امام ابن قیم رحمه الله در کتاب «مدارج السالکین» میگوید:
فصل: در بیان مراتب هدایت خاص و عام؛ و این ده مرتبه است:
مرتبه اول: سخن گفتن الله متعال با بندهاش در بیداری و بدون واسطه، یعنی از سوی الله خطاب به بنده، و این بالاترین مراتب هدایت است؛ چنانکه الله متعال با موسی بن عمران علیه السلام سخن گفت؛ ﴿وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا١٦٤﴾ [النساء: 164] «و الله (بدون واسطه) با موسی سخن گفت».
الله متعال در ابتدای آیه 163 سورهی نساء به مسالهی وحی به نوح و پیامبران بعد از او اشاره میکند و از بین آنها به صورت مشخص به موسی اشاره نموده و خبر میدهد که با او سخن گفته است؛ و این خود بر آن دلالت دارد که سخن گفتن خداوند متعال با موسی، امری خاصتر از وحیای بوده که در ابتدای این آیات ذکر نموده است. و این مسأله را با مصدر حقیقی که مصدر «کَلَّمَ» یعنی «التکلیم» میباشد تأکید میکند؛ تا به این ترتیب توهمات فرقههایی چون معطله، جهمیه، معتزله و .. را در این زمینه منتفی گرداند. چراکه آنها از این مسأله به الهام یا اشاره یا تعریف معنای نفسی با چیزی جز سخن گفتن تعبیر میکنند. از اینرو این مسأله با مصدری مورد تأکید قرار گرفته که مفید تحقیقِ نسبت و رفع توهم مجاز میباشد.
فرّاء میگوید: «سخن به هر وسیلهای که به انسان برسد، عربها آنرا کلام مینامند. و آنرا با مصدرش ذکر نمیکنند؛ اما اگر آنرا به همراه مصدرش ذکر کنند، منظورشان حقیقت کلام است؛ مانند اراده؛ گفته میشود: «فلان أراد إرادةً»: «فلانی امری را اراده کرده است»؛ در این تعبیر منظور حقیقت اراده است. و چون گفته شود: «أراد الجدار»: «دیوار اراده کرده است» مصدر «إرادةً» ذکر نمیگردد، چون چنین تعبیری مجاز است و حقیقی نیست».
الله متعال میفرماید: ﴿وَلَمَّا جَآءَ مُوسَىٰ لِمِيقَٰتِنَا وَكَلَّمَهُۥ رَبُّهُۥ قَالَ رَبِّ أَرِنِيٓ أَنظُرۡ إِلَيۡكَ﴾ [الأعراف: 143] «و هنگامی که موسی به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا! خودت را به من نشان بده، تا به تو بنگرم».
و این سخن گفتن خداوند با موسی علیه السلام غیر از آن سخن گفتنی است که ابتدا با او به هنگام فرستادنش به سوی فرعون داشت؛ و در این سخن گفتن دوم بوده که موسی علیه السلام از خداوند متعال خواست تا او را ببیند، نه در سخن گفتن اولی که میان آنها صورت گرفت. و در این گفتگو بود که الواح به موسی علیه السلام داده شد و این گفتگو بنا بر وعده قلبی خداوند متعال به او انجام شد اما گفتگوی اول بدون وعده و قرار قبلی بود. و در این گفتگوی دوم بود که خداوند متعال به موسی علیه السلام فرمود: ﴿قَالَ يَٰمُوسَىٰٓ إِنِّي ٱصۡطَفَيۡتُكَ عَلَى ٱلنَّاسِ بِرِسَٰلَٰتِي وَبِكَلَٰمِي﴾ [الأعراف: 144] «(الله) فرمود: ای موسی! من تو را با پیامهایم و با سخن خود، بر مردم (برتری دادم و) برگزیدم». به اجماع سلف «بِكَلَٰمِي» یعنی «بتکلیمي لك»: با سخن گفتنم با تو.
الله متعال در کتابش خبر داده که موسی را ندا داده و با او نجوا کرده است. ندا از دور است و نجوا از نزدیک؛ و آدم پدر موسی علیهماالسلام در گفتگویی که با او داشت گفت: «أَنْتَ مُوسَى، اصْطَفَاكَ اللهُ بِكَلَامِهِ، وَخَطَّ لَكَ التَوراة بِيَدِهِ»[1]: «تو موسی هستی، کسی که الله متعال تو را با کلام خود برگزید و با دستان خود تورات را برای تو نوشت».
همین الفاظ را اهل موقف به او میگویند؛ و این زمانی است که از او میخواهند برای آنها نزد خداوند متعال شفاعت کند. و همچنین همین الفاظ در حدیث اسراء آمده است، زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با موسی علیه السلام در آسمان ششم یا هفتم (بنا به روایات مختلف) ملاقات میکند.
و این فضیلت به سبب سخن گفتن خداوند متعال با موسی علیه السلام میباشد؛ و اگر سخن گفتن خداوند متعال با موسی علیه السلام از جنس همان سخن گفتنی بود که خداوند متعال با دیگر پیامبران داشته است، اختصاص موسی علیه السلام به این سخن گفتن در این احادیث معنایی نداشت و کلیم الله نامیده نمیشد. الله متعال میفرماید: ﴿۞وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا أَوۡ مِن وَرَآيِٕ حِجَابٍ أَوۡ يُرۡسِلَ رَسُولٗا فَيُوحِيَ بِإِذۡنِهِۦ مَا يَشَآءُ﴾ [الشورى: 51] «و برای هیچ بشری (ممکن) نیست که الله با او سخن بگوید، مگر با وحی یا از پس پرده یا رسولی بفرستد که به فرمان او (= الله) آنچه را بخواهد (به او) وحی کند».
در این آیه الله متعال میان سخن گفتنی که به صورت وحی است و سخن گفتنی که با فرستادن رسول است و سخن گفتنی که از ورای حجاب است، تفاوت قایل شده است.
مرتبه دوم: مرتبهی وحی خاص؛ و این برای پیامبران است.
الله متعال میفرماید: ﴿إِنَّآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ كَمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِيِّۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ﴾ [النساء: 163] «همانا ما به تو وحی فرستادیم همان گونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحی فرستادیم».
و میفرماید: ﴿۞وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا أَوۡ مِن وَرَآيِٕ حِجَابٍ أَوۡ يُرۡسِلَ رَسُولٗا فَيُوحِيَ بِإِذۡنِهِۦ مَا يَشَآءُ﴾ [الشورى: 51] «و برای هیچ بشری (ممکن) نیست که الله با او سخن بگوید، مگر با وحی یا از پس پرده یا رسولی بفرستد که به فرمان او (= الله) آنچه را بخواهد (به او) وحی کند».
در این آیه وحی نوعی از انواع سخن گفتن (خداوند متعال با پیامبران) بیان شده است. اما در آیه سورهی نساء در کنار سخن گفتن و شریک آن ذکر شده است. و این به دو اعتبار است: وحی در کنار سخن گفتن خاص (سخن گفتن بدون واسطه) و بخشی از سخن گفتن عام (= رساندن معنا به روشهای متعدد) ذکر شده است.
وحی در لغت: عبارت از ابلاغ سریعِ پنهانی است. و فعل آن «وَحَی» و «أَوحَی» میباشد. رؤبة میگوید:
وحی لها القرار فاستقرت: «به آن(زمین) الهام کرد که آرام و قرار گیرد، پس آرام و قرار گرفت».
وحی اقسامی دارد که به آنها میپردازیم ان شاء الله.
مرتبه سوم: فرستادن رسول ملکی(فرشته) به سوی رسول بشری
و به این ترتیب فرشتهای که پیام الهی را به همراه دارد و از جانب خداوند متعال مأمور به ابلاغ آن به پیامبر است، آن پیام را به پیامبر وحی میکند.
این مراحل سهگانه مخصوص پیامبران است و برای احدی جز آنها نیست.
گاهی این رسول مَلَکی در چهرهی مردی برای رسول بشری حاضر میشود که عینا او را میبیند و با او سخن میگوید. و گاهی رسول ملکی را به همان صورتی که خلق شده میبیند. و گاهی فرشته بر رسول بشری وارد شده و پیام الهی را به او وحی میکند سپس از او جدا میشود. هریک از این موارد سهگانه برای پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم رخ داده است.
مرتبه چهارم: تحدیث
این مرتبه در جایگاهی پایینتر از مرتبهی وحی خاص میباشد و نیز پایینتر از مرتبهی صدیقین میباشد. چنانکه برای عمر بن خطاب رضی الله عنه رخ داده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «قَدْ كَانَ يَكُونُ فِي الْأُمَمِ قَبْلَكُمْ مُحَدَّثُونَ، فَإِنْ يَكُنْ فِي أُمَّتِي مِنْهُمْ أَحَدٌ، فَإِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ مِنْهُمْ» [2]: «در امتهای پيشين کسانی بودند که به آنان الهام میشد (سخن حق بر زبانشان جاری میشد)، اگر در اين امت چنين کسی باشد، عمر بن خطاب از آنها است».
و از شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله شنیدم که فرمود: «در این حدیث با قطعیت بیان شده که چنین افرادی در امتهای گذشته بوده است. اما وجود آنها در این امت با «إن» شرطیه ذکر شده است با اینکه این امت برترین امتها میباشد. و این از آن جهت است که امتهای گذشته به چنین افرادی نیاز داشتند اما این امت به دلیل کمال پیامبر و رسالتش از چنین افرادی بینیاز است؛ لذا خداوند متعال بعد از پیامبر، امت را نیازمند وجود چنین کسانی نکرده است. کسانی که به آنها الهام گردد یا صاحب کشفیات و منامات باشند. و این از جهت کمال این امت و بینیازی آن از چنین مواردی است نه از باب نقص آن».
محدَّث که در این روایت به آن اشاره شده عبارت است از کسی که در نهان و قلبش به چیزی الهام میشود که آن چیز مطابق با الهامی که صورت گرفته به وقوع میپیوندد.
استاد ما میگوید: «صدیق کاملتر از محدث است چرا که وی با کمال صدیقیت و پیرویاش، از تحدیث و الهام و کشف بینیاز است؛ چرا که وی قلب و نهان و ظاهر و باطن و تمام وجودش را تسلیم پیامبر کرده است از اینرو نیازی به چیزی از آن موارد ندارد».
در ادامه میگوید: «و این محدث آنچه را در او خطور کرده بر پیامی که پیامبر آورده است عرضه میکند، اگر با آن موافق بود میپذیرد وگرنه آنرا مردود میشمارد. بنابراین دانسته شد مرتبه صدیقیت برتر و بالاتر از مرتبهی تحدیث است».
سپس میگوید: «اما اینکه بسیاری از خیالپردازان و جاهلان میگویند: قلبم از پروردگارم برایم روایت میکند که... درست است قلبش روایت میکند اما سؤال این است که از چه کسی؟ از شیطانش یا از پروردگارش؟ پس چون بگوید: قلبم از پروردگارم روایت کرده که... درواقع سند این روایت را به کسی نسبت میدهد که نمیداند کیست؛ و این دروغ است».
سپس میگوید: «اما محدث این امت چنین نمیگوید و نه هیچگاه چنین سخنی را بر زبان آورده است؛ بلکه از چنین سخنی به خداوند متعال پناه برده است. چون روزی کاتب وی چنین مینویسد: این امری است که الله به امیر المومنین نشان داده است؛ عمر رضی الله عنه میگوید: نه، آنرا پاک کن و بنویس: این رأی عمر بن خطاب است؛ اگر درست باشد از جانب خداوند است و اگر اشتباه باشد از عمر است و الله و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم از آن بری هستند»[3].
و در مورد کلاله میگوید: «در این مورد بنا بر رأی خودم اظهار نظر میکنم؛ اگر درست باشد از جانب خداوند متعال است و اگر اشتباه و نادرست باشد از سوی من و شیطان است».
و این سخن محدث این امت به شهادت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ، در این زمینه است؛ حال آنکه میبینی افراد اتحادی و حلولی و اباحیگر و مبالغهگر و پرت و پلاگوی و اهل سماع و آواز با وقاحت و دروغ میگویند: قلبم از پروردگارم روایت کرده است!!».
پس تفاوت میان این دو گوینده و این دو مرتبه، و این دو سخن و این دو حالت را ببین و هریک را در جایگاه شایستهی آن قرار بده و خالص و تقلبی را یکسان مدان.
مرتبه پنجم: مرتبهی «إفهام» فهماندن
الله متعال میفرماید: ﴿وَدَاوُۥدَ وَسُلَيۡمَٰنَ إِذۡ يَحۡكُمَانِ فِي ٱلۡحَرۡثِ إِذۡ نَفَشَتۡ فِيهِ غَنَمُ ٱلۡقَوۡمِ وَكُنَّا لِحُكۡمِهِمۡ شَٰهِدِينَ٧٨ فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَيۡمَٰنَۚ وَكُلًّا ءَاتَيۡنَا حُكۡمٗا وَعِلۡمٗا﴾ [الأنبياء: 78-79] «و داود و سلیمان را (به یادآور) هنگامی که در(بارۀ) کشتزاری که گوسفندان قوم، شبانه در آن چریده بودند، داوری میکردند و ما بر حکم (و قضاوت) آنها شاهد بودیم. پس آن (شیوۀ قضاوت عادلانه و درست) را به سلیمان فهماندیم و به هریک از آنان حکمت (= داوری) و دانش عطا کردیم».
در این آیه خداوند متعال این دو پیامبر بزرگوار را ذکر نموده و به سبب علم و توان قضاوت آنان را میستاید. اما سلیمان را به سبب درک و فهم در این مسألهی مشخص متمایز میکند. و چون از علی بن ابی طالب سوال شد: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چیزی را به طور مشخص از میان مردم به شما اختصاص داده است؟
فرمود: نه، سوگند به ذاتی كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، بجز فهمی كه خداوند آن را به بندهای در کتابش عنايت میكند و آنچه در اين صحيفه هست چيز ديگری وجود ندارد». و در آن صحيفه احكام ديه، آزادی اسير و اينكه مسلمان نبايد در قبال كافر كشته شود، بود.[4]
و در نامه عمر بن خطاب رضی الله عنه به ابوموسی اشعری رضی الله عنه آمده است: «الْفَهْمَ الْفَهْمَ فِيمَا أُدْلِيَ إِلَيْكَ»[5]: «در دعاوی که نزد تو میآورند (و حکم آن به صراحت در قرآن و سنت نیست) از فهم خود برای قضاوت آن استفاده کن».
بنابراین فهم نعمتی از سوی خداوند متعال است که به بندهاش میبخشد. و نوری است که به قلب او میتاباند که به وسیلهی آن اموری را درک نموده و میشناسد که دیگران درک نمیکنند. چنانکه از نص چیزی را میفهمد که دیگری نمیفهمد با اینکه هر دو در حفظ آن نص و درک معنای اصلی آن یکسان هستند.
لذا فهم آنچه مراد الله و رسولش میباشد عنوان صدیقیت و منشور ولایت نبوی است و درجات علما در آن بسیار متفاوت است و گاهی آنرا یک به هزار دانستهاند.
فهم ابن عباس رضی الله عنه از سورهی نصر قابل توجه است. آنگاه که عمر و جمعی از اهل بدر رضی الله عنهم ، از او در مورد سورهی ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ١﴾ میپرسند؛ ابن عباس از این سوره چیزی را فهمید که دیگران متوجه آن نشدند. اینکه خداوند متعال با این سوره خبر فوت رسولش را به او داده است و اینکه اجل وی نزدیک است. عمر رضی الله عنه نیز در این مسأله با ابن عباس موافق بود. حال آنکه این مساله از دیگر صحابه پنهان بود. این درحالی است که ابن عباس در آن زمان سن و سال کمی داشت. براستی اگر از طریق درک و فهمی ویژه نبوده است، این نکته را چگونه از سورهی نصر برداشت کرده است.
این فهم و برداشت گاهی آنچنان ظریف است که بیشتر مردم از درک آن ناتوانند. و علاوه بر وجود متن و نص، برای درک آن به چیزهای دیگری نیاز پیدا میکنند. اما کسی که از چنین فهم ویژهای برخوردار است، به چیزی جز متن و نص اصلی نیاز ندارد.
مرتبه ششم: مرتبهی بیان عام
و آن عبارت است از تبیین حق و تمایز آن از باطل با دلایل و شواهد و نشانههای آن؛ چنانکه حق بودن حق برای قلب چنان مشهود گردد که چشم دیدنیها را میبیند.
و این مرتبه حجت خداوند بر بندگانش میباشد؛ حجتی که بندگانش را عذاب نکرده و گمراه نمیکند مگر پس از رسیدن آن حجت به آنها؛ الله متعال میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِلَّ قَوۡمَۢا بَعۡدَ إِذۡ هَدَىٰهُمۡ حَتَّىٰ يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ﴾ [التوبة: 115] «و هرگز الله قومی را بعد از آنکه آنها را هدایت کرد گمراه نمیکند، تا آنکه چیزهایی را که باید از آن بپرهیزند، برای آنها بیان کند».
این گمراهی مجازاتی از سوی الله متعال برای آنهاست؛ آنگاه که الله متعال برای آنها بیان نمود، اما آنچه را که بیان نمود نپذیرفتند و به آن عمل نکردند. پس آنان را با گمراه کردنشان از هدایت، مجازات نمود. این درحالی است که الله متعال هرگز کسی را گمراه نمیکند مگر بعد از شرح و بیان کامل حقیقت.
چون این مسأله را بدانی درحقیقت به راز تقدیر پی بردهای؛ و بسیاری از شک و شبهاتی که در این زمینه داشتی برطرف میشود. و حکمت خداوند متعال در گمراه نمودن برخی از بندگانش را خواهی دانست چنانکه قرآن در موارد متعددی به این مسأله تصریح میکند: ﴿فَلَمَّا زَاغُوٓاْ أَزَاغَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡ﴾ [الصف: 5] «پس چون آنها (از حق) منحرف شدند، الله دلهایشان را منحرف ساخت».
و اینکه میفرماید: ﴿وَقَوۡلِهِمۡ قُلُوبُنَا غُلۡفُۢۚ بَلۡ طَبَعَ ٱللَّهُ عَلَيۡهَا بِكُفۡرِهِمۡ﴾ [النساء: 155] «و (این) گفتهشان که دلهای ما در پردهاست (و سخنان پیامبر را درک نمیکنیم) بلکه الله به سبب کفرشان بر (دلهای) آنها مهر زده است».
در آیه اول بحث کفر عناد است.
و در آیه دوم به کفر طبع و مُهر (گمراهی بر قلب) زدن اشاره دارد.
و اینکه میفرماید: ﴿وَنُقَلِّبُ أَفِۡٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ كَمَا لَمۡ يُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ وَنَذَرُهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ١١٠﴾ [الأنعام: 110] «و ما دلهایشان و دیدگانشان را دگرگون میکنیم همانگونه که از اول به آن ایمان نیاوردند و آنان را در سرکشی شان سرگردان رها میسازیم».
با اینکه آنان به خداوند متعال یقین داشتند به او ایمان نیاوردند و همین باعث شد خداوند متعال آنان را مجازات کند. چنانکه قلب و چشمانشان را دگرگون نمود، پس راه هدایت را گم کردند. پس در این موضوع چنانکه باید تأمل کن زیرا موضوع بسیار بزرگ و مهمی است.
و الله متعال میفرماید: ﴿وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيۡنَٰهُمۡ فَٱسۡتَحَبُّواْ ٱلۡعَمَىٰ عَلَى ٱلۡهُدَىٰ﴾ [فصلت: 17] «و اما (قوم) ثمود را هدایت کردیم، پس آنها نابینایی( و گمراهی) را بر هدایت ترجیح دادند».
این هدایت نیز بعد از بیان و راهنمایی است و شرط لازم برای هدایت میباشد و به تنهایی کافی نیست. چراکه اگر به هدایت دیگری که بعد از آن است یعنی هدایت توفیق و الهام، مقرون نباشد، هدایت کامل محقق نخواهد شد.
این بیان بر دو نوع است:
- بیان با آیاتی که شنیدنی و خواندنی است.
- بیان با آیات و نشانههایی که مشهود و دیدنی است.
هریک از این دو بیان، دلایل و آیاتی هستند که بر توحید الله متعال، اسماء و صفات و کمالش، صداقت و راستی آنچه پیامبرانش از جانب او خبر دادهاند دلالت میکنند. و بر این اساس است که خداوند متعال با آیات خواندنیاش بندگان را به تفکر در آیات و نشانههای مشهود فرامیخواند و آنان را به تفکر در هر دوی آنها تشویق میکند.
و این بیان همان است که پیامبران با آن فرستاده شدهاند. و وظیفهی آنها و علمای بعد از ایشان میباشد. و پس از این است که الله متعال هر که را بخواهد گمراه میکند. الله متعال میفرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ لِيُبَيِّنَ لَهُمۡۖ فَيُضِلُّ ٱللَّهُ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ٤﴾ [إبراهيم: 4] «ما هیچ پیامبری را مگر به زبان قومش، نفرستادیم؛ تا (حقایق را) برای آنها بیان کند، پس الله هرکس را بخواهد گمراه میسازد و هرکس را بخواهد هدایت میکند و او پیروزمند حکیم است». پس پیامبران تبیین میکنند و الله متعال بر مبنای عزت و حکمتش هرکس را بخواهد گمراه نموده و آنکه را بخواهد هدایت میکند.
مرتبه هفتم: بیان خاص
عبارت است از بیانی که مستلزم هدایت خاص است؛ بیانی که با عنایت و توفیق و برگزیده شدن از سوی خداوند و قطع اسباب و عوامل درماندگی و به حال خود رها شدن از قلب شخص همراه است. لذا هدایت از چنین قلبی دور نیست. الله متعال در مورد این مرتبه میفرماید: ﴿إِن تَحۡرِصۡ عَلَىٰ هُدَىٰهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي مَن يُضِلُّ﴾ [النحل: 37] «(ای پیامبر!) هر اندازه بر هدایت آنها حریص باشی (سودی ندارد، زیرا که) الله کسی را که گمراه کرده است، هدایت نمیکند».
و میفرماید: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ﴾ [القصص: 56] «(ای پیامبر!) بیتردید تو هرکس را دوست داری نمیتوانی هدایت کنی، ولی الله هرکس را بخواهد هدایت میکند».
بنابراین بیان عام شرط هدایت و بیان خاص مستلزم و موجب هدایت است.
مرتبه هشتم: مرتبه اِسماع «شنواندن»
الله متعال میفرماید: ﴿وَلَوۡ عَلِمَ ٱللَّهُ فِيهِمۡ خَيۡرٗا لَّأَسۡمَعَهُمۡۖ وَلَوۡ أَسۡمَعَهُمۡ لَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعۡرِضُونَ٢٣﴾ [الأنفال: 23] «و اگر الله خیری در آنها میدانست، قطعاً به آنان میشنواند و اگر (هم با این حال) به آنان میشنواند، باز روی میگرداندند و اعراض (و سرپیچی) میکردند».
و میفرماید: ﴿وَمَا يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُ١٩ وَلَا ٱلظُّلُمَٰتُ وَلَا ٱلنُّورُ٢٠ وَلَا ٱلظِّلُّ وَلَا ٱلۡحَرُورُ٢١ وَمَا يَسۡتَوِي ٱلۡأَحۡيَآءُ وَلَا ٱلۡأَمۡوَٰتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُسۡمِعُ مَن يَشَآءُۖ وَمَآ أَنتَ بِمُسۡمِعٖ مَّن فِي ٱلۡقُبُورِ٢٢ إِنۡ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ٢٣﴾ [فاطر: 19-23] «و نابینا و بینا (هرگز) برابر نیستند. و نه تاریکیها و نور. و نه سایه و باد سوزان. و (هرگز) زندگان و مردگان یکسان نیستند، بیگمان الله هرکس را بخواهد میشنواند و تو [ای پیامبر] نمیتوانی کسانی را که در گورها هستند شنوا سازی. تو جز هشداردهندهای نیستی».
این شنواندن خاصتر از شنواندن حجت و ابلاغ است؛ چراکه شنواندن حجت و ابلاغ برای آنها حاصل شده است و به این وسیله حجت بر آنها اقامه شده است؛ اما تفاوت این است که آن شنواندن گوشهاست و آنچه در این مرتبه مد نظر است شنواندن قلبهاست. هر سخنی لفظ و معنایی دارد و با گوش و قلب نسبت و تعلقی دارد. شنیدن لفظ سهم گوش است و شنیدن حقیقتِ معنای لفظ و مقصود آن سهم قلب است. الله متعال شنیدن مقصود و مراد را که سهم قلب است از کفار نفی نموده است و( در آیات سورهی انبیا) شنیدن الفاظ را که سهم گوشهاست برای آنها اثبات کرده است: ﴿مَا يَأۡتِيهِم مِّن ذِكۡرٖ مِّن رَّبِّهِم مُّحۡدَثٍ إِلَّا ٱسۡتَمَعُوهُ وَهُمۡ يَلۡعَبُونَ٢ لَاهِيَةٗ قُلُوبُهُمۡ﴾ [الأنبياء: 2-3] «هیچ پند تازهای از جانب پروردگارشان برای آنها نمیآید، مگر آنکه بازیکنان به آن گوش میدهند. (درحالیکه) دلهایشان غافل (و در لهو سرگرم) است».
این نوع شنیدن (شنیدن الفاظ) برای شنونده سودی جز اقامه حجت یا اطلاع از آن ندارد؛ اما هدف اصلی شنیدن و ثمرهی آن (که درک و پذیرش حق است) با غافل بودن قلب و رویگردانی آن حاصل نمیگردد. بلکه چنین شنوندهای از اطرافیان خود میپرسد: ﴿مَاذَا قَالَ ءَانِفًاۚ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ طَبَعَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَٱتَّبَعُوٓاْ أَهۡوَآءَهُمۡ١٦﴾ [محمد: 16] «الآن (محمد) چه گفت؟! آنها کسانی هستند که الله بر دلهایشان مهر نهاده و از هواهای (نفسانی) خود پیروی کردهاند».
تفاوت میان این مرتبه و مرتبه اِفهام این است که: این مرتبه به واسطهی گوشها حاصل میگردد اما مرتبهی افهام عامتر از این است. پس شنواندن از این جهت خاصتر از افهام است. اما مرتبه فهم از جهتی خاصتر است و آن اینکه: افهام به مفهوم مورد نظر و لوازم و متعلقات و پیامهای آن مربوط است اما اسماع یا شنواندن به دنبال آن است که مفهوم و هدف اصلی کلام را به قلب برساند که نتیجهی چنین شنیدنی، پذیرش و قبول است.
بنابراین شنواندن نیز سه مرحله دارد:
- شنیدن گوشها
- شنیدن قلب
- شنیدن پذیرش و اجابت
مرتبه نهم: مرتبه الهام
الله متعال میفرماید: ﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨﴾ [الشمس: 7-8] «و سوگند به جان (انسان) و آنکه آنرا (آفرید و) نیکو گردانید. سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را (به او) الهام کرد».
و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به حصین بن منذر خزاعی -زمانی که اسلام آورد- فرمود: «قُلْ: اللَّهُمَّ أَلْهِمْنِي رُشْدِي، وَقِني مِنْ شَرِّ نَفْسِي»[6]: «بگو: پروردگارا رشد و هدایتم را به من الهام کن و مرا از نفسم محفوظ دار».
صاحب کتاب منازل السائرین الهام را همان مقام محدثین میداند. چنانکه میگوید: «الهام بالاتر از مقام فراست است چراکه فراست چه بسا به صورت نادر رخ دهد و گاهی برای صاحبش مشکلاتی را بوجود میآورد یا بر وی گران میآید درحالیکه الهام جز در مقام قرب و حضور نمیباشد».
اما به نظر من تحدیث خاصتر از الهام میباشد؛ الهام بر حسب ایمان مؤمنان نسبت به همهی آنها عام است. چنانکه الله متعال به هر مؤمنی هدایتی را که سبب ایمان او شده الهام کرده است. اما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد تحدیث میفرماید: «فَإِنْ يَكُنْ فِي أُمَّتِي مِنْهُمْ أَحَدٌ، فَإِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ مِنْهُمْ» [7]: «اگر در اين امت چنين کسی باشد، عمر بن خطاب از آنها است». یعنی از محدَّثین است.
بنابراین تحدیث الهام خاص و وحی به کسانی جز انبیا میباشد که یا از مکلفین هستند یا غیر مکلفین. در مورد مکلفین مانند این آیات که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ أُمِّ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَرۡضِعِيهِ﴾ [القصص: 7] «و به مادر موسی الهام کردیم که: او را شیر بده».
﴿وَإِذۡ أَوۡحَيۡتُ إِلَى ٱلۡحَوَارِيِّۧنَ أَنۡ ءَامِنُواْ بِي وَبِرَسُولِي﴾ [المائدة: 111] «و (به یادآور) زمانی را که به حواریون وحی فرستادم که: به من و فرستاده من، ایمان بیاورید».
و در مورد غیر مکلفین میفرماید: ﴿وَأَوۡحَىٰ رَبُّكَ إِلَى ٱلنَّحۡلِ أَنِ ٱتَّخِذِي مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُيُوتٗا وَمِنَ ٱلشَّجَرِ وَمِمَّا يَعۡرِشُونَ٦٨﴾ [النحل: 68] «و پروردگار تو به زنبور عسل الهام کرد که: از کوهها و درختان و داربستهایی که (مردم) میسازند، خانههایی برگزین».
این موارد همگی از نوع وحی الهام میباشند.
اما اینکه صاحب کتاب منازل السائرین آنرا بالاتر از فراست میداند، درست نیست زیرا چنانکه پیشتر گذشت فراست به صورت نادر رخ میدهد و امری که نادر است حکمی ندارد و چه بسا بر صاحبش گران آمده و با او موافقت نداشته باشد؛ حال آنکه الهام جز در مقام قرب و حضور نمیباشد.
اما قول راست و درست آن است که هریک از فراست و الهام به دو بخش عام و خاص تقسیم میشوند. و بخش خاص هریک از آنها بالاتر بخش عام دیگری است و بخش عام هریک از آنها گاهی به کثرت رخ میدهد و بخش خاص آنها به ندرت؛
اما تفاوت واقعی این است که فراست به نوعی کسب و تحصیل آن وابسته است اما الهام موهبتی جدا میباشد که کسبی نیست.
صاحب کتاب منازل السائرین میگوید: «الهام سه مرتبه دارد:
مرتبه اول: خبری (نبأ) که وحی قاطعِ مقرون به شنیدن باشد؛ چراکه مطلق «نبأ» خبری است که از اهميت برخوردار باشد. بنابراین هر خبری «نبأ» نیست بلکه «نبأ» خبری است از امر غیبی بزرگ؛
مراد از وحی و الهام، بیان و اعلام قطعی است که به موجب آن کسی که خبر به او میرسد اطمینان مییابد و این مهم به واسطهی شنیدن یا بدون واسطه میباشد».
میگویم: اما رسیدن آن به واسطهی شنیدن، الهام نیست بلکه از قبیل خطاب است؛ و این امری است که برای کسانی جز پیامبران محال است؛ و این نوع فقط مخصوص موسی علیه السلام بوده است که خداوند متعال او را چنین مخاطب قرار میدهد.
اما آنچه بسیاری از ریاضتکشان میشنوند یکی از سه حالت زیر است که حالت چهارمی برای آنها وجود ندارد:
بهترین آنها این است که: فرشتهای به صورت جزئی او را مخاطب قرار داده است؛ این امری است که برای غیر پیامبران رخ میدهد. چنانکه فرشتگان به عمران بن حصین سلام کرده و اینگونه او را مخاطب قرار میدادند. اما چون از شدت بیماری، بدنش را داغ نمود، سلام دادن به او را ترک نمودند؛ چون علاج به وسیلهی داغ کردن را ترک نمود خطاب مَلَکی در مورد وی از سر گرفته شد. و این خطاب به دو نوع است:
- خطابی که انسان با گوش میشنود که نسبت به عموم مؤمنان امری نادر است.
- خطابی که در قلبش قرار میگیرد و اینگونه فرشته روحش را مخاطب قرار میدهد. چنانکه در حدیث مشهور از عبدالله بن مسعود وارد شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «إِنَّ لِلشَّيْطَانِ لَمَّةً بِابْنِ آدَمَ وَلِلْمَلَكِ لَمَّةً فَأَمَّا لَمَّةُ الشَّيْطَانِ فَإِيعَادٌ بِالشَّرِّ وَتَكْذِيبٌ بِالحَقِّ، وَأَمَّا لَمَّةُ المَلَكِ فَإِيعَادٌ بِالخَيْرِ وَتَصْدِيقٌ بِالحَقِّ»[8]: «همانا شیطان و فرشته هریک به قلب انسان القا میکنند؛ القای شیطان وعده دادن به شر و تکذیب حق است و القای فرشته وعده دادن انسان به خیر و تصدیق حق میباشد». سپس این آیه را تلاوت نمود: ﴿ٱلشَّيۡطَٰنُ يَعِدُكُمُ ٱلۡفَقۡرَ وَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡفَحۡشَآءِۖ وَٱللَّهُ يَعِدُكُم مَّغۡفِرَةٗ مِّنۡهُ وَفَضۡلٗا﴾ [البقرة: 268] «شیطان شما را (به هنگام انفاق میترساند و) وعده تهی دستی میدهد و شما را به زشتیها امر میکند و درحالیکه الله از جانب خود به شما وعده آمرزش و فزونی (نعمت) میدهد».
و الله متعال میفرماید: ﴿إِذۡ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمۡ فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ [الأنفال: 12] «(و به یادآور) هنگامی که پروردگارت به فرشتگان وحی کرد: من با شما هستم، پس کسانی را که ایمان آوردهاند ثابت قدم دارید».
در تفسیر آن گفته شده: قلبهایشان را تقویت کنید و آنان را به پیروزی بشارت دهید. و گفته شده: با آنان در جنگ شرکت کنید. و هر دو معنا صحیح است چراکه فرشتگان با آنها در جنگ شرکت کردند و قلبهایشان را ثابت قدم و استوار نمودند.
از مصادیق این خطاب، واعظ خداوند متعال در قلوب بندگان مؤمن است. چنانکه در سنن ترمذی و مسند احمد از نواس بن سمعان رضی الله عنه روایت است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
«إنَّ اللّه تعالى ضربَ مثلًا صراطًا مستقيمًا، وعلى كنفتي الصِّرَاط سُوران، لهما أبواب مفتَّحَة، وعلى الأبوابِ ستورٌ مُرْخَاة، وداعٍ يدعو على رأسِ الصِّرَاطِ، وداعٍ يدعو فوق الصِّرَاط، فالصِّراط المستقيمُ: الإسلام، والسُّوران حدودُ اللهِ، والأبوابُ المفتَّحَةُ محارمُ اللهِ، فلا يقَعُ أحدٌ في حدٍّ من حدود الله حتَّى يكشِفَ السِّتْر، والدّاعي على رأسِ الصِّرَاطِ كتابُ الله، والدَّاعي فوقَ الصِّراطِ واعظُ اللهِ في قَلْبِ كلِّ مؤمنٍ»[9]: «الله متعال مثالی زده است: راه راستی که در دو طرف آن دو دیوار است؛ بر هریک از این دیوارها دروازههایی باز وجود دارد که بر این دروازهها پردههایی آویزان است؛ دعوتگری در ابتدای راه و دعوتگری بر سر راه دعوت میدهند. اما راه راست همان اسلام است؛ دو دیوار اطراف حدود الهی و دروازههای باز محارم الهی هستند. و هیچ کس در حد و مرز الهی قدم نمیگذارد تا زمانی که پرده را کنار نزند. و دعوتگری که در ابتدای راه است قرآن کریم و دعوتگری که در سر راه است واعظ خداوند در قلب هر مؤمن است».
و این واعظ الهی در قلوب مؤمنان همان الهام الهی به واسطهی فرشته میباشد.
اما این مهم بدون واسطه تاکنون معلوم نبوده است و سخن گفتن به طور قطع در نفی و اثبات آن نیاز به دلیل دارد. والله اعلم
نوع دوم از خطاب مسموع
نوع دوم آواز جنیان است. گاهی خطاب کننده جنِ مؤمنِ و صالحی است و گاهی از جمله شیاطین است. و این خطاب نیز دو نوع است:
- اینکه او را چنان مخاطب قرار میدهد که آنرا با گوش میشنود.
- یا اینکه در قلب وی القا میکند. و به اینصورت به انسان وعده داده و او را با آرزوها سرگرم نموده، به او امر و نهی میکند. چنانکه الله متعال میفرماید: ﴿يَعِدُهُمۡ وَيُمَنِّيهِمۡۖ وَمَا يَعِدُهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ إِلَّا غُرُورًا١٢٠﴾ [النساء: 120] «(شیطان) به آنها وعده میدهد و آنان را به آرزو افکند و شیطان جز فریب و باطل به آنان وعده نمیدهد». و میفرماید: ﴿ٱلشَّيۡطَٰنُ يَعِدُكُمُ ٱلۡفَقۡرَ وَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡفَحۡشَآءِ﴾ [البقرة:268] «شیطان شما را (به هنگام انفاق میترساند و) وعده تهی دستی میدهد و شما را به زشتیها امر میکند».
قلب نیز بهرهای از این خطاب دارد چنانکه گوشها از آن بینصیب نیستند؛ و عصمت در مورد هرکسی جز پیامبران و مجموع امت منتفی است.
اما مخاطب از کجا بداند که این خطاب رحمانی است یا شیطانی؟ با کدام برهان؟ به کدامین دلیل؟ حال آنکه شیطان وحی خود را در نفس انسان القا نموده و خطابش را به او میشنواند. و انسان مغرور و فریبخورده میگوید: به من چیزی گفته شد و مورد خطاب قرار گرفتم!!
راست میگوید؛ اما سؤال اینجاست که گوینده و خطاب کننده به تو کیست؟ (فرشته يا شیطان؟) عمر بن خطاب رضی الله عنه به غیلان بن سلمه که از صحابه بود و زنانش را طلاق داده و اموالش را بین فرزندانش تقسیم کرد گفت: «به نظر من شيطان به وسيله استراق سمع مطلع شده است که تو به زودی خواهی مرد و اين خبر را به تو وسوسه کرده است». و ای شهر؛ پس از تو، چه کسی میتواند از قاریان در امان باشد؟!.
نوع سوم: خطاب حالی و برخاسته از توهم است چنانکه از نفس خود شخص آغاز میشود و به سوی او بازمیگردد. اما خود گمان میکند آنرا از دیگری دریافت کرده است؛ حال آنکه از سوی نفس خود اوست، از آن آغاز میشود و به آن بازمیگردد.
و این امری است که برای سالک بسیار رخ میدهد و به سبب آن دچار اشتباه میشود و گمان میکند آن خطابی از جانب خداوند است که اینچنین با او سخن گفته است. اما سبب اشتباه وی این است که: چون قوه درک انسان با ریاضت خالص گردد و از نگرانیهای انباشته رها گردد، به حکم استیلای روح و قلب بر بدن، حکم از آن او خواهد بود. و بازگشت حکم به سوی آن دو (روح و بدن) میباشد. بنابراین عنایت نفس و قلب متوجه خالص گرداندن معانیای میشوند که با آنها ارتباط دارند. و عنایت روح به قوهی مدرکه شدت مییابد؛ و در محل آن علاقهها و مشغلهها قرار گرفته و سراسر قلب را فرامیگیرد. و به این ترتیب آن معانی به حکم عادت به منطق و خطاب قلبی روحی تبدیل میگردند و با تجرد روح همراه میشوند؛ و به این ترتیب آن معانی برای قوهی سامعه به شکل اصواتی شنیدنی و برای قوهی بصری به شکل اشخاصی مرئی درمیآیند. چنانکه تصویری از آنها را میبیند و خطاب آنها را میشنود. حال آنکه همهی اینها در نفس وی رخ میدهد نه در عالم خارج؛ اما او سوگند میخورد که دیده و شنیده؛ و البته راست میگوید اما این دیدن و شنیدن در خارج از وی بوده یا در نفس وی؟ در این میان ضعف تشخیص، و کمی بودن علم، و استیلای آن معانی بر روح و خالص شدن آن از هرگونه مشغولیتی دست به دست هم داده و منجر به این اشتباه میشوند.
این انواع سهگانه وجههای خطاب میباشند. و هرکس جز این موارد به چیز دیگری دلخوش باشد، دچار فریب و غرور و تلبیس شده است. و این موضع فصل الختام است و از بهترین مواضع برای کسی است که تحقیق کند و بفهمد. و این الله متعال است که انسان را به دیدگاه درست و صحیح توفیق میدهد.
فصل:
صاحب منازل السائرین میگوید: «مرتبه دوم: الهامی که آشکارا رخ میدهد؛ و علامت صحت آن این است که حجابی را نمیدرد و از حدی تجاوز نمیکند و هرگز به اشتباه نمیرود».
شرح: تفاوت میان این مرتبه از الهام با الهام مرتبه اول:
الهام مرتبه اول شبیه علم یقینی است که امکان دفع آن از قلب نیست. اما این الهام معاینه و مکاشفه است و از نظر مراتب بالاتر از مرتبه اول میباشد و وضوح آن بیشتر است. و نسبت آن به قلب همچون نسبت چیزی مرئی به چشم است. و سه علامت برای آن ذکر میکند:
1- حجابی را نمیدرد؛ یعنی اگر برای چنین کسی، حالت دیگری کشف گردد، آنرا فاش نمیکند، چه خیر باشد یا شر؛ یا به این معناست که: چنین کسی آنچه الله متعال در مورد او از مردم پوشانده است برای مردم آشکار نمیکند و این حجاب را نمیدرد، بلکه هم نفس خود را پنهان نموده و هم آنچه از دیگری برای او کشف شده میپوشاند.
2- از حدی تجاوز نمیکند. و این احتمال دو معنا دارد:
- این الهام سبب ارتکاب معصیت و نافرمانی نمیشود و انسان به وسیلهی آن از حدود الهی تجاوز نمیکند. چنانکه کاهن و کسانی که کشف شیطانی دارند (از حدود الهی تجاوز میکنند).
- بر خلاف حدود شرعی نمیباشد؛ مثل اینکه به وسیلهی آن از عورات و امور پوشیده مردم تجسس کند؛ اموری که الله متعال از تجسس در آنها و دنبال کردن آنها نهی کرده است. پس چون چنین مواردی را دنبال کند، با این کشف موجب تجاوز در حدود شرعی میگردد که در اینصورت الهام از نوع شیطانی است نه رحمانی.
3- هرگز به خطا نمیرود. بر خلاف الهام شیطانی که به خطا رفتن آن بسیار است. چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ابن صیاد گفت: «ما تری؟»: «چه میبینی؟» گفت: صادق و کاذبی میبینم. رسول خدا فرمود: «لبس علیک»: «امر بر تو مشتبه شده است»[10].
بنابراین کشف شیطانی با دروغ همراه است و راستی آن مستمر نیست.
فصل:
میگوید: «مرتبه سوم: الهامی که صرفا عین التحقیق را آشکار میکند و فقط از عین الازل سخن میگوید و الهام غایتی است که اشاره به آن محال است».
شرح: عین التحقیق (چشم حقیقت) نزد شیخ الاسلام هروی فنای در مشاهدهی حقیقت است. چنانکه هرآنچه جز حقیقت در این مشاهده ذوب گشته و از هم میپاشد و نقشها همگی معدوم میگردند؛ بنابراین الهام در این مرتبه فقط این چشم را برای الهام شونده روشن و بینا میکند؛ چنانکه چیزی از ادراک عقول و حواس با آن آمیخته نیست چراکه اگر در اینجا ادراک عقلی یا حسی میبود، منحصرا به آشکار نمودن چشم حقیقت نمیانجامید.
و هیچکس نمیتواند قایل این کشف و الهام را درک نموده و بفهمد مگر کسی که همراه او بوده و در این مسأله با وی شریک باشد؛ نزد صاحب این کشف، تمام مخلوقات از او در حجاب بوده و علم و عقل و حال موانعی در مسیر او هستند!! و بر این باورند که خطاب خلق بر زبان حجاب میباشد!!
آنها لغتی در ورای حجاب از معنای محجوب نمیفهمند؛ از اینرو از اشاره به آن و تعبیر از آن امتناع میورزند چراکه اشاره و تعبیر به چیزی محسوس و معقول تعلق میگیرد اما این امری است ورای حس و عقل؛
خلاصه سخن: این الهام، الهامی است که با وجود آن واسطهها مرتفع و معدوم گردیده و از هم میپاشند با این توضیح که این مسأله در باب شهود است نه وجود.
اما اتحادیها که قایل به وحدت وجود هستند، این اضمحلال و معدومیت را در مورد وجود معتقد هستند و بلکه صاحب کتاب منازل السائرین[11] را نیز از جمله این افراد میدانند حال آنکه وی از هر جهت از آنها بری میباشد، چه از نظر عقلی، دینی، حالی و معرفتی؛ والله اعلم.
مرتبهی دهم از مراتب هدایت: خواب و رویای صادقانه
خواب و رؤیای صادقانه جزئی از اجزای نبوت است چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «الرُّؤْيَا الصَّادِقَةُ جُزْءٌ مِنْ سِتَّةٍ وَأَرْبَعِينَ جُزْءًا مِنَ النُّبُوَّةِ»[12]: «رؤیای صادقانه جزئی از چهل و شش جزء نبوت است».
در باب سبب تخصیص مذکور گفته شده: آغاز وحی با رؤیای صادقانه بوده است. نزول وحی به این روش به مدت نصف سال بوده سپس به مدت بیست و سه سال وحی در بیداری نازل شده است. از زمانی که پیامبر مبعوث شد تا زمانی که وفات نمود. بنابراین نسبت مدت وحی در خواب به مدتی که وحی در بیداری نازل شده، جزئی از چهل و شش جزء وحی میباشد. و این دیدگاه نیک بود زمانی که در روایت دیگر وارد نمیشد که: «إِنَّهَا جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءًا»: «آن جزئی از هفتاد جزء نبوت است».
در باب جمع میان این دو روایت گفته شده: این بر حسب حالت و وضعیت کسی است که خواب میبیند چنانکه رؤیای صدیقین جزئی از چهل و شش جزء نبوت است و رؤیای صادقانهی عموم مؤمنان جزئی از هفتاد جزء نبوت میباشد. والله اعلم
رؤیا مبدأ و سرآغاز وحی است و صدق و راستی آن وابسته به صدق و راستگویی کسی است که خواب میبیند. چنانکه خواب راستگوترین مردم به واقعیت نزدیکتر است. (به عبارت دیگر راستی خواب به تناسب راستگویی بینندهاش میباشد). و چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند به هنگام نزدیک شدن زمان (که از نشانههای قیامت است) احتمال درست بودن خواب و تطابق آن با واقعیت بسیار بیشتر است[13]. و این به دلیل دوری از دوران نبوت و آثار آن میباشد لذا به این ترتیب دوری مؤمنان در نزدیکی قیامت از آن دوران، با چنین خوابهایی جبران شده است. اما در زمانی که نور نبوت پرتو افشانی میکرد، تابش و قوت آن مردم را از خواب و رؤیا بینیاز میکرد.
نظیر این مورد، کراماتی است که پس از دوران صحابه ظهور پیدا کرده است ولی در دوران خود آنان ظهور نیافت و آن به این دلیل بوده که صحابه بنا بر قوت ایمانی که داشتند از چنین مواردی بینیاز بودند اما نسلهای بعد از آنها به دلیل ضعف ایمان به چنین کراماتی نیاز داشتند. امام احمد به این مساله تصریح کرده است. و عباده بن صامت میگوید: «رؤیای مؤمن کلامی است که الله متعال با بندهاش در خواب به وسیله آن سخن میگوید».
و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لَمْ يَبْقَ مِنَ النُّبُوَّةِ إِلَّا المُبَشِّرَاتُ» قَالُوا: وَمَا المُبَشِّرَاتُ؟ قَالَ: «الرُّؤْيَا الصَّالِحَةُ؛[14] يَرَاهَا الرَّجُلُ، أَوْ تُرَى لَهُ[15]». وإذا تواطَأَت رؤيا المسلمين لم تكذبْ[16]»: «از نبوت چیزی جز مبشرات باقی نمانده است» گفتند: منظور از مبشرات چیست؟ رسول خدا فرمود: «خواب و رؤیای نیکویی که مومن میبیند یا به او نشان داده میشود». و اگر خواب مسلمانان در زمینهای موافق هم باشد، آن خواب دروغین نخواهد بود.
چون اصحاب در خواب دیدند که شب قدر در ده روز پایانی رمضان است، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنان فرمود: «أَرَى رُؤْيَاكُمْ قَدْ تَوَاطَأَتْ فِي العَشْرِ الأَوَاخِرِ، فَمَنْ كَانَ مُتَحَرِّيَهَا فَلْيَتَحَرَّهَا مِنَ العَشْرِ الأَوَاخِرِ»[17]: «میبينم كه خوابهای شما در اينكه شب قدر در ده شب آخر رمضان میباشد، موافق يكديگر است. پس كسی كه در صدد يافتن شب قدر میباشد، آنرا در ده شب آخر رمضان جستجو نمايد».
- خواب و رؤیا نیز همچون کشف به سه نوع رحمانی، نفسانی و شیطانی تقسیم میشود. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «الرّؤيا ثلاثة: رؤيا من الله، ورؤيا تَحْزينٌ من الشيطان، ورؤيا ممَّا يحدِّثُ به الرَّجُلُ نفسَه في اليقظة فيراه في المنام»: «خواب و رویا سه نوع است: نوعی از جانب خداوند است؛ و یک نوع برای غمگین نمودن انسان و از جانب شیطان است؛ و دیگری آنچه شخص در بیداری مد نظر دارد پس آنرا در خواب میبیند»[18].
- اما رؤیایی که از اسباب هدایت است، فقط رؤیایی است که از جانب الله متعال باشد.
- رؤیای پیامبران وحی است؛ زیرا خواب و رؤیای پیامبران از دخالت و تصرف شیطان مصون و معصوم است. و در این زمینه در میان امت اتفاقنظر وجود دارد. و بر این اساس است که ابراهیم خلیل علیه السلام با دیدن خواب به ذبح فرزندش اسماعیل علیه السلام اقدام میکند.
- اما رؤیای دیگران به وحی صریح عرضه میشود، چنانچه با آن موافق نباشد بدان عمل نمیشود و اعتباری ندارد.
اگر گفته شود: در مورد رویای صادقانه یا رویایی که عدهای به اتفاق دیدهاند چه میگویید؟
در پاسخ میگوییم: هرگاه چنین باشد محال است با وحی مخالف باشد بلکه با آن مطابقت داشته و از وحی و یا قرار گرفتن مسألهی خاصی در حکم آن آگاه میسازد؛ مسألهای که بینندهی رؤیا از قرار گرفتن آن در زیر مجموعهی وحی بیخبر بود و به وسیلهی رؤیا از آن آگاه میگردد.
- و هرکس میخواهد خواب و رؤیای وی صادقانه باشد، باید راستگو باشد، از مال حلال بخورد، بر امر و نهی الهی پایبند باشد، با طهارت کامل و رو به قبله بخوابد و تا زمانی که خواب بر او غلبه یابد، مشغول ذکر الهی باشد. در اینصورت خواب و رؤیای وی دروغ نخواهد بود.
- و راست و درستترین رؤیا آن است که به هنگام سحر باشد؛ چراکه سحر وقت نزول ذات باری تعالی و نزدیک شدن رحمت و مغفرت الهی و سکون شیاطین میباشد.
و عکس آن رویای ثلث اول شب میباشد هنگامی که شیاطین و ارواح شیطانی پخش و پراکنده میشوند. عباده بن صامت میگوید: «رویای مومن کلامی است که الله متعال به وسیلهی آن با بندهاش در خواب سخن میگوید».
- فرشتهای مسئولیت رویا را برعهده دارد و آنرا در اشکال و قالبهای متناسب با بنده به او مینمایاند؛
امام مالک میفرماید: «الرؤیا من الوحي وحي»: «رؤیا بخشی از وحی است». و از تفسیر آن بدون علم نهی کرده است. و میگوید: «أتتلاعب بوحي الله»: «آیا با وحی الهی بازی میکنید».
اما تبیین مسالهی رؤیا و احکام و تفاصیل آن و روشهای تأویل آن فرصت مخصوص به خود را میطلبد که اگر در اینجا به این مسایل بپردازیم، از هدف اصلی دور میشویم. والله اعلم.
[1]- صحیح بخاری (6614)؛ صحیح مسلم (2652)؛ ابو داود (4701).
[2]- صحیح مسلم (2398).
[3]- شرح مشکل الآثار (3583)؛ السنن الکبری، بیهقی (20348).
[4]- صحیح بخاری (3047).
[5]- سنن الکبری، بیهقی (20537)؛ إعلام الموقعین (1/68).
[6]- سنن ترمذی (3483) با این الفاظ: «قُلْ: اللَّهُمَّ أَلْهِمْنِي رُشْدِي، وَأَعِذْنِي مِنْ شَرِّ نَفْسِي»؛ شییخ البانی این حدیث را ضعیف دانسته است. نگا: مسند احمد طبع الرسالة (19992).
[7]- صحیح مسلم (2398).
[8]- سنن ترمذی (2988)، شیخ آلبانی آنرا ضعیف دانسته است.
[9]- ترمذی (2859)؛ مسند احمد (17636)، (17634)؛ شیخ البانی این روایت را در صحیح و ضعیف سنن ترمذی صحیح دانسته است.
[10] - صحیح مسلم (2925)
[11]- منظور ابو اسماعیل عبدالله بن محمد انصاری هروی متوفای 481 هجری صاحب کتاب «منازل السائرین» میباشد. و این کتابی است که ابن قیم رحمه الله در کتاب مدارج السالکین به شرح آن پرداخته است.
[12]- با متن «الرُّؤْيَا الصَّادِقَةُ» در منابع حدیثی یافت نشد. اما با الفاظی مشابه: «رُؤْيَا الْمُسْلِمِ»، «رُؤْيَا الْمُؤْمِنِ»، «الرُّؤْيَا الصَّالِحَةُ» در این منابع آمده است: صحیح بخاری (6989)، صحیح مسلم (2263)
[13]- «إِذَا اقْتَرَبَ الزَّمَانُ لَمْ تَكَدْ تَكْذِبُ، رُؤْيَا المُؤْمِنِ وَرُؤْيَا المُؤْمِنِ جُزْءٌ مِنْ سِتَّةٍ وَأَرْبَعِينَ جُزْءًا مِنَ النُّبُوَّةِ»: از ابوهریره رضی الله عنه روایت است که رسول خدا فرمودند: «در نزدیکی قیامت کمتر اتفاق میافتد که خواب مومن دروغ از آب درآید؛ خواب مومن بخشی از چهل و شش بخش نبوت است». صحیح بخاری (7017)، صحیح مسلم: (2263). م
[14]- صحیح بخاری (6990).
[15]- مسند احمد (24977)؛ المعجم الکبیر (3051).
[16]- این بخش از روایت را در منابع حدیثی نیافتم. م
[17]- صحیح بخاری (1158).
[18]- این روایت را با این متن در منابع روایی نیافتم. اما اصل روایت در صحیح مسلم (2263) میباشد. «إِذَا اقْتَرَبَ الزَّمَانُ لَمْ تَكَدْ رُؤْيَا الْمُسْلِمِ تَكْذِبُ، وَأَصْدَقُكُمْ رُؤْيَا أَصْدَقُكُمْ حَدِيثًا، وَرُؤْيَا الْمُسْلِمِ جُزْءٌ مِنْ خَمْسٍ وَأَرْبَعِينَ جُزْءًا مِنَ النُّبُوَّةِ، وَالرُّؤْيَا ثَلَاثَةٌ: فَرُؤْيَا الصَّالِحَةِ بُشْرَى مِنَ اللهِ، وَرُؤْيَا تَحْزِينٌ مِنَ الشَّيْطَانِ، وَرُؤْيَا مِمَّا يُحَدِّثُ الْمَرْءُ نَفْسَهُ، فَإِنْ رَأَى أَحَدُكُمْ مَا يَكْرَهُ فَلْيَقُمْ فَلْيُصَلِّ، وَلَا يُحَدِّثْ بِهَا النَّاسَ». اما لفظ «فیراه في المنام» در مصنف ابن ابی شیبه (30507) آمده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر