فصل هشتم:
جریانهای تجدید نظر طلب در عقاید شیعه
باید توجه داشت که بسیاری از جریانهای تجدید نظر طلب، دعوی اصلاحگری در دین را داشته و دارند. طبعا داشتن ادعای اصلاح طلبی لزوما به معنای درستی این جریان نیست. در واقع بسیاری از جنبشهای فکری و سیاسی که دعوی اصلاحگری دارند، تجدید نظر طلبانی هستند که دانسته یا نادانسته در پی ایجاد تغییرات بنیادی در اصولاند. اصولی که براساس یک عرف علمی و عملی هزار ساله در میان مسلمانان، پایههای اعتقادی و دینی آنان را تشکیل میدهد. در این زمینه اصطلاحاتی مانند، اصلاح طلبی، نوگرایی، تجدیدنظرطلبی و... کلماتی هستند که در طول یک قرن و نیم در ایران و سایر کشورهای اسلامی رواج یافته و در هر مورد، محدودۀ تعریف و اصول و ابهامات خاص خود را دارد.
در دورۀ پس از مشروطه به ویژه عصر رضاخان، فعالیت بر ضد دین، با انتقاد از دین و تحت عنوان خرافهزدایی از فرهنگ عامه آغاز میشود. انتقاد گاه از سوی عناصر خودی و به صورت درونی است و گاه به دنبال فشار افکار بیرونی و در ادامۀ نفوذ تفکر بیگانه. آنچه در این دوره رخ داد، انتقاد از مذهب به صورت افراطی، از سوی کسانی بود که اصولا ـ و غالب آنان ـ نسبت به اصل دین و مذهب مسأله دار بوده و از لائیسم غربی و اندیشههای پوزیتیویستی جانبداری میکردند. این گروه برای مشروع نشان دادن مبارزۀ خود، در برخورد با دین، تحت عنوان برخورد با خرافات فعالیت کرده و برای گم کردن راه، مرز خرافات را با حقایق و شعائر دینی تبیین نمیکردند.[1] خود رضاشاه گهگاه در سخنرانیهای عمومی که برایش تنظیم میشد، از این موضع دفاع میکرد. در سخنانی که از وی در روز غدیر سال 1355 ق/ 1315ش از او نقل شده آمده است: خیلیها در اشتباه هستند و تصور میکنند معنی تجدد و اخذ تمدن امروزی دنیا این است که اصول دیانت و شرایع را رعایت نکنند و یا اینکه کسب تجدد و تمدن مغایرتی با دین و مذهب دارد. و حال آنکه اگر مقنِّن بزرگ اسلام در حال حاضر در مقابل این ترقیات عالم وجود داشت، موافق بودن اصول شرایع حق خود را با وضعیت و تشکیلات تمدن امروز نشان میداد».[2]
در این میان، برخی از چهرهها، در انتقاد بسیار تندروی کردند، به حدی که در جریان به ظاهر اصلاح طلبانه، به بازگشت از دین و در نهایت، به ارتداد رسیدند؛ کسانی هم بودند که تنها به ایجاد تغییر در برخی از موارد اشاره داشتند و از روی تقیه یا اعتقاد و یا ملاحظات دیگر، از آن حد تجاوز نمیکردند. طبعا این افراد گاه درباره محدودۀ تجدید نظر طلبانه یا اصلاح گرایانه خود با یکدیگر درگیر شده و ردیههایی بر یکدیگر مینویسند.
در دورۀ رضاخان، همزمان با اوجگیری گرایش به غرب، حرکتی با عنوان ضدیت با خرافات ایجاد شد که طبعا با تعریف خرافه از نگاه افراد مختلف، متفاوت بود. این زمان غربگراها در راستای اهداف خود در این زمینه فعالیت کرده، مبارزه با خرافه را به صورت یک ارزش فرهنگی درآوردند. برای مثال، رضازاده شفق، کتابی تحت عنوان مبارزه با خرافات نگاشت.[3] از طریق آنان این مسأله به دین و مظاهر و شعائر مذهبی نیز کشیده شد. در بخشهای نخست کتاب دیدیم که برخی از تشکلهای مذهبی مثبت نیز مبارزه با خرافات را در برنامۀ دینی خود قرار داده بودند. در واقع کلمۀ «خرافه» یکی از اصطلاحات کلیدی دینی در دوره رضاخان و پس از آن به شمار میآید. مرحوم حاج سراج انصاری طی یادداشت کوتاهی که در آیین اسلام انتشار داد، با تأکید بر اینکه «هر جمعیتی مبارزه با خرافات را هدف خود ساخته است» و «ما نیز یکی از آنانیم که آن مبارزه و این مخالفت را بر خود لازم میدانیم»، تأکید کرد: وقتی که معنای خرافه روشن نشود، صحبت کردن در این باره، «جز اتلاف وقت فایدهای ندارد». حاج سراج در این اقتراح، که در آغاز سال 25 در آیین اسلام چاپ شد، از اندیشمندان خواست تا دیدگاههای خود را درباره خرافه و معنا و مصداق آن بنویسند.[4]
در مجموعه سالهایی که ایران تحت سیطرۀ دولت پهلوی بود، چندین نفر با گرایشهای فکری خاص و با تأکید بر اصلاحگری در دین و مذهب در صحنه فکری ایران ظهور کردند.
بسیاری از افراد، روحانیونی بودند که به مرور تحت تأثیر فرهنگ تجدد خواهی روزگار مشروطه و بعد از آن، خود به جرگه اصلاح طلبان تجدید نظرطلب پیوستند و البته هنوز برای اسلام دل میسوزاندند. برای مثال میتوان از سید احمد مهذب شیرازی (1301ـ 1373ق) روحانی و مترجم یاد کرد. وی طلبۀ مدرسۀ منصوریه شیراز و نماینده شیراز در مجلس شورای ملی و استاد دانشگاه معقول و منقول در تهران بود. وی مترجم دو اثر قاسم امین در نقد حجاب بود. هردو اثر به دستور و با حمایت وزارت معارف رضاشاه منتشر شد. وی در آستانه سال 1320 کتاب حاضر العالم الاسلامی اثر شکیب ارسلان را تحت عنوان امروز مسلمین یا عالم نو اسلام ترجمه و چاپ کرد.
مطمئنا این افراد در مسائل مختلف با یکدیگر همسان نبودند، اما امکان اینکه آنان را براساس اصولی خاص در یک مجموعه قرار داد، وجود دارد. این گروه که نسلی از آنان تا به امروز در همان قالبهای پیشین و گاه با تأکید بر برخی از وجوه تازه به فعالیت خود ادامه میدهند، در کل میتوانند ویژگیهای زیرا را داشته باشند.
ـ یکی از مشخصههای اصلی آنان، فاصله گرفتن از مرجعیت رسمی دینی و روحانیت در بعد فکری و دین شناسانۀ آن از یک سو، و عدم پذیرش رهبری آن از سوی دیگر بود. این ویژگی، بیشتر افراد تجدید نظر طلب را به مبارزه با روحانیت کشانده است. به طوری که برخی از آنان مشروعیت روحانیت رسمی را زیر سؤال بردهاند. این ادبیات بیش از همه در آثار دکتر شریعتی است. اما پیش از آن نیز مبارزه با روحانیت از دوره رضاخان به این سمت، سنتی رایج در ادبیات روشنفکری ـ حتی از نوع دینی آن ـ بوده است. نقل یک نمونه از این قبیل افکار بیمناسبت نیست. یکی از طرفداران سید جواد غروی در اصفهان، در کتاب کدام قرآن مینویسد: باید کاری کرد، کاری به جز نجات اسلام از دست متولیان مذهبی و مذهب سازان حرفهای، مهمتر، در پیش نداریم، و همان طور که در جایی دیگر نوشتهایم، در این کار و در این راه، محض خطا و اشتباه است که حتی به قدر یک دشمن دانا به این فقها و علما و آیات عظام و مراجع و مفتیان مذهبی امیدی ببنیدیم و انتظار همراهی و مدد از آنها داشته باشیم، که هرچه کشیدهایم و میکشیم در همان تاریخ اسلام، از دست همینها بوده و هست.[5]
ـ ویژگی دیگر آنان، ادعای تأثیر پذیری از نگرش وهابی است که در قالب ادعای اصلاح طلبی و مبارزه با خرافات، با بسیاری از مظاهر مذهبی مقابله میکنند. طبعا در این میان، حرفهای حقی نیز وجود دارد که مرجعیت شیعه میپذیرد، اما طرح آنها به شکل افراطی از ویژگیهای این جریان است، و صد البته گفتنی است که اتهام سنیگری و وهابیزدگی گاه بیدلیل و بیشتر از سوی کسانی که تعلق خاطر شگفتی به پارهای شعائر شیعی داشتند، مطرح میشد. برای نمونه نسبت به دکتر شریعتی، که بیشتر ناظر به برخی از مطالب ارائه شده توسط وی در زمینۀ امامت بود که زمانی به آنها اعتقاد داشت.[6] این نکتهای بود که بعدها در نامۀ مشترک استاد مطهری و بازرگان مورد انکار آنان قرار گرفت. در آن نامه آمده بود که «معتقدیم نسبتهایی از قبیل سنیگری و وهابیگری به او بیاساس است».[7] بیتردید اتهام وهابیگری گاه از سوی افرادی داده میشد که هیچ علاقهای به خروج از چهارچوبۀ رسمی، که بسیاری از آنها عرفیات تحمیل شده از دورۀ پیشین بود، نداشتند. چهرههایی که بسیاری از آنان، حتی امام خمینی و مطهری را در این قالب میدیدند و هر نوع حرکت انقلابی و اصلاحی را با این اتهام تنقید میکردند.[8] شگفت آن است که برخی از این افراد، از سوی سنیان، به عنوان شیعه افراطی متهم میشدند، این در حالی است که اخیراً سنیان وهابی به نقش برخی از اصلاحطلبان افراطی در شیعه پی برده، در اندیشۀ تقویت آنان هستند تا جامعۀ شیعه را بیشتر تحت فشار قرار دهند.[9]
ـ تأثیر پذیری آنها از یک سو، از وهابیان[10] و از سوی دیگر، از نوعی خردورزی غربی است. یعنی آنان در ادامه و امتداد گرایش راسیونالیستی غربی هستند و این مطالب را از آن زاویه مطرح میکنند. به عبارت دیگر، اینان بیشتر سلفی از نوع جدید هستند تا وهابی از نوع نجدی و عربستانی؛ یا اصلاح طلب شیعۀ واقعی از نوع اعتدالیهایی که از قدیم در جامعۀ شیعه بودهاند.
ـ قرآنگرایی یکی از ارکان ادعاهای آنان بود و در عوض نسبت به حدیث، بیاعتنا بودند. در اینکه در این امر صادق هستند یا نه، و یا مطابق اصول مقبول در شیعه (و حتی سنی) میاندیشند یا نه، باید بحث و تحقیق شود. نتیجۀ این گرایش بر افکار آنان، برای نمونه این بود که در باب نماز جمعه، به همان ظاهر قرآن در سورۀ جمعه تمسک کرده، کمتر به حدیث توجه داشتند و لذا براساس نص آیه به وجوب اقامۀ جمعه فتوا میدادند. یا در مسألۀ خمس، آن را جز در غنایم جنگ، ثابت نمیدانستند و آنچه را که در روایات آمده، انکار و یا به شکلی دیگر توجیه کرده و فرضاً بر زکات تطبیق میدادند. افراطیترین نوع این برخورد در آثار دیگر محمد صادقی بروز دارد که تقریبا در تمام تاریخ فقه شیعه و سنی بیسابقه است.[11] البته برخی از این گرایشها براساس نوعی علم محوری و تجربهگرایی است که از آن جمله میتوان به نویسندۀ کتاب مفهوم واژههایی از قرآن اشاره کرد که قصۀ ابراهیم و پرندهها را کاملا به صورت سمبولیک معنا کرده و از اساس صورت تاریخی آن را انکار میکند.[12]
ـ ایجاد مناسبات مخصوص میان خود و مریدها و تشکیل حلقات مذهبی ویژه نیز در شمار ویژگیهای اجتماعی آنان به حساب میآید. در واقع حرکتی که به نوعی به فرقهسازی و در شکل مدرن آن، سازمانگرایی نزدیک است. در اینجا به بیان شرح حال چند نمونۀ برجسته میپردازیم.
محمدحسن شریعت سنگلجی (متولد 1269ـ و متوفای 1322ش)[13] از روحانیون روشنفکر تهران است که از حوالی سالهای 1309 به بعد، به فعالیتهای تبلیغی پرداخته و در آن سال سلسله مباحثی درباره حرمت ربا داشت که یکی از مریدانش با نام روئین مبشری آن را گردآوری کرده و به عنوان یک رساله منتشر کرد. همینطور رسالهای با عنوان اسلام و موسیقی توسط همین آقای مبشری از درسهای شبهای پنج شنبه شریعت در سال 1309 ش گردآوری و چاپ شده است.
از آنچه درباره تدریس وی گفته شده است میتوان دریافت که به رغم فشارهای این دوره بر روی روحانیون، وی مجاز به فعالیت فرهنگی بوده و از سوی دولت رضاشاه، مزاحمتی برای منبرهای وی در مسجد سنگلج و سپس دارالتبلیغ او ایجاد نشده است. وی که شاگردی محضر شیخ عبدالنبی نوری و شماری دیگر را کرده و مدتی هم به نجف رفته بود، به تدریج گرایشهای نوگرایانه که امری عادی در دوره بیست ساله بود، پیدا کرد. این گرایش او را به سمت ـ به قول خودش ـ مبارزه با خرافات سوق داد. وی ابتدا در مسجد کوچکی در محله سنگلج فعالیت میکرد اما پس از خرابی آن، محلی تحت عنوان دارالتبلیغ در خیابان فرهنگ تدارک دیده و جمعیتی از جوانان و روشنفکران موافق با خود را در آن گرد آورده و شبهای پنجشنبه تفسیر میگفت.
شریعت مدعی بود که دعوتش قرآنی و توحیدی و ضد شرک است و به دلیل شباهتی که در برخی از نگرههای وی با جریان وهابی بود، به ویژه بعد از شهریور بیست، از سوی منبریها، متهم به وهابیگری شد. به نقل از دکتر محمد جواد مشکور، وی زمانی از طرف میرزا حسین خان مؤتمن الملک به حج رفت و همان سال با مطالعۀ آثار وهابیها به این روش مذهبی گرایش پیدا کرد. وی به لحاظ تفسیری هم تحت تأثیر خرقانی بود و از مجالس درس او بهره برده بود. ارتباط وی با رضاخان هم امری آشکار بود و داور، زمانی کتاب تبصرة التمعلمین را نزد وی خوانده و حتی فعالیت سادات اخوی در وزارت عدلیه جدید به توصیۀ شریعت سنگلجی به داور بود.[14] به هر روی، فعالیت تبلیغی آزاد وی در دوره رضاخان،[15] از چشم روحانیون سنتی و مخالف با رضاخان ـ از جمله امام خمینی ـ پنهان نبود.[16] کسانی که در محفل او حاضر میشدند، بیشتر تحصیل کردههای جدید بودند که علاقه به شنیدن مطالب او در نقد مظاهر مذهبی و غربی کردن دین داشتند.[17] استقبال عامه مطبوعات پایتخت از وی پس از درگذشتش و چاپ مقالاتی در ستایش او موقعیت وی را در میان نسل تحصیل کرده نشان میدهد.
تأسیس مکتب قرآن و اختصاص بنایی با عنوان دارالتبلیغ به این کار، در خیابان فرهنگ، از اقداماتی بود که او برای ترویج نگرشهای مذهبی خود انجام داد. باید توجه داشت که گرایش کلی این قبیل جریانها که تکیه به قرآن بود، در وی نیز وجود داشت و افزون بر آنکه مرتب محفل درس تفسیر داشت، کتاب کلید فهم قرآن وی که در مقدمۀ آن اشاره به این گرایش خود کرده، حکایت از همین مطلب دارد.[18]
همه فهم کردن قرآن و موضعگیری در برابر کسانی که قرآن را غیر قابل فهم برای توده مردم میدانند، سبب شد تا این جماعت، دایرۀ متشابه را در قرآن محدود کنند. سنگلجی آیات متشابه را تنها در محدودۀ آیاتی میدانست که به صفات خداوند مربوط میشد.[19] خواهیم دید که خرقانی در این باره، فقط حروف مقطعه را جزو متشابهات دانسته و بقیه قرآن را محکم میدانست.[20] اینان در این باره به آیاتی که دعوت به تأمل در قرآن را برای عموم مردم مطرح میکند،استناد میکردند. شریعت میگفت که هیچ کلمه و آیهای در قرآن نیست که برای بشر قابل فهم نباشد.[21] بطن قرآن هم نه به معنای تفاسیر تأویلی، بلکه مقصود هدف و مقصود قرآن است و بس.[22] در حوالی سال 1332 ش هم کتابی با نام کشتی نجات بشریت چاپ شد که بحث محکم و متشابه را مطرح کرده و از همین زاویه دید، بسط متشابهات را بازاری برای سودجویان و دکانداران تعریف کرده بود.[23] نویسنده آن اثر مینویسد: آیا جز حروف مقطعه قرآن یعنی 29 آیه از آیات قرآنی که به صورت رمز نوشته شده و بر سر بعضی سورهها قرار گرفته، هیچ آیه دیگری در قرآن هست که از صفات محکمات دور باشد؟[24]
یکی از بحثهای مورد علاقۀ این قبیل اشخاص، بحث از توحید و شرک بود که پس از غلبۀ وهابیها و رواج تبلیغات آنان بر ضد بناهای روی مقابر و شَدّ رحال برای زیارت قبور، به تدریج به این سوی نیز سرایت کرده و مشکل شده بود.[25] در ایران توسعۀ سقاخانهها و آشهای متنوع و جز اینها، برای امثال شریعت سنگلجی نشانه نوعی شرک تلقی میشد. در بحث شفاعت هم وی بسیار سختگیرانه برخورد کرده هرنوع شفاعت را رد میکرد.[26] شریعت سنگلجی در همین راستا کتاب توحید عبادت (یکتاپرستی) را نوشت؛[27] در مقدمۀ آن آمده است: باید خون گریست! چنان اسلام تحریف شده و خرافات و اباطیل جای حقایق دین را گرفته که اگر کسی دین حقیقی را معرفی کند... این بیچارۀ واقف به حقیقت دین را تکفیر میکنند.[28] ادعای این قبیل افراد آن بود که با حفظ تشیع، میباید این قبیل خرافات را از دین و مذهب زدود؛ زیرا ریشه در تشیع ندارد.[29] تصور اینکه کسانی امثال شریعت از دایره تشیع خارج شدهاند بسیار واهی و بیاساس است. نهایت آنکه آنان روی غلو و مصادیق آن تکیه فراوانی داشتند.
شریعت، کتابچۀ دیگری هم با عنوان محو الموهوم وصحو المعلوم در 41 صفحه از ایشان در سال 1323 ش در تهران چاپ شد که باید در همین ارتباط مورد بررسی قرار گیرد.[30] از نکات شگفت آنکه وی در آنجا مدعی است که عیسی مرده است و این مطلب از آیات قرآن به دست میآید.[31] حسین قلی مستعان یکی از مریدان وی در مقدمۀ این رساله، درباره این کتاب مینویسد: «مندرجات این رساله با صراحتی کم نظیر یک سلسله خرافات و موهومات را که صدها سال به وسیله مفسرین و روحانی نمایان بیاطلاع، مؤلفین بیمایه و گویندگان جاهل یا مغرض در اعماق مغز و قلب عوام الناس و بلکه اکثر افراد طبقۀ متوسط و عالی ریشه دوانیده، نابود میسازد».[32]
علاوه بر کتابهایی که ذکرش رفت، باید از کتابهای: اسلام و رجعت (سنگلجی «رجعت» را از عقایدغلاة شیعه میدانست) متعابسات در مسائل فلسفی، براهین القرآن (ضمیمه کلید فهم قرآن)، البدع و الخرافات به زبان عربی، رسالۀ اسلام و موسیقی و رساله در حرمت ربا و کتاب اسلام و موسیقی (بیانات شریعت سنگلجی به قلم اسدالله روئین، تهران، 1323ش) یاد کرد. در یکمین سال درگذشت او هم کتابچهای از ابوالحسن بیگدلی درباره وی انتشار یافت. در این کتابچه اطلاعات فراوانی درباره شریعت، تأثیر دیدگاههای او در جامعه آن روز ایران، و نیز اندر شناخت مریدان و مشتاقان افکار وی درج شده است. از همین ابوالحسن بیگدلی که از مریدان وی بوده، شرح حالی برای شریعت سنگلجی در نشریه رواق که متعلق به برادر شریعت، یعنی محمد شریعت سنگلجی بود (انتشاراز خرداد، 1331 به بعد) منتشر شد که ظاهرا بخشهایی از همان کتاب اوست که به مناسبت یکمین سالگرد شریعت منتشر کرده است. کسروی به رغم موافقت با اصل گرایش اصلاحی وی، از اینکه شریعت به قرآن دعوت میکرد، دل خوشی از وی نداشت، چرا که وی دربارۀ دین، کلیتر میاندیشید وبنای آن نداشت که دین انسانی خود را درچهارچوب قرآن طرح کند. بسیاری از دیدگاههای ریز وی را در مسائل مختلف، نورالدین چهاردهی به طور مستند آورده است.[33]
مبارزه با شعائر شیعه، تحت عنوان خرافهگرایی، توسط شاعران و روزنامهنگاران عصر تجدد اجباری رضاخانی نیز دنبال میشد. نمونۀ آنها شاعر اصفهانی محمد مکرم (1304ق ـ 1344 ش) بود که در دورۀ رضاخان فعالیت مطبوعاتی شدیدی را بر ضد شعائر مذهبی صورت میداد.[34] دیوان وی مشحون از اشعاری است که او ضمن آنها به شعائر شیعی که اغلب هم گرفتار خرافهگرایی عامیانه میشده، حمله کرده است.[35]
صاحب الزمانی از حرکت شریعت به عنوان یک نهضت ناشناخته یاد کرده و بر آن است که وی تلاش کرد تا بدون نسخ اسلام، و تنها با نقد پارهای از اخبار و احادیث، آن را به صورت یک نهضت ترقیخواه دسته جمعی و اجتماعی درآورده، آن را جهانبینی مقبول نسل نو قرار دهد. وی میگوید که راهی که او در تفکر دینی و اجتهادهای اسلامی پیمود، راهی انقلابی بود. وی چند صفحه بعد تأکید میکند که جهتگیری او «برای تحصیل آزادی و استقلال فکری نسلهای آینده ایران اسلامی» بود. صاحب الزمانی بر آن است که افراطیترین نوع مشابه حرکت شریعت، حرکت کسروی است. وی مینویسد: «شریعت و کسروی، بیشتر تلاشی بازساز، ترمیمی، انطباقی و همساز داشتند. میکوشیدند کشتزار اجتماعی خود را از علفهای هرزهای که به گمان آن دو، طی قرنها در آن روییده بود، بپالایند و به پاکدینی صدر اسلام، توسل جویند... نهایت در این رهگذر، شریعت ملاحظهکارتر، و کسروی تندتر و پرخاشجویانهتر میراند. اصلاحات پیشنهادی شریعت، بیشتر متوجه سازمان روحانیت و تفکر دینی بود، کسروی از روحانیت گذشته متوجه عرصه ادب و سیاست نیز شده بود.»[36] بدون تردید، حرکت سنگلجی و نیز کسروی تأثیر خاص خود را در محافل روشنفکری مذهبی داشت و همچنان امتداد یافت. صاحب الزمانی به غلط اظهار میدارد که شریعت در ایران جانشینی نداشت.[37] گذشت که سنگلجی روز 15/10/1322 ش درگذشت. آخرین لحظات زندگی و آنچه را که وی از دست ـ به قول مریدانش ـعوام ناآگاه کشیده و برای همین سبب شده است تا در سن 53 سالگی چون پیری هشتاد ساله بنماید، چنان که در عکسهایش نیز پیداست. ابوالحسن بیگدلی مریدش در نشریه رواق آورده است: وی برادر روحانی دیگری با نام محمدمهدی شریعت سنگلجی داشت که او نیز چند روز پس از برادرش به بستر بیماری افتاد و درگذشت. برادر او محمد سنگلجی که جانشین وی در عمارت دارالتبلیغ شد، دنباله کارهای وی را گرفت و نشریه رواق پیشگفته از کارهای او و جمع یاران شریعت است که در سال 1331 منتشر میشد. محمدباقر (شهاب الدین) شریعت سنگلجی پسر شریعت است که در کار دارالتبلیغ به عمویش کمک میکرد و جزواتی حاوی یادداشتهای پدر و عمو منتشر میکرد. در ویژهنامهای که به مناسبت یکمین سالگرد او چاپ شد، شاعرانی چند در رثای وی شعر سرودند و گاه مضامینی که اشاره به افکار او بود، در آنها بهکار بردند. در شعری از اورنگ نام آمده است: شریعت آنکه از آئینه دین / غبار شرک را یک جای بزدود.[38] مجلس ختمی هم برای وی در تبریز گرفته شد که شاعری به نام موحد، اشعاری سروده و در آنجا خواند. روزنامۀ اطلاعات به مناسبت درگذشت وی، شرحی مفصل از زندگی و تحصیلات وی را درج کرد که در کتابچهای به مناسبت یکمین سالگرد شریعت آمده است.[39] همچنین در روزنامه قیام ایران شماره 12 (19دی ماه 1322) نیز شرحی مفصل به قلم حسن صدر درباره آرای وی و مبارزه با خرافات درج شده است. سرمقاله روزنامه ایران نیز به تفصیل به شریعت پرداخته است. همینطور روزنامه اقدام، نجات، کوشش و کیهان (که مقاله مفصلی از هیئت تحریریه اداره کل تبلیغات درج کرد) و دهها نشریه دیگر خبر از درگذشت وی و مرور بر آثار و آراءش را گزارش کردند. اینها نشانگر آن است که شریعت سنگلجی از سالها پیش از آن مورد تأیید بوده و در این سوی، مریدان و دوستانی هم داشته است. احمد فرامرزی در روزنامۀ مهر ایران شماره 547 (دوشنبه 19 دی ماه 1322) مقالهای مفصل درباره او نوشت و ضمن سخن گفتن از مصلحان، از ابن تیمیه و قیام وی علیه خرافات یاد کرده، پس از آناز محمدبن عبدالوهاب نجدی و آنگاه از محمد عبده و سپس شریعت سنگلجی: مرحوم شریعت سنگلجی نیز از تیپ و طبقه همان مصلحینی بود که حیات و زندگانی خود را وقف اِعلای حکم حق و جهاد بر ضد بدع و خرافات نمود... به خاطر دارم روزی با جناب آقای تقی زاده راجع به مذاهب و ادیان صحبت مینمودیم تا به اینجا رسیدیم که آیا مذهب برای ایران ضرورت دارد یا خیر؟ فرمودند: هیچ ملتی نمیتواند بیمذهب زنده و سربلند بماند و هیچ شخص عاقلی بیدینی و لامذهبی را برای ملت خود نمیخواهد، ولی معتقدم یکی از اصلاحاتی که باید در ایران عملی گردد، اصلاحات مذهبی یعنی بازگشت به حقیقت اسلام است.[40] عبدالرحمن فرامرزی هم در یادداشتی در روزنامه بهرام، او را با محمد عبده مقایسه کرده بلکه از وی هم بزرگتر دانست.[41] حسینقلی خان مستعان و شخصی به نام مطیعی نیز در سخنرانیهای رادیویی به ستایش از او پرداختند.[42] علی جواهر کلام نیز مقالهای در رعد امروز با عنوان «شیخ محمد عبده ـ شریعت سنگلجی» نوشت.[43]
نمونۀ دیگر و البته مقدم بر شریعت سنگلجی سید اسدالله خرقانی[44] است که در نوشتههایش از خود با نام سید اسدالله ـ فرزند زین العابدین ـ میرسلامی (میراسلامی) خارقانی موسوی شزندی یاد میکند. وی در اصل، از مردم خرقان قزوین بوده است. شرح حالی از وی به نقل از سید حسن خلیلی پسر عموی خرقانی در مقدمه کتاب محوالموهوم وی آمده است. در آنجا مینویسد که خرقانی از نسل سادات میرسلام دوره صفوی است. وی کتب مقدمات عربی را در محل تحصیل کرد و در سن 15 سالگی برای ادامه تحصیل به قزوین رفت. پس از فراگرفتن فقه و اصول در حدود سال 1275 ـ 1276ق به تهران آمده و در حوزه درس حکیم معروف به مرحوم میرزای جلوه، حکمت آموخت و در ضمن، علوم جدید و زبان فرانسه را هم میخواند. در حدود سال 1284 با خانواده به نجف اشرف هجرت کرد و قریب25 سال در حوزه علمیه نجف تحصیل کرد و به درجه اجتهاد رسید.[45] وی پس از سالها فعالیت سیاسی و فرهنگی، در چهارشنبه هفتم صفر 1355 ق دعوت حق را لبیک گفت و از دنیا رخت بست و در ابن بابویه جنب مقبرۀ مرحوم میرزای جلوه دفن شد. اعلامیه فوت او در روزنامۀ اطلاعات، روز چهارشنبه نهم اردیبهشت 1315 درج شده است.
آیت الله طالقانی در مقدمهای که بر کتاب محو الموهوم او نوشته، در باره خرقانی مینویسد: مرحوم علامۀ بزرگ و مجاهد سید اسدالله میر اسلامی خارقانی، مؤلف این کتاب در زمرۀ همان مردان نیرومند و هشیار عالم اسلام بود. گرچه در اوانی که این مرد مجاهد یکسره فکرخود را متوجه قرآن نمود و کارهای معمول اجتماعی و سیاسی را کنار گذارد و به تألیف کتاب و تربیت شاگردانی پرداخت، این جانب در حوزۀ علمیه قم سرگرم تحصیل بودم و جز هنگام مسافرت به طهران در مجالس روضه و گاهی در رفت و آمدهایی که با مرحوم پدرم ـ حجة الاسلام والمسلمین حاج سید ابوالحسن طالقانی ـ داشتند، محضر ایشان را درک نکردم، ولی تألیفات این مرد و مبارزههایی که در آن دوره اختناق و استبداد نموده و شاگردان با ایمان و محکمی که تربیت کرده، مقام علمی و روح جهاد و هشیاریش را به خطرهای متوجه به عالم اسلام میشناساند.[46] دولت آبادی هم از دانش و استعداد خرقانی ستایش کرده داشت.[47] وی در نجف بیش از همه شاگرد آخوند خراسانی و در دستگاه وی بوده[48] و در همین حوزه درسی همراه شماری دیگر از طلاب جوان، دستهای از روحانیون متجدد را در آستانه انقلاب مشروطه پدید آورده است. ملکزاده از تجدد خواهی وی و موقعیت رهبری او در میان طلاب متجدد سخن گفته و از گروهی از این جماعت یاد کرده است.[49] وی در جلسهای که در سال 1322 در باغ میرزا سلیمان خان میکده تشکیل شده و رهبران جنبش تجدد خواهانۀ مشروطه در آن حضور داشتند، شرکت کرد و از سوی آنها جزو هیأت نه نفرۀ منتخب بود که جهت همراه کردن علمای نجف با این جریان، به نجف بازگشت.[50] ملکزاده مینویسد: سید اسدالله خرقانی سالها در نجف گذرانده بود و به مقام اجتهاد نایل شده بود و در میان روحانیون حوزۀ علمیه و طلاب نجف احترام بسزایی داشت و از علوم جدید بهرهمند بود و از سیاست جهان و فلسفۀ نوین اطلاع کامل داشت. سید اسدالله بدون فوت وقت به نجف رفت، مساوات هم به فارس رفت تا از آنجا عازم عتبات شود. اما سید جمال واعظ به منبرهایش در تهران که مشتاقان زیادی داشت، ادامه داد.[51] و باز در جای دیگر: «طلاب روشنفکر نجف که به رهبری آقا سید اسدالله خرقانی تشکیل شده بود و به افکار نوین آشنا و فریفته شده بودند، به یاری مشروطهطلبان برخاستند و تلگراف مؤثری به شاه کرده و از او قبول تقاضای مراجعت علما را از قم نمودند.»[52] همراهی با مشروطه خواهان و داشتن ارتباط با مستشارالدوله از نامههایی که از وی باقیمانده به دست میآید. پس از پیروزی مشروطه، مدتی هم از طرف آنان در مناطق جنوب ایران و به خصوص بوشهر بود که کاری از پیش نبرد و به تهران بازگشت. پس از به شهادت رسیدن شیخ فضل الله، پسر خرقانی مقالهای در حبل المتین علیه روحانیت نوشت که منجر به تعطیلی این نشریه در ایران شد و خشم مراجع نجف را برانگیخت.[53] خرقانی در دوره سوم مجلس شورای ملی به عنوان نماینده قزوین انتخاب شد و پس از آن هم یکسره در سیاست حضور داشت و زمانی هم مصمم شد تا حزب دمکرات اسلامی را در سال 1299 پدید آورد که به جایی نرسید. در جریان قرار داد وثوق الدوله هم، وی مخالفتهای فراوانی با آن کرد که برخی از اسناد آن بر جای مانده است. در جریان جمهوری خواهی رضاخان، متهم شد که با گرفتن پول به دفاع از آن پرداخته است. عین السلطنه درباره خرقانی مینویسد: «از افخم گذشتم... به دیوار پستخانه اعلانی دیدم، آقا سید اسدالله خرقانی نموده بود که من چون بعضی مطالب در جراید خواندم و بعضی چیزها استماع نمودم، رفتم خدمت حضرت مستطاب اشرف امجد عالی آقای رئیس الوزراء(رضاخان) از ایشان سؤال کردم، میگویند: دولت میخواهد اولا خرق حجاب را اجازه دهد، ثانیا تفکیک بین سیاست و روحانیت؛ ثالثا بعضی مطالب خلاف دیانت که جراید انتشار میدهند. حضرت اشرف پس از لمحهای سکوت، با کمال متانت فرمودند: قضیۀ جمهوری، با مقام مربوط به آن است. مسائل دیگر چون من متدین به دین اسلامم، هیچ وقت راضی به این مطالب نمیشوم.» عین السلطنه میافزاید: «من مختصر آن را نوشتم. اما این آقا تصور میکرد رئیس الوزراء واضح و آشکار ضد آن را خواهد گفت. این سید اسدالله اهل شزند، همسایۀ کشمرز قزوین ماست. خدا عالم است؛ من در جوانی که سید هم جوان و طهران بود، شنیدهام بابی است. پسرش هم همان است که در بدو مشروطه آن مقالۀ کفرآمیز را در حبل المتین یومیۀ طهران نوشت و فرار کرد و مدیر حبل المتین برادر مدیر حبل المتین کلکته، به جای او سه سال حبس شد.»[54]
عین السلطنه در مورد دیگری دربارۀ وی مینویسد: دومی (از دو ملاّی تهران که اخیرا بیاعتبار شدند) آقا سید اسدالله خرقانی است که چند سال مسجد حاجی حسن معمار را در اول خیابان ارامنۀ دروازه قزوین ضبط و چند هزار مرید پیدا کرده بود. نماز، وعظ همه چیز داشت. پس از آنکه مدتی از جمهوری بد گفت، اعلانی کرد که من شرح دادهام. معلوم شد دو هزار تومان پول گرفته و آن اعلان را نموده و ساکت نشست. به کلی مردم از دور آقا متفرق شدند، حتی گفتند مسجد راه ندادند. روزی یک تومان حق او را هم که از موقوفۀ مسجد بود، قطع کردند.[55] این فعالیتها ادامه داشت تا آنکه رضاشاه یکبار او را سخت کتک زده تبعید کرد و پس از بازگشت، وی با سیاست خداحافظی کرده و زان پس وی به فعالیتهای فرهنگی روی آورد.
فهرست تألیفات وی که نامشان پشت کتاب برهان الساطع (تهران، 1314ش) آمده از این قرار است: 1. رسالۀ رد نصاری (كشف الغوایة في رد الهدایة)، 2. رسالۀ اصول عقاید، 3. رسالۀ تنقید قوانین عدلیه، 4. رسالۀ روح التمدن و هویت الاسلام، 5. رسالۀ رد داروینیستها، 6. رسالۀ کثرت و وحدت زواج، 7. پنج جزوه رد مبلغین نصاری، 8. مختصری (در) مرام جامعۀ مقدسۀ اسلامی، 9. رسالۀ رد کشف حجاب، 10. کتاب قضا و شهادت اسلامی، 11. رساله نبوت خاصه و ابدیت اسلام و حماسه با ادیان، 12. رساله در متشابهات قرآن و حدیث من فسر القرآن، و حماسه علمی و عملی بر تمام علمای نوع بشر از ادیان قدیمه و جدیده، 13. برهان الساطع فی اثبات الصانع، 14. رساله حقوق اسلامی، 15. رساله در مفهوم و مصداق اولوالامر قرآنی که تا حال از مبتکرات آیات شریفه است، 16. رساله مقدسه محو الموهوم و صحو المعلوم.
یکی از نوشتههای خرقانی رسالۀ رد کشف حجاب و وجوب حجاب به حکم عقل و تصریحات کتاب الله و سنت نبوی است که در سال 1335ق/1296ش نوشته شده است. وی با اینکه خود سابقۀ تجددگرایی دارد، در این اثر از شیوع دنیاگرایی و «زخرفات ظاهریه» و تغییراتی که در وضعیت قانون نکاح و ازدواج صورت گرفته، سخن گفته است. با اشاره به اتفاق تمامی ملل اسلامی بر حجاب، تردید در حکم حجاب در اسلام تنها میتواند ناشی از «امراض دماغی و اختلالات فکری» باشد. خرقانی که خود زمانی اهل تجدد و مشروطه خواهی بود، اکنون میگوید طی پانزده سال جنبش تجدد گرایانه، «همان غرض هزار سالۀ اعادی اسلام به دست مسلمان نماهای عصر ما جاری شده و میشود». وضعیت به گونهای شده است که ما ملت، فصل ممیز خود را که همین شرع اسلامی است، «به دست خود خراب و به ذلت اسارت و عبودیت دیگران تسلیم میشویم». وی بار دیگر به تباین ذاتی میان تفکر دینی و دهری اشاره کرده، مظاهر فسق و فجور غربی را که به صورت قانون درآمده است، در امتداد تفکر دهری ارزیابی میکند. وی در این اثر به شدت از حریت خواهی عصر جدید که از آن با عنوان حریت قاطرچموشی یاد کرده، انتقاد میکند.
وی در کتاب دیگر خود با عنوان روح التمدن و هویة الاسلام که آن هم محصول همان سال 1296 ق است میکوشد تا نشان دهد دمکراسی اسلامی، از دمکراسی غربی بهتر است. «دمکراسی اسلامی به مراتب شتی، اتم و اکمل از دمکراسی ملل سایره است». وی با اشاره به جنگ استبداد و مشروطه میگوید که «در این جنگ مغلوبه و نهضت ملی، جسد مقدس اسلام را تیرباران کردند.» این کتاب، نوعی اندیشۀ سیاسی نوین اسلامی را که میکوشد دمکراسی را در بطن اسلام و تاریخ دوره اسلامی جستجو کند، نشان میدهد. در عین حال، وی باورش این است که مشروطه در ایران محقق نشد و امروز «اسماً مملکت مشروط است و عملا استبداد اجتماعی و هرج و مرج». خرقانی امیدوار است که روزی سیاست اسلامی در ایران به اجرا درآید و برای همین تأکید میکند که «بشارت میدهم که سیاست اسلامی بالاخره در ایران معمول و مجری خواهد شد.» خرقانی در تنبیه هفتم، باز بر سیاسی بودن اسلام تأکید کرده حفظ اسلام نوعی را در گرو پیوند آن با سیاست میداند. این در حالی است که اسلام شخصی، امری فردی است. وی به نوعی به تهدید دولت پرداخته چنین اظهار میکند،در صورتی که اسلام از حکومت و دولت جدا شود «خونهای گرم به عرصۀ گلگون جهاد دینی ریخته، فدائیان اسلام برانگیخته میشوند».[56] در این عبارت شگفت، عنوان «فدائیان اسلام» و تحولاتی که بعدها صورت گرفت، به این صراحت مورد اشاره قرار گرفته است.
خرقانی رسالهای هم با عنوان (رسالۀ تنقید مقاله داروینیستها) بر ضد عقاید داروینیستها نگاشت که به سال 1299ش به چاپ رسید. وی در کتاب تنقید قوانین عدلیه از تغییراتی که در قانون عدلیه جدید صورت گرفته به شدت انتقاد کرد و خود در رسالۀ مقدسه قضا و شهادات و محاکمات حقوقی ابدی اسلامی، تلاش نمود تا نظام حقوقی جدیدی را بر مبنای دستورات فقهی ـ قضائی مدون کند. یکی از شاخصترین و در واقع آخرین اثر وی که پس از مرگش به کوشش آیت الله طالقانی به چاپ رسید، کتاب محو الموهوم و صحو المعلوم وی است که در سال 1339 چاپ شد. پیش از آن هم کتابی با عنوان محو الموهوم از شریعت سنگلجی چاپ شده بود. وی افکار نوگرایانه خود را که مشابهت زیادی با برخی از افکار شریعت سنگلجی دارد، در این کتاب به نمایش گذاشت. وی در این دوره، تحت تأثیر گرایش اصلاحی رضاشاهی است که دامن بسیاری را گرفته بود. بیشتر این انتقادها به نوعی به نقد تشیع و دیدگاه آن برمیگشت. وی که هدفش در این اثر «بیان سبب تنزل و انحطاط مسلمین است، عملا کوشیده است که کلیت جامعۀ اسلامی را از دیدگاه انتقادی، مورد بررسی قرار دهد. گرچه نظام کتاب، نظامی پراکنده و نامنظم است. وی که شیفته دورۀ چهل سالۀ نخست هجری است، عامل مهم در انحطاط مسلمین را «ترک عمل به سیاسات مقررۀ اسلام» میداند و الگوی قابل تقلید را همان چهل سال نخست اسلام میداند.
خرقانی با توجه به نشر افکار مادی، به علما هشدار میدهد که دیگر نمیتوان با صِرف مسأله تعبد، دین را نگاه داشت. امروز «با اکتشافات خارق العاده» ملزم هستیم تا «برهان و دلیل احکام صادره را به نوع بشر بفهمانیم و تعبیر به تعبّد در شرعیات کافی در اثبات و ترویج آنها نخواهد بود».[57] وی در زمینۀ انحطاط معتقد است که علما نقش مهمی در این انحطاط داشته و عامل آن، همراهی آنان با سلاطین و نیز اختلافات داخلی و تشتت فکری است که در میان «تشیع اثنا عشری از مجتهد و اخباری و کشفی و شیخی و عرفاء و حکماء» پدید آمده است. وی در این اثر از نوعی جمهوری اسلامی دفاع میکند که البته با جمهوریت سایر ملل متفاوت است و در آن «عمده دیانت و خداپرستی و مساوات دینی و آخرت» حضور دارد نه «صرف انتخاب رئیس جمهور و ترقی مملکت» با حفظ اعتقاد به دهریت و مادیت.[58] وی برای نشان دادن درستی جمهوریت، چارهای نمیبیند جز آنکه نظریه امامت شیعی را به مقدار زیادی کنار بگذارد. این کار را با تفسیر اولیالامر به رئیس جمهور و نیز تردید در دلالت غدیر، که البته با پراکندهگوییهای دیگر همراه است، دنبال میکند. خرقانی درباره اولوالامر میگوید علما میبایست صفات اولوالامر را برای مردم بیان کنند و مردم مصداق آن را انتخاب کنند. «اسلام ملک الملوک ندارد اسلام مجری احکام لازم دارد».[59] وی همزمان با اعتقادش به نوعی نوگرایی از مشروطه و پیامدهای آن در عرصههای مختلف، به ویژه همسوئیاش با حرکت الحاد جهانی نگران است: «اعجب از همه، دورۀ مشروطه و مستبد یعنی دوره قرن طلایی و مادیین و قرن عقوبت و شکنجه الهیین، وقتی که دسته هوچی،های و هوی اندازهای حیوانی خصلت و بهیمی مرتبت، بوقهای نسخ ادیان را سر بازارها زدند، مشروطیت را اعلان و سرنای اجانب به گوش متدینین جن زده رسانیدند، آن بیچارههای سرگیجه فورا دو دسته شدند؛ دستهای کرنای استبداد را در میدانها و بازارها به صورت اعلی دمیدند که از مسلک خودمختاری سابق دست نمیکشیم. دستهای تبعیت دولت صنعتگر مغرب را (و) ترقی صنایع و ثروت آنها را عنوان کرده به نواختن موسیقی جدید اشتغال یافتند. ملت زرقی و برقی ایران را مانند شتر مست، منیاتزم کرده تا به خون دوستان و مال نیازمندان، فداکاری در راه مشروطیت کردند تا شد آنچه شد.»
محو الموهوم یکی از آثار قابل بررسی این دوره است، نه از آن جهت که تأثیری در افکار بعدی گذاشته، بلکه بیش از آن به معنای آینهای است که میتوان جنبههای سیاسی شدن اسلام، تأثیر جنبههای مختلف نوگرایی در فکر دینی و همزمان، ظهور اندیشه سیاسی جدیدی در اسلام برای پدید آوردن نوعی جمهوری اسلامی را در آن ملاحظه کرد.
تئوریسینهای رژیم پهلوی، بر این باور بودند که این حرکت اصلاحی، در امتداد مواضعی است که دولت رضاخان برای تفکیک دین از سیاست و از بین بردن شعایر مذهبی که آنها را خرافه مینامید، برداشته است. در نوع این حرکتها، حملاتی به روحانیت سنتی وحتی مرجعیت شیعه صورت میگرفت. به همین دلیل، پسند دولت رضاخانی واقع میشد. متقابلا این افراد نیز مدافع رضاشاه و سیاستهای وی بودند که نمونهاش را در کتاب اسرار هزار ساله مشاهده میکنیم. بعدها مارکسیستها نیز به طور پنهانی، حمله بر ضد روحانیون را آغاز کردند و در قالبهای مختلف، شروع به ناسزاگویی کردند. از جمله کتابی با عنوان نگهبانان سحر و افسوس در نقد روحانیت چاپ شد که شایع بود تودهایها آن را منتشر کردهاند. در این کتاب، حملات به روحانیت، به شدیدترین وجه ممکن صورت گرفته بود.[60]
اصولا حرکتهایی که در پوشش مبازه با خرافه از میان روحانیون بر میخواست، صرف نظر از موضع انتقادیشان نسبت به مذهب، و شدت و ضعف آن، و حتی درستی برخی از مطالب آنها که در نهایت میتوانست مورد تأیید روحانیون تحصیل کرده و مراجع تقلید هم باشد، حرکتهایی جدای از مشی مرجعیت بود. این افراد، گاه با توجه به موقعیت علمی اجتماعی خود، روحانیونی را نیز در دامن خود پرورش داده و گهگاه طلابی که از قم و نجف بیرون آمده و در تهران و سایر شهرها اقامت میگزیدند، به حرکتها میپیوستند. حرکت یاد شده، همچنان در ایران ادامه یافت و هیچگاه حاضر به پذیرش مراجعه به مرجعیت دینی که در نجف یا قم استقرار داشت، نشد. به همین دلیل، مقبولیت عمومی نیز نیافت. گرچه برخی از آرای آنان به تدریج همزمان با توسعه تجدد و فشار افکار عمومی، زمینۀ مقبولیت بیشتری به دست آورد.
احمد کسروی یک نمونۀ افراطی از منتقدین به مذهب، دین و حتی متون کلاسیک ادبی فارسی بود که با قلمی تند و جدی، به انتقاد از آنها میپرداخت. در بخشهای نخست کتاب، مطالبی درباره کسروی آوردیم. در اینجا مرور بیشتری بر افکار وی خواهیم داشت. باید یادآور شد که سزاوار نیست نام وی در فهرست کسانی که در این فصل از آنان سخن گفتهایم قرار گیرد؛ چرا که وی در نگرش تجدید نظر طلبانۀ خود، تقریبا چیزی از دین باقی نگذاشت، با این حال، شروع وی از همین نقطه، یعنی اصلاحگری بود. به نوشتۀ یک نویسنده، کسروی گرچه به اصلاح دین میاندیشد، «اما او راهی جدا از همۀ اصلاح طلبان دارد» چرا که «معتقد است که دین تابع مقتضیات زمان است و در مراحل مختلف تاریخ بشر، ضرورت پیدایش دین نو با سلاح عقلی و اخلاقی نو، اجتنابناپذیر است.»[61] این نگرش قرن نوزدهمی غرب به تمدن و فلسفه و دین است. به همین دلیل است که کسروی برخلاف غالب اصلاح طلبان، بازگشت به سلف و اسلام اولیه را توصیه نمیکند و حتی آن را امری محال میشمرد. آنچه برای او مهم است، گرفتن پیامهای اصلی دین است. «هدفدار بودن جهان، اعتقاد به آفریدگار، اعتقاد به زندگی آینده داشتن و زندگی به آیین خرد کردن» اینها بنیاد مشترک همۀ ادیان است.[62]
کسروی در تمام دورۀ رضاخان، و بعد از آن آزادانه فعالیت میکرد و در نشریات و نیز کتابهایش عقاید مذهبی موجود را تا حدی که میتوانست، با تندی مورد انتقاد قرار میداد. تا اواخر دوره رضاشاه موضع تند علیه تشیع نگرفت اما در دوره پس از آن، به خصوص از زمانی که احساس کرد دین و روحانیت دوباره در صدد بازگشت به صحنه هستند، به نقد تشیع پرداخت. وی در نقد تشیع، شیعیگری را درسال 1322 نوشت و سخت به شعائر تشیع به عنوان خرافه حمله کرد. این اثر یکی از پرسروصداترین آثار کسروی بود که در آستانۀ انتخابات مجلس چهاردهم در سال1322 به نگارش درآمد و تحت عنوان الشیعة والتشیع به عربی هم ترجمه شد. این زمان، اندکی از سفر آیت الله آقا حسین قمی به ایران گذشته بود وموج بیداری مذهبی ایران را فراگرفته بود. کسروی که از سران اصلاح طلب عصر رضاشاهی و در این جریان پیشگام بود، از اینکه میدید تمامی تلاش او و رضاشاه و دستگاه استبداد مدرن از میان رفت، سخت خشمگین شد و این خشم خویش را در تألیف کتاب شیعیگری نشان داد. این کتاب به حدی تند بود که دستگاه سانسور پهلوی نیز بعدها با تجدید چاپ آن مخالفت کرد و نوشت: مولف فساد عقیده خود را اظهار کرده و سراسر کتاب ترویج فساد است. همچنین از آن به عنوان زیانبارترین کتب کسروی یاد شده و گفته شده است که به طور کلی تمام مطلب آن کفر و زندقه است.[63]
کسروی پیش از نگارش شیعیگری با نگارش کتاب (در پیرامون اسلام) تلاش کرده بود نشان دهد که در زمان ما، دیگر چیزی از اسلام نمانده و آنچه هست نوعی فرهنگ بشری غربی است که در زمینههای مختلف، نظام سازی کرده است. اما در این کتاب، با تجربهای که سالها در مبارزه با آنچه که خرافات مینامید اندوخته بود، به تشیع تاخت و با قلمی بسیار تند و آکنده از خشم نسبت به عقاید شیعه، به تمامی مبانی تشیع، از اصل امامت گرفته تا آداب و رسوم و سپس روحانیت، تاخت. غرور وی در سراسر این کتاب آشکار بود و در عین حال که مرتب همه را به داوری میخواند، از لحن کلامش آشکار بود که برای پاسخ هیچکس ارزشی قائل نیست و تنها به مطالبی که خود بیان میکند باور دارد.
کسروی هیچگاه به طور رسمی ادعای نبوت به معنای آنچه که در ادیان مرسوم بود نکرد. او اساسا دین به معنای سنتی را نمیپذیرفت، اما با اعتماد به نفسی که داشت، کوشید تا نبوت را به معنای تفکر سازی در حد آنچه خود بدان دست یازیده بود در آورد، و به این ترتیب خود را منادی مکتب تازهای بگرداند. به تعبیر حاج سراج، تلاش کسروی آن بود که لباس برانگیختگی و نبوت را آنچنان کوتاه کند که به قامتش اندازه آید. اما چنان شد که با همان کوچکی، لباس، همچنان گشاد ماند.[64]
کتاب شیعیگری همزمان با کتاب اسرار هزار ساله منتشر شد و هردو یک مضمون را دنبال میکرد و فصول آن به تقریب نزدیک به هم بود. با این همه، موضع ویرانگرانۀ کتاب کسروی به مراتب از کتاب حکمیزاده شدیدتر بود. این کتاب در چهار گفتار تنظیم شده بود: نخست: شیعیگری چگونه پیداه شده؟ دوم: خردههایی که به شیعیگری توان گرفت. سوم: زیانهایی که از این کیش برمیخیزد. چهارم: زورگوییهایی که ملایان میکنند.
بخش چهارم کتاب کسروی، اختصاص به دیدگاه فقها در باره حکومت در عصر غیبت دارد. وی در این بخش کوشیده است تا ادعای فقها را در باره داشتن ولایت در دوره غیبت مورد نقد قرار داده و به گمان خود آثار و نتایج زیانبار آن باور را در ایجاد دودلی میان مردم بیان کند. وی به زبان امروزی، یکی از دلایل عدم موفقیت مشروطه و افکار و اندیشههای جدید را همین مخالفت علما با پذیرش مشروعیت دولت دانسته و بر این اعتقاد است که چون علما دولت را جائر و ستمکار میدانند، مردم در اطاعت از این دولت، دودل بوده و دل به آن نمیسپارند. در جای دیگری هم اشاره کردیم که این مطلب را اسدالله ممقانی در کتاب دین و شؤون و نیز حکمی زاده، مبنای نوشتههای خود قرار دادهاند و این نخستین بار نیست که این مطالب مطرح میشود.
آنچه که به لحاظ سیاسی در نوشته کسروی اهمیت دارد، پرداختن به این نکته است که در واقع، نظر قاطع مرجعیت شیعه در این دوره اعتقاد به ولایت فقیه بوده و گرچه بیشتر آنان تأکید دارند که قصد ندارند سررشته داری و فرمانروایی را به فقیه بسپارند، اما به هر حال، از اصل مشروعیت عدول نخواهند کرد و به هر روی، دولت و فرمانروا هرکسی که باشد، میباید مورد تأیید فقها و مراجع قرار گیرد.
کسروی در این نوشته، همان اشکالاتی را که زمانی شیخ ابراهیم زنجانی در روزگار مشروطه به ولایت فقیه گرفت، در اینجا مطرح کرده و به خصوص روی تعداد فقها و اینکه در نهایت کدام یک از آنان ولی امر مسلمین خواهند بود و اینکه چه طریق قانونی برای آن وجود دارد، انگشت نهاده است. در برابر اتهامات کسروی، دو نفر به طور رسمی به پاسخگویی پرداختند. نخست حاج سراج انصاری که کتاب شیعه چه میگوید را نوشت. این اثر به رغم توفیقی که در فضای حمایتهای مردمی داشت، اما و مع الاسف مشتمل بر کلیگوییای بوده و فاقد یک بنیه قوی و نیرومند برای پاسخگویی به اعتراضات کسروی بود، گرچه به برخی از مسائل حاشیهای آن پاسخ میدهد. پاسخ دیگر از آیت الله سید نورالدین شیرازی است که کسر کسروی را نوشت. آن کتاب البته به صورت پرسشها و پاسخها میان کسروی و آیت الله شیرازی بود، اما در اصل، پاسخگویی به دعاوی کسروی در باب سیاست و حکومت بود.[65]
در واقع، نگاه کسروی به همه چیز، نگاهی پوزیتیویستی و علم گرایانه از نوع قرن نوزدهمی آن بود. این به رغم آن بود که وی ادعای ضد غربی بودن هم داشت، اما در دایرهای وسیعتر، یک راسیونالیست یا خردگرای به تمام معنا بود. از سوی دیگر، وی به مذهب، از منظر نگرشی که در این چند دهه از آن با عنوان نگرش سلفی ـ وهابی یاد میشود، میتاخت و مسأله زیارت و عزاداری و مراسم عاشورا و غیره را مورد انکار و استهزاء قرار میداد. وی با نوشتن صوفیگری وهم زمان حمله به شاعران پارسیگوی عارف مسلک، بر آن بود تا انحطاط جامعۀ ایرانی را به این گروه منتسب سازد. وی در نهایت و البته با ظرافت آیین اسلام را نیز مورد تردید قرار داد و همانگونه که گذشت، اصول مشترک میان ادیان را تحت عنوان «پاکدینی» به عنوان اصول قابل قبول ارائه کرد.[66] این صورت قضیه بود و الا آیین خردگرا، به سبک آنچه در غرب بود و کسروی هم آبشخورش همانجا بود، جریانی ضد دینی و دست کم غیر دینی بود.
کسروی نشریه پیمان را از سال 1312 ش به بعد (تا سال 1320) آزادانه منتشر میکرد؛ در حالی که حکومت رضاخانی مزاحم او نبود، البته آن زمان هنوز نشریۀ پیمان جنبۀ ضد دینی نداشت اما نگرش اصلاح طلبانه داشت. وی بعد از شهریور 1320 نشریۀ پرچم را چاپ کرد که صراحت بیشتری در طرح افکارش داشت. این نشریه در اوج اعتراضاتی که در سال 23 بر ضد وی پدید آمد، توسط فرمانداری نظامی تهران، توقیف شد. برای کسروی بسیاری از شعائر و امور مذهبی، در حکم خرافه بود و میکوشید تا با آنها مبارزه کند.[67]
در دایره اندیشۀ کسروی، البته در قالبی محدودتر، و به معنای خاص آن در جهت اصلاح دین و مذهب کسان دیگری هم فعالیت داشتند.[68] غالب آثار کسروی تا حوالی سال 1330 به صورت محدود منتشر میشد اما از آغاز دهه چهل به این سو به دلیل برخی از حساسیتهای مذهبی و منسجم شدن ساواک و اداره ممیزی فرهنگ و هنر، به تدریج از انتشار آثار کسروی جلوگیری شد. از جمله ساواک رسماً با انتشار کتاب تاریخ مشروطه و مشروطه بهترین شکل حکومت[69] و کتاب ما چه میخواهیم کسروی مخالفت کرد.[70]
علی اکبر حکمیزاده یکی از کسانی بود که به مرور اندیشههایی در قالب همان مطالب کسروی طرح کرد. ما در مباحث پیشین به مناسبت کتاب اسرار هزار ساله از او سخن گفتیم. در اینجا میافزاییم که وی مجلۀ همایون را از سال 1313 تا 1314(جمعا ده شماره) در قم منتشر کرد.[71] پیش از انتشار آن، مجلۀ پیمان کسروی، خبر انتشار آن و تبلیغ آن را چاپ کرده بود.[72] و این از ارتباط و یا همسو بودن آنان خبر میداد. در زمان انتشار مجله همایون، حکمی زاده یک روحانی روشنفکر و اصلاح طلب بود و مقالات وی در عرصههای مختلف، به هدف اصلاح اوضاع دینی و البته همراه با اصلاحاتی که دولت رضاشاه مدنظر داشت، دنبال میشد. برای مثال وقتی از اصلاح منبر و روضه خوانی صحبت میشد، وی در این باره پای میفشرد که «اکنون کار به جایی رسیده است که هر دروغی را در برابر ده هزار چشم بدون هیچ ترسی میگویند و کسی هم نیست که کوچکترین اعتراضی بکند» و میافزود «البته گریهکردن خوبست ولی نه آن طور که همه چیز را فدای آن کنند» و بعد توصیه میکرد که «در هر شهری علمای آن، جلسههایی هفتگی یا ماهانه تشکیل دهند و همه اهل منبر را جمع نمایند و برای اصلاح و انتظام آن وظائف و مقرراتی معین کنند» وی همه این اصلاحات را با قانون اتحاد شکل دولت متناسب میدید و در این باره چنین نوشت: «دولت در قانون اتحاد شکل تا اندازهای مراعات اصلاح منبر را نمود و گفت محدثین باید قوه تمییز حدیث صحیح از سقیم را داشته باشند. بعضی از کوته نظران به نام خدمت به دین و سید الشهداء باز به هر بیسروپایی اجازه دادند... در صورتی که اگر میگذاشتند این قانون درست عملی شود اولا قسمت مهمی از مفاسد منبر اصلاح میشد و ثانیا اهل منبر با این واسطه توجهی به درست بودن احادیث پیدا میکردند و ثالثا اهل فضل و کمال شناخته میشدند.»[73]
اصلاح طلبی وی به تدریج مسیر او را به سمت بیاعتقادی پیش برد تا جایی که تقریبا همزمان با کسروی، او نیز پای از مذهب بیرون نهاد. کتاب اسرار هزار ساله که شاهد این مرحله از زندگی اوست، در شهریور و مهر 1322 تألیف شد و همراه با نشریۀ 12 پرچم، متعلق به کسروی، در پانزدهم مهر سال یاد شده انتشار یافت.[74]
در مباحث مقدماتی کتاب به برخی از ردیههایی که بر کسروی و حکمیزاده نوشته شد، اشاره کردیم. دراین میان، میبایست اشارهای هم به کتاب آیین جعفری از هادی نوری کنیم که در سال 1324 در چاپخانه مجلس تهران چاپ شده است. این کتاب به نوعی نقد اندیشه خلافت در تفکر سنی است، اما هم در مباحث اولیه و هم در اواخر به نفوذ افکار وهابی در ایران پرداخته و بدون آنکه از شخص بهخصوصی یاد کند تحت عنوان «پیدایش سخنان وهابیان در ایران» مینویسد: این نظریه سیاسی کمکم به دسیسه مزدوران دشمنان اسلام از سرزمین نجد و حجاز چندی است که به ایران آمده و دستهای از بیخردان گمان نمودند که این گفتارها تازه پیدا شده و منتشر گردیده، ولی غافل از آنکه این عقاید وهابیان میباشد که سالهای دراز است نقشهها ساخته و پرداختهاند و به وسیله همانها از صحرای نجد به دیار و کشور ایران برای اختلاف و خرابی اذهان به خردان به نام رفع خرافات آمده» است.[75] در فصول پیش از آن، کتاب به پاسخگویی به اشکالات وهابیان درباره زیارت قبور و مزارات نشسته و همینطور بخشی هم درباره کشته شدن ابوطالب یزدی در سعودی سخن به میان آمده است.
سیدعلیاکبر برقعی از نویسندگان مذهبی است که مقالاتی هم در نشریه همایون دارد. پیش و پس از شهریور20 به طور جدیتر وارد عرصه نگارش شده و آثاری در زمینههای مختلف دینی تألیف کرد که از آن جمله کتاب راهنمای دینداران بود که در سال1324 به چاپ رسید. این اثر بازبینی در آموزههای دینی برای نسل جدید بود. کتاب چند جلدی راهنمای دانشوران او نیز از جمله آثار شرح حال نگاری است که در ضبط اسماء و اماکن برای فارسی زبانان سودمند است.
برقعی، به دلیل گرایشهای متجددانهای که از خود بروز داد، محبوب جمعیت هواخواهان صلح، وابسته به تودهایها شد و در سال 1331 از طرف آنان به کنگره صلح وین سفر کرد. در بازگشت، مورد اعتراض علما و طلاب قم قرار گرفت؛ طوری که میان طرفداران و مخالفان وی درگیری پیش آمد. آیت الله بروجردی، شیخ فضل الله محلاتی را مأمور رسیدگی کرده و پس از آن برای فیصلۀ کار گفت: «اگر نظریه مرا میخوهید نزد آقای حاج سید روح الله خمینی نمایندۀ رسمی من در این مورد» بروید.[76] پس از آن، با مشاورت امام و همراهی دکتر مصدق که این زمان نخست وزیر بود، برقعی به یزد تبعید شد.[77] همان زمان محمدباقر کمرهای هم به کنفرانس وین رفت اما در تهران واکنشی را علیه وی برنینگیخت. برقعی آثار دینی عمومی چندی دارد که از آن جمله جلوه حق در سیره امام علی علیه السلام است که چاپ دوم آن به سال 1319 ش چاپ شده است. کتاب مهرتابان نیز که آن هم در سیرت پیشوای ارباب فضیلت سرور موحدان علی بن ابی طالب بوده، در سال 1317ش در بیش از 260 صفحه منتشر شده است. بامداد روشن در اسرار واگذاری خلافت حضرت امام حسن علیه السلام به معاویه است که تاریخ چاپ ندارد. کاخ دلاویز در تاریخ زندگی شریف رضی نیز در سال 1318 ش چاپ شده است. کتاب کانون احساسات یا فداکاری شگفت انگیز یگانه مجاهد اسلام حضرت امام حسین علیه السلام نیز باید پیش از شهریور 1320 منتشر شده باشد. هدف وی تشریح نهضت امام حسین و روشنگری درباره ماهیت آن است که به نظر وی، در میان مردم، دید سطحی نسبت به آن وجود دارد. بدین ترتیب برقعی را باید بیش از هر چیز یک مورخ و شرح حال نویس دانست که تلاش میکند تاریخ اسلام را به شکلی نو بازنویسی کند. در واقع، او حلقهای از دانش تاریخ اسلامی حوزه علمیه قم با گرایشهای ویژه خود است. چاپ سوم کتاب اخیر در تهران، به سال 1347 منتشر شده است. غالبا کتابهای پیشگفته وی به ویژه آنها که پیش از 1320 منتشر شده، توسط کتابفروشی و چاپخانه نوین قم که متعلق به خودش بود منتشرشده است. رسالهای نیز با عنوان لب اللباب در اثبات وجود حجاب داشته که علیه کشف حجاب بوده است.
بخشی از رهبری جریان اصلاح دین، پس از دورۀ رضاخان، و البته بیشتر در حوزۀ داخلی روحانیت، گرچه با قلمی تند و تیز، با شیخ محمد خالصی زاده[78] بود. وی پیشینه مبارزه با رضاشاه را داشت و بعدها نیز همچنان در عرصه سیاست و بیش از آن فرهنگ دینی، فردی صاحب مرام و مکتب به شمار میآمد. ما در مدخلی خاص درباره تلاشهای او در دوره رضاشاه و تا وقت خروجش از ایران درسال 1329 ش در اوائل همین کتاب سخن گفتیم. اکنون ادامه آن بحث را با تکیه برآراء و آثار وی پی میگیریم. گذشت که خالصیزاده سالها در تویسرکان و کاشان و یزد تبعید بود و آثاری از خود در این شهرها برجای گذاشت. اما آنچه وی را از دیگران متمایز میکرد، نه فقط تکاپوهای اجتماعی و تربیتی او بلکه برخی از دیدگاههای ویژه او بود که مانند بسیاری از اصلاح طلبان دیگر مذهبی این دوره درجامعه شیعه، تفاوتهایی با نگره سنتی داشت. این نگرهها از یکسو، در جهت هماهنگی با جهان اسلام و آشتی دادن شیعه و سنی از سویی مدرن کردن مذهب و به روز کردن فقه آن، و از جهتی زودن انحراف یا آنچه خودشان خرافه مینامیدند، از جامعه شیعه بود. در عین حال، تلاش برای سیاسی کردن دین، اجتماعی کردن آن و توجه به فقه، بسان یک دستورالعمل برای زندگی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، از جمله تلاشهای رسمی آنان بود که این نیز خود در آن سالها، مخالفان خاص خود را داشت. یا آنکه اساسا برای بسیاری قابل فهم نبود. خالصی زاده همچون دیگراصلاحگران دینی این دوره، بیشتر به هوای سیاسیکردن دین و نیز همسو شدن با سایر مسلمانان، نماز جمعه را واجب میدانست و کتابی تحت عنوان الجمعة (در سال1369 ق) نگاشت. این کتاب مانند برخی از آثار دیگر وی توسط حیدرعلی قلمداران با عنوان ارمغان الهی به فارسی ترجمه شد. قلمداران کتاب دیگر او درباره امام حسین علیه السلام را تحت عنوان فلسفه قیام مقدس حسینی به فارسی ترجمه کرد. کتاب احیاء الشریعة في مذهب الشیعة که نوعی تلاش برای تفهیم فقه اسلامی بر پایه مقصد نگری ـ چیزی که اکنون تحت عنوان «مقاصد الشریعه» در اندیشههای نوی دینی شهرت یافت و یا ایجاد تناسب میان فقه و زمان بود ـ تحت عنوان آیین جاویدان در سه مجلد توسط قلمداران ترجمه شد و در سال1330 و1336 و 1337 ش به چاپ رسید. قلمداران شیفته وی بود و در مقدمه با اشاره به اینکه رسالههای عملیه گذشته کارایی لازم را نداشته و سبب رمیدگی نسل جوان میشود، به درخواستهای مکرر خود و دیگران از خالصی برای نگارش کتابی درباره شریعت اشاره کرده و هنوز مجلد اول آن چاپ نشده، آن را ترجمه کرد. خالصی زمانی که به عراق بازگشت آن را نوشت و قلمداران آن را در سال 1330 منتشر نمود. قلمداران در مقدمه، یکی از ویژگیهای کتاب را توجه به موضوع سیاسات و اقتصادیات اسلام دانسته که در صورت تحقق «نه تنها ملت اسلام بلکه جهانیان را به شاهراه سعادت دارین و رستگاری نشأتین» میرساند. در حالی که اکنون «به روز سیاه نشسته است» این کتاب، در آغاز، یک دوره اصول دین وهمین طور تاریخ معصومین دارد و سپس وارد مباحث فقهی میشود. قلمداران از دیگر ویژگیهای کتاب را آن میداند که «حقانیت مذهب جعفری را چون خورشید در نصف النهار روشن و آشکار مینماید».[79]روال این رساله با همه رسالههای عملیه متفاوت بوده و ضمن آنکه ترتیب کلی بحث حفظ شده، در میانه آنها بسیاری از مسائل دیگر مورد توجه قرار گرفته است. مثلاً بحثی درباره واجبات کفایی آمده و از جمله واجبات کفائی آنکه «بذل مال است برای تحصیل جمیع علوم و فنون و صنایع و بنای مدارس علمی و صنعتی و مساجد، بدان طریق که در شرع تأسیس یافته و بیمارستانها و آنچه را که مسلمانان از برای معاش و زندگی و برای دفاع از بلاد اسلام بدان محتاجند».[80] از سوی دیگر، وی فقه اخلاق را هم با فقه رسمی درآمیخته و بسیاری از احکام آن را در این کتاب بیان کرده است. برای مثال ضمن بحث از مطهرات از مطهرات انسان از گناهان یاد کرده و فصلی را به عنوان «در ذمائم قلب و چرکینیها و آلودگیهای آن و طریق تطهیرآن» آورده است.[81] نگرههای ضد غلو در خالصی گسترده است و صریحا بر این باور است که اگر کسی جملاتی مانند «اجر تو با محمد» یا «یا علی یا فاطمه زهرا» بگوید یا اظهار کند «امام حسین روزیت دهد» و معانی اصلی آنها را قصد کرده باشد، چنین کسی کافر گمراهی است که جمیع احکام کفر بر او جاری میشود. اما اگر مقصودش آن است که به برکت محمد یا امام حسین، اعتقادش صحیح است. وی میگوید: در زمان ما بین عوام دعایی متداول است به استناد خوابی که کفعمی آن را در البلد الامین نقل کرده (یا محمد یا علی یا علی یا محمد اکفیانی...) ظاهرا این کلمات کفر و منافی نصوص قرآن است.[82] به عقیده وی، خوابی را که کفعمی نقل کرده در برابر عقاید حقه و قرآن کریم نمیتواند مقاومت نماید. وی به دنبال آن به وهابیها حمله کرده و از اینکه «توحید را برای همه مسلمانها خواستار شده و این خواستن به قدری بر ایشان غلبه کرده که از نصوص قرآنی و اسلام غفلت کرده و تمام مسلمانها را به کفر نسبت میدهند» آنان را مورد انتقاد قرار داده و توضیحاتی در این باب ارائه میکند.[83] وی پس از رد آراء وهابیها، به بحث در اثبات شفاعت پیغمبر و ائمه میپردازد: «حاصل آنچه در کتاب عزیز است این است که شفاعت جز به اذن خدا نیست و خدا هم البته اذن شفاعت به پیغمبر و فرشتگان خود داده» است.[84]
وی نزاعی هم بر شهادت ثالثه در اذان طرح کرد و انکار آن سبب شد تا جماعت زیادی از علمای نجف بر ضد وی اقدام کرده و دوازده ردیه علیه او نوشته شد که غالبا انتشار آنها در سال1955 است.[85] شریف رازی پس از ارائه شرح حال پدرش، فرزند یعنی خالصی زاده، را عاق پدر و ائمه دانسته و گوید که در کاشان با او مناظراتی داشته و صریحا به وی گفتم که وهابی مسلکی؛ نفی نکرد و گفت: من شفاعت را قبول دارم اما این توسلات را شرک میدانم. گفتم: وهابی معتزلی هستی، نه شیعه شیعه، نه سنی سنی.[86]
خالصی تفسیری هم از قرآن مینوشت که جزئی از آن با نام المعارف المحمدیة هدیً وشفاءً یا تفسیر قرآن به زبان فارسی (ودر واقع مقدمه آن با عنوان «مقدمه در حجیت قرآن») در سال1323 ش توسط کانون اسلام به چاپ رسید. این کتاب درباره محکم و متشابه بود، موضوعی که بسیاری از افرادی که نوعی سنخیت فکری باخالصی و ماجرای اصلاح طلبی در این دوره دارند آن را طرح کردند. کتاب یاد شده باید ناظر به آثار شریعت سنگلجی و مکتب قرآن وی باشد.
خالصی روی مریدان خاص خود تأثیر شگفتی داشت و برای تربیت مرید تلاش ویژه میکرد. زمانی که در کاشان بود، مریدان و پیروان فراوانی را تربیت کرد. از جمله یک طاقه چلوار سفید خریداری کرده و سپس از آن برای تعدادی از طلاب 14ـ 15 ساله عمامه درست کرده، بر سر ایشان گذاشت و به هر مجلسی که وارد میشد، آنان را همراه خود میبرد.[87] در اثر همین اقدامات وی، نسلی از طلاب جوان در کاشان و بعدها در یزد شکل گرفتند که به تدریج به فعالیتهای مذهبی ـ سیاسی روی آوردند. این امر به ویژه در کاشان سبب شد تا شماری از طلاب جوان به فدائیان اسلام بپیوندند. استاد ما علامه حاج سید محمدعلی روضاتی نیز که ایشان را در کاظمین دیده بود، چنین وصف میفرمود: به رغم بیاعتنایی عمومی، مریدانی داشت که همیشه همراهیش میکردند. زمانی که در کاظمین بود، جزوهای هم علیه فتوای آیت الله حکیم درباره شهادت ثالثه در اذان نوشت. آن زمان آیت الله حکیم، شهادت ثالثه را رمز تشیع اعلام کرده بود و خالصی با بررسی اقوال فقهای گذشته، این نظریه را مورد نقد قرار داده بود.[88]
خالصی زاده در نگاههای دین شناسانۀ خود، سلایق مخصوص به خود را داشت و میکوشید تا میان تجدد و سنتگرایی راه نوینی پیدا کند. وی مریدان ویژه خود را در تهران و شهرستانها داشت و به لحاظ قلمی، حملات تندی به برداشتهای رسمی مذهبی میکرد.[89] نباید پنهان کرد که نوعی تجددگرایی به ویژه در مورد حجاب و مسأله زن در آثار خالصی وجود داشت.[90] همین گرایشها سبب موضعگیری شماری از علمای سنتی در برابر او شد. از آن جمله آقای بحرالعلوم که جمعیت قرآن در رشت را داشت، کتابی با عنوان پاسخ به پندارها در رد بر خالصیزاده به سال 1345 منتشر کرد. آثار علمی وی به طور کلی در حول و حوش مبارزه با خرافات مذهبی ـ یا آنچه وی خرافه مینامید ـ مبارزه با بهائیان، شیخیه،[91] تبلیغ وجوب نماز جمعه، وحدت اسلامی، تطبیق احکام اسلامی با دانشهای جدید و به طور کلی نشان دادن بعد اجتماعی ـ سیاسی اسلام بود.[92]
وی با گفتن شهادت ثالثه در اذان هم مخالف بود و اصولا به خاطر همین دیدگاههایش، مورد اعتراض جامعه شیعه بود، در حالی که مریدانش سخت از وی دفاع میکردند.[93]
آقای خاتم یزدی که در یزد با وی برخورد داشته به برخی از دیدگاههای او و خدمات و شجاعتش در برخورد با مسؤولان حکومتی اشاره کرده است.[94]
خالصی زاده یکی از مواردی است که میتوان از وی با عنوان حلقهای از حلقات تأثیر گذاری اندیشههای جدید اسلامی ـ شیعی عراق بر ایران یاد کرد. حلقهای که تجربههای سیاسی و حتی نظامی هم از مبارزه با انگلیس داشت. نمونهای دیگر از این دست که در امور سیاسی تیزتر بود، آیت الله کاشانی بود.
حیدرعلی قلمداران فرزند محمد اسماعیل در اصل تفرشی بود و در قم زندگی میکرد. نام فامیل وی سپس به هیربد تبدیل گردید. وی به سال 1290 شمسی[95] (1333ق) در روستای دیزیجان ـ در میان راه قم، اراک ـ به دنیا آمد. حوالی سی سالگی به خدمت آموزش و پرورش درآمد. قلمداران پس از چند دهه فعالیت فرهنگی در سال 1358 زمانی که در روستای خود دیزیجان بود، مورد حمله مسلحانه قرار گرفت اما تنها زخمی شده و جان سالم بهدر برد. [96] در سال 60 دچار سکته مغزی شد و پس از گذراندن هشت سال بیماری طاقت فرسای فلج، در 15/2/68 درگذشت و در باغ بهشت قم دفن شد. مصطفی حسینی طباطبایی بر وی نماز گزارد.
فعالیت فرهنگی ونگارشی وی از همکاری با مطبوعات دینی در دهۀ 20 آغاز شد. وی مقالاتی در نشریاتی مانند استوار، سرچشمه، در قم، و نشریاتی مانند وظیفه و یغما در تهران چاپ میکرد. وی در روزگار جوانی، در دهۀ20 مقالاتی در سال چهارم نشریۀ آیین اسلام به چاپ رساند.[97] همچنین در نشریاتی مانند نوردانش و ندای حق هم مقالاتی چاپ میکرد. عنوان مقالهای از وی در نور دانش این بود: «می دانید که اعمال زشت ما موجب بدنامی دیانت است؟»[98] وعنوان مقالهای از وی در ندای حق ش 169 چنین بود: «مقلدید یا محقق». قلمداران از همان جوانی شیفتۀ آثار شیخ محمد خالصی گردید و به ترجمه آثار وی که قدری متفاوت از مشی رسمی تفکر شیعی با نگاه اصلاحی نوشته شده بود، همت گماشت. یکی از آنها کتاب سه جلدی آیین جاویدان، ترجمه فارسی احیاءالشریعه في مذهب الشیعه بود که قلمداران با مقدمهای در سال 1330 و اردیبهشت سال 1336 آن را چاپ کرد. روی جلد دوم این کتاب، این رباعی آمده بود: معجز شق القمر ز احمد اگر / باورت نبود بدین دفتر نگر / تا ز کلک خالصی مستطاب / بنگری شق القمردر این کتاب. این کتاب از آثار شگفتی است که تلاش میکند فلسفه احکام شرعی را با استفاده توجیهات اجتماعی و کشفیات علمی نشان دهد. از آن دست کارهایی که به نوعی پا جای پای مطهرات در اسلام گذاشته والبته دامنه بحث، بیشتر ابواب فقهی و اخلاقی است.
کارهای دینی وی این زمان بیشتر ترجمه آثار خالصی بود و قلمداران در مقدمه جلد سوم آئین جاویدان زیر این تیتر «من چرا آثار علامه خالصی را اختیار کردم» با اشاره به تکاپوی زیادی که در یافتن حقیقت در میان هزاران جلد کتاب داشته است، مینویسد: «سرانجام آنچه روح مرا قانع و عطش سوزان آن را تسکین بخشید، آثار پایدار و گرانقدر علامه عالی مقدار و نابغه روزگار مجاهد شیفته راه خدا و آماج پیکانهای مصیبت و بلا، حجت عظمای یزدانی و آیت کبرای ربانی امام المعظم و مولی الاعظم آیت الله آقای حاج شیخ محمد خالصی بود... از آن روز که بدین منبع علم و عرفان و مبین حقایق قرآن راه یافتم... با خود مصمم گشته و با حقیقت وجود عهد بستم که به شکرانه این نعمت عظمی، ابناء نوع خود را به مفاد ﴿ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ وَيُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ٣﴾ [البقرة: 3]. از این روزی بهشتی انفاق نمایم و از آن روز تاکنون پنج جلد از آثار این دانشمند نامدار بدین ترتیب: المعارف المحمدیه، الاسلام سبیل السعادة والسلام و سه جلد احیاء الشریعه... را ترجمه و طبع در دسترس جویندگان حق و عاشقان حقیقت گذاردم».[99]
بدین ترتیب وی این سه کتاب یعنی المعارف المحمدیه، احیاءالشریعه، (با نام آیین جاویدان در سه مجلد) الاسلام سبیل السعادة والسلام و نیز کتاب چهارم یعنی الجمعة شیخ محمد خالصی را به فارسی ترجمه کرد.
نشریه هفتگی وظیفه که روزگاری حمایت خالصی را پشت سر داشت، مقالهای از قلمداران در ترجمۀ کتاب الجمعه خالصی چاپ میکرد که این مقالات که حاوی برخی از مباحث مربوط به حکومت دینی هم بود، بعدها تحت عنوان ارمغان آسمان به صورت کتاب در آمد. مرحوم خالصی در مقدمه آن اثر، از قلمداران به عنوان جوانی که «در عصر غفلت و تجاهل مسلمین... این حقایق را بدون ترس و هراس، با کمال شجاعت و دلیری منتشر مینماید» یاد کرد. قلمداران، همچنین کتاب سه جلدی احیاء الشریعه خالصی را (که توضیح المسائل بود) به فارسی ترجمه کرد که در سالهای 1330، 36 و 37 چاپ شد. کتابچهای هم با نام شررُ فتنة الجهل في ایران از خالصی توسط وی به فارسی در آمد که در سال1344 ضمیمۀ یکی از نوشتههای قلمداران با عنوان آیا اینان مسلمانند، چاپ شد. علاوه بر آن در نشریۀ وظیفه، مقالهای تحت عنوان «انحطاط مسلمین و چارۀ آن» به چاپ رسید.[100]
گرایش نخست قلمداران به زندهکردن تمدن اسلامی و بررسی علل انحطاط بود. شاید در همین فضا بود که توجهش به اصلاحگری جلب شد و این اصلاحگری از نظر او که در فضای ایران شیعی میزیست، محصور در اصلاح تشیع گردید. زمانی که قدم در این مسیر نهاد به طور طبیعی میبایست به تجربههایی پیشین مینگریست و او این کار را با پیروی از شریعت سنگلجی و مهمتر از او سید اسدالله خرقانی و نیز خالصی دنبال کرد. ورود در این عرصه او را به سمت و سویی هدایت کرد که پیش از آن، کسروی و حکمی زاده در آن گامهایی برداشته بودند. وی که در جوانی گویا مطلبی هم در نقد کتاب اسرار هزار ساله نوشته بود، در نهایت در همان مسیر افتاد، گرچه هیچگاه اصل تدینش را به اسلام و مذهب تشیع از دست نداد. در واقع قلمداران که به طور رسمی معتقد به اسلام بود، و حتی در این باره، به خصوص اجرای احکام اسلامی تعصبی خاص میورزید، همزمان گرایشهای اصلاحی تند هم داشت، و این چیزی است که به عنوان یک وصف کلی میتوان برای نوع اصلاح طلبانی که گرایش به وهابیت دارند، ملاحظه کرد. در این گرایش، اصلاحگری همزمان متأثر از توجه به سنت از یک سو، و مدرنیته از سوی دیگر است و این تناقض به طور بنیادی در اندیشه این افراد وجود دارد. قلمداران کارش را از نقد گرایشهای غلوآمیز آغاز کرد و کتاب راه نجات از شر غلات را نوشت و ضمن آن به بحث از علم غیب امام، ولایت، شفاعت، غلو و زیارت پرداخت. کتابی هم در باره خمس داشت که طبق معمول مطابق نوشتههای افراد دیگری که در این جریان بودند با عقاید فقهی پذیرفته شده در شیعه سازگار نبود و به صورت تکثیری به چاپ رسید.[101] کتاب دیگر قلمداران زیارت و زیارتنامه است که زیر عنوان فصل پنجم کتاب راه نجات از شر غلات به صورت تکثیری به چاپ رسید. این کتاب باورهای رایج وهابیان را در باب زیارت بیان کرده و کوشیده است تا با استفاده از متون مختلف ادلهای بر آن ارائه دهد. قلمداران همزمان با حسینی طباطبائی و ابوالفضل برقعی در تماس بود و برقعی آنچنان که در خاطراتش نوشته هم متأثر از کتاب راه نجات بوده و هم مقدمه و حواشی برای کتاب شاهراه اتحاد او نوشت. ابوالفضل برقعی شرحی هم از مخالفت برخی از طلاب در قم با قلمداران پس از پیروزی انقلاب داشته و ماجرای تیراندازی به او و مجروح شدنش را در خاطرات خود آورده است.[102]
نگرش وابستگان به این نحله درباره مفهوم امامت به طور معمول بر این پایه است که نصوص امامت را به گونهای دیگر توجیه و تأویل کرده و اعتقادشان حتی از شیعیان زیدی هم نسبت به امامت و جایگاه آن کمتر است. در این باره، قلمداران کتاب شاهراه اتحاد را در بررسی نصوص امامت نوشته است.[103] این کتاب که با مقدمه و حواشی سید ابوالفضل برقعی که خود به مراتب در عمق بیشتری در این جریان حرکت میکرد و در این اواخر یک سنی افراطی و وهابی شده بود، به صورت تکثیری به چاپ رسیده است. برای نمونه قلمداران طی صفحات 86 ـ 87 به مانند سنیان تلاش میکند تا معنای مولی را در حدیث غدیر از «اولای در تصرف» خارج سازد. همان زمان کتابی با عنوان ضرب شمشیر بر منکر غدیر از ذبیح الله محلاتی منتشر شد و قلمداران در پاسخ آن کتابی با عنوان پاسخ یک دهاتی به آیت الله محلاتی نوشت. یکی از اولین آثار قلمداران کتاب حکومت در اسلام است که آن را پس از دیدن خوابی در سال 1343، در یک تابستان در سال1344 در روستای دیزیجان تألیف کرده است. کتاب پس از رخدادهای خونین پانزده خرداد تألیف شده و به لحاظ کلی میتواند متأثر از آن فضا باشد، اما آن حادثه، در این کتاب انعکاسی ندارد و به علاوه، به نظر نمیرسد خاستگاه فکری ـ سیاسی قلمداران نیز ربطی به مرجعیت و روحانیت داشته باشد؛ زیرا وی از اساس به اسلام حوزوی باور نداشت. در این نوشته، تنها سه بار مطلبی از مکاسب محرمه آیت الله خمینی درباره آنچه مورد نظر مؤلف بوده نقل میشود و از اساس یادی از حرکت پانزده خرداد در آن نشده است. کتاب حکومت در اسلام وی عمدتاً تحت تأثیر نگرههای اسلامی انقلابی ـ اجتماعی مصری و اخوانی است.
مؤلف به جز آنچه که از منابع کهن حدیثی و فقهی شیعه و سنی در تأیید دیدگاههای خود آورده است، به طور خاص متأثر از افکار اسدالله خرقانی است که مکرر مطالبی از وی ـ بیشتر از محو الموهوم (که آن را کتابی بینظیر مینامد) و در مواردی از قضاء و شهادات او ـ نقل کرده است. افکار خالصی نیز همچنان منبع تغذیه اوست و گرچه کمتر از او یادی میشود، اما مکرر مطالبی از ارمغان الهی که درباره نماز جمعه بوده و اصل آن مبحث از آن خالصی است، در اینجا نیز میآورد. به علاوه از نوشته دین و شؤون اسدالله ممقاتی هم دست کم در دو مورد نقل کرده و مباحث مربوط به کار کردن در دستگاه دولتی و روا بودن حقوق دولت، در اصل متأثر از همان نوشتۀ ممقاتی است.
به نظر نمیرسد در سطح عمومی، این کتاب تأثیری بر افکار انقلابی گذاشته باشد، اما به طور خاص از دو مورد میتوان یاد کرد. نخست مطلبی که در یک نوشته تازه انتشار یافته درباره قلمداران تحت عنوان یادی از یار آمده و ضمن آن ادعا شده است که آیت الله منتظری در اواخر دهه 40 این کتاب را در نجف آباد تدریس میکرده است.[104] آقای مهدوی راد گفته که در سیزدهم مرداد 86 در خاوه نزد آقای منتظری بودیم و از ایشان در این باره پرسش شد. ایشان آن را نادرست خواند، اما گفت که از فصل مربوط به اینکه حکومت اسلامی از ضروریات اسلام است، خوشش آمده است. در ضمن به قلمداران توضح دادم که در ترجمه روایات اشکالات فراوانی دارد. مقایسۀ بخشهایی از کتاب مبانی فقهی حکومت اسلامی ج 1 آیت الله منتظری با کتاب حکومت در اسلام قلمداران، این تأثیر پذیری را نشان میدهد.
مورد دیگر آن است که ادعا شده است که مهندس بازرگان در کتاب بعثت و ایدئولوژی از کتاب حکومت در اسلام قلمداران بهرۀ فراوان برده است.[105] مقایسه دو کتاب این ادعا را ثابت میکند.
سید ابوالفضل برقعی (1287ـ 20 مهر 1370) درس طلبگی را از مدرسۀ رضویه قم آغاز کرد و در زمان ریاست مرحوم حائری، دوران نخست تحصیل خود را گذراند. وی پس از آن چند سالی در قم بود تا آنکه اواخر دهه سی، با حمایت آقای کاشانی به مسجد گذر وزیر دفتر آمد. طی این سالها، با فدائیان اسلام و آیت الله کاشانی همکاری داشت و شاید به همین دلیل، از آیت الله بروجردی که روش سیاسی آنان را رسما تأیید نمیکرد، دلخور بود. درگیری وی در مسجد محل اقامتش، به تدریج او را به مقابله با برخی از اعمال شگفتی که در روضه خوانی و مراسم مذهبی بود، کشاند. گفتنی است که نسل برقعی، از روزگار رضاشاه و به دنبال جریانهای اصلاحی آن روزگار روی مفهوم بدعت مذهبی تکیه خاصی داشت. طبعا طلبهای هم که در قم درس خوانده و این قبیل رسم و رسوم را کمتر تجربه کرده بود، آنها را تحمیل ناپذیر میدید. وی کمکم منزوی شد و آن چنان که خود مینویسد: «تدریجا برایم ثابت شد که من و روحانیت ما غرق در خراقاتیم و از کتاب خدا بیخبر بوده و افکارمان مطابق قرآن نیست». وی بر اساس آنچه خود نوشته است، مدتها به این سوی و آن سوی میرفت تا یا در هند یا مشهد یا نقطهای دیگر بتواند بار انداخته، کسانی را گرد خود جمع کرده به عنوان یک روحانی، پایگاهی به دست آورد. اما به دلیل کج سلیقگی و عدم رعایت آداب و رسوم کار، در هیچ کجا توفیقی به دست نمیآورد. نخستین کارهای علمی او، نگارش کتابی در ردّ بر صوفیه با عنوان حقیقة العرفان بود که مورد استقبال روحانیون قرار گرفت. اندکی بعد کتابی با عنوان عقل و دین در رد فلسفه نوشت که به قول خودش «آخوندهای یونانی مآب را خوش نیامد». اندکی بعد کتاب درسی از ولایت را نوشت و به گفته خود تلاش کرد تا شرکیات شیعه نمایان و صوفیه و شیخیه را بنمایاند، و این هم مخالفان دیگری برای وی درست کرد.[106] به نوشته او آثاری از جمله اثبات ولایت حقه، حمایت از حریم شیعه، حقیقت ولایت، عقاید الشیعه توسط کسانی چون نمازی و محلوجی و رشاد زنجانی و خندق آبادی[107] نوشته شد. از آن پس، کمکم برخی از منبرها نیز به برقعی حملاتی را آغاز کردند و وی هم در واکنش به آنان، بر ضد روضه خوانی وارد عمل شده، مطالب آنها را نادرست و غیر معقول عنوان کرد. وی در خاطرات خود از آیت الله میلانی که نوشتهای بر ضد وی صادر کرده بود، بدگویی فراوانی دارد. آقای شریعتمداری هم در واکنش به عقاید برقعی و نوشتههای فراوان او که اکنون روشنتر و صریح موضع میگرفت، برای خارجکردن وی از مسجدی که به گفته خودش بیست و هفت سال در آنجا نماز میخواند، تلاش کرد وبه همین دلیل، او هم مورد حملات سخت برقعی قرار دارد. این زمان برقعی سخت منزوی شد و حتی خانواده و دامادهایش از او دوری جستند و به همین دلیل مورد طعن وی در خاطراتش قرار گرفته، متهم به بیسوادی شدند. آقای مهدویراد برای بنده نوشتند: برقعی در یک برهه زمانی در قوچان بود و تبلیغات وی سبب شد دو جریان «تکوینی» «تشریعی» در این شهر براه افتد و اختلاف عظیمی پدید آید. به دلیل اوضاع ناشی از حضور وی، عالم شهر، حاج ذبیح الله قوچانی این شهر را ترک و به مشهد رفت. در آن روزگار، بحث تشریعی و تکوینی در مشهد نیز غوغا میکرد و بسیاری از خطبا در این باره سخنرانی میکردند. چنان که آثار فراوانی نیز نوشته شد.
برقعی در سال 1355 نامههایی به برخی از مراجع قم و تهران نوشت و از اینکه در برابر این حملات از وی دفاع نشده اظهار گلایه کرد. وی مهمترین مسأله را مبارزۀ خود با خرافات عنوان نمود. مفهوم خرافات برای وی اگر در گذشته، به اصل تشیع بر نمیگشت، اما اکنون به ارکان تشیع اطلاق میشد و به این ترتیب امکان هیچ نوعی دفاعی از وی وجود نداشت. از این زمان به بعد، وی گو اینکه علاقهمند نبود خود را سنی معرفی کند، اما حتی از مرز تسنن عادی هم گذشته و به صورت یک وهابی تمام عیار درآمده بود. در سال 1357 کتاب تفسیری از وی به اداره ممیزی رسید که بررسیکنندۀ آن نوشت: این تفسیر در واقع از آقای برقعی است که به نام احمد نواندیش چاپ شده و دارای تفکرات ضد شیعی است.[108]
در اصل، میبایست زندگی برقعی را به سه دوره تقسیم کرد: دورهای که وی به آرامی به سراغ برخی از گرایشهای غیر معمول مانند تصوف و غیره رفته و آنها را به عنوان خرافه و بدعت مورد انکار قرار میدهد. دوره دوم، زمانی که وی به سراغ برخی از باورهای عامیانه شیعی رفته و اندک اندک به عنوان خرافه از آنها یاد میکند. در این دوره است که او میکوشد تا نگرشی معتدل از مذهب شیعه ارائه دهد. در مرحله سوم وی پا را فراتر گذاشته، اصل تشیع را مورد انتقاد قرار داده و در اوج کار به وهابیت میرسد.
در میان آثار وی کتابهایی وجود دارد که مربوط به مراحل نخست میباشد، همچنان که برخی از آثار وی مربوط به دوره اخیر است. وی فهرست 77 کتاب خود را در خاطراتش آورده که از آن جمله عقاید امامیه اثناعشریه است که جلوی آن نوشته است:«مربوط به قبل از استبصار این جانب است». درباره تراجم الرجال خود هم که آن را در ده جلد نوشته و فقط یک جلد چاپ شده مینویسد: تألیف آن مربوط به زمانی است که به خرافات حوزوی مبتلا بودم. کتاب احکام القرآن او که صورت رسالۀ عملیۀ برگرفته از قرآن دارد، در سال 1394ق (تهران، انتشارات عطایی) انتشار یافت. از جمله نوشتههای وی مطلبی است درباره خطبۀ غدیر که پیش از انقلاب در سال 1353 در مجله رنگین کمان که آثاری هم از صادق تقوی چاپ میکرد، منتشر شد. از دیگر کتابهای وی یکی هم کتاب حکومت جمهوری اسلام است که اندکی پیش از انقلاب چاپ شد و ناشر چند سطری را در صفحه یازدهم بدون اجازه وی در کتاب درج کرد. کتابچه تابشی از قرآن درسهای او در مسجد گذر وزیر دفتر است که به عنوان شماره هفتم آن سلسله درسها چاپ شده است. این رساله درباره مفهوم متشابه در آیات قرآنی است و فصلی از آن این عنوان را دارد که قرآن برای همه قابل فهم است.
از جمله آثار دوره سنی شدن وی یکی هم نقد المراجعات سید شرف الدین است که آن را به زبان عربی نوشته است. نیز کتاب عقیدۀ اسلامیه «تألیف محمدبن عبدالوهاب که با مقدمه و اضافاتی ترجمه و با نام متسعار عبدالله تقی زاده چاپ کردهام». دیگر از آثار وی خرافات وفور در زیارت قبور است که وی به تأثیر از کتاب زیارت قلمداران آن را نوشته و خود میگوید، پس از مطالعه کتاب راه نجات قلمداران تشویق شدم تا آن را بنویسم. وی همچنین مقدمه و حواشی برای کتاب شاهراه اتحاد قلمداران نیز نوشته و در شماره 176 از فهرست تألیفاتش از آن یاد کرده است. نوشتۀ دیگر او تضاد مفاتیح الجنان با قرآن، و نیز بررسی علمی در احادیث مهدی، بت شکن یا عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول است که کتاب اخیر با عنوان کسر الصنم توسط یکی از سنیان بلوچ با نام ملازادۀ بلوچی مقیم عربستان، به عربی ترجمه و در کشور اردن! منتشر شده است.[109] کتاب فارسی دیگر او که در سعودی چاپ و میان حجاج ایرانی توزیع میشود، کتاب رهنمود سنت در رد اهل بدعت است که خلاصه منهاج السنه ابن تیمیه میباشد که برقعی حواشی و توضیحات بر آن افزوده است. با نشر این کتاب در سال 1366 وی دستگیر و برای مدت شانزده ماه در زندان اوین محبوس بود. با توجه به افکار ابن تیمیه و افکار ضد شیعی گسترده او، آشکار است که برخورد علمای شیعه با وی، چندان غیر عادی نبوده است. به علاوه، این اثر بهترین شاهد بر آن است که برقعی حتی در سطح یک سنی عادی هم نماند بلکه همانگونه که گذشت، به صورت یک وهابی درآمده بود.[110]
برقعی در اسفند سال 1357 اطلاعیهای در حمایت از انقلاب اسلامی داد، اما با اشاره به نامههایی که برای امام نوشته و بلا پاسخ مانده بود، به سرعت از انقلاب رویگردان شد. روشن بود که روحانیون نیز با توجه به گرایشهای فکریاش، با او مخالف بوده و به همین دلیل، به سرعت عرصه بر وی تنگ شد. وی ضمن نامۀ مفصلی به امام خواستار آن شد تا امنیت و آرامش و همچنین مسجدش به او بازگردانده شود. وی در این نامه نوشت: «میگویند برقعی سنی است، در حالی که برقعی سنی اصطلاحی نیست، بلکه مسلمان و شیعه واقعی است». سید ابوالفضل برقعی طی سالهای بعد از انقلاب مدتی زندانی و سپس به یزد تبعید شد و پس از بازگشت از تبعید، در تهران، منطقه کن نزد فرزندش زندگی میکرد تا آنکه به سال 1370 در همانجا درگذشت و در قبرستان مجاور امامزاده شعیب دفن شد.[111]
دکتر سید صادق تقوی (متولد سال 1292ش در تجریش)، فرزند سید جعفر یکی دیگر از روشنفکران مذهبی اخیر ایران بود که با نگارش چندین کتاب سهمی در ارائه نگرشهای نو دینی در ایران عصر پهلوی داشت. او از کودکی تحصیلات خود را تا سال 1316 ادامه داد و پس از طی دورۀ دانشکده دنداپزشکی، فارغ التحصیل شده، در سال 1320 به استخدام وزارت بهداری درآمد و در سال 1347 باز نشست شد. وی که به لحاظ اقتصادی وضع نسبتا خوبی داشت، از سن سیزده سالگی تحت تأثیر افکار سید اسدالله خرقانی قرار گرفت و به آرامی دارای گرایشهای وهابی و ضد شیعی شد. وی در سال 1323 مدتی در حزب توده فعالیت کرده و به عنوان مسؤول تشکیلات در شهرستان شهسوار (تنکابن) مشغول بود، اما پس از چند ماهی از آن جدا شد. پیش از انقلاب چند بار به اتهام اعلام نبوت و ادعای مهدویت توسط ساواک بازجویی شده، اما با اعزام به بیمارستان روانی و اعلام آنکه از جهت فکری ناسالم است، آزاد شد. وی در جریان حمایت از لوایح ششگانه شاه هم در برابر روحانیت موضع گرفته و ضمن نامهای به دربار نوشت: «مبارزه با مرتجعین سیاه و قشریون مذهبی باید جنبه فنی و اصولی داشته باشد». گویا از سال 1330 برای مدتی نشریهای به نام نهضت اسلام در ماههای پایانی سال 1330 منتشر میکرد که در آن ضمن بحث از اصول «مکتب جدید اسلام» برخی مباحث تفسیری و سیاسی، بیشتر در دفاع مصدق در آن چاپ میشد.
تقوی پس از انقلاب اسلامی، خود را برای مجلس خبرگان و سپس ریاست جمهوری کاندیدا کرد. پس از آن همچنان در پی نشر افکار خود بود تا آنکه به سال 1368 به دلیل گسترش فعالیتهای خود و تبدیل فعالیتهای فکری به فعالیتهای سیاسی و ارتباط با مناطق سنی نشین توسط دادگاه انقلاب محکوم شد. وی تشکل خود را با عناوینی مانند جمعیت نهضت اسلام، جمعیت هدایت ملی و گروه مهتدیان یاد کرد. دوست بنده آقای حاج قاسم تبریزی (که با وی آشنایی و رفت و آمد داشت) درباره ایشان گفت: ایشان دکتر دندانپزشک بود و تا حوالی سال 1364 در خیابان گرگان (شهید نامجو) مطب داشت. در سال 1330 روزنامۀ نهضت اسلام را منتشر میکرد. مقالاتی هم از وی در ترجمه و تفسیر قرآن در مجله رنگین کمان به چاپ میرسید. وی معتقد بود که از صدر اسلام تاکنون کسی مانند وی نتوانسته است قرآن را تفسیر کند. عنوانی که برای گروه خود انتخاب کرده بود، گروه مهتدی بود. روزهای جمعه در مطب خود نماز جمعه اقامه میکرد و معتقد به وجوب آن بود. تعداد شرکت کننده بین شش تاهشت نفر بودند. زیرانداز آنها پارچهای سفید بود و مهر نمیگذاشتند تقوی خود خطبه میخواند و امامت نماز جمعه میکرد وی معتقد بود که هر زمان، امام زمانی وجود دارد و در این دوره من، یعنی دکتر تقوی امام زمان هستم.[112] تفاوتی هم میان امام علی علیه السلام با عمر نیست. هردو خلیفۀ مسلمین هستند و باید راه وحدت را پیمود. وی با سید ابوالفضل برقعی و یدالله بختیاری نژاد (نویسنده تفسیر قرآن به صورت تراکت و کتاب اسلامی که من میشناختم، و کتاب هوچیان و عوام فریبان و در حال حاضر مقیم امریکا)[113] و نیز با مصطفی حسینی طباطبایی ارتباط داشت، گرچه به صورت کامل آنها را قبول نداشت و گاهی بر ضد آنان هم مطالبی میگفت. مرجعیت و روحانیت و حوزههای علمیه را قبول نداشت و اظهار میکرد که اینها از اسلام فاصله گرفتهاند. اسلام را یک دین علمی میدانست ومیگفت اسلام دیانت سادهای است و هر کسی میتواند با معارف اسلامی آشنا و در آن صاحب نظر شود. به لحاظ اخلاقی فردی خشن و بداخلاق بود و دیگران را تحقیر میکرد، در بحث عصبانی میشد، وی پس از انقلاب علیه تفسیر سورۀ حمد امام مطالبی گفت و در مجالس خصوصی هم علیه انقلاب و روحانیت مطالبی اظهار میکرد. تقوی در یک دوره کاندیدای ریاست جمهوری بود و سفری هم در سال 1364 یا بعد از آن به زاهدان داشت که به دنبال آن دستگیر و محکوم شد (پایان گفتههای آقای حاج قاسم تبریزی).
گفتنی است که وی روی جلد کتاب مواد اساسی حکومت در اسلام (چاپ سال 1358ش) ازخود با عنوان رهبر جمعیت اسلامی هدایت ملی یاد کرده است.
آنچه در باره شخصیت فکری تقوی میتوان گفت آن است که وی از جمله روشنفکران مذهبی این دوره بود که کوشش میکرد با استمداد از یافتههای علمی و تطبیق آنها بر مسائل دینی، و نیز الهام گرفتن از نوگراییهای موجود در میان متفکران سنی معاصر، راهی برای بازگشت دین به صحنه اجتماع ایرانی بیابد. آگاهیم که این نسل از روشنفکران مذهبی، شمارشان در این دوره، یعنی از دوره رضاشاه تا پایان سلطنت پسرش، قابل ملاحظه بود و به دلیل فضای سیاسی کشور، زمینهای برای ترویج اندیشههای خود داشته، نوشتههای ایشان به صورت مستقل یا در مطبوعات به چاپ میرسید. عمدۀ آنان نیز به نوعی به جریان وهابی ـ سنی گرایش داشتند.
بخشی از توجه این افراد، ناظر بر نسل جدید تحصیل کرده بود که دین را معارض با علم میدیدند و تلاششان بر این اصل استوار بود تا این تعارض را حل کرده، فاصلۀ آنان را با دین کم کرده، و نسل جدید را مجددا در بستر دین قرار دهند.
تقوی را باید پس از شریعت سنگلجی، خرقانی و دیگر اصلاح طلبان دینی دوره رضاخانی، در شمار نسل دوم اصلاح طلب دینی دانست که به تناسب شرایط زمانی، قدری جلوتر رفته و همزمان چند گرایش را در عرضۀ فکر دینی خود از خود بروز داد. این افراد تقریبا این ویژگیها را داشتند:
ـ اصرار بر عقیدۀ خود به تشیع نداشتند و تلاش میکردند تا در محدودهای آزادتر از چهارچوبهای فکری ـ فقهی رایج در تشیع قدم بردارند.
ـ تلاش میکردند تا مبنای تحلیلهای خود را صرفا آیات قرآن قرار داده و از استناد به حدیث و عقاید رایج فقهی پرهیز کنند. این افراد در صورت آنکه چیزی را مخالف قرآن تلقی میکردند، اگر صدها حدیث هم درآن وارد شده بود، آن را رد میکردند.
ـ تلاش کردند تا مطالب دینی را با زبان علم بیان کرده و در مواردی که امکان ایجاد موافقت میان علم و دین هست، از مطالب علمی در استوار کردن پایههای دین استفاده کنند.
ـ محور این نگرشها آن بود که اسلام گرفتار خرافات و تحریفات شده و میبایست آن را از لوث خرافات تطهیر کرد. تقوی با طرح این تقسیم برای اسلام که نوعی از ان قدیم ونوعی دیگر جدید است. اسلام قدیم را اسلام تحریف شده میدانست و در پاسخ به این پرسش که اسلام جدید چیست میگفت: مکتب اسلام واقعی... در اثر هوا و هوس و اغراض شخصی پیشوایان ادیان در دوران تاریخ چندین بار تحریف شده و از صورت پاک و صحیح اولیه به صورتهای خرافی و پست جلوه کرده... و اینک ما آن اسلام واقعی را به دست آورده و تجدید مینماییم و چون اصول علمی ما برای کشف حقایق اسلام تازگی دارد و از طرفی نام اسلام را پیشوایان سوء بدنام کردهاند، ما مجبوریم آن مکتب پاک و عالی را به نام مکتب جدید اسلام معرفی نماییم.[114] وی در همانجا از کفایت قرآن در بیان معتقدات اسلامی یاد کرده و این استدلال روحانی نمایان را که به دلیل یاد نشدن از جزئیات نماز در قرآن، اصرار دارند بگویند «پس قرآن کافی نبوده و غیر از قرآن به روایات هم احتیاج داریم» نادرست میداند.[115] تقوی یادآور میشود که طرح بحث متشابهات نمیتواند برابر استدلال وی برای کفایت قرآن بایستد، زیرا او در کتاب کشتی نجات بشریت به تفصیل در باره متشابهات سخن گفته و اظهار کرده است که «جز آیات معدود رمز مانند بیست و نه گانهای که بر سر بعضی سورههای قرآن موجوداست، هیچ آیه متشابهی در قرآن نبوده و بقیۀ آیات قرآنی محکم و برای کسانی که بخواهند از قرآن هدایت شوند روشن و واضح خواهد بود.»[116] پیش از این گفتیم که شریعت سنگلجی و خرقانی هم در زمینۀ متشابهات با همین گرایش به تفصیل سخن گفتهاند و همه آنان تلاش کردند تا دامنۀ متشابهات را محدود کنند تا نظریۀ کفایت قرآن برای دین شناسی با مشکلی روبرو نشود.
در مورد تقوی به خصوص میتوان گفت، وی به تفکر سنّی نزدیک شده و در برداشتهای دینی و هم اندیشه سیاسی به مقدار زیادی به آن سوی گرایش پیدا کرده بود. شاهد آنکه به جز قرآن آنچه را که در احکام قابل استناد میداند، عمل فعلی مردم مکه و مدینه است که به گفته وی «خوشبختانه از زمان پیغمبر اسلام تاکنون اهل مکه و مدینه به هیچ سببی کوچ نکردهاند».[117] و از قضا باید گفت هیچ فرد بومی در این دو شهر به جز عدهای از سادات باقی نمانده است. در واقع، سنیگری او نه به معنای تحت تأثیر سنیها واقع شدن، بلکه به معنای سنیشدن واقعی است. وی درباره گفتن «حی علی خیر العمل» که احتمال میرفت دست کم، آن را برای اذان نگه دارد، بر این باور است که گفتن آن جایز نیست، زیرا معنایش متناسب نیست، چرا که نماز بهترین اعمال نمیباشد، بلکه یکی از اعمال خوب است![118] وی خود را سنی نبوی و شیعه نبوی میخواند. در سال 1349 وقتی کتابی از وی با عنوان فرعون، ابراهیم، یوسف و موسی به اداره سانسور وقت رفت، یکی بررس نوشت: اکثر دعاها را ساختگی میداند... نویسنده با شیعه و کتب عناد داشته و این عناد و لجاج خود را در کتابش ظاهر ساخته است.[119]
تقوی در زمینه وحدت، چندین نوشته دارد که نشانگر اهمیتی است که وی برای این بحث قائل بوده است. طبعا وحدت او یک طرفه است، زیرا تقریبا تمام آنچه را از میان مسائل اختلافی انتخاب میکند،آرای سنی است.
درباره حریت وی در برداشتهای قرآنی، منهای آنچه که مرسوم در تفاسیر بوده و نیز آزاداندیشی او در بیان احکام فقهی باز براساس برداشتهای شخصی او از آیات و منهای آرای فقها، مسألهای است که از کتاب مواد اساسی حکومت اسلام به خوبی به دست میآید.
صادق تقوی آثار زیادی نوشته است و تقریبا در بسیاری از زمینههای فکری و فقهی مربوط به دین قلم زده است. شماری از این آثار به چاپ رسیده که براساس فهرستی که در پایان یکی از کتابهای او آمده، آثار چاپ شده تا سال 1356 عبارت است از:
1- دستور علی علیه السلام در راه اتحاد شیعه و سنی.
2- جبر است یا اختیار در حدود جبر و اختیار در انسان و شانس.
3- معجزات علمی قرآن محتوی چهل پیشگویی علمی و معجزه،
4- اعمال حج و فلسفۀ آنها از متن قرآن مجید و فرق آن با آنچه عمل میشود.
5- پیشگویی وضع امروز اسرائیل و محاصره کنندگان آن از تورات و قرآن. (این متن در پایان کتاب «مواد اساسی حکومت اسلام» به چاپ رسیده است).
6- شرح پیغمبری ابراهیم و یوسف و موسی و تعیین فرعونهای مربوطه.
7- کشتی نجات بشریت در اثبات نبوت و خاتمیت پیغمبر اسلام. (گویا نام دیگر آن رستگاری بشر در اثبات پیغمبری و خاتمیت پیغمبر اسلام و تشریح متشابهات و محکمات قرآن است که همراه با کتاب اثبات علمی وجود خدا و آخرت با صفحه شماری مستقل در سال 1355 چاپ شده).
8- موازین مذهب حقۀ جعفری (چاپ آبان 1346 در 30 صفحه) و مذاهب سنی واقعی.
9- مواد اساسی حکومت اسلامی.
10- چگونه نماز بخوانیم.
11- دوازده قاعده رفع اختلاف مسلمین و قوانین ارث اسلام.
12- اصلاح آسان و کامل خط فارسی.
13- اثبات علمی وجود خدا و آخرت، تشریحی علمی درباره ماهیت الله و سرنوشت انسان (عناوین بالا در پشت کتاب اخیر چاپ شده است).
وی در متن همین کتاب به برخی از آثار دیگر خود هم اشاره کرده که یکی از آنها ترجمه و تفسیر قرآن است. این متن که در قطع رحلی، در قالب چهار ستونی و در 356 صفحه است، همزمان ترجمه و تفسر مختصری از قرآن است. تنظیم این ترجمه بر پایه ترتیب نزول سورهها بوده و آخرین سورهای که ترجمه ـ تفسیر شده سورۀ مائده میباشد.[120]
همکاری تقوی با مجلۀ رنگین کمان از دکتر میمندی نژاد، یکی از مسائل شگفت است.[121]
این مجله دیدگاههای خاصی در باره دین و مذهب داشت ودر این دیدگاه فرصتی برای اصلاح طلبیهای کسانی مانند دکتر تقوی بود. در این مجله مقالاتی درباره حدیث غدیر، ونیز تفسیر بحثهای مربوط به شیعه و سنی و اینکه اصولا فرقهگرایی در اسلام جایی ندارد به چاپ میرسید و از این بابت مورد اعتراض هم قرار میگرفت.[122]
تقوی در کتاب مواد اساسی حکومت اسلام پنجاه و چهار اصل را به عنوان قانون اساسی برای یک دولت اسلامی طرح کرده و برای هرکدام از یک تا چند تبصره آورده و تلاش کرده است تا به قیاس قانون اساسی مشروطه، متن قانونی جدیدی تدوین کند. این کتاب در سال 1332 به چاپ رسیده و در اوائل انقلاب اسلام هم با اصلاحاتی چاپ شده است.
وی در مقدمۀ قانون اساسی خود، به بررسی و بیان علل عقب افتادگی مسلمانان پرداخته و دلیل اصلی آن را دور شدن آنان از احکام اسلامی و جهالت از قوانین آن میداند. در این بخش او بیان میکند که مطالب نادرستی به عنوان اسلام و قوانین اسلامی عرضه میشود و همین قوانین است که مانع ترقی و رشد جامعه اسلامی شده است.
روش بحث وی چنان است که در ضمن یازده بخش، اصول مورد نظر مؤلف ذکر شده و به طور معمول پس از هر اصل، دو مطلب مورد توجه قرار میگیرد. نخست یک یا چند تبصره که حدود و قیود آن اصل را بیان میکند. ثانیا دلیل قرآنی یا احتمالا حدیثی اصل مربوطه با ترجمه آیه به فارسی و در صورت نیاز، شرحی کوتاه در بارۀ آن.[123]
یکی از جریانهای محلی ایران که با همین ویژگیها در عرصه تدریس و تألیف و تبلیغ حضور داشت، جریان شعار در تبریز است. میرزا یوسف شعار (متولد 1281ش) درسهای طلبگی را در مدرسه طالبیه و جعفریۀ تبریز خواند، اما به سرعت به این احساس رسید که میبایست برای مبارزه با آنچه خرافات مینامید و آن زمان، بیان و گفتمان رایج در میان کسانی بود که شعار اصلاح طلبی سر میدادند، به قرآن روی بیاورد. وی شغل آزاد داشت اما به کار تبلیغ دینی هم میپرداخت و براساس همان نگاهی که داشت کارش را روی تفسیر قرآن متمرکز کرد و کانونی را در تبریز در حول و حوش اندیشههای خود پدید آورد. تاریخ تأسیس این درس تفسیر سال 1304 ش (1345ق) در تبریز و در محله غیاث است.[124] او طرفداران خاص خود را در تبریزداشت که به آنان «شعاریها» گفته میشد. وی بعدها در سال 1340ش به تهران منتقل شد و همان مجلس تفسیر را در این شهر دایر کرد. این محفل توسط فرزندش جعفر شعار ادامه یافت.[125] میرزا یوسف شعار در دهم اردیبهشت سال 51 درگذشت. در شرح حال وی آمده است: استاد ارجمند با دانشمندان روشنفکر اسلامی، نظیر مرحوم شریعت سنگلجی، خالصیزاده، و عسکر آبادی و نظایر ایشان مراوده و مکاتبه و همفکری داشته است.[126]
پس از درگذشت وی، قلمداران نامۀ تسلیت بلندی نوشت که در پایان زندگینامۀ شعار به چاپ رسیده است.[127]
وی نیز همانند دیگر کسانی که در این مسیر آمدند، رسالهای با عنوان محکم و متشابه نوشت. دیدگاه ایشان درباره قرآن چنان است که «قرآن مستقل الفهم» است و چندان نیازی به تفسیر آن بر پایۀ حدیث نیست، گرچه به فهم برخی از آیات کمک میکند. وی در برابر این اعتقاد رایج میان اصولیان که قرآن ظنیّ الدلالة است، معقتد بود که قرآن قطعیّ الصدور و قطعی الدلالة است و بنابراین محور برای همه چیز از جمله شناخت خرافات و واقعیات دینی همین قرآن است. درباره محکم و متشابه هم باورش این است که متشابهات قرآن محدود به کیفیت ذات و صفات خدا و معاد و عوالم روح و جن و فرشتگان و اسرار خلقت است نه آنکه هر آیهای اگر فهمش دشوار شد، متشابه نامیده شود.
دربارۀ خرافات نیز وی بر این باور است که «باید اقرار کرد که عقاید مسلمانان با مقداری زیادی از خرافات و بدعتها که با نص قرآن ناسازگار است آمیخته شده، از این جمله است عقیده غلو آمیز عدهای از مسلمانان در مورد پیشوایان بزرگوار اسلام و با علم به اینکه اسلام دین توحید محض است و در تمام موارد، خداوند باید مستعان باشد، در مواردی ناآگاهانه از اشخاص و حتی قبور و سایر اشیاء استعانت میشود». [128] گرچه شعار، تعبیر «مسلمانان» به کار میبرد، اما روشن است که در اینجا به وضوح مقصودش شیعیان است.
وی معتقد است که «تنها با چنگزدن به رشته قرآنی، میتوان اختلافات شایع بین مسلمانان را حل کرد» شیوه اجرای آن هم این است که «همان راه و روشی را که امام علی علیه السلام بعد از پیامبر بزرگوار اسلام صل الله علیه و آله و سلم برای حفظ وحدت جامعۀ اسلامی انتخاب کرد، برگزینند».[129] شعار هم مانند بسیاری از علمای روشنفکر این دوره، نماز جمعه را واجب میدانست. درباره قبور اولیاء و امامان نیز باورشان این است که «استعانت و حاجت خواستن صرفا باید از خدا باشد و از اشخاص و قبور پیغمبران و ائمه علیهم السلام نمیتوان یاری و حاجت خواست، اما شفاعت در روز قیامت صریحا در قرآن بیان شده و از ضروریات عقاید است، نهایت آنکه محدود به اجازه الهی است».[130]
در یادنامهای که شماری از همفکرانش برای وی تهیه کردهاند، مقالاتی از ابوالفضل برقعی، حیدرعلی قلمداران، جعفر شعار، مصطفی شعار (مدیر جلسۀ تفسیر تبریز) و... به چاپ رسیده است. همچنین به مناسبت چهلمین روز درگذشت وی کتابچهای با عنوان زندگینامۀ علامۀ فقید مفسر شهیر قرآن مجید شادروان آقای حاج میرزا یوسف شعار منتشر شده است. مجالس ختم وی در تهران از سوی«علمای اعلام، سناتورها، نمایندگان تبریز در مجلسین سنا و شورای ملی» و بسیاری دیگر برگزار شد.[131]
یوسف شعار چند کتاب دارد. نخست تفسیر آیات مشکله در سال 1339 ش به چاپ رسیده است.[132] دوم رساله محکمات و متشابهات در قرآن.[133] سوم مقدمات تفسیر و چهارم تفسیر سوره جمعه و منافقون. درسهای تفسیر وی هم مکتوب است که تا سال 51 هنوز منتشر نشده بوده است. کتاب دیگر تناقضات پیمان و پرچم است که یکی از دوستان وی، براساس یادداشتهای شعار، دربارۀ وارونهگوییهای کسروی وعقاید باطل او نوشته است.[134] کتاب مقدمات تفسیر هم که از انتشارات مجلس تفسیر تبریز است در سال 1323 ش (1364ق) در تبریز (چاپخانه اختر شمال 80 ص) چاپ شده است. این کتاب درباره معنای تفسیر به رأی، همه فهم بودن قرآن، تأویل، معنای محکم و متشابه و مباحثی است که به نوعی به درک و فهم قرآن باز میگردد. وی در کتاب آیات مشکله، برخی از آیات ولایت را نیز آورده و برای آنان توجیهاتی نزدیک به آنچه سنیان مطرح میکنند ارائه کرده است. استاد جعفر سبحانی بر این باور بودند که وی متأثر از تفسیر المنار بوده که آن تفسیر به سبب گرایشهای رشید رضا به وهابیت، روی شعار هم اثر گذاشته است. آقای سبحانی، همان زمان، کتابی با عنوان تفسیر صحیح آیات مشکله در رد بر کتاب شعار نوشتند. این را هم بیفزاییم که حنیفنژاد که از بنیانگذاران سازمان مجاهدین است و از دوران دانشجویی به تفسیر قرآن علاقهمند بود و در جلسات انجمن اسلامی دانشجویان هم تفسیر میگفت، به گفته جعفری، تفسیر را از مجلس درس یوسف شعار در تبریز آموخته بود.[135]
محمد جواد غروی اصفهانی[136] علوی آبادی نمونهای دیگر از نواندیشان مذهبی است که در چهارچوب مورد بحث میتواند تعریف شود.[137] اجداد وی در کوهپایۀ اصفهان سکونت داشتند؛ اما بنا به دلایلی به اطراف اردستان مهاجرت کردند و در آنجا سکنا گزیدند. خود وی مدتی در محل تولدش تحصیل کرد، سپس به اصفهان آمده و نزد اساتید وقت اصفهان، دروس دینی را گذراند. یکی از استادان بنام وی آیت الله حاج آقا رحیم ارباب بوده است. وی از جوانی در اندیشۀ پالایش تشیع بوده و بنا به گفته خودش «اخبار مخالف قرآن و مضاد با مذهب شیعه را جدا رد» میکرده است. همو تأکید دارد که میخواسته است تا دین اسلام و مذهب تشیع را «از آلایش بدعت و اشتباه و خلل و خطا پیراسته و پاک» گرداند. گفتنی است که وی همانند استادش مرحوم حاج آقا رحیم ارباب، به وجوب عینی نماز جمعه اعتقاد داشت و آن را اقامه میکرد. مجموعهای از خطبههای وی به صورت جزوههای کوچک طی شمارههای متعددی و تحت عنوان خطبهها و جمعهها به چاپ رسیده است. زمانی که حاج آقا رحیم نماز جمعه را در منطقه گورتان ماربین در جاده آتشکاه اصفهان برگزار میکرد. شماری از جوانان مذهبی که به تدریج با مسائل سیاسی آشنا شده و فعالیتهایی را آغاز کرده بودند در آنجا اجتماع میکردند. پس از فوت ایشان، غروی با اقامۀ جمعه، به نوعی این تصور را ایجاد کرد که جانشین اوست. برای مدتی اعضای کانونهای دانش آموزی هم در آن شرکت میکردند.[138] با این حال، به سرعت اختلافات مذهبی میان وی و شماری از روحانیون اصفهان آغاز شد و وی به انزوا گرایید. در اینجا باید افزود که حاج آقا رحیم ارباب خود تحت تأثیر استادش محمدباقر درچهای بود که در ضمن استاد آیت الله بروجردی هم بود و برخی از مواضع نوگرایانۀ آقای بروجردی هم متأثر از اوست.[139] وی از غلو در باره ائمه علیهم السلام پرهیز داشت و به گویندهای که خیلی شدید در توسل به ائمه سخن میگفت، میفرمود: یک چیزی هم برای خدا باقی بگذار.[140] این قبیل مطالب، گاه سبب میشد درباره وی شایعات دیگری هم رواج یابد.[141] یکی از شاگردان وی مرحوم حاج آقا رحیم ارباب بود که او نیز همان خط مرحوم درچهای را ادامه داد. (بعدها (گویا) علی دشتی ضمن نگارش کتاب تخت فولاد مطالب شگفتی را در این باب به مرحوم درچهای نسبت داد که مورد تکذیب قرار گرفت. این کتاب سیستم فکری رضاشاهی در باب مذهب و اصلاحات دینی است که علی دشتی با قلم ادبی خود تدوین کرده و چنان سامان یافته که گویی مباحثات درچهای با چند تن از شاگردان اوست. سوژههای بحث، مانند توسل و شفاعت و غیره، همگی با مسائل فکری ـ مذهبی رضاخانی و اندیشههای شریعت سنگلجی و مانند آن یعنی افکار غروی و جز او هماهنگ است.[142]
به هر روی، آقای غروی در اصفهان با مخالفت شماری از علمای شهر روبرو شد و برخوردهایی نیز که طی سالها روی داده، سبب شد تا ردیههایی در برخی از زمینهها بر ضد عقاید وی نوشته شود.[143] همچنین بنا به دعوت علمای اصفهان علامۀ امینی برای مقابله با اندیشههای غروی چندین جلسه در اصفهان منبر رفت که سبب شد تا به شدت از نفوذ غروی میان مردم این شهر کاسته شود.
طی سه دهه پیش از انقلاب، آرای وی در اصفهان مطرح و در معرض نقد و ایراد قرار داشت؛ اما در فاصلۀ سالهای 50 به بعد، اصفهان، سخت درگیر نزاع میان طرفداران غروی و مخالفان وی بود. این جریان به نوعی به مسائل انقلابی نیز کشیده شد، و شماری از طرفداران غروی که انقلابی بودند ـ مشهور به هدفیها و با رهبری سید مهدی هاشمی ـ در تاریخ 19/1/1355 آیت الله شمس آبادی را که روحانی سنتی مدافع آیت الله خویی و مخالف با غروی و کتاب شهید جاوید بود، به قتل رساندند. آقای شمس آبادی آشکارا در منابر خود از نویسندۀ کتاب شهید جاوید و تقریظ نویسان آن بدگویی میکرد. از آنجایی که این گروه مدعی انقلابیگری بودند، در فضای سیاسی آن روزگار برخی از انقلابیون از کشتن شمس آبادی خوشحال شدند و تصور کردند که مانعی از سر راه برداشته شده است. از سوی دیگر، این گروه، در آن زمان همین مقدار مسؤولیت را هم بر عهده نگرفته و آن را بر عهده رژیم گذاشتند و در واقع خواستند با یک تیر دو نشان زده باشند. در بیرون چنان تصور شد که رژیم شمس آبادی را کشته و بر عهده طرفداران امام خمینی گذاشته است. در خرداد 1355 در نشریۀ اسلام مکتب مبارز از اتحادیه انجمنهای اسلامی اروپا و امریکا ضمن گزارشی تحت عنوان قتل یک روحانی آمده است: قتل مرموز مرحوم حجت الاسلام شمس آبادی که یکی از روحانیون مبارز و متعهد اصفهان بود و به علت کوشش در ایجاد مؤسسات خیریه و فعالیتهای مردمی از محبوبیتی برخوردار بود، توسط عمال رژیم از یک طرف وانمود کردن «طرفداران آیت الله خمینی و طرفداران شهید جاوید» به عنوان مسبین این قتل همراه با بسیج همه امکانات تبلیغاتی موجود برای به کرسی نشاندن این فریب، نمونهای از این سیاست جدید رژیم است.[144] بدین ترتیب بود که فضای تازهای برای حمایت انقلابیون از مهدی هاشمی پدید آمد. به طوری که جمعی از ایرانیان مبارز خارج کشور که در کلیسای شهر پاریس که در روزهای پایانی رژیم پهلوی برای بازگشت آیت الله خمینی به ایران تحصن کرده بودند، همزمان خواستار آزادی سید مهدی هاشمی، لطف الله میثمی و عزت الله سحابی از زندان شدند.[145] همان زمان محمد منتظری به اتفاق دوستان انقلابیش در سوریه و لبنان تلاش زیادی را به نفع سید مهدی هاشمی صورت داده برای برنامه تحصن یاد شده سخت به تکاپو افتاد.[146]
غروی در روزهای آغازین انقلاب روی طالقانی و شریعتی به عنوان یک خط حرکتی تکیه میکرد. این مطلب در نخستین شماره کتاب خطبهها و جمعهها به طور واضح منعکس شده و این درست هنگامی است که وی از روحانیت رسمی به سختی انتقاد میکند. درباره شریعتی میگوید: کتابهای او به استثنای دو سه مطلب کوچک که به جایی نمیخورد و مهم نیست... باقی مطالبش عمقی و تحقیقی است.[147] وی در همانجا از این نگرش که صرفا باید روی قرآن تکیه کرد دفاع کرده و خود را از این زاویه با آیت الله طالقانی همراه میبیند. غروی در خطبۀ دیگری، اختصاصا درباره شریعتی و راه او صحبت کرده در علم الاجتماع و تاریخ متخصص میداند. وی گفت سرسبد اندیشههای وی را ماجرای زر و زور و تزویر دانسته و در این میان روی تزویر که آن را بطور معمول بر روحانیت رسمی تطبیق میکند،تکیه میکند. وی همچنین روی نظریۀ تشیع علوی وصفوی وی تکیه کرده، و مسائل خرافی در تشیع را مسائلی میداند که پس از صفویه پدید آمده است.[148]
آقای غروی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به نوعی با گروههای افراطی انقلابی از قبیل مجاهدین و طرفداران افراطی دکتر شریعتی همدلی داشت، و محل اقامۀ نماز جمعه وی ـ تا آنجا که مؤلف همین سطور به خاطر دارد ـ محل عرضۀ کتابهای این قبیل گروهکها بود. وی در سالهای اخیر در تهران اقامت گزید و فرزندش که به طور رسمی عضو نهضت آزادی است، در ماجرای دستگیری ملی ـ مذهبیها که در سال1379ـ 1380 مطرح شد، دستگیر گردید. بیفزایم که در مهرماه 1389 اعلام شد که ابراهیم یزدی و هاشم صباغیان در حالی که در خانه علی اصغر غروی قصد اقامه نماز جمعه را داشتهاند دستگیر شدهاند! در گزراشی که فرزانه بذر پور درباره این اتفاق در سایت بیبی سی نوشت، از علی اصغر غروی (م1325) به عنوان ادامه دهنده راه پدرش در اقامه نماز جمعه پنجاه ساله یاد کرده است.
غروی در سالهای اخیر چندین کتاب جدید نشر داده و ضمن آنها عقاید ویژه خود را که بسیاری از آنها منحصر به خود اوست، یا آنکه در آنها با سنیان اعتقاد مشترک دارد و به هر روی تحت تأثیر اندیشههای نوگرایانه علمی و تجربی نیز هست، ارائه کرده است. طبعاً در مواردی از آرائش میتوان میان فقهای گذشته و حال، موافقانی برای او یافت.
چند گفتار وی عنوان چند مقالهای است که درباره عترت، مباهله، غدیر خم، جبر و اختیار، قضا و قدر، بداء، خلود و تقیه نوشته است.[149] کتاب قربانی در منی اثری است که وی به سال 1362 نگاشته و ضن آن خواسته است نشان دهد قربانی با وضعیت موجود در منی که بسیاری از گوشتها از بین میرود، روا نیست. کتاب دو جلدی دیگری تحت عنوان آدم از نظر قرآن نگاشته که آن نیز با ویرایش فرزندش در سال 1375 و 1376 توسط انتشارات قلم در تهران به چاپ رسیده است. شگفتی بیشتر در کتاب فقه استدلالی[150] است که فتاوی فراوانی برخلاف آراء اجماعی علمای شیعه دارد، و عامل اصلی آن نیز گرایش مؤلف به نوگراییهای افراطی و عقلی امروزی است. مؤلفبه رغم استفاده از احادیث، تأویلات شخصی، قیاسهای نادرست فقهی وبرداشتهای عقل گرایانۀ خود را مبنای استنباط قرار داده است. این آراء در کتابی هم که اخیرا با عنوان شرح رساله چاپ شده و حواشی وی بر رسالۀ آیت الله بروجردی است، دیده میشود. درهم آمیختن مباحث کلامی و فقهی نیز از ویژگیهای این اثر میباشد. کتاب دیگر او در همین زمینه، پیرامون ظن فقیه و کاربرد آن در فقه (ترجمه سید علی اصغر غروی، تهران، 1378) است.
نویسندۀ دیگری که متهم به داشتن این قبیل افکار است، سید مصطفی حسنیی طباطبائی است که آثار متعددی درزمینههای تاریخی و ادبی تألیف کرده و همواره شهرت به داشتن این قبیل گرایشها داشته است. آقای طباطبائی مانند بسیاری دیگر از افراد وابسته به این نحله، امامت را به عنوان یک اصل الهی نپذیرفته و به گفتۀ خود تنها بر آنچه که به صراحت از قرآن میفهمد تکیه میکند. در نماز جمعه ایشان علاوه بر مریدان، چند نفر از سینان هم شرکت میکنند. وی از دوستان و همفکران قلمداران و برقعی بوده و قلمداران پیش از مرگ تعیین تکلیف برای کتابهایش را به وی واگذار کرده بود.
برخی از کتابهای وی عبارتند از: خیانت در گزارش تاریخ ( سه جلد) نقد کتاب بیست و سه سال علی دشتی (تهران، چاپخش، 1368) شیخ محمد عبده مصلح بزرگ مصر(تهران، قلم، 1362) نقد آراء خاورشناسان، (تهران، چاپخش، 1376)، ماجرای باب و بهاء (تهران، روزنه، 1379)؛ متفکرین اسلامی در برابر منطق یونانی(تهران، قلم)، حقارت سلمان رشدی (تهران، سهامی انتشار، 1368) و رسالهای درباره بردگی (تهران، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، 1372). وی نیز به مانند صادق تقوی، در تهران اقامه نمازجمعه کرده و در حال حاضر همچنان ادامه دارد. در میان فهرست آثار وی کتابهای دیگری مانند راهی به سوی وحدت اسلامی (چاپ 1400ق) نقد آراء ابن سینا در الهیات (تهران، 1361) دفاع از تعدد زوجات اسلامی (به صورت مقاله و با ترجمه انگلیسی و فرانسه)، نقد کتب حدیث، نماز جمعه نماز انقلابی و فراموش شده پیوند دین و حکومت (تهران، 1379)، قرآن بدون حدیث هم قابل فهم است (مهر 82)، دین ستیزی نافرجام (نقد کتاب تولدی دیگر)، دعوت مسیحیان به توحید، پرتوی از دولت فرخنده علوی و نیز فتح البیان فیما روی عن علی من تفسیر القرآن و آثاری دیگر دیده میشود. در میان مجموعه افرادی که در این کاروان با هشتاد سال سابقه وجود دارند، طباطبایی را میتوان معقولتر دانست. در عین آنکه باید تأکید کرد وی از برخی از اساسیترین آموزههای شیعی از جمله مبحث امامت، که تفاوت و مرز اساسی میان شیعه و سنی است، دور شده است. عبدالرحیم ملاّزهی بلوچی اخیرا طی مصاحبهای از احمد کسروی برقعی، دکتر علی مظفریان، شریعت سنگلجی، مصطفی حسینی طباطبایی و قلمداران به عنوان کسانی که شیعه بوده و سنی شدهاند، یاد کرده است.[151]
چهرۀ حوزوی دیگری که بهخصوص در سالهای اخیر گرایشی نو و به نوعی درامتداد گرایش پیشگفته مطرح کرده است. آقای دکتر محمد صادقی تهرانی(تولد در 1307ش) است. به نوشته خود ایشان، وی از خاندان روحانی وابسته به مرحوم حاج شیخ رضا لسان المحققین بوده، در تهران پس از گذراندن دروس ابتدایی، چندی در جلسات مرحوم میرزا محمدعلی شاه آبادی شرکت کرده و به سال 1320 به قم آمده است. وی که تحت تأثیر مرحوم شاه آبادی به قرآن گرایش پیدا کرده همزمان در درس فقه آیت الله بروجردی شرکت کرده و پس از ده سال توقف در قم، به تهران بازگشته است. در آنجا در دانشکدۀ معقول ومنقول لیسانس و سپس دکتری گرفته و به تدریس پرداخته است. همزمان به کارهای تبلیغی از نوع جوان پسند هم میپرداخته است. در سال 1336 در منزل آیت الله کاشانی سخنرانی تند کرد و حساسیت ساواک را که تازه تأسیس شده بود برانگیخت. همو در سال 38 توسط ساواک بازجویی شده و همانجا گفت که پدرش شیخ رضا لسان الواعظین از بنیانگذارن مشروطه بوده و در ضمن زمان رضاشاه اجازه یافته تا با لباس روحانی به وعظ خود ادامه دهد. علاقه وی به آیت الله کاشانی سبب شد تا در چهلم درگذشت آیت الله کاشانی، کتابچهای در 16 صفحه نوشته و شرحی درباره زندگی وی به دست دهد. این کتابچه با عنوان به مناسبت چهلم رحلت حضرت آیت الله کاشانی به ملت ایران تقدیم میگردد، در یکم اردیبهشت 1341 انتشار یافت.
وی مدتی با فرهنگ نخعی در کانون تشیع همکاری داشت، اما به خاطر شعار جدایی دین از سیاست که نخعی مطرح کرد، از آنجا جدا شد.[152]
صادقی در سال 41 به خاطر سخنرانی تند بر ضد رژیم از ایران گریخته به مکه رفت و از آنجا عازم عراق شده و تا حوالی سال 50 در نجف بهسر برد. طی آن سالها، وی به عنوان یک روحانی مبارز در اطراف بیت امام بود و نام وی را میتوان در برخی از اسناد موجود در ساواک در پرونده امام مشاهده کرد.[153] به گزارش ساواک اولین کسی که از نجف به دیدار امام پس از ورودش به بغداد و کاظمین رفت، محمد صادقی بود.[154] در سندی هم آمده است که «ولایت فقیه (آقای) خمینی وسیله دکتر صادقی در نجف تصحیح گردیده» است.[155] ساواک در گزارش دیگری آورده است که «از بدو ورود آقای خمینی به بغداد نامبرده ـ صادقی ـ پرچمدار او شده و همه جا همراه (آقای) خمینی است.[156] موسی موسوی خاطرهای نقل کرده است که اگر درست باشد، حاکی از آن است که امام زمانی نظرش از وی برگشت.[157]
علاوه بر فعالیتهای سیاسی وی که در عراق داشت، وی در آنجا به کارهای علمی اشتغال داشت و یکی از شاگردانش که در ضمن از طلاب طرفدار امام بود، آقای شیخ محمدعلی رحمانی ـ ریاست فعلی سازمان عقیدتی ـ سیاسی نیروی انتظامی بود. به دلیل فشارهای دولت عراق به ایرانیان، وی به بیروت رفت و در لبنان به اقامۀ نماز جمعه و فعالیتهای فکری و سیاسی ادامه داد. همزمان با بالا گرفتن جنگ داخلی لبنان، در سال 1355 عازم عربستان شده، مدت دو سال در آنجا ماند. اما به دلیل سخنرانهای تندش بر ضد رژیم ایران، دستگیر و پس از آزادی مجددا به بیروت بازگشت. با هجرت امام به پاریس او هم به آنجا رفت و سپس به ایران آمد. در آخرین روزهای حکومت پهلوی وی به اقامه نماز جمعه در مشهد با حضور مردم در پارک ملت اقدام کرد. داماد وی احمد نفری هم از چهرههای مبارز بود که در لبنان فعالیت داشت و در سال 55 به محض ورود به ایران دستگیر شد.[158]
بعد از انقلاب به جز مدتی که به کار اقامۀ نماز جمعه (در مسجد جمکران و یکی دو بار هم در دانشگاه تهران، پیش از آنکه آیت الله طالقانی از طرف امام برای نماز جمعه تهران معین شود) مشغول بوده، بیشتر به درس و بحث و نگارش پرداخته است.[159] وی در نقدی که بر متن حاضر نوشته (چاپ ششم) گفته است که در ابتدای انقلاب از طرف امام مسؤولیت کمیته پاسخ گویی به پرسشها را در جنب دفترشان داشته اما به دلیل اذیتهای مکرر اقتدارگرایان استعفا داده و به سراغ کارهای علمی رفته است. روشن است که امام هم چندان اصراری برای مانده این قبیل افراد نداشت.
یکی از کارهای برجسته علمی وی از سالها پیش از انقلاب، تألیف کتاب تفسیر «الفرقان» است که بنا به گفته مولف، نوعی تفسیر قرآن به قرآن است و در آغاز آن هم تقریظی از علامه طباطبائی به چاپ رسیده است.
وی در جریان بازگشتش از قم به تهران در حوالی سال 1330 از علاقهمندان به آیت الله کاشانی بود و در کتابی که با عنوان نگاهی به انقلاب اسلامی 1920 عراق و نقش علمای مجاهدین اسلام (قم، دارالفکر، 1358) نوشته از نقش وی در انقلاب 1920عراق سخن گفته است.
سوابق سیاسی وی پیش از انقلاب به لحاظ تأثیر بر ایران، سخنرانیهای تندی بود که وی در مکه کرده و نوارهای آن به ایران منتقل شد. وی در آستانۀ ورود امام به نجف، در این شهر بود و به رغم جوی که علیه امام بود، در آنجا سخت به حمایت از امام خمینی و ترویج ایشان مشغول بود.[160]
آقای صادقی از پیروزی انقلاب به این سو، در قم مشغول تدریس درس تفسیر و فقه و بیشتر مشغول نگارش آثار قرآنی و فقهیاش بوده است. او چند سالی در مسجد امام حسن علیه السلام در چهار راه بازار و سپس در مسجد امام زین العابدین علیه السلام در ابتدای چهارمردان به تدریس تفسیر مشغول بود که به دلیل مخالفت برخی از آراءش با آرای مشهور، مورد آزار برخی از افراد قرار گرفت و حتی درس وی برای مدتی تعطیل شد. به علاوه گرفتاریهای دیگری هم برای وی پیش آمد. از جمله آثار وی در سال نخست انقلاب، نگارش کتابچهای با عنوان مفسدین في الارض (قم، انتشارات جهاد، 1359) بود که آن را به هدف شناساندن معنا و مصداق واقعی این تعبیر قرآنی نوشت.
وی به خصوص در دو دهۀ اخیر آشکارا روی تفاوت دیدگاههای خود با دیدگاههای رسمی علما تأکید کرده و بر این باور است که در بسیاری از استنباطهای فقهی خود که برخلاف فقهاست، نظرش درستتر و منطبق با قرآن و سنت است. برای مثال وی میگوید که کتاب الفقهاء بین الکتاب والسنة را که در آن از بیش از یک صد حکم فقهی مهجور قرآنی سخن گفته، در سال 73 برای 120 نفر از علمای اسلام فرستاده که همه در باره آن سکوت[161] کردهاند. وی عنوان یک نوشته خود را در باره این قبیل استنباطهای تازه، فقه گویا[162] گذاشته که تعبیری در میان دو تعبیر فقه سنتی و فقه پویاست. وی در زندگینامهاش تأکید دارد که «تمامی علوم حوزوی منتسب به اسلام را که نزد بزرگترین علمای نیم قرن اخیر دریافتهام، از آغاز در حاشیه قرآن قرار داده و رفته رفته به اختلاف وسیع این علوم با قرآن پی بردهام.»[163]
آقای صادقی از معتقدین به وجوب نماز جمعه بوده، در بیروت، مشهد، قم در مسجد جمکران، اقامۀ جمعه میکرده است. وی نسبت به دانش اصول بیاعتنا بوده، اعتقادی به غالب مطالب آن ندارد و میکوشد تا همه چیز را براساس فقه قرآنی استنباط کند. اینها مطالبی است که ایشان در شرح حال خود در انتهای چاپ جدید کتاب آفریده و آفریدگار (قم، جامعۀ علوم القرآن، 1378ش) آورده و به رغم اعجابی که نسبت به وسعت تألیفات وی وجود دارد، نوعی خود اتکایی و در عین حال، سادهنگری در آن دیده میشود، از جمله مینویسد: «و بسیار شده که با علمای بزرگ گفتگو کردهام وحتی یک مرتبه هم محکوم نشدهام.»[164] روی جلد همین کتاب آمده است: تاکنون بیش از یک میلیون نسخه از این کتاب منتشر شده است!
آقای صادقی در تفسیر، متأثر از مرحوم شاه آبادی و علامه طباطبایی بوده و به مرور گرایش به استخراج تمامی مبانی دینی، به ویژه مسائل فقهی از قرآن پیدا کرده است. وی از سالها پیش تلاش کرد تا با ایجاد مؤسسهای تحت عنوان «جامعۀ علوم القرآن» مرکزی برای ترویج اندیشههای قرآنی فراهم آورد.»[165]
رسالۀ فقهی وی که به صورت مفصل و مختصر به چاپ رسیده، حاوی روشی جدید است که احکام فقهی را با ادلۀ آن بیان میکند؛ مختصر آن تحت عنوان توضیح المسائل نوین در بهمن 1375 و مفصل آن تحت عنوان رسالۀ توضیح المسائل نوین در 435 صفحه منتشر شده و فهرست تألیفات ایشان هم در پایان آن آمده است. ادبیات چاپ نخست رساله قدری تند بود که در چاپ حاضر تعدیل شده است. بسیاری از احکام فقهی در این رساله، به نوعی خارج از چهارچوب رسمی فقه شیعه که به نظر آقای صادقی فقه حقیقی شیعه نیست و فقه ظاهری است، میباشد. گرچه به هر حال، بسیاری از آنها، موافقانی از میان فقهای پیشین به صورت قول نادر و شاذ و ضعیف دارد. ایشان کوشیده است تا این هماهنگیها را میان این قبیل فتاوای خود با فتاوای گذشتگان در پاورقی رساله ارائه دهد. برخی از آثار دیگر وی که حوزه کنکاشهای فکری مؤلف را پیش از انقلاب و پس از آن نشان میدهد، عبارت است از: علی و الحاکمون، تبصرة الفقهاء، زمین و آسمان و ستارگان از نظر قرآن (پایان نامۀ دکتری در سال 1338 در الهیات)، آیات رحمانی در رد بر آیات شیطانی، ماتریالیسم و متافیزیک، نماز جمعه، بشارات عهدین و. . .». عناوین دیگری هم از کتابهای وی در انتهای رسالهای از وی تحت عنوان نقطه عطفی در فقاهت، که به صورت دستنوشته و زیراکسی منتشر شده، آمده است که از آن جمله کتاب سپاه نگهبانان اسلام و کتاب حکومت صالحان یا ولایت فقهیان جزو آنهاست. به جز آنکه میکوشد تا استدلالها را تماما قرآنی کند، به نوعی خردگرایی نیز که از ویژگیهای اندیشه معاصر است، باور دارد و بر این اعتقاد است که مقلد نیز میباید به طور مستدل «با براهینی که برای او قانع کننده باشد» مبانی احکام وفتاوی را بداند و بفهمد و از تقلید کورکورانه بپرهیزد.[166] این مسأله بیش از آنکه اندیشههای وی را به موضع اخباریهای گذشته علیه اجتهاد نزدیک کند، به نوعی خردورزی نوین پیوند میزند. در جمع، وی در برخی از ویژگیهایی که این طایفه در آنها مشترکند، با آنان نقطه مشترک دارد: وجوب نماز جمعه،[167] خمس[168] قرآنگرایی افراطی همزمان با بیاعتنایی به حدیث به اعتبار مخالفت با قرآن؛[169] امری که آزادی بیشتری برای ساده کردن دین و فراهم آوردن آزادی بیشتر برای اجتهاد آزاد، در اختیار میگذارد. ساده کردن دین و فقه دینی، از ابزارهایی است که در دوره اصلاح دین و بیشتر با حذف آنچه «اسلام یا فقه تاریخی» و نه حقیقی خوانده میشده، همیشه مورد استفاده بوده و این، سبب رسوخ سادهنگریهای بسیاری در استنباطهای فقهی آنان شده است ، گو اینکه آنان نگران اجتهادهای شگفتی بودهاند که به شکل افراطی اسیر جدلها و منازعات اصولی بوده است.
ابوالحسن بنی صدر فرزند نصر الله، متولد1312 در همدان از یک خانواده روحانی است. دبیرستان را در تهران خواند و پس از سال 32 وارد دانشگاه شد. از سال 1339 در جبهه ملی دوم بود. طی سالهای 39ـ 42 در مؤسسه تحقیقات اجتماعی (به ریاست احسان نراقی) فعالیت پژوهشی داشت و سپس عازم اروپا شده و در آنجا بود که فعالیتهای سیاسی ـ فکری خود را به ویژه در پاریس دنبال کرد. در آنجا به جز نوشتههایی که برای نشریات سیاسی جبهه ملی داشت، در سال 48 کتاب دوزخیان روی زمین فرانتس فانون را ترجمه کرد. در این زمان، نام اشخاصی چون قطب زاده، یزدی، حسن حبیبی (متولد 1315ش) و بسیاری دیگر با مبارزات ضد رژیم و در عین حال اسلامی ـ ملی در اروپا با یکدیگر پیوند خورده است. انتشارات مصدق، مدرس و دوازده محرم، آثار فراوانی را منتشر کرد که تا آستانه انقلاب ادامه داشت. حبیبی انتشارات مصدق را داشت که آثار زیادی از جمله چند اثر از بنی صدر منتشر کرد.[170] بنی صدر، دورانی جوانی را با مصدق سپری کرده بود و از این جهت، علاقه خاصی به او و ادبیات وی داشت. اما به رغم احساسی که نسبت به مصدق داشت، در جریان مبارزات اسلامی قرار گرفت و با توجه به شکستهایی که در نهضت ملی و جنبش اسلامی خرداد پدید آمده بود، تلاش کرد تا تئوریهای تازهای را برای مبارزه تدوین کند. بنی صدر در جریان ورود امام به پاریس در کنار ایشان قرار گرفت و همراه امام وارد ایران شد. وی از اعضای شورای انقلاب بود و در مجلس خبرگان در تدوین قانون اساسی مشارکت داشت. وی به عنوان اولین رئیس جمهور ایران انتخاب شد[171]. اما پس از یک دوره منازعات سیاسی، در خرداد سال60 توسط مجلس شورای اسلامی رد صلاحیت شده و وی همراه مسعود رجوی از ایران به پاریس گریخت.
آثار فکری بنی صدر عمدتا در میان دانشجویان مسلمان اروپا منتشر شد، و این بیشتر در حوالی سالهای 53ـ57 بود. آثار مزبور بیشتر در سال 56 در ایران به صورت افست منتشر شد. بنابراین نمیتوان تأثیر عمدهای برای این افکار بسان آنچه درباره شریعتی یا بازرگان وجود دارد، قائل شد. اما به دلیل اینکه اندکی پیش از انقلاب انشتار یافته و از آن روی که دقیقا در همان فضای فکری سالهای 50ـ56 شکل گرفته، مرور بر آنها لازم و در مقایسه با افکار دیگران جالب توجه است.
بنی صدر که از سال52 به نجف رفت، ابتدا برای دفن پدر و بعد از آن برای ارتباط با امام ودیگر روحانیون بود، ارتباطی که سبب شد تا در نهایت همراه امام به ایران آمده و تا ریاست جمهوری پیش برود. وی در همین زمان با تأکید امام در باره تفکر حکومت اسلامی روبرو شد و نتیجه آن امر، نگارش کتاب اصول پایه (اصول راهنما) و ضابطههای حکومت اسلامی بود که تاریخ مقدمه آن تابستان1975 میلادی (خرداد 1353) است. در این کتاب هشتاد و پنج صفحهای، وی به بحث درباره حکومت اسلامی و پایههای فکری آن پرداخته است، اما نامی از ولایت فقیه امام یا نظریه حکومت در اسلام بر اساس دیدگاه شیعه، برده نشده است. بعد از انقلاب اثر دیگری با عنوان بیانیه جمهوری اسلامی از وی منتشر شد که بیشتر راهکارهای عملی برای ساختن ایران با نگاه به گذشته و بیشتر با دید اقتصادی و سیاسی است. چاپ دوم کتاب اصول پایه با عنوان اصول راهنما و ضابطههای حکومت اسلامی در250 صفحه، ترکیبی از چند اثر وی در باره حکومت اسلامی و مباحث مربوط به اصول عقاید اسلامی است، که پس از انقلاب (از سوی انتشارات روزنامه انقلاب اسلامی) انتشار یافته است.
یکی از کارهای بنی صدر نگارش کتاب زور علیه عقیده بود که در ایران به نام منافقان از دیدگاه ما نیز چاپ شد. این کتاب در فضای بعد از تحول ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین، در نقد بیانیه اعلام مواضع نوشته شد. کتاب یاد شده در سال 56 توسط انتشارات مدرس چاپ و در ایران هم به همان شکل افست شد. در آغاز آن آمده است: «متنی را که خواننده در دسترس مطالعه مییابد، مبارزه قلمی با مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران نیست، این مطالعه کوششی است برای روشن کردن علل و عوامل و روشهایی که به وضعیتی که اینک در آنیم، انجامیدهاند» این کتاب بیش از آنکه انتقاد از اندیشههای پیشین مجاهدین خلق باشد، نقد روشهایی است که جناح تقی شهرام برای وارونه کردن سازمان بکار بردند. عنوان زور علیه عقیده نیز نشانگر انتقاد از روشهاست تا نشان دادن انحراف عقیده و تفکر حاکم بر مجاهدین. گرچه بنی صدر در درس تجربه، از اینکه کتاب شناخت مارکسیستی بوده، یاد کرده است. بعدها دوباره سیاست، مجاهدین و بنی صدر را با هم پیوند داد که بهسرعت از هم گسست. یک سخنرانی نیز با عنوان برچسبهای ناچسب در سال 56 به نام بنی صدر منتشر شد، اما در مقدمه آن آمده بود که این اثر، متن سخنرانی یکی از اعضای انجمن اسلامی دانشجویان اروپا و امریکاست. درباره تکذیب انتساب آن به بنی صدر چیزی ندیدیم. شاید از روی تقیه، نام وی آن زمان از روی جزوه مذکور حذف شده بوده است.
برخی از نوشتههای دیگر وی در سالهای پیش از انقلاب عبارتند از: رابطه مادیت و معنویت که سخنرانی وی در جمع دانشجویان بود که در سال 56 در پاریس اعتصاب غذا کردند و همان زمان در ضمیمه قدس ش 3 از انتشارات کمیته فلسطین اتحادیه انجمنهای اسلامی اروپا منتشر شد. کیش شخصیت از پرچاپترین آثار بنی صدر که چاپ نخست آن 16 آذر 1355 انجام گرفت و درباره بحث خود محوری و در حقیقت یک اثر اخلاقی است. بنی صدر بعدها متهم شد که خودش سخت گرفتار کیش شخصیت بوده است. تعمیم امامت و مبارزه با سانسور که تاریخ اتمام آن مردادماه 1357 است. این اثر که درباره عمومیت بخشیدن به امر امامت و شرایط آن است، بعد از انقلاب توسط دوستان نزدیک بنی صدر در محافل مختلف تدریس میشد. در این کتاب، هیچگونه بحثی درباره امامت به مفهوم مصطلح مذهبی آن نیست و این توهم را پدید میآورد که به نوعی در تقابل با آن است. جامعهشناسی خانواده در اسلام که مجموعهای از مقالات او در نشریه اسلام مکتب مبارز در سالهای 54ـ55 است بعدها به صورت کتاب مستقل چاپ شد. گفتنی است که آن زمان مقالات وی با نام مستعار ا. موسوی به چاپ میرسید. موقعیت ایران و نقش مدرس (جلد اول، سیری در تاریخ تحول اقتصادی و سیاسی و طبیعی ایران و اندیشه و اخلاق سیاسی مدرس) در 10 آذر 1356 در پاریس توسط انتشارات مدرس منتشر شد. این اثر بیشتر تاریخ سیاسی اقتصادی ایران معاصر بوده و تنها 35 صفحه آخر آن اندیشه و اخلاق سیاسی مدرس است.
نفت و سلطه (یا نقش نفت در توسعه سرمایهداری در پهنه جهان و زمان) نیز که در هفتم شهریور 1356 در پاریس توسط انتشارات مصدق چاپ شد، از کارهای علمی دیگر او پیش از انقلاب است. این اثر و اقتصاد توحیدی، بیشتر یک چهره اقتصادی از بنی صدر بر جای گذاشت. به احتمال این کتاب در سال 56 در پاریس چاپ شده است. چاپ ایران آن در شهریور 57 توسط نشر حجر چاپ شده است. اقتصاد توحیدی، نگاهی است بر پایه همین فقه موجود، یعنی احترام به مالکیت با درآمیختن آن با برخی از نگرشهای اخلاقی ـ قرآنی و البته متمایل به محدود کردن قدرت مالی و ثروت با تأکید روی عدالت و محدودیتها.
موازنهها اثر دیگر بنی صدر است که تاریخ مقدمه آن مرداد 1356 است. یکی از پایههای اصلی نظریات وی همین موازنه عدمی است که گریز از زور و سلطه و شرک، به توحید است. به نظر وی موازنه وجودی، خروج از نور توحید به ظلمات شرک است، مفاهیمی که غالبا ساختگی و غیر رسمی بوده و به لحاظ مذهبی، ظرفیت رسمیت یافتن را نداشت. در پایان این کتاب، جدولی از مفاهیمی که زیر عنوان موازنه وجودی یا عدمی یا التقاطی میان آنها آمده، به دست داده شده است.
مقاله بنیصدر در سالگرد شریعتی در پاریس، با عنوان «در روش» در ویژه نامه یکمین سالگرد دکتر شریعتی چاپ شد. وی در این متن، کوشید تا انطباقی میان دیدگاههای خود درباره موازنه عدمی و توحید و بعثت دائمی با دیدگاههای دکتر پدید آورد. در آغاز این رساله، وی هردو گروه روحانیون سنتی و روشنفکران را مانع اصلی برای تحول مثبت در جامعه میداند، چیزی شبیه به همان دیدگاهی که شریعتی در حسن و محبوبه در سال 56 مطرح کرد. بنی صدر درباره روحانیون مینویسد: «از رهبری سنتی که پاسدار بنیادهای فرهنگی است، کاری ساخته نیست، چرا که طی دو قرن، تمام عرصههای اندیشه و عمل را از او گرفتهاند و هنوز نیز میگیرند و این رهبری گاه مقاومتکی کارپذیرانه میکند و تسلیم میشود. در میان این رهبری البته سید جمال، مدرس و... خمینی و طالقانی و... به وجود آمدهاند، اما اینها را نیز پیش از آنکه دشمنی از پا درآورد، همین رهبری سنتی عاجز کرده و میکند. اما اینها دوستانند و باید بدانها یاری رساند واز آنها یاری گرفت».[172] این تفسیر نوعی نگاه راهبردی است برای خوانندگان تا جدای از آنکه از رهبری سنتی جدا میشوند، از این استثناءها به صورت یک نردبان استفاده کنند؛ کاری که بنی صدر انجام داد و البته راه به جایی نبرد. وی پس از نقدی هم که برای روشنفکران دارد، خود و شریعتی را مصداق راه میانهای میداند که باید پیموده شود. درباره روشنفکران مینویسد که آنان «در جریان سلطه همه جانبه غرب بر ایران، بیانگر ایدئولوژیهایی هستند که به این یا آن صورت سلطه غرب را توجیه میکنند و پاسدار بنیادهایی هستند که سلطهگر ایجاد میکند».
مقالۀ در روش، همان زمان به دست آقای مطهری رسید و نقدی بر آن نوشت که به عنوان بخشی از کتاب نهضتهای اسلامی صد ساله اخیر (صص 56ـ86) چاپ شد. نقدها آشکارا متوجه انتقاد بنی صدر به رهبری سنتی، و همینطور نظریه شریعتی مربوط به تبدیل انقلاب و حرکت به بنیاد است.[173]
به طور کلی باید گفت: بنی صدر شخصیت فکری ویژه خود را داشت که تقریبا منحصر به خود او بود. وی در عرصههای مختلف، از جمله عقاید، اقتصاد، تاریخ سیاسی و اقتصادی، اخلاق، دانش سیاسی و بسیاری از حوزههای دیگر قلم زد و این تنوع، از او چهره یک تئوریسین را در سالهای نخست انقلاب پدید آورد.
درباره افکار وی باید گفت: گرچه ظهور این قبیل فکرسازیهای شگفت که نمونههای دیگری از آن، البته در عرض و نه در طول، در یک دهه پیش از انقلاب رشد کرد، میتوان در دین سازیهای گروههایی شبیه فرقان، مجاهدین و تا حدودی شریعتی تصویر کرد. طبعا شریعتی به رغم نوگراییهای خود، از همه اینها سنتیتر بود، و این به رغم آن بود که خودش از سنت فاصله زیادی داشت. بنی صدر نوع تازهای از دین شناسی ارائه داد که البته نظم آن بهتر از شریعتی، و استنادش به آیات قرآن بیشتر بود، اما به دلیل نامفهوم بودن نوشتهها، سردرگمی، و دور بودنش از نظم و نسق تفکر سنتی، و داشتن اصطلاحات ساختگی، چندان جا نیفتاد. وی اصطلاحات مذهبی فراوانی جعل کرد و به کار برد که تقریبا همه آنها از میان رفت. در ظاهر از قرآن بیشتر استفاده میکرد، اما در عمل، برداشتهای خاصی داشت که غالبا با لفاظیهای سنگین و تا حدودی نامفهوم و البته به زور، در مسیر بحث قرار میگرفت. شاید جمع بندی آنها، چند جمله بیشتر نبود، اما چرخشهای لفاظانه، آنها را در عبارات مختلفی جلوهگر میساخت. هرچه بود آن زمان، بسیاری مشتاق حرفهای جدید درباره دین بودند، حرفهایی که هم مدعیان غربی و هم شرقی را پاسخگو باشد و هم بتواند آلترناتیو اصول عقاید سنتی شده و راه جدیدی را بگشاید. این هدفی بود که سایر نمونههای دین سازی که عرض شد، دنبال میکردند.
آن زمان تحلیلهای دینی تازه، میبایست جهانشناسی تازهای را که از آن با عنوان جهانبینی اسلامی یاد میشد، ارائه میکرد. در این جهانشناسی میبایست جای خدا و انسان و جهان تبیین میشد. فلسفه و به خصوص بحث شناخت، یکی از کلیدهای اصلی این بحث بود که هم مجاهدین و هم دیگران به آن میپرداختند.
روش شناخت بر پایه توحید، یک کتابچه 36 صفحهای بود اصل آن در نشریه اسلام مکتب مبارز شماره 16 چاپ شده و به احتمال در سال 52 یا 53 نوشته شده بود. این اثر برای بنی صدر بسیار مهم بود و حتی پس از نگارش کتاب اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی، در مقدمه آن توصیه میکند که ابتدا کتاب روش شناخت خوانده شود. تفسیر او در این مقاله و آنچه در باره بعثت و اصول دینی دیگر نوشته، تفسیری تازه و تماما اجتماعی و حقیقتاً غیر دینی است.
بنی صدر در این جزوه به شرح مفهوم توحید پرداخته و توجیهاتی دارد که از جهاتی تنها با بافتنیهای فرقانیها میتواند مقایسه شود. وی در همان آغاز شرح میدهد که «توحید که اصل اول و پایه نظام اسلامی است، با چهار اصل دیگر، قوانین عام و مطاع تمامی پدیدهها هستند». تأکید وی بر تفسیر «توحید»به عنوان «قانون» هستی، از بقایای نگرش علمی است. وی اندکی بعد مینویسد: «توحید قانون هستی» است و باز هم در ادامه با کشیدن خط برای تأکید مینویسد: «توحید قانون حرکت به سوی کمال نظام هستی و دست یابی به نظام کامل است»؛ و دیگر عبارتهایی که با تأکید در این جزوه آمده: «توحید: اصل و قانون عام بقاء بر هویت یگانه است»، «توحید، قانون عام حرکت در نظام است و تا از توحید اجزاء در یک هویت، نظامی به وجود نیاید، حرکت به وجود نمیآید». «توحید قانون عام ایجاد نیروها و پیدایش منتجه نیروها و نحوه عمل آنهاست.» «توحید قانون عام حرکت در راه مستقیم به حیات و زیست بر فطرت است».[174] این تفسیر به این معناست که توحید به معنای یکی کردن است نه یکی دانستن.
بنی صدر درباره بعثت نیز به عنوان دومین اصل از اصول دین آن را به عنوان «قانون عام دومی که تمامی پدیدهها در تکوین و موجودیت خود از آن پیروی میکنند» وصف کرده است. به نظر وی «بعثت اسلامی قانون نظام کامل، نظام حیات، و نظام توحید است». اگر توحید یعنی هماهنگ کردن اجزاء نظام، بعثت یعنی نقشی که گروهی به عنوان هماهنگ کننده دارند، و این همان بعثت است. وی مینویسد: «برای اینکه یک نیروی انقلابی بوجود آید، باید گروهی از مردمان باشند که درجه ادغامشان نسبت به هم به صددرصد میل کند، و روابطشان چنان باشد که نیروها در برخوردهای فیما بین تلف نشود... در یک کلام، رهرو راه بازگشت به فطرت و خویشتن خویش جامعه باشند».[175]
این جمله پردازیها با هدف درست کردن نیروی انقلابی و مبارزاتی است و در حقیقت در امتداد همان حرکتی است که تفسیر دین را برای سوق دادن آن به سمت مبارزه و انقلاب آغاز کرده بود. به عبارت دیگر، تفسیر دین به مثابه یک مفهوم اجتماعی برای افزودن بر کارکرد جامعه و افراد آن در جهت مبارزه و انقلاب. توحید یعنی هماهنگ کردن اجزاء و هویت یگانه بخشی به جامعه، و بعثت هم یعنی استفاده از نیروی کسانی که قدرت ادغامشان صددرصد است.
اما اینکه دین اسلام فطری است، به این معناست که «اسلام نظامی مؤسَس بر اساس قوانین عام است»، در این میان بعثت هم «تغییر جهت شرک و نابرابری و اسارت، به سوی توحید، و پیش رفتن در این جهت در صراط مستقیم، عدل است».[176]
اما اصل بعد که امامت است، به این معناست که «امام و پیشاهنگ، برآیند قوای جامعه آزاد، و امامت پویایی توحید است». «امامت پویایی بعثت و حیات است»؛ عدل هم «راه مستقیم عدل راه توحید است» و در نتیجه «امامت اسلامی جهت رهبریاش وصول به هویت یگانه، به توحید، و مسیرش خط مستقیم عدل است؛ و امامت شرک، جهت رهبریاش به هویتهای متضاد است».[177]
معاد هم تکمیل این فرایند جهتگیری اجزاء و پاداش است. به طور خلاصه «هر پدیدهای در طبیعت و فطرت خود در جهت توحید پویاست و هدف آفرینش توحید است. در ترکیب و در هر اجتماع نیز هدف، رسیدن به هویت جدیدی زندهتر و پردوامتر است. از این روست که پدیدههای ترکیبپذیر در گیرودار رابطهجویی با هم از کارمایۀ زندگیشان کاسته گشته و با ترکیب و رسیدن به هویت یگانه جدید بر کارمایه حیاتشان افزوده میگردد و درجۀ مرگ پذیریشان کاهش میپذیرد.... در آن انقلاب آخری است که تغییر، قطعی و بازگشت ناپذیر خواهد شد. سرانجام آخرین هر حرکتی، وصول به یک هویت، به یک توحید است. معاد، میعاد توحید و تجلی گاه جامعه برین توحیدی است.»[178]
عنوان بعثت دائمی و تعمیم امامت هم که عناوین دو کتاب دیگر هستند، به گونهای دیگر تلاش او را برای استفاده از مفاهیم مقدس دینی، در جهت تحولات اجتماعی مورد نظر او نشان میدهد. از نظر او بعثت دائمی، همان انقلاب آزادیبخش است. اساسا بازی با این کلمات که گفتمان رایج دهه قبل از انقلاب است، به عرصۀ تمامی مفاهیم دینی کشیده شده است. برای نمونه وی در گفتار (در روش) مینویسد: مجاهد در جستجوی دایمی توحید است، در جستجوی دوستی با دیگری است، در جستجوی ساختن است، اما بر اساس یگانگی هویت». این موارد معدود، برای نمونه ارائه شد.
برداشت قرآنی وی نیز گهگاه بسیار دور و به عبارتی، پرت و پلاست. وی دربارۀ آیۀ ﴿بَلۡ يُرِيدُ ٱلۡإِنسَٰنُ لِيَفۡجُرَ أَمَامَهُۥ٥﴾ [القيامة: 5]. [سورۀ قیامت] مینویسد: انسان خواهان باز کردن پیش روی خویش است. سپس در تفسیر آن نوشته است: امامت نیز همچون بعثت یک اصل عمومی است، یعنی در صورتی که همه ما در آن نظام راه توحید جوییم، پیشاهنگ بعثت توحیدی هستیم. قرآن میگوید: ﴿بَلۡ يُرِيدُ ٱلۡإِنسَٰنُ لِيَفۡجُرَ أَمَامَهُۥ٥﴾[179] همچنین در جای دیگری درباره آیه ﴿لَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ﴾ [الإسراء: 36]. نوشته است: هرجا که علم نداری باز نایست، برو طلب علم کن! عبادت هم از نظر ایشان در آیۀ ﴿وَٱعۡبُدۡ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأۡتِيَكَ ٱلۡيَقِينُ٩٩﴾ [الحجر: 99]. مبارزه است و مینویسد: «این مبارزه بزرگ و همه جانبه تا یقین، سنت تغییر ناپذیر خداست. خدا آدم را مبارز آفرید و به مبارزه فرستاد.»[180]
14ـ نعمت الله صالحی نجف آبادی و شهید جاوید
گرایش به اعتدال و غلو، دو گرایشی است که در حوزه علمیه پیشینهای دراز داشته است. سابقۀ این برخورد به زمان خود امامان علیهم السلام میرسد.[181] هرکدام از طرفداران دو گروه، آثاری نوشته و عقاید خویش را در آنها عرضه کردهاند. ملاکها و موضوعاتی که به عنوان مرز غلو مورد بحث قرار میگرفته و روشهای برخورد بامسأله و ادبیاتی که در قالب آن، مسائل مورد بحث تدوین میشده، همراه با جو موجود در جامعه، سرنوشت این نزاعها را رقم میزده است. افزون بر نزاع جریان غالی با جریانهای مقابل، اعم از اعتدال و تفریط، نزاع اخباری و اصولی هم به نوعی به آن اختلافات دامن میزده است. نگرشهای عوامانه از دین همراه با خرافات در برابر نگرههای درست دینی که معمولا از سوی مراجع دینی مورد حمایت بوده، بر دامنۀ آن نزاع میافزوده است. بخشی از این مطالب، همانهاست که شریعتی در زمان خود رنگ تشیع علوی ـ صفوی به آن داد که طبعا چندان واقع بینانه و تاریخی نبود. ما در جای دیگری اشارتی به این مطلب داشتیم؛ با این حال، نوعی اختلاف نگاه وجود داشته و دارد.
یکی از مسائلی که در همان قالب، و البته در چهارچوب فضای فکری ـ سیاسی سالهای پیش از انقلاب و شرایط خاص فکری ایران در آن دوره و به خصوص در داخل حوزه علمیه مطرح گردید، جریان کتاب شهید جاوید بود که مقدار زیادی با تحولات سیاسی آمیخته شد و واکنشهای فراوانی را در پی آورد.
نعمت الله صالحی نجف آبادی روز اول تیرماه 1302 در نجف آباد به دنیا آمد. پدرش حسینعلی صالحی، کشاورز و صاحب چهارده فرزند بود که صالحی دوازدهمین آن بود. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ملی حسینعلی مسجدی مشهور به مدیر گذراند و از سال سوم ابتدایی با حسینعلی منتظری رفاقت یافت. تا اینجا سه حسینعلی در زندگی وی دخیل بودند. وی در سال 1318 در اصفهان مشغول تحصیل علوم دینی شد. در سال 1326 به قم آمد و ضمن تحصیل به تدریس پرداخت، که به خصوص در تدریس متون ادبی از جمله مغنی و مطول، استاد بود. در قم بسیاری از چهرههای بعدی که در انقلاب نقش داشتند، به نوعی شاگردی وی را کرده بودند. خود وی در قم پای درس آیت الله بروجردی میرفت و در ضمن از شاگردان امام خمینی هم بود. صالحی تا سال 52 که درکنار دهها نفر دیگر از علما و فضلای وقت حوزه، تبعید شد، به عنوان مدرس رسمی در حوزه فعال بود و پس از انقلاب هم درس نهج البلاغه میداد.
صالحی افزون بر تدریس، به پژوهش و نگارش هم روی آورد و زمانی دست به نوشتن مقالاتی در مجلات حوزوی از جمله مکتب اسلام زد. درس تفسیری هم از سوره یوسف داشت که حاصل آن کتاب جمال انسانیت بود. از همان زمان، گرایشهای خاص ضد غلوی داشت که البته ریشههای آن بر نویسنده این سطور چندان روشن نیست. آنچه هست، وی و همشهری او آیت الله منتظری، هردو بیش وکم گرایش ضد غالی را داشتند، گرچه صالحی در این مسیر آثاری هم نوشت. علائق فکری او در جهت مبارزه با آنچه وی آن را غلو مینامید، در بسیاری از نوشتههای او از پیش از انقلاب یا آنچه بر اساس همان نوشتهها بعد از انقلاب تدوین شد، دیده میشود. کتابی که به تازگی تحت عنوان غلو، درآمدی بر افکار غالیان در دین، انتشار یافته (تهران، 1384) مجموعه درسهای دوران پیش از انقلاب است که پشینه حساسیتهای فکری وی را در این زمینه نشان میدهد. وی تحت تأثیر مدل فکر علمی ـ دینی، بعدها بحثی هم درباره طهارت آب از دیدگاه علمی نوشت که در کتاب پژوهشی در چند مبحث فقهی منتشر شد.
نخستین بخشهای کتاب شهید جاوید او در سال 1347 در سالنامه معارف جعفری به چاپ رسید. اندکی بعد این تحقیقات او که نویسنده مدعی بود در هفت سال آن را به انجام رسانده، گویا ابتدا با عنوان مرد صلح و دفاع خونین و سپس با عنوان شهید جاوید چاپ شد.[182] نخستین انتشار آن در شهریور ماه 1349 بود. همان زمان به دلایلی که به مقدار زیادی جنبه سیاسی نیز داشت، برخی از فضلای دیگر، از جمله: آیات منتظری و مشکینی بر آن تقریظ نوشته، آن را تأیید کردند.[183] آقای منتظری بعد از اعتراض مخالفان و حتی برابر اعتراض آقای گلپایگانی هم سخت از تقریظ خود دفاع کرد.[184] این درحالی بود که به گزارش ساواک، آیت الله مشکینی اعلامیهای نوشت: «تقریظ نوشتن بر یک کتاب، معمولا راجع به انتخاب موضوع بحث، و روانی قلم، و سبک جمع آوری و تنظیم مطالب است و ابدا مستلزم تصدیق تمام مطالب طرح شده نیست، بلکه بر غالب نویسندگان تقریظ، میسر نمیشود به همه مدارک و مآخذ مربوطه مراجعه کنند... و در بعضی موضوع کتاب مورد سؤال اگرچه نظریه این جانب در بعضی از مطالب و موضوعات با روش کتاب توافق نداشت، چنان که پس از انتشار آن بر طبق بررسی و تحقیق عدهای از اساتید حوزه علمیه قم و رفقای محترم ـ دامت افاضاتهم ـ به دست آمده که اشتباهاتی در آن موجود است. ولی از نظر اینکه در خود کتاب تصریح شده بود که ابحاث و مسائل آن به عنوان اظهار نظر و بیان فرضیه در اطراف نهضت مقدس حضرت حسین علیه السلام است، ما تصور کردیم در آینده نزدیک افکاری از دانشمندان و نویسندگان در اطراف این موضوع تحقیق و تفحص نموده، مطالب مورد نظر را کاملا بررسی و اشکالات متصوره را منصفانه حل خواهند کرد و کتابهای جالبتر و عمیق در این باره خواهند نوشت».[185] این در حالی بود که بسیاری از نویسندگان سنتی حوزه، و نیز مراجعی مانند آیت الله گلپایگانی،[186] آیت الله مرعشی نجفی،[187] با آن از در مخالفت درآمده و آثار متعددی در رد بر آن نوشتند. آقای آیت الله گلپایگانی که بیشترین تلاش را در جلوگیری از چاپ این کتاب داشت، برابر طلاب معترض اصفهانی که به خاطر اهانت روضه خوانان قم به آقای مشکینی در خانۀ آقای گلپایگانی آمده بودند، گفت: «صالحی چند سال قبل کتاب را آورد نزد من و اجازه چاپ خواست. من با دقت خواندم، دیدم صلاح نیست و اجازه ندادم. صالحی گفت: اگر آقای صافی گفت چاپ نکن، چاپ نمیکنم، ایشان هم مطالعه کرد و صلاح ندانست. ولی ناگهان شنیدم چاپ کرده، هرکس مقلد من است حرام است این کتاب را بخواند.»[188]
بسیاری از منبریهای شهرهای مختلف از جمله شهر قم و به ویژه اصفهان بر ضد آن سخن گفتند.[189] جالب است که چند ماه پس از انتشار این کتاب، آیت الله طالقانی از صالحی دعوت کرد تا ده شب در مسجد هدایت سخنرانی کند. ساواک ضمن ارائه گزارش سخنرانیهای او، از انتقاداتی یاد کرده که از طالقانی به خاطر این دعوت صورت میگرفت.[190]
موضعگیری برابر شهید جاوید به دو نگره موجود در این اثر که به عنوان نکتهای در ظاهر بدیع مطرح شده بود، باز میگشت. یکی از مهمترین آنها این بود که مولف کتاب، در مبحث هدف امام حسین علیه السلام از قیام عاشورا به تقویت این نظریه پرداخته بود که امام حسین علیه السلام در پی تشکیل حکومت بوده است.[191]
طرح این مسأله برای انقلابیون بسیار جذاب بود و به همین دلیل بود که صرف نظر از برخی نکات دیگر، آنان به دفاع از این کتاب پرداختند. این جماعت، طلاب انقلابی را هم بسیج کرده، به منزل آیت الله گلپایگانی فرستادند که به نفع صالحی، منتظری و مشکینی شعار بدهند.[192] این گروه از طلاب انقلابی که نام خود را گروه ضربت گذاشته بودند، فعالیتهایی بر ضد سید مهدی گلپایگانی داشته و او را در تحریک آیت الله گلپایگانی مقصر میدانستند. نظریه ساواک آن بود که دست کم بخشی از رهبری این جریان به دست شیخی با نام قدرت الله علیخانی بود.[193]
اما مخالفتهایی که با این کتاب میشد، تنها معطوف به این بحث نبود، که البته شامل آن هم بود، بلکه بیشتر به مسأله علم امام و دایره آن بر میگشت. مؤلف از این نظریه حمایت کرده بود که امام حسین علیه السلام گرچه به طور کلی، خبر از شهادت خود داشته است، اما اینکه شهادت در این سفر خواهد بود یا نه، از آن آگاهی نداشته است. این مسأله از سوی جناحهایی در حوزه که گرایش به اثبات نظریه علم امام به صورت جزئی داشتند، قابل تحمل نبود. بنابراین به مخالفت برخاستند.
در میان این دو مسأله، یعنی بحث از حکومت اسلامی به عنوان هدف امام حسین علیه السلام و بحث از علم امام مطرح و مؤلف به هردو جهت علاقهمند بود. اما با توجه به کارهایی که وی در زمینه غلو انجام داده بود، به نظر میرسید حساسیت او روی بحث علم امام بیشتر است.
این تعارض، به خصوص تقریظ دو تن از روحانیون انقلابی قم بر این کتاب، (و همزمان طرح مسائلی در ارتباط با حسینیه ارشاد) سنتیهای حوزوی را برابر انقلابیون قرار داد و زمینه را برای عمیقشدن فاصله اینان، که شرایط دیگرش هم از جمله باور یک گروه به مرجعیت آیت الله خویی و دیگری به مرجعیت امام بود، فراهم بود، آماده ساخت. به تعبیر آقای طاهری خرم آبادی، تقریظ نویسی آن دو نفر بر این کتاب، بهانهای برای کوبیدن انقلاب و راه و هدف امام شد.[194] شماری از انقلابیها هم حتی اگر با محتوای کتاب مخالف بودند، اما برای آنکه ضربهای به نهضت وارد نشود، ناچار به حمایت لفظی از کتاب بودند. تصور اینان مبتنی بر این بود که کوبیدن این کتاب، به نوعی کوبیدن آقایان منتظری و مشکینی است و کوبیدن آنان هم به معنای کوبیدن انقلاب است. در همان حال، شماری از انقلابیها هم به خاطر باورهای مذهبی خود، از صف مبارزه جدا شدند.[195] در مقابل، همان طور که بارها یادآور شدیم، برخی از انقلابیون از ترس اینکه ممکن است وهابیت در ایران منتشر شود، اندکی عقبنشینی کردند. در اوائل سال56، شخصی از آقای انصاری شیرازی که از مبارزین بود، میپرسد که قصد رفتن به عتبات دارد، آیا پیغامی برای امام دارد یا نه؟ ایشان میگوید: «از قول من به آقای خمینی بگویید عدهای زیر پوشش علاقهمندی به شما از مرام وهابیگری ترویج میکنند. به آنان میگوییم آقای خمینی از چهل سال قبل با تألیف کتاب کشف اسرار با وهابیگری مبارزه کرد، آنان در جواب میگویند این کتاب نوشته ایشان نیست و عدهای از آنان میگویند آقای خمینی تغییر عقیده دادهاند. خلاصه به آقا عرض کیند که اینها با زیارت عتبات با محافل روضه خوانی و سایر مقدسات مبارزه میکنند و برای من هم نامههای تهدید آمیز مینویسند و به داخل منزلم میاندازند. من در تبعیدگاه به مراتب راحتتر از قم بودم. هم اکنون سخت در اذیت و آزار این عده وهابی مسلک میباشم. مختصر آنکه عدهای که ابراز علاقه به ساحت قدس شما میکنند مستقیما ترویج از مرام وهابیگری، مارکسیستی و ضد دینی میکنند. از آقا تقاضا کنید نظر مبارک خویش را به این موضوع معطوف دارند.» ساواک در تحلیل این خبر مینویسد که مقصود اینکه افرادی ترویج وهابیگری میکنند «همان طرفداران کتاب شهید جاوید میباشند که عمدتا خود را وابسته به (امام) خمینی میدانند.»[196]
روشن است که امام، از این زاویه مورد حمله بود که پیروان انقلابی وی به علم امام اعتقاد ندارند؛ با اینکه مسأله این گروه بیشتر روی نکته اول یعنی هدف امام حسین علیه السلام در تشکیل حکومت بود نه بحث علم امام. در این میان رژیم پهلوی تلاش میکرد تا از جناح غیر انقلابی حمایت کند و در مجموع از شهید جاوید مانند وسیلهای برای از میدان به در کردن امام و روحانیون انقلابی استفاده نمایند، و مهمتر آنکه دو گروه را به جان هم بیندازند. دامنۀ این اختلاف چندان بالا گرفت که موضوع به خود شاه منتقل شد و وی با یک عبارت کوتاه در این باره سیاستگذاری کرده نوشت «از موقعیت استفاده کرده و نوکران خمینی را تارومار کنید.»[197]
ایجاد اختلاف با چاپ کتاب با نقدهای آن از سوی ساواک و توزیع آنها وسیلهای برای رسیدن به همین هدف بود.[198] در این زمان، یعنی سال 50 آیت الله گلپایگانی یکی از استوانههای استوار در حوزه علمیه حکومت پهلوی بود. دستگاه پهلوی ضمن آنکه قصد داشت از این ماجرا برای تضعیف هواداران انقلاب یا به قول شاه «نوکران خمینی» استفاده کند، تلاش کرد تا علیه آقای گلپایگانی هم تلاشهایی صورت گیرد. درست زمانی که عدهای از طلاب انقلابی و جوان به سراغ آیت الله گلپایگانی رفته و از بابت حمله به آقای مشکینی سخت ناراحت بودند. ساواک در صدد بود به اسم (محصلین حوزه علمیه قم) علیه آیت الله گلپایگانی و به هدف تضعیف او بیانیه صادر و منتشر کند.[199]
زمانی که ساواک در تلاش برای بهرهبرداری کامل از این کتاب و اختلافات پدید آمده در اطراف آن بود، و ضمنا بسیاری آلوده به آن شده بودند، سکوت امام یک سیاست اصولی و حساب شده به نظر میآمد. با این حال، بخشی از انقلابیهای ایران از روحانی و غیر روحانی، به طور معمول از کتاب دفاع میکردند. در همین حال، شماری از انقلابیون به توهم آنکه انقلابیها از کتاب دفاع کرده و در صدد گسترش اندیشههای وهابی در ایران هستند، به خصوص اینکه همان زمان مسائل مربوط به حسینیه ارشاد و سید ابوالفضل برقعی هم طرح شده بود، به تدریج رویه انقلابی خویش را کنار گذاشتند.[200]
صالحی نجف آبادی پس از انقلاب اسلامی، کتابی تحت عنوان توطئه شاه بر ضد امام خمینی «یا نیرنگهای سیاسی ساواک علیه حوزه علمیه» نوشت و ضمن آن با اسنادی که از ساواک به دست آورده بود، کوشید تا جنبههای سیاسی این مسأله را با ابعاد دینی و مذهبی آن درآمیزد. آنچه که از نظر فرانِگَر امام در آن برهه قابل توجه بود، مذموم بودن نفس این اختلاف و اشاره به تحریکاتی بود که رژیم برای سرگرم کردن روحانیون در این ماجرا صورت میداد.[201]
دستور صریح مقدم به ساواک قم این بود: خواهشمند است دستور فرمایید به نحو غیر مستقیم و به طور غیر محسوس بدون اینکه نامبرده متوجه شود، تسهیلاتی جهت تجدید چاپ کتاب شهید جاوید فراهم آورند.[202] طبعا دستور چاپ ردیهها نیز همزمان داده میشد.[203] ساواک در گزارشی هم پیرامون درگیری دو گروه طرفدار و مخالف شهید جاوید نوشت: به فرض آنکه بین دو جناح موجود درگیری ایجاد شود، به مصلحت است که بدواً دستگاههای انتظامی محل دخالت ننمایند و حتی به اختلافات موجود دامن زده تا بتوان بهرهبرداری لازم را نمود.[204]
در سند دیگری از ساواک آمده است: «خواهشمند است دستور فرمایید در مورد تضعیف طرفین (طرفداران خمینی و گلپایگانی) ترتیبی اتخاذ گردد که اختلاف موجود در این زمینه گسترش یافته و بهرهبرداریهای لازم از اختلاف مذکور کسب گردد و نتیجه را اعلام فرمایید.»[205] بر این نکته باید تأکید کرد که میان عامۀ طلاب، دفاع از شهید جاوید نوعی دفاع از حرکت انقلابی به حساب میآمد ـ کما اینکه نسبت به شریعتی وضعیت چنین بود ـ این در حالی بود که در سطحی بالاتر، فضلای برجستۀ حوزه، حتی بسیاری از کسانی که انقلابی بودند، با شهید جاوید مخالفت میکردند. برای نمونه میتوان به ردیۀ آقای فاضل و مرحوم اشراقی ـ داماد مرحوم امام ـ اشاره کرد.[206] گفته شده است که همان ایام در عین حال که امام موضع سکوت اختیار کرده بود، مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی، روزها بعد از اتمام درس امام در بیرونی منزل، مطالب کتاب شهید جاوید را مطرح و نقد علمی میکردند.[207]
آنچه مسلم است اینکه کتاب شهید جاوید اختلاف زیادی بین علما و فضلا ایجاد کرد. برای مثال، آقای منتظری که به خاطر تمجید از شیخ حسین لنکرانی با ایشان رفیق شده بود، بر سر همین کتاب اختلاف نظر پیدا کرده و میانشان دوئیت وتندی جدی پدید آمد.[208]
از سوی دیگر، این تصور که اندیشۀ شهید جاوید برای طرح حکومتی کردن نهضت امام حسین در انقلاب تأثیر داشته، به نوعی دیگر محل تردید واقع شده است. در واقع اندیشۀ شریعتی و هاشمی نژاد در باب شهادت و طرح شهادت به عنوان هدف اصلی امام حسین علیه السلام در ایجاد جریانهای انقلابی پیش از انقلاب تأثیر داشت. و این به دلیل شرایط خاصی بود که در آن روزگار بر وضعیت مبارزه با رژیم حاکم بود.[209] تعبیرهایی مانند «ماه پیروزی خون بر شمشیر» که درباره محرم به ویژه در سال 57 شایع گردید، نشان از این تفکر دارد، با این حال نباید تعارض کلی میان شهید جاوید و اندیشه شریعتی در باب تعریف «شهادت» به عنوان هدف امام حسین علیه السلام قائل بود. آنچه مهم است اینکه هردو از عاشورا یک تحلیل سیاسی داده بودند و بالمآل هردو به دنبال یک چیز بودند.
به هر روی، یکی از اهداف اصلی کتاب، سیاسی کردن نهضت عاشورا بود که بعدها در انقلاب اسلامی مورد توجه و تأکید قرار گرفت.[210] این در حالی بود که در تفکر سنتی موجود میان تودههای مردم، به این جنبه عاشورا توجهی نداشتند و تنها بعد معنوی و عرفانی آن مورد نظر بود. در این میان مخالفت استاد مطهری با برخی از مطالب کتاب را میبایست خارج از این چهارچوب تفسیر کرد. در آنجا مخالفت، نه با بعد سیاسیکردن نهضت عاشورا، بلکه با اظهار برخی از مطالبی بود که به نظر استاد، با دیدگاههای معمول در تاریخ و جامعۀ تشیع تطبیق نمیکرد. انتقادات دیگری نیز در آثاری که در نقد شهید جاوید از سوی کسانی مانند آیت الله صافی و دیگران نوشته شد، بر این کتاب وارد گردید.
یک نکته دیگر هم در آن روزگار مورد توجه تحلیلگران ساواک قرار گرفت وآن رابطه میان شهید جاوید و نهضت اسلامی بود، آن هم از این زاویه که: مرتبا این پرسش مطرح میشد که نتیجه مخالفت و قیام (آقای) خمینی چه بود؟ جز اینکه احترام روحانیت از میان رفت و تعداد زیادی از خانوادهها بیسرپرست شدند. برای اینکه پاسخی به این سؤال داده شود چنین اقدام شد که گفته شود (براساس کتاب شهید جاوید) که امام حسین نیز نتیجه قیام خود را نمیتوانست پیشبینی کند و به همین جهت خود و یارانش شهید شدند و همان طوری که برآنان نمیتوان خرده گرفت، بنابراین در این مورد نیز نباید از (امام) خمینی خرده گرفت.[211] این افزون بر آن بود که در این کتاب، هدف امام حسین علیه السلام از قیام، تأسیس حکومت اسلامی بود و امام خمینی هم هدف خود را به خصوص از سال 48 به بعد ـ تقریبا همزمان با انتشار شهید جاوید ـ همین هدف قرار داده بود.[212]
این نکته برای بخشی از مسؤولان ساواک اهمیت داشت که این کتاب به نهضت اسلامی دامن میزند و بنابراین باید جلوی آن را گرفت. اما در ساواک تحلیل دیگری هم وجود داشت و آن اینکه اولا مقایسه کردن نهضت امام حسین علیه السلام با حرکت (امام) خمینی، امری ناجور و سبب تضعیف نهضت اسلامی در اذهان متدینین میشود؛ نکته دیگر اینکه چون محتوای کتاب شهید جاوید مورد تأیید اکثریت اذهان مؤمینن نیست، این هم لطمه دیگری بر نهضت (آقای) خمینی است. سوم آنکه درست است که شهید جاوید مورد تأیید طرفداران شریعتی است، اما این نکته به عنوان نتیجهگیری جالب خواهد بود که مخالفین حسینیه ارشاد که آن را متهم به طرفداری از وهابیها میکنند، علیه شهید جاوید هم موضع خواهند گرفت و در نهایت موضع نهضت اسلامی تضعیف خواهد شد. ساواک تأکید میکند که «کتاب شهید جاوید خود میتواند برملا کننده نظریات و مقاصد انحراف (آقای) خمینی و طرفداران وی باشد و موج جدید را علیه طرفداران خمینی برانگیزد، چون مفاد آن با عقاید توده مردم و اکثر روحانیون و طلاب علوم دینی منافات دارد. این گزارش تأکید میکند که ارتباط یافتن مسأله شهید جاوید با قتل شمس آبادی و دیگر قتلهای غیر انسانی که در قهدریجان توسط طرفداران شهید جاوید انجام شده، لطمه دیگری بر حیثیت نهضت اسلامی است. مدیر کل اداره سوم ساواک یعنی ثابتی نتیجه میگیرد که بنابراین جلوگیری از چاپ و توزیع این کتاب با موقعیتی که ایجاد شده به مصلحت به نظر نمیرسد.[213]
به هر روی، طی سالهای 1349 و 1350 محافل مذهبی و روضهای قم، همگی به این کتاب حمله کرده و چهرههای زیادی از نویسندگان با مراتب علمی مختلف به نقد این کتاب پرداختند. گاه از سوی مخالفان، تلاش میشد تا نویسنده این اثر نیز به نوعی متأثر از گرایشهایی که تحت عنوان وهابی از آنها یاد شده و پیش از این شرحی درباره آن دادیم، معرفی شود. آقای منتظری در اطلاعیهای که از محل تبعید خود در طبس در سال 1393 ق / 1352 ش در ارتباط با اختلاف بر سر کتاب شهید جاوید نوشت، از اختلافات ایجاد شده میان علما و فضلا اظهار نگرانی کرده و نوشت: «اخیرا در قم و تهران و اصفهان و برخی نقاط دیگر، اتهام سنیگری و وهابیگری نسبت به عدهای از علما و فضلای بیگناه سر زبانها افتاده و کار به جایی رسیده که حتی دایههای مهربانتر از مادر هم گاهی به اسم دفاع از ولایت و تشیع، حرفهایی میزنند و کارهایی انجام میدهند.[214] نکته جالب این است که پس از قویشدن برخی از گرایشهای این چنینی در ارتباط با حرکتهای شبه وهابی، نامهای از امام در این باره رسید. آقای منتظری با اشاره به اینکه این نامه را کسی در زندان به او داده، میگوید آن را پنهان کرده و به هیچکس نشان نداده است «نامه را گذاشتم زیر تشک و آن را به هیچکس بروز ندادم و تعجب کردم که آیت ا لله خمینی چطور در این شرایط این نامه را نوشتهاند.»[215] به احتمال قوی این نامه میتوانسته به نوعی برای بازداشتن آیت الله منتظری در حمایت از کتاب شهید جاوید بوده باشد.
از سوی دیگر، بیتردید، گرایشی که در قم به عنوان گرایش ولایتی شناخته میشد، گرایشی افراطی و غلوآمیز بود که دشواریهایی را برای انقلاب پدید آورد؛ گرچه برخوردهایی نیز که با آن صورت میگرفت، مثل اصل خود این حرکت، پشتوانۀ معقولی نداشت و طرفین از بستر تاریخی حرکت خود آگاه نبودند.
بسیاری از کسانی که بر شهید جاوید به نوعی رد نوشتند، در شمار عالمان بنام آن وقت بودند. از آن جمله میتوان به این افراد اشاره کرد: آیت الله رفیعی قزوینی در یک متن دو صفحهای، علامۀ طباطبایی در رسالۀ بحثی کوتاه در باره علم امام؛[216] آیت الله فاضل و مرحوم اشراقی در کتاب پاسداران وحی؛ سید احمد فهری زنجانی در کتاب سالار شهیدان، آقای سید محمد مهدی مرتضوی در کتاب یک تحقیق عمیقتر در موضوع قیام امام حسین علیه السلام ؛ رضا استادی در کتاب بررسی قسمتی از کتاب شهید جاوید (و شرح مفصل دیدگاههای ایشان و دیگران را در کتابی که اخیرا با نام سرگذشت کتاب شهید جاوید نوشتهاند، ملاحظه فرمایید). همین طور آیت الله صافی گلپایگانی در کتاب شهید آگاه، کتاب اخیر مفصلترین و عالمانهترین نقدی است که بر شهید جاوید نوشته شده و به همین دلیل مؤلف شهید جاوید پاسخ نقد وی را در این اواخر، ضمیمۀ چاپهای بعدی شهید جاوید کرد. دیگر آثاری که آقای استادی در رد بر شهید جاوید ذکر کردهاند عبارت است: پرتو حقیقت، سید محمد نوری موسوی (اصفهان ـ حسینیه عماد زاده ـ در 48 صفحه)، جزوۀ آیت الله حاج شیخ محمد کرمی (ضمیمه جزءدوم شرح نهج البلاغه وی)، حسین و پذیرش دعوت، محمد تقی صدیقین اصفهانی (انتشار در سال 1351)، یک بررسی مختصر پیرامون قیام مقدس شهید جاوید حسین بن علی علیهما السلام از سه نفر از فضلای حوزه قم: محمدحسین اشعری، حسین کریمی، سید حسن آل طه)، راه سوم، شیخ علی کاظمی (قم، 1391، در 128 صفحه) مقصد الحسین میرزا ابوالفضل زاهدی قمی (قم، 1350، 56ص)، افسانۀ کتاب (نقد شهید جاوید) عطائی خراسانی (بخشی از کتاب 440 صفحهای او)، دفاع از حسین، محمد علی انصاری (قم 630ص)، جواب او از کتاب او (عبدالصاحب محمدمهدی مرتضوی لنگرودی (288ص)، کتاب هفت ساله چرا صدا درآورد (شیخ علی پناه اشتهاردی (440ص)، سالار شهیدان حسین به علی، سید احمد فهری (402ص)، پاسداران وحی، شهاب الدین اشراقی و محمد فاضل لنکرانی(456ص)، شهید آگاه، صافی گلپایگانی (قم، 1393ق). آیت الله استادی درباره هریک توضیحاتی به دست داده یا بخشی را نقل کرده است.[217]
بر آن کتابها باید جزوه کوچکی را هم که با عنوان عقدۀ گشوده (پیرامون کتاب شهید جاوید) توسط حاجی شیخ جعفر صبوری قمی (مقیم کاشان) چاپ شده است، افزود.
در جریان اوجگیری مخالفتها، آقای صالحی دست به اقدامات مختلفی برای تأیید کار خود زد که از آن جمله اطلاعیهای بود که ضمن آن موافقت آقای مطهری را با انتشار آن کتاب اعلام کرده بود. وی در این اطلاعیه از قول مطهری آورده بود که پیش از انتشار، کتاب را دیده و گفته است که اینها مباحث خوبی است. بعد از انتشار آن اطلاعیه، آقای مطهری اعلام کرد که از این جهت که آقای صالحی بحث از عاشورا را به یک مسیر علمی انداخته با آن موافق است اما با نتیجهگیریهای او موافقت ندارد.[218]
نویسنده شهید جاوید، کتابی با عنوان عصای موسی در نقد نقدها نگاشت که به سال 55 ش توسط کانون انتشار چاپ شد. اینها مطالب 132 نوار درس بود که وی ضمن آن به بررسی روایات کتاب الحجه کافی پرداخته بود. پس از انتشار، با فشار رژیم پهلوی صفحاتی از آن عوض شده با نام راه اعتدال و با اسم مستعار عبدالله مظلوم چاپ شد که همان نیز اجازۀ توزیع نیافت. [219]
استاد مطهری نقدهای کوتاهی در حاشیۀ نسخهای از شهید جاوید نوشتند که بعدها به چاپ رسید و صالحی نجف آبادی برای نقدهای ایشان نیز پاسخ نگاشت. آقای یزدی هم بخشی از کتاب حسین بن علی را بهتر بشناسیم، را به رد این کتاب اختصاص داد.[220] ایشان در این کتاب به بخشی از بازتابهای مسأله شهید جاوید در حوزۀ علمیه پرداختهاند، از جمله سخنرانی آقای آل طه که ضمن آن گفته بود که برای مخالفت با این کتاب باید کفن پوشیده و راه افتاد.[221] آقای یزدی متنی را از آقای صالحی گرفت که به نوعی اصلاح و بازنگری در نظریاتش بوده و آن را در جلسهای که وعاظ قم با آیت الله گلپایگانی داشتند، مطرح کرد. این ماجرا در کاهش تنش مؤثر بوده و برخی از وعاظ را قانع کرده است.[222]
حمید عنایت با ارائه تحلیلی از آثاری که در چند دهه پیش از انقلاب اسلامی درباره امام حسین علیه السلام نوشتهاند، در مرحله اخیر به کتاب شهید جاوید اشاره کرده و با اشاره به تلاش وی در طبیعی تصویر کردن واقعه کربلا از تلاش مؤلف در پرهیز از توصیفهای فوق طبیعی و رمانتیک و اغراقآمیز نسبت به حادثۀ کربلا یاد کرده است. وی به اختلاف نظر مؤلف درباره علم امام با آنچه که به عنوان حدیث و اعتقاد در جامعۀ تشیع بوده، اشاره کرده، مینویسد: این موضع نجف آبادی، در نهایت «آسیبپذیر است؛ چرا که این رد و انکارش، شاید آگاهانه، با منابع دست اول شیعه در این زمینه، یعنی مجامیع معتبر و مفصل کلینی، طوسی و شیخ صدوق) سازگار نیست.[223]
ماجرای کتاب صالحی نجف آبادی با آنچه در قهدریجان گذشت، به گونهای خاص به هم پیوند خورد و در قم با تشکیل جریانی تحت عنوان روحانیون مبارز گسترش یافت. جریانی با ترکیب زیر سبب مسائل حساسی شد. صالحی نجف آبادی کتاب شهید جاوید را نوشت، آیت الله منتظری از آن دفاع کرد، برادر سید مهدی هاشمی داماد آقای منتظری بود، سید مهدی هاشمی گروه هدفیها را درست کرد، شمس آبادی مخالف شهید جاوید بود، گروه هدفیها او را کشتند. این چند قضیه که با همدیگر ترکیب شود، بستری را ایجاد میکند که آثارش را پس از انقلاب شاهد هستیم. در تحلیلهای آن زمان هم از سوی گروههای مختلف و بیشتر مخالف، چهار مسأله به هم پیوند داده میشد: شهید جاوید، شمس آبادی، شریعتی و غروی اصفهانی.[224] و البته کسانی در متن این ماجرا و کسانی در حاشیه بودند. پس از پیروزی انقلاب ماجرا ابعاد تازهای یافت و تقریبا یک دهه بعد از آنکه عبارت از یک تشکل گروهی باشد، دربرگیرندۀ یک طیف فکری بود؛ تعبیری که خود مهدی هاشمی، به کار میبرد.[225] این طیف فکری متأثر از چندین جریان فکری و در مجموع محصول نگرشهای رایج در حوزه تفکر انقلابی در ایران و البته بیشتر تمایل به اخلاقیات چپ با گرایشهای ضد غالی منسوب به آقایان صالحی و منتظری بود. طبیعی است که بانیان آن حرکت و در رأس آنها هاشمی، چندان وفادار به همه افکار این افراد نبوده و خود مدعی بلکه ملهَم از این مسأله بودند که از پشت سر مشغول اعمال نفوذ هستند.
آقای رجبعلی طاهری که مدتی در زندان شیراز با هاشمی همنشین بوده، درباره او مینویسد: افکار و عقاید سید مهدی هاشمی شباهت زیادی با آراء و اندیشههای مجاهدین خلق داشت و چون از نزدیک ایشان را میدیدیم به خوبی میتوانستیم نسبت به محتوای ذهنی او و همفکرانش واقف شویم. سید مهدی هاشمی مانند مجاهدین خلق میاندیشید و برخلاف اصل مورد قبول ما که عدم ائتلاف با گروههای غیر مذهبی و اتکا به حرکت روحانیت اصیل شیعه بود، او به هیچ وجه روحانیون را قبول نداشت و علاوه بر آن به صحیح بودن راه مجاهدین خلق نیز اعتقاد داشت.[226]
مهدی هاشمی[227] به جلسات میرزا محمد جواد غروی از رهبران جنبش اصلاح طلب در شیعه، در شهر اصفهان رفته و برخی از آموختههایش از محفل همو بود که به وضوح، در محفلش عقایدی که به نوعی سنی زده بوده، ترویج میشد.[228] مهدی هاشمی معتقد است که اندیشههای غروی با منطق مبارزاتی آنان سازگار بود و آنان وی را به مدرسه صدر دعوت کردند تا تفسیر قرآن بگوید. وی کشتن شمس آبادی را که در فروردین سال 1355 اتفاق افتاد، از آن روی توجیه کرده است که افکار وی، افکار روحانیت سنتی بود و طبعا با برداشتهای غروی ناسازگار میآمد.[229]
موضعگیریهای مرحوم شمس آبادی[230]، درباره کتاب شهید جاوید یکی از عوامل اصلی کشته شدن وی توسط گروه هدفیها بوده است.[231] این مسألهای بود که در اعترافات سید مهدی هاشمی و همکاران وی در سال 1356 در مطبوعات مطرح شد. آنچه پس از انقلاب اسلامی رخ داد، حکایت از آن داشت که این جریان، یک جریان افراطی است که برای تحقق اهداف به اصطلاح انقلابی خود، راضی به استفاده از هر نوع ابزار و وسیلهای بوده و تلاش میکرده است تا از وجهۀ برخی از روحانیون نیز برای این کار استفاده کند. از ویژگیهای دیگر سید مهدی هاشمی که در همان برخوردش با شمس آبادی و شماری دیگر از روحانیون سنتی بروز کرد، نگرش وی در باره روحانیت رسمی است. برخوردهای وی با روحانیت در کتابچهای که با عنوان امام زمان علیه السلام و روحانیت وابسته[232] نوشته شده، نگرش افراطی وی را در این زمینه به خوبی نشان میدهد.[233]
از دیگر آثار و پیامدهای جریان هاشمی، ایجاد اختلاف عمیق میان آیات طاهری و خادمی در اصفهان پس از انقلاب بود.[234] آیت الله خادمی همگام با آیت الله شمس آبادی بر ضد شهید جاوید فعالیت میکرد[235] و این سابقه در ذهن گروه هاشمی باقیمانده بود. تبلیغات این گروه این تصور را ایجاد کرد که گویی آقای خادمی ارتباطی با انقلاب نداشته است. این تصور از اساس نادرست بود. بازتاب این تصور در شهر، اختلاف افکنی میان مردم این شهر و پدید آمدن بحرانهایی بود که تأثیر عمیقی بر رفتارهای سیاسی مردم در این شهر گذاشت.
وآخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمین.
[1]- علما و رژیم رضاشاه، ص 136ـ 137.
[2]- به نقل از صفحه نخست ترجمۀ فارسی کتاب «اصل الشیعۀ واصولها» ترجمه علیرضا خسروانی، چاپ سال1317 ش، با عنوان ریشه شیعه و پایههای آن.
[3]- تهران، 1318 ش (در 89 صفحه) و 1319 ش (در 172 صفحه) بنگرید: فهرست کتابهای چاپ فارسی، ص 4482.
[4]- آیین اسلام، س 3، ش 2، ص 11.
[5]- کدام قرآن، ص 13، به نقل از: بن بست، ج 1، ص 53، مانند این مطالب و به صورتی گستردهتر حمله به فقها و فقه معمول در حوزهها، در یکی دیگر از مجلدات این مجموعه با نام «مفهوم واژههایی از قرآن» «اسلام شناسی امیون» (چاپ زیراکسی در اصفهان) مطالب فراوانی آمده است.
[6]- از جمله اعتقاد وی درباره امامت امام علی علیه السلام به عنوان کاندیداتوری در کتابچۀ «امت و امامت» که بعدها از آن برگشت.
[7]- بنگرید: مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 3، ص 394
[8]- آقای مهدوی کنی با یاد از مسجد هدایت و تأثیر آن به عنوان مرکزی برای بیداری و هدایت و انقلاب اشاره به اتهاماتی میکند که آن زمان به آقای طالقانی زده، میگفتند: اینها وهابیاند، گاهی میگفتند برای نماز خواندن مهر نمیگذارند. گاهی میگفتند عقایدشان عقاید وهابی مسلکهاست. (بنگرید: یادنامۀ ابوذر زمان، ص 284).
[9]- عبدالرحیم ملازهی بلوچی در مقدمۀ ترجمه کتاب برقعی در رد روایات «کافی» تحت عنوان کسر الصنم، با اشاره به جریانی که از اسدالله خرقانی تا شریعت سنگلجی و سپس احمد کسروی، دکتر شعار ـ پدرش میرزا یوسف و بعد پسرش جعفر بنیانگذار و ادامۀ دهنده مکتب قرآن تبریز که آن هم شبیه همین گرایشها را داشت ـ قلمداران و سید مصطفی طباطبایی ادامه مییابد، بر نقش اینان در تضعیف شیعه تأکید کرده و ضرورت حمایت از آنان را یادآور شده است. بنگرید: مقدمۀ «کسرالصنم» اردن، 1988، مقدمه ص 23ـ 26 در مقدمه عمربن محمد ابوعمر (اسم مستعار) نیز بر همین کتاب، در ارتباط توضیحاتی آمده است: از جمله در صفحه 15 مینویسد: والشیخ البرقعی في الحقیقة، هو جزء من ظاهرة ینبغي علینا أن نعیها وأن نسعی الی تنمیتها و نشرها: هذه الظاهرة، هي هدایة بعض مشایخ وائمه التشیع الی فساد مذهبهم واقترابهم الی اكتشاف الحق والصواب.
[10]- انکار جشن و چراغانی جهت موالید ائمه، ساختن حسینیه، مساوی دانستن حرمهای مطهره با سایر زمینها، تردید در نسبت طهارت به فاطمه زهرا (س)، مسأله شفاعت، زیارت، شهادت ثالثه در اذان، سجده بر تربت و... نمونۀ مسائلی است که به طور معمول در این قبیل مسائل مورد تردید قرار میگیرد. برای نمونه در کتاب «مفهوم واژههایی از قرآن» (ج 6ـ8 ، ص 7) که از همین گروه انتشار یافته، آمده است که مشکل اقتصادی مردم به خاطر هزینههایی است که برای «سنگفرشهای گران قیمت و چلچراغهای میلیونی و گنبد و بارگاههای عظیم» صرف کرده «سرمایههایشان را در ایام زیادی از سال صرف آش و سور و چراغانی و قربانیهایی به نام غیر خدا و مسافرتهای زیارتی شرک آمیز» میکنند.
[11]- البته ممکن است برای برخی از فتاوای ایشان، همراهانی پیدا کرد اما اینکه در تفکر فقهی یک نفر این مقدار آراء نادر و شاذ باشد، تقریبا کم مانند است.
[12]- مفهوم واژههایی از قرآن، ج 6ـ8، ص 26ـ 27 مروری بر این کتاب نشان میدهد که برداشتها به مقدار زیادی قابل مقایسه با برداشتهای فرقانیهاست که کوشش شده، اندکی معتدلتر ارائه شود. طبعا آثار دکتر محمد صادقی، از این قبیل برداشتهای افراطی مبراست.
[13]- پدرش حاج شیخ حسن شریعت و جدش حاج رضا قلی در سلک علما و فقها بودند. در یادداشتی در باره «نام و نسب شریعت سنگلجی» در مجله آینده (سال دوازدهم، ش 3، ص 73) آمده است: نام شریعت، میرزا رضاقلی است و نام پدرش آیت الله حاج شیخ حسن سنگلجی است که ابن عم شیخ فضل الله نوری است. فرزند ارشد (از ذکور) شیخ حسن، آقا رضا قلی است معروف و مشهور به شریعت. (تمام) در ادامه توضیح داده شده است که پدرش نام رضا قلی را به خاطر ارادت صوفیانهاش به حضرت صفا که نام اصلیاش رضاقلی بوده، روی فرزندش گذاشته است. اما باید توجه داشت که بسا شیخ حسن، نام پدرش را که رضاقلی بوده روی فرزندش گذاشته که طبیعیتر مینماید. نویسنده آن یادداشت میافزاید که لقب شریعت را هم حاج سید محمدکاظم یزدی روی وی گذاشت، و این زمانی بود که همراه پدرش به نجف رفت و کتابی از آثارش را به مرحوم یزدی داد. در ادامه آن یادداشت آمده است: شریعت سنگلجی، در روز پنج شنبه 15 دی ماه 1322 مطابق با تاسوعای1363 ق در سن 53 سالگی از دنیا رفت.
شریعت در تهران، در فقه از محضر شیخ عبدالنبی مجتهد نوری، در فلسفه از محضر میرزا حسن کرمانشاهی و در کلام از حاج شیخ متکلم نوری و در عرفان از درس میرزا هاشم اشکوری بهره برده است. وی مدتی در نجف بوده و بار دیگر در سال 1340 قمری پس از اقامت چهار ساله در نجف، به تهران مراجعت کرد. او مجلسی در شبهای پنجشبه در مسجد حاج شیخ حسن سنگلجی داشت که تعدادی از مریدان در آن شرکت میکردند. اندکی بعد مسجد دارالتبلیغ اسلامی در جای همان مسجد در گذر تقیخان بنا گردید. به دنبال خرابی آن محل، دارالتبلیغ دیگری در خیابان فرهنگ تهران ساخته شد. (کتابچهای با عنوان «نشریه شماره 1، دارالتبلیغ اسلامی مصلح کبیر و علامه شهیر مرحوم آیت الله حاج شریعت سنگلجی ناشر: محمدباقر سنگلجی، در سال 1323 ش چاپ شده است. ) زمانی که وی در 15 دی ماه 1322 درگذشت، در همین محل مدفون شد و بدین ترتیب زندگی 53 سالۀ وی پایان یافت. از وی دو فرزند با نامهای محمدباقر و عبدالله برجای ماند. بنگرید: مقدمۀ محو الموهوم (از حسینقلی مستعان) ص 3ـ7 و درباره او بنگرید: وهابیت و ریشههای آن، ص 159 ـ 176.
[14]- این مطلب را جناب آقای موجانی به نقل از دکتر مشکور بیان کردند.
[15]- نوشتهها و درسهای وی در سال 1314 ش تحت عنوان «بیانات مصلح کبیر» به چاپ میرسید.
[16]- کشف اسرار، ص 333. یکی از آثار شریعت سنگلجی «اسلام و رجعت» است که نقدی بر آن نوشته شد؛ اما از چاپ آن جلوگیری به عمل آمد و امام به همین مطلب اشاره دارد. مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از بابت اینکه شریعت سنگلجی رجعت را انکار کرده، حاضر به تکفیر او نشده و نوشت که گرچه به خاطر کثرت اخبار، خود به آن معتقد است، اما آن را نه از اصول دین میشمرد و نه از اصول مذهب که «اگر فرضا کسی معتقد به آن نباشد، خارج از دین یا مذهب شمرده شود». ایشان طرح این قبیل مباحث را عامل «تفرقه کلمۀ مسلمین و ایجاد یک عداوت مضره بین آنها» دانست که فایده دیگری ندارد. متن این سؤال و جواب (که از سوی طلبههای روشنفکر وقت مطرح شده و شاید هم به دفاع از شریعت سنگلجی) در مجله همایون ش 5 بهمن 1313 (شوال 1353) ص 2 آمده است: سؤال: محضر انور بندگان حضرت آیت الله حائری ـ مد ظله العالی ـ تصدیع میدهد آنکه راجع به موضوع رجعت جسمانی مذکور در طریقه شریفه امامیه و مذهب مقدس جعفری آنچه معتقد حضرت مستطاب بندگان آیت الله ـ مد ظله العالی ـ است و مستحصل از کتاب و سنت میدانند مرقوم فرمایند که مورد حاجت است.
جواب: بسم الله الرحمن الرحیم، احقر به واسطه کثرت اخبار، اعتقاد به رجعت دارم، به نحو اجمال، ولی این مطلب نه از اصول دین و نه مذهب است، که اگر فرضا کسی معتقد به آن نباشد، خارج از دین یا مذهب شمرده شود و نه از مسائل علمیه است که بر افراد مکلفین لازم باشد اجتهادا یا تقلیدا به دست آورند. و در مثل این زمان باید به نحو دیگر حفظ دیانت مردم نمود و گفتگوی این نحو از مطالب به جز تفرقه کلمۀ مسلمین و ایجاد یک عداوت مضره بین آنها، فایده ندارد. الاحقر عبدالکریم الحائری، محل مهر مبارک.
نیز بنگرید که خاطرات آقای بدلا در: هفتاد سال (ص 205ـ 206) طرح پرسشها و شبهاتی درباره رجعت سبب تألیف آثار متعددی در این زمینه در دهه 20 از سوی برخی از علما شد. برای نمونه، بیداری امت در اثبات رجعت، آیت الله سید محمدمهدی اصفهانی، ترجمۀ ابوالقاسم سحاب، تهران، 1331؛ اسلام و رجعت، عبدالوهاب فرید، تهران، 1318 ش (در رد اعتقاد به رجعت. این کتاب گرایش نوگرایی دینی را دنبال میکند). بیان الفرقان (ج 5) غیبت و رجعت، حاج شیخ مجتبی قزوینی، مشهد، 1339ش. اثبات رجعت، سید ابوالحسن حسینی قزوینی، 1369ق، بنگرید: الذریعه الی تصانیف الشیعه، آقا بزرگ طهرانی، ج 5، ص 290، ج 8، ص 50، 250، ج 11، ص 9، 75، 112، 310، ج 12، ص 210، ج 18، ص 32، 305، ص 68 بیشتر این آثار در فاصلۀ سالهای 1315 تا 1323 ش چاپ شده است.
[17]- از همان زمان علمای سنتی به این قبیل افراد بدبین بودند. بنگرید به گزارش آقای شاه حسینی از برخورد پدرش - که از علما بوده- با شریعت در مجلس درس و سخنرانی او: تاریخ معاصر ایران، ش 17 (بهار، 1380) ص 287ـ 288.
[18]- صاحب الزمانی در کتاب «دیباچهای بر رهبری» ص 134 برخی از عقاید وی را در زمینۀ مهدویت و... شرح داده است. همچنین به نوشتۀ احسان طبری، شریعت در کلید فهم قرآن، همان ایدهآل را تعقیب میکند که زمانی لوتر، توماس مونتسر و کالون درباره مسیحیت تعقیب میکردند. وی میافزاید: «شریعت سنگلجی، در ایام رضاشاه که از آزادی وجدان و عقیده خبری نبود، آزادانه بر بالای منبر عقاید خود را پخش میکرد.» بنگرید: ایران در دو سدۀ واپسین، ص 252ـ 254. وی در جای دیگری وی را با کسروی مقایسه کرده، درباره کسروی مینویسد: «آن دورانی از فعالیت کسروی مطرح است که او در اواخر سالهای سلطنت رضاشاه و موازی با شریعت سنگلجی، دین نوین خود را به وجود میآورَد و آن را پاکدینی نام مینهد.» همان، ص260، به طور قطع مقایسۀ این دو، امری نارواست. آنچه هست اینکه هردو به گمان خود در جهت اصلاح قدم برمیداشتند؛ حرکتی که به درگیری با روحانیون سنتی میانجامید. رضاخان هم که طرفدار تضعیف روحانیت بود، راه را برای آنان باز میگذارد. صاحب الزمانی مینویسد: همزمان با «شریعت» به نحوی دیگر، افراطیترین نوعش در وجود «کسروی» و آیین پاکدینی او در کتابهایی نظیر صوفیگری و... سایر نوشتههای او متجلی گشت. دیباچهای بر رهبری، ص 134ـ 135. شریعت (و به احتمال برادرش) دو کتاب دیگر با عناوین قانون الزواج و قانون ارث در اسلام دارد. بنگرید: الذریعه، ج 17، ص 19، 22؛ گفتنی است برادر شریعت با نام شیخ محمد شریعت سنگلجی در دانشگاه فعالیت داشته، رسالهای در میراث و وصیت و بیع فضولی در یک مجلد در سال 1333 ش به عنوان 185 نشریه دانشگاه به چاپ رسانده است (وی تا حوالی59ـ 1360 زنده بوده است). منیر عزری نوشته است که از طریق شعبان جعفری با وی آشنا شده و سعی کرده است ذهنیت او را درباره اسرائیل روشن کند. بنگرید: یادنامه، ج 2، ص 27ـ 28). مرحوم آیت الله علی اصغر لاری ـ فرزند سید عبدالحسین لاری ـ نقدی با عنوان «رد و انتقاد» بر کتاب کلید فهم قرآن نوشته است که همراه با برخی از رسائل دیگر لاری، (مانند حجاب و پردهداری، احتیاج بشر به پیغمبر و. . .) یکجا در سال 1364 ش در قم افست شده است. محور بحث به طور عمده، علم پیغمبر و امام و دایرۀ دانشی است که در قرآن وجود دارد.
[19]- کلید فهم قرآن، ص 80.
[20]- بعدها مجاهدین خلق، محکم و متشابه را به معنای زیربنا، روبنا تفسیر کردند.
[21]- کلیدفهم قرآن، ص 100.
[22]- همان، ص 47.
[23]- بنگرید به نقد آن در کتابی با نام «طوفان حقیقت» از حسین آستانه پرست که خود را آموزگار دبستانهای مشهد معرفی نموده و بخشهایی از کتاب یاد شده را عینا در کتابش درج کرده است.
[24]- طوفان حقیقت در نقد «کشتی نجات بشریت» ص 74 (این مطلب در ص 74 همان کتاب کشتی نجات بشریت آمده است). مؤلف کشتی نجات بشریت را نشناختیم.
[25]- در مجله «الاسلام» چاپ شیراز و برخی دیگر از مجلات مذهبی سالهای پس از 1300 ش، مقالاتی در این زمینه وجود دارد. از جمله آثاری که در این زمینه در ایران به سال 1323 ش چاپ شد، کتاب «کشف الاسرار رد بر وهابیه» بود که در 428 صفحه انتشار یافته بود.
[26]- بنگرید: وهابیت و ریشههای آن، ص 188ـ 189.
[27]- این کتاب در سال1320، 1327 و 1345 شمسی درتهران چاپ شده است.
[28]- توحیدِ عبادت، یکتاپرستی، ص 4 (چاپ 1320 ش مقدمه آن تاریخ رمضان، 1360 ق را دارد. )
[29]- کتابی با همین نام «محو الموهوم» در 400 صفحه از سید اسدالله خرقانی که وی نیز کمابیش گرایشهای روشنفکری و وهابیگرایانه در دین شناسی داشته، به کوشش آیت الله طالقانی به چاپ رسیده است. (نسخه چاپی آن در کتابخانۀ حسینیه ارشاد موجود است) این نشانگر آن است که توجه طالقانی به قرآن از مکتب شریعت سنگلجی و خرقانی است نه آن چنان که برخی گفتهاند تأثیر پذیری از سید جمال و عبده؛ بنگرید: خاطرات پیشگامان، ص 87 پاورقی.
[30]- سال 1323 در مقدمه کتاب «چند سؤال از کسروی» آمده است: کتاب محو الموهوم استاد فقید مرحوم شریعت سنگلجی از چاپ خارج، کهنه پرستان از خواندن آن غفلت نفرمایند؟
[31]- محو الموهوم، ص 15.
[32]- محو الموهوم و صحو المعلوم، ص 3.
[33]- وهابیت و ریشههای آن، ص 168ـ 176.
[34]- بنگرید به:اسنادی از مطبوعات و احزاب دوره رضاشاه، ص 136 در آنجا اشاره شده است که وی به خاطر ماه رمضان، حملات ضد دینی خود را متوقف کرده است. وی مدیر نشریۀ صدای اصفهان بود که با هزینه شهرداری میگشت.
[35]- بنگرید: دیوان مکرم اصفهانی، (اصفهانی بیتا)، وحید دستجردی در شرح حالی که برای وی نوشته او را «سم تریاق خرافات» نامیده و از تلاش او در برابر علمای اصفهان به تفصیل یاد کرده است. نباید انکار کرد که گاه بازار برخی از چیزهای شبه شعائر داغ میشد که زمینه را برای این قبیل حملات فراهم میکرد. سوژهها اغلب مربوط به معجزههای منسوب به امامزادهها، از جمله امامزاده هارون ولایت، و نیز دستههای سینه زنی و نیز حمل اجساد مردان به عتبات و مانند آن است. وی در شعری (دیوان مکرم، ص 383) میگوید:
ضــد خرافت آمـــده مُکـرم |
|
مبغوض پیش قوم تبه کار است |
مکرم خطا نکرده به این ملت |
|
کین ذلیــل فرقۀ اشـــرار است |
مکـرم همیشه گفته به این مردم |
|
معجز همیشه حق ده و چار است |
[36]- دیباچهای بر رهبری، ص 133ـ 134، 137، 140.
[37]- همان، ص 140.
[38]- به مناسبت یکمین سالگرد شریعت، ص 9.
[39]- بمناسبت یکمین سالگرد، ص 25ـ 29.
[40]- بمناسبت یکمین سالگرد، ص 51ـ 55.
[41]- همان، ص 71.
[42]- همان، 72ـ 79، 83ـ 87.
[43]- همان.
[44]- ما کتاب مستقلی با عنوان سید اسدالله خرقانی، روحانی نوگرای عصر مشروطه و رضاشاه نوشتهایم که در سال 1382 توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ شده بود.
[45]- خواهیم دید که بازگشت وی از نجف در حوالی سال 1328 ق بوده و بنابراین، این تاریخ که سال رفتن او را به نجف 1284 ق میداند، نمیتواند درست باشد، براساس گفته خود خرقانی وی 25 سال در نجف بوده و براین اساس وی باید به سال 1303 ق یا حوالی آن به نجف رفته باشد.
[46]- محو الموهوم، مقدمه آیت الله طالقانی، ص: ی
[47]- حیات یحیی (یحیی دولت آبادی، تهران، عطار، 1371) ج 1، ص 59ـ 60.
[48]- اسناد و مدارک درباره سید جمال الدین اسدآبادی، (صفات الله جمالی، قم، دارالتبلیغ اسلامی، 1349) ص 8 ؛ تاریخ بیداری ایرانیان، (ناظم الاسلام کرمانی، تهرانی، آگاه، 1361) ص 79ـ 80.
[49]- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 1، ص 207. در کتاب «تشیع و مشروطیت» مرحوم عبدالهادی حائری که به نوعی بیانگر نقش نجف در نهضت مشروطه خواهی است، نامی از خرقانی برده نشده است.
[50]- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، صص 239ـ 243؛ تاریخ گیلان، عبدالفتاح فومنی، عطاء الله تدین، تهران، فروغی 1353، ص 224. منبع تمامی کسانی که بعد این خبر را نقل کردهاند. کسی جز ملکزاده نیست.
[51]- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 1، ص 244ـ 245.
[52]- همان، ج 1، ص 375.
[53]- شرح این حکایت را بنگرید در: تاریخ جراید و مجلات ایران، (صدر هاشمی، اصفهان، کمال، 1363) ج 2، ص 211ـ 212.
[54]- خاطرات عین السلطنه، ج 9، ص6807.
[55]- همان، ج 9، ص 6908.
[56]- متن این رساله را در «سید اسدالله خرقانی روحانی نوگرای روزگار مشروطه و رضاشاه» به چاپ رساندهایم.
[57]- محو الموهوم، ص 23.
[58]- همان، ص 39.
[59]- همان، ص 101.
[60]- نقدی بر این کتاب با عنوان «احراق لانههای فساد در بیان مفاسد تودهای گری، کمونیزم و ماتریالیزم و رد یاوههای نگهبانان سحر و افسون» (به قلم م. ف. قم، چاپخانه برقعی، 1331) به چاپ رسید. این کتاب رد بر تودهایهاست و روی جلد آن این شعر آمده است: آن توده پلید که منفور تودههاست / منظور پست او به یقین جز عناد نیست / ای هموطن ز توده شدن اجتناب کن/ زیرا متاع تودهگران جز فساد نیست. در شماره 26 (مهرماه سال 1330) تهران مصور یک دو برگی درباره کشف این کتاب توسط شهربانی منتشر کرده و از همه علما و نمایندگان مجلسین تقاضا کرد تا برای مبارزه با کمونیسم متحد شوند. در این نشریه، چند صفحه از متن اصلی کتاب گراور شده و توضیحاتی در ذیل آن آمده است. نقد دیگری هم در رد این کتاب تحت عنوان «راهزنان حق و حقیقت» از سوی آیت الله خالصی چاپ شد.
[61]- سیری در اندیشۀ سیاسی کسروی، ص 49.
[62]- بنگرید نشریۀ پیمان، سال ششم، شمارۀ دهم، دی ماه 1319؛ به نقل از: سیری در اندیشۀ سیاسی کسروی، ص 50ـ 51.
[63]- سانسور در آینه، ص 555.
[64]- بنگرید: نبرد با بیدینی، ص 172.
[65]- کتاب کسر کسروی یا شکست کسروی، نسبت اسلام با دمکراسی، در پاسخ به اندیشههای الحادی احمد کسروی نگاشته شده و شرح تألیف آن نیز در مقدمه این کتاب که گویا به سال 1322 ش (و چاپ دوم، در سال 1324) در شیراز چاپ شده آمده است: کسروی که غرورش پس از شهریور بیست افزون شده و احساس کرده بود رسالتی پیامبرانه بر دوش دارد، آن چنان مغرور شده بود که ادعا کرد چرا علمای شیعه از در بحث با وی روبرو نمیشوند و به مطالب وی پاسخ نمیدهند. زمانی که وی این ادعا را در روزنامه کیهان مطرح کرد، آیت الله سید نورالدین شیرازی درخواست وی را برای مناظره پذیرفت. اندکی بعد کسروی اعلام کرد مقصودش مناظره رو در رو نبوده و تنها در انتظار آن است که آنچه را که وی در برخی از آثارش درباره مذهب شیعه به ویژه در شیعیگری نوشته، علمای درجه اول پاسخ دهند. با این حال، در پاسخ آیت الله شیرازی مطلب کوتاهی حاوی چند پرسش نوشت و پس از آن آیت الله شیرازی به پاسخگویی از اشکالات کسروی پرداخت. این رد و ایراد ادامه یافت و بعدها مجموعه نوشتههای آیت الله همراه بابرخی از مقالات کسروی یا برخی از جملاتی از نوشتۀ وی که آیت الله به رد آنها پرداخته بود، در این کتاب به چاپ رسید.
این اثر به لحاظ اشتمال آن بر دیدگاههای سیاسی بدیع آیت الله شیرازی، در حوزه اندیشه سیاسی شیعه اثری قابل اعتناست. آگاهیم که این زمان، کسروی و عدهای دیگر، تلاش داشتند تا به بهانۀ تفاوت اندیشه سیاسی روحانیت با دولت مشروطه، میان این دو افتراقی ایجاد کرده و مانع از آن شوند تا دولتیان در روزگار پس از رضاشاه روی خوش به مراجع تقلید نشان دهند. کسروی از اساس مشروطه را پدیدهای غیردینی میدانست و هیچ نوع توافقی میان مشروطه و اندیشه سیاسی شیعه قائل نبود. این مطلبی بود که در کتاب اسرار هزار سالۀ حکمی زاده نیز آمده بود و پیش از آن هم در افکار سیاسی برخی از متجددان عصر مشروطه دیده شده بود.
آیت الله سیدنورالدین که نگاه مثبتی به همکاری و همراهی علمای عصر مشروطه با مشروطه داشت، تلاش کرد تا نشان دهد علمای شیعه با اساس مشروطه موافق هستند و به جز اصل نظارت بر مصوبات مجلس و رعایت احکام تشریعی اسلام، خواهان قدرت بیشتری نیستند. وی علاوه بر آنکه به لحاظ تاریخی تأکید بر همراهی علما با مشروطه داشت به بحث مهمتری پرداخت و آن، بحث از نسبت اسلام با دمکراسی بود. وی شکل کامل دمکراسی را در اسلام و به ویژه مذهب تشیع میدید و معتقد بود که مردم ایران میبایست براساس داشتههای خود آینده خویش را بسازند. در واقع، عنوان اول کتاب وی شکست کسروی و عنوان دوم که ذیل آن آمد، نسبت اسلام با دمکراسی بود. به نظر میرسد انتخاب آگاهانه این عنوان برای کتاب، اهمیت اندیشۀ سازش میان دمکراسی مشروطه خواهی را با قواعد سیاسی شیعی از دیدگاه مؤلف آشکار میسازد. کتاب کسر کسروی در مرداد ماه 1324 (شعبان 1364ق) تحت عنوان نشریه اول و دوم به چاپ رسید.
[66]- بنگرید: راه رستگاری، احمدکسروی، تهران، نشر مجید، 1378 (شگفت آن است که در جمهوری اسلامی، کتابی که دعوت به یک دین جدید است با این محتوا انتشار مییابد و مجوز نشر میگیرد). شرح احسان طبری در تعریف پاکدینی از نگاه کسروی، جالب توجه است، بنگرید: ایران در دو سده واپسین، ص 263.
[67]- بعد از کشتهشدن کسروی در اسفند سال 1324 رهروان راه وی اندک بودند؛ برای اینکه وی سلیقۀ مخصوصی در حمله به همه چیز داشت، با این حال، بودند کسانی که از وی دفاع میکردند در سال24 کتابی با عنوان «آقای کسروی و مفهوم ماتریالیسم»به قلم یکی از تودهایها به نام کارشاد چاپ شد (بنگاه مطبوعاتی چمن آراء، تهران، 1324) در سال 1327 (تهران، چاپخانۀ پیمان) رهروان کسروی کتابی با عنوان «مکتب کسروی و ماتریالیسم» در پاسخ آن نوشتند.
[68]- کسروی با مجموعهای از نیروهای مذهبی و روحانی نیز ارتباط داشت و حتی نشریه پیمان را میان آنان توزیع میکرد. از جمله حکمیزاده، آقای بدلا را نیز با کسروی رفیق کرده و وی نشریه پیمان را برای او میفرستاد (هفتاد سال، ص 211) در کاظمین و تهران کسروی با حاج سراج انصاری و نیز سید غلامرضا سعیدی ارتباط داشت که اینان از وی بریدند.
[69]- سانسور در آینه، ص 758.
[70]- سانسور در آینه، ص 712ـ 713.
[71]- بنگرید: تاریخ جراید و مجلات ایران، ج 4، ص 338ـ 339؛ آقای بدلا که خود جزو هیئت تحریریه این نشریه بود، درباره آن شرحی به دست داده و آقای همایون پور را نیز به تفصیل معرفی کرده است. وی در همانجا یادآور شده است که حکمی زاده در تهران با کسروی رفاقت پیدا کرد و حتی زمانی که هنوز در قم در مدرسۀ رضویه بود، چند بار کسروی را به حجره خودش که آقای بدلا هم در همان حجره بود، آورد. هفتاد سال، ص 208ـ 209.
[72]- سال دوم، شمار یکم، ص 67 توضیحی که کسروی درباره مهنامۀ همیایون نوشته و به ویژه از نوشتۀ برقعی درباره شعر تمجید کرده است.
[73]- مجله همایونۀش اول، ش 8، اردیبهشت 1314ش، صص 22ـ 30.
[74]- بنگرید: قتل کسروی، ص 112ـ 113.
[75]- آیین جعفری، ص 283..
[76]- نشریۀ ترقی، 1331 ش، ش 22؛ به نقل از مجله یاد، ش 1، ص 127ـ 135 در درگیریهایی که بر سر این مسأله رخ داد، یک نفر مقتول وتعدادی از طلاب مجروح شدند. در این جریان، نیروهای فدائیان اسلام به نفع آقای بروجردی وارد عمل شده و با طرفداران تودهای برقعی که شعار «مرده باد اسلام پوسیده ـ مرده باد بروجردی، زنده باد آیت الله برقعی» سر میدادند، درگیر شدند. همان، ص 131 و بنگرید خاطرات شهید محلاتی از جریان برقعی در: یاد، ش 3، ص 346ـ 347. دربارۀ شخصیت برقعی و خاطرات آقای آذری قمی در این باره، نیز بنگرید: یاد، ش ، ص 190ـ 193.
[77]- خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، ص 29؛ خاطرات آیت الله خلخالی، ص101ـ 103؛ هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، ج 1، ص 110؛ خاطرات آیت الله خاتم یزدی، ص63ـ 65.
[78]- پیش از این درباره وی مطالبی گذشت. نیز درباره او و آثار و احوالش بنگرید به آنچه ما درباره او نوشتهایم در: رسائل حجابیه، ج 2، ص 695ـ 698.
[79]- آئین جاویدان، ج 1، ص 4.
[80]- آئین جاویدان، ج 1، ص 234.
[81]- همان، ص237.
[82]- همان، ج 1، ص 97.
[83]- همان، ج 1، ص 99ـ 104.
[84]- همان، ص 105.
[85]- در این باره بنگرید: المطبوعات العراقیه، کورکیس عواد، ج 1، ص 173؛ مصادر الدراسة العربیة، ج 4، ص 261. آیت الله حکیم یکی از مخالفان سرسخت این فتوای وی بود. نیز بنگرید: به مقاله ورنر انده با عنوان «فرازو فرود یک اصلاحگر شیعی» محمد خالصی، ترجمه محمد حسین رفیعی، منتشره در سایت کتابخانه مجلس شورای اسلامی.
[86]- گنیجینه دانشمندان، ج 1، ص 229ـ 230.
[87]- بنگرید: تاریخ و فرهنگ معاصر، ش5، ص 165.
[88]- خاطرات آیت الله ملکوتی، ص 152.
[89]- نمونه آن را در کتاب او درباره حجاب میتوان دید، متن آن را در رسائل حجابیه چاپ کردیم. این کتاب با عنوان حقیقت حجاب در اسلام در سال 1327 توسط انتشارات دفتر نشریات دینی تهران به چاپ رسید.
[90]- علی اکبر علم از مریدان وی کتابی با عنوان «مظهر دیانت و آزادی آیت الله خالصی» در سال 1323 منتشر کرده است. گویا بعدها وی در روزنامه ایران ما، از خالصی زاده تبری جست.
[91]- مبارزه وی با شیخیه درکتاب «خرافات شیخیه و کفریات ارشاد العوام یا دسائس کشیشان در ایران» در سال 1367 ق منعکس شده که در رد بر نوشتهای است که یکی از شیخیه یزد در تعریض به «بیانات منبری معظم له» نوشته بوده است. بعدها شیخیه آثاری بر رد وی نوشتند که از جمله کتاب «کلمهای از هزار» از غلامحسین معتمد الاسلام است که توسط مکتب شیعیان تبریز (وابسته به شیخیه) در تیرماه 1345 چاپ شده است. این رساله در ظاهر رد بر نشریۀ «مزدوران استعمار در لباس مذهب» بود که کسی دیگر نوشته بود. اما همو هم استناد به مطالب خالصی زاده در رد بر شیخیه و به خصوص شیخ احمد احسائی کرده بود. در مقدمه کتاب «کلمهای ازهزار» از خالصی زاده به عنوان فردی مرموز و وابسته سخن گفته شده و آمده است که «حتی آن روزها که در یزد و تویسرکان و سایر بلاد ایران به طور مرموز و مبهم زندگی میکرده، اغلب نویسندگان از وی به نام مخلوطی زاده تعبیر میکردند». سپس با اشاره به اینکه بسیاری از علمای ایران و عراق علیه وی بوده و او و افکارش را تخطئه کردهاند، شماری از کتابهایی که در رد بر وی نوشته شده را نام برده است. (کلمهای از هزار ص 6) متقابلا وی هم، زمانی که رهبر شیخیه کرمان قصد زیارت کاظمین را داشت، وی را نجس معرفی کرد و به دلیل نفوذش در کاظمین، میرزا ابوالقاسم خان ابراهیمی جرأت رفتن به کاظمین را پیدا نکرد. (خاطرات حجت الاسلام سمامی، ص 85ـ86) در این دوره آثار دیگری هم در رد بر شیخیه چاپ شد که از آن جمله «مذاکرات میزبان و میهمان» از شیخ محمد غروی محلاتی (نویسنده کتاب گفتار خوش یارقلی) است. کتاب مذاکرات را شهید فضل الله محلاتی در سال 1329 در چاپخانه حکمت قم چاپ کرده است.
[92]- ما فهرست کامل تألیفات وی را در مقدمۀ رسالۀ حجاب او که ضمن «رسائل حجابیه» مجلد دوم چاپ شده آوردهایم.
[93]- یکبار در یکی از جلسات میان مخالفان و موافقان وی درگیری پیش آمد و چند نفر کشته شدند. آقای سمامی (خاطرات، ص 84ـ85) خود در این مجلس بوده است.
[94]- یکی آنکه کسی این روایت را نقل کرده بود که وقتی علی علیه السلام را با قنداقه نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آوردند مشغول خواندن قرآن و انجیل و تورات بود؛ در این وقت، خالصی گفت این با قران منافات دارد که خطاب به حضرت میفرماید: ﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن كُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِينَ٣﴾ [يوسف: 3]. (خاطرات آیت الله خاتم یزدی، ص 51).
[95]- براساس گفته وی در: حکومت در اسلام، ج 2، ص 143، برخی منابع 1291 نوشتهاند.
[96]- حکومت در اسلام، ج 2، ص 144ـ 145، 175.
[97]- از جمله در ش 30 این نشریه مقالهای تحت عنوان «آیا متدینین ما دروغ نمیگویند» چاپ شده که در یکی از شمارههای بعد مورد انتقاد آقای محیی الدین انواری قرار گرفت. (ش 35، ص 11)
[98]- مجلۀ نور دانش، سال اول، ش 29، ص 804. وی در شمارههای متعدد، مجله هفتگی نور دانش و گاه سالنامهها مقالاتی دارد. از جمله بنگرید به مقاله وی در همان نشریه، سال اول، ش 36 وشعری که درباره آیۀ ﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ عَبَثٗا﴾ [المؤمنون: 115]. سروده است. شعری دیگر در صفحه نخست شمارۀ 40 از وی چاپ شده است.
[99]- آئین جاویدان، ج 3، ص 12ـ 13.
[100]- بخشی از آن در ش 630 (تیر 1338) و بخشهای دیگر در شمارههای بعدی وظیفه آمده که بسیار طولانی است. چند مقالۀ رد و ایراد بین قلمداران و حاج سراج انصاری در نشریۀ وظیفه به چاپ رسیده است. مجموعۀ نوشته حاج سراج که بخشی درباره همین علل انحطاط و بخشی هم در باره مسألۀ توسل و معنای اولوالامر است (تحت عنوان «در موضوع توسل و معنای اولوالامر») به صورت یک جزوۀ مستقل در هشت صفحه (ضمیمۀ وظیفه ش 697) به چاپ رسیده است. (تاریخ خاتمۀ آن آبان 1339 است).
[101]- این تکثیر در اصفهان انجام شده و در واقع، کسانی که در پی اندیشههای غروی بوده و یکسانی میان این دو تفکر را دریافته بودند، اقدام به انتشار آن کردند.
[102]- خاطرات برقعی (پرینت موجود در کتابخانه تاریخ قم)، ص 126.
[103]- ممیزی فرهنگ و هنر درباره این کتاب نوشته است: نویسنده طرفدار بنی امیه و بنی عباس و اهل سنت و وهابیان است و تنها قاضی رفته، از اول کتاب تا اخر کتاب پر از مغالطه و سفسطه و کتمان حق و طرفداری از عثمان و بنی امیه و خلفای عباسی و سلاطین عثمانی است و مظالم آنان را پرده پوشی کرده و ظلمها را عین عدل شمرده است و روی همین برنامه به خواجه نصیر الدین طوسی و ابن علقمی و شاه عباس کبیر و جنگ هرات حمله کرده و اشک تمساح ریخته است. سانسور در آینه ص 526.
[104]- یادی از یار، ص 12، و یادآوری قلمداران در این باره در حکومت در اسلام:12/18.
[105]- یادی از یار، ص5 ؛ در ص 6 آن کتاب است که پس از آنکه بازرگان از زندان آزاد شد، چهار بار به قصد دیدار با قلمداران به قم آمد. شریعتی در نامهای که به آقای آیت الله میلانی نوشته، از تحریم همزمان بعثت و ایدئولوژی بازرگان و اسلام شناسی خود سخن گفته است. مجموعه آثار، نامهها، ص 203. نیز در همان جزوۀ یادی از یار ذکر شده است که شریعتی در آذرماه سال 42 نامهای از پاریس به قلمداران نوشته و از وی با عنوان نویسندۀ دانشمند و روشنفکر ایران یاد کرده و درخواست ارسال کتاب ارمغان آسمان را از وی نموده است.
[106]- روی جلد آن این شعر آمده بود: «این کتاب از حق خبردارت کند / از غلو و شرک بیزارت کند / طالب توحید خالص ای جناب / بایدش حتما بخواند این کتاب. تهران» کتابفروشی شمس، 1388ق.
[107]- جعفر خندق آبادی از روحانیون تهران و صاحب مسجد که هنوز هم به نام وی نامیده میشود، جزواتی از وی انتشار مییافت که از آن جمله است دایرة المعارف اسلامی متقبس از مکتب جعفری (قم، حکمت، بیتا)، شماره اول آن به عنوان نشریه شماره یکم، درباره توحید و... شماره ششم در باره حقوق خانواده هفتم آن درباره حرمت شراب و زنا و لواط و... شماره هشتم آن درباره ریش تراشی است. نشریه سیزدهم آن درباره حضرت مهدی علیه السلام است که در تهران چاپ شده و آن هم بدون تاریخ است. شرح حال وی را رازی در گنجینه دانشمندان، ج 2، ص 358ـ 359 آورده که گفته است که محل مسجد وی، در خیابان مولوی تهران است که بیش از سی سال است در آنجا اقامه نماز جماعت دارد. از دعای آخری که در شرح حال او آورده، از وهابی مسلکان «که اهانت به خدمتگزاران کهن سال دین و ولایت میکنند» نالیده است.
[108]- سانسور در آینه، ص 633.
[109]- کسر الصنم، نقص کتاب اصول الکافی، سید ابوالفضل برقعی، ترجمۀ عبدالرحیم ملازهی بلوشی، اردن، 1988
[110]- شماری از به اصطلاح اصلاحگران در مذهب شیعه که در دو سه دهه اخیر ظهور کردهاند، مورد توجه وهابیها قرار گرفته و اخیرا (1427/2007) هم کتابی با عنوان «اَعلام التصحیح والاعتدال» اثر خالد بن محمد البدیوی در عربستان سعودی درباره چندین نفر از این جماعت منتشر شده است. این افراد عبارتند از: سید ابوالفضل برقعی، احمد کسروی، احمد الکابت، شیخ محمد خالصی، موسی موسوی، و محمدحسین فضل الله. باید توجه داشت که وضعیت خالصی و فضل الله به کلی متفاوت از چهار نفر دیگر است. تردیدی هم در تشیع موسی موسوی (که در آمریکا درگذشت و جنازهاش را برای دفن به نجف آوردند) و شیخ محمد خالصی نیست.
[111]- آنچه نقل شد ـ به جز مطلب اخیر درباره دفن او ـ برگرفته از خاطرات اوست که در سایت اهل السنه فی ایران گذاشته شده و پرینتی از آن در کتابانه تاریخ اسلام در قم موجود است. روشن نیست که آیا در این خاطرات دست برده شده یا نه، اما ظاهرش نشان میدهد که از انشاء خود مؤلف یا مطالبی است که او گفته و دیگران نوشتهاند. بخشی از نامهها، اطلاعیهها و بیانیههای مؤلف هم در ضمن همین خاطرات چاپ شده است.
[112]- میمندی نژاد صاحب امتیاز و مدیر مجله رنگین کمان هم که مقالات تقوی را منتشر میکرد، عقاید خاصی دراین باره امام زمان داشت. بنگرید به نامه وی به شریف امامی در: مطبوعات عصر پهلوی، رنگین کمان، ص 196.
[113]- وی گاه سخنرانی هم برای انجمن اسلامیها داشت. بنگرید: چراغ فروزان، ص 2.
[114]- یک روش جدید برای از بین بردن کلیۀ اختلافات، ص 4.
[115]- همان، ص 6.
[116]- یک روش جدید برای... ص 11، گویا کتاب کشتی نجات بشریت اجازه چاپ نیافته است. ممیزی فرهنگ و هنر در سال 41 نوشته است. مطالب مندرج در کتاب برخلاف آیین و مذهب تشیع نگاشته شده است. (سانسور در آینه، ص669).
[117]- همان.
[118]- یک روش جدید برای... ، ص 41.
[119]- سانسور در آینه، ص 605، ش 3466
[120]. اما کتابهایی از وی که در کتابخانه ملی ایران یافت میشود. عبارت است از: ترجمه و تفسیر قرآن به ترتیب نزول سورهها، چگونگی اجبار و اختیار در اجتماع، نامه در جبر و اختیار، مواد اساسی حکومت در اسلام، روش جدید و علمی از بین بردن کلیه اختلافات جزئی مسلمانان، چگونه نماز بخوانیم، راه صحیح رفع اختلافات مسلمین، چاپ ارژنگ 1351 ش.
[121]- دوستی ضمن توضیحی برای این جمله، برای بنده نوشتند، همکاری صادق تقوی و میمندی نژاد از مسائل شگفت نبود. در آن زمان نسبت میدادند که قدر مشترک مهمی در برخی نابسامانیهای اخلاقی دارند. و الله اعلم با حوال عباده آنچه از صادق تقوی به یاد دارم فحشا را در مقالهای در رنگین کمال از باب ﴿مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡۚ﴾ جائز دانسته بود. به این استناد که فواحش در حکم بردگان هستند. بعدها دیدم برخی از مفتیان عثمانی هم همان قیاس را از باب بذل اجرت و تملک منفعت بضع مطرح کرده بودند. هرچند تقوی به روشنی از آن سابقه بیاطلاع بود.
[122]- مطبوعات عصر پهلوی، رنگین کمان، (تهران، 1379) ص 34ـ 36. سید مصطفی برقعی ضمن نامهای به مقامات درباره یک مقاله رنگین کمان نوشته است: در مجله رنگین کمان چند مطلب دیدم که به طور اختصار به عرض جنابعالی میرسد: مفاتیح الجنان مرحوم محدث قمی سراسر جعلیات و خرافات و اسرائیلیات است. شیخ صدوق و کلینی را کلیمی زاده معرفی کرده نوشته است. حدیث غدیر را دو نفر ایرانی جعل کرده. به کلی منکر شفاعت شده و شفاعت را پارتی بازی معرفی کرده. با اینکه میگوید من مسلمانم، منکر دعا کردن شده. احادیث معصومین را هم استهزاء کرده وسراسر جعلیات و خرافات دانسته است (تفصیل این مطالب را در رنگین کمال، سال هشتم، ش 1ـ14 ملاحظه فرمایید). درباره دیدگاههای میمندی نژاد در باره خرافی بودن عقاید رایج در شیعه و غالی بودن صدوق و کلینی و مجلسی و غیره و اظهار نظرهای فاضلانه این شخص، بنگرید: مطبوعات عصر پهلوی، رنگین کمان، ص 196ـ 198طرح این قبیل مباحث در رنگین کمان، همان زمان در قم هم مورد اعتراض دفتر آیت الله گلپایگانی قرار گرفت. بنگرید: زندگی نامه آیت الله گلپایگانی، ص 369.
[123]- پنجاه و چهار اصل (یا به عبارتی 56 اصل به دلیل تکرار 5 و19) این قانون اساسی پس از یک مقدمه که درباره فرق حکومت اسلام با سایر حکومتهای جهان است، در یازده قسمت به شرح زیر درج شده است:
الف) اصول تربیتی حکومت اسلامی.
ب) اصول مربوط به انتخاب کارگردانان مملکت (هیئت حاکمه).
ج) اصول مربوط به بیگانگان.
د) اصول مربوط به وظایف زمامداران و مردم.
ه) اصول اقتصادی اسلام .
و) اصول مربوط به مالکیت زمین و سکونت.
ز) اصول مربوط به کار و کارگر.
ح) اصول مربوط به امور لشگری و انتظامی مسلمانان.
ط) اصول مربوط به مجازات مفسدین و جنایتکاران.
ی) اصول مربوط به درآمد و مخارج دولت اسلامی.
ک) اصول مربوط به تشکیلات حکومت اسلام.
[124]- زندگینامه، ص 9.
[125]- از وی هم آثاری چاپ شده که از آن جمله اخلاق از نظر قرآن (تهران، شرکت سهامی طبع کتاب، 1344) است.
[126]- زندگینامه...، ص 12.
[127]- زندگینامه... ص 31، در آنجا آمده است که شعار «نمونه دیگری از مبارزات برگزیدگان خدا با جهل و خرافات و بدعتها و موهومات بود».
[128]- زندگینامه... ص 26.
[129]- زندگینامه... ، ص 18.
[130]- یادنامۀ استاد حاج میرزا یوسف شعار، ص 1ـ4 (با اختصار).
[131]- زندگینامه، ص 3.
[132]- روی جلد کتاب آمده است که این کتاب در سه بخش و از مجلس تفسیر تبریز است. تصویری هم از مؤلف در صفحه نخست کتاب درج شده مجموع صفحات آن 380 صفحه است.
[133]- خلاصهای از آن را بنگرید در: زندگینامه... ، ص 22ـ 25.
[134]- زندگی نامه... ، ص 37.
[135]- همگام با آزادی، ج 1، ص 78.
[136]- خبر درگذشت ایشان در تاریخ 5/7/84 در روزنامه شرق درج شده است. در میان آیات، آیت الله منتظری برای درگذشت وی اعلامیه تسلیت داد و از وی با لقب آیت الله غروی یاد کرد. خاتمی رئیس جمهور سابق هم اعلامیه تسلیت داد.
[137]- درباره زندگی و آثار ایشان بنگرید به شرح حال خود نوشت وی در مقدمۀ کتاب «مبانی حقوق» اصفهان، جهاد دانشگاهی، 1373 ش. در آنجا سال تولدش را نیاورده اما از آنچه گفته است، به نظر میرسد حوالی سال 1330 ق/1291 ش متولد شده باشد. برخی از آثار وی عبارتند از: نماز یا سیر کمالی انسان (1349) آدم از نظر قرآن، فلسفۀ حج (تهران اقبال، چاپ دوم، 1361) اخلاق محمد صل الله علیه و آله و سلم ، خورشید معرفت در سه جلد (1338ـ 1343) قربانی در منی (مهر 1362) نماز جمعه یا قیام توحیدی هفته (تألیف در آذر 1358 و چاپ براساس دستنویس و خط مؤلف) رساله در بلوغ (ضمیمۀ کتاب مبانی حقوق در اسلام، بهار 1373ش) مغرب و هلال (اصفهان، 1370) کتابچهای با عنوان «خلق النبی صل الله علیه و آله و سلم » در سال 1335 به عنوان جلد اول از ایشان ضمن 96 صفحه منتشر شده است.
[138]- بنگرید:اصفهان در انقلاب، ج 1، ص 364.
[139]- استاد مطهری در «امامت و رهبری» ص 35 (صدرا، چاپ بیست و هفتم) اشاره میکند که مرحوم درچهای به ولایت تکوینی باور نداشت.
[140]- ستارهای از شرق، ص 345.
[141]- همان، ص 346.
[142]- این کتاب اخیر (1382) تحت عنوان «تخت فولاد» به کوشش داود علی بابائی (بدون توجه به اینکه نویسندۀ آن کیست) توسط انتشارات امید فردا (ناشر نوشتهها و افکار ملی ـ مذهبی) چاپ شده است.
[143]- در شمارۀ اول خطبهها و جمعهها (ص 17) اشاره به این وضعیت در اصفهان کرده میگوید: الان هزارها در این شهر هستند که اگر من سلام بکنم، حاضر نیستند جواب بدهند؛ و نیز بنگرید بنیان وحدت از دیدگاه قرآن (دفتر یازدهم خطبهها) ص 45ـ 46.
[144]- اسلام مکتب مبارز، ش 21، ص 115.
[145]- هفت هزار روز تاریخ ایران، ج 2، ص 735، 738.
[146]- شرح این فعالیتها را بنگرید در: خاطرات علی جنتی، ص 148ـ 150.
[147]- خطبهها و جمعهها، دفتر اول، ص 21.
[148]- خطبهها و جمعهها، دفتر 6، ص6ـ 8، 13ـ 14.
[149]- بنگرید: چند گفتار، ترجمه دکتر سید علی اصغر غروی، تهران، نشر نگارش، 1379.
[150]- به کوشش علی اصغر غروی، تهران، 1377.
[151]- مصاحبه وی در سایت مسلمون با تاریخ 16/6/2004 درج شده و از او به عنوان مسؤول سایت اهل السنة في ایران که در لندن است، یاد شده است.
[152]- بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، ش 37، ص 232ـ 233.
[153]- امام خمینی در آینه اسناد، ج 7، ص 144ـ 145 و صفحات دیگر و سایر مجلدات، بنگرید به فهرست اعلام همین کتاب، ج 22، ذیل نام صادقی، محمد.
[154]- امام خمینی در آینه اسناد، ج 5، ص 483. در ادامه اسنادی حاکی از مواضع انقلابی آقای صادقی آمده است. در سندی آمده است که «عدهای از طلاب که در رأس آنان شیخ محمد صادقی قرار داشته به منزل حضرت آیت الله آقای سید محمود شاهرودی میروند و به اصرار و پافشاری زیاد ایشان را وادار به ملاقات با آقای خمینی مینماید». ص 511
[155]- امام خمینی در آینه اسناد، ج 10، ص 136 این زمان صادقی در لبنان بوده و تا آنجا که میدانیم کار تصحیح متن ولایت فقیه توسط جلال الدین فارسی انجام شده است. در این باره باید تحقیقات بیشتری انجام گیرد. ممکن است مقصود متن عربی باشد. صادقی که در این زمان در بیروت بود، و شاهد اخراج ایرانیان از عراق، سندی به امضای 150 لبنانی رسانده که آنان از امام دعوت کردند تا به لبنان عزیمت کند. همان ص 201، وی دامادی هم داشت ـ گویا به نام نفری خراسانی ـ که فعال بود و بعدها گرفتار دشواری شد.
[156]- امام خمینی در آینه اسناد، ج 11، ص 90 (این مربوط به لحظات ورود امام به بغداد است). ساواک در گزارش دیگری به انزوای نسبی او در عراق اشاره کرده است. همان، ص 213 درباره برخی از جزئیات درباره وی و خانوادهاش درسال 1355 بنگرید: همان، ص 540ـ 541. و نیز درخواست وی از سفارت ایران در لبنان برای بازگشت به کشور و پاسخ سفات به وی. همان ص 543 داماد وی نیز در بازگشت به ایران دستگیر شد که به سرعت اظهار پشیمانی کرد.
[157]- تاریخ شفاهی هاروارد، موسی موسوی اصفهانی، ص 157ـ 258.
[158]- برخی از بازجوییهای وی در «یاران امام به روایت اسناد ساواک» ش 38 (شهید محمد منتظری) چاپ شده است. وی پس از انقلاب در وزارت کشور مشغول فعالیت بود اما در جریان عزل آیت الله منتظری، به دلیل همکاریهایش با جریان سید مهدی هاشمی مدتی دستگیر و زندانی شد.
[159]- بنگرید: مفتخواران از دیدگاه کتاب و سنت، زندگی نامه مؤلف، ص 53ـ57.
[160]- در این باره به خاطرات آقای رحمانی که مربوط به نجف در آن دوران است. بنگرید: مجلۀ یاد، ش 31ـ32 (تابستان و پاییز 72) ص 105ـ 106)
[161]- مفت خواران از دیدگاه کتاب و سنت، ص 51.
[162]- فقه گویا یا فقه سنتی، فقه پویا و فقه بشری، نگرشی مختصر در سراسر فقه اسلامی، قم، امید فردا، 1383.
[163]- مفت خواران، ص 60.
[164]- آفریدگار و آفریده، ص 103.
[165]- درباره گزارشی از این مؤسسه بنگرید: مفت خواران، ص48ـ52
[166]- بنگرید: رسالۀ توضیح المسائل نوین، ص 9ـ10.
[167]- در دوره صفوی نیز تعدادی از فقهای اخباری، به وجوب نماز جمعه از بابت برخی از اخبار و عدم شرط گذاشتن حضور مجتهد عادل، باور داشتند؛ اما گرایش جدید صرفا از روی اعتنا بیشتر به قرآن و کنار گذاشتن بحث حدیثی، به وجوب اعتقاد دارد. آقای صادقی به بنده گفتند در کتاب «غوص في البحار» که متون حدیثی شیعه و سنی را نقد کردهاند، مثلا اگر در باب «حکم فروش انگور به کسی که مشروب میسازد» پنجاه حدیث بوده که 49 مورد آن را تجویز میکند اما مورد پنجاهم میگوید که «جایز نیست؛ به دلیل آنکه در قرآن آمده است: ﴿وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ﴾ [المائدة: 2].» من آن 49 مورد را کنار گذاشتهام و این یک حدیث را پذیرفتهام. موردی در بحث نماز جمعه، پس از شهریور بیست، خود موضوع مستقلی است. بسیاری از روحانیون شهرستانها که برخی از آنان از چهرههای برجسته بودند، به دلیل نقش نماز جمعه در اصلاح وضع دینی جامعه، روی آن تأکید داشتند. برای مثال اوائل مرجعیت آقای بروجردی پرسشی از ایشان در این باره شد و اینکه چرا رأی ایشان بر وجوب تخییری است که ایشان هم پاسخی نوشتند و متن سوال و جواب در آیین اسلام، س 4، ش 2، ص 8 به چاپ رسید. آقای طالقانی هم در سخنرانیهای خود در مسجد هدایت در باره نماز جمعه و لزوم آن و اهمیت این اجتماع سخن گفته است (بنگرید: ابوذر زمان، ج 2، ص 385ـ386، 389ـ 390، 393ـ 395).
[168]- ایشان میگوید: خمس یا فقط در غنائم جنگی است و یا آنکه بخشی از همان زکات است که مواردآن هم محدود نیست.
[169]- به اعتقاد وی بسیاری از فقها در مواردی برخلاف ظواهر قرآن فتوا دادهاند. فهرستی از این موارد را در رسالۀ کوچکی با عنوان «الفقهاء بین الكتاب و السنة» (تألیف در 1415) آورده است. ایشان در نقدی هم که بر این مطالب (چاپ ششم) نوشتهاند در نقد جمله متن نوشتهاند: به اعتقاد این جانب بسیاری از فقها در مواردی نه بر خلاف ظواهر قران بلکه بر خلاف نصوص و ظواهر مستقره قرآن فتوا دادهاند. (بنگرید: پاسخ به اتهامات مکتوب، ص 6، بند 12).
[170]- بنگرید: درس تجربه، ص 115، 129ـ 130، دکتر حسن حبیبی از فعالان جریان دینی ـ دانشجویی پاریس و از دوستان بنی صدر، قطب زاده وعدهای دیگر بود. وی که دکترای حقوق و جامعهشناسی داشت، همزمان به مسائل حقوقی و جامعهشناسی و ارتباط میان این دو میپرداخت. کارهای وی عمدتا ترجمه است. در سال 1351 کتاب دیالکتیک یا سیر جدالی و جامعهشناسی را ترجمه کرد. این کتاب دیالکتیک را به روش غیر مارکسیستی بررسی کرده بود و از همین رو برای مخالفان مارکسیسم سودمند دانسته میشد. در سا ل1351 افضل الجهاد را ترجمه و منتشر کرد (آقای عزت الله سحابی میگوید که در زندان برازجان در سال1344 ش این کتاب را ـ و بخشی از آن را با کمک شیبانی ـ ترجمه کرده به بیرون زندان فرستاد و بعدها آقای حبیبی آن ترجمه را اصلاح و در فرانسه چاپ کرد: نیم قرن خاطره و تجربه، ج 1، ص 286). نویسنده این کتاب عمار اوزگان بود و آن را در نقد روش و منش کمونیستها در انقلاب الجزایر نوشت، کسانی که نسبت به انقلاب تردید داشتند. جالب است که انقلاب الجزایر نخستین انقلاب غیر مارکسیستی در عصری است که انقلاب به طور انحصاری در اختیار مارکسیستها بود. به سال 1357 کتاب عهدین، علم و قرآن از بوکای که یک پزشک فرانسوی بود و در سال 1976 در فرانسه منتشر شده و سر و صدای زیادی به راه انداخته بود، توسط وی ترجمه و انتشار یافت. همان سال کتاب اسلام و مسلمانان روسیه را ترجمه کرد. این کتاب ترجمه دو بخش از کتاب کاردانکاس بود که تحت عنوان امپراتوری متلاشی درباره روسیه نوشته و خبر از تلاشی شوروی را داده بود. مجموعه کرامه شامل پنج کتاب درباره جنبش فلسطین بود که به همت آقای حبیبی ترجمه و منتشر شد و در ایران به خصوص در حوالی انقلاب در سطحی وسیع منتشر شد یکی از آنها «الفتح سخن میگوید» بود. حبیبی بعد از انقلاب، و پس از کنار گذاشتن جلال الدین فارسی، کاندیدای جامعه مدرسین برای ریاست جمهوری بود. در دولت موسوی وزیر دادگستری و در دولت هاشمی و دولت نخست خاتمی معاون اول بود. وی در تأسیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی و مرکز ایرانشناسی نقش محوری داشته و تاکنون ریاست مرکز اخیر را دارد. وی شرح حال تفصیلی خود را در کتاب «حسب حال یک دانشجوی کهنسال» در سال 1376 منتشر کرد. آقای حبیبی از سخنرانی خود در سال 1349 و 1350 در دو سیمنار اتحادیه انجمنهای اسلامی در اروپا با عنوان «نظام اسلامی بر پایه التقاط یا فقاهت» یاد کرده است (حسب حال، ص 88).
[171]- صادق طباطبائی از قول آقای حسن حبیبی نوشته است که وقتی در اردیبهشت 56 دکتر شریعتی به پاریس آمد، شب از نیمه گذشته بود که در زدند. دیدم دوستمان علی شریعتی است. بعد از مدتی گفتگو: دکتر شریعتی از حال دوستان پرسید و گفت: رئیس جمهورمان چطور است؟ طباطبایی میافزاید: منظور او بنی صدر بود که از همان سالهای 1336 و 1337 و فعالیت در نهضت مقاومت ملی میگفت که من اولین رئیس جمهور ایران خواهم شد و این مطلب را اکثر دوستان دستاویزی برای طنز قرار داده بودند. از قضا همینطور هم شد. بنگرید: خاطرات سیاسی ـ اجتماعی دکتر صادق طباطبائی، ج 1، ص 136.
[172]- ویژهنامه یکمین سالگرد، ص 131ـ 132.
[173]- در سال 60 مقاله در روش همراه نقد آقای مطهری با مقدمهای از آقای محمدرضا فاکر توسط نشر آزادی در قم تحت عنوان در روش، نقد و بررسی منتشر شد.
[174]- روش شناخت بر پایه توحید، ص8ـ10.
[175]- همان، ص 12.
[176]- همان، ص 13ـ 14.
[177]- همان، ص 20.
[178]- همان، ص 24.
[179]- اصول راهنما و ضابطههای حکومت اسلامی، ص 106.
[180]- همان، ص 74.
[181]- بنگرید: مکتب در فرایند تکامل، حسین مدرسی، (امریکا، 1374) بخش دوم: غلو، تقصیر، راه میانه، صص 27ـ 73.
[182]- خاطرات دری نجف آبادی، ص 121ـ 122.
[183]- متن تقریظ این بود:کتاب حاضر که درباره قیام مقدس حسین بن علی علیهما السلام به قلم دانشمند معظم حجت الاسلام آقای حاج شیخ نعمت الله صالحی نجف آبادی نوشته شده، بدون مبالغه در نوع خود بینظیر است. این جانب آن را یکبار با دقت خواندم و لذت بردم و استفاده کردم. (این بخشی از تقریظ آیت الله مشکینی برکتاب یاد شده است که در چهارم ربیع الثانی 1390 نوشته شده است. سند نزد آقای فاکر). آقای طاهری خرم آبادی نوشته است که این تقریظ دامنه سروصدا را بسیار بیش از اصل قضیه کرد. گویا بعدها آقای مشکینی، متنی نوشت و گفت که مقصود من نه تأیید دیدگاهها بلکه تحقیقی بودن آن اثر بوده است (به نقل از آقای ابوذر بیدار).
[184]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص26.
[185]- یاران امام به روایت اسناد ساواک، آیت الله مشکینی، ص189.
[186]- یاران امام... قامت استوار، ج 2، ص 114ـ 115 درباره مخالفتهای ایشان با این کتاب بنگرید به: زندگی نامه آیت الله العظمی گلپایگانی، ص 118ـ 119. اسناد فراوانی هم در جلد سوم آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک درج شده که با مراجعه به فهرست اعلام میتوان آنها را به دست آورد.
[187]- بنگرید: سرگذشت کتاب شهید جاوید، ص 191ـ 192.
[188]- زندگی نامه آیت الله العظمی گلپایگانی، ص 120ـ 121، 408.
[189]- آیت الله احمدی میانجی نمونه برخی از برخوردهای تندی را که با موافقان شهید جاوید میشد، بیان کرده است. بنگرید: خاطرات، ص 241ـ 242.
[190]- مسجد هدایت، ج 2، ص 244.
[191]- بارها دراین کتاب، اشاره کردهایم که از پس از مشروطه، داستان کربلا و تحلیل آن قدری دگرگونه و به عبارتی سیاسی شد. کمترین تحلیل در این زمینه، مبتنی بر این امر بود که امام حسین علیه السلام قصد مبارزه با ستمگری و دستگاه سلطنت جابره را داشت. ضمن آن مبحث، از حکومت ایدهآل اسلامی و تحقق آن هم سخن به میان آمده بود. اما اینکه به صراحت به این امر پرداخته شود، و همزمان، مسأله دستیابی به حکومت، ملازمت با عدم آگاهی امام به شهادتش پیدا کند، امر بدیعی بود. از نظر صالحی این دو امر لازم و ملزوم بودند وآنچه اعتراضها را برانگیخت نکته دوم بود نه اول. این را هم بیفزایم که در نوشتهای مربوط به امام حسین علیه السلام پیش از این تاریخ، شاید برای نخستین بار در کتاب «تجلی حقیقت در اسرار کربلا» نوشته سلطان حسین تابنده گنابادی که در سال 1319 ش چاپ شد، این عنوان آمده است که «حسین علیه السلام قصد سلطنت نداشت» (تجلی حقیقت در اسرار کربلا، تهران، کتابخانه و چاپخانه مرکزی، 1319 ش، ص 103ـ 114) این نظریه البته با نگاه صوفیانه هماهنگ بود.
[192]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 22.
[193]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 204ـ 205. بنگرید به گزارش دیگری درباره گروه ضربت در همانجا: ص 209ـ 212. این گزاش شگفتی است که ضمن آن آقای علیخانی با توجه به اینکه چند لات چاقوکش شب در منزل وی رفتهاند که او را بکشند (و اصل این ماجرا به دعوی آن گروه، با شخصی روحانی به نام باستانی بود که رفاقتی هم با آقای گلپایگانی داشت و آن قضایا مربوط به وی بود که گردن آقای گلپایگانی میانداختند. به نقل از آقا باقر گلپایگانی در منزلشان در 12 دی 89) با انتساب آن به سید مهدی گلپایگانی، از آیت الله گلپایگانی میخواهد که او را از حوزه بیرون کنند. معترضین این جلسه به آیت الله گلپایگانی گفتند که عامل تبعید مدرسین قم با تحریک سید مهدی گلپایگانی بوده است. امری که به شدت آیت الله گلپایگانی رد کرده آنها را شایعاتی دانست که رژیم مطرح کرده است. درست مثل آنکه در عراق علما توسط حزب بعث تبعید میشوند اما دولت با تبلیغات، جوری وانمود میکند که آیت الله خویی محرک و مقصر بوده است. حاج آقا گلپایگانی به بنده گفتند این جماعت دوبار به منزل آقا آمدند. دفعه اول گروهی که علیخانی در میان آنان نبود، شامل دکتر هادی، موسوی خوئینیها، موسوی تبریزی و عدهای دیگر بودند که به حمایت از شهید جاوید آمدند. آقای هادی سخنران آنان بود و در صحبتهایش روی عدم اهلیت سید مهدی و سید محمود و سید جعفر (فرزندان آقایان گلپایگانی و مرعشی و خوانساری) تأکید میکردند. دفعه دوم گروهی دیگر که یکی از آنان محمد رضوی بود، همراه با جمعیتی آمدند که آقای علیخانی هم همراهشان بود. سید درچهای ابتدا صحبت کرد و از نقش سید مهدی در تبعید آقایان منتظری و مشکینی صحبت کرد (ظاهرا ساواک این مطلب را به آنان القا کرده بود). بعد از آن شیخ حسن ابراهیمی سخنرانی تندی کرد. در همین حال، آیت الله گلپایگانی هم نشسته وگوش میکرد! فاصله بین دو باری که طلبهها آمدند، چند سال بود، بار اول که آمدند، آقای آیت الله گلپایگانی روز بعد در درس اشاره کردند که کسی متعرض این افراد نشده و آرامش در حوزه حفظ شود. در این میان ساواک سعی در بهرهبرداری داشت.
[194]- خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص99.
[195]- همان، ص 100.
[196]- یاران امام به روایت اسناد ساواک، آیت الله مشکینی، ص 370ـ 371.
[197]- حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی، به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 167.
[198]- بنگرید: زندگی نامۀ آیت الله گلپایگانی، ص 413 گزارش مقدم مدیر کل اداره سوم ساواک این است: خواهشمند است دستور فرمایید به نحو غیر مستقیم و به طور غیر محسوس بدون اینکه نامبرده متوجه شود، تسهیلاتی جهت تجدید چاپ کتاب شهید جاوید فراهم آورند. و بنگرید پاسخ مهران رئیس ساواک قم در ص 414. آقای مهدوی راد برای بنده نوشتند که پیش انقلاب زمانی که من در مدرسه جعفریه (بنیاد گذاشته حاج شیخ غلامحسین تبریزی) بودم، ساواکیها به مدرسه ریختند و از جمله به اتاق من آمدند. کتاب شهید جاوید و حلیة المتقین روی میز بنده بود. یکی از مأموران کتاب شهید جاوید را برداشت و گفت: چرا این کتاب را میخوانی، آن را (حیلة المتقین) را بخوان. همان فرد پس از ناسزاهای بسیار به صالحی، به من گفت: اما همین که این کتاب آخوندها را به جان هم انداخت، بسیار خوب بود.
[199]- آیت الله العظمی گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 20ـ21.
[200]- در میان این گروههای موافق و مخالف و جنگ آنان کسانی هم بودند که در صدد فرو نشاندن آتش این فتنه بودند. آیت الله خامنهای در حاشیه مطالبی که در این مبحث آمده (در چاپ سوم کتاب حاضر) چنین نوشتهاند: گرایش قوی و اصیلی نیز در میان مبارزین در آن روز وجود داشت که عبارت بود از تلاش برای فرو نشاندن فتنه و وادار کردن طرفین دعوا به خویشتنداری و سکوت. از این گرایش نامی برده نشده است. به عنوان نمونه، من و آقای هاشمی که هردو با کتاب و مؤلفش میانهای نداشتیم، تلاشهای مشترکی میکردیم. از جمله سفرمان به قم و ملاقاتمان با مرحوم حاج آقا مرتضی حائری برای جلوگیری از نامهای که شنیدم قرار است ایشان بنویسد و ملاقات مشترکمان با آل طاها که از منبریهای قم بود، و از سویی دیگر بحث ما با پیمان که در آن آقای هاشمی خیلی تند شد.
این مسأله از طریق یکی از دوستان با آقای آل طاها در میان گذاشته شد. ایشان گفت تلقی من این بود که آقایان برای دفاع آمده بودند و حتی به من گفتند: جو تهران شما را محکوم میکند. من هم گفتم: من هم جو تهران را محکوم میکنم. آقای آل طاها افزودند که من به همان جهت، نسبت به آقای خامنهای ذهنیت پیدا کردم. اما روزی آقای خامنهای را در منزل آقای ابو محمد وکیلی بودم که ایشان فرازهایی از دعای ندبه را بسیار زیبا شرح کرد و ذهنیت من را کاملا نسبت به ایشان تغییر داد. طبیعی است که آقای آل طاها که موضع داشته است، حتی اگر کسی موضع میانه هم داشت و مثلا تلاش میکرد مانع صدور بیانیهای توسط عالمی علیه کتاب شهید جاوید بشود، او را در خط مدافعان میدانسته است.
[201]- امام در جایی فرمود: یک قصه، یک وقت میبینید درست شد «شهیدجاوید» آقا، این منبری، آن منبری، آن منبری آن محراب، آن محراب، در سطح کشور، همۀ حرفها شهید جاوید بود. شهیدجاوید چی بود که این قدر داد بکنید؟ برای چی؟ نزدیک محرم میشد؛ میدیدند اگر این قوهها با هم باشد، و یک وقت نکند که توجه بکنند به گرفتاریهای خودشان، توجه بکنند به آنکه گرفتارشان کرده، شهید جاوید را پیش میآوردند ما هم غفلت از مسائل روز و از مسائل سیاسی، همه به جان هم میافتادیم. صحیفۀ امام، ج 8، ص 533 امام در چند جای دیگر هم این تحلیل را ارائه دادند: همان، ج 4، ص 236؛ ج 7، ص 409؛ ج 8، ص 460 این همان برخوردی بود که امام درباره دکتر شریعتی نیز داشت و در جای خود منابع آن را از صحیفۀ امام نشان دادیم.
[202]- زندگی نامه آیت الله گلپایگانی، ص413ـ 414.
[203]- هفت هزار روز تاریخ ایران، ج 1، ص 551.
[204]- بنگرید: زندگی نامه آیت الله العظمی گلپایگانی، ص 120، 428ـ 429.
[205]- زندگی نامه آیت الله العظمی گلپایگانی، ص121.
[206]- آقای قدرت الله علیخانی (در آذر 89) از قول حسن آقا خمینی نقل کرد که حاج آقا مصطفی به آقای اشراقی گفته بودند چیزی درباره شهید جاوید بنویسند تا کتاب منتسب به آقا نشود.
[207]- خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص 101.
[208]- بنگرید: خاطرات آیت الله منتظری، ج 1، ص 306.
[209]- آقای فارسی در حاشیه این مطلب نوشتهاند: دکتر شریعتی این تفکر را از تاکتیک طف ـ فصل آخر و مبسوط کتاب انقلاب تکاملی اسلام ـ گرفته است و سخنرانی «شهادت» او هم پس از چاپ این کتاب تابستان 1349 است. شهید مطهری هم پس از این دو به نوشتن شهادت پرداختند، اعلی الله مقامه. در تاکتیک طف، نظریۀ دیگری غیر از اینها که اشاره فرمودهاید مطرح شده است و آن اینکه سیدالشهداء راهی پیش گرفت و اقدامی و قیامی کرد که رژیم یزید میان یک دو راهی واقع شد، به طوری که هریک را میپیمود سید الشهداء موفق و پیروز شده بود. راه دوم به شهادت رساندن امام علیه السلام بود که پیش گرفت و امام علیه السلام پیروز شد. چه، آثار و نتایجی بر آن بار شد که مقصود و مورد نظرآن حضرت بود و آثار و نتایج را در انتهای همان فصل شرح دادهایم. سید الشهداء به این حقیقت علم داشت. این علم به چگونگی برپایی انقلاب توحیدی تکاملی و به استراتژی آنکه مشترک میان ائمه اهل بیت است، امام را ملقب به اولوالامر ساخته است. و این علاوه بر ولایت تکوینی آنان و علمشان به قرآن و جدایی ناپذیری عترت از قرآن است.
همچنین آقای فارسی به بنده گفتند: استاد محمدتقی شریعتی قبل از چاپ، کتاب شهید جاوید را دید و خواند. ایشان گفت: کاری که نویسنده کرده شبیه کسی است که پسرش را برای تحصیل رمل و اسطرلاب فرستاد، چندی بعد استاد او را رد کرد. وقتی پدرش اعتراض کرد و گفت از او امتحان بگیرد. استاد پذیرفت. امتحان این بود که استاد انگشتری در دست گرفت و به محصل گفت با انداختن رمل و اسطرلاب بگوید چیست؟محصل گفت: حجر است تا اینجا سخنش درست بود. بعد گفت:مدور است این هم درست بود، به محصل گفتند در نهایت چیست؟ گفت:سنگ آسیاب. آقای شریعتی گفت: مقدمات و نتیجهگیری نویسنده شهید جاوید هم از همین قسم است.
[210]- در جای دیگری هم به این نکته اشاره کردیم که نگاه به کربلا بر خلاف آنچه که در دوره قاجار و میان تودههای مردم معمول بود، در دوره جدید تغییر کرده، به مقدار زیادی به ابعاد سیاسی کربلا توجه شد. برای نمونه میتوان به دهها عنوان کتاب در این باره اشاره کرد. برای روحانیون انقلابی نیز این یکی ازسوژههای اصلی سخنرانی در ایام محرم و جز آن شده بود. به عنوان مثال، آ ت الله طالقانی در نوع سخنرانیهای خود به این مطالب اشاره کرده و برای نموده در تاریخ 24/3/41 گفت: امام حسین بعد از قیام مردانۀ خود در راه آزادی جان خویش و فامیل خود را فدا نمود، ولی مردم بدبختانه از روی قیام حسینی بهرهبرداری بسیار بدی میکنند؛ هر سال ماه محرم فریاد وای حسین وای حسین راه انداخته بدون اینکه بفهمند معنی واقعی و هدف اساسی حسین بن علی چه بوده است. این بیچارهها ـ خطاب به مردم ـ جای اینکه بر فرق و تن خود زنجیر بزنید، زنجیرها را بر فرق و هیکل هیئت حاکمه پوسیده بزنید که باعث بدبختی و بیچارگی شما شدهاند. زنجیرها را بر فرق یزیدها و معاویهها که مصدر امور هستند بزنید نه بر فرق خودتان. بنگرید بازوی توانای اسلام، ج 1، ص 186ـ 187. یک نمونه دیگر سخنرانی آقای خامنهای در تاریخ 28/12/48 در انجمن اسلامی مهندسین در مسجد الجواد علیه السلام تهران است که به گزارش یک مأمور ساواک گفت: حضرت فاطمه (صغری) در کوفه که برای مردم سخنرانی میکرد مردم را به قیام و جهاد در راه اسلام راهنمایی مینمود. چون در آن زمان دولت دیکتاتور معاویه، حلال و حرام را یکسان میشمرد و الان هم در مملکت ما دولت دیکتاتور یافت میشود که حلال و حرام را از هم تشخیص نمیدهند. چون ما مرد نداریم، اگر مرد داشتیم این حلال و حرام در مملکت ما هم وجود داشت... و ضمن دعا افزود: خدا قیام حسینی را در کالبد ما جایگزین کند. بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید هاشمی نژاد، ص 306 ـ 307. شهید هاشمی نژاد نیز در مواردی شاه را با فرعون مقایسه میکرد وحتی فرعون را به دلیل آزادی که برای معبران خوابش فراهم کرده بود، آزادمنشتر معرفی میکرد. همان، ص 371. در این باره در سخنرانیهای شهید محلاتی هم موارد متعددی به چشم میخورد. بنگرید: یاران امام... قامت استوار، ج 1، ص 308ـ 311. وی در موردی گفت:امروز مردم را سرگرم سینه زنی و نوحه خوانی میکنند و نمیگذارند به معنی اصل دین پی ببرند. (همان، ص 370).
[211]- امام خمینی در آینه اسناد، ج 17، ص 246.
[212]- امام خمینی در آینه اسناد، ج 17، ص 247.
[213]- امام خمینی در آینه اسناد، ج 17، ص 252ـ 254.
[214]- بنگرید: توطئه شاه بر ضد امام خمینی، ص 104.
[215]- خاطرات، ج 1، ص 384.
[216]- متن آنها را بنگرید در: داستان کتاب شهید جاوید، ص 183 ـ 188.
[217]- حتی چهرههایی مانند مرحوم محمدتقی شریعتی هم منتقد آن بودند. آقای مهدویراد از قول ایشان برای بنده نوشتند که: من درآستانه سفر حج با کاروان حسینیۀ ارشاد بودم آقای صالحی نسخهای از کتابش را که هنوز چاپ نشده بود به من داد تا بخوانم، در سفر خواندم. پس از سفر به منزل بنده آمدند. به ایشان گفتم: کتاب شما، کتابی تحقیقی و عالمانه است، مصادر را خوب دیدید و خوب هم بررسی کردهاید، گو اینکه من با مقدمات بحث شما و نتیجهای که گرفتهاید موافق نیستم، اما زحمات شما را میستایم. نکته دیگر اینکه لحن شما گزنده است، عالمان ما افتخار ما هستند. گاهی تعبیر شما از آنها خوب نیست. من این را به علی هم گفتهام (مقصود فرزند ایشان علی شریعتی است) که دشمن این نوع فکرها را نمیپسندد، فکری که حرکت بیافریند و بیداری ایجاد کند نمیپسندد و میکوشد در نطفه خفه کند و بکوبد. اما این تعبیرات را بکار بردن مثل این است که پتک را به دست خود به دشمن بدهید و بگویید بزن توی سر من. بگذارید دشمن بخشی از وقتش را برای یافتن پتک صرف کند و شما با نوع نوشتن به دشمن کمک نکنید.
[218]- خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص 103.
[219]- بنگرید: توطئه شاه بر ضد امام خمینی، ص 184ـ 185 (اخیرا یعنی در سال 1380 همان پاسخنامۀ صالحی به ناقدین کتابش با عنوان «عصای موسی یا درمان بیماری غلو» یعنی همان نام قدیمش، در قم ـ انتشارات امید فردا ـ به چاپ رسیده است). درباره ارزیابی ممیزان فرهنگ و هنر از این کتاب بنگرید: سانسور در آینه، ص 579.
[220]- بنگرید: خاطرات آیت الله محمد یزدی، ص 229ـ 230.
[221]- ایشان یکی از منبریهایی بود که علیه شهید جاوید فراوان موضعگیری میکرد. از جمله در سندی آمده است که ایشان همراه شماری از منبریهای قم، متنی را تهیه و برای آیت الله سید ابوالحسن قزوینی فرستادند و وی هم علیه شهید جاوید مطالبی نوشت که در قم توزیع گردید. بنگرید: آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 17.
[222]- همان، ص234.
[223]- اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ص 334ـ335.
[224]- برای نمونه بنگرید: امام خمینی در آینه اسناد، ج 17، ص 239.
[225]- بن بست، ص 23.
[226]- خاطرات رجبعلی طاهری، ص 104.
[227]- وی و برادرش هادی از طلبههایی بودند که از پیش از انقلاب، اهل فعالیتهای سیاسی و زندان بودند. هادی داماد آقای منتظری است که قبل از انقلاب مدتی زندان بوده و پس از انقلاب نیز در دفتر آقای منتظری مشغول به کار بود. شهید حقانی در بازجوییهای خود در حوالی سال 54 اشاره به فعالیت وی و اطرافیانش برای مطرح کردن آقای منتظری کرده است (شهید حجت الاسلام حقانی به روایت اسناد ساواک، ص 271).
[228]- وی در بازجوییهای خود این مسائل را مطرح کرده است. بنگرید: بن بست، ج 1، ص 42ـ44. در ص 40ـ41 همان کتاب، برخی از دیدگاههای غروی از زبان شاگردانش عنوان شده، هرچند منبع آن معرفی نشده است. به علاوه از جریان سنی زده اصفهان و فعالیت آنان در شهر نائین در پیش از انقلاب نیز پرسشی از امام خمینی و آیت الله خویی شده که متن استفتاء نمونههایی از این قبیل عقاید را در بردارد. پاسخ امام نیز در احتراز این قبیل افراد درج شده است.
[229]- همان، ص 46ـ47. آن زمان شمس آبادی یکی از مخالفان سرسخت غروی بوده و این مسأله به صورت یک مسأله بغرنج در اصفهان درآمده بود. طبعا جریان حامی شهید جاوید نیز به نوعی در این مدار قرار گرفته بود. خشونتگرایی و ترور به عنوان دو شاخۀ چپ روی افراطی در این گروه، در جمع به همین نوع برداشتها بر میگشت که نمونههای آن را در فرقانیها نیز مشاهده میکنیم.
[230]- گفتنی است که آیت الله شمس آبادی از روحانیونی بود که در جریان قیام خرداد 42 به طور فعالانه از نهضت روحانیت دفاع میکرد. متن یکی از اطلاعیههایی که در پایان آن امضای آیات خادمی، شمس آبادی، احمد آبادی و ابطحی سدهی آمده در 16 خرداد 42چنین است: بر عموم اهالی متدین اصفهان لازم است که با تمام قوا در نهضت مقدس مذهبی به رهبری حضرت آیات الله عظام مراجع تقلید ـ اطال الله بقائهم ـ که به منظور دفاع از حریم اسلام و مسلمین پدید آمده تا حصول نتیجه قطعی شرکت نمایند و با حفظ نظم و آرامش از هرگونه اقدام مؤثری کوتاهی نکنند. اکنون دین خدا در معرض مخاطره دشمنان اسلام قرار گرفته و اندک مسامحهای موجب خسران دنیا و آخرت خواهد بود. بنگرید: خادم شریعت، ص 17.
[231]- یک نمونه برخورد تند مرحوم شمس آبادی را درباره شهید جاوید بنگرید در خادم شریعت، ص 209. در آن مجلس که شماری از علما بودهاند، ایشان حملات سختی نیز به آقای منتظری که بر این کتاب تقریظ نوشته است، دارند. آقای منتظری ضمن ستایش از سید مهدی هاشمی و سوابق انقلابی او، وقتی به کشتن شمس آبادی میرسد مینویسد: «واقع مطلب این است که مرحوم شمس آبادی در ماجرای کتاب شهید جاوید سردمدار قضیه شده بود». پس از آن با یک صغرا کبرا میکوشد تا به نوعی، کشته شدن شمس آبادی را به دست نیروهای تند انقلابی به فرمایشات کلی امام نسبت دهد. این صغرا و کبرا چنین است که ساواک به بهانۀ حمایت از مخالفان شهید جاوید میکوشیده تا منتظری و ربانی و مشکینی را بکوبد. در ضمن امام هم همان موقع در نجف گفته است عمامههای آخوندهای درباری را بردارید و آنها را رسوا کنید. بعد هم میافزاید: اینگونه تعبیرهای مرحوم امام باعث شد افرادی که تند و تیز بودند و روحیۀ انقلابی داشتند، یک مقدار مسائل را چربتر بکنند.» شگفتتر از آن، ایشان به گونهای مدافعانه از قاتلان شمس آبادی و از آن روی که آنان در واقع به دفاع از ایشان آیت الله را کشتهاند، مینویسد که چون شمس آبادی در قهدریجان بر ضد شهید جاوید «و تقریظ نویسان که یاران مرحوم امام ـ یعنی خودش ـ بودند او را گوشمالی دهند و بترسانند، ولی برخلاف میلشان به قتل رسیده بود» بنگرید:خاطرات، ج 1، ص 601ـ602، آیت الله گلپایگانی که در قضایای شهید جاوید موضع تندی داشت پس از کشتهشدن شمس آبادی ضمن نوشتن نامهای به علمای اصفهان فرمودند: فاجعه مولمه شهادت حضرت حجت الاسلام والمسلمین سید العلماء العالمین آقای حاج سید ابوالحسن شمس آبادی ـ قدس سره وحشره الله مع اجداده الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین ـ موجب تأثر و تأسف شدید حقیر گردید. به همین مناسبت روز شنبه و یکشنبه حوزه علمیه قم تعطیل است (متن نامه در اختیار حاج آقا باقر گلپایگانی بود که همانجا ملاحظه شد.)
[232]- این کتاب با اسم مستعار سید مهدی موسوی منتشر شده است. وی در این کتاب از برخورد روحانیت با شریعتی که وی او را معلم انقلاب دانسته، گله فراوان دارد.
[233]- چهارچوبۀ همین دیدگاه را درباره روحانیت میتوان در کتاب «کاوشی درباره روحانیت» اثر ع. باقی که به سال 1364 در قم انتشار یافت، ملاحظه کرد. آن زمان، نویسندۀ کتاب تحت تأثیر اندیشههای افراطی این گروه درباره مسائل اساسی انقلاب بود. برای مثال در این کتاب، شخصیتی مانند مرحوم آیت الله سید نورالدین حسینی شیرازی مؤسس حزب برادران شیراز یا بسیاری دیگر از شخصیتهای دیگر شیعه با توهم تقابل اینان با اندیشههای افراطی این قبیل گروهها، محکوم شدهاند، بدون آنکه مؤلف از کم و کیف فعالیتها و مجاهدتهای آنان براساس منابع معتبر، حتی آگاهی اندکی در اختیار داشته باشد.
[234]- بنگرید: خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص 135.
[235]- بنگرید: آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 4ـ5.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر