توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ آذر ۸, شنبه

بخش سوم: علی در زمان خلافت ابوبکر صدیق

 

بخش سوم:
علی
س در زمان خلافت ابوبکر صدیقس

لحظه‏اى حساس و سرنوشت‏ساز ـ سرانجام ادیان کهن ـ ویژگى‏ها و شرایط لازم براى جانشینى پیامبر ج ـ ابوبکر صدیقس واجد شرایط خلافت ـ شورا در اسلام و خلافت ابوبکرس ـ مراسم بیعت با ابوبکرس ـ بیعت عمومى ـ راز تأخیر خلافت علىس ـ نخستین آزمون سخت ابوبکر صدیقس و موضع قاطع وى ـ فاطمه‌ی زهرال ـ بیعت علىس با ابوبکرس ـ آزمون علىس و پایدارى او ـ تعاون و همیارى صادقانه‏ى علىس با ابوبکرس ـ روابط دوستانه‏ى ابوبکر صدیقس با اهل بیت ـ نگاهى کوتاه به زندگى حضرت ابوبکرس به عنوان یک زمامدار ـ جمع‏آورى قرآن ـ ابوبکر از زبان على.


علیس در زمان خلافت ابوبكر صدیقس

لحظه‏اى حساس و سرنوشت‏ساز

رسول خدا ج در حالى به دیدار پروردگارش شتافت که هنوز اسلام در برابر اقیانوس بیکران جاهلیت (با عقاید شرکى، اخلاق حیوانى، رفتارهاى وحشیانه و جوامع فاسد و حکومت‏هاى ظالم و بیدادگر) همچون جزیره‏اى کوچک بود. عربها تازه به اسلام گرویده و در زندگى جاهلى پیشین خود به وحدت و انسجام و کرنش در برابر یک نظام، خوى نگرفته بودند؛ بنابراین، رحلت رسول خدا ج در چنین موقعیتى از حساس‏ترین و سرنوشت سازترین لحظات تاریخ امت اسلامى به شمار مى‏آمد.

ادیان بزرگ جهان قبل از اسلام که پیروان آن‌ها روزى مناطق و آبادى‏هاى وسیعى از دنیا را در اختیار داشتند، سرانجام طعمه‏ى انحراف و تحریف و دستخوش توطئه‏هاى داخلى و جنگ‏هاى خارجى شده و نابود گشتند؛ به دلیل این که بعد از رحلت پیشوایان نخستین آن ادیان، جانشینى و توضیح و تفسیر آن‌ها به افراد ضعیفى سپرده شد که از اهداف و اصول اساسى ادیان یاد شده، فهمِ عمیق و شناخت دقیقى نداشتند، یا از اخلاص و دلسوزى نسبت به مذهب بى‏بهره بودند، یا غیرت و شهامتى که براى حفظ اصالت آن ادیان لازم بود، در وجود آن‌ها یافت نمى‏شد، یا ثروت‏اندوزى و جاه‏طلبى در قلوب آنان ریشه دوانده بود، در نتیجه این ادیان و مذاهب قدرتمند، در نظام‏ها و فلسفه‏هایى که براى نابودى آن‌ها به وجود آمده بودند، ذوب شدند یا این که با آن‌ها طبق مصلحت روز به مصالحه و سازش تن دادند و به خدمت پادشاهان و حکامى که آن مذهب را مى‏پذیرفتند و حکومت‏هایى که خود را به آن ادیان منتسب مى‏کردند و به جاى ترویج و نفع‏رسانى به مذهب، بیشتر به بهره‏بردارى از آن مى‏پرداختند، درآمدند. ادیان برهمایى، بودایى و زردشتى در مدت کوتاهى پس از فقدان نخستین مؤسّسان خود به چنین سرنوشتى دچار شدند. مذهب یهود نیز در فاصله‏ى زمانى کوتاهى دستخوش تحریف شد و مسیحیت نیز پس از حضرت مسیح÷ با همین فرجام مواجه گشت.

 

سرانجام آیین‏هاى کهن

نخست، تاریخ دین یهود و مسیحیت را ورق مى‏زنیم؛ زیرا آن‌ها دو آیین آسمانى بودند که قرآن و اسلام پیروان آن‌ها را اهل کتاب نامیده‏اند.

در دائرة المعارف یهودى مضمونى به شرح زیر آمده است:

«اظهار خشم و نارضایتى انبیا از بت‏پرستان، دلیل این واقعیت است که پرستش بتان و خدایان ساختگى از همان قدیم، در دل‏هاى اسراییلى‏ها راه یافته بود و بعد از مراجعت از آوارگى و تبعید در بابل نیز، ریشه‏هاى آن باقى بود؛ آنان اعتقادات خرافى و شرکى را پذیرفته بودند»([1]). اما مسیحیت، در همان عصر نخست به تحریف افراطى‏ها و تأویل‏هاى بى‏مورد جاهلان و بت‏پرستى مسیحیان روم گرفتار شد و تعالیم ساده و آسان حضرت مسیح زیر آوارهاى این تأویل‏ها و تحریف‏ها مدفون شد و نور توحید و یکتاپرستى پشت ابرهاى تیره پنهان ماند. پولس راهب SANT PAUL (10 ـ 65 م.) که زمام رهبرى دین مسیحى و توجیه و تفسیر آن را در زمانى نزدیک به زمان مسیح به عهده داشت، سهم بزرگى در ایجاد تحول و انحراف در مذهب مسیح داشته است. برخى از محققان معتقدند که مسیحیت رایج کنونى، در شکل و بافت و در روش تجسیم، تمثیل و پیروى از آداب و رسوم بودیسم، بیش از جانشینان نخستین مسیح، مدیون پولس است، و همین عقاید ساختگى پولس است که دنیاى مسیحیت به مدت هیجده قرن آن‌ها را اصول عقاید مذهب مسیحى ارتودکسى قرار داده است.

مذهب برهمایى نیز خیلى زود از جاده‏ى نخستین خویش منحرف شد و سادگى خود را از دست داد و رشته‏ى ارتباط مستقیم روحى او با آفریدگار جهان، منقطع گشت و بت‏پرستى بر آن چیره شد و تعداد بتان و معبودان وى به 330 میلیون رسید([2]).

بوداییسم نیز چنین سرگذشتى دارد؛ این آیین خود منحرف شد و دیگران را نیز به انحراف کشانید؛ بت‏پرستى و آداب و رسوم مذهبى چنان بر این آیین هجوم آورد که در مدت کوتاهى به یک مذهب بت‏پرست مبدل شد که از مذهب برهمایى جز با اسامى و تعداد بتان و مجسمه‏ها، قابل تشخیص و شناخت نبود، تا جایى که در بعضى از زبان‏هاى شرقى نام «بودا»([3]) مترادف با «بت» شناخته شد([4]). مذهب زردشتى نیز از این فرجام جان سالم بدر نبرد، نویسندگان «ادیان جهان» (WORLD RELIGIONS OF THE) مى‏گویند:

جنبش و عکس‏العملى که بعد از مرگ زردشت به عنوان جنبش اصلاحى متعادل پدید آمد، معبودان ادیان کهن را دوباره زنده گردانید. پیروان و دوستداران این مذهب از این حرکت به گرمى استقبال کردند. کاهنان قدیم (پیشوایان مذهبى) این حرکت را رهبرى و اظهار خشنودى و مسرّت نمودند. بدین ترتیب مذهبى که بى‏محابا به یکتاپرستى دعوت مى‏کرد، در سیل خدایان بى‏شمار غرق گردید([5]).

ویژگى‏ها و شرایط لازم براى جانشینى پیامبر ج

مسلمانان پس از رحلت رسول اللّه‏ ج با بحران بزرگى مواجه شدند؛ بحرانى که راه گریزى از آن وجود نداشت و باید روزى با آن روبه رو مى‏شدند؛ زیرا «شیوه و سنت الهى نسبت به امت‏هاى گذشته نیز این چنین بوده و سنت الهى تغییرپذیر نیست»([6]). یگانه راه حل این مشکل و چیره گشتن بر این بحران بزرگ که امت نوپاى اسلامى با آن مواجه بود، انتخاب خلیفه و جانشینى بود که داراى ویژگى‏هایى باشد که به توفیق خدا بتواند دین را از تحریف و دستبرد، و امّت اسلامى را از انحراف باز دارد. این ویژگى‏ها عبارتند از:

1-   ر طول زندگى، بعد از گرویدن به اسلام، همواره مورد اعتماد رسول اللّه‏ ج بوده و شخص رسول ج در حق او گواهى دهد و او را در اقامه‏ى بعضى از ارکان اساسى دین و انجام کارهاى مهم، جانشین و نماینده‏ى خود قرار داده باشد و در مراحل خطرناک و حساس، که انسان جز فردى را که به او اطمینان و اعتماد کامل داشته باشد به همراهى بر نمى‏گزیند، او را به همراهى خویش انتخاب کند.

2-   داراى روحیه‏اى قوى باشد که در برابر طوفان‏هاى سهمگینى که اصل و روح دین را تهدید مى‏کنند و این خطر وجود داشته باشد که تلاش‏ها و زحمت‏هاى صاحب رسالت به باد فنا برود و همچنین در برابر گردبادهاى تندى که قلوب بسیارى از مؤمنان مخلص و با سابقه را به لرزه مى‏اندازد، این جانشین مانند کوه، استوار و ثابت قدم باشد و نقش جانشینان راستین انبیاى راسخ را در استقامت و پایدارى ایفا کند؛ و تسلّى بخش دل‏هاى پیروان پیامبر باشد و دین و عقیده‏ى ناب محمدى را از هرگونه گزند حفظ کند.

3-   در زمان حیات پیامبر با اسلام زیسته و از شناخت دقیق اسلام و درک موقعیت آن برخوردار باشد و در تمام احوال؛ چه در حالت صلح یا جنگ، خوف یا امنیت، تنهایى یا اجتماع، تنگ‏دستى یا رفاه، عمل و شیوه‏ى پیامبر ج را الگو و نمونه قرار دهد.

4-   در غیرت شدید دینى ممتاز باشد و غیرت او نسبت به حفظ اصالت دین و بقاى آن بر شیوه‏ى زمان پیامبر ج بیش از غیرت یک فرد غیور بر ناموس و آبروى خود و خانواده‏اش باشد و در این راستا چنان استوار باشد که هیچ گونه ترس یا طمع یا تأویل و توجیه یا مخالفت نزدیک‏ترین و محبوب‏ترین دوستان مانع اهداف خدا پسندانه‏ى او قرار نگیرد.

5-   در اجراى خواسته‏ها و آرزوهاى به جا مانده‏ى پیامبر ج بعد از رحلت وى، عزم آهنین و شکست‏ناپذیرى داشته باشد و حاضر نباشد در برابر هیچ قیمتى سرمویى از آرمان‏هاى به جامانده‏ى پیامبر منحرف شود و در این زمینه از ملامت و سرزنش نترسد.

6-   از دل بستن به دنیا و مظاهر فریبنده‏ى آن به قدرى گریزان باشد که نظیرش جز در امام و پیشواى او (محمد رسول اللّه ‏ج) یافت نشود و هرگز به ذهنش خطور نکند که براى خود حکومت شخصى و موروثى تأسیس کند و آن را براى ورثه و خاندان خویش توسعه دهد، آن گونه که خانواده‏هاى سلطنتى در حکومت‏هاى همجوار جزیرة العرب، مانند روم و فارس به آن عادت داشته‏اند.

 

 

ابوبکر صدیقس واجد شرایط خلافت

ابوبکر صدیقس واجد همه‏ى این صفات و شرایط بود و این خصوصیات در زندگى و سیره‏ى او آشکار و نمایان بود و در تمام مراحل زندگى خویش چه قبل از خلافت و در زمان حیات رسول خدا ج و چه بعد از خلافت تا پایان عمر این صفات را همراه داشت([7]) و براى همگان به طور قطع و یقین، از طریق تواتر به اثبات رسیده است که جاى هیچ گونه شک و انکار وجود ندارد.

اینک به ترتیبى که گذشت، به تشریح چگونگى این صفات و شرایط در وجود ابوبکر صدیقس مى‏پردازیم:

1-   اعتماد کامل رسول اللّه‏ ج بر ابوبکرس هنگامى آشکار گشت که در سفر تاریخى، خطیر و طاقت‏فرساى هجرت از مکه‌‌ی مکرمه به سوى مدینه‌ی منوره به شرف مصاحبت و همراهى رسول اللّه‏ ج و افتخار عنوان «یار غار» نایل آمد،([8]) سفرى که دشمن در کمین بود و ترس و وحشت، مکه را فرا گرفته بود و از همه سو دشمنان قسم خورده، آماده‏ى دستگیرى و قتل ایشان بودند، مسلّم است که هیچ انسان عاقل در چنین سفر پر خطر، هرگز فردى را که مورد اعتمادش نباشد و به صداقت و خلوص و جان‏نثارى و فداکارى او اطمینان نداشته باشد، به همراهى و راز دارى خویش انتخاب نخواهد کرد([9]).

خداوند این سفر تاریخى را با ثبت نمودن در قرآن مجید براى همیشه ماندگار قرار داده است، آنجا که مى‏فرماید:

﴿إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ٤٠ [التوبة: 40].

«هنگامى‏که کفار او (پیامبر ج) را از مکه اخراج‏کردند، در حالى‏که او یک‏نفر بود از دو نفرى‏که در غار بودند، آنگاه که به‏رفیقش (ابوبکر) مى‏گفت: غم مخور! همانا خدا با ماست.»

این فضیلت و منقبت، ویژه‏ى شخص ابوبکر است که کسى با او شریک نیست.

اما جانشینى در مورد برگزارى بعضى از ارکان اساسى دین؛ مسلم است که نمى‏توان در اداى فریضه‏ى روزه و زکات جانشین تعیین کرد؛ زیرا این دو فریضه را هر فرد به صورت انفرادى انجام مى‏دهد. ولى در مورد امامت نماز و سرپرستى اقامه‏ى حج مى‏توان جانشین انتخاب نمود و این شرف و افتخار براى ابوبکر صدیقس ثابت است. رسول اللّه‏ ج او را جانشین خود در نمازگزاردن با مردم قرار داد و کسى را با او برابر ندانست([10]). [ماجراى جانشینى ابوبکر صدیق براى نماز، در آخر بخش دوم زیر عنوان «رحلت رسول خدا ج» بیان شد]

ابوموسى روایت مى‏کند که وقتى بیمارى رسول اکرم ج شدت گرفت، فرمود: به ابوبکر بگویید با مردم به جاى من نماز بگزارد، عایشه‌ی صدیقه گفت: یا رسول اللّه‏ ج ابوبکر مردى نرم دل است، اگر در جاى شما بایستد (و جاى شما را خالى بیابد) توان نمازگزاردن با مردم را ندارد. پیامبر ج گفته‏ى خود را تکرار کرد و با تأکید فرمود تا ابوبکر نیابتِ او را به عهده گیرد([11]).

همچنین رسول خدا ج ابوبکر صدیق را براى امارت و سرپرستى برگزار کردن مراسم حج که مقامى عالى و مسؤولیتى بزرگ بود، جانشین خویش قرار داد. در سال نهم هجرى حج فرض شد و در این سال، رسول اللّه‏ ج حضرت ابوبکرس را به جانشینى خویش برگزید تا برگزارى حج و راهنمایى حجّاج را به عهده گیرد. حضرت ابوبکرس با سیصد تن از حجاج از مدینه به سوى مکه رهسپار شد([12]). آن گونه که در صفحات گذشته بیان شد. 2ـ نخستین مظهر پایدارى و توان روحى حضرت ابوبکرس [پس از فقدان پیامبر]در بزرگترین فاجعه‏ى جانکاه، یعنى وفات رسول اللّه‏ ج که مسلمانان با آن آزموده شدند، متجلّى گشت. زیرا خبر وفات رسول اکرم ج همانند صاعقه‏اى بر اصحاب فرود آمد، تا جایى که بعضى یاراى باور کردن آن را نداشتند؛ حتى عمر فاروقس که به قوّت قلب و هوشمندى معروف بود، در پیشاپیش این گروه قرار داشت و [خبر فوت پیامبر، چنان او را هراسان و دگرگون کرد که] به مسجد رفت و طى سخنانى خطاب به مردم گفت:

«تا زمانى که خداوند منافقان را نابود نکند، رسول خدا ج از دنیا نخواهد رفت»([13]). در آن هنگام مردى لازم بود که چون کوه ثابت و استوار باشد و این تزلزل و تردید را از دل‌هاى مردم بیرون کند. براستى این سروش غیب، حضرت ابوبکر صدیقس بود. او پس از اطلاع از وقوع این مصیبت جانگداز، از منزلش حرکت کرد و در برابر درِ مسجد پیامبر از مرکبش فرود آمد. در آن هنگام حضرت عمرس مشغول سخنرانى بود، ولى ایشان به هیچ چیز توجه نکرد و ابتدا به اتاق عایشه که پیکرِ مبارک پیامبر ج در آن بود، وارد شد و پارچه را از چهره‏ى ایشان برداشت و بر رخساره‏ى آن حضرت بوسه زد و با حالتى گریان گفت: پدر و مادرم فدایت باد یا رسول اللّه‏ ج! مرگى را که خداوند بر شما مقرر کرده بود، چشیدى و بعد از این، هرگز مرگ سراغ شما نخواهد آمد. آنگاه پارچه را بر روى ایشان کشید و سپس از اتاق بیرون رفت. دید که مردم آشفته و پریشان به سخنان حضرت عمرس گوش مى‏دهند، نزدیک رفت و از او خواست تا به سخن او گوش فرا دهد.

ولى حضرت عمرس همچنان به سخنان خود ادامه داد، وى که چنین دید، خود به ایراد سخن پرداخت. همین که مردم صداى او را شنیدند به او روى آوردند. او بعد از حمد و ثناى پروردگار گفت: «اى مردم! هر کس محمّد را مى‏پرستید، بداند که او از دنیا رفت و هر کس خدا را مى‏پرستد، بداند که او زنده است و هرگز نخواهد مرد.» سپس این آیه را تلاوت کرد:

﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡ‍ٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤ [آل عمران: 144] ([14])

«محمّد جز فرستاده‏اى نیست که پیش از او فرستادگان در گذشته‏اند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود به دین جاهلیت خود باز مى‏گردید؟ و هرکس چنین کند به اللّه‏ زیانى نمى‏رساند و به زودى خداوند شکرگزاران را پاداش خواهد داد.»

