توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

صحابی و جایگاه او در اسلام

 

صحابی و جایگاه او در اسلام

 

علما و ائمه حدیث صحابی را اینگونه تعریف کرده‌اند که صحابی کسی است که پیامبر ص را دیده و به او ایمان آورده و با ایمان از دنیا رخت بربسته است، و هر کس که مرتد شده و در حالت ارتداد مرده است صحابی نیست، و هر کس مرتد شده و باز دوباره اسلام آورده است طبق قول راجح او هم صحابی شمرده می‌شود، و همچنین منافقانی که به ظاهر مسلمان و در دل کافر بوده‌اند صحابی نیستند، و خداوند از نفاق این دسته از منافقان پرده برداشته است و پیامبرش ص را از وضعیت آنها آگاه کرده است، و جمهور علما بر این باورند که برای به دست آوردن افتخار صحبت نیازی نیست که فرد تا مدتی طولانی همراه پیامبر ص بوده باشد و همچنین جهاد و انفاق در راه اسلام برای صحابی بودن شرط نیست، و بعضی از علما برای صحابی بودن شرط قرار داده‌اند که باید فرد تا مدتی طولانی با پیامبر ص همراه بوده و با ایشان ص زندگی کرده باشد و حداقل در یک یا دو جنگ با پیامبر ص همراه باشد، اما جمهور علما برای صحابی بودن مدت طولانی در کنار پیامبر ص بودن و همراه او جنگیدن و انفاق را شرط قرار نداده‌اند، اما گفته‌اند که هر کس تا مدتی طولانی با پیامبر ص همراه بود و سخنان او را شنیده و همراه او جنگیده و جان و مالش را در راه اسلام فدا کرده است از دیگران مقدم‌تر و افضل‌تر است.

حافظ بن حجر در شرح نخبة الفکر می‌گوید:

واضح است که کسانی که همواره همراه پیامبر ص بوده‌اند و همراه ایشان جنگیده‌اند یا در کنار او کشته شده‌اند از آنان که همیشه همراه پیامبر ص نبوده‌اند و در صحنه‌ها با او حضور نداشته‌اند برترند، و همچنین از کسانی که اندکی با او هم صحبت بوده‌اند یا در دوران کودکی او را دیده‌اند برترند گرچه هر دو گروه افتخار صحابی بودن را به دست آورده‌اند، و کسانی که سخنان او را نشنیده‌اند اگر از او حدیث روایت کنند حدیث آنها مرسل است، اما چنین افرادی در میان اصحاب معدود و انگشت‌ شمارند.

و خداوند متعال با اشاره به همین مفهوم می‌گوید:                     ﯻﯼ      ﯿ            ﰅﰆ         ﰊﰋ          (الحديد: ١٠). «كسانى كه قبل از پيروزى فتح مكه انفاق كردند و جنگيدند (با كسانى كه پس از پيروزى انفاق كردند) يكسان نيستند؛ آنها بلندمقامتر از كسانى هستند كه بعد از فتح مكه انفاق نمودند و جهاد كردند؛ و خداوند به هر دو وعده نيك داده؛ و خدا به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است و پاداش آن را به شما خواهد داد».

 

اولاً: موضع جمهور (اهل سنت) در مورد اصحاب

از دیدگاه جمهور علما و محدثین و فقها صحابه همه عادل هستند، یعنی آنها به خاطر قوت ایمان و پرهیزگار و جوانمردی و اخلاق والایی که دارند عمداً سخن دروغ نمی‌گویند و به پیامبر ص نسبت نمی‌دهند، و عادل بودن اصحاب به معنی این نیست که آنها از گناه و خطا و فراموشی معصوم می‌باشند، و هیچ یک از علماء چنین چیزی نگفته است. فقط اهل بدعت و هواپرستان که تعدادشان هم اندک است با عدالت صحابه مخالف هستند و از آن جا که سخنانشان بی‌دلیل است نظر و گفته ‌ایشان اعتباری ندارند. و اصحاب پیامبر ص به دلیل اینکه خداوند در آیات قرآنی آنها را ستوده و به ایمان آنها گواهی داده است و آنها را عادل قرار داده عادل هستند.

خداوند بیان می‌دارد که اصحاب پاکیزه و بهترین امت هستند و می‌فرماید:         (البقره: ١٤٣).

«و اینگونه شما را امتی میانه قرار داده‌ایم».

و می‌فرماید:         ﭢ ﭣ    ﭥﭦ ﭧ     (آل عمران: ١١٠).

«شما بهترین امتی هستید که به سود انسان‌ها آفریده شده‌اید به کارهای خوب و پسندیده فرمان می‌دهید و از کارهای زشت و ناپسند باز می‌دارید و به خدا ایمان دارید».

تردیدی نیست که اولین مخاطبان این دو آیه اصحاب پیامبر ص هستند، و خداوند می‌فرماید:                            (التوبه: ١٠٠).

«پیشگامانی نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند خداوند از آنان خشنود است و ایشان هم از خدا خشنودند».

                   (الفتح: ١٨). «خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند».

    ﭓﭔ                   (الفتح: 29). «محمد ص فرستادة خداست، و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند».

و یکی از آیات که در آخر نازل شده است این است:                                                  ﯯﯰ         ﯴﯵ         (التوبه: ١١٧-١١٨). «مسلما خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر و مهاجران و انصار، كه در زمان عسرت و شدت (در جنگ تبوك) از او پيروى كردند، نمود؛ بعد از آنكه نزديك بود دلهاى گروهى از آنها، از حق منحرف شود (و از ميدان جنگ بازگردند)؛ سپس خدا توبه آنها را پذيرفت، كه او نسبت به آنان مهربان و رحيم است! (همچنين) آن سه نفر كه (از شركت در جنگ تبوك) تخلف جستند».

منظور از روزگار سخت غزوه تبوک است و کلمه مهاجرین در این جا شامل همه مهاجرین می‌شود و هیچ یک از مهاجرین از شرکت در این غزوه باز نماند مگر افراد ناتوان و یا کسانی که با وجود علاقه شدید به شرکت در جنگ به دستور پیامبر ص در مدینه باقی ماندند.

و پیامبر ص وقتی از غزوه تبوک بازگشت فرمود: در مدینه افرادی هستند که شما هر آنچه مسیر و راهی را طی کرده‌اید آنها در پاداش با شما شریک هستند ... آنها می‌خواستند در جنگ شرکت کنند اما معذور بودند.

و در فتح الباری آمده که مهلب گفت این حدیث را این آیه تأیید می‌کند که:                     (النساء: ٩٥). «(هرگز) افراد باايمانى كه بدون بيمارى و ناراحتى، از جهاد بازنشستند، با مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند، يكسان نيستند».

نکته بسیار زیبا و به جایی است و بنابراین کسی به دستور پیامبر ص در جهاد شرکت نکرده به طریق اولی دارای فضل و برتری است. و در این آیه و در آیات دیگری عموم مهاجرین مورد ستایش قرار گرفته‌اند. و همچنین این آیه، انصار را شامل می‌شود که در جنگ تبوک شرکت کردند و نیز شامل سه نفری می‌شود که از جنگ بازمانده بودند و افرادی را که توانایی شرکت را نداشتند نیز در برمی‌گیرد. و در حدیث صحیح آمده است که کعب ‌بن مالک که یکی از سه نفری بود که در جنگ شرکت نکرده بودند گفت: وقتی میان مردم می‌رفتم و در میان آنها به گشت و گذار می‌پرداختم می‌دیدم که هیچ کس در مدینه نمانده به جز افرادی که منافق بودند و کسانی که به علت ناتوانی خداوند آنها را معذور قرار داده بود، به خاطر این ناراحت می‌شدم.

آنچه از این برمی‌آید این است که منافقان همه قبل از واقعه تبوک شناخته شده بودند و سپس آنها به خاطر آن که بدون عذر در جنگ شرکت نکردند و توبه نکردند بیشتر معلوم شدند و سپس سورة براءه نازل شد و آنها را رسوا کرد پس معلوم می‌شود که منافقین همه قبل از وفات پیامبر ص دقیقاً مشخص بوده‌اند، اما اینکه خداوند فرموده است:    ﭺﭻ     ﭽﭾ  (التوبه: ١٠١). «تو آنها را نمی‌شناسی و ما آنها را می‌شناسیم ».

یعنی: خداوند دقیق و قطعاً آنها را می‌داند، یعنی شاید در میان کسانی که متهم به نفاق بوده‌اند افرادی بوده که در حقیقت منافق نبوده‌اند، و خداوند می‌فرماید: ﭗﭘ ﭙ ﭚﭛ (محمد: ٣٠). «هر چند مى‏توانى آنها را از طرز سخنانشان بشناسى».

و در سورة براءه و دیگر سوره‌ها اوصاف گروهی از منافقان به صراحت بیان شده است و پیامبر ص گروهی از آنان را مشخص کرد، پس احتمال دارد که خداوند بعد از آن که فرمود (لا تعلمهم) تو آنها را نمی‌شناسی، همه را به پیامبرص شناساند.

و به هر حال پیامبر ص قبل از وفات خویش منافقان را می‌شناخت بعضی را قطعاً می‌دانست که منافق هستند و در مورد بعضی گمان داشت که منافق می‌باشند و بعضی متهم به نفاق بودند، و هیچ منافقی باقی نمانده بود که متهم به نفاق نباشد و اصلاً پیامبر او را نشناخته باشد، و از آن جا که منافقین اندک و خوار بودند و مردم از آنها نفرت داشتند در زمان وفات پیامبر ص نتوانستند کوچکترین حرکتی بکنند، و وقتی آنها اینگونه بودند هیچ یک از آنها نمی‌توانست از پیامبر ص حدیثی روایت کند چون می‌دانست اگر حدیثی از پیامبر ص روایت کند بیشتر در معرض اتهام قرار می‌گیرد و ممکن است برخورد ناخوشایندی با او انجام شود، سیره‌نگاران و مؤرخین گروهی از منافقان را نام برده‌اند که هیچ یک از آنها از پیامبر ص حدیث روایت نکرده است، و همه کسانی که از پیامبر ص حدیث روایت کرده‌اند در میان اصحاب معروف و شناخته شده بودند که از برگزیده‌گان می‌باشند.

و خداوند با وفات پیامبر ص از ماهیت بادیه‌نشینان پرده برداشت و منافقان آنها مرتد شدند، بنابراین آنها از اصحاب پیامبر ص شمرده نمی‌شوند و آن دسته از آنان که بعد از ارتداد دوباره اسلام آوردند از تابعین به شمار می‌آیند.

اما در مورد مسلمانانی که در فتح مکه مسلمان شدند مردم به اشتباه می‌روند و می‌گویند چگونه معقول است که همه آنها یک روزه مؤمن باشند با اینکه آنها زمانی اسلام آوردند که مغلوب شدند و دیدند که اگر بر  كفر و شرک خود باقی بمانند منافع دنیوی خود را از دست خواهند داد. اما درست این است که اسلام از همان آغاز مردم را تحت تأثیر قرار می‌داد و قوت اثرگذاری آن زیاد بود و امور ذیل دلیلی است بر این مطلب:

اول: اینکه خداوند در مورد آنها می‌گوید که آنها می‌گفتند:                       (فصلت: ٢٦).

«كافران گفتند: گوش به اين قرآن فراندهيد؛ و به هنگام تلاوت آن جنجال كنيد، شايد پيروز شويد!».

و می‌فرماید:            ﯠ ﯡ    (الفرقان: 42). «بيم آن مى‏رفت كه ما را گمراه سازد! اما هنگامى كه عذاب الهى را ببينند، بزودى مى‏فهمند چه كسى گمراهتر بوده است».

این آیات نشانگر آن هستند که قرآن و اسلام تأثیر بسیاری قوی داشته است.

دوم: آنها از گوش فرادادن به قرآن جلوگیری می‌کردند و هر کس که به مکه وارد می‌شد او را از شنیدن سخنان پیامبر ص نهی می‌کردند، و آنها با کسی که ابوبکر را پناه داد شرط گذاشتند که نباید ابوبکر به گونه‌ای قرآن بخواند که مردم بشنوند.

سوم: دلیل سوم که روشن‌ترین دلیل بر تأثیر قرآن است این است که گروهی از فرزندان بزرگان و سران از همان اول اسلام را پذیرفتند و از پدرانشان جدا شدند، که از جمله آنها می‌توان به عمرو و خالد فرزندان ابی‌ أحیحه سعید بن عاص، و ولید ‌بن ولید بن مغیره، و ابوحذیفه بن عتبه بن ربیع، و هشام‌بن عاص بن وائل و عبدالله و ابوجندل فرزندان سهیل بن عمرو و غیره اشاره کرد. پدران این افراد بزرگان و سران و ثروتمندترین افراد قریش بودند اما فرزندانشان تحت تأثیر قرآن قرار گرفته ‌و اسلام را پذیرفتند و از پدران خود جدا شدند.

نویسندگان عادت بر این دارند که وقتی پیشگامان به اسلام را نام می‌برند از افراد ضعیف نام می‌برند و خواننده گمان می‌برد که اینها به خاطر ضعف خود و به علت نارضایتي از قدرتمندان و گرفتن انتقام از آنها اسلام آورده‌اند، چون آنها ریاست و قدرت و ثروتی نداشتند که مانع از مسلمان شدن آنها شود.

اما حقیقت غیر از این است بلکه همه با متأثر شدن از قرآن، و خالصانه مسلمان می‌شدند، و سران و بزرگان تکبر ورزیده و لجاجت کردند و بیشتر قومشان گرچه به شدت تحت تأثیر اسلام قرار گرفته بودند از سران و اشراف پیروی کردند، اما جوانان قاطع و مصممی بودند که اسلام آوردند و قدرت و ریاست و ثروت خویش را فدای اسلام کردند، و سختی و رنج‌هایی که در راه اسلام با آن مواجه شدند را پذیرفتند، و اسلام همچنان بر دیگر مردمان اثر می‌گذاشت و حتی بعد از هجرت پیامبر ص آنها یکی یکی مسلمانان می‌شدند، بعد از صلح حدیبیه وقتی مسلمان‌ها توانستند با مشرکین قاطی شوند و هر یک خویشاوند خود را به راحتی دعوت می‌داد اسلام به سرعت در میان مشرکین انتشار یافت و در این مدت از سران و بزرگان خالدبن ولید و عمربن عاص و عثمان بن طلعه و دیگران مسلمان شدند، و اسلام همچنان بقیه را تحت تأثیر قرار داده بود.

و می‌توانیم به طور قطع یقین کنیم که اسلام شرک و خرافات را از وجود و اذهان همة عقلای قریش قبل از فتح مکه زدوده بود، و تنها چیزی که در وجود آنها مانده بود عناد و لجاجت محض بود که آخرین دوران حیات شوم خود را می‌گذراند، وقتی مکه فتح شد عناد از بین رفت و همه اسلام را که قبل از فتح در وجودشان جوانه زده بود پذیرفتند و با توزیع غنایم حنین و رفتار خوب پیامبرص با آنها، باقی مانده عناد کاملاً از بین رفت. و بعد از وفات پیامبر ص وقتی امر خلافت در میان قریش استقرار یافت و عرب و عجم همه در برابر آن سر تسلیم فرود آوردند، محبت اسلام بیش از پیش در دل هر قریشی جای گرفت، چون اسلام هزاران مایل به قلمرو آنها افزوده بود و آنان را پادشاهان دنیا و آخرت گرداند، و کسانی که تا روز فتح مکه دشمن بودند بعد از آن از صادق‌ترین مجاهدان بودند، مانند سهیل ‌بن عمر و عکرمه فرزند ابوجهل و عمویش حارث و یزید بن ابی‌سفیان که از مجاهدین راستین و مخلص بودند.

اما آنچه بعضی از نویسندگان بیان می‌دارند که بنی‌امیه و بنی‌هاشم با یکدیگر رقابت و کینه داشته‌اند، حقیقت این است که هر دو گروه کاملاً اسلام آورده بودند و همان طور که از آغاز اسلام گروهی از بنی‌هاشم آن را پذیرفتند همچنین گروهی از بنی‌امیه مانند فرزندان سعیدبن عاص و عثمان‌بن عفان و ابوحذیفه بن عتبه در همان آغاز دعوت، اسلام آوردند، و همان طور که بعضی از بنی‌امیه دیر اسلام را قبول کردند، همچنین برخی از بنی‌هاشم بعدها اسلام را پذیرفتند و همان طور که برخی از بنی‌امیه با اسلام دشمنی ورزیدند، همچنین برخی از بنی‌هاشم مانند ابی‌لهب بن عبدالمطلب و ابی‌سفیان بن حارث بن مطلب با اسلام دشمنی کردند، و قرآن ابولهب بن عبدالمطلب را مورد مذمت و نکوهش قرار داده است اما فرد معینی از بنی‌امیه را مذمت نکرده است، و پیامبر ص با دختر ابی‌سفیان بن حرب اموی ازدواج کرد و زن هاشمی نداشت، و به یکی از دخترانش شوهری هاشمی داد و سه دختر دیگرش را به ازدواج اموی‌ها درآورد، پس فقط اسلام مربوط به یک گرده نبود که گروه دیگر با آن گروه دشمنی کند، بلکه خداوند میان آنها همدلی و وحدت آورد و همه در پرتو لطف الهی با همدیگر برادر شدند و اسلام همه آنها را جمع کرده بود، و همه اسلام را دوست می‌داشتند و آن را تعظیم می‌کردند و به آن افتخار می‌نمودند و هر یک می‌کوشید تا از اسلام و دین بهره‌ بیشتری داشته باشد، و فتح مکه و رسیدن عثمان‌ به خلافت هیچ نفرتی میان دو طائفه (بنی‌هاشم و بنی‌امیه) ایجاد نکرد، بعد از وفات حضرت عمر قضیه تعیین خلیفه به شورای شش نفره واگذار شد که چهار نفر به نفع علی و عثمان کنار رفتند و در نهایت از میان علی و عثمان، عثمانt به خلافت برگزیده شد، در این وقت اوهام و افکار نادرست راه به سوی اذهان مردم باز کرد، و سپس در اواخر خلافت عثمان وقتی گروهی از خویشاوندان او به امارت و مقام رسیدند و برخی از مردم از آنها شکایت می‌کردند در این وقت شایعاتی شد که علی آنها را تهدید می‌کند که هر گاه به خلافت برسد آنها را عزل خواهد کرد و اموالشان را از دستشان خواهد گرفت و چنین و چنان خواهد کرد، سپس فتنه اتفاق افتاد و برخی از کسانی از یاران علی شمرده می‌شدند در این فتنه دست داشتند تا آن که عثمانt کشته شد و قاتلان او بلافاصله به سوی علیt رفتند و با او بیعت نمودند و گروهی از آنها در لشکر علی باقی ماندند، هر کس در این امور فکر کند خواهد دید که این عوامل علت اتفاقاتی شدند که بعداً رخ دادند، بنابراین علت گرفتن انتقام، بدر و اُحد نبود، و آنچه به گونه‌ای تعریف می‌شود که از آن چنین برمی‌آید که علت دشمنی دیرینة بنی‌امیه و بنی‌هاشم بوده است به طور قطع نادرست است، و فقط شاعر فاسقی در زمان حکومت بنی‌عباس در این مورد زیاده‌گویی کرده است، و آنها هیچ خونی از بنی‌هاشم نمی‌خواستند. و با اینگونه روشن می‌شود که جایی برای این نیست که گفته شود علت اختلاف معاویه با علی این بود که او می‌خواست انتقام خویشاوندانش را که در بدر کشته شده بودند از او بگیرد، به حق که این سخن بی‌جا و نادرست است و آنان که چنین می‌گویند می‌خواهند با این بهانه اسلام معاویه و امثال او را زیر سؤال ببرند! اگر گفته شود هر چند اصحاب انسان‌های خوبی بوده‌اند اما آنها معصوم نبوده‌اند بنابراین باید گفت آنها عادل هستند تا وقتی که از آنها کاری سر زده نباشد که بر خلاف عدالت باشد، پس چرا محدثین با اینکه از اصحاب کارهایی سر زده که عدالت آنها را مخدوش می‌نماید باز هم آنها عادل می‌شمارند؟

پاسخ این پرسش را به چند صورت می‌توان داد:

اول: آنها در آنچه که عدالت را مخدوش می‌کند و به اصحاب نسبت داده شده است فکر نموده و دقت کرده‌اند و به این نتیجه رسیده‌اند که برخی از این چیزها ثابت، نیست یا لغزشی است که فرد صحابی از آن توبه کرده است، یا اینکه بر اساس یک تأویل اجتهادی آن کار را انجام داده است.

دوم: اینکه خداوند دروغ بستن بر خدا را کفر قرار داده است، خداوند متعال می‌فرماید:                          ﮘﮙ          ﮞﮟ (العنكبوت:68). «چه كسى ستمكارتر از آن كس است كه بر خدا دروغ بسته يا حق را پس از آنكه به سراغش آمده تكذيب نمايد؟! آيا جايگاه كافران در دوزخ نيست».

و دروغ گفتن بر پیامبر ص در مورد دین دروغ بستن بر خداست، بنابراین برخی از اهل علم به صراحت چنین کاری را کفر قرار داده‌اند، و بعضی به این اکتفا کرده‌اند که دروغ بستن بر پیامبر ص از بزرگترین گناهان کبیره است. و شیخ الاسلام ابن تیمیه : گفته است کسی که بدون واسطه از پیامبر ص حدیث روایت می‌کند همانند صحابی اگر از روی عمد دروغ بگوید و آن را به پیامبرص نسبت دهد کفر ورزیده است، و در مورد کسی که با واسطه از پیامبر ص حدیث روایت می‌کند اگر دروغی به او نسبت دهد در مورد کفر ورزیدنش ابن تیمیه متردد است. و سرزدن لغزشی از یک صحابی سبب نمی‌شود تا سر زدن کفر را از او محتمل دانست، گیریم که بعضی از آنها دروغ بستن بر پیامبر ص را کفر ندانسته باشند اما به هر حال آنها چنین کاری را بسیار زشت‌تر و بدتر از دیگر لغزش‌ها می‌دانستند.

سوم: اینکه ائمه حدیث در مورد افرادی از صحابه که می‌توان در عدالت آنها تردید داشت این را در نظر داشته‌اند که آن حدیث را آنها از پیامبر ص روایت کرده‌اند که آن صحابی از پیامبر ص روایت کرده است، و حدیث چنین فردی را به کتاب و سنت عرضه داشته‌اند و با روایات دیگر تطبیق داده‌اند و به اضافه آن احوال و امیال چنین کسانی را بررسی کرده‌اند و چیزی نیافته‌اند که سبب شود تا آنها متهم قرار گیرند، بلکه بعد از بررسی و پژوهش یافته‌اند که همه آنچه اینها روایت کرده‌اند دیگر اصحاب نیز که تهمتی متوجه آنها نیست روایت کرده‌اند.

و یا اینکه در شریعت اسلامی نصی آمده که به معنی روایت آنهاست و به صحت روایت آنها گواهی می‌دهد، مثلاً ولید‌بن عقبه بن ابی‌معیط که طعنه‌زنندگان می‌گویند او از مهاجرین و انصار نیست و نه از کسانی است که در فتح مکه مسلمان شده‌اند. و می‌گویند: بعد از جنگ بدر وقتی پیامبر ص دستور داد که پدر ولید را به قتل برسانند گفت:

پس بچه‌ها را چه کسی سرپرستی می‌کند؟ منظورش فرزندانش بودند، پیامبرص فرمود: آنان در آتش دوزخ خواهند بود. و می‌گویند ولید کسی است که خداوند در مورد او این آیه را نازل فرموده است که:               (الحجرات: ٦). «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد».

پس قرآن تصریح کرده است که او فاسق است و باید در خبری که او می‌دهد تحقیق شود. و می‌گویند در زمان عثمان او امیر کوفه بوده است و مردم شهادت دادند که او شراب نوشیده است و علی در این باره با عثمان سخن گفت و آنگاه عثمان به علی فرمان داد که او را شلاق بزنند، سپس علی به عبدالله بن جعفر دستور داد که ولید را شلاق بزند و عبدالله او را شلاق زد، و بعضی داستان را اضافه می‌کنند و می‌گویند ولید در حالی که مست بود در نماز صبح پیشنماز مردم شد و نماز صبح را چهار رکعت خواند سپس رو به مردم کرد و گفت: بیشتر هم بخوانم؟ ولید برادر مادری عثمان بود، و وقتی عثمان کشته شد ولید اشعاری می‌سرود و علی را متهم می‌کرد که در کشتن عثمان همراهی کرده است و در اشعارش معاویه را به کشتن علی تحریک می‌کرد. اینها چیزهایی بودند که در مورد ولید می‌گویند اما اگر سند این روایات را بررسی کنی می‌بینی که صحیح نیستند چون راوی همدانی است که فرد نامعلومی است، و اگر متن روایت را بررسی کنی در آن چیزی به چشم نمی‌خورد که ولید را بتوان متهم کرد، بلکه قضیه برعکس است، چون در متن ذکر نشده که پیامبر ص برای ولید دعا کرد، و بیان شد که پیامبر ص بر سر او دست نکشید، بنابراین برخی گفته‌اند خداوند حالت او را می‌دانست از این رو او را از برکت دست پیامبر ص و دعایش محروم ساخت. این روایت به وضوح دلالت می‌کند که در میان آنها و دروغ گفتن بر پیامبر ص سد قوی و محکمی بوده است([1]).

به حق که این فاجعة بس بزرگی است که ما همه اصحابی که در جنگ علی و معاویه م شرکت داشته‌اند غیر عادل بدانیم، و احادیث آنها را معتبر ندانیم، و به کافر بودن و فاسق بودنشان حکم کنیم.

راستگویی و عدالت آنها و روایت حدیث چه ارتباطی با آرای سیاسی و اشتباهات سیاسی آنها دارد؟! اگر کسی یک رهبر ملی را که در قضیه ملی‌گرایی بهترین آزمون را پس داده و با جان و مال و قلم خویش با استعمار مبارزه کرده است، از زمره رهبران حذف کند و بگوید ملی‌گرا نبوده است و همه فضائل و خوبی‌های او را انکار کند و همه سخنان او را به خاطر آن که رهبر یک حزب بود و مرتکب اشتباهاتی شده است و یا به خاطر آن که با یک رهبر ملی گرای دیگر جنگیده است رد نماید، آیا چنین کاری دست است، اگر تاریخ و انصاف و حق این کار را درست نمی‌داند پس به طریق اولی قضاوت شیعه و خوارج علیه آن دسته از اصحاب پیامبر ص که در بعضی مواضع سیاسی با علی موافق نبوده‌اند درست نیست، شیعه و خوارج به همین بهانه عدالت اصحاب را قبول ندارند و روایات آنها را نمی‌پذیرند و در مورد آنها چیزهایی می‌گویند که شایسته افرادی عادی هم نیست بلکه آنها همه اصحاب به غیر از سه یا پنج نفر را کافر می‌داند، چنان که در روایات الکشی آمده است، بنابراین اگر جائز نيست كه همه كارها و فعاليتهاي يك رهبر ملي‌گرا را نادیده گرفت، پس چگونه جایز است که اصحاب پیامبر ص را که در خدمت اسلام و پیامبر ص پیشگام بوده‌ند دروغگو قرار داد و همه خوبی‌هایشان را نادیده گرفت، همان اصحابی که اگر تلاش‌ها و جانفشانی‌های آنان نمی‌بود ما در تاریکی‌ها سرگردان می‌بودیم و راه را نمی‌دانستیم([2]).

در مطالب گذشته که در مورد عدالت صحابه ایراد نمودم بارها گفتم که منافقان در زمان پیامبر ص مشخص بودند و خداوند پرده از حقیقت آنها برداشت و مسلمین به حقیقت آنها پی بردند، و همچنین مرتدین کسانی هستند که بعد از وفات پیامبر ص مرتد شدند و توبه نکردند و به اسلام بازنگشتند و در حالت ارتداد مردند، چنین کسانی صحابی نیستند و منظور جمهور علما و ائمه که اصحاب همه عادل هستند این افراد نیستند، و تعریفی که علما برای صحابی ارائه داده‌اند این افراد را نفی می‌کند، و همچنین چند بار تأکید کردم که عدالت چیزی دیگر است، و عصمت چیزی دیگر است، و کسانی که گفته‌اند اصحاب عادل هستند هرگز نگفته‌اند که آنها از گناه و خطا و فراموشی معصومند، و بلکه فقط منظور آنها این است که عدالت اصحاب یعنی آنها عمداً بر پیامبر ص دروغ نمی‌بندند، حتی آن کسانی از اصحاب که حد بر آنها اجرا شده یا مرتکب گناهی شده‌اند و توبه کرده‌اند یا به فتنه‌ها و جنگ‌ها دستشان آلوده شده است هرگز اینگونه نبوده‌اند که عمداً به پیامبر ص دروغ نسبت دهند، و باید دانست که آن دسته از صحابه که مرتکب گناهی شده‌اند و مجازات گردیده‌اند تعداد بسیار اندکی هستند که شایسته نیست که هزاران فرد از اصحاب را که بر صراط مستقیم بوده‌اند و از گناهان صغیره و کبیره دوری می‌کرده‌اند را با آنها مقایسه کرد و از زمره آنها دانست، و تاریخ بهترین گواه بر درستکاری و عدالت و تقوای اصحاب است. و این کسانی که خرده‌گیران و طعنه‌زنندگان به عدالت اصحاب آنها را دستاویزی برای طعنه زدن به اصحاب قرار داده‌اند، افرادی از اینها اصلاً حدیث روایت نکرده‌اند و بعضی هم یک حدیث یا دو یا سه حدیث بیشتر روایت نکرده است که روایت‌هایشان معلوم و مشخص است، و هیچ چیزی از اصول و فروع دین مبتنی بر روایات آنها نیست، و این امر یک پژوهشگر را قانع می‌کند که آنچه جمهور علما در مورد عدالت اصحاب گفته‌اند درست است، مثلاً بسربن ارطاه که در صحابی بودن او اختلاف است فقط یک حدیث در مورد اینکه در سفر دست دزد قطع نمی‌شود روایت کرده که در سنن ابی‌داود آمده است، و حدیثی دیگر در مورد دعا روایت کرده است، پس این بهترین دلیل بر صحت گفته جمهور علما و ائمه است.

در صحیح ابن حبان آمده است او (یعنی بسر بن ارطاة)  شنيده است که پیامبرص فرمود: «بار خدایا عاقبت ما را در همه کارها نیک بگردان و ما را از رسوایی دنیا و آخرت نجات بده».

ما وقتی می‌گوییم او عادل است منظور ما این است که در روایتی که می‌‌کند راست می‌گوید، اما وارد شدن او در جنگ‌ها و فتنه‌ها و حمایت او از معاویه اینها امور اجتهادی هستند - و همه این اتفاقات در زمان فتنه‌ای رخ داده‌اند که این فتنه‌ عاقلان و دانايان را حیران کرده است - و آغشته شدن به این فتنه در عدالت نقصی وارد نمی‌کند و خداوند ما و آنها را بیامرزد، و خدا بیامرزد کسی را که گفته است «اینها خون‌هایی بوده که خداوند شمشیرهای ما را از آغشته شدن به آن مصون و پاک گردانده است پس ما باید زبان‌های خود را از آغشته شدن به آن پاک بداریم»([3]).

 

دوم: موقف شیعه در برابر اصحاب پیامبر ص

عبدالحسین ادعا می‌کند که نظریه آنها در مورد اصحاب ن میانه‌ترین نظریه‌ها است، او در ص 200 می‌گوید: (نظر و دیدگاه ما امامیه در مورد اصحاب معتدل‌ترین و میانه‌ترین نظریه‌ها و دیدگاه‌ها است، در پاسخ‌های موسی جارالله ما فصل مخصوصی را به بیان دیدگاه خود در این مورد اختصاص داده‌ایم و در فصلی دیگر در این مورد هم بحث کرده‌ایم، پژوهشگران و محققان می‌توانند به آن مراجعه کنند).

و همچنین عبدالحسین از روی تقیه ناسزا گفتن شیعه به شيخین (ابوبکر و عمر) و دیگر اصحاب را انکار کرده است، او می‌گوید: قضیه در دو مطلب خلاصه مي‌شود، مطلب اول: اينكه آيا به صحابه دشنام و ناسزا  گفته می‌شود ؟ یا اینکه گفته نمی‌شود؟و دوم اینکه آیا کسی که به اصحاب ناسزا بگوید کافر می‌شود (العیاذبالله)!! یا کافر نمی‌شود، به نظر من بحث در این موضع بیهوده و بی‌فایده است، چون هر کار کنیم طرف (اهل سنت) به پاک بودن دامن شیعیان از این چیز قانع نمی‌شود، حتی اگر به پروردگار کعبه برای او قسم بخوریم([4]) نمی‌پذیرد و هر دلیلی برایش بیاوریم قبول نمی‌کند که شیعه این کار را نمی‌کنند، و امامیه هر چه بگویند کسی گوش شنوا ندارد که سخنانشان را بشنود، بنابراین بهتر است در این موضوع اصلاً بحثی نشود([5]) ولا حول ولا قوة إلاَّ بالله)([6]).

می‌گویم (مؤلف) برای آن که حقیقت در این مورد روشن شود اول آنچه آنها در مورد خلفا گفته‌اند را بیان می‌کنیم و سپس آنچه به ائمه معصومین خود در این مورد نسبت می‌دهند و از آنها روایت می‌کنند را می‌شنویم و سپس رأی و نظریه خود این مؤلف در مورد خلفا را خواهیم گفت. و آنگاه مشخص می‌شود که همان طور که عبدالحسین ادعا می‌کند دیدگاه و نظریه شیعه در مورد اصحاب بهترین و میانه‌ترین نظریه است یا اینکه زشت‌ترین و بدترین دیدگاه است و همچنین خواهید دید که عبدالحسین سراپا دروغ و تقیه و فریب است!

اقوال علمای شیعه در مورد خلفا و صحابه ن

رئیس علمای شیعه نعمت‌الله الجزائری در انوار، 2/244-245 در تعریف فرقه و گروه خود می‌گوید: (امامیه می‌گویند نص روشنی در مورد امامت علی آمده است و اصحاب را کافر می‌دانند و به آنها ناسزا می‌گویند و امامت را بعد از جعفر صادق در فرزندان معصوم او می‌دانند و مؤلف این کتاب از همین گروه و فرقه رستگار است!! و ما بعد از بررسی کتاب‌های فرقه‌های اسلامی به این نتیجه رسیده‌ایم که طبق دلایل عقلی و نقلی حق با امامیه است).

الجزائری اعتراف می‌کند که فرقه و گروهی که اصحاب را کافر می‌شمارد و به آنها توهین می‌کند تنها گروه رستگار است و طبق دلائل عقلی و نقلی حق با آنهاست!!

آیا این نظریه که الجزائری در مورد اصحاب بیان می‌دارد بهترین و منصفانه‌ترین نظریه است؟! بار خدایا از دروغ و انحراف در دین و عقل به تو پناه می‌بریم، به هر حال در صفحات بعد دلائل عقلی و نقلی که شیعه بر مرتد بودن اصحاب ارائه می‌دهند را بیان می‌کنیم.

حنان بن سدیر از پدرش و او از ابی‌جعفر ؛ روایت می‌کند که گفت: بعد از وفات پیامبر ص همه مردم مرتد شدند! به جز سه نفر گفتم: آن سه نفر چه کسانی هستند؟ گفت: مقداد بن اسود، و ابوذر غفاری و سلمان فارسی ...)([7]).

و از حمران روایت است که گفت به ابی‌جعفر ؛ گفتم: تعداد ما چقدر اندک است اگر همه جمع شویم تا گوشت یک گوسفند را بخوریم آن را تمام نخواهیم کرد؟ گفت: آیا تو را از چیزی که از این عجیب‌تر است آگاه بکنم می‌گوید: گفتم: بله، گفت: مهاجرین و انصار همه رفتند (مرتد شدند) به جز سه نفر)([8]).

سپس نوری این روایات([9]) دروغین را روایت کرده و بعد گفته است: (از این روایات و دیگر روایت‌هایی که ما ذکر نکرده‌ایم به اصل و قاعدة مهمی دست می‌یابیم و آن اینکه همه کسانی که همراه پیامبر ص بودند بعد از وفات او مرتد شدند به جز سه یا چهار نفر، و دلیل مرتد شدن آنها این بود که نصی را که پیامبرص در مورد خلافت علی گفته بود و آنها شنیده بودند را انکار کردند، نصی که به صورت مفصل در کتاب‌های امامیه بیان شده است، نباید از ارتداد آنها تعجب کرد زیرا می‌بینیم که بیشتر پیروان انبیاء و پیامبران گذشته از راه آنها منحرف شدند و به پرستش چیزهایی دیگر غیر از خداوند جهانیان روی آوردند. و گمراه شدن بیشتر افراد این امت چیزی است که طبیعت بشری انسان‌ها آن را اقتضا می‌کند که گمراه می‌شوند و اعتقادات مختلفی باید داشته باشند، و اگر کسانی دچار شبهه شده‌اند و به جای خدا چوبی را پرستش کرده‌اند گمراه و منحرف هستند آنان در مورد علی و خلفای پیش از او دچار شبهه شده و آنها را به خلافت برگزیده‌اند به طریق اولی گمراه و منحرف می‌باشند، آری بت‌پرستان از بت‌پرستی چیزی عایدشان نمی‌شد و طلا و نقره و مقامی به آنها نمی‌رسید اما کسانی که به جای علی دیگران را به خلافت برگزیدند به اموال زیادی دست یافتند و به آرزوهای خود و آنچه می‌خواستند رسیدند).

ای عبدالحسین این شیخ و استاد تو است که می‌گوید همه اصحاب پیامبر ص به جز سه یا چهار نفر مرتد شده‌اند پس چرا دروغ می‌گویی و تقیه می‌کنی و می‌گویی: (نظریه و دیدگاه ما امامیه در مورد اصحاب منصفانه‌ترین و بهترین دیدگاه است که در پاسخ‌های موسی جارالله یک فصل را به آن اختصاص داد‌ه‌ایم).

شیعیان می‌گویند چون اصحاب پیامبر ص ولایت علی را نپذیرفته‌اند منحرف شده‌اند، و آنها به خاطر این ولایت دروغینی که منادی آن ابن سبأ بود و می‌گفت که باید بعد از پیامبر ص خلافت به علی واگذار می‌شد اصحاب را به خاطر انتخاب نکردن علی به عنوان خلیفه کافر قرار می‌دهند و ادعا می‌کنند که اصحاب به خاطر این کار عادل نیستند. در صورتی که خودشان اقرار می‌کنند که بزرگترین علما و فقهای آنها از فرقه فطحیه هستند که معتقد بودند که بعد از جعفر صادق امامت از آن عبدالله بن جعفر افطح بوده است، و بعضی از علمای بزرگ و فقهای آنها واقفی هستند یعنی کسانیند که امامت امام رضا و ائمه بعد از او را قبول نداشته‌اند، پس همان چیزی که شیعه به خاطر آن عدالت اصحاب پیامبر ص را نفی می‌کنند در راویان علمای آنها وجود دارد اما آنها از علما و راویان خود چشم می‌پوشند و از آنها می‌گذرند، در صورتی که علت در هر دو گروه وجود دارد، اما آنها این راویان را که خدا و پیامبرش ص آنها را نستوده و تأیید نکرده است ثقه و معتمد می‌دانند و اصحاب پیامبر ص را که خدا و پیامبرش ص آنها را تأیید کرده است کافر می‌شمارند! در صورتی که آنها اخباری از کسانی که معتقدند که معصومند روایت کرده‌اند که فرقه فطحیه کافرند! و واقفه کافر و زندیق می‌باشند!

 

دلائل شیعه برای لعنت فرستادن بر اصحاب و همسران پیامبر ص

الجزائری در کتابش «قصص الانبیاء، ص 292 می‌گوید: او ؛ فرمود: سخت‌ترین عذاب در روز قیامت به هفت نفر داده می‌شود اول پسر آدم که برادرش را کُشت و نمرود که در مورد خدا با ابراهیم مجادله کرد، و به دو نفر از بنی‌اسرائل که قومشان را یهودی و مسیحی کرده‌اند، و به فرعون که:         (النازعات: ٢٤). و به دو نفر دیگر که از این امت می‌باشند.

و کلینی در کافی از حسین بن ثویر و ابی‌سلمه سراج روایت می‌کند که گفتند: (از ابوعبدالله ؛ شنیدیم که بعد از هر نماز فرض چهار نفر از مردان و چهار نفر از زنان را لعنت می‌کرد، آنها فلانی و فلانی و فلانی بودند و آنها را نام می‌برد و یکی معاویه بود، و فلان زن و فلان زن و هند و ام الحکم خواهر معاویه را لعنت می‌کرد)([10]).

شیخ شیعه مجلسی در کتابش مرآة العقول در، ص 15/174 در توضیح این روایت می‌گوید: (منظور از فلانی و فلانی و فلانی همان سه نفر به ترتیب، هستند و منظور از فلان زن و فلان زن عایشه و حفصه می‌باشد). و عیاشی در تفسیرش، 1/200، ح 152 می‌گوید که عبدالصمد بن بشیر از ابی‌عبدالله روایت می‌کند که گفت: آیا می‌دانید که پیامبر ص با مرگ طبیعی مُرد یا او را کشتند، خداوند می‌گوید:     ﭿ          (آل عمران: ١٤٤). «آيا اگر او محمد بميرد و يا كشته شود، شما به عقب برمى‏گرديد». همان دو زن قبل از مرگ پیامبر ص را مسموم کردند، ما گفتیم آن دو و پدرانشان بدترین موجوداتی هستند که خداوند آفریده است. مجلسی این روایت مزخرف را معتبر دانسته و در توضیح آن می‌گوید: (عیاشی با سند معتبر از امام صادق ؛ روایت نموده که عایشه و حفصه که لعنت خدا بر آنها و بر پدرانشان باد پیامبر ص را کشتند و به او سم دادند)([11]).

و عبدالحسین در کتابش «النص والاجتهاد»، ص 292 زير فقره 79 می‌گوید: مثال مهم و بزرگی در آخر سورة تحریم آمده است و آن اینکه خداوند می‌فرماید:                      ﮗﮘ                                            (التحريم: ١٠). «خداوند براي كساني كه كافر شده‌اند به همسر نوح و همسر لوط مَثَل زده است، آن دو تحت سرپرستي دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولي به آن دو خيانت كردند، اما ارتباط با اين دو (پيامبر) سودي به حالشان (در برابر عذاب الهي) نداشت، و به آنها گفته شد: وارد آتش شويد همراه كساني كه وارد مي‌شوند».

                                 (التحريم: ١١). «و خداوند براي مؤمنان به همسر فرعون مَثَل زده است در آن هنگام كه گفت: پروردگارا! خانه‌اي براي من نزد خودت در بهشت بساز».

این مثالی است که خداوند برای آن دو(عائشه و حفصه) زده است تا آنها را هشدار دهد و تا آنها بدانند که فقط همسر کسی بودن سود و زیانی ندارد بلکه آنچه به هر انسانى سود می‌رساند عمل اوست.

محمد توسیرکانی که نزد شیعه ملقب به عمدة العلماء والمحققین است می‌گوید: (بدان که بهترین زمان و مکان برای لعنت فرستادن بر آنها زمانی است که به دستشویی می‌روی پس هر وقت برای قضای حاجت می‌روی با خیال راحت بگو: بار خدایا عمر را لعنت کن و ابوبکر را لعنت کن و بر عمر و عثمان لعنت بفرست و عثمان و عمر را لعنت کن و معاویه و عمر را و سپس یزید و عمر را لعنت کن سپس ابن زیاد و عمر و سپس ابن سعد و عمر را لعنت کن و سپس شمر و عمر را لعنت کن و سپس لشکریان آنها را و عمر را لعنت کن، بار خدایا عایشه و حفصه و هند و ام حکم را لعنت کن و کسانی را که از کارهایشان راضی هستند لعنت کن)([12]).

و محقق عارف محمدرضا مازندرانی در توضیح یکی از روایت‌هایشان می‌گوید: (منظورشان از واجب بودن اظهار بیزاری از آنها و تنفر داشتن از آنان لعنت فرستادن بر آنها و ناسزا گفتن به آنان و توهین به آنان است، و باید معتقد بود که آنها از رحمت الهی به دور هستند و از درگاه الهی طرد شده‌اند. فایده این کارها این است که مردم از آنها برحذر باشند و بدعت‌هایشان را فرانگیرند. پس من می‌گویم بار خدایا لعنت کن کسانی که بیت نبوت را خراب کردند و حق اهل عزت و حکومت را سلب کردند و چراغ‌های عرفان را خاموش کردند و از فرمان الهی سرپیچی کردند بخصوص ابا رکب و زفر را چون آنها اولین کسانیند که بدعت‌های شیطان را پسندیدند و سنت خداوندی را از میان بردند)([13]).

 

دعای لعنت فرستادن بر صدیق و فاروق م

شیعه این دعا را دعای دو بت قریش می‌نامند و منظور آنها از دو بت قریش ابوبکر و عمر م می‌باشد. چنان که در بسیاری از کتاب‌های خود به صراحت این را گفته‌اند، کفعمی در شرح این دعای خرافاتی و کرکی در نفحات خود و مجلسی در مراه و حسینی در الشرعه و تستری در احقاق و حائری در الزام و نوری در فصل خطاب همه گفته‌اند که منظور از دو بت قریش ابوبکر و عمر است.

 

متن این دعای دروغین

«اللهم صل على محمد وآل محمد والعن صنمي قریش وجبتیهما وطاغوتیهما وافکیهما وابنتیهما الذین خالفا أمرک وأنکرا وحیک وجحدوا إنعامک وعصیا رسولک وقلبا دینک وحرفا کتابک وأحیا أعداءک وجحدا ألائک وعطلا أحکامک وأبطلا فراءضک وألحدا في آیاتک وعادیا أولیاءک ووالیا أعداءک وخربا بلادک وأفسد عبادک، اللهم العنهما وأتباعهما وأولیاءهما وأشیاعهما ومحبيهما....».

«بار خدایا بر محمد و آل محمد درود بفرست و دو بت قریش و طاغوت‌های آن را لعنت کن و هر دو دخترانشان را لعنت کن آن دو نفر که با فرمان تو مخالفت کردند و وحی را انکار نمودند و انعام تو را منکر شدند و از فرمان پیامبرت سرپیچی کردند و دینت را تغییر دادند و کتاب تو را تحریف کردند و دشمنانت را به دوستی برگزیدند و نعمت‌هایت را ناسپاسی کردند و احکام و دستورات تو را معطل گذاشتند و فرائض تو را باطل کردند و در آیات تو راه الحاد و انحراف را در پیش گرفتند و با دوستانت دشمنی کردند و با دشمنانت دوستی کردند و شهرهایت را خراب کردند و بندگانت را فاسد نمودند. بار خدایا آن دو و پیروانشان و دوستدارانشان و گروه و یارانشان را لعنت کن ....».

شیعه به این دعا اهمیت زیادی داده‌اند و آن را از دعاهای مشروع شمرده‌اند([14]) و آن را بیان داشته‌اند، به عنوان مثال برخی از کسانی که به این دعا اهمیت داده و آن را در کتاب‌های خود بیان کرده‌اند را نام می‌برم: کفعمی([15])، کاشانی([16])، نوری طبرسی([17])، اسدالله حائری([18])، مرتضی حسین([19])، منظور حسین([20])، کرکی([21])، داماد حسینی([22])، مجلسی([23]) و تستری([24])، ابوالحسن عاملی([25])، عبدالله شبر([26])، و حائری([27]) و میرزا حبیب الله([28]) و غیره این دعا را ذکر کرده‌اند.

و از آن جا که این دعا از دیدگاه آنها مهم است آن را شرح داده‌اند و بیش از ده شرح بر آن نگاشته‌اند. بنابراین دروغ و تقیه و فریبکاری عبدالحسین مشخص می‌شود وقتی که می‌گوید: (حقیقت این است که گرچه صحابی بودن فضیلت بزرگی است اما فرد را معصوم نمی‌کند و در میان اصحاب هم افراد عادل و غیر عادل بوده است ... دیدگاه و نظریه ما در مورد اصحاب و راویان حدیث همین است)!!

ببینید که شیعیان چگونه بر اصحاب لعنت می‌فرستند و آنها حتی جد و پدربزرگ امام معصوم خود جعفربن محمدt را با این روایات باطل لعنت می‌کنند، و حال آن که جعفربن محمد می‌گوید صدیق از دو طریق پدربزرگ من است، آری آنها پدربزرگ امام جعفر را لعنت می‌کنند اما چنین لعنتی را برای پدران و نیاکان خود نمی‌پسندند.

 

جد و پدربزرگ امام جعفر صادق t کیست

اردبیلی شیعه در کشف الغمه در مورد نسبت جعفر صادق می‌گوید: محمدبن طلحه گفت: نسب امام از طریق پدر و مادر از این قرار است: پدرش ابوجعفر محمدباقر است و مادرش فروه بنت قاسم بن محمدبن ابی‌بکر است. و حافظ عبدالعزیز می‌گوید: مادرش ام فروه دختر قاسم‌بن محمدبن ابی‌بکر است که مادرش اسماء بنت عبدالرحمن بن ابی‌بکر است([29]). پس مادر جعفر، فاطمه دختر قاسم‌بن ابی‌بکر صدیقt است و مادر فاطمه اسماء دختر عبدالرحمن بن ابی‌بکر صدیق است، بنابراین قاسم پدربزرگ جعفر صادق از طرف مادرش می‌باشد و او نوه قاسم‌بن ابی‌بکر صدیق است و ابوبکر صدیقt پدربزرگ امام جعفر صادقt است، و معنی سخن امام صادق که فرمود: ابوبکر صدیق از دو طریق پدربزرگ من است همین است، و در همین خصوص شریف الرضی می‌گوید:

وحزناً عتیقاً وهو غایة فخرکم
 

 

بمولد بنت القاسم بن محمد

پس چگونه امام صادقt پدربزرگش را لعنت می‌کند و تا آن جا پیش می‌رود که به پیروان خود دستور می‌دهد که بعد از هر نماز بر او لعنت بفرستند؟! آیا عاقلانه است که از طرفی به پدربزرگ خود افتخار کند و از طرفی دیگر به او طعنه بزند؟ به راستی که یک بازاری جاهل چنین حرفی نمی‌زند!!

آیا درست است که اینگونه با چنین سخنانی که در بیشتر کتاب‌های شیعه آمد‌ه‌ است به خلفا توهین شود، سخنانی که با تمام معیارهای اسلامی و اخلاقی مغایرت دارند و حتی با سخنان امام علی که اصحاب و خلفا را می‌ستود تضاد و مخالفت دارد. پس آنان که ادعا دارند که پیرو امام هستند چه می‌گویند؟! یا اینکه می‌گویند امام از روی تقیه چنین می‌گفته است چون تقیه دین او و پدرانش می‌باشد!!

بنابراین آنان که ادعا می‌کنند که پیرو او هستند در حقیقت کسانیند که فعالانه در توهین به او و به دیگر ائمه مشارکت دارند.

و اما اینکه عبدالحسین می‌گوید: (جمهور اهل سنت) از ابوهریره انتقاد نمی‌کنند ... و می‌گویند او از اصحاب پیامبر ص بوده است و به احترام پیامبرص نباید از او انتقاد شود، اما ما به خاطر احترام پیامبر ص از آنها انتقاد می‌کنیم ...).

به عبدالحسین می‌گویم که تو کی هستی که به نمایندگی از شیعه حرف می‌زنی و خودت را از خادمان این مذهب می‌دانی([30]). کجا شیعیان از ابوهریره انتقاد کرده‌اند؟ در چه کتابی از او انتقاد کرده‌اند؟!

ابوهریره از دیدگاه همه فرقه‌ها ثقه و مورد اعتماد است و فقط کینه‌توزان و هواپرستان و اهل بدعت که رأی و نظریه‌اشان اعتباری ندارد او را ثقه نمی‌دانند، و بدعت‌گذارانی چون نظام و اسکافی و ابن ابی‌حدید و غیره هستند که از او انتقاد می‌کنند!

کتا‌ب‌های رجال شیعه همچون الفهرست و رجال الطوسی و رجال النجاشی اثر شیخ نجاشی و رجال الکشی که طوسی آن را مرتب کرد و آن را «اختیار معرفة الرجال» نامید و رجال الغضائری و دیگر کتاب‌هایی که در طراز کتا‌ب‌های مذکور هستند چون رجال العلامه حلی و رجال ابن داود حلی متوفى 647هـ ابوهریره را ثقه قرار داده‌اند، و ابن داود حلی در مورد ابوهریره می‌گوید: عبدالله ابوهریره معروف است او از اصحاب پیامبر بود([31])، و به صراحت ابن داود ابوهریره را می‌ستاید و او در زمره گروه اولی که آنها را ستوده است قرار داده است.

همچنين شيخ طوسى در كتابش رجال الطوسى([32]) آنرا آروده است.

من همه این کتاب‌ها را ورق زده‌ام اما در هیچ جایی ندیده‌ام که ابوهریره را دروغگو شمرده باشند.

پس عبدالحسین حتی بر علمای خود دروغ می‌بندد و می‌گوید: (و ما آنها را به خاطر پیامبر ص انتقاد می‌کنیم). او می‌گوید (ما) در صورتی که برعکس است و او به تنهایى چنین عملی را انجام داده است.

پس ای عبدالحسین تو کی هستی که بعد از قرن‌ها می‌خواهی از ابوهریره t انتقاد کنی؟!

و تو کی هستی که می‌خواهی بر اساس امیال و هوای نفس خود در مورد یکی از اصحاب پیامبر ص که پیامبر ص از او خشنود بوده است قضاوت کنی؟ سوگند به خدا که بدعت توهین به ابوهریرهt و تکذیب او قبل از دوران ابن داود حلی وجود نداشته است، و آنچه گویای این مطلب است این است که ابن خزیمه متوفای سال 311هـ‍ وقتی از ابوهریرهt دفاع کرد گفت: در مورد ابوهریره یا فردی جهمی سخن می‌گوید، یا منتقد او خارجی است و یا از قدریه است و یا اینکه جاهلی است که ادعای نقاهت می‌کند، و می‌بینیم که ابن خزیمه نگفته است که یا منتقد ابوهریره شیعه است!

آری ابن حدید بود که بدعت توهین به ابوهریره را اساس گذاشت و بعد از خود، شیعیان را وارد این معرکه دشوار کرد، در فصل‌های بعدی این کتاب ثابت خواهم کرد که شیعیان قدیم از ابوهریرهt حدیث روایت می‌کردند و فقه و روایات ابوهریره را معتبر می‌شمردند و از او حدیث روایت می‌کردند، و تعداد زیادی از شیعه‌های کوفی و شیعیان امام علیt از ابوهریره روایت می‌کردند، و اما اینکه عبدالحسین می‌گوید: (چاره‌ای جز این نداشتیم که احادیث ابوهریره را از نظر کمی و کیفی مورد بررسی قرار دهیم تا در مورد آن دسته از احادیث او که متعلق به اصول و فروع احکام الهی می‌شود آگاهی داشته باشیم ...).

او خیال می‌کند که احادیث ابوهریره ساختگی و دروغ هستند، و این امر در اصول و فروع دین سرایت کرده و مسلمین از آن غافل بوده‌اند!! بنابراین او احساس وظیفه می‌کند که از شریعت اسلامی دفاع نماید و در برابر دروغ‌ها و اوهام از آن حمایت کند، از این رو او چاره‌ای جز بررسی احادیث ابوهریره نداشته است، و ادعا می‌کند که این بررسی حقیقت را آشکار کرده است، اما حقیقت این است که این بررسی از نیت‌های پلید دشمنان سنت و دشمنان اصحاب پرده برمی‌دارد، و این پژوهش نشانگر دشمنی و کینه‌ورزی اینها با اصحاب و بخصوص با ابوهریره است، هر کس این کتاب عبدالحسین را بررسی کند هیچ شکی نخواهد داشت که این کتاب ادامه سلسله بحث‌ها و پژوهش‌هایی است که مستشرقان افراطی و پیروانشان که خود را به اسلام منسوب می‌کنند انجام می‌دهند و از چنین افراد علیه اسلام کار می‌گیرند و می‌خواهند بوسیله چنین افرادی مسلمین را ناراحت و سرگردان کنند.

عبدالحسین ادعا می‌کند که در مورد وضعیت روانی ابوهریره تحلیل و روانشناسی علمی انجام داده است تا اینکه به ماهیت و حقیقت شخصیت ابوهریره از همه ابعاد پی برده است. و همچنین ادعا می‌کند که در احادیث ابوهریره از نظر کمی و کیفی دقت کرده است و به این نتیجه رسیده است که می‌گوید: (به خدا سوگند چاره‌ای جز مخالفت با احادیث او و انکار احادیث او نبود).

عبدالحسین تا حد زیادی به ابوهریره طعنه می‌زند و به حفظ و کثرت روایت حدیث او اعتراض می‌کند و به او به خاطر بی‌سوادی‌اش طعنه می‌زند و سپس می‌گوید: (و ما وقتی ذوق هنری و معیار علمی را داور قرار می‌دهیم می‌بینیم که ذوق هنری و معیارهای علمی اهمیت زیادى براى روایات این فرد که بیش از حد حدیث روایت کرده و چیزهای عجیبی گفته است قايل نمىشود)!

و همچنان به توهین به ابوهریره ادامه می‌دهد و کمترین چیزی که در مورد او می‌گوید این است که در همین صفحه می‌گوید: (سنت بالاتر از آن است که علف‌های هرز و خارداری را دربرداشته باشد، علف‌های هرزی که ابوهریره آن را در وجدان‌های هنری فرو برده است و بوسیله آن اندیشه مقیاس‌های علمی را خونین و زخمی کرده است ...).

او ندای ذوق هنری و اندیشیدن علمی را سرمی‌دهد، منظور او کدام ذوق و کدام اندیشیدن است؟ امت از زمان پیامبر ص تا به امروز اجماع کرده‌اند که محدثین در علم و شیوه خود دقت فراوانی داشته‌اند و از ذوق بالایی برخوردار بوده‌اند، تا جایی که تحقیق و بررسی آنها ضرب‌المثل بوده است و همه چیز را بیان کرده‌اند و صحیح و ضعیف و سالم و معلوم را شناخته‌اند، و در این خصوص تحت تأثیر هیچ احساس یا امیالی نفسانی قرار نگرفته‌اند، و آنها همه را با معیارها و مقیاس‌های دقیق خود سنجیده‌اند، از این رو آنها الگویی زیبا در اخلاص و امانتداری بوده‌اند، چنان که آنها را می‌بینیم که در مورد پدرانشان با اینکه افرادی صالح و پرهیزگار بودند چیزی نمی‌گفتند چنان که وقتی از علی بن مدینی در مورد پدرش پرسیدند گفت: «در مورد پدرم از دیگران بپرسید، دوباره از او پرسیدند آنگاه او سرش را پایین انداخت و گفت: قضیه دین است باید بگویم که او ضعیف است. و همچنین آنها از کسی که در مورد او شک داشتند گرچه صالح و دارای مقام بود روایت نمی‌کردند، احمد بن حواری می‌گوید: مردی هاشمی آمد تا از ابن مبارک حدیث بشنود، اما ابن مبارک حاضر نشد برای او حدیث بیان کند، آنگاه آن فرد هاشمی به غلام خود گفت: برویم، و وقتی خواست سوار شود، ابن مبارک آمد تا رکاب او را بگیرد، او گفت: ای اباعبدالرحمن تو حاضر نیستی برای من حدیث بگویی اما به خاطر احترام، رکاب اسب مرا نگاه می‌داری ....!!؟ ابن مبارک گفت: خواستم خودم را در برابرت خوار کنم و حدیث را با سپردن به تو خوار نکنم!! اینها علمای برجسته و اهل فن بوده‌اند که ما قضاوت آنها را در مورد ابوهریرهt قبول می‌کنیم و آنها اگر چیزی در مورد ابوهریره می‌دانستند حتما! آن را می‌گفتند و ساکت نمی‌شدند گرچه ابوهریره صحابی بوده است، چون شریعت و سنت با هیچ کسی رودرواسی ندارد. اما این علما چیزی نیافته‌اند تا به خاطر آن از ابوهریره انتقاد کنند، بلکه ابوهریره بر اساس معیارهای علمی و اذواق فنی محض نزد آنها ثقه و امین بوده است([33]).

آری ابوهریره با بیان حق ضمیر و وجدان باطل‌پرستان را زخمی کرده است و احادیثی از پیامبر ص روایت کرده که با خواست و میل هواپرستان و عقایدشان مطابقت ندارد، به خاطر این، آنها به دشمنی با ابوهریره برخاسته‌اند! و گرنه چه عذاب وجدانی از این روایات احساس می‌شود و حال آنکه احادیثی که عبدالحسین به خاطر آن به ابوهریره اعتراض می‌کند، ائمه‌ای که از دیدگاه آنها معصومند روایت کرده‌اند چنان که ان‌شاءالله در همین کتاب بیان خواهد شد.

اما اینکه او می‌گوید: (وقتی ما ذوق فنی و مقیاس علمی را داور قرار می‌دهیم می‌بینیم که زیاد روایت‌های این فرد را که بیش از حد حدیث روایت کرده و چیزهای عجیبی گفته است نمی‌پذیرند)!

می‌گویم (مؤلف) در مثل است «که مرا به بیماری‌اش متهم کرد و گریخت» شیعه چندین برابر ابوهریرهt حدیث روایت می‌کنند و چیزهای عجیب و پوچی می‌گویند که هرگز به ذهن انسانی خطور نکرده است، اما از طرفی به خاطر یک مسئله ساده ابوهریره را طعن و تشنیع می‌کنند و حال آن که خودشان هم آن مطلب را روایت کرده و به پیامبر ص خدا نسبت داده‌اند و عبدالحسین نمی‌داند که این احادیثی که او به خاطر روایت آن به ابوهریره اعتراض می‌کند خودشان نیز روایت کرده‌اند.

و اما اینکه او می‌گوید: (هیچ منطقی به ما اجازه نمی‌دهد که در برابر این دخالت زشتی که جوهر اسلام و روح والای آن که منادی آزادی از بند عقاید پوچ و خرافاتی است را هدف گرفته است سکوت اختیار کنیم ...).

من (مؤلف) می‌گویم درست می‌گویی در هیچ منطقی درست نیست که ما در برابر چنین دخالت زشت و خرابی که جوهر اسلام و روح والای آن را که منادی آزادی از بند عقاید و باورهای پوچ و خرافاتی است هدف گرفته است سکوت اختیار کنیم، اما چه کار کنیم که این باورهای پوچ و خرافاتی روایات کسانی هستند که شما آنها را معصوم می‌دانید و روایات کتاب‌هایی هستند که تو درباره آنها می‌گویی: (و بهترین آنها کتاب‌های چهارگانه هستند که همواره در اصول و فروع مرجع امامیه بوده‌اند و آن کتاب‌ها عبارتند از: الکافی، التهذیب، الاستبصار و من لایحضره الفقیه، و این کتا‌ب‌ها متواترند و صحت مضامین آن قطعی می‌باشد و الکافی قدیمی‌ترین و بهترین و بزرگترین این کتاب‌هاست)!! اما احادیث ابوهریره هر چه که باشند دخالت زشتی هستند که جوهر اسلام را هدف گرفته‌اند!).

باید بگویم که ما و بلکه همه مسلمین آماده هستند تا از اسلام دفاع کنند و آن را از هر گونه آلودگی و خرافات پاک بدارند، ولی چه خرافات و چیزهای پوچی در احادیث ابوهریره وجود دارد؟

مؤلف (عبدالحسین) بیچاره اهمیت پژوهش خود را احساس کرده و می‌گوید: (... این چیزها را می‌گویم و می‌دانم که بعضی از من خوششان نخواهد آمد و اخم خواهند کرد، شاید علت اخم کردن و ناراحت شدن آنها این باشد که در محیطی تربیت شده‌اند و از پدران خود چنین آموخته‌اند که اصحاب عادل هستند و باید به عدالت همه آنها اعتقاد داشت از این رو چنین کسانی حقیقتی را که این پژوهش از آن پرده برمی‌دارد را تحمل نمی‌کنند، چون محیط و اطرافیان آنان را اینگونه تربیت کرده است که اصحاب بدون آن که کارها و گفته‌هایشان با معیارهایی که پیامبر ص امت خویش را بدان مکلف نموده سنجیده شود عادل هستند چون از دیدگاه آنها صحابی بودن دژ محکم و حرمی اَمن است که هر کس بدان پناه برد کسی نمی‌تواند از او انتقاد کند گرچه هر چه بخواهد بکند، اما چنین باوری تعدی بر منطق و تمرد و سرکشی در برابر دلائل است).

می‌گویم (مؤلف) چگونه دل‌ها و وجدان‌های پاک در مقابل باطل ناراحت نمی‌شوند؟ و چگونه یک فرد منصف وقتی این خرافات و دروغ‌ها را ببیند که به اهل بیت نسبت داده می‌شود ناراحت نمی‌شود!!

آیا عبدالحسین از ما می‌خواهد که خونسرد و خوشحال باشیم!! چگونه انسان‌های پاک از باطل ناراحت نمی‌شوند؟ و چگونه وقتی فرد منصفی ببیند که به اصحاب پیامبر ص که ناقلان شریعت و حافظان آن بوده‌اند تهمت زده می‌شود ناراحت نمی‌شود؟ و هنوز او از ما می‌خواهد که چیزی نگوییم و از طرفی اصحابی که او می‌گوید هر چه خواسته‌اند کرده‌اند اما جمهور (اهل سنت) آنها را معصوم قرار داده چه کسانیند؟

پیشتر متذکر شدم که کسانی که با عدالت صحابه مخالفت کرده‌اند تعدادشان از انگشتان دست فراتر نمی‌رود ... و با وجود این ابن العربی از اصحاب دفاع کرده و حق را توضیح داده و بطلان ادعای خصم را بیان کرده است.

به بحث خود برمی‌گردیم و می‌گوییم آیا آزادی اندیشه این است که هر کس هر وقت و به هر صورت هر چه می‌خواهد بگوید؟!

و یا اینکه آزادی و ذوق فنی و کرامت عقلی ویژه گروه خاصی است و تسلیم معیارهای شخصی است که بر حسب خواست‌ها و امیال آنها تغییر می‌کند؟ و یا اینکه کرامت عقلی و اندیشه علمی فقط به معنی دفاع از یک مبدأ و ارزش درست یا نادرست است؟ فکر نمی‌کنم کسی با این تعریف آزادی و عقل موافق باشد، بنابراین باید گفت که اندیشه علمی و ذوق فنی دارای پایه‌های ثابتی هستند که تحت تأثیر هیچ گرایش یا میل شخصی فردی قرار نمی‌گیرند، و دارای اساس‌های فراگیری می‌باشند که دیدگاه تنگی ندارند بر اساس آزادی و اندیشه‌های علمی برپایه شیوة سالم علمی استوار است.

از این رو پژوهشی که عبدالحسین بیچاره به آن دست زده است در حقیقت از نیات پلید دشمنان سنت و دشمنان اصحاب ن پرده برمی‌‌دارد، این پژوهش نشان می‌دهد که آنان تا چه حدی نسبت به اصحاب ن و بخصوص نسبت به ابوهریره کینه می‌ورزند، و هر کس کتاب عبدالحسین را بخواند در این شکی نخواهد کرد که قسمتی از سلسله پژوهش‌هایی است که دستهاى استعمار در جهان اسلام به آن دست می‌زنند.

عبدالحسین در ص 10-14 کتابش احادیث ابوهریره را که به گمان او با عقل و عقیده او مخالف هستند ذکر کرده است، ما این احادیث را بیان می‌کنیم و به یاوه‌های او پاسخ خواهیم داد.

در ص 19 تحت عنوان «نام و نسب ابوهریره» می‌گوید: (ابوهریره نسبی ناشناخته و شخصیتی مبهم داشت، بنابراین مردم در مورد نام او و نام پدرش اختلاف زیادی نموده‌اند، که نمی‌توان آن را بیان کرد و دقیق مشخص نیست که در زمان جاهلیت و در دوران اسلام اسم او چه بوده است بنابراین فقط او به کنیه‌اش مشهور است و به قبیلة دوس نسبت داده می‌شود...).

می‌گویم (مؤلف) عبدالحسین می‌خواهد اینگونه از جایگاه ابوهریرهt بکاهد و به نسب او طعنه بزند، چون که در جاهلیت معروف نبوده و مردم درباره نام او اختلاف کرده‌اند، و از کی چنین بود که اگر در مورد اسم کسی اختلاف باشد این عیبی برای او محسوب می‌شود و عدالت او را ساقط می‌کند؟

کافی است که ابوهریره را با کنیه‌اش بشناسیم همان طور که ابوبکر و ابوعبیده و ابودجانه انصاری و ابودرداء به کنیه‌هایشان معروف بودند و بسیاری از مردم اسم‌هایشان را نمی‌دانستند ... و هیچیگاه نشنیده‌ایم که شرافت و نسب انسان را از نظر علمی بر دیگران مقدم می‌دارد یا او را از دیگر پایین‌تر قرار می‌دهد، ابوهریره از کودکی به کنیه‌اش معروف بود و همه مردم او را با کنیه‌اش می‌شناختند پس اگر ابوهریره به کنیه‌اش معروف باشد و در مورد اسم او اختلاف شده باشد چه اشکالی دارد؟ اختلاف در مورد اسم هر کسی که از کودکی به کنیه‌اش معروف شده باشد امری طبیعی است و تنها در مورد ابوهریره چنین نیست، پس منظور از این حمله و دچار توهم کردن خواننده که اسم ابوهریره دقیقاً مشخص نیست، چیست؟ چنان که ابن حجر می‌گوید در مورد اسم ابوهریره سه نام بیان شده (عمیر و عبدالله و عبدالرحمن) و در مورد اسم کسانی دیگر غیر از او بیشتر اختلاف شده و نام‌های بیشتر برای آنها ذکر شده است اما این چیز عیبی بر آنها شمرده نشده است([34]). پس این جهالت برای چه؟!! گمان نمی‌بردیم که انسانی که خودش را محترم می‌داند و ادعای علم و معرفت می‌کند و هم‌کیشانش او را آیت‌الله لقب می‌دهند به خاطر چنین چیزی صحابی معروفی را مورد عیبجویی و طعنه قرار می‌دهد.

و چه می‌گوید عبدالحسین در مورد اینکه آنها اسم مادر مهدی منتظر خود را نمی‌دانند و دربارة نام او اختلاف کرده‌اند یک بار می‌گویند اسمش نرجس بوده و باری می‌گویند اسمش سوسن است و یک بار می‌گویند اسم او صقیل است.

در البحار، 51/15 و 360 از غیاث‌بن اسد روایت است که گفت: مهدی ؛ روز جمعه متولد شد و مادرش ریحانه بود و به او نرجس هم می‌گویند و گفته‌اند که اسم او صقیل و گفته‌اند که اسم او سوسن است!!

و چه می‌گوید عبدالحسین در مورد آن دسته از راویان خود که شناخته شده و مشهور نبوده‌اند همانند زراره بن أعین که پدربزرگش دیرنشین و راهب بود و اسلام نیاورد و دیگر چیزی از او کسی نمی‌داند!

طوسی در فهرست خود می‌گوید: «زراره بن أعین اسمش عبدربه و کنیه‌اش اباالحسن است و زاره لقب اوست، أعین بن سنسن غلامی رومی بود که متعلق به مردی از بنی شیبان بود او قرآن را فراگرفت و آنگاه آن مرد او را آزاد کرد و از او خواست که به نسب او ملحق شود اما أعین نپذیرفت و گفت مرا مولا و غلام آزاد شده خود قرار بده، سنسن راهبی بود در سرزمین روم ...»([35]).

در ص 21 عبدالحسین تحت عنوان «رشد ابوهریره و اسلام و همراهی او با پیامبر» می‌گوید: (ابوهریره در زادگاهش یمن رشد کرد و بزرگ شد و آن جا به سن جوانی رسید و تا سی سالگی در جاهلیت به سر می‌برد که فاقد بینش و درک و فقیر و یتیم بود که فقر او را خوار کرده بود، و به علت فقر و ناداری برای مردم کار می‌کرد او خودش را به اجاره می‌داد تا شکم خود را سیر کند سر لخت و پا برهنه می‌گشت و به این ذلت و خواری خوشنود بود، بعد از آن که پیامبر ص در مدینه آمد و قدرت گرفت و بعد از جنگ بدر و اُحد و احزاب این فقیر بینوا چاره‌ای جز هجرت به سوی پیامبر ص نداشت از این رو بعد از فتح خیبر به سوی پیامبر ص هجرت کرد و اسلام آورد و با پیامبر ص بیعت نمود، همه تاریخ‌نویسان اتفاق دارند که او در سال هفتم هجری نزد پیامبر ص آمده است. و خود ابوهریره به صراحت می‌گوید که دوران همراهی او با پیامبر ص سه سال بوده است).

می‌گویم (مؤلف) داوری در مورد این سخنان را به خواننده امانتدار واگذار می‌کنیم تا خودش روحیه و احساس و حالت روانی مؤلف را استنباط کند مؤلفی که خودش را قاضی و داور قرار داده تا با معرفی شخصیت ابوهریره و نشاندن آن در جای مناسبش به اسلام خدمت کرده باشد.

ای جاهل ... آیا انسان حق‌جویی که از هر گونه امیال نفسانی و کینه‌های درونی و تعصب مذهبی پاک و به دور باشد به خود اجازه می‌دهد که چنین سخنانی درباره ابوهریره بگوید!!؟؟

ما ذوق فنی و مقیاس علمی را که مؤلف در مقدمة کتابش سنگ آن را به سینه زده است قبول می‌کنیم و می‌گوییم: از کی بیسوادى سببی برای ساقط شدن عدالت است؟ و آیا همه مردم در دوران جاهلیت باسواد یا عالم بوده‌اند؟

آیا بسیاری از اصحاب ن قبل از اسلام بی‌سواد و جاهل نبودند که خداوند سینه آنها را به پذیرفتن ایمان گشود و ایمان را در دل‌هایشان جای داد، آنگاه آنان سروران زمان خود و علمای دوران خویش و اساتید امت خود گردیدند!.

و عجیب است چگونه مؤلف به عدم درک و فهم ابوهریره پی برده است؟ آیا معیارهای حافظه و ذکاوت را درباره او در نظر گرفته است؟ یا اینکه چنین سخنانی حکایت از بیماری وجدان او می‌کنند؟ یا اینکه مؤلف بدون فکر اقدام به نوآوری کرده است!!؟

اگر ابوهریره در جهان معروف نبوده باشد چه اشکال دارد، آیا تنها او فاقد شهرت بود یا اینکه ابوبکر و عمر و عثمان و سعد و عبدالرحمن بن عوف و اغلب اصحاب قبل از اسلام همه معروف نبودند؟ و آیا کسی می‌تواند بگوید چون اینها قبل از اسلام در جهان معروف نبوده عادل نیستند؟ اما اینکه او ابوهریره را به فقر و بدبختی متهم کرده است باید به بدبختی مثل او بگوییم که ما این سخن تو را قبول نداریم، اگر منظور او از فقر و بدبختی مفهومی است که عوام دوران ما می‌دانند یعنی ذلت و پستی و بی‌ارزشی و لوس‌بازی، باید بگوییم که او بدون دلیل و حجت درباره ابوهریره چنین گفته است، و اگر منظورش فقر و نداری است، پس نیازی نیست که او کلمه فقر را در یک جمله دوباره تکرار کند و کسی که اقدام به نوشتن و داوری می‌نماید نباید چنین کند چون تکرار یک مطلب و طولانی کردن آن خسته‌کننده است و نویسنده دوست ندارد ذوق خوانندگانش را مخدوش کند چون او ذوق فنی سالم را دوست دارد، پس مشخص است که منظور عبدالحسین از فقر ابوهریره همان مفهوم اول است، که این بدتر است.

بله ... ابوهریره ثروتمند نبود و از طبقه اشراف و اعیان نبود، آری او یکی از میلیون‌ها فقیری بود که با وجود فقر و محرومیت با کرامت و عزت زندگی کرده‌اند، و از چه وقت فقر عیب و ننگی به شمار می‌آید؟ ما در هیچ زمانی نشنیده‌ایم که عدالت انسانی را به خاطر فقر ساقط کنند و یا او را به این خاطر حقیر بدانند، و چنین قضاوتی فقط در محیطی مادی می‌شود که مردم آن خوشگذران و اسرافکار باشند ... و یا در جامعه‌ای اینگونه قضاوت می‌شود که عادات و رسوم اسرافی‌گری در آن حاکم است.

و گمان نمی‌کردیم این مؤلف به خاطر فقر ابوهریره به خواری و ذلت او حکم کرده باشد چون به یقین می‌دانستیم که او از کسانی نیست که بیان کردیم که اینگونه قضاوت می‌کنند و او در مقدمه کتابش می‌گوید: او طبق فرمان خدا و پیامبر ص داوری می‌کند و در بحث و پژوهش خود به دنبال حق است، بنابراین از او باید پرسید که بر چه اساسی اینگونه حکم کرده است! آیا در قرآن و سنت مطلبی آمده که فقر را عیب و ننگ قرار می‌دهد؟ .... هرگز چنین نیست ... و آیا اینکه ابوهریره کار می‌کرد تا سربار قومش نباشد عیب است، کجا کار کردن عیب بوده است؟

علمای شیعه به نام نیابت از امام غایب!! خون زحمت‌کشان و کارگران شیعه را می‌مکند و خمس اموال آنها را با این ادعا که نایب امام منتظر!! هستند از آنها می‌گیرند و این آیت‌الله‌ها خودشان در جایگاهی قرار داده‌اند که ما را به یاد پاپ‌ها و کشیش‌های کلیسا می‌اندازد، با اینکه از ائمه‌اشان که آنها معتقد به عصمت ائمه می‌باشند روایت شده است که آنها شیعیان خود را به کار کردن تشویق می‌کردند.

جعفربن محمد به پیروانش می‌آموزد که آنان که کار می‌کنند و زحمت می‌کشند باید افتخار کنند نه کسانی که بیکار نشسته‌اند و بدون هیچ زحمت و کاری اموال مردم را به نام دین می‌خورند!!

کلینی در الکافی، 5/74 در باب مایجب من الاقتداء بالائمة في تعرض للرزق از عبدالاعلی مولای آل سام روایت می‌کند که گفت: در یک روز گرم تابستانی اباعبدالله را در یکی از کوچه‌های مدینه دیدم، به او گفتم: فدایت شوم دارای چنان مقامی هستی و از فرزندان پیامبر ص می‌باشی و در چنین روزی خودت را به زحمت می‌اندازی؟ گفت: ای عبدالاعلی به دنبال روزی بیرون آمده‌ام تا از افرادی چون تو بی‌نیاز باشم.

و همچنین کلینى از ایوب برادر أدیم روایت می‌کند که گفت: نزد ابی‌عبدالله؛ نشسته بودیم ناگهان علاءبن کامل آمد و روبروی ابی‌عبدالله نشست و گفت: از خدا بخواه و برایم دعا کن تا به من روزی مفت بدهد. فرمود: برایت دعا نمی‌کنم همان طور که خدا به تو فرمان داده به دنبال روزی برو.

اما عبدالحسین در خانه‌اش می‌نشیند و کار نمی‌کند و از هر طرف اموال شیعیان به سوی او سرازیر مىشود و او به دلخواه خود در آن تصرف می‌کند، بعد می‌بینی که ابوهریره را به خاطر فقرش تحقیر می‌نماید! آیا خنده‌دار نیست؟!!

و همچنین کافی در 5/75 از ابی حمزه روایت کرده که گفت: ابوالحسن را دیدم که سر زمین خود کار می‌کرد و پاهایش غرق عرق بودند و بوی بد از آن بلند می‌شد، به او گفتم: فدایت شوم مردم کجا هستند؟ گفت: کسی در زمین خود کار کرده است که از من و از پدرم بهتر بوده است، به او گفتم: او کی بوده است؟ گفت: پیامبر خدا ص و امیرالمؤمنین و همه پدرانم با دست خودشان کار می‌کردند و کار کردن شغل پیامبران و اوصیاء و صالحان است.

پس بر اساس کدام دین و آیین مراجع شیعه و امثال این آیت‌الله‌ها که خمس می‌گیرند اموال شیعیان را چپاول می‌کنند؟ و عجیب‌تر اینکه او به ابوهریره طعنه می‌زند که لخت و پا برهنه بوده است.

می‌گویم (مؤلف) آیا همه مردم کفش می‌پوشیده‌اند؟ و از کی کفش پوشیدن معیار عدالت بوده است؟ ما در قرن بیستم هیچگاه نشنیده‌ایم که کسی به علت پا برهنگی عدالتش ساقط شود و یا عدالت کسی به خاطر کفش داشتن ثابت شود!! آری پا برهنگان زیادند، و مردم چه پا برهنه باشند و چه کفش داشته باشند باهم فرقی نمی‌کنند و بلکه معیار برتری تقوا و اخلاق است چنان که خداوند متعال می‌فرماید:            (الحجرات: 13).

«همانا برترین شما نزد خدا پرهیزگارترینتان است».

و از این ادعای عبدالحسین که ادعا می‌کند که ابوهریره پا برهنه بوده است تعجب می‌کنم، و از خود می‌پرسم که چگونه به این نتیجه رسیده است؟ و چه کسی به او این خبر را رسانده که ابوهریره پا برهنه بوده است؟ و آیا این چیزها را می‌توان دلیلی برای ذلت و حقارت ابوهریرهt دانست؟

پیشتر گفتیم که فقر و مستمندی از جایگاه فرد نمی‌کاهد و فقط از دیدگاه کسانی فقر سبب بی‌ارزشی و حقارت است که دل‌هایشان را مادی‌گرایی کور کرده است، و همه می‌دانیم که برای ورود به بهشت شرط نیست که فرد دارای لباس فاخر و در رفاه باشد و پیامبر ص می‌فرماید: چه بسیار کسانی هستند که موهایشان ژولیده هستند و اگر در خانه‌ای را بزنند به روی آنها گشوده نمی‌شود اما چنین کسی اگر برای انجام یافتن کاری سوگند بخورد خداوند آن کار را انجام می‌دهد.

شاید عبدالحسین این حدیث را چون ابوهریره([36]) روایت کرده قبول نمی‌کند اما فراموش کرده که بزرگان مذهب شیعه چون صدوق این حدیث را با سند خود از ابوهریرهt روایت کرد‌ه‌اند. چنان که در کتاب أمالى صدوق از حسن بن عبدالله بن سعید .... از علاء‌بن عبدالرحمن و او از پدرش روایت می‌کند و پدرش از ابوهریره t روایت می‌کند که پیامبر خدا ص فرمود: چه بسیار افراد ژولیده مو و ژنده‌پوشی هستند که درها به روی آنها گشوده نمی‌شود اما اگر بر خدا سوگند بخورند خداوند آن چیزی را که آنها برای انجام یافتن آن سوگند خورده‌اند انجام می‌دهد([37]).

پس عبدالحسین چه می‌گوید؟! شنیده‌ایم که فرد ثروتمند و دارای مقام و نفوذی فقرا را تحقیر می‌نماید، و شنیده‌ایم و می‌دانیم که دشمنان پیامبران و مخالفان دعوتشان به پیامبران چیزی می‌گفته‌اند که قوم نوح به حضرت نوح گفتند که: ﯠ ﯡﯢ ﯣ ﯤﯥ  ﯦ ﯧ   (هود: ٢٧). «و كسانى را كه از تو پيروى كرده‏اند، جز گروهى اراذل ساده‏لوح، مشاهده نمى‏كنيم». و می‌بینیم که جوامع اشرافی سرمایه‌داری خود را از فقرا برتر می‌دانند و آنها را تحقیر می‌کنند چنین باورهایی را از گروه‌هاى مذکور انتظار داشته‌ایم اما نه از یک نویسنده و مؤلف، او با کدام ذهنیت و اندیشه از فقر و مهم نبودن ابوهریره سخن می‌گوید!! آیا او با اندیشه و ذهنیت کسانی سخن می‌گوید که پیامبر خدا ص را تکذیب کرده‌اند؟

اگر او به خدا و پیامبرانش و به آنچه در قرآن آمده ایمان دارد، پس خداوند در قرآن می‌فرماید که نوح ؛ به کسانی که پیروان مؤمن و فقیر او را تحقیر می‌کردند گفت:           ﭡﭢ                 ﭩ ﭪ (هود: ٢٩). «و من، آنها را كه ايمان آورده‏اند، (بخاطر شما) از خود طرد نمى‏كنم؛ چرا كه آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد؛ (اگر آنها را از خود برانم، در دادگاه قيامت، خصم من خواهند بود؛) ولى شما را قوم جاهلى مى‏بينم».

و سپس به آنها گفت:                  ﮋﮌ          ﮑﮒ              (هود: ٣١). «من هرگز به شما نمى‏گويم خزائن الهى نزد من است! و غيب هم نمى‏دانم! و نمى‏گويم من فرشته‏ام! و (نيز) نمى‏گويم كسانى كه در نظر شما خوار مى‏آيند، خداوند خيرى به آنها نخواهد داد؛ خدا از دل آنان آگاهتر است! (با اين حال، اگر آنها را برانم،) در اين صورت از ستمكاران خواهم بود».

و اگر عبدالحسین با اندیشه و ذهنیت ثروتمندان در جامعه‌ای اسلامی سخن می‌گوید باید بداند که اسلام همه ارزش‌های برتری میان مردم را لغو کرده است و فقط یک ارزش را برای برتری قبول دارد و آن ارزش تقوا است، چنان که می‌فرماید:           ﮅﮆ  (الحجرات: ١٣). «همانا برترین شما نزد خدا پرهیزگارترینتان است».

من (مؤلف) توجیهی برای این دیدگاه زشت عبدالحسین و شاگردش ابی‌ریه که فقر و گرسنگی ابوهریره را دستاویزی برای توهین به او قرار داده‌اند نمی‌بینم.

بلال مؤذن پیامبر ص در روز فتح مکه بالای سر سران و بزرگان قریش بر بالای کعبه رفت تا کلمه اسلام را اعلام کند، و عمرt وقتی می‌خواست پیش بزرگان قوم بروند صهیب و بلال و امثال آنها از ضعیفان را جلو میانداخت.

و معلوم است آنان که در آغاز دعوت به پیامبر ص ایمان آوردند اغلب از فقرا و بردگان بودند آیا آنها به خاطر اینکه فقیر و ضعیف بودند نزد پیامبر ص ارزش نداشتند؟ و آیا اگر تاریخ دعوت اسلامی بررسی شود آنها به خاطر فقر و تنگدستی در مبارزه در راه خدا کمبود داشته‌اند؟

آیا تاریخ شاهکارها و اخلاص و جانفشانی این فقرا و بردگان در راه خدا که از دیدگاه کفار قریش و افرادی چون عبدالحسین و ابی‌ریه حقیر و خوار هستند ثبت نکرده است؟ آیا کسانی که کفار قریش و افرادی چون ابی‌ریه آنها را ثروتمند و شریف می‌نامند با این مسلمانان ضعیف و فقیر برابرند؟([38]).

و اما اینکه عبدالحسین می‌گوید ابوهریره گفته است که همراهی او با پیامبرص سه سال بوده است، باید گفت که او به صورت تقریبی این مدت را بیان کرده است، و ابوهریره نمی‌دانست که در آخر‌الزمان کینه‌توزی می‌آید و روزهای همراهی او با پیامبر ص را می‌شمارد و به دنبال عیب‌ها و کمبودهایش می‌شود و او را به خاطر فقرش تحقیر می‌کند و فقر او را نوعی ذلت و خواری می‌شمارد.

می‌دانیم که غزوه خیبر در محرم سال هفتم هجری یعنی در اول سال انجام یافت و غزوه سی روز ادامه داشت، و ابوهریره طبق مشهورترین روایات در ایام فتح خیبر به مدینه آمد و بعد از فتح خیبر در دهة اول ماه صفر با پیامبر ص ملاقات کرد، و پیامبر ص در روز دوشنبه سیزدهم ربیع‌الاول سال یازدهم هجری مطابق با ژوئن سال 633م وفات یافته است، پس معلوم می‌شود که دوران همراهی ابوهریره با پیامبر ص چهار سال و سی و سه روز بوده است. و وقتی ابوهریره می‌گوید که دوران همراهی او با پیامبر ص سه سال بوده است ممکن است او سال هشتم هجری را که همراه با علاء حضرمی در بحرین گذراند را حساب نکرده است([39]).

پیشتر بیان کردیم که ابوهریره در سال هفتم هجری در غزوه خیبر اسلام آورد و اکنون می‌خواهیم این را ثابت کنیم که او خیلی قبل از این تاریخ مسلمان شده بود اما در این سال به سوی پیامبر ص هجرت کرد، و به دو دلیل ما می‌گوییم که او قبل از این تاریخ مسلمان شده است:

اول اینکه ابن حجر در الاصابه در شرح حال طفیل بن عمرو دوسی می‌گوید که او قبل از هجرت مسلمان شد و وقتی نزد قومش آمد کسی دعوت او را نپذیرفت به جز پدرش و ابوهریره که مسلمان شدند. پس به صراحت در اینجا بیان شده که ابوهریره چند سال قبل از آن که به مدینه بیاید مسلمان شده است.

دوم اینکه بخاری و مسلم روایت کرده‌اند که بعد از فتح خیبر ابان بن سعید بن عاص از پیامبر ص خواست که سهمیه او را از غنایم خیبر بدهد، آنگاه ابوهریره گفت ای پیامبر خدا ص به او از غنیمت‌ها چیزی مده زیرا او با ابن قوقل - نعمان بن مالک بن ثعلبه - جنگیده است چون ابان وقتی مشرک بود با ابان جنگیده بود.

از این قصه می‌فهمیم که ابوهریره وقتی به خیبر نزد پیامبر ص آمد تازه مسلمان نبود بلکه او جنگ‌های اسلامی را بررسی کرده بود و می‌دانست که سعیدبن عاص ابن قوقل را در جنگ اُحد کشته است.

ابوهریره مانند دیگر اصحاب خالصانه اسلام را پذیرفته بود و او اولین‌بار که دعوت اسلام را از زبان طفیل بن عمرو شنید بی‌درنگ آن را پذیرفت و آیین‌های اسلامی را جامه عمل پوشاند، و او بعد از آن که مسلمان شد همواره مشتاق به هجرت به سوی پیامبر ص بود تا اینکه در غزوه خیبر نزد پیامبر ص آمد. اغلب روایات می‌گویند که ابوهریره زمانی به خیبر آمد که جنگ تمام شده بود اما در تقسیم غنایم حضور داشت و بعضی از روایات‌ها که صحیح‌تر هستند می‌گویند که پیامبر ص از غنیمت به او سهمیه داد. بعد از آن ابوهریرهt همواره همراه پیامبرص بود و به هیچ چیزی از دنیا خود را مشغول نکرد تا سخنان و احادیث پیامبر ص را بشنود و بعد از پیامبر ص رهنمود ایشان ص و احادیث او را برای مسلمین نقل کند. طبیعی بود که ابوهریره جایش در صفه باشد، صفه جایی در مسجد بود که کسانی که از همه چیز بریده بودند و فقط مشغول علم‌آموزی و جهاد پیامبر ص بودند آن جا زندگی می‌کردند، اهل صفه مال و خانواده‌ای در مدینه نداشتند، و از بزرگان اصحاب افرادی در صفه بودند و پیامبر ص آنها را گرامی می‌داشت و از دیگران نیز می‌خواست که آنها را گرامی بدارند.

اینگونه ابوهریرهt همیشه با پیامبر ص بود که از سال هفتم تا دهم به طول انجامید و همچنین علاقه شدید ابوهریره به علم و دانش سبب شد تا او تعداد زیادی از احادیث پیامبر ص را فرابگیرد و کسانی دیگر از اصحاب که چون او نتوانسته‌ بودند هر جا همراه پیامبر ص باشند این تعداد حدیث را فرا نگرفته بودند.

این بود داستان اسلام آوردن ابوهریره، بخاری و دولابی در «الکنی» قصه هجرت ابوهریره از میان قبیلة دوس به سوی پیامبر ص در مدینه و سپس به خیبر را روایت کرده‌اند و گفته‌اند که چگونه او در راه این شعر را می‌سرود:

فیالیلة من طولها وعنائها

 

علی أنها من دارة الکفر نجت

به شب طولانی و خسته‌کننده‌ای، و خوب است که از سرزمین کفر نجات یافته‌ام.

در راه غلام ابوهریره فرار کرد، وقتی ابوهریره نزد پیامبر ص آمد و با او بیعت کرد غلام آمد. پیامبر ص به ابوهریره گفت: این غلام تو است، ابوهریره گفت: او را برای رضامندی خدا آزاد کرده‌ام، آری ابوهریره از شادی دیدن پیامبر ص و بیعت با او بر اسلام غلامش را آزاد کرد! که قطعا! داستان اسلام ابوهریره نمونه‌ای از نمونه‌های محبت صادقانه با پیامبر ص و پذیرفتن خالصانه اسلام و ادای شکر خداوند به خاطر دیدن پیامبر ص است که ابوهریره به خاطر سپاس گذاشتن از این نعمت غلامش را آزاد کرد.

اما کینه‌توزان و آنان که دلشان سرشار از دشمنی با ابوهریره است داستان اسلام او را اینگونه بیان می‌کنند که گویا او آواره‌ای گرسنه بوده است که برای سیر کردن شکم خود از شهری به شهر دیگر می‌رفته است! و اینگونه وانمود می‌کنند که هدف ابوهریره از همراهی پیامبر ص این بوده که شکمش را سیر کند! عجیب است آیا آنها چنین چیزی را برای خودشان می‌پسندند؟ و آیا آن را برای فرزندانشان پسند می‌کنند و آیا چنین وضعیتی را برای یکی از دوستان خود می‌پسندند؟

پس چگونه می‌پسندند که درباره یکی از اصحاب پیامبر ص چنین بگویند، اما هر چه کینه‌توزان درباره ابوهریره بگویند تردیدی نیست که جمهور علمای اسلام از عصر تابعین تا به امروز او را بهترین امانتداری می‌شناسند که امانت علم را از پیامبر ص به دوش گرفته است([40]).

عبدالحسین در ص 22-27 تحت عنوان «در دوران پیامبر» می‌گوید: ابوهریره فقیر بود و از اهل صفه بود که جا و یاوری نداشت.

می‌گویم (مؤلف) عبدالحسین در مورد ابوهریره می‌گوید که فقیر بوده و از اهل صفه بوده که جا و یاوری نداشته است، آیا عبدالحسین فراموش کرده که اهل صفه میهمانان اسلام بودند و آنها خودشان را برای جهاد در راه خدا و طلب علم وقف کرده بودند و آنها پل ارتباطی بین پیامبر ص و بین اصحاب و عموم مسلمین بودند، بنابراین هر گاه پیامبر ص می‌خواست که آیاتی که نازل شده ‌بود را به گوش مسلمین برساند و یا وقتی که می‌خواست مسلمین را جمع کند یکی از اصحاب صفه را می‌خواست تا مسلمین را صدا بزنند و گردهم بیاورند، و اغلب اهل صفه از مهاجرین بودند و پیامبر خدا ص آنها را دوست و گرامی می‌داشت و خیلی اوقات با آنها غذا می‌خورد([41]).

و عبدالحسین می‌گوید که ابوهریره از آن جا که گرسنه و فقیر بود برای آن که شکمش را سیر کند همراه پیامبر ص بود، اما عبدالحسین فراموش کرده یا خودش را به فراموشی می‌زند که پیامبر ص آن قدر خرما که شکمش را سیر کند نمی‌یافت. از نعمان بن بشير t روایت است که گفت: پیامبرتان ص را دیدم که آن قدر خرما نمی‌یافت که شکم سیر شود([42]).

و از عایشه ك روایت که گفت هرگز خانواده محمد ص تا دو روز پشت سرهم از نان جو سیر نشده‌اند([43]).

و آیا عبدالحسین نمی‌داند که پیامبر ص در حالی به جوار رحمت الهی شتافت که زره‌اش نزد یک یهودى گرو بود. اگر این آیت‌الله نمی‌داند و فراموش کرده، او را یادآوری می‌کنم تا دوباره فراموش نکند و اگر این آیت‌الله می‌داند و از تقیه کار می‌گیرد پس مصیبت بزرگتر است.

کلینی در الکافی از ابی‌عبیده و او از ابی‌جعفر ؛ روایت می‌کند که گفت: هیچ چیزی برای پیامبر خدا ص پسندیده‌تر از این نبود که گرسنه و هراسناک باشد([44]).

توسیرکانی شیعه در کتابش([45]) روایات زیادی در فضائل گرسنگی ذکر کرده است که بعضی را بیان می‌کنم، او می‌گوید: (از این حدیث و دیگر چنین احادیثی اینچنین برمی‌آید که فساد پُر بودن شکم از خوردنی و نوشیدنی برای دین فرد بیشتر از فساد و خرابی ظرفی است که از شراب و مال حرام پر شده باشد، و همچنین از گفتة سابق او چنین برمی‌آید که هیچ چیزی به اندازه پرخوری قلب را فاسد نمی‌کند و در حدیث آمده که فرمود جبرئیل به من گفت: پروردگارم به تو می‌گوید به تو سوگند ای محمد ص که هیچ ظرفى به اندازه شكم پُر براى من ناخوشايند نيست، و دورترین مردم از خدا کسانی هستند که شکمشان پر است، و هر گاه هدف و همّ و غم بنده پر کردن شکمش باشد در آن وقت از همه حالات از خدا دورتر است([46]).

موسی ؛ گفت: ای پروردگار من گرسنه‌ام خداوند متعال گفت: من از گرسنگی تو آگاهم، گفت: پروردگارا به من غذا بده گفت: می‌خواهی کجا بروی. و مردی به ابن سیرین گفت: عبادت را به من بیاموز، ابن سیرین به او گفت: چگونه غذا می‌خوری؟ گفت: چنان می‌خورم که سیر می‌شوم گفت این عادت چهارپایان است باید اول آداب خوردن را بیاموزی و بعد آداب عبادت را یاد بگیری. و گفت: نزدیکترین مردم به خدا در روز قیامت کسی است که در دنیا گرسنگی و تشنگی و اندوه او طولانی باشد، چنین کسانی پرهیزگاران هستند آنانی که هر گاه بیایند کسی آنها را نمی‌شناسد و اگر حضور نداشته باشند در مورد آنها جستجو نمی‌شود. و صادق فرمود: پیامبر ص خدا هرگز نان گندم نخورد و هرگز از نان جو سیر نشد([47]).

و در حدیثی دیگر آمده که گفت: سوگند به خدا فاطمه سه روز غذا نخورده است، و پیامبر  ص از شدت گرسنگی بر شکم خود سنگ می‌بست و گاهی گرسنگی بر او فشار می‌آورد و به پشت سر دراز می‌کشید و نمی‌توانست برای نماز خواندن بلند شود([48]).

و در روایتی دیگر آمده که یکی از اصحاب نزد پیامبر ص آمد آنگاه دید که پیامبر ص از فرط گرسنگی بر شکم خود سنگ بسته است و به پشت سر افتاده و نمی‌تواند بنشیند و می‌گوید: بار خدایا از خوابی که مرا از عبادت تو به خود مشغول کند به تو پناه می‌برم([49]).

می‌گویم (مؤلف) گرسنگی مختص ابوهریره نیست، پیامبر ص هم از گرسنگی می‌نالید چنان که علی هم گرسنه بود و یک دینار برای رفع گرسنگی قرض گرفت، و فرزندانش حسن و حسین و همسرش فاطمه ك همه از گرسنگی رنج می‌بردند و دیگر اصحاب گرسنه بودند. پس طعنه‌زدن و عیبجویی عبدالحسین تنها متوجه ابوهریره نیست بلکه او در واقع به پیامبر ص و سایر اهل بیعت طعنه می‌زند!!

و از ابن عباس م روایت است که گفت: پیامبر ص در حالی وفات یافت که زره او نزد مردی یهودی در برابر سی صاع از جو که برای مخارج خانواده‌اش گرفته بود گرو بود([50]).

و اینک روایاتی را در خصوص این موضوع اضافه می‌کنیم که بیانگر این است که زهرا گرسنگی‌اش را به پدرش شکایت می‌کرد.

در روایتی آمده است که فاطمه گفت: مرا به ازدواج فقیری که مال و ثروتی ندارد درآورده‌ای ... ([51]).

و در روایتی دیگر هم آمده است که فاطمه به پدرش گفت: مرا به ازدواج فقیری که مال و ثروتی ندارد درآورده‌ای ... ([52]).

و در روایتی دیگر آمده است که پیامبر ص به فاطمه گفت: دخترم چرا گریه می‌کنی؟ گفت: از کمبود غذا و ناراحتی زیاد و از شدت بیماری می‌گریم، پیامبرص به او گفت: سوگند به خدا برای تو نزد خدا مهیا شده است بهتر از آن چیزی است که بدان علاقه داری، ای فاطمه آیا نمی‌پسندی که تو را به ازدواج بهترین فرد امت خود و کسی که قبل از همه اسلام آورد و کسی که علم و دانش او از همه بیشتر است و از همه بردبارتر است درآورده‌ام([53]).

و فقط در اين مورد به این روایت بسنده می‌کنیم که گرسنگی فاطمه و حسن و حسین ن را به صورت وحشتناکی برای ما ترسیم می‌کند.

قمی شیخ شیعه در کتابش «آمالی الصدوق» ص 215 روایتی ذکر کرده که خلاصه‌اش این است: «... به سفره آمدند خالی بود و شب را گرسنه سپری کردند، شعیب در حدیث خود می‌گوید فردای آن روز علی حسن و حسین را نزد پیامبرص آورد در حالی که حسن و حسین از شدت گرسنگی چون جوجه می‌لرزیدند، وقتی پیامبر ص آنها را دید فرمود: وضعیتی را که شما را در آن می‌بینم به شدت برایم ناراحت‌کننده است، برو پیش دخترم فاطمه، آنگاه آنان نزد فاطمه رفتند و دیدند او در محراب است و شکمش از گرسنگی به کمرش چسبیده است...».

همه این روایات دلیل بر برائت ابوهریره و صفای نفس خوب اوست. اما کینه قلب عبدالحسین را لبریز کرده است و حتی او آنچه در مورد اهل بیت روایت شده را نمی‌داند و می‌کوشد تا ابوهریره را برای خواننده این طور معرفی می‌کند که او فقیر و مستمند و آواره‌ای بوده است که فقط به قصد سیر کردن شکمش با پیامبر ص و اصحاب همراه بوده است، و عبدالحسین علاقه‌مندی ابوهریره به علم و طمع نداشتن او به آنچه در دست پیامبر بود را در نظر نگرفته است و او را گرسنه‌ای که می‌خواست از گرسنگی بمیرد و ریزه‌خوار سفره‌ها بود و به دنبال دنیا بوده است معرفی می‌کند، و عبدالحسین از روایات دیگری که حقیقت همراهی ابوهریره با پیامبر ص و بی‌علاقگی‌اش به دنیا و بریدن او از همه چیز و در خدمت پیامبر ص بودن برای طلب علم را بیان می‌کند چشم می‌پوشد، پیامبرص از ابوهریره پرسید: آیا از این غنایمی که همراهانت سهمیه خود را از آن می‌خواهند نمی‌خواهی؟ ابوهریره گفت: آنچه من از تو می‌خواهم این است که به من بیاموزی آنچه را که خدا به تو آموخته است.

و در ص 25 عبدالحسین می‌گوید: که ابوهریره جعفربن ابیطالب را می‌ستود چون جعفر به مستمندان خیلی کمک می‌کرد و شکم گرسنه ابوهریره را سیر می‌نمود از این رو ابوهریره او را دوست می‌داشت و فضل او را بیان می‌کرد.

عبدالحسین می‌گوید، که ابوهریره جعفر را بعد از پیامبر ص از همه مردم برتر قرار می‌داد چون به ابوهریره غذا می‌داد، اما در این سخنان عبدالحسین تهمت‌ها و دروغ‌ها و فریب‌های زیادی بیان شده است ...، و ابوهریره جعفر را اینگونه ستوده که هر گاه از او تقاضا می‌شد که کسی را پذیرایی کند او آن فرد را به خانه می‌برد و هر خوراکی که در خانه داشت به ما می‌داد و گاهی ظرف خالی روغن را برای ما می‌آورد و ما آن را می‌شکافتیم و آنچه داشت را با زبان صاف می‌کردیم (بخاری). به همین خاطر ابوهریره در مورد جعفر می‌گوید: جعفر از همه مردم برای فقرا بهتر بود، این سخن ابوهریره حقیقت است، زیرا سخاوتمندی جعفر و دوست داشتن او براى بینوایان معروف بود و اصحاب و پیامبر ص همه این را می‌دانستند و پیامبر ص جعفر را ابی المساکین می‌خواند.

پس آیا ابوهریره به خاطر ستودن جعفر قابل سرزنش است و حال آن که پیامبر ص جعفر را ابو المساکین نامیده است؟

و همین است مفهوم آنچه از ابوهریره روایت شده که گفت: بعد از پیامبر ص هیچ کس از جعفر بهتر نبوده است. ابوهریره در مورد کسانی سخن می‌گوید که فقرا را دوست می‌دارند و با مستمندان همدردی می‌نمایند به خاطر آن در این خصوص جعفر را بعد از پیامبر ص از دیگر مردم بهتر قرار می‌دهد، و منظورش این نیست که جعفر به طور اطلاق از همه اصحاب برتر است، تا عبدالحسین و شاگردش ابی‌ریه این را دستاویزی برای این قرار دهند که ابوهریره جعفر را از ابوبکر و عمر و سایر اصحاب افضل می‌داند؟ و از کجا کینه‌توزانی چون عبدالحسین این قدر در مورد پیامبر ص حساس هستند؟!

و آنچه ابن حجر بعد از ذکر گفته ابوهریره می‌گوید سخن ما را تأیید می‌کند که آنچه ابوهریره در مورد جعفر گفته به معنی این نیست که او مطلقاً از همه اصحاب افضلتر است. ابن حجر می‌گوید: ابوهریره در مورد جعفر م می‌گوید: او از همه مردم برای فقرا بهتر بود. پس معلوم می‌شود که در روایتی که از ابوهریره شده منظور این است که در کمک به فقرا جعفر از همه برتر است.

و در ص 28 عبدالحسین تحت عنوان «ابوهریره در دوران خلیفه اول و دوم» می‌گوید: (دوران خلیفه اول و دوم را بررسی کردیم و دیدم که ابوهریره در این دوره تأثیر قابل ذکری نداشته است و فقط در سال بیست و یکم هجری عمر ابوهریره را به عنوان والی بحرین به آن جا فرستاد و در سال بیست و سه او را عزل کرد و به جای او عثمان بن ابی‌العاص ثقفی را گمارد و عمر تنها به عزل ابوهریره بسنده نکرد و بلکه دهها هزار پول بیت‌المال که به ادعا عمر ابوهریره آن را سرقت کرده بود را از او پس گرفت که این داستان معروف است و ابن عبدربه مالکی در اول جزء اول عقد الفرید خود می‌گوید: سپس عمر ابوهریره را فراخواند و گفت: می‌دانی که من تو را امیر بحرین قرار دادم در حالی که پا برهنه بوده و سپس به من خبر رسیده است که تو تعداد زيادى اسب به هزار و ششصد دینار خریده‌ای؟ ابوهریره گفت ما اسب‌هایی داشتیم که زاد و ولد کرده و هدیه‌هایی به ما رسید، عمر گفت: به اندازة مخارج زندگی برایت کافی است و اینها اضافه هستند پس آن را بازگردان. ابوهریره گفت: تو این حق را نداری. عمر گفت: بله سوگند به خدا این حق را دارم و تو را خواهم زد سپس با دُره به سوی او رفت و چنان او را زد که خونین شد و سپس گفت: آن اموال را بده، ابوهریره گفت: آنها را از خدا می‌خواهم، عمر گفت: اگر این مال را از راه حلال به دست آورده باشى و ما آن را به حق و ظلم از تو می‌گیریم این مال را از خدا بخواه، آیا تو از بحرین مالیات‌های مردم را جمع‌آوری کرده‌ای و به تو تعلق دارند و به خدا و مسلمین تعلق ندارند؟ یعنی: امیمة تو را به چوپانی شترهای سرخ رنگ باز گرداند.(اسم مادر ابوهریرة امیمة است)([54]).

می‌گویم (مؤلف) ابن عبدربه می‌گوید: از ابوهریره روایت است که گفت: وقتی عمر مرا از فرمانداری بحرین معزول کرد به من گفت: ای دشمن خدا و دشمن کتابش مال خدا را دزدیده‌ای؟ ابوهریره می‌گوید گفتم: من دشمن خدا و کتابش نیستم بلکه دشمن کسی هستم که با تو دشمنی می‌ورزد و من مال خدا را ندزدیده‌ام، عمر گفت: پس از کجا دهها هزار پول آورده‌ای، گفتم: اسب‌هایی داشتم که زاد و ولد کرده‌اند. و هدیه‌های زیادی به من رسیده است، و در راه خدا تیر زده‌ام. آنگاه عمر: اموالم را از من پس گرفت وقتی نماز صبح را خواندم برای امیرالمؤمنین از خدا طلب آمرزش کردم. این روایت را ابن ابی‌الحدید در جلد سوم شرح نهج‌البلاغه ذکر کرده است و ابن سعد در بیان شرح حال ابوهریره در طبقات الکبری از طریق محمد بن سیرین آورده که او از ابوهریره روایت می‌کند که (گفت: عمر به من گفت: ای دشمن خدا و دشمن کتابش آیا مال خدا را دزدیده‌ای ...).

و همچنین ابن حجر عسقلانی در الاصابه خود در شرح حال ابوهریره این روایت را ذکر کرده است و آن را دگرگون کرده که با حقیقتی که به اتفاق اهل علم ثابت است مخالفت دارد او غافل بوده از اینکه استنباط او موجب طعنه به کسی است که ابوهریره را زده و مال او را گرفته و معزولش کرده است می‌شود.

می‌گویم (مؤلف) اما اینکه عبدالحسین ادعا می‌کند که او اخبار و دوران خلیفه اول و دوم را بررسی کرده است و به این نتیجه رسیده که ابوهریره تأثیر قابل ذکری نداشته است باید بگویم که این فقط یک ادعا است، چون ابوهریره در جنگ‌های ردّت که در دوران ابوبکر انجام شد مشارکت داشت، امام احمد گفتگویی که میان ابوبکر و عمر و ابوهریره شد را روایت کرده است و در آن آمده (وقتی برخی از مردم مرتد شدند عمر به ابوبکر گفت با آنها می‌جنگی و حال آن که من از پیامبر خدا ص شنیده‌ام که چنین و چنان می‌گفت؟ ابوبکر گفت: سوگند به خدا که میان نماز و زکات فرق نمی‌گذارم و هر کس بین این دو چیز فرق بگذارد با او خواهم جنگید، ابوهریره می‌گوید ما همراه او جنگیدیم و دیدم که این درست بود([55]).

و ابوهریره به موضع ابوبکر افتخار می‌کرد و آن را می‌ستود، بیهقی و ابن عساکر از ابوهریره روایت کرده‌اند که گفت: سوگند به خداوندی که هیچ معبود به حقی جز او نیست ... اگر ابوبکر به عنوان خلیفه انتخاب نمی‌شد خداوند عبادت نمی‌شد، سپس برای بار دوم و سوم این را تکرار کرد، به او گفتند: صبر کن ای اباهریره! گفت: پیامبر خدا ص اسامه ‌بن زید را همراه با هفتصد نفر به شام فرستاد، وقتی لشکر اسامه ‌بن زيد به ذی خشب رسید پیامبر ص وفات یافت، و عرب‌های اطراف مدینه مرتد شدند، آنگاه اصحاب پیامبر ص نزد ابوبکر آمدند و به او گفتند لشکر اسامه را به مدینه بازگردان، اینها به سوی روم می‌روند و حال آن که عرب‌های اطراف مدینه مرتد شده‌اند؟ ابوبکر گفت: سوگند به خداوندی که هیچ معبود به حقی جز او نیست اگر سگ‌ها پاهای همسران پیامبرص را بگیرند من لشکری را که پیامبر ص روانه کرده برنمی‌گردانم و پرچمی را که او برافراشته باز نمی‌کنم، و آنگاه او اسامه را روانه کرد، و هر قبیله‌ای که قصد مرتد شدن را داشتند وقتی لشکر اسامه از کنار آنها عبور می‌کرد می‌گفتند: اگر اینها قدرت نمی‌داشتند لشکر اینچنینی از نزد آنها بیرون نمی‌آمد پس آنها را بگذاریم تا با رومی‌ها روبرو شوند و ببینیم چه می‌شود، لشکر اسامه با رومی‌ها روبرو شد و آنها را شکست داد و کشت، و آنها سالم بازگشتند و آنگاه قبایلی که می‌خواستند مرتد شوند مرتد نشدند([56]).

و در دوران عمرt ابوهریره به طلب علم و تعلیم مشغول بود و او در سفر حج با امیرالمؤمنین همراه بود و هنگامی که طوفان باد شدید شد ابوهریره حدیث باد را برای او بیان کرد که هیچ یک از اصحاب در آن وقت در این مورد چیزی به یاد نداشتند([57]).

و همچنین ابوهریره در جنگ یرموک مشارکت ورزید پس این طور نبود که در دوران خلیفه اول و دوم اثر و یادی از ابوهریره نباشد، و بلکه عبدالحسین دوران خلافت خلیفه اول و دوم را بررسی نکرده است و فقط ادعا می‌کند، اما فرمانداری ابوهریره در بحرین و روایتی که ابن عبدربه بدون سند ذکر کرده، و عبدالحسین از آن استدلال کرده و روایتی که بعد از آن ذکر شده را بیان نکرده است، در روایتی که بعد از این روایت آمده در آن ذکر نشده که عمر ابوهریره را زده است و بلکه در آن بیان شده که وقتی عمر به ابوهریره گفت ای دشمن خدا مال را دزدیده‌ای ابوهریره در جواب او گفت: من دشمن خدا و دشمن کتاب او نیستم، و بلکه دشمن دشمنان آنها هستم.

عبدالحسین از روایتی استفاده کرده که سند ندارد و اگر روایت او سند می‌داشت می‌توانستیم با توجه به سند آن به اندازه صحت آن پی ببریم، در صورتى که روایت دوم که در آن به زده شدن ابوهریره توسط عمر تصریح نشده است در منابع خیلی زیاد با سندهای صحیحی روایت شده است، و در منابعی چون حلیه الاولیاء و طبقات ابن سعد و تاریخ الاسلام و الاصابه و در عیون الاخبار، روایت شده است، پس روایتی که عبدالحسین از آن استدلال کرده است چون با روایت‌هایی که صحیح‌تر از آن هستند مخالف می‌باشد قابل قبول نیست. و به فرض اینکه صحیح باشد روایت دوم که بعد از آن آمده و در آن به اقدام عمر به زدن ابوهریره اشاره‌ای نشده است، و فقط در آن بیان شده که ابوهریره و عمر با همدیگر گفتگو کردند و ابوهریره برای او توضیح داد که اموالش را از کجا به دست آورده و چیزی را که عمر او را بدان متهم کرد رد نمود، این روایت، روایت اولی را تصحیح می‌کند چون در آن آمده است که عمر درهمها و پولها  را از من گرفت و وقتی نماز صبح را خواندم برای امیرالمؤمنین استغفار کردم.

ابوهریره برای امیرالمؤمنین که اموال او را دو قسمت کرده است طلب آمرزش می‌کند. و او می‌داند که آنچه امیرالمؤمنین از دست او گرفته هدیه‌هایی هستند که به او داده شده ‌است و سهمیه‌هایی هستند که در غنایم به او رسیده است، اما با وجود این او با عمرt دشمنی و کینه نمی‌ورزد و در وجود خود احساس مظلومیت می‌نماید، بنابراین برای امیر خود طلب آمرزش می‌کند ... این هم در صورتی است که روایت را صحیح‌تر قرار دهیم، و در روایات دیگر آمده است که عمر گفت: این اموال را از کجا به دست آورده‌ای؟ گفت: اسب‌هایی بوده‌اند که زاد و ولد کرده‌اند و هدیه‌هایی هستند که پی در پی دریافت می‌کرده‌ایم، آنگاه وقتی بررسی کردند دیدند که همان طور است که او می‌گوید([58]).

و در بعضی از روایات آمده که عمرt دوازده هزار درهم را از ابوهریره پس گرفت([59]) و راجح‌ترین قول این است که عمر نصف اموال او را از او پس گرفت چنان که او با دیگر فرمانداران خود چنین کرد، و در حقیقت ابن عبدربه می‌گوید: وقتی عمر ابوموسی اشعری را از فرمانداری بصره معزول کرد و نصف اموالش را از دستش گرفت، و ابوهریره را از فرمانداری بصره معزول کرد و نصف اموالش را از او گرفت و حارث بن کعب بن وهب را معزول کرد و نصف اموالش را گرفت ... و ابوموسی را فراخواند ... سپس ابوهریره را فراخواند([60]) ...».

و همچنین وقتی عمرt سعد بن ابی وقاص را از فرمانداری عراق معزول کرد مالش را تقسیم کرد([61])، پس عمر تنها ابوهریره را متهم نکرد و تنها مال او را به دو قسمت تقسیم نکرد بلکه در حقیقت این سیاست عمر در رفتارش با والیان و فرماندارانش بود، تا اینگونه کسی به مال خدا چشم طمع ندوزد و از شبهات بپرهیزند، و او فرماندارانش را به خاطر شبهه‌ای عزل نمی‌کرد، بلکه او برای آن که امور مسلمین بهتر مورد توجه قرار گیرد چنین می‌کرد، و وقتی مغیره بن شعبه را عزل کرد او به عمر گفت: آیا به خاطر ناتوانی مرا عزل می‌کنی یا اینکه خیانتی از من سر زده است؟ گفت: هیچ یک از این دو مورد اتفاق نیافتاده است، اما دوست ندارم فکر و اندیشه تو را بر عموم مردم بگذارم([62]).

و نامه عمرt به علاءبن حضرمی بیانگر این است که سیاست او با همه فرماندارانش اینگونه بوده است، در نامه‌اش آمده است: «پیش عتبه بن غزوان که والی بصره بود برو، تو را به جای او نشانده‌ام، و بدان که تو پیش مردی از مهاجران که پیشگام بوده‌اند می‌روی و من او را به خاطر آن که پاکدامن و سرسخت نبوده عزل نکرده‌ام بلکه گمان می‌برم که تو در آن ناحیه برای مسلمین از او مفیدتر هستی، پس حق و جایگاه او را بدان و پیش از تو مردی را به عنوان فرماندار آن جا فرستادم قبل از آن برسد وفات یافت پس اگر خداوند بخواهد که فرماندار شوی به آن جا می‌رسی و اگر خدا بخواهد که عتبه فرماندار باشد پس همه چیز از آن پروردگار جهانیان است([63]).

و اما اینکه عبدالحسین ادعا می‌کند که عمر ابوهریره را با شلاق زده است، ما عبدالحسین و همه کسانی را که در حق ابوهریره جسارت می‌کنند به مبارزه می‌طلبیم که بیایند و یک متن تاریخی معتبر و صحیح از یک کتاب علمی باارزش بیاورند که این ادعا را ثابت کند، شاید در کتاب‌های ادبی که اخبار بی‌اساسی روایت می‌کنند و شاید در کتاب‌های شیعی که به دشمنی با ابوهریره معروف هستند چنین چیزی یافته شود ولی این کتاب‌ها نزد علما ارزش علمی ندارند! تردیدی نیست که دشمنان ابوهریره هر چند بکوشند نخواهند توانست صحت چنین روایاتی را ثابت کنند، اما اگر متنهایی از کتاب‌‌هایی چون عیون الاخبار و بدائع الزهور و العقد الفرید، و از روایاتی چون ابن ابی‌الحدید و اسکافی و افراد متهمی چون نظام و امثال او و ... بیاورند باید گفت که این کتاب‌ها و این راویان و این طعنه‌زنندگان با میدان علم و با علما فاصله زیادی دارند!! ابن ابی‌حدید از دعوتگران به اعتزال و رافضی‌گری است و علیه اسلام توطئه می‌کرد، و او معروف است، و اسکافی از دعوتگران به اعتزال و رافضی‌گری قرن سوم است، و چنین داستان‌هایی نزد رافضی‌های ناصبی([64]) زیاد دیده می‌شود، که در چنین روایاتی آنها به ابوبکر و عمر و علی و عایشه و دیگران توهین کرده‌اند، و فقط کسانی به این روایات چنگ می‌زنند که عقل ندارند. ابن ابی‌الحدید چیزهایی در مورد عیبجویی و طعنه به ابوهریره و دیگر اصحاب از اسکافی روایت کرده است و از آن جمله در مورد شوخی کردن ابوهریره چیزی گفته و می‌گوید: ابن قتیبه همه اینها را در کتاب المعارف در شرح حال ابوهریره گفته است و قول ابن قتیبه در مورد او حجت است چون او متهم نیست، و در این اشاره‌ای به این است که اسکافی متهم است، و ما همان طور که ابن قتیبه را متهم نمی‌کنیم اسکافی را هم متهم به دروغ نمی‌کنیم ولی او را به این متهم می‌دانیم که دروغ‌های دوستان رافضه و معتزله‌اش و اهل علم اخبار و روایات منقطع را قبول نمی‌کنند گرچه ائمه بزرگ حدیث آن روایت کرده باشند، پس چطور می‌توان آنچه را ابن ابی‌الحدید از اسکافی روایت می‌کند که خیلی پیش از او بوده‌اند([65]) و اسکافی مورد اعتماد نیست([66]). پس اینکه عمر ابوهریره را زده باشد معقول نيست چون عمرt مقام و جایگاه ابوهریره را می‌دانست، و اما اینکه عمر به او توهین کرد و به او گفت. تو را امیر بحرین مقرر کردم در حالی که کفش نداشتی، واقعیت این را تکذیب می‌کند چون اوضاع همه مسلمین در زمان عمر خوب بوده است، و در دوران عمر سرزمین‌های مجاور و اطراف فتح شدند و اموال زیادی نصیب مسلمین گردید، و از طرفی در هیچ یک از روایات صحیح و معتبر چنین چیزی نیامده است، و مطلبی دیگری هست که نشانگر این است که عمر ابوهریره را متهم نمی‌کرد، و این مطلب نشانه استقامت و امانتداری ابوهریره است و آن اینکه امیرالمؤمنین دوباره از ابوهریره خواست که او را امیر بحرین قرار دهد، و این روایت تتمه چیزی است که عبدالحسین نقل کرده است اما او این قسمت را حذف کرده تا باطل بودن ادعای او آشکار نشود و در طعنه به ابوهریره موفق شود، در این روایت آمده است: بعد از آن عمر به من گفت: آیا کار نمی‌کنی؟ گفتم: نه، عمر گفت: کسی که از تو بهتر بوده یعنی یوسف، صلوات‌الله علیه فرمانداری کرده است، گفتم (یعنی ابوهریره): «یوسف پیامبر بوده است و من پسر امیمه هستم می‌ترسم آبرویم ریخته شود، و یا زده شوم و مالم از دستم گرفته شود»([67]).

این عبارت تتمة روایتی است که عبدالحسین نقل کرده است و او به خاطر کینه‌ای که با بزرگ راوی اسلام ابوهریره دارد آن را ذکر نکرده است، و این عبارت تأکید می‌کند که عمر ابوهریره را نزده است چون اگر او را زده بود ابوهریره می‌گفت: بعد از آن که به من ناسزا گفته شده و زده شده‌ام دوباره فرمانداری را به عهده نمی‌گیرم. و اینگونه برائت ابوهریره از جسارتی که عبدالحسین در حق او مرتکب شده است ثابت می‌گردد([68]).

و در ص 30 عبدالحسین تحت عنوان «ابوهریره در دوران عثمان» می‌گوید: در دوران حکومت عثمان ابوهریره مخلص و دوستدار خاندان ابی‌العاص و سایر بنی‌امیه گردید و با مروان ارتباط برقرار کرد و خودش را به ابی‌معیط نزدیک کرد، به خاطر این او دارای جایگاه و منزلت شد بخصوص بعد از آن روز که عثمان محاصره شد و ابوهریره با او بود، و بدینوسیله ابوهریره بعد از پژمردگی تر و تازه شد و بعد از گمنامی شهرت یافت. او با محاصره شدن عثمان فرصت یافت تا به خانه او برود و او با این کار در حق خاندان ابی‌العاص و دیگر اموی‌ها احسان کرد که آنها و یاورانشان آن را فراموش نکردند. به خاطر آنان لباس گمنامی را از تن ابوهریره درآوردند و او را مطرح کردند با اینکه می‌دانستند که ابوهریره زمانی به خانه عثمان رفت که خلیفه به دوستان خود دستور داده بود که با کسی نجنگند و آنها را به حفظ آرامش فراخوانده بود ... خلیفه به خاطر احتیاط و حفظ جان خود و دوستانش چنین کرد، و ابوهریره می‌دانست که شورشیان فقط می‌خواهند عثمان و مروان را به قتل برسانند و با کسی دیگر کاری ندارند، بنابراین او جرأت کرد و به میان محاصره‌شدگان رفت. به هر حال ابوهریره از این فرصت استفاده کرده و سود برد و بعد از آن بنی‌امیه و طرفدارانشان به روایات او گوش فرادادند و از هیچ کوششی در نشر احادیث او و استدلال از آن دریغ نورزیدند، و او به دلخواه بنی‌امیه حدیث می‌گفت، از آن جمله اینکه برای آنها حدیثی از پیامبر ص روایت کرد که پیامبر ص فرموده است: (هر پیامبری خلیل و دوستی دارد و خلیل و دوست من عثمان است).

عبدالحسین در حاشیه توضیح داده و می‌گوید: (همه اهل علم بر این اتفاق دارند که این حدیث باطل است اما دوستداران ابوهریره می‌گویند مشکل حدیث یکی از راویان آن یعنی اسحاق ‌بن نجیع ملطی است که این حدیث را به ابوهریره نسبت می‌دهد، ذهبی در شرح حال اسحاق در میزان الاعتدال این حدیث را ذکر کرده و آن را باطل دانسته است). و ابوهریره روایت می‌کند که از پیامبر خدا ص شنیدم که فرمود: عثمان خیلی باحیا است که ملائکه هم از او شرم می‌کنند.

و از او روایت کرده‌اند که گفت: (هر پیامبر در بهشت همراه و دوستی دارد و دوست من در بهشت عثمان است).

عبدالحسین در حاشیه می‌گوید: (به اجماع علما این حدیث باطل است اما دوستداران ابوهریره می‌گویند مشکل در عثمان ‌بن خالد بن عمر بن عبدالله بن ولید بن عثمان بن عفان است که یکی از روایان این حدیث است که آن را به ابوهریره نسبت می‌دهد، ذهبی در شرح حال عثمان بن خالد در میزان الاعتدال این حدیث را ذکر کرده و آن را از منکرات او دانسته است).

و همچنین از پیامبر ص روایت کرده‌اند که فرمود: جبرئیل نزد من آمد و گفت: (خداوند به تو فرمان می‌دهد که دخترت ام‌کلثوم را با مهریه‌ای به اندازة مهریه رقیه به ازدواج عثمان دربیاوری).

عبدالحسین در حاشیه می‌گوید: (این حدیث را ابن منده روایت می‌کند و می‌گوید: حدیث غریبی است که فقط محمدبن عثمان بن خالد عثمانی آن را روایت کرده است. می‌گویم این حدیث را ابن حجر عسقلانی نیز در شرح حال ام‌کلثوم ك در جلد چهارم الاصابه روایت کرده و گفته است که حدیث غریبی است و فقط محمدبن عثمان بن خالد عثمانی آن را روایت کرده است).

می‌گویم (مؤلف) اهل بدعت طبق عادتشان احادیث ضعیف و موضوعی را که به دروغ به ابوهریره نسبت داده شده ‌است را دستاویز خود قرار می‌دهند و آن را دلیلی بر اینکه ابوهریره بر پیامبر ص دروغ بسته است قرار می‌دهند در صورتی که آنها این احادیث را از کتاب‌هایی نقل می‌کنند که در آن کتاب‌ها ضعف و مردود بودن این احادیث بیان شده است. اما آنها این احادیث را نقل کرده‌اند و چنان به خواننده تفهیم می‌کنند که واقعاً ابوهریره این احادیث را گفته است، و از ردی که در کتاب‌ها بر این احادیث نوشته شده خود را به فراموشی می‌زنند، اما چیز جدید و عجیبی که در این آیت‌الله که در حقیقت آیت الکذب است به چشم می‌خورد این است که او در نسبت دادن احادیث موضوع و دروغین به ابوهریره خیلی اصرار می‌ورزد. آیا چنین اصرار عجیبی را دیده‌اید؟ افراد ضعیف و دروغگویی، احادیث خود ساخته را به ابوهریره نسبت داده‌اند و ائمه نقد و علمای جرح و تعدیل از دروغ‌های این افراد پرده برداشته‌اند و آنها را رسوا کرده‌اند، اما دشمن ابوهریره می‌گوید آنها در نسبت دادن این احادیث به ابوهریره راست می‌گویند و اصرار می‌کند که باید قبول کنید که دروغگوی واقعی ابوهریره است نه اینها. سوگند به خدا که در میان یهودیان و مستشرقین چنین چیزی را نشنیده‌ایم، نهایت کاری که مستشرقین کرده‌اند این است که آنها احادیث دروغین و موضوعی را مطرح کرده‌اند و به مردم چنین وانمود کرده‌اند که این احادیث صحیح هستند، پس کینه‌توزی را ببینید!! اما هنوز کسی را ندیده‌ایم که این احادیث ضعیف و موضوع را مطرح کند و ضعف آن را بیان نماید و با وجود آن بر حماقت خود اصرار کند و ابوهریره را به دروغگویی متهم کند و بگوید که ابوهریره در حقیقت سخن دروغ به پیامبر ص نسبت داده است، و این فرد دچار تناقص‌گویی عجیب و بی‌نظیری است، و او احادیث ساختگی و دروغینی را که به علی t نسبت داده شده ‌است را با همین کیفیتی که در مورد عثمان به نام ابوهریره در کتاب‌های اهل سنت آمده‌اند ذکر می‌کند و می‌گوید این احادیث که در فضائل علی آمده‌اند صحیح هستند، در صورتی که احادیث ساختگی می‌باشند، و او ابوهریره را متهم به دروغگویی می‌کند چون که احادیث در فضیلت عثمان می‌باشند در صورتی که علمای جرح و تعدیل به ساختگی بودن این احادیث حکم کرده‌اند، آیا تاکنون آیت‌اللهی مانند این آیت‌الله ديده‌ايد ولي در حقيقت او آیت دروغ و فریب است!!

عبدالحسین این احادیث را ذکر می‌کند و سپس در حاشیه می‌گوید که علمای جرح و تعدیل این احادیث را دروغ و ساختگی دانسته‌اند، اما با وجود این او ابوهریره را متهم به دروغگویی می‌کند، به عنوان مثال می‌گوید: (بنی‌امیه و طرفدارانشان به ابوهریره روی آوردند تا از او احادیث را بشنوند، بنابراین در نشر احادیث ابوهریره و استدلال از آن از هیچ کوششی دریغ نورزیدند، و او طبق میل آنها احادیث روایت می‌کرد، از آن جمله اینکه برای آنها گفت که پیامبر خدا ص فرموده است ... و همچنین گفت که پیامبر خدا ص فرموده است: (که هر پیامبری دوست و خلیلی دارد و خلیل و دوست من عثمان است).

و در حاشیه می‌گوید: (همه اهل علم بر باطل بودن این حدیث اتفاق دارند، اما دوستداران ابوهریره می‌گویند که مشکل در اسحاق بن نجیع ملطی یکی از رجال سند این حدیث است، ذهبی در شرح حال اسحاق در میزان الاعتدال این حدیث را ذکر کرده و آن را باطل دانسته است).

آیا چنین دانشمندی تاکنون دیده‌اید! و این دانشمند علاوه بر این اتهام در حکم کردن که احادیث پیامبر ص دست به ابتکار جدید زده است، او می‌گوید: (همه اهل علم بر باطل بودن این حدیث اتفاق دارند).

نمی‌دانیم منظور او از اهل علم چه کسانی هستند شاید مقصود او افرادی چون ابن ابی‌الحدید و اسکافی و نظام و امثالشان را که همانند خود او هستند می‌باشد، و گرنه معیار و قاعده اهل علم چنان که ذهبی در مقدمه میزان خود گفته است این است که: (در مورد اصحاب چیزی نمی‌گویم چون آنها بزرگوار و وارسته بوده‌اند بلکه ضعف در کسانی است که از آنها روایت کرده‌اند)([69]).

پس ای علامه، میزان و قاعده این است! اما با عبدالحسین و ملاک او چه می‌توان کرد، زیرا ما تاکنون چنین شیوه‌ها و راههایی برای شناخت حدیث صحیح و ضعیف سراغ نداشته‌ایم، و هیچ کسی را سراغ ندارم که در شناخت حدیث صحیح و ضعیف این شیوه را در پیش گرفته باشد نه کسی از شیعه را و نه کسی از اهل سنت را، به جز کسانی که دارای میکروسکوپ‌ها و ذره‌بین‌های خاصی در محل کار و آزمایشگاه‌های خود هستند، و شاید عبدالحسین چنین ذره‌بینی در کتابخانه‌اش دارد که می‌تواند با آن طبق میل ذره‌بینی‌اش بر احادیث پیامبر خداص حکم کند!

به هر حال خود عبدالحسین اعتراف می‌کند که نسبت دادن این حدیث به ابوهریره صحیح نیست چون ذهبی این حدیث را در شرح حال اسحاق ذکر کرده و آن را مردود دانسته است، اما با وجود این عبدالحسین ابوهریره را به وضع و ساختن حدیث متهم می‌کند، عجب حماقتی است، اگر راویانی به دروغ به ابوهریره احادیثی نسبت داده‌اند گناه ابوهریره چیست؟ و آنها به ابوهریره دروغ نسبت داده‌اند و عقلا به خاطر چنین چیزی ابوهریره را مورد مؤاخذه قرار نمی‌دهند، و بعضی مردم به خدا و پیامبرانش و به اولیاءش دروغ نسبت می‌دهند، معلوم است که کسی گناهکار است که دروغ را گفته است نه کسی که دروغ به او نسبت داده می‌شود، و بخصوص که حافظ در مقدمه میزان می‌گوید که او اصحاب را نقد نمی‌کند چون ضعف در کسانی است که از آنها روایت کرده‌اند. آیا طبق احادیث موضوع و ساختگی که عبدالحسین در حاشیه کتابش در ص 32 در مورد علی ذکر کرده است می‌توان گفت که علی دروغگو است؟!! احادیثی که شیعیان از علی و محمدبن علی و جعفربن محمد و دیگران در مورد تحریف قرآن روایت کرده‌اند چنان که نوری 1800 حدیث از ائمه برای اثبات تحریف قرآن روایت کرده است. و یا احادیثی را که در مورد مرتد شدن همه اصحاب روایت کرده‌اند مانند روایاتی که کشی و کلینی آورده‌اند، و یا دیگر احادیث دروغینی که به این ائمه اطهار نسبت داده می‌شود آیا درست است که ما این احادیث را ذکر کنیم و بگوییم که علی یا امام باقر یا امام صادق دروغگو هستند! اهل سنت چنین نکرده‌اند، و این کار اصلاً شیوة آنها نبوده است! و همچنین ما احادیثی که از میان امت فقط شیعه آن را روایت می‌کنند مانند اینکه می‌گویند امامت منصوص است و احادیث بداء و رجعت و متعه و غیره را به حساب خود شیعه گذاشته‌ایم و امام باقر و صادق و رضا و غیره را به دروغ متهم نکرده‌ایم، و بلکه کسانی را که از آنها روایت می‌کنند افرادی همانند زراره و ابی‌بصیر و هشام و شیطان طاق و دیگر وضع‌کنندگان حدیث و دروغ‌پردازان را متهم کرده‌ایم، وقتی قمی در تفسیرش می‌گوید که قرآن تحریف شده است ما خود قمی را متهم می‌کنیم که دروغ می‌گوید و به ائمه دروغ نسبت می‌دهد، و همچنین در مورد شاگردش کلینی که آنچه را در الکافی روایت کرده صحیح می‌داند چنین کرده‌ایم و خود او را متهم کرده‌ایم که به امام صادق و باقر دروغ نسبت می‌دهد. الکشی در شرح حال مغیره بن سعید از یونس روایت می‌کند که گفت: عراق را گشتم و در آن تعدادی از یاران ابوجعفر ؛ را یافتم و دیدم که اصحاب ابوعبدالله ؛ زیادند از آنها حدیث شنیدم و کتاب‌هایشان را گرفتم و بعد از آن به امام رضا ؛ عرضه کردم او احادیث زیادی از آن را انکار کرد و گفت که اینها از سخنان ابی‌عبدالله ؛ نیستند و به من گفت: (اباالخطاب بر ابی‌عبدالله ؛ دروغ گفته است لعنت خدا بر ابی‌الخطاب و یاران او باد آنها تا به امروز این احادیث را در کتاب‌های شاگردان اباعبدالله ؛ جای می‌دهند پس اگر حدیثی بر خلاف قرآن از ما روایت شده به ما نسبت داده شد آن را قبول نکنید ...»([70]).

ابوهریره نیز اینگونه بوده است، اگر افراد ضعیف و دروغگو و آنان که حدیث جعل می‌کرده‌اند بعد از او احادیثی به او نسبت داده‌اند ابوهریره چه گناهی کرده است؟ آیا مگر مسیلمه کذاب به دروغ ادعای پیامبری نکرد و آیا حارث اعور کذاب([71]) به امام علی به دروغ چیزهایی نسبت نمی‌داد، و آیا عبدالله بن سبأ در مورد امیرالمؤمنین چیزهای دروغی نمی‌گفت و آیا مختار کذاب دروغ‌هایی به علی‌بن حسین نسبت نمی‌داد و آیا مغیره ‌بن سعید به امام باقر دروغ نسبت نمی‌داد و ابی‌الخطاب دروغ به جعفر صادق نسبت نمی‌داد ... همه اینها گرفتار چنین افرادی بوده‌اند و همچنین دروغگویانی به ابوهریره نیز دروغ نسبت داده‌اند.

الکشی از عبدالله‌بن سنان روایت می‌کند که گفت: ما اهل بیت صادق و راستگو هستیم و همیشه دروغگویی خواهد بود که به ما دروغ نسبت می‌دهد و با این کار سخن راست ما را نزد مردم از ارزش ساقط می‌کند، پیامبر خدا ص از همه مردم راستگوترین انسان بود و عبدالله‌بن سبأ به او دروغ نسبت می‌داد تا مردم سخنان راست او را تکذیب کنند و ابن سبأ به خدا دروغ نسبت می‌داد([72]).

و الکشی از حبیب خثعمی و او از ابی‌عبدالله روایت می‌کند که گفت: دروغگویی بود که دروغ به حسن نسبت می‌داد و او نامش را نبرده است، و دروغگویی بود که به حسین دروغ نسبت می‌داد، و مختار به علی ‌بن حسین دروغ نسبت می‌داد و مغیره‌بن سعید سخنان دروغینی را به پدرم نسبت می‌داد([73]).

و چنین به نظر می‌آید که از گذشته و در قدیم به ابوهریره دروغ نسبت داده می‌شده است، ابن عدی روایت می‌کند که عبدالرحمن بن هرمز اعرج و اباصالح گفتند: هر کس از ابوهریره حدیث روایت کرده ما می‌دانیم که دروغگوست یا راستگوست([74]). یعنی آنها از آن جا که کاملاً از احادیث ابوهریره آگاهی داشته‌اند احادیثی را که ابوهریره روایت نکرده و به او نسبت داده می‌شود را می‌دانند، چون همه کسانی که از ابوهریره روایت می‌کنند ثقه نیستند - گرچه خیلی کم افراد غیر ثقه در آنها یافت می‌شود - و بلکه در میان آنها افرادی ضعیف یا جعلکننده، حدیث چون میناء مولای عبدالرحمن بن عوف یافت میشود، میناء از عثمان و علی و ابوهریره ن و دیگران حدیث روایت می‌کرد و دروغ می‌گفت چنان که ابوحاتم گفته است([75]). و همچنین یزیدبن سفیان ابوالمهزم همراه و شاگرد ابوهریره که اهل علم او را ضعیف قرار داده‌اند، او از اهل بصره شمرده می‌شود و به کینه‌اش بیشتر معروف است. و گفته‌اند که اسمش عبدالرحمن بن سفیان است. شعبه از او روایت کرد و سپس روایت کردن از او را ترک گفت، و حسین المعلم و عبدالوارث و گروهی دیگر از او روایت کرده‌اند. و ابن معین او را ضعیف قرار داده و نسائی گفته متروک است. مسلم بن ابراهیم می‌گوید: از شعبه شنیدم که می‌گفت: ابوالمهزم در مسجد ثابت افتاده بود و اگر انسانی به او یک فلس (واحد پول) می‌داد هفتاد حدیث برایش می‌گفت.

و مسلم می‌گوید از شعبه شنیدم که می‌گفت: ابوالمهزم را دیدم که اگر یک درهم به او می‌دادند یک حدیث وضع می‌کرد، سپس گفت: بیشتر آنچه از او روایت شده درست نیست، و نمونه‌ای از احادیث جعلی او که به ابوهریره نسبت داده است را بیان کرده است. و این فرد در عصر تابعین بود نه در میان نسلهای بعد از تابعين([76]).

هر کس «میزان الاعتدال فی نقد الرجال» حافظ ذهبی را مطالعه کند نام‌های زیادی می‌بیند که حدیث جعل کرده و به ابوهریره نسبت داده‌اند، و نمونه‌ای از احادیث ساختگی آنها را خواهد دید، و همچنین اسم افرادی برده شده که علما به صراحت آنها را دروغگو ندانسته‌اند اما به ضعف آنها اجماع نموده‌اند و چنین کسانی احادیث نادرستی را به ابوهریره نسبت می‌دهند.

عبدالمنعم صالح در کتابش «دفاع عن ابی‌هریره» می‌گوید: چنان که در فصل گذشته شماری از اسانید معتبر به ابوهریره را ذکر کردم شما بوسیله آن می‌توانید به بسیاری از احادیث صحیحی که از ابوهریره روایت شده پی ببرید، و دوست دارم در اینجا تعدادی از دروغگویان و کسانی که بر ضعف آنها اجماع شده را نام ببرم تا به احادیث ضعیفی که به ابوهریره نسبت داده می‌شود پی ببری و وقتی اسم یکی از این افراد را در سند حدیث مشاهده کنی بلافاصله متوجه ضعف حدیث خواهی شد، چون من این اسامی را طبق ترتیب خود ذهبی بر اساس حروف الفبا ترتیب داده‌ام، و به اضافه این اگر شما به میزان مراجعه کنید می‌بینید که در مقابل اسم هر یک از این افراد نمونه‌هایی از احادیث منکر و موضوعی که به ابوهریره نسبت داده شده‌اند بیان شده است. اما آن دسته از راویان که ناقدان بر ضعف آنها اجماع نکرده‌اند و از ابوهریره روایت‌های منکر و نادرستی کرده‌اند و ضعیف و منکر بودن حدیث آنها روشن است اما هیچ کس به دروغگو بودنشان تصریح نکرده است، بسیاری از چنین کسانی را نیز ذهبی در المیزان نام برده است، که اینجا نمی‌توان آنها را نام برد، همچنین ذهبی افرادی را که هزاران حدیث را جعل کرد‌ه‌اند نام برده است، و در بیان نمونه‌هایی از این قبیل روایت‌ها و راویان روایت‌هایی را که به ابوهریره نسبت داده شده است را بیان نکرده است.

و اینگونه شما مهم‌ترین سندهای معتبر و مهم‌ترین سندهای ضعیفی که از طریق آن از ابوهریره روایت شده است را می‌دانی، و این کمک خوبی است برای خواننده در جهت تشخیص آنچه در کتاب‌های مخالفان آمده است([77]).

و استاد عبدالمنعم نام‌های دروغگویان را در حدود چهار صفحه بیان کرده است و آنها (155) نفر هستند که از مهم‌ترین افراد ضعف به شمار می‌روند که احادیث ضعیفی را به ابوهریره نسبت داده‌اند([78]).

و این فصل را با این ادعای عبدالحسین که می‌گوید هر وقت حدیث موضوع و ساختگی باشد پس جعلکننده و سازندة آن کسی است که حدیث از او روایت شده است باید گفت که عبدالحسین دچار توهم شده و این ادعای او جهل مرکب است. مشکل در کسانی است که حدیث را از صحابی روایت می‌کنند، و اگر این طور باشد که عبدالحسین می‌گوید باید اغلب اصحاب زیر سؤال برده شوند و مورد انتقاد قرار گیرند و تنها ابوهریره نخواهد بود بلکه امام علی و حسن و حسین که عبدالحسین می‌گوید اوصیا هستند هم مورد اعتراض قرار خواهند گرفت. و اینک این فصل را با مثالی از کتاب‌های رجال شیعه و اعتراف عبدالحسین به این شیوه به پایان می‌رسانیم.

علامه شیعه حلی که از علمای جرح و تعدیل آنهاست در شرح حال فردی می‌گوید: حسن بن محمدبن یحیی بن حسن بن جعفر بن عبدالله بن حسین بن علی‌بن حسین بن علی‌بن ابیطالب ؛: ابومحمد معروف به ابن اخ طاهر است از جدش یحیی بن حسن و غیره حدیث روایت کرده است، و از افراد ناشناخته احادیث منکری روایت کرده است.

و نجاشی می‌گوید: اصحاب ما او را ضعیف قرار می‌دادند. و ابن غضایری می‌گوید: او دروغگو بود و آشکارا حدیث وضع می‌کرد و ادعا می‌کرد که آن را از افراد ناشناسی شنیده است، و او از افراد ناشناسی روایت می‌کرد، و روایت او به دل نمی‌چسبد ... و به نظر من بهتر است که در مورد روایت او توقف شود ...»([79]).

اگر این فرد که فرزند پاکان است دروغ می‌گوید پس افراد شرور چگونه به ابوهریره دروغ نسبت نمی‌دهند([80]).

و کسی که به ابوهریره دروغ نسبت می‌دهد مانند کسی است که از فرزندان حسین است و حدیث جعل می‌کند و به اجداد پاک خود نسبت می‌دهد.

و خود عبدالحسین در کتابش «الفصول» به هنگام دفاع از کسانی که معتقد به جسم بودن خدا بوده‌اند همچون هشام بن حکم و جوالیقی و شیطان طاق از همین شیوه کار گرفته است، او می‌گوید: (و ما از برخی از فرزندان ائمه خود روی گردانده‌ایم با اینکه به شدت نسبت به این خاندان پاک ارادت داریم، و گروهی از یارانشان را کافر و گروهی را فاسق قرار داده‌ایم و گروهی را ضعیف قرار داده‌ایم و در مورد گروهی دیگر دست نگاه داشته‌ایم چنان که کسی که از شیوه ما آگاه است به این امر گواهی می‌دهد)([81]).

پس این لجاجت و جهالت و تناقص‌گویی برای چیست؟!!

و اما اینکه عبدالحسین می‌گوید: (ابوهریره به خاطر احتیاط و حفظ جان خودش این کار را کرد ... و ابوهریره می‌دانست که شورشیان جز عثمان و مروان با کسی دیگر کاری ندارند. بنابراین در میان محاصره‌شدگان رفت).

می‌گویم (مؤلف) عبدالحسین در پژوهش خود واقعاً به دنبال حق نیست، و بررسی که او در مورد فتنه‌ای که خلیفه مسلمین عثمان در آن به شهادت رسید ارائه می‌دهد مشخص می‌شود که واقعاً به دنبال حقیقت نیست وقتی خلیفه محاصره شد ابوهریره باید از دو گزینه یکی را انتخاب می‌کرد، یا به سوی خلیفه می‌رفت و یا اینکه فرار می‌کرد، و ابوهریره مردن در کنار خلیفه را ترجیح داد و مردم را تشویق کرد تا از او دفاع کنند، اما عبدالحسین از آن جا که نسبت به ابوهریره دشمنی دارد این کار او را اینگونه توجیه می‌کند و می‌گوید: (ابوهریره به خاطر احتیاط و برای حفظ جان خود و یارانش چنین کرد و او خوب می‌دانست که شورشیان جز با عثمان و مروان با کسی دیگر کاری ندارند و این سبب شد تا او به میان محاصره‌شدگان برود).

نمی‌دانم چگونه عبدالحسین از دل و درون ابوهریره آگاهی یافته است و حال آن که ما جز ظاهر چیزی را نمی‌دانیم، ابوهریره به همراه عبدالله بن عمر و عبدالله‌ بن زبیر و حسن و حسین در خانه محاصره شده بودند، پس هر فرضیه‌ای را که می‌توان در مورد ابوهریره فرض کرد در مورد همراهانش هم قابل تصور است، پس آیا عبدالحسین می‌پذیرد که چنین چیزی که او درباره ابوهریره می‌گوید در مورد حسن و حسین فرض شود؟!!

سوگند به خدا که این آیت‌الله داوری و حکمی احمقانه می‌کند!!

و اما اینکه او می‌گوید: (به هر حال ابوهریره از این فرصت استفاده کرد و سود برد و بعد از آن بنی‌امیه و طرفدارانشان از او حدیث فراگرفتند و در نشر احادیث او و در استدلال از آن از هیچ کوششی دریغ نورزیدند، و ابوهریره طبق میل آنها حدیث می‌گفت، از آن جمله اینکه ....).

می‌گویم (مؤلف) ایمان هیچ مسلمانی نمی‌پذیرد که علی را دوست نداشته باشد، اما دروغ‌پردازی چون عبدالحسین ابوهریره را متهم می‌کند و او را چنان نشان می‌دهد که گویا او دشمن علی و فرزندانش بوده و آنها را دوست نداشته است و علیه آنها کار می‌کرده است، در صورتی که آنچه ثابت است این است که ابوهریره دوستدار علی و فرزندانش بوده است و او فضائل اهل بیت([82]) را روایت کرده است چنان که در بحث «در دوران معاویه» خواهد آمد. پس آیا بعد از آن که ابوهریره احادیثی در فضائل اهل بیت روایت می‌کند بايد گفت که او دشمن آنهاست، عبدالحسین به ابوهریره طعنه می‌زند چون که او احادیثی از پیامبر ص در فضیلت عثمانt روایت کرده است و ادعا می‌‌کند که با این کار از اهل بیت دفاع می‌کند در صورتی که اینها خودشان به اهل بیت طعنه می‌زنند و چیزهای باطل و دروغی را به آنان نسبت می‌دهند.

و در ص 34 عبدالحسین تحت عنوان «در دوران علی» می‌گوید: (در دوران امیرالمؤمنین صدای ابوهریره پایین آمد و لباس گمنامی را به تن کرد و نزدیک بود به همان حالت اولی خود برگردد، و او امیرالمؤمنین را یاری نکرد و زیر پرچم او درنیامد و بلکه او خیرخواه و طرفدار دشمنان امیرالمؤمنین بود.

معاویه او و نعمان بن بشیر را - که هر دو در شام پیش معاویه بودند - نزد علی ؛ فرستاد تا از علی بخواهند که قاتلان عثمان را به معاویه تحویل دهد تا به انتقام عثمان قصاص شوند، و معاویه می‌خواست تا آنها از پیش علی به شام برگردند و آن دو معاویه را معذور می‌دانستند و علی را ملامت می‌کردند .... و بعد از آن نعمان نزد علی باقی ماند سپس از نزد او به سوی شام گریخت ...).

عجاج می‌گوید: در گذشته کنار کشیدن ابوهریره از همه اتفاقاتی که بعد از شهادت عثمان رخ دادند را بیان کردم، اما عبدالحسین روایت‌های ضعیفی را دستاویز خود قرار داده تا ابوهریره در برخی از این واقعه‌ها شریک کند، و کاش او به همین اکتفا می‌کرد، اما او به این بسنده نکرده و آنچه را که می‌خواهد با تمسخر می‌گوید، و بیان می‌دارد: (در دوران امیرالمؤمنین صدای ابوهریره پایین آمد و لباس گمنامی را به تن کرد و نزدیک بود به همان حالت اولی خود برگردد و او امیرالمؤمنین را یاری نکرد و زیر پرچم او درنیامد و بلکه او خیرخواه و طرفدار دشمنان امیرالمؤمنین بود).

سپس عبدالحسین روایت بی‌اساسی را ذکر کرده که محتوای آن این است که معاویه ابوهریره و نعمان بن بشیر را فرستاد تا با علی گفتگو کنند و قاتلان عثمان را از او گرفته و به معاویه تحویل دهند، و بعد از آن مسلمین متحد شوند و نعمان بن بشیر نزد علی باقی ماند و ابوهریره پیش معاویه بازگشت و او را از ماجرا آگاه کرد. و می‌گوید: (معاویه به ابوهریره فرمان داد که مردم را تعلیم دهد و او چنین کرد و کارهایی کرد که معاویه را خشنود نمود).

این روایت هرگز با سند صحیحی روایت نشده است و در هیچ جایی جز در نهج‌البلاغه نیامده است.

و اگر هم این روایت صحیح باشد آیا اگر ابوهریره بین مسلمین میانجی‌گری کند و آنها را به وحدت و همدلی فراخوانده باشد باید به او اعتراض کرد!!؟ و اما آنچه ابن قتیبه گفته که ابوهریره و ابودرداء نزد معاویه و علی آمدند و معاویه را نصیحت کردند که از ریخته شدن خون مسلمین جلوگیری نماید و سپس در مورد قاتلان عثمان با علی تماس گرفتند، گرچه این روایت ضعیف است اما نشانگر این است که ابوهریره از این فتنه‌ها خودش را کنار کشیده بود و می‌کوشید تا مسلمین متحد شوند.

در ص 35-36 عبدالحسین می‌گوید: (وقتی که آتش جنگ شعله‌ور شد ترس و هراس سر تا پا ابوهریره را فراگرفت، او در آغاز این فتنه تردیدی نداشت که سرانجام علی پیروز خواهد شد، پس او زمین‌گیر شد و خودش را به گوشه‌ای پنهان کرد و مخفیانه مردم را از یاری کردن امیرالمؤمنین باز می‌داشت و از جمله سخنانی که در آن روز می‌گفت این بود که می‌گفت: از پیامبر خدا ص شنیدم که می‌گفت: فتنه‌هایی پدید خواهد آمد که در آن کسی که نشسته از کسی که ایستاده بهتر است ...).

آیا بعد از این در اینکه نویسنده با ابوهریره دشمنی دارد تردیدی هست؟ او ادعا می‌کند که دست به یک پژوهش علمی زده است و مدعی ذوق فنی است و سپس به این ادعا خود پایبند نبوده و هر چه دلش می‌خواهد می‌کند و نصوصی که دال بر این است که ابوهریره از همه حوادث کناره‌گیری کرده است را نمی‌پذیرد.

و می‌خواهد از جنگ بسر بن ابی ارطاه در حجاز و یمن چنین نتیجه‌گیری کند که ابوهریره فرمانداری مدینه را پذیرفت، و می‌گوید: (و در پایان این حوادث تلخ بسر از همه اهل حجاز و یمن برای معاویه بیعت گرفت، و آنگاه بسر دید که ابوهریره مخلص معاویه است و در گرفتن بیعت از مردم برای او فعالیت می‌کند بنابراین وقتی از مدینه بیرون رفت ابوهریره را فرماندار آن جا مقرر کرد و به مردم دستور داد که از او اطاعت نمایند). اما چنین امری هیچگاه ثابت نشده است و آنچه درست است را من در بحث‌های گذشته بیان کردم([83]).

و در ص 38 عبدالحسین تحت عنوان «در دوران معاویه» و در ص 42 تحت عنوان «ایادی بنی‌امیه» و در ص 45 تحت عنوان «به گونه‌های مختلفی از ایادی خود تشکر می‌کردند» عبدالحسین دروغ‌ها و یاوه‌های بی‌شماری ذکر کرده است که بخشی از آن را برای خواننده محترم بیان می‌داریم، و استاد محمد عجاج : در کتاب ارزشمند خود از این دروغ‌های عبدالحسین پرده برداشته است، می‌توانید به آن مراجعه کنید.

در ص 38 عبدالحسین می‌گوید: (در دوران معاویه ابوهریره جای خوبی در کنار معاویه بدست آورده بود و مورد اکرام قرار گرفته بود از این رو احادیث زیادی مطابق با میل معاویه روایت کرد و احادیث عجیبی در فضیلت معاویه و دیگران بیان کرد).

سپس عبدالحسین از وضع و جعل حدیث در دوران اموی‌ها و کثرت دروغ گفتن بر پیامبر خدا ص سخن گفته است. و ادعا می‌کند که ابوهریره در میان این گروه نقش برجسته‌ای داشته و او احادیث منکری روایت کرده که ابن عساکر و غیره ذکر نموده‌اند، و احادیث موضوعی را بیان کرده که هیچ عقل و وجدانی آن را نمی‌پذیرد و این احادیث را بعد از دوران معاویه پیروان اموی‌ها جعل کرده‌اند، و همه احادیثی که ابوهریره روایت کرده برای اهل سنت مشخص هستند و اهل سنت جعل‌کننده‌گان آن را می‌دانند ... اما آنها می‌گویند مشکل این احادیث خود ابوهریره نیست و می‌گویند کسانی که این احادیث را به ابوهریره نسبت داده‌اند آن را ساخته‌اند ... و اینگونه در مورد همه آنچه که ساخته و پرداخته ابوهریره است و اهل سنت برای آن پاسخی ندارند چنین می‌گویند ... و در بخاری و مسلم احادیثی از ابوهریره روایت شده که او به همین شیوه و در همین قالب آنها را ریخته است.

می‌گویم (مؤلف) عبدالحسین ابوهریره را به دو چیز خطرناک متهم می‌کند اول اینکه او از بنی‌‌امیه حمایت می‌کرده است، دوم اینکه حمایت و طرفداری او از بنی‌امیه او را بر آن داشت تا حدیث جعل کند (یعنی بر پیامبر خدا ص دروغ ببندد. و بنابراین عبدالحسین دو فصل در کتابش تحت این عنوان‌ها آورده است (ایادی بنی‌امیه) (تشکر بنی‌امیه به صورت‌های مختلف از ایادی خود).

ما به این دو اتهام پاسخ می‌دهیم و حقیقت را بیان می‌کنیم.

اول اینکه آیا ابوهریره از اموی‌ها حمایت می‌کرد، همه اهل علم می‌دانند که ابوهریره دوستدار اهل بیت ن بوده و هرگز با آنها دشمنی نورزیده است، و مشهور است که او به سنت پیامبر ص پایبند بوده است بنابراین او هر کسی را که پیامبر ص دوست داشت را دوست ميداشت همچنان، که پیراهن حسن بن‌ علیم را بالا زد و گفت آن قسمت از بدنت را که پیامبر ص می‌بوسید به من نشان بده تا آن را ببوسم و ناف حسن را بوسید.

و اگر انسانی کمترین بهره‌ای از علم و دانش داشته باشد چگونه ادعا می‌کند که ابوهریره علی و خانواده‌اش را دوست نداشته است، وقتی مسلمین خواستند حسن را در کنار پیامبر ص دفن کنند و مروان جلوگیری کرد ابوهریره به مروان گفت: «سوگند به خدا که تو والی نیستی و والی کسی دیگر غیر از تو می‌باشد پس بگذار، اما تو در کاری دخالت می‌کنی که به تو ربطی ندارد، تو می‌خواهی با این کار خود کسی را راضی کنی که اینجا نیست یعنی معاویه و ....»!!

اما عبدالحسین از آن جا که نسبت به ابوهریره دشمنی و کینه دارد این کار را فقط ریا و توطئه‌ای می‌داند که از قبل او و مروان چیده بودند!

و می‌بینیم که ابوهریره در چندین جا به مروان اعتراض می‌کند، آیا این اعتراض هم توطئه‌ای بوده که مروان و ابوهریره برای فریب عموم مردم انجام می‌داده‌اند؟

ابوهریره وقتی عکس‌هایی را در خانه مروان دید به او اعتراض کرد و گفت: از پیامبر خدا ص شنیدم که گفت: خداوند می‌فرماید: «چه کسی ستمگرتر از کسی است که آفریده‌ای چون آفریدة من می‌آفریند، پس آنها یک ذره بیافرینند».

و روزی مروان با تأخیر به نماز جماعت آمد آنگاه ابوهریره بلند شد به او گفت: «تو پیش دختر فلانی می‌مانی و او تو را با بادبزن باد می‌زند و آب خنک به تو می‌دهد، و حال آن که فرزندان مهاجرین و انصار از شدت گرما ذوب می‌شوند؟ خواستم چنین و چنان کنم، سپس گفت: به سخنان امیرتان گوش دهید».

آیا این موقف کسی است که از بنی‌امیه حمایت می‌کند و مطابق با میل آنها حدیث می‌گوید و به سوی آنان فرامی‌خواند؟ یا موقف کسی است که پایبند به حق است؟ ابوهریره به امیر به خاطر تأخیرش اعتراض کرد و از طرفی حق او را در نظر گرفت و به مسلمین فرمان داد تا به سخنان او گوش دهند.

و این دلیلی دیگر بر جایگاه ابوهریره در میان مسلمین است. پس اگر ابوهریره حقیر و پست می‌بود مسلمین به حرف‌های او گوش نمی‌دادند و مروان او را تحمل نمی‌کرد. اما با وجود این عبدالحسین این واقع را نوع تازه‌ای از توطئه‌هایی می‌بیند که برای تثبیت حکومت اموی‌ها چیده می‌شده است!!

بهتر بود عبدالحسین ابوهریره را به طرفداری از اهل بیت متهم می‌کرد چون ابوهریره در فضائل اهل بیت احادیث زیادی روایت کرده است که در صحاح آمده‌اند، بنابراین بهتر بود او به جای ذکر احادیث ضعیف و موضوعی که در ستایش اموی‌ها گفته شده و به ابوهریره نسبت داده شده‌ است، احادیث صحیحی که ابوهریره در مدح اهل بیت گفته است را بیان می‌کرد و او را به طرفداری از اهل بیت متهم می‌کرد اما با وجود این ساختگی بودن احادیثی که در مدح اموی‌ها گفته شده و به ابوهریره نسبت داده شده‌اند مشخص است و دروغگویان و جاعلان آن معلوم می‌باشند.



([1])- الانوار الکاشفه، ص 259-264.

([2])- السنة ومکانتها فی التشریع الاسلامی، مصطفی السباعی، ص 133.

([3])- دفاع عن السنه ابی‌شهبه، ص 247.

([4])- اگر از روی تقیه و دروغ به خدا قسم می‌خوری این چیزی دیگر است، و اگر می‌خواهی ثابت کنی که شما به اصحاب ناسزا نمی‌گویید و بر خلفا و صحابه و امهات المؤمنین لعنت نمی‌فرستید، باید همه کتاب‌هایتان را که این چیز را گفته‌اند بسوزانی، و دور اندختن کتاب‌های شما به معنی فروپاشیدن مذهبتان است، پس پاسخ چیست؟

([5])- عبدالحسین می‌داند که مذهب او اصحاب و بخصوص خلفا را کافر قرار می‌دهد و در این مورد روایت‌های زیادی دارند بنابراین او حیله می‌کند و می‌گوید در این موضوع باید اصلاً بحث نشود در صورتی که او خودش باب بحث در این موضوع را گشوده است! پس ای عبدالحسین اگر با دلیل نمی‌توانی ثابت کنی که شیعه ناسزا نمی‌گویند پس چرا تقیه می‌کنی؟!

([6])- الفصول المهمة، عبدالحسين ص 157.

([7])- رجال الکشی، ص 6، ج 12، و ص 8، ج 17، نفس‌ الرحمن، ص 23.

([8])- الکشی، ص 7، ج 15، و ص 7، ج 14، و ص 8، ج 18 و ص 11-12، ج 24، الاختصاص، ص 5-6، الروضة من الکافی، 356.

([9])- نفس‌الرحمن، ص 575-583، بخش پانزدهم.

([10])- الوسائل، 4/1.37، باب استحباب لعن اعداء الدین عقیب الصلاة بأسمائهم، عین الحیاة ، ص 599، با «در تعقیبات نماز».

([11])- حیاة القلوب مجلسی، 2/700، باب «در بیان رحلت آن حضرت».

([12])- لئالی الاخبار، محمد توسیرکانی، 4/192، الادعیة الواردة فی التعقیب.

([13])- الرسائل، 1/174، 439، 440، 484.

([14])- الذریعه تهرانی، 8/192.

([15])- البلد الامین، ص 511-514، و در المصباح، ص 548-557.

([16])- علم الیقین، 2/701-703، و قرة العیون، ص 426.

([17])- فصل الخطاب، ص 221-222.

([18])- مفتاح الجنان، ص 113-114.

([19])- صحیفه علویه، ص 200-202.

([20])- تحفه العوام مقبول، ص 213-214.

([21])- نفحات اللاهوت فی لعن الجبت و الطاغوت، ق /أ، 74/ ب.

([22])- شرعة التسمیة فی زمن الغیبه، ق 26 /أ.

([23])- مرأة العقول، 4/356.

([24])- فی احقاق الحق، ص 58، 133-134.

([25])- تفسیر مراة الانوار، ص 113 و 174 و 226، 250، 290، 294، 313، 339.

([26])- حق الیقین، 1/219.

([27])- الزام الناصب، 2/95.

([28])- منهاج البراعة، 14/396، چاپ دوم.

([29])- البحار، 47/5-6، 42/162-163 و 36/194، لولا السنتان حکیمی، ص 23.

([30])- او در فصول ص 203 می‌گوید که از خادمان مذهب شیعه است.

([31])- رجال ابن داود حلی القسم الاول، ص 116، ترجمه، ش 833.

([32])- رجال الطوسى أصحاب رسول الله ص23، و نگا: جامع الرواة، اردبيلى 1/466.

([33])- ابوهریره راویة الاسلام، ص 163-164 عجاج.

([34])- ابوهریره راویة الاسلام، دکتر محمد عجاج الخطیب، ص 168-169.

([35])- الفهرست طوسی، ص 104، و ن ک الفهرست ابن ندیم، ص 308.

([36])- العجاج، ص 169-171.

([37])- البحار، 72/36 و 75/143.

([38])- السنه، سباعی، ص 324-325.

([39])- العجاج، ص 172.

([40])- السنه، سباعی، ص 325-328.

([41])- العجاج، ص 173.

([42])- مسلم الزهد و الرقائق.

([43])- بخاری و مسلم.

([44])- الوسائل، 6/408 باب کراهة الشبع والاکل علی الشبع.

([45])- اللئالی الاخبار، 1/144 «باب في مدح ترک الشبع» و در ص 145 باب «في أن الشبع لدین المرد أضر من جمیع المضرات» و در ص 147 «باب في ذم الشبع وکثرة الأكل» و در ص 149 «باب في قصة یحیی مع إبلیس في ذم الشبع وأثره» و در ص 151 بابی هست تحت عنوان «في ثمرات الجوع وفوائده النفسية» و در ص 152 «باب الأخبار الواردة في فضل الجوع» و در ص 154 «باب في وصف أکل المؤمن وکلمات الأکابر في المقام» و در ص 155 «باب فی جوع النبي وریاضته به» و در ص 156 «باب قصه أبي‌جحیفه في الجوع».

([46])- اللئالی، 1/145-146 و ص152-153.

([47])- اللئالی، 1/155 و 2/360.

([48])- اللئالی، 1/155.

([49])- اللئالی، 1/155-156.

([50])- مکارم الاخلاق، ص 25، الاحتجاج، ص 120، قرب الاسناد، ص 44، البحار، 16/239و 17/297 و 103/144.

([51])- امالی الصدوق، ص 326، البحار، 40/6.

([52])- الارشاد، ص 16، ن ک البحار، 40/17-18 و 85 و 178 و 18/398 و 37/91 و 38/5 و 43/139، کشف الیقین، ص 158، امالی الصدوق، ص 356، تأویل الآیات، 1/272، المحتضر، 143، المناقب 1/180، اعلام الوری، ص 164.

([53])- کشف الغمة، 1/84، البحار، 38/19.

([54])-حاقد (عبدالحسین) در حاشیه صفحه گفته است: رجع و رجیع به معنای کثافت و پِهِن است. و رجع و رجیع به این اسم نامیده شده‎اند چونکه از حالت اولیه خود که غذا و علف است تغییر پیدا کرده‎اند.

می‎گویم: (مؤلف) فهم غلط این نویسنده مغرض و حاقد و هوی و هوسش سبب شده است که این کلمه را به این معنی تفسیر کند، در حالی که جمله (ما رجعت) بمعنی برگرداندن، و بازگشت دادن است و این نص غیر از این معنی را نمی‎رساند، پس چرا این تفسیر اشتباه، و آیا این نوع تفسیر کردن کلام از راه و روش یک پژوهش کار و نقاد پاک فطرت است؟!!

([55])- مسند امام احمد، 1/ 181، با سند صحیح.

([56])- البدایه و النهایه، 6/305، و الخلفاء، سیوطی، ص 74، الکامل، 2/62.

([57])- مسند الامام احمد، 4/521، با سند صحیح.

([58])- تاریخ الاسلام، 2/338، حلیة الاولیاء، 1/380، البدایه و النهایه، 8/111.

([59])- طبقات ابن سعد، 4/59.

([60])- العقد الفرید، 1/33.

([61])- طبقات ابن سعد، 3/105.

([62])- العقد الفرید، 1/60.

([63])- طبقات ابن سعد، 4/78.

([64])-رافضی‎های ناصبی اصطلاحاً کسانی هستند که خلافت شیخین ابوبکر و عمر را رد کرده‎اند و آنها را مورد طعن و دشنام و لعن قرار داده‎اند. و در عین حال به اهل بیت پیامبر ص مثل أم المؤمنین عائشه و حفصه طعن زده و آن دو را متهم به زنا کرده و به دشمنی آنان پرداخته. وآنان را لعن کرده‎اند و این دو صفت را نویسنده حاقد و مغرض یعنی عبدالحسین و دوستانش امثال آیت الله قمی و مجلسی و بیاضی و جزائری و بحرانی و... می‎باشد، پس اى خواننده گرامی در این شخص و دوستانش و صفاتشان تأمل و تدبر فرما.

([65])- الانوار الکاشفه، ص 152-153.

([66])- العجاج ص213.

([67])- العقد الفرید، 1/34-35 و 60.

([68])- ابوهریره راویة الاسلام عجاج، ص 175-178.

([69])- میزان الاعتدال، ص 2.

([70])- رجال الکشی، ص 224، ح 401، ترجمة المغیرة بن سعید.

([71])- پیشین، ص 441.

([72])- رجال الکشی، ص 108، ح 174.

([73])- رجال الکشی، ص 226، ح 404، ترجمه مغیرة ‌بن سعید.

([74])- الکامل ابن عدی، 1/14، التهذیب، 6/291.

([75])- الجرح و التعدیل، 395، ج 4/ ق 1.

([76])- دفاع عن ابی‌هریره، ص 442.

([77])- دفاع عن ابی‌هریره، ص 443.

([78])- دفاع عن ابی‌هریره، عبدالمنعم العلی، ص 447.

([79])- رجال العلامة، ص 214.

([80])- دفاع عن ابی‌هریره، ص 482.

([81])- الفصول المهمه عبدالحسین موسوی، ص 170.

([82])- ن ک، کتاب احقاق الحق!!! آیت‌الله مرعشی، که 24 جلد است مؤلف در این کتاب فضائل اهل بیت را از طریق ابوهریره اثبات کرده است.  و بعد از حق جز گمراهى نيست.

([83])- ابوهریره راویة الاسلام عجاج، 179-181.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...