توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

سیلی زدن جبرئیل به براق !!

 

سیلی زدن جبرئیل به براق !!

 

پیش از آن که این فصل را به پایان برسانم سؤالی را مطرح می‌کنم و آن اینکه داستان سیلی زدن موسی به ملک الموت را دانستیم و بیان شد که موسی بیشتر از همه پیامبران دیگر از مرگ بیزار بود، اما نمی‌دانیم که حکمت زدن براق چیست، و اینک روایات شیعه را در این مورد ذکر می‌کنیم، هشام بن سالم از ابی‌عبدالله ؛ روایت می‌کند که گفت: جبرئیل و مکائیل و اسرافیل با براق نزد پیامبر ص آمدند، یکی لگام را گرفت و یکی رکاب آن را و دیگری لباسش را روی آن قرار داد، آنگاه براق تکان خورد و پرید آن وقت جبرئیل سیلی به براق زد و به آن گفت ای براق آرام باش پیش از این هیچ پیامبری بر تو سوار نشده و بعد از این هم پیامبری بر تو سوار نخواهد شد می‌گوید آن وقت براق او را به بالا برد و جبرئیل همراهش بود و آیات را به پیامبر نشان می‌داد ... ([1]).

و از عبدالرحمن بن غنم روایت است که گفت جبرئیل ابتدا با حیوانی کوچکتر از قاطر و بزرگتر از خر که پاهایش از دست‌هایش درازتر بود و هر قدمی را که می‌گذاشت قدمی دیگری را در جایی که نهایت دید بود می‌گذاشت نزد پیامبر ص آمد وقتی پیامبر ص خواست بر آن سوار شود نگذاشت آنگاه جبرئیل گفت او محمد ص است آن وقت حیوان به زمین خوابید و پیامبر ص سوار شد ...([2]).

نمی‌دانیم که بعد از آن پیامبر ص چند بار از براق پایین افتاد، از خداوند سلامت عقل و فهم و دوري از جهل و ناداني را طلب مي كنم!! شاید عبدالحسین به آنچه ائمه اهل بیت روایت کرده‌اند قانع شود گرچه او از آنچه ابوهریره روایت کرده خوشش نمی‌آید.

 

اعتراض عبدالحسین به حدیث فرار سنگ با لباس‌های موسی ؛

در ص 79 عبدالحسین حدیث فرار سنگ به همراه لباس‌های موسی و دویدن موسی به دنبال آن و دیدن بنی‌اسرائیل موسی را در حالی که لخت بود را ذکر کرده است، بخاری و مسلم در صحیحین روایت کرده‌اند که ابوهریره از پیامبرص روایت می‌کند که فرمود: بنی‌اسرائیل لخت و عریان غسل می‌کردند و به شرمگاه یکدیگر نگاه می‌کردند، و موسی تنها غسل می‌کرد، آنها گفتند موسی چون فتق بیضه (شکاف بیضه) دارد به خاطر این با ما غسل نمی‌کند، می‌گوید: آنگاه یکدفعه موسی رفت که استحمام کند، لباس‌هایش را روی سنگی گذاشت آنگاه سنگ همراه با لباس موسی فرار کرد! موسی به دنبال سنگ می‌دوید و می‌گفت: ای سنگ لباس‌هایم! لباس‌هایم ای سنگ! تا آن كه بنی‌اسرائیل به شرمگاه موسی نگاه کردند و گفتند: سوگند به خدا که موسی عیبی ندارد آنگاه سنگ ایستاد و موسی شروع به زدن سنگ کرد، سوگند به خدا که شش یا هفت زخم و اثر بر آن سنگ هست([3]).

بعد از ذکر این حدیث عبدالحسین مثل عادت همیشگی خود به این سو و آن سو می‌رود و در مورد این حدیث تردید‌افکنی می‌کند و می‌گوید: (... می‌بینی که آنچه این حدیث می‌گوید از نظر عقلی محال و ناممکن است، زیرا درست نیست که شرمگاه موسی را همه مردم ببینند چون این چیز از مقام و جایگاه او می‌کاهد، بخصوص وقتی مردم ببینند که او لخت به دنبال سنگی که نمی‌بیند و نمی‌شنود بدود و بگوید ای سنگ لباس‌هایم ... سپس در حالی که لخت است در کنار آن بایستد و آن را چون دیوانه‌ای بزند و لخت باشد و مردم او را تماشا کنند ...!

و اینکه بنی‌اسرائیل گمان می‌برده‌اند که موسی فتق بیضه دارد را کسی جز ابوهریره روایت نکرده است ...).

می‌گویم (مؤلف) یا خداوند بینش عبدالحسین را کور کرده است! و یا اینکه او قصداً دروغ می‌گوید و فریب می‌دهد، عبدالحسین ادعا می‌کند که هیچ کس غیر از ابوهریره این حدیث را روایت نکرده است در حالیکه امام و وصی ششم عبدالحسین آن را روایت کرده است و همچنین مفسران شیعه این حدیث را در تفسیرهایشان ذکر کرده‌اند. در تفسیر قمی ابی‌بصیر از ابی‌عبدالله ؛ روایت می‌کند که بنی‌اسرائیل می‌گفتند آنچه مردان دارند موسی ندارد، و موسی هر وقت می‌خواست غسل کند به جایی می‌رفت که هیچ کسی او را نمی‌دید روزی در کنار رودخانه غسل می‌کرد و لباس‌هایش را روی صخره سنگی گذاشته بود، خداوند به صخره دستور داد و صخره از موسی دور شد و بنی‌اسرائیل به موسی نگاه کردند و دانستند که او آن طور که آنها می‌گویند نیست، و خداوند می‌فرماید:                            ﮞﮟ          (الأحزاب: ٦٩)([4]) «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! همانند كسانى نباشيد كه موسى را آزار دادند؛ و خداوند او را از آنچه در حق او مى‏گفتند مبرا ساخت؛ و او نزد خداوند، آبرومند (و گرانقدر) بود».

و مفسر شیعه طبرسی در مجمع البیان این حدیث را از ابوهریره روایت کرده است: که موسی ؛ با حیا بود و تنها غسل می‌کرد، بنی‌اسرائیل گفتند که او یا در پوست خود عیبی دارد و یا اینکه فتق بیضه دارد که خودش را از ما پنهان می‌کند، باری موسی رفت که غسل کند لباس‌هایش را بیرون آورد و روی سنگی گذاشت، آنگاه سنگ لباس‌های او را با خود برد، موسی به دنبال آن رفت و بنی‌اسرائیل او را لخت دیدند و دانستند که او به بهترین وجه آفریده شده است و خداوند او را از آنچه آنها می‌گفتند تبرئه کرد([5]).

عالم بزرگ شیعه نعمت‌الله الجزائری در قصص، ص 250 می‌گوید: (گروهی از اهل حدیث گفته‌اند که وقتی حدیث صحیح است نباید آن را بعید و عجیب دانست، و آنها وقتی موسی را در آن حالت دیدند موسی نمی‌خواست که او را در آن وضعیت ببینند و نمی‌دانست که کسی به او نگاه می‌کند یا نه، و عریان رفتن او به دنبال لباس‌هایش برای تبرئه شدن از اتهامی که به او می‌زدند چیز بدی نیست).

پس عبدالحسین چه می‌گوید؟! آیا عبدالحسین می‌پسندد که ائمه اهل بیت که خود راویان این حدیث بوده‌اند را همانند ابوهریرة متهم کند؟!

 

 

 

اعتراض عبدالحسین به حدیث طلب شفاعت از پیامبران در روز قیامت

در ص 81، عبدالحسین این حدیث را آورده است که هجوم مردم به سوی آدم سپس نوح و بعد موسی و عیسی به این امید که برای آنها شفاعت کنند ... .

شیخین یکی از احادیث طولانی ابوهریره را روایت کرده‌اند که ابوهریره از پیامبر ص روایت می‌کند که گفت: خداوند همه انسان‌ها را در روز قیامت در یک میدان گرد می‌آورد که اگر کسی آنها را فرابخواند همه صدایش را می‌شنوند، و همه دیده می‌شوند، و خورشید پایین می‌آید مردم چنان ناراحت و غمگین می‌شوند که طاقت و تحملشان سر می‌رسد، مردم می‌گویند: آیا نمی‌بینید که در چه حالتی هستید آیا به جستجوی کسی نمی‌روید که پیش پروردگارتان شفاعت کند؟ بعضی از مردم به بعضی دیگر می‌گویند پیش آدم ؛ بروید آنگاه نزد آدم می‌آیند و به او می‌گویند: تو پدر انسان‌ها هستی خداوند تو را با دستش آفریده است و از روح خود در تو دمیده است و به ملائکه فرمان داده و آنها برایت سجده کردند، برای ما نزد خدا شفاعت کن آیا نمی‌بینی که در چه حالی هستیم؟ آنگاه آدم می‌گوید خداوند امروز چنان خشمگین است که نه قبل از این روز اینگونه خشمگین بوده و نه بعد از آن این طور خشمگین می‌شود! و خداوند مرا از خوردن آن درخت نهی کرد و من از فرمان او سرپیچی کردم، خودم، خودم، خودم، مرا بگذارید و پیش کسی دیگر غیر از من بروید، پیش نوح بروید، آن وقت مردم نزد نوح می‌آیند و می‌گویند ای نوح تو اولین پیامبری هستی که به سوی اهل زمین فرستاده شدی و خداوند تو را بنده سپاسگذار نامیده است، برای ما پیش پروردگارت شفاعت کن آیا نمی‌بینی که در چه حالتی هستیم، نوح می‌گوید پروردگار امروز چنان خشمگین است که قبل از این هیچگاه اینگونه خشمگین نشده و بعد از این هرگز اینگونه خشمگین نخواهد شد، و من یک دعا داشتم که پذیرفته می‌شود آن را برای نابودی قوم خود کردم خودم، خودم، خودم، پیش کسی دیگر بروید، پیش ابراهیم بروید، آنگاه پیش ابراهیم می‌آیند و می‌گویند ای ابراهیم تو پیامبر خدا و خلیل او هستی پیش پروردگارت برای ما شفاعت کن آیا نمی‌بینی که در چه حالتی هستیم، ابراهیم به آنها می‌گوید پروردگارم امروز چنان خشمگین است که قبل از این هیچگاه اینگونه خشمگین نشده و بعد از این هرگز اینگونه خشمگین نخواهد شد من سه تا دروغ گفته‌ام، خودم، خودم، خودم! پیش کسی دیگر بروید، پیش موسی ؛ بروید آنگاه نزد موسی می‌آیند و می‌گویند ای موسی تو پیامبر خدا هستی که خداوند با رسالت خویش و با کلامش تو را فضیلت داده است برای ما پیش پروردگارت شفاعت کن آیا نمی‌بینی که در چه حالتی هستیم؟ می‌گوید پروردگارم امروز چنان خشمگین است که قبل از این هیچگاه اینگونه خشمگین نشده و بعد از این هرگز اینگونه خشمگین نخواهد شد، من انسانی را کشته‌ام که به کشتن آن فرمان نیافته بودم، خودم به فکر خودم هستم! پیش کسی دیگر بروید، نزد عیسی بن مریم بروید آنگاه نزد عیسی می‌آیند و می‌گویند ای عیسی تو پیامبر خدا و کلمه او هستی که آن را به مریم القا کرد و روحی از او هستی و در گهواره در کودکی با مردم سخن گفتی، برای ما نزد پروردگارت شفاعت کن آیا نمی‌بینی در چه وضعیتی هستیم، عیسی می‌گوید: پروردگارم امروز چنان خشمگین است که قبل از این هیچگاه اینگونه خشمگین نشده و بعد از این هرگز اینگونه خشمگین نخواهد شد، و عیسی بدون آن که گناهی را نام ببرد می‌گوید به فکر خودم هستم خودم خودم! نزد محمد ص بروید، آنگاه مردم نزد محمد ص می‌آیند و می‌گویند ای محمد تو پیامبر خدا و خاتم پیامبران هستی و خداوند همه گناهانت را بخشیده است برای ما پیش پروردگار شفاعت کن آیا نمی‌بینی که در چه وضعیتی هستیم؟ ابوهریره می‌گوید پیامبر خدا ص فرمود: آنگاه به راه می‌افتم و زیر عرش می‌آیم و به سجده می‌افتم و آنگاه خداوند از ستایش‌های نیک خود به من می‌آموزد که پیش از من به هیچ کس نیاموخته است سپس گفته می‌شود ای محمد سرت را بلند کن و بخواه، خواسته‌ات اجابت می‌شود و شفاعت کن که شفاعت تو پذیرفته می‌شود، آن وقت سرم را بلند می‌کنم و می‌گویم، امت من پروردگارم، ای پروردگارم امت من، امت من، گفته می‌شود ای محمد آن کسانی از امتت را که حسابی ندارند از در راست بهشت داخل کن و امت تو در دیگر درها در وارد شدن با مردم شریک هستند ... ([6]).

عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث مثل عادت همیشگی‌اش برای باطل جلوه دادن این حدیث غوغا می‌کند و می‌گوید: (این حدیث شکستن حرمت پیامبران اولوالعزم است که سنت‌های مقدس از آن به دور هستند یکی از سنت‌های مقدس سنت پیامبر ص ماست که نهایت احترام و تقدیر را به پیامبران قایل می‌شد ... و ادامه می‌دهد: این حدیث پوچ و یاوه ابوهریره کاملاً با کلام پیامبر ص بیگانه و با سنت‌های او به طور کامل تضاد دارد. و از نسبت دادن چنین سخنان پوچی به پیامبران به خدا پناه می‌بریم هرگز آدم مرتکب چنان گناهی نشده است که سبب شود تا خداوند خشمگین گردد، او از خوردن درختی نهی شده بود اما این نهی برای تنزیه و ارشاد بود، و نوح فقط علیه دشمنان خدا دست به دعا برداشته بود ... .

ما از ابوهریره می‌پرسیم که این بیچاره‌ها از امت محمد ص هستند یا از امت دیگر پیامبران؟ طبیعی است که تلاش‌های دیگر امت‌ها نباید نابود گردد و بی‌پاداش بماند، پس چگونه او فقط برای امت خودش شفاعت می‌کند؟ در صورتی که او پیامبر رحمت و مهربانی است و خداوند در آن روز شفاعت او را می‌پذیرد، پس او هرگز آنها را ناکام نمی‌کند چون او امید و پناهگاه همه است ...).

این حدیث که عبدالحسین آن را انکار می‌کند حدیثی است که انس بن مالک و ابوسعید و ابوبکر و ابن عباس ن آن را روایت کرده‌اند([7]).

و این حدیث که عبدالحسین آن را پوچ و یاوه قلمداد می‌کند، حدیثی است که درست به همین صورت ائمه اهل بیت آن را روایت کرده‌اند، و اینک به بعضی از طرقی که این حدیث از اهل بیت روایت شده اشاره می‌کنیم.

خثیمه جعفی می‌گوید: من و مفضل بن عمر شبی نزد جعفربن محمد بودیم و هیچ کسی دیگر آن جا نبود، مفضل جعفی به او گفت: فدایت شوم حدیثی به ما بگو که ما را شاد کند، گفت: بله وقتی قیامت می‌شود خداوند همه خلایق را در یک میدان گرد می‌آورد - تا اینکه گفت - مردم می‌ایستند تا آن که عرق آنها را تا دهانشان فرومی‌گیرد، آنگاه می‌گویند: ای کاش خداوند در مورد ما قضاوت می‌کرد حتی اگر ما را به جهنم هم می‌فرستاد. ... سپس نزد آدم می‌آیند و می‌گویند: تو پدر ما هستی و تو پیامبری، از پروردگارت بخواه تا در مورد ما قضاوت کند حتی اگر هم ما را به جهنم بفرستد، می‌گوید: نمی‌توانم. پروردگارم مرا با دستش آفرید و مرا بر عرش خود سوار کرد و فرشتگانش را فرمان داد تا برایم سجده کنند. سپس به من فرمان داد و من از فرمان او سرپیچی کردم، ولی شما را راهنمایی می‌کنم که پیش فرزند صدیق من بروید که نهصد و پنجاه سال قومش را دعوت داد، آنگاه پیش نوح می‌آیند و می‌گویند: از پروردگارت بخواه که در مورد ما حتی اگر به سوی جهنم هم باشد قضاوت کند، نوح می‌گویند: نمی‌توانم، من گفتم فرزندم از خانواده‌ام است، ولی شما را راهنمایی می‌کنم که نزد کسی بروید که در دنیا خلیل خدا بوده است، پیش ابراهیم بروید، آنگاه نزد ابراهیم می‌آیند، و ابراهیم می‌گوید: من نمی‌توانم، من گفتم من مریض هستم ... ولی شما را راهنمایی می‌کنم که پیش کسی بروید که خدا با او سخن گفته است یعنی موسی، آنگاه آنها نزد موسی می‌آیند و به او می‌گویند، و او می‌گوید نمی‌توانم، من انسانی را کشته‌ام، ولی شما را راهنمایی می‌کنم که نزد کسی بروید که به حکم خدا می‌آفرید و کور مادرزاد را بینا می‌کرد و بیمارها را به اذن خدا شفا می‌داد یعنی عیسی. آن وقت آنها نزد عیسی می‌آیند، او می‌گوید: نمی‌توانم. ولی شما را راهنمایی می‌کنم که نزد کسی بروید که شما را به آمدن او در دنیا مژده داده بودم. سپس ابوعبدالله ؛ گفت: پیش او می‌آیند ... و می‌گویند ای محمد از پروردگارت بخواه که در بین ما قضاوت کند گرچه به سوی دوزخ باشد، می‌گوید: بله من هستم که برای شما می‌توانم شفاعت کنم ... وقتی به پروردگارم نگاه می‌کنم او را ستایش می‌کنم ... سپس به سجده می‌افتم آنگاه خداوند می‌فرماید: ای محمد سر خود را بلند و شفاعت کن که شفاعت تو پذیرفته می‌شود و بخواه که هر چه بخواهی به تو داده می‌شود([8]).

پس ای عبدالحسین آیا ائمه تو هذیان می‌گویند و یاوه‌گویی می‌کنند؟

بار خدایا سلامت عقل و دین را از تو می‌خواهیم!

 

اعتراض عبدالحسین به حدیث افتادن ملخ طلایی بر پیامبر خدا ایوب

در ص 90 عبدالحسین حدیث افتادن ملخ طلایی بر پیامبر خدا ایوب ... را ذکر می‌کند، شیخین با طرق متعددی از ابوهریره روایت می‌کنند که او از پیامبر ص روایت می‌کند که فرمود: در حالی که ایوب لخت بود و غسل می‌کرد ناگهان ملخ‌هایی طلایی بر او شروع به افتادن کردند، ایوب شروع کرد به ریختن ملخ‌ها در پارچه‌اش، آنگاه پروردگارش او را صدا زد که مگر تو را از آنچه می‌بینی بی‌نیاز نکرده‌ام؟ گفت: بله ای پروردگارم ولی نمی‌توانم از برکت تو بی‌نیاز باشم([9]).

بعد از ذکر این حدیث عبدالحسین شروع به تردید‌افکنی در حدیث می‌‌کند و می‌گوید: (فقط کسی این حدیث را می‌پذیرد که فاقد بینش بوده و احساسی نداشته باشد، آفریدن ملخ از طلا یک نشانه و امری خارق‌العاده است و سنت الهی در آفرینش این است که ملخ را از طلا نمی‌آفریند مگر آن که ضرورتی باشد، به عنوان مثال اگر برای اثبات نبوت به چنین کاری نیاز باشد خداوند این کار را به عنوان دلیلی برای اثبات نبوت انجام می‌دهد ...).

می‌گویم (مؤلف) اگر ما ادعاهای شما را بیان کنیم که می‌گویید ائمه‌ای که معتقد به عصمت آنها هستید از پیامبران افضل و برترند و اگر به بیان معجزات([10]) واهی و بی‌اساسی که در مورد آنها ادعا می‌‌‌کنید بپردازیم باید چندین جلد کتاب بنویسیم، اما فقط کافی است که به عناوین ابواب و فصول کتب مرجع شیعه نگاهی انداخته شود. در المحجه البیضاء، 4/265 در روایتی طولانی از امام صادق؛ آمده است که گفت: «ما وارثان پیامبران کاهن و جادوگر نیستیم، بلکه از خدا می‌خواهیم و او اجابت می‌کند، و اگر دوست داشته باشم دعا کنم خداوند تو را تبدیل به سگی می‌کند که به خانه‌ات می‌روی و دُم خود را تکان می‌دهی و پیش خانواده‌ات می‌روی، اعرابی به علت نادانی گفت: بله دعا کن، امام دعا کرد و آن اعرابی در همان لحظه تبدیل به سگی شد و رفت امام صادق به من گفت دنبالش برو، من به دنبالش رفتم تا اینکه او وارد محله‌اش شد و داخل خانه‌اش رفت و برای خانواده‌اش دُم خود را تکان می‌داد، خانواده‌اش چوبی برداشتند و او را از خانه بیرون کردند، من پیش امام صادق برگشتم و او را از آنچه دیده بودم آگاه کردم، در همین حال ناگهان دیدیم که او آمد و جلوی امام صادق ایستاد در حالی که اشک می‌ریخت و در خاک‌ها غلت می‌زد و عوعو می‌کرد، امام صادق بر او ترحم کرد و برایش دعا نمود و او دوباره همان اعرابی شد، آنگاه امام صادق؛ به او گفت: آیا ایمان آوردی ای اعرابی؟ گفت: بله هزاران بار ایمان آوردم.

و در القطره، 1/252 آمده که عسکر غلام ابی‌جعفر ؛ گفت: نزد او آمدم و با خودم گفتم سبحان‌الله سرورم چقدر زرد و لاغر است می‌گوید: سوگند به خدا که هنوز در دلم این سخن کامل نشده بود که جسم او دراز و کلفت و عریض شد!! و تمام خانه تا سقف و دیوارهای اطراف را فراگرفت و سپس دیدم که رنگ او چون شب تاریک سیاه شد!! سپس رنگش سفید شد که از برف سفیدتر شده بود!! و سپس چون خون بسته‌ای قرمز شد!! سپس تا آخرین حد سبز شد!! که از شاخه‌های سبز و شکوفا سبزتر بود!! سپس جسم او کم شد تا اینکه به همان صورت اولی درآمد!! و همان رنگ اولی که داشت به چهره‌اش برگشت و من از آنچه دیدم بر چهره به زمین افتادم.

پس این خارق‌العاده‌ای که شما برای ائمه خود ادعا می‌کنید برای پیامبران هم پیش نیامده‌اند، پس چرا به پیامبر خدا ایوب ؛ اعتراض می‌کنید؟

و گذشته از این فراموش کرده‌ای که همین حدیث را ائمه اهل بیت روایت کرده‌اند که تو معتقد هستی که آنها معصومند و از پیامبر خدا ایوب افضل و برتر هستند.

ابی‌بصیر از ابی‌عبدالله ؛ روایت می‌کند که در مورد این آیه که:                   ﭚ ﭛ (ص: ٤٣). گفت: خداوند آن دسته از خانواده‌اش را که قبل از آمدن بیماری و بلا مرده بودند به او بازگرداند و آن دسته از خانواده‌اش را که بعد از بیماری مرده بودند نیز به او برگرداند و همه را زنده کرد و همه با او شروع به زندگی کردن نمودند. و ایوب را پرسیدند که سخت‌ترین چیزی که برایت پیش آمده چه بود؟ گفت: خوشحالی دشمنان. آنگاه خداوند برای او در خانه‌اش پروانه‌هایی طلایی باراند و او این پروانه‌های طلایی را جمع می‌کرد و وقتی باد چیزی از آنها را با خود می‌برد ایوب به دنبال آن می‌دوید و آن را برمی‌گرداند، جبرئیل به او گفت: آیا سیر نمی‌شوی ایوب؟ گفت: چه کسی از روزی پروردگارش سیر می‌شود([11]).

و هشام بن سالم از ابی‌عبدالله روایت می‌کند که گفت: خداوند از آسمان برای ایوب پروانه‌های طلایی باراند، ایوب پروانه‌های طلایی که بیرون از خانه‌اش می‌رفتند را می‌گرفت و داخل خانه می‌آورد، جبرئیل گفت: ای ایوب آیا سیر نمی‌شوی؟ ایوب ؛ گفت: چه کسی از لطف پروردگارش سیر می‌شود([12]).

و مفضل‌بن عمر از صادق ؛ روایت می‌کند که گفت: «سپس مهدی به کوفه بازمی‌گردد و از آسمان ملخ طلایی می‌بارد همان طور که خداوند برای پیامبرش ایوب از آسمان ملخ طلایی باراند...»([13]).

داوری در مورد این روایات را به عبدالحسین واگذار می‌کنیم تا به ما بگوید که آیا اینها امور خارق‌العاده‌ای هستند و سنت خدا در آفرینش می‌باشند و اثبات نبوت بستگی به این چیزها دارد!!

و اینها دلیلی برای اثبات رسالت هستند؟! بار خدایا از تعصب کورکورانه به تو پناه می‌بریم!

 

اعتراض عبدالحسین به حدیث محکوم کردن موسی به خاطر آن که مورچه‌ای او را گزید و او دستور داد لانه مورچه سوخته شوند

در ص 91 عبدالحسین این حدیث را ذکر کرده است که شیخین از ابوهریره روایت کرده‌اند که او گفت: پیامبر خدا فرمود: مورچه‌ای یکی از پیامبران را گاز گرفت - آن پیامبر طبق تصریح ترمذی موسی بوده است - آن پیامبر دستور داد تا لانه مورچه سوزانده شود آنگاه خداوند به او وحی کرد که یک مورچه تو را گاز گرفت و تو امتی از امتی‌های را که تسبیح خداوند را می‌گفت سوزاندی([14]).

سپس عبدالحسین به این حدیث اعتراض می‌کند و می‌گوید: (ابوهریره شیفته گفتن چیزهایی در مورد پیامبران است که زشت و ناپسند می‌باشند و ناراحت‌کننده هستند، پیامبران خدا بسیار صبر و بردباری و سعه‌صدر بیشتری دارند از آنچه که خرافه‌گویان در مورد آنها می‌گویند - تا اینکه می‌گوید - سوگند به خدا که نمی‌دانم که آنان که این حدیث را صحیح قرار داده‌اند چه می‌گویند که این پیامبر چرا مورچه‌ها را با آتش شکنجه کرد؟ و حال آن که پیامبر خدا ص فرموده است: جز خداوند کسی حق ندارد با آتش شکنجه کند، و همه اجماع کرده‌اند که به هیچ عنوان سوختن حیوان در آتش جایز نیست. به جز آن که اگر انسانی، انسانی دیگر را سوزانده باشد که در این صورت اولیای دم می‌توانند از قاتل به همین صورت انتقام بگیرند و او را بسوزانند، و با توجه به حدیث پیامبر نه سوزاندن مورچه و نه هیچ حیوانی دیگر جایز نیست).

می‌گویم (مؤلف) مجلسی شما در بحار الانوار، 64/242 «کتاب السماء والعالم» در باب (النحل والنمل وسائر ما نهي عن قتله)، این حدیث را از طریق ابوهریره روایت کرده است. و صدوق از أبان بن تغلب و او از عکرمه و عکرمه از ابن عباس روایت می‌کند که گفت: عزیر گفت: پروردگارا در همه امور و کارهایت نگاه کرده‌ام و عدالت تو را با عقل خودم درک کرده‌ام، و فقط یک موضوع باقی مانده که آن را نمی‌دانم و آن اینکه عذابت را در جایی می‌آوری و همه را عذاب می‌دهی و حال آن که در میان آنها کودکان هم هستند، آنگاه خداوند به عزیر فرمان داد که به بیابان برود و هوا هم به شدت گرم بود، عزیر زیر درختی رفت و خوابید، آنگاه مورچه‌ای آمد و او را گاز گرفت او پایش را به زمین مالید و مورچه‌های زیادی را کُشت، و آن وقت دانست که این مثالی است که برای او زده شده است، به او گفته شد: ای عزیر هر گاه قومی مستحق عذاب من شوند من عذابم را زمانی بر آنها می‌آورم که زمان مرگ کودکان فراسیده باشد. و کودکان چون اجلشان فرا رسیده است می‌میرند و دیگران بوسیله عذابم هلاک می‌شوند([15]).

در اللئالی الاخبار، 5/326 «باب فی اوصاف النمل» می‌گوید: (پیامبر ص فرمود: پیامبری از پیامبران زیر درختی استراحت کرد مورچه‌ای او را گزيد او وسایل خود را از زیر درخت بیرون کرد و دستور داد آن مورچه را با آتش بسوزانند آنگاه خداوند به او وحی کرد آیا مگر او یک مورچه نیست.

پس چرا ای عبدالحسین به ابوهریره اعتراض می‌کنی؟ و علی‌بن جعفر از برادرش ؛ روایت می‌کند و می‌گوید او را در مورد کشتن مورچه پرسیدم گفت: مورچه را نکُش مگر آن که تو را اذیت کند!!([16]).

و مسعده بن زیاد می‌گوید از جعفربن محمد ؛ شنیدم که می‌گفت: و او را از کشتن مارها و مورچه‌هایی که در خانه هستند و اذیت می‌کنند پرسیدند، گفت: اگر اذیت کنند کشتن و سوزاندن آنها اشکالی ندارد!!([17]).

و ابن سنان می‌گوید: ابوعبدالله گفت: کشتن مورچه چه اذیت کند و چه اذیت نکند اشکالی ندارد!!([18]).

می‌گویم (مؤلف) اگر سوزاندن به خاطر حدیث مشهوری که آمده جایز نیست، پس چرا پیامبر ص خواست کسانی را که در خانه‌هایشان نماز می‌خوانند بسوزاند.

چنان که اهل بیت این روایت را کرده‌اند؟!

ابن سنان از ابی‌عبدالله ؛ روایت می‌کند که گفت از او شنیدم که می‌فرمود: در زمان پیامبر ص گروهی از مردم برای نماز به مسجد نمی‌آمدند، پیامبر خداص فرمود: عنقریب بر در خانه‌های کسانی که برای نماز به مسجد نمی‌آیند هیزم جمع می‌کنیم و می‌خواهیم آنها در خانه‌هایشان بسوزانیم([19]).

و در التهذیب، 3/266 ابی یعفور از ابی‌عبدالله ؛ روایت می‌کند که گفت: پیامبر خدا ص خواست که گروهی را که در خانه نماز می‌خواندند و در نماز جماعت شرکت نمی‌کردند در خانه‌هایشان بسوزاند ... .

و مجلسی در بحار خود، 19/352 می‌گوید: بلاذری می‌گوید: روایت شده که هبار بن اسود از کسانی بود که می‌خواست از هجرت زینب دختر پیامبر ص از مکه به مدینه جلوگیری کند، بنابراین پیامبر به لشکریانش دستور می‌داد که اگر او را یافتند او را در آتش بسوزانند، سپس گفت: با آتش جز خدای آتش کسی حق ندارد عذاب دهد. و به آنها فرمان داد که اگر او را دستگیر کردند دست‌ها و پاهایش را قطع کنند و او را به قتل برسانند ... و همچنین علیt گروهی از سبأیی‌ها را در آتش سوزاند و گفت:

لما رأیت الأمر أمر منکرا

 

أوقدت ناري ودعوت قنبرا([20])

وقتی دیدم که مسئله کار زشتی است، آتشم را روشن کردم و قنبر را فراخواندم.

پس نظر علامه عبدالحسین که نهایت سعی و تلاش خود را در پژوهش و بررسی مبذول داشته است چیست؟!!

 

اعتراض عبدالحسین به حدیث فراموش کردن پیامبر ص

در ص 92 عبدالحسین این حدیث را که پیامبر ص دو رکعت نماز را فراموش کرد، ذکر کرده است، ابوهریره روایت می‌کند که پیامبر ص بیشتر گمانم این است که نماز عصر بود که پیامبر ص با ما خواند، او دو رکعت خواند و سلام گفت سپس به سوی چوبی که در قسمت جلوی مسجد بود رفت و دستش را بر آن گذاشت، ابوبکر و عمر هم آن جا بودند اما ترسیدند که در این مورد با او سخن بگویند، و مردم شتابان بیرون آمدند و گفتند: آیا نماز کم شده است؟ مردی که پیامبر ص او را ذوالیدین صدا می‌زد گفت: ای پیامبر خدا ص آیا فراموش کردی یا نماز کم شده است؟ فرمود: نه من فراموش کردم و نه نماز کم شده است! گفت: نه فراموش کردی! آنگاه پیامبر ص دو رکعت دیگر خواند و سپس سلام داد و الله اکبر گفت و آنگاه سجده نمود ... حدیث)([21]).

عبدالحسین بعد از ایراد این حدیث شروع به تردیدافکنی در آن می‌نماید و می‌گوید: (اولا! اگر کسی کمی حواس و فکرش به نمازش باشد چنین سهو و اشتباه فاحشی از او سرنمی‌زند، و این چیز از کسانی سرمی‌زند که از نماز خود غافل‌اند، و هرگز پیامبران وضعیتی چون غافلان ندارند. و از آنچه جاهلان می‌گویند پاک‌اند، و به ویژه سرور و خاتم و افضل‌ترین آنان محمد ص از چنین چیزی پاک و به دور است و هیچ سراغ نداریم که از هیچ کسی چنین سهوی سرزده باشد مگر کسی که اینگونه می‌گوید:

أصلِي فما أدري إذا ما ذکرتها

 

أئثنتین صلیت الضُّحى أم ثمانیاً؟

نماز می‌خوانم و نمی‌دانم که آیا نماز چاشت را دو رکعت خوانده‌ام یا هشت رکعت؟

(و اگر من اینگونه در نماز فراموش می‌کردم سراپا خجالت و شرمندگی مرا فرامی‌گرفت و مقتدیان مرا حقیر می‌شمردند، بنابراین هرگز جایز نیست که گفته شود پیامبران خدا در نماز اینگونه اشتباه می‌کرده‌اند ...).

می‌گویم (مؤلف) اولا! قرآن در مواضع متعددی اشاره نموده که پیامبران فراموش می‌کنند:          (الأعلى: ٦). «بر تو خواهیم خواند و تو دیگر فراموش نخواهی کرد».

و می‌فرماید:                    ﯿ        ﰃﰄ                           (الأنعام: ٦٨). «هر گاه دیدی کسانی به تمسخر و طعن در آیات ما می‌پردازند، از آنان روی بگردان تا آنگاه که به سخن دیگری می‌پردازند اگر شیطان از یاد تو برد پس از به خاطر آوردن با قوم ستمکاران منشین».

         (الكهف: ٢٤). «و هر گاه فراموش کردی پروردگارت را به خاطر بیاور».

و در آیه‌های 60 تا 63 به فراموشی موسی و همراهش اشاره نموده است:                                              ﯿ                                                                          ﭬﭭ                      الكهف: (٦٠-٦٣).

دوم اینکه این حدیث را علاوه بر ابوهریره ابن مسعود و عمران و دیگران روایت کرده‌اند([22]).

و اما اینکه عبدالحسین فراموش کردن پیامبر ص را انکار می‌کند، این مذهب اهل غلو و افراطی‌هاست و ثابت خواهیم کرد که امام اینها که به عصمت او معتقدند سهو پیامبر ص را می‌پذیرد از ابی‌صلت هروی روایت است که گفت: به امام رضا ؛ گفتم در کوفه گروهی هستند که ادعا می‌کنند که پیامبر ص در نماز فراموش نکرده است، آنگاه امام رضا ؛ فرمود: (دروغ گفته‌اند که لعنت خدا بر آنها باد، تنها کسی که فراموش نمی‌کند خداوند است)([23]).

و شیخ شیعیان صدوق می‌گوید: (فراموش کردن پیامبر ص همانند فراموش کردن ما نیست، چون خداوند فراموشی را برای او پیش می‌آورد تا مردم بدانند که او یک انسان است و او را به جای خدا عبادت نکنند، اما فراموش کردن ما از سوی شیطان است ...)([24]).

در حقیقت شیعه در مورد سهو پیامبر ص عقاید مختلفی دارند، در ابتدا در عصر قمی که ملقب به صدوق است، او و استادش محمدبن حسن بن ولید و جمهور شیعه بر این عقیده بودند که اولین درجه غلو و افراط نفی سهو و فراموشی از پیامبر ص است، از این رو آنان کسانی را که سهو و فراموشی را از پیامبر ص نفی می‌کردند از شیعه‌های غلو کار و افراطی می‌شمردند!!

و فکر می‌کنم عبدالحسین و پیروانش از شیعه‌های افراطی و غلو کار هستند.

و قمی کسانی را که سهو و فراموشی را از ائمه نفی می‌کنند از مفوضه قرار داده و آنها را لعنت کرده است و آنها از دیدگاه او شیعه نیستند([25]).

و شیخ شیعه ابن بابویه ملقب به صدوق در کتاب «من لایحضره الفقیه، 1/234» می‌گوید: (غلو کاران و مفوضه که لعنت خدا بر آنها باد سهو و فراموشی پیامبرص را نمی‌پذیرند).

و می‌گوید که استادش ابن الولید گفته است: (اولین پله در غلو نفی سهو از پیامبر ص است و اگر رد کردن روایاتی که در اثبات سهو پیامبر ص آمده‌اند درست باشد رد کردن همه روایت‌ها هم درست است که با رد کردن همه روایت‌ها دین و شریعت باطل می‌گردند، و من می‌گویم کتابی مستقل در اثبات سهو پیامبر ص و پاسخ دادن به منکران تأليف خواهم كرد و اجر و ثواب آن را از خداوند خواهانم).

می‌گویم (مؤلف) اما بعد از آن اوضاع تغییر یافت و نفی سهو از ائمه نه از پیامبر ص از ضروریات مذهب شیعه گردید!!!

و شیخ شیعه مامقانی در کتابش تنقیح المقال، 3/240 می‌گوید: (نفی سهو از ائمه از ضروریات مذهب شیعه گردیده است)([26]).

و خودشان در مجموعه‌های حدیث خود روایاتی ذکر کرده‌اند که سهو و فراموشی را از ائمه‌‌اشان نفی می‌کند. اما اگر احادیث و روایاتشان مورد بررسی قرار گیرد مشاهده می‌شود که مجموعه بزرگی از روایات آنها با ادعای آنان که ائمه فراموش نمی‌کنند متناقض و متضاد است، از این رو مجلسی از وجود روایات زیادی که با ادعای نفی سهو از ائمه تضاد دارد حیران شده است و بنابراین اعتراف می‌کند. و در بحار الانوار، 25/351 می‌گوید: (این مسئله خیلی مشکل است چون روایات و نشانه‌های زیادی دال بر این است که ائمه فراموش می‌کرده‌اند و اصحاب ما به جز افراد اندکی همه این روایت‌ها را پذیرفته‌اند).

سوم اینکه: حدیث فراموش کردن پیامبر ص را تنها ابوهریره روایت نکرده است بلکه بزرگان و سادات علمای اهل بیت ن این حدیث را روایت کرده‌اند، و علمای شیعه در مراجع خود این روایات را ذکر کرده‌اند. در بحار الانوار، 17/101 از علی ؛ روایت شده است که گفت: پیامبر ص نماز ظهر را با ما خوانده و پنج رکعت خواند و سپس نماز را تمام کرد، آنگاه یکی از مردم به او گفت: ای پیامبر خدا آیا به نماز اضافه شده است؟ فرمود: چطور؟ آن مرد گفت: شما پنج رکعت خواندی، علی می‌گوید: آنگاه پیامبر ص رو به قبله نشست و تکبیر گفت و سپس دوباره سجده کرد بدون آن که قرائت بخواند یا رکوع کرده باشد آنگاه سلام گفت: و می‌گفت این دو سجده جبران می‌کنند.

و از امام باقر ؛ روایت است که گفت: پیامبر ص نماز خواند و قرائت را جهری و با آواز بلند خواند وقتی نماز را تمام کرد به یارانش گفت: آیا چیزی از قرآن را انداختم؟ می‌گوید: مردم سکوت اختیار کردند، آنگاه پیامبر ص فرمود: آیا ابی ‌بن کعب در میان شما هست؟ گفتند: بله، فرمود: آیا چیزی از قرآن را انداختم؟ ابی گفت: بله ای پیامبر خدا این طور بود ... ([27]).

و در الوسائل، 5/307 از حارث بن مغیره نضری روایت است که گفت: به ابی‌عبدالله ؛ گفتم: ما نماز مغرب را خواندیم، امام فراموش کرد و در رکعت دوم سلام گفت، آنگاه نماز را دوباره خواندیم، فرمود: چرا دوباره نماز خواندید، آیا مگر پیامبر ص در دو رکعت سلام نگفت آنگاه (وقتی متوجه شد) دو رکعت دیگر خواند و نماز را تکمیل کرد؟

پس چرا عبدالحسین می‌گوید: (... اگر من چنین اشتباهی می‌کردم سراپا شرم و خجالت مرا فرامی‌گرفت و مقتدیان مرا و عبادتم را تحقیر می‌کردند، و چنین چیزی هرگز در مورد پیامبران درست نیست...).

عبدالحسین در مورد آنچه ائمه او روایت کرده‌اند که پیامبر ص فراموش کرده است چه می‌گوید؟!!

و آیا او ائمه خود را همانند ابوهریرهt متهم می‌کند؟!!

 

اعتراض عبدالحسین به این حدیث که «پیامبر ص می‌زد و خشمگین می‌شد ...»

در ص 97 عبدالحسین این حدیث را ذکر کرده که ابوهریره از پیامبر ص روایت می‌کند که گفت: (بار خدایا محمد ص انسانی است و همانند هر انسانی خشمگین و ناراحت می‌شود و خدایا پیمانی با تو بسته‌ام که هرگز آن را نمی‌شکنی پس هر مؤمنی را که من اذیت کرده‌ام یا به او ناسزا گفته‌ام([28]) یا او را زده‌ام، آن را کفاره گناهان او قرار بده و سبب تقرب به خودت بگردان ...)([29]).

بعد از ذکر این حدیث عبدالحسین به حدیث اعتراض می‌کند و می‌گوید: (پیامبر ص و سایر انبیا جایز نیست که به ناحق کسی را اذیت کنند یا بزنند یا دشنام دهند، خواه در حال ناراحتی باشد خواه در حال خونسردی، بلکه جایز نیست که پیامبران به ناحق خشمگین شوند ...).

می‌گویم (مؤلف) این حدیث را کسانی دیگر غیر از ابوهریره هم روایت کرد‌ه‌اند، جابر بن عبدالله و عایشه و انس ن این را روایت کرده‌اند.

و شاگردان حجت‌ها و معصومین اهل بیت بر حسب اعتقاد شیعه، نیز این حدیث را روایت کرده‌اند.

علاء از محمد و او از ابی‌جعفر ؛ روایت می‌کند که گفت: پیامبرخدا ص فرمود: من انسان هستم و چون هر انسانی خشمگین می‌شوم و خوشحال می‌شوم، خدایا هر مؤمنی که من او را محروم کرده‌ام یا علیه او دعا کرده‌ام این را کفاره گناهان او قرار بده، و هر کافری که من او را به خود نزدیک کرده‌ام یا چیزی به او بخشیده‌ام یا به نفع او دعائی نموده‌ام و او شایسته آن نبوده است، کار و دعای مرا برای او عذاب و  وبال بگردان([30]).

می‌گویم (مؤلف) وقتی جایز نیست که پیامبران کسی را به ناحق اذیت کنند یا بزنند و یا ناسزا و نفرین بگویند پس چگونه امام معصوم تو این را روایت می‌کند!

کلینی از ابی‌عبدالله ؛ روایت می‌کند که گفت: هیئتی از یمن نزد پیامبر ص آمدند و در میان آنها مردی بود که از همه سخنورتر بود و با پیامبر ص مجادله می‌نمود، پیامبر ص خشمگین شد و رگ خشم در پیشانی او پیچید و بالا آمد و چهره‌اش تیره شد و نگاهش را پایین انداخت، آنگاه جبرئیل ؛ نزد ایشان آمد و گفت: پروردگارت تو را سلام می‌کند و می‌گوید: این مردی سخاوتمند است که به مردم غذا می‌دهد آنگاه خشم پیامبر ص پایین آمد و سرش را بلند کرد و گفت: اگر جبرئیل از سوی خدا به من خبر نمی‌داد که تو مرد سخاوتمندی هستی که به مردم غذا می‌دهی تو را آواره می‌کردم و کاری با تو می‌کردم که مایه عبرت دیگران می‌شدی، آنگاه مرد به او گفت: آیا پروردگارت سخاوتمندی و بخشش را دوست می‌دارد؟ پیامبر ص فرمود: بله، آنگاه آن مرد گفت: گواهی می‌دهم که هیچ معبود به حقی جز الله نیست و تو پیامبر خدا ص هستی، سوگند به خدایی که تو را به حق مبعوث کرده است من هیچ کسی را از مال خود دست خالی برنگردانده‌ام([31]).

 

اعتراض عبدالحسین به حدیث «آمدن شیطان پیش پیامبر ص در حالی که آن حضرت در نماز بود»

در ص 104 عبدالحسین این حدیث را ذکر کرده است که ابوهریره گفت پیامبرص نمازی خواند، و بعد گفت: شیطان آمد تا نماز مرا قطع کند، خداوند به من توانایی داد و من او را گرفتم و خفه‌اش کردم و خواستم او را به ستونی ببندم تا وقتی صبح می‌شود شما به آن نگاه کنید، اما به یاد گفته سلیمان افتادم که گفت               ﯗﯘ  (ص: ٣٥ )([32]) «پروردگارا مرا بیامرز و به من چنان مُلک و فرمانروایی بده که بعد از من شایسته هیچ کسی نباشد».

بعد از ذکر این حدیث عبدالحسین می‌گوید: (پیامبران خدا را باید از چنین چیزهایی پاک و به دور دانست، چون این کار با عصمت آنها مخالف است و از قدر و جایگاه آنها می‌کاهد، و پناه به خدا که شیطان با آنها زور بزند و یا برای آنها خودش را عرضه کند یا به آنها طمع ورزد ... تا اینکه در ص 113 می‌گوید: من با اجازه می‌خواهم از شیخین (بخاری و مسلم) و دیگر کسانی که احادیث ابوهریره را معتبر می‌دانند بپرسم که آیا شیطان جسمی دارد که می‌توان او را به ستون بست تا صبح همه مردم شیطان را در حالی که اسیر است و دست و پایش بسته شده ‌است را ببینند؟ ...).

می‌گویم (مؤلف) مجلسی در بحار، 63/297 فصلی آورده و آن را «ذکر ابلیس و قصه‌هایش» نامیده است و در این فصل همین حدیث را که شما انکار می‌کنید از طریق ابوهریره روایت کرده است.

و همچنین در بحار در کتاب النبوه در توضیح               ﯗﯘ این حدیث را به نقل از شیخین (بخاری و مسلم)([33]) ذکر کرده است، اى علامه!

پس خوانندگان محترم جهالت عبدالحسین را تماشا کنید که مجلسی او، حدیث ابوهریره را ذکر می‌کند و عبدالحسین از طرفی به ابوهریره به خاطر روایت این حدیث طعنه می‌زند پس دلیل این کینه‌توزی و گمراه کردن چیست؟!!!

و همچنین در کتاب بحار فصلی را در بخش تاریخ النبی ص، 18/82 «معجزاته فی استیلائه علی الجن والشیاطین» نامیده است و مجلسی این حدیث را از طریق ابن مسعود روایت کرده است، و می‌گوید: قاضی در الشفا می‌گوید: عبدالله بن مسعود در لیله الجن جن‌ها را دید و سخنانشان را شنید و او آنها را به مردان قبیله زطّ تشبیه می‌داد و پیامبر ص فرمود: شیطانی در شب گذشته خواست نماز مرا قطع کند خداوند به من توانایی داد و من آن را گرفتم و خواستم که آن را به ستونی از ستون‌های مسجد ببندم ... .

و همچنین این حدیث از طریق امام معصوم عبدالحسین روایت شده است، ابی‌جمیله از ابی‌عبدالله ص روایت می‌کند که او را در مورد گفته سلیمان که               ﯗﯘ  ... پرسیدم و گفتم آیا آنچه سلیمان خواست خداوند به او داد؟ فرمود: بله، و بعد از آن او آن قدرت و فرمانروایی را به هیچ انسانی نداد به جز پیامبر ص که بر شیطان چیره شد و آن را در کنار ستونی خفه کرد تا آن که زبانش را گرفت، و پیامبر ص فرمود: اگر دعای سلیمان نمی‌بود آن را به شما نشان می‌دادم([34]).

و اما اینکه عبدالحسین می‌گوید: من با اجازه می‌خواهم از شیخین (بخاری و مسلم) و دیگر کسانی که احادیث ابوهریره را معتبر می‌دانند بپرسم که آیا شیطان جسمی دارد که می‌توان او را به ستون بست تا صبح همه مردم شیطان را در حالی که اسیر است و دست و پایش بسته شده ‌است را ببینند؟ ...).

می‌گویم (مؤلف) عبدالحسین به ابوهریرهt اعتراض می‌کند و از این تعجب می‌نماید که پیامبر ص شیطان را گرفت و آن را بست ... اما از امام معصوم! خود تعجب نمی‌کند که شیطان را دستگیر کرد و کوشید او را بکُشد اما وقتی شیطان اعتراف کرد که او دوستدار ولایت است و به آن ایمان دارد!! او را رها کرد!

در الانوار النعمانیه، 2/168 از علی ؛ روایت شده که گفت: کنار کعبه نشسته بودم که ناگهان پیرمردی که کمرش خم شده بود آمد و گفت: ای پیامبر خدا ص دعا کن تا خداوند مرا بیامرزد، پیامبر ص فرمود: ای پیرمرد کوشش تو بی‌فایده شد و به جایی نرسید، وقتی آن پیرمرد رفت، من درباره‌ی آن پیرمرد از پیامبر سؤال كردم، فرمود: او ابلیس لعین بود، علی می‌گوید به دنبالش دویدم تا آن که به او رسیدم و او را به زمین زدم و روی سینه‌اش نشستم!! و دستم را به گلوی او گذاشتم تا خفه‌اش کنم!! او گفت ای اباالحسن این کار را نکن چون به من تا قیامت مهلت داده شده است، ای علی سوگند به خدا که من تو را خیلی دوست دارم و هیچ کسی با تو دشمنی نکرده مگر آن که وقتی پدرش با مادرش خوابیده من با پدرش خودم را شریک کرده‌ام!! و اینگونه او فرزندی حرام‌زاده شده است، علی می‌گوید: خندیدم!! و او را رها کردم.

 

علی هشتاد هزار نفر از جن‌ها را می‌کُشد!!

عبدالحسین از حدیث ابوهریره و از معجزه پیامبر ص که از طریق شیعه و اهل سنت ثابت است تعجب می‌کند و به آن اعتراض می‌کند، ولی آیا او از معجزه و حدیث امام معصوم خود تعجب نکرده است؟!! و آیا معجزة امامی را که به عقیده او معصوم است را قبول نمی‌کند؟! و اینک روایت را به اختصار برای شما بیان می‌کنیم.

هاشم نجرانی در کتابش «مدینه المعاجز» باب معاجز امیرالمؤمنین ؛، 1/147-151 حدیث 88 باب بیست و نهم «خبر عطرفة جنّي» این روایت را آورده است که سید مرتضی در «عیون المعجزات» می‌گوید: یکی از نشانه‌ها و معجزات امیرالمؤمنین داستان او با عطرفه جنی است که در حدیثی طولانی، زاذان از سلمان روایت می‌کند که گفت: روزی پیامبر ص در سنگلاخ به همراه جمعی از یارانش نشسته بود و رو به ما سخن می‌گفت، ناگهان دیدیم که غباری برخاست این غبار همچنان بلند می‌شد تا اینکه در کنار پیامبر ص ایستاد و دیدیم که فردی از آن بیرون آمد و گفت: ای پیامبر خدا ص من به نمایندگی از طرف قوم خود آمده‌ام ما به تو پناه آورده‌ایم، ما را پناه بده و کسی را همراه من بفرست که بر قوم ما اشراف نماید، و در میان ما و آنها طبق فرمان خدا و کتابش قضاوت نماید چون بعضی از قوم ما بر ما تعدی کرده‌اند، و از من عهد بگیر ... پیامبر ص فرمود: تو کیستی و قومت کیست؟ گفت: من عطرفه بن شمراخ هستم من و گروهم استراق سمع می‌کردیم وقتی از این کار منع شدیم ایمان آوردیم، و وقتی خداوند تو را مبعوث کرد به تو ایمان آوردیم ... و بعضی از قوم با ما مخالفت کرده است ... و بین ما و آنها اختلاف پیدا شده است، و تعداد و قدرت آنها از ما بیشتر است ... پس کسی را همراه من بفرست تا میان ما و آنها به حق قضاوت کند ... آنگاه پیامبر ص علی را فراخواند و به او گفت: به همراه برادر ما عطرفه برو، و نگاه کن که قومش چه می‌گوید و میان آنها به حق قضاوت کن، آن وقت امیرالمؤمنین؛ در حالی که شمشیرش را به دوش داشت همراه عطرفه به راه افتاد، سلمان می‌گوید من به دنبال آنها رفتم تا اینکه آنها وارد دره شدند، من ایستادم و آنها را تماشا کردم، و ناگهان دیدم که زمین شکاف برداشت و هر دو داخل آن شدند!! - تا اینکه می‌گوید - و کوه صفا شکاف برداشت و امیرالمؤمنین از آن بیرون آمد در حالی که از شمشیرش خون می‌چکید!!! و عطرفه با او همراه بود ... پیامبر ص به او گفت: چه چیز باعث شد که تأخير بكني؟ علی ؛ گفت: پیش جن‌های زیادی رفتم که به عطرفه تعدی کرده بودند و قوم عطرفه از منافقان بودند، من آنها را به سه چیز فراخواندم و آنها نپذیرفتند ... آنگاه از آنها حدود هشتاد هزار نفر را به قتل رساندم!!! ... ([35]).

و در 2/284 روایه 553 از ابی‌یحیی روایت شده که گفت: علی را دیدم که بالای منبر کوفه می‌گفت: من بنده خدا و برادر رسول خدا ص هستم - تا اینکه گفت - و او همچنان در جایش بود که شیطان آمد و او پایش را گرفت و تا دم در مسجد کشاند.

و در ص 309 روایت 573 آمده که شیطان در روز جنگ بدر از پیش علی؛ فرار کرد.

و خلاصه حدیث این است که ابن مسعود گفت: سوگند به خدا که شیطان فرار نکرد مگر زمانی که شیطان از ترس اینکه مبادا علی او را دستگیر نماید و اسیر کند و مردم او را بشناسند پا به فرار گذاشت.

و اینک خواننده گرامی را به عناوین و ابواب معجزه‌های ائمه‌اشان حواله می‌دهیم.

در ص 21 روایت 365 آمده «جبرئیل و میکائیل با او ؛ (یعنی علی) همراه بودند وقتی که ابلیس خودش را به او عرضه کرد و او ؛ یاغوث را به قتل رساند.

و در ص 446 روایت 672 آمده است که او ؛ چهل هزار فرشته را سرپرستی کرد و چهل هزار عفریت «جن» را به قتل رساند.

و در ص 445 روایت 671 این عنوان ذکر شده است «ترسیدن جن از او؛». پس من(یعنی مؤلف)  از قمی و مجلسی و دیگر کسانی که احادیث اهل بیت را معتبر می‌دانند اجازه ميخواهم كه بپرسم آیا شیطان و جن جسمی دارند که علی او را به زمین بخواباند و روی سینه‌اش بنشیند و با دستش گلویش را بفشارد تا او را خفه کند و آیا جن‌ها جسم دارند که علی t آنها را به قتل برساند؟! تعجب در این است که عبدالحسین این معجزه پیامبر ص را انکار می‌کند، اما به امام خود اعتراض نمی‌کند!! پس ای خردمندان درس عبرت بگیرید.

 

اعتراض عبدالحسین به این حدیث که پیامبر ص به خواب رفت و نماز صبح ایشان قضا شد

در ص 114 این حدیث را ذکر کرده که ابوهریره می‌گوید: «شبی همراه پیامبرص خوابیدیم و ما بیدار نشدیم تا اینکه صبح شد، پیامبر ص فرمود: هر کسی زمام سواری‌اش را بگیرد و حرکت کنید چون اینجا جایی است که شیطان در آن آمده است، ابوهریره می‌گوید: ما چنین کردیم و سپس پیامبر ص آب خواست و وضو گرفت و سپس دو سجده کرد آنگاه نماز خواند»([36]).

عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث مثل عادت همیشگی‌اش هیاهو به راه می‌اندازد و می‌گوید: پیامبر ص از چنین چیزی پاک است ... آیا او اینگونه مردم را به خواندن نماز تحریک و تشویق می‌کند، آیا او اینگونه به نماز صبح اهمیت می‌دهد و آیا او این طور کسانی را که نماز نمی‌خوانند به سوزاندن تهدید می‌کند؟!! هرگز او این طور نبوده است ... در آن روز لشکری به تعداد هزار و ششصد نفر همراه پیامبر ص بودند ... پس معمولاً امکان ندارد که همه خواب رفته باشند ... و شاید خواب رفتن چنین جمع بزرگی از خوارق و معجزات ابوهریره است! ... مؤمنان نماز شب را قضا نمی‌کنند ... و پیامبر ص فرزانه چگونه مردم را به خاطر ترک نماز شب محکوم می‌کند و حال آن که در میان همه اصحاب نماز صبح او قضا می‌شود و او خواب می‌رود، این بهتان و تهمت بزرگی است، ... بخاری در صحیح خود بابی در مورد تهجد و طولانی بودن سجده‌های پیامبر ص در نماز شب آورده است .... پیامبر ص نماز شب را اینگونه می‌خواند پس آیا جایز است که او نماز فرض را ترک کند و به خواب برود؟! معاذالله هرگز نه ...).

و در حاشیه ص 119 می‌گوید: (این حدیث را تنها ابوهریره روایت کرده و جز او کسی آن را روایت نکرده است، اما جمهور (اهل سنت) با اعتماد به ابوهریره آن را پذیرفته‌اند ...).

می‌گویم (مؤلف) سبحان‌الله جهالت چگونه عبدالحسین را فراگرفته است، آیا مگر او ادعا نمی‌‌کند که ائمه حجت‌های خدا بر خلق خدا هستند، اگر چنین است پس چرا عبدالحسین از آنها این سؤال را نمی‌پرسد؟! ما پاسخ‌های ائمه‌ای که عبدالحسین معتقد به عصمت آنهاست را بیان می‌کنیم تا مشخص شود که عبدالحسین چقدر نادان است و چقدر می‌خواهد فریب دهد و به ابوهریره طعنه بزند. اینک روایات اهل بیت که به گفته آنها حجت‌های خدا بر خلق خدا هستند را ذکر می‌کنیم و ذکر این روایات مایة حسرت و اندوه برای عبدالحسین خواهند بود و پیروانش تا روز قیامت درس عبرت خواهند گرفت تا دوباره نسبت به ابوهریره زبان درازی نکنند و او را تکذیب نکنند و به او طعنه نزنند.

از سماعه بن مهران روایت است که گفت: او را در مورد کسی پرسیدم که فراموش کرده نماز صبح را بخواند تا آن که خورشید طلوع می‌نماید، گفت: وقتی آن را به یاد آورد آن را بخواند، پیامبر خدا ص خواب رفت و نماز صبح او قضا شد و وقتی بیدار شد که خورشید طلوع کرده بود، اما او از جایش دور شد و سپس نماز خواند([37]).

و حمزه بن طیار از ابی‌عبدالله ؛ روایت می‌کند که گفت: خداوند به خواندن نماز و گرفتن روزه فرمان داده است، پیامبر ص به خواب رفت و نمازش قضا شد، خداوند گفت: من تو را به خواب می‌برم و تو را بیدار می‌کنم هر گاه بلند شدی نماز بخوان تا مردم بدانند که وقتی خواب رفتند چکار کنند و آن طور نیست که می‌گویند: هر کس خواب رفت و نمازش قضا شد هلاک شده است ... ([38]).

و در الفقیه از سعید اعرج روایت شده که گفت: از ابوعبدالله ؛ شنیدم که می‌گفت: خداوند متعال پیامبر ص را به خواب برد تا آن که نماز صبح او قضا شد و خورشید طلوع کرد، آنگاه پیامبر ص بلند شد و دو رکعت سنت نماز صبح را خواند و سپس نماز فرض صبح را خواند، و خداوند پیامبر ص را در نمازش دچار فراموشی کرد و آن حضرت در رکعت دوم سلام گفت، سپس آنچه را که ذوالشمالین گفته بود توضیح داد و گفت: خداوند این کار را برای آن کرد تا اینگونه بر امت رحم نماید و مرد مسلمان وقتی به خواب برود و نمازش قضا شود یا در نماز دچار فراموشی شود کسی نتواند از او عیب بگیرد و اگر کسی به او اعتراض کند او بگوید: پیامبر ص هم دچار این شده است([39]).

پس ای عبدالحسین چرا آنچه را که کلینی و قمی و طوسی و دیگران از طریق ائمه روایت کرده‌اند که پیامبر به خواب رفته و نمازش قضا شده است تکذیب نمی‌کنی؟ چرا ای فریبکار خودت را از این روایات به بی‌خبری زده‌ای؟! چرا در پژوهش علمی! خود به آن نپرداخته‌ای، آیا فراموش کرده‌ای که تو می‌‌گویی (که تو نهایت تلاش خود را در پژوهش و تحقیق مبذول داشته‌ای) تو را سوگند به خدا که چگونه گمراه کردن مردم تبدیل به پژوهش علمی و روی گردانی از حق تبدیل به ذوق فني شده است؟! و خواننده گرامی اینجاست که شما به فرق علما با هواپرستان و اهل بدعت پی می‌برید!!

و در الکافی از سعید اعرج روایت شده که گفت: از ابوعبدالله ؛ شنیدم که می‌گفت: پیامبر ص به خواب رفت و نماز صبح او قضا شد خداوند او را به خواب برده بود تا آن که خورشید طلوع کرد، و این رحمتی از سوی پروردگارت برای مردم بود، آیا نمی‌بینی که هر کس خواب رود و نمازش قضا شود مردم به او طعنه می‌زنند و می‌گویند. تو مواظب نماز خود نیستی، پس خواب رفتن پیامبرص الگو و سنتی است، و اگر کسی به کسی بگوید: خوابید‌ه‌ای و نمازت قضا شده است می‌گوید: پیامبر ص هم خواب رفته و نمازش قضا شده است، پس این رحمتی است که خداوند بوسیله آن بر این امت رحم کرده است([40]).

پس ای عبدالحسین آیا می‌دانی چرا پیامبر ص به خواب رفت و نمازش قضا شد؟!

آیا حکمت این را می‌دانی، یا هنوز در جهالت خود به سرمی‌بری؟! اگر آن را نمی‌دانی در کلام شهید توضیح داده شده که آن را ذکر می‌کنیم. و مجلسی این روایت را در بحار الانوار از کازرونی نقل می‌کند که: پیامبر ص به خواب رفت و نماز صبح او قضا شد از ابوهریره روایت شده که وقتی پیامبر ص از غزوه خیبر برگشت به راهش ادامه داد تا اینکه وقت خواب فرارسید، آنگاه پیامبر ص شب را در آن جا خوابید و به بلال گفت: شب برای ما نگهبانی بده بلال تا آن جا که می‌توانست نماز خواند، پیامبر ص خوابید وقت نماز صبح نزدیک شد بلال بر شترش رو به محل طلوع سپیده دم تکیه داد، و در حالی که تکیه داده بود به خواب رفت، و نه پیامبر ص بیدار شد و نه بلال و نه هیچ کسی از اصحاب بیدار شد، تا آن که خورشید طلوع کرد و گرمای آن را احساس کردند، در این وقت قبل از همه پیامبر ص بیدار شد و وحشت زده شد و گفت: ای بلال، بلال گفت: آنچه تو را گرفت مرا نیز گرفت (یعنی از  فرط خستگی از خواب بيدار نشدم)، پدر و مادرم فدایت باد ای پیامبر خدا. آنگاه پیامبر ص گفت: شترها را آماده حرکت بکنید و آنها این چنین کردند، سپس پیامبر ص وضو گرفت و به بلال فرمان داد که اقامه نماز کند و پیامبر ص نماز صبح را با آنها خواند، و وقتی نماز را تمام کرد فرمود: هر کسی نمازی را فراموش کرد هر وقت که به یاد آورد آن را بخواند، زیرا خداوند می‌فرماید: ﭟ ﭠ ﭡ (طه:14). مجلسی می‌گوید: در باب سهو پیامبر ص در این مورد سخن گفته شد([41]).

و مجلسی از شهید نقل می‌کند که زراره از ابی‌جعفر ؛ روایت می‌کند که گفت: پیامبر خدا ص فرمود: وقتی زمان نماز فرض فرارسید تا وقتی نماز فرض خوانده نشده هیچ نفلی نباید خوانده شود، می‌گوید من به کوفه آمدم و حکم‌بن عتیبه و یارانش را از این امر باخبر کردم. آنها از من قبول کردند، در سال آینده اباجعفر ؛ را ملاقات کردم او به من گفت: که پیامبر خدا ص در یکی از سفرهایش خوابید و گفت: چه کسی برای ما نگهبانی می‌دهد؟ بلال گفت من، و بلال هم به خواب رفت و همه به خواب رفتند تا آن که خورشید طلوع کرد، پیامبر ص فرمود: بلال چه چیز تو را به خواب فروبرد؟ بلال گفت: ای پیامبر خدا آنچه شما را فراگرفت مرا هم فراگرفت، پیامبر خدا ص فرمود اذان بگو و بلال اذان گفت، آنگاه پیامبر ص دو رکعت سنت نماز صبح را خواند و به یارانش دستور داد که آن را بخوانند سپس بلند شد و با آنها نماز صبح را خواند و گفت: هر کسی نمازی را فراموش کرد، هر وقت که آن را به یاد آورد باید آن را بخواند، زیرا خداوند می‌فرماید:          نماز را برای یاد من برپا دار. زراره می‌گوید این حدیث را برای حکم و یارانش نقل کردم، حکم گفت: این حدیث تو حدیث قبلی را نقض می‌کند. آنگاه نزد ابوجعفر ؛ آمدم و او را از آنچه آنها گفته بودند باخبر کردم، فرمود: ای زراره آیا به آنها نگفتی که هردو وقت گذشته شده بودند و پیامبر ص قضای آن را به جای آورد([42]).

مجلسی در توضیحی که پیرامون این حدیث گفته، می‌گوید: (شهید می‌گوید در این حدیث چند فایده است یکی اینکه مستحب است که هر گاه گروهی از قومی خوابیدند یک نگهبان داشته باشند ...).

و یکی اینکه خداوند پیامبرش ص را خواب برد برای آن که به امت پیامبرص تعلیم دهد، و تا اینکه امت از یکدیگر به خاطر خواب رفتن و قضا شدن نماز عیب‌جوئي نكنند، و سراغ ندارم کسی به این توهم که این حدیث عیبی برای عصمت می‌باشد آن را رد کرده باشد([43]).

و مجلسی از أبی‌جحیفه روایت می‌کند که گفت: پیامبر ص در همان سفرش بود که در آن خواب رفتند تا آن که خورشید طلوع کرد، سپس گفت: شما مرده بودید و خداوند ارواحتان را به شما بازگرداند([44]).

پس ای عبدالحسین چرا این سؤال‌ها را از ائمه خود نمی‌کنی و چرا از آنها نمی‌پرسی که آیا نگهبانان همانند مؤذن خوابیدند؟ و چرا از آنها نمی‌پرسی که پیامبر ص در آن روز لشکر به تعداد هزار و ششصد نفر همراه داشت، پس معمولاً امکان ندارد همه این افراد به خواب بروند.

چرا این سؤال‌های پوچ و بی‌ارزش را از ائمه خود نمی‌پرسی!، آیا این حدیث از خوارق امام معصومت می‌باشد؟!

و عجیب اینجاست که دوستان عبدالحسین می‌گویند که پیامبر ص در آغوش علی ؛ خوابیده بود و نماز عصر علی قضا شد و آنگاه خورشید دوباره برگردانده شد که امیرالمؤمنین نماز عصرش را بخواند!!

بار خدایا از تعصب و گمراهی به تو پناه می‌بریم!

 

اعتراض عبدالحسین به اینکه گاو و گرگی به زبان عربی حرف می‌زنند

عبدالحسین در ص 120 این حدیث را ذکر کرده که از ابوهریره روایت است که گفت: پیامبر خدا ص نماز صبح را خواند سپس رو به مردم کرد و گفت: مردی در حالی که گاوی را به جلو می‌برد ناگهان بر آن سوار شد و آن را زد، گاو گفت ما برای این کار آفریده نشده‌ایم و بلکه فقط برای شخم زدن آفریده شده‌ایم. مردم گفتند: سبحان‌الله گاو سخن می‌گوید، پیامبر ص فرمود من و ابوبکر و عمر به این امر ایمان داریم. و مردی در میان گوسفندانش بود که ناگهان گرگ حمله کرد و یک گوسفند را با خود برد او به دنبال آن رفت تا آن که گوسفندش را از دست گرگ نجات داد، گرگ به او گفت آن را از دست من نجات دادی اما چه کسی آن را در آن روز که جز من چوپانی نيست از دست من نجات می‌دهد، مردم گفتند: سبحان‌الله گرگ حرف می‌زند! پیامبر ص فرمود من و ابوبکر و عمر به این ایمان داریم([45]).

عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث می‌گوید: (ابوهریره شیفته چیزهای عجیب و غریب است خیالبافی و علاقه‌اش باعث شده تا او به بیان امور خارق‌العاده‌ بپردازد گاهی از گفتن چیزهایی لذت می‌برد که فراتر از طبیعت هستند، مثلاً او می‌گوید سنگ لباس‌های موسی را برداشت و فرار کرد، و موسی فرشته مرگ را زد و چشمش را کور کرد، بر ایوب ملخ‌های طلایی بارید، و ديگرچيزهائي كم وقوع آنها ناممكن ميباشد. و اینک می‌گوید که گاو و گرگی به زبان شیوای عربی حرف می‌زده‌اند و از دانش و حکمت سخن می‌گفته‌اند، چیزی که اصلاً اتفاق نیافتاده و هرگز اتفاق نخواهد افتاد زیرا سنت الهی در آفرینش از افتادن چنین اتفاقاتی جلوگیری می‌کند مگر آن که در مقام به مبارزه طلبیدن و اظهار معجزه چنین چیزی به عنوان نشانه‌ای برای اثبات نبوت و دلیلی بر اینکه فرد با خدا ارتباط دارد رخ دهد، و فردی که گاوش را به محل کشاورزی خود می‌برد و در راه سوار آن می‌شود محلی برای اظهار معجزه نیست و همچنین مقام چوپان، وقتی گرگ به گوسفندانش حمله می‌کند مقامی نیست که معجزه نشان داده شود، پس از نظر عقلی امکان ندارد که گفته شود این حدیث صحیح است چون همه عاقلان  اتفاق دارند که معجزات و امور خارق‌العاده بیهوده اتفاق نمی‌افتند).

می‌گویم (مؤلف) مجلسی در بحار، 65/79 کتاب السماء والعالم بابی آورده که آن را چنین ناميده است «باب الثعلب والأرنب والذئب والأسد» «باب در بیان روباه و خرگوش و گرگ و شیر» در همین باب مجلسی حدیثی را که عبدالحسین منکر آن است را از طریق ابوهریره از صحیحین نقل کرده است. پس ببینید که عبدالحسین چقدر فریبکار است، مجلسی که افتخار آنهاست این حدیث را ذکر کرده اما عبدالحسین آن را انکار می‌کند؟ و همچنین در 19/129 کتاب تاریخ نبینا در «باب نزول المدینه وبناؤه المسجد والبیوت» حدیث ابوهریره را روایت کرده است. مجلسی می‌گوید در این سال گرگ در بیرون از مدینه حرف زد و به آمدن پیامبر خدا ص هشدار داد چنان که از ابوهریره روایت شده است.

و در جلد 17/394، مفید در امالی خود از ابی‌سعید خدری آن را روایت کرده است.

و مجلسی در البحار، 65/78 به نقل از ابن عبدالبر و غیره می‌گوید: «گرگ با سه نفر از اصحاب حرف زده است و آنها عبارتند از رافع بن عمیره، و سلمه بن اکوع و اهبان بن أوس اسلمی. به خاطر این عرب‌ها می‌گویند او مانند گرگ اهبان است، از او تعجب می‌کنند ...».

این حدیث را ابوهریره روایت نکرده است پس عبدالحسین چه می‌گوید؟

نگاه کنید که عبدالحسین چقدر نسبت به احادیث اهل بیت جاهل است!!

و ابوهریره چنان احادیث عجیبی که ائمه تو رؤیت کرده‌اند که با شنيدن آن مو بر اندام انسان راست مي‌شود را روایت نکرده است، پس اگر می‌خواهی اعتراض کنی بهتر است به معصومین خود اعتراض کنی، آنهایی که دوست دارند با یاران خود در مورد مافوق طبیعت سخن بگویند و برای اثبات این سخن کافی است که به عناوین ابواب زير مراجعه شود.

در مدینه معاجز، 1/151-159 روایت 98 «حدیث جام».

و در ص 255 روایت 161 «زنده کردن دو ماهی توسط اسرائیلی‌ها».

و در ص 266 روایت 169 « حرف زدن گرگ» سخن گفتن دو گرگ و سلام کردنشان به او ؛.

و در ص 273 روایت 170 «حرف زدن شترها و لباس‌ها».

و در ص 275 روایت 171 سلام دادن شیر به او ؛.

و در ص 281 روایت 177 سخن گفتن گاو به نام او ؛.

و در ص 282 روایت 178 سخن گفتن فیل.

و در ص 284 روایت 179 سخن گفتن مرغابی.

و در ص 285 روایت 180 سخن گفتن بلدرچین.

و در ص 288 روایت 182 «سخن گفتن اسب».

و در ص 297 روایت 184 «به حرف آمدن کوه‌ها و سنگ‌ها و درختان» به نام او ؛.

و در ص 299 روایت 85 «سخن گفتن مار».

و در ص 398 روایت 262 «سخن گفتن نخل خرما به نام نبی و وصی».

و در ص 409 روایت 272 «سخن گفتن شیر با پیامبر ص و امیرالمؤمنین».

و در ص 412 روایت 273 «حرف زدن شتر و ستودن امیرالمؤمنین ؛».

و در ص 415 روایت 275 «حرف زدن زیرانداز و سخن گفتن شلاق و سخن گفتن الاغ».

و در ص 418 روایت 278 «گواهی دادن بادنجان به ولایت امیرالمؤمنین ؛».

و در ص 419 روایت 279 «اقرار برنج به اینکه امیرالمؤمنین ؛ وصی است».

و در ص 422 روایت 297 «حرف زدن لباس‌ها و موزه‌ها».

و در 2/20 روایت 20363 «سخن گفتن شتر به اینکه او ؛ امیرالمؤمنین است».

و در ص 82 روایت 371 «ماهی یونس ولایت علی و اهل بیت را بیان می‌کند».

و در ص 5/505 روایت 1021 «سخن گفتن امام ؛ با اسبش».

و در ص 528 روایت 1037 سخن گفتن آهو در فضیلت امیرالمؤمنین ؛.

پس کجاست عبدالحسین که می‌گوید: (چیزی است که اصلاً اتفاق نیافتاده و نخواهد افتاد و سنت خداوند در آفرینش مانع از رخ دادن چنین چیزی می‌شود...).

پس نگاه کنید که عبدالحسین چقدر دروغ می‌گوید!!

عبدالحسین سخن گفتن گرگ و گاو را انکار می‌کند اما همین مطلب از طریق اهل بیت به اثبات رسیده است و ما آن را نقل می‌کنیم تا خواننده بیشتر به دروغگویی و فریبکاری عبدالحسین پی ببرد.

از علی ؛ روایت است که گفت: «گرگ با اشعث بن قیس خزاعی حرف زد، گرگ آمد و اشعث چند بار آن را فراری داد، سپس در بار چهارم اشعث گفت: هیچ گرگی بی‌حیاتر از تو ندیده‌ام. گرگ به او گفت: بی‌حیاتر از من کسی است که از مردی روی گردانده که از آن مرد روی زمین هیچ کسی افضل و برتر نیست و هیچ کسی از او دارای بینش کامل‌تری نیست و او شرق و غرب را زیر سیطره خود درخواهد آورد، او می‌گوید لا إله إلاَّ ‌الله اما آنها او را رها می‌کنند، پس من بی‌حیاتر هستم یا تو که از این مرد بزرگوار که فرستاده پروردگار جهانیان است روی برگردانده‌ای»([46]).

و در خرائج روایت شده که ابوعبدالله ؛ گفت: سه حیوان بوده‌اند که خداوند در زمان پیامبر ص آنها را به سخن درآورده است، یکی شتر و شکایت آن از صاحبش، و گرگ که نزد پیامبر ص آمد و از گرسنگی به او شکایت کرد، آنگاه پیامبر ص صاحبان گوسفندان را فراخواند و گفت: چیزی به عنوان سهمیه گوسفند بدهید اما آنها بخل ورزیده و چنین نکردند ... اما گاو خبر آمدن پیامبرص را داد، گاو در باغ بنی سالم از انصار بود و گفت: ... فریاد زننده‌ای با زبان شیوای عربی فریاد می‌زند که هیچ معبود به حقی جز پروردگار جهانیان نیست و محمد ص فرستاده خدا و سرور پیامبران است و علی وصی پیامبر ص سرور اوصیا است!!([47]).

 

اعتراض عبدالحسین به این حدیث که ترکه پیامبر ص صدقه است

در ص 143 عبدالحسین این حدیث را ذکر کرده که از ابوهریره روایت است که پیامبر ص فرمود: وارثان من درهم و دیناری از من ارث نمی‌برند آنچه از خود به جا گذاشتم هر چه از مخارج زنانم و کارگرم اضافه می‌شود صدقه است([48]).

عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث می‌گوید: (این مفهومی حدیثی است که فقط ابوبکر آن را از پیامبر ص روایت کرده و از آن به ارث نبردن فاطمه زهرا از پدرش استدلال کرده است ... و این حدیث را فقط خود خلیفه روایت کرده و در زمان او کسی غیر از او آن را روایت نکرده است، و گفته شده که مالک بن اُوس حدثان نیز آن را روایت کرده است).

می‌گویم (مؤلف) تنها ابوبکر این حدیث را روایت نکرده است بلکه عمر و علی وسعد بن ابی‌وقاص و عباس و عبدالرحمن بن عوف و زبیر بن عوام و ابوهریره و عایشه و طلحه و حذیفه و ابن عباس ن همه این حدیث را روایت کرده‌اند. پس آیا فقط ابوبکر آن را روایت کرده است؟!!

و آیا فقط ابوهریره آن را روایت کرده است؟! آیا عبدالحسین از در پیش گرفتن این روش و شیوه انحرافی خجالت نمی‌کشد، و می‌کوشد تا ما را قانع کند که دروغ‌های او را بپذیریم!! امانتداری علمی کجاست؟ کجاست ذوق فنی که عبدالحسین ادعای آن را می‌کند!

و اضافه بر این، همین حدیث را کافی از طریق اهل بیت روایت کرده است!!

کلینی در کافی، 1/34 باب ثواب العالم والمتعلم از حمادبن عیسی و او از قداح و او از ابی‌عبدالله ؛ روایت می‌کند که گفت: پیامبر خدا ص فرمود: هر کس راهی را در پیش بگیرد که در آن به دنبال علم باشد خداوند راه بهشت را برای او هموار می‌نماید و او را بدان راه سوق می‌دهد ... و فضیلت عالم بر عابد مانند فضیلت و برتری ماه بر سایر ستارگان است و علما وارثان پیامبران هستند، پیامبران درهم و دیناری از خود به ارث نگذاشتند بلکه آنها علم را از خود به ارث گذاشتند، پس هر کس علم فراگرفت به بهرة بزرگی دست یافته است.

 

اعتراض عبدالحسین به اینکه ابوطالب در حال شرک مرده است

در ص 150 عبدالحسین این حدیث را می‌آورد که ابوهریره می‌گوید پیامبر خداص به عمویش گفت بگو لا إله إلاَّ الله که در روز قیامت برایت گواهی می‌دهم،  ابو طالب گفت: اگر قریش به من طعنه نمی‌زدند آن را می‌گفتم اما آنها خواهند گفت که از ترس این کلمه را گفته است، آنگاه خداوند این آیه را نازل کرد:                        (القصص: 56)([49]).

عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث می‌کوشد تا بوسیله تعصب مذهبی‌اش آن را پوچ قلمداد کند و می‌گوید: (وقتی پیامبر ص و عمویش با هم حرف می‌زدند ابوهریره کجا بود که چنان سخنان آنها را نقل می‌کند که گویا آنها را دیده و حرف‌هایشان را با گوش خودش شنیده است؟ ... این حدیث از آن احادیثی است که باطل‌گرایان برای آن که خود را به دشمنان آل ابی‌طالب نزدیک کنند ساخته‌اند، و با ساختن این حدیث به دولت اموی خدمت کرده‌اند تا بهتر بتواند کارهایش را گسترش دهد، و گذشتگان و بزرگان در ابطال و رد این حدیث سخن گفته‌اند که نیازی نیست که ما به آن بپردازیم ...).

طعنه‌ای که عبدالحسین می‌زند از آن جا که مبنای آن تعصب مذهبی و عدم امانتداری علمی است مردود می‌باشد، و هر گاه تعصب و رعایت نکردن امانتداری علمی در نقد جمع شوند آن پژوهش یا نقد مردود و بی‌ارزش است.

و خواننده محترم شما موضع عبدالحسین را نسبت به ابوهریره می‌دانید او می‌کوشد تا عقدة دلش را خالی کند، وگرنه مردن ابوطالب در حال شرک و اباء ورزیدن او از به زبان آوردن شهادتین چیزی است که تنها ابوهریره آن را روایت نکرده است بلکه دیگر کسانی از صحابه چون عباس و ابی‌سعید خدری و جابرن آن را روایت کرده‌اند. و شیعه هم این حدیث را روایت کرده‌اند.

قمی در تفسیرش می‌گوید که علی‌بن ابراهیم در تفسیر آیه (إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ) می‌گوید: این آیه در مورد ابوطالب نازل شد، پیامبر ص می‌گفت: عموجان بگو لا إله إلاَّ الله روز قیامت به سبب آن به تو سود خواهم رساند، اما ابوطالب می‌گفت كه اي پسر برادر من خودم بهتر می‌دانم، وقتی ابوطالب مُرد عباس بن عبدالمطلب نزد پیامبر خدا ص شهادت داد که ابوطالب به هنگام مرگ این کلمه را به زبان آورده است، پیامبر خدا ص فرمود: من از او این کلمه را نشنیدم و امیدوارم روز قیامت به او سودی برسانم([50]).

و فضل‌الله راوندی شیعه در کتابش «نوادر الراوندی»، ص 10 می‌گوید: پیامبر خدا ص فرمود: آسان‌ترین عذاب دوزخ به عمویم داده می‌شود او را از عمق جهنم بیرون و به کناره آن می‌رسانم و او دو کفش به پا دارد که مغزش بر اثر گرمای آن کفش‌ها می‌جوشد.

و مجلسی به نقل از ابن ابی‌الحدید می‌گوید: مردم در مورد اسلام آوردن ابوطالب اختلاف کرده‌اند امامیه و زیدیه می‌گویند: او در حال اسلام مرده است و برخی از علمای معتزله نیز همین را گفته‌اند که از آن جمله عبارتند از شیخ ابوالقاسم بلخی و ابوجعفر اسکافی و غیره، بیشتر مردم از اهل حدیث و عموم و مشایخ بصری ما و غیره می‌گویند که او بر دین قومش مرده است و در این مورد حدیث مشهوری را روایت می‌کنند که پیامبر خدا ص به هنگام مرگ ابوطالب به او گفت: عموجان کلمه شهادت را بگو فردا پیش خدا برایت گواهی می‌دهم، ابوطالب گفت: اگر عرب‌ها نمی‌گفتند که ابوطالب به هنگام مرگ هراسان شده است آن را به زبان می‌آوردم، و روایت شده که او گفت من بر دین بزرگان هستم! و گفته شده که او گفته است من بر دین عبدالمطلب هستم.

و بسیاری از محدثین روایت کرده‌اند که فرمودة الهی که می‌فرماید:                                                                           ﭿ                     (التوبه: ١١٣-١١٤).

«پیامبر ص و مؤمنان حق ندارند برای مشرکان طلب آمرزش کنند گرچه آن مشرکان خویشاوند باشند بعد از آن که برایشان روشن شده که اهل دوزخ هستند، و طلب آمرزش ابراهیم برای پدرش به خاطر وعده‌ای بود که به او داده بود اما وقتی برای ابراهیم روشن شد که پدرش دشمن خداست از او بیزاری جست».

در مورد ابوطالب نازل شده است چون پیامبر ص بعد از وفات ابوطالب برایش طلب آمرزش کرد. و روایت کرده‌اند که           (القصص: ٥٦). در مورد ابوطالب نازل شده است. 

و روایت کرده‌اند که علی بعد از وفات ابوطالب نزد پیامبر ص آمد و به او گفت: عموی گمراهت وفات یافت در مورد او به من چه دستوری می‌دهی؟ و هیچ کس نقل کرده که ابوطالب را در حالی دیده که نماز می‌خوانده است، و فرق مسلمان با کافر نماز است، و علی و جعفر از ترکه او چیزی برنداشتند.

و از پیامبر ص روایت کرده‌اند که فرمود: خداوند به من وعده داده که عذاب ابوطالب را کم کند چون او با من خوبی کرده است بنابراین او در کنار جهنم قرار دارد. و همچنین از پیامبر ص روایت کرده‌اند که به او گفتند: چرا برای پدر و مادرت طلب آمرزش نمی‌کنی، فرمود اگر برای آنها طلب آمرزش می‌کردم برای ابوطالب طلب آمرزش می‌نمودم چون ابوطالب چنان نیکی‌هایی در حق من کرده که پدر و مادرم نکرده‌اند، عبدالله و آمنه و ابوطالب در اتاقی از اتاق‌های جهنم هستند (نگا: البحار، 35/155).

و عجيب اين است كه شيعه در مورد پدران پيامبران همچون اعتقادی ندارند، به عنوان مثال در مورد آزر پدر ابراهیم که قرآن به صراحت او را کافر ذکر کرده است می گویند که آیه دربارة عموی ابراهیم نازل شده است.

 

اعتراض عبدالحسین به این حدیث که امتی مسخ شده و تبدیل به موش گردیدند

در ص 157 عبدالحسین این حدیث را ذکر می‌کند که ابوهریره از پیامبر ص روایت می‌کند که فرمود: امتی از بنی‌اسرائیل گم شدند و معلوم نشد که چه شدند به نظر من آن امت همین موش است که وقتی شیر شتر برای آن گذاشته شود آن را نمی‌خورد و وقتی شیر گوسفند برای آن گذاشته شود آن را می‌خورد([51]).

بعد از ذکر این حدیث عبدالحسین عربده می‌کشد و این سو و آن سو می‌رود و می‌گوید: (این در حدی پوچ و بی‌معنی است که امت ستبر و محکم، فریب آن را نمی‌خورد مگر آن که عقل و خرد آن با مشکلی مواجه شده باشد، اما شیخین (بخاری و مسلم) راحت از کنار این خرافه‌گو می‌گذرند و از این حدیث با این که پوچ و بی‌معناست استدلال می‌کنند و اگر این ننگی برای اسلام نمی‌بود ما آن را رها می‌کردیم اما باید هر مسلمانی با تمام قدرت از سنت دفاع کند ... زیرا چنین خرافاتی از بزرگترین آفت‌هایی هستند که اسلام به آن گرفتار است).

می‌گویم (مؤلف) اگر عبدالحسین این حدیث را پوچ و بی‌ارزش می‌شمارد، اینک از این قبیل سخنان پوچ به گفته او، برایش بیان می‌داریم.

در مدینه معاجز، 2/42 روایت 387 از امیرالمؤمنین ؛ روایت شده که تعدادی از منافقین پیش او آمدند و گفتند: تو می‌گویی که این ماهی مسخ شده است؟ گفت: بله، گفتند: دلیل آن را به ما نشان بده، آنگاه امیرالمؤمنین آنها را به کنار فرات آورد و صدا زد هناس هناس، آن وقت ماهی به او جواب داد لبیک. و امیرالمؤمنین به او گفت: تو کیستی؟ گفت از کسانی هستنم که ولایت تو بر آنها عرضه شد اما نپذیرفتند و مسخ شدند! و از کسانی که با تو هستند افرادی همانند ما مسخ خواهند شد!!، و مثل ما می‌شوند، امیرالمؤمنین گفت: حکایت خود را تعریف کن تا حاضران بشنوند و بدانند، ماهی گفت: بله ما بیست و چهار قبیله از بنی‌اسرائیل بودیم!! ما تمرد و سرپیچی کردیم، و ولایت تو بر ما عرضه شد اما ما نپذیرفتیم!! و از شهرها جدا شدیم و تباهی و فساد کردیم، آنگاه کسی نزد ما آمد که تو آن را بهتر می‌دانی و در میان ما فریاد زد و همه ما را یک جا جمع کرد ... سپس فریادی دیگر زد و گفت: به قدرت خدا مسخ شوید، آنگاه ما به جنس‌های مختلفی مسخ شدیم ... .

می‌گویم (مؤلف) این روایت چنان پوچ و بی‌ارزش است که امت ستبر و محکم فریب آن را نمی‌خورد اما باید هر مسلمانی با تمام قدرت از سنت دفاع کند، زیرا این خرافات از بزرگترین آفت‌هایی هستند که اسلام به آن گرفتار شده است! پس کجا هستی ای عبدالحسین و چه می‌گویی در مورد این خرافات؟!

و از امام کاظم ؛ روایت است که او دربارة کسانی که چهره‌اشان مسخ شده است گفت: آنها دوازده گروه هستند که مسخ شدن هر یک علتی دارد، فیل فرشته‌ای بود که با مردی لوطی زنا کرد و به خاطر این مسخ شد و تبدیل به فیل گشت، و خرس بادیه‌نشین دیوثی بود که تبدیل به خرس شد، و زنی که به شوهرش خیانت می‌کرد و از حیض و جنابت غسل نمی‌کرد مسخ شد و تبدیل به خرگوش گردید، و مردی که خرماهای مردم را می‌دزدید مسخ شد و تبدیل به خفاش گردید، و ستاره سهیل مالیات‌ بگیری در یمن بود، و ستاره زهره زنی بود که هاروت و ماروت به سبب آن به فتنه مبتلا شدند، و اما بوزینه‌ها و خوک‌ها قومی از بنی‌اسرائیل هستند که در روز شنبه تجاوز و سر پیچی کردند، و ماهی رودخانه‌ای و سوسمار گروهی از بنی‌اسرائیل بودند که وقتی سفره آسمانی برای عیسی آمد آنها به آن ایمان نیاوردند بنابراین سرگردان شدند و گروهی در دریا افتاد و گروهی در خشکی ماند، عقرب مرد سخن‌چینی بود که مسخ شد، و زنبور در ترازو دزدی می‌کرد بنابراین چهر‌ه‌اش مسخ شد و تبدیل به زنبور گردید([52]).

برای آن که بحث طولانی نشود خواننده گرامی را به عناوین و باب‌هایی که هاشم نجرانی در کتاب (مدینه معاجز) آورده و آن را از معجزات ائمه شمرده است! حواله می‌دهیم.

در 1/308 روایت 193 «مردی که به سبب دعای امیرالمؤمنین تبدیل به سگی شد».

و 1/310 روایت 194 «مردی که مسخ شد و سگی گردید».

و در 1/311 روایت 195 «مردی که سرش به سر خوکی تبدیل شد» و «مردی که سر و صورتش چون سر و صورت خوک گردید».

و در 1/313 روایت 197 «مردی که به سبب دعای او ؛ تبدیل به کلاغ شد».

و در 2/66 باب 277 «مردی مسخ شد و تبدیل به لاک‌پُشت گردید».

2/288 روایت 558 «مردی که امیرالمؤمنین ؛ را دشنام می‌داد تبدیل به سگ شد».

و در 2/297 روایت 560 «مردی که امیرالمؤمنین به او گفت بتمرگ و آنگاه سر آن مرد تبدیل به سر سگ شد».

و در 3/260 روایت 880 «زن شدن مرد و مرد شدن زن و بازگرداندن آنها به حالت اولی‌اشان».

به حق که این خرافات از بزرگترین آفت‌هایی هستند که اسلام به آن گرفتار شده است!

بار خدایا از تو سلامت عقل و دین  و دوری از هواپرستی و گمراهی را می‌طلبیم.

 

اعتراض عبدالحسین به این حدیث که «هر کس صبح جنب بود روزه نگیرد»

در ص 157 عبدالحسین این حدیث را ذکر کرده که ابی‌بکر می‌گوید از ابوهریره شنیدم که از داستان‌هایش تعریف می‌کرد: هر کس در حالی صبح کرد که جنب بود پس روزه نگیرد([53])، می‌گوید این را برای پدرم عبدالرحمن گفتم او نپذیرفت و عبدالرحمن به راه افتاد و من هم همراه او حرکت کردیم تا اینکه نزد عایشه و ام سلمه آمدیم و عبدالرحمن آنها را در این مورد پرسید، هر دو گفتند پیامبر ص در حالی که صبح کرد که جنب بود، روزه می‌گرفت، می‌گوید آنگاه رفتیم تا اینکه پیش مروان والی مدینه آمدیم، عبدالرحمن این موضوع را با او در میان گذاشت مروان گفت دوباره پیش ابوهریره برو و او را از آنچه می‌گوید بپرس، می‌گوید پیش ابوهریره آمدیم و عبدالرحمن موضوع را برای او گفت ابوهریره گفت آیا عایشه و ام سلمه این را گفتند؟ عبدالرحمن گفت: بله، ابوهریره گفت: آن دو از من بهتر می‌دانند، سپس ابوهریره آنچه در این مورد گفته بود را به فضل به عباس نسبت داد و گفت این را از فضل شنیده‌ام و از پیامبر ص نشنیده‌ام و ابوهریره سخنش را پس گرفت([54]).

عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث می‌گوید: (اگر فضل زنده می‌بود ابوهریره جرأت نمی‌کرد به او چنین چیزی را نسبت دهد).

و در حاشیه ص 158 می‌گوید: (پیامبر ص بسی برتر و بزرگتر از آن چیزی است که ادعا می‌کنند هرگز او در حالی صبح نمی‌کند که جنب باشد بخصوص در ایام روزه، و احتلام برای انبیا جایز نیست چون احتلام بازی شیطان است و آنها از آن پاک هستند).

می‌گویم (مؤلف) عجیب اين است كه عبدالحسین با وجود اعتراض به ابوهريره، به مقتضای حدیث او عمل می‌کند، زیرا او شیعه امامی است و فقه شیعه می‌گوید هر کس در حالی صبح کرد که جنب بود روزه نگیرد، آیا این عجیب نیست؟ و اینک اقوال ائمه اهل بیت که او معتقد به عصمت آنهاست را بیان می‌کنیم!

همین حدیث را امام معصوم شما مطابق با حدیث ابوهریره روایت کرده است.

حبیب خثعمی از امام صادق ؛ روایت می‌کند که گفت: پیامبر ص در ماه رمضان شب نماز می‌خواند و سپس جنب می‌شد!! و قصداً غسل نمی‌کرد تا اینکه صبح می‌دمید و طلوع می‌کرد([55]). و در التهذیب، 6/15 محمدبن حمران از ابی‌عبدالله ؛ روایت می‌کند و می‌گوید: او را در مورد کسی پرسیدم که جُنُب است و در مسجد می‌نشیند؟ فرمود: نه، حق ندارد بنشیند، اما می‌تواند از آن بگذرد به جز مسجد‌الحرام و مسجد مدینه و گفت: یاران ما روایت کرده‌اند که پیامبر خدا ص فرمود: هیچ کس در مسجد من نخوابد و در آن نباید کسی جُنُب بشود و خداوند به من وحی کرده که مسجد پاکی داشته باشم برای هیچ کس جایز نیست که در حالت جنابت و ناپاکی در آن باشد به جز من و علی و حسن و حسین که می‌توانیم در حال جنابت در آن باشیم.

و محمد بن عيسى از سليمان بن جعفر مروزی از فقیه ؛ روایت می‌کند که گفت: اگر کسی در شب ماه رمضان جنب شد و غسل نکرد تا آن که صبح شد بر او لازم است که دو ماه پی در پی روزه بگیرد و آن روز را هم روزه بگیرد([56]).

از ابي بصير از ابي عبدالله روايتي شده است درباره مردی که در ماه رمضان در شب جنب شد و عمدا غسل نکرد تا اینکه صبح شد، فرمود: یک عبد را آزاد می‌کند یا دو ماه پشت سر هم روزه می‌گیرد یا شصت فقیر را غذا می‌دهد([57]).

و در مسند الرضا (2/194 باب کسی که جنب شد و او جنب بود): از احمد بن محمد از ابی الحسن ؛ روایت می‌کند، و می‌گوید: «از ایشان در مورد مردی که در ماه رمضان در شب با همسرش نزدیکی می‌کند یا اینکه جنب می‌شود سپس عمدا می‌خوابد تا صبح شود، پرسیدم، فرمودند: «آن روز را روزه می‌گیرد و قضای آن روز نیز بر او واجب است».

در مرآة العقول (16/278 ح1 باب کسی که در ماه رمضان در شب جنب می‌شود): از حلبی از ابی عبدالله ؛ روایت است که ایشان در مورد مردی که اول شب جنب شد یا اینکه با همسرش نزدیکی کرد، سپس خوابید تا اینکه صبح شد، می‌فرماید: آن روز را روزه می‌گیرد سپس بعد از تمام شدن رمضان آن روز را قضا می‌کند و روزه می‌گیرد و از خداوند طلب آمرزش می‌کند.

الحلی در شرائع الإسلام (1/192) می‌گوید: «کسی که جنب شد و خوابید به نیت اینکه غسل می‌کند، سپس بیدار شد و دوباره خوابید، و سپس بیدار شد و دوباره برای سومین بار به نیت اینکه بعدا غسل می‌کند خوابید تا اینکه خورشید طلوع کرد، بنابر قول مشهور کفاره روز بر او واجب است.

و مجلسی در مرآة العقول (16/278) می‌گوید: «مشهور بین اصحاب که بر آن ادعای اجماع نیز شده است این است که ماندن بر جنابت به طور عمد تا اینکه فجر طلوع کند حرام است و قضاء روزه و کفاره نیز بر شخص واجب خواهد شد.

و قول بعدم حرام بودن ماندن بر جنابت منسوب به صدوق است. و ابن ابی عقیل و سید رأی به وجوب قضاي روزه دارند، و همچنین مشهور است که قضاي روزه واجب می‌شود اگر شخصی بخوابد و قصد اغتسال نداشته باشد و حتی اگر قصد اغتسال داشته باشد قضای روزه واجب است.

می‌گویم (مؤلف): پس چرا بر ابوهریره انکار می‌کنید در حالی که این رأی، رأی مذهب شماست؟! و ائمه و علمای معتبر شما بر این رأی فتوا می‌دهند.

پس علم و آگاهی عبدالحسین به روایات کجاست؟! و در نتیجه شیوه و روشی که عبدالحسین در طعن به روایات ابوهریره پیش گرفته است، این طعن متوجه امامان معصوم او از اهل بیت نیز می‌شود.

روشن و واضح است که احتلام و جنابت هیچ منافاتی با روزه ندارد، بدلیل اینکه انسان ممکن است در طول روز جنب شود و غسل کردن را به تأخیر بیاندازد و در این حالت روزه او باطل نخواهد شد.

شیخ شیعه مرتضی، تسلیم این حکم شده و به آن اعتراف می‌کند، چنانکه در کتاب الانتصار ص:64 می‌گوید: «ما قضاء روزه را بر کسی که عمداً بر جنابت مانده و غسل نکرده است را به دلیل  وجود منافات و تعارض بین جنابت و روزه واجب نمی‌کنیم، بلکه دلیل وجوب قضای روزه این است که شخص عمدا در طول روزی که روزه بوده جنب بوده است».

 

اعتراض عبدالحسین به حدیث «واگیر نیست...»

در ص 159 عبدالحسین تحت عنوان «دو حدیث متناقض می‌گوید بخاری از ابوهریره روایت می‌کند که گفت پیامبر ص فرمود: «سرايت بيماري، صفر و هامه، اصالتي ندارند. يك فرد باديه نشين گفت :اي رسول خدا! پس چرا شترانم كه در ريگستان بسر ميبرند و مانند آهو هستند، به محض اينكه نزد شتران گر ميآيند و در ميان آنان ميروند، گر ميشوند؟ رسول اكرم ص فرمود: «پس چه كسي شتر اول را گر كرده است».

عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث می‌گوید: بخاری این حدیث را روایت کرده و بلافاصله بعد از آن از ابی‌سلمه روایت می‌کند که می‌گوید از ابوهریره شنیدم که می‌گفت: پیامبر ص فرمود: کسی که بیمار است نباید نزد کسی برود که سالم است، آنگاه ابوسلمه گفت: ای ابوهریره مگر حدیث بیان نکردی که بیماری به دیگران سرایت نمی‌کند، ابوهریره حدیث اول خود را انکار کرد و سخنان نامفهومی گفت، ابو سلمه مى‌گويد: نديدم كه حديثى غير از فراموش كرده باشد([58]).

(گفتم: آری کسی که هر دو اسبش دوشادوش حرکت نمی‌کنند اینگونه است).

می‌گویم (مؤلف) این حدیث را بخاری در صحیح خود از ابوهریره و از ابن عمر و از انس بن مالک ن روایت کرده است و نیز طبری از عایشه و از سعدبن ابی‌وقاص آن را روایت کرده است و مسلم از ابی‌هریره و سائب بن یزید و جابر و انس و از ابن عمر آن را روایت کرده است، پس این حدیث را تنها ابوهریره روایت نکرده‌ بلکه تعدادی از صحابه هم آن را روایت کرده‌اند.

و شیخ شیعه نوری در مستدرک خود، 8/278-279 آن را از طریق ابوهریره روایت کرده است. و اگر عبدالحسین معتقد است که حدیثی که ابوهریره روایت کرده (دو حدیث متضاد هستند)!! پس اینک تناقضات اهل بیت که این حدیث را روایت کرده‌اند ارائه می‌شود.

نظربن قرواش جمال از ابی‌عبدالله ؛ روایت می‌کند و مي‌گوید که از ابی عبدالله در مورد شترانی که گَر (یک نوع مریضی واگیردار) گرفته هستند و من آنها را از دیگر شتران به خاطر آن که مبادا بیماری‌‌اشان سرایت کند جدا می‌کنم پرسیدم فرمود: بادیه‌نشینی نزد پیامبر ص آمد و گفت: ای پیامبر خدا من گوسفندان و گاوهای گر گرفته‌ای که به قیمت ارزان فروخته می‌شوند می‌یابم اما آن را نمی‌خرم چون می‌ترسم که بیماری‌اشان به شتران و گوسفندان من سرایت کند، پیامبر ص فرمود: ای بادیه‌نشین پس اولی را چه کسی بیمار کرده است؟ و سپس فرمود: بیماری سرایت نمی‌کند، و فال بد گرفتن و سوت زدن درست نیست و نباید بعد از گرفتن فرزند از شیر به او شیر داده شود([59]).

و در الفقیه، 4/258 از امام صادق ؛ روایت است که گفت: از فرد جذامی چنان فرار کن که از شیر فرار می‌کنی.

و الجزائری در الانوار النعمانیه، 2/145 می‌گوید و از او روایت شده که گفت: کسی که بیمار است پیش فرد سالم نیاید و از فرد جذامی چنان فرار کن که از شیر فرار می‌‌کنی.

پس ای عبدالحسین چرا این همه دشمنی با ابوهریره می‌ورزی و چرا اینقدر به او طعنه می‌زنی؟ و هر طعنه‌ای که تو به ابوهریره می‌زنی در حقیقت به ائمه اهل بیت ن می‌زنی.

 

اعتراض عبدالحسین به حدیث «دو نوزاد از امور غیبی حرف می‌زنند»

در ص 159 عبدالحسین می‌گوید: شیخین از ابوهریره روایت کرده‌اند که گفت: پیامبر ص فرمود: مردی در میان بنی‌اسرائیل بود که به او جریج گفته می‌شد او نماز می‌خواند، مادرش آمد و او را صدا زد او با خودش گفت جواب مادر را بدهم یا نماز بخوانم؟ آنگاه مادرش گفت: بار خدایا او را نمیران مگر آن که او را به زنان فاحشه گرفتار کنی، جریج در عبادتگاهش بود که زنی پیش او آمد و خودش را به او عرضه کرد اما جریج نپذیرفت و آن زن پیش چوپانی رفت و با آن چوپان همبستر شد و از چوپان فرزندی به دنیا آورد و گفت این فرزند را از جریج به دنیا آورده‌ام، آنگاه مردم آمدند و عبادتگاه او را خراب کردند و به او ناسزا گفتند، پس از آن او وضو گرفت و نماز خواند و سپس پیش بچه آمد و گفت ای پسربچه پدرت کیست؟ بچه گفت: پدرم چوپان است! مردم گفتند ما عبادتگاه تو را از طلا می‌سازیم گفت: نه از گِل آن را بسازید، و زنی بود که فرزندش را شیر می‌داد سواری از کنار زن گذشت که زیبا و خوب بود زن گفت خدایا پسرم را همانند این بگردان، بچه پستان مادرش را رها کرد و رو به سوار نمود و گفت: بار خدایا مرا مثل او نکن! سپس پستان مادرش را گرفت (ابوهریره می‌گوید) گویا پیامبر ص را می‌بینم که انگشتش را می‌مکید! سپس کنیزی از آن جا گذشت مادر بچه گفت: خدایا پسرم را مثل این نکن آنگاه بچه پستان را رها کرد و گفت: خدایا مرا مانند این بگردان! مادرش گفت: چرا؟ بچه به مادرش گفت: آن سوار مرد سرکشی بود و این کنیز را می‌گویند که دزدی کرده‌ و زنا کرده و حال آن که چنین نکرده است([60]).

عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث می‌گوید: (جریج و همچنین این دو کودک پیامبران نبوده‌اند، پس امکان ندارد که امور خارق‌العاده از آنها سر زده باشد، چون امور خارق‌العاده و معجزات از پیامبران سر می‌زند. تا اینگونه نبوت آنها اثبات شود، بنابراین حرف زدن این دو کودک و خبر دادن آنها از امور غیبی چیزی است که فطرت آن را نمی‌پذیرد ...).

می‌گویم (مؤلف) شما بیشتر از این دو مورد در ائمه خود ادعا می‌کنید، و می‌گویید که معجزات ائمه هستند، و گفته‌اید که آنها در گهواره از امور غیبی خبر داده‌اند! و قرآن و همه صحیفه‌های پیامبران را در گهواره می‌خوانده‌اند، و چنین معجزه‌هایی را علامه شما هاشم نجرانی در کتاب «مدینه المعاجز» جمع کرده است!!

و اگر ما بخواهیم مقام ائمه و معجزاتشان را چنان که شما ادعا می‌کنید بیان کنیم باید چندین جلد کتاب نوشت. بنابراین به خاطر اختصار فقط شما را به این عناوین و ابواب در کتاب «مدینه المعاجز» حواله می‌دهیم.

در 1/45-48 روایت 1 «باب اول در مورد معجزه‌های امیرالمؤمنین ؛، اولا معجزه‌های تولد او ؛».

و 1/414 روایت 274 «سخن گفتن کودک شش ماهه به امر و دستور امیرالمؤمنین!! و سخن گفتن کودکی دیگر»!!

و در 3/135 روایت 794 «كودكي حرف مي‌زند و مي‌گوید علی ولی الله است».

و در 3/500 روایت 1015 معاجز الامام حسین «سخن گفتن کودک شیرخوار».

و در 6/224 روایت 1965 معجزه‌های امام کاظم «در گوشی صحبت کردن امام کاظم با پدرش وقتی که در گهواره بود» فرزندان ائمه در گهواره و در شکم مادرانشان حرف می‌زنند و صحیفه‌ها را می‌خوانند»!!

و اینک روایاتی از اهل بیت نقل می‌شود که می‌گوید ائمه وقتی متولد می‌شوند با زبان فصیح حرف می‌زنند! و آنها صحیفه‌های پیامبران را در بدو تولد می‌خواندند!! ... آیت‌الله حسن شیرازی در کتابش «الفقه»، 99/13 در مورد حالات ائمه به هنگام تولد می‌گوید: (اگر به حالات ائمه قبل و بعد از تولد توجه شود عقل ما را به این راهنمایی می‌کند، فاطمه در حالی که در شکم مادرش بود با مادرش حرف می‌زد).

و در المحجه از احمدبن اسحاق بن سعد اشعری روایت شده که گفت: نزد ابی‌محمدحسن عسکری ؛ آمدم و به او گفتم: سرورم آیا مهدی علامتی دارد که به دلم اطمینان دهد؟ آنگاه کودک شروع به سخن گفتن با زبان فصیح عربی کرد!! و گفت من بقیةالله خدا در زمین او هستم و من از دشمنان خدا انتقام می‌گیرم!!([61]).

و یعقوب‌بن سراج می‌گوید نزد ابی‌عبدالله ؛ رفتم او بالای سر موسی ؛ که در گهواره بود ایستاده بود و او تا مدتی طولانی با موسی درگوشی حرف می‌زد من نشستم تا آن که او کارش تمام شد، آنگاه به سوی او رفتم، به من گفت: به سرورت نزدیک شو و به او سلام کن، من به (موسی که در گهواره بود) نزدیک شدم و به او سلام کردم جواب سلام مرا با زبان فصیح داد ...!!([62]).

پس اینها ائمه شما هستند که امور خارق‌العاده‌ای از آنها سر می‌زند که حتی از پیامبران سر نزده است، پس چگونه تو ادعا می‌کنی که امور خارق‌العاده فقط از پیامبران سر می‌زنند([63])؟!

و در المحجه، 4/278 از زکریا بن آدم روایت شده که گفت: از امام رضا شنیدم که می‌گفت: پدرم از کسانی بود که در گهواره‌اش سخن گفت. و قزوینی در کتابش «علی من المهد إلى اللحد»، ص 23 بابی با این عنوان آورده است «علی قرآن را قبل از آن که نازل شود می‌خواند»!! و اینک آن روایت را به اختصار ذکر می‌کنیم. خلاصه داستان از این قرار است: (ابوطالب به فاطمه بنت اسد تبریک گفت و نوزادش را به آغوش گرفت و سپس آن را به مادرش برگرداند، پیامبرص آمد و هنوز مبعوث نشده بود، وقتی علی پیامبر ص را دید شروع به خندیدن کرد گویا پسری یک ساله بود!! ... آنگاه پیامبر ص او را به آغوش گرفت و بوسید و خدا را به خاطر تولد این نوزاد که وزیر و بهترین برادر او در آینده بود ستایش کرد ... آنگاه علی به پیامبر ص سلام کرد و سپس این آیات را خواند:

                     (المؤمنون: ١-٢). اما حدیثی که عبدالحسین آن را انکار می‌کند ائمه نیز آن را روایت کرده‌اند!!

راوندی از ابی جعفر ؛ روایت می‌کند که گفت: در میان بنی‌اسرائیل عابدی به نام جریج بود او در عبادتگاهش مشغول عبادت بود مادرش آمد و او داشت نماز می‌خواند مادرش او را صدا زد و او جواب مادرش را نداد، آنگاه مادرش برگشت و رفت، و باز دوباره پیش او آمد و او را صدا زد اما او با مادرش حرف نزد و جواب او را نداد، آنگاه مادرش برگشت در حالی که می‌گفت: از او می‌خواهم که تو را رسوا کند، در فردای آن روز زن فاحشه‌ای بچه‌ای به دنیا آورد و ادعا کرد که این بچه از جریج است این سخن در میان بنی‌اسرائیل شایع شد و گفتند که کسی که مردم را به خاطر زنا ملامت می‌کند خودش زنا کرده است، پادشاه دستور داد جریج را به دار بیاویزند، آنگاه مادرش پیش او آمد در حالی که به صورت خود می‌زد، جریج به او گفت: آرام باش این به خاطر دعای تو است وقتی مردم این حرف جریج را شنیدند گفتند چکار کنیم؟ جریج گفت: بچه را بیاورید، بچه را آوردند و جریج او را گرفت و گفت: پدرت کیست؟ گفت پدرم فلان چوپان است([64]).

 

اعتراض عبدالحسین به حدیث «سپردن حفاظت از زکات فطریه به ابوهریره و آمدن شیطان برای دزدیدن آن»

در ص 161 عبدالحسین این حدیث را می‌آورد که بخاری از ابوهریره روایت می‌کند که گفت: پیامبر ص مرا موظف کرد تا نگهبان زکات فطریه باشم، ناگهان دیدم که فردی آمد و شروع به برداشتن از آن کرد، او را گرفتم و گفتم سوگند به خدا تو را پیش پیامبر ص می‌برم گفت: نیازمند هستم و فرزندان زیادی دارم و به شدت نیاز دارم، ابوهریره می‌گوید: او را رها کردم و وقتی صبح شد پیامبر ص فرمود: ابوهریره اسیرت چه کار کرد؟ گفتم ای پیامبرخدا ص از نیاز شدید و عیال‌دار بودن شکایت کرد من به او ترحم کردم و او را رها کردم، پیامبر ص فرمود: او به تو دروغ گفته و به زودی برخواهد گشت، ابوهریره می‌گوید: به کمین او نشستم و او آمد و شروع به برداشتن از خوراکی‌ها کرد او را گرفتم، و گفتم تو را پیش پیامبر ص می‌برم، گفت: مرا بگذار زیرا نیازمند و عیال‌دار هستم دوباره نمی‌آیم، بر او ترحم کردم و رهایش نمودم وقتی صبح شد پیامبر ص به من گفت: ای ابوهریره دیشب اسیرت چه کار کرد، گفتم: ای پیامبر خدا ص از نیازمندی شدید و عیال‌دار بودن شکایت کرد من به او ترحم کردم و رهایش کردم پیامبر ص گفت: او به تو دروغ گفته و به زودی برمی‌گردد، ابوهریره می‌گوید به کمین او نشستم او آمد و شروع به برداشتن از خوراکی‌‌ها کرد او را گرفتم و گفتم: تو را پیش پیامبر ص می‌برم گفت: مرا رها کن به تو سخنانی می‌آموزم که خداوند به سبب آن به تو فایده می‌دهد هر وقت به رختخواب رفتی آیه الکرسی را بخوان که تا صبح خداوند تو را حفاظت می‌کند و هیچ شیطانی به تو نزدیک نخواهد شد، آنگاه او را رها کردم وقتی صبح شد پیامبر خدا ص به من گفت: اسیرت دیشب چه کار کرد؟ من داستان را برای آن حضرت تعریف کردم فرمود: آیا می‌دانی در این سه روز با چه کسی حرف می‌زدی؟ گفتم: نه، فرمود آن شیطان بوده است.

عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث با تعجب می‌گوید: (این خرافاتی است که هیچ کسی به آن توجه نمی‌کند مگر کسی که عقلش را از دست داده باشد ... ابوهریره در مورد شیطان‌هایش به ما چیزهای عجیب و غریبی می‌گوید، گاهی می‌گوید که آنها برای فرزندانشان خوراکی می‌دزدند و گاهی می‌گوید که وقتی اذان را بشنوند گوز می‌دهند ... و دیگر قصه‌هایی که افراد عاقل به آن گوش فرا نمی‌دهند، بار خدایا از عدم تشخیص و ضعف عقل به تو پناه می‌بریم).

می‌گویم (مؤلف) اگر آن طور است که ادعا می‌کنی پس به آنچه علما و ائمه تو از شیاطین خود روایت کرده‌اند گوش کن!

مجلسی شما در بحار، 63/297 این حدیث را از طریق ابی‌هریره از صحیح بخاری نقل کرده است. خواننده محترم جهالت عبدالحسین بلکه دشمنی او را با این صحابی بزرگوار نگاه کنید مجلسی این حدیث را در کتابش می‌آورد اما عبدالحسین به آن اعتراض می‌کند، پس این تقیه و گمراه کردن برای چیست؟!!

 همچنانکه مجلسی در بحار، 63/316-317 باب ذکر ابلیس و قصصه و در 63/112-113 کتاب السماء و باب حقیقة الجن وأموالهم را ذکر كرده است.

از ایوب انصاری روایت است که او گفت: مقداری خرما داشتم چیزی به صورت نوری می‌آمد و از آن برمی‌داشت، ما از این چیز به پیامبر ص شکایت کردیم، فرمود: برو هر وقت آن را دیدی بگو: بسم‌الله بیا نزد پیامبر؟ می‌گوید آن را دستگیر کردم و او قسم خورد که برنگردد، آن رها کردم گفت: من به تو چیزی را یادآوری می‌کنم و آن اینکه آیه‌الکرسی را در خانه‌ات بخوان هیچ شیطانی به تو نزدیک نخواهد شد، نزد پیامبر ص آمدم، فرمود اسیرت چکار کرد؟ او را از آنچه گفته بود با خبر کردم، فرمود: به تو راست گفته و حال آن که دروغگوست.

و اما اینکه عبدالحسین می‌گوید: (ابوهریره در مورد شیطان‌هایش به ما چیزی عجیب و غریبی می‌گوید گاهی می‌گوید که آنها برای فرزندانشان خوراکی می‌دزدند و گاهی می‌گوید که وقتی اذان را بشنوند گوز می‌دهند، و همه آنچه که ابوهریره فقط راوی آن است عجیب است ...).

می‌گویم (مؤلف) برای کسانی که به قرآن و سنت ایمان دارند این حدیث اشکالی ندارد، و همین حدیث را مجلسی شما در 63/315 کتاب السماء والعالم «باب ذکر ابلیس وقصصه» آورده است. مجلسی می‌گوید مسلم از سهل‌بن ابی‌صالح روایت می‌کند که گفت: پدرم مرا پیش بنی‌حارثه فرستاد و غلامی همراه من بود، از پشت دیواری کسی اسم او را گفت و صدایش زد، غلام ما روی دیوار رفت اما چیزی ندید، من ماجرا را برای پدرم تعریف کردم گفت: اگر می‌دانستم که چنین چیزی را می‌بینی تو را نمی‌فرستادم هر گاه صدایی شنیدی اذان بگو من از ابوهریره شنیده‌ام که از پیامبر ص روایت می‌کرد که آن حضرت فرموده است: وقتی اذان گفته شود شیطان فرار می‌کند.

و در روایتی دیگر آمده که ابوهریره از پیامبر ص روایت می‌کند که فرمود: هر گاه شیطان‌ها و جن‌ها خود را به شما عرضه کردند اذان بگویید چون شیطان وقتی اذان را بشنود فرار می‌کند در حالی که گوز می‌دهد. و همچنین محقق احسائی در کتابش العوالی، 1/409 می‌گوید که از او روایت شده است که وقتی مؤذن اذان بگوید شیطان در حالی که گوز می‌دهد فرار می‌کند. و نوری در کتابش «المستدرک، 4/73 در ابواب الاذان والاقامه» هم این را ذکر کرده است. به راستی که عبدالحسین چقدر نسبت به مذهب خود بی‌خبر است.

 

 اعتراض عبدالحسین به حدیث مسلمان شدن مادر ابوهریره به سبب دعای پیامبر، و دعا کردن پیامبر ص که مؤمنان ابوهریره و مادرش را دوست بدارند و آن دو نیز مؤمنان را دوست بدارند

در ص 162 عبدالحسین این حدیث را ذکر می‌کند و می‌گوید مسلم از ابوهریره روایت کرده که گفت: من مادرم را به اسلام دعوت می‌دادم روزی او را به اسلام دعوت دادم او در مورد پیامبر ص چیزی به من گفت که ناراحت شدم، آنگاه در حالی که گریه می‌کردم نزد پیامبر خدا ص آمدم و گفتم ای رسول خدا مادرم درباره تو سخنی به من گفت که ناراحت هستم دعا کن خدا او را هدایت کند. پیامبر ص فرمود: بار خدایا مادر ابوهریره را هدایت نما، من خوشحال شدم و بیرون آمدم وقتی به در خانه رسیدم دیدم که بسته است مادرم صدای پاهایم را شنید و گفت: ابوهریره در جای خود بایست. و من صدای آب را شنیدم مادرم غسل کرد و چادرش را پوشید و در را باز کرد و گفت: ای ابوهریره من گواهی می‌دهم که هیچ معبود به حقی جز خدا نیست و گواهی می‌دهم که محمد ص بنده و پیامبر خداست ابوهریره می‌گوید پیش پیامبر ص برگشتم در حالی که از خوشحالی گریه می‌کردم و گفتم ای پیامبر خدا شاد باش خداوند دعای تو را پذیرفت و مادر ابوهریره را هدایت کرد آنگاه پیامبر، خدا را ستایش کرد و گفت: خوب است، من گفتم: ای پیامبر خدا دعا کن که خداوند من و مادرم را محبوب مؤمنان بگرداند و مؤمنان را محبوب ما بگرداند، آنگاه پیامبر ص فرمود: بار خدایا این بنده‌ات یعنی ابوهریره را و مادرش را محبوب بندگان مؤمن خود بگردان و مؤمنان را محبوب آنها بگردان، بنابراین هر مؤمنی که اسم مرا بشنود مرا دوست می‌دارد([65]).

عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث می‌گوید: (این حدیث از چند جهت قابل تأمل است: یکی اینکه این حدیث را جز ابوهریره هیچ کس از پیامبر ص روایت نکرده است پس این مثل سایر احادیثی است که او به تنهایی از پیامبر ص روایت کرده است ...تا جايي كه مي‌گوید: پنجم اینکه: اگر آنچه ابوهریره ادعا می‌کند که پیامبر ص دعا کرده که مؤمنان او و مادرش را دوست بدارند و آن دو نیز مؤمنان را دوست بدارند صحیح و درست می‌بود اهل بیت که سرور مؤمنان و رهبران اهل دین هستند او را دوست می‌داشتند پس چرا دوازده امام و علمای اهل بیت او را رد می‌کنند و حدیث او را قبول نمی‌کنند؟ و به آنچه او به تنهایی از پیامبر ص روایت کرده توجه نمی‌کنند، تا جایی که امیرالمؤمنین ؛ گفت: (دروغگوترین فرد که به پیامبر ص دروغ نسبت می‌دهد ابوهریره دوسی است).

و در حاشیه این صفحه می‌گوید: (و در این مورد اخبار و روایات متواتری از ائمه اطهار روایت شده است و این جمله را امام معتزله ابوجعفر اسکافی از امیرالمؤمنین روایت کرده است چنان که در ص 360 جلد اول شرح النهج الحمیدی آمده است.

و اگر آن طور که ابوهریره ادعا می‌کند مؤمنان او را دوست می‌دارند عمر وقتی او را از فرمانداری بحرین عزل کرد به او نمی‌گفت: ای دشمن خدا و ای دشمن کتاب خدا ... پس چگونه کسی که دشمن خدا و دشمن کتابش است همه مؤمنان را دوست می‌دارد و همه مؤمنان او را دوست می‌دارند؟ و عمر در زمان پیامبرص ابوهریره را زد ...).

می‌گویم (مؤلف) اگر به احادیث فضایل با عقل و برداشت تو نگاه شود، نتیجه چنین می‌شود که فضایل راویان شما که تو در کتاب المراجعات خود آنها را ستوده‌ای اعتباری ندارند مثلاً زراره هر چه در مورد فضیلت خود روایت کرده فقط او از امامش آن را روایت کرده است و دیگران روایت نکرده‌اند، پس اعتباری ندارند. به عنوان مثال الکشی در رجال، 2/133 ش 208 با سند خود از زراره روایت می‌کند که گفت: ابوعبدالله ؛ فرمود: ای زراره اسم تو در میان اسامی اهل بهشت بدون الف نوشته شده است، گفتم: فدایت شوم اسم من عبدربه است ولی به زراره ملقب شده‌ام.

این حدیث را هیچ کسی جز زراره روایت نکرده است! و همچنین روایت شده که زراره گفت: سوگند به خدا هر کلمه‌ای که از جعفربن محمد می‌شنوم ایمانم افزوده می‌شود.

این حدیث را فقط زراره روایت کرده است. و همچنین از حسین‌بن زراره روایت شده که گفت: به ابوعبدالله گفتم پدرم تو را سلام کرد و گفت فدایت شوم هنوز افرادی می‌آیند و می‌گویند تو در مورد من چیزی گفته‌ای، فرمود: به پدرت سلام کن و به او بگو سوگند به خدا دوست دارم به خیر دنیا و آخرت نایل شوی و سوگند به خدا من از تو خوشنود هستم و بعد از این هر چه مردم بگویند هیچ اهمیت ندارد.

این حدیث را فقط پسر زراره روایت کرده است! و از پدرش به صورت قطعی چیزی مشخص نشده است و پدربزرگش راهبی بود که مسلمان نشد چنان که طوسی گفته است.

پس دوستداران زراره چه پاسخی دارند؟ آیا کسی دیگر غیر از زراره در مورد  اسلام زراره و مسلمان شدن پدرش و جدش چیزی گفته است؟

در آن زمان اسلام خیلی گسترش یافته بود پس آنها در دوران جاهلیت نبودند از این رو او عذری برای عدم پذیرفتن اسلام نداشته ‌است ... . اگر طرفداران زراره دلیلی دارند به ما بگویند و سوگند به خدا من با وجود فکر کردن ندیده‌ام که کسی در مورد پدر و مادر زراره چیزی گفته باشد ... . و اما اینکه عبدالحسین می‌گوید: (اگر آن طور که ابوهریره ادعا می‌کند مؤمنان او را دوست می‌دارند عمر وقتی او را از فرمانداری بحرین عزل کرد به او نمی‌گفت ای دشمن خدا و ای دشمن کتابش...) و اینکه می‌گوید: (چرا دوازده امام و علمای اهل بیت او را رد می‌کنند و حدیث او را قبول نمی‌کنند ...).

می‌گویم (مؤلف) استاد عبدالمنعم صالح در کتابش «دفاع عن ابی‌هریره» به تفصیل روایت فرزندان علی و یارانش و همه شیعیان صدر اول که از ابوهریره روایت کرده‌اند را ذکر کرده است و می‌گوید: نظام و ابوجعفر اسکافی معتزلی به امام علی دروغ نسبت داده‌اند و برای آن که ابوهریره را تکذیب کنند بدون سند روایتی به علی نسبت داده‌اند که به ابوهریره توهین کرده است و متأخرین شیعه فریب این دو مرد معتزلی را خورده‌اند و باورشان اینگونه است که ابوهریره دروغگو بوده است اما این ادعا غیر قابل قبول است و برای هیچ کسی اعتباری ندارد چون بدون سند ذکر شده است، و علمای نقّاد همه روایاتی را که سند ندارند دور انداخته و رد کرده‌اند. با وجود این ما با دلایل قطعی و کافی در این فصل ثابت خواهیم کرد که فرزندان علی ن حدیث ابوهریرهt را معتبر می‌دانسته‌اند و از او روایت می‌کرده‌اند، و فرماندهان بزرگ لشکر علی که همراه او در جنگ‌های جمل و صفین و نهروان جنگیده‌اند از ابوهریره روایت کرده‌اند، و همه تابعینی که علی را دیده و از او روایت کرده‌اند از ابوهریره روایت کرده‌اند، و اضافه بر این برخی از موالی فرزندان علی و تعداد زیادی از شیعیان و کوفی‌ها و دوستداران آل علی احادیث ابوهریره روایت کرده و از آن استدلال کرده‌اند و در کتاب‌های خود نوشته‌اند.

همه این روایات و نقل و استدلال به احادیث ابوهریره توسط اطرافیان علی t ثابت می‌کند که فرزندان و فرماندهان و شنوندگان امام علی از تکذیبی که به او نسبت داده می‌شد خبر نداشته‌اند، و شیعیان صدر اول و اهل کوفه که پایتخت امام و قلعه تشیع بود از چنین چیزی خبر نداشته‌اند، پس اگر این سخن دروغین صحت می‌داشت همه اینها آن را می‌دانستند و ابوهریره را رها می‌کردند و از او حدیث روایت نمی‌کردند و حدیث او را نمی‌نوشتند.

در معرفی کسانی که از ابوهریره حدیث روایت کرده‌اند ابتدا به منابع حدیثی خودمان چون طبقات ابن سعد و جرح و تعدیل ابن ابی‌حاتم، الثقات ابن حبان، و تهذیب التهذیب ابن حجر، و میزان الاعتدال ذهبی، استناد می‌کنم و سپس از منابع مهم شیعه آن را اثبات می‌کنم([66]).

می‌گویم (مؤلف) نمونه‌هایی از روایات ابوهریره که شیعه‌ها با اساتید خودشان در کتاب‌هایشان آورده‌اند را بیان خواهم کرد، تا روشن شود که شیعیان صدر اول از ابوهریره روایت می‌کرده‌اند و به احادیث او استدلال می‌کرده‌اند، حتی شیخ شما نوری در همه ابواب کتاب مستدرک خود از ابوهریره روایت کرده است، مثل باب «کراهة استعمال الأجیر قبل تعیین أجرته وعدم جواز منع الأجیر من الجمعة، واستحباب احکام العمال وإتقانها» و «باب استحباب دفع الأجرة إلى الأجیر بعد الفراغ من العمل من غیر تأخیر قبل أن یجف عرقه ..»([67]).

و هاشم نجرانی نقل کرده که علی بن حسین م وقتی حدیث ابوهریرهt را شنید یکی از غلامانش را آزاد کرد.

در حلیه الابرار، 2/23-24 روایت است که روزی پیش علی‌بن حسین گفتم که از ابوهریره شنیدم که می‌گفت: پیامبر خدا ص فرمود هر کسی مؤمنی را آزاد کند خداوند در مقابل هر عضوی از اعضایش، عضوي از آزادکننده را از جهنم آزاد می‌کند و خداوند در مقابل دست او دست این را آزاد می‌کند و در مقابل پا پایش را و ... آنگاه علی ؛ گفت این را از ابوهریره شنیده‌ای؟ سعید گفت: بله، او به یکی از غلام‌هایش که عبدالله‌بن جعفر به هزار درهم آن را از او خواسته بود و او نداده بود گفت تو برای رضای خدا آزاد هستی.

نگاه کن که چگونه علی‌بن حسین م حدیث ابوهریرهt را تصدیق کرد و بدون تکذیب و تردید به حدیث او عمل نمود.

پس چگونه علما و ائمه شما حدیث او را رد می‌کنند و قبول نمی‌نمایند!!



([1])- البرهان، 2/390-400، البحار، 18/319.

([2])- البرهان، 2/397 و 2/403.

([3])- بخاری و مسلم.

([4])- تفسیر قمی، 2/179 و الصافی، 4/204-205-، و کنز الدقائق، 8/230-231، بيان السعادة 3/257، الجوهر الثمين 5/165، نور الثقلين 4/308، قصص الأنبياء ص 249-250، البرهان 3/329، الميزان 16/353، الكاشف 6/243، جوامع الجامع 2/339، منهج الصدقين 4/321، فتح الله كاشانى.

([5])- تفسیر مجمع البیان، طبرسی، 8/372.

([6])- بخاری، باب التفسیر و مسلم، باب الایمان.

([7])- البخاری، کتاب الرقاق و کتاب التوحید و مسلم کتاب الایمان.

([8])- البحار، 8/35 و ص 45و ص48، باب الشفاعة، العیاشی، 2/310-311، ح 145، و قمی 2/25 و البرهان، 2/438، ح 5 و 439، ح 9 و 440، ح 11، ح 15، و 3/351،  ح 4، المیکال، 1/341، ح 727، و الکنز، 8/282، نور الثقلین، 3/206، ح 392 و ص 208، ح 400.

([9])- بخاری، کتاب التوحید.

([10])- برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به کتاب مدینه المعاجز، هاشم نجرانی.

([11])- البحار، 12/344، کتاب النبوة باب قصص ایوب.

([12])- البحار، 12/352، کتاب النبوة باب قصص ایوب.

([13])- الزام الناصب، 2/252-279.

([14])- بخاری در الجهاد و السیر و در بدء الخلق و مسلم در كتاب السلام آن را روایت کرده است.

([15])- البحار، 5/286 کتاب العدل والمعاد، قصص الانبیاء، الجزائری، ص 482.

([16])- البحار، 64/264 و ص 292، قرب الاسناد، ص 121.

([17])- البحار، 64/271، کتاب السماء والعالم، باب النحل والنمل وسائر ما نهی عن قتله.

([18])- البحار، 64/268.

([19])- التهذیب، 3/25، الانوار النعمانیه، 1/358، روضة الواعظین، 2/334.

([20])- رجال الکشی، ص 67، شرح حال قنبر، ح 21.

([21])- امام بخاری آن را در کتاب جمعه و نماز و ادب و اخبار آحاد و اذان، و امام مسلم آن را در کتاب مساجد ومواضع الصلاة واصحاب سنن نیز آن را روایت کردهاند.

([22])- بخاری، کتاب الایمان و النذور، مسلم، کتاب المساجد.

([23])- مسند الرضا، 2/514.

([24])- من لایحضره الفقیه، 1/234.

([25])- ن ک شرح عقاید صدوق، ص 160 و من لایحضره الفقیه، 1/234.

([26])- ن ک عقائد الامامیه، ص 91.

([27])- المحاسن، ص 236، البحار، 17/105، تاریخ نبینا و 84/242، کتاب الصلوة باب وصف الصلاة.

([28])- همان طور که می‌بینید در حدیث کلمه (یا او را لعنت کرده‌ام) نیامده است اما عبدالحسین همچون عادت شیعه آن را تحریف کرده و اضافه کرده است!!

([29])- بخاری در الدعوات و مسلم در البر و الصله روایت کرده است.

([30])- البحار، 1/104/290، ح 3 باب جوامع احکام القضاء، نوادر احمد بن محمدبن عیسی، ص 78.

([31])- مراة العقول، کتاب الزکاة باب معرفة الجود والسخاء، 16/168-169، ح 5.

([32])- بخاری و مسلم.

([33])- بحار 14/88-89 كتاب النبوة، مجلسى گويد: بخاری و مسلم اين حديث را در صحيح آوردهاند، و اين حديث عبد على الحويزى در تفسير الثقلين 4/460 روايت 85 آورده، طبرسى در تفسيرش المجمع  8/477، و عالم و عارف ميرزا محمد مشهدى در تفسير كنز الدقائق 8/575 آورده است.

([34])- البحار، 14/87-88، قرب الاسناد، ص 81، تفسیر مجمع البیان، 8/477، نورالثقلین، 4/460.

([35])- عیون المعجزات، ص 43، نوادر المعجزات، ص 52، ح21، حلیة الابرار، 1/270، البحار، 18/68، ح4 و 63/90، ح45.

([36])- مسلم.

([37])- الوسائل، 5/348، البحار، 17/103-104 باب سهو ونومه عن الصلاة، دارالسلام، 4/397 قصة نوم النبی ص، عن صلاة الصبح.

([38])- البرهان، 2/151، الوسائل، 5/349، الاصول، 1/164، الجواهر السنیة، ص 100.

([39])- البرهان، 17/106-107، تفسیر الکنز، 8/133.

([40])- بحار، 17/104 کتاب تاریخ نبینا باب سهوه ونومه عن الصلاة و 87/24 کتاب الصلاة، الفروع، 3/294 کتاب الصلاة، ح 9.

([41])- بحار، 21/42 کتاب تاریخ نبینا باب ذکر حوادث بعد غزوة خیبر.

([42])- البحار، 88/290-291 کتاب الصلاة باب احکام قضاء الصلاة.

([43])- البحار، 87/25.

([44])- البحار، 61/63 کتاب السماء والعالم باب حقیقه النفس والروح وأحوالهما.

([45])- بخاری آنرا در( احاديث انبیاء، مزارعه، و مناقب) و مسلم در (فضائل صحابه) آوردند.

([46])-الثاقب في المناقب، ص 72 فصل فی کلام البهائم، القطره، 1/113 الباب الثاني فی اهداء الذئب الثواب لشیعه علی ؛!! الخرائج، 2/496-497 و 2/504 و 521-523، في أعلام النبي ص المناقب في كلام الحيوانات، القطره، 1/39-42 کلام الذئب فی النبوة، كلام الذئب في فضائل النبي ص، وص 86-87 في كلام الحيوانات،  اعلام الوری، ص 51-52، فصل وأما المعجزات القاهرة الدالة على نبوتع التي هي سوى القرآن.

([47])- الخرائج، 2/496 فی اعلام النبی ص، الثاقب فی المناقب، ص 71 و 75، فصل في بيان آيات من كلام البهائم.

([48])- بخاری آنرا در (وصايا، فرض خمس، و فرائض) و مسلم در (جهاد و سير) آوردهاند.

([49])- مسلم آن را در (ایمان) و ترمذي در (تفسير) و احمد آوردهاند.

([50])- تفسیر قمی، 2/142، (القصص، 56)، البرهان، 3/230.

([51])- بخاری، بدء الخلق، ومسلم، الزهد والرقاق.

([52])- حلیة المتقین، ص 647-648 الفصل الثامن بيان عموم أحوال الحيوان وأصنافها.

([53])-  عبدالحسین در حاشیه کتابش (پاورقی) می‎گوید: نیکی و احسان ابوبکر به ابوهریره پنهان نیست اگر که او را یک قصه‎گو بداند، و قصه‎گو در اصطلاح لغت به کسی گفته می‎شود که در جمع مردم قصه می‎گوید تا از این راه پولی بدست آورد و بیشتر قصه‎‎گویان خرافه‎گو هستند و پرت و پلا می‎گویند.

می‎گوید: (مؤلف) و خدا را شکر که شک و گمان و افتراءات و حرفهای دروغین عبدالحسین را در این کتاب بطور مفصل بیان کردیم، و در آینده روایات اهل بیت را که موافق روایات ابوهریره می‎باشد را بیان می‎کنیم، پس آیا عبدالحسین بر ائمه معصومش هم همان حکمی را که برابر ابوهریره اجرا کرده است حکم خواهد کرد؟!.

([54])- مسلم در کتاب الصیام روایت کرده است.

([55])- التهذیب، 4/213، ح 620، الوسائل، باب 16 ما یمسک عنه الصائم، 7/44، المختلف، 3/409.

([56])- الإستبصار، 2/78، التهذیب، 4/212، الوسائل، 7/43.

([57]) -  منبع سابق.

([58])- بخاری و مسلم.

([59])- الوسائل، 8/370، الروضه، 196، البحار، 58/318.

([60])- بخاری آنرا در کتاب(احادیث انبیاء، مظالم، و غصب، و مسلم در كتاب (آداب) آوردهاند.

([61])- المحجة، 4/339 کتاب اخلاق الائمه و آداب الشیعه، الفضائل، 57-59 باب مولد امیرالمؤمنین ؛.

([62])- القطره، 1/222-252، «الثاقب في المناقب»، ص 200، الاکمال، 1/194 باب ما روي في میلاد القائم ؛، الانوار النعمانیه، 2/18، الزام الناصب، 2/328-329، الخرائج، 2/524-525، روضة الواعظین، 1/143، الحلیة، 2/226-228 الباب الاول في مولده وص 391 الباب الثاني في کلامه ؛ طفلاً، وص 524 الباب الثالث في كلامه في بطن أمه ؛، وقرائته ؛ القرآن و ص 529 الباب الرابع في قرائته ؛ ما أنزل الله على أنبیائه بعد سبعة أیام من حال الولادة، وص 533 الباب الخامس في قراءته ؛ حال الولادة، وص 536 الباب السابع في قراءته القرآن في بطن أمه وسجوده عقيب الولادة، حياة الامام العسكر ص318.

([63])-گمان کرده‎اند که علی س و بقیه ائمه معجزاتی را بر حسب ادعایشان داشته‎اند، و اینان در ادعایشان راستگو بوده‎اند پس در نتیجه امام هستند، و این چیز ممنوع و محال می‎باشد زیرا که ذکر معجزه در اثبات قضیه امامت اشتباه محض می‎باشد چون معجزه فقط برای اثبات ثبوت نبوت، و پیامبری بوده و معجزه برای قضیه امامت و دیگر مناصب دینی از جمله قضاوت و اجتهاد و حکومت و وزارت و امثال این مناصب نمی‎باشد، و این به دلیل اینکه بعثت پیامبر ص از طرف خداوند می‎باشد و اثبات نبوت ایشان بدون تصدیق خداوند از طریق خلق معجزات امکان نداشت و این بر خلاف این مناصبی است که در بالا ذکر شده زیرا که این مناصب از طریق امر پیامبر ص امکان‎پذیر بوده و نیاز به معجزه ندارد.

همچنین اظهار معجزات فقط مختص به پیامبران بوده، و اگر کسی غیر از پیامبران ادعای داشتن معجزه را بکند ادعایش از جهت شرع فاقد اعتبار می‎باشد، و در حالی که انتخاب امام به تعیین پیامبر یا انتخاب بزرگان... اهل دین می‎باشد، جائز نیست که معجزه دلیل برای اثبات امامت باشد، و روایات امامان کلام کسانی را که ادعا می‎کنند امامت در زمان خلافت 3 خلیفه اول (ابوبکر و عمر و عثمان) وجود داشته را تکذیب می‎کند و ظهور خوارق العادات و کرامات از امیر و رئیس مسلمان امکان‎پذیر است زیرا که ظهور کرامات محال نیست ولی صحت روایات برای قبول اخبار و روایات ضروری می‎باشد. (نگا: التحفة اثنی عشریه ص185-186).

([64])- قصص الانبیاء، جزائری، ص 517 باب نوادر اخبار بنی‌اسرائیل الجدید فی التفسیر، 4/390.

([65])- مسلم.

([66])- ن ک دفاع عن ابی‌هریره، ص 175-223.

([67])- مستدرک الوسائل، 14/28-29 كتاب الاجارة.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...