کسانى که در آن جمع حضور داشتند، روایت کرده‏اند که به خدا سوگند! گویا مردم تا آن زمان که ابوبکرس این آیه را تلاوت مى‏کرد از نزول آن بى‏خبر بودند. حضرت عمرس مى‏گوید: سوگند به خدا! همین که ابوبکر این آیه را تلاوت کرد، بهت‏زده شدم و پاهایم سست شد و بر زمین افتادم و دانستم که رسول خدا ج از دنیا رحلت کرده است([15]). 3و4ـ شناخت دقیق اسلام و درک صحیح اسلامىِ حضرت ابوبکر و غیرت دینىِ او براى حفظ اصالت دین و باقى ماندن آن بر شیوه‏اى که در زمان پیامبر بوده است، از جمله‏اى نمایان شد که با مانعان زکات به بیت‏المال یا منکران فرضیت زکات گفته بود([16]). حقا که این جمله با خطبه‏اى طولانى و کتابى قطور، برابرى مى‏کند و آن این گفته‏ى تاریخى او است:

«قَدِ انْقَطَعَ الْوَحْىُ وَتَمَّ الدّينُ، أَيَنْقُصُ الدّينُ وَأَنَا حَىٌّ؟»([17]) «وحى منقطع و دین کامل گردیده است، آیا امکان دارد که در دین نقصى وارد شود و من زنده باشم؟»

بعضى از بزرگان صحابه نسبت به جواز جنگ با مانعان زکات تردید داشتند به دلیل این که آنان کلمه‏ى اسلام را بر زبان مى‏آوردند و به بسیارى از احکام آن اقرار مى‏نمودند، ولى حضرت ابوبکرس لحظه‏اى دچار تردید شد و قاطعانه بر رأى خود اصرار ورزید و گفت: «به خدا سوگند! اگر از آنچه قبلاً به پیغمبر ج مى‏دادند حتى بزغاله‏اى ـ و در روایت دیگرى آمده، زانوبند شترى ـ([18]) کم کنند، براى گرفتن آن با آن‌ها جنگ خواهم کرد؛ زیرا زکات، حقّى از حقوق دارایى است. به خدا قسم! هر کس بین نماز و زکات، فرق قایل باشد، با او خواهم جنگید»([19]). در واقع، منع زکات و پرداخت نکردن آن به امام، شکاف بزرگى در اسلام و دروازه‏ى گشاده‏اى براى شورش و تمرّد محسوب مى‏شد، اگر خداى ناخواسته حضرت ابوبکرس سهل‏انگارى مى‏نمود و براى سدّ باب این فتنه، قاطعانه مقاومت نمى‏کرد، کسى دیگر بعد از وى هرگز نمى‏توانست آن را مسدود کند و این فتنه، به تدریج فرایض دیگر را تحت‏الشعاع قرار مى‏داد و در مورد نماز، گروهى مى‏گفتند که لزومى ندارد براى نماز جمعه و جماعات در مسجد حضور یافت، کافى است که در منزل یا به تنهایى نماز خواند، و در مورد روزه مى‏گفتند: نیازى به تخصیص روزه در ماه رمضان و مراعات آغاز و پایان نیست. همچنین نسبت به حج که فریضه‏اى اجتماعى و داراى مناسک معین و اوقات محدود است، نیز چنین چیزى گفته مى‏شد و بدین ترتیب، سایر فرائض و عبادات و احکام دین به چنین سرنوشتى مواجه مى‏شدند؛ در نتیجه، خلافت نبوى و نظام اسلامى که حدود و احکام و عزّت اسلام مربوط به آن است، به اسمى بى‏مسمّى و کالبدى بى‏روح تبدیل مى‏شد و بعد از وفات رسول اللّه‏ ج نظام اسلام از هم مى‏پاشید([20]).

بنابراین، موضع مستحکم و قوى حضرت ابوبکرس که هیچ گونه ضعف و نرمشی در آن راه نداشت، موضعى موفق و الهام شده از جانب خداوند بود. سالم ماندن دین از تغییر و تحریف و باقى ماندن آن بر اصالت خویش، مرهون همین موضع و رشادت‏هاى ایشان است.

همگان به این حقیقت تاریخى اعتراف دارند و تاریخ شاهد است که حضرت ابوبکرس در مورد سرکوبى فتنه‏ى ارتداد و مبارزه با توطئه‏ى فروپاشى پایه‏هاى اسلام، همان شیوه و موضعى را انتخاب کرد که انبیا و رسولان در زمان خویش برگزیده‏اند و همین بود خلافت نبوت که ابوبکرس حق آن را ادا نمود و تا قیامت تقدیر و تشکر و دعاهاى امت اسلامى را به خود اختصاص داد([21]). 5ـ اما دقت کامل و اشتیاق فراوان ابوبکر صدیق به اجراى خواسته‏هاى پیامبر ج بعد از رحلت آن حضرت، در ماجراى اعزام سپاه اسامه، که پیامبر ج به اعزام آن تمایل شدیدى داشت، کاملا آشکار گشت.

رسول اللّه‏ ج در ساعات آخر عمر خویش، لشکرى به فرماندهى اسامه‏بن زید فراهم فرموده بود تا به بیزانس[روم شرقى] اعزام فرماید. لشکر در یک فرسخى مدینه در مقام «جرف» اردو زده بود که پیامبر به ملکوت اعلا شتافت، بنابراین لشکر از حرکت بازماند و توقف نمود. در آن اوضاع نابسامان و بحرانى که بعد از رحلت رسول خدا ج حاکم بود و صاحب‏نظران، شورش قبایل داخلى را خطرناک‏تر از حمله‏ى سپاه بیزانس مى‏دانستند و مدینه از هر سو در معرض تجاوز و غارت مرتدان و دشمنان خارجى قرار گرفته بود و کسى به اعزام سپاه اسامه مصلحت نمى‏دید، اما حضرت ابوبکرس بدون تردید و تزلزل، اسامه را به سوى مقصدى که خواستِ رسول اللّه‏ ج بود، روانه کرد([22]).

ابوهریرهس این حقیقت را با تعبیرى بسیار زیبا بیان داشته است؛ ابوالاعرج از قول وى نقل مى‏کند که چنین گفت:

«واللّه‏ الذى لا إله إلا هو، لو لا أن أبابكر استخلف ما عُبد اللّه‏».

«سوگند به خدایى که جز او معبودى نیست، اگر ابوبکر (بعد از پیامبر) خلیفه نمى‏شد، پرستش خداى یگانه به درستى انجام نمى‏گرفت.»

این گفته را سه بار تکرار نمود و سپس داستان اعزام سپاه اسامه را بازگو کرد و گفت: ابوبکرس هنگام اعزام سپاه اسامه گفت: «هرگز سپاهى را که رسول اللّه‏ ج براى حرکت آماده کرده بر نخواهم گرداند و هرگز پرچمى را که پیامبر ج با دست خود بسته، باز نخواهم کرد». در نتیجه هنگامى که اسامه از کنار قبایلى که اراده‏ى پیوستن به اهل ردّه را داشتند مى‏گذشت، آنان حساب کار خود را مى‏کردند و با یکدیگر مى‏گفتند: اگر مسلمانان نیرویى قوى و ارتشى مجهز نمى‏داشتند، هرگز چنین سپاهى را به خارج اعزام نمى‏کردند، لذا خود را با آنان درگیر نکنید و بگذارید تا با رومیان بجنگند. بدین ترتیب، سپاه اسامه با لشکر بیزانس روم رویاروى شد و آن را شکست داد و سالم به مدینه مراجعت نمود.

[بدین سان آنان که بر سر دو راهى کفر و اسلام قرار داشتند، بر اسلام ثابت قدم ماندند]([23]). کسانى که حضرت ابوبکرس با آن‌ها جنگید، عبارت بودند از: آنان که آیین اسلام را ترک کردند و به جاهلیت پیشین برگشتند و احکام اسلامى از قبیل نماز و غیره را انکار نمودند([24]). این‌ها را علامه خطابى از گروه اول شمرده است. دسته‏ى دیگر کسانى بودند که بین نماز و زکات فرق گذاشتند و منکر وجوب زکات شدند. این گروه را خطابى از دسته‏ى دوم شمرده است. جنگِ حضرت ابوبکرس با هر دو گروه بر این اساس بود که آنان اهل ارتداد و منکر امرى از ضروریات دین هستند. از اینجا بود که گفت: «به خدا سوگند، هر کس بین نماز و زکات، جدایى و فرقى قایل باشد با او خواهم جنگید؛ زیرا زکات حق مال است.»

اما آنان که از پرداخت زکات به امام مسلمانان خوددارى مى‏کردند و مى‏خواستند آن را در تصرف خویش درآورند و یا بین قبایل خود مصرف کنند و آنان که شخصا تمایلى به منع زکات نداشتند، اما به خاطر پیروى از رؤسا و حکام خود، دست به چنین کارى زده بودند، جنگ ابوبکر با آن‌ها بر این اساس بود که آنان باغى هستند و جنگ با اهل بغى از قرآن ثابت و مورد اتفاق همه‏ى مسلمانان است. خداوند مى‏فرماید:

﴿فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ٩ [الحجرات: 9].

«اگر گروهى بر طایفه‏ى مسلمانان تجاوز کند، شما موظفید با طایفه‏ى باغى پیکار کنید تا به فرمان خدا باز گردد و گردن نهد.»

حضرت ابوبکرس بدین گونه فتنه‏ى ارتداد برخى از قبایل عرب را سرکوب کرد و نیز فتنه‏ى مدعیان دروغین نبوت را ریشه‏کن کرد؛ فتنه‏اى که اگر استمرار و گسترش مى‏یافت، نشانى از اسلام باقى نمى‏گذاشت. حضرت ابوبکرس مسیلمه‏ى کذّاب([25]) را به کیفر اعمالش رسانید و براى مبارزه با اهل ردّه و مانعان زکات، مجاهدان را بین یازده نفر از فرماندهان ورزیده تقسیم نمود که آنان فتنه‏ى سجاح، بنى تمیم([26]) و الفجأة را ریشه‏کن کردند و بدین ترتیب مردم بحرین، عمّان، مهره و یمن دوباره به آغوش اسلام بازگشتند.

در زمان خلافت ابوبکر صدیقس جمعا حدود پنجاه هزار تن([27]) از کفّار و مشرکان و مرتدان در عراق و جزیرة العرب کشته شد. حافظ ابن کثیر با صداقت و بلاغت تمام مى‏گوید:

ابوبکر، اقوام عصیانگر و دین گریزان را دوباره برگردانید، حق را به اصل و مسیرش بازگرداند و بار دیگر صلح و وحدت در سراسر جزیرة العرب استقرار یافت و بین مردم دورترین نقطه با مردم نزدیک فرقى وجود نداشت([28]). محمد بن اسحاق مى‏گوید:

بعد از وفات پیامبر ج برخى از عربهاى تازه مسلمان از اسلام برگشتند، یهود و نصارى قدعلم کردند، نفاق و دوگانگى آشکار گشت و مسلمانان از شدّت غم فقدان پیامبر و رهبر خویش، همانند گوسفندان، در شب بارانى و سرد زمستان به کنجى خزیدند، تا آنکه خداوند با رهبرى ابوبکر آن‌ها را از آن سراسیمگى رهانید([29]). حضرت ابوبکرس خالدبن ولیدس را به عراق اعزام کرد، وى بخش بزرگ آن را فتح کرد و همچنین شهر انبار و دومة الجندل را گشود و نیز جنگ‏ها و رویدادهاى دیگرى روى داد که در تمام آن‌ها فتح و پیروزى نصیب اسلام گردید([30]). بدین ترتیب صلح و امنیت، بین اعرابى که اصل و سرمایه‏ى اسلام بودند حکمفرما شد و جزیره‏ى عربى که منبع و پناهگاه اسلام بود، بار دیگر آرامش خود را بازیافت و امواج فتوحات، عراق و شام را فرا گرفت و مسلمانان به گسترده ساختن سایه‏ى اسلام و توسعه‏ى مملکت و حاکمیت آن در دولت‏هاى مجاور، مشغول شدند و این سلسله تا زمان عمر و عثمانب ادامه یافت. حضرت ابوبکر صدیقس دنیاى فانى را در حالى وداع گفت که دمشق فتح شده و پیروزى در واقعه‏ى سرنوشت‏ساز یرموک نزدیک بود. در واقع تمام فتوحاتى که در زمان حضرت عمر و عثمانب (و حتى در زمان امویان) نصیب اسلام شد، نتیجه و دستاورد نقشى بود که حضرت ابوبکر در خلافت خود ایفا نمود، و تلاش‏هاى مستمر او اساس و شالوده‏ى گسترش اسلام و جریان دریاى رحمت اسلام در جهان بود.

6ـ براى اثبات بى‏رغبتى حضرت ابوبکرس به متاع دنیا و دورى از راحت‏طلبى و اثبات پرهیزگارى او در استفاده از اموال بیت المال، دو مثال از سیره‏ى ابوبکرس کافى است:

أ: روایت شده که روزى همسرِ حضرت ابوبکرس تقاضاى شیرینى نمود، تا دهان بچه‏هایش را شیرین کند ابوبکرس گفت: پولى نداریم که بتوانیم با آن شیرینى تهیه کنیم. همسرش گفت: از خرج روزانه مقدارى پس‏انداز مى‏کنیم تا پول شیرینى جمع شود، ابوبکر صدیقس به او اجازه داد. پس از چندین روز مبلغ بسیار کمى گرد آمد، آن را به ایشان تقدیم نمود تا شیرینى بخرد؛ اما حضرت ابوبکرس آن پول را گرفت و به بیت المال بازگرداند و گفت: «تجربه ثابت کرد که این مقدار از مخارج ما اضافه بوده است.» لذا فرمان داد تا همان اندازه که او هر روز پس انداز مى‏کرده است از شهریه‏اش بکاهند و غرامت روزهاى گذشته را از ملک شخصى خویش (که قبل از خلافت به دست آورده بود) پرداخت کرد([31]). ب: از حسن بن علىب روایت شده که ابوبکرس در هنگام وفات خود به عایشه‌ی صدیقه وصیت کرد تا ماده شترى را که از شیر آن استفاده مى‏کرد و کاسه‏اى که در آن غذا مى‏خورد و قطیفه‏اى را که مى‏پوشید، بعد از وفات وى به خلیفه‏اى که بعد از او به خلافت مى‏رسد، بدهد و اضافه کرد که استفاده از این اموال تا زمانى برایم جایز بود که متولّى امور مسلمانان بودم، چنان که بعد از رحلت وى آن‌ها را به عمر فاروقس سپردند. وقتى این‌ها را نزد وى بردند گریست و گفت: «خدا تو را رحمت کند اى ابوبکر! کسى را که بعد از تو آمد، به مشقت انداختى!!»([32])

شورا در اسلام و خلافت حضرت ابوبکرس

قبل از اسلام، حکومت دنیوى و پیشوایى دینى و روحانى، موروثى بود که از یک نسل به نسل دیگر، در همان یک خاندان منتقل مى‏شد. هنگامى که اسلام آمد و به پایه‏ى تکمیل رسید، جهان، در سلطه‏ى دو دولت موروثى و نژادى قرار داشت: یکى حکومت دنیوى و اداره‏ى مملکت که مخصوص طایفه‏ى معینى بود. این حکومت مطلق از پدر به پسر یا از یک فرد خانواده به فرد دیگر بنا بر وصیت و تدبیر شاه منتقل مى‏شد، یا به فردى واگذار مى‏شد که از نظر قدرت یا سیاست بر دیگران چیره مى‏گشت، بى‏آنکه لیاقت و شایستگى این مقام را داشته باشد، یا مصلحت ملّت و کشور در نظر گرفته شود. تمام درآمد کشور ملک شخصى پادشاهان محسوب مى‏شد. آنان در پس انداز کردن ثروت‏هاى کلان و اشیاى نفیس و گرانب‌ها و افراط در داشتن زندگى مرفّه و کاخ‏هاى زیبا و مسابقه در جمع‏آورى و بهره‏بردارى از مظاهر ثروت و قدرت به حدّى رسیده بودند که براى کسى که مطالعه‏ى وسیعى در کتاب‏هاى تاریخ قدیم (باستان) ندارد، هرگز باور کردنى نیست و در نظر او جز افسانه چیز دیگرى نمى‏تواند باشد([33]). این پادشاهان، حکومت را یکى پس از دیگرى به ارث مى‏بردند و خود را بالاتر از نوع بشر مى‏دانستند و مردم اعتقاد داشتند که در رگ‏هاى آنان خون مقدّس خدایى جریان دارد.

از طرفى دیگر، ملت از فقر و ستم و بدبختى و بینوایى رنج مى‏برد و زندگى اسفبار و ذلّت آورى داشت. مردم ستمدیده براى به دست آوردن لقمه نانى که خود را از مرگ حتمى برهانند و قطعه پارچه‏اى که بدن خود را با آن بپوشانند، سخت‏ترین زحمات را متحمل مى‏شدند و زیر بار مالیات‏ سنگین و هزینه‏هاى هنگفت زندگى، آه و ناله مى‏کردند و زندگى‏شان بسان زندگى چهارپایان بود([34]). دومین دولت و حکومت، فرمانروایى دینى و روحانى بود که عبارت بود از ریاست دینى و پیشوایى مذهبى که مخصوص یک خاندان و تیره‏ى معینى بود که از یک فرد به فرد دیگرى منتقل مى‏شد. این پیشوایان، حقّ توجیه و تفسیر دینى را به خود اختصاص داده و از چنان احترام فوق العاده‏اى برخوردار بودند که گهگاه مقدّس شمرده مى‏شدند. آنان از این موقعیت در راه منافع اقتصادى و تحقق خواسته‏هاى نفسانى و شهوانى خود سوء استفاده مى‏کردند و خود را واسطه و رابط بین خدا و انسان مى‏دانستند، حرام را حلال و حلال را از جانب خویش حرام قرار مى‏دادند و در ساخت قوانین مذهبى آزادى مطلق داشتند. قرآن مجید احوال آنان را چه زیبا به تصویر کشیده، آنجا که مى‏فرماید:

﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡأَحۡبَارِ وَٱلرُّهۡبَانِ لَيَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۗ٣٤ [التوبة: 34].

مؤمنان! بسیارى از دانشمندان و زاهدان اهل کتاب، اموال مردم را به ناحق مى‏خورند و آنان را از راه خدا باز مى‏دارند.»

این طبقه نزد مسیحیان «اکلیروس»([35]) (CLERGY) نامیده مى‏شدند. دانشمند مسیحى لبنانى، «پطرس بستانى» در شرح این کلمه مى‏گوید:

«این کلمه، لقب خادمان دین مسیحى است. علّت نامگذارى به این اسم، اشاره به این مطلب است که آن‌ها سهم یا میراث خدا هستند، همان گونه که «سبط لاوى» در وحى حضرت موسى میراث خدا نامیده شده ... اقوام عبرانى و مصرى و ملل قدیم دیگر گروه ویژه‏اى را براى انجام عبادات مقرر ساخته بودند و کلیساى مسیحى از همان بدو تأسیس، ناظرانى را تعیین کرده بود که سیاست‏گذارى کلیسا را به عهده داشتند. هرگاه کلیسا از چنگ فقر نجات مى‏یافت و ثروتى به دست مى‏آورد، مورد دستبرد افراد «اکلیروس» قرار مى‏گرفت. آنان فقط مربّى روحى و خدمتگزار مذهبى نبودند، بلکه تقریبا یگانه مرجع علمى نیز محسوب مى‏شدند. اکلیروس (روحانى مسیحى) در زمان امپراطورى روم از پرداخت هرگونه مالیات و عوارض معاف بود و از وى خواسته نمى‏شد که به امور اجتماعى و مصالح عمومى بپردازد. بدین طریق به نوعى حکومت بر خود و بر جامعه دست یافته بودند»([36]). در ایران باستان (فارس) نیز این‏گونه بود؛ رهبرى دینى در فارس، مخصوص یک قبیله بود. در قدیم این امتیاز به قبیله‏ى «میدیا» اختصاص داشت و در زمان پیروان زردشت این رهبرى به قبیله‏ى «مغان» انتقال یافت. افراد قبیله‏ى دینى، سایه‏ى خدا در روى زمین بودند که به گمان آن‌ها براى خدمت خدایان و حکومت خدایى آفریده شده بودند و فرمانروا باید از همین قبیله انتخاب مى‏شد. آنان معتقد بودند که ذات خداوندى در آن‌ها حلول کرده و با آن‌ها آمیخته است. افتخار سرپرستى آتشکده نیز به این خاندان اختصاص داشت([37]).

براهمه در هند نیز چنین وضعى داشتند؛ آنان مذهب و تقدس را حق اختصاصى خود مى‏دانستند، قانون مقدّس هندى براى براهمه مقام و جایگاه والایى اختصاص داده بود که کسى دیگر در آن شریک نبود. آنان معتقد بودند که شخص برهمایى از جانب خدا بخشوده شده است، گر چه با گناهان و اعمال زشتش جهان را آلوده و تباه کند. گرفتن مالیات از او جایز نبود. در هیچ حال (حتّى اگر کسى را مى‏کشت) به قتل محکوم نمى‏شد و عبادات و مراسم دینى فقط به دست او انجام مى‏شد([38]).

* * *

اسلام به عمرِ این دو حکومت موروثى انحصارى پایان داد؛ زیرا بر جهان بشریت ستم هایى روا داشتند که مظهر و نمونه‏اش در تاریخ روم، ایران و هند به وضوح مشهود است([39]). اسلام، انتخاب خلیفه و حاکم بر سرنوشت ملت را به مسلمانان و اهل شورا و اهل علم و اخلاص واگذار نموده است به همین دلیل، رسول‏اللّه‏ ج تصریح ننمود که بعد از ایشان چه کسى جانشین وى و سرپرست امور مسلمانان گردد([40]). اگر تعیین جانشین، جزو فرایض دینى بود و تصریح کردن آن لازم بود، حتما رسول اللّه‏ ج بدان عمل مى‏نمود؛ زیرا خداوند مى‏فرماید:

﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ٦٧ [المائدة: 67].

«اى فرستاده‏ى ما! آنچه از جانب پروردگارت به تو فرود آمده، به مردم ابلاغ کن و اگر چنین نکردى رسالت او را نرسانده‏اى، خداوند تو را از شرّ مردم حفظ مى‏کند».

در جاى دیگرى مى‏فرماید:

﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ فِي ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا٣٨ ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا٣٩ [الأحزاب: 38-39].

«این سنتِ الهى در پیامبران امت‏هاى پیشین نیز جارى بوده است و فرمان خدا روى حساب و برنامه‏ى دقیقى است و باید به مرحله‏ى اجرا درآید. (پیامبران پیشین) کسانى بودند که تبلیغ رسالت‏هاى الهى مى‏کردند و تنها از او مى‏ترسیدند و از هیچ‏کس جز خدا واهمه‏اى نداشتند و همین بس که خداوند حسابگر [اعمال آن‌ها] است».

در صحیح بخارى به روایت عبیداللّه‏ بن عبداللّه‏ بن عتبه از ابن عباس([41]) آمده که پیامبر ج پیش از وفات خود در حالى که جمعى نزد وى حضور داشتند فرمود: «بیایید براى شما نوشته‏اى بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.» عده‏اى گفتند: پیامبر اکنون ناراحت است و درد شدیدى را تحمّل مى‏کند، ضمنا قرآن نزد شما موجود است و کتاب خدا براى ما کافى است. بعضى دیگر به آوردن قلم و کاغذ اصرار داشتند، چون حاضران با هم اختلاف نظر داشتند پیامبر ج فرمودند: برخیزید!([42]) رسول خدا ج بعد از این جریان، سه روز در قید حیات بود و در خلال این مدّت چنین خواسته‏اى را تکرار نکرد و در مورد خلافت، هیچ گونه تصریحى ننمود، حتّى در همان روز و روزهاى بعد، وصایا و سفارش‏هاى دیگرى داشت، ولى راجع به جانشینى خویش سخنى به میان نیاورد. از جمله دستورها و سفارش‏هاى ایشان در مورد نماز و زیردستان بود. علىس مى‏گوید: رسول خدا به اداى نماز و زکات و رعایت حقوق زیردستان سفارش و وصیت کرد([43]). بخشى دیگر از وصایاى آن حضرت این بود:

«قاتَلَ اللّه‏ُ الْيَهُودَ وَالنَّصارى إِتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيائِهِمْ مَساجِدَ، لايَبْقَيَنَّ دينانِ عَلى أَرْضِ الْعَرَبِ»([44]).

«خداوند یهود و نصارى را نابود کند که قبور انبیاى خود را سجده گاه قرار دادند. در سرزمین عرب دو دین باقى گذاشته نشود.»

ام‌المؤمنین عایشه و ابن عباسب مى‏گویند: پیامبر ج هنگام احتضار، رواندازش را بر روى خود کشید و پس از مدّتى که احساس ناراحتى کرد، آن را از چهره برداشت و در همین حال فرمود: «لعنت خدا بر یهود و نصارى باد که مقبره‏هاى انبیاى خود را محل سجده قرار دادند.» (منظور آن حضرت برحذر داشتن از این عمل یهود و نصارى بود)([45]). استاد عباس محمود العقاد ضمن توضیح حدیث قرطاس مى‏نویسد:

«این گفته که عمر فاروقس مانع شد تا پیامبر÷ نسبت به جانشینى علىس وصیت خود را بنویسد، گفته‏اى است بى‏ارزش و نامعقول که موجب اهانت و زیر سؤال رفتن شخصیت همه‏ى کسانى است که در این مسأله ارتباط داشتند و زشتى این گفته تنها به عمر فاروق و کسانى که با رأى او موافق بودند، منحصر و محدود نمى‏گردد.

حقیقت این است که رسول اکرم ج کاغذ را براى این نخواسته بود که به خلافت علىس یا کسى دیگر وصیت کند؛ زیرا وصیت براى جانشینى نیازى به بیش از یک جمله یا یک اشاره نداشت. کافى بود اشاره‏اى داشته باشد، همان گونه که به ابوبکر صدیقس اشاره کردند تا با مردم نماز بگزارد و مسلمانان فهمیدند که منظور پیامبر ج برترى ابوبکرس براى امامت است.

علاوه بر این، پیامبر ج بعد از این جریان، چند روز در قید حیات بود، ولى دوباره خواسته‏ى خود را تکرار ننمود و میان ملاقات على با پیامبر هیچ گونه مانعى وجود نداشت و فاطمهل، همسر علىس تا آخرین لحظه که روح شریف پیامبر پرواز کرد در کنار آن حضرت بود، اگر ایشان چنین اراده‏اى داشت علىس را مى‏خواست و ولایت امور مسلمانان را به او مى‏سپرد.

گذشته از این سکوت که هیچ گونه اجبار و اکراهى به همراه نداشت، اگر به شیوه‏ى پیامبر در تعیین امراء و والیانِ امور، نظرى بیفکنیم، مى‏بینیم که ایشان همواره خاندان خود را از پذیرفتن مسؤولیت‏ها و ولایت امور، برحذر داشته و از اجراى قانون وراثت در حقّ انبیا منع فرموده است.

پس با توجه به این شیوه و این سکوت، نمى‏توان گفت که منظور پیامبر ج صراحت نمودن به امر خلافت در حق علىس بوده([46])، ولى از اجراى مقصود ایشان جلوگیرى به عمل آمده است»([47]). همچنیـن در کتاب «عبقرية على» پیرامـون وراثت در جانشـینى پیامبر ج مى‏گوید:

«اگر وراثت، از فرمان‏هاى خداوندى بود پس شگفت‏آورترین چیز این خواهد بود که پیامبر ج از جهان برود و فرزند ذکور نداشته باشد و قرآن کامل گردد و نصّ صریحى نسبت به خلافت کسى از اهل بیت در آن موجود نباشد.

اگر این امر از ضروریات دین، یا قضاى خداوندى بود، همانند قضاهاى مبرم، در دنیا به اجرا در مى‏آمد([48]) و در برابر آن هر خلافت دیگرى به ناکامى مى‏انجامید، همان گونه که هر کوششى که مخالف قانون فطرت و قضاى الهى باشد به ناکامى مى‏انجامد.

پس بنابراین، نه نص صریح و نه اشاره و قرینه و نه اراده‏ى الهى، هیچ کدام از این‌ها گفته‏ى افراطیان (غلاة) را در مورد ترجیح خلافت براساس قرابت یا منحصر دانستن خلافت در خاندان هاشمى تأیید نمى‏کند»([49]).

مراسم بیعت با حضرت ابوبکر صدیقس

مسلمانان، در مدینه بعد از وفات پیامبر ج به رغم این که خود اهل حلّ و عقد و داراى فهم و بصیرت بودند و در میان آنان، مهاجران و انصار نیز وجود داشتند و به هر نتیجه‏اى که آنان مى‏رسیدند و مورد توافق آنان قرار مى‏گرفت، در جزیرة العرب و در میان سایر مسلمانان جهان اجرا مى‏شد ـ بر سر دو راهى قرار گرفتند. آنان دو راه در پیش داشتند: راه نخست وحدت کلمه و یکپارچگى و دست در دست هم دادن براى گسترش قلمرو اسلام و رساندن احکام خداوندى به مردم دنیا و سپردن زمام رهبرى به کسى بود که همه‏ى مسلمانان به برترى و فضیلت وى معترف و از جایگاه والاى او نزد پیامبر ج آگاه بودند و مى‏دانستند که پیامبر ج به وفادارى و صداقت وى گواهى داده و او را در مراحل بسیار حساس و سرنوشت ساز مقدّم ساخته است، و راه دوم نزاع و اختلاف نظر و چند دستگى بود که پیشرفت و آینده‏ى اسلام را مورد تهدید قرار مى‏داد و خداى ناکرده سرنوشت اسلام نیز همانند سایر ادیانى مى‏شد که به علّت اختلاف بر سر ریاست و جدال براى خلافت و رهبرى قربانى شدند.

از سوى دیگر، آنچه به پیچیدگى و حساسیت قضیه مى‏افزود، وقوع این حادثه در شهر مدینه بود؛ شهرى که مسکن دو تیره‏ى بزرگ از قبیله‏ى قحطان، یعنى اوس و خزرج (انصار) بود. آنان کسانى بودند که رسول اللّه‏ ج و مسلمانان را در شهر خود جاى دادند و از هر گونه یارى و فداکارى و بذل محبت و ایثار دریغ نورزیدند. قرآن درباره‏ى آنان چنین مى‏گوید:

﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ٩ [الحشر: 9].

«کسانى که در دار الاسلام (سرزمین مدینه) و در خانه‏ى ایمان، قبل از مهاجران، مسکن گزیدند، آنان کسانى را که به سویشان هجرت کنند، دوست مى‏دارند.»

انصار، ساکنان و بومیان اصلى شهر مدینه بودند که مهاجران را پذیرفتند، لذا هیچ بعید نبود که براى خود حقّى در خلافت پیامبر ج که از مکه همراه با یاران و عشیره‏ى خود هجرت نموده و به دیار آن‌ها آمده، قایل باشند و یا خود را از دیگران سزاوارتر بدانند. این امر، خلاف عقل و منطق و غیر طبیعى نبود [امّا در میان آنان دو قبیله‏ى بزرگ و رقیب دیرینه (= اوس و خزرج) وجود داشت که هیچ یک در برابر دیگرى کوتاه نمى‏آمد([50]).]از روایات معلوم مى‏شود که عده‏اى از انصار، در سقیفه‏ى بنى ساعده گردآمده بودند تا با یکى از رؤساى قبیله‏ى اوس و خزرج بیعت کنند و در آن صورت زمام کار از دست مهاجران خارج مى‏شد و حتّى خداى ناکرده شیرازه‏ى وحدت مسلمانان از هم مى‏پاشید.

عمر فاروقس با درایت وتیزبینى ویژه‏ى خود که در میان معاصرانش بدان ممتاز بود، به این مطلب پى برد که اسلام با خطر و بلاى بزرگى مواجه است و باید هر چه سریع‏تر به امر انتخاب خلیفه خاتمه داد؛ زیرا اگر ریسمان اتّحاد و انسجام از دست جماعت و گروهى رها شود که مسلمانان به آنان چشم دوخته‏اند و باید آموزگار و رهنماى جهانیان و محافظ کیان اسلام و آینده‏سازان آن باشند، هرگز بار دیگر باز نخواهد گشت؛ بنابراین، تأخیر در انتخاب خلیفه را روا ندانست؛ زیرا آگاه بود که انصار تمایل دارند خلیفه از میان آنان انتخاب شود، به دلیل این که آنان خود را صاحب منزل و از دیگران مستحق‏تر مى‏دانند. از طرفى دیگر به این حقیقت نیز علم داشت که قبایل عرب، در برابر هیچ قبیله‏اى جز قبیله‏ى قریش سر تسلیم فرود نمى‏آورند؛ چرا که موقعیت برتر و سوابق رهبرى دینى و اجتماعى قریش مسلّم بود، لذا ایشان حضرت ابوبکر صدیقس را به نامزدى خلافت پیشنهاد نمود تا جلوى هر گونه فتنه و آشوبى را گرفته و شیطان فرصت و راهى براى متفرق ساختن جمعیت مسلمانان و القاى وسوسه‏هاى شوم خود در دلهاى آنان نداشته باشد و رسول اللّه‏ ج در حالى دنیا را وداع گفته باشد که قبل از تدفین وى یکپارچه و متّحد داراى امیر و رهبرى باشند که ولایت امور آن‌ها را به عهده گیرد و از جمله‏ى این امور، تشییع پیکر پاک رسول‏اللّه‏ج نیز بود([51])، بنابراین (پس از آنکه حضرت ابوبکرس به جانشینى برگزیده شد) حضرت عمرس بلند شد و خطاب به حاضران گفت: «خداوند امور شما را به فردى تفویض نمود که بهترین شما و رفیق رسول اللّه‏ ج در غار بود، پس برخیزید و با او بیعت کنید!»([52]) آنگاه همه‏ى حاضران با حضرت ابوبکرس بیعت کردند.

براى این که بیشتر به حساسیت بحران و ضرورت تعجیل در گزینش رهبر پى برید، به روایت امام مالک از زهرى به نقل از خود حضرت عمرس توجه فرمایید:

«هنگامى که در منزل پیامبر نشسته بودیم، ناگاه مردى از بیرون اتاق مرا صدا زد من جواب دادم که ما اکنون مشغول فراهم ساختن مقدمات تشییع و دفن پیکر پیامبرج هستیم. آن مرد گفت: حادثه‏اى رخ داده است؛ انصار در سقیفه‏ى بنى ساعده گرد آمده‏اند، قبل از آنکه رویداد ناگوارى رخ دهد آن‌ها را دریابید من به ابوبکر گفتم: بیا نزد آنان برویم تا از جریان آگاه شویم، سپس به اتفاق هم، حرکت کردیم»([53]). [حضرت عمرس این سخنان را در حضور صدها نفر از اصحاب، اظهار کرد که اگر نکته‏اى بر خلاف واقعیت در آن مى‏بود، مسلما مورد اعتراض اصحاب قرار مى‏گرفت، ولى بیانات وى مورد تأیید و تصدیق حاضران در جلسه قرار گرفت. از این روایت چنین نتیجه‏گیرى مى‏شود که اوّلاً؛ ابوبکر و عمرب در عَلَم کردن مسأله‏ى خلافت و جانشینى پیامبر، دستى نداشته و کسى را به این کار تشویق و ترغیب نکرده‏اند، ثانیا؛ این دو نفر با نظرى خاص و طبق برنامه‏اى از پیش طرح شده و با طیبِ خاطر به سقیفه‏ى بنى‏ساعده نرفته‏اند([54]).]

بیعت عمومى

روز بعد (سیزدهم ربیع الاول سال یازدهم هجرى) بیعت‏عمومى‏در مسجد رسول اللّه ‏ج انجام گرفت([55]) و حضرت ابوبکرس به ایراد سخن پرداخت و پس از ستایش خداوند گفت:

«اى مردم! من به زمامدارى امور شما منتخب شده‏ام و از این جهت که زمامدار شما هستم خود را از شما بهتر نمى‏دانم. اگر در انجام امورتان به خوبى عمل کردم، مرا یارى کنید وگرنه مرا به راه درست رهنمون شوید. راستى، امانت است و دروغ، خیانت. همانا ضعیف و ناتوان شما در نظر من قوى و تواناست تا حق او (از ستمکار) گرفته شود، إن شاء اللّه‏، و قوى شما نزد من ضعیف است تا آنکه به خواست خدا حق ستمدیدگان را از او باز ستانم. هیچ قومى جهاد در راه خدا را ترک نمى‏گوید مگر آنکه خداوند آن‌ها را ذلیل و خوار مى‏گرداند و هرگز فحشا و گناه در قومى شیوع پیدا نمى‏کند مگر آنکه خداوند آن‌ها را به بلاى عمومى مبتلا مى‏گرداند. تا زمانى که من از خدا و رسول او اطاعت مى‏کنم از من اطاعت کنید و هرگاه از فرمان خدا سرپیچى کردم، حقّ اطاعتى بر شما ندارم([56]).] در این هنگام وقت نماز فرا رسید، بنابر این در آخر خطبه‏اش فرمود:] برخیزید براى اداى نمازتان، رحمت و درود خدا بر شما باد!»([57]) انتخاب حضرت ابوبکرس یک اتفاق تصادفى یا نتیجه‏ى دسیسه و برنامه‏ى از پیش طرح شده نبود که به موفقیت انجامید، بلکه برنامه‏ى تنظیمى الهى و تقدیر و خواست([58]) خداوند مقتدر و دانا و مظهرى از مظاهر لطف الهى به این دین بود که مى‏خواست آن را بر سایر ادیان غالب گرداند([59]) و وحدت کلمه‏ى مسلمانان را حفظ نماید. همچنین این بیعت، موافق با عادت و شیوه‏ى انتخاب عرب‏ها بود که آنان با شورا و رأى آزاد، مسایل مهم خود از قبیل انتخاب رئیس قبیله و فرمانده‌ی لشکر را با رأى دادن به کسى که از نظر سنّ، تجربه و تدبیر و شایستگى بر دیگران برترى داشت، حل مى‏کردند. این شیوه از نسل‏هاى گذشته همواره مورد توجّه و عمل اعراب بوده است([60]). پروفسور سید امیر على([61]) نویسنده‏ى معروف شیعه که قلم شیوایى به زبان انگلیسى دارد، این حقیقت تاریخى را این گونه بیان مى‏کند:

«نزد عرب‏ها زعامت و ریاست قبایل، موروثى نیست، بلکه از طریقِ انتخاب صورت مى‏گیرد. آنان کاملا به اصلِ انتخاب ملزم و عامل هستند. تمام افراد قبیله در انتخاب رئیس قبیله، حق رأى دارند و از میان بازماندگان متوفى شخصى براساس سن و تقدّم (SENIORITY) انتخاب مى‏شود.

مسلمانان در انتخاب جانشین پیامبر ج بر همین اصل قدیمى ملتزم شدند و از آنجا که شرایط، بسیار دشوار بود و آن وضع فوق العاده‏اى که پیش آمده بود مجال هیچ گونه تأخیر در انتخاب خلیفه را نمى‏داد، انتخاب ابوبکرس به جانشینى رسول ج با در نظر گرفتن سنّ و اعتبار و احترامى که بین مردم عرب داشت، بدون تأخیر انجام گرفت. این دو صفت نزد عرب‏ها امتیاز بزرگى محسوب مى‏شدند.

ابوبکرس به صفت دانش و اعتدال معروف بود. علىس و اهل بیت پیامبر ج بنابر اخلاصى که از یکدیگر به ارث برده بودند و بنابر وفادارى و محبت به اسلام، ابوبکرس را به عنوان خلیفه‏ى رسول ج به رسمیت شناختند»([62]). مسلمانان با این انتخاب، از حکومت قبیله‏اى موروثى که بر اساس خون و شرف نسبى استوار بود، نجات یافتند. اگر در مرحله‏ى نخست، خلیفه از بنى‏هاشم انتخاب مى‏شد، آنگاه حکومت دنیوى و رهبرى دینى و معنوى براى بنى‏هاشم محرز مى‏شد و بدین وسیله در اسلام نیز نوعى پاپیسم و روحانیت گرایى (کهنوت = PRIESTHOOD)پدید مى‏آمد، همان گونه که در بین مسیحى‌ها این مقام روحانیت به نام اکلیروس(GLERGY)وجود داشت. اگر چنین مى‏شد، همان عواقب وخیم و آثار سوء که در مقام روحانیت مسیحى و نظام طبقاتى مجوسى و برهمایى پدید آمد، در جامعه‏ى اسلامى و در بین پیروان این دین نیز به وجود مى‏آمد و رهبرى جامعه و پیشوایى مذهبى و حق رأى و منافع اقتصادى، منحصر و مخصوص یک طبقه و خانواده دانسته مى‏شد و در طول تاریخ، نسل‏هایى به وجود مى‏آمد که این طبقات را از سطح عموم انسان‏ها و حتى از مقام بشریت نیز برتر مى‏دانستند و معتقد مى‏شدند که آنان باید با نذورات و هدایا و صدقات و سهم‏هاى مشخصى از اموال مردم، زندگى کنند. این امر کاملاً منافىِ حکمتى بود که رسول خداج به خاطر آن قبول زکات را براى بنى‏هاشم حرام قرار داده است. ابوهریرهس مى‏گوید: یک بار حسن بن علىب (در سنین کودکى) یک دانه خرما از اموال زکات برگرفت و در دهان گذاشت، وقتى پیامبر ج متوجه شد، خطاب به او گفت: «کخ کخ» تا آن را از دهان بیرون اندازد و سپس فرمود: «مگر نمى‏دانى که ما صدقه (زکات) نمى‏خوریم؟»([63]) عبدالمطّلب بن ربیعه بن الحارث در روایتى طولانى مى‏گوید رسول اللّه‏ج فرمود: «همانا این صدقات (اموال زکات) چرک مال هستند، خوردن آن‌ها براى محمّد و آل محمّد حلال نیست»([64]). خداوند، خاندان هاشمى و افراد اهل بیت را از این که مصداق آیه‏ى زیر قرار گیرند، حفظ نمود:

﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡأَحۡبَارِ وَٱلرُّهۡبَانِ لَيَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِ٣٤ [التوبة: 34].

«اى مؤمنان! بسیارى از علما و زاهدان اهل کتاب، اموال مردم را به ناحق مى‏خورند.»

اگر این دو ریاست (معنوى و مادى) از طریق ارث به بنى هاشم انتقال مى‏یافت، هرگز از دست آنان خارج نمى‏گردید؛ زیرا آن را میراث به حق خود مى‏دانستند. از اینجاست که بعضى از افراد رک گوى قریش بدون اغراق گفته بودند:

«اگر ولایت امور شما به دست بنى‏هاشم افتاد، بدانید که به تیره‏هاى دیگر قریش انتقال نخواهد یافت»([65]).

راز تأخیر خلافت علىس

کسانى که از تاریخِ حرکت‏هاى انقلابى و نهضت‏هاى اصلاحى آگاهى دارند، به خوبى مى‏دانند که بسیارى از جنبش‏هاى انقلابى و اصلاح‏طلب، بر اساس دعوت به اصلاح و مبارزه با فساد و گمراهى، آغاز و پایه‏گذارى شده‏اند؛ اما سرانجام به تأسیس حکومت و دست‏یابى به قدرتِ سیاسى و نظامى و اختصاص کرسى ریاست براى خاندان رهبر آن انقلاب و بنیانگذار آن حرکت و جنبش، منتهى گشته و دراین باره تجربه‏هاى تلخى به دست آورده‏اند. به همین دلیل، افراد زیرک و آینده‏نگرانِ تیزبین، نسبت به دعوت‏ها و نهضت‏هاى دینى حساسیت داشته و همواره از فرجام آن‌ها بدبین و هراسان بوده‏اند.

این حساسیت در گفت و گویى که بین هرقل (هراکلیوس) امپراطور بیزانس روم و ابوسفیان انجام گرفت، کاملا مشهود و آشکار است. این گفتمان زمانى صورت گرفته که رسول خدا ج طى نامه‏اى هرقل را به اسلام دعوت کرده بود. از این گفت و گو و همچنین از واکنش و برداشت او در برابر این نامه، به تیزهوشى و مطالعه‏ى گسترده‏ى وى و هم چنین به صداقت ابوسفیان پى مى‏بریم. از جمله سؤالات او از ابوسفیان این بود که: «آیا کسى از اجداد او پادشاه بوده است»؟ وقتى ابوسفیان پاسخ منفى داد، هرقل گفت: «اگر کسى از نیاکان او پادشاه مى‏بود، مى‏گفتم که لابد این آیین را آورده است تا پادشاهىِ از دست رفته‏ى خود را باز ستاند و میراث پدرى خود را مطالبه کند([66]).

وقتى هرقل نسبت به فردى که مردم را به ایمان به اللّه‏ و رسالت خویش فرا مى‏خواند، براساس و پایه‏اى تاریخى این گونه استنباط و قضاوت مى‏کند، پس به نظر شما اگر در نتیجه‏ى دعوت پیامبر ج حکومت و سلطنتى موروثى پدید مى‏آمد و جانشینى بلافصل آن حضرت ابتدا به فردى از افراد خاندانش منتقل مى‏شد، آیا جهان، این گونه استنباط نمى‏کرد که دعوت نبوى و کوشش‏هاى اصلاحى ـ معاذ اللّه‏ ـ همه در خدمت خاندان پیامبر بوده و تمام تلاش‏هاى وى در جهت به قدرت رساندن خاندان خود و فراهم آوردن زندگى مرفّه و آینده‏ى درخشان و اختصاص زعامت و رهبرى به آل خود بوده است؟

تقدیر و برنامه‏ى تنظیمى خداوند دانا چنین بود که رسول خدا ج کسى را به جانشینى خود انتصاب نفرمود و بعد از وى هیچ یک از اهل بیت و خاندان هاشمى بلافاصله جانشین وى نگردید، بلکه نخستین جانشین ایشان حضرت ابوبکرس بود که از قبیله‏ى بنى تمیم بود و بعد از وى حضرت عمر بن الخطابس که از قبیله‏ى بنى عدى بود و سپس حضرت عثمان بن عفانس به خلافت رسید که از بنى امیه بود. و زمانى خلافت به حضرت على بن ابى‏طالبس رسید که در میان مسلمانان و اصحاب رسول اللّه‏ ج کسى از او افضل و تواناتر براى حمل بار خلافت وجود نداشت. بدین وسیله جاى اعتراض و شبهه‏اى براى هیچ کس باقى نماند؛ زیرا مسأله، مسأله‏ى طبقاتى و خاندانى و تعصب نژادى نبود، بلکه قضیه‏ى لیاقت و شایستگى و توانایى این کار بود. پس راز تأخیر خلافت حضرت علىس بنا بر همین حکمت بود که خداوند در نظر داشت، و کار خدا همواره روى حساب و برنامه‏ى دقیقى است و باید به مرحله‏ى اجرا در آید (و کان أمر اللّه‏ قدرا مقدورا).

نخستین آزمون سخت حضرت ابوبکرس و موضع قاطع وى

محدثان و سیره‏نگاران، متفق‏اند که رسول اللّه‏ ج فرموده‏اند:

«اِنّا مَعْشَرَ الاَْنْبِياءِ لا نُوَرِّثُ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةٌ»([67])

«ما پیامبران میراثى نمى‏گذاریم، آنچه از ما به جاى مى‏ماند صدقه است»([68]).

امام احمد با سند خود از ابوهریرهس روایت مى‏کند که رسول اللّه‏ ج فرمودند:

«لا يَقتَسِمُ وَرَثَتى دينارا وَلا دِرْهَما، ماتَرَكْتُ بَعْدَ نَفَقَةِ نِسائى وَمَعُونَةِ عامِلى فَهُوَ صَدَقَةٌ»

«ورثه‏ى من طلا و نقره‏اى بین خود تقسیم نمى‏کنند، آنچه پس از من به جاى مى‏ماند، پس از نفقه‏ى همسران و خدمتگزارانم، صدقه است.»

امام بخارى، امام مسلم و ابوداود از مالک بن انس با سندش از ابوهریرهس با همین الفاظ روایت کرده‏اند؛ همچنین امام بخارى از عروه و او از عایشه‌ی صدیقهل روایت کرده که بعد از وفات پیامبر ج همسران وى خواستند عثمانس را نزد ابوبکرس بفرستند تا نسبت به میراث آنان با وى سخن بگوید، ولى عایشهل گفت: مگر رسول اللّه‏ ج نگفته که ما میراث نمى‏گذاریم، آنچه از ما به جاى مى‏ماند صدقه است؟ این روایت در کتاب صحیح مسلم نیز آمده است.

آرى، این عمل، در شأن پیامبر ج و مطابق با شیوه‏ى همیشگى وى در طول حیات مبارک اوست؛ زیرا آن حضرت ج اهل بیت خود و بنى‏هاشم را در مواقع خطر، پیش مى‏انداخت و به هنگام منفعت و غنیمت دور نگه مى‏داشت؛ چنان که روز بدر با حمزه و على و عبیده همین شیوه را اعمال داشت و آنان را براى مبارزه با پهلوانان نامدار عرب مقدّم کرد. آن حضرت ج مصرف زکات و صدقه را که بزرگ‏ترین منبع درآمد مالى و چشمه‏ى جوشان ثروت در امت اسلام بوده و هست، براى آل خود تا روز قیامت حرام قرار داد و آن هنگام که خواست ربا را حرام کند و خون‏هاى ریخته شده در زمان جاهلیت را هدر قرار دهد، از عموى خود، عباس بن عبدالمطلب و عموزاده‏ى خود، عامر بن ربیعه بن الحارث بن عبدالمطلب آغاز نمود. رسول خدا ج در خطبه‏ى حجّة الوداع فرمود:

«رباهاى جاهلیت باطل و بى‏اعتبار است و اولین ربایى که باطل اعلام مى‏گردد، رباى ما (بنى هاشم)؛ رباى عباس بن عبدالمطّلب است و هر خونى که در زمان جاهلیت ریخته شده هدر و ملغى است و نخستین خونى که هدر مى‏کنم، از خون‏هاى ماست و آن خون فرزند ربیعه بن حارث است»([69]). [بدین گونه رسول خدا ج تمام درهاى رفاه و خوشگذرانى را بر روى خود و بستگانش بست و هر کس با آن حضرت نزدیک‏تر بود، از لذت‏هاى زندگى محروم‏تر بود.] خود حضرت علىس در نامه‏اى خطاب به امیر معاویهس این حقیقت را اثبات کرده و مى‏گوید:

«هر وقت جنگ شدت مى‏گرفت و مردم حمله مى‏کردند، رسول خدا ج اهل بیت خود را پیش مى‏انداخت و اصحاب خود را با اهل بیت خویش از ضربه‏ى شمشیر و نیزه حفاظت مى‏کرد. به همین دلیل، عبیده بن حارث در جنگ بدر و حمزه در جنگ احد به شهادت رسیدند. جعفر نیز در جنگ موته شهید شد. کسى که نمى‏خواهم نامش را ببرم آرزوى شهادت داشت، اما مرگ آنان پیش افتاد و مرگ وى (علىس) به تأخیر افتاد([70]). حضرت ابوبکرس با مشکلى مواجه گشت که قاطعیت و قدرت او را نسبت به اجراى آنچه درباره‏ى یک مسأله‏ى پیچیده، صحیح و حق مى‏دانست مورد آزمایش قرار داده بود؛ زیرا هر شخص، مکلّف به چیزى است که به آن علم داشته و آن را حق مى‏داند؛ مسأله‏اى که در آنِ واحد، هم جنبه‏ى اصولى و شرعى داشت و هم جنبه‏ى عاطفى و سیاسى، ایشان جنبه‏ى شرعى و اصولى قضیه را بر جنبه‏ى عاطفى و سیاسى آن ترجیح دادند و با دقت کامل، آنچه را از توصیه پیامبر ج و آموزه‏ها و سیره‏ى عملى آن حضرت فهمیده بود، به اجرا گذاشت.

تفصیل این داستان را امام بخارى به نقل از عایشهل این گونه بیان مى‏دارد:

«فاطمه و عباسب براى طلب میراث خود از رسول اللّه‏ ج نزد ابوبکرس آمدند و زمین فدک([71]) و سهم آن حضرت از خیبر را مطالبه کردند. ابوبکرس به آن‌ها گفت: از رسول خدا ج شنیدم([72]) که مى‏گفت: «ما میراث به جاى نمى‏گذاریم، آنچه از ما مى‏ماند، صدقه است. آل محمّد مى‏توانند به اندازه‏ى تأمین هزینه‏ى زندگى خود از این مال برگیرند.»

در روایتى دیگر آمده که ابوبکرس گفت: «پیامبران میراث نمى‏گذارند. من سرپرستى و مخارج کسانى را که رسول اللّه‏ ج برعهده داشت، برعهده خواهم گرفت و بقیه را به همان مواردى که رسول اللّه‏ ج مصرف مى‏کرد، مصرف خواهم کرد»([73]). در صحیح بخارى از ام‌المؤمنین عایشه روایت شده که: فاطمه دختر پیامبر ج کسى را نزد ابوبکرس فرستاد تا میراث او را از رسول اللّه‏ ج مطالبه کند. ابوبکرس گفت: رسول خدا ج گفته است: «ما پیامبران، مالى به ارث نمى‏گذاریم و آنچه از ما باز مى‏ماند صدقه است. خاندان محمد ج حق دارند هزینه‌ی زندگى خود را از این مال تأمین کنند» و من به خدا سوگند مى‏خورم که چیزى از صدقات رسول خدا ج را تغییر نخواهم داد و آن را به همان وضعى که در زمان آن بزرگوار بود باقى خواهم گذاشت و به شیوه‏ى ایشان عمل خواهم کرد([74]). آرى، حضرت ابوبکرس گفته بود: به خدا سوگند! در هیچ کارى یک ذره از روش رسول اللّه‏ منحرف نخواهم شد.

لذا ایشان بر آنچه معتقد بود و آن را حق مى‏دانست، استوار ماند و تصمیم گرفت وصیت رسول اللّه‏ ج را به مرحله‏ى اجرا بگذارد. از طرف دیگر فاطمهل نیز بر مطالبه‏ى خود اصرار ورزید و این بدان سبب است که یا این حدیث به فاطمهل نرسیده بود یا این که معتقد بود قانون در این مورد، دست خلیفه‏ى رسول اللّه‏ ج را بازگذاشته است و او مجوّز قانونى دارد که خواسته‏ى او را عملى کند([75]). به هر حال هر دو در این مورد مجتهد بودند که یا معذورند یا مصیب([76]). در مسند امام احمدبن حنبل آمده که فاطمهل خطاب به ابوبکرس گفت:

تو نسبت به آنچه از رسول اللّه‏ ج شنیده‏اى، آگاه‏ترى([77]). فاطمهل بعد از وفات رسول خدا ج شش ماه در قید حیات بود و بنابر روایتى تا پایان عمر، از این بابت ناراضى بود.

از این قبیل وقایع که طبیعت بشرى مقتضى آن‌هاست در زندگى قبایل و جوامع بشرى بسیار پیش مى‏آید. طبیعت و سرشت انسان به گونه‏اى است که نسبت به آنچه یقین پیدا مى‏کند و آن را حق مى‏داند، حساس و عاطفى است و بر موضع خود پافشارى مى‏کند، لیکن اختلاف و نارضایتى فاطمهل از ابوبکرس از حدود شرع تجاوز نمى‏کرد و مخالف با علوّ طبع و بزرگوارى و بخشندگى طبیعى او نبود.

از عامر روایت شده که حضرت ابوبکرس هنگام مرض وفات حضرت فاطمهل نزد ایشان رفت و اجازه‏ى ورود خواست. حضرت علىس به فاطمه گفت: ابوبکر پشت در منتظر اجازه‏ى ورود است، آیا به او اجازه مى‏دهى یا خیر؟ وى گفت: آیا تو راضى هستى؟ حضرت على گفت: آرى، پس حضرت ابوبکرس داخل شد و با او سخن گفت و عذر خود را در این‏باره بیان کرد و او از ابوبکرس راضى شد([78]) ([79]).

این بحث را با گفته‏ى استاد عقاد در کتاب «العبقریات الإسلامیه» به پایان مى‏بریم، وى مى‏نویسد:

این کار عاقلانه‏اى نیست که وفادارى و محبت ابوبکر صدیقس با پیامبر را مورد شبهه قرار دهیم، به علّت این که فاطمهل را از میراث محروم داشت؛ زیرا اگر او را محروم کرد دختر خودش عایشهل را نیز محروم‏نمود([80])، به دلیل این که در شریعت اسلام، انبیا میراث نمى‏گذارند. ابوبکر نمى‏خواست با منع میراث از وارثان پیامبر ج که از جمله‏ى آنان دختر محبوب خودش نیز بود، ظلم کند و در این باره بخل ورزد؛ اما مى‏خواست دین پیامبر ج و وصایاى او را حفظ کند که مسلما حفظ آن‌ها از حفظ مال و فرزند لازم‏تر بود([81]). سپس مى‏افزاید:

«قضاوت ابوبکرس در مورد مسأله‏ى میراث، قضاوتى بود که مجوز قانونى‏دیگر نداشت تا به‏گونه‏اى دیگر داورى کند([82])؛ زیرا مى‏دانست که پیامبر میراثى به‏جاى نمى‏گذارد، همان‏گونه که خودش فرموده است. عایشهل نیز در این مورد مانند فاطمهل بود. حضرت ابوبکرس هنگام وفات به عایشهل وصیت کرد تا هر چه از اموال شخصى‏اش به او تعلّق مى‏گیرد یا به او بخشیده است، به نفع مسلمانان از آن‌ها صرف‏نظر کند و به او تأکید کرد که این مال نه به عنوان هبه برایت حلال است و نه به عنوان میراث»([83]). این یک واقعیت تاریخى است که ابوبکرس در ایام خلافت خود حقّ اهل بیت را از غنایم مدینه و اموال فدک و خمس خیبر کاملاً مى‏داد([84]) جز این که بنابر آنچه از پیامبر شنیده بود، احکام میراث را بر آن جارى نمى‏ساخت([85]). از محمد باقر/ و همچنین از زید بن على شهید روایت شده که فرمودند: «ابوبکر و عمر هیچ گونه حقّى از ما (اهل بیت) غصب نکرده و به اندازه‏ى یک سر مو بر ما ظلم نکرده‏اند.» مفهوم این روایت در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید نیز آمده است([86]). در اینجا این نکته شایان گفتن است که حضرت علىس در دوره‏ى خلافت خود نیز به شیوه‏اى‏عمل کرد که ابوبکرس عمل‏ کرده بود، وى فدک را به مواردى که حضرت ابوبکرس به مصرف مى‏رسانید، مصرف مى‏کرد و بین ورثه‏ى پیامبر تقسیم نکرد([87])،[این عمل حضرت علىس دلیل روشنى است بر این که ترکه‏ى پیامبر ج میراث نبوده است وگرنه آن را تقسیم مى‏کرد و به فرض این که از حق خود گذشته بود، سهم حضرت حسن و حسین و خواهرانشان و سهم عباس، عموى پیامبر را مى‏داد([88]).]

فاطمه‌ی زهرال

قلم اِبا دارد که قبل از آنکه چند سطرى درباره‏ى بزرگ بانوى زنان بهشت و پاره‏ى تن پیامبر ج بنویسد، قدمى به جلو بردارد. او فاطمه‏ى زهرا دخت رسول اللّه‏ ج است که درود خدا بر پدر و آل و اصحاب پدرش باد! فاطمه کوچک‏ترین دختران پیامبر و محبوب‏ترین آن‌ها نزد وى بود. واقدى از طریق ابوجعفر باقر روایت کرده که حضرت عباس گفت: فاطمهل زمانى متولد شد که کعبه در حال نوسازى بود و در آن مدت، سن پیامبر 35 سال بود. مداینى نیز به صحت این روایت یقین نموده است و بنا بر قولى دیگر ولادت او یک سال (یا اندکى بیش‏تر) قبل از بعثت پیامبر بوده است. حضرت علىس اوایل محرم سال دوم هجرى با فاطمه ازدواج کرد([89]). در کتاب «الامالى» ابوجعفر طوسى آمده که حضرت ابوبکرس در تهیه و خریدارى جهیزیه‏ى فاطمهل سهمى بزرگ و نقش مهمى داشته است([90])، و همچنین عایشه و ام سلمه، همسران پیامبر در تهیه‏ى جهیزیه و مسکن على و فاطمه سهم و همکارى داشتند([91]). نسل رسول اللّه‏ ج فقط از اولاد فاطمهل تداوم یافت. فاطمهل به هنگام ازدواج 18 ساله بود([92]). طبرانى روایت کرده که عایشهل گفت: «هرگز کسى را بهتر از فاطمه ندیدم، جز پدر بزرگوارش.»

عبدالرحمن‏بن ابى نعیم از ابوسعید خدرى به صورت مرفوع روایت مى‏کند که فاطمه بزرگ بانوى تمام زنان اهل بهشت است، جز آن [مقامى] که براى مریم بنت عمران است. در صحیحین از مسور بن مخرمهس نقل شده که رسول اللّه‏ ج فرمودند: «فاطمه پاره‏ى تن من است؛ شادى او، شادى من و ناراحتى او، ناراحتى من است.»

حضرت عایشهل مى‏گویـد: راه رفتنِ فاطمه شبیه راه رفتن پیامبر ج بود.

ابوعمر مى‏گوید: حسن، حسین، زینب و ام کلثوم از بطن فاطمه متولد شدند و تا زمانى که او زنده بود حضرت علىس با زنى دیگر ازدواج نکرد. عقبه بن مریم از ابى ثعلبه الخشنى روایت مى‏کند که هرگاه رسول اللّه‏ ج از غزوه یا سفرى بر مى‏گشت، ابتدا به مسجد مى‏رفت و دو رکعت نماز مى‏گزارد و سپس نزد فاطمهل مى‏آمد و بعد نزد اهل بیت خود مى‏رفت. عایشه بنت طلحه از عایشه، ام المؤمنینل نقل مى‏کند که گفت: «کسى را ندیده‏ام که شیوه‏ى گفتارش بیش از فاطمهل با طرز گفتار پیامبر شباهت داشته باشد»([93]). حضرت فاطمهل اشتیاق فراوانى به‏خشنودى و جلب رضایت رسول خدا ج داشت و مى‏کوشید به عملى که پیامبر ج بنابر اقتضاى عاطفه‏ى پدرى و محبت طبیعى فرزند، خواهان آن است، جامه‏ى عمل بپوشاند. در اینجا به چند نمونه اشاره مى‏شود:

1-   از ابن عمرب نقل شده که هرگاه پیامبر ج اراده‏ى مسافرت داشت، نزد فاطمهل مى‏رفت و از آنجا حرکت مى‏کرد و هرگاه از سفر باز مى‏گشت، نخست نزد فاطمهل وارد مى‏شد. وقتى از غزوه‏ى تبوک بازگشت فاطمهل مقنعه‏اى خریده و با زعفران رنگ کرده بود و نیز پرده‏اى بالاى درِ خانه نصب کرده یا این که در خانه فرشى انداخته بود، وقتى پیامبر ج آن را دید بازگشت و در مسجد نشست، فاطمهل بلالس را به دنبال پیامبر ج فرستاد تا دریابد که علّت مراجعت پیامبر ج چه بوده است، بلالس نزد پیامبرج آمد و علّت را از او جویا شد، آن حضرت فرمود: به علت مشاهده‏ى این اشیا بازگشتم. بلالس نزد فاطمهل بازگشت و جریان را برایش بازگو کرد، آنگاه وى پرده را فرو کشید و آن مقنعه را دور کرد و چادر معمولى خود را پوشید. وقتى بلالس ماجرا را به اطلاع پیامبر ج رساند، آنگاه نزد فاطمهل بازگشت و فرمود: «دخترم! این گونه باش، پدر و مادرم فدایت!»([94]).

2-   عبداللّه‏ بن عمرب نقل مى‏کند که بارى پیامبر ج به خانه‏ى فاطمهل رفت و در منزل وارد نشد و برگشت، وقتى حضرت علىس به خانه آمد، فاطمهل جریان را به اطلاع وى رساند. علىس علّت این کار را از پیامبر ج جویا شد، آن حضرت در پاسخ فرمود: «به دلیل این که بر درِ خانه، پرده‏اى نصب شده بود، من (و اهل بیتم) به مظاهر و آرایش دنیا چه نیازى داریم؟» راوى مى‏گوید: آن پرده منقّش بود، بعد از آنکه علىس سبب را براى فاطمهل بازگو کرد، فاطمهل گفت: پس پیامبر ج هر چه دستور بفرمایند من عمل مى‏کنم، علىس گفته‏ى او را به آن حضرت ج رساند، آنگاه ایشان فرمودند: «این پرده را به فرزندان فلانى بدهید که به آن نیاز دارند»([95]).

3-   ثوبان غلام رسول اللّه‏ ج مى‏گوید: هرگاه پیامبر ج مى‏خواست به مسافرت برود، آخرین شخصى که با او خداحافظى مى‏کرد، فاطمهل بود و نیز هنگام مراجعت، نخست، به منزل او وارد مى‏شد. یک بار که از غزوه‏اى باز مى‏گشت، دید که فاطمهل گلیم یا پرده‏اى بر درِ خانه نصب کرده و حسن و حسین را دو دستواره‏ى نقره‏اى (مردانه) پوشانده بود. پیامبر ج با دیدن این حالت توقف کرد و به خانه داخل نشد. فاطمهل فهمید که این عمل او، مانع ورود پیامبرج شده است، بنابر این پرده را پایین آورد و دستواره‏ها را از دست آن دو کودک بیرون آورد، آن‌ها شروع به گریه کردند بنابر این النگوها را به آن‌ها داد، آنان گریه‏کنان پیش پیامبر ج رفتند، آن حضرت النگوها را از دست آن‌ها گرفت و به ثوبان گفت: این‌ها را به فلانى (یکى از شهروندان مدینه) بده و افزود:

«إنّ هؤلاءِ أهْلُ بَيْتي أكْرهُ أنْ يَأْكُلوا طَيّباتِهِم في حَياتِهِمُ الدُّنْيا».

«همانا این‌ها (فاطمه، حسن و حسین) اهل بیت من هستند، نمى‏خواهم در این دنیا شادکامى کنند و نعمت‏هاى پاکیزه‏ى خود را در زندگى دنیویشان بخورند.»

سپس به ثوبان گفت تا براى فاطمهل گردن‏بندى معمولى و دو دستواره از جنس عاج بخرد([96]). محبت فاطمهل با پیامبر جهانیان و پدر مهربانش از این جمله‏ى بسیار شیوا و بلیغِ او آشکار مى‏گردد که بعد از دفن پیامبر ج گفته بود؛ جمله‏اى که هیچ قصیده‏ى رثایى طولانى و بلیغ نمى‏تواند با آن برابرى کند، و آن جمله این است:

يا أنس أطابت أنفسكم أن تحثوا على رسول اللّه‏ ج التراب؟

«اى انس! چگونه راضى شدید که بر پیکر پاک رسول اللّه‏ ج خاک بریزید؟»([97])

عبدالرزاق به نقل از ابن جریج مى‏گوید: فاطمهل کوچک‏ترین و محبوب‏ترین دخترِ پیامبر ج بود. ابوعمر مى‏گوید: تحقیقى که بیشتر موجب اطمینان خاطر است، این است که بزرگ‏ترین دختر پیامبر ج زینب سپس رقیه، بعد ام کلثوم و کوچک‏ترین آن‌ها فاطمه رضى‏اللّه‏ عنهن بوده است([98]). فاطمهل بنابر قول مشهور، شش ماه بعد از وفات پیامبر ج از دنیا رحلت نمود. آن حضرت ج به او گفته بود که وى نخستین فردى است که از میان خاندانش در سراى باقى به او مى‏پیوندد. همچنین به او گفته بود: «آیا دوست ندارى که بزرگ بانوى زنان اهل بهشت باشى؟»([99]) امام مالک از جعفر صادق به روایت پدر و جدش از زین العابدین نقل مى‏کند که وفات فاطمهل در فاصله‏ى بین مغرب و عشا واقع شد([100]). ابوبکر، عمر، عثمان، زبیر و عبدالرحمن بن عوف براى نماز جنازه حاضر شدند، حضرت علىس به حضرت ابوبکرس پیشنهاد کرد که نماز جنازه را بخواند، ابوبکر گفت: با بودن شما؟ گفت: آرى، به خدا سوگند! کسى غیر از تو بر او نماز نمى‏گزارد. آنگاه ابوبکرس جلو رفت و به امامت او نماز خوانده شد و در همان شب دفن شد([101]). در طبقات ابن سعد به روایت مطرف بن عبدالیسارى از عبدالاعلى بن ابى مساور از حماد از ابراهیم آمده که ابوبکر صدیقس بر فاطمهل، دختر پیامبر ج نماز خواند و چهار تکبیر گفت([102]). رحلت وى در شب سه شنبه، سوم رمضان سال یازدهم هجرى به وقوع پیوست([103]). فرزندان حضرت علىس از بطن فاطمهل عبارتند از: حسن، حسین، محسن و ام کلثوم.

بیعت حضرت علىس با حضرت ابوبکرس

در این مورد که بیعت حضرت علىس با ایشان چه زمانى صورت گرفت، روایات مختلفى وجود دارد؛ حافظ ابوبکر بیهقى از ابوسعید خدرى روایت کرده که حضرت ابوبکرس بر منبر بالا رفت و نگاهى به حاضران انداخت، چون علىس را نیافت، او را خواست و به او گفت: اى پسرعمو و داماد پیامبر ج آیا مى‏خواهى وحدتِ مسلمانان گسسته شود؟ حضرت علىس پاسخ داد: اى خلیفه‏ى رسول اللّه‏ ج من هیچ گونه شکایت و رنجشى ندارم([104]) و سپس بیعت کرد([105]). حافظ ابن کثیر مى‏گوید: از این روایت ثابت مى‏شود که حضرت علىس در اولین یا دومین روز رحلت پیامبر ج بیعت کرد و صحیح هم همین است؛ زیرا حضرت علىس همواره با حضرت ابوبکرس بوده و در تمام نمازها پشت سر او حضور داشته است([106]). حافظ ابن کثیر و بسیارى دیگر از دانشمندان بر آنند که این بیعت دوم براى تأیید و تجدید بیعت اول بوده است. در صحیحین و دیگر کتاب‏ها، در این مورد، روایاتى آمده است([107]).

 

 

آزمون حضرت علىس و پایدارى او

حضرت علىس با مشکلى مواجه شد که خیرخواهى او نسبت به اسلام و مسلمانان و اخلاص او در بیعت با ابوبکرس را مورد آزمایش قرار داد، ولى وى با استقامت و پایدارى ثابت نمود که از خود خواهى و تعصبات قبیله‏اى جاهلى مبرّا و پاک است.

ابن‏عساکر به‏نقل از سوید بن غَفَله آورده است که ابوسفیان به على و عباسب گفت: چه دلیلى دارد که امر خلافت به ضعیف‏ترین تیره‏ى قریش واگذار شده است؟ اگر شما بخواهید مدینه را از سواران و مردان جنگى پر خواهم کرد، علىس در پاسخ گفت: به خدا سوگند! من خواهان چنین چیزى نیستم، اگر ابوبکر را شایسته‏ى این کار نمى‏دانستیم، هرگز خلافت را به او واگذار نمى‏کردیم. اى ابوسفیان! بدان که مؤمنان، خیرخواه و دوست یکدیگرند، گرچه قبایل و دیارشان از هم دور است و همانا نیرنگ و خدعه، کار منافقان است([108]). در شرح نهج البلاغه به قلم ابن ابى‏الحدید آمده است که: چون ابوسفیان از علىس اجازه خواست تا با او بیعت کند، على گفت: تو خواهان چیزى هستى که کار ما نیست؛ زیرا رسول اللّه‏ ج به من وصیتى نموده که بر آن پایبندم. وقتى این جواب را از على شنید، نزد عباس رفت و گفت: اى ابوالفضل! تو به میراث برادر زاده‏ات سزاوارترى، دستت را بگشا تا با تو بیعت کنم و کسى بعد از این با تو مخالفت نخواهد کرد، عباس از این سخن خندید و گفت: اى ابوسفیان! ممکن است چیزى را که على رد کرده، من خواهان آن باشم؟ ابوسفیان مأیوس شد و برگشت([109]). همچنین ابن ابى الحدید (شیعه‏ى معتزلى) مى‏افزاید: زبیر مى‏گوید: وقتى فضل، فرزند عباس گفت: «اى بنى تمیم! شما خلافت پیامبر را تصاحب کردید در حالى که ما شایسته‏ى آن هستیم نه شما»، و نیز وقتى که یکى از فرزندان ابولهب بن عبدالمطلب ابن هاشم در این مورد شعرى سروده بود، حضرت علىس کسى را به سوى آنان فرستاد و از این کار منع کرد و دستور داد که بار دیگر چنین سخنى بر زبان نیاورند و گفت: حفظ سلامتِ دین براى ما محبوب‏تر از هر چیز دیگرى است (سلامة الدین أحب إلینا من غیره) ([110]).

یعقوبى، مورخ معروف شیعه، روایت کرده است که: عتبه، فرزند ابولهب گفت: «فکر نمى‏کردم امر خلافت از بنى‏هاشم و به خصوص از دست ابوالحسن خارج شود.» حضرت علىس وقتى این جمله را شنید، عتبه را به شدت توبیخ و منع فرمود([111]).

تعاون و همیارى صادقانه‏ى حضرت على با حضرت ابوبکرب

حضرت علىس، همان گونه که انتظار مى‏رفت و شرف و نسب و اخلاص او اقتضا مى‏کرد، همواره در طول خلافت حضرت ابوبکرس یاور مخلص و مشاور دلسوز او بود و مصلحت اسلام و مسلمانان را بر هر چیز دیگرى ترجیح مى‏داد و از هیچ گونه فداکارى و جانبازى دریغ نمى‏ورزید.

یکى از روشن‏ترین دلایل اخلاص و صداقت علىس با ابوبکرس و خیرخواهى وى براى اسلام و مسلمانان و حمایت از کیان خلافت و وحدت مسلمانان، موضع او در برابر خروج ابوبکرس براى جهاد با مرتدان و به عهده گرفتن فرماندهى سپاه اسلام بود. این اقدام وى نه تنها جان او را به مخاطره مى‏انداخت، بلکه وجود اسلام را نیز تهدید مى‏کرد.

ابن کثیر مى‏گوید: دارقطنى از سعید بن مسیب از ابن عمر روایت کرده است که، چون ابوبکر به منظور حرکت به سوى «ذى القصه»([112]) بر مرکب خویش سوار شد، على بن ابى‏طالبس زمام مرکب را گرفت و گفت: اى خلیفه‏ى رسول خدا ج کجا مى‏روى؟ من به تو همان چیزى را مى‏گویم که رسول اللّه‏ ج در روز اُحُد گفته است: «شمشیرت را در نیام کن و ما را به غم فراقت مبتلا مگردان؛ زیرا به خدا سوگند! اگر صدمه‏اى به تو برسد، نظم اسلام از هم مى‏پاشد.»

حضرت ابوبکرس بنا به مشورت و ممانعت حضرت علىس به مدینه برگشت. این واقعه را زکریا الساجى و زهرى نیز از عایشهل روایت کرده‏اند([113]). اگر حضرت علىس (خداى ناکرده) از حضرت ابوبکرس دل خوشى نداشت و با اکراه بیعت کرده بود (یا از در تقیه وارد شده بود) از این فرصت طلایى به نفع خود استفاده مى‏کرد و او را از رفتن به میدان نبرد باز نمى‏داشت. شاید ابوبکر در این راه جان خود را از دست مى‏داد، بدین ترتیب از ناحیه‏ى او آسوده خاطر مى‏شد و میدان براى وى خالى مى‏ماند، و اگر (خداى ناکرده) بیش از این از او نفرت داشت و مى‏خواست هر چه زودتر او را از صحنه حذف کند، شخصى را وادار مى‏کرد تا در جبهه، او را ترور کند، چنان که رجال سیاسى، براى حذف مخالفان و رقباى خود همین شیوه را اعمال مى‏کنند.

گذشته از همکارى حضرت علىس با خلیفه‏ى رسول اللّه‏ ج در راستاى مصلحت اسلام و مسلمانان و امور ادارى، این دو شاگرد پیامبر (ابوبکر و على) با هم به مانند اعضاى یک خانواده، دوست صمیمى بودند؛ دوستانى که گفته‏ى خداوندى ﴿رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ [الفتح: 29]. بر آنان صدق مى‏کند، دوستانى که در فراز و نشیب زندگى شریک و همدم یکدیگر بودند. از واقعه‏اى که یکى از بزرگان خاندان هاشمى ـ علوى، «محمدبن على بن حسین» معروف به باقر، نقل کرده است مى‏توان تا حدى به عمق این دوستى پى برد:

کثیر النواء نقل مى‏کند که محمد باقر فرمود: یک بار که ابوبکرس به دردى مبتلا شده بود، دیدم که على÷‏ دستش را با آتش گرم مى‏کرد و بر موضع درد مى‏گذاشت([114]). حقا که راست گفته است خداوند بزرگ آنجا که مى‏فرماید:

﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ٢٩ [الفتح: 29].

«محمد فرستاده‏ى خداست و کسانى که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند.»

روابط دوستانه‏ى حضرت ابوبکرس با اهل بیت

حضرت ابوبکر صدیقس ولىّ امر مسلمانان، با تمام اعضاى اهل بیت پیامبر ج به ویژه با حسن و حسین، دو نوه‏ى گرامى آن حضرت ج رابطه‏اى بسیار دوستانه و محترمانه داشت که در شأن آن آقایان بود.

امام بخارى از عقبه بن حارث روایت کرده که یک‏بار حضرت ابوبکرس نماز عصر را خواند و از مسجد خارج شد، در بین راه، حسنس را دید که با همبازى‏هاى خود مشغول بازى است، نزدیک رفت و او را بر دوش گرفت و گفت: پدرم قربانت! چقدر با رسول اللّه‏ ج شباهت داری تا با علىس. حضرت علىس از این گفته‏ى حضرت ابوبکرس تبسم کرد([115]). این اعتماد و دوستى بین ابوبکر و على، یک طرفه نبود، حضرت علىس نیز یکى از فرزندانش را به نام ابوبکر([116]) نامگذارى کرده بود([117]). حضرت علىس محمّد، فرزند ابوبکرس را همانند فرزند خویش پرورش داد و کفالت او را به عهده گرفت([118]) و تا جایى مورد اعتماد او واقع شد که ولایت مصر را به او سپرد و حتى از سوى عده‏اى از این بابت مورد انتقاد قرار گرفت([119]).

نگاهى کوتاه به زندگى حضرت ابوبکرس به عنوان یک زمامدار

قبل از آنکه این بخش را با وفات حضرت ابوبکر و تأثّر شدید حضرت علىس به پایان ببریم، بهتر است نگاهى داشته باشیم به خلافت و زندگى ساده و زاهدانه‏ى او و اهتمام خاص وى به پیروى از نقش قدم رسول اللّه‏ ج و پشت پا زدن به دنیا و نعیم آن.

دکتر فلیپ حتى (DR. PHILIP HITTI) در کتاب معروفش «تاریخ مختصر عرب» (A SHORT HISTORY OF THE ARABS) مى‏نویسد:

«ابوبکر، سرکوب کننده‏ى مرتدین، گردآورنده‏ى جزیرة العرب زیر پرچم اسلام، زندگى‏اى بسیار ساده و متواضعانه اما با وقار داشت، در شش ماه اول خلافت کوتاه خود هر روز ـ پیاده و گاه سواره ـ از سُنح ـ جایى در بیرون مدینه که در آنجا خانه‏اى محقر داشت ـ به شهر مدینه که پایتخت اسلام بود مى‏آمد و به کار مردم رسیدگى مى‏کرد. هیچ گونه حقوق و شهریه‏ى مقررّى نمى‏گرفت؛ زیرا در آن هنگام دولت درآمدى قابل ذکر نداشت. وى تمام امور دولت را در صحن مسجد نبوى انجام مى‏داد»([120]). سر ویلیام میور SIR WILLIAM MUIR که در دشمنى با اسلام و پیامبرج معروف است در کتاب «رویدادهاى نخستین خلافت» مى‏نویسد:

«مجلس و دربار ابوبکرس همانند زمان پیامبر ج ساده بود، نه خدم و حشمى داشت نه محافظ و دربانى و نه نشانى از ابهّت حکومت و خلافت یافت مى‏شد. تلاش‏هاى گسترده و مستمرّى در راه به منزل مقصود رساندن بار خلافت، متحمل مى‏شد. دلایل و شواهد بسیارى در دست است که دقّت و تعمّق او را در جزئیات امور نشان مى‏دهد شب‏ها در شهر و بیرون مدینه مى‏گشت تا از احوال فقرا و مظلومان مطّلع شود. او بزرگوارتر از آن بود که در تعیین کارگزاران و مسؤولان بلند پایه از کسى جانبدارى و انتقام‏جویى کند. دانش و تدبّر عمیق وى از رفتار و شیوه‏ى زندگى‏اش آشکار بود»([121]).

جمع‏آورى قرآن

یکى از شاهکارهاى ماندگار حضرت ابوبکرس و کارهاى پسندیده‏اى که خداوند براى بقاى چهره‏ى راستین و اصیل اسلام به دست او اجرا نمود، (علاوه بر فداکارى در جنگ‏هاى ارتداد) جمع قرآن براى اوّلین بار و کتابت آن بود. انگیزه‏ى این کار این بود که عدّه‏ى زیاد از حافظان قرآن در جنگ‏هاى ردّه به شهادت رسیدند([122]) و این نگرانى وجود داشت که باقى مانده‏ى حافظان نیز در جنگ‏هاى فارس و روم به سرنوشتى مانند آنان دچار شوند، به همین دلیل قبل از به پایان رسیدن مدت خلافتش ـ بنابر قول مشهور ـ جمع قرآن و نوشتن آن در مصحف‏ها به گونه‏اى که امروز در دست داریم، به اهتمام ایشان، تکمیل شد.

ابوبکر از زبان على

این بخش را با سخن حضرت علىس و تأثّر و تألّم عمیق او از وفات دوست صمیمى‏اش، ابوبکرس به پایان مى‏بریم:([123]) روایت شده که وقتى ابوبکرس رحلت کرد، حضرت علىس جمله‏ى (إنا لله‏ وإنّا إليه راجعون) را بر زبان آورد و در حالى که مى‏گریست خود را با سرعت در کنار او رساند و چنین لب به سخن گشود:

«اى ابابکرس خدا تو را رحمت کند! به خدا تو اوّلین مسلمان بودى، ایمانت از همه کامل‏تر و یقینت از همه راسخ‏تر بود، بیش از دیگران از خدا مى‏ترسیدى. اخلاق، رفتار، بزرگوارى و کردارت بیش از همه با رسول اللّه‏ ج شباهت داشت و جانب احتیاط را در این باره بیش از دیگران مراعات مى‏نمودى و نزد رسول اللّه‏ ج گرامى‏ترین و مورد اعتمادترین فرد بودى. خداوند تو را از جانب اسلام، نیکوترین پاداش عنایت فرماید!

تو رسول اللّه‏ ج را زمانى تصدیق نمودى که مردم او را تکذیب کردند. به همین دلیل، خداوند تو را در کتاب آسمانى‏اش به لقب «صدیق» یاد کرده است، آنجا که مى‏فرماید:

﴿وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ٣٣ [الزمر: 33].

«کسى که سخن صدق را آورد (پیامبر) و [کسى که] آن را تصدیق کرد (ابوبکر)، آنان پرهیزگاران واقعى هستند.»

تو زمانى غمخوار پیامبر بودى که مردم عقب نشستند، زمانى با او به پا خاستى که دیگران نشستند و در سخت‏ترین لحظات، آن‏گاه که دیگران متفرق شدند، او را یارى کردى تو گرامى‏ترین همراهى بودى که مدال افتخار «ثانى اثنین» را به خود اختصاص دادى. یاورش در غار و رفیقش در هجرت و تسکین‏دهنده‏ى خاطرش تو بودى.

جانشینى ایشان را در امتش به نیکوترین وجه انجام دادى، قوى و نیرومند بودى زمانى که یارانت ضعیف بودند، دلیر بودى هنگامى که آنان سست بودند، کار دین را پیش بردى زمانى که دیگران ناکام شدند، با قدرت تمام، به پیش تاختى زمانى که دیگران ایستادند، تو از همه ساکت‏تر و به هنگام سخن بلیغ‏تر بودى، از همه دلیرتر و نیکوکارتر بودى و همان گونه که رسول اللّه‏ ج فرموده بود، از نظر جسم ضعیف، ولى در کار خدایت بسیار توانا بودى. در پیش خودت فروتن و نزد اللّه‏ بزرگ و در آسمان‏ها و زمین محبوب بودى. خدا تو را از سوى ما و از جانب اسلام بهترین پاداش عنایت فرماید!»([124])

* * *




[1]- JEWISH ENCYCLOPEDIA. VOL.×IIP. 568-569

[2]- L.S.O. MALLEY POPULAR HINDUISM. P.P.6.7

[3]- در زبان اردو بودا به نام «بُدْه»یاد مى‏شود که بر وزن بت است. (مترجم)

[4]- C.VAIDYA ,(C.VAIDYA) Bk1:HISTORY OF MEDIAEYAL HINDUINDIA.V.1.P.101

[5]- ص 139 ـ چاپ نیویورک.

[6]- الأحزاب: 62.

[7]- براى آگاهى از سیره‏ى ابوبکر صدیق به کتاب‏هاى «البدایة و النهایة»، ابن کثیر، ج 6 و «الإصابه فى تمییز الصحابة» اثر حافظ ابن حجر و دیگر کتاب‏هاى تاریخ و سیره مراجعه شود.

[8]- در برخى از کتاب‏هاى شیعه تصریح شده است که همراهى ابوبکرس با پیامبر به فرمان خدا بوده است؛ به عنوان نمونه نویسنده‏ى «مجالس المؤمنین» مى‏نویسد: ... بردن ابوبکر بى‏فرمان خدا نبوده است (مجالس المؤمنین، مجلس پنجم، ص 310، ـ مترجم ـ

[9]- نویسنده‏ى معروف شیعه، ابن مطهّر حلّى، نویسنده‏ى کتاب «منهاج الكرامة فى معرفة الإمامة» مى‏گوید: «مصاحبت ابوبکر با پیامبر در غار، فضیلتى براى ابوبکر به شمار نمى‏آید؛ زیرا ممکن است پیامبر او را از ترس این که رازش را فاش کند، با خود همراه ساخته است».

آورده‏اند وقتى موضوع بالا براى ولى نعمت حلّى، پادشاه تاتارى «اولیجا خدابنده خان» که این کتاب را براى وى تألیف کرده نقل شد، پادشاه گفت: «هرگز یک انسان عاقل چنین کارى نخواهد کرد.» (آرى، اگر رسول خدا از همراهى ابوبکر راضى نبود، مى‏توانست مشتى خاک به رویش بپاشد تا او را نبیند، همان گونه که هنگام خارج شدن از منزل، مشتى خاک به صورت محاصره کنندگان خانه‏ى خویش پاشید و خداوند بر چشمانشان پرده افکند که او را ندیدند. (مترجم))

[10]- رسول خدا ج، حضرت ابوبکرس را در نمازهاى پنجگانه، از روز سه شنبه، چهارشنبه تا روز دوشنبه‏ى هفته‏ى بعد جانشین خود کرد و نماز جمعه (و خطبه نیز) طى این مدت به امامت او برگزار شد و حضرت علىس این نمازها را پشت سر حضرت ابوبکرس ادا نمود. چنان که خود ایشان ضمن خطبه‏اى طولانى که مشروح آن در کتاب «شرف النبى» آمده است، مى‏فرماید: «ابوبکر در حیات رسول اللّه‏ ج بنابر دستور وى هفت روز نمازها را به نیابت آن حضرت اقامه مى‏کرد» (ابوسعید واعظ، شرف النبى، باب 29، ص 301، چاپ تهران 1361) ـ مترجم.

[11]- صحیح مسلم، کتاب الصلاة، «باب استخلاف الإمام إذا عرض له عذر». در روایتى دیگر آمده که رسول اکرم ج فرمود: «خدا و مسلمانان نمى‏پسندند که چون ابوبکر حاضر باشد، دیگرى امامت کند.» [ترجمه‏ى فارسى سیره‏ى ابن اسحاق ص 543، چاپ اول، 1373، نشر مرکز]. (مترجم)

[12]- ابن هشام، السیرة النبویه، 2 / 546 ـ 543.

[13]- ابن کثیر، السیرة النبویه، ج 4، ص 479، چاپ قاهره، 1964م.

[14]- حضرت ابوبکرس با تلاوت این آیه یادآور شد که آیین اسلام، آیین فرد پرستى نیست و با فوت رهبر و پیامبر ج اسلام پایان نمى‏یابد، بلکه این شجره‌ى طیبه تا ابد جاودان خواهد ماند. (مترجم)

[15]- ابن هشام، السیرة النبویه، ج 2، ص 656 ـ 655، صحیح بخارى، باب مرض النبى ج.

[16]- تفصیل آراى مانعان و منکران زکات را در کتاب دیگر نویسنده «الأركان الأربعة» چاپ دار القلم کویت بخوانید و نیز به «معالم السنن» اثر علامه خطابى مراجعه شود.

[17]- در کتاب «مشكاة المصابیح» آمده که عمرس گفت: به ابوبکر گفتم: اى خلیفه‏ى رسول اللّه‏! با مردم به خویشتندارى و نرمى رفتار کن! در پاسخ گفت: اى عمر! تو در جاهلیت بسیار قاطع و سخت بودى، چه شده که اینک بعد از اسلام نرم شده‏اى؟ وحى منقطع و دین کامل گشته است، آیا ممکن است در دین نقصى پدید آید و من زنده باشم؟ (به روایت رَزین)

[18]- در نص حدیث آمده که: «وَاللّه‏ِ لَوْ مَنعُونى عِقالاً». عقال به معنى زکات سالانه‏ى شتر و گوسفند است و به معنى زانوبند شتر نیز آمده است.

[19]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 6، ص 311.

[20]- عده‏اى از نویسندگان معاصر معتقدند که اهل کتاب (یهود و نصارى) در جنگ‏هاى ردّه و شعله‏ور ساختن آن‌ها دست داشتند؛ زیرا آنان در جزیرة العرب فرصتى براى تبلیغ عقاید و گسترش نفوذ و سلطه‏ى خویش نیافته بودند، لذا در صدد برآمدند تا با حمایت و مشتعل ساختن اهل ردّه انتقام‏جویى کنند. دکتر جمیل عبداللّه‏ مصرى در کتاب «أثر أهل الكتاب فى الفتن والحروب الأهلیة فى القرن الأول الهجرى» مى‏نویسد: «این هم پیمانى‏ها در حقیقت شورش و توطئه‏اى یهودى بود که در نقاب حرکت ردّه‏ى عشایر خودنمایى کرد و بدین وسیله اهل کتاب بار دیگر امکان یافتند که احزاب خود را به رهبرى مسیلمه در سطحى گسترده‏تر و شدیدتر گردآوردند و سازماندهى کنند.» (ص 186 ـ 179)

[21]- اقتباس از کتاب دیگر نویسنده: الأركان الأربعة، ص 139 ـ 138، چاپ دوم، دارالفتح.

[22]- دکتر عبدالحسین زرین‏کوب نوشته است: «بدین گونه ابوبکر در آغاز خلافت از همه سوى با فتنه و عصیان مواجه شد. بسیارى از مسلمانان در آن روزها نگرانى و نومیدى خود را نشان دادند، اما خلیفه با وجود دشوارى‏هایى که در پیش داشت خود را نباخت و خونسردى و آرامش خویش را از دست نداد. با آنکه حتى مدینه در معرض تجاوز و غارت بود، ولى بدون تردید و تزلزل اسامه بن زید را به شام روانه کرد. در روزهایى که عمده‏ى لشکریان اسلام همراه اسامه و براى اجراى آخرین دستور پیامبر به سوى شام رفته بودند، مدینه مورد تهدید طوایف غطفان و اسد شد، اما خلیفه‏ى پیامبر از دشوارىِ وضع نیندیشید و قبایل غطفان و اسد را که در صدد هجوم به مدینه و نزدیک مدینه بودند، در ذوالقصه مغلوب کرد. (بامداد اسلام، ص 72 ـ تهران 1369) (مترجم)

[23]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 6، ص 304.

[24]- باید دانست که این قبایل، از اعراب صحرانشین بودند که به تازگى مسلمان شده و روح اسلام هنوز در دل‏هاى‏شان جایگزین نشده بود؛ زیرا آنان از مرکز اسلام و شهر مدینه که پایگاه ایمان و هجرتگاه مسلمانان بود، فاصله داشتند و در چنین محیطى که اسلام را به خوبى بفهمند و با لذت و شیرینى آن آشنا شوند و مفاهیم دینى در رگ و ریشه‏ى آنان سرایت کند، زندگى نکرده بودند و از طرفى دیگر هنوز هم بقآیاى تعصب جاهلى در وجود آنان زنده بود، آثار درگیرى‏هاى ربیعه و مضر، عدنان و قحطان، تعصب‏نژادى و اختلافات قومى هنوز در آنان باقى بود؛ زیرا در مدت کوتاهى که از زمان مسلمانى آنان مى‏گذشت، مجالى نبود که مبلّغان اسلام کاملا آن‌ها را با احکام اسلام آشنا سازند، بنابراین با روح شریعت اسلام بیگانه بودند. اینها همان اعرابى بودند که قرآن در حق آنان مى‏گوید: «اعراب بادیه‌نشین مى‏گویند که ایمان آوردیم، اى پیامبر! به آنان بگو که در واقع ایمان نیاورده‏اید بلکه بگویید تسلیم شده‏ایم؛ زیرا هنوز ایمان در دلهاى شما جاى نگرفته است.» (حجرات: 14)

همچنین جایى دیگر مى‏فرماید: «هیچکس را از میان آنان به دوستى بر نگزینید تا زمانى که در راه خدا هجرت و ترک وطن نکرده‏اند» (نساء: 89)

[25]- براى اطلاع بیشتر ر.ک: به البدایة والنهایة، ج 6، ص 364. دکتر جمیل عبداللّه‏ مصرى در کتاب «أثر أهل الكتاب فى الفتن والحروب الأهلیة فى القرن الأول الهجرى» مى‏نویسد: «در نتیجه‏ى در هم شکستن قدرت مسیلمه، بزرگ‏ترین خطرى که در نقاب جنگ ارتداد، اسلام را تهدید مى‏کرد، از میان برداشته شد و آخرین عملیات اهل کتاب براى به دست گرفتن رهبرى جزیرة العرب با شکست مواجه شد. اینک وقت آن فرا رسید که آرامش و اطمینان خاطر به دین اللّه‏ استوار باشد؛ زیرا بقیه‏ى مرتدان، قدرتى به شمار نمى‏آمدند. بدین صورت آرامش به قلوب مسلمانان بازگشت.» (ص 188). سپس مى‏افزاید: «جنگ ردّت پایان یافت و با نابودى سران فتنه، شبه جزیره‏ى عربى، یکپارچه زیر پرچم و قلمرو اسلام درآمد و نفوذ سیاسى اهل کتاب در جزیره خاتمه یافت.» (ص 190)

[26]- ابن کثیر، البدایه والنهایه، ج 6، ص 319.

[27]- همان منبع، ج 6، ص 229.

[28]- همان منبع، ج 6، ص 332.

[29]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 5، ص 379.

[30]- منبع سابق، ج 7، ص 3-2.

[31]- ابن اثیر، التاریخ الكامل، ج 2، ص 423.

[32]- سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 87، مطبعة المیمنیه، مصر، 1305، هـ . ق.

[33]- ر.ک: سیره‏ى پیامبر، ص 36 ـ 35، به قلم همین نویسنده.

[34]- براى تفصیل بیشتر مراجعه شود به کتاب: «ماذا خسرالعالم بإنحطاط المسلمین» به قلم همین نویسنده، فصل دوم: نظام سیاسی و مالى عصر جاهلیت، ص 75 تا 84، چاپ سیزدهم، دارالقلم، 1982 م.

[35]- اکلیروس در لغت یونانى به معناى سهم ویا میراث است.

[36]- بستانى، دائرة المعارف، ج 4، ص 1467، بیروت، 1876 م.

[37]- ایران در زمان ساسانیان، اثر پروفسور آرتورکریستن سن، ترجمه‏ى رشیدیاسمى. (وى مى‏گوید: پادشاه چون زاده‏ى خدآیان آسمانى به شمار مى‏رفت، سعى مى‏نمود که ریاست عالیه‏ى جامعه‏ى مذهبى را نیز داشته باشد. ص 358. سپس در فصل هفتم مى‏گوید: «جامعه‏ى ایران بر دو رکن قائم بود: مالکیت و خون.» ص 424، چاپ 1368، دنیاى کتاب ـ 1368 مترجم)

[38]- سیره‏ى پیامبر، اثر نگارنده، ص 38، با استناد به قانون مدنى اجتماعى هند موسوم به «منوشاستر».

[39]- ر.ک: ایران در زمان ساسانیان.

[40]- علىس مى‏فرماید: «اى مردم هوشمند! هیچ کس حق اختصاصى در امر امارت و حکومت شما را ندارد، مگر کسى که خودتان امیر کنید». بحار الانوار، ج8، ص 367، چاپ تبریز. تاریخ کامل، ابن کثیر، ج4، ص127 و طبرى ج3، ص456، نقل از کتاب «شورا و بیعت» اثر مهندس بازرگان. همچنین علىس تصریح نمود که پیامبر ج کسى را به جانشینى خود تعیین نکرده است. مراجعه شود به «مروج الذهب» ج1، ص774، چاپ چهارم، 1370. همچنین در نامه‏ى ششم نهج البلاغه خلافت و رهبرى را بر اساس شورا و انتخاب مردم مى‏داند. دانشمند معروف شیعه، نویسنده‏ى کتاب «منهاج الكرامه» در شرح این نامه مى‏نویسد: «این گفته‏ى حضرت على، مؤید نظر اهل سنت است.» (هدایة الشیعه، ص 57)

پروفسور عباس شوشترى در کتاب خاتم النبیین ص 429 چاپ چهارم انتشارات عطایى 1362 تحت عنوان «علت انتخاب نکردن جانشین به وسیله‏ى پیامبر» مى‏نویسد: «آن حضرت صریحا نمى‏توانست کسى را معین کند، زیرا ختم نبوت شده بود و از تعیین یکى احتمال داشت که باز مقام خصوصیتى براى او پیدا گردد». (مترجم)

[41]- داستان «قرطاس» در کتاب‏هاى حدیث به طرق متعدد و متضاد ذکر شده است. دانشمندان اسلامى با تحقیق و بررسى‏هایى که به عمل آورده‏اند، ثابت کرده‏اند که این روایت بدان گونه که مشهور است، صحت ندارد. براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به کتاب «سیماى صادق فاروق اعظم» اثر ملاعبداللّه‏ احمدیان. همچنین دانشمند و نویسنده‏ى معروف اهل رومانى «کوئنستان ـ ویرژیل ـ گیورگیو» مى‏نویسد: «محمد طورى در اطرافیان نفوذ کلام داشت که هر چه مى‏گفت از طرف آن‌ها پذیرفته مى‏شد. ایشان که در هشتاد جنگ کوچک و بزرگ شرکت کرد و فرماندهى آن‌ها را بر عهده داشت، دلیرتر از آن بود که نتواند جانشین خود را تعیین نماید و دچار رودربایستى شود، لذا این روایت قابل قبول نیست.» (محمد پیغمبرى که از نو باید شناخت، ترجمه‏ى ذبیح اللّه‏ منصورى، ص 432، چاپ دهم، تهران)

حق این است که به موجب این روایت، ابتدا شخص پیامبر گرامى اسلام ج زیر سؤال مى‏رود و در مرحله‏ى دوم علىس و دیگر اهل بیت که در آن مجلس حضور داشتند مقصّر شناخته مى‏شوند؛ زیرا آنان میزبان بودند و دیگران مهمان و عیادت کننده بودند که در مرحله‏ى سوم، نوبت به آن‌ها مى‏رسد. مسلّم است که مخاطب پیامبر ج در مرحله‏ى نخست، اهل بیت او بوده‏اند، چنان که در روایتى از مسند امام احمد تصریح شده که علىس فرمود: «رسول خدا به من دستور داد که لوحى بیاورم، من به خاطر این که نمى‏خواستم از محضر پیامبر دور شوم، عرض کردم آنچه را مى‏فرمایید به خاطر مى‏سپارم و حفظ مى‏کنم. بنابراین صحت جزئیات روایت قرطاس مورد تردید است. (مترجم)

[42]- صحیح بخارى، الجامع الصحیح، کتاب‏المغازى، باب «مرض النبى ووفاته». براى آگاهى از داستان قرطاس به کتاب «شرح زندگانى خلیفه‏ى دوم» اثر پروفسور نعمانى با ترجمه‏ى عبدالسلام شیخ الاسلامى مراجعه کنید. (مترجم)

[43]- روایت بیهقى و امام احمد.

[44]- امام مالک، الموطا و ابن کثیر، ج 4، ص 471.

[45]- صحیح بخارى، الجامع الصحیح، «باب مرض النبى ج ووفاته».

[46]- این که منظور پیامبر ج از خواستن کاغذ، وصیت در حقّ على بوده است، فقط یک احتمال است، دیگران نیز مى‏توانند با در نظر داشتن قراین، مدعى شوند که منظور آن حضرت، وصیت در حق فلان شخص بوده است، چنان که در سیره‏ى حلبیه، ج 3، ص 381 آمده است که پیامبر فرمود: «لوحى ب،ورید تا درباره‏ى جانشینى ابوبکر مطلبى بنویسم.» (مترجم)

[47]- عباس محمود عقاد، العبقریات الإسلامیه، ص 619، قاهره.

[48]- حضرت علىس خود وصى بودنش را تکذیب مى‏کند و مى‏فرماید: «آیا بر رسول خدا دروغ بگویم؟ (یعنى مدعى باشم که وصى او هستم و حال آنکه چنین نیست) ... در امر خلافت خود اندیشیدم، دیدم اطاعت از فرمان حضرت رسول (بیعت با خلفا) بر من واجب است، آنگاه بیعت کردم و بر طبق عهد و پیمان خود با آن حضرت، عمل نمودم.» (نهج البلاغه، ترجمه‏ى فیض الاسلام، خ 37 ص 122). همچنین از حضرت على نقل شده است که فرمود: اگر رسول خدا مرا به جانشینى خویش برمى‏گزید، من از جنگ دست بر نمى‏داشتم تا حقّ خود را مى‏گرفتم (ر.ک: تاریخ الخلفاء سیوطى و «الفتوح» اثر ابن اعثم کوفى، ص 278، انتشارات انقلاب اسلامى، چاپ اول 1372، تهران. همین مضمون را جایى دیگر با تعبیرى شفاف‏تر بیان داشته است. ر.ک: نهج‏البلاغه حکمت شماره: 22 و مستدرک نهج البلاغه، باب الثانى ص 30). همچنین مى‏فرماید: به خدا سوگند! اگر من تنها با دشمن رو به رو شوم و جمعیت آن‌ها به قدرى باشد که همه روى زمین را پر کنند، باکى نداشته و نمى‏هراسم. (نهج‏البلاغه فیض، نامه 62) علاوه بر آن اگر حضرت علىس از جانب خدا و رسول ج به امامت منصوب شده بود، هرگز براى او جایز نبود که بنابر مصالح اجتماعى، شخصى، خلاف فرمان خدا عمل نماید و از این حق صرف‏نظر کند، به خصوص هنگامى که مردم به طور اتفاق بعد از شهادت حضرت عثمانس نزد او آمدند، به هیچ وجه برایش جایز نبود که بگوید: «دعونى والتمسوا غیرى ... (دست از من بردارید و دیگرى را بخواهید ...) نهج‏البلاغه، خ 92.

زیرا این امر خلاف فرمان صریح خداوند است که مى‏فرماید:

﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا٣٦ [الأحزاب: 36].

«هیچ مرد و زن مسلمانى حق ندارد هنگامى که خدا و رسولش کارى را مقرر کنند، از خود اخت،رى داشته باشد و هر کس خدا و رسول او را نافرمانى کند، به گمراهى آشکار گرفتار شده است».(مترجم)

[49]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 936.

[50]- در واقع مسأله چنان بود که ابوبکر صدیقس گفته بود: «اگر زمامدارى به اوس سپرده شود، خزرج اعتراض مى‏کنند و اگر به خزرج سپرده شود، اوس رقابت مى‏کنند و قبایلِ عرب همه تن به امارت هیچ قبیله‏اى جز همین تیره از قریش نمى‏دهند. پس بهتر است مهاجران به عنوان امیر زمامِ کار را به دست گیرند و شما انصار، وزیر و معاون آن‌ها باشید. هیچ مشورتى بدون دخالت شما صورت نخواهد پذیرفت و هیچ امرى بدون شرکت شما انجام نخواهد،فت».

[51]- علىس مى‏فرماید: در حکم خدا و حکم دین اسلام بر عموم مسلمانان واجب است بعد از این که امام و پیشواى آنان مرد، کشته شد ... هیچ عملى انجام ندهند و به هیچ کارى دست نزنند و قدمى به جلو بر ندارند پیش از آنکه براى خودشان پیشوایى عفیف و دانشمند ... انتخاب نمایند. (و الواجِب فِى حكم اللّه‏ِ وحُكْمِ الإسلامِ عَلى الْمُسْلِمينَ بَعْدَ ما يَموتُ إماَمهم أو يُقْتَلُ... أن لا يَعْمَلوا عَمَلاً وَلا يُحْدِثوا حَدَثا وَلا يقَدِّموا يَدَا ورِجْلاً ولا يبدؤا بِشَيءٍ قَبْلَ أنْ يَخْتاروا لأنفُسِهِمْ إماما...) (بحار الانوار، ج 8، ص 513) ـ (مترجم به نقل از کتاب شورى و بیعت)

[52]- اگر در اینجا شاهد هستیم که حضرت عمرس این انتخاب را به خدا نسبت مى‏دهد، بنابر اصل مسلّمى است که حضرت علىس در نامه‏ى ششم نهج البلاغه بیان داشته است. (مترجم)

[53]- ابن حجر، فتح البارى، ج 7، ص 30. این روایت در «شرح نهج البلاغه/ ابن ابى الحدید 6/175 نیز آمده است» (مترجم).

[54]- عبارت داخل کروشه از سوى مترجم با اقتباس از کتاب «شرح زندگانى خلیفه‏ى دوم» تألیف پروفسور شبلى نعمانى افزوده شده است.

[55]- پاسخ این سؤال را که چرا بیعت افراد حاضر در سقیفه که مرکب از مهاجران و انصار بودند، قبل از بیعت عمومى انجام شد و چرا بیعت اهل مدینه براى مردم سایر شهرها حجت قرار گرفت؟ بهتر است از زبان حضرت علىس بشنویم: حضرت مى‏فرماید: «شورا حق مهاجرین و انصار است، پس اگر آن‌ها به شخصى رأى دادند و او را امام نامیدند، این عمل مورد رضایت خداست.» (نامه‏ى 6 نهج البلاغه)

در جایى دیگر در پاسخ کسانى که گفته بودند چرا بدون رضایت و مشورت آنان بر امر حکومت مسلط شده، فرمود: «مردم تنها از مهاجران و انصار تبعیت مى‏کنند و این‌ها نمایندگان مسلمانان در امر ولایت و امر دینشان هستند. (بحار الانوار، ج 8، ص 449). همچنین در پاسخ پیشنهاد حسنس در مورد تقدّم بیعت مردم شهرستان‏ها بر بیعت مردم مدینه، مى‏فرماید: این که تو به من پیشنهاد مى‏کنى بیعت مگیر تا اهل شهرستان‏ها بیعت کنند (چنین نیست) بلکه امر، امر اهل مدینه است. (وأما قولك لا تبايع حتى يبايع أهل الامصار فإن الأمر، أمر أهل المدينة) (کامل ابن اثیر، ج 3، ص 144). همچنین در جواب کسانى که مى‏گویند باید عموم مردم در امر مشورت شرکت داشته باشند، مى‏فرماید: «مهاجرین نخستین به جهت فضایلشان این تفوق را در،فتند، پس کسى که داراى سوابق آنان در دین نیست و فضایلشان را در اسلام ندارد، حق ندارد در امرى که خاص ایشان است (تعیین زمامدار) با ایشان به رقابت و نزاع برخیزد. (فاز المهاجرون الأولون بفضلهم فلا يجدر لمن ليست له مثل سوابقهم فى الدين ولا مثل فضائلهم فى الإسلام أن ينازعهم فى الأمر الذى هم أهله)، (مستدرک نهج البلاغه، باب الثانى، ص 2)، همچنین در خطبه‏ى 173 نهج‏البلاغه مى‏فرماید: «به جان خودم سوگند! که اگر بدون حضور همه‏ى مردم امانت و پیشوایى منعقد نشود، پس هرگز این کار امکان‏پذیر نیست، لذا آن‌ها که اهل این کار هستند از جانب کسانى که غایبند حکم مى‏کنند، بعد از آن، کسانى که حاضر بوده‏اند حق برگشت و رجوع از بیعت خود را ندارند و کسانى که غایب بوده‏اند نیز حق ندارند دیگرى را برگزینند». (مترجم)

[56]- همچنین وقتى عمار بن،سر از مردم براى حضرت علىس بیعت مى‏گرفت با این عبارت با آن‌ها پیمان مى‏بست که: «ما با شما بر اطاعت خدا و عمل به سنت رسول او بیعت مى‏کنیم، اگر بر آن وفا نکردیم حق اطاعتى بر شما نداریم و بیعتى بر گردن شما نیست. (نبايعكم على طاعة اللّه‏ وسنة رسوله، فإن لم نف لكم فلا طاعة لنا عليكم ولا بيعة فى أعناقكم)، (بحار الأنوار، ج ششم).

همچنین هنگامى که قیس‏بن سعد بن عباده در مصر، به نام امیرالمؤمنین على بیعت مى‏گرفت، در خطبه‏ى خود چنین مى‏گفت: برخیزید و به شرط عمل بر کتاب خدا و سنت پیامبرش‏بیعت کنید، پس اگر ما در میان شما به کتاب خدا و سنت رسول او عمل نکردیم، بیعتى برگردن شما نداریم، (بحار الأنوار، ج 8 ـ تاریخ طبرى، ج 3، ص 551). خود حضرت علىس نیز در اولین خطبه بعد از خلافت خویش همین موضوع را ابراز داشت، آنجا که فرمود: اگر از جانب ما نیکى دیدید، آن‏را بپذیرید و اگر بدى دیدید، رد کنید. ر.ک: نهج‏البلاغه، فیض‏الإسلام، پایان خطبه 166 (مترجم)

[57]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 5، ص 248.

[58]- علىس نیز این مطلب را تأیید کرده‏است آنجا که‏مى‏فرماید: «آگاه باشید! آنچه پیش از این مقدّر بود (خلافت خلفا و انتقال به‏ ایشان) واقع‏شد و آنچه حکم‏ واراده‏ى خدا به آن تعلق گرفته پى در پى پیش خواهد آمد.» (نهج‏البلاغه با ترجمه و شرح فیض‏الإسلام، خطبه‏ى175، ص 571 ـ 570، انتشارات فیض الاسلام، 1370). همچنین در فرازى دیگر خشنودى‏خویش از این برنامه‏ى الهى را اعلام داشته مى‏فرماید: «رضينا عن اللّه‏ قضاه وسلمنا للّه‏ أمره» «ما از قضا و قدر الهى خشنود و تسلیم فرمان او هستیم.» (منبع سابق، ص 122، خطبه 37) (مترجم)

[59]- خداوند در سوره‏ى صف آیه‏ى نهم مى‏فرماید: خدا ذاتى است که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همه‏ى اد،ن غالب سازد، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند.

[60]- استاد عقاد مى‏گوید: عمرِ علىس به هنگام وفات رسول خدا ج سى سال و اندى بود و این سن براى ملتى که اهمیت فراوانى به سن و احترام خاصى به بزرگسالان قایل بودند، یکى از دشوارترین موانع بود که گذشتن از آن آسان نبود. (العبقریات الإسلامیة، ص 341)

آنچه از تاریخ ثابت و سزاوار ترجیح است این است که حضرت علىس در آن هنگام سى و سومین بهار زندگى خود را مى‏گذراند و حضرت ابوبکرس 61 سال داشت.

[61]- امیر على در سال 1849 میلادى دیده به جهان گشود. اجداد او ایرانى و شیعه بودند و جدّ اعلاى او در زمان حمله‏ى نادر شاه به هند، وى را همراهى نمود و پس از فتح هند به خواهش امپراتور مغول در خدمت آن دولت باقى ماند. وى نویسنده و حقوقدانى است که بر زبان انگلیسى چیره بود. در سال 1900 از طرف نایب السلطنه‏ى هند قاضى کل دیوان دادگسترى ولایت کلکته شد و در سال 1909 به عضویت کمیسیون قضایى شوراى خاص سلطنتى انگلیس درآمد و در سال 1908 اتحادیه‏ى مسلمانان لندن را تأسیس کرد. آثار قلمى زیادی از وى به جاى مانده که دو کتاب او به زبان انگلیسى شهرت زیادی دادند: «روح اسلام» و «تاریخ مختصر عرب»، که هر دو به زبان فارسى ترجمه شده‏اند. وى در سال 1928 رخت از جهان بر بست. (براى اطلاع بیشتر از شرح حال و افکار امیر على به پیشگفتار کتاب روح اسلام و کتاب اقالیم قبله مراجعه کنید).

[62]- تاریخ مختصر عرب، ص 21 همچنین ابن ابى الحدید (متوفى 655 هـ. ق) شارح نهج البلاغه که یک شیعه‌ى معتزلى است دراین باره مى‏نویسد: «علماى گذشته و متأخرین ما و نیز علماى بصره و بغداد متفق‏اند که بیعت ابوبکر صدیق بیعتى صحیح و شرعى و قانونى بوده است. این بیعت گرچه بنابر نص صریحى نبود ولى براساس اصل انتخابى‏صورت گرفت که به‏اجماع، یکى‏از شیوه‏هاى‏تعیینِ امام و رهبر شناخته‏شده‏است.» (شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 7) (مؤلّف) همچنین پروفسور امیر على در کتاب «روح اسلام» تعجیل در انتخاب حضرت ابوبکر را توجیه مى‏کند و مى‏نویسد: «شاید ضرورت فورى‏ گزینش زعیمى‏ براى‏دولت، این‏تعجیل‏را توجیه کند، على÷ با علو طبع و فداکارى همیشگى خود نسبت به این دین و با نگرانى بسیار از این که کوچک‏ترین اختلافى میان اصحاب آموزگار بروز نکند، بى‏درنگ با ابوبکر بیعت کرد.» (روح اسلام، ص 270، ترجمه‏ى ایرج رزاقى، محمد مهدى حیدر پورـ انتشارات آستان قدس رضوى 1366 هـ. ش.). همچنین به کتاب «خاتم النبیین» ص 431 ـ 428 اثر پروفسور عباس شوشترى، چاپ چهارم، مؤسسه‏ى عطایى مراجعه کنید. (مترجم)

[63]- صحیح بخارى، الجامع الصحیح، باب «ما یذكر فى الصدقة للنبى»، کتاب الزکاة و جامع صحیح مسلم، باب «تحریم الزكاة على آل‏ رسول اللّه‏ ج، كتاب الزكاة. آل‏رسول که زکات براى آن‌ها حرام است عبارتند از: بنى‏هاشم و بنى‏المطلب؛ نه دیگران.

[64]- صحیح مسلم، کتاب الزکاة، باب «ترك استعمال آل النبی على الصدقة».

[65]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 938.

[66]- صحیح بخارى، الجامع الصحیح باب «كیف كان بدء الوحى». حسن بن علىب به خوبى به این نکته پى برده بود، آنجا که مى‏گوید: «به خدا سوگند! بعید به نظر مى‏رسد که خداوند، نبوت و خلافت را در خاندان ما ـ اهل بیت ـ جمع کند.» (ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 278).

[67]- مسند امام احمد بن حنبل، ج 2، ص 463، نسائى (فتح البارى، ج 12، ص 8)

[68]- این مفهوم در روایات شیعه نیز به کثرت دیده مى‏شود؛ به عنوان مثال کلینى به سند معتبر از صادق نقل مى‏کند که: علما وارثان پیامبرانند؛ زیرا پیامبران هیچ گونه پول و ثروتى به میراث نمى‏گذارند. تنها میراث آن‌ها احادیثى از سخنانشان است. روایت کامل بدین شرح است: عن ابى البخترى عن ابى‌عبداللّه÷ قال: إن العلماء ورثة الأنبياء وذلك أن الأنبياء لم يورثوا درهما ولا دينارا وإنما أورثوا أحاديث من أحاديثهم فمن أخذ بشى‏ء منها فقد أخذ بحظٍّ وافرٍ ـ (اصول کافى، ج 1، ص 32، باب صفة العلم وفضله، حدیث شماره: 2). همچنین باب «ثواب العالم والمتعلم»، حدیث شماره: 1، ص 34، ـ انتشارات دارالکتب الإسلامیه، تهران، چاپ سوم، 1388. به نقل از ولایت فقیه، خمینى، ص 130. از همه مهم‏تر آن که خود علىس این حدیث را به نظم در آورده است و مترجم فارسى دیوان علىس آن را این گونه ترجمه کرده است:

اگر مردم پس از خود ثروتى بسیار بگذارند

 

براى ارث بردن درهم و دینار بگذارند

ولى ارث پیامبر معنویت‏هآیا هدایت‏هاست

 

که بهر راسخون و بهر اولوالابصار بگذارند

(فارسى دیوان امیرالمؤمنین، بیت شماره: 71، ص 26، سراینده عبدالحسین اشعرى قمى، انتشارات پیام اسلام قم، چاپ اول ـ مترجم)

[69]- صحیح مسلم، در کتاب الحّج، باب «حجّة النبى» و ابوداود از جابر بن عبداللّه‏ روایت کرده‏اند.

[70]- نهج البلاغه، نامه‏ى نهم، صبحى صالح، مصطفى زمانى.

[71]- فدک آبادى‏اى بود در حجاز که فاصله‏ى آن تا مدینه دو، سه روز راه بود و خداوند آن را به صورت صلح به پیامبرش ارزانى داشت. در آن آبادى یک چشمه و تعدادى درخت خرما وجود داشت. (مراصد الاطلاع على أسماء الأمكنة والبقاع) اثر صفى الدین عبدالمومن بن عبدالحق بغدادى، دارالمعرفه بیروت، 1954 م.

[72]- این حدیث را تنها حضرت ابوبکرس روایت نکرده است. همچنان که در اول بحث اشاره شد در کتاب‏هاى روایى معتبر شیعه نیز آمده و در کتاب‏هاى اهل سنت از طرق مختلف روایت شده است. یکى از راویان این حدیث، حذیفه است که درباره‏ى وى دانشمند شیعى، ملا عبداللّه‏ مشهدى در کتاب اظهار الحق حدیثى نقل کرده که پیامبر فرمودند: «ما حدثكم به حذیفة فصدقوه» (هر حدیثى که حذیفه براى شما بگوید آن را تصدیق کنید).

همچنین در صحیح بخارى آمده که عمر فاروقس در جمع بزرگى که عباس و على نیز حضور داشتند گفت: شما را به خدایى سوگند مى‏دهم که زمین و آسمان به فرمان او استوار هستند، آیا شما مى‏دانید که رسول خدا ج فرمود: «ما میراث نمى‏گذاریم. هر چه از ما بماند، صدقه است؟» همه گفتند: بله، سپس به على و عباس روى آورد و گفت شما را به خدا! آیا شما نیز مى‏دانید؟ گفتند: آرى. همچنین در معتبرترین کتاب‏هاى شیعه به صراحت آمده است که اموال پیامبر بر فاطمه صدقه بوده و بعد از او به بنى‏هاشم و بنى‏مطلب صدقه است و کسى آن‌ها را به ارث نمى‏برد، حتى بعد از وفات پیامبر، عباس مطالبه‏ى ارث نمود، ولى فاطمه گفت: اموال پیامبر صدقه است. على و چند تن دیگر بر این امر گواهى دادند. فاطمه نیز قبل از وفات، به صدقه بودن اموال خود که عبارت از هفت باغ بود وصیت کرد. به دلیل رعایت اختصار، از آوردن متن حدیث خوددارى شد. خوانندگان محترم به کتاب فروع کافى، ج 7، کتاب الوصایا، باب صدقة النبى، روایات شماره 1و2و6 مراجعه کنند.

همچنین حضرت علىس وصیت کرد که اموالش به عنوان میراث تقسیم نشود. مشروح وصیت نامه‏ى ایشان را در نامه‏ى شماره: 24 نهج‏البلاغه مطالعه فرمایید. میثم بحرانى شارح نهج‏البلاغه، این وصیت نامه را به طور کامل‏تر آورده است. حضرت علىس در این وصیت نامه که در حضور چندین شاهد، به قلم خودش نگاشته است تصریح کرده است که: «اموال و املاک من صدقه است هیچ کس حق ندارد (چیزى از آن‌ها را بفروشد، هبه دهد، به ارث برد» (لایباع منه شى‏ء ولا یوهب ولایورث) [شرح نهج‏البلاغه بحرانى، 4/408 نامه شماره 24].بنابر این عملکرد حضرت على و فاطمه بزرگترین دلیل و حجت قاطع است.(مترجم)

[73]- مسند امام احمد، ج 1، ص 10.

[74]- صحیح بخارى، الجامع الصحیح، باب غزوة خیبر.

[75]- ممکن است فاطمهل بر این اعتقاد بوده که انبیا در اموال منقول (درهم و دینار) میراث نمى‏گذارند، چنان که در روایت آمده: «ورثه‏ى من درهم و دینارى بین خود تقسیم نمى‏کنند.» حال آنکه این مسأله به مال غیر منقول (زمین) تعلق داشت و مال غیر منقول میراث قرار مى‏گیرد. ابوبکر صدیق معتقد بود که حکم عام است مال منقول و غیر منقول هر دو را شامل مى‏شود لذا به خود حق نمى‏داد که آن را بین ورثه تقسیم کند.

[76]- استاد عباس محمود عقاد در کتاب «فاطمة وفاطمیون» مى‏نویسد: حقیقتى که در آن اختلاف نیست این است که بدانیم فاطمه بزرگ‏تر از آن است که به ناروا چیزى ادعا کند و صدیق نیز بزرگ‏تر از آن است که حقّى را از فاطمه سلب کند ... زیرا سرانجام چنان شد که ابوبکر با رضایت فاطمه محصول فدک را به مصرف صحیح مى‏رساند و خلیفه هم چیزى از عواید فدک را براى خود برنمى‏داشت تآیا کسى علیه او ادعایى داشته باشد. تنها مسأله دشوارى امر قضاوت بود. (مترجم)

[77]- مسند امام احمد، ج 1، ص 4.

[78]- طبرى؛ «محب الریاض النضرة فى مناقب العشره»، ص 176، دارالکتب العلمیه بیروت، چاپ اول، 1984 م؛ طبقات ابن سعد، ج8، ص 17، چاپ لیدن. از روایت طبقات معلوم مى‏شود که نماز جنازه‏ى فاطمهل به امامت ابوبکرس خوانده شد (ج 8، ص 19). همچنین مسند فاطمة الزهراء، اثر سیوطى، ص 58، مطبعة العزیزیة.

[79]- این مفهوم در منابع شیعى نیز آمده است؛ از جمله آنکه ابن میثم بحرانى شارح نهج البلاغه مى‏نویسد: وقتى ابوبکر سخنان حضرت زهرا را شنید حمد و سپاس خدا را گفت و درود بر پیامبرش فرستاد سپس گفت اى بهترین بانوان و دختر بهترین پدران! به خدا قسم که من از نظر رسول خدا تجاوز ننموده‏ام و جز به فرمان او عمل نکرده‏ام ...

آنچه متعلق به پدرت بوده حق توست. پیامبر خدا از فدک به مقدار خوراک شما برداشت مى‏کرد و باقیمانده را میان مسلمانان تقسیم مى‏کرد و در راه خدا مى‏داد و این مقدار حق الهى توست، من هم با فدک همان کارى را مى‏کنم که پیامبر مى‏کرد، این بود که حضرت زهرا بدان راضى شد و عهد و پیمانى بر آن اساس گرفت و ابوبکر محصول فدک را جمع مى‏کرد و به مقدار کفایت به ایشان مى‏داد. (ترجمهی فارسى مصباح السالكین ج7 ص 385 و 386، آستان قدس، بنیاد پژوهش‌هاى اسلامى 1385، اصل عربى ج5 ص 107 مؤسسة النصر 1384)

ابن ابى الحدید نیز آورده است که: فاطمه‏ل گفت: تو نیز چنان کن که پدرم رسول اللّه‏ مى‏کرد. ابوبکر گفت: تو را به خدا سوگند! چنین کارى انجام بدهم؟، گفت: آرى، به خدا! حتما باید چنان کنى و سپس فرمود: خدآیا! گواه باش، (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 16، ص 216 شرح نامه 45).

[80]- آرى، اگر ابوبکرس با فاطمهل عداوت داشت با ازواج مطهرات و پدران و برادرانشان چه عداوتى داشت؟ زیرا اگر میراثى تقسیم مى‏شد همسران پیامبر ج نیز از ترکه‏ى وى ارث مى‏بردند که از جمله‏ى آن‌ها عایشه دختر خودش و حفصه دختر عمر بن خطاب نیز بودند، با آنان چه دشمنى داشت و همچنین حضرت عباس عموى پیامبر نیز ارث مى‏برد و به طور مجموع حدود نیمى از ترکه‏ى رسول اللّه‏ ج به آنان مى‏رسید. (ابن حجر، الصواعق المحرقة، مترجم)

[81]- العبقریات الإسلامیه، ص 446.

[82]- زید بن على بن حسین مى‏فرماید: به خدا سوگند! اگر من نیز به جاى ابوبکر بودم همانند او قضاوت مى‏کردم (وأیم اللّه‏ لو رجع الأمر إلىّ لقضیت بقضاء ابى‏بكر) (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 220 (مترجم)

[83]- العبقریات الإسلامیه، ص 448.

[84]- ابن ابى‏الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 296. ابن ابى الحدید طبق تحقیق محققان اهل سنت و شیعه یکى از دانشمندان برجسته‏ى شیعه بود. پروفسور امیر على مورخ و محقق معروف شیعه مى‏نویسد: در مقدمه‏ى شرح نهج البلاغه آمده است که ابن ابى الحدید یک معتزلى و یک شیعه بود. او فقیهى عالى مقام، متبحر در علم و دانش، متکلم و شاعر بود. (به نقل از پاورقى کتاب روح اسلام، اثر سید امیر على، ص 408، انتشارات آستان قدس رضوى، 1366هـ. ش ـ مترجم) نیز ر. ک: یکصد و پنجاه صحابى ساختگى، تألیف سید مرتضى عسکرى.

[85]- فدک به اتفاق فرق اسلامى از غنایمى است که بدون جنگ و نیروى نظامى فتح شده است و در اصطلاح شرع «فى‏ء» نامیده مى‏شود. صادق/ درباره‏ى حکم فى‏ء مى‏گوید: هى للّه‏ وللرسول ولمن قام مقامه بعده (این فى‏ء، از آنِ خدا و رسولش است و بعد از وفات رسول خدا به جانشین وى تعلق مى‏گیرد. (تفسیر صافى، ص 310) (مترجم)

[86]- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 220 نامه‏ى 45 سپس راوى در ادامه‏ى روایت مى‏گوید: از محمد باقر پرسیدم آیا با ابوبکر و عمر محبت ورزم؟ گفت: آرى، حتما آیا نه تنها در دنیا که در آخرت نیز با آن‌ها محبت داشته باش! اگر از این بابت زیانى متوجه تو شود به گردن من. سپس فرمود: خداوند فلانى و فلانى را به سزاى اعمالشان برساند که بر ما اهل بیت دروغ بر بستند (والذى أنزل القرآن على عبده ليكون للعالمين نذيرا ما ظلمنا من حقنا مثقال حبة من خردل. قلت: جعلت فداك. أفأتولاّهما؟ قال: نعم ويحك تولّهما فى الدنیا والآخرة وما أصابك ففى عنقى.ثم قال: فعل اللّه‏ بالمغيرة وبُنان فانهما كذبا علينا أهل البيت).(مترجم)

[87]- ر.ک: منهاج الاعتدال، امام ذهبى، این كتاب مختصر «منهاج السنة»، اثر ابن تیمیه است. مفاد این روایت در شرح نهج البلاغة ابن الحدید نامه‏ى 45 آمده است.

[88]- عبارت داخل کروشه از سوى مترجم افزوده شده است.

[89]- الإصابة فى تمییز الصحابه، ج 8، ص 54، قول صحیح همین‏است، همان‏طور که در بخش دوم (در پى‏نوشت) به نقل از شاه ولى اللّه‏ دهلوى ذکر شد. دلیل دیگر این که حضرت حسنس در سال سوم هجرى متولد شده است.

[90]- طوسى، الامالى، ج 1، ص 39، چاپ نجف.

[91]- ابن ماجه، سنن، کتاب النکاح، باب الولیمه، به نقل از کتاب «رحماء بینهم» اثر شیخ محمد نافع.

[92]- روایت شده که سن او هنگام ازدواج پانزده سال بوده و در بعضى روایات خیلى کمتر از این نیز گفته‏اند.

[93]- ابن عبدالبر القرطبى، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، ج 4، ص 377 ـ 374.

[94]- امام حماد بن اسحاق بن اسماعیل (267ـ199 هـ. ق) کتاب «تركة النبى ج والسبل التى وجهها فیها»، ص 56، تحقیق دکتر اکرم ضیاء العمرى، چاپ دانشگاه مدینه، چاپ اول، 1414 ـ 1984م.) امام بخارى، ابوداود و ابن شاهین از طریق قلوسى روایت کرده‏اند.

[95]- همان منبع، ص 57، امام احمد از طریق فضیل بن غزوان نیز روایت کرده است.

[96]- حماد، تركة النبى، ص 58 ـ 57،.ابوداود، احمد و ابن ماجه در تفسیر آن را روایت کرده‏اند.

[97]- امام بخارى، الجامع الصحیح، باب «مرض النبى ووفاته».

[98]- سیوطى، مسند فاطمه‏ى زهراء.

[99]- البدایة والنهایة، ج 6، ص 332.

[100]- حضرت علىس با اسماء دختر عُمَیس همسر حضرت ابوبکر صدیق، فاطمه‏ل را غسل دادند. (جلاء العیون، مجلسى، ص 73 و ترجمه‏ى الجوهرة، ص 19) (مترجم)

[101]- الموافقة، به روایت بصرى و ابن سمان، مسند فاطمة الزهراء، چاپ حیدر آباد، 1406 هـ. ق.

[102]- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 6، ص 21، دارالفكر، بیروت، چاپ اول، 1414 هـ. ق.

[103]- ابن حجر، الإصابة فى تمییز الصحابة، ج 4، ص 380.

[104]- این مفهوم در منابع شیعى نیز آمده است براى مثال در شرح نهج البلاغه مى‏خوانیم: «قال على وزبیر ما غضبنا الاّ فى المشورة انا نرى ابابكر أحق الناس بها انه صاحب الغار وثانى اثنین انا لنعرف له سنه لقد أمره رسول اللّه‏ بالصلاة وهو حىّ».

(على و زبیرب گفتند: ناراضى موقتى ما فقط به این علت بوده که از ما مشورت نخواستند و الا ما ابوبکر را براى خلافت از دیگران حقدارتر مى‏دانیم زیرا او،ر غار پیامبر است و ما به احترام سنّى او معترفیم، رسول اللّه‏ او را در حیات خود به جانشینى خویش بر نماز برگزید). ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه ج1 ص 333.

[105]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 5، ص 249 (با اختصار).

[106]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 5، ص 249. در منابع شیعه نیز آمده است که حضرت علىس در همان روزهاى نخستین بیعت کرد؛ براى نمونه مراجعه شود به کتاب روح اسلام، ص 270، آستان قدس رضوى 1366، اثر پروفسور سید امیر على. (مترجم)

[107]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 5، ص 246.

[108]- هندى، کنزالعمال، ج 3، ص 141.

[109]- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 18.

[110]- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 21.

[111]- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 124.

[112]- فاصله‏ى آن تا مدینه یک روز راه است.

[113]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 6، ص 315 ـ 314.

[114]- محبّ طبرى، الریاض النضرة، ج 1 و سیوطى، الدر المنثور، ج 4، ص 101.

[115]- امام بخارى، الجامع الصحیح، كتاب المناقب، باب صفة‏النبى ج.

[116]- ابوبکر بن على از بطن لیلى بنت مسعود متولد شد و در کربلا به همراه حسینس به شهادت رسید. (مترجم)

[117]- البدایة والنهایة، ج 7، ص 332 (به این نکته باید توجه داشت که اگر حضرت على با حضرت ابوبکر از ته دل محبت نداشت، هرگز فرزندش را به نام وى نام‏گذارى نمى‏کرد؛ زیرا ائمه هموارهیاران خود را از موسوم کردن فرزندان خود به نام دشمن منع کرده‏اند. به این روایت توجه کنید: موسى بن جعفر در حضور پدرشان به یکى ازیاران پدر فرمود: نامى را که دیروز بر دخترت نهادى تغییر بده؛ چون نام دشمن است. (وسایل الشیعه، ج 15، ص 123 و ص 126، نقل از کتاب تولى و تبرى، ص 56 نوشته‏ى هیات تحریره‏ى موسسه‏ى در راه حق) (مترجم)

[118]- حسین د،ر بکرى، تاریخ خمیس، ج 2، ص 26، چاپ اول، 1302 هـ. ق.

[119]- نویسنده‏ى کتاب «سیماى کارگزاران على» مى‏نویسد: حضرت علىس قیس بن سعد را عزل کرد و محمّد بن ابى‏بکر را به‏عنوان جانشین‏او در مصر انتخاب نمود، همچنین‏مى‏نویسد: شیخ‏مفید روایت کرده‏است‏که جناب‏امیرالمؤمنین، حریث‏بن جابر را والى یکى از بلاد مشرق نمود و او دو دختر یزدگرد را براى حضرت فرستاد. حضرت یکى را به امام حسین داد و امام زین‏العابدین از او به هم رسید و دیگرى را به محمّد بن ابى‏بکر داد و قاسم، جدّ مادرى جعفر صادق از او به هم رسید. (سیماى کارگزاران على بن ابى‏طالب، ج 1، ص 72 و 467، چاپ اول، دفتر تبلیغات اسلامى، قم 1371) (مترجم)

[120]- حتى، فیلیپ، تاریخ مختصر عرب، بیروت، 1946، ص 73 ـ 72، لندن 1952م، ص 176ـ175.

[121]- ANNALS OF THE EARLY CALIPHATE. LONDON. 1982. P.128

[122]- در جنگ یمامه هفتاد تن از حافظان قرآن که همه از صحابه بودند، به شهادت رسیدند. این امر عمر فاروقس را به هراس افکند. وى نزد ابوبکرس آمد و حادثه‏ى شهادت قار،ن و لزوم جمع قرآن را با او در میان گذاشت. ابتدا این کار که رسول اللّه‏ ج آن را انجام نداده بود بر ابوبکرس گران آمد، ولى بعدا خدا قلبش را براى انجام این کار گشود و تحمّل آن را براى وى آسان ساخت.

[123]- محب طبرى در کتاب خود «الریاض النضرة» خطبه‏اى طولانى نقل کرده که علىس بعد از وفات ابوبکرس ایراد نموده‏، ولى در مورد نقل یکایک الفاظ آن تردید وجود دارد، بنابر این به آنچه در کتاب «الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة» آمده، اکتفا مى‏کنیم.

[124]- التلمسانى معروف به البرى، الجوهرة فى نسب النبى وأصحابه العشرة، ج 2، ص 126.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...