بُدْه»یاد مىشود که بر وزن بت است. (مترجم)
[4]- C.VAIDYA ,(C.VAIDYA) Bk1:HISTORY OF MEDIAEYAL HINDUINDIA.V.1.P.101
[5]- ص 139 ـ چاپ نیویورک.
[6]- الأحزاب: 62.
[7]- براى آگاهى از سیرهى ابوبکر صدیق به کتابهاى «البدایة و النهایة»، ابن کثیر، ج 6 و «الإصابه فى تمییز الصحابة» اثر حافظ ابن حجر و دیگر کتابهاى تاریخ و سیره مراجعه شود.
[8]- در برخى از کتابهاى شیعه تصریح شده است که همراهى ابوبکرس با پیامبر به فرمان خدا بوده است؛ به عنوان نمونه نویسندهى «مجالس المؤمنین» مىنویسد: ... بردن ابوبکر بىفرمان خدا نبوده است (مجالس المؤمنین، مجلس پنجم، ص 310، ـ مترجم ـ
[9]- نویسندهى معروف شیعه، ابن مطهّر حلّى، نویسندهى کتاب «منهاج الكرامة فى معرفة الإمامة» مىگوید: «مصاحبت ابوبکر با پیامبر در غار، فضیلتى براى ابوبکر به شمار نمىآید؛ زیرا ممکن است پیامبر او را از ترس این که رازش را فاش کند، با خود همراه ساخته است».
آوردهاند وقتى موضوع بالا براى ولى نعمت حلّى، پادشاه تاتارى «اولیجا خدابنده خان» که این کتاب را براى وى تألیف کرده نقل شد، پادشاه گفت: «هرگز یک انسان عاقل چنین کارى نخواهد کرد.» (آرى، اگر رسول خدا از همراهى ابوبکر راضى نبود، مىتوانست مشتى خاک به رویش بپاشد تا او را نبیند، همان گونه که هنگام خارج شدن از منزل، مشتى خاک به صورت محاصره کنندگان خانهى خویش پاشید و خداوند بر چشمانشان پرده افکند که او را ندیدند. (مترجم))
[10]- رسول خدا ج، حضرت ابوبکرس را در نمازهاى پنجگانه، از روز سه شنبه، چهارشنبه تا روز دوشنبهى هفتهى بعد جانشین خود کرد و نماز جمعه (و خطبه نیز) طى این مدت به امامت او برگزار شد و حضرت علىس این نمازها را پشت سر حضرت ابوبکرس ادا نمود. چنان که خود ایشان ضمن خطبهاى طولانى که مشروح آن در کتاب «شرف النبى» آمده است، مىفرماید: «ابوبکر در حیات رسول اللّه ج بنابر دستور وى هفت روز نمازها را به نیابت آن حضرت اقامه مىکرد» (ابوسعید واعظ، شرف النبى، باب 29، ص 301، چاپ تهران 1361) ـ مترجم.
[11]- صحیح مسلم، کتاب الصلاة، «باب استخلاف الإمام إذا عرض له عذر». در روایتى دیگر آمده که رسول اکرم ج فرمود: «خدا و مسلمانان نمىپسندند که چون ابوبکر حاضر باشد، دیگرى امامت کند.» [ترجمهى فارسى سیرهى ابن اسحاق ص 543، چاپ اول، 1373، نشر مرکز]. (مترجم)
[12]- ابن هشام، السیرة النبویه، 2 / 546 ـ 543.
[13]- ابن کثیر، السیرة النبویه، ج 4، ص 479، چاپ قاهره، 1964م.
[14]- حضرت ابوبکرس با تلاوت این آیه یادآور شد که آیین اسلام، آیین فرد پرستى نیست و با فوت رهبر و پیامبر ج اسلام پایان نمىیابد، بلکه این شجرهى طیبه تا ابد جاودان خواهد ماند. (مترجم)
[15]- ابن هشام، السیرة النبویه، ج 2، ص 656 ـ 655، صحیح بخارى، باب مرض النبى ج.
[16]- تفصیل آراى مانعان و منکران زکات را در کتاب دیگر نویسنده «الأركان الأربعة» چاپ دار القلم کویت بخوانید و نیز به «معالم السنن» اثر علامه خطابى مراجعه شود.
[17]- در کتاب «مشكاة المصابیح» آمده که عمرس گفت: به ابوبکر گفتم: اى خلیفهى رسول اللّه! با مردم به خویشتندارى و نرمى رفتار کن! در پاسخ گفت: اى عمر! تو در جاهلیت بسیار قاطع و سخت بودى، چه شده که اینک بعد از اسلام نرم شدهاى؟ وحى منقطع و دین کامل گشته است، آیا ممکن است در دین نقصى پدید آید و من زنده باشم؟ (به روایت رَزین)
[18]- در نص حدیث آمده که: «وَاللّهِ لَوْ مَنعُونى عِقالاً». عقال به معنى زکات سالانهى شتر و گوسفند است و به معنى زانوبند شتر نیز آمده است.
[19]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 6، ص 311.
[20]- عدهاى از نویسندگان معاصر معتقدند که اهل کتاب (یهود و نصارى) در جنگهاى ردّه و شعلهور ساختن آنها دست داشتند؛ زیرا آنان در جزیرة العرب فرصتى براى تبلیغ عقاید و گسترش نفوذ و سلطهى خویش نیافته بودند، لذا در صدد برآمدند تا با حمایت و مشتعل ساختن اهل ردّه انتقامجویى کنند. دکتر جمیل عبداللّه مصرى در کتاب «أثر أهل الكتاب فى الفتن والحروب الأهلیة فى القرن الأول الهجرى» مىنویسد: «این هم پیمانىها در حقیقت شورش و توطئهاى یهودى بود که در نقاب حرکت ردّهى عشایر خودنمایى کرد و بدین وسیله اهل کتاب بار دیگر امکان یافتند که احزاب خود را به رهبرى مسیلمه در سطحى گستردهتر و شدیدتر گردآوردند و سازماندهى کنند.» (ص 186 ـ 179)
[21]- اقتباس از کتاب دیگر نویسنده: الأركان الأربعة، ص 139 ـ 138، چاپ دوم، دارالفتح.
[22]- دکتر عبدالحسین زرینکوب نوشته است: «بدین گونه ابوبکر در آغاز خلافت از همه سوى با فتنه و عصیان مواجه شد. بسیارى از مسلمانان در آن روزها نگرانى و نومیدى خود را نشان دادند، اما خلیفه با وجود دشوارىهایى که در پیش داشت خود را نباخت و خونسردى و آرامش خویش را از دست نداد. با آنکه حتى مدینه در معرض تجاوز و غارت بود، ولى بدون تردید و تزلزل اسامه بن زید را به شام روانه کرد. در روزهایى که عمدهى لشکریان اسلام همراه اسامه و براى اجراى آخرین دستور پیامبر به سوى شام رفته بودند، مدینه مورد تهدید طوایف غطفان و اسد شد، اما خلیفهى پیامبر از دشوارىِ وضع نیندیشید و قبایل غطفان و اسد را که در صدد هجوم به مدینه و نزدیک مدینه بودند، در ذوالقصه مغلوب کرد. (بامداد اسلام، ص 72 ـ تهران 1369) (مترجم)
[23]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 6، ص 304.
[24]- باید دانست که این قبایل، از اعراب صحرانشین بودند که به تازگى مسلمان شده و روح اسلام هنوز در دلهاىشان جایگزین نشده بود؛ زیرا آنان از مرکز اسلام و شهر مدینه که پایگاه ایمان و هجرتگاه مسلمانان بود، فاصله داشتند و در چنین محیطى که اسلام را به خوبى بفهمند و با لذت و شیرینى آن آشنا شوند و مفاهیم دینى در رگ و ریشهى آنان سرایت کند، زندگى نکرده بودند و از طرفى دیگر هنوز هم بقآیاى تعصب جاهلى در وجود آنان زنده بود، آثار درگیرىهاى ربیعه و مضر، عدنان و قحطان، تعصبنژادى و اختلافات قومى هنوز در آنان باقى بود؛ زیرا در مدت کوتاهى که از زمان مسلمانى آنان مىگذشت، مجالى نبود که مبلّغان اسلام کاملا آنها را با احکام اسلام آشنا سازند، بنابراین با روح شریعت اسلام بیگانه بودند. اینها همان اعرابى بودند که قرآن در حق آنان مىگوید: «اعراب بادیهنشین مىگویند که ایمان آوردیم، اى پیامبر! به آنان بگو که در واقع ایمان نیاوردهاید بلکه بگویید تسلیم شدهایم؛ زیرا هنوز ایمان در دلهاى شما جاى نگرفته است.» (حجرات: 14)
همچنین جایى دیگر مىفرماید: «هیچکس را از میان آنان به دوستى بر نگزینید تا زمانى که در راه خدا هجرت و ترک وطن نکردهاند» (نساء: 89)
[25]- براى اطلاع بیشتر ر.ک: به البدایة والنهایة، ج 6، ص 364. دکتر جمیل عبداللّه مصرى در کتاب «أثر أهل الكتاب فى الفتن والحروب الأهلیة فى القرن الأول الهجرى» مىنویسد: «در نتیجهى در هم شکستن قدرت مسیلمه، بزرگترین خطرى که در نقاب جنگ ارتداد، اسلام را تهدید مىکرد، از میان برداشته شد و آخرین عملیات اهل کتاب براى به دست گرفتن رهبرى جزیرة العرب با شکست مواجه شد. اینک وقت آن فرا رسید که آرامش و اطمینان خاطر به دین اللّه استوار باشد؛ زیرا بقیهى مرتدان، قدرتى به شمار نمىآمدند. بدین صورت آرامش به قلوب مسلمانان بازگشت.» (ص 188). سپس مىافزاید: «جنگ ردّت پایان یافت و با نابودى سران فتنه، شبه جزیرهى عربى، یکپارچه زیر پرچم و قلمرو اسلام درآمد و نفوذ سیاسى اهل کتاب در جزیره خاتمه یافت.» (ص 190)
[26]- ابن کثیر، البدایه والنهایه، ج 6، ص 319.
[27]- همان منبع، ج 6، ص 229.
[28]- همان منبع، ج 6، ص 332.
[29]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 5، ص 379.
[30]- منبع سابق، ج 7، ص 3-2.
[31]- ابن اثیر، التاریخ الكامل، ج 2، ص 423.
[32]- سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 87، مطبعة المیمنیه، مصر، 1305، هـ . ق.
[33]- ر.ک: سیرهى پیامبر، ص 36 ـ 35، به قلم همین نویسنده.
[34]- براى تفصیل بیشتر مراجعه شود به کتاب: «ماذا خسرالعالم بإنحطاط المسلمین» به قلم همین نویسنده، فصل دوم: نظام سیاسی و مالى عصر جاهلیت، ص 75 تا 84، چاپ سیزدهم، دارالقلم، 1982 م.
[35]- اکلیروس در لغت یونانى به معناى سهم ویا میراث است.
[36]- بستانى، دائرة المعارف، ج 4، ص 1467، بیروت، 1876 م.
[37]- ایران در زمان ساسانیان، اثر پروفسور آرتورکریستن سن، ترجمهى رشیدیاسمى. (وى مىگوید: پادشاه چون زادهى خدآیان آسمانى به شمار مىرفت، سعى مىنمود که ریاست عالیهى جامعهى مذهبى را نیز داشته باشد. ص 358. سپس در فصل هفتم مىگوید: «جامعهى ایران بر دو رکن قائم بود: مالکیت و خون.» ص 424، چاپ 1368، دنیاى کتاب ـ 1368 مترجم)
[38]- سیرهى پیامبر، اثر نگارنده، ص 38، با استناد به قانون مدنى اجتماعى هند موسوم به «منوشاستر».
[39]- ر.ک: ایران در زمان ساسانیان.
[40]- علىس مىفرماید: «اى مردم هوشمند! هیچ کس حق اختصاصى در امر امارت و حکومت شما را ندارد، مگر کسى که خودتان امیر کنید». بحار الانوار، ج8، ص 367، چاپ تبریز. تاریخ کامل، ابن کثیر، ج4، ص127 و طبرى ج3، ص456، نقل از کتاب «شورا و بیعت» اثر مهندس بازرگان. همچنین علىس تصریح نمود که پیامبر ج کسى را به جانشینى خود تعیین نکرده است. مراجعه شود به «مروج الذهب» ج1، ص774، چاپ چهارم، 1370. همچنین در نامهى ششم نهج البلاغه خلافت و رهبرى را بر اساس شورا و انتخاب مردم مىداند. دانشمند معروف شیعه، نویسندهى کتاب «منهاج الكرامه» در شرح این نامه مىنویسد: «این گفتهى حضرت على، مؤید نظر اهل سنت است.» (هدایة الشیعه، ص 57)
پروفسور عباس شوشترى در کتاب خاتم النبیین ص 429 چاپ چهارم انتشارات عطایى 1362 تحت عنوان «علت انتخاب نکردن جانشین به وسیلهى پیامبر» مىنویسد: «آن حضرت صریحا نمىتوانست کسى را معین کند، زیرا ختم نبوت شده بود و از تعیین یکى احتمال داشت که باز مقام خصوصیتى براى او پیدا گردد». (مترجم)
[41]- داستان «قرطاس» در کتابهاى حدیث به طرق متعدد و متضاد ذکر شده است. دانشمندان اسلامى با تحقیق و بررسىهایى که به عمل آوردهاند، ثابت کردهاند که این روایت بدان گونه که مشهور است، صحت ندارد. براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به کتاب «سیماى صادق فاروق اعظم» اثر ملاعبداللّه احمدیان. همچنین دانشمند و نویسندهى معروف اهل رومانى «کوئنستان ـ ویرژیل ـ گیورگیو» مىنویسد: «محمد طورى در اطرافیان نفوذ کلام داشت که هر چه مىگفت از طرف آنها پذیرفته مىشد. ایشان که در هشتاد جنگ کوچک و بزرگ شرکت کرد و فرماندهى آنها را بر عهده داشت، دلیرتر از آن بود که نتواند جانشین خود را تعیین نماید و دچار رودربایستى شود، لذا این روایت قابل قبول نیست.» (محمد پیغمبرى که از نو باید شناخت، ترجمهى ذبیح اللّه منصورى، ص 432، چاپ دهم، تهران)
حق این است که به موجب این روایت، ابتدا شخص پیامبر گرامى اسلام ج زیر سؤال مىرود و در مرحلهى دوم علىس و دیگر اهل بیت که در آن مجلس حضور داشتند مقصّر شناخته مىشوند؛ زیرا آنان میزبان بودند و دیگران مهمان و عیادت کننده بودند که در مرحلهى سوم، نوبت به آنها مىرسد. مسلّم است که مخاطب پیامبر ج در مرحلهى نخست، اهل بیت او بودهاند، چنان که در روایتى از مسند امام احمد تصریح شده که علىس فرمود: «رسول خدا به من دستور داد که لوحى بیاورم، من به خاطر این که نمىخواستم از محضر پیامبر دور شوم، عرض کردم آنچه را مىفرمایید به خاطر مىسپارم و حفظ مىکنم. بنابراین صحت جزئیات روایت قرطاس مورد تردید است. (مترجم)
[42]- صحیح بخارى، الجامع الصحیح، کتابالمغازى، باب «مرض النبى ووفاته». براى آگاهى از داستان قرطاس به کتاب «شرح زندگانى خلیفهى دوم» اثر پروفسور نعمانى با ترجمهى عبدالسلام شیخ الاسلامى مراجعه کنید. (مترجم)
[43]- روایت بیهقى و امام احمد.
[44]- امام مالک، الموطا و ابن کثیر، ج 4، ص 471.
[45]- صحیح بخارى، الجامع الصحیح، «باب مرض النبى ج ووفاته».
[46]- این که منظور پیامبر ج از خواستن کاغذ، وصیت در حقّ على بوده است، فقط یک احتمال است، دیگران نیز مىتوانند با در نظر داشتن قراین، مدعى شوند که منظور آن حضرت، وصیت در حق فلان شخص بوده است، چنان که در سیرهى حلبیه، ج 3، ص 381 آمده است که پیامبر فرمود: «لوحى ب،ورید تا دربارهى جانشینى ابوبکر مطلبى بنویسم.» (مترجم)
[47]- عباس محمود عقاد، العبقریات الإسلامیه، ص 619، قاهره.
[48]- حضرت علىس خود وصى بودنش را تکذیب مىکند و مىفرماید: «آیا بر رسول خدا دروغ بگویم؟ (یعنى مدعى باشم که وصى او هستم و حال آنکه چنین نیست) ... در امر خلافت خود اندیشیدم، دیدم اطاعت از فرمان حضرت رسول (بیعت با خلفا) بر من واجب است، آنگاه بیعت کردم و بر طبق عهد و پیمان خود با آن حضرت، عمل نمودم.» (نهج البلاغه، ترجمهى فیض الاسلام، خ 37 ص 122). همچنین از حضرت على نقل شده است که فرمود: اگر رسول خدا مرا به جانشینى خویش برمىگزید، من از جنگ دست بر نمىداشتم تا حقّ خود را مىگرفتم (ر.ک: تاریخ الخلفاء سیوطى و «الفتوح» اثر ابن اعثم کوفى، ص 278، انتشارات انقلاب اسلامى، چاپ اول 1372، تهران. همین مضمون را جایى دیگر با تعبیرى شفافتر بیان داشته است. ر.ک: نهجالبلاغه حکمت شماره: 22 و مستدرک نهج البلاغه، باب الثانى ص 30). همچنین مىفرماید: به خدا سوگند! اگر من تنها با دشمن رو به رو شوم و جمعیت آنها به قدرى باشد که همه روى زمین را پر کنند، باکى نداشته و نمىهراسم. (نهجالبلاغه فیض، نامه 62) علاوه بر آن اگر حضرت علىس از جانب خدا و رسول ج به امامت منصوب شده بود، هرگز براى او جایز نبود که بنابر مصالح اجتماعى، شخصى، خلاف فرمان خدا عمل نماید و از این حق صرفنظر کند، به خصوص هنگامى که مردم به طور اتفاق بعد از شهادت حضرت عثمانس نزد او آمدند، به هیچ وجه برایش جایز نبود که بگوید: «دعونى والتمسوا غیرى ... (دست از من بردارید و دیگرى را بخواهید ...) نهجالبلاغه، خ 92.
زیرا این امر خلاف فرمان صریح خداوند است که مىفرماید:
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا٣٦﴾ [الأحزاب: 36].
«هیچ مرد و زن مسلمانى حق ندارد هنگامى که خدا و رسولش کارى را مقرر کنند، از خود اخت،رى داشته باشد و هر کس خدا و رسول او را نافرمانى کند، به گمراهى آشکار گرفتار شده است».(مترجم)
[49]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 936.
[50]- در واقع مسأله چنان بود که ابوبکر صدیقس گفته بود: «اگر زمامدارى به اوس سپرده شود، خزرج اعتراض مىکنند و اگر به خزرج سپرده شود، اوس رقابت مىکنند و قبایلِ عرب همه تن به امارت هیچ قبیلهاى جز همین تیره از قریش نمىدهند. پس بهتر است مهاجران به عنوان امیر زمامِ کار را به دست گیرند و شما انصار، وزیر و معاون آنها باشید. هیچ مشورتى بدون دخالت شما صورت نخواهد پذیرفت و هیچ امرى بدون شرکت شما انجام نخواهد،فت».
[51]- علىس مىفرماید: در حکم خدا و حکم دین اسلام بر عموم مسلمانان واجب است بعد از این که امام و پیشواى آنان مرد، کشته شد ... هیچ عملى انجام ندهند و به هیچ کارى دست نزنند و قدمى به جلو بر ندارند پیش از آنکه براى خودشان پیشوایى عفیف و دانشمند ... انتخاب نمایند. (و الواجِب فِى حكم اللّهِ وحُكْمِ الإسلامِ عَلى الْمُسْلِمينَ بَعْدَ ما يَموتُ إماَمهم أو يُقْتَلُ... أن لا يَعْمَلوا عَمَلاً وَلا يُحْدِثوا حَدَثا وَلا يقَدِّموا يَدَا ورِجْلاً ولا يبدؤا بِشَيءٍ قَبْلَ أنْ يَخْتاروا لأنفُسِهِمْ إماما...) (بحار الانوار، ج 8، ص 513) ـ (مترجم به نقل از کتاب شورى و بیعت)
[52]- اگر در اینجا شاهد هستیم که حضرت عمرس این انتخاب را به خدا نسبت مىدهد، بنابر اصل مسلّمى است که حضرت علىس در نامهى ششم نهج البلاغه بیان داشته است. (مترجم)
[53]- ابن حجر، فتح البارى، ج 7، ص 30. این روایت در «شرح نهج البلاغه/ ابن ابى الحدید 6/175 نیز آمده است» (مترجم).
[54]- عبارت داخل کروشه از سوى مترجم با اقتباس از کتاب «شرح زندگانى خلیفهى دوم» تألیف پروفسور شبلى نعمانى افزوده شده است.
[55]- پاسخ این سؤال را که چرا بیعت افراد حاضر در سقیفه که مرکب از مهاجران و انصار بودند، قبل از بیعت عمومى انجام شد و چرا بیعت اهل مدینه براى مردم سایر شهرها حجت قرار گرفت؟ بهتر است از زبان حضرت علىس بشنویم: حضرت مىفرماید: «شورا حق مهاجرین و انصار است، پس اگر آنها به شخصى رأى دادند و او را امام نامیدند، این عمل مورد رضایت خداست.» (نامهى 6 نهج البلاغه)
در جایى دیگر در پاسخ کسانى که گفته بودند چرا بدون رضایت و مشورت آنان بر امر حکومت مسلط شده، فرمود: «مردم تنها از مهاجران و انصار تبعیت مىکنند و اینها نمایندگان مسلمانان در امر ولایت و امر دینشان هستند. (بحار الانوار، ج 8، ص 449). همچنین در پاسخ پیشنهاد حسنس در مورد تقدّم بیعت مردم شهرستانها بر بیعت مردم مدینه، مىفرماید: این که تو به من پیشنهاد مىکنى بیعت مگیر تا اهل شهرستانها بیعت کنند (چنین نیست) بلکه امر، امر اهل مدینه است. (وأما قولك لا تبايع حتى يبايع أهل الامصار فإن الأمر، أمر أهل المدينة) (کامل ابن اثیر، ج 3، ص 144). همچنین در جواب کسانى که مىگویند باید عموم مردم در امر مشورت شرکت داشته باشند، مىفرماید: «مهاجرین نخستین به جهت فضایلشان این تفوق را در،فتند، پس کسى که داراى سوابق آنان در دین نیست و فضایلشان را در اسلام ندارد، حق ندارد در امرى که خاص ایشان است (تعیین زمامدار) با ایشان به رقابت و نزاع برخیزد. (فاز المهاجرون الأولون بفضلهم فلا يجدر لمن ليست له مثل سوابقهم فى الدين ولا مثل فضائلهم فى الإسلام أن ينازعهم فى الأمر الذى هم أهله)، (مستدرک نهج البلاغه، باب الثانى، ص 2)، همچنین در خطبهى 173 نهجالبلاغه مىفرماید: «به جان خودم سوگند! که اگر بدون حضور همهى مردم امانت و پیشوایى منعقد نشود، پس هرگز این کار امکانپذیر نیست، لذا آنها که اهل این کار هستند از جانب کسانى که غایبند حکم مىکنند، بعد از آن، کسانى که حاضر بودهاند حق برگشت و رجوع از بیعت خود را ندارند و کسانى که غایب بودهاند نیز حق ندارند دیگرى را برگزینند». (مترجم)
[56]- همچنین وقتى عمار بن،سر از مردم براى حضرت علىس بیعت مىگرفت با این عبارت با آنها پیمان مىبست که: «ما با شما بر اطاعت خدا و عمل به سنت رسول او بیعت مىکنیم، اگر بر آن وفا نکردیم حق اطاعتى بر شما نداریم و بیعتى بر گردن شما نیست. (نبايعكم على طاعة اللّه وسنة رسوله، فإن لم نف لكم فلا طاعة لنا عليكم ولا بيعة فى أعناقكم)، (بحار الأنوار، ج ششم).
همچنین هنگامى که قیسبن سعد بن عباده در مصر، به نام امیرالمؤمنین على بیعت مىگرفت، در خطبهى خود چنین مىگفت: برخیزید و به شرط عمل بر کتاب خدا و سنت پیامبرشبیعت کنید، پس اگر ما در میان شما به کتاب خدا و سنت رسول او عمل نکردیم، بیعتى برگردن شما نداریم، (بحار الأنوار، ج 8 ـ تاریخ طبرى، ج 3، ص 551). خود حضرت علىس نیز در اولین خطبه بعد از خلافت خویش همین موضوع را ابراز داشت، آنجا که فرمود: اگر از جانب ما نیکى دیدید، آنرا بپذیرید و اگر بدى دیدید، رد کنید. ر.ک: نهجالبلاغه، فیضالإسلام، پایان خطبه 166 (مترجم)
[57]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 5، ص 248.
[58]- علىس نیز این مطلب را تأیید کردهاست آنجا کهمىفرماید: «آگاه باشید! آنچه پیش از این مقدّر بود (خلافت خلفا و انتقال به ایشان) واقعشد و آنچه حکم وارادهى خدا به آن تعلق گرفته پى در پى پیش خواهد آمد.» (نهجالبلاغه با ترجمه و شرح فیضالإسلام، خطبهى175، ص 571 ـ 570، انتشارات فیض الاسلام، 1370). همچنین در فرازى دیگر خشنودىخویش از این برنامهى الهى را اعلام داشته مىفرماید: «رضينا عن اللّه قضاه وسلمنا للّه أمره» «ما از قضا و قدر الهى خشنود و تسلیم فرمان او هستیم.» (منبع سابق، ص 122، خطبه 37) (مترجم)
[59]- خداوند در سورهى صف آیهى نهم مىفرماید: خدا ذاتى است که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همهى اد،ن غالب سازد، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند.
[60]- استاد عقاد مىگوید: عمرِ علىس به هنگام وفات رسول خدا ج سى سال و اندى بود و این سن براى ملتى که اهمیت فراوانى به سن و احترام خاصى به بزرگسالان قایل بودند، یکى از دشوارترین موانع بود که گذشتن از آن آسان نبود. (العبقریات الإسلامیة، ص 341)
آنچه از تاریخ ثابت و سزاوار ترجیح است این است که حضرت علىس در آن هنگام سى و سومین بهار زندگى خود را مىگذراند و حضرت ابوبکرس 61 سال داشت.
[61]- امیر على در سال 1849 میلادى دیده به جهان گشود. اجداد او ایرانى و شیعه بودند و جدّ اعلاى او در زمان حملهى نادر شاه به هند، وى را همراهى نمود و پس از فتح هند به خواهش امپراتور مغول در خدمت آن دولت باقى ماند. وى نویسنده و حقوقدانى است که بر زبان انگلیسى چیره بود. در سال 1900 از طرف نایب السلطنهى هند قاضى کل دیوان دادگسترى ولایت کلکته شد و در سال 1909 به عضویت کمیسیون قضایى شوراى خاص سلطنتى انگلیس درآمد و در سال 1908 اتحادیهى مسلمانان لندن را تأسیس کرد. آثار قلمى زیادی از وى به جاى مانده که دو کتاب او به زبان انگلیسى شهرت زیادی دادند: «روح اسلام» و «تاریخ مختصر عرب»، که هر دو به زبان فارسى ترجمه شدهاند. وى در سال 1928 رخت از جهان بر بست. (براى اطلاع بیشتر از شرح حال و افکار امیر على به پیشگفتار کتاب روح اسلام و کتاب اقالیم قبله مراجعه کنید).
[62]- تاریخ مختصر عرب، ص 21 همچنین ابن ابى الحدید (متوفى 655 هـ. ق) شارح نهج البلاغه که یک شیعهى معتزلى است دراین باره مىنویسد: «علماى گذشته و متأخرین ما و نیز علماى بصره و بغداد متفقاند که بیعت ابوبکر صدیق بیعتى صحیح و شرعى و قانونى بوده است. این بیعت گرچه بنابر نص صریحى نبود ولى براساس اصل انتخابىصورت گرفت که بهاجماع، یکىاز شیوههاىتعیینِ امام و رهبر شناختهشدهاست.» (شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 7) (مؤلّف) همچنین پروفسور امیر على در کتاب «روح اسلام» تعجیل در انتخاب حضرت ابوبکر را توجیه مىکند و مىنویسد: «شاید ضرورت فورى گزینش زعیمى براىدولت، اینتعجیلرا توجیه کند، على÷ با علو طبع و فداکارى همیشگى خود نسبت به این دین و با نگرانى بسیار از این که کوچکترین اختلافى میان اصحاب آموزگار بروز نکند، بىدرنگ با ابوبکر بیعت کرد.» (روح اسلام، ص 270، ترجمهى ایرج رزاقى، محمد مهدى حیدر پورـ انتشارات آستان قدس رضوى 1366 هـ. ش.). همچنین به کتاب «خاتم النبیین» ص 431 ـ 428 اثر پروفسور عباس شوشترى، چاپ چهارم، مؤسسهى عطایى مراجعه کنید. (مترجم)
[63]- صحیح بخارى، الجامع الصحیح، باب «ما یذكر فى الصدقة للنبى»، کتاب الزکاة و جامع صحیح مسلم، باب «تحریم الزكاة على آل رسول اللّه ج، كتاب الزكاة. آلرسول که زکات براى آنها حرام است عبارتند از: بنىهاشم و بنىالمطلب؛ نه دیگران.
[64]- صحیح مسلم، کتاب الزکاة، باب «ترك استعمال آل النبی على الصدقة».
[65]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 938.
[66]- صحیح بخارى، الجامع الصحیح باب «كیف كان بدء الوحى». حسن بن علىب به خوبى به این نکته پى برده بود، آنجا که مىگوید: «به خدا سوگند! بعید به نظر مىرسد که خداوند، نبوت و خلافت را در خاندان ما ـ اهل بیت ـ جمع کند.» (ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 278).
[67]- مسند امام احمد بن حنبل، ج 2، ص 463، نسائى (فتح البارى، ج 12، ص 8)
[68]- این مفهوم در روایات شیعه نیز به کثرت دیده مىشود؛ به عنوان مثال کلینى به سند معتبر از صادق نقل مىکند که: علما وارثان پیامبرانند؛ زیرا پیامبران هیچ گونه پول و ثروتى به میراث نمىگذارند. تنها میراث آنها احادیثى از سخنانشان است. روایت کامل بدین شرح است: عن ابى البخترى عن ابىعبداللّه÷ قال: إن العلماء ورثة الأنبياء وذلك أن الأنبياء لم يورثوا درهما ولا دينارا وإنما أورثوا أحاديث من أحاديثهم فمن أخذ بشىء منها فقد أخذ بحظٍّ وافرٍ ـ (اصول کافى، ج 1، ص 32، باب صفة العلم وفضله، حدیث شماره: 2). همچنین باب «ثواب العالم والمتعلم»، حدیث شماره: 1، ص 34، ـ انتشارات دارالکتب الإسلامیه، تهران، چاپ سوم، 1388. به نقل از ولایت فقیه، خمینى، ص 130. از همه مهمتر آن که خود علىس این حدیث را به نظم در آورده است و مترجم فارسى دیوان علىس آن را این گونه ترجمه کرده است:
اگر مردم پس از خود
ثروتى بسیار بگذارند |
|
براى ارث بردن درهم و
دینار بگذارند |
ولى ارث پیامبر
معنویتهآیا هدایتهاست |
|
که بهر راسخون و بهر
اولوالابصار بگذارند |
(فارسى دیوان امیرالمؤمنین، بیت شماره: 71، ص 26، سراینده عبدالحسین اشعرى قمى، انتشارات پیام اسلام قم، چاپ اول ـ مترجم)
[69]- صحیح مسلم، در کتاب الحّج، باب «حجّة النبى» و ابوداود از جابر بن عبداللّه روایت کردهاند.
[70]- نهج البلاغه، نامهى نهم، صبحى صالح، مصطفى زمانى.
[71]- فدک آبادىاى بود در حجاز که فاصلهى آن تا مدینه دو، سه روز راه بود و خداوند آن را به صورت صلح به پیامبرش ارزانى داشت. در آن آبادى یک چشمه و تعدادى درخت خرما وجود داشت. (مراصد الاطلاع على أسماء الأمكنة والبقاع) اثر صفى الدین عبدالمومن بن عبدالحق بغدادى، دارالمعرفه بیروت، 1954 م.
[72]- این حدیث را تنها حضرت ابوبکرس روایت نکرده است. همچنان که در اول بحث اشاره شد در کتابهاى روایى معتبر شیعه نیز آمده و در کتابهاى اهل سنت از طرق مختلف روایت شده است. یکى از راویان این حدیث، حذیفه است که دربارهى وى دانشمند شیعى، ملا عبداللّه مشهدى در کتاب اظهار الحق حدیثى نقل کرده که پیامبر فرمودند: «ما حدثكم به حذیفة فصدقوه» (هر حدیثى که حذیفه براى شما بگوید آن را تصدیق کنید).
همچنین در صحیح بخارى آمده که عمر فاروقس در جمع بزرگى که عباس و على نیز حضور داشتند گفت: شما را به خدایى سوگند مىدهم که زمین و آسمان به فرمان او استوار هستند، آیا شما مىدانید که رسول خدا ج فرمود: «ما میراث نمىگذاریم. هر چه از ما بماند، صدقه است؟» همه گفتند: بله، سپس به على و عباس روى آورد و گفت شما را به خدا! آیا شما نیز مىدانید؟ گفتند: آرى. همچنین در معتبرترین کتابهاى شیعه به صراحت آمده است که اموال پیامبر بر فاطمه صدقه بوده و بعد از او به بنىهاشم و بنىمطلب صدقه است و کسى آنها را به ارث نمىبرد، حتى بعد از وفات پیامبر، عباس مطالبهى ارث نمود، ولى فاطمه گفت: اموال پیامبر صدقه است. على و چند تن دیگر بر این امر گواهى دادند. فاطمه نیز قبل از وفات، به صدقه بودن اموال خود که عبارت از هفت باغ بود وصیت کرد. به دلیل رعایت اختصار، از آوردن متن حدیث خوددارى شد. خوانندگان محترم به کتاب فروع کافى، ج 7، کتاب الوصایا، باب صدقة النبى، روایات شماره 1و2و6 مراجعه کنند.
همچنین حضرت علىس وصیت کرد که اموالش به عنوان میراث تقسیم نشود. مشروح وصیت نامهى ایشان را در نامهى شماره: 24 نهجالبلاغه مطالعه فرمایید. میثم بحرانى شارح نهجالبلاغه، این وصیت نامه را به طور کاملتر آورده است. حضرت علىس در این وصیت نامه که در حضور چندین شاهد، به قلم خودش نگاشته است تصریح کرده است که: «اموال و املاک من صدقه است هیچ کس حق ندارد (چیزى از آنها را بفروشد، هبه دهد، به ارث برد» (لایباع منه شىء ولا یوهب ولایورث) [شرح نهجالبلاغه بحرانى، 4/408 نامه شماره 24].بنابر این عملکرد حضرت على و فاطمه بزرگترین دلیل و حجت قاطع است.(مترجم)
[73]- مسند امام احمد، ج 1، ص 10.
[74]- صحیح بخارى، الجامع الصحیح، باب غزوة خیبر.
[75]- ممکن است فاطمهل بر این اعتقاد بوده که انبیا در اموال منقول (درهم و دینار) میراث نمىگذارند، چنان که در روایت آمده: «ورثهى من درهم و دینارى بین خود تقسیم نمىکنند.» حال آنکه این مسأله به مال غیر منقول (زمین) تعلق داشت و مال غیر منقول میراث قرار مىگیرد. ابوبکر صدیق معتقد بود که حکم عام است مال منقول و غیر منقول هر دو را شامل مىشود لذا به خود حق نمىداد که آن را بین ورثه تقسیم کند.
[76]- استاد عباس محمود عقاد در کتاب «فاطمة وفاطمیون» مىنویسد: حقیقتى که در آن اختلاف نیست این است که بدانیم فاطمه بزرگتر از آن است که به ناروا چیزى ادعا کند و صدیق نیز بزرگتر از آن است که حقّى را از فاطمه سلب کند ... زیرا سرانجام چنان شد که ابوبکر با رضایت فاطمه محصول فدک را به مصرف صحیح مىرساند و خلیفه هم چیزى از عواید فدک را براى خود برنمىداشت تآیا کسى علیه او ادعایى داشته باشد. تنها مسأله دشوارى امر قضاوت بود. (مترجم)
[77]- مسند امام احمد، ج 1، ص 4.
[78]- طبرى؛ «محب الریاض النضرة فى مناقب العشره»، ص 176، دارالکتب العلمیه بیروت، چاپ اول، 1984 م؛ طبقات ابن سعد، ج8، ص 17، چاپ لیدن. از روایت طبقات معلوم مىشود که نماز جنازهى فاطمهل به امامت ابوبکرس خوانده شد (ج 8، ص 19). همچنین مسند فاطمة الزهراء، اثر سیوطى، ص 58، مطبعة العزیزیة.
[79]- این مفهوم در منابع شیعى نیز آمده است؛ از جمله آنکه ابن میثم بحرانى شارح نهج البلاغه مىنویسد: وقتى ابوبکر سخنان حضرت زهرا را شنید حمد و سپاس خدا را گفت و درود بر پیامبرش فرستاد سپس گفت اى بهترین بانوان و دختر بهترین پدران! به خدا قسم که من از نظر رسول خدا تجاوز ننمودهام و جز به فرمان او عمل نکردهام ...
آنچه متعلق به پدرت بوده حق توست. پیامبر خدا از فدک به مقدار خوراک شما برداشت مىکرد و باقیمانده را میان مسلمانان تقسیم مىکرد و در راه خدا مىداد و این مقدار حق الهى توست، من هم با فدک همان کارى را مىکنم که پیامبر مىکرد، این بود که حضرت زهرا بدان راضى شد و عهد و پیمانى بر آن اساس گرفت و ابوبکر محصول فدک را جمع مىکرد و به مقدار کفایت به ایشان مىداد. (ترجمهی فارسى مصباح السالكین ج7 ص 385 و 386، آستان قدس، بنیاد پژوهشهاى اسلامى 1385، اصل عربى ج5 ص 107 مؤسسة النصر 1384)
ابن ابى الحدید نیز آورده است که: فاطمهل گفت: تو نیز چنان کن که پدرم رسول اللّه مىکرد. ابوبکر گفت: تو را به خدا سوگند! چنین کارى انجام بدهم؟، گفت: آرى، به خدا! حتما باید چنان کنى و سپس فرمود: خدآیا! گواه باش، (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 16، ص 216 شرح نامه 45).
[80]- آرى، اگر ابوبکرس با فاطمهل عداوت داشت با ازواج مطهرات و پدران و برادرانشان چه عداوتى داشت؟ زیرا اگر میراثى تقسیم مىشد همسران پیامبر ج نیز از ترکهى وى ارث مىبردند که از جملهى آنها عایشه دختر خودش و حفصه دختر عمر بن خطاب نیز بودند، با آنان چه دشمنى داشت و همچنین حضرت عباس عموى پیامبر نیز ارث مىبرد و به طور مجموع حدود نیمى از ترکهى رسول اللّه ج به آنان مىرسید. (ابن حجر، الصواعق المحرقة، مترجم)
[81]- العبقریات الإسلامیه، ص 446.
[82]- زید بن على بن حسین مىفرماید: به خدا سوگند! اگر من نیز به جاى ابوبکر بودم همانند او قضاوت مىکردم (وأیم اللّه لو رجع الأمر إلىّ لقضیت بقضاء ابىبكر) (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 220 (مترجم)
[83]- العبقریات الإسلامیه، ص 448.
[84]- ابن ابىالحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 296. ابن ابى الحدید طبق تحقیق محققان اهل سنت و شیعه یکى از دانشمندان برجستهى شیعه بود. پروفسور امیر على مورخ و محقق معروف شیعه مىنویسد: در مقدمهى شرح نهج البلاغه آمده است که ابن ابى الحدید یک معتزلى و یک شیعه بود. او فقیهى عالى مقام، متبحر در علم و دانش، متکلم و شاعر بود. (به نقل از پاورقى کتاب روح اسلام، اثر سید امیر على، ص 408، انتشارات آستان قدس رضوى، 1366هـ. ش ـ مترجم) نیز ر. ک: یکصد و پنجاه صحابى ساختگى، تألیف سید مرتضى عسکرى.
[85]- فدک به اتفاق فرق اسلامى از غنایمى است که بدون جنگ و نیروى نظامى فتح شده است و در اصطلاح شرع «فىء» نامیده مىشود. صادق/ دربارهى حکم فىء مىگوید: هى للّه وللرسول ولمن قام مقامه بعده (این فىء، از آنِ خدا و رسولش است و بعد از وفات رسول خدا به جانشین وى تعلق مىگیرد. (تفسیر صافى، ص 310) (مترجم)
[86]- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 220 نامهى 45 سپس راوى در ادامهى روایت مىگوید: از محمد باقر پرسیدم آیا با ابوبکر و عمر محبت ورزم؟ گفت: آرى، حتما آیا نه تنها در دنیا که در آخرت نیز با آنها محبت داشته باش! اگر از این بابت زیانى متوجه تو شود به گردن من. سپس فرمود: خداوند فلانى و فلانى را به سزاى اعمالشان برساند که بر ما اهل بیت دروغ بر بستند (والذى أنزل القرآن على عبده ليكون للعالمين نذيرا ما ظلمنا من حقنا مثقال حبة من خردل. قلت: جعلت فداك. أفأتولاّهما؟ قال: نعم ويحك تولّهما فى الدنیا والآخرة وما أصابك ففى عنقى.ثم قال: فعل اللّه بالمغيرة وبُنان فانهما كذبا علينا أهل البيت).(مترجم)
[87]- ر.ک: منهاج الاعتدال، امام ذهبى، این كتاب مختصر «منهاج السنة»، اثر ابن تیمیه است. مفاد این روایت در شرح نهج البلاغة ابن الحدید نامهى 45 آمده است.
[88]- عبارت داخل کروشه از سوى مترجم افزوده شده است.
[89]- الإصابة فى تمییز الصحابه، ج 8، ص 54، قول صحیح همیناست، همانطور که در بخش دوم (در پىنوشت) به نقل از شاه ولى اللّه دهلوى ذکر شد. دلیل دیگر این که حضرت حسنس در سال سوم هجرى متولد شده است.
[90]- طوسى، الامالى، ج 1، ص 39، چاپ نجف.
[91]- ابن ماجه، سنن، کتاب النکاح، باب الولیمه، به نقل از کتاب «رحماء بینهم» اثر شیخ محمد نافع.
[92]- روایت شده که سن او هنگام ازدواج پانزده سال بوده و در بعضى روایات خیلى کمتر از این نیز گفتهاند.
[93]- ابن عبدالبر القرطبى، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، ج 4، ص 377 ـ 374.
[94]- امام حماد بن اسحاق بن اسماعیل (267ـ199 هـ. ق) کتاب «تركة النبى ج والسبل التى وجهها فیها»، ص 56، تحقیق دکتر اکرم ضیاء العمرى، چاپ دانشگاه مدینه، چاپ اول، 1414 ـ 1984م.) امام بخارى، ابوداود و ابن شاهین از طریق قلوسى روایت کردهاند.
[95]- همان منبع، ص 57، امام احمد از طریق فضیل بن غزوان نیز روایت کرده است.
[96]- حماد، تركة النبى، ص 58 ـ 57،.ابوداود، احمد و ابن ماجه در تفسیر آن را روایت کردهاند.
[97]- امام بخارى، الجامع الصحیح، باب «مرض النبى ووفاته».
[98]- سیوطى، مسند فاطمهى زهراء.
[99]- البدایة والنهایة، ج 6، ص 332.
[100]- حضرت علىس با اسماء دختر عُمَیس همسر حضرت ابوبکر صدیق، فاطمهل را غسل دادند. (جلاء العیون، مجلسى، ص 73 و ترجمهى الجوهرة، ص 19) (مترجم)
[101]- الموافقة، به روایت بصرى و ابن سمان، مسند فاطمة الزهراء، چاپ حیدر آباد، 1406 هـ. ق.
[102]- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 6، ص 21، دارالفكر، بیروت، چاپ اول، 1414 هـ. ق.
[103]- ابن حجر، الإصابة فى تمییز الصحابة، ج 4، ص 380.
[104]- این مفهوم در منابع شیعى نیز آمده است براى مثال در شرح نهج البلاغه مىخوانیم: «قال على وزبیر ما غضبنا الاّ فى المشورة انا نرى ابابكر أحق الناس بها انه صاحب الغار وثانى اثنین انا لنعرف له سنه لقد أمره رسول اللّه بالصلاة وهو حىّ».
(على و زبیرب گفتند: ناراضى موقتى ما فقط به این علت بوده که از ما مشورت نخواستند و الا ما ابوبکر را براى خلافت از دیگران حقدارتر مىدانیم زیرا او،ر غار پیامبر است و ما به احترام سنّى او معترفیم، رسول اللّه او را در حیات خود به جانشینى خویش بر نماز برگزید). ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه ج1 ص 333.
[105]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 5، ص 249 (با اختصار).
[106]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 5، ص 249. در منابع شیعه نیز آمده است که حضرت علىس در همان روزهاى نخستین بیعت کرد؛ براى نمونه مراجعه شود به کتاب روح اسلام، ص 270، آستان قدس رضوى 1366، اثر پروفسور سید امیر على. (مترجم)
[107]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 5، ص 246.
[108]- هندى، کنزالعمال، ج 3، ص 141.
[109]- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 18.
[110]- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 21.
[111]- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 124.
[112]- فاصلهى آن تا مدینه یک روز راه است.
[113]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 6، ص 315 ـ 314.
[114]- محبّ طبرى، الریاض النضرة، ج 1 و سیوطى، الدر المنثور، ج 4، ص 101.
[115]- امام بخارى، الجامع الصحیح، كتاب المناقب، باب صفةالنبى ج.
[116]- ابوبکر بن على از بطن لیلى بنت مسعود متولد شد و در کربلا به همراه حسینس به شهادت رسید. (مترجم)
[117]- البدایة والنهایة، ج 7، ص 332 (به این نکته باید توجه داشت که اگر حضرت على با حضرت ابوبکر از ته دل محبت نداشت، هرگز فرزندش را به نام وى نامگذارى نمىکرد؛ زیرا ائمه هموارهیاران خود را از موسوم کردن فرزندان خود به نام دشمن منع کردهاند. به این روایت توجه کنید: موسى بن جعفر در حضور پدرشان به یکى ازیاران پدر فرمود: نامى را که دیروز بر دخترت نهادى تغییر بده؛ چون نام دشمن است. (وسایل الشیعه، ج 15، ص 123 و ص 126، نقل از کتاب تولى و تبرى، ص 56 نوشتهى هیات تحریرهى موسسهى در راه حق) (مترجم)
[118]- حسین د،ر بکرى، تاریخ خمیس، ج 2، ص 26، چاپ اول، 1302 هـ. ق.
[119]- نویسندهى کتاب «سیماى کارگزاران على» مىنویسد: حضرت علىس قیس بن سعد را عزل کرد و محمّد بن ابىبکر را بهعنوان جانشیناو در مصر انتخاب نمود، همچنینمىنویسد: شیخمفید روایت کردهاستکه جنابامیرالمؤمنین، حریثبن جابر را والى یکى از بلاد مشرق نمود و او دو دختر یزدگرد را براى حضرت فرستاد. حضرت یکى را به امام حسین داد و امام زینالعابدین از او به هم رسید و دیگرى را به محمّد بن ابىبکر داد و قاسم، جدّ مادرى جعفر صادق از او به هم رسید. (سیماى کارگزاران على بن ابىطالب، ج 1، ص 72 و 467، چاپ اول، دفتر تبلیغات اسلامى، قم 1371) (مترجم)
[120]- حتى، فیلیپ، تاریخ مختصر عرب، بیروت، 1946، ص 73 ـ 72، لندن 1952م، ص 176ـ175.
[121]- ANNALS OF THE EARLY CALIPHATE. LONDON. 1982. P.128
[122]- در جنگ یمامه هفتاد تن از حافظان قرآن که همه از صحابه بودند، به شهادت رسیدند. این امر عمر فاروقس را به هراس افکند. وى نزد ابوبکرس آمد و حادثهى شهادت قار،ن و لزوم جمع قرآن را با او در میان گذاشت. ابتدا این کار که رسول اللّه ج آن را انجام نداده بود بر ابوبکرس گران آمد، ولى بعدا خدا قلبش را براى انجام این کار گشود و تحمّل آن را براى وى آسان ساخت.
[123]- محب طبرى در کتاب خود «الریاض النضرة» خطبهاى طولانى نقل کرده که علىس بعد از وفات ابوبکرس ایراد نموده، ولى در مورد نقل یکایک الفاظ آن تردید وجود دارد، بنابر این به آنچه در کتاب «الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة» آمده، اکتفا مىکنیم.
[124]- التلمسانى معروف به البرى، الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة، ج 2، ص 126.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر