5- رواية الأبناء
عن الآباء
[روايت پسران از پدران]
1- تعريف «رواية الأبناء عن الآباء»:
اينكه در سلسلهي سند حديث، پسري يافت شود كه فقط به روايت حديث از پدرش پرداخته باشد؛ و يا اينكه حديث را «از پدرش، از جدّش» روايت نمايد.
2- مهمترين نوع «رواية الأبناء عن الآباء»:
و مهمترين نوع «رواية الأبناء عن الآباء»، نوعي است كه در آن به اسم پدر، يا جدّ [پدر بزرگ] تصريح نشود؛ چرا كه در اين صورت، نياز به تحقيق و بررسي پيرامون شناخت اسمش، احساس ميشود.
3- انواع «رواية الأبناء عن الآباء»:
«رواية الأبناء عن الآباء» بر دو نوع است:
الف) راوي فقط از پدرش، حديث را روايت نمايد [بدون اينكه در روايت حديث، از جدّ نامي ببرد.] و اين مورد زياد اتفاق ميافتد، مثل: «روايت ابي العشراء از پدرش».[1]
ب) راوي از پدرش از جدش؛ و يا از پدرش از جدش از جدّ جدش الي آخر...، حديث را روايت نمايد. مثل: «روايت عمرو بن شعيب از پدرش از جدش»[2].
4- برخي از فوايد «رواية الأبناء عن الآباء»:
الف) جستجو و تحقيق و كاوش و پژوهش دربارهي شناخت اسم «پدر» يا «جد»؛ در صورتي كه به اسم آنها [در سلسلهي سند حديث]، تصريح نشده باشد.
ب) معين نمودن مفهوم «جدّ»؛ كه آيا او «جدّ ابن» [پدر بزرگ پسر] است و يا «جدّ أب» [پدر بزرگ پدر].
5- مشهورترين كتابهايي كه در زمينهي تدوين و نگارش «رواية الأبناء عن الآباء» به رشتهي تحرير درآمدهاند:
الف) «رواية الأبناء عن آبائهم»، تأليف ابونصر عبيد الله بن سعيد وائلي.
ب) جزء «من روى عن أبيه عن جدّه»، تأليف ابن ابي خيثمه.
ج) كتاب «الوَشي المعلم في من روى عن أبيه عن جدّه عن النبي صلی الله علیه و آله و سلم »، تأليف حافظ علائي.
6- «مُدَبَّج» و «رواية الأقران»
1- تعريف «أقران»:
الف) تعريف لغوي: همچنانكه در «القاموس»[3] آمده: «اقران» جمع «قرين» و به معناي «مُصاحب» [همنشين، همراه، يار و همدم، ملازم و معاشر، و رفيق و دوست] است.
ب) تعريف اصطلاحي: «اقران» عبارت است از: «المتقاربون في السنّ والإسناد»؛ «راوياني كه در سنّ و سال، و در اسناد[4] [در ملاقاتِ شيخ] با يكديگر، متقارب و نزديك به هم باشند.»
2- تعريف «رواية الأقران»:
«روايت اقران»، اين است كه راوي، حديثي را از كسي روايت كند كه سن و استادشان، يكي باشد. [يعني يكي از دو نفري كه در سن و سال و در اسناد - در ملاقاتِ شيخ - با همديگر مساوياند، از ديگري نقل حديث نمايد.]
مثل: «روايت سليمان تيمي از مِسعَر بن كِدام» كه هر دو قرين يكديگرند؛ ولي ما در اين زمينه كه مِسعر به نقل حديث از تيمي پرداخته باشد، اطلاعي در دست نداريم [بلكه اطلاع ما در اين زمينه، فقط در همين حد است كه سليمان تيمي از مِسعر به نقل و روايت حديث پرداخته است. و مشخص ميشود كه «اقران» روايتي يك طرفي است. يعني در «اقران» فقط يكي از دو قرين از ديگري نقل حديث ميكند. و براساس تحقيقي كه صورت گرفته، مشخص ميشود كه فقط سليمان تيمي از مِسعر نقل حديث كرده است.]
3- تعريف «مُدَبَّجْ»:
الف) تعريف لغوي: «مُدَبَّج»، اسم مفعول از «تدبيج»، و به معناي «تزيين» [آرايش و تزيين نمودن] است. و «تدبيج»، مشتق از «ديباجتي الوجه» يعني «دو گونه» ميباشد. و «مُدَبَّج» را به اين عنوان، بدان خاطر نامگذاري نمودهاند، زيرا كه راوي و مَروي عنه [در سن و استاد] با يكديگر برابرند، همانگونه كه دو گونه با يكديگر يكسان و برابرند.
ب) تعريف اصطلاحي: «مُدَبَّجْ»، عبارت است از: «أن يروي القرينان كل واحدٍ منهما عن الآخر»؛ «اينكه دو نفر راوي - كه هم از نظر سن و سال با هم برابرند و هم از لحاظ استاد و ملاقاتِ شيخ - هر دو حديث را از يكديگر روايت كنند. [يعني هر يك از دو قرين از يكديگر، نقل حديث كنند.][5]»
4- مثالهايي براي «مُدَبَّج»:
الف) مُدَبَّج در ميان اصحاب: روايت عايشهل از ابوهريره رضی الله عنه ؛ و روايت ابوهريره رضی الله عنه از عايشهل [كه هر دو از يكديگر حديث را روايت كردهاند.]
ب) مُدَبَّج در ميان تابعين: روايت زهري از عمر بن عبدالعزيز؛ و روايت عمر بن عبدالعزيز از زهري [كه هر دو از يكديگر به نقل حديث پرداختهاند.]
ج) مُدبّج در ميان تبع تابعين: روايت مالك از اوزاعي؛ و روايت اوزاعي از مالك [كه هر دو از يكديگر حديث را نقل كردهاند.]
5- برخي از فوايد «رواية الأقران» و «مُدبّج»:
الف) تا چنين تصور نشود كه در سلسلهي سند حديث، زيادتي رخ داده است.[6]
ب) تا چنين گمان نشود كه در سلسلهي سند، تغيير و تبديلي صورت گرفته و «عن» به «واو» تبديل شده است[7].
6- مشهورترين كتابهايي كه در زمينهي نگارش «رواية الأقران» و «مُدبَّج» تأليف شدهاند:
الف) «المدبّج»، تأليف دار قطني.
ب) «رواية الأقران»، تأليف ابوالشيخ اصفهاني.
1- تعريف «سابق و لاحق»:
الف) تعريف لغوي: «سابق» اسم فاعل از «السَّبق» و به معناي «متقدم» [پيشين، پيشتاز، اوّلي] است؛ و «لاحق»، اسم فاعل از «اللحاق»، و به معناي «متأخر» [دير اتفاق افتاده، در پشت قرار گرفته، با تأخير، دير] ميباشد.
و مراد از «سابق»؛ فرد روايتكنندهاي است كه زودتر فوت نموده؛ و مراد از «لاحق»: فرد روايت كنندهاي است كه ديرتر فوت كرده و چهره در نقاب خاك كشيده است.
ب) تعريف اصطلاحي: «سابق و لاحق»، عبارت است از: «ان يشترك في الرواية عن شيخ، اثنان تباعد ما بين وفاتيهما».
«اينكه دو نفر [دو قرين]، حديثي را به طور مشترك از استادي روايت كنند كه فاصلهي بين فوت اين دو نفر راوي، زياد باشد.»[8]
2- مثال براي «سابق و لاحق»:
الف) بخاري و خفّاف، رواياتي را به طور مشترك از «محمد بن اسحاق سراج»[9] نقل نمودهاند كه فاصلهي بين فوت بخاري و خفّاف، يكصد و سي و هفت سال يا بيشتر ميباشد.[10]
ب) زهري و احمد بن اسماعيل سَهمي، رواياتي را به طور مشترك از امام مالك نقل كردهاند كه فاصلهي بين فوت زهري و احمد بن اسماعيل سَهمي، يكصد و سي و پنج سال ميباشد. زيرا كه زهري به سال 124 ه. ق درگذشت و سَهمي به سال 259 ه. ق چهره در نقاب خاك كشيد و دار فاني را وداع گفت.
توضيح اينكه: از طرفي زهري، از لحاظ سني از مالك بزرگتر بود، چرا كه وي از زمرهي تابعين به شمار ميآمد، و مالك نيز از زمرهي تبع تابعين محسوب ميشد؛ از اين رو «روايت زهري از مالك»، از باب «روايت اكابر [بزرگترها] از اصاغر [كوچكترها]» ميباشد - چنانكه پيشتر به اين موضوع اشاره رفت - و از سويي ديگر، سَهمي از نظر سنّي از مالك كوچكتر بود، و علاوه از اين، سهمي عمر طولاني داشت، چرا كه عمر وي به نزديكي صد سال رسيده بود، و به اين دليل است كه تفاوت زيادي بين وفات سهمي و وفات زهري به چشم ميخورد.
و به تعبيري روشنتر و واضحتر [ميتوان چنين نتيجهگيري كرد كه] «راوي سابق»، شيخ [استاد] اين فرد مروي عنه، و «راوي لاحق»، شاگرد وي به شمار ميآيد كه اين شاگرد عمر طولاني كرده و زندگي درازي داشته است.
3- برخي از فوايد «سابق و لاحق»:
الف) تثبيت نمودن حلاوت و شيريني علوّ اسناد در قلوب.
ب) تا چنين تصور نشود كه سندِ لاحق، دچار انقطاع شده است.
4- مشهورترين كتابهايي كه در عرصهي تدوين و نگارش «سابق» و «لاحق»، تأليف شدهاند:
از مشهورترين كتابهايي كه در اين زمينه به رشتهي تحرير درآمدهاند، ميتوان به كتاب «السابق و اللاحق»، تأليف خطيب بغدادي اشاره كرد.
[شناخت رُوات، شامل اين موارد ميشود:]
1- معرفة الصحابة [شناخت صحابه]
2- معرفة التابعين [شناخت تابعين]
3- معرفة الإخوة والأخوات [شناخت راويان برادر و خواهر در هر طبقه از طبقات]
4- متفق و مفترق
5- مؤتلف و مختلف
6- متشابه
7- مهمل
8- معرفة المبهمات [شناخت راويان مبهم]
9- معرفة الوحدان [شناخت راوياني كه فقط يكنفر حديثي را از آنها روايت نموده است.]
10- معرفة من ذكر بأسماء أو صفات مختلفة [شناخت راوياني كه با نامها و القاب متعدد، و ويژگيها و كنيههاي مختلف از آنها ياد ميشود]
11- معرفة المفردات من الأسماء و الكُنى و الألقاب [شناخت راوياني كه داراي اسم، كنيت و لقب مختص به خود هستند - مفرد - و جز آنها ديگر كسي از راويان داراي اين اسم، لقب و كنيت نيست]
12- معرفة أسماء من اشتهروا بكناهم [شناخت نامهاي راوياني كه با كنيه شهرت پيدا كردهاند]
13- معرفة الألقاب [شناخت القاب راويان]
14- معرفة المنسوبين إلى غير آبائهم [شناخت راويان و محدثيني كه به غير پدرانشان منسوبند]
15- معرفة النسب التي على خلاف ظاهرها [شناخت راوياني كه از حيث نسبت، غيرعادي به نظر ميرسند و نسبتشان برخلاف ظاهر آنها ميباشند.]
16- معرفة تواريخ الرواة [آشنايي با تاريخ و سرگذشت راويان]
17- معرفة من خلّط من الثقات [شناخت راوياني كه دچار كم هوشي و حواس پرتي و درآميختگي و اختلال حواس شدهاند]
18- معرفة طبقات العلماء والرواة [شناخت طبقات علماء و راويان]
19- معرفة الموالي من الرواة والعلماء [شناخت موالي از ميان راويان و علماء]
20- معرفة الثقات والضعفاء من الرواة [شناخت راويان ثقه و ضعيف]
21- معرفة أوطان الرواة وبلدانهم [شناخت وطن و سرزمين راويان]
1- معرفة الصحابة [شناخت صحابه]
1- تعريف صحابه:
الف) تعريف لغوي: «صحابه» در لغت، مصدر است و به معناي «الصحبة» [دوستي، رفاقت، همراهي، يار و همدم شدن، معاشرت، گفتگو] ميباشد. و واژهي «صحابي» و «صاحب» نيز به همين معنا آمده است. و جمع آن بر وزن «اصحاب» و «صَحْب» است؛ و «صحابه» [مفرد]، به معناي «اصحاب» [جمع] نيز زياد مورد استعمال قرار ميگيرد. [يعني واژهي «صحابه» - كه مفرد است - به معناي واژهي «اصحاب» - كه جمع صحابه است - زياد به كار برده ميشود. و زياد اتفاق ميافتد كه كسي «صحابه» را به كار برده و منظورش جمعي از صحابه است.]
ب) تعريف اصطلاحي: صحابي در اصطلاح، به كسي گويند كه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم را در حال اسلام ملاقات و ديدار كرده، و بر اسلام نيز مرده باشد؛ گر چه در اين فاصله، ارتدادي نيز رخ داده باشد؛ بنا به قول صحيح. [يعني اگر فردي به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ايمان آورد و ايشان را ملاقات نمود، و سپس از اسلام برگشت و مرتد شد، و در آخر، دوباره به آغوش اسلام بازگشت و از ارتدادش توبه نمود، باز هم به چنين فردي، «صحابي» گفته ميشود.][11]
2- اهميت «شناخت صحابه» و فايدهي آن:
«شناخت صحابه»، علمي بس مهم و اساسي و بزرگ و بنيادين است كه در آن فوايد و نكاتي ارزنده و مفيد به وديعه نهاده شده است. و يكي از فوايد مهم آن، شناخت «متصل» از «مرسل» است.
3- به چه وسيلهاي «صحبت و همراهي» صحابي [با پيامبر گرامي اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ]، شناخته ميشود؟:
«صحبت و همراهي صحابي [با پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ]»، به يكي از اين امور پنج گانه، شناخته ميشود كه عبارتند از:
الف) تواتر: مانند ابوبكر صديق رضی الله عنه ، عمر بن خطاب رضی الله عنه ، و ساير عشرهي مبشره.
ب) شهرت: مانند ضمام بن ثعلبة رضی الله عنه ، و عكّاشة بن مِحصن رضی الله عنه .
ج) خبر دادن فردي از صحابه [به اينكه فلاني، صحابهي پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم است.]
د) خبر دادن فردي مؤثق و معتبر از تابعين [به اينكه فلاني، صحابهي پيامبر گرامي اسلام صلی الله علیه و آله و سلم است.]
هـ) خبر دادن خود فرد به اينكه وي از زمرهي اصحاب پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. البته مشروط بر اينكه وي فردي عادل، و ادعايش نيز قابل تصور و محتمل باشد.[12]
4- عادل بودن تمامي صحابه:
به اجماع علماي مورد اعتبار و صاحبنظران اسلاميِ مُعتمد، تمامي صحابه عادل هستند؛ خواه اين صحابه از زمرهي افرادي باشند كه در فتنهها قاطي شدهاند و يا از جملهي افرادي باشند كه خويشتن را از فتنهها [يعني دورهي خلافت عثمان رضی الله عنه و بعد از آن كه اهواءو حزبگرايي، امت اسلامي را در برگرفت] دور نگه داشتهاند و بدانها نزديك نشدهاند. [و همهي آنها عادل هستند و خداوند متعال عدالت آنان را در قرآن به اثبات رسانده و در بيشتر از يك سورهي قرآن، آنان را ستايش و تمجيد فرموده است. از جمله در آخر سورهي «فتح» به خصوص مهاجرين و انصار و اصحاب بيعة الرضوان را به ستايش خود مختص نموده است. و رسول گرامي اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در چندين حديث به بيان عدالت و امانت آنان پرداخته و سيرت و تاريخ پاك اسلام نيز گواه عدالت و امانتداري آنان ميباشد.]
و معناي «عدالت صحابه»، اين است كه آنها از اينكه به عمد به دروغپردازي در روايت بپردازند، اجتناب و خودداري ميكردند و از انحراف و كجروي و فساد و بيراهه رفتن در روايت نيز، پرهيز مينمودند و دوري ميجستند و مرتكب اموري نميشدند تا به ذريعهي انجام آنها، روايتشان از درجهي اعتبار و قبوليّت بيفتد؛ پس بدين گونه ميتوان چنين نتيجه گرفت كه تمامي روايات صحابه - بدون بدوش كشيدن سختيهاي تحقيق و بررسي در مورد عدالت آنها - مورد قبول است؛ و در مورد افرادي از آنها كه در فتنهها قاطي شدهاند، ميتوان چنين نتيجه گرفت كه به خاطر حسن ظن بدانها، امر هر يك از آنها بر اجتهاد حمل ميشود كه هر يك از آنها در اين اجتهادشان مأجور ميباشند، چرا كه آنها حاملان شريعت و از زمرهي «خير القرون» به شمار ميآيند.
5- صحابيهايي كه بيش از ديگران حديث روايت كردهاند:
شش تن از صحابه از زمرهي صحابيهايي هستند كه بيش از ديگران به روايت حديث پرداختهاند، و اين شش نفر به ترتيب عبارتند از:
الف) ابوهريره رضی الله عنه : تعداد مرويات: 5374 حديث. از وي بيش از سيصد مرد نيز حديث نقل نمودهاند.
ب) ابن عمر رضی الله عنه : تعداد مرويات: 2630 حديث.
ج) انس بن مالك رضی الله عنه : تعداد مرويات: 2286 حديث.
د) ام المؤمنين عايشه رضی الله عنها : تعداد مرويات: 2210 حديث.
هـ) ابن عباس رضی الله عنه : تعداد مرويات: 1660 حديث.
و) جابر بن عبدالله رضی الله عنه : تعداد مرويات: 1540 حديث. [و ابوسعيد خدري رضی الله عنه : تعداد مرويات: 1170 حديث]
6- صحابيهايي كه بيش از ديگران، فتوا ميدادند:
بيشتر فتواهاي صحابه، از ابن عباس رضی الله عنه نقل شده است، و پس از ايشان، اكثر فتواها از بزرگان علماي صحابه روايت شدهاند كه بنا به گفتهي مسروق، بزرگان علماي صحابه، شش نفر بودهاند؛ وي در اين زمينه گفته است:
«انتهى علم الصحابة إلى ستة: عمر وعلي وأبي بن كعب وزيد بن ثابت وأبي الدرداء وابن مسعود، ثم انتهى علم الستة إلى على وعبدالله بن مسعود.»
«علم صحابه، به شش نفر ختم ميشود: عمر رضی الله عنه ، علي رضی الله عنه ، ابي بن كعب رضی الله عنه زيد بن ثابت رضی الله عنه ، ابودرداء رضی الله عنه ، و ابنمسعود رضی الله عنه . و علم اين شش نفر نيز به علي رضی الله عنه و عبدالله بن مسعود رضی الله عنه ختم ميگردد.»
7- «عبادله» كيست؟
در اصل، مراد از «عبادله»، هر آن كسي از صحابه است كه اسمش «عبدالله» باشد، و تعداد صحابيهايي كه اسمشان «عبدالله» است، به نزديكي سيصد نفر ميرسد؛ ولي در اينجا مراد از «عبادله» چهار نفر از صحابه است كه اسم هر يك از آنها «عبدالله» ميباشد. و اين چهار نفر عبارتند از:
الف) عبدالله بن عمر رضی الله عنهما .
ب) عبدالله بن عباسب.
ج) عبدالله بن زبير رضی الله عنهما .
د) عبدالله بن عمرو بن العاص رضی الله عنهما .
و امتياز و ويژگي اين گروه از صحابه بر ديگران، اين است كه آنها از زمرهي علماي صحابهاي به شمار ميآيند كه وفاتشان به گونهاي به تأخير افتاده كه [از ناحيهي مسلمانان و افراد تازه مسلمان] احساس نياز به علم و دانش آنها شده است [و بدين گونه مرجعي براي دانشجويان و تكيهگاهي براي حديثپژوهان و منبع مورد اعتمادي براي مسلمانان قرار گرفتند] و بدين ترتيب، از اين طريق، داراي شهرت و آوازه و امتياز و ويژگي بر ديگران ميباشند. پس هر گاه «عبادله» بر فتوايي به اتفاق نظر برسند، گفته ميشود: «هذا قول العبادلة»؛ «اين فتوا براساس قول عبادله است.»
8- آمار صحابه:
در اينجا آمار دقيقي از تعداد صحابه وجود ندارد، ولي در اين زمينه، آراء و نظريههايي از علماء و صاحب نظران اسلامي، مطرح شده است كه از مجموع آنها ميتوان چنين برداشت نمود كه آمار صحابه، بيش از يكصد هزار نفر است؛ و مشهورترين اين آراء و نظريهها، نظريهي ابوزعهي رازي ميباشد. وي گفته است: «قُبض رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن مائة ألف وأربعة عشر ألفاً من الصحابة ممن روى عنه وسمع عنه»[13]؛ «اصحاب هنگام وفات پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم يكصد و چهارده هزار نفر (زن و مرد) بودهاند كه اين تعداد از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم استماع حديث كردهاند و به روايت احاديث ايشان پرداختهاند.»
9- تعداد طبقات صحابه:
پيرامون تعداد طبقات صحابه، در ميان علماء و صاحب نظران ديني، اختلاف نظر وجود دارد و هر يك از آنها بر حسب اجتهاد و استنباط خويش، به تقسيم آنها پرداخته است؛ برخي از آنها، طبقات صحابه را به اعتبار «پيشتازي در قبول دين اسلام»، يا «هجرت» و يا «حضور در مشاهد محترم و شريف» تقسيم نمودهاند، و برخي ديگر نيز، طبقات آنها را به اعتباري ديگر تقسيم كردهاند.
[به هر حال]، هر يك از علماء برحسب اجتهاد خويش، به تقسيم طبقات صحابه پرداخته است [مثلاً:]
الف) ابن سعد، طبقات صحابه را به پنج طبقه تقسيم نموده است.
ب) و حاكم، طبقات صحابه رابه دوازده طبقه تقسيم كرده است.
10- برترين صحابه:
به اجماع اهل سنت و جماعت، برترين صحابه (به طور مطلق)، ابوبكر صديق رضی الله عنه و سپس عمر رضی الله عنه ميباشد.
و جمهور اهل سنت و جماعت برآنند كه عثمان رضی الله عنه از نظر فضل و برتري در درجهي سوم قرار دارد و بعد از ايشان علي رضی الله عنه در درجهي چهارم ميباشد؛ و سپس در درجهي بعدي، ساير عشرهي مبشره [طلحه رضی الله عنه ، زبير رضی الله عنه ، سعد رضی الله عنه ، عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه ، ابوعبيده عامر بن جراح رضی الله عنه ، زيد رضی الله عنه ] و بعد از آنها، اهل غزوهي بدر، و سپس اهل غزوهي «اُحد» و پس از آنها «اهل بيعة الرضوان» ميباشد.
11- طلايهداران و پيشقراولانِ صحابه در عرصهي پيشتازي در قبول اسلام:
[صحابههايي كه در زمينهي قبول كردن دين اسلام، جزو طلايهداران، پيشقراولان، پيشگامانِ پيشتاز، و پيشآهنگان به شمار ميآيند، عبارتند از:]
الف) از مردان آزاد: ابوبكر صديق رضی الله عنه .
ب) از بچهها: علي بن ابي طالب رضی الله عنه .
ج) از زنان: ام المؤمنين خديجه رضی الله عنه .
د) از بردههاي آزاد شده: زيد بن حارثه رضی الله عنه .
ه) از بردهها: بلال بن رباح رضی الله عنه .
12- آخرين كساني كه از صحابه درگذشتند و چهره در نقاب خاك كشيدند:
آخرين كسي كه از صحابه درگذشت، «ابوالطفيل عامر بن واثلة الليثي» بود كه به سال 100 هجري در مكهي مكرمه درگذشت، و برخي نيز بيشتر از اين گفتهاند [و بر اين باورند كه وي به سال 110 هجري وفات نموده است] و قبل از او در بصره، «انس بن مالك» در سال 93 ه. ق درگذشت و چهره در نقاب خاك كشيد.[14]
13- مشهورترين كتابهايي كه در زمينهي تدوين و نگارش «معرفة الصحابة» تأليف شدهاند:
الف) «الإصابة في تمييز الصحابة»، تأليف ابن حجر عسقلاني.
ب) «أسد الغابة في معرفة الصحابة»، تأليف علي بن محمد جزري، مشهور به ابن اثير.
ج) «الاستيعاب في إسماء الأصحاب»، تأليف ابن عبدالبرّ.[15]
2- معرفة التابعين [شناخت تابعين]
1- تعريف «تابعين»:
الف) تعريف لغوي: «تابعين»، جمع «تابعي» يا «تابع» است. و «تابع»، اسم فاعل از «تَبعه» و به معناي «مَشي خلفه» [پشت سر او رفت. دنبال كسي را گرفت. از كسي الگو گرفت. از ديگري پيروي و تبعيت كرد.] ميباشد.
ب) تعريف اصطلاحي: «تابعي»، به كسي گفته ميشود كه [خودش پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ديدار و ملاقات نكرده باشد، يا اگر ديده باشد، در حال ملاقات مسلمان نبوده؛ ولي] با اصحاب آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در حال اسلام، ديدار و ملاقات كرده و بر اسلام نيز مرده باشد.
و برخي گفتهاند: تابعي، كسي است كه در خدمت و ملازم صحابي، و همراه و همدم وي باشد.
2- برخي از فوايد «معرفة التابعين»:
تشخيص احاديث «مرسل» از احاديث «متّصل».
3- طبقات تابعين:
پيرامون تعداد طبقات تابعين، در ميان علماء و صاحب نظران ديني، اختلاف نظر وجود دارد، و هر يك از آنها برحسب اجتهاد و ديدگاه خويش به تقسيم طبقات تابعين پرداخته است؛ [مثلاً:]
الف) مسلم، طبقات تابعين را به سه طبقه، تقسيم نموده است.
ب) و ابن سعد، طبقات آنها را به چهار طبقه، تقيسم كرده است.
ج) و حاكم نيز طبقات تابعين را به پانزده طبقه، تقسيم نموده كه نخستين طبقه از آنها، طبقهاي است كه ده تن از صحابه را درك كرده باشد.
4- «مُخضَرمون» (مفرد: مُخضرم):
«مُخضرم»: به كسي گفته ميشود كه جاهليت و زمان پيامبر گرامي اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را در درك نموده و اسلام آورده باشد، ولي با پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ملاقات و ديداري نداشته و به شَرَف صحبت رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم نائل نشده است.
[به تعبيري ديگر، «مُخضرم» به كساني اطلاق ميگردد كه اسلام و جاهليت را درك نموده، ولي پيامبر را ملاقات نكرده و به شرف صحبت رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم نائل نشده باشند] از اين رو طبق قول صحيح، «مخضرمون» در شمار «تابعين» هستند.
و تعداد «مخضرمون» - براساس آمار امام مسلم - در حدود بيست نفرند. ولي قول صحيح در اين زمينه اين است كه تعداد آنها بيش از اينها ميباشد كه برخي از آنها عبارتند از: «ابوعثمان نهدي» و «اسود بن يزيد نخعي».
5- «فقهاي هفتگانه» [الفقهاء السبعة]:
فقهاي هفتگانه، از زمرهي بزرگان علماي تابعين به شمار ميآيند كه تمامي آنها از ساكنان مدينهي منوره ميباشند؛ و اينان عبارتند از:
«سعيد بن مسيّب»، «قاسم بن محمد»، «عروة بن زبير»، «خارجة بن زيد»، «ابوسلمة بن عبدالرحمن»، «عبيد الله بن عبدالله بن عتبه»، و «سليمان بن يسار»[16].
6- برترين تابعين:
علماء و صاحب نظران اسلامي، پيرامون «برترين تابعين»، با يكديگر اختلاف نظر دارند، و مشهور در اين زمينه اين است كه برترين آنها «سعيد بن مسيّب» است.
«ابو عبدالله محمد بن خفيف شيرازي» گفته است:
الف) اهل مدينهي منوره بر اين باورند كه: برترين تابعين، «سعيد بن مسيّب» ميباشد.
ب) و اهالي كوفه، معتقدند كه: برترين تابعين، «اويس قرني» ميباشد.
ج) و ساكنان بصره برآنند كه: برترين تابعين، «حسن بصري» ميباشد.
7- برترين زنانِ تابعي:
ابوبكر بن ابي داود، گفته است: «سيدات التابعات: حفصة بنت سيرين وعمرة بنت عبدالرحن، وتليهما أم الدرداء»[17]؛ «سرور و مِهتر زنان تابعي، «حفصه دختر سيرين» و «عمره دختر عبدالرحمن»، و در پي آنها «ام الدرداء» ميباشد.»
8- مشهورترين كتابهايي كه در زمينهي تدوين و نگارش «معرفة التابعين»، تأليف شدهاند:
از مشهورترين كتابهايي كه در اين عرصه، به رشتهي تحرير درآمدهاند، ميتوان به كتاب «معرفة التابعين»، تأليف «ابوالمطرف بن فطيس اندلسي»، اشاره كرد[18].
3- معرفة الإخوة والأخوات
[شناخت راويان برادر و خواهر در هر طبقه از
طبقات]
1- مقدمه:
اين علم - شناخت راويان برادر و خواهر در هر طبقه از طبقات - يكي از علوم و معارف حديثپژوهان و صاحب نظران حديثي است كه بدان توجه و عنايتي ويژه، و اهتمامي در خور ورزيدهاند و تأليفات و نوشتههايي را [در راستاي شناخت و آشنايي با آن] اختصاص داده و در نظر گرفتهاند.
و اختصاص اين نوع [از علوم حديث]، به تحقيق و پژوهش و تأليف و تصنيف، خود بيانگر ميزان توجه و اهتمام علماي حديث به [احوال] راويان و شناخت نسب و تبار و ريشه و دودمان آنها، و شناخت برادران آنها و غير آن - چنانكه به زودي پس از اين در انواع بعدي بدانها اشاره خواهد شد - ميباشد.
2- برخي از فوايد «معرفة الإخوة والأخوات»:
يكي از فوايد «شناخت راويان برادر و خواهر در هر طبقه از طبقات» اين است تا در صورتي كه مشاهده شد كه دو نفر در نام پدر با همديگر مشتركاند ولي برادر يكديگر نيستند؛ چنين تصور نشود [كه چون نام پدر هر دو يكي است، پس] هر دو برادر يكديگر هستند؛ مثل: «عبدالله بن دينار» و «عمرو بن دينار»، كه در اين صورت اگر كسي از حقيقت ماجرا آگاه و مطلع نباشد، چنين گمان ميكند كه «عبدالله» و «عمرو»، با يكديگر برادرند، حال آنكه آن دو برادر يكديگر نيستند؛ گر چه اسم پدرشان يكي است.
3- مثالها و نمونههايي براي «معرفة الإخوة والأخوات»:
الف) مثال دو برادر، در ميان صحابه: «عمر» و «زيد» كه هر دو پسران «خطاب» هستند.
ب) مثال سه برادر، در ميان صحابه: «علي»، «جعفر» و «عقيل»، فرزندان «ابوطالب».
ج) مثال چهار برادر، در ميان تبع تابعين: «سهيل»، «عبدالله»، «محمد» و «صالح»، فرزندان «ابوصالح».
د) مثال پنج برادر، در ميان تبع تابعين: «سفيان»، «آدم»، «عمران»، «محمد» و «ابراهيم»، فرزندان «عُيينه».
هـ) مثال شش برادر و خواهر، در ميان تابعين: «محمد»، «انس»، «يحيي»، «معبد»، «حفصه» و «كريمه»، فرزندان «سيرين».
و) مثال هفت برادر، در ميان صحابه: «نعمان»، «معقل»، «عقيل»، «سويد»، «سِنان»، «عبدالرحمن» و «عبدالله»، فرزندان «مقرّن». و تمامي اين هفت برادر، از زمرهي صحابيهاي مهاجري هستند كه در اين مكرمت و بزرگي، ديگر كسي با آنها سهيم و شريك نيست.[19] و برخي گفتهاند: تمامي اين هفت برادر، در غزوهي «خندق» حضور داشتهاند.
4- مشهورترين كتابهايي كه در زمينهي تدوين و نگارش «معرفة الإخوة والأخوات»، به رشتهي تحرير درآمدهاند،
الف) كتاب «الإخوة»، تأليف ابوالمطرف بن فطيس اندلسي.
ب) كتاب «الإخوة»، تأليف ابوالعباس سرّاج.[20]
1- تعريف «متفق و مفترق»:
الف) تعريف لغوي: «مُتّفق»، اسم فاعل از «اتّفاق» [توافق، هماهنگي، مطابقت، انسجام، يكنواختي، سازگاري]، و «مُفترق»، اسم فاعل از «افتراق» [جدايي، فراق، پراكندگي، دوري، چند دستگي] و ضد «اتفاق» ميباشد.
ب) تعريف اصطلاحي: «متفق و مفترق»، عبارت از حديثي است كه اسم راويان و اسم پدران آنها و پدرِ پدر آنها الي اخر... در نوشتن [خط] و تلفظ، متفق و يكنواخت و هماهنگ و مطابق باشند، ولي در عين حال، هويتِ شخصي هر كدام از آنها [در عين اينكه اسم خودشان و نام پدرانشان يكي است] از هم جدا باشد.
و در صورتي كه نام و كُنيت راويان، و يا نام و نسبت آنها و يا مانند آن، [در تلفظ و نوشتن] متفق و يكنواخت باشد، [و در عين حال، شخصيت هر كدام از آنها از هم جدا باشد] باز هم بدان «متفق و مفترق» ميگويند[21].
2- مثالها و نمونههايي براي «متّفق و مفترق»:
الف) خليل بن احمد: شش نفر در اين اسم مشترك هستند كه نخستين نفر از آنها، استادِ سيبويه ميباشد [يعني خليل بن احمد، عمر بن تميم نحوي].
ب) احمد بن جعفر بن حمدان: چهار نفر در يك عصر، بدين نام بودند.
ج) عمر بن خطاب: شش نفر در اين اسم، مشترك بودند[22].
3- اهميت شناخت «متفق و مفترق» و فايدهي آن:
شناخت اين نوع [از علوم حديث]، بس مهم و اساسي و محوري و بنيادين است؛ چرا كه به جهت ناآشنايي بدان، و آگاهي نداشتن از آن، بسياري از علماي بزرگ، در اين عرصه، دچار لغزش و اشتباه شدهاند؛ و شناخت اين نوع از علوم حديث، اين فوايد را در پي دارد:
الف) با شناخت «متفق و مفترق»، ديگر ممكن نيست كه چند نفري كه در يك اسم با هم مشتركاند، يك نفر تصور شود. چرا كه آنها از هم جدا هستند و شخصيت هر يكي جدا از ديگري است؛ و «متفق و مفترق»، عكس «مُهمل» است، زيرا كه در مهمل اين بيم وجود دارد كه دو شخص، يك نفر تصور شود[23].
ب) متمايز ساختن و تشخيص دادن ميان افرادي كه نامشان متفق باشند؛ پس چه بسا كه يكي از آن دو راوي (كه اسمشان يكي است) ثقه و معتبر و ديگري ضعيف و غيرمعتبر باشد؛ و بدين گونه «صحيح» به جاي «ضعيف» و «ضعيف» به جاي «صحيح» قرار داده شود.
4- چه وقت مطرح كردن اين بحث كارآمد است؟
وقتي آگاهي اين نمونههاي اشتراكي كارآمد است كه دو يا چند راوي، اشتراك اسمي داشته باشند و در يك عصر با همديگر زندگي كرده باشند (يعني معاصر يكديگر باشند) و در برخي از استادان يا شاگردان با هم مشترك بوده باشند. ولي اگر چنانچه در زمانههاي مختلف زندگي كرده باشند در اين صورت در اتفاق اسمي آنان اشكالي وارد نميگردد.
5- مشهورترين كتابهايي كه در زمينهي تدوين و نگارش «متفق و مفترق»، به رشتهي تحرير درآمدهاند:
الف) كتاب «المتفق و المفترق»، تأليف خطيب بغدادي. و اين كتاب، كتابي مالامال و سر پر [از فوايد و نكاتِ مفيد و ارزنده] و كتابي ارزشمند و نفيس و پر بهاء و گرانقدر ميباشد.[24]
ب) كتاب «الأنساب المتفقة»، تأليف حافظ محمد بن طاهر (متوفي 507 ه. ق). و اين كتاب، در نوع خاصّي از «متفق» به رشتهي تحرير درآمده است.
1- تعريف «مؤتلف و مختلف»:
الف) تعريف لغوي: «مُؤتلف»، اسم فاعل از «ائتلاف» و به معناي «اجتماع و تلاقي» [گردهمايي، به هم پيوستگي، به هم رسيدن، يكديگر را ديدن]، و ضد «النّفرة» [تنفر، انزجار، بيزاري، بيگانگي، رمش، فرار و گريز] ميباشد.
و «مُختلف»، اسم فاعل از «اختلاف»، و ضد «اتفاق» است.
ب) تعريف اصطلاحي: «مؤتلف و مختلف» عبارت است از: «أن تتفق الأسماء، أو الألقاب، أو الكنى، أو الأنساب خطاً، وتختلف لفظاً»؛ «اينكه نام راويان يا القاب يا كنيهها و يا انساب ايشان، در نوشتن و خط موافق باشد، و فقط در تلفظ از هم جدا شوند.»[25]
2- مثالهايي براي «مؤتلف و مختلف»:
الف) «سَلام» و «سَلّام»؛ اولي به تخفيف لام، و دومي به تشديد لام.
ب) «مِسْوَر» و «مُسَوَّر»؛ اولي به كسر ميم و سكون سين و تخفيف واو؛ و دومي به ضم ميم و فتح سين و تشديد واو.
ج) «بزّاز» و «بزّار»؛ اولي در آخرش حرف «زاء»، و در دومي حرف «راء» است.
د) «ثَورِي» و «تَوزِي»؛ اولي با «ثاء» و «راء»، و دومي با «تاء» و «زاء» است.
3- آيا براي شناخت «مؤتلف و مختلف»، قاعده و اصل و معيار و مقياسي است؟:
الف) در بيشتر مواردِ «مؤتلف و مختلف»، قواعد و مقياسي براي شناخت آنها - به خاطر كثرت پخش و انتشار آنها - وجود ندارد، بلكه فقط با حفظ، قابل تشخيص و ضبط هستند، اينطور كه هر اسم به تنهايي و به طور مجزّا و جداگانه، مورد بررسي و پژوهش قرار بگيرد.
ب) و برخي ازمواردِ «مؤتلف و مختلف»، معيار و مقياسي مشخص براي شناخت آنها وجود دارد، و اين معيار و مقياس بر دو نوع است:
1- معيار و مقياس به نسبت كتاب، يا كتابهايي خاص؛ مثل اينكه بگوئيم: «هر آنچه كه در صحيح بخاري و صحيح مسلم و موطأ، به شكل «يسار» آمده، تمامي آنها با «ياء» و «سين» [يسار] است، به جزء «محمد بن بشار» كه با «باء» و «شين» [بشار] آمده است.»
2- معيار و مقياسي كه جنبهي عمومي و كلّي داشته باشد. يعني به كتاب يا كتابهايي خاص، محدود و منحصر نباشد؛ مثل اينكه بگوئيم: «لام» تمامي «سلّام»ها، مشدد است به جز پنج تا از آن [كه مشدد نيست] و پس از آن، به ذكر آن پنج «سَلام» بدون مشدد، بپردازيم.
4- اهميت شناخت «مؤتلف و مختلف» و فايدهي آن:
شناخت اين نوع [از علوم حديث]، از مهمات و ضروريات «علم رجال» به شمار ميآيد، تا جايي كه علي بن مديني دراينباره گفته است: «أشدّ التصحيف مايقع في الأسماء»؛ «بدترين نوع تصحيف [خطا كردن در نوشتن و خواندن و تغيير دادن كلمه با كم يا زياد كردن نقطههاي آن و كلمهاي را تغيير دادن و طور ديگر خواندن] در نامهاي راويان رخ ميدهد»؛ چرا كه نامهاي راويان، با معيار و مقياسي معين، قابل تشخيص نيستند، و علاوه از آن، از ماقبل و مابعد اسامي نيز نميتوان وجه درست آنها را [از حيث نقطه و شكل] تشخيص و تمييز داد[26].
و فايدهي شناخت «مؤتلف و مختلف» در اين امر نهفته است كه انسان را از وقوع در خطا و اشتباه مصون ميدارد و وي را از لغزش و اشتباه [در خطا كردن در نوشتن و خواندن نامهاي راويان] دور نگه ميدارد[27].
5- مشهورترين كتابهايي كه در زمينهي تدوين و نگارش «مؤتلف و مختلف»، تأليف شدهاند:
الف) «المؤتلف و المختلف»، تأليف عبدالغني بن سعيد.
ب) «الإكمال»، تأليف ابن ماكولا. و ابوبكر بن نقطه نيز، در ذيل كتاب «الإكمال»، مباحثي را در قالب پي نوشت و حاشيه، به رشتهي تحرير درآورده است.
1- تعريف متشابه:
الف) تعريف لغوي: «متشابه»، اسم فاعل از «تشابه» و به معناي «تَماثُل» [تشابه، يكنواختي، همساني، يكساني، همانندي، مطابقت] ميباشد. و در اينجا مراد از «متشابه»، همان «مُلتَبِس» [مبهم، شبههدار، مشكل و دشوار، غامض و گنگ] است. و «متشابه قرآن» [آياتي كه مشكل و قابل تأويل بوده و معاني كاملاً واضح و روشني ندارند و در فهم آنها دچار اشتباه و التباس خواهيم شد] نيز از همين معني گرفته شده است.
ب) تعريف اصطلاحي: «متشابه» عبارت است از: «أن تتفق أسماء الرواة لفظاً وخطاً، وتختلف أسماء الآباء لفظاً لاخطاً، أو بالعكس»[28]؛
«اينكه اسم راويان در نوشتن و تلفظ، متفق و يكسان، اما اسم پدرانشان در تلفظ - نه در نوشتن - متفاوت باشد، و يا برعكس؛ يعني اسم پدرانشان در نوشتن و تلفظ متفق واسم خود راويان در تلفظ - نه در نوشتن - متفاوت باشد.»
2- مثالها و نمونههايي براي «متشابه»:
الف) «محمد بن عُقيل» به ضم عين، و «محمد بن عَقيل» به فتح عين؛ در اين امثال، اسم راويان [از حيث نوشتن و تلفظ] متفق، ولي اسم پدرانشان [از حيث تلفظ نه نوشتن] متفاوت است.
ب) «شُريح بن نعمان» و «سُريج بن نعمان»؛ در اين مثال، اسم راويان متفاوت، ولي اسم پدرانشان متفق است[29].
3- فايدهي «متشابه»:
در شناخت «متشابه»، فوايد زير نهفته است:
· ضبط اسامي راويان.
· عدم التباس و سردرگمي و آشفتگي و ابهام در تلفظ اسامي راويان.
· و عدم وقوع در وهم و تصحيف [خطا كردن در نوشتن و خواندن و تغيير دادن كلمه با كم يا زياد كردن نقطههاي آن و كلمهاي را تغيير دادن و طور ديگر خواندن.]
4- انواعي ديگر از متشابه:
در اينجا، انواع ديگري از متشابه نيز وجود دارد كه ما به ذكر با اهميّتترين آنها خواهيم پرداخت كه برخي از مهمترين انواع آن، عبارتند از:
الف) اسم راوي و اسم پدران آنهابه جز در يك يا دو حرف، با هم متفق و يكنواخت باشند. مانند: «محمد بن حُنين» و «محمد بن حُبير».
ب) اسم راوي و اسم پدران آنها، هم در تلفظ و هم در نوشتن، متفق باشند، ولي اختلافي در نتيجهي تقديم و تأخير اسامي به وجود آمده باشد، [و اين تقديم و تأخير]:
1- يا در هر دو اسم به وقوع ميپيوندد؛ مثل «اسود بن يزيد» و «يزيد بن اسود»[30].
2- و يا در برخي از حروف به وجود ميآيد؛ مثل «ايوب بن سيّار» و «ايوب بن يسار».
5- مشهورترين كتابهايي كه در زمينهي تدوين و نگارش «متشابه» تأليف شدهاند:
الف) «تلخيص المتشابه في الرسم، وحماية ما أشكل منه عن بوادر التصحيف والوهم»، تأليف خطيب بغدادي.
ب) «تالي التخليص»؛ اين كتاب نيز نوشتهي «خطيب بغدادي» ميباشد. [و در حقيقت] اين كتاب، قسمت تكميلي، يا ضميمه و پيوستِ كتاب قبلي [تلخيص المتشابه في الرسم...] ميباشد كه [به جرأت ميتوان گفت كه] اين دو كتاب، از زمرهي كتابهاي نفيس و ارزنده و وزين و گرانسنگ به شمار ميآيند كه به سان آنها در اين زمينه [فنّ متشابه]، كتابي نگاشته نشده است[31].
1- تعريف «مُهمل»:
الف) تعريف لغوي: «مُهمَل»، اسم مفعول از «اِهمال»، و به معناي «ترك» [ناديده گرفتن، فراموش كردن، از قلم انداختن، بيتوجهي كردن، غفلت و قصور، اغفال و مسامحه] است؛ گويي كه راوي، نام [شخص] را رها كرده، بدون اينكه بيان نمايد كه مقصود وي از آن نام چه بوده است [يعني: راوي، اسم فردي را بدون ذكر مشخصات و ويژگيهاي آن رها نمايد، و آن را مهمل و سربسته قرار دهد.]
ب) تعريف اصطلاحي: «مهمل» عبارت است از: «أن يروي الراوي عن شخصين متفقين في الاسم فقط، أو مع اسم الأب، أو نحو ذلك، ولم يتميزا بما يخصّ كل واحدٍ منهما.»
«حديثي كه راوي، آن را از دو نفر كه فقط در اسم، يا در اسم و اسم پدر، يا غير آن، متفق باشند، روايت نمايد، و معلوم نباشد كه مقصود كدام يك از آن دو نفر است. [چرا كه راوي، مشخصات و ويژگيهاي آنها را بيان نكرده است.][32]
2- «اِهمال» در چه وقتي به صحّت حديث ضرر و آسيب ميرساند؟:
اگر يكي از دو راويِ حديث [كه با يكديگر در اسم ونسبت و غيره متفق هستند]، ثقه و معتبر، و ديگري ضعيف و غيرمعتبر باشد، در اين صورت، چون ما نميدانيم كه در اينجا مَرويعنه كيست [و قرائني هم در دست نيست تا مشخص كند كه مقصود كدام يك از آنها است] در اين صورت، حديث [مهمل و] ضعيف به شمار ميآيد. اما اگر هر دو راوي، ثقه و معتبر بودند، در اين صورت «اِهمالِ [راويان]» به صحّت حديث ضرر و آسيبي نميرساند، چرا كه هر يك از آنها مَرويعنه باشد، حديث صحيح است [چون همهي آنها ثقه و معتبر، و واجد روايتِ حديث هستند و هيچ اشكالي در چنين حديثي پيدا نخواهد شد.][33]
3- مثال براي «اهمال»:
الف) مثال براي اِهمال، در صورتي كه هر دو راوي ثقه و معتبر باشند: در حديث بخاري چنين وضعي اتفاق افتاده است، چون بخاري حديثي را از احمد - بدون اينكه به چيزي نسبت داده شود - از ابن وهب روايت كرده است؛ و معلوم نيست كه مقصود از «احمد»، احمد بن صالح است، يا احمد بن عيسي؛ و هر دوي آنها افرادي ثقه و معتبر هستند [از اين رو هيچ اشكالي در صحّت چنين حديثي پيدا نخواهد شد.]
ب) مثال براي اهمال در صورتي كه يكي از دو راوي، ثقه و ديگري ضعيف باشد: مثل «سليمان بن داود» و «سليمان بن داود» كه در اين صورت اگر مراد از آن، «سليمان بن داود خولاني» باشد، وي فردي ثقه و معتبر است، ولي اگر مراد «سليمان بن داود يمامي» باشد، وي فردي ضعيف و غيرمعتبر است.
4- فرق بين «مُهمل» و «مُبهم»:
فرق بين «مُبهم» و «مهمل» اين است كه در مُهمل نام كسي با «اِهمال» برده ميشود؛ يعني نامش ذكر ميشود ولي در تعيين و مشخص كردنش، التباس و ابهامي وجود دارد؛ اما در مُبهم، كسي را نام نميبرند.
5- مشهورترين كتابهايي كه در زمينهي «مُهمل»، به رشتهي تحرير درآمدهاند:
از مشهورترين كتابهايي كه در زمينهي تدوين و نگارش «مهمل» به رشتهي تحرير درآمدهاند، ميتوان به كتاب «المُكمل في بيان المهمل»، تأليف خطيب بغدادي اشاره كرد.
8- معرفة المبهمات [شناخت راويان مبهم]
1- تعريف «معرفة المبهمات»:
الف) تعريف لغوي: «مُبهمات»، جمع «مبهم» است؛ و «مبهم» اسم مفعول از «ابهام» [پوشيدگي، عدم وضوح، نامعلومي، گنگي، پيچيده و غامض كردن سخن]، و ضد «ايضاح» [توضيح دادن، روشن كردن، ظاهر نمودن، پرده برداشتن] ميباشد.
ب) تعريف اصطلاحي: «مُبهم» عبارت است از: حديثي كه نام يكي از راويان - يا نام يكي از كساني كه تعلق و ارتباطي به روايت دارد -، در متن يا سند حديث، به صورت مُبهم و گنگ و پوشيده و نامعلوم آورده شود.[34]
2- برخي از فوايد جستجو و بررسي «مُبهم»:
الف) اگر ابهام در سند باشد: در اين صورت، هر گاه راوي ثقه و معتبر، تشخيص داده شود، حديث، صحيح به شمار ميآيد، و اگر راوي ضعيف و غيرمعتبر شناخته شود، در اين صورت، حديث نيز، ضعيف به حساب ميآيد.
ب) و اگر ابهام در متن حديث باشد: در اين صورت فوايد زيادي در جستجو و بررسي آن نهفته است كه بارزترين و شاخصترين فايدهي آن، «شناخت صاحب قصّه» يا «شناخت سائل» است؛ اينطور كه اگر در حديث، منقبت و فضيلتي براي او بيان شده بود، در اين صورت ما به فضيلت و برتري او پي ميبريم، و اگر در حديث، عكس اين قضيه اتفاق افتاده بود [يعني: در حديث به مذمت و توبيخ و سرزنش و نكوهش صاحب قصه و ياسائل، پرداخته شده بود] در اين صورت با شناخت آن، از بدگماني به غير او از ديگر بزرگان و افاضل صحابه در امان خواهيم بود.
3- به چه طريقي «مُبهم» شناخته ميشود؟:
«مُبهم»، به يكي از اين دو طريق، شناخته و تشخيص داده ميشود:
الف) اينكه در برخي از روايات ديگر، به نام و نشانِ [دقيق راوي]، اشاره شود.
ب) بيوگرافي نويسان و سيرهپردازان به بيشتر نام و نشان [راوي] تصريح نمايند.
4- اقسام مبهم:
«مُبهم» برحسب شدت ابهام، ياميزان شدتِ ابهامش، به چهار قسم تقسيم ميشود؛ و ما نيز از قسمي شروع ميكنيم كه از ديگر اقسام، ابهامش بيشتر و قويتر است:
الف) «رجلٌ» [مردي] يا «امرأة» [زني]: مانند حديث ابن عباس رضی الله عنه كه گفته است: «أن رجلاً قال: يا رسول الله! الحجّ كل عام؟» و مراد از «رجلٌ» در اين حديث، «أقرع بن حابس» است.
ب) «الابن» [پسر] و «البنت» [دختر]: و «الأخ» [برادر]، «الأخت» [خواهر]، «ابن الأخ» [برادرزاده = پسر برادر]، «ابنالأخت» [خواهرزاده = پسر خواهر]، «بنت الأخ» [برادرزاده = دختر برادر]، و «بنت الأخت» [خواهرزاده = دختر خواهر] نيز در اين قسم داخل است.
مانند حديث «ام عطيه» كه دربارهي «غسل بنت النبي صلی الله علیه و آله و سلم بماء وسدر» [غسل دادن دختر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم با آب و سدر] وارد شده است؛ و مراد از «بنت النبي صلی الله علیه و آله و سلم » در حديث، حضرت زينبل است.
ج) «العمّ» [عمو] و «العمة» [عمه]: و «الخال» [دايي]، «الخالة» [خاله]، «ابنالعم» [پسرعمو]، «بنتالعم» [دختر عمو]، «ابنالعمة» [پسر عمه]، «بنت العمة» [دختر عمه]، «ابن الخال» [پسر دايي]، «بنت الخال» [دختر دايي]، «ابن الخالة» [پسر خاله] و «بنت الخالة» [دختر خاله] نيز در اين قسم داخل است؛ مانند حديث «رافع بن خديج عن عمّه في النهي عن المخابرة» [حديثي كه رافع بن خديج از عمويش در نهي از مخابرة[35]، نقل كرده است.] و نام «عموي رافع بن خديج» در اين حديث، «ظُهير بن رافع» است.
و همانند «عمهي جابر» كه وقتي برادرش [پدر جابر] در روز جنگ اُحد شهيد شد، بر او گريست و اشك ريخت؛ و اسم «عمهي جابر»، «فاطمه بنت عمرو» است.
د) «الزوج» [شوهر] و «الزوجة» [همسر مرد]: مانند حديث صحيح بخاري و صحيح مسلم كه دربارهي وفات «زوج سبيعة» [شوهر سبيعه] روايت كردهاند؛ و نام «همسر سبيعه»: «سعد بن خولة» است.
و مانند حديث «زوجهي [همسر] عبدالرحمن بن زبير» كه در نكاح رفاعهي قرظي بود كه او را طلاق داد؛ و نامش «تميمة بنت وهب» است.
5- مشهورترين كتابهايي كه در زمينهي تدوين و نگارش «مُبهم»، تأليف شدهاند:
در نگارش اين نوع [از علوم حديث]، تعدادي از علماء و صاحب نظران اسلامي، دست به قلم بردهاند و در اين راستا كتابهايي را به رشتهي تحرير درآوردهاند كه از اين جمله ميتوان به «عبدالغني بن سعيد»، «خطيب» و «نووي» اشاره كرد؛ و بهترين و جامعترين كتابي كه در اين زمينه تأليف شده است، كتاب «المستفاد من مبهمات المتن والإسناد»، تأليف ولي الدين عراقي ميباشد.
9- معرفة الوحدان [شناخت راوياني كه فقط
يكنفر حديثي را از آنها روايت نموده است.]
1- تعريف «وُحدان»:
الف) تعريف لغوي: «وُحدان» [به ضم واو]، جمع «واحد» [يك، يكي، يكتا] است.
ب) تعريف اصطلاحي: «وحدان» عبارت است از: «هم الرواة الذين لم يرو عن كل واحدٍ منهم إلا راوٍ واحدٍ»؛ «راوياني كه فقط يك نفر، حديثي را از آنها روايت كرده باشد.[36]»
2- فايدهي شناخت «وحدان»:
فايدهي شناخت راوياني كه فقط يك نفر، حديث را از آنها روايت كرده است [وُحدان]، اين است كه در اين صورت، فرد «مجهول العين»[37] شناخته ميشود؛ و در صورتي كه وي «صحابي» نباشد، روايتش رد ميگردد.
3- مثالها و نمونههايي براي «وحدان»:
الف) وحدان از ميان صحابه: «عروة بن مُضرِّس» كه غير از شعبي، كسي از او روايت نكرده، و «مسيّب بن حَزْن»، كه غير از پسرش «سعيد»، كسي ديگر از او روايت ننموده است.
ب) وحدان از ميان تابعين: «ابوالعُشَراء» كه غير از حماد بن سلمه، كسي از او روايت نكرده است.
4- آيا شيخان [بخاري و مسلم] در صحيح خويش، حديث «وُحدان» [كساني را كه غير از يك نفر كسي از آنها روايت نكرده] را آوردهاند؟:
الف) حاكم در «المدخل» گفته كه بخاري و مسلم در صحيح خويش، از احاديث اين نوع از راويان [كساني كه به جز از يك نفر، كسي ديگر از آنها روايت نكرده]، چيزي را نياوردهاند.
ب) ولي جمهور محدثين گفتهاند: در صحيح بخاري و صحيح مسلم، احاديث زيادي از «وُحدان» [راوياني كه فقط يك نفر از آنها روايت نموده است]، آن هم از ميان صحابه وجود دارد كه برخي از آنها عبارتند از:
1- حديث «مسيّب» پيرامون وفات ابوطالب، كه مسلم و بخاري آن را روايت نمودهاند.
2- حديث «قيس بن ابي حازم» از «مرداس اسلمي» كه از وي چنين نقل نموده است: «يذهب الصالحون الأول فالأول»؛ و غير از «قيس ابن ابي حازم»، كسي ديگر اين حديث را از «مرداس اسلمي» روايت نكرده است. و اين حديث را بخاري نقل كرده است.
5- مشهورترين كتابهايي كه در زمينهي «وحدان»، تأليف شدهاند:
از مشهورترين كتابهايي كه در زمينهي «وحدان» [راوياني كه فقط يك نفر، حديثي را از آنها روايت نموده است] به رشتهي تحرير و نگارش درآمدهاند، ميتوان به كتاب «المنفردات والوحدان»، تأليف امام مسلم، اشاره كرد.
10- معرفة من ذُكر بأسماء أو صفات مختلفة
[1]- پيرامون اسم ابي العشراء و پدرش اختلاف وجود دارد، و مشهور اين است كه وي «اسامه پسر مالك» است.
[2]- نسب [كامل] عمرو، چنين است: «عمرو بن شعيب بن محمد بن عبدالله بن عمرو بن العاصي». پس جدّ عمرو، «محمد» است؛ ولي علماء و صاحبنظران اسلامي، پس از تحقيق و بررسي و كند و كاو دريافتهاند كه ضمير «جدّه» به شعيب برميگردد، پس در اين صورت، مراد از «جدّه» [پدر بزرگ او]، «عبدالله بن عمرو» صحابي مشهور ميباشد.
[3]- القاموس، ج 4، ص 260.
[4]- منظور از «تقارب در اسناد» اين است كه هر دو از شيوخ يك طبقه، حديث را فرا گرفته باشند. [يعني در ملاقاتِ شيخ و در استاد با يكديگر برابر باشند.]
[5]- از تعريف «رواية الأقران» و «مدبّج»، مشخص شد كه «اقران»: روايتي است يك طرفي، و «مدبّج»، روايتي است دو طرفي. پس هر مدبّجي اقران است، اما هر اقراني مدبج نيست. چرا كه در «اقران» فقط يكي از دو قرين از ديگري نقل حديث ميكند، ولي در «مدبّج» هر يك از دو قرين از يكديگر نقل حديث مينمايند. [مترجم]
[6]- چرا كه اصل اين است كه شاگرد از استادش روايت كند. پس هر گاه راوي از قرين خود حديثي را روايت نمايد، چه بسا كسي كه به اين نوع [از علوم حديث = رواية الأقران] اطلاع و آگاهي نداشته باشد، چنين گمان كند كه ذكر «قرينِ مروي عنه»، زيادتي از طرف ناسخ [كسي كه از روي كتاب يا نوشتهاي نسخه بردارد] است.
[7]- يعني تا فرد شنونده يا خواننده، پيرامون اسناد حديث دچار اين تصور نشود كه اصل روايت «حدثنا فلان وفلان» بوده، ولي راوي دچار خطا و اشتباه شده و به جاي «واو» از «عن» استفاده كرده و گفته است: «حدثنا فلان عن فلان».
[8]- ابن حجر در شرح نخبة ص 52 گفته است: آخرين فاصله بين فوت دو قرين كه در سماع از شيخي شركت داشتهاند، يكصد و پنجاه سال است. [مترجم]
[9]- سراج به سال 216 ه . ق ديده به جهان گشود و به سال 313 ه . ق چهره در نقاب خاك كشيد، و در كلّ 97 سال عمر كرد.
[10]- بخاري به سال 256 ه . ق درگذشت و ابوالحسن احمد بن محمد خفّاف نيشابوري به سال 393 يا 394 و يا 395 [بنا به اختلاف روايات]، دار فاني را وداع گفتند.
[11]- از نظر لغوي و لفظي، «صحابي» منسوب به «صاحب» است و داراي معاني زيادي ميباشد، اما نقطهي مشتركي در تمام معناهايي كه براي آن ذكر شده است، وجود دارد و آن، اين است: «ملازمت، همنشيني و اطاعت».
اما تعريف اصطلاحي آن، براساس تعاريفي كه علماي اصول بيان نمودهاند، «صحابي» كسي را گويند كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ديده و يا اينكه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را ديده باشد. (منظور افراد نابينا ميباشد، همچون ام مكتوم) و به اسلام گرويده و بر همان حالتِ ايمان فوت كرده باشد.
پس براساس اين تعريف، افرادي مانند ابوجهل و ابولهب و... هر چند پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ديدهاند، اما جزو صحابه نيستند چون، بر ايمان نمردهاند.
شيخ ابن حجر گويد: «هر كس از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم يك حديث يا يك كلمه روايت كرده يا به حال ايمان او را ديده باشد، از صحابه است. هر كس با ايمان، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ببيند و بر اسلام بميرد، چه همنشيني او با پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بسيار يا كم باشد، روايت از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم داشته باشد يا نه، در غزوه و جنگي شركت كرده باشد يا نه. هر كس او را ديده و با او ننشسته يا به دليل مانعي، او را نديده باشد، همه و همه از صحابه هستند.» و علماء و صاحبنظران اسلامي دربارهي «تعداد صحابهي كرام» گفتهاند:
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم مدت 23 سال فعاليّت دعوت و تبليغ را انجام داده و در اين مدت توانستند افرادي را تربيت نمايند كه براي هميشهي تاريخ، به عنوان اسوه و الگو و نمونه شناخته ميشوند.
تعداد اين افراد از سال اول تا سال بيست و سوم بعثت، رو به افزوني و نهايتاً به 124 يا 144 هزار نفر رسيده است.
تعداد صحابه در سه سال اول، 40 نفر بود. در جنگ «بدر» 313 نفر، در هنگام صلح حديبيه 1500 نفر، در وقت فتح مكه، 10 هزار نفر، در جنگ «حنين» 12 هزار نفر، در جنگ «تبوك» 70 هزار نفر؛ و در حجة الوداع - يعني آخرين سال زندگاني رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم - تعداد اين بزرگواران 124 يا 144 هزار نفر بوده است. [مترجم]
[12]- مثل اينكه پيش از سپري شدن صد سال از وفات پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، ادعاي «صحبت و همراهي با پيامبر» را نمايد. ولي اگر ادعاي صحبت و همراهي را در وقتي ديرتر از اين نمود، در اين صورت، ادعايش پذيرفتني نيست. همانند: «رتن الهندي» كه بعد از گذشت شش قرن از هجرت (ششصد سال بعد از وفات پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ) ادعاي «صحبت و همراهي با پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم » نمود. و در حقيقت همچنانكه علامه ذهبي در «الميزان» ج 2 ص 54 گفته، «رتن الهندي» شيخي دروغگو و شيّاد و حيلهگر و مكّار است.
[13]- التقريب مع التدريب، ج 2، ص 230.
[14]- آمار آخرين صحابههاي پيامبر در شهرها، عبارتند از: در فلسطين: «أبو أبي عبدالله بن عمر» در سال 74 ه . ق. در مصر: «عبدالله بن حدث زبيدي» در سال 86 ه، در كوفه: «عبدالله بن أبي أوفى» در سال 87 ه، در دمشق: «عبدالله بن مازني اسلمي» در سال 88 در سن 94 سالگي و قبل از او در دمشق: «أبوأمامه باهلي» در سال 86 ه، در مدينه: «سهل بن سعد انصاري»، در سال 91 در سن 96 سالگي و قبل از او در مدينه: «جابر بن عبدالله انصاري» در سال 74 ه، در بصره: «انس بن مالك» در سال 91 و در سن 107 سالگي، و قبل از او در بصره: «عمر بن حديث» در سال 85 ه .
جالب است بدانيد كه جوانترين صحابه به اعتبار سن، به ترتيب عبارتند از: «ابوالطفيل» و «مسور بن مخرمه» كه هر دو در سال وفات پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم هشت ساله بودهاند؛ و «نعمان بن بشير» كه سال دوم هجري متولد گشته است. و «حسن» و «حسين بن علي» و «عبدالله بن زبير» كه سال وفات پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نه ساله بودهاند، و «جعفر بن عبدالرحمن» در سفر حجة الوداع كودك بوده است، و «مسلمة بن مخلد خزرجي» و «عبدالله بن جعفر» و «قسم بن عباس» و «عبدالله بن عباس»، عموماً ده ساله بودهاند و «عمر بن ابي سلمه» نه ساله بوده است.
و به اعتبار طول عمر، اين صحابيها، هر يك يكصد و بيست سال عمر كردهاند: «حسان بن ثابت»، «حويطب بن عبد العزي»، «مخرمة بن نوفل»، «حكيم بن حزام بن خويلد» (برادرزادهي خديجه رضی الله عنها )، «سعيد بن يربوع قرشي» (نامبردگان فوق، هم جاهليت و هم اسلام را درك كردهاند)، «لبيد بن ربيعهي عامري»، «عاصم بن عدي عجلاني»، «سعد بن جنادهي عوفي»، «نوفل بن معاويه منتج نجدي»، «عدي بن حاتم طايي»، «نافع بن سليمان عبدي» و «نابغهي جغدي». به نقل از سيوطي در الفية ص 287 و كفايهي خطيب صص 56-76. [مترجم]
[15]- به هر حال گروهي از دانشمندان اسلامي، احوال صحابه را به طور مستقل و جداگانه، يا در ضمن مجموعهاي از مجموعهها تدوين و گردآوري نمودهاند. كتابهايي كه به طور مستقل در شرح حال صحابه، تأليف و نشر يافتهاند، عبارتند از:
الف) «الاستيعاب في أسماء الأصحاب»، تأليف حافظ ابي عمرو يوسف بن عبدالله، معروف به ابن عبدالبر قرطبي (متوفي 463 ه) كه ترجمهي 3500 تن از صحابه را حاوي است.
ب) «أسد الغابة في معرفة الصحابة»، تأليف ابن اثير (متوفاي 630 هـ) كه شامل ترجمهي 7554 صحابي است. اين كتاب توسط شمس الدين محمد بن احمد ذهبي (م 748 هـ) مختصر شده و مؤلف نام آن را «تجريد أسماء الصحابة» گذارده و شامل ترجمهي 8866 تن از صحابهي رسول اكرم است. ذهبي در اين كتاب، نام كساني را كه در «أسد الغابة» نيامده نيز از خود اضافه كرده است.
ج) «الإصابة في تمييز الصحابة»، تأليف شيخ الاسلام شهاب الدين احمد بن علي بن محمد، معروف به ابن حجر عسقلاني (متوفي 852).
د) «طبقات ابن سعد» (طبقات الصحابة والتابعين)، تأليف ابو عبدالله احمد بن سعد زهري كه كاتب واقدي، مورخ مشهور بوده و خود معروف به ابن سعد است. كتاب مزبور - چنانكه از اسم آن پيداست - اختصاص به صحابه نداشته و تابعين نيز، طي آن ترجمه شدهاند.
سه كتاب اول به ترتيب حروف الفباي نام صحابه است كه معمولاً در آخر كتاب، فصلي اختصاص به صاحبان كنيه و لقب - كه لقب و كنيهشان از نام آنها بيشتر اشتهار داشته - داده شده، ولي كتاب اخير، صحابه و تابعين را به طرز خاصي دستهبندي كرده كه عبارت است از:
1) سيرهي پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم 2) غزوات آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم و وقايع زمان آن جناب تا رحلت، و شرح حال كساني كه از صحابه كه در مدينهي منوره فتوا ميدادند و يا قرآن را جمعآوري و تدوين كرده بودند. 3) در بدريين 4) در مهاجرين و انصاري كه قبل از فتح مكه، اسلام آورده ولي در بدر شركت نجسته بودند. 5) در اسامي تابعين از اهل مدينه. در صحابهي طائف، يمن، يمامه، بحرين. 6) در كوفيان از صحابه و تابعين 7) در صحابه و تابعين از اهالي بصره، شام، مصر و ديگر شهرهاي اسلامي. 8) در نساء (زنان). [مترجم]
[16]- ابن مبارك، «ابي سلمه» را به جاي «سالم بن عبدالله بن عمر» در شمار فقهاي هفتگانه قرار داده، و «ابوالزناد» نيز «ابوبكر بن عبدالرحمن» را به جاي «سالم» و «ابيسلمه» در جرگهي فقهاي هفتگانه، گنجانده است.
[17]- ابوالدرداء، دو زن به نامهاي «ام الدرداء» داشت، كه يكي از آنها به «ام الدرداء كوچك»، و ديگري به «ام الدرداء بزرگ» مشهور بود. و مراد از «ام الدرداء» در جملهي بالا، همان «ام الدرداء كوچك» است كه نامش «هجيمة» يا «جهيمة» ميباشد [و از زمرهي تابعين است]، ولي «ام الدرداء بزرگ» نامش «خيرة»، و يكي از زنان صحابي ميباشد، و هر دو از جملهي زنان ابوالدرداء ميباشند.
[18]- نگا: الرسالة المستطرفة، ص 105.
[19]- يعني به جز اين هفت برادر، ديگر كسي در ميان صحابه يافت نميشود كه هفت برادر باشند و همه از زمرهي صحابيهاي مهاجر هم باشند.
[20]- «سرّاج»، منسوب به «سروج» (خورجين فروشي، زينسازي و زينفروشي) است. و زينسازي و زينفروشي، پيشهي يكي از اجداد و نياكان وي بوده است [از اين جهت او را به «سرّاج» نسبت دادهاند] و نام و نسب كامل وي عبارت است: «ابوالعباس، محمد بن اسحاق بن ابراهيم ثقفي». وي در زمان خودش، محدث نيشابور به شمار ميآمد كه شيخان [بخاري و مسلم] نيز از وي روايت نمودهاند، و به سال 313 ه . ق درگذشت و چهره در نقاب خاك كشيد.
[21]- اين كه در بين اسم دو راوي، تشابه و همگوني باشد كمتر موجب بروز مشكل ميشود. و تعريف مذكور مواردي را شامل ميگردد كه باعث بروز مشكل در فهم حديث شود و اين مورد (اتفاق در اسم فقط) در مطولات بحث شده و بيشتر در نوع مهمل داخل است.
[22]- اين عجيبترين و شگفتترين مثالي است كه در كتاب «المتفق و المفترق»، تأليف خطيب بغدادي، مشاهده نمودهام؛ و در اين كتاب، بيشترين عددي كه در آن اسم راويان با يكديگر متفق و مشترك است، هفده ميباشد. [يعني هفده نفر در يك اسم متفق و مشترك هستند.]
[23]- نگا: شرح النخبة الفكر، ص 68.
[24]- از اين كتاب، نسخهاي خطي و غير كامل در استانبول - مكتبهي اسعد افندي به شمارهي 2097 در 239 ورق - وجود دارد و اين نسخه از اول جزء دهم تا آخر جزء هيجدهم - يعني تا آخر كتاب - ميباشد. و بخشي از آن - از اول جزء سوم تا آخر جزء نهم - در نزد شيخ عبدالله بن حميد، موجود ميباشد.
[25]- و فرقي نميكند كه مرجع اختلاف در تلفظ كلمات از حيث نقطه باشد، يا از حيث شكل و ساختار.
[26]- نگا: النخبة، ص 68 .
[27]- به هر حال در مجموع ميتوان چنين گفت كه «مؤتلف و مختلف»، اسم حديثي است كه نام كسي در سلسلهي سند نقل شود كه ممكن است به دو گونه خوانده شود، ولي در كتابت يكسان نوشته ميشود كه به اعتبار نحوهي كتابت، نام راوي، متفق و به لحاظ مسماي اشخاص كه از اين نام احتمال ميرود، مفترق ناميده شده؛ و اين قسم در واقع يكي از شعب «تصحيف» است؛ منتها در سلسلهي سند نه در متن. مانند: «حنّان» و «حيّان»، و «جرير و حريز»، و «خثيم و خيثم» و «همداني و همداني» و «بريد و يزيد». ناگفته نماند كه گاهي نيز «مختلف» به احاديث متعارض و متضاد، اطلاق ميشود، مانند حديث: «فرّ من المجذوم فرارك من الأسد» كه با حديث «لا عدوى» [پرهيز نكنيد] تعارض و تضاد دارد و قابل جمع نيز است. از ميان علماء، شافعي و ابن قتيبه و طحاوي در مختلف الحديث (به معناي اخير) دربارهي جمع بين احاديث متعارض، كتاب نوشتهاند. [مترجم]
[28]- متشابه، حديثي مركب از دو نوع قبلي، يعني «متفق و مفترق» و «مؤتلف و مختلف» ميباشد.
[29]- تشابه، گاهي در سند حديث است و گاهي در متن حديث:
«متشابه السند»: حديثي است كه اسم برخي ازراويان آن با راوي ديگري، هم در تلفظ و هم در كتابت، يكسان باشد؛ ولي در اسم پدر فقط در كتابت متفق باشند. مانند «محمد بن عقيل» (به فتح عين) و «محمد بن عُقيل» (به ضم عين).
يا اينكه در اسم و اسم پدر همسان باشند و امتياز آنها فقط به لقب باشد؛ مانند «احمد بن محمد بن عيسي (الأسدي)»، «و «احمد بن محمد بن عيسي (القصري)». ناگفته نماند كه اين قسم در واقع همان «متفق و مفترق» است.
«متشابه المتن»: حديثي است كه در مفاد و معناي آن دو احتمال مساوي داده شود. [مترجم]
[30]- برخي، اين نوع از علوم حديث را به «مشتبه مقلوب» نامگذاري كردهاند. و «مشتبه مقلوب»، عبارت از حديثي است كه خطا و اشتباه در آن، ذهني است نه خطي؛ و چه بسا كه اسم راوي بر برخي از راويان مشتبه شود [و منظور از آن، راوياني است كه در اسم و نسبت، متشابه و در تقديم و تأخير، متمايز هستند.] و خطيب بغدادي نيز در اين نوع، كتابي را با عنوان «رافع الارتياب في المقلوب من الأسماء والأنساب» نوشته است.
[31]- در «دار الكتب المصرية»، از دو كتاب بالا [«تلخيص المتشابه في الرسم...» و «تالي التخليص»]، دو نسخهي كامل وجود دارد كه در نزد من نيز، كپياي از آن دو است.
[32]- به تعبيري ديگر، «مهمل» عبارت است از اينكه: راويِ يك حديث با شخص ديگر، در نام و نشان، و يا اسم و اسم پدر و نسبت و غيره، متفق باشد و معلوم نباشد كه مقصود كدام يك از آنها است. [مترجم]
[33]- به هر حال، حديثي كه راوي، آن را از كسي نقل كند كه با يك نفر در اسم و نسبت و غيره متفق باشد، در اين صورت اگر هر دو راوي، واجد شرايط و ثقه و معتبر باشند و يا قرائن نشان دهد كه مقصود كدام است، و واجد شرايط هم باشد، در اين صورت هيچ اشكالي در چنين حديثي پيدا نخواهد شد. اما اگر تنها يكي از آنها واجد شرايط روايت و ثقه و معتبر بود و قرائني هم در دست نبود كه مقصود او است، در اين صورت، حديث مهمل و ضعيف به شمار ميآيد. [مترجم]
[34]- راويِ مبهم، راوياي است كه داراي نام و نشان مشخصي است اما در سلسله بدون نام و نشان از او ياد شود. به عنوان مثال به «فلان» يا «مردي» يا «شخصي» يا «كسي كه مورد وثوق است» او را ذكر كنند و محدثين براي معين كردن آنها كتابهايي تحت عنوان «مُبهمات» تأليف كردهاند. [مترجم]
[35]- مخابره: آن است كه مالك زمين خود را به زارع واگذار كند تا در آن كشت كرده و در عوض ثلث يا ربع محصول را به مالك بدهد. [مترجم]
[36]- «راوي وُحدان»، راوياي است كه داراي نام و نشان مشخصي باشد و به آن نام و نشان هم ذكر شده باشد، اما از كساني باشد كه به ندرت حديثي را روايت كرده است و فقط يك نفر حديثي را از او روايت نموده است. و محدثين براي معرفي كردن آنها، كتابهايي تحت عنوان «وحدان» تأليف كردهاند و اين اشخاص را «مجهول العين» مينامند؛ و اگر دو نفر يا بيشتر از آنها روايت كنند اما در مورد موثوق بودن آنها سكوت كرده باشند، آنها را «مجهول الحال» يا «مستور» مينامند. [مترجم]
[37]- فرد مجهول العين، همان «وحدان» است كه در نزد اهل حديث به راوياي گفته ميشود كه علماء او را نشناخته باشند و حديث او جز از جهت يك راوي، شناخته شده نباشد [يعني جز يك راوي، كسي از او روايت نكرده باشد.] «مترجم»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر