بخش هشتم:
حضرت علىس پس از خلافت
روش اجمالى حضرت علىس در خلافت ـ زهد و پرهیزگارى علىس ـ علىس در برابر مسؤولان حکومتى و عموم مسلمانان ـ علىس پیشوا و مصلح بزرگ ـ اصول سیاست و حکومت علىس ـ سیاست شایسته و بىنظیر علىس ـ نگاهى کوتاه به زندگى امیر معاویهس ـ نگاهى به جامعهى اسلامى آن روز.
علیس پس از خلافت
روش اجمالى حضرت علىس در خلافت
وصف علىس از زبان یکى از یارانش، به نام ضراره بن ضمره وصفى است که اندیشهها، احساسات، تمایلات، جهتگیرىها و صفات اخلاقى و فطرى انسان را به تصویر مىکشد. در تاریخ اسلام به ندرت دیده شده که در مورد یکى از شخصیتهاى بزرگ تاریخى ـ بعد از رسول اللّه ج ـ چنین وصفى به ثبت رسیده باشد که داراى این امتیاز باشد. در این تعریف که به پیشنهاد امیر معاویهس و در مجلس وى صورت گرفته است، محبت، صداقت در اداى شهادت، احساس مسئولیت و در نظر داشتن شرایط زمان و مکان جمع شده است. از اینروى این وصف، قطعهى ادبى بلیغ و صادقانهاى است که ترجمهى آن بدین شرح است([1])؛ ابوصالح مىگوید: معاوية بن ابىسفیانس از ضرارة بن ضمره خواست که اوصاف شایستهى علىس را برایش بیان کند، ولى او عذر آورد. وقتى معاویهس بسیار اصرار ورزید، ضراره لب به سخن گشود و گفت:
«به خدا سوگند! على دور اندیش و بسیار نیرومند بود، گفتارش قاطع و داورىاش عادلانه بود، وجودش منبع علم و دانش بود، از دنیا و نعیم آن بیمناک بود، با شب و تاریکى آن انس داشت. به خدا سوگند! بسیار مىگریست و مدّتها در اندیشه فرو مىرفت و با خود رازها مىگفت، غذاى ساده و لباس زِبر دوست داشت. او همانند افراد عادى بود، وقتى مىپرسیدم، پاسخ مىداد و وقتى به خدمتش حاضر مىشدیم، نخست خودش لب به سخن مىگشود و وقتى او را دعوت مىکردیم مىپذیرفت و به خانههاى ما مىآمد با آنکه ما را به خود نزدیک مىکرد از هیبتش با او سخن نمىگفتیم و از عظمتى که در دلهاى ما داشت با وى آغاز سخن نمىکردیم. وقتى لبخند مىزد دندانهایش چون مروارید منظم نمودار مىشد، مردم متدین را بزرگ مىداشت، با مساکین مهربان بود و مظلوم را یارى مىکرد.
گواهى مىدهم که در شب تاریک او را دیدم که در محراب عبادت محاسن خود را به دست گرفته و مانند مارگزیده به خود مىپیچید و همانند شخص داغدار گریه مىکرد و مىفرمود:
«اى دنیا! از من دور شو، آیا براى من نقشه دارى؟ و یا به من علاقه پیدا کردهاى؟ افسوس! دیگرى را فریب بده، من نیازى به تو ندارم، سه طلاقهات کردهام و حقّ رجوع ندارم. عمر تو کوتاه، شادکامیت، ناچیز و خطر تو بزرگ است. آه از کمبود توشه و دورى سفر و خطر راه!»
امیر معاویهس با شنیدن این تعریف گریست و در حالى که با آستین خود اشک از چشمانش پاک مىکرد، گفت: خدا ابوالحسن، علىس را رحمت کند! به خدا سوگند! او چنین بود. اى ضراره! اندوه تو نسبت به فقدان آن حضرت چگونه است؟ گفت: مانند اندوه زنى که فرزندش را در کنارش سر ببرند، نه از اشک ریختن باز مىآید و نه غمش کاهش مىیابد»([2]).
بارزترین صفت و امتیاز حضرت علىس زهد بیش از حد و پرهیز از دنیا بود و این در حالى بود که به اسباب راحت و ثروت دسترسى داشت و اختیارات مملکت به دستش بود و بین مردم از جایگاه و احترام خاصّى برخوردار بود و این امر، مانع از آن بود که کسى او را مورد اتهام یا انتقاد و محاسبه قرار دهد.
یحیى بن معین از على بن جعد از حسن بن صالح نقل مىکند که یک بار در مجلس عمر بن عبدالعزیز([3]) در مورد زاهدان بزرگ سخن به میان آمد، عمر گفت: زاهدترین افراد دنیا، على بن ابىطالبس بوده است([4]). در مورد زهد ایشان مطالب زیادى نقل شده است؛ اینک به چند نمونه توجه فرمایید:
ابوعبیده به نقل از عنتره مىگوید:
«زمانى که حضرت علىس در «خَوَرنَق» تشریف داشت نزد او رفتم، دیدم در هواى سرد خود را با چادرى پوشانده و از سرما مىلرزد، گفتم: اى امیرالمؤمنین! خدا براى شما و خانوادهات در این مال (اموال دولت) حقّى گذاشته است و شما از سرما مىلرزید؟ فرمود: من از مال شما چیزى نمىگیرم، این همان چادرى است که از مدینه با خود آوردهام»([5]). ابونعیم از مردى ثقفى که حضرت علىس او را به کارگزارى «عکبرا»([6]) منصوب کرده بود، نقل مىکند که گفت: «مردم آن منطقه اهل نماز نبودند، حضرت علىس (هنگامى که به آن منطقه آمده بود) از من خواست که هنگام ظهر نزد او بروم، وقتى به او رسیدم، دربانى وجود نداشت که مرا از ورود منع کند، آنگاه که به محضر او شرفیاب شدم، دیدم نشسته است و کنار او یک کاسه و کوزهاى پر از آب گذاشته است، سپس یک ظرف سفالى را که سرش بسته و مهر شده بود، طلبید. فکر کردم آن ظرف پر از جواهر است و مىخواهد گوهر گرانبهایى به من هدیه کند. وقتى مهر را شکست، دیدم «قاووت»([7]) است. مقدارى بیرون آورد و در کاسهاى ریخت و کمى آب اضافه کرد. خودش میل فرمود و به من نیز داد. من طاقت نیاوردم، پرسیدم: یا امیرالمؤمنین! شما در عراق زندگى مىکنید و غذایتان این است؟ حال آنکه غذاى عموم مردم عراق خیلى بهتر از این است؟ فرمود: به خدا سوگند! به سبب بخیلى سر آن را مهر نکردهام، بلکه به اندازهى نیازم خریدارى مىکنم، ولى مىترسم اینها تمام شود و از اموالى «سویق» درست شود که نسبت به پاکى آن خبر نداشته باشم؛ به این دلیل از آن نگهدارى مىکنم؛ زیرا دوست ندارم چیزى را بخورم که به پاکى و حلال بودن آن اطمینان ندارم»([8]). یک بار براى وى حلوا آوردند، فرمود: اى حلوا! بویت خوش است، رنگت زیبا و طعمت گواراست، اما نمىخواهم نفسم را به چیزى عادت دهم که تا کنون با آن عادت نداشته است([9]). زید بن وهب مىگوید: «علىس نزد ما آمد، در حالى که بدنش را با یک چادر پوشانده بود و ازارش([10]) را با پارچهاى بسته بود، در مورد این لباس از او پرسیدند، گفت: این لباس را به این دلیل مىپسندم که از خودنمایى به دور باشم و براى نماز بهتر و براى مومنان سنّت باشد»([11]). مجمّع بن سمعان تیمى مىگوید: «على بن ابىطالبس شمشیر خود را براى فروش به بازار برد وگفت: «اگر چهار درهم داشتم که براىخودم لباسى بخرم، شمشیرم را نمىفروختم»([12]). امام احمد به روایت عبداللّه بن رزین مىگوید: نزد علىس رفتم، براى ما خوراکى ساده آورد، گفتم: خدا خیرت دهد! کاش آن مرغابى را براى ما ذبح مىکردى؛ زیرا خداوند نعمت فراوان داده است، فرمود: اى ابن رزین! از رسول اللّه ج شنیدم که مىفرمود: «براى خلیفه فقط دو غذا از بیتالمال حلال است: غذایى که خود و خانوادهاش بخورند و غذایى که به مردم بخوراند»([13]). ابوعبید در کتاب «الاموال» آورده است که: «حضرت علىس در یک سال، سه مرتبه حقوق و مستمرى مردم را پرداخت کرد، سپس اموالى از اصفهان آوردند، فرمود: بیایید براى چهارمین بار مستمرى خود را دریافت کنید؛ زیرا من خزانهدار شما نیستم و چیزى را پسانداز نمىکنم. عدّهاى گرفتند و عدّهاى صرفنظر کردند»([14]). علىس روزى در خطبهاش فرمود: اى مردم! سوگند به خدایى که معبودى جز او نیست! من از مال شما چیزى بر نداشتهام جز این. سپس شیشهى عطرى از جیبش بیرون آورد و به مردم نشان داد و گفت: این را دهقانى به من هدیه داده است. سپس به بیتالمال رفت و آن شیشه را جزو اموال بیتالمال قرار داد و این شعر را سرود:
أفْلَحَ مَنْ كانَتْ لَهُ قُوصَرة |
|
يأْكُلُ مِنْها كُلَّ يَوْمٍ تَمْرَة |
«خوشبخت است کسى که سبدى خرما داشته باشد و هر روز یک عدد از آن بخورد.»
هبیرة بن مریم مىگوید: شنیدم که حسن بن على (پس از شهادت پدرش) در خطبهى خود گفت: اى مردم! دیروز مردى از میان شما رفت که بعد از خود چیزى به جاى نگذاشت، مگر هفتصد درهم که از حقوقش باقى مانده بود و مىخواست با آن خادمى بخرد([15]). آنچه براى یک فرمانروا از پرهیزگارى و احتیاط در مورد خوردنىها دشوارتر است، این است که بدون سخن گفتن از موضع قدرت، به یک حکم شرعى و قضاوت قاضى راضى و تسلیم شود، به ویژه در صورتى که طرف مقابل مسلمان هم نباشد. این صفت را مىتوان از داستان زیر درک کرد:
«حاکم از شعبى روایت کرده است که در جنگ جمل زره علىس گم شد، آن را دست یک یهودى دید، لذا نزد شریح، قاضى وقت طرح دعوى کرد. فرزندش، حسن و غلامش، قنبر براى وى گواهى دادند، ولى شریح گفت: به جاى حسن شاهدى دیگر بیاور! علىس گفت: آیا گواهى حسن را نمىپذیرى؟ گفت: آرى، اما از شما شنیدهام که گواهى فرزند براى پدر صحیح نیست. قاضى طبق مقررات قضایى اسلام به نفع یهودى حکم صادر کرد. یهودى با خود گفت: امیر المؤمنین همراه من نزد قاضى آمده و به حکم او راضى شده است؟ آنگاه به یگانگى خدا و رسالت حضرت محمد گواهى داد و مسلمان شد و اعتراف کرد که زره از مرکب علىس افتاده و او آن را برداشته است. حضرت علىس آن زره را به یهودى بخشید و هفتصد درهم به او انعام داد. آن مرد همواره همراه علىس بود تا اینکه در جنگ صفین کشته شد»([16]). حضرت علىس با آنکه تا این حد پرهیزگار و نسبت به دنیا بىمیل بود، ولى تندخو، خشن و خشک نبود، بلکه خوش برخورد و مهربان بود. در وصف او آمده است که او زیبا چهره، خندان و فروتن بود([17]).
علىس در برابر مسؤولان حکومتى و عموم مسلمانان
حضرت علىس (نه تنها در زندگى شخص خویش بلکه) با مسؤولان و کارگزاران حکومتى نیز به همین شیوه عمل مىکرد. شاید این مرحله، براى یک خلیفه یا فرمانروا دشوارتر باشد، از این که خودش بر زهد و معیارهاى عالى تقوا (عمل بر عزیمت) پایبند باشد.
یکى از سفارشهاى همیشگىاش به کارگزاران این بود که:
«با مردم به انصاف رفتار کنید و در برابر نیازهاىشان بردبار باشید؛ زیرا شما خزانهداران ملّت، وکلاى مردم و نمایندگان رهبران هستید. هیچ کس را به سبب نیازش نرنجانید و او را از خواستهاش باز ندارید. براى گرفتن مالیات، مردم را به فروش لباس تابستانى و زمستانى، وسیلهى نقلیه و غلام مجبور نسازید و براى دریافت یک درهم کسى را تازیانه نزنید»([18]). به یکى از مأموران جمعآورى مالیات و زکات این گونه سفارش کرد:
«با کمال وقار و آرامش به سوى آنها برو تا میان مردم قرارگیرى، آنگاه به آنها سلام کن و در سلام گفتن کوتاهى مکن، سپس بگو: بندگان خدا! خلیفهی مسلمین مرا فرستاده است تا حقّ خدا را که در اموال شما وجود دارد بگیرم، آیا حقّ خدا در اموال شما هست که به ولىّ او بپردازید؟
اگر کسى گفت: حقّ خدا در مال من نیست، با او کارى نداشته باش و اگر کسى به تو لطف کرد، همراه او برو، بدون این که او را به وحشت اندازى یا تهدید کنى یا به زور بگیرى یا تحت فشار قرار دهى، آنگاه آنچه از طلا و نقره به عنوان زکات مىدهد، بگیر!
اگر گوسفند یا شتر داشته باشد، بدون اجازهاش نزد آنها مرو؛ زیرا بیشتر آنها مال اوست. وقتى به چهارپایان رسیدى مثل افراد صاحب قدرت و خودخواه وارد نشو و حیوانات را رم مده و آنها را مترسان و صاحب آنها را ناراحت نکن، آنگاه مال را به دو قسمت تقسیم کن، سپس به صاحب مال اختیار بده تا هر بخشى را که مىخواهد براى خویش برگزیند، وقتى انتخاب کرد با انتخابش مخالفت نکن. سپس باقى مانده را دو بخش کن و صاحب مال را آزاد بگذار تا سهم خود را انتخاب کند. پیوسته این تقسیم کردن را ادامه بده تا به اندازهى حقّ خدا از مال وى باقى بماند، آنگاه آن را دریافت کن. اگر صاحب مال تقسیم را قبول نکرد، بار دیگر تقسیم را مثل اول شروع کن!»([19])
علىس پیشوا و مصلح بزرگ
حضرت علىس فقط یک فرمانرواى ادارى یا یک خلیفه (به معناى متداول) همانند خلفاى اموى و عبّاسى نبود، بلکه او خلیفهاى در سطح ابوبکر و عمرس بود. ایشان ولىّ امر مسلمانان، معلّم، مربّى و الگوى عملى و ناظر امور دینى و اخلاقى آنان بود. رفتار و گرایشهاى مردم را زیر نظر داشت که تا چه حد با شیوهى رسول اللّه ج موافق و تا چه حد از آن منحرف شده و از فرهنگ بیگانه و مناطق فتح شده تأثیر پذیرفته است؟ نماز جماعت را به امامت خودش اقامه مىنمود، مردم را موعظه مىکرد و احکام دین را به آنها مىآموخت، راههاى خشنودى و نارضایتى خدا را براىشان توضیح مىداد، در مسجد مىنشست و به سؤالات دینى و دنیوى مردم پاسخ مىگفت، خودش شخصا به بازار مىرفت و بر داد و ستد مردم و کنترل قیمتها نظارت داشت و ضمن موعظه به بازرگانان مىگفت: «از خدا بترسید، کیل و وزنتان را برابر کنید و کمفروشى و گرانفروشى نکنید!»
در مورد شخص خویش بسیار احتیاط مىکرد و از مقام و نسب والاى خود هرگز سوء استفاده نمىکرد. هرگاه مىخواست چیزى بخرد از کسى مىخرید که او را نشناسد و نداند که او امیرالمؤمنین است، تا مبادا فروشنده به پاس احترام و مقام وى جنس خود را ارزانتر به او بفروشد. بسیار علاقه داشت که عدل و مساوات را در گفتار، کردار و تقسیم مراعات کند و همین چیز را از عاملان و کارگزاران خود نیز مىخواست و آنان را مورد محاسبه قرار مىداد. گاهى (بدون اطلاع قبلى) بازرسانى را به شهرها مىفرستاد تا در مورد رفتار کارگزاران تحقیق کنند و از آراى مردم نسبت به آنان آگاه شوند و سپس براى وى گزارش دهند. به همین دلیل مسؤولان از او مىترسیدند. اگر نیازى به توبیخ یا تفهیم احساس مىنمود، از این کار دریغ نمىورزید. نامههایى که به عمّال خود نوشته است، بر این مطلب گواهند([20]).
امیرالمؤمنین تنها به نظارت عملکرد مدیران و مسؤولان در مورد حدود شرعى و احکام فقهى بسنده نمىکرد، بلکه سیره و زندگى آنان را نیز زیر نظر داشت و هرگاه مشاهده مىکرد که عمل آنها با سیرهى والیان خداترس و پیروان رسول اللّه ج و سیرهى خلفاى راشدین مغایرت دارد، آنان را مجازات مىکرد. از اینجا بود که وقتى اطّلاع یافت عثمان بن حنیف انصارى (کارگزار وى در بصره ) به یک مهمانى رفته که در آن مهمانى از او تجلیل شده و مساوات اسلامى رعایت نشده است به او نامه نوشت و خطاب به او گفت:
«اى فرزند حنیف! به من خبر رسیده که یکى از جوانان بصره تو را به مهمانى دعوت کرده و تو هم به آن مجلس شتافتهاى، با غذاهاى رنگارنگ و ظرفهاى گوناگون پر از طعام تو را پذیرایى کردهاند. گمان نمىکردم دعوت کسانى را بپذیرى که فقیران را کنار مىزنند و ثروتمندان را دعوت مىنمایند. دقّت کن که از این سفره چه غذایى مىخورى، لقمهاى را که در حلال بودنش تردید دارى، بیرون افکن و آنچه را یقین دارى از طریق حلال به دست آمده، بخور!»([21])
محورى که سیاست حضرت علىس و نظام حکومت و مدیریت وى گرد آن مىچرخید، مقدّم داشتن اصول و ارزشهاى اسلامى بر مصالح سیاسى و ادارى و حفظ روح خلافت انبیا و روش خلفاى راشدین بود. او معتقد بود که خلیفه، قبل از آنکه فرمانروا و ولىّ امر مسلمانان باشد، یک مبلّغ و پیشواى دینى و الگوى مذهبى به حساب مىآید. او به هر قیمتى حاضر بود که این شیوه را عملى کند و این بُعد را بر سایر ابعاد سیاسى، اقتصادى و ... ترجیح دهد، چنان که وى با طیب خاطر، بهاى سنگینى در راستاى انتخاب این سیاست پرداخت.
استاد عقّاد، تفاوت اساسى بین على و معاویهس را به خوبى تشریح کرده و خاطرنشان ساخته است که تفاوت بین دو فرد نبود، بلکه در اصل تفاوت بین دو نظام یا به تعبیر امروزى بین دو مکتب فکرى بود. مىگوید:
«تضادى بود بین خلافت دینى که علىس مظهر آن بود و بین کشور دارى دنیوى که معاویهس مظهر آن بود»([22]). نتیجهى طبیعى این دو روش متفاوت که هر یک از دو گروه به میل خود اختیار کرده بود آشکارا به ظهور پیوست. سبب پیدایش این تفاوت این بود که زمان، فرق کرده بود و دامنهى فتوحات گسترش یافته و ثروت، فراوان شده و مسلمانان از جوامع و فرهنگهاى مردم مناطق تازه فتح شده، متأثّر شده بودند. از طرف دیگر فاصلهى زمانى با عصر نبوّت و فقدان نخستین شاگردان مکتب نبوى که درس ساده زیستى و سختکوشى را آموخته بودند، نیز دخیل بود. عقّاد با موشکافى و بلاغت به این حقیقت اشاره کرده است:
«عصر علىس در مقایسه با دورههاى پیشین و آینده، عصر عجیبى بود؛ اما از این نظر که مسیر شایستهى خود را پیمود، تعجبى نداشت؛ زیرا نه کاملاً ثابت و استوار بود و نه کاملاً آشفته و بىثبات، بلکه مانند ساختمان جدیدى بود که نزدیک به اتمام است، نه به طور کامل فرو ریخته و نه ساختمان تکمیل شده و ثابت و استوار است.»
تفاوت بین این دو روش بنا بر تأثیر زمان و تحوّلاتى بود که در جامعهى اسلامى به حکم طبیعت بشرى و قانون نظام آفرینش پدید آمده بود. این تفاوت به نفع امیر معاویهس بود؛ زیرا او بر سپاه و منطقهاى حکومت مىکرد که نظم و آرامش برقرار بود و فرمان امیر را با دل و جان مىخریدند؛ اما در سپاه حضرت علىس و محدودهى حکومتش (بنا بر طبیعت دو منطقه و روحیهى قبایلى ساکنان آنجا، چنان که قبلاً ذکر شد) تا حدّى اضطراب و هرج و مرج حکمفرما بود. اطرافیانش افرادى خودخواه و خیره سر بودند که به منافع مادى چشم دوخته و به امتیازات گروه مخالف طمع داشتند.
استاد عقّاد مىگوید:
«خشنودى از نظام اجتماعى موجود، سهم معاوية بن ابىسفیانس در منطقهى شام و اطرافش بود و بیزارى و تنفر از نظام اجتماعى، سهم على بن ابىطالبس در سراسر جزیرةالعرب بود»([23]). وى مىافزاید:
«مسألهى اختلاف بین على و معاویهس بر سر یک موضوع (خلافت) نبود که اگر یکى از آن دو به پیروزى مىرسید، نزاع قطع مىشد، بلکه اختلاف بین دو نظام رقیب و جهانبینى متقابل بود که یکى از آنها به ثبات و استقرار تن در نمىداد و دیگرى پذیراى نظام نوین حکومت و مایل به بقا و استقرار بود»([24]).
به رغم اینکه نتیجهى تفاوت بین دو نظام به ظهور پیوست و در یک نظام، آرامش و اطاعت از فرمان زمامدار و در دیگرى هرج و مرج و تمرّد وجود داشت و به رغم مواجه شدن حضرت علىس با مشکلات و رنجهاى فراوان و برخوردارى امیر معاویهس از پیروان مطیع و امکانات ظاهرى، باز هم سیاست علىس بىنظیر و در خور شأن وى بود. عقّاد با رعایت انصاف و امانت تاریخى مىگوید:
«علىس از همان روز اوّل خلافت خود، بهترین سیاستى را که برایش شایسته بود در پیش گرفت و سیاست دیگرى سراغ نداریم که انتقاد کنندگان یا مورّخان به آن اشاره کرده باشند و دلیلى ارائه دهند که این سیاست، بهتر و فرجامى مصونتر داشت یا ضامن نجات از تنگناها بود»([25]). محققّان و مورّخانى که انسانها، عصرها، آثار تربیت، باورها و الگوها و اهداف زمامداران را با یک معیار مىسنجند، همواره نسبت به حضرت علىس زبان اعتراض گشوده و مىگویند: اگر ایشان در برکنارى امیر معاویهس از استاندارى شام و برکنارى قیس بن سعد از ولایت مصر شتاب نمىکردند و قاتلان حضرت عثمانس را تحویل مىدادند و حکمیت را نمىپذیرفتند، به جنگهاى خونینى که با شجاعت و ایمان قوى پشتسر گذاشتند نیازى پیش نمىآمد و با مشکلات طاقتفرسا مواجه نمىشدند؛ اما استاد عقّاد با این نظریه مخالف است و مىگوید:
«پس از بررسى عواقب تمام وجوه قضیه، به نظر مىرسد که اگر حضرت علىس به رأى خود عمل نمىکرد و نظرِ دیگران را به مرحلهى اجرا مىگذاشت باز هم موفقیتش قطعى نبود و به طور حتم از خطر مصون نبود و شاید امید موفقیتش کمتر و خطرش بیشتر بود»([26]). سپس با صراحت بیشتر مىنویسد:
«آیا انتقادکنندگانى که در زمان حضرت علىس یا بعد از وى زبان اعتراض گشودهاند، به فکرشان رسیده است که از خود بپرسند آیا حضرت علىس توان این را داشت که روش دیگرى انتخاب کند؟ و به فرض این که مىتوانست سیاستى دیگر در پیش گیرد، نتیجهاش چه بود؟ آیا قطعا نتیجهى بهترى به دست مىآمد و فرجام نیکوترى حاصل مىشد؟»([27]) سپس مىافزاید:
«اگر او از زیرکى و زرنگى کار نگرفته، زیاد ضرر نکرده است؛ زیرا در صورت حداکثر استفاده از آن، نفع زیادى هم نمىبرد؛ براى این که یکى از دو امر لازم بود؛ یا خلافت یا کشوردارى»([28]). «در زمان علىس سنگینى بار تفاوتها و ناهمگونىهایى که در دورههاى قبل از او پدید آمده بود و هیچ جانشینى بعد از پیامبر ج، از بروز آنها در امان نبود، جمع شده بود»([29]). طبیعت این دو روش، مقتضى بود که در مورد ولیعهدى و انتخاب جانشین نیز نظرى متفاوت داشته باشند؛ حضرت علىس مسأله را به شورا واگذار کرد و حضرت حسنس را که فرزند بزرگتر وى و سبط اکبر رسول اللّه ج بود به جانشینى برنگزید؛ شخصیتى که رسول اللّه ج در حقّ وى فرموده بود: اِنَّ ابْنى هذا سَيِّدٌ «این فرزند من، سید و آقاست.» هنگامى که حضرت علىس ضربت خورده بود، به او گفتند: آیا کسى را براى جانشینى تعیین نمىکنى؟ گفت: نه، (وَلكِنْ أتْرُكُكُمْ كَما تَرَكَكُمْ رَسُولُ اللّهِ) «همان طور که پیامبر خدا ج شما را به خودتان واگذاشت، من نیز به خودتان وا مىگذارم»، گفتند: وقتى به پیشگاه خدایت بروى به او چه پاسخ مىدهى؟ فرمود، مىگویم: خدایا! تا وقتى که خواستى مرا میان آنها نگه داشتى، سپس مرا به سوى خودت برگرفتى و تو را در میان آنها گذاشتم، اگر خواهى اصلاحشان کن و اگر خواهى نابودشان کن!([30]) اما معاوية بن ابىسفیانس فرزندش را به جانشینى خود برگزید([31]).
نگاهى کوتاه به زندگى امیر معاویهس
با بررسى حقایق تاریخى و با توجه به اوضاع نابسامان و دورهى بحرانىاى که بعد از شهادت امیرالمؤمنین عثمانس پدید آمد و با در نظر گرفتنِ تحوّلات و واکنشهاى درونى و برونى که در جامعهى اسلامى به ظهور پیوست، به نظر مىرسد که حضرت معاویهس بر اساس تجربهى طولانى و مردمشناسى و آگاهى از موقعیت مناطقى که سالها در آنجا حکومت کرده بود، به این نتیجه رسیده بود که مشکل است مملکت پهناور آن روز و جامعهى اسلامى مرکب از طبایع و عناصر گوناگون را ملزم گرداند تا دقیقا از نظام خلافت پیروى کنند؛ نظامى که سه خلیفهى قبلى با قدرت تمام به آن چنگ زدند. بنابراین یقین نمود که در این شرایط حسّاس براى مبارزه با خطراتى که امنیت و آرامش مملکت اسلامى را تهدید مىکند و تا حد زیادى ادامهى غزوات و فتوحات را تحت الشعاع قرار مىدهد، اشکالى ندارد که یک حکومت فردى عادل و انعطافپذیر تشکیل داد که در اصول، به عقاید و احکام اسلامى پایبند باشد و حدود و فرایض و شعارهاى اسلامى را به طور کامل حفظ کند و در ادارهى حکومت و برخورد با مردم به حدّ ضرورت، از توسّع، کار گیرد؛ به گونهاى که دولت از دایرهى اسلام خارج نگردد. و ضررى ندارد که مملکت پهناور اسلامى که در آستانهی تبدیل شدن به یک امپراتورى قرار دارد با نظامهاى مروّج روز اداره شود و امور با کاردانى و نرمى حل و فصل گردد و با مشکلات، طبق اقتضاى مصلحت عمومى و حکمت عملى و مطابق با مقتضیات زمان و مکان برخورد شود؛ بنابراین ایشان حکومت خود را به عنوان یک فرمانروا و مسؤول ادارى مسلمان آغاز کرد.
رسول اکرم ج نسبت به این موضوع خبر داده و چنین فرموده است:
«خِلافَةُ النُّبُوَّةِ ثَلاثُونَ سَنَةً ثُمَّ يُعْطِى اللّهُ الْمُلْكَ أوْ مُلْكَهُ مَنْ يَشآءُ»([32]).
«خلافت نبوت و جانشینى پیامبر سى سال خواهد بود، سپس خداوند مملکت را به هر که بخواهد مىبخشد».
خود امیر معاویه نیز مدعى نبود که حکومت او مانند خلافت خلفاى سه گانه «خلافت راشده» است. مىگفت: او یک فرمانرواى مسلمان است و قدر او زمانى شناخته مىشود که به فرمانروایان بعد از وى مبتلا شوند([33]). مسعودى، مورّخ معروف (شیعه)، برنامهى روزانهى او را چنین بیان مىکند:
«در شبانه روز پنج وقت براى ملاقات عمومى و رسیدگى به شکایات تعیین کرده بود، بعد از اداى نماز صبح به رویدادها و گزارشهاى روزانه گوش فرا مىداد، سپس به تلاوت قرآن مىپرداخت. آنگاه وارد منزل مىشد و دستورات لازم را مىداده بعد، چهار رکعت نماز مىخواند و به مجلس مىآمد، آنگاه وزیران و مستشاران براى مذاکره و شور در مسایل مملکتى و کارهاى روزانه با او سخن مىگفتند. سپس صبحانه آورده مىشد که باقیماندهى غذاى شب بود. آنگاه مدّتى سخن مىگفت و براى کارهاى لازم خود به منزل مىرفت. پس از آن بیرون مىشد و به مسجد مىرفت و به شکایات مردم رسیدگى مىکرد. در این هنگام افراد ناتوان، روستاییان، زنان و کودکان و کسانى که پشتیبانى نداشتند پیش او مىآمدند و شکایات و نیازهاى خود را مطرح مىکردند و او دستور مىداد تا اقدام لازم به عمل آید. همین که کسى نمىماند، داخل [دفتر کار خود]مىشد و مىگفت: مردم را به ترتیب مقاماتشان اجازهى ورود بدهید و هیچ کس مرا از جواب سلام باز ندارد و چون همه مىنشستند مىگفت: اى حاضران! شما که به این مجلس راه یافتهاید، حاجاتِ کسانى را که به ما دست نمىیابند، به ما برسانید. آنها نیاز مردم را مىگفتند و او اقدام مىکرد. سپس سفرهى ناهار پهن مىشد و منشى براى ثبت شکایات حاضر مىشد، هر یک از دادخواهان که به داخل راه مىیافت به او مىگفت: «بر سفره بنشین!» او نیز مىنشست و منشى نامهى او را مىخواند و معاویهس دربارهى او دستور مىداد. به همین ترتیب تا به همهى ارباب حاجات رسیدگى مىکرد. بسا مىشد چهل نفر از صاحبان حاجت در مدت صرف غذا به نزد او مىرسیدند.
آنگاه به منزل مىرفت. وقتى اذان ظهر گفته مىشد، بیرون مىآمد و نماز مىخواند و به درون مىرفت و آنجا نیز چهار رکعت مىخواند. سپس خواصى از کارگزاران را مىپذیرفت و تا عصر آنجا بود. آنگاه براى نماز عصر بیرون مىآمد و بعد از اداى نماز به منزل مىرفت، نزدیک غروب بیرون مىشد و مردم را به ترتیب مقاماتشان مىپذیرفت. چون اذان مغرب گفته مىشد، نماز مغرب را مىخواند و به دنبال آن چهار رکعت نماز مىخواند که در ضمن هر رکعت پنجاه آیه با صداى بلند یا آهسته مىخواند. بعد از آن به منزل مىرفت تا اذان عشا را مىگفتند، آنگاه براى اداى نماز خارج مىشد. سپس خواص و وزیران را مىپذیرفت و تا یک سوم شب به مذاکره مىپرداختند. پس از ان به درون مىرفت و یک سوم شب را مىخوابید، پس از آن برمىخاست و به مطالعهى تاریخ گذشتگان مىپرداخت. چون وقت نماز صبح فرا مىرسید، بیرون مىشد و نماز صبح را مىخواند. و هر روز را به همان ترتیب که گفتیم به سر مىبرد»([34]). بدون تردید شیوهى حکومتى امیر معاویهس نوعى اجتهاد و ابتکار بود که بنا بر مقتضیات زمان، به آن عمل کرد وگرنه روایات متعددى بر حفظ خلافت بر روش پیامبر ج دلالت دارد و مسلمانان صدر اسلام و عالمان راسخ در علم که با پیامبر ج نزدیکتر بودند و به پیروى از سنّتها و اجراى آرمانهاى ایشان علاقهى فراوان داشتند، همین روش را پسندیده و بر همین عقیده بودهاند؛ مانند حضرات ابوبکر، عمر، عثمانش و دیگر بزرگان و فقهاى صحابه. و همین شیوه براى همیشه هدف مطلوب و الگوى تمام عیار، خواهد ماند و لازم است که مسلمانان براى تحقق آن بکوشند، هر چند زمان و مکان تغییر کرده باشد. اهل سنّت و جماعت عقیده دارند که در این مورد، حق با حضرت علىس بود([35]). بدون شک، اسلام و مسلمانان از وجود امیر معاویه بهره بردند؛ زیرا در زمان او مسلمانان پیروز و غالب بودند([36])، قلمرو مملکت اسلامى بیش از پیش توسعه یافت، فاتحان اسلامى (در دریا و خشکى) به نقاطى قدم نهادند که قبل از آن قدم ننهاده بودند. دامنهى فتوحات تا اقیانوس آتلانتیک (اطلس) رسید. کارگزار وى در مصر، کشور سودان را به قلمرو حکومت اسلامى افزود. در زمان وى به ساخت کشتىهاى جنگى بسیار اهتمام مىشد، تا جایى که ناوگان دریایى اسلام داراى 1700 کشتى مجهز به تمام وسایل دفاعى بود که به جهات مختلف اعزام مىشدند و با غنایم فراوان باز مىگشتند. بدین وسیله نقاط مختلفى را فتح نمودند؛ از جمله جزیرهى قبرس، قسمتى از جزایر یونان و داردانل و جزیرهى رودس. در قسمت خشکى دو نوع سپاه تشکیل داده بود؛ گروهى مخصوص زمستان که به آنها «الشواتى» مىگفتند و گروهى مخصوص تابستان که به آنها «الصوائف» مىگفتند. غزوات ادامه داشت و مرزها از تجاوز دشمنان محفوظ بود.
در سال 48 هـ. ق. امیر معاویهس سپاه بزرگى براى فتح قسطنطنیه از راه دریا و خشکى مجهز کرد، ولى این سپاه به دلیل برترى نظامى دشمن، موفق به فتح قسطنطنیه نشد. در این سپاه، ابن عباس، ابن عمر، ابن زبیر و ابوایوب انصارى و یزیدبن معاوية بن ابىسفیان شرکت داشتند. در اثناى محاصرهى قسطنطنیه، ابوایوب انصارى، میزبان رسول اللّه ج دارفانى را وداع گفت و خارج شهر در نزدیکى حصار قسطنطنیه به خاک سپرده شد.
همچنین در زمان حکومت وى، فرمانده اسلامى، عقبة بن نافع وارد آفریقا شد و به همراهى بربریانى که مسلمان شدند، قیروان را مرکز نظامى قرار داد و به نشر دعوت اسلام پرداختند که در نتیجه، عدّهى زیادى از قبایل بربر به اسلام روى آوردند و به قلمرو اسلام افزوده شد([37]).
دکتر فیلیپ حتّى مىگوید:
«قدرت و مدیریت معاویه در ادارهى امور بسیار قوى بود، او اوضاع نابسامان آن روز را بهبود بخشید و یک جامعهى اسلامى منظّم آفرید. او اوّلین سپاه مجهّز و آموزش دیدهى اسلامى را تشکیل داد، در دولت اسلامى، اولین دیوان ثبتى را به وجود آورد، براى ساخت ادارهى پست تلاش نمود که بعدا همهى نقاط مملکت را فرا گرفت و آنها را با هم متصّل ساخت. او بسیار بردبار و خوشرفتار بود...»([38]) مورّخ معروف شیعه، ابن طقطقى مىنویسد:
«معاویهس، شخصى دانا و فصیح و بلیغ بود. طبق مقتضاى احوال، گاهى از بردبارى و گاهى از سختى کار مىگرفت، اما جنبهى بردبارىاش غالب بود. در صفت سخاوت و جوانمردى معروف بود»([39]). الفخرى و طبرى و دیگران داستانهاى زیادى در مورد حلم او نقل کردهاند، تا زمانى که براى سختگیرى مجبور نمىشد، سختى نمىکرد. وى مىگفت: جایى که زبانم مرا کفایت کند، دست به تازیانه نمىبرم([40]). امیر معاویهس داراى صفات و ویژگىهاى زیادى بود که دلالت بر محبّت او به اسلام و مسلمانان و دفاع از حوزهى دین دارند، و علاوه بر دوراندیشى، حکمت و مدیریت، داراى غیرت دینى نیز بود و هنگام ضرورت، مصلحت اسلام و مسلمانان را بر هر مصلحتى دیگر ترجیح مىداد. در اینجا لازم است به همین مناسبت، یکى از کارهاى افتخارآمیز وى را که دلالت بر بزرگمنشى و غیرت دینى ایشان دارد و بسیارى از مورّخان در کتابهاى خود آوردهاند، ذکر کنیم. ابن کثیر مىگوید:
«پادشاه روم به فکر افتاد تا امیر معاویهس را به نحوى با خود نزدیک کند؛ زیرا قدرت وى را براى خود خطرى جدّى تلقى مىکرد و ایشان سپاه روم را در هم کوبیده بود.
به همین دلیل وقتى دید که معاویهس سرگرم جنگ با علىس است خواست که از موقعیت استفاده کند، لذا با لشکر بزرگى در یکى از مرزهاى شام اردو زد و چشم طمع دوخت که معاویهس با او از در دوستى وارد شود، (و در غیر این صورت با او بجنگد) معاویهس به پادشاه روم نوشت:
«به خدا سوگند، اى لعین! اگر از تصمیم خود باز نیایى و به شهرهاى خویش برنگردى، من با عمو زادهام (على) دست در دست هم داده و تو را از تمام سرزمینت خارج خواهیم ساخت و زمین را با وجود وسعتش براى تو تنگ خواهیم کرد.» وقتى نامه به پادشاه روم رسید، ترسید و از تصمیم خود منصرف شد»([41]). باید دانست که معاویه بن ابىسفیانس یکى از اصحاب بلند رتبهى رسول اللّه ج بود که در مناقب وى حدیثهایى وارد شده است، نباید بىباکانه زبان طعن به او دراز کرد و آنچه را سزاوار مقام او نیست به او نسبت داد. امام ابوداود از ابوسعید روایت مىکند که رسول اللّه ج فرمود: «یاران مرا بد نگویید، قسم به ذاتى که جانم در دست اوست! اگر کسى از شما برابر کوه اُحد، طلا در راه خدا خرج کند، ثواب آن به اندازهى نیم «مُد» از صدقهى آنها هم نخواهد رسید.»
ابوداود به نقل از ابوبکرس از پیامبر ج روایت مىکند که نسبت به حسن بن علىب فرمود: «این فرزند من، آقایى است که امیدوارم خداوند به وسیلهى او دو گروه بزرگ از امّت مرا به صلح آورد.»
دیلمى نقل مىکند که حسن بن علىب گفت: از پدرم، على شنیدم که مىگفت: رسول اللّه فرموده است: «گردش شب و روز به پایان نخواهد رسید تا زمانى که معاویه به حکومت برسد.»
آجرى در کتاب «الشريعة» از عبدالملک بن عمیر روایت مىکند که امیر معاویهس گفت: از زمانى که رسول اللّه ج فرمود: «اى معاویه! اگر حکومت به تو رسید، عدل و انصاف پیشه کن!» همواره منتظر چنین روزى بودم.
از حدیث امّ حرّام ثابت است که رسول اللّه ج فرمود: «نخستین لشکر از امّت من که از طریق دریا (با دشمنان اسلام) خواهند جنگید، براى خود بهشت را واجب کردند.»
در تاریخ اسلام نخستین کسى که از طریق دریا راه جهاد را پیش گرفت، همانا معاویهس (در زمان خلافت حضرت عثمانس ) بود و امّ حرّام نیز در لشکر او شرکت داشت و بعد از عبور از دریا درگذشت.
به ثبوت رسیده که رسول خدا ج معاویه را کاتب خود قرار داد. ایشان کسى را به این سمت تعیین مىکرد که متصّف به صفت عدالت و امانت بود([42]). حضرت معاویهس چند تار مو از موهاى رسول اللّه ج را نزد خود نگهدارى مىکرد و وصیت کرده بود که آنها را در کفن او بگذارند. او به برخى از اصول و اهداف خلافت آشنایى داشت که نتوانست آنها را به اجرا گذارد؛ زیرا در امّت اسلام تغییرات کلّى پدید آمده بود و شرایط زمان و محیط، وسعت کشور، وجود ملّیتهاى مختلف و حساسیت مسئولیت و مشکلات روزمره به او اجازهى این کار را نمىداد. کسانى که واقعیات را از نظر دور نمىدارند و براى آن اهمیت قایلند و از تغییرات گسترده و تفاوت عظیم آن زمان آگاهى دارند، تا حدودى او را معذور مىدانند و نمىتوانند این تغییرات را نادیده بگیرند([43]).
نگاهى به جامعهى اسلامى آن روز
بعد از بیان اختلافاتى که منجر به خونریزى بین مسلمانان شد و ما با افسردگى و تألّم قلبى داستان آنها را ذکر کردیم، در اینجا بیان این حقیقت لازم است که این اختلافات و جنگها در حوزهى حکومت و فرمانروایى و حکام و لشکریان آنها منحصر و محدود بود؛ اما جامعهى اسلامى که از سرزمین وحى آغاز شده و تا آخرین نقطهى شهرهاى فتح شده پراکنده بود، جامعهاى بود که به دین چنگ مىزد و پایبند واجبات و فرایض بود و انگیزهى عمل به سنّت پیامبر ج و آنچه از قرآن و حدیث ثابت است در وجود آنها زنده بود. به اهل دین، علما، محدّثان، فقها و پیشوایان دینى احترام مىگذاشتند و شعایر اسلام همواره برپا بود؛ جمعه و جماعات برگزار مىشد، در مراسم و مناسک و ارکان و اوقات حج هیچ گونه تغییرى پدید نیامده بود و هر ساله تحت سرپرستى امیرى که از سوى خلیفه و ولىّ امر تعیین مىشد، برگزار مىگردید، جهاد با تمام قدرت جارى بود، حفظ قرآن با علاقهى فراوان مرسوم بود، صداى تلاوت قرآن گوشها را نوازش مىداد و قلبها را نرم و چشمها را اشکبار مىکرد و هیچ گونه تحریفى در دین و احکام شرعى پدید نیامده بود.
جامعهى اسلامى آن روز ـ به رغم کاستىها ـ مطلقا از تمام جوامع مذهبى معاصر خود، در خشوع و کرنش در برابر خدا، آمادگى براى حساب آخرت، خوددارى از فساد و منکرات، دورى از پرستش مادیات، برتر و ممتاز بود. به دنیا و مظاهر آن بیش از نیاز اهمیت نمىدادند، چنین نبود که هر چیز را فقط با معیار و ترازوى منافع شخصى و دنیوى وزن کنند. همهى این صفات به برکت وجود کتابى بود که نه تحریف را قبول مىکند و نه ضایع مىشود و به برکت گفتار و سیرهى رسول اللّه ج و داستانهاى زندگى صحابه و خلفاى راشدین و شهدا و مجاهدان اسلامى بود که همواره تکرار مىشد، و به برکت وجود دعوتگران به خدا و امرکنندگان به معروف و نهى کنندگان از منکر و وجود زاهدان و پرهیزگاران و رجالى بود که تسلّط روحى و جایگاه خاصّى در قلوب مردم داشتند. همهى این برکات در سایهى ضمانتى بود که خداوند نسبت به حفظ دین و بقاى امّت دعوتگر داده است و متکفّل شده که تا قیام قیامت این دین و امّت باقى بماند:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩﴾ [الحجر: 9].
«ما قرآن را نازل کردیم و به طور قطع آن را پاسدارى مىکنیم:
﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗاۗ١٤٣﴾ [البقرة: 143].
«و بدینسان شما را امّت میانهاى قرار دادیم تا گواه بر مردم باشید و پیامبر هم بر شما گواه باشد.»
خداوند ضامن بقاى این دین و امّت است؛ زیرا آخرین دین و آخرین امّتى هستند که جایگزینى ندارند. از آنجا که مسلمانان همواره خلاء و شکاف در دعوت به خدا و جهاد در راه او را پر کردهاند([44]) و در عقیده و عمل از سایر ملل برتر هستند، خداوند به دشمنان قسم خوردهى آنان مجال غالب شدن نداد. سلطهى مسیحى که مرکز آن قسطنطنیه و قارّهى اروپاى مسیحى بود کوشید تا فرصت را غنیمت شمارد و در حالى که مسلمانان سرگرم اختلافات سیاسى و درگیرىهاى داخلى هستند، سرزمینهایى را که مدّتها تحت سیطرهى آنان بود و مسلمانان فتح کرده بودند (مانند شام، مصر و بعضى از کشورهاى آفریقایى) دوباره از چنگ آنان بیرون بیاورد و اعتبار سیاسى و نظامى خود را باز یابد، ولى موفّق نشد.
مورّخ معروف، حافظ ابن کثیر به نقل از ابن جریر طبرى، حوادث سال سى و پنج هجرى را ذکر کرده و مىگوید:
«در همین سال، قسطنطین، پسر هرقل با هزار کشتى جنگى عازم سرزمین مسلمانان شد، خداوند طوفان سختى بر او مسلّط گردانید که سپاهش را با تمام ساز و برگ غرق ساخت. جز پادشاه و عدّهى کمى از سپاهیانش جان سالم به در نبردند. وقتى به صقلیه (سیسیل) رسید به حمّام رفت، مردم او را همان جا به قتل رسانیدند و گفتند: تو موجب هلاکت مردم ما شدهاى»([45]).
* * *
[1]- ممکن نیست بتوان، بلاغت الفاظ و ظرافت معنى این قطعهى ادبى را به زبان دیگرى منعکس کرد. (مترجم)
[2]- ابن جوزى، صفة الصفوة، ج 1، ص 121، نهج البلاغه، سخن 77.
[3]- خود عمربن عبدالعزیز از زاهدان بزرگ بود. به سیرهى عمربن عبدالعزیز اثر ابن جوزى مراجعه شود.
[4]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 8، ص 5.
[5]- همان منبع، ج 8، ص 3 و حلیة الأولیاء، ج 1، ص 82.
[6]- شهرى است در نزدیکى موصل. (مترجم)
[7]- آرد جو، یا نخودچى که آن را با شکر مخلوط مىکنند (فرهنگ عمید).
[8]- اصفهانى؛ ابونعیم، حلیة الأولیاء، ج 1، ص 82، چاپ سوم، 1980، بیروت.
[9]- همان منبع، ج 1، ص 81.
[10]- ازار: لنگ، چادرى که به جاى شلوار مىپوشند.
[11]- المنتخب، ج 5، ص 58.
[12]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 8، ص 3.
[13]- همان منبع و مسند امام احمد، 1/78.
[14]- هندى، كنزالعمال، ج 2، ص 320.
[15]- ابن ابى شیبه، مُصنف كتاب الفضایل، ج 12، ص 74، چاپ پاکستان، 1987 م.
[16]- هندى، كنز العمال، ج 4، ص 6. حاکم در «الكنى» و ابونعیم در «حلیة الأولیاء»، ج 4، ص 139 این داستان را به طور مفصل آوردهاند.
[17]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 223.
[18]- صبحى صالح، نهج البلاغه، نامهى شماره: 51.
[19]- صبحى صالح، نهج البلاغه، نامهى شمارهى 25.
[20]- بسیارى از نامههاى ایشان در نهجالبلاغه در بخش نامهها گردآورى شده است. در این مجموعه، نامههایى وجود دارد که اسلوب نگارش آنها با سبک حضرت علىس و آن روزگار موافق است و نسبت آنها به آن حضرت صحیح است. ناقدانى که از ذوق ادبى برخوردارند و پیوسته در مورد نامهنویسى آن عصر مطالعه داشتهاند، از این حقیقت آگاهند.
[21]- صبحى صالح، نهج البلاغه، نامهى شمارهى 45.
[22]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 892.
[23]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 869.
[24]- همان منبع، ص 892.
[25]- همان منبع، ص 895.
[26]- همان، ص 915.
[27]- همان منبع.
[28]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 930.
[29]- همان منبع، ص 933.
[30]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 324 و ترجمهى فارسى مروج الذهب، ج 1، ص 774، چاپ چهارم.
[31]- براى تفصیل بیشتر رک: البدایة والنهایة، ج 8، ص 146.
[32]- سنن ابىداود، کتابالسنة، باب الخلفاء. سعید بن جمهان از سفینه روایت مىکند که پیامبر ج فرمود: خلافت در امّت من سى سال خواهد بود و بعد از آن دورهى پادشاهى مىرسد. سپس سفینه از آغاز خلافت ابوبکر تا پایان خلافت على شمرد، دیدیم که سى سال شدند. (زیرا خلافت حضرت ابوبکر از سال 11 هجرى آغاز شد و مصالحهى حضرت حسن در سال 41 هجرى واقع شد که بدین ترتیب سى سال کامل مىشوند ـ مترجم ـ) این حدیث در جامع ترمذى، کتاب الفتن، باب «ماجاء فى الخلافة» نیز آمده است.
[33]- البدایة والنهایة، ج 8، ص 146 و 153، دارالفكر العربى، مصر.
[34]- مسعودى، ترجمهى مروج الذهب، ج 2، ص 35 ـ 33، چاپ چهارم، 1370.
[35]- براى تفصیل بیشتر رک: إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء، ج 2، ص 280 ـ 278، اثر حكیم الاسلام، شیخ احمد بن عبدالرحیم معروف به شاه ولى اللّه دهلوى، متوفى 1176 هـ. ق.
[36]- امیر على، مورّخ نامدار شیعه، در کتاب تاریخ عرب و اسلام، ص 89 مىنویسد: معاویه در تمام مدت سلطنت خود به طور کلى پیروز و کامیاب بود. اوضاع داخلى آرام و در خارج نیز همیشه پیروزى با او بوده است. (مترجم)
[37]- براى تفصیل بیشتر رک: محمد خضرى، تاریخ الامم الإسلامیة، الدولة الامویه، ج 1، ص 115 ـ 114، «الانتقاد على تاریخ التمدن الإسلامى، لجرجى زیدان» اثر علامه شبلى نعمانى، لکنو 1912 م، و کتاب «الدولة الامویة»، اثر دکتر یوسف العش، چاپ دارالفکر، دمشق تحت عنوان: (نظرة عامة فى الحكم الاموى) ص 355 ـ 338.
[38]- مختصر تاریخ عرب، ص 80، دارالعلم ملایین، بیروت، 1946 م.
[39]- الفخرى، ص 129، چاپ لاهور.
[40]- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 283 و تاریخ اسلام، معین الدین ندوى، ج 2، ص 35، چاپ دهم، (همچنین طبرى نقل مىکند که امیر معاویه مىگفت: خودم را بالاتر از آن مىدانم که خطایى بزرگتر از بخشش من باشد،، بدىاى بیشتر از نیکى من باشد،، جهالتى فراتر از بردبارى من باشد. همچنین مىگفت: براى من چیزى لذّت بخشتر از این نیست که خشمى را فرو خورم)، ترجمهى تاریخ طبرى، ج 7، ص 2902 ـ 2901. (مترجم)
[41]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 8، ص 119.
[42]- آجرى به طرق متعدد روایت کرده است که این انتخاب بنا بر اشارهى جبرئیل بوده است. (إزالة الخفاء، مقصد اول، ص 147 ـ مترجم ـ)
[43]- جهت اطلاع از تغییر زمان و اوضاع به کتاب إزالة الخفاء، ص 152 ـ 148 مراجعه کنید.
[44]- رک: رجال الفكر والدعوة ج 1، ص 32 ـ 31 تحت عنوان: «اعلام الدین وشخصیاتها...». براى اطلاع از احوال دعوتگران دینى آن عصر به کتاب صفة الصفوة ابن جوزى و حلیة الأولیاء ابونعیم اصفهانى، ج 1، 2 و 3 مراجعه شود.
[45]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 229، مطبعهى سعادت، مصر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر