فصل اول پاسخ به تهمتهای عبدالحسین شرفالدین موسوی
عبدالحسین در مقدمه کتابش «ابوهریره»، ص ٥ میگوید: این بررسی زندگی یک صحابی است که از پیامبر ص احادیث زیادی روایت کرد و در روایت حدیث افراط نموده است، و در صحاح اهل سنت و در همه مسانیدشان احادیث او را بیش از حد روایت کردهاند، و این کثرت روایت، ما را بر آن داشت تا علت و منبع این کار را بررسی کنیم چون که این روایات با زندگی دینی و عقلی ما ارتباط مستقیم دارد و اگر هم چنین چیزی نمیبود ما به بررسی و اسباب این روایات نمیپرداختیم و آن را مورد بررسی قرار نمیدادیم و نیازی نبود که به این احادیث و راوی آن توجه کنیم.
اما چه کنیم که فقهای این گروه بزرگ و متکلمین آنها در بسیاری از احکام دین و در فروع و اصول آن بدون فکر و اندیشه به این احادیث استدلال کردهاند، در حقیقت نباید این کار اهل سنت شگفتانگیز باشد چون که آنها معتقدند همه اصحاب عادلاند، ولی از آن جا که چنین اصلی دلیلی ندارد چنان که در جایش توضیح داده شده است بنابراین چارهای نداشتیم جز اینکه این فرد و روایتهایش را از نظر کمّی و کیفی مورد بررسی قرار دهیم تا در مورد احادیثی که متعلق به احکام فرعی و اصلی الهی است و او روایت کرده آگاه باشیم.
بنابراین به ناچار زندگی این صحابی (ابوهریره) و احادیث او را مورد بررسی قرار دادیم. و اینجانب بیش از حد بررسی و کاوش نمودم و بعد از تلاش و بررسی حقیقت را در قالب این کتاب ارائه دادهام.
تاریخ زندگی ابوهریره و تحلیل وضعیت روانی او را در این کتاب به شما عرضه میداریم، و همه ابعاد شخصیتی او و ماهیت و حقیقت او را کاملاً در این کتاب ارائه میدهیم تا شما کاملاً او را بشناسید.
و وقتی در احادیث ابوهریره دقت نمودیم و از نظر کمیّ و کیفی آن را زیر ذرهبین گذاشتیم به خدا سوگند چارهای جز اعتراض بر همه احادیث او نداشتیم.
و هرکس آزاد و بیطرفانه به این همه احادیثی که ابوهریره روایت کرده که تعداد آن از مجموع احادیثی که خلفای اربعه و امهات المؤمنین و همه زنان و مردان هاشمی روایت کردهاند بیشتر است نگاه کند، هرگز آن را نمیپذیرد. و چگونه فرد بیسوادی که بعدها مسلمان شد و مدت کمی همراه پیامبر ص بود میتواند تعدادی از احادیث را به خاطر بسپارد که خویشاوندان پیامبر ص و مسلمانان پیشگام آن تعداد را حفظ نکردهاند. و ما اگر با مقیاس علمی و فنّی به قضیه نگاه کنیم میبینیم که معیارهای علمی آنچه را که این راوی افراطی روایت کرده تا حد زیادی قبول ندارند. و سنت بسی برتر از آن است که علفهای خارداری را به آغوش بگیرد که ابوهریره بوسیلۀ آن وجدانهای حرفهای و تخصصی را دچار عذاب کرده است و پس سنت بالاتر از آن است که با چنین روایاتی که معیارهای علمی را زیر پا میگذارد سیمای پاکش آلوده گردد و به پیامبر ص و امتش توهین شود....
آری صحابی بودن فضیلت بزرگی است اما اصحاب معصوم نیستند و در میان آنها افرادی عادل و دستکار و اولیا و برگزیده و صادقاند که این دسته علما و بزرگان اصحاب به شمار میروند، و از طرفی در میان اصحاب افرادی مجهولالحال و منافق و جنایتکار بودهاند که قرآن به صراحت این مطلب را بیان میکند و میگوید: ﴿وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡ﴾ [التوبة: ١٠١][٣٩]. «و از اهل مدینه (نیز)، گروهى سخت به نفاق پاى بندند. تو آنها را نمىشناسى، ولى ما آنها را مى شناسیم».
بنابراین افراد عادل اصحاب حجت هستند و در مورد کسانی که وضعیت و حالت ناشناختهای داشتهاند تحقیق میکنیم، و آن دسته از اصحاب که جنایتکار بودهاند ارزشی ندارند و حدیثشان هم ارزشی ندارد. این است نظریه ما در مورد راویان حدیث چه صحابی باشند و چه غیر از صحابی. و قرآن و سنت همین نظریه را تأیید میکند، از این رو آنان که حدیث جعل میکردهاند اگر هم لفظ صحابی بر آن اطلاق شود ما از آنها نخواهیم گذشت و مخدوش بودن عدالت آنها را بیان میکنیم، چون اگر از آنها بگذریم به خدا و پیامبرش ص و بندگان خدا خیانت کردهایم، و علما و بزرگان و صدیقان و صالحان اصحاب پیامبر ص و عترت او که آن را به منزله کتاب قرار داده و آن را الگویی برای خردمندان قرار داده است برای ما کافی هستند.
بنابراین گرچه ما در مقدمات قضیه اختلاف داریم در نتیجه آن متفق هستیم به این صورت که جمهور (اهل سنت) از ابوهریره و سمره بن جندب و مغیره و معاویه و ابن عاص و مروان و امثالشان میگذرند و آنها را عادل میدانند و میگویند چون آنها از زمره اصحاب پیامبر ص هستند باید به خاطر تقدیس پیامبر ص آنها را عادل دانست. و ما از اینها به خاطر تقدیس و پاک کردن دامن پیامبر ص و سنت او انتقاد میکنیم و هر فرد آزادی فرق حقیقت و تقدیس و تعظیم را میداند.
و بدیهی است که با تکذیب هر کسی که چیزی از پیامبر ص روایت میکند که باورنکردنی است پیامبر ص بیشتر مورد تعظیم و تقدیس قرار میگیرد و منطق علمی که پیامبر ص از پرچمداران علم و شریعت خواسته و از دروغ گفتن بر او برحذر داشته و به جهنم تهدید کرده است، با چنین تکذیبی بیشتر سازگاری دارد.
من این پژوهش را در قالب کتابم - ابوهریره - خالصانه ارائه میدهم تا سنت پیامبر ص را مورد پالایش قرار دهم و همچنین دامان پیامبر ص بزرگ و فرزانه را از دروغها پاک کنم.
[٣٩]- (و من اهل المدینه) منظور این نیست که آنها از صحابه هستند، منافقان از اهل مدینه هستند و بعضی از منافقان از جاههای دیگر میباشند، اما صحابی بودن و منافق بودن با هم جمع نمیشوند و اینکه در مدینه افراد منافقی بوده باشد اشکال ندارد چون از اهل مکه و مدینه نیز افرادی بوده که کافر و طاغوتی بودهاند. و نصوص زیادی در مورد عدالت اصحاب در قرآن و سنت بیان شده است.
پاسخ به عبدالحسین
اینکه او میگوید که ابوهریره بیش از حد حدیث روایت کرده و افراط نموده، دروغ است، ابوهریره حافظ حدیث بود و او کسی بود که بعد از وفات سران و بزرگان اصحاب پیامبر ص، مفتی امت بود که به آنها فتوا میداد و بعد از آن که اصحاب به کشورهای دیگر رفتند که به مردم آن مناطق دین بیاموزند ابوهریره به همراه کسانی دیگر از اصحاب که در مدینه مانده بودند مرجع دینی مسلمین بود، در مطالبی که بعداً بیان خواهد شد مفصلاً به این اعتراض و تهمت عبدالحسین پاسخ خواهیم داد، اما باید در اینجا اشاره کنیم که ابوهریره در روایت حدیث افراط نکرده است بلکه او از دیگر علمای صحابه بود که از او استفتاء میشد. و او فتوا میداد و از او سؤال میپرسیدند و او جواب میداد، پس او نه در دوران خلفای راشدین و نه بعد از آنها افراط نکرده است، بلکه مسلمین به او اعتماد داشتند و جایگاه او را میدانستند از این رو او را در جایگاه شایستهاش قرار میدادند، و چه بسیار افرادی بودند که مسافتهای طولانی را طی میکردند تا به دیدار ابوهریره بیایند و چه بسیار کسانی از خود مدینه بودند که برای پرسیدن مسئلهای یا حدیثی پیش بزرگان اصحاب نمیرفتند و نزد ابوهریره س میآمدند.
پس ابوهریره از پیش خود حدیث زیاد نگفته است، بلکه مردم به حفظ او اعتماد داشتند بنابراین میکوشیدند تا از چشمه دانش او بهره ببرند، پس ابوهریره چه گناهی کرده است، و حال آن که ابن عمر و طلحه بن عبیدالله و زبیر و دیگران به علم و حفظ او شهادت دادهاند، و آنگاه که مردم فکر کردند که او زیاد حدیث میگوید خودش گفت: اگر من حفظ کردهام و آنها فراموش کردهاند چه گناهی دارم.
در منابع شیعه (البحار، ١٨/١٣) باب معجزات النبي في استجابة دعائه به نقل از الخرائج آمده است: که ابوهریره به پیامبر ص گفت: احادیث زیادی از تو میشنوم و فراموش میکنم، پیامبر فرمود: لباست را پهن کن، ابوهریره میگوید: لباسم را پهن کردم آنگاه پیامبر ص دستش را در آن گذاشت و گفت: لباست را جمع کن و من آن را جمع کردم از آن به بعد من فراموش نمیکردم.
اگر پیامبرخدا ص برای ابوهریره س دعا کرده که خداوند به او حافظه قوی بدهد ابوهریره چه گناهی کرده است؟!
مؤلف میگوید: که پیامبرخدا ص برای علی دعا کرد که خداوند به او فهم و حافظه بدهد، از آن پس حتی آیه را از کتاب خدا را فراموش نکرد.
در بحارالانوار، ٤٠/١٣٩ باب ٩٣ آمده است که پیامبر ص هزار باب به او آموخت!! سلیم بن قیس از امیرالمؤمنین ÷ روایت میکند که گفت: من هر گاه از پیامبر ص میپرسیدم مرا جواب میداد، و اگر سؤال نمیکردم خودش به من میگفت، پس هیچ آیهای در هیچ جایی نه در شب نه در روز نه در آسمان و نه در زمین و نه در دنیا و نه در آخرت و نه در بهشت و نه در جهنم و نه در دامنه و نه بر کوه و نه در تاریکی و نه در روشنایی نازل نشده مگر آن که پیامبر ص آن را برایم خوانده است و به من املاء کرده است و من آن را با دست خود نوشتهام، و تفسیر آن و محکم و متشابه و عام و خاص آن را به من آموخته است، و به من آموخته که آیه در کجا و چگونه و در مورد چه کسانی نازل شده است، پیامبر ص برایم دعا کرد که خداوند به من فهم و حافظه بدهد، بنابراین هیچ آیه از کتاب خدا را فراموش نکردهام، و فراموش نکردهام که در کجا نازل شده است.
اگر پیامبر ص برای علی س دعا کرده است که خداوند به او حافظه بدهد علی چه گناهی کرده است؟! و اگر طبق ادعای شیعهها پیامبر ص به او هزار باب یا هزار کلمه آموخته است او چه گناهی دارد؟!.
ثمالی از ابیجعفر روایت میکند که گفت: علی ÷ فرمود: پیامبر خدا ص هزار باب به من آموخت که از هر بابی هزار باب گشوده میشود!! و در روایتی دیگر آمده است، پیامبر خدا ص هزار کلمه به علی آموخت که از هر کلمه هزار کلمه دیگر گشوده میشود[٤٠].
و محمدمهدی در کتاب خود «الجامع لرواة وأصحاب الإمام الرضا»، ١/٢٤٤ نقل میکند که امیرالمؤمنین ÷ گفت: نزدیک شوید زیرا علم پخش میشود و میجوشد، و شکمش را دست میکشید!! و میگفت: این شکم از غذا پر نشده بلکه از علم و دانش پر شده است...»!!.
و نجاشی در رجال، ٢/٣٩٩-٤٠٠ در شرح حال هشام بن محمد بن السائب میگوید: او به فضل و علم معروف و در مذهب ما تخصص داشت و حدیث مشهوری دارد که میگوید: به مشکل و بیماری بزرگی گرفتار شدم علم و دانش خود را فراموش کردم آنگاه نزد جعفر بن محمد ÷ آمدم و نشستم او در یک کاسه علم را به خورد من داد آنگاه علم و دانشم به من بازگشت... .
آیا با توجه به چنین روایاتی عجیب نیست که مؤلف به کثرت احادیث ابیهریره و دانش او اعتراض کند؟!!.
سپس عجیب این است که در قرن بیستم کسی به چنین اعتراضی لب بگشاید!!، آیا قوه حافظه انسان و بخصوص عربها تعجب دارد؟ عربها چندین برابر آنچه ابوهریره حفظ کرده بود حفظ داشتند. آنها قرآن کریم و حدیث و اشعار را از حفظ داشتند، مؤلف (امین) در مورد اینها چه میگوید؟ در مورد اینکه ابوبکر نسبهای عربها را از حفظ داشت چه میگوید؟
در مورد اینکه عایشه ل اشعار عربها را از حفظ داشت چه میگوید؟
و این جاهل و نادان در مورد حماد که از همه مردم تاریخ عربها و اشعار و اخبار و نسب و لغتهایشان را بیشتر میدانست چه میگوید؟ و چه میگوید وقتی که آگاه شود که او برای هر حرفی از حروف الفبا صد قصیده بزرگ از اشعار زمان جاهلیت میسرود علاوه بر اشعار مقطعات و اشعار دوران اسلام؟
چه میگوید آقای عبدالحسین در مورد حافظه امام بخاری، او صد هزار حدیث صحیح از حفظ داشت، و دویست هزار حدیث غیرصحیح، و او کتابش را از میان ششصد هزار حدیث جمعآوری کرد.
چه میگوید درباره حفظ ابن عقده که یکصد و بیست هزار حدیث از حفظ داشت!!.
آیتالله گلپایگانی در کتابش انوار الولایه، ص ٤١٥ در تحقیق سند حدیث شریف میگوید: (شیخ طوسی میگوید: از جماعتی شنیدم که از او حکایت میکردند که او گفت: یکصد و بیست هزار حدیث را همراه با سندهای آن حفظ دارم!! و سیصد هزار حدیث را به خاطر دارم)!![٤١].
مشکل عبدالحسین این است که در هر صفحهای از صفحات کتابش دروغ میگوید و فریب میدهد، او ادعا میکند که ابوهریره بیش از حد حدیث روایت کرده است، اما فراموش میکند یا خودش را به فراموشی میزند که ائمه او که آنها معتقد به عصمتشان هستند و راویان آنها از ائمه چندین برابر ابوهریره حدیث روایت کردهاند و در روایت حدیث افراط کردهاند و کتابهای چهارگانه یا اصول چهارگانهاشان افراط کردهاند.
علاوه بر فصل گذشته که مجلسی در بحارالانوار آورده که در آن از صفحه ١٢٧ تا ص ٢٠٠ حدیث ذکر کرده است آنها ادعا میکنند که به همین مقدار از ائمهشان روایت شده است.
افراط راویان شیعه
عالم معروف شیعه ابوالعباس نجاشی در کتاب رجال خود که معروف به رجال نجاشی میباشد میگوید که ابان بن تغلب سی هزار حدیث از امام جعفر صادق روایت کرده است[٤٢]، و مؤلف کتاب ابوهریره در کتاب دروغین خود المراجعات این مطلب را نقل کرده است[٤٣].
عبدالحسین در کتاب المراجعات میگوید: یکی از آنها فقیه محدث و مفسر و اصولی لغتدان معروف ابوسعید ابان بن تغلب رباح جریری است، او از ثقهترین افراد بود، ائمه ثلاثه را ملاقات نمود و از آنها علوم و احادیث فراوانی روایت نمود، و او فقط از امام صادق سی هزار حدیث روایت کرده است!!.
«چنان که میرزا محمد در کتابش منتهی المقال در شرح حال ابان گفته است...»[٤٤].
و عبدالحسین میگوید: (صادق به ابان بن عثمان گفت که ابان بن تغلب از من سی هزار حدیث روایت کرده است!! شما آن احادیث را از من روایت کنید)[٤٥].
و بلکه بیشتر راویان ثقه آنها چندین برابر این تعداد روایت کردهاند.
محمد بن مسلم بن رباح: که یکی از راویان مهم شیعه میباشد میگوید که امام باقر را در مورد سی هزار حدیث پرسید!! و از صادق شانزده هزار حدیث فراگرفته است!![٤٦].
جابربن یزید جعفی: یکی از راویان افراطی شیعه که بیش از حد حدیث روایت کرده است جابربن یزید جعفی است، از بس که احادیث فراوانی از معصومین در دل او بود دیوانه میشد و به قبرستان میرفت و احادیث معصومین را آنجا دفن میکرد!!.
کشی از جابر جعفی روایت میکند که گفت: ابوجعفر ÷ هفتاد هزار حدیث برای من بیان کرد!! که به هیچکس این احادیث را نگفتهام و نخواهم گفت، جابر میگوید به ابوجعفر ÷ گفتم: فدایت شوم با در میان گذاشتن اسرار خود بار سنگینی بر دوش من گذاشتهای!! که من برای هیچ کسی آن را بیان نخواهم کرد!! گاهی دلم به جوش میآید و دیوانه میشوم!! ابوجعفر گفت: ای جابر هر گاه چنین شدی به قبرستان برو و گودالی بکن و سرت را پایین بیاور و در آن قرار بده و سپس بگو محمد بن علی چنین حدیث برای من گفت و فلان گفت[٤٧].
و کشی از جابر جعفی روایت میکند که گفت: پنجاه هزار حدیث میدانم که هیچکس آن را از من نشنیده است[٤٨].
و حر عاملی در خاتمه الوسائل میگوید: «که او هفتاد هزار حدیث!! از باقر روایت کرده است و یکصد و چهل هزار حدیث در مجموع روایت کرده است!!، و هیچ کسی از جابر بیشتر از ائمه حدیث روایت نکرده است[٤٩].
و عبدالحسین از این راویهای افراطی که بیش از حد حدیث روایت کردهاند در کتاب ساختگیاش المراجعات نام برده و از آنها دفاع کرده و آنان را ستوده است.
پس ای عقلا در حقیقت چه کسی در روایت حدیث افراط کرده است؟! ابوهریره یا روایان شیعه؟
و اما اینکه او در کتابش گفته است که صحاح و سایر مسانید اهل سنت بیش از حد احادیث ابوهریره را روایت کردهاند، این سخن او ستم و ظلم است و ما با او موافق نیستیم و هیچ انسان منصفی این گفته او را نمیپذیرد و این ادعا دروغی واضح و آشکار است، چون در حقیقت افراط در روایت حدیث کاری است که در صحاح شیعه انجام گرفته است چنان که خود عبدالحسین به این امر اعتراف دارد!.
او در کتاب دروغین خود المراجعات میگوید: (و بهترین کتابهای حدیث کتابهای چهارگانه میباشند که در اصول و فروع از گذشته تا کنون مرجع امامیه به شمار میروند، و این کتابها عبارتند از: (الکافی، التهذیب، الاستبصار ومن لا یحضره الفقیه، و احادیث این کتابها به تواتر روایت شدهاند و قطعاً صحیح هستند، و کافی بزرگترین و بهترین و صحیحترین این چهار کتاب میباشد که در آن شانزده هزار و صد و نود و نه حدیث روایت شده است، که تعداد احادیث آن از همه احادیثی که در صحاح سته روایت شده بیشتر میباشد، چنان که شهید در الذکری و دیگر بزرگان این مطلب را بیان کردهاند)[٥٠].
بنگرید که او میگوید: (تعداد احادیث کافی از همه احادیثی که در صحاح سته روایت شده بیشتر است)!.
پس ای عقلا کتابهای شیعه در روایت حدیث افراط کردهاند یا کتابهای اهل سنت؟!
هر حدیثی که در کتابهای اهل سنت روایت شده مورد بررسی قرار گرفته است و در آن تحقیق شده و زندگی راوی و رفتار و قوت حافظهاش نیز مورد بررسی قرار گرفته است. و حدیث هیچ کسی پذیرفته نیست مگر بعد از آن که به عدالت او یقین پیدا کردهاند، و همه راویان و همه متون احادیث مورد نقد و بررسی قرار گرفتهاند، و علمای اهل سنت روایت را به قرآن و سنت عرضه میکردند تا به صحت حدیث دقیقاً پی ببرند، و بعضی از علمای اهل سنت احادیث متضاد با یکدیگر را جمعآوری میکردند و مورد بررسی و مقایسه قرار میدادند تا حقیقت و راه درست مشخص شود، بنابراین صحاح بر اساس معیارهای دقیق علمی نوشته شدهاند که سند و متن هر حدیث مورد بررسی قرار گرفته است در صورتی که در مورد کتابهای حدیث شیعه چنین کاری نشده است، استاد عبدالله فیاض در کتابش الاجازات العلمیة عند المسلمین میگوید: (چنین به نظر میرسد که حدیثسازی توسط شیعههای افراطی گذشته و قرار دادن آن در کتابهای شیعههای معتدل با کشته شدن مغیره بن سعید[٥١] (در سال ١١٩هـ) پایان نیافته است ... و در آغاز قرن سوم هجری این کار نیز انجام میشده است که از طرفی نشانگر عمق حرکت افراطی و از طرفی دیگر نشانه ادامه آن میباشد...).
و استاد عبدالله فیاض میگوید: (شایسته است بگویم که هیچ پالایش و پاکسازی فراگیری در کتابهای حدیث شیعه صورت نگرفته است به آن صورتی محدثین اهل سنت انجام دادهاند که به دنبال تحقیقات و تلاشهای آنان صحاح سته معروف پدید آمدند و به علت نبود کار پاکسازی و تحقیق در کتابهای حدیث شیعه دو چیز در کتابهای حدیث شیعه باقی مانده است:
اول: باقی ماندن احادیث ضعیف در کنار احادیث معتبر.
دوم: سرایت و ورود احادیث شیعههای افراطی در برخی از کتابهای حدیث شیعه، با اینکه ائمه شیعه و علمایشان به این خطر آگاه بودند و تلاش کردند که آن را در نطفه خفه کنند اما از آن جا که پاکسازی فراگیری در کتابهای حدیث شیعه انجام نشده است آنها موفق به انجام این کار نشدند[٥٢].
و این بر خلاف کتابهای حدیث اهل سنت است که آنها کتابهای خود را از احادیث دروغین پاکسازی نمودهاند و مجموعه بزرگی در مورد احادیث موضوع و دروغین تألیف کردهاند، چنان که حافظ جوزجانی متوفای سال ٥٤٣هـ اولین کتاب درباره احادیث موضوع تألیف نمود و آن را «الاباطیل» نام گذاشت، سپس بعد از او حافظ ابن جوزی متوفای سال ٥٩٧هـ کتابی به نام الموضوعات تألیف کرد و سپس بعد از او صاغانی لغوی متوفای سال ٦٥٠هـ دو رساله در این مورد به رشته تحریر درآورد، و بعد از او سیوطی متوفای ٩١٠هـ در این مورد کتابهایی نوشت به نامهای (النكت البدیعات، والوجیز، واللالئ المصنوعة، والتعقبات) سپس محمد بن یوسف بن علی شامی صاحب السیره متوفای سال ٩٤٢هـ کتابی به نام الفوائد المجموعه فی بیان الاحادیث الموضوعه تألیف کرد، و سپس علی بن محمد بن عراق متوفای سال ٩٦٣هـ در این مورد کتابی به نام (تنزیه الشریعة المرفوعة عن الأخبار الشنیعة الموضوعة) تألیف کرد. و بعد از او محمد بن طاهر هندی متوفای ٩٨٦هـ تذكرة الموضوعات را نوشت، سپس ملاعلی قاری متوفای سال ١٠١٤هـ کتاب تذكرة الموضوعات را تألیف کرد.
و بعد از او شیخ سفارینی حنبلی متوفای سال ١١٨٨هـ کتاب الدرر المصنوعات فی الاحادیث الموضوعات را تألیف کرد و بعد از او قاضی شوکانی متوفای سال ١٢٥٠هـ کتابی به نام الفوائد المجموعة فی الاحادیث الموضوعة نوشت و ابی المحاسن محمد بن خلیل متوفای ١٣٠٥هـ کتابی به نام «اللؤلؤ الموضوع فیمـا قیل لا أصل له أو بأصله موضوع» نوشت. و محمد البشیر ظافر ازهری متوفای ١٣٢٥هـ کتابی دارد به نام «تحذیر الـمسلمین من الاحادیث الـموضوعة علی سید الـمرسلین».
و همچنین کتابهایی وجود دارد که احادیث موضوع و دروغین در آن جمعآوری شده است مثل کتاب «التذكرة» تألیف مقدسی، و کتاب المغنی عن الحفظ والكتاب تألیف عمر بن بدر موصلی متوفای ٥٤٣هـ و همچنین او کتابی دارد به نام «العقیدة الصحیحة في الموضوعات الصريحة».
و کتابهای وجود دارد که در آن احادیث موضوع زیاد بیان شدهاند از آن جمله میتوان به تخریج احادیث الاحیاء تألیف عراقی و مختصر آن از صاحب قاموس و «الـمقاصد الحسنة في الأحادیث الدائرة علی الأسنة» تألیف سخاوی اشاره کرد.
و حافظ ابن قیم رسالهای دارد به نام «المنار» که در آن بحثهایی در مورد حدیث موضوع و امثال آن بیان شده است. و در عصر حاضر علامه معاصر شیخ آلبانی / کتاب بزرگی در چند جلد در این مورد تألیف کرده و آن را «سلسلة الأحادیث الـموضوعة» و«سلسلة الأحادیث الصحیحة» نامیده است.
به خلاف کتابهای حدیث شیعه که در معرض چنین تحقیقی قرار نگرفتهاند، و در کنار احادیث صحیح، احادیث موضوع و دروغین زیادی جای داده شده است و بلکه تا به امروز شیعیان کتاب مفصلی در شناخت احادیث موضوع تألیف نکردهاند با اینکه افرادی چون مغیره و ابیالخطاب احادیث زیادی ساخته و در ردیف احادیثی قرار دادهاند که شیعیان ادعا میکنند که این احادیث را از اهل بیت فراگرفتهاند ... و اگر کسی نگاهی کوتاه بر کتاب الکافی بیندازد دیگر نیازی به توضیح نیست ... و احادیث دروغین زیادی در آن به چشم میخورد همانند احادیثی که به دروغ به اهل بیت نسبت داده میشود در مورد اینکه قرآن تحریف شده است یا احادیثی که میگوید ائمه، علم غیب میدانند و یا به آنها وحی میشود و آنها میدانند که چه زمانی خواهند مرد ... و دیگر احادیث دروغینی که ذکر شده است ... و از طرفی از شیعه باید پرسید که آیا کلینی صاحب کتاب الکافی از افراطیهای کینهتوز به شمار نمیرود، آیا مگر کلینی در کتابش نگفته است که امام صادق میگوید که قرآن تحریف شده است و در کتاب الحجه کافی فصلی قرار داده و دهها حدیث از زبان صادق روایت کرده که فلان آیه این طور نازل نشده بلکه این طور نازل شده است.
به همین خاطر، این شیعیان حتی یک کتاب در مورد احادیث موضوع تألیف نکردهاند چون اگر آنها این کار را بکنند مذهب عبدالحسین از هم فرومیپاشد چون مذهب او برپایه احادیث موضوع و دروغین استوار است!!
شیخ شیعهها هاشم در کتابش «الـموضوعات في الآثار والأخبار»، ص ٢٥٣ میگوید: (اگر احادیث موجود در مجموعههای حدیث همچون الکافی و الوافی و غیره را بررسی کنیم خواهیم دید که افراطیها و دشمنان ائمه از هر دری وارد شدهاند تا احادیث ائمه را خراب و فاسد کنند و آنها را بدنام نمایند و همچنین به قرآن روی آوردهاند تا سمهای خود را به آن بپاشند چون که قرآن تنها کلامی است که مفاهیم آن گسترده است از این رو آنها صدها آیه را به دلخواه خود تفسیر کردهاند و به دروغ این چیزها را به ائمه نسبت دادهاند تا اینگونه مردم را گمراه کنند، و علی بن حسان و عمویش عبدالرحمن بن کثیر و علی بن ابیحمزه بطائنی کتابهایی در تفسیر تألیف کردهاند که همه آنها دروغ و تحریف و گمراهی است که با اسلوب قرآن و بلاغت و اهداف آن هماهنگ نمیباشد).
بنابراین به عبدالحسین میگوییم تو از راه به دررفتهای و همه مسلمین را متهم کردهای که آنها ارزش و جایگاه صحاح را ندانستهاند در حالی که در حقیقت تو ارزش واقعی صحاح خودت را ندانستهای! اما نویسنده (عبدالحسین) حقیقت را در مورد صحاح خود نمیگوید تا مسلمین را در مورد کتابهای معتبرشان دچار تردید کند و او از ما میخواهد تا آنچه را که میگوید قبول کنیم و دیدگاه او را بپذیریم، اما ما خوانندگان شناختی از مذهب او نداریم از این رو تا وقتی مذهب او را بیطرفانه و منصفانه مورد بررسی قرار ندهیم در مورد او قضاوت نمیکنیم و بعد از بررسی مذهبش در چهارچوب مذهبی که دارد او را مورد ارزیابی قرار میدهیم، اما اینکه ما بازیچه خیالپردازیها و هواپرستیهای او قرار بگیریم چنین چیزی برخلاف شیوه علمی است، بنابراین بهتر بود که آقای عبدالحسین به جای اینکه بگوید که صحاح و مسانید باید از احادیث ابوهریره پاک گردند به پاکسازی و پالایش کتابهای حدیث مذهب خودش میپرداخت و و خاصتاً کتاب الکافی را از کفریاتی همچون احادیثی که میگویند قرآن تحریف شده و احادیثی که اصحاب پیامبر ص را کافر قرار میدهند و عفت امهات المؤمنین را زیر سؤال میبرند و احادیثی که ائمه را تا حد خدا بالا میبرند پاک میکرد.
و بهتر بود او به جای مخالفت با خدا و پیامبرش ص و به جای این ادعا که الکافی قدیمیترین و بهترین و بزرگترین کتابهای چهارگانه میباشد پالایشی در کتابهایش انجام میداد، چون اهل سنت این کار را کردهاند که ظهور صحاح سته نتیجه پژوهش و تحقیق و پاکسازی آنها میباشد.
و بهتر بود عبدالحسین به جای تألیف کتابهایی مسموم که امت را متفرق میکند[٥٣] همچون کتاب «الفصول المهمة في تألیف الأمة» که در حقیقت باید اسم آن «الفصول المهمة في تشتیت الأمة»[٥٤] میبود، کار پاکسازی کتابهای حدیث شیعه را انجام میداد.
و بهتر بود عبدالحسین به جای جستجو و عیبجویی از صحابیی که امت بر اساس تأیید خدا و پیامبر ص به عدالت و معتمد بودن او اجماع کردهاند زندگی استادش نوری طبرسی را بررسی میکرد، نوری طبرسی که کتابی در مورد اثبات تحریف قرآن تألیف کرده و آن را «فصل الخطاب في إثبات تحریف كتاب رب الارباب»[٥٥] نامیده است، و او در این کتابش حدود ١٨٠٠ روایت از روایات خودشان آورده که میگویند قرآن تحریف شده است.
بنابراین بهتر بود او در رد استادش[٥٦] قلمفرسایی میکرد و به جای کافر قرار دادن ابوهریره او را کافر قرار میداد چون خدا چنین کسی را کافر شمرده است.
راویان شیعیان در ترازو
طبق تصریح کتابهای شیعه امام صادق از این رنج میبرد که افرادی جاهل نزد او میآمدند و میرفتند و احادیث دروغینی روایت میکردند و به امام صادق نسبت میدادند و آنها برای آن که از مردم پول بگیرند و نان به دست بیاورند احادیثی دروغین را به امام نسبت میدادند!
و از اینجا ما این خطر بزرگ را درک میکنیم که شیعهها میگویند که چهار هزار راوی از امام صادق حدیث روایت کردهاند و برخی از علمای شیعه بدون استثناء همه این چهار هزار راوی را ثقه و مورد اعتماد دانستهاند و روایات دروغگویان را پذیرفتهاند در حالی که ابوعبدالله از اینکه افراد زیادی به دروغ به نام او حدیث میسازند رنج میبرد و میگفت که از همه کسانی که ادعای تشیع میکنند فقط هفده نفر شیعه واقعی او هستند!.
عوف عقیلی: برخی از راویان شیعه شرابخوار بودند همانند عوف عقیلی، کشی در رجال، (ص ٩٠) از فرات بن احنف روایت میکند که گفت: عقیلی از یاران امیرالمؤمنین بود او شرابخوار بود اما حدیث را همان طور که شنیده بود بیان میکرد!!
نمیدانم آیا او در حالت مستی حدیث میگفته است یا بعد از آن که به هوش میآمده است!!.
محمد بن ابیعباد: یکی دیگر از راویان شیعه که شراب مینوشید و گناه انجام میداد محمد بن ابیعباد بود، محمدمهدی در کتابش «الجامع لرواه وأصحاب الامام الرضا»، (٢/٣١، ش ٥٠٠) میگوید: ابن ابیعباد به خوردن نبیذ (نوعی شراب) و گوش دادن به موسیقی معروف بود!!.
حفص بن بختری: یکی از راویان شیعه حفص بن بختری است نجاشی در رجال، (١/٣٢٤، ش ٣٤٢) میگوید: او از اهل کوفه و ثقه است!! از ابیعبدالله ؛ و ابالحسن ؛ ... حدیث روایت کرده است اما به خاطر شطرنجبازی او را طعن زدهاند!!.
حماد بن عیسی: یکی از راویان شیعه حماد بن عیسی است که عمرش به شصت سال رسیده بود و هنوز صحیح و درست نماز نمیخواند و چیزی از احکام نماز را نمیدانست!.
ریاض محمد در کتاب «الواقفية دراسة تحلیلية»، (١/٣١١-٣١٧) میگوید: یکی از یاران امام صادق ÷ حماد بن عیسی جهنی بصری بود او در اصل کوفی و ثقه است!! ... و در صفحه ٣١٧ میگوید: در کتاب الوسائل الصحیحه المشهوره در باب نماز میگوید: اباعبدالله ÷ روزی به من گفت: ای حماد آیا نماز خواندن را خوب میدانی! میگوید: گفتم: من کتاب حریز در مورد نماز را حفظ هستم، فرمود: بلند شو نماز بخوان سپس من بلند شدم و پیش او رو به قبله ایستادم و نماز را شروع کردم و رکوع و سجده کردم، فرمود: حماد تو نماز را درست نمیخوانی چقدر زشت است که سن شما به شصت یا هفتاد سال رسیده و هنوز یک نماز را درست نمیخوانی. حماد گفت: احساس حقارت کردم و گفتم: فدایت شوم به من یاد بده که چگونه نماز بخوانم، آنگاه ابوعبدالله ÷ رو به قبله ایستاد ... و دو رکعت نماز خواند و گفت: ای حماد اینگونه نماز بخوان.
ابوحمزه ثمالی ثابت بن دینار: یکی از راویان شیعه ابوحمزه ثمالی ثابت بن دینار است که او شرابخوار بود!.
کشی از محمد بن حسن بن ابیالخطاب روایت میکند که گفت: من و عامر بن عبدالله بن جذاعه ازدی و حجر بن زائده بر باب الفیل نشسته بودیم که ناگهان ابوحمزه ثمالی ثابت بن دینار پیش ما آمد و به عامر بن عبدالله گفت: ای عامر تو اباعبدالله را علیه من تحریک کردهای و گفتهای که ابوحمزه نبیذ (شراب) مینوشد!!!.
عامر به او گفت: من اباعبدالله را علیه تو تحریک نکردم بلکه او را در مورد چیزهای مستکننده پرسیدم او گفت: هر چیزی که انسان را مست کند حرام است، و گفت: اباحمزه شراب مینوشد، ابن ابیالخطاب میگوید: که ابوحمزه گفت: از خدا طلب آمرزش میکنم و توبه مینمایم!.
و علی بن حسین بن فضال گفت: ابوحمزه شراب مینوشید و به آن متهم بود[٥٧].
علی بن ابیحمزه بطائنی: یکی از راویان شیعه ابیحمزه بود، او اموال امام معصوم و خمس شیعهها را میدزدید. این چیزی است که در کتابهای رجال شیعه به صراحت بیان شده است. ریاض محمد شیعه، در کتابش «الواقفیۀ دراسۀ تحلیلۀ»، ١/٤١٨-٤٢٨ در شرح حال علی بن ابیحمزه میگوید که او از واقفیهای معلون دروغگو و ... بود.
و در ص ٤٢٠ میگوید: صدوق از حسن بن علی خزاز روایت میکند که گفت: ما به مکه رفتیم و علیبن ابیحمزه با ما همراه بود و او مقداری پول و کالا همراه خود داشت!! ما گفتیم: اینها چه هستند؟ گفت: اینها متعلق به بنده صالح ÷ - یعنی امام - هستند و مرا فرمان داده تا آنها به نزد فرزندش علی ÷ ببرم.
صدوق میگوید: علیبن ابیحمزه بعد از وفات موسی بن جعفر ÷ این را انکار کرد و آن اموالی که در دستش بود را به امام رضا ÷ نداد!!.
تنها ابوالبطائنی نبود که خمس شیعهها و اموال معصوم را میدزدید!! بلکه بسیاری از راویان شیعه که ادعای محبت ائمه و شیعه بودن آنها را میدارند خمس و اموال ائمه را میدزدیدند! و در صفحه ٤٢٢ میگوید: و شیخ در کتاب الغیبه میگوید: راویان ثقه روایت کردهاند اولین کسانی که عقیده وقف را اظهار کردند علیبن ابیحمزه و زیاد بن مروان قندی، عثمان بن عیسی رواسی بودند که به مال دنیا چشم طمع دوختند و با اموالی که دزدیده بودند افرادی را چون حمزه بن یزیع و ابن المکاری و کرام خثعمی و امثالشان را به طرف خود منحرف کردند[٥٨].
و همچنین آمده که او فردی ملعون و دروغگو و جهنمی است. در ص ٤٢٣ و ٤٢٤ و ٤٢٩ آمده است: کشی روایات زیادی در مذمت او روایت کرده است که از آن جمله یکی این است که حمدوه از حسن بن موسی و او از داود بن محمد و او از احمد بن محمد روایت کرده که گفت: اباالحسن با صدای بلند به من گفت: ای احمد گفتم لبیک، گفت: وقتی پیامبر ص وفات نمود مردم کوشیدند تا نور خدا را خاموش کنند اما خداوند نور خویش را بوسیلۀ امیرالمؤمنین کامل و فروزان گرداند. وقتی ابوالحسن ÷ وفات یافت علی بن حمزه و یارانش کوشیدند تا نور خدا را خاموش کنند اما خداوند نور خویش را کامل گرداند.
و در الکشی آمده است که ابن مسعود گفت: ابوالحسن علیبن حسن بن فضال گفت: علیبن ابیحمزه دروغگو و متهم است.
و در جایی دیگر میگوید ابن مسعود گفت: از علی بن حسین شنیدم که میگفت: ابن ابیحمزه دروغگو و ملعون است ... و من جایز نمیدانم که حتی یک حدیث از او روایت کنم.
و در ص ٤٢٣ میگوید: علیبن ابیحمزه مرد بدی است.
و در ص ٤٢٧ آمده است: وحید در مورد توضیحی که درباره بطائنی گفته است میگوید: جدّ من / میگفت: ابیحمزه به خاطر مذهب فاسدش مورد طعن قرار گرفته است، و مشایخ ثقه ما از او حدیث روایت کردهاند!!.
من (مؤلف) میگویم: فساد مذهب و عقیده به خاطر این است که او از واقفه است و واقفه از دیدگاه امامیه کافرند[٥٩] چون آنها امامت دوازده امام را قبول ندارند[٦٠].
و در ص ٤٢٣ و در معالم العلماء آمده است: علی بن ابیحمزه راهنمای ابیبصیر واقفی است.
اما اینکه چرا شیعه این راوی را ثقه قرار دادهاند، دلیلش این است که اگر آنها این راوی را قبول نداشته باشند مذهب امامیه از هم فرومیپاشد!! چون واقفیها و غیره هستند که روایاتی را روایت کردهاند که به امامت ائمه تصریح میکنند!!.
خواننده عزیز اگر در کتابهای رجال شیعه دقت کنید خواهید دید که کسانی که اساس عقیده امامت را نهادهاند افرادی همانند این راویها هستند که منسب به چنین مذاهب فاسدی میباشند[٦١] و بیشتر این راویها از فطحیه و واقفه و ناووسیه و اسماعیلیه ... و دیگر فرقهها هستند که بیش از صد فرقه میباشند چنان که خود شیعه این را به صراحت بیان کردهاند ... [٦٢].
عبدالله بن ابی یعفور: یکی از راویان شیعه عبدالله بن یعفور است که شراب مینوشید!! و همانند نیاکانش به شرابخواری معتاد بود!!.
کشی عالم مهم شیعه در جرح و تعدیل از ابن مسکان و او از ابن ابییعفور روایت میکند که گفت: هر گاه به این دردها مبتلا میشد و درد شدت میگرفت یک جرعه نبیذ مینوشید و آرام میگرفت، و نزد ابیعبدالله رفت و به او خبر داد که به چنین دردی مبتلاست و وقتی یک جرعه نبیذ مینوشد آرام میگیرد، اباعبدالله گفت: ننوش، وقتی به کوفه بازگشت درد به او حمله کرد خانوادهاش نزد او آمدند و اصرار کردند که بنوشد تا اینکه او نوشید و وقتی که نوشید دردش آرام گرفت، سپس دوباره پیش اباعبدالله رفت و به او گفت که درد دوباره مرا گرفته و شراب نوشیدهام، اباعبدالله به او گفت: ای ابن ابییعفور ننوش زیرا آن حرام است و شیطان است که تو را وادار به نوشیدن آن میکند و اگر از تو ناامید شود درد از بین میرود.
ابوهریره بزاز: یکی از راویان شیعه ابوهریره بزاز است، عقیقی میگوید ابوعبدالله؛ گفت که رحمت خدا بر ابوهریره بزاز باد، به او گفتند که ابوهریره بزاز نبیذ مینوشیده است، آنگاه او گفت: آیا مگر برای خدا مشکل است که دوستدار علی را ببخشد و از نگاه نبیذ خوردن و شرابخواری او گذشت نماید![٦٣].
سید حمیری: و یکی از راویان ثقه و مورد اعتمادشان شاعرشان است که او را شاعر اهل بیت لقب میدهند او سید حمیری است که از نوشیدن شراب باکی نداشت!!! از محمد بن نعمان روایت است که گفت: وقتی سید حمیری مریض بود در کوفه نزد او آمدم دیدم که چشمهایش سبز و صورتش سیاه شده است، نزد امام صادق که در آن روز در کوفه بود آمدم و به او گفتم: فدایت شوم در حالی از پیش سید بن محمد حمیری میآیم که او در بدترین حالت قرار داشت. امام صادق دستور داد اسبش را زین کردند و سوار شد. و ما هم همراه او حرکت کردیم تا اینکه پیش حمیری آمدیم، گروهی از مردم اطراف او نشسته بودند و به او چشم دوخته بودند، امام صادق بالای سرش نشست و گفت: ای سید! سید چشمهایش را باز کرد و به امام نگاه میکرد اما نمیتوانست حرفی بزند امام صادق لبهایش را تکان داد و به او گفت: ای سید! حقیقت را بگو خداوند بیماری تو را دور میکند و بر تو رحم مینماید و تو را وارد بهشتی میکند که به اولیای خود وعده آن را داده است[٦٤].
و همچنین از امام صادق روایت شده است که بعد از وفات سید حمیری نزد امام صادق از سید یادی شد آنگاه امام گفت رحمت خدا بر او باد، به او گفتند: او نبیذ مینوشید!.
امام ÷ دوباره گفت: رحمت خدا بر او باد! سپس فردی به او گفت: من خودم او را دیدم که نبیذ رستاق مینوشید! امام صادق گفت: منظورت شراب است؟ گفتم: بله! امام ÷ فرمود: رحمت خدا بر او باد، چه اشکال دارد که خداوند جرم شرابخواری یکی از دوستداران علی را بیامرزد... [٦٥].
این شرابخوار مست در حال مستی مرده است، اما با وجود آن از اهل بهشت است، چون آتش جهنم برای شیعه حرام است مگر مدت کوتاهی! و احمد امین راست گفته است، و اینک بعضی از اشعار این شرابخوار مست را برای خواننده محترم بیان میدارم:
كذب الزاعمون أن علیاً
لا ينجي محبه من هنات
آنان که گمان میبرند که علی دوستدارش را نجات نمیدهد دروغ میگویند.
قد وربي دخلت جنة عدن
وعفا لي الإله عن سيئاتي
به پروردگارم سوگند که وارد بهشت برین شدم و خداوند گناهم را بخشید.
فابشروا الیوم أولیاء علي
وتولوا علي حتی الـممـات
پس ای دوستداران علی امروز شما را مژده باد و علی را تا دم مرگ دوست بدارید.
ثم من بعده تولاّ بنیه
واحداً بعد واحد بالصفات
سپس بعد از او فرزندانش را یکی پس از دیگری دوست بدارید.
و خاجوئی نیز بعضی از اشعار این شرابخوار مست را ذکر کرده است که از آن جمله میتوان به اشعار ذیل اشاره کرد:
أحب إلي من مات من أهل وده
تلقاه بالبشری لدی الـموت یضحك
دوستداران او وقتی میمیرند میبینی که به هنگام مرگ خندان هستند.
ومن مات یهوي غیره من عدوّه
فلیس له إلاّ إلى النار مسلك[٦٦]
و هرکس دشمنان او را دوست داشته باشد وقتی بمیرد راهش بهسوی جهنم است.
اینها همه از دیدگاه شیعه ثقه هستند چون آنها به گفته شیعه به ولایت علی س ایمان دارند[٦٧]، و از طرفی اصحاب را کافر میدانند چون آنان به این ولایت باور نداشتهاند، آیا تا کنون چنین مذهب و مسلک و چنین دینی را دیدهاید!!
و این فصل را با بیان اینکه دروغگویان و سازندگان احادیث جعلی کسانی هستند که از باقر و صادق و رضا و دیگر ائمه روایت کردهاند به پایان میرسانیم.
کشی در ص ١٩٥ در شرح حال مغیره بن سعید از یونس روایت میکند که گفت: به عراق آمدم و تعداد اندکی از یاران ابی جعفر را در آنجا یافتم و حال آن که یاران ابیعبدالله زیاد و فراوان بودند من احادیث آنها را فراگرفتم و کتابهای آنان را با خود بردم و بعداً آن نوشتهها را به ابی الحسن الرضا عرضه کردم، او به احادیث زیادی اعتراض کرد و گفت اینها از سخنان ابیعبدالله نیستند و به من گفت: لعنت خدا بر ابیالخطاب باد او به ابیعبدالله دروغ نسبت داده است و همچنین یاران ابیالخطاب این احادیث را میسازند و در کتابهای یاران ابیعبدالله قرار میدهند، پس هر چیزی که بر خلاف قرآن بود و آن را به ما نسبت دادند آن را قبول نکنید.
و کشی در ص ١٩٦ از هشام روایت میکند که او میگوید از اباعبدالله شنیدم که میگفت: «مغیره بن سعید به پدرم دروغ نسبت میداد و در نوشتههای یاران و شاگردان پدرم کفر و انحراف وارد میکرد و آن را به پدرم نسبت میداد و سپس آن را به یارانش میداد و از آنها میخواست تا آن را در اذهان شیعه جای بدهند، پس هر نوع افراطی که در نوشتههای شاگردان پدرم مشاهده میشود بدانید که آن را مغیره بن سعید در نوشتههایشان جای داده است».
مامقانی در مقدمۀ کتاب «تنقیح المقال، ١/١٧٤ میگوید: که مغیره بن سعید گفت: نزدیک به صد هزار حدیث در میان احادیث شما جای دادهام»!.
آری این است مذهب اهل بیت که مغیره بن سعید احادیث کافرانه و باطل را میسازد و در آن جای میدهد - مانند روایتی که در الکافی و تفسیر قمی و تفسیر عیاشی و بحارالانوار آمده است - اما عبدالحسین موسوی میآید و میگوید که اینها روایاتی هستند که شاگردان و یاران ثقه و معتمد ائمه آن را نقل کردهاند!!!.
جا دارد که ما نگاهی سریع و گذرا بر روایاتی داشته باشیم که عبدالحسین در کتابش «المراجعات» آنها را ستوده است، و شما برادر خواننده، گفته جعفر صادق را به یاد داشته باشد که میگوید: ما اهل بیت، صادق و راستگو هستیم اما دروغگویانی هستند که به ما دروغ نسبت میدهند و با دروغ نسبت دادن به ما از چشم مردم میافتند.
زراره بن أعین: شیعیان اجماع کردهاند که این مرد فردی ثقه و مورد اعتماد است و روایات او صحیح هستند، اما اهل بیت این فرد را لعنت کردهاند! چنان که طوسی در الفهرست گفته است[٦٨]. اما با وجود این عبدالحسین در کتاب دروغینش المراجعات او را چنین ستود و تمجید کرده است او میگوید: قهرمانانی هستند که امام زینالعابدین را درنیافتهاند و بلکه موفق شدهاند تا در خدمت باقر و صادق ؛ باشند، از جمله از افراد ابوالقاسم برید بن معاویه عجلی و ابوبصیر لیث بن مراد بختری مرادی و ابوالحسن زراره بن أعین و ابوجعفر محمدبن مسلم است ... اما این چهار نفر به مقامی والا نایل آمدند و از مقربان بودند و امام صادق در مورد اینها میگوید: اینها امین خدا در حلال و حرام هستند و گفت: تنها کسانی که همواره یاد و خاطره ما را زنده نگاه میدارند زراره و ابوبصیر لیث و محمد بن مسلم و برید هستند، سپس گفت: اینها حافظان دین و امین پدرم هستند و پیشکسوتان و پیشگامان بهسوی ما در دنیا هستند و در آخرت بهسوی ما پیشتازند، و گفت: فروتنان را به بهشت مژده بده. سپس این چهار نفر را نام برد و در مورد آنها گفت: (پدرم در حلال و حرام به آنها اطمینان داشت و آنها ظرف دانش او بودند و همچنین امروز آنها رازدار من هستند و یاران حقیقی پدرم میباشند و آنها ستارگان شیعیانم میباشند خداوند بوسیله اینها هر بدعتی را دور میکند و اینان دروغپردازیهای باطلگرایان و تأویل افراطیها را از این دین دور میکنند، و دیگر سخنان خوبی که فضیلت و شرافت و کرامت و ولایت اینها را بیان میدارد که نمیتوان آن را بیان و توصیف کرد، اما با وجود آن دشمنان اهل بیت آنها را متهم کردهاند!! اما این اتهامات به مقام شامخ و جایگاه والای آنها پیش خدا و پیامبرش ص عیبی وارد نمیکند! چنان که دشمنان پیامبران هر چه در مورد آنها میگفتند تأثیری نداشت و روز به روز مقام انبیاء بالاتر میرفت و آیین پیامبران روز به روز نزد اهل حق و خردمندان گسترش مییافت[٦٩].
و این مؤلف میگوید: (ما آنچه که به زراره بن أعین و محمد بن مسلم و مؤمن الطاق و امثالشان نسبت داده شده است را بررسی کردهایم و دیدیم که هر آنچه به اینها نسبت دادهاند جز دروغ و دشمنی و تهمت چیزی نبوده است)[٧٠].
محشی در خاتمه الوسائل در ص٢٠/١٩٦ در حاشیه میگوید: (روایاتی که کشی در مورد زراره گفته است به دو نوع تقسیم میشوند در بخشی از این روایتها زراره مورد ستایش قرار گرفته است و به جایگاه والای او و مقام بزرگ او نزد امام صادق و پدرش و مقدم بودن او بر دیگران در علم و معرفت و حفظ احادیث اهل بیت و محافظت احادیث از اینکه تلف شوند اشاره شده است، و در برخی دیگر از این روایتها برعکس او مورد نکوهش قرار گرفته و در این روایات بیان شده که او مردی دروغگو و ریاکار بود که احادیث دروغین میساخته است).
من میگویم (مؤلف): حقیقت این است که ما وقتی احادیثی که این فرد را ستایش کردهاند و احادیث که او را مورد عیبجویی قرار دادهاند را مورد بررسی قرار دادیم به این نتیجه رسیدیم که این مرد دروغگو و ریاکار بوده و حدیث جعل میکرده است و او سخنان دروغینی را به ائمه نسبت میداده است و نسبت به ائمه اسائه ادب میکرده است بخصوص نسبت به امام صادق بیادبی میکرده است و روایت شده که او به ریش امام صادق گوزیده است. اما احادیثی که این مرد را ستایش کرده است ضعیف هستند و به فرض اگر صحیح باشند بر فضیلت او دلالت نمیکنند چون هر گاه جرح و تعدیل جمع شدند جرح مفصل، بر تعدیل مقدم است، و شاید امام آنچه در مورد او گفته است از روی تقیه گفته است: متأخرین شیعه مانند مؤلف «معجم رجال الحدیث» در ٧/٢٣٠ و در ص ٢٣٤ و ٢٣٨ بیهوده میکوشند تا این راوی که ائمه او را لعنت کردهاند را ثقه قرار دهد، و گفته است: روایاتی که زراره را مذمت کردهاند سه نوع هستند:
نوع اول: روایاتی که بر این دلالت مینمایند که زراره در امامت امام کاظم شک داشته است چون وقتی امام صادق وفات یافت زراره پسرش عبید را به مدینه فرستاد تا قضیه امامت را بررسی کند.
نوع دوم: روایاتی هستند که بر این دلالت میکنند که از زراره کارهایی سرزده است که با ایمان منافات دارد!!.
نوع سوم: روایاتی که ائمه در آن زراه را مذمت کردهاند.
و اینک روایاتی را بیان میکنم که در مذمت زراره آمدهاند و این روایات را الکشی در رجال بیان کرده است.
جعفر صادق رسواییهای زراره را بیان میکند
محمد بن مسعود میگوید که جبرئیل بن احمد فاریابی گفت که عبیدی محمد بن عیسی از یونس بن عبدالرحمن روایت میکند و او از ابن مسکان روایت میکند که گفت: از زراره شنیدم که میگفت: رحمت خدا بر اباجعفر باد، اما در مورد جعفر در دلم نسبت به او چیزی هست، به او گفتم: زراره چرا چنین هستى: گفت: چون اباعبدالله از رسواییهای زراره پرده برداشت[٧١].
زراره از طرف خودش در مورد حلال و حرام فتوا میدهد
در الکشی ص ١٥٦، ح ٢٥٧ آمده است که محمد بن مسعود گفت: جبرئیل بن احمد گفت عبیدی از یونس روایت میکرد و او از ابن مسکان روایت کرد که گفت: پیش زراره در مورد چیزی از امور حلال و حرام گفتگو کردیم او از طرف خودش چیزی گفت، به او گفتم آیا از طرف خودت میگویی یا طبق روایتی چنین میگویی! گفت من میدانم و آیا مگر چنین نیست که بعضی از رأی و نظرها از روایت بهتر هستند.
زراره بر صادق دروغ میبندد
در ص ١٥٧، ح ٢٥٨ آمده است ابوصالح خلف بن حماد بن ضحاک گفت ابوسعید آدمی گفت که ابن ابیعمیر از هشام بن سالم روایت کرد که او گفت زراره بن أعین به من گفت وقتی ابوعبدالله وفات یافت نزد او آمدم و به او گفتم فلان حدیث را که به من گفتی به یاد میآوری؟ و حدیث را برای او گفتم و میترسیدم که انکار کند، آنگاه گفت سوگند به خدا آن حدیث را از طرف خود درست کرده بودم.
زراره در مورد قضیه امامت توقف کرده بود
و در ص ١٥٧، ح ٢٦٠ آمده است که محمدبن مسعود گفت که عبدالله بن محمد خالد طیالسی به ما گفت که حسن بن علی الوشاء به روایت از محمدبن حمران به ما گفت و او از زراره روایت میکرد که گفت: ابوجعفر به من گفت: از بنیاسرائیل روایت کن اشکالی ندارد، زراره میگوید: گفتم: فدایت شوم سوگند به خدا که در احادیث شیعه چیزهای عجیبتری از آنچه در روایات آنها آمده به چشم میخورد.
فرمود آنها چه هستند ای زراره؟ زراره میگوید: لحظهای درنگ کردم و چیزی نگفتم، فرمود: شاید منظورت غیبت میباشد؟ گفتم: بله فرمود: آن را باور کن زیرا حق است.
حدیث مذکور بر این دلالت میکند که زراره دارای ضعف بوده است و از روی تقیه سخن امام را پذیرفته است، و تعداد زیادی از روایات دال بر این مطلب هستند و بیان میدارند که او در قضیه امامت تا دم مرگ توقف کرده بود و حدیث معروف شیعه بر او منطبق است که «هر کس بمیرد در حالی که امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است».
زراره در علم امام صادق شک میکند
در الکشی، ص ١٥٨، ح ٢٦١ آمده است که محمد بن مسعود به من گفت که جبرئیل بن احمد گفت: محمدبن عیسی از یونس و او از ابن مسکان روایت میکرد که گفت: از زراره شنیدم که میگفت: جعفر را عالمتر از آنچه بود فکر میکردم، و او از اباعبدالله در مورد فردی از یاران ما که خودش را از طلبکارانش پنهان میکند پرسید و گفت: مردی از اصحاب ما از طلبکارانش خودش را پنهان میکرد، پس او باید صبر کند تا به همراه مهدی بیرون بیاید و اگر نه باید با طلبکارانش آشتی کند، ابوعبدالله گفت انشاءالله چنین خواهد بود، زراره گفت: تا یک سال؟ ابوعبدالله گفت: خواهد شد انشاءالله، زراره گفت: تا دو سال؟ ابوعبدالله گفت: انشاءالله خواهد شد، آنگاه زراره بیرون رفت و باورش این بود که تا دو سال دیگر قائم ظهور خواهد کرد، اما چنین نشد بنابراین گفت: جعفر را بهتر از آنچه هست میشناختم.
زراره صادق را تکذیب میکند
و در ص ١٥٨، ح ٢٦٢ از محمد بن مسعود روایت شده که گفت فضل بن شاذان به او نوشت که او از ابن ابیعمیر و او از ابراهیم بن عبدالحمید و او از عیسی بن ابیمنصور و ابیاسامه شحام و یعقوب احمر شنیده است که گفتهاند: نزد ابیعبدالله ÷ نشسته بودیم آنگاه زراره نزد او آمد و گفت: حَکَم بن عیینه از پدرت روایت میکند که او فرموده است: نماز مغرب را نرسیده به مزدلفه بخوان ابوعبدالله به او گفت: من در این مورد فکر کردهام، هرگز پدرم چنین چیزی نگفته است و حَکَم سخن دروغ به پدرم نسبت میدهد، میگوید زراره از پیش او بیرون رفت در حالی که میگفت: به نظر من حکم به پدر او دروغ نسبت نداده است.
میگویم (مؤلف) جعفر صادق س راست گفته است وقتی که گفت: ما اهل بیت صادق هستیم و دروغگویانی به ما دروغ نسبت میدهند و به خاطر این از چشم مردم میافتند. و یکی از آنها همین راوی است.
مخالفت زراره با صادق
الکشی در ص ١٤٥ از هشام بن ابراهیم ختلی روایت میکند که گفت: ابوالحسن خراسانی به من گفت: در مورد استطاعت حج چه میگویید یونس در این مورد مذهب زراره را قبول دارد و حال آن که مذهب زراره اشتباه است، گفتم نه، ولی پدر و مادرم فدایت باد آنچه زراره در مورد استطاعت حج میگوید ما قبول نداریم زیرا گفته او از دین پدرانت نیست، گفت پس شما چه میگویید؟ گفتم: ابیعبدالله در مورد ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا﴾ [آل عمران: ٩٧]. پرسیده شد که استطاعت و توانایی رفتن به حج چیست؟ فرمود: یعنی تندرست باشید و توانایی مالی داشته باشد، پس ما گفته ابیعبدالله را قبول داریم، گفت ابوعبدالله راست گفته است و حق همین است.
میگویم (مؤلف) نجاشی در کتاب رجال خود و طوسی نیز به این اشاره کردهاند که او کتابی در مورد استطاعت و جبر دارد[٧٢].
و جعفر صادق راست گفته است وقتی که فرمود: ما اهل بیت راستگو هستیم و افرادی به دروغ چیزهایی به ما نسبت میدهند و به خاطر این کار از چشم مردم میافتند.
صادق سه بار زراره را لعنت میکند
در الکشی ص ١٤٧ آمده است که ابوجعفر محمدبن قولویه به من گفت که محمدبن قاسم ابوعبدالله معروف به ماجیلویه از زیادبن ابیحلال روایت میکند که گفت به ابیعبدالله گفتم زراره در مورد استطاعت از تو مطلبی روایت کرده است و ما قبول کردیم و او را تصدیق نمودیم اما دوست داشتم آن روایت را به تو عرضه کنم، فرمود: آن را بگو! گفتم زراره ادعا میکند که تو را در مورد ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا﴾. پرسیده است و تو گفتهای هرکس توشه و سواری داشته باشد توانایی حج را دارد گرچه حج نکرده باشد؟ و تو فرمودهای بله، گفت: او مرا اینگونه نپرسیده است و من هم این طور نگفتهام سوگند به خدا که بر من دروغ بسته است، لعنت خدا بر زراره باد، لعنت خدا بر زراره باد، لعنت خدا بر زراره باد، او به من گفت: هرکس توشه و سواری داشته باشد توانایی حج را دارد؟ پس او توانایی دارد؟ گفتم نه، مگر آن که به او اجازه رفتن به حج داده شود، گفتم پس من زراره را از این باخبر میکنم گفت: بله به او بگو، زیاد میگوید به کوفه آمدم و زراره را دیدم و آنچه ابوعبدالله گفته بود به اطلاع او رساندم و نگفتم که ابوعبدالله او را لعنت کرده است، آنگاه زراره گفت: او مرا مستطیع قرار داد و نمیدانست و این آقای شما سخن مردم را نمیفهمد. پس به جای آن که زراره معذرت بخواهد اصرار میکند که امام نمیداند، و امام بصیرت و بینش ندارد و به گفتۀ او سخن مردم را نمیفهمد ... او دوستداران زراره جز بالا بردن مقام و جایگاه زراره چیزی را نمیپذیرند و سخنان امامشان که از دیدگاه آنها معصوم است و برایشان حجت است را به دیوار میزنند و او را تکذیب میکنند و آنها زراره را تصدیق میکنند در حالی که امام معصوم را تکذیب مینمایند! با اینکه در حدیث صحیحی از معصوم روایت کردهاند که یحیی خثعمی گفت: حفص کناسی از اباعبدالله در مورد این آیه پرسید: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا﴾. فرمود: یعنی هرکس تندرست باشد و دارای توشه و سواری باشد و راه برایش آزاد باشد پس او توانایی رفتن به حج را دارد، آنگاه حفص کناسی به او گفت اگر تندرست باشد و راه برایش آزاد باشد و توشه و سواری داشته باشد و به حج نرفته باشد آیا او از کسانی است که توانایی رفتن به حج را دارد؟ فرمود: بله[٧٣].
و در رجال الکشی، ٢/١٤٨، ح ٢٣٦ از محمدبن مسعود روایت شده که گفت جبرئیل بن احمد گفت.
محمدبن عیسی بن عبید و او از یونس بن عبدالرحمن و او از عمر بن ابان و او از عبدالرحیم القصیر روایت نمود که گفت ابوعبدالله به من گفت نزد زراره و برید برو و به آنها بگو این چه بدعتی است که ایجاد کردهاید؟ آیا شما نمیدانید که پیامبر ص فرموده است هر بدعتی گمراهی است؟ به او گفتم که من از آن دو میترسم بنابراین لیث مرادی را همراه من بفرست! آنگاه ما پیش زراره آمدیم و آنچه ابوعبدالله گفته بود به او گفتیم، زراره گفت سوگند به خدا که به من استطاعت را داده است بدون آن که بفهمد، و برید گفت نه سوگند به خدا هرگز از نظر خود برنمیگردم.
و در ص ١٥٠، ح ٢٤٣ آمده است که از محمدبن مسعود روایت است که گفت محمدبن عیسی از حریز روایت کرد که گفت بهسوی فارس حرکت کردم و محمد حلبی هم همراه ما بهسوی مکه حرکت کرد و تا مدتی همراه بودیم، گفتم چیزى به ما بگو، گفت بله من چیزی را به تو ارائه مىدهم که دوست نداری، من به ابوعبدالله گفتم که در مورد استطاعت چه میگویی؟ گفت از دین من و پدرانم نیست، گفتم اینک راحت شدم سوگند به خدا که هیچگاه بیماران آنها را عیادت نخواهم کرد و در تشیع جنازهاشان شرکت نخواهم کرد و چیزی از زکات مال خود را به آنها نخواهم داد، گفت آنگاه ابوعبدالله راست نشست و به من گفت: چه گفتی؟ من سخنم را دوباره تکرار کردم، آنگاه ابوعبدالله گفت پدرم میگفت: ایشان قومی هستند که خداوند آتش دوزخ را برای آنها حرام کرده است، گفتم: فدایت شوم پس چگونه به من گفتی که از دین من و پدرانم نیست؟ گفت: منظورم زراره و اشباه اوست.
و در ص ١٤٦، ح ٢٣١ از محمد بن نصیر روایت شده که گفت محمد بن عیسی به روایت از حفص مؤذن علی بن یقطین ملقب به ابامحمد و او از ابیبصیر روایت میکرد که گفت به ابوعبدالله گفتم: ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ﴾ [الأنعام: ٨٢]. یعنی چه، فرمود: خداوند مرا و تو را از آن ظلم نجات دهد آن چیزی است که زراره و یارانش و ابوحنیفه و یارانش در پیش گرفتهاند.
زراره در حالت سرگردانی میمیرد
در معجم الرجال ٧/٢٤١ از محمدبن مسعود روایت شده که گفت جبرئیل بن احمد به روایت از عبیدی و او به روایت از یونس و او از هارون بن خارجه روایت میکند که گفت از ابوعبدالله ÷ شنیدم که میگفت زراره در حالت سرگردانی میمیرد.
زراره به امام صادق اعتماد ندارد
در رجال الکشی ص ١٥٢، ح ٢٤٧ آمده که حمدویه به روایت از محمد بن عیسی و او از ابن ابیعمیر و او از هشام بن سالم و او از محمدبن حمران و او از ولید بن صبیح روایت میکند که گفت: نزد ابیعبدالله آمدم و زراره در حالی که از پیش ابیعبدالله میآمد با من روبرو شد، ابوعبدالله به من گفت ای ولید آیا از زراره تعجب نمیکنی که در مورد کارهای ایشان از من میپرسد، منظورش چیست؟ آیا میخواهد به او بگویم نه!! و آنگاه از من روایت کند؟ سپس گفت: ای ولید از کی شیعه میگفتند هرکس غذای آنها را بخورد و آبشان را بنوشد و در سایه آنها استراحت کند و از کی شیعیان در مورد چنین چیزهایی میپرسیدهاند.
زراره و خبرچینی علیه امام صادق
در ص ١٤٠ آمده که حمدویه بن نصیر میگوید: محمدبن سالم از عیسی و او از وشا و او از هشام بن سالم و او از زراره روایت میکند که گفت: ابوجعفر را در مورد حقوق عمّال پرسیدم؟ گفت: اشکالی ندارد، هشام میگوید صادق فرمود: زراره میخواست به هشام خبر دهد که من آنچه پادشاه به عمّال خود میدهد حرام است.
امام صادق زراره و آل أعین را مذمت میکند
در ص ١٤٩، ح ٢٣٨ آمده که محمدبن مسعود گفت که جبرئیل بن احمد از محمد بن عیسی و او از یونس و او از اسماعیل بن عبدالخالق و او از ابیعبدالله روایت میکند که گفت: از فرزندان أعین نزد صادق یاد شد، فرمود فرزندان أعین به دنبال برتری و زورگیری هستند.
و در ص ١٥٣، ح ٢٥٠ آمده که حمدویه گفت ایوب از حنان بن سدیر روایت میکند که گفت: از اباعبدالله در مورد آنچه یهودیان و نصاری و مشرکین گفتهاند پرسیدم که آیا سخن آنها از نظر او درست است فرمود: این از مسائل آل أعین است و از دین من و پدرانم نیست.
پیشتر روایاتی در مورد مسئله استطاعت حج ذکر شد که امام صادق فرمود آنچه زراره در این مورد گفته است از دین من و پدرانم نیست و بلکه زراره سخن را تحریف کرده است، و امام صادق از دروغهای زراره پرده برداشت و او را رسوا کرد و سه بار او را لعنت کرد.
زراره میگوید قرآن تحریف شده است
و در ص ١٥٥، ح ٢٥٤ آمده که محمدبن عبدالله بن زراره به روایت از پدرش گفت: زراره پسرش عبید را فرستاد تا از ابیالحسن برایش خبر بیاورد و قبل از آن که عبید پیش او بازگردد مرگ زراره فرارسید آنگاه او قرآن را گرفت و بالای سرش برد و گفت امام بعد از جعفر بن محمد کسی است که اسم او در قرآن به صراحت بیان شده و خداوند اطاعت از این ائمه را بر بندگانش واجب قرار داده است من به این ایمان دارم، میگوید ابوالحسن را از این گفته زراره خبر کردند او گفت: سوگند به خدا که زراره بهسوی خدا هجرت کرده است.
و در کمالالدین، ص ٨٠ ابن بابویه از محمدبن عبدالله بن زراره و او از پدرش روایت میکند که گفت: وقتی زراره پسرش عبید را به مدینه فرستاد، وقتی مریضیاش سخت شد قرآن را گرفت و گفت: هرکس که در این قرآن امامت او اثبات شده او امام من است.
برید بن معاویه عجلی: العاملی در وسائل، ٢٠/١٤٥-١٤٦ میگوید او یکی از چهرههای برجسته و ثقه و فقیه است و نزد ائمه جایگاه والایی داشته است، علامه نجاشی در مورد او چنین گفتهاند و الکشی او را از اصحاب اجماع شمرده است، و او را ستوده است و او همانند زراره مورد مذمت هم قرار گرفته است.
میگویم (مؤلف) آنها در ستایش و تمجید این مرد مبالغه میکنند در حالی که این مرد توسط معصومین لعنت شده است! الکشی در، ص ١٤٨، ح ٢٣٧ از مسمع کردین ابیسیار روایت میکند که گفت از ابوعبدالله شنیدم که میگفت: لعنت خدا بر برید باد و لعنت خدا بر زراره باد.
لیث بختری مرادی ابوبصیر: و از راویان شیعه ابوبصیر است که همانند سلف خود شراب مینوشید! از کلیب بن معاویه روایت است که گفت: ابوبصیر و یارانش نبیذ مینوشیدند و با آب تأثیر آن را کم میکردند، من این قضیه را با ابوعبدالله ؛ در میان گذاشتم او به من گفت: چگونه آب چیز مستکننده و مسکری را حلال میکند، به آنها بگو که به هیچ وجه از آن ننوشند، گفتم که آنها میگویند که امام رضا این را برای آنها حلال قرار داده است، گفت: چگونه آل محمد ص مسکر و شراب مستکننده را حلال قرار میدهند و خودشان هرگز از آن نمینوشیدهاند، آنگاه همه ما نزد ابیعبدالله ؛ گردهم آمدیم، و ابوبصیر به او گفت: ما در مورد فلان قضیه آمدهایم امام ؛ فرمود: باور کن ای ابامحمد که آب چیز مستکننده را حلال نمیکند پس به هیچ عنوان از آن ننوشید[٧٤].
میگویم (مؤلف) شیعیان به اجماع این مرد را ثقه قرار دادهاند در صورتی که او وضعیتی همانند زراره دارد و مورد انتقاد و مذمت قرار گرفته است. اردبیلی میگوید غضائری گفت: ابوعبدالله ÷ از او ناراحت و رنجور بود و یاران ابوعبدالله در مورد ابوبصیر با همدیگر اختلاف داشتند، اما به نظر من دین او زیر سؤال قرار گرفته است و او در دینش مورد طعن قرار گرفته است!! نزد من ثقه است!! و من روایت او را قبول میکنم و او به دلیل حدیث صحیحی که اول بیان کردیم از امامیه ما است و قول ابن غضائری موجب طعن نیست!![٧٥].
با وجود این طعنههای سخت که معصوم به این مرد زده است شیعه از او دفاع کردهاند و عذرهای پوچی برای او تراشیدهاند و گفتهاند: «پارهای از آنچه ائمه در حق او و امثال او گفتهاند را در شرح حال برید بن معاویه عجلی بیان نمودهایم...»[٧٦].
و جعفر سبحانی میگوید: (در اسناد روایات زیادی که به دو هزار و دویست و هفتاد و پنج روایت میرسند ابوبصیر ذکر شده است، اما در مورد اینکه منظور کدام ابوبصیر است اختلاف شده است چنان که در مورد تعداد افرادی که این کنیه بر آنها اطلاق میشود اختلاف شده است، بعضی میگویند این کنیه دو نفر، و بعضی میگویند کنیه سه نفر و تعداد زیادی باورشان این است که کنیه چهار نفر بوده است و بعضی بیشتر از این را گفتهاند)[٧٧].
ولی مشهور این است که ابوبصیر کنیه مشترک چهار نفر بوده است چنان که ابن داود و تفرشی همین را گفتهاند و علامه مامقانی گفته است ابوبصیر کنیه چهار نفر است که عبارتند از:
١- لیث بختری ٢- یوسف بن حارث بتری ٣- یحیی بن ابیالقاسم ٤- عبدالله بن محمد اسدی[٧٨].
و این چهار نفر چنان که در معجم رجال الحدیث آمده همه ثقه نیستند، و بعضی گفتهاند که کنیه ابوبصیر بین افراد ثقه و غیرثقه مشترک است بنابراین بسیاری از روایات از حجیّت ساقط میشود[٧٩].
نجاشی در شرح حال ابیبصیر بختری مرادی میگوید: لیث بختری مرادی معروف به ابومحمد و گفتهاند که او ابوبصیر اصغر است. پس بنابراین نجاشی در رجال خود او را ثقه قرار نداده است.
چنان که طوسی او را ثقه قرار نداده و او را به فراموشی سپرده است بنابراین تستری میگوید: شیخ و نجاشی او را فراموش کردهاند![٨٠].
و ابن غضائری میگوید: لیث بختری مرادی ابوبصیر کنیهاش ابامحمد است، ابوعبدالله از او ناراحت بود و یارانش در مورد او اختلاف دارند و از دیدگاه من دیانت او مورد طعن و عیبجویی قرار گرفته است نه حدیث او بنابراین نزد من ثقه است[٨١].
الکشی از حماد الناب روایت میکند که گفت ابوبصیر دم درِ ابی عبدالله نشست تا اجازه ورود بگیرد، اما به او اجازه داده نشد، آنگاه او گفت: اگر کاسهای همراه ما بود به ما اجازه ورود میداد، آنگاه سگی آمده و به روی ابوبصیر ادرار کرد، او گفت وای این چیست؟ همنشین او گفت: این سگی است که به روی تو ادرار میکند[٨٢].
و در روایتی دیگر از حماد بن عثمان روایت شده که گفت من و ابن ابییعفور و فردی دیگر بهسوی حیره یا جایی دیگر رفتیم و با همدیگر از دنیا بحث کردیم آنگاه ابوبصیر مرادی گفت: اما اگر آقای شما دنیا را به دست بیاورد آن را بر همه چیز ترجیح خواهد داد، آنگاه سگی آمد و خواست به او حمله کند من رفتم تا سگ را دور کنم، ابییعفور به من گفت: سگ را بگذار آنگاه سگ آمد و روی گوش او ادرار کرد[٨٣].
عبدالحسین این گفته ابیبصیر را که گفت اگر کاسهای همراه ما میبود به ما اجازه ورود میداد را چگونه تفسیر میکند.
و آیا این عبدالحسین ابی بصیر اینگونه خدمت امام صادق را میکرده است؟
الکشی در ص ١٦٩، ح ٢٨٥ از ابی یعفور روایت میکند که گفت نزد مردم رفتیم تا پولی به دست بیاوریم و به حج برویم!! ما یک گروه بودیم و ابوبصیر هم همراه ما بود به او گفتم ای ابابصیر از خدا بترس و با مال خودت حج کن چون تو اموال زیادی داری! ابوبصیر گفت ساکت باش اگر دنیا پیش آقایت میافتاد تمام آن را در چادرش جمع میکرد.
و معلوم است که منظور از آقا و صاحب امام معصوم است چنان که محشی الکشی و هاشم معروف آن را همین طور تفسیر کردهاند[٨٤].
ابی بصیر با وجود آن که به امام صادق حمله میکند و با وجود آن که اموال زیادی دارد میخواهد با اموال دیگران به حج برود، اما حسادت چشمهای او را کور کرده است و گمان میبرد که اگر دنیا به دست امام صادق میافتاد همه آن را برای خودش جمع میکرد، اما آیا ابوبصیر از گمراهیاش باز آمد، هرگز او بازنیامد بلکه او بیش از پیش به امام صادق طعنه میزد و او را مورد تمسخر قرار میداد، و میگفت امام صادق علم و دانش ندارد و مسائل شرعی را نمیداند.
الکشی در ص ١٧١-١٧٢، ح ٢٩٢ از شعیب عقرقوفی و او از ابیبصیر روایت میکند که گفت: اباعبدالله را در مورد زنی که شوهر داشته و ازدواج کرده است پرسید؟ گفت: آن زن را باید سنگسار شود و به مرد چون نپرسیده که زن شوهر دارد یا نه صد شلاق زده شود، شعیب گفت: نزد ابیالحسن آمدم و به او گفتم زن شوهرداری ازدواج کرده است؟ فرمود زن باید سنگسار شود و مرد مجازاتی ندارد، آنگاه ابابصیر را دیدم و به او گفتم ابالحسن را در مورد زنی پرسیدم که شوهر داشته و ازدواج کرده است او گفت: زن باید سنگسار شود و مرد مجازاتی ندارد، میگوید ابابصیر دستی بر سینهاش کشید و گفت گمان نمیکنم که خرد و دانش صاحب ما به کمال رسیده است!.
حاشیهنویس مجمع الرجال در حاشیه میگوید: (از این دو حدیث به خدا پناه میبریم)!!.
و این روایت را طوسی نیز در تهذیب و الاستبصار روایت کرده است.
و صاحب معجم الرجال میگوید: شیخ این روایت را با سند معتبر با اختلاف اندکی در متن روایت کرده است.
و همچنین احمد بن محمد از ابن ابیعمیر و او از شعیب روایت کرده که گفت از ابالحسن در مورد زن شوهرداری که ازدواج کرده پرسیدم گفت: آن دو را باید از هم جدا کرد، گفتم آیا شوهر باید شلاق زده شود؟ گفت: چرا باید شلاق زده شود! آنگاه از پیش او بیرون رفتم و ابوبصیر را در اطراف میزاب دیدم و او را از مسئله و جواب آن آگاه کردم، او به من گفت: من کجا هستم؟ گفتم: کنار میزاب، پس او دستش را بلند کرد و گفت به پروردگار این خانه یا پروردگار این کعبه قسم میخورم که از جعفر شنیدم که میگفت علی در مورد مردی که با زن شوهرداری ازدواج کرده بود چنین قضاوت کرد که زن را سنگسار کرد و مرد را شلاق زد، سپس گفت: اگر میدانستم که دانسته این کار را کردهای سرت را با سنگ میشکافتم، سپس گفت: تنها چیزی که از آن میترسم این است که او دانسته باشد![٨٥].
آنها کارها و گفتههای ابوبصیر را توجیه کرده و از او به دفاع برخاستهاند و امام معصوم خود را طعنه میزنند!! و میگویند که این روایت دلیلی برای مذمت ابیبصیر نیست بلکه نهایت امر این است که او به خاطر شبههای که برایش پیش آمده بود علم و دانش امام را نمیدانست و گمان میبرد که حکم و قضاوت امام با قضاوت نیاکانش مخالف است و دلیلی نیست که ابوبصیر تا آخر چنین بوده است و اگر هم چنین بوده باشد بر ثقه بودنش اشکالی وارد نمیشود!!! و یکی از توجیهاتی که برای گفته ابوبصیر ارائه میدهند این است که میگویند او از روی تقیه چنین میگفته است! و عجیب اینجاست که ادعا میکنند که ابوبصیر به علم امام پی نبرده بود، در صورتی که ابوبصیر به پروردگار کعبه قسم خورد که از جعفر شنید که میگفت: علی در مورد مردی که با زنی شوهردار ازدواج کرده بود چنین قضاوت کرد که زن را سنگسار کرد و مرد را شلاق زد، سپس گفت: اگر میدانستم که میدانی و چنین میگویی سرت را با سنگ میشکافتم، و گفت: تنها چیزی که از آن میترسم این است که او دانسته باشد!! نمیدانم چگونه ادعا میکنند که ابوبصیر این روایتها را از روی تقیه میگفته است!! ابوبصیر اصرار میورزد که امام معصوم! علم و دانش نداشته است و به امام حمله میکند تا ادعا کند که امام از روی تقیه چنین گفته است، بدون تردید که چنین پاسخی نهایت پوچی و بیارزشی است. و از این روایت معلوم میشود که ابوبصیر ابالحسن را دروغگو میانگارد و یا اینکه به امام صادق دروغ نسبت میدهد، پس آیا یکی از این دو امام دروغ میگوید یا اینکه ابوبصیر دروغ میگوید؟!!.
از مؤلف میخواهیم که برای ما توضیح دهد که گفته ابوبصیر که گفت: گمان میبرم علم و دانش صاحب شما کامل نیست، یعنی چه؟!!.
در وسائل الشیعه، ١٦/٢٨٧ از شعیب عقرقوفی روایت شده که گفت: نزد اباعبدالله بودم ابوبصیر و مردمانی از کوهستان نیز آنجا حضور داشتند و از اباعبدالله در مورد حکم حیواناتی که اهل کتاب ذبح میکنند میپرسیدند، اباعبدالله به آنها گفت شما شنیدهاید که خداوند در کتاب خود میفرماید: ﴿وَلَا تَأۡكُلُواْ مِمَّا لَمۡ يُذۡكَرِ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَيۡهِ﴾ [الأنعام: ١٢١].
گفتند دوست داریم به ما بگویی، گفت: حیواناتی را که اهل کتاب ذبح میکنند نخورید، وقتی بیرون رفتیم ابوبصیر گفت: در گردن من، من از ابوعبدالله و پدرش شنیدهام که میگفتند ذبائح اهل کتاب را بخورید آنگاه ما دوباره پیش ابوعبدالله آمدیم و ابوبصیر به من گفت: از او بپرس و من به او گفتم: پدر و مادرم فدایت باد در مورد ذبیحۀ اهل کتاب چه میگویی؟ گفت: آیا مگر صبح پیش ما نبودی و نشنیدی؟ گفتم: بله، فرمود پس آن را نخور.
این روایت را طوسی در التهذیب ذکر کرده و در ادامه آن گفته که ابوبصیر گفت: آن را بخور و سپس به من گفت: دوباره او را بپرس و من پرسیدم و امام همان سخن اول را به من گفت، و باز ابوبصیر به من گفت: در گردن من است آن را بخورید و به من گفت: او را بپرس گفتم دوبار او را پرسیدم دیگر از او نمیپرسم.
میگویم (مؤلف) ابوبصیر اصرار میکند تا امام فتوای خود را پس بگیرد، اما با وجود اصرار ابوبصیر و سؤال مجدد از امام صادق، امام صادق هر بار که او میپرسد به عدم جواز فتوا میدهد اما با وجود این شیعیان تلاشهای بیفایدهای کردهاند تا از ابوبصیر دفاع کنند و اثبات نمایند که سخن و نظر ابوبصیر درست است، آری آنها سخن امامی را که معتقدند معصوم است اشتباه قرار میدهند! و از طرفی با تمام قدرت و توان خود از این راوی که مورد طعنه قرار گرفته است به دفاع برخاستهاند و گفتهاند روایت ابیبصیر باید بر تقیه حمل شود[٨٦].
یعنی آنها میگویند ابوبصیر صادق و راستگوست و امام صادق دروغ میگوید!! ابوبصیر در حالت جنابت نزد ائمه معصومین میآمد.
سید احمد در التحریر میگوید: از آن جمله اینکه ابوبصیر در حالی که جنب بود نزد امام آمد و آنگاه امام او را از این کار نهی کرد!.
و از بکیر روایت شده که گفت: ابابصیر مرادی را دیدم به او گفتم کجا میخواهی بروی؟ گفت: میخواهم پیش مولایت بروم. گفتم من همراه تو میآیم آنگاه با هم رفتیم و بر امام وارد شدیم آنگاه امام نگاهش را بهسوی ابوبصیر تیز کرد و گفت آیا به این صورت که جنب هستی وارد خانه پیامبران میشوی! گفت: از خشم خدا و از خشم تو به خدا پناه میبرم و گفت: از خدا طلب آمرزش میکنم و تکرار نخواهم کرد[٨٧].
به حق که دهلوی راست گفته وقتی که میگوید بعضی از راویان شیعه کسانی بودهاند که جعفر صادق آنها را از مجلس خود بیرون میرانده است اما با وجود این شیعیان روایات آنها را قبول میکنند.
هشام بن الحکم: هشام بن حکم کسی است که نظریه امامت و وصایت و عصمت ساخته و پرداخته او میباشد و او برای آن اصول و ضوابطی مقرر کرد.
عاملی در الوسائل میگوید: (او کسی است که در مورد امامت سخن را شکافت و مذهب را پیرایش کرد)[٨٨].
شیعیان از این فرد که قایل به جسم بودن خدا بود دفاع میکنند و عبدالحسین در المراجعات میگوید: (آنان که در پی خاموش کردن نور خدا هستند به علت حسادت و دشمنی با اهل بیت او را به تجسیم و دیگر چیزها متهم کردهاند اما ما مذهب او را بهتر میدانیم و حالات و گفتههای او نزد ماست و او در دفاع از مذهب ما کتابهایی تألیف کرده است، پس اقوال او از ما پنهان نیست چون که او از سلف ماست و دیگران از او خبر ندارند چون مذهبشان با مذهب او فرق میکند)[٨٩].
و همچنین میگوید: (از آنچه مخالفان به او نسبت دادهاند گذشتگان ما چیزی در او نیافتهاند، و همچنین از آنچه به زراره بن أعین و محمدبن مسلم و مؤمن الطاق! نسبت دادهاند چیزی ندیدهایم با اینکه نهایت تلاش خود را در مورد بررسی این اتهامات مبذول داشتهایم در حقیقت اینها چیزی جز تهمت و دشمنی نیستند ... و آیا فردی چون هشام با آن همه فضل و برتری شایسته است که چنین خرافاتی به او نسبت داده شود؟ هرگز او شایسته نیست، اما دشمنان شایعهپراکنی میکنند و تهمت میزنند و اینگونه بر اهل بیت ستم روا میدارند ...)[٩٠].
میگویم (مؤلف) در ردّ اینها و بخصوص این مؤلف که ادعا میکند نهایت تلاش را در مورد بررسی چیزهایی که به هشام و امثال او نسبت داده میشود مبذول داشته است!! احادیثی در الکافی روایت شده است، همان کافی که عبدالحسین در المراجعات، ص ٣٩٠ در مورد آن میگوید: بهترین کتابها - یعنی از چهار اصول - کتابهای چهارگانه هستند که از دیرباز تا کنون همواره مرجع شیعه در اصول و فروع بودهاند و این چهار کتاب عبارتند از: (الکافی و التهذیب و الاستبصار و من لایحضره الفقیه، و این کتابها متواترند و صحت و درستی مضامین آن قطعی است، و الکافی بزرگترین و بهترین و درستترین این کتابهاست ...).
پس اینک ما احادیث کافی را که طبق ادعای عبدالحسین صحت مضامین آن قعطی است ذکر میکنیم تا دلیلی علیه او و امثال او باشند که ادعا میکنند که نهایت تلاش را در تحقیق و پژوهش مبذول داشتهاند ... و همچنین تا دلیلی باشد علیه کسانی که ادعا میکنند: که همه بر ثقه بودن و بالا بردن مقام این فرد معتقد به جسم بودن خدا نزد ائمه اتفاق کردهاند اما اهل سنت به او طعنه زدهاند و در روایات او به خاطر معتقد بودنش به جسم بودن خدا شک کردهاند!.
کلینی که نزد شیعهها ملقب به ثقهالاسلام!! است در کافی خود از علیبن ابیحمزه روایت میکند که گفت: به ابیعبدالله گفتم از هشام بن حکم شنیدم که از شما روایت میکرد که خداوند جسم است، جاودان و نور است، و شناخت او ضرورتی است که به هرکس که بخواهد اعطاء میکند، آنگاه او گفت: پاک است خداوندی که هیچکس نمیداند که او چگونه است، و هیچ چیزی مانند او نیست و او شنوای بیناست، حسادت نمیورزد و احساس و درک نمیشود و چشمها او را درنمییابند و هیچ چیزی او را احاطه نمیکند و جسم و صورت نیست و نمیتوان او را مشخص و اندازهگیری کرد[٩١].
و اصحاب مقالات و فرق به آنچه این مجسم به آن باور داشته اشاره کردهاند بغدادی در الفرق میگوید: (هشام بن حکم گمان میبرد که معبود او جسمی است که حد و اندازه دارد و دراز و عریض است و عمیق میباشد و طولش به اندازه عرضش میباشد)[٩٢].
و بغدادی و اشعری در مقالات خود میگویند: (ابوهذیل در یکی از کتابهایش میگوید که هشام بن حکم به او گفت: که پروردگارش جسم متحرکی است که میرود و میآید و گاهی حرکت میکند و گاهی حرکت نمیکند و گاهی میایستد و گاهی مینشیند و گاهی بلند میشود - میگوید آنگاه به کوه ابی قبیس اشاره کردم و به او گفتم: این کوه بزرگتر است یا خدای تو؟ گفت: او از این کوه بزرگتر است)[٩٣].
شهرستانی و اشعری میگویند: (ابن راوندی از هشام حکایت میکرد که گفت: خدای او با اجسام از جهات زیادی مشابهت دارد و اگر این مشابهت نمیبود اجسام بر او دلالت نمیکردند)[٩٤].
و اما قول هشام که از اباعبدالله امام صادق روایت میکند که خداوند جسمی نورانی و همیشگی است چیزی است که اصحاب مقالات به آن اشاره کردهاند از آن جمله اشعری و اسفراینی و بغدادی گفتهاند: (و او گمان میبرد که خدا نور درخشانی است و اندازهای دارد و مانند گوهر درخشانی است که میدرخشد و چون صدفی از هر طرف گِرد است)[٩٥].
کلینی در الکافی و ابن بابویه قمی که نزد شیعهها ملقب به صدوق است از محمدبن حکیم روایت میکند که گفت: گفته هشام جوالیقی را برای اباابراهیم بیان کردم و همچنین گفته هشام بن حکم که میگوید خدا جسم است را برای او تعریف کردم آنگاه او گفت: خداوند شبیه هیچ چیزی نیست و چه سخنی زشتتر از سخن کسی است که میگوید آفریننده اشیاء جسم است یا میگوید او صورت مشخصی با این اندازه دارد، یا میگوید اعضایی دارد، خداوند پاک است از این چیزها[٩٦].
و کلینی که نزد آنها ملقب به «ثقه الاسلام» است، و قمی که نزد آنها ملقب به صدوق است از حسن موسی بن جعفر روایت کردهاند که هشام بن حکم ادعا میکند که خدا جسمی است که هیچ چیزی مانند او نیست، دانا و شنوا و بینا و تواناست، سخن میگوید و کلام و قدرت و علم هیچ یک از آن مخلوق نیست، آنگاه گفت: خداوند او را نابود کند آیا نمیداند که جسم محدود است و کلام غیر از متکلم است از این گفته به خدا پناه میبرم، خداوند جسم نیست و اندازهای ندارد و همه مخلوقات با اراده و خواست او انجام میشود بدون آن که سخن بگوید یا دچار دودلی شود و یا با زبان بگوید[٩٧].
نویسندگانی که در مورد فرقهها و عقاید کتاب نوشتهاند به این اشاره کردهاند، چنان که شهرستانی میگوید: (و مذهب هشام این است که او میگوید: خداوند همواره دانا بوده است و چیزها را بعد از آن که پدید میآیند میداند اما این علم و دانستن او را نمیتوان گفت که قدیم است یا تازه پدید آمده است چون دانستن صفت است و صفت را نمیتوان توصیف کرد ... و در مورد قدرت و حیات چیزی دیگر میگوید ولی نمیگوید که صفت قدرت و حیات حادث هستند و میگوید: چیزها با خواست او انجام میشوند و خواست او حرکتی است و نه خود خداست و نه غیر از اوست)[٩٨].
و بغدادی میگوید: روایت شده که هشام در ضمن گمراهی در توحید در صفات خدا هم به انحراف و گمراهی رفته است ... او در مورد قدرت و شنوایی و بینایی و حیات و ارادۀ خداوند میگوید که اینها نه قدیم هستند و نه حادث چون صفت را نمیتوان توصیف کرد، و میگوید: اگر بگوییم خداوند کارهای بندگان را پیش از آن که آن را انجام بدهند میداند پس درست نیست که بگوییم انسانها مختار هستند و مکلف کردن آنها هم درست نیست[٩٩].
و کلینی و قمی از محمدبن حکیم روایت میکنند که گفت: برای ابیالحسن گفته هشام جوالیقی و آنچه در مورد جوان میگوید را بیان کردم و همچنین گفته هشام بن حکم را برای او حکایت نمودم آنگاه او گفت: هیچ چیزی شبیه خداوند عزوجل نیست[١٠٠].
و کلینی و قمی از محمدبن الفرج روایت میکنند که گفت: به ابیالحسن نامه نوشتم و او را در مورد آنچه هشام بن حکم در مورد جسم بودن خدا و آنچه هشام در مورد صورت الهی میگوید پرسیدم، او در پاسخ من نوشت: از شیطان به خدا پناه ببر و حیرت فرد حیران را رها کن، و آنچه هر دو هشام گفتهاند درست نیست[١٠١].
و صدوق از صقر بن ابیدلف روایت میکند که گفت: اباالحسن علی بن محمد بن علی بن موسی الرضا را در مورد توحید پرسیدم و به او گفتم: من همان سخن هشام بن حکم را میگویم، آنگاه او ÷ خشمگین شد و گفت: شما با قول هشام چه کار دارید، هرکس ادعا کند که خدا جسم است او از ما نیست و ما در دنیا و آخرت از او بیزار هستیم، ای ابن ابیدلف جسم محدث و پدید آورده شده است و خداوند پدیدآورندۀ آن است[١٠٢].
و اینک خواننده عزیز شما به دروغ شاخدار عبدالحسین نگاه کنید که میگوید: (و آیا فردی چون هشام با آن همه فضل و برتری شایسته است که چنین خرافاتی به او نسبت داده شود؟ هرگز او شایسته نیست، اما دشمنان شایعهپراکنی میکنند و تهمت میزنند و اینگونه بر اهل بیت ستم روا میدارند...)!.
بیشتر راویان شیعه معتقد به جسم بودن خدا بودهاند افرادی همچون هشام بن حکم و هشام بن سالم و یونس بن عبدالرحمن و شیطان الطاق که نزد آنها ملقب به مؤمن الطاق است، تا جایی که یکی از شیعیان از شیخ آنها مفید پرسید و او گفت: (همیشه از معتزله میشنوم که ادعا میکنند که اسلاف ما همه مشبهه بودهاند یعنی خداوند را به اجسام تشبیه میدادهاند[١٠٣]، و بعضی از اهل حدیث را میبینیم که با آنها در این مورد توافق دارند و میگویند نفی تشبیه را ما از معتزله گرفتهایم)[١٠٤].
بنابراین میبینیم که آنها معصومین خود را در مورد توحید صحیح زیاد میپرسیدند، و روایات در این مورد زیاد است که قمی در کتابش «التوحید» آن را ذکر کرده است میتوانید به آن مراجعه کنید[١٠٥].
اینها روایات الکافی بودند که شیعه میگویند صحت مضامین کتاب الکافی قطعی است، و عاملی در الوسائل در الفائدة الرابعة میگوید: در بیان کتابهای معتمدی که احادیث این کتاب - یعنی کتاب الوسائل - از آن نقل شده است و مؤلفان این کتابها و دیگران به صحت آن گواهی دادهاند که یکی از این کتابها الکافی است[١٠٦].
اسفرائینی در التبصیر[١٠٧] میگوید: هشامیه به صراحت خدا را با اجسام و چیزهایی تشبیه دادهاند که به اتفاق همه مسلمین این کفر است، و هشامیه اصل و ریشه تشبیه هستند و آنها عقیده تشبیه را از یهودیان گرفتهاند چنان که یهودیان فرزند به خدا نسبت دادند و گفتند (عزیز ابن الله) و برای خدا مکان و اندازه و نهایت و آمدن اثبات کردند، پاک است خداوند از چنین چیزهایی...).
بعضی خواستهاند از این فرد که میگوید خدا جسم است به هر طریقی که شده دفاع کنند و سادهترین نوع دفاع این است که آنها همین احادیثی که صحت آن قطعی است را موضوع قرار دادهاند و اینگونه هر حدیثی که این مجسم را رسوا میکند تمام میشود و از بین میرود!.
و عجیب اینجاست که کسی که این سخن مضحک و خندهدار را میگوید صاحب کتابی در علم رجال است!! و آن کتاب معجم الرجال الحدیث خوئی است. صاحب این کتاب میگوید: (به گمان من همه روایاتی که میگویند هشام میگفته است که خدا جسم است موضوع و ساختگی هستند، و این تهمت را به خاطر حسادت به او زدهاند چنان که روایت الکشی بر همین دلالت میکند، که گفت: اباالحسن الرضا ÷ را در مورد هشام بن حکم پرسیدم، او گفت: (رحمت خدا بر او باد او بندهای بود که از سوی یارانش مورد اذیت و آزار قرار گرفت چون دوستانش به او حسادت داشتند)[١٠٨].
میگویم (مؤلف) سبحانالله اگر احادیث صحیحترین کتابهای شما و کتابی که ادعا میکنید صحت مضامین آن قطعی است موضوع و دروغ است پس چه کتابی برای شما باقی میماند که به آن اعتماد کنید؟! به هر حال نخبگان شیعه اعتراف میکنند که این زندیق معتقد به جسم بودن خدا بوده است!.
مفید در کتابش الحکایات میگوید: (گروه ابیعبدالله با هشام و یارانش مخالفت کردند چون که هشام و همراهانش میگفتند خدا جسم است)[١٠٩].
و الکشی از ابیجعفر الثانی روایت میکند که گفت: گفتم فدایت شوم اصحاب ما اختلاف کردهاند، آیا پشت سر هشام بن حکم نماز بخوانم، گفت: ای اباعلی از علی بن حدید پیروی کن، گفتم: سخن او را بپذیرم، گفت: بله، آنگاه علی بن حدید را ملاقات کردم و به او گفتم: آیا پشت سر پیروان هشام بن حکم نماز بخوانیم؟ گفت: نه[١١٠].
و الکشی از عبدالرحمن بن حجاج روایت میکند که ابوالحسن گفت نزد هشام بن حکم برو و به او بگو: ابوالحسن به تو میگوید آیا خوشحال میشوی که در ریختن خون مسلمانی شریک شوی، اگر گفت نه به او بگو پس چرا در ریختن خون من شریک شدهای[١١١].
و الکشی از عبدالرحمن بن حجاج روایت میکند که گفت: از او شنیدم که نامه ابیالحسن را برای هشام بن حکم میخواند و گفت: چرا هشام سخن میگوید و من سخن نمیگویم، گفت: مرا فرمان داد تا به تو بگویم که سخن نگویی و من فرستاده او برای تو هستم.
ابویحیی گفت: هشام تا یک ماه چیزی نگفت سپس حرف زد آنگاه عبدالرحمن بن حجاج نزد او آمد و به او گفت: سبحانالله ای ابامحمد حرف زدی در حالی که از حرف زدن نهی شدهای، گفت: فردی چون من از حرف زدن نهی نمیشود، ابویحیی گفت: در سال آینده عبدالرحمن بن حجاج نزد او آمد و گفت: ای هشام آیا خوشحال میشوی که در ریختن خون مسلمانی شریک شوی؟ گفت: نه. گفت: پس چگونه در ریختن خون من شریک میشوی اگر سکوت اختیار کنی که خوب است و اگر نه سبب مرگ میشوی، اما او ساکت نشد تا آن که آنچه اتفاق افتاد و پیش آمد[١١٢].
و الکشی از جعفربن محمدبن حکیم خثعمی روایت میکند که گفت: هشامبن سالم و هشامبن حکم و جمیل بن دراج و عبدالرحمن بن حجاج و محمدبن حمران و سعیدبن غزوان و حدود پانزده نفر از یاران ما جمع شدند و آنها از هشام بن حکم خواستند تا در مورد توحید و صفت خداوند با هشامبن سالم مناظره کند تا معلوم شود که دلیل کدام یک قویتر است، هشام پذیرفت که نزد محمدبن ابیعمیر سخن بگوید و هشامبن حکم این را پسندید که نزد محمدبن هشام سخن بگوید و آنگاه سخن گفتند و آنچه بین آن دو اتفاق افتاد پیش آمد و گفت: عبدالرحمن بن حجاج به هشام بن حکم گفت: سوگند به خدا که کفر ورزیدی و راه الحاد را در پیش گرفتهای وای بر تو کلام پروردگارت را به چوبی تشبیه میدهی که با آن میزنی، جعفربن محمدبن حکیم میگوید: به ابیالحسن موسی نامه نوشت و سخنان آنها را حکایت کرد و از او خواست که به او بیاموزد که سخنی که باید در مورد صفت خداوند گفت چیست، ابیالحسن در همان نامه او در جوابش نوشت: امیدوارم بفهمی بدان که خداوند برتر و بالاتر از آن است که کسی به ماهیت و عمق صفت او برسد، پس خدا را به چیزی توصیف کند که خودش را به آن وصف کرده است، و از این فراتر نروید.
و این زندیق از شاگردان ابیشاکر زندیق است که زندیق بودن او طبق روایات گذشته مشخص و معلوم است.
الکشی در ص ٢٧٨، ش ٤٩٧ از ابیمحمد حجال و او به روایت از بعضى از یاران که از امام رضا روایت میکنند که گفت: رضا یاد عباس را کرد و گفت او از شاگردان ابیالحارث - یعنی یونس بن عبدالرحمن - است و ابوالحارث از شاگردان هشام است و هشام از شاگردان ابیشاکر است، و ابیشاکر زندیق است.
و البرقی در رجال خود میگوید: که هشام از شاگردان ابیشاکر زندیق است و ابیشاکر معتقد به جسم بودن خداست و از ضعفاء شمرده میشود[١١٣].
و بغدادی در الفرق قول هشام را نقل کرده که میگوید «خدای او هفت وجب از وجبهای خودش میباشد» گویا او خدا را با انسان مقایسه کرده است.
ابن قتیبه در مختلف الحدیث میگوید: هشام بن حکم رافضی افراطی بود و در مورد خدا میگفت که قطر و اندازۀ مشخص دارد و چند وجب است و چیزهای دیگری در مورد خداوند گفته است که بیان آن مشکل است[١١٤].
و ابن حجر در شرح حال او در لسان المیزان میگوید: هشام بن حکم ... از بزرگان رافضه بود او معتقد بود که خدا جسم است و هفت وجب از وجبهای خودش میباشد[١١٥].
از همه این مطالب چنین برمیآید که این فرد تا بناگوش غرق در کفر و عقیده تجسیم بوده است و شیخ شیعه مفید در کتابش «الحکایات» به این اعتراف کرده است و میگوید: «هشام و پیروانش با جسم قرار دادن خدا با ابیعبدالله ÷ مخالفت کردند و هشام ادعا میکند که خداوند جسمی است اما مانند این اجسام نیست، و روایت شده که او قول خود را پس گرفته است، و حکایتهای گوناگونی از او شده و جز آنچه ما گفتیم بقیه درست نیستند و روایتهای بیشماری از آل محمد ص در نفی تشبیه و رد قول هشام روایت شده است».
ابوالقاسم جعفربن محمدبن قولویه به روایت از محمد بن یعقوب ... و او از ابن زیاد روایت میکند که گفت: از یونس بن ظبیان شنیدم که میگفت: نزد ابیعبدالله آمدم و به او گفتم: هشام بن حکم در مورد خدا سخن بزرگی میگوید، اما من چند کلمه آن را به اختصار بیان میدارم، او ادعا میکند که خداوند جسمی است نه مانند اجسام، چون چیزها دو نوع هستند جسم و فعل جسم، پس درست نیست که صانع به معنی کار باشد و باید به معنی انجامدهنده کار باشد، آنگاه ابوعبدالله گفت: وای بر تو! آیا نمیداند که جسم محدود و پایانپذیر است، و میتواند کم و زیاد شود و هر چیزی که چنین احتمالاتی در آن باشد مخلوق است؟ اگر خداوند جسم باشد میان خالق و مخلوق فرق نخواهد بود، این قول ابیعبدالله و دلیل او علیه هشام است[١١٦].
و چنان که صاحب معجم الرجال میگوید در اسناد روایتهای زیادی که تعداد آن به صد و شصت مورد میرسد اسم هشام بن حکم ذکر شده است.
هشام بن سالم جوالیقی: عاملی در خاتمه الوسائل، ٢٠/٣٦٢ میگوید هشام بن سالم گفته است نجاشی و علامه او را ثقه دانستهاند و الکشی او را ستوده است.
میگویم (مؤلف) آنها در ثقه قرار دادن این مرد مبالغه میکنند با اینکه خودشان به او را طعنه زده و خرده گرفتهاند، و این مرد دارای عقیدۀ فاسدی میباشد!!
بغدادی در الفرق و اسفراینی در التبصیر میگوید: هشامیه از آنها هستند و هشامیه دو گروه میباشند پیروان هشامبن حکم رافضی و پیروان هشامبن سالم جوالیقی، و هر دو گروه معتقدند که خدا جسم است و خدا را با اشیاء تشبیه میدهند و برای او حد و نهایت اثبات میکنند چنان که هشامبن حکم گفته است: خدا نوری است که چون قطعه طلایی یا چون مروارید سفیدی میدرخشد، و جوالیقی میگوید خدا صورت و گوشت و خون و دست و پا و بینی و گوش و چشم و دل دارد، و هر فرد عاقلی میداند که کسی که درباره خدا چنین عقیدهای داشته باشد مسلمان نیست[١١٧].
بهتر است از کافی استدلال کنیم کتابی که عبدالحسین در مراجعات خود میگوید: «صحت مضامین آن قطعی است و الکافی بهترین و صحیحترین و قدیمیترین این کتابهاست».
بنابراین احادیث کافی را میآوریم که به گفتۀ عبدالحسین صحت مضامین آن قطعی است، و از احادیث کافی علیه او امثال او که ادعا دارند که نهایت تلاش را در پژوهش و تحقیق مبذول داشتهاند! استدلال میکنیم.
کلینی در الکافی، ١/١٠٦ - باب النهی عن الجسم و الصوره- و قمی ملقب به صدوق از محمدبن حکیم روایت کردهاند که گفته است: برای ابیالحسن قول هشام جوالیقی و آنچه در مورد جوان نیکوکار میگوید را بیان کردم و همچنین قول هشام بن حکم را برای او گفتم، فرمود: هیچ چیزی با خداوند عزوجل شبیه نیست.
و همچنین در ١/١٠٥، باب النهی عن الجسم و الصوره کتاب التوحید - از محمدبن فرج روایت شده که گفت: به ابوالحسن نامه نوشتم و او را از آنچه هشام بن حکم در مورد جسم بودن خدا میگوید و آنچه هشام بن سالم در مورد تصویر خدا میگوید پرسیدم، او در جواب من نوشت: حیرت فرد حیران را رها کن و از شیطان به خدا پناه ببر و بدان که آن طور نیست که هر دو هشام گفتهاند.
و الکشی در (ص ٢٨٤-٢٨٥، ش ٥٠٣) از عبدالملک بن هشام روایت میکند که گفت: به ابوالحسن الرضا گفتم میخواهم از تو چیزی بپرسم پدر و مادرم فدایت باد؟ گفت بپرس میخواهی از چه بپرسی، گفتم فدایت شوم هشامبن سالم ادعا میکند که خدا تصویری دارد و آدم همانند خدا آفریده شده است و با اشاره به خودم و موهایم گفتم چنین چیزهایی را برای خدا اثبات میکند، و یونس مولای آل یقطین و هشامبن حکم ادعا میکند که خداوند چیزی است نه مانند اشیاء و او از اشیاء جداست و ادعا میکنند که خداوند جسمی است که نه مانند اجسام ثابت و موجود است و از حد ابطال و تشبیه بدر است، کدام گفته را بپذیرم، گفت: او خواسته که اثبات کند و این خدا را به مخلوق تشبیه داده است، بسی بالا و برتر است خداوندی که هیچ شبیه و همتا و نظیری ندارد و او همانند آفریده و مخلوقات نیست، سخنی را که هشامبن سالم گفته نگو و آنچه را که مولای آل یقطین و همراهانش گفتهاند را بپذیر، آنگاه گفتم آیا به کسانی که در توحید با هشام مخالفت کردهاند زکات بدهیم او با سرش اشاره کرد و گفت نه.
شیطان الطاق: عاملی در خاتمه الوسائل، ٢٠/٣٣٧ میگوید: محمدبن علیبن النعمان الاحول مؤمن الطاق ثقه است، دارای دانش و علم فراوان بود، علامه در مورد او چنین گفته است و شیخ او را ثقه دانسته و نجاشی او را ستوده است.
میگویم (مؤلف) با اینکه این مرد نزد آنها مورد عیبجویی و طعن قرار گرفته است و با آن که معتقد به جسم بودن خداست در ثقه قرار دادن او مبالغه میکنند، و او کسی است که اصول و ضوابط نظریه خیالی و دروغین امامت را وضع کرد و مذهب آنها را پیرایش و مرتب نمود[١١٨].
بهتر است از کتاب الکافی استدلال کنیم چون برای عبدالحسین موسوی حجت است.
کلینی در الکافی از ابراهیم بن محمد خزاز و محمدبن حسین روایت میکند که گفتند: نزد ابیالحسن الرضا آمدیم و به او گفتیم که محمد، خدا را در صورت جوانی کامل و سی ساله داده است و گفتیم که هشامبن سالم و صاحب الطاق و میثمی میگویند او تا ناف خالی است و بقیهاش نور است، آنگاه امام رضا به سجده افتاد و گفت: پاکی تو ای خدا آنها تو را نشناختهاند و تو را یگانه ندانستهاند به خاطر این تو را توصیف کردهاند، پاکی تو ای خدا اگر تو را میشناختند تو را به آنچه خودت خود را وصف کردهای توصیف میکردند، پاکی تو ای خدا چگونه بر آن شدهاند تا تو را به غیر از خودت تشبیه کنند. بار خدایا تو را جز به آنچه خودت خود را به آن وصف کردهای وصف نمیکنم و تو را به خلق و آفریدههایت تشبیه نمیدهم تو شایسته هر خوبی هستی، بار خدایا مرا از قوم ستمگران مگردان!! آنگاه رو به ما کرد و گفت: خدا غیر از توهمانتی است که در ذهن شما میآید سپس گفت: ما آل محمد ص میانه هستیم که آن که مبالغه مینماید به ما نمیرسد و کسی از ما سبقت نمیگیرد، ای محمد، پیامبر خدا ص وقتی به عظمت پروردگارش نگاه کرد او در شکل جوان کامل و سی ساله بود ای محمد پروردگارم بالاتر از آن است که همانند مخلوقها باشد[١١٩].
مؤلفاتی که در مورد فرقهها و مذاهب کتاب تألیف کردهاند به این فرقه که منسوب به این شیطان است اشاره کردهاند، بغدادی و اسفراینی و غیره گفتهاند: اینها پیروان محمدبن نعمان رافضی میباشند که ملقب به شیطان الطاق بود، او در زمان جعفر صادق بود و بعد از او هم مدتی زندگی کرد و امامت را در فرزندش موسی قرار داد، و با مرگ موسی امامت را تمام شده میدانست، بنابراین او در مورد امامت بر مذهب قطعیه بود یعنی از دیدگاه آنها امامت بر مرگ موسی قطع شده است. و او همانند هشامبن حکم میگفت که خداوند شر را قبل از اتفاق افتادن نمیداند و در بسیاری چیزها با هشام جوالیقی هم عقیده بود منجمله اینکه میگفت افعال بندگان جسم هستند و بنده میتواند جسم را انجام دهد[١٢٠].
و الکشی در مذمت شیطان الطاق میگوید: از مفضلبن عمر روایت است که گفت ابوعبدالله به من گفت پیش چِشْمْ چَپْ برو و به او بگو که حرف نزند! آنگاه من به خانهاش رفتم و به او گفتم که ابوعبدالله به تو میگوید که حرف نزنی گفت نمیتوانم صبر کنم[١٢١].
و الکشی از فضیلبن عثمان روایت میکند که گفت همراه با گروهی از یاران ما پیش ابیعبدالله رفتم وقتی او مرا نشاند گفت صاحب طاق چه کار کرد؟ گفتم خوب است گفت به من خبر رسیده که او مجادله میکند و سخنان ناشایستی میگوید؟ گفتم بله او مجادلهباز است گفت اگر کسی زیرک باشد میتواند با او مجادله کند گفتم، چگونه؟ گفت: بگوید: در این مورد به من بگو که امامت در این باره چه میگوید؟ اگر گفت امام چنین گفته است او بر ما دروغ گفته است، و اگر گفت امام اینطور نمیگوید به او بگوید چگونه سخنی میگویی که امامت آن را نگفته است، سپس گفت آنها سخنی میگویند که اگر من آن را قبول کنم و بپسندم گمراه خواهم بود و اگر از آن اظهار بیزاری کنم بر من دشوار و گران میآید ما کم هستیم و دشمنان ما زیادند، گفتم فدایت شوم این سخنت را به او برسانم؟ گفت آنها وارد فرایندی شدهاند که به خاطر تعصب نمیتوانند از آن بیرون بیایند، میگوید سخن ابیعبدالله را به اباجعفر چِشْمْ چَپْ رساندم. او گفت ابیعبدالله راست گفته است که پدر و مادرم فدایش باد تنها چیزی که نمیگذارد از آنچه میگویم دست بکشم تعصب است[١٢٢].
و هشامبن حکم کتابی در رد این شیطان تألیف کرد و آن را «الرد علی شیطان الطاق» نامیده، چنان که شیخ شیعه طوسی در الفهرست و نجاشی در رجال خود از این کتاب نام بردهاند[١٢٣].
اعتراض عبدالحسین به عدالت صحابه
عبدالحسین ادعا میکند که دلیلی بر عدالت صحابه وجود ندارد و میگوید: (نظر ما در مورد صحابه و دیگر کسانی که حدیث روایت کردهاند همین است، و کتاب و سنت به وضوح این نظریه را بیان میدارند، اما جمهور (اهل سنت) در تقدیس کسانی که آنها را صحابه مینامند مبالغه کردهاند و از اعتدال بیرون رفته و از روایت هر نوع صحابی استدلال کردهاند).
میگویم (مؤلف) پژوهش عبدالحسین در مورد ابوهریره به وضوح روشن میکند که او تا چه اندازه محافظ و مدافع سنت پیامبر ص است، بسیار واضح است که کسی که اصحاب و شاگردان پیامبر ص را به باد انتقاد و تمسخر میگیرد و آنها را دروغگو میپندارد و آنان را متهم میکند، هرگز چنین کسی نمیتواند ادعا کند که به خاطر دفاع از پیامبر ص دست به چنین اقدام تبهکارانهای زده است، چون پیامبر ص میفرماید: «اصحاب مرا ناسزا نگویید» و میفرماید: در مورد اصحاب من رعایت مرا بکنید.
از این رو میخواهیم مسئله عدالت صحابه را از دیدگاه سه گروه یعنی اهل سنت و شیعه امامیه - مذهب عبدالحسین - و معتزله برسی کنیم، و قبل از پرداختن به این موضوع باید صحابی و جایگاه آن در اسلام تعریف شود.
صحابی و جایگاه او در اسلام
علما و ائمه حدیث صحابی را اینگونه تعریف کردهاند که صحابی کسی است که پیامبر ص را دیده و به او ایمان آورده و با ایمان از دنیا رخت بربسته است، و هرکس که مرتد شده و در حالت ارتداد مرده است صحابی نیست، و هرکس مرتد شده و باز دوباره اسلام آورده است طبق قول راجح او هم صحابی شمرده میشود، و همچنین منافقانی که به ظاهر مسلمان و در دل کافر بودهاند صحابی نیستند، و خداوند از نفاق این دسته از منافقان پرده برداشته است و پیامبرش ص را از وضعیت آنها آگاه کرده است، و جمهور علما بر این باورند که برای به دست آوردن افتخار صحبت نیازی نیست که فرد تا مدتی طولانی همراه پیامبر ص بوده باشد و همچنین جهاد و انفاق در راه اسلام برای صحابی بودن شرط نیست، و بعضی از علما برای صحابی بودن شرط قرار دادهاند که باید فرد تا مدتی طولانی با پیامبر ص همراه بوده و با ایشان ص زندگی کرده باشد و حداقل در یک یا دو جنگ با پیامبر ص همراه باشد، اما جمهور علما برای صحابی بودن مدت طولانی در کنار پیامبر ص بودن و همراه او جنگیدن و انفاق را شرط قرار ندادهاند، اما گفتهاند که هرکس تا مدتی طولانی با پیامبر ص همراه بود و سخنان او را شنیده و همراه او جنگیده و جان و مالش را در راه اسلام فدا کرده است از دیگران مقدمتر و افضلتر است.
حافظ بن حجر در شرح نخبۀ الفکر میگوید:
واضح است که کسانی که همواره همراه پیامبر ص بودهاند و همراه ایشان جنگیدهاند یا در کنار او کشته شدهاند از آنان که همیشه همراه پیامبر ص نبودهاند و در صحنهها با او حضور نداشتهاند برترند، و همچنین از کسانی که اندکی با او هم صحبت بودهاند یا در دوران کودکی او را دیدهاند برترند گرچه هر دو گروه افتخار صحابی بودن را به دست آوردهاند، و کسانی که سخنان او را نشنیدهاند اگر از او حدیث روایت کنند حدیث آنها مرسل است، اما چنین افرادی در میان اصحاب معدود و انگشت شمارند.
و خداوند متعال با اشاره به همین مفهوم میگوید: ﴿لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَۚ أُوْلَٰٓئِكَ أَعۡظَمُ دَرَجَةٗ مِّنَ ٱلَّذِينَ أَنفَقُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَقَٰتَلُواْۚ وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ﴾ [الحديد: ١٠]. «کسانى که قبل از پیروزى فتح مکه انفاق کردند و جنگیدند (با کسانى که پس از پیروزى انفاق کردند) یکسان نیستند؛ آنها بلندمقامتر از کسانى هستند که بعد از فتح مکه انفاق نمودند و جهاد کردند؛ و خداوند به هر دو وعده نیک داده؛ و خدا به آنچه انجام مىدهید آگاه است و پاداش آن را به شما خواهد داد».
اولاً: موضع جمهور (اهل سنت) در مورد اصحاب
از دیدگاه جمهور علما و محدثین و فقها صحابه همه عادل هستند، یعنی آنها به خاطر قوت ایمان و پرهیزگار و جوانمردی و اخلاق والایی که دارند عمداً سخن دروغ نمیگویند و به پیامبر ص نسبت نمیدهند، و عادل بودن اصحاب به معنی این نیست که آنها از گناه و خطا و فراموشی معصوم میباشند، و هیچ یک از علماء چنین چیزی نگفته است. فقط اهل بدعت و هواپرستان که تعدادشان هم اندک است با عدالت صحابه مخالف هستند و از آن جا که سخنانشان بیدلیل است نظر و گفته ایشان اعتباری ندارند. و اصحاب پیامبر ص به دلیل اینکه خداوند در آیات قرآنی آنها را ستوده و به ایمان آنها گواهی داده است و آنها را عادل قرار داده عادل هستند.
خداوند بیان میدارد که اصحاب پاکیزه و بهترین امت هستند و میفرماید: ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا﴾ [البقرة: ١٤٣]. «و اینگونه شما را امتی میانه قرار دادهایم».
و میفرماید: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ﴾ [آل عمران: ١١٠]. «شما بهترین امتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید به کارهای خوب و پسندیده فرمان میدهید و از کارهای زشت و ناپسند باز میدارید و به خدا ایمان دارید».
تردیدی نیست که اولین مخاطبان این دو آیه اصحاب پیامبر ص هستند، و خداوند میفرماید: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ﴾ [التوبة: ١٠٠].«پیشگامانی نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند خداوند از آنان خشنود است و ایشان هم از خدا خشنودند».
﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ﴾ [الفتح: ١٨]. «خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند».
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الفتح: ٢٩]. «محمد ص فرستادۀ خداست، و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند».
و یکی از آیات که در آخر نازل شده است این است: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١١٧ وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ﴾ [التوبة: ١١٧-١١٨]. «مسلما خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار، که در زمان عسرت و شدت (در جنگ تبوک) از او پیروى کردند، نمود؛ بعد از آنکه نزدیک بود دلهاى گروهى از آنها، از حق منحرف شود (و از میدان جنگ بازگردند)؛ سپس خدا توبه آنها را پذیرفت، که او نسبت به آنان مهربان و رحیم است! (همچنین) آن سه نفر که (از شرکت در جنگ تبوک) تخلف جستند».
منظور از روزگار سخت غزوه تبوک است و کلمه مهاجرین در این جا شامل همه مهاجرین میشود و هیچ یک از مهاجرین از شرکت در این غزوه باز نماند مگر افراد ناتوان و یا کسانی که با وجود علاقه شدید به شرکت در جنگ به دستور پیامبر ص در مدینه باقی ماندند.
و پیامبر ص وقتی از غزوه تبوک بازگشت فرمود: در مدینه افرادی هستند که شما هر آنچه مسیر و راهی را طی کردهاید آنها در پاداش با شما شریک هستند ... آنها میخواستند در جنگ شرکت کنند اما معذور بودند.
و در فتح الباری آمده که مهلب گفت این حدیث را این آیه تأیید میکند که: ﴿لَّا يَسۡتَوِي ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ غَيۡرُ أُوْلِي ٱلضَّرَرِ وَٱلۡمُجَٰهِدُونَ﴾ [النساء: ٩٥]. «(هرگز) افراد باایمانى که بدون بیمارى و ناراحتى، از جهاد بازنشستند، با مجاهدانى که در راه خدا با مال و جان خود جهاد کردند، یکسان نیستند».
نکته بسیار زیبا و به جایی است و بنابراین کسی به دستور پیامبر ص در جهاد شرکت نکرده به طریق اولی دارای فضل و برتری است. و در این آیه و در آیات دیگری عموم مهاجرین مورد ستایش قرار گرفتهاند. و همچنین این آیه، انصار را شامل میشود که در جنگ تبوک شرکت کردند و نیز شامل سه نفری میشود که از جنگ بازمانده بودند و افرادی را که توانایی شرکت را نداشتند نیز در برمیگیرد. و در حدیث صحیح آمده است که کعب بن مالک که یکی از سه نفری بود که در جنگ شرکت نکرده بودند گفت: وقتی میان مردم میرفتم و در میان آنها به گشت و گذار میپرداختم میدیدم که هیچکس در مدینه نمانده به جز افرادی که منافق بودند و کسانی که به علت ناتوانی خداوند آنها را معذور قرار داده بود، به خاطر این ناراحت میشدم.
آنچه از این برمیآید این است که منافقان همه قبل از واقعه تبوک شناخته شده بودند و سپس آنها به خاطر آن که بدون عذر در جنگ شرکت نکردند و توبه نکردند بیشتر معلوم شدند و سپس سورۀ براءه نازل شد و آنها را رسوا کرد پس معلوم میشود که منافقین همه قبل از وفات پیامبر ص دقیقاً مشخص بودهاند، اما اینکه خداوند فرموده است: ﴿لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡ﴾ [التوبة: ١٠١] «تو آنها را نمیشناسی و ما آنها را میشناسیم».
یعنی: خداوند دقیق و قطعاً آنها را میداند، یعنی شاید در میان کسانی که متهم به نفاق بودهاند افرادی بوده که در حقیقت منافق نبودهاند، و خداوند میفرماید: ﴿وَلَتَعۡرِفَنَّهُمۡ فِي لَحۡنِ ٱلۡقَوۡلِ﴾ [محمد: ٣٠]. «هر چند مىتوانى آنها را از طرز سخنانشان بشناسى».
و در سورۀ براءه و دیگر سورهها اوصاف گروهی از منافقان به صراحت بیان شده است و پیامبر ص گروهی از آنان را مشخص کرد، پس احتمال دارد که خداوند بعد از آن که فرمود (لا تعلمهم) تو آنها را نمیشناسی، همه را به پیامبر ص شناساند.
و به هر حال پیامبر ص قبل از وفات خویش منافقان را میشناخت بعضی را قطعاً میدانست که منافق هستند و در مورد بعضی گمان داشت که منافق میباشند و بعضی متهم به نفاق بودند، و هیچ منافقی باقی نمانده بود که متهم به نفاق نباشد و اصلاً پیامبر او را نشناخته باشد، و از آن جا که منافقین اندک و خوار بودند و مردم از آنها نفرت داشتند در زمان وفات پیامبر ص نتوانستند کوچکترین حرکتی بکنند، و وقتی آنها اینگونه بودند هیچ یک از آنها نمیتوانست از پیامبر ص حدیثی روایت کند چون میدانست اگر حدیثی از پیامبر ص روایت کند بیشتر در معرض اتهام قرار میگیرد و ممکن است برخورد ناخوشایندی با او انجام شود، سیرهنگاران و مؤرخین گروهی از منافقان را نام بردهاند که هیچ یک از آنها از پیامبر ص حدیث روایت نکرده است، و همه کسانی که از پیامبر ص حدیث روایت کردهاند در میان اصحاب معروف و شناخته شده بودند که از برگزیدهگان میباشند.
و خداوند با وفات پیامبر ص از ماهیت بادیهنشینان پرده برداشت و منافقان آنها مرتد شدند، بنابراین آنها از اصحاب پیامبر ص شمرده نمیشوند و آن دسته از آنان که بعد از ارتداد دوباره اسلام آوردند از تابعین به شمار میآیند.
اما در مورد مسلمانانی که در فتح مکه مسلمان شدند مردم به اشتباه میروند و میگویند چگونه معقول است که همه آنها یک روزه مؤمن باشند با اینکه آنها زمانی اسلام آوردند که مغلوب شدند و دیدند که اگر بر کفر و شرک خود باقی بمانند منافع دنیوی خود را از دست خواهند داد. اما درست این است که اسلام از همان آغاز مردم را تحت تأثیر قرار میداد و قوت اثرگذاری آن زیاد بود و امور ذیل دلیلی است بر این مطلب:
اول: اینکه خداوند در مورد آنها میگوید که آنها میگفتند: ﴿لَا تَسۡمَعُواْ لِهَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ وَٱلۡغَوۡاْ فِيهِ لَعَلَّكُمۡ تَغۡلِبُونَ﴾ [فصلت: ٢٦].«کافران گفتند: گوش به این قرآن فراندهید؛ و به هنگام تلاوت آن جنجال کنید، شاید پیروز شوید»!.
و میفرماید: ﴿إِن كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنۡ ءَالِهَتِنَا لَوۡلَآ أَن صَبَرۡنَا عَلَيۡهَا﴾ [الفرقان: ٤٢]. «بیم آن مىرفت که ما را گمراه سازد! اما هنگامى که عذاب الهى را ببینند، بزودى مىفهمند چه کسى گمراهتر بوده است».
این آیات نشانگر آن هستند که قرآن و اسلام تأثیر بسیاری قوی داشته است.
دوم: آنها از گوش فرادادن به قرآن جلوگیری میکردند و هرکس که به مکه وارد میشد او را از شنیدن سخنان پیامبر ص نهی میکردند، و آنها با کسی که ابوبکر را پناه داد شرط گذاشتند که نباید ابوبکر به گونهای قرآن بخواند که مردم بشنوند.
سوم: دلیل سوم که روشنترین دلیل بر تأثیر قرآن است این است که گروهی از فرزندان بزرگان و سران از همان اول اسلام را پذیرفتند و از پدرانشان جدا شدند، که از جمله آنها میتوان به عمرو و خالد فرزندان ابی أحیحه سعید بن عاص، و ولید بن ولید بن مغیره، و ابوحذیفه بن عتبه بن ربیع، و هشامبن عاص بن وائل و عبدالله و ابوجندل فرزندان سهیل بن عمرو و غیره اشاره کرد. پدران این افراد بزرگان و سران و ثروتمندترین افراد قریش بودند اما فرزندانشان تحت تأثیر قرآن قرار گرفته و اسلام را پذیرفتند و از پدران خود جدا شدند.
نویسندگان عادت بر این دارند که وقتی پیشگامان به اسلام را نام میبرند از افراد ضعیف نام میبرند و خواننده گمان میبرد که اینها به خاطر ضعف خود و به علت نارضایتی از قدرتمندان و گرفتن انتقام از آنها اسلام آوردهاند، چون آنها ریاست و قدرت و ثروتی نداشتند که مانع از مسلمان شدن آنها شود.
اما حقیقت غیر از این است بلکه همه با متأثر شدن از قرآن، و خالصانه مسلمان میشدند، و سران و بزرگان تکبر ورزیده و لجاجت کردند و بیشتر قومشان گرچه به شدت تحت تأثیر اسلام قرار گرفته بودند از سران و اشراف پیروی کردند، اما جوانان قاطع و مصممی بودند که اسلام آوردند و قدرت و ریاست و ثروت خویش را فدای اسلام کردند، و سختی و رنجهایی که در راه اسلام با آن مواجه شدند را پذیرفتند، و اسلام همچنان بر دیگر مردمان اثر میگذاشت و حتی بعد از هجرت پیامبر ص آنها یکی یکی مسلمانان میشدند، بعد از صلح حدیبیه وقتی مسلمانها توانستند با مشرکین قاطی شوند و هریک خویشاوند خود را به راحتی دعوت میداد اسلام به سرعت در میان مشرکین انتشار یافت و در این مدت از سران و بزرگان خالدبن ولید و عمربن عاص و عثمان بن طلعه و دیگران مسلمان شدند، و اسلام همچنان بقیه را تحت تأثیر قرار داده بود.
و میتوانیم به طور قطع یقین کنیم که اسلام شرک و خرافات را از وجود و اذهان همۀ عقلای قریش قبل از فتح مکه زدوده بود، و تنها چیزی که در وجود آنها مانده بود عناد و لجاجت محض بود که آخرین دوران حیات شوم خود را میگذراند، وقتی مکه فتح شد عناد از بین رفت و همه اسلام را که قبل از فتح در وجودشان جوانه زده بود پذیرفتند و با توزیع غنایم حنین و رفتار خوب پیامبر ص با آنها، باقی مانده عناد کاملاً از بین رفت. و بعد از وفات پیامبر ص وقتی امر خلافت در میان قریش استقرار یافت و عرب و عجم همه در برابر آن سر تسلیم فرود آوردند، محبت اسلام بیش از پیش در دل هر قریشی جای گرفت، چون اسلام هزاران مایل به قلمرو آنها افزوده بود و آنان را پادشاهان دنیا و آخرت گرداند، و کسانی که تا روز فتح مکه دشمن بودند بعد از آن از صادقترین مجاهدان بودند، مانند سهیل بن عمر و عکرمه فرزند ابوجهل و عمویش حارث و یزید بن ابیسفیان که از مجاهدین راستین و مخلص بودند.
اما آنچه بعضی از نویسندگان بیان میدارند که بنیامیه و بنیهاشم با یکدیگر رقابت و کینه داشتهاند، حقیقت این است که هر دو گروه کاملاً اسلام آورده بودند و همان طور که از آغاز اسلام گروهی از بنیهاشم آن را پذیرفتند همچنین گروهی از بنیامیه مانند فرزندان سعیدبن عاص و عثمانبن عفان و ابوحذیفه بن عتبه در همان آغاز دعوت، اسلام آوردند، و همان طور که بعضی از بنیامیه دیر اسلام را قبول کردند، همچنین برخی از بنیهاشم بعدها اسلام را پذیرفتند و همان طور که برخی از بنیامیه با اسلام دشمنی ورزیدند، همچنین برخی از بنیهاشم مانند ابیلهب بن عبدالمطلب و ابیسفیان بن حارث بن مطلب با اسلام دشمنی کردند، و قرآن ابولهب بن عبدالمطلب را مورد مذمت و نکوهش قرار داده است اما فرد معینی از بنیامیه را مذمت نکرده است، و پیامبر ص با دختر ابیسفیان بن حرب اموی ازدواج کرد و زن هاشمی نداشت، و به یکی از دخترانش شوهری هاشمی داد و سه دختر دیگرش را به ازدواج امویها درآورد، پس فقط اسلام مربوط به یک گرده نبود که گروه دیگر با آن گروه دشمنی کند، بلکه خداوند میان آنها همدلی و وحدت آورد و همه در پرتو لطف الهی با همدیگر برادر شدند و اسلام همه آنها را جمع کرده بود، و همه اسلام را دوست میداشتند و آن را تعظیم میکردند و به آن افتخار مینمودند و هریک میکوشید تا از اسلام و دین بهره بیشتری داشته باشد، و فتح مکه و رسیدن عثمان به خلافت هیچ نفرتی میان دو طائفه (بنیهاشم و بنیامیه) ایجاد نکرد، بعد از وفات حضرت عمر قضیه تعیین خلیفه به شورای شش نفره واگذار شد که چهار نفر به نفع علی و عثمان کنار رفتند و در نهایت از میان علی و عثمان، عثمان س به خلافت برگزیده شد، در این وقت اوهام و افکار نادرست راه بهسوی اذهان مردم باز کرد، و سپس در اواخر خلافت عثمان وقتی گروهی از خویشاوندان او به امارت و مقام رسیدند و برخی از مردم از آنها شکایت میکردند در این وقت شایعاتی شد که علی آنها را تهدید میکند که هر گاه به خلافت برسد آنها را عزل خواهد کرد و اموالشان را از دستشان خواهد گرفت و چنین و چنان خواهد کرد، سپس فتنه اتفاق افتاد و برخی از کسانی از یاران علی شمرده میشدند در این فتنه دست داشتند تا آن که عثمان س کشته شد و قاتلان او بلافاصله بهسوی علی س رفتند و با او بیعت نمودند و گروهی از آنها در لشکر علی باقی ماندند، هرکس در این امور فکر کند خواهد دید که این عوامل علت اتفاقاتی شدند که بعداً رخ دادند، بنابراین علت گرفتن انتقام، بدر و اُحد نبود، و آنچه به گونهای تعریف میشود که از آن چنین برمیآید که علت دشمنی دیرینۀ بنیامیه و بنیهاشم بوده است به طور قطع نادرست است، و فقط شاعر فاسقی در زمان حکومت بنیعباس در این مورد زیادهگویی کرده است، و آنها هیچ خونی از بنیهاشم نمیخواستند. و با اینگونه روشن میشود که جایی برای این نیست که گفته شود علت اختلاف معاویه با علی این بود که او میخواست انتقام خویشاوندانش را که در بدر کشته شده بودند از او بگیرد، به حق که این سخن بیجا و نادرست است و آنان که چنین میگویند میخواهند با این بهانه اسلام معاویه و امثال او را زیر سؤال ببرند! اگر گفته شود هر چند اصحاب انسانهای خوبی بودهاند اما آنها معصوم نبودهاند بنابراین باید گفت آنها عادل هستند تا وقتی که از آنها کاری سر زده نباشد که بر خلاف عدالت باشد، پس چرا محدثین با اینکه از اصحاب کارهایی سر زده که عدالت آنها را مخدوش مینماید باز هم آنها عادل میشمارند؟
پاسخ این پرسش را به چند صورت میتوان داد:
اول: آنها در آنچه که عدالت را مخدوش میکند و به اصحاب نسبت داده شده است فکر نموده و دقت کردهاند و به این نتیجه رسیدهاند که برخی از این چیزها ثابت، نیست یا لغزشی است که فرد صحابی از آن توبه کرده است، یا اینکه بر اساس یک تأویل اجتهادی آن کار را انجام داده است.
دوم: اینکه خداوند دروغ بستن بر خدا را کفر قرار داده است، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا أَوۡ كَذَّبَ بِٱلۡحَقِّ لَمَّا جَآءَهُۥٓۚ أَلَيۡسَ فِي جَهَنَّمَ مَثۡوٗى لِّلۡكَٰفِرِينَ٦٨﴾ [العنكبوت: ٦٨]. «چه کسى ستمکارتر از آن کس است که بر خدا دروغ بسته یا حق را پس از آنکه به سراغش آمده تکذیب نماید؟! آیا جایگاه کافران در دوزخ نیست».
و دروغ گفتن بر پیامبر ص در مورد دین دروغ بستن بر خداست، بنابراین برخی از اهل علم به صراحت چنین کاری را کفر قرار دادهاند، و بعضی به این اکتفا کردهاند که دروغ بستن بر پیامبر ص از بزرگترین گناهان کبیره است. و شیخ الاسلام ابن تیمیه / گفته است کسی که بدون واسطه از پیامبر ص حدیث روایت میکند همانند صحابی اگر از روی عمد دروغ بگوید و آن را به پیامبر ص نسبت دهد کفر ورزیده است، و در مورد کسی که با واسطه از پیامبر ص حدیث روایت میکند اگر دروغی به او نسبت دهد در مورد کفر ورزیدنش ابن تیمیه متردد است. و سرزدن لغزشی از یک صحابی سبب نمیشود تا سر زدن کفر را از او محتمل دانست، گیریم که بعضی از آنها دروغ بستن بر پیامبر ص را کفر ندانسته باشند اما به هر حال آنها چنین کاری را بسیار زشتتر و بدتر از دیگر لغزشها میدانستند.
سوم: اینکه ائمه حدیث در مورد افرادی از صحابه که میتوان در عدالت آنها تردید داشت این را در نظر داشتهاند که آن حدیث را آنها از پیامبر ص روایت کردهاند که آن صحابی از پیامبر ص روایت کرده است، و حدیث چنین فردی را به کتاب و سنت عرضه داشتهاند و با روایات دیگر تطبیق دادهاند و به اضافه آن احوال و امیال چنین کسانی را بررسی کردهاند و چیزی نیافتهاند که سبب شود تا آنها متهم قرار گیرند، بلکه بعد از بررسی و پژوهش یافتهاند که همه آنچه اینها روایت کردهاند دیگر اصحاب نیز که تهمتی متوجه آنها نیست روایت کردهاند.
و یا اینکه در شریعت اسلامی نصی آمده که به معنی روایت آنهاست و به صحت روایت آنها گواهی میدهد، مثلاً ولیدبن عقبه بن ابیمعیط که طعنهزنندگان میگویند او از مهاجرین و انصار نیست و نه از کسانی است که در فتح مکه مسلمان شدهاند. و میگویند: بعد از جنگ بدر وقتی پیامبر ص دستور داد که پدر ولید را به قتل برسانند گفت:
پس بچهها را چه کسی سرپرستی میکند؟ منظورش فرزندانش بودند، پیامبر ص فرمود: آنان در آتش دوزخ خواهند بود. و میگویند ولید کسی است که خداوند در مورد او این آیه را نازل فرموده است که: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ﴾ [الحجرات: ٦]. «اى کسانى که ایمان آوردهاید! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید».
پس قرآن تصریح کرده است که او فاسق است و باید در خبری که او میدهد تحقیق شود. و میگویند در زمان عثمان او امیر کوفه بوده است و مردم شهادت دادند که او شراب نوشیده است و علی در این باره با عثمان سخن گفت و آنگاه عثمان به علی فرمان داد که او را شلاق بزنند، سپس علی به عبدالله بن جعفر دستور داد که ولید را شلاق بزند و عبدالله او را شلاق زد، و بعضی داستان را اضافه میکنند و میگویند ولید در حالی که مست بود در نماز صبح پیشنماز مردم شد و نماز صبح را چهار رکعت خواند سپس رو به مردم کرد و گفت: بیشتر هم بخوانم؟ ولید برادر مادری عثمان بود، و وقتی عثمان کشته شد ولید اشعاری میسرود و علی را متهم میکرد که در کشتن عثمان همراهی کرده است و در اشعارش معاویه را به کشتن علی تحریک میکرد. اینها چیزهایی بودند که در مورد ولید میگویند اما اگر سند این روایات را بررسی کنی میبینی که صحیح نیستند چون راوی همدانی است که فرد نامعلومی است، و اگر متن روایت را بررسی کنی در آن چیزی به چشم نمیخورد که ولید را بتوان متهم کرد، بلکه قضیه برعکس است، چون در متن ذکر نشده که پیامبر ص برای ولید دعا کرد، و بیان شد که پیامبر ص بر سر او دست نکشید، بنابراین برخی گفتهاند خداوند حالت او را میدانست از این رو او را از برکت دست پیامبر ص و دعایش محروم ساخت. این روایت به وضوح دلالت میکند که در میان آنها و دروغ گفتن بر پیامبر ص سد قوی و محکمی بوده است[١٢٤].
به حق که این فاجعۀ بس بزرگی است که ما همه اصحابی که در جنگ علی و معاویه ب شرکت داشتهاند غیر عادل بدانیم، و احادیث آنها را معتبر ندانیم، و به کافر بودن و فاسق بودنشان حکم کنیم.
راستگویی و عدالت آنها و روایت حدیث چه ارتباطی با آرای سیاسی و اشتباهات سیاسی آنها دارد؟! اگر کسی یک رهبر ملی را که در قضیه ملیگرایی بهترین آزمون را پس داده و با جان و مال و قلم خویش با استعمار مبارزه کرده است، از زمره رهبران حذف کند و بگوید ملیگرا نبوده است و همه فضائل و خوبیهای او را انکار کند و همه سخنان او را به خاطر آن که رهبر یک حزب بود و مرتکب اشتباهاتی شده است و یا به خاطر آن که با یک رهبر ملی گرای دیگر جنگیده است رد نماید، آیا چنین کاری دست است، اگر تاریخ و انصاف و حق این کار را درست نمیداند پس به طریق اولی قضاوت شیعه و خوارج علیه آن دسته از اصحاب پیامبر ص که در بعضی مواضع سیاسی با علی موافق نبودهاند درست نیست، شیعه و خوارج به همین بهانه عدالت اصحاب را قبول ندارند و روایات آنها را نمیپذیرند و در مورد آنها چیزهایی میگویند که شایسته افرادی عادی هم نیست بلکه آنها همه اصحاب به غیر از سه یا پنج نفر را کافر میداند، چنان که در روایات الکشی آمده است، بنابراین اگر جائز نیست که همه کارها و فعالیتهای یک رهبر ملیگرا را نادیده گرفت، پس چگونه جایز است که اصحاب پیامبر ص را که در خدمت اسلام و پیامبر ص پیشگام بودهند دروغگو قرار داد و همه خوبیهایشان را نادیده گرفت، همان اصحابی که اگر تلاشها و جانفشانیهای آنان نمیبود ما در تاریکیها سرگردان میبودیم و راه را نمیدانستیم[١٢٥].
در مطالب گذشته که در مورد عدالت صحابه ایراد نمودم بارها گفتم که منافقان در زمان پیامبر ص مشخص بودند و خداوند پرده از حقیقت آنها برداشت و مسلمین به حقیقت آنها پی بردند، و همچنین مرتدین کسانی هستند که بعد از وفات پیامبر ص مرتد شدند و توبه نکردند و به اسلام بازنگشتند و در حالت ارتداد مردند، چنین کسانی صحابی نیستند و منظور جمهور علما و ائمه که اصحاب همه عادل هستند این افراد نیستند، و تعریفی که علما برای صحابی ارائه دادهاند این افراد را نفی میکند، و همچنین چند بار تأکید کردم که عدالت چیزی دیگر است، و عصمت چیزی دیگر است، و کسانی که گفتهاند اصحاب عادل هستند هرگز نگفتهاند که آنها از گناه و خطا و فراموشی معصومند، و بلکه فقط منظور آنها این است که عدالت اصحاب یعنی آنها عمداً بر پیامبر ص دروغ نمیبندند، حتی آن کسانی از اصحاب که حد بر آنها اجرا شده یا مرتکب گناهی شدهاند و توبه کردهاند یا به فتنهها و جنگها دستشان آلوده شده است هرگز اینگونه نبودهاند که عمداً به پیامبر ص دروغ نسبت دهند، و باید دانست که آن دسته از صحابه که مرتکب گناهی شدهاند و مجازات گردیدهاند تعداد بسیار اندکی هستند که شایسته نیست که هزاران فرد از اصحاب را که بر صراط مستقیم بودهاند و از گناهان صغیره و کبیره دوری میکردهاند را با آنها مقایسه کرد و از زمره آنها دانست، و تاریخ بهترین گواه بر درستکاری و عدالت و تقوای اصحاب است. و این کسانی که خردهگیران و طعنهزنندگان به عدالت اصحاب آنها را دستاویزی برای طعنه زدن به اصحاب قرار دادهاند، افرادی از اینها اصلاً حدیث روایت نکردهاند و بعضی هم یک حدیث یا دو یا سه حدیث بیشتر روایت نکرده است که روایتهایشان معلوم و مشخص است، و هیچ چیزی از اصول و فروع دین مبتنی بر روایات آنها نیست، و این امر یک پژوهشگر را قانع میکند که آنچه جمهور علما در مورد عدالت اصحاب گفتهاند درست است، مثلاً بسربن ارطاه که در صحابی بودن او اختلاف است فقط یک حدیث در مورد اینکه در سفر دست دزد قطع نمیشود روایت کرده که در سنن ابیداود آمده است، و حدیثی دیگر در مورد دعا روایت کرده است، پس این بهترین دلیل بر صحت گفته جمهور علما و ائمه است.
در صحیح ابن حبان آمده است او (یعنی بسر بن ارطاة) شنیده است که پیامبر ص فرمود: «بار خدایا عاقبت ما را در همه کارها نیک بگردان و ما را از رسوایی دنیا و آخرت نجات بده».
ما وقتی میگوییم او عادل است منظور ما این است که در روایتی که میکند راست میگوید، اما وارد شدن او در جنگها و فتنهها و حمایت او از معاویه اینها امور اجتهادی هستند - و همه این اتفاقات در زمان فتنهای رخ دادهاند که این فتنه عاقلان و دانایان را حیران کرده است - و آغشته شدن به این فتنه در عدالت نقصی وارد نمیکند و خداوند ما و آنها را بیامرزد، و خدا بیامرزد کسی را که گفته است «اینها خونهایی بوده که خداوند شمشیرهای ما را از آغشته شدن به آن مصون و پاک گردانده است پس ما باید زبانهای خود را از آغشته شدن به آن پاک بداریم»[١٢٦].
دوم: موقف شیعه در برابر اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم
عبدالحسین ادعا میکند که نظریه آنها در مورد اصحاب ش میانهترین نظریهها است، او در ص ٢٠٠ میگوید: (نظر و دیدگاه ما امامیه در مورد اصحاب معتدلترین و میانهترین نظریهها و دیدگاهها است، در پاسخهای موسی جارالله ما فصل مخصوصی را به بیان دیدگاه خود در این مورد اختصاص دادهایم و در فصلی دیگر در این مورد هم بحث کردهایم، پژوهشگران و محققان میتوانند به آن مراجعه کنند).
و همچنین عبدالحسین از روی تقیه ناسزا گفتن شیعه به شیخین (ابوبکر و عمر) و دیگر اصحاب را انکار کرده است، او میگوید: قضیه در دو مطلب خلاصه میشود، مطلب اول: اینکه آیا به صحابه دشنام و ناسزا گفته میشود ؟ یا اینکه گفته نمیشود؟و دوم اینکه آیا کسی که به اصحاب ناسزا بگوید کافر میشود (العیاذبالله)!! یا کافر نمیشود، به نظر من بحث در این موضع بیهوده و بیفایده است، چون هر کار کنیم طرف (اهل سنت) به پاک بودن دامن شیعیان از این چیز قانع نمیشود، حتی اگر به پروردگار کعبه برای او قسم بخوریم[١٢٧] نمیپذیرد و هر دلیلی برایش بیاوریم قبول نمیکند که شیعه این کار را نمیکنند، و امامیه هر چه بگویند کسی گوش شنوا ندارد که سخنانشان را بشنود، بنابراین بهتر است در این موضوع اصلاً بحثی نشود[١٢٨] (ولا حول ولا قوة إلاَّ بالله)[١٢٩].
میگویم (مؤلف) برای آن که حقیقت در این مورد روشن شود اول آنچه آنها در مورد خلفا گفتهاند را بیان میکنیم و سپس آنچه به ائمه معصومین خود در این مورد نسبت میدهند و از آنها روایت میکنند را میشنویم و سپس رأی و نظریه خود این مؤلف در مورد خلفا را خواهیم گفت. و آنگاه مشخص میشود که همان طور که عبدالحسین ادعا میکند دیدگاه و نظریه شیعه در مورد اصحاب بهترین و میانهترین نظریه است یا اینکه زشتترین و بدترین دیدگاه است و همچنین خواهید دید که عبدالحسین سراپا دروغ و تقیه و فریب است!.
اقوال علمای شیعه در مورد خلفا و صحابه رضی الله عنهم
رئیس علمای شیعه نعمتالله الجزائری در انوار، ٢/٢٤٤-٢٤٥ در تعریف فرقه و گروه خود میگوید: (امامیه میگویند نص روشنی در مورد امامت علی آمده است و اصحاب را کافر میدانند و به آنها ناسزا میگویند و امامت را بعد از جعفر صادق در فرزندان معصوم او میدانند و مؤلف این کتاب از همین گروه و فرقه رستگار است!! و ما بعد از بررسی کتابهای فرقههای اسلامی به این نتیجه رسیدهایم که طبق دلایل عقلی و نقلی حق با امامیه است).
الجزائری اعتراف میکند که فرقه و گروهی که اصحاب را کافر میشمارد و به آنها توهین میکند تنها گروه رستگار است و طبق دلائل عقلی و نقلی حق با آنهاست!!.
آیا این نظریه که الجزائری در مورد اصحاب بیان میدارد بهترین و منصفانهترین نظریه است؟! بار خدایا از دروغ و انحراف در دین و عقل به تو پناه میبریم، به هر حال در صفحات بعد دلائل عقلی و نقلی که شیعه بر مرتد بودن اصحاب ارائه میدهند را بیان میکنیم.
حنان بن سدیر از پدرش و او از ابیجعفر ÷ روایت میکند که گفت: بعد از وفات پیامبر ص همه مردم مرتد شدند! به جز سه نفر گفتم: آن سه نفر چه کسانی هستند؟ گفت: مقداد بن اسود، و ابوذر غفاری و سلمان فارسی ...)[١٣٠].
و از حمران روایت است که گفت به ابیجعفر ÷ گفتم: تعداد ما چقدر اندک است اگر همه جمع شویم تا گوشت یک گوسفند را بخوریم آن را تمام نخواهیم کرد؟ گفت: آیا تو را از چیزی که از این عجیبتر است آگاه بکنم میگوید: گفتم: بله، گفت: مهاجرین و انصار همه رفتند (مرتد شدند) به جز سه نفر)[١٣١].
سپس نوری این روایات[١٣٢] دروغین را روایت کرده و بعد گفته است: (از این روایات و دیگر روایتهایی که ما ذکر نکردهایم به اصل و قاعدۀ مهمی دست مییابیم و آن اینکه همه کسانی که همراه پیامبر ص بودند بعد از وفات او مرتد شدند به جز سه یا چهار نفر، و دلیل مرتد شدن آنها این بود که نصی را که پیامبر ص در مورد خلافت علی گفته بود و آنها شنیده بودند را انکار کردند، نصی که به صورت مفصل در کتابهای امامیه بیان شده است، نباید از ارتداد آنها تعجب کرد زیرا میبینیم که بیشتر پیروان انبیاء و پیامبران گذشته از راه آنها منحرف شدند و به پرستش چیزهایی دیگر غیر از خداوند جهانیان روی آوردند. و گمراه شدن بیشتر افراد این امت چیزی است که طبیعت بشری انسانها آن را اقتضا میکند که گمراه میشوند و اعتقادات مختلفی باید داشته باشند، و اگر کسانی دچار شبهه شدهاند و به جای خدا چوبی را پرستش کردهاند گمراه و منحرف هستند آنان در مورد علی و خلفای پیش از او دچار شبهه شده و آنها را به خلافت برگزیدهاند به طریق اولی گمراه و منحرف میباشند، آری بتپرستان از بتپرستی چیزی عایدشان نمیشد و طلا و نقره و مقامی به آنها نمیرسید اما کسانی که به جای علی دیگران را به خلافت برگزیدند به اموال زیادی دست یافتند و به آرزوهای خود و آنچه میخواستند رسیدند).
ای عبدالحسین این شیخ و استاد تو است که میگوید همه اصحاب پیامبر ص به جز سه یا چهار نفر مرتد شدهاند پس چرا دروغ میگویی و تقیه میکنی و میگویی: (نظریه و دیدگاه ما امامیه در مورد اصحاب منصفانهترین و بهترین دیدگاه است که در پاسخهای موسی جارالله یک فصل را به آن اختصاص دادهایم).
شیعیان میگویند چون اصحاب پیامبر ص ولایت علی را نپذیرفتهاند منحرف شدهاند، و آنها به خاطر این ولایت دروغینی که منادی آن ابن سبأ بود و میگفت که باید بعد از پیامبر ص خلافت به علی واگذار میشد اصحاب را به خاطر انتخاب نکردن علی به عنوان خلیفه کافر قرار میدهند و ادعا میکنند که اصحاب به خاطر این کار عادل نیستند. در صورتی که خودشان اقرار میکنند که بزرگترین علما و فقهای آنها از فرقه فطحیه هستند که معتقد بودند که بعد از جعفر صادق امامت از آن عبدالله بن جعفر افطح بوده است، و بعضی از علمای بزرگ و فقهای آنها واقفی هستند یعنی کسانیند که امامت امام رضا و ائمه بعد از او را قبول نداشتهاند، پس همان چیزی که شیعه به خاطر آن عدالت اصحاب پیامبر ص را نفی میکنند در راویان علمای آنها وجود دارد اما آنها از علما و راویان خود چشم میپوشند و از آنها میگذرند، در صورتی که علت در هر دو گروه وجود دارد، اما آنها این راویان را که خدا و پیامبرش ص آنها را نستوده و تأیید نکرده است ثقه و معتمد میدانند و اصحاب پیامبر ص را که خدا و پیامبرش ص آنها را تأیید کرده است کافر میشمارند! در صورتی که آنها اخباری از کسانی که معتقدند که معصومند روایت کردهاند که فرقه فطحیه کافرند! و واقفه کافر و زندیق میباشند!.
دلائل شیعه برای لعنت فرستادن بر اصحاب و همسران پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم
الجزائری در کتابش «قصص الانبیاء، ص ٢٩٢ میگوید: او ÷ فرمود: سختترین عذاب در روز قیامت به هفت نفر داده میشود اول پسر آدم که برادرش را کُشت و نمرود که در مورد خدا با ابراهیم مجادله کرد، و به دو نفر از بنیاسرائل که قومشان را یهودی و مسیحی کردهاند، و به فرعون که: ﴿فَقَالَ أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ٢٤﴾ [النازعات: ٢٤]. و به دو نفر دیگر که از این امت میباشند.
و کلینی در کافی از حسین بن ثویر و ابیسلمه سراج روایت میکند که گفتند: (از ابوعبدالله ÷ شنیدیم که بعد از هر نماز فرض چهار نفر از مردان و چهار نفر از زنان را لعنت میکرد، آنها فلانی و فلانی و فلانی بودند و آنها را نام میبرد و یکی معاویه بود، و فلان زن و فلان زن و هند و ام الحکم خواهر معاویه را لعنت میکرد)[١٣٣].
شیخ شیعه مجلسی در کتابش مرآة العقول در، ص ١٥/١٧٤ در توضیح این روایت میگوید: (منظور از فلانی و فلانی و فلانی همان سه نفر به ترتیب، هستند و منظور از فلان زن و فلان زن عایشه و حفصه میباشد). و عیاشی در تفسیرش، ١/٢٠٠، ح ١٥٢ میگوید که عبدالصمد بن بشیر از ابیعبدالله روایت میکند که گفت: آیا میدانید که پیامبر ص با مرگ طبیعی مُرد یا او را کشتند، خداوند میگوید: ﴿أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡ﴾ [آل عمران: ١٤٤] «آیا اگر او محمد بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمىگردید». همان دو زن قبل از مرگ پیامبر ص را مسموم کردند، ما گفتیم آن دو و پدرانشان بدترین موجوداتی هستند که خداوند آفریده است. مجلسی این روایت مزخرف را معتبر دانسته و در توضیح آن میگوید: (عیاشی با سند معتبر از امام صادق ÷ روایت نموده که عایشه و حفصه که لعنت خدا بر آنها و بر پدرانشان باد پیامبر ص را کشتند و به او سم دادند)[١٣٤].
و عبدالحسین در کتابش «النص والاجتهاد»، ص ٢٩٢ زیر فقره ٧٩ میگوید: مثال مهم و بزرگی در آخر سورۀ تحریم آمده است و آن اینکه خداوند میفرماید: ﴿ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱمۡرَأَتَ نُوحٖ وَٱمۡرَأَتَ لُوطٖۖ كَانَتَا تَحۡتَ عَبۡدَيۡنِ مِنۡ عِبَادِنَا صَٰلِحَيۡنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمۡ يُغۡنِيَا عَنۡهُمَا مِنَ ٱللَّهِ شَيۡٔٗا وَقِيلَ ٱدۡخُلَا ٱلنَّارَ مَعَ ٱلدَّٰخِلِينَ١٠﴾ [التحريم: ١٠] «خداوند برای کسانی که کافر شدهاند به همسر نوح و همسر لوط مَثَل زده است، آن دو تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولی به آن دو خیانت کردند، اما ارتباط با این دو (پیامبر) سودی به حالشان (در برابر عذاب الهی) نداشت، و به آنها گفته شد: وارد آتش شوید همراه کسانی که وارد میشوند».
﴿وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱمۡرَأَتَ فِرۡعَوۡنَ إِذۡ قَالَتۡ رَبِّ ٱبۡنِ لِي عِندَكَ بَيۡتٗا فِي ٱلۡجَنَّةِ﴾ [التحريم: ١١]. «و خداوند برای مؤمنان به همسر فرعون مَثَل زده است در آن هنگام که گفت: پروردگارا! خانهای برای من نزد خودت در بهشت بساز».
این مثالی است که خداوند برای آن دو(عائشه و حفصه) زده است تا آنها را هشدار دهد و تا آنها بدانند که فقط همسر کسی بودن سود و زیانی ندارد بلکه آنچه به هر انسانى سود میرساند عمل اوست.
محمد توسیرکانی که نزد شیعه ملقب به عمدة العلماء والمحققین است میگوید: (بدان که بهترین زمان و مکان برای لعنت فرستادن بر آنها زمانی است که به دستشویی میروی پس هر وقت برای قضای حاجت میروی با خیال راحت بگو: بار خدایا عمر را لعنت کن و ابوبکر را لعنت کن و بر عمر و عثمان لعنت بفرست و عثمان و عمر را لعنت کن و معاویه و عمر را و سپس یزید و عمر را لعنت کن سپس ابن زیاد و عمر و سپس ابن سعد و عمر را لعنت کن و سپس شمر و عمر را لعنت کن و سپس لشکریان آنها را و عمر را لعنت کن، بار خدایا عایشه و حفصه و هند و ام حکم را لعنت کن و کسانی را که از کارهایشان راضی هستند لعنت کن)[١٣٥].
و محقق عارف محمدرضا مازندرانی در توضیح یکی از روایتهایشان میگوید: (منظورشان از واجب بودن اظهار بیزاری از آنها و تنفر داشتن از آنان لعنت فرستادن بر آنها و ناسزا گفتن به آنان و توهین به آنان است، و باید معتقد بود که آنها از رحمت الهی به دور هستند و از درگاه الهی طرد شدهاند. فایده این کارها این است که مردم از آنها برحذر باشند و بدعتهایشان را فرانگیرند. پس من میگویم بار خدایا لعنت کن کسانی که بیت نبوت را خراب کردند و حق اهل عزت و حکومت را سلب کردند و چراغهای عرفان را خاموش کردند و از فرمان الهی سرپیچی کردند بخصوص ابا رکب و زفر را چون آنها اولین کسانیند که بدعتهای شیطان را پسندیدند و سنت خداوندی را از میان بردند)[١٣٦].
دعای لعنت فرستادن بر صدیق و فاروق رضی الله عنهما
شیعه این دعا را دعای دو بت قریش مینامند و منظور آنها از دو بت قریش ابوبکر و عمر ب میباشد. چنان که در بسیاری از کتابهای خود به صراحت این را گفتهاند، کفعمی در شرح این دعای خرافاتی و کرکی در نفحات خود و مجلسی در مراه و حسینی در الشرعه و تستری در احقاق و حائری در الزام و نوری در فصل خطاب همه گفتهاند که منظور از دو بت قریش ابوبکر و عمر است.
متن این دعای دروغین
«اللهم صل على محمد وآل محمد والعن صنمي قریش وجبتیهما وطاغوتیهما وافكیهما وابنتیهما الذین خالفا أمرك وأنكرا وحیك وجحدوا إنعامك وعصیا رسولك وقلبا دینك وحرفا كتابك وأحیا أعداءك وجحدا ألائك وعطلا أحكامك وأبطلا فراءضك وألحدا في آیاتك وعادیا أولیاءك ووالیا أعداءك وخربا بلادك وأفسد عبادك، اللهم العنهما وأتباعهما وأولیاءهما وأشیاعهما ومحبيهما....». «بار خدایا بر محمد و آل محمد درود بفرست و دو بت قریش و طاغوتهای آن را لعنت کن و هر دو دخترانشان را لعنت کن آن دو نفر که با فرمان تو مخالفت کردند و وحی را انکار نمودند و انعام تو را منکر شدند و از فرمان پیامبرت سرپیچی کردند و دینت را تغییر دادند و کتاب تو را تحریف کردند و دشمنانت را به دوستی برگزیدند و نعمتهایت را ناسپاسی کردند و احکام و دستورات تو را معطل گذاشتند و فرائض تو را باطل کردند و در آیات تو راه الحاد و انحراف را در پیش گرفتند و با دوستانت دشمنی کردند و با دشمنانت دوستی کردند و شهرهایت را خراب کردند و بندگانت را فاسد نمودند. بار خدایا آن دو و پیروانشان و دوستدارانشان و گروه و یارانشان را لعنت کن ....».
شیعه به این دعا اهمیت زیادی دادهاند و آن را از دعاهای مشروع شمردهاند[١٣٧] و آن را بیان داشتهاند، به عنوان مثال برخی از کسانی که به این دعا اهمیت داده و آن را در کتابهای خود بیان کردهاند را نام میبرم: کفعمی[١٣٨]، کاشانی[١٣٩]، نوری طبرسی[١٤٠]، اسدالله حائری[١٤١]، مرتضی حسین[١٤٢]، منظور حسین[١٤٣]، کرکی[١٤٤]، داماد حسینی[١٤٥]، مجلسی[١٤٦] و تستری[١٤٧]، ابوالحسن عاملی[١٤٨]، عبدالله شبر[١٤٩]، و حائری[١٥٠] و میرزا حبیب الله[١٥١] و غیره این دعا را ذکر کردهاند.
و از آن جا که این دعا از دیدگاه آنها مهم است آن را شرح دادهاند و بیش از ده شرح بر آن نگاشتهاند. بنابراین دروغ و تقیه و فریبکاری عبدالحسین مشخص میشود وقتی که میگوید: (حقیقت این است که گرچه صحابی بودن فضیلت بزرگی است اما فرد را معصوم نمیکند و در میان اصحاب هم افراد عادل و غیر عادل بوده است ... دیدگاه و نظریه ما در مورد اصحاب و راویان حدیث همین است)!!.
ببینید که شیعیان چگونه بر اصحاب لعنت میفرستند و آنها حتی جد و پدربزرگ امام معصوم خود جعفربن محمد س را با این روایات باطل لعنت میکنند، و حال آن که جعفربن محمد میگوید صدیق از دو طریق پدربزرگ من است، آری آنها پدربزرگ امام جعفر را لعنت میکنند اما چنین لعنتی را برای پدران و نیاکان خود نمیپسندند.
جد و پدربزرگ امام جعفر صادق علیه السلام کیست
اردبیلی شیعه در کشف الغمه در مورد نسبت جعفر صادق میگوید: محمدبن طلحه گفت: نسب امام از طریق پدر و مادر از این قرار است: پدرش ابوجعفر محمدباقر است و مادرش فروه بنت قاسم بن محمدبن ابیبکر است. و حافظ عبدالعزیز میگوید: مادرش ام فروه دختر قاسمبن محمدبن ابیبکر است که مادرش اسماء بنت عبدالرحمن بن ابیبکر است[١٥٢]. پس مادر جعفر، فاطمه دختر قاسمبن ابیبکر صدیق س است و مادر فاطمه اسماء دختر عبدالرحمن بن ابیبکر صدیق است، بنابراین قاسم پدربزرگ جعفر صادق از طرف مادرش میباشد و او نوه قاسمبن ابیبکر صدیق است و ابوبکر صدیق س پدربزرگ امام جعفر صادق س است، و معنی سخن امام صادق که فرمود: ابوبکر صدیق از دو طریق پدربزرگ من است همین است، و در همین خصوص شریف الرضی میگوید:
وحزناً عتیقاً وهو غایة فخركم
بمولد بنت القاسم بن محمد
پس چگونه امام صادق ÷ پدربزرگش را لعنت میکند و تا آن جا پیش میرود که به پیروان خود دستور میدهد که بعد از هر نماز بر او لعنت بفرستند؟! آیا عاقلانه است که از طرفی به پدربزرگ خود افتخار کند و از طرفی دیگر به او طعنه بزند؟ به راستی که یک بازاری جاهل چنین حرفی نمیزند!!.
آیا درست است که اینگونه با چنین سخنانی که در بیشتر کتابهای شیعه آمده است به خلفا توهین شود، سخنانی که با تمام معیارهای اسلامی و اخلاقی مغایرت دارند و حتی با سخنان امام علی که اصحاب و خلفا را میستود تضاد و مخالفت دارد. پس آنان که ادعا دارند که پیرو امام هستند چه میگویند؟! یا اینکه میگویند امام از روی تقیه چنین میگفته است چون تقیه دین او و پدرانش میباشد!!.
بنابراین آنان که ادعا میکنند که پیرو او هستند در حقیقت کسانیند که فعالانه در توهین به او و به دیگر ائمه مشارکت دارند.
و اما اینکه عبدالحسین میگوید: (جمهور اهل سنت) از ابوهریره انتقاد نمیکنند ... و میگویند او از اصحاب پیامبر ص بوده است و به احترام پیامبر ص نباید از او انتقاد شود، اما ما به خاطر احترام پیامبر ص از آنها انتقاد میکنیم ...).
به عبدالحسین میگویم که تو کی هستی که به نمایندگی از شیعه حرف میزنی و خودت را از خادمان این مذهب میدانی[١٥٣]. کجا شیعیان از ابوهریره انتقاد کردهاند؟ در چه کتابی از او انتقاد کردهاند؟!.
ابوهریره از دیدگاه همه فرقهها ثقه و مورد اعتماد است و فقط کینهتوزان و هواپرستان و اهل بدعت که رأی و نظریهاشان اعتباری ندارد او را ثقه نمیدانند، و بدعتگذارانی چون نظام و اسکافی و ابن ابیحدید و غیره هستند که از او انتقاد میکنند!.
کتابهای رجال شیعه همچون الفهرست و رجال الطوسی و رجال النجاشی اثر شیخ نجاشی و رجال الکشی که طوسی آن را مرتب کرد و آن را «اختیار معرفة الرجال» نامید و رجال الغضائری و دیگر کتابهایی که در طراز کتابهای مذکور هستند چون رجال العلامه حلی و رجال ابن داود حلی متوفى ٦٤٧هـ ابوهریره را ثقه قرار دادهاند، و ابن داود حلی در مورد ابوهریره میگوید: عبدالله ابوهریره معروف است او از اصحاب پیامبر بود[١٥٤]، و به صراحت ابن داود ابوهریره را میستاید و او در زمره گروه اولی که آنها را ستوده است قرار داده است.
همچنین شیخ طوسى در کتابش رجال الطوسى[١٥٥] آنرا آروده است.
من همه این کتابها را ورق زدهام اما در هیچ جایی ندیدهام که ابوهریره را دروغگو شمرده باشند.
پس عبدالحسین حتی بر علمای خود دروغ میبندد و میگوید: (و ما آنها را به خاطر پیامبر ص انتقاد میکنیم). او میگوید (ما) در صورتی که برعکس است و او به تنهایى چنین عملی را انجام داده است.
پس ای عبدالحسین تو کی هستی که بعد از قرنها میخواهی از ابوهریره س انتقاد کنی؟!.
و تو کی هستی که میخواهی بر اساس امیال و هوای نفس خود در مورد یکی از اصحاب پیامبر ص که پیامبر ص از او خشنود بوده است قضاوت کنی؟ سوگند به خدا که بدعت توهین به ابوهریره س و تکذیب او قبل از دوران ابن داود حلی وجود نداشته است، و آنچه گویای این مطلب است این است که ابن خزیمه متوفای سال ٣١١هـ وقتی از ابوهریره س دفاع کرد گفت: در مورد ابوهریره یا فردی جهمی سخن میگوید، یا منتقد او خارجی است و یا از قدریه است و یا اینکه جاهلی است که ادعای نقاهت میکند، و میبینیم که ابن خزیمه نگفته است که یا منتقد ابوهریره شیعه است!
آری ابن حدید بود که بدعت توهین به ابوهریره را اساس گذاشت و بعد از خود، شیعیان را وارد این معرکه دشوار کرد، در فصلهای بعدی این کتاب ثابت خواهم کرد که شیعیان قدیم از ابوهریره س حدیث روایت میکردند و فقه و روایات ابوهریره را معتبر میشمردند و از او حدیث روایت میکردند، و تعداد زیادی از شیعههای کوفی و شیعیان امام علی س از ابوهریره روایت میکردند، و اما اینکه عبدالحسین میگوید: (چارهای جز این نداشتیم که احادیث ابوهریره را از نظر کمی و کیفی مورد بررسی قرار دهیم تا در مورد آن دسته از احادیث او که متعلق به اصول و فروع احکام الهی میشود آگاهی داشته باشیم ...).
او خیال میکند که احادیث ابوهریره ساختگی و دروغ هستند، و این امر در اصول و فروع دین سرایت کرده و مسلمین از آن غافل بودهاند!! بنابراین او احساس وظیفه میکند که از شریعت اسلامی دفاع نماید و در برابر دروغها و اوهام از آن حمایت کند، از این رو او چارهای جز بررسی احادیث ابوهریره نداشته است، و ادعا میکند که این بررسی حقیقت را آشکار کرده است، اما حقیقت این است که این بررسی از نیتهای پلید دشمنان سنت و دشمنان اصحاب پرده برمیدارد، و این پژوهش نشانگر دشمنی و کینهورزی اینها با اصحاب و بخصوص با ابوهریره است، هرکس این کتاب عبدالحسین را بررسی کند هیچ شکی نخواهد داشت که این کتاب ادامه سلسله بحثها و پژوهشهایی است که مستشرقان افراطی و پیروانشان که خود را به اسلام منسوب میکنند انجام میدهند و از چنین افراد علیه اسلام کار میگیرند و میخواهند بوسیله چنین افرادی مسلمین را ناراحت و سرگردان کنند.
عبدالحسین ادعا میکند که در مورد وضعیت روانی ابوهریره تحلیل و روانشناسی علمی انجام داده است تا اینکه به ماهیت و حقیقت شخصیت ابوهریره از همه ابعاد پی برده است. و همچنین ادعا میکند که در احادیث ابوهریره از نظر کمی و کیفی دقت کرده است و به این نتیجه رسیده است که میگوید: (به خدا سوگند چارهای جز مخالفت با احادیث او و انکار احادیث او نبود).
عبدالحسین تا حد زیادی به ابوهریره طعنه میزند و به حفظ و کثرت روایت حدیث او اعتراض میکند و به او به خاطر بیسوادیاش طعنه میزند و سپس میگوید: (و ما وقتی ذوق هنری و معیار علمی را داور قرار میدهیم میبینیم که ذوق هنری و معیارهای علمی اهمیت زیادى براى روایات این فرد که بیش از حد حدیث روایت کرده و چیزهای عجیبی گفته است قایل نمىشود)!.
و همچنان به توهین به ابوهریره ادامه میدهد و کمترین چیزی که در مورد او میگوید این است که در همین صفحه میگوید: (سنت بالاتر از آن است که علفهای هرز و خارداری را دربرداشته باشد، علفهای هرزی که ابوهریره آن را در وجدانهای هنری فرو برده است و بوسیله آن اندیشه مقیاسهای علمی را خونین و زخمی کرده است ...).
او ندای ذوق هنری و اندیشیدن علمی را سرمیدهد، منظور او کدام ذوق و کدام اندیشیدن است؟ امت از زمان پیامبر ص تا به امروز اجماع کردهاند که محدثین در علم و شیوه خود دقت فراوانی داشتهاند و از ذوق بالایی برخوردار بودهاند، تا جایی که تحقیق و بررسی آنها ضربالمثل بوده است و همه چیز را بیان کردهاند و صحیح و ضعیف و سالم و معلوم را شناختهاند، و در این خصوص تحت تأثیر هیچ احساس یا امیالی نفسانی قرار نگرفتهاند، و آنها همه را با معیارها و مقیاسهای دقیق خود سنجیدهاند، از این رو آنها الگویی زیبا در اخلاص و امانتداری بودهاند، چنان که آنها را میبینیم که در مورد پدرانشان با اینکه افرادی صالح و پرهیزگار بودند چیزی نمیگفتند چنان که وقتی از علی بن مدینی در مورد پدرش پرسیدند گفت: «در مورد پدرم از دیگران بپرسید، دوباره از او پرسیدند آنگاه او سرش را پایین انداخت و گفت: قضیه دین است باید بگویم که او ضعیف است. و همچنین آنها از کسی که در مورد او شک داشتند گرچه صالح و دارای مقام بود روایت نمیکردند، احمد بن حواری میگوید: مردی هاشمی آمد تا از ابن مبارک حدیث بشنود، اما ابن مبارک حاضر نشد برای او حدیث بیان کند، آنگاه آن فرد هاشمی به غلام خود گفت: برویم، و وقتی خواست سوار شود، ابن مبارک آمد تا رکاب او را بگیرد، او گفت: ای اباعبدالرحمن تو حاضر نیستی برای من حدیث بگویی اما به خاطر احترام، رکاب اسب مرا نگاه میداری ....!!؟ ابن مبارک گفت: خواستم خودم را در برابرت خوار کنم و حدیث را با سپردن به تو خوار نکنم!! اینها علمای برجسته و اهل فن بودهاند که ما قضاوت آنها را در مورد ابوهریره س قبول میکنیم و آنها اگر چیزی در مورد ابوهریره میدانستند حتما! آن را میگفتند و ساکت نمیشدند گرچه ابوهریره صحابی بوده است، چون شریعت و سنت با هیچ کسی رودرواسی ندارد. اما این علما چیزی نیافتهاند تا به خاطر آن از ابوهریره انتقاد کنند، بلکه ابوهریره بر اساس معیارهای علمی و اذواق فنی محض نزد آنها ثقه و امین بوده است[١٥٦].
آری ابوهریره با بیان حق ضمیر و وجدان باطلپرستان را زخمی کرده است و احادیثی از پیامبر ص روایت کرده که با خواست و میل هواپرستان و عقایدشان مطابقت ندارد، به خاطر این، آنها به دشمنی با ابوهریره برخاستهاند! و گرنه چه عذاب وجدانی از این روایات احساس میشود و حال آنکه احادیثی که عبدالحسین به خاطر آن به ابوهریره اعتراض میکند، ائمهای که از دیدگاه آنها معصومند روایت کردهاند چنان که انشاءالله در همین کتاب بیان خواهد شد.
اما اینکه او میگوید: (وقتی ما ذوق فنی و مقیاس علمی را داور قرار میدهیم میبینیم که زیاد روایتهای این فرد را که بیش از حد حدیث روایت کرده و چیزهای عجیبی گفته است نمیپذیرند)!.
میگویم (مؤلف) در مثل است «که مرا به بیماریاش متهم کرد و گریخت» شیعه چندین برابر ابوهریره س حدیث روایت میکنند و چیزهای عجیب و پوچی میگویند که هرگز به ذهن انسانی خطور نکرده است، اما از طرفی به خاطر یک مسئله ساده ابوهریره را طعن و تشنیع میکنند و حال آن که خودشان هم آن مطلب را روایت کرده و به پیامبر ص خدا نسبت دادهاند و عبدالحسین نمیداند که این احادیثی که او به خاطر روایت آن به ابوهریره اعتراض میکند خودشان نیز روایت کردهاند.
و اما اینکه او میگوید: (هیچ منطقی به ما اجازه نمیدهد که در برابر این دخالت زشتی که جوهر اسلام و روح والای آن که منادی آزادی از بند عقاید پوچ و خرافاتی است را هدف گرفته است سکوت اختیار کنیم ...).
من (مؤلف) میگویم درست میگویی در هیچ منطقی درست نیست که ما در برابر چنین دخالت زشت و خرابی که جوهر اسلام و روح والای آن را که منادی آزادی از بند عقاید و باورهای پوچ و خرافاتی است هدف گرفته است سکوت اختیار کنیم، اما چه کار کنیم که این باورهای پوچ و خرافاتی روایات کسانی هستند که شما آنها را معصوم میدانید و روایات کتابهایی هستند که تو درباره آنها میگویی: (و بهترین آنها کتابهای چهارگانه هستند که همواره در اصول و فروع مرجع امامیه بودهاند و آن کتابها عبارتند از: الکافی، التهذیب، الاستبصار و من لایحضره الفقیه، و این کتابها متواترند و صحت مضامین آن قطعی میباشد و الکافی قدیمیترین و بهترین و بزرگترین این کتابهاست)!! اما احادیث ابوهریره هر چه که باشند دخالت زشتی هستند که جوهر اسلام را هدف گرفتهاند)!.
باید بگویم که ما و بلکه همه مسلمین آماده هستند تا از اسلام دفاع کنند و آن را از هر گونه آلودگی و خرافات پاک بدارند، ولی چه خرافات و چیزهای پوچی در احادیث ابوهریره وجود دارد؟
مؤلف (عبدالحسین) بیچاره اهمیت پژوهش خود را احساس کرده و میگوید: (... این چیزها را میگویم و میدانم که بعضی از من خوششان نخواهد آمد و اخم خواهند کرد، شاید علت اخم کردن و ناراحت شدن آنها این باشد که در محیطی تربیت شدهاند و از پدران خود چنین آموختهاند که اصحاب عادل هستند و باید به عدالت همه آنها اعتقاد داشت از این رو چنین کسانی حقیقتی را که این پژوهش از آن پرده برمیدارد را تحمل نمیکنند، چون محیط و اطرافیان آنان را اینگونه تربیت کرده است که اصحاب بدون آن که کارها و گفتههایشان با معیارهایی که پیامبر ص امت خویش را بدان مکلف نموده سنجیده شود عادل هستند چون از دیدگاه آنها صحابی بودن دژ محکم و حرمی اَمن است که هرکس بدان پناه برد کسی نمیتواند از او انتقاد کند گرچه هر چه بخواهد بکند، اما چنین باوری تعدی بر منطق و تمرد و سرکشی در برابر دلائل است).
میگویم (مؤلف) چگونه دلها و وجدانهای پاک در مقابل باطل ناراحت نمیشوند؟ و چگونه یک فرد منصف وقتی این خرافات و دروغها را ببیند که به اهل بیت نسبت داده میشود ناراحت نمیشود!!.
آیا عبدالحسین از ما میخواهد که خونسرد و خوشحال باشیم!! چگونه انسانهای پاک از باطل ناراحت نمیشوند؟ و چگونه وقتی فرد منصفی ببیند که به اصحاب پیامبر ص که ناقلان شریعت و حافظان آن بودهاند تهمت زده میشود ناراحت نمیشود؟ و هنوز او از ما میخواهد که چیزی نگوییم و از طرفی اصحابی که او میگوید هر چه خواستهاند کردهاند اما جمهور (اهل سنت) آنها را معصوم قرار داده چه کسانیند؟
پیشتر متذکر شدم که کسانی که با عدالت صحابه مخالفت کردهاند تعدادشان از انگشتان دست فراتر نمیرود ... و با وجود این ابن العربی از اصحاب دفاع کرده و حق را توضیح داده و بطلان ادعای خصم را بیان کرده است.
به بحث خود برمیگردیم و میگوییم آیا آزادی اندیشه این است که هرکس هر وقت و به هر صورت هر چه میخواهد بگوید؟!
و یا اینکه آزادی و ذوق فنی و کرامت عقلی ویژه گروه خاصی است و تسلیم معیارهای شخصی است که بر حسب خواستها و امیال آنها تغییر میکند؟ و یا اینکه کرامت عقلی و اندیشه علمی فقط به معنی دفاع از یک مبدأ و ارزش درست یا نادرست است؟ فکر نمیکنم کسی با این تعریف آزادی و عقل موافق باشد، بنابراین باید گفت که اندیشه علمی و ذوق فنی دارای پایههای ثابتی هستند که تحت تأثیر هیچ گرایش یا میل شخصی فردی قرار نمیگیرند، و دارای اساسهای فراگیری میباشند که دیدگاه تنگی ندارند بر اساس آزادی و اندیشههای علمی برپایه شیوۀ سالم علمی استوار است.
از این رو پژوهشی که عبدالحسین بیچاره به آن دست زده است در حقیقت از نیات پلید دشمنان سنت و دشمنان اصحاب ش پرده برمیدارد، این پژوهش نشان میدهد که آنان تا چه حدی نسبت به اصحاب ش و بخصوص نسبت به ابوهریره کینه میورزند، و هرکس کتاب عبدالحسین را بخواند در این شکی نخواهد کرد که قسمتی از سلسله پژوهشهایی است که دستهاى استعمار در جهان اسلام به آن دست میزنند.
عبدالحسین در ص ١٠-١٤ کتابش احادیث ابوهریره را که به گمان او با عقل و عقیده او مخالف هستند ذکر کرده است، ما این احادیث را بیان میکنیم و به یاوههای او پاسخ خواهیم داد.
در ص ١٩ تحت عنوان «نام و نسب ابوهریره» میگوید: (ابوهریره نسبی ناشناخته و شخصیتی مبهم داشت، بنابراین مردم در مورد نام او و نام پدرش اختلاف زیادی نمودهاند، که نمیتوان آن را بیان کرد و دقیق مشخص نیست که در زمان جاهلیت و در دوران اسلام اسم او چه بوده است بنابراین فقط او به کنیهاش مشهور است و به قبیلۀ دوس نسبت داده میشود...).
میگویم (مؤلف) عبدالحسین میخواهد اینگونه از جایگاه ابوهریره س بکاهد و به نسب او طعنه بزند، چون که در جاهلیت معروف نبوده و مردم درباره نام او اختلاف کردهاند، و از کی چنین بود که اگر در مورد اسم کسی اختلاف باشد این عیبی برای او محسوب میشود و عدالت او را ساقط میکند؟
کافی است که ابوهریره را با کنیهاش بشناسیم همان طور که ابوبکر و ابوعبیده و ابودجانه انصاری و ابودرداء به کنیههایشان معروف بودند و بسیاری از مردم اسمهایشان را نمیدانستند ... و هیچیگاه نشنیدهایم که شرافت و نسب انسان را از نظر علمی بر دیگران مقدم میدارد یا او را از دیگر پایینتر قرار میدهد، ابوهریره از کودکی به کنیهاش معروف بود و همه مردم او را با کنیهاش میشناختند پس اگر ابوهریره به کنیهاش معروف باشد و در مورد اسم او اختلاف شده باشد چه اشکالی دارد؟ اختلاف در مورد اسم هر کسی که از کودکی به کنیهاش معروف شده باشد امری طبیعی است و تنها در مورد ابوهریره چنین نیست، پس منظور از این حمله و دچار توهم کردن خواننده که اسم ابوهریره دقیقاً مشخص نیست، چیست؟ چنان که ابن حجر میگوید در مورد اسم ابوهریره سه نام بیان شده (عمیر و عبدالله و عبدالرحمن) و در مورد اسم کسانی دیگر غیر از او بیشتر اختلاف شده و نامهای بیشتر برای آنها ذکر شده است اما این چیز عیبی بر آنها شمرده نشده است[١٥٧]. پس این جهالت برای چه؟!! گمان نمیبردیم که انسانی که خودش را محترم میداند و ادعای علم و معرفت میکند و همکیشانش او را آیتالله لقب میدهند به خاطر چنین چیزی صحابی معروفی را مورد عیبجویی و طعنه قرار میدهد.
و چه میگوید عبدالحسین در مورد اینکه آنها اسم مادر مهدی منتظر خود را نمیدانند و دربارۀ نام او اختلاف کردهاند یک بار میگویند اسمش نرجس بوده و باری میگویند اسمش سوسن است و یک بار میگویند اسم او صقیل است.
در البحار، ٥١/١٥ و ٣٦٠ از غیاثبن اسد روایت است که گفت: مهدی ÷ روز جمعه متولد شد و مادرش ریحانه بود و به او نرجس هم میگویند و گفتهاند که اسم او صقیل و گفتهاند که اسم او سوسن است!!.
و چه میگوید عبدالحسین در مورد آن دسته از راویان خود که شناخته شده و مشهور نبودهاند همانند زراره بن أعین که پدربزرگش دیرنشین و راهب بود و اسلام نیاورد و دیگر چیزی از او کسی نمیداند!.
طوسی در فهرست خود میگوید: «زراره بن أعین اسمش عبدربه و کنیهاش اباالحسن است و زاره لقب اوست، أعین بن سنسن غلامی رومی بود که متعلق به مردی از بنی شیبان بود او قرآن را فراگرفت و آنگاه آن مرد او را آزاد کرد و از او خواست که به نسب او ملحق شود اما أعین نپذیرفت و گفت مرا مولا و غلام آزاد شده خود قرار بده، سنسن راهبی بود در سرزمین روم ...»[١٥٨].
در ص ٢١ عبدالحسین تحت عنوان «رشد ابوهریره و اسلام و همراهی او با پیامبر» میگوید: (ابوهریره در زادگاهش یمن رشد کرد و بزرگ شد و آن جا به سن جوانی رسید و تا سی سالگی در جاهلیت به سر میبرد که فاقد بینش و درک و فقیر و یتیم بود که فقر او را خوار کرده بود، و به علت فقر و ناداری برای مردم کار میکرد او خودش را به اجاره میداد تا شکم خود را سیر کند سر لخت و پا برهنه میگشت و به این ذلت و خواری خوشنود بود، بعد از آن که پیامبر ص در مدینه آمد و قدرت گرفت و بعد از جنگ بدر و اُحد و احزاب این فقیر بینوا چارهای جز هجرت بهسوی پیامبر ص نداشت از این رو بعد از فتح خیبر بهسوی پیامبر ص هجرت کرد و اسلام آورد و با پیامبر ص بیعت نمود، همه تاریخنویسان اتفاق دارند که او در سال هفتم هجری نزد پیامبر ص آمده است. و خود ابوهریره به صراحت میگوید که دوران همراهی او با پیامبر ص سه سال بوده است).
میگویم (مؤلف) داوری در مورد این سخنان را به خواننده امانتدار واگذار میکنیم تا خودش روحیه و احساس و حالت روانی مؤلف را استنباط کند مؤلفی که خودش را قاضی و داور قرار داده تا با معرفی شخصیت ابوهریره و نشاندن آن در جای مناسبش به اسلام خدمت کرده باشد.
ای جاهل ... آیا انسان حقجویی که از هر گونه امیال نفسانی و کینههای درونی و تعصب مذهبی پاک و به دور باشد به خود اجازه میدهد که چنین سخنانی درباره ابوهریره بگوید!!؟؟
ما ذوق فنی و مقیاس علمی را که مؤلف در مقدمۀ کتابش سنگ آن را به سینه زده است قبول میکنیم و میگوییم: از کی بیسوادى سببی برای ساقط شدن عدالت است؟ و آیا همه مردم در دوران جاهلیت باسواد یا عالم بودهاند؟
آیا بسیاری از اصحاب ش قبل از اسلام بیسواد و جاهل نبودند که خداوند سینه آنها را به پذیرفتن ایمان گشود و ایمان را در دلهایشان جای داد، آنگاه آنان سروران زمان خود و علمای دوران خویش و اساتید امت خود گردیدند!.
و عجیب است چگونه مؤلف به عدم درک و فهم ابوهریره پی برده است؟ آیا معیارهای حافظه و ذکاوت را درباره او در نظر گرفته است؟ یا اینکه چنین سخنانی حکایت از بیماری وجدان او میکنند؟ یا اینکه مؤلف بدون فکر اقدام به نوآوری کرده است!!؟
اگر ابوهریره در جهان معروف نبوده باشد چه اشکال دارد، آیا تنها او فاقد شهرت بود یا اینکه ابوبکر و عمر و عثمان و سعد و عبدالرحمن بن عوف و اغلب اصحاب قبل از اسلام همه معروف نبودند؟ و آیا کسی میتواند بگوید چون اینها قبل از اسلام در جهان معروف نبوده عادل نیستند؟ اما اینکه او ابوهریره را به فقر و بدبختی متهم کرده است باید به بدبختی مثل او بگوییم که ما این سخن تو را قبول نداریم، اگر منظور او از فقر و بدبختی مفهومی است که عوام دوران ما میدانند یعنی ذلت و پستی و بیارزشی و لوسبازی، باید بگوییم که او بدون دلیل و حجت درباره ابوهریره چنین گفته است، و اگر منظورش فقر و نداری است، پس نیازی نیست که او کلمه فقر را در یک جمله دوباره تکرار کند و کسی که اقدام به نوشتن و داوری مینماید نباید چنین کند چون تکرار یک مطلب و طولانی کردن آن خستهکننده است و نویسنده دوست ندارد ذوق خوانندگانش را مخدوش کند چون او ذوق فنی سالم را دوست دارد، پس مشخص است که منظور عبدالحسین از فقر ابوهریره همان مفهوم اول است، که این بدتر است.
بله ... ابوهریره ثروتمند نبود و از طبقه اشراف و اعیان نبود، آری او یکی از میلیونها فقیری بود که با وجود فقر و محرومیت با کرامت و عزت زندگی کردهاند، و از چه وقت فقر عیب و ننگی به شمار میآید؟ ما در هیچ زمانی نشنیدهایم که عدالت انسانی را به خاطر فقر ساقط کنند و یا او را به این خاطر حقیر بدانند، و چنین قضاوتی فقط در محیطی مادی میشود که مردم آن خوشگذران و اسرافکار باشند ... و یا در جامعهای اینگونه قضاوت میشود که عادات و رسوم اسرافیگری در آن حاکم است.
و گمان نمیکردیم این مؤلف به خاطر فقر ابوهریره به خواری و ذلت او حکم کرده باشد چون به یقین میدانستیم که او از کسانی نیست که بیان کردیم که اینگونه قضاوت میکنند و او در مقدمه کتابش میگوید: او طبق فرمان خدا و پیامبر ص داوری میکند و در بحث و پژوهش خود به دنبال حق است، بنابراین از او باید پرسید که بر چه اساسی اینگونه حکم کرده است! آیا در قرآن و سنت مطلبی آمده که فقر را عیب و ننگ قرار میدهد؟ .... هرگز چنین نیست ... و آیا اینکه ابوهریره کار میکرد تا سربار قومش نباشد عیب است، کجا کار کردن عیب بوده است؟
علمای شیعه به نام نیابت از امام غایب!! خون زحمتکشان و کارگران شیعه را میمکند و خمس اموال آنها را با این ادعا که نایب امام منتظر!! هستند از آنها میگیرند و این آیتاللهها خودشان در جایگاهی قرار دادهاند که ما را به یاد پاپها و کشیشهای کلیسا میاندازد، با اینکه از ائمهاشان که آنها معتقد به عصمت ائمه میباشند روایت شده است که آنها شیعیان خود را به کار کردن تشویق میکردند.
جعفربن محمد به پیروانش میآموزد که آنان که کار میکنند و زحمت میکشند باید افتخار کنند نه کسانی که بیکار نشستهاند و بدون هیچ زحمت و کاری اموال مردم را به نام دین میخورند!!
کلینی در الکافی، ٥/٧٤ در باب مایجب من الاقتداء بالائمة في تعرض للرزق از عبدالاعلی مولای آل سام روایت میکند که گفت: در یک روز گرم تابستانی اباعبدالله را در یکی از کوچههای مدینه دیدم، به او گفتم: فدایت شوم دارای چنان مقامی هستی و از فرزندان پیامبر ص میباشی و در چنین روزی خودت را به زحمت میاندازی؟ گفت: ای عبدالاعلی به دنبال روزی بیرون آمدهام تا از افرادی چون تو بینیاز باشم.
و همچنین کلینى از ایوب برادر أدیم روایت میکند که گفت: نزد ابیعبدالله ÷ نشسته بودیم ناگهان علاءبن کامل آمد و روبروی ابیعبدالله نشست و گفت: از خدا بخواه و برایم دعا کن تا به من روزی مفت بدهد. فرمود: برایت دعا نمیکنم همان طور که خدا به تو فرمان داده به دنبال روزی برو.
اما عبدالحسین در خانهاش مینشیند و کار نمیکند و از هر طرف اموال شیعیان بهسوی او سرازیر مىشود و او به دلخواه خود در آن تصرف میکند، بعد میبینی که ابوهریره را به خاطر فقرش تحقیر مینماید! آیا خندهدار نیست؟!!.
و همچنین کافی در ٥/٧٥ از ابی حمزه روایت کرده که گفت: ابوالحسن را دیدم که سر زمین خود کار میکرد و پاهایش غرق عرق بودند و بوی بد از آن بلند میشد، به او گفتم: فدایت شوم مردم کجا هستند؟ گفت: کسی در زمین خود کار کرده است که از من و از پدرم بهتر بوده است، به او گفتم: او کی بوده است؟ گفت: پیامبر خدا ص و امیرالمؤمنین و همه پدرانم ÷ با دست خودشان کار میکردند و کار کردن شغل پیامبران و اوصیاء و صالحان است.
پس بر اساس کدام دین و آیین مراجع شیعه و امثال این آیتاللهها که خمس میگیرند اموال شیعیان را چپاول میکنند؟ و عجیبتر اینکه او به ابوهریره طعنه میزند که لخت و پا برهنه بوده است.
میگویم (مؤلف) آیا همه مردم کفش میپوشیدهاند؟ و از کی کفش پوشیدن معیار عدالت بوده است؟ ما در قرن بیستم هیچگاه نشنیدهایم که کسی به علت پا برهنگی عدالتش ساقط شود و یا عدالت کسی به خاطر کفش داشتن ثابت شود!! آری پا برهنگان زیادند، و مردم چه پا برهنه باشند و چه کفش داشته باشند باهم فرقی نمیکنند و بلکه معیار برتری تقوا و اخلاق است چنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡ﴾ [الحجرات: ١٣]. «همانا برترین شما نزد خدا پرهیزگارترینتان است».
و از این ادعای عبدالحسین که ادعا میکند که ابوهریره پا برهنه بوده است تعجب میکنم، و از خود میپرسم که چگونه به این نتیجه رسیده است؟ و چه کسی به او این خبر را رسانده که ابوهریره پا برهنه بوده است؟ و آیا این چیزها را میتوان دلیلی برای ذلت و حقارت ابوهریره س دانست؟
پیشتر گفتیم که فقر و مستمندی از جایگاه فرد نمیکاهد و فقط از دیدگاه کسانی فقر سبب بیارزشی و حقارت است که دلهایشان را مادیگرایی کور کرده است، و همه میدانیم که برای ورود به بهشت شرط نیست که فرد دارای لباس فاخر و در رفاه باشد و پیامبر ص میفرماید: چه بسیار کسانی هستند که موهایشان ژولیده هستند و اگر در خانهای را بزنند به روی آنها گشوده نمیشود اما چنین کسی اگر برای انجام یافتن کاری سوگند بخورد خداوند آن کار را انجام میدهد.
شاید عبدالحسین این حدیث را چون ابوهریره[١٥٩] روایت کرده قبول نمیکند اما فراموش کرده که بزرگان مذهب شیعه چون صدوق این حدیث را با سند خود از ابوهریره س روایت کردهاند. چنان که در کتاب أمالى صدوق از حسن بن عبدالله بن سعید .... از علاءبن عبدالرحمن و او از پدرش روایت میکند و پدرش از ابوهریره س روایت میکند که پیامبر خدا ص فرمود: چه بسیار افراد ژولیده مو و ژندهپوشی هستند که درها به روی آنها گشوده نمیشود اما اگر بر خدا سوگند بخورند خداوند آن چیزی را که آنها برای انجام یافتن آن سوگند خوردهاند انجام میدهد[١٦٠].
پس عبدالحسین چه میگوید؟! شنیدهایم که فرد ثروتمند و دارای مقام و نفوذی فقرا را تحقیر مینماید، و شنیدهایم و میدانیم که دشمنان پیامبران و مخالفان دعوتشان به پیامبران چیزی میگفتهاند که قوم نوح به حضرت نوح گفتند که: ﴿وَمَا نَرَىٰكَ ٱتَّبَعَكَ إِلَّا ٱلَّذِينَ هُمۡ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ ٱلرَّأۡيِ﴾ [هود: ٢٧]. «و کسانى را که از تو پیروى کردهاند، جز گروهى اراذل سادهلوح، مشاهده نمىکنیم». و میبینیم که جوامع اشرافی سرمایهداری خود را از فقرا برتر میدانند و آنها را تحقیر میکنند چنین باورهایی را از گروههاى مذکور انتظار داشتهایم اما نه از یک نویسنده و مؤلف، او با کدام ذهنیت و اندیشه از فقر و مهم نبودن ابوهریره سخن میگوید!! آیا او با اندیشه و ذهنیت کسانی سخن میگوید که پیامبر خدا ص را تکذیب کردهاند؟
اگر او به خدا و پیامبرانش و به آنچه در قرآن آمده ایمان دارد، پس خداوند در قرآن میفرماید که نوح ÷ به کسانی که پیروان مؤمن و فقیر او را تحقیر میکردند گفت: ﴿وَمَآ أَنَا۠ بِطَارِدِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْۚ إِنَّهُم مُّلَٰقُواْ رَبِّهِمۡ وَلَٰكِنِّيٓ أَرَىٰكُمۡ قَوۡمٗا تَجۡهَلُونَ﴾ [هود: ٢٩]. «و من، آنها را که ایمان آوردهاند، (بخاطر شما) از خود طرد نمىکنم؛ چرا که آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد؛ (اگر آنها را از خود برانم، در دادگاه قیامت، خصم من خواهند بود؛) ولى شما را قوم جاهلى مىبینم».
و سپس به آنها گفت: ﴿وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ إِنِّي مَلَكٞ وَلَآ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزۡدَرِيٓ أَعۡيُنُكُمۡ لَن يُؤۡتِيَهُمُ ٱللَّهُ خَيۡرًاۖ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا فِيٓ أَنفُسِهِمۡ إِنِّيٓ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ٣١﴾ [هود: ٣١]. «من هرگز به شما نمىگویم خزائن الهى نزد من است! و غیب هم نمىدانم! و نمىگویم من فرشتهام! و (نیز) نمىگویم کسانى که در نظر شما خوار مىآیند، خداوند خیرى به آنها نخواهد داد؛ خدا از دل آنان آگاهتر است! (با این حال، اگر آنها را برانم،) در این صورت از ستمکاران خواهم بود».
و اگر عبدالحسین با اندیشه و ذهنیت ثروتمندان در جامعهای اسلامی سخن میگوید باید بداند که اسلام همه ارزشهای برتری میان مردم را لغو کرده است و فقط یک ارزش را برای برتری قبول دارد و آن ارزش تقوا است، چنان که میفرماید: ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡ﴾ [الحجرات: ١٣]. «همانا برترین شما نزد خدا پرهیزگارترینتان است».
من (مؤلف) توجیهی برای این دیدگاه زشت عبدالحسین و شاگردش ابیریه که فقر و گرسنگی ابوهریره را دستاویزی برای توهین به او قرار دادهاند نمیبینم.
بلال مؤذن پیامبر ص در روز فتح مکه بالای سر سران و بزرگان قریش بر بالای کعبه رفت تا کلمه اسلام را اعلام کند، و عمر س وقتی میخواست پیش بزرگان قوم بروند صهیب و بلال و امثال آنها از ضعیفان را جلو میانداخت.
و معلوم است آنان که در آغاز دعوت به پیامبر ص ایمان آوردند اغلب از فقرا و بردگان بودند آیا آنها به خاطر اینکه فقیر و ضعیف بودند نزد پیامبر ص ارزش نداشتند؟ و آیا اگر تاریخ دعوت اسلامی بررسی شود آنها به خاطر فقر و تنگدستی در مبارزه در راه خدا کمبود داشتهاند؟
آیا تاریخ شاهکارها و اخلاص و جانفشانی این فقرا و بردگان در راه خدا که از دیدگاه کفار قریش و افرادی چون عبدالحسین و ابیریه حقیر و خوار هستند ثبت نکرده است؟ آیا کسانی که کفار قریش و افرادی چون ابیریه آنها را ثروتمند و شریف مینامند با این مسلمانان ضعیف و فقیر برابرند؟[١٦١].
و اما اینکه عبدالحسین میگوید ابوهریره گفته است که همراهی او با پیامبر ص سه سال بوده است، باید گفت که او به صورت تقریبی این مدت را بیان کرده است، و ابوهریره نمیدانست که در آخرالزمان کینهتوزی میآید و روزهای همراهی او با پیامبر ص را میشمارد و به دنبال عیبها و کمبودهایش میشود و او را به خاطر فقرش تحقیر میکند و فقر او را نوعی ذلت و خواری میشمارد.
میدانیم که غزوه خیبر در محرم سال هفتم هجری یعنی در اول سال انجام یافت و غزوه سی روز ادامه داشت، و ابوهریره طبق مشهورترین روایات در ایام فتح خیبر به مدینه آمد و بعد از فتح خیبر در دهۀ اول ماه صفر با پیامبر ص ملاقات کرد، و پیامبر ص در روز دوشنبه سیزدهم ربیعالاول سال یازدهم هجری مطابق با ژوئن سال ٦٣٣م وفات یافته است، پس معلوم میشود که دوران همراهی ابوهریره با پیامبر ص چهار سال و سی و سه روز بوده است. و وقتی ابوهریره میگوید که دوران همراهی او با پیامبر ص سه سال بوده است ممکن است او سال هشتم هجری را که همراه با علاء حضرمی در بحرین گذراند را حساب نکرده است[١٦٢].
پیشتر بیان کردیم که ابوهریره در سال هفتم هجری در غزوه خیبر اسلام آورد و اکنون میخواهیم این را ثابت کنیم که او خیلی قبل از این تاریخ مسلمان شده بود اما در این سال بهسوی پیامبر ص هجرت کرد، و به دو دلیل ما میگوییم که او قبل از این تاریخ مسلمان شده است:
اول اینکه ابن حجر در الاصابه در شرح حال طفیل بن عمرو دوسی میگوید که او قبل از هجرت مسلمان شد و وقتی نزد قومش آمد کسی دعوت او را نپذیرفت به جز پدرش و ابوهریره که مسلمان شدند. پس به صراحت در اینجا بیان شده که ابوهریره چند سال قبل از آن که به مدینه بیاید مسلمان شده است.
دوم اینکه بخاری و مسلم روایت کردهاند که بعد از فتح خیبر ابان بن سعید بن عاص از پیامبر ص خواست که سهمیه او را از غنایم خیبر بدهد، آنگاه ابوهریره گفت ای پیامبر خدا ص به او از غنیمتها چیزی مده زیرا او با ابن قوقل - نعمان بن مالک بن ثعلبه - جنگیده است چون ابان وقتی مشرک بود با ابان جنگیده بود.
از این قصه میفهمیم که ابوهریره وقتی به خیبر نزد پیامبر ص آمد تازه مسلمان نبود بلکه او جنگهای اسلامی را بررسی کرده بود و میدانست که سعیدبن عاص ابن قوقل را در جنگ اُحد کشته است.
ابوهریره مانند دیگر اصحاب خالصانه اسلام را پذیرفته بود و او اولینبار که دعوت اسلام را از زبان طفیل بن عمرو شنید بیدرنگ آن را پذیرفت و آیینهای اسلامی را جامه عمل پوشاند، و او بعد از آن که مسلمان شد همواره مشتاق به هجرت بهسوی پیامبر ص بود تا اینکه در غزوه خیبر نزد پیامبر ص آمد. اغلب روایات میگویند که ابوهریره زمانی به خیبر آمد که جنگ تمام شده بود اما در تقسیم غنایم حضور داشت و بعضی از روایاتها که صحیحتر هستند میگویند که پیامبر ص از غنیمت به او سهمیه داد. بعد از آن ابوهریره س همواره همراه پیامبر ص بود و به هیچ چیزی از دنیا خود را مشغول نکرد تا سخنان و احادیث پیامبر ص را بشنود و بعد از پیامبر ص رهنمود ایشان ص و احادیث او را برای مسلمین نقل کند. طبیعی بود که ابوهریره جایش در صفه باشد، صفه جایی در مسجد بود که کسانی که از همه چیز بریده بودند و فقط مشغول علمآموزی و جهاد پیامبر ص بودند آن جا زندگی میکردند، اهل صفه مال و خانوادهای در مدینه نداشتند، و از بزرگان اصحاب افرادی در صفه بودند و پیامبر ص آنها را گرامی میداشت و از دیگران نیز میخواست که آنها را گرامی بدارند.
اینگونه ابوهریره س همیشه با پیامبر ص بود که از سال هفتم تا دهم به طول انجامید و همچنین علاقه شدید ابوهریره به علم و دانش سبب شد تا او تعداد زیادی از احادیث پیامبر ص را فرابگیرد و کسانی دیگر از اصحاب که چون او نتوانسته بودند هر جا همراه پیامبر ص باشند این تعداد حدیث را فرا نگرفته بودند.
این بود داستان اسلام آوردن ابوهریره، بخاری و دولابی در «الکنی» قصه هجرت ابوهریره از میان قبیلۀ دوس بهسوی پیامبر ص در مدینه و سپس به خیبر را روایت کردهاند و گفتهاند که چگونه او در راه این شعر را میسرود:
فیالیلة من طولها وعنائها
علی أنـها من دارة الكفر نجت
به شب طولانی و خستهکنندهای، و خوب است که از سرزمین کفر نجات یافتهام.
در راه غلام ابوهریره فرار کرد، وقتی ابوهریره نزد پیامبر ص آمد و با او بیعت کرد غلام آمد. پیامبر ص به ابوهریره گفت: این غلام تو است، ابوهریره گفت: او را برای رضامندی خدا آزاد کردهام، آری ابوهریره از شادی دیدن پیامبر ص و بیعت با او بر اسلام غلامش را آزاد کرد! که قطعا! داستان اسلام ابوهریره نمونهای از نمونههای محبت صادقانه با پیامبر ص و پذیرفتن خالصانه اسلام و ادای شکر خداوند به خاطر دیدن پیامبر ص است که ابوهریره به خاطر سپاس گذاشتن از این نعمت غلامش را آزاد کرد.
اما کینهتوزان و آنان که دلشان سرشار از دشمنی با ابوهریره است داستان اسلام او را اینگونه بیان میکنند که گویا او آوارهای گرسنه بوده است که برای سیر کردن شکم خود از شهری به شهر دیگر میرفته است! و اینگونه وانمود میکنند که هدف ابوهریره از همراهی پیامبر ص این بوده که شکمش را سیر کند! عجیب است آیا آنها چنین چیزی را برای خودشان میپسندند؟ و آیا آن را برای فرزندانشان پسند میکنند و آیا چنین وضعیتی را برای یکی از دوستان خود میپسندند؟
پس چگونه میپسندند که درباره یکی از اصحاب پیامبر ص چنین بگویند، اما هر چه کینهتوزان درباره ابوهریره بگویند تردیدی نیست که جمهور علمای اسلام از عصر تابعین تا به امروز او را بهترین امانتداری میشناسند که امانت علم را از پیامبر ص به دوش گرفته است[١٦٣].
عبدالحسین در ص ٢٢-٢٧ تحت عنوان «در دوران پیامبر» میگوید: ابوهریره فقیر بود و از اهل صفه بود که جا و یاوری نداشت.
میگویم (مؤلف) عبدالحسین در مورد ابوهریره میگوید که فقیر بوده و از اهل صفه بوده که جا و یاوری نداشته است، آیا عبدالحسین فراموش کرده که اهل صفه میهمانان اسلام بودند و آنها خودشان را برای جهاد در راه خدا و طلب علم وقف کرده بودند و آنها پل ارتباطی بین پیامبر ص و بین اصحاب و عموم مسلمین بودند، بنابراین هر گاه پیامبر ص میخواست که آیاتی که نازل شده بود را به گوش مسلمین برساند و یا وقتی که میخواست مسلمین را جمع کند یکی از اصحاب صفه را میخواست تا مسلمین را صدا بزنند و گردهم بیاورند، و اغلب اهل صفه از مهاجرین بودند و پیامبر خدا ص آنها را دوست و گرامی میداشت و خیلی اوقات با آنها غذا میخورد[١٦٤].
و عبدالحسین میگوید که ابوهریره از آن جا که گرسنه و فقیر بود برای آن که شکمش را سیر کند همراه پیامبر ص بود، اما عبدالحسین فراموش کرده یا خودش را به فراموشی میزند که پیامبر ص آن قدر خرما که شکمش را سیر کند نمییافت. از نعمان بن بشیر س روایت است که گفت: پیامبرتان ص را دیدم که آن قدر خرما نمییافت که شکم سیر شود[١٦٥].
و از عایشه ل روایت که گفت هرگز خانواده محمد ص تا دو روز پشت سرهم از نان جو سیر نشدهاند[١٦٦].
و آیا عبدالحسین نمیداند که پیامبر ص در حالی به جوار رحمت الهی شتافت که زرهاش نزد یک یهودى گرو بود. اگر این آیتالله نمیداند و فراموش کرده، او را یادآوری میکنم تا دوباره فراموش نکند و اگر این آیتالله میداند و از تقیه کار میگیرد پس مصیبت بزرگتر است.
کلینی در الکافی از ابیعبیده و او از ابیجعفر ÷ روایت میکند که گفت: هیچ چیزی برای پیامبر خدا ص پسندیدهتر از این نبود که گرسنه و هراسناک باشد[١٦٧].
توسیرکانی شیعه در کتابش[١٦٨] روایات زیادی در فضائل گرسنگی ذکر کرده است که بعضی را بیان میکنم، او میگوید: (از این حدیث و دیگر چنین احادیثی اینچنین برمیآید که فساد پُر بودن شکم از خوردنی و نوشیدنی برای دین فرد بیشتر از فساد و خرابی ظرفی است که از شراب و مال حرام پر شده باشد، و همچنین از گفتۀ سابق او چنین برمیآید که هیچ چیزی به اندازه پرخوری قلب را فاسد نمیکند و در حدیث آمده که فرمود جبرئیل به من گفت: پروردگارم به تو میگوید به تو سوگند ای محمد ص که هیچ ظرفى به اندازه شکم پُر براى من ناخوشایند نیست، و دورترین مردم از خدا کسانی هستند که شکمشان پر است، و هر گاه هدف و همّ و غم بنده پر کردن شکمش باشد در آن وقت از همه حالات از خدا دورتر است[١٦٩].
موسی ÷ گفت: ای پروردگار من گرسنهام خداوند متعال گفت: من از گرسنگی تو آگاهم، گفت: پروردگارا به من غذا بده گفت: میخواهی کجا بروی. و مردی به ابن سیرین گفت: عبادت را به من بیاموز، ابن سیرین به او گفت: چگونه غذا میخوری؟ گفت: چنان میخورم که سیر میشوم گفت این عادت چهارپایان است باید اول آداب خوردن را بیاموزی و بعد آداب عبادت را یاد بگیری. و گفت: نزدیکترین مردم به خدا در روز قیامت کسی است که در دنیا گرسنگی و تشنگی و اندوه او طولانی باشد، چنین کسانی پرهیزگاران هستند آنانی که هر گاه بیایند کسی آنها را نمیشناسد و اگر حضور نداشته باشند در مورد آنها جستجو نمیشود. و صادق فرمود: پیامبر ص خدا هرگز نان گندم نخورد و هرگز از نان جو سیر نشد[١٧٠].
و در حدیثی دیگر آمده که گفت: سوگند به خدا فاطمه سه روز غذا نخورده است، و پیامبر ص از شدت گرسنگی بر شکم خود سنگ میبست و گاهی گرسنگی بر او فشار میآورد و به پشت سر دراز میکشید و نمیتوانست برای نماز خواندن بلند شود[١٧١].
و در روایتی دیگر آمده که یکی از اصحاب نزد پیامبر ص آمد آنگاه دید که پیامبر ص از فرط گرسنگی بر شکم خود سنگ بسته است و به پشت سر افتاده و نمیتواند بنشیند و میگوید: بار خدایا از خوابی که مرا از عبادت تو به خود مشغول کند به تو پناه میبرم[١٧٢].
میگویم (مؤلف) گرسنگی مختص ابوهریره نیست، پیامبر ص هم از گرسنگی مینالید چنان که علی هم گرسنه بود و یک دینار برای رفع گرسنگی قرض گرفت، و فرزندانش حسن و حسین و همسرش فاطمه ل همه از گرسنگی رنج میبردند و دیگر اصحاب گرسنه بودند. پس طعنهزدن و عیبجویی عبدالحسین تنها متوجه ابوهریره نیست بلکه او در واقع به پیامبر ص و سایر اهل بیعت طعنه میزند!!.
و از ابن عباس ب روایت است که گفت: پیامبر ص در حالی وفات یافت که زره او نزد مردی یهودی در برابر سی صاع از جو که برای مخارج خانوادهاش گرفته بود گرو بود[١٧٣].
و اینک روایاتی را در خصوص این موضوع اضافه میکنیم که بیانگر این است که زهرا ل گرسنگیاش را به پدرش شکایت میکرد.
در روایتی آمده است که فاطمه ب گفت: مرا به ازدواج فقیری که مال و ثروتی ندارد درآوردهای ... [١٧٤].
و در روایتی دیگر هم آمده است که فاطمه ل به پدرش گفت: مرا به ازدواج فقیری که مال و ثروتی ندارد درآوردهای ... [١٧٥].
و در روایتی دیگر آمده است که پیامبر ص به فاطمه گفت: دخترم چرا گریه میکنی؟ گفت: از کمبود غذا و ناراحتی زیاد و از شدت بیماری میگریم، پیامبر ص به او گفت: سوگند به خدا برای تو نزد خدا مهیا شده است بهتر از آن چیزی است که بدان علاقه داری، ای فاطمه آیا نمیپسندی که تو را به ازدواج بهترین فرد امت خود و کسی که قبل از همه اسلام آورد و کسی که علم و دانش او از همه بیشتر است و از همه بردبارتر است درآوردهام[١٧٦].
و فقط در این مورد به این روایت بسنده میکنیم که گرسنگی فاطمه و حسن و حسین ش را به صورت وحشتناکی برای ما ترسیم میکند.
قمی شیخ شیعه در کتابش «آمالی الصدوق» ص ٢١٥ روایتی ذکر کرده که خلاصهاش این است: «... به سفره آمدند خالی بود و شب را گرسنه سپری کردند، شعیب در حدیث خود میگوید فردای آن روز علی حسن و حسین را نزد پیامبر ص آورد در حالی که حسن و حسین از شدت گرسنگی چون جوجه میلرزیدند، وقتی پیامبر ص آنها را دید فرمود: وضعیتی را که شما را در آن میبینم به شدت برایم ناراحتکننده است، برو پیش دخترم فاطمه، آنگاه آنان نزد فاطمه رفتند و دیدند او در محراب است و شکمش از گرسنگی به کمرش چسبیده است...».
همه این روایات دلیل بر برائت ابوهریره و صفای نفس خوب اوست. اما کینه قلب عبدالحسین را لبریز کرده است و حتی او آنچه در مورد اهل بیت روایت شده را نمیداند و میکوشد تا ابوهریره را برای خواننده این طور معرفی میکند که او فقیر و مستمند و آوارهای بوده است که فقط به قصد سیر کردن شکمش با پیامبر ص و اصحاب همراه بوده است، و عبدالحسین علاقهمندی ابوهریره به علم و طمع نداشتن او به آنچه در دست پیامبر بود را در نظر نگرفته است و او را گرسنهای که میخواست از گرسنگی بمیرد و ریزهخوار سفرهها بود و به دنبال دنیا بوده است معرفی میکند، و عبدالحسین از روایات دیگری که حقیقت همراهی ابوهریره با پیامبر ص و بیعلاقگیاش به دنیا و بریدن او از همه چیز و در خدمت پیامبر ص بودن برای طلب علم را بیان میکند چشم میپوشد، پیامبر ص از ابوهریره پرسید: آیا از این غنایمی که همراهانت سهمیه خود را از آن میخواهند نمیخواهی؟ ابوهریره گفت: آنچه من از تو میخواهم این است که به من بیاموزی آنچه را که خدا به تو آموخته است.
و در ص ٢٥ عبدالحسین میگوید: که ابوهریره جعفربن ابیطالب را میستود چون جعفر به مستمندان خیلی کمک میکرد و شکم گرسنه ابوهریره را سیر مینمود از این رو ابوهریره او را دوست میداشت و فضل او را بیان میکرد.
عبدالحسین میگوید، که ابوهریره جعفر را بعد از پیامبر ص از همه مردم برتر قرار میداد چون به ابوهریره غذا میداد، اما در این سخنان عبدالحسین تهمتها و دروغها و فریبهای زیادی بیان شده است ...، و ابوهریره جعفر را اینگونه ستوده که هر گاه از او تقاضا میشد که کسی را پذیرایی کند او آن فرد را به خانه میبرد و هر خوراکی که در خانه داشت به ما میداد و گاهی ظرف خالی روغن را برای ما میآورد و ما آن را میشکافتیم و آنچه داشت را با زبان صاف میکردیم (بخاری). به همین خاطر ابوهریره در مورد جعفر میگوید: جعفر از همه مردم برای فقرا بهتر بود، این سخن ابوهریره حقیقت است، زیرا سخاوتمندی جعفر و دوست داشتن او براى بینوایان معروف بود و اصحاب و پیامبر ص همه این را میدانستند و پیامبر ص جعفر را ابی المساکین میخواند.
پس آیا ابوهریره به خاطر ستودن جعفر قابل سرزنش است و حال آن که پیامبر ص جعفر را ابو المساکین نامیده است؟
و همین است مفهوم آنچه از ابوهریره روایت شده که گفت: بعد از پیامبر ص هیچکس از جعفر بهتر نبوده است. ابوهریره در مورد کسانی سخن میگوید که فقرا را دوست میدارند و با مستمندان همدردی مینمایند به خاطر آن در این خصوص جعفر را بعد از پیامبر ص از دیگر مردم بهتر قرار میدهد، و منظورش این نیست که جعفر به طور اطلاق از همه اصحاب برتر است، تا عبدالحسین و شاگردش ابیریه این را دستاویزی برای این قرار دهند که ابوهریره جعفر را از ابوبکر و عمر و سایر اصحاب افضل میداند؟ و از کجا کینهتوزانی چون عبدالحسین این قدر در مورد پیامبر ص حساس هستند؟!.
و آنچه ابن حجر بعد از ذکر گفته ابوهریره میگوید سخن ما را تأیید میکند که آنچه ابوهریره در مورد جعفر گفته به معنی این نیست که او مطلقاً از همه اصحاب افضلتر است. ابن حجر میگوید: ابوهریره در مورد جعفر ب میگوید: او از همه مردم برای فقرا بهتر بود. پس معلوم میشود که در روایتی که از ابوهریره شده منظور این است که در کمک به فقرا جعفر از همه برتر است.
و در ص ٢٨ عبدالحسین تحت عنوان «ابوهریره در دوران خلیفه اول و دوم» میگوید: (دوران خلیفه اول و دوم را بررسی کردیم و دیدم که ابوهریره در این دوره تأثیر قابل ذکری نداشته است و فقط در سال بیست و یکم هجری عمر ابوهریره را به عنوان والی بحرین به آن جا فرستاد و در سال بیست و سه او را عزل کرد و به جای او عثمان بن ابیالعاص ثقفی را گمارد و عمر تنها به عزل ابوهریره بسنده نکرد و بلکه دهها هزار پول بیتالمال که به ادعا عمر ابوهریره آن را سرقت کرده بود را از او پس گرفت که این داستان معروف است و ابن عبدربه مالکی در اول جزء اول عقد الفرید خود میگوید: سپس عمر ابوهریره را فراخواند و گفت: میدانی که من تو را امیر بحرین قرار دادم در حالی که پا برهنه بوده و سپس به من خبر رسیده است که تو تعداد زیادى اسب به هزار و ششصد دینار خریدهای؟ ابوهریره گفت ما اسبهایی داشتیم که زاد و ولد کرده و هدیههایی به ما رسید، عمر گفت: به اندازۀ مخارج زندگی برایت کافی است و اینها اضافه هستند پس آن را بازگردان. ابوهریره گفت: تو این حق را نداری. عمر گفت: بله سوگند به خدا این حق را دارم و تو را خواهم زد سپس با دُره بهسوی او رفت و چنان او را زد که خونین شد و سپس گفت: آن اموال را بده، ابوهریره گفت: آنها را از خدا میخواهم، عمر گفت: اگر این مال را از راه حلال به دست آورده باشى و ما آن را به حق و ظلم از تو میگیریم این مال را از خدا بخواه، آیا تو از بحرین مالیاتهای مردم را جمعآوری کردهای و به تو تعلق دارند و به خدا و مسلمین تعلق ندارند؟ یعنی: امیمة تو را به چوپانی شترهای سرخ رنگ باز گرداند.(اسم مادر ابوهریرة امیمة است)[١٧٧].
میگویم (مؤلف) ابن عبدربه میگوید: از ابوهریره روایت است که گفت: وقتی عمر مرا از فرمانداری بحرین معزول کرد به من گفت: ای دشمن خدا و دشمن کتابش مال خدا را دزدیدهای؟ ابوهریره میگوید گفتم: من دشمن خدا و کتابش نیستم بلکه دشمن کسی هستم که با تو دشمنی میورزد و من مال خدا را ندزدیدهام، عمر گفت: پس از کجا دهها هزار پول آوردهای، گفتم: اسبهایی داشتم که زاد و ولد کردهاند. و هدیههای زیادی به من رسیده است، و در راه خدا تیر زدهام. آنگاه عمر: اموالم را از من پس گرفت وقتی نماز صبح را خواندم برای امیرالمؤمنین از خدا طلب آمرزش کردم. این روایت را ابن ابیالحدید در جلد سوم شرح نهجالبلاغه ذکر کرده است و ابن سعد در بیان شرح حال ابوهریره در طبقات الکبری از طریق محمد بن سیرین آورده که او از ابوهریره روایت میکند که (گفت: عمر به من گفت: ای دشمن خدا و دشمن کتابش آیا مال خدا را دزدیدهای ...).
و همچنین ابن حجر عسقلانی در الاصابه خود در شرح حال ابوهریره این روایت را ذکر کرده است و آن را دگرگون کرده که با حقیقتی که به اتفاق اهل علم ثابت است مخالفت دارد او غافل بوده از اینکه استنباط او موجب طعنه به کسی است که ابوهریره را زده و مال او را گرفته و معزولش کرده است میشود.
میگویم (مؤلف) اما اینکه عبدالحسین ادعا میکند که او اخبار و دوران خلیفه اول و دوم را بررسی کرده است و به این نتیجه رسیده که ابوهریره تأثیر قابل ذکری نداشته است باید بگویم که این فقط یک ادعا است، چون ابوهریره در جنگهای ردّت که در دوران ابوبکر انجام شد مشارکت داشت، امام احمد گفتگویی که میان ابوبکر و عمر و ابوهریره شد را روایت کرده است و در آن آمده (وقتی برخی از مردم مرتد شدند عمر به ابوبکر گفت با آنها میجنگی و حال آن که من از پیامبر خدا ص شنیدهام که چنین و چنان میگفت؟ ابوبکر گفت: سوگند به خدا که میان نماز و زکات فرق نمیگذارم و هرکس بین این دو چیز فرق بگذارد با او خواهم جنگید، ابوهریره میگوید ما همراه او جنگیدیم و دیدم که این درست بود[١٧٨].
و ابوهریره به موضع ابوبکر افتخار میکرد و آن را میستود، بیهقی و ابن عساکر از ابوهریره روایت کردهاند که گفت: سوگند به خداوندی که هیچ معبود به حقی جز او نیست ... اگر ابوبکر به عنوان خلیفه انتخاب نمیشد خداوند عبادت نمیشد، سپس برای بار دوم و سوم این را تکرار کرد، به او گفتند: صبر کن ای اباهریره! گفت: پیامبر خدا ص اسامه بن زید را همراه با هفتصد نفر به شام فرستاد، وقتی لشکر اسامه بن زید به ذی خشب رسید پیامبر ص وفات یافت، و عربهای اطراف مدینه مرتد شدند، آنگاه اصحاب پیامبر ص نزد ابوبکر آمدند و به او گفتند لشکر اسامه را به مدینه بازگردان، اینها بهسوی روم میروند و حال آن که عربهای اطراف مدینه مرتد شدهاند؟ ابوبکر گفت: سوگند به خداوندی که هیچ معبود به حقی جز او نیست اگر سگها پاهای همسران پیامبر ص را بگیرند من لشکری را که پیامبر ص روانه کرده برنمیگردانم و پرچمی را که او برافراشته باز نمیکنم، و آنگاه او اسامه را روانه کرد، و هر قبیلهای که قصد مرتد شدن را داشتند وقتی لشکر اسامه از کنار آنها عبور میکرد میگفتند: اگر اینها قدرت نمیداشتند لشکر اینچنینی از نزد آنها بیرون نمیآمد پس آنها را بگذاریم تا با رومیها روبرو شوند و ببینیم چه میشود، لشکر اسامه با رومیها روبرو شد و آنها را شکست داد و کشت، و آنها سالم بازگشتند و آنگاه قبایلی که میخواستند مرتد شوند مرتد نشدند[١٧٩].
و در دوران عمر س ابوهریره به طلب علم و تعلیم مشغول بود و او در سفر حج با امیرالمؤمنین همراه بود و هنگامی که طوفان باد شدید شد ابوهریره حدیث باد را برای او بیان کرد که هیچ یک از اصحاب در آن وقت در این مورد چیزی به یاد نداشتند[١٨٠].
و همچنین ابوهریره در جنگ یرموک مشارکت ورزید پس این طور نبود که در دوران خلیفه اول و دوم اثر و یادی از ابوهریره نباشد، و بلکه عبدالحسین دوران خلافت خلیفه اول و دوم را بررسی نکرده است و فقط ادعا میکند، اما فرمانداری ابوهریره در بحرین و روایتی که ابن عبدربه بدون سند ذکر کرده، و عبدالحسین از آن استدلال کرده و روایتی که بعد از آن ذکر شده را بیان نکرده است، در روایتی که بعد از این روایت آمده در آن ذکر نشده که عمر ابوهریره را زده است و بلکه در آن بیان شده که وقتی عمر به ابوهریره گفت ای دشمن خدا مال را دزدیدهای ابوهریره در جواب او گفت: من دشمن خدا و دشمن کتاب او نیستم، و بلکه دشمن دشمنان آنها هستم.
عبدالحسین از روایتی استفاده کرده که سند ندارد و اگر روایت او سند میداشت میتوانستیم با توجه به سند آن به اندازه صحت آن پی ببریم، در صورتى که روایت دوم که در آن به زده شدن ابوهریره توسط عمر تصریح نشده است در منابع خیلی زیاد با سندهای صحیحی روایت شده است، و در منابعی چون حلیه الاولیاء و طبقات ابن سعد و تاریخ الاسلام و الاصابه و در عیون الاخبار، روایت شده است، پس روایتی که عبدالحسین از آن استدلال کرده است چون با روایتهایی که صحیحتر از آن هستند مخالف میباشد قابل قبول نیست. و به فرض اینکه صحیح باشد روایت دوم که بعد از آن آمده و در آن به اقدام عمر به زدن ابوهریره اشارهای نشده است، و فقط در آن بیان شده که ابوهریره و عمر با همدیگر گفتگو کردند و ابوهریره برای او توضیح داد که اموالش را از کجا به دست آورده و چیزی را که عمر او را بدان متهم کرد رد نمود، این روایت، روایت اولی را تصحیح میکند چون در آن آمده است که عمر درهمها و پولها را از من گرفت و وقتی نماز صبح را خواندم برای امیرالمؤمنین استغفار کردم.
ابوهریره برای امیرالمؤمنین که اموال او را دو قسمت کرده است طلب آمرزش میکند. و او میداند که آنچه امیرالمؤمنین از دست او گرفته هدیههایی هستند که به او داده شده است و سهمیههایی هستند که در غنایم به او رسیده است، اما با وجود این او با عمر س دشمنی و کینه نمیورزد و در وجود خود احساس مظلومیت مینماید، بنابراین برای امیر خود طلب آمرزش میکند ... این هم در صورتی است که روایت را صحیحتر قرار دهیم، و در روایات دیگر آمده است که عمر گفت: این اموال را از کجا به دست آوردهای؟ گفت: اسبهایی بودهاند که زاد و ولد کردهاند و هدیههایی هستند که پی در پی دریافت میکردهایم، آنگاه وقتی بررسی کردند دیدند که همان طور است که او میگوید[١٨١].
و در بعضی از روایات آمده که عمر س دوازده هزار درهم را از ابوهریره پس گرفت[١٨٢] و راجحترین قول این است که عمر نصف اموال او را از او پس گرفت چنان که او با دیگر فرمانداران خود چنین کرد، و در حقیقت ابن عبدربه میگوید: وقتی عمر ابوموسی اشعری را از فرمانداری بصره معزول کرد و نصف اموالش را از دستش گرفت، و ابوهریره را از فرمانداری بصره معزول کرد و نصف اموالش را از او گرفت و حارث بن کعب بن وهب را معزول کرد و نصف اموالش را گرفت ... و ابوموسی را فراخواند ... سپس ابوهریره را فراخواند[١٨٣] ...».
و همچنین وقتی عمر س سعد بن ابی وقاص را از فرمانداری عراق معزول کرد مالش را تقسیم کرد[١٨٤]، پس عمر تنها ابوهریره را متهم نکرد و تنها مال او را به دو قسمت تقسیم نکرد بلکه در حقیقت این سیاست عمر در رفتارش با والیان و فرماندارانش بود، تا اینگونه کسی به مال خدا چشم طمع ندوزد و از شبهات بپرهیزند، و او فرماندارانش را به خاطر شبههای عزل نمیکرد، بلکه او برای آن که امور مسلمین بهتر مورد توجه قرار گیرد چنین میکرد، و وقتی مغیره بن شعبه را عزل کرد او به عمر گفت: آیا به خاطر ناتوانی مرا عزل میکنی یا اینکه خیانتی از من سر زده است؟ گفت: هیچ یک از این دو مورد اتفاق نیافتاده است، اما دوست ندارم فکر و اندیشه تو را بر عموم مردم بگذارم[١٨٥].
و نامه عمر س به علاءبن حضرمی بیانگر این است که سیاست او با همه فرماندارانش اینگونه بوده است، در نامهاش آمده است: «پیش عتبه بن غزوان – که والی بصره بود – برو، تو را به جای او نشاندهام، و بدان که تو پیش مردی از مهاجران که پیشگام بودهاند میروی و من او را به خاطر آن که پاکدامن و سرسخت نبوده عزل نکردهام بلکه گمان میبرم که تو در آن ناحیه برای مسلمین از او مفیدتر هستی، پس حق و جایگاه او را بدان و پیش از تو مردی را به عنوان فرماندار آن جا فرستادم قبل از آن برسد وفات یافت پس اگر خداوند بخواهد که فرماندار شوی به آن جا میرسی و اگر خدا بخواهد که عتبه فرماندار باشد پس همه چیز از آن پروردگار جهانیان است[١٨٦].
و اما اینکه عبدالحسین ادعا میکند که عمر ابوهریره را با شلاق زده است، ما عبدالحسین و همه کسانی را که در حق ابوهریره جسارت میکنند به مبارزه میطلبیم که بیایند و یک متن تاریخی معتبر و صحیح از یک کتاب علمی باارزش بیاورند که این ادعا را ثابت کند، شاید در کتابهای ادبی که اخبار بیاساسی روایت میکنند و شاید در کتابهای شیعی که به دشمنی با ابوهریره معروف هستند چنین چیزی یافته شود ولی این کتابها نزد علما ارزش علمی ندارند! تردیدی نیست که دشمنان ابوهریره هر چند بکوشند نخواهند توانست صحت چنین روایاتی را ثابت کنند، اما اگر متنهایی از کتابهایی چون عیون الاخبار و بدائع الزهور و العقد الفرید، و از روایاتی چون ابن ابیالحدید و اسکافی و افراد متهمی چون نظام و امثال او و ... بیاورند باید گفت که این کتابها و این راویان و این طعنهزنندگان با میدان علم و با علما فاصله زیادی دارند!! ابن ابیحدید از دعوتگران به اعتزال و رافضیگری است و علیه اسلام توطئه میکرد، و او معروف است، و اسکافی از دعوتگران به اعتزال و رافضیگری قرن سوم است، و چنین داستانهایی نزد رافضیهای ناصبی[١٨٧] زیاد دیده میشود، که در چنین روایاتی آنها به ابوبکر و عمر و علی و عایشه و دیگران توهین کردهاند، و فقط کسانی به این روایات چنگ میزنند که عقل ندارند. ابن ابیالحدید چیزهایی در مورد عیبجویی و طعنه به ابوهریره و دیگر اصحاب از اسکافی روایت کرده است و از آن جمله در مورد شوخی کردن ابوهریره چیزی گفته و میگوید: ابن قتیبه همه اینها را در کتاب المعارف در شرح حال ابوهریره گفته است و قول ابن قتیبه در مورد او حجت است چون او متهم نیست، و در این اشارهای به این است که اسکافی متهم است، و ما همان طور که ابن قتیبه را متهم نمیکنیم اسکافی را هم متهم به دروغ نمیکنیم ولی او را به این متهم میدانیم که دروغهای دوستان رافضه و معتزلهاش و اهل علم اخبار و روایات منقطع را قبول نمیکنند گرچه ائمه بزرگ حدیث آن روایت کرده باشند، پس چطور میتوان آنچه را ابن ابیالحدید از اسکافی روایت میکند که خیلی پیش از او بودهاند[١٨٨] و اسکافی مورد اعتماد نیست[١٨٩]. پس اینکه عمر ابوهریره را زده باشد معقول نیست چون عمر س مقام و جایگاه ابوهریره را میدانست، و اما اینکه عمر به او توهین کرد و به او گفت. تو را امیر بحرین مقرر کردم در حالی که کفش نداشتی، واقعیت این را تکذیب میکند چون اوضاع همه مسلمین در زمان عمر خوب بوده است، و در دوران عمر سرزمینهای مجاور و اطراف فتح شدند و اموال زیادی نصیب مسلمین گردید، و از طرفی در هیچ یک از روایات صحیح و معتبر چنین چیزی نیامده است، و مطلبی دیگری هست که نشانگر این است که عمر ابوهریره را متهم نمیکرد، و این مطلب نشانه استقامت و امانتداری ابوهریره است و آن اینکه امیرالمؤمنین دوباره از ابوهریره خواست که او را امیر بحرین قرار دهد، و این روایت تتمه چیزی است که عبدالحسین نقل کرده است اما او این قسمت را حذف کرده تا باطل بودن ادعای او آشکار نشود و در طعنه به ابوهریره موفق شود، در این روایت آمده است: بعد از آن عمر به من گفت: آیا کار نمیکنی؟ گفتم: نه، عمر گفت: کسی که از تو بهتر بوده یعنی یوسف، صلواتالله علیه فرمانداری کرده است، گفتم (یعنی ابوهریره): «یوسف پیامبر بوده است و من پسر امیمه هستم میترسم آبرویم ریخته شود، و یا زده شوم و مالم از دستم گرفته شود»[١٩٠].
این عبارت تتمۀ روایتی است که عبدالحسین نقل کرده است و او به خاطر کینهای که با بزرگ راوی اسلام ابوهریره دارد آن را ذکر نکرده است، و این عبارت تأکید میکند که عمر ابوهریره را نزده است چون اگر او را زده بود ابوهریره میگفت: بعد از آن که به من ناسزا گفته شده و زده شدهام دوباره فرمانداری را به عهده نمیگیرم. و اینگونه برائت ابوهریره از جسارتی که عبدالحسین در حق او مرتکب شده است ثابت میگردد[١٩١].
و در ص ٣٠ عبدالحسین تحت عنوان «ابوهریره در دوران عثمان» میگوید: در دوران حکومت عثمان ابوهریره مخلص و دوستدار خاندان ابیالعاص و سایر بنیامیه گردید و با مروان ارتباط برقرار کرد و خودش را به ابیمعیط نزدیک کرد، به خاطر این او دارای جایگاه و منزلت شد بخصوص بعد از آن روز که عثمان محاصره شد و ابوهریره با او بود، و بدینوسیله ابوهریره بعد از پژمردگی تر و تازه شد و بعد از گمنامی شهرت یافت. او با محاصره شدن عثمان فرصت یافت تا به خانه او برود و او با این کار در حق خاندان ابیالعاص و دیگر امویها احسان کرد که آنها و یاورانشان آن را فراموش نکردند. به خاطر آنان لباس گمنامی را از تن ابوهریره درآوردند و او را مطرح کردند با اینکه میدانستند که ابوهریره زمانی به خانه عثمان رفت که خلیفه به دوستان خود دستور داده بود که با کسی نجنگند و آنها را به حفظ آرامش فراخوانده بود ... خلیفه به خاطر احتیاط و حفظ جان خود و دوستانش چنین کرد، و ابوهریره میدانست که شورشیان فقط میخواهند عثمان و مروان را به قتل برسانند و با کسی دیگر کاری ندارند، بنابراین او جرأت کرد و به میان محاصرهشدگان رفت. به هر حال ابوهریره از این فرصت استفاده کرده و سود برد و بعد از آن بنیامیه و طرفدارانشان به روایات او گوش فرادادند و از هیچ کوششی در نشر احادیث او و استدلال از آن دریغ نورزیدند، و او به دلخواه بنیامیه حدیث میگفت، از آن جمله اینکه برای آنها حدیثی از پیامبر ص روایت کرد که پیامبر ص فرموده است: (هر پیامبری خلیل و دوستی دارد و خلیل و دوست من عثمان است).
عبدالحسین در حاشیه توضیح داده و میگوید: (همه اهل علم بر این اتفاق دارند که این حدیث باطل است اما دوستداران ابوهریره میگویند مشکل حدیث یکی از راویان آن یعنی اسحاق بن نجیع ملطی است که این حدیث را به ابوهریره نسبت میدهد، ذهبی در شرح حال اسحاق در میزان الاعتدال این حدیث را ذکر کرده و آن را باطل دانسته است). و ابوهریره روایت میکند که از پیامبر خدا ص شنیدم که فرمود: عثمان خیلی باحیا است که ملائکه هم از او شرم میکنند.
و از او روایت کردهاند که گفت: (هر پیامبر در بهشت همراه و دوستی دارد و دوست من در بهشت عثمان است).
عبدالحسین در حاشیه میگوید: (به اجماع علما این حدیث باطل است اما دوستداران ابوهریره میگویند مشکل در عثمان بن خالد بن عمر بن عبدالله بن ولید بن عثمان بن عفان است که یکی از روایان این حدیث است که آن را به ابوهریره نسبت میدهد، ذهبی در شرح حال عثمان بن خالد در میزان الاعتدال این حدیث را ذکر کرده و آن را از منکرات او دانسته است).
و همچنین از پیامبر ص روایت کردهاند که فرمود: جبرئیل نزد من آمد و گفت: (خداوند به تو فرمان میدهد که دخترت امکلثوم را با مهریهای به اندازۀ مهریه رقیه به ازدواج عثمان دربیاوری).
عبدالحسین در حاشیه میگوید: (این حدیث را ابن منده روایت میکند و میگوید: حدیث غریبی است که فقط محمدبن عثمان بن خالد عثمانی آن را روایت کرده است. میگویم این حدیث را ابن حجر عسقلانی نیز در شرح حال امکلثوم ك در جلد چهارم الاصابه روایت کرده و گفته است که حدیث غریبی است و فقط محمدبن عثمان بن خالد عثمانی آن را روایت کرده است).
میگویم (مؤلف) اهل بدعت طبق عادتشان احادیث ضعیف و موضوعی را که به دروغ به ابوهریره نسبت داده شده است را دستاویز خود قرار میدهند و آن را دلیلی بر اینکه ابوهریره بر پیامبر ص دروغ بسته است قرار میدهند در صورتی که آنها این احادیث را از کتابهایی نقل میکنند که در آن کتابها ضعف و مردود بودن این احادیث بیان شده است. اما آنها این احادیث را نقل کردهاند و چنان به خواننده تفهیم میکنند که واقعاً ابوهریره این احادیث را گفته است، و از ردی که در کتابها بر این احادیث نوشته شده خود را به فراموشی میزنند، اما چیز جدید و عجیبی که در این آیتالله که در حقیقت آیت الکذب است به چشم میخورد این است که او در نسبت دادن احادیث موضوع و دروغین به ابوهریره خیلی اصرار میورزد. آیا چنین اصرار عجیبی را دیدهاید؟ افراد ضعیف و دروغگویی، احادیث خود ساخته را به ابوهریره نسبت دادهاند و ائمه نقد و علمای جرح و تعدیل از دروغهای این افراد پرده برداشتهاند و آنها را رسوا کردهاند، اما دشمن ابوهریره میگوید آنها در نسبت دادن این احادیث به ابوهریره راست میگویند و اصرار میکند که باید قبول کنید که دروغگوی واقعی ابوهریره است نه اینها. سوگند به خدا که در میان یهودیان و مستشرقین چنین چیزی را نشنیدهایم، نهایت کاری که مستشرقین کردهاند این است که آنها احادیث دروغین و موضوعی را مطرح کردهاند و به مردم چنین وانمود کردهاند که این احادیث صحیح هستند، پس کینهتوزی را ببینید!! اما هنوز کسی را ندیدهایم که این احادیث ضعیف و موضوع را مطرح کند و ضعف آن را بیان نماید و با وجود آن بر حماقت خود اصرار کند و ابوهریره را به دروغگویی متهم کند و بگوید که ابوهریره در حقیقت سخن دروغ به پیامبر ص نسبت داده است، و این فرد دچار تناقصگویی عجیب و بینظیری است، و او احادیث ساختگی و دروغینی را که به علی س نسبت داده شده است را با همین کیفیتی که در مورد عثمان به نام ابوهریره در کتابهای اهل سنت آمدهاند ذکر میکند و میگوید این احادیث که در فضائل علی آمدهاند صحیح هستند، در صورتی که احادیث ساختگی میباشند، و او ابوهریره را متهم به دروغگویی میکند چون که احادیث در فضیلت عثمان میباشند در صورتی که علمای جرح و تعدیل به ساختگی بودن این احادیث حکم کردهاند، آیا تاکنون آیتاللهی مانند این آیتالله دیدهاید ولی در حقیقت او آیت دروغ و فریب است!!.
عبدالحسین این احادیث را ذکر میکند و سپس در حاشیه میگوید که علمای جرح و تعدیل این احادیث را دروغ و ساختگی دانستهاند، اما با وجود این او ابوهریره را متهم به دروغگویی میکند، به عنوان مثال میگوید: (بنیامیه و طرفدارانشان به ابوهریره روی آوردند تا از او احادیث را بشنوند، بنابراین در نشر احادیث ابوهریره و استدلال از آن از هیچ کوششی دریغ نورزیدند، و او طبق میل آنها احادیث روایت میکرد، از آن جمله اینکه برای آنها گفت که پیامبر خدا ص فرموده است ... و همچنین گفت که پیامبر خدا ص فرموده است: (که هر پیامبری دوست و خلیلی دارد و خلیل و دوست من عثمان است).
و در حاشیه میگوید: (همه اهل علم بر باطل بودن این حدیث اتفاق دارند، اما دوستداران ابوهریره میگویند که مشکل در اسحاق بن نجیع ملطی یکی از رجال سند این حدیث است، ذهبی در شرح حال اسحاق در میزان الاعتدال این حدیث را ذکر کرده و آن را باطل دانسته است).
آیا چنین دانشمندی تاکنون دیدهاید! و این دانشمند علاوه بر این اتهام در حکم کردن که احادیث پیامبر ص دست به ابتکار جدید زده است، او میگوید: (همه اهل علم بر باطل بودن این حدیث اتفاق دارند).
نمیدانیم منظور او از اهل علم چه کسانی هستند شاید مقصود او افرادی چون ابن ابیالحدید و اسکافی و نظام و امثالشان را که همانند خود او هستند میباشد، و گرنه معیار و قاعده اهل علم چنان که ذهبی در مقدمه میزان خود گفته است این است که: (در مورد اصحاب چیزی نمیگویم چون آنها بزرگوار و وارسته بودهاند بلکه ضعف در کسانی است که از آنها روایت کردهاند)[١٩٢].
پس ای علامه، میزان و قاعده این است! اما با عبدالحسین و ملاک او چه میتوان کرد، زیرا ما تاکنون چنین شیوهها و راههایی برای شناخت حدیث صحیح و ضعیف سراغ نداشتهایم، و هیچ کسی را سراغ ندارم که در شناخت حدیث صحیح و ضعیف این شیوه را در پیش گرفته باشد نه کسی از شیعه را و نه کسی از اهل سنت را، به جز کسانی که دارای میکروسکوپها و ذرهبینهای خاصی در محل کار و آزمایشگاههای خود هستند، و شاید عبدالحسین چنین ذرهبینی در کتابخانهاش دارد که میتواند با آن طبق میل ذرهبینیاش بر احادیث پیامبر خدا ص حکم کند!.
به هر حال خود عبدالحسین اعتراف میکند که نسبت دادن این حدیث به ابوهریره صحیح نیست چون ذهبی این حدیث را در شرح حال اسحاق ذکر کرده و آن را مردود دانسته است، اما با وجود این عبدالحسین ابوهریره را به وضع و ساختن حدیث متهم میکند، عجب حماقتی است، اگر راویانی به دروغ به ابوهریره احادیثی نسبت دادهاند گناه ابوهریره چیست؟ و آنها به ابوهریره دروغ نسبت دادهاند و عقلا به خاطر چنین چیزی ابوهریره را مورد مؤاخذه قرار نمیدهند، و بعضی مردم به خدا و پیامبرانش و به اولیاءش دروغ نسبت میدهند، معلوم است که کسی گناهکار است که دروغ را گفته است نه کسی که دروغ به او نسبت داده میشود، و بخصوص که حافظ در مقدمه میزان میگوید که او اصحاب را نقد نمیکند چون ضعف در کسانی است که از آنها روایت کردهاند. آیا طبق احادیث موضوع و ساختگی که عبدالحسین در حاشیه کتابش در ص ٣٢ در مورد علی ذکر کرده است میتوان گفت که علی دروغگو است؟!! احادیثی که شیعیان از علی و محمدبن علی و جعفربن محمد و دیگران در مورد تحریف قرآن روایت کردهاند چنان که نوری ١٨٠٠ حدیث از ائمه برای اثبات تحریف قرآن روایت کرده است. و یا احادیثی را که در مورد مرتد شدن همه اصحاب روایت کردهاند مانند روایاتی که کشی و کلینی آوردهاند، و یا دیگر احادیث دروغینی که به این ائمه اطهار نسبت داده میشود آیا درست است که ما این احادیث را ذکر کنیم و بگوییم که علی یا امام باقر یا امام صادق دروغگو هستند! اهل سنت چنین نکردهاند، و این کار اصلاً شیوۀ آنها نبوده است! و همچنین ما احادیثی که از میان امت فقط شیعه آن را روایت میکنند مانند اینکه میگویند امامت منصوص است و احادیث بداء و رجعت و متعه و غیره را به حساب خود شیعه گذاشتهایم و امام باقر و صادق و رضا و غیره را به دروغ متهم نکردهایم، و بلکه کسانی را که از آنها روایت میکنند افرادی همانند زراره و ابیبصیر و هشام و شیطان طاق و دیگر وضعکنندگان حدیث و دروغپردازان را متهم کردهایم، وقتی قمی در تفسیرش میگوید که قرآن تحریف شده است ما خود قمی را متهم میکنیم که دروغ میگوید و به ائمه دروغ نسبت میدهد، و همچنین در مورد شاگردش کلینی که آنچه را در الکافی روایت کرده صحیح میداند چنین کردهایم و خود او را متهم کردهایم که به امام صادق و باقر دروغ نسبت میدهد. الکشی در شرح حال مغیره بن سعید از یونس روایت میکند که گفت: عراق را گشتم و در آن تعدادی از یاران ابوجعفر ÷ را یافتم و دیدم که اصحاب ابوعبدالله ÷ زیادند از آنها حدیث شنیدم و کتابهایشان را گرفتم و بعد از آن به امام رضا ÷ عرضه کردم او احادیث زیادی از آن را انکار کرد و گفت که اینها از سخنان ابیعبدالله ÷ نیستند و به من گفت: (اباالخطاب بر ابیعبدالله ÷ دروغ گفته است لعنت خدا بر ابیالخطاب و یاران او باد آنها تا به امروز این احادیث را در کتابهای شاگردان اباعبدالله ÷ جای میدهند پس اگر حدیثی بر خلاف قرآن از ما روایت شده به ما نسبت داده شد آن را قبول نکنید ...»[١٩٣].
ابوهریره نیز اینگونه بوده است، اگر افراد ضعیف و دروغگو و آنان که حدیث جعل میکردهاند بعد از او احادیثی به او نسبت دادهاند ابوهریره چه گناهی کرده است؟ آیا مگر مسیلمه کذاب به دروغ ادعای پیامبری نکرد و آیا حارث اعور کذاب[١٩٤] به امام علی به دروغ چیزهایی نسبت نمیداد، و آیا عبدالله بن سبأ در مورد امیرالمؤمنین چیزهای دروغی نمیگفت و آیا مختار کذاب دروغهایی به علیبن حسین نسبت نمیداد و آیا مغیره بن سعید به امام باقر دروغ نسبت نمیداد و ابیالخطاب دروغ به جعفر صادق نسبت نمیداد ... همه اینها گرفتار چنین افرادی بودهاند و همچنین دروغگویانی به ابوهریره نیز دروغ نسبت دادهاند.
الکشی از عبداللهبن سنان روایت میکند که گفت: ما اهل بیت صادق و راستگو هستیم و همیشه دروغگویی خواهد بود که به ما دروغ نسبت میدهد و با این کار سخن راست ما را نزد مردم از ارزش ساقط میکند، پیامبر خدا ص از همه مردم راستگوترین انسان بود و عبداللهبن سبأ به او دروغ نسبت میداد تا مردم سخنان راست او را تکذیب کنند و ابن سبأ به خدا دروغ نسبت میداد[١٩٥].
و الکشی از حبیب خثعمی و او از ابیعبدالله روایت میکند که گفت: دروغگویی بود که دروغ به حسن نسبت میداد و او نامش را نبرده است، و دروغگویی بود که به حسین دروغ نسبت میداد، و مختار به علی بن حسین دروغ نسبت میداد و مغیرهبن سعید سخنان دروغینی را به پدرم نسبت میداد[١٩٦].
و چنین به نظر میآید که از گذشته و در قدیم به ابوهریره دروغ نسبت داده میشده است، ابن عدی روایت میکند که عبدالرحمن بن هرمز اعرج و اباصالح گفتند: هرکس از ابوهریره حدیث روایت کرده ما میدانیم که دروغگوست یا راستگوست[١٩٧]. یعنی آنها از آن جا که کاملاً از احادیث ابوهریره آگاهی داشتهاند احادیثی را که ابوهریره روایت نکرده و به او نسبت داده میشود را میدانند، چون همه کسانی که از ابوهریره روایت میکنند ثقه نیستند - گرچه خیلی کم افراد غیر ثقه در آنها یافت میشود - و بلکه در میان آنها افرادی ضعیف یا جعلکننده، حدیث چون میناء مولای عبدالرحمن بن عوف یافت میشود، میناء از عثمان و علی و ابوهریره ش و دیگران حدیث روایت میکرد و دروغ میگفت چنان که ابوحاتم گفته است[١٩٨]. و همچنین یزیدبن سفیان ابوالمهزم همراه و شاگرد ابوهریره که اهل علم او را ضعیف قرار دادهاند، او از اهل بصره شمرده میشود و به کینهاش بیشتر معروف است. و گفتهاند که اسمش عبدالرحمن بن سفیان است. شعبه از او روایت کرد و سپس روایت کردن از او را ترک گفت، و حسین المعلم و عبدالوارث و گروهی دیگر از او روایت کردهاند. و ابن معین او را ضعیف قرار داده و نسائی گفته متروک است. مسلم بن ابراهیم میگوید: از شعبه شنیدم که میگفت: ابوالمهزم در مسجد ثابت افتاده بود و اگر انسانی به او یک فلس (واحد پول) میداد هفتاد حدیث برایش میگفت.
و مسلم میگوید از شعبه شنیدم که میگفت: ابوالمهزم را دیدم که اگر یک درهم به او میدادند یک حدیث وضع میکرد، سپس گفت: بیشتر آنچه از او روایت شده درست نیست، و نمونهای از احادیث جعلی او که به ابوهریره نسبت داده است را بیان کرده است. و این فرد در عصر تابعین بود نه در میان نسلهای بعد از تابعین[١٩٩].
هر کس «میزان الاعتدال فی نقد الرجال» حافظ ذهبی را مطالعه کند نامهای زیادی میبیند که حدیث جعل کرده و به ابوهریره نسبت دادهاند، و نمونهای از احادیث ساختگی آنها را خواهد دید، و همچنین اسم افرادی برده شده که علما به صراحت آنها را دروغگو ندانستهاند اما به ضعف آنها اجماع نمودهاند و چنین کسانی احادیث نادرستی را به ابوهریره نسبت میدهند.
عبدالمنعم صالح در کتابش «دفاع عن ابیهریره» میگوید: چنان که در فصل گذشته شماری از اسانید معتبر به ابوهریره را ذکر کردم شما بوسیله آن میتوانید به بسیاری از احادیث صحیحی که از ابوهریره روایت شده پی ببرید، و دوست دارم در اینجا تعدادی از دروغگویان و کسانی که بر ضعف آنها اجماع شده را نام ببرم تا به احادیث ضعیفی که به ابوهریره نسبت داده میشود پی ببری و وقتی اسم یکی از این افراد را در سند حدیث مشاهده کنی بلافاصله متوجه ضعف حدیث خواهی شد، چون من این اسامی را طبق ترتیب خود ذهبی بر اساس حروف الفبا ترتیب دادهام، و به اضافه این اگر شما به میزان مراجعه کنید میبینید که در مقابل اسم هریک از این افراد نمونههایی از احادیث منکر و موضوعی که به ابوهریره نسبت داده شدهاند بیان شده است. اما آن دسته از راویان که ناقدان بر ضعف آنها اجماع نکردهاند و از ابوهریره روایتهای منکر و نادرستی کردهاند و ضعیف و منکر بودن حدیث آنها روشن است اما هیچکس به دروغگو بودنشان تصریح نکرده است، بسیاری از چنین کسانی را نیز ذهبی در المیزان نام برده است، که اینجا نمیتوان آنها را نام برد، همچنین ذهبی افرادی را که هزاران حدیث را جعل کردهاند نام برده است، و در بیان نمونههایی از این قبیل روایتها و راویان روایتهایی را که به ابوهریره نسبت داده شده است را بیان نکرده است.
و اینگونه شما مهمترین سندهای معتبر و مهمترین سندهای ضعیفی که از طریق آن از ابوهریره روایت شده است را میدانی، و این کمک خوبی است برای خواننده در جهت تشخیص آنچه در کتابهای مخالفان آمده است[٢٠٠].
و استاد عبدالمنعم نامهای دروغگویان را در حدود چهار صفحه بیان کرده است و آنها (١٥٥) نفر هستند که از مهمترین افراد ضعف به شمار میروند که احادیث ضعیفی را به ابوهریره نسبت دادهاند[٢٠١].
و این فصل را با این ادعای عبدالحسین که میگوید هر وقت حدیث موضوع و ساختگی باشد پس جعلکننده و سازندۀ آن کسی است که حدیث از او روایت شده است باید گفت که عبدالحسین دچار توهم شده و این ادعای او جهل مرکب است. مشکل در کسانی است که حدیث را از صحابی روایت میکنند، و اگر این طور باشد که عبدالحسین میگوید باید اغلب اصحاب زیر سؤال برده شوند و مورد انتقاد قرار گیرند و تنها ابوهریره نخواهد بود بلکه امام علی و حسن و حسین که عبدالحسین میگوید اوصیا هستند هم مورد اعتراض قرار خواهند گرفت. و اینک این فصل را با مثالی از کتابهای رجال شیعه و اعتراف عبدالحسین به این شیوه به پایان میرسانیم.
علامه شیعه حلی که از علمای جرح و تعدیل آنهاست در شرح حال فردی میگوید: حسن بن محمدبن یحیی بن حسن بن جعفر بن عبدالله بن حسین بن علیبن حسین بن علیبن ابیطالب ÷: ابومحمد معروف به ابن اخ طاهر است از جدش یحیی بن حسن و غیره حدیث روایت کرده است، و از افراد ناشناخته احادیث منکری روایت کرده است.
و نجاشی میگوید: اصحاب ما او را ضعیف قرار میدادند. و ابن غضایری میگوید: او دروغگو بود و آشکارا حدیث وضع میکرد و ادعا میکرد که آن را از افراد ناشناسی شنیده است، و او از افراد ناشناسی روایت میکرد، و روایت او به دل نمیچسبد ... و به نظر من بهتر است که در مورد روایت او توقف شود ...»[٢٠٢].
اگر این فرد که فرزند پاکان است دروغ میگوید پس افراد شرور چگونه به ابوهریره دروغ نسبت نمیدهند[٢٠٣].
و کسی که به ابوهریره دروغ نسبت میدهد مانند کسی است که از فرزندان حسین است و حدیث جعل میکند و به اجداد پاک خود نسبت میدهد.
و خود عبدالحسین در کتابش «الفصول» به هنگام دفاع از کسانی که معتقد به جسم بودن خدا بودهاند همچون هشام بن حکم و جوالیقی و شیطان طاق از همین شیوه کار گرفته است، او میگوید: (و ما از برخی از فرزندان ائمه خود روی گرداندهایم با اینکه به شدت نسبت به این خاندان پاک ارادت داریم، و گروهی از یارانشان را کافر و گروهی را فاسق قرار دادهایم و گروهی را ضعیف قرار دادهایم و در مورد گروهی دیگر دست نگاه داشتهایم چنان که کسی که از شیوه ما آگاه است به این امر گواهی میدهد)[٢٠٤].
پس این لجاجت و جهالت و تناقصگویی برای چیست؟!!.
و اما اینکه عبدالحسین میگوید: (ابوهریره به خاطر احتیاط و حفظ جان خودش این کار را کرد ... و ابوهریره میدانست که شورشیان جز عثمان و مروان با کسی دیگر کاری ندارند. بنابراین در میان محاصرهشدگان رفت).
میگویم (مؤلف) عبدالحسین در پژوهش خود واقعاً به دنبال حق نیست، و بررسی که او در مورد فتنهای که خلیفه مسلمین عثمان در آن به شهادت رسید ارائه میدهد مشخص میشود که واقعاً به دنبال حقیقت نیست وقتی خلیفه محاصره شد ابوهریره باید از دو گزینه یکی را انتخاب میکرد، یا بهسوی خلیفه میرفت و یا اینکه فرار میکرد، و ابوهریره مردن در کنار خلیفه را ترجیح داد و مردم را تشویق کرد تا از او دفاع کنند، اما عبدالحسین از آن جا که نسبت به ابوهریره دشمنی دارد این کار او را اینگونه توجیه میکند و میگوید: (ابوهریره به خاطر احتیاط و برای حفظ جان خود و یارانش چنین کرد و او خوب میدانست که شورشیان جز با عثمان و مروان با کسی دیگر کاری ندارند و این سبب شد تا او به میان محاصرهشدگان برود).
نمیدانم چگونه عبدالحسین از دل و درون ابوهریره آگاهی یافته است و حال آن که ما جز ظاهر چیزی را نمیدانیم، ابوهریره به همراه عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر و حسن و حسین در خانه محاصره شده بودند، پس هر فرضیهای را که میتوان در مورد ابوهریره فرض کرد در مورد همراهانش هم قابل تصور است، پس آیا عبدالحسین میپذیرد که چنین چیزی که او درباره ابوهریره میگوید در مورد حسن و حسین فرض شود؟!!
سوگند به خدا که این آیتالله داوری و حکمی احمقانه میکند!!.
و اما اینکه او میگوید: (به هر حال ابوهریره از این فرصت استفاده کرد و سود برد و بعد از آن بنیامیه و طرفدارانشان از او حدیث فراگرفتند و در نشر احادیث او و در استدلال از آن از هیچ کوششی دریغ نورزیدند، و ابوهریره طبق میل آنها حدیث میگفت، از آن جمله اینکه ....).
میگویم (مؤلف) ایمان هیچ مسلمانی نمیپذیرد که علی را دوست نداشته باشد، اما دروغپردازی چون عبدالحسین ابوهریره را متهم میکند و او را چنان نشان میدهد که گویا او دشمن علی و فرزندانش بوده و آنها را دوست نداشته است و علیه آنها کار میکرده است، در صورتی که آنچه ثابت است این است که ابوهریره دوستدار علی و فرزندانش بوده است و او فضائل اهل بیت[٢٠٥] را روایت کرده است چنان که در بحث «در دوران معاویه» خواهد آمد. پس آیا بعد از آن که ابوهریره احادیثی در فضائل اهل بیت روایت میکند باید گفت که او دشمن آنهاست، عبدالحسین به ابوهریره طعنه میزند چون که او احادیثی از پیامبر ص در فضیلت عثمان س روایت کرده است و ادعا میکند که با این کار از اهل بیت دفاع میکند در صورتی که اینها خودشان به اهل بیت طعنه میزنند و چیزهای باطل و دروغی را به آنان نسبت میدهند.
و در ص ٣٤ عبدالحسین تحت عنوان «در دوران علی» میگوید: (در دوران امیرالمؤمنین صدای ابوهریره پایین آمد و لباس گمنامی را به تن کرد و نزدیک بود به همان حالت اولی خود برگردد، و او امیرالمؤمنین را یاری نکرد و زیر پرچم او درنیامد و بلکه او خیرخواه و طرفدار دشمنان امیرالمؤمنین بود.
معاویه او و نعمان بن بشیر را - که هر دو در شام پیش معاویه بودند - نزد علی ÷ فرستاد تا از علی بخواهند که قاتلان عثمان را به معاویه تحویل دهد تا به انتقام عثمان قصاص شوند، و معاویه میخواست تا آنها از پیش علی به شام برگردند و آن دو معاویه را معذور میدانستند و علی را ملامت میکردند .... و بعد از آن نعمان نزد علی باقی ماند سپس از نزد او بهسوی شام گریخت ...).
عجاج میگوید: در گذشته کنار کشیدن ابوهریره از همه اتفاقاتی که بعد از شهادت عثمان / دادند را بیان کردم، اما عبدالحسین روایتهای ضعیفی را دستاویز خود قرار داده تا ابوهریره در برخی از این واقعهها شریک کند، و کاش او به همین اکتفا میکرد، اما او به این بسنده نکرده و آنچه را که میخواهد با تمسخر میگوید، و بیان میدارد: (در دوران امیرالمؤمنین صدای ابوهریره پایین آمد و لباس گمنامی را به تن کرد و نزدیک بود به همان حالت اولی خود برگردد و او امیرالمؤمنین را یاری نکرد و زیر پرچم او درنیامد و بلکه او خیرخواه و طرفدار دشمنان امیرالمؤمنین بود).
سپس عبدالحسین روایت بیاساسی را ذکر کرده که محتوای آن این است که معاویه ابوهریره و نعمان بن بشیر را فرستاد تا با علی گفتگو کنند و قاتلان عثمان را از او گرفته و به معاویه تحویل دهند، و بعد از آن مسلمین متحد شوند و نعمان بن بشیر نزد علی باقی ماند و ابوهریره پیش معاویه بازگشت و او را از ماجرا آگاه کرد. و میگوید: (معاویه به ابوهریره فرمان داد که مردم را تعلیم دهد و او چنین کرد و کارهایی کرد که معاویه را خشنود نمود).
این روایت هرگز با سند صحیحی روایت نشده است و در هیچ جایی جز در نهجالبلاغه نیامده است.
و اگر هم این روایت صحیح باشد آیا اگر ابوهریره بین مسلمین میانجیگری کند و آنها را به وحدت و همدلی فراخوانده باشد باید به او اعتراض کرد!!؟ و اما آنچه ابن قتیبه گفته که ابوهریره و ابودرداء نزد معاویه و علی آمدند و معاویه را نصیحت کردند که از ریخته شدن خون مسلمین جلوگیری نماید و سپس در مورد قاتلان عثمان با علی تماس گرفتند، گرچه این روایت ضعیف است اما نشانگر این است که ابوهریره از این فتنهها خودش را کنار کشیده بود و میکوشید تا مسلمین متحد شوند.
در ص ٣٥-٣٦ عبدالحسین میگوید: (وقتی که آتش جنگ شعلهور شد ترس و هراس سر تا پا ابوهریره را فراگرفت، او در آغاز این فتنه تردیدی نداشت که سرانجام علی پیروز خواهد شد، پس او زمینگیر شد و خودش را به گوشهای پنهان کرد و مخفیانه مردم را از یاری کردن امیرالمؤمنین باز میداشت و از جمله سخنانی که در آن روز میگفت این بود که میگفت: از پیامبر خدا ص شنیدم که میگفت: فتنههایی پدید خواهد آمد که در آن کسی که نشسته از کسی که ایستاده بهتر است ...).
آیا بعد از این در اینکه نویسنده با ابوهریره دشمنی دارد تردیدی هست؟ او ادعا میکند که دست به یک پژوهش علمی زده است و مدعی ذوق فنی است و سپس به این ادعا خود پایبند نبوده و هر چه دلش میخواهد میکند و نصوصی که دال بر این است که ابوهریره از همه حوادث کنارهگیری کرده است را نمیپذیرد.
و میخواهد از جنگ بسر بن ابی ارطاه در حجاز و یمن چنین نتیجهگیری کند که ابوهریره فرمانداری مدینه را پذیرفت، و میگوید: (و در پایان این حوادث تلخ بسر از همه اهل حجاز و یمن برای معاویه بیعت گرفت، و آنگاه بسر دید که ابوهریره مخلص معاویه است و در گرفتن بیعت از مردم برای او فعالیت میکند بنابراین وقتی از مدینه بیرون رفت ابوهریره را فرماندار آن جا مقرر کرد و به مردم دستور داد که از او اطاعت نمایند). اما چنین امری هیچگاه ثابت نشده است و آنچه درست است را من در بحثهای گذشته بیان کردم[٢٠٦].
و در ص ٣٨ عبدالحسین تحت عنوان «در دوران معاویه» و در ص ٤٢ تحت عنوان «ایادی بنیامیه» و در ص ٤٥ تحت عنوان «به گونههای مختلفی از ایادی خود تشکر میکردند» عبدالحسین دروغها و یاوههای بیشماری ذکر کرده است که بخشی از آن را برای خواننده محترم بیان میداریم، و استاد محمد عجاج / در کتاب ارزشمند خود از این دروغهای عبدالحسین پرده برداشته است، میتوانید به آن مراجعه کنید.
در ص ٣٨ عبدالحسین میگوید: (در دوران معاویه ابوهریره جای خوبی در کنار معاویه بدست آورده بود و مورد اکرام قرار گرفته بود از این رو احادیث زیادی مطابق با میل معاویه روایت کرد و احادیث عجیبی در فضیلت معاویه و دیگران بیان کرد).
سپس عبدالحسین از وضع و جعل حدیث در دوران امویها و کثرت دروغ گفتن بر پیامبر خدا ص سخن گفته است. و ادعا میکند که ابوهریره در میان این گروه نقش برجستهای داشته و او احادیث منکری روایت کرده که ابن عساکر و غیره ذکر نمودهاند، و احادیث موضوعی را بیان کرده که هیچ عقل و وجدانی آن را نمیپذیرد و این احادیث را بعد از دوران معاویه پیروان امویها جعل کردهاند، و همه احادیثی که ابوهریره روایت کرده برای اهل سنت مشخص هستند و اهل سنت جعلکنندهگان آن را میدانند ... اما آنها میگویند مشکل این احادیث خود ابوهریره نیست و میگویند کسانی که این احادیث را به ابوهریره نسبت دادهاند آن را ساختهاند ... و اینگونه در مورد همه آنچه که ساخته و پرداخته ابوهریره است و اهل سنت برای آن پاسخی ندارند چنین میگویند ... و در بخاری و مسلم احادیثی از ابوهریره روایت شده که او به همین شیوه و در همین قالب آنها را ریخته است.
میگویم (مؤلف) عبدالحسین ابوهریره را به دو چیز خطرناک متهم میکند اول اینکه او از بنیامیه حمایت میکرده است، دوم اینکه حمایت و طرفداری او از بنیامیه او را بر آن داشت تا حدیث جعل کند (یعنی بر پیامبر خدا ص دروغ ببندد. و بنابراین عبدالحسین دو فصل در کتابش تحت این عنوانها آورده است (ایادی بنیامیه) (تشکر بنیامیه به صورتهای مختلف از ایادی خود).
ما به این دو اتهام پاسخ میدهیم و حقیقت را بیان میکنیم.
اول اینکه آیا ابوهریره از امویها حمایت میکرد، همه اهل علم میدانند که ابوهریره دوستدار اهل بیت ش بوده و هرگز با آنها دشمنی نورزیده است، و مشهور است که او به سنت پیامبر ص پایبند بوده است بنابراین او هر کسی را که پیامبر ص دوست داشت را دوست میداشت همچنان، که پیراهن حسن بن علی ب را بالا زد و گفت آن قسمت از بدنت را که پیامبر ص میبوسید به من نشان بده تا آن را ببوسم و ناف حسن را بوسید.
و اگر انسانی کمترین بهرهای از علم و دانش داشته باشد چگونه ادعا میکند که ابوهریره علی و خانوادهاش را دوست نداشته است، وقتی مسلمین خواستند حسن را در کنار پیامبر ص دفن کنند و مروان جلوگیری کرد ابوهریره به مروان گفت: «سوگند به خدا که تو والی نیستی و والی کسی دیگر غیر از تو میباشد پس بگذار، اما تو در کاری دخالت میکنی که به تو ربطی ندارد، تو میخواهی با این کار خود کسی را راضی کنی که اینجا نیست یعنی معاویه و ....»!!.
اما عبدالحسین از آن جا که نسبت به ابوهریره دشمنی و کینه دارد این کار را فقط ریا و توطئهای میداند که از قبل او و مروان چیده بودند!.
و میبینیم که ابوهریره در چندین جا به مروان اعتراض میکند، آیا این اعتراض هم توطئهای بوده که مروان و ابوهریره برای فریب عموم مردم انجام میدادهاند؟
ابوهریره وقتی عکسهایی را در خانه مروان دید به او اعتراض کرد و گفت: از پیامبر خدا ص شنیدم که گفت: خداوند میفرماید: «چه کسی ستمگرتر از کسی است که آفریدهای چون آفریدۀ من میآفریند، پس آنها یک ذره بیافرینند».
و روزی مروان با تأخیر به نماز جماعت آمد آنگاه ابوهریره بلند شد به او گفت: «تو پیش دختر فلانی میمانی و او تو را با بادبزن باد میزند و آب خنک به تو میدهد، و حال آن که فرزندان مهاجرین و انصار از شدت گرما ذوب میشوند؟ خواستم چنین و چنان کنم، سپس گفت: به سخنان امیرتان گوش دهید».
آیا این موقف کسی است که از بنیامیه حمایت میکند و مطابق با میل آنها حدیث میگوید و بهسوی آنان فرامیخواند؟ یا موقف کسی است که پایبند به حق است؟ ابوهریره به امیر به خاطر تأخیرش اعتراض کرد و از طرفی حق او را در نظر گرفت و به مسلمین فرمان داد تا به سخنان او گوش دهند.
و این دلیلی دیگر بر جایگاه ابوهریره در میان مسلمین است. پس اگر ابوهریره حقیر و پست میبود مسلمین به حرفهای او گوش نمیدادند و مروان او را تحمل نمیکرد. اما با وجود این عبدالحسین این واقع را نوع تازهای از توطئههایی میبیند که برای تثبیت حکومت امویها چیده میشده است!!.
بهتر بود عبدالحسین ابوهریره را به طرفداری از اهل بیت متهم میکرد چون ابوهریره در فضائل اهل بیت احادیث زیادی روایت کرده است که در صحاح آمدهاند، بنابراین بهتر بود او به جای ذکر احادیث ضعیف و موضوعی که در ستایش امویها گفته شده و به ابوهریره نسبت داده شده است، احادیث صحیحی که ابوهریره در مدح اهل بیت گفته است را بیان میکرد و او را به طرفداری از اهل بیت متهم میکرد اما با وجود این ساختگی بودن احادیثی که در مدح امویها گفته شده و به ابوهریره نسبت داده شدهاند مشخص است و دروغگویان و جاعلان آن معلوم میباشند.
ابوهریره فضائل اهل بیت را روایت میکند
اول فضائل علی: فضائل علی زیاد و معروفند و ابوهریره در فضائل او احادیث زیادی روایت کرده است که با توجه به آن نمیتوان گفت که ابوهریره از معاویه طرفداری میکرده و با علی دشمنی میورزیده است. و این احادیث سنگی هستند که بر دهان عبدالحسین کوبیده میشوند. در صحیحین و دیگر کتابها احادیث زیادی در فضیلت علی س بیان شده است و او فضائل بیشماری دارد، و در این مورد کتابهای مستقلی تألیف شده است همچون کتاب الخصائص نوشتۀ امام نسائی، و در مورد هیچ صحابی به این اندازۀ حدیث صحیح و حسن ثابت نیست، و این آیین ماست و از آن جا که به قواعد پژوهش آزاد و خالصانه پایبند هستیم آن را بیان میداریم[٢٠٧].
بخاری در صحیح خود در (کتاب المغازی) از سهلبن سعد روایت میکند که گفت پیامبر خدا ص در روز خیبر فرمود: فردا این پرچم را به دست کسی خواهم داد که خداوند بوسیله او ما را پیروز میگرداند و خداوند و پیامبرش او را دوست دارند، میگوید مردم شب را در حالی سپری کردند که در این فکر بودند که پیامبر ص به کدام یک از آنها پرچم را خواهد داد، صبح فردا همه مردم نزد پیامبر ص جمع شدند و هریک امید داشت که پرچم را به او بدهد، پیامبر ص فرمود علیبن ابیطالب کجاست به او گفتند ای پیامبر خدا ص چشمان علی درد میکند فرمود به دنبال او بفرستید تا بیاید و علی را آوردند آنگاه آب دهان خود را در چشمان او کرد و برایش دعا نمود و او چنان بهبودی یافت که گویا اصلاً دردی نداشته است و سپس پیامبر ص پرچم را به او داد و علی گفت: ای پیامبر خدا ص با آنها بجنگم تا مانند ما شوند فرمود برو تا وقتی به منطقه آنها برسی آنگاه آنها را به اسلام دعوت بده و آنان را از حقوق الهی که بر آنها واجب است خبردارکن، سوگند به خدا اگر خداوند یک نفر را توسط تو هدایت کند برایت از شتران سرخ مو بهتر است.
و همچنین ابوهریره فضائل حسن و حسین ب را روایت کرده است.
و اینک بعضی از این روایات را به اختصار برای شما ذکر میکنیم.
از سعیدبن ابیسعید روایت است که گفت: ما با ابوهریره نشسته بودیم، آنگاه حسنبن علی بن ابیطالب ب آمد و به ما سلام کرد و ما جواب سلام او را دادیم و او رفت، و ابوهریره نمیدانست. ما گفتیم ای اباهریره این حسنبن علی بود که به ما سلام کرد. آنگاه ابوهریره بلند شد و خودش را به او رسانید و گفت: سرورم. به او گفتیم تو به او میگویى ای سرورم؟ گفت: من از پیامبر خدا ص شنیدهام که میگفت: او سید و سرور است[٢٠٨].
و محمدبن زیاد از ابیهریره س روایت میکند که گفت: پیامبر ص را دیدم که حسن بن علی ب را به دوش گرفته بود و آب دهان حسن روی پیامبر ص میریخت[٢٠٩].
و عمیربن اسحاق گفت: ابوهریره س را دیدم که وقتی با حسنبن علی ب ملاقات کرد به او گفت: پیراهنت را از شکم خود دور کن چون دیدهام که پیامبر ص آن را میبوسید آنگاه حسن شکم خود را به او نشان داد و ابوهریره بر شکم حسن بوسه زد[٢١٠].
و از ابیمزرد روایت است که گفت: از ابوهریره س شنیدم که میگفت: با این دو گوش خود شنیدم و با این دو چشمانم دیدم که پیامبر خدا ص دستهای حسن و حسین را میگرفت در حالی که پاهای او روی پاهای پیامبر ص بود آنگاه پیامبر ص به او میگفت: بالا برو و پسر بالا میآمد تا اینکه پاهایش را روی سینه پیامبر خدا ص گذاشت، آنگاه پیامبر ص گفت: دهانت را باز کن و سپس او را بوسید و گفت: بار خدایا او را دوست بدار چون من او را دوست دارم[٢١١].
و ابیحازم از ابوهریره س روایت میکند که گفت: پیامبر خدا ص فرمود: هرکس حسن و حسین را دوست بدارد مرا دوست داشته است، و هرکس با آنها دشمنی ورزد با من دشمنی ورزیده است[٢١٢].
و همچنین ابیحازم از ابوهریره س روایت میکند که گفت: پیامبر خدا ص نگاهی به علی و حسن و حسین و فاطمه انداخت و فرمود: هرکس با شما بجنگد من با او میجنگم و هرکس با شما صلح کرده باشد من هم با او در صلح هستم[٢١٣].
و ابی حازم از ابوهریره س روایت میکند که گفت: پیامبر خدا ص فرمود: فرشتهای از آسمان نازل شد و به من مژده داد که فاطمه بانو و سرور زنان امت من است، و حسن و حسین سرداران جوانان اهل بهشت هستند[٢١٤].
و از او روایت است که گفت: با پیامبر ص نماز عشاء را میخواندیم، پیامبر ص مشغول نماز بود و وقتی پیامبر ص به سجده میرفت حسن و حسین ب بر پشت پیامبر ص میپریدند و هنگامی که سرش را از زمین بلند میکرد آن دو را میگرفت و آرام آنها را میگذاشت، و وقتی پیامبر ص دوباره به سجده میرفت آنها دوباره روی او میپریدند و او باز هم وقتی سرش را بلند میکرد آنها را میگرفت و آرام به کناری میگذاشت، و وقتی نماز را تمام کرد یکی را اینجا و یکی را آن جا نشاند، آنگاه من نزد او آمدم و گفتم: ای پیامبر خدا ص آیا آنها را پیش مادرشان نبرم؟ فرمود: نه، آنگاه برقی درخشید و پیامبر ص فرمود: بروید پیش مادرتان و حسن و حسین در پرتو روشنایی این برق همچنان میرفتند تا اینکه وارد خانه شدند[٢١٥].
و همچنین ابوهریره فضائل جعفر س را روایت کرده است، عبدالرحمن بن یعقوب از ابیهریره س روایت میکند که گفت: پیامبر خدا ص فرمود: جعفر را دیدم که در بهشت همراه با ملائکه پرواز میکرد[٢١٦].
و عکرمه از ابوهریره روایت میکند که گفت: هیچکس بعد از پیامبر خدا ص بهتر از جعفربن ابیطالب نبوده است[٢١٧].
و سعید مقبری از ابوهریره روایت میکند که گفت: من اصحاب پیامبر ص را در مورد آیاتی از قرآن میپرسیدم که من از آنها آن را بهتر میدانستم اما فقط برای آن میپرسیدم که غذایی به من بدهند و هر گاه جعفربن ابیطالب را میپرسیدم به من پاسخ نمیداد تا اینکه مرا به خانهاش میبرد و به زنش میگفت اسماء غذایی به ما بده و وقتی زنش به ما غذا میداد آنگاه او پاسخ سؤال مرا میگفت. و جعفر فقرا را دوست میداشت و با آنها مینشست و با آنها به گفتگو میکرد، بنابراین پیامبر ص او را ابیالمساکین مینامید[٢١٨].
پس اگر ابوهریره طرفدار امویها بود فضائل اهل بیت و بخصوص فضائل امیرالمؤمنین علی س را روایت نمیکرد، اما او طرفدار کسی نبود، و ابوهریره بسی برتر از آن بود که حدیث پیامبر ص را به خاطر امیال نفسانی پنهان کند و بسی برتر از آن است که بر دوست و حبیب خود محمد ص دروغ ببندد.
میبینیم که علمای منصف ابوهریره را به خاطر روایت این حدیث متهم به طرفداری از علی و دشمنی به عمربن خطاب نکردهاند، پس ابوهریره از کسی طرفداری نمیکند و به دنبال هوا و هوس نیست بلکه او صحابی بزرگواری است که ما استقامت و عدالت و پرهیزگاری و امانتداری او را میشناسیم اما برخی از بدعتگذاران کوردل مانند عبدالحسین و امثال او تصور میکنند که همه نعمتهایی که ابوهریره از آن برخوردار بوده است از الطاف امویها نسبت به ابوهریره است، و آنها او را گرامی میداشتهاند چون ابوهریره در راه محکم کردن پایههای پادشاهی امویها از خود مایه گذاشته بود!! اما عبدالحسین فراموش کرده یا خودش را از این به فراموشی زده که ابوهریره همان طور که علم و دانش را دوست میداشت کار کردن را هم دوست داشت، و عبدالحسین فراموش کرده که ابوهریره تجارت و درآمد داشته است، و همچنین فراموش کرده که ابوهریره فرماندار خلیفه دوم عمربن خطاب س در بحرین بوده است، و برای عمر توضیح داد که مال و سرمایه او از کجا به دست آمده است، و عبدالحسین فکر میکند که همه آنچه ابوهریره داشته است امویها به او بخشیدهاند، و آنها به او لباس گرانبها پوشاندند و قصری برای او ساختند و بسره بنت غزوان خواهر امیر عتبه بن غزوان را به ازدواج او درآوردند، عبدالحسین برای ادعای خود از آنچه مضارب بن حزن روایت کرده استدلال میکند مضارب بن حزن میگوید: «به هنگام شب در حال راه رفتن بودم ناگهان شنیدم که مردی تکبیر میگوید، شترم به او رسید گفتم: کیستی؟ گفت: ابوهریره هستم. گفتم: چرا تکبیر میگویی؟ گفت: تکبیر شکر است. گفتم: برای چه چیز شکر میگذاری؟ گفت: کارگر بسره بنت غزوان بودم و او در عوض شکم مرا سیر میکرد، و آنها وقتی سوار میشدند به آنان آب میدادم و وقتی پایین میآمدند خدمت آنها را میکردم، آنگاه خداوند او را به ازدواج من درآورد!! و او زن من است»[٢١٩].
ابوهریره س از خداوند تشکر میکند که او را توفیق ازدواج به بسره را داده است، این چه اشکالی دارد؟ آیا این دلیلی بر پاکی ابوهریره نیست که به آنچه خدا به او عطاء نموده راضی است و به نعمت خداوند ارج مینهد و فروتنی میکند و گذشتهاش را به خاطر میآورد و به نعمت الهی اعتراف میکند.
اما عبدالحسین صفا و پاکی ابوهریره را دلیلی برای انتقاد از او قرار داده است. و او معتقد است که امویها با احسانی که به او نمودند او را برده خود قرار دادند و او در اختیار امویها بود و چشم و گوش و دل او را اشغال کردند و آنگاه او زبان تبلیغاتی آنها گردید و آنها طبق میل خود در این زبان تحول میآوردند ...».
عبدالحسین با الهام از شیاطین خود و داستانسراها و دروغهای اولیای خود میخواهد چنین تصویری از ابوهریره ارائه دهد، همان ابوهریره که همه میدانیم که او از فتنهها کنارهگیری کرد و طرفدار حق بود و خیرخواه مسلمین بود و اهل بیت را دوست داشت. و خداوند شبهاتی را که دشمنان ابوهریره در مورد او مطرح میکنند درهم میشکند و پرده از حق برمیدارد تا باطل درهم شکسته شود، و خداوند راست گفته آن جا که میفرماید: ﴿بَلۡ نَقۡذِفُ بِٱلۡحَقِّ عَلَى ٱلۡبَٰطِلِ فَيَدۡمَغُهُۥ﴾ [الأنبياء: ١٨]. «بلکه ما حق را بر سر باطل مىکوبیم تا آن را هلاک سازد».
در ص ٥٠ عبدالحسین تحت عنوان «کمیت و تعداد حدیث او» ابوهریره را با خلفای راشدین در زمینه حفظ و کثرت روایت مقایسه میکند و میگوید: (مجموع احادیثی که از خلفای چهارگانه روایت شدهاند را نسبت به احادیث ابوهریره بررسی کردیم و دیدیم که مجموع احادیث آنها نسبت به احادیث ابوهریره کمتر از بیست و هفت درصد است ... پس باید با فکر و خرد به ابوهریره و دیر مسلمان شدن او و گمنامی و بیسوادی او و دیگر مواردی که باعث میشوند تا او کمتر حدیث آموخته باشد نگاه کرد و سپس به خلفای چهارگانه و پیشگام بودنشان در پذیرفتن اسلام و برجسته بودن آنها و حضورشان در قانونگذاریها نگاه کرد ... پس چگونه ممکن است که احادیث ابوهریره چندین برابر احادیث همه آنها باشد، پاسخ دهید ای خردمندان؟! و ابوهریره مانند عایشه هم نیست گرچه عایشه هم حدیث زیاد روایت کرده است! اما ده سال قبل از مسلمان شدن ابوهریره پیامبر ص با عایشه ازدواج کرده بود).
میگویم (مؤلف) پاسخ تو را ما میدهیم و آنچه را از بدهیات و اولویات علم است و تو آن را بزرگ مینمایی برایت توضیح میدهیم. به تو ای دانشمند میگوییم که آنچه ادعا میکنی باطل و اشتباه محض است به چند دلیل:
١- درست است که صدیق و فاروق و ذوالنورین وأبالحسن ش قبل از ابوهریره اسلام آوردهاند و به اندازه ابوهریره از آنها حدیث روایت نشده است اما اینها مشغول امور حکومت و فرمانروایی بودند و امت را رهبری میکردند، و همان طور که خالدبن ولید را به خاطر قلّت و کمی روایت حدیث ملامت نمیکنیم چون او مشغول فتوحات بوده است، همچنین ابوهریره را به خاطر کثرت روایت حدیث ملامت نمیکنیم چون او همواره مشغول علم و دانش بوده است، و آیا کسی میتواند عثمان یا عبدالله بن عباس ش را به خاطر آن که در جنگها فرماندهی نکردهاند ملامت کند؟ بنابراین هرکس برای کاری ساخته و پرداخته شده است.
٢- با توجه به مشغول بودن ابوهریره به علم و کنارهگیری از امور سیاسی و طولانی بودن عمرش و نیازمند بودن مردم به او مقایسه بین ابوهریره و دیگر اصحاب پیشگام یا خلفای راشدین درست نیست بلکه اشتباه بزرگی است. و عبدالحسین در این مورد به نسب و جایگاه و بیسواد بودن ابوهریره اعتراض میکند، آیا این چیزها در کثرت روایت و قلت آن تأثیری دارند؟ هیچکس نگفته است که اینها مؤثرند.
و همان طور که مقایسه کردن ابوهریره در زمینه روایت حدیث با خلفای راشدین درست نیست، همین طور مقایسه کردن او با عایشه درست نمیباشد، و به اضافه آن باید در نظر داشت که عایشه در خانهاش فتوا میداد. و ابوهریره در مسجد نبوی حلقه درسی داشت و بیشتر از امالمؤمنین عایشه ك با مردم در ارتباط بود، و به غیر از این بیشترین توجّه امالمؤمنین بیشتر به زنان مسلمان بود و هرکس نمیتوانست پیش او برود و با وجود این باز هم عبدالحسین او را نبخشیده و ادعا کرده که او نیز زیاد حدیث روایت کرده است؟!!.
و اما اینکه او میگوید احادیثی که ابوهریره روایت کرده است از احادیث عایشه و ام سلمه و دیگر امهاتالمؤمنین و حسن و حسین و مادرشان ش بیشتر است، باید گفت که ام سلمه مانند عایشه مرجع مردم نبود و حسن و حسین کوچک بودند و به امور سیاسی مشغول بودند پس بدیهی است که روایت اینها اندک باشد و همچنین فاطمه ل که شش ماه بعد از وفات پیامبر ص درگذشت بدیهی است که روایت او اندک باشد. پس قضیه آن گونه عبدالحسین ادعا میکند پیچیده نیست که به فکر خردمندان نیاز باشد؟ و آیا منظور عبدالحسین از عقلا نظام و جاحظ ... و غیره است؟ اگر کسی بیطرفانه به قضیه بنگرد میفهمد که آنچه از ابوهریره روایت شده است جای تعجب ندارد و به این همه هیاهویی که هواپرستان و دشمنان سنت به راه انداختهاند نیازی ندارد و آن مقدار حدیثی که او از پیامبر ص روایت کرده است نمیتوان به این بهانه که دوران همراهی او کوتاه بوده در احادیث او شک کرد، بلکه مدت زمان همراهی ظرفیت بیش از این را هم دارد چون سالهای همراهی او با پیامبر ص از بزرگترین سالهای دولت اسلامی از نظر دعوت و فعالیت و تعلیم و توجیه بوده است.
افراط ائمه شیعه در روایت حدیث
عبدالحسین در مورد این تعداد خیلی زیاد احادیثی که ائمه او روایت کردهاند چه میگوید؟! احادیثی که چندین برابر تعداد احادیثی است که ابوهریره روایت کرده است، یک نفر از یکی از ائمه معصومین عبدالحسین شانزده هزار حدیث میپرسد!! چنان در الکشی، ص ١٤٦، ح٦٧ در شرح حال محمدبن مسلم ثقفی آمده است، از محمدبن مسلم روایت است که گفت: هیچ چیزی به ذهنم خطور نکرده مگر از آن ابوجعفر ÷ را پرسیدم تا جایی که او را از سی هزار حدیث پرسیدم!!! و اباعبدالله را ده هزار حدیث پرسیدم و او جواب داد[٢٢٠] بلکه معصومی به سی هزار مسئله پاسخ میدهد در حالی که کودکی است که هنوز به سن بلوغ نرسیده است!.
در الکافی، (١/٤٩٦ روایت ٧) آمده است: علیبن ابراهیم از پدرش روایت میکند که گفت: گروهی از شیعیان اطراف، اجازه ورود نزد ابیجعفر را خواستند او به آنها اجازه داد، و آنان وارد شدند و در یک مجلس او را از سی هزار مسأله پرسیدند!! و او ÷ جواب داد در حالی که نه ساله بود!![٢٢١].
و در البحار، ٢٢/٤٦١، ح٩ در روایتی طولانی از ام سلمه همسر پیامبر ص روایت شده که گفت: پیامبر ص در بیماریاش فرمود: دوستم را فراخوانید - تا اینکه گفت - فاطمه به دنبال علی فرستاد وقتی علی آمد پیامبر ص بلند شد و سپس علی را با لباسش پوشاند، علی گفت: او هزار حدیث برای من گفت: که از هر حدیث هزار حدیث دیگر باز میشود!! تا اینکه عرق کردم و پیامبر خدا ص هم عرق کرد و عرق او روی من ریخت و عرقهای من بر او جاری شدند[٢٢٢].
افراط راویان شیعه در روایت حدیث
یکی از راویان ثقه شیعه نزد معصوم میآید و او را از احادیث جابر جعفی و شگفتیهایش میپرسد!.
از زیادبن خلال روایت است که گفت: در مورد جابربن یزید و سخنان عجیب و احادیثش اختلاف شد!! آنگاه نزد ابیعبدالله آمدم و خواستم از او در این مورد بپرسم، او خودش شروع کرد بدون آن که او را پرسیده باشم و گفت: رحمت خدا بر جابربن یزید جعفی باد او هر چه از ما روایت میکرد راست میگفت[٢٢٣].
و او از امام باقر ÷ هفتاد هزار حدیث روایت کرده است!! که وظیفه داشته این هفتاد هزار روایت شده را به مردم بگوید و هفتاد هزار حدیث!! دیگر را روایت نکرده است چون به او فرمان داده شده بود که آن را پنهان کند!![٢٢٤].
و در روایتی دیگر آمده که نود هزار حدیث روایت کرده است!!![٢٢٥].
در رجال الکشی، ص ١٧١، ح٧٨ از جابر روایت شده که گفت: پنجاه هزار حدیث برای من بیان شده!!! که هیچکس این احادیث را از من نشنیده است![٢٢٦].
طوسی میگوید: (و علمای رجال گفتهاند که أبان بن تغلب سی هزار حدیث از امام باقر روایت کرده است)!![٢٢٧].
و محمدبن مسلم نیز سی هزار حدیث از او روایت کرده است!! و از امام صادق شانزده هزار حدیث روایت کرده است!![٢٢٨].
پس این جهالت و فریبکاری برای چیست؟ و اما اینکه عبدالحسین به ابوهریره طعنه میزند و او را به باد مسخره میگیرد که او گفته است دو ظرف از علم را دارد که یکی را روایت کرده است و دیگری را روایت نکرده است ... .
میگویم (مؤلف) ابوهریره هر چند نابغه بوده باشد او نمیتواند (٥٣٧٤) حدیث را در چهار سال فراگرفته باشد و آن را به همان صورت که از پیامبر ص شنیده نقل نماید، پس قطعاً در این امر عجیب!! رازی نهفته است اما آن راز چیست؟ به عبدالحسین میگویم اینک گوش کن که آن راز چیست؟
آن راز این است که پیامبر ص برای سه نفر از یارانش دعا کرد که فقه بیاموزد و علم فرابگیرند و فراموش نکنند و آن سه نفر عبارتاند از ابوهریره و علی و ابن عباس ش. وقتی ابوهریره به پیامبر ص شکایت برد که احادیثی را که میشنود فراموش میکند پیامبر ص برای او دعا کرد، ابوهریره میگوید به پیامبر ص گفتم ای پیامبر خدا سخنانی از تو میشنوم اما به یادم نمیمانند؟ فرمود: چادرت را پهن کن ... و من آن را پهن کردم ... بعد از آن پیامبر ص احادیث زیادی گفت و من هیچ چیزی از آن را فراموش نکردم.
و وقتی علی را به یمن فرستاد تا میان آنها قضاوت کند علی به پیامبر ص شکایت کرد که فراموش میکند و آنگاه پیامبر ص برای او دعا کرد. و همچنین برای ابن عباس دعا کرد که حافظهاش قوی باشد و از علم و فقه برخوردار شود.
و اینگونه معجزه پیامبر ص با دعا برای این سه نفر تحقق یافت. پس ای عبدالحسین! راز در اینجاست. قوت حافظه ابوهریره معجزه است ... اما این معجزه ابوهریره نیست چون ابوهریره معجزه ندارد!! و بلکه این معجزه پیامبر ص است و از آن لحظۀ خجسته ابوهریره هیچ حدیثی را فراموش نکرد، و این را بزرگان عبدالحسین در کتابهای خود در ردیف معجزات پیامبر ص و پذیرفته شدن دعای ایشان ذکر کردهاند، چنان که راوندی در خرائج خود و شهرآشوب در مناقب و مجلسی در بحار این را ذکر کردهاند.
در المناقب، ١/٧٤ در باب استجابة دعواته ص آمده است. امیرالمؤمنین ÷ فرمود: پیامبر خدا ص مرا به یمن فرستاد به او گفتم ای پیامبر خدا ص مرا میفرستی و حال آن که سن و سالم کم است و قضاوت را نمیدانم، پیامبر خدا ص فرمود: برو خداوند تو را راهنمایی خواهد کرد و زبانت را چنان مینماید که سخنان درست و به جایی از آن بیرون خواهد آمد، علی ÷ میگوید از آن پس هیچگاه در داوری و قضاوت بین دو نفر به خود تردیدی راه ندادم.
و در اکمال الدین، از ابیجعفر ÷ روایت است که گفت: پیامبر خدا ص به امیرالمؤمنین گفت: آنچه به تو املا میکنم بنویس، علی گفت: ای پیامبر خدا آیا میترسی که فراموش کنم؟ فرمود: از اینکه فراموش میکنی بیمی ندارم زیرا برایت پیش خدا دعا کردهام که حافظهات را قوی کند و چیزی را فراموش نکنی ... .
و در الخرائج، ١/٧٥-٨٥ در باب معجزات پیامبرمان محمد ص آمده است که ایشان به ابن عباس در حالی که پسربچه بود گفت: بار خدایا او را در دین فقیه بگردان، و تفسیر را به او بیاموز، از این رو ابن عباس فقیه و آگاه به تفسیر بود[٢٢٩]. و او دریای علم و دانشمند امت گردید.
و در الخرائج، ١/٧٥ در باب معجزات پیامبر ص آمده است که ابوهریره به پیامبر خدا ص گفت: احادیث زیادی از تو میشنوم و فراموش میکنم. فرمود: چادرت را پهن کن، ابوهریره میگوید: چادرم را پهن کردم آنگاه پیامبر ص دستش را در آن گذاشت و سپس گفت: آن را جمع کن. و من آن را جمع کردم و بعد از آن هیچ حدیثی را فراموش نکردم[٢٣٠].
و در المناقب، ١/٧٤ در باب استجابة دعواته ص آمده است: ابوهریره میگوید نزد پیامبر ص با چند دانه خرما آمدم و گفتم دعا کن تا خداوند در این خرماها برکت دهد سپس گفت آنها را داخل خورجین قرار بده، ابوهریره میگوید آنگاه آنها را در حالی به دوش گرفتم که چند وسق بودند.
و در البحار، ١٨/٥ آمده است که ابیسلمه از ابوهریره روایت میکند که گفت: در حدیبیه تشنه شدیم بهسوی پیامبر ص رفتیم آنگاه ایشان دست به دعا گشودند ناگهان ابری پدید آمد و باران بارید و ما از آب آن سیر شدیم.
و در المناقب، ١/٩٠ در باب فی تکثیر الطعام والشراب آمده است: ابوهریره در مورد اصحاب صفه روایت میکند که کاسهای جلوی آنها گذاشتم آنگاه پیامبر ص دستش را در آن گذاشت و آنها خوردند و کاسه همان طور پُر بود و اثر انگشتان در آن دیده میشدند.
و در المناقب، ١/٩٠ آمده است که ابوهریره گفت: با چند دانه خرما نزد پیامبر ص آمدم و به او گفتم ای پیامبر خدا دعا کن خدا در اینها برکت بدهد، آنگاه پیامبر ص آن خرماها را در دستش گذاشت و سپس دعا کرد که خداوند در آن برکت دهد، ابوهریره میگوید آنگاه آن خرماها را در کولهپشتی گذاشتم و همیشه از آن میخوردم و همراهم بود[٢٣١].
همه این فضائل را علما ذکر کردهاند، پس این جهالت برای چیست؟! این قصه تأکید میکند که تدبیر الهی مانع از مشغول شدن ابوهریره به دنیا بود تا ابوهریره کاملاً به کاری بپردازد که برای آن کار از دیگر کارها جدا شده بود.
ابوهریره چند دانه خرما میآورد و میگوید: ای پیامبر خدا دعا کن خدا در اینها برکت بدهد!!.
در اینجا خواسته ابوهریره را ملاحظه کنید ... و توجه داشته باشید که مخاطب سرور پیامبران است. پس اگر بهتر آن بود که ابوهریره اینگونه راهنمایی شود که برای تأمین مخارج زندگی به دنبال کار برود پیامبر ص او را به همین امر راهنمایی میکرد، اما پیامبر ص خواسته او را پذیرفت. و این امر اشاره به این دارد که برای ابوهریره بهتر آن بود که کار نکند و به دنبال تلاش و زحمت برتر و بهتری باشد. آری بهتر آن بود که ابوهریره در راه علم و نشر علم تلاش کند و زحمت کشیدن و رنج بردن برای غذا و خوراک خیلی آسانتر و راحتتر از رنج و تلاشی است که باید برای آموختن علم مبذول شود و هیچ چیزی برای انسان دشوارتر از طلب علم نیست و اگر آموختن علم سخت نمیبود همه فقرا آیتالله و علما میشدند! و علما بیان کردهاند که احادیثی که ابوهریره از بیان آن خودداری کرده است ارتباطی با احکام و آداب نداشتهاند و مطالبی نبودهاند که اصلی از اصول دین بر آن استوار باشد بلکه آنچه او از بیان آن خودداری کرده مربوط به نشانههای قیامت و فتنههایی بوده است که در میان امت پدید آمدهاند[٢٣٢]، و حدیثی که ابوهریره روایت کرده نشانگر همین مطلب است، و عبدالحسین فقط بخشی از این حدیث را روایت میکند و توضیح راوی را که هدف ابوهریره را بیان میدارد ذکر نمیکند، ابوهریره میگوید: اگر همه احادیثی که در دلم هست را برای شما بگویم مرا با سرگین شتر خواهید زد. حسن (راوی حدیث) میگوید: ابوهریره راست گفته است، سوگند به خدا اگر او به ما خبر میداد که کعبه روزی تخریب خواهد شد یا سوزانده خواهد شد مردم سخن او را باور نمیکردند!!؟ و تنها ابوهریره اینگونه نبوده است، بلکه پیامبرخدا ص چیزهایی را فقط با بعضی از اصحاب خود در میان میگذاشت، چنان که به معاذ بن جبل س گفت: «هر کس با صدق دل گواهی دهد که هیچ معبود به حقی جز الله نیست و محمد ص فرستاده خداست خداوند دوزخ را بر او حرام میگرداند». معاذ گفت: «ای پیامبر خدا آیا مردم را از این حدیث باخبر نکنم تا شاد شوند؟ گفت: نه چون اگر به آنها بگویی در عمل سستی میورزند»[٢٣٣].
و معاذ به هنگام مرگ خودش این حدیث را روایت کرد تا علم را کتمان نکرده باشد. و معاذ جانشین پیامبر ص نبوده است و اختصاص دادن پیامبر ص برخی از اصحاب را به بعضی احادیث نیاز به این ندارد که آن اصحاب ولیعهد یا وصی ایشان ص باشند، پس چرا عبدالحسین به ابوهریره اعتراض میکند و به دیگران اعتراض نمیکند؟ و عبدالحسین که خیلی به ابوهریره توهین کرده و به او ناسزا گفته است باید بداند که ابوهریره به خاطر اینکه مردم او را خوار میدانند و او ضعیف است از روایات آن احادیث خودداری نکرد بلکه او با مردم به اندازه درک و خردشان سخن میگفت و امیرالمؤمنین علی را نیز به همین وصیت کرد[٢٣٤].
اما اینکه ابوهریره س گفت: که ابوهریره حدیث را پنهان نمیکند و نمینویسد با حدیث وعاءین(که در آن ابوهریره میگوید که علم او دو ظرف بوده یکى را بیان کرده و دیگری را بیان نکرده است) تعارضی ندارد، چون ابوهریره علم مفید و لازم را پنهان نکرده است و آنچه او از مردم پنهان نموده از این نوع نبوده است بلکه احادیثی مربوط به فتنههایی بوده است که میان مردم پدید آمدند و ارتباطی با اصول دین و فروع دین نداشته است.
و اما اینکه عبدالحسین ابوهریره س را به خاطر این به مسخره میگیرد که او گفت: اگر همه آنچه در درونم هست را به شما بگویم مرا با سنگ و سرگین شتر خواهید زد».
میگویم (مؤلف) اگر این طور است پس گوش فرا بگیر که شما در مورد علوم اهل بیت چه میگویید!! علامه شیعه آیتالله ملا زین گلپایگانی در کتابش انوار الولایه، ص ٣٧٢ میگوید: از امیرالمؤمنین ÷ روایت است که او به سینهاش اشاره کرد و گفت: در اینجا علوم فراوانی هست ولی اگر کسانی را مییافتم که آن را فرامیگرفتند.
و همچنین او ÷ میگوید: در سینهام علم و دانشی هست اگر آن را برای شما آشکار کنم شما همانند ریسمان درازی که در چاهی عمیق انداخته شود مضطرب و بیقرار میشوید.
و همچنین از او ÷ روایت شده که گفت: اگر این آیه را که: ﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ وَمِنَ ٱلۡأَرۡضِ مِثۡلَهُنَّ﴾ [الطلاق: ١٢]. برای شما تفسیر کنم مرا سنگسار میکنید.
و سید الساجدین ÷ میگوید:
إني لأكتم من علمي جواهره
كي لا یری الحق ذو جهل فیقتتنا
من گوهرهای دانش خود را پنهان میکنم که مبادا وقتی جاهلی حق را ببیند آن را دروغ و بیارزش بداند.
وقد تقدم في هذا أبوحسن
إلى الحسین وأوصى قبله الحسنا
ابالحسن در این زمینه پیشتر چنین کرد و چیزهایی را فقط با حسن و حسین در میان گذاشت.
یا رب جوهر علم أو أبوح به
لقیل فيّ أنت ممن یعبد الوثنا
پروردگارا اگر گوهری از علم را آشکار کنم به من خواهند گفت که تو بتپرستی.
ولا استحلّ رجال مسلمون دمي
یرون أقبح ما یأتونه حسنا
و مسلمانانی که زشتترین کارها را خوب میپندارند ریختن خون مرا مباح میدانستند.
و ای عبدالحسین یکی از راویان شیعه که در کتاب دروغین خود به نام المراجعات او را ستودهای با کمال بیشرمی میگوید اگر همه آنچه از جعفر صادق شنیدهایم را روایت کنم آلت تناسلی مردان برای چوبها باد خواهند کرد!!.
در رجال الکشی، ص ١٣٤ در شرح حال زراره آمده است که علیبن عطیه از زراره روایت میکند که گفت: سوگند به خدا اگر همه آنچه از ابیعبدالله ÷ شنیدهام را روایت کنم آلت تناسلی مردان!! برای چوبها بلند میشوند!!!.
و اما استدلال عبدالحسین از قول ابوهریره س که گفت: هیچ کسی از اصحاب پیامبر ص بیشتر از من از پیامبر ص حدیث روایت نکرده به جز عبدالله بن عمر و چون او مینوشت و من نمینوشتم، عبدالحسین میگوید: تعداد احادیثی که عبدالله بن عمر روایت کرده است هفتصد حدیث هستند و ابوهریره خودش اقرار میکند که عبدالله بن عمر از او بیشتر حدیث روایت کرده است پس ابوهریره اعتراف میکند که احادیثی به دروغ به پیامبر ص نسبت داده است، باید گفت که استدلال عبدالحسین غلط و بیجاست و بر اساس تصور اشتباه و فهمیدن حدیث بر خلاف واقعیت این استدلال را کرده است.
حدیث دلالت میکند که عبدالله بن عمرو از ابوهریره بیشتر حدیث فرامیگرفت چون او مینوشت و ابوهریره نمینوشت و احتمال دارد که این گفته ابوهریره مربوط به زمانی است که هنوز پیامبر ص برای او دعا نکرده بود، و اگر این فرضیه را بعید بدانیم نهایت امر این است که عبدالله بن عمرو از ابوهریره بیشتر حدیث فراگرفته است اما نشر و بیان همه آن احادیث به دلایلی که بیان خواهند شد میسر نبوده است.
ابن حجر در این مورد نظری دارد که آن را ذکر میکنیم او میگوید: «ابوهریره گفت: او مینوشت و من نمینوشتم» از این ابوهریره استدلال میکند که عبدالله بن عمرو از او بیشتر حدیث روایت کرده است و از این سخن چنین برمیآید که ابوهریره یقین قطعی داشته است که جز عبدالله بن عمرو هیچ کسی به اندازه او از پیامبر ص حدیث روایت نکرده است، اما میبینیم که احادیث ابوهریره چندین برابر روایات عبدالله بن عمرو هستند، اگر بگوییم استثناء و منقطع است اشکالی پیش نخواهد آمد چون در آن صورت یعنی او مینوشت و من نمینوشتم قطع نظر از اینکه احادیث او بیشتر است یا نیست، و اگر بگوییم استثناء متصل است آنگاه علت کمتر بودن روایات عبدالله بن عمرو امور ذیل است:
یکی اینکه عبدالله بیشتر از تعلیم مشغول عبادت بود از این رو کمتر از او روایت شده است.
دوم اینکه بعد از فتح شهرهای اطراف او بیشتر در مصر و طائف بود، و جویندگان به آن اندازه که بهسوی مدینه میآمدند به مصر و طائف نمیرفتند، و ابوهریره تا دم مرگ در مدینه متصدی امر فتوا و بیان حدیث بود به همین دلیل افراد زیادی از او حدیث روایت کردهاند چنان که بخاری میگوید هشتصد نفر از تابعین از او روایت کردهاند در صورتی که از دیگر اصحاب این تعداد افراد روایت نکردهاند.
سوم به برکت دعای پیامبر ص ابوهریره احادیث را فراموش نمیکرد.
چهارم اینکه عبدالله در شام به تعدادی از کتابهای اهل کتاب دسترسی پیدا کرد و آن کتابها را مطالعه میکرد و از آن مطالبی میگفت به خاطر این بسیاری از ائمه تابعین از او حدیث فرانمیگرفتند[٢٣٥].
و اضافه میکنم که عبدالله بن عمرو در میان مصر و شام و طائف در رفت و آمد بود و او به طائف زیاد میآمد و به باغ انگوری که متعلق به پدرش بود سرکشی میکرد، معاویه از او خواست که این باغ را به او بفروشد اما او نپذیرفت و بعضی گفتهاند که ناراحتی آنها از همدیگر به همین خاطر بود. و همچنین باید بگویم که در دوران معاویه و پسرش یزید عبدالله بن عمرو موقعیتی برای روایت حدیث نداشت چون او با معاویه سازگاری دائم نداشت و ممکن است معاویه و پسرش او را از روایت حدیث منع کرده باشند، چنان که امام احمد از طریق شهر روایت میکند که گفت: عبدالله بن عمرو نزد نوف بکالی میآمد و نوف حدیث میگفت عبدالله گفت: حدیث بگو ما که از گفتن حدیث منع شدهایم، نوف گفت: من نمیتوانم با حضور فردی از اصحاب پیامبر ص و قریشی حدیث بگویم.
و اینکه عبدالله بن عمرو میگوید: (ما از گفتن حدیث نهی شدهایم) به معنی این نیست که پیامبرخدا ص او را از روایت حدیث نهی کرده است بلکه منظور این است که معاویه و پسرش یزید او را از گفتن حدیث نهی کرده بودند، چنان که در روایتی دیگر آمده است: فرستادۀ یزید بن معاویه نزد او آمد و گفت تو را خواستهاند، آنگاه او گفت: این امر من از اینکه برای شما حدیث بگویم باز میدارد چنان که پدرش مرا از حدیث گفتن نهی میکرد، شاید یزید از ترس اینکه مبادا عبدالله مردم را علیه بنیامیه بشوراند او را از حدیث گفتن نهی میکرد. اینها مهمترین اسبابی بودند که باعث شدهاند که عبدالله بن عمرو بن عاص کمتر روایت کرده باشد، و ادعای مؤلف را نقض میکند که میگوید: (ابوهریره بعد از وفات پیامبر ص قبل از آن که تا این حد زیاد حدیث روایت کرده باشد اعتراف میکرد که عبدالله بن عمرو از او بیشتر حدیث فراگرفته است، و افراط ابوهریره در روایت حدیث در دوران معاویه به اوج خود رسید ...).
پس بعد از آن که ما به اسباب و دلائل کم بودن روایات عبدالله بن عمرو پی بردیم، دریافتیم که کم بودن روایات او هیچ تردیدی در روایات زیاد ابوهریره ایجاد نمیکند[٢٣٦].
اما اینکه عبدالحسین برخی از احادیث صحیحی را که ابوهریره آن را روایت کرده است انکار میکند و میگوید: (آیا مگر ابوهریره روایت نکرده که پیامبر ص خواب رفت و نماز صبح او قضا شد؟و آیا او روایت نکرده که پیامبر ص مشغول نماز بود و شیطان آمد تا نمازش را قطع کند؟ آیا ابوهریره روایت نکرده که پیامبر ص فراموش کرد و نماز چهار رکعتی را دو رکعت خواند؟ .... آیا ابوهریره چیزهای ناشایستی در مورد آدم و ابراهیم و عیسی روایت نکرده است)؟.
باید گفت که بعد از آن که ادعاهای سابق و اعتراضات پوچ عبدالحسین را با دلایل قاطع رد کردیم او چارهای جز این نمیبیند که مردم را در مورد روایات ابوهریره دچار تردید کند و او با استشهاد از روایاتی که در صحیحین روایت شدهاند به ابوهریره طعنه میزند و با این کار میخواهد که مردم به کتابهایی که امت بر صحت آن اجماع کردهاند اعتماد نداشته باشند، اما عبدالحسین فراموش کرده است که همین احادیث را ائمه معصومین او روایت کردهاند!!.
ای عبدالحسین آیا مگر امامان تو روایت نکردهاند که پیامبر ص خواب رفت و نماز صبح او قضا شد؟ و آیا آنها روایت نکردهاند که شیطان در نماز بر پیامبر ص وارد شد تا نماز او را قطع کند؟ آیا آنها روایت نکردهاند که پیامبر ص فراموش کرد و نماز چهار رکعتی را دو رکعت خواند ... برخی از این احادیث بیان خواهد شد.
و در ص ٥٩ تحت عنوان «کیفیت حدیث او» عبدالحسین چهل حدیث از احادیث ابوهریره را ذکر میکند و ادعا میکند که ابوهریره فقط این احادیث عجیب را روایت کرده است، او میگوید: (ذوقهای فنی تا حد زیادی شیوههای ابوهریره در روایت حدیث را نمیپذیرد و معیارهای علمی و نقلی این شیوهها را قبول ندارند. و برای بیان این حقیقت کافی است که چهل حدیث از احادیث ابوهریره را برای شما بگویم، و ما این احادیث را برای شما بازگو میکنیم و منصفانه و بیطرفانه در مورد آن توضیح میدهیم و بعد از آن، شما خودتان نظر بدهید).
میگویم (مؤلف) عبدالحسین برای اینکه به ابوهریره طعنه بزند راهی ندیده جز اینکه برخی از احادیث متعلق به امور غیبی را بیان کند و او میکوشد تا در مورد این احادیث عقل بشری را داور قرار دهد و این احادیث را با آنچه در جهان مشهود میبیند مقایسه میکند چنان که در مورد حدیث آفرینش آدم چیزهای نادرستی گفته است و چنان تفسیری در مورد این حدیث ارائه میدهد که عقل و ذوق سالم آن را نمیپذیرد و احادیث دیگری که مربوط به اوضاع روز قیامت میباشند مانند دیدن خدا، و سخن گفتن بهشت و دوزخ را ذکر میکند این حدیث را که خداوند در پاس اخیر شب دعاها را قبول میکند مورد اعتراض قرار میدهد.
عبدالحسین عادت بر آن دارد که به دنبال عیب گرفتن باشد و از کاه کوه میسازد اما همه این کارهای او در مقابل پژوهش علمی بلافاصله از بین میروند، و هیچگاه عبدالحسین خوبیها را بیان نمیکند و با اینکه خوبیهای بسیار زیادی در احادیث ابوهریره میباشد اما او هرگز به آن اشاره نمیکند چون هدف او چیزی دیگر است!! او اشکالات را مطرح میکند و آن را پیچیدهتر مینماید و به خود اجازه نمیدهد که توضیحات علماء را در مورد حل این اشکالات ذکر کند و از آن جا که هدف شومی دارد حاضر نیست که این احادیث را از طریق کسانی که او به عصمت آنها معتقد است روایت کند!.
آیا عبدالحسین خودش را به فراموشی زده از اینکه احادیثی که او به خاطر آن به ابوهریره اعتراض میکند همین احادیث را راویان مورد اعتماد او از کسانی روایت کردهاند که عبدالحسین معتقد به عصمت آنها است، پس عبدالحسین از دو حال خالی نیست یا اینکه او از کتابهای حدیث خود و از شروحی که ائمه در شرح این احادیث نوشتهاند اطلاعی ندارد، و یا اینکه اطلاع دارد اما میخواهد مردم را فریب دهد! و یا اینکه عبدالحسین از این احادیث اطلاع داشته است اما وقتی دیده که این احادیث او را در راستای هدف شومش یاری نمیکنند و بلکه سخنان او را رد مینمایند بنابراین ترجیح داده آنها را کنار بزند، و این کار او خیانت و تقیه و فریبکاری است!! بنابراین همین احادیثی را که عبدالحسین به خاطر آن به ابوهریره طعنه میزند را از طرق معصومین آنها روایت میکنیم، چون آنها چنان که عالم آنان کاشف الغطاء در «اصل الشیعه، ص ٧٩» میگوید: (فقط احادیثی را معتبر میدانند که از طرق اهل بیت از جدشان روایت شده باشد، یعنی آنچه امام صادق از پدرش باقر و او از پدرش زینالعابدین و او از حسین و او از پدرش امیرالمؤمنین و او از پیامبر ص خدا سلامالله علیهم اجمعین روایت کرده است، اما احادیثی که افراد همانند ابوهریره و سمره بن جندب و مروان بن حکم و عمران بن حطان خارجی و عمرو بن عاص و امثالشان روایت کردهاند نزد شیعه امامیه به اندازه پشهای ارزش ندارد).
ما این احادیث را از طریق ائمه شیعه ذکر میکنیم تا قبل از سنیها برای شیعیان مشخص شود که عبدالحسین تا چه اندازه دروغگو و فریبکار است و از طرفی ادعا میکند که نهایت تلاش خود را در تحقیق و بررسی مبذول داشته است!!.
احادیثی که عبدالحسین از آن اشکال گرفته است
در اینجا به صورت اختصار برخی از این احادیث را که از طریق هر دو گروه (شیعه و سنی) روایت شدهاند را با شرح مختصری از هر گروه بیان میداریم.
اعتراض عبدالحسین به حدیث «خداوند آدم را بر صورتش آفرید»
در ص ٥٩ عبدالحسین حدیث «خلقالله آدم على صورته» را بیان کرده است: بخاری و مسلم از طریق عبدالرزاق و او از معمر و او از همام بن منبه روایت میکند که گفت: ابوهریره از پیامبر خدا ص برای ما روایت کرد که فرمود: خداوند آدم را بر صورتش آفرید طول او شصت ذراع بود، و احمد اضافه کرده که عرض او هفت ذراع بوده است، و وقتی او را آفرید گفت برو و بر این گروه ملائکه که نشستهاند سلام کن و گوش کن به تو چگونه سلام میکنند (آنچه آنها به تو میگویند) سلام تو و فرزندان تو است، آنگاه آدم به آنها گفت: السلام علیکم و آنها گفتند السلام علیک ورحمة الله، ورحمة الله را بر سلام او افزودند، و همه کسانی که وارد بهشت میشود به صورت آدم خواهند بود یعنی طول آنها شصت ذراع میشود، و بعد از آدم همواره از قد انسان کاسته میشده است[٢٣٧].
عبدالحسین با ایجاد تردید در مورد این حدیث میگوید: (این چیزی است که گفتن آن برای پیامبر خدا ص و دیگر انبیاء و اوصیاء جایز نیست[٢٣٨]. و شاید ابوهریره این حدیث را از یهود[٢٣٩]. از طریق دوستش کعب الاحبار و غیره روایت کرده است چون مضمون این حدیث درست پاراگراف بیست و هفتم از اصحاح اول از اصحاحات تکوین کتاب یهودیان - عهد قدیم - است که متن آن این طور است: خداوند انسان را مانند خودش آفرید.
خداوند از صورت و کیفیت و شبیه پاک است، و بزرگتر است خداوند از آنچه ستمگران میگویند ... .
و ابوهریره در جایی دیگر این حدیث را با این کلمات روایت میکند. هر گاه کسی از شما خواست فردی را بزند از زدن به چهره و صورت بپرهیزد و نگوید خداوند چهرهات را و چهره کسی را که همانند چهرۀ توست زشت کند، چون که خداوند آدم را همانند صورتش آفرید[٢٤٠].
از آن جا که اگر به شرح و توضیح این حدیث بپردازیم بحث طولانی خواهد شد از این رو بهتر است خوانندگان عزیز شرح تفصیلی حدیث را در مراجع مورد مطالعه قرار دهند[٢٤١].
و ما به صورت مختصر به اتهامات باطل و پوچ عبدالحسین که ابوهریره را بدان متهم کرده است پاسخ میدهیم.
به عبدالحسین میگوییم حدیثی را که شما به دروغ انکار کرده و به آن اعتراض نمودهای، حدیثی است که شیعیان شما از طریق راویان خود از کسانی نقل کردهاند که شما معتقد به عصمت آنها هستید، عبدالحسین ادعا میکند که او نهایت بررسی و دقت را در مورد احادیث ابوهریره مبذول داشته است تا از حقیقت پرده بردارد و از این رو چارهای جز اعتراض به آن نداشته است، بنابراین ما پرده از فریبکاری عبدالحسین برمیداریم.
حدیثی که عبدالحسین ابوهریره را به خاطر آن مورد اعتراض قرار داده است حدیثی است که خمینی صحت آن را در کتابش «زبدة الاربعین حدیثاً»، ص ٢٦٤ در حدیث سی و هشتم با این عنوان که «خداوند آدم را بر صورت خودش آفرید» ذکر کرده است و این حدیث از طریق اهل بیت که به اعتقاد آنها حجتهای خدا بر بندگانش هستند نقل شده است. و اینک متن حدیث از محمدبن مسلم روایت است که گفت: ابوجعفر ÷ را در مورد اینکه روایت میکنند که خداوند آدم را به مانند صورت خودش آفریده است پرسیدم گفت: آن صورتی است که خداوند آن را از همه صورتها برگزیده و به خودش نسبت داده است چنان که کعبه و روح را به خودش نسبت داده است و فرموده «بیتی: خانهام» و میفرماید: «وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي» و در آن از روح خود دمیدم. سپس خمینی میگوید: این یکی از احادیث معروف در میان اهل سنت و شیعه میباشد و همواره از آن استدلال میشود و امام باقر ÷ این حدیث را تأیید کرده و مقصود آن را بیان کرده است)[٢٤٢].
و شیخ شیعه محمد کراجکی در کتابش کنز الفوائد، ٢/١٦٧-١٦٨ تحت عنوان تأویل الخبر میگوید: (اگر کسی بپرسد و بگوید معنی حدیثی که از پیامبر ص روایت شده که فرمود: خداوند آدم را بر صورت خودش آفریده است چیست، آیا ظاهر این حدیث این را نمیرساند که خداوند با آفریدههایش تشبیه داده شده است، و اگر ظاهر آن مراد نیست مقصود از آن چیست؟ ما میگوییم یک جواب این است که ضمیر به خدا برمیگردد یعنی خداوند او را به صورتی که خود انتخاب کرده بود آفریده، و گاهی چیزی به کسی نسبت داده میشود که آن را انتخاب کرده است. و یک پاسخ این است که ضمیر به آدم برمیگردد یعنی خداوند آدم را به صورت خود آدم که به آن صورت دیده شده است آفرید و دیگر فرزندانش به صورت او نبودهاند و فرزندان او ابتدا نطفه و سپس خون بسته و سپس تبدیل به گوشتی میشوند و بعد از مرحلهای به مرحلهای دیگر درمیآیند تا اینکه به صورت کودکی به دنیا میآیند و سپس جوان و بعد از آن پیر میشوند، و آدم اینگونه نبوده است و بلکه او از همان اول به صورتی آفریده شده که بر همان صورت مرده است.
و همچنین زهری از حسن روایت کرده است که پیامبر ص از کنار مردی از انصار گذشت و آن مرد به صورت غلامش میزد و میگفت خداوند چهرهات و چهره هر کسی را که تو با او شباهت داری زشت نماید، آنگاه پیامبر ص به او گفت خداوند آدم را به صورت او (یعنی غلامی که زده میشد) آفریده است. و اینها پاسخهای درستی هستند).
پس آیا عبدالحسین از خمینی عالمتر است؟! و آیا او از شیخ کراجکی آگاهتر و عالمتر است؟! و یا اینکه او میخواهد به خمینی و کراجکی و امثال آنها علم حدیث بیاموزد؟!! و محقق شیعهها سید هاشم حسینی که شارح کتاب «التوحید» صدوق است در ص ١٠٣ در شرح این حدیث میگوید: (این سخن احتمالاتی دارد: ضمیر یا به الله برمیگردد که آن وقت معنیاش همان است که امام ÷ در اینجا گفته است یعنی نسبت تشریفی است، و یا اینکه به معنی این است که خداوند آدم را بر صفت خودش در عالم امکان آفرید و او را به گونهای خلق کرد که میتواند اخلاق الهی داشته باشد و خلیفه خدا باشد، و یا اینکه ضمیر به آدم برمیگردد یعنی خداوند جوهر ذات آدم را به همان صورت خود آدم آفرید بدون آن که فرشته در چهرهسازی و صورت آن دخالت کرده باشد، و یا اینکه به معنی این است که خداوند از همان ابتدا آدم را به همین صورتی که داشت آفرید و آفرینش او اینگونه نبوده از مرحلهای به مرحلهای دیگر دربیاید چنان که فرزندان او از نطفه آفریده میشوند و بعد از نطفه به خون بسته و ... تبدیل میشوند، و یا اینکه معنی حدیث این است که خداوند آدم را به همین صورتی که او مرده است آفریده است و از اول زندگی تا پایان زندگی جسم و صورت او تغییر نکرده است، و یا اینکه ضمیر به کسی برمیگردد که به کسی دیگر ناسزا میگوید چنان که در حدیث دهم و یازدهم باب دوازدهم توضیح داده شده است).
و صدوق در کتاب التوحید، ص ١٥٢، ح١٠ از ابیالورد بن ثمامه روایت میکند و او از علی روایت میکند که گفت: پیامبر ص از مردی شنید که به مردی دیگر میگفت: خداوند چهرهات و چهره کسی را که با او شبهات داری زشت نماید، آنگاه پیامبر ص گفت: این سخن را مگو خداوند آدم را به صورت او آفریده است.
صدوق در شرح حدیث میگوید: (مشبهّه اول این حدیث را ترک کردهاند و گفتهاند که خداوند آدم را همانند خودش آفریده است، و از این رو گمراه شده و دیگران را گمراه کردهاند).
بیچاره عبدالحسین چقدر تقیه میکند و دروغ میگوید و فریب میدهد، اما هرگز موفق نخواهد شد! او از روی تقیه میگوید: (ابوهریره این حدیث را از طریق دوستش کعب الاحبار و غیره از یهود فراگرفته است، چون که مضمون حدیث درست فقره بیست و هفتم از اصحاح اول از اصحاحات تکوین کتاب یهودیان است).
آیا خمینی و ائمه اهل بیت این حدیث را توسط کعب الاحبار از یهودیها فراگرفتهاند؟!! از این دروغ و تهمت به خدا پناه میبریم.
چهار نفر از دانشمندان بزرگ شیعه این حدیث را روایت میکنند اما عبدالحسین برای دشمنی با حق و یاری کردن باطل فقط به ابوهریره اعتراض میکند، آیا آیت الکذب و الدجل خجالت نمیکشد؟! طبیعی است که او فاقد شرم و حیاست از این رو میگوید: (ابوهریره طبق عادت خود این حدیث را به صورتهای مختلفی روایت کرده است گاهی به همین که ذکر شد آن را روایت نموده، و گاهی با این عبارت آن را روایت کرده است: هر گاه فردی از شما با برادرش دعوا کرد از زدن به چهره او بپرهیزد چون خداوند آدم را به صورت خودش آفریده است، و گاهی با این عبارت آن را روایت کرده که هر گاه کسی از شما فردی را زد از زدن به صورت بپرهیزد و نگوید که خداوند چهرهات و چهره کسی را که با او شباهت داری زشت نماید چون خداوند آدم را به صورت خودش آفریده است). اینک به همین روایت که صدوق نیز به روایت از حسین بن خالد آن را ذکر کرده است گوش دهید، صدوق از حسین بن خالد روایت میکند که گفت: به امام رضا ÷ گفتم ای فرزند رسول خدا مردم میگویند پیامبر خدا ص گفته است: خداوند آدم را به صورت خودش آفریده است، امام فرمود: خداوند آنها را نابود کند آنان اول حدیث را حذف کردهاند، پیامبر ص از کنار دو نفر عبور کرد که به یکدیگر فحش و ناسزا میگفتد و از یکی از آنها شنید که به دیگری میگفت خداوند چهرهات و چهره کسی را که با او شباهت داری زشت نماید، آنگاه پیامبر ص فرمود: ای بنده خدا به برادرت چنین سخنی مگو خداوند آدم را به صورت او آفریده است[٢٤٣].
پس ای عبدالحسین چرا به ائمه خود به خاطر روایت این حدیث اعتراض نمیکنی؟!! و چرا به راویان خود همانند محمدبن مسلم و حسین بن خالد و ابیالورد بن ثمامه و غیره که این حدیث را روایت کردهاند اعتراض نمیکنی، تو ادعا میکنی که نهایت تلاش خود را در پژوهش و بررسی احادیث ابوهریره مبذول داشتهای تا اینکه به حقیقت رسیدهای و آن را برای دیگران آشکار کردهای و چارهای جز اعتراض به او نداشتهای!! آیا این دروغ و فریب دادن مسلمین نیست؟!.
خواننده محترم شما باید از اینجا متوجه فریبکاری و دروغگویی و اتهامات باطل عبدالحسین باشید، او میداند که این حدیث را ائمه و علمای او روایت کردهاند چون که او از مجتهدین بزرگ شیعه به شمار میرود و هر کسی که به درجه اجتهاد برسد باید او همه کتابها را خوانده باشد و کتابهای علم کلام و حدیث و تفسیر و رجال و نحو و ... را مطالعه کرده باشد و اگر نه آنها به او لقب آیتالله نخواهند داد اما این آیت فقط میخواهد از ابوهریره انتقاد کند و عقدۀ دلش را نسبت به او خالی نماید گرچه این انتقاد کردن سبب طعنه زدن به ائمه معصومین و علمای او باشد! او گمان میکند که همه مردم مثل او غافل هستند و چیزی نمیخوانند و نمیخواهند با پژوهش و بررسی خودشان را خسته کنند.
و اما اینکه او میگوید: (اگر طول آدم شصت ذراع باشد باید عرض او بیست و هفت ذراع و یک هفتم ذراع باشد تا تناسب اندام او برقرار شود و اگر عرض او هفت ذراع (گز) باشد باید طول او بیست و چهار و نیم ذراع (گز) باشد چون عرض انسان به اندازه یک هفتم طول اوست پس چگونه ابوهریره میگوید که طول آدم شصت ذراع بوده و عرض او هفت ذراع بوده است؟ آیا آدم فاقد تناسب اندام و بد ترکیب بوده است؟ هرگز نه! بلکه خداوند میفرماید: ﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ٤﴾ [التين: ٤]. «مسلّماً ما انسان را در بهترین صورت و نظام آفریدیم».
میگویم (مؤلف) این حدیث را ثقه شما کلینی در الکافی روایت کرده است، همان کافی که تو میگویی «آن بهترین و درستترین کتابهای چهارگانه است» آری کافی این حدیث را از ائمه شما که معتقد هستی که آنها معصومند و از پیامبران افضل و برترند روایت کرده است!!.
در روضه الکافی، ص ١٩٥، ح ٣٠٨ از علی بن ابراهیم، از پدرش، از حسن بن محبوب، از مقاتل بن سلیمان روایت است که گفت اباعبدالله ÷ را پرسیدم که وقتی آدم به زمین فرود آمد طول او چقدر بود و طول حوا چقدر بود؟ گفت: ما در نوشته علیبن ابیطالب ÷ دیدیم که نوشته بود وقتی خداوند عزوجل آدم و همسرش حوا علیهماسلام را به زمین فرود آورد، پاهای آدم روی گردنۀ کوه صفا بود و سرش در افق قرار داشت و او به خدا از گرمای خورشید شکایت کرد آنگاه خداوند به جبرئیل وحی کرد که آدم از گرمای خورشید که به او میرسد شکایت میکند او را کوتاه کن و طول او را هفتاد ذراع (گز) کن و طول حوا را سی و پنج ذراع (گز) کن.
پس ای عبدالحسین امام معصوم تو میگوید: پاهای آدم بر گردنه صفا بودند و سر او در افق قرار داشت! و میگوید آدم به خداوند شکایت کرد که از گرمای خورشید اذیت است ... او را هفتاد ذراع (گز) کن! پس آیا اندام آدم متناسب نبودهاند و او بد ترکیب بوده است؟
علمای شما این حدیث را از احادیث مشکل شمردهاند!! نعمهالله الجزائری در قصص الانبیاء، ص ٣٥ میگوید: (متأخرین این حدیث را از دو جهت از روایات مشکل شمردهاند ...).
سپس الجزائری این دو جهت را بیان کرده است. همان طور که سید عبدالله شبر این حدیث را در کتابش «مصابیح الانوار، ١/٤٠٥» در حل مشکلات اخبار، ده توجیه شرح داده است. و مجلسی در مرآه، ٢٦/١٧١-١٧٧ برای این حدیث توجیهات مختلفی ارائه داده است او میگوید: (بدان که این حدیث از معضلاتی است که ناظران در آن حیران ماندهاند و درک و فهم افراد کامل و غیرکامل در آن به جایی نرسیده است).
اعتراض عبدالحسین به حدیث «دیدن خدا در روز قیامت»
در ص ٦٤ عبدالحسین حدیث «دیدن خداوند در روز قیامت به صورتهای مختلف» را ذکر میکند شیخین از ابوهریره روایت کردهاند که گفت: گروهی از مردم گفتند: ای پیامبر خدا ص آیا ما پروردگار خود را در روز قیامت میبینیم؟ فرمود: آیا هوا آفتابی باشد و ابری در آسمان نباشد در دیدن خورشید مشکل دارید؟ گفتند: نه ای پیامبر خدا، فرمود: آیا در دیدن ماه در شب چهارده که ابری نباشد مشکل دارید، گفتند: نه ای پیامبر خدا، فرمود: پس شما پروردگارتان را در روز قیامت به این صورت میبینید. خداوند مردم را گرد میآورد و میگوید هرکس هر چیزی را عبادت میکرده است به دنبال آن برود، آنگاه کسانی که خورشید را میپرستیدهاند به دنبال آن میروند و هرکس که ماه را پرستش میکرده است به دنبال آن میرود و آنان که طاغوتها را پرستش میکردهاند به دنبال طاغوتها میروند، و این امت باقی میماند که منافقان هم در میان آنها هستند، آنگاه خداوند در دیگر صورتی که او را نمیشناسند به نزد مردم میآید و میگوید من پروردگار شما هستم آنان میگویند از تو به خدا پناه میبریم، ما در این جای خود میمانیم تا آن پروردگار ما نزد ما بیاید او را میشناسیم، آنگاه خداوند با همان صورتی نزد آنها میآید که او را میشناسند و میگوید من پروردگارتان میباشم میگویند تو پروردگار ما هستی و به دنبال او میروند، و پل جهنم زده میشود، پیامبر خدا ص فرمود من اولین کسی هستم که از آن عبور میکنم و دعای پیامبران در آن روز این است بار خدایا سلامتی بیاور، سلامتی بیاور، و پُل صراط قلابهایی دارد مانند خار درخت سعدان، آیا خارهای سعدان را دیدهاید؟ گفتند بله ای پیامبر خدا، فرمود قلابهای آن مثل خارهای سعدان است اما اندازۀ بزرگی آن را کسی جز خدا نمیداند و آنگاه مردم بر حسب اعمالشان از آن عبور مینمایند بعضی به سبب اعمالشان هلاک میشوند و بعضی زخمی میشوند سپس نجات مییابند تا اینکه خداوند از قضاوت بین بندگانش فارغ میشود و هرکس را که بخواهد از بندگانش را از دوزخ بیرون میکند کسانی را که گواهی میدهند که هیچ معبود به حقی جز خدا نیست خداوند به ملائکه فرمان میدهد تا آنها را از دوزخ بیرون بیاورند و ملائکه آنها را بیرون مینمایند و با علامت آثار سجده آنها را میشناسند و خداوند بر آتش حرام نموده که اثر سجده او را بسوزاند، پس ملائکه آنها را بیرون میکنند در حالی که سوخته و از بین رفتهاند آنگاه آبی بر آنها ریخته میشود که به آن آب حیات میگویند و سپس آنها همانند دانه میرویند، و مردی از آنها باقی میماند که رویش بهسوی دوزخ است و میگوید پروردگارا بوی بد آن مرا به شدت ناراحت کرده و شعلههای آن مرا سوزانده است، بنابراین صورت مرا از آن دور کن، و او همچنان از خدا میخواهد آنگاه خداوند میفرماید شاید اگر این چیز را که میخواهی به تو بدهم چیزی دیگر از من بخواهی میگوید نه سوگند به جلال و شکوه تو از تو چیزی دیگر جز این نمیخواهم، آنگاه خداوند چهره او را از جهنم برمیگرداند، سپس میگوید بعد از آن میگوید پروردگارا مرا به دروازۀ بهشت نزدیک کن. خداوند میفرماید آیا مگر نگفتی که غیر از آن از من چیزی دیگر نمیخواهی وای بر تو ای پسر آدم چقدر فریبکار و عهدشکن هستی، اما آن مرد همچنان از خداوند میخواهد، خداوند میگوید اگر این خواستهات را به تو بدهم چیزی دیگر از من میخواهی میگوید نه سوگند به عزت و شکوهت چیزی دیگر نمیخواهم و با خداوند عهد میبندد که دیگر چیزی از او نخواهد، آنگاه خداوند او را به دروازۀ بهشت نزدیک میکند و وقتی او آنچه را که در بهشت است میبیند تا حدودی که خدا میداند ساکت میماند سپس میگوید پروردگارا مرا وارد بهشت کن سپس خداوند میفرماید آیا مگر نگفتی که دیگر چیزی از من نمیخواهی وای بر تو ای فرزند آدم چقدر عهدشکن هستی، آنگاه او میگوید پروردگارا مرا بدبختترین آفریدهات قرار مده و همچنان به دعا ادامه میدهد تا اینکه خداوند میخندد؟! وقتی خداوند میخندد به او اجازه میدهد که وارد بهشت شود و چون وارد بهشت میشود به او گفته میشود آرزو کن و بخواه و او آرزو میکند و میخواهد سپس به او گفته میشود بخواه و آرزو کن و او آرزو میکند تا آن که آرزوهایش تمام میشود آنگاه به او گفته میشود دو برابر آنچه آرزو نمودهای از آن تو میباشد[٢٤٤].
سپس عبدالحسین در مورد این حدیث نبوی غوغا به پا کرده و میگوید: (اگر خردمندان به این حدیث عجیب بنگرند آیا از دیدگاه آنها درست است که خداوند دارای صورتهای مختلفی باشد که با بعضی از آن او را بشناسند و با بعضی او را نشناسند؟ و آیا از نظر عقلا خداوند ساق پایی دارد که نشانه اوست؟
و به چه دلیل فقط ساق پا نه دیگر اعضای بدن علامت او قرار گرفته است؟ و آیا جایز است که بگوییم خداوند حرکت و انتقال دارد اول پیش آنها میآید و سپس دوباره میآید و آیا جایز و درست است که بگوییم خداوند میخندد؟ آیا چنین سخنی ارزشی دارد)؟
میگویم (مؤلف) عبدالحسین میخواهد به عقیدۀ اهل سنت که معتقدند مؤمنان روز قیامت خداوند را میبینند اعتراض کند، چنان که کتاب مستقلی در رد اهل سنت تألیف کرده و آن را «كلمة حول الرویة» نامیده است، پس منظور عبدالحسین رد کردن اهل سنت است چون عبدالحسین میداند که حدیث رؤیت مؤمنان خداوند را در قیامت، از طریق بیست نفر از اصحاب پیامبر ص روایت شده است اما عبدالحسین از ابوهریره راهی درست کرده تا به این عقیده حمله کند!! و هدف او همین است چنان که در مقدمه کتاب بیان کردم به هر حال به صورت مختصر و گذرا به شبهات عبدالحسین پاسخ میدهیم.
اینکه او میگوید: (آیا درست است که خداوند صورتهای مختلفی داشته باشد که با بعضی از آن او را بشناسند و با بعضی دیگر او را نشناسند)؟
میگویم (مؤلف) ابن جوزی میگوید: بدان که بر هر مسلمانی واجب است که معتقد باشد که خداوند دارای چنان صورتی که دارای هیئت و ترکیب باشد نیست.
و ابن حجر به نقل از ابن بطال میگوید: آنان که معتقدند که خدا جسم است به این حدیث تمسک جستهاند و آنها دلیلی ندارند، چون احتمال دارد که صورت به معنی علامتی باشد که خداوند برای آنها وضع کرده تا او را بشناسند چنان که دلیل و علامت صورت نامیده میشود چنان که میگویی صورت سخن تو این طور است و صورت مسئله چنان است و حال آن سخن و مسئله در حقیقت صورتی ندارند، و بعضی گفتهاند منظور از صورت صفت است ... .
و اما اینکه میگوید: (آیا درست است که گفته شود خدا دارای حرکت و انتقال است و اول پیش آنها میآید و باز دوباره میآید، و آیا درست است که گفته شود او میخندد؟ و این سخن چه ارزشی دارد)؟
میگویم (مؤلف) سخنان عبدالحسین نشانگر جهالت زشت و بینظیری هستند، و پیش از او کسی را سراغ ندارم که چنین گفته باشد، آیا این کسی که او را علامه لقب دادهاند قرآن کریم را نمیخواند!، آیا این آیه را نمیخواند که خداوند میفرماید: ﴿هَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّآ أَن يَأۡتِيَهُمُ ٱللَّهُ فِي ظُلَلٖ مِّنَ ٱلۡغَمَامِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَقُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ﴾ [البقرة: ٢١٠]. «آیا (پیروان فرمان شیطان، پس از این همه نشانهها و برنامههاى روشن) انتظار دارند که خداوند و فرشتگان، در سایههائى از ابرها به سوى آنان بیایند (و دلایل تازهاى در اختیارشان بگذارند؟! با اینکه چنین چیزى محال است)»!.
و میفرماید: ﴿هَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّآ أَن تَأۡتِيَهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَوۡ يَأۡتِيَ رَبُّكَ﴾ [الأنعام: ١٥٨]. «آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان (مرگ) به سراغشان آیند، یا خداوند (خودش) به سوى آنها بیاید، یا بعضى از آیات پروردگارت (و نشانههاى رستاخیز)»؟!.
و میفرماید: ﴿كَلَّآۖ إِذَا دُكَّتِ ٱلۡأَرۡضُ دَكّٗا دَكّٗا٢١ وَجَآءَ رَبُّكَ وَٱلۡمَلَكُ صَفّٗا صَفّٗا٢٢﴾ [الفجر: ٢١-٢٢]. «و چنان نیست که آنها میپندارند، در آن هنگام که زمین سخت در هم کوبیده شود. و خداوند برای فصل قضاوت بین خلایق بیاید، و فرشتگان صف در صف حاضر شوند».
و اما اینکه عبدالحسین روایت خدا را انکار میکند و میگوید: (این محال است و در عقل نمیگنجد و هیچکس نمیتواند آن را تصور نماید مگر آن که خداوند در قیامت به مؤمنان بینایی و چشمانی بدهد که خواص این چشمان زندگی دنیا را نداشته باشند ...).
میگویم (مؤلف) کسانی که با شما مخالف هستند و معتقدند که مؤمنان در قیامت خداوند را میبینند اصحاب و تابعین و ائمه و فقها هستند، آنها عاقلتر و از شما تعدادشان بیشتر است.
نووی میگوید: بدان که مذهب همه اهل سنت این است که دیدن خداوند امکان دارد و از نظر عقلی ناممکن نیست و همچنین اهل سنت اجماع کردهاند که در آخرت مؤمنان خدا را میبینند و کافران او را نخواهند دید، برخی از اهل بدعت مانند معتزله و خوارج و بعضی از مرجئه ادعا کردهاند که هیچکس خدا را نمیبیند و دیده شدن خدا از نظر عقلی محال و ناممکن است، آنچه اینها گفتهاند قطعاً اشتباه و جهالت است، چون که دلایل کتاب و سنت و اجماع اصحاب و سلف امت همه میگویند که مؤمنان در قیامت خدا را میبینند و بیست نفر از اصحاب پیامبر ص حدیث دیدن خدا را روایت کردهاند و آیاتی از قرآن که در این مورد آمده است معروفند و به اعتراضات اهل بدعت پاسخهایی داده شده است که در کتابهای متکلمین اهل سنت بیان شدهاند و همچنین به بقیه شبهات آنان پاسخ داده شده است[٢٤٥].
و ابن حجر در فتح الباری به نقل از ابن بطال میگوید: اهل سنت و جمهور امت معتقدند که مؤمنان در قیامت خداوند را میبینند و خوارج و معتزله و بعضی از مرجئه این را قبول ندارند و میگویند اگر گفته شود که خدا را میتوان دید این به آن معنی است که آنچه دیده میشود محدث (پدید آمده) و قرار گرفته در جایی است، و آنها گفته الهی را که میفرماید ﴿نَاظِرَةٞ﴾ [القيامة: ٢٣]را تأویل کردهاند و گفتهاند یعنی منتظرند، اما این تأویل اشتباه است چون﴿نَاظِرَةٞ﴾با کلمه الی متعدی نمیشود. سپس میگوید آنچه آنها به آن تمسک جستهاند فاسد و باطل است چون دلایل وجود خدا فراوان است. و دیدن چیزی که هست مثل دانستن است پس وقتی تعلق علم به معلوم موجب حدوث آن نمیشود پس همچنین تعلق رؤیت به چیزی که دیده میشود موجب حدوث آن چیز نیست.
و استدلال کردهاند از این آیه: ﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ﴾ [الأنعام: ١٠٣]. «چشمها او را نمیبینند».
و از اینکه خداوند به موسی گفت: ﴿لَن تَرَىٰنِي﴾ [الأعراف: ١٤٣] «هرگز مرا نخواهی دید».
پاسخ این است که منظور از اینکه چشمها او را درنمییابند یعنی در دنیا او را نمیبینند و درنمییابند، چون میتوان چیزی را دید بدون اینکه به حقیقت او احاطه داشت[٢٤٦].
چون عقل درست و سالم با قرآن و سنت تعارض و مخالفتی ندارد و اگر ظاهرا تعارضی بین عقل و قرآن و حدیث پیش آید، یا حدیثی روایت شده است صحیح نیست یا اینکه عقل کامل نیست، و همچنین مجرد عقل دیدن خدا را محال نمیداند.
اثبات رؤیت خداوند در قیامت از طریق اهل بیت
ما به عبدالحسین و افتراهای او به صورت مختصر پاسخ میدهیم. اینک روایاتی را که از اهل بیت در اثبات رؤیت خداوند در روز قیامت نقل شدهاند را بیان میکنیم!!.
در کتاب بحار الأنوار (٨/٢٠٧-٢١٥ح٢٠٥) مبحث الجنه و نعیمها (بهشت و نعمتهای آن) آمده است: احمد بن محمد بن عیسی، از سعید بن جناح، از عوف بن عبدالله الأزدی، از بعضی از اصحاب و یاران ما از ابی عبدالله روایت شده است که ایشان فرموده است- حدیث طولانی که خلاصه آن این است- پیامبر فرمودند: هنگامی که خداوند روح انسان مؤمن را قبض میکند. تا جایی که فرمودند (خداوند میفرماید) ای اهل بهشت، بهشت را چگونه میبینید. اهل بهشت میگویند بهترین مکان، مکان ما (یعنی بهشت) است و بهترین پاداشها پاداش ما است، صدای شریف حضرت باری تعالی را شنیدیم و حالا میخواهیم که به نور جلال شما نظر بیفکنیم، و این بهترین پاداش ما است که به آن وعده دادهای، و شما خلاف وعده نمیکنید[٢٤٧] پس خداوند به حجب (پرده) امر میکند، پس هفتاد هزار حجاب با سند شده و سوار بر شترها و قاطرها میشوند در حالی که زر و زیورآلات بر تن دارند، و در زیر سایه درخت راه میروند تا به دار السلام که همان دار خداوند، خانه شادی و نور و سرور و کرامت و بزرگی است میرسند، و صدای خداوند را میشنوند و میگویند: ای سرور ما صدای دلنشین نطق شما را شنیدیم، پس نور و وجه و صورت مبارکت را به ما نشان ده. پس خداوند خود را برای آنها آشکار میسازد تا به نور وجه مبارک ایشان نگاه کنند، پس اختیار و کنترل خود را از دست داده و به سجده میافتند و میگویند: پاک و منزه بادا، شما را آنگونه که شایسته بود عبارت و پرستش نکردیم ای بزرگوار و بلند مرتبه، پیامبر ص فرمود: خداوند میفرماید: ای بندگان من، سرتان را بلند کنید زیرا که این مکان جای عمل و عبادت نیست بلکه جای طلب و مسئلت و نعمت و کرامت شما است... پس هنگامی که سرهایشان را بلند میکنند نور صورتهایشان به دلیل نگاه کردن به نور وجه خداوند هفتاد برابر شده است، و یک نسیم خوشبو از زیر عرش شروع به وزیدن میکند که سفیدتر از برف است و صورت و پیشانی بهشتیان را متغیر میسازد، به گونهای که قادر به نگاه کردن به نور وجه خداوند میشوند، پس میگویند: ای سرور ما شیرینی و لذت سخنان شما و نگاه کردن به نور وجه شما برای ما کفایت است و چیزی غیر از آن نمیخواهیم، پس خداوند میفرماید: من میدانم که شما مشتاق دیدار همسرانتان هستید و همسرانتان مشتاق دیدار شمایند... پس میگویند: ای سرور ما برای شرطی قرار بده (یعنی وقتی برای دیدارت قرار بده) پس میفرماید: پس هر جمعه برای شما دیدار وجود دارد و ما بین جمع تا جمعه ٧٠٠٠ هزار سال از سالهایی که شما میشناسید طول میکشد سپس همسرانشان را که نزد درهای بهشت ایستادهاند بشارت میدهند.
هنگامی که مرد به همسرش نزدیک میشود، همسر به صورت شوهرش بهتزده نگاه میکند و میگوید: عزیز من هنگامی که از نزد من خارج شدی صورتت اینگونه نبود، جواب میدهد: ای عزیز من، مرا ملامت میکنی که اینگونهام حال آنکه بر وجه پروردگارم نگاه کردهام و صورت من از صورت مبارک ایشان نورانی شده است، پس مرد از همسرش روی بر میگرداند و دوباره به او نگاه میکند و میگوید: ای همسر عزیزم: من از نزدت خارج شدهام و تو اینگونه نبودی، پس همسر میگوید: ای شوهر عزیزم مرا ملامت میکنی که اینگونه باشم در حالی که به صورت کسی که بصورت خداوند نگاه کرده است نگاه کردهام و صورتم از نور صورت کسی که به صورت خداوند نگاه کرده است هفتاد برابر نورانی شده است، سپس شوهرش را در بغل میگیرد و خداوند لبخند میزند.
و در ص ٢١٧ بحار الانوار آمده است: سپس پیامبر ص فرمود: دانۀ اناری میافتد و چهرۀ مردان را از یکدیگر پنهان میکند، سپس خداوند میگوید: ای ملائکه من، آنها را بپوشانید، آنگاه بهسوی درختی در بهشت میروند و از آن زیورهایی که با نور خدا صیقل داده شدهاند میآورند، سپس خداوند میگوید: به آنها عطر بزنید، آنگاه بادی که مثیره نام دارد و از برف سفیدتر است از زیر عرش میآید و چهرهها و پیشانیها و پهلوهایشان را تغییر میدهد، سپس پروردگار متعال متجلی میشود تا به نور چهرۀ او نگاه کنند، آن وقت آنها میگویند: خدایا تو پاکی ما تو را بگونه شایسته عبادت نکردیم ای خدای بزرگ، سپس خداوند متعال میگوید: شما در هر جمعه میتوانید به دیدار من بیایید و فاصله هر جمعه با جمعه دیگر هفت هزار سال است ...».
و در ص ١٢٦، ح٢٧ باب الجنة ونعیمها ازعاصم بن حمید از ابیعبدالله ÷ روایت است که گفت: هر عمل نیکی که بنده انجام میدهد در قرآن پاداشی برای آن ذکر شده است به جز نماز شب، که به خاطر اهمیت آن نزد خدا، خداوند پاداش آن را ذکر نکرده است، و میفرماید: ﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ يَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ١٦﴾ [السجدة: ١٦]. سپس گفت: خداوند در هر روز جمعه بندگانش را گرامی میدارد، و در هر جمعه خداوند فرشتهای را که عبایی آراسته شده به همراه دارد بهسوی مؤمن میفرستد، آنگاه فرشته به دروازۀ بهشت میرسد و میگوید: به من اجازه دهید تا پیش فلانی بروم، آنگاه به او گفته میشود: فرستادۀ پروردگارت دم در است، او به همسرانش میگوید: چه چیز را برایم بهتر میبینید؟ میگویند سرور ما سوگند به خدایی که تو را در بهشت قرار داده ما هیچ پوشاکی را بهتر از اینکه پروردگارت آن را برایت فرستاده است نمیبینیم، آنگاه او یکی را به عنوان شلوار میپوشد و دیگری را به عنوان پیراهن میپوشد و او از کنار هر چیزی که میگذرد برایش روشن میشود تا اینکه به محل جایی که وعده دیدار است میرسد و وقتی همه گرد میآیند خداوند متعال برای آنها متجلی میشود و وقتی به خداوند نگاه میکنند به سجده میافتند، آنگاه خداوند میگوید: ای بندگانم سرهایتان را بلند کنید این روز، روز سجده نیست و روز عبادت نیست تکلیف و مشقت از شما دور شده است، آنگاه آنان میگویند: پروردگار چه چیزی بهتر از آن است که به ما بخشیدهای، بهشت را به ما دادهای، خداوند میگوید: آنچه دارید و هفتاد برابر آن از آن شماست، آنگاه هر مؤمن در هر جمعه آنچه دارد هفتاد برابر میشود و وقتی خداوند میگوید: ﴿وَلَدَيۡنَا مَزِيدٞ﴾ [ق: ٣٥]. منظور روز جمعه است.
و در البحار، ٤٨/٢٦٣، ح١٧ از خلف بن حماد، از سهل، از حسینبن بشار روایت است که گفت: وقتی موسی بن جعفر ÷ وفات یافت بهسوی علی بن موسی ÷ رفتم در حالی که به مرگ موسی باور نداشتم و امامت علی را نمیپذیرفتم اما میخواستم او را بپرسم، وقتی به مدینه رسیدیم پیش او رفتم و اجازه ورود خواستم و وارد شدم او مرا نزدیک نشاند و با من مهربانی نمود، خواستم او را در مورد پدرش بپرسم او پیش از آن که من چیزی بگویم به من گفت: ای حسین اگر میخواهی خدا به تو بدون پرده بنگرد و تو بیآن که پرده و مانعی باشد به او نگاه کنی پس آل محمد ص را دوست بدار و ولی امر آنها را دوست بدار، حسین میگوید: گفتم من به خدا نگاه خواهم کرد؟ گفت: بله سوگند به خدا .....
و در جلد ٢٧/٩٠، ح٤٢ بکربن صالح از امام رضا ÷ روایت میکند که گفت: هرکس دوست دارد که بدون آن که حجاب و مانعی باشد به خدا نگاه کند و خداوند بدون آن که حجابی باشد به او نگاه کند پس باید آل محمد ص را دوست بدارد و از دشمنان آنها اظهار بیزاری کند و به پیشوای مؤمنان اقتدا کند، آنگاه در روز قیامت خداوند بهسوی او بدون حجاب مینگرد و او نیز بیآن که در وسط پرده و حجابی باشد به خدا نگاه میکند.
و در (٨٩/ ٢٦٦، ح٣) بحار الانوار در «باب فضل یوم الجمعة ولیلتها وساعاتـهــا» مجلسی این حدیث را از علیبن ابراهیم در تفسیرش نقل کرده و او از پدرش و پدرش از عبدالرحمن بن ابینجران و او از عاصم بن حمید و او از ابیعبدالله ÷ روایت میکند که گفت: خداوند در هر روز جمعه بندگانش را گرامی میدارد، و در روز جمعه فرشتهای را همراه با لباسی به دروازۀ بهشت میفرستد - تا اینکه گفت - وقتی جمع میشوند خداوند متعال برای آنها متجلی میشود و وقتی آنها به خدا نگاه میکنند به سجده میافتند، آنگاه خداوند میگوید: ای بندگانم سرهایتان را بلند کنید امروز روز سجده و عبادت نیست، تکلیف از شما رفع شده است، آنگاه میگویند: پروردگارا چه چیزی بهتر از آن است که به ما دادهای، بهشت را به ما دادهای، سپس خداوند میگوید: آنچه شما دارید به اضافه آن هفتاد برابر آن نیز از آن شماست، آنگاه مؤمن هر چه دارد در هر جمعه هفتاد برابر میشود و منظور از فرمودۀ الهی که ﴿وَلَدَيۡنَا مَزِيدٞ﴾ [ق: ٣٥]. همین است..... .
و در «اللئالی الاخبار، ٤/٤١٠-٤١١» اثر عمدۀ العلماء و محققین شیعه محمد توسیرکانی در «باب في أهل الجنة یسمعون صوته» این حدیث آمده است: (اهل بهشت صدای خداوند را میشنوند و بهسوی او نگاه میکنند و شنیدن صدای خدا و نگاه کردن به او برای اهل بهشت از همه چیز لذیذتر است، او ÷ در حدیثی میگوید: در همین حال که مؤمنان مشغول نعمتهای بهشت هستند ناگهان صدایی را از زیر عرش میشنوند که میگوید: ای اهل بهشت جایتان را چگونه میبینید؟ آنها میگویند: بهترین جا جای ماست و بهترین پاداش پاداش ماست، ما صدا را شنیدیم و از نگاه کردن به خدا لذت بردیم و این بزرگترین پاداشی است که خدایا تو به ما دادهای و ما را به آن وعده داده بودی و تو خلاف وعده نمیکنی آنگاه خداوند به حجاب امر میکند و هفتاد هزار حجاب برداشته میشوند و بهشتیان سوار شترها و اسبها میشوند در حالی که لباس پوشیده و آراسته شدهاند آنگاه در سایه عرش حرکت مینمایند تا اینکه به دارالسلام میرسند و دارالسلام خانه خدا و خانه درخشش و نور و شادمانی و کرامت است، سپس آن جا صدا را میشنوند و میگویند: سرور ما از شنیدن صدای دلنشین و زیبایت لذت بردیم چهرهات را به ما نشان بده آنگاه خداوند برای آنان متجلی میشود، و آنها به چهره خداوند نگاه میکنند و بیاختیار به سجده میافتند و میگویند: خدایا تو پاک و منزه هستی ای خداى بزرگ ما بطرز شایسته تو را عبادت نکردهایم، آنگاه خداوند میگوید: بندگانم سرهایتان را بلند کنید اینجا سرای عمل نیست ... وقتی سرهایشان را بلند میکنند چهرههای آنان به خاطر اثر نور چهره خدا هفتاد برابر روشنتر میشود، سپس خداوند میگوید: ای فرشتگان من به آنها غذا و نوشیدنی بدهید ... ای فرشتگان من آنان را معطر کنید آنگاه بادی که از برف سفیدتر است از زیر عرش میآید و چهرهها و پیشانیهای آنها را تغییر میدهد و این باد مثیره نامیده میشود و آن وقت آنها میتوانند به چهرۀ خداوند نگاه کنند، سپس میگویند: سرور ما شنیدن صدایت و نگاه کردن به چهرهات برای ما کافی است و چیزی دیگر به جای آن نمیخواهیم آنگاه پروردگار میگوید من میدانم که شما به همسرانتان علاقهمندید و همسرانتان مشتاق شما هستند، پیش همسرانتان برگردید، آنها میگویند پروردگارا برای ما شرطی قرار بده خداوند میگوید در هر جمعه شما با من دیدار خواهید داشت و فاصله هر جمعه تا جمعهای دیگر هفت هزار سال است، آن وقت برمیگردند و به هر فردی یک انار سبز داده میشود که در هر انار هفتاد طلا و جواهر وجود دارد تا آن که به زنانشان که دم درهای بهشت ایستادهاند مژده بدهند و وقتی هر کسی به همسرش نزدیک میشود همسرش به چهرهاش نگاه میکند و میگوید عزیزم از پیش من رفتی ولی این طور نبودی میگوید عزیزم آیا مرا به خاطر اینکه این طور باشم ملامت میکنی و حال آن که به چهره پروردگار متعال نگاه کردهام از نور چهره او روشن شده است، سپس از همسرش روی برمیگرداند و دوباره وقتی به او نگاه میکند میگوید: عزیزم وقتی از پیش تو رفتم تو این طور نبودی میگوید: عزیزم مرا از اینکه این طور هستم ملامت میکنی و حال آن که به چهره کسی نگاه کردهام که به چهره پروردگارم نگاه کرده است، و چهرهام از نگاه کردن به چهره کسی که به پروردگار نگاه کرده است هفتاد برابر روشنتر شده است، و آنگاه او همسرش را از دم در خیمه آغوش میگیرد و پروردگار به آنها میخندد.
اثبات دیدن خدا از دعاهای اهل بیت
اینک به اختصار برخی از دعاهایی را ذکر میکنیم که ائمه در آن از خداوند میخواهند که در روز قیامت رؤیت الهی را نصیب آنها بگرداند. در البحار، ٨٦/٢، ح٢ «باب سائر ما یستحب عقیب كل صلاة» آمده است که پیامبر ص فرمود هرکس این دعا را بعد از هر نماز فرضی بخواند جان و مال و خانه و فرزندانش محفوظ خواهند بود و آن دعا این است «اللهم اغفر لي ما قدمت وما أخرت وما أعلنت وما أسررت وإسرافي على نفسي ... والرضا بالقضاء وبرد العیش ولذة النظر إلى وجهك وشوقاً للقائك من غیر ضراء مضرة ولا فتنة مضلة ...». «بار خدایا گناهان گذشته و آیندۀ مرا بیامرز و لذت نگاه کردن را به چهرهات و شوق دیدارت را نصیب من بگردان ... .»
و در ص ٨٥، و ص ٨٧، ح١١«باب تعقیب العصر المختص بها» آمده است: فاطمه زهرا این دعا را میکرد: «سبحان من یعلم جوارح القلوب، سبحان من یحصي عدد الذنوب ... وأسالك الرضا بعد القضا وأسألك لذة النظر إلى وجهك ... . ». «پاک و منزه است ... خدایا از تو میخواهم که مرا به آنچه مقدر نمودهای راضی بگردانی و از تو میخواهم که لذت نگاه کردن به چهرهات را نصیب من گردانی ... ».
و در ص ١٠٢، و ص ١٠٤، ح٨ «باب تعقیب صلاة الـمغرب» آمده است: و از فاطمه روایت است که بعد از نمازهای پنجگانه این دعا را میخواند: «الحمد لله الذي لا یحصي مدحه»... تا اینکه میگفت: و از تو میخواهم که نگاه کردن به چهرهات را به من ارزانی نمایی ... .
و در ٩٠/١٣٣ «دعا یوم الجمعة» آمده است: «و آنگاه که از دنیا جدا میشوم حجتم را به من تلقین کن که بوسیله آن به چهرهات در روز قیامت نگاه کنم و از نور و کرامت تو بهرهمند شوم ...».
و در ص ١٤٥ آمده است: «اجعل له منزلاً مغبوطاً و... ونظراً إلى وجهك یوم تحجبه من المجرمین ... . »
... و نگاه کردن به چهرهات را در روزی که مجرمان را از دیدن چهرهات محروم مینمایی به او ارزانی نما ... .
و در ص ١٥٩ «دعاء لیلة الأحد» آمده است: «اللهم حبّب إلینا لقاءك ... وارزقنا النظر إلى وجهك واجعل لنا في لقاءك نضرة وسروراً ... .».
بار خدایا ما را مشتاق دیدارت بگردان و نگاه کردن به چهرهات را به ما ارزانی کن و دیدارت را ما به شادمانی ما بگردان ... .
و در ص ١٦٦ دعایی از امام کاظم نقل شده است که در آن آمده است: «ولا تحرمني إلهي ... ولا تحرمني لقاءك ... اللهم اسئلك العفاف و.... والنظر إلى وجهك الكریم ... .» زبار خدایا مرا از دیدارت محروم مگردان ... و بار خدایا از تو پاکدامنی میخواهم .. و از تو میخواهم که نگاه کردن به چهرهات را نصیب من بگردانی ....
و در ص ٢٠١ و ٢٠٦ دعایی دیگر از امام کاظم ÷ نقل شده است که در آن چنین آمده است: «وأسئلك لي .... ولذة النظر إلى وجهك وشوقاً إلى لقائك ....»
... و از تو میخواهم که لذت نگاه کردن به چهرهات را نصیب ما بنمایی ... .
- و در (٩٣/٢٦٢): و تو را میخوانم به آن اسمت (نامت) که به وسیله آن به دیدگان بندگانت توان دادی تا اینکه در روز قیامت بتوانند به نور وجه کریم و ماندگار تو نظر بیفکنند یا الله...
- و در (٩٤/١٤٤): بارالها درهای رحمت خود را بر بندگانی که تو را به یگانگی میپرستند مبند و مشتاقان خود را از دیدار زیبایی خود محروم مگردان.
- و در ص (١٤٥): خداوند به پاکی و تقدس وجه کریمت و به نور قداستت و نعمتهای زیبا و بیکرانت مسئلت دارم که به وجه اقدس شما نگاه افکنم.
- و در ص (١٤٨): به نام خداوند بخشنده مهربان بارالها کیست که شیرینی محبت تو را چشیده است... بارالها ما را از جمله کسانی قرار بده که آنها را برای نزدیکی خودت و ولایتت برگزیدهای و محبت و وُدّ خودت را نصیب او کردهای و او را برای دیدارت مشتاق و به تضاد قدرت راضی گردانند و نظر افکندن به وجه خود را نصیب او کردهای.
- و در (ص١٤٩) خدایا مسئلت دارم که محبت من نسبت به خودت را مورد رضایت خود قرار دهی، و شوق من نسبت به شما دور از عصیان باشد، و بر من منت بگذار تا به تو نگاه کنم، و با دید وُدّ و عطف و مهربانی بر من نظر افکن، وجه کریمت را از من برنگردان.
- و در (ص١٥٠) و شور و شوق من نسبت به تو مگر با دیدن وجه تو فروکش نمیکند.
- و در (ص٢٢٥ح١): باب دعاهای فاطمه زهرا و بعضی از مناجاتها و تعویذاتش: و از تو دیدن وجه خودت و شوق به لقایت را مسألت میکنم بدور از ضرر ضرر زنندهای و فتنهای کور کنندهای.
- و در (٩٧/٣٦٣) باب مستحبات ماه رمضان: مرا محروم و ذلیل قرار مده و مرا از خود دور مکن، و بهترین سرائر را سرائر من، و بهترین معادها معاد من قرار بده، و نعمت دیدن وجه کریم خود را به من عطا کن.
و در الکافی، (٢/٥٤٧-٥٤٨ ح٦) از گروهى از یاران ما از سهل بن زیاد، از گروهى از یاران ما، از محمد بن فرج روایت است که گفت: ابوجعفر بن الرضا ÷ این دعا را برای من نوشت و به من آموخت و گفت: هرکس بعد از نماز صبح این دعا را بخواند هر مشکلی داشته باشد آسان میگردد و آن این دعا این است: «بسمالله وبالله وصلى على محمد وآله و.... وأسألك الرضا بالقضاء ... ولذة النظر إلى وجهك وشوقاً إلى رؤیتك ولقائك ... .[٢٤٨]».
... و از تو میخواهم که لذت نگاه کردن به چهرهات را نصیب من بنمایی و مرا مشتاق دیدارت بگردانی ... .
و یکی از دعاهای زینالعابدین امام سجاد این دعا است، در صحیفه سجادیه، ص ١١٧ آمده است که هر گاه او غمگین و ناراحت میشد این دعا را میخواند «... وبیدك یا إلهي ... اللهم إن صرفت عني وجهك الكریم أو ... ». بار خدایا اگر چهره بزرگوارت را از من بگردانی ...
و در صحیفه علویه، ص ١٣٩ در باب الـمناجاة في شهر رمضان آمده است: «إلهي أنا عبدك الضعیف ...»
«وأنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیك حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل إلى معدن العظمة ... . »
خدا چشمهای دلهایمان را با نگاه کردن به تو روشن بگردان تا آن که چشمان دلها پردهها نور را بشکافند و به سرچشمه عظمت و شکوه برسند ... .
و در المصابیح الجنان، ص ٨٨ این دعا آمده است:
«اللهم ... وارزقنا النظر إلى وجهك واجعل لنا في لقائك نظرة وسرور ...».
بار خدایا ما را مشتاق دیدار خود بگردان و نگاه کردن به چهرهات را به ما ارزانی بنما و دیدارت را مایه سرور و شادمانی بگردان ... .
و در ص ١٠٦ آمده است: «أسألك لي و... ولذة النظر إلى وجهك وشوقاً إلى لقائك... . »
از تو میخواهم که نگاه کردن به چهرهات را نصیب ما بنمایی ... .
میبینیم که همه این ائمه اهل بیت در سایر دعاهایشان از خداوند میخواهند که رؤیت خویش را نصیب آنها بگرداند پس کجا رؤیت الهی نفی شده است؟!!.
انکار عبدالحسین نشانه آن است که او و پیروانش شیعه و پیرو اهل بیت نیستند، بلکه آنها شیعیان و پیروان طوسی و مجلسی و مفید و امثالشان میباشند! اعتقاد نداشتن به اینکه مؤمنان روز قیامت خداوند را میبینند عقیده معتزله است، و مذهب اهل بیت همان مذهب اهل سنت است که میگویند مؤمنان خدایشان را روز قیامت میبینند.
و اما اینکه عبدالحسین میگوید: (آیا جایز است که گفته شود خدا میخندد؟ و این سخن چه ارزشی دارد)؟.
در پاسخ او میگوییم که در روایات گذشته که در مورد رؤیت ذکر شدند خندیدن خدا از طریق اهل بیت روایت شده است.
اعتراض عبدالحسین به این حدیث که «دوزخ پر نمیشود تا آن که خداوند پایش را در آن میگذارد»
در ص ٦٧-٦٩ عبدالحسین همین حدیث را ذکر کرده است، از ابوهریره روایت است که پیامبر خدا ص فرمود: بهشت و جهنم با همدیگر جر و بحث کردند جهنم گفت: متکبران و سرکشان به من اختصاص داده شدهاند و بهشت گفت: پس چرا جز افراد ضعیف و بینوا کسی وارد من نمیشود، خداوند به بهشت گفت تو رحمت من هستی و با تو هرکس را که بخواهم مورد رحمت قرار میدهم، و به دوزخ گفت تو عذاب من هستی و هرکس را که بخواهم بوسیله تو عذاب میدهم، خداوند هر دو را پر میکند اما دوزخ پر نمیشود تا آن که خداوند پایش را در آن میگذارد و آنگاه دوزخ میگوید بس است بس است و پر میشود[٢٤٩].
سپس عبدالحسین غوغا به پا میکند و میگوید: (این حدیث از دیدگاه عقل و شریعت محال و غیرممکن است، و آیا مسلمانی که خدا را منزه و پاک میداند باور میکند که خدا پا داشته باشد؟ و آیا عاقلی میپذیرد که خداوند پایش را در جهنم بگذارد که پر شود؟ و حکمت این کار در چیست؟ و این سخن پوچ چه ارزشی دارد ... و جهنم و بهشت به چه زبانی با همدیگر جر و بحث و گفتگو میکنند؟! و چگونه دارای حواس و درک هستند و میدانند که چه کسانی را در بردارند و ستمگران و سرکشان چه فضیلتی دارند که جهنم به آنها افتخار میکند؟ و چگونه بهشت گمان میبرد که کسانی که در آن هستند افراد ضعیف و بیارزشی هستند و حال آن که آنها پیامبر ص و صدیق و شهید و صالح هستند که خداوند به آنها نعمت بخشیده است، فکر نمیکنم جهنم و بهشت تا این حد نادان و احمق باشند).
میگویم (مؤلف) اگر شما به خاطر این اعتراض میکنید که در حدیث آمده است که خداوند پایش را در جهنم میگذارد، در قرآن برای خداوند دست و چهره و چشم و آمدن و غیره اثبات شده است، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ٢٧﴾ [الرحمن: ٢٧] «و تنها وجه خداوند ذوالجلال و گرامى باقى مىماند»!.
و میفرماید: ﴿كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥ﴾ [القصص: ٨٨]. «همه چیز نابود میشود جز چهره او».
و میفرماید: ﴿بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُ﴾ [المائدة: ٦٤] «بلکه هر دو دست او گشوده هستند و آن گونه که میخواهد انفاق مینماید».
و میفرماید: ﴿مَا مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّ﴾ [ص: ٧٥] «چه چیز تو را منع کرد از آن که سجده نمایی برای آنچه با دو دستم آفریدهام».
و میفرماید: ﴿وَلِتُصۡنَعَ عَلَىٰ عَيۡنِيٓ﴾ [طه: ٣٩] «و تا زیر نظر من ساخته و رشد نمایی».
و خلاصه اینکه داور قرار دادن عقل در مورد صفات خدا بیعقلی است، و آنان که فریب عقلهای خود را خورده و در صفات الهی عقل خویش را حاکم قرار دادهاند اغلب به الحاد میانجامند، و برای عقل بهتر آن است که در چیزهایی بیندیشید که میتواند، و وقتی عقل انسان از دریافتن راز و شناخت سر حیات انسان عاجز است و نمیتواند یک ذره ریگ را کاملاً دریابد چگونه میتواند به حقیقت آفریننده این جهان پی ببرد؟ فرض کنیم که حاکم قرار دادن عقل در این احادیث درست باشد؟
ما میپرسیم این چه عقلی است که تو میخواهی آن را داور قرار دهی؟! آیا عقل فلاسفه را داور قرار میدهی؟ اگر با عقل فلاسفه این احادیث را بررسی میکنی بدان که آنها با همدیگر اختلاف دارند، و هر نسلی از فلاسفه قول نسل گذشته را نقض مینماید.
و آیا میخواهی با عقل ادباء این احادیث را مورد بررسی قرار دهی؟ ادباء کارشان این نیست بلکه آنها به نوادر و حکایات عنایت دارند. آیا میخواهی با عقل علمای طب یا هندسه یا ریاضیات احادیث را مورد ارزیابی قرار دهی؟ به اینها این مسائل ربطی ندارند؟ یا میخواهی با عقل محدثین، احادیث را مورد ارزیابی قرار دهی؟ شما عقل محدثین را نمیپسندید و بلکه شما آنان را به سادگی و کودن بودن متهم میکنید، یا اینکه میخواهی اینگونه احادیث را با عقل فقها مورد سنجش قرار دهی؟ فقها مذاهب متعددی دارند.
حکایت ارزیابی حدیث با عقل، حکایتی قدیمی است که برخی از معتزله فریاد آن را در گذشته سردادند و در عصر حاضر مستشرقین فریاد آن را سرمیدهند و احمد امین از آنها پیروی کرده است و او مثالهایی از احادیث صحیح را آورده که از دیدگاه او عقل آن را نمیپذیرد، اگر منظور او از عقل چیزهای بدیهی است که عقل آن را قبول میکند در تاریخ سنت نبوی این کار انجام شده است و ائمه نقد و علمای حدیث برای حدیث موضوع و ساختگی علامتهایی را ذکر کردهاند که با آن شناخته میشود از آن جمله اینکه متن حدیث با امور عقلی و قطعی دین یا تاریخ و یا طب و غیره مخالف باشد بنابراین هزاران حدیث را نپذیرفتهاند و به ساختگی بودن آن حکم کردهاند.
به هر حال ما برای شناخت احادیث نیازی به عقل عبدالحسین و عقل ابیریه و عقل احمد امین نداریم، و مذهب علما در این مورد معروف است، و سلف در مورد این احادیث بدون تأویل آن را میپذیرند، و خداوند را از مشابهت با انسان منزه و پاک میدانند[٢٥٠].
اما چنین به نظر میآید که عقل عبدالحسین بسته است و کار نمیکند، چون علمای شیعه در تفسیر این آیه که: ﴿يَوۡمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ ٱمۡتَلَأۡتِ وَتَقُولُ هَلۡ مِن مَّزِيدٖ٣٠﴾ [ق: ٣٠] «(به خاطر بیاورید) روزى را که به جهنم مىگوییم: «آیا پر شدهاى؟» و او مىگوید: «آیا (از انس و جن) افزون بر این هم هست»؟!.
از همین حدیث استدلال کردهاند، بدون آن که آن را انکار نمایند یا راوی حدیث را تکذیب کنند، خواه راوی حدیث ابوهریره باشد یا انس آن را روایت کرده باشد چنان که سیوطی در الدر المنثور از طریق انس آن را روایت نموده است و یا اینکه ابوسعید خدری آن را روایت کرده باشد چنان که امام احمد در مسند خود از طریق ابوسعید آن را روایت کرده است.
طباطبایی شیعه در تفسیر المیزان، ١٨/٣٦٢ حدیث انس که سیوطی در الدر المنثور روایت کرده است را ذکر میکند که از انس روایت است که پیامبر خدا ص فرمود: همچنان که در جهنم انداخته میشود و جهنم میگوید آیا بیشتر از این هم هست تا آن که خداوند پایش را در آن میگذارد (آنگاه جمع میشود و میگوید بس است بس است، و همچنان به بهشت میفرستد تا آن که خداوند خلقی دیگر پدید میآورد و آنها را در قصرهای بهشت جای میدهد). طباطبایی بعد از نقل این حدیث میگوید: (اینکه خداوند پایش را در جهنم میگذارد و جهنم میگوید: بس است در روایات زیادی از طریق اهل سنت هم روایت شده است).
و همچنین فیلسوف شیعه ملقب به صدر المتألهین محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی در تفسیرش، ١/٥٨ و ص ١٥٦ از این حدیث استدلال نموده است و او میگوید: (جهنم از اینکه پر نمیشود رنج میبرد تا آن که خداوند جبار پایش را در آن میگذارد چنان که در حدیث آمده است و این یکی از دو قدم و پایی است که در کرسی ذکر شدهاند).
و محمدی ریشهری در میزان الحکمه، ٢/١٧٨-١٧٩ در باب «هل من مزید» نیز از این حدیث استدلال کرده است.
و معیار واقعی که احادیث پیامبر خدا ص با آن سنجیده میشوند این است که این احادیث را بدون چون و چرا بپذیریم.
و اما اینکه عبدالحسین میگوید: (بهشت و جهنم با چه زبانی جر و بحث و گفتگو میکنند و با کدام حواس متوجه شدهاند که چه کسانی را دربردارند).
میگویم (مؤلف) این پرسش نشانگر جهالت و نادانی عبدالحسین و عدم شناخت او از قرآن کریم است، اگر سخن گفتن بهشت و جهنم جای تعجب دارد، پس چرا در قرآن آمده است که خداوند خطاب به آسمانها و زمین گفت: ﴿ٱئۡتِيَا طَوۡعًا أَوۡ كَرۡهٗا قَالَتَآ أَتَيۡنَا طَآئِعِينَ﴾ [فصلت: ١١]. «وجود آیید (و شکل گیرید)، خواه از روى اطاعت و خواه اکراه!» آنها گفتند: «ما از روى طاعت مىآییم (و شکل مىگیریم)»!.
و خداوند متعال میفرماید: ﴿يَوۡمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ ٱمۡتَلَأۡتِ وَتَقُولُ هَلۡ مِن مَّزِيدٖ٣٠﴾ [ق: ٣٠]. «روزی که به جهنم میگوییم آیا پر شدهای میگوید: آیا بیشتر هم هست».
میبینیم که جهنم میگوید: (آیا بیشتر هم هست) آیا عبدالحسین این آیه را در قرآن نخوانده است؟!! آیا این علامه خجالت نمیکشد که میگوید: (حکمت از این چیست؟ و این سخن پوچ چه ارزشی دارد).
سبحان الله!! سخن و کلام خدا از نظر این آیتالله سخنی پوچ و بیارزش است!!.
آیا تاکنون علامهای چون عبدالحسین دیدهاید!! علامهای که قرآن و سنت و احادیث اهل بیت را نمیفهمد و نمیداند!! اما فکر نمیکنم او تا این حد نادان و جاهل باشد، و گمان نمیبرم با اینکه او ملقب به آیتالله است از کتابهای حدیث و فقه و تفسیر و رجال آگاهی نداشته باشد. فکر میکنم او همه چیز را میداند اما از این طریق میخواهد عقدۀ دلش را نسبت به ابوهریره خالی کند گرچه او برای راحت کردن خود آیات قرآن و سنت نبوی را که در مورد اثبات چشم و دست و چهره و ... آمدهاند را به فراموشی بسپارد، و آنچه بیشتر ما را به آنچه گفتیم مطمئن میسازد این است که او به این احادیث اعتراض میکند و حال آن که همه این احادیث از طریق شیعه روایت شدهاند و راویان شیعه این احادیث را از کسانی روایت کردهاند که شیعیان معتقدند که آنها معصومند، و آنها سخن گفتن جهنم و بهشت و باد و غیره را اثبات کردهاند.
در بحار، ٨/٢٨٥ علی ÷ از پیامبر ص روایت میکند که گفت: در روز قیامت جهنم با سه نفر سخن میگوید با امیر و با قاری قرآن و با ثروتمند، به امیر و حاکم میگوید: ای کسی که خداوند به او پادشاهی داد و او عدالت نکرد و آنگاه او را فرومیبلعد همان طور که پرنده دانه کنجد را فرومیبلعد، و به قاری قرآن میگوید: ای کسی که برای مردم خود را مزین میکرد و با انجام گناهان به مبارزه با خدا برخاست و آنگاه او را فرومیبلعد، و به ثروتمند میگوید: ای کسی که خداوند به او دنیا و ثروت فراوانی داد و فرد حقیر و تنگدست از او قرض خواست اما او بخل ورزید و نداد، آنگاه ثروتمند را فرومیبلعد.
و همچنین در جلد ٨/١٩٨«باب الجنة ونعیمها» از ابیجعفر روایت شده که گفت: روز قیامت بهشت پروردگارش را صدا میزند و میگوید پروردگارا تو عادل و دادگر هستی جهنم را چنان که به آن وعده دادهای از اهل جهنم پر کردهای و مرا پر نکردهای، گفت: آنگاه خداوند خلقی را میآفریند که دنیا را ندیدهاند و بوسیله آن بهشت را پر میکند، خوشا به حال آنان.
و قمی در تفسیر: ﴿يَوۡمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ ٱمۡتَلَأۡتِ وَتَقُولُ هَلۡ مِن مَّزِيدٖ٣٠﴾ [ق: ٣٠] میگوید این استفهام است چون خداوند به جهنم وعده داده که آن را پر کند آنگاه پر میشود، سپس خداوند به آن میگوید: آیا پر شدهای؟ و جهنم میگوید: آیا بیشتر از این هست؟ یعنی بیشتر از این جا ندارم، آنگاه بهشت میگوید: پروردگارا به جهنم وعده دادهای که آن را پر کنی و به من وعده دادهای که مرا پر کنی و مرا پر نکردهای و حال آن که جهنم را پر نمودی؟ آنگاه خداوند در آن روز خلقی میآفریند و با آنها بهشت را پر میکند، ابوعبدالله ÷ گفت: خوشا به حال آنها آنان ناراحتیها و مشکلات دنیا را ندیدهاند[٢٥١].
و از محمد بن مسلم روایت است که گفت ابوجعفر ÷ به من گفت همه چیز آب بود و عرش خداوند بر آب بود، آنگاه خداوند به آب فرمان داد و آب آتش شد و سپس به آتش فرمان داد که خاموش شود و وقتی خاموش شد دودی از آن برخاست و خداوند آسمانها را از این دود آفرید و زمین را از آب آفرید، سپس آب و آتش و باد با همدیگر مجادله و جر و بحث کردند، آب گفت من بزرگترین لشکر خدا هستم، و آتش گفت من بزرگترین لشکر خدا هستم، و باد گفت من بزرگترین لشکر خدا میباشم آنگاه خداوند به باد وحی کرد که تو بزرگترین لشکر خدا هستی[٢٥٢].
و در البحار، ٨/١٥٥-١٥٦ در«باب الجنة ونعیمها» از داود عجلی مولای ابی المعزا روایت شده که گفت: از اباعبدالله ÷ شنیدم که میگفت: سه چیز هستند که میشنوند: بهشت و جهنم و حور عین، پس هر گاه بنده نماز میخواند و میگوید بار خدایا مرا از جهنم آزاد کن و مرا وارد بهشت بگردان و حور عین را به ازدواج من دربیاور، جهنم میگوید: پروردگارا بندهات از تو خواست که او را از من نجات دهی پس او را از من نجات بده، و بهشت میگوید: پروردگارا بندهات از تو مرا خواسته است او را در من جای بده و حور عین میگوید: پروردگارا بندهات مرا از تو خواستگاری کرده است مرا به ازدواج او دربیاور، و وقتی بنده نمازش را تمام کند و این چیزها را نخواهد حور عین میگوید: این بنده به ما علاقهای ندارد و بهشت میگوید: این بنده به من علاقهای ندارد و جهنم میگوید: این بنده چیزى از من نمیداند.
عجیب است که عبدالحسین به حدیث ابوهریره که در مورد گفتگوی جهنم و بهشت است اعتراض میکند اما به حدیثی که از طریق ائمه او روایت شده که خورشید با علی سخن گفت! اعتراض نمیکند، خورشید چگونه و با چه زبانی با علی سخن گفت؟!
در البحار، ٤١/١٦٩ محمدبن علی بنموسی بن جعفر از پدرانش ÷ و آنها از پیامبر ص روایت میکنند که پیامبر ص به علیبن ابیطالب ÷ گفت: ای ابالحسن با خورشید سخن بگو خورشید با تو حرف میزند، علی گفت: سلام بر تو ای بنده فرمانبردار خدا، آنگاه خورشید در جواب گفت: و سلام بر تو ای امیرالمؤمنین و امام المتقین!!!.
پس میبینید که عبدالحسین نسبت به اسلام و اصحاب پیامبر ص و بخصوص ابوهریره کینه میورزد. و با او دشمنی دارد و او میخواهد از هر راهی که شده عقدۀ دلش را خالی کند! و از احادیث زیادی که همانند این احادیث هستند و بدتر از این احادیث میباشند و در دین و آیین او آمدهاند خودش را به فراموشی میزند، اگر واقعاً عبدالحسین این آیات و احادیث معصومین خود را نمیداند، که احتمالاً همین طور است زیرا او میگوید جهنم و بهشت با چه زبانی مجادله میکنند؟ اگر عبدالحسین اینها را نمیداند به حق که در جهالت بسیار زشتی به سرمیبرد!.
اعتراض عبدالحسین به حدیث نزول خداوند به آسمان دنیا
در ص ٦٩ عبدالحسین این حدیث را که خداوند در هر شب به آسمان دنیا میآید ذکر کرده است، از ابوهریره روایت است که گفت: (پروردگار ما هر بهشت به آسمان دنیا میآید تا آن که یک سوم شب باقی میماند آنگاه میگوید چه کسی مرا میخواند تا دعای او را بپذیرم...)[٢٥٣].
عبدالحسین مثل عادت همیشگیاش هیاهو مینماید و مردم را در مورد این حدیث دچار تردید و شک میکند و میگوید: (خداوند از پایین آمدن و بالا رفتن و آمدن و رفتن و حرکت و انتقال و سایر عوارض و حوادث پاک است، سپس میگوید: این حدیث و سه حدیث قبل از آن سرچشمه عقیده تجسیم در اسلام هستند، چنان عقیده جسم بودن خدا در عصر جمود فکری عرض اندام کرد و به خاطر همین عقیده و فکر حنابله به انواعی از بدعتها و گمراهیها گرفتار شدند بخصوص ابن تیمیه که در مسجد جامع اموی دمشق در روز جمعه بالای منبر رفت و خطبه گفت آنگاه در میان گفتههای گمراهکنندهاش گفت: خداوند به آسمان دنیا این طور پایین میآید که من از این منبر پایین میآیم و آن وقت از پلههای منبر پایین آمد و به مردم نشان داد که خداوند این طور به صورت حقیقی پایین میآید ...).
میگویم (مؤلف) حدیث نزول پروردگار به آسمان دنیا مورد اتفاق شیعه و سنی است و این حدیث در کافی آمده است همان کافی که عبدالحسین در کتاب «المراجعات» خود میگوید: (کافی قدیمیترین و بزرگترین و بهترین کتابهای چهارگانه میباشد) این حدیث که عبدالحسین به خاطر آن به ابوهریره اعتراض میکند از طریق کسانی که عبدالحسین به عصمت آنها معتقد است روایت شده است و جمعی از محدثین شیعه و ثقات آنها از جمله کلینی و صدوق این حدیث را روایت کردهاند.
اثبات حدیث نزول از طریق اهل بیت
صدوق در کتاب التوحید از اباعبدالله ÷ روایت میکند که زندیقی پیش او آمد و او را از ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥﴾ [طه: ٥] پرسید، ابوعبدالله ÷ گفت: خداوند خودش را به استوای بر عرش توصیف کرده است، و اینگونه او بر عرش است و از خلق خود جداست بدون آن که عرش حامل خدا باشد و بدون اینکه عرش او را در برداشته باشد و بدون آن که او در عرش جای گرفته باشد، و بلکه ما میگوییم خداوند حامل و نگاهدارندۀ عرش است: ﴿وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ﴾ [البقرة: ٢٥٥] پس همان عرش و کرسی که او اثبات کرده است ما اثبات میکنیم و نمیگوییم که عرش یا کرسی دربردارندۀ خدا و جای اوست و میگوییم او به این چیزها نیاز ندارد و عرش و کرسی به او نیازمندند.
آنگاه پرسشگر پرسید: پس بین اینکه دستهایتان را به آسمان بلند کنید یا پایین کنید چه فرق هست؟ ابوعبدالله ÷ گفت: این در مورد علم و احاطه و قدرت خداوند فرقی نمیکند، اما خداوند دوستان و بندگانش را فرمان داده است که دستهایشان را به هنگام دعا بهسوی آسمان به سمت عرش بلند کنند چون خداوند آسمان را معدن و سرچشمه روزی قرار داده است، پس آنچه در قرآن آمده ما آن را قبول داریم و آنچه در احادیث از پیامبر ص نقل شده را میپذیریم که فرمود: دستهایتان را بهسوی خدا بلند کنید، و این چیزی است که همه فرقههای امت بر آن اجماع دارند. پرسشگر پرسید: تو میگویی خداوند به آسمان دنیا پایین میآید؟ ابوعبدالله ÷ گفت: بله ما این را میگوییم چون احادیث و اخبار صحیحی در این مورد آمده است، پرسشگر گفت: پس وقتی خدا پایین بیاید آیا از عرش دور نشده است و دور شدن و جدا شدن صفتی پدید است، ابوعبدالله گفت که میآید، نزول و پایین آمدن او همانند پایین آمدن مخلوق نیست که حالتشان تغییر میکند و خسته میشوند و از جایی به جایی دیگر منتقل میشوند بلکه چنین چیزهایی و حدوث بر او طاری نمیشود پس پایین آمدن خدا مانند پایین آمدن مخلوق نیست که مخلوق وقتی از جایی دور میشود آن جا از او خالی میگردد، پس خداوند به آسمان دنیا پایین میآید بدون آن که خسته شود و حرکتی باشد و همان طور که او در آسمان هفتم بر عرش است همچنین او در آسمان دنیاست، او از عظمت خود پرده برمیدارد و خود را به دوستانش هر جا که بخواهد نشان میدهد و هر چه از قدرت خویش که بخواهد نشان میدهد و منظره او در دوری و نزدیکی یکی است[٢٥٤].
و کلینی در الکافی از محمدبن عیسی روایت میکند که گفت: به ابیالحسن علیبن محمد ÷ نوشتم که سرورم برای ما روایت شده که خداوند بر عرش است و هر شب در نیمه شب به آسمان دنیا پایین میآید، و رؤیت شده که شامگاه عرفه پایین میآید و سپس به جایش برمیگردد، و بعضی از موالی تو در این مورد میگویند: اگر بگوییم در جایی هست و در جایی نیست هوا با او برخورد میکند و هوا جسم رقیقی است که بر هر چیزی به اندازه آن شکل میگیرد، پس چگونه در مورد خدا چنین میتوان گفت؟ آنگاه او ÷ نوشت: این را خداوند میداند و او هر چیزی را به بهترین گونه مقدر کرده است و بدان که وقتی که خدا در آسمان دنیا باشد همان طور بر عرش است و همه چیز در برابر علم و قدرت و فرمانروایی و احاطه او برابر هستند[٢٥٥].
سید علی اکبر غفاری در توضیح این حدیث میگوید: (سخن امیرالمؤمنین ÷ که فرمود این را خدا میداند یعنی کیفیت نزول و پایین آمدن را خدا میداند و شما موظف به شناختن آن نیستید[٢٥٦].
این دلالت میکند که مذهب امام این بوده که تأویل نکنیم چنان که مذهب سلف همین است. آری مذهب اهل بیت در مورد صفات خدا این است که صفات را اثبات کنیم بدون آن که برای آن کیفیت و مثال و یا تأویل ذکر کنیم، ابوعبدالله گفت: ما این را قبول داریم چون روایات و احادیث صحیحی در مورد آن آمده است. چنان که پیشتر ذکر شد.
برمیگردیم به روایاتی که مطابق با روایت ابوهریره از طریق اهل بیت نقل شدهاند.
جابر جعفی میگوید از اباعبدالله ÷ شنیدم که میگفت: خداوند متعال وقتی که یک سوم از شب باقی میماند به آسمان دنیا پایین میآید و صدا میکند آیا توبهکنندهای هست که توبهاش را بپذیرم؟ آیا کسی هست که طلب آمرزش نماید تا او را بیامرزم؟ و آیا دعاکنندهای هست که مرا بخواند تا او را اجابت نمایم؟ و آیا تنگدستی هست که مرا صدا بزند تا تنگدستی او را رفع کنم؟ و آیا مظلومی هست که از من یاری بخواهد تا او را یاری کنم؟[٢٥٧].
و حدیث نزول که به تواتر روایت شده است را شیخ شیعه و محقق آنها محمدبن علی احسائی معروف به ابن ابیجمهور در کتابش «عوالی اللئالی» فصل هفتم، ١/١١٩ روایت ٤٤ ذکر کرده است:
«وقتی یک سوم شب باقی میماند خداوند به آسمان دنیا نزول میکند و پایین میآید، و در شامگاه عرفه بهسوی اهل عرفه پایین میآید و در شب نیمۀ شعبان پایین میآید».
و محدث شیعه محسن کاشانی میگوید: (اول اینکه دعایش را در اوقات با برکت همانند روز عرفه و ماه رمضان و روز جمعه و هنگام سحر بکند، خداوند میفرماید: ﴿وَبِٱلۡأَسۡحَارِ هُمۡ يَسۡتَغۡفِرُونَ١٨﴾ [الذاريات: ١٨]. «و سحرگاهان طلب آمرزش مینمایند».
و در حدیث آمده است: (خداوند هر شب وقتی که یک سوم شب باقی میماند به آسمان دنیا پایین میآید و میگوید: چه کسی از من میخواهد و بهسوی من دست دعا دراز میکند تا دعایش را اجابت کنم، و چه کسی از من میخواهد تا به او ببخشم و چه کسی از من طلب آمرزش میکند تا او را بیامرزم)[٢٥٨].
و همچنین در جایی دیگر میگوید: (از پیامبر خدا ص پرسیدند که کدام قسمت شب بهتر است؟
فرمود: (نصف باقیمانده شب، و در روایات آمده که در آخر شب عرش تکان میخورد و بادهای بهشت وزیدن میگیرند و خداوند به آسمان دنیا پایین میآید)[٢٥٩].
و در حدیث دیگر آمده که: (خداوند تعالى در هر شب به آسمان دنیا مىآید و مىفرماید: و چه کسی از من طلب آمرزش میکند تا او را بیامرزم)[٢٦٠].
و زید نرسی در کتابش از عبدالله بن سنان روایت میکند که گفت: از اباعبدالله ÷ شنیدم که میگفت: خداوند در روز عرفه در اول زوال آفتاب سوار بر شتری میآید که اهل عرفات در میان رانهایش قرار میگیرند، و تا مغرب اینگونه میماند و خداوند دو فرشته را در دو سوی تنگهای که دیدهای قرار میدهد و آنها فریاد میزنند پروردگارا سلامتی بیاور، سلامتی بیاور، و آنگاه پروردگار به آسمان بالا میرود و میگوید: (آمین آمین رب العالمین، بنابراین هیچکس را بیهوش و افتاده نمیبینی)[٢٦١].
سلیمانبن خالد از ابیعبدالله روایت میکند که گفت از ابوعبدالله شنیدم که میگفت: اعمال هر پنجشنبه به پیامبر خدا ص عرضه میشوند و وقتی روز عرفه میشود خداوند متعال پایین میآید[٢٦٢].
از عطاء از ابى جعفر از پدرش و او از پدرانش و آنها از علی ÷ و علی از پیامبر ص روایت میکند که فرمود: (بعد از آن خداوند به جبرئیل وحی میکرد که پیش آدم و حوا برو و آنها را از جای پایههای خانهام دور کن چون من میخواهم با انبوهی از فرشتگانم به زمین خود پایین بیایم و پایههای خانهام را برای فرشتگان و انسانها بلند میکنم ... سپس میگوید جبرئیل پیش آنها آمد و آنها را از مروه پایین آورد و به آن دو خبر داد که خداوند به زمین پایین آمده است و آنگاه خدا پایههای بیتالحرام را با سنگی از کوه صفا و سنگی از مروه و سنگی از طور سینا و سنگی از جبل السلام بلند نمود...)[٢٦٣].
و جابر از ابوجعفر ÷ روایت میکند که او گفت: ﴿فِي ظُلَلٖ مِّنَ ٱلۡغَمَامِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَقُضِيَ ٱلۡأَمۡرُۚ وَإِلَى ٱللَّهِ تُرۡجَعُ ٱلۡأُمُورُ﴾ [البقرة: ٢١٠]. یعنی «خداوند در هفت قبه نورانی پایین میآید و معلوم نیست که او وقتی در کوفه پایین میآید در کدام یک از این قبههاست»[٢٦٤].
و از جابربن یزید جعفی روایت است که گفت: ابوجعفر محمدبن علی باقر ÷ فرمود: ای جابر خداوند بود و هیچ چیزی غیر از او نبود و معلوم و مجهولی وجود نداشت، آنگاه اولین چیزی که خدا آفرید محمد ص بود و ما بودیم که ما اهل بیت و محمد ص از نور عظمت خدا آفریده شدیم - تا اینکه فرمود - سپس خداوند در سایههایی از ابر و ملائکه به زمین پایین آمد و نورهای ما اهل بیت به همراه او پایین آمدند و ما به صورت نورهایی در جلوی او صف کشیدیم و در زمین او را تسبیح گفتیم همان طور که او را در آسمانش به پاکی یاد کردیم[٢٦٥].
و در تفسیر البرهان، ٣/١٤٦ از یونس بن ظبیان روایت است که او از ابیعبدالله ÷ روایت میکند که گفت: وقتی شب جمعه میشود خداوند متعال به آسمان دنیا پایین میآید و وقتی صبح میشود خداوند بالای عرش است.
و سلیمان بن خالد از ابیعبدالله ÷ روایت میکند که گفت: اعمال هر پنجشنبه به پیامبر ص عرضه میشوند، وقتی روز عرفه میآید خداوند پایین میآید، چنان که میفرماید: ﴿وَقَدِمۡنَآ إِلَىٰ مَا عَمِلُواْ مِنۡ عَمَلٖ فَجَعَلۡنَٰهُ هَبَآءٗ مَّنثُورًا٢٣﴾ [الفرقان: ٢٣]. و ابیحمزه ثمالی از ابوجعفر روایت میکند که گفت: خداوند متعال در سایهای از ملائکه در وادی روحاء که در میان مکه و طائف قرار دارد پیش آدم آمد[٢٦٦].
و ابان از ابیعبدالله روایت میکند که گفت: روز جمعه حق و حرمتی دارد پس از کوتاهی ورزیدن در عبادت خدا و تقرب به خدا انجام اعمال صالح و ترک گناهان، بپرهیز. چون خداوند در روز جمعه نیکیها را چند برابر مینماید و بدیها را محو میکند و درجات را در این روز بالا میبرد، و فرمود: روز جمعه مثل شب آن است اگر توانستی که شب جمعه را با نماز و دعا زنده نگاهداری چنین کن، چون که پروردگارت اول شب جمعه به آسمان دنیا پایین میآید و در آن نیکیها را چند برابر مینماید و بدیها را محو میکند و خداوند گشایشگر بزرگوار است[٢٦٧].
محقق کتاب سید حسن خراسانی میگوید: (اینکه میگوید خداوند در اول شب جمعه پایین میآید احتمال دارد منظور از آن نزول و پایین آمدن فرشتگان رحمت باشد، و ممکن است منظور از آمدن خدا از عرش باشد).
و از عبدالکریم بن عمرو خثعمی روایت که گفت: از اباعبدالله ÷ شنیدم که میگفت: شیطان به خداوند گفت که تا روز قیامت به من مهلت بده اما خداوند نپذیرفت، و گفت: یوم الوقت المعلوم آخرین جملهای است که امیرالمؤمنین ÷ تکرار میکند - تا جای که میگوید و گویا من دارم به یاران امیرالمؤمنین ÷ نگاه میکنم که صد قدم به عقب برگشتهاند، و گویا دارم آنها را نگاه میکنم که پا به فرات گذاشتهاند و در این وقت است که خداوند در سایهای از ابر و ملائکه پایین میآید و کار انجام میپذیرد و پیامبر ص جلوی اوست و نیزهای از نور به دست دارد... [٢٦٨].
و معاویه بن عمار از ابیعبدالله ÷ روایت میکند که گفت: علیبن حسین ÷ فرمود: آیا نمیدانی که وقتی شامگاه عرفه میشود خداوند به همراه فرشتگانش به آسمان دنیا میآید، و میگوید: به بندگانم نگاه کنید که با موهای ژولیده و غبارآلود نزد من آمدهاند من پیامبری را نزد آنها فرستادم و آنها مرا به فریاد خوانده و از من خواستند[٢٦٩].
پایین آمدن خداوند برای زیارت قبور ائمه!!
عبدالحسین حدیث نزول را انکار میکند، اما آیا برای این علامه بزرگ روایات شیعه که از کسانی روایت میکنند که نزد شیعه معصوم هستند پنهان ماندهاند؟ در این روایات آمده که خداوند به همراه فرشتگان و پیامبران برای زیارت قبور ائمه میآید!!.
ابیوهب قصری میگوید وارد مدینه شدم و نزد اباعبدالله ÷ آمدم و به او گفتم: فدایت شوم نزد تو آمدم و قبر امیرالمؤمنین ÷ را زیارت نکردهام، فرمود: کار بدی کردهای اگر تو از شیعیان ما نمیبودی به تو نگاه نمیکردم، آیا کسی را که خدا به همراه فرشتگان زیارت میکند و پیامبران و مؤمنان او را زیارت میکنند!! زیارت نمیکنی، گفتم فدایت شوم این را نمیدانستم ... [٢٧٠].
و از منبع بن حجاج از صفوان الجمال میگوید ابوعبدالله ÷ وقتی به حیره آمد به من گفت: آیا به زیارت قبر حسین رفتهای؟ گفتم: فدایت شوم آیا آن را زیارت میکنی؟ فرمود: چگونه آن را زیارت نمیکنم و حال آن که خداوند در هر شب جمعه به همراه ملائکه برای زیارت آن پایین میآید و پیامبران و اوصیا آن را زیارت مینمایند و محمد ص برترین پیامبران است و ما برترین اوصیا هستیم، آنگاه صفوان گفت: فدایت شوم آیا در هر جمعه به زیارت آن بروم؟ گفت: بله ای صفوان همواره به زیارت قبر حسین برو و این فضیلت را دریاب[٢٧١].
عبدالحسین به ابوهریره به خاطر روایت حدیث نزول اعتراض کرده است! اما او به روایاتی که ما در مورد اینکه خداوند به زیارت قبور ائمه میآید!! ذکر کردیم اعتراض نکرده است، آنها روایاتی دارند که خداوند پایین میآید و قبور ائمه را زیارت میکند و با ائمه دست میدهد و روی تختی در کنار آنها مینشیند!! شیخ شیعه میرزا محمدتقی ملقب به حجت الاسلام این روایت را از مدینه المعاجز نقل کرده است ... که مفضل بن عمر میگوید ابوعبدالله گفت: وقتی آب را بر حسین و یارانش بستند او صدا زد که هرکس تشنه است بیاید یکی یکی آمدند و او انگشت خود را در دهان هریک میگذاشت و هر فردی آب مینوشید تا اینکه سیر شدند یکی از آنها گفت سوگند به خدا که آبی نوشیدهام که هیچ یک از جهانیان در دنیا ننوشیده است وقتی جنگ با حسین ÷ درگرفت در روز سوم بعد از مغرب حسین هریک از یارانش را صدا زد و همه اطراف او نشستند سپس سفره را میآورد و آنها با همدیگر غذای بهشتی را تناول میکردند، سپس به کوههای رضوی آمد و وقتی او آنجا رسید بر تختی از نور بود که همه مؤمنان در کنار او بودند و ابراهیم و موسی و عیسی و همه پیامبران گرد او حلقه زده بودند! و پشت سر پیامبران و مؤمنان قرار داشتند و پشت سر مؤمنان ملائکه بودند و نگاه میکردند که حسین ÷ چه میگوید، و آنها در همین حالت هستند تا اینکه امام قائم مهدی ظهور میکند به کربلا میآید و آنگاه هیچکس در زمین و آسمان باقی نمیماند مگر آن که همه گرد حسین ÷ جمع میشوند حتی خود خداوند حسین را زیارت میکند و با او دست میدهد!! و در کنار او بر تختی مینشیند!! ای والا مقام سوگند به خدا که این مقام بلندی است که بالاتر از آن چیزی نیست[٢٧٢].
سپس میرزا محمدتقی در شرح این روایت میگوید: (محمدتقی شریف مصنف این کتاب میگوید این حدیث از احادیث پیچیده و دشوار است!! که جز فرشته مقرب یا پیامبر ص و یا مؤمنی که خداوند قلبش را برای ایمان آزموده است کسی آن را نمیتواند در خود جای دهد)!!![٢٧٣].
و این حجت الاسلام در جایی دیگر میگوید: (اما معصوم ÷ دارای این مقام است و بین خدا و حجت خدا در هیچ حالتی حجابی نیست بلکه آنها ÷ پارهای از عوارض را در این جهان برای عرضه شدن میپوشند تا مخلوق بتوانند آنها را ببینند و بتوانند خودشان را تکمیل نمایند و این یکی از اسرار گریه و طلب آمرزش معصومین است که آنها بدون آن که گناهی کرده باشند گریه میکنند و از خدا طلب آمرزش مینمایند!! و وقتی این لباس را از تن به درآورند و به جهان آخرت بشتابند در همان مقام خود قرار میگیرند و خداوند متعال آنها را زیارت میکند!! و با آنها دست میدهد!! و با آنها روی یک تخت مینشیند!! چون حکم عبودیت با حکم ربوبیت یکی است)[٢٧٤].
آیا عبدالحسین در مورد ائمه خود همان قضاوتی را میکند که دربارۀ ابوهریره کرده است؟ عبدالحسین و شیعیانش در مورد چنین احادیثی چه میگویند؟! آیا ائمه شما معتقد به جسم بودن خدا بودهاند؟! و آیا ائمه شما سبب ظهور انواعی از بدعتها و گمراهیها بودهاند؟! یا اینکه گمراهیها و انحرافات به سبب راویان شما که در کتاب دروغین المراجعات خود آنها را ستودهای پدید آمدهاند؟!! اگر گمراهی عقیده جسم بودن خدا در میان یهودیان شیوع یافته بود، اولین کسی که در میان مسلمین آن را رواج داد روافض بودند، بنابراین رازی میگوید: (یهودیان بیشتر خداوند را به مخلوق تشبیه میدهند، و آغاز ظهور تشبیه در اسلام از روافض بود از روافضی مانند هشامبن حکم و هشامبن سالم جوالیقی و یونس بن عبدالرحمن قمی و ابیجعفر احول، عقیده تشبیه گسترش یافت)[٢٧٥].
و اما اینکه عبدالحسین در حاشیه میگوید: (شیخ ابن تیمیه پایین آمدن خدا را از آسمان به پایین آمدن خودش از منبر تشبیه داد که در روز جمعه بر منبر سخنرانی کرد، و ابن بطوطه خودش در این واقعه حضور داشته است و آن را دیده و یادداشت کرده است...).
میگویم (مؤلف) این دروغ است، برای پاسخ به این اتهام مراجعه کنید به آنچه علامه بهجة البیطار در مورد حیات ابن تیمیه در رد ابن بطوطه نوشته است[٢٧٦].
و ابن تیمیه پایین آمدن خدا را به آسمان دنیا به پایین آمدن خودش از منبر تشبیه نداده است، بلکه امام معصوم شماست که کیفیت نشستن پروردگار را تشبیه کرده است! از ابیحمزه ثمالی روایت است که گفت: علیبن حسین را دیدم که نشسته بود و یکی از پاهایش را روی رانش گذاشته بود، گفتم: مردم این نوع نشستن را ناپسند میدانند و میگویند پروردگار اینگونه مینشیند، فرمود من از خستگی این طور نشستم و خداوند خسته نمیشود و هیچگاه خواب سبک و سنگینى او را فرا نمىگیرد[٢٧٧].
پس چه کسی خداوند را تشبیه داده است؟ ابن تیمیه آن طور که ادعا میکنی یا امام معصوم تو خدا را تشبیه داده است؟!.
اعتراض عبدالحسین به حدیث رفتن سلیمان در یک شب پیش صد زن
عبدالحسین این حدیث را ذکر کرده که ابوهریره روایت میکند که سلیمان بن داود گفت: امشب پیش صد زن میروم و با هر کدام همبستر میشوم و هر زنی فرزندی به دنیا میآورد که در راه خدا میجنگد، فرشته به او گفت: بگو انشاءالله اما سلیمان نگفت[٢٧٨] و پیش زنها رفت و اما از هیچ یک از زنها صاحب فرزندی نشد به جز آن که یکی از زنهایش فرزندی ناقص به دنیا آورد (ابوهریره میگوید) پیامبر ص فرمود: اگر او انشاءالله میگفت این گونه نمیشد و امید آن میرفت که بهتر نیازش برآورده شود[٢٧٩].
عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث به این سو و آن سو میرود و مانند عادت خود سعی میکند خوانندگان را دربارۀ این حدیث دچار تردید نماید و میگوید: (چند چیز در این حدیث قابل تأمل است، اول اینکه انسان هر چند قوی باشد، نمیتواند در یک شب با این همه زن همبستر شود، پس آنچه ابوهریره گفته است که سلیمان در یک شب پیش صد زن رفت با قوانین طبیعت مخالف است و اصلاً چنین چیزی ممکن نیست.
دوم اینکه جایز نیست که سلیمان انشاءالله نگوید بخصوص بعد از آن که فرشته به او تذکر داد، و چرا او انشاءالله نگوید؟ و انشاءالله دعا است و کسانی آن را ترک میکنند که از خدا غافل هستند و نمیدانند که کارها همه در دست خداست. و هر چه او بخواهد هر چه نخواهد نمیشود، پیامبران از غفلت جاهلان به دور هستند و آنها بالاتر از آن چیزی هستند که خرافهگویان گمان میبرند.
سوم اینکه ابوهریره در مورد تعداد زنان سلیمان حرفهای مختلفی گفته است، گاهی روایت نموده که آنها صد تا بودهاند چنان که در این روایت آمده است، و گاهی روایت میکند که آنها نود تا بودهاند و گاهی روایت میکند که شصت تا بودهاند...).
میگویم (مؤلف) چنین احادیثی را ائمه تو روایت کردهاند و علمای تو در تفاسیر و شروح خود آن را ذکر کردهاند، طبرسی در تفسیرش مجمع البیان، ٨/٤٧٥ این حدیث را از طریق ابوهریره روایت کرده است!!.
و اما از طریق اهل بیت هم روایت شده است، چنان که در تفسیر البرهان، ٤/٤٣ هشام از امام صادق ÷ روایت میکند که گفت: وقتی خداوند داود را روی زمین خلیفه گرداند زبور را بر او نازل کرد و داود در آن وقت نود و نه زن داشت بعضی کنیز او بودند و برخی را با دادن مهریه به ازدواج خود درآورده بود.
و حسن بن جهم میگوید ابالحسن ÷ را دیدم که موهایش را رنگ زده بود گفتم فدایت شوم خضاب زدهای، فرمود: آراستن به پاکدامنی زنان میافزاید - تا که گفت - سلیمان بن داود هزار تا زن داشت و همه در یک قصر بودند سیصد تا زنهایی بودند که با پرداخت مهریه با آنها ازدواج کرده بود و هفتصد تا کنیز بودند و پیامبر ص به اندازه چهل مرد قدرت داشت و او نه زن داشت و در هر شب و روزی به همه آنها سرمیزد[٢٨٠].
و نعمتالله الجزائری در کتابش قصص الانبیاء، ص ٤٠٧ از ابیالحسن ÷ روایت میکند که گفت: (سلیمان بن داود هزار زن داشت و همه در یک قصر بودند، سیصد تا زنانی بودند که او با پرداخت مهریه با آنها ازدواج کرده بود و هفتصد تا کنیز بودند و او در یک شب و روز پیش همه میرفت).
(جزائری روایت را توضیح داده که احتمال دارد منظور از رفتن پیش زنان سر زدن به آنها باشد نه همبستر شدن)[٢٨١].
و در همین کتاب در ص ٤٠٨ از ابیجعفر ÷ روایت است که گفت: سلیمان قلعهای داشت که جنها برای او ساخته بود، این قلعه هزار خانه داشت و در هر خانه زنی بود، هفتصد تا از زنان او کنیز بودند و سیصد تا زنان آزادهای بودند که او با آنها ازدواج کرده بود، خداوند به سلیمان در همبستر شدن با زنان به اندازه چهل مرد قدرت داده بود و او با همه همبستر میشد و آنها را ارضاء مینمود.
و محمدنبی توسیرکانی در کتابش اللئالی، ١/١٠٠ در مورد سلوک سلیمان ÷ میگوید: (در بعضی از کتابهای معتبر آمده که پادگان لشکر او صد فرسخ بود که با خشتهای طلایی فرش شده بود و لشکرش بر آن میایستاد ... و او هزار زن داشت که در هزار خانه شیشهای بودهاند که هر خانه شیشهای روی چوب قرار داشت، و از ابیالحسن روایت است که سلیمان هزار زن داشت و همه در یک قصر بودند).
و در کتاب «الانوار النعمانیه، ٣/١٨٢ باب نور الحب ودرجاته» آمده است: (سلیمان هزار زن داشت سیصد تا زن آزاد بودند و هفتصد تا کنیز بودند و گفتهاند که او در یک شب با همه همبستر میشد ...). و میگوید: (... و بعضی گفتهاند که او در هر شب و روز با همه همبستر میشد).
و کاشانی در المحجه البیضاء، ٦/٢٨٢ میگوید: (همان طور که از سلیمان ÷ روایت شده است که او گفت: امشب با صد زن همبستر میشوم و هر زنی یک فرزند به دنیا میآورد ... و نگفت انشاءالله بنابراین صاحب فرزندانی که میخواست نشد...).
امید است عبدالحسین از روایات اهل بیت و شرحهایی که علمایش بر این حدیث نگاشتهاند قانع شود.
و اضافه بر این چرا شما به پیامبر خدا سلیمان ÷ اعتراض میکنید و حال آن که روایت کردهاید که پیامبر خدا ص دارای چنین توانایی بوده است!.
در الوسائل (١٤/١٨٠ کتاب النکاح) هشام بن سالم از ابیعبدالله ÷ روایت میکند که گفت: ... سحرگاه جبرئیل از بهشت با یک کاسه حلوا آمد و گفت: ای محمد ص این حلوا را برایت حور عین درست کرده است، پس از آن تو و علی و فرزندان شماست و غیر از شما کسی دیگر نباید از آن بخورد، آنگاه پیامبر ص و علی و فاطمه و حسن و حسین ﻹ نشستند و از آن خوردند، و به خاطر آن غذا پیامبر ص در همبستر شدن با زنان به اندازه چهل مرد قدرت داشت و هر وقت میخواست در یک شب با همه زنانش همبستر میشد. و شیعه میگویند که امامشان مهدی نیز دارای چنان قدرتی است! در الخصال از علیبن حسین ÷ روایت شده است که گفت: هر گاه قائم ما ظهور کند خداوند ناتوانی جسمی و ضعف را از شیعیان ما دور میکند و دلهایشان را همانند آهن محکم میگرداند و قدرت هر مردی را به اندازه چهل مرد مینماید[٢٨٢].
عبدالحسین در مورد این روایاتی که از اهل بیت نقل شده چه میگوید؟ آیا او به آنها طعنه میزند؟!.
میگویم (مؤلف) فراموش کردن برای پیامبران ممکن است و قرآن کریم در آیات متعددی به فراموش کردن انبیاء اشاره کرده است که پارهای را به عنوان مثال بیان میکنیم، و همچنین مشایخ و بزرگان عبدالحسین در کتابها و مراجع خود این را گفتهاند، شاید که عبدالحسین به هوش بیاید و از جهالت خود بیرون شود.
قرآن در چندین جا به فراموش کردن پیامبران اشاره کرده است، در سوره اعلی خداوند میفرماید: ﴿سَنُقۡرِئُكَ فَلَا تَنسَىٰٓ٦﴾ [الأعلى: ٦] «ما به زودی (قرآن را) بر تو میخوانیم و هرگز فراموش نخواهی کرد».
و میفرماید: ﴿وَإِذَا رَأَيۡتَ ٱلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِيٓ ءَايَٰتِنَا فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦۚ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَلَا تَقۡعُدۡ بَعۡدَ ٱلذِّكۡرَىٰ مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ٦٨﴾ [الأنعام: ٦٨] «هرگاه کسانى را دیدى که آیات ما را استهزا مىکنند، از آنها روى بگردان تا به سخن دیگرى بپردازند! و اگر شیطان از یاد تو ببرد، هرگز پس از یادآمدن با این گروه ستمگر منشین».
و میفرماید: ﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْيۡءٍ إِنِّي فَاعِلٞ ذَٰلِكَ غَدًا٢٣ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ وَٱذۡكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلۡ عَسَىٰٓ أَن يَهۡدِيَنِ رَبِّي لِأَقۡرَبَ مِنۡ هَٰذَا رَشَدٗا٢٤﴾ [الكهف: ٢٣-٢٤] «و هرگز در مورد کارى نگو: «من فردا آن را انجام مىدهم. مگر اینکه خدا بخواهد! و هرگاه فراموش کردى، (جبران کن) و پروردگارت را به خاطر بیاور؛ و بگو: امیدوارم که پروردگارم مرا به راهى روشنتر از این هدایت کند».
و میفرماید: ﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِفَتَىٰهُ لَآ أَبۡرَحُ حَتَّىٰٓ أَبۡلُغَ مَجۡمَعَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ أَوۡ أَمۡضِيَ حُقُبٗا٦٠ فَلَمَّا بَلَغَا مَجۡمَعَ بَيۡنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَٱتَّخَذَ سَبِيلَهُۥ فِي ٱلۡبَحۡرِ سَرَبٗا٦١ فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَىٰهُ ءَاتِنَا غَدَآءَنَا لَقَدۡ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبٗا٦٢ قَالَ أَرَءَيۡتَ إِذۡ أَوَيۡنَآ إِلَى ٱلصَّخۡرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ ٱلۡحُوتَ وَمَآ أَنسَىٰنِيهُ إِلَّا ٱلشَّيۡطَٰنُ أَنۡ أَذۡكُرَهُۥ﴾ [الكهف: ٦٠-٦٣]. «به خاطر بیاور هنگامى را که موسى به دوست خود گفت: دست از جستجو برنمىدارم تا به محل تلاقى دو دریا برسم؛ هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم. (ولى) هنگامى که به محل تلاقى آن دو دریا رسیدند، ماهى خود را (که براى تغذیه همراه داشتند) فراموش کردند؛ و ماهى راه خود را در دریا پیش گرفت (و روان شد). هنگامى که از آن جا گذشتند، (موسى) به یار همسفرش گفت: غذاى ما را بیاور، که سخت از این سفر خسته شدهایم! گفت: «به خاطر دارى هنگامى که ما (براى استراحت) به کنار آن صخره پناه بردیم، من (در آن جا) فراموش کردم جریان ماهى را بازگو کنم -و فقط شیطان بود که آن را از خاطر من برد-».
و در قرآن موارد زیادی از این قبیل آمده است. و اینک روایاتی از اهل بیت در تأیید این واقعیت ارائه میدهیم، سلام بن مستنیر از ابوجعفر ÷ روایت میکند که او گفت: خداوند در کتاب خود میفرماید: ﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْيۡءٍ إِنِّي فَاعِلٞ ذَٰلِكَ غَدًا٢٣ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ﴾ [الكهف: ٢٣-٢٤] «و هرگز در مورد کارى نگو: من فردا آن را انجام مىدهم. مگر اینکه خدا بخواهد»[٢٨٣].
﴿وَٱذۡكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ﴾ [الكهف: ٢٤] «و هرگاه فراموش کردى، (جبران کن) و پروردگارت را به خاطر بیاور».
و در حدیثی طولانی قمی از ابیبصیر روایت میکند که گفت ابیعبدالله ÷ فرمود: (سبب نزول سوره کهف این بود که قریش سه نفر به نامهای نضربن حارث بن کلده و عقبه بن ابیمعیط و عاصبن وائل سهمی را به نجران فرستادند تا از یهود و نصاری مسائلی را یاد بگیرند و آن مسائل را از پیامبر ص بپرسند - تا اینکه میگوید - آنگاه آنها به مکه بازگشتند و نزد ابیطالب جمع شدند و گفتند: ای ابوطالب برادرزادهات ادعا میکند که خبر آسمان نزد او میآید، ما او را از مسائلی میپرسیم اگر به ما پاسخ داد میدانیم که او راستگوست و اگر به ما پاسخ نداد میدانیم که دروغ میگوید، آنگاه ابوطالب گفت: او را از هر چه میخواهید بپرسید و آنها او را از سه چیز پرسیدند و پیامبر ص گفت: (فردا شما را خبر خواهم داد و نگفت اگر خدا بخواهد، بنابراین تا چهل روز برای او وحی نیامد تا اینکه پیامبر ص اندوهگین شد...)[٢٨٤].
آیا عبدالحسین میپسندد که ائمه اهل بیت را متهم کند و به آنها دروغ نسبت دهد چنان که در مورد ابوهریره چنین کرده است؟!.
اعتراض عبدالحسین به این حدیث که پیامبرخدا موسی علیه السلام فرشته مرگ را سیلی زد
در ص ٧٦ عبدالحسین حدیث «سیلی زدن موسی به ملک الموت» را بیان کرده است، بخاری و مسلم با سند خود از ابوهریره و او از پیامبر ص روایت میکند که فرمود: ملک الموت (فرشته مرگ) نزد موسی آمد و به او گفت دعوت پروردگارت را اجابت کن. آنگاه موسی سیلی بر چشم ملک الموت زد و چشمش را کور کرد، آن وقت ملک الموت بهسوی خدا بازگشت و گفت: مرا پیش بندهای فرستادهای که نمیخواهد بمیرد و چشم مرا بیرون آورد، آنگاه خداوند چشم او را در جایش قرار داد و گفت پیش او برگرد و به او بگو اگر زندگی دنیا را میخواهی دست خود را بر پشت گاوی بگذار هر چند موی زیر دست تو آمد به تعداد آن در مقابل هریک مو یک سال زندگی خواهی کرد[٢٨٥].
سپس عبدالحسین شروع به شبهافکنی در مورد این حدیث کرده و میگوید: (این حدیث چیزی میگوید که برای خدا و پیامبران و ملائکه جایز نیست، آیا شایسته است که خداوند از میان بندگانش کسی را برگزیند که به هنگام ناراحتی و خشم همانند ستمگران حمله و اقدام میکند؟؟ ... و چون افراد جاهل مرگ را ناپسند میداند...)؟
میگویم (مؤلف) قبل از عبدالحسین اهل علم به شبهات پاسخ گفتهاند پس نویسنده زیرک و هوشیار!! چیز تازهای را مطرح نکرده است. ابن حجر میگوید: (وقتی خداوند ملک الموت را پیش موسی فرستاد برای آن نفرستاد که روح او را قبض کند و بلکه میخواست او را بیازماید و موسی به خاطر آن، ملک الموت را سیلی زد چون دید که انسانی بدون اجازه داخل خانهاش آمده است و ندانست که او ملک الموت است، ... و ملائکه پیش ابراهیم و لوط به صورت انسانها آمدند و ابراهیم و لوط ابتدا آنها را نشناختند و اگر ابراهیم آنها را میشناخت به آنها غذا نمیداد و اگر لوط آنها را میشناخت برای آنها از قومش احساس خطر نمیکرد)[٢٨٦].
و بعضی از علما گفتهاند که در کتاب و سنت ثابت است که ملائکه به صورت انسانها میآیند و برخی از پیامبران آنها را میبینند و گمان میبرند که انسان هستند، چنان که در داستان ملائکه با ابراهیم و لوط آمده است، و در آیههای ٦٩-٨٠ سوره هود همین مطلب ذکر شده است: ﴿وَلَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُنَآ إِبۡرَٰهِيمَ بِٱلۡبُشۡرَىٰ قَالُواْ سَلَٰمٗاۖ قَالَ سَلَٰمٞۖ فَمَا لَبِثَ أَن جَآءَ بِعِجۡلٍ حَنِيذٖ٦٩ فَلَمَّا رَءَآ أَيۡدِيَهُمۡ لَا تَصِلُ إِلَيۡهِ نَكِرَهُمۡ وَأَوۡجَسَ مِنۡهُمۡ خِيفَةٗۚ قَالُواْ لَا تَخَفۡ إِنَّآ أُرۡسِلۡنَآ إِلَىٰ قَوۡمِ لُوطٖ٧٠ وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِكَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ٧١ قَالَتۡ يَٰوَيۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠ عَجُوزٞ وَهَٰذَا بَعۡلِي شَيۡخًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عَجِيبٞ٧٢ قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ٧٣ فَلَمَّا ذَهَبَ عَنۡ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلرَّوۡعُ وَجَآءَتۡهُ ٱلۡبُشۡرَىٰ يُجَٰدِلُنَا فِي قَوۡمِ لُوطٍ٧٤ إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّٰهٞ مُّنِيبٞ٧٥ يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَآۖ إِنَّهُۥ قَدۡ جَآءَ أَمۡرُ رَبِّكَۖ وَإِنَّهُمۡ ءَاتِيهِمۡ عَذَابٌ غَيۡرُ مَرۡدُودٖ٧٦ وَلَمَّا جَآءَتۡ رُسُلُنَا لُوطٗا سِيٓءَ بِهِمۡ وَضَاقَ بِهِمۡ ذَرۡعٗا وَقَالَ هَٰذَا يَوۡمٌ عَصِيبٞ٧٧ وَجَآءَهُۥ قَوۡمُهُۥ يُهۡرَعُونَ إِلَيۡهِ وَمِن قَبۡلُ كَانُواْيَعۡمَلُونَ ٱلسَّئَِّاتِۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطۡهَرُ لَكُمۡۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ فِي ضَيۡفِيٓۖ أَلَيۡسَ مِنكُمۡ رَجُلٞ رَّشِيدٞ٧٨ قَالُواْ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنۡ حَقّٖ وَإِنَّكَ لَتَعۡلَمُ مَا نُرِيدُ٧٩ قَالَ لَوۡ أَنَّ لِي بِكُمۡ قُوَّةً أَوۡ ءَاوِيٓ إِلَىٰ رُكۡنٖ شَدِيدٖ٨٠﴾ [هود: ٦٩-٨٠]. «فرستادگان ما ( فرشتگان) براى ابراهیم بشارت آوردند؛ گفتند: «سلام»! (او نیز) گفت: سلام! و طولى نکشید که گوساله بریانى (براى آنها) آورد. (اما) هنگامى که دید دست آنها به آن نمىرسد (و از آن نمىخورند، کار) آنها را زشت شمرد؛ و در دل احساس ترس نمود. به او گفتند: نترس! ما به سوى قوم لوط فرستاده شدهایم! و همسرش ایستاده بود، (از خوشحالى) خندید؛ پس او را بشارت به اسحاق، و بعد از او یعقوب دادیم. گفت: اى واى بر من! آیا من فرزند مىآورم در حالى که پیرزنم، و این شوهرم پیرمردى است؟! این راستى چیز عجیبى است! گفتند: آیا از فرمان خدا تعجب میکنى؟! این رحمت خدا و برکاتش بر شما خانواده است؛ چرا که او ستوده و والا است! هنگامى که ترس ابراهیم فرو نشست، و بشارت به او رسید، درباره قوم لوط با ما مجادله مىکرد... چرا که ابراهیم، بردبار و دلسوز و بازگشتکننده (بسوى خدا) بود! اى ابراهیم! از این (درخواست) صرفنظر کن، که فرمان پروردگارت فرا رسیده؛ و بطور قطع عذاب (الهى) به سراغ آنها مىآید؛ و برگشت ندارد! و هنگامى که رسولان ما ( فرشتگان عذاب) به سراغ لوط آمدند، از آمدنشان ناراحت شد؛ و قلبش پریشان گشت؛ و گفت: «امروز روز سختى است! (زیرا آنها را نشناخت؛ و ترسید قوم تبهکار مزاحم آنها شوند) قوم او (بقصد مزاحمت میهمانان) بسرعت به سراغ او آمدند- و قبلا کارهاى بد انجام مىدادند- گفت: اى قوم من! اینها دختران منند؛ براى شما پاکیزهترند! (با آنها ازدواج کنید؛ و از زشتکارى چشم بپوشید!) از خدا بترسید؛ و مرا در مورد میهمانانم رسوا نسازید! آیا در میان شما یک مرد فهمیده و آگاه وجود ندارد؟! گفتند: تو که مىدانى ما تمایلى به دختران تو نداریم؛ و خوب مىدانى ما چه مىخواهیم! گفت: (افسوس!) اى کاش در برابر شما قدرتى داشتم؛ یا تکیهگاه و پشتیبان محکمى در اختیار من بود! (آنگاه مىدانستم با شما زشتسیرتان ددمنش چه کنم)»!.
و خداوند در مورد مریم میگوید: ﴿فَأَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرٗا سَوِيّٗا١٧ قَالَتۡ إِنِّيٓ أَعُوذُ بِٱلرَّحۡمَٰنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّٗا١٨﴾ [مريم: ١٧-١٨] «ما جبرئیل (فرشتۀ) خویش را بهسوی او فرستادیم و جبرئیل در شکل انسان کامل خوشقیافهای بر مریم ظاهر شده، او (سخت ترسید و) گفت: «من از شر تو، به خداى رحمان پناه مىبرم اگر پرهیزگارى».
و در سنت اموری در این مورد بیان شده است. که معروفترین آن سؤال از ایمان و اسلام و احسان است، اگر کسی همه اینها را انکار میکند و یا در آن تردید دارد ما با او سخنی نداریم، و هر کسی باور میکند میداند که آمدن فرشته مرگ به صورت انسانی پیش موسی و نشناختن موسی آن را، اشکالی ندارد[٢٨٧].
و اینک بعضی از روایات اهل بیت را نقل میکنیم که بیانگر این هستند که ملک الموت و سایر ملائکه به صورت انسانها نزد انبیا میآمدهاند و ملائکه در صورتهای واقعی خود پیش پیامبران نمیآمدهاند چون انسانها توانایی دیدن ملائکه را در صورت حقیقیاشان ندارند.
در اللئالی، ١/٩١ آمده است: از امام صادق ÷ روایت است که فرمود: ملک الموت پیش موسیبن عمران آمد و به او سلام کرد، موسی گفت: تو کیستی؟ گفت: من ملک الموت هستم، گفت: چه کار داری؟ گفت: آمدهام تا روح تو را از زبانت بگیرم موسی به او گفت: چگونه این کار را میکنی و حال آن که من با این زبان با پروردگارم سخن گفتهام؟ گفت: پس از دستهایت روحت را بیرون میکنم، گفت چگونه این کار را میکنی و حال آن که من با این دستها تورات را به دست گرفتهام؟ گفت: پس از پاهایت روحت را میگیرم، گفت چگونه و حال آن که من با این پاها بر طور سینا قدم گذاشتهام! و دیگر چیزهایی را برشمرد، میگوید آنگاه فرشتۀ مرگ به او گفت: پس من فرمان دارم تا تو را بگذارم تا خودت بخواهی، آنگاه موسی مدتی درنگ کرد و سپس از کنار مردی عبور کرد که مشغول کندن قبری بود، موسی به او گفت: آیا تو را در کندن این قبر کمک نکنم؟ مرد به او گفت: بله. آنگاه موسی با او کمک کرد تا آن که قبر کنده شده و لحد آماده گردید و مرد خواست تا در قبر دراز بکشد تا ببیند که چگونه است، موسی به او گفت: من در آن میخوابم، آنگاه موسی در قبر خوابید و جایش را در بهشت دید، وقتی جایش را در بهشت دید گفت: پروردگارا روح مرا قبض کن، آنگاه ملک الموت روح او را قبض کرد و او را در همان قبر دفن کرد و قبر را با خاک برابر نمود، و آن کسی که قبر را میکند فرشتهای بود که به صورت انسان بود، به خاطر این، قبر موسی مشخص نیست.
و در اللئالی، ١/٩٦ آمده است: (روایت شده که ابراهیم از خدا خواست که زمانی او را بمیراند که خودش بخواهد وقتی عمر ابراهیم به پایان رسید، ابراهیم بیرون آمد و فرشتهای را دید که به صورت پیرمرد کهنسال و ضعیفی بود، و آب دهانش میریخت و ادرار و مدفوعش بیاختیار بیرون میآمد، ابراهیم به او گفت: ای پیرمرد عمر تو چقدر است؟ او سن خود را برای ابراهیم گفت که یک سال از ابراهیم بزرگتر بود، آنگاه ابراهیم گفت إنا لله وإنا إلیه راجعون من بعد از یک سال به این وضعیت درخواهم آمد بنابراین از خداوند خواست که او را بمیراند).
و امام رضا ÷ از پدرش روایت میکند که سلیمان بن داود ÷ روزی به یارانش گفت: خداوند به من چنان پادشاهی داده که بعد از من شایسته کسی نیست خداوند باد و انسانها و جنها و پرندگان را در اختیار من قرار داده است و به من زبان پرندگان را آموخته است ...، ناگهان دید که جوانی زیبا و خوشقیافه با لباسی زیبا ار یکی از گوشههای قصرش بیرون آمد وقتی سلیمان او را دید به او گفت: چه کسی تو را وارد این قصر کرده است؟ و حال آن که من خواستهام که امروز اینجا تنها باشم پس تو با اجازه چه کسی وارد شدهای؟ جوان گفت پروردگار این قصر مرا داخل آن کرده و با اجازه او وارد شدهام، سلیمان گفت: پروردگار قصر از من به آن حقدارتر است، پس بگو تو کیستی؟ گفت: من ملک الموت (فرشته مرگ) هستم. سلیمان گفت: برای چه آمدهای؟ گفت: آمدهام روح تو را قبض کنم، سلیمان گفت: آنچه را که به آن فرمان یافتهای انجام بده امروز روز شادی من است[٢٨٨].
و از امام صادق ÷ روایت شده که انگشتری که امیرالمؤمنین ÷ صدقه کرد وزن حلقهاش چهار مثقال نقره و وزن نگین آن پنج مثقال بود، و یاقوت قرمزی بود که قیمت آن برابر با شش بار نقره و چهار بار طلا بود و آن انگشتر از طوق بن جبران بود که امیرالمؤمنین او را کشت همراه با غنایم دیگر آن را نزد پیامبر ص آورد آنگاه پیامبر ص آن را در انگشت امیرالمؤمنین قرار داد و همچنین در اللئالی، ٣/٢٦ آمده که در بعضی روایات آمده است که گدا فرشتهای بود که خداوند او را به صورت فقیری به مسجد النبی فرستاد ... .
و از ابن شهاب روایت است که پیامبر خدا ص از جبرئیل خواست که در صورت واقعیاش خود را به او نشان دهد، جبرئیل گفت تو توانایی این را نداری، گفت: من دوست دارم که این کار را بکنی، آنگاه پیامبر ص در شبی روشن و مهتابی بیرون آمد و جبرئیل با صورت حقیقیاش نزد او آمد، وقتی پیامبر ص او را دید بیهوش شد و هنگامی که به هوش آمد دید که به جبرئیل تکیه زده است و یک دستش روی سینه اوست و دست دیگرش بر شانههایش میباشد، آنگاه پیامبر ص فرمود: هیچ چیزی مانند این ندیده بودم. جبرئل گفت: اگر اسرافیل را میدیدی..... و بعضی گفتهاند جبرئیل را در صورت واقعیاش هیچ پیامبری جز محمد ص ندیده است که او یک بار جبرئیل را در آسمان و یک بار در زمین به صورت واقعیاش دیده است[٢٨٩]. و از ابیعبدالله ÷ روایت است که گفت: «ابراهیم میهماننواز بود و وقتی میهمانی برای او نمیآمد از خانه بیرون میآمد و به دنبال میهمان میگشت، روزی از خانه بیرون آمد و در آن را قفل کرد و رفت تا میهمانی پیدا کند، وقتی برگشت دید مردی در خانه است، گفت: ای بنده خدا با اجازه چه کسی وارد خانه شدهای؟ گفت: با اجازه پروردگار خانه وارد آن شدهام - تا سه بار این را تکرار کرد - ابراهیم ÷ دانست که جبرئیل است، آنگاه او خدا را ستایش کرد، سپس جبرئیل گفت: پروردگارت مرا فرستاده است ....»[٢٩٠].
و محدث شیعه محسن کاشانی در کتابش «المحجه، ٧/٣٠٥ این روایت را آورده است ... پیامبر ص جبرئیل را در صورت واقعی در ابطح آن دید و بیهوش شد».
و در کتاب «نفس الرحمن» نوری، ص ٤٥٤ آمده است که: فرشتهای از فرشتهها به صورت مار بود.
حدیث سیلی زدن موسی علیه السلام به ملک الموت در کتابهای شیعه
حدیث سیلی زدن موسی به ملک الموت را علمای شما در کتابهای خود ذکر کردهاند، نعمتالله الجزائری در کتابش آن را آورده است و محمدنبی توسیرکانی در کتابش آن را چنین آورده است: (در مورد سلوک موسی ÷ در دنیا و بیعلاقه بودن آن نسبت به دنیا و داستان سیلی زدن موسی به ملک الموت وقتی که ملک الموت خواست روح او را قبض کند، و حیله کردن ملک الموت در قبض روح موسی ... .
موسی بیش از همه پیامبران مرگ را ناپسند میداشت، روایت شده که ملک الموت آمد تا روح او را قبض کند، آنگاه موسی به او سیلی زد و یک چشم او را کور کرد، ملک الموت گفت: پروردگارا مرا نزد بندهای فرستادهای که مرگ را دوست نمیدارد، آنگاه خداوند به موسی وحی کرد که دست خود را روی پشت گاوی بگذار و در مقابل هر مویی که زیر دست تو میآید یک سال به تو عمر اظافه خواهد شد، موسی گفت: بعد از آن چه؟ گفت: بعد از آن مرگ است، گفت: فرمان پروردگارت را اجرا کن[٢٩١].
و محدث بزرگ شیعه محسن کاشانی از علیبن عیسی اربلی نقل میکند که گفت: (طبیعت بشری به گونهای است که مرگ را دوست نمیدارد و آن را نمیپسندد و از آن متنفر است، و زندگی را دوست دارد و به آن تمایل دارد، حتی پیامبران با آن اهمیت و جایگاهی که پیش خدا داشتند و با آن که میدانستند که سرانجام بسیار نیکی در انتظار آنهاست زندگی را دوست داشته و مرگ را ناپسند داشتهاند و از آن گریزان بودهاند، که داستان آدم با طول عمرش و قضیهاش با داود مشهور است، و همچنین حکایت موسی با ملک الموت!! و همچنین ابراهیم ÷[٢٩٢].
پس ای عبدالحسین که ادعای علم و دانش میکنی سخنان تو کجا و سخنان این علما کجا؟! بلکه مجلسی در شرح روایتی طولانی میگوید: (شاید این اشاره به آن چیزی است که گروهی از مؤرخین روایت کردهاند که فرشتهای به بخت نصر سیلی زد و او را مسخ کرد و او در میان حیوانات وحشی به صورت شیری درآمد اما کارهای انسان را میفهمید سپس خداوند دوباره او را به صورت انسان درآورد ... [٢٩٣].
سیلی زدن جبرئیل به براق !!
پیش از آن که این فصل را به پایان برسانم سؤالی را مطرح میکنم و آن اینکه داستان سیلی زدن موسی به ملک الموت را دانستیم و بیان شد که موسی بیشتر از همه پیامبران دیگر از مرگ بیزار بود، اما نمیدانیم که حکمت زدن براق چیست، و اینک روایات شیعه را در این مورد ذکر میکنیم، هشام بن سالم از ابیعبدالله ÷ روایت میکند که گفت: جبرئیل و مکائیل و اسرافیل با براق نزد پیامبر ص آمدند، یکی لگام را گرفت و یکی رکاب آن را و دیگری لباسش را روی آن قرار داد، آنگاه براق تکان خورد و پرید آن وقت جبرئیل سیلی به براق زد و به آن گفت ای براق آرام باش پیش از این هیچ پیامبری بر تو سوار نشده و بعد از این هم پیامبری بر تو سوار نخواهد شد میگوید آن وقت براق او را به بالا برد و جبرئیل همراهش بود و آیات را به پیامبر نشان میداد ... [٢٩٤].
و از عبدالرحمن بن غنم روایت است که گفت جبرئیل ابتدا با حیوانی کوچکتر از قاطر و بزرگتر از خر که پاهایش از دستهایش درازتر بود و هر قدمی را که میگذاشت قدمی دیگری را در جایی که نهایت دید بود میگذاشت نزد پیامبر ص آمد وقتی پیامبر ص خواست بر آن سوار شود نگذاشت آنگاه جبرئیل گفت او محمد ص است آن وقت حیوان به زمین خوابید و پیامبر ص سوار شد ...[٢٩٥].
نمیدانیم که بعد از آن پیامبر ص چند بار از براق پایین افتاد، از خداوند سلامت عقل و فهم و دوری از جهل و نادانی را طلب میکنم!! شاید عبدالحسین به آنچه ائمه اهل بیت روایت کردهاند قانع شود گرچه او از آنچه ابوهریره روایت کرده خوشش نمیآید.
اعتراض عبدالحسین به حدیث فرار سنگ با لباسهای موسی علیه السلام
در ص ٧٩ عبدالحسین حدیث فرار سنگ به همراه لباسهای موسی و دویدن موسی به دنبال آن و دیدن بنیاسرائیل موسی را در حالی که لخت بود را ذکر کرده است، بخاری و مسلم در صحیحین روایت کردهاند که ابوهریره از پیامبر ص روایت میکند که فرمود: بنیاسرائیل لخت و عریان غسل میکردند و به شرمگاه یکدیگر نگاه میکردند، و موسی تنها غسل میکرد، آنها گفتند موسی چون فتق بیضه (شکاف بیضه) دارد به خاطر این با ما غسل نمیکند، میگوید: آنگاه یکدفعه موسی رفت که استحمام کند، لباسهایش را روی سنگی گذاشت آنگاه سنگ همراه با لباس موسی فرار کرد! موسی به دنبال سنگ میدوید و میگفت: ای سنگ لباسهایم! لباسهایم ای سنگ! تا آن که بنیاسرائیل به شرمگاه موسی نگاه کردند و گفتند: سوگند به خدا که موسی عیبی ندارد آنگاه سنگ ایستاد و موسی شروع به زدن سنگ کرد، سوگند به خدا که شش یا هفت زخم و اثر بر آن سنگ هست[٢٩٦].
بعد از ذکر این حدیث عبدالحسین مثل عادت همیشگی خود به این سو و آن سو میرود و در مورد این حدیث تردیدافکنی میکند و میگوید: (... میبینی که آنچه این حدیث میگوید از نظر عقلی محال و ناممکن است، زیرا درست نیست که شرمگاه موسی را همه مردم ببینند چون این چیز از مقام و جایگاه او میکاهد، بخصوص وقتی مردم ببینند که او لخت به دنبال سنگی که نمیبیند و نمیشنود بدود و بگوید ای سنگ لباسهایم ... سپس در حالی که لخت است در کنار آن بایستد و آن را چون دیوانهای بزند و لخت باشد و مردم او را تماشا کنند ...!
و اینکه بنیاسرائیل گمان میبردهاند که موسی فتق بیضه دارد را کسی جز ابوهریره روایت نکرده است ...).
میگویم (مؤلف) یا خداوند بینش عبدالحسین را کور کرده است! و یا اینکه او قصداً دروغ میگوید و فریب میدهد، عبدالحسین ادعا میکند که هیچکس غیر از ابوهریره این حدیث را روایت نکرده است در حالیکه امام و وصی ششم عبدالحسین آن را روایت کرده است و همچنین مفسران شیعه این حدیث را در تفسیرهایشان ذکر کردهاند. در تفسیر قمی ابیبصیر از ابیعبدالله ÷ روایت میکند که بنیاسرائیل میگفتند آنچه مردان دارند موسی ندارد، و موسی هر وقت میخواست غسل کند به جایی میرفت که هیچ کسی او را نمیدید روزی در کنار رودخانه غسل میکرد و لباسهایش را روی صخره سنگی گذاشته بود، خداوند به صخره دستور داد و صخره از موسی دور شد و بنیاسرائیل به موسی نگاه کردند و دانستند که او آن طور که آنها میگویند نیست، و خداوند میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ ءَاذَوۡاْ مُوسَىٰ فَبَرَّأَهُ ٱللَّهُ مِمَّا قَالُواْۚ وَكَانَ عِندَ ٱللَّهِ وَجِيهٗا٦٩﴾ [الأحزاب: ٦٩][٢٩٧] «اى کسانى که ایمان آوردهاید! همانند کسانى نباشید که موسى را آزار دادند؛ و خداوند او را از آنچه در حق او مىگفتند مبرا ساخت؛ و او نزد خداوند، آبرومند (و گرانقدر) بود».
و مفسر شیعه طبرسی در مجمع البیان این حدیث را از ابوهریره روایت کرده است: که موسی ÷ با حیا بود و تنها غسل میکرد، بنیاسرائیل گفتند که او یا در پوست خود عیبی دارد و یا اینکه فتق بیضه دارد که خودش را از ما پنهان میکند، باری موسی رفت که غسل کند لباسهایش را بیرون آورد و روی سنگی گذاشت، آنگاه سنگ لباسهای او را با خود برد، موسی به دنبال آن رفت و بنیاسرائیل او را لخت دیدند و دانستند که او به بهترین وجه آفریده شده است و خداوند او را از آنچه آنها میگفتند تبرئه کرد[٢٩٨].
عالم بزرگ شیعه نعمتالله الجزائری در قصص، ص ٢٥٠ میگوید: (گروهی از اهل حدیث گفتهاند که وقتی حدیث صحیح است نباید آن را بعید و عجیب دانست، و آنها وقتی موسی را در آن حالت دیدند موسی نمیخواست که او را در آن وضعیت ببینند و نمیدانست که کسی به او نگاه میکند یا نه، و عریان رفتن او به دنبال لباسهایش برای تبرئه شدن از اتهامی که به او میزدند چیز بدی نیست).
پس عبدالحسین چه میگوید؟! آیا عبدالحسین میپسندد که ائمه اهل بیت که خود راویان این حدیث بودهاند را همانند ابوهریرة متهم کند؟!.
اعتراض عبدالحسین به حدیث طلب شفاعت از پیامبران در روز قیامت
در ص ٨١، عبدالحسین این حدیث را آورده است که هجوم مردم بهسوی آدم سپس نوح و بعد موسی و عیسی به این امید که برای آنها شفاعت کنند ... .
شیخین یکی از احادیث طولانی ابوهریره را روایت کردهاند که ابوهریره از پیامبر ص روایت میکند که گفت: خداوند همه انسانها را در روز قیامت در یک میدان گرد میآورد که اگر کسی آنها را فرابخواند همه صدایش را میشنوند، و همه دیده میشوند، و خورشید پایین میآید مردم چنان ناراحت و غمگین میشوند که طاقت و تحملشان سر میرسد، مردم میگویند: آیا نمیبینید که در چه حالتی هستید آیا به جستجوی کسی نمیروید که پیش پروردگارتان شفاعت کند؟ بعضی از مردم به بعضی دیگر میگویند پیش آدم ÷ بروید آنگاه نزد آدم میآیند و به او میگویند: تو پدر انسانها هستی خداوند تو را با دستش آفریده است و از روح خود در تو دمیده است و به ملائکه فرمان داده و آنها برایت سجده کردند، برای ما نزد خدا شفاعت کن آیا نمیبینی که در چه حالی هستیم؟ آنگاه آدم میگوید خداوند امروز چنان خشمگین است که نه قبل از این روز اینگونه خشمگین بوده و نه بعد از آن این طور خشمگین میشود! و خداوند مرا از خوردن آن درخت نهی کرد و من از فرمان او سرپیچی کردم، خودم، خودم، خودم، مرا بگذارید و پیش کسی دیگر غیر از من بروید، پیش نوح بروید، آن وقت مردم نزد نوح میآیند و میگویند ای نوح تو اولین پیامبری هستی که بهسوی اهل زمین فرستاده شدی و خداوند تو را بنده سپاسگذار نامیده است، برای ما پیش پروردگارت شفاعت کن آیا نمیبینی که در چه حالتی هستیم، نوح میگوید پروردگار امروز چنان خشمگین است که قبل از این هیچگاه اینگونه خشمگین نشده و بعد از این هرگز اینگونه خشمگین نخواهد شد، و من یک دعا داشتم که پذیرفته میشود آن را برای نابودی قوم خود کردم خودم، خودم، خودم، پیش کسی دیگر بروید، پیش ابراهیم بروید، آنگاه پیش ابراهیم میآیند و میگویند ای ابراهیم تو پیامبر خدا و خلیل او هستی پیش پروردگارت برای ما شفاعت کن آیا نمیبینی که در چه حالتی هستیم، ابراهیم به آنها میگوید پروردگارم امروز چنان خشمگین است که قبل از این هیچگاه اینگونه خشمگین نشده و بعد از این هرگز اینگونه خشمگین نخواهد شد من سه تا دروغ گفتهام، خودم، خودم، خودم! پیش کسی دیگر بروید، پیش موسی ÷ بروید آنگاه نزد موسی میآیند و میگویند ای موسی تو پیامبر خدا هستی که خداوند با رسالت خویش و با کلامش تو را فضیلت داده است برای ما پیش پروردگارت شفاعت کن آیا نمیبینی که در چه حالتی هستیم؟ میگوید پروردگارم امروز چنان خشمگین است که قبل از این هیچگاه اینگونه خشمگین نشده و بعد از این هرگز اینگونه خشمگین نخواهد شد، من انسانی را کشتهام که به کشتن آن فرمان نیافته بودم، خودم به فکر خودم هستم! پیش کسی دیگر بروید، نزد عیسی بن مریم بروید آنگاه نزد عیسی میآیند و میگویند ای عیسی تو پیامبر خدا و کلمه او هستی که آن را به مریم القا کرد و روحی از او هستی و در گهواره در کودکی با مردم سخن گفتی، برای ما نزد پروردگارت شفاعت کن آیا نمیبینی در چه وضعیتی هستیم، عیسی میگوید: پروردگارم امروز چنان خشمگین است که قبل از این هیچگاه اینگونه خشمگین نشده و بعد از این هرگز اینگونه خشمگین نخواهد شد، و عیسی بدون آن که گناهی را نام ببرد میگوید به فکر خودم هستم خودم خودم! نزد محمد ص بروید، آنگاه مردم نزد محمد ص میآیند و میگویند ای محمد تو پیامبر خدا و خاتم پیامبران هستی و خداوند همه گناهانت را بخشیده است برای ما پیش پروردگار شفاعت کن آیا نمیبینی که در چه وضعیتی هستیم؟ ابوهریره میگوید پیامبر خدا ص فرمود: آنگاه به راه میافتم و زیر عرش میآیم و به سجده میافتم و آنگاه خداوند از ستایشهای نیک خود به من میآموزد که پیش از من به هیچکس نیاموخته است سپس گفته میشود ای محمد سرت را بلند کن و بخواه، خواستهات اجابت میشود و شفاعت کن که شفاعت تو پذیرفته میشود، آن وقت سرم را بلند میکنم و میگویم، امت من پروردگارم، ای پروردگارم امت من، امت من، گفته میشود ای محمد آن کسانی از امتت را که حسابی ندارند از در راست بهشت داخل کن و امت تو در دیگر درها در وارد شدن با مردم شریک هستند ... [٢٩٩].
عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث مثل عادت همیشگیاش برای باطل جلوه دادن این حدیث غوغا میکند و میگوید: (این حدیث شکستن حرمت پیامبران اولوالعزم است که سنتهای مقدس از آن به دور هستند یکی از سنتهای مقدس سنت پیامبر ص ماست که نهایت احترام و تقدیر را به پیامبران قایل میشد ... و ادامه میدهد: این حدیث پوچ و یاوه ابوهریره کاملاً با کلام پیامبر ص بیگانه و با سنتهای او به طور کامل تضاد دارد. و از نسبت دادن چنین سخنان پوچی به پیامبران به خدا پناه میبریم هرگز آدم مرتکب چنان گناهی نشده است که سبب شود تا خداوند خشمگین گردد، او از خوردن درختی نهی شده بود اما این نهی برای تنزیه و ارشاد بود، و نوح فقط علیه دشمنان خدا دست به دعا برداشته بود ... .
ما از ابوهریره میپرسیم که این بیچارهها از امت محمد ص هستند یا از امت دیگر پیامبران؟ طبیعی است که تلاشهای دیگر امتها نباید نابود گردد و بیپاداش بماند، پس چگونه او فقط برای امت خودش شفاعت میکند؟ در صورتی که او پیامبر رحمت و مهربانی است و خداوند در آن روز شفاعت او را میپذیرد، پس او هرگز آنها را ناکام نمیکند چون او امید و پناهگاه همه است ...).
این حدیث که عبدالحسین آن را انکار میکند حدیثی است که انس بن مالک و ابوسعید و ابوبکر و ابن عباس ش آن را روایت کردهاند[٣٠٠].
و این حدیث که عبدالحسین آن را پوچ و یاوه قلمداد میکند، حدیثی است که درست به همین صورت ائمه اهل بیت آن را روایت کردهاند، و اینک به بعضی از طرقی که این حدیث از اهل بیت روایت شده اشاره میکنیم.
خثیمه جعفی میگوید: من و مفضل بن عمر شبی نزد جعفربن محمد بودیم و هیچ کسی دیگر آن جا نبود، مفضل جعفی به او گفت: فدایت شوم حدیثی به ما بگو که ما را شاد کند، گفت: بله وقتی قیامت میشود خداوند همه خلایق را در یک میدان گرد میآورد - تا اینکه گفت - مردم میایستند تا آن که عرق آنها را تا دهانشان فرومیگیرد، آنگاه میگویند: ای کاش خداوند در مورد ما قضاوت میکرد حتی اگر ما را به جهنم هم میفرستاد. ... سپس نزد آدم میآیند و میگویند: تو پدر ما هستی و تو پیامبری، از پروردگارت بخواه تا در مورد ما قضاوت کند حتی اگر هم ما را به جهنم بفرستد، میگوید: نمیتوانم. پروردگارم مرا با دستش آفرید و مرا بر عرش خود سوار کرد و فرشتگانش را فرمان داد تا برایم سجده کنند. سپس به من فرمان داد و من از فرمان او سرپیچی کردم، ولی شما را راهنمایی میکنم که پیش فرزند صدیق من بروید که نهصد و پنجاه سال قومش را دعوت داد، آنگاه پیش نوح میآیند و میگویند: از پروردگارت بخواه که در مورد ما حتی اگر بهسوی جهنم هم باشد قضاوت کند، نوح میگویند: نمیتوانم، من گفتم فرزندم از خانوادهام است، ولی شما را راهنمایی میکنم که نزد کسی بروید که در دنیا خلیل خدا بوده است، پیش ابراهیم بروید، آنگاه نزد ابراهیم میآیند، و ابراهیم میگوید: من نمیتوانم، من گفتم من مریض هستم ... ولی شما را راهنمایی میکنم که پیش کسی بروید که خدا با او سخن گفته است یعنی موسی، آنگاه آنها نزد موسی میآیند و به او میگویند، و او میگوید نمیتوانم، من انسانی را کشتهام، ولی شما را راهنمایی میکنم که نزد کسی بروید که به حکم خدا میآفرید و کور مادرزاد را بینا میکرد و بیمارها را به اذن خدا شفا میداد یعنی عیسی. آن وقت آنها نزد عیسی میآیند، او میگوید: نمیتوانم. ولی شما را راهنمایی میکنم که نزد کسی بروید که شما را به آمدن او در دنیا مژده داده بودم. سپس ابوعبدالله ÷ گفت: پیش او میآیند ... و میگویند ای محمد از پروردگارت بخواه که در بین ما قضاوت کند گرچه بهسوی دوزخ باشد، میگوید: بله من هستم که برای شما میتوانم شفاعت کنم ... وقتی به پروردگارم نگاه میکنم او را ستایش میکنم ... سپس به سجده میافتم آنگاه خداوند میفرماید: ای محمد سر خود را بلند و شفاعت کن که شفاعت تو پذیرفته میشود و بخواه که هر چه بخواهی به تو داده میشود[٣٠١].
پس ای عبدالحسین آیا ائمه تو هذیان میگویند و یاوهگویی میکنند؟
بار خدایا سلامت عقل و دین را از تو میخواهیم!.
اعتراض عبدالحسین به حدیث افتادن ملخ طلایی بر پیامبر خدا ایوب
در ص ٩٠ عبدالحسین حدیث افتادن ملخ طلایی بر پیامبر خدا ایوب ... را ذکر میکند، شیخین با طرق متعددی از ابوهریره روایت میکنند که او از پیامبر ص روایت میکند که فرمود: در حالی که ایوب لخت بود و غسل میکرد ناگهان ملخهایی طلایی بر او شروع به افتادن کردند، ایوب شروع کرد به ریختن ملخها در پارچهاش، آنگاه پروردگارش او را صدا زد که مگر تو را از آنچه میبینی بینیاز نکردهام؟ گفت: بله ای پروردگارم ولی نمیتوانم از برکت تو بینیاز باشم[٣٠٢].
بعد از ذکر این حدیث عبدالحسین شروع به تردیدافکنی در حدیث میکند و میگوید: (فقط کسی این حدیث را میپذیرد که فاقد بینش بوده و احساسی نداشته باشد، آفریدن ملخ از طلا یک نشانه و امری خارقالعاده است و سنت الهی در آفرینش این است که ملخ را از طلا نمیآفریند مگر آن که ضرورتی باشد، به عنوان مثال اگر برای اثبات نبوت به چنین کاری نیاز باشد خداوند این کار را به عنوان دلیلی برای اثبات نبوت انجام میدهد ...).
میگویم (مؤلف) اگر ما ادعاهای شما را بیان کنیم که میگویید ائمهای که معتقد به عصمت آنها هستید از پیامبران افضل و برترند و اگر به بیان معجزات[٣٠٣] واهی و بیاساسی که در مورد آنها ادعا میکنید بپردازیم باید چندین جلد کتاب بنویسیم، اما فقط کافی است که به عناوین ابواب و فصول کتب مرجع شیعه نگاهی انداخته شود. در المحجه البیضاء، ٤/٢٦٥ در روایتی طولانی از امام صادق ÷ آمده است که گفت: «ما وارثان پیامبران کاهن و جادوگر نیستیم، بلکه از خدا میخواهیم و او اجابت میکند، و اگر دوست داشته باشم دعا کنم خداوند تو را تبدیل به سگی میکند که به خانهات میروی و دُم خود را تکان میدهی و پیش خانوادهات میروی، اعرابی به علت نادانی گفت: بله دعا کن، امام دعا کرد و آن اعرابی در همان لحظه تبدیل به سگی شد و رفت امام صادق به من گفت دنبالش برو، من به دنبالش رفتم تا اینکه او وارد محلهاش شد و داخل خانهاش رفت و برای خانوادهاش دُم خود را تکان میداد، خانوادهاش چوبی برداشتند و او را از خانه بیرون کردند، من پیش امام صادق برگشتم و او را از آنچه دیده بودم آگاه کردم، در همین حال ناگهان دیدیم که او آمد و جلوی امام صادق ایستاد در حالی که اشک میریخت و در خاکها غلت میزد و عوعو میکرد، امام صادق بر او ترحم کرد و برایش دعا نمود و او دوباره همان اعرابی شد، آنگاه امام صادق ÷ به او گفت: آیا ایمان آوردی ای اعرابی؟ گفت: بله هزاران بار ایمان آوردم.
و در القطره، ١/٢٥٢ آمده که عسکر غلام ابیجعفر ÷ گفت: نزد او آمدم و با خودم گفتم سبحانالله سرورم چقدر زرد و لاغر است میگوید: سوگند به خدا که هنوز در دلم این سخن کامل نشده بود که جسم او دراز و کلفت و عریض شد!! و تمام خانه تا سقف و دیوارهای اطراف را فراگرفت و سپس دیدم که رنگ او چون شب تاریک سیاه شد!! سپس رنگش سفید شد که از برف سفیدتر شده بود!! و سپس چون خون بستهای قرمز شد!! سپس تا آخرین حد سبز شد!! که از شاخههای سبز و شکوفا سبزتر بود!! سپس جسم او کم شد تا اینکه به همان صورت اولی درآمد!! و همان رنگ اولی که داشت به چهرهاش برگشت و من از آنچه دیدم بر چهره به زمین افتادم.
پس این خارقالعادهای که شما برای ائمه خود ادعا میکنید برای پیامبران هم پیش نیامدهاند، پس چرا به پیامبر خدا ایوب ÷ اعتراض میکنید؟
و گذشته از این فراموش کردهای که همین حدیث را ائمه اهل بیت روایت کردهاند که تو معتقد هستی که آنها معصومند و از پیامبر خدا ایوب افضل و برتر هستند.
ابیبصیر از ابیعبدالله ÷ روایت میکند که در مورد این آیه که:﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ أَهۡلَهُۥ وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡ رَحۡمَةٗ مِّنَّا وَذِكۡرَىٰ لِأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ٤٣﴾ [ص: ٤٣]. گفت: خداوند آن دسته از خانوادهاش را که قبل از آمدن بیماری و بلا مرده بودند به او بازگرداند و آن دسته از خانوادهاش را که بعد از بیماری مرده بودند نیز به او برگرداند و همه را زنده کرد و همه با او شروع به زندگی کردن نمودند. و ایوب را پرسیدند که سختترین چیزی که برایت پیش آمده چه بود؟ گفت: خوشحالی دشمنان. آنگاه خداوند برای او در خانهاش پروانههایی طلایی باراند و او این پروانههای طلایی را جمع میکرد و وقتی باد چیزی از آنها را با خود میبرد ایوب به دنبال آن میدوید و آن را برمیگرداند، جبرئیل به او گفت: آیا سیر نمیشوی ایوب؟ گفت: چه کسی از روزی پروردگارش سیر میشود[٣٠٤].
و هشام بن سالم از ابیعبدالله روایت میکند که گفت: خداوند از آسمان برای ایوب پروانههای طلایی باراند، ایوب پروانههای طلایی که بیرون از خانهاش میرفتند را میگرفت و داخل خانه میآورد، جبرئیل گفت: ای ایوب آیا سیر نمیشوی؟ ایوب ÷ گفت: چه کسی از لطف پروردگارش سیر میشود[٣٠٥].
و مفضلبن عمر از صادق ÷ روایت میکند که گفت: «سپس مهدی به کوفه بازمیگردد و از آسمان ملخ طلایی میبارد همان طور که خداوند برای پیامبرش ایوب از آسمان ملخ طلایی باراند...»[٣٠٦].
داوری در مورد این روایات را به عبدالحسین واگذار میکنیم تا به ما بگوید که آیا اینها امور خارقالعادهای هستند و سنت خدا در آفرینش میباشند و اثبات نبوت بستگی به این چیزها دارد!!
و اینها دلیلی برای اثبات رسالت هستند؟! بار خدایا از تعصب کورکورانه به تو پناه میبریم!.
اعتراض عبدالحسین به حدیث محکوم کردن موسی به خاطر آن که مورچهای او را گزید و او دستور داد لانه مورچه سوخته شوند
در ص ٩١ عبدالحسین این حدیث را ذکر کرده است که شیخین از ابوهریره روایت کردهاند که او گفت: پیامبر خدا فرمود: مورچهای یکی از پیامبران را گاز گرفت - آن پیامبر طبق تصریح ترمذی موسی بوده است - آن پیامبر دستور داد تا لانه مورچه سوزانده شود آنگاه خداوند به او وحی کرد که یک مورچه تو را گاز گرفت و تو امتی از امتیهای را که تسبیح خداوند را میگفت سوزاندی[٣٠٧].
سپس عبدالحسین به این حدیث اعتراض میکند و میگوید: (ابوهریره شیفته گفتن چیزهایی در مورد پیامبران است که زشت و ناپسند میباشند و ناراحتکننده هستند، پیامبران خدا بسیار صبر و بردباری و سعهصدر بیشتری دارند از آنچه که خرافهگویان در مورد آنها میگویند - تا اینکه میگوید - سوگند به خدا که نمیدانم که آنان که این حدیث را صحیح قرار دادهاند چه میگویند که این پیامبر چرا مورچهها را با آتش شکنجه کرد؟ و حال آن که پیامبر خدا ص فرموده است: جز خداوند کسی حق ندارد با آتش شکنجه کند، و همه اجماع کردهاند که به هیچ عنوان سوختن حیوان در آتش جایز نیست. به جز آن که اگر انسانی، انسانی دیگر را سوزانده باشد که در این صورت اولیای دم میتوانند از قاتل به همین صورت انتقام بگیرند و او را بسوزانند، و با توجه به حدیث پیامبر نه سوزاندن مورچه و نه هیچ حیوانی دیگر جایز نیست).
میگویم (مؤلف) مجلسی شما در بحار الانوار، ٦٤/٢٤٢ «کتاب السماء والعالم» در باب (النحل والنمل وسائر ما نهی عن قتله)، این حدیث را از طریق ابوهریره روایت کرده است. و صدوق از أبان بن تغلب و او از عکرمه و عکرمه از ابن عباس روایت میکند که گفت: عزیر گفت: پروردگارا در همه امور و کارهایت نگاه کردهام و عدالت تو را با عقل خودم درک کردهام، و فقط یک موضوع باقی مانده که آن را نمیدانم و آن اینکه عذابت را در جایی میآوری و همه را عذاب میدهی و حال آن که در میان آنها کودکان هم هستند، آنگاه خداوند به عزیر فرمان داد که به بیابان برود و هوا هم به شدت گرم بود، عزیر زیر درختی رفت و خوابید، آنگاه مورچهای آمد و او را گاز گرفت او پایش را به زمین مالید و مورچههای زیادی را کُشت، و آن وقت دانست که این مثالی است که برای او زده شده است، به او گفته شد: ای عزیر هر گاه قومی مستحق عذاب من شوند من عذابم را زمانی بر آنها میآورم که زمان مرگ کودکان فراسیده باشد. و کودکان چون اجلشان فرا رسیده است میمیرند و دیگران بوسیله عذابم هلاک میشوند[٣٠٨].
در اللئالی الاخبار، ٥/٣٢٦ «باب فی اوصاف النمل» میگوید: (پیامبر ص فرمود: پیامبری از پیامبران زیر درختی استراحت کرد مورچهای او را گزید او وسایل خود را از زیر درخت بیرون کرد و دستور داد آن مورچه را با آتش بسوزانند آنگاه خداوند به او وحی کرد آیا مگر او یک مورچه نیست.
پس چرا ای عبدالحسین به ابوهریره اعتراض میکنی؟ و علیبن جعفر از برادرش ÷ روایت میکند و میگوید او را در مورد کشتن مورچه پرسیدم گفت: مورچه را نکُش مگر آن که تو را اذیت کند!![٣٠٩].
و مسعده بن زیاد میگوید از جعفربن محمد ÷ شنیدم که میگفت: و او را از کشتن مارها و مورچههایی که در خانه هستند و اذیت میکنند پرسیدند، گفت: اگر اذیت کنند کشتن و سوزاندن آنها اشکالی ندارد!![٣١٠].
و ابن سنان میگوید: ابوعبدالله گفت: کشتن مورچه چه اذیت کند و چه اذیت نکند اشکالی ندارد!![٣١١].
میگویم (مؤلف) اگر سوزاندن به خاطر حدیث مشهوری که آمده جایز نیست، پس چرا پیامبر ص خواست کسانی را که در خانههایشان نماز میخوانند بسوزاند.
چنان که اهل بیت این روایت را کردهاند؟!.
ابن سنان از ابیعبدالله ÷ روایت میکند که گفت از او شنیدم که میفرمود: در زمان پیامبر ص گروهی از مردم برای نماز به مسجد نمیآمدند، پیامبر خدا ص فرمود: عنقریب بر در خانههای کسانی که برای نماز به مسجد نمیآیند هیزم جمع میکنیم و میخواهیم آنها در خانههایشان بسوزانیم[٣١٢].
و در التهذیب، ٣/٢٦٦ ابی یعفور از ابیعبدالله ÷ روایت میکند که گفت: پیامبر خدا ص خواست که گروهی را که در خانه نماز میخواندند و در نماز جماعت شرکت نمیکردند در خانههایشان بسوزاند ... .
و مجلسی در بحار خود، ١٩/٣٥٢ میگوید: بلاذری میگوید: روایت شده که هبار بن اسود از کسانی بود که میخواست از هجرت زینب دختر پیامبر ص از مکه به مدینه جلوگیری کند، بنابراین پیامبر به لشکریانش دستور میداد که اگر او را یافتند او را در آتش بسوزانند، سپس گفت: با آتش جز خدای آتش کسی حق ندارد عذاب دهد. و به آنها فرمان داد که اگر او را دستگیر کردند دستها و پاهایش را قطع کنند و او را به قتل برسانند ... و همچنین علی س گروهی از سبأییها را در آتش سوزاند و گفت:
لـمـا رأیت الأمر أمر منكرا
أوقدت ناري ودعوت قنبرا[٣١٣]
وقتی دیدم که مسئله کار زشتی است، آتشم را روشن کردم و قنبر را فراخواندم.
پس نظر علامه عبدالحسین که نهایت سعی و تلاش خود را در پژوهش و بررسی مبذول داشته است چیست؟!!
اعتراض عبدالحسین به حدیث فراموش کردن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم
در ص ٩٢ عبدالحسین این حدیث را که پیامبر ص دو رکعت نماز را فراموش کرد، ذکر کرده است، ابوهریره روایت میکند که پیامبر ص بیشتر گمانم این است که نماز عصر بود که پیامبر ص با ما خواند، او دو رکعت خواند و سلام گفت سپس بهسوی چوبی که در قسمت جلوی مسجد بود رفت و دستش را بر آن گذاشت، ابوبکر و عمر هم آن جا بودند اما ترسیدند که در این مورد با او سخن بگویند، و مردم شتابان بیرون آمدند و گفتند: آیا نماز کم شده است؟ مردی که پیامبر ص او را ذوالیدین صدا میزد گفت: ای پیامبر خدا ص آیا فراموش کردی یا نماز کم شده است؟ فرمود: نه من فراموش کردم و نه نماز کم شده است! گفت: نه فراموش کردی! آنگاه پیامبر ص دو رکعت دیگر خواند و سپس سلام داد و الله اکبر گفت و آنگاه سجده نمود ... حدیث)[٣١٤].
عبدالحسین بعد از ایراد این حدیث شروع به تردیدافکنی در آن مینماید و میگوید: (اولا! اگر کسی کمی حواس و فکرش به نمازش باشد چنین سهو و اشتباه فاحشی از او سرنمیزند، و این چیز از کسانی سرمیزند که از نماز خود غافلاند، و هرگز پیامبران وضعیتی چون غافلان ندارند. و از آنچه جاهلان میگویند پاکاند، و به ویژه سرور و خاتم و افضلترین آنان محمد ص از چنین چیزی پاک و به دور است و هیچ سراغ نداریم که از هیچ کسی چنین سهوی سرزده باشد مگر کسی که اینگونه میگوید:
أصلِي فمـا أدري إذا ما ذكرتـها
أئثنتین صلیت الضُّحى أم ثمـانیاً؟
نماز میخوانم و نمیدانم که آیا نماز چاشت را دو رکعت خواندهام یا هشت رکعت؟
(و اگر من اینگونه در نماز فراموش میکردم سراپا خجالت و شرمندگی مرا فرامیگرفت و مقتدیان مرا حقیر میشمردند، بنابراین هرگز جایز نیست که گفته شود پیامبران خدا در نماز اینگونه اشتباه میکردهاند ...).
میگویم (مؤلف) اولا! قرآن در مواضع متعددی اشاره نموده که پیامبران فراموش میکنند: ﴿سَنُقۡرِئُكَ فَلَا تَنسَىٰٓ٦﴾ [الأعلى: ٦] «بر تو خواهیم خواند و تو دیگر فراموش نخواهی کرد».
و میفرماید: ﴿وَإِذَا رَأَيۡتَ ٱلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِيٓ ءَايَٰتِنَا فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦۚ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَلَا تَقۡعُدۡ بَعۡدَ ٱلذِّكۡرَىٰ مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ٦٨﴾ [الأنعام: ٦٨]. «هر گاه دیدی کسانی به تمسخر و طعن در آیات ما میپردازند، از آنان روی بگردان تا آنگاه که به سخن دیگری میپردازند اگر شیطان از یاد تو برد پس از به خاطر آوردن با قوم ستمکاران منشین».
﴿وَٱذۡكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ﴾ [الكهف: ٢٤] «و هر گاه فراموش کردی پروردگارت را به خاطر بیاور».
و در آیههای ٦٠ تا ٦٣ به فراموشی موسی و همراهش اشاره نموده است: ﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِفَتَىٰهُ لَآ أَبۡرَحُ حَتَّىٰٓ أَبۡلُغَ مَجۡمَعَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ أَوۡ أَمۡضِيَ حُقُبٗا٦٠ فَلَمَّا بَلَغَا مَجۡمَعَ بَيۡنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَٱتَّخَذَ سَبِيلَهُۥ فِي ٱلۡبَحۡرِ سَرَبٗا٦١ فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَىٰهُ ءَاتِنَا غَدَآءَنَا لَقَدۡ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبٗا٦٢ قَالَ أَرَءَيۡتَ إِذۡ أَوَيۡنَآ إِلَى ٱلصَّخۡرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ ٱلۡحُوتَ وَمَآ أَنسَىٰنِيهُ إِلَّا ٱلشَّيۡطَٰنُ أَنۡ أَذۡكُرَهُۥۚ وَٱتَّخَذَ سَبِيلَهُۥ فِي ٱلۡبَحۡرِ عَجَبٗا٦٣﴾ [الكهف: ٦٠-٦٣].
دوم اینکه این حدیث را علاوه بر ابوهریره ابن مسعود و عمران و دیگران روایت کردهاند[٣١٥].
و اما اینکه عبدالحسین فراموش کردن پیامبر ص را انکار میکند، این مذهب اهل غلو و افراطیهاست و ثابت خواهیم کرد که امام اینها که به عصمت او معتقدند سهو پیامبر ص را میپذیرد از ابیصلت هروی روایت است که گفت: به امام رضا ÷ گفتم در کوفه گروهی هستند که ادعا میکنند که پیامبر ص در نماز فراموش نکرده است، آنگاه امام رضا ÷ فرمود: (دروغ گفتهاند که لعنت خدا بر آنها باد، تنها کسی که فراموش نمیکند خداوند است)[٣١٦].
و شیخ شیعیان صدوق میگوید: (فراموش کردن پیامبر ص همانند فراموش کردن ما نیست، چون خداوند فراموشی را برای او پیش میآورد تا مردم بدانند که او یک انسان است و او را به جای خدا عبادت نکنند، اما فراموش کردن ما از سوی شیطان است ...)[٣١٧].
در حقیقت شیعه در مورد سهو پیامبر ص عقاید مختلفی دارند، در ابتدا در عصر قمی که ملقب به صدوق است، او و استادش محمدبن حسن بن ولید و جمهور شیعه بر این عقیده بودند که اولین درجه غلو و افراط نفی سهو و فراموشی از پیامبر ص است، از این رو آنان کسانی را که سهو و فراموشی را از پیامبر ص نفی میکردند از شیعههای غلو کار و افراطی میشمردند!!.
و فکر میکنم عبدالحسین و پیروانش از شیعههای افراطی و غلو کار هستند.
و قمی کسانی را که سهو و فراموشی را از ائمه نفی میکنند از مفوضه قرار داده و آنها را لعنت کرده است و آنها از دیدگاه او شیعه نیستند[٣١٨].
و شیخ شیعه ابن بابویه ملقب به صدوق در کتاب «من لایحضره الفقیه، ١/٢٣٤» میگوید: (غلو کاران و مفوضه که لعنت خدا بر آنها باد سهو و فراموشی پیامبر ص را نمیپذیرند).
و میگوید که استادش ابن الولید گفته است: (اولین پله در غلو نفی سهو از پیامبر ص است و اگر رد کردن روایاتی که در اثبات سهو پیامبر ص آمدهاند درست باشد رد کردن همه روایتها هم درست است که با رد کردن همه روایتها دین و شریعت باطل میگردند، و من میگویم کتابی مستقل در اثبات سهو پیامبر ص و پاسخ دادن به منکران تألیف خواهم کرد و اجر و ثواب آن را از خداوند خواهانم).
میگویم (مؤلف) اما بعد از آن اوضاع تغییر یافت و نفی سهو از ائمه نه از پیامبر ص از ضروریات مذهب شیعه گردید!!!.
و شیخ شیعه مامقانی در کتابش تنقیح المقال، ٣/٢٤٠ میگوید: (نفی سهو از ائمه از ضروریات مذهب شیعه گردیده است)[٣١٩].
و خودشان در مجموعههای حدیث خود روایاتی ذکر کردهاند که سهو و فراموشی را از ائمهاشان نفی میکند. اما اگر احادیث و روایاتشان مورد بررسی قرار گیرد مشاهده میشود که مجموعه بزرگی از روایات آنها با ادعای آنان که ائمه فراموش نمیکنند متناقض و متضاد است، از این رو مجلسی از وجود روایات زیادی که با ادعای نفی سهو از ائمه تضاد دارد حیران شده است و بنابراین اعتراف میکند. و در بحار الانوار، ٢٥/٣٥١ میگوید: (این مسئله خیلی مشکل است چون روایات و نشانههای زیادی دال بر این است که ائمه فراموش میکردهاند و اصحاب ما به جز افراد اندکی همه این روایتها را پذیرفتهاند).
سوم اینکه: حدیث فراموش کردن پیامبر ص را تنها ابوهریره روایت نکرده است بلکه بزرگان و سادات علمای اهل بیت ش این حدیث را روایت کردهاند، و علمای شیعه در مراجع خود این روایات را ذکر کردهاند. در بحار الانوار، ١٧/١٠١ از علی ÷ روایت شده است که گفت: پیامبر ص نماز ظهر را با ما خوانده و پنج رکعت خواند و سپس نماز را تمام کرد، آنگاه یکی از مردم به او گفت: ای پیامبر خدا آیا به نماز اضافه شده است؟ فرمود: چطور؟ آن مرد گفت: شما پنج رکعت خواندی، علی میگوید: آنگاه پیامبر ص رو به قبله نشست و تکبیر گفت و سپس دوباره سجده کرد بدون آن که قرائت بخواند یا رکوع کرده باشد آنگاه سلام گفت: و میگفت این دو سجده جبران میکنند.
و از امام باقر ÷ روایت است که گفت: پیامبر ص نماز خواند و قرائت را جهری و با آواز بلند خواند وقتی نماز را تمام کرد به یارانش گفت: آیا چیزی از قرآن را انداختم؟ میگوید: مردم سکوت اختیار کردند، آنگاه پیامبر ص فرمود: آیا ابی بن کعب در میان شما هست؟ گفتند: بله، فرمود: آیا چیزی از قرآن را انداختم؟ ابی گفت: بله ای پیامبر خدا این طور بود ... [٣٢٠].
و در الوسائل، ٥/٣٠٧ از حارث بن مغیره نضری روایت است که گفت: به ابیعبدالله ÷ گفتم: ما نماز مغرب را خواندیم، امام فراموش کرد و در رکعت دوم سلام گفت، آنگاه نماز را دوباره خواندیم، فرمود: چرا دوباره نماز خواندید، آیا مگر پیامبر ص در دو رکعت سلام نگفت آنگاه (وقتی متوجه شد) دو رکعت دیگر خواند و نماز را تکمیل کرد؟
پس چرا عبدالحسین میگوید: (... اگر من چنین اشتباهی میکردم سراپا شرم و خجالت مرا فرامیگرفت و مقتدیان مرا و عبادتم را تحقیر میکردند، و چنین چیزی هرگز در مورد پیامبران درست نیست...).
عبدالحسین در مورد آنچه ائمه او روایت کردهاند که پیامبر ص فراموش کرده است چه میگوید؟!!
و آیا او ائمه خود را همانند ابوهریره س متهم میکند؟!!.
اعتراض عبدالحسین به این حدیث که «پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم میزد و خشمگین میشد ...»
در ص ٩٧ عبدالحسین این حدیث را ذکر کرده که ابوهریره از پیامبر ص روایت میکند که گفت: (بار خدایا محمد ص انسانی است و همانند هر انسانی خشمگین و ناراحت میشود و خدایا پیمانی با تو بستهام که هرگز آن را نمیشکنی پس هر مؤمنی را که من اذیت کردهام یا به او ناسزا گفتهام[٣٢١] یا او را زدهام، آن را کفاره گناهان او قرار بده و سبب تقرب به خودت بگردان ...)[٣٢٢].
بعد از ذکر این حدیث عبدالحسین به حدیث اعتراض میکند و میگوید: (پیامبر ص و سایر انبیا جایز نیست که به ناحق کسی را اذیت کنند یا بزنند یا دشنام دهند، خواه در حال ناراحتی باشد خواه در حال خونسردی، بلکه جایز نیست که پیامبران به ناحق خشمگین شوند ...).
میگویم (مؤلف) این حدیث را کسانی دیگر غیر از ابوهریره هم روایت کردهاند، جابر بن عبدالله و عایشه و انس ش این را روایت کردهاند.
و شاگردان حجتها و معصومین اهل بیت بر حسب اعتقاد شیعه، نیز این حدیث را روایت کردهاند.
علاء از محمد و او از ابیجعفر ÷ روایت میکند که گفت: پیامبرخدا ص فرمود: من انسان هستم و چون هر انسانی خشمگین میشوم و خوشحال میشوم، خدایا هر مؤمنی که من او را محروم کردهام یا علیه او دعا کردهام این را کفاره گناهان او قرار بده، و هر کافری که من او را به خود نزدیک کردهام یا چیزی به او بخشیدهام یا به نفع او دعائی نمودهام و او شایسته آن نبوده است، کار و دعای مرا برای او عذاب و وبال بگردان[٣٢٣].
میگویم (مؤلف) وقتی جایز نیست که پیامبران کسی را به ناحق اذیت کنند یا بزنند و یا ناسزا و نفرین بگویند پس چگونه امام معصوم تو این را روایت میکند!
کلینی از ابیعبدالله ÷ روایت میکند که گفت: هیئتی از یمن نزد پیامبر ص آمدند و در میان آنها مردی بود که از همه سخنورتر بود و با پیامبر ص مجادله مینمود، پیامبر ص خشمگین شد و رگ خشم در پیشانی او پیچید و بالا آمد و چهرهاش تیره شد و نگاهش را پایین انداخت، آنگاه جبرئیل ÷ نزد ایشان آمد و گفت: پروردگارت تو را سلام میکند و میگوید: این مردی سخاوتمند است که به مردم غذا میدهد آنگاه خشم پیامبر ص پایین آمد و سرش را بلند کرد و گفت: اگر جبرئیل از سوی خدا به من خبر نمیداد که تو مرد سخاوتمندی هستی که به مردم غذا میدهی تو را آواره میکردم و کاری با تو میکردم که مایه عبرت دیگران میشدی، آنگاه مرد به او گفت: آیا پروردگارت سخاوتمندی و بخشش را دوست میدارد؟ پیامبر ص فرمود: بله، آنگاه آن مرد گفت: گواهی میدهم که هیچ معبود به حقی جز الله نیست و تو پیامبر خدا ص هستی، سوگند به خدایی که تو را به حق مبعوث کرده است من هیچ کسی را از مال خود دست خالی برنگرداندهام[٣٢٤].
اعتراض عبدالحسین به حدیث «آمدن شیطان پیش پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در حالی که آن حضرت در نماز بود»
در ص ١٠٤ عبدالحسین این حدیث را ذکر کرده است که ابوهریره گفت پیامبر ص نمازی خواند، و بعد گفت: شیطان آمد تا نماز مرا قطع کند، خداوند به من توانایی داد و من او را گرفتم و خفهاش کردم و خواستم او را به ستونی ببندم تا وقتی صبح میشود شما به آن نگاه کنید، اما به یاد گفته سلیمان افتادم که گفت ﴿وَهَبۡ لِي مُلۡكٗا لَّا يَنۢبَغِي لِأَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِيٓ﴾ [ص: ٣٥][٣٢٥]. «پروردگارا مرا بیامرز و به من چنان مُلک و فرمانروایی بده که بعد از من شایسته هیچ کسی نباشد»..
بعد از ذکر این حدیث عبدالحسین میگوید: (پیامبران خدا را باید از چنین چیزهایی پاک و به دور دانست، چون این کار با عصمت آنها مخالف است و از قدر و جایگاه آنها میکاهد، و پناه به خدا که شیطان با آنها زور بزند و یا برای آنها خودش را عرضه کند یا به آنها طمع ورزد ... تا اینکه در ص ١١٣ میگوید: من با اجازه میخواهم از شیخین (بخاری و مسلم) و دیگر کسانی که احادیث ابوهریره را معتبر میدانند بپرسم که آیا شیطان جسمی دارد که میتوان او را به ستون بست تا صبح همه مردم شیطان را در حالی که اسیر است و دست و پایش بسته شده است را ببینند؟ ...).
میگویم (مؤلف) مجلسی در بحار، ٦٣/٢٩٧ فصلی آورده و آن را «ذکر ابلیس و قصههایش» نامیده است و در این فصل همین حدیث را که شما انکار میکنید از طریق ابوهریره روایت کرده است.
و همچنین در بحار در کتاب النبوه در توضیح ﴿وَهَبۡ لِي مُلۡكٗا لَّا يَنۢبَغِي لِأَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِيٓ﴾ این حدیث را به نقل از شیخین (بخاری و مسلم)[٣٢٦] ذکر کرده است، اى علامه!.
پس خوانندگان محترم جهالت عبدالحسین را تماشا کنید که مجلسی او، حدیث ابوهریره را ذکر میکند و عبدالحسین از طرفی به ابوهریره به خاطر روایت این حدیث طعنه میزند پس دلیل این کینهتوزی و گمراه کردن چیست؟!!!.
و همچنین در کتاب بحار فصلی را در بخش تاریخ النبی ص، ١٨/٨٢ «معجزاته فی استیلائه علی الجن والشیاطین» نامیده است و مجلسی این حدیث را از طریق ابن مسعود روایت کرده است، و میگوید: قاضی در الشفا میگوید: عبدالله بن مسعود در لیله الجن جنها را دید و سخنانشان را شنید و او آنها را به مردان قبیله زطّ تشبیه میداد و پیامبر ص فرمود: شیطانی در شب گذشته خواست نماز مرا قطع کند خداوند به من توانایی داد و من آن را گرفتم و خواستم که آن را به ستونی از ستونهای مسجد ببندم ... .
و همچنین این حدیث از طریق امام معصوم عبدالحسین روایت شده است، ابیجمیله از ابیعبدالله ص روایت میکند که او را در مورد گفته سلیمان که ﴿وَهَبۡ لِي مُلۡكٗا لَّا يَنۢبَغِي لِأَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِيٓ﴾ ... پرسیدم و گفتم آیا آنچه سلیمان خواست خداوند به او داد؟ فرمود: بله، و بعد از آن او آن قدرت و فرمانروایی را به هیچ انسانی نداد به جز پیامبر ص که بر شیطان چیره شد و آن را در کنار ستونی خفه کرد تا آن که زبانش را گرفت، و پیامبر ص فرمود: اگر دعای سلیمان نمیبود آن را به شما نشان میدادم[٣٢٧].
و اما اینکه عبدالحسین میگوید: من با اجازه میخواهم از شیخین (بخاری و مسلم) و دیگر کسانی که احادیث ابوهریره را معتبر میدانند بپرسم که آیا شیطان جسمی دارد که میتوان او را به ستون بست تا صبح همه مردم شیطان را در حالی که اسیر است و دست و پایش بسته شده است را ببینند؟ ...).
میگویم (مؤلف) عبدالحسین به ابوهریره س اعتراض میکند و از این تعجب مینماید که پیامبر ص شیطان را گرفت و آن را بست ... اما از امام معصوم! خود تعجب نمیکند که شیطان را دستگیر کرد و کوشید او را بکُشد اما وقتی شیطان اعتراف کرد که او دوستدار ولایت است و به آن ایمان دارد!! او را رها کرد!
در الانوار النعمانیه، ٢/١٦٨ از علی ÷ روایت شده که گفت: کنار کعبه نشسته بودم که ناگهان پیرمردی که کمرش خم شده بود آمد و گفت: ای پیامبر خدا ص دعا کن تا خداوند مرا بیامرزد، پیامبر ص فرمود: ای پیرمرد کوشش تو بیفایده شد و به جایی نرسید، وقتی آن پیرمرد رفت، من دربارهی آن پیرمرد از پیامبر سؤال کردم، فرمود: او ابلیس لعین بود، علی میگوید به دنبالش دویدم تا آن که به او رسیدم و او را به زمین زدم و روی سینهاش نشستم!! و دستم را به گلوی او گذاشتم تا خفهاش کنم!! او گفت ای اباالحسن این کار را نکن چون به من تا قیامت مهلت داده شده است، ای علی سوگند به خدا که من تو را خیلی دوست دارم و هیچ کسی با تو دشمنی نکرده مگر آن که وقتی پدرش با مادرش خوابیده من با پدرش خودم را شریک کردهام!! و اینگونه او فرزندی حرامزاده شده است، علی میگوید: خندیدم!! و او را رها کردم.
علی هشتاد هزار نفر از جنها را میکُشد!!
عبدالحسین از حدیث ابوهریره و از معجزه پیامبر ص که از طریق شیعه و اهل سنت ثابت است تعجب میکند و به آن اعتراض میکند، ولی آیا او از معجزه و حدیث امام معصوم خود تعجب نکرده است؟!! و آیا معجزۀ امامی را که به عقیده او معصوم است را قبول نمیکند؟! و اینک روایت را به اختصار برای شما بیان میکنیم.
هاشم نجرانی در کتابش «مدینه المعاجز» باب معاجز امیرالمؤمنین ÷، ١/١٤٧-١٥١ حدیث ٨٨ باب بیست و نهم «خبر عطرفة جنّي» این روایت را آورده است که سید مرتضی در «عیون المعجزات» میگوید: یکی از نشانهها و معجزات امیرالمؤمنین داستان او با عطرفه جنی است که در حدیثی طولانی، زاذان از سلمان روایت میکند که گفت: روزی پیامبر ص در سنگلاخ به همراه جمعی از یارانش نشسته بود و رو به ما سخن میگفت، ناگهان دیدیم که غباری برخاست این غبار همچنان بلند میشد تا اینکه در کنار پیامبر ص ایستاد و دیدیم که فردی از آن بیرون آمد و گفت: ای پیامبر خدا ص من به نمایندگی از طرف قوم خود آمدهام ما به تو پناه آوردهایم، ما را پناه بده و کسی را همراه من بفرست که بر قوم ما اشراف نماید، و در میان ما و آنها طبق فرمان خدا و کتابش قضاوت نماید چون بعضی از قوم ما بر ما تعدی کردهاند، و از من عهد بگیر ... پیامبر ص فرمود: تو کیستی و قومت کیست؟ گفت: من عطرفه بن شمراخ هستم من و گروهم استراق سمع میکردیم وقتی از این کار منع شدیم ایمان آوردیم، و وقتی خداوند تو را مبعوث کرد به تو ایمان آوردیم ... و بعضی از قوم با ما مخالفت کرده است ... و بین ما و آنها اختلاف پیدا شده است، و تعداد و قدرت آنها از ما بیشتر است ... پس کسی را همراه من بفرست تا میان ما و آنها به حق قضاوت کند ... آنگاه پیامبر ص علی را فراخواند و به او گفت: به همراه برادر ما عطرفه برو، و نگاه کن که قومش چه میگوید و میان آنها به حق قضاوت کن، آن وقت امیرالمؤمنین ÷ در حالی که شمشیرش را به دوش داشت همراه عطرفه به راه افتاد، سلمان میگوید من به دنبال آنها رفتم تا اینکه آنها وارد دره شدند، من ایستادم و آنها را تماشا کردم، و ناگهان دیدم که زمین شکاف برداشت و هر دو داخل آن شدند!! - تا اینکه میگوید - و کوه صفا شکاف برداشت و امیرالمؤمنین از آن بیرون آمد در حالی که از شمشیرش خون میچکید!!! و عطرفه با او همراه بود ... پیامبر ص به او گفت: چه چیز باعث شد که تأخیر بکنی؟ علی ÷ گفت: پیش جنهای زیادی رفتم که به عطرفه تعدی کرده بودند و قوم عطرفه از منافقان بودند، من آنها را به سه چیز فراخواندم و آنها نپذیرفتند ... آنگاه از آنها حدود هشتاد هزار نفر را به قتل رساندم!!! ... [٣٢٨].
و در ٢/٢٨٤ روایه ٥٥٣ از ابییحیی روایت شده که گفت: علی را دیدم که بالای منبر کوفه میگفت: من بنده خدا و برادر رسول خدا ص هستم - تا اینکه گفت - و او همچنان در جایش بود که شیطان آمد و او پایش را گرفت و تا دم در مسجد کشاند.
و در ص ٣٠٩ روایت ٥٧٣ آمده که شیطان در روز جنگ بدر از پیش علی ÷ فرار کرد.
و خلاصه حدیث این است که ابن مسعود گفت: سوگند به خدا که شیطان فرار نکرد مگر زمانی که شیطان از ترس اینکه مبادا علی او را دستگیر نماید و اسیر کند و مردم او را بشناسند پا به فرار گذاشت.
و اینک خواننده گرامی را به عناوین و ابواب معجزههای ائمهاشان حواله میدهیم.
در ص ٢١ روایت ٣٦٥ آمده «جبرئیل و میکائیل با او ÷ (یعنی علی) همراه بودند وقتی که ابلیس خودش را به او عرضه کرد و او ÷ یاغوث را به قتل رساند.
و در ص ٤٤٦ روایت ٦٧٢ آمده است که او ÷ چهل هزار فرشته را سرپرستی کرد و چهل هزار عفریت «جن» را به قتل رساند.
و در ص ٤٤٥ روایت ٦٧١ این عنوان ذکر شده است «ترسیدن جن از او ÷». پس من(یعنی مؤلف) از قمی و مجلسی و دیگر کسانی که احادیث اهل بیت را معتبر میدانند اجازه میخواهم که بپرسم آیا شیطان و جن جسمی دارند که علی او را به زمین بخواباند و روی سینهاش بنشیند و با دستش گلویش را بفشارد تا او را خفه کند و آیا جنها جسم دارند که علی س آنها را به قتل برساند؟! تعجب در این است که عبدالحسین این معجزه پیامبر ص را انکار میکند، اما به امام خود اعتراض نمیکند!! پس ای خردمندان درس عبرت بگیرید.
علی هشتاد هزار نفر از جنها را میکُشد!!
عبدالحسین از حدیث ابوهریره و از معجزه پیامبر ص که از طریق شیعه و اهل سنت ثابت است تعجب میکند و به آن اعتراض میکند، ولی آیا او از معجزه و حدیث امام معصوم خود تعجب نکرده است؟!! و آیا معجزۀ امامی را که به عقیده او معصوم است را قبول نمیکند؟! و اینک روایت را به اختصار برای شما بیان میکنیم.
هاشم نجرانی در کتابش «مدینه المعاجز» باب معاجز امیرالمؤمنین ÷، ١/١٤٧-١٥١ حدیث ٨٨ باب بیست و نهم «خبر عطرفة جنّي» این روایت را آورده است که سید مرتضی در «عیون المعجزات» میگوید: یکی از نشانهها و معجزات امیرالمؤمنین داستان او با عطرفه جنی است که در حدیثی طولانی، زاذان از سلمان روایت میکند که گفت: روزی پیامبر ص در سنگلاخ به همراه جمعی از یارانش نشسته بود و رو به ما سخن میگفت، ناگهان دیدیم که غباری برخاست این غبار همچنان بلند میشد تا اینکه در کنار پیامبر ص ایستاد و دیدیم که فردی از آن بیرون آمد و گفت: ای پیامبر خدا ص من به نمایندگی از طرف قوم خود آمدهام ما به تو پناه آوردهایم، ما را پناه بده و کسی را همراه من بفرست که بر قوم ما اشراف نماید، و در میان ما و آنها طبق فرمان خدا و کتابش قضاوت نماید چون بعضی از قوم ما بر ما تعدی کردهاند، و از من عهد بگیر ... پیامبر ص فرمود: تو کیستی و قومت کیست؟ گفت: من عطرفه بن شمراخ هستم من و گروهم استراق سمع میکردیم وقتی از این کار منع شدیم ایمان آوردیم، و وقتی خداوند تو را مبعوث کرد به تو ایمان آوردیم ... و بعضی از قوم با ما مخالفت کرده است ... و بین ما و آنها اختلاف پیدا شده است، و تعداد و قدرت آنها از ما بیشتر است ... پس کسی را همراه من بفرست تا میان ما و آنها به حق قضاوت کند ... آنگاه پیامبر ص علی را فراخواند و به او گفت: به همراه برادر ما عطرفه برو، و نگاه کن که قومش چه میگوید و میان آنها به حق قضاوت کن، آن وقت امیرالمؤمنین ÷ در حالی که شمشیرش را به دوش داشت همراه عطرفه به راه افتاد، سلمان میگوید من به دنبال آنها رفتم تا اینکه آنها وارد دره شدند، من ایستادم و آنها را تماشا کردم، و ناگهان دیدم که زمین شکاف برداشت و هر دو داخل آن شدند!! - تا اینکه میگوید - و کوه صفا شکاف برداشت و امیرالمؤمنین از آن بیرون آمد در حالی که از شمشیرش خون میچکید!!! و عطرفه با او همراه بود ... پیامبر ص به او گفت: چه چیز باعث شد که تأخیر بکنی؟ علی ÷ گفت: پیش جنهای زیادی رفتم که به عطرفه تعدی کرده بودند و قوم عطرفه از منافقان بودند، من آنها را به سه چیز فراخواندم و آنها نپذیرفتند ... آنگاه از آنها حدود هشتاد هزار نفر را به قتل رساندم!!! ... [٣٢٨].
و در ٢/٢٨٤ روایه ٥٥٣ از ابییحیی روایت شده که گفت: علی را دیدم که بالای منبر کوفه میگفت: من بنده خدا و برادر رسول خدا ص هستم - تا اینکه گفت - و او همچنان در جایش بود که شیطان آمد و او پایش را گرفت و تا دم در مسجد کشاند.
و در ص ٣٠٩ روایت ٥٧٣ آمده که شیطان در روز جنگ بدر از پیش علی ÷ فرار کرد.
و خلاصه حدیث این است که ابن مسعود گفت: سوگند به خدا که شیطان فرار نکرد مگر زمانی که شیطان از ترس اینکه مبادا علی او را دستگیر نماید و اسیر کند و مردم او را بشناسند پا به فرار گذاشت.
و اینک خواننده گرامی را به عناوین و ابواب معجزههای ائمهاشان حواله میدهیم.
در ص ٢١ روایت ٣٦٥ آمده «جبرئیل و میکائیل با او ÷ (یعنی علی) همراه بودند وقتی که ابلیس خودش را به او عرضه کرد و او ÷ یاغوث را به قتل رساند.
و در ص ٤٤٦ روایت ٦٧٢ آمده است که او ÷ چهل هزار فرشته را سرپرستی کرد و چهل هزار عفریت «جن» را به قتل رساند.
و در ص ٤٤٥ روایت ٦٧١ این عنوان ذکر شده است «ترسیدن جن از او ÷». پس من(یعنی مؤلف) از قمی و مجلسی و دیگر کسانی که احادیث اهل بیت را معتبر میدانند اجازه میخواهم که بپرسم آیا شیطان و جن جسمی دارند که علی او را به زمین بخواباند و روی سینهاش بنشیند و با دستش گلویش را بفشارد تا او را خفه کند و آیا جنها جسم دارند که علی س آنها را به قتل برساند؟! تعجب در این است که عبدالحسین این معجزه پیامبر ص را انکار میکند، اما به امام خود اعتراض نمیکند!! پس ای خردمندان درس عبرت بگیرید.
اعتراض عبدالحسین به این حدیث که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به خواب رفت و نماز صبح ایشان قضا شد
در ص ١١٤ این حدیث را ذکر کرده که ابوهریره میگوید: «شبی همراه پیامبر ص خوابیدیم و ما بیدار نشدیم تا اینکه صبح شد، پیامبر ص فرمود: هر کسی زمام سواریاش را بگیرد و حرکت کنید چون اینجا جایی است که شیطان در آن آمده است، ابوهریره میگوید: ما چنین کردیم و سپس پیامبر ص آب خواست و وضو گرفت و سپس دو سجده کرد آنگاه نماز خواند»[٣٢٩].
عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث مثل عادت همیشگیاش هیاهو به راه میاندازد و میگوید: پیامبر ص از چنین چیزی پاک است ... آیا او اینگونه مردم را به خواندن نماز تحریک و تشویق میکند، آیا او اینگونه به نماز صبح اهمیت میدهد و آیا او این طور کسانی را که نماز نمیخوانند به سوزاندن تهدید میکند؟!! هرگز او این طور نبوده است ... در آن روز لشکری به تعداد هزار و ششصد نفر همراه پیامبر ص بودند ... پس معمولاً امکان ندارد که همه خواب رفته باشند ... و شاید خواب رفتن چنین جمع بزرگی از خوارق و معجزات ابوهریره است! ... مؤمنان نماز شب را قضا نمیکنند ... و پیامبر ص فرزانه چگونه مردم را به خاطر ترک نماز شب محکوم میکند و حال آن که در میان همه اصحاب نماز صبح او قضا میشود و او خواب میرود، این بهتان و تهمت بزرگی است، ... بخاری در صحیح خود بابی در مورد تهجد و طولانی بودن سجدههای پیامبر ص در نماز شب آورده است .... پیامبر ص نماز شب را اینگونه میخواند پس آیا جایز است که او نماز فرض را ترک کند و به خواب برود؟! معاذالله هرگز نه ...).
و در حاشیه ص ١١٩ میگوید: (این حدیث را تنها ابوهریره روایت کرده و جز او کسی آن را روایت نکرده است، اما جمهور (اهل سنت) با اعتماد به ابوهریره آن را پذیرفتهاند ...).
میگویم (مؤلف) سبحانالله جهالت چگونه عبدالحسین را فراگرفته است، آیا مگر او ادعا نمیکند که ائمه حجتهای خدا بر خلق خدا هستند، اگر چنین است پس چرا عبدالحسین از آنها این سؤال را نمیپرسد؟! ما پاسخهای ائمهای که عبدالحسین معتقد به عصمت آنهاست را بیان میکنیم تا مشخص شود که عبدالحسین چقدر نادان است و چقدر میخواهد فریب دهد و به ابوهریره طعنه بزند. اینک روایات اهل بیت که به گفته آنها حجتهای خدا بر خلق خدا هستند را ذکر میکنیم و ذکر این روایات مایۀ حسرت و اندوه برای عبدالحسین خواهند بود و پیروانش تا روز قیامت درس عبرت خواهند گرفت تا دوباره نسبت به ابوهریره زبان درازی نکنند و او را تکذیب نکنند و به او طعنه نزنند.
از سماعه بن مهران روایت است که گفت: او را در مورد کسی پرسیدم که فراموش کرده نماز صبح را بخواند تا آن که خورشید طلوع مینماید، گفت: وقتی آن را به یاد آورد آن را بخواند، پیامبر خدا ص خواب رفت و نماز صبح او قضا شد و وقتی بیدار شد که خورشید طلوع کرده بود، اما او از جایش دور شد و سپس نماز خواند[٣٣٠].
و حمزه بن طیار از ابیعبدالله ÷ روایت میکند که گفت: خداوند به خواندن نماز و گرفتن روزه فرمان داده است، پیامبر ص به خواب رفت و نمازش قضا شد، خداوند گفت: من تو را به خواب میبرم و تو را بیدار میکنم هر گاه بلند شدی نماز بخوان تا مردم بدانند که وقتی خواب رفتند چکار کنند و آن طور نیست که میگویند: هرکس خواب رفت و نمازش قضا شد هلاک شده است ... [٣٣١].
و در الفقیه از سعید اعرج روایت شده که گفت: از ابوعبدالله ÷ شنیدم که میگفت: خداوند متعال پیامبر ص را به خواب برد تا آن که نماز صبح او قضا شد و خورشید طلوع کرد، آنگاه پیامبر ص بلند شد و دو رکعت سنت نماز صبح را خواند و سپس نماز فرض صبح را خواند، و خداوند پیامبر ص را در نمازش دچار فراموشی کرد و آن حضرت در رکعت دوم سلام گفت، سپس آنچه را که ذوالشمالین گفته بود توضیح داد و گفت: خداوند این کار را برای آن کرد تا اینگونه بر امت رحم نماید و مرد مسلمان وقتی به خواب برود و نمازش قضا شود یا در نماز دچار فراموشی شود کسی نتواند از او عیب بگیرد و اگر کسی به او اعتراض کند او بگوید: پیامبر ص هم دچار این شده است[٣٣٢].
پس ای عبدالحسین چرا آنچه را که کلینی و قمی و طوسی و دیگران از طریق ائمه روایت کردهاند که پیامبر به خواب رفته و نمازش قضا شده است تکذیب نمیکنی؟ چرا ای فریبکار خودت را از این روایات به بیخبری زدهای؟! چرا در پژوهش علمی! خود به آن نپرداختهای، آیا فراموش کردهای که تو میگویی (که تو نهایت تلاش خود را در پژوهش و تحقیق مبذول داشتهای) تو را سوگند به خدا که چگونه گمراه کردن مردم تبدیل به پژوهش علمی و روی گردانی از حق تبدیل به ذوق فنی شده است؟! و خواننده گرامی اینجاست که شما به فرق علما با هواپرستان و اهل بدعت پی میبرید!!
و در الکافی از سعید اعرج روایت شده که گفت: از ابوعبدالله ÷ شنیدم که میگفت: پیامبر ص به خواب رفت و نماز صبح او قضا شد خداوند او را به خواب برده بود تا آن که خورشید طلوع کرد، و این رحمتی از سوی پروردگارت برای مردم بود، آیا نمیبینی که هرکس خواب رود و نمازش قضا شود مردم به او طعنه میزنند و میگویند. تو مواظب نماز خود نیستی، پس خواب رفتن پیامبر ص الگو و سنتی است، و اگر کسی به کسی بگوید: خوابیدهای و نمازت قضا شده است میگوید: پیامبر ص هم خواب رفته و نمازش قضا شده است، پس این رحمتی است که خداوند بوسیله آن بر این امت رحم کرده است[٣٣٣].
پس ای عبدالحسین آیا میدانی چرا پیامبر ص به خواب رفت و نمازش قضا شد؟!
آیا حکمت این را میدانی، یا هنوز در جهالت خود به سرمیبری؟! اگر آن را نمیدانی در کلام شهید توضیح داده شده که آن را ذکر میکنیم. و مجلسی این روایت را در بحار الانوار از کازرونی نقل میکند که: پیامبر ص به خواب رفت و نماز صبح او قضا شد از ابوهریره روایت شده که وقتی پیامبر ص از غزوه خیبر برگشت به راهش ادامه داد تا اینکه وقت خواب فرارسید، آنگاه پیامبر ص شب را در آن جا خوابید و به بلال گفت: شب برای ما نگهبانی بده بلال تا آن جا که میتوانست نماز خواند، پیامبر ص خوابید وقت نماز صبح نزدیک شد بلال بر شترش رو به محل طلوع سپیده دم تکیه داد، و در حالی که تکیه داده بود به خواب رفت، و نه پیامبر ص بیدار شد و نه بلال و نه هیچ کسی از اصحاب بیدار شد، تا آن که خورشید طلوع کرد و گرمای آن را احساس کردند، در این وقت قبل از همه پیامبر ص بیدار شد و وحشت زده شد و گفت: ای بلال، بلال گفت: آنچه تو را گرفت مرا نیز گرفت (یعنی از فرط خستگی از خواب بیدار نشدم)، پدر و مادرم فدایت باد ای پیامبر خدا. آنگاه پیامبر ص گفت: شترها را آماده حرکت بکنید و آنها این چنین کردند، سپس پیامبر ص وضو گرفت و به بلال فرمان داد که اقامه نماز کند و پیامبر ص نماز صبح را با آنها خواند، و وقتی نماز را تمام کرد فرمود: هر کسی نمازی را فراموش کرد هر وقت که به یاد آورد آن را بخواند، زیرا خداوند میفرماید: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ﴾ [طه: ١٤]مجلسی میگوید: در باب سهو پیامبر ص در این مورد سخن گفته شد[٣٣٤].
و مجلسی از شهید نقل میکند که زراره از ابیجعفر ÷ روایت میکند که گفت: پیامبر خدا ص فرمود: وقتی زمان نماز فرض فرارسید تا وقتی نماز فرض خوانده نشده هیچ نفلی نباید خوانده شود، میگوید من به کوفه آمدم و حکمبن عتیبه و یارانش را از این امر باخبر کردم. آنها از من قبول کردند، در سال آینده اباجعفر ÷ را ملاقات کردم او به من گفت: که پیامبر خدا ص در یکی از سفرهایش خوابید و گفت: چه کسی برای ما نگهبانی میدهد؟ بلال گفت من، و بلال هم به خواب رفت و همه به خواب رفتند تا آن که خورشید طلوع کرد، پیامبر ص فرمود: بلال چه چیز تو را به خواب فروبرد؟ بلال گفت: ای پیامبر خدا آنچه شما را فراگرفت مرا هم فراگرفت، پیامبر خدا ص فرمود اذان بگو و بلال اذان گفت، آنگاه پیامبر ص دو رکعت سنت نماز صبح را خواند و به یارانش دستور داد که آن را بخوانند سپس بلند شد و با آنها نماز صبح را خواند و گفت: هر کسی نمازی را فراموش کرد، هر وقت که آن را به یاد آورد باید آن را بخواند، زیرا خداوند میفرماید: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ﴾ نماز را برای یاد من برپا دار. زراره میگوید این حدیث را برای حکم و یارانش نقل کردم، حکم گفت: این حدیث تو حدیث قبلی را نقض میکند. آنگاه نزد ابوجعفر ÷ آمدم و او را از آنچه آنها گفته بودند باخبر کردم، فرمود: ای زراره آیا به آنها نگفتی که هردو وقت گذشته شده بودند و پیامبر ص قضای آن را به جای آورد[٣٣٥].
مجلسی در توضیحی که پیرامون این حدیث گفته، میگوید: (شهید میگوید در این حدیث چند فایده است یکی اینکه مستحب است که هر گاه گروهی از قومی خوابیدند یک نگهبان داشته باشند ...).
و یکی اینکه خداوند پیامبرش ص را خواب برد برای آن که به امت پیامبر ص تعلیم دهد، و تا اینکه امت از یکدیگر به خاطر خواب رفتن و قضا شدن نماز عیبجوئی نکنند، و سراغ ندارم کسی به این توهم که این حدیث عیبی برای عصمت میباشد آن را رد کرده باشد[٣٣٦].
و مجلسی از أبیجحیفه روایت میکند که گفت: پیامبر ص در همان سفرش بود که در آن خواب رفتند تا آن که خورشید طلوع کرد، سپس گفت: شما مرده بودید و خداوند ارواحتان را به شما بازگرداند[٣٣٧].
پس ای عبدالحسین چرا این سؤالها را از ائمه خود نمیکنی و چرا از آنها نمیپرسی که آیا نگهبانان همانند مؤذن خوابیدند؟ و چرا از آنها نمیپرسی که پیامبر ص در آن روز لشکر به تعداد هزار و ششصد نفر همراه داشت، پس معمولاً امکان ندارد همه این افراد به خواب بروند.
چرا این سؤالهای پوچ و بیارزش را از ائمه خود نمیپرسی!، آیا این حدیث از خوارق امام معصومت میباشد؟!.
و عجیب اینجاست که دوستان عبدالحسین میگویند که پیامبر ص در آغوش علی ÷ خوابیده بود و نماز عصر علی قضا شد و آنگاه خورشید دوباره برگردانده شد که امیرالمؤمنین نماز عصرش را بخواند!!.
بار خدایا از تعصب و گمراهی به تو پناه میبریم!.
اعتراض عبدالحسین به اینکه گاو و گرگی به زبان عربی حرف میزنند
عبدالحسین در ص ١٢٠ این حدیث را ذکر کرده که از ابوهریره روایت است که گفت: پیامبر خدا ص نماز صبح را خواند سپس رو به مردم کرد و گفت: مردی در حالی که گاوی را به جلو میبرد ناگهان بر آن سوار شد و آن را زد، گاو گفت ما برای این کار آفریده نشدهایم و بلکه فقط برای شخم زدن آفریده شدهایم. مردم گفتند: سبحانالله گاو سخن میگوید، پیامبر ص فرمود من و ابوبکر و عمر به این امر ایمان داریم. و مردی در میان گوسفندانش بود که ناگهان گرگ حمله کرد و یک گوسفند را با خود برد او به دنبال آن رفت تا آن که گوسفندش را از دست گرگ نجات داد، گرگ به او گفت آن را از دست من نجات دادی اما چه کسی آن را در آن روز که جز من چوپانی نیست از دست من نجات میدهد، مردم گفتند: سبحانالله گرگ حرف میزند! پیامبر ص فرمود من و ابوبکر و عمر به این ایمان داریم[٣٣٨].
عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث میگوید: (ابوهریره شیفته چیزهای عجیب و غریب است خیالبافی و علاقهاش باعث شده تا او به بیان امور خارقالعاده بپردازد گاهی از گفتن چیزهایی لذت میبرد که فراتر از طبیعت هستند، مثلاً او میگوید سنگ لباسهای موسی را برداشت و فرار کرد، و موسی فرشته مرگ را زد و چشمش را کور کرد، بر ایوب ملخهای طلایی بارید، و دیگرچیزهائی کم وقوع آنها ناممکن میباشد. و اینک میگوید که گاو و گرگی به زبان شیوای عربی حرف میزدهاند و از دانش و حکمت سخن میگفتهاند، چیزی که اصلاً اتفاق نیافتاده و هرگز اتفاق نخواهد افتاد زیرا سنت الهی در آفرینش از افتادن چنین اتفاقاتی جلوگیری میکند مگر آن که در مقام به مبارزه طلبیدن و اظهار معجزه چنین چیزی به عنوان نشانهای برای اثبات نبوت و دلیلی بر اینکه فرد با خدا ارتباط دارد رخ دهد، و فردی که گاوش را به محل کشاورزی خود میبرد و در راه سوار آن میشود محلی برای اظهار معجزه نیست و همچنین مقام چوپان، وقتی گرگ به گوسفندانش حمله میکند مقامی نیست که معجزه نشان داده شود، پس از نظر عقلی امکان ندارد که گفته شود این حدیث صحیح است چون همه عاقلان اتفاق دارند که معجزات و امور خارقالعاده بیهوده اتفاق نمیافتند).
میگویم (مؤلف) مجلسی در بحار، ٦٥/٧٩ کتاب السماء والعالم بابی آورده که آن را چنین نامیده است «باب الثعلب والأرنب والذئب والأسد» «باب در بیان روباه و خرگوش و گرگ و شیر» در همین باب مجلسی حدیثی را که عبدالحسین منکر آن است را از طریق ابوهریره از صحیحین نقل کرده است. پس ببینید که عبدالحسین چقدر فریبکار است، مجلسی که افتخار آنهاست این حدیث را ذکر کرده اما عبدالحسین آن را انکار میکند؟ و همچنین در ١٩/١٢٩ کتاب تاریخ نبینا در «باب نزول المدینه وبناؤه المسجد والبیوت» حدیث ابوهریره را روایت کرده است. مجلسی میگوید در این سال گرگ در بیرون از مدینه حرف زد و به آمدن پیامبر خدا ص هشدار داد چنان که از ابوهریره روایت شده است.
و در جلد ١٧/٣٩٤، مفید در امالی خود از ابیسعید خدری آن را روایت کرده است.
و مجلسی در البحار، ٦٥/٧٨ به نقل از ابن عبدالبر و غیره میگوید: «گرگ با سه نفر از اصحاب حرف زده است و آنها عبارتند از رافع بن عمیره، و سلمه بن اکوع و اهبان بن أوس اسلمی. به خاطر این عربها میگویند او مانند گرگ اهبان است، از او تعجب میکنند ...».
این حدیث را ابوهریره روایت نکرده است پس عبدالحسین چه میگوید؟
نگاه کنید که عبدالحسین چقدر نسبت به احادیث اهل بیت جاهل است!!
و ابوهریره چنان احادیث عجیبی که ائمه تو رؤیت کردهاند که با شنیدن آن مو بر اندام انسان راست میشود را روایت نکرده است، پس اگر میخواهی اعتراض کنی بهتر است به معصومین خود اعتراض کنی، آنهایی که دوست دارند با یاران خود در مورد مافوق طبیعت سخن بگویند و برای اثبات این سخن کافی است که به عناوین ابواب زیر مراجعه شود.
در مدینه معاجز، ١/١٥١-١٥٩ روایت ٩٨ «حدیث جام».
و در ص ٢٥٥ روایت ١٦١ «زنده کردن دو ماهی توسط اسرائیلیها».
و در ص ٢٦٦ روایت ١٦٩ « حرف زدن گرگ» سخن گفتن دو گرگ و سلام کردنشان به او ÷.
و در ص ٢٧٣ روایت ١٧٠ «حرف زدن شترها و لباسها».
و در ص ٢٧٥ روایت ١٧١ سلام دادن شیر به او ÷.
و در ص ٢٨١ روایت ١٧٧ سخن گفتن گاو به نام او ÷.
و در ص ٢٨٢ روایت ١٧٨ سخن گفتن فیل.
و در ص ٢٨٤ روایت ١٧٩ سخن گفتن مرغابی.
و در ص ٢٨٥ روایت ١٨٠ سخن گفتن بلدرچین.
و در ص ٢٨٨ روایت ١٨٢ «سخن گفتن اسب».
و در ص ٢٩٧ روایت ١٨٤ «به حرف آمدن کوهها و سنگها و درختان» به نام او ÷.
و در ص ٢٩٩ روایت ٨٥ «سخن گفتن مار».
و در ص ٣٩٨ روایت ٢٦٢ «سخن گفتن نخل خرما به نام نبی و وصی».
و در ص ٤٠٩ روایت ٢٧٢ «سخن گفتن شیر با پیامبر ص و امیرالمؤمنین».
و در ص ٤١٢ روایت ٢٧٣ «حرف زدن شتر و ستودن امیرالمؤمنین ÷».
و در ص ٤١٥ روایت ٢٧٥ «حرف زدن زیرانداز و سخن گفتن شلاق و سخن گفتن الاغ».
و در ص ٤١٨ روایت ٢٧٨ «گواهی دادن بادنجان به ولایت امیرالمؤمنین ÷».
و در ص ٤١٩ روایت ٢٧٩ «اقرار برنج به اینکه امیرالمؤمنین ÷ وصی است».
و در ص ٤٢٢ روایت ٢٩٧ «حرف زدن لباسها و موزهها».
و در ٢/٢٠ روایت ٢٠٣٦٣ «سخن گفتن شتر به اینکه او ÷ امیرالمؤمنین است».
و در ص ٨٢ روایت ٣٧١ «ماهی یونس ولایت علی و اهل بیت را بیان میکند».
و در ص ٥/٥٠٥ روایت ١٠٢١ «سخن گفتن امام ÷ با اسبش».
و در ص ٥٢٨ روایت ١٠٣٧ سخن گفتن آهو در فضیلت امیرالمؤمنین ÷.
پس کجاست عبدالحسین که میگوید: (چیزی است که اصلاً اتفاق نیافتاده و نخواهد افتاد و سنت خداوند در آفرینش مانع از رخ دادن چنین چیزی میشود...).
پس نگاه کنید که عبدالحسین چقدر دروغ میگوید!!
عبدالحسین سخن گفتن گرگ و گاو را انکار میکند اما همین مطلب از طریق اهل بیت به اثبات رسیده است و ما آن را نقل میکنیم تا خواننده بیشتر به دروغگویی و فریبکاری عبدالحسین پی ببرد.
از علی ÷ روایت است که گفت: «گرگ با اشعث بن قیس خزاعی حرف زد، گرگ آمد و اشعث چند بار آن را فراری داد، سپس در بار چهارم اشعث گفت: هیچ گرگی بیحیاتر از تو ندیدهام. گرگ به او گفت: بیحیاتر از من کسی است که از مردی روی گردانده که از آن مرد روی زمین هیچ کسی افضل و برتر نیست و هیچ کسی از او دارای بینش کاملتری نیست و او شرق و غرب را زیر سیطره خود درخواهد آورد، او میگوید لا إله إلاَّ الله اما آنها او را رها میکنند، پس من بیحیاتر هستم یا تو که از این مرد بزرگوار که فرستاده پروردگار جهانیان است روی برگرداندهای»[٣٣٩].
و در خرائج روایت شده که ابوعبدالله ÷ گفت: سه حیوان بودهاند که خداوند در زمان پیامبر ص آنها را به سخن درآورده است، یکی شتر و شکایت آن از صاحبش، و گرگ که نزد پیامبر ص آمد و از گرسنگی به او شکایت کرد، آنگاه پیامبر ص صاحبان گوسفندان را فراخواند و گفت: چیزی به عنوان سهمیه گوسفند بدهید اما آنها بخل ورزیده و چنین نکردند ... اما گاو خبر آمدن پیامبر ص را داد، گاو در باغ بنی سالم از انصار بود و گفت: ... فریاد زنندهای با زبان شیوای عربی فریاد میزند که هیچ معبود به حقی جز پروردگار جهانیان نیست و محمد ص فرستاده خدا و سرور پیامبران است و علی وصی پیامبر ص سرور اوصیا است!![٣٤٠].
اعتراض عبدالحسین به این حدیث که ترکه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم صدقه است
در ص ١٤٣ عبدالحسین این حدیث را ذکر کرده که از ابوهریره روایت است که پیامبر ص فرمود: وارثان من درهم و دیناری از من ارث نمیبرند آنچه از خود به جا گذاشتم هر چه از مخارج زنانم و کارگرم اضافه میشود صدقه است[٣٤١].
عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث میگوید: (این مفهومی حدیثی است که فقط ابوبکر آن را از پیامبر ص روایت کرده و از آن به ارث نبردن فاطمه زهرا از پدرش استدلال کرده است ... و این حدیث را فقط خود خلیفه روایت کرده و در زمان او کسی غیر از او آن را روایت نکرده است، و گفته شده که مالک بن اُوس حدثان نیز آن را روایت کرده است).
میگویم (مؤلف) تنها ابوبکر این حدیث را روایت نکرده است بلکه عمر و علی وسعد بن ابیوقاص و عباس و عبدالرحمن بن عوف و زبیر بن عوام و ابوهریره و عایشه و طلحه و حذیفه و ابن عباس ش همه این حدیث را روایت کردهاند. پس آیا فقط ابوبکر آن را روایت کرده است؟!!.
و آیا فقط ابوهریره آن را روایت کرده است؟! آیا عبدالحسین از در پیش گرفتن این روش و شیوه انحرافی خجالت نمیکشد، و میکوشد تا ما را قانع کند که دروغهای او را بپذیریم!! امانتداری علمی کجاست؟ کجاست ذوق فنی که عبدالحسین ادعای آن را میکند!.
و اضافه بر این، همین حدیث را کافی از طریق اهل بیت روایت کرده است!!.
کلینی در کافی، ١/٣٤ باب ثواب العالم والمتعلم از حمادبن عیسی و او از قداح و او از ابیعبدالله ÷ روایت میکند که گفت: پیامبر خدا ص فرمود: هرکس راهی را در پیش بگیرد که در آن به دنبال علم باشد خداوند راه بهشت را برای او هموار مینماید و او را بدان راه سوق میدهد ... و فضیلت عالم بر عابد مانند فضیلت و برتری ماه بر سایر ستارگان است و علما وارثان پیامبران هستند، پیامبران درهم و دیناری از خود به ارث نگذاشتند بلکه آنها علم را از خود به ارث گذاشتند، پس هرکس علم فراگرفت به بهرۀ بزرگی دست یافته
است.
اعتراض عبدالحسین به اینکه ابوطالب در حال شرک مرده است
در ص ١٥٠ عبدالحسین این حدیث را میآورد که ابوهریره میگوید پیامبر خدا ص به عمویش گفت بگو لا إله إلاَّ الله که در روز قیامت برایت گواهی میدهم، ابو طالب گفت: اگر قریش به من طعنه نمیزدند آن را میگفتم اما آنها خواهند گفت که از ترس این کلمه را گفته است، آنگاه خداوند این آیه را نازل کرد: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ﴾ [القصص: ٥٦][٣٤٢].
عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث میکوشد تا بوسیله تعصب مذهبیاش آن را پوچ قلمداد کند و میگوید: (وقتی پیامبر ص و عمویش با هم حرف میزدند ابوهریره کجا بود که چنان سخنان آنها را نقل میکند که گویا آنها را دیده و حرفهایشان را با گوش خودش شنیده است؟ ... این حدیث از آن احادیثی است که باطلگرایان برای آن که خود را به دشمنان آل ابیطالب نزدیک کنند ساختهاند، و با ساختن این حدیث به دولت اموی خدمت کردهاند تا بهتر بتواند کارهایش را گسترش دهد، و گذشتگان و بزرگان در ابطال و رد این حدیث سخن گفتهاند که نیازی نیست که ما به آن بپردازیم ...).
طعنهای که عبدالحسین میزند از آن جا که مبنای آن تعصب مذهبی و عدم امانتداری علمی است مردود میباشد، و هر گاه تعصب و رعایت نکردن امانتداری علمی در نقد جمع شوند آن پژوهش یا نقد مردود و بیارزش است.
و خواننده محترم شما موضع عبدالحسین را نسبت به ابوهریره میدانید او میکوشد تا عقدۀ دلش را خالی کند، وگرنه مردن ابوطالب در حال شرک و اباء ورزیدن او از به زبان آوردن شهادتین چیزی است که تنها ابوهریره آن را روایت نکرده است بلکه دیگر کسانی از صحابه چون عباس و ابیسعید خدری و جابر ش آن را روایت کردهاند. و شیعه هم این حدیث را روایت کردهاند.
قمی در تفسیرش میگوید که علیبن ابراهیم در تفسیر آیه ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ﴾ میگوید: این آیه در مورد ابوطالب نازل شد، پیامبر ص میگفت: عموجان بگو لا إله إلاَّ الله روز قیامت به سبب آن به تو سود خواهم رساند، اما ابوطالب میگفت که ای پسر برادر من خودم بهتر میدانم، وقتی ابوطالب مُرد عباس بن عبدالمطلب نزد پیامبر خدا ص شهادت داد که ابوطالب به هنگام مرگ این کلمه را به زبان آورده است، پیامبر خدا ص فرمود: من از او این کلمه را نشنیدم و امیدوارم روز قیامت به او سودی برسانم[٣٤٣].
و فضلالله راوندی شیعه در کتابش «نوادر الراوندی»، ص ١٠ میگوید: پیامبر خدا ص فرمود: آسانترین عذاب دوزخ به عمویم داده میشود او را از عمق جهنم بیرون و به کناره آن میرسانم و او دو کفش به پا دارد که مغزش بر اثر گرمای آن کفشها میجوشد.
و مجلسی به نقل از ابن ابیالحدید میگوید: مردم در مورد اسلام آوردن ابوطالب اختلاف کردهاند امامیه و زیدیه میگویند: او در حال اسلام مرده است و برخی از علمای معتزله نیز همین را گفتهاند که از آن جمله عبارتند از شیخ ابوالقاسم بلخی و ابوجعفر اسکافی و غیره، بیشتر مردم از اهل حدیث و عموم و مشایخ بصری ما و غیره میگویند که او بر دین قومش مرده است و در این مورد حدیث مشهوری را روایت میکنند که پیامبر خدا ص به هنگام مرگ ابوطالب به او گفت: عموجان کلمه شهادت را بگو فردا پیش خدا برایت گواهی میدهم، ابوطالب گفت: اگر عربها نمیگفتند که ابوطالب به هنگام مرگ هراسان شده است آن را به زبان میآوردم، و روایت شده که او گفت من بر دین بزرگان هستم! و گفته شده که او گفته است من بر دین عبدالمطلب هستم.
و بسیاری از محدثین روایت کردهاند که فرمودۀ الهی که میفرماید: ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ١١٣ وَمَا كَانَ ٱسۡتِغۡفَارُ إِبۡرَٰهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَن مَّوۡعِدَةٖ وَعَدَهَآ إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُۥٓ أَنَّهُۥ عَدُوّٞ لِّلَّهِ تَبَرَّأَ مِنۡهُۚ إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ لَأَوَّٰهٌ حَلِيمٞ١١٤﴾ [التوبة: ١١٣-١١٤]. «پیامبر ص و مؤمنان حق ندارند برای مشرکان طلب آمرزش کنند گرچه آن مشرکان خویشاوند باشند بعد از آن که برایشان روشن شده که اهل دوزخ هستند، و طلب آمرزش ابراهیم برای پدرش به خاطر وعدهای بود که به او داده بود اما وقتی برای ابراهیم روشن شد که پدرش دشمن خداست از او بیزاری جست».
در مورد ابوطالب نازل شده است چون پیامبر ص بعد از وفات ابوطالب برایش طلب آمرزش کرد. و روایت کردهاند که ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ﴾. در مورد ابوطالب نازل شده است.
و روایت کردهاند که علی بعد از وفات ابوطالب نزد پیامبر ص آمد و به او گفت: عموی گمراهت وفات یافت در مورد او به من چه دستوری میدهی؟ و هیچکس نقل کرده که ابوطالب را در حالی دیده که نماز میخوانده است، و فرق مسلمان با کافر نماز است، و علی و جعفر از ترکه او چیزی برنداشتند.
و از پیامبر ص روایت کردهاند که فرمود: خداوند به من وعده داده که عذاب ابوطالب را کم کند چون او با من خوبی کرده است بنابراین او در کنار جهنم قرار دارد. و همچنین از پیامبر ص روایت کردهاند که به او گفتند: چرا برای پدر و مادرت طلب آمرزش نمیکنی، فرمود اگر برای آنها طلب آمرزش میکردم برای ابوطالب طلب آمرزش مینمودم چون ابوطالب چنان نیکیهایی در حق من کرده که پدر و مادرم نکردهاند، عبدالله و آمنه و ابوطالب در اتاقی از اتاقهای جهنم هستند (نگا: البحار، ٣٥/١٥٥).
و عجیب این است که شیعه در مورد پدران پیامبران همچون اعتقادی ندارند، به عنوان مثال در مورد آزر پدر ابراهیم که قرآن به صراحت او را کافر ذکر کرده است میگویند که آیه دربارۀ عموی ابراهیم نازل شده است.
اعتراض عبدالحسین به این حدیث که امتی مسخ شده و تبدیل به موش گردیدند
در ص ١٥٧ عبدالحسین این حدیث را ذکر میکند که ابوهریره از پیامبر ص روایت میکند که فرمود: امتی از بنیاسرائیل گم شدند و معلوم نشد که چه شدند به نظر من آن امت همین موش است که وقتی شیر شتر برای آن گذاشته شود آن را نمیخورد و وقتی شیر گوسفند برای آن گذاشته شود آن را میخورد[٣٤٤].
بعد از ذکر این حدیث عبدالحسین عربده میکشد و این سو و آن سو میرود و میگوید: (این در حدی پوچ و بیمعنی است که امت ستبر و محکم، فریب آن را نمیخورد مگر آن که عقل و خرد آن با مشکلی مواجه شده باشد، اما شیخین (بخاری و مسلم) راحت از کنار این خرافهگو میگذرند و از این حدیث با این که پوچ و بیمعناست استدلال میکنند و اگر این ننگی برای اسلام نمیبود ما آن را رها میکردیم اما باید هر مسلمانی با تمام قدرت از سنت دفاع کند ... زیرا چنین خرافاتی از بزرگترین آفتهایی هستند که اسلام به آن گرفتار است).
میگویم (مؤلف) اگر عبدالحسین این حدیث را پوچ و بیارزش میشمارد، اینک از این قبیل سخنان پوچ به گفته او، برایش بیان میداریم.
در مدینه معاجز، ٢/٤٢ روایت ٣٨٧ از امیرالمؤمنین ÷ روایت شده که تعدادی از منافقین پیش او آمدند و گفتند: تو میگویی که این ماهی مسخ شده است؟ گفت: بله، گفتند: دلیل آن را به ما نشان بده، آنگاه امیرالمؤمنین آنها را به کنار فرات آورد و صدا زد هناس هناس، آن وقت ماهی به او جواب داد لبیک. و امیرالمؤمنین به او گفت: تو کیستی؟ گفت از کسانی هستنم که ولایت تو بر آنها عرضه شد اما نپذیرفتند و مسخ شدند! و از کسانی که با تو هستند افرادی همانند ما مسخ خواهند شد!!، و مثل ما میشوند، امیرالمؤمنین گفت: حکایت خود را تعریف کن تا حاضران بشنوند و بدانند، ماهی گفت: بله ما بیست و چهار قبیله از بنیاسرائیل بودیم!! ما تمرد و سرپیچی کردیم، و ولایت تو بر ما عرضه شد اما ما نپذیرفتیم!! و از شهرها جدا شدیم و تباهی و فساد کردیم، آنگاه کسی نزد ما آمد که تو آن را بهتر میدانی و در میان ما فریاد زد و همه ما را یک جا جمع کرد ... سپس فریادی دیگر زد و گفت: به قدرت خدا مسخ شوید، آنگاه ما به جنسهای مختلفی مسخ شدیم ... .
میگویم (مؤلف) این روایت چنان پوچ و بیارزش است که امت ستبر و محکم فریب آن را نمیخورد اما باید هر مسلمانی با تمام قدرت از سنت دفاع کند، زیرا این خرافات از بزرگترین آفتهایی هستند که اسلام به آن گرفتار شده است! پس کجا هستی ای عبدالحسین و چه میگویی در مورد این خرافات؟!
و از امام کاظم ÷ روایت است که او دربارۀ کسانی که چهرهاشان مسخ شده است گفت: آنها دوازده گروه هستند که مسخ شدن هریک علتی دارد، فیل فرشتهای بود که با مردی لوطی زنا کرد و به خاطر این مسخ شد و تبدیل به فیل گشت، و خرس بادیهنشین دیوثی بود که تبدیل به خرس شد، و زنی که به شوهرش خیانت میکرد و از حیض و جنابت غسل نمیکرد مسخ شد و تبدیل به خرگوش گردید، و مردی که خرماهای مردم را میدزدید مسخ شد و تبدیل به خفاش گردید، و ستاره سهیل مالیات بگیری در یمن بود، و ستاره زهره زنی بود که هاروت و ماروت به سبب آن به فتنه مبتلا شدند، و اما بوزینهها و خوکها قومی از بنیاسرائیل هستند که در روز شنبه تجاوز و سر پیچی کردند، و ماهی رودخانهای و سوسمار گروهی از بنیاسرائیل بودند که وقتی سفره آسمانی برای عیسی آمد آنها به آن ایمان نیاوردند بنابراین سرگردان شدند و گروهی در دریا افتاد و گروهی در خشکی ماند، عقرب مرد سخنچینی بود که مسخ شد، و زنبور در ترازو دزدی میکرد بنابراین چهرهاش مسخ شد و تبدیل به زنبور گردید[٣٤٥].
برای آن که بحث طولانی نشود خواننده گرامی را به عناوین و بابهایی که هاشم نجرانی در کتاب (مدینه معاجز) آورده و آن را از معجزات ائمه شمرده است! حواله میدهیم.
در ١/٣٠٨ روایت ١٩٣ «مردی که به سبب دعای امیرالمؤمنین تبدیل به سگی شد».
و ١/٣١٠ روایت ١٩٤ «مردی که مسخ شد و سگی گردید».
و در ١/٣١١ روایت ١٩٥ «مردی که سرش به سر خوکی تبدیل شد» و «مردی که سر و صورتش چون سر و صورت خوک گردید».
و در ١/٣١٣ روایت ١٩٧ «مردی که به سبب دعای او ÷ تبدیل به کلاغ شد».
و در ٢/٦٦ باب ٢٧٧ «مردی مسخ شد و تبدیل به لاکپُشت گردید».
٢/٢٨٨ روایت ٥٥٨ «مردی که امیرالمؤمنین ÷ را دشنام میداد تبدیل به سگ شد».
و در ٢/٢٩٧ روایت ٥٦٠ «مردی که امیرالمؤمنین به او گفت بتمرگ و آنگاه سر آن مرد تبدیل به سر سگ شد».
و در ٣/٢٦٠ روایت ٨٨٠ «زن شدن مرد و مرد شدن زن و بازگرداندن آنها به حالت اولیاشان».
به حق که این خرافات از بزرگترین آفتهایی هستند که اسلام به آن گرفتار شده است!.
بار خدایا از تو سلامت عقل و دین و دوری از هواپرستی و گمراهی را میطلبیم.
اعتراض عبدالحسین به این حدیث که «هر کس صبح جنب بود روزه نگیرد»
در ص ١٥٧ عبدالحسین این حدیث را ذکر کرده که ابیبکر میگوید از ابوهریره شنیدم که از داستانهایش تعریف میکرد: هرکس در حالی صبح کرد که جنب بود پس روزه نگیرد[٣٤٦]، میگوید این را برای پدرم عبدالرحمن گفتم او نپذیرفت و عبدالرحمن به راه افتاد و من هم همراه او حرکت کردیم تا اینکه نزد عایشه و ام سلمه آمدیم و عبدالرحمن آنها را در این مورد پرسید، هر دو گفتند پیامبر ص در حالی که صبح کرد که جنب بود، روزه میگرفت، میگوید آنگاه رفتیم تا اینکه پیش مروان والی مدینه آمدیم، عبدالرحمن این موضوع را با او در میان گذاشت مروان گفت دوباره پیش ابوهریره برو و او را از آنچه میگوید بپرس، میگوید پیش ابوهریره آمدیم و عبدالرحمن موضوع را برای او گفت ابوهریره گفت آیا عایشه و ام سلمه این را گفتند؟ عبدالرحمن گفت: بله، ابوهریره گفت: آن دو از من بهتر میدانند، سپس ابوهریره آنچه در این مورد گفته بود را به فضل به عباس نسبت داد و گفت این را از فضل شنیدهام و از پیامبر ص نشنیدهام و ابوهریره سخنش را پس گرفت[٣٤٧].
عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث میگوید: (اگر فضل زنده میبود ابوهریره جرأت نمیکرد به او چنین چیزی را نسبت دهد).
و در حاشیه ص ١٥٨ میگوید: (پیامبر ص بسی برتر و بزرگتر از آن چیزی است که ادعا میکنند هرگز او در حالی صبح نمیکند که جنب باشد بخصوص در ایام روزه، و احتلام برای انبیا جایز نیست چون احتلام بازی شیطان است و آنها از آن پاک هستند).
میگویم (مؤلف) عجیب این است که عبدالحسین با وجود اعتراض به ابوهریره، به مقتضای حدیث او عمل میکند، زیرا او شیعه امامی است و فقه شیعه میگوید هرکس در حالی صبح کرد که جنب بود روزه نگیرد، آیا این عجیب نیست؟ و اینک اقوال ائمه اهل بیت که او معتقد به عصمت آنهاست را بیان میکنیم!.
همین حدیث را امام معصوم شما مطابق با حدیث ابوهریره روایت کرده است.
حبیب خثعمی از امام صادق ÷ روایت میکند که گفت: پیامبر ص در ماه رمضان شب نماز میخواند و سپس جنب میشد!! و قصداً غسل نمیکرد تا اینکه صبح میدمید و طلوع میکرد[٣٤٨]. و در التهذیب، ٦/١٥ محمدبن حمران از ابیعبدالله ÷ روایت میکند و میگوید: او را در مورد کسی پرسیدم که جُنُب است و در مسجد مینشیند؟ فرمود: نه، حق ندارد بنشیند، اما میتواند از آن بگذرد به جز مسجدالحرام و مسجد مدینه و گفت: یاران ما روایت کردهاند که پیامبر خدا ص فرمود: هیچکس در مسجد من نخوابد و در آن نباید کسی جُنُب بشود و خداوند به من وحی کرده که مسجد پاکی داشته باشم برای هیچکس جایز نیست که در حالت جنابت و ناپاکی در آن باشد به جز من و علی و حسن و حسین که میتوانیم در حال جنابت در آن باشیم.
و محمد بن عیسى از سلیمان بن جعفر مروزی از فقیه ÷ روایت میکند که گفت: اگر کسی در شب ماه رمضان جنب شد و غسل نکرد تا آن که صبح شد بر او لازم است که دو ماه پی در پی روزه بگیرد و آن روز را هم روزه بگیرد[٣٤٩].
از ابی بصیر از ابی عبدالله روایتی شده است درباره مردی که در ماه رمضان در شب جنب شد و عمدا غسل نکرد تا اینکه صبح شد، فرمود: یک عبد را آزاد میکند یا دو ماه پشت سر هم روزه میگیرد یا شصت فقیر را غذا میدهد[٣٥٠].
و در مسند الرضا (٢/١٩٤ باب کسی که جنب شد و او جنب بود): از احمد بن محمد از ابی الحسن ÷ روایت میکند، و میگوید: «از ایشان در مورد مردی که در ماه رمضان در شب با همسرش نزدیکی میکند یا اینکه جنب میشود سپس عمدا میخوابد تا صبح شود، پرسیدم، فرمودند: «آن روز را روزه میگیرد و قضای آن روز نیز بر او واجب است».
در مرآة العقول (١٦/٢٧٨ ح١ باب کسی که در ماه رمضان در شب جنب میشود): از حلبی از ابی عبدالله ÷ روایت است که ایشان در مورد مردی که اول شب جنب شد یا اینکه با همسرش نزدیکی کرد، سپس خوابید تا اینکه صبح شد، میفرماید: آن روز را روزه میگیرد سپس بعد از تمام شدن رمضان آن روز را قضا میکند و روزه میگیرد و از خداوند طلب آمرزش میکند.
الحلی در شرائع الإسلام (١/١٩٢) میگوید: «کسی که جنب شد و خوابید به نیت اینکه غسل میکند، سپس بیدار شد و دوباره خوابید، و سپس بیدار شد و دوباره برای سومین بار به نیت اینکه بعدا غسل میکند خوابید تا اینکه خورشید طلوع کرد، بنابر قول مشهور کفاره روز بر او واجب است.
و مجلسی در مرآة العقول (١٦/٢٧٨) میگوید: «مشهور بین اصحاب که بر آن ادعای اجماع نیز شده است این است که ماندن بر جنابت به طور عمد تا اینکه فجر طلوع کند حرام است و قضاء روزه و کفاره نیز بر شخص واجب خواهد شد.
و قول بعدم حرام بودن ماندن بر جنابت منسوب به صدوق است. و ابن ابی عقیل و سید رأی به وجوب قضای روزه دارند، و همچنین مشهور است که قضای روزه واجب میشود اگر شخصی بخوابد و قصد اغتسال نداشته باشد و حتی اگر قصد اغتسال داشته باشد قضای روزه واجب است.
میگویم (مؤلف): پس چرا بر ابوهریره انکار میکنید در حالی که این رأی، رأی مذهب شماست؟! و ائمه و علمای معتبر شما بر این رأی فتوا میدهند.
پس علم و آگاهی عبدالحسین به روایات کجاست؟! و در نتیجه شیوه و روشی که عبدالحسین در طعن به روایات ابوهریره پیش گرفته است، این طعن متوجه امامان معصوم او از اهل بیت نیز میشود.
روشن و واضح است که احتلام و جنابت هیچ منافاتی با روزه ندارد، بدلیل اینکه انسان ممکن است در طول روز جنب شود و غسل کردن را به تأخیر بیاندازد و در این حالت روزه او باطل نخواهد شد.
شیخ شیعه مرتضی، تسلیم این حکم شده و به آن اعتراف میکند، چنانکه در کتاب الانتصار ص:٦٤ میگوید: «ما قضاء روزه را بر کسی که عمداً بر جنابت مانده و غسل نکرده است را به دلیل وجود منافات و تعارض بین جنابت و روزه واجب نمیکنیم، بلکه دلیل وجوب قضای روزه این است که شخص عمدا در طول روزی که روزه بوده جنب بوده است».
اعتراض عبدالحسین به حدیث «واگیر نیست...»
در ص ١٥٩ عبدالحسین تحت عنوان «دو حدیث متناقض میگوید بخاری از ابوهریره روایت میکند که گفت پیامبر ص فرمود: «سرایت بیماری، صفر و هامه، اصالتی ندارند. یک فرد بادیه نشین گفت :ای رسول خدا! پس چرا شترانم که در ریگستان بسر میبرند و مانند آهو هستند، به محض اینکه نزد شتران گر میآیند و در میان آنان میروند، گر میشوند؟ رسول اکرم ص فرمود: «پس چه کسی شتر اول را گر کرده است».
عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث میگوید: بخاری این حدیث را روایت کرده و بلافاصله بعد از آن از ابیسلمه روایت میکند که میگوید از ابوهریره شنیدم که میگفت: پیامبر ص فرمود: کسی که بیمار است نباید نزد کسی برود که سالم است، آنگاه ابوسلمه گفت: ای ابوهریره مگر حدیث بیان نکردی که بیماری به دیگران سرایت نمیکند، ابوهریره حدیث اول خود را انکار کرد و سخنان نامفهومی گفت، ابو سلمه مىگوید: ندیدم که حدیثى غیر از فراموش کرده باشد[٣٥١].
(گفتم: آری کسی که هر دو اسبش دوشادوش حرکت نمیکنند اینگونه است).
میگویم (مؤلف) این حدیث را بخاری در صحیح خود از ابوهریره و از ابن عمر و از انس بن مالک ش روایت کرده است و نیز طبری از عایشه و از سعدبن ابیوقاص آن را روایت کرده است و مسلم از ابیهریره و سائب بن یزید و جابر و انس و از ابن عمر آن را روایت کرده است، پس این حدیث را تنها ابوهریره روایت نکرده بلکه تعدادی از صحابه هم آن را روایت کردهاند.
و شیخ شیعه نوری در مستدرک خود، ٨/٢٧٨-٢٧٩ آن را از طریق ابوهریره روایت کرده است. و اگر عبدالحسین معتقد است که حدیثی که ابوهریره روایت کرده (دو حدیث متضاد هستند)!! پس اینک تناقضات اهل بیت که این حدیث را روایت کردهاند ارائه میشود.
نظربن قرواش جمال از ابیعبدالله ÷ روایت میکند و میگوید که از ابی عبدالله در مورد شترانی که گَر (یک نوع مریضی واگیردار) گرفته هستند و من آنها را از دیگر شتران به خاطر آن که مبادا بیماریاشان سرایت کند جدا میکنم پرسیدم فرمود: بادیهنشینی نزد پیامبر ص آمد و گفت: ای پیامبر خدا من گوسفندان و گاوهای گر گرفتهای که به قیمت ارزان فروخته میشوند مییابم اما آن را نمیخرم چون میترسم که بیماریاشان به شتران و گوسفندان من سرایت کند، پیامبر ص فرمود: ای بادیهنشین پس اولی را چه کسی بیمار کرده است؟ و سپس فرمود: بیماری سرایت نمیکند، و فال بد گرفتن و سوت زدن درست نیست و نباید بعد از گرفتن فرزند از شیر به او شیر داده شود[٣٥٢].
و در الفقیه، ٤/٢٥٨ از امام صادق ÷ روایت است که گفت: از فرد جذامی چنان فرار کن که از شیر فرار میکنی.
و الجزائری در الانوار النعمانیه، ٢/١٤٥ میگوید و از او روایت شده که گفت: کسی که بیمار است پیش فرد سالم نیاید و از فرد جذامی چنان فرار کن که از شیر فرار میکنی.
پس ای عبدالحسین چرا این همه دشمنی با ابوهریره میورزی و چرا اینقدر به او طعنه میزنی؟ و هر طعنهای که تو به ابوهریره میزنی در حقیقت به ائمه اهل بیت ش میزنی.
اعتراض عبدالحسین به حدیث «دو نوزاد از امور غیبی حرف میزنند»
در ص ١٥٩ عبدالحسین میگوید: شیخین از ابوهریره روایت کردهاند که گفت: پیامبر ص فرمود: مردی در میان بنیاسرائیل بود که به او جریج گفته میشد او نماز میخواند، مادرش آمد و او را صدا زد او با خودش گفت جواب مادر را بدهم یا نماز بخوانم؟ آنگاه مادرش گفت: بار خدایا او را نمیران مگر آن که او را به زنان فاحشه گرفتار کنی، جریج در عبادتگاهش بود که زنی پیش او آمد و خودش را به او عرضه کرد اما جریج نپذیرفت و آن زن پیش چوپانی رفت و با آن چوپان همبستر شد و از چوپان فرزندی به دنیا آورد و گفت این فرزند را از جریج به دنیا آوردهام، آنگاه مردم آمدند و عبادتگاه او را خراب کردند و به او ناسزا گفتند، پس از آن او وضو گرفت و نماز خواند و سپس پیش بچه آمد و گفت ای پسربچه پدرت کیست؟ بچه گفت: پدرم چوپان است! مردم گفتند ما عبادتگاه تو را از طلا میسازیم گفت: نه از گِل آن را بسازید، و زنی بود که فرزندش را شیر میداد سواری از کنار زن گذشت که زیبا و خوب بود زن گفت خدایا پسرم را همانند این بگردان، بچه پستان مادرش را رها کرد و رو به سوار نمود و گفت: بار خدایا مرا مثل او نکن! سپس پستان مادرش را گرفت (ابوهریره میگوید) گویا پیامبر ص را میبینم که انگشتش را میمکید! سپس کنیزی از آن جا گذشت مادر بچه گفت: خدایا پسرم را مثل این نکن آنگاه بچه پستان را رها کرد و گفت: خدایا مرا مانند این بگردان! مادرش گفت: چرا؟ بچه به مادرش گفت: آن سوار مرد سرکشی بود و این کنیز را میگویند که دزدی کرده و زنا کرده و حال آن که چنین نکرده است[٣٥٣].
عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث میگوید: (جریج و همچنین این دو کودک پیامبران نبودهاند، پس امکان ندارد که امور خارقالعاده از آنها سر زده باشد، چون امور خارقالعاده و معجزات از پیامبران سر میزند. تا اینگونه نبوت آنها اثبات شود، بنابراین حرف زدن این دو کودک و خبر دادن آنها از امور غیبی چیزی است که فطرت آن را نمیپذیرد ...).
میگویم (مؤلف) شما بیشتر از این دو مورد در ائمه خود ادعا میکنید، و میگویید که معجزات ائمه هستند، و گفتهاید که آنها در گهواره از امور غیبی خبر دادهاند! و قرآن و همه صحیفههای پیامبران را در گهواره میخواندهاند، و چنین معجزههایی را علامه شما هاشم نجرانی در کتاب «مدینه المعاجز» جمع کرده است!!.
و اگر ما بخواهیم مقام ائمه و معجزاتشان را چنان که شما ادعا میکنید بیان کنیم باید چندین جلد کتاب نوشت. بنابراین به خاطر اختصار فقط شما را به این عناوین و ابواب در کتاب «مدینه المعاجز» حواله میدهیم.
در ١/٤٥-٤٨ روایت ١ «باب اول در مورد معجزههای امیرالمؤمنین ÷، اولا معجزههای تولد او ÷».
و ١/٤١٤ روایت ٢٧٤ «سخن گفتن کودک شش ماهه به امر و دستور امیرالمؤمنین!! و سخن گفتن کودکی دیگر»!!
و در ٣/١٣٥ روایت ٧٩٤ «کودکی حرف میزند و میگوید علی ولی الله است».
و در ٣/٥٠٠ روایت ١٠١٥ معاجز الامام حسین «سخن گفتن کودک شیرخوار».
و در ٦/٢٢٤ روایت ١٩٦٥ معجزههای امام کاظم «در گوشی صحبت کردن امام کاظم با پدرش وقتی که در گهواره بود» فرزندان ائمه در گهواره و در شکم مادرانشان حرف میزنند و صحیفهها را میخوانند»!!.
و اینک روایاتی از اهل بیت نقل میشود که میگوید ائمه وقتی متولد میشوند با زبان فصیح حرف میزنند! و آنها صحیفههای پیامبران را در بدو تولد میخواندند!! ... آیتالله حسن شیرازی در کتابش «الفقه»، ٩٩/١٣ در مورد حالات ائمه به هنگام تولد میگوید: (اگر به حالات ائمه قبل و بعد از تولد توجه شود عقل ما را به این راهنمایی میکند، فاطمه ل در حالی که در شکم مادرش بود با مادرش حرف میزد).
و در المحجه از احمدبن اسحاق بن سعد اشعری روایت شده که گفت: نزد ابیمحمدحسن عسکری ÷ آمدم و به او گفتم: سرورم آیا مهدی علامتی دارد که به دلم اطمینان دهد؟ آنگاه کودک شروع به سخن گفتن با زبان فصیح عربی کرد!! و گفت من بقیۀالله خدا در زمین او هستم و من از دشمنان خدا انتقام میگیرم!![٣٥٤].
و یعقوببن سراج میگوید نزد ابیعبدالله ÷ رفتم او بالای سر موسی ÷ که در گهواره بود ایستاده بود و او تا مدتی طولانی با موسی درگوشی حرف میزد من نشستم تا آن که او کارش تمام شد، آنگاه بهسوی او رفتم، به من گفت: به سرورت نزدیک شو و به او سلام کن، من به (موسی که در گهواره بود) نزدیک شدم و به او سلام کردم جواب سلام مرا با زبان فصیح داد ...!![٣٥٥].
پس اینها ائمه شما هستند که امور خارقالعادهای از آنها سر میزند که حتی از پیامبران سر نزده است، پس چگونه تو ادعا میکنی که امور خارقالعاده فقط از پیامبران سر میزنند[٣٥٦]؟!.
و در المحجه، ٤/٢٧٨ از زکریا بن آدم روایت شده که گفت: از امام رضا شنیدم که میگفت: پدرم از کسانی بود که در گهوارهاش سخن گفت. و قزوینی در کتابش «علی من المهد إلى اللحد»، ص ٢٣ بابی با این عنوان آورده است «علی قرآن را قبل از آن که نازل شود میخواند»!! و اینک آن روایت را به اختصار ذکر میکنیم. خلاصه داستان از این قرار است: (ابوطالب به فاطمه بنت اسد تبریک گفت و نوزادش را به آغوش گرفت و سپس آن را به مادرش برگرداند، پیامبر ص آمد و هنوز مبعوث نشده بود، وقتی علی پیامبر ص را دید شروع به خندیدن کرد گویا پسری یک ساله بود!! ... آنگاه پیامبر ص او را به آغوش گرفت و بوسید و خدا را به خاطر تولد این نوزاد که وزیر و بهترین برادر او در آینده بود ستایش کرد ... آنگاه علی به پیامبر ص سلام کرد و سپس این آیات را خواند:
﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١ ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ٢﴾ [المؤمنون: ١-٢] اما حدیثی که عبدالحسین آن را انکار میکند ائمه نیز آن را روایت کردهاند!!.
راوندی از ابی جعفر ÷ روایت میکند که گفت: در میان بنیاسرائیل عابدی به نام جریج بود او در عبادتگاهش مشغول عبادت بود مادرش آمد و او داشت نماز میخواند مادرش او را صدا زد و او جواب مادرش را نداد، آنگاه مادرش برگشت و رفت، و باز دوباره پیش او آمد و او را صدا زد اما او با مادرش حرف نزد و جواب او را نداد، آنگاه مادرش برگشت در حالی که میگفت: از او میخواهم که تو را رسوا کند، در فردای آن روز زن فاحشهای بچهای به دنیا آورد و ادعا کرد که این بچه از جریج است این سخن در میان بنیاسرائیل شایع شد و گفتند که کسی که مردم را به خاطر زنا ملامت میکند خودش زنا کرده است، پادشاه دستور داد جریج را به دار بیاویزند، آنگاه مادرش پیش او آمد در حالی که به صورت خود میزد، جریج به او گفت: آرام باش این به خاطر دعای تو است وقتی مردم این حرف جریج را شنیدند گفتند چکار کنیم؟ جریج گفت: بچه را بیاورید، بچه را آوردند و جریج او را گرفت و گفت: پدرت کیست؟ گفت پدرم فلان چوپان است[٣٥٧].
اعتراض عبدالحسین به حدیث «سپردن حفاظت از زکات فطریه به ابوهریره و آمدن شیطان برای دزدیدن آن»
در ص ١٦١ عبدالحسین این حدیث را میآورد که بخاری از ابوهریره روایت میکند که گفت: پیامبر ص مرا موظف کرد تا نگهبان زکات فطریه باشم، ناگهان دیدم که فردی آمد و شروع به برداشتن از آن کرد، او را گرفتم و گفتم سوگند به خدا تو را پیش پیامبر ص میبرم گفت: نیازمند هستم و فرزندان زیادی دارم و به شدت نیاز دارم، ابوهریره میگوید: او را رها کردم و وقتی صبح شد پیامبر ص فرمود: ابوهریره اسیرت چه کار کرد؟ گفتم ای پیامبرخدا ص از نیاز شدید و عیالدار بودن شکایت کرد من به او ترحم کردم و او را رها کردم، پیامبر ص فرمود: او به تو دروغ گفته و به زودی برخواهد گشت، ابوهریره میگوید: به کمین او نشستم و او آمد و شروع به برداشتن از خوراکیها کرد او را گرفتم، و گفتم تو را پیش پیامبر ص میبرم، گفت: مرا بگذار زیرا نیازمند و عیالدار هستم دوباره نمیآیم، بر او ترحم کردم و رهایش نمودم وقتی صبح شد پیامبر ص به من گفت: ای ابوهریره دیشب اسیرت چه کار کرد، گفتم: ای پیامبر خدا ص از نیازمندی شدید و عیالدار بودن شکایت کرد من به او ترحم کردم و رهایش کردم پیامبر ص گفت: او به تو دروغ گفته و به زودی برمیگردد، ابوهریره میگوید به کمین او نشستم او آمد و شروع به برداشتن از خوراکیها کرد او را گرفتم و گفتم: تو را پیش پیامبر ص میبرم گفت: مرا رها کن به تو سخنانی میآموزم که خداوند به سبب آن به تو فایده میدهد هر وقت به رختخواب رفتی آیه الکرسی را بخوان که تا صبح خداوند تو را حفاظت میکند و هیچ شیطانی به تو نزدیک نخواهد شد، آنگاه او را رها کردم وقتی صبح شد پیامبر خدا ص به من گفت: اسیرت دیشب چه کار کرد؟ من داستان را برای آن حضرت تعریف کردم فرمود: آیا میدانی در این سه روز با چه کسی حرف میزدی؟ گفتم: نه، فرمود آن شیطان بوده است.
عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث با تعجب میگوید: (این خرافاتی است که هیچ کسی به آن توجه نمیکند مگر کسی که عقلش را از دست داده باشد ... ابوهریره در مورد شیطانهایش به ما چیزهای عجیب و غریبی میگوید، گاهی میگوید که آنها برای فرزندانشان خوراکی میدزدند و گاهی میگوید که وقتی اذان را بشنوند گوز میدهند ... و دیگر قصههایی که افراد عاقل به آن گوش فرا نمیدهند، بار خدایا از عدم تشخیص و ضعف عقل به تو پناه میبریم).
میگویم (مؤلف) اگر آن طور است که ادعا میکنی پس به آنچه علما و ائمه تو از شیاطین خود روایت کردهاند گوش کن!.
مجلسی شما در بحار، ٦٣/٢٩٧ این حدیث را از طریق ابیهریره از صحیح بخاری نقل کرده است. خواننده محترم جهالت عبدالحسین بلکه دشمنی او را با این صحابی بزرگوار نگاه کنید مجلسی این حدیث را در کتابش میآورد اما عبدالحسین به آن اعتراض میکند، پس این تقیه و گمراه کردن برای چیست؟!!.
همچنانکه مجلسی در بحار، ٦٣/٣١٦-٣١٧ باب ذکر ابلیس و قصصه و در ٦٣/١١٢-١١٣ کتاب السماء و باب حقیقة الجن وأموالهم را ذکر کرده است.
از ایوب انصاری روایت است که او گفت: مقداری خرما داشتم چیزی به صورت نوری میآمد و از آن برمیداشت، ما از این چیز به پیامبر ص شکایت کردیم، فرمود: برو هر وقت آن را دیدی بگو: بسمالله بیا نزد پیامبر؟ میگوید آن را دستگیر کردم و او قسم خورد که برنگردد، آن رها کردم گفت: من به تو چیزی را یادآوری میکنم و آن اینکه آیهالکرسی را در خانهات بخوان هیچ شیطانی به تو نزدیک نخواهد شد، نزد پیامبر ص آمدم، فرمود اسیرت چکار کرد؟ او را از آنچه گفته بود با خبر کردم، فرمود: به تو راست گفته و حال آن که دروغگوست.
و اما اینکه عبدالحسین میگوید: (ابوهریره در مورد شیطانهایش به ما چیزی عجیب و غریبی میگوید گاهی میگوید که آنها برای فرزندانشان خوراکی میدزدند و گاهی میگوید که وقتی اذان را بشنوند گوز میدهند، و همه آنچه که ابوهریره فقط راوی آن است عجیب است ...).
میگویم (مؤلف) برای کسانی که به قرآن و سنت ایمان دارند این حدیث اشکالی ندارد، و همین حدیث را مجلسی شما در ٦٣/٣١٥ کتاب السماء والعالم «باب ذکر ابلیس وقصصه» آورده است. مجلسی میگوید مسلم از سهلبن ابیصالح روایت میکند که گفت: پدرم مرا پیش بنیحارثه فرستاد و غلامی همراه من بود، از پشت دیواری کسی اسم او را گفت و صدایش زد، غلام ما روی دیوار رفت اما چیزی ندید، من ماجرا را برای پدرم تعریف کردم گفت: اگر میدانستم که چنین چیزی را میبینی تو را نمیفرستادم هر گاه صدایی شنیدی اذان بگو من از ابوهریره شنیدهام که از پیامبر ص روایت میکرد که آن حضرت فرموده است: وقتی اذان گفته شود شیطان فرار میکند.
و در روایتی دیگر آمده که ابوهریره از پیامبر ص روایت میکند که فرمود: هر گاه شیطانها و جنها خود را به شما عرضه کردند اذان بگویید چون شیطان وقتی اذان را بشنود فرار میکند در حالی که گوز میدهد. و همچنین محقق احسائی در کتابش العوالی، ١/٤٠٩ میگوید که از او روایت شده است که وقتی مؤذن اذان بگوید شیطان در حالی که گوز میدهد فرار میکند. و نوری در کتابش «المستدرک، ٤/٧٣ در ابواب الاذان والاقامه» هم این را ذکر کرده است. به راستی که عبدالحسین چقدر نسبت به مذهب خود بیخبر است.
اعتراض عبدالحسین به حدیث مسلمان شدن مادر ابوهریره به سبب دعای پیامبر، و دعا کردن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم که مؤمنان ابوهریره و مادرش را دوست بدارند و آن دو نیز مؤمنان را دوست بدارند
در ص ١٦٢ عبدالحسین این حدیث را ذکر میکند و میگوید مسلم از ابوهریره روایت کرده که گفت: من مادرم را به اسلام دعوت میدادم روزی او را به اسلام دعوت دادم او در مورد پیامبر ص چیزی به من گفت که ناراحت شدم، آنگاه در حالی که گریه میکردم نزد پیامبر خدا ص آمدم و گفتم ای رسول خدا مادرم درباره تو سخنی به من گفت که ناراحت هستم دعا کن خدا او را هدایت کند. پیامبر ص فرمود: بار خدایا مادر ابوهریره را هدایت نما، من خوشحال شدم و بیرون آمدم وقتی به در خانه رسیدم دیدم که بسته است مادرم صدای پاهایم را شنید و گفت: ابوهریره در جای خود بایست. و من صدای آب را شنیدم مادرم غسل کرد و چادرش را پوشید و در را باز کرد و گفت: ای ابوهریره من گواهی میدهم که هیچ معبود به حقی جز خدا نیست و گواهی میدهم که محمد ص بنده و پیامبر خداست ابوهریره میگوید پیش پیامبر ص برگشتم در حالی که از خوشحالی گریه میکردم و گفتم ای پیامبر خدا شاد باش خداوند دعای تو را پذیرفت و مادر ابوهریره را هدایت کرد آنگاه پیامبر، خدا را ستایش کرد و گفت: خوب است، من گفتم: ای پیامبر خدا دعا کن که خداوند من و مادرم را محبوب مؤمنان بگرداند و مؤمنان را محبوب ما بگرداند، آنگاه پیامبر ص فرمود: بار خدایا این بندهات یعنی ابوهریره را و مادرش را محبوب بندگان مؤمن خود بگردان و مؤمنان را محبوب آنها بگردان، بنابراین هر مؤمنی که اسم مرا بشنود مرا دوست میدارد[٣٥٨].
عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث میگوید: (این حدیث از چند جهت قابل تأمل است: یکی اینکه این حدیث را جز ابوهریره هیچکس از پیامبر ص روایت نکرده است پس این مثل سایر احادیثی است که او به تنهایی از پیامبر ص روایت کرده است ...تا جایی که میگوید: پنجم اینکه: اگر آنچه ابوهریره ادعا میکند که پیامبر ص دعا کرده که مؤمنان او و مادرش را دوست بدارند و آن دو نیز مؤمنان را دوست بدارند صحیح و درست میبود اهل بیت که سرور مؤمنان و رهبران اهل دین هستند او را دوست میداشتند پس چرا دوازده امام و علمای اهل بیت او را رد میکنند و حدیث او را قبول نمیکنند؟ و به آنچه او به تنهایی از پیامبر ص روایت کرده توجه نمیکنند، تا جایی که امیرالمؤمنین ÷ گفت: (دروغگوترین فرد که به پیامبر ص دروغ نسبت میدهد ابوهریره دوسی است).
و در حاشیه این صفحه میگوید: (و در این مورد اخبار و روایات متواتری از ائمه اطهار روایت شده است و این جمله را امام معتزله ابوجعفر اسکافی از امیرالمؤمنین روایت کرده است چنان که در ص ٣٦٠ جلد اول شرح النهج الحمیدی آمده است.
و اگر آن طور که ابوهریره ادعا میکند مؤمنان او را دوست میدارند عمر وقتی او را از فرمانداری بحرین عزل کرد به او نمیگفت: ای دشمن خدا و ای دشمن کتاب خدا ... پس چگونه کسی که دشمن خدا و دشمن کتابش است همه مؤمنان را دوست میدارد و همه مؤمنان او را دوست میدارند؟ و عمر در زمان پیامبر ص ابوهریره را زد ...).
میگویم (مؤلف) اگر به احادیث فضایل با عقل و برداشت تو نگاه شود، نتیجه چنین میشود که فضایل راویان شما که تو در کتاب المراجعات خود آنها را ستودهای اعتباری ندارند مثلاً زراره هر چه در مورد فضیلت خود روایت کرده فقط او از امامش آن را روایت کرده است و دیگران روایت نکردهاند، پس اعتباری ندارند. به عنوان مثال الکشی در رجال، ٢/١٣٣ ش ٢٠٨ با سند خود از زراره روایت میکند که گفت: ابوعبدالله ÷ فرمود: ای زراره اسم تو در میان اسامی اهل بهشت بدون الف نوشته شده است، گفتم: فدایت شوم اسم من عبدربه است ولی به زراره ملقب شدهام.
این حدیث را هیچ کسی جز زراره روایت نکرده است! و همچنین روایت شده که زراره گفت: سوگند به خدا هر کلمهای که از جعفربن محمد میشنوم ایمانم افزوده میشود.
این حدیث را فقط زراره روایت کرده است. و همچنین از حسینبن زراره روایت شده که گفت: به ابوعبدالله گفتم پدرم تو را سلام کرد و گفت فدایت شوم هنوز افرادی میآیند و میگویند تو در مورد من چیزی گفتهای، فرمود: به پدرت سلام کن و به او بگو سوگند به خدا دوست دارم به خیر دنیا و آخرت نایل شوی و سوگند به خدا من از تو خوشنود هستم و بعد از این هر چه مردم بگویند هیچ اهمیت ندارد.
این حدیث را فقط پسر زراره روایت کرده است! و از پدرش به صورت قطعی چیزی مشخص نشده است و پدربزرگش راهبی بود که مسلمان نشد چنان که طوسی گفته است.
پس دوستداران زراره چه پاسخی دارند؟ آیا کسی دیگر غیر از زراره در مورد اسلام زراره و مسلمان شدن پدرش و جدش چیزی گفته است؟
در آن زمان اسلام خیلی گسترش یافته بود پس آنها در دوران جاهلیت نبودند از این رو او عذری برای عدم پذیرفتن اسلام نداشته است ... . اگر طرفداران زراره دلیلی دارند به ما بگویند و سوگند به خدا من با وجود فکر کردن ندیدهام که کسی در مورد پدر و مادر زراره چیزی گفته باشد ... . و اما اینکه عبدالحسین میگوید: (اگر آن طور که ابوهریره ادعا میکند مؤمنان او را دوست میدارند عمر وقتی او را از فرمانداری بحرین عزل کرد به او نمیگفت ای دشمن خدا و ای دشمن کتابش...) و اینکه میگوید: (چرا دوازده امام و علمای اهل بیت او را رد میکنند و حدیث او را قبول نمیکنند ...).
میگویم (مؤلف) استاد عبدالمنعم صالح در کتابش «دفاع عن ابیهریره» به تفصیل روایت فرزندان علی و یارانش و همه شیعیان صدر اول که از ابوهریره روایت کردهاند را ذکر کرده است و میگوید: نظام و ابوجعفر اسکافی معتزلی به امام علی دروغ نسبت دادهاند و برای آن که ابوهریره را تکذیب کنند بدون سند روایتی به علی نسبت دادهاند که به ابوهریره توهین کرده است و متأخرین شیعه فریب این دو مرد معتزلی را خوردهاند و باورشان اینگونه است که ابوهریره دروغگو بوده است اما این ادعا غیر قابل قبول است و برای هیچ کسی اعتباری ندارد چون بدون سند ذکر شده است، و علمای نقّاد همه روایاتی را که سند ندارند دور انداخته و رد کردهاند. با وجود این ما با دلایل قطعی و کافی در این فصل ثابت خواهیم کرد که فرزندان علی ش حدیث ابوهریره س را معتبر میدانستهاند و از او روایت میکردهاند، و فرماندهان بزرگ لشکر علی که همراه او در جنگهای جمل و صفین و نهروان جنگیدهاند از ابوهریره روایت کردهاند، و همه تابعینی که علی را دیده و از او روایت کردهاند از ابوهریره روایت کردهاند، و اضافه بر این برخی از موالی فرزندان علی و تعداد زیادی از شیعیان و کوفیها و دوستداران آل علی احادیث ابوهریره روایت کرده و از آن استدلال کردهاند و در کتابهای خود نوشتهاند.
همه این روایات و نقل و استدلال به احادیث ابوهریره توسط اطرافیان علی س ثابت میکند که فرزندان و فرماندهان و شنوندگان امام علی از تکذیبی که به او نسبت داده میشد خبر نداشتهاند، و شیعیان صدر اول و اهل کوفه که پایتخت امام و قلعه تشیع بود از چنین چیزی خبر نداشتهاند، پس اگر این سخن دروغین صحت میداشت همه اینها آن را میدانستند و ابوهریره را رها میکردند و از او حدیث روایت نمیکردند و حدیث او را نمینوشتند.
در معرفی کسانی که از ابوهریره حدیث روایت کردهاند ابتدا به منابع حدیثی خودمان چون طبقات ابن سعد و جرح و تعدیل ابن ابیحاتم، الثقات ابن حبان، و تهذیب التهذیب ابن حجر، و میزان الاعتدال ذهبی، استناد میکنم و سپس از منابع مهم شیعه آن را اثبات میکنم[٣٥٩].
میگویم (مؤلف) نمونههایی از روایات ابوهریره که شیعهها با اساتید خودشان در کتابهایشان آوردهاند را بیان خواهم کرد، تا روشن شود که شیعیان صدر اول از ابوهریره روایت میکردهاند و به احادیث او استدلال میکردهاند، حتی شیخ شما نوری در همه ابواب کتاب مستدرک خود از ابوهریره روایت کرده است، مثل باب «كراهة استعمـال الأجیر قبل تعیین أجرته وعدم جواز منع الأجیر من الجمعة، واستحباب احكام العمـال وإتقانـهـا» و«باب استحباب دفع الأجرة إلى الأجیر بعد الفراغ من العمل من غیر تأخیر قبل أن یجف عرقه ..»[٣٦٠].
و هاشم نجرانی نقل کرده که علی بن حسین ب وقتی حدیث ابوهریره س را شنید یکی از غلامانش را آزاد کرد.
در حلیه الابرار، ٢/٢٣-٢٤ روایت است که روزی پیش علیبن حسین گفتم که از ابوهریره شنیدم که میگفت: پیامبر خدا ص فرمود هر کسی مؤمنی را آزاد کند خداوند در مقابل هر عضوی از اعضایش، عضوی از آزادکننده را از جهنم آزاد میکند و خداوند در مقابل دست او دست این را آزاد میکند و در مقابل پا پایش را و ... آنگاه علی ÷ گفت این را از ابوهریره شنیدهای؟ سعید گفت: بله، او به یکی از غلامهایش که عبداللهبن جعفر به هزار درهم آن را از او خواسته بود و او نداده بود گفت تو برای رضای خدا آزاد هستی.
نگاه کن که چگونه علیبن حسین م حدیث ابوهریره س را تصدیق کرد و بدون تکذیب و تردید به حدیث او عمل نمود.
پس چگونه علما و ائمه شما حدیث او را رد میکنند و قبول نمینمایند!!
روایات ابوهریره از طرق شیعه
از شیعیانی که با طرق خود از ابوهریره روایت کردهاند میتوان به افراد ذیل اشاره کرد:
شیخ شیعه مفید متوفای سال (٤١٣هـ).
محمدبن علیبن حسین بن بابویه قمی ملقب به صدوق متوفای (٣٨١هـ).
محمدبن حسن طوسی ملقب به شیخ الطائفه (م ٤٦٠هـ).
محمدبن علیبن عثمان کراجکی (م ٤٤٩هـ).
قطبالدین راوندی (م ٥٧٣هـ).
محمدبن محمدبن اشعث در الجعفریات[٣٦١].
جعفربن احمد قمی.
شریف زاهد محمدبن علی حسینی.
محیالدین ابیحامدبن علیبن زهره حسینی و غیره.
و اینک بعضی از روایاتی که با سندهای خاص خود روایت کردهاند ذکر میشود:
اول: اسانید شیخ مفید
١- مفید در «أمالی»، ص ١١١ از حسین بن محمد تمار و او از محمدبن قاسم و او از موسیبن محمد خیاط و او از اسحاق بن ابراهیم خراسانی و او از شریک و او از عبداللهبن عمر و او از ابیسلمه و ابیسلمه از ابوهریره روایت میکند که گفت ... حدیث و (البحار، ١٨/٥).
٢- مفید در أمالی، ص ٣١٧ از ابوبکربن محمدبن عمر جعابی و او از ابوجعفر محمد بن صالح قاضی و او از مسروق بن مرزبان و او از حفص و او از عاصمبن ابی بعثمان و او از ابوهریره روایت میکند که گفت: پیامبر خدا ص فرمود .... تا آخر حدیث.
٣- و همچنین مفید در أمالی، ص ١١١-١١٢ از ابوبکر بن محمدبن عمر جعابی و او از محمدبن یحیی و او از سلیمان بن زیاد مروزی و او از عبیدالله بن محمد عیسی و او از حمادبن سلمه و او از ایوب و او از ابیقلابه و او از ابوهریره روایت میکند که گفت: پیامبر خدا ص فرمود ....».
دوم: اسانید شیخ صدوق
١- صدوق از عبدالله بن حامد و او از حسن بن محمدبن اسحاق و او از حسین بن اسحاق دقاق و او از عمربن خالد و او از عمربن راشد و او از عبدالرحمن بن حرمله و او از سعیدبن مسیب و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (البحار، ١٨/١٠٦-١٠٧).
٢- صدوق در معانی الاخبار، ص ٨٠ و ٩٨ از قاسم بن محمدبن احمد همدانی و او از احمدبن حسین و او از ... عطاء بن یسار و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (بحار الانوار، ٢٢/٢٣٨).
٣- صدوق در اکمال الدین، ص ١٣٦ از محمدبن عمر بغدادی و او از محمدبن حسن بن حفص و او از .... ابیصالح و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... و (البحار، ٢٣/١٣٢).
٤- صدوق از ابراهیم بن هارون و او از ... اسماعیلبن جعفر و او از پدرش و او از ابوهریره روایت میکند که گفت .... » (البحار، ٢٧/٥).
٥- صدوق در الخصال از خلیل بن احمد و او از ... از ابیسعید خدری و او از ابوهریره روایت میکند[٣٦٢].
٦- صدوق در الخصال از خلیل بن ابیالعباس سراج و او از قتیبه و او از ... عبدالله بن عمر و ابوهریره روایت میکند که ... [٣٦٣].
٧- صدوق در الخصال از خلیل بن احمد و از معاذ و او از ... داود اودی و او از پدرش و او از ابوهریره روایت میکند که گفت پیامبر ص فرمود ...»[٣٦٤].
٨- صدوق در الخصال از خلیلبن صاعد و او از اسحاق بن شاهین و او از ... قعقاع بن لجلاج و او از ابوهریره و ابوهریره از پیامبر ص روایت میکند که ... [٣٦٥].
٩- صدوق در الخصال از خلیلبن احمد و او از ابیالعباس سراج و او از ... سعید مقبری و او از ابوهریره روایت میکند ....»[٣٦٦].
١٠- صدوق در الخصال از ابن بندار و او از جعفربن محمدبن نوح و او از ... سعیدبن ابیالمقبری و او از ابوهریره روایت میکند ... (البحار، ٧٦/٦٨).
١١- صدوق در الخصال از خلیل و او از محمدبن معاذ و او از علیبن خرم ... از سعید غنوی و او از ابوهریره روایت میکند ... [٣٦٧].
١٢- صدوق در الخصال از محمدبن عبدالله شافعی و او از محمدبن جعفر بن اشعث و او از ... ابیسلمه و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (البحار، ٧٦/٩٨).
١٣- صدوق در الخصال از خلیل و او از ابن معاذ و او از ... عبیدالله و او از پدرش و او از ابوهریره روایت میکند[٣٦٨].
١٤- صدوق در الخصال از خلیل و او از ابن منیع و او از ... ابیصالح و او از ابوهریره روایت میکند که ... [٣٦٩].
١٥- صدوق در الخصال از خلیل و او از ابیصاعد و او از ... ابیصالح و او از ابوهریره روایت میکند ... [٣٧٠].
١٦- صدوق در الخصال از محمدبن ابیعبدالله و او از ... عمربن تیهان او از ابوهریره روایت میکند (البحار، ١٠٤/١٠٢).
١٧- صدوق در الخصال از قاسم بن محمد و او از ابیصالح و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (البحار، ١٠٤/٢٥٣).
١٨- صدوق در ثواب الاعمال از ابن متوکل و او از محمدبن جعفر و او از ... ابیسلمه بن عبدالرحمن و او از ابوهریره و عبدالله بن عباس روایت میکند که گفتند .... [٣٧١].
١٩- صدوق در ثواب الاعمال از محمدبن موسی بن متوکل و او از محمد بن جعفر و او از موسی بن عمران از ابوهریره و ابن عباس روایت میکند ... [٣٧٢].
٢٠- صدوق در ثواب الاعمال از محمدبن موسی بن متوکل و او از ... ابیسلمه و او از عبدالرحمان و او از ابوهریره و عبدالله بن عباس روایت میکند ... [٣٧٣].
٢١- صدوق در ثواب الاعمال از ابن الولید و او از صفا و او از ... ابیجبیر و او از ابوهریره روایت میکند ... (البحار، ٩٦/٢٥٣).
٢٢- صدوق در أمالی خود از حسن بن عبدالله بن سعید و او از ... علاء بن عبدالرحمن و او از پدرش و او از ابوهریره روایت میکند ... (البحار، ٧٢/٣٦ و ٧٥/١٤٣).
٢٣- صدوق در العلل از ابیهیثم عبدالله بن محمد و او از ... سعید بن مسیب و او از ابیهریره روایت میکند که گفت .... (البحار، ٨٣/١٥).
٢٤- صدوق در العلل از ابن ادریس و او از ... ابیسلمه و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (البحار، ١٠٣/١٤٢).
٢٥- صدوق در التوحید، ص ٢٦، ح٢٥ از ابوالحسن احمدبن محمدبن غالب انماطی و او از ... عطاء بن یسار و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... .
سوم: اسانید کراجکی در کنز الفوائد
١- در ١/١٤٨ او از ابوالحسن بن احمد بن علیبن حسن بن شاذان و او از ... ابیصالح و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... [٣٧٤].
٢- و در جلد ١/٢٠٧ از قاضی ابوالحسن محمدبن علیبن محمد ازدی از ابوزید عمروبن احمد عسکری و او از ابیصالح و او از ابوهریره روایت میکند که گفت
چهارم: اسانید شیخ طوسی
١- طوسی در أمالی از ابوعمرو و او از ... سعید و او از ابیهریره روایت میکند که گفت ... [٣٧٥].
٢- از مفید و او از محمدبن حسن مقری و او از ... عاصم بن کلیب و او از پدرش و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (البحار، ٤١/٣٤).
٣- طوسی در أمالی از اباعمر و او از ... ابیحازم و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (البحار، ٤٣/٢٦٤).
٤- طوسی در أمالی به روایت از جماعتی و آنها از ابیالمفضل و او از ... محمدبن زیاد و او از ابوهریره روایت میکند که گفت[٣٧٦].
٥- طوسی در أمالی از ابن مخلد و او از محمدبن عمرو بختری و او از ... ابیسلمه و او از ابوهریره روایت میکند ... (البحار، ٧١/٣٨٩-٣٩٠).
٦- طوسی در أمالی از مفید و او از محمدبن مظفر و او از ... سعید و او از پدرش و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (البحار، ٧٢/٦٤).
٧- طوسی در أمالی میگوید که گروهی از ابیالمفضل و او از ... ابیرافع و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (البحار، ٧٤/٣٦٨).
٨- طوسی در أمالی از مفید و او از جعابی و او از ... ابیعثمان و او از ابیهریره روایت میکند که گفت ... [٣٧٧].
٩- طوسی در أمالی از ابن شیخ و او از پدرش و او از ... زیاد و او از ابوهریره روایت میکند (البحار، ٨٠/٢٦٧).
١٠- طوسی در أمالی از ابن شیخ و او از ... از حسن و او از ابوهریره روایت میکند ... (البحار، ٨١/٣١٣).
١١- طوسی در أمالی از مفید و او از تمار و او از ... سهیل بن عبدالله و او از پدرش و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (البحار، ٧٥/١٠٠).
١٢- طوسی در أمالی از مفید و او از محمدبن حسن و او از .... عبدالرحمان و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (البحار، ٧٥/١٠٠).
١٣- طوسی در أمالی از ابن مخلد و او از ... عبیدالله و او از پدرش و او از ابیهریره روایت میکند که گفت ... (البحار، ٧٥/١٨٩).
١٤- طوسی در أمالی از محمدبن عبدالغنی بن سعیدبن عثمان بن محمد سمرقندی و او از .... سعید مقبری و او از ابوهریره روایت میکند که گفت (البحار، ٧٥/٣١٠).
١٥- طوسی در أمالی از مفید و او از حسین بن علی تمار و او از ... ابیصالح و او از ابوهریره روایت میکند که .... .[٣٧٨]
١٦- طوسی در أمالی از مفید و او از حسین بن علی تمار و او از ... مقبری و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (البحار، ٨٧/٢٠٧).
١٧- طوسی در أمالی از محمدبن محمد بن مخلد و او از ... ابن مقبری و او از ابوهریره روایت میکند که ... [٣٧٩].
١٨- طوسی در أمالی با اسناد به رقاشی و او به روایت از پدرش و او از ... ابیسعید و او از پدرش و او از ابوهریره روایت میکند ... [٣٨٠].
١٩- طوسی در أمالی از ابن بشران و او از ... ابیزرعه و او از ابوهریره روایت میکند ... (البحار، ٩٦/١٧٨).
٢٠- طوسی در أمالی از مفید و از جعابی و او از ... ابیقلابه و او از ابوهریره روایت میکند ... (البحار، ٩٦/٣٦٦ و ٩٧/١٧).
٢١- طوسی در أمالی از ... حماد و او از ... ابیسلمه و او از ابوهریره روایت میکند که ... (البحار، ٩٦/٣٦٦).
٢٢- طوسی در أمالی از حفار و او از ابیالقاسم دعبلی و او از ... سعیدبن مسیب و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (البحار، ١٠٤/٢٥٣-٢٥٤).
٢٣- طوسی در أمالی از محمدبن محمدبن مخلد و او از ... از ابیسلمه و او از ابوهریره روایت میکند ... (البحار، ٦٦/٢٣١، المستدرک، ١٦/٤٢١-٤٢٤).
پنجم: اسانید شیخ ابن راوندی
١- ابن راوندی در کتاب النوادر از احمدبن محمد و او از ... محمدبن عمروبن مذعوره و او از ابیهریره روایت میکند ... (البحار، ٩٦/٣٤٦، المستدرک، ٧/٤٨١-٤٨٢).
٢- و ابن راوندی در کتاب النوادر از عبدالجبار بن احمد و او از ... سهیل بن مالک و او از پدرش و او از ابوهریره روایت میکند ... (البحار، ٩٦/٣٤٨، المستدرک، ٧/٤٢٦).
٣- ابن راوندی در کتاب النوادر از وراق از ... ابیصالح و او از ابوهریره روایت میکند (البحار، ٩٦/٣٥٠، المستدرک، ٧/٤٢٩).
٤- و همچنین ابن راوندی در کتاب النوادر از احمدبن عمران بن موسی و او از ... ابیسلمه و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (المستدرک، ٧/٤٢٨).
ششم: اسانید اسماعیل بن موسی
١- اسماعیلبن موسی بن جعفر در الجعفریات از ابوالحسن علیبن عبدالصمد هاشمی و او از محمدبن سیرین و او از ابیهریره روایت میکند ... [٣٨١].
٢- در الجعفریات از محمدبن برید روایت شده و او از ... عطاء و او از ابیهریره روایت میکند که ... (المستدرک، ٨/٢١٠).
٣- در الجعفریات آمده که محمدبن اشعث از ... ابراهیم بن ربیعه و او از ابوهریره روایت میکند که ... [٣٨٢].
٤- در الجعفریات از عبدالله و او از محمدبن اشعث و او از ... عجلان و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (المستدرک، ١٢/٣٣٩-٣٤٠).
٥- در الجعفریات آمده که عبدالله از محمدبن اشعث و او از ... عطاء و او از ابیهریره روایت میکند که گفت ... [٣٨٣].
٦- در الجعفریات از شریف ابیالحسن علی بن عبدالصمد بن عبیدالله هاشمی و او از ... سعیدبن مسیب و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (المستدرک، ١٣/٢٨١-٢٨٢).
٧- در الجعفریات از عبدالله و او از محمدبن اشعث و او از ... عطاء و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... [٣٨٤].
٨- در الجعفریات از شریف ابیالحسن علیبن عبدالصمد بن عبیدالله هاشمی روایت است که او از ابیبکر محمدبن عبدالله بن محمدبن صالح ابهری و او از ... محمد بن سیرین و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (المستدرک، ١٦/٢٣٧).
هفتم: اسانید جعفر بن احمد قمی
١- جعفربن احمد قمی در الاخبار المسلسلات میگوید: محمدبن علیالحسین به ما گفت و دستش را در دست من گذاشت و گفت عتاب بن محمدبن عتاب ابوالقاسم دستش را در دست من گذاشت و گفت احمدبن محمدبن عمار در بغداد به ما گفت که .... عبیدالله به رافع گفت ابوهریره دستش را در دست من گذاشت و گفت پیامبر ص دستش را در دست من گذاشت و گفت ... (البحار، ٥٧/١٠٤).
هشتم: اسانید شیخ محمدبن علی حسینی
١- شیخ محمدبن علی حسینی در کتاب التعازی با سند خود از سهیل بن ابیصالح و او از پدرش و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (المستدرک، ٢/٢٤٦).
نهم: اسانید شیخ محیالدین ابن اخی ابن ابیزهره
٢- ابن زهره در اربعین از ابیالمحاسن یوسف بن رافع و او از .... موسیبن وردان و او از ابوهریره روایت میکند ... [٣٨٥].
٣- ابن زهره در اربعین از قاضی امام شیخ الاسلام ابوالمحاسن یوسف بن رافع بن تمیم روایت میکند و او از ... عثمان بن ابی سوده و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (المستدرک، ١٠/٣٧٥).
٤- ابن زهره در اربعین از امام ابوالمحاسن یوسف بن رافع بن تمیم و او از ... عطاء و او از ابوهریره روایت میکند که گفت ... (المستدرک، ١٧/٢٩٠).
و دیگر اسانیدی که از طریق آن از ابوهریره روایت کردهاند، ما به اختصار این اسانید را ذکر کردیم و اسانید زیادی هست که حر عاملی در کتابش وسائل الشیعه آورده است و ما برای آنکه بحث طولانی نشود از ذکر آن خودداری نمودیم. هیچ کتابی از کتابهای شیعه نیست مگر آن که در آن از روایات ابوهریره استدلال کردهاند، و روایات او بیشتر ابواب فقه را در عقاید و عبادات و معاملات ... فراگرفته است. به اضافه این اصحاب و تابعین نیز از او روایت کردهاند و امام بخاری میگوید هشتصد نفر از اهل علم و فقه از او روایت کردهاند. این چه مفهومی دارد؟ مفهومش این است که تمدن اسلامی و علما و فقها و دعوتگران و ائمه آن، علم و دانش خود را از ابوهریره فراگرفتهاند و شالوده و اساس این فرهنگ و تمدن و دانش روایات ابوهریره است. و احادیثی که او روایت کرده اساس علم و فقه هستند و علماء در اجتهادات خود در همه موارد از توحید گرفته تا معاملات و اخلاق و فضایل و دیگر امور دین بر احادیثی اعتماد کرده و از احادیثی استناد ورزیدهاند که ابوهریره روایت کرده است.
این از ناحیه علمی و تئوری است اما از ناحیه اجرایی و عملی باید تعجب کنی ای عبدالحسین!! بدان که از زمانی که پیامبر ص به ملکوت اعلی پیوسته است تا به امروز و تا روز قیامت هر مرد و زن مسلمانی که خدا را عبادت میکند و به عقیده اسلامی معتقد است، میبینی که عبادت او بر اساس احادیثی شکل گرفته که ابوهریره از پیامبر ص روایت کرده است.
پس ابوهریره بزرگترین کانال دسترسی مسلمین به احادیث پیامبر ص است و بزرگترین تأثیر را در رفتار مردم دارد این به خاطر خصوصیت ذاتی ابوهریره نیست، و بلکه به خاطر آن است که خداوند افتخار بزرگ رساندن احادیث پیامبر ص را به مردم به او عنایت کرده است ... و پیامبر ص برای او دعا کرد که مسلمین او را دوست بدارند چون این محبت انگیزهای میشود تا مؤمنان همه احادیثی که ابوهریره از پیامبر ص روایت کرده را فرابگیرند، زیرا وقتی شنونده، گوینده را دوست داشته باشد به حرفهایش گوش فرامیدهد، و شما وقتی از یک سخنران خوشتان نیاید گرچه او حرفهای خوبی بزند دوست نخواهی داشت که به سخنانش گوش بدهی اما اگر او را دوست داشته باشی کاملاً به حرفهایش گوش میدهی. و همین کافی است که علمای شیعه روایات زیادی از ابوهریره روایت کردهاند.
روایات ابوهریره در کتابهای شیعه
و اینک بعضی از کتابهای شیعه که روایات ابوهریره را ذکر کرده و از آن استدلال کردهاند را نام میبریم و خواهید دید که در همه کتابهای شیعه روایات ابوهریره ذکر شده و از احادیثی که از او روایت شده استدلال کردهاند:
و اینک اسامی برخی از منابع و مراجع شیعه که روایات ابوهریره را ذکر کردهاند.
(فروع الکافی، موسوعه بحار الانوار، مستدرک الوسائل، وسائل الشیعه، ملاذ الإخبار، کنز الدقائق، الانوار النعمانیه، اثبات الهدی، میزان الحکمه، دارالسلام، مدینه معاجز، حیاه القلوب، الخرائج و الجرائح، کشف الغمه، امالی الطوسی، امالی الشیخ المفید، حلیه الابرار، کتاب السرائر، کتاب الخلاف، عوالی اللئالی، مناقب آل ابیطالب، میکال المکارم، سلونی قبل ان تفقدونی، الروضه البهیه، معالی السبطین، صحیفه الابرار، علم الیقین فی اصول الدین، الفرحه الانسیه، قلائد الدرر، احقاق الحق، تفسیر البرهان، و تفسیر التبیان، تفسیر المجمع، تفسیر الکنز، تأویل الآیات، تفسیر المیزان، تفسیر نور الثقلین، تفسیر مرأة الانوار، جامع الاخبار، الامام المهدی، ثواب الاعمال، التوحید، مشارق انوار الیقین، کمالالدین، الفصول المهمه، مصباح الهدایه، الثاقب فی المناقب، الجواهر السنیه، امالی الصدوق، قرب الاسناد، الایقاظ من الهجعه، معانی الاخبار، اعلام الوری، سعد السعود، کتاب الخصال، امالی الطوسی، عصر الظهور، علی فی القرآن، اللوامع النورانیه، بغیه الطالب، نوادر المعجزات، روضه الواعظین، فضائل الخمسه من الصحاح السته، تأویل الآیات الطاهره، شواهد التنزیل، سید المرسلین، تفسیر نورالثقلین، القطره من بحار مناقب النبی والعتره، منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، المبسوط فی فقه الامامیه، الغدیر فی الکتاب والسنه، الحدائق الناظره، المحجه البیضاء فی تهذیب الاحیاء، علی فی القرآن والسنه، جواهر الکلام، مرآة العقول، حیاه الامام العسکری».
این تعداد اندکی از مراجع و کتابهای شیعه بود که در دسترس ما قرار داشت که همه روایات ابوهریره را ذکر کردهاند، و وقتی از منابع مختلف شیعه و اصول چهارگانهاشان کافی و الاستبصار و من لایحضره الفقیه و تهذیب الاحکام اطلاع یافتم دیدم هر روایتی که به نام جعفر صادق روایت کردهاند عیناً همان روایتی است که ابوهریره روایت کرده است.
اعتراض عبدالحسین به این حدیث «که زنی به خاطر گربهای به جهنم رفت»
٢٣- عبدالحسین در ص ١٧١ تحت عنوان «خیالبافی در مورد سرانجام بد ظلم» این حدیث را ذکر میکند که شیخین از ابوهریره روایت میکنند که گفت پیامبر ص فرمود: زنی گربهای را بست و به آن خوراک نمیداد و نه آن را رها میکرد که از حشرات زمین بخورد در نهایت گربه از لاغری مرد و به خاطر آن، این زن به جهنم رفت»[٣٨٦].
عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث میگوید: (این یکی از روایتهای خیالی ابوهریره است که در آن به سرانجام ظلم و تعدی اشاره میکند).
میگویم (مؤلف) این حدیث را غیر از ابوهریره کسانی دیگر از اصحاب همانند ابن عمر ب و غیره روایت کردهاند[٣٨٧]. و همچنین ائمه اهل بیت این حدیث را روایت کردهاند. چنان که حفص بن بختری از ابوعبدالله ÷ روایت میکند که گفت: زنی که گربهای را بسته بود تا آن که گربه از تشنگی مرد به جهنم رفت[٣٨٨].
و مجلسی از نوادر راوندی نقل کرده که از موسیبن جعفر روایت شده و او از پدرانش روایت نموده که پیامبرخدا ص فرمود: کسی که عبایی را از مال غنیمت بدون اجازه برداشته بود را در دوزخ دیدم، و کسی که با قلاب خود اموال حجاج را میدزدید را در دوزخ دیدم و زنی که گربهای را بسته بود و به آن خوراک نمیداد و نیز آن را رها نمیکرد که از حشرات زمین بخورد در دوزخ دیدم که گربه از هر طرف او را گاز میگرفت[٣٨٩].
پس آیا روایت موسی بن جعفر روایتی خیالی است که در آن به عواقب بد ظلم و تعدی اشاره میکند؟!!.
بار خدایا از هواپرستی و گمراهی به تو پناه میبریم و از تو عقل سالم میطلبیم.
اعتراض عبدالحسین به حدیث «زنی به خاطر آب دادن به سگی بخشیده شد»
در ص ١٧٢ عبدالحسین دو حدیث میآورد با این عنوان «خیالبافی در مورد سرانجام نیک مهربانی» از ابوهریره روایت است که گفت: پیامبر ص فرمود: زنی زناکار از کنار سگی عبور کرد که نزدیک بود از تشنگی بمیرد آن زن کفش خود را درآورد و با چادرش آن را بست و از چاه آب کشید و به سگ داد آنگاه به خاطر این کار گناهانش بخشیده شدند[٣٩٠].
اعتراض عبدالحسین به حدیث «مردي سگی را آب داد و بخشیده شد»
و در ص ١٧٢ عبدالحسین تحت «روایت خیالی دیگری در این مورد» این حدیث را میآورد که ابوهریره از پیامبر ص روایت میکند که فرمود: مردی در راهی میرفت و به شدت تشنه بود چاهی را دید داخل چاه رفت و آب خورد سپس بیرون آمد وقتی بیرون آمد دید که سگی از فرط تشنگی خاکهای نمناک را میخورد آنگاه مرد به داخل چاه رفت و کفش خود را پر از آب کرد و آن را با دهانش گرفت و این طور به سگ آب داد، خداوند کار او را پسندید و او را بخشید[٣٩١].
عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث میگوید: (شما میدانید که این حدیث و حدیث قبل از آن برآمده از خیالبافی ابوهریره هستند که با این دو حدیث سرانجام نیکی و مهربانی را به نمایش میگذارد و با این دو حدیث به نیکی و احسان تشویق میکند).
میگویم (مؤلف) عبدالحسین از احادیث ابوهریره س تعجب میکند اما از روایاتی امثال این روایات که ائمه او روایت کردهاند تعجب نمیکند. اینک توجه خواننده محترم را به روایات ائمه او در این مورد جلب میکنم.
علامه شیعه آیتالله ملا زینالعابدین گلپایگانی در کتابش «انوار الولایه»، ص ٣٣٨ این حدیث را آورده که: (در روایات است که زنی زناکار رفت که شعله آتشی از مجلس عزاداری امام حسین بیاورد، وقتی آن جا رفت دید آتش خاموش شده است آنگاه او آتش را روشن کرد و به سبب دود آتش اشک چشمانش سرازیر شد آنگاه خداوند گناهان او را بخشید!! و او توبه کرد.
و از عمار ساباطی روایت است که گفت: امیرالمؤمنین ÷ به مداین آمد و در ایوان کسری اقامت گزید! و دلفبن بحیر کسری همراه او بود وقتی امام نماز خواند و بلند شد و به دلف گفت بلند شود و با من بیا و گروهی از اهل ساباط همراه او بودند او همچنان در منازل کسری دور میزد و به دلف میگفت که کسری در اینجا چنان و چنان داشته است و دلف میگفت سوگند به خدا که درست همین طور بوده است تا اینکه امام همه جا را گشت و دلف میگفت: سیدم و مولایم گویا تو این چیزها را خودت در اینجاها گذاشتهای سپس امام ÷ به جمجمهای فرسوده نگاه کرد! و به یکی از یارانش گفت این جمجمه را بردار سپس امام به ایوان آمد و در آن نشست و طشتی پر از آب خواست آنگاه به مرد گفت: جمجمه را در طشت بگذار سپس به جمجمه گفت تو را قسم میدهم که بگو من کیستم و تو کیستی؟ آنگاه جمجمه به زبان فصیح گفت: تو امیرالمؤمنین هستی!! و تو سید اوصیا و امام متقین هستی!!، و من بنده تو هستم و پسر کنیزت میباشم من انوشیروانم، امیرالمؤمنین ÷ گفت حالت چطور است گفت ای امیرالمؤمنین من پادشاه عادلی بودم که با مردم مهربان بودم و راضی به ظلم نبودم اما مجوسی و آتشپرست بودم!! محمد ص در زمان پادشاهی من به دنیا آمد و از منارههای قصرم بیست و سه مناره در شب تولد او به زمین افتاد، خواستم به او ایمان آورم چون خیلی در مورد شرافت و مقام او در آسمانها و زمین و شرافت اهل بیت او شنیده بودم غافل شدم و چون به او ایمان نیاوردم نعمت و جایگاه و شرافت را از دست دادم!! و من چون به او ایمان نیاوردم محروم هستم!! اما با وجود این که کافر بودم خداوند به برکت عدالت و انصاف من با مردم مرا از عذاب دوزخ نجات داد!! بنابراین من در دوزخ هستم و آتش دوزخ بر من حرام است!! اگر ایمان میآوردم با شما میبودم ای سید آل محمد و ای امیرالمؤمنین!!![٣٩٢].
و توسیرکانی در کتابش «اللئالی»، (٤/٢١٧-٢١٨ و ٣٠٤) میگوید: (او در میان لؤلؤها میآید و داستانهایی برایت بیان میکنیم تا قلبت اطیمنان یابد!! چنان که داستان خوبی در مورد مردی که با بچهها لواط میکرد!!! پیشتر بیان شد، و او آن مرد را دوست میداشت!!!) آیا عبدالحسین چنین سخنان کفرآمیزی را در کتابهای همکیشان خود خوانده است؟ پس کجا روایات ابوهریره مانند روایات شما و گفتههای علمایتان است؟!! و برای عبدالحسین و امثال او برخی از روایاتی که مطابق با روایات ابوهریره س از اهل بیت روایت شدهاند را ذکر میکنیم.
موسیبن اسماعیل از پدرش و او از جدش موسیبن جعفر و او از پدرانش روایت میکند که پیامبر خدا ص فرمود: کسی را که عبایی را از مال غنیمت دزدیده بود در جهنم دیدم ... و کسی که گربهای را بسته بود در دوزخ دیدم که گربه او را گاز میگرفت او گربه را بسته بود و به آن خوراک نمیداد و آن را رها نمیکرد که برود و از حشرات زمین بخورد.
و وارد بهشت شدم و در آن مردی را که سگی را سیراب کرده بود دیدم[٣٩٣].
آیا این حدیث از خیالبافیهای امام معصومت است که او میخواهد سرانجام نیک مهربانی را نشان دهد و به نیکی و احسان تشویق نماید؟!!
و همچنین نعمت الله الجزائری در کتابش الانوار النعمانیه، ٤/٦٦ میگوید: (یکی از روایاتی که به انسان آسودگی خاطر میدهد این است که روایت شده که در بنیاسرائیل مردی گناهکار بود او در یکی از سفرهایش به کنار چاهی آمد دید که سگی از گرسنگی بیجان افتاده است او دلش به حال سگ سوخت و عمامهاش را به کفش خود بست و آب کشید و سگ را سیراب کرد آنگاه خداوند به پیامبر آن زمان وحی کرد که من از عمل او قدردانی کردم و او را به خاطر مهربانی با یکی از آفریدههایم بخشیدهام، آن مرد این را شنید و از گناهان توبه کرد و این امر سبب توبه و رهایی او از عذاب گشت[٣٩٤].
ای عبدالحسین آیا این حدیث را امام تو از روی خیالبافی میگوید تا برای سرانجام نیک مهربانی مثالی بزند و مردم را به نیکی و احسان تشویق کند؟!
اعتراض عبدالحسین به این حدیث «که کافر گناهکاری بخشیده شد»
در ص ١٧٣ از پیامبر ص روایت میکند که مردی گناه کرده بود[٣٩٥] وقتی مرگش فرارسید به فرزندانش وصیت کرد که وقتی من مُردم مرا بسوزانید تا خاکستر شوم و آنگاه خاکسترم را به باد دهید و بعضی را به دریا بیندازید سوگند به خدا اگر به دست پروردگارم بیفتم عذابی به من میدهد که به هیچ کسی نمیدهد، فرزندانش این کار را کردند، آنگاه خداوند به زمین گفت آنچه از خاکسترهای او با تو است آن را بده، آنگاه آن مرد درست شد و ایستاد، خداوند به او گفت: چه چیز تو را وادار کرد که این کار را بکنی؟ مرد گفت: پروردگارا از ترس تو چنین کردم، آنگاه به خاطر این بخشیده شد[٣٩٦].
پیشتر گفتیم که چگونه زن شیعهای که زناکار بود فقط به خاطر اینکه آتش زیر دیگ عزاداری حسین را روشن کرد بخشیده شد!!!.
و همچنین بیان شد که کسری مجوسی کافر به خاطر تمسک به ولایت از دوزخ نجات یافت. و همچنین آن شیعهای که با بچهها لواط میکرد به سبب تمسک به ولایت از دوزخ نجات یافت! عبدالحسین همه اینها را میپذیرد، اما وقتی حدیثی از ابوهریره روایت میشود انکار میکند و میکوشد تا مردم را در روایات ابوهریره دچار شک و تردید کند.
و اینک روایت امام معصوم شما که تقریباً مثل این روایت است بیان میشود.
در الانوار النعمانیه نعمت الله الجزائری، ٤/٢٧٦ میگوید: صدوق از زینالعابدین ÷ روایت میکند که گفت: در میان بنیاسرائیل مردی بود که قبرها را باز میکرد و کفن میدزدید، یکی از همسایگانش بیمار شد و ترسید که مبادا بمیرد، بنابراین کسی را پیش نبّاش (کفن دزد) فرستاد و گفت چگونه همسایهای برایت بودهام؟ گفت: بهترین همسایهام بودهای، گفت: من کاری دارم. گفت کارت را انجام میدهم. آنگاه دو کفن بیرون آورد و به او گفت هر کدام را که دوست داری بردار و وقتی مرا دفن کردند قبر مرا باز مکن، نبّاش (کفن دزد) از براشتن کفن امتناع ورزید اما آن مرد اصرار کرد تا اینکه نبّاش همان کفن را که بهتر بود برداشت و آن مرد مُرد وقتی او را دفن کردند نبّاش با خودش گفت این الان مرده و دفن شد و او چه میداند که من کفن او را درآوردهام یا درنیاوردهام بنابراین کنار قبرش آمد و قبرش را باز کرد ناگهان فریادی شنید که کسی فریاد میزند که این کار را نکن آن وقت نبّاش هراسان شد و قبر را رها کرد، و به فرزندش گفت: چگونه پدری برایت بودهام؟ گفت بهترین پدر بودهای گفت کاری برایتان دارم گفت هر چه میخواهی بگو ما آن را به امید خدا انجام میدهیم، گفت دوست دارم وقتی مردم مرا در آتش بسوزانید و وقتی خاکستر شدم خاکسترم را خُرد کنید و وقتی بادی تند و طوفانی شروع به ورزیدن گرفت نصف خاکسترم را در آن رها کنید و نصف دیگر آن را به دریا بیندازید، وقتی نَبّاش مُرد فرزندش آنچه را که پدرش وصیت کرده بود انجام داد و وقتی ذرههای خاکستر او را در هوا و باد پراکنده کردند و نیم دیگر آن را به دریا انداختند خداوند متعال به صحرا گفت ذرههایی که در تو هستند را جمع کن و به دریا گفت هر چه در تو هست را جمع کن و ناگهان آن مرد پیش خدا ایستاد خداوند به او گفت: چرا چنین وصیتی به فرزندت کردی؟ گفت خدا از ترس تو این کار را کردم خداوند گفت مدعیان تو را من راضی میکنم و تو را از ترس خودم امان دادهام و تو را بخشیدم.
اعتراض عبدالحسین به این حدیث «که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم جنب بوده است»
عبدالحسین در ص ١٧٥-١٧٦ میگوید: (و از خرافهگوییهای این مرد این است که میگوید: نماز اقامه شد و صفها برابر شدند آنگاه پیامبر ص بهسوی ما آمد و وقتی در مصلای خود ایستاد به خاطر آورد که جُنُب است[٣٩٧].
بعد از ذکر این حدیث عبدالحسین شروع به هیاهو و غوغا میکند و میگوید: (از این مرد و از کسی که برای پیامبر خدا ص که در همه اوقات پاک بود و او وضو گرفتن را با وجود طهارت نور علی نور میدانست چنین چیزی را جایز میداند بیزاری میجوییم و همه پیامبران خدا از آنچه این حدیث میگوید پاک هستند و از آنچه که حتی شایسته صدیقین و مؤمنان صالح نیست معصوم و پاکاند).
میگویم (مؤلف) اولاً حدیث آموختنیهای متعددی دارد یکی اینکه جایز است که پیامبر ص در امر عبادت دچار فراموشی شود چون فراموش کردن آنها به خاطر تشریع است[٣٩٨].
دوم اینکه امامی که شما به عصمت او معتقد هستی روایت کرده که رسول خدا ص و علی و حسن و حسین حق دارند که در مسجد جُنُب باشند.
در التهذیب از محمدبن حمران روایت است که گفت از اباعبدالله ÷ پرسیدم که آیا فرد جُنُب میتواند در مسجد باشد؟ فرمود: نه و بلکه میتواند از آن عبور کند به جز مسجدالحرام و مسجد مدینه و یاران ما روایت کردهاند که پیامبر خدا ص گفت: هیچ کسی حق ندارد در مسجد من بخوابد و هیچ کسی حق ندارد در آن جُنُب باشد و گفت: خداوند به من وحی کرد مسجد را پاکیزه دارم برای هیچ کسی جایز نیست که در مسجد جنب شد به جز من و علی و حسن و حسین[٣٩٩].
و گفتهاند که علی در حال جنابت پیشنماز مردم شد!! چنان که عبدالرحمن بن عرزمی از پدرش و او از ابوعبدالله ÷ روایت میکند که گفت: علی ÷ در حالی که ناپاک(جُنُب) بود پیشنماز مردم شد، وقت ظهر بود بعد از خواندن نماز به خانه رفت و منادی او صدا زد که امیرالمؤمنین در حالی پیشنماز مردم بوده که ناپاک بوده است پس نماز خود را دوباره بخوانید و هرکس حاضر است این اعلان را به کسی که حضور ندارد برساند[٤٠٠].
پس ای عبدالحسین جاهل چرا به راویان خود اعتراض نمیکنی که چنین خرافاتی را ادعا میکنند! و آیا از آنها بیزاری میجویی؟
اعتراض عبدالحسین به حدیث «پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم از موسی افضلتر و والا مقامتر است»
و عبدالحسین در ص ١٧٦ این حدیث را میآورد که ابوهریره از پیامبر ص روایت میکند که فرمود: هرکس گفت: که من از یونس بن مَتّی بهترم دروغ گفته است[٤٠١].
و به این حدیث هم اشاره کرده که پیامبر ص از اینکه کسی او را از موسی برتر بداند نهی کرده است.
عبدالحسین بعد از ذکر این حدیث مثل عادت همیشگیاش اعتراض میکند میگوید: (همه امت بر برتر قرار دادن پیامبر ص اجماع کردهاند و این با نصوص صریح و صحیح ثابت است و یکی از ضروریات دین اسلام است).
میگویم (مؤلف) عبدالحسین خودش را به فراموشی زده از اینکه حدیثی که او به آن اعتراض کرده امام معصومش نیز آن را روایت کرده است!.
در قصص الانبیاء، ص ٤٩٥ از ابیعبدالله ÷ روایت است که پیامبر ص میگوید: هیچکس نباید بگوید من از یونس بن مَتّی بهتر هستم. الجزائری در شرح این حدیث میگوید: (اگر این حدیث صحیح باشد شاید به این معناست که هیچکس حق ندارد که به خاطر معراج و عروج من به آسمان بگوید من از یونس به خدا نزدیکتر هستم چون نسبت خدا به آسمان و زمین و دریا یکسان است، و خداوند عجائب آفرینش خود را در آسمانها به من نشان داده است و عجایب آفرینش خود در دریا را به یونس نشان داده است، و من در آسمان خدا را عبادت کردم و یونس او را در شکم ماهی عبادت نمود، و برتر بودن پیامبر ص ما از جهات بیشمار دیگری است).
اعتراض عبدالحسین به این حدیث «که هیچ کس را عمل او به بهشت نخواهد برد مگر رحمت خدا»
در ص ١٧٦ عبدالحسین این حدیث را آورده که ابوهریره روایت میکند که پیامبر ص فرمود: هرگز کسی به سبب عمل خود به بهشت نمیرود، گفتند تو هم نه ای پیامبر خدا؟ فرمود: نه، من هم نه[٤٠٢][٤٠٣].
بعد از ذکر این حدیث عبدالحسین میگوید: (از آن جا که این حدیث با بسیاری از آیات کتاب خدا مخالف است آن را باید به دیوار زد چون خداوند میفرماید: ﴿إِنَّ هَٰذَا كَانَ لَكُمۡ جَزَآءٗ وَكَانَ سَعۡيُكُم مَّشۡكُورًا٢٢﴾ [الإنسان: ٢٢]. میگویم: همه مفسرین شیعه از جمله طبرسی و فیض کاشانی و عبدعلی حویزی و میرزا محمد مشهدی و عبدالله شبر در تفاسیر خود به نقل از مجمع البیان در مورد این آیه: ﴿مَّن يُصۡرَفۡ عَنۡهُ يَوۡمَئِذٖ فَقَدۡ رَحِمَهُۥۚ وَذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡمُبِينُ١٦﴾ [الأنعام: ١٦] «در آن روز هرکس عذاب خدا از او دور شود خداوند به او رحم کرده و این رستگای آشکاری است».
مجلسی در شرح تفسیر این آیه میگوید: (احتمال دارد که معنی آیه این باشد که عذاب از هیچ کسی دور نمیشود مگر بوسیله رحمت خدا چنان که از پیامبر ص روایت شده است: سوگند به خدا هیچ کسی به خاطر عملش وارد بهشت نمیشود، گفتند: تو هم به سبب عمل خود وارد بهشت نمیشوی رسول خدا ص فرمود: من هم نه مگر آن که خدا مرا مشمول رحمت خویش بگرداند ...)[٤٠٤].
پس ای عبدالحسین نظر تو در مورد کسانی که این حدیث را روایت کردهاند و علمای شما چیست؟!.
اعتراض عبدالحسین به این حدیث «که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم چوپان گوسفندان بوده است»
در ص ١٧٦ عبدالحسین میگوید: ابوهریره روایت میکند که هیچ پیامبری نبوده مگر آن که گوسفندچرانی کرده است[٤٠٥].
سپس عبدالحسین میگوید: (این بعید به نظر میآید و پوچ است).
میگویم اگر این حدیث آن گونه که تو ادعا میکنی بعید به نظر میآید و پوچ است پس تو امام معصوم و ثقه الاسلام خود را متهم میکنی! در البحار، ٦/٢٢٦ روایت ٢٨ از کافی نقل میکند که از جابر روایت است که ابوجعفر ÷ گفت: پیامبر ص فرمود: من وقتی شتران و گوسفندان را میچراندم به آن نگاه میکردم، و هیچ پیامبری نیست مگر آن که گوسفند چرانده است، من به گوسفندان نگاه میکردم ... .
و امام باقر ÷ میگوید: پیامبر ص فرمود: من وقتی شتران و گوسفندان را میچراندم به آن نگاه میکردم، هیچ پیامبری نیست مگر آن که گوسفند چرانده است ... [٤٠٦].
پس این عبدالحسین این همه حمله و طعنه به احادیث ابوهریره برای چیست و حال آن که اهل بیت آن را روایت کردهاند؟!.
اعتراض عبدالحسین به این حدیث «که ابراهیم علیه السلام بعد از هشتاد سالگی ختنه شد»
در ص ١٧٧ عبدالحسین میگوید: و مثل آن حدیث ابوهریره که میگوید: ابراهیم بعد از هشتاد سالگی ختنه شد[٤٠٧].
میگویم (مؤلف) این دو پاسخ دارد:
اول اینکه ملهب میگوید: ختنه شدن ابراهیم بعد از هشتاد سالگی به معنی این نیست که باید بعد از هشتاد سالگی عمل ختنه انجام بگیرد چون بیشتر مردم قبل از هشتاد سالگی میمیرند، و بلکه ابراهیم وقتی ختنه شد که خداوند در آن وقت او را به این کار امر نمود[٤٠٨].
دوم اینکه این حدیث را امام معصوم تو نیز را روایت کرده است. در قصص الانبیاء، نعمت الله الجزائری، ص ١١٣ از امام کاظم ÷ روایت میکند که گفت: پیامبر خدا ص فرمود: اولین کسی که در راه خدا کارزار کرد ابراهیم خلیل ÷ بود که رومیها لوط ÷ را اسیر کردند آنگاه ابراهیم رفت و او را از دست آنها نجات داد، و اولین کسی که ختنه شد ابراهیم بود که سن او به هشتاد سالگی رسیده بود. پس چرا به ابوهریره اعتراض میکنید؟!.
اعتراض عبدالحسین به حدیث «عُمْر آدم»
در ص ١٧٧ عبدالحسین میگوید: و ابوهریره روایت میکند که وقتی خداوند آدم را آفرید بر پشت او دست کشید آنگاه از کمر او هر انسانی که تا روز قیامت خدا میآفریند به صورت ذرههایی کوچک افتادند سپس در میان دو چشم هر انسانی پرتویی از نور قرار داد و آنگاه آنها را بر آدم عرضه کرد آدم گفت: اینها چه کسانی هستند ای پروردگار؟ فرمود: فرزندان تو هستند آنگاه آدم مردی را دید که نور پیشانیاش مورد پسندش واقع شد، گفت: پروردگارا این کیست؟ خداوند گفت: پسرت داود است، آدم گفت: خدایا چقدر به او عمر دادهای؟ خداوند فرمود: شصت سال آدم گفت: پروردگارا چهل سال از عمر من را به او بده تا عمرش صد سال شود، خداوند فرمود: نوشته میشود و تغییر داده نخواهد شد، وقتی عمر آدم تمام شد ملک الموت پیش او آمد تا روحش را بگیرد، آدم گفت: آیا مگر از عمر من چهل سال باقی نمانده است ملک الموت به او گفت: مگر آن چهل سال را به پسرت داود ندادی؟ آدم انکار کرد و ذریه او انکار کردند![٤٠٩].
میگویم (مؤلف) این حدیث را امام معصوم تو نیز مطابق با ابوهریره روایت کرده است. در تفسیر عیاشی در حدیثی طولانی از ابیجعفر ÷ روایت است که گفت: خداوند به پُشت آدم دست کشید و فرزندان او به صورت ذرههایی بیرون آمدند به همان صورت که زنبورها از کندوی خود بیرون میآیند، آنگاه جمع شدند، خداوند فرمود ای آدم اینها فرزندان تو هستند آنها را از کمر تو بیرون کردم تا از آنان پیمان بگیرم - تا اینکه گفت - ابوجعفر ÷ فرمود: سپس خداوند اسامی پیامبران و عمرهایشان را به آدم نشان داد، آدم اسم داود پیامبر را دید که عمرش چهل سال است، گفت: پروردگارا عمر داود چقدر کم است و عمر من چقدر زیاد است؟! پرورگارا من سی سال از عمر خود را به داود میدهم این را برای او پیش خود بنویس و از عمر من کم کن، آنگاه خداوند سی سال از عمر آدم را برای داود ثبت کرد و این مقدار را از عمر آدم کم کرد، ابوجعفر گفت همین است که میفرماید: ﴿يَمۡحُواْ ٱللَّهُ مَا يَشَآءُ وَيُثۡبِتُۖ وَعِندَهُۥٓ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ٣٩﴾ [الرعد: ٣٩] یعنی: عمری که برای آدم پیش خدا ثبت شده بود را کم کرد و آن را برای داود نوشت، وقتی عمر آدم به پایان رسید ملک الموت پیش او آمد تا روح او را بگیرد آدم به او گفت ای ملک الموت از عمر من سی سال باقی مانده است، ملک الموت گفت مگر آن را به فرزندت داود ندادی و از عمر خود کم نکردی آنگاه که خداوند اسامی فرزندان تو و عمرهایشان را در وادی الروحاء به تو نشان داد؟ آدم گفت ای ملک الموت به یاد نمیآورم، ملک الموت گفت ای آدم نادانی مکن آیا مگر از خدا نخواستی که آن سی سال را برای داود ثبت کند و از عمر تو کم کند و آنگاه خداوند آن را در زبور برای داود ثبت کرد و در ذکر از عمر تو کاست؟ آدم گفت کتاب را بیاور تا من بدانم، ابوجعفر میگوید آدم راست میگفت و به خاطر نیاورد و نمیدانست، ابوجعفر میگوید از آن روز خدا به بندگانش فرمان داد که هر گاه به همدیگر قرض دادند یا با همدیگر معامله کردند آن را بنویسند چون آدم فراموش کرد و آنچه را برای خود مقرر کرده بود فراموش کرد[٤١٠].
مجلسی در بحار الانوار، ١٤/١٠ میگوید: (روایات در این مورد در ابواب قصص آدم ÷ گذشتند در بعضی از این روایات آمده که او به عمر داود شصت سال اضافه کرد تا صد کامل شود، و این با سایر روایت هماهنگتر است).
اعتراض عبدالحسین به حدیث «مجادله آدم و موسی»
در ص ١٧٧ میگوید و از همین قبیل است روایت ابوهریره در مورد مجادله آدم و موسی، سپس میگوید: (ابوهریره چنان که در مورد مجادله آدم و موسی میگوید که گویا آنها از فرقه قدریه بودهاند، و در این مناظره آدم موسی را شکست میدهد، چیزهایی که باید پیامبران را از آنها پاک دانست، و پاک دانستن انبیاء از چنین چیزهایی واجب است).
و اینک خواننده گرامی تتمۀ حدیث را برای شما ذکر میکنیم، این حدیث را بخاری از حمید بن عبدالرحمن و او از ابوهریره روایت میکند، که میگوید: «پیامبر گرامی اسلام فرمودند: آدم و موسی با همدیگر بحث و نقاش کردند، موسی به آدم گفت: «تو آدم هستی که گناهی را انجام داده و آن گناه سبب خارج شدن تو از بهشت شد، سپس آدم در جواب موسی گفت: تو موسی هستی که خداوند تو را برای رسالت و کلام با تو انتخاب کرد، و سپس تو من را بر سر موضوعی که قبل از خلق شدنم مقدر شده است ملامت و سرزنش میکنی؟، سپس پیامبر ص فرمودند: «پس آدم با دلیلش بر موسی غلبه کرد». پس آدم با دلیلش بر موسی دو بار غلبه کرد[٤١١].
میگویم (مؤلف) این حدیث را ائمه اهل بیت روایت کردهاند، در تفسیر قمی از ابوعبدالله ÷ روایت شده که گفت: موسی از پروردگارش خواست که او و آدم را در یک جا جمع کند، آنگاه خداوند آدم و موسی را یک جا جمع کرد، موسی به او گفت: پدرجان آیا خداوند تو را با دست خود نیافرید و در تو روح خود را دمید و فرشتگان را فرمان داد تا برایت سجده کنند و تو را دستور داد که از درخت نخوری؟ پس چرا نافرمانی او را کردی؟ آدم گفت: ای موسی، در تورات چه نوشته که قبل از آفریدنم چند سال قبل اشتباه من ثبت شده بود؟ گفت سی سال قبل، گفت: همین است، امام صادق فرمود: آدم موسی را در مناظره شکست داد[٤١٢].
مجلسی در شرح این حدیث میگوید: (دیدن اشتباه قبل از آفرینش یا در عالم ارواح بوده است به این صورت که روح موسی در لوح آن را دیده است یا در تورات دیده که اشتباه آدم قبل از آفرینش او سی سال جلوتر مقدر شده بود، ...).
و عبدالصاحب در کتاب الانبیاء، ص ٢٨-٢٩ در شرح این روایت میگوید: (آنچه از جواب آدم به موسی فهمیده میشود این است که اشتباه او قبل از آفرینش او مقدر شده بود، میگویم اروح قبل وجود آدم دو هزار سال پیش آفریده شده بودند، و این مسأله معرکه الارایی است که بسیاری از مردم به خاطر نفهمیدن آن و تأمل و درک نکردن حقیقت آن هلاک شدهاند، و این مسئله قضا و قدر است).
پس عبدالحسین در مورد آنچه امام او گفته است و مشایخ او در شرح حدیث اثبات کردهاند چه میگوید؟!!
اعتراض عبدالحسین به حدیث «راه رفتن علاء حضرمی به همراه لشکرش روی دریا»
در ص ١٧٨ عبدالحسین میگوید: ( او احادیث زیادی در مورد امور خارقالعاده میگوید و اینک با دو حدیث از این قبیل احادیث این فصل را به پایان میرسانیم).
یکی اینکه او روایت میکند (که به همراه لشکری چهار هزار نفری با علاء حضرمی به بحرین فرستاده شد و آنها آمدند تا آن که به ساحل دریا رسیدند که هیچکس از آن جا وارد دریا نشده بود و بعد از آنها نیز کسی از آن جا وارد نخواهد شد!) ابوهریره میگوید: (علاء لگام اسبش را گرفت و روی آب حرکت کرد و لشکر به دنبال او رفتند و میگوید سوگند به خدا که نه پای کسی تَر شد و نه سم اسبی خیس شد؟؟).
میگویم (مؤلف) این حدیث به اتفاق علما موضوع و ساختگی است و محدثین از آن استدلال نمیکنند.
اما از آن جا که عبدالحسین میخواهد عقدۀ دلش را به ابوهریره خالی کند احادیث ضعیف و موضوع و صحیح همه برای او یکسان هستند، اما باید گفت که شما برای ائمه خود چیزهای بیشتری ادعا کردهاید و میگویید آنها از پیامبران و ملائکه افضل و برتر هستند!!.
یکی از علمای شما به نام هاشم نجرانی کتاب مستقلی در بیان معجزات ائمه تألیف کرده و آن را مدینه معاجز نامیده است.
هاشم نجرانی در این کتابش در جلد ١/٤٣٠ روایت ٢٩٠ میگوید: یهودی با گرفتن اسم امیرالمؤمنین ÷ با طنابی از دریا عبور کرد و امیرالمؤمنین به دریا نگاه انداخت دریا منجمد و یخ شد!!.
برسی میگوید: صاحب عیون الاخبار الرضا ÷ روایت کرده است که امیرالمؤمنین در راهی میرفت و یک نفر از اهل خیبر با او همراه بود گذر امام ÷ بر رودخانهای افتاد که جاری بود خیبری با طنابی از رودخانه عبور کرد!! سپس امیرالمؤمنین را صدا زد و گفت: اگر تو آنچه را من میدانم میدانستی مثل من از آب عبور میکردی، امیرالمؤمنین ÷ به او گفت در جای خودت بایست، سپس با دستش به آب اشاره کرد آب راکد و منجمد شد!! و امام از آن گذشت، وقتی آن یهودی این صحنه را دید خودش را روی پاهای امام انداخت و گفت: ای جوان چه گفتی که آب را تبدیل به سنگ کردی؟!! امیرالمؤمنین گفت تو چه گفتی که از روی آب گذشتی؟!! یهودی گفت: خدا را با اسم عظیم صدا زدم ... و در ٢/١١ روایت ٣٥٦ آمده «بلند شدن امام ÷ در هوا».
برسی میگوید: صاحب منتخب روایت کرده که علی ÷ به قلعهای آمد که زنجیر داشت آنگاه او شمشیر و زره خود را خواست و سپر را زیر پاهایش کرد و شمشیر زیر زانوهایش بود سپس به هوا بلند شد! و آنگاه روی دیوار فرود آمد و زنجیرها را ضربهای زد ... .
و در ص ١١-١٢ روایت ٣٥٧ آمده «دنبال کردن امام ÷ پرندهای را که موزهاش را برده بود»!! ابیجمیله از ابوعبدالله ÷ روایت میکند که گفت: در شبی امام علی ÷ موزهاش را درآورد تا وضو بگیرد، آنگاه خداوند پرندهای را فرستاد و پرنده یکی از موزههای او را برداشت و پرواز کرد آنگاه امام ÷ به پرواز درآمد و او را دنبال کرد!! تا اینکه صبح شد و پرنده موزه را انداخت ... .
و در ٥/١٠ روایت ١٤٢٢ «امام فیلی را از گِل درست کرد و سپس با آن بهسوی مکه پرواز کرد» عبدالحمید میگوید جابربن یزید جعفی به من گفت: مولایم امام باقر ÷ را دیدم که فیلی از گِل درست کرده بود و آنگاه بر آن سوار شد و در هوا پرواز کرد و به مکه رفت و باز سوار بر آن فیل برگشت، من جعفی را تصدیق نکردم و حرفش را باور نکردم تا اینکه امام باقر را دیدم و به او گفتم: جابر به من چنین و چنان گفته است؟ آنگاه امام باقر فیلی از گِل درست کرد و مرا با خودش سوار کرد و به مکه برد و مرا بازگرداند.
و در ٦/١٥٨ روایت ١٩١٦ آمده «کشیدن دو اسب سوار از کنار دریا زیر زمین».
ابیبصیر میگوید نزد ابوعبدالله ÷ بودم که مردی از اهل خراسان پیش او بود و با امام چیزی میگفت که نفهمیدم چه گفت، سپس چیزی گفتند که متوجه شدم و از ابوعبدالله شنیدم که میگفت ... و سپس ابوعبدالله پایش را به زمین زد ناگهان دیدم که زیر زمین دریایی است و در کنار آن دو اسب سوار هستند که چانههایشان را روی زین اسبها گذاشتهاند. ابوعبدالله ÷ گفت اینها از یاوران قائم هستند.
و در ص ١٥٩-١٦٠ روایت ١٩١٧ «خبر شکافته شدن دریا» ذکر شده است.
داود الرقی میگوید: نزد ابوعبدالله ÷ آمدم و به او گفت: علم شما به کجا رسیده است؟
گفت: سؤال شما به کجا رسیده - تا اینکه گفت - آنگاه دست مرا گرفت و به راه افتاد تا آن که به ساحل دریا رسید و گفت: ای بنده فرمان بردار خدا آنچه در تو هست را نشان بده آنگاه دریا شکافته شد و همه آنچه در آن بود پیدا شد و آبی سفیدتر از شیر و شیرینتر از عسل و خوشبوتر از مشک پدیدار گردید ... سپس سرش را بلند کرد دید که در هوا اسبی زین و لگام شده و بال دارد، گفتم: ای ابوعبدالله ÷ این اسب چیست؟ گفت: این اسب امام قائم است!!.
و در ص ٢٠١ روایت ١٩٤٥ «بالا رفتن او ÷ به آسمان و فرود او به همراه نیزهای ذکر شده است. ابراهیم بن اسود میگوید موسیبن جعفر ÷ را دیدم که به آسمان بالا رفت و پایین آمد در حالی که با او نیزهای از نور بود ... .
و در ٣/٢٣٢ روایت ٨٥١ از جابر روایت شده که گفت: حسن بن علی را دیدم که به هوا رفته بود و در آسمان پنهان شد و سه روز آن جا ماند و بعد از سه روز با متانت و آرامش پایین آمد ... .
و در ٥/٥١٣ روایت ١٠٢٩ روایت شده که: هر آنچه به پیامبران داده شده به او ÷ نیز او داده شده بود. مردهها را زنده میکرد و کور مادرزاد را بینا میکرد و روی آب راه میرفت!!!.
امام به آسمان رفت تا آن که تمام افق را فراگرفت
در کتاب حیاه الامام العسکری، ص ٣٦١ راوی میگوید دلم میخواست دلیلی از امام عسکری ببینم ناگهان دیدم که امام به طرف آسمان بالا رفت تا آن که تمام افق را مسدود کرد و فراگرفت!!.
و ذکر همین معجزات دروغینی که آنها ادعا میکنند کافی است.
به راستی که چقدر در مورد ائمه روایات زیادی نقل میشود که امور خارقالعادهای انجام میدادهاند! پس چرا عبدالحسین به احادیث دروغین اعتراض نمیکند همان طور که به ابوهریره اعتراض کرده است؟
اعتراض عبدالحسین به این حدیث که «از رفتن با یک موزه و کفش نهی شده است»
در ص ١٩٧ عبدالحسین میگوید ابوهریره حدیثی روایت میکند که از رفتن با یک کفش نهی شده است، این سخن ابوهریره به عایشه رسید عایشه با یک کفش راه رفت و گفت با ابوهریره مخالفت میکنم.
میگویم (مؤلف) از این حدیث نظام استدلال کرده تا به ابوهریره طعنه بزند، و ابن قتیبه افترای او را پاسخ داده است.
و ابوالقاسم بلخی این حدیث را از عایشه ل روایت میکند که خاری در موزۀ عایشه بود از این رو او با یک موزه (کفش یا دمپایی) راه رفت و گفت: سخن ابوهریره را نقض میکنم ... او میگوید نباید با یک کفش راه رفت[٤١٣].
ابوهریره تنها این حدیث را روایت نکرده است بلکه ائمه اهل بیت نیز آن را روایت کردهاند.
در البحار، ٧٦/٣٢٨-٣٢٩ امام صادق از پدرانش از امیرالمؤمنین ÷ روایت میکند پیامبر ص از خوردن در حالت جنابت نهی کرد ... .
و از راه رفتن با یک کفش نهی کرد و از کفش پوشیدن به صورت ایستاده نهی کرده است ... .
و در ٨٠/١٩١ ابیبصیر از امام باقر ÷ روایت میکند که گفت: ایستاده آب ننوش ... و با یک کفش راه نرو ... .
عبدالحسین در مورد این روایات که از طریق اهل بیت روایت شدهاند چه میگوید؟!
اعتراض عبدالحسین به این حدیث «که همانا شومی و بد فالی و بد اقبالی در زن و چهار پا است»
در ص ١٩٧ عبدالحسین میگوید: یکی از احادیث ابوهریره این است که: دو مرد نزد عایشه آمدند و گفتند: ابوهریره از پیامبر ص روایت میکند که گفت: (بداقبالی فقط در زن و چهارپا است، عایشه گفت: قسم به کسی که قرآن را بر ابوالقاسم نازل کرده است که کسی که این روایت را از پیامبر ص نموده دروغ گفته است).
میگویم (مؤلف) چرا عبدالحسین از روایت ابوهریره تعجب میکند؟! و از آنچه ائمه او مطابق با روایات ابوهریره روایت کردهاند تعجب نمیکند؟!!.
خالدبن نجیح از ابوعبدالله ÷ روایت میکند: که شوم بودن را نزد او یادآوری کردند او فرمود: بدشگونی و بدبختی در سه چیز است زن و چهارپا و خانه، بدشگونی زن این است که مهریهاش زیاد باشد و فرمانبردار شوهر نباشد، و بدشگونی چهارپا بدرفتاری آن است، و خانهای که حیاط آن کوچک و همسایگان بد باشند و عیبهای زیادی داشته باشد بدشگون است[٤١٤].
اعتراض عبدالحسین به ابوهریره که «او کنار حجره عایشه نشست و حدیث میگفت»
در ص ١٩٧ عبدالحسین میگوید: یکبار او کنار حجره عایشه نشست و از پیامبر ص حدیث روایت میکرد عایشه مشغول ذکر بود بعد از تمام کردن ذکر گفت: ابوهریره کنار حجرۀ من مینشیند و از پیامبر ص حدیث روایت میکند؟ من مشغول تسبیح بودم و او قبل از آن که من تسبیح خود را تمام کنم بلند شد و اگر آن جا میبود پاسخش را میدادم[٤١٥].
میگویم (مؤلف) این روایات را که از امام معصوم تو نقل شدهاند بخوان و نگاه کن که امامت چه میگوید؟
در البحار، ٧/٣٣٩ روایت ٣٢ از امیرالمؤمنین ÷ روایت است که گفت: نزد پیامبر ص آمدم ابوبکر و عمر پیش او بودند من آمدم بین او و بین عایشه نشستم! عایشه گفت: آیا جایی دیگر جز ران من نیافتی! یا جایی دیگر غیر از ران رسول خدا ص نیافتی ...![٤١٦].
ودر البحار ٢٢/٢٤٤ روایت ١١ از علی روایت است که گفت: قبل از آن که حجاب فرض شده باشد پیش پیامبر ص آمدم، پیامبر ص در خانه عایشه بود، من آمدم و در میان او و عایشه نشستم! عایشه گفت: ای پسر ابیطالب آیا برای مقعد خود جایی غیر از ران من ندیدی؟!![٤١٧].
ودر البحار ٢٧/١٥٥ روایت ٢٧ در روایتى آمده که در میان او ص و عایشه نشست! عایشه گفت: ای پسر ابیطالب آیا برای مقعد خود جایی غیر از ران من ندیدی؟!![٤١٨].
و در ٣٨/٢٩٧ روایت ٣ روایت شده که پیامبر ص به سفر رفت و علی و عایشه با او همراه بودند و پیامبر ص زیر یک لحاف وسط عایشه و علی میخوابید!!![٤١٩].
پس ای عبدالحسین به این زشتیها نگاه کن که اگر کسی به مراتب از آنها پایینتر باشد آن را نمیپسندد.
اعتراض عبدالحسین به این حدیث «که هر گاه کسی از خواب بیدار شد دستهایش را بشوید»
در ص ١٩٧ عبدالحسین میگوید ابوهریره از پیامبر ص روایت میکند که فرمود: هر وقت کسی از شما از خواب بیدار شد باید دستهایش را قبل از آن که در ظرف آب فروببرد بشوید چون نمیداند که دستش شب را در کجا گذارنده؟ عایشه به او اعتراض کرد و به این حدیث او عمل نکرد و گفت: هاون را چه کار کنیم.
میگویم: این حدیث را شیعه شما روایت کردهاند مجلسی در بحار، ٨٠/٣٣٣ در «سنن الوضوء وآدابه» این حدیث را از ابوهریره روایت کرده است!! و همچنین ائمه اهل بیت آن را روایت کردهاند در البحار، ٨٠/٣٣٣ کتاب الطهاره باب سنن الوضوء وآدابه».
ابیبصیر از عبدالکریم بن عتبه روایت میکند که گفت: او را در مورد کسی پرسیدم که از خواب بیدار میشود و دستش را داخل ظرف آب میکند، گفت: نه، چنین نکند چون او نمیداند دستش شب را در کجا گذرانده است، پس باید آن را بشوید.
اعتراض عبدالحسین به این حدیث «که از اجر مرد صاحب سگ هر روز دو قیراط کم میشود»
در ص ١٩٨ عبدالحسین میگوید: مسلم از ابوهریره روایت میکند که گفت پیامبر ص فرمود: هرکس سگی نگهداری کند غیر از سگ شکار و سگ کشاورزی و سگ گله، هر روز از پاداش او یک قیراط کم میشود، آنگاه گفته ابوهریره برای ابن عمر ذکر شد گفت: «خداوند بر ابوهریره رحم کند او دارای کشاورزی بود - ابن عمر او را متهم میکند که او سگ نگهبان کشاورزی را اضافه کرد به خاطر مصلحت خودش - و همچنین سالم بن عبدالله بن عمر در حدیثی که مسلم روایت کرده او را متهم کرده است».
میگویم (مؤلف) ما روایات اهل بیت را که عبدالحسین به آنها اعتماد دارد به آنها شک ندارد!! ذکر میکنیم تا به صورت مختصر به یاوهگوییهای عبدالحسین در مورد روایات ابوهریره پاسخ دهیم.
در الکافی،( ٦/٥٥٢) باب الکلاب زراره از ابیعبدالله ÷ روایت میکند که گفت: هرکس سگی نگهداری کند هر روز یک قیراط از پاداش او کم میشود[٤٢٠].
و در عوالی اللئالی، ١/١٤٣-١٤٤ میگوید: هرکس سگی غیر از سگ نگهبان کشاورزی و سگ شکاری، نگهداری کند هر روز دو قیراط از پاداش او کم میشود.
عبدالحسین در مورد احادیث ائمهاش چه میگوید؟!!
اعتراض عبدالحسین به این حدیث «که هر کس جنازهای را تشییع کند یک قیراط به او پاداش میرسد»
در ص ١٩٩ عبدالحسین میگوید: ابن عمر از ابوهریره شنید که میگفت پیامبر ص فرمود: هرکس جنازهای را تشییع کند یک قیراط به او پاداش میرسد، ابن عمر گفت ابوهریره زیاد روایت میکند و ابن عمر او را تصدیق نکرد تا آن که کسی را پیش عایشه فرستاد و او را در این مورد پرسید آنگاه عایشه این حدیث را روایت کرد و ابن عمر آن وقت آن را باور کرد.
میگویم (مؤلف) نمیدانم آیا عبدالحسین احادیث اهل بیت را نمیداند؟! یا میخواهد مردم را درباره ابوهریره دچار شک نماید و به او طعنه بزند و کینه و نفرت از ابوهریره را در دل مؤمنان جای دهد؟ چرا به ابوهریره اعتراض میکنی و حال آن که ائمه اهل بیت این احادیث را روایت کردهاند؟!!
در فروع الکافی، ٣/١٧٣ از ابیبصیر روایت شده که گفت: از ابوجعفر ÷ شنیدم که میگفت: هرکس همراه با جنازهای برود و بر آن نماز بخواند یک قیراط پاداش به او میرسد، و اگر بنشیند تا وقتی که دفن میشود دو قیراط به او پاداش میرسد و هر قیراطی به اندازه کوه اُحد است[٤٢١].
و در فروع الکافی، ٣/١٧٣ از امیرالمؤمنین ÷ روایت است که گفت: هرکس جنازهای را تشییع کند چهار قیراط به او پاداش میرسد، یک قیراط به خاطر رفتن به دنبال جنازه و یک قیراط به خاطر نماز خواندن بر آن، و یک قیراط به خاطر منتظر ماندن تا آن که دفن میشود، و یک قیراط به خاطر تسلیت گفتن[٤٢٢].
اعتراض عبدالحسین به این حدیث که «هر کس دیدار خدا را بپسندد خدا دیدار او را دوست میدارد»
عبدالحسین در ص ١٩٩ میگوید: و همچنین عامربن شریح بن هانی وقتی شنید که ابوهریره روایت میکند که «هر کس دیدار خدا را دوست داشته باشد خداوند دیدار او را دوست دارد و هرکس دیدار با خدا را نپسندد خداوند دیدار با او را نمیپسندد». عامر سخن ابوهریره را باور نکرد تا آن که از عایشه پرسید و عایشه حدیث را برای او روایت کرد و منظور حدیث را به او فهماند.
عبدالحسین در توضیح این حدیث میگوید: (اگر بخواهیم همه مواردی که گذشتگان، حدیث ابوهریره را رد کردهاند بشماریم سخن به درازا میکشد، و همین قدر کافی است).
میگویم (مؤلف) خدا را سپاس میگویم که مرا توفیق داد تا این کتاب را که با سرعت و شتاب زیادی آن را نوشتم تألیف کنم با اینکه توضیحات زیادی از آن را حذف نمودم[٤٢٣] چون دیدم که کتاب طولانی میشد از این رو آن را مختصر کردم، به هر حال ما به صورت مفصل و با دلایل از اقوال اهل بیت به ادعای آنها بیان کردیم و هدفم این بود که از روایات آنها استدلال کنم.
اما اینکه عبدالحسین میگوید: (اگر بخواهیم همه مواردی که سلف حدیث ابوهریره را رد کردهاند بشماریم سخن به درازا میکشد و همین قدر کافی است).
میگویم (مؤلف) همه تهمتهایی که عبدالحسین به ابوهریره میزند باطل و بیاساس و از اول تا آخر صحت ندارند، چون همه روایات ابوهریره که مورد اعتراض اهل بیت است و علمای شیعه از آن استدلال کرده و در کتابهایشان آوردهاند. و این حدیث که: هرکس دیدار خدا را بپسندد ... در کتاب الکافی روایت شده است. چنان که در کافی آمده که از ابوعبدالله ÷ روایت شده که گفت: «هر کس دیدار خدا را دوست داشته باشد خداوند دیدار او را دوست دارد و هرکس دیدار خدا را دوست نداشته باشد خدا دیدار با او را دوست ندارد ...)[٤٢٤].
و همچنین از امام سجاد روایت شده است که هرکس دیدار خدا را دوست داشته باشد ... الخ».
و در ص ٢٢١ عبدالحسین تحت عنوان «خاتمه کتاب» میگوید: ما کتاب خود را با دو جمله از پیامبر ص که مربوط به ابوهریره هستند به پایان میبریم و پیامبر ص با گفتن این سخنان به انحراف منحرفان اشاره نمود و مردم را از آنها برحذر داشت. جمله اول را به ابوهریره و رحال بن عنفوه و فرات بن حبان که روزی از مجلس شریف پیامبر ص بلند شدند، گفت و با اشاره به آنها فرمود: دندان هریک از شما در جهنم از کوه اُحد بزرگتر است، ....).
عبدالحسین این روایت را از الاستیعاب و الاصابه و آنها از سیف بن عمر تمیمی نقل کردهاند. و سیفبن عمر کسی است که ابن معین درباره او میگوید: حدیث او ضعیف است و ابوحاتم درباره او میگوید متروک الحدیث است و حدیث او شبیه حدیث واقدی است و ابوداود میگوید: او چیزی نیست و نسائی و دارقطنی میگویند: ضعیف است و ابن عدی میگوید بعضی از احادیث او مشهور هستند اما بیشتر احادیث او منکرند که کسی دیگر غیر از او آنها را روایت نکرده است و ابن حبان میگوید او احادیث ساختگی و دروغین را روایت میکند، و گفتهاند او حدیث وضع میکند و او به کفر متهم شده است و برقانی از دارقطنی نقل میکند که گفت: سیف متروک است و حاکم میگوید: او به کفر متهم است و روایت او اعتباری ندارد[٤٢٥].
پس این روایت پوچ و بیاعتبار است که باید به دیوار زده شود، به اضافه اینکه عبدالحسین باید برای خوانندگان وضعیت سیف بن عمر را که روایت از او نقل شده بیان میکرد و یا از طریقی دیگر این حدیث را روایت میکرد تا سخن او مدلل میشد، اما او چنین نکرده است زیرا هدف او گمراه کردن است!!.
و به فرض اینکه این روایت صحیح باشد منظور این حدیث رحال بن عنفوه است که مرتد شد و در لشکر مسیلمه کذاب کشته شد، و ارتباطی به ابوهریره ندارد.
و عجیب این است که شیعه به خاطر آن سیف بن عمر تمیمی روایت کرده که عبداللهبن سبأ اولین کسی است که اصل «هر پیامبری باید یک وصی داشته باشد» را گسترش داد. حمله میکنند و او را در اینجا تکذیب میکنند و عالم شیعه معاصر محمدجواد میگوید: (این سیف از واضعان و جاعلان حدیث است و مرتضی عسکری در کتابش عبداللهبن سبأ آرای شماری از علمای حدیث را در مورد سیف نقل کرده است ...).
نگاه کنید خوانندگان محترم چگونه آنها سیف را وقتی که روایت میکند عبداللهبن سبأ سازندۀ اصل «هر پیامبری وصی دارد» میباشد، تکذیب میکنند و وقتی روایت میکند که دندان هریک از شما ...» او را تصدیق میکنند بنابراین او در جایی راستگو و در جایی دیگر دروغگو است!.
و خداوند متعال در مورد امثال اینها راست فرموده است که میفرماید: ﴿أَفَتُؤۡمِنُونَ بِبَعۡضِ ٱلۡكِتَٰبِ وَتَكۡفُرُونَ بِبَعۡضٖۚ فَمَا جَزَآءُ مَن يَفۡعَلُ ذَٰلِكَ مِنكُمۡ إِلَّا خِزۡيٞ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يُرَدُّونَ إِلَىٰٓ أَشَدِّ ٱلۡعَذَابِ﴾ [البقرة: ٨٥] «آیا به بخشی از کتاب ایمان میآورید و به بخش دیگر آن کفر میورزید؟ برای کسی از شما که چنین کند، جز خواری و رسوایی در این جهان نیست و در روز رستاخیز به سختترین شکنجهها برگشت داده میشوند و خداوند از آنچه میکنند بیخبر نیست».
[٤٢٣]- اگر کسی قصد استفاده و بحث بیشتری دارد، او را راهنمایی میکنیم که به کتب و مراجعی که علمای اهل سنت در رد این شبهات خیالی تألیف کردهاند مراجعه کند، من جمله: دفاع از ابوهریره نوشته: عبدالمنعم صالح العلی العزی. دفاع از سنت نوشته: محمد ابوشهبه که در ادامه این کتاب، کتاب رد بر کسی که حجیت سنت را انکار میکند، نوشته عبدالرحمن عبدالخالق میآید. الأنوار الکاشفه تألیف: عبدالرحمن بن یحیی الیمانی. سنت و مکانت و منزلت آن در تشریع اسلامی، نوشته: مصطفی سباعی. ترجمه ما به فارسى. (مترجم). ابوهریره راوی اسلام محمد عجاج الخطیب. ولی این کتاب که در پیش روی شماست برتری بر کتابهای فوق الذکر دارد و آن این است که من از روایات و مصادر و کتب شیعه استدلال کرده و موضوعات را بوسیله روایات امامان معصوم چنانکه گمان میکنند اثبات کردهام. و اینگونه برائت و پاکی ابوهریره از تهمتها و افتراهایی که به روایات ایشان نسبت داده میشد واضح و آشکار شد.
[٤٢٤]- فروع الکافی، ٣/١٣٤، ح ١٢، الانوار النعمانیه، ٤/٢٠٠، تفسیر القرآن، ١/٤٦.
[٤٢٥]- میزان الاعتدال، ٢/٢٥٥.
[٤٢١]- الوسائل، ٢/٨٢١-٨٢٤، من لایحضره الفقیه، ٤/١٠.
[٤٢٢]- الوسائل، ٢/٨٢٢، المستدرک، ٢/٢٩٨.
[٤٢٠]- بحار، ٦٥/٥١، الوسائل، ٨/٣٨٨ باب ٤٣ ح٥، حلیة المتقین، ص ٦٠٧.
[٤١٥]- مسلم ٧/١٦٧ فضائل أبوهریرة (.
[٤١٦]- ٢٢/٢٤١، روایت ٦، ٣٩/١٩٤، روایت ٤، تفسیر البرهان، ٤/٢٢٥.
[٤١٧]- حواله گذشته، ٣٧/٣٠٣، روایت ٢٦، ص ٣٣٦، روایت ٧٥، و ٣٩/٢٠١، روایت ٢١.
[٤١٨]- حواله گذشته، ٣٧/٢٩٧، روایت ١٥، و٣٧/٣٢٩-٣٣٠ روایت ٦٥.
[٤١٩]- حواله پیشین، ٤٠/١-٢، روایت ٢، و ص ٣١٤، روایت ١٨ و ١٠٤/٤٩، روایت ١٢.
[٤١٤]- الکافی، ٥/٥٦٨، حلیة المتقین، ص ٥٨٦، البحار، ٧٣/١٤٩، ح ٦، التهذیب، ٧/٣٩٩، الوسائل، ١٤/٧٨، ح ١.
[٤١٣]- قبول الاخبار ص ٥٧-٥٩.
[٤١١]- بخارى در الأنبیاء والقدر و الخلق و تفسیر القرآن و مسلم آن را در القدر روایت کردهاند.
[٤١٢]- تفسیر قمی، ١/٤٤، بحار، ٥/٨٩ و ١١/١٦٣ و ١٨٨ و نور الثقلین، ١/٦١، الانبیاء قصصهم وحیاتهم ص٢٨-٢٩، الانوار النعمانیه، ١/٢٣١، و البرهان، ٢/٧، منهاج البراعة ١/٣٧-٣٨، تفسیر القرآن الکریم ١/٣٣٣.
[٤٠٩]- مستدرک الحاکم، ٢/٣٢٥.
[٤١٠]- البرهان، ٢/٣٠١، اللئالی، ١/٩٢-٩٤، الانوار النعمانیه، ٤/٢٠١-٢٠٢ و ١/٢٣١، قصص الانبیاء، ص ٣٨١، انوار الولایة، ص ٥٣٠، البحار، ١٤/٨-٩، روایت ٨ باب قصص داود ؛، تفسیر نور الثقلین، ٣/٤٦٤، فروع الکافی، ٢/٣٤٨-٣٤٩، و تفسیر القرآن الکریم، ١/٣٣٣، و کنز الدقائق، ٥/١٣٣.
[٤٠٧]- بخاری و مسلم.
[٤٠٨]- فتح الباری، ١١/٩٢.
[٤٠٥]- بخاری کتاب الاجارة، ابن ماجه کتاب التجارات.
[٤٠٦]- اللئالی، ٥/٢٤، المحجة البیضاء، ٤/١٢٨، اکمالالدین، ص ٤٩١، ح٧، الانبیاء قصصهم وحیاتهم، ص ٢٧٤، و ص ٢٧٨.
[٤٠٢]- عبدالحسین مثل عادت همیشگیاش تحریف کرد و کلمه (مگر اینکه خداوند مرا مشمول رحمت خود بگرداند» را حذف کرده است.
[٤٠٣]- بخاری و مسلم.
[٤٠٤]- مجمع البیان، ٣/٢٣، تفسیر صافی، ٢/١١١ و نورالثقلین، ١/٧٠٦ و کنز الدقائق، ٣/٢٥١، و الجواهر الثمین، ٢/٢٤٢، المحجة، ٧/١٩٠ کتاب الصبر والشکر ص٢٦٥ کتاب الخوف والرجاء و ٦/٢٨٢ کتاب ذم الکبر والعجب، و البحار، ٧/١١، تفسیر من هدی القرآن، ١٣/٤٨٩.
[٤٠١]- بخاری و مسلم.
[٣٩٧]- بخاری و مسلم.
[٣٩٨]- فتح الباری، ٢/١٤٤.
[٣٩٩]- التهذیب، ٦/١٥.
[٤٠٠]- التهذیب، ٣/٤٠، الاستبصار، ١/٤٣٣ باب من صلى بقوم على غیر وضوء، الجواهر، ١/٥.
[٣٩٥]- عبدالحسین مفهوم را تحریف میکند این مرد کافر نبوده بلکه از اهل کتاب بوده، از گناهکاران قبل از بعث پیامبر ص.
[٣٩٦]- بخاری و مسلم.
[٣٩١]- بخاری و مسلم.
[٣٩٢]- اللئالی، ٤/٣٢٧-٣٢٨، الصحیفه، ٢/٨٤، القطره، ص ٨٨، الفضائل، ص ٧١.
[٣٩٣]- البحار، ٨/٣١٦-٣١٧ و ٦٥/٦٥، ح ٦٤، نوادر الراوهی، ص ٢٨.
[٣٩٤]- البحار، ٦٥/٦٥، ح٢٤.
[٣٩٠]- بخاری و مسلم.
[٣٨٦]- بخاری و مسلم.
[٣٨٧]- بخاری.
[٣٨٨]- الوسائل، ٨/٣٩٧، البحار، ٦٥/٦٤، ح ٢٣، ثواب الاعمال وعقابها ص ٥٥٧، تفسیر الکنز ١/١٥٧.
[٣٨٩]- البحار، ٨/٣١٦-٣١٧، الجواهر، ٣١/٣٩٥.
[٣٨٥]- المستدرک، ١٢/٢٢١-٢٢٢ کتاب الامر بالمعروف باب وجوب الحب فی الله والبغض فی الله والاعطاء فی الله والمنع فی الله.
[٣٨١]- المستدرک، ٣/٤٥٣.
[٣٨٢]- مستدرک الوسائل، ٨/٢٧٨-٢٧٩.
[٣٨٣]- مستدرک الوسائل، ١٣/٢٠٢.
[٣٨٤]- مستدرک الوسائل، ١٤/٢٤٨.
[٣٧٥]- البحار، ٢٨/٦-٧.
[٣٧٦]- البحار، ٤٣/٢٦٥.
[٣٧٧]- البحار، ٧٦/٤.
[٣٧٨]- البحار، ٨٤/٤.
[٣٧٩]- البحار، ٨٨/٥٦.
[٣٨٠]- البحار، ٦٢/١٨٦.
[٣٧٤]- البحار، ٢٧/٢٢٨.
[٣٦٢]- البحار، ٦٩/٣٧٧.
[٣٦٣]- البحار، ٧٠/٥٠.
[٣٦٤]- البحار، ٧٠/٢٨٨، ٧١/٢٧٠ و ٣٨٨.
[٣٦٥]- البحار، ٧٣/٣٠٢.
[٣٦٦]- البحار، ٧٣/٣٠٣، ٧٥/٣٠٩.
[٣٦٧]- البحار، ٧٦/٧٢، ٧٩/١٢٩-١٣٠.
[٣٦٨]- البحار، ٧٥/٤٩.
[٣٦٩]- البحار، ٧٥/٢٠٣-٢٠٤.
[٣٧٠]- البحار، ٩٦/١٥١.
[٣٧١]- البحار، ٧٦/٣٥٩-٣٧٤.
[٣٧٢]- البحار، ٨١/٢١٨-٢١٩.
[٣٧٣]- البحار، ٨٨/٣.
[٣٦١]- هزار حدیث که از اسماعیل بن موسی بن جعفر با یک سند روایت شده است. و اسماعیل از پدرش و ایشان از جدش امام صادق ؛ آن را روایت کرده است. تهرانی در الذریعه ٥/١١٢ ذکر کرده است.
[٣٥٨]- مسلم.
[٣٥٩]- ن ک دفاع عن ابیهریره، ص ١٧٥-٢٢٣.
[٣٦٠]- مستدرک الوسائل، ١٤/٢٨-٢٩ کتاب الاجارة.
[٣٥٣]- بخاری آنرا در کتاب(احادیث انبیاء، مظالم، و غصب، و مسلم در کتاب (آداب) آوردهاند.
[٣٥٤]- المحجة، ٤/٣٣٩ کتاب اخلاق الائمه و آداب الشیعه، الفضائل، ٥٧-٥٩ باب مولد امیرالمؤمنین ؛.
[٣٥٥]- القطره، ١/٢٢٢-٢٥٢، «الثاقب فی المناقب»، ص ٢٠٠، الاکمال، ١/١٩٤ باب ما روی فی میلاد القائم ؛، الانوار النعمانیه، ٢/١٨، الزام الناصب، ٢/٣٢٨-٣٢٩، الخرائج، ٢/٥٢٤-٥٢٥، روضة الواعظین، ١/١٤٣، الحلیة، ٢/٢٢٦-٢٢٨ الباب الاول فی مولده وص ٣٩١ الباب الثانی فی کلامه ؛ طفلاً، وص ٥٢٤ الباب الثالث فی کلامه فی بطن أمه ؛، وقرائته ؛ القرآن و ص ٥٢٩ الباب الرابع فی قرائته ؛ ما أنزل الله على أنبیائه بعد سبعة أیام من حال الولادة، وص ٥٣٣ الباب الخامس فی قراءته ؛ حال الولادة، وص ٥٣٦ الباب السابع فی قراءته القرآن فی بطن أمه وسجوده عقیب الولادة، حیاة الامام العسکر ص٣١٨.
[٣٥٦]-گمان کردهاند که علی س و بقیه ائمه معجزاتی را بر حسب ادعایشان داشتهاند، و اینان در ادعایشان راستگو بودهاند پس در نتیجه امام هستند، و این چیز ممنوع و محال میباشد زیرا که ذکر معجزه در اثبات قضیه امامت اشتباه محض میباشد چون معجزه فقط برای اثبات ثبوت نبوت، و پیامبری بوده و معجزه برای قضیه امامت و دیگر مناصب دینی از جمله قضاوت و اجتهاد و حکومت و وزارت و امثال این مناصب نمیباشد، و این به دلیل اینکه بعثت پیامبر ص از طرف خداوند میباشد و اثبات نبوت ایشان بدون تصدیق خداوند از طریق خلق معجزات امکان نداشت و این بر خلاف این مناصبی است که در بالا ذکر شده زیرا که این مناصب از طریق امر پیامبر ص امکانپذیر بوده و نیاز به معجزه ندارد. همچنین اظهار معجزات فقط مختص به پیامبران بوده، و اگر کسی غیر از پیامبران ادعای داشتن معجزه را بکند ادعایش از جهت شرع فاقد اعتبار میباشد، و در حالی که انتخاب امام به تعیین پیامبر یا انتخاب بزرگان... اهل دین میباشد، جائز نیست که معجزه دلیل برای اثبات امامت باشد، و روایات امامان کلام کسانی را که ادعا میکنند امامت در زمان خلافت ٣ خلیفه اول (ابوبکر و عمر و عثمان) وجود داشته را تکذیب میکند و ظهور خوارق العادات و کرامات از امیر و رئیس مسلمان امکانپذیر است زیرا که ظهور کرامات محال نیست ولی صحت روایات برای قبول اخبار و روایات ضروری میباشد. (نگا: التحفة اثنی عشریه ص١٨٥-١٨٦).
[٣٥٧]- قصص الانبیاء، جزائری، ص ٥١٧ باب نوادر اخبار بنیاسرائیل الجدید فی التفسیر، ٤/٣٩٠.
[٣٥١]- بخاری و مسلم.
[٣٥٢]- الوسائل، ٨/٣٧٠، الروضه، ١٩٦، البحار، ٥٨/٣١٨.
[٣٤٦]- عبدالحسین در حاشیه کتابش (پاورقی) میگوید: نیکی و احسان ابوبکر به ابوهریره پنهان نیست اگر که او را یک قصهگو بداند، و قصهگو در اصطلاح لغت به کسی گفته میشود که در جمع مردم قصه میگوید تا از این راه پولی بدست آورد و بیشتر قصهگویان خرافهگو هستند و پرت و پلا میگویند. میگوید: (مؤلف) و خدا را شکر که شک و گمان و افتراءات و حرفهای دروغین عبدالحسین را در این کتاب بطور مفصل بیان کردیم، و در آینده روایات اهل بیت را که موافق روایات ابوهریره میباشد را بیان میکنیم، پس آیا عبدالحسین بر ائمه معصومش هم همان حکمی را که برابر ابوهریره اجرا کرده است حکم خواهد کرد؟!.
[٣٤٧]- مسلم در کتاب الصیام روایت کرده است.
[٣٤٨]- التهذیب، ٤/٢١٣، ح ٦٢٠، الوسائل، باب ١٦ ما یمسک عنه الصائم، ٧/٤٤، المختلف، ٣/٤٠٩.
[٣٤٩]- الإستبصار، ٢/٧٨، التهذیب، ٤/٢١٢، الوسائل، ٧/٤٣.
[٣٥٠] - منبع سابق.
[٣٤٤]- بخاری، بدء الخلق، ومسلم، الزهد والرقاق.
[٣٤٥]- حلیة المتقین، ص ٦٤٧-٦٤٨ الفصل الثامن بیان عموم أحوال الحیوان وأصنافها.
[٣٤٢]- مسلم آن را در (ایمان) و ترمذی در (تفسیر) و احمد آوردهاند.
[٣٤٣]- تفسیر قمی، ٢/١٤٢، (القصص، ٥٦)، البرهان، ٣/٢٣٠.
[٣٤١]- بخاری آنرا در (وصایا، فرض خمس، و فرائض) و مسلم در (جهاد و سیر) آوردهاند.
[٣٣٨]- بخاری آنرا در( احادیث انبیاء، مزارعه، و مناقب) و مسلم در (فضائل صحابه) آوردند.
[٣٣٩]-الثاقب فی المناقب، ص ٧٢ فصل فی کلام البهائم، القطره، ١/١١٣ الباب الثانی فی اهداء الذئب الثواب لشیعه علی ؛!! الخرائج، ٢/٤٩٦-٤٩٧ و ٢/٥٠٤ و ٥٢١-٥٢٣، فی أعلام النبی ص المناقب فی کلام الحیوانات، القطره، ١/٣٩-٤٢ کلام الذئب فی النبوة، کلام الذئب فی فضائل النبی ص، وص ٨٦-٨٧ فی کلام الحیوانات، اعلام الوری، ص ٥١-٥٢، فصل وأما المعجزات القاهرة الدالة على نبوتع التی هی سوى القرآن.
[٣٤٠]- الخرائج، ٢/٤٩٦ فی اعلام النبی ص، الثاقب فی المناقب، ص ٧١ و ٧٥، فصل فی بیان آیات من کلام البهائم.
[٣٢٩]- مسلم.
[٣٣٠]- الوسائل، ٥/٣٤٨، البحار، ١٧/١٠٣-١٠٤ باب سهو ونومه عن الصلاة، دارالسلام، ٤/٣٩٧ قصة نوم النبی ص، عن صلاة الصبح.
[٣٣١]- البرهان، ٢/١٥١، الوسائل، ٥/٣٤٩، الاصول، ١/١٦٤، الجواهر السنیة، ص ١٠٠.
[٣٣٢]- البرهان، ١٧/١٠٦-١٠٧، تفسیر الکنز، ٨/١٣٣.
[٣٣٣]- بحار، ١٧/١٠٤ کتاب تاریخ نبینا باب سهوه ونومه عن الصلاة و ٨٧/٢٤ کتاب الصلاة، الفروع، ٣/٢٩٤ کتاب الصلاة، ح ٩.
[٣٣٤]- بحار، ٢١/٤٢ کتاب تاریخ نبینا باب ذکر حوادث بعد غزوة خیبر.
[٣٣٥]- البحار، ٨٨/٢٩٠-٢٩١ کتاب الصلاة باب احکام قضاء الصلاة.
[٣٣٦]- البحار، ٨٧/٢٥.
[٣٣٧]- البحار، ٦١/٦٣ کتاب السماء والعالم باب حقیقه النفس والروح وأحوالهما.
[٣٢٨]- عیون المعجزات، ص ٤٣، نوادر المعجزات، ص ٥٢، ح٢١، حلیة الابرار، ١/٢٧٠، البحار، ١٨/٦٨، ح٤ و ٦٣/٩٠، ح٤٥.
[٣٢٨]- عیون المعجزات، ص ٤٣، نوادر المعجزات، ص ٥٢، ح٢١، حلیة الابرار، ١/٢٧٠، البحار، ١٨/٦٨، ح٤ و ٦٣/٩٠، ح٤٥.
[٣٢٥]- بخاری و مسلم.
[٣٢٦]- بحار ١٤/٨٨-٨٩ کتاب النبوة، مجلسى گوید: بخاری و مسلم این حدیث را در صحیح آوردهاند، و این حدیث عبد على الحویزى در تفسیر الثقلین ٤/٤٦٠ روایت ٨٥ آورده، طبرسى در تفسیرش المجمع ٨/٤٧٧، و عالم و عارف میرزا محمد مشهدى در تفسیر کنز الدقائق ٨/٥٧٥ آورده است.
[٣٢٧]- البحار، ١٤/٨٧-٨٨، قرب الاسناد، ص ٨١، تفسیر مجمع البیان، ٨/٤٧٧، نورالثقلین، ٤/٤٦٠.
[٣٢١]- همان طور که میبینید در حدیث کلمه (یا او را لعنت کردهام) نیامده است اما عبدالحسین همچون عادت شیعه آن را تحریف کرده و اضافه کرده است!!.
[٣٢٢]- بخاری در الدعوات و مسلم در البر و الصله روایت کرده است.
[٣٢٣]- البحار، ١/١٠٤/٢٩٠، ح ٣ باب جوامع احکام القضاء، نوادر احمد بن محمدبن عیسی، ص ٧٨.
[٣٢٤]- مراة العقول، کتاب الزکاة باب معرفة الجود والسخاء، ١٦/١٦٨-١٦٩، ح ٥.
[٣١٤]- امام بخاری آن را در کتاب جمعه و نماز و ادب و اخبار آحاد و اذان، و امام مسلم آن را در کتاب مساجد ومواضع الصلاة واصحاب سنن نیز آن را روایت کردهاند.
[٣١٥]- بخاری، کتاب الایمان و النذور، مسلم، کتاب المساجد.
[٣١٦]- مسند الرضا، ٢/٥١٤.
[٣١٧]- من لایحضره الفقیه، ١/٢٣٤.
[٣١٨]- ن ک شرح عقاید صدوق، ص ١٦٠ و من لایحضره الفقیه، ١/٢٣٤.
[٣١٩]- ن ک عقائد الامامیه، ص ٩١.
[٣٢٠]- المحاسن، ص ٢٣٦، البحار، ١٧/١٠٥، تاریخ نبینا و ٨٤/٢٤٢، کتاب الصلوة باب وصف الصلاة.
[٣٠٧]- بخاری در الجهاد و السیر و در بدء الخلق و مسلم در کتاب السلام آن را روایت کرده است.
[٣٠٨]- البحار، ٥/٢٨٦ کتاب العدل والمعاد، قصص الانبیاء، الجزائری، ص ٤٨٢.
[٣٠٩]- البحار، ٦٤/٢٦٤ و ص ٢٩٢، قرب الاسناد، ص ١٢١.
[٣١٠]- البحار، ٦٤/٢٧١، کتاب السماء والعالم، باب النحل والنمل وسائر ما نهی عن قتله.
[٣١١]- البحار، ٦٤/٢٦٨.
[٣١٢]- التهذیب، ٣/٢٥، الانوار النعمانیه، ١/٣٥٨، روضة الواعظین، ٢/٣٣٤.
[٣١٣]- رجال الکشی، ص ٦٧، شرح حال قنبر، ح ٢١.
[٣٠٢]- بخاری، کتاب التوحید.
[٣٠٣]- برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به کتاب مدینه المعاجز، هاشم نجرانی.
[٣٠٤]- البحار، ١٢/٣٤٤، کتاب النبوة باب قصص ایوب.
[٣٠٥]- البحار، ١٢/٣٥٢، کتاب النبوة باب قصص ایوب.
[٣٠٦]- الزام الناصب، ٢/٢٥٢-٢٧٩.
[٢٩٩]- بخاری، باب التفسیر و مسلم، باب الایمان.
[٣٠٠]- البخاری، کتاب الرقاق و کتاب التوحید و مسلم کتاب الایمان.
[٣٠١]- البحار، ٨/٣٥ و ص ٤٥و ص٤٨، باب الشفاعة، العیاشی، ٢/٣١٠-٣١١، ح ١٤٥، و قمی ٢/٢٥ و البرهان، ٢/٤٣٨، ح ٥ و ٤٣٩، ح ٩ و ٤٤٠، ح ١١، ح ١٥، و ٣/٣٥١، ح ٤، المیکال، ١/٣٤١، ح ٧٢٧، و الکنز، ٨/٢٨٢، نور الثقلین، ٣/٢٠٦، ح ٣٩٢ و ص ٢٠٨، ح ٤٠٠.
[٢٩٦]- بخاری و مسلم.
[٢٩٧]- تفسیر قمی، ٢/١٧٩ و الصافی، ٤/٢٠٤-٢٠٥-، و کنز الدقائق، ٨/٢٣٠-٢٣١، بیان السعادة ٣/٢٥٧، الجوهر الثمین ٥/١٦٥، نور الثقلین ٤/٣٠٨، قصص الأنبیاء ص ٢٤٩-٢٥٠، البرهان ٣/٣٢٩، المیزان ١٦/٣٥٣، الکاشف ٦/٢٤٣، جوامع الجامع ٢/٣٣٩، منهج الصدقین ٤/٣٢١، فتح الله کاشانى.
[٢٩٨]- تفسیر مجمع البیان، طبرسی، ٨/٣٧٢.
[٢٩٤]- البرهان، ٢/٣٩٠-٤٠٠، البحار، ١٨/٣١٩.
[٢٩٥]- البرهان، ٢/٣٩٧ و ٢/٤٠٣.
[٢٩١]- اللئالی الاخبار ١/٩١ باب سلوک موسی، الانوار النعمانیه، ٤/٢٠٥ فی نور الاجل و الموت.
[٢٩٢]- المحجة البیضاء، ٤/٢٠٩.
[٢٩٣]- البحار، ٣/١٤٥ کتاب التوحید باب الخبر المشتهر بتوحید المفضل بن عمر!
[٢٨٥]- بخاری در الجنائز، و مسلم در الفضائل روایت کردهاند.
[٢٨٦]- فتح الباری، ٦/٥١٠.
[٢٨٧]- الانوار الکاشفه، ص ٢١٤.
[٢٨٨]- اللئالی، ١/١٠٥ باب فی سلوک سلیمان ؛، اللئالی، ٥/١١ باب فی صفة ملک الموت عند قبض روح الکافر والمجرم، اللئالی، ٤/٢٢٧ باب فی صورة ملک الموت و علامات ظهور الموت، ٥/١١، اللئالی، ١/٩٤-٩٥ باب فی سلوک ادریس ؛.
[٢٨٩]- اللئالی، ٥/٣٠٢، المحجة البیضاء، ٨/١٤٦.
[٢٩٠]- مراة العقول باب معرفة الجود و السخاء، ١٦/١٦٩، ح ٦، الانوار النعمانیة، ٤/٢١٤ باب نور فی الاجل والموت، المحجة البیضاء، ٨/٢٥٩.
[٢٧٨]- عبدالحسین حدیث را تحریف کرده و کلمه فراموش کرد را حذف کرده است.
[٢٧٩]- بخاری در النکاح و در النذور والتوحید ودر کفارات الایمان در احادیث الانبیاء این حدیث را روایت کرده است.
[٢٨٠]- فروع الکافی، ٥/٥٦٧، البرهان، ٤/٤٩.
[٢٨١]- قصص الانبیاء، جزائری، ٤٠٧، الانبیاء حیاتهم و قصصهم، ص ٤٢٩.
[٢٨٢]- الخصال، ٢/٥٤١، الروضة، ٤٤٩، اکمال الدین، ص ١١٦.
[٢٨٣]- فروع کافی، ٧/٤٤٨.
[٢٨٤]- تفسیر قمی، ٢/٣١-٣٢و٣٤.
[٢٧٠]- التهذیب، ٦/٢٠ باب فضل زیارته ؛ کتاب المزار، مفید، ص ٣٠، ح٢ باب زیارة امیرالمؤمنین ؛ البحار، ٢٥/٣٦١، ١٠٠/٢٥٧-٢٥٨ باب فصل زیارته ؛، فروع الکافی، ٤/٥٧٩-٥٨٠ باب الزیارت وثوابها، الوسائل، ١٠/٢٩٣-٢٩٤ باب استحباب زیارة امیرالمؤمنین، الملاذ، ٩/٥١، باب فصل زیارته ؛، الصحیفه، ١/٣٤١، ح٨٠، مصابیح الجنان، ص ١٩٢، فی زیارة امیرالمؤمنین.
[٢٧١]- الصحیفه، ١/٣٤١، البحار، ١٠١/٦٠، ح ٣٢، کامل الزیارات، ص ٢٢٢-٢٢٣، ح ٣٢٦ باب ٣٩.
[٢٧٢]- صحیفه الابرار، ٢/١٤٠، در دلائل الامامه، ص ٧٨ این حدیث با قطع و برید آمده است، ن ک مدینة المعاجز، ٣/٤٦٤ روایت ٩٨٠، باب بیست و پنجم سقیه ؛ اصحابه من إبهامه وإطعامهم من طعام الجنة وسقیهم من شرابها.
[٢٧٣]- صحیفه الابرار، ٢/١٤٠.
[٢٧٤]- الصحیفه، ٢/١٤١.
[٢٧٥]- اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین، ص ٩٧.
[٢٧٦]- الخلافات بین السنة والشیعه کما یراها محمد رشید رضا وشیخ تقی الدین هلالی، ص ١٠٢.
[٢٧٧]- اصول الکافی، ٢/٦٦١، باب الجلوس، مراة العقول، ١٢/٥٦٣-٥٦٤، ح٢ و مجلسی این حدیث را حسن قرار داده است! حلیة الابرار، ٢/٧٤ باب بیست و یکم فی المفردات و ص ١٨٧ باب هیجدهم فی آداب المائدة من ذکر الله وغیره.
[٢٥٤]- التوحید صدوق، ص ٢٤٨، اما در نسخههای فعلی جمله اخیر، که به آسمان دنیا میآید؟ و ابوعبدالله گفت: ... وجود ندارد. و مجلسی در بحار، ٣/٣٣١ کتاب التوحید باب ١٤ آن را ذکر کرده است و نگاه کنید: کتاب علی فی القرآن والسنة، ٢/٦٨٧.
[٢٥٥]- الاصول، ١/١٢٦، کتاب التوحید باب الحرکة والانتقال، ح٤، المحاسن، ١/١٤٠.
[٢٥٦]- حاشیة الاصول من الکافی، ١/١٢٦.
[٢٥٧]- البحار، ٨٧/١٦٨ باب دعوة المنادی فی السحر.
[٢٥٨]- المحجة البیضاء، ٢/٢٨٥ کتاب الاذکار و الدعوات باب آداب الدعا و هی عشر.
[٢٥٩]- المحجة البیضاء، ٢/٣٧٣.
[٢٦٠]- المحجة البیضاء، ٥/١٥.
[٢٦١]- ریاض العلما، ٢/٤٠٤، میرزا عبدالله افندی اصفهانی از مشاهیر قرن دوازدهم.
[٢٦٢]- بصائر الدرجات، ص ٤٢٦ روایت ١٥، البرهان، ٢/١٥٨، البحار، ٢٣//٣٤٥، ح ٣٧.
[٢٦٣]- تفسیر عیاشی، ١/٣٧، ح٢١، البحار، ٥/٤٩-٥٠، البرهان، ١/٨٤-٨٥.
[٢٦٤]- البرهان، ١/٢٩، ح٢ و ح٥ و ح٦ و ح٧، و العیاشی، ١/١٠٣، ح٣٠١ و ٣٠٣و الصافی، ١/٨٣، اللئالی، ٥/٨٣، علی فی القرآن والسنة، ١/٨٥، البحار، ٢٥/١٩، الجدید فی القرآن، ١/٢٤٧، تفسیر القرآن الکریم،٥/٣٩٢، الحلیة، ١/١٦، مدینة المعاجز، ٢/٤١، الصحیفه، ١/١٦١، العیاشی، ١/٣٧، و ص ١٠٣، ح ٣٠١، و ح٣٠٣.
[٢٦٥]- صحیفه الابرار، میرزا محمدتقی، ١/١٦٠-١٦١.
[٢٦٦]- البرهان، ٢/٣٠٠، الصحیفه، ١/١٦٠-١٦١.
[٢٦٧]- فروع الکافی، ٣/٤١٦،ح ٦ باب فضل یوم الجمعة ولیلته، التهذیب، ٣/٣ باب العمل فی لیلة الجمعة ویومها، اللئالی، ٣/٤٠.
[٢٦٨]- تفسیر البرهان، ٢/٣٤٣-١/٢٠٩، الشموس الطالعة، ص ٤١٠.
[٢٦٩]- المستدرک، ١٠/٤٧، ح ١، ابواب الوقوف بالمشعر، والمحاسن، ص ٦٥.
[٢٥٣]- بخاری و مسلم.
[٢٤٩]- بخاری، کتاب التفسیر، و مسلم، کتاب الجنة وضغة نعیمها وأهلها.
[٢٥٠]- دفاع عن ابیهریره عبدالمنعم العلی، ص ٢٦٠.
[٢٥١]- تفسیر قمی، ٢/٣٢٦، البحار، ٨/١٣٣ و ٢٩٢-٢٩٣، البرهان، ٤/٢٢٨.
[٢٥٢]- تفسیر البرهان، ٢/٢٠٧ و ن ک الجواهر السنیه، ص ٢٥٢.
[٢٤٨]- و ن ک من لایحضره الفقیه، ١/٣١٥، ح ١٢. باب فی التعقیب.
[٢٤٧]- خداوند مؤمنان را به نگاه کردن به وجه مبارکش در قرآن وعده داده است، آنجا که میفرماید (آیه.... وجوه یومئذ) رویهای در چنین روزی شاد و خرم هستند و به سوی پروردگارشان به چشم امید مینگرند» و در سنت نیز آمده است که پیامبر فرموده است: همانا که شما پروردگار و خالقتان را میبینید همچنانکه ماه را در شب بدر میبینید و چیزی مانع دیدن شما نمیشود- شرح عقیده واسطیه ٢/٤٧٥..
[٢٤٤]- بخاری، کتاب الرقاق و مسلم، کتاب الایمان.
[٢٤٥]- مسلم شرح نووی، جلد اول باب اثبات رویه المؤمنین فی الاخرة لربهم سبحانه و تعالی.
[٢٤٦]- الفتح، ١٣/٤٣٦، و ن ک العقیدة الواسطیة ابن تیمیه با شرح شیخ ابن عثیمین، ١/٤٧٥ و ص ٥٢٣.
[٢٣٧]- بخاری در الاستئذان و احادیث الانبیاء و مسلم در الجنة و صفة نعیمها و اهلها آن را روایت کرده است.
[٢٣٨]- در دین اسلام چیزی به نام وصایه (وصیت کردن) وجود ندارد بنابراین وصایه یا وصی از اختراعات ابن سبأ میباشد و او اولین کسی بود که گفت: امامت همان وصایة (وصیت کردن) از طرف پیامبر بوده و محصور به وصی (وصیت شونده) میباشد، و اگر شخص غیر از وصی آن را به دست گرفت باید از او براءت و بیزاری جست. و او را تکفیر کرد. پس ما احتیاجی به این عقیده یهودی نداریم.
[٢٣٩]- حاقد (عبدالحسین) در حاشیه صفحه میگوید: (او در بسیاری از احادیثش از یهود تبعیت میکند، آیا نمیبینی که میگوید: رودهای سیحون و جیحون و فرات و نیل و مصر هم از بهشت هستند و این از عهد قدیم برگرفته شده است.
[٢٤٠]-حاقد (عبدالحسین) میگوید: بخاری در کتاب ادب المفرد آن را روایت کرده و همچنین احمد بن حنبل از طرقی صحیح از ابوهریره در ص (٤٣٤ج٢) از مسند خویش آن را روایت کرده است.
[٢٤١]- ن ک شرح العقیدة الواسطیة شیخ الاسلام ابن تیمیه شرح شیخ ابن عثیمین، ١/٧٨.
[٢٤٢]- و ن ک کتاب التوحید صدوق، ص ١٠٣، ح ١٨، مصابیح الانوار، ١/٢٠٦-٢٠٧، علم الیقین، ١/٤٦، العوالی، ١/٥٣، تفسیر القرآن، ١/١٠٧، و ص ١٨٧ و ص ١٩١ و ص ٢٣٥، ٣/٥٠٣ و ص ٥٢٤ و ٤/١٧٣ و ٣٨٣ و ٦/٤٧، المحجة، ٧/٤٣ و ص ٤٧ و ٨/٢٦، تفسیر الکنز، ٥/٢٤٤، الکافی، ١/١٣٤، ح ٤، باب الروح، تفسیر المیزان، ١٢/١٧٤.
[٢٤٣]- التوحید، ص ١٥٢-١٥٣،ح ١١، عیون اخبار الرضا، ١/١٢٠، الانوار النعمانیه، ١/٢٣٤، الاحتجاج، ٢/١٩٢.
[٢٢٣]- دلائل الامامة، ص ١٣١، الکشی، ص ١٦٩، ح ٧٨.
[٢٢٤]- فوائد الطوسیة، ص ٢٦٢، الکشی، ص ١٧١، ح ٧٨، البحار، ٤٦/٢٤٠، ح٣٠.
[٢٢٥]- روضة الکافی، ص ١٣٨-١٣٩، اللئالی، ٢/٢٠، مدینة المعاجز، ٥/٤٤، باب الثالث والثالثون شبه الجنون اعتل جابر من حمله سبعین الف حدیث له ؛، الانوار، ٣/٢٧٥، القطرة، ١/٢٠١، حلیة الابرار، ١/١٣، الزام الناصب، ٢/٢٦٥، البحار، ٢/٦٩، ح٢٢.
[٢٢٦]- البحار، ٢/٦٩، ح٢١، الکشی، ص ١٧١، ح ٧٨.
[٢٢٧]- فوائد الطوسیة، ص ٢٦٢، النجاشی، ص ٥٣٥.
[٢٢٨]- فوائد الطوسیة، ص ٢٦٢، الکشی، ص ١٦٣-١٦٧.
[٢٢٩]- البحار، ٨/١٨، المحجة، ٢/٢٥٣ و ٨/٨٦ و ١/٩٣ و ٥/٤٣ و المناقب، ١/٧٤.
[٢٣٠]- البحار، ١٨/١٣ باب معجزاته ص فی استجابة دعائه.
[٢٣١]- الخرائج، ١/٥٥، فی معجزات نبینا محمد ص.
[٢٣٢]- ن ک فتح الباری، ١/٢٢٧.
[٢٣٣]- فتح الباری، ١/٢٣٦.
[٢٣٤]- فتح الباری، ١/٢٣٥.
[٢٣٥]- فتح الباری، ١/٢١٧.
[٢٣٦]- ابوهریره روایة الاسلام، ٢٠٥-٢١٠.
[٢٢٠]- القطرة، ١/٢٠٨، ح٥، البحار، ٤٦/٢٩٢، ح١٧، و ص ٢٩٤، ح٢٥ و ص ٣٢٨، ح٩، الاختصاص، ص ٢٠١، الکشی، ص ١٥٠، ح ٦٧.
[٢٢١]- القطرة، ١/٢٤٨، ح ٦، الاختصاص، ص ١٠٢، البحار، ٥٠/٨٦، ح ١ و ص ٩٣، الجامع، ١/٤١١، ح٣٨٨.
[٢٢٢]- البحار، ٣٣/٤٠٤ و ٤٠/٢١٥، ح ٩ و ٤١/٢٨٦-٢٧٨، ج ٧.
[٢٠٧]- دفاع عن السنة لأبى شهبة، ص ١٦٠.
[٢٠٨]- نسائی عمل الیوم و اللیلة، ٢٥٠.
[٢٠٩]- احمد، ٢/٤٤٧ و ابن ماجه، ٦٥٨.
[٢١٠]- احمد، ٢/٢٥٥ و ٤٩٣.
[٢١١]- بخاری الادب المفرد، ٢٤٩ و ٢٧٠ و ٣/٨٧ و مسلم، ٧/١٢٩ و غیره.
[٢١٢]- احمد، ٢/٢٨٨ و ص ٤٤٠ و ص ٤٤٦ و ابن ماجه، ١٤٣ و نسائی در فضائل الصحابه، ٦٥.
[٢١٣]- احمد ٢/٤٤٢.
[٢١٤]- النسائی فی الکبری تحفه الاشراف، ١٠/١٣٤٣٠، مسند ابیهریره، ١٨/١٩١-١٩٦.
[٢١٥]- مستدرک الحاکم، ٣/١٦٧، دلائل النبوة، ص ٤٩٤.
[٢١٦]- ترمذی و گفته است که این حدیث غریب است و فقط عبدالله بن جعفر آن را روایت کرده است، یحیی بن معین و غیره او را ضعیف دانستهاند و عبدالله بن جعفر پدر علی بن مدینی است.
[٢١٧]- احمد، ٢/٤١٣ و ترمذی و نسائی در فضائل الصحابة.
[٢١٨]- ابن ماجه و ترمذی، و ترمذی گفته این حدیث غریب است.
[٢١٩]- سیر اعلام النبلاء، ٢/٤٤٠.
[١٥٢]- البحار، ٤٧/٥-٦، ٤٢/١٦٢-١٦٣ و ٣٦/١٩٤، لولا السنتان حکیمی، ص ٢٣.
[١٥٣]- او در فصول ص ٢٠٣ میگوید که از خادمان مذهب شیعه است.
[١٥٤]- رجال ابن داود حلی القسم الاول، ص ١١٦، ترجمه، ش ٨٣٣.
[١٥٥]- رجال الطوسى أصحاب رسول الله ص٢٣، و نگا: جامع الرواة، اردبیلى ١/٤٦٦.
[١٥٦]- ابوهریره راویة الاسلام، ص ١٦٣-١٦٤ عجاج.
[١٥٧]- ابوهریره راویة الاسلام، دکتر محمد عجاج الخطیب، ص ١٦٨-١٦٩.
[١٥٨]- الفهرست طوسی، ص ١٠٤، و ن ک الفهرست ابن ندیم، ص ٣٠٨.
[١٥٩]- العجاج، ص ١٦٩-١٧١.
[١٦٠]- البحار، ٧٢/٣٦ و ٧٥/١٤٣.
[١٦١]- السنه، سباعی، ص ٣٢٤-٣٢٥.
[١٦٢]- العجاج، ص ١٧٢.
[١٦٣]- السنه، سباعی، ص ٣٢٥-٣٢٨.
[١٦٤]- العجاج، ص ١٧٣.
[١٦٥]- مسلم – الزهد و الرقائق.
[١٦٦]- بخاری و مسلم.
[١٦٧]- الوسائل، ٦/٤٠٨ باب کراهة الشبع والاکل علی الشبع.
[١٦٨]- اللئالی الاخبار، ١/١٤٤ «باب فی مدح ترک الشبع» و در ص ١٤٥ باب «فی أن الشبع لدین المرد أضر من جمیع المضرات» و در ص ١٤٧ «باب فی ذم الشبع وکثرة الأکل» و در ص ١٤٩ «باب فی قصة یحیی مع إبلیس فی ذم الشبع وأثره» و در ص ١٥١ بابی هست تحت عنوان «فی ثمرات الجوع وفوائده النفسیة» و در ص ١٥٢ «باب الأخبار الواردة فی فضل الجوع» و در ص ١٥٤ «باب فی وصف أکل المؤمن وکلمات الأکابر فی المقام» و در ص ١٥٥ «باب فی جوع النبی وریاضته به» و در ص ١٥٦ «باب قصه أبیجحیفه فی الجوع».
[١٦٩]- اللئالی، ١/١٤٥-١٤٦ و ص١٥٢-١٥٣.
[١٧٠]- اللئالی، ١/١٥٥ و ٢/٣٦٠.
[١٧١]- اللئالی، ١/١٥٥.
[١٧٢]- اللئالی، ١/١٥٥-١٥٦.
[١٧٣]- مکارم الاخلاق، ص ٢٥، الاحتجاج، ص ١٢٠، قرب الاسناد، ص ٤٤، البحار، ١٦/٢٣٩و ١٧/٢٩٧ و ١٠٣/١٤٤.
[١٧٤]- امالی الصدوق، ص ٣٢٦، البحار، ٤٠/٦.
[١٧٥]- الارشاد، ص ١٦، ن ک البحار، ٤٠/١٧-١٨ و ٨٥ و ١٧٨ و ١٨/٣٩٨ و ٣٧/٩١ و ٣٨/٥ و ٤٣/١٣٩، کشف الیقین، ص ١٥٨، امالی الصدوق، ص ٣٥٦، تأویل الآیات، ١/٢٧٢، المحتضر، ١٤٣، المناقب ١/١٨٠، اعلام الوری، ص ١٦٤.
[١٧٦]- کشف الغمة، ١/٨٤، البحار، ٣٨/١٩.
[١٧٧]-حاقد (عبدالحسین) در حاشیه صفحه گفته است: رجع و رجیع به معنای کثافت و پِهِن است. و رجع و رجیع به این اسم نامیده شدهاند چونکه از حالت اولیه خود که غذا و علف است تغییر پیدا کردهاند. میگویم: (مؤلف) فهم غلط این نویسنده مغرض و حاقد و هوی و هوسش سبب شده است که این کلمه را به این معنی تفسیر کند، در حالی که جمله (ما رجعت) بمعنی برگرداندن، و بازگشت دادن است و این نص غیر از این معنی را نمیرساند، پس چرا این تفسیر اشتباه، و آیا این نوع تفسیر کردن کلام از راه و روش یک پژوهش کار و نقاد پاک فطرت است؟!!.
[١٧٨]- مسند امام احمد، ١/ ١٨١، با سند صحیح.
[١٧٩]- البدایه و النهایه، ٦/٣٠٥، و الخلفاء، سیوطی، ص ٧٤، الکامل، ٢/٦٢.
[١٨٠]- مسند الامام احمد، ٤/٥٢١، با سند صحیح.
[١٨١]- تاریخ الاسلام، ٢/٣٣٨، حلیة الاولیاء، ١/٣٨٠، البدایه و النهایه، ٨/١١١.
[١٨٢]- طبقات ابن سعد، ٤/٥٩.
[١٨٣]- العقد الفرید، ١/٣٣.
[١٨٤]- طبقات ابن سعد، ٣/١٠٥.
[١٨٥]- العقد الفرید، ١/٦٠.
[١٨٦]- طبقات ابن سعد، ٤/٧٨.
[١٨٧]-رافضیهای ناصبی اصطلاحاً کسانی هستند که خلافت شیخین ابوبکر و عمر را رد کردهاند و آنها را مورد طعن و دشنام و لعن قرار دادهاند. و در عین حال به اهل بیت پیامبر ص مثل أم المؤمنین عائشه و حفصه طعن زده و آن دو را متهم به زنا کرده و به دشمنی آنان پرداخته. وآنان را لعن کردهاند و این دو صفت را نویسنده حاقد و مغرض یعنی عبدالحسین و دوستانش امثال آیت الله قمی و مجلسی و بیاضی و جزائری و بحرانی و... میباشد، پس اى خواننده گرامی در این شخص و دوستانش و صفاتشان تأمل و تدبر فرما.
[١٨٨]- الانوار الکاشفه، ص ١٥٢-١٥٣.
[١٨٩]- العجاج ص٢١٣.
[١٩٠]- العقد الفرید، ١/٣٤-٣٥ و ٦٠.
[١٩١]- ابوهریره راویة الاسلام عجاج، ص ١٧٥-١٧٨.
[١٩٢]- میزان الاعتدال، ص ٢.
[١٩٣]- رجال الکشی، ص ٢٢٤، ح ٤٠١، ترجمة المغیرة بن سعید.
[١٩٤]- پیشین، ص ٤٤١.
[١٩٥]- رجال الکشی، ص ١٠٨، ح ١٧٤.
[١٩٦]- رجال الکشی، ص ٢٢٦، ح ٤٠٤، ترجمه مغیرة بن سعید.
[١٩٧]- الکامل ابن عدی، ١/١٤، التهذیب، ٦/٢٩١.
[١٩٨]- الجرح و التعدیل، ٣٩٥، ج ٤/ ق ١.
[١٩٩]- دفاع عن ابیهریره، ص ٤٤٢.
[٢٠٠]- دفاع عن ابیهریره، ص ٤٤٣.
[٢٠١]- دفاع عن ابیهریره، عبدالمنعم العلی، ص ٤٤٧.
[٢٠٢]- رجال العلامة، ص ٢١٤.
[٢٠٣]- دفاع عن ابیهریره، ص ٤٨٢.
[٢٠٤]- الفصول المهمه عبدالحسین موسوی، ص ١٧٠.
[٢٠٥]- ن ک، کتاب احقاق الحق!!! آیتالله مرعشی، که ٢٤ جلد است مؤلف در این کتاب فضائل اهل بیت را از طریق ابوهریره اثبات کرده است. و بعد از حق جز گمراهى نیست.
[٢٠٦]- ابوهریره راویة الاسلام عجاج، ١٧٩-١٨١.
[١٣٧]- الذریعه تهرانی، ٨/١٩٢.
[١٣٨]- البلد الامین، ص ٥١١-٥١٤، و در المصباح، ص ٥٤٨-٥٥٧.
[١٣٩]- علم الیقین، ٢/٧٠١-٧٠٣، و قرة العیون، ص ٤٢٦.
[١٤٠]- فصل الخطاب، ص ٢٢١-٢٢٢.
[١٤١]- مفتاح الجنان، ص ١١٣-١١٤.
[١٤٢]- صحیفه علویه، ص ٢٠٠-٢٠٢.
[١٤٣]- تحفه العوام مقبول، ص ٢١٣-٢١٤.
[١٤٤]- نفحات اللاهوت فی لعن الجبت و الطاغوت، ق /أ، ٧٤/ ب.
[١٤٥]- شرعة التسمیة فی زمن الغیبه، ق ٢٦ /أ.
[١٤٦]- مرأة العقول، ٤/٣٥٦.
[١٤٧]- فی احقاق الحق، ص ٥٨، ١٣٣-١٣٤.
[١٤٨]- تفسیر مراة الانوار، ص ١١٣ و ١٧٤ و ٢٢٦، ٢٥٠، ٢٩٠، ٢٩٤، ٣١٣، ٣٣٩.
[١٤٩]- حق الیقین، ١/٢١٩.
[١٥٠]- الزام الناصب، ٢/٩٥.
[١٥١]- منهاج البراعة، ١٤/٣٩٦، چاپ دوم.
[١٣٣]- الوسائل، ٤/١.٣٧، باب استحباب لعن اعداء الدین عقیب الصلاة بأسمائهم، عین الحیاة ، ص ٥٩٩، با «در تعقیبات نماز».
[١٣٤]- حیاة القلوب مجلسی، ٢/٧٠٠، باب «در بیان رحلت آن حضرت».
[١٣٥]- لئالی الاخبار، محمد توسیرکانی، ٤/١٩٢، الادعیة الواردة فی التعقیب.
[١٣٦]- الرسائل، ١/١٧٤، ٤٣٩، ٤٤٠، ٤٨٤.
[١٣٠]- رجال الکشی، ص ٦، ج ١٢، و ص ٨، ج ١٧، نفس الرحمن، ص ٢٣.
[١٣١]- الکشی، ص ٧، ج ١٥، و ص ٧، ج ١٤، و ص ٨، ج ١٨ و ص ١١-١٢، ج ٢٤، الاختصاص، ص ٥-٦، الروضة من الکافی، ٣٥٦.
[١٣٢]- نفسالرحمن، ص ٥٧٥-٥٨٣، بخش پانزدهم.
[١٢٧]- اگر از روی تقیه و دروغ به خدا قسم میخوری این چیزی دیگر است، و اگر میخواهی ثابت کنی که شما به اصحاب ناسزا نمیگویید و بر خلفا و صحابه و امهات المؤمنین لعنت نمیفرستید، باید همه کتابهایتان را که این چیز را گفتهاند بسوزانی، و دور اندختن کتابهای شما به معنی فروپاشیدن مذهبتان است، پس پاسخ چیست؟
[١٢٨]- عبدالحسین میداند که مذهب او اصحاب و بخصوص خلفا را کافر قرار میدهد و در این مورد روایتهای زیادی دارند بنابراین او حیله میکند و میگوید در این موضوع باید اصلاً بحث نشود در صورتی که او خودش باب بحث در این موضوع را گشوده است! پس ای عبدالحسین اگر با دلیل نمیتوانی ثابت کنی که شیعه ناسزا نمیگویند پس چرا تقیه میکنی؟!
[١٢٩]- الفصول المهمة، عبدالحسین ص ١٥٧.
[١٢٤]- الانوار الکاشفه، ص ٢٥٩-٢٦٤.
[١٢٥]- السنة ومکانتها فی التشریع الاسلامی، مصطفی السباعی، ص ١٣٣.
[١٢٦]- دفاع عن السنه ابیشهبه، ص ٢٤٧.
[٧٤]- فروع الکافی، ٦/٤١١-٤١٢، کتاب الاشربة.
[٧٥]- رجال الکشی، ص ١٥٩، (٢٦٥).
[٧٦]- حاشیه رجال النجاشى، ٢/١٦٣.
[٧٧]- کلیات فی علم الرجال، جعفر سبحانی.
[٧٨]- رجال ابن داود القسم الاول باب الکنی، ص ٢١٤.
[٧٩]- معجم رجال الحدیث، ٢١/٤٧.
[٨٠]- کلیات فی علم الرجال، ص ٤٦٧، قاموس الرجال، ١١/١١٩.
[٨١]- معجم رجال الحدیث، ص ١٤١، ترجمه لیث بختری.
[٨٢]- رجال الکشی، ص ١٧٢، تنقیح المقال،٢/٤٥ (١٩٩٨)، معجم الرجال، ١٤/١٤٨، مجمع الرجال قهبائی، ٥/٨٥.
[٨٣]- حواله گذشته.
[٨٤]- دراسات فی الآثار و الاخبار، ص ٢٣٣.
[٨٥]- التهذیب، ١٠/٢٥، ح ٧٦، باب فی حدود الزنا.
[٨٦]- حواله گذشته.
[٨٧]- الکشی، ص ١٧١، ح ٢٨٨، التنقیح، ٢/٤٥، معجم الرجال، ١٤/١٤٨، مجمع الرجال، ٥/٨٣.
[٨٨]- الوسائل، ٢٠/٣٦٠، جامع الرواة، ٢/٣١٣، بنابراین هشام بن الحکم اولین کسی است که عقیده امامت را مرتب و متحول کرد و او در این ادعا با شیطان الطاق مشارکت داشت. الکشی در رجال خود روایتی ذکر کرده که از آن چنین ثابت میشود که خبر توطئه هشام بن حکم در مسئله امامت به هارون الرشید رسید و یحیی برمکی به او گفت: هشام ادعا میکند که خداوند در زمین غیر از تو امام دیگر دارد که اطاعت او واجب است هارونالرشید تعجب کرد و گفت : سبحانالله! یحیی گفت: بله، و ادعا میکند که اگر خداوند به آن امام فرمان خروج بدهد بیرون میآید! چنین برمیآید که هارون از شنیدن این سخن وحشت زده شد ... پس هشام بن حکم و شیطان الطاق و پیروانشان بودند که نظریه ابن سباء در مورد امیرالمؤمنین علی را احیاء کردند و سپس این نظریه را بر دیگر اهل بیت تعمیم دادند، و از برخی اتفاقات که برای اهل بیت رخ داد همانند کشته شدن حسین سوء استفاده کردند و اینگونه احساسات مردم را تحریک کردند ... و آنگاه این عقیده رواج پیدا کرد و بعد از آن علمای شیعه نظریه را پیش بردند و در این مورد کتابهای عقیدتی خود را تألیف کردند ... و الکشی از یونس روایت میکند که گفت: با هشام بن حکم در مسجدش بودم که سالم پیش او آمد ... و گفت: یحیی بن خالد میگوید: شما دین رافضیها را فاسد کردهای چون آنها گمان میکنند که دین جز با امامی زنده باشد استوار نخواهد بود و آنها نمیدانند که امامشان زنده است یا مرده است! هشام گفت: بر ما واجب است که معتقد باشیم که امام زنده و حاضر است او نزد ما بود اما از ما پنهان است تا آن که خبر مرگش به ما برسد و خبر مرگ او به ما نرسیده است پس ما بر این باوریم که او زنده است... نگاه کنید رجال الکشی، ص ٢٥٨، (٤٧٧)، ص ٢٦٦-٢٦٧، (٤٨٠).
[٨٩]- المراجعات موسوی، مراجعه ش ١١٠ ص٣٩٠.
[٩٠]- حواله گذشته، ص ٣٩١-٣٩٢.
[٩١]- اصول الکافی، ١/١٠٤، باب النهی عن الجسم و الصورة، ح ١، التوحید ابن بابویه قمی، ص ٩٨.
[٩٢]- الفرق بین الفرق، ص ٦٥.
[٩٣]- مقالات الاسلامیین، ١/١٠٧.
[٩٤]- الملل و النحل، شهرستانی، ١/١٨٤ و مقالات الاسلامیین، ١/١٠٧.
[٩٥]- مقالات الاسلامیین، ١/١٠٦، الفرق بین الفرق، ص ٦٥، التبصیر فی الدین، ص ٣٧.
[٩٦]- اصول الکافی، ١/١٠٥، ح ٤ و التوحید قمی، ص ٩٩، ح ٦.
[٩٧]- اصول الکافی، ١/١٠٦، ح ٧ و التوحید، ص ١٠٠، ح ٨.
[٩٨]- الفرق بین الفرق، ص ٦٦، شهرستانی، ١/١٨٥.
[٩٩]- حواله گذشته.
[١٠٠]- الکافی، ١/١٠٦، ح ٨، التوحید، ص ٩٨، ح ١.
[١٠١]- الکافی، ١/١٠٥، ح ٥، التوحید، ص ٩٨، ح ٢.
[١٠٢]- التوحید باب انه عزوجل لیس بجسم و لاصورة، ص ١٠٤، ح ٢٠.
[١٠٣]- هارون بن مسلم بن سعدان الکاتب یکی از راویان شیعه است که شرح حال او در حاوی الاقوال، ٣/٢٣٢، ش ١١٨٦ چنین آمده است، کنیهاش اباالقاسم است و او ثقه میباشد! و او به مذهب جبر و تشبیه باور داشت، ابامحمد و اباالحسن إ را دیدار کرده است، و در الفهرست آمده است که او از شاگردان صادق ؛ روایاتی دارد. و از جمله راویان شیعه محمدبن جعفربن محمدبن عون اسدی است که نجاشی در الرجال، ٢/٢٨٤، ش ١٠٢١ میگوید: او ثقه بود!! و حدیثش صحیح و درست است! اما معتقد به جبر و تشبیه بود!! و یکی از راویانش یونس بن عبدالرحمن قمی است، ن ک الواقفه، ٢/٢٠٣.
[١٠٤]- ن ک کتاب الحکایات، شیخ مفید، ص ٧٧.
[١٠٥]- ص ١٠٠-١٠٣.
[١٠٦]- الوسائل، ٢٠/٣٦.
[١٠٧]- التبصیر فی الدین، ص ٣٨.
[١٠٨]- معجم رجال الحدیث، ٢٩٤.
[١٠٩]- الحکایات، ص ٧٨-٨١.
[١١٠]- رجال الکشی، ص ٢٧٩، ش ٤٩٩.
[١١١]- رجال الکشی، ص ٢٧٨-٢٧٩، ش ٤٩٨.
[١١٢]- رجال الکشی، ص ٢٧٠-٢٧١، ش ٤٨٨.
[١١٣]- تنقیح المقال، ١/٢٩٥.
[١١٤]- تألیف مختلف الحدیث، ابن قتیبه، ص ٣٥.
[١١٥]- لسان المیزان، ٦/١٩٤.
[١١٦]- الحکایات، ص ٧٨-٨١.
[١١٧]- الفَرق بین الفِرق ص ٦٤-٦٥،التبصیر فی الدین ص ٣٨.
[١١٨]- گفته میشود که شیطان الطاق که شیعه او مؤمن الطاق لقب میدهند کسی بود که شایع کرد که امامت منحصر در افراد خاصی از اهل بیت است. و وقتی زیدبن علی از این شایعه خبر شد کسی را پیش او فرستاد تا از حقیقت شایعه مطلع شود. الکشی در، ص ١٨٦ میگوید که مؤمن الطاق گفت: نزد ابیعبدالله بودم که زیدبن علی وارد شد و به من گفت: به من خبر رسیده که تو ادعا میکنی که در آل محمد ص امامی هست که اطاعت از او واجب است؟ شیطان الطاق گفت: بله و پدرت علیبن حسین یکی از آنها بود، آنگاه زید گفت : چگونه در حالی که او لقمه داغ را با دستش سرد میکرد و سپس آن را در دهان من میگذاشت آیا به نظر شما او راضی نبود که لقمه داغ دهان مرا بسوزاند و راضی بود که آتش داغ جهنم مرا بسوزاند؟ شیطان الطاق گفت : به او گفتم : او دوست نداشت که تو را آگاه چون احتمال آن میرفت که کفر بورزی آنگاه شفاعت او برایت قبول نمیشد. و در روایتی از کلینی و تنقیح المقال آمده که زیدبن علی به ابیجعفر گفت با پدرم سر سفره مینشستم او گوشت خوب را به من میداد و لقمه را برایم سرد میکرد ... تا اینکه گفت - پس شما را از دین آگاه کرده و مرا از آن آگاه نکرده است؟ شیطان الطاق در جواب او گفت: فدایت شوم او به خاطر این تو را آگاه نکرد چون میترسید اگر قبول نکنی به جهنم میروی و مرا خبر کرد و من پذیرفتم و نجات یافتم و اگر قبول نمیکردم برای او مهم نبود که به جهنم بروم ... .
[١١٩]- اصول الکافی، کتاب التوحید، ١/١٠٠، باب النهی عن الصفة بغیر ما وصف به نفسه تعالی.
[١٢٠]- الفرق بین الفرق، ص ٧٠، و التبصیر فی الدین، ص ٣٧.
[١٢١]- رجال الکشی، ص ١٩١.
[١٢٢]- رجال الکشی، ص ١٩١.
[١٢٣]- الفهرست، ٣٥٥، النجاشی، ٣٠٥ و الذریعة، ١٠/٢٠٣.
[٧٣]- الوسائل، ٨/٢٢، ج ٤ باب اشتراط وجوب الحج بوجود الاستطاعة من الزاد و الراحلة مع الحاجة الیها.
[٧٢]- رجال النجاشی، ١/٣٩٧.
[٧١]- رجال الکشی، ص ١٤٥، ج ٢٢٨.
[٥٧]- الکشی، ص ٧٦ و مامقانی در تنقیح المقال، ١/١٩١.
[٥٨]- برای آگاهی بیشتر مراجعه شود به کتاب الواقفیه، ١/٤٧٠-٤٧١ شرح حال عبدالکریم بن عمرو خثعمی را مطالعه کنید، و شرح حال حمزه بن یزیع را در ص ٤٧٦ همین کتاب نگاه کنید، و در ص ٤٧٩ و ٥٢٠-٥٢٣ شرح حال منصوربن یونس قریشی بیان شده است و در ص ٥٦٣ و ٥٦٧ میتوانید شرح حال احمدبن أبی بشر السراج را مطالعه کنید، و در ص ٥٨٩ و ٥٩٢ -٥٩٣ و ٥٩٥ و ٥٩٦ شرح حال حیان السراج بیان شده است و در ص ٦٠٩ و ٦١٢ و ٤١٦ و ٦١٧ شرح حال زیادبن مروان قندی را مطالعه کنید، و به ابوابی که صاحب کتاب مذکور در کتابش آورده است مراجعه کنید و در ص ٨١ باب السبب الاول: الطمع وحب المال والدنیا، ص ١٣٤ «الامام الکاظم ومحنة بین طواغیت عصره وأصحابه» و ص ١٦٤ «فی النهی عن مجالسة الواقفه» و ص ١٦٨ «المحاربة الاقتصادیة لرجال الواقفه» و ص ١٧٦ «العمل بأخبار أصحاب المذهب الفاسدة»!! و ص «الاعتماد علی روایة الواقفه دون سواهم» و ص ١٩٠ الوکلاء من الواقفه الذین ورد الذم بهم» و ص ١٩٢ «نوع التصرف بالمال من قبل الوکلاء» و ص ٢٠١ « نظرة الامام فی اختیار الوکلاء والشبهات الحائمة حولها» و ص ٣١٧ «أصحاب الإجماع وحالة الوقف» و ص ٣٣٦ «اثر المعجزة فی رجوع رفاعة».
[٥٩]- مجلسی در بحارالانوار، ٣٧/٣٤ میگوید : (میگویم : کتابهای حدیث ما سرشار از احادیثی هستند که بر کافر بودن زیدیه و امثالشان از قبیل فطحیه و واقفه و دیگر فرقههای گمراه و بدعتگذار، دلالت میکنند ...).
[٦٠]- ن ک عقائد الشیعه فی الاسلام و المسلمین، نسخه خطی.
[٦١]- ن ک الواقفیه، ١/١٦ و ١٧ و ١٧٦ و ١٨١ و ٤٠٤ و ٤٠٥ و ٤٢٦-٤٢٨ و ٤٤٨ و ٤٦٥ و ٥١٤ و ٥١٥ و ٥٢٦ و ٥٣٦ و ٥٥١ و ٥٥٩ و ٥٦٠ و ٥٦٣ و ٦٠٧ و ن ک حاوی الاقوال، ٣/١٦٢ فصل سوم، الفهرست، ص ٢٨-٢٩.
[٦٢]- اصل الشیعة واصولها، کاشف الغطاء، ص ٦٠، چاپ چهارم با مقدمه مرتضی عسکری.
[٦٣]- جامع الرواة اردبیلی، ٢/٤٢٣، المستدرک، ١٠/٣٩١، ح ٥ «ابواب المزار وما یناسبه».
[٦٤]- الروضات، ١/١٠٤، رجال الکشی، ص ٢٤٢-٢٤٥، اللئالی، ٤/٢١٦.
[٦٥]- الروضات، ١/١٠ و ١١١، شرح حال اسماعیل بن محمد حمیری، الرسائل، ١/٢٤٧، اللئالی، ٤/٢١٦.
[٦٦]- الرسائل، ١/٢٤٧.
[٦٧]- ن ک کتاب «عقائد الشیعه فی ولایة علی بن أبی طالب والأئمة»، مخطوط.
[٦٨]- الفهرست طوسی، ص ١٠٤.
[٦٩]- المراجعات، ص ٧٢٧، مراجعة ش ١١٠.
[٧٠]- المراجعات، ص ٧٣١.
[٤٢]- رجال النجاشی، ١/٧٨-٧٩ و خاتمة وسائل الشیعة، ٢٠/١١٦.
[٤٣]- در مورد کتاب مراجعات در آینده بحث خواهیم کرد.
[٤٤]- المراجعات عبدالحسین، ش ١١٠، ص ٧٢٢ با تحقیق حسین الراضی.
[٤٥]- المراجعات، ٧٢٣ و ن ک رجال النجاشی، ص ٩.
[٤٦]- رجال الکشی، ص ١٦٣، خاتمة الوسائل، ٢٠/٣٤٣.
[٤٧]- رجال الکشی، ص ١٩٤.
[٤٨]- الکشی، ص ١٩٤.
[٤٩]- خاتمة الوسائل، ٢٠/١٥١.
[٥٠]-المراجعات، ش ١١٠، ص ٧٢٩.
[٥١]- مامقانى در مقدمهاى کتابش تنقیح المقال آورده است که مغیرة بن سعید گفت: حدود صد هزار حدیث ساختگی را در روایات شما ذکر کردهام.
[٥٢]- الاجازات العلمیه عندالمسلمین، ص ٩٨.
[٥٣]- بیشتر کتابهایی که عبدالحسین تألیف کرده کتابهایی تفرقهافکن هستند و گویا او سوداگر تعصب مذهبی و تفرقه میباشد، و کتاب او «ابوهریرة» که اینک ما رد آن را نوشتهایم و کتاب دروغین او «المراجعات» و کتاب «النص والاجتهاد» که در آن به خلفای ثلاثه و صحابه و امهات المؤمنین توهین شده است همه کتابهایی در راستای احیای تعصب مذهبی میباشند، و بعضی دیگر از کتابهای متعصبانه او عبارتند از: «فلسفة المیثاق والولایة» و «المجالس الفاخرة فی تفضیل الزهراء» «حول الرؤیة» و «النصوص الجلیلة فی الإمامة» و «تنزیل الآیات الباهرة فی الإمامة» و«سبیل المؤمنین فی الإمامة» و«الأسالیب البدیعة فی رجحان مآتم الشیعة» و «المجالس الفاخرة فی مآتم العترة الطاهرة».
[٥٤]- عبدالحسین در این کتاب به وحدت امت فرامیخواند، اما از امت میخواهد که بر اساس چه چیزی متحد شوند؟ او از اهل سنت میخواهد که باور کنند که اصحاب معتقد به جدایی دین از سیاست بودهاند و آنها فقط به نصوص عبادی متعلق به امور آخرت پایبند بودند بنابراین اینها - یعنی جمهور اصحاب - علی را که برای خلافت تعیین شده بود خلیفه نکردند. و او در این مورد احادیثی از طریق اهل سنت بیان میکند که این امر را ثابت کند و سپس سه حدیث از طریق شیعه برای اثبات این امر بیان میدارد. و سپس در فصل پنجم در حالی که در فصلهای گذشته به تدریج خواننده را فریب داده است از حقیقت و مذهب خویش پرده برمیدارد و میگوید: که ایمان از دیدگاه آنها زمانی معتبر است که خود به ولایت دوازده امام ایمان داشته باشد چون به گفته او ایمان به ولایت بابی است که فقط کسانی بخشوده میشوند که از آن وارد شوند و ایمان آوردن به آنها از اصول دین است ... پس مفهوم وحدت از دیدگاه عبدالحسین این است که مسلمین به دوازده امام ایمان بیاورند و به اصحاب طعنه بزنند، و عبدالحسین بعد از آن کتاب مستقلی در مورد این تهمتها تألیف کرده و آن را «النص والاجتهاد» نامیده است و او نمونههایی از این طعنهها را به عنوان دیدگاه منصفانه در مورد اصحاب بیان کرده است.
[٥٥]- المستدرک، ١/٥٠.
[٥٦]- نوری طبرسی استاد عبدالحسین موسوی است، چنان که خود عبدالحسین در کتابش «النص والاجتهاد»، ص ١٢٤ میگوید: «او شیخ محدثین در عصر خودش بود و او راستگوست!!! او استاد ما و مولای پرهیزگار ما میرزا حسین نوری صاحب المستدرک علی الوسائل است. عبدالحسین خود را به فراموشی زده و نگفته است که او صاحب کتاب «فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب است»؟!!.
[٤٠]- البحار، ٤٠/١٣١ و ص ١٣٣.
[٤١]- و شرح حال او را در رجال النجاشی، ١/٢٤٠، ش ٢٣١ نگاه کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر