توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ آذر ۸, شنبه

بخش هشتم: حضرت على پس از خلافت

 

بخش هشتم:
حضرت على
س پس از خلافت

روش اجمالى حضرت علىس در خلافت ـ زهد و پرهیزگارى علىس ـ علىس در برابر مسؤولان حکومتى و عموم مسلمانان ـ علىس پیشوا و مصلح بزرگ ـ اصول سیاست و حکومت علىس ـ سیاست شایسته و بى‏نظیر علىس ـ نگاهى کوتاه به زندگى امیر معاویهس ـ نگاهى به جامعه‏ى اسلامى آن روز.


علیس پس از خلافت

روش اجمالى حضرت علىس در خلافت

وصف علىس از زبان یکى از یارانش، به نام ضراره بن ضمره وصفى است که اندیشه‏ها، احساسات، تمایلات، جهت‏گیرى‏ها و صفات اخلاقى و فطرى انسان را به تصویر مى‏کشد. در تاریخ اسلام به ندرت دیده شده که در مورد یکى از شخصیت‏هاى بزرگ تاریخى ـ بعد از رسول اللّه‏ ج ـ چنین وصفى به ثبت رسیده باشد که داراى این امتیاز باشد. در این تعریف که به پیشنهاد امیر معاویهس و در مجلس وى صورت گرفته است، محبت، صداقت در اداى شهادت، احساس مسئولیت و در نظر داشتن شرایط زمان و مکان جمع شده است. از این‏روى این وصف، قطعه‏ى ادبى بلیغ و صادقانه‏اى است که ترجمه‏ى آن بدین شرح است([1])؛ ابوصالح مى‏گوید: معاوية بن ابى‏سفیانس از ضرارة بن ضمره خواست که اوصاف شایسته‏ى علىس را برایش بیان کند، ولى او عذر آورد. وقتى معاویهس بسیار اصرار ورزید، ضراره لب به سخن گشود و گفت:

«به خدا سوگند! على دور اندیش و بسیار نیرومند بود، گفتارش قاطع و داورى‏اش عادلانه بود، وجودش منبع علم و دانش بود، از دنیا و نعیم آن بیمناک بود، با شب و تاریکى آن انس داشت. به خدا سوگند! بسیار مى‏گریست و مدّت‏ها در اندیشه فرو مى‏رفت و با خود رازها مى‏گفت، غذاى ساده و لباس زِبر دوست داشت. او همانند افراد عادى بود، وقتى مى‏پرسیدم، پاسخ مى‏داد و وقتى به خدمتش حاضر مى‏شدیم، نخست خودش لب به سخن مى‏گشود و وقتى او را دعوت مى‏کردیم مى‏پذیرفت و به خانه‏هاى ما مى‏آمد با آنکه ما را به خود نزدیک مى‏کرد از هیبتش با او سخن نمى‏گفتیم و از عظمتى که در دل‏هاى ما داشت با وى آغاز سخن نمى‏کردیم. وقتى لبخند مى‏زد دندان‏هایش چون مروارید منظم نمودار مى‏شد، مردم متدین را بزرگ مى‏داشت، با مساکین مهربان بود و مظلوم را یارى مى‏کرد.

گواهى مى‏دهم که در شب تاریک او را دیدم که در محراب عبادت محاسن خود را به دست گرفته و مانند مارگزیده به خود مى‏پیچید و همانند شخص داغدار گریه مى‏کرد و مى‏فرمود:

«اى دنیا! از من دور شو، آیا براى من نقشه دارى؟ و یا به من علاقه پیدا کرده‏اى؟ افسوس! دیگرى را فریب بده، من نیازى به تو ندارم، سه طلاقه‏ات کرده‏ام و حقّ رجوع ندارم. عمر تو کوتاه، شادکامیت، ناچیز و خطر تو بزرگ است. آه از کمبود توشه و دورى سفر و خطر راه!»

امیر معاویهس با شنیدن این تعریف گریست و در حالى که با آستین خود اشک از چشمانش پاک مى‏کرد، گفت: خدا ابوالحسن، علىس را رحمت کند! به خدا سوگند! او چنین بود. اى ضراره! اندوه تو نسبت به فقدان آن حضرت چگونه است؟ گفت: مانند اندوه زنى که فرزندش را در کنارش سر ببرند، نه از اشک ریختن باز مى‏آید و نه غمش کاهش مى‏یابد»([2]).

زهد و پرهیزگارى علىس

بارزترین صفت و امتیاز حضرت علىس زهد بیش از حد و پرهیز از دنیا بود و این در حالى بود که به اسباب راحت و ثروت دسترسى داشت و اختیارات مملکت به دستش بود و بین مردم از جایگاه و احترام خاصّى برخوردار بود و این امر، مانع از آن بود که کسى او را مورد اتهام یا انتقاد و محاسبه قرار دهد.

یحیى بن معین از على بن جعد از حسن بن صالح نقل مى‏کند که یک بار در مجلس عمر بن عبدالعزیز([3]) در مورد زاهدان بزرگ سخن به میان آمد، عمر گفت: زاهدترین افراد دنیا، على بن ابى‏طالبس بوده است([4]). در مورد زهد ایشان مطالب زیادى نقل شده است؛ اینک به چند نمونه توجه فرمایید:

ابوعبیده به نقل از عنتره مى‏گوید:

«زمانى که حضرت علىس در «خَوَرنَق» تشریف داشت نزد او رفتم، دیدم در هواى سرد خود را با چادرى پوشانده و از سرما مى‏لرزد، گفتم: اى امیرالمؤمنین! خدا براى شما و خانواده‏ات در این مال (اموال دولت) حقّى گذاشته است و شما از سرما مى‏لرزید؟ فرمود: من از مال شما چیزى نمى‏گیرم، این همان چادرى است که از مدینه با خود آورده‏ام»([5]). ابونعیم از مردى ثقفى که حضرت علىس او را به کارگزارى «عکبرا»([6]) منصوب کرده بود، نقل مى‏کند که گفت: «مردم آن منطقه اهل نماز نبودند، حضرت علىس (هنگامى که به آن منطقه آمده بود) از من خواست که هنگام ظهر نزد او بروم، وقتى به او رسیدم، دربانى وجود نداشت که مرا از ورود منع کند، آنگاه که به محضر او شرفیاب شدم، دیدم نشسته است و کنار او یک کاسه و کوزه‏اى پر از آب گذاشته است، سپس یک ظرف سفالى را که سرش بسته و مهر شده بود، طلبید. فکر کردم آن ظرف پر از جواهر است و مى‏خواهد گوهر گرانبهایى به من هدیه کند. وقتى مهر را شکست، دیدم «قاووت»([7]) است. مقدارى بیرون آورد و در کاسه‏اى ریخت و کمى آب اضافه کرد. خودش میل فرمود و به من نیز داد. من طاقت نیاوردم، پرسیدم: یا امیرالمؤمنین! شما در عراق زندگى مى‏کنید و غذایتان این است؟ حال آنکه غذاى عموم مردم عراق خیلى بهتر از این است؟ فرمود: به خدا سوگند! به سبب بخیلى سر آن را مهر نکرده‏ام، بلکه به اندازه‏ى نیازم خریدارى مى‏کنم، ولى مى‏ترسم این‌ها تمام شود و از اموالى «سویق» درست شود که نسبت به پاکى آن خبر نداشته باشم؛ به این دلیل از آن نگهدارى مى‏کنم؛ زیرا دوست ندارم چیزى را بخورم که به پاکى و حلال بودن آن اطمینان ندارم»([8]). یک بار براى وى حلوا آوردند، فرمود: اى حلوا! بویت خوش است، رنگت زیبا و طعمت گواراست، اما نمى‏خواهم نفسم را به چیزى عادت دهم که تا کنون با آن عادت نداشته است([9]). زید بن وهب مى‏گوید: «علىس نزد ما آمد، در حالى که بدنش را با یک چادر پوشانده بود و ازارش([10]) را با پارچه‏اى بسته بود، در مورد این لباس از او پرسیدند، گفت: این لباس را به این دلیل مى‏پسندم که از خودنمایى به دور باشم و براى نماز بهتر و براى مومنان سنّت باشد»([11]). مجمّع بن سمعان تیمى مى‏گوید: «على بن ابى‏طالبس شمشیر خود را براى فروش به بازار برد وگفت: «اگر چهار درهم داشتم‏ که براى‏خودم ‏لباسى بخرم، شمشیرم ‏را نمى‏فروختم»([12]). امام احمد به روایت عبداللّه‏ بن رزین مى‏گوید: نزد علىس رفتم، براى ما خوراکى ساده آورد، گفتم: خدا خیرت دهد! کاش آن مرغابى را براى ما ذبح مى‏کردى؛ زیرا خداوند نعمت فراوان داده است، فرمود: اى ابن رزین! از رسول اللّه‏ ج شنیدم که مى‏فرمود: «براى خلیفه فقط دو غذا از بیت‏المال حلال است: غذایى که خود و خانواده‏اش بخورند و غذایى که به مردم بخوراند»([13]). ابوعبید در کتاب «الاموال» آورده است که: «حضرت علىس در یک سال، سه مرتبه حقوق و مستمرى مردم را پرداخت کرد، سپس اموالى از اصفهان آوردند، فرمود: بیایید براى چهارمین بار مستمرى خود را دریافت کنید؛ زیرا من خزانه‌دار شما نیستم و چیزى را پس‏انداز نمى‏کنم. عدّه‏اى گرفتند و عدّه‏اى صرف‏نظر کردند»([14]). علىس روزى در خطبه‏اش فرمود: اى مردم! سوگند به خدایى که معبودى جز او نیست! من از مال شما چیزى بر نداشته‏ام جز این. سپس شیشه‏ى عطرى از جیبش بیرون آورد و به مردم نشان داد و گفت: این را دهقانى به من هدیه داده است. سپس به بیت‏المال رفت و آن شیشه را جزو اموال بیت‏المال قرار داد و این شعر را سرود:

أفْلَحَ مَنْ كانَتْ لَهُ قُوصَرة

 

يأْكُلُ مِنْها كُلَّ يَوْمٍ تَمْرَة

«خوشبخت است کسى که سبدى خرما داشته باشد و هر روز یک عدد از آن بخورد.»

هبیرة بن مریم مى‏گوید: شنیدم که حسن بن على (پس از شهادت پدرش) در خطبه‏ى خود گفت: اى مردم! دیروز مردى از میان شما رفت که بعد از خود چیزى به جاى نگذاشت، مگر هفتصد درهم که از حقوقش باقى مانده بود و مى‏خواست با آن خادمى بخرد([15]). آنچه براى یک فرمانروا از پرهیزگارى و احتیاط در مورد خوردنى‏ها دشوارتر است، این است که بدون سخن گفتن از موضع قدرت، به یک حکم شرعى و قضاوت قاضى راضى و تسلیم شود، به ویژه در صورتى که طرف مقابل مسلمان هم نباشد. این صفت را مى‏توان از داستان زیر درک کرد:

«حاکم از شعبى روایت کرده است که در جنگ جمل زره علىس گم شد، آن را دست یک یهودى دید، لذا نزد شریح، قاضى وقت طرح دعوى کرد. فرزندش، حسن و غلامش، قنبر براى وى گواهى دادند، ولى شریح گفت: به جاى حسن شاهدى دیگر بیاور! علىس گفت: آیا گواهى حسن را نمى‏پذیرى؟ گفت: آرى، اما از شما شنیده‏ام که گواهى فرزند براى پدر صحیح نیست. قاضى طبق مقررات قضایى اسلام به نفع یهودى حکم صادر کرد. یهودى با خود گفت: امیر المؤمنین همراه من نزد قاضى آمده و به حکم او راضى شده است؟ آنگاه به یگانگى خدا و رسالت حضرت محمد گواهى داد و مسلمان شد و اعتراف کرد که زره از مرکب علىس افتاده و او آن را برداشته است. حضرت علىس آن زره را به یهودى بخشید و هفتصد درهم به او انعام داد. آن مرد همواره همراه علىس بود تا اینکه در جنگ صفین کشته شد»([16]). حضرت علىس با آنکه تا این حد پرهیزگار و نسبت به دنیا بى‏میل بود، ولى تندخو، خشن و خشک نبود، بلکه خوش برخورد و مهربان بود. در وصف او آمده است که او زیبا چهره، خندان و فروتن بود([17]).

علىس در برابر مسؤولان حکومتى و عموم مسلمانان

حضرت علىس (نه تنها در زندگى شخص خویش بلکه) با مسؤولان و کارگزاران حکومتى نیز به همین شیوه عمل مى‏کرد. شاید این مرحله، براى یک خلیفه یا فرمانروا دشوارتر باشد، از این که خودش بر زهد و معیارهاى عالى تقوا (عمل بر عزیمت) پایبند باشد.

یکى از سفارش‏هاى همیشگى‏اش به کارگزاران این بود که:

«با مردم به انصاف رفتار کنید و در برابر نیازهاى‏شان بردبار باشید؛ زیرا شما خزانه‏داران ملّت، وکلاى مردم و نمایندگان رهبران هستید. هیچ کس را به سبب نیازش نرنجانید و او را از خواسته‏اش باز ندارید. براى گرفتن مالیات، مردم را به فروش لباس تابستانى و زمستانى، وسیله‏ى نقلیه و غلام مجبور نسازید و براى دریافت یک درهم کسى را تازیانه نزنید»([18]). به یکى از مأموران جمع‏آورى مالیات و زکات این گونه سفارش کرد:

«با کمال وقار و آرامش به سوى آن‌ها برو تا میان مردم قرارگیرى، آنگاه به آن‌ها سلام کن و در سلام گفتن کوتاهى مکن، سپس بگو: بندگان خدا! خلیفه‌ی مسلمین مرا فرستاده است تا حقّ خدا را که در اموال شما وجود دارد بگیرم، آیا حقّ خدا در اموال شما هست که به ولىّ او بپردازید؟

اگر کسى گفت: حقّ خدا در مال من نیست، با او کارى نداشته باش و اگر کسى به تو لطف کرد، همراه او برو، بدون این که او را به وحشت اندازى یا تهدید کنى یا به زور بگیرى یا تحت فشار قرار دهى، آنگاه آنچه از طلا و نقره به عنوان زکات مى‏دهد، بگیر!

اگر گوسفند یا شتر داشته باشد، بدون اجازه‏اش نزد آن‌ها مرو؛ زیرا بیشتر آن‌ها مال اوست. وقتى به چهارپایان رسیدى مثل افراد صاحب قدرت و خودخواه وارد نشو و حیوانات را رم مده و آن‌ها را مترسان و صاحب آن‌ها را ناراحت نکن، آنگاه مال را به دو قسمت تقسیم کن، سپس به صاحب مال اختیار بده تا هر بخشى را که مى‏خواهد براى خویش برگزیند، وقتى انتخاب کرد با انتخابش مخالفت نکن. سپس باقى مانده را دو بخش کن و صاحب مال را آزاد بگذار تا سهم خود را انتخاب کند. پیوسته این تقسیم کردن را ادامه بده تا به اندازه‏ى حقّ خدا از مال وى باقى بماند، آنگاه آن را دریافت کن. اگر صاحب مال تقسیم را قبول نکرد، بار دیگر تقسیم را مثل اول شروع کن!»([19])

علىس پیشوا و مصلح بزرگ

حضرت علىس فقط یک فرمانرواى ادارى یا یک خلیفه (به معناى متداول) همانند خلفاى اموى و عبّاسى نبود، بلکه او خلیفه‏اى در سطح ابوبکر و عمرس بود. ایشان ولىّ امر مسلمانان، معلّم، مربّى و الگوى عملى و ناظر امور دینى و اخلاقى آنان بود. رفتار و گرایش‏هاى مردم را زیر نظر داشت که تا چه حد با شیوه‏ى رسول اللّه‏ ج موافق و تا چه حد از آن منحرف شده و از فرهنگ بیگانه و مناطق فتح شده تأثیر پذیرفته است؟ نماز جماعت را به امامت خودش اقامه مى‏نمود، مردم را موعظه مى‏کرد و احکام دین را به آن‌ها مى‏آموخت، راه‏هاى خشنودى و نارضایتى خدا را براى‏شان توضیح مى‏داد، در مسجد مى‏نشست و به سؤالات دینى و دنیوى مردم پاسخ مى‏گفت، خودش شخصا به بازار مى‏رفت و بر داد و ستد مردم و کنترل قیمت‏ها نظارت داشت و ضمن موعظه به بازرگانان مى‏گفت: «از خدا بترسید، کیل و وزنتان را برابر کنید و کم‏فروشى و گران‏فروشى نکنید!»

در مورد شخص خویش بسیار احتیاط مى‏کرد و از مقام و نسب والاى خود هرگز سوء استفاده نمى‏کرد. هرگاه مى‏خواست چیزى بخرد از کسى مى‏خرید که او را نشناسد و نداند که او امیرالمؤمنین است، تا مبادا فروشنده به پاس احترام و مقام وى جنس خود را ارزان‏تر به او بفروشد. بسیار علاقه داشت که عدل و مساوات را در گفتار، کردار و تقسیم مراعات کند و همین چیز را از عاملان و کارگزاران خود نیز مى‏خواست و آنان را مورد محاسبه قرار مى‏داد. گاهى (بدون اطلاع قبلى) بازرسانى را به شهرها مى‏فرستاد تا در مورد رفتار کارگزاران تحقیق کنند و از آراى مردم نسبت به آنان آگاه شوند و سپس براى وى گزارش دهند. به همین دلیل مسؤولان از او مى‏ترسیدند. اگر نیازى به توبیخ یا تفهیم احساس مى‏نمود، از این کار دریغ نمى‏ورزید. نامه‏هایى که به عمّال خود نوشته است، بر این مطلب گواهند([20]).

امیرالمؤمنین تنها به نظارت عملکرد مدیران و مسؤولان در مورد حدود شرعى و احکام فقهى بسنده نمى‏کرد، بلکه سیره و زندگى آنان را نیز زیر نظر داشت و هرگاه مشاهده مى‏کرد که عمل آن‌ها با سیره‏ى والیان خداترس و پیروان رسول اللّه‏ ج و سیره‏ى خلفاى راشدین مغایرت دارد، آنان را مجازات مى‏کرد. از اینجا بود که وقتى اطّلاع یافت عثمان بن حنیف انصارى (کارگزار وى در بصره ) به یک مهمانى رفته که در آن مهمانى از او تجلیل شده و مساوات اسلامى رعایت نشده است به او نامه نوشت و خطاب به او گفت:

«اى فرزند حنیف! به من خبر رسیده که یکى از جوانان بصره تو را به مهمانى دعوت کرده و تو هم به آن مجلس شتافته‏اى، با غذاهاى رنگارنگ و ظرف‏هاى گوناگون پر از طعام تو را پذیرایى کرده‏اند. گمان نمى‏کردم دعوت کسانى را بپذیرى که فقیران را کنار مى‏زنند و ثروتمندان را دعوت مى‏نمایند. دقّت کن که از این سفره چه غذایى مى‏خورى، لقمه‏اى را که در حلال بودنش تردید دارى، بیرون افکن و آنچه را یقین دارى از طریق حلال به دست آمده، بخور!»([21])

اصول سیاست و حکومت علىس

محورى که سیاست حضرت علىس و نظام حکومت و مدیریت وى گرد آن مى‏چرخید، مقدّم داشتن اصول و ارزش‏هاى اسلامى بر مصالح سیاسى و ادارى و حفظ روح خلافت انبیا و روش خلفاى راشدین بود. او معتقد بود که خلیفه، قبل از آنکه فرمانروا و ولىّ امر مسلمانان باشد، یک مبلّغ و پیشواى دینى و الگوى مذهبى به حساب مى‏آید. او به هر قیمتى حاضر بود که این شیوه را عملى کند و این بُعد را بر سایر ابعاد سیاسى، اقتصادى و ... ترجیح دهد، چنان که وى با طیب خاطر، بهاى سنگینى در راستاى انتخاب این سیاست پرداخت.

استاد عقّاد، تفاوت اساسى بین على و معاویهس را به خوبى تشریح کرده و خاطرنشان ساخته است که تفاوت بین دو فرد نبود، بلکه در اصل تفاوت بین دو نظام یا به تعبیر امروزى بین دو مکتب فکرى بود. مى‏گوید:

«تضادى بود بین خلافت دینى که علىس مظهر آن بود و بین کشور دارى دنیوى که معاویهس مظهر آن بود»([22]). نتیجه‏ى طبیعى این دو روش متفاوت که هر یک از دو گروه به میل خود اختیار کرده بود آشکارا به ظهور پیوست. سبب پیدایش این تفاوت این بود که زمان، فرق کرده بود و دامنه‏ى فتوحات گسترش یافته و ثروت، فراوان شده و مسلمانان از جوامع و فرهنگ‏هاى مردم مناطق تازه فتح شده، متأثّر شده بودند. از طرف دیگر فاصله‏ى زمانى با عصر نبوّت و فقدان نخستین شاگردان مکتب نبوى که درس ساده زیستى و سخت‏کوشى را آموخته بودند، نیز دخیل بود. عقّاد با موشکافى و بلاغت به این حقیقت اشاره کرده است:

«عصر علىس در مقایسه با دوره‏هاى پیشین و آینده، عصر عجیبى بود؛ اما از این نظر که مسیر شایسته‏ى خود را پیمود، تعجبى نداشت؛ زیرا نه کاملاً ثابت و استوار بود و نه کاملاً آشفته و بى‏ثبات، بلکه مانند ساختمان جدیدى بود که نزدیک به اتمام است، نه به طور کامل فرو ریخته و نه ساختمان تکمیل شده و ثابت و استوار است.»

تفاوت بین این دو روش بنا بر تأثیر زمان و تحوّلاتى بود که در جامعه‏ى اسلامى به حکم طبیعت بشرى و قانون نظام آفرینش پدید آمده بود. این تفاوت به نفع امیر معاویهس بود؛ زیرا او بر سپاه و منطقه‏اى حکومت مى‏کرد که نظم و آرامش برقرار بود و فرمان امیر را با دل و جان مى‏خریدند؛ اما در سپاه حضرت علىس و محدوده‏ى حکومتش (بنا بر طبیعت دو منطقه و روحیه‏ى قبایلى ساکنان آنجا، چنان که قبلاً ذکر شد) تا حدّى اضطراب و هرج و مرج حکم‏فرما بود. اطرافیانش افرادى خودخواه و خیره سر بودند که به منافع مادى چشم دوخته و به امتیازات گروه مخالف طمع داشتند.

استاد عقّاد مى‏گوید:

«خشنودى از نظام اجتماعى موجود، سهم معاوية بن ابى‏سفیانس در منطقه‏ى شام و اطرافش بود و بیزارى و تنفر از نظام اجتماعى، سهم على بن ابى‏طالبس در سراسر جزیرة‏العرب بود»([23]). وى مى‏افزاید:

«مسأله‏ى اختلاف بین على و معاویهس بر سر یک موضوع (خلافت) نبود که اگر یکى از آن دو به پیروزى مى‏رسید، نزاع قطع مى‏شد، بلکه اختلاف بین دو نظام رقیب و جهان‏بینى متقابل بود که یکى از آن‌ها به ثبات و استقرار تن در نمى‏داد و دیگرى پذیراى نظام نوین حکومت و مایل به بقا و استقرار بود»([24]).

 

سیاست شایسته و بى‏نظیر علىس

به رغم اینکه نتیجه‏ى تفاوت بین دو نظام به ظهور پیوست و در یک نظام، آرامش و اطاعت از فرمان زمامدار و در دیگرى هرج و مرج و تمرّد وجود داشت و به رغم مواجه شدن حضرت علىس با مشکلات و رنج‏هاى فراوان و برخوردارى امیر معاویهس از پیروان مطیع و امکانات ظاهرى، باز هم سیاست علىس بى‏نظیر و در خور شأن وى بود. عقّاد با رعایت انصاف و امانت تاریخى مى‏گوید:

«علىس از همان روز اوّل خلافت خود، بهترین سیاستى را که برایش شایسته بود در پیش گرفت و سیاست دیگرى سراغ نداریم که انتقاد کنندگان یا مورّخان به آن اشاره کرده باشند و دلیلى ارائه دهند که این سیاست، بهتر و فرجامى مصون‏تر داشت یا ضامن نجات از تنگناها بود»([25]). محققّان و مورّخانى که انسان‏ها، عصرها، آثار تربیت، باورها و الگوها و اهداف زمامداران را با یک معیار مى‏سنجند، همواره نسبت به حضرت علىس زبان اعتراض گشوده و مى‏گویند: اگر ایشان در برکنارى امیر معاویهس از استاندارى شام و برکنارى قیس بن سعد از ولایت مصر شتاب نمى‏کردند و قاتلان حضرت عثمانس را تحویل مى‏دادند و حکمیت را نمى‏پذیرفتند، به جنگ‏هاى خونینى که با شجاعت و ایمان قوى پشت‏سر گذاشتند نیازى پیش نمى‏آمد و با مشکلات طاقت‏فرسا مواجه نمى‏شدند؛ اما استاد عقّاد با این نظریه مخالف است و مى‏گوید:

«پس از بررسى عواقب تمام وجوه قضیه، به نظر مى‏رسد که اگر حضرت علىس به رأى خود عمل نمى‏کرد و نظرِ دیگران را به مرحله‏ى اجرا مى‏گذاشت باز هم موفقیتش قطعى نبود و به طور حتم از خطر مصون نبود و شاید امید موفقیتش کمتر و خطرش بیشتر بود»([26]). سپس با صراحت بیشتر مى‏نویسد:

«آیا انتقادکنندگانى که در زمان حضرت علىس یا بعد از وى زبان اعتراض گشوده‏اند، به فکرشان رسیده است که از خود بپرسند آیا حضرت علىس توان این را داشت که روش دیگرى انتخاب کند؟ و به فرض این که مى‏توانست سیاستى دیگر در پیش گیرد، نتیجه‏اش چه بود؟ آیا قطعا نتیجه‏ى بهترى به دست مى‏آمد و فرجام نیکوترى حاصل مى‏شد؟»([27]) سپس مى‏افزاید:

«اگر او از زیرکى و زرنگى کار نگرفته، زیاد ضرر نکرده است؛ زیرا در صورت حداکثر استفاده از آن، نفع زیادى هم نمى‏برد؛ براى این که یکى از دو امر لازم بود؛ یا خلافت یا کشوردارى»([28]). «در زمان علىس سنگینى بار تفاوت‏ها و ناهمگونى‏هایى که در دوره‏هاى قبل از او پدید آمده بود و هیچ جانشینى بعد از پیامبر ج، از بروز آن‌ها در امان نبود، جمع شده بود»([29]). طبیعت این دو روش، مقتضى بود که در مورد ولیعهدى و انتخاب جانشین نیز نظرى متفاوت داشته باشند؛ حضرت علىس مسأله را به شورا واگذار کرد و حضرت حسنس را که فرزند بزرگ‏تر وى و سبط اکبر رسول اللّه‏ ج بود به جانشینى برنگزید؛ شخصیتى که رسول اللّه‏ ج در حقّ وى فرموده بود: اِنَّ ابْنى هذا سَيِّدٌ «این فرزند من، سید و آقاست.» هنگامى که حضرت علىس ضربت خورده بود، به او گفتند: آیا کسى را براى جانشینى تعیین نمى‏کنى؟ گفت: نه، (وَلكِنْ أتْرُكُكُمْ كَما تَرَكَكُمْ رَسُولُ اللّه‏ِ) «همان طور که پیامبر خدا ج شما را به خودتان واگذاشت، من نیز به خودتان وا مى‏گذارم»، گفتند: وقتى به پیشگاه خدایت بروى به او چه پاسخ مى‏دهى؟ فرمود، مى‏گویم: خدایا! تا وقتى که خواستى مرا میان آن‌ها نگه داشتى، سپس مرا به سوى خودت برگرفتى و تو را در میان آن‌ها گذاشتم، اگر خواهى اصلاحشان کن و اگر خواهى نابودشان کن!([30]) اما معاوية بن ابى‏سفیانس فرزندش را به جانشینى خود برگزید([31]).

 

 

نگاهى کوتاه به زندگى امیر معاویهس

با بررسى حقایق تاریخى و با توجه به اوضاع نابسامان و دوره‏ى بحرانى‏اى که بعد از شهادت امیرالمؤمنین عثمانس پدید آمد و با در نظر گرفتنِ تحوّلات و واکنش‏هاى درونى و برونى که در جامعه‏ى اسلامى به ظهور پیوست، به نظر مى‏رسد که حضرت معاویهس بر اساس تجربه‏ى طولانى و مردم‏شناسى و آگاهى از موقعیت مناطقى که سال‏ها در آنجا حکومت کرده بود، به این نتیجه رسیده بود که مشکل است مملکت پهناور آن روز و جامعه‏ى اسلامى مرکب از طبایع و عناصر گوناگون را ملزم گرداند تا دقیقا از نظام خلافت پیروى کنند؛ نظامى که سه خلیفه‏ى قبلى با قدرت تمام به آن چنگ زدند. بنابراین یقین نمود که در این شرایط حسّاس براى مبارزه با خطراتى که امنیت و آرامش مملکت اسلامى را تهدید مى‏کند و تا حد زیادى ادامه‏ى غزوات و فتوحات را تحت الشعاع قرار مى‏دهد، اشکالى ندارد که یک حکومت فردى عادل و انعطاف‏پذیر تشکیل داد که در اصول، به عقاید و احکام اسلامى پایبند باشد و حدود و فرایض و شعارهاى اسلامى را به طور کامل حفظ کند و در اداره‏ى حکومت و برخورد با مردم به حدّ ضرورت، از توسّع، کار گیرد؛ به گونه‏اى که دولت از دایره‏ى اسلام خارج نگردد. و ضررى ندارد که مملکت پهناور اسلامى که در آستانه‌ی تبدیل شدن به یک امپراتورى قرار دارد با نظام‏هاى مروّج روز اداره شود و امور با کاردانى و نرمى حل و فصل گردد و با مشکلات، طبق اقتضاى مصلحت عمومى و حکمت عملى و مطابق با مقتضیات زمان و مکان برخورد شود؛ بنابراین ایشان حکومت خود را به عنوان یک فرمانروا و مسؤول ادارى مسلمان آغاز کرد.

رسول اکرم ج نسبت به این موضوع خبر داده و چنین فرموده است:

«خِلافَةُ النُّبُوَّةِ ثَلاثُونَ سَنَةً ثُمَّ يُعْطِى اللّه‏ُ الْمُلْكَ أوْ مُلْكَهُ مَنْ يَشآءُ»([32]).

«خلافت نبوت و جانشینى پیامبر سى سال خواهد بود، سپس خداوند مملکت را به هر که بخواهد مى‏بخشد».

خود امیر معاویه نیز مدعى نبود که حکومت او مانند خلافت خلفاى سه گانه «خلافت راشده» است. مى‏گفت: او یک فرمانرواى مسلمان است و قدر او زمانى شناخته مى‏شود که به فرمانروایان بعد از وى مبتلا شوند([33]). مسعودى، مورّخ معروف (شیعه)، برنامه‏ى روزانه‏ى او را چنین بیان مى‏کند:

«در شبانه روز پنج وقت براى ملاقات عمومى و رسیدگى به شکایات تعیین کرده بود، بعد از اداى نماز صبح به رویدادها و گزارش‏هاى روزانه گوش فرا مى‏داد، سپس به تلاوت قرآن مى‏پرداخت. آنگاه وارد منزل مى‏شد و دستورات لازم را مى‏داده بعد، چهار رکعت نماز مى‏خواند و به مجلس مى‏آمد، آنگاه وزیران و مستشاران براى مذاکره و شور در مسایل مملکتى و کارهاى روزانه با او سخن مى‏گفتند. سپس صبحانه آورده مى‏شد که باقیمانده‏ى غذاى شب بود. آنگاه مدّتى سخن مى‏گفت و براى کارهاى لازم خود به منزل مى‏رفت. پس از آن بیرون مى‏شد و به مسجد مى‏رفت و به شکایات مردم رسیدگى مى‏کرد. در این هنگام افراد ناتوان، روستاییان، زنان و کودکان و کسانى که پشتیبانى نداشتند پیش او مى‏آمدند و شکایات و نیازهاى خود را مطرح مى‏کردند و او دستور مى‏داد تا اقدام لازم به عمل آید. همین که کسى نمى‏ماند، داخل [دفتر کار خود]مى‏شد و مى‏گفت: مردم را به ترتیب مقاماتشان اجازه‏ى ورود بدهید و هیچ کس مرا از جواب سلام باز ندارد و چون همه مى‏نشستند مى‏گفت: اى حاضران! شما که به این مجلس راه یافته‏اید، حاجاتِ کسانى را که به ما دست نمى‏یابند، به ما برسانید. آن‌ها نیاز مردم را مى‏گفتند و او اقدام مى‏کرد. سپس سفره‏ى ناهار پهن مى‏شد و منشى براى ثبت شکایات حاضر مى‏شد، هر یک از دادخواهان که به داخل راه مى‏یافت به او مى‏گفت: «بر سفره بنشین!» او نیز مى‏نشست و منشى نامه‏ى او را مى‏خواند و معاویهس درباره‏ى او دستور مى‏داد. به همین ترتیب تا به همه‏ى ارباب حاجات رسیدگى مى‏کرد. بسا مى‏شد چهل نفر از صاحبان حاجت در مدت صرف غذا به نزد او مى‏رسیدند.

آنگاه به منزل مى‏رفت. وقتى اذان ظهر گفته مى‏شد، بیرون مى‏آمد و نماز مى‏خواند و به درون مى‏رفت و آنجا نیز چهار رکعت مى‏خواند. سپس خواصى از کارگزاران را مى‏پذیرفت و تا عصر آنجا بود. آنگاه براى نماز عصر بیرون مى‏آمد و بعد از اداى نماز به منزل مى‏رفت، نزدیک غروب بیرون مى‏شد و مردم را به ترتیب مقاماتشان مى‏پذیرفت. چون اذان مغرب گفته مى‏شد، نماز مغرب را مى‏خواند و به دنبال آن چهار رکعت نماز مى‏خواند که در ضمن هر رکعت پنجاه آیه با صداى بلند یا آهسته مى‏خواند. بعد از آن به منزل مى‏رفت تا اذان عشا را مى‏گفتند، آنگاه براى اداى نماز خارج مى‏شد. سپس خواص و وزیران را مى‏پذیرفت و تا یک سوم شب به مذاکره مى‏پرداختند. پس از ان به درون مى‏رفت و یک سوم شب را مى‏خوابید، پس از آن برمى‏خاست و به مطالعه‏ى تاریخ گذشتگان مى‏پرداخت. چون وقت نماز صبح فرا مى‏رسید، بیرون مى‏شد و نماز صبح را مى‏خواند. و هر روز را به همان ترتیب که گفتیم به سر مى‏برد»([34]). بدون تردید شیوه‏ى حکومتى امیر معاویهس نوعى اجتهاد و ابتکار بود که بنا بر مقتضیات زمان، به آن عمل کرد وگرنه روایات متعددى بر حفظ خلافت بر روش پیامبر ج دلالت دارد و مسلمانان صدر اسلام و عالمان راسخ در علم که با پیامبر ج نزدیک‏تر بودند و به پیروى از سنّت‏ها و اجراى آرمان‏هاى ایشان علاقه‏ى فراوان داشتند، همین روش را پسندیده و بر همین عقیده بوده‏اند؛ مانند حضرات ابوبکر، عمر، عثمانش و دیگر بزرگان و فقهاى صحابه. و همین شیوه براى همیشه هدف مطلوب و الگوى تمام عیار، خواهد ماند و لازم است که مسلمانان براى تحقق آن بکوشند، هر چند زمان و مکان تغییر کرده باشد. اهل سنّت و جماعت عقیده دارند که در این مورد، حق با حضرت علىس بود([35]). بدون شک، اسلام و مسلمانان از وجود امیر معاویه بهره بردند؛ زیرا در زمان او مسلمانان پیروز و غالب بودند([36])، قلمرو مملکت اسلامى بیش از پیش توسعه یافت، فاتحان اسلامى (در دریا و خشکى) به نقاطى قدم نهادند که قبل از آن قدم ننهاده بودند. دامنه‏ى فتوحات تا اقیانوس آتلانتیک (اطلس) رسید. کارگزار وى در مصر، کشور سودان را به قلمرو حکومت اسلامى افزود. در زمان وى به ساخت کشتى‏هاى جنگى بسیار اهتمام مى‏شد، تا جایى که ناوگان دریایى اسلام داراى 1700 کشتى مجهز به تمام وسایل دفاعى بود که به جهات مختلف اعزام مى‏شدند و با غنایم فراوان باز مى‏گشتند. بدین وسیله نقاط مختلفى را فتح نمودند؛ از جمله جزیره‏ى قبرس، قسمتى از جزایر یونان و داردانل و جزیره‏ى رودس. در قسمت خشکى دو نوع سپاه تشکیل داده بود؛ گروهى مخصوص زمستان که به آن‌ها «الشواتى» مى‏گفتند و گروهى مخصوص تابستان که به آن‌ها «الصوائف» مى‏گفتند. غزوات ادامه داشت و مرزها از تجاوز دشمنان محفوظ بود.

در سال 48 هـ. ق. امیر معاویهس سپاه بزرگى براى فتح قسطنطنیه از راه دریا و خشکى مجهز کرد، ولى این سپاه به دلیل برترى نظامى دشمن، موفق به فتح قسطنطنیه نشد. در این سپاه، ابن عباس، ابن عمر، ابن زبیر و ابوایوب انصارى و یزیدبن معاوية بن ابى‏سفیان شرکت داشتند. در اثناى محاصره‏ى قسطنطنیه، ابوایوب انصارى، میزبان رسول اللّه‏ ج دارفانى را وداع گفت و خارج شهر در نزدیکى حصار قسطنطنیه به خاک سپرده شد.

همچنین در زمان حکومت وى، فرمانده اسلامى، عقبة بن نافع وارد آفریقا شد و به همراهى بربریانى که مسلمان شدند، قیروان را مرکز نظامى قرار داد و به نشر دعوت اسلام پرداختند که در نتیجه، عدّه‏ى زیادى از قبایل بربر به اسلام روى آوردند و به قلمرو اسلام افزوده شد([37]).

دکتر فیلیپ حتّى مى‏گوید:

«قدرت و مدیریت معاویه در اداره‏ى امور بسیار قوى بود، او اوضاع نابسامان آن روز را بهبود بخشید و یک جامعه‏ى اسلامى منظّم آفرید. او اوّلین سپاه مجهّز و آموزش دیده‏ى اسلامى را تشکیل داد، در دولت اسلامى، اولین دیوان ثبتى را به وجود آورد، براى ساخت اداره‏ى پست تلاش نمود که بعدا همه‏ى نقاط مملکت را فرا گرفت و آن‌ها را با هم متصّل ساخت. او بسیار بردبار و خوش‏رفتار بود...»([38]) مورّخ معروف شیعه، ابن طقطقى مى‏نویسد:

«معاویهس، شخصى دانا و فصیح و بلیغ بود. طبق مقتضاى احوال، گاهى از بردبارى و گاهى از سختى کار مى‏گرفت، اما جنبه‏ى بردبارى‏اش غالب بود. در صفت سخاوت و جوانمردى معروف بود»([39]). الفخرى و طبرى و دیگران داستان‏هاى زیادى در مورد حلم او نقل کرده‏اند، تا زمانى که براى سختگیرى مجبور نمى‏شد، سختى نمى‏کرد. وى مى‏گفت: جایى که زبانم مرا کفایت کند، دست به تازیانه نمى‏برم([40]). امیر معاویهس داراى صفات و ویژگى‏هاى زیادى بود که دلالت بر محبّت او به اسلام و مسلمانان و دفاع از حوزه‏ى دین دارند، و علاوه بر دوراندیشى، حکمت و مدیریت، داراى غیرت دینى نیز بود و هنگام ضرورت، مصلحت اسلام و مسلمانان را بر هر مصلحتى دیگر ترجیح مى‏داد. در اینجا لازم است به همین مناسبت، یکى از کارهاى افتخارآمیز وى را که دلالت بر بزرگ‏منشى و غیرت دینى ایشان دارد و بسیارى از مورّخان در کتاب‏هاى خود آورده‏اند، ذکر کنیم. ابن کثیر مى‏گوید:

«پادشاه روم به فکر افتاد تا امیر معاویهس را به نحوى با خود نزدیک کند؛ زیرا قدرت وى را براى خود خطرى جدّى تلقى مى‏کرد و ایشان سپاه روم را در هم کوبیده بود.

به همین دلیل وقتى دید که معاویهس سرگرم جنگ با علىس است خواست که از موقعیت استفاده کند، لذا با لشکر بزرگى در یکى از مرزهاى شام اردو زد و چشم طمع دوخت که معاویهس با او از در دوستى وارد شود، (و در غیر این صورت با او بجنگد) معاویهس به پادشاه روم نوشت:

«به خدا سوگند، اى لعین! اگر از تصمیم خود باز نیایى و به شهرهاى خویش برنگردى، من با عمو زاده‏ام (على) دست در دست هم داده و تو را از تمام سرزمینت خارج خواهیم ساخت و زمین را با وجود وسعتش براى تو تنگ خواهیم کرد.» وقتى نامه به پادشاه روم رسید، ترسید و از تصمیم خود منصرف شد»([41]). باید دانست که معاویه بن ابى‏سفیانس یکى از اصحاب بلند رتبه‏ى رسول اللّه‏ ج بود که در مناقب وى حدیث‏هایى وارد شده است، نباید بى‏باکانه زبان طعن به او دراز کرد و آنچه را سزاوار مقام او نیست به او نسبت داد. امام ابوداود از ابوسعید روایت مى‏کند که رسول اللّه‏ ج فرمود: «یاران مرا بد نگویید، قسم به ذاتى که جانم در دست اوست! اگر کسى از شما برابر کوه اُحد، طلا در راه خدا خرج کند، ثواب آن به اندازه‏ى نیم «مُد» از صدقه‏ى آن‌ها هم نخواهد رسید.»

ابوداود به نقل از ابوبکرس از پیامبر ج روایت مى‏کند که نسبت به حسن بن علىب فرمود: «این فرزند من، آقایى است که امیدوارم خداوند به وسیله‏ى او دو گروه بزرگ از امّت مرا به صلح آورد.»

دیلمى نقل مى‏کند که حسن بن علىب گفت: از پدرم، على شنیدم که مى‏گفت: رسول اللّه‏ فرموده است: «گردش شب و روز به پایان نخواهد رسید تا زمانى که معاویه به حکومت برسد.»

آجرى در کتاب «الشريعة» از عبدالملک بن عمیر روایت مى‏کند که امیر معاویهس گفت: از زمانى که رسول اللّه‏ ج فرمود: «اى معاویه! اگر حکومت به تو رسید، عدل و انصاف پیشه کن!» همواره منتظر چنین روزى بودم.

از حدیث امّ حرّام ثابت است که رسول اللّه‏ ج فرمود: «نخستین لشکر از امّت من که از طریق دریا (با دشمنان اسلام) خواهند جنگید، براى خود بهشت را واجب کردند.»

در تاریخ اسلام نخستین کسى که از طریق دریا راه جهاد را پیش گرفت، همانا معاویهس (در زمان خلافت حضرت عثمانس ) بود و امّ حرّام نیز در لشکر او شرکت داشت و بعد از عبور از دریا درگذشت.

به ثبوت رسیده که رسول خدا ج معاویه را کاتب خود قرار داد. ایشان کسى را به این سمت تعیین مى‏کرد که متصّف به صفت عدالت و امانت بود([42]). حضرت معاویهس چند تار مو از موهاى رسول اللّه‏ ج را نزد خود نگهدارى مى‏کرد و وصیت کرده بود که آن‌ها را در کفن او بگذارند. او به برخى از اصول و اهداف خلافت آشنایى داشت که نتوانست آن‌ها را به اجرا گذارد؛ زیرا در امّت اسلام تغییرات کلّى پدید آمده بود و شرایط زمان و محیط، وسعت کشور، وجود ملّیت‏هاى مختلف و حساسیت مسئولیت و مشکلات روزمره به او اجازه‏ى این کار را نمى‏داد. کسانى که واقعیات را از نظر دور نمى‏دارند و براى آن اهمیت قایلند و از تغییرات گسترده و تفاوت عظیم آن زمان آگاهى دارند، تا حدودى او را معذور مى‏دانند و نمى‏توانند این تغییرات را نادیده بگیرند([43]).

نگاهى به جامعه‏ى اسلامى آن روز

بعد از بیان اختلافاتى که منجر به خونریزى بین مسلمانان شد و ما با افسردگى و تألّم قلبى داستان آن‌ها را ذکر کردیم، در این‌جا بیان این حقیقت لازم است که این اختلافات و جنگ‏ها در حوزه‏ى حکومت و فرمانروایى و حکام و لشکریان آن‌ها منحصر و محدود بود؛ اما جامعه‏ى اسلامى که از سرزمین وحى آغاز شده و تا آخرین نقطه‏ى شهرهاى فتح شده پراکنده بود، جامعه‏اى بود که به دین چنگ مى‏زد و پایبند واجبات و فرایض بود و انگیزه‏ى عمل به سنّت پیامبر ج و آنچه از قرآن و حدیث ثابت است در وجود آن‌ها زنده بود. به اهل دین، علما، محدّثان، فقها و پیشوایان دینى احترام مى‏گذاشتند و شعایر اسلام همواره برپا بود؛ جمعه و جماعات برگزار مى‏شد، در مراسم و مناسک و ارکان و اوقات حج هیچ گونه تغییرى پدید نیامده بود و هر ساله تحت سرپرستى امیرى که از سوى خلیفه و ولىّ امر تعیین مى‏شد، برگزار مى‏گردید، جهاد با تمام قدرت جارى بود، حفظ قرآن با علاقه‏ى فراوان مرسوم بود، صداى تلاوت قرآن گوش‏ها را نوازش مى‏داد و قلب‏ها را نرم و چشم‏ها را اشکبار مى‏کرد و هیچ گونه تحریفى در دین و احکام شرعى پدید نیامده بود.

جامعه‏ى اسلامى آن روز ـ به رغم کاستى‏ها ـ مطلقا از تمام جوامع مذهبى معاصر خود، در خشوع و کرنش در برابر خدا، آمادگى براى حساب آخرت، خوددارى از فساد و منکرات، دورى از پرستش مادیات، برتر و ممتاز بود. به دنیا و مظاهر آن بیش از نیاز اهمیت نمى‏دادند، چنین نبود که هر چیز را فقط با معیار و ترازوى منافع شخصى و دنیوى وزن کنند. همه‏ى این صفات به برکت وجود کتابى بود که نه تحریف را قبول مى‏کند و نه ضایع مى‏شود و به برکت گفتار و سیره‏ى رسول اللّه‏ ج و داستان‏هاى زندگى صحابه و خلفاى راشدین و شهدا و مجاهدان اسلامى بود که همواره تکرار مى‏شد، و به برکت وجود دعوتگران به خدا و امرکنندگان به معروف و نهى کنندگان از منکر و وجود زاهدان و پرهیزگاران و رجالى بود که تسلّط روحى و جایگاه خاصّى در قلوب مردم داشتند. همه‏ى این برکات در سایه‏ى ضمانتى بود که خداوند نسبت به حفظ دین و بقاى امّت دعوتگر داده است و متکفّل شده که تا قیام قیامت این دین و امّت باقى بماند:

﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩ [الحجر: 9].

«ما قرآن را نازل کردیم و به طور قطع آن را پاسدارى مى‏کنیم:

﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗاۗ١٤٣ [البقرة: 143].

«و بدین‏سان شما را امّت میانه‏اى قرار دادیم تا گواه بر مردم باشید و پیامبر هم بر شما گواه باشد.»

خداوند ضامن بقاى این دین و امّت است؛ زیرا آخرین دین و آخرین امّتى هستند که جایگزینى ندارند. از آنجا که مسلمانان همواره خلاء و شکاف در دعوت به خدا و جهاد در راه او را پر کرده‏اند([44]) و در عقیده و عمل از سایر ملل برتر هستند، خداوند به دشمنان قسم خورده‏ى آنان مجال غالب شدن نداد. سلطه‏ى مسیحى که مرکز آن قسطنطنیه و قارّه‏ى اروپاى مسیحى بود کوشید تا فرصت را غنیمت شمارد و در حالى که مسلمانان سرگرم اختلافات سیاسى و درگیرى‏هاى داخلى هستند، سرزمین‏هایى را که مدّت‏ها تحت سیطره‏ى آنان بود و مسلمانان فتح کرده بودند (مانند شام، مصر و بعضى از کشورهاى آفریقایى) دوباره از چنگ آنان بیرون بیاورد و اعتبار سیاسى و نظامى خود را باز یابد، ولى موفّق نشد.

مورّخ معروف، حافظ ابن کثیر به نقل از ابن جریر طبرى، حوادث سال سى و پنج هجرى را ذکر کرده و مى‏گوید:

«در همین سال، قسطنطین، پسر هرقل با هزار کشتى جنگى عازم سرزمین مسلمانان شد، خداوند طوفان سختى بر او مسلّط گردانید که سپاهش را با تمام ساز و برگ غرق ساخت. جز پادشاه و عدّه‏ى کمى از سپاهیانش جان سالم به در نبردند. وقتى به صقلیه (سیسیل) رسید به حمّام رفت، مردم او را همان جا به قتل رسانیدند و گفتند: تو موجب هلاکت مردم ما شده‏اى»([45]).

* * *




[1]- ممکن نیست بتوان، بلاغت الفاظ و ظرافت معنى این قطعه‏ى ادبى را به زبان دیگرى منعکس کرد. (مترجم)

[2]- ابن جوزى، صفة الصفوة، ج 1، ص 121، نهج البلاغه، سخن 77.

[3]- خود عمربن عبدالعزیز از زاهدان بزرگ بود. به سیره‏ى عمربن عبدالعزیز اثر ابن جوزى مراجعه شود.

[4]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 8، ص 5.

[5]- همان منبع، ج 8، ص 3 و حلیة الأولیاء، ج 1، ص 82.

[6]- شهرى است در نزدیکى موصل. (مترجم)

[7]- آرد جو، یا نخودچى که آن را با شکر مخلوط مى‏کنند (فرهنگ عمید).

[8]- اصفهانى؛ ابونعیم، حلیة الأولیاء، ج 1، ص 82، چاپ سوم، 1980، بیروت.

[9]- همان منبع، ج 1، ص 81.

[10]- ازار: لنگ، چادرى که به جاى شلوار مى‏پوشند.

[11]- المنتخب، ج 5، ص 58.

[12]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 8، ص 3.

[13]- همان منبع و مسند امام احمد، 1/78.

[14]- هندى، كنزالعمال، ج 2، ص 320.

[15]- ابن ابى شیبه، مُصنف كتاب الفضایل، ج 12، ص 74، چاپ پاکستان، 1987 م.

[16]- هندى، كنز العمال، ج 4، ص 6. حاکم در «الكنى» و ابونعیم در «حلیة الأولیاء»، ج 4، ص 139 این داستان را به طور مفصل آورده‏اند.

[17]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 223.

[18]- صبحى صالح، نهج البلاغه، نامه‏ى شماره‏: 51.

[19]- صبحى صالح، نهج البلاغه، نامه‏ى شماره‏ى 25.

[20]- بسیارى از نامه‏هاى ایشان در نهج‏البلاغه در بخش نامه‏ها گردآورى شده است. در این مجموعه، نامه‏هایى وجود دارد که اسلوب نگارش آن‌ها با سبک حضرت علىس و آن روزگار موافق است و نسبت آن‌ها به آن حضرت صحیح است. ناقدانى که از ذوق ادبى برخوردارند و پیوسته در مورد نامه‏نویسى آن عصر مطالعه داشته‏اند، از این حقیقت آگاهند.

[21]- صبحى صالح، نهج البلاغه، نامه‏ى شماره‏ى 45.

[22]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 892.

[23]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 869.

[24]- همان منبع، ص 892.

[25]- همان منبع، ص 895.

[26]- همان، ص 915.

[27]- همان منبع.

[28]- عقاد، العبقریات الإسلامیة، ص 930.

[29]- همان منبع، ص 933.

[30]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 324 و ترجمه‏ى فارسى مروج الذهب، ج 1، ص 774، چاپ چهارم.

[31]- براى تفصیل بیشتر رک: البدایة والنهایة، ج 8، ص 146.

[32]- سنن ابى‏داود، کتاب‏السنة، باب الخلفاء. سعید بن جمهان از سفینه روایت مى‏کند که پیامبر ج فرمود: خلافت در امّت من سى سال خواهد بود و بعد از آن دوره‏ى پادشاهى مى‏رسد. سپس سفینه از آغاز خلافت ابوبکر تا پایان خلافت على شمرد، دیدیم که سى سال شدند. (زیرا خلافت حضرت ابوبکر از سال 11 هجرى آغاز شد و مصالحه‏ى حضرت حسن در سال 41 هجرى واقع شد که بدین ترتیب سى سال کامل مى‏شوند ـ مترجم ـ) این حدیث در جامع ترمذى، کتاب الفتن، باب «ماجاء فى الخلافة» نیز آمده است.

[33]- البدایة والنهایة، ج 8، ص 146 و 153، دارالفكر العربى، مصر.

[34]- مسعودى، ترجمه‏ى مروج الذهب، ج 2، ص 35 ـ 33، چاپ چهارم، 1370.

[35]- براى تفصیل بیشتر رک: إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء، ج 2، ص 280 ـ 278، اثر حكیم الاسلام، شیخ احمد بن عبدالرحیم معروف به شاه ولى اللّه‏ دهلوى، متوفى 1176 هـ. ق.

[36]- امیر على، مورّخ نامدار شیعه، در کتاب تاریخ عرب و اسلام، ص 89 مى‏نویسد: معاویه در تمام مدت سلطنت خود به طور کلى پیروز و کامیاب بود. اوضاع داخلى آرام و در خارج نیز همیشه پیروزى با او بوده است. (مترجم)

[37]- براى تفصیل بیشتر رک: محمد خضرى، تاریخ الامم الإسلامیة، الدولة الامویه، ج 1، ص 115 ـ 114، «الانتقاد على تاریخ التمدن الإسلامى، لجرجى زیدان» اثر علامه شبلى نعمانى، لکنو 1912 م، و کتاب «الدولة الامویة»، اثر دکتر یوسف العش، چاپ دارالفکر، دمشق تحت عنوان: (نظرة عامة فى الحكم الاموى) ص 355 ـ 338.

[38]- مختصر تاریخ عرب، ص 80، دارالعلم ملایین، بیروت، 1946 م.

[39]- الفخرى، ص 129، چاپ لاهور.

[40]- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 283 و تاریخ اسلام، معین الدین ندوى، ج 2، ص 35، چاپ دهم، (همچنین طبرى نقل مى‏کند که امیر معاویه مى‏گفت: خودم را بالاتر از آن مى‏دانم که خطایى بزرگ‏تر از بخشش من باشد،، بدى‏اى بیشتر از نیکى من باشد،، جهالتى فراتر از بردبارى من باشد. همچنین مى‏گفت: براى من چیزى لذّت بخش‏تر از این نیست که خشمى را فرو خورم)، ترجمه‏ى تاریخ طبرى، ج 7، ص 2902 ـ 2901. (مترجم)

[41]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 8، ص 119.

[42]- آجرى به طرق متعدد روایت کرده است که این انتخاب بنا بر اشاره‏ى جبرئیل بوده است. (إزالة الخفاء، مقصد اول، ص 147 ـ مترجم ـ)

[43]- جهت اطلاع از تغییر زمان و اوضاع به کتاب إزالة الخفاء، ص 152 ـ 148 مراجعه کنید.

[44]- رک: رجال الفكر والدعوة ج 1، ص 32 ـ 31 تحت عنوان: «اعلام الدین وشخصیاتها...». براى اطلاع از احوال دعوتگران دینى آن عصر به کتاب صفة الصفوة ابن جوزى و حلیة الأولیاء ابونعیم اصفهانى، ج 1، 2 و 3 مراجعه شود.

[45]- ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 229، مطبعه‏ى سعادت، مصر.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...