توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

تقسيم خبر آحاد با توجه به ميزان قوّت و ضعف آن

 

تقسيم خبر آحاد
با توجه به ميزان قوّت و ضعف آن

 

 

 

خبر آحاد - با سه قسمش: مشهور، عزيز و غريب - با توجه به ميزان قوت و ضعفش به دو قسم، تقسيم مي‌شود كه عبارتند از:

الف) «مقبول»: حديثي است كه صحّت و صداقت و راستي و درستي «مُخبر به» در آن، ترجيح داده شود. و حكم «مقبول» اين است كه استناد و احتجاج و عمل بدان، واجب و الزامي است.

ب) «مردود»: حديثي است كه صحّت و درستي «مُخبر به» در آن، ترجيح داده نشده باشد. و حكم «مردود» اين است كه استناد و احتجاج و عمل بدان واجب و الزامي نيست و استناد و عمل بدان ترك مي‌گردد.

و براي هر كدام از «مقبول» و «مردود»، اقسام و انواع و تفاصيل و جزئياتي است كه به زودي آنهـا را در دو فصـل مستقـل - اگر خداوند متعال بخواهد - بيان خواهم نمود.


 

 

 

 

 

 

 

 


فصل دوم:
«خبـر مقبـول»

 

 

 

× مبحث اول: اقسام مقبول

× مبحث دوم: تقسيم مقبول به «معمول به» و «غير معمول به».

 


 

مبحث اول:
اقسام مقبول

 

 

مقبول با توجه به ميزانِ تفاوت مراتبش [مراتب قوت و ضعفش] به دو قسمِ عمده و اساسي و اصلي و كليدي تقسيم مي‌شود كه عبارتند از: «صحيح» و «حسن»؛ و هر كدام از آنها به دو قسم ديگر تقسيم مي‌شوند كه عبارتند از: «لذاته» و «لغيره». و در نهايت، اقسام مقبول به چهار قسم مي‌رسد كه عبارتند از:

          1- صحيح لذاته [صحيح ذاتي].

          2- حسن لذاته [حسن ذاتي].

          3- صحيح لغيره [صحيح به واسطه‌ي غيرخود].

          4- حسن لغيره [حسن به واسطه‌ي غيرخود].

و چنانكه مي‌آيد، بحث هر كدام از اين اقسام را به تفصيل و با ورود به جزئيات و نكاتِ ريز بيان خواهم نمود.

 

 

 


 

صحيح

 

1- تعريف صحيح:

الف) تعريف لغوي: «صحيح» ضد «سقيم» [ضعيف، معيوب، ناقص، بد، نامرغوب] است؛ و معناي حقيقي واژه‌ي «صحيح»، در اجسام تبلور مي‌يابد و در حديث و سائر معاني، جنبه‌ي مجازي دارد.

ب) تعريف اصطلاحي: حديث صحيح عبارت است از: «ما اتصل سنده بنقل العدل الضابط عن مثله إلى منتهاه من غير شذوذ ولاعلة»؛ حديثي است كه سند آن با نقل فردِ عادلِ ضابط[1] و با ضبط كامل از فردي همانند خود، تا انتهاي سند، وصل باشد و شذوذ[2] و علّت قادحه[3] [چيزي كه به صحّت و درستي آن زيان و آسيب برساند]، در آن نباشد.

2- شرح تعريف:

تعريف پيشين، اموري را شامل مي‌شود و دربرمي‌گيرد كه تحقق و فراهم بودن آنها واجب و الزامي است تا حديث، «صحيح» قرار بگيرد؛ و اين امور عبارتند از:

الف) اتصال سند [از ابتدا تا انتهاي سند، متصل باشد]: يعني هر يك از روايت كنندگان، آن حديث را از ابتدا تا انتهاي سند، از فرد بالاتر از خود به طور مستقيم و بي‌واسطه فرا گيرد.[4]

ب) عدالت روايت كنندگان: يعني هر يك از روايت كنندگان حديث، مسلمان، بالغ و عاقل باشند و متّصف به فسق و فجور و هرزگي و بي‌بند و باري، و خلاف جوانمردي و مردانگي و فتوّت و بزرگواري نشده باشند[5].

ج) ضابط بودن روايت كنندگان: يعني هر يك از روايت كنندگان حديث، بايد از ضبط و دقت كامل برخوردار باشند. و اين ضبط و اتقان يا از طريق قوه‌ي حافظه صورت مي‌پذيرد و يا از روي نوشته‌ها. [به هر حال روايت كننده‌ي حديث، به محض اتصاف به عدالت و تقوا، موثق و معتبر به شمار نمي‌آيد بلكه بايد ضبط و دقت ورزيدن، ضميمه‌ي عدالت و امانت او گردد. چه بسا يك راوي از پرهيزگارترين بندگان و عالي‌ترين آنان از لحاظ ورع و صلاح باشد، ولي داراي ضبط و دقت در روايت نباشد و از اين طريق به اشتباه و غلط خواهد افتاد و گاهي فراموشي به او دست مي‌دهد و حديثي را با حديث ديگري خلط خواهد نمود.

بنابراين براي شخص راوي، ضبط و دقت در قوه‌ي حافظه و يا صحت نوشته‌ها و شنيده‌ها شرط اساسي است. علماء و صاحب نظران اسلامي، حديث صحيح را مشروط بر اين كرده‌اند كه راوي آن بايد از عالي‌ترين درجات ضبط و اتقان برخوردار باشد تا اينكه به محفوظات و دقت وي اطمينان حاصل گردد، و اينگونه ضبط را مي‌توان با مقايسه‌ي بعضي روايت يك راوي با يكديگر، و يا با روايت راويان ديگر كه حافظ و موثق باشند، به دست آورد.

چه بسا يك راويِ ضابط؛ حافظ و متقن باشد، ولي در اثر كهولت و پيري، حافظه‌اش ضعيف شده باشد و محفوظاتش را با هم خلط نمايد. محدثان روايت چنين روايت كننده‌اي را هم ضعيف مي‌شمارند و درباره‌ي او مي‌گويند: «اختلط بآخره»، يعني در آخر عمر دچار آشفتگي و پريشاني شده است، تا جايي كه روايات اين گونه روايت كنندگاني را به دلايل و شواهد مختلفي از هم متمايز نموده و گفته شود: اين روايت مربوط به قبل از حواس پرتي و آشفتگي ايام پايان عمر او مي‌باشد و پذيرفتني است، و اين روايت مربوط به بعد از اختلاط و پريشاني پايان عمر او است؛ و يا اگر ندانيم كه روايت مربوط به چه دوره‌اي از عمر است، در اين صورت، آن روايت مردود و متروك خواهد شد. - مترجم]

د) عدم شذوذ در حديث: يعني حديث نبايد شاذّ باشد. و حديث شاذّ، حديثي است كه روايت كننده‌ي ثقه [معتبر و مورد اعتماد]، آن را برخلاف حديث راويِ موثقتر و راجحتر از خود، نقل مي‌كند و در نقل با او مخالفت مي‌نمايد. [مانند اينكه يكي از راويان موثق، حديثي را با عبارات و اضافات معيّني، برخلاف نقل راويان مؤثقتر از خود روايت مي‌كند؛ در اين صورت روايتِ راوي موثقتر و معتبرتر پذيرفته مي‌شود و حديث او را در اصطلاح «محفوظ» مي‌گويند، و حديث مخالف آن روايت را هر چند راويِ آن از نگاه محدثان، موثق و مقبول باشد، «شاذّ» مي‌گويند.]

هـ) عدم علّت در حديث: يعني حديث شامل علت معيوبي [در سند و متن آن] نباشد. و علت حديث، عبارت است از: عوامل و اسباب پنهاني [كه مربوط به متن حديث و يا سند آن مي‌باشد كه اگر آشكار شود] به صحّت و درستي حديث ضرر و آسيب مي‌رساند، اگر چه برحسب ظاهر، حديث خالي از عيب باشد [ولي علت يا علل پوشيده‌اي دارد كه جز خبرگان و متخصصان حديث به آن پي نخواهند برد.][6]

3- شرايط حديث صحيح:

از شرح و توضيح تعريفِ حديث «صحيح»، واضح و آشكار شد كه شرايط حديث صحيح، كه واجب و الزامي است تحقق پيدا كند تا حديث، «صحيح» قرار بگيرد، پنج مورد است كه عبارتند از: اتصال سند [از ابتدا تا انتها]، عدالت روايت كنندگان، ضابط بودن روايت كنندگان، عدم علّت و عدم شذوذ در حديث.

و هر گاه يكي از اين شرايط پنج گانه، مختل و معيوب شد و صدمه و آسيب ديد، در آن هنگام حديث، صحيح ناميده نمي‌شود.

4- مثال حديث صحيح:

مانند حديثي كه بخاري آن را در صحيح خود روايت نموده و گفته است: «حدثنا عبدالله بن يوسف، قال: أخبرنا مالك عن ابن شهاب عن محمد بن جبير بن مطعم عن أبيه قال: سمعت رسول اللهr قرأ في المغرب بالطور»[7].

«عبدالله بن يوسف براي ما روايت كرده و گفته: مالك از ابن شهاب از محمد بن جبير بن مطعم از پدرش به ما خبر داده و گفته است: شنيدم كه پيامبر اكرمr  در نماز مغرب، سوره‌ي طور را مي‌خواند.»

اين حديث صحيح است؛ زيرا:

الف) سندش [از ابتدا تا انتها] متصل است؛ زيرا هر يك از روايت كنندگان، اين حديث را از شيخ خود شنيده است. و امّا «عنعنه‌ي»[8] مالك و ابن شهاب و ابن جبير [در جمله‌ي «مالك عن ابن شهاب عن محمد بن جبير بن مطعم عن ابيه]، محمول بر اتصال است، زيرا همه‌ي اين بزرگواران از شبهه‌ي تدليس، مبرّا و پاك هستند.

ب) روايت كنندگان حديث، همه عادل و ضابط هستند؛ و اوصاف و ويژگيهاي اين رُوات در نزد علماء و صاحب نظران جرح و تعديل، به ترتيب چنين است:

1- «عبدالله بن يوسف»: ثقة متقن [فردي مورد اعتماد و ضابط و ثقه و كامل است].

2- «مالك بن انس»: امام حافظ [پيشوايِ حافظ و با دقّت است].

3- «ابن شهاب زهري»: فقيه حافظ متفق علي جلالته و اتقانه [فقيهي حافظ است كه تمام علماء بر عظمت و بزرگي و ضبط و اتقان وي، اتفاق نظر دارند.]

4- «محمد بن جبير»: ثقه [فردي ثقه و مورد اعتماد است].

5- «جبير بن مطعم»: صحابي است [و تمام اصحاب پيامبرr  عادل و امانت‌دار هستند.]

ج) اين حديث شاذّ نيست: زيرا حديثي قوي تر و راجحتر با او مخالفت نكرده و مغايرتي پيدا ننموده است.

د) و در اين حديث، علّتي از علل و اسباب [پنهاني كه مربوط به متن حديث و يا سند آن باشد كه اگر آشكار شود به صحّت حديث ضرر و آسيب مي‌رساند] وجود ندارد [و حديث از شذوذ و علّت مبرّا و پاك است.]

5- حكم حديث صحيح:

به اجماع اهل حديث و صاحب نظرانِ معتبر و مورد اعتمادِ اصولي و فقهي، عمل به حديث صحيح [و استناد و احتجاج بدان] واجب و الزامي است، و حديث صحيح، حجّت و دليلي از حجّتها و دلايل شرعي است كه مسلمان را نسزد كه عمل [و استناد و احتجاج] بدان را ترك گويد و به بوته‌ي فراموشي بسپارد.

6- مراد و مقصود اين گفته‌ي محدثان كه مي‌گويند: «هذا حديث صحيحٌ» [اين، حديثي صحيح است]، و «هذا حديث غيرصحيحٌ» [اين، حديثي غيرصحيح است]:

الف) مراد از اين گفته‌ي محدثان: «هذا حديث صحيح»، اين است كه شرايط پنج گانه‌ي پيشين [اتصال سند، عدالت راوي، ضابط بودن راوي، عدم علت و عدم شذوذ] در اين حديث، تحقق يافته است؛ و مقصود از اين گفته، اين نيست كه اين حديث، به نفسه و به خودي خود، صحت و درستي‌اش قطعي و مسلم است، چون احتمال طاري شدن خطا و نسيان و لغزش و فراموشي بر شخص ثقه و مورد اعتماد وجود دارد.

ب) و مراد از اين گفته‌ي محدثان كه مي‌گويند: «هذا حديث غيرصحيح»، اين است كه تمام شرايط پنج گانه‌ي پيشين - درباره‌ي صحّت حديث - يا برخي از آنها در اين حديث، تحقق نيافته است. و مقصود از اين گفته، اين نيست كه اين حديث، به نفسه و به خودي خود، ناراست و دروغ است، چون احتمال دارد كسي كه زياد دچار خطا و اشتباه [و نسيان و فراموشي] مي‌شود، گاهي سخن راست و درست بگويد و به حق و صواب دست بيابد[9].

7- آيا مي‌توان به طور قطعي و يقيني درباره‌ي سندي گفت كه آن سند - به طور مطلق - صحيح‌ترين سندها است؟:

قول برگزيده و مختار اين است كه درباره‌ي سند حديث نمي‌توان به طور قطعي و يقيني گفت كه آن سند، به طور مطلق صحيح‌ترين سندها است؛ زيرا مبناي تفاوتِ مراتبِ صحّت حديث، براساس تثبيت شدن شرايط صحّت براي سند حديث است؛ و تحقق عالي‌ترين و برترين درجات نيز در تمام شرايط صحّت [حديث] به ندرت اتفاق مي‌افتد.

و [در اين زمينه] بهترين و مناسب‌ترين كار اين است كه از حكم نمودن به اينكه فلان اسناد - به طور مطلق - صحيح‌ترين اسانيد است، خودداري شود؛ با اين وجود باز هم از برخي از ائمه و پيشوايان نقل شده كه پيرامون «صحيح‌ترين سندها» چيزهايي را گفته‌اند؛ و به نظر مي‌رسد كه هر امام و پيشوايي كه صحّت حديثي در نزدش تقويت و استحكام يافته، آن را ترجيح و برتري داده است [و پيرامون آن گفته است كه صحيح‌ترين سند، همين است كه من به تحقيق و تفحّص و مطالعه و بررسي آن پرداخته‌ام.]

برخي از اين اقوال درباره‌ي صحيح‌ترين سندها، اين موارد هستند كه «صحيح‌ترين سندها» عبارتند از:

الف) «زهري از سالم از پدرش»[10]؛ اين قول از اسحاق بن راهويه و احمد نقل شده است.

ب) «ابن سيرين از عبيده از علي»[11]؛ اين قول از ابن مديني و فلّاس روايت شده است.

ج) «اعمش از ابراهيم از علقمه از عبدالله»[12]؛ اين قول از ابن معين نقل شده است.

د) «زهري از علي بن حسين از پدرش [حسين بن علي] از علي»؛ اين قول از ابوبكر بن ابي شيبه، روايت شده است.

هـ) «مالك از نافع از ابن عمر»؛ اين قول از بخاري روايت شده است.

8- نخستين كتابي كه در عرصه‌ي نگارش «حديثِ فقط صحيح»، به رشته‌ي تحرير درآمده، چيست؟:

نخستين كتابي كه در زمينه‌ي تدوين و نگارش حديثِ فقط صحيح [كه شائبه‌اي از ضعف و عيب و نقص و علّت و... در آن نباشد] به رشته‌ي تحرير درآمده، كتاب «صحيح بخاري»؛ و بعد از آن، كتاب «صحيح مسلم» است كه هر دوي آنها از زمره‌ي صحيحترين و معتبرترين كتابها بعد از قرآن به شمار مي‌آيند، و امت اسلامي نيز بر پذيرش و قبول و تأييد و دريافت دو كتاب اين بزرگواران، اتفاق نظر و اجماع دارند.

الف) كدام يك از دو كتابِ بخاري و مسلم، صحيحتر است؟:

«بخاري»، صحيحترين اين دو كتاب به شمار مي‌آيد كه از فوائد و نكاتِ [ارزنده و مفيد] زيادي نيز برخوردار است، و اين بدان خاطر است كه اتصال [اسنادِ] احاديث بخاري قويتر و مؤثرتر، و رجال آن مؤثقتر و معتبرتر مي‌باشد. و علاوه از اين، در بخاري، استنباطات و استدلالات فقهي و نكته‌هاي نغز و حكمت‌آميزي وجود دارد كه در صحيح مسلم وجود ندارد.

و اينكه «صحيح بخاري» از «صحيح مسلم» صحيحتر است، به اعتبار مجموع [احاديث، و به طور كلّي] است وگرنه گاهي اوقات اتفاق مي‌افتد كه برخي از احاديث مسلم، از برخي از احاديث بخاري قويتر و صحيحتر مي‌نمايد.

و برخي از علماء و صاحب نظران گفته‌اند كه صحيح مسلم [از صحيح بخاري] صحيحتر است؛ و حق و درست همان قول نخست است.

ب) آيا صحيح بخاري و صحيح مسلم دربردارنده‌ي تمام احاديث صحيح‌اند؟ و آيا بخاري و مسلم، خويشتن را متعهّد و مقيّد به تدوين و گردآوري تمام احاديث صحيح نموده‌اند؟:

امام بخاري و امام مسلم، تمام احاديث صحيح را در كتابهاي خويش، تدوين و گردآوري و ساماندهي و احاطه نكرده‌اند [و كتابهاي آنان دربردارنده‌ي تمام احاديث صحيح و شامل تمام آنها نيست] و ايشان خويشتن را به گردآوري تمام احاديث صحيح، مقيّد و متعهّد و ملتزم و پايبند ننموده‌اند.

امام بخاري گفته است: «ما ادخلت في كتابي الجامع الّا ما صحّ وتركت من الصحاح لحال الطول»[13]؛ يعني: «در كتابم - الجامع [الصحيح] - فقط احاديث صحيح را وارد نموده‌ام و احاديث صحيحي را نيز از ترس طولاني شدن كتاب، از قلم انداخته‌ام و ناديده گرفته‌ام.»

و امام مسلم گفته است: «ليس كلّ شيءٍ عندي صحيح وضعته ههنا؛ إنما وضعت ما أجمعوا عليه»؛ يعني: «از سوي خودم احاديث صحيح را در اين كتاب قرار نداده‌ام، بلكه در اين كتاب به تدوين و گردآوري احاديثي پرداخته‌ام كه علماء و صاحب‌نظران بر [صحّت و درستي] آن‌ها اجماع نموده‌اند»[14].

ج) آيا احاديث صحيحِ زيادي از بخاري و مسلم، فوت شده‌اند، يا احاديث صحيح اندكي از دست آنها، در رفته است؟:

1- حافظ ابن اخرم گويد: از بخاري و مسلم جز احاديث صحيح اندكي، فوت نشده است. و اين قول وي [از ناحيه‌ي علماء و صاحب نظران حديثي] مورد ترديد و انكار قرار گرفته است.

2- و قول صحيح اين است كه از بخاري و مسلم، احاديث صحيحِ زيادي، فوت شده‌اند. از امام بخاري نقل شده كه وي گفته است: «وما تركت من الصحاح أكثر»؛ يعني: «آنچه از احاديث صحيح ترك نموده و از قلم انداخته‌ام، بيشتر [از احاديث گردآوري شده در «الجامع الصحيح»] مي‌باشد.

و نيز گفته است: «أحفظ مائة ألف حديث صحيح، ومائتي ألف حديث غيرصحيح»[15]؛ يعني: «صد هزار حديث صحيح و دويست هزار حديثِ غيرصحيح حفظ نموده‌ام.»

د) تعداد احاديث در هر يك از صحيح بخاري و صحيح مسلم، چه قدر است؟:

1- صحيح بخاري: كلّ احاديث بخاري با احاديث مكرّرش، هفت هزار و دويست و هفتاد و پنج [7275] حديث است. و بدون مكرّرات، چهار هزار حديث دارد.

2- صحيح مسلم: تمام احاديث مسلم با احاديث مكرّرش، دوازده هزار [12000] حديث، و بدون مكرّرات، در حدود چهار هزار حديث است.

ه‍) در كجا مي‌توانيم بقيه‌ي احاديث صحيحي را كه از بخاري و مسلم فوت شده‌اند، بيابيم و از آنها اطلاع و آگاهي پيدا بكنيم؟:

مي‌توانيم آنها را در كتابهاي معتبر و مورد اعتماد و مشهور و معروف، همانند: «صحيح ابن خزيمه»، «صحيح ابن حبّان»، «مستدرك حاكم»، «سنن چهار گانه [ترمذي، ابوداود، نسايي و ابن ماجه]»، «سنن دارقطني»، «بيهقي» و ديگر كتب معتبر و مشهور حديثي، بيابيم.

و وجود حديث در اين كتابها [براي صحّت و درستي حديث] كافي نيست، بلكه ضروري و الزامي است كه بر صحّت آن حديث [در آن كتاب] تنصيص[16] شده باشد؛ مگر اينكه اين حديث در كتابي آمده باشد كه يكي از شرايط تدوين و گردآوري آن، اين باشد كه فقط به نقل و روايت احاديث صحيح، منحصر و محدود باشد؛ همانند: «صحيح ابن خزيمه». [در اين صورت اگر بر صحّت آن حديث در چنين كتابي، تنصيص نشده بود، باز هم آن حديث از جمله‌ي احاديث صحيح به شمار مي‌رود، چرا كه نويسنده‌اش متعهّد و ملتزم شده است تا فقط به تدوين و نگارش احاديث صحيح، در كتابش بپردازد، و احاديث غيرصحيح را در كتابش درج نكند.]

9- سخني درباره‌ي «مستدرك حاكم»، «صحيح ابن خزيمه» و «صحيح ابن حبّان»:

الف) «مستدرك حاكم»: اين كتاب در ميان كتابهاي حديث، كتابي بزرگ و پرحجم به شمار مي‌آيد كه نويسنده‌اش در آن، به بيان احاديث صحيحي - كه بخاري و مسلم آنها را در صحيح خود نياورده‌اند - پرداخته است، آن هم بر طبق شرايط بخاري و مسلم، يا بر طبق شرايط يكي از آن دو.

همچنين حاكم نيشابوري در اين كتاب، به تدوين و گردآوري احاديثي - كه به تشخيص خودش از لحاظ اسناد صحيح است - پرداخته، گر چه اين احاديث مطابق با شرايط هيچ يك از بخاري و مسلم [براي صحّت حديث] نباشد و واجد هيچ يك از شرايط بخاري و مسلم نبوده باشد.[17] و چه بسا كه وي به ذكر برخي از احاديثي مي‌پردازد كه [از لحاظ اسناد] صحيح نيستند؛ [و به طور كلّي] حاكم نيشابوري در تصحيح احاديث، متساهل و كم توجه است، و مناسب است كه به طور شايسته و بايسته، احاديث كتابش، مورد مطالعه و وارسي و نقد و بررسي و كند و كاو قرار بگيرد.[18] و علامه ذهبي نيز به نقد و بررسي و تجزيه و تحليل احاديث مستدرك پرداخته و بيشتر احاديث آن را به طور مناسب و بايسته به نقد كشيده و به صورت شايسته به قضاوت در مورد آنها پرداخته است.

و هماره اين كتاب، نياز به نقد و بررسي و تجزيه و تحليل و عنايت و توجه دارد.[19]

ب) «صحيح ابن حبّان»: ترتيب و ساماندهي اين كتاب، اختراعي و ابداعي است، و براساس ابواب و مسانيد، مرتّب و منظم و سازمان يافته و طبقه‌بندي شده، نيست؛ از اين رو آن را «التقاسيم والأنواع»، نام نهاده است. [و چون اين كتاب بر مبناي درستي، طبقه‌بندي و ساماندهي نشده است، از اين رو] پيدا نمودن يك حديث در آن، كاري بس سخت و دشوار است.

و برخي از علماء و صاحب نظران متأخر و پسين[20]، به ترتيب و ساماندهي صحيح ابن حبّان پرداخته‌اند و آن را براساس ابواب، مرتب و طبقه‌بندي نموده‌اند.

و نويسنده‌ي كتاب [= ابن حبان]، در تصحيح [صحيح گفتن] احاديث، متساهل و كم توجه است؛ ولي تساهل و بي‌دقتي وي در اين زمينه، از حاكم نيشابوري، كمتر است.[21]

ج) «صحيح ابن خزيمه»: اين كتاب يك درجه از صحيح ابن حبّان بالاتر و برتر است، آن هم به خاطر اينكه، [ابن خزيمه] در تشخيص و شناسايي احاديث صحيح، بسيار تحقيق و تفحّص و بررسي و مطالعه و كند و كاو نموده است، تا جايي كه به خاطر اندك نقدي در اسنادِ [حديث از ناحيه‌ي حديث شناسان و رجال حديثي] از صحيح قرار دادن [آن حديث]، خودداري ورزيده و توقف نموده است.[22]

10- مُستخرجات بر صحيح بخاري و صحيح مسلم:[23]

الف) موضوع «مُستخرج»:

«مُستخرج»: عبارت از كتابي است كه نويسنده، احاديث و روايات يك كتاب حديث را به غير اسنادِ صاحبِ آن، بلكه با سندي كه خود [از شيوخ خويش براي آن حديث] فراهم نموده است، روايت كند، و به يكي از شيوخ صاحب كتاب يا بالاتر از آن [مافوق آن] برسد. [يعني در طبقات بالا - صحابي‌ها يا تابعين - اين دو طريق (طريق اصلي كه شيوخ صاحب كتاب يا مافوق آن، آن را روايت نموده‌اند، و طريق مستخرج) به هم پيوند مي‌خورند].

ب) مشهورترين مستخرجات كه بر صحيح بخاري و صحيح مسلم، نگاشته شده‌اند:

1- مستخرج ابوبكر اسماعيلي، نسبت به صحيح بخاري.

2- مستخرج ابوعوانه‌ي اسفراييني، نسبت به صحيح مسلم.

3- مستخرج ابونعيم اصفهاني، نسبت به صحيح بخاري و صحيح مسلم.[24]

ج) آيا صاحبان مستخرجات، موافقت و مطابقت و يكساني و هماهنگي صحيحين در الفاظ را در كتابهايشان، رعايت كرده‌اند؟ [و احاديث را با همان الفاظ موجود در صحيحين آورده‌اند؟]:

نويسندگان مستخرجات، موافقت و هماهنگي در الفاظ را با صحيحين، رعايت نكرده‌اند [و آنها را با همان الفاظ موجود در صحيحين نياورده‌اند] چرا كه آنها به روايت الفاظي پرداخته‌اند كه از طريق شيوخشان به آنها رسيده است؛ از اين رو اندك تفاوتي در برخي الفاظ در مستخرجات واقع شده است.

و همچنين احاديثي كه نويسندگان پيشين در كتابهاي مستقل و جداگانه‌شان به نقل و روايت آنها پرداخته‌اند - مانند: بيهقي و بغوي و امثال آنها كه مي‌گويند: «رواه البخاري» يا «رواه مسلم» - براستي در برخي از آنها، هم تفاوت در معني به چشم مي‌خورد و هم تفاوت در الفاظ.

و مراد از اين قولشان كه مي‌گويند: «رواه البخاري ومسلم»، اين است كه اصل اين حديث را بخاري و مسلم روايت نموده‌اند.

د) آيا جايز است كه از مستخرجات، حديثي را نقل كنيم و آن را به بخاري و مسلم، نسبت دهيم و مربوط به آنها بدانيم؟:

با توجه به آنچه گذشت، براي كسي جايز نيست كه از مستخرجات يا كتابهاي مزبور پيشين، حديثي را نقل كند و بگويد: «رواه البخاري» [اين حديث را بخاري روايت كرده است] يا «رواه مسلم» [اين حديث را مسلم روايت نموده است]، مگر به يكي از دو شرط:

1- اينكه حديث را با روايت صحيح بخاري و صحيح مسلم، مقايسه و مقابله بكند.

2- يا نويسنده‌ي مستخرج و يا مصنّف بگويد: «أخرجاه بلفظه»، بخاري و مسلم، اين حديث را با لفظ آن، نقل كرده‌اند.

ه‍) فوائد مستخرجات بر صحيح بخاري و صحيح مسلم:

براي مستخرجاتي كه بر صحيح بخاري و صحيح مسلم نوشته شده‌اند، فوايد زيادي است كه اين فوايد نزديك به ده فايده مي‌باشد كه سيوطي در «تدريب الراوي»[25] به ذكر آنها پرداخته است؛ و مهمترين آنها عبارتند از:

1- علوّ اسناد: زيرا اگر نويسنده‌ي مستخرج، حديثي را از طريق بخاري - مثلاً - روايت بكند، البته كه اين طريق پائين تر از طريقي است كه در مستخرج به روايت آن پرداخته است (به عبارت ديگر، مستخرجات، واسطه‌هاي روايت را كم مي‌كند و سندهاي مقطوع و معلّق و مرسل را ترميم و به سندهاي متصل تبديل مي‌كند.)

2- افزايش ميزان صحّت حديث: به خاطر اينكه برخي از احاديث كتابهاي مستخرج، دربردارنده‌ي الفاظ زايد و مشتمل بر نكات اضافي و جديد است.

3- تقويت [سند احاديث] با توجه به كثرت طرق: و فايده‌ي تقويت سند احاديث با كثرت طرقش، اين است كه در وقت مخالفت و تعارض، [بر حديث متعارض خود] ترجيح و برتري پيدا مي‌كند.

11- چه حديثي از احاديثي كه شيخان [بخاري و مسلم] به روايت آن پرداخته‌اند، محكوم به صحّت است؟:

پيشتر گذشت كه بخاري و مسلم، جز روايات و احاديث صحيح، احاديث ديگري را در صحيحين وارد نكرده‌اند، و امت اسلامي نيز كتابهاي آن دو بزرگوار را مورد عنايت و توجه و پذيرش و قبول خويش قرار داده‌اند.

به هر حال سؤال اين است كه احاديث و رواياتي كه محكوم به صحت است، و امت اسلامي نيز آنها را پذيرفته و قبول نموده‌اند، كدامها هستند؟

جواب اينكه: آنچه بخاري و مسلم با اسناد متّصل به روايت آن پرداخته‌اند، محكوم به صحت است؛ و اما آنچه از ابتداي اسنادش، يك راوي يا بيشتر حذف شده باشد - كه به چنين حديثي، «معلّق»[26] مي‌گويند و در بخاري چنين احاديثي زياد است. اما چنين احاديثي در تراجم ابواب و مقدمات آنها است، و اصلاً در متن و بدنه و قسمت اصلي ابواب بخاري چنين احاديثي وجود ندارد، و در مسلم نيز از اين نوع احاديث [معلّق] به جز يك حديث، آن هم در باب تيمّم، ديگر حديثي وجود ندارد - حكم چنين حديثي كه از ابتداي اسنادش، يك راوي يا بيشتر حذف شده باشد، به شرح زير است:

الف) احاديثي كه با صيغه‌ي «جزم و قطع» باشد، مانند: «قالَ»، «أَمَرَ» و «ذَكَرَ»؛ پس مطالبي كه پس از اين صيغه‌ها مي‌آيند، محكوم به صحّت است.

ب) احاديثي كه در آنها جزميّت و قطعيّت وجود ندارد: مانند «يُروى»، «يُذْكَر»، «يُحكى»، «رُوِي» و «ذُكِرَ»؛ پس آنچه كه پس از اين صيغه‌هاي غيرقطعي مي‌آيد، محكوم به صحّت نيست.

با اين حال، باز هم در چنين اسنادي، حديث واهي و سُست، و ضعيف و بي‌پايه وجود ندارد، چرا كه اين حديث در كتابي وارد شده است كه عنوان «صحيح» بودن را يدك مي‌كشد.

12- مراتب حديث صحيح:

پيشتر گذشت كه برخي از علماء با تشخيص خودشان، «صحيحترين و عاليترين اسانيد» را بيان نموده‌اند، به همين خاطر و بر مبناي فراهم بودن بقيه‌ي شرايط صحّت [حديث]، مي‌توان گفت كه براي حديث صحيح، مراتبي وجود دارد:

الف) عاليترين و معتبرترين مراتب حديث صحيح، احاديثي هستند كه با يكي از صحيحترين اسانيد مانند: روايت مالك، از نافع، از ابن عمر، روايت شده باشند.

ب) دوم [از لحاظ رتبه]، احاديثي هستند كه از طريق رجال و روايت كنندگاني كه از رجال اسناد اول (= مالك از نافع از ابن عمر) پائين تر هستند، روايت شده باشند؛ مانند: روايت حماد بن سلمه از ثابت از انس.

ج) سپس [از لحاظ رتبه و درجه]، احاديثي هستند كه كسي به روايت آنها پرداخته باشد كه از زمره‌ي كساني باشد كه كمترين ميزان وثاقت در او تحقق يافته باشد، مانند: روايت سهيل بن ابي صالح از پدرش از ابوهريره.

و به اين تفاصيل، تقسيم‌بندي حديث صحيح، به هفت مرتبه نيز ملحق مي‌شود كه عبارتند از:

1- احاديثي كه بخاري و مسلم، متفقاً روايت كرده‌اند [و اين قسم عاليترين و معتبرترين مراتب حديث صحيح است.]

2- دوم، احاديثي كه فقط بخاري روايت كرده است.

3- سپس احاديثي كه فقط مسلم به روايت آنها پرداخته باشد.

4- احاديثي كه مطابق شرط بخاري (ملاقات و هم عصري)، و شرط مسلم (هم عصري) باشد، ولي در صحيحين ذكر نشده باشند. (به عبارت ديگر، چهارم: حديثي است كه واجد شرايط بخاري و مسلم باشد ولي در صحيحين ذكر نشده باشد.)

5- احاديثي كه مطابق شرط بخاري (ملاقات و هم عصري) باشد، ولي در صحيح بخاري ذكر نشده باشد.

6- احاديثي كه مطابق شرط مسلم (هم عصري) باشد، ولي در صحيح مسلم ذكر نشده باشد.

7- سپس احاديث بقيه‌ي ائمه و پيشوايان حديثي غير از بخاري و مسلم؛ مانند: ابن خزيمه و ابن حبان، از آن احاديثي كه واجد شرايط شيخان [= بخاري و مسلم] و مطابق با شرايط آنها نباشد.

13- شرط بخاري و مسلم:

شيخان [بخاري و مسلم] شرطي را - اضافه بر شرايط مورد اتفاق در حديثِ صحيح - كه شرط كرده باشند يا تعيين نموده باشند، بيان نكرده‌اند؛ ولي علماء و صاحب نظران محقق و پژوهشگر، پس از جستجو و تحقيقِ شيوه‌ها و اسلوب بخاري و مسلم، هر كدام به نتيجه‌اي رسيده‌اند و گمان كرده‌اند كه آن شيوه و طريقه، از جمله‌ي شرايط بخاري و مسلم، يا از زمره‌ي شرايط يكي از آن دو است.

و بهترين سخني كه در اين زمينه گفته شده، اين است كه مراد از شرط شيخين، يا شرط يكي از آن دو، اين است كه حديث از طريق رجال هر دو كتاب [بخاري و مسلم]، يا از طريق رجال يكي از آن دو، با مراعات كيفيتي كه شيخان در روايت از آنها بر خود لازم گرفته‌اند، روايت شده باشد.

14- معناي اين قول محدثان كه مي‌گويند: «مُتَّفَقٌ عَلَيْهِ»:

هر گاه علماي حديث، درباره‌ي حديثي، «متفق عليه» بگويند، مرادشان: اتفاق شيخان [= بخاري و مسلم] است. يعني: شيخان بر صحّت اين حديث اتفاق نظر دارند، و مراد از اصطلاح «متفق عليه»، اتفاق امت اسلامي نيست، مگر اينكه ابن صلاح كه مي‌گويد:

«ليكن اتفاق امت اسلامي بر [صحّت و درستي] اين حديث، نتيجه و حاصلِ اتفاق شيخان است؛ زيرا امت اسلامي بر اين مسئله اتفاق نظر دارند كه آنچه مورد اتفاق بخاري و مسلم است، مورد قبول و پذيرش امت اسلامي نيز خواهد بود.»[27]

15- آيا در «صحيح»، شرط است كه «عزيز»[28] هم باشد؟:

قول صحيح در اين باره اين است كه در «صحيح»، شرط نيست كه «عزيز» باشد. به اين معني كه داراي دو اسناد باشد، زيرا در صحيحين [صحيح بخاري و صحيح مسلم] و ديگر كتابهاي حديثي، احاديث صحيحي وجود دارد كه «غريب» هستند. و برخي از علماء، مانند: ابوعلي جبائي معتزلي و حاكم بر اين باورند كه در «صحيح»، شرط است كه «عزيز» باشد؛ و اين گفته‌شان، مخالف آن چيزي است كه امت اسلامي بر آن اتفاق آراء دارند.


 

 

حسن

 

 

1- تعريف «حسن»:

الف) تعريف لغوي: «حسن»، صفت مشبهه از «الحسن» و به معناي «جمال و زيبايي» است.

ب) تعريف اصطلاحي: با توجه به اينكه حديث «حسن»، حد فاصل حديث صحيح و حديث ضعيف است و برخي از علماء به تعريف يكي از دو قسم آن [يعني حسن لغيره] پرداخته‌اند، از اين رو اقوال علماء و صاحب نظران اسلامي نيز در تعريف حديث «حسن» مختلف و گوناگون است و هر كدام به ارائه تعريفي از آن پرداخته‌اند؛ و من نيز به زودي به ذكر برخي از اين تعريفها مي‌پردازم و سپس آنچه را موافق تر و سازگارتر و هماهنگ تر و منسجم تر از ديگر تعريفها يافتم، انتخاب و گزينش خواهم نمود.

[و اين تعريفها پيرامون حديث «حسن» عبارتند از:]

1- تعريف خطّابي: «هو ما عُرف مخرجه، واشتهر رجاله، وعليه مدار أكثر الحديث، وهو الذي يقبله أكثر العلماء، ويستعمله عامة الفقهاء»[29].

«حديث «حسن» به حديثي گفته مي‌شود كه مخرجش مشخص باشد؛ [مقصود از مخرج، شامي، عراقي، مكّي، كوفي و... مي‌باشد.] و رجال سندش، انسانهاي مشهوري باشند؛ [اين كه راويان سند، به روايت كردن حديث از اهل شهرشان - سرزمينشان - مشهور باشند]، و مدار و محور اكثر احاديث بر آن باشد.

و حديث حسن، حديثي است كه اكثر علماء آن را قبول كرده و عامه‌ي فقهاء نيز آن را مورد استناد و احتجاج و استفاده قرار داده‌اند.»

2- تعريف ترمذي: «كل حديثٍ يُروى لا يكون في إسناده من يُتّهم بالكذب ولا يكون الحديث شاذّاً، ويروي من غير وجه نحو ذلك فهو عندنا حديث حسن»[30].

«هر حديثي كه رجال سندش، متّهم به دروغگويي نباشند، و حديث نيز شاذ[31] نباشد و داراي سندهاي متفاوتي باشد و با طرق مختلف روايت شده باشد، آن حديث در نزد ما، حديثي حسن ا ست.»

3- تعريف ابن حجر: ابن حجر در تعريف حديث حسن گفته است: «وخبر الآحاد بنقل عدل تام الضبط، متصل السند غير معلل ولا شاذّ، هو الصحيح لذاته، فإن خفّ الضبط فالحسن لذاته»[32].

«خبر آحاد: اگر [اسناد آن] با نقل فردِ عادلِ ضابط و با ضبط كامل از همانند خود تا انتهاي سند، متصل باشد، و شذوذ و علّت قادحه [چيزي كه به صحّت آن زيان برساند] در آن نباشد، آن حديث، «صحيح لذاته» است، و اگر اسنادش با روايت فردِ عادلِ ضابط با ضبط غيركامل باشد، آن حديث، «حسن لذاته» است.»

نگارنده مي‌گويد: مثل اينكه از ديدگاه ابن حجر، حديث «حسن»، همان حديث «صحيح» است، با اين تفاوت كه در حديث حسن، ضبطِ راوي كمتر و ضعيفتر [از ضبط راوي در حديث صحيح] است.[33]

و تعريف ابن حجر، بهترين تعريف براي حديث «حسن» است. اما بر تعريف خطّابي، انتقادهاي زيادي وارد شده است[34]، و ترمذي نيز، فقط به تعريف يكي از دو قسم حديث حسن - حسن لغيره - پرداخته است، در حالي كه اصل در تعريفِ حديث «حسن» اين بود كه [در وهله‌ي اول]، حديث «حسن لذاته» تعريف كرده شود، زيرا «حسن لغيره» در اصل خود، ضعيف است كه به خاطر اصلاحش با تعدّد طرق، از ضعف به مرتبه‌ي «حسن» ارتقاء يافته است.

4- تعريف برگزيده و مختار از حديث «حسن»:

براساس تعريف ابن حجر، مي‌توان حديث «حسن» را اينگونه تعريف كرد:

«هو ما اتصل سنده بنقل العدل الذي خفّ ضبطه عن مثله إلى منتهاه من غير شذوذ ولاعلّةٍ».

«حديث حسن، حديثي است كه اسنادش با نقل فردِ عادل با ضبط غيركامل و ضعيفتر از همانند خود تا انتهاي سند، متصل باشد، و شذوذ و علّت قادحه (چيزي كه به صحّت آن زيان و آسيب برساند)، در آن نباشد (و با شهرتي كه پايه اش از شهرت صحيح كمتر است، نقل شده باشد.)

2- حكم حديث حسن:

حكم حديث حسن در احتجاج و استناد جستن بدان، همانند حديث صحيح است؛ گر چه در قوت از آن پائين تر است؛ و به همين خاطر تمام فقهاء بدان احتجاج و استناد جسته و بدان عمل نموده‌اند، و بيشتر محدثان و صاحب نظران اصولي نيز معتقد به احتجاج و استناد جستن به حديث حسن هستند، مگر عده‌ي اندكي از متشدّدين و سخت‌گيران [كه اعتقادي به احتجاج جستن به حديث حسن ندارند]؛ و برخي از انسانهاي متساهل و سهل‌انگار نيز حديث حسن را در نوع «صحيح» وارد كرده‌اند، مانند: حاكم، ابن حبان و ابن خزيمه، و اين در حالي است كه خودشان مي‌گويند كه حديث حسن، پائين تر از حديث صحيح [كه قبلاً بيانش گذشت] مي‌باشد! [و با اين وجود، حديث حسن را در نوع حديث «صحيح» درج نموده‌اند!][35]

3- مثال حديث حسن:

همانند آنچه ترمذي روايت كرده و گفته است: «حدثنا قتيبة حدثنا جعفر بن سليمان الضّبعي عن أبي‌عمران الجَوني عن أبي‌بكر بن أبي‌موسى الأشعري قال: سمعتُ أبي بحضرة العدو يقول: قال رسول اللهr : إنّ أبواب الجنة تحت ظلال السيوف...»[36].

و اين حديث، «حسن» است، چرا كه هر چهار روايت كننده‌اش، انسانهايي موثق و مورد اعتماد هستند به جز جعفر بن سليمان الضّبعي كه وي «حَسَنُ الحديث»[37] است؛ از اين رو حديث از مرتبه‌ي صحيح به حسن، تنزّل پيدا كرده است.

4- مراتب حديث حسن:

همچنانكه براي حديث «صحيح»، مراتبي وجود داشت كه به ذريعه‌ي آن مراتب، برخي از احاديث صحيح از برخي ديگر [از نظر رتبه و درجه] تفاوت و گوناگوني پيدا مي‌نمودند، بدينسان براي حديث «حسن» نيز مراتبي وجود دارد؛ و علامه ذهبي، مراتب حديث «حسن» را در دو مرتبه قرار داده و گفته است:

الف) عاليترين و معتبرترين مراتب حديث حسن: «بهز بن حكيم، از پدرش، از جدش» و «عمرو بن شعيب، از پدرش از جدش»، و «ابن اسحاق از تيمي» و امثال اينها از آنچه درباره‌ي آنها گفته شده كه «صحيح» است مي‌باشد؛ و اين نوع از پائين‌ترين و كمترين مراتب «صحيح» است.

ب) سپس [در درجه‌ي دوم]، احاديثي است كه در تحسين و تضعيف آنها اختلاف صورت گرفته است: مانند حديث حارث بن عبدالله، و عاصم بن ضَمرة و حجاج بن ارطاة و امثال آنها.

5- رتبه و درجه‌ي اين قول محدثان كه مي‌گويند: «حديث صحيح الإسناد» يا «حسن الاسناد»:

الف) درجه‌ي اين قول محدثان كه مي‌گويند: «هذا حديث صحيح الإسناد» [اسناد اين حديث، صحيح است]، پائين تر از اين قولشان است كه مي‌گويند: «هذا حديث صحيحٌ» [اين حديث، صحيح است].

ب) و همچنين درجه و مرتبه‌ي اين قول محدثان كه مي‌گويند: «هذا حديث حسن الإسناد»، پائين تر از اين قولشان است كه مي‌گويند: «هذا حديث حسن»؛ زيرا گاهي اتفاق مي‌افتاد كه حديث از نظر سند، صحيح يا حسن باشد، ولي متن حديث به واسطه‌ي شذوذ يا علّت، صحيح يا حسن نباشد؛ مثل اينكه هر گاه فرد محدّث «هذا حديث صحيح» بگويد، گويا كه با اين گفته‌اش، كامل بودن شرايط پنج گانه‌ي صحّت[38] را در اين حديث براي ما تضمين كرده باشد؛ ولي هر گاه «هذا حديث صحيح الإسناد» بگويد، مثل اين است كه كامل بودن سه شرط از شرايط صحّت حديث را براي ما تضمين نموده باشد كه عبارتند از: ا تصال سند [از ابتدا تا انتهاي سند]، عدالت روايت كنندگان و ضابط بودن آنها. اما نفي «شذوذ» و نفي «علّت» از آن را براي ما ضمانت و كفالت ننموده است، چرا كه وي از عدم شذوذ و علّت در حديث، اطمينان كامل نيافته است [از اين رو گفته است: «هذا حديث صحيح الاسناد»]

ولي اگر فردي «حافظ»[39] كه مورد اعتماد و اطمينان است اينطور بگويد: «هذا حديث صحيح الإسناد»، و براي حديث او علّتي [قادحه كه به صحّت آن حديث زيان و آسيب برساند] بيان نشود؛ در ظاهر به نظر مي‌رسد كه «متن حديث»، صحيح است؛ زيرا اصل، عدم علّت و عدم شذوذ است.

6- معناي قول ترمذي و ديگر محدثان كه مي‌گويند: «حديثٌ حسنٌ صحيحٌ»:

براستي كه ظاهر اين عبارت: «حديث حسنٌ صحيحٌ»، مسئله‌اي مشكل و مُعضل و پيچيده و غامض است، چرا كه درجه‌ي «حسن» از «صحيح» پائين تر است، پس چگونه مي‌شود كه بين اين دو [حسن و صحيح] جمع كرد و آن دو را به هم پيوند داد و متّحد كرد؛ حال آنكه درجه و رتبه‌ي آنها با همديگر متفاوت و گوناگون است [و درجه‌ي حسن از صحيح، پائين تر است]؟

علماء و صاحب نظران اسلامي، درباره‌ي مقصود ترمذي از اين عبارت [= حديثٌ حسنٌ صحيح]، جوابهاي گوناگون و متعددي داده‌اند كه بهترين آنها، جوابي است كه حافظ ابن حجر داده و سيوطي آن را پذيرفته، كه خلاصه‌ي آن اينگونه است:

الف) اگر براي حديث دو اسناد يا بيشتر وجود داشته باشد، معني چنين است كه: «به اعتبار يك اسناد، حسن و به اعتبار اسناد ديگر، صحيح است.»

ب) و اگر براي حديث يك اسناد وجود داشته باشد، معني چنين است كه: «در نزد گروهي از محدثان، اين حديث حسن است و در نزد گروهي ديگر، صحيح است». گويا گوينده با گفتن اين قول: «هذا حديث حسن صحيح»، مي‌خواهد به دو چيز اشاره نمايد: يكي اشاره به اختلافي كه بين علماء در حكم دادن به اين حديث وجود دارد [كه برخي از علماء مي‌گويند: اسناد اين حديث حسن است، و برخي ديگر بر اين باورند كه اسناد اين حديث، صحيح است، و گوينده با گفتن «حديث حسن صحيح»، مي‌خواهد به اين اختلاف اشاره كند.]

و يا اينكه گوينده نتوانسته است يكي از دو حكم [حسن يا صحيح] را بر ديگري ترجيح و برتري دهد [از اين رو در اسناد حديث، هم به ذكر «حسن» پرداخته و هم به ذكر «صحيح»، و گفته است: «هذا حديث حسن صحيح»]

7- علامه بغوي و تقسيم احاديث «مصابيح»:[40]

امام بغوي در كتابش «مصابيح»، اصطلاح خاصّي را رايج و متداول نموده است [و اين اصطلاح، ويژه‌ي خود اوست]، و اين اصطلاح خاصّ چنين است كه وي به احاديثي كه در صحيح بخاري و صحيح مسلم، يا در يكي از آنها وارد شده است، با اين قولش: «صحيحٌ» اشاره مي‌كند؛ و به احاديثي كه در سنن چهارگانه [ترمذي، ابوداود، نسايي و ابن ماجه] آمده است، با اين قولش: «حسنٌ» اشاره مي‌نمايد؛ و اين اصطلاح با اصطلاح عامِّ محدثان، تناسب و سازگاري و هماهنگي و موافقتي ندارد، چرا كه در سنن چهارگانه [ترمذي، ابوداود، نسايي و ابن ماجه]، هم حديث «صحيح» وجود دارد و هم حديث «حسن»، «ضعيف» و «منكر». به همين خاطر ابن صلاح و نووي، به اين مسئله [در كتابهايشان] تذكر و هشدار داده‌اند.

و براي خواننده‌ي كتاب «مصابيح» نيز مناسب است كه به اصطلاح ويژه‌ي بغوي در اين كتاب، آشنا و آگاه باشد و بداند كه هر گاه وي نسبت به حديثي «صحيح» يا «حسن» مي‌گويد، منظورش از اين اصطلاح چيست [تا دچار سردرگمي و پيچيدگي نشود].[41]

8- كتابهايي كه در آنها احاديث حسن وجود دارد:

علماء و صاحب نظران اسلامي، كتابهاي ويژه‌اي را به احاديثي كه فقط «حسن» هستند، اختصاص نداده‌اند، همچنانكه كتابهاي مستقل و ويژه‌اي را به احاديثي كه فقط «صحيح» هستند در نظر گرفته و تخصيص داده‌اند؛ ولي در اينجا كتابهايي وجود دارد كه در آنها به ذكر بسياري از احاديث «حسن» پرداخته شده است و در آنها بسياري از احاديث حسن وجود دارد كه مشهورترين آنها عبارتند از:

الف) «جامع الترمذي» مشهور به «سنن ترمذي»: اين كتاب در شناخت حديث «حسن»، مرجع و اصل است؛ و ترمذي همان كسي است كه اسم «حسن» را در اين كتاب خاطر نشان كرده و به شهرت رسانده است.[42] و در كتابش «الجامع» از اين لفظ [= حسن] بسيار استفاده و ذكر كرده است.

خاطر نشان مي‌شود كه نسخه‌هاي مختلف كتاب ترمذي، در گفته‌ي [«هذا حديثٌ] حسنٌ صحيحٌ» [و يا «هذا حديثٌ حسنٌ»] و مانند اينها متفاوت و گوناگون‌اند؛ از اين رو بر پژوهشگر حديث لازم و ضروري است كه توجه و عنايتي شايان به اختيار نمودن نسخه‌هاي تحقيق و تصحيح شده و مطالعه و بررسي شده، همت گمارد و اصل كتاب را با بعضي اصول مُعتمد و مورد اعتبار، تصحيح و مقابله كند. [و به نتيجه‌ي آنها اعتماد و اطمينان نمايد.]

ب) سنن ابوداود: ابوداود در نامه‌اي كه به اهل مكه نوشته بود، گفته است كه وي در اين كتاب، حديث صحيح و شبيه به آن و نزديك به آن را نقل كرده است. [همچنين از وي نقل شده كه معناي اين گفته‌اش اين است كه وي در هر بخشي و در هر فصلي از فصول حديث، صحيحترين چيزي را كه در آن باب شنيده، نقل كرده و گفته است كه اگر] در كتابش، حديثي داراي ضعف شديد باشد، آن را متذكّر و يادآور شده و تبيين كرده است، و اگر در مورد حديثي، چيزي نگفته است، آن حديث، صالح [صحيح و درست] است.

بنابراين، [با توجه به مطالب فوق الذكر، نتيجه مي‌گيريم كه] هر گاه با حديثي در سنن ابوداود برخورد كرديم كه ابوداود آن را در كتابش نقل كرده و توضيحي در مورد ضعف آن نداده باشد، و هيچ يك از ائمه و پيشوايان مورد اعتمادِ عرصه‌ي حديث‌شناسي نيز به تصحيح آن نپرداخته باشند [و قضاوت صريحي از درجه‌ي آن حديث از ناحيه‌ي آنها نيامده باشد] در اين صورت، آن حديث در نزد ابوداود، «حسن» تلقي مي‌شود.

ج) سنن دار قطني: دارقطني در سننش، بسياري از موارد حديث حسن را صراحتاً ذكر كرده است.

 

صحيح لغيره

 

 

1- تعريف «صحيح لغيره»:

«صحيح لغيره»، همان «حسن لذاته» است وقتي كه از طريقي ديگر همانند آن، يا از طريقي قويتر از آن روايت شده باشد.[43] و «صحيح لغيره» را بدان خاطر بدين نام مي‌خوانند كه صحّت آن از خودِ سند نمي‌باشد، بلكه بواسطه‌ي علّتي غير از خودش، صحيح مي‌باشد.

2- درجه‌ي حديث «صحيح لغيره»:

صحيح لغيره از لحاظ درجه و رتبه، بالاتر از «حسن لذاته»، و پائين تر از «صحيح لذاته» مي‌باشد.[44]

3- مثال حديث «صحيح لغيره»:

همانند حديث «محمد بن عمرو، از ابوسلمه، از ابوهريرهt كه روايت كرده كه پيامبرr  فرموده است: «لو لا ان اشقّ على امتي لامرتهم بالسواك عند كل صلاة»[45].

«اگر نه مايه‌ي رنج و مشقّت امت خود مي‌شدم، به آنان دستور مي‌دادم كه هنگام هر نمازي مسواك كنند.»

ابن صلاح گويد: «محمد بن عمرو بن علقمه، از انسانهايي است كه به صدق و تقوا و پرهيزگاري و صيانت، شهرت دارد، اما از اهل اتقان و ضبط و دقتِ [كامل] نبوده است؛ تا جايي كه برخي از حديث‌شناسان، ضعف وي را در بدي حافظه‌اش عنوان كرده‌اند، و كساني او را از جهت صداقت و وارستگي ستوده‌اند و ثقه و مورد اعتماد قرار داده‌اند؛ پس از اين رو، حديث محمد بن عمرو از اين جهت، حسن است، اما وقتي حديثش با سندهاي ديگر و از طرق ديگر تقويت شد، در اين صورت آن ترس و اضطراب ما به نسبت سوء حافظه‌اش از بين مي‌رود و به وسيله‌ي تعدّد طرق، آن نقص اندك جبران مي‌شود و بدين ترتيب اين سند اصلاح شده و به درجه‌ي صحيح ارتقاء مي‌يابد.»[46]، [47]

 

حسن لغيره

 

 

1- تعريف «حسن لغيره»:

«حسن لغيره»، همان «ضعيف» است وقتي كه از چند طريق روايت شده باشد؛ و سبب ضعف آن، فسقِ راوي يا دروغگويي راوي نباشد.[48]

از اين تعريف مي‌توان چنين نتيجه گرفت كه حديث ضعيف به وسيله‌ي دو امر به «حسن لغيره» ارتقاء مي‌يابد كه عبارتند از:

الف) اينكه حديث ضعيف از طريقي ديگر يا بيشتر از يك طريق، روايت شده باشد، به شرط اينكه طريق ديگر، همانند خودش يا قويتر از خودش باشد.

ب) اينكه سبب ضعف حديث، بدحافظه بودن راوي، يا انقطاع در سند و يا جهالت در رجال حديث باشد.

2- درجه‌ي حديث «حسن لغيره»:

«حسن لغيره»، يك درجه از «حسن لذاته» پائين تر است، بنابراين اگر حسن لذاته با حسن لغيره تعارض و مخالفت پيدا كند، «حسن لذاته» بر «حسن لغيره» مقدّم مي‌شود و ترجيح مي‌يابد [و در احتجاج و استناد جستن و عمل كردن بدان، اولويّت دارد.]

3- حكم حديث «حسن لغيره»:

«حسن لغيره»، از زمره‌ي احاديث مقبول و پذيرفته شده‌اي است كه بدان احتجاج و استناد مي‌شود.

4- مثال حديث «حسن لغيره»:

همانند آنچه ترمذي از طريق شعبه، از عاصم بن عبيدالله، از عبدالله بن عامر بن ربيعه، از پدرش روايت كرده و آن را حسن قرار داده است كه: «أنّ امرأة من بني فزارة، تزوجت على نعلين، فقال رسول اللهr : أرضيتِ من نفسك ومالك نعلين؟ قالت: نعم. فأجاز».

ترمذي گفته است: «وفي الباب عن عمر وأبي هريرة وعايشة وأبي حدرد[49]، يعني: در اين بخش از عمر t. ابوهريره t، عايشه1  و ابوحدردt  نيز احاديثي نقل شده است.

عاصم [بن عبيدالله]، به خاطر بدي حافظه‌اش ضعيف است، اما ترمذي حديثش را از چند طريق ديگر، حسن قرار داده است، چرا كه اين حديث از چند طريق ديگر [از طريق عمر، ابوهريره، عايشه و ابوحدرد] روايت شده است [از اين رو، حديث عاصم، با سندهاي ديگر تقويت مي‌شود و از درجه‌ي ضعيف به درجه‌ي حسن لغيره ارتقاء مي‌يابد.]

 

خبر مقبول [در احاديث آحاد] كه قرائن
و دلائل آن را احاطه كرده و در برگرفته است

 

1- پيش درآمد:

در پايان اقسام مقبول، مي‌خواهم بحثي درباره‌ي «خبر مقبولي كه قرائن آن را در برگرفته و احاطه كرده است» بنمايم؛ و مراد از «قرائني كه خبر مقبول را در برگرفته»: اموري زائد و افزون بر ساير شرايط خبر مقبول است كه آن را در بر گرفته و احاطه كرده و بدان متصل شده و پيوند خورده است.

و اين امور زائدي كه به خبر مقبول، متصل شده و پيوند خورده است، قوت خبر مقبول را افزايش مي‌دهد و برتري و ويژگي‌اي را براي آن - بر غير آن از اخبار مقبول ديگري كه خالي از اين امور زائد هستند - ايجاد مي‌كند كه به وسيله‌ي اين مشخّصه و ويژگي، بر آنها ترجيح پيدا مي‌نمايد.

2- انواع خبر مقبول كه قرائن و دلائل آن را احاطه كرده است:

براي خبر مقبولي كه قرائن آن را در بر گرفته و احاطه كرده است، اقسامي وجود دارد كه مشهورترين آنها عبارتند از:

الف) آنچه كه شيخان [بخاري و مسلم] آن را در صحيح خودشان [صحيح بخاري و صحيح مسلم] روايت كرده‌اند، آن هم از احاديثي كه به حد تواتر نرسيده‌اند.

چنين احاديثي را چند قرينه در بر گرفته كه برخي از آنها عبارتند از:

1- وارستگي و بزرگي بخاري و مسلم در روايت حديث.

2- پيشي جستن و پيشقراولي بخاري و مسلم از ديگران در تمييز و تشخيص دادن احاديث صحيح [از غير صحيح].

3- دو كتاب بخاري و مسلم، مورد قبول و پذيرش علماء و صاحب نظران اسلامي مي‌باشد. و تنها همين قبول و پذيرش علماء - در مفيد واقع شدن علم - از مجرد كثرت طرقي كه به حد تواتر نمي‌رسد، قوي تر و مؤثرتر است.

ب) خبر مشهور، هر گاه كه برايش طرقي متفاوت و مختلف باشد، و تمام آن طرق [با وجود متفاوت بودنشان] از ضعف رُوات و علل قادحه [چيزي كه به صحّت حديث زيان برساند] سالم و صحيح و بي‌عيب و نقص باشد.

ج) خبر مسلسل به ائمه و پيشوايان حافظ و مُتقن، بدون اينكه «غريب» باشد. مانند حديثي كه امام احمد از امام شافعي روايت كرده، و امام شافعي از امام مالك نقل نموده است؛ و سپس فردي ديگر با امام احمد در روايت حديث از امام شافعي شريك و سهيم شود و همانند او به روايت حديث از امام مالك بپردازد.

3- حكم خبر مقبولي كه قرائن و دلائلِ [زائد بر شرايط خبر مقبول]، آن را احاطه كرده و در برگرفته است:

اين نوع از خبر مقبول [كه با قرائن و دلائل تقويت شده است]، از هر نوع خبر مقبول در ميان احاديث و اخبار آحاد، راجحتر و برتر و غالبتر و ارزشمندتر است، پس اگر «خبري كه با قرائن و دلائل احاطه شده» با اخبار و احاديث مقبول ديگر [كه فاقد اين قرائن و دلائل زائد هستند]، تعارض و مخالفت پيدا كند؛ در اين صورت «خبري كه با قرائن احاطه شده» بر اخبار مقبول ديگر مقدّم مي‌شود و ترجيح مي‌يابد [و در احتجاج و استناد جستن و عمل كردن بدان، اولويّت و برتري دارد.]

 


مبحث دوم:
تقسيم خبرمقبول به «معمول به» و «غيرمعمول به»

 

خبر مقبول به دو قسم «معمول به» و «غيرمعمول به» تقسيم مي‌شود؛ و از اين تقسيم، دو نوع از انواع علوم حديث، نشأت مي‌گيرد و بيرون مي‌آيد كه عبارتند از «مُحكم و مُختلف الحديث» و «ناسخ و منسوخ».

 

مُحكم و مختلف الحديث

 

 

1- تعريف «مُحكم»:

الف) تعريف لغوي: «مُحكم»، اسم مفعول از «اَحكم» و به معناي «آن چيز را استوار و متقن گردانيد» است.

ب) تعريف اصطلاحي: «مُحكم»، حديث مقبولي است كه هيچ گونه معارضي مساوي نداشته باشد.

و بيشتر احاديث از همين نوع است؛ و اما احاديث متعارض و مخالف به نسبت مجموع احاديث، اندك است.

2- تعريف «مُختلف الحديث»:

الف) تعريف لغوي: «مُختلِف»، اسم فاعل از «اختلاف»، و ضد «اتفاق» است. و «مختلف الحديث»، عبارت از احاديثي است كه به ما رسيده و برخي از آنها با برخي ديگر مخالفت و مغايرت دارند. يعني برخي از آنها با برخي ديگر در معني با همديگر تضادّ و تناقض و مغايرت و مخالفت دارند.

ب) تعريف اصطلاحي: «مختلف الحديث»، حديثي است مقبول و داراي معارض مساوي كه امكان جمع بين آن دو حديثِ معارض وجود دارد [يعني چون جمع آن دو حديث ممكن است، پس به هر دوي آنها عمل مي‌شود.]

توضيح اينكه: «مختلف الحديث»، حديث صحيح، يا حديث حسني است كه در مقابل او حديث ديگري كه در درجه و قوّت همانند آن است، خود را نشان مي‌دهد كه به ظاهر در معني با آن، متضاد و متناقض مي‌نمايد و براي انديشمندان و فرهيختگان و دانشوران و خردمندان اين امكان وجود دارد كه بين مدلول اين دو حديثِ به ظاهر متضادّ و مغاير، به شكلي مقبول، جمع كنند [و به مدلول هر دوي آنها جامه‌ي عمل بپوشانند و آنها را مورد احتجاج و استناد قرار بدهند.]

3- مثال «مختلف الحديث»:

الف) حديث «لا عَدوى ولا طيرة[50]...»، [يعني: بيماري به ديگري سرايت نمي‌كند و بدفالي درست نيست...] اين حديث را مسلم روايت كرده است.

ب) حديث «فرّ من المجذوم[51] فرارك من الأسد»؛ [همچنانكه از شير مي‌گريزي از بيمار جذامي نيز بگريز]، اين حديث را بخاري روايت كرده است.

هر دو حديث بالا، صحيح هستند و در ظاهر با همديگر متعارض و مغاير و مخالف و متناقض هستند، چرا كه حديث اول، «عدوي» [واگيري و مُسري بودن بيماري‌ها] را نفي مي‌كند، و حديث دوم، واگيري و مُسري بودن بيماري‌ها را ثابت مي‌نمايد.

و علماء و انديشمندان اسلامي، بين اين دو حديث  [به نحو مطلوبي] جمع كرده‌اند و بين معناي اين دو حديثِِ [به ظاهر متضاد و مغاير] به صورتهاي مختلف و متعددي، هماهنگي و سازش و اتحاد و پيوند ايجاد كرده‌اند كه در اينجا ما به بيان آن صورتهايي مي‌پردازيم كه حافظ ابن حجر آنها را انتخاب و گزينش نموده است؛ و مفاد آن به شرح زير است:

4- كيفيّت جمع بين دو حديث متعارض:

كيفيت جمع بين اين دو حديثِ [به ظاهر متعارض] اينگونه است كه گفته شود: مسئله‌ي «عَدوي» [واگير بودن و سرايت كردن بيماري‌ها]، منتفي است و تثبيت شده نمي‌باشد به دليل اين فرموده‌ي رسول خداr  كه مي‌فرمايد: «لايعدي شيءٌ شيئاً»[52]؛ يعني: هيچ چيزي بيماري را به چيز ديگر، انتقال نمي‌دهد [بلكه واگير بودن و سرايت كردن آن برحسب تقدير خداوند متعال و بر مبناي سنن جهان هستي مي‌باشد.]

و به دليل اين روايت كه مردي به رسول خداr  عرضه داشت كه اگر شتر بيمار و گر در ميان شتران سالم باشد و با آنها مخلوط گردد، حتماً شتران سالم، بيمار و گر خواهند شد! پيامبرr  فرمود: «فمن أعدى الأوّل؟»[53]، يعني: پس چه كسي شتر اولي را بيمار و گر ساخته و اين بيماري را به او سرايت داده است. يعني خداوند متعال اين بيماري را در حيوان دوم آفريد و ايجاد كرده همچنانكه آن را در حيوان اول، آفريده و ايجاد نموده است [و واگير بودن و سرايت كردن آن برحسب تقدير خداوند متعال و بر مبناي سنن هستي مي‌باشد.]

و اما قضيه‌ي فرار از شخص جذامي، از باب سدّ ذريعه مي‌باشد.

توضيح اينكه: گاهي اتفاق مي‌افتد شخصي كه با اين فرد جذامي، مخالطه و معاشرت داشته است به چيزي از اين بيماري مبتلا گردد - در حالي كه اين مبتلا شدن برحسب تقدير خداوند متعال [و بر مبناي سنن هستي] بوده نه بر مبناي «عَدوي» [مُسري و واگير بودن بيماري] كه در شريعت نفي شده و گفته شده كه واگيري در اسلام نيست - و اين فرد گمان كند كه اين بيماري‌اش به سبب در آميخته شدن و مخلوط و قاطي گرديدن با فرد بيمار بوده است [و همچون زمان جاهليّت اعتقاد پيدا كند كه بيماري در ذات و طبيعت خود مُسري و واگير است] و اعتقاد و باور به درست بودن قضيه‌ي «عدوي» [واگير بودن ذات بيماري] پيدا كند و در گناه و معصيّت بيافتد؛ از اين رو به دوري گزيدن از فرد جذامي مأمور شده تا از اين اعتقادي كه سبب وقوع وي در گناه مي‌شود، مصون و محفوظ بماند.[54]

5- در صورت موجود بودن دو حديثِ متعارض و مقبول، چه كار بايد كرد؟:

كسي كه با دو حديث متعارض و مقبول، مواجه مي‌شود بر او لازم و ضروري است كه مراحل ذيل را دنبال بكند:

 

الف) هرگاه امكان جمع بين آن دو حديث وجود داشته باشد؛ در اين صورت، جمع بين آنها تعيين و مشخص مي‌شود و عمل كردن به [مدلول] هر دو واجب است.

ب) هرگاه جمع بين آن دو حديث، به وجهي از وجوه امكان نداشته باشد، در اين صورت:

 

1- اگر مشخص شد كه يكي از آن دو حديثِ معارض، «ناسخ» است، در اين صورت، ناسخ را بر منسوخ مقدم مي‌كنيم و بدان عمل مي‌نمائيم و منسوخ را ترك مي‌كنيم.

2- و اگر ناسخ و منسوخ بودن آنها مشخص نشد، در اين صورت، يكي از آن دو حديث را بر ديگري، به وجهي از وجوه ترجيح - كه به پنجاه وجه يا بيشتر مي‌رسد - ترجيح مي‌دهيم و سپس به حديث «راجح و برتر» [كه با وسيله‌ي قواعد و وجوه ترجيح كه علماء و حديث شناسان وضع و تدوين نموده‌اند، ترجيحش مشخص و معلوم شده است] عمل مي‌كنيم.

3- و اگر يكي از آن دو حديثِ معارض، بر ديگري [به وجهي از وجوه ترجيح] برتري و تفوّق و ترجيح و اولويّت نيافت - كه اين نوع به ندرت اتفاق مي‌افتد - در اين صورت، عمل كردن به [مدلول] هر دو حديث را تا زمان آشكار شدن مُرجّحي [رأي تعيين كننده‌اي براي عمل به يكي از آن دو حديث] به تعويق مي‌اندازيم و تا زمان روشن شدن قوت و ترجيح يكي بر ديگري درنگ و مكث مي‌كنيم.

6- اهميّت فنّ «مختلف الحديث»، و كساني كه در اين زمينه، به مهارت و خبرگي و كمال رسيده‌اند:

فنّ «مختلف الحديث»[55]، از مهمترين شاخه‌هاي «علوم حديث» به شمار مي‌آيد؛ به دليل اينكه تمام علماء و انديشمندان اسلامي، به شناخت و فراگيري آن، ناگزير و ناچارند.

و در حقيقت اين پيشوايان و طلايه داران و پيشقراولان و پيشگامانِ پيشتازِ عرصه‌ي متّحد كردن و پيوند دادن حديث و فقه، و صاحب نظران اصوليِ غوّاص و غوطه‌ور در [درياي] مفاهيم و معاني والا و ژرف [اسلامي] بودند كه در زمينه‌ي آشنايي با فن «مختلف الحديث» به كمال رسيدند و در اين راستا به مهارت و خبرگي دست يافتند. و همينها بودند كه [به شناخت بيشتر اين گونه احاديثِ به ظاهر متعارض، آشنا و آگاه بودند و] به جز تعداد اندكي از آنها [= مختلف الحديث] - شناخت ديگر احاديث معارض - براي آنها دشوار و سخت و پيچيده و مبهم و گنگ و غامض نبود.

و براستي تعارض ادلّه [تعارض احاديث و رواياتي كه بدانها در مسائل مختلف احتجاج و استناد مي‌شود]، علماء و دانشوران اسلامي را به خود مشغول كرد [و تمام وقت آنها را گرفت و تمام توجه آنها را به خود جلب كرد]. و در همين قضيه‌ي تعارض ادلّه [احاديث معارض] بود كه استعداد و مهارت و قابليّت و توانايي علماء، و دقّت و ظرافتِ فهم و درك انديشمندان، و جذابيّت و برتريِ انتخاب و گزينش دانشوران، ظاهر و آشكار شد؛ همچنانكه [نبايد فراموش كرد كه] در همين تعارض ادله بود كه قدمهاي كساني هم لغزيد كه [بدون لياقت و شايستگي و صلاحيّت و توانايي] در اين اقيانوس بي‌كران، غوطه‌ور شدند؛ آن هم از برخي از ناخوانده‌هايي كه [بدون دعوت] خويشتن را بر خوانِ علماء و انديشمندان داخل نمودند!

7- مشهورترين كتابهايي كه در عرصه‌ي «مختلف الحديث» به رشته‌ي تحرير درآمده‌اند:

الف) «اِختلاف الحديث»، تأليف امام شافعي. و امام شافعي از زمره‌ي نخستين كساني به شمار مي‌آيد كه در اين زمينه سخن گفته و در اين راستا دست به قلم برده و قلم‌فرسايي نموده است.

ب) «تأويل مختلف الحديث»، تأليف «ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم».

ج) «مشكل الآثار»، تأليف «طحاوي، ابوجعفر احمد بن سلامه».

 

 

ناسخ و منسوخ حديث

 

 

1- تعريف «نسخ»:

الف) تعريف لغوي: «نسخ» در لغت داراي دو معني است: يكي به معناي «ازاله» (برطرف كردن و كنار زدن چيزي)، مانند: «نسخت الشمس الظلّ»، يعني آفتاب سايه را زائل و برطرف كرد و كنار زد. و ديگري به معناي «نقل» (انتقال دادن از جايي به جايي) آمده است؛ از جمله مانند: «نسخت الكتاب»، يعني از كتاب نسخه‌برداري كردم. كه چنين عبارتي وقتي گفته مي‌شود كه الفاظ و رسم الخط آن كتاب را عيناً به نسخه‌ي ديگري منتقل كرده باشم.

پس گويا كه ناسخ، منسوخ را زائل و برطرف كرده و كنار زده، و يا حكم منسوخ را به حكمي ديگر، جابه‌جا نموده است.

ب) تعريف اصطلاحي: «نسخ» عبارت است از: برداشته شدن حكم شرعي و تبديل آن به حكمي ديگر از طرف شارع مقدس اسلام. [به تعبيري ديگر: به برداشتن حكم شرعي قديمي، با دليل شرعي جديد، نسخ گفته مي‌شود، و به حكم برطرف شده‌ي قديمي «منسوخ» و به حكم جديد «ناسخ» مي‌گويند.]

2- اهميّت «علم ناسخ و منسوخ حديث»، و دشواري و پيچيدگي آن، و مشهورترين انديشمنداني كه در شناخت و يادگيري آن، به خبرگي و شهرت رسيدند:

شناخت «ناسخ و منسوخ حديث»، فنّ مهم و اساسي و در عين حال سخت و دشوار است كه «زهري» درباره‌ي آن گفته است: «أعيا الفقهاء وأعجزهم أن يعرفوا ناسخ الحديث من منسوخه»، «شناخت اين فنّ، فقهاء را خسته و ناتوان كرده و از پا انداخته است و آنها را از اينكه ناسخ و منسوخ حديث را بشناسند، عاجز و درمانده نموده است.»

و از مشهورترين انديشمنداني كه در شناخت و يادگيري «ناسخ و منسوخ حديث» به خبرگي و شهرت رسيده‌اند، مي‌توان به امام شافعي اشاره كرد كه در اين عرصه، تسلط و مهارت داشت و داراي سابقه و پيشينه‌ي آگاهي بود [و از طلايه‌داران و پيشقراولان اين عرصه به شمار مي‌رفت.]

امام احمد به ابن وارة - در حالي كه از مصر آمده بود - گفت: «كتبتَ كتب الشافعي؟» آيا كتابهاي شافعي را نوشتي؟ او گفت: خير؛ امام احمد بدو گفت: «فرّطتَ، ما علمنا المجمل من المفسَّر، ولا ناسخ الحديث من منسوخه حتى جالسنا الشافعي»؛ به راستي كه در اين زمينه اهمال و بي‌دقتي و كوتاهي و تفريط كردي؛ ما مُجمَل را از مفسَّر، و ناسخ حديث را از منسوخ آن تشخيص نمي‌داديم تا كه با امام شافعي، همنشيني و مجالست كرديم.

3- به چه وسيله‌اي ناسخ حديث از منسوخ آن، بازشناخته و تشخيص داده مي‌شود؟:

ناسخ حديث از منسوخ آن، به يكي از اين امور، تشخيص داده مي‌شود:

الف) به تصريح و بيان شفاف و روشنِ خود رسول خداr : مانند حديث بريده در صحيح مسلم كه مي‌فرمايد: «كنتُ نهيتكم عن زيارة القبور، فزوروها فإنها تذكّر الآخرة

[در اين حديث، خود آن حضرتr، ناسخ و منسوخ آن را بيان فرموده است.]

ب) به قول صحابي: مانند اين گفته‌ي جابر بن عبداللهt  كه مي‌گويد: «كان آخر الأمرين من رسول اللهr  ترك الوضوء ممّا مسّت النار». اين حديث را صاحبان سنن روايت كرده‌اند.

ج) به وسيله‌ي شناخت تاريخ: مانند حديث شداد بن اوس: «أفطر الحاجم والمحجوم»[56] كه به حديث ابن عباس: «أنّ النبيr احتجم وهو محرم صائم»[57] نسخ شده است. و در برخي از طرق حديثِ شداد بن اوس آمده است كه: «إنّ ذلك كان زمن الفتح»؛ يعني حديث شداد [كه حاكي از بطلان روزه‌ي كسي است كه حجامت كند] در سال فتح مكه [سال هشتم هجري] صدور يافته است، و [حديث] ابن عباس [كه حاكي از حجامت پيامبرr  در حال روزه است] در سال حجّة الوداع [دهم هجري] بوده كه ابن عباس همراه و دوشادوش پيغمبر بوده است.

د) به دلالت اجماع: مانند حديث: «من شرب الخمر فاجلدوه، فإن عاد في الرابعة فاقتلوه»[58]؛ يعني: كسي كه شراب نوشيد، او را تازيانه بزنيد، و اگر نوشيدن شراب را تا چهار مرتبه تكرار كرد، در بار چهارم او را بكشيد.

نووي مي‌گويد: «دلّ الإجماع على نسخه»؛ «اجماع، دلالت و اشاره بر نسخ اين حديث دارد.»

و خودِ اجماع، نه حكمي را نسخ مي‌كند و نه نسخ كرده مي‌شود، بلكه اجماع، دلالت و اشاره بر «ناسخ» دارد.

4- مشهورترين كتابهايي كه در عرصه‌ي «ناسخ و منسوخ حديث»، تأليف شده‌اند:

الف) «الاعتبار في الناسخ والمنسوخ من الآثار»، تأليف ابوبكر محمد بن موسي الحازمي.

ب) «الناسخ والمنسوخ»، تأليف امام احمد.

ج) «تجريد الأحاديث المنسوخة»، تأليف ابن جوزي.

 


 

 

 

 

 

 

 


فصل سوم:
خبر مردود
[خبر غيرقابل قبول و رد شده و ناپذيرفتني و بي‌اعتبار]

 

 

× مبحث اول: خبر ضعيف.

× مبحث دوم: خبر مردود به سبب فقدان نظم و اتصال در سند و سلسله‌ي حديث.

× مبحث سوم: خبر مردود به سبب طعن [عيب و نقص در راوي].[59]

 

 

خبر مردود و اسباب رد شدن آن

 

 

1- تعريف خبر مردود:

«خبر مردود»: عبارت است از: «هو الذي لم يترجّح صدقُ المخبر به»؛ يعني خبري است كه راستي و درستي «مُخبر به» ترجيح داده نشود. [يعني خبري كه به واسطه‌ي عدم اطمينان به صدق و درستي آن، مورد عمل نباشد.].

و اين ترجيح نيافتن جانب صدق و درستي خبر، و عمل نشدن بدان، يا به خاطر فقدان يك شرط يا فقدان چند شرط از شرايط قبولِ صحّت حديث است كه در بحث صحيح بدانها اشاره شد [كه عبارتند از: اتصال سند از ابتدا تا انتهاي سند؛ عدالت راويان؛ ضابط بودن راويان؛ عدم شذوذ و عدم علّت قادحه - چيزي كه به صحّت حديث، زيان و آسيب برساند. -]

2- اقسام خبر مردود و اسباب رد شدن آن:

علماي حديث، خبر مردود را [به اعتبار احوال متون و صفات آنها، و به اعتبار احوال راويان و صفات ايشان، و به اعتبار سند و سلسله‌ي احاديث] به اقسام و انواعي زياد تقسيم كرده‌اند[60] و بر بيشتر اين اقسام، نامهاي ويژه‌اي نهاده‌اند و بر برخي از آنها نيز اسم خاصّي را نگذاشته‌اند بلكه آنها را با عنواني عام، يعني «ضعيف» خوانده‌اند.

اما اسباب ردّ حديث، زياد است كه جملگي آنها به يكي از اين دو سببِ اساسي و محوري و كليدي و بنيادين برمي‌گردند كه عبارتند از:

          الف) فقدان نظم و اتصال در سند و سلسله‌ي حديث.

          ب) طعن و ضعف و عيب و نقص در راوي حديث.

و در تحت هر يك از اين دو سبب [به حسب مراتب]، انواع متعدد و گوناگوني وجود دارد كه به زودي - اگر خدا بخواهد - با مباحثي مستقل و مفصّل، به بيان آنها خواهم پرداخت؛ و نخست به بحث حديث ضعيفي مي‌پردازم كه عنواني عام براي نوع «مردود» است.


مبحث اول:
خبر ضعيف

 

1- تعريف «خبر ضعيف»:

الف) تعريف لغوي: «ضعيف»، ضد «قوي» است. و ضعف، هم شامل ضعف حسّي مي‌شود و هم ضعف معنوي؛ و مراد از ضعيف در اينجا، «ضعف معنوي» مي‌باشد.

ب) تعريف اصطلاحي: خبر ضعيف، عبارت است از: «ما لم يجمع صفة الحسن، بفقد شرط من شروطه»؛ حديثي كه يكي از شرايطِ حديثِ [صحيح يا] حسن، در آن جمع نباشد.[61]

بيقوني در منظومه‌ي خويش مي‌گويد:

وكلّ ما عن رتبة الـحُسنِ قَـصر

 

فهو الضعيف وهو أقسام كثُر

«هر حديثي كه در مرتبه‌ي نازلتر از حسن باشد، ضعيف است و اقسام ضعيف، زياد مي‌باشد.»

2- متفاوت بودن ضعف حديث ضعيف:

مراتب ضعف حديثِ ضعيف، به موجب شدتِ ضعف راويان و خفّت و سبكي [اسناد و متن] آن، متفاوت و گوناگون مي‌باشد؛ همچنانكه مراتب صحّت حديثِ صحيح بر حسب شرايط آن متفاوت مي‌باشد. از اين رو برخي از احاديث، «ضعيف» [كه نه صفات صحيح در او است و نه صفات حسن] و برخي بسيار ضعيف، و برخي نيز «واهي»، و برخي «منكر» [به خاطر كثرت خطا و اشتباه راوي]، و برخي نيز موضوع و جعلي مي‌باشند كه از بدترين انواع ضعيف تلقي مي‌شوند.[62] [63]

3- ضعيفترين و واهي‌ترين اسانيد:

بنا به آنچه در بحث «صحيح» از ذكر «صحيح‌ترين اسانيد» گذشت، علماء در بحث «ضعيف» نيز به بيان احاديثي كه به «ضعيفترين و واهي‌ترين اسانيد» نام نهاده شده‌اند، پرداخته‌اند؛ و حاكم نيشابوري[64] نيز تعداد زيادي از «ضعيفترين اسانيد» را به نسبت برخي صحابه يا برخي جهات [ناحيه‌ها و منطقه‌ها] و شهرها، بيان نموده، و من نيز [در اينجا] به بيان برخي از اين مثال‌ها و نمونه‌ها از كتاب حاكم نيشابوري و ديگران خواهم پرداخت:

الف) ضعيفترين اسانيد به نسبت ابوبكر صدّيقt : عبارت است از اسناد: «صدقة بن موسي الدقيقي، از فرقد السبخي، از مرة الطيب، از ابوبكرt ».[65]

ب) ضعيفترين اسانيد اهل شام: عبارت است از اسناد: «محمد بن قيس المصلوب، از عبيد الله بن زَحر، از علي بن يزيد، از قاسم، از ابي امامه.»[66]

ج) ضعيفترين اسانيد به نسبت عبدالله بن عباسب : عبارت است از اسناد: «السُّدّي الصغير محمد بن مروان، از كلبي، از ابي صالح، از ابن عباس t.»

حافظ ابن حجر مي‌گويد: «هذه سلسلة الكذب لا سلسلة الذهب»؛ اين سند و سلسله، «سلسلة الكذب» [زنجيره‌ي دروغ] است نه «سلسلة الذهب» [زنجيره‌ي طلايي].[67]

4- مثال حديث ضعيف:

آنچه ترمذي از طريق حكيم بن اثرم، از ابوتميمة الهُجَيمي، از ابوهريرهt، از پيامبرr  روايت نموده كه آن حضرتr  فرموده است: «من أتى حائضاً أو امرأة في دبرها أو كاهناً فقد كفر بما أنزل على محمد»؛ «كسي كه با زنش در ايام قاعدگي از راه عقب جفت شود، يا پيش كاهني رود [و گفته‌ي او را تصديق كند] به آنچه بر محمدr  نازل شده، كفر مي‌ورزد.»

ترمذي پس از روايت اين حديث مي‌گويد: «لانعرف هذا الحديث إلّا من حديث حكيم الأثرم عن أبي تميمة الـهُجيمي عن أبي هريرة»؛ يعني اين حديث را فقط از طريق حديث حكيم اثرم، از ابوتميمة الهُجيمي، از ابوهريره مي‌شناسيم.

سپس مي‌گويد: «و ضعّف محمد[68] هذا الحديث من قبل إسناده»[69]؛ يعني: محمد [بن اسماعیل بخاري] اين حديث را از ناحيه‌ي اسنادش، ضعيف شمرده است.

نگارنده مي‌گويد: چرا كه در اسناد اين حديث، حكيم اثرم وجود دارد كه علماء وي را فردي ضعيف شمرده‌اند. حافظ ابن حجر در كتاب «تقريب التهذيب» درباره‌ي او مي‌گويد: «فيه لِينٌ» [يعني از غير ثقه روايت مي‌كند و در اين زمينه، متساهل و كم توجه است.]

5- حكم روايت «حديث ضعيف»:

در نزد اهل حديث و ديگر صاحب نظران اسلامي، روايت كردن احاديث ضعيف و تساهل در اسانيد آنها بدون آنكه ضعف آنها بيان گردد، به دو شرط جايز است - به خلاف احاديث موضوع كه روايت آنها جز با بيان وضع و جعل آنها درست نيست - و اين دو شرط در روايت كردن احاديث ضعيف و تساهل در اسانيد آنها بدون اينكه ضعف آنها بيان گردد، عبارتند از:

الف) اينكه آن احاديث، مربوط به عقايد، مانند صفات خداوند متعال نباشد.

ب) اينكه آن احاديث، در عرصه‌ي بيان احكام شرعي - كه ارتباطي با حلال و حرام دارند - نباشند؛ يعني روايت احاديث ضعيف در مثل «مواعظ»، «ترغيب»، «ترهيب»، «قصص» و امثال آنها درست و صحيح است [اما در عقايد و احكام شرعي كه ارتباط با حلال و حرام دارند، درست نيست.] و از كساني كه در روايت احاديث ضعيف تساهل ورزيده‌اند [بدون اينكه ضعف آنها را بيان كنند] مي‌توان به سفيان ثوري و عبدالرحمن بن مهدي و احمد بن حنبل اشاره كرد.[70]

خاطر نشان مي‌شود كه هر گاه به روايت كردن احاديث ضعيف - بدون اسناد - پرداختي، [سعن كن تا] در روايت آنها اينطور نگويي: «قال رسول اللهr كذا»؛ بلكه بر تو لازم است تا چنين به روايت آنها بپردازي و بگويي: «رُوي عن رسول اللهr كذا» يا «بلغنا عنه كذا» و امثال اينها، تا نسبت اين حديث را به طور قطع و جزم به رسول خداr  ندهي، حال آنكه تو ضعف اين حديث را مي‌داني [و آگاهي كه اين حديث از لحاظ سند ضعيف و معيوب است!]

6- حكم عمل به حديث ضعيف:

علماء پيرامون عمل به حديث ضعيف، اختلاف نظر دارند. جمهور علماء بر اين باورند كه عمل به حديث ضعيف [فقط] در فضائل اعمال [همچون مواعظ، ترغيب و ترهيب] درست و مطلوب است، آن هم به سه شرط كه آنها را حافظ ابن حجر[71] توضيح و تبيين نموده است كه عبارتند از:

الف) ضعف حديث، خيلي شديد و حادّ نباشد.

ب) حديث تحت يكي از اصول «مَعمول به» [مرسوم و معتبر و رايج و متداول و به عمل آمده و شايع] گنجانده شود.

ج) در وقت عمل بدان، معتقد به ثبوت حديث ضعيف نباشد، بلكه معتقد به احتياط كردن در آن باشد.

7- مشهورترين كتابهايي كه در آنها احاديث ضعيف وجود دارد:

الف) كتابهايي كه در عرصه‌ي بيان «ضعفاء» [راويان ضعيف] به رشته‌ي تحرير درآمده‌اند: مانند «كتاب الضعفاء» تأليف ابن حبان، و كتاب «ميزان الاعتدال» تأليف ذهبي. اين بزرگواران در اين كتابها به بيان مثال‌ها و نمونه‌هايي از احاديث پرداختند كه به سبب روايت اين عده از راويانِ ضعيف، به «ضعف و نقص»، منتهي شده‌اند.

ب) كتابهايي كه در [بيان] انواع خاصّي از احاديث ضعيف، به رشته‌ي تحرير درآمده‌اند: مانند كتابهاي «مراسيل»، «علل»، «مدرج» و امثال آنها همانند: «كتاب مراسيل» ابوداود، و «كتاب العلل» دارقطني.

 

مبحث دوّم:
خبر مردود به سبب فقدان نظم و اتصال در سند حديث

 

 

1- مراد از «فقدان نظم و اتصال در سند و سلسله‌ي حديث»:

مراد از فقدان نظم و اتصال در سند حديث، انقطاع سلسله‌ي سند به سبب سقوط يك راوي يا بيشتر از آن در اول يا آخر و يا وسط سند - به طور عمدي يا غيرعمدي از برخي از راويان - مي‌باشد؛ و فرقي نمي‌كند كه اين سقوط راوي از سلسله‌ي سند، سقوط ظاهري (و واضح) باشد، يا سقوط خفي.

2- انواع سقوط راوي [از زنجيره‌ي سند]:

سقوط راوي از سند حديث، برحسب ظهور و خفائش به دو نوع تقسيم مي‌شود [يعني سقوط راوي كه موجب عدم اتصال سند از اول يا وسط و يا آخر آن مي‌شود، دو نوع است] كه عبارتند از:

الف) سقوط واضح و روشن: در شناخت اين نوع از سقوطِ [راوي]، ائمه و پيشوايان، و ديگر پژوهشگران و دانش‌پژوهان علوم حديث، مشترك هستند. و اين سقوط، با «عدم ملاقات نمودن راوي با شيخش» شناخته مي‌شود، خواه [اين عدم ملاقات با شيخ اينطور باشد كه] عصر شيخ خويش را درك نكرده باشد، يا عصرش را دريافته باشد ولي با او ملاقات و ديدار و نشست و گفتگو نداشته باشد (و از شيخش نه اجازه‌اي[72] براي روايت حديث از او داشته باشد و نه «وِجاده»اي.)

از اين رو پژوهشگر و محققِ اسانيد، نياز به شناختِ تاريخ راويان و زندگينامه‌ي آنها دارد، چرا كه تاريخ راويان، دربردارنده‌ي بيان تاريخ تولد و وفات آنها، و روشنگر اوقات آنها در طلب و جستجوي حديث، و بيانگر سفرهاي آنها براي تحصيل و فراگيري حديث و غير آن مي‌باشد.

و علماي حديث شناسي با همديگر به توافق رسيده‌اند تا «سقوط واضح و روشن [راوي]» را برحسب مكان سقوط [راوي] يا تعداد راوياني كه از سلسله‌ي سند افتاده‌اند، به چهار اسم، نامگذاري كنند [و سقوط واضح و روشن راوي را به علّت فقدان نظم و اتصال سند به چهار نوع تقسيم نمايند و چهار نام متفاوت بر آن بگذارند] و اين چهار نام عبارتند از:

          1- معلّق.

          2- مرسل.

          3- معضل.

          4- منقطع.

ب) سقوط خفي:

اين نوع از سقوط راوي، [چنان مخفي و پوشيده است كه] جز پيشوايان و طلايه‌داران ژرف‌بين و آگاه بر طرق حديث و مطلع بر علل اسانيد، كسي ديگر نمي‌تواند بفهمد كه يك راوي در اين سلسله سقوط كرده است؛ [و فقط پيشقراولان عرصه‌ي روايت و درايت و پيشگامانِ پيشتاز عرصه‌ي دقّت و ظرافت و سرآمدان عرصه‌ي هوش و ذكاوت و پيشآهنگان عرصه‌ي حديث‌شناسي و سندشناسي - آن هم با تلاش و تعمّق زياد - مي‌توانند بفهمند كه در اين سلسله، يك راوي سقوط كرده است.]

و «سقوط خفي» دو نام دارد كه عبارتند از:

          1- «مدلّس».

          2- «مرسل خفي».

و چنانكه مي‌آيد، بحث هر كدام از اين شش قسم [معلّق، مرسل، معضل، منقطع، مدلّس و مرسل خفي] را به ترتيب و با تفصيل و ورود به جزئيات بيان خواهم نمود:

 

مُعلّق

 

 

1- تعريف «حديث معلّق»:

الف) تعريف لغوي: «معلّق»، اسم مفعول از «علّق الشيء بالشيء» است؛ يعني «آن چيز را به آن چيز آويخت و بدان مربوط ساخت و آن را معلّق گذارد

و اين سند را فقط به سبب اتصالش به جهت بالا، و انقطاعش از جهت پائين، به «معلّق» نام نهاده‌اند؛ مثل اينكه همانند چيزي است كه به سقف يا مانند آن آويزان و معلّق شده باشد.

ب) تعريف اصطلاحي: حديث معلق عبارت است از: «ما حذف من مبدأ إسناده راوٍ فأكثر على التوالي»؛ حديثي است كه از اول سلسله‌ي سند، يك تن از راويان يا بيشتر، به دنبال هم افتاده باشد.

2- برخي از صورت‌هاي حديث معلّق:

الف) اينكه تمام سند حذف شود و سپس - به عنوان مثال - گفته شود: «قال رسول اللهr كذا».

ب) اينكه تمام اسناد حديث - به جز صحابي، يا صحابي و تابعي - حذف شود.[73]

3- مثال حديث معلّق:

همانند آنچه بخاري در مقدمه‌ي باب «ما يُذكر في الفخذ» [آنچه در مورد ران پا آمده است] روايت كرده كه وي گفته است: «وقال أبوموسى: غطّى النبيr  ركبتيه حين دخل عثمان»[74]؛ [وقتي عثمانt  وارد شد، پيامبرr  دو زانوي خويش را پوشاند.]

اين حديث، معلّق است چرا كه بخاري تمام اسناد حديث را به جز صحابي - كه ابوموسي اشعري باشد - حذف نموده است [و خودش به طور مستقيم از ابوموسي روايت مي‌كند.]

4- حكم حديث معلّق:

حديث معلّق، حديثي مردود و غيرقابل قبول و ناپذيرفتني و بي‌اعتبار مي‌باشد، چرا كه چنين حديثي، فاقد شرطي از شرائط قبول [و صحّت حديث] به نام شرط «اتصال سند» مي‌باشد. و اين عدم اتصال سند، با حذف يك راوي يا بيشتر از آن - از اسناد حديث - تحقق پيدا مي‌كند [و چطور مي‌توان به چنين حديثي اعتماد و اطمينان كرد] با وجودي كه ما هيچ گونه آگاهي و اطلاع از حالات اين راويانِ حذف شده در دست نداريم!

5- حكم احاديث معلّقِ صحيح بخاري و صحيح مسلم:

حكم پيشين - حديث معلّق، حديثي مردود و بي‌اعتبار است - مخصوص حديث معلّقِ مطلق بود؛ ولي اگر حديث معلّق، در يكي از كتابهايي يافت شود كه فقط در آنها به تدوين و گردآوري احاديث صحيح پرداخته شده - مانند صحيح بخاري و صحيح مسلم - در اين صورت، براي حديث معلّق، حكم خاصّي در نظر گرفته مي‌شود كه در بحث حديث «صحيح»[75] به اين موارد اشاره شد، و بد نيست كه در اينجا نيز همان مطالب را يادآوري كنيم كه:

الف) مواردي از احاديث معلّق در صحيحين كه با الفاظ و صيغه‌هاي جزم و قطعي به كسي نسبت داده شده است؛ مانند: «قالَ» و «ذَكر» و «حَكى»؛ [مثلاً بدون ذكر سند گفته شود: «قال رسول اللهr كذا وكذا» يا «قال مجاهد كذا»، يا «رَوى أبوهريرة كذا وكذا»، يا «ذَكر ابن عباس كذا وكذا»، يا «حَكى ابن مسعود كذا وكذا» و عباراتي شبيه اينها]؛ در اين صورت، مطالبي كه پس از اين الفاظ و صيغه‌ها مي‌آيند، محكوم به صحّت هستند و اين صيغه‌ها دليل بر صحّت حديثِ معلق مي‌باشند [و به كار بردن اين الفاظ، بيانگر اطمينان آنها از فلان گفته مي‌باشد.]

ب) و احاديث معلّقي كه در آن به الفاظ و صيغه‌هاي «تمريض» [صيغه‌اي كه در آن لفظ حتمي و قطعي به كار نرفته باشد]، مانند: «قيل» و «ذُكِر» و «حُكي». اين گونه احاديث، صحيح تلقي نمي‌شوند و آنچه كه پس از اين صيغه‌هاي غيرقطعي مي‌آيد، محكوم به صحّت نيست، بلكه احاديث معلّقي كه در صحيحين با صيغه‌ي تمريض [غيرقطعي] آورده شده باشند، اين احاديث ممكن است صحيح باشند و ممكن است حسن باشند [به خاطر وجود سند تقويت كننده] و ممكن است ضعيف باشند. ولي با اين حال، باز هم در چنين اسنادي، حديث واهي و سست و ضعيف و بي‌پايه وجود ندارد، چرا كه اين حديث در كتابي وارد شده است كه عنوان «صحيح» بودن را يدك مي‌كشد [و امكان ندارد كه در آن، حديثي واهي و ضعيف و سست و بي‌پايه وجود داشته باشد] و طريق شناخت حديث صحيح از غيرش، همان تحقيق و بررسي از اسناد اين حديث و حكم مناسب و شايسته درباره‌ي [صحّت يا ضعف] آن است.[76]

 

 

مُرسل

 

 

1- تعريف حديث مُرسل:

الف) تعريف لغوي: «مُرسَل»، اسم مفعول از «اَرسل»، به معناي «أطلق» [رها كرد، خارج ساخت، آزاد نمود، جدا ساخت] مي‌باشد؛ پس گويا كه شخص مُرسِل، اسناد حديث را رها ساخته و آن را با يك روايت كننده‌ي معروف، زنجير و قيد و محدود و محصور نكرده است.

ب) تعريف اصطلاحي: حديث مرسل عبارت است از: «ما سقط من آخر إسناده مَن بعد التابعي»[77]؛ حديثي است كه سقوط راوي در بين تابعي و پيامبرr  صورت گيرد.

2- صورت حديث مُرسَل [در نزد محدثين]:

صورت حديث مرسل اينگونه است كه تابعي - خواه كوچك باشد يا بزرگ[78] - بگويد: «قال رسول اللهr كذا»، يا «فعل بحضرتهr كذا...» [در حضور پيامبرr  فلان كار اتفاق افتاد...] و صورت مُرسل در نزد محدثين همينگونه است [كه سقوط راوي در بين تابعي - خواه كوچك يا بزرگ - و پيامبرr  صورت گيرد و راويِ صحابي از آن حذف شده باشد. به عنوان مثال عبدالله بن دينار تابعي بگويد: «قال النبيr: كذا»].

3- مثال حديث مرسل:

همانند آنچه مسلم در صحيح خود، در بحث «كتاب البيوع» روايت كرده كه: «حدثني محمد بن رافع ثنا[79] حُجين ثنا الليث عن عقيل عن ابن شهاب عن سعيد بن مسيّب أنّ رسول اللهr  نهى عن المزابنة»[80].

«محمد بن رافع از ُحجين از ليث از عقيل از ابن شهاب براي ما نقل كرده كه سعيد بن مسيّب گفته است: رسول خداr  از «مزابنه» - فروختن چيزي كه وزن يا شماره‌ي آن معلوم نباشد به چيزي كه وزن و شماره اش معلوم باشد، مثل فروختن خرماي تر به خرماي خشك - نهي كرده است.»

سعيد بن مسيّب از زمره‌ي كبار تابعين است كه به روايت اين حديث - بدون اينكه واسطه‌ي بين خود و پيامبرr  [صحابي] را ذكر كند - پرداخته است. وي از اسناد اين حديث، آخرش - كه بعد از تابعي است، يعني صحابي - را ساقط كرده و از سلسله‌ي حديث انداخته است. و كمترينِ ميزان اين سقوطِ [راوي] در اين حديث، اين است كه وي فقط صحابي را ساقط كرده باشد. و اين احتمال نيز وجود دارد كه به همراه صحابي، فرد ديگر غير از او را - مثلاً مانند تابعي - نيز از سند حديث انداخته باشد.

«حديثِ مُرسل در نزد فقهاء و صاحب نظران اصولي»:

آنچه بيان كردم، صورت حديث مُرسَل در نزد محدثين بود، اما [مفهوم] حديث مرسل در نزد فقهاء و صاحب نظران اصولي، از اين هم عامتر و وسيعتر است. به باور اين گروه از فقهاء و صاحب نظران اصولي، هر گونه انقطاعي در سند حديث، «مُرسَل» است [و فرقي نمي‌كند كه اين انقطاع چگونه و به چه وجهي باشد.] و مذهب «خطيب بغدادي» نيز همينگونه است.

5- حكم حديث مُرسَل:

در اصل، «حديث مرسل»، به دو دليل، حديثي ضعيف و مردود به شمار مي‌آيد: يكي به جهت فقدان شرطي از شرايط قبول [و صحّت حديث] به نام شرط «اتصال سند» [چرا كه در چنين حديثي، يك راوي از اسناد حديث حذف شده است.]

و ديگري به جهت بي‌اطلاع بودن از حالات راويِ محذوف؛ چرا كه در چنين صورتي اين احتمال وجود دارد كه راويِ محذوف، غيرصحابي باشد، و در اين صورت اين احتمال مي‌رود كه آن راويِ [غيرصحابي]، فردي ضعيف و معيوب باشد.

ولي علماء و محدثين، در حكم مرسل و استناد و احتجاج جستن بدان، با همديگر اختلاف نظر دارند. زيرا كه اين نوع از انقطاعِ [راوي در حديث مرسل] با هر نوع انقطاعي ديگر در سند حديث، تفاوت دارد، چون راوي‌اي كه در حديث  مرسل غالباً ساقط مي‌شود، صحابي است و [چنانكه همه مي‌دانند] تمامي صحابه عادل هستند كه جهالت و ناآگاهي به نسبت اسم آنها [نشناختن نام صحابي]، زياني به صحّت حديث وارد نمي‌آورد.

و خلاصه‌ي اقوال علماء درباره‌ي [حجّيت] مرسل، سه قول است كه عبارتند از:

الف) در نزد جمهور محدثين و تعداد بي‌شماري از صاحب نظران اصولي و فقهي: حديث مُرسل، حديثي ضعيف و مردود به شمار مي‌آيد. و دليل اين گروه از علماء و صاحب نظران اسلامي، بي‌اطلاع بودن از حالات راويِ محذوف است؛ زيرا در چنين صورتي اين احتمال وجود دارد كه راويِ محذوف، غيرصحابي باشد [و در اين صورت اين احتمال مي‌رود كه آن راويِ غيرصحابي، فردي ضعيف و معيوب باشد. زيرا فقط صحابه عادل و وارسته و انسانهاي ثقه و مورد اعتماد - به طور كلي - هستند.]

ب) در نزد ائمه‌ي سه گانه - امام ابوحنيفه، امام مالك، و در روايت مشهور از امام احمد - و گروهي از علماء و صاحب نظران اسلامي: حديث مرسل، حديثي صحيح تلقي مي‌شود كه بدان احتجاج و استناد مي‌گردد؛ البته به شرط اينكه حديث مُرسل از جانب كسي باشد كه خودش ثقه و مورد اعتماد است [و عادتاً و يا به تصريح خود وي، مشخص شده باشد كه] جز از راويان ثقه، حديث، نقل نمي‌كند.

و دليل اين گروه از علماء در اين زمينه اين است كه تابعيِ ثقه، براي خود روا نمي‌دارد تا «قالَ رسول اللهr » بگويد مگر زماني كه آن حديث را از فردي ثقه و مورد اعتماد بشنود.[81]

ج) در نزد امام شافعي و برخي از علماء: حديث مرسل با مراعات شرايطي، «صحيح و پذيرفتني» است. و اين شرايطِ قبولِ حديث مرسل، چهار شرط است كه سه شرط مربوط به راويِ ارسال كننده، و يك شرط آن مربوط به حديث مرسل مي‌باشد.

و اين شرايط چهار گانه عبارتند از:

1- اينكه حديث مرسل از جانب كبار تابعين باشد. [مانند عبيدالله بن عدي بن خيار، سپس سعيد بن مسيّب و امثال اينها.]

2- هر گاه ارسال كننده نام كسي را برد كه حديث را از او ارسال نموده است، بايد نام فردي ثقه و مورد اعتماد را ببرد.

3- هر گاه حافظان معتمد و معتبر حديث، در روايت حديث با او شريك شدند، نبايد مخالف او، حديث را نقل كنند و با او به مخالفت بپردازند.

4- اينكه به اين سه شرطِ پيشين، يكي از شرايط ذيل، ملحق شود:

الف) حديث مرسل از طريقي ديگر، به طور مُسند روايت [و تقويت] شده باشد.

ب) يا اينكه حديث مرسل از طريقي ديگر به طور مرسل روايت شده باشد؛ اينگونه كه حديث را فردي ديگر از غير رجال مرسل اول، روايت و ارسال كرده باشد.

ج) حديث مرسل، موافق قول صحابي باشد.

د) يا اينكه بيشتر اهل علم به حكم حديث مرسل، فتوا داده باشند.[82]

پس هر گاه اين شرايط تحقق يافت، صحّت مَخرج حديث مرسل، و صحّت حديثي كه آن را تقويت كرده، روشن و آشكار مي‌شود و اين قضيه نيز ظاهر مي‌گردد كه حديث مرسل و حديثي كه آن را تقويت كرده، صحيح مي‌باشند كه اگر حديث صحيح ديگري با آن دو، تعارض و مخالفت نمايد، در اين صورت اگر امكان جمع بين آنها نباشد، حديث مرسل و حديث تقويت كننده‌ي آن را بر حديث معارض - به جهت تعدّد طرق سند - ترجيح و برتري مي‌دهيم.[83]

6- مرسل صحابي:

مرسل صحابي آن است كه فرد صحابي از گفتار يا رفتار پيامبرe خبري دهد در حالي كه به دليل كوچكي سن يا تأخير در اسلام آوردن يا حاضر نبودن در آن وقت، امكان شنيدن يا ديدن آن گفتار يا رفتار وجود نداشته باشد؛ و از اين نوع حديث بسيار است به دليل كوچكي صحابه‌هايي همچون ابن‌عباسt و ابن‌زبيرt و امثال آنها.

7- حكم مرسل صحابي:

قول صحيح و مشهور، كه جمهور [علماء و صاحب نظران عرصه‌ي روايت و درايت] بدان تأكيد نموده‌اند و اطمينان يافته‌اند، اين است كه «مرسل صحابي»، حكم حديثِ صحيح را دارد كه احتجاج و استناد جستن بدان درست است. زيرا [روايت صحابي فقط از صحابي صورت مي‌گيرد و جهالت به نسبت اسم صحابي - نشناختن نام صحابي - ضعف محسوب نمي‌شود، چرا كه تمامي صحابه عادل هستند و] خيلي كم اتفاق مي‌افتد كه صحابي از تابعين، حديث روايت كند. و وقتي هم كه از تابعين، حديثي را روايت كنند، حتماً به بيان اسم او مي‌پردازد.

و هر گاه صحابي نام كسي را [در اسناد حديث] نبرد و بگويد: «قال رسول اللهr »؛ در اينجا اصل بر اين است كه صحابي، اين حديث را از صحابي ديگر شنيده باشد [و احتمال اينكه آن را از تابعيِ ضعيف، شنيده باشد، بسيار نادر است.][84] و چنانكه گذشت، حذف صحابي از سلسله‌ي سند، به صحّت حديث، زيان و آسيبي نمي‌رساند.

و برخي نيز گفته‌اند كه حكم مرسل صحابي، همانند حكم مرسل ديگران [از تابعين] است؛ ولي اين قول، قولي ضعيف و مردود، و بي‌اعتبار و ناپذيرفتني است [و قول صحيح، همان قول نخست مي‌باشد.]

8- مشهورترين كتابهايي كه در عرصه‌ي حديث «مرسل» تأليف شده‌اند:

          الف) مراسيل ابوداود.

          ب) مراسيل ابن ابي حاتم.

          ج) «جامع التحصيل لأحكام المراسيل» تأليف علايي.[85]


 

مُعضل

 

 

1- تعريف حديث مُعضل:

الف) تعريف لغوي: «مُعضَل» اسم مفعول از «أعضله»، به معناي «اعياه» [او را خسته كرد و از پا انداخت، ناتوانش كرد و عاجزش نمود، سردرگم و حيرانش نمود.] است.

ب) تعريف اصطلاحي: حديث معضل عبارت است از: «ما سقط من إسناده اثنان فأكثر على التوالي»؛ حديثي است كه [از آغاز يا وسط سلسله‌ي سند] دو راوي يا بيشتر از سند آن حذف شده باشد، به شرط اينكه حذف شدگان پشت سر هم باشند.

2- مثال حديث معضل:

همانند آنچه حاكم در كتاب «معرفة علوم الحديث» با سندش كه به قعنبي مي‌رسد از مالك روايت كرده كه مالك گفته است: به او خبر رسيده كه ابوهريرهt  گفته: پيامبرr  فرموده‌اند: «للملوك طعامه وكسوته بالمعروف، ولايكلّف من العمل إلّا ما يطيق».

حاكم مي‌گويد: اين حديث معضل است، زيرا مالك آن را اِعضال كرده است، همچنانكه در موطأ به اين قضيه اشاره رفته است[86].

پس اين حديث معضل است چرا كه دو راوي به طور متوالي و پشت سر هم، بين مالك و ابوهريره، حذف شده است؛ و ما خارج از كتاب موطأ [در كتابهاي روايي ديگر] به اين نتيجه رسيده‌ايم كه از رواتِ [سند] اين حديث، دو راوي پشت سر هم ساقط شده‌اند كه اين دو نفر عبارتند از: «... عن مالك عن محمد بن عجلان عن أبيه عن أبي هريرة»[87].

3- حكم حديث مُعضَل:

حديث معضل، حديثي ضعيف است؛ و وضعيّت حديث معضل بدتر از وضعيّت حديث مرسل و حديث منقطع است[88]، چرا كه در حديث معضل، تعداد راويانِ حذف شده از سند حديث، [به نسبت مرسل و منقطع] زيادتر و بيشتر است. و حكم حديث معضل [مبني بر ضعيف بودنش]، مورد اتفاق علماء و صاحب نظران اسلامي مي‌باشد.

4- جمع شدن حديث معضل با برخي از صورتهاي حديث معلّق:

بين حديث معضل و حديث معلّق، نسبت «عموم و خصوص من وجه»[89] وجود دارد؛ اينطور كه:

الف) حديث معضل با حديث معلّق در يك صورت قابل جمع است، و آن اينكه: «هر گاه از اول سند، دو راوي پشت سر هم حذف شوند.» در اين صورت، اين حديث در آنِ واحد، هم معضل است و هم معلّق. [معضل از آن جهت است كه دو راوي به طور متوالي و پشت سر هم حذف شده‌اند، و معلّق نيز از آن جهت است كه از اول سند دو راوي، حذف شده‌اند.]

ب) و حديث معضل، در دو صورت از حديث معلّق، متمايز و جدا مي‌شود:

1- هر گاه از وسط سند حديث، دو راوي به صورت متوالي و پشت سر هم حذف شوند؛ در اين صورت اين حديث «معضل» است و «معلّق» نيست.

2- هر گاه از اول سند حديث، فقط يك راوي حذف شود؛ در اين صورت اين حديث «معلّق» است و «معضل» نيست.

5- مشهورترين كتابهايي كه در آنها احاديث «مُعضل» وجود دارد:

سيوطي گويد[90]: از كتابهايي كه در آنها احاديث «معضل»، «منقطع» و «مرسل» وجود دارند، مي‌توان به اينها اشاره كرد:

          الف) كتاب السنن سعيد بن منصور.

          ب) مؤلفات ابن ابي الدنيا.

 


 

منقطع

 

 

1- تعريف حديث منقطع:

الف) تعريف لغوي: «مُنقطع» اسم فاعل از «انقطاع» [جدايي، قطع شدن، از هم گسيختگي]، و ضد «اتصال» [پيوستگي، ارتباط، پيوند، به هم پيوستگي] مي‌باشد.

ب) تعريف اصطلاحي: حديث منقطع، عبارت است از: «ما لم يتصل إسناده على أيّ وجه كان انقطاعه»؛ حديثي است كه اسنادش متصل نباشد و فرقي نمي‌كند كه اين انقطاع سند، چگونه و به چه وجهي باشد[91].

2- شرح تعريف حديث منقطع:

توضيح اينكه: [حديث منقطع] شامل هر اسنادي مي‌شود كه در آن انقطاعي [در سند حديث] صورت گرفته باشد، و فرقي نمي‌كند كه اين انقطاع، در كجاي سند اتفاق افتاده باشد؛ خواه در اول سند باشد يا آخر سند و يا وسط سند. - بنا به اين تعريف - حديث «مُرسل»، «معلّق» و «معضل» نيز در تعريف حديث «منقطع» داخل مي‌شوند.

ولي علماي متأخرِ مصطلح الحديث، حديث منقطع را به مفهومي اختصاص داده‌اند كه هيچ گونه انطباقي با صورتهاي حديث «مرسل» يا حديث «معلّق» و يا حديث «معضل» ندارد [بلكه مفهوم آن با مفاهيم مرسل و معلق و معضل، متمايز و متفاوت و ويژه و جدا است.]

و غالباً علماي متقدم و پيشين نيز، حديث منقطع را به مفهومي خاصّ و جدا [از مفاهيم مرسل و معلّق و معضل] اختصاص داده بودند. و به همين خاطر نووي مي‌گويد: «وأكثر ما يستعمل في رواية من دون التابعي عن الصحابي كمالك عن ابن عمر»[92]؛ بيشتر احاديثي كه از نظر استعمال، منقطع ناميده مي‌شوند، روايات غيرتابعي از صحابي مي‌باشند، مانند: روايت مالك از ابن عمر.

3- حديث منقطع در نزد محدثين متأخر:

حديث منقطع در نزد محدثين متأخر عبارت است از: «ما لم يتّصل إسناده ممّا لا يشمله اسم المرسل أو المعلّق أو المعضل»؛ حديثي كه اسنادش متصل نباشد و شامل اسم مرسل يا معلّق و يا معضل نگردد. پس گويا كه «منقطع»، عنواني عام و كلّي براي هر انقطاعي در سند حديث، به جز سه صورت از صورتهاي انقطاع سند مي‌باشد كه اين سه صورت انقطاع عبارتند از:

حذف راوي از اول سند [معلّق]، يا حذف راوي از آخر سند [مرسل]، و يا حذف دو راوي از سلسله‌ي سند به طور متوالي و پشت سر هم. و فرقي نمي‌كند كه اين حذف دو راويِ پشت سر هم، از آغاز يا وسط و يا آخر سند باشد. [معضل]. [پس مفهوم حديث منقطع با مفاهيم حديث مرسل، معلّق و معضل متفاوت و جدا و متمايز و خاص است؛ و منقطع، شامل هر انقطاعي در سند، به جز سه صورت بالا مي‌شود] و اين همان چيزي است كه حافظ ابن حجر در كتاب «النخبة» و شرح آن، بدان راه يافته است.[93]

و بايد دانست كه گاهي انقطاع سند، در يك موضع از اسناد اتفاق مي‌افتد و گاهي نيز انقطاع بيشتر از يك موضع است؛ مثل اينكه در دو موضع يا سه موضع از اسناد، انقطاع صورت پذيرفته باشد.

4- مثال حديث منقطع:

همانند حديثي كه عبدالرزاق، از ثوري، از ابواسحاق، از زيد بن يُثَيع، از حذيفه - به طور مرفوع - روايت كرده كه پيامبرr  فرموده است: «إن وليتموها أبابكر فقوي أمين»[94]؛ «اگر براي آن قضيه، ابوبكرt  را به كار گماريد و كار را به عهده‌ي او گذاريد، براستي كه او هم قوي و نيرومند است و هم امانتدار و مطمئن.»

در سند اين حديث، يك نفر از وسط آن به نام «شريك» در بين «ثوري» و «ابواسحاق» افتاده است. چرا كه ثوري به طور مستقيم و شخصاً از ابواسحاق حديث را نشينده است، بلكه آن را از شريك، و شريك نيز از ابواسحاق شنيده است.[95]

و بر چنين انقطاعي [در سند حديث كه در روايت بالا بدان اشاره رفت]، نه اسم مرسل درست درمي‌آيد و نه اسم معلّق و نه اسم مُعضل. چرا كه چنين انقطاعي، فقط در حديث منقطع، قابل اجرا و انطباق است.

5- حكم حديث منقطع:

علماء در اين قضيه با همديگر اتفاق نظر دارند كه حديث منقطع، حديثي ضعيف تلقي مي‌شود. و اين ضعف حديث منقطع، به جهت بي‌اطلاع بودن از حالات روايِ محذوف است. [چرا كه در چنين صورتي اين احتمال مي‌رود كه آن راويِ محذوف، فردي ضعيف و معيوب باشد.]

 

مُدَلَّس

 

 

1- تعريف حديث مُدَلَّس:

الف) تعريف لغوي: «مُدلَّس»، اسم مفعول از «تدليس» است. و «تدليس» در لغت به معني «پنهان كردن و پوشانيدن عيب كالا براي مشتري» مي‌باشد. و اصل تدليس - همچنانكه در قاموس[96] آمده - مشتق از «دَلَس» مي‌باشد. و آن به معناي «ظلمت و تاريكي» يا «اختلاط و آميختگي تاريكي» است.

پس گويا كه فرد تدليس كننده [مُدَلِّس]، حالت صحيح و درستِ حديث را بر حديث شناسان، تيره و تار و مشتبه و مخفي مي‌كند و امرش را غبارآلود و تاريك مي‌نمايد [كه فرد نتواند حالت صحيح و درست و دقيق حديث را به وضوح و روشني تشخيص دهد.] و از اين روزنه است كه تدليس در حديث رُخ مي‌دهد و حديث «مُدلَّس» مي‌گردد.

ب) تعريف اصطلاحي: حديث مُدلّس عبارت است از: «اخفاء عيب في الإسناد وتحسين لظاهره»؛ يعني: پنهان كردن و پوشاندن عيبي در اسناد حديث، و آراستن و تزيين كردن ظاهر سند حديث. [و به عبارتي ديگر، مُدلَّس: حديثي است كه در آن عملي كه باعث اعتبار روايت گردد انجام شود، ولي در واقع خود حديث داراي اين خصوصيّت نباشد.]

2- اقسام تدليس:

تدريس داراي دو قسم اساسي و محوري است كه عبارتند از: «تدليس در سند» و «تدليس شيوخ» [تدليس در اساتيد].

3- تدليس در سند:

علماي حديث، اين نوع از تدليس [= تدليس در سند] را با تعريفاتي مختلف و گوناگون تعريف نموده‌اند كه به زودي به انتخاب و گزينش صحيحترين و دقيقترين آنها - در راستاي نظر شخصي خودم - خواهم پرداخت. و آن تعريف برگزيده و مختار، تعريف امام ابواحمد بن عمرو البزّار و امام ابوالحسن بن قطان مي‌باشد كه عبارت است از:

الف) تعريف تدليس در سند: «أن يروي الراوي عمن قد سمع منه ما لم يسمع منه من غير أن يذكر أنه سمعه منه»[97]؛ اينكه يك راوي از كسي كه از او [احاديث و رواياتي را] شنيده، چيزي را روايت كند كه از او نشنيده است، بدون اينكه بيان كند كه آن حديث را [نيز] از او شنيده است.[98]

ب) شرح تعريف: توضيح تعريف «تدليس در سند»، اين كه: راوي از شيخي كه از او برخي از احاديث و روايات را شنيده، چيزي را روايت كند؛ ولي اين حديثي را كه به تدليس آن پرداخته، از شنيده‌هاي آن شيخ نباشد بلكه آن را از شيخي ديگر [غير از او] شنيده باشد؛ از اين رو آن شيخ را از سند ساقط مي‌كند و آن حديث را از او با لفظي كه موهوم سماع و غير آن [ملاقات با شيخ] است، مانند: «قال» يا «عن»، روايت مي‌كند و چنان براي ديگران وانمود مي‌كند كه وي آن حديث را از آن شيخ مستقيماً شنيده است [و چه بسا كه بين آنها، يك راوي يا بيشتر افتاده باشد] ولي با صراحت بيان نمي‌كند كه وي اين حديث را از آن شيخ شنيده است؛ از اين رو در وقت روايت حديث اينچنين نمي‌گويد: «سمعتُ» يا «حدثني»، تا بدين وسيله، دروغگو و دروغ پرداز و نيرنگ كار و متقلّب نگردد. [بنابراين در چنين مواردي از الفاظ «أخبرنا فلان» و يا «حدثنا فلان» و يا از الفاظي شبيه اينها استفاده نمي‌كند، بلكه مي‌گويد: «قال فلان» و «يا عن فلان»، و مانند آنها. و طوري روايت مي‌كند كه موهم سماعِ مستقيم باشد.]

و [بسيار اتفاق مي‌افتد تعداد] راوياني كه فرد مدلّس [با ظاهرسازي و تدليس] از سند حديث انداخته، به يك راوي و يا بيشتر برسد!

ج) تفاوت «تدليس در سند» با «ارسال خفي»:

ابوالحسن بن قطان پس از بيان تعريف پيشين [براي تدليس در سند] مي‌گويد:

«والفرق بينه وبين الإرسال هو: أن الإرسال روايته عمن لم يسمع منه»؛ «فرق بين تدليس و ارسال اين است كه ارسال زماني به وقوع مي‌پيوندد كه راوي از كسي كه هيچ حديثي را از او نشنيده [و هرگز همديگر را ملاقات نكرده باشند]، حديثي را روايت كند [در حالي كه در تدليس، ملاقات صورت پذيرفته اما راوي هيچ حديثي را از ديگري نشنيده و يا فقط بعضي از احاديث را از او شنيده است.]

توضيح اينكه: هر يك از «مُدَلِّس» [تدليس كننده] و «مُرسِل [ارسال كننده‌ي] ارسال خفي»، چيزي را از شيخ - با لفظي كه موهمِ سماع و غير آن [مانند ملاقات با شيخ] است - روايت مي‌كنند كه از او نشنيده‌اند، با اين تفاوت كه [احتمال دارد كه] «مُدلِّس» [فرد تدليس كننده] غير از احاديثي كه به تدليس آنها از آن شيخ پرداخته، احاديث ديگري را نيز از او شنيده [و با او ملاقاتي نيز داشته باشد] در حالي كه فرد «مُرسِل [ارسال كننده‌ي] ارسال خفي»، هرگز حديثي - نه از احاديثي كه به ارسال آنها پرداخته و نه از غير آن - را از آن شيخ نشنيده است؛ ولي (امكان دارد كه فقط) معاصر آن شيخ باشد و يا آن را ملاقات كرده باشد (اما هرگز حديثي را از او نشنيده است؛ در حالي كه فرد مُدلِّس چنين است.)

د) مثال تدليس در سند:

همانند آنچه حاكم[99] با سندش از علي بن خشرم روايت كرده كه وي گفته است: «ابن عيينه از زهري حديثي را براي ما نقل كرد. به او گفته شد: «سمعته من الزهري؟» [آيا اين حديث را از زهري شنيده‌اي؟] او گفت: خير، آن را هرگز از زهري نشنيده‌ام و از كسي هم كه از زهري شنيده باشد نيز نشنيده‌ام، بلكه اين حديث را عبدالرزاق از معمر از زهري براي من نقل كرده است.»

در اين مثال، ابن عيينه، دو نفر بين خود و بين زهري را از سند انداخته است.[100]

4- «تدليس تسويه»:

در حقيقت اين نوع از تدليس، نوعي از انواع «تدليس در سند»، و از جمله‌ي زير مجموعه‌ي آن مي‌باشد.

الف) تعريف «تدليس تسويه»: عبارت است از: «رواية الراوي عن شيخه ثم إسقاط راوٍ ضعيف بين ثقتين لقي أحدهما الآخر»؛ راوي، حديثي را از شيخش [كه ثقه است] روايت كند و سپس به حذف راويِ ضعيفي كه در بين دو راويِ ثقه است و يكي از آن دو، ديگري را ملاقات كرده، بپردازد.

صورت «تدليس تسويه»، اينطوري است كه: راوي، حديثي را از شيخش كه ثقه است، روايت كند، و اين شيخِ ثقه، آن حديث را از فردي ضعيف و او نيز از فردي ثقه روايت نمايد، و يكي از اين دو راويِ ثقه [شيخ ثقه، و فرد سوم كه راويِ ضعيف به روايت از آن پرداخته] ديگري را ملاقات هم كرده باشد.

در اينجا، فرد «مُدلِّس» [تدليس كننده] كه حديث را از ثقه‌ي اول [شيخش] شنيده، به حذف كردن راويِ ضعيفي كه در سند وجود دارد [و شيخش حديث را از او روايت كرده] مي‌پردازد، و اسناد حديث را با لفظي محتمل و قابل تصور، از شيخ ثقه از ثقه‌ي دوم [كه بعد از راويِ ضعيف وجود دارد] قرار مي‌دهد [و چنان وانمود مي‌كند كه اين حديث را شيخ ثقه‌اش از ثقه‌ي دوم روايت نموده است و فرد ديگري بين اين دو ثقه وجود ندارد.] و به اين طريق، تمام سند حديث را با راويان ثقه، تسويه و مرتّب مي‌نمايد، و چنان وانمود مي‌كند كه كل اسناد از راويان ثقه، تشكيل شده است [و فردي ضعيف در ميان آنها وجود ندارد.]

و «تدليس تسويه»، بدترين نوع از انواع «تدليس» است، زيرا گاهي اوقات اتفاق مي‌افتد كه ثقه‌ي اول [در اسناد حديث]، معروف به تدليس نيست. و سندشناس نيز بعد از «تسويه»، او را بر همين صفت و ويژگي [= معروف نبودن به تدليس] مي‌يابد كه از راويِ موثق و معتبر ديگر آن حديث را روايت نموده است؛ از اين رو حكم صحّت حديث را مي‌دهد [و گمان مي‌كند كه حديث وي متصل و صحيح است در حالي كه از اسناد اين حديث، راويان ضعيف حذف شده‌اند].

و پرواضح است كه در چنين روايتي، فريبكاري و حقّه بازي شديد و نيرنگ و تقلّبِ سخت، وجود دارد [چرا كه در وسط سند، يك راويِ ضعيف حذف شده و كسي كه آگاه و مطلع نباشد، نمي‌فهمد كه در سند، يك راوي حذف شده است.]

ب) مشهورترين كساني كه به «تدليس تسويه» مي‌پرداختند:

از مشهورترين كساني كه به «تدليس تسويه» مي‌پرداختند، مي‌توان به «بقية بن وليد» اشاره كرد كه ابومُسهِر درباره‌ي وي مي‌گويد: «أحاديث بقية ليست نقيّة، فكن منها على تقية»[101]؛ «احاديثي كه از بقية [بن وليد] نقل شده‌اند، صاف و خالص و پاك و پالوده نمي‌باشند، از اين رو از [روايت] آنها برحذر باش و بپرهيز.»

ج) مثال «تدليس تسويه»:

نمونه‌ي اين تدليس، حديثي است كه ابن ابي حاتم در كتاب «العلل» آورده است. وي گفته است: از پدرم شنيدم - و ابن ابي حاتم به بيان حديثي پرداخته كه اسحاق بن راهويه آن را از بقية اين‌گونه روايت كرده است كه - ابو وهب اسدي از نافع و او از ابن عمرt به من چنين خبر دادند كه پيامبرr فرمودند: «لا تحمدوا إسلام المرء حتى تعرفوا عقدة رأيه».

ابن ابي حاتم مي‌گويد: پدرم گفت: در اين حديث اشكالي است كه كمتر كسي بدان پي مي‌برد. اين حديث از عبيدالله بن عمرو از اسحاق بن ابي فروة از نافع از ابن عمرt از پيامبرr روايت شده است.

عبيدالله فرد ثقه و مطمئني است و كنية وي «ابووهب» مي‌باشد و به «اسدي» مشهور است. بقية از كنية او استفاده كرده و به بني‌اسد او را نسبت داده است تا بدان پي برده نشود به گونه‌اي كه اگر در خلال روايتِ حديث، اسحاق بن ابي فروة را رها كند كسي متوجه آن نمي‌شود. (اين حديث در «علل الحديث» شماره 1957 آمده است و بقية خواسته است با آوردن كنية ابن عمرو، شنونده را گمراه كند تا متوجه حذف اسحاق بن ابي فروه نشود).[102]

5- «تدليس شيوخ» [تدليس در اساتيد]:

الف) تعريف تدليس شيوخ: تدليس شيوخ عبارت است از: «أن يروي الراوي عن شيخٍ حديثاً سمعه منه، فيسميّه، أو يكنيه، أو ينسبه، أو يصفه بما لا يُعرف به كي لا يعرف»[103].

«اينكه راوي از استادش حديثي را روايت كند كه آن حديث را از او شنيده است، و استادش را با اسم و يا كنيه و يا با نسبتي و يا با صفتي نام ببرد كه با آن شناخته شده نيست، تا مشخص نشود كه مقصودش آن فرد است [بلكه منظورش را چنين بيان كند كه انگار فرد ديگري را مد نظر دارد.]

ب) مثال تدليس شيوخ:

همانند اين قول ابوبكر بن مجاهد - يكي از پيشوايان قرّاء و طلايه‌داران عرصه‌ي قرائت - كه مي‌گويد: «حدثنا عبدالله بن أبي عبدالله» [عبدالله بن ابي عبدالله براي ما روايت كرده است]؛ و مرادش از عبدالله بن ابي عبدالله، «ابوبكر بن عبدالله بن أبي داود سجستاني [سيستاني]» است. [و او را با نامي كه بدان شناخته شده نيست، نام مي‌برد.]

6- حكم تدليس:

الف) اما «تدليس در سند»: بسيار زشت و نازيبا و سخت مكروه و قبيح است كه بيشتر علماء و صاحب نظران اسلامي، به مذمت و نكوهش آن پرداخته‌اند، و «شعبه» از همه بيشتر آن را مذمت و نكوهش كرده و پيرامون آن، بيانات و گفته‌هايي دارد؛ از جمله: «التدليس أخو الكذب»؛ «تدليس، برادر دروغ است.»[104]

ب) و اما «تدليس تسويه»: زشتي و كراهتش از «تدليس در سند»، بيشتر و سختر است، تا جايي كه عراقي گفته است: «أنّه قادحٌ فيمن تعمّد فعله»؛ كسي كه به قصد، به اين نوع از تدليس مي‌پردازد، مجروح خوانده مي‌شود و به دليل «تدليس تسويه» - آن هم به طور عمدي - مورد عيب و نكوهش قرار مي‌گيرد.

ج) و اما «تدليس شيوخ»: اين نوع تدليس به اندازه‌ي «تدليس در سند»، مذموم و زشت نيست؛ و زشتي و كراهتش به نسبت نوع اول، كمتر است. زيرا فرد مُدلِّس [تدليس كننده]، فردي را [از سند] ساقط نكرده است، بلكه كراهت و زشتي آن به سبب پوشانيدن و مبهم ساختن شخصيّت مروي عنه [استاد] و ناهموار ساختن روش شناخت او براي شنونده [و كسي كه بخواهد از وضعيّت و شايستگي او مطلع و آگاه شود] منجر مي‌گردد. و براي كراهيّت و قباحت اين نوع تدليس - با توجه به مقصود فرد مُدلِّس از اين كار - درجات و حالاتي وجود دارد.

7- خواستها و اهدافي كه باعث به وجود آمدن تدليس [در سند حديث] مي‌شود:

الف) خواستها و اهدافي كه باعث به وجود آمدن «تدليس شيوخ» مي‌شود، چهار مورد است كه عبارتند از:

1- كسي به خاطر اينكه استادش فردي ضعيف، يا فردي غيرقابل اعتماد [غيرثقه] مي‌باشد، [او را با اسم نمي‌خواند، بلكه با لقب و يا كنيه و... نام مي‌برد.]

2- يا به اين خاطر كه استاد، عمري دراز كرده است و در شنيدن احاديث او [علاوه از فردِ روايت كننده]، كساني كه شأن شاگردي او را نداشته‌اند، و از فرد روايت كننده پائين‌ترند با او شركت كرده‌اند.

3- و یا به این خاطر که سنّ و سال شیخ، کوچک است؛ به طوری که وی، کوچکتر از کسی باشد که از او روایت می‌کند.

4- و يا به اين خاطر بوده كه راوي از اين استاد، بسيار روايت مي‌كرده است و دوست نداشته تا هميشه با يك اسم، از استادش نام ببرد.

ب) خواستها و اهدافي كه باعث به وجود آمدن «تدليس در سند» مي‌شود، پنج مورد است كه عبارتند از:

1- برتر نشان دادن سند حديث.

2- از دست دادن چيزي از حديث، از شيخي كه از او احاديث زيادي را سماع نموده است.

3و4و5- سه عامل نخستي كه در «تدليس شيوخ» بيان شد.

8- اسباب مذمّت كردن فرد مُدَلِّس [تدليس كننده]:

اسباب مذمت كردن فرد مُدلِّس، سه مورد است كه عبارتند از:

الف) فرد مُدلّس، با تدليس كردن، چنان وانمود مي‌كند كه آن حديث را از كسي شنيده، در صورتي كه آن حديث را از آن فرد نشنيده است [و اين خود دروغ، و در خورِ مذمت و نكوهش است]

ب) انحراف فرد مدلِّس از «كشف» [شفاف سازي و آشكار كردن حالتِ درست و دقيق سند حديث] به «احتمال» [گمان بردن و حدس زدن].

[يعني فرد مُدلِّس آنچنان سند حديث را بر مخاطب و يا خواننده مشتبه و مشكوك و سياه و تاريك و تيره و تار مي‌كند كه فرد نتواند حالت درست و دقيق سند حديث را به وضوح و روشني، تشخيص دهد.]

ج) فرد مُدلِّس مي‌داند كه اگر به ذكر فردي كه درباره‌ي آن، دست به تدليس زده بپردازد، مورد پسند و خشنودي [حديث‌پژوهان و رجال شناسان] واقع نمي‌شود.[105] [از اين رو دست به تدليس مي‌يازد كه خود نيرنگ و فريب و حقه و تقلّب است كه مستوجب مذمت و نكوهش و سرزنش و توبيخ مي‌باشد.]

9- حكم روايت فرد مُدلِّس:

علماء در قبول روايت كسي كه به تدليس شناخته شده باشد، اختلاف نظر دارند كه مشهورترين اقوال آنها در دو قول خلاصه مي‌شود كه عبارتند از:

الف) رد كردن و نپذيرفتن روايت فرد مُدلِّس به طور مطلق؛ اگر چه به بيان «سماع» [در آن حديث نيز] بپردازد. زيرا كه خود تدليس، باعث به وجود آمدن عيب و نقص در حديث مي‌شود. (و چنين امري نيز - از ديدگاه علماء و صاحب‌نظران اسلامي - غيرقابل اعتماد و اعتبار است.)

ب) و برخي از علماء در قبول روايت از فرد مُدلِّس، قائل به تفصيل هستند (و مذهب درست نيز همين مذهب است) و بر اين باورند كه بايد نوع روايتِ فردِ مُدلِّس به شكل زير تفكيك گردد:

1- اگر فرد مدلّس، با الفاظ واضح و صريح مبني بر سماع حديث [مانند: «سمعتُ» و «حدثنا» و «أخبرنا» و مانند اينها] حديث را روايت كند، روايتش پذيرفته مي‌شود و قابل استناد است. يعني اگر گفت: «سمعتُ» يا الفاظي مانند آن [«حدثنا»، «أخبرنا» و...]، حديثش پذيرفته مي‌شود.

2- و اگر فرد مُدلِّس با الفاظ مشتبه و غيرصريح مبني بر سماع، حديث را روايت كند [كه در آنها شبهه‌ي اتصال و شنيدن وجود دارد]، در اين صورت روايتش پذيرفته نمي‌شود و قابل استناد نيست. يعني اگر گفت: «عن [فلان]» يا الفاظي مانند آن [«قال فلان» و...]، حديثش پذيرفته نمي‌شود.[106]

10- به چه وسيله‌اي «تدليس» [در حديث]، شناخته مي‌شود:

تدليس [در حديث]، به وسيله‌ي دو امر دانسته مي‌شود:

الف) خبر دادن خود مُدلِّس به تدليس در حديث؛ هر گاه از او [به طور مثال درباره‌ي تدليس در آن] سؤال شود. همچنانكه اين قضيه براي ابن عيينه اتفاق افتاد. [از علي بن خشرم نقل شده كه وي گفت: ما در نزد ابن عيينه بوديم كه وي گفت: «قال الزهري». به او گفته شد: «حدثكم الزهري؟»، «آيا اين حديث را زهري براي شما روايت كرده است؟». ايشان جوابي نداد. سپس گفت: «قال الزهري». به او گفته شد: آيا از زهري شنيده‌اي؟ پس گفت: خير، آن را هرگز از زهري نشنيده‌ام و از كسي هم كه از زهري شنيده باشد نيز نشنيده‌ام بلكه اين حديث را عبدالرزاق از معمر از زهري براي من نقل كرده است.

در اين حديث، خود زهري به تدليس در حديث - چون از او سؤال شد - خبر داده است.]

ب) امامي از امامان و بزرگان عرصه‌ي حديث پژوهي و سندشناسي - با شناختي كه از تدليس حديث در پرتو تحقيق و بررسي و مطالعه و وارسي به دست آورده - بر تدليس [در سند يا تدليس شيوخ و يا تدليس تسويه] تصريح نمايد.

11- مشهورترين كتابهايي كه در عرصه‌ي «تدليس» و «مُدلِّسين» [افرادي كه به تدليس شناخته شده‌اند] به رشته‌ي تحرير درآمده‌اند:

در اين زمينه، كتابهاي زيادي در عرصه‌ي «تدليس» و «مُدلِّسين» [تدليس كنندگان] به رشته‌ي تحرير و نگارش درآمده‌اند كه مشهورترين آنها عبارتند از:

الف) خطيب بغدادي، در اين راستا سه كتاب را به رشته‌ي تحرير درآورده كه يكي از آنها با عنوان «التبيين لأسماء المُدلِّسين»[107]، در زمينه‌ي نامهاي تدليس كنندگان، نگاشته شده است؛ و در هر يك از دو كتاب ديگر، به بيان نوعي از انواع تدليس پرداخته است.[108]

ب) «التبيين لأسماء المدلّسين»، تأليف برهان الدين حلبي. (اين كتاب به زيور چاپ آراسته شده است.)

ج) «تعريف أهل التقديس بمراتب الموصوفين با لتدليس»، تأليف حافظ ابن حجر. (اين كتاب نيز چاپ شده است.)

 

مُرسل خفي

 

 

1- تعريف مرسل خفي:

الف) تعريف لغوي: «مُرسل» در لغت، اسم مفعول از «ارسال» و به معني «اطلاق» (رها سازي، آزاد كردن، بيرون دادن، انداختن) است. گويي كه مُرسِل (فرد ارسال كننده)، اسناد حديث را رها ساخته و آن را متصل و منظم نياورده است.

و «خفي» (پنهان، نهان، سرّي، محرمانه، مستتر، پوشيده، ناشناخته) نيز ضد «جلي» (روشن، آشكار، واضح، نمايان) است. [و به اين نوع از ارسال، بدين خاطر «مرسل خفي» گفته مي‌شود) چرا كه [ارسالِ] اين نوع از ارسال، واضح و روشن و آشكار و نمايان نيست و جز با تحقيق و بررسي و تجزيه و تحليل، قابل درك و فهم و تمييز و تشخيص نمي‌باشد.

ب) تعريف اصطلاحي: «مرسل خفي» عبارت است از: «أن يروي عمن لقيه أو عاصره ما لم يسمع منه بلفظ يحتمل السماع وغيره كـ«قال»»؛ اينكه كسي از ديگري كه همديگر را ملاقات كرده باشند يا هم عصر يكديگر باشند، حديثي را روايت كند، در صورتي كه آن حديث را از آن فرد نشنيده باشد؛ ولي در الفاظ حديث چنان وانمود شود كه از او حديث شنيده و او را ملاقات كرده است. [و چه بسا كه بين آنها، يك راوي و يا بيشتر افتاده باشد. و در اين مورد از الفاظ «أخبرنا فلان» يا «حدثنا فلان» و يا از الفاظي شبيه اينها استفاده نمي‌شود، بلكه از الفاظي ديگر) مانند: «قال فلان»، يا «عن فلان» و مانند آنها، استفاده مي‌شود. چرا كه فرد محدث اگر حديث را با الفاظ مشتبه و غيرصريح روايت كند كه در آنها شبهه‌ي اتصال و شنيدن وجود داشته باشد، آن حديث در حكم مرسل و انواع آن است؛ ولي اگر با الفاظ صريح و واضح، مانند: «سمعتُ» و «حدثنا» و «اخبرنا» و مانند اينها، حديث را روايت كند، روايتش پذيرفته مي‌شود و قابل استناد است.]

2- مثال مرسل خفي:

همانند آنچه ابن ماجه از طريق عمر بن عبدالعزيز، از عقبة بن عامر - به طور مرفوع - روايت كرده كه [پيامبرr  فرموده است:] «رحم الله حارس الحرس»[109]؛ «خداوند فرد نگهبان و ديده‌بان و مأمور گشت و پاسدار را مورد رحمت خويش قرار دهد.»

[اين حديث مرسل خفي است] چرا كه عمر بن عبدالعزيز، عقبه را ملاقات نكرده است، همچنانكه به اين قضيه، «مِزّي» در «الأطراف» اشاره كرده است.

3- به چه وسيله‌اي، ارسال خفي [در سند حديث]، شناخته مي‌شود:

ارسال خفي [در سند حديث]، به وسيله يكي از سه امر ذيل دانسته مي‌شود كه عبارتند از:

الف) برخي از بزرگان و پيشوايان عرصه‌ي حديث پژوهي و سندشناسي، تصريح نمايند كه اين راوي هيچ گونه ملاقاتي با كسي كه از او حديث را روايت كرده نداشته است؛ يا راوي هيچ حديثي را از او - به طور مطلق - نشنيده است.

ب) خبر دادن خود مُرسِل (فرد ارسال كننده) به ارسال در حديث؛ اينطور كه خودش به ديگران خبر دهد كه وي هيچ گونه ملاقاتي با كسي كه از او حديث را روايت كرده، نداشته است؛ يا هيچ حديثي را از او نشنيده است.

ج) روايت شدن حديثِ [مرسل خفي] از طريقي ديگر كه در آن [تصريح شده باشد كه] بين اين راوي و كسي كه حديث از او روايت شده، فردي ديگر نيز وجود دارد [كه از سلسله‌ي سند، حذف شده است.]

علماء و صاحب نظران اسلامي، در امر سوّم با همديگر اختلاف نموده‌اند، چرا كه چنين حديثي [كه از طريقي ديگر به طور متصل روايت شده]، گاهي اتفاق مي‌افتد كه از نوع «المزيد في متصل الأسانيد»[110] باشد.

4- حكم مرسل خفي:

مرسل خفي، حديثي ضعيف به شمار مي‌آيد، چرا كه از نوع حديث «منقطع» مي‌باشد و در زير مجموعه‌هاي آن قرار مي‌گيرد. از اين رو هرگاه «انقطاعِ» آن، روشن و نمايان شد، حكمش بسان حكم «منقطع» خواهد بود.

5- مشهورترين كتابهايي كه در عرصه‌ي «مرسل خفي» به رشته‌ي تحرير درآمده‌اند:

از مشهورترين كتابهايي كه در زمينه‌ي «مرسل خفي» نگاشته شده‌اند، مي‌توان به كتاب «التفصيل لمبهم المراسيل»، تأليف خطيب بغدادي اشاره كرد.


 

 

«مُعَنْعَنْ» و «مُؤَنَّنْ»

 

 

1- پيش درآمد:

انواع شش گانه‌ي «مردود» [معلّق، مُرسل، مُعضل، منقطع، مُدلَّّس و مُرسل خفي] كه «فقدان نظم و اتصال در سند و سلسله‌ي حديث» [و سقوط در اسناد]، سبب رد شدن و بي‌اعتبار بودنشان بود، به پايان رسيد، ولي چون «مُعنعن» و «مُؤنّن» در ميان «متصل» و «منقطع» در رفت و آمد و آمد و شد است، و اين سؤال باقي است كه آيا آن دو [معنعن و مؤنّن]، از نوع «منقطع‌»اند يا از انوع «متصل»؛ لذا تصميم گرفتم تا آن دو را به انواع مردود كه به سبب «فقدان نظم و اتصال در سند حديث» [و سقوط در اسناد] رد شده‌اند، ملحق و پيوست گردانم و بدان ضميمه نمايم.

2- تعريف «مُعَنْعَنْ»:

الف) تعريف لغوي: «مُعَنْعَنْ»، اسم مفعول از «عنعن» و به معناي «قال عن، عن» (نقل روايت يا حديث از قول چند تن به ترتيب، چنانكه گويند: روايت كرد فلان از فلان) است.

ب) تعريف اصطلاحي: «مُعَنْعَنْ» عبارت است از: «قول الراوي: عن فلان»؛ «راوي، حديث را از چند تن، به ترتيب از پائين به بالا [به ذريعه‌ي فلان از فلان] روايت كند.[111]»

3- مثال «مُعنعن»:

آنچه ابن ماجه روايت كرده و گفته است: «حدثنا عثمان بن أبي شيبة، ثنا معاوية بن هشام، ثنا سفيان، عن أسامة بن زيد، عن عثمان بن عروة، عن عروة عن عائشة قالت: قال رسول اللهr : إن الله وملائكته يصلون على ميامن الصفوف»[112].

«عثمان بن ابي شيبه براي ما، و معاوية بن هشام براي او، و سفيان از اسامة بن زيد، از عثمان بن عروة، از عروة، از عايشه براي او نقل كرده كه عايشه 1 گفته كه پيامبرr  فرموده است: «براستي خداوند و فرشتگان او، بر سمت راست صفوف نماز، صلوات مي‌فرستند.»

[در اين حديث، راوي، حديث را از چند تن به ترتيب - از پائين به بالا - به ذريعه‌ي فلان از فلان، روايت كرده است.]

4- آيا «مُعنعن» از نوع خبر «متصل» است يا خبر «منقطع»؟:

الف) برخي گفته‌اند: تا اتصال [سند] حديثِ «معنعن» روشن و ثابت نشود، از نوع خبر «منقطع» است.

ب) و نظريه‌ي صحيح و درستي كه بدان عمل مي‌شود و جمهور علماء و صاحب نظران حديثي، فقهي و اصولي، بدان معتقدند، اين است كه حديث «معنعن»، متصل خواهد بود؛ البته منوط به مراعات چند شرط؛ كه علماء بر مراعات دو شرط از آن با يكديگر اتفاق نظر دارند، و بر بيشتر از آن دو، اختلاف دارند.

اما دو شرطي كه مراعات آنها، مورد اتفاق علماء است - و امام مسلم نيز بر اين باور است كه در اتصال معنعن، مي‌توان به اين دو شرط اكتفا كرد - عبارتند از:

1- فرد مُعنعِن [گوينده‌ي فلان عن فلان]، مُدَلِّس [حيله‌گر و فريبكار در سلسله‌ي سند حديث] نباشد. [يعني در مُعَنْعَنْ، چنانچه رُوات از شبهه‌ي تدليس در سند حديث بري باشند، متصل خواهد بود.]

2- ملاقات برخي از راويان با برخي ديگر، ممكن باشد. يعني ملاقات مُعنعِن با كسي كه از وي به «عن»، نقلِ حديث مي‌كند، ممكن باشد. [و الّا ممكن است راوي، مروي عنه را نديده باشد و با او ملاقات نداشته باشد و از وي به «عن فلان» نقل حديث كند؛ بنابراين در اين صورت، روايت منقطع خواهد بود.]

و اما شرايطي كه علماء در مشروط كردن آنها اضافه بر دو شرط پيشين، اختلاف كرده‌اند، عبارتند از:

1- ثابت شدن ملاقات [هر يك از رُوات با مَروي‌عنه]؛ اين قول بخاري، ابن مديني و ديگر محققان است.

2- درازي مدّت همنشيني و دوستي و رفاقت و همراهيِ [هر يك از راويان با مروي عنه]؛ و اين قول ابوالمظفّر سمعاني است.

3- اطلاع و آگاهي وي به روايت از او؛ و اين قول عمرو الداني است.

5- تعريف «مُؤَنَّن»:

الف) تعريف لغوي: «مُؤَنَّنْ»، اسم مفعول از «أَنَّنَ»، به معناي «قال: أَنَّ أَنَّ» (نقل روايت يا حديث از قول چند تن به ترتيب، چنانكه گويند: فلاني روايت كرده كه فلاني بدو خبر داده كه...).

ب) تعريف اصطلاحي: حديث مؤنّن عبارت است از: «قول الراوي: حدثنا فلان أنّ فلاناً قال...»؛ راوي، حديث را از چند تن، به ترتيب - از پائين به بالا - به وسيله‌ي «حدثنا فلان أنّ فلاناً قال...» روايت كند. [به عبارتي ديگر، مؤنّن: حديث مسندي است كه در سند آن گفته شود: «حدثنا فلان أنّ فلاناً حدثه...» كه لفظ «انّ» در نقل يكايك راويان آن آورده شود.]

6- حكم مؤنّن:

الف) احمد و گروهي ديگر از علماء و صاحب نظران اسلامي بر اين باورند: تا زماني كه اتصالِ [سندِ] حديثِ «مؤنّن»، روشن و ثابت نشود، از نوع خبر «منقطع» به شمار خواهد آمد.

ب) و جمهور بر اين نظرند كه: «أَنَّ» [حديث مؤنّن]، بسان «عَن» [حديث مُعنعن] است؛ و هر گاه حديث مؤنّن به صورت مطلق آورده شود، محمول بر «سماع» [يعني اتصال سند و ملاقات و سماع راوي با مروي عنه] خواهد بود؛ البته با مراعات شرايط پيشين [كه در حديث معنعن گذشت].


 

مبحث سوّم:
خبر مردود به سبب طعن [ضعف و نقص] در راوي

 

 

1- مراد از طعن [ضعف و نقص] در راوي چيست؟:

مراد از طعن [ضعف و نقص] در راوي، اين است كه [از ناحيه‌ي طلايه‌داران و پيشقراولانِ عرصه‌ي حديث شناسي و پيشگامانِ پيشتاز عرصه‌ي روايت و درايت] مورد جرح و تضعيف قرار بگيرد، و از ناحيه‌ي عدالت و دينداري‌اش، و از سوي ضبط و حفظ و هوشياري و بيداري و حواس جمعي و زيركي‌اش، مورد نقد و اعتراض قرار بگيرد، و در اين موارد ضعف و نقص متوجه‌اش بگردد.

2- اسباب طعن در راوي [اسباب و عللي كه به ذريعه‌ي آنها، ضعف و نقص، متوجه يكي از راويان مي‌شود.]:

اسبابي كه به ذريعه‌ي آنها، ضعف و نقص و طعن و عيب، متوجه راوي مي‌شود، ده مورد است كه پنج مورد از آن، مربوط به «عدالت» راوي، و پنج مورد ديگر آن، متعلّق به «ضبط و حفظ» راوي مي‌باشد.

پنج موردي كه مربوط به طعن در «عدالت راوي» است، عبارتند از:

1- كذب (دروغگويي راوي).

2- اتهام [راوي] به دروغگويي.

3- فسق راوي [يعني بيرون شدن از فرمان خدا؛ خارج شدن از طريق حق و صلاح؛ ارتكاب اعمال زشت و ناروا؛ سركشي نمودن و از حدود شرع خارج شدن؛ فسق و فجور و هرزگي و بي‌بند و باري.]

4- بدعتي بودن راوي.

5- مجهول بودن راوي.

اما پنج موردي كه متعلق به طعن در «ضبط و حفظ» راوي مي‌باشد، عبارتند از:

1- اشتباه و غلط زياد.

2- سوء حفظ.

3- غفلت و بي‌توجهي و بي‌اعتنايي و بي‌ملاحظگي.

4- كثرت اوهام.

5- مخالفت كردن با روايتِ اشخاص مورد وثوق و مورد اعتماد.

و بزودي به بيان انواع حديث مردود كه به سبب يكي از اين اسباب رد گرديده‌اند و در آنها طعن و عيب وارد شده‌اند، - به ترتيب - خواهم پرداخت. و نخست به بيان نوعي خواهم پرداخت كه سبب طعن و عيب و ضعف و نقصش از همه بيشتر و سختر است.

 


 

حديث موضوع [جعلي و ساختگي]

 

 

 

هر گاه سبب طعن در راوي، دروغ بستن بر رسول خداr  باشد [اينطور كه دروغگويان آن را به وجود آورده‌اند و آن را به دروغ به پيامبرr  نسبت داده‌اند كه هم از نظر الفاظ و هم از نظر سند، ساخته و پرداخته‌ي دروغگويان است]، چنين حديثي را حديث «موضوع» [جعلي و ساختگي] مي‌نامند.

1- تعريف حديث موضوع:

الف) تعريف لغوي: «موضوع»، اسم مفعول از «وضع الشيء»، به معناي «آن چيز را فرو مرتبه كرد و به نقصان كشاند. موقعيّت چيزي را پائين آورد. از ارزش، مقام، اعتبار يا شأن چيزي كم كرد و آن را بي‌اعتبار و كوچك كرد.» مي‌باشد.

حديث موضوع را به جهت «پائين بودن درجه و مرتبه‌اش و فرو ريختن ارزش و مقام و اعتبار و شأنش»، بدين اسم، نامگذاري نموده‌اند.

ب) تعريف اصطلاحي: حديث موضوع، عبارت است از: «الكذب المختلق المصنوع المنسوب إلى رسول اللهr»؛ حديثي دروغ و ساختگي و دروغين و جعلي و قلّابي و تصنّعي است كه [دروغگويان آن را به وجود آورده‌اند و آن را به دروغ و عمد] به پيامبر خداr  نسبت داده‌اند [كه هم از نظر الفاظ و هم از نظر سند، ساخته و پرداخته‌ي دروغگويان است.]

2- درجه‌ي حديث موضوع:

حديث موضوع، بدترين و قبيح‌ترين نوعِ احاديث ضعيف مي‌باشد. و برخي از علماء و صاحب نظران اسلامي [همانند حافظ عراقي]، حديث موضوع را نوعي مستقل و جدا از ضعيف مي‌دانند و بر اين باورند كه «موضوع»، نوعي از انواع احاديث ضعيف نمي‌باشد.

3- حكم روايت كردن حديث موضوع:

علماء و صاحب نظران اسلامي به اتفاق نظر رسيده‌اند كه روايت كردن حديث موضوع براي كسي كه از موضوع بودن آن - به هر نحوي از انحاء - مطلع و آگاه شده باشد، صحيح و حلال نيست، و روايت كردن آن، در صورتي مجاز است كه «وضع و جعل» آن بيان شده باشد.

به دليل حديثي كه امام مسلم روايت نموده كه [پيامبرr  فرموده است:] «من حدث عني بحديث يرى أنه كذب فهو أحد الكاذبين»[113].

«كسي كه دانسته، حديث دروغي را از من نقل كند، او نيز يكي از دروغگويان به شمار مي‌آيد.»

4- شيوه‌هاي جعل كنندگان حديث در حديث سازي و روايت پردازي:

الف) جعل كننده‌ي حديث، يا سخني را از خود مي‌سازد و سپس برايش سندي [با تشخيص خودش] درمي‌آورد و جعل مي‌كند و به روايت آن مي‌پردازد.

ب) و يا قول برخي از حكيمان و فيلسوفان و ديگر [خردمندان و دورانديشان و ژرف‌نگران] را مي‌گيرد و برايش سندي را جعل مي‌كند.

5- به چه وسيله‌اي، حديث موضوع شناخته مي‌شود:

حديث موضوع، با يكي از اين امور، بازشناخته مي‌شود كه عبارتند از:

الف) اقرار خودِ جعل كننده بر جعل حديث، همانند اقرار «ابوعصمة، نوح بن أبي مريم» به جعل حديث درباره‌ي فضايل سوره‌هاي قرآن؛ كه وي اين احاديث را به نقل از ابن عباس t، جعل مي‌نموده و براي يكايك آنها، حديثي را در باب فضيلتِ خواندن آن، جعل كرده است.[114]

ب) يا چيزي كه در درجه و منزلت اقرار راوي قرار دارد؛ مثل اينكه راوي، حديث را از شيخي روايت كند در صورتي كه خودش از زادگاه شيخ جويا و سؤال كننده است و اين حديث هم فقط نزد اين راوي موجود باشد.

ج) و يا [اينكه راوي اقرار نكند و ديگران] از روي قرينه و با توجه به وضعيّت راوي، به جعل حديث پي ببرند. مانند اينكه: راوي، رافضي و حديث نيز پيرامون فضائل «اهل بيت» باشد.

د) و يا از روي قرينه و با توجه به وضعيّت «مَروي» [نصّ حديثِ روايت شده]، به جعل حديث پي ببرند. مانند اينكه الفاظ حديث ركيك و مورد تنفر باشد، و يا حديث مخالف با حسّ و مشاهده، و يا مخالف با صريح قرآن باشد[115].

6- انگيزه‌هاي حديث سازي و جعل احاديث، و اقسام حديث سازان:

الف) تقرب و نزديكي به خداوند متعال:

تقرب و نزديكي نمودن به خداوند متعال با جعل احاديثي كه مردم را به انجام كارهاي خير و نيكو، تشويق و ترغيب گرداند و آنها را از عواقب و فرجام انجام كارهاي زشت و منكر و بد و زشت بترساند.

و اين گروه از حديث پردازان و جعل كنندگان حديث، گروهي منسوب به زهد و صلاح بودند كه [براستي] آنها بدترين حديث پردازان هستند؛ چرا كه مردم به جهت اعتماد و اطميناني كه بدانها داشتند، احاديث موضوع آنها را پذيرفتند و بدانها گردن نهادند.

[در حقيقت در طول تاريخ كساني با محاسن سفيد و سيماي زاهدانه و مقدس مآبانه، براي تشويق و ترغيب مردم به عبادات و سرگرمي آنها به اوراد و اذكار مخصوص و ترساندن آنها از عواقب گناهان كبيره و صغيره، عمداً احاديثي را جعل كرده‌اند، و نيز براي نشان دادن عظمت پيامبرr  و وسعت اطلاعات اسلامي، اخبار كتب عهد عتيق - تورات و انجيل - و كلمات حكماء و اطباء و دانشمندان ملل مختلف را به عنوان احاديث پيامبرr  روايت كرده‌اند. و به عنوان مثال: ابوعصمة نوح بن أبي مريم اعتراف كرد كه به تعداد سوره‌هاي قرآن، از قول ابن عباسt  در ثواب تلاوت يكايك سوره‌هاي قرآن حديث جعل كرده است و انگيزه‌ي حديث‌سازي خود را اينطور بيان كرده است كه وقتي مشاهده كردم مردم اوقات خود را در فقه ابوحنيفه و بحثهاي تاريخي ابن اسحاق، مصروف مي‌دارند، تصميم گرفتم تا در راه خدا ! اين احاديث را جعل كنم تا مردم اوقات خود را به تلاوت سوره‌هاي قرآن مصروف نمايند.]

و مي‌توان از اين گروه به «مَيسرة بن عبد ربّه» [نيز] اشاره كرد. ابن حبان در كتاب «الضعفاء» از ابن مهدي روايت مي‌كند كه وي گفت: به ميسرة بن عبد ربّه گفتم: «من أين جئت بهذه الأحاديث: من قرأ كذا فله كذا؟»؛ اين احاديث را از كجا آورده‌اي كه هر كس چنين بخواند، از چنين پاداشي برخوردار است؟ وي در جواب گفت: «وضعتُها أرغّب الناس»؛ اين احاديث را جعل كردم تا مردم را به انجام آنها تشويق و ترغيب نمايم!

ب) پشتيباني كردن مذهبي [از مذاهب؛ و نشان دادن عظمت شخصيت‌هاي اسلامي]:

[يكي ديگر از انگيزه‌هاي حديث سازي و جعل حديث]، پشتيباني كردن مذهبي از مذاهب است، به ويژه مذاهبِ طيفهاي سياسي بعد از نمايان شدن فتنه و ظهور فرقه‌هاي سياسي همانند خوارج و شيعه.

براستي هر يك از اين فرقه‌ها و طيفها در تأييد و پشتيباني و حمايت و جانبداري از مذهب خويش، احاديثي را جعل نمودند؛ مانند حديث «عليٌّ خير البشر، من شكّ فيه كفر»؛ علي برترين و بهترين انسانها است، هر كس در برترين بودنش به خود شك و ترديد راه دهد، كافر شده است[116].

[و مأمون بن احمد هروي نيز حديثي را بدين مضمون جعل نمود: «يكون في أمّتي رجلٌ يقال له محمد بن إدريس يكون أضرّ على أمتي من إبليس»، و نيز «ابوحنيفة سراج أمتي». و ميسرة بن عبد ربّه فارسي، اعتراف نمود كه هفتاد حديث را در فضيلت حضرت علي مرتضي جعل نموده است.]

ج) وارد كردن ضعف و نقص در اسلام:

اين گروه از جعل كنندگان حديث، عده‌اي از زنادقه و كافران و بي‌اعتقادان و ملحدان بودند كه پس از آنكه نتوانستند به طور آشكار [و از راه زور و حملات نظامي] عليه اسلام توطئه كنند و دسيسه و نيرنگ چينند، تلاش كردند و تصميم گرفتند تا از اين طريقِ مذبوحانه و زبونانه، [براي بي‌اعتبار جلوه دادن اصول و مبادي اسلامي و حقايق و مفاهيم نبوي، و تعاليم و آموزه‌هاي شرعي] وارد عمل شوند. از اين رو براي مخدوش ساختن و بدنام كردن اسلام و اهانت و افترا وارد كردن بدان، بسياري از احاديث را جعل نمودند.

و از اين گروه مي‌توان به «محمد بن سعيد شامي» كه در راه كفر و زندقه و بي‌ديني و الحاد به دار آويخته شد، اشاره كرد. از حميد، از انسt  به طور مرفوع روايت است كه [پيامبرr  فرموده است:] «أنا خاتم النبيين لانبيّ بعدي، إلّا أن يشاء الله»؛ من خاتم پيامبران هستم كه پس از من پيامبري نخواهد آمد، مگر اينكه خداوند بخواهد!

و كارشناسانِ ماهر و استادانِ خبره‌ي عرصه‌ي حديث‌شناسي، [با استفاده از قوانين علوم حديث و فن رجال] وضعيّت اين گونه احاديث جعلي را فاش ساخته‌اند و ماهيّت آنها را تبيين و روشن نموده‌اند. و حمد و ستايش و فضل و احسان از آنِ خداست[117]، [كه دشمنانِ اسلام را با زحمات و خدمات بي‌شائبه و خالص طلايه‌داران عرصه‌ي حديث پژوهي و سندشناسي، ناكام و نااميد، و رسوا و زبون گرداند.]

د) تقرب و نزديكي به حاكمان و فرمانروايان:

برخي از انسانهاي سست ايمان - به جهت تقرب و نزديكي به برخي از حاكمان و فرمانروايان - به جعل احاديثي مي‌پرداختند كه موافق و سازگار و متناسب و هماهنگ با انحرافات و گمراهيها و ناهنجاريها و كجرويهاي آنها بودند؛ همانند قصه‌ي غياث بن ابراهيم نخعي كوفي با خليفه مهدي كه در حالي بر خليفه وارد شد كه وي با كبوتران بازي مي‌كرد. [غياث بن ابراهيم نخعي به خاطر اينكه موقعيتي را در نزد مهدي براي خويش دست و پا كند]، حديثي را با سند خودش با زنجيره‌اي متصل و متوالي تا پيامبرr روايت كرد كه پيامبرr فرموده است: «لا سبق إلّا في نصلٍ أو خفٍّ أو حافرٍ أو جناحٍ».

وي در اين حديث، كلمه‌ي «أو جناح» را به جهت [تقرب و نزديكي به] مهدي [و هماهنگي و موافقت با كبوتر بازي وي] اضافه نمود. امّا مهدي اين قضيه را دانست، از اين رو دستور به كشتن كبوتران داد و گفت: «أنا حملته على ذلك»؛ من غياث بن ابراهيم را وادار به جعل حديث كردم.

ه‍) كسب روزي و امرار معاش [و سير كردن شكم‌ها و پر كردن جيبها و اهداف نفس پرستي و هوا پروري]:

[يكي ديگر از انگيزه‌هاي حديث سازي و جعل احاديث، گاهي به منظور تقرب و نزديكي به صاحبان زَر و زور و سير كردن شكم‌ها و پر كردن جيبها و اهداف نفس پرستي و هوا پروري بوده است] همانند برخي از قصه پردازان و حكايت كنندگاني كه با قصه پردازي براي مردمان، كسب روزي و امرار معاش مي‌كنند و پولي به جيب مي‌زنند. از اين رو به نقل برخي از داستانهاي عجيب و سرگرم كننده مي‌پردازند [و آنها را به پيامبرr  نسبت مي‌دهند] تا مردم بدانها گوش بسپارند و چيزي به آنها بدهند؛ همانند ابوسعيد مدائني.[118]

و) مشهور شدن:

[يكي ديگر از انگيزه‌هاي حديث سازي و جعل حديث، شهرت طلبي و دنبال كردن موقعيتهاي اجتماعي و به دست آوردن جاه و مقام و شهرت و آوازه است] بدين گونه كه به بيان احاديث عجيب و غريبي بپردازند كه در نزد هيچ يك از اساتيد و شيوخ حديث، چنين احاديثي يافت نمي‌شود. از اين رو سند حديث را وارونه و واژگون مي‌كنند و آن را در هم مي‌ريزند تا عجيب و شگفت‌آور و غريب و غيرمألوف جلوه نمايد تا [مردم را بدين‌سان] براي شنيدن آن حديث از خود، علاقمند و متمايل و راغب و مشتاق گردانند؛ همانند ابن ابي دحيه و حماد نصيبي.[119]

7- اعتقاد «كرّاميه» در جعل حديث:[120]

فرقه‌اي از بدعت گرايان كه با عنوان «كرّاميه» ناميده شده‌اند، بر اين باورند كه جعل احاديث فقط در زمينه‌ي «ترغيب» [و تشويق مردم به انجام كارهاي خير و نيك] و «ترهيب» [و ترساندن آنها از عواقب و فرجام انجام كارهاي زشت و منكر] جايز است؛ و بر اين گفته‌شان چنين استدلال كرده‌اند كه در برخي از طرق حديث چنين وارد شده كه: «من كذب على متعمّداً ليضلّ الناس...»؛ «كسي كه از قول من به عمد دروغ بگويد و گفتار و رفتاري را كه انجام نداده‌ام به من نسبت دهد، تا مردم را گمراه كند [بايد جاي خود را در دوزخ آماده سازد]».

آنها به جمله‌ي «ليضلّ الناس» كه در حديث اضافه شده، استدلال نموده‌اند [و بر اين باورند كه انگيزه‌ي حديث‌سازي و جعل احاديث آنها، نه دشمني با دين اسلام است و نه تقرب و نزديكي به صاحبان زر و زور و سير كردن شكم‌ها و پر كردن جيبها و اهداف نفس‌پرستي و هواپروري، بلكه هدفشان از جعل احاديث در زمينه‌ي ترغيب و ترهيب، فقط خدمت به اسلام و مسلمانان است! از اين رو براي تشويق مردم به عبادات و سرگرمي آنها به اوراد و اذكار مخصوص و ترساندن آنها از عواقب و فرجام گناهان كبيره و صغيره، عمداً احاديث را جعل كردند. و بر اين باورند كه پيامبرr  از جعل حديثي منع كرده و هشدار داده كه براي گمراه كردن مردم باشد، نه از جعل حديث براي خدمت به اسلام و مسلمين - العياذ بالله - ]

ولي اين جمله‌ي اضافه [«ليضلّ الناس» كه در حديث بالا بدان اشاره شده و مورد استدلال و استناد كراميه قرار گرفته] در نزد حافظان حديث به اثبات نرسيده [و بي‌پايه و اساس مي‌باشد.]

و برخي از فرقه‌ي كراميه گفته‌اند: «نحن نكذب له لا عليه»؛ «ما به فايده‌ي پيامبرr  دين او] دروغ مي‌گوئيم و به جعل احاديث مي‌پردازيم، نه به ضرر و زيان او.» [يعني انگيزه‌ي ما از حديث سازي و جعل احاديث، مخدوش ساختن و بدنام كردن اسلام و پيامبرr، و اهانت و افترا وارد كردن بدانها نيست، بلكه هدف ما خدمت به پيامبر و خدمت به دين او است!!! پُرواضح است كه] چنين استدلالي، در انتهاي حماقت و سخاوت و ناداني و بي‌شعوري است چرا كه شريعت و آيين پيامبر گرامي اسلامr  هرگز نيازي به دروغگويان و حقّه بازاني ندارد تا [با دروغ و حقّه و تقلّب و نيرنگ] به ترويج و گسترش آن بپردازند. و [مسلماً] چنين پنداري، مخالف اجماع مسلمانان نيز است؛ تا جايي كه شيخ ابومحمد جويني در اين زمينه از خويشتن مبالغه به خرج داده و قاطعانه حكم تكفير جعل كننده‌ي حديث را داده است.

8- اشتباه برخي از مفسران در نقل احاديث جعلي [در تفاسيرشان]:

براستي برخي از مفسران در نقل احاديثِ جعلي در تفاسيرشان - بدون اينكه «وضع و جعل» آنها را بيان كنند - به خطا و اشتباه رفته‌اند؛ به ويژه احاديثي كه از ابيّ بن كعب در ثواب تلاوت يكايك سوره‌هاي قرآن وارد شده است.

و برخي از اين مفسّران [كه در تفاسيرشان به نقل احاديثِ جعلي پرداخته‌اند] عبارتند از:

          الف) ثعلبي.

          ب) واحدي.

          ج) زمخشري.

          د) بيضاوي.

          ه‍) شوكاني.

9- مشهورترين كتاب‌هايي كه در عرصه‌ي تدوين و گردآوري «احاديث موضوع و جعلي» نگاشته شده‌اند:

الف) «كتاب الموضوعات»، تأليف ابن جوزي. وي از زمره‌ي نخستين و قديمي‌ترين افرادي به شمار مي‌آيد كه در اين راستا دست به قلم برده و در اين زمينه به قلم فرسايي و تأليف و تدوين پرداخته است؛ و تنها عيبش اين است كه وي در قضاوت كردن به «جعل و وضع حديث»، متساهل و كم توجه است؛ از اين رو علماء و صاحب نظران اسلامي، وي را به نقد كشيدند و ايرادها و انتقاداتي را بر او وارد ساختند؛ و كار ابن جوزي را [در زمينه‌ي تدوين و گردآوري احاديث موضوع و جعلي، از راه تحقيق و پژوهش و تأليف و تصنيف] دنبال كردند.

ب) «اللآليء المصنوعة في الأحاديث الموضوعة»، تأليف سيوطي. اين كتاب، مختصر كتاب ابن جوزي، و دنبال كننده‌ي مباحث و موضوعات آن است كه در آن، احاديث موضوع و جعلي ديگري نيز اضافه شده كه ابن جوزي به بيان آنها نپرداخته است.

ج) «تنزيه الشريعة المرفوعة عن الأحاديث الشنيعة الموضوعة»، تأليف ابن عراق الكناني. اين كتاب، مختصر و خلاصه‌ي دو كتاب پيشين است كه مالامال و سرشار [از نكاتِ ارزنده و وزين] و تصحيح شده و مفيد و سودمند و نافع مي‌باشد.[121]

 

 

متروك

 

 

هر گاه سبب طعن در راوي، «اتهام [راوي] به دروغگويي» باشد - سبب دوم از اسباب طعن در راوي [از نظر شدت و قوّت طعن] - چنين حديثي را «حديث متروك» مي‌نامند.

1- تعريف حديث «متروك»:

الف) تعريف لغوي: «متروك» اسم مفعول از «ترك» [ترك كردن، رها نمودن، فاصله گرفتن، ناديده گرفتن، به جاي گذاشتن] مي‌باشد. و عربها به تخمي كه جوجه از آن خارج شده باشد، «تريكة» مي‌گويند؛ يعني «بجا گذاشته شده‌اي كه [پس از خارج شدن جوجه از آن] ديگر هيچ نفع و فايده‌اي در آن نيست.»[122]

ب) تعريف اصطلاحي: حديث متروك عبارت است از: «الحديث الذي في إسناده راوٍ متهم بالكذب»؛ حديثي كه در سند آن، روايت كننده‌اي وجود داشته باشد كه به دروغگويي در حديث، متّهم است.

2- اسباب اتّهام راوي به دروغگويي:

اسباب اتهام راوي به دروغگويي، يكي از اين دو امر است كه عبارتند از:

الف) اينكه آن حديث فقط از طريق او روايت شده باشد و مخالف با قواعد معلوم[123] هم باشد.

ب) يا اينكه راوي در كلام عادي‌اش، به دروغگويي شناخته شده باشد، ولي در حديث نبوي، از او دروغي، ظاهر و نمايان نشده باشد. [يعني راويِ حديث، در مسايل ديگر - غير از حديث نبوي - دروغگو باشد.]

3- مثال حديثِ متروك:

همانند حديث عمرو بن شَمِر جُعفي كوفي شيعي كه از جابر، از ابوالطفيل، از علي و عمار روايت كرده كه آن دو گفته‌اند: «كان النبيr  يقنت في الفجر ويكبر يوم عرفة من صلاة الغداة ويقطع صلاة العصر آخر أيام التشريق»؛ «پيامبرr  در نماز صبح قنوت مي‌خواند و از نماز صبح روز عرفه، شروع به گفتن تكبيرات تشريق [الله اكبر الله اكبر، لا اله الا الله و الله اكبر، الله اكبر و لله الحمد] مي‌كرد، و در نماز عصرِ آخرين روزهاي تشريق، گفتن تكبيرات را قطع مي‌نمود.»

نسائي و دار قطني و ديگران درباره‌ي عمرو بن شَمِر گفته‌اند: «متروك الحديث»[124]، وي به دروغگويي در حديث متهم است.[125]

4- درجه‌ي حديث متروك:

پيشتر گذشت كه بدترين نوع حديثِ ضعيف، «حديث موضوع و جعلي» است، و پس از آن «حديث متروك»، سپس حديث «منكر»، و بعد حديث «معلّل»، و سپس حديث «مدرج» و بعد حديث «مقلوب»، و در آخر حديث «مضطرب» قرار دارد. و بر همين منوال، حافظ ابن حجر، [احاديث ضعيف و بي‌اعتبار را] مرتّب و طبقه‌بندي و ساماندهي و رديف نموده است.[126]


 

منكر

 

 

 

هر گاه سبب طعن در راوي، «اشتباه و غلط زياد»، يا «كثرت غفلت و بي‌توجهي و بي‌اعتنايي و بي‌ملاحظگي» و يا «فسق و فجور و هرزگي و بي‌بند و باري» باشد - سبب سوم، چهارم و پنجم از اسباب طعن در راوي [از نظر شدت و قوت طعن] -؛ چنين حديثي را «حديث منكر» مي‌نامند.

1- تعريف حديث منكر:

الف) تعريف لغوي: «منكر»، اسم مفعول از «انكار» [انكار كردن، تكذيب نمودن، رد كردن، نشناختن، باور نكردن]، و ضد «اقرار» [اعتراف كردن، اقرار نمودن، تسليم شدن، پذيرفتن، تأييد كردن] است.

ب) تعريف اصطلاحي: علماي حديث، منكر را با تعريفات متعدد و گوناگوني تعريف نموده‌اند كه مشهورترين آنها دو تعريف‌اند كه عبارتند از:

1- «الحديث الذي في إسناده راوٍ فَحُش غلطُه، أو كثرت غفلته، أو ظهر فسقه»؛ «منكر به حديثي گفته مي‌شود كه در اسناد آن، روايت كننده‌اي وجود داشته باشد كه اشتباه و غلطهايش زياد باشد، يا زياد اهل غفلت و بي‌توجهي و بي‌اعتنايي و بي‌ملاحظگي باشد، و يا فسق و فجور و هرزگي و بي‌بند و باري‌اش، ظاهر شده باشد. [بنا به اين تعريف، حديث وقتي منكر است كه راوي، يكي از اين سه خصوصيّت را داشته باشد: الف) غلط فاحش.  ب) غفلت زياد.   ج) از حدود خداوند در رفته باشد - يعني مرتكب فسق شده باشد.]»

اين تعريف را حافظ ابن حجر بيان كرده و آن را به غيرش نسبت داده است.[127] و بيقوني همين تعريف را در منظومه‌ي خويش آورده و گفته است:

ومنكر الفرد به راوٍ غدا

 

تعديله لا يحمل التفردا

منكر به حديثي گفته مي‌شود كه فردي كه عدالتش تغيير و تبديل يافته، در يك طبقه از سند به طور منفرد، حديث را روايت كرده باشد [و متن حديث، نه با اين سند و نه با سندهاي ديگر روايت نشده باشد و ناشناخته باشد] و راويِ آن حديث به حدّي از ثقه و اتقان نرسيده كه روايتش به طور فردي مورد پذيرش واقع شود.

2- «ما رواه الضعيف مخالفاً لما رواه الثقة»؛ «منكر، حديثي است كه راويِ ضعيف برخلاف روايتِ فرد ثقه آن را نقل كند.»

اين تعريف، همان تعريفي است كه حافظ ابن حجر به بيان آن پرداخته و بدان اعتماد نموده است. و در اين تعريف - نسبت به تعريف اول - چيزي افزوده شده است، و آن قيد «مخالفت راويِ ضعيف با روايتِ فردِ ثقه و معتبر» است.

2- تفاوت ميان حديث منكر با حديث شاذّ:

الف) شاذّ، حديثي است كه راويِ مقبول[128] [ثقه و معتبر و عادل و ضابط]، آن را برخلاف حديثِ راويِ راجحتر و برتر از خود، نقل مي‌كند.

ب) و منكر، حديثي است كه راويِ ضعيف، برخلاف روايت فرد ثقه، آن را نقل مي‌نمايد.

از اين دو تعريف دانسته شد كه وجه اشتراك حديث منكر و حديث شاذّ در اين است كه در هر دو «مخالفت»، شرط است. [در منكر شرط است كه راويِ ضعيف، حديث را برخلاف روايت فرد ثقه نقل كند. و در شاذ، شرط است كه راويِ ثقه و معتبر، حديث را بر خلاف راويِ راجحتر و برتر از خود نقل نمايد.]؛ و وجه افتراق آن دو، در اين است كه راوي در حديث شاذ، «مقبول» [ثقه و معتبر و عادل] است، ولي در حديث «منكر»، ضعيف است.

ابن حجر[129] گويد: «وقد غفل من سوّى بينهما»؛ براستي كساني كه منكر و شاذ را يك نوع مي‌دانند، دچار غفلت و بي‌توجهي و بي‌اعتنايي و بي‌ملاحظگي شده‌اند.[130]

3- مثال حديث منكر:

الف) مثال براي تعريف اول [كه راويِ حديث، خيلي بي‌محافظه و بي‌توجه، يا زياد اهل اشتباه و غلط، و يا اهل فسق و فجور و هرزگي و بي‌بند و باري باشد.]:

همانند حديثي كه نسايي و ابن ماجه از طريق ابي ز كُير يحيي بن محمد بن قيس از هشام بن عروة از پدرش [عروة]، از عايشه 1، به طور مرفوع روايت كرده‌اند كه [پيامبرr  فرموده است:] «كلوا البَلَح بالتمر، فإن ابن آدم إذا أكله غضب الشيطان»؛ «خرماي نارسيده را بخوريد؛ چرا كه هر گاه فرزند آدم آن را مي‌خورد، شيطان خشمگين و ناراحت مي‌شود.»

نسايي مي‌گويد: «هذا حديث المنكر، تفرد به أبوزكُير وهو شيخ صالح أخرج له مسلم في المتابعات غير أنه لم يبلغ مبلغ من يحتمل تفرده»[131]؛ «اين حديث، منكر است؛ چرا كه ابو زكُير به طور تنهايي در طبقه‌ي خود به روايت آن پرداخته است. و وي پيرمردي صالح[132] بوده است كه امام مسلم از او در «متابعات» كتابش، حديث نقل نموده است، ولي او به درجه‌اي از [ثقه و اتقان] نرسيده كه حديثش به طور فردي مورد پذيرش و قبول، واقع شود.»

ب) مثال براي تعريف دوم [راويِ ضعيف برخلاف روايت فرد ثقه، حديث را نقل كند]:

همانند آنچه ابن ابي حاتم از طريق حُبّيب بن حبيب الزيات، از ابواسحاق از عَيزار بن حريث، از ابن عباسt  نقل كرده‌اند كه پيامبر گرامي اسلامr  فرموده‌اند: «من أقام الصلاة وآتى الزكاة وحجّ البيت وصام وقرى الضيف، دخل الجنة»؛ «هر كس نماز را بر پاي دارد، و زكات و حقوق واجب مالي را بپردازد و به حج خانه‌ي كعبه برود و [ماه رمضان را] روزه باشد و مهمان‌نوازي كند، وارد بهشت مي‌شود.»

ابوحاتم مي‌گويد: «هو منكر، لأنّ غيره من الثقات رواه عن أبي اسحاق موقوفاً وهو المعروف»؛ اين حديث، منكر است؛ چرا كه غير «حُبّيب بن حبيب الزيات» - از ديگر راويان ثقه و معتبر - اين حديث را به طور موقوف[133] [بر ابن عباس از طريق] ابواسحاق نقل كرده‌اند. و اين حديث [كه از طريق اين راويان ثقه و معتبر به طور موقوف بر ابن عباس از طريق ابواسحاق نقل شده است] «معروف» مي‌باشد.

4- درجه‌ي حديث منكر:

از دو تعريف ياد شده‌ي پيشين از حديث «منكر»، روشن شد كه نوع ضعف در حديث منكر، خيلي زياد است. زيرا كه «منكر»، يا عبارت از حديثي است كه راويِ آن فردي ضعيف و متّصف به «اشتباه و غلط زياد»، يا «كثرت غفلت و بي‌توجهي و بي‌اعتنايي و بي‌ملاحظگي» و يا «فسق و فجور و هرزگي و بي‌بند و باري» است؛ و يا عبارت از حديثي است كه راويِ ضعيف برخلافِ روايت فرد ثقه و معتبر، آن را نقل كند، و [پرواضح است كه] در هر دو قسم، ضعف و نقص شديدي وجود دارد، و به همين دليل در بحث «متروك» گذشت كه درجه‌ي منكر در شدتِ ضعف، پس از مرتبه‌ي «متروك» است.

 

 

معروف[134]

 

 

الف) تعريف لغوي: «معروف» اسم مفعول از «عَرَف» [دانست، آگاه شد، درك كرد] مي‌باشد.

ب) تعريف اصطلاحي: معروف عبارت است از: «ما رواه الثقة مخالفاً لما رواه الضعيف»؛ حديثي است كه راوي ثقه و معتبر، برخلاف روايتِ راويِ ضعيف، آن را نقل كند.

پس حديث «معروف» با اين تعريف، نقطه‌ي مقابلِ حديث «منكر» است؛ يا به تعبيري دقيقتر: تعريف حديث معروف، نقطه‌ي مقابل و برعكس تعريف منكري است كه حافظ ابن حجر بدان اعتماد نموده است.

1- مثال حديث معروف:

اما مثال حديث معروف، همان مثال دوّمي است كه در نوع حديث «منكر» گذشت. [حديث «من أقام الصلاة وآتى الزكاة و...»]، ولي از طريق راويانِ ثقه و معتبري كه به طور موقوف بر ابن عباس روايت كرده‌اند. زيرا كه ابن ابي حاتم - پس از اينكه حديث حُبّيب بن حبيب الزيات را به طور مرفوع روايت كرده - گفته است: اين حديث، منكر است چرا كه غير «حُبّيب بن حبيب الزيات» - از ديگر راويان ثقه و معتبر - اين حديث را به طور موقوف [بر ابن عباس] از طريق ابواسحاق نقل كرده‌اند؛ و اين حديث [كه از طريق اين راويان ثقه و معتبر كه به طور موقوف - بر ابن عباس - از طريق ابواسحاق نقل شده است] «معروف» مي‌باشد.

 

 

مُعَلَّلْ

 

 

1- تعريف مُعَلَّلْ

هر گاه سبب طعن در راوي «وهم» باشد - سبب ششم از اسباب طعن در راوي [از نظر شدت و قوت طعن] -، چنين حديثي را حديث «معلّل» مي‌نامند.

الف) تعريف لغوي: اسم مفعول از «أعَلَّهُ بكذا» به صيغه‌ي «مُعَلُّ» مي‌آيد، و قياسِ مشهور صرفي، و لغتِ فصيح نيز خواهان اين است كه مفعولِ صيغه‌ي «أَعَلَّ»، «مُعَلُّ» بيايد [نه «مُعَلَّلْ»]. و تعبير اين قسم به «مُعَلَّلْ» در نزد اهل حديث، برخلاف چيزي است كه در لغت، مشهور و متداول مي‌باشد.[135]

و برخي از محدثين، اين قسم را به «مَعْلُول» تعبير نموده‌اند كه چنين تعبيري در نزد عربها و لغت‌دانان، ضعيف و مطرود است.[136]

ب) تعريف اصطلاحي: حديث «مُعَلَّل»، عبارت است از: «الحديث الذي اطّلع فيه على علّة تقدح في صحته مع أن الظاهر السلامة منها»؛ حديثي است كه در آن بر علّتي قادحه و زيان‌آور به صحتش، اطلاع و آگاهي يافته شود [كه از ارزش و اعتبار حديث كاسته و صحت آن را زير سؤال برد]، در حالي كه برحسب ظاهر، آن حديث خالي از عيب و نقص است [و در ظاهرِ حديث، اثري از آن علّت به چشم نخورد.]

[و به تعبيري ديگر، «معلّل»: حديثي است كه در آن، عوامل و اسباب پنهاني كه مربوط به متن حديث و يا سند آن مي‌باشد، وجود داشته باشد كه اگر آشكار شود به صحت حديث، ضرر و زيان مي‌رساند، اگر چه برحسب ظاهر، حديث خالي از عيب باشد، ولي علّت يا علل پوشيده‌اي دارد كه جز خبرگان و متخصصانِ حديث، به آن پي نخواهند برد.

و به تعبيري دقيق‌تر، «معلّل»: حديثي است كه راويِ آن از لحاظ رفع و وقف و اتصال و انقطاع و داخل كردن حديثي در حديث ديگر، دچار اشتباه شده باشد، ولي در ظاهر، حديث او از همه‌ي عيوب و نقائصي كه به صحّت حديث ضرر مي‌رساند، سالم باشد؛ اما محدثينِ باريك بين و اهل تخصص در علم حديث، بتوانند عيب‌هاي پنهاني اين حديث را ظاهر نموده و آن را به نقد كشند. و براستي اين قسم از مشكل‌ترين و پيچيده‌ترين انواع علم الحديث درايتي است.]

2- تعريف علّت:

«علّت» عبارت است از: «سبب غامض خفي قادح في صحة الحديث»؛ «سبب پنهاني و پوشيده‌اي كه [مربوط به متن حديث و يا سند آن باشد كه اگر آشكار گردد] به صحّت حديث، ضرر و زيان مي‌رساند.»

از اين تعريفِ علّت، چنين برداشت مي‌شود كه از ديدگاه علماي حديث، ضروري و الزامي است كه در «علّت» دو شرط تحقق يابد كه عبارتند از:

          الف) غموض و ابهام و پنهان شدگي و پوشيدگي.

          ب) ضرر و زيان وارد كردن به صحّت حديث.

پس اگر يكي از اين دو شرط مختل شد - مثل اينكه علّت، ظاهر و آشكار باشد و يا علّت، قادح و زيان‌آور به صحّت حديث نبود - در آن هنگام در اصطلاح [علم الحديث] بدان «علّت» نمي‌گويند.

3- گاهي «علّت» بر غيرمعناي اصطلاحي‌اش، اطلاق مي‌گردد:

به تحقيق مراد از آنچه من در بخش پيشين از تعريف «علّت» بيان كردم، «علّت» از ديدگاه و اصطلاح محدثان بود، ولي احياناً محدثان «علّت» را بر هر طعن و نقصي كه متوجه حديث شود، اطلاق مي‌كنند، اگر چه اين طعن و نقص، «خفي و پوشيده و پنهان و مرموز»، يا «قادح و زيان‌آور» [كه از ارزش و اعتبار حديث بكاهد و آن را خدشه‌دار كند] نباشد.

الف) از نوع اول [كه پس از بررسي، در آن عاملي ظاهر شود كه از ارزش حديث كاسته و صحّت آن را زير سؤال برد در حالي كه در ظاهر حديث، اثري از آن علّت مشاهده نشود و به چشم نخورد] مي‌توان به اين موارد اشاره كرد: مجروح شدن راوي به دروغگويي، يا غفلت و بي‌توجهي و بي‌اعتنايي و بي‌ملاحظگي، و يا سوء حافظه و مانند اينها - از انواع جرح رجال - و ترمذي «نسخ» را موردي از علل الحديث خوانده است.

ب) و از نوع دوم [عوامل ضعف ديگري كه علّت از آن ناشي مي‌شود و متوجه حديث مي‌شوند؛ اگر چه اين عوامل «خفي و پوشيده» يا «قادح و زيان‌آور» نباشند] مي‌توان به اين مورد اشاره كرد: مجروح شدن به مخالفتي كه به صحّت حديث، ضرر و زياني وارد نمي‌كند و از ارزش حديث نمي‌كاهد و آن را خدشه‌دار نمي‌نمايد، مانند: حديث مرسلِ كسي كه فردي عادل و ثقه، آن حديث را به صورت مُسند و متصل روايت كرده باشد. تا جايي كه برخي از محدثان گفته‌اند: «من الحديث الصحيح ما هو صحيح معلّل»؛ از انواع حديث صحيح، حديث صحيحِ معلَّل [معلول] مي‌باشد. [و حتي فراتر از اين، كساني نيز گفته‌اند: حديثِ صحيحِ شاذ نيز از انواعِ حديث صحيح است.]

4- اهميّت [شناخت] علل حديث، و ظرافت و حسّاسيت و پيچيدگي و باريكي آن، و كساني كه در زمينه‌ي شناخت علل حديث به مهارت و خبرگي و كمال رسيده‌اند:

شناخت «علل حديث»، از مهمترين و برترين و دقيقترين و ظريفترين علوم حديث به شمار مي‌آيد؛ زيرا كه نياز به كشف عوامل و اسباب پنهاني و پوشيده‌اي دارد كه جز براي خبرگان و كارشناسان و متخصصان علوم حديث، وضعيّت آنها مشخص و هويدا نيست.

و بدون ترديد، حافظان و ضابطان و كارشناسان و خبرگان و انسانهاي بافراست و بادرايت، در زمينه‌ي شناخت علل حديث، به مهارت و خبرگي و كمال رسيده‌اند؛ از اين رو در بحبوحه‌ي اين درياي ژرف جز تعداد اندكي از ائمه و پيشوايان غوطه‌ور نشده‌اند، همانند: ابن مديني، احمد، بخاري، ابوحاتم و دارقطني.[137]

5- تعليل [علّت]، متوجه چه اسنادي مي‌شود؟ [يعني علّت در چه اسنادي، تحقق مي‌يابد؟]:

تعليل [علّت]، متوجه اسنادي مي‌شود كه برحسب ظاهر، دربردارنده و شامل تمام شرايط صحّت باشد؛ چرا كه حديث ضعيف، نيازي به تحقيق و بررسي از علل آن نيست. و از آنجا كه «ضعيف»، از [انواع] خبر مردود است، بدان عمل نمي‌شود [از اين رو نيازي به تحقيق و بررسي و تجزيه و تحليلِ عوامل و اسباب پنهانيِ زيان‌آور به صحّت حديث در آن نيست.]

6- به چه وسيله‌اي مي‌توان «علّت» [در متن يا سند حديث] را تشخيص داد و شناخت؟:

به ذريعه‌ي چندين امر مي‌توان به علّتِ [پنهاني و پوشيده در حديث] پي برد و آن را تشخيص و تمييز داد كه برخي از آنها عبارتند از:

          الف) تفرّد راوي [فرد بودن راوي در نقل حديث].

          ب) مخالفت ديگران با راوي [شذوذ].

          ج) و يك سري قرائن ديگر در حديث، كه به دو قسم (الف و ب) ملحق شود.[138]

مجموعه‌ي اين امور، توجهِ فرد آشنا و آگاه به اين فن [فن علل الحديث] را به توهمي كه از جانب راوي رُخ داده، جلب مي‌كند؛ و اين آشنايي به توهم راوي، يا به خاطر «ارسال» در حديثي است كه آن را به صورت «موصول» روايت نموده، و يا به جهت «وقف» در حديثي است كه آن را به صورت «مرفوع» نقل كرده، و يا به خاطر اينكه حديثي را در حديث ديگر داخل نموده و يا توهّمي القاگر[139] در غير اين موارد، به طوري كه با ظن غالب [و با توجه به قرائن]، فرد متوجه علّت شود و بر آن حديث، حكم به عدم صحّت آن دهد. [يعني حديث را از حالت صحّت خارج كند.]

7- شيوه‌ي شناخت «حديث معلّل»:

روش شناخت علّت در حديث، اين است كه تمامي سندهاي آن گردآوري شود و در اختلافي كه بين راويان حديث وجود دارد، دقت و مطالعه و بررسي و پژوهش و تجزيه و تحليل گردد و مكانت و جايگاه هر كدام از راويان - با توجه به حفظ و منزلتشان و ضبط و اتقان آنها - مورد مقايسه و موازنه قرار بگيرند، و پس از آن، حكم به معلول بودن روايت داده شود.[140]

8- «علّت» در چه جايي اتفاق مي‌افتد؟:

الف) علّت [ممكن است] در سند حديث وجود داشته باشد كه وقوع علت نيز بيشتر در سند است. همانند علّت به خاطر «وقفِ» [حديث مرفوع]، و «ارسالِ» [حديث موصول و مُسند].

ب) و ممكن است علّت در متن حديث وجود داشته باشد كه وقوع آن در متن حديث [به نسبت سند حديث] كمتر اتفاق مي‌افتد. همانند حديثي كه «خواندن بسم الله الرحمن الرحيم در نماز» را نفي كرده است.[141]

9- آيا اگر علّت در سند باشد، صحّت متن را زير سؤال مي‌برد؟:

الف) وقتي علّت در سند باشد، اتفاق مي‌افتد كه صحّتِ سند و متنِ حديث را با هم زير سؤال ببرد. و اين همانند حالت حديثي است كه پس از علّت‌يابي، مُرسل [و يا موقوف] شناخته شود.

ب) و گاهي فقط صحّت سند حديث را زير سؤال مي‌برد و به صحّتِ متنِ حديث، ضرر و زياني وارد نمي‌شود و بدان آسيبي نمي‌رسد؛ مثل حديث يعلي بن عُبيد كه از ثوري، از عمرو بن دينار، از ابن عمرt  به طور مرفوع روايت كرده كه [پيامبرr  فرموده‌اند:] «البيّعان بالخيار...».

در اين حديث «يعلي بن عُبيد» دچار توهم شده و در سند حديث به جاي «عبدالله بن دينار»، «عمرو بن دينار» گفته است، در حالي كه حق اين بود كه به بيان سند واقعي حديث [يعلي بن عبيد عن سفيان الثوري عن عبدالله بن دينار عن ابن عمر...] بپردازد. به هر حال، متن حديث، «صحيح» است، هر چند كه در سند حديث، علّت رخ دادن «اشتباه و غلط راوي» وجود دارد؛ چرا كه هر دو تاي آنها [عبدالله بن دينار و عمرو بن دينار] راوياني ثقه و معتبر مي‌باشند و جابه‌جايي ثقه [عبدالله] با ثقه‌ي ديگر [عمرو]، ضرر و زياني به صحّت متن حديث وارد نمي‌آورد، هر چند كه در ترتيب و سياق سند، اشتباه و خطايي اتفاق افتاده است.

10- مشهورترين كتابهايي كه در عرصه‌ي تدوين و نگارش «علل حديث» [و احاديث معلّل] به رشته‌ي تحرير درآمده‌اند:

الف) «كتاب العلل»، تأليف ابن مديني.

ب) «علل الحديث»، تأليف ابن ابي حاتم.

ج) «العلل ومعرفة الرجال»، تأليف احمد بن حنبل.

د) «العلل الكبير والعلل الصغير»، تأليف ترمذي.

ه‍) «العلل الواردة في الأحاديث النبوية»، تأليف دار قطني. و اين كتاب از جمله‌ي جامعترين و گسترده‌ترين كتابهايي است كه در عرصه‌ي تدوين و گردآوري «علل حديث» نگاشته شده است.


 

مخالفت راوي با روايتِ راويانِ ثقه و معتبر
[مخالفة للثقات]

 

 

هر گاه سبب طعن در راوي، مخالفت كردن وي با روايت اشخاص و راويان مورد وثوق و مورد اعتماد و اعتبار باشد - سبب هفتم از اسباب طعن در راوي [از نظر شدت و قوت طعن] -، از چنين مخالفتي با روايت راويانِ ثقه، پنج نوع از انواع علومِ حديث به وجود مي‌آيد كه عبارتند از: «مُدرج»، «مقلوب»، «المزيد في متصل الأسانيد»، «مُضطرب» و «مُصحّف». پس:

1- اگر مخالفت راوي با روايت راويان ثقه، با تغيير سياق اسناد، و يابا درهم آميختن و قاطي كردن حديث موقوف به مرفوع باشد، چنين حديثي را «مُدرج» مي‌نامند.

2- و اگر مخالفت راوي با روايت راويانِ ثقه، با تقديم يا تأخير باشد؛ [يعني راويِ حديث، در كلماتِ متن حديث يا در كلمات اسم راويان، تقديم و تأخيري به عمل آورده و از اين رو با اشخاص مورد وثوق مخالف باشد] چنين حديثي را «مقلوب» مي‌نامند.

3- و اگر مخالفتِ راوي با روايت راويان ثقه، با اضافه كردن يك نفر [در سلسله‌ي راويان] باشد [اينطور كه راويِ حديث، برخلاف اشخاص مورد وثوق در سلسله‌ي راويان، يك نفر اضافي را ذكر كند و در محل ذكر راويِ زائد نيز تصريح شود كه از او شنيده‌اند]، چنين حديثي را «المزيد في متصل الأسانيد» مي‌نامند.

4- و اگر مخالفت راوي با روايت راويان ثقه، با جابه‌جايي يك راوي به جاي راوي ديگر، يا تفاوت و اختلاف در متن باشد، [يعني راويِ حديث، در اصلِ متنِ حديث و يا در سلسله‌ي راويان، با اشخاص مورد وثوق مخالف باشد] و ترجيح يكي بر ديگري هم امكان نداشته باشد، چنين حديثي را «مضطرب» مي‌نامند.

5- و اگر مخالفت راوي با روايت راويان ثقه، با تغيير لفظ [از حيث حروف و نقطه] نه از حيث شكل و ساختار و مفاد و مفهوم باشد، چنين حديثي را «مصحّف» مي‌نامند.[142]

 

 

مُدْرَج

 

 

1- تعريف حديث مُدرَج:

الف) تعريف لغوي: «مُدرَج»، اسم مفعول از «أدرجُت الشـيء في الشـيء»؛ «چيزي را در چيز ديگر پيچيدم و داخل كردم»، كه چنين عبارتي وقتي گفته مي‌شود كه چيزي را در اندرون چيز ديگر داخل گرداني و آن را بدان ضميمه و پيوست نمايي.

ب) تعريف اصطلاحي: «مُدرَج»، عبارت است از: «ما غيّر سياق إسناده، أو أُدخل في متنه ما ليس منه بلافصل»؛ حديثي است كه سياق و اسلوب اسنادش، تغيير كرده باشد و يا در متن آن زيادتي باشد كه جزو آن نيست [بلكه اين زيادتي به متن اصلي حديث ملحق شده باشد] و آن فاصله‌ي بين متن اصلي با متن زياد شده، از بين رفته[143] و به عنوان ادامه‌ي حديث نقل شده باشد.

2- اقسام حديث «مُدرَج»:

مدرج به دو قسم تقسيم مي‌شود: «مُدرَج الإسناد» و«مُدرَج المتن».

الف) «مُدرَج الإسناد»:

1- تعريف «مدرج الإسناد»: عبارت است از: «ما غير سياق إسناده»؛ حديثي كه سياق و اسلوب اسنادش، تغيير كرده باشد.

2- برخي از صورتهاي «مدرج الإسناد»: اينكه راوي به نقل سند حديث بپردازد [و در انتهاي سند حديث] براي او عارضه و پيشامدي ظاهر شود و سخني را از خود بگويد؛ از اين رو برخي از كساني كه اين را از او شنيده‌اند گمان كنند كه اين كلام [سخن اضافيِ خود راوي]، متن خودِ اسناد است و لذا به همان صورت از وي روايت مي‌كنند.

3- مثال صورت بالا:

همانند قصه‌ي ثابت بن موسي - كه انساني زاهد و پارسا است - در حديث «من كثرت صلاته بالليل حسن وجهه بالنهار»[144].

و اصل داستان از اين قرار است كه ثابت بن موسي بر شريك بن عبدالله قاضي در حالي داخل شد كه وي چنين ديكته و املاء مي‌كرد و مي‌گفت: «حدثنا الأعمش عن أبي سفيان عن جابر قال: قال رسول اللهr...» و [پس از گفتن قال رسول اللهr ] خاموشي گزيد تا فرد مُستملي[145] آن را بنويسد؛ و چون نگاه شريك بن عبدالله به ثابت افتاد، گفت: «من كثرت صلاته بالليل، حسن وجهه بالنهار»؛ و هدفش از گفتن اين جمله، [اثبات] زهد و پارسايي ثابت بن موسي بود [نه ادامه‌ي حديث]؛ و ثابت گمان كرده كه اين كلام از متن سند است، بدين خاطر به روايت آن مي‌پرداخت.

ب) «مدرج المتن»:

1- تعريف «مدرج المتن»: عبارت است از: «ما أدخل في متنه ما ليس منه بلا فصلٍ»؛ حديثي است كه در متن آن زيادتي باشد كه جزو آن نيست [بلكه اين زيادتي به متن اصلي حديث ملحق شده باشد] و آن فاصله‌ي بين متن اصلي با متن زياد شده، از بين رفته و به عنوان ادامه‌ي حديث، نقل شده باشد.

2- اقسام «مدرج المتن»:

«مدرج المتن» بر سه قسم است كه عبارتند از:

الف) اينكه ادراج در اول حديث باشد. [اينطور كه راوي، جهت توضيح و بيان يا استشهاد و استناد و...، جمله‌اي را از كلام خود يا كلام برخي راويان، به اول حديث، اضافه نمايد.] و وقوع چنين قسمي، كمتر اتفاق مي‌افتد، هر چند كه وقوعش به نسبت «وقوع ادراج در وسط حديث»، بيشتر مي‌باشد.

ب) اينكه ادراج در وسط حديث باشد. [اينطور كه راوي، سخني از خود يا از غير خود را در وسط حديث، جهت توضيح و بيان و يا استناد و استشهاد و... اضافه نمايد.] و وقوع چنين قسمي، از قسم اول كمتر است.

ج) اينكه ادراج در آخر حديث باشد. [اينطور كه راوي، سخني از خود يا ديگري را در آخر حديث، جهت توضيح و بيان و يا استناد و استشهاد و... اضافه كند] و وقوع چنين قسمي به نسبت دو قسم ديگر، بيشتر است.

3- مثالهايي براي سه قسم «مدرج المتن»:

الف) مثال براي وقوع ادراج در اول حديث:

سبب وقوع ادراج در اول حديث، اين است كه راوي، جهت استدلال و استشهاد بر حديث، سخني [از خود و يا از غير خود، در اول حديث] مي‌گويد و بدون اينكه بين متنِ سخنِ [خود و يا ديگري،] و متنِ اصلي حديث، جدايي و تفكيك ايجاد كند، آن را نقل مي‌نمايد، [و به عنوان ادامه‌ي حديث بيان مي‌دارد] و همين باعث شده كه قضيّه بر شنونده [كه بر اين امر واقف و مطلع و آگاه و متنبّه نيست،] مشتبه و مشكل شود [و وي را دچار خطا و اشتباه كند و] تصور نمايد كه تمامي متن، از حديث است. [حال آنكه چنين نيست!]

مثل آنچه خطيب از حديث ابي قطن و شبابة - خطيب سند روايت هر كدام از ابي قطن و شبابة را به طور جداگانه آورده كه هر دو از - از شعبه، از محمد بن زياد، از ابوهريره روايت نموده‌اند كه وي گفت: پيامبرr  فرموده است: «أسبغوا الوضوء، ويلٌ للأعقاب من النار».

جمله‌ي اول حديث، يعني: «أسبغوا الوضوء»، ادراجي از كلام خود ابوهريرهt  است [كه آن را در اول حديث اضافه نموده و جزو حديث نيست]، همچنان كه در روايت بخاري، اين قضيه، تبيين و روشن شده و از آدم، از شعبه، از محمد بن زياد از ابوهريرهt  نقل شده كه وي گفته است: «أسبغوا الوضوء فإنّ أبا القاسمr  قال: «ويلٌ للأعقاب من النار.»

خطيب گويد: «و ابو قطن و شبابة در روايت حديث از شعبه - بنا به آنچه گفتيم - دچار خطا و اشتباه شده‌اند و بااين وجود، اين حديث را جمع زيادي از شعبه، همانند روايت آدم، نقل نموده‌اند.»[146]

ب) مثال براي وقوع ادراج در وسط حديث:

همانند حديث عايشه1 در «بدء الوحي» [آغاز نزول وحي] كه گفته است: «كان النبيّr  يتحنّث في غار حراء - وهو التعبّد - الليالي ذوات العدد»[147].

در اين روايت، جمله‌ي «و هو التعبّد»، ادراجي از كلام خود زهري است [كه آن را در وسط حديث اضافه نموده است و جزو حديث نيست.]

ج) مثال براي وقوع ادراج در آخر حديث:

همانند حديث ابوهريرهt  كه به طور مرفوع نقل كرده كه پيامبرr  فرموده است: «للعبد المملوك أجران، والذي نفسي بيده لو لا الجهاد في سبيل الله والحج وبرّ أمّي لأحببت أن أموت وأنا مملوك».[148]

در اين روايت [تنها جمله‌ي «للعبد المملوك أجران»، جزو حديث است و بقيه‌ي حديث از] «والذي نفسي بيده...» تا آخر حديث، مُدرَج و از كلام خود ابوهريرهt  است. زيرا محال است كه چنين كلامي از پيامبرr  صادر شود، چرا كه امكان ندارد پيامبرr  [در هيچ شرايطي] بردگي را آرزو كند. و به علاوه مادرشان در قيد حيات نبودند تا بديشان نيكي و خوبي و اظهار لطف و محبّت نمايند.

3- انگيزه‌هاي ادراج [در متن يا سند حديث]:

انگيزه‌هاي ادراج [در متن و يا سند حديث]، متعدد و گوناگون است كه مشهورترين آنها عبارتند از:

الف) بيان حكم شرعي.

ب) استنباط و استخراج نمودن حكم شرعي از حديث، پيش از به پايان رسيدن [متن يا سند] حديث.

ج) تشريح و توضيح الفاظِ عجيب و غريب و واژه‌هاي نامتعارف و غيرعادي در حديث.

4- چگونگي تشخيص ادراج [در متن يا سند حديث]:

ادراج [در متن يا سند حديث]، به چندين امر، تشخيص داده مي‌شود كه برخي از آنها عبارتند از:

الف) وارد شدن جمله‌ي «مُدرج» به صورت جدا و مجزّا در روايتي ديگر.[149]

ب) برخي از پيشوايان و بزرگانِ آگاه و مطلع، بر «مُدرج» بودن حديث، تصريح نمايند.

ج) اقرار خود راوي به ادراج نمودن در [متن يا سند] حديث. اينطور كه خودش اعتراف نمايد كه اين كلام را [در متن يا سند حديث] ادراج نموده است.

د) از سوي پيامبرr  محال و غيرممكن و نامعقول و غيرمنطقي باشد كه ايشان حديث مدرج را گفته باشند.[150]

5- حكم مُدرَج:

به اجماع محدثين و صاحب نظران فقهي و ديگر علماء، ادراج [در متن يا سند حديث]، كاري حرام و نامشروع است؛ و از اين قاعده، ادراج براي تشريح و توضيح [واژه‌ها و الفاظِ] عجيب و غريب و نامتعارف و غيرمعمولِ [حديث]، مستثني مي‌شود، چرا كه اگر ادراج براي تشريح و بيان واژه‌هاي غريب و الفاظ نامأنوس حديث باشد، چنين ادراجي ممنوع و نامشروع نيست. و به اين دليل، زهري و ديگر پيشوايانِ [عرصه‌ي حديث‌شناسي و سندپژوهي] اين كار را انجام دادند.

6- مشهورترين كتابهايي كه در عرصه‌ي تدوين و نگارش حديث «مُدرَج» نگاشته شده‌اند:

الف) «الفصل للوصل المدرج في النقل»، تأليف خطيب بغدادي.

ب) «تقريب المنهج بترتيب المدرج»، تأليف ابن حجر. اين كتاب، خلاصه و مختصر كتاب خطيب بغدادي است كه در آن مباحث و مطالب جديد و تازه‌اي را نيز [به نسبت كتاب خطيب بغدادي] افزوده است.[151]

 

 

 

 

 

مقلوب

 

 

1- تعريف حديث مقلوب:

الف) تعريف لغوي: «مقلوب»، اسم مفعول از «قلب» و به معناي «تحويل الشيء عن وجهه» [وارونه كردن و واژگون ساختن و عكس كردن چيزي] مي‌باشد.[152]

ب) تعريف اصطلاحي: حديث مقلوب، عبارت است از: «إبدال لفظ بآخر في سند الحديث أو متنه بتقديم، أو تأخير ونحوه»؛ حديثي كه عبارتي از سند آن با عبارتي ديگر، تبديل و تعويض شود، و يا عبارتي از متن آن، پس يا پيش شده باشد و در آن تقديم و تأخير و مانند آن، صورت بگيرد.[153]

2- اقسام حديث مقلوب:

حديث مقلوب به دو قسمِ عمده و اساسي و محوري و بنيادين تقسيم مي‌شود كه عبارتند از:

 

«مقلوب السند» و «مقلوب المتن».

 

الف) «مقلوب السند»: عبارت است از: «ماوقع الإبدال في سنده»؛ حديثي كه تغيير و تبيدل و دگرگوني و جابه‌جايي در سند آن، اتفاق بيافتد.

و براي حديث مقلوب السند، دو صورت مي‌توان تصور كرد:

1- اينكه راويِ حديث، در نام يكي از راويان و نام پدرش، تقديم و تأخيري به عمل آورد. همانند حديثي كه از «كعب بن مرّة» روايت شده است كه در اين صورت راويِ حديث بيايد و حديث را [به جاي «كعب بن مرة»] از «مرة بن كعب» نقل نمايد.

2- اينكه راوي، براي بهتر جلوه دادن حديث و ناآشنا و باارزش جلوه دادن آن، شخصي [از راويان سلسله‌ي سند] را به شخص ديگري تبديل كند. همانند اين كه حديث مشهوري از «سالم» روايت شده باشد، اما راوي آن را به «نافع» نسبت دهد. [تا بدين وسيله، حديث ناآشنا و غريب به نظر رسد و با ارزش جلوه نمايد]

و از جمله راوياني كه به اين نوع از «قلب كردنِ راويانِ سند حديث» مي‌پرداختند، مي‌توان به «حماد بن عمرو النصيبي» اشاره كرد. و مثالش حديثي است كه آن را حماد النصيبي، از اعمش، از ابوصالح، از ابوهريرهt  به طور مرفوع روايت كرده كه پيامبرr  فرموده است: «إذا لقيتم المشركين في طريقٍ فلا تبدؤوهم بالسلام

اين حديث، «مقلوب» است، چرا كه حماد آن را قلب و دگرگون نموده و به جاي اينكه حديث را از «سهيل بن ابي صالح از پدرش [ابوصالح]، از ابوهريرهt  روايت كند، آن را از طريق اعمش [از ابوصالح از ابوهريره] روايت نموده است. و نام «سهيل بن ابوصالح» را به نام «اعمش» تبديل كرده است. در حالي كه طريق معروفِ سند حديث، همان طريق «سهيل بن ابوصالح از پدرش از ابوهريره» است؛ و به همين ترتيب [به طريق سهيل بن ابوصالح،] اين حديث را مسلم در صحيحش روايت كرده است.

و اين نوع از قلب [كه راوي براي بهتر جلوه دادن حديث، شخصي از راويان سلسله‌ي سند را به شخص ديگري تبديل كند] همان نوعي است كه بر راويِ اين گونه احاديث، [اصطلاح] «سارق» اطلاق مي‌گردد كه وي حديث را دزديده و سرقت [حديثي] نموده است.

 

ب) «مقلوب المتن»: عبارت است از: «ماوقع الإبدال في متنه»؛ حديثي كه تغيير و تبديل و دگرگوني و جابه جايي در متن آن، رُخ داده باشد. [يعني عبارتي از متن حديث، پس و پيش و تغيير و جا به جا شده باشد.] و براي حديث مقلوب المتن نيز مي‌توان دو صورت تصور كرد:

1- اينكه راويِ حديث، در برخي از متن حديث، تقديم و تأخيري به عمل آورد. و مثالش: حديث «سبعة يظلهم الله في ظلّه يوم لا ظل إلا ظلّه» است؛ كه مسلم آن را از طريق ابوهريرهt  روايت نموده و در آن آمده است: «ورجلٌ تصدّق بصدقة فأخفاها حتّى لا تعلم يمينه ما تنفق شماله.» و اين عبارت از برخي از راويان وارونه روايت شده است، و در اصل چنين بوده است: «حتى لا تعلم شماله ما تنفق يمينه[154]

2- اينكه راوي، اسناد متني را مي‌گيرد و براي متني ديگر قرار مي‌دهد و بالعكس. [يعني متن هر سند را با متن سند ديگري، عوض مي‌كند] و اين كار براي امتحان و آزمايش [فرد محدّث] و يا مانند آن [مثلاً براي بهتر جلوه دادن حديث، و يا از روي اشتباه و خطا] صورت مي‌گيرد.

و مثالش: كاري است كه اهل بغداد با امام بخاري كردند آنگاه كه براي بخاري يكصد حديث را مقلوب كردند [و سندهاي تمامي احاديث را با هم عوض كردند و متن هر سند را با متن سند ديگري عوض نمودند و در مجلس بخاري حضور پيدا كردند و آنها را بر ايشان عرضه كردند. وقتي كار آنها به اتمام رسيد] به خاطر اينكه ميزان حافظه‌ي بخاري را بيازمايند و تِست بكنند، از وضعيِّت و حالت آن احاديث از وي سئوال كردند. و بخاري نيز تمام آن احاديث مقلوب را به صورت درستشان برگرداند: و «قلب و دگرگوني آنها» را تبيين نمود و در يكي از آنها دچار خطا و اشتباه نشد [و هر متني را كنار سند، و هر سندي را با متن اصلي خود، براي آنها مشخص كرد و همين باعث شد تا آنها به فضل و علم او اقرار و اعتراف كنند.][155]

3- اسباب و عواملي كه [برخي از راويان را] بر قلب نمودن [متن يا سند] حديث، وادار مي‌كند:

اسباب و عواملي كه برخي از راويان را بر قلب كردن [متن يا سند حديث] وادار مي‌كند، متنوع و گوناگون است كه [برخي از آنها] عبارتند از:

الف) برخي از راويان به خاطر بهتر جلوه دادن حديث و غريب و ناآشنا گرداندن آن، دست به «قلب و دگرگون» ساختن [متن يا سند] حديث مي‌زنند تا مردمان را به فراگيري و روايت حديثش تشويق و ترغيب و تحريك و تهييج نمايند.

ب) [و گاهي] براي امتحان كردن [ميزان حافظه‌ي محدّث] و اطمينان يافتن از حفظش و مطمئن شدن از ضبط كاملش، صورت مي‌گيرد.

ج) [و گاهي قلب كردن متن يا سند حديث] از روي خطا و اشتباه، بدون هيچ گونه قصدي، انجام مي‌شود [و قلب كننده‌ي حديث، از روي خطا و اشتباه نه از روي عمد دچار قلب كردن حديث مي‌شود.]

4- حكم قلب كردن [متن يا سند] حديث:

الف) اگر قلب نمودن [متن يا سند حديث]، به قصد بهتر جلوه دادن حديث و غريب و ناآشنا گرداندن آن باشد، بدون هيچ گونه شك و ترديدي، چنين چيزي درست نيست. چرا كه در چنين نوعي از قلب، تغيير و دگرگوني در حديث پيش مي‌آيد؛ و اين نوع از قلب، از كارهاي جعل كنندگان حديث به شمار مي‌آيد.

ب) و اگر قلب نمودن [متن يا سند حديث]، به قصد امتحان كردن [ميزان حافظه] و اطمينان يافتن از قوه‌ي حفظ و ضبط محدث و مطمئن شدن به لياقت و صلاحيّت و قابليّت و شايستگي محدث براي عهده داري منصب روايت باشد؛ جايز است مشروط بر اينكه قبل از به پايان رسيدن مجلس و پيش از پراكنده شدن اهل مجلس، وجه صحيح و درستِ حديث، بيان شود.

ج) و اگر قلب نمودن [متن يا سند حديث] از روي خطا و اشتباه و سهو باشد، بدون شك در چنين صورتي، قلب كننده‌ي حديث، در خطا و اشتباهش، معذور به شمار مي‌آيد، ولي هرگاه چنين چيزي از او به كثرت سرزند، در اين صورت، در ضبط و حفظش خلل و نقص وارد مي‌كند و وي را فردي ضعيف و مجروح مي‌گرداند.

و اما حديث مقلوب چنانكه مشخص و معلوم است از انواع خبر ضعيف و مردود به شمار مي‌آيد.

5- مشهورترين كتابهايي كه در زمينه‌ي تدوين و نگارش «حديث مقلوب» تأليف شده‌اند:

از مشهورترين كتابهايي كه در عرصه‌ي «حديث مقلوب» نگاشته شده‌اند، مي‌توان به كتاب «رافع الارتياب في المقلوب من الاسماء و الالقاب»، تأليف خطيب بغدادي، اشاره كرد. و از ظاهر عنوان اين كتاب، مشخص مي‌شود كه اين كتاب فقط در راستاي تدوين قسم «مقلوب در سند» به رشته‌ي تحرير درآمده است.

 

 

المزيد في متصل الأسانيد

 

 

 

1- تعريف «المزيد في متصل الأسانيد»:

الف) تعريف لغوي: «المزيد»، اسم مفعول از «زيادة» [اضافه كردن. زياد نمودن. افزودن. افزايش دادن. بالا بردن]؛ و «متّصل» [به هم پيوسته، مرتبط، منسجم، پيوند خورده] ضدّ «منقطع» [بريده، قطع شده، كوتاه شده، گسسته، گسيخته و جدا شده]؛ و «اسانيد» جمع «اسناد» مي‌باشد.

ب) تعريف اصطلاحي: «المزيد في متصل الاسانيد»، عبارت است از: «زيادة راوٍ في اثناء سند ظاهره الاتصال»؛ اضافه كردن يك راوي در اثناي سلسله‌ي سندِ حديثي كه ظاهراً [سندش] متصل است. [يعني «المزيد في متصل الاسانيد»، روايتي است كه در سند آن، روايتي توسط سلسله‌اي نقل شود كه در سند ديگر، يك نفر بر افراد سلسله افزوده شده باشد. يعني راويِ حديث بر خلاف اشخاص مورد وثوق، در سلسله‌ي راويان يك نفر اضافي را ذكر كند.]

2- مثال «المزيد في متصل الأسانيد»:

همانند آنچه ابن مبارك روايت كرده و گفته است: «حدثنا سفيان عن عبدالرحمن بن يزيد، حدثني بسر بن عبيدالله، قال: سمعت أبا أدريسٍ قال: سمعتُ واثلة يقول: سمعتُ أبامرثد يقول: سمعت رسول اللهr  يقول: لا تجلسوا على القبور ولا تصلّوا إليها.»[156] «سفيان از عبدالرحمن بن يزيد از بسربن عبيدالله از ابوادريس از واثلة از ابومرثد براي ما نقل كرده و گفته است: پيامبرr  فرموده است: بر قبرها ننشينيد و به سوي آنها نماز نخوانيد.»

3- زيادت در اين مثال:

در اين مثال، در دو جا، زيادت صورت گرفته است: موضع اول در لفظ «سفيان»؛ و موضع دوم در لفظ «ابا ادريس». و سبب «زيادت» در هر دو جا، وهم و اشتباه بوده است.

 

الف) اما در زيادت «سفيان»: اين وهم و اشتباه نسبت به سفيان، از شخص پائين تر از ابن مبارك بوده است. چرا كه تعدادي از راويان ثقه و معتبر، اين حديث را از «ابن مبارك از عبدالرحمن بن يزيد» روايت كرده‌اند [كه در آن واسطه‌اي در بين ابن مبارك و عبدالرحمن به نام سفيان نيست] و برخي از اين راويان، اين حديث را به لفظ «اخبار» روايت كرده‌اند [و به جاي «حدثنا سفيان... حدثني...» «أخبرنا سفيان... أخبرني...» آورده‌اند.]

 

ب) و اما در زيادت «ابوادريس»: اين و هم و اشتباه از ابن مبارك بوده است. چرا كه تعدادي از راويان ثقه و مورد اعتماد، اين حديث را از «عبدالرحمن بن يزيد» نقل كرده و «ابوادريس» را ذكر نكرده‌اند [و در آن واسطه‌اي در بين بُسر و واثلة به نام ابوادريس نيست.] و برخي از آنها به سماع بُسر از واثله تصريح نموده‌اند.[157]

4- شرايط رد كردن زيادت:

براي رد نمودن زيادت، و معتبر دانستن آن نسبت به فردي كه آن را زياد مي‌كند، دو شرط بايد مراعات گردد كه عبارتند از:

الف) اينكه فردي كه زياده‌اي را [چه در سند و يا متن] روايت نكرده، از ديگري كه زياده را روايت كرده، از نظر حفظ و اتقان بالاتر باشد.

ب) اينكه در موضع زياده‌ي نقل شده، به سماع آن تصريح شده باشد.

پس اگر اين دو شرط، يا يكي از آنها، مختل گردد، زياده‌ي نقل شده، ترجيح و برتري پيدا مي‌كند و پذيرفته مي‌شود، و سندي كه خالي از اين زياده است، منقطع به شمار مي‌آيد ولي انقطاعش «خفي» خواهد بود كه بدو «مُرسَل خفي» مي‌گويند.[158]

5- اعتراضاتي كه بر ادّعاي وقوع زياده [در متن يا سند حديث] وارد مي‌شود:

بر ادعاي وقوع زياده [در متن يا سند حديث]، دو اعتراض واردشدني است كه عبارتند از:

 

الف) اگر سندي كه خالي از زياده است، در موضع زياده با حرف «عن» باشد، مناسب است كه چنين سندي «منقطع» باشد.

 

ب) و اگر در موضع زياده‌ي [نقل شده در متن يا سند حديث]، به سماع آن تصريح شده باشد، در اين صورت امكان دارد كه در بار اول، آن حديث را از كسي ديگر به نقل از او شنيده، و سپس بي‌واسطه و مستقيماً آن حديث را از خود او شنيده باشد.

 

و مي‌توان به اين دو اعتراض چنين پاسخ داد كه:

 

الف) در اعتراض اول مي‌توان گفت كه حق با فرد اعتراض كننده است و قضيه همانگونه است كه فرد معترض گفته است. [يعني اگر سندي كه خالي از اين زياده است در موضع زياده با حرف «عن» باشد، منقطع به شمار خواهد آمد.]

 

ب) و اما در اعتراض دوم بايد گفت كه احتمال ياد شده‌ي پيشين در آن ممكن است، ولي علماء و صاحب نظران اسلامي، حكم وهمي [و اشتباه] بودن زياده را صادر نمي‌كنند، مگر با وجود قرينه‌اي كه دالّ بر آن باشد.

6- مشهورترين كتابهايي كه در زمينه‌ي «المزيد في متصل الأسانيد» تأليف شده‌اند:

از مشهورترين كتابهايي كه در اين عرصه به رشته‌ي تحرير درآمده‌اند، مي‌توان كتاب «تمييز المزيد في متصل الاسانيد»، تأليف خطيب بغدادي را نام برد.


 

 

مضطرب

 

 

1- تعريف حديث مضطرب:

الف) تعريف لغوي: «مضطرب»، اسم مفعول از «اضطراب» و به معناي «اختلال الامر و فساد نظامه» [درهم و نابسامان شدن كار و بي‌نظمي و آشفتگي آن] مي‌باشد. و اصل واژه‌ي «اضطراب» از «اضطراب الموج» يعني «جوش و خروش موج [دريا]» گرفته شده است وقتي كه حركت و خروشش زياد شود و به موج زدن و جوش و خروش بيفتد.

ب) تعريف اصطلاحي: حديث مضطرب، عبارت است از: «ماروي على اوجهٍ مختلفة متساوية في القوة»؛ حديثي كه به صورتهاي مختلف و متفاوت و بدون ترجيح يكي از آن طريقها بر ديگري، روايت شده باشد. يعني از نظر قوت و صحّت يكسان و در يك رده باشند.

2- شرح تعريف حديث مضطرب:

توضيح اينكه: «حديث مضطرب»، حديثي است كه به صورتها و شكلهاي مختلف و گوناگون و متعارض و مغاير روايت شده باشد به طوري كه هرگز هماهنگ سازي و همنوايي و انطباق و جمع نمودن بين آنها، امكان نداشته باشد، و تمام اين رواياتِ [متعارض و مختلف] از نظر قوت در تمام جوانب مساوي و يكسان باشند [و از نظر صحّت در يك رده باشند]، به گونه‌اي كه امكان ترجيح يكي از آنها بر ديگري به وجهي از وجوهِ ترجيح، ممكن نباشد.[159]

3- شرايط تحقق اضطراب [در حديث]:

با نگاهي به تعريف حديث مضطرب و شرح آن، روشن و آشكار مي‌گردد كه به حديثي «مضطرب» گفته مي‌شود كه در آن دو شرط تحقق يافته باشد:

الف) اختلاف و تعارضِ روايات؛ به گونه‌اي كه امكان جمع بين آنها نباشد.

ب) برابري و يكساني روايات در قوت [و صحت]؛ به طوري كه ترجيح يكي از آنها بر ديگري ممكن نباشد.

ولي هر گاه يكي از اين روايات بر ديگري [به وجهي از وجوه ترجيح]، برتري و ترجيح يافت، يا جمع بين آنها به شكلي مقبول و پذيرفتني امكان داشته باشد؛ در اين صورت صفت «اضطراب» از حديث، به انتهاء مي‌رسد و از بين مي‌رود [و حديث را مضطرب نمي‌ناميم و حكم آن، حكم اضطراب نيست]؛ و در حالت ترجيح [كه يكي از روايات - به وجهي از وجوهِ ترجيح - بر ديگري ترجيح يابد، در اين صورت] به روايات ترجيح داده شده عمل مي‌كنيم؛ يا در حالتي كه جمع بين روايات [به شكلي مقبول و پذيرفتني] ممكن بود، به تمام روايات عمل مي‌نمائيم.

4- اقسام حديث مضطرب:

حديث مضطرب، برحسب موقعيت [و مكان وقوعِ] اضطراب در آن، به دو قسمِ «مضطرب السند» [اضطراب در سند حديث] و «مضطرب المتن» [اضطراب در متن حديث]، تقسيم مي‌شود كه وقوع اضطراب در سند حديث، نسبت به وقوع آن در متن حديث، بيشتر است.

الف) «مضطرب السند» [اضطراب در سند حديث]:

مثال «اضطراب در سند»: حديث ابوبكرt  كه به پيامبرr  گفت: «يا رسول الله! أراك شِبْتَ»؛ اي رسول خدا! شما را مي‌بينيم كه پير شده‌ايد و موهاي سرتان سفيد شده است! رسول گرامي اسلامr فرمود: «شيبتني هود وأخواتها»[160]؛ مرا مفاهيم والاي سوره‌ي هود و نظائر آن پير نمود.

دار قطني گفته است:

«هذا مضطرب، فإنه لم يرو إلاّ من طريق أبي إسحاق، وقد اختلاف عليه فيه على نحو عشـرة أوجه: فمنهم من رواه مرسلاً، ومنهم من رواه موصولاً، ومنهم  من جعله من مسند أبي بكر، ومنهم من جعله من مسند سعد، ومنهم من جعله من مسند  عايشة وغير ذلك. ورواته ثقات لايمكن ترجيح بعضهم على بعضٍ، والجمع متعذر.»

«اين حديث [از حيث سند] مضطرب است. زيرا جز از طريق ابي اسحاق روايت نشده است. و نزديك به ده شكل نقل شده و در آن اختلاف و گوناگوني و تعارض و تغاير صورت گرفته است. به طوري كه برخي آن را به صورت «مرسل» و برخي به صورت «موصول» روايت نموده‌اند. و برخي آن را از «مسند ابوبكر» و برخي از «مسند سعد»، و برخي از «مسند عايشه»، و... شمرده‌اند. و چون راويان اين حديث [عموماً] ثقه و مورد اعتماد مي‌باشند، ترجيح يكي بر ديگري هم امكان ندارد، و جمع كردن ميان آنها نيز دشوار و سخت و ناممكن و دست نيافتني مي‌نمايد.»

ب) اضطراب در متن حديث:

مثال: «اضطراب در متن حديث»: آنچه ترمذي از شريك، از ابوحمزه، از شعبي، از فاطمه دختر قيس روايت كرده كه وي گفته است: «سئل رسول اللهr عن الزكاة»؛ از پيامبرr  پيرامون زكات، سؤال شد. ايشان در پاسخ فرمودند: «إنّ في المال لحقاً  سوى الزكاة»؛ «در مال علاوه از زكات حقوق مالي ديگري نيز است.»

و ابن ماجه با همين شكل و سند، از فاطمه دختر قيس اينگونه اين حديث را روايت كرده است: «ليس في المال حق سوى الزكاة»؛ «در مال به جز زكات، حقوق مالي ديگري نيست.»

عراقي گفته است: «فهذا اضطراب لا يحتمل التأويل»؛ «اين اضطرابي است كه قابل تأويل و توجيه نمي‌باشد.»

5- وقوع اضطراب [در متن يا سند حديث]، از ناحيه‌ي چه كساني است؟:

الف) گاهي اضطراب [در متن يا سند حديث]، از ناحيه‌ي يك راوي است. اينطور كه حديث را به صورتهاي مختلف و گوناگون و به شكلهاي متعارض و مغاير، نقل كند.

ب) و گاهي اضطراب [در متن يا سند حديث]، از ناحيه‌ي گروهي از راويان است. اينطور كه هر يك از آنها، حديث را برخلاف ديگران روايت نمايد. [و هر كس از آنها، حديث را با سندي و يا متني نقل كند و ديگران با سند و يا متني ديگر كه مخالف آنها است، آن را روايت كنند.]

6- سبب ضعفِ «حديث مضطرب»:

سبب ضعف و نقصِ «حديث مضطرب»، اين است كه وجودِ خودِ «اضطراب» [در متن يا سند حديث]، بيانگر و روشنگر عدم ضبط و اتقان راويان آن است.

7- مشهورترين كتابهايي كه در زمينه‌ي تدوين و نگارش «حديث مضطرب» به رشته‌ي تحرير درآمده‌اند:

از مشهورترين كتابهايي كه در اين عرصه نگاشته شده‌اند، مي‌توان به كتاب «المقترب في بيان المضطرب»، تأليف حافظ ابن حجر، اشاره كرد.

 

 

مٌصَحَّفْ

 

 

1- تعريف حديث «مُصَحَّف»:

الف) تعريف لغوي: «مُصَحَّف»، اسم مفعول از «تصحيف»، و به معناي: «الخطأ في الصحيفة» [خطا كردن در نوشتن يا خواندن نامه] مي‌باشد. و واژه‌ي «صَحَفي» نيز از آن گرفته شده است. و «صَحَفي» به معناي كسي است كه در خواندن نامه [عمدآً] خطا كند و نامه را غلط و اشتباه خواند.[161] و به جهت خطا كردن در خواندن نامه، برخي از الفاظ آن را تغيير دهد و طوري ديگر بخواند.[162]

ب) تعريف اصطلاحي: «حديث مٌصَحَّفْ» عبارت است از: «تغيير الكلمة في الحديث إلى غير ما رواها الثقات لفظاً أو معناً»؛ «تغيير و دگرگوني در لفظ يا معني و مفاد حديث، بر خلاف آنچه كه راويان ثقه و معتبر نقل كرده‌اند.[163]»

2- اهميت و جايگاه [شناخت] «حديث مصحّف»، و ظرافت و حسّاسيت و پيچيدگي و باريكي آن:

«تصحيف»، فنّي والا و ارجمند و دقيق و ظريف و مشكل و دشوار و پيچيده و باريك است، و اهميت و جايگاهش در كشفِ خطاها و اشتباهاتي نهفته و نهان است كه برخي از راويان در [گرداب] آنها مي‌افتند؛ و بدون ترديد، اين حافظان، ماهر و خبره و استاد و كارشناس همانند دار قطني هستند كه مسئوليت دشوار و سنگين اين مهم را بر دوش خويش كشيدند و به خوبي از عهده‌ي آن برآمدند. [و از خطاها و اشتباهات نهفته در متن و سند حديث، پرده برداشتند و با زحمات و خدمات شايان و بي‌وقفه‌ي خويش، از كيان احاديث منجي عالم بشريت، خالصانه و صادقانه و در عين حال مقتدرانه دفاع نمودند.]

3- تقسيمات حديث «مُصحَّف»:

علماء و صا حب نظران اسلامي، حديث مصحّف را به سه گونه تقسيم نموده‌اند كه هر يك از اين تقسيماتِ حديث مصحّف، از ديدگاه و چشم‌اندازي [خاص] و بُعد و اعتباري [ويژه] است.

و چنانكه مي‌آيد، بحث هركدام از اين تقسيمات را بيان خواهم كرد كه عبارتند از:

الف) تقسيم حديث مُصحَّف، به اعتبار موقعيت و مكانِ تصحيف در حديث:

حديث مصحّف، به اعتبار موقعيت و محل تصحيف در حديث، به دو قسم تقسيم مي‌شود كه عبارتند از:

1- «تصحيف در سند حديث»: مثل حديث شعبه از «عوّام بن مُراجِم» كه ابن مَعين آن را تصحيف كرده و گفته است: «عوّام بن مُزاحِم».

2- «تصحيف در متن حديث»: مثل حديث زيد بن ثابت كه گفته است: «ان النبيّr  احتجر في المسجد» ‍‍[يعني پيامبرr  در مسجد، حجره‌اي از حصير و بوريا ساخت.] و «ابن لهيعة» آن را تصحيف نموده و گفته است: «احتجم في المسجد» [يعني رسول اكرمr  در مسجد حجامت فرمود.]

ب) تقسيم حديث مصحَّف، به اعتبار منشأ و ريشه‌ي پيدايش تصحيف در حديث:

حديث مصحَّف، به اعتبار منشأ و اصل پيدايش تصحيف در حديث، نيز به دو قسم تقسيم مي‌شود كه عبارتند از:

1- «تصحيف بَصَري» [تصحيف چشمي و ديدي]: (و اين نوع از تصحيف، بيشتر اتفاق مي‌افتد.) يعني خطّ و نوشته بر چشم خواننده، مشتبه شود. [يعني خواننده در خواندن نوشته‌اي دچار خطا و اشتباه بصري شود. و اين خطاي چشمي] يا به خاطر بدي خط است و يا به خاطر عدم نقطه‌گذاري كلمه. [از اين رو كلمه با كم كردن يا زياد كردن نقطه‌هاي آن، تغيير كند و طوري ديگر خوانده شود كه موجب تغيير معني آن شود].

مثل حديث: «من صام رمضان واتبعه ستاً من شوال...» كه ابوبكر صولي با تصحيف آن را روايت كرده و گفته است: «من صام رمضان واتبعه شيئاً من شوال...» كه كلمه‌ي «ستاً» به «شيئاً» تصحيف شده است.[164]

2- «تصحيف سمعي» [تصحيف شنوايي]: يعني تصحيفي كه منشأ و ريشه اش، بدبودن قوه‌ي شنوايي شنونده، يا بُعد و دوري شنونده [از گوينده] و امثال آن مي‌باشد كه موجب مشتبه شدن برخي كلمات بر او بر مي‌گردد. و اين مشتبه شدن برخي از كلمات بر شنونده، بدين خاطر است كه وزن صرفي آن كلمات، مشابه همديگر است. [از اين رو مشابهت دو كلمه در وزن صرفي، موجب تصحيف مي‌شود و قسمتي از سند يا متن حديث به كلمه يا عبارت مشابه آن، تغيير مي‌يابد.] مثل حديثي كه از «عاصم الاحول» نقل شده، كه برخي آن را تصحيف نموده و به جاي «عاصم الأحول»، «واصل الأحدب» گفته‌اند.

ج) تقسيم حديث مٌصحَّف، به اعتبار لفظ يا معني حديث:

حديث مصحف، به اعتبار لفظ يا معني حديث، به دو قسم تقسيم مي‌شود كه عبارتند از:

1- «تصحيف در لفظ حديث»: اين نوع از تصحيف [نسبت به نوع ديگر] بيشتر اتفاق مي‌افتد و مثال اين نوع از تصحيف، همان مثالهاي پيشين و سابق است. [مثل تصحيف «عوام بن مُراجم» به «عوام بن مُزاحم». تصحيف «أن النبيّr احتجر في المسجد» به «احتجم في المسجد». تصحيف «ستاً من شوال» به «شيئاً من شوال». تصحيف «عاصم الأحول» به «واصل الأحدب» و...]

2- «تصحيف در معني و مفاد حديث»: تصحيف در معني و مفاد حديث، اين است كه راويِ تصحيف كننده، لفظ حديث را بر حالت اصلي اش باقي گذارد، ولي آن را به گونه‌اي تفسير كند كه مفاد و مراد حديث را بر اساس فهم و درك خودش - نه بر مبناي مفاد حقيقي حديث - تغيير دهد.

مثل اين حديث كه از ابوموسي [محمد بن مثني] عنزي نقل شده كه گفت: «نحن قوم لنا شرف، نحن من عنزة، صلى إلينا رسول اللهr ». [ما قومي مفتخر و ممتاز، و از قبيله‌ي «عنزة» هستيم كه پيامبرr  رو به قبيله‌ي ما نمازگزارده است.]

ابوموسي عنزي با اين جمله در رابطه با افتخارات قومي و قبيله‌اي خود به اين حديث استدلال كرده كه «أنّ النبيّr صلّى إلى عنزة»، و راوي لفظ «عنزة» را [كه مراد عصاي كوتاه است] به «عنزة» كه نام قبيله‌ي وي است، تصحيف نموده [و مفاد حديث را كه حاكي از نمازگزاردن رسول خداr  به طرف عصاي خويش است، به نمازگزاردن رو به قبيله‌ي عنزه تغيير داده است] و حال آنكه «عنزة» اسلحه‌اي بود كه در وقت نماز در جلوي نمازگزار نصب مي‌شود.[165]

4- تقسيم حافظ ابن حجر [براي «تصحيف در حديث»]:

علاوه از تقسيماتِ پيشين، حافظ ابن حجر نيز به گونه‌اي ديگر به تقسيم «تصحيف» [در متن يا سند حديث] پرداخته و آن را به دو قسم تقسيم نموده است كه عبارتند از:

الف) «مصحَّف»: كه عبارت است از: «ما كان التغيير فيه بالنسبة إلى نقط الحروف مع بقاء صورة الخط»؛ حديثي كه در حروف آن از حيث نقطه (نه از حيث شكل) تغييري ايجاد شده باشد، و صورت [اصلي] خط باقي باشد.

ب) «مُحرَّف»: عبارت است از: «ماكان التغيير فيه بالنسبة إلى شكل الحروف مع بقاء صورة الخط»؛ حديثي كه در حروف آن، از حيث شكل [نه از حيث نقطه]، تغييري ايجاد شده باشد، و صورت [اصلي] خط باقي باشد.[166]

5- آيا «تصحيف»، ضرر و زياني متوجه راوي مي‌كند؟ [و ضبط و اتقان وي را زير سئوال مي‌برد و از ارزش روايت او مي‌كاهد؟]:

الف) هرگاه «تصحيف» به ندرت از راوي سرزند، در ضبط و اتقان وي ضرري وارد نمي‌كند و او را زير سئوال نمي‌برد. زيرا كه هيچ كسي از خطا و تصحيفِ اندك، در امان نيست [و بيشتر راويان خواه ناخواه دچار خطا و تصحيفِ اندك مي‌شوند.]

ب) و هرگاه «تصحيف»، به ميزان قابل ملاحظه‌اي از راوي سر بزند، در اين صورت ضبط و اتقان او را زير سئوال مي‌برد [و از ارزش روايت او مي‌كاهد. چرا كه چنين قضيه‌اي] بيانگر بي‌توجهي و بي‌اعتنايي و بي‌ملاحظگي و سر به هوايي راوي، و روشنگر اين واقعيت است كه وي، لياقت و صلاحيّتِ عهده‌داري چنين منصبي را ندارد [كه به نقل احاديث و روايات بپردازد، و در مورد پذيرش و قبول آنها مورد وثوق و اعتماد باشد.]

6 سبب افتادن راوي در «تصحيف زياد»:

سبب دچار آمدن راوي به «تصحيف زياد»، - در بيشتر اوقات اين است كه وي احاديث را [مستقيماً و بي‌واسطه] از درون كتابها و ورقها فرا مي‌گيرد. بدون اينكه آنها را از شيوخ و معلّمان و آموزگاران و استادانِ [ماهر و خبره] دريافت دارد، و به ذريعه‌ي آنها به تحصيل و فراگيري آنها بپردازد. [و به همين خاطر در خواندن نوشته‌اي به خطا و اشتباه مي‌رود و كلمه‌اي را تغيير مي‌دهد و طوري ديگر مي‌خواند، و با كم يا زياد كردن نقطه‌هاي آن، كلمه را از حالت اصلي اش تغيير و دگرگون مي‌سازد.]، و لذا پيشوايان و بزرگان [عرصه‌ي حديث شناسي و سندپژوهي] مردمان را از فراگرفتن و تحصيل احاديث، از چنين افرادي برحذر داشته‌اند و گفته‌اند: «لايؤخذ الحديث من صَحَفي»؛ حديث، از كسي كه احاديث را [مستقيماً و بدون مراجعه به اساتيد و معلمانِ خبره و ماهر]، از درون كتابها و ورقها به دست آورده، فرا گرفته نمي‌شود.

7- مشهورترين كتابهايي كه در عرصه‌ي تدوين و نگارش «حديث مصحَّف» تأليف شده‌اند:

          الف) «التصحيف»، تأليف دار قطني.

          ب) «إصلاح خطأ المحدثين»، تأليف خطابي.

          ج) «تصحيفات المحدثين»، تأليف ابواحمد عسكري.

 

 

حديث «شاذ»، و حديث «محفوظ»

 

 

1- تعريف حديث «شاذ»:

الف) تعريف لغوي: «شاذ» اسم فاعل از «شذّ» و به معناي «انفرد» [عزلت گزيد. كناره گرفت. تنها شد.] مي‌باشد. پس مي‌توان «شاذ» را اينگونه معني كرد: «المنفرد عن الجمهور»؛ «جدا شده و تنها مانده از گروه. مخالف و ناسازگار با جمهور.»

ب) تعريف اصطلاحي: حديث شاذ، عبارت است از: «ما رواه المقبول مخالفاً لمن هو اولي منه»؛ حديثي كه راويِ ثقه و معتبر، آن را بر خلافت حديثِ راويِ راجحتر و قوي تر از خود، نقل كند.

2- شرح تعريف «حديث شاذ»:

مراد از «مقبول» [در جمله‌ي «ما رواه المقبول»]: فردِ عادل ضابطي است كه ضبط و اتقانش كامل باشد [= صحيح]، يا مراد: فردِ عادلي است كه ضبط و اتقانش سبكتر و خفيفتر باشد [=حسن].

و مراد از «من هو اولي منه» [در تعريف شاذ]: فردي است كه از نظر ضبط و اتقانِ بيشتر [نسبت به راويِ مخالف]، يا تعداد بيشتر راويان و يا امثال آن از ديگر وجوه ترجيح بر راويِ مخالف، راجحتر و قوي تر باشد. و علماء و صاحب نظران اسلامي، در تعريف حديث «شاذ» با همديگر اختلاف نموده‌اند و تعريفهاي متعدد و گوناگوني را در اين زمينه ارائه داده‌اند؛ ولي تعريف پيشين، همان تعريفي است كه آن را حافظ ابن حجر، انتخاب و گزينش نموده و در باره‌ي آن گفته است: «إنه المعتمد في تعريف الشاذ بحسب الاصطلاح»[167]؛ بر اساس اصطلاح [محدثان و حديث پژوهان]، تعريف سابق، همان تعريف معتبر و قابل اعتماد در تعريف حديث شاذ است.[168]

3- «شذوذ» در چه جايي [از حديث] واقع مي‌شود؟:

همچنانكه «شذوذ» در متن حديث واقع مي‌شود، در سند آن نيز پيش مي‌آيد:

الف) مثال شذوذ در سند حديث:

همانند آنچه ترمذي، نسايي و ابن ماجه از طريق «ابن عينيه، از عمرو بن دينار، از عوسجة، از ابن عباسt روايت كرده‌اند كه: «أنّ رجلاً توفي على عهد رسول اللهr  ولم يدع وارثاً إلا مولى هو أعتقه

و ابن عينيه به پيوست حديث بالا، متابعي[169] از ابن جُريج و ديگر راويانِ [ثقه و معتبر] آورده است، ولي حماد بن زيد با روايت ابن عينيه و ابن جُريح و غير آنها، به مخالفت برخاسته و آن را از عمروبن دينار از عوسجة نقل نموده و در آن، «ابن عباس» را ذكر نكرده است.

و به همين خاطر ابو حاتم گفته است: «المحفوظ حديث ابن عينيه»؛ حديث محفوظ [كه آن را راويِ راجحتر و قوي تر روايت كرده باشد] همان روايت ابن عينيه است.

و با وجودي كه حماد بن زيد از اهل عدالت و ضبط و اتقان است، باز هم ابوحاتم، روايت كساني را برتري و ترجيح داده كه از نظر تعداد، بيشتر از حماد بن زياد هستند.

ب) مثال «شذوذ در متن حديث»:

همانند آنچه ابوداود و ترمذي از حديث «عبدالواحد بن زياد، از اعمش، از ابي صالح، از ابوهريرهt  به طور مرفوع روايت كرده‌اند كه پيامبرr  فرموده است: «إذا صلّى أحدكم الفجر، فليضطجع عن يمينه.»

بيهقي گفته است: عبدالواحد در اين حديث با تعداد زيادي از راويان، مخالفت كرده است. چرا كه آنها اين حديث را از «فعل و كردار پيامبرr » نقل كرده‌اند نه از «قول و گفتار» ايشان. و از ميان شاگردان ثقه و معتبر اعمش، فقط عبدالواحد به روايت اين حديث بدين لفظ پرداخته است [و آن را بر خلاف ديگر راويانِ مورد وثوق، از قول پيامبرr  نقل كرده است.]

4- حديث «محفوظ»:

حديث «محفوظ»، در مقابل حديث، «شاذ» قرارداد و عبارت است از:

«ما رواه الأوثق مخالفاً لرواية الثقة»؛ حديثي كه راويِ موثقتر و راجحتر، آن را بر خلاف حديثِ راوي ثقه و معتبر، نقل كند.

و مثال حديث «محفوظ»: همان دو مثال ياد شده در نوع «شاذ» بود. [مثال شذوذ در سند حديث حديث ابن عينيه و مخالفت حماد بن زيد با او، و شذوذ در متن حديث حديث عبدالواحد كه مخالفِ راويان زياد، آن را نقل كرده بود.]

5 حكم «شاذّ» و «محفوظ»:

معلوم و مشخص است كه «حديث شاذّ»، حديثي مردود و ناپذيرفتني است؛ ولي «حديث محفوظ»، حديثي مقبول و پذيرفته شده مي‌باشد.

 

 

جهالت و ناآشنا بودن به راوي[170]

 

 

1- تعريف «جهالت و ناآشنا بودن به راوي»:

الف) تعريف لغوي: «جهالت»، مصدر «جهل» [ندانست. اطلاع نداشت. آگاه نبود، ناآشنا بود. بي‌اطلاع بود. جاهل بود.]، و ضد «علم» [آگاهي و اطلاع] مي‌باشد. و منظور از «مجهول بودن راوي»، همان عدم شناخت و معرفت او است.

ب) تعريف اصطلاحي: «مجهول بودن راوي»، عبارت است از: «عدم معرفة عين الراوي أو حاله»؛ عدم شناخت عينِ خود راوي، يا عدم شناخت حالات و اوصاف راوي.

2- اسباب و عوامل مجهول بودن راوي:

اسباب و عوامل مجهول بودن راوي، سه مورد است كه عبارتند از:

الف) كثرت ويژگيها و نشانه‌هاي راوي: از قبيل اسم، يا كنيت، يا لقب، يا صفت، يا شغل و حرفه، و يا نسب. [يعني راويِ يك حديث، داراي نامها و القاب و صفات و ويژگيها و خصلتها و نشانه‌هاي متعدد و گوناگوني است] كه به يكي از آنها معروف و مشهور گشته است، ولي [در سلسله‌ي سند حديث] او را به خاطر هدفي از اهداف، به غير آنچه بدان مشهور است، ذكر كنند، و تصور شود كه شخص ديگري است؛ و بدين ترتيب، نسبت به حالاتش بي‌اطلاعي و ناآگاهي و جهالت و سردرگمي ايجاد گردد.[171]

ب) قلّت و كم بودن روايتِ راوي: [گاهي راويِ حديث، نام و نشان مشخصي دارد و بدان نام و نشان هم ياد مي‌شود، ولي از كساني است كه به ندرت حديثي را روايت كرده است و] به سبب قلت روايتش، زياد از او حديث فرا گرفته نمي‌شود. و چه بسا فقط يك نفر، حديثي را از او روايت نموده است.[172]

ج) عدم تصريح به نام و نشان راوي: [گاهي راويِ حديث، داراي نام و نشان مشخصي است، اما در سلسله‌ي سند، بدون نام و نشان از او ياد كرده‌اند. مثلا: به عنوان «فلان»، يا «مردي»، يا «شخصي» يا «كسي كه مورد وثوق است»، او را ذكر كرده‌اند. و تصريح نكردن به نام و نشان راوي] به جهت اختصار و ايجاز و يا امثال آن است. و به روايت كننده‌اي كه به نام و نشانش تصريح نشده است، «مُبهم» مي‌گويند.[173]

3- مثالها و نمونه‌هايي براي ا سباب «مجهول بودن راوي»:

الف) مثال براي كثرت ويژگيها و نشانه‌هاي راوي:

«محمد بن السائب بن بشر كلبي»: برخي او را به جدش نسبت داده و گفته‌اند: «محمد بن بشر». و برخي او را «حماد بن السائب» نام نهاده‌اند. و برخي او را با كنيه‌ي «ابونضر»، و بعضي با كنيه‌ي «ابوسعيد» و برخي با كنيه‌ي «ابوهشام» نام برده‌اند؛ تا جايي كه [اشخاصِ بي‌اطلاع و ناآگاه] گمان مي‌كنند كه تمام اينها، نامها و القاب جمعي از راويان هستند، در صورتي كه عموماً نامها و القاب يك نفر مي‌باشند.

 

ب) مثال براي قلّت و ندرتِ روايت راوي، و اندك بودن كساني كه از او حديث روايت كرده‌اند:

«ابوالعُشراء الدارمي» از تابعين، كه غير از حماد بن سلمة، كسي ديگر از او روايت نكرده است. [و مانند: «جري بن كليب» كه غير از قتاده كسي از او روايت نكرده است و مانند «عمرو»، «ذي مر»، «جبار الطايي» و «سعيد بن ذي حدان» كه غير از ابو اسحاق سبيعي، كسي از آنها روايت نكرده است].

 

ج) مثال براي عدم تصريح به نام و نشان راوي:

مثل اين گفته‌ي راوي كه مي‌گويد: «اخبرني فلان، أو شيخ، أو رجلٌ»؛ «فلاني، يا استادي، يا مردي [يا شخصي و يا كسي كه مورد وثوق است] و امثال آنها، به من خبر داد كه...»

4- تعريف «مجهول» [راويِ مجهول]:

«مجهول» عبارت است از: «من لم تعرف عينه، أو صفته»؛ كسي كه نه به ذات او اطلاع و آگاهي داشته باشي و نه به صفات و ويژگيهاي او. يعني «مجهول»: روايت كننده‌اي است كه به ذات او و به هويّت فردي و شخصي او اطلاعي نداشته باشي، يا به هويّت شخصي او آگاهي و آشنايي داشته باشي، ولي از صفات و ويژگيهاي او يعني عدالت و ضبط او چيزي دانسته نشود.

5- انواع مجهول:

اين امكان وجود دارد كه گفته شود: انواع «مجهول» سه گونه است كه عبارتند از:

الف) «مجهول العين»:

1- تعريف «مجهول العين»:

«مجهول العين»، عبارت است از: «من ذكر اسمه، ولكن لم يرو عنه إلاّ راوٍ واحدٍ». كسي كه [داراي نام و نشان مشخصي است و به آن] نام و نشان خويش ذكر شده باشد، اما [از كساني است كه به ندرت حديثي را روايت كرده است و] فقط يك نفر، حديثي را از او روايت نموده است.

2- حكم روايت مجهول العين:

روايت مجهول العين، غيرقابل پذيرش است، مگر زماني كه توثيقِ راويِ مجهول العين مُحرز و ثابت بشود.

3- راوي مجهول العين، چگونه توثيق مي‌شود:

مجهول العين به دو طريق، توثيق مي‌شود و مورد اعتماد قرار مي‌گيرد:

الف) يا ديگران غير از كسي كه از او روايت كرده او را مورد وثوق، معرفي كند.

ب) و يا خودِ كسي كه از او روايت نموده، وي را مورد وثوق و اعتماد، معرفي نمايد، البته مشروط بر اينكه فرد توثيق كننده از اهل جرح و تعديل باشد و لياقت و صلاحيّت اين كار را داشته باشد.

4 آيا حديث مجهول العين از عنوان خاصّ و ويژه‌اي برخوردار است؟:

براي حديث «مجهول العين»، عنوان ويژه و خاصي نيست و بدون ترديد حديث مجهول العين، از نوع «ضعيف» است.

ب) مجهول الحال [كه به «مستور الحال» ناميده مي‌شود]:

1- تعريف مجهول الحال:

«مجهول الحال»، عبارت است از: «من روي عنه اثنان فاكثر، لكن لم يوثق»؛ كسي كه دو نفر يا بيشتر، حديثي را از او روايت نمايند، اما در مورد موثوق بودن وي سكوت كرده باشند و در زمينه‌ي وثوق و اعتماد به وي، چيزي نگفته باشند.

2- حكم روايت مجهول الحال:

براساس قول جمهور كه قول صحيح نيز است روايت مجهول الحال، رد شده و غير قابل پذيرش است.[174]

3 آيا براي حديث مجهول الحال، عنوان ويژه و خاصي است؟:

براي حديث مجهول الحال، عنوان ويژه و خاصّي وجود ندارد و بدون ترديد، حديث مجهول الحال، از نوع «ضعيف» به شمار مي‌آيد.

ج) «مُبهَم»

ممكن است كه «مبهم» را از انواع «مجهول» در نظر بگيريم و به حساب بياوريم؛ گرچه  علماي حديث، بر آن عنوان ويژه و خاصّي [= مُبهَم] را اطلاق نموده‌اند، ولي [واقعيت اين است كه] حقيقتِ «مبهم» با حقيقت «مجهول» مشابه و همانند است [و هر دو شبيه و مانند و مشابه و همسان و مطابق و همگون هستند.]

1- تعريف «مُبهم»:

«مبهم» عبارت است از: «من لم يصرح باسمه في الحديث»؛ كسي كه [داراي نام و نشان مشخصي است، اما در سلسله‌ي سندِ] حديث، به نام و نشان وي، تصريح نشده باشد.

2- حكم روايت مبهم:

روايت مبهم، تا وقتي كه فردِ روايت كننده از او، [كسي كه حديث را از او روايت مي‌كند] به نام و نشان وي تصريح ننمايد، يا به ورود نامش از طريقي ديگر تصريح نشده باشد و نام و نشانش از طريقي ديگر بازشناخته نشود، غير قابل پذيرش است. و سبب رد شدن روايت مبهم، همان جهالت ذاتِ راوي است. زيرا كسي كه نامش مبهم و پوشيده باشد، ذاتش نيز پنهان است و به طريق اولي، عدالتش نيز مخفي و نهان خواهد بود. از اين رو روايت چنين فردي قابل پذيرش نيست.

3 اگر «راوي مبهم»، از طريق جرح و تعديل با الفاظ مُبهم و مُجمل مورد وثوق قرار بگيرد، آيا در اين صورت، روايتش پذيرفته مي‌شود؟ مثل اينكه كسي كه حديث را از او روايت مي‌كند، بگويد: «اخبرني الثقة» [فردي ثقه و معتبر به من خبر داد كه...]؟

در جواب بايد گفت كه: بنا به قول صحيحتر در اين زمينه، روايت چنين فردي نيز قابل پذيرش نيست. چرا كه اين احتمال وجود دارد كه وي از ديدگاه روايت كننده‌ي حديث، مورد وثوق باشد، ولي از ديدگاه غير او [از ديگر بزرگان و پيشوايان عرصه‌ي حديث شناسي و رجال پژوهي]، فردي غير ثقه و معتبر باشد!

4- آيا براي حديث مبهم، عنوان ويژه و خاصّي وجود دارد؟:

آري، براي حديث مبهم، عنواني خاصّ به نام «مُبهَم» وجود دارد، و حديث مبهم عبارت است از: «الحديث الذي فيه راوٍ لم يصرح باسمه»؛ حديثي كه در آن روايت كننده‌اي وجود داشته باشد كه به نام و نشان وي، تصريح نشده باشد. بيقوني در منظومه‌ي خويش گفته است:

«و مبهم ما فيه راوٍ لم يسم»؛ «حديث مبهم»، حديثي است كه در آن روايت كننده‌اي وجود دارد كه به نام وي تصريح نشده است.

6- مشهورترين كتابهايي كه در عرصه‌ي به تحرير درآوردن «اسباب جهالت در راوي» به رشته‌ي تحرير و نگارش درآمده‌اند:

الف) [سبب اول:] «كثرت ويژگيها و نشانه‌هاي راوي»: در اين زمينه خطيب بغدادي كتابي را با عنوان «موضح أوهام الجمع والتفريق» به رشته‌ي تحرير درآورده است.

ب) [سبب دوم:] «قلّت و ندرت روايتِ راوي»: در اين زمينه كتابهايي تحت عنوان «وُحدان» تأليف و نگارش شده‌اند. يعني كتابهايي كه شامل راوياني بودند كه فقط يك نفر، حديثي را از آنها روايت نموده است. و از ميان اين كتابها مي‌توان به كتاب «الوُحدان»، تأليف امام مسلم اشاره كرد.

ج) [سبب سوم:]: «عدم تصريح به نام و نشان راوي»: در اين راستا، كتابهايي تحت عنوان «مبهمات» به رشته‌ي تحرير و نگارش درآمدند. مثل كتاب «الأسماء المبهمة في الأنباء المحكمة»، تأليف خطيب بغدادي؛ و كتاب «المستفاد من مبهمات المتن والإسناد» تأليف ولي الدين عراقي.

 

 

بدعت[175]

 

 

1-  تعريف «بدعت»:

الف) تعريف لغوي: همچنانكه در «القاموس» آمده: «بدعت» مصدر «بدع» و به معناي «انشاء» [تأسيس كردن، ايجاد كردن، ساختن و تشكيل دادن، آفريدن] مي‌باشد. همانند «ابتدع» [اختراع و طراحي نمود، نوآوري كرد.]

ب) تعريف اصطلاحي: «بدعت» عبارت است از: «الحدث في الدين بعد الاكمال»؛ نوآوري و ابداع در دين، پس از كامل شدن آن.

و يا بدعت عبارت است از: «ما استحدث بعد النبيr من الأهواء والأعمال»؛ اميال و هوسها و كارهايي كه پس از رسول خداr  ايجاد شده‌اند [و مخالف با اوامر و فرامين الهي و تعاليم و آموزه‌هاي نبوي و احكام و دستورات شرعي و حقايق و مفاهيم والاي قرآني و اصول و مبادي كليِ اسلامي باشند.]

2 انواع بدعت:

بدعت، دو نوع است:

الف) بدعتي كه موجب كفر و بي‌ايماني است:

يعني بدعتي كه به سبب آن، صاحبش كافر و بي‌ايمان مي‌گردد. مثل اينكه اعتقاد و باور به چيزي داشته باشد كه مستلزم كفر و بي‌ايماني ا ست. [و يا مسائل بديهي و ضروري دين اسلام را مانند نماز، روزه، حج، و همچنين اخلاق و قوانين و حقوق بديهي اسلامي را باطل و غيرلازم بداند.]

و قول مُعتمد و قابلِ قبول در اين زمينه، اين است كه روايت كسي قابل ردّ است كه امر بديهي و ضروري دين مقدس اسلام را كه با تواتر، ثابت و مشخص و معلوم و مُحرز شده است، انكار كند [و آن را باطل و غير لازم بداند] و يا به عكس آن، اعتقاد داشته باشد.[176] [روايت اينگونه اشخاص به علت كفر و نداشتن اسلام و انكار مسائل بديهي و ضروري اسلام، كلاً مردود و ناپذيرفتني و رد شده و بي‌اعتبار است.]

 

ب) بدعتي كه سبب فسق و خروج از عدالت است:

يعني بدعتي كه به سبب آن، صاحبش فاسق و خارج از حوزه‌ي عدالت مي‌گردد. و بدعت گذارِ فاسق، كسي است كه بدعتش به هيچ عنوان، مستلزم كفر و بي‌ديني [و انكار مسائل بديهي و ضروري دين اسلام] نباشد.

3- حكم روايت فرد بدعتگرا:

الف) اگر بدعت وي، بدعتي باشد كه به سبب آن، صاحبش كافر و بي‌ايمان مي‌گردد، در اين صورت، روايت اينگونه اشخاص [به علت كفر و نداشتن اسلام، كلاً] مردود است.

ب) و اگر بدعتش، بدعتي باشد كه به سبب آن، صاحبش فاسق و خارج از حوزه‌ي عدالت مي‌گردد، در اين صورت قول صحيح كه جمهور نيز برآنند اين است كه روايت اينگونه اشخاص به دو شرط، پذيرفتني است:

1- روايت چنين كساني، زماني پذيرفته مي‌شود كه مبلّغ و دعوتگر به سوي بدعت خود نباشند.

2- روايت چنين اشخاصي، وقتي پذيرفته مي‌شود كه به روايت احاديثي بپردازند كه باعث ترويج و گسترش مذهب آنها نشود.[177]

آيا براي «حديث مبتدع»، عنوان خاصّي وجود دارد؟:

براي «حديث مبتدع»، عنواني ويژه يا خاصّي وجود ندارد. و همچنانكه پيشتر دانستي، حديث بدعت‌گذار از نوع احاديث «مردود» به حساب مي‌آيد كه جز با مراعات شرايطي كه پيش از اين به بيان آنها پرداختم، قابل قبول نمي‌باشد.


 

 

سوء حفظ [بد حافظه بودن راوي][178]

 

 

1- تعريف راويِ بدحافظه:

راويِ بد حافظه، عبارت است از: «هو من لم يرجّح جانب إصابته على جانب خطئه»؛ كسي كه جانب صواب و راست و درست بودنش بر جانب سهو و اشتباهش، ترجيح و برتري نداشته باشد.

2- انواع راويِ بد حافظه:

راويِ بد حافظه، دو نوع است:

الف) يا بد حافظگي و كم هوش بودن راوي از اول حياتش با او بوده و در تمام حالات زندگي اش، ملازم و همراه وي بوده است [و جزء تفكيك ناپذير و سرشتي و ذاتي و جدانشدني وي به شمار مي‌آيد كه هميشه و پيوسته با اوست و عارضي نيست]. بنا به رأي برخي از محدثان، به حديث چنين فردي «شاذّ» گفته مي‌شود.

ب) و يا بد حافظگي و كم هوش بودن او عارضي است كه به علّت پيري يا نابينايي و يا احتراق و آتش گرفتن كتابهايش به وجود آمده است. به حديث چنين فردي «مُخْتَلط» گفته مي‌شود.[179]

3- حكم روايت راويِ بد حافظه و كم هوش:

الف) در صورتي كه كم هوشي و بدحافظه بودن راوي، دائمي و هميشگي بوده و عارضي نباشد [نوع اول]؛ روايت اينگونه اشخاص مردود و ناپذيرفتني است.

ب) و در صورتي كه كم هوشي و بدحافظه بودن وي، عارضي باشد و به علت پيري و نابينايي و يا حريق و سوختن كتابهايش به وجود آمده باشد [نوع دوم]؛ حكم روايت اينگونه اشخاص را مي‌توان به تفصيلِ ذيل، تفكيك نمود:

1- احاديثي را كه پيش از دچار شدن به كم هوشي و بد حافظگي، روايت كرده، مقبول و پذيرفتني است. البته مشروط بر اينكه اين احاديث از احاديث ديگري كه به روايت آنها بعد از دچار شدن به بدحافظگي و كم هوشي پرداخته، تفكيك و جدا شود.

2- احاديثي را كه پس از دچار شدن به اختلاط و حواس پرتي و كم هوشي و سبك مغزي، به روايت آنها پرداخته است، مردود و بي‌اعتبار مي‌باشد.

3- و اگر احاديث، جدا سازي و تفكيك نگردد، و مشخص و معلوم نشد كه اين احاديث، از زمره‌ي احاديثي است كه قبل از دچار شدن به اختلاط و حواس پرتي به روايت آنها پرداخته و يا از جمله‌ي احاديثي است كه پس از دچار شدن به اختلاط و حواس پرتي به نقل آنها همّت گمارده؟ در اين صورت، تا زمان مشخص شدن وضعيّت، در پذيرش و يا رد آنها، بايد توقف كرد و از حكم دادن به قبول و پذيرش آنها و يا رد نمودن آنها، بايد دست نگه داشت و توقف نمود.

***










 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


فصل چهارم:
«خبري كه بين «مقبول» و «مردود» مشترك و دو جانبه است»

 

 

 

× مبحث اول: تقسيم خبر با توجه به كسي كه خبر بد و نسبت داده مي‌شود.

× مبحث دوم: انواع ديگري از اخبار و احاديث كه بين مقبول و مردود، مشترك‌اند.

 


مبحث اول:
تقسيم خبر با توجه به كسي كه خبر بد و نسبت داده مي‌شود

حديث، با توجه به كساني كه بدو نسبت داده مي‌شود به چهار قسم، تقسيم مي‌شود كه عبارتند از:

«حديث قدسي»، «حديث مرفوع»، «حديث موقوف» و «حديث مقطوع».

و چنانكه مي‌آيد، بحث هر كدام از اين چهار قسم را به ترتيب و با تفصيل و ورود به جزئيات، بيان خواهم نمود.

 

 

حديث قدسي

 

 

1- تعريف حديث قدسي:

الف) تعريف لغوي: همچنانكه در «القاموس»[180]  آمده، واژه‌ي «القدسي»، منسوب به «قُدس» و به معناي «پاكي و طهارت» است. يعني حديثي كه منسوب به ذاتِ پاك و مقدس خداوند متعال است.

ب) تعريف اصطلاحي: «حديث قدسي»، عبارت است از: «ما نقل إلينا عن النبيr  مع إسناده إياه إلى ربّه عزوجل.»؛ حديثي كه از طرف پيامبر اكرمr  براي ما نقل شده باشد و رسول گرامي اسلامr  آن را به پروردگار عزوجل نسبت بدهد [و از قول خداوند عزوجل، اِخبار نمايد؛ بدين گونه كه معنا و مضمون آن بر قلب پيامبرr  القاء مي‌شود و پيامبرr  با لفظ خود ادا مي‌نمايد. لذا در الفاظ آن تحدّي و اعجاز نيست، به خلاف قرآن كه به الفاظي مخصوص وحي شده كه تغيير آن به لفظي ديگر جايز نيست و ديگران در آوردن همانند آن، عاجز و ناتوانند.]

2- فرق حديث قدسي با قرآن:

در بين حديث قدسي و قرآن، فرقهاي زيادي وجود دارد كه مشهورترين آنها عبارتند از:

الف) لفظ و معناي قرآن از جانب خداوند متعال است؛ ولي در حديث قدسي، معناي آن از جانب خداوند مي‌باشد، ولي لفظ آن از طرف پيامبر اكرمr  است. [بدين گونه كه معنا و مضمون آن بر قلب پيامبر گرامي اسلامr  القاء مي‌شود و پيامبر با لفظ خود، آن را اداء مي‌نمايد.]

ب) با تلاوت قرآن مي‌توان به عبادت و پرستش خدا پرداخت، ولي با تلاوت حديث قدسي، نمي‌توان به عبادت پرداخت. ‍[يعني با تلاوت قرآن، «تعبّد» صورت مي‌گيرد، ولي با تلاوت حديث قدسي، اين كار تحقق نمي‌يابد.]

ج) در اثباتِ [صحّت و درستي] قرآن، «تواتر» شرط است، ولي در اثبات حديث قدسي، تواتر شرط نيست.[181]

3 تعداد احاديث قدسي:

تعداد احاديث قدسي به نسبت ديگر احاديث نبوي، كمتر است و تعداد آنها زياد نيست. و مجموع احاديث قدسي، بالغ بر دويست حديث است.[182]

4 مثال حديث قدسي:

همانند آنچه امام مسلم در صحيح خويش از ابوذرt  نقل كرده كه پيامبرr  از پروردگارش روايت نموده كه خداوند عزوجل فرموده است: «يا عبادي! إنّي حرمت الظلم على نفسي وجعلته بينكم محرماً فلا تظالموا...»[183].

«اي بندگان من! براستي ظلم و ستم را بر خود حرام نمودم و آن را ميان شما نيز حرام گردانيده‌ام، پس به همديگر ظلم و ستم روا نداريد...».

5- الفاظ و صيغه‌هايي كه به وسيله‌ي آن، «حديث قدسي» روايت مي‌شود:

در اختيار راويِ احاديث قدسي، دو صيغه و عبارت وجود دارد كه به هر كدام از آنها بخواهد، مي‌تواند حديث قدسي را روايت نمايد، و آن دو صيغه عبارتند از:

          الف) «قال رسول اللهr  فيما يرويه عن ربه عزوجل».

          ب) «قال الله تعالى، فيما رواه عنه رسولهr».

6- مشهورترين كتابهايي كه در زمينه‌ي تدوين و نگارش «احاديث قدسي»، به رشته‌ي تحرير درآمده‌اند:

از مشهورترين كتابهايي كه در اين عرصه، تأليف شده‌اند، مي‌توان به كتاب «الاتحافات السنية بالأحاديث القدسية»، تاليف عبدالرؤوف مناوي، اشاره كرد. وي در اين كتاب 272 حديث را تدوين و گردآوري كرده و به ساماندهي و نگارش آنها پرداخته است.

 

 

مرفوع

 

 

1- تعريف حديث مرفوع:

الف) تعريف لغوي: «مرفوع»، اسم مفعول از فعل «رَفع» [اعتلا بخشيد، بالا برد.] و ضد «وَضَعَ» [انداخت. پائين گذارد. پست و خوار شد.] است. و حديث را بدين خاطر به «مرفوع» نامگذاري نموده‌اند چرا كه منسوب به صاحبِ مقام والا و ارجمند و جايگاه رفيع و پرارج، يعني حضرت محمدr  مي‌باشد.

ب) تعريف اصطلاحي: حديث مرفوع عبارت است از: «ما أُضيف إلى النبيr  من قولٍ أو فعلٍ أو تقريرٍ أو صفةٍ»؛ اقوال يا افعال، يا تأييدات و يا صفاتي كه به پيامبرr  نسبت داده مي‌شوند.

2- شرح تعريف «حديث مرفوع»:

توضيح اينكه: حديث مرفوع، عبارت است از آنچه كه به پيامبرr  نسبت داده مي‌شود، و يا اِسناد مي‌گردد. خواه اين حديثِ نسبت داده شده به ايشان، از اقوال پيامبرr  باشد يا از افعال يا از تأييدات و يا از صفات ايشان. و فرقي نمي‌كند كه فردِ نسبت‌دهنده، صحابي باشد و يا از افراد پائين‌تر از آنها [تابعين و تبع تابعين و...]؛ و چه اسنادِ حديث، متصل باشد و يا منقطع.

با اين تعريف، حديث «موصول»، «مرسل»، «متّصل» و «منقطع» در مفهوم حديث «مرفوع» داخل مي‌شود، و [تعريف و] حقيقتِ مشهورِ «مرفوع» نيز همين است كه بيان شد و در اينجا اقوال ديگري نيز در باره‌ي حقيقت و تعريفِ حديثِ مرفوع [از ناحيه‌ي حديث‌پژوهان و سند شناسان] بيان شده است.[184]

3- انواع حديث مرفوع:

از تعريف حديث مرفوع، روشن مي‌گردد كه انواع حديث مرفوع، چهار نوع است كه عبارتند از:

          الف) مرفوع قولي.

          ب) مرفوع فعلي.

          ج) مرفوع تقريري. [تأييدي و سكوتي]

          د) مرفوع وصفي.

4- مثالها و نمونه‌هايي براي انواع حديث مرفوع:

الف) مثال مرفوع قولي: همانند اينكه صحابي و يا غير آنها بگويند: «قال رسول اللهr  كذا...» [رسول گرامي اسلام چنين فرمود...]

ب) مثال مرفوع فعلي: مثل اينكه صحابي و يا غير آنها بگويند: «فعل رسول اللهr كذا....» [رسول خداr  چنين كرد...]

ج) مثال مرفوع تقريري [تأييدي يا سكوتي]: همانند اينكه صحابي و يا غير آنها بگويند: «فعل بحضرة النبيr  كذا...»[185] [در حضور پيامبرr  فلان كار انجام گرفت بدون اينكه ايشان آن را انكار كند]، و از آنها روايت نشده باشد كه پيامبرr  با انجام گرفتن آن كار، مخالفت كرده باشد.

د) مثال مرفوع وصفي: همانند اينكه صحابي و يا غير آنها بگويند: «كان رسول اللهr أحسن الناس خلقاً» [پيامبرr  از خوش اخلاقترين مردمان بود.]


 

 

موقوف

 

 

1- تعريف حديث موقوف:

الف) تعريف لغوي: «موقوف»، اسم مفعول از «وقف» [ايستادن. متوقف شدن] است، گويي كه راوي، حديث را به صحابي به انتهاء رسانده و بقيه‌ي سلسله‌ي سند حديث را دنبال نكرده و بيان آن را پي نگرفته است. [يعني حديث را فقط به صحابي متصل كرده و از او فراتر نرفته است.]

ب) تعريف اصطلاحي: حديث «موقوف»، عبارت است از: «ما أُضيف إلى الصحابي من قولٍ أو فعلٍ أو تقريرٍ»؛ اقوال يا افعال و يا تأييداتي كه به صحابي نسبت داده شوند.

2 شرح تعريف «حديث موقوف»:

توضيح اينكه: «حديث موقوف»، عبارت است از آنچه به صحابي يا گروهي از صحابه، نسبت داده مي‌شود و يا اسناد مي‌گردد؛ خواه اين حديثِ نسبت داده شده به ايشان، از اقوال آنها باشد يا از افعال و يا از تقريرات آنها؛ و فرقي نمي‌كند كه سلسله‌ي سندِ حديثي كه بدانها منتهي مي‌شود، متصل باشد يا منقطع.[186]

3- مثالهايي براي حديث موقوف:

الف) مثال براي حديث موقوف قولي: مثل اينكه راوي بگويد: «قال علي بن أبي طالب: حدثوا الناس بما يعرفون، أتريدون أن يكذَّب اللهُ ورسوله»[187]؛ «علي بن ابي‌طالبt گفته است: با مردم به گونه‌اي كه در خورِ فهم آنان است، سخن بگوييد [و آنچه را در توانِ ادراك آنان نيست، ترك كنيد]، آيا مي‌خواهيد كه خدا و پيامبرش تكذيب شوند؟!»

ب) مثال براي حديث موقوف فعلي: همانند اين گفته‌ي بخاري كه گفته است: «وأمَّ ابن عباس وهو متيمّم»[188].

«ابن عباس در حالي براي مردم امامت و پيشنمازي داد كه تيمم زده بود.»

ج) مثال موقوف تقريري [تأييدي يا سكوتي]: همانند اينكه برخي از تابعين گفته‌اند: «فعلت كذا أمام أحد الصحابة ولم ينكر عليّ»؛ «در حضور يكي از صحابه، فلان كار را انجام دادم، بدون اينكه وي آن را بر من انكار و يا رد نمايد.»

4- استعمالي ديگر براي حديث موقوف:

لفظ «موقوف» در مورد غيرصحابي نيز به كار مي‌رود اما به طور مقيّد و با پسوند.[189] به عنوان مثال گفته مي‌شود: «هذا حديثٌ وقفه فلان على الزهري أو على عطاء»[190]؛ «اين حديث، موقوف به زهري و يا عطاء است.» و يا جملاتي همانند آن.

5- اصطلاح فقهاي خراسان:

فقهاي خراسان، [حديث مرفوع، و حديث موقوف را اينگونه] نامگذاري كرده‌اند:

الف) به حديث مرفوع، «خبر» مي‌گويند. [يعني به آنچه كه از پيامبرr  نقل شود، «خبر» مي‌گويند.]

ب) و حديث موقوف را «اثر» مي‌نامند. [يعني آنچه را كه از صحابي نقل شود، «اثر» مي‌نامند.]

ولي محدثين، هر دو را به «اثر» نامگذاري كرده‌اند؛ چرا كه واژه‌ي «اثر» از «أثرتُ الشيء»، به معناي «رَوَيْتُه» [به روايت و نقل آن چيز پرداختم] مي‌باشد.[191]

6- بخش‌هايي [از موقوف] كه به «مرفوع حكمي» تعلّق و ارتباط دارند:

در مبحث «حديث موقوف» صورتهايي از حديث موقوف وجود دارد كه از لحاظ الفاظ و شكلِ [ظاهري]، «موقوف» به نظر مي‌رسد، ولي آنكه با نگاهي دقيق و ژرف به حقيقت و ماهيّت آن مي‌نگرد و به تجزيه و تحليل و تحقيق و پژوهش مي‌پردازد، متوجه مي‌شود كه آنها در معني و مفهوم [و از نظر حكمي]، «حديث مرفوع» هستند. از اين رو علماء بر آنها عنوانِ «مرفوع حكمي» اطلاق نموده‌اند؛ يعني چنين صورتهايي، از نظر لفظ، «موقوف» و از لحاظ [معني و مفهوم و] حكم؛ «مرفوع» هستند.

و برخي از اين صورتها [كه از نظر لفظ، موقوف‌اند و از لحاظ معني و حكم؛ مرفوع]، عبارتند از:

الف) اينكه صحابي صحابي‌اي كه ثابت نشده باشد كه وي از اهل كتاب [يهود و نصاري] چيزي را آموخته و يا فرا گرفته باشد قولي را بگويد كه در آن نه مجالي براي اجتهادِ شخصي وي باشد، و نه تعلّقي به بيان لغت، و نه ارتباطي به تشريح و توضيحِ [جمله‌اي] غريب و نامأنوس. مثل:

1- خبر دادن از امور گذشته و پيشين؛ مانند: «آغاز آفرينش».

2- يا خبر دادن از امور آينده؛ مانند: «ملاحم» [جنگ و خونريزي‌هاي بزرگ]، و بر پا شدن فتنه‌ها و آشوبها، و حالات روز رستاخيز.

3- يا خبر دادن از كارهايي كه با انجام آنها، پاداشي مخصوص و يا عذاب و كيفري ويژه، به انسان مي‌رسد، مانند اين گفته‌ي صحابي كه گفته است: «من فعل كذا، فله أجر كذا»؛ «هر كس فلان كار را انجام دهد، فلان پاداش بدو مي‌رسد.»

ب) يا فرد صحابي، كاري را انجام دهد كه در آن مجالي براي اجتهاد نباشد. مانند اينكه عليt  نماز كسوف [خورشيد گرفتگي] را خواند و در هر ركعت آن بيش از دو ركوع انجام داد.

[تمام اين اقوال و افعال، از جمله اموري هستند كه شخص صحابي نه آنها را از اهل كتاب شنيده، و نه با قوه‌ي اجتهاد و استنباط خويش، به فهم و درك آنها پرداخته، و نه... بلكه از مفاد تمام اين امور دانسته مي‌شود كه اقوال و افعال صحابي در اين موارد، نشأت گرفته از قول يا فعل و يا تقرير خود پيامبرr  مرفوع مي‌باشد.]

ج) يا صحابي خبر دهد كه: «آنها [صحابه] فلان چيز را مي‌گفتند»: يا «فلان كار را انجام مي‌دادند» و يا «در انجام فلان كار، مشكلي را نمي‌ديدند»، در اين صورت:

1- اگر آن قول و يا فعل و يا تقرير را به عصر پيامبرr  نسبت دهد، بنا به قول صحيح، اين حديث، «مرفوع» است. مانند اينكه جابر گفته است: «كنّا نعزل على عهد رسول اللهr[192]»؛ «ما [صحابه] در زمان پيامبرr  عزل مي‌كرديم [يعني مني را خارج از فرج زن مي‌ريختيم]».

2- و اگر آن قول و يا فعل و يا تقرير را به زمان پيامبر اكرمr  نسبت ندهد؛ در اين صورت از ديدگاه جمهور، اين حديث، «موقوف» است. مانند اينكه جابرt  گفته است: «كنّا إذا صعدنا كبّرنا وإذا نزلنا سبّحنا»[193]؛ «هرگاه به بلندي بالا مي‌رفتيم، تكبير [الله اكبر] مي‌گفتيم، و هرگاه از بلندي پائين مي‌آمديم، تسبيح [سبحان الله] مي‌گفتيم.»

د) يا اينكه صحابي بگويد: «أُمِرنا بكذا»؛ «به انجام يا ترك فلان چيز، امر شديم»؛ يا «نُهينا عن كذا»؛ «از انجام يا ترك فلان چيز، نهي شديم»؛ و يا «من السنّة كذا»؛ «انجام يا ترك فلان كار، سنّت است».

مثل قول برخي از صحابه كه گفته‌اند: «أُمِر بلال أن يشفع الأذان ويوتر الإقامة»[194]؛ «از طرف پيامبرr به بلالt دستور داده شد تا كلمات اذان را دو مرتبه تكرار كند و كلمات اقامه را يك بار.»

و همچنين قول «ام عطيه»1 كه گفته است: «نهينا عن اتباع الجنائز ولم يعزم علينا».[195]

و نيز قول ابي قلابه كه از انسt نقل مي‌كند كه وي گفته است: «من السنّة إذا تزوج البكر على الثيب أقام عندها سبعاً»[196].

ه‍) يا راويِ حديث، در هنگام بيان كردن نام صحابي، برخي از اين كلماتِ چهارگانه را به كار ببرد كه عبارتند از: «يرفعه» [يرفع الحديث]، يا «ينميه» [ينمي الحديث]، يا «يَبلُغ به» و يا «روايةً»؛ مانند حديث: «أعرج عن أبي هريرة رواية: تقاتلون قوماً صغار الأعين.»[197]

و) و يا صحابي، به تفسير آيه‌اي بپردازد كه تعلّق و ارتباطي به سبب نزول آن آيه داشته باشد؛ مانند اينكه جابرt  گفته است: «كانت اليهود تقول: من أتى امرأته من دبرها في قُبلها جاء الولد أحول، فأنزل الله تعالى: ﴿نِسَآؤُكُمۡ حَرۡثٞ لَّكُمۡ... الآية».[198]

[پس تمامي اين موارد و مانند اينها، كنايه از نسبت دادن حديث از طرف صحابي به پيامبرr  مي‌باشد. و در نزد علماء و صاحب نظران اسلامي، اين چنين احاديثي، حكم حديث مرفوع بالفظ صريح را دارند.]

7- آيا به حديث موقوف، احتجاج و استناد مي‌شود؟:

حديث موقوف همچنانكه دانستي گاهي «صحيح»، و گاهي «حسن»، و گاهي «ضعيف» مي‌باشد؛ ولي [در اينجا] اين سئوال باقي است كه اگر صحّتِ حديث موقوف به اثبات برسد، آيا احتجاج و استناد بدان جايز است [يا خير]؟

جواب اينكه: اصل در حديث موقوف، عدم احتجاج و استناد بدان است، چرا كه «موقوف»، همان اقوال و افعال صحابه است؛ ولي با اين وجود اگر صحّتِ موقوف به اثبات برسد، اين توان را دارد تا برخي از احاديثِ ضعيف را قوّت و نيرو ببخشد و آنها را تقويت نمايد همچنانكه در مبحث مرسل گذشت زيرا حالت صحابه [هماره و پيوسته] بر اين بود كه دنبال كننده و پيرو سنّت [پيامبر گرامي اسلام] r] بودند.

و اين حكم، در صورتي است كه «موقوف»، حكم حديث مرفوع را نداشته باشد [يعني «مرفوع حكمي»، نباشد]؛ اما اگر موقوف، از آن صورتهايي باشد كه «حكم مرفوع» را دارا باشد [و از نظر معني و مفهوم در حكم حديث مرفوع باشد]، در اين صورت حديث موقوف [كه از لحاظ الفاظ و شكل ظاهري، موقوف به نظر مي‌رسد، ولي از لحاظ معني و حكم، مرفوع است] همانند «حديث مرفوع»، حجّت مي‌باشد و احتجاج و استناد بدان جايز است.

 

مقطوع

 

 

1- تعريف حديث مقطوع:

الف) تعريف لغوي: «مقطوع»، اسم مفعول از «قطع» [بريدن، قطع كردن. شكستن]، و ضد «وصل» [پيوند دادن، ربط دادن، پيوستن و ضميمه شدن] مي‌باشد.

ب) تعريف اصطلاحي: حديث مقطوع عبارت است از: «ما أضيف إلى التابعي أو من دونه من قولٍ أو فعلٍ»؛ «گفتار، يا كرداري كه به تابعي[199] يا به فرد پائين تر از او [تبع تابعين و...] نسبت داده شود.»

2- شرح تعريف «حديث مقطوع»:

توضيح اينكه: حديث مقطوع قول يا فعلي است كه به سوي تابعي و يا تبع تابعي و يا پايين‌تر از آنها نسبت و اسناد گردد. «مقطوع» با «منقطع» متفاوت است؛ زيرا مقطوع از صفات متن است و منقطع از صفات اسناد.

يعني حديث مقطوع از كلام تابعي و پايين‌تر از آن است و گاهي سند تا خود تابعي متصل مي‌باشد در حالي كه منقطع به مفهوم غيرمتصل بودن سند اين حديث است و ارتباطي به متن ندارد.

3- مثالهايي براي حديث مقطوع:

الف) مثال براي حديث مقطوع قولي: مثل گفته‌ي حسن بصري در باره‌ي نماز خواندن پشت سر فرد بدعتگذار كه گفته است: «صلّ وعليه بدعتُه».[200]

ب) مثال براي حديث مقطوع فعلي: همانند گفته‌ي ابراهيم بن محمد بن المنتشر، كه گفته است: «كان مسروق يُرخي الستر بينه وبين أهله ويقبل على صلاته ويخلّيهم ودنياهم.»[201]

4 حكم احتجاج و استناد جستن به حديث مقطوع:

در هيچ يك از احكام شرعي، به حديث مقطوع، احتجاج و استناد نمي‌شود ولو اينكه نسبت آن به گوينده اش، به صحّت رسيده باشد [و در سند حديث مقطوع، مشكلي وجود نداشته باشد.] چرا كه «حديث مقطوع»، عبارت از گفتار و يا كردار يكي از مسلمانان است؛ ولي با اين وجود اگر در «موقوف» قرينه‌اي دالّ بر «رفع» [مرفوع بودن] آن وجود داشته باشد، در آن صورت حكم «مرفوع مرسل» را مي‌گيرد. همانند برخي از راويان كه در كنار بيان كردن نام «تابعي» [در سند حديث]، - به عنوان مثال از اين عبارت استفاده مي‌كنند و مي‌گويند: «يرفع الحديث» [و يا در سند آنها و در كنار نام تابعي از عبارات: «يبلغ الحديث»، يا «ينمي الحديث» و يا «رواية» استفاده كنند و بگويند: «عن الحسن البصري يبلغ به»، يا «عن الحسن البصري روايةً» و يا «عن الحسن البصـري يرفع الحديث» و...]

5- اطلاق حديث مقطوع بر حديث «منقطع»:

برخي از محدثين - همانند شافعي و طبراني - لفظ «مقطوع» را اطلاق مي‌كنند و مرادشان از آن، «منقطع» است؛ يعني: حديثي كه اسنادش متصل نباشد. و اين اصطلاح، اصطلاحي غير مشهور و غير شايع مي‌باشد.

و مي‌توان امام شافعي را در اين كار معذور دانست و براي اصطلاحِ غير مشهورش چنين عذر آورد كه وي اين اصطلاح را پيش از تثبيت و وضع اصطلاحِ [مقطوع و منقطع، و قبل از تفكيك و جداسازي آنها در اصطلاح علوم حديث]، بوده است. اما كار «طبراني» [كه لفظ مقطوع را بر «منقطع» اطلاق نموده]، تجاوز و تخلّف از اصطلاحِ [مشهورِ علومِ حديث] به شمار مي‌آيد [كه وي در اين زمينه، اصطلاح مشهور را ناديده گرفته و از آن چشم پوشي نموده، و آن را زير پا گذاشته و پا را فراتر از آن نهاده و از حد گذشته است.]

6- كتابهايي كه در آنها احاديث «موقوف» و «مقطوع» وجود دارند:

الف) مصنّف ابن ابي شيبة.

ب) مصنّف عبدالرزاق.

ج) تفاسير ابن جرير، ابن ابي حاتم و ابن منذر.

 


مبحث دوّم:
انواع ديگري از اخبار و احاديث كه بين «مقبول» و «مردود» مشترك‌اند

 

مُسنَد

 

 

1- تعريف حديث «مُسنَد»:

الف) تعريف لغوي: «مسند»، اسم مفعول از «أسْنَد» و به معناي «أَضاف» [پيوست كرد. ملحق ساخت. اضافه كرد.]، و يا به معني «نَسَبَ» [به چيزي يا كسي نسبت داد. ارجاع داد. منسوب كرد.] است.

ب) تعريف اصطلاحي: «حديث مسند»، عبارت است از: «ما اتصل سنده مرفوعاً إلى النبيr»[202]؛ حديثي كه به وسيله‌ي يك زنجيره‌ي منظم و متصلِ راويان، به پيامبرr  مي‌رسد.[203]

2- مثال حديث مسند:

آنچه بخاري روايت كرده و گفته است: «حدثنا عبدالله بن يوسف عن مالك عن أبي الزناد عن الأعرج عن أبي هريرةt قال: إنّ رسول اللهr قال: إذا شرب الكلب في إناء أحدكم فليغسله سبعاً».[204]

و سند اين حديث از ابتدا تا انتها، متصل است و به وسيله‌ي يك زنجيره‌ي منظم و متصلِ راويان به پيامبرr  مي‌رسد.

 


 



[1]-        مقصود از ضبط حديث، پاراستن حديث تا مرحله‌ي روايت مي‌باشد و از طريق حافظه‌ي قوي و يا از روي نوشته صورت مي‌پذيرد. هدف اين است كه حديث تا مرحله‌ي روايت، در نزد فرد محفوظ و مصون بوده باشد. [مترجم]

[2]-        مراد از «شذوذ» آن است كه با حديث مشهور معارض نباشد. [مترجم]

[3]-        و منظور از «علّت»، عبارت است از عيب غيرآشكاري كه موجب ضعف حديث شود. به عبارت ديگر، علّت حديث، عبارت است از عوامل و اسباب پنهاني كه مربوط به متن حديث و يا سند آن مي‌باشد كه اگر آشكار شود به صحت حديث ضرر مي‌رساند؛ اگر چه برحسب ظاهر، حديث خالي از عيب باشد، ولي علت يا علل پوشيده‌اي دارد كه جز خبرگان و متخصصان فن حديث‌شناسي به آن پي نخواهند برد. همانگونه كه طبيب حاذق در انسان سالم و تندرست به بيماري كمون شده و مستور در وي آگاهي خواهد يافت، متخصص علم حديث هم همانگونه خواهد بود. [مترجم]

[4]-        بايد سلسله‌ي راويان سند از ابتدا تا پايان، همگي با هم متصل و پيوسته باشند. بنابراين هر گاه حلقه‌اي از حلقه‌هاي سلسله‌ي سند از اول يا وسط و يا آخر افتاده باشد، بقيه‌ي رجال حديث - هر اندازه از عدالت و ضبط برخوردار باشند - باز هم حديث، ضعيف - و چه بسا مردود - تلقّي مي‌گردد تا آنجا كه برخي از پيشوايان تابعي، مانند «حسن بصري»، «عطاء»، «زهري» و... آنچنان با ورع و متّقي بودند كه مردم آنان را براي استسقاء (نماز باران) مورد شفاعت قرار مي‌دادند و روزها و ماه‌ها به خاطر دريافت علم از آنان به مسافرتهاي طولاني پرداخته مي‌شد. چنين مرد تابعي‌اي اگر بگويد: پيامبر فرموده است، بدون ذكر صحابي كه حديث را از پيامبرr شنيده باشد، حديث او پذيرفته نخواهد بود؛ زيرا احتمال دارد حديث را از تابعي ديگر و آن تابعي هم از تابعي ديگر شنيده باشد...

    باز هر گاه واسطه‌اي در روايت حديث مجهول باشد، آن حديث پذيرفته نمي‌شود و چنين احاديثي را «مرسل» مي‌نامند؛ اگر چه برخي از صاحب‌نظران فقهي، احاديث مرسل را با شرايط خاصي پذيرفته‌اند.

    اين بدان معنا است كه هر كدام از راويان ناگزير بايد به طور مستقيم و بدون واسطه، حديث را از مافوق خود دريافت نموده باشد و براي راوي حديث جايز نيست كه واسطه‌اي را مبني بر اينكه نزد او موثق و معتبر است، حذف كند، زيرا ممكن است شخصي كه نزد او موثق و مورد اعتماد است، از نظر و ديدگاه ديگري، مجروح و غيرموثق باشد؛ خلاصه صرف حذف واسطه، موجب تشكيك و ترديد آن حديث مي‌گردد.

    علاوه بر اين، هر گاه يكي از راويانِ عادل و مقبول در بعضي از سلسله‌ي راويان حذف گردد و لفظ محتملي را بيان كند، مانند اينكه بگويد: «عن فلان»، يعني: به نقل از فلاني؛ در اين صورت چنين روايتي را «مدلّس» مي‌گويند و حديث او پذيرفته نخواهد شد مگر اينكه بگويد: «حدثني فلان»، يا «أخبرني فلان» يا «سمعتُ...» و امثال آن. ولي اگر بگويد: «عن فلان»، چنين حديثي ضعيف است، زيرا «عن»، احتمال دريافت حديث از طريق واسطه و يا مستقيم را دارد و محض احتمال، حديث را ضعيف مي‌گرداند. [مترجم]

[5]-        راوي بايد متصف به عدالت باشد. معني عدالت مربوط به دين، اخلاق، و امانتداري راوي در آنچه روايت و نقل مي‌كند، مي‌باشد. به طوري كه گفتار و رفتار راوي، گوياي خوف و خشيّت او از خداوند متعال باشد و از حساب و مجازات روز قيامت بيم داشته باشد و از دروغ و مبالغه‌گويي و تحريف و تغيير، جداً پرهيز نمايد.

    امّت اسلامي - به ويژه محدثان -، احتياط بسيار شديدي را در سلسله‌ي راويان اعمال نموده‌اند. آنان احاديث را به خاطر كمترين شبهه‌اي در سيرت و شخصيت راوي، رد نموده‌اند و هر گاه دريافته باشند كه گاهي دروغي از آن راوي، سر زده است، با آگاهي از اينكه دروغگو در پاره‌اي مواقع هم صادق است و هر چند دروغگويي او در روايت احاديث به اثبات نرسيده باشد، باز هم حديث او را «موضوع» و يا «مكذوب» نام نهاده‌اند.

    علماء و صاحب نظران عرصه‌ي حديث، عدالت راوي را به سلامت و مصونيّت از فسق و عواملي كه باعث خرم مروّت او گردند، تفسير كرده‌اند.

    از جمله علايم چنين عدالتي اين است كه راوي، مرتكب گناه كبيره نشده و بر گناه صغيره اصرار نداشته باشد. علاوه بر اين باز متخصصان علم حديث براي راوي به شرط گرفته كه با وجود صفت تقوا در او بايد متصف به مروّت و شخصيّت باشد و مروّت را اينگونه تفسير كرده‌اند كه: اجتناب از اعمال پست و آنچه نزد مردم باعث كم شخصيتي او تلقي گردد، مانند خوردن در معابر عمومي و يا سر برهنه راه رفتن در بعضي زمانها و در بعضي مكانها.

    علماء و صاحب نظران اسلامي در شرط راوي به اجتناب از منكرات شرعي اكتفاء ننموده‌اند، بلكه اجتناب از مستقبحات عرفي را هم بدان افزوده‌اند. به اين معنا شخص راوي در نزد خدا و مردم مقبول باشد. و نبايد گفت كه بعضي از مردم تظاهر به عدالت مي‌نمايند و يا به صورت تصنّعي و ظاهري، مروّت و شخصيت خود را حفظ مي‌كنند، در حالي كه قلبشان خراب و پيرو هواي نفساني است، يعني نهان و آشكار آنان يكي نيست و گفتارشان برخلاف رفتارشان مي‌باشد و همانند منافقان خدعه و نيرنگ مي‌ورزند، زيرا واقعيت گوياي اين است كه دروغ آشكار و نفاق رسوا مي‌شود.

    و علاوه از اين، هر كدام از راويان سلسله‌ي سند بايد مشخص و معلوم الحال باشند. به عبارت ديگر از لحاظ شخصيّت و سيرت، معلوم و معروف باشند. هيچ سندي كه در آن گفته شود: فلاني از يك نفر و يا از شيخ فلان قبيله و يا از فرد موثقي براي ما روايت كرده، بدون ذكر نام پذيرفته نخواهد شد.

    همچنين راوي سندي كه ندانيم كيست؟ اهل كدام ديار است؟ استادان او چه كساني هستند؟ شاگردان او چه كساني هستند؟ كجا زيسته و تا چه مدت زنده بوده است؟ كجا و چه وقت وفات يافته است و به اصطلاح علوم حديث، «مجهول العين» باشد، روايت او پذيرفته نخواهد بود.

    همچنين راوي‌اي كه ذات و شخصيّت او شناخته شود، ولي از احوال و صفات او از لحاظ خير يا شر و مثبت و منفي بودن اطلاعي نداشته باشيم كه در اصطلاح علم الحديث، چنين شخصي را «مجهول الحال» و يا «مستور الحال» مي‌نامند، باز روايت او پذيرفته نيست. [مترجم]

[6]-        اين شرط را پيشوايان و متخصصان اين فن؛ كساني كه با احاديث زيسته‌اند و از لحاظ اسناد و متون از خبرگي و مهارت خاصّي برخوردارند، مي‌شناسند؛ و اين بدان معني است كه حديث در ظاهر امر، مقبول و پذيرفته به نظر مي‌آيد و اشكالي در آن ديده نمي‌شود، ولي همين كه صرّافان و ناقدان حديث، آن را نقد و بررسي نمايند، به سرعت خللي كه موجب سستي و بي‌پايگي آن حديث باشد، در آن مي‌يابند، و به همين دليل است كه در علوم حديث، علمي به نام «العلل» تأسيس گرديده است. [مترجم]

[7]-        بخاري، كتاب الاذان.

[8]-        عنعنه: نقل حديث يا روايت از قول شيخ با لفظ «عن». و بزودي تفصيل حكم عنعنه در نوع «معنعن» خواهد آمد. [و حديث معنعن: حديثي است كه در تمام سلسله‌ي سند، هر يك از ناقلان و راويان، تصريح به لفظ «عن فلان» نموده باشد، بدون اينكه راوي، لفظ «سمعت» و مانند آن را در روايت بياورد. در حديث معنعن، چنانچه روات از شبهه‌ي تدليس بري باشند، مانند مالك، ابن شهاب و ابن جبير در حديث بالا، در اين صورت حديث، متصل خواهد بود، مشروط بر اين كه ملاقات هر يك از رُوات با مَروي عنه ممكن باشد وگرنه، ممكن است راوي، مروي عنه را نديده باشد و از وي به «عن فلان» نقل حديث كند؛ بنابراين، روايت منقطع خواهد بود. مترجم]

[9]-        نگا: تدريب الراوي، ج 1، صص 57 و 76.

[10]-     مراد عبدالله بن عمر بن خطابt است.

[11]-     مراد علي بن ابي طالبt است.

[12]-     مراد عبدالله بن مسعودt است.

[13]-     در برخي از روايات، «لملال الطول» وارد شده است. يعني امام بخاري، روايت بسياري از احاديث صحيح را در كتابش از ترس اينكه كتابش طولاني شود، و باعث خستگي و ملول آنها شود، ترك كرده و از قلم انداخته است.

[14]-     يعني احاديث صحيح مسلم، دو مؤلفه و فاكتور دارد: يكي دارا بودن شرايط صحّت، و ديگري: اجماع علماء بر صحّت آن.

[15]-     علوم الحديث، ص 16.

[16]-     «تنصيص»: آشكار كردن و روشن ساختن صحّت حديث. [مترجم]

[17]-     حاكم نيشابوري در «المستدرك» [كه 8864 حديث دارد] به تدوين و گردآوري سه نوع حديث پرداخته است كه عبارتند از: 1) احاديثي كه مطابق با همان شرايط بخاري و مسلم صحيح بوده، با اين حال در آن دو كتاب صحيح نيامده‌اند. 2) رواياتي كه بر طبق شرايط يكي از اين دو محدّث يعني بخاري و مسلم صحيح بوده و در صحيحين نيامده‌اند.  3) رواياتي كه به تشخيص حاكم نيشابوري، صحيح بوده گرچه واجد هيچ يك از شرايط بخاري و مسلم نبوده است.

    روش حاكم در «المستدرك» به اين صورت است كه پس از نقل هر حديثي، به نوع آن، طبق توضيح فوق، اشاره مي‌كند. به عنوان مثال مي‌گويد: «اين حديث واجد شرايط بخاري و مسلم است و آنان اين حديث را نياورده‌اند.» خاطر نشان مي‌شود كه «مستدرك» به كتابي گفته مي‌شود كه به عنوان متمّم كتابي ديگر و با همان شرايط، احاديثي را كه از كتاب سلف فوت شده، گردآوري نموده باشد، و به يادآوري احاديثي بپردازد كه مؤلف كتاب برحسب شرائطش آنها را از دست داده و در كتابش نياورده است. [مترجم]

[18]-     علامه شمس الدين ذهبي، حاكم نيشابوري را در تأليف و نگارش «المستدرك»، متساهل و كم توجه شمرده و او را نيز متمايل به اهل تشيع دانسته است. و دكتر صبحي صالح نيز روش حاكم را در «المستدرك» نقد كرده و گفته است: «حاكم صحيح بودن احاديثي را بر شيخان [بخاري و مسلم] لازم دانسته كه به هيچ وجه لازم نيست كه آنها را صحيح بدانند. زيرا راويان آنها ضعفها و مشكلاتي دارند. از اين رو بر اكثر احاديثي كه حاكم يادآور شده، نقدهايي وارد است.[مترجم]

[19]-     هم اكنون برادر پژوهشگر ما، جناب شيخ دكتر محمود الميرة، به تحقيق و مطالعه و نقد و بررسي احاديث مستدرك پرداخته، آن هم احاديثي كه علامه ذهبي درباره‌ي آنها نقدي وارد نكرده؛ و ايشان به طور شايسته و بايسته‌اي به نقد آنها پرداخته و قصد دارد بعد از اين تلاش و كوشش، مستدرك حاكم را [در لباسي نو و تحقيقي زيبا] به زيور چاپ بيارايد. خداوند متعال از سوي تمام مسلمانان به ايشان پاداش خير عنايت بفرمايد.

[20]-     مراد «امير علاء الدين، ابوالحسن علي بن بلبان» [متوفي 739 ه‍ . ق] است كه [به ترتيب و ساماندهي صحيح ابن حبان پرداخته و] آن را «الإحسان في تقريب ابن حبان» نام نهاده است.

[21]-     تدريب الراوي، ج 1، ص 109.

[22]-     همان.

[23]-     «مُستخرجات»: جمع «مُستخرج» است، و عبارت از كتابي است كه نويسنده، روايات كتاب حديثي را به غير از اسناد صاحب كتاب، بلكه با سندي كه خود از شيوخ خويش براي آن حديث مي‌داند، ولي به يكي از شيوخ صاحب كتاب مي‌رسد، نقل كند. تأليف مستخرجات، فوايد زيادي دارد، از جمله تقويت سند احاديث با توجه به طرق متعاضد، و كم شدن واسطه‌هاي روايت با توجه به علوّ اسناد مستخرج، و ترميم سندهاي مقطوع و معلق و مرسل، به سندهاي متصل، و اشتمال احاديث كتابهاي مستخرج بر نكات اضافه و جديد. زيرا مؤلف كتاب مستخرج، ملزم نيست كه احاديث را با همان عبارات موجود در كتابهاي اصلي بياورد. [مترجم]

[24]-     محور اصلي مستخرجات را مي‌توان در اين امور خلاصه كرد:

الف) مستخرجات نسبت به صحيح بخاري: همچون مستخرج ابوبكر اسماعيلي جرجاني؛ مستخرج ابوبكر برقاني؛ مستخرج ابوبكر بن مردويه؛ مستخرج ابواحمد غطريفي؛ و مستخرج ابن ابي ذهل هروي.

ب) مستخرجات نسبت به صحيح مسلم: همانند مستخرج ابوعوانه‌ي اسفراييني؛ مستخرج محمد بن رجاء نيشابوري؛ مستخرج محمد بن عبدالله جوزقي نيشابوري، و مستخرج احمد بن سلمه نيشابوري.

ج) مستخرجات نسبت به صحيح بخاري و صحيح مسلم: همانند مستخرج محمد بن يعقوب شيباني، معروف به ابن اخرم؛ مستخرج ابوذر هروي؛ مستخرج ابومحمد بغدادي معروف به خلال؛ مستخرج ابوعلي ما سرخسي نيشابوري، و مستخرج ابونعيم اصفهاني.

د) مستخرجات نسبت به ساير كتابهاي سنن و غيره: همانند مستخرج محمد بن عبدالملك بن امين نسبت به سنن ابوداود؛ مستخرج ابونعيم نسبت به كتاب توحيد ابن‌خزيمه و مستخرج ابوعلي طوسي بر سنن ترمذي. [مترجم]

[25]-     تدريب الراوي، ج 1، ص 115-116.

[26]-     بحث حديث معلّق، بعدها به طور مفصل خواهد آمد.

[27]-     علوم الحديث، ص 24.

[28]-     «عزيز»: حديثي است كه تعداد روايت كنندگان آن در تمام مقاطع و طبقات سند از دو نفر كمتر نباشند. «عزيز» از ماده‌ي «عزّ يعزّ» به معني ندرت و كمي و يا به معني قوت و استقامت است كه بنا بر اول، وجه تسميه‌ي خبر به عزيز، به لحاظ ندرت و كمي اين گونه احاديث است و بنا بر دوم، به جهت اطمينان و وثوق بدين گونه خبر مي‌باشد. و ابو علي جبائي و حاكم، شرط صحّت حديث را نقل لااقل دو نفر در هر طبقه مي‌دانند. [مترجم]

[29]-     معالم السنن، ج 1، ص 11.

[30]-     جامع الترمذي با شرحش: «تحفة الأحوذي»، كتاب العلل در پايان جامع الترمذي، ج 10، ص 519 .

[31]-     شاذّ در نزد ترمذي به اين معنا است: حديثي كه راوي آن با حديث راوي حافظ‌تر از خود و يا با جمعي از راويان [كه از نظر حفظ و اعتبار با او در يك سطح هستند، اما تعداد آنها بيشتر است] مخالف باشد و در حديث شاذّ [مطابق آنچه امام شافعي به صراحت بيان مي‌كند] فرد بودن راوي شرط نيست. [مترجم]

[32]-     النخبة با شرحش، ص 29.

[33]-     چرا كه حديث «صحيح لذاته» آن است كه اسناد آن با نقل فردِ عادلِ ضابط و با ضبط كامل از همانند خود، از ابتدا تا انتهاي سند، متصل است، بدون اينكه شذوذ و علت قادحه (چيزي كه به صحّت آن زيان و آسيبي برساند) در آن باشد.

    و حديث «حسن لذاته»، حديثي است كه اسنادش با روايت فردِ عادلِ ضابط اما با ضبط غيركامل از همانند خود تا انتهاي سند، متصل است، بدون شذوذ و نقص و با شهرتي كه پايه‌اش از شهرت صحيح كمتر است. [مترجم]

[34]-     تعريف خطابي و ترمذي ابهام‌آور هستند و جوابگوي ذهن تشنه‌ي حقيقت‌جو نيستند، و تعريفهايي كه ترمذي و خطابي از حديث حسن ارائه داده‌اند، تعريفهايي كامل جهت جدا كردن حديث حسن از صحيح نيستند؛ انگار كه ترمذي يك نوع از حسن را يادآور شده و خطابي نوع دوم آن را بيان كرده است؛ بدين معني كه هر كدام از آنها به موارد ضروري بسنده كرده‌اند و از نوع ديگر چشم پوشي كرده‌اند و يا نوعي از حسن را ذكر كرده‌اند و از نوع ديگر و بعضي از جوانب ديگر غافل مانده‌اند. [مترجم]

[35]-     نگا: تدريب الراوي، ج 1، ص 160.

[36]-     ترمذي با شرحش: تحفة الأحوذي، أبواب فضائل جهاد، ج 5، ص 300.

[37]-     چنانكه اين قول را حافظ ابن حجر در تهذيب التهذيب 2/96 از ابواحمد نقل كرده است.

[38]-     مراد از شرايط پنج گانه‌ي صحّت حديث عبارتند از: اتصال سند از ابتدا تا انتهاء، عدالت راويان، ضابط بودن راويان، عدم علّت و عدم شذوذ در حديث. [مترجم]

[39]-     حافظ به كسي گفته مي‌شود كه آشنا به سنّت رسول خداr و آگاه به طرق سنن باشد و سند اين طرق را خوب تمييز و تشخيص دهد و حافظ آن مقدار از احاديثي كه اهل حديث، صحت آن را تأييد كرده‌اند باشد و آگاه به موارد اختلاف و اصطلاحات محدثان باشد. [مترجم]

[40]-     اسم كامل اين كتاب «مصابيح السنّة» است؛ و مؤلف در اين كتاب به تدوين و گردآوري احاديث منتخب و برگزيده‌اي از صحيح بخاري و صحيح مسلم و سنن چهارگانه [ترمذي، ابوداود، نسايي و ابن ماجه] و سنن دارمي پرداخته است. و خطيب تبريزي بر احاديث اين كتاب، احاديثي را افزوده و به تهذيب و تحقيق آن پرداخته و نام آن را «مشكاة المصابيح» گذاشته است.

[41]-     و بداند كه صاحب مصابيح، احاديث مصابيح را به دو نوع تقسيم كرده است: 1) صحيح 2) حسن. منظورش از صحيح: حديثي است كه در كتاب مسلم و يا بخاري و يا هر دوي آنها نقل شده باشد. و منظورش از «حسن»: احاديثي بوده است كه در كتاب ترمذي. ابوداود، ابن ماجه، نسايي و امثال اينها روايت شده باشد، و بداند كه اين نوع تقسيم‌بندي‌ها، شناخته شده و مشهور نيستند و حديث حسن در نزد علماء چنين تعريفي ندارد و آنچنان كه قبلاً يادآور شديم، اين كتابها شامل حسن و غيرحسن [از قبيل: ضعيف، منكر و حتي خود صحيح] هستند. [مترجم]

[42]-     در ميان كتابها چنين رايج شده كه اولين كسي كه حسن را به صحيح و ضعيف افزوده، ترمذي است؛ اما اين صحيح نيست و قبل از ترمذي نيز از اين اصطلاح استفاده شده، اما ترمذي آن را به شهرت رسانده است. [البته همانطور كه قبلاً گفتيم، تعريف حسن در نزد ترمذي با تعريف آن در نزد ساير علماء تفاوت مي‌كند] به عبارت ديگر، ترمذي لفظ «حسن» را از بخاري و بخاري نيز از استادش «علي بن مديني» گرفته است و در نظرهايي كه ترمذي از استادش - بخاري - نقل كرده، الفاظ حسن با معناي اصطلاحي آن به چشم مي‌خورد و  در كتاب «مسند» و «علل» علي بن مديني - استاد بخاري - اين اصطلاح زياد به كار رفته است و اما چون ترمذي اولين كسي بوده كه اين لفظ را در كتابش بسيار به كار برده و آن را به شهرت رسانده است، او را پايه‌گذار آن خوانده‌اند. [مترجم]

[43]-     و به عبارت ديگر، «صحيح لغيره»: حديثي است كه راويان آن، به عدالت و ضبط، شهرت داشته باشند، ولي عدالت و ضبط ايشان كمتر از عدالت و ضبط افرادي است كه در سندِ صحيح لذاته هستند. و به تعبيري ديگر، «صحيح لغيره»: حديثي است كه در سطح پايين [نه عالي]، واجد شرايط صحيح لذاته باشد و در مقابل كثرت سلسله‌ي روايت اين حديث، اين نقص را تلافي كرده باشد. [مترجم]

[44]-     قبلاً گفتيم كه وجه اشتراك حديث صحيح و حسن در اين است كه سند هر دو متصل به نقل از راوي عادل و سالم از شذوذ و علّت است و وجه افتراق آن دو در اين است كه راوي در حديث حسن، كم ضبط ولي در صحيح ضابط است. [مترجم]

[45]-     ترمذي آن را در «كتاب الطهارة» روايت كرده است. و  شيخان از طريق ابي الزناد از اعرج از ابوهريره، به روايت آن پرداخته‌اند.

[46]-     علوم الحديث، ص 31-32.

[47]-     پس وقتي كه راوي حديث از لحاظ اتقان و ضبط و حفظ و دقت در مراتب پائيني باشد، اما با اين وجود از كساني باشد كه در جامعه، اهل صدق و امانت و تقوا و پرهيزگاري است و از طرفي احاديثش از چند طريق روايت شده باشند، همين باعث مي‌شود كه روايتش از دو جهت تقويت شده باشد و حديثش از درجه‌ي حسن به درجه‌ي صحيح لغيره ارتقاء يابد، مانند حديث محمد بن عمرو بن علقمه. [مترجم]

[48]-     به عبارت ديگر، «حسن لغيره»؛ حديثي است كه شرايط حديث صحيح لذاته را نه در سطح عالي و نه در سطح پائين به صورت محقق نداشته باشد، بلكه به وجه مشكوك و مظنون اين شرايط را دارا باشد، اما قرينه‌اي (مانند موافقت با اقوال اصحاب) جانب قبول آن را ترجيح دهد.

    و به تعبيري ديگر، «حسن لغيره»: حديثي است كه اسناد آن از فرد ناشناخته يا داراي سوء حافظه و... خالي نيست به شرط آنكه اين فرد، غافل و فراموشكار و داراي خطاي زياد نباشد و اين حديث، از راوي متهم به فسق روايت نشده باشد. [مترجم]

[49]-     ترمذي.

[50]-     «الطيرة»: فال بد گرفتن با پرندگان.

[51]-     مجزوم: كسي كه بيماري جذام دارد. و جذام بيماري است كه به هر كسي سرايت كند، اعضاي بدنش را فاسد مي‌كند و از ميان مي‌برد. [جذام در حقيقت بيماري مزمن است كه باسيل آن شبيه به باسيل سل است و در سال 1870 م توسط «هانسن» كشف شده است و در آسيا و آفريقا و بعضي نقاط اروپا و آمريكا شيوع دارد و بر دو قسم است: يك قسم آن داراي عوارضي از قبيل برآمدگي‌هاي مسي رنگ در روي پوست بدن مي‌باشد كه به تدريج تغيير مي‌كند و تبديل به زخم و جراحت مي‌شود. قسم ديگر آن عبارت است از لكه‌هاي سفيد شبيه به برص و بي‌حسي بعضي از اعضاي بدن از قبيل بيني و دست و پا كه گوشت آنها را فاسد مي‌كند و از ميان مي‌برد.

    دوره‌ي كمون آن بسيار طولاني است و ممكن است به ده يا پانزده سال برسد. علامتهاي عمومي آن: كم خوني، خستگي زياد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زكام، سمج يا خونريزي از بيني، گاهي ماده‌ي متعفني از بيني خارج مي‌شود، موهاي پلك و ابروها مي‌ريزد، لكه‌هايي در پيشاني و چانه بروز مي‌كند، لبها و گونه‌ها متورم مي‌شود، براي معالجه‌ي آن داروهاي جديدي ساخته شده است. مترجم]

[52]-     ترمذي، كتاب القدر ج 4، ص 450 و احمد نيز اين حديث را روايت كرده است.

[53]-     بخاري، كتاب الطب، ج 10 ص 171 با شرحش: فتح الباري. و مسلم، ابوداود و احمد نيز آن را روايت كرده‌اند.

[54]-     به طور كلي مي‌توان چنين گفت كه پيامبر خداr به مسلمانان دستور داده كه خود را از بيماري‌هاي واگير دور دارند و از خود در برابر بيماري‌هاي واگيردار و مُسري، نظير طاعون و امثال آن پيشگيري نمايند تا جايي كه حتّي حضرتr چنان در اين مورد دايره‌ي پيشگيري را وسعت داده كه چهار پايان را هم در برمي‌گيرد. به طوري كه مي‌فرمايد: «لا يوردنّ مُمرّض على مُصحّ» [بخاري] «هنگام آب دادن، شتر بيمار و گر با شتر سالم مخلوط نگردد.»

    در صحيح مسلم روايت شده كه در وفد ثقيف كه براي بيعت خدمت پيامبر خدا آمده بودند، يك مرد جذامي بود. پيامبرr كسي را به سوي او فرستاد كه به او بگويد: ما با او بيعت كرديم، از اين رو برگردد و به جانب ما نيايد. همچنين از ابن ماجه روايت شده كه پيامبرr مي‌فرمايد: «لا تديموا النظر إلى المجذومين»، «به اشخاص جذامي زياد نگاه نكنيد.»، همچنين از پيامبرr روايت شده است كه مي‌فرمايد: «كلّم المجذوم وبينك وبينه قدرُ رمحٍ أو رمحين»، «هنگام سخن گفتن با مجذوم فاصله‌ي ميان شما و ايشان به اندازه‌ي يك نيزه و يا دو نيزه باشد.»

    پيامبرr درباره‌ي طاعون (كه يك بيماري عمومي و مُسري و واگير است) مي‌فرمايد: «إذا سمعتم به بأرض فلا تدخلوا عليه وإذا وقع بأرض وأنتم بها فلا تخرجوا منها فراراً منه»، «هر گاه شنيديد كه بيماري طاعون در سرزميني شيوع پيدا كرده است، وارد آن سرزمين نشويد و اگر در سرزميني بوديد كه طاعون آنجا را گرفت، به خاطر فرار از آن سرزمين خارج نشويد.»

    اين حديث بر مسئله طاعون تمركز دارد، ولي حديث «لا عَدوى» [واگيري در اسلام نيست]، صحيح است و بخاري آن را روايت كرده است، ولي معني آن چنين است كه بيماري‌ها در ذات و طبيعت خود مُسري و واگير نيستند، همانگونه كه جاهليّت بدان معتقد بودند، بلكه واگير بودن و سرايت كردن آن برحسب تقدير خداوند متعال و بر مبناي سنن جهان هستي مي‌باشد نه برحسب ذات و طبيعت بيماري! [مترجم]

[55]-     علم مختلف الحديث: علمي است كه پيرامون احاديثي كه ظاهر آن احاديث، با همديگر تناقض دارند، سخن مي‌گويد. [مترجم]

[56]-     ابوداود. [حجامت كننده و حجامت شده، هر دو روزه‌ي خود را شكستند.]

[57]-     مسلم. [پيامبرr در حالي حجامت كرد كه هم روزه بود و هم در حال احرام بوده است.]

[58]-     ابوداود و ترمذي.

[59]-     به عبارتي ديگر، حديث مردود: حديثي است كه در يكي از جهات ذيل، ضعف و عيب و نقص متوجه آن گردد:

الف) از جهت سند و سلسله كه فاقد نظم و اتصال باشد.

ب) از حيث احوال تك تك راويان كه واجد شرايط روايت حديث نباشند.

ج) از حيث متن كه مخالف واقعيات و مسلّمات باشد و قابل تأويل و توجيه هم نباشد. و هر كدام از اين جهات داراي اقسام گوناگون و متفاوتي است كه در همين كتاب به بيشتر آنها اشاره مي‌شود. [مترجم]

[60]-     تا جايي كه برخي از علماء، انواع حديث مردود را به بيش از چهل قسم، رسانده‌اند.

[61]-     به تعبيري ديگر، «ضعيف»: حديثي است كه يك شرط يا بيشتر از يك شرط از شرايط صحّت و حسن را فاقد است؛ و به اين اعتبار به اقسام زيادي تقسيم مي‌شود و مراتب ضعف آن به موجب ضعف راويان و خفّت و سبكي اسناد و متن آن، متفاوت مي‌باشد.

    و به طور كلّي هر حديثي كه نه صفات و شرايط صحيح را داشته باشد و نه صفات و شرايط حسن را، بدان ضعيف مي‌گويند. [مترجم]

[62]-     نگا: علوم الحديث، مبحث «معرفة الموضوع» ص 89

[63]-     به هر حال، حديث ضعيف: حديثي است كه شروط يكي از اقسام صحيح، حسن، موثق و قوي در آن جمع نباشد. و گاهي ضعيف بر روايت مجروح نيز اطلاق مي‌شود. [جرح در مقابل تعديل استعمال مي‌شود و مراد از جرح: وجود صفتي است كه حديث را از درجه‌ي صحت پائين آورده و موجب ضعف آن گردد. الفاظ جرح راوي عبارت است از: ضعيف، مضطرب، غالٍ، مرتفع القول، متهم، ساقط، ليس بشيءٍ، كذوب، وضّاع، يروي عن الضعفاء، لايبالي عمن اخذه و...]

    و انواع ضعيف بدين قرار است: 1- موقوف 2- مقطوع 3- مرسل 4 - منقطع  5- معضل   6- شاذ   7- منكر  8- معلّل 9- مدلّس  10- مضطرب 11- مقلوب 12- موضوع 13- متروك  14- مختلق [مختلق نام ديگري از حديث موضوع است.]

    در شرح بيقونيه آمده است كه فاقد شروط قبول را ضعيف نامند و شروط قبول شش امر است: 1- اتصال سند 2- عدالت راوي 3- ضبط راوي 4- فقدان شذوذ  5- فقدان علّت قادحه  6- فقدان روايت معارض.

    و موجبات ضعف حديث به قرار ذيل است: 1- كذب راوي در حديث كه موسوم است به «موضوع»   2- اتهام وي به كذب كه موسوم است به «متروك»   3- كثرت خطاي وي كه موسوم است به «منكر» [بنا به رأي كسي كه در منكر، مخالفت با قواعد را شرط نمي‌داند.]  4- غفلت راوي از اتقان و ضبط در نقل كه موسوم است به «منكر».    5- فسق راوي كه چون بيشتر موجب جعل حديث مي‌شود، موسوم است به «موضوع»   6- روايت راوي بر سبيل توهّم [منظور از توهم راوي آن است كه حديث مرسل يا منقطعي را طوري نقل كند كه گمان شود حديث مزبور متصل است، و يا حديثي را در حديث ديگر وارد سازد، و يا چند سند را با هم مخلوط كند.] كه موسوم است به «معلّل».  7- مخالفت در نقل روايت با ثقات كه اگر به واسطه‌ي تغيير سند باشد، موسوم است به «مدرج».   8- مجهول بودن راوي كه موسوم است به «مجهول».   9- بودن راوي از اهل بدعتي كه ناشي از شبهه باشد كه موسوم است به «متروك»  10- كم حافظگي راوي كه اگر هميشگي باشد، موسوم است به «شاذ»، و اگر به واسطه‌ي پيري و عوارض ديگر باشد، موسوم است به «مختلط». اگر خدا بخواهد، در آينده با تك تك اين اقسام، بيشتر آشنا خواهيد شد. [مترجم]

[64]-     معرفة علوم الحديث، صص 71-72.

[65]-     همان.

[66]-     همان.

[67]-     نگا: تدريب الراوي، ج 1، ص 181.

[68]-     مراد: محمد بن بخاري است.

[69]-     ترمذي با شرحش، ج 1، صص 419 و 420.

[70]-     نگا: علوم الحديث، ص 93، و الكفاية صص 133 و 134 باب «التشدّد في أحاديث الأحكام والتجوز في فضائل الأعمال».

[71]-     نگا: تدريب الراوي، ج 1، صص 298 و 299، و فتح المغيث، ج1، ص 268.

[72]-     «اجازه» به معناي «اذن به روايت حديث» است. و گاهي اتفاق مي‌افتد كه راوي بر اجازه‌ي شيخي كه با او ملاقات نداشته، اطلاع مي‌يابد. مثل اينكه گاهي شيخ مي‌گويد: «براي اهل زمانم، اجازه‌ي روايت شنيده‌هايم را داده‌ام». [و به تعبير ديگر، «اجازه» عبارت از اين است كه شيخ، حديث را رودررو به كسي مي‌گويد يا براي كسي مي‌نويسد: ترا اجازه دادم كه آنچه من شنيده‌ام و در كتابهايم نوشته‌ام روايت نمايد.] و «وجادة» [به كسر واو] عبارت است از اينكه شخصي كتابي را به خط شيخي مي‌بيند كه او آن شيخ را ملاقات كرده و خط او را به خوبي مي‌شناسد [يا اينكه آن شيخ را ملاقات نكرده اما از روي دلايلي، مطمئن است كه اين كتاب از خط همان شيخ است] از اين رو از روي آن كتاب، به روايت از شيخ مي‌پردازد. و به زودي تفصيل بحث «اجازه» و «وجاده»، در باب «اشكال مختلف تحمل حديث و صيغه‌هاي اداي حديث» خواهد آمد.

[73]-     شرح نخبه، ص 42.

[74]-     بخاري كتاب الصلاة، ج 1، ص 90.

[75]-     در فقره 11، بحث «چه حديثي از احاديثي كه شيخان به روايت آن پرداخته‌اند، محكوم به صحّت است؟».

[76]-     علماء احاديث معلّق صحيح بخاري را ارزيابي و مطالعه و بررسي كرده‌اند و اسانيد متصل آن را بيان نموده‌اند. و بهترين كسي از عهده‌ي اين كار برآمده، حافظ ابن حجر مي‌باشد كه اسانيد متصل بخاري را در كتابي با عنوان «تغليق التعليق» تدوين و گردآوري نموده است.

    [به طور كلّي، حافظ ابن حجر، احاديث معلّق صحيح بخاري را اين چنين ارزيابي مي‌كند:

    احاديث معلّق صحيح بخاري به دو دسته تقسيم مي‌شوند:

الف) احاديث معلّق مرفوعي كه بخاري آنها را در ابواب ديگر به صورت مسند و موصول آورده است كه تعداد آنها 1181 حديث مي‌باشد.

ب) احاديث معلّق مرفوعي كه در صحيح بخاري و در ابواب ديگر آن، به صورت مسند و موصول نقل نشده باشند. تعداد اينها 160 حديث مي‌باشد كه اين نيز خود به دو بخش تقسيم مي‌شود:

1- احاديثي كه با صيغه‌ي جزم و قطعي آورده شده‌اند كه اين گونه احاديث ممكن است بر شرط بخاري باشند و يا بر كم‌تر از شرط بخاري باشند، هر چند كه ممكن است در نزد ديگران صحيح و يا حسن باشند، و البته ممكن است بعضي از اينها ضعيف نيز باشند. علي الخصوص به خاطر انقطاع در سند.

2- احاديث معلّقي كه با صيغه‌ي تمريض - غيرقطعي - آورده شده‌اند كه اين نوع احاديث جز موارد اندكي برشرط بخاري نيستند و آنهايي كه بر شرط او هستند، دليل اينكه آنها را با اين صيغه آورده است، چون خواسته كه آنها را با معني نقل كند.

    اما احاديث مرفوع معلّقي كه در صحيح بخاري نباشند و با صيغه‌ي تمريض آورده شده باشند، اين احاديث ممكن است صحيح باشند، هر چند كه بر شرط بخاري نيستند و ممكن است حسن باشند - به خاطر وجود سند تقويت كننده - و ممكن است «ضعيف فرد» باشند، اما عمل اجماع اهل علم، موافق آنها باشد؛ و ممكن است «ضعيف فرد» باشند، اما تقويت كننده‌اي نداشته باشند كه احاديث از اين نوع آخر در صحيح بخاري بسيار اندك‌اند. آنچه كه گفتيم، حكم تمامي احاديث معلّق مرفوع بخاري مي‌باشد كه بخاري آنها را با صيغه‌ي جزم - قطعي - و يا با صيغه‌ي تمريض - غيرقطعي - نقل كرده است. مقدمه‌ي فتح الباري، فصل چهارم، صص 15 و 16. مترجم]

[77]-     نزهة النظر، ص 43. و تابعي: كسي است كه در حالت اسلام با صحابي ملاقات كند و بر اسلام بميرد.

[78]-     تابعي بزرگ: كسي است كه بيشتر احاديثش را به طور مستقيم از صحابي نقل كند. و تابعي كوچك: كسي است كه بيشتر احاديثش را از طريق كبار تابعين از صحابي نقل كرده باشد. [مترجم]

[79]-     راويان و ناقلين حديث، معمولاً براي حكايت و نقل حديث از مروي عنه، لفظ «حدثني» يا «اخبرني فلان» را به كار مي‌برده‌اند و گاهي براي اختصار، به لفظ «عن فلان» با حذف فعل اكتفا شده است.

    در كتب متأخرين، براي تعبير از «حدثنا» و «اخبرنا» و همچنين «حدثني» و «اخبرني»، علايم اختصاري خاصّي وضع و استعمال شده است، بدين قرار:

    «ثنا» و «نا» در حدّثنا؛ «انا» در اخبرنا؛ «ح» در حيلوله. چه اگر محدّث متني را به دو سند نقل نمايد هنگام انتقال از سندي به سند ديگر، «ح» مي‌نويسد. اين حرف، رمزي است براي تحويل، به معني «انتقال»؛ يا حيلوله به معني فاصله و حاجز شدن است.

    و نيز معمولاً در ضمن سلسله‌ي سند حديث، لفظ «قال» را كه تكرار مي‌شود، حذف مي‌كنند؛ مثلاً احمد بن حنبل قال: «حدثني شافعي، قال قال حدثني مالك...»، كه در جمله‌ي «قال قال»، اول را حذف و به يك «قال» اكتفا مي‌كنند.

    متأخرين، طريقه‌ي ديگري در اختصار به كار برده‌اند و آن اين است كه فقط نام كسي را كه از وي حديث نقل شده ذكر و به كيفيت (صحيح، حسن، موثق و غيره) اشاره و سپس متن حديث را از آخرين راويان يا از پيامبرr نقل مي‌نمايند.

    گاهي نيز در چند حديث كه از يك اصل يا يك راوي نقل شده، در اولين حديث، سلسله‌ي روات، آورده شده و در بقيه به لفظ «و بهذا الإسناد»، از ذكر سلسله‌ي روات صرف نظر گرديده است. [مترجم]

[80]-     مسلم، كتاب البيوع.

[81]-     ابن حجر در كتاب «النكت» در مورد حكم مرسل، دوازده نظر را مي‌آورد و نظر دوازدهم را چنين بيان مي‌كند: اگر مرسل از جانب كسي باشد كه عادتاً و يا از طريق عبارت صريح خود وي مشخص شده باشد كه جز از راويان ثقه، حديث نقل نمي‌كند، مرسل او پذيرفته مي‌شود و در غير اين صورت حديث مرسل پذيرفته نمي‌شود.

    ابن حجر در ادامه از حافظ صلاح الدين علايي چنين مي‌آورد: اين مذهب آخر از همه‌ي مذاهب ديگر در مورد حكم مرسل، معتدل‌تر است، چرا كه علماي سلف فقط در صورتي احاديث مرسل فردي را پذيرفته‌اند كه ارسال او عادتاً و يا به تصريح خود فرد، فقط از راويان ثقه بوده باشد. البته به شرطي كه خود ارسال كننده نيز ثقه و مورد اعتبار و اعتماد باشد. [مترجم]

[82]-     نگا: «الرسالة» تأليف شافعي، ص 416.

[83]-     خاطر نشان مي‌شود كه در حجّيت روايت مرسل و عدم حجّيت آن اختلاف است كه سيوطي در حجّيت مرسل نه قول را نقل نموده است كه عبارتند از: 1- حجّيت مطلق  2- عدم حجّيت به طور مطلق  3- حجّيت مرسلات در قرن اول   4- حجّيت مرسلات عدول  5- فقط حجّيت مرسلات سعيد بن مسيّب   6- حجّيت مرسل در موردي كه حديث ديگري در آن زمينه نباشد.   7- قوي بودن مرسل از مسند   8- حجّيت مرسل در زمينه‌ي مستحبات.  9- فقط حجّيت مرسلات صحابه شايان ذكر است كه در بين راويان حديث، بيشتر از اين عده، حديث مرسل نقل شده: عطاء بن ابي رباح (از اهل مكه)، سعيد بن مسيّب (از اهل مدينه)، حسن بصري (از بصره)، ابراهيم نخعي (از كوفه)، مكحول (از شام).

    و صحيحترين مراسيل، مرسلات سعيد بن مسيّب است؛ زيرا علاوه بر اينكه وي از فقهاي حجاز بوده و بيشتر بزرگان صحابه را درك نموده، اغلب مراسيل وي با سند صحيح توسط ديگران نقل شده است. [مترجم]

[84]-     ابن حجر در كتاب «النكت» مي‌گويد: من روايات صحابه را از تابعين جستجو و بررسي كردم و در آنها به تحقيق و مطالعه و پژوهش و كندوكاو پرداختم؛ در ميان آنها در زمينه‌ي احكام، هيچ حديث به اثبات رسيده‌ي صحابي از تابعيِ ضعيف وجود ندارد، و همين خود دليل بر اين است كه روايت صحابي از تابعي ضعيف، كمياب و نادر است. [مترجم]

[85]-     «الرسالة المستطرفة»، صص 85 و 86 . و «علايي»: همان حافظ محقق، صلاح الدين ابوسعيد خليل بن كيكلدي علاوي است كه به سال 694 ه‍ . ق در دمشق زاده شد و به سال 716 ه‍ . ق در قدس، چهره در نقاب خاك كشيد.

[86]-     معرفة علوم الحديث، ص 46.

[87]-     همان، ص 47.

[88]-     نگا: الكفاية ص 21 و التدريب، ج 1، ص 295.

[89]-     عموم و خصوص من وجه: يكي از نسبتهاي چهارگانه است و عبارت از صورتي است كه هر كلّي نسبت به كلّي ديگر از جهتي اعمّ باشد و از جهتي اخصّ. مانند: «لباس» و «سفيد» كه از طرفي لباس اعم از سفيد است و لباسهايي را هم كه سفيد نيستند شامل مي‌شود، و از طرفي سفيد عامتر از لباس است؛ زيرا شامل برف، گچ، كاغذ، قند و شكر، سنگ‌هاي سفيد و... مي‌شود.

    از اسناد اين دو كلّي به يكديگر چهار قضيه حاصل مي‌شود: بعضي لباسها سفيد است؛ بعضي لباسها سفيد نيست؛ بعضي سفيدها لباس است؛ بعضي سفيدها لباس نيست.

    اين دو كلّي بعضي مصداقهاي مشترك دارند و هر يك از آنها هم مصداق‌هاي مخصوص به خود دارند. [مترجم]

[90]-     تدريب الراوي، ج 1، ص 214.

[91]-     به تعبيري ديگر، حديث منقطع: حديثي است كه سقوط راوي يا دو يا بيشتر اما غيرمتوالي باشد و در دو موضع از سلسله صورت گيرد. يعني حديث منقطع، حذف شدن يك راوي از سند حديث يا ذكر شدن يك راوي مجهول در سند آن است. و علت ضعف حديث منقطع، عدم اتصال آن است. در منقطع چنانچه ناقل حديث از كساني باشد كه معمولاً هم عصري وي با آن كسي كه از وي نقل حديث كرده است، مخفي باشد، از اقسام «مدلّس» خواهد بود. علوم الحديث، حاكم، ص 28. مترجم]

[92]-     التقريب بالتدريب، ج 1، ص 208.

[93]-     النخبة با شرحش، ص 44.

[94]-     اين حديث را حاكم در معرفة علوم الحديث، ص 36 روايت كرده و احمد و بزّار و طبراني در اوسط نيز به همان معني، روايت كرده‌اند. نگا: مجمع الزوائد، ج 5، ص 176.

[95]-     در واقع اين حديث در دو جا منقطع است. چرا كه اولاً عبدالرزاق از ثوري حديث را نشنيده است، و سند اصلي حديث چنين است: «وعبدالرزاق از نعمان بن أبيشيبة جندي از سفيان ثوري». و نيز ثوري شخصاً و به طور مستقيم از ابواسحاق نشنيده است، بلكه اصل سند حديث چنين است: «ثوري عن شريك عن ابي‌اسحاق». و اصل كلّ سند چنين است: «عبدالرزاق عن نعمان بن أبي شيبة جندي عن سفيان الثوري، عن شريك عن أبي إسحاق عن زيد بن يُثيع عن حذيفة...» [مترجم]

[96]-     القاموس، ج 2، ص 244.

[97]-     به تعبيري ديگر، تدليس در سند چنان است كه محدث هنگام نقل روايت گويد: «اخبر فلان» و چنان وانمود كند كه خود، حديث را از وي شنيده است؛ در صورتي كه يا وي را ملاقات نموده، ولي حديث را از او سماع نكرده، يا اگر چه با وي معاصر بوده، ولي اصولاً وي را ملاقات نكرده است. [مترجم]

[98]-     شرح ألفية العراقي، ج 1، ص 180.

[99]-     معرفة علوم الحديث، ص 130.

[100]-   تدليس در سند، دو شاخه‌ي ديگر نيز دارد كه عبارتند از: «تدليس عطف» و «تدليس قطع». تدليس عطف: اين كه راوي از دو استاد خود روايت كند، اما فقط از يكي از آنها اين حديث را شنيده باشد. مثلاً بگويد: «حدثنا حصين و مغيرة عن إبراهيم»، اما او فقط از حصين آن را شنيده باشد. و «تدليس قطع»: اينكه راوي ابتدا لفظ «حدثنا» را بگويد اما بعد از كمي مكث، بقيه‌ي سند را بياورد. مثلاً «حدثنا» [در اينجا مكثي بكند كه نشانه‌ي قطع صحبت باشد] سپس بگويد «هشام بن عروة عن أبيه عن عايشة». [مترجم]

[101]-   ميزان الاعتدال، ج 1، ص 332.

[102]-   شرح الألفية، عراقي، ج 1، ص 190 و التدريب ج 1، ص 225.

[103]-   علوم الحديث، ص 66.

[104]-   از امام شافعي به نقل از شعبه براي ما چنين نقل كرده‌اند: شعبه گفت: من تدليس را بدتر از زنا كردن مي‌دانم. اين افراط شعبه به خاطر بيزاري و تنفر وي از تدليس مي‌باشد. [مترجم]

[105]-   ر.ك: الكفاية، ص 358.

[106]-   علوم الحديث، صص 67-68.

[107]-   الكفاية، ص 361.

[108]-   همان، ص 357.

[109]-   ابن ماجه، كتاب الجهاد، ج 2، ص 925، شماره‌ي حديث 2769.

[110]-   «المزيد في متصل الأسانيد»: حديثي است كه راوي آن بر خلاف اشخاص مورد وثوق در سلسله‌ي راويان، يك نفر اضافي را ذكر كند و در محل ذكر راوي زايد نيز تصريح شود كه از او نشنيده‌اند.

    توضيح اينكه: در يك سند متصل پنج نفري كه به تأييد اشخاص مورد وثوق عموماً خبري را از يكديگر شنيده‌اند، اضافه كردن يك يا دو نفر به اين سلسله كه واسطه‌ي شنيدن و استماع اين خبر باشند در حقيقت تكذيب سلسله‌ي اشخاص مورد وثوق مي‌باشد. مثلاً ابن مبارك، از سفيان، از عبدالرحمن، از بُسر، از ابوادريس، از واثلة، از ابومرثد غنوي از رسول خداr روايت مي‌كنند كه پيامبرr فرموده است: «لا تجلسوا على القبور ولا تصلوا اليها». حال از مقايسه‌ي اين سلسله با دو سلسله‌ي ديگر؛ اول از ابن مبارك، از عبدالرحمن از بُسر كه واسطه‌اي در بين ابن مبارك و عبدالرحمن نيست؛ و دوم از عبدالرحمن از بُسر از واثلة كه واسطه‌اي در بين بُسر و واثله نيست، معلوم مي‌شود كه سلسله‌ي هفت نفر اول، دو نفر اضافه دارد (سفيان، ابوادريس) و اين اشتباه نسبت به «سفيان» از شخص پائين‌تر از ابن مبارك، و نسبت به «ابوادريس» از ابن مبارك است. شرح نخبة، عسقلاني، ص 80. [مترجم]

[111]-   به تعبيري ديگر، «معنعن»: حديثي است كه در سندش گفته شود: «قال فلان عن فلان»، خواه از طريق تحديث باشد يا سماع. يعني: معنعن: حديثي است كه در تمام سلسله‌ي سند هر يك از ناقلين تصريح به لفظ «عن فلان» نموده باشد، بدون اينكه راوي لفظ «سمعتُ» و مانند آن را در روايت بياورد. [مترجم]

[112]-   ابن ماجه، كتاب إقامة الصلاة والسنة فيها، ج 1، ص 321، شماره‌ي حديث 1005.

[113]-   مقدمه‌ي مسلم با شرح علامه نووي، ج 1، ص 62 .

[114]-   از ابو عصمة، نوح بن ابي مريم نقل است كه به وي گفته شد: «من أين لك عن عكرمة عن ابن عباس في فضائل القرآن سورةً سورة؟»، چطوري شما از عكرمه از ابن عباس، احاديث فضايل سوره‌هاي قرآن را سوره به سوره روايت كرده‌اي؟ وي در جواب گفت: «إني رأيت الناس قد أعرضوا عن القرآن واشتغلوا بفقه أبي حنيفة و مغازي محمد بن اسحاق فوضعت هذه الأحاديث حسبة»، وقتي ديدم مردم از قرآن دور شده‌اند. و به فقه ابوحنيفه و مغازي ابن اسحاق مشغول شده‌اند، به همين خاطر اين احاديث را جعل كردم. [مترجم]

[115]-   قواعد كلّي براي شناخت احاديث موضوع:

    ابن قيم مي‌گويد: چند امر كلّي را تذكر مي‌دهيم كه به وسيله‌ي آنها نسبت به حديث موضوع آشنا مي‌شويم:

1- مبالغه و گزافه‌گويي: مانند اينكه حديث مشتمل بر مبالغه و گزافه‌گويي‌هايي باشد و صدور چنان كلامي از رسول گرامي اسلامr بعيد باشد. اين گونه احاديث خيلي زيادند. مانند اين حديث دروغين كه مي‌گويد: «من قال لا إله إلا الله، خلق الله من تلك الكلمة طائراً له سبعون ألف لسانٍ لكلّ لسانٍ سبعون ألف لغة يستغفرون الله له ومن فعل كذا وكذا أُعطي في الجنة سبعين ألف مدينة في كل مدينة سبعون ألف قصر، في كل قصر سبعون ألف حوراء».

2- مخالفت حديث با حس و مشاهده: مانند حديث «الباذنجان شفاء من كلّ داء». و همچنين اين حديث كه مي‌گويد: «عليكم بالعدس فإنه مبارك يُرقّق القلب ويكثر الدمعة قدّس فيه سبعون نبياً».

3- حديث مورد تمسخر قرار گيرد: مانند: «لو كان الأرز رجلاً لكان حليماً، ما أكله جائع إلا أشبعه». و «الجوز دواءٌ والجبن داء فإذا صار في الجوف صار شفاءً». و يا اين حديث كه مي‌گويد: «ما من ورقة هندباء إلا وعليها قطرة من ماء الجنة».

4- تضاد آشكار حديث با سنّت صحيح، ثابت و صريح نبوي: بنابراين پيامبر گرامي اسلامr از هر حديثي كه مشتمل بر فساد، يا ظلم، يا كار عبث و بيهوده، يا مدح باطل، يا مذمت حق و يا امثال آن باشد، مبرا است. از جمله اين حديثها، احاديثي است كه شامل بر مدح و ستايش كسي كه نام او «محمد» و يا «احمد» باشد و يا هر كسي كه از چنين نامهايي برخوردار باشد، داخل آتش نمي‌شود. چنين احاديثي، با امور عيني و واقعي دين پيامبرr تضاد دارد زيرا كه به وسيله‌ي اسماء و القاب نمي‌توان از آتش پناه گرفت و نجات از آتش به وسيله‌ي ايمان و اعمال صالح است و...

5- بطلان حديث به خاطر تضاد آن با عقل: اين امر در حالي رخ مي‌دهد كه حديث در ذات خود باطل، و بطلان آن به اين دليل باشد كه چنان روايتي از پيامبرr جداً بعيد باشد. مانند: «المجرّة التي في السماء من عرق الأفعى التي تحت العرش» [كهكشان آسمان از عرق مار افعي است كه در زير عرش قرار دارد.»] يا مانند اين حديث كه مي‌گويد: «إذا غضب الله تعالى أنزل الوحي بالفارسية وإذا رضي أنزله بالعربية».

6- كلام حديث شباهتي به كلام و ارشادات پيامبران نداشته باشد: به اين معني كه عبارت حديث، شبيه به كلام انبياء نباشد. از اين رو هر حديثي كه بيانگر حال زيبارويان، ستايش آنان، نگاه به سوي آنان، درخواست نيازمنديها از آنان و اينكه آتش آنان را دربرنمي‌گيرد و مسائل ديگري از اين قبيل باشد، تمام آنها دروغ، جعلي و ساختگي است. مانند اين حديث كه مي‌گويد: «عليكم بالوجوه الملامح والحدق السود، فإن الله يستحي أن يعذّب مليحاً بالنار».

  7- احاديثي كه مشتمل بر تحديد و تعيين تواريخ باشد: مانند اين حديث كه مي‌گويد: «إذا كان سنة كذا وكذا وقع كيت و كيت و اذا كان شهر كذا و كذا وقع كيت و كيت». و يا مانند گفتار اين دروغگوي گستاخ كه مي‌گويد: «إذا انكسف القمر في المحرم كان الغلاء والقتال وشُغل السلطان، وإذا انكسف في صفر كان كذا وكذا».

8- مخالفت حديث با صريح قرآن: از جمله حديثهايي كه مخالفت صريح با قرآن دارند مانند احاديثي كه بيانگر تاريخ و مدت زمان دنيا باشند، مانند: «وإنّها سبعة آلاف سنة ونحن في الألف السابعة»، «عمر دنيا هفت هزار سال است و ما در هزاره‌ي هفتم هستيم». كه اين از روشن‌ترين دروغها است، زيرا اگر اين روايت صحيح مي‌بود، هر كسي به وقوع روز قيامت آگاه مي‌شد، يعني براي قيامت از اين تاريخ چند سالي باقي مانده است، در صورتي كه خداوند متعال مي‌فرمايد: ﴿يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلسَّاعَةِ أَيَّانَ مُرۡسَىٰهَاۖ قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ رَبِّيۖ لَا يُجَلِّيهَا لِوَقۡتِهَآ إِلَّا هُوَۚ ثَقُلَتۡ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ لَا تَأۡتِيكُمۡ إِلَّا بَغۡتَةٗۗ يَسۡ‍َٔلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنۡهَاۖ قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ ٱللَّهِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ١٨٧ [الأعراف: ١٨٧].  «از تو در باره‌ى قيامت مى‌پرسند كه چه وقت برپا مى‌شود؟ بگو: علم آن تنها نزد پروردگار من است و جز او آن را به موقع خود آشكار نمى‌سازد. [تحقق آن‌] در آسمان‌ها و زمين سنگين است و جز به طور ناگهانى به سراغتان نمى‌آيد. آن گونه از تو می پرسند که گویا تو از وقت وقوعش به شدت کنجکاوی کرده‌ای [و کاملاً از آن آگاهی]، بگو: دانش آن فقط نزد خداست، ولی بیشتر مردم نمی‌دانند [که این دانش، مخصوص به خدا و فقط در اختیار اوست.]»

9- غرابت و تنافر در الفاظ حديث و تناقض معناي آن با اصول و مبادي اسلام: از آن جمله الفاظ حديث، ركيك و مورد تنفر گوش باشد و طبع سليم و انسان تيزهوش آن را نپذيرد؛ مانند هر گونه حديثي در ارتباط با مذمت نسّاجان، بافندگان، كفاشان، زرگران، و يا هر صنعتي از صنايع مباح ديگر باشد، جعل و افترا نسبت به پيامبرr است؛ زيرا كه خدا و رسولش هيچ گاه صفتهاي مباح را مذمت و سرزنش ننموده‌اند. و يا مانند اين حديث كه مي‌گويد: «إن لله ملكاً من حجارة يقال له: عُمارة. ينزل على حمارٍ من حجارةٍ  كل يوم فيسعّر الأسعار ثم يعرج». و هر حديثي كه در رابطه با مذمت حبشه و سودان باشد، به طور كلّي كذب و جعلي است، زيرا چنين اموري با آنچه اسلام آورده از قبيل مساوات ميان مردم و لغو امتيازهاي رنگي، نژادي و... تضاد و مخالفت دارد و برتري انسانها فقط از روي تقواي آنان است. مانند اين حديث كه مي‌گويد: «الزنجي إذا شبع زنى وإذا جاع سرق» و... همچنين احاديثي كه در مذمت ترك‌ها، خواجه‌ها و بردگان باشد، موضوع و جعلي است، مانند اين حديث كه مي‌گويد: «لو علم الله في الخصيان خيراً لأخرج من أصلابهم ذريّةً يعبدون الله». ديدگاههاي فقهي معاصر، دكتر يوسف قرضاوي، با اندكي تصرف و تلخيص، ج 2، صص 288-298. [مترجم]

[116]-   تدريب الراوي، ج 1، ص 283.

[117]-   مهدي عباسي مي‌گويد: يكي از دشمنان اسلام پيش من اعتراف كرد كه به تنهايي يكصد حديث را جعل كرده و در دسترس مردم قرار داده است. و حماد بن زيد مي‌گويد: «دشمنان اسلام، چهار هزار حديث را جعل كرده‌اند». شرح نخبة، عسقلاني، ص 26.

    و در دوره‌ي خلفاي عباسي با توطئه جعل احاديث به شدت مبارزه گرديد و بعد از آنكه محدثينِ آگاه با استفاده از قوانين علم الحديث، آثار مجعول بودن يك سري از روايتها را فاش مي‌ساختند، سازندگان اين احاديث در حال بازجويي اعتراف صريح مي‌كردند كه اين مجموعه از احاديث را عمداً جعل كرده‌اند از طرف حكومت، حكم اعدام آنها صادر و اجرا مي‌گرديد.

    همچنانكه ابوجعفر منصور عباسي در سال 145 ه‍ . ق محمد بن سعيد بن حسان آمدي را به جرم زنديق بودن و موضوع و جعلي بودن احاديثش به دار مجازات آويخت. و همچنين در سال 160 ه‍ . ق در زمان خلافت مهدي خليفه‌ي عباسي به وسيله‌ي استاندار بصره، «عبدالكريم بن عوجاء» به كيفر جعل احاديث اعدام گرديد و جالب اين بود كه اين جنايتكار هنگامي كه لبه‌ي تيز شمشير را در برابر گردن خود ديد و مطمئن شد كه به قتل مي‌رسد با صداي بلند فرياد كشيد كه: «من چهار هزار حديث براي شما جعل كرده‌ام و عموماً درباره‌ي حرام و حلال مي‌باشند.» الباعث الحثيث، شرح علوم الحديث، ابن كثير، ص 84 . [مترجم]

[118]-   ابن جوزي نقل كرده است كه:

    «احمد بن حنبل و يحيي بن معين در مسجد «رصافة» نماز خواندند. سپس ديدند كه قصه‌گويي از جاي خويش بلند شد و با نقل اين حديث، قصه را شروع كرد كه: احمد بن حنبل و يحيي بن معين گفته‌اند: از عبدالرزاق از معمر، از قتاده از انس روايت شده است كه پيامبرr فرموده است: هر كس بگويد: «لا اله الا الله»، خدا در مقابل هر كلمه‌اي پرنده‌اي براي وي مي‌آفريند كه منقارش از طلا و بالهايش از مرجان! و... و به همين شكل قصه را در حدود بيست صفحه ادامه داد. احمد بن حنبل و يحيي بن معين نگاه‌هاي تعجب آميزي با يكديگر تبادل مي‌كردند و هر يك به ديگري مي‌گفت: راستي شما اين حديث را شنيده‌اي؟ و هر يك در جواب ديگري مي‌گفت: نه به خدا اين حديث را نشنيده‌ام. و قصه‌گو پس از پايان قصه و گرفتن بخششها و هديه‌هاي مردم به انتظار بقيه‌ي بخشش‌ها نشسته بود كه در اين هنگام يحيي بن معين با اشاره‌ي دست، او را نزد خود خواند. قصه‌گو خيال كرد كه براي دادن بخشش او را دعوت كرده است ولي يحيي بن معين به او گفت: چه كسي اين حديث را به تو گفته است؟ قصه‌گو گفت: احمد بن حنبل و يحيي بن معين! يحيي گفت: من يحيي بن معين و اين احمد بن حنبل است كه هيچ كدام از ما اين مطلب را به عنوان حديث نشنيده‌ايم. قصه‌گو بدون اينكه به روي خود بياورد گفت: مدتي بود شنيده بودم كه يحيي بن معين احمق است تا اين لحظه يقين پيدا نكرده بودم. سبحان الله! تو خيال مي‌كني كه يحيي بن معين و احمد بن حنبل فقط شما هستيد. من از هفده احمد بن حنبل و يحيي بن معين، حديث روايت كرده‌ام. احمد بن حنبل آستينش را بر روي خود كشيد و گفت: بگذار برود. قصه‌گو برخواست و در حالي كه آنها را به باد استهزا گرفته بود بيرون رفت. شرح نخبة، عسقلاني، ص 72، علوم الحديث، صبحي صالح، ص 288. [مترجم]

[119]-   تدريب الراوي، ج 1، ص 284.

[120]-   كراميّه: از ابوعبدالله محمد بن كرام بن عرّاف بن خزامة بن براء (متوفي 255 ه‍ . ق) پيروي مي‌كردند. وي مردي سيستاني و پدرش رزبان [باغبان كه تاك انگور پرورش دهد] بود و چون رزبان را در زبان پارسي «كرّام» گويند، از اين جهت به «ابن كرّام» معروف شد.

    وي پنج سال در مكّه مجاور بود و پس از آن به نيشابور رفت و طاهر بن عبدالله او را به زندان افكند و پس از رهايي به شام رفت و ديگر بار به نيشابور بازگشت. محمد بن طاهر بندش كرد و در سال 251 رهايي يافت و به بيت المقدس رفت و بدانجا درگذشت.

به هر حال كراميه، فرقه‌اي از مسلمانان و پيرو محمد بن كرام هستند. وي از مفرط‌ترين معتقدان به تجسّم خالق بود. به پندار او خداوند جسمي محدود است و از تحت - يعني از جهتي كه متلاقي با عرش باشد - متناهي، و از فوق نامتناهي است. كراميه مي‌گفتند: خداوند مماس به عرش خود يا متقارب به آن است و در اينكه بر همه‌ي عرش قرار گرفته است يا بر جزئي از آن، در تفسير ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ، اختلاف داشتند.

    خدا را محل حوادث و اعراض مي‌دانستند. و در تفسير ﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنفَطَرَتۡ ١ [الانفطار: ١]، او را به سنگيني وصف مي‌كردند و مي‌گفتند: «إنها انفطرت من ثقل الرحمن عليها». ابن كرام در كتاب خود به نام «عذاب القبر» بابي در «كيفوفية الله عزوجل» (يعني در كيفيت و چگونگي خدا) داشت و از مكان خدا در بعضي از كتابهاي خود به «حيثوثية الله» تعبير كرده است. برخي از كرّاميان، خداوند را جسمِ اَجسم، يعني جسمي كه از همه‌ي جسمها بزرگتر و كاملتر است، مي‌ناميدند، و ملاقات و مماسات اجسام را بر او قايل بودند و مي‌گفتند: او به صورتهاي زيبا بر زمين فرود مي‌آيد. تسلط و نفوذ اين فرقه مخصوصاً در قرن پنجم هجري بسيار بود. [مترجم]

[121]-   همچنانكه علماء و محققين و صاحب نظران و انديشمندان عرصه‌ي حديث شناسي و سندپژوهي، به وسيله‌ي قلم و از راه تحقيق و پژوهش و تأليف و تدوين و نگارش و تصنيف، به شدت از حديث‌سازي و جعل حديث، جلوگيري مي‌كردند؛ سلاطين و فرمانروايان اسلامي نيز به وسيله‌ي شمشير و از راه اعدام و به دار آويختن حديث سازان حرفه‌اي، از جعل حديث به شدت پيشگيري مي‌كردند. همچنان كه ابوجعفر منصور خليفه‌ي عباسي، در سال 145 ه‍ . ق، محمد بن سعيد بن حسان آمدي را به جرم زنديق بودن و موضوع و جعلي بودن احاديثش به دار آويخت، و همچنين در زمان مهدي عباسي، محمد بن سليمان [فرماندار مكه]، عبدالكريم بن ابي العوجاء را كه دايي معن بن زائده بود، به جرم حديث‌سازي محكوم به اعدام كرد، و وقتي تصميم گرفتند گردن عبدالكريم را بزنند، فرياد برآورد كه من چهار هزار حديث را در مورد حلال و حرام مسلمانان وضع كرده‌ام. علوم الحديث، صبحي صالح، صص 290-291 [مترجم].

[122]-   اين نوع را فقط حافظ ابن حجر در كتاب «النخبة» بيان كرده است و قبل از ايشان، نه ابن صلاح به بيان آن پرداخته و نه علامه نووي.

[123]-   قواعد معلوم: قواعد كلّي و عامّي است كه علماء و صاحب نظران اسلامي، آنها را از مجموعه‌ي نصوصِ كلّي صحيح، استنباط و استخراج كرده‌اند؛ مثل قاعده‌ي «الأصل، برائة الذمّة»، اصل، بري بودن ذمه است.

[124]-   ميزان الاعتدال، ج 3، ص 268.

[125]-   ابن حجر در كتاب شرح نخبة الفكر، «متروك الحديث» را كسي مي‌داند كه به دروغ گفتن متهم باشد و از نظر جرح، يك مرتبه پائين‌تر از «منكر الحديث» مي‌باشد. [مترجم]

[126]-   نگا: تدريب الراوي، ج 1، ص 295، و النخبة با شرحش ص 46 به بعد.

[127]-   نگا: شرح النخبة، ص 47.

[128]-   در اينجا هدف از مقبول: هر حديثي است كه شامل راوي صحيح و راوي حسن [يعني راوي عادلِ ضابط با ضبط كامل، يا راوي عادل با ضبط غيركامل] باشد.

[129]-   ابن حجر در بيان تفاوت ميان حديث شاذ با منكر، چنين مي‌آورد: شاذ و منكر در اين كه هر كدام به دو نوع تقسيم مي‌شوند، مشترك هستند، و اختلاف آنها فقط در مراتب راويان است. بدين معني كه «راوي صدوق» وقتي حديثي را به تنهايي روايت كند و حديثش متابع و يا شاهد نداشته باشد و ضبط او در حد راويِ صحيح و يا حسن نباشد، حديث او يكي از اقسام شاذ است؛ و اگر در اين حالت، حديث مخالف [قوي‌تر از خود] نيز داشته باشد، شذوذ آن بيشتر شده و چه بسا كساني آن را منكر بنامند. ولي اگر راوي به مرتبه‌ي راوي حديث صحيح و يا حسن برسد، اما با حديث راويِ قوي‌تر از خود، معارض و مخالف باشد، نوع دوم شاذ مي‌باشد و دليل نامگذاري شاذ نيز به همين خاطر بوده است.

    ولي وقتي راويِ منفرد مستور و يا راويِ منفرد، موصوف به سوء حافظه و يا راوي منفردي كه در روايت از بعضي اساتيدش تضعيف شده باشد، حديثي را بدون متابع و يا شاهد روايت كند، اين يكي از اقسام منكر است كه از اين دست، الفاظ بسياري از اهل حديث در توصيف احاديث به منكر يافت مي‌شود. و اگر چنين حديثي با احاديث ديگر [قوي‌تر از خود] از در مخالفت درآيد، قسم دوم حديث منكر است كه اكثراً بر اين رأي دوم هستند.

    بنابراين و با اين توضيح، تفاوت بين شاذ و منكر مشخص مي‌شود و هر دو‌ي آنها هم شامل «مطلق تفرد» هستند و هم «تفرد با قيد مخالفت» را دربرمي‌گيرند. [مترجم]

[130]-   شرح نخبة الفكر، ص 38. و منظور ابن حجر از اين قول، ابن صلاح است، چرا كه وي در «علوم الحديث» ص 72، منكر و شاذ را يكي معرفي نموده و گفته است: «والمنكر ينقسم قسمين على ما ذكرناه في الشاذ فإنه بمعناه». يعني همان طور كه شاذ را به دو دسته تقسيم كرديم، منكر نيز به دو دسته تقسيم مي‌شود، چرا كه منكر به معناي شاذ است.

[131]-   تدريب الراوي، ج 1، ص 240.

[132]-   منظور اين است كه وي در ديانت، صالح بوده است. و وقتي در حديث و روايت مد نظر باشد، به صورت «صالح الحديث» آورده مي‌شود. [مترجم]

[133]-   «موقوف»: خبر به صحابي وصل گردد. مانند ابن عباس در حديث بالا. و «مقطوع»: اين است كه روايت حديث به تابعي وصل شود. و «مرفوع» حديثي است كه به پيامبرr نسبت داده شود. [مترجم]

[134]-   در اينجا مناسب نبود كه حديث «معروف» بيان شود، چرا كه مورد بحث در اينجا، بيان انواع خبر مردود است و چنانكه مشهور است، «معروف» از اقسام «مقبول» است كه بدان احتجاج و استناد مي‌شود [نه اقسام مردود]. و علت ذكر «معروف» در اينجا [در انواع خبر مردود] بدان خاطر بود كه مناسبتي با قسيم خود: «منكر» دارد.

[135]-   زيرا «معلّل» اسم مفعول از «علَّله» و به معناي «ألهاه» [مشغولش كرد و سرگرمش نمود] مي‌باشد. و به معناي «لالايي دادن مادر بچه‌اش» را نيز مي‌آيد.

[136]-   زيرا اسم مفعول از رباعي [يعني اَعَلَّ] بر وزن مفعول نمي‌آيد. نگا: علوم الحديث، ص 81 .

[137]-   پيشتر گفتيم كه علّت حديث، عبارت است از: عوامل و اسباب پنهاني كه مربوط به متن حديث و يا سند آن باشد كه اگر آشكار شود به صحّت حديث ضرر مي‌رساند، اگر چه برحسب ظاهر، حديث خالي از عيب باشد، ولي علّت يا علل پوشيده و پنهاني دارد كه جز خبرگان و متخصصان حديث، بدان پي نخواهند برد. همانگونه كه طبيب حاذق در انسان سالم و تندرست به بيماري كمون شده و مستور در وي آگاهي خواهد يافت، متخصص علم حديث هم همانگونه خواهد بود.

    و براستي علّت معيوب [در سند و متن حديث] را فقط پيشوايان و متخصصان اين فن و كساني كه با احاديث زيسته‌اند و از لحاظ اسناد و متون، از خبرگي و مهارت خاصي برخوردارند، مي‌شناسند و اين بدان معني است كه حديث در ظاهر امر مقبول و پذيرفته به نظر مي‌آيد و اشكالي در آن ديده نمي‌شود، ولي اگر صرافان و ناقدان حديث، آن را نقد و بررسي و تجزيه و تحليل نمايند، به سرعت خللي كه موجب سستي و بي‌پايگي آن حديث باشد، در آن مي‌يابند و به همين دليل است كه در علوم حديث، علمي به نام «العلل» تأسيس گرديده است. [مترجم]

[138]-   عللي كه موجب قدح و ضعف حديث مي‌گردد، عبارتند از: 1) اضطراب متن يا سند حديث. 2) ارسال حديث موصول.  3) وقف حديث مرفوع.  4) اشتراك اسمي رُوات كه موجب اشتباه ثقه به غيرثقه شود. [ولي گاهي اشتراك اسمي موجب قدح و ضعف نيست، مانند جايي كه هر دو راويِ هم نام، ثقه باشند. مانند تعليل در اسناد احمد بن محمد بن عيسي كه هم نام احمد بن محمد بن خالد برقي است، و هر دو ثقه هستند.]  5) ادخال حديث در حديث ديگر. و جهاتي ديگر. و سيوطي در تدريب الراوي، ص 167، ده جهت را با ذكر مثال آورده است. [مترجم].

[139]-   توهمي كه باعث شده راوي در موردي دچار اشتباه شود. [مترجم]

[140]-   از علي بن مديني نقل شده كه گفته است: در زمينه‌اي كه نتوان سندهاي مختلف آن را جمع آوري كرد، نمي‌توان به خطا و اشتباه آن پي برد. [مترجم]

[141]-   مثال علت در متن حديث: حديثي است كه مسلم آن را به طور انفرادي [منظور اين است كه در روايت آن، بخاري با مسلم همراهي نكرده است] نقل نموده است. و آن حديث انسt مي‌باشد كه به صراحت قرائت و خواندن «بسم الله الرحمن الرحيم» را در سوره‌ي حمد، نفي كرده است و از آنجا كه بيشتر محدثان لفظ حديث را چنين روايت كرده‌اند: «فكانوا يستفتحون القراءة بالحمد لله رب العالمين من غير تعرض لذكرا لبسملة»، «آنها نماز را با سوره‌ي الحمد لله رب العالمين شروع مي‌كردند و در مورد بسم الله چيزي نمي‌گفتند.». كساني همين حديث را مبنا قرار داده و روايت مسلم را معلول دانسته‌اند. و اين [حديث دوم كه از بسم الله چيزي نگفته] همان حديثي است كه بخاري و مسلم در صحيحين بر نقل آن متفق هستند و نظرشان بر اين بوده است: كساني كه حديث را با لفظ فوق الذكر [لفظ حديث انس] آورده‌اند، در واقع الفاظ حديث را با مفهومي كه خود برداشت كرده روايت نموده‌اند به طوري كه از گفته‌ي «كانوا يستفتحون القراءة بالحمد لله» چنان برداشت كرده‌اند كه آنها [ابوبكر و عمر و عثمان در شروع سوره‌ي حمد] بسم الله نمي‌گفته‌اند. بنابراين با توجه به فهم خود، حديث را روايت كرده و دچار اشتباه شـده‌اند. چرا كه اصل حديث به اين معنـي اسـت: É

 Ì        سوره‌اي از سوره‌هاي قرآن را كه آنها در شروع نماز مي‌خواندند، سوره‌ي فاتحه بوده است و در آن از بسم الله سخني به ميان نيامده است و علاوه بر اين دليل و برهان، از انس نيز چنين حديثي به ثبوت رسيده است: از ايشان در مورد خواندن بسم الله الرحمن الرحيم در نماز توسط پيامبرr سؤال كردند. اما ايشان يادآور شدند كه در اين باره حديثي را از پيامبرr از حفظ ندارد. [مترجم]

[142]-   نگا: شرح النخبة، صص 48-49.

[143]-   توضيح اينكه: ادراجي در حديث رسول خداr از طرف بعضي از راويان سند صورت گرفته به طوري كه صحابي يا تابعي و... در انتهاي متن حديث، سخني را از خود گفته باشند و بعدها اين گفته‌ي آنها به حديث ملحق شده باشد و آن فاصله‌ي بين متن اصلي با متن سخن آنها از بين رفته باشد و به عنوان ادامه‌ي حديث نقل شده باشد.

    و همچنين باعث شده كه قضيه بر كساني كه بر اين مسئله واقف و مطّلع و آگاه و متنبّه نبوده‌اند مشتبه شود و آنها را دچار اشتباه كند و تصور كنند كه تمامي متن، گفته‌ي رسول خداr مي‌باشد. [مترجم]

[144]-   ابن ماجه، باب قيام الليل، ج 1، ص 422، شماره‌ي حديث 1333.

[145]-   هر گاه در محفل و مجلسي، تعداد دانش‌پژوهان و طلّاب زياد باشد، فرد مُستملي صداي محدّث را به ديگران مي‌رساند و آنها را از كم و كيف جلسه باخبر مي‌گرداند.

[146]-   تدريب الراوي، ج 1، ص 270.

[147]-   بخاري، باب بدء الوحي.

[148]-   بخاري، باب «العتق».

[149]-   به عنوان مثال: ابوهريرهt روايت كرده است: «أسبغوا الوضوء، ويل للأعقاب من النار». در اين روايت، جمله‌ي اول، يعني «أسبغوا الوضوء» مدرج است. زيرا كه ادراج بودن همين جمله در روايتي ديگر ثابت شده است. چنانكه ابوهريرهt در روايتي ديگر گفته است: «أسبغوا الوضوء فإنّ أباالقاسمr قال: ويل للأعقاب من النار» و جمله‌ي مدرج به صورت جدا و مجزا در اين روايت وارد شده است. [مترجم]

[150]-   مانند حديث ابوهريرهt كه روايت كرده است: پيامبرr فرموده است: «للعبد المملوك أجران، والذي نفسي بيده لولا الجهاد والحج و برُّ أمّي لأحببت أن أموت وأنا مملوك». كه تنها جمله‌ي «للعبد المملوك أجران»، حديث است و بقيه‌ي حديث «مدرج» است. زيرا امكان ندارد و محال و غيرمنطقي است كه پيامبرr آرزوي بردگي كند، به علاوه مادرشان نيز در قيد حيات نبودند تا بديشان نيكي و خوبي نمايند. [مترجم]

[151]- به هر حال، حديث «مدرج»، حديثي است كه راوي، كلام خود يا كلام بعضي از راويان را داخل در متـن حديث نمايد كه موجب اشتباه كلام وي با متن اصلي حديث شود؛ چه اين عمل به عنوان شرح و توضيح حديث باشد و چه به عنوان استشهاد به آن؛ يا طي نقل زنجيره‌ي حديث، توضيحي درباره‌ي يكي از راويان، اضافه نمايد. يا دو حديث را كه هر كدام به سلسله‌ي سندي نقل شده است، ضمن سلسله‌ي سند ديگري آورد. يا دو متن را كه به دو سند رسيده است، به يك سند نقل كند يا متن حديثي را بدون قسمتي از آن، نقل كند و سپس شخص ديگري همان متن را با قسمتي كه در سند مزبور نيست، ولي به سند ديگر آمده، از وي نقل نمايد.

    به تعبيري ديگر، «مُدرج»: يا «مُدرج المتن» است، مانند اينكه راوي، سخني از خود يا از غير خود را در اول حديث يا در وسط و يا در آخر آن ذكر كند. و يا «مدرج الاسناد» مي‌باشد. و اين قسم عبارت از آن است كه نزد راوي، دو متن با دو اسناد مختلف، موجود باشد و آن دو متن را از راويِ يكي از آن دو سند، نقل كند؛ يا راوي، يكي از دو حديث مختلف را با اسناد مخصوص به خودش از او روايت كند و از متني ديگر، چيزي را در آن زياد كند كه با آن اسناد نباشد. يا نزد او متني با اسنادي - به جز قسمتي از آن - موجود باشد و چون آن قسمت، با اسنادي ديگر نزد او هست، بعداً، تمام آن را با اسناد اول روايت مي‌كند.

    البته نويسنده در اين كتاب به تمام انواع مدرج اشاره نكرده و مي‌توان در تكميل آنها چنين گفت كه «مدرج» انواع ديگري نيز دارد كه عبارتند از:

    نوع اول: يك راوي حديثي را با دو سند روايت كرده باشد و مطابق با يكي از سندها، فقط بخشي از حديث [متن حديث] ذكر شده باشد و اين راوي بيايد و متن سند دوم را به متن سند اول اضافه كند و متن دو حديث را فقط با سند اول ذكر كند و سند دومي را ذكر نكند. مانند حديث ابن عيينه و زائدة بن قدامة كه از عاصم بن كليب از پدرش و او نيز از وائل بن حجر نقل كرده كه وي درباره‌ي چگونگي نماز پيامبر گرامي اسلام، روايتي را نقل كرده و در آخرش گفته است: «إنه جاء في الشتاء فرآهم يرفعون أيديهم من تحت الثياب.» در اصل اين حديث فقط شيوه‌ي نماز پيامبرr ذكر شده است و روايت كسي كه با همين سند از عاصم بن كليب حديث را نقل كرده صحيح مي‌باشد كه در آن فقط شيوه‌ي نماز پيامبرr را ذكر كرده و بلند كردن دستها را از متن حديث جدا كرده است و حديث را با اين سند نقل كرده است: «عن عاصم عن عبدالجبار بن وائل عن بعض أهله عن وائل بن حجر.» از انواع ديگر مُدرج [نوع دوم]، اين است كه بخشي از متن يك حديث به متن حديث ديگري اضافه گردد در حالي كه سندشان يكي نباشد. مثلاً روايت سعيد بن ابي مريم از مالك از زهري از انس كه وي گفته: پيامبرr فرموده است: «لا تباغضوا ولا تحاسدوا ولا تدابروا ولا تنافسوا...» كه جمله‌ي «ولا تنافسوا» را ابن ابي مريم از متن حديث ديگري گرفته و در اين حديث آورده است كه سند آن چنين است: «مالك عن أبي الزناد عن الأعرج عن أبي هريرة» و متن آن به اين صورت است: «لا تجسّسوا ولا تحسّسوا ولا تنافسوا ولا تحاسدوا».

    و از انواع ديگر مدرج [نوع سوم]، اين است كه راوي، حديث را در يك و يا چند طبقه از سند، از جمعي [دو يا بيشتر] كه در سندهاي خود اختلاف دارند، روايت كند و اختلاف آنها در سند روايت شده ذكر نشده و همه‌ي سندهاي آنها به صورت يك سند [كه بيانگر عدم اختلاف سندهاي آنها و اتفاق آنها بر يك سند است، آورده شود. كه اين نيز نوعي از ادراج است. در اين صورت، روايت حديث به صورت اتفاق نظر آنها در سند، نوعي ديگر از ادراج است.

    همانند روايت عبدالرحمن بن مهدي و محمد بن كثير العبدي از ثوري از منصور و اعمش، و واصل الاحدب از ابووائل از عمرو بن شرحبيل از ابن مسعود كه وي گفته است: به پيامبرr گفتم: «أيّ الذنب أعظم... الحديث». در حالي كه «واصل الاحدب» فقط از طريق ابووائل از عبدالله و بدون ذكر عمرو بن شرحبيل در بين آنها، حديث را روايت كرده است. و به تعبير ديگر، حديث بالا با دو سند گوناگون روايت شده است: سند اول: از سفيان از منصور و اعمش از ابووائل از عمرو بن شرحبيل از عبدالله بن مسعود كه گفت: «قلت يا رسول الله! أي الذنب أعظم؟».

    سند دوم: از سفيان از واصل از ابووائل از عبدالله بن مسعود كه گفت: «قلتُ يا رسول الله...» حال ترمذي آمده و همين حديث را با سندي روايت كرده است كه تركيبي است از دو سند فوق و هيچ كدام از آنها نيست. و سند مدرج ترمذي از اين قرار است: از واصل و منصور و اعمش، از ابووائل از عمرو بن شرحبيل از عبدالله بن مسعود كه گفت: «قلتُ يا رسول الله! أي الذنب أعظم؟» كه اين سند مدرج ترمذي با داشتن «عمرو بن شرحبيل» با سند دوم مخالف، و با داشتن «واصل» با سند اول مخالف است. شرح نخبة الفكر، عسقلاني، صص 65-75، و الباعث الحثيث، ص 74، و مقدمه‌ي ابن صلاح. [مترجم]

[152]-   نگا: القاموس، ج 1، ص 123.

[153]-   به تعبيري ديگر، «مقلوب» حديثي است كه عبارتي از متن آن پس و پيش شده باشد، يا نامهاي همگي يا برخي از راويانِ سلسله‌ي سند به شخص يا به اشخاص ديگري تبديل شود. و يا نام دو راوي كه در سلسله‌ي سند هستند، پس و پيش آورده شود. [مانند كعب بن مرة كه مرة بن كعب است.] و يا راوي‌اي را كه در سند حديثي است، در سند حديثي ديگر داخل كنند (كه اين نوع را مركب نيز گويند.) يا برخي از الفاظ متن حديث را مقدم و مؤخر بياورند؛ مانند حديث: «سبعة يظلهم الله في عرشه... (فمنهم) رجلٌ تصدق بصدقة فأخفاها حتى لاتعلم يمينه ما ينفق بشماله» كه اصل آن «حتى لاتعلم شماله ما تنفق بيمينه» مي‌باشد.

    به هر حال، مقلوب حديثي است كه راوي آن در اسم راويان يا در كلمات و الفاظ حديث و يا در سند حديث، تأخير و تقديمي صورت مي‌دهد. و گاهي اين عمل به طور اشتباهي انجام مي‌شده است و گاهي براي امتحان و آزمايش محدث صورت مي‌گرفته است. مانند آزمايش اهل بغداد از امام بخاري. و گاهي نيز اين كار براي بهتر جلوه دادن حديث مي‌شود. [مترجم]

[154]-   بخاري في الجماعة، و مسلم في الزكاة، باب فضل اخفاء الصدقة ج7 ص120 از شرح نووي بر مسلم. و مالك، در موطأ، كتاب الشعر، باب ما جاء في المتحابين في الله ج2 ص 952.

[155]-   براي آگاهي بيشتر از جزئيات اين داستان، به تاريخ بغداد ج2 ص 20 مراجعه نمائيد.

[156]-   مسلم، كتاب الجنائز ج 7 ص 38، و ترمذي ج3 ص 367. هر دو هم با اضافه كردن ابوادريس و هم با حذف آن روايت كرده‌اند.

[157]-   به هر حال، در يك سند متّصل پنج نفري كه به تأييد اشخاص مورد وثوق، عموماً خبري از يكديگر شنيده‌اند، اضافه كردن يك يا دو نفر به اين سلسله كه واسطه‌ي شنيدن و استماع اين خبر باشند در حقيقت، تكذيب سلسله‌ي اشخاص مورد وثوق مي‌باشد. به عنوان مثال: در حديث بالا، «ابن مبارك از سفيان، از عبدالرحمن، از بُسر، از اباادريس، از واثله از ابامرثد غنوي روايت كرده‌اند كه رسول خدا فرموده است: «لاتجلسوا على القبور ولا تصلوا إليها.» حال از مقايسه‌ي اين سلسله‌ي (هفت نفري) با دو سلسله‌ي ديگر: اول «از ابن مبارك، از عبدالرحمن، از بُسر» كه واسطه در بين ابن مبارك و عبدالرحمن نيست. و سلسله‌ي دوم: «از عبدالرحمن از بُسر از واثله» كه واسطه‌اي در بين بُسر و واثله نيست، معلوم مي‌شود كه سلسله‌ي هفت نفري اول، دو نفر اضافه دارد كه عبارتند از «سفيان» و «اباادريس». و اين اشتباه نسبت به «سفيان» از شخص پائين‌تر از ابن مبارك، و نسبت به «اباادريس» از ابن مبارك بوده است.[مترجم].

[158]-   به هر حال در مورد «زياده‌ي ثقه» اين چنين مي‌توان جمع‌بندي كرد كه: بحث از «زياده‌ي ثقه» فقط زماني مطرح مي‌شود كه مخرج احاديث يكي باشد. يعني علاوه بر همگوني متن، سندها نيز حداقل در طبقه‌ي صحابي، مشترك باشند. يعني ما در اينجا از يك حديث با سندهاي مختلف اما هم مخرج [حداقل در طبقه‌ي صحابي مشترك] صحبت مي‌كنيم. يعني اگر همين حديث را يك بار از ابوهريره و يك بار از ابوسعيد خدري روايت كرده باشند و در متن يكي از آنها زياده‌اي آمده باشد [به شرط صحت سندهاي آنها و عدم شذوذ]، زياده پذيرفته مي‌شود. و اين مباحث زياده‌ي ثقه و بسط اين قضيه و مباحث اين بخش، صرفاً مربوط به تابعين و راويان بعد از آنها است چرا كه زياده در احاديث آنها شك و گمان را بر مي‌انگيزد و كمك گرفتن از ظن و گمان غالب مورد نياز است. بنابراين در قبول و پذيرفتن زياده‌ي بعضي از اصحاب بر اصحاب ديگر، اختلافي وجود ندارد و مقصود از زياده، اضافه شدن مطالبي به متن حديث و يا زياد شدن يك راوي در سند و مطالبي از اين دست مي‌باشد و مقصود از زياده‌ي ثقه اين است كه زياده فقط از راوي ثقه و معتبر آن هم با شرايطي پذيرفته مي‌شود و زياده‌ي راوي ضعيف پذيرفته نمي‌شود. و در اينجا بحثي از آن به ميان نيامده است.

    تقريباً مي‌توان تمام حالاتي را كه در يك حديث امكان زياده‌ي ثقه وجود دارد به صورت زير خلاصه كرد:

اول: زياده‌ي ثقه فقط زماني پذيرفته مي‌شود كه فرد راوي كه زياده را نقل كرده، حافظ و متقن باشد. و در اين صورت، اضافه‌هاي او مورد قبول واقع مي‌شود. يعني اگر فردي كه زياده‌اي را  [چه در سند و يا متن] روايت كرده از ديگري كه زياده را روايت نكرده، از نظر حفظ و اتقان بالاتر باشد، زياده‌ي او پذيرفته مي‌شود، ولي اگر حديث سندهاي مختلف و هم مخرجي داشته باشد، چند حالت پيش مي‌آيد:

1) اين كه كسي كه زياده را آورده و نقل كرده است، يك نفر باشد، و اگر از نظر حفظ و اتقان از تمامي راوياني كه زياده را نقل نكرده‌اند بالاتر باشد، دو نظر در اين مورد وجود دارد:

الف) آنها كه حفظ و اتقان بالاي او را از تعداد زياد راويان ديگر كه زياده را نياورده‌اند اما درجات پائين‌تري از عدالت و اتقان را دارند، قوي‌تر مي‌دانند و به نظر آنها هيچ خللي در اين زياده وجود ندارد. مثلاً كساني زياده‌ي سفيان ثوري و يا شعبه را بر حديث فاقد زياده‌ي ده‌ها نفر ترجيح داده و مي‌پذيرند.

ب) اما كساني عكس اين گروه عمل مي‌كنند و مبنا را تعداد زياد راوياني كه زياده را نياورده‌اند قرار داده و زياده‌ي فرد حافظ متقن را بر حديث آنها (آن هم با تعداد بسيار اما از نظر درجه‌ي حفظ پائين‌تر) نمي‌پذيرند.

اما حالت سوم اين است كه زياده از طرف كسي و يا كساني باشد كه هم از نظر حفظ و اتقان و هم از نظر تعداد پائين‌تر باشند كه در اين صورت زياده‌ي آنها پذيرفته نمي‌شود.

چهارم: حالت بعدي اين است كه از نظر تعداد (راويان) برابر باشند كه در اين صورت، اگر در ميان راويان هر كدام، كسي وجود داشته باشد كه از نظر حفظ و اتقان بالاتر باشد، حديث او مورد استناد قرار گرفته و سندهاي ديگر تابع حديث او هستند.

پنجم: حالت بعدي اين است كه راوي و يا راويانِ حديثِ داراي زياده و بدون زياده، كاملاً در يك سطح باشند، در صورتي كه منافاتي بين آنها نباشد، زياده پذيرفته مي‌شود. و در صورتي كه هر كدام از آنها تقويت كننده [حديث عضد] داشته باشند، حديث آنها ترجيح داده مي‌شود. ششم: حالت بعدي اين است كه هم راويِ زياده و هم راوي‌اي كه زياده را نياورده، هر دو حافظ باشند [كه احتمالاً با توجه به حفظ بالاي او زياده پذيرفته مي‌شود]، بنابراين زياده‌ي ثقه، مطلقاً پذيرفته نمي‌شود. [مترجم].

[159]- به تعبيري ديگر، حديث مضطرب: به حديثي گفته مي‌شود كه روايات در مورد آن مختلف باشند و كسانـي آن را به سندي نقل كنند و ديگران با سندي ديگر كه مخالف آنها است روايت كنند؛ و ما حديث را فقط زماني مضطرب مي‌ناميم كه دو روايت از نظر صحّت و قوت در يك رده باشند اما وقتي كه راوي يا راويان يكي از احاديث، از نظر حفظ قوي‌تر باشد و يا از نظر شاگردي و ملازمت به استاد نزديك بوده باشد و يا ساير موارد معتمد ترجيح را دارا باشد، مي‌توان يكي از روايات را بر ديگري ترجيح داد و حديث ارجح را پذيرفت و در اين صورت حديث را مضطرب نمي‌ناميم و حكم آن، حكم اضطراب نيست.[مترجم]

[160]-   ترمذي، كتاب التفسير، تفسير سوره‌ي واقعه ج 9 ص 184 همراه با شرح آن «تحفة الاحوذي». ولي با اين لفظ روايت كرده است: «شيبتني هود و الواقعة والمرسلات... الحديث» و گفته است: حديثي حسن و غريب است.

[161]-   القاموس ج 3 ص 166

[162]-   به طور كلي واژه‌ي «تصحيف» در لغت به اين معاني استعمال شده است: «در خواندن نوشته‌اي خطا كرد.»؛ «كلمه‌اي را تغيير دادن و طور ديگر خواندن»؛ «تغيير دادن كلمه با كم كردن يا زيان كردن نقطه‌هاي آن»؛ «خطا كردن در نوشتن نامه يا كتاب.» و در اصطلاح علم بديع، «تصحيف» عبارت است از: «اينكه نويسنده يا شاعر كلماتي استعمال كند كه با تغيير دادن نقطه، معني آنها تغيير كند، يا مدح بدل به قدح شود مثل: محرم و مجرم. بوسه و توشه. سعدي مي‌گويد: مرا بوسه‌ي جانا به تصحيف ده / كه درويش را توشه از بوسه بِه. [مترجم]

[163]-   به تعبيري ديگر، حديث «مصحَّف»: حديثي است كه برخي از كلمات آن از حيث لفظ يا معني و مفاد، مخالف حديثي باشد كه اشخاص مورد وثوق و اعتماد، روايت كرده‌اند.

    يعني «مصحّف»، حديثي است كه قسمتي از سند يا متن آن به كلمه يا عبارت مشابه آن تغيير يافته باشد. مشابهت دو كلمه كه موجب تصحيف مي‌شود، ممكن است در كتابت باشد، مانند تصحيف «مراجم» به «مزاحم» و «بريد» به «يزيد» (در «بريدبن معاوية العجلي» به «يزيد بن معاوية») و «جرير» به «حريز» و نيز مانند تصحيف، «من صام رمضان و اتبعه ستًا من شوال»، كه كلمه «ستاً» به «شيئا» تصحيف شده است [كه اين تصحيف را ابوبكر صولي مرتكب شده است.] و مثل حديث: «أن النبيr احتجر بالمسجد، ‌أي اتخذ حجرة من حصير» (يعني پيامبرr در مسجد حجره‌اي از حصير و بوريا ساخت) كه به «احتجم» (يعني پيامبرr حجامت فرمود) تصحيف شده است [كه اين تصحيف توسط ابن لهيعة انجام شده است] و گاهي نيز تصحيف در معني و مفاد حديث است؛ مثل اين حديث كه از ابوموسي محمد بن المثني العنزي نقل شده كه گفت: «نحن قوم لنا شرف، نحن عنزة صلى إلينا رسول اللهr» كه راوي لفظ «عنزة» را كه مراد «عصاي كوتاه» است به «عنزة» كه نام قبيله‌ي راوي است،  تصحيف نموده و مفاد حديث را كه حاكي از نماز گزاردن رسول خداr به طرف عصاي خويش است، به نماز گزاردن رو به قبيله‌ي عنزة تغيير داده است.[مترجم]

[164]- و مانند تصحيف «زُرر غِبّاً، تَزدد حُبّاً» [روز در ميان زيارت كن تا موجب زيادي دوستي گردد] كه بعضي به «زُر عَنّا تزدد حُبّاً» [از جانب ما زيارت كن تا موجب زيادي دوستي شود.] تصحيف نموده‌اند. و بعضي هم آن را اينگونه تصحيف نموده‌اند: «زَرعُنا تزداد حَناءاً» و قصه‌اي هم برايش تراشيده‌اند كه گويا قومي از دادن زكات امتناع كردند و مزروعات آنها به حناء تبديل گرديد.

    و همچنين برخي جمله‌ي «الدنيا رأس كل خطيئة» را تصحيف نموده و آن را اينگونه روايت كرده‌اند: «الدينار، أسّ كل خطيئة.» [مترجم]

[165]-   به هر حال يكي از تصحيف‌هاي عبرت انگيز اين بود كه محمد بن المثني العنزي در رابطه با افتخارات قومي و قبيله‌اي به اين حديث استدلال كرد: «أن النبيr صلى إلى عنزة» كه گويا پيامبرr توجه مخصوصي به قوم عنزي داشته است و در صورتي كه آن «عنزة» اسلحه‌اي بود كه پيامبرr هنگامي آن را در وقت نماز جلو خويش نصب نمود و مقصود اين بود كه اهل جهاد هنگام نماز و در صحنه‌ي كارزار بايد هميشه اسلحه‌ي خود را در جلو چشم خويش گذاشته باشند و حتي در حالت نماز هم نبايد اسلحه از ديد آنها دور شود. [مترجم]

[166]- برخي از محدثان، حديث «محرّف» را اينگونه تعريف كرده‌اند: حديثي است كه در سند يا متن آن، كم يا زياد شده و يا حرفي به جاي حرفي ديگر نهاده شود. مانند تحريف «ابن ابي مليكة» كه تصغير «ملكة» اسـت بـه  «ابن ابي ملائكة» كه جمع «ملك» است.

    و برخي نيز گفته‌اند: «مصحّف» حديثي است كه برخي از كلمات آن از حيث حرف و نقطه (نه از حيث شكل) مخالف حديثي باشد كه راويان ثقه و معتبر روايت كرده‌اند و «محرّف»، حديثي است كه در روايت يكي از راويان بر خلاف روايت اشخاص مورد وثوق، يكي از كلمات آن در شكل (نه در حرف و نقطه) تحريف شده باشد. مثل جابرt كه روايت كرده است: «رُمِيَ أبَيٌّ يوم الأحزاب على أكحله فكوّاه رسول اللهr»؛ و غُندر يكي از راويان، اين مطلب را با تحريف نقل كرده و گفته است: «رَمى أبِيْ يوم الأحزاب ... » و معلوم است كه پدر جابر قبلاً در غزوه‌ي احد به درجه‌ي رفيع شهادت رسيده است.

    به هر حال برخي «محرّف» و «مصحّف» را يكي دانسته‌اند. و برخي تصحيف را اعم از تحريف دانسته‌اند. و برخي تصحيف را مختص به تغيير لفظ از حيث نقطه دانسته و تحريف را تغيير در شكل كلمه گفته‌اند. و ابن حجر نيز تعريف منحصر به فرد خود را داراست.[مترجم]

[167]-   نگا: شرح النخبة الفكر ص 37.

[168]-   در مصطلحات حديث، «شاذ» گاهي مقابل «مختلط» است كه در اين صورت مي‌توان گفت كه: اگر راويِ حديثي از نظر هوش و حافظه، كم بهره باشد، حديثي كه از او روايت مي‌شود بر دو قسم است: 1) شاذ: در صورتي كه كم هوشي و بي‌محافظه بودن او دائمي و هميشگي بوده و عارضي نباشد. 2) و «مختلط»: در صورتي كه كم هوشي و بي‌محافظه بودن او عارضي باشد و به علت پيري و نابينايي يا حريق و سوختن كتابهايش باشد. ابن الملقن راوي با هوش و با حافظه‌اي بود كه بر اثر احتراق كتابهايش، بي‌محافظه گرديد و همچنين ابن لهيعة و مسعودي بر اثر سانحه‌هاي زيادي مانند: فوت پسرش و سرقت اموالش، حواسش به كلي مختل شد و حافظه اش را از دست داد.

    و گاهي شاذّ، مقابل «محفوظ» است كه تعريفش بدين ترتيب است:

    1) «شاذ»: حديثي است كه راوي ثقه و معتبر آن را بر خلاف راويِ راجحتر و قوي‌تر از خــود نقـل كنـد.

    2) و «محفوظ»: عبارت از حديثي است كه راويِ راجحتر و قوي تر، آن را از راويِ معتبري كه با او در روايت اختلاف دارد، روايت كند.[مترجم]

[169]-   چنانچه بعضي از افراد سلسله‌ي سند حديثي، با راويان حديث مفردي كه همان مضمون را نقل نموده‌اند، موافق باشند، آن حديث را متابع گويند. و حديث متابع بيشتر از آن جهت كه مؤيد مضمون حديث ديگري است، مورد توجه قرار مي‌گيرد، لذا صحّت حديث، زياد ملحوظ نيست. و اگر مضمون حديث مفرد به سلسله‌ي سند ديگري شود آن را «شاهد» نامند. و گاهي متابع بر شاهد و به عكس، اطلاق مي‌شود.[مترجم]

[170]-   مجهول بودن راوي، سبب هشتم از اسباب طعن در راوي [از نظر شدت و قوت طعن] است.

[171]-   و محدثين براي مشخص كردن اين نوع از راويان، كتابهايي تحت عنوان «موضح» تأليف كرده‌اند.[مترجم]

[172]-   محدثين، براي معرفي كردن اين نوع از راويان، كتابهايي را تحت عنوان «وُحدان» تأليف كرده‌اند و اين اشخاص را «مجهول العين» مي‌نامند. [مترجم]

[173]-   و محدثين براي معين كردن چنين راوياني، كتابهايي تحت عنوان «مبهمات» تأليف كرده‌اند. و ابوالقاسم بن بشكوال، كتاب مفصلي را در اين زمينه تأليف كرده و به رشته‌ي تحرير درآورده است و با دلايل و مدارك، واضح و روشن نموده است كه راوياني كه نام آنها برده نشده، مرد بودند يا زن و داراي چه خصوصيات و ويژگيهايي بوده‌اند. [مترجم]

[174]-   امام ابوحنيفه، روايت مستور الحال را قبول كرده است و جمهور آن را رد نموده‌اند. و تحقيق محققان اين است كه بايستي در حال او تحقيق كرد، سپس مسئله‌ي رد و يا قبول، پيش مي‌آيد. نخبة ص 87[مترجم]

[175]-   بدعي بودن راوي، سبب نهم از اسباب طعن در راوي [از نظر شدت و قوت طعن] است.

[176]-   نگا: شرح النخبة الفكر ص 52.

[177]- به هر حال، اگر بدعت از نوعي باشد كه موجب كفر و بي‌ايماني مي‌گردد، روايت اينگونه اشخاص به علّت كفر و بي‌ايماني و نداشتن اسلام، كلاً مردود و بي‌اعتبار است، و اگر بدعت از نوعي باشد كه سبب فسق و خروج از عدالت مي‌گردد، در اين صورت اگر براي مذهب و گروه خاصّي تبليغات كند و احتمال داشته باشد كه براي پيشرفت يك مذهب، احاديث را جعل يا آنها را تصحيف و تحريف كند، باز روايت او مردود است، مگر در مواردي كه روايت او ربطي به تضعيف و تقويت مذهب مخصوصي نداشته باشد. و اگر اساسآً براي هيچ مذهب و گروهي تبليغات نمي‌كرد و نسبت به تقويت و تضعيف مذاهب، حالت بي‌طرفي داشت، روايت او قابل قبول است.

    خلاصه، در قبول روايت راويِ بدعتگذار، كه در بدعتش اظهار پشيماني نكند، اختلاف علماء وجود دارد: كساني به طور مطلق روايت او را رد مي‌كنند. چرا كه با بدعتش از حد دين در رفته و دچار فسق و خروج از دين شده است و چنانكه در كفر، تأويل كننده و غير تأويل كننده برابرند، در فسق هم چنين است. و كساني روايت راويِ بدعتگذار را در صورتي كه در تأييد و ياري مذهبش و يا هم مذهبانش، دروغ را مجاز نشمارد، مي‌پذيرند و در نظر اين گروه، مردم را به بدعتش بخواند يا نخواند، مهم نيست. و كساني هم گفته‌اند: روايت چنين كساني زماني پذيرفته مي‌شود كه مبلغ بدعت خود نباشند. اما وقتي مبلغ بدعت خود باشند روايت از آنها پذيرفته نمي‌شود و اين مذهب بيشتر و يا اكثريت علماء [جمهور] مي‌باشد؛ كه مذهب آنها از ديگر مذاهب، صحيحتر و معتدل‌تر است و به نسبت آن دو مذهب ديگر در اولويّت قرار دارد. و نسبت دادن مذهب اول به ائمه، بسيار بعيد به نظر مي‌رسد؛ چرا كه در كتابهاي خود آنها، روايات بدعتگذاراني وجود دارد كه مبلغ بدعت خود نبوده‌اند. ابن صلاح مي‌گويد: در صحيح بخاري و صحيح مسلم، چه در بخش شواهد و چه در بخش اصول [احاديث مسند و متصل در صحيحين]، احاديث آنها بسيار است. [مترجم]

[178]-   بدحافظه بودنِ راوي، سبب دهم از اسباب طعن در راوي [از نظر شدت و قوت طعن]، و آخرين آنها مي‌باشد.

[179]-   در مصطلحات حديث، «شاذ» گاهي مقابل «مختلط» است كه تعريف آن را در بالا ملاحظه كرديد، و گاهي «شاذ»، مقابل «محفوظ‌» است كه مي‌توانيد تعريف آنها را در همين مبحث سوم، ملاحظه فرماييد. [مترجم]

[180]-   ج1 ص 248.

[181]-   علامه تهانوي از فوايد امير حميد الدين، شش فرق براي قرآن و حديث قدسي نقل كرده است: 1) قرآن معجزه است به خلاف حديث قدسي. 2) قرائت نماز جز به قرآن صحيح نيست. 3) منكر قرآن كافر شمرده مي‌شود به خلاف منكر حديث قدسي. 4) قرآن به وساطت جبرئيل امين وحي مي‌شود، به خلاف حديث قدسي. 5) قرآن به الفاظ مخصوص از لوح محفوظ وحي مي‌شود، ولي در حديث قدسي ممكن است لفظ از پيامبر باشد. 6) لمس قرآن بدون طهارت روا نيست به خلاف حديث قدسي.

    در قواعد التحديث ص 65 وجه ديگري براي فرق بين قرآن و حديث قدسي ياد شده است و آن اين كه در ايصال آن به پيامبرr كيفيت خاصي شرط نيست؛ چه ممكن است در رؤيا به پيامبرr القاء شود و يا به زبان فرشته در بيداري و يا به القاء در خاطر (القاء در روع). [مترجم]

[182]-   استاد محمد الصباغ در كتاب «الحديث النبوي» ص 31 مي‌گويد: به سال 1389 ه‍ . ق «المجلس الأعلى للشئون الإسلامية» در مصر، چهار صد حديث قدسي از كتب صحاح سته و موطأ جمع آوري و تدوين نموده و ضمن دو جلد به نام «الأحاديث القدسية» انتشار داده است.[مترجم]

[183]-   شرح مسلم، نووي، ج 16، ص 131 و بعد از آن.

[184]-   در نزد بعضي از علماء، مرفوع و مُسند يك مفهوم دارند و انقطاع و انفصال در تعريف هر دو داخل است. و كساني ديگر بر اين باورند كه مرفوع و مسند متفاوت‌اند؛ چرا كه حديث مرفوع مي‌تواند منقطع و يا متصل باشد و به پيامبرr منتهي شود، اما مسند، سندي است متصل كه به پيامبرr منتهي شده باشد. حافظ ابوبكر بن ثابت گفته است: مرفوع خبري است كه صحابي از قول و يا فعل پيامبرr روايت مي‌كنند. و با  اين تعريف، مرفوع را مختص نقل صحابي از پيامبرr مي‌داند و مرسل تابعي از پيامبرr را مرفوع نمي‌داند. و ابن صلاح مي‌گويد: اگر كسي از اهل حديث، مرفوع را در مقابل مرسل قرار دهد، منظور آن است كه در نظر او حديث مرفوع، داراي سندي متصل است.[مترجم].

[185]-   يا بگويند: «ما فلان كار را در عصر پيامبرr با حضور وي يا با آگاهي آن حضرتr از آن، انجام مي‌داديم»، يا «فلان چيز را مي‌گفتيم» يا بگويند: «ما در زمان پيامبرr، مشكلي در فلان امر نمي‌ديديم.» و انكار پيامبرr نيز در قبال انجام آن كار، نقل نشده باشد.[مترجم]

[186]-   به تعبيري ديگر، «حديث موقوف»: حديثي است كه از صحابي نقل شده، بدون اينكه وي آن را به پيامبرr اسناد دهد؛ چه سلسله‌ي سند تا صحابي، متصل باشد و چه منقطع و منفصل.

    يعني آنچه از صحابي، از اقوال و افعال و تأييدات و ... نقل شده باشد و سند حديث به صحابي ختم شده باشد و به رسول خداr نرسيده باشد، «موقوف» نام دارد. و اگر حديث موقوف صحابي، داراي سندي متصل باشد به آن «موقوف متصل» گفته مي‌شود و در غير اين صورت آن را «موقوف غير موصول» مي‌نامند؛ درست مانند حديث مرفوع متصل و يا منقطعي كه به پيامبر اكرمr منتهي شده باشد.[مترجم]

[187]-   بخاري.

[188]-   بخاري، كتاب التيمم ج1 ص82.

[189]-   وقتي لفظ موقوف، مخصوص صحابي است كه اين لفظ به طور مطلق و بدون هيچ پسوندي ذكر شود؛ اما هنگامي كه لفظ موقوف با پسوند و به طور مقيد در مورد غير صحابي به كار رود، گفته مي‌شود: «حديث وقفه فلان على الزهري أو على عطاء»، اين حديث موقوف به زهري يا عطاء است.[مترجم]

[190]-   زهري و عطاء هر دو از زمره‌ي تابعين هستند. [و در جمله‌ي بالا به عنوان مثال ذكر شده‌اند.]

[191]-   برخي از علماء و صاحب نظران اسلامي، «اثر» را در كتب لغت مرادف و هم معني با حديث و روايت و خبر برشمرده‌اند. ولي بعضي «اثر» را به آنچه از صحابه نقل شود، اختصاص داده‌اند [موقوف]. و برخي «اثر» را اينگونه تعريف كرده‌اند: مطلبي كه از پيامبرr يا اصحاب و يا تابعين روايت شده است. و برخي نيز حديث را بر فرموده‌ي پيامبر و اثر را بر گفته‌ي صحابي و تابعي اطلاق كرده‌اند. و نيز گفته‌اند كه خبر: مطلبي است كه از كسي نقل گردد، خواه پيامبر باشد يا غير آن. [مترجم] 

[192]-   بخاري و مسلم.

[193]-   بخاري.

[194]-   بخاري و مسلم.

[195]-   بخاري و مسلم.

[196]-   بخاري و مسلم.

[197]-   بخاري.

[198]-   مسلم.

[199]-   تابعي: كسي است كه در حال اسلام، صحابه‌اي را ملاقات كند و با همان حال بميرد و چهره در نقاب خاك كشد.

[200]-   بخاري ج1 ص 157.

[201]-   حلية الأولياء، ج2 ص 96.

[202]-   اين همان تعريفي است كه حاكم به آن تأكيد كرده و ابن حجر در كتاب «النخبة» بدان اطمينان يافته است. و در اينجا تعريفات ديگري نيز براي مسند وجود دارد.

[203]-   ابوبكر خطيب مي‌گويد: در نزد اهل حديث، مُسنَد به حديثي گفته مي‌شود كه سندش از ابتدا تا انتها متصل باشد. و اكثراً اين لفظ زماني به كار مي‌رود كه حديث از شخص رسول خداr نقل شود و به ندرت اين لفظ [مسند] در مورد نقل قول از صحابي و غيره به كار مي‌رود.

    ابوعمر بن عبدالبرّ مي‌گويد: مسند: حديثي است كه فقط به پيامبرr منتهي شده باشد. مثال حديث مسند متصل: همانند «مالك عن نافع عن ابن عمر عن رسول اللهr.» و مثال حديث مسند منقطع: همانند «مالك عن زهري عن ابن عباس عن رسول اللهr». اين سند، مُسنَد است چرا كه به پيامبرr منتهي شده است و از طرفي منقطع است، چرا كه زهري از ابن عباس نشنيده است. ابوعمر به نقل از كساني چنين آورده است: مُسند فقط به حـديثـي                                                                                                         É

Ì         گفته مي‌شود كه اولاً متصل و ثانياً مرفوع باشد و به پيامبرr منتهي شده باشد. اينها اقوال سه گانه‌ي مختلفي بودند كه در مورد مُسند نقل شده‌اند. از اين رو از تعاريف فوق ملاحظه مي‌شود كه بعضي انقطاع سلسله را منافي اتصال و اسناد دانسته‌اند و بعضي حتي مرفوع و موقوف و مقطوع را در شمار متصل آورده‌اند و گفته‌اند كه مُسند شامل مرفوع، موقوف و مقطوع هم مي‌شود. تدريب الراوي، ص 107[مترجم]

[204]-   بخاري ج1  ص47

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...