درس دوازدهم:
اموری که اسلام بنده را نقض و باطل میکند
از آنچه که گذشت دانستیم که بنده مسلمان شمرده نمیشود تا آنکه بر شهادتین یا دو کلمه شهادت گواهی ندهد، یکی گواهی دهد به اینکه هیچ معبود و الهی به حقی غیر از الله یکتا و بیهمتا وجود ندارد. و دیگر اینکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرستاده الله عزوجل است. وقتی بنده بر این دو شهادت از صمیم قلب گواهی داد مسلمان گفته میشود.
همچنین دانستیم، که گواهیدادن بر اینکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرستاده الله عزوجل است، بستگی و ملازمت به محبت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و تصدیقنمودن آنچه فرموده است و فرمانبرداری ایشان دارد.
پس بدان، اگر کسی مرتکب امری شود که با کلمه شهادت در تناقض باشد و یا یکی از آن دو را نقض کند، از دایرۀ اسلام خارج، و به الله عزوجل و پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم کافر، به ملت کفر پیوسته است، هرچند نماز بگذارد و روزه بگیرد و ادعا کند که او مسلمان است.
بنابراین، اگر کسی از یکی این امور فاصله گرفت (از اخلاص نیت به الله عزوجل در عبادت، و محبت داشتن و تعظیم او تعالی، و گردننهادن و تسلیم شدن به اوامر اوتعالی، و دوستی و محبت ورزیدن به پیامبر او صلی الله علیه و آله و سلم و و تصدیقنمودن آنچه فرموده است و فرمانبرداری ازایشان) بدون تردید از اسلام و برنامه والای آن فاصله گرفته است.
اگر فاصله گرفتن او از اصل و اساس اسلام باشد، به گونهای که خواستههای کلمه شهادت را عملی نمیکند و به آن باور ندارد، چنین شخص کافر مطلق است، اما اگر با همچو عقیده تظاهر به اسلام نمود و ادعای مسلمانی کرد، وی منافق است.
اما آنکه مسلمان بود و خواستههای کلمه شهادت را عملی و برپا نمود، سپس یکی از امور فوق از وی منتفی شد و از آن فاصله گرفت، در حالی که قبلا مسلمان بود، چنین شخص را کافر و مرتد از دین اسلام میگویند.
البته ارتداد یا مرتد شدن با قول و عمل و اعتقاد میباشد و آن وقتی که بنده از حقیقت (لا إله إلا الله و محمد رسول الله) فاصله گیرد و از وی منتفی گردد.
صورتها و چگونگی نواقض اسلام که مسلمان را از دایرۀ اسلام خارج میگرداند بسیار بوده و منحصر به عددی معینی نیست، لیکن اصول و ضوابط کلی و جامعی دارد که از قرار ذیلاند:
ناقض اول: الحاد یا ملحد شدن، به گونه که وجود الله عزوجل را انکار کند:
به طور مثال:
کسی که طبیعت را خالق اشیا و مخلوقات میداند. و یا باور داشتن به قدیم بودن عالم، به این معنا که مخلوقات ازلیاند و آغاز و بدایتی ندارند.
این قسم شرک چند نوع است:
نوع اول: شرک در عبادت الله متعال
که عبارت است از برگرداندن عبادتی از عبادات که باید به الله متعال صورت گیرد، به غیر الله متعال. مانند دعای غیرالله، و ذبح و نذر کردن به غیر الله، یا استعانت و کمک خواستن از غیر الله یا پناه بردن به غیر الله.
صورتهای این نوع شرک:
1- کسانی که بتان، پیامبران و اولیا را به جز الله میخوانند، و یا از آنان طلب شفاعت میکنند، ویا رفع حاجات خویش را از ایشان طلب میکنند، ویا برای دفع ضرر یا جلب منفعت در مواردی که فقط از الله متعال ساخته است به ایشان امیدوارند؛ کسی که چنین عملی را انجام دهد بدون تردید کافر و مشرک شده است، هرچند ادعا نماید که او مسلمان است و کلمه (لا إله إلا الله) را هم بر زبان براند، ویا بگوید که من نماز میخوانم و زکات پرداخت میکنم و روزه میگیرم و حج را ادا و سایر اعمال خیر را انجام میدهم؛ زیرا شرک اکبر نابود کننده تمام اعمال بوده منافی دین اسلام و در تضاد آشکار با آن است.
2- آنچه را ساحران و افسونگران انجام میدهند و نیز کسانی که به نزد آنان میروند، و برای غیر الله حیوان یا پرندهای را ذبح میکنند و یا از شیاطین کمک و مدد میخواهند.
مانند:
1- اعتقاد بعضی از مشرکین در مورد خدایانشان و کسانی که مورد تعظیمشان است، اینکه ایشان در جهان هستی تصرف دارند، واز امور غیبی آگاهند، و به حکمشان باران میبارد، و بعضی امراض را شفا میدهند، و بخشش فرزند و همسر و اموال را در اختیار دارند، و قادر به دفع کردن زیاناند، و بلا و مصیبت را از مردم دور میکنند، و حاجات آنان را بر آورده میسازند، و دعای دعاکننده خود را اجابت میکنند.
2- اعتقاد بعضی از مجوسیها اینکه در جهان دو خالق وجود دارد: یکی نور و دیگری تاریکی.
3- اعتقاد برخی از صوفیان غالی و شیعه، اینکه بزرگانشان علم غیب میدانند، و در کون تصرف دارند، و دعای پیروان خود را اجابت و حاجات آنان را بر آورده میسازند.
همچنان از انواع شرک در ربوبیت، حکم نکردن بر وفق آنچه الله متعال نازل فرموده است، کسی که بغیر از آنچه الله متعال نازل فرموده حکم کند چنین شخص طاغوت بوده خویشتن را شریک الله تعالی تلقی نموده است.
این نوع شرک عبارت است از پیروی کردن بزرگان و پیشوایان در حلال گردانیدن حرام و حرام گردانیدن حلال، چنانکه بندگان طواغیت و پیروان شان، هرچه اینها برایشان حلال قرار دهند، آنها نیز آن را حلال میپندارند، و آنچه که بزرگانشان حرام گفتند، ایشان هم آن را حرام قلمداد میکنند.
صورتهای این نوع شرک:
1- داوری بردن به سوی طاغوت؛ پس کسی که طواغیت را با رغبت و محبت قلبی حکم و داور خود قرار میدهد و ایشان را داور ممتاز و عادل میخواند، چنین شخص کافر و نا مسلمان است. چنانکه الله متعال میفرماید: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦۖ وَيُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِيدٗا ٦٠﴾ [النساء: 60].
«آیا نمیبینی کسانی که ادعا میکنند به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پیش از تو نازل شده ایمان آوردهاند، و میخواهند که داوری را به پیش طاغوت ببرند، در حالی که به آنها دستور داده شده است تا به طاغوت کفر بورزند، و شیطان میخواهد آنان را بسی گمراه کند».
اما کسی که در کشوری زندگی میکند که حکم اسلام در آن تنفیذ و تطبیق نمیگردد و نیاز دارد ظلمی را از خود دفع کند یا حق خود را بدست آورد، در این صورت اگر به جهتی مراجعه کند که گمان دارد حق او را برایش بر میگرداند، و ظلم را از او رفع میکند، در این حالت کافر نمیگردد. بدلیل دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به اصحاب کرام وقتی شرایط زندگی مکه برایشان سخت آمد تا به حبشه هجرت نمایند و فرمود: «در سرزمین حبشه فرمانروایی عادل و بزرگواری است که در سایه حکومتش بر کسی ظلم روا داشته نمیشود، پس به آن سرزمین بروید تا از این حالتی که شما در آن قرار دارید نجات یابید، و الله متعال آن را گشایش و مخرجی برای تان قرار دهد».[1]
نجاشی در آن زمان اسلام نیاورده بود؛ و اگر بر مسلمانانی که به سرزمینش هجرت نموده بودند ستمی صورت میگرفت و نیاز به داوری او میشد حتما با ایشان راه انصاف را در پیش میگرفت. و این دلیلی است بر جواز داوری بردن به پیش کسی که شخص میداند که این انسان عادل است و مانع جور و ستم میشود، چنانکه در بعضی از کشورهای امروزی عدل و انصاف مراعات میگردد.
مسلمان در حالات اضطراری و ضرورت، وقتی بداند که اگر به مراجع غیر اسلامی مراجعه نکند در حرج و تنگنا واقع میشود و در عین زمان، رغبت و محبتی به داوری طاغوت ندارد، با این کار کافر نمیگردد.
اما داوری بردن و حکَم قرار دادن کسانی که در آن تعظیم و عبادت غیر الله است و تقدیم نمودن قربانی و هدایا به منظور تقربجستن به غیرالله، و رفتن به نزد فال بینان و غیبگویان و ساحران، چنانکه بعضی از بت پرستان انجام میدهند، در هیچ صورت جایز نیست.
2- فرمانبرداری و اطاعت از علمای سو و فرمانروایان طاغوت صفتی که حلال اشکار را حرام، و حرام آشکار را حلال قرار میدهند از جمله شرک اطاعت است.
گفتنی است، شرک و انواع و اشکال و باور کنندگان آن بسیاراند که همه به این سه نوع بر میگردند.
کسی که بعضی از ویژگیها و صفات مخصوص ذات اقدس الهی را برای خود ادعا کند، چه این ویژگی در ربوبیت باشد یا الوهیت یا در اسما و صفات الله متعال.
صورتهای این ناقض:
1- دعوتدادن بعضی از طاغوتها مردم را به عبادت خویشتن.
2- کسی که ادعای علم غیب کند.
3- کسی که ادعا کند که او میتواند مردهها را زنده کند.
ناقض چهارم: ادعا نمودن پیامبری:
علمای اسلام اجماع دارند هر که مدعی نبوت شود، کافر است.
و آنچه با مدعیان نبوت ملحق میگردد:
کسی که ادعا نماید که من بر معارضه قرآن توانا هستم و میتوانم کتابی همانند کتابهایی که بر پیامبران نازل شده انشا کنم، چنانکه الله متعال درباره چنین مردمان فرموده است:
﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا أَوۡ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَلَمۡ يُوحَ إِلَيۡهِ شَيۡءٞ وَمَن قَالَ سَأُنزِلُ مِثۡلَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُۗ﴾ [الأنعام: 93].
«و کیست ستمگرتر از کسی که بر الله دروغ بندد، یا بگوید: به من وحی شده حال آنکه به او چیزی وحی نشده است، و کسی که بگوید: مانند آنچه الله نازل کرده است نازل خواهم کرد».
ناقض پنجم: انکار و تکذیب الله عزوجل و پیامبر او صلی الله علیه و آله و سلم :
کسی که الله عزوجل و پیامبراو صلی الله علیه و آله و سلم را تکذیب کند، به اجماع علما کافر و نامسلمان است.
صورتهای این ناقض:
1- انکارنمودن چیزی قطعی ویقینی که از ضروریات دین شمرده میشود؛ مانند انکار نمودن فرضیت نماز و زکات و انکار حرام بودن سود و زنا و یا خوردن گوشت خنزیر.
2- انکار چیزی از اسمای الله تعالی و صفات او، بدون وجود شبهۀ جهل و تأویل.
3- انکار حرف و یا آیت و یا سورتی از قرآن کریم.
4- مدعیشدن وجود اختلاف و تناقض و تحریف در قرآن کریم.
5- انکار سنت نبوی شریف.
6- انکار و ردنمودن زندهشدن پس از مرگ و محاسبه و جزا.
7- تکفیرنکردن کسانی که مسلمان نیستند مانند یهود و نصارا و مجوس و ملحدان و بتپرستان.
8- هرکس معتقد باشد که برای برخی از مردم، گنجایش یا حق خروج از شریعت محمد صلی الله علیه و آله و سلم وجود دارد، مانند گنجایشی که برای خروج خضر علیه السلام از شریعت موسی علیه السلام وجود داشت، کافر است.
9- حلالشمردن اموری که حرامبودن آن با دلیل قطعی ثابت است، بدون وجود شبهه و تأویل.
10- تصدیقنمودن مدعیان نبوت.
11- مدعیشدن اینکه رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تنها و به طور خاص برای عربها است.
12- ادعانمودن اینکه الله متعال راضی است که با ذات اقدس او، کسی از مردمان صالح و غیره خوانده شوند.
13- تهمتبستن به ام المؤمنین عایشه صدیقه رضی الله عنها به آنچه که الله متعال او را از آن پاک و مبرا اعلان نمود و همچنین تهمتبستن به سایر امهات مومنین همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم .
پس هر امری که باعث محقق شدن تکذیب الله متعال و تکذیب پیامبر او صلی الله علیه و آله و سلم میشود، ناقضی از نواقض اسلام به حساب میرود.
لیکن لازم به تذکر است که باید بین تکذیب یقینی و گمانی فرق گذاشت، به این معنا که: بین تکذیب خبری که مبتنی برندانستن دلیل و یا غایب بودن آن و یا مشکوک بودن در ثبوت آن و یا تکذیب کننده تأویلی در معنا و مفهوم خبر دارد که حکم تکذیب را از او دفع میکند، و بین تکذیب خبری که ثبوت آن یقینی و معنای آن معلوم و معروف است، فرق باید گذاشت. و علما در مورد خبری که ثبوت آن یقینی و معنای آن معلوم و معروف است اجماع دارند که تکذیب آن ناقضی از نواقض اسلام است.
در حالات فوق الذکر تا وقتی به کفر تکذیب کننده حکم نمیشود که بر وی اقامه حجت صورت گیرد و ثبوت خبر و درستی معنای آن برایش بیان گردد.
ناقض ششم: شکداشتن در امری از امور دین:
این گونه شک عبارت از آن شکی است که منافی و متضاد با امری باشد که تصدیق آن بر بنده واجب است، پس کسی که در صدق اخباری که از جانب الله متعال و پیامبر او صلی الله علیه و آله و سلم به مردم رسیده شک نماید، چنین شخص، کافر و نامسلمان است.
پس تکذیب نمودن و شک داشتن، با امری که تصدیق آن بر بنده واجب است منافات داشته و در تضاد قرار دارد.
از صورتهای این ناقض:
1- شکداشتن در کفر کافران و مشرکان.
2- شککردن در زندهشدن پس از مرگ.
3- شککردن در ثبوت قرآنکریم و محفوظبودن آن از هرگونه تحریف و تبدیل.
ناقض هفتم: دشمنیورزیدن با الله عزوجل و پیامبر او صلی الله علیه و آله و سلم ، و دشمنیورزیدن با اسلام:
دشمنیورزیدن با دوستی و محبتورزیدنی که بر بنده واجب است در تضاد قرار میگیرد؛ پس کسی که با الله عزوجل ، یا پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ، یا دین اسلام، دشمنی ورزد و از آنان متنفر باشد، چنین شخص کافر و از ملت اسلام خارج گردیده است.
و آنچه با این نوع ناقض ملحق میگردد:
1- دشنامدادن به الله عزوجل و رسول او صلی الله علیه و آله و سلم و دشنامدادن به دین مقدس اسلام و کمشمردن ذات اقدس الهی و تنقیص و کمشمردن مقام رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم .
2- دشمنی با اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و دشنامدادن ایشان بطور عموم و تکفیرنمودن ایشان. این برخلاف کسی است که گروهی از صحابه رضی الله عنهم را به سبب شبهۀ که بر او پیدا شده دشنام میدهد، وی در همچو حالت مرتکب گناه کبیره شده است و تا هنوز کافر شمرده نمیشود.
3- دشمنی با امامان دین و راویان و نقلکنندگان احادیث صحیح وحملکنندگان شریعت اسلامی و تکذیب ایشان به وجه عموم.
ناقض هشتم: استهزاء و مسخرهکردن به ذات الهی و آیات و رسول او صلی الله علیه و آله و سلم
استهزاء و مسخرهکردن به ذات الهی و آیات و رسول او صلی الله علیه و آله و سلم کفر است، زیرا با محبت و تعظیمی که در قبال ایشان بر بنده واجب است، در تضاد قرار دارد.
و آنچه با این نوع ناقض ملحق میگردد:
1- اهانت به کتاب الله عزوجل .
2- سبکشمردن یکی از شعایر دین اسلام و مقدسات آن.
ناقض نهم: دوستی با کفار و فاصلهگرفتن از مؤمنان:
این نوع ناقض شامل دو امر است:
1- دوستداشتن کفار و دین ایشان و موافقت با عقاید و باورهای آنان و راضیبودن به آن.
2- یاریرساندن به آنان در برابر مسلمانان.
از صورتهای این ناقض:
1- جاسوسی به نفع کفار علیه مسلمانان.
2- تهنئت و تبریکیدادن کفار در عیدها جشنهای کفریشان و راضیبودن از اعمال کفری و شرکی که آنها در اعیادشان به عمل میآورند.
اما کسی که در عیدها و جشنهایشان اشتراک میکند تا با آنان بخورد و بنوشد و به آهنگ و موسیقی و فسق و فجوری که در چنین محافل صورت میگیرد استماع نماید، لیکن در دل خویش کفر و شرکشان را انکار نموده و تأیید نمیکند، چنین شخصی بر کنارۀ هلاکت قرار گرفته است و بیم آن بر وی میرود که اگر عقوبتی و عذابی الهی بر آنان فرود آید وی نیز شامل آنان گردد.
3- بنانمودن معابدی که در آن غیر الله مورد عبادت قرار میگیرد، یا کمک و همکارینمودن در بنای کلیساها و مساکن راهبها و رجال دین یهود و نصارا و بنای گنبدها و مشهدهای که غیر از الله متعال در آنجا خوانده و عبادت میشوند.
4- جنگ و دشمنی با حملکنندگان شریعت اسلامی، از جمله علما و دعوتگران و صالحان و تنگکردن و فشارآوردن برایشان به قصد اینکه مانع پیشرفت دعوت اسلامی و تحت فشار قراردادن ایشان گردد.
5- دست بکارشدن علیه اسلام و مسلمین و ستیزه با آنان، با توهینکردن، و سعی به خاطر ضعیفساختن آنان، و یاریرساندن به کفار تا بر مسلمانان مسلط گردند.
ناقض دهم: رویگردانی و متنفرشدن از آئین و برنامۀ اسلام:
کسی که از اطاعت الله عزوجل و پیامبر او صلی الله علیه و آله و سلم سرپیچی و رویگردانی کند، کافر و نامسلمان است؛ زیرا وی تابع دین الله متعال نبوده، نسبت به فرمانهای الهی بیپروا و به آن عمل نمیکند و از کارهای حرام نیز دست برنمیدارد مگر اینکه موافق هوا و هوس او باشد.
از صورتهای این ناقض:
1- آنکه براین باور باشد که اطاعت الله عزوجل و رسول او صلی الله علیه و آله و سلم و عملی کردن اوامر ایشان بر وی واجب و لازم نیست.
2- آنکه از اوامر الله عزوجل و پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم بطور مطلق رویگردانی کند، به گونۀ که امور دین را نیاموزد و به آن عمل نکند و از واجبات دینی که بر وی لازم است نپرسد، ونسبت به ترک فرمانهای الهی یا دوری از کارهای حرام و بیاطلاعی از احکام شرعی، بیپروا باشد و به منظور اطاعت و فرمانبداری الله عزوجل و رسول او صلی الله علیه و آله و سلم چیزی را عملی نکند.
اما کسی که به خاطر اطاعت و فرمانبری از الله عزوجل و رسول او صلی الله علیه و آله و سلم پایبند به امور دین باشد و اموری را انجام دهد که به سبب آن مسلمان نامیده شود، لیکن در بعضی از گناهان واقع گردد، چنین شخص با ارتکاب آن کافر گفته نمیشود.
* و اموری که به این ناقض ملحق میگردد: ترک نمودن نماز است؛ زیرا نماز ستونی از ستونهای دین است و کسی که بطور مطلق آن را ترک کند، از دین الله عزوجل رویگردان و سرپیچی نموده است. عمر فاروق رضی الله عنه میفرماید: «کسی که نماز را ترک کند، سایر امور دین را به آسانی ترک خواهد نمود».
فصل: نواقض مذکور با کلمه شهادت در تضاد کامل قرار داشته و منافی آن است و اگر انسانی مسلمان، عاقل و بالغی که وادار به کفر نشده و به خاطر شبههای وارد شده معذور نباشد، سپس مرتکب یکی از این نواقض گردد، مرتد محسوب شده و کافر میباشد و اگر در همچو حالت و باور بمیرد، بطور همیشه در آتش دوزخ خواهد ماند. الله متعال میفرماید:
﴿وَمَن يَرۡتَدِدۡ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَيَمُتۡ وَهُوَ كَافِرٞ فَأُوْلَٰٓئِكَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ ٢١٧﴾ [البقرة: 217].
«و هرکس از شما که از دینش برگردد و در حال کفر بمیرد، پس اعمالشان در دنیا و آخرت تباه شده و ایشان اهل دوزخاند و در آن برای همیشه خواهند ماند».
و کسی که در باطن مرتکب یکی از این نواقض یا برخی آن شد و تظاهر به اسلام نمود، چنین شخص منافقی است که نفاق اکبر را مرتکب شده است، و با او در ظاهر معامله مسلمان میکنیم، و اسرار و باطن او را به الله متعال میگذاریم تا آنکه کفر ظاهر و بواحی از او سرزند.
فصل: نواقض اسلام دو مرتبه دارد:
این نوع کفر بر کسی اطلاق میگردد که در کفر او شک و شبهه و ابهامی وجود نداشته باشد و احتمال آن نرود که وی به خاطر جهل و نادانی و یا تأویل و ناچاری معذور شناخته شده باشد. مانند کسی که منسوب به دینی، غیر از اسلام باشد، یا غیر الله را عبادت کند و یا کسی که الله عزوجل و رسول او صلی الله علیه و آله و سلم را دشنام میدهد و به امور دین استهزا و مسخره میکند و یا کسانی که منکر قرآن و سنتاند یا چیزی قطعی ویقینی که از ضروریات و حتمی دین است را انکار میکنند در حالی که ظاهرا قطعیت و یقینی بودن آن را خوب میدانند.
کسانیکه زیر این مرتبه قرار میگیرند به کافر بودنشان حکم میشود و اینکه دایمی و ابدی در آتش دوزخ میمانند مشروط به اینکه از کافر بودنشان در وقت مرگ متیقن باشیم.
الله متعال میفرماید: ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ ١١٣﴾ [التوبة: 113].
«پیامبر و مؤمنان را شایسته نیست که برای مشرکان آمرزش بخواهند هر چند که خویشاوند باشند، پس از آنکه برایشان روشن شد که آنان اهل دوزخاند».
مرتبه دوم: کفری که ظاهر و بواح نیست:
و آن بر دو قسم است:
قسم اول: در این قسم کفر احتمال آن میرود که صاحب چنین عقیده معذور دانسته شود، و آن به سبب اجبار یا ناچاری و یا از دادن عقل و یا وجود شبههای مثل تأویل یا جهلی که وی را معذور میسازد و نیاز دارد که حجت بر وی قایم گردد، اگر حجت و دلیل به وی رسید و معنای آن را درست دانست، لیکن باوجود آن، بر عقیدۀ کفری خود اصرار و پافشاری نمود، میتوان حکم کفر را بر وی جاری کرد.
بنابراین علمای کرام از تکفیر نمودن بعضی از فرقههای گمراه که منکر برخی از اسما و صفات الله متعال شدند، به دلیل وجود شبهۀ تأویل، امتناع ورزیدند، لیکن بر مبتدع و فاسق بودنشان حکم نمودند، و ابراز داشتند که، وجود شبهه به نزد ایشان ساحت آنان را از مخالفت با نصوص کتاب و سنت پاک نمیسازد، لکن مانع آن میگردد که بر کافربودنشان حکم نشود.
و در این نوع کفر میتوان گفت که صاحب آن مرتکب عمل کفری شده است، نه اینکه مرتد شده است تا آنکه شروط تکفیر نمودن وی محقق و موانع آن دور گردد.
قسم دوم: آنست که این ناقض، از نواقض مختلف فیه باشد، و نگرنده را در التباس و ابهام قرار دهد که نتواند کافر بودن او را ترجیح دهد.
از اینرو اهل علم در مورد بعضی از نواقض اختلاف نظر دارند، از جمله:
اول: ترک نماز از روی بیپروایی و تنبلی، بدون آنکه فرض بودن نماز را انکار کند و یا از ادای آن تکبر ورزد و رویگردان شود. و رأی درست و صحیح آن است که کسی که نماز را بطور مطلق ترک میکند، کافر است، و کسی که گاهی نماز میخواند و گاهی نمیخواند، چنین شخص فاسقی است که به خاطر تفریط و تنبلی در ادای نمازهای فرضی به عذاب تهدید شده است، لیکن محکوم به کفر نمیگردد.
و این رأی وسط و میانه در بین دو رأیی است که گفتهاند شخص مسلمان به سبب ترک یک نماز هم کافر میگردد و رأی دیگری که میگوید اگر شخص مسلمان نماز را بطور مطلق هم ترک کند، کافر نمیگردد.
دوم: سحر یا جادو: علما در مورد کافربودن کسی که سحر را میآموزد و به دیگران تعلیم میدهد و کسی که با سحر سروکار دارد، اختلاف نظر دارند. و درست آن است که سحر و اعمال سحری صورت نمیگیرد و محقق نمیگردد مگر با شرک اکبر و کفر ورزیدن، از جمله کمک خواستن از شیطانها و تقربجستن به آنها به وسیله ذبحکردن و نذرگرفتن و سبکشمردن اموری که الله عزوجل به تعظیم و توقیر آن دستور فرموده است و اهل علم در کافر بودن کسی که چنین اعمال را انجام میدهد، هیچ اختلافی ندارند.
لیکن بعضی از علما حیله و نیرنگهای پنهانی و چشمبندی را نیز سحر مینامند، و برخی از علما نیرنگها و حیلهگریهایی که به واسطه بعضی از دواهای که بر عقل و هوش و حس و جان انسان تأثیر میافگند را نیز سحر خواندهاند. به این خاطر این عده علما همۀ ساحران را مطلقا تکفیر نمیکنند تا آنکه از کیفیت سحرشان متیقن شوند، اگر سحر او از راه شیاطین و کمکخواستن و تقربجستن به آنها بود، او را کافر میشمارند، و اگر سحر او از راهی دیگری بود؛ حکم کردهاند که باید تعزیر و جزا داده شود تا از این کار خوداری کند، و او را کافر نمیگویند.
سوم: ترک زکات و روزه و حج، بعضی از علما به این نظراند که اگر مسلمانی یکی از این فرایض را ترک کند، کافر میگردد و اگر منکر فرضبودن آن نباشد، لیکن درست و صحیح آنست که با ترک نمودن این فرایض کافر نمیشود مادامی که منکر فرضبودن آن نباشد و اگر منکر وجوب و فرضبودن آن بود در چنین حالت کافر است، زیرا او دستور الله عزوجل و پیامبر او صلی الله علیه و آله و سلم را انکار نموده است.
در این باب احادیث صحیح وارد شده که تارک این فرایض در روز آخرت عذاب و شکنجه میشود؛ سپس یا به طرف جنت و یا به طرف دوزخ فرستاده میشود، و این دلیل بر آن است که تارک این فرایض حتما کافر نمیشود.
فصل: بعضی از اعمال است که مسلمان را از دایره اسلام خارج میسازد زیرا حاوی چندین ناقض و از چندین جهت کفر میباشد، بطور مثال: کسی که بر وفق آنچه الله متعال نازل فرموده حکم نکند و در عین وقت آن را حلال بداند و حکم و داوری طاغوتها را بر حکم الله عزوجل ترجیح داده و بهتر بداند، چنین شخص از چندین جهت کافر گردیده است:
* یکی به این جهت کافر است که به غیر آنچه الله متعال نازل فرموده حکم نموده، و خود را در حکم و داوری شریک الله عزوجل قرارداده است.
* دوم به این سبب کافر است که حرام قطعی ویقینی که از ضروریات حتمی که در دین حرام است را حلال دانسته است.
* و سوم به این سبب کافر است که الله عزوجل و رسول او صلی الله علیه و آله و سلم را تکذیب نموده و حکم طواغیت را بر حکم الله عزوجل و رسول او صلی الله علیه و آله و سلم ترحیح داده و بهتر شمرده است.
چیزی که باید دانست این است که بعضی از کافران و مرتدشدگان در چندین نواقض واقع میشوند، برخی در شرک اکبر و تکذیب الله متعال و رسول او و تنفر از دین اسلام و دوستی با کفار و غیره واقع میشوند و بنده هر قدر بیشتر در این نواقض واقع گردد، به همان اندازه کفر او بزرگتر بوده، و به همان اندازه در برابر آن عذاب سختر و شدیدتر میبینند، چون وجه مشترک میان کسانی که مرتکب ناقضی از نواقض اسلام میشوند یک است و آن اینکه از دایره اسلام خارج شدهاند.
فصل: کفر دو نوع است؛ کفر ظاهری، و کفر باطنی یا نهانی:
کفر باطنی بستگی به حال و احوال بنده با پروردگارش دارد؛ شاید او در باطن مرتکب یکی از نواقض اسلام گردد، ولی در ظاهر خود را به مردم، مسلمان معرفی میکند؛ وی در چنین حالت منافق بوده و با وی معامله یک مسلمان صورت میگیرد، اما در روز آخرت در زمره کافران و در آتش دوزخ برای همیشه خواهد ماند.
و شاید هم کسی در ظاهر مرتکب یکی از نواقض اسلام گردد، لیکن در حقیقت وی معذور است، مثل کسی که عقل خود را از دست میدهد، یا جاهلی که به سبب جهلش معذور شمرده میشود، یا اینکه شخص جدیدا مسلمان شده است و بر زبان او بعضی از سخنان کفری جاری میشود که بر آن عادت گرفته ولی معتقد به آن نیست؛ چنین شخص شاید در ظاهر محکوم به کفر گردد، لیکن در باطن شاید عذری داشته باشد که وی به سبب آن معذور باشد.
همانا انسان در روز قیامت نظر به خاتمۀ او در دنیا حشر میگردد؛ اگر بر کفر مرده باشد با کافران و اگر مومن از دنیا رفته باشد با مومنان حشر خواهد شد.
و در مورد تکفیر نمودن شخص، اصولا علما و یا اولیای امور مسلمانان حکم تکفیر شخص را صادر میکنند و شاید هم امر تکفیر نظر به شرایط و حوادث غیر مترقبه، از این اصل خارج گردانیده شود.
و چیزی مهمی که بنده مسلمان متوجه و مواظب آن باشد این است که در تکفیر شخص نباید بیپروا باشد و عجولانه حکم تکفیر کسی را صادر نکند تا آنکه کفر او ظاهر و واضح گردد. به دلیل فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : «أَيُّمَا امْرِئٍ قَالَ لأَخِيهِ: يَا كَافِرُ. فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدُهُمَا إِنْ كَانَ كَمَا قَالَ وَإِلاَّ رَجَعَتْ عَلَيْهِ ».[2]
«هرگاه شخصی به برادر مسلمانش بگوید: ای کافر! همانا کلمۀ مذکور (کفر) به یکی از آندو بازگشت میکند، اگر چنانکه گفته بود (آن شخص کافر بود) خوب، در غیر آن کفر به خود او باز میگردد».
همچنان ابوذر رضی الله عنه روایت میکند که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیده است که میفرمود: «مَنْ دَعَا رَجُلاً بِالْكُفْرِ أَوْ قَالَ عَدُوَّ اللَّهِ. وَلَيْسَ كَذَلِكَ إِلاَّ حَارَ عَلَيْهِ».[3]
«آنکه شخصی را کافر بخواند و یا اینکه او را دشمن الله بخواند و وی چنین نباشد، حرفش بر خودش بازمیگردد».
این آگاهی در مورد کسی است که در وقت دشنامدادن و یا با بیپروایی شخصی را کافر میگوید و یا کسی که اهلیت این حکمکردن را ندارد. اما عالم مجتهد اگر در وقت ضرورت در حکمکردن بر کسی اشتباهی کند، وی مأجور است، به شرطیکه در حکم خود بیعدالتی و زیادهروی و از هوای نفس پیروی نکرده باشد، در این صورت وی در اجتهاد خود اجر برده و اشتباه او مورد مغفرت قرار خواهد گرفت.
فصل: علما باهم اتفاق نظر دارند که کشتن شخص مرتد واجب است، به دلیل فرمودۀ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم : «مَنْ بَدَّلَ دِينَهُ فَاقْتُلُوهُ».[4]
«هرکس دینش را تغییر دهد او را بکشید».
کسی که مرتد بمیرد، نباید غسل داده شود، و نه کفن شود و نه نماز جنازه بر وی خوانده شود، و در قبرستان مسلمانان دفن نگردد، همچنین هیچکسى از او ارث نمیبرد و پس از مرگ او دعای مغفرت برایش جائز نیست.
اما در مورد درخواست توبه از مرتد، این مسأله به اجتهاد حاکم یا قاضی ارتباط میگیرد، اگر امید داشت که مرتد به اسلام دوباره برگردد، یا اینکه شبههای بر وی پیش آمده که به سبب آن از دین برگشته است، در این صورت حاکم میتواند سه روز به او مهلت دهد تا توبه کند و به اسلام برگردد، اگر توبه نکرد و بر کفر اصرار ورزید درین حالت حکم مرتد را بر وی جاری سازد و باید کشته شود.
اگر امام یا حاکم دید که عجله در کشتن او مصلحتی برای مسلمانان است، مانند کسی که اذیت و آزار او بعد از مرتدشدنش به مسلمانان سخت و شدید است، یا اینکه به نفع دشمنان اسلام جاسوسی میکند و یا اینکه در تأخیرنمودن کشتن او فتنه و ضرری عاید اسلام و مسلمانان میگردد، پس باید در کشتن او شتاب و عجله نماید، به شرطی که پیش از دستگیری و دست یافتن بر او، توبه نکرده باشد.
ای پروردگار! تا لحظۀ که زندهایم ما را مسلمان و بر اسلام پیدار نگهدار و وقتی میمیریم ما را مسلمان از دنیا به سوی خود بگیر و ما را با مردمان صالح یکجا بساز و از شرمندگی دنیا و عذاب آخرت نجات فرما، زیرا تویی صاحب رأفت و مهربانی.
وصلى الله على نبینا محمد وعلى آله وصحبه وسلم تسلیمًا کثیرًا