فصل اوّل:
بازگشت دین به عرصۀ جامعه و سیاست
1- فعّالشدن جریانهای مذهبی در دهۀ 1320 و 1330
نگاهی به فعالیت گروههای مختلف ملی و مذهبی در حوالی سال 1300 خورشیدی، نشان از آن داشت که به رغم ضربهای که مشروطه و روند غربگرایی بر پیکرۀ اسلام گرایی در ایران و به خصوص مذهب در عرصۀ سیاست زده بود، متدینین تلاشهایی را برای احیای روند اسلام گرایی با رویکرد جدید که اساس آن انطباق دین با فضای جدید فکری دنیا بود، آغاز کردند. در واقع، طی یک دورۀ پانزده ساله، میان روحانیون سنتی که دیگر رغبت به مشارکت در سیاست نداشتند با کسانی از آنان که تلاش میکردند دین را به صورت فعال در عرصه نگاه دارند، شکاف افتاد. هر بار جمعی تلاشی را در این جهت آغاز میکردند، اما پدید آمدن بحرانهای سیاسی، همچنین عدم وجود یا کافی نبودن تئوریها و تشکلهای لازم برای ایجاد چنین تحولی سبب میشد تا فعالیتهای یاد شده، به سرانجام نرسد. [1] در ایران، این قبیل فعالیتها، با برآمدن رضاشاه رو به افول گذاشت و اندکی پس از آن، به طور کامل و به اجبار به انزوا رفت. این زمان هنوز متدینین قدرت زیادی داشتند و البته بدون اجبار رضاخانی، امکان بیرون راندن این جماعت از صحنه نبود.
بیتردید دروۀ رضاخان، دورۀ مبارزه با مذهب و از میان بردن سنّتها و نهادهای مدنی دینی مانند حوزههای علمیه و مرجعیت شیعه است. دورانی که با فشار و استبداد رضاخان، تمام حوزههای علمیه تعطیل شده و تنها افراد معدودی اجازه یافتند تا در کسوت روحانیت باقی بمانند.[2] این فشارها، در قالبهای تبلیغی و اجرایی، به طور عمده از سوی دستگاه رضاخان دنبال میشد که نوعی نگرش روشنفکری مستبدانه را مبنای کارش قرار داده بود. در اصل مشروطه خواهان متجدد و نوگرا نیز همگی با آن همراهی داشتند؛ به گونهای که نظم و نثر آنان در بارۀ آداب مذهبی و روحانیت، نشانگر اوج ضدیت این قشر با روحانیت در فاصلۀ سالهای پس از مشروطه تا شهریور1320 میباشد. [3] توجه داریم که روشنفکری دورۀ رضاخانی به طور دربست در اختیار حاکمیت بود و میکوشید نقش عقل مستقل را برای رضاخان بازی کند.
در واقع، افزون بر استبداد مدرن، روشنفکران تربیت شده در سالهای پس از مشروطه، در تمام این دوره، شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه را بر ضد روحانیت سامان دادند. در این زمینه همۀ گروههای غرب گرای راست و چپهای سوسیالیست و مارکسیست طرفدار شوروی، یکجا در مبارزه بر ضد روحانیت و دین با یکدیگر اتفاق نظر داشته و هماهنگ بودند. به عبارت دیگر روند تحولات فرهنگی و سیاسی پس از مشروطه، قدم به قدم به ضرر مذهب و در جهت کاستن از نفوذ آن به پیش میرفت. در این دوره، وقتی متجدّدین غربگرا و مارکسیستها ـ با همۀ اختلاف نظری که داشته و دارند ـ سخن از عوامل انحطاط و عقب افتادگی به میان میآوردند، مذهب را به عنوان عامل اصلی این عقب افتادگی میشناختند و دست کم، به ویژه از نگاه متجدّدان غربگرا، لازم بود تا مذهب راه خود را از متن اجتماع و سیاست دور کند. در این دوره، تجدّدی که پنجاه سال به طور ضمنی و رسمی تبلیغ میشد، به بار نشست و برای نخستین بار، نه تنها نخبگان بلکه تودههای عادی مردم با غرب و مظاهر آن از نزدیک آشنا شدند، به آن دل بستند و کوشیدند تا اصلاحات و در اصل تجدد را در چهارچوب «غربی شدن» دنبال کنند.[4]
از سوی دیگر متفکران و شاعران و برجستگان این دوره، یعنی کسانی که محصول جریان مشروطه خواهی هستند نه به مرزداری داشتهها و سرمایههای دینی، بلکه به پاسداری از میراث ملی باستانی و ترجیحاً غیر دینی یا ضد دینی مشغول بودند. برای این افراد، ناسیونالیسم افراطی به عنوان یکی از تئوریهای اصلی سیاست فرهنگی ایران درآمده بود. شعرا و بزرگان فرهنگ و ادب، تقریباً همگی ایرانگرا شده بودند. دیوان شاعرانی چون عشقی و عارف قزوینی و بهار[5] و حتی شهریار، سرشار از این قبیل اندیشههاست. [6]
به هر روی، در دورۀ رضاخان، در محدودۀ سیاست و فرهنگ، غالب نخبگان و طبقات متوسط جامعه و قشر تحصیل کرده، غیر مذهبی و گاه ضد مذهب هستند. تنها چیزی که از دین و مذهب در امان مانده بود، نوعی بینش مذهبی مترقی بود که اولاً میکوشید تا با تحوّلات جدید کنار آید و ثانیاً خود نیز موضع منتقدانه نسبت به مذهب در پیش گرفته بود و به عنوان دفاع از مذهب به آن حمله میکرد. در این میان، عامۀ مردم، عقیدۀ سنّتی خویش را حفظ کرده و حتی برخی از متجددین نیز ظواهر مذهبی را رعایت میکردند. همین احساس، و همچنین وجود مرجعیت و روحانیت به ویژه در نجف، منتقل کنندۀ فضای مذهبی دورۀ قبل به دورۀ جدید بود.
در چنین وضعیتی، کمونیستها و تودهایها که روشنفکران و نویسندگان زیادی را مقهورآرمانهای به ظاهر مردمی و خلقی خود کرده بودند، متولد شده و فعالیت خویش را آغاز کردند. طرح آرمانیهای کارگری، نجات زحمتکشان، تحقق سوسیالیسم و پیدایش دولت کارگری در شوروی که هنوز کسی از ماهیت آن خبر نداشت، در ایران آغاز گردید. شروع نفوذ، در مناطق شمالی ایران و به خصوص بندر انزلی بود. یک دانشآموز آن زمان میگوید: از افتخارات وی این است که در یک کلاس 22 نفری، یکی از دو نفری بود که به سوسیالیسم گرایش پیدا نکرده بودند.[7]
این نحلۀ فکری به تدریج از شمال ایران به سمت جنوب و تهران آمد و درست پس از رفتن رضاخان، به طور جدّی توسط روشنفکران چپ مطرح شد و جاذبۀ زیادی را ایجاد کرد.[8] این فعالیت، طی چند سال، چنان دامنهاش گسترده شد که بیم آن میرفت اگر رضاخان نتوانست با توسل به زور دین را از میان بردارد، کمونیستها با روشهای حزبی ـ استالینی خود موفق به انجام این کار شوند. طی یک دهه و شاید بیشتر، گرایش به مارکسیسم میان جوانان تحصیل کرده به اوج خود رسید و متدینین را از این بابت سخت نگران کرد. در این میان، دانشگاهها و نیز فضای ادبی کشور، تقریباً به طور دربست در اختیار تودهایها بود.[9]
با رفتن رضاخان، مذهبیها بیش از دیگران خشنود گشته، طبل شادی را به صدا درآوردند. آنان در تمام این دوره از استبداد روشنفکری، نفسهایشان را در سینه حبس کرده بودند و اکنون با رفتن رضاخان، گویی چون کبوتری از قفس آزاد گشته به پرواز درآمدند.[10] طبعاً افزون بر احیای مراسم سنّتی روضه خوانی و سوگواری وجشن و سرور مذهبی، میبایست به فعالیتی میپرداختند.
این زمان متدینین آگاه میبایست به دو کار مهم میپرداختند: نخست جدال با آثار سوء بر جای مانده از مبارزه از دورۀ رضاخانی که با انواع حیلهها بر ضد مذهب تبلیغ شده بود. دوم مقابله و رویارویی با بیدینی که به تناسب دشواریهایی که وجود داشت، چهار جهت را میتوان جدیتر دانست.
الف: مبارزه با کسروی: افکار کسروی، با توجه به قلم وی و تجربهای که در کار پژوهش و به خصوص تاریخ داشت، و نقش مصلحانهای که به خود گرفته و انگشت روی برخی از آداب و عادات بیپایه گذاشت. سبب شد تا دیدگاههای او دربارۀ دین و مذهب هم جدی گرفته شود. آن زمان دبیرستانها تقریباً جای دانشگاههای امروزی بودند و چنین گفته شده که این افکار موجی در آنها ایجاد کرده بود که نیازمند پاسخی قاطع بود. این مسئله تنها مربوط به تهران نبود، بلکه در بسیاری از شهرها و ازجمله مشهد، [11] تبریز، اصفهان و غیره مریدان وی به خصوص برخی دبیران در کار نشر آن افکار بودند. حساسیتی که کسروی در جامعۀ ایران پس از استبداد برانگیخت و مذهبیها را به تکاپو برای دفاع از دین واداشت، کمتر کسی ایجادکرد. اقدام صریح او در نقد تشیع و اسلام از یک سو و رفتارهای تند و خشن قلمی و نیز اخلاقی وی از سوی دیگر، سبب برانگیختن مذهبیها شد. عبدالله کرباسچیان ـ مدیر نبرد ملت ـ به حق اشاره میکند که «مبارزه با کسروی، برای دفاع از ساحت اسلام یک نیروی خفتهای را در ما زنده کرد، یک انرژی مذهبی قدرتمندی که خودمان از وجودش آگاه نبودیم».[12]
علاوه بر آن، رفتارهای نابهنجار کسروی در برخورد با ادبیات فارسی و متون کهن، موقعیت او را میان اقشاری از دانشمندان و ادیبان که علاقهمند به این ادبیات بودند، تضعیف کرد. تنها نقطۀ قوت او کارهای تاریخیاش بود که در همان بخش هم، با تازگیهایی که داشت، برخی از تحقیقاتش از جمله تاریخ مشروطه رنگ ترکی داشت.[13] در مواردی هم به دلیل عدم اعتقادش به مذهب تشیع و روحانیت، راه بیانصافی طی کرده و کارش را از حدّ کار علمی پایین آورده بود. ما پس از این به برخی از برخوردهایی که با وی صورت گرفت، از جمله آثار قلمی حاج سراج انصاری ـ دوست قدیم و نقاد جدید او ـ به ویژه در کتابهای نبرد با بیدینی و شیعه چه میگوید و یا اقدامات عملی فدائیان اسلام علیه او خواهیم پرداخت. اما به جز آنها آثار دیگری در نقد وی نوشته شد که مرور بر شماری از آنها میتواند بخشی از اعتراضات فکری ایجاد شده در جامعۀ اسلامی ایران را بر ضد کسروی که در نهایت به تقویت موضع مذهب منتهی شد، نشان دهد:
چند سؤال از کسروی، محمود زرندی، تهران، چاپخانه طلوع، مرداد 1323.
نامۀ سرگشادۀ عبدالله آتشکدی در پاسخ ترهات ناسید احمد کسروی، اهواز، صافی، 1323 ش.
تیشه بر بنیاد کسروی، تقی ادیب پور دبستانی شیرازی، شیراز، اردیبهشت 1324.
کجرویهای کسروی، جلد اول اسلام آیین رستگاری، فرهنگ نخعی، تهران، 1335.
پندار پروری یا بخشی از داوریهای کسروی دربارۀ دانشها، رضا اصفهانی فراهانی، تهران، 1343ش.
تحقیق در تاریخ و فلسفۀ بابیگری، بهایی گری و کسروی گرایی، یوسف فضایی، تهران، فرخی، 1351، 274ص.
احمد کسروی و نمونههایی از عقاید وی، نورالله طبائی، قم، در راه انقلاب فکری اسلامی، 1343.
مهدویت و اسلام (پیرامون نوشتههای احمد کسروی) از سید جعفر شهیدی، چاپخانه سعادت بروجرد (91ص).
تناقضات پیمان و پرچم، از یکی از دوستان یوسف شعار که براساس یادداشتهای شعار دربارۀ وارونهگوییهای کسروی و عقاید باطل او نوشته است. [14]
آتش انقلاب، شیخ قاسم اسلامی، [15] (بیتا، 1325ش، تهران، چاپخانۀ آفتاب) 159ص، و در رد اندیشههای کسروی؛ دراین کتاب شرح مناظرهای هم که در سال 24 میان چند تن از دوستان کسروی با یکی از مخالفان وی انجام شده، گزارش شده است. [16]
بررسی در پیرامون اسلام، میرزا محمدجواد آقا تهرانی، با مقدمۀ حاج سراج انصاری و قاسم اسلامی، تهران، بهمن 1324ش.
پاسخ داوری، یا بررسی عقاید شیعه، حسین کاشانی، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1345، پیغمبر قرن بیستم یا خرک حکم آباد ، تهران، 1322ش، 14ص. [17]
ب: مبارزه برای حجاب: بیحجابی زنان نخستین بار از طریق مسافران اروپایی یا ایرانیان سفرد کرده به اروپا به گوش و سپس چشم ایرانیان رسید. بعدها به واسطۀ برخی از مطبوعات فارسی چاپ خارج از کشور، مانند حبل المتین مسألۀ بیحجابی در ایران طرح شد و زمانی که انقلاب مشروطه درگرفت و پیام تجدّد را در ایران پخش کرد، بیحجابی به صورت یک مسألۀ جدی درآمد. نخستین بار در سال1290ش توسط فخرالاسلام رسالهای در فواید حجاب نوشته شد و از بیحجابی مذمّت شد. پس از آن در طول سالهای پس از مشروطه و پیش از رضاخان اندک اندک این بحث در اشعار ایرج میرزا، عارف قزوینی و برخی نوشتههای دیگران طرح شد. زمانی که رضاخان به قدرت رسید، برای اولین بار، خانوادۀ وی بدحجاب ظاهر شدند و به همین صورت در سال 1306 به قم آمدند که با اعتراض مرحوم بافقی رو به رو شد و وی کتک سختی از رضاخان خورد و به شهر ری تبعید شد. از آن پس، تلاش دولت پهلوی و شماری از متجددین از زن و مرد، برای رواج بیحجابی آغاز شد تا آنکه در 17 دی ماه سال 1314 کشف حجاب به صورت یک امر اجباری درآمد. اجباری شدن کشف حجاب، متدیّنین را به واکنش و مقاومت واداشت. به تدریج حجاب به صورت یک حساسیت و علامت برای شناخت ایمان و اسلامیت اشخاص و خانوادهها درآمد و جایگاهی بالاتر از آنچه داشت به دست آورد. پس از رفتن رضاخان، عدهای از مردم بیحجابی را پذیرفته بودند؛ به علاوه برای مدّتی هنوز قانون اجباری کشف حجاب اجرا میشد. در همین زمان علما نخستین بار برای رفع اجباری بودن کشف حجاب اقدام کردند و به نتیجه رسیدند و به دنبال آن دهها رساله و کتاب در فواید حجاب و لزوم آن نوشته شد؛ همچنان که مخالفان آن، گهگاه در مطبوعات مطالبی علیه حجاب مینگاشتند. این ماجرا به صورت یک مسأله مهم در تبلیغات مذهبی و سپس سیاسی درآمد و در عمل سبب برانگیختن حساسیتهای دینی در جامعه شد.[18]
ج: مبارزه با مارکسیسم والحاد: دامنۀ مبارزه فکری با مارکسیسم در ادبیات مذهبی این دوره، گسترده است؛ چندان که میتوان آن را یکی از محورهای اصلی مبارزات فکری متفکران، نویسندگان و سخنوران مذهبی اعم از روحانی و غیر روحانی دانست. افزون بر آنکه به هر روی، حاکمیت هم بر اساس وابستگیاش به اردوگاه غرب، مخالف با مارکسیسم بود و آن را رقیب جدی خود میدید و به همین دلیل، میکوشید تا از هر وسیلهای برای مبارزه با مارکسیسم استفاده کند. نتیجه آنکه در زمینۀ مبارزه با مادیگری، دهها عنوان کتاب طی این سی و هفت سال انتشار یافت. در اینجا افزون بر آنچه بعدها ضمن مباحث کتاب خواهد آمد، برای نمونه به برخی از آنها اشاره میکنیم:
اثبات صانع از ماتریالیسم تا ایدهآلیسم یا از ماده پرستی تا خداپرستی، آیتالله شیخ محمدتقی آملی (بیجا، بینا، بیتا).
مارکسیسم یا مرام اشتراکی مارکس، یحیی شکوهی محسنی، شرکت سهامی چاپ اراک، 1324ش.
مبارزه مکتب متافیزیک با ماتریالیسم و ایدهآلیسم، به قلم نویسندۀ کتاب شیعه بزرگترین مذهب اسلام، تهران، چاپ دوم، 1332ش.
در پیرامون ماتریالیسم یا منشأ فساد، حاج سراج انصاری، تهران، جعفری، 1333ش.
پس از کمونیسم حکومت حق و عدالت، عبدالحسین کافی، تهران، 1333ش. (این کتاب تحت عنوان شناخت علمی ماتریالیسم، مارکسیسم واسلام، به صورت افست در مرکز بررسیهای اسلامی(قم، 1355) منتشر شد.
یکتاپرستی رد مکتب ماتریالیسم و اثبات صانع کل، حسین فقیه مرندی، تهران، چاپ دوم، 1339ش.
کمونیسمم از نظر عقل و اسلام، ابوالفضل نبوی قمی، قم، 1334ش.
ایده آل بشر، (تجزیه و تحلیل افکار ماتریالیسم) مهندس جلال الدین آشتیانی، تهران.
ایدهآلیسم و ماتریالیسم، سرهنگ دکتر برافروخته، تهران، چاپ آزردگان، 1327ش.
کمونیسم و اخلاق، سیدغلام رضا سعیدی، تهران، 1330ش.
فیلسوف نماها، ناصر مکارم شیرازی، تهران، دارالکتب الاسلامیه 1335ش (چاپ هفدهم 1358).
متافیزیسم (رد بر فلسفه ماتریالیست)، حسن حسن زاده رشتی، قم، حکمت.
مادیگری و خداشناسی، مهندس بازرگان، قم، نشر تشیع، 1355 ش.
متد دیالکتیک مارکسیستی، علی حجتی کرمانی، تهران، کانون نشر پژوهشهای اسلامی، 1354ش، 311ص.
منطق ایمانیان در رد مارکسیسم، علی قلی بیانی، تألیف 1353، چاپ 1356.
علمی بودن مارکسیسم، مهدی بازرگان، تهران، 1354.
دو روئی مارکسیستها، مهدی قائنی، (مقالات منتشر در نشریۀ آهن در سال 1330 ـ 1331) و به صورت کتاب، قم، دارالفکر، سا ل1358ش.
اصول فلسفه و روش رئالیسم، علامۀ طباطبایی، تعلیقات مرتضی مطهری (تهران، 1332). این کتاب که هم به صورت مستقل و هم با حواشی مرحوم مطهری چاپ شد، از آثار پرارجی بود که در این زمینه تألیف گردید.[19] فلسفۀ پدید آمدن این کتاب، تلاش جمعی استاد طباطبایی و شماری از شاگردان، در جلساتی بود که برای نقد افکار مارکسیستی در دهۀ سی برگزار میشد.
در این اواخر، دکتر شریعتی نیز به رغم آنکه در بخشی از ابعاد فکری خود متأثر از اندیشههای مارکسیستی بود، اما نقدهای فراوانی هم بر آن داشت، و آثاری در این زمینه منشر کرد که فوق العاده در دور کردن دانشجویان مسلمان از مارکسیسم مؤثر واقع شد. [20] در زمینۀ نقد مارکسیسم و ماتریالیسم آثار متعددی هم از عربی به فارسی ترجمه شد. از آن جمله کتاب کدام یک؛ اسلام یا مارکسیسم، از مصطفی محمود با ترجمه آقای خسروشاهی (قم، 1357). بسیاری از آثار سید قطب و محمدقطب هم که به فارسی درآمد، در نقد تفکر مادیگری بود.
د: مبارزه با بهائیان: بالا گرفتن فعالیت بهائیان در شعلهور کردن انگیزهای دینی در جامعۀ ایران تأثیر استواری داشت. در اصل، سیر مبارزه با بهائیت را باید از زمان پدید آمدن این فرقه در ایران جستوجو کرد. [21] یکی از معروفترین علمای مبارز با بهائیت آیت الله شیخ احمد شاهرودی ـ معاصر و همدرس آیت الله بروجردی ـ بود که کتاب رهنمای دین و آثار دیگری را در این زمینه نوشت. طی یک قرن آثار زیادی در رد این فرقه پدید آمد و این مبارزه تا دورۀ رضاخان نیز ادامه داشت. (نمونۀ آن کتابچه کوچک «چهار شب جمعه» است که در سال 1313 ش فراهم آمده و حاصل چند مناظره میان یک مسلمان ـ به نام جلال درّی ـ و یک بهایی است). نمونۀ دیگر آن انجمنی بود که آیت الله سید ابوالحسن طالقانی ـ پدر آ یت الله طالقانی ـ با پدر مهندس بازرگان برای مبارزه با بهائیان و مبلغان مسیحی ایجاد کرده بود. [22] اما آنچه که به بحث ما مربوط میشود، اوج گرفتن این مبارزه از سا ل1323 به بعد است که صورت سیاسی نیز به خود میگیرد. [23]
یعنی مبارزه با بهائیت به نوعی مبارزه با حکومت و اجزای آن تلقی میشود، چرا که برخی از چهرههای حکومت، متهم به داشتن گرایشهای بهائیگری بودند.
اینها چهار رکن برای انگیختهای با عنوان «مبارزه با بیدینی» است که در دهۀ20 و30 و پس از آن تا انقلاب اسلامی مطرح بود و تبلغیات مذهبی غالباً در اطراف آن دور میزد. بحث فلسطین را که از سال 1327 مطرح شد، باید در چهارچوب مسائل پیشگفته، به عنوان عامل مستقلی در جهت احیای اسلام در ایران در نظر داشت.
در چنین وضعیتی، دو گروه فعالیت خود را آغاز کردند: نخست حوزۀ علمیه که طی دو دهه به شدت تضعیف شده و نیازمند آن بود تا خانه تکانی کرده، از وضعیت خمودی ناشی از فشار دولت رضاخانی بیرون آید. در کنار حوزه، روحانیون شهرستانها، چهرههای باقیمانده از پیش از عصر رضاخان که طی یک دهه به اجبار سکوت کرده بودند، با آرامی فعال شدند. به گفتۀ آقای خزعلی «پس از رفتن رضاشاه، روحانیون فعالیت خود را از سر گرفتند و مدرسههای دینی کار خود را شروع کردند و برخی از آقایان روحانی که در دورۀ رضاخان ناچار از پوشیدن کت و شلوار شده بودند، دوباره لباس روحانی به تن کردند.»[24]
دولت رضاخان نه تنها مجالس سوگواری و وعظ را تعطیل کرده بود بلکه بسیاری از مدارس علمیه را به روی طلاب بسته و فضای آنها را در اختیار محصلان جدید قرار داده بود. بسیاری از این مدارس، توسط بازاریها به صورت کاروانسرا و انبار کالا درآمده بود. اکنون با زمینهای که فراهم گشته بود، روحانیون میکوشیدند تا حوزهها و مدارس دینی را به موقعیت پیشین باز گردانند.[25]
گروه دیگر، برخی از متدینین روحانی و غیر روحانی سراسر کشور بودند که به صورت مستقل و در قالب ایجاد تشکلهای مختلف، برای ترویج دینداری و مبارزه با بیدینی تلاش خود را آغاز کردند. در میان آنان، معدود دانشگاهیان و بازاریهای مؤمنن هم بودند که با اعتقاد به اینکه تبلیغ به شکل سنتی آن در مجالس روضه خوانی، از کارایی چندانی برای هدایت نسل جدید برخوردار نیست، برای ایجاد شیوههای نو در تبلیغات دینی به چاره اندیشی پرداخته، دست به تأسیس انجمنها و کانونهای اسلامی زدند. اینان میکوشیدند تا با ایجاد این قبیل مراکز، در برابر کمونیستها و آثار سوء مبارزات ضد دینی گذشته، و همچنین نوشتههای کسروی بایستند.
در این میان، رژیم تازهکار پهلوی دوم نیز که زیر نظر انگلیسیها و امریکاییها و عوامل وابسته، سروکار آمد، برای دفع خطر کمونیستها، و به ویژه جلوگیری از نفوذ شوروی، به مذهب توجه داشت. [26]
طبعاً این توجه به حدّی بود که سبب پدید آمدن گروههای رادیکال مانند فدائیان اسلام نشود. با این حال، رژیم نه تنها با انتشار مطالب دینی موافقت داشت، بلکه رادیو را نیز در خدمت آنان قرار داده، بسیاری از چهرههای مذهبی طی این سالها، در آن سخنرانی میکردند یا متنهایی برای خواندن در آن مینوشتند. در واقع، تلاش رژیم آن بود تا مذهب به اندازهای که بتواند کمونیسم را بگیرد، تقویت شود. بنابراین، این امر خواه ناخواه به تقویت مذهب در ایران کمک کرد. طبیعی است که متدیّنین نیز تلاش میکردند تا در آن سالها که هنوز فاصله رژیم با مردم چندان عمیق نشده بود، از رادیو برای نشر مطالب مذهبی میان نسل جدید استفاده کنند. به همین دلیل عده زیادی از خطبای مذهبی در دهۀ 20 و 30 به سخنرانی در رادیو میپرداختند که از آن جمله آیتالله طالقانی و مطهری بودند.
2- آغاز فعالیتهای مذهبی ـ سیاسی مراجع تقلید
در تمام دورۀ تاریخ مذهبی ایران، به ویژه از عصر صفویه به بعد، مفهوم تازهای از مجتهد و مجتهد الزمانی شکل گرفت. جامعۀ مذهبی ایران، تابعی از مرجعیت دینی به شمار میآمد. بدین معنا که در تصمیمگیریهای عمومی جامعه، غیر از آنچه که تحت عنوان عرف به حکومت مربوط میشد، قدرت مرجعیت در آنها به ایفای نقش میپرداخت. این بخش به لحاظ تأثیرگذاری در جامعه، سازوکار مخصوصی داشت و همانگونه که ساختمان دارالحکومه و دارالاماره در اختیار نمایندۀ دولت مرکزی بود، «بیت مرجعیت» به عنوان مرکز ثقل این بخش از تصمیمگیریها عمل میکرد. در نیمۀ دوم قاجار، دو سیستم مرجعیت عمومی و محلی پدید آمد، به طوری که سامرا و نجف مرکز مرجعیت عمومی بود و در شهرهای بزرگ ایران و حتی شهرهای کوچک، یک یا چند مجتهد تحصیل کردۀ نجف یا مراکز دیگر، در ارتباط با مرجعیت عامه و در قالب مرجعیّت محلی به ایفای نقش میپرداختند. در سطوح عمومیتر جامعه، بازوی اجرایی این بخش، عموم مردم بودند و طبعاً بازار به دلیل نقش خاص اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود در دورۀ اخیر، یکی از اهرمهای اصلی فشار بر دولت بود که تابعی از مرجعیت به شمار میرفت. این سازوکار بر اساس یک باور دینی ـ مذهبی استوار بود. افزون بر این، آنکه به طور طبیعی در جوامع دینی میان سر رشتهداران دین با عامۀ متدینین رابطهای وجود دارد که در جامعۀ شیعی براساس مفهوم تقلید شکل میگیرد. لزوم زنده بودن مجتهد، مسلمان شیعۀ معتقد را در ارتباطی نزدیک با رهبر مذهبی زندۀ خود قرار میدهد و طبعاً او را به عنوان عضوی از یک مجموعۀ متشکل و متحد در میآورد.[27] گفتنی است که دایرۀ فعالیت مراجع تقلید در دورۀ رضاخان به دلیل محدودیتهای فراوان دولتی و خارج بودن مرجعیت عامه از ایران بسیار ضعیف بود. بعد از این دربارۀ وضعیت حوزه در آن روزگار و تحول آن در دورۀ بعد به اجمال سخن خواهیم گفت.
مرجعیت ایران در این دوره طبق معمول دورۀ قاجاری و منهای یک دورۀ استثنائی در زمان میرزای بزرگ، درنجف مستقر بود، اما پس از آنکه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم در قم استقرار یافت، تا حدودی نگاهها متوجه ایشان شد. پیش از آن نیز کسانی روی این نکته که میبایست مرجعیت در ایران باشد، و به خصوص شهر قم پیشنهاد میشد، مطالبی گفته بودند و این گفته با آمدن حاج شیخ به قم، آن هم در نوروز سال 1301 (1340ق) تحقق یافت. عین عبارت شیخ اسدالله ممقانی که دست کم هشت سال پیش از تأسیس حوزه علمیه گفته شده چنین است: لازم است مرکز دینی امامیّه به مشهد رضوی یا قم به مناسبت قرب قم به مرکز انسب است منتقل گردد و حوزۀ علمیّه با اصول صحیح و پروگرام منظم در آن تشکیل شود... فوائد مرکزیّت ایران محتاج به توضیح نیست؛ اولاً توجه مسلمین جهان را به آنجا معطوف میسازد، ثانیاً از نفوذ اجانب مصون میماند، ثالثاً ملیونها ثروت ایران که از بابت وجوه شرعیّه به خارج فرستاده میشود در ایران میماند، و رابعاً هرگونه اصلاحات در حوزۀ علمیّه امکان پذیر است. [28] در سال 1304 هم در طرحی که دولت برای حل و فصل مشکلات ایرانیان مقیم عراق داد، ضمن بند اول آن آمده بود: «ترغیب آقایان حجج اسلامیه به تبدیل محل مراجع تقلید از عتبات عالیات به حضرت معصومه قم یا مشهد مقدس»[29] این دومی مربوط به زمان پس از تأسیس حوزۀ علمیه در قم است. بعد از آن هم دولت پهلوی هیچگاه در پی تحقق این بند نبود و به عکس تلاش میکرد مرجعیت را در عتبات نگاه دارد.
به هر روی، آمدن حاج شیخ به قم زمینه را برای ایجاد این مرکزیت فراهم کرد. علی اکبر حکمیزاده در سال 1313 ش کسی که پدرش ـ شیخ مهدی قمی پایین شهری ـ برای نخستین بار پذیرایی از حاج شیخ عبدالکریم را در قم عهدهدار شده بود و خودش هم آن زمان روحانی اصلاح طلب و مرید کسروی ـ پیش از انحراف آشکارش ـ به شمار میرفت، دربارۀ تأسیس حوزۀ علمیه قم در شمارۀ دوم مجلۀ همایون چنین نوشت:
«ایران از دیر زمان میهن علم و دانش و محل بروز رجال دین و فلسفه بوده و از طرف دیگر مرکزیت تشیع عالم را داراست و تنها مملکتی است در دنیا که جمعیت وی را از تشکیلات دولتی و ملی این مذهب گرامی تشکیل میدهد و آنان با همه آزادی و سرفرازی به مبادی مذهبی خود قیام مینمایند. و از نکوهش و آسیبهای اجانب آسوده میباشند. پیداست که این وضعیت کاملاً نیازمند به تأسیس مجمع روحانی و جامعۀ علمی دینی شیعی درخور خود میباشد که بدین وسیله احتیاجات روحانی را تأمین نماید و انجام وظایف دینی را عهدهدار شود، گرچه هیچگاه از جمعیت دینی کوچک و بزرگ در بیشتر از شهرهای ایران خالی نبوده، لیکن هیچکدام جنبه عمومی نداشتهاند و همواره این نقیصه به واسطۀ سختی مسافرت به خارج، برای انجام این مقصد وجود داشته است.
تا آنکه خداوند یگانه، مصلح بزرگ حضرت آیت الله آقای حاجی شیخ عبدالکریم حائری ـ مدظلله ـ را برانگیخت. وی را از عراق عرب به طرف ایران رهسپار نمود و در شهر عراق ـ اراک ـ رحل اقامت افکند. اهالی آن سرزمین به شایستگی وی برای ریاست روحانی پی برده و از عزم متین و علم بیکران و دین بیآلایش و عقل کامل و اخلاق ستوده و دیگر خصلتهای نیکش آگاهی یافتند و دانستند که او یگانه شخصی است که دارای لیاقت و کفایت ریاست دینی و مرجعیت تقلید و ادارۀ مجمع علمی شیعی میباشد... دیری نگذشت، خبر این مؤسسه در اطراف پراکنده گشت و جذبۀ وی دانشمندان را از هر طرف به سوی خود کشید و عدهای از افاضل نامی این سرزمین نیز بدان جا شتافتند و همواره بر توسعه و انتشار آن میافزود و در این دورۀ حیات، این جامعه علمی راه تکامل خود میپیمود. تا آنکه در نزدیکی بهار در سال 1340 قمری بر حسب درخواست جمعی از اهالی قم حضرت آیت الله با عدهای از افاضل به طرف قم حرکت نمودند و با همۀ جلوگیریها از اهالی عراق (اراک) (زیرا بیم آن داشتند که شاید این مسافرت موقتی، دائمی گردد و از محضر مقدسش محروم گردند) در روز دوم نوروز با استقبال کامل و اهمیت فوق العاده که بیش از آن متصور نیست وارد قم شده و بر حضرت حجتالاسلام آقای شیخ مهدی قمی (پایین شهری پدر علی اکبر حکمی زاده) وارد و ایشان نیز از هرگونه پذیرایی که لایق وی بود خودداری نکردند. چنانکه اکنون معمول است در همان موقع نیز در موقع نوروز عدهای بیشمار از عموم طبقات ایران از علما و اعیان و تجار و سایر اصناف از بسیاری از شهرهای ایران به قم میآمدند. در آن هنگام که مصادف با ورود حضرت آیت الله گردید، فرصت را از دست نداده، همواره با اهالی قم درخواست اقامت قم را از ایشان مینمودند. بالنتیجه پس از درخواستهای زیاد و امتناع ایشان از توقف به قم به واسطه مانعیت اهالی عراق به مساعدت قرآن مجید ﴿وَأۡتُونِي بِأَهۡلِكُمۡ أَجۡمَعِينَ٩٣﴾ [يوسف: 93]. توقف به قم را اختیار نمودند و آنها هم مخارج نقل محصلین را از عراق به قم عهده دار شدند. سپس حوزۀ علمیه از عراق (اراک) به قم منتقل گردید. این انتقال در روحانیت ایران، انقلاب جدیدی را پدید آورد و در مرکز و ولایات انتشار فوق العاده پیدا کرد و در مدت کمی، جمعی کثیر از سایر نقاط ایران به طرف قم رهسپار شدند و روز به روز جمعیت وی افزوده میگردید. در این مدت به واسطۀ موقعیت و اهمیت حوزۀ قم قضایا و پیش آمدهایی رخ نمود که اکنون از شرح آن صرف نظر مینماییم. چند سالی بیش نگذشت که عدهای از افاضل دروس خود را تکمیل نموده و به شهرهای خود مراجعت نمودند و در آن شهرها مثل همدان و کاشان و عراق و جاهای دیگر شعبههایی برای حوزۀ مرکزی تأسیس گردید و همچنین از سایر نقاط و ممالک اسلامی ارجاعاتی به قم گردید و خود مجمع علمی شیعی در تمام عالم اسلام گشت. و نیز امیدواریم که یک مؤسسه تبلیغی برای نشر حقایق دینی در اطراف و ممالک دیگر به این جامعۀ دینی ضمیمه گردد تا بیشتر از این ممالک مختلفه از این کانون علمی بهرهمند گردند...».[30]
نویسنده در انتهای این گزارش با نام بردن از مدارس مهم وقت و تعداد حجرات و طلاب موجود در آنها و نیز وجود یک صد روحانی که ساکن مدارس نبودهاند، جمع طلاب و مدرسان حاضر در قم را در سال 1313ش، یعنی پیش از سختگیری رضاخان در بارۀ لباس روحانیت هفتصد نفر بیان میکند.
روند رو به رشد حوزۀ قم در سالهای پایانی حکومت رضاخان تا اندازهای محدود شد، اما متوقف نگردید و این حوزه بعدها اهرم اصلی رشد افکار دینی در ایران شد.
درست در همین زمان، مرجعیت اعلای شیعه در نجف مستقر بود و تا سال 1325 مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی (م 9 ذی حجه 1365ق/13 آبان 1325ش) مصداق آن به شمار میآمد. طی این دوره و به رغم آنکه شیعیان ایران به طور عمده از ایشان تقلید میکردند، ولی محیط رضاخانی اجازۀ فعالیت مستقیم را به ایشان و نمایندگانش نمیداد.[31] با این حال، ایشان نخستین مرجعی بود که اجازه استفاده از سهم امام برای کمک به یک نشریۀ دینی با نام الاسلام را داد.[32] نامهای هم از ایشان خطاب به سید ابوالحسن طالقانی در دست است که در آنجا هم حمایت خود را برای ایجاد یک مؤسسۀ دینی برای دفاع از دین با صراحت اعلام کرده است. طبعاً به دنبال همین نامه و مانند آن بود که مرحوم سید ابوالحسن طالقانی، در همان زمان رضاخان، فعالیت مذهبی ـ تبلیغی خود را ابتدا در مدرسۀ مروی آغاز کرد که با موانعی روبرو شد. سپس جلسات را در منزل خویش و بعد از آن در منزل عباسقلی بازرگان آغاز کرد،[33] که البته به سرانجامی نرسید.[34] آقای سید محمود طالقانی، ضمن اشاره به آن جلسات و اینکه با هماهنگی علما و دولت انجام شده و اجازۀ انتشار نشریهای به نام بلاغ را گرفت ـ که البته به دستور تیمورتاش تعطیل شد و ناکام ماند ـ متن نامۀ آیت الله اصفهانی را همراه با یادداشتی در اختیار نشریۀ الاسلام قرار داده است. این زمان (1325ش) زمان درگذشت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی بوده و طالقانی تلاش کرده است تا زمینه را برای مرجعیتی فراهم کند که از عهدۀ شرایط دشوار آن زمان برآید. نامه آیت الله اصفهانی هم نشانگر جدیت وی در این زمینه و آگاهی او به این شرایط است: «از اینکه برای رفع شبهات معاندین دین و حفظ عقاید ضعفای مسلمین بنای تأسیس مرکزی در مدرسۀ مروی دارید که مرکب از فضلا و صلحا باشد، بیاندازه مسرور شدم و البته به نحو اکمل موجب سرور حضرت ولی عصر ـ ارواحنا له الفداء ـ خواهم بود... لکن این مطلب بزرگ، محتاج است به استعداد کامل و مرکب از اشخاص فاضل و متتبع مستقیم السلیقه و کتب بسیار و مجلات خارجه و داخله که به السنة مختلفه است و مترجمین صحیح العقیده که خدای نکرده اگر با استعداد ناقص و عدم تهیه، اسباب استخفاف این مطلب شود و از عهده کما هوحقه بیرون نیاید، معاندین شیرگیر میشوند... حقیر هم بر حسب وظیفۀ دینیۀ خود به مقدار مقدور مساعدت خواهم کرد و هر مطلبی که دخالت در تأیید این مطلب داشته باشد و از حقیر برآید اشاره فرمایید کوتاهی نخواهد شد و اگر فرصت و مجال باشد شاید یک دستورالعمل اساسی کلی برای دخول مطلب عرض کنم که پسند آن ذوات مقدسه باشد... الاحقر ابوالحسن الموسوی الاصفهانی.»[35]
پس از شهریور1320، تا سال 24، فضای ایران به دلیل مسائل جنگ، بسته و ارتباط با عراق هم اندکی دشوار بود. در این مدت، کسانی که تجربهای از گذشته داشتند، بحث اصلاح وضعیت روحانیت، به خصوص تمرکز فعالیتهای تبلیغی روحانیون را در یک سازمان و با یک انتظام ویژه مطرح کردند. در این باره کتابها و برنامهها و مرامنامههایی نوشته شد که گوشهای ازآن را در نشریه آیین اسلام میتوان ملاحظه کرد.
تشکلهایی مانند هیئت منتظم روحانی از محمد باقر کمرهای در همین زمینه بود که البته توفیقی نیافت. با اینکه کمرهای درتهران بود، زمانی به قم آمد تا این تشکل را فعال کند، آیت الله صافی گلپایگانی در این باره خاطراتی برای نویسنده نقل کردند.
باید گفت از سا ل24 به مرور ارتباط جدی تری میان ایران و مرجعیت شیعه در عراق برقرار شد، اما به دلیل کهولت سن مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی امکان یک حرکت جدی و مؤثر وجود نداشت. با این حال، نه ایشان و نه دیگران، بیکار ننشستند. اقدام جدی ایشان برای ورود دروس دینی در برنامۀ مدارس دولتی، حرکتی است که پس از این به آن اشاره خواهیم کرد. اما نکتۀ دیگری که از اهمیت مذهبی – سیاسی بالایی برخوردار است، اطلاعیۀ ایشان برای لزوم تعیین ناظر شرعیات در همۀ استانهاست.[36]
بخشی از نامۀ ایشان در سال 24 به آیت الله سید محمد بهبهانی که در واقع پیام ایشان به نخست وزیر و وزیر فرهنگ بود، چنین است: دیگر موضوع، ناظر شرعیات است که مطابق قانون باید درهر ایالت و شهرستانی یک ناظر شرعیات به رسمیت شناخته شود و به واسطۀ بیعلاقه بودن دولتها تا به حال این حق مسلم قانونی پایمال شده، حقیقتا از مردمی که اولیاء امورشان به قوانین مملکتی بیعلاقه و پشت پا میزنند تعجب ندارد اگر زیر بار قانون نروند و بالاخره مسامحۀ دولت سبب این بدبختیهایی که روی داده، شده است.[37]
بحث ناظر شرعیات در قانون اساسی مشروطه نیامده بود، اما قانونی بود که در وزارت فرهنگ به تصویت رسیده بود. از وظایف ناظر شرعیات، نظارت بر انتشارات عمومی نیز بود.[38]
به هر روی، این اقدام هماهنگی بود که از سوی ایشان و آیت الله حاج آقا حسین قمی[39] که مرجعیت پس از آیت الله اصفهانی را برای سه ماه که درقید حیات بود، عهده دار بود – صورت گرفت.[40] به علاوه، ایشان هم نامهای به آیت الله بهبهانی فرستاد و در آن ضمن اشاره به بحث تعلیمات دینی مدارس، نوشت: دیگر موضوع ناظر شرعیات است که امری لازم و باید در هر شهرستانی مطابق قانون اساسی به رسمیت شناخته شود، ولی متأسفانه هنوز دولت در مرکز هم ناظر شرعیات تعیین ننموده است و هر روز به لیت و لعل تعیین آن را به تأخیر میاندازد با آنکه به وسیلۀ ناظر شرعیات و دخالت آن در مطبوعات از بیشتر مفاسد مطبوعاتی که صدمۀ آن هم نوعا به دولت وارد جلوگیری میشد.[41]
نکتۀ مهمتر، اصل دوم متمم قانون اساسی بود که برای مطابقت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه، سخن از انتخاب علمای طراز اول و نظارت آنان بر مصوبات مجلس به میان آورده است. در آیین اسلام[42] س 2، ش 50 و نیز سرمقالۀ شماره بعد، یادداشتی در لزوم اجرای این اصل آمده بود. تلگرافی هم از شیراز در این باره در آیین اسلام، س 4 ش 3، ص 5 درج شد. در آن تلگراف آمده بود که پس از چهل سال که از مشروطه گذشته است، دولت بکوشد تا با اجرای این اصل «قلوب ملت را از کدورت و سوء ظن به دولت، خالص و پاک نماید.» تلگراف دیگری در این زمینه از سوی انجمن هدایت مسلمین کرمانشاه در آیین اسلام س 4، ش 3، ص 17 درج شده است. در ادامه، اتحادیه مسلمین به ریاست حاج سراج انصاری[43] مسأله را درسطحی عمومیتر مطرح کرد، نظر مراجع را در این باره جویا شد که آیات شیخ محمدحسین آل کاشف الغطاء (م 1373ق) سید هبةالدین شهرستانی، سید محمد حجت، سیدمحمد هادی میلانی و میرزا محمد فیض قمی (1293-1370ق) در این باره به صراحت سخن گفتند، اما آیات بروجردی و سید محمد تقی خوانساری با احتیاط تمام از کنار آن گذشتند.[44]
پیش از این تاریخ، حاج آقا حسین قمی که به مسألۀ حجاب حساسیت ویژهای داشت، در سال 1322، زمانی که به ایران آمد و با استقبال پرشکوه مردم و روحانیون در همۀ شهرها رو به رو شد، نامهای به نخست وزیر وقت (سهیلی) دربارۀ حجاب نوشت و لغو قانون اجباری بودن کشف حجاب را در خواست کرد که دولت در یکی از جلسات خود این درخواست و برخی درخواستهای دیگر ایشان را به تصویب رساند.[45] متن مصوبۀ هیئت دولت که به صورت تلگرافی به آیت الله قمی اطلاع داده شد، میتواند روشنگر خواستههای آقای قمی و سایر علما در این شرایط باشد.[46] تصور دولتیها بر این بود که آن قدر که آیت الله قمی روی این مسائل حساسیت دارد آیت الله اصفهانی ندارد.[47]
سفر یاد شده بازتاب زیادی در مطبوعات و مردم داشت و نشان داد که آنان پس از یک دوره ترویج بیدینی، هنوز دلبستگیهای زیادی به دین و مراجع تقلید دارند. این مسأله خشم کسروی را برانگیخته و با تمسخر به اینکه «تو گویی آقا قهرمان استالینگراد بوده و از جنگ فیروزانه باز میگردد» از سفر آقای قمی به ایران یاد کرده است. وی نوشته است: «آمدن و رفتن یک مجتهد چه تواند بود و چه سودی از آن برای مردم به دست تواند آمد»؟[48] تن دادن دولت به خواستههای وی که روزگاری سمبل مقاومت در برابر رضاشاه و کشف حجاب بود، نشانی از عوض شدن زمانه داشت. کسروی در جای دیگری هم نوشت: «در این چند سال، بزرگترین گامی که در راه تقویت ارتجاع برداشته شده، این آمدن آقای قمی بوده است».[49] وی همان جا از حزب توده هم گله میکند که چرا به مقابله با ارتجاع برنخاسته و با قمی راه مبارزه را در پیش نگرفته است؛ بلکه تحت تأثیر فضای عمومی، او را «اولین شخصیت دینی» خوانده است. به نظر پاکدامن که دلباختۀ کسروی است، این سفر آقای قمی «جلوهای از سیاست رضاخان زدایی حکَام آن زمان است و نشانهای از کوششهای محافل مذهبی برای تجدید نیرو و احیای قدرت روحانیت» است.[50]
نامۀ دولت وقت به درخواستهای آقای قمی بدین گونه است:
حضرت آیت الله قمی: در جواب تلگرافی که از مشهد مقدس مخابره فرموده بودید، محترماً زحمت میدهد. تلگراف درهیئت وزیران مطرح و تصویب دولت به شرح زیر اشعار میشود: 1- آنچه راجع به حجاب زنان تذکر فرمودهاند، دولت عملاً این نظریه را تأمین نموده است و دستور داده شده که متعرَض نشوند. 2- در موضوع ارجاع موقوفات خاصه اوقاف مدارس دینیه به مصارف مقرره آن از چند ماه قبل دولت تصمیم گرفته است که بر طبق قانون اوقاف ومفاد وقفنامهها عمل آید و ترتیب این کار هم داده شده و این تصمیم دولت نیز تعقیب خواهد شد. 3- در باب تدریس شرعیات و عمل به آداب دینی برنامههای آموزشی با نظر یک نفر مجتهد جامع الشرایط، چنانکه در قانون شورای عالی فرهنگ قید شده، منظور خواهد شد و راجع به مدارسی که عنوان مختلط دارند در اول ازمنه، مکان پسران از دختران تفکیک خواهند شد.[51]
در این زمینه و اصولاً در پی مبارزه با بدعتهای مذهبی ایجاد شده در دورۀ رضاخان، ایت الله سید ابوالقاسم کاشانی، درست از همان سال 1320 فعالیت خویش را آغاز کرد. یکی از نخستین اقدامات او نامهای بود که به نخست وزیر وقت یعنی فروغی در 17 مهر 1320 نوشت. کاشانی دراین نامۀ مفصل از حیلهها و روشهای مختلفی که برای نابود کردن نظام طلبگی و از بین بردن مدارس قدیمه که در دورۀ رضاخان به کار رفته بود، سخن گفته است. او در ادامۀ این نامه مینویسد: «بر حضرت عالی پوشیده نیست ضربت اخیر آن بود که مدارس قدیمه را تخلیه نموده و جایگاه محصلین جدید قرار داده و به کل، قلم سرخ انقراض بر روی این رشته کشیدهاند.» «مساجد را که احترامش ضروری دین اسلام است با کمال بیشرمی و جسارت کلاس جدید ورزش و فوتبال قرار داده و فرشهای آن را به ثمن بخس به یهود فروختهاند» مهمتر از همه «فشار و ظلمی است که دربارۀ زنهای بیچاره میشود... چند روز است باز متعرض روسریهای زنها میشوند».
فروغی در پاسخ نوشت: «در باب رفتار مأمورین با نسوان دستور داده شده است که متعرّض نباشند.»[52]
به هر روی، این مبارزات به صورت منجسم از سوی علمای شهرستانها دنبال شد و هر از چندی آنان با ارسال طومارهایی به مرکز خواستار لغو قانون کشف حجاب میشدند.[53]
یک نکتۀ تاریخی جالب در این دوره یادداشتی است که امام خمینی (قدس سره) در 15 اردیبهشت سال1323 ش در این باره نگاشته و ضمن آن مردم و روحانیون را دعوت به قیام برای خدا و مبارزه با بدعتها و ظلمهای رضاخانی کرده است. در این یادداشت، فهرستی از تلاشهای ضد مذهبی دشمن و راه مبارزه با آنها آمده است که در آن به ویژه بر فحشا و فساد، از بین بردن مدارس دینی و موقوفات آنان، ترویج کتابهای ضد شیعی کسروی و... تأکید شده است.[54]
زمانی که فعالیت مجدد روحانیون آغاز شد، روشنفکران مخالف، بنای فحاشی و تندروی را گذاشتند. آنان از ترس آنکه مبادا دستاوردهای دورۀ رضاشاه بر باد برود، به شکلهای مختلف به مقابله برخاستند. یک نمونه محمد مسعود، سردبیر مرد امروز بود که در تیرماه 1324 در نشریه اش، پس از حملات بسیار شدید علیه روحانیون تهران و تبلیغات مذهبی آنان نوشت: اگر ممکن باشد به این نکبت العلماء حالی کنی که آقای بحر العلوم! اگر این آخوند بازی، این خرافات، این نوحه خوانی، این سینه زنی، این چادر چاقچور و این تسبیح ریا و چماق تکفیر شش ماه، فقط شش ماه در نیویورک، آبادترین شهر دنیا، عرض اندام نموده و قبول آن اجباری شود، بعد از شش ماه، نه تنها نیویورک بلکه تمام امریکای شمالی مخروبه شده و ماتمکده دنیا خواهد گشت.[55] این همان رویه ایی بود که کسروی هم دنبال میکرد و همۀ نگرانیها به ترس از بازگشت وضع مذهبی گذشته مربوط میشود.[56] در این میان قتل کسروی آب پاکی بود که روی دست این قبیل افراد ریخته شد و تقریبا بیشتر آنان از ترس گرفتار شدن در پنجۀ قهر فدائیان اسلام، از نگارش این قبیل تحولات خودداری کردند.
این تحولات تا زمان درگذشت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی در سال 25 ادامه داشت و با رحلت ایشان، مسأله مرجعیت شیعه در اذهان و مطبوعات مطرح گردید. بسیاری از مصلحین بر آن بودند تا زمینه را برای مرجعیتی فعال در عرصۀ اجتماع آماده سازند. انعکاس این مبحث را در نشریۀ آیین اسلام و مطبوعات دینی دیگر مییابیم. این دوران، به لحاظ منازعاتی که میان موافقان دین و مخالفان وجود داشت، به خصوص تبلیغات بهاییگری و کسروی گرایی، مصحلین دینی را به فکر سامان دهی وضع روحانیت انداخت. این کار باید از مرجعیت منشأ میگرفت تا در سطح عموم مؤثر باشد. مدیریت آیین اسلام، شماره 40 سال سوم خود را که در دی ماه 25 چاپ شد، اختصاص به همین مباحث داده مصاحبهای هم باآیت الله کاشانی داشته از ایشان پرسید: راجع به مرجع تقلید نظریه مبارک چیست؟ آیت الله کاشانی پاسخ داد: نظر من این است که مرجع تقلید علاوه بر دارا بودن مقام اجتهاد و عدالت باید اهتمام تام در اجتماعات اسلام داشته و دفاع از حوزۀ دیانت اسلامیه نموده و کوشش در امر به معروف و نهی از منکر و تهذیب اخلاق مسلمین و تهیۀ مبلّغ برای داخل و خارج مملکت نماید و الاّ بصرف اینکه فتوا بدهد و وجوه و حقوق خدمت ایشان برسد، هیچیک از این آثار بر آن مترتب نباشد. خبرنگار آیین اسلام پرسید: آیا به نظر شریف در این موقع صلاح شیعیان هست که تشکیلات روحانی داشته باشند یا خیر؟ آیت الله کاشانی جواب داد: از اهم واجبات تشکیلات روحانی است که روحانیت مرتب و منظم باشد. ایشان برای این کار توصیه کرد یک «مجمع مرکزی در تهران» تشکیل شده و شعبات آن در ولایات ایجاد شود و «به تعیین حدود اشخاص و اصلاح مدارس قدیمه و تولیت و طلاب علوم دینیه و اصلاح منابر و تربیت مبلغین» بپردازند.[57]
جانشین آقای اصفهانی حاج آقا حسین قمی بود که ایشان هم سه ماه بعد از آن درگذشت ونشریۀ آیین اسلام هنوز در صدد چاپ زندگینامۀ ایشان و ترویج مرجعیت او بود که در 20 بهمن 1325یک صفحه مستقل، به عنوان ویژهنامۀ درگذشت وی حاوی زندگانی ایشان به چاپ رساند. زان پس، آرام آرام زمنیه برای مرجعیت آیت الله بروجردی آن هم نه در عراق، بلکه در ایران فراهم گردید.
3- مبارزه با روحانیت و واکنش علما
با آغاز فعالیت حوزۀ علمیه و روحانیت و در واقع، در برابر جریان احیای اندیشههای دینی، مبارزۀ تازهای بر ضد روحانیت آغاز شد. این افزون بر میراث ادبی و فرهنگی ضد روحانیت بود که پس از مشروطه در ایران تولید شد و سردمداران آن برخی از شعرا مانند عارف و ایرج میرزا بودند و بسیاری هم با نظم و نثر، آتش آن را شعلهورتر میکردند. در فضای جدید، کسروی نقش عمدهای داشت، اما نوشتهای که حساسیت حوزه را بیشتر برانگیخت، کتابچۀ (اسرار هزار ساله) علی اکبر حکمی زاده بود که حوزه را بیش از آنکه متوجه پاسخگویی به کسروی کند، متوجه خود ساخت.
علی اکبر حکمی زاده، پسر شیخ مهدی حکمی، (فرزند آخوند ملا علی اکبر) مشهور به پایین شهری (متولد 1280 و متوفای 1360ق/1320ش) داماد آیت الله سید ابوالحسن طالقانی (پدر آقای طالقانی) بود. این شخص، یکی از چهرههای مقدس قم بود که وقتی آیت الله حائری به قم وارد شد، به طور موقت در منزل وی اسکان یافت. وی ریاست مدرسۀ رضویه را نیز داشت. این مدرسه که پیش از آن به صورت مخروبه درآمده بود با تلاش شیخ مهدی به صورت آبرومندی در آمده بود و طلاب در آن اسکان مییافتند و به تحصیل ادامه میدادند.
میرزا علی اکبر طلبهای معمّم بود که مدتی هم با آقای بُدلا و آقای طالقانی در همین مدرسه، هم حجره بودند. وی گاهی به تهران میرفت و در جلسات تبلیغی که در منزل عباسقلی بازرگان برگزار میشد، و آن جلسات را آقا سید ابوالحسن طالقانی اداره میکرد، شرکت میکرد.[58] آن زمان، شیخ مهدی در مدرسۀ رضویه روضۀ مفصَلی برگزار میکرد که آیت الله حائری هم شرکت میکرد و همین شیخ علی اکبر هم آنجا منبر میرفت و روضه میخواند. کم کم مطالبی گفت که نشان میداد منحرف شده است. شیخ علی اکبر، شوهر خواهر آقا میرزا علی اصغر اشعری در قم بود. این انحراف به جایی رسید که وی کتاب اسرار هزارساله را نوشت. [59]
پیش از آنکه وی کتاب اسرار هزار ساله را بنویسد، کتابچهها و مقالاتی حاوی نوعی گرایش نوین نسبت به دین و احکام دینی مینوشت. از آن جمله کتاب راه نجات از آفات تمدن عصر حاضر، که به قیمت یک ریال از طرف کتابخانۀ علمیة اسلامیه منتشر شد. این کتاب دربارۀ آثار و مضرات دخانیات، انواع افیونها و مشروبات الکلی نوشته شده است. پشت همین کتابچه چند اثر دیگر مؤلف به این شرح معرفی شده است: دستور ازدواج، آئین پاک، حاشیه بر کفایه. این آخری به وضوح نشان از تحصیلات دینی او دارد. در معرفی آن آمده است: این کتاب بیان میکند مشکلات و برخی ایرادات کفایه را با مختصرترین عبارت. نگارش در زمینۀ اصول بهداشتی و تطبیق آن با برخی از احکام مدّ نظر وی بوده است. یک شماره از نامۀ ماهانۀ همایون تحت عنوان دین و دنیا با قید اینکه نویسنده، علی اکبر حکمی زاده و ناشر محمد همایون پور و مربوط به شعبان 1357ق، مهرماه 1317 ش است، تماماً درباره همین مسائل بهداشتی و تطبیق آن با اسلام و در واقع شبیه چیزی است که بعدها توسط مهندس بازرگان تحت عنوان مطهرات در اسلام نوشته شد. همچنین به خاطر حضور وی بود که مقالاتی دربارۀ اصلاح دین، اصلاح منبر و روضه خوانی و نیز مقالاتی در زمینۀ اتحاد مسلمین از آیت الله سید مصطفی خوانساری و مرحوم بدلا در نشریۀ همایون چاپ شد.[60] با این حال، وی به مرور مسیر خود را از اصلاح طلبی در مذهب تا انکار آن پیش برد و پس از شهریور بیست که احساس میکرد با فزونی قدرت روحانیون بار دیگر امیدهای وی برای اصلاحات رضاشاهی از میان رفته است، به مخالفت با شیعه و روحانیون پرداخت.
حکمی زداده کتاب اسرار هزارساله را به عنوان حلقهای از حلقات فعالیت علیه شعائر مذهب شیعه و بیشتر در دفاع از اصلاحات مذهبی رضا شاه تألیف کرد. این حرکتی بود که از دورۀ رضاشاه آغاز شده و کسانی چون سید اسدالله خرقانی، شریعت سنگلجی و سپس خود کسروی و جمع کثیری دیگر مروج آن بودند. این کتاب و نیز شیعی گری کسروی، پس از سفر حاج آقا حسین قمی در سال 1322 به ایران نوشته شد. زیرا سفر یاد شده همراه با سر و صدای فراوان و استقبالی گسترده بود و نوید بازگشت تشیع سنتی به جامعۀ جدید را میداد. درهمین سفر بود که دولت سهیلی به درخواستهای آیت الله قمی پاسخ مثبت داد و اجباری بودن کشف حجاب را لغو کرد.
حکمی زاده ضمن یادداشتی روی صفحۀ نخست کتابش نوشته بود: «پیشوایان دینی ما آنچه تاکنون گفتهاند و نوشتهاند، تنها به قاضی رفتهاند و دیگران هم یا جرأت نداشتهاند در برابر سخنی بگویند و یا اطلاع... اینک من میگویم این چیزی را که شما دین نام نهاده اید، نود و پنج درصدش گمراهی است و برای اثباتش حاضرم» وی به اصلاحات رضاشاهی سخت دلبستگی داشت و در این باره به صراحت موضع گرفت. یکی از پرسشهای وی که بناست در این کتاب پاسخ دهد این است: «آیا ایرانیان در زمان رضا شاه آسودهتر بودند یا پیش از او؟ آیا ادارات و نظام ایران را رضاشاه خراب کرد یا از پیش خراب بود؟ آیا باعث این ضعف تقوا و ایمان رضاشاه بوده یا علت دیگر داشتهاند؟...»
کتاب یاد شده در ماههای شهریور و مهر 1322 تألیف شد و همراه با شمارۀ 12 نشریۀ پرچم متعلق به کسروی در 15 مهر همان سال انتشار یافت.
در بهمن همان سال، کتاب شیعی گری کسروی انتشار یافت. این مطلب همراهی این دوکتاب و همفکری مؤلفانش را آشکارا نشان میدهد.
علی اکبر حکمی زاده از سالها پیش از آن، از حوالی سال 1312 با همراهی جمعی از طلابی که متأثر از نهضت اصلاح دینی رضاشاهی بودند، در انتشار مجلۀ همایون تلاش میکرد. این مجله که کاملاً متأثر از عقاید و ایدههای کسروی و نشریۀ پیمان او بود، از سال 1313 تا 1314 (جمعا ده شماره) درقم منتشر شد.[61] پیش از انتشار آن، مجلۀ پیمان، خبر انتشار آن و تبلیغ آن را چاپ کرده بود و این از ارتباط آنان خبر میداد. [62] در نخستین شمارۀ این نشریه آیت الله طالقانی (یا پدر ایشان) هم مقالهای در یک صفحه تحت عنوان احترام زن نوشت که به نام علوی طالقانی در آن شماره (مهرماه 1313) ص 18-19 چاپ شده است. مقالۀ زبان خنثی در نشریۀ همایون، که به حمایت از بیرون ریختن کلمات عربی از زبان فارسی نگاشته شد ، در ادامۀ تلاشی بود که میرزا فتحعلی آخوندزاده آن را آغاز و کسروی به طور جدی آن را دنبال کرده بود. همینطور در مقالۀ بت پرستی در نشریۀ همایون در جهت نفی زیارت قبور ائمه اطهار علیهم السلام مطالبی نوشته شده بود. بزرگداشت فردوسی که در سال 1313 در سراسر ایران دنبال میشد، در نشریۀ همایون پی گرفته شد و حتی در آن از رضا شاه ستایش شد.[63] در این مجله، کسروی نیز مقالهای تحت عنوان ایران نوشت و از خوانندگان خواست تا راهی جدای از راه گذشته انتخاب کرده، حرکت خود را ادامه دهند.[64]
آقای بدلا که خود جزو هیئت تحریر این نشریه بوده، دربارۀ آن شرحی به دست داده و آقای همایون پور را نیز به تفصیل معرفی کرده است. وی در همان جا یادآور شده است که حکمی زاده در تهران با کسروی رفاقت پیدا کرد و حتی زمانی که هنوز در قم و در مدرسۀ رضویه بود، چند بار کسروی را به حجرۀ خودش که آقای بدلا هم در همان حجره بود، آورد.[65] تردیدی نیست که انحراف وی در اثر معاشرت با کسروی است که تلاش میکرد کسانی را از جبهۀ متدینین که فرهیختگی دارند به سوی خود جذب کند، کاری که در ارتباط با مرحوم سید غلامرضا سعیدی و حاج سراج انصاری هم انجام داد، اما توفیق نیافت و آن دو به منتقدان وی تبدیل شدند.
هدف اصلی مؤلف در نگارش اسرار هزار ساله، نقد شعائر شیعی بود. وی در این کتاب سیزده پرسش را مطرح کرد و از علما خواست به آنها جواب دهند. مسائل مطروحه در آن عبارت بود از توسل، استخاره، اصل امامت، احادیث مربوط به عزاداری و ثواب آن، قدرت مجتهد در عصر غیبت، حکومت ظلمه، مالیات قانون و قانونگذاری، ابدی بودن قوانین اسلام، ناسازگاری برخی از احادیث باعقل و زندگی، و علت عدم علاقۀ مردم به دین. گفتیم که این کتاب در شهریور و مهر 1322 تألیف شد و همراه با نشریۀ 12 پرچم در پانزدهم مهر سال یاد شده انتشار یافت.[66]
در سال 1323 محمود زرندی کتابی با عنوان چند سؤال از کسروی نوشت و در صفحه آخر کتاب تحت عنوان «پرسشهایی که دوست ما آقای حکمی زاده از آقای کسروی نموده است» درج کرد که از جهاتی برای روشن شدن دیدگاههای حکمی زاده و ارتباط آنها با کسروی جالب توجه است. پرسش پنجم آن، این است: شما نوشتهاید که صاحب کتاب (توحید عبادت) سخنان ما را برداشته و نیز نوشتهاید «بیشتر گفتههای کتاب اسرار هزار ساله از پیمان است. اگر مقصود اصول مطالب است که نامه همایون و گفتارهای دیگر این جانب و نامه کانون که گفتههای مرحوم شریعت (سنگلجی نویسنده توحید عبادت) را مینوشت، گواه است که همین اصول در ده سال پیش گفته میشد؛ و اگر مقصود جزئیات مطالب است، خواهشمند است بفرمایید که کدام مطلب توحید عبادت یا اسرار هزار ساله از کجای پیمان برداشته شده و اگر شباهت گفتهها دلیل باشد، آن وقت این سخن درباره ابن سعود وابن تیمیه و دیگران نیز خواهد آمد (یعنی شما از آنها این مطالب را گرفتهاید.)[67]
مؤلف که کارش در این اثر نقد عقاید رایج دینی و مذهبی بوده و سیزده پرسش هم در آغاز مطرح کرده، در عمل کتابچۀ خود را که جمعا مشتمل بر 36 صفحه است، در شش گفتار تدوین کرده است. گفتار یکم: خدا، گفتار دوم: امامت، گفتار سوم: روحانی، گفتار چهارم: حکومت، گفتار پنجم: قانون، گفتار ششم: حدیث.
مؤلف در دو بخش کتاب دربارۀ نظام حکومتی مطلوب در شیعه سخن گفته است. بخشی در گفتار سوم است که مربوط به روحانیت است و مختصر میباشد و ضمن آن تصریح شده است که فقها حکومت را از آن خود میدانند و در این باره دلیل قانع کنندهای ندارند. به علاوه، نوع حکومتی که اینان مدعی آن هستند، سبب میشود که در آن واحد، دهها فقیه چنان ادعایی را داشته باشند.
بخش دیگری از مطالب وی، در گفتار چهارم است ک دربارۀ حکومت میباشد. وی در این بخش بیشتر به ادعاهای به قول وی مأیوس کنندهای پرداخته است که فقها دربارۀ حکومت جور مطرح کرده و سبب سستی و تنبلی و بیتصمیمی مردم در حمایت از دولت و همراهی با وی شده است. اینها تقریبا همان مباحثی است که ممقانی هم به طور تفصیلی در کتاب دین و شؤون مطرح کرده و مانند آنها را کسروی هم باز به تفصیل آورده است. حکمی زاده، نظام فقهی – اقتصادی موجود در فقه شیعه را برای ادارۀ جامعه ناکافی دانسته و در این باره، مثالهایی در ارتباط با مسألۀ مالیات و مقایسۀ آن با خمس و زکات آورده است.
سابقه انتقاد از ولایت فقیه به نوشتههای دورۀ مشروطه میرسد. طبعاً آن زمان این مباحث تنها در کتابهای فقهی بود، اما پس از آنکه این دیدگاهها با افکار سیاسی روز برخورد کرد و به میان روشنفکران کشیده شد، بحث از حکومت فقیه و انتقاد از آن هم در نوشتههای سیاسی روز مطرح گردید. شاید یکی از نمونههای روشن آنکه به لحاظ محتوایی مشابهتی هم با نوشتههای حکمی زاده و کسروی دارد، مطالبی است که در خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی (مرگ در آذر 1313ش) در این باره آمده است. انتقادهای وی از ولایت فقیه[68] اولاً نشانگر آن است که این نظریۀ سیاسی در حد حکومت کاملاً در اذهان مطرح بوده و اساساً نظام مذهبی حاکم میان مردم و علما – منهای دولت به معنای مصطلح آن – بر پایۀ همین نظریه بوده است.
اهمیت کتاب حکمی زاده در قیاس با شیعی گری کسروی که تقریباً همزمان انتشار یافتند، در آن بود که وی فرزند یکی از مقدسترین چهرههای روحانیت در قم بود. به علاوه جد مادری او هم آیت الله سید ابوالحسن طالقانی بود و به همین دلیل، لازم بود به مطالب وی پاسخی داده شود. آقای بدلا در خاطرات خود میگوید: پس از انتشار این کتاب، کسانی تصمیم گرفتند تا به آن پاسخ دهند. در این باره کارهای متفرقی هم انجام شد که وافی به مقصود نبود و حتی برخی از جوابها مناسب نمینمود. به نظر وی یکی از این جوابها از آن آیت الله شیخ محمد خالصی بود که آن پاسخ را به دلیل کج سلیقگیهای خالصی، علما نمیپسندیدند. آقا شیخ مهدی حائری از طرف علمای قم، از آقای بدلا خواست تا به کاشان رفته و آقای خالصی را از انتشار جوابیهاش به اسرار هزار ساله منصرف کند.[69] آقای بدلا به کاشان میرود، باخالصی ملاقات کرده و درخواست علما را برای وی مطرح میکند و انتقاداتی را که علما به آن جوابیه نوشتهاند به او نشان میدهد و ایشان را قانع میکند تا جوابیهای که او چاپ کرده جمع آوری شود. این امر همراه با این وعده است که خود حوزۀ علمیه جوابی قانع کننده برای کتاب اسرار هزار ساله بنویسد.
تصمیم حوزه برای نگارش کتاب، منجر به تألیف کتاب کشف اسرار توسط امام خمینی شد.[70] به نظر میرسد که جمعی از فضلای قم، به همراه امام که این زمان استاد فلسفه بوده، گرد هم آمده و برنامهای برای تدوین اثری جامع در نقد کتاب اسرار هزار ساله طراحی کردهاند.
در ابتدا بخش کوتاهی از جوابیۀ آیت الله شیخ محمد خالصی (که بعدها با عنوان کشف الاستار در نقد اسرار هزارساله چاپ شد) به صورت مقالاتی چند با عنوان رسالۀ جوابیه در نشریۀ آیین اسلام چاپ شد.[71] کتاب کشف الاستار بعدها به صورت مستقل ضمن 56 صفحه به چاپ رسید. تنظیم این کتاب، به صورت پاسخگویی به پرسشهای سیزده گانۀ حکمی زاده طرح شده است. پاسخهای خالصی زاده، همراه با انتقاد از وضعیت روحانیت زمان نیز هست. در واقع وی برخی از اشکالات را پذیرفته و ضمن دفاع از مبانی خود و نیز روحانیت مورد نظر، تلاش میکند تا انتقادات خود را نیز نسبت به این جماعت بیان کند. این مطالب در قالب زبان تند خالصی زاده که البته بخشی از ادبیات رایج آن زمان هم بود، سبب شد تا پاسخنامۀ وی چندان مطلوب واقع نشود و حتی ادامۀ آن در آیین اسلام هم به چاپ نرسد و همان داستان آقای بدلا و کاشانی و منع وی از توزیع کتابش پیش آید.
در نشریۀ آیین اسلام نقدهای دیگری هم بر حکمی زاده نوشته شد و وی متهم گردید که متأثر از اندیشههای کسروی است.[72]
حرکت امام برای تألیف کشف الاسرار نخستین فعالیت آشکار و عمومی ایشان است که چند ماه پس از انتشار کتاب اسرار هزار ساله، در سال 1363ق / 1323 ش گویا در ظرف چهل روز تألیف شد.[73] امام به توصیه جمعی از شاگردان خود و بنا به ضرورتی که احساس میشد، مصمم شدند تا در این زمینه کتابی تألیف کنند. احساس امام این بود که پس از آنکه زمینه برای بازگشت دین و روحانیت فراهم شده، کسانی که دلباختگی نسبت به اصلاحات رضاخانی داشتهاند، در صدد برآمدند تا به نبرد با روحانیت برخیزند. اقدام حکمی زاده که سابقۀ طلبگی داشت، یکی از حلقات همین تحول بود. امام در مقدمه نوشت: «امروز که دنیای آتش خیز به ناچاری دست خود را طرف دین و روحانیت دراز کرده و خواهد کرد و از نیروهای معنوی استمداد میکند،بعضی از نویسندگان ما حمله به دین و دینداری و روحانیت را بر خود لازم دانستهاند.»[74] امام بحث را با شرحی دربارۀ حرکت وهابی آغاز کرده و جریان داخلی را متأثر از آن میداند، با این تفاوت که اینان، از اصلاح دین آغاز میکنند اما اندکی بعد، دین را چیزی جز عقل ندانسته، ریشۀ دین را میزنند.
نکتۀ دیگر از دید امام، همین است که اسلام دینی کامل است و برای تمامی مسائل از جمله مسائل جدید و ابهاماتی که در این روزگار پدید آمده، پاسخهای مناسب دارد. آنگاه با نگاهی به مبارزهای که در دورۀ بیست ساله با دین و روحانیت صورت گرفته، از آن به عنوان دورۀ سیاه یاد کرده و تأکید دارد که آنان از ملاها تجاوز کرده به سراغ خود دین رفته بودند. پس از آن به ترتیب همان کتاب اسرار هزار ساله، یعنی هم بخشها و هم پرسشهای سیزده گانه، شروع به پاسخ گویی میکند.
ادبیات کتاب، تقریبا همان ادبیات حاکم بر نوشتههای آن روزگار است. این ادبیات انقلابی، آتشین و انتقادی است و تعبیرهایی که در آن به کار میرود، قدری خشن و برخورد کننده است. امام این ادبیات را در خدمت آرمانهایی قرار داده است که پس از یک دوره فروخوردگی، اکنون امکان برآمدن را به دست آورده و میکوشد تا با یک انقلاب، یک تحول بنیادین، ریشۀ جور و ستم و الحاد را از میان بردارد. شاید نقل یکی از فرازهای کتاب بتواند نشانگر ادبیات کلی آن کتاب باشد: آوخ آوخ از این حیلهگریها! افسوس افسوس از این ناپاکیها، همکیشان دیندار ما! برادران پاک ما! دوستان پارسی زبان ما! جوانان غیرتمند ما! هموطنان آبرومند ما! این اوراق ننگین، این مظاهر جنایت، این شالودههای نفاق، این جرثومههای فساد، این دعوتهای به زردشتیگری، این برگرداندن به مجوسیت، این ناسزاهای به مقدسات مذهبی را بخوانید و در صدد چاره جویی برآیید، با یک جوشش ملی، با یک جنبش دینی، با یک غیرت ناموسی، با یک عصبیت وطنی، با یک ارادۀ قوی، با یک مشت آهنین، باید تخم ناپاکان بیآبرو را از زمین براندازید. اینها یادگارهای باستانی شما را به باد فنا میدهند، اینها ودیعههای خدایی را دستخوش هوی و هوس خود میکنند، اینها کتابهای دینی شما را که با خونهای پاک شهدای فضیلت به دست شما رسیده آتش میزنند، اینها عید آتش زدن کتاب دارند... هان آبرومندانه از جای برخیزند تا ددان بر شما چیره نشوند.[75]
برخی از این پرسشها دربارۀ مسأله توحید، امامت و شفاعت و زیارت و دیگر مباحث اعتقادی است که به بحث فعلی ما مربوط نمیشود. اما بخشی دیگر در باره مسأله حکومت در عصر غیبت است که قسمتی در بخش سوم و قسمتی در بخش چهارم نوشته حکمی زاده بوده و به همان قیاس در کشف اسرار امام هم این مباحث در دو بخش یاد شده آمده است.
دراین باره که امام به خصوص در بحث فقیه و حکومت و ولایت فقها در دورۀ غیبت چه مطالبی در این کتاب نوشته و این مطالب اولاً نسبتش با شرایط آن روزگار و ثانیاً در مقایسه با دیدگاههای بعدی ایشان، چگونه است، مطالب فراوانی نوشته شده است.[76] آنچه از این نوشتۀ امام به دست میآید، آن است که مدعای حکمی زاده را که فقها حکومت را حق خویش میدانند، در مرحلۀ اندیشه تأیید میکند،: اما در مرحلۀ اجرا منتفی میداند. امام به ولایت فقیه معتقد است و حکومت اسلامی را بهترین شکل حکومت و مدینۀ فاضله میداند، اما اینکه در شرایط پس از شهریور 1320، امکان اجرای چنین حکومتی توسط فقها باشد، یا فقیهان ادعای آن را داشته باشند که جای سلطان بنشینند، تصریح دارد که چنین خواستهای در میان نیست. این مطلب چند بار مورد تأکید امام قرار گرفته است.
در واقع، طرح این مسأله یعنی ادعای حکومت داری فقها، توسط کسانی مثل حکمی زاده و کسروی، از سوی امام و دیگران چنین تحلیل میشد که هدفشان رو در رو قرار دادن دولت با روحانیت رو به رشد است. وقتی چنین هدفی در پشت سر این طرح بود و روحانیت هم به تازگی زمینهای برای رشد وتوسعۀ خود به دست آورده و دولت سهیلی هم برخی از خواستههای آنان را پذیرفته بود، عاقلانه آن بود که مانع از دستیابی این افراد به هدف مورد نظر شوند. به همین دلیل، آنان در آن شرایط ضعف، باید تأکید میکردند که به نظارت فقها و اجرای قوانین اسلامی قانع هستند و به هیچ روی در صدد به دست آوردن حکومت نیستند این نگاهی است که امام تا پیروزی انقلاب اسلامی داشت.[77]
با این حال، و به رغم تأکیدات مؤکد امام در اینکه فقها خواستار به دست آوردن حکومت و ادارۀ دولت نیستند، از این مطالب که مجلس مؤسسان از علما تشکیل شود، یا آنکه مجلس شورای ملی در اختیار علما باشد و از اینکه فقها و علما بتوانند یک حکومت اسلامی تشکیل دهند، به صورتهای مختلف در کشف اسرار سخن گفته شده است. امام رسماً از دلایل اثبات ولایت فقیه یاد کرده و آشکار است که این اصل را پذیرفته است و با اینکه میپذیرد که ایده آل حکومت اسلامی است، اما علما و فقهای شیعه همین مقدار موجود را هم میپذیرند، از آن حمایت میکنند و در صدد اسلامی کردن آن هستند.
در اینجا نمونهای از عبارات امام را که هردو سوی این مسأله را نشان میدهد ارائه میکنیم این عبارات به وضوح نشان میدهد که اندیشۀ ولایت فقیه در درون جریان اسلامی که در حال احیا شدن بوده، قرار داشته است:
ما که میگوییم حکومت و ولایت در این زمان با فقهاست، نمیخواهیم بگوییم فقیه هم شاه و هم وزیر و هم نظامی و هم سپهور است.
اگر مجلس شورای این مملکت از فقهای دیندار تشکیل شود یا به نظارت آنها باشد، چنانکه قانون هم همین را میگوید، به کجای عالم بر خورد میکند؟
ما ذکر کردیم که هیچ فقیهی تاکنون نگفته، و در کتابی هم ننوشته که ما شاه هستیم یا سلطنت حق ماست. آری آن طور که ما بیان کردیم اگر سلطنتی و حکومتی تشکیل شود، هر خردمندی تصدیق میکند که آن خوب است و مطابق مصالح کشور و مردم است. البته تشکیلاتی که براساس احکام خدا و عدل الهی تأسیس شود بهترین تشکیلات است. ما میگوییم اگر آن حکومت حق خدایی عادلانه بخواهد تشکیل شود، باید مجلس از فقها یا به نظارت فقها تشکیل شود.
ما چنانکه پیشتر گفتیم، نمیگوییم حکومت باید با فقیه باشد، بلکه میگوییم حکومت باید با قانون خدایی که صلاح کشور و مردم است اداره شود و این بینظارت روحانی صورت نمیگیرد. باید تشکیل حکومت اسلامی در تحت نظر امام عادل یا به امر او بشود تا به این امر اقدام شود.
اینکه میگویند حکومت باید به دست فقیه باشد نه آن است که فقیه باید شاه و وزیر و سرلشکر و سپاهی و سپهور باشد بلکه فقیه باید نظارت در قوۀ تقنینیه و در قوۀ مجریۀ مملکت اسلامی داشته باشد.
ما میگوییم مجلس مؤسسانی که تشکیل میشود برای تشکیل یک حکومت یا تغییر یک رژیم باید از فقها و ملاهای خردمند عالی مقام که به عدالت و توحید و تقوی و بیغرضی و ترک هوی و شهوت موصوف باشند تشکیل شود.[78]
4- برآمدن انجمنها و تشکلهای مذهبی – سیاسی
طی سالهای مشروطه و پس از آن، زمانی که انجمنهای ملی مختلف در تهران و شهرستانها تشکیل گردید، و پس از آنکه اندیشه حزب و تشکل در فرهنگ سیاسی این کشور پدید آمد، چهرههای مذهبی هم به تدریج ، برای سامان دادن به وضع مذهب و مقابله با لامذهبی و بیدینی، تشکلهایی پدید آوردند. طبعاً همۀ تشکلهایی که پس از شهریور بیست به وجود آمد، به یک میزان سیاسی نبودند، اما وقتی مجموع رفتارهای آنان مورد بررسی قرار گیرد، و سیاسی بودن هم به معنای اجتماعی بودن تفسیر شود، روشن میشود که این تشکلها به رغم آنکه گاه ادعای غیر سیاسی بودن دارند، دارای گرایشهای سیاسی نیز هستند. با کمترین تردیدی باید گفت، تلاشهای چهارگانه شهاب پور، نوریانی- مدیر آیین اسلام - حاج سراج انصاری و شیخ عباسعلی اسلامی را باید مهمترین تلاش مذهبی معتدل برای نشر افکار دینی در این دوره دانست. در اینجا در بارۀ این افراد و تشکلهایی که توسط ایشان ایجاد شد، سخن خواهیم گفت.
یکی از تشکلهای اسلامی بسیار با اهمیت و فراگیر پس از شهریور بیست، انجمن تبلیغات اسلامی بود که عطاء الله شهاب پور[79] (کرمانشاهی) آن را تأسیس کرد. انتخاب عنوان «تبلیغات» در نام این انجمن، ناشی از حساسیتی بود که از سالها پیش در اذهان متدینین دربارۀ لزوم شکل دهی معقول و منطقی به مسأله تبلیغ دین وجود داشت. این مشکلی بود که همه به آن توجه داشته و تلاش میکردند تا به وضعیت تبلیغ در دنیای جدید و موافق با روح حاکم بر آن سروسامانی بدهند. خواهیم دید که درد بسیاری از تشکلهای مذهبی یا دست کم یکی از دردهای اصلی آنان همین بود تا به وضعیت تبلیغ دین سروسامانی بدهند. به خصوص که این زمان، تبلیغات مسیحی در گوشه و کنار وجود داشت و سبب میشد تا حساسیت متدینین مضاعف شود. کتابچهای با عنوان دستور تبلیغ از تقریرات حجت الاسلام حاج سید محمدرضا کلباسی با تذییل آن به قلم عبدالجواد فلاطوری از نشریات کتابفروشی اسلامیه به احتمال در اواخر دهۀ بیست یا اوائل دهۀ سی در مشهد چاپ شده است.
بنا به نوشتۀ نشریۀ آیین اسلام، انجمن تبلیغات اسلامی در فروردین سال 1321 تأسیس شد و هدفش «تبلیغ دین اسلام و اشاعۀ توحید و تعلیم اخلاق اسلامی در ایران و سایر کشورهای جهان و پیراستن دین از خرافات[80] و پیرایهها و آگاه کردن جوانان و تحصیل کردههای امروزی به حقایق دین و فهماندن فواید دین برای سعادت جامعه و اهمیت دینداری برای زندگی فردی و اجتماعی و نشان دادن حقایق اسلام به زبان امروزی و طبق آخرین کشفیات علمی دنیا» بوده است.
در اساسنامۀ انجمن، پس از مقدمهای دربارۀ دین اسلام، تحت عنوان تبلیغات با اشاره به تبلیغات سایر ادیان به خصوص مسیحیان، از لزوم برنامه ریزی منظم در این باره سخن گفته شده است. پس از آن تحت عنوان «محرک ما» هدف اصلی ترویج دین اسلام است. در اینجا آمده است که بانی این کار «یک نفر تحصیل کرده است که به چندین زبان خارجی آشنا است». درعنوان بعدی «برنامه ما» قید شده است که برای نجات جوانانی که به مجرد آشنا شدن با تمدن اروپایی تصور میکنند که دین و مذهب با تمدن مباین است، بر آنند تا نشان دهند «تنها دینی که با تمدن منطبق میشود» اسلام است. آن هم تمدنی که در آن فساد اخلاق نباشد. آنگاه فهرستی از کتابهای منتشره و در دست انتشار را معرفی کردهاند. در ادامه از «شرایط کارمندی افتخاری» سخن گفته ضمن 26 ماده این شرایط را بیان کردهاند. در پایان آمده است: یکی از بزرگترین منظورهای ما در ایجاد انجمن این بوده که بفهمانیم دانش متعلق به هر زمان که باشد، موافق بلکه مختص اسلام است.[81]
دو سال پس از تأسیس، انجمن یازده جلد کتاب در شصت هزار نسخه چاپ کرد که «همگی به فروش رفته و حتی دورۀ نشریات مزبور اکنون در نقاط دور دست ایران به چندین برابر بهای اصلی به فروش میرسد.» به دنبال آن بود که مجتهدان و روشنفکران مسلمان زیادی با نامههای خود از انجمن حمایت کردند. از جمله نشریات انجمن، یکی کتاب روحانیت و اسلام بود[82] کتاب دیگر آن آیین گشایش راه نو در عالم حقیقت (تهران، 1323) بود. شرحی از تأسیس و فعالیتهای انجمن تبلیغات اسلامی در سالنامۀ نور دانش که توسط خود انجمن منتشر شده آمده است.[83] خود شهاب پور آثار دیگری هم داشت که یک نمونۀ آن آئینه فرهنگ ایران و جهان (تهران، سازمان ملی جوانان، 1334) و کتاب دیگرش دربارۀ حنظله با نام از حجلۀ عروسی تا بستر شهادت (قم، 1368ق. 32ص) بود. شهاب پور علاوه بر ادارۀ انجمن تبلیغات اسلامی و نیز انجام سخنرانیهای مذهبی در رادیو تهران[84] چندین نشریه به فارسی و نشریاتی به زبان فرانسه، انگلیسی و عربی انتشار داد. در سال 1325 اعلام شد که نشریات یازده گانۀ انجمن در تیراژ یکصد و پنجاه و هشت هزار نسخه به چاپ رسیده است.[85]
تأکید انجمن تبلیغات برای یاد دادن زبان عربی و انتشار کتابهایی در این زمینه، اقدام دیگری بود که برای رواج فرهنگ دینی صورت میگرفت.[86] نشریهای به فارسی با نام مجد برای فرزندان و نشریهای عمومی به نام نور دانش منتشر کرد.[87] بیشتر این نشریات به لحاظ مذهبی، جذابیت فوق العادهای داشت. مجموعهای از کتابچههای منشترۀ انجمن در سال 1323 با این عناوین و در یک مجلد بزرگ (624 صفحه) چاپ شد: آیین گشایش راه نو در عالم حقیقت، راه راست، غزالی با شما سخن میگوید، مساحت عالم، شهادت علم و فلسفه به اهمیت و خوبی نماز و روزه، شیطان بطری، اسلام و علم امروز، فرهنگ اخلاق اسلام، رموز نیک بختی، آیات ذوالقرنین. نکتۀ اساسی در این مقالات و کتابچهها، اثبات علمی بودن دین یا به عبارتی سازگاری میان اسلام و علم بود. سالنامهای[88] هم با عنوان نور دانش از سال 1324 در حجمی قابل ملاحظه و با مقالات علمی و دینی و اخلاقی فراوان انتشار مییافت. این سالنامه برای سالهای متوالی به چاپ رسید و مشتاقان فراوانی داشت. برخی از سر مقالههای آنکه از خود شهاب پور بود به صورت جزواتی مستقل، انتشار مییافت که از آن جمله کتابچۀ سخنی چند با جوانان و متجددین در دفاع از دین بود که اصل آن در سالنامۀ سال 1341 چاپ شده بود. انجمن میکوشید تا با استفاده از ابزارهای فرهنگی روز به تبلیغات دینی بپردازد که طبعاً به دلیل ذوق مدیر آن کاملا موفق بود[89]. شمار همراهان وی که از آنان با عنوان کارمند یاد میشد، و در تمامی شهرها به ویژه اصفهان و شیراز سخت فعالیت میکردند تا پانزده هزار نفر رسیده بود که برای هریک از آنان شمارهای مخصوص درنظر گرفته شده بود.[90] در شهرستانهای بزرگ و کوچک از جمله شهرستان مشهد نیز جمعیت کارمندان انجمن تبلیغات اسلامی فعال بودند.[91] از انشتارت آنان کتابی با نام خداشناسی از قرآن بود که توسط حاج حسن برزگر در سال 1382 ق/1342 ش به عنوان کارمند انجمن تبلیغات اسلامی (توسط چاپخانه خراسان) چاپ شد. انجمن تبلیغات اسلامی در سال 27 در کرمانشاه، سنقر و همدان نیز تأسیس شد.[92] انجمن تبلیغات اسلامی دزفول هم از دولت به خاطر نصب دکتر سنجابی به وزارت فرهنگ تشکر کرد.[93] در همین منبع اسنادی مربوط به انجمن در فومن درج شده است. فعالیتهای انجمن در شوشتر هم در سالنامۀ نور دانش گزارش شده است.[94]
یکی از وظایف انجمن تبلیغات اسلامی، مبارزه با مبلغان بهایی بود که گاه به درگیری نیز کشیده میشد.[95] در مواردی هم توفیق مییافت افراد بهایی را مسلمان کند.[96] انجمن، در همان دهۀ 20، از جمله در راه وحدت شیعه و سنی نیز تلاش میکرد و به همین دلیل، مورد انتقاد برخی از نویسندگان قرار گرفت.[97] در آن زمان، به رغم آنکه همۀ گروههای اسلامی در ایران، خود را مروج مذهب جعفری میدانستند، اما در کنار آن، نگرش جهان اسلامی و وحدت گرایانه نیز وجود داشت.[98] در سال 24 نویسندهای پیشنهاد تشکیل سازمان مرکز عالی اسلامی را ارائه داد که میبایست از روحانیون و مسلمانان پاکدامن تمامی دنیای اسلام انتخاب شود و به نظارت بر تبلیغات اسلامی، مساجد، مدارس و سایر امور دینی بپردازد.[99]
چندین نامه از انجمن تبلیغات اسلامی در میان اسناد ایران در سفارت ایران در مصر برجای مانده است که بر اساس آنها انجمن خواستار آن شده تا صورت اسامی افراد ایرانی مقیم مصر را بدهند تا برای آنان نشریاتی ارسال شود.[100] سفارت ایران نیز در پاسخ هم صورت برخی از چهرههای برجسته ایرانی را داده و هم شماری از مؤسسات اسلامی قاهره را برای انجمن معرفی کرده است.
با نگاهی به برخی از مجموعهها که توسط انجمن نشر شده است، میتوان دامنۀ نفوذ آن را در بلاد خارج به دست آورد. از آن جمله کتاب اسلام دین جاودانی بشر است که در سال 1330 به چاپ رسید و شماری از مقالات آن از نقاط مختلف گردآوری شده و اسناد و تصاویر فراوانی در آن وجود دارد که مربوط به همکاران انجمن در خارج از کشور است. در یک مورد در کتاب یاد شده اشاره به بایگانی انجمن شده است که در آنجا جراید و مجلات خارجی فراوانی وجود دارد که در آنها سخن از فعالیتهای انجمن به میان آمده است. [101]
بدون تردید انجمن تبلیغات اسلامی که بیشتر کار فرهنگی – اسلامی میکرد تا سیاسی، سهمی بسزا در گسترش تبلیغات مذهبی و ایجاد تشکلهای دینی در دهۀ 20 و 30 داشت و بسیاری از جوانان علاقهمند را برای مدتی در عرصۀ تبلیغات دینی هدایت کرده است.
ب: اتحادیۀ مسلمین و مهدی سراج انصاری
حاج مهدی سراج انصاری (1275-1340) فرزند مرحوم آیت الله آقا میرزا عبدالرحیم کلیبری انصاری تبریزی[102] یکی از عناصر فعال عرصۀ فرهنگ و سیاست اسلامی طی دو دهه است که در نجف اشرف به دنیا آمد. دوران کودکی را در آنجا گذراند و هشت سال بعد، به سال 1321 ق همراه خانوادهاش عازم تبریز شد. در این شهر بود که تحصیلات خود را آغاز کرد و ادامه داد. مدتی بعد که آموزشهای لازم را فرا گرفت، به کارهای تبلیغی پرداخت. مهدی سراج که به تدریج پختگی فکری بیشتری به دست آورده و مطالعات عمومی خود را افزایش داده بود، در سال 1313 با نشریۀ پیمان کسروی آشنا شد. در سال 1314 ش در تهران وی را ملاقات کرد و در بازگشت به تبریز، در سال 1315 انجمنی را در دبیرستان پرورش تبریز تأسیس کرد. اما سفر وی به عراق سبب تعطیلی آن شد. وی در کاظمین مستقر شد و به همکاری با سید هبةالدین شهرستانی پرداخت. این همکاری ادامه داشت تا آنکه در سال 1322 برای همیشه در تهران اقامت گزید.[103] وی که پس از آمدن به ایران با کسروی درگیر شد، دو سال بعد، از سوی کسروی متهم شد که آمدنش از عراق به ایران، صرفاً برای مبارزه با او بوده است. کسروی در سال 22 شیعیگری را انتشار داد. حاج سراج تا پیش از آمدن به ایران، به درستی با این مسائل آشنایی نداشت و خود نوشته است که پس از ورود به ایران، از آن مسائل آگاهی یافته و وارد آنها شده است.[104]
حاج سراج در ایران به کار معمول آخوندی نپرداخت؛ از یک سو به سراغ تجارت و از سوی دیگر به سراغ کار مطبوعاتی رفت و به این ترتیب تلاش کرد تا تصویر جدیدی از فعالیتهای یک روحانی فرهیخته از خود برجای گذارد. طبعا ورودش به عرصۀ فرهنگی هم در درجۀ نخست مقابله با کسروی بود. به نوشتۀ خود او، مقابله با «عدهای از مردم لجام گسیخته و ماجراجو» که به طرح «مزخرفات» میپرداختند، سبب شد تا «این ذرۀ ناچیز خود را برای مبارزه مهیّا» سازد.
وی در این زمینه، چنان که طبع کار مطبوعاتی است، گرفتار تهدیدها و دشمنیهایی هم شد، اما روش خود وی، ورود در عرصههای فرهنگی با ابزار تهدید و دشمنی نبود، بلکه میکوشید تا مطالب خود را از طرق علمی دنبال کند و با ابزار دلیل و برهان به مقابله با مخالفانش بپردازد و «قامت هیولای بیدینی» را بر زمین افکند. وی درجایی از زمینههای علمی و آگاهیهای مطبوعاتی خود تا پیش از ورود در این عرصه یاد کرده است.[105] حاج سراج، از اساس تربیت آخوندی داشت، اما به دلیل آشنایی با مطبوعات جدید از یک سو و تربیتی که زیر دست سید هبة الدین پیدا کرد،[106] افکارش به روشنی متمایل گشت. در اصل، وی را باید تربیت شدۀ مکتب فکری کاظمین که یکی از جریانهای فکری روشن در عراق دو دهۀ نخست قرن چهاردهم هجری بود دانست.
حاج سراج به لحاظ دینی، نگاهی روشن، تبیین گرایانه و استدلالی داشت و همزمان با دفاع از مبانی سنتی دین، نگرش ضد بدعت وخرافه نیز داشت. وی، دین را عامل حرکت، تلاش و تکاپو میدانست، اما از اینکه دین وسیلهای برای خمودی و رکود شده است سخت ابراز نگرانی میکرد و بنای آن داشت تا نیروی محرکه اسلام را نشان دهد. [107] حاج سراج «کنارهگیری از اجتماع و سکوت در هنگام حملات بیدینان و تن دادن به خواری و مذلَت» را «نه تنها علامت انتظار» نمیداند، بلکه «نشانۀ تنبلی و بیحسی و لاابالیگری» میداند. «ملت بیحس، ملت لاابالی، میان سایر ملل دنیا، نه تنها ملت زنده محسوب نخواهد گردید، بلکه محکوم به فنا و نیستی خواهد بود.»[108]
از نظر حاج سراج، دین وسیلهای برای اصلاح جامعه و فرد است، دین در سیاست مداخلۀ مستقیم دارد و میبایست از احکام دین به عنوان احکامی که انسانساز و جامعه ساز است، استفاده کرد. حاج سراج، طرفدار حضور دین در همۀ عرصههاست و زمانی که به آرامی بتواند کار سیاسی بیشتری بکند، به هیچ روی از آن خودداری نمیورزد. حاج سراج به صراحت میگوید: «سیاست را از دیانت تفکیک نکنند که سیاست صحیح، در حقیقت راه ترویج دیانت است و در دیانت اسلام، هدف سیاست است».[109] به همین دلیل بود که در شمارۀ سوم نشریۀ مسلمین سال 34، ص 19 یادداشتی تحت عنوان حکومت اسلامی بهترین حکومتهاست نوشت.
حاج سراج حامی هر نوع حرکت فرهنگی برای تقویت موقعیت اسلام در میان نسل جوان بود و برای این کار از فرصتی که در نشریات متعلق به خود داشت بهره میبرد. وی افزون بر آنکه در کارهای خبری و گزارشی و انعکاس مشکلات و دشواریها خود مستقیم شرکت میکرد، از دیگر فعّالان این عرصه هم حمایت میکرد. در نشریۀ مسلمین با نوشتن مقالهای تحت عنوان جامعۀ تعلیمات اسلامی را تقویت کنید، به حمایت از فعالیت شیخ عباسعلی اسلامی و همراهان او شتافت و نوشت: پس از شهریور 1320 مجامع دینی زیادی در پایتخت ایران و سایر شهرستانها تشکیل شده و خدماتی به دین مقدس اسلام انجام دادهاند. خدا به توفیقات همۀ آنها بیفزاید. ولی جامعهای که خدمات آن میان مسلمانان ایران بیشتر مورد توجه قرار گرفته و مؤثرتر بوده، جامعۀ تعلیمات اسلامی است که با فکر رسای برادر ارجمندم، خطیب محترم آقای حاج شیخ عباسعلی اسلامی سبزواری و همّت جوانمردانه آقایان حسینعلی گلشن و نیک سیر تأسیس و تشکیل یافته است. این جامعه از روزی که قدم به عرصۀ فعالیت گذارده تا امروز بیش از یکصد و پنجاه آموزشگاه شبانه و دبستانهای روزانه و مدارس دخترانه و دبیرستانها در تهران و حومۀ آن و در شهرستانها باز نموده و چندین هزار دانشجو را علاوه از پروگرام رسمی فرهنگی که تدریس شده، به حقایق اسلام و طریقۀ حقه جعفری علیه السلام آشنا ساخته است.[110]
ورود حاج سراج به صحنۀ مطبوعات دینی، رخداد بسیار جالب و مبارکی است و دراین میان نخستین همکاری او بانشریۀ آیین اسلام در بارور شدن هرچه بیشتر این نشریه دینی و داشتن جهتگیری درست سخت مؤثر واقع شد. از آغاز این همکاری در سال 23 تا پایان عمر، وی از کار مطبوعاتی دست نکشید و سهمی بسزا در رونق مطبوعات دینی داشت. [111]
زمینۀ همکاری وی با این نشریه نگارش نقدهایی بر اندیشههای کسروی بود. در واقع، اندکی پیش از آن، مقالاتی رادر نشریۀ هراز مینوشت که با اضافاتی تحت عنوان نبرد با بیدینی انتشار یافت. سپس این همکاری به صورت مفصلتر با آیین اسلام آغاز شد؛ نشریهای که به مدیریت نصرت الله نوریانی انتشار مییافت و حاج سراج در غالب شمارههای آن طی سالها انتشار، مقالاتی به چاپ میرساند. حاج سراج با اشاره به اینکه اندوختۀ مالی مختصری را که از بغداد به تهران آورده بود در کار مبارزه فکری با کسروی صرف کرد، اشاره به آشنایی خود با آیین اسلام کرده و میگوید: «آن نامۀ دینی، باب فرجی بود که خدا به روی من باز کرد و مطالب خود را به وسیلۀ آن انتشار دادم.»[112] طی سال دوم به بعد، حاج سراج یکی از ارکان نشریۀ آیین اسلام به شمار میآمد. این مسؤولیت تا سال سوم انتشار آن، بیشتر جنبۀ نظارت بر مقالات داشت که به طور مداوم از سوی حاج سراج انجام میگرفت. اما در این سال که کار آقای نوریانی در شرکت سهامی مطبوعات دینی آغاز شد، مسؤولیت اداری مجله را هم تقریبا برای یکسال به حاج سراج واگذار کرد.[113] حاج سراج در جای دیگری هم دربارۀ همکاری خود با آیین اسلام مینویسد: از سال 1324 تا مدتی ادارۀ مجلۀ آیین اسلام هم به عهدۀ من واگذار شد و من هم برای اینکه وسیلهای برای انتشار نوشتههای خود جز آن نامۀ دینی نداشتم، ناچار شدم قبول کنم و مطالب آن نامه را نیز بررسی نموده و مقالات وارده را مطالعه و تنظیم کنم و به چاپخانه داده و آنها را غلط گیری نمایم و گاهی هم که فشار مالی به این اداره روی میداد، مدیر محترم آن آقای نصرت الله نوریانی میخواست از انتشار آن خودداری نموده و تعطیل نماید، در این میان ناچار بودم که به هر وسیلهای که باشد نگذارم آن چراغ هدایت خاموش شود و چندین بار این کار مکرر شد و مرا به زحمت دچار نمود.[114]
گرایش موجود در آیین اسلام، دفاع از اسلام و روحانیت و در عین حال، توجه به واقعیت زمان و ترویج روحیۀ تحول خواهی در حوزههای علمیه و مراکز تبلیغات دینی بود. حاج سراج در سال 1324 دربارۀ آیین اسلام نوشت که این نشریه «در تمام کشور تنها نامهای است که ترویج حقایق دین مقدس اسلام را عهده دار شده» است.[115] وجود حاج سراج در آن نشریه، و دفاع جانانۀ وی و مجموعۀ مجله از حریم تشیع، علمای بلاد و از جمله مراجع قم را نسبت به آیین اسلام امیدوار کرده و متوالیاً حمایت خود را از آن اعلام میکردند.[116] آیتالله کاشانی هم در تهران، اطلاعیهای در دفاع از آیین اسلام و لزوم حمایت مالی از آن صادر کرد.[117] علاوه بر حاج سراج، آیت الله طالقانی نیز در بیشتر شمارههای آن مقالاتی در شرح نهج البلاغه یا تفسیر قرآن به چاپ میرساند. از دیگر نویسندگان راتب آن، یکی هم محمد باقر کمرهای بود که مقالاتی فراوان از وی در آیین اسلام درج شد.
دفاع از تشیع یکی از اهداف اصلی نشریۀ آیین اسلام بود، به همین دلیل، حاج سراج و سایر علما و دانشمندان دراین باره، مقالات فراوانی در نشریۀ یاد شده نوشتند. سلسله مقالات طولانی حاج سراج تحت عنوان شیعه چه میگوید که در سال دوم نشریه آیین اسلام به چاپ رسید، دقیقا در دفاع از مرام تشیع و بر ضد ورق پارۀ شیعیگری از احمد کسروی نوشته شد.[118] حاج سراج روزگاری با کسروی آشنایی داشت و از وی، کسروی و شاعری با نام صدیقی نخجوانی تصویری هم در سال 1316 باقیمانده است.[119] که بعد از سال 1326 ش، از سوژههای اصلی مقالات و گزارشات درج شده در این نشریه بود.
افزون بر سهم برجسته حاج سراج در آیین اسلام، وی در انتشار نشریۀ دنیای اسلام هم سهم بسزایی داشت. در شمارههای نخست آن، گویی چنان بود که این نشریه، ارگان اتحادیۀ مسلمین است. حاج سراج در همان شمارۀ نخست مقالهای با عنوان از خواب غفلت بیدار شوید و در شمارۀ چهارم، مقالۀ اسلام و تحزب و در شمارۀ هفتم ما نه اهل چپ هستیم نه اهل راست، نه تودهای هستیم نه دمکرات، ما مسلمانیم و اهل قرآنیم را نوشت. در شمارۀ پنجم آن مرامنامۀ اتحادیۀ مسلمین که مؤسس آن حاج سراج بود، به چاپ رسید. حاج سراج همچنین سهم عمدهای در تأسیس شرکت مطبوعات دینی داشت که البته توفیقی به دست نیاورد. حاج سراج همچنین در شمارههایی که از نشریۀ نهضت اسلام در اواخر سال 1331 منتشر شد، مقالاتی مینوشت که غالب آنها دربارۀ نقش زن در سیاست بود که ایشان از موضع مخالف و بیشتر در تقابل با آنچه که از محمدباقر کمرهای انتشار یافته بود، قلم میزد.
حاج سراج افزون بر کار مطبوعاتی، دست به تشکیل برخی از سازمانهای سیاسی – مذهبی زد. یکی از نخستین آنها «جمعیت مبارزه با بیدینی» بود که در سال 1323 ش تشکیل شد و شماری از علما و متدینین تهران، حاج سراج را یاری میکردند. نواب صفوی هم در بدو ورود از نجف به ایران، با وی همکاری داشت. مهمترین رسالت این تشکل، مبارزه با نوشتههای کسروی و خنثی کردن فعالیتهای او بود. اصولاً حاج سراج یک شخصیت فکری بود و به همین دلیل تلاش میکرد تا فکر را با فکر پاسخ بدهد. سندی دست نوشته از جمعیت مبارزه با بیدینی، حاکی از آن است که این جمعیت وظایف خود را در هشت بند بیان کرده است:
طرفداری جدی از دین مقدس اسلام و قرآن مجید و مذهب رسمی کشور ایران که قانون اساسی رسمیت آن را شناخته است، به وسیله امر به معروف و نهی از منکر طبق شرایط مقرّره که در شرع مقدس اسلام بیان شده است.
ترغیب و تحریض مردم به تعالیم قرآن و آشنا ساختن آنها به نکات علمی و ادبی و تربیتی و اخلاقی و اصلاحی آن با تأسیس مجالس تفسیر و تحقیق و تدقیق در پیرامون آیات مقدسه، تحت ضوء علم امروزی مطابق برنامه مخصوصی که بعدا تنظیم خواهد شد.
مبارزۀ منطقی و نبرد قلمی با هرگونه انتشارات مضرّه به دین و آئین اسلام به وسیلۀ سخنرانیهای مفید و انتشارات سودمند.
توسعه دادن به دایرۀ تبلیغات اسلامی به وسیله: الف: تکثیر مجالس وعظ و خطابه در شهرهای بزرگ. ب: اعزام مبلغین به نقاط دور از شهرها از قبیل دهات و قصبات کوچک، ج: تشکیل دارالتبلیغ به منظور تربیت مبلغین منورالفکر بر طبق اصول صحیح عصری که به موجب آئین نامۀ جداگانه که اصول آن با مساعدت متخصصین بعدا تنظیم خواهد شد.[120] د: تأسیس چاپخانۀ مخصوص برای نشر کتب و مجلات و روزنامهجات دینی و مذهبی که به بهای بسیار کمی در دسترس عموم گذارده شود. ه: تکثیر مطبوعات دینی و مذهبی و اخلاقی که با طرز مطلوب و اسلوب مرغوب و گراورهای جالب که رغبت عامه مردم را به قرائت آنها جلب نماید.
ایجاد الفت و محبت میان افراد مسلمین دنیا و ائتلاف دادن فیما بین جمعیتهای دینی جهان و اهتمام و کوشش در از میان بردن نفاق به وسیلۀ تشکیل یک کنگره اسلامی در تهران طبق برنامۀ مخصوصی که هیئت مدیرۀ اتحادیۀ مسلمین تنظیم نموده و اعلام خواهد داشت.
ایجاد هماهنگی و یک وحدت نیرومند ملی میان افراد ملت ایران به وسایل ممکنه.
تعمیم فرهنگ اسلامی در تمام نقاط کشور وسیلۀ افتتاح مدارس ابتدایی، متوسطه و عالی.
دستگیری و مساعدت مستمندان به وسیله جمع اعانات و تشکیل بنگاههای خیریه.
قدم بعدی وی تأسیس «اتحادیه مسلمین» در سال 1324 بود که طی سالها به کارهای مطبوعاتی، مذهبی و سیاسی در صحنه بین المللی میپرداخت. این تشکل یکبار در سال 25-27 و بار دیگر از سال 29-32 سخت مشغول فعالیت بود. در یک دوره درسال 34-35 نیز به انتشار نشریۀ مسلمین برای بار دیگر دست یازید تا آنکه توسط دولت تعطیل شد.
اتحادیه یاد شده، فعالیت خومد را به طور غیر رسمی از سال 24 آغاز کرد و تنها از اوائل سال 29 به صورت جدی و با هیئت مدیره جدید مشغول به کار شد. طی دورۀ نخست، برای مدتی در سال 27 و 28 نشریۀ ماهانۀ اتحادیه مسلمین را چاپ میکرد.
متن پیمانی که اعضای اتحادیه میبایست آن را بپذیرند این بود که «بر طبق اساسنامۀ اتحادیه، درراه ترویج اسلام و قرآن مجید و مذهب جعفری علیه السلام و حفظ ناموس دین محمدی صل الله علیه و آله و سلم و آبروی مسلمین و مبارزه با هرگونه بیدینی و خرافات، با عمل و بیان و قلم و قدم و مال تا آخرین حد امکان کوشش و اهتمام» نماید.
از زمان تأسیس اتحادیه یکی از کارهای جاری آن، حفظ شؤونات دینی در سطح عمومی جامعه بود. از جمله بحث ماه رمضان و روزه خواری بود که اتحادیه با همۀ توان تلاش میکرد تا دولت و مسؤولین را به رعایت حرمت ماه رمضان در ملاء عام تحریک کند. در میان اسناد برجای مانده از اتحادیه، نامهای با تاریخ 27 شعبان 1363ق خطاب به نخست وزیر وقت هست که ضمن در جریان گذاشتن وی از وضعیت کلی اتحادیه، این درخواست خود را مطرح کرده است که «جمعیت اتحادیۀ مسلمین از مقام منیع نخست وزیری جداً انتظار دارند برای اولین مرتبه در حکومت ملی آن جناب به مقتضای فرا رسیدن ماه مبارک صیام دستورات اکیدی به وزارت کشور و مقامات صالحه از قبیل شهربانی و کلانتریها صادر فرمایند تا از هرگونه تظاهر روزه خواری در معابر و مهمان خانهها و قهوه خانهها و نقاط تجمع عمومی کاملا جلوگیری فرمایند.»[121]
ارگان این اتحادیه، نشریهای با نام مسلمین بود که در چند دورۀ متوالی منتشر شد و حاوی مقالات دینی – سیاسی و نیز خبری دربارۀ دشواریهای جهان اسلام بود.
اعضای هیئت مدیره که در فروردین سال 1328 انتخاب شدند، عبارت بودند از: 1-حاج سراج انصاری، 2. سرهنگ اخگر، 3. سید محمود طالقانی، 4. سیدغلامرضا سعیدی، 5. میرزا عبدالحسین شوشتری، 6. دکتر صدرالدین نصیری، 7. نصرت الله نوریانی، 8. محمدی اردهالی، 9. عطاء الله شهاب پور، 10. شیخ مهدی شریعتمداری، 11. دکتر سید ابراهیم انگجی، 12. سید مرتضی خلخالی، 13. صباح کازرونی، 14. بدرالدین نصیری. در این جلسه حاج سراج به عنوان رئیس، سرهنگ اخگر نایب رئیس و آقای نصیری به عنوان مدیر داخلی معین شدند.
طبعاً این اعضا ثابت نبودند و کسانی بر آن افزوده یا کم میشدند. از آن جمله دکتر عبدالحسین کافی (نویسنده کتاب بعد از کمونیسم: حکومت حق و عدالت) که مدتها عضو هیئت مدیره و دبیر اتحادیه بود. دربارۀ اعضای هیئت مدیره از سال 29 به بعد، ضمن صحبت از صورت جلسات اتحادیه، بیشتر سخن خواهیم گفت.
اتحادیه مسلمین که به عنوان یک تشکل جدی و فعال تأسیس شده بود، تلاش کرد در سطوح پایینتر هم به فعالیت بپردازد. به همین دلیل در این اواخر دست به تشکیل سازمان جوانان اتحادیه مسلمین[122] زد و ریاست آن را به ولی الله یوسفیه سپرد.[123] وی در شمارۀ یکم (دورۀ جدید) مجلۀ مسلمین، توضیحی دربارۀ لزوم استقبال جوانان متدیّن از این نشریه داده و گفته که آنان با خرید نشریه میتوانند به دوام آن کمک کنند. وی در انتهای مقالۀ خود تأکید میکند: «جوانان مسلمان هر نوع سؤال و نظری داشته باشند و یا بخواهند برای قبول عضویت مراجعه کنند میتوانند با ما تماس بگیرند.»[124]
بخش دیگری از فعالیت اتحادیه در شهرستانها بود. به طور معمول کسانی از شهرهای مختلف برای ایجاد نمایندگی اتحادیه اعلام آمادگی میکردند. این مسأله در هیئت مدیره مطرح میشد و پس از تصمیم گیری و موافقت، آن دفاتر افتتاح شده و در چارچوب اساسنامۀ اتحادیه فعالیت میکردند. برای مثال خبر تشکیل اتحادیۀ مسلمین در سرخس در روزنامۀ دنیای اسلام[125] جزو اولین اقدامات شهرستانی اتحادیه بود[126]، دفتر اتحادیه در آبادان و رشت یکی از فعالترین دفاتر بود. چندین سند مربوط به آغاز فعالیت اتحادیه در رشت از سال 1324 موجود است که ضمن آنها استانداری رشت خبر تشکیل محفلی را با حضور پانصد نفر گزارش کرده و آمده است که در آن مجلس، اتحادیه معرفی شده و از مردم خواسته شده است تا در صورت تمایل عضو اتحادیه شوند.[127]
یکی از اساسیترین دغدغههای اتحادیه، مسائل مسلمانان هند و پاکستان بود که به این مناسبت مطالب زیادی نوشته شده و مجالسی هم برگزار شد. از جمله در محفلی که به یاد شهادت سیصد هزار مسلمان هندوستان از طرف اتحادیه مسلمین در مسجد جامع برگزار شد، مرحوم غلامرضا سعیدی سخنرانی کرد.[128] در ادامه جلسات دیگری هم در این ارتباط برگزارشد و اتحادیه، مصاحبهای هم با سید علی ظهیر سفیر هندوستان در ایران انجام داد که خبر تفصیلی آن در آیین اسلام چاپ شد. در این گفتگو آقایان سید رضا زنجانی، غلامرضا سعیدی، حاج سعیدی و حاج سراج انصاری به تفصیل دربارۀ مسائل هند و ستمی که بر مسلمانان میرود سخن گفتند و سفیر کبیر «وعده دادند که تقاضای نمایندگان جمعیت اتحادیه مسلمین را به دولت متبوع خودشان ابلاغ کنند.»[129]
در واقع دغدغۀ مسلمانان هند و پاکستان، یکی از اساسیترین مسائلی بود که طی این سالها در اتحادیه مطرح بود و شاید بانی و باعث اصلی آن هم، مرحوم سعیدی و خود حاج سراج بودند. همین مسائل و ارتباط بود که سبب شد خلیق الزمان رئیس حزب مسلم لیگ پاکستان، در سفرش به ایران، در محل اتحادیه مسلمین حاضر شده و شمار زیادی از روحانیون و بازرگانان و نویسندگان و... به همین مناسبت در آن مجلس شرکت کردند. در این مجلس مرحوم غلامرضا سعیدی پس از معرفی میهمانان به سخنرانی دربارۀ اتحاد مسلمانان پرداخت و سپس خلیق الزمان سخنرانی کرد.
به هر روی عنوان اتحادیه چنان ایجاب میکرد که این تشکل به مسائل جهان اسلام بپردازد. به همین دلیل نسبت به مسائل هندوستان تلاش زیادی داشت و در این میان، به ویژه باید از نقش مرحوم غلامرضا سعیدی یاد کرد. اتحادیه کتابی با عنوان کشمیر و جهان اسلام چاپ کرد و ضمن آن فتاوی و اعلامیه شماری از علما را دربارۀ مسائل هند همراه با شرحی دربارۀ چگونگی وضعیت مسلمانان هند، انتشار داد.
یکی از اقدامات تبلیغی اتحادیه، اجتماع اعضای اصلی آن و ترتیب یک مصاحبه با سفیر هندوستان پیرامون مشکلات مسلمانان در هند بود.[130]
از همۀ اینها مهم تر، یکی از مسائل بسیار مورد توجه اتحادیۀ مسلمین، مسأله فلسطین بود که در این زمینه، اتحادیه فعالیتهای متعددی داشت. از آن جمله تشکیل مجلس بزرگی از علما و بزرگان و عامۀ مردم بود که در هفتم خرداد 1327 برگزار شد و عدۀ زیادی در درون ساختمان اتحادیه و بیرون آن اجتماع کردند. اتحادیۀ مسلمین، این بار هم بیانیهای صادر کرد.[131] چنان که به جهت بالا گرفتن مسأله فلسطین اطلاعیۀ دیگری در آبان 22 صادر نمود.[132]
بدین ترتیب یکی از مهمترین تشکلهایی که در ایران، مسأله فلسطین را دنبال میکرد همین اتحادیه مسلمین بود. [133] در جریان جنگ اول فلسطین (1948 میلادی) اتحادیه برای اعزام مبارز و مجاهد به فلسطین ثبت نام کرد که دولت از اعزام آنان جلوگیری کرد.
حاج سراج به همراه سید غلامرضا سعیدی، در تشکیل دومین مؤتمر اسلامی که با حضور علمای ایران و پاکستان و هند در سال 1330 در تهران برگزار شد، نقشی فعال داشتند و این فعالیت در امتداد کارهایی بود که آنان در اتحادیه مسلمین دنبال میکردند، فعالیت اتحادیه و طرح مسائل مهم جهان اسلام، تنها به کشورهایی که ذکرشان رفت، محدود نبود. در واقع، مسائل و دشواریهای مسلمانان سایر کشورها نیز از چشم اتحادیه دور نمیماند. چنان که از سوی مدیر نشریه، یعنی حاج سراج، مقالهای تحت عنوان «همدردی اتحادیۀ مسلمین ایران با مسلمین مراکش» درج شد.[134] در همان شماره، میرزا علی اکبر تشیّد هم که عضو هیئت مدیره اتحادیه مسلمین و از فعالان آن بود، مقالهای تحت عنوان «تفقدی از برادران مسلمان شمال آفریقا» نوشته است.[135] در شمارههای بعدی همان سال، علی اکبر تشید مقالات خود دربارۀ «مظالم فرانسه در مراکش» را ادامه داد.
توجه اتحادیه به مسائل مسلمانان سایر کشورها همچنان ادامه داشت، به طوری که در شمارۀ پنجم این مجله (ش مسلسل 23، سال 1334) تلگراف اتحادیۀ مسلمین به حکمت، سفیر ایران در هندوستان دربارۀ مسألۀ کشمیر چاپ شده است.[136] اتحادیه در جشن ولادت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم که در اواخر سال 1327 برگزار شد، ضمن قطعنامهای «تجاوزات ظالمانۀ نیروی استعمار دولت هلند بر ضد مسلمین اندونزی» را محکوم کرد.[137]
همچنین تلاش برای گنجاندن کتاب ستون دین دربارۀ نماز، در دل برنامههای درسی مدارس از کارهایی بود که همزمان، مطبوعات دینی و اتحادیه دنبال کردند. در این باره اتحادیه نامۀ مفصلی در تاریخ 27/10/1326 برای سردار فاخر حکمت رئیس مجلس شورای ملی، حکیمی نخست وزیر، دکتر علی اکبر سیاسی وزیر فرهنگ و برخی از نمایندگان مجلس از قبیل حسن تقی زاده، صادق رضا زادۀ شفق، جلال عبده و امیر تیمور کلالی از نمایندگان مجلس شورا نوشت. [138] این درخواست بعد از آن هم مرتب پیگیری میشد.
همچنین اتحادیه مسلمین شعبۀ آبادان (به ریاست شیخ محمدعلی ایروانی)[139] هم ضمن نامهای به دکتر مصدق، از وی خواست تا دستور دهد در ایام ماه محرم از پخش موسیقی در رادیو خودداری شده و کلیه شراب فروشیها و سینماها تعطیل شود.[140] حاج سراج به همراه چند تن از اعضای اتحادیه سفری به آبادان داشت که مورد استقبال فراوان قرار گرفت. گزارش این سفر توسط یکی از همراهان وی مکتوب شده است.[141] اخباری هم از شعبۀ اتحادیه در کاشان در نشریه مسلمین (شماره دوم) درج شده است. همانجا و نیز شماره 4-5 از شعبه اتحادیه در بروجن یاد شده است. پیش از این به فعالیت اتحادیه درشهرستانها اشاره کردیم. خود حاج سراج بعدها نوشت: زمانی ما «در بیشتر از بیست شهرستان ایران شعبه داشتیم.»
حاج سراج اهل سفر بود و گزارشهایی هم از شهرهایی که میرفت مینوشت. یکی از جالبترین آنها گزارشی است که وی طی اقامت 72 روزۀ خود در سال 1333 در قم نوشت و در آیین اسلام به چاپ رسید.[142]
به تدریج با گرم شدن فضای سیاسی کشور، اتحادیه مسلمین و سایر جریانات اسلامی وارد سیاست شدند. طبعاً این ورود به نوعی کنترل مسائل مذهبی جامعه بود. نامهای از حاج سراج به رزم آرا در دست است که از وی به خاطر «بر کنار کردن اشخاص فاسدالعقیده اعم از بهایی و غیره از ادارات دولتی» تشکر کرده است.[143] همچنین اتحادیه مسلمین آبادان هم ضمن نامهای به دکتر مصدق، از وی خواست تا دستور دهد در ایام ماه محرم از پخش موسیقی خودداری شده و کلیه شراب فروشیها و سینماها تعطیل شود.[144]
اتحادیه مرکز در جریان انتخابات سال 1330 نیز به نوعی درگیر مسائل انتخاباتی تهران و برخی از شهرها شد. ورود گروهها و مطبوعات مذهبی در انتخابات امری عادی شده بود چنان که در جریان انتخابات مجلس شانزدهم، هفتۀنامه آیین اسلام رسما وارد سیاست شد و در سر مقالۀ خود نوشت: «نارضایتی مردم از دستگاه هیئت حاکمه روز به روز زیادتر میشود». این زمان علما نیز به طور جدیتر وارد سیاست شدند. هیئت مدیریۀ اتحادیه مسلمین مرکز، در آستانۀ انتخاب مجلس شورا و سنا، فهرستی از اسامی علما و دانشمندانی را که این اتحادیه واجد صلاحیت برای شرکت در این دو مجلس میدانست، انتشار داد. میان آنان، برخی از علمای تهران و حتی استادانی مانند دکتر محمود حسابی، محمد مشکات، سید ضیاء الدین طباطبائی، مخبر السلطنه، دکتر مصدق و عدهای دیگر بودند.[145] اتحادیه در بحبوحۀ اختلاف میان رهبران نهضت ملی در تیرماه 1332 جانب دکتر مصدق را گرفت و قطعنامهای تصویب کرد که از استعفای نمایندگان طرفدار مصدق حمایت کرد. پس از آن مصدق نیز نامهای به عنوان تشکر برای آنان ارسال کرد.[146] این جانبداری خوش یمن نبود و سبب پشیمانی اعضای اتحادیه برای ورود به سیاست شد.
حاج سراج جزو تحریریه نشریۀ نهضت اسلام[147] با مدیریت سید جلال کاشانی هم بود.[148] یکی از نقاط ثقل فعالیت حاج سراج، مبارزه با خرافاتی بود که در میان شیعیان رواج یافته بود. او با نگارش کتاب شیعه چه میگوید نشان داده بود که تا چه اندازه به معتقدات شیعه پایبند است، اما در مقابل، مبارزهاش را با خرافه هم کنار نگذاشت. وی زمانی که به قم آمد و سفرنامۀ مفصلش را نگاشت، از بسیاری از سبکهای عزاداری در قم انتقاد کرد. این رویهای بود که مرحوم آیت الله بروجردی هم داشت و توصیه میکرد که عزاداری سراج در کنار آیت الله بروجردی در عزاداری امام حسین علیه السلام بر روی جلد نشریۀ آیین اسلام سال 26 به چاپ برسد.
حاج سراج در آثار دیگرش هم در این باره توضیحاتی داده است. وقتی کسروی، قمه زدن، قفل به بدن فرو بردن و سینه مجروح کردن را، کارهای نامعقول معرفی میکند و از آن طریق بر تشیع حمله میبرد، حاج سراج هم فریادش از رواج برخی خرافات در جامعۀ شیعه بلند میشود: من نمیدانم این همه بازیهای ننگین و کردارهای نابخردانه چرا میان تودۀ نجیب شیعه رواج یافته و مایۀ بدبختی آنان شده است؟ ای کاش آن دستهای سیاسی که این کارهای زشت را میان ملت بدبخت شیعه رواج داده است بریده میشد و ما را به این روز سیاه نمیکشانید، همان دستهای خیانت! آری همان دستهای پلید که امروز برای ما کسرویها تراشیده، دیروز هم تخم خرافات را میان ملت ما پاشید.
حاج سراج از سکوت علما در برابر این قبیل بدعتها بر میآشوبد و آن اعمال را سبب وجود این قبیل توهینها به ساحت مقدس امام صادق علیه السلام میداند.[149]
حاج سراج در جای دیگری هم تأکید داشت که با برخی از موارد سوگواری که در میان مردم رایج است، موافق نیست و آنها را خرافه میداند: «در موضوع قمه زدن و زنجیر زدن و قفل به تن کردن و مانند آنها، هیچگونه حدیثی یا خبری نبوده و نیست»[150] طبعاً وی مدافع شدید اصل مراسم سوگواری است و برگزاری آن را به اشکال مختلف، امری طبیعی در میان هر ملتی میداند. وی توضیحات مفصّلی دربارۀ مشروعیت عزاداری در همان گزارش هفتاد و دو روزش در قم نوشته است.
حاج سراج در یکی از سرمقالههای آیین اسلام (سال دوم، ش 37) با عنوان اسلام از هرگونه خرافات بیزار است باز هم از اینکه شماری از پیروان اسلام تا «گلو غرق لجنزار خرافات و اوهام» شدهاند اظهار ناراحتی میکند و میپرسد که در کجای اسلام «زنجیر زدن و قمهزدن» آمده است؟ حاج سراج علاقه مند است تا از عاشورا یک تحلیل سیاسی و اجتماعی عرضه کند؛ این همان گرایشی است که اندکی بعد نیرومندتر میشود و در صحنۀ سیاسی ایران نقش جدی تری بر عهده میگیرد. عنوان سر مقالۀ ش 38 سال دوم، از سوی حاج سراج این است «چرا آسمان کربلا خون میبارد» در این تحلیل بیش از همه بر نقش کربلا در مبارزه با ستم پای میفشرد.
وی همچنین در برابر انتقاداتی که کسروی از مسأله مهدویت دارد و قصۀ سرداب را مطرح میکند،برمی آشوبد که «اگر صفحات تاریخ و اوراق اخبار و آثار را به هم بزنند، در هیچ کتاب و در هیچ نوشتهای نمیتوانید کلمۀ سرداب را دربارۀ امام زمان علیه السلام پیدا کنید. پنهان شدن امان زمان علیه السلام در سرداب، یکی از ساختههای دشمنان شیعه است.»[151] در بارۀ احادیثی نیز که گهگاه دستاویز کسروی شده است، وی مرتب تأکید دارد که «هر خبری، یا هر حدیثی که در کتابهای شیعه دیده میشود، نباید آن را پذیرفته ومدرک عقیدۀ خود قرار دهیم.» از دید وی حتی «هر حدیثی که در کتابهای معتبر هم بوده باشد» چنین نیست که لزوما «نزد شیعه مورد قبول» باشد.[152]
حاج سراج تلاش کرد تا با یک کار مطبوعاتی، به تعریف دقیقی از خرافه برسد. این بحث سالها بود که دامن بسیاری را گرفته بود و کسانی مانند شریعت سنگلجی، خرقانی و بسیاری از نیروهای متدین دانشگاهی و حوزوی را به کام خود کشیده بود. وی در این باره اقتراحی را در نشریۀ آیین اسلام مطرح کرد و از علما و دانشمندان و حتی خوانندگان خواست تا دیدگاه خود را در تعریف خرافه بنویسند. اقتراح وی تحت عنوان «خرافات چیست؟» چنین است: موضوعی که بسیار اهمیت دارد و باید در پیرامون آن گفتگو شود، موضوع خرافات است که هر جمعیتی مبارزه با خرافات را در مرامنامۀ خود گنجانیده و هر نویسنده مخالفت با خرافات را هدف خود ساخته است، ما نیز یکی از آنانیم که آن مبارزه و این مخالفت را بر خود لازم میدانیم. چیزی که هست ما نخست میخواهیم از افکار عامه استفاده نموده و ببینیم خرافات در نظر افکار عامه چیست و چه اموری را خرافات مینامند؟
ناگفته پیداست که تا موضوع خرافات روشن نشود مبارزه و مخالفت با آنها جز اتلاف وقت فایده دیگری ندارد. ما میخواهیم بدانیم که جمعیتها و نویسندگان و علما و فضلا چه چیز را خرافه میگویند و آنهایی که مبارزه با خرافات را عنوان نمودهاند مقصودشان چیست؟ این واژه (واژۀ خرافات) در زبانها و نوشتهها بسیار به کار برده میشود، ما میخواهیم بفهمیم که مبارزین خرافات و مخالفین آن راستی میدانند با چه چیزها باید مبارزه نمایند... اینک میپرسیم خرافات چیست؟ هرکس که راجع به خرافات و تشخیص آن معلوماتی دارد، میتواند بنویسد و به ادارۀ آیین اسلام بفرستد تا در این ستون درج شود و خواهشمندیم که زیاده از یک صفحه نباشد تا در یک شماره درج گردد. م. سراج انصاری.[153]
در پاسخ این اقتراح، مقالۀ کوتاهی در ش 14 همان سال سوم آیین اسلام چاپ شد. این را باید افزود که خود حاج سراج روی خرافه حساسیت پیدا کرده و اعتراف داشت که بسیاری از خرافات، روی دین را پوشانده و لازم است که «دین به حالت اولی خود برگردد و رنگی دیگر بر خود نگیرد»[154]
یکی دیگر از مسائلی که حاج سراج در اوائل سال 1331 روی آن حساس شد، اظهار نظری بود که محمدباقرکمرهای در بارۀ حق رأی زنان مطرح کرد. این مسأله سب شد نا نشریه نهضت اسلام که با مدیریت سید جلال کاشانی انتشار مییافت، به نشر مقالاتی بر ضد او دست زده و حاج سراج نیز علیه کمرهای مقالاتی نوشت. به علاوه نشریهای با عنوان حقوق زنان نیز چاپ شده و ضمن مقالهای از حق رأی زنان از نظر دین دفاع کرد. این امر سبب شد تا حاج سراج، چندین مقاله در نهضت اسلام بر ضد آن مقالات بنویسد. وی روی فتوای آیت الله بروجردی در این مسأله تکیه کرده و از آن دفاع مینمود.
حساسیت حاج سراج روی مسأله خرافات، به هیچ روی سبب نشد تا وی پای خود را از گلیم خویش فراتر نهد و با تکیه بر خرد خویش در برابر نصوص قطعی شرعی بایستد. زمانی که در عاشورای سال 1333 به قم آمد و شاهد عزاداری قمیها شد، ضمن دفاع سرسختانه از عزاداری و سوگواری برای امام حسین علیه السلام از بسیاری از رسم و رسوم ناهنجار در عزاداری انتقاد کرد.
حاج سراج تا زمانی که نوشتههای حیدرعلی قلمداران را از روی اصول و مبتنی بر قطعیات شرعی میدانست، مقالات او را در آیین اسلام و مسلمین چاپ میکرد. [155] اما در این اواخر که نشریۀ مسلمین تعطیل شد و از آیین اسلام هم خبری نبود و قلمداران مقالاتی در نشریۀ وظیفه مینوشت، به محض آنکه حاج سراج احساس کرد قلمداران از خط خارج شده است، به مقابله با او شتافت و مقالاتی بر ضد او در همان نشریه نوشت. نوشته حاج سراج که بخشی دربارۀ بحث علل انحطاط و بخشی هم درباره مسألۀ توسل و معنای اولوالامر است، تحت عنوان در موضوع توسل و معنای اولوالامر به صورت یک جزوۀ مستقل در هشت صفحه (ضمیمۀ وظیفه، ش 697) به چاپ رسیده که تاریخ خاتمه آن آبان 1339 است. حاج سراج در اینجا هم براساس همان روش پیشین خود در دفاع از تشیع در برابر قلمداران ایستاده است. وی در همان مقاله، اشاره به مقالات انحرافی عبدالرحیم خطیب نیز دارد که در نشریۀ وظیفه چاپ میشده است.
یکی دیگر از حساسیتهای فکری این دوره، بحث وحدت اسلامی بود که تاکنون نیز جایگاه مهمی را در مباحث مذهبی معاصر به خود اختصاص داده است. مناسب است برای نشان دادن دامنه این بحث، دست کم بر دیدگاههای حاج سراج به عنوان یکی از کسانی که در این زمینه تلاش کرد، مرور کوتاهی بکنیم.
گفتیم که تربیت فکری حاج سراج در عراق آن هم شهر بغداد و در کنار عالمان برجستهای مانند مرحوم سید هبةالدین شهرستانی صورت گرفته بود. این ترتیب، به طور عادی، اندیشۀ وی را دربارۀ اسلام، به صورت یک اندیشۀ جهانی درآورده بود. وی همزمان یک شیعه خالص بود که در درون از منافع شیعه دفاع میکرد و در بیرون، از کلیّت اسلام و جوامع اسلامی. همین امر سبب شد تا وی اتحادیۀ مسلمین را تشکیل دهد، در حالی که آن زمان جمعیتهایی هم که عنوان تشیع و شیعه در آنها وجود داشت، مانند گروه شیعیان و... اندک نبودند. طبعاً چنین تفکری حاج سراج را به سمت اندیشۀ وحدت اسلامی سوق میداد. برخی از دانشمندان شیعه در این باره تلاشهایی را آغاز کرده بودند که به تدریج مورد حمایت مرکزیت و مرجعیت شیعه هم قرار گرفتند. نمونۀ آن حمایت آیت الله بروجردی از تلاشهای شیخ محمدتقی قمی در باب وحدت اسلامی و حضور در دارالتقریب اسلامی بود.
اندیشه وحدت اسلامی، با توجه به بالا گرفتن مسائل فلسطین، پاکستان و کشمیر مورد توجه دانشمندان مسلمان ایران هم قرار گرفت. حاج سراج که خود از چهرههای اصلی و کانونی این فعالیتها بود، به رغم آنکه همزمان به دفاع از تشیع میپرداخت، وارد عرصۀ دفاع از اندیشۀ وحدت اسلامی شد. به یقین، به توصیۀ وی بود که مقالاتی در این باب در نشریۀ آیین اسلام چاپ شد که یکی از آنها از سید محمدعلی داعی الاسلام بود.
حاج سراج در این باره ذیل عنوان در پیرامون اتحاد اسلام یا اخوت مسلمین مطلبی نوشت و دربارۀ راهکار رسیدن به وحدت چنین پیشنهاد کرد که این کار «یک نفر مصلح دلسوز و بیغرض و با شهامت میخواهد که زمامداران امور روحانی را از هر فرقه ملاقات نموده و هریک از آنها را به این مشروع مقدس آشنا کند و پس از آن در یک مرکز اسلامی، نمایندگانی را از علما و مصلحین فرق مسلمین دعوت نموده و یک کنگرۀ اسلامی تشکیل دهند که زمام امور عموم مسلمین روی زمین در تحت نظر این کنگره اداره شود. البته در این صورت تشخصات و تعیناتی که مایۀ افتراق و تشتت آراء و تولید نفاق و تبعیت اهواء بوده از میان میرود.» همان وقت، ابوالقاسم سحاب هم شعری به عنوان «اتحاد اسلامی و لزوم آن» در آیین اسلام، ش 33، ص 12 به چاپ رساند.
حاج سراج انصاری باز ضمن مقالهای با عنوان سنی و شیعی هردو مسلمانند (آیین اسلام، س 4، ش 26، ص 7) در این باره توضیحاتی داد. این مقاله، در واقع پاسخ به انتقادی بود که برخی از سنیان بر مقالۀ وی وارد کرده بودند.
وی بعدها هم در متن چاپ کتاب شیعه چه میگوید خود که به نوعی تلاش برای معرفی شیعه به عنوان گروهی بر حق بود، از مسأله وحدت شیعه و سنی یاد کرد و نوشت: گفت و گو پیرامون عقاید شیعه، قهراً دامنۀ سخن را به مطالبی خواهد کشید که مایۀ رنجش برادران سنی ما خواهد بود، ولی من تعهد میکنم که در نگارشات خود کوچکترین وسیلۀ رنجش را فراهم نیاورم و من عقیده دارم که امروز بایستی سنّی و شیعی، مانند دورۀ خلفای راشدین، برادروار کمر اتحاد و یگانگی را به میان بسته و دشمنان اسلام را از میان بردارند. اینک به عموم برادران دینی خود خواه شیعی، باشند و خواه سنی، برادرانه توصیه مینمایم که با کمال متانت رشتۀ مهربانی را میان خودتان محکم گردانید تا بدین وسیله پوزه دشمنان اسلام به خاک مذلت مالیده شود.[156] وی در ادامه با تأکید بر اینکه قصد رنجش سنیان را ندارد، مهمترین مسائل اختلافی را که ثمرۀ عملی میان شیعه و سنی دارد، فروع دین میداند نه بحث از یک مسأله تاریخی که زمانش گذشته است.
حاج سراج در جای دیگری هم با اشاره به کتابهایی که در میان سنیان بر ضد شیعه منتشر شده و در میان شیعیان بر ضد آنان انتشار مییابد، بر آن است که این دستها، دستهای استعماری است: «گاهی در کشورهای عربی که اغلب سکنۀ آنها برادران سنی ما هستند، کسی را مزدور میکنند که بر ضد سنیها کتاب بنویسد و انتشار دهد، و یا یک سنی را بر میانگیزند که بر ضد شیعه کتاب بنویسد و گاهی در ایران مانند کسرویها و مردوخها[157] را اجیر مینمایند که بر ضد شیعه ورق پارههایی انتشار دهند.[158] و بالاخره در این زد و خوردها و جنگها مقاصد استعماری خودشان را انجام میدهند»[159] وی هدف کسروی را هم از انتشار این قبیل آثار، برانگیختن حس علمای شیعه برای نوشتن آثاری بر ضد سنیان دانسته و او را متهم به ایجاد اختلاف میان فرقههای مختلف اسلامی میکند.[160] حاج سراج به رغم آنکه به گفتههای کسروی پاسخ میدهد، میکوشد تا به اختلاف دامن نزند و مرتب تأکید میکند که «ما شیعیان در بارۀ برادران دینی خود حسن ظن داریم»[161]. وی یکبار هم به جمعی از سنیان میگوید که شیعه و سنی همه مسلمانند، همه اهل قبله هستند، همه برادر دینی یکدیگرند، فرقی که میان شیعه و سنی هست، عین همان فرقی است که میان شافعی و حنبلی و حنفی و مالکی سنی هاست. [162] طبعاً از توضیحات خود او هم در این کتاب استفاده میشود که این فرق اندکی بیشتر است. وی خطاب به سنیان میگوید: حساسیت شما روی صحابه و اینکه دیگران به آنان بد میگویند، حساسیت نادرستی است، آنان چهارده قرن پیش آمدند و رفتند و ما «فعلا در این جهان زندگی میکنیم و نباید کورکورانه تعصب به خرج داده و شیعه و سنی را جدا نموده و بدین وسیله صد میلیون نفوس را از جامعۀ مسلمین کنار بزنیم».[163]
شعار حاج سراج این است: «باید امروز مصلحین جامعه مسلمین بکوشند و میان عموم فرق مسلمین رابطه برادری و هماهنگی را محکم نموده وبه این وسیله مشت محکمی به دهان دشمنان اسلام بزنند»[164] این شعاری است که وی برای تحقق آن اتحادیه مسلمین را تشکیل داد و سالها پیگیر کار آن بود. خواهیم دید که همین زمان محمدتقی قمی هم که پیش از زمان آیت الله بروجردی دست اندکار وحدت میان شیعه و سنی شده و بعدها آیت الله بروجردی هم او را در این راه تشویق کرد، به همراه جماعتی دیگر منادی این جریان بودند.
مرحوم حاج سراج انصاری پس از عمری فعالیت تبلیغی – فرهنگی و آنگاه که کار مطبوعات دینی را چندین قدم به جلو برده بود، در هشتم شهریور سال 1340 ش /18 ربیع الاول سال 1381 ق به طور ناگهانی در اثر سکتۀ قلبی درگذشت. وی پس از اقامۀ نماز صبح، دچار سکتۀ قلبی شد و اندکی بعد در مطب دکتر عبدالحسین کافی – دبیر اتحادیه مسلمین – زیر سرم جان به جان آفرین تسلیم کرد.
ج: جامعه تعلیمات اسلامی شیخ عباسعلی اسلامی
شاید لازم باشد اشاره کنیم که طی دهها سال یکی از موضوعات اصلی جدال میان متجددین و سنت گرایان، بحث بر سر مدارس جدیده بود. در این باره، بارها و بارها، مباحثاتی پیش آمده و حتی رسالههایی له و علیه ضرورت و تبعات آن نوشته شده بود. این مباحث از پیش از مشروطه آغاز و تا زمانی که متدینین جرأت نگارش رساله و بیانیه را در این زمینه داشتند، یعنی سالهای نخست سلطنت رضاشاه، ادامه داشت. شاید خلاصه بدبینیهایی که متدینین در این باره داشتند، در یک پاسخنامه از یک مرجع روشنفکر و بِروزی مانند میرزای نائینی (م 1355ق) بتواند ما را با دیدگاه موجود در میان این قشر آشنا سازد. وی در پاسخ به پرسشی در تأسیس این مدارس نوشت: قرنهاست که صلیبیان برای محو کلمۀ طیبۀ اسلام و قرآن مجید نیرنگها به کار برده و اموال خطیره به اسم نوع خواهی برای این یگانه مقصدشان صرف کردند و به هیچ وسیله به مقصود خود نائل نشدند جز از همین طریق تشکیل مکاتب و مدارسی که به ادراج مبانی طبیعی مذهبان و اصول تعلیمات، تخم بیدینی و لامذهبی را در ضمائر سادۀ ابنای مسلمین کاشته به طوری که آرزو داشتند به مقصود خود رسیدند، چنان چه پس از تبین مقصوده، باز هم مسلمانان پاک عقیده در غفلت بمانند و به لیت و لعل خود را دلخوش نمایند به تبدل دو سه طبقه جز دهری مذهب و داروینی مشرب در تمام صفحه ایران دیده نخواهد شد و از مجوسیت قبل ازاسلام به مراتب اسوء حالا خواهد بود... علی هذا بردن اطفال بیگناه که مواهب و ودایع الهیهاند به چنین کارخانهای بیدینی و اعانت و ترویج آنها به ای وجه کان و صرف یک درهم مال بر آنها، ازاعظم کبائر و محرمات و تیشه زدن به ریشه اسلام است اعاذ الله المسلمین عن ذلک (جمادی الثانیه 1341 ق)[165] این پاسخ از کسی مانند میرزای نائینی که سالها روحانی مشروطه خوماه و همراه آخوند خراسانی و دیگران بود، البته شگفت مینماید اما در عین حال عمق بدبینی موجود را نشان میدهد.[166]
اما پس از شهریور 1320 این نگاه عوض شده بود. منهای روحانیونی که در انزوا بسر میبردند و به هیچ نوعی تسلیم مسیر تجدد نشده بودند، فراوان بودند کسانی که تصور میکردند باید از همین ابزارجدید برای رسیدن به اهداف دینی استفاده کرد. مرحوم اسلامی از این دست بلکه جزو پیشروان این حرکت بود.
حاج شیخ عباسعلی اسلامی سبزواری، از روحانیونی بود که از ابتدا ذهنی تشکیلاتی داشت. وی در نخستین قدم در سال 1322 جمعیت پیروان قرآن را تأسیس کرد. اهداف این جمعیت عبارت بود از: 1- ترویج شریعت غرای احمدی ومذهب اثناعشری، 2- ترغیب اطفال وجوانان به آداب و سنن شرعیه و اخلاق حسنه به وسیلۀ آموزش وپرورش، 3- معرفی نمودن اسلام حقیقی به جهانیان علماً و عملاً، 4- دستگیری از فقرا و درماندگان و حمایت از آنان، 5- تشویق و تربیت جوانان به دینداری و ناموس پرستی و دفاع از میهن و حفظ حقوق خود و جامعه، 6- وادار نمودن جامعه به پیروی از علما و فقهای اثناعشریه و منع توهین و مخالفت با آنان با دلیل و برهان، 7- کمک و مساعدت به طلاب علوم دینیه، 8- سعی و کوشش در اتحاد و اتفاق مسلمین و جلوگیری از تولید نفاق بین آنان، 9- مهیا نمودن وسایل آسایش فقرا از حیث خواربار، 10- پاسخ دادن به مخالفین اسلام و مذهب اثناعشری و پافشاری در مقابل دشمنان دین به وسیلۀ کتب و مجلات و روزنامهها و کنفرانسهای عمومی و به طور کلی رعایت تمام مقررات اسلام و مذهب اثنا عشری حتی المقدور، بنابراین میتوان این جمعیت را فداکاران اسلام و حامیان ناموس و میهن خواند.[167] در برنامههای این جمعیت به صراحت بحث تأسیس مدارس آمده و در همان جا، به مدارس «تمام روزی» که قرار است در نقاط مختلف تهران تأسیس شود، اشاره شده است. جمعیت یاد شده، بیانیهای هم دربارۀ حجاب در قالب یک نامۀ سرگشاده به مجلس شورای ملی راجع به حقوق مشروعۀ ملت نوشت. در این بیانیه، عامل جلوگیری از تبلیغات بر ضد حجاب، عمل کردن به اصل دوم متمم قانون اساسی، بیان شده بود.[168]
این جمعیت پایهای شد برای اقدام مهم مرحوم اسلامی در تأسیس جامعۀ تعلیمات اسلامی که هدف آن ایجاد مدارس اسلامی، تأسیس کتابخانه و انجام کارهای خیریه در تهران و سراسر کشور بود.[169] اقدامی که خود به تنهایی باید به عنوان مهمترین حرکت علمی – آموزشی برای تربیت نسل دیندار سه دهۀ پیش از انقلاب شناخته شود.
مقالۀ آقای اسلامی تحت عنوان «مصلحین باید به تعلیم وتربیت جوانان بپردازند» که در خرداد سال 23 در نشریۀ آیین اسلام به چاپ رسید، نشان از آمال و آرزوهای این اندیشمند در پرداختن به امر تعلیم و تربیت بود.
به هر روی، جامعۀ تعلیمات اسلامی، از اوائل سال 1322 ش با همت مرحوم اسلامی تأسیس و برای چندین دهه به فعالیت فرهنگ و آموزشی خود ادامه داد.[170] این جامعه، مرامنامۀ استواری داشت و به دلیل مدیریت مرحوم اسلامی و نیز توجهی که متدینین به آن داشتند، روز به روز بر تعداد مدارس آن در تمام سطوح افزوده شد. روزنامه پرچم اسلام در شماره نهم خرداد 1325 خود از 23 آموزشگاه آن با اسم و آدرس یاد کرده است. دربارۀ فعالیتهای آن در دهه بیست چندین گزارش دیگر هم در دست است.[171]
مرحوم اسلامی نه تنها در اندیشۀ تأسیس مدرسه بود، بلکه برای تأسیس دارالصنایع و مدرسۀ کشاورزی نیز تلاش میکرد.[172] در نامۀ جامعه به نخست وزیر در سال 26 آمده است که این جامعه تا این زمان نزدیک به یک صد آموزشگاه، دبستان و دبیرستان تأسیس کرده است.[173] در بیانیۀ جامعۀ تعلیمات اسلامی که به مناسبت رحلت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی صادر شده و ضمیمۀ آیین اسلام منتشر شد، آمده است: «جامعۀ تعلیمات اسلامی که امروز دارای چندین آموزشگاه شبانه و روزانه میباشد در ظل توجهات این مرد نامی بدین پایه متین استوار گردید. تشویقها و تحریضها و بذل مرحمتهای این راد مرد بزرگ بود که افراد جامعه را به کار خود دلگرم نموده و نیرو بخشید که چندین هزار محصل را سرپرستی نماید تا با معلومات دینی آشنا گردند». در همین بیانیه نام و آدرس هیجده آموزشگاه جامعه آمده و اعلام شده است که در تاریخها و ساعات خاصی مراسم ترحیم برای مرحوم اصفهانی در آنها برگزار خواهد شد.[174]
یکی از همکاران و مشوقان اصلی مرحوم شیخ عباسعلی اسلامی، حاج سراج انصاری بود که ضمن مقالهای در سال 24 به صراحت از کارهای او ستایش کرد.[175] وی در سال 1327 مقالهای در نشریۀ مسلمین با عنوان جامعۀ تعلیمات اسلامی را تقویت کنید نوشت و ضمن آن به حمایت از فعالیتهای شیخ عباسعلی اسلامی و همراهان او شتافت. وی در این یادداشت با اشاره به موقعیت جامعه تعلیمات در مقایسه با دیگر مؤسسات مذهبی نوشت: پس از شهریور 1320 مجامع دینی زیادی در پایتخت ایران و سایر شهرستانها تشکیل شده و خدماتی به دین مقدس اسلام انجام دادهاند. خدا به توفیقات همۀ آنها بیفزاید. ولی جامعهای که خدمات آن میان مسلمانان ایران بیشتر مورد توجه قرار گرفته و مؤثرتر بوده جامعۀ تعلیمات اسلامی است که با فکر رسای برادر ارجمندم، خطیب محترم آقای حاج شیخ عباسعلی اسلامی سبزواری و همت جوانمردانۀ آقایان حسینعلی گلشن و نیک سیر تأسیس و تشکیل یافته است. این جامعه از روزی که قدم به عرصۀ فعالیت گذارده تا امروز بیش از یک صد و پنجاه آموزشگاههای شبانه و دبستانهای روزانه و مدارس دخترانه ودبیرستانها در تهران و حومۀ آن و در شهرستانها باز نموده و چندین هزار دانشجو را علاوه از پروگرام رسمی فرهنگی که تدریس شده، به حقایق اسلام و طریقۀ حقه جعفری علیه السلام آشنا ساخته.[176]
جامعۀ تعلیمات، مجلهای هم تحت عنوان مجلۀ تعلیمات اسلامی منتشر میکرد که در جای دیگر از آن سخن خواهیم گفت. جامعۀ تعلیمات اسلامی از سوی هیئتهای علمیه روحانی در شهرهای مختلف مورد حمایت قرار میگرفت. در این باره، هیئت علمیه اصفهان ضمن اطلاعیهای از مردم خواست تا اطفال و جوانان خود را برای تحصیل به این مدارس ببرند. روحانیون گلپایگانی نیز با برگزاری جلسهای تلاش کردند با نشان دادن نواقص وضع فرهنگ، از لزوم تأسیس مدرسه تعلیمات اسلامی حمایت کنند.[177] فعالیتهای آقای اسلامی بر ضد مظاهر فساد بر جای مانده از زمان پهلوی اول، در سخنرانیها و نوشتههای او در مقابله با کشف حجاب طی سال 1324 و پس از آن بازتاب داشته است.[178] جمعیت یاد شده قرار بود در سیاست دخالت نکند و صرفاً به کار فرهنگی بپردازد؛[179] اما افزون بر اینکه در شرایط سیاسی خاص این امر ناممکن بود، خود آقای اسلامی هم چندان موافق این امر نبود[180] و در بحبوحۀ تشنجات سیاسی در خرداد سال 1327 در مبارزه بر ضد هژیر، وی در سخنرانی خود در منزل آیت الله کاشانی، از این مسأله ابراز ناراحتی کرد.[181] آقای اسلامی با آیت الله کاشانی و نواب همکاری گستردهای داشت، [182] همکاری وی با فعالان سیاسی روحانی تا جنبش امام خمینی در سالهای 41-43 و بعدها تا انقلاب اسلامی ادامه یافت،[183] اما حرکت اصلی او، همان فعالیت فرهنگی – سیاسی بود که از دهۀ 20 تا انقلاب آن را دنبال میکرد. بخشی از فعالیتهای او به وسیلۀ منبر و اظهار مسائل سیاسی در آن بود. آقای اسلامی در سخنرانیهای خود در سال 1339 که قدری فضای سیاسی رو به باز شدن بود، به صراحت سلطنت را مورد حمله قرار میداد. گزارش ساواک از یک سخنرانی وی چنین است که او گفت: هر وقت باشد میمیری، خیلی بالا نگیر، ظلم و زور تشریفات لازم ندارد: «گمان مدار که این حسن پایدار بماند/خرت بمیرد و بارت به رهگذار بماند». مگر تا کی پادشاهی را به تو میدهند. خیال کن همیشه تو را حفظ کردند. بعد از بیست یا سی سال باید بمیری. سلطنت خدایی که نیست.[184] یکبار هم وقتی کسانی نزد شاه، برای آزادی آقای اسلامی وساطت میکنند، شاه میگوید: سه کیلو وزن پرونده عباسعلی اسلامی است که روی منبر به من (فحاشی) نموده و ناسزا گفته است.[185]
سخنرانیهای وی در تحولات انقلابی پس از سال 40 نیز گسترده بود و در این باره، محدودیتهای زیادی از جمله در بندر انزلی برای وی پدید آمد که ضمن نامهای خبر آن را برای آیت الله میلانی نوشته است.[186] در همان منبع نامههای فراوانی وجود دارد که به نوعی مربوط به مرحوم اسلامی و اقدام یکپارچۀ علما و فضلا در جهت آزادی ایشان است. امام نیز در جایی از سخنرانیهای خود در 7/12/41 از وی ستایش میکند و میگوید: اگر آقای اسلامی را نگذاشتند در تهران منبر برود، دیدند که ایشان در بندر پهلوی (انزلی) منبر رفتند و حقیقت را در آنجا بیان داشتند، و اگر در بندر پهلوی از ادامۀ سخنان ایشان جلوگیری کردند، شک نداشته باشند که ایشان سخنان خود را در جای دیگر دنبال خواهد کرد و هرجا فرصت پیدا کند مطالب را به گوش مردم خواهد رساند.[187]
در گزارشی که یکی از افراد ساواک، در سال 1336 دربارۀ مجالس روضه خوانی تدوین کرده، آمده است: «شیخ عباسعلی اسلامی در اغلب مجالس تهران منبر میرود و در بیشتر مجالس صحبت از سیاست میکند.» سپس قسمتی از مطالب منبر وی را آورده است.[188] محتوای وعظهای آقای اسلامی در مساجد و خانهها، در گزارشهای دیگری از ساواک منعکس شده و نشانگر نوع تفکر سیاسی روحانیون مبارزه در آن دوره و مسائلی است که روی منابر مطرح میشده است. این مطالب نشان میدهد که سخنان وی در عین سادگی، همیشه مشتمل بر انتقاد از سیاستهای فرهنگی رژیم پهلوی بوده و به رغم همۀ اعتراضهایی که به او میشده، حاضر به کنار گذاشتن این فعالیتها و انتقاد از رژیم نبوده است. این قبیل انتقادها، نشانگر نوع نگاه مذهبیها به سیاستهای جاری مملکت طی سالهای متمادی است؛ انتقاد از بیدینی حاکم بر مردم، نفوذ سیاست خارجی در دستگاه حکومت، فساد اخلاقی حاکم بر جامعه، عدم وجود آزادی برای اظهار نظر، و بسیاری از نکات دیگر، یک جا هم از قول مهندس بازرگان در منبرش نقل کرده است که گفت: ما تصمیم گرفتیم انجمنی به نام انجمن اسلامی دانشجویان باز کنیم.
بعد از مدتها در این انجمن دویست نفر اسم نوشتند و آنها هم از کسانی بودند که از آبا و اجدادشان دین را به ارث بردهاند.[189]
در گزارش دیگری از سخنرانی وی آمده است: این دولت، این روزها بر ما مسلمین ظلمها میکند و تاکنون چند تن از وعاظ و روحانیون را که گناهی جز تفسیر قرآن بر روی منبر نداشتهاند، گرفتهاند. این دولت، خارجیها و امریکاییها را به ایران آورده و بر ما مسلط نموده است و آنها در محافل به نفع دین عیسوی وبهایی و طبیعت پرستی تبلیغ مینمایند و روز به روز بر پیکر اسلام تازیانه میزنند. تمام تقصیرها از شما مردم است که هرچه بر سرتان میآورند ساکت نشسته و حرف نمیزنید و روزگار ما را به این روز درآوردهاند. مردم! شما دیروز در جشن مسجد سپه سالار شرکت کردید برای اینکه شاه میخواهد برود اروپا و برای مسافرت شاه آن هم در شب وفات امام جعفر صادق علیه السلام در مسجد جشن میگیرند. شما چه ملت مسلمانی هستید؟ اصلاً چه جشنی دارید میگیرید؟ شما باید پرچم عزا بالا کنید نه پرچم سبز و سرخ. این وضع مملکت شماست و این هم حال و روز مردم مسلمان ایران»[190]. در سند بعد اشاره به دستگیری و تبعید او به زاهدان شده که قاعدتاً بازتاب همان سخنرانی پیش است. این رخداد مربوط به اوائل سال 1338 است. البته به دلیل بیماری آقای اسلامی این اقدام منتفی شد.[191] آقای اسلامی در سخنرانی خود در مجلس جشن نیمه شعبان در اسفند 1338 در حضور آیت الله کاشانی منبر رفت و گفت: ما مسلمانها قرآن را اطاعت نمیکنیم، قانون قرآن را مسخره کردهایم. در مجلس سنا و شورا آقایان وکلا به قرآن قسم میخورند. ولی به قرآن عمل نمیکنند. یک عده بیسواد در آن محل نشسته و قانون پوشالی درست میکنند. در مملکت ما قران را آلت دست قرار دادهاند.[192]
بخشی دیگر از فعالیتهای اساسیتر و جدیتر مرحوم اسلامی حرکت در جهت تأسیس مدارس ابتدایی و متوسطه بود که تعداد آنها در سال 1329 در تهران و شهرستانها 132 باب بوده است.[193] تعداد مدارس یاد شده در سال 1356 به گزارش ساواک به 183 باب رسید.[194] این فراوانی در این سال، نشانگر نقش مهم آن در پدید آوردن نسل جوان انقلاب است. به لحاظ مالی، شماری از علما و بازاریان مؤمن که به ضرورت این امر کاملاً واقف بودند، هزینههای آن را تأمین میکردند. مدارس وابسته به جامعۀ تعلیمات اسلامی مورد تأیید مراجعی مانند آیت الله بروجردی و حکیم نیز بود.[195] ویژگی عمدۀ این مدارس این بود که دروس دینی را جدیتر گرفته و بچهها را به لحاظ تربیتی با قرآن و حدیث آشنا میکرد.[196] این امر سبب شده بود تا افراد متدین فرزندان خود را برای تحصیل به این مدراس بفرستند. گزارش ساواک در سال 1346حاکی است که در این مدارس که مورد استقبال افراد متدین بوده است، معلمانی هستند که طرفدار آقایان میلانی، خمینی و نواب هستند! به علاوه شعائر ملی و شاهنشاهی کمتر در آنجا بوده و مراسم دعا و نیایش برای شاه در هر صبح برگزار نمیشود.[197]
مرحوم اسلامی به جز کتابچۀ حجاب (که مورد نقد خالصی زاده قرار گرفت)[198] کتابی هم با نام دو از یاد رفته دربارۀ امر به معروف و نهی از منکر داشت. مجلد سوم آن هم اثری با نام جهاد بود که بعد از انقلاب در سال 64 (که مؤلف 20 فروردین آن سال درگذشت) توسط بنیاد بعثت، متعلق به فرزند ایشان حجت الاسلام علی اسلامی منتشر شد. نگارش در زمینۀ امر به معروف و نهی از منکر[199] و همینطور جهاد، از ابتکارات فقه سیاسی در دورۀ اخیر بود که مشابه آن را در تحریر الوسیله امام هم شاهد بودیم. در این زمینه آثار دیگری هم منتشر شد که لازم است فهرستی از آنها و دیدگاههای ارائه شده در آنها، ارائه شود. طبعاً بحث از تقیه را هم باید به آن ضمیمه کرد.
از میان تشکلهایی که در این دوره شکل گرفت، نهضت خداپرستان از ویژگی خاصی برخوردار بود و آن تلفیق نگرش اسلامی مورد نظر آنان با اندیشههای مدرن چپ بود. مسأله تأثیر پذیری از اندیشههای سوسیالیستی و کمونیستی در ایران، داستانی طولانی است. که هنوز زوایای آن به خوبی روشن نشده است. آنچه مسلم است اینکه جاذبههای مارکسیسم و سوسیالیسم به دلیل ادعای علمی و انقلابیگری، برای بسیاری از اندیشمندان مسلمان نوگرا از چند دهۀ پیش از انقلاب اسلامی، مشکل ساز شده و آنان را به دام خود کشیده است که باید به تفصیل مورد نقد و بررسی قرار گیرد. آنچه مشهود است اینکه روشنفکران مذهبی دهۀ 20 و بعد از آن، حلقۀ واسطه برای انتقال این مفاهیم به حوزۀ دین بودهاند؛ کما اینکه به موازات آن، گروه دیگری از روشنفکران، واسطۀ انتقال مفاهیم لیبرالیستی به درون دین بودهاند.
یکی از گروههایی که از سمت چپ وارد دین و دینداری شده، نهضت خداپرستان سوسیالیست بود که با جذب عدهای جوانان مذهبی و انقلابی، کوشید تا افزون بر حفظ ایدئولوژی اسلامی، اندیشهای هم درباره نظام اقتصادی و در خصوص عدالت اجتماعی، داشته باشد. این گروه بیش از آنکه تحت تأثیر سایر جنبههای مارکسیسم باشد، از نگرش سوسیالیستی و روشهای سیاسی موجود در احزاب چپ و مارکسیستی متأثر شده بود. مخفی کاری و پنهان کاری این جنبش، آن تشکل را به صورت یک تشکل نخبه گرای بیرون از تودهها تبدیل کرده بود اما مهم، جنبۀ فکری و تأثیر پذیری فکری آن بود. در واقع، از این زمان به بعد، سوسیالیسم که گاه با عدالت اسلامی تطبیق داده میشد، به صورت یکی از مؤلفههای مهم در تفکر دینی غیر حوزوی این دوره درآمد.
حزب یاد شده در سال 1322 توسط عدهای از جوانان مذهبی که همزمان تمایل به خردگرایی غربی، تجدد و سوسیالیسم نیز داشتند، تأسیس شد و تلاش کرد تا براساس برداشت جدیدی از اسلام، نوعی مشی انقلابی – مذهبی را به وجود آورد. تشکل یاد شده بر محور فعالیتهای فکری و حزبی فردی با نام محمد نخشب (1302-1355) به همراه حسین راضی شکل گرفت که همزمان چهرهای فکری – سیاسی داشت و «نخستین ایرانی بود که برای تلفیق شیعه با سوسیالیسم اروپایی کوشش کرد.»[200] هستۀ مرکزی این تشکل یک شورای یازده نفره بود که با انتخاب اعضا برگزیده میشدند و به دنبال آن بخشهای زیرین از هیئت اجرایی و مالی و غیره ترتیب مییافت.
نخشب، منهای بحث خداپرستی که معمولا همان هم رنگ اجتماعی و نوعی توحید اجتماعی و برابری خلقی داشت، تمامی افکار و اندیشههایش غربی بود و در این نوشتهها، حتی از ابراز اینکه به اسلام و قرآن عقیدهمند است، خودداری کرد. در واقع، تنها به نوعی ارزش اخلاقی برای توحید اعتقاد داشت که در شرح آن همان را نیز ارزشهای انسانی خالص معرفی کرد و ارتباطی با درون دین برقرار نمیساخت.
از نخشب آثار چندی انتشار یافت که دیدگاههای فکری و سیاسی وی را در آنها میتوان جست و جو کرد. پنج کتابچه که بعدها در یک مجلد به چاپ رسید در دهۀ 20 و آغاز دهۀ 30، دیدگاههای وی را در زمینههای مختلف بیان میکند؛ دیدگاههایی که دو محور اصلی آن یکی خداپرستی و دیگری سوسیالیسم است. این پنج نوشته عبارت است از بشر مادی، نزاع کلیسا و ماتریالیسم[201]، حزب چیست، ایران در آستانۀ یک تحول بزرگ و فرهنگ واژههای اجتماعی. نام مؤلف بر روی چاپ نخست این کتابها، «سرسخت» آمده است. اثر دیگری هم با نام قانون و اخلاق با مقدمهای از سوسیالیستها[202] از وی منتشر شده است. او در مقدمۀ بشر مادی مینویسد: شاید تصور شود من میخواهم از یک سیستم قدیمی دفاع کنم یا از تحولی که اجتماع ما در آستانۀ آن است جلوگیری کنم. برعکس، نه تنها این طور نیست، بلکه نویسندۀ این حقایق به طور جدی و غیرقابل گذشت طرفدار یک تحول عمیق و اساسی سوسیالیستی است.[203] نخشب و دوستانش مجلهای هم باعنوان برای ترقی ایران منتشر میکردند که قرار بود دو هفته نامه باشد. شمارۀ اول و دوم آن در آذرماه 1331 در چهل صفحه درآمد. شماره سوم و چهارم آن با هم در 66 صفحه منتشر شد. صاحب امتیاز آن ب. جعفری اما مقالات اصلی آن به قلم نخشب و در حوزۀ مباحث سوسیالیستی و اسلامی بود.
نخشب در نوشتههای خود به صراحت از جنبشهای چپ منهای مارکسیسم، دفاع کرده و اصطلاحات مختلفی مانند دیالکتیک، انحلال مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و... را در نوشتههای خود با سهولت به کار میبرد. به باور وی«واژۀ اجتماعی که از این تاریخ در مباحث ایدئولوژیک جای بزرگی خواهد داشت، سوسیالیسم بر پایۀ طرز فکر خداپرستی است».[204] در نگاه این گروه، این نوع از سوسیالیسم که میبایست در یک جامعۀ خداپرست و اخلاقی تحقق یابد، و تا حدودی در صدر اسلام تحقق یافته بود، سوسیالیسم تحققی نام گرفته بود که در برابر سوسیالیسم تخیلی و علمی اروپاییها و کمونیستها بود.[205] یکی از اعضای این گروه آقای دکتر علی شریعتمداری بود که به سال 1327 از شیراز به تهران آمد و همکاری خود را با نخشب آغاز کرد. وی اظهار میکند که در طرح این نظریه مؤثر بوده است[206] آقای طاهری با اشاره به اختلافاتی که در حزب ایران پیش آمد، از انشعاب خداپرستان سوسیالیست (با نام حزب مردم ایران) یاد کرده، آقای شریعتمدای را مسؤول شاخۀ این حزب در شیراز معرفی میکند.[207] از دیگر تئوریسینهای این نهضت، مهندس جلال الدین آشتیانی (فرزند مرحوم میرزا مهدی آشتیانی) بود که در چند دهۀ اخیر، به عنوان یک نویسنده و محقق مطرح بوده است.[208] ظاهراً میان نخشب و آشتیانی اختلاف افتاد و از یکدیگر فاصله گرفتند.[209] عبارت زیر از مهندس آشتیانی میتواند نگرش دینی آنان را با گرایش نزدیک کردن دین به علم، تبیین کند: «انسان در راه کمال به سوی حق در حرکت است، برداشت او نیز از قرآن ـ کتاب حق ـ در حال تکامل است و به همین دلیل است که دیده میشود با تکامل علم و دانش و فهم و وسعت دید بشر، درک از قرآن نیز تکامل یافته و متغیر میگردد تاجایی که در برداشت از اصول نیز دید و بینش نوینی مییابد؛ حتی مفهوم توحید که اصل اساسی ادیان حقه است، پیوسته یکسان نبوده و بسته به درک افراد متفاوت است.»[210] کتاب ایده آل بشر به ضمیمۀ کتاب اخلاق و حقوق که اولی از آشتیانی و دومی از خود نخشب بود، به عنوان کتابهای درسی حوزههای نهضت خداپرستان مورد استفاده قرار میگرفت.
جلسات آموزشی، به طور معمول از همان سال 1325 ـ و شاید پیش از آن ـ در منزل دکتر نخشب برگزار میشد. دکتر ابراهیم یزدی، که در سال یاد شده همراه با برادرش کاظم به این جلسات میرفته، شرحی از آنها را به دست داده و چگونگی عضویت خود و دوستانش را در شاخه دانش آموزی این تشکل بیان کرده است.[211] وی با اشاره به فضای ضد مذهبی دهۀ 20 و فعالیت کمونیستها و بهائیان و نیز آثار تبلیغات عصر رضاخانی از حرکت نخشب (دانشجوی حقوق) و آشتیانی (دانشجوی فنی) یاد کرده و اینکه جلسات این دو در یکدیگر ادغام شد. از اینجا بود که حزب خداپرستان سوسیالیست شکل گرفت. وی سپس نام شماری از همراهان نخست این حزب مخفی را معرفی کرده و تحولات بعدی این حزب را نیز بیان کرده است. [212]
این حزب به تدریج و بیشتر به دلیل زیر بار نرفتن نخشب در مقابل شورای مرکزی نهضت[213] دچار اختلاف و انشعاب شد. بخشی از آن باعنوان نهضت خداپرستان سوسیالیست تا کودتای 28 مرداد فعال بود که پس از آغاز سختگیریها منحل شد؛ اما بخش دیگر تحت رهبری نخشب و حسین راضی و با عنوان نهضت خداپرستان سوسیالیست به فعالیت خود ادامه داد. اندکی بعد این بخش، به لحاظ تشکیلاتی، به حزب ایران (به رهبری اللهیار صالح) که گرایشهای ملی ـ سوسیالیستی داشت و در عین حال رنگ ضددینی هم نداشت پیوست، [214] و کوشید تا عقاید اسلامی خود رادردرون آن حفظ کند.[215] این وحدت در سال 29 و به دنبال مذاکرات فراوان میان رهبران نهضت خداپرستان (حسین راضی، علی اکبر نوشین و آزوین با حسیبی و زیرک زاده ـ از سوی حزب ایران) پدید آمد و به دنبال آن نخشب و نوشین عضو شورای مرکزی حزب شدند. وحدت مزبور که بر سر عنوان مسلمانی و سوسیالیسم مشترک میان دو حزب پدید آمده بود، دوام نیاورد. زیرا خداپرستان به لحاظ سازمانی بیشتر چپ مذهبی بودند. در حالی که حزب ایران حزبی دمکرات و لائیک بود. مدتها پس از تلاش زیاد افراد نهضت خداپرستان سوسیالیست در حزب ایران، به دلیل بدبینی فراوان حزبیها، آنها از حزب اخراج شدند و اتحاد مزبور در سال 1331 در هم شکست.[216] نیروهای اخراجی، جمعیت آزادی مردم (بعد از انقلاب: مسلمان) ایران (جاما) را تشکیل دادند. که از همان خداپرستان سوسیالیست متشکل بود و نام نشریۀ آن مردم ایران بود.[217] این گروه تا 28 مرداد مشغول فعالیت بوده و دامنۀ تلاشهای خود را به برخی از شهرها توسعه داد. این زمان در تهران، برخی از روحانیون سیاسی ـ ملی کما بیش با آنان روابطی داشتند و به لحاظ اینکه اندازهای حرکت حزبی آنان رنگ مذهبی داشت، از ایشان حمایت میکردند. کاظم سامی[218] و دکتر شریعتی (متولد 1312 در مزینان مشهد و در گذشته در 29 خرداد 1356 در لندن) شعبۀ این تشکل را در مشهد تأسیس کردند[219]. همانگونه که پیشتر گذشت، ابراهیم یزدی که بعدها به نهضت آزادی آمد دورۀ دانش آموزی و فعالیتهای سیاسی دورۀ جوانی خود را در خداپرستان سوسیالیست سپری کرده بود.[220]
گروه یاد شده که رهبری آن در اختیار محمد نخشب بود، با نزدیک شدن زمان نهضت ملی شدن صنعت نفت از طرفداران سرسخت دکتر مصدق شده، پس از کودتای 28 مرداد 1332 در شمار گروههایی درآمد که نهضت مقاومت ملی را تشکیل داد.[221] جمعیت آزادی مردم ایران، بعدها نام خود را به حزب مردم ایران تغییر داد و با رهبری نخشب و سپس حسین راضی فعالیت خود را تا جبهۀ ملی دوم ادامه داد.[222]
نخشب مدتی نیز دستگیر شد و پس از آزادی به آمریکا رفت و در سازمان ملل مشغول به کار شد. وی در آنجا در ایجاد کنفدراسیون دانشجویان ایران شرکت جست؛[223] اما پس از آنکه کنفدراسیون به طور دربست در اختیار مارکسیستها و مائوئیستها قرار گرفت، از آن جدا شد و در نشریۀ مجاهد ارگان نهضت آزادی خارج از کشور[224] مقاله مینوشت و در واقع یکی از رهبران نهضت آزادی در آمریکا به شمار میرفت. نخشب در دورهای که در آمریکا بود، همچنان باورهای مذهبی ـ سوسیالیستی خود را حفظ کرده، در مقابل جناحی از جبهه ملی که لائیک بودند، ایستادگی کرد. گزارش ساواک از فعالیت جناح وی چنین است: «جناح دوم عبارتند از کسانی که سیاست و اسلام را دو مطلب لاینفک میدانند و تحت عنوان ایدئولوژی سوسیالیزم مذهبی به فعالیت مشغول هستند و رهبری این دسته به عهدۀ محمد نخشب است... و ضمناً احمد ملک محمدی نماینده سوسیالیستهای مذهبی در واشنگتن بوده و این افراد پشتیبان بازاریان و روحانیون به طور اخص میباشند.»[225]
نخشب در سال 1355 در نیویورک درگذشت.[226] شواهد حکایت از آن دارد که وی در سالهای پایان عمر اندکی به رژیم متمایل گردید و دست کم هیچگونه مخالفتی با آن نمیکرد.[227] شرح مفصلی از فعالیتهای سیاسی نخشب براساس اسناد موجود در پرونده وی، به تازگی منتشر شده است.[228]
در سالهای 54ـ55 و بیشتر به دنبال واقعۀ هولناک مربوط به ارتداد مجاهدین خلق، تعدادی از افراد متعلق به این تشکل، مانند مهندس توسلی، عبدالعلی بازرگان، میرحسین موسوی، حبیب الله پیمان و... شروع به احیای اندیشههای خود و تا اندازهای به روز کردن آنها نموده و تحت عنوان جنبش مسلمانان ایران فعالیت خود را آغاز کردند.[229] از سالهای پیش از آن تشکلی هم تحت عنوان سازمان جاما تحت رهبری کاظم سامی[230] به فعالیت پرداخت که حرکت آن بسیار کند و بیخاصیت بود و تنها در آستانۀ انقلاب اسلامی، قدری فعال شد و به همکاری با مجاهدین پرداخت. گرایش دیگر متأثر از این حرکت، جنبش مسلمانان مبارز بود که در پایان به اختصار دیدگاهها و ارتباط آن را با سوسیالیستهای خداپرست مطرح خواهیم کرد.
گفتنی است که علایق گذشتۀ شریعتی به این جنبش در دهۀ 30 سبب شد تا وی به ترجمۀ کتاب جودة السحار دربارۀ ابوذر بپردازد. کتابی که از ابوذر، شخصیتی سوسیالیست ارائه کرده بود، شریعتی نام این کتاب را که به توصیۀ پدرش ترجمه کرده بود، ابوذر، خداپرست سوسیالیست گذاشت که نشانگر گرایش فکری او در این دوره است.[231] گفتنی است که خود پدر هم کتابی با نام مبانی اقتصادی در اسلام (تهران، سلمان، 1357) از جودة السحار ترجمه کرد. این گرایش ریشه در افکار برخی از مسلمانان نوگرای مصری و سوریه داشت که متأثر از سوسیالیسم بودند. شریعتی در مقدمۀ مقالهای که در سال 1334 تحت عنوان مکتب واسطه نوشت[232] (و بعدها با نام تاریخ تکامل فلسفه چاپ شد) مینویسد: «از میان مکتبهای ماتریالیسم وایده آلیسم، اسلام روش مختص به خود را دارد و آن را میتوان رئالیسم نامید، رژیم اجتماعی و اقتصادی اسلام، سوسیالیسم عملی است که بر طرز فکر خداپرستی استوار میباشد و حد وسط میان دو رژیم فاسد کاپیتالیسم و کمونیسم میباشد.»[233] در پایان مناسب است اشاره کنیم که در حاشیۀ نهضت خداپرستان سوسیالیست تشکل محدود دیگری هم تحت عنوان جمعیت تعاونی خداپرستان تشکیل شده بود که ظاهرا بسیار محدود و گذرا بود. [234]
جمعیتهای متحدۀ اسلامی: در همین زمان، یک جبهۀ فراگیر اسلامی تحت عنوان جمعیتهای متحدۀ اسلامی تشکیل شد که شامل جمعیت پیروان قرآن، انجمن تبلیغات اسلامی، کانون اسلام، جمعیت روحانی منتظم (با مدیریت محمدباقر کمرهای) و نشریۀ آیین اسلام میشد که مراسم و جشنهای مذهبی را به صورت متمرکز برگزار میکردند.[235] این حرکت مثبت، تأثیر مهمی در ایجاد تحرک در فعالیت انجمنهای اسلامی به معنای عام آن داشت. اندکی پس از آن، مقالۀ مبسوطی از سوی آقای سید محمدعلی داعی الاسلام تحت عنوان مهمترین وظیفۀ انجمنهای اسلامی در نشریۀ آیین اسلام به چاپ رسید که ضمن آن وظیفۀ اصلی آنان را دفاع از دین در برابر نوشتههای مخالفان اسلام عنوان کرد و نوشت: «ای مؤسسات اسلامی! مجتهد باشید و به اقتضای زمان، رفتار کنید»[236]. جمعیت متحده در اقدام بعدی خود در آستانه ماه رمضان، ضمن نامهای که به نخست وزیر نوشت، از او خواست تا دولت به وظیفۀ خود در قبال این ماه در منع روزه خواری علنی عمل کند. [237] تشکیل این جمعیت، امید تازهای را در متدینین ایجاد کرد؛ به طوری که اشعاری هم دربارۀ آن سروده شد. [238]
جمعیت جامعۀ مسلمین از تشکلهایی بود که بیشتر به فعالیت نشریۀ آن با عنوان پرچم اسلام شناخته شده است. مرامنامه و اساسنامۀ این جمعیت در سال اول این نشریه در شمارۀ سیام و شمارههای بعد منتشر شده است. در مقدمۀ آن آمده است: «جمعی از روشنفکران بیدار و صاحبان عزم و هشیار به مدد فرمان لازم الاذعان ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ﴾ [آل عمران: 103]. بر آن شدند جمعیتی در مرکز اسلام (شهرستان تهران)به نام جامعۀ مسلمین تشکیل و به حکم محکم یدالله مع الجماعه هرچه زودتر دور یکدیگر جمع و با ایقان به خطاب مستطاب انما المؤمنون اخوة برادری و برابری فطری و خصوصیت و صمیمیت ذاتی دیرین اسلامی خود را به حول و قوۀ الهی با جدی بلیغ و سعی بینظیر تجدید (بلکه آغاز) نمایند.» قابل توجه است که انتظام روحانیت یکی از اصول اولیۀ اساسنامۀ این جمعیت است. چندین اعلامیه و متن اساسنامۀ این جمعیت در دسترس است.[239] این اساسنامه، شاید یکی از مفصلترین اساسنامههایی باشد که در این دوره، توسط تشکلهای مذهبی ـ سیاسی نوشته شده است. نخستین روز تشکیل این جامعه، 22 آبان 1325 مصادف با عید غدیر بود. در ماده دوم این اساسنامه آمده است: کارمندان جامعه، از بین حجج اسلام، علمای اعلام، وعاظ و مبلغین و روشنفکران با ایمان و بازرگانان خداشناس وسایر طبقات ممتاز مؤمنین که حائز شرایط صلاحیت باشند به طور مساوی انتخاب و این جمع در هر شهرستان هسته مرکزی جامعه را تشکیل میدهند.
دربارۀ اهداف آن نیز از این نکات یاد شده است: مبارزۀ شدید یا بیسوادی و جهل، سعی و اهتمام در اعادۀ مجد و عظمت مسلمانان به قسمی که از سرافکندگیهای عصر حاضر نجات پیدا کنند. نبرد دائم با بیدینی و بیدینان و جلوگیری از فحشا و منکر از راه وعظ و خطابه و انتشار نشریات دینی و آشکار نمودن حقایق دین، ترویج مذهب اثنا عشری و تعلیم و تعمیم احکام قرآن مجید، تربیت عدۀ کافی از جوانان تحصیل کرده با شهامت و قوی الارادة با ایمان به منظور اشاعۀ تبلیغات دینی، تعمیر، و تجدید وضعیت مدارس قدیمه در طرز آبرومند عصری، تشکیل مهمانسراهای متناسب، محض استفادۀ طلاب بیبضاعت که از اکناف کشور به مراکز تحصیل میروند، تأسیس دارالایتام و دارالاَعجزه و امثالهم، اختصاص دادن یک ساعت از برنامۀ رادیو تهران به جمعیت جامعۀ مسلمین در هر شب و تبلیغ افضلیت دین حق اسلام به سایر ادیان و دعوت علمای مذاهب مختلفه به مباحثه و تبلیغات دامنه دار دینی.[240] بر اساس اسناد بر جای مانده، این جمعیت شعبههایی در گرگان، کرمانشاه و برخی از شهرهای دیگر داشته است.[241] امیر عبدالله کرباسچیان که بعدها مدیر نشریۀ نبرد ملت و از یاران نواب صفوی شد،[242] میگوید که پس از شهریور20، در حالی که سه سال درس طلبگی خوانده بود، در تهران همراه با شماری از دوستانش که تا یکصد نفر میرسیدند، تشکلی تحت عنوان اتحادیۀ اسلامی ایجاد کرد.[243] که بعدها به «جمعیت فداکاران اسلام» پیوست.
اتحادیه اسلامیه از تشکلهایی بود که در سال 1324 در تهران و برخی از شهرستانها تشکیل شد. در رأس این اتحادیه از سه نفر با نامهای صدرالشریعه، امجد و اشکوری یاد شده و اصول هفده گانۀ آنان در رعایت احکام شرعی و توجه به احوال سایر مسلمانان به خصوص فقرا بوده است.[244] به جز تهران، شاخۀ کاشان برجای مانده است. در رشت نیز فعالیت مزبور به یکی از روحانیون با نام آقای ضیاء بری و شیخ یوسف پیشنماز واگذار شده است. از اصول مرامنامۀ این جماعت «اقامۀ امر به معروف و نهی از منکر» بوده است.[245]
جمعیت مسلم آزاد: از چهرههای فعال سیاسی و فرهنگی ایران از نیمه دوم دهۀ 20 به بعد، طلبۀ جوانی با نام شیخ مصطفی رهنمایی (معروف به رهنما) کرمانشاهی[246] (متولد اسفند 1304) بود. وی دوران طلبگی را در نجف گذارنده، در آنجا با آثار عربی جدید آشنا شد[247] و به جز علما و مراجع دین، از محضر کسانی چون سید هبةالدین شهرستانی هم بهره مند شد. رهنما در آنجا مقالاتی برای نشریه الغری و القریع[248] مینوشت، چنان که مقالاتی هم برای نور دانش در تهران میفرستاد که از آن جمله مقالۀ «اسلام و علم امروز» بود که در سالنامۀ سال 1326 به چاپ رسید.[249] رهنما در سال 1326 به ایران بازگشت. خودش به بنده گفت که نخستین بار در سال 1322 نواب را در صحن امام حسین علیه السلام دیدم و او به کارهای کسروی اشاره میکرد و گفت شیخ مصطفی باید برویم ایران به دنبال آن، من به ایران آمدم. اندکی بعد با بالا گرفتن مسألۀ فلسطین و انعکاس وسیع آن در ایران، حرکتهایی در حمایت از فلسطین در ایران پدید آمد. رهنما از آن زمان به موضوع فلسطین پرداخت و تا به امروز که بیش از شصت سال میگذرد، ذهن و فعالیتهای تبلیغاتیاش معطوف به مسأله فلسطین است.[250]
رهنما در سال 1330 یک تشکل سیاسی با نام جمعیت مسلم آزاد تأسیس کرد. این جمعیت، یک تشکل مذهبی ـ سیاسی بود که در مرامنامهاش اهداف خاصی را از تشکیل خود بیان کرده بود. مرامنامۀ این جمعیت شامل هشت اصل بود که تمامی آنها بر محور اسلام بود:
اصل اول اتحاد تمام موحدین بود، با این قید که یهود و نصارا موحد نیستند؛ بنابراین مقصود اتحاد مسلمانان است.
اصل دوم آن بود که همۀ مسلمانان، همۀ بلاد اسلامی را وطن خود بدانند.
اصل سوم تأکید داشت که حکومت بر مسلمانان به افراد صلاحیتدار واگذار شود تا طبق دستور اسلام حکومت کنند.
اصل چهارم مصرح بر این بود که قوای نظامی مسلمین برای دفاع از خود و طرفداری از مظلومین مرتب و تکمیل شود.
اصل پنجم آن بود که منابع بلاد اسلام از تصرف عدوانی دشمنان بشر و اسلام خارج شده و در دسترس و مورد استفادۀ صاحبان اصلی آن قرار گیرد.
اصل ششم بیان میکرد که مسلمانان باید دارای سواد کافی شوند و صنایع در بلاد اسلامی به اوج خود برسد؛ همان طور که در قرون وسطای هجری معمول بوده است.
اصل هفتم تصریح داشت که احکام و شعائر و حدود مقررۀ اسلام در کلیه بلاد اسلام اجرا شود و آثار کفر و مقررات مخالف اسلام محو و ملغی گردد.
اصل هشتم هم این بود که مسلمانان به مبادی دینی و مذهبی خود به طور کامل آشنا شده و دین اسلام را آن طوری که هست بشناسند؛ مخصوصاً پیروان مذاهب مختلفۀ اسلامی به معتقدات یکدیگر واقف شوند تا بدگمانی بیمورد به هم نداشته باشند.[251]
نشریۀ حیات مسلمین که اندکی پیش از تشکیل جمعیت مسلم آزاد پدید آمد و در حقیقت آن جمعیت زاییدۀ این نشریه بود، به مسائل جهان اسلام و طرح آنها در داخل ایران توجه داشت. این نشریه به نام سید ابوالفضل برقعی گرفته شد[252] که شاید حس مشترک آنان قصۀ وحدت میان شیعه و سنی بود. مقالات کوتاه و خبری درباره اخبار جهان اسلام، معرفی جمعیت مسلم آزاد و دیدگاههای آن و برخی مقالات علمی توسط محمدباقر کمرهای و یا مدیر در آن چاپ میشد.[253] این نشریه از زمستان سال 1329 فعالیت خود را آغاز کرد. براساس آنچه در نشریۀ شمارۀ 24 (13/2/32) آمده، مدیر آن در اسفند 1331 دستگیر و یک روز بعد آزاد شد. وی یک شمارۀ دیگر هم چاپ کرد که جمعا 25 شماره از این نشریه انتشار یافت.[254] گویا وی پس از کودتای 28 مرداد نیز چند ماهی را در زندان سپری کرد، ولی پس از آزادی بار دیگر به فعالیت پرداخت که در نتیجه دوباره دستگیر و زندانی شده، همراه 59 نفر دیگر از چهرههای وقت به زندانی در خارک منتقل شد و یازده ماه در آنجا بود و سپس با تلاش میرزا خلیل کمرهای و توسل وی به صدرالاشراف، به قزل قلعه منتقل و یک ماه بعد آزاد شد.[255] بعدها نیز باز به خاطر صدور برخی از بیانیهها در ارتباط با مسائل عراق یا انتخابات سنا و غیره بیش از پانزده بار به زندان افتاد که شرح آن را در خاطراتش آورده است.
مواضع آقای رهنما، دفاع از وحدت اسلامی، فلسطین، الجزایر، دفاع از شهید شیخ فضل الله نوری و نواب صفوی ـ و طبعاً موضعگیی علیه مصدق و کاشانی ـ بود که بویژه در دورۀ حکومت ملی مصدق نوزده ماه در زندان بود.[256] آقای رهنما بعدها نیز همچنان به کارهای خود به ویژه در زمینۀ فلسطین ادامه داد.[257] نامه بلندی هم از جمعیت مسلم آزاد در تأیید اقدام دولت مصر دربارۀ کانال سوئز خطاب به نخست وزیر وقت در سال 1335 نوشته شده است.[258] نامههای دیگر وی در سال 1341 به مجمع عمومی سازمان ملل در باره لاینحل ماندن قصه فلسطین[259] نشانگر تلاش مستمر او در این باره است که همچنان تا سال 57 ادامه یافت. در این دوره، چندین بار به همراه نیروهای مذهبی و روحانی به زندان افتاد.[260] وی نسخهای از کتاب مسلمین جهان خود را که در خرداد 1341 چاپ کرده بود، برای دکتر مصدق فرستاد که در پاسخ وی به تاریخ دهم مرداد 41 نامۀ تشکری نوشت.[261] رهنما کتاب جنگ رمضان را که نوشتۀ چند نفر از فرماندهان مصری همان نبرد بود، به فارسی درآورد که به سال 1354 توسط انتشارات بعثت منتظر شد. همو کتابی هم با نام صلاح الدین، مردی که بر غرب پیروز شد و اصل آن از سید محمد حدید ابوفرید بود به فارسی ترجمه و به سال 1344 ش منتشر گردد.
تشکل دیگری که در حاشیۀ همین گروه فعالیت میکرد، جمعیت سوسیالیستی اسلامی بود که در انتهای بیانیه خود آورده است که فعلاً به نشانی مجلۀ حیات مسلمین با آنان مکاتبه شود. همچنین نشریۀ حیات مسلمین در شمارۀ چهارم خود خبر تشکیل اتحادیۀ دینی به ریاست ثقۀ الاسلام شیخ جواد فومنی را داد و بیانیۀ آن را به چاپ رساند.[262] بر اساس این بیانیه، هدف آنان ایجاد مساجد و مدارس اسلامی بوده است. در قدم نخست، تأسیس مسجد نو در خیابان خراسان و نیز دبستان نو مخصوص دوشیزگان بود که در ربیع الاول سال 1367ق فعالیت خود را آغاز کرد.
جامعۀ اخوان اسلامی نیز گویا با مدیریت عمادزاده، نویسندۀ مذهبی مشهور از سال 1321 به بعد فعال بوده است. نشریۀ این جامعه خرد نام داشت.[263]
حزب اخوان المؤمنین هم در سال 1330 اساسنامه و مرامنامۀ خود را منتشر کرد. در این مرامنامه بر تعدیل سرمایهها بر اساس سوسیالیزم اسلامی و تشکیل شرکتهای ملی و نیز تحریم مطلق کالاهای خارجی تأکید شده و طرد کلیۀ اشخاص غیر مسلمان از وزارتخانهها، ادارات و... به عنوان بخشی از مواد اصل اول این حزب عنوان شده است. نامهای از گروهی با عنوان اخوان المسلمین ایران نیز به تاریخ 2/5/1330 به دکتر مصدق در حمایت از نهضت ملی در دست است.[264]
روحانیون نیز به ایجاد تشکلهایی از میان خود اقدام کردند که برای نمونه میتوان به جامعۀ اهل منبر اشاره کرد که کتابهایی نیز منتشر کرد.[265] جامعۀ اهل منبر تهران فعال بوده و در این زمان منبرهای مشهوری به فعالیت مشغول بودند. فهرستی از مساجد مهم را با مبلغینی که در آنها به سخنرانی میپرداختهاند در مجلۀ پرچم اسلام درج شده است.[266] بیانیههایی از این جامعه بر جای مانده و حتی مرامنامۀ مقدس جامعه اهل منبر هم موجود است. اهداف این جامعه در چند نکته بود، اول: بسط معارف قرآنی و تبلیغ مذهب اثنا عشریه و رفع شبهات منکرین، دوم تأسیس مدرسۀ علوم دینی به منظور تربیت مبلغ برای تبلیغات مذهبی طبق مقتضیات عصر در داخل و خارج ایران، سوم: ایجاد شعبهای جهت دعوت و تبلیغ و همچنین تأسیس مراکز خطابه و طبع و نشر کتب دینی. جمعیتی حدود 400 نفر روحانی در سیزده رجب سال 1365 در تهران اجتماع کرده، بیست نفر را به عنوان نمایندۀ خود انتخاب کردند.[267]
تشکل دیگری وابسته به برخی از روحانیون تهران هیئت روحانی منتظم بود که مدیر آن حاج شیخ محمدباقر کمرهای بود.[268] یکی از نکات مورد تأکید در اندیشههای ایشان، به راه انداختن یک دارالتبلیغ اسلامی بود؛ چنان که مقالهای هم در همین زمینه تحت عنوان «قرآن و تبلیغات» نوشت. [269]
از دیگر تشکلهای اسلامی پس از شهریور بیست، و درست در همان سال، کانون اسلام مرحوم آیت الله طالقانی بود که عدهای از متدینین تهران در آن شرکت میکردند. نشریۀ دانش آموز ارگان این کانون بود که در بخش مطبوعات دینی از آن سخن گفتهایم. بازرگان به شرکت و فعالیت خود در جلسات کانون اسلام که آیت الله طالقانی در آن تفسیر میگفت، اشاره کرده است.[270]
در مرداد ماه 1324 گروه دیگری تحت عنوان جمعیت اتحاد و ترقی مسلمین ـ گویا در اصفهان ـ ضمن پیامی، حضور خود را اعلام کرد و هدفش را نخست ترویج دین حنیف اسلام و مذهب مقدس جعفری، دوم کمک و معاونت به مسلمانان، و سوم دور بودن و دور کردن از هرگونه مرام سیاسی اعلام کرد.[271] گروه نهضت قرآن مجید نیز طی نامهای که در تاریخ 1/1/27 خطاب به نخست وزیر ابراهیم حکیمی نوشت، مرامنامهاش را برای او ارسال کرد. [272]
همچنین گروهی تحت عنوان هیأت مروجین مذهب جعفری ضمن اطلاعیهای که در آیین اسلام (س 4، ش 12، ص 11، 15) به چاپ رسید، نسبت به برنامههای مبتذل رادیو اعتراض کرد. [273] این مجمع جلسات سخنرانی هم داشت. در یکی از این جلسات سید جلال کاشانی از نویسندگان دنیای اسلام یک سخنرانی در باب عظمت قرآن ایراد کرد.[274] در دنیای اسلام ش 88 نامۀ هیأت مروجین به وزارت فرهنگ در لزوم جدا کردن پسران از دختران در مدارس درج شده است. در مرامنامه این تشکل از «ایجاد فاصله» «ترغیب و تشویق افراد به تعالیم دینی» «سعی و کوشش در اجرای تعلیمات اسلامی» «مبارزه به وسیلۀ مقتضیه با هرگونه تبلیغاتی که برخلاف دیانت مقدس اسلام میباشد» «جلوگیری از انتشار مطبوعاتی که مضر به اخلاق و برخلاف دین مبین است» یاد شده است.[275]
انجمن اسلامی دانشجویان: انجمن اسلامی دانشجویان از تشکلهایی بود که پس از شهریور بیست ایجاد شد. معضل این زمان دانشجویان متدین این بودکه چگونه مشکل علم و دانش را حل کنند. رفتن به دانشگاه در نگاه بسیاری وارد شدن در عرصۀ بیدینی بود. در این شرایط بچههای مذهبی در دانشگاه، جرأت ابراز تدین خویش را نداشتند و به خاطر خواندن نماز اغلب تحقیر میشدند. برای حل این مشکل باید اندیشهای صورت میگرفت. پدیدۀ «انجمن اسلامی دانشجویان» به منظور نزدیک کردن دانشجویان به دین پدید آمد.
این تشکل، نخستین بار در دانشکدۀ پژشکی دانشگاه تهران، با اساسنامۀ مشخص فعالیت خود را آغاز کرد. عبدالعلی بازرگان بانی آن را شهاب پور دانسته است.[276] بازرگان با اعتراف به اینکه او و سحابی، در آن شرکت نداشتهاند، نسخۀ کهنۀ اساسنامۀ آن را در سال 42 به دادگاه شاه تسلیم کرد. وی با اشاره به تلاش تودهایها و بهاییها، از جوانان متدین دانشجو یاد کرد که این انجمن را در سال 1321 در دانشکده پزشکی تأسیس کردند.[277] عزت الله سحابی نام اشخاصی را که بنیانگذار این انجمن بودهاند چنین شرح میدهد: نخشب دانشجوی علوم سیاسی، حسین عالی دانشجوی پزشکی، منصور بیگی دانشجوی پزشکی، مهدوی شهرضایی دانشجوی رشته معقول و منقول، آقای امین شهیدی دانشجوی پزشکی.[278]
بر اساس اساسنامۀ این انجمن، هدف از ایجاد آن چهار مسأله بوده است، اول: اصلاح جامعه بر طبق دستورات اسلام، دوم: کوشش در ایجاد دوستی و اتحاد بین افراد مسلمان مخصوصاً جوانان روشنفکر، سوم: انتشار حقایق اسلامی به وسیلۀ ایجاد مؤسسات تبلیغاتی و نشر مطبوعات، چهارم: مبارزه با خرافات.[279]
در یک سخنرانی که در سال 1325 از سوی فردی به نام مهدی سعیدی دربارۀ علت تشکیل انجمن اسلامی، در محل دارالفنون ایراد شده است، هدف از تشکیل آن، مبازه با غرب زدگی عنوان شده است، گرچه از این تعبیر در آن یاد نشده است «با کمال تأسف باید گفت که ترویج فرهنگ غرب در کشور ا یران با مقدمات بسیار غلطی شروع شد و ما بدون توجه به جنبههای مختلف آن، آن را به تناسب احتیاج خود اختیار نکردیم. و بیشتر بدون میل وبدون در نظر گرفتن حسن و قبح آن و با فقدان اطلاع کافی، بر عمق تأثیر آن در جامعۀ ایران، فقط تقلیدی کورکورانه کردیم.»[280]
بازرگان در دفاعیات خود از تاریخچۀ تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان سخن گفت و افزود: همان زمان سیدکمال الدین نوربخش که دبیر فقه و فلسفه بود، کلاسهایی در باره مسائل مذهبی و اصول عقاید داشت. پس از چندی انجمن اسلامی جوانان امیر کبیر تشکیل شد و محلی برای نماز خواندن دانشجویان اختصاص یافت. سپس جلسات سخنرانی مذهبی ـ اخلاقی بر پا شد و شخصیتهایی از قبیل راشد، سید کمال نوربخش (نویسنده کتاب تعلیمات دینی مدارس) و ابن الدین در انجمن سخنرانی میکردند. یکبار هم آقای فلسفی در 19 تیر 1325 یک سخنرانی تحت عنوان آزادی در اسلام به دعوت انجمن اسلامی دانشجویان ایراد کرد که متن کامل آن را روزنامه پرچم اسلام (20 تیر 1325، ش 16) درج کرد. اعلامیه سخنرانی دکتر سنجابی درباره «دین و حکومت»ت در روزنامه جبهه در فروردین 1325 درج شده است که پدیده جالبی است.[281]
نظیر این انجمن اسلامی در چند دبیرستان دیگر تشکیل شد و آنگاه در دانشگاه تهران به نام انجمن دانشجویان ایجاد گردید. بازرگان میافزاید: ناگفته نماند که هستۀ مرکزی نهضت خداپرستان سوسیالیست به رهبری مرحوم محمدنخشب، از انجمن اسلامی امیرکبیر بارور گشت.[282] بازرگان خود به مرور به صورت یکی از چهرههای محوری انجمن اسلامی وجریان اسلام گرای غیر حوزوی درآمد.[283]
در جلساتی که انجمن اسلامی دانشگاه برگزار میکرد، کسانی مانند مهندس مهدی بازرگان، یدالله سحابی، سید صدرالدین بلاغی[284] محمدتقی فلسفی، حسین علی راشد و عدهای دیگر سخنرانی میکردند. بازرگان با اشاره به خطر حزب توده در آن زمان، به تلاش مذهبیها برای مقابله با آنان اشاره کرده، از سخنرانی خود تحت عنوان اسلام و کمونیسم که همان روزگار به چاپ رسید یاد میکند.[285] این انجمن نشریهای منتشر میکرد که متن سخنرانیهای ی که در محل آن ارائه میشد، درآن به چاپ میرسید.[286] در اطلاعیۀ انجمن دربارۀ نشریۀ یاد شده آمده است که: «نخستین نشریۀ این انجمن مجموعهای است از سخنرانیهای آقای دکتر مهدی آذر، دکتر ید الله سحابی و دکتر رضازاده شفق و حسینعلی راشد و محمدتقی فلسفی، و محمود طالقانی و مهندس بازرگان دربارۀ آفتهای جامعۀ ما و تکامل موجودات و توجه به آثار طبیعت در قرآن مجید و علل و اهمیت ارزش دین برای بشر و نهضت اسلامی و علل پیشرفت آن و مطالبۀ حق در اسلام و عالم خلقت از نظر قرآن و کار در اسلام».
همچنین در سال 1324 در دانشکدۀ ادبیات، انجمن معارف اسلامی دانشجویان دانشکدۀ ادبیات تأسیس شد که کارش برگزاری جلسات سخنرانی بود.[287] در نشریۀ دنیای اسلام، نهم آذر 25 متن سخنرانی آقای ریاضی یزدی در روز عید غدیر در مجلۀ انجمن اسلامی دانشجویان درج شده است. اعلامیه شمارۀ یک و دو این انجمن دربارۀ برخی از شرایط دشواری که برای آنان و تبلیغ دین در دانشگاه پدید آمده، در دست است. در اطلاعیه شماره دوم سرپرست انجمن معارف، سید محمد اسماعیل طالب شهرستانی معرفی شده و اطلاعیه هم به قلم اوست. در ابتدای آن آمده است «یا دانشگاه را از لحاظ دینی به تمام معنا اصلاح میکنیم یا درختان آن را از خون شریانهای خود سیراب خواهیم نمود»[288] در این بیانیه از «دانشگاه اسلامی» یاد شده و آمده است که «اگر این دانشگاه، دانشگاه اسلامی است و آجرهای آن با خون بدنهای لاغر و ستمکش ایرانی مسلمان بالا رفته است، باید از لحاظ دینی به تمام معنی اصلاح شود».[289]
انجمن اسلامی مهندسین از حوالی سال 41 به بعد فعال شده (و شاید تأسیس آن سال 1338 بوده) که برخی از نخستین اسناد مربوط به آن به چاپ رسیده است.[290]
تشکلهای مذهبی ـ سیاسی دیگری هم در اواسط دهۀ 20 به بعد به مرور پدید آمد. برخی از آنها بیش از آنکه در اندیشۀ تبلیغات مذهبی باشند، در پی استفادههای سیاسی بودند از آن جمله جمعیت فداکاران اسلام بود که شمس قنات آبادی که بعدها از اطرافیان آیت الله کاشانی شد، آن را به وجود آورده بود.[291]
مجمع مسلمانان مجاهد نیز با تلاش او تشکیل شد؛ مجمعی که بعدها در نهضت ملی شدن صنعت نفت بیشتر به فعالیت سیاسی پرداخت. [292] شمس قنات آبادی فردی متهم و به لحاظ اخلاقی، مورد تأیید نبود، در مجلس نوزدهم از کسوت روحانیت خارج شد و در پایان عمر، هم پیمان میراشرافی از سرمایه داران بنام اصفهان بود.
جامعه اسلامیه نوعی تشکل مذهبی ـ هیئتی بود که فعالیت سیاسی هم داشت و بیانیهای در لزوم اجرای اصل دوم متمم قانون اساسی خطاب به مجلس شورای ملی نوشت که 650 امضا داشت.
جمعیت مسلمانان بیدار: سید محمدباقر حجازی که برای سالها روزنامۀ وظیفه را منتشر میکرد، تشکلی با عنوان جمعیت مسلمانان بیدار ایجاد کرد. به همین مناسبت از سوی وی جزوهای با همین نام انتشار یافته و ضمن طرح ضرورت داشتن یک تشکل اسلامی، مقاصد اجتماعی جمعیت مسلمانان بیدار را در پایان آن آورده است. متأسفانه هیچگونه تاریخی که نشان دهد پدید آمدن آن مربوط به چه سالی است، در آن به چشم نمیخورد. وی نویسنده کتاب آیین راستی، چاپ 1318 ش در تهران (توسط چاپخانه و کتابخانه مرکزی) است که سبک فکری آن به اواخر دورۀ پهلوی اول میماند و در عین حال که از آیین راستی و اصول کلی فکر بشری میآغازد، به اسلام و تشیع ختم میشود. وی بعدها آثار ادبی ـ تربیتی دیگری نوشت که برخی از آنها بیش از ده بار به چاپ رسید.
کانون تشیع: در تهران و در اواخر دهۀ 20 و دهۀ 30 مقالاتی مینوشت. زمانی هم در همان روزگار کتابی بر ضد کسروی انتشار داد. نخعی در اصل فردی ارتشی و زمانی هم کارمند گمرگ مشهد بود[293] که معلومات مذهبی و سابقۀ طلبگی داشت و یکباره در مشهد توسط آیت الله میلانی معمّم شد. به گفتۀ استاد محمدرضا حکیمی، وی در اواخری که در مشهد بود، سخت از نظریۀ جدایی دین از سیاست و لزوم پرهیز روحانیون از دخالت در سیاست جانبداری میکرد و بعدها نیز در جریان حوادث سالهای 41ـ43 با اعلامیههای صادره از سوی مراجع و علما در قم در این زمینه موافق نبود. وی در تهران کانون تشیع را ایجاد و مجالسی هم بر پا مینمود که در یک محفل آن علامۀ امینی شرکت کرد.
آقای حکیمی افزوده است: زمانی که ما در مشهد به همراه شماری از معلمان کتاب حساسترین فراز تاریخ یا داستان غدیر را چاپ کردیم، وی تلاش کرد که در تهران آن کتاب را با آرم کانون تشیع و مقدمۀ خودش چاپ کند که من روی حساسیتی که داشتم، مانع شدم. ضمن سندی در پروندۀ مرحوم آیت الله طالقانی، از افراد وابسته به کانون تشیع یاد شده که فتوان یکی از مراجع را دائر بر جدایی دین از سیاست در مسجد هدایت پخش میکردند.[294]
کتابچهای نیز از وی در اثبات جدایی دین و سیاست منتشر شده است. وی پس از بحثی که در این باره میکند،به طور خلاصه چنین نتیجه میگیرد که «دین جمیع الجهات سیاست الهی بوده، برنامهها و سیاسات خاصی برای ادارۀ اجتماع داشته، بهکلی از سیاست متداول بشری که در عرف و اصطلاح عمومی مردم جهان و تاریخ بشر به طور مطلق سیاست نامیده میشود، جداست؛ و مسلمانان برای انجام وظایف شرعی خود تا سرحد جانبازی و جهاد با کفار به هیچ وجه احتیاجی به توسل به لفظ سیاست ندارند؛ زیرا این کلمه از نظر استعمال و اصطلاح در عرف سیاست بشری متداول است و مخصوصاً در کشور ما که طبق قانون اساسی کلیۀ قوانین باید با تشخیص مراجع آشنا به مقتضیات زمان موافق با شرع باشد اصولاً روحانیت مقامی مافوق سیاست داشته، نظارت عالیه در وضع و اجرای قوانین از طریق صدور فتوی و حکم شرعی و تطبیق قوانین موضوعه با شرع انور دارد و نیازی به آن نیست که در امور سیاسی متداول که حرفه و فن مخصوصی جدای از حرفه روحانی است شرکت و مداخله نماید».[295] وی در همین نوشته، شرحی از مشکلات درونی کانون تشیع که از آن با عنوان «سازمان تبلیغاتی مذهب شیعه اثنی عشری» یاد میکند،به دست میدهد. در گزارشی از پنجم خرداد 41 آمده است که در مسجد هدایت، افراد وابسته به کانون تشیع، اعلامیههایی که متضمن فتوای آیت الله حاج سید هادی میلانی درباره تفکیک دین از سایست است را در بین حضار توزیع میکردند.[296] مواضع آیت الله میلانی به خصوص در آن سالها با چنین فتوایی سازگار نیست. جالب است که در گزارش بعدی، آمده است که آقای طالقانی علیه آن مطلب موضع گرفته و گفته است: عدهای پیدا شدهاند که با نوشتن یکی دو مقاله آبرو و حیثیت دین ما را بردهاند. و اگر ما هم حرفی بزنیم آن وقت میگویند دین از سیاست جداست.[297] چند شب بعد از آن هم آقای مطهری در مسجد هدایت، منبر رفت و در این باره گفت: «سیاست از دین جدا نیست. حالا چرا دین و قرآن با این سیاست و قانون مخالف است؟ برای آنکه سیاست فعلی علیه دین است. اینها چند نفر مظلوم را گرفته و به زندان میبرند... پرونده سازی میکنند، اسمش را قانون میگذارند. نفس مردم را قطع میکنند نامش را سیاست میگذارند... این سیاست شما بر خلاف دین و قرآن است».[298] کتاب مرز دین و سیاست مهندس بازرگان نیز همین زمان انتشار یافته و توزیع شد.[299] به هر حال میتوان تصور کرد که این قبیل مطالب، هم در پاسخ نکاتی بوده است که رژیم مطرح میکرده و هم آنچه که به اسم کانون تشیع نشر مییافته و به احتمال، پشت صحنه آن، باز عوامل رژیم بودهاند.
نخعی کتابی با عنوان آخوندها نوشت و ضمن آن به «رد شبهات منکرین دین و مخالفین طبقۀ روحانیت» پرداخت و آن را به آیت الله بروجردی تقدیم کرد.[300] وی در این کتاب به نقد کتاب نگهبانان سحر و افسون که گفته میشد تودهایها آن را منتشر کردهاند پرداخته است. آقای سبحانی فرمودند که انگیزۀ اول نوشته شدن کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم همین کتاب نگهبانان بود. نخعی کتابی هم با عنوان اسلام از نظر تورات و انجیل داشت که مهدی بازرگان بر آن مقدمهای نوشت. مقدمه مزبور بعدها توسط آقای خسروشاهی در مقدمه ترجمه کتاب انجیل و مسیح (اصل آن از کاشف الغطاء) گذاشته شد. کانون تشیع وی در اثر مخالفتهایی که از این سوی و آن سوی صورت میگرفت (وچند و چونش بر ما روشن نشد) تعطیل گردید.[301] در اسفند سال 63 کتابی با عنوان کوثر درشرح مناقب و مصائب فاطمه زهرا (س) از او چاپ شده است.
گروه شیعیان گروه دیگری است که نخستین نشریۀ آنان با عنوان راه راست رستگاری یا آئین پاک شیعه جعفری در سال 1331 به چاپ رسید که دیدگاههای خود را در پشت جلد این کتاب ارائه کرده است.[302] شرحی مفصل از این گروه که با مرحوم صادق امانی مرتبط بوده، در منبعی که اخیرا پیرامون زندگی وی منتشر شده، از زبان خود وی آمده است.[303] آقای قدیریان هم که یکی از اعضای گروه یاد شده بوده، شرحی از فعالیتهای آن به دست داده است.[304] همینطور علی دانش منفرد هم شرحی از فعالیت دو ساله آن به دست داده است.[305] جواد مقصودی هم که از فعالان این گروه بوده گزارشی از آن به دست داده است. وی اعضای اصلی را آقایان خمسی، عبدالله مهدیان، حسین مهدیان، شهید اسلامی، صادق امانی، حاج حسین رحمانی و شهید آشتیانی دانسته و میافزاید: در سالهای 41ـ1343 گروه شیعیان یکی از ارکان مؤتلفه بود.[306] اندکی بعد میان صادق امانی و آقای خمسی بر سر تفسیر برخی از آیات و روایات اختلاف پیش آمد و امانی و همراهانش از گروه شیعیان جدا شدند. آنان مرکز فعالیت مستقل خود را به مسجد شیخ علی منتقل کردند.[307] شاید همین گروه باشد که شهید محمدعلی رجایی (متولد 1312) از آن نام برده و از فعالیت آن در قزوین، زمانی که وی تنها پانزده سال داشته، یاد کرده است.[308] انقلابیون اسلام تشکلی بود که نامهای به شاه در 3/9/1326 به جهت چاپ مقالهای از اختر پاکروان در نشریه ندای زن درباره حجاب نوشته و اظهار کردند که بر اساس قانون اساسی، میبایست شاه و دولت پاسدار مذهب جعفری باشند.
در دهۀ 20، از تشکلی هم با عنوان جامعه اسلامی یاد شده است که ضمن نامهای خطاب به ریاست دفتر مخصوص شاهنشاهی، تقاضای جلوگیری از فروش مشروبات الکلی را کرده است، امضای این نامه از عباسقلی بازرگان، پدر مهندس بازرگان است.[309]
درباره سید رضا کاشفی فرزند سید ضیاءالدین خوانساری گفته شده است که وی زمانی روحانی بود، اما بعداً لباس روحانیت را ترک کرد و در رشته مهندسی کشاورزی به تحصیل پرداخت. وی پس از کودتا در راه اندازی جمعیت متاع (مکتب تربیتی اجتماعی جمعی از مهندسان مسلمان) همکاری کرد. وی در سال 35 به خارج از کشور رفت و با راهنمایی مرحوم آیت الله بروجردی، در بنیان گذاشتن انجمن اسلامی دانشجویان مقیم اروپا در هامبورگ مشارکت داشت. [310] سید مصطفی کاشفی خوانساری (م 4 مهر 1370) نیز که فرزند سید ضیاءالدین بود، در تشکیل «سازمان روحانیت وکار» نقش جدی داشت. این سازمان، کتابی با نام چه کنیم که ثروتمند شویم چاپ کرده و روی آن نوشته شده است: از انتشارات سازمان روحانیت وکار، تأسیس 1338، عکس کاشفی خوانساری هم در پشت جلد آن چاپ شده است. این کتاب بیش از آنکه مربوط به ثروتمندی باشد، مربوط به روحانیت و مشکلات صنفی و تبلیغی آن است. سیدمصطفی کاشفی خوانساری که داماد میرزا خلیل کمرهای بود همراه او و آقای طالقانی به کنفرانس مصر درباره فلسطین رفتند. بسیاری از این جمعیتها، برای زمان بسیار کوتاهی تشکیل شده و پس از صدور یک یا چند اعلامیه، از صحنه خارج میشدند. برخی هم، اساساً از اصل وجودی نداشته و فرد یا افرادی به بهانه صدور اعلامیهای آن اسم را جعل میکردند اما، هیچ نوع تشکلی وجود نداشت. در اسفند سال 1325 جمعیت انقلابیون اسلام بیانیهای در خصوص رعایت حجاب صادر کرد.[311]
جمعیت نگهبانان اسلام هم در حوالی سال 1330 در تهران پدید آمد. این جمعیت در اصول پنجگانه خود به عنوان اهدافش این مطالب را اعلام کرد: 1. ترویج و تعمیم تعالیم مقدس اسلامی و اجرای آن به نحو اتم و اکمل، 2. حمایت جدی از جامعه روحانیت و اشاعۀ افکار علمای اعلام و پیشوایان و رهبران و مبلغین دین مبین، 3. تطبیق قوانین مملکتی با دستورات و تعلیم قرآن مجید و الغای قوانینی که در آنها رعایت مبانی مقدس اسلامی نشده است، 4. مبارزه متمادی و شدید با منحرفین و قلع و قمع معاندین اسلام، 5. تقویت از حکومت مشروطه و مظاهر آنکه اسلام مقرر فرموده است. دبیر این جمعیت اسدالله طوفانیان بوده است.[312] این قبیل تشکلها آن هم پس از گذشت یک دهه از فعالیت مجدد مذهبیها در عرصه سیاست، به راحتی جای خود را در گوشه اذهان شماری از مردم باز میکردند. جنبش ملی شدن صنعت نفت هم با توجه به جایگاهی که علما و روحانیون در آن داشتند، به گسترش این فکر کمک کرد. نمونه اهدافی که در مرامنامه جمعیت نگهبانان اسلام آمده است، گرچه پیش از آن هم سابقه داشت، اما زان پس و به ویژه در انقلاب اسلامی، به عنوان دستور العمل مطرح گردید.
و: تشکلهای مذهبی در شهرستانها
مشهد
مشهد که با وجود آیت الله حاج آقا حسین قمی وعدهای از اکابر دیگر، زمانی مرکزی پر جنب و جوش و به لحاظ سیاسی فعال بود و حتی در ماجرای تیرماه 1314 توانست حرکت مخافت آمیز مسجد گوهرشاد را بر ضد اقدامات ضد مذهبی رضاخن به راه اندازد، پس از سرکوبی آن شورش، آرام گرفت. یقینا رژیم تعمد خاصی داشت تا پس از آن، صدایی از مشهد برنخیزد. امابا رفتن رضاشاه مردم مشهد که بغض گوهرشاد در گلویشان بود، در آزادی پدید آمده، دوباره به مذهب بازگشتند. یکی از نخستین خاطرات این بازگشت، تشییع جنازۀ عارف معروف شیخ حسنعلی نخودکی بود که مردم امکان حضور در یک اجتماع مذهبی را پیدا کرده بودند و میتوانستند این عرصه را مجددا احیا کنند.[313]
همان زمان، مشهد توسط روسها به اشغال در آمده بود و زمینۀ تبلیغات تودهایها، در مقایسه با سایر نقاط در آن بیشتر بود و انواع اقدامات تحت عناوین مختلف برای ترویج حزب توده صورت میگرفت که طبعاً عدۀ فراوانی را به خود جذب کرده بود.[314] با این همه، تشکیل هیأت مذهبی و کانونهای مختلف راه را برای حزب توده سد کرد. در گزارشهای شهربانی وقت در میانه سالهای 24ـ26 آمده است: عدهای از اهالی مشهد مجالس و اتحادیههایی تشکیل داده و به این ترتیب در خراسان، مردم مانند سایر شهرستانهای ایران، اظهار تمایل به دستجات و احزاب توده نمینمایند.[315]
یکی از راههای مقابله با تودهایها و یا احزاب ملی دیگر که وابسته به انگلیسیها و جز آنان بود، احیای هیئتهای مذهبی و متشکل کردن آنها بود. این کاری بود که در شیراز توسط آیت الله سید نور الدین حسینی شیرازی انجام گرفت. در مشهد، آیت الله میرزا احمد کفائی تلاش کرد تا این هیئتها را متشکل کند، هیئتهایی که شمار آنها را بالغ بر 170 ذکر کردهاند. اما تفاوتی که وجود داشت آن بود که هر اندازه که در شیراز آن هیئتها سیاسی شد، در مشهد مذهبی ماند. در جریان نهضت ملی و به دنبال بالا گرفتن اختلاف در میان رهبران نهضت ملی، این هیئتها به مقابله با دکتر مصدق کشیده شدند. این به خصوص به مرحوم میرزا احمد کفائی بر میگشت که روابط خوبی هم با دربار داشت.[316] آنچه مسلم است اینکه در دهۀ 20 این هیأتهای مذهبی، مهمترین خدمتشان حفظ نسل جدید در دایره مذهب و دور نگاه داشتن آنان از تبلیغات حزب توده و نفوذ شورویها در خراسان بود.[317] با این حال، مخالفان کفائی که تمایلی به دربار نداشتند، به جای استفاده از نام هیئت از نام انجمن استفاده کردند و به تدریج مذهبیها دو گروه شدند.
نخستین جرقه نوگرایی دینی در مشهد، بازگشایی دفتر انجمن تبلیغات اسلامی در این شهر بود که شرح آن را پیش از این بیان کردیم. جلساتی که از سوی افراد وابسته به انجمن در مشهد برگزار میشد، توانست راه را برای فعالیتهای بعدی مشهد به خصوص کانون نشر حقایق باز کند.[318]
در دهۀ 20 در شهر مشهد سه چهرۀ برجسته، آقایان محمدتقی شریعتی، حلبی و عابدزاده فعال بودند. هرکدام اینان کاراکتر خاص خود را داشتند. محمدتقی شریعتی (1286ـ1366) یک اندیشمند مذهبی روشنفکر بود که سابقه کسوت روحانیت داشت وطی سالهای دهۀ 20 و30 فعالیت زیادی برای رهایی جوانان از دست کمونیستها، انجام داد.[319] آقای شیخ محمود حلبی که یک روحانی سنتگرا بود و داستانش در تاریخ معاصر به دلیل رهبری انجمن حجتیه، جای خود را دارد. عابدزاده هم فردی عادی، در عین حال متدین و عاشق فعالیتهای مذهبی و مورد اعتماد مردم بود، نه روحانی و نه روشنفکر که به او هم اشاره خواهیم کرد.
محمدتقی شریعتی: مرکز ثقل فعالیت وی و هوادارانش در مشهد، کانون نشر حقایق اسلام بود که خودش چهرۀ اصلی آن به شمار میآمد. علی امیرپور (م 15 آذر 83) یکی از دوستان نزدیک محمدتقی شریعتی است که از همان آغاز در جریان تأسیس کانون حضور فعالانه داشته است. وی با اشاره به اینکه کانون دردو جبهه علیه مارکسیستها از یک سو و قشریها از سوی دیگر مبارزه میکرد، به موفقیت محمدتقی شریعتی در ایجاد «جوی از روشنفکری صادق مذهبی و سیاسی و اندیشه صحیح اسلامی، به خصوص در طبقۀ جوان تحصیل کرده، اشاره میکند.».[320] طاهر احمدزاده (متولد 1300 ش) نیز از نخستین افرادی بود که در جلسات کانون شرکت کرده و شرحی از چگونگی تأسیس آن به دست داده است.[321]
مبارزه شریعتی با تودهای یکی از اساسیترین اهداف کانون بود که همه از آن یاد کردهاند. چنان که دکتر علی شریعتی در نامۀ چهل صفحهای خود به ساواک در سال 1348، فراوان روی آن تأکید کرده و از مبارزات و فعالیتهای پدرش بر ضد تودهایها در مشهد، به تفصیل یاد و به آن افتخار میکند.[322] حمید سبزواری که آن زمان گرایشهای چپ غیر تودهای داشته است، وقتی نزد محمدتقی شریعتی میرود، شریعتی به او نصیحت میکند تا شعرش را در خدمت اسلام قرار دهد و او از همان زمان به بعد متحول میشود.[323]
حقیقت آن است که تودهایها بیش از آنکه از این قبیل مباحث مذهبی شکست بخورند، سیاستهای غلطشان در حمایت از شوروی، امتیاز نفت شمال، ماجرای آذربایجان و پیشهوری و رفتارهای سیاسی ناهنجارشان ، سبب شد تا مردم و بسیاری از روشنفکران از آنان جدا شوند و شکست را بپذیرند. به علاوه، سیاستهای جهانی نیز نقش قابل توجهی در زمین زدن کمونیستها در ایران داشت. [324]
به طور کلی اهدافی که کانون تعقیب میکرد، وخود آینهای است برای فعالیتی که آن زمان انجمنهای مذهبی مشابه دنبال میکردند، در کارنامۀ کانون نشر حقایق که در سال 1326 ش چاپ شده، به این ترتیب آمده است: «اثبات لزوم دین و بیان فواید دنیوی و اخروی آن و مضارّ بیدینی؛ اثبات حقانیت دین شریف اسلام و اینکه تنها راه سعادت بشر منحصر به پیروی از این دیانت مقدس و به کار بستن احکام متین قرآن مبین است؛ اثبات غلط بودن روش مسلمین و بیان تسامح و تقصیری که نسبت به دین خویش مینمایند و لزوم فعالیت کامل در تعریف و ترویج آن و وجوب به خود آمدن از این غفلت و کسالت و بیخبری به طور سریع و فوری؛ ایجاد حرارت دینی؛ ایجاد اتحاد و صمیمت و تقویت حس همکاری میان مسلمین؛ مبارزۀ شدید باهمۀ مفاسد که اساس ملیت و مذهب ما را متزلزل ساخته؛ تعمیم تعلیم قرآن با تفسیر آن؛ رواج یافتن امر به معروف و نهی از منکر؛ احیا و ترویج شعائر مذهبی؛ اثبات موافقت اسلام با علم و تمدن صحیح؛ دفاع از اسلام و پاسخ اعتراضات بدخواهان؛ بالا بردن سطح افکار عمومی؛ شناساندن مقام روحانیت به جامعه و واداشتن مردم به احترام و تجلیل از روحانیونی که به حق سزاوار این نام و شایستۀ این عنوان باشند؛ متمرکز کردن فعالیتهای متفرق؛ ایجاد انجمنهای سخنرانی و مناظره.[325]
تشکیلات کانون، در سال 1326 کتابچهای با عنوان کارنامۀ کانون نشر حقایق اسلامی مشهد در 20 صفحه چاپ کرد و ضمن عنوان «نیات ما» بخشی از اهداف کانون را شرح داد. در این قسمت، بیست هدف به عنوان اهداف کانون ذکر شده است که تقریبا شبیه مواردی است که گذشت.[326] بر این اساس، کانون را باید یکی از مؤسساتی دانست که تلاش میکرد اسلام را به یک دین عملگرا و راهبردی تبدیل کند و آن را از انزوایی که به خصوص در دورۀ رضاخان در آن پدید آمده بود، بیرون آورد.
طبعاً نگاه مخالف کانون هم در مشهد بود و در رأس آن مرحوم میرزا احمد کفائی قرار داشت که هم به لحاظ فکری و هم سیاسی، موافقتی با افکار و اعمال کانون نداشت.[327] طاهر احمدزاده (متولد 1300ش) بر آن است که «روضه خوانها به شدت به کانون حمله میکردند و به شخص آقای شریعتی میگفتند که کسی پیدا شده با فکل و کروات و کلای شاپو و کت و شلوار جلسه مذهبی درست کرده است.»[328] وی میگوید که یکبار هم در مشهد، در حضور آیت الله بروجردی کسی از ایشان خواست تا از آقای شریعتی بخواهد معمم شود، اما آقای بروجردی گفتند که «ایشان با همین لباس و همین هیئت، بهتر از ما میتواند جوانان را ارشاد کند.»[329] اما نکته جالب آن بود که آیت الله میلانی به سخنرانی استاد شریعتی میآمد و زمانی که ساختمان کانون تعطیل شد، جلسات در منزل آیت الله میلانی برگزار میشد.[330] حتی آیت الله قمی هم او را دوست داشت، گرچه به دلیل دیگری در آنجا حاضر نمیشد.[331] بعدها که کانون رنگ مصدقی به خود گرفت، شماری از طلبهها و روحانیون که از خط مقابل، یعنی آیت الله کاشانی دفاع میکردند، به آن بدبین شدند. برخی نیز جلوتر رفتند و آن را به دلیل ارائه یک تصویر روشنفکرانه از دین، محل تردید قرار دادند.[332] درباره عابدزاده گفته شده است که در حوالی سالهای 1330 به رغم همکاریهای سیاسی در جریان نهضت ملی با کانون، رابطه خود را با کانون به حالت بریده نگاه میداشت و نمیگذاشت بچهها با کانونها که روشنفکر بودند، تماس بگیرند.[333]
به هر روی، داستان فعالیتهای کانون، گسترده و طولانی است و شرحی از فعالیتهای پردامنۀ آن، در کتاب تاریخ شفاهی کانون نشر حقایق اسلام از زبان بسیاری از علاقه مندان و فعالان آن نقل شده است. کانون پس از حوادث سال 42 تعطیل شد و بعد از آن، دیگر اجازۀ فعالیت پیدا نکرد. به همین دلیل محمدتقی شریعتی، گهگاه برای سخنرانی به تهران میآمد. چنان که به دعوت استاد مطهری به حسینیه ارشاد دعوت میشد و در آنجا سخنرانی میکرد.[334] زمانی نیز ساواک روی ارتباط حسینیه ارشاد با کانون ـ که سابقه فعالیت سیاسی داشت ـ حساس شد، اما بعضی مسؤولان حسینه برای ساواک توضیح دادند که میان این دو مرکز ارتباطی وجود ندارد و بدین ترتیب برای ساواک رفع توهم کردند.[335]
با وجود تعطیلی کانون، گزارش شده است که جلساتی به نام کانون نشر حقایق اسلامی در روزهای پایانی شهریور سال 1349 در مشهد در منزل شخصی به نام حاجی دوراندیش تشکیل شده که استاد مطهری سخنران آن بوده است. آقای هاشمی نژاد نیز برنامههایی در کانون در این زمان داشته است. ساختمان اصلی کانون نیز که تا سالهای اخیر بدون استفاده مانده بود، در سال 79 تخریب شد. افزودنی است که محمدتقی شریعتی، در نگاه اندیشمندان این دوره، نظیر استاد مطهری، استاد محمدرضا حکیمی و دیگران، عالمی درست فکر و مقبول به شمار میآمد. در گزارش کوتاهی که در آذر 24 در آیین اسلام (س 2، ش 37، ص 11) چاپ شده از فعالیت محمدتقی شریعتی در کانون نشر حقایق سپاسگزاری شده است.
آنچه درباره کانون قابل توجه است، رویکرد نوگرایانه آن به دین بود که البته در آن شرایط چندان جدّی به نظر نمیآمد؛ با این حال، و به رغم آنکه همگان، وجود آن را منشأ نوعی تحول در مشهد میدانستند، و حتی بسیاری از طلاب هم در جلسات آن شرکت میکردند، احیاناً از سوی افراد سنتی مورد انتقاد نیز بود.[336] به عکس آنچه گذشت آقای واعظ زاده تأکید دارد که این روشنفکری دینی در مشهد بسیار مهم بود. حتی از تهران قدیمیتر بود. به نظر ایشان قبل از اینکه مهندس بازرگان و دیگران مسائلی را در حوزه دین از منظر دانشگاهی مطرح کنند، مرحوم محمدتقی شریعتی این جریان را در مشهد بر عهده داشت.[337]
مرحوم حاج سراج در گزارشی که از مشهد نوشته است با اشاره به کانون نشر حقایق مینویسد: جمعیت دیگری که در مشهد مقدس دارای تشکیلات است، جمعیت کانون نشر حقایق است که این جمعیت تحت سرپرستی آقای شریعتی اداره میشود و میتوان گفت که اگر مشارالیه در آن جمعیت نباشد، آن جمعیت متفرق میشوند... من دو سه سخنرانی از او مشاهده کردم و دیدم که مستمعین او اغلب از تیپ جوانان و روشنفکران مشهد هستند.[338]
کانون نشر حقایق در جریان نهضت ملی، سخت فعال بود و افزون بر خود محمدتقی شریعتی، نمایندۀ این کانون، یعنی طاهر احمدزاده، در کمیتۀ هماهنگی تظاهرات فعالیت میکرده است.[339] همچنین کانون در قضایای خرداد 42 تا اندازهای سیاسی بود که سپس تعطیل شد. پیش از آن نیز به دلیل وجود طاهر احمدزاده که از مؤسسان آن بود، علائق سیاسی موجود در این کانون به سمت جبهۀ ملی بود.[340]
به هر روی کانون در جریان تحولات نهضت ملی، مصدقی شد و اتحادی که به عنوان جمعیتهای مؤتلفه اسلامی پیش ازآن میان شماری از روحانیون با کانون پدید آمده بود، به دنبال پدید آمدن اختلافات تهران، گسسته شد. آقای حلبی به طرفداران آیت الله کاشانی پیوست، کانون مصدقی شد و طرفداران نواب صفوی هم در مشهد راه خود را رفتند. در این حال، حوزه مشهد، همچنان سنتی بود و از مشارکت شماری از طلاب در این وقایع دلخوش نبود. یکبار هم که محمدتقی شریعتی در تفسیر سورۀ ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ١﴾ [عبس: 1]. آن را در شأن پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم عنوان کرد، موجی از مخالفت علیه وی در محافل سنتی پدید آمد.[341] مطالب وی دربارۀ عاشورا هم قدری با نگاه سنتی متفاوت بود، دخترش دراین باره میگوید: اصولا ایشان معقتد بودند که فقط گریه و مصیبت دردی را دوا نمیکند، امام حسین علیه السلام نیامده که بشر تا آخر زمان فقط برایش گریه کند، بلکه آمده تا به ما درس آزادگی بدهد. [342] کتاب وی در این زمینه با عنوان چرا حسین قیام کرد؟ در سلسله انتشارات کانون در سال 1382 ق (1341ش) چاپ شد.
تصور برخی بر آن بود که بچههای مذهبی، اول در هیأتهای مذهبی میآمدند بعد از آن وارد انجمن پیروان قرآن میشدند و در نهایت که قدری فکریتر میشدند، وارد کانون شده از جلسات آن بهره میگرفتند. اما این مسیرگاه و بیگاه سر از روشنفکری در میآورد و به تدریج به دور شدن از مذهب هم میانجامید. مجید و مسعود[343] بچههای طاهر احمدزاده، و حتی کسانی چون پرویز پویان[344] از فعالان شاخه دانش آموزی کانون بودند[345] که بعدها هرسه جزء کادرهای اصلی چریکهای فدایی شدند. اصلاً چریکهای فدایی خلق از شاخههای دانش آموزی کانون درآمدند. همان زمان شاخهای از خداپرستان سوسیالیست هم در مشهد بودند که کسانی مانند دکتر شریعتی وعدهای دیگر در آن فعالیت داشتند. برخی از این افراد، از جمله خود دکتر، پس از سال 1332 عضو حزب ایران شدند و مدتی فعالیت میکردند تا آنکه شریعتی در سال 34 از آن درآمد. این جماعت باز در کانون بودند تا سال 36 که برای مدتی به زندان افتادند و بعدها دکتر برای ادامه تحصیل از ایران به فرانسه رفت. از سوی دیگر شماری از افراد کانون هم بعدها در مشهد جذب فعالیت انجمن حجتیه شده و سالها در آن فعالیت میکردند. به هر روی، نسل مذهبی مدرن شهر، تجربه خود را در کانون شروع کرد و ادامه داد. بعدها برخی از آنها در تشکلهای دیگر راهشان را دنبال کردند.
علی اصغر عابدزاده: شخصیت فعال دیگر مشهد در این دوره که بیشتر جنبۀ هیئتی داشت، مرحوم علی اصغر عابدزاده (1290ـ1365ش) بود که مهدیه را تأسیس کرد و رهبری بخش قابل توجهی از هیئتهای مذهبی را عهده دار شد. وی همچنین انجمن پیروان قرآن را تأسیس کرد که در آن سالها رونق زیادی داشت و جمعیت جوان زیادی را که حس سیاسی هم داشتند، به خود جذب کرد.[346] فضل الله فرخ از علاقه مندان به فدائیان اسلام میگوید که در سال 1330 در مشهد به این انجمن پیوسته و «این تشکیلات به طور جدی در قضیه ملی شدن صنعت نفت و راهپیمایی و تشکیل جلسات و ارتباط با مرحوم آیت الله کاشانی در تهران، به صحنۀ سیاسی وارد شد.» وی میافزاید: «وقتی قرار شد (فدائیان اسلام) به مشهد تشریف بیاورند میزبان آنان انجمن پیروان قرآن شد. مقدماتی برای استقبال از اینها فراهم کردیم و استقبال بسیار با شکوهی از اینها انجام شد».[347] در واقع، همانگونه که گذشت، عنوان انجمنها رنگ سیاسی و ضد حکومتی هم داشتند. آیت الله خامنهای درباره عابدزاده میگوید: حاجی عابدزاده مردی بازاری بود که تشکیلات تبلیغاتی بسیار وسیعی را در مشهد به وجود آورده بود. او بسیار با همّت، پر اراده و با جربزه بود. مختصر سوادی شاید تا شرح لمعه داشت و یک مقداری عربی هم میدانست. بیان خیلی خوبی داشت و منبر میرفت، عامۀ مردم و عوام خیلی از او خوششان میآمد.
طاهر احمدزاده هم درباره او میگوید: حاجی عابدزاده نه مثل ما و نه مثل یک روحانی لباس میپوشید، اغلب یک شال سبز به سر میبست و یک قبا و کفش معمولی میپوشید. به هنگام صحبت کردن، با همان لحن و تیپ و با لهجۀ شیرین مشهدی صحبت میکرد. نه شبیه هیأتیها بود و نه شبیه استاد شریعتی در کانون.[348]
یکی از مؤسسات عابدزاده که شهرت فراوان یافت، انجمن مهدیه او بود که به سال 27 چندان فعال بود که فقیهی شیرازی در سفری که به مشهد رفت، در آنجا سخنرانی کرد و گزارشی از فعالیت آن را به اجمال نوشت.[349] عابدزاده در جریان ملی شدن صنعت نفت از فعالان مشهد بود و در کنار محمدتقی شریعتی و مرحوم حلبی، سامان ده تظاهرات و اجتماعات سیاسی ـ مذهبی در این شهر بود. مدارس و حسینیهها و دیگر مراکز مذهبی تأسیس شده توسط وی، [350] اغلب تا به امروز فعال هستند و در گوشه و کنار شهر مشهد تابلوی انجمن پیروان قرآن دیده میشود.[351]
فاطمیه مشهد که وابسته به مجموعه عابدزاده بود، شعبهای هم برای عنوان انجمن پیروان قرآن ایجاد کرد که اساسنامه و آیین نامه خاص خود را داشت. در این اساسنامه آمده است: زن عضو اصلی هر اجتماع یا اصلاح کننده هر نسل و نژاد، سازنده کانون خانواده و بنا کننده پایه تربیت است... متأسفانه اکثر زنان ایرانی حق و حقیقت را حفظ نکردهاند. بنابراین انجمنی به نام انجمن بانوان پیروان قرآن در فاطمیه به منظور مبارزه با فساد اخلاقی، بیایمانی، بیتقوایی، جاه طلبی، تجمل پرستی، دروغگویی و نفاق ورزی مردم تشکیل میشود... اعضای این انجمن از زنان تشکیل میشود... این جمعیت دارای یک هیئت مدیره یازده نفری است... انتخابات هر سال، هفته اول آذر خواهد بود... انجمن بانوان پیروان قرآن دارای چهار کمیسیون است: کمیسیون فرهنگی، امور خیریه، تبلیغات و امور اجتماعی.[352]
سومین شخصیت علمی ـ سیاسی مشهد در دهۀ 20 تا مرداد 32 مرحوم شیخ محمود حلبی بود. وی آن زمان در مشهد به لحاظ سیاسی در جبهۀ مقابل مرحوم میرزا احمد کفائی قرار داشت که به نوعی با دربار مربوط بود. مرحوم حلبی که فردی عالم و فاضل و منبری برجستهای در مشهد بود، طی یک دهه توانست نقش فعالی در این شهر بر عهده بگیرد. به گفتۀ استاد محمدرضا حکیمی وی در آغاز، روحانی هیئت مسلم بن عقیل بود و هر ساله در روزهای قبل و بعد از نیمه شعبان، مراسم پرشکوهی در خیابان گوهرشاد ـ صاحب الزمان فعلی ـ که محل سکونت شماری بهایی بود، بر پا میکرد، به طوری که طی این چند روز بهاییها جرأت بیرون آمدن از خانه نداشتند.[353] بنا به گفتۀ استاد حکیمی مرحوم حلبی به همراه عابدزاده و شریعتی، نقش فعالی در ملی شدن صنعت نفت بر عهده گرفتند و به طوری که خود شاهد بودم، گاه برای سخنرانی آقای حلبی، دهها هزار نفر اجتماع میکردند، آنگونه که افزون بر مسجد گوهرشاد و شبستانهای آن، جمعیت تا بازار هم میرسید. آن زمان در مشهد، حدود سیصد هیئت مذهبی وجود داشت که در اختیار مرحوم کفائی بود و مرحوم حلبی با کمک عابدزاده، توانست نیمی از هیئتها را به خط مذهبی ـ سیاسی کشانده، تحت عنوان انجمنهای مؤتلفۀ اسلامی متحد کند. در این اتحادیه، کانون نشر حقایق و مهدیّه عابدزاده نیز حضور داشت.
در مشهد علمای دیگری هم فعال بودند. یکی از آنان میرزا جواد آقای تهرانی بود که از جمله علمای معارفی مشهد بود که به فلسفه اعتقاد چندانی نداشت و با این همه در سال 1332 کتابی با عنوان فلسفۀ بشری و اسلامی را در ردّ بر مادی گراها و تودهایها نوشت که مکرر هم چاپ شد. به نظر میرسد کتاب پیش از سال 32 منتشر شده بوده و در این سال چاپ جدیدی از آن عرضه شده است. طبیعی است که تصور کنیم این کتاب در پاسخ به اندیشههای کمونیستی و ماتریالیستی نوشته شده باشد. این زمان در مشهد عالمانی چون حاج شیخ مجتبی قزوینی (م 14 فروردین 1346) وحاج شیخ هاشم قزوینی (م 22 مهر 1339) هم بودند که از شاگردان درس میرزا مهدی غروی اصفهانی بودند و در عین فلسفه دانی، نوعا با فلسفه مخالفت میکردند، اما در زهد و عبادت شهرتی قابل توجه داشتند.[354] آقای محمدرضا حکیمی که آن زمان طلبۀ مشهد بوده، از این جماعت متأثر شد و بعدها هم طرفدار همان طرز فکر باقی ماند. وی شرح حال و اندیشۀ رؤسای این گرایش را در کتاب مکتب تفکیک نوشته است.[355]
منهای آقای حلبی که مشهد را ترک کرد و به تهران آمد و انجمن حجتیه را بنیان گذاشت، در مشهد همچنان کانون و فضای اطراف آن، به علاوۀ مرحوم عابدزاده محور حفظ نسلی بودند که در دهۀ 20 و 30 تربیت شده و پرچم مبارزه دینی را بر ضد دولت سرپا نگاه داشتند. شرحی از مبارزات اینان در کتاب تاریخ شفاهی کانون آمده است که نه تنها در آن به کانون یا عابدزاده، بلکه به بیشتر افراد و جریانهایی که در این دوره در مشهد بودهاند، پرداخته شده است.
در مشهد بعدها کانونی هم با نام کانون بحث و انتقاد دینی به راه افتاد که بیشتر کار به پاسخگویی به پرسشهای مذهبی جوانان میپرداخت. و در این باب آثاری هم به چاپ رساند که از آن جمله کتاب افکار جوانان است. این کانون متعلق به سید حسن ابطحی بود که شهید هاشمی نژاد هم در آن فعال بود. آقای مهدوی راد به بنده گفتند که هر روزی که پاسخگوی پرسشها مرحوم هاشمی نژاد بود، جلسه از جذابیت خاصی برخوردار بود. کتاب پیشگفته در پاسخ به این پرسشها بود: علل انحطاط مسلمین، اسلام کاملترین ادیان، لزوم دین برای بشر، چرا امام صادق را رئیس مذهب میگویند؟ چرا علی بیست و پنج سال انزوا اختیار کرد؟ و چند پرسش دیگر. وی آثار دیگری هم داشت که از آن جمله استعمار ضد اسلام بود که ناشر آن همان کانون بحث و انتقاد دینی بود و چاپ دوم آن در سال 1361 ش عرضه شد. آقای ابطحی به تدریج خط دیگری را دنبال کرد و آثاری در باره امام زمان علیه السلام نوشت و مریدانی را گرد آورد. نگارش این آثار سبب شد تا در سال 1386 محکوم شود. اعترافات وی در مهرماه 1389 از سیما پخش شد و روی سایت هم قرار گرفت.
انجمن تبلیغات دینی در مشهد[356] نیز فعالیتهای دینی داشته است.
در سال 1340 به همت یک روحانی به نام آقای مظلوم، تشکیلاتی مخفی با عنوان سازمان امر به معروف و نهی از منکر درست شد. این روحانی کتابی هم با نام یک معما داشت که مربوط به چگونگی تشکیل حکومت
اسلام بود. در همان سال ساواک برخی از اعضای آن تشکیلات را دستگیر کرده و تشکل مزبور از هم پاشید. [357]
اصفهان
اصفهان به دلیل سوابق مذهبی خود از دورۀ قاجار و حوزۀ دینی با اهمیتی که داشت به عنوان یک شهر مذهبی شناخته میشد، به طوری که کسروی مشروطۀ اصفهان را مشروطۀ ملابازی وصف کرده بود. در جریان جنبش مشروطه خواهی که از هر گوشهای «انجمن» و «هیئتی» توسط گروههای مختلف پدید آمد، روحانیون برخی از شهرها نیز به تشکیل انجمن مقدس ملی یا هیئت علمیه دست زدند. در اصفهان حاج آقا نورالله اصفهانی (م 1306)[358] برادر آقای نجفی - و هردو از رهبران مشروطۀ اصفهان - هیئت علمیه را تأسیس کرده و خود ریاست آن را داشت.[359] طبعا پس از حاج آقا نورالله و مسائل دورۀ رضاخان و از هم پاشیدگی اوضاع روحانیت، این هیئتها از میان رفت. اما با سقوط پهلوی اول، بار دیگر هیئت علمیه اصفهان با تلاش آیت الله سید حسن چهارسوقی (1256 ـ14 آذر 1336 ش) و جمعی دیگر از علمای اصفهان شکل گرفت.[360] باید افزود که در شرایط پس از شهریور بیست، دولت جدید میکوشید تا سیاستهای گذشته را تا اندازهای جبران کند؛ بدین روی نه تنها از فعالیتهای مذهبی و تشکیل این قبیل هیئتهای علمیه ممانعت نکرد بلکه گاه برای مقابله با کمونیستها از آنها حمایت نیز میکرد.[361] هیئت علمیۀ اصفهان علاوه بر آن طی سالهای 29ـ 32 سهم عمدهای در فعالیت برای ملی شدن صنعت نفت و تبعات آن داشت،[362] که نمونه آن بیانیه مفصل آیت الله چهار سوقی در لزوم ملی شدن صنعت نفت بود. بعدها بیانیهای هم از طرف هیئت علمیه درباره مجازات عامل حادثه سیام تیر سال 1331 اصفهان صادر شد.[363] ایجاد انجمن تبلیغات دینی با تلاش آیت الله سیدضیاء علامه و همراهی آیات خادمی و خراسانی جهت امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با مشروب فروشیها از جمله اقداماتی بود که از سال 1325 آغاز شد.[364] فعالیت این تشکیلات با محوریت آقای علامه و همکاری جمعی از جوانان اصفهان، تا سالها ادامه داشت.
مشارکت در معرفی کاندیدا برای انتخابات مجلس هفدهم از دیگر کارهای هیأت علمیه بود. [365] در واقع این هیئت، تا سالها پس از آن در امور عمومی شهر[366] و به ویژه جلوگیری از فعالیت بهائیان و دیگر مفاسد[367] از قبیل درخواست از رزم آرا برای صدور دستور لغو خرید و فروش مشروبات الکلی[368] دخالت میکرد و مرجعی برای تظلمات مردم بود. در این زمینه نامهها و اسناد فراوانی وجود دارد که بخشی از آنها را استاد علامه سید محمد علی روضاتی سخاوتمندانه در اختیار ما قرار دادند. و ما آنها را در کتاب اسنادی از خاندان روضاتیان چاپ کردیم.[369] نمونۀ برخی از اسناد هیئت علمیه اصفهان که فعالیت آن از سال 1329 به بعد بیشتر شده، به تازگی به چاپ رسیده است. این فعالیت در شکل نامه نگاری به شاه، نخست وزیر و دیگر مقامات، در محور حفظ اخلاق جامعه از فساد از سال یاد شده، دنبال میشود.[370]
همانگونه که اشاره شد، هیئت علمیه اصفهان بعد از درگذشت آیت الله چهارسوقی با ریاست آیت الله خادمی به فعالیت خود ادامه داد. برای نمونه، نامههای مکرر آنان را به هویدا در اعتراض به طرح مدارس مختلط که ذیل آن اسامی جمع فراوانی از علمای اصفهان آمده، میتوان نام برد.[371] نامه مفصلی هم در سال 40 خطاب به علی امینی برای جلوگیری از مظاهر فساد در جامعه نوشته شده است.[372] اعتراض علمای اصفهان به اظهارات یکی از سناتورها با نام اعلم در سال 50 دائر بر غیر ایرانی بودن امام خمینی مورد دیگری است که شخص آیت الله خادمی دنبال میکرد.[373] همچنین مخالفت با تغییر برخی از مواد قانون مدنی مانند بالا بردن سن ازدواج از جمله مطالبی است که هیئت علمیه اصفهان در سال 53 سخت آن را دنبال میکرد.[374] مرحوم آیت الله میرسیدعلی بهبهانی هم که هر سال بهار و تابستان در اصفهان بود، در اینگونه امور مداخله داشت.[375]
طبعاً در سایر شهرها نیز هیئتهای علمیه در همین حدود فعالیتهای مذهبی سیاسی داشتهاند. مانند همین تشکل، در تهران،[376] شیراز و کرمان وجود داشت که ارتباطاتی با هیئت علمیۀ اصفهان داشتند. اطلاعیهای با تاریخ 16/9/27 از جامعۀ روحانی کرمان در اختیار داریم که در حمایت از مدارس جامعۀ اسلامی صادر شده است. هیئت علمیه کرمانشاه نیز در سال 1325 تشکیل شده است.[377] در لرستان هم هیئت علمیه فعال بود و مسائل سیاسی را تعقیب میکرد.[378] این شهر برای مدتی در سالهای اخیر دهه بیست، تبعیدگاه فدائیان اسلام بود و به همین دلیل زمینه فعالیتهای سیاسی ـ مذهبی فراوانی داشت.
جامعۀ اهل منبر اصطلاحی بود که برای دستۀ دوم روحانیون شهرها که در سطحی پایینتر از هیئت علمیه بودند، به کار میرفت. برای مثال همان طور که در تهران جامعه اهل منبر فعال بود، در برخی از شهرها نیز این تشکل وجود داشت که نمونۀ آن جامعه اهل منبر کرمان است. در برخی موارد، این گروه عنوان جامعه مبلغین اسلامی را انتخاب میکردند که چنین تشکلی در تهران در اواخر دهۀ 30 پدید آمد و اطلاعیهای هم در آبان 39 در دفاع از ملت الجزایر صادر کرد.[379] همینطور جامعه وعاظ تهران که در جریان انقلاب خرداد 42 اطلاعیههایی منتشر کرد.[380]
در اصفهان گروههای مذهبی دیگری نیز فعالیت داشتند که متأسفانه اطلاعات دقیقی از آنها در اختیار ما قرار ندارد. از آن جمله هیئت مختلط ملیون اصفهان بود که از آنان اطلاعیۀ شدید اللحنی بر ضد حزب توده در دهمین سال تأسیس آن در اختیار است. این گروه برای مجلس هفدهم نیز یکی از روحانیون اصفهان با نام سید جمال الدین صهری را کاندیدا کرده بودند.
از چهرههای روحانی برجسته اصفهان که در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی سهمی بسزا داشت، مرحوم شیخ محمدباقر زند کرمانی بود که کتابچهای هم با عنوان تاریخ مختصر نفت نوشت که با عنوان «ضمیمه روزنامۀ طوفان ناشر افکار جمعیتهای دینی اصفهان» به صورت مستقل چاپ شد. [381]
به طور کلی باید گفت، در اصفهان، نسلی از جوانان مذهبی که در جریان نهضت ملی به مسائل سیاسی روی آورده بودند، همچنان به فعالیت خود ادامه دادند. حرکت این افراد، به تقریب، مشابه چیزی بود که در تهران جریان داشت، کسانی به دنبال آیت الله کاشانی بودند که طبعاً از آنچه در جریان سالهای 31ـ32 پیش آمد، سرخورده شدند و گروهی همچنان از مصدق حمایت میکردند. با این حال، بسیاری از افراد متعلق به ملیها در تهران و شهرستانها، مذهبی بودند و ماندند و شماری از همین گروه بودند که بعدها در خرداد 42 به نهضت امام پیوستند. از نسل جوان آن دوره میتوان به فضل الله صلواتی و حسین عبداللهی خوروش نویسندۀ مقالات و کتابهای متعدد در مباحث اسلامی اشاره کرد. صلواتی از روزگاری که دست به قلم شد، در نشریه روزنامۀ اصفهان به مدیریت امیرقلی امینی اخگر (نویسنده کتاب ابطال الباطل در رد بر قرارداد وثوق الدوله چاپ 1331 ق تهران). مقالاتی در زمینه وحدت اسلامی مینوشت. بعدها در شمار چهرههای مذهبی اصفهان ماند و آثاری هم نوشت[382] و زمانی پیش از انقلاب هم به صورت تبعید در یزد بود.[383]
اصفهان این دوره، بیش از آنکه صحنه فعالیت گروههای سیاسی منظم یا حتی تشکلهای مذهبی مدرن باشد، بیشتر محل فعالیت منبریهایی بود که یا از خود شهر بودند و یا از شهرهای دیگر برای سخنرانی به این شهر دعوت میشدند. شماری از جلسات تفسیر قرآن منظم هم طی سالها تا حوالی انقلاب اسلامی در مساجد مهم این شهر از جمله مسجد خان در پاقلعه برگزار میگردید. از ویژگیهای دیگر این شهر، فعالیت جلسات فامیلی بود که گهگاه به محل فعالیتهای سیاسی و ردّ و بدل شدن اعلامیههای سیاسی تبدیل میشد.[384] تا پیش از رویدادهای مربوط به نهضت امام، یکی از محفلهای مقطعی که محل نشر افکار جدید مذهبی بود، محفل مرحوم شهید بهشتی بود که شماری را به خود جذب کرده بود.[385]
تشکلهای مذهبی دانشجویی و غیردانشجویی هم به مرور در اصفهان ایجاد و فعال شد. انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه اصفهان با تلاش منوچهر مقدادی و شماری دیگر از دانشجویان مذهبی این دانشگاه در سال 1336 فعال شد و به دلیل دشواریهایی که برای برگزاری جلسات در دانشگاه بوده، به طور معمول در منازل افراد تشکیل جلسه میداد. در آن زمان آیت الله خادمی، حاج آقا رحیم ارباب و آقای حاج سیدعلی نجف آبادی به آنان کمک فکری میدادند.[386] در حوالی عاشورای سال40 با همکاری جمعی از نمایندگان انجمن اسلامی دانشگاه اصفهان، دانش آموزان، پزشکان و عدهای دیگر، گروهی به نام یالثارات الحسین در اصفهان تشکیل شد و هدف آن سیاسی کردن بیشتر عزاداریها بود. حسن حداد از فعالان این گروه میگوید: بیانیهای که این گروه برای برگزاری هماهنگ عزاداری در مسجد شاه اصفهان انجام داده بود، توسط بیشتر علمای درجه اول این شهر و حتی برخی از پزشکان برجسته مانند ابوتراب نفیسی امضا شد.[387] تظاهرات مذهبی ـ سیاسی عاشورا برای دو سال بعد از آن هم ادامه یافت و برای نمونه در سال 42 در مسجد سید اصفهان برگزار شد.[388]
در حوالی سال 40 انجمن اسلامی پزشکان اصفهان نیز که به نوعی متأثر از تهران بود، تشکیل گردید. شماری از پزشکان شهر، تشکیل دهنده این انجمن بودند.[389] کانون اسلامی دانش آموزان نیز که حوالی سالهای 38ـ39 تشکیل شد، محلی برای تربیت نیروهای مذهبی برای آینده بود.[390] این کانون زیر نظر سید جمال الدین موسوی از دبیران دینی اصفهان اداره میشد و حرکتی فعال برای جذب دانش آموزان و برخی از طلاب جوان در آستانه تحولات سیاسی ـ مذهبی ایران بود.[391] رئیس انجمن اسلامی دبیرستان طائب در اوائل دهه 40 مجید شریف واقفی بود.[392] سازمان جوانان اسلامی از سال 1336، کانون علمی تربیتی جهان اسلام از سال 1339 دو تشکل دیگر در این شهر بودند. آقایان فضل الله صلواتی و مهندس عبدالعلی مصحف، کار هدایت کانون را همراه با حجت الاسلام علی اکبر اژهای ـ که در انفجار حزب جمهوری اسلامی در سال 60 کشته شد ـ عهدهدار بوده و جلسات دینی برگزار میکردند. در بسیاری از این جلسات، سخنرانانی از تهران دعوت میشدند که از آن جمله، مکارم شیرازی، مفتح، محمدتقی جعفری، مرتضی مطهری، سیدهادی خسروشاهی، محمدجواد حجتی کرمانی و علی گلزاده غفوری بودند.[393] کتاب انسان در افق قرآن نوشته محمدتقی جعفری از سوی همین کانون بود. کتابچهای با نام زیر بنای حقوق اسلام که متن سخنرانی محمدتقی جعفری در انجمن اسلامی دانشجویان اصفهان در تاریخ 23/10/45 است و به عنوان نشریۀ شماره 8 چاپ شده، حاکی است که برخی از سخنرانیها به چاپ رسیده و در اختیار عموم قرار داده شده است. روی جلد کتاب آرم این انجمن دیده میشود که سال تأسیس آن را 1335 ش نشان میدهد. به گفته دوستم تبریزی، اژهای در دهه 1350 نشریه فرصت در غروب را با همکاری انتشارات قائم در ده شماره منتشر کرد. پس از توقیف آن توسط ساواک، نشریه پگاه را درآورد که دو سه شماره بیشتر از آن منتشر نشد. همچنین برخی از جزواتی که در آلمان توسط شهید بهشتی منتشر میشد، در ایران چاپ میکرد.
اصفهان همچنین یکی از پایگاههای اصلی فعالیتهای مذهبی انجمن حجتیه بود. این انجمن در اصفهان، توانسته بود نیروهای زبدۀ شهر را جذب کرده و از این راه در آن شرایط خفقان راهی را برای گسترش فرهنگ مذهبی که در عین غیر سیاسی بودن میتوانست زمینهای برای رویارویی با فرهنگ لائیک و غربگرای شاه باشد، مؤثر واقع شود.[394] طبیعی است که افرادی که سیاسیتر بودند، پس از مدتی فعالیت در انجمن به خصوص هرچه زمان جلوتر رفته و رویدادهای سیاسی و مبارزاتی علیه رژیم شدت میگرفت از آن جدا شده و انگشت تأکید بر مبارزه سیاسی با رژیم میگذاشتند.
کانون علمی و تربیتی جهان اسلام: یکی از کانونهای فعال مذهبی اصفهان در دهۀ پیش از انقلاب، کانون علمی و تربیتی جهان اسلام از علی اکبر اژهای بود که بیشتر در مسجد امام علی علیه السلام از مساجد قدیمی اصفهان نزدیکی مسجد جامعه اصفهان این شهر فعالیت میکرد. این کانون علاوه بر دعوت از سخنرانان برای سخنرانی، کتابها و جزواتی هم منتشر میکرد که از آن جمله کتاب آرامش در بیکرانگی (توحید برای جوانان) از خود علی اکبر اژهای بود که در سال 1352 منتشر شد. کتاب بررسی و تحلیل مشکلات جوانان از ابوتراب نفیسی از سوی همین کانون در سال 49 چاپ شد. کتاب دیگر این نویسنده از همین ناشر، با نام زندگی، اسلام و دانش امروزی، به عنوان نشریۀ شماره پنج کانون در سال 1350 در اصفهان چاپ شده است. وعدۀ انتشار دو کتاب هم با عنوان تعلیم و تربیت در اسلام و اصول اخلاق اسلامی به ترتیب از دکتر علی شریعتمداری و حمید فرزام در پشت جلد کتاب بررسی و تحلیل آمده است.
شیراز
آیت الله آقا سید نورالدین شیرازی فرزند مرحوم آقا سید ابوطالب (م 1305ش) مؤلف کتاب اسرار العقاید در رجب سال 1312 ق (1274 ش) به دنیا آمد و پس از گذراندن دروس مقدماتی (و نیز تحصیل اجازه اجتهاد)[395] در شیراز به عتبات مشرف شده و نزد آیات عظام سید محمدکاظم یزدی، میرزا محمدتقی شیرازی و شیخ الشریعه اصفهانی به تحصیل پرداخت. سپس با درگذشت پدرش در سال 1305 ش به شیراز بازگشت و به کارهای تبلیغی و دینی پرداخت. وی در دورۀ رضاخان به دلیل مبارزه با سیاست او، دو بار (1306 و 1308) تبعید شد که با اصرار مردم به موطنش باز گردانده شد. [396] در همان زمان بود که به تأسیس حزب برادران همت گماشت و پس از شهریور 20 بر فعالیتهایش افزود. آقا سید نورالدین از این زمان تا زمان درگذشتش (در شب ولادت امام علی علیه السلام در سال 1335 ش، در 64 سالگی) از مجتهدان برجستۀ شیراز به شمار میرفت و به تعبیر یکی از معاصران، وی «ملاذ و ملجأ عموم استان فارس بوده و هر فسادی که در فارس پیش آمده، در اطفاء آن کوشیدهاند.»
آیت الله شیرازی افزون بر رهبری سیاسی و فکری، تألیفاتی هم از خود برجای گذاشته که برخی از آنها عبارت است از: تحفة الاحباء فی لیلة الغراء، اُسّ الاصول، بنیان الاصول، اصول الفقه، احکام الانام فی شرح شرایع الاسلام، رقائق الحقایق، ترکیب الاجسام در طبیعیات به معنی الاعم، شکست کسروی، کتاب الحساب و...[397]
مهمترین حرکت سیاسی وی در شیراز، یعنی پایگاهی که وی نفوذی شایسته در آن داشت و از وی با عنوان نایب الامام یاد میشد، تأسیس حزب برادران بود. این حرکت اقدامی مذهبی ـ سیاسی بود که هدف اساسی آن ایجاد یک خط دفاعی دینی در برابر تودهایها و ملّیون بود.
طرح اولیۀ حزب برادران (یا حزب نور) در سال 1313 ش ریخته شد و به صورت محرمانه، در همان دورۀ رضاخان کار توسعۀ آن دنبال شد.[398] آیت الله شیرازی بعدها در سال 1325 گفت: دوازده سال قبل که هیچکس قدرت تشکیل مجمع و حزب نداشت، برادرانی را هم عهد ساختم، تخمی زیر گِل کردم، مدتی هیچ اثر و ظهوری نداشت، رفقای از جان گذشته من نهایت با ضبط و با استقامت بودند و از نداشتن بروز و ظهور در این مدت متأثر بودند. تا پس از مدتها دو برگ برآورد، یعنی پس از هشت سال که در دورۀ پهلوی عزلت جسته... همین که آقای فرخ استاندارد فارس مژده استعفای پهلوی را رسانید... اولین دفعه، جماعت کثیری در شاهچراغ و مسجد معرکه خانه حضور به هم رسانیدند.[399]
افرادی که وارد حزب میشدند، با سوگند «والله من در حفظ استقلال ایران در ظل لوای مذهب جعفری با شما همراهم» در حزب فعالیت میکردند. آیت الله شیرازی در همان زمان رضاشاه فعالیت خود را آغاز کرد و مخالفت وی با برخی از سیاستهای پهلوی، سبب تبعید وی به بوشهر شد که این امر شورشی عمومی را در شهر پدید آورد.[400]
حزب برادران پس از سال 1320 به طور جدی فعال و به سال 1324 فعالیت خود را آشکار کرد. آیت الله شیرازی با استفاده از تشکلهای فرعی و هیئتهای مذهبی که شمار آنها بالغ بر سیزده هیئت میشد،[401] توانست حزب برادران را گسترش دهد. در طول سالها، دست کم از دید تودهایها، حزب برادران، مهمترین دشمن خود را حزب توده و بیدینی ناشی از فعالیتهای حزبی ـ فکری آنان میدید و با آن سخت مبارزه میکرد. [402] امداد که آن زمان در حزب توده بوده است، مینویسد: حزب اتحاد حسینی که بعداً به نام حزب نور و برادران نامیده شد در 13 بهمن 23 به زعامت آیت الله حاج سید نورالدین حسینی از مجتهدان طراز اول و با نفوذ شیراز تشکیل یافت. چون مرامنامه آن مبنی بر اعتقادات مذهبی بود و زعیم آن مورد احترام و علاقه مردم، تعداد چندین هزار نفر در آن شرکت کردند از جمله کارهای این حزب در آن سال، جمعآوری اعانه از افراد برای تهیه پزشک و دارو و نان و زغال و هیزم برای بینوایان بود. این خدمات رایگان به تهیدستان و تسهیل زندگی مردم شهر در آن سال قحط و پرآشوب موجب شد که اقبال مردم به آن حزب بیشتر شود.[403]
در گزارشی که استانداری فارس در تاریخ 16/4/1330 تهیه کرده، در باره این حزب آمده است: حزب برادران نور که معمولاً آن را به نام حزب نور یا حزب برادران مینامند، چندین سال است که در شیراز تشکیل یافته و رهبر آن حاج سید نورالدین مجتهد میباشد. آقای حاج سید نورالدین سالهای سال است که در شیراز متوطن و از صاحبان فضل و دانش میباشد. مشارالیه در دورۀ سلطنت رضاشاه کبیر از شیراز تبعید گردید که در نتیجه چندین روز بازارهای شیراز تعطیل گردید و موجبات اغتشاش فراهم گردید. در نتیجه اعلی حضرت فقید اجازه مراجعت به مشار الیه را دادند و قضایا خاتمه یافت. پس از شهریور 1320 حزب ایشان نضجی پیدا نمود و اغلب کسبه و اهل بازار شیراز طرفدار ایشان میباشند. در سه سال قبل با عدهای متجاوز از سیصد نفر به عزم زیارت مشهد مقدس به تهران رفت و طرفدارانی در آنجا به وی ملحق شدند. اکنون ایشان در شیراز یکی از مراجع تقلید بوده و در امور سیاسی صاحب نظر میباشد.[404]
حزب برادران که در آستانۀ تبدیل اسلام هیئتی و سنتی به اسلام زنده و سیاسی بود، مرامنامهای را تهیه کرد و ضمن آن، اصول اسلامی و ملی زیر را در آن درج نمود:
اصل نخست مرامنامۀ این حزب: حفظ وحدت ملی ایران و توسعۀ مذهب جعفری.
اصل دوم: اجرای قانون اساسی بالاخص نظارت علمای طراز اول.
اصل سوم: تحول فکری در شؤون اجتماعی و مبارزه با خرافات.
اصل چهارم: الغای امتیازات جاهلانه و اثبات امتیازات موافق با عقل.
اصل پنجم: تشیید مبانی روحانیت و ضابطه مند نمودن آن.
اصل ششم: تعلیم عمومی نظام و تقویت نیروی دفاع و مبارزه با هرج و مرج.
اصل هفتم: به کار انداختن منابع ثروت کشور.
اصل هشتم: تعمیم فرهنگ به وسیلۀ تعلیمات عمومی آموزش و پرورش.
اصل نهم: حفظ مرکزیت ایران با رعایت برخورداری همۀ قطعات مملکت.
اصل دهم: ایجاد بهداشت عمومی، تأمین مسکن و تسهیل امر ازدواج.
اصل یازدهم: تحکیم روابط حسنه بین ملل و دول اسلامی.
اصل دوازدهم: مبارزه با استبداد در جمیع شؤون.
آیت الله شیرازی روی اصل دوم متمم قانون اساسی تأکید فراوان داشت و در نوشتهای از وی که در سال 1323 چاپ شد، تصریح کرد که: وحدت کامل بین دولت و ملت ایران به عمل شدن به اصل دوم متمم قانون اساسی است.[405]
نشریۀ رسمی حزب برادران، آیین برادری نام داشت. اما افزون بر آن، چندین نشریه در شیراز در دفاع از آرمانهای حزب برادران طی دهۀ 20 به صورت فعال انتشار مییافت.[406] افزون بر حزب برادران که برای بسیج عامه مردم متدین شیراز بود، ایشان فعالیت قابل توجهی در جهت متحد کردن جبهۀ روحانیون این شهرستان و تشکیل هیئت علمیه آن شهر داشت. در جریان همین تلاشها بود که سه رهبر روحانی شهر، آیات، سید نورالدین شیرازی، سید حسام الدین فال اسیری و محلاتی در جشنی که به مناسبت تولد امیرالمؤمنان علیه السلام در سال 25 صورت گرفت به طور متحد شرکت کردند و سخنرانی کردند.[407]
گزارشی در نشریۀ محلی گلستان شیراز تحت عنوان «اجتماع آیات الله» در 13 خرداد 1325 چاپ شد که ضمن آن از فعالیت آیت الله شیرازی برای متحد کردن روحانیون شیراز سخن به میان آمده بود.[408] در گزارش یاد شده آمده است که بعد از صحبت آقای ساجدی: حضرت نایب الامام آقای حاج سید نورالدین که سلسله جنبان اتحاد و تشکیل جامعۀ روحانیت بودند، ایستاده ، خطابهای مهیج مبنی بر لزوم یک جبهه قوی و یک اتحاد 14 میلیونی شیعه جعفری مذهب که در پرتو آن دین و مملکت حفظ تواند کرد و شروع شدن آن از فارس ایراد فرمودند. آقای آیت الله سید علی اصغر لاری[409] فرزند و جانشین آیت الله سید عبدالحسین لاری در آن منطقه ضمن نامهای خطاب به سید نورالدین شیرازی فعالیت وی را جهت ایجاد هیأت اتحادیه روحانی تبریک گفته و اعلام هرگونه همکاری کرده است. پاسخ آیت الله شیرازی این بود: اسلاف صالحۀ شما و ما، تجدد ایران را شروع کردند و البته بدون اقدام ما، گذشته از اینکه نافع نیفتاده مضر هم واقع است. فساد تشکیلات ایران بالخصوص در جهت دیانت، کمال ظهور دارد. ایران که بر اثر اقدامات پدران ما باید امروز همدوش با ملل راقیه دنیا باشد، متأسفانه تا این حد انحطاط باقیمانده و جز به همدستی و همداستانی ما و افراد صالح متدینین کشور نواقصی که موجود است مرتفع نشده و خرابیهای این بنیان ترمیم نخواهد پذیرفت. از همین جهت با جهد کافی با برادران ایمانی خود همدست و هم قسم شدهایم که از پا ننشینیم تا روزی که نواقص عمل گذشتگان را بر طرف ننموده (نموده) و جامعه ایران را به سعادت خود نرسانیم. حسن استقبال آن تاج افتخار روحانیین و اهالی محترم لارستان که در ابتدای تجدد ایران نیز سهم بزرگی برای همه ایران داشتهاند، مورد قدردانی و شکرگزاری ماست. از طرف هیئت عالی شعبه دینی برادران. الاحقر نورالدین الحسینی.[410]
این پاسخ میتواند تا اندازهای دیدگاههای سیاسی و اصلاحی ایشان را نشان دهد.
به هر روی، فعالترین چهره مبارز شیراز دراین دوره که براساس تشکل و سازماندهی نیروهای دینی و مذهبی حرکت میکرد، آیت الله شیرازی بود که به صورتی منسجم، فعال و ایدئولوژیک به تجهیز جبهۀ متدینین این شهر در برابر تودهایها و دیگران، فعالیت میکرد و نه تنها در شیراز بلکه تلاش میکرد تا در مناطق دیگر ایران نیز به نشر آرمانهای سیاسی و دینی خود بپردازد. مخبر روزنامۀ آیین اسلام در این شهر یک روحانی به نام حسین ساجدی بود که از مریدان آیت الله بود و از ایشان با عنوان «نایب الامام» یاد میکرد.[411] ساجدی خود نقش مهمی در مجموعه تحولات مذهبی شیراز در نیمۀ دوم دهۀ 20 به بعد دارد و شاهد آن، مطبوعات دینی آن روزگار است. [412]
یکی از نشریات اصلی حزب برادران، مهر ایزد بود که در مسائل دینی و سیاسی مانند نشریات آیین اسلام و دنیای اسلام عمل میکرد. آیت الله شیرازی سلسله مقالاتی با عنوان به شش چیز اسلام دارد قوام دربارۀ چگونگی تحقق جامعۀ اسلامی نوشت[413]. به علاوه وی طی 32 قسمت در همین نشریه، مقالاتی با عنوان حکومت ملی و حکومت استبداد نوشت. دنیای اسلام مقالۀ مفصل سردبیر این نشریه را دربارۀ حجاب عیناً در همین نشریه به چاپ رساند و در فروردین 27 سومین سال تأسیس آن را تبریک گفت.
یکی از برجستهترین رخدادهای مربوط به زندگی آقای سید نورالدین مجتهد شیرازی، سفر وی در سال 1327 به قصد سفر به مشهد مقدس از طریق اصفهان، قم و تهران است. این سفر به همراه سیصد تا پانصد نفر از یارانش از شیراز آغاز شد. وی در شهرهای میان راه مورد استقبال گرم علما و بسیاری از مردم قرار میگرفت. در اصفهان، علمای این شهر با ریاست آیت الله چهارسوقی به استقبال وی شتافتند. در قم نیز مورد استقبال علما واقع شد و آیت الله بروجردی در منزل آیت الله صدر به دیدن ایشان رفت.[414] در تهران علاوه بر استقبال علما، ایشان به محل انجمن تبلیغات اسلامی در تهران و شمیرانات رفته و در آنجا سخنرانی کرد.[415] خاطرۀ حضور وی را در سبزوار حمید سبزواری نوشته و بخشی از مطالبی را که وی در سخنرانی خود ابراز کرده آورده است.[416]
در مشهد نیز در مدرسۀ نواب و خیرات خان برای طلاب سخنرانی کرد و از کانون نشر حقایق مشهد (متعلق به محمدتقی شریعتی) دیدن نمود. گزارش سخنرانیها و گفتگوهای او را رئیس شهربانی مشهد به مرکز ارسال کرده است.[417] به هر روی، این سفر بازتاب گستردهای در مطبوعات داشت.[418] این سفر خاطرۀ سفر حاج آقا حسن قمی را از عراق به ایران زنده کرد.
در همین سفر بود که وی تلاش کرد تا قانون منع فروش مسکرات را در مجلس طرح کند. وی در تهران در این باره چندان تلاش کرد که در نهایت طرحی با امضای هیجده نفر از نمایندگان مجلس به مجلس پیشنهاد شد. به نوشته هفته نامۀ پرچم اسلام (23 اردیبهشت 27) آیت الله در مسجد شاه چنین گفت: «من امشب از این مکان به عموم نمایندگان فارس ابلاغ میکنم در صورتی که طرح شما مورد موافقت مجلس قرار نگرفت همگی استعفا دهید و از چنین مجلسی بیزاری بجویید. بدیهی است در این موقع، عموم آقایان حجج اسلام و علمای اعلام و ملت مسلمان ایران از چنین مجلس تبرّی و بیزاری خواهیم جست. استعمال مسکرات به موجب قانون در سرتاسر کشور باید منع گردد و تا موقعی که این موضوع عملی نشود دست از اقدام برنخواهیم داشت.» البته این طرح سالها در مجلس ماند و حتی به زمان دکتر مصدق کشیده شد و به بهانههای واهی و عمدتاً به دلیل منبع درآمدی مالیاتی آن، با تصویب آن مخالفت میشد. با این حال، باید توجه داشت که در دولت مصدق، برای نخستین بار سید باقر خان کاظمی به عنوان وزیر امور خارجه، مشروب را از تمام میهمانیهای رسمی سفرا، چه سفارتخانههای ایران در خارج و چه در مراسم وزارت خارجه در داخل کشور حذف کرد. حتی اگر میهمان خارجی داشتند[419] قسمت دیگری از سخنرانی آیت الله در مسجد شاه توسط شعبه حزب برادران در تهران در یک صفحه به چاپ رسید و تصویر آن در نشریۀ فضیلت (ش 210) درج شد. این قسمت از سخنرانی گویای برخی از دیدگاههای وی درباره مهمترین مسائل حزبی و نیز سیاسی است که عیناً نقل میکنیم:
«اقامه عدل، مبارزه با بیدینی، ترقی و تعالی تعلیمات اسلامی، جلوگیری از فحشا و منکرات، همه بر حسب حکم شرع واجب است ـ نحوۀ وجوب آن واجب کفایی است ـ مادام که من به الکفایه قائم نشده است، به نحو وجوب عینی در عهدۀ همه مکلفین است. هریک فرد مسلمان اگر میتواند به تنهایی اقامۀ واجب کفایی بنماید واجب است اقدام و قیام نماید. اگر نمیتواند به تنهایی قیام کند، تکلیف از او ساقط نیست، باید معین بگیرد، کمک بگیرد، قیام به وظیفه بنماید. اگر قیام به وظیفه متوقف باشد که در تحت انتظامی باشد باید کاملا رعایت انتظام بنماید. حزب سیاسی معنایی ندارد، جز اینکه مردمی که یک هدف دارند در تحت انضباط خاصی رو به هدف بروند. همدستی و هم داستانی مسلمانان برای اقامۀ آن واجبهای کفایی با اینکه هریک فرد به تنهایی از عهده بر نمیآید، طبق این مقدمه، واجب کفایی است. شما دلتان میخواهد اسم حزب به آن بگذارید، اگر نمیخواهید هر اسم دیگر میخواهید بگذارید. نزاع لفظی نداریم. مسلمانان باید همدست و همداستان شوند برای وصول آن واجباتی که ذکر شد.
من در هر شهری یک دفتر باز میکنم برای کمک گرفتن از مسلمانان که با هم همدستی کنیم در حفظ استقلال ایران در تحت لوای جعفر بن محمد علیه السلام . در آن دفتر کسانی که میل دارند با من همدستی کنند و برادروار رو به این هدف سیر کنیم نام خودشان را ضبط میکنند تا به عدۀ مخصوص برسد. در آن وقت به رأی مخفی ده نفر را برای هیئت مرکزی انتخاب میکنند. آن ده نفرکه مخفی هستند و از مقام خود سوء استفاده به نفع شخص خودشان نخواهند توانست کرد، دور هم مینشینند؛ در جلسۀ اول آن ده نفر منتخب به اتفاق آرا یک نفر فقیه عدل جامع الشرایط فتوا را برای دخالت در امور حسبه و فرماندهی جمعیت انتخاب میکنند و تکثیر عدّه نموده در تحت فرماندهی همان یک نفر، قیام به واجب کفایی خود خواهند کرد. البته در این صورت مجتهدین دیگر را واجب است موافقت با او، چرا؟ زیرا طبق مذهب شیعه اگر فقیه عادل مداخلتی کرد حتی فقیه اعلم نمیتواند مخالفت او را بنماید. جمعیتهای متّحده اسلامی»
حزب برادران در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، ابتدا مانند همۀ نیروهای دیگر به حمایت از دکتر محمد مصدق پرداخت و بنا به گزارش شهربانی وقت، آیت الله شیرازی در حضور یک جمعیت دو هزار نفری در شیراز، در مسجد وکیل به منبر رفت و برای پیروزی دکتر مصدق در جریان سفر وی به نیویورک و دیدار با اعضای شورای امنیت دعا کرد. اما در ادامه، به دلیل دشواریهایی که پیش آمد، با دکتر مصدق به مخالفت برخاست.
سید نورالدین همانگونه که از رسالۀ کسر کسروی او هم بر میآید، بنای مخالفت با سلطنت را نداشت و روشهای تند را نمیپسندید. شخصیت او به گونهای بود که خود را فراتر از دکتر مصدق و آیت الله کاشانی میدانست و تلاش میکرد تا سیاستمدارانهتر با دولت برخورد کند. در عین حال، همین موضع برتری را نسبت به سلطنت (و شاید حتی آقای بروجردی) داشت و اعتراض و برخورد میکرد. گفته میشد که حسام الدین فال اسیری در برابر حزب برادران تشکل حزب الله را ایجاد کرده بود.[420] به طوری که یکی به حمایت از مصدق دستور بستن بازار را میداد و سید نورالدین دستور بازگشادن آن را.[421] به دنبال این حوادث، حزب ایران شعبۀ شیراز هم به رهبری فریدون توللی شاعر معروف با حزب برادران درگیر شد.[422]
حزب برادران تا کودتای 28 مرداد فعالیت رسمی داشت و پس از آن به صورت محدود ادامه یافت. در این زمان، تقریبا عناصر مذهبی، به دلیل شرایط پیش آمده، نوعاً در کار سیاسی، متوقف شدند. برخی از افراطیهای ملیون در این اواخر، مرحوم آیت الله شیرازی را در ارتباط با نهضت ملی متهم میکردند.[423]
طی یک دورۀ دوازده ساله، بلکه پانزده ساله (از 1320ـ1335) مرحوم سید نورالدین شیرازی در تمامی عرصههایی که به نوعی به امور دینی مربوط میشد شرکت فعال داشت. آگاهیم در روزگار رضاخان که تفکر لائیسم بر آموزش و پرورش کشور حاکم بود، دروس شرعی از مدارس برچیده شد[424] و به موازات از بین رفتن آن جریان، بار دیگر حرکتی در جهت وارد کردن این دروس در برنامۀ درسی مدارس آغاز گردید. در این باره لایحهای در سال 1321 در مجلس تصویب شد، اما به مرحلۀ عمل نرسید. پس از آ ن بود که از شهرستانهای مختلف، نامههایی برای نخست وزیر و وزیر فرهنگ مبنی بر اینکه «وزارت فرهنگ در برنامۀ مدارس که از نظر تعلیمات دینی کاملاً ناقص است تجدید نظر نماید و ترتیب برنامۀ مذهبی را مورد توجه خاص قرار دهد» ارسال میشد.[425]
این نکته مورد حمایت بسیاری از علمای فعّال شهرستانها بود که در رأس آنان باید از آیتالله سید نورالدین شیرازی از مراجع محلّی شیراز نام برد که ضمن تلگرافی به وزیر فرهنگ گوشزد کرد که چون «دولتهای سابق از معنویات نوباوگان غفلت کرده و ضررهای این غفلت پیداست، تقاضا مینماییم که در موقع تجدید نظر رعایت کامل در پروگرام و برنامۀ آموزشگاهها» بفرمایید.[426]
شماری از چهرههای کرمان نیز مانند همین تلگراف را به تهران ارسال کردند.[427] ابوالفضل حاذقی نماینده فارس ـ و همکار بعدی آقای نوریانی در انتشار آیین اسلام ـ تحت تأثیر علمای شیراز و در رأس آنها سید نورالدین مجتهد شیرازی، طی یادداشتی که در مرداد 23 در آ یین اسلام چاپ شد، از وزیر فرهنگ خواست تا با دقت در تربیت مذهبی فرزندان عمل کند که ایمان بر باد رفتۀ آنان را به ایشان باز گرداند.[428] عیسی صدیق وزیر فرهنگ وقت در پاسخ حاذقی تأکید کرد که دولت در حال بررسی دورۀ متوسطه است و قرار است تا دروس دینی افزوده شود. رونوشت نامه برای آقا سید نورالدین شیرازی هم ارسال شد و در آیین اسلام (س 2، ش 4، ص 6) که برای آن هم فرستاده شده بود به چاپ رسید.[429]
در شهریور24 همچنان علمای شیراز با کوشش مستمر خود در پی آن بودند تا «برنامۀ تبلیغات دینی دبیرستانها و دانشسراها و تدوین کتب مربوطه به آنها و انتخاب معلمین علاقهمند و متخصص در علوم دینی» هرچه سریعتر اعلام و اجرا شود.[430]
پس از 28 مرداد نیز کمابیش فعالیت مجتهد شیرازی ادامه داشت. یکی جریان اعدام مرحوم نواب صفوی بود که تعداد اندکی از علما نسبت بدان اعتراض کردند و از آن جمله باید به دو نفر از علمای شیراز یکی همین سید نورالدین شیرازی و دیگری شیخ بهاءالدین محلاتی اشاره کرد.[431]
در یک دورۀ طولانی در تاریخ ایران (دورۀ پهلوی) مبارزه با بهائیان که مورد حمایت برخی از ارکان دربار پهلوی بودند، یکی از محورهای اصلی مبارزات علما بود. در این زمینه، آیت الله شیرازی هم فعال بود. از جمله پس از مخالفت فراوان علما و در رأس آنها آیت الله بروجردی دولت در سال 1334 به استانداران خود دستور داد تا از فعالیت مراکز بهائیان جلوگیری کنند. استاندار بهایی فارس در این زمینه هیچ اقدامی نکرد و در مقابل به تقویت بهائیان پرداخت. این مسأله سبب شد تا در چهارم خرداد آن سال، همزمان با ورود شاه به شیراز، آیت الله حسینی شیرازی دستور تخریب مرکز بهائیان را داد و خود نیز جلوی ساختمان روی صندلی نشست و مشغول تماشا شد. پس از بازگشت شاه، استاندار فارس به شهرداری دستور داد تا آن ساختمان را بازسازی کند. نهایتاً آیت الله با رفتن به تهران و اصرار فراوان، خواستار تعویض استاندار شد و به دنبال آن بود که خبر عزل استاندار در 25 تیرماه در کیهان منتشر شد و آیت الله در میان استقبال پرشور مردم وارد شیراز گردید.[432]
گفتنی است که وقتی ایشان در شصت و چهار سالگی درگذشت. فوت ایشان در شهر شیراز به صورتی ناباورانه و بیشتر مشکوک تلقی شد.[433] این شک و تردید با توجه به سوابق ایشان و نقشی که از این زمان به بعد رژیم پهلوی برای خود در نظر داشت، تا حدودی طبیعی به نظر میرسد. پیش از این دربارۀ کتاب کسر کسروی که اثری قابل توجه در شرح اندیشۀ سیاسی شیعه است، توضیحاتی دادیم.[434]
دو فرزند گرانقدر آیت الله شیرازی یکی مرحوم سید منیر الدین (بنیان گذار فرهنگستان علوم اسلامی) بود که در اسفند 1379 درگذشت و دیگری دانشمند ارجمند جناب آقا سید معزالدین حسینی شیرازی است که از جمله دوستان نویسنده این سطور میباشند و همچنان منشأ خدمات فرهنگی در حوزۀ علمیه قم هستند[435] آقای حائری شیرازی هم که سالها امام جمعه شیراز بود، داماد مرحوم سید نورالدین است.
بعدها پس از بالیدن مرحوم سید منیرالدین، میان وی و شوهر خواهر وی مرحوم رضازاده، اختلاف پیش آمد. رضازاده تمایل به همکاری با پهلوی داشت و مانند بسیاری دیگر این رویه را به عنوان یک روش در دفاع از مذهب دنبال میکرد. در دورۀ بیست و دوم هم به عنوان نمایندۀ شیراز به مجلس رفت اما بعدها از آن ابراز توبه میکرد. طبعاً میان مرحوم سید منیر که گرایش به امام خمینی داشت با وی اختلافاتی پیش آمد که خاطرات مرحوم حسینی نمودار آن اختلافات است.[436] بدون تردید حزب برادران نقش مهمی در تربیت نسلی داشت که بعدها در انقلاب فداکاری زیادی کرد. بسیاری از افراد وابسته به این حزب نه تنها در جریان پانزده خرداد بلکه پس از آغاز انقلاب اسلامی در خدمت نهضت اسلامی قرار گرفتند. البته این فعالیت، دیگر در قالب حزب برادران نبود.[437] یکی از این چهرهها، مرحوم ربانی شیرازی، شخصیت طراز اول نهضت اسلامی است که به اعتراف خود، تحت تأثیر آموزههای حزب برادران و شخص سید نورالدین شیرازی بوده و تا سال 1325 در این حزب فعالیت میکرده است.[438] آیت الله سید عبدالعلی لاری امام جمعه فعلی لار نیز اولین کارت صادره از حزب برادران را که برای وی صادر شده در اختیار دارد.
در همین زمان جمعیت برادران اسلامی یزد هم فعالیت خود را آغاز کرده و تاریخ شروع به کار آن بهمن ماه 1329 ش قید شده است. این تشکل که بسا تحت تأثیر حزب برادران شیراز بوده، اساسنامهای هم داشته است.[439] اما اینکه فعالیت آن ادامه یافته یا نه، اطلاعی در دست نیست.
در همان زمانی که حزب برادران در شیراز فعال بود، آیت الله بهاءالدین محلاتی[440] انجمنی با نام جمعیت دین و دانش در شیراز به راه انداخت که خود و جمعی دیگر از متدینین در آن سخنرانی میکردند.[441] یکی از مستعمین ایشان، سخنرانیها را نوشته و بخشهایی از آن را که بیشتر به بیان عقاید و اقتصاد اسلامی پرداخته شده، در شمارههای مختلف آیین اسلام به چاپ رساند. نگرش علمی برای شناخت دین در بخشی از مقالات آقای محلاتی وجود دارد. کتاب خطبات جانسوز که مجموعه سخنرانیهای امام سجاد علیه السلام و زینب و دیگر اسرای کربلاست، به عنوان نشریۀ نهم جمعیت دین و دانش (شیراز، کتابفروشی محمدی، بیتا) در همان سالها به چاپ رسیده است.
انجمن پیروان اسلام یکی دیگر از تشکلهای اسلامی شیراز است که دکتر شریعتمداری در سال 1313 آن را تأسیس کرد.[442]
برخی شهرهای دیگر
جمعیت طرفداران اسلام به هدف دفاع از دین در سال 23 در قم تشکیل شد.[443] چنان که انجمن اسلامی اراک در آن شهر فعال بود.[444] در اساسنامه انجمن اسلامی اراک چهار هدف در نظر گرفته است: اول ترفیع سطح معلومات دینی، انجام وظیفه و عمل به دستورات اسلامی که تدریجاً تعلیم میشود، دوم تهذیب اخلاق فردی و اجتماعی ، سوم هدایت و تعلیم و تبلیغ آیین اسلام به دیگران، و چهارم ایجاد اخوت و برادری میان خود و تحکیم وحدت بین دیگران. در ادامه برای تحقق هریک از اهداف راه کارهای مشخص و مفصلی ارائه شده است.[445]
در کرمانشاه جمعیت برادران اسلامی فعال بود که گاه اعلامیههای تسلیت این جمعیت را به مناسبت در نشریۀ آیین اسلام مشاهده میکنیم.[446] در همین شهر انجمن هدایت مسلمین نیز فعالیت داشت.[447] انجمن یاد شده در باره لزوم عمل به متمم قانون اساسی برای اصل نظارت مجتهدین بر مصوبات مجلس، فعالیت میکرد. در بیانیه این انجمن آمده است: «از تاریخ 29 شعبان 1325 ق تاکنون تقریباً چهل سال است که ما ایرانیان و آزادیخواهان به موجب اصول 158 گانه قانون اساسی و متمّم آن به نعمت آزادی گفتار و قلم و بیان نائل آمده دارای مشروطه شدهایم... از تمام مسلمین ایران و مشروطه طلبان و آزادی خواهان حقیقی انتظار داریم با ما هم آواز گشته حقوق مسلمۀ خویش را که در اصل دوم متمم قانون اساسی مصرح بوده و تاکنون در حال رکود مانده است، خواستار اجراء آن شوند.»[448]
انجمن دیگری تحت عنوان انجمن نبرد با مسکرات در کرمانشاه فعالیت میکرد که شخصی با امضای حاج فرهودی از سوی آن اطلاعیه صادر میکرد.[449] در گزارشی از دیگر همکاران وی هم یاد شده است.[450]
در اصفهان اتحادیه سادات اصفهان وجود داشت که پدیدۀ جالب توجهی است.[451] در سبزوار ـ بنا به گزارشی که فخر الدین حجازی نوشته ـ انجمن تعلیمات اسلامی زیر نظر شیخ غلامرضا واعظ تهرانی تشکیل شده، به کارهای آموزشی، تشکیل انجمن وعظ و خطابۀ عمومی و کارهای خیریه میپرداخت.[452] در رشت جمعیت ترویج اسلام از سال 24 به فعالیت پرداخت و زمانی که بنا داشت کتابچهای در تفسیر آیات سورۀ نور در باب حجاب منتشر کند، استاندار از نشر آن جلوگیری کرد.[453] این تشکل به دلخواه خود به اتحادیۀ مسلمین پیوست و خبر آن در نشریۀ مسلمین (مهرماه 1327) به چاپ رسید. اتحادیه مسلمین در شعبۀ رشت نیز فعال بود و درسال 1328 جشن عید مبعث را طی شبهای متوالی با حضور سخنرانان مختلف بسیار با شکوه برگزار کرد.[454] گزارشهای متعددی از جلسات مذهبی که توسط اتحادیه مسلمین در رشت برگزار میشد، بر جای مانده است.[455]
تشکل دیگری بعدها در همین شهر با نام جمعیت قرآن در دهۀ 40 - و شاید پیش از آن هم - وجود داشته که ششمین جزوۀ آن با عنوان اطفاء شرر یا پاسخ پندارها در آذر 1345 به چاپ رسیده است. به نظر میرسد این کتاب در ردّ نوشتههای آقا شیخ محمد خالصیزاده باشد.
در شاهرود، شخصی با نام ابوالحسن انصاری با حمایت جمعی دیگر حزب اسلام را پایهگذاری کرد. فعالیت این حزب تا اواخر دهۀ 20 ادامه داشت و درگیر و دار جنبش ملی، انصاری فعالیت آن را تعطیل کرد؛ آن هم به تصور اینکه ممکن است انگلیسیها از فعالیت آن سود برند. وی در نهضت ملی فعّال بود و پس از آن از فعالیتهای سیاسی کناره گرفت.[456]
تبریز یکی از شهرهای فعال در دوره مشروطه بود، اما این فعالیت به رغم قدرت و نفوذ علما، بیشتر متأثر از جریان نوگرای چپ بود که اصل و اساس آن از تفلیس و استانبول به تبریز میرسید. با این حال، علمای موجود در این شهر، ضمن مقاومت برابر اندیشههای افراطی، وارد دفاع از عرصه دین هم شدند و گاه افراد نخبهای مانند میرزا صادق آقا مجتهد درآن شهر ظهور کردند که هم عالمی فرهیخته و هم مبارزی جدی بود.[457] کسانی از نسل بعدی از روحانیون عصر مشروطه در دوره پهلوی، در مقابله با جریان ضد دینی این دوره، به فعالیت پرداختند. یکی از پیشگامان این نهضت فکری در تبریز، شیخ غلامحسین تبریزی بود که در 15 جمادی الاخره 1345ق/1306ش نخستین شماره مجله خود را با عنوان تذکرات دیانتی چاپ کرد. این نشریه دست کم تا ربیع الثانی 1348 منتشر میشد. نشریه یاد شده به لحاظ سبک و سیاق در ادبیات دفاعی از دین و مذهب، برای فضای ایجاد شده پس از مشروطه جای میگیرد. شیخ غلامحسین تبریزی بعدها به مشهد آمد و در شمار روحانیون مخالف پهلوی شناخته میشد.
از جامعه تبلیغات دینی تبریز یاد شده که نامهای خطاب به نماینده آذربایجان در مجلس نوشته و تقاضای همکاری مسؤولان دولتی را برای فراهم کردن زمینه تبلیغات و جلوگیری از افکار انحرافی کرده است. یکی از چهرههای فعال تبریز در این دوره، سید حسین کهنمویی (1280ـ1354ش) است که از معلمان و مفسّران و شاعران آذربایجان است. دوست بنده آقای نیکبخت در شرحی که درباره ایشان برای من نوشتند، چنین آوردهاند: وی نقشی برجسته در ایجاد انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تبریز داشت و پس از آن، برپایی جلسات تفسیر قرآن و شرح نهج البلاغه و تربیت نسل جوان مبارز از جمله فعالیتهای مذهبی ـ سیاسی او به حساب میآمد. وی با شهید قاضی طباطبائی رابطهای نزدیک داشت و پس از درگذشت او در روز شهادت امام صادق در 25 شوال 1395ق آقای قاضی دربارهاش نوشتند: مردی بیدار و سید بزرگوار، عالم فاضل جلیل القدر و دیندار بود و با اینجا دوستی و صداق کامل و ثابت داشت و در تفسیر قرآن مجید و اطلاع بر تفاسیر کلام الله تعالی ید طولایی داشت و برتربیت جوانان همّت میگماشت و درس تفسیر و صحیفۀ سجادیه داشت و علاقه به قرآن کریم و اهل بیت طاهرین علیهم السلام داشت و اشعار آبدار در مراثی سید الشهداء سروده و نوحه سرایی بر آن حضرت به زبان ترکی و فارسی نموده... و تا آخرین نفس خویش در ترویج دین کوشید و تا آخر عمر به مطالعه تفاسیر قرآن همت میورزید.» آقای نیکبخت در ادامه دربارۀ وی نوشته است: در جریان نهضت اسلامی به رهبری علما و مراجع، کهنمویی نقش مؤثری در کادرسازی نیروهای مبارز ایفا کرد، ضمن آنکه اشعار مرثیه خود را هم به جایگاهی برای طرح مفاهیم پیامهای حضرت امام تبدیل کرد. مرحوم کهنمویی با شهید آیت الله قاضی طباطبائی ارتباط نزدیکی داشت و در جریان مبارزات و فعالیتهای وی بود. اوج فعالیتهای ادبی ـ انقلابی وی خرداد سال 1342/محرم 1382قمری بود که با اشعار انقلابی به بازگویی اهداف نهضت اسلامی میپرداخت. اشعاری هم که وی در مدح علمای ربانی میسرود جز درباره امام خمینی مصداق نمییافت. بیشتر اشعار وی در زمان خودش با نام مکتب کربلا منتشر گردید و بعدها چند بار تجدید شد.
در تبریز جریانهای دیگری هم بود که از آن جمله یکی مربوط به یوسف شعار بود که شرحی درباره آن در ادامه خواهد آمد.
در گیلان تشکلی با عنوان جمعیت ترویج اسلام در سال 1326 فعالیت خود را آغاز کرد. در مرامنامه آن به عنوان اصول آمده است: 1ـ طرفداری جدی از دین اسلام و قرآن مجید و مذهب پاک جعفری اثناعشری و ترویج احکام و سنن اسلام، 2ـ مدافعه عقلی و منطقی با مخالفین از طریق سخنرانی و قلم فرسایی، 3ـ جلوگیری از منهیات و از میان بردن خرافات و موهومات. درباره طریقه اجرای این اصول ضمن تأکید بر عدم مداخله در امور سیاسی از کمک مؤثر به طلاب علوم دینی برای ادامه تحصیل و ایجاد روابط علمی و دیانتی با مجامع و ملل عالم و توسعه همکاریهای اسلامی سخن گفته شده است. این جمعیت ضمن نامهای به قوام، از وی خواسته است تا ترتیبی داده شود که از فروش مشروبات الکلی جلوگیری شود.[458]
همچنین در گیلان جمعیت دعوت اسلام در سال 1325 تشکیل شده و تلاش آن ایجاد جلسات سخنرانی دینی و ارائه خدمات اجتماعی و بهداشتی بوده است.[459]
جمعیت طرفداران اسلام هم در قم پدید آمد و اعلامیه مفصلی در قالب یک مقاله با عنوان سعادت در پیروی از اسلام است صادر کرد. در این متن از گوستاولوبون و اروینگ امریکایی و بارتلمی سنت هیلر از مورخان مشهور جهان یاد کرده است که مطالبی در تأیید اسلام و حضرت محمد صل الله علیه و آله و سلم دارند، آن وقت خود ما خواب هستیم. «ای پیروان محمد صل الله علیه و آله و سلم ، ای برادران اسلامی، حال شما کجایید؟ بیدارید یا خواب؟ برخیزید ... و ببینید خارجیها درباره اسلام و پیغمبر آنچه میگویند.» معلوم نیست این جمعیت چه فعالیتی داشته است؛ تنها میدانیم که بیانیه مزبور را شخصی با نام سید حسین نبوی به عنوان عضو جمعیت طرفداران اسلام در سال 1323نوشته و آیین اسلام هم در سوم آذر سال 23 آن را درج کرده است.
در بابل جمعیت طرفداران قرآن که علی القاعده شماری از افراد موجه شهر بودهاند، درخواستی برای فعالیت به شهربانی دادهاند. ضمن این درخواست اساسنامه آنان هم درج شده است. ماده دوم آن چنین است: برای حمایت و طرفداری ازاساس قرآن و ایجاد اخوت و اتحاد بین اهالی و به منظور کمک و اجرای اصلاحات اساسی و ایجاد وسایل آسایش و رفاه عمومی و تبعیت اساسی حکومت قانون و عدالت و دفاع از حقوق مبارزه با فساد، سازمانی به نام جمعیت طرفداران قرآن تأسیس میشود.[460] این جمعیت در سال 1330 بیانیهای درباره اوضاع جاری کشور صادر کردند.[461]
لرستان و به خصوص شهر خرم آباد جزو شهرهای فعال بود. حاج آقا روح الله کمالوند از عالمان برجسته این شهر بود که حوزه علمیه ـ حوزۀ کمالیه ـ تأسیس کرده و تعداد زیادی طلبه پرورش داد. یکی از آنها سید مهدی قاضی بود که نشریه صدای لرستان را چاپ کرد که در گسترهای وسیع مورد استقبال قرار گرفت. این افراد غالبا در دورههای بعد فعالیتهای مذهبی سیاسی داشتند. فدائیان اسلام هم مدتی در خرم آباد تبعید بودند و کمابیش فعالیتهایی داشتند. هیئت علمیه لرستان هم از دیر باز در این شهر فعال بود و پس از شهریور بیست، مداخلاتی در سیاست داشت. در لرستان، جمعیتهایی که متشکل از سادات بودند و در دورهای که فعالیتهای سیاسی در جریان نهضت ملی رواج یافت، دوباره تشکلهای سادات دست به فعالیت زدند. نمونهای از آن مجمع سادات لرستان است که به حمایت از آیت الله کاشانی به صحنه سیاست آمدند.[462]
جمعیت ملیون اسلامی در بروجرد تشکیل شده و مرامنامهاش را تدوین کرده که متن آن در سازمان اسناد ملی نگهداری میشود. اهداف این جمعیت مشتمل بر شانزده مورد است که برخی از موارد آن چنین است: اشاعۀ اصول دین مبین که در تمام ادوار تیرۀ تاریخ بشریت درخشندهترین چراغ هدایت برای راههای پر پیچ و خم عالم انسانیت است. احترام به قانون اساسی که منتزع از قوانین دینی است، عظمت و استقلال ایران، مبارزه با ستمکاران، کوشش در استوار ساختن بنیان وحدت ملی، جنگ بر علیه مشروبات الکلی و تریاک، احیای شعائر دینی و ملی. مرامنامه مزبور در روز دوشنبه هفدهم مرداد 1322 به اتفاق آراء مورد تصویب قرار گرفت. در ادامه، آیین نامه این جمعیت نیز آمده است.[463] توجه این جمعیتها به نوشتن اساسنامه، بر این اساس بود که آنان میبایست اجازه فعالیت میگرفتند و تنها پس از ارسال مرامنامه بود که امکان گرفتن اجازه وجود داشت. این جمعیت، پس از ورود سید ضیاء به ایران، آمدن وی را تبریک گفت که متن تبریک آنان در روزنامه رعد امروز (پنجم مهر 1322) چاپ شده است. گذشت که در برابر تودهایها، تلاش طرفداران سید ضیاء آن بود که از عنوان مذهب و تشکلهای مذهبی استفاده کنند.
در کرمان نیز تشکلهای مختلفی پدید آمد که آنچه عجالتاً از آن آگاهم کانون قیام است که در جریان تحولات نهضت ملی توسط شخصی به نام سید محمد خلیل قوای شهدادی پدید آمد و کسانی چون محمد جواد باهنر و محمدجواد حجتی در آن حضور داشتند.[464]
5- چند چهره فعّال مذهبی ـ سیاسی
شیخ محمدخالصی زاده فرزند آیتالله محمد مهدی خالصی است که همراه خانوادهاش در کاظمین سکونت داشت. او از جوانی افزون بر تحصیل علوم دینی، شور کارهای سیاسی در سرداشت و همراه پدرش در جریان قیام عراق علیه انگلیسیها در سال 1920 میلادی تلاش زیادی از خود نشان داد. این فعالیت در نهایت منجر به اخراج وی از عراق به ایران شد. اندکی بعد پدرش آیتالله محمدمهدی خالصی هم که از مراجع وقت بود، به ایران تبعید شد. همراه وی شمار دیگری از مراجع عراق از جمله آیات حاج سید ابوالحسن اصفهانی و نائینی عازم ایران شدند، گرچه به سرعت به عراق بازگشتند. در آن وقایع، خالصیزاده فعالیتهای زیادی درباره ماجرای عراق و بحث قیمومیت انگلیس بر بین النهرین و افشای ماهیت جنایات انگلیسیها داشت. یکی از آنها، ماجرای انتشار اسناد و اوراق مربوط به این ماجرا و مخالفت علما بود که به احتمال زیاد، از سوی وی در اختیار میرزا سلیمان اسکندری در مجلس گذاشته شد و مدتها وقت مجلس را گرفت تا آنکه مجلس با چاپ آن موافقت کرده به نام مظالم انگلیس در بین النهرین به چاپ رسید.[465] این اسناد حاوی اطلاعات دقیقی از حرکت علما بر ضد انگلیس در ماجرای عراق پس از جنگ جهانی اول بود.
از زمانی که شیخ محمد به ایران آمد، به نوعی درگیر مسائل ایران شد. نخستین آنها حرکت جمهوری خواهی رضاخان بود. وی در نامهای که بعدها در سال 1323 به قوام نوشت و به فارسی هم انتشار یافت، دربارۀ فعالیتهای خود در آن زمان توضیحاتی داده است. خالصی زاده دو سالی را در مشهد سپری کرد. پس از خلع احمد شاه چهار سال در تهران بود تا آنکه به زندان افتاد و پس از گذشت سه ماه، به تویسرکان تبعید گردید. وی یک سال در آنجا به صورت تبعید سپری کرد. سپس به نهاوند تبعید شد که دو سال هم در آنجا ماند. پس از دو سال، به کاظمین برگشت که تنها یک شبانه روز آنجا بود و بار دیگر به قصر شیرین تبعید گردید. این بار وی را به تویسرکان فرستادند که مدت یازده سال را به صورت تبعید در آن شهر سپری کرد.
پس از فرار رضاخان، انگلیسیها خالصیزاده را که در کار جاده سازی آنان در نزدیکی تویسرکان اخلال ایجاد میکرد، به کاشان فرستادند. این زمان، خالصی زاده در شهر کاشان به فعالیتهای مذهبی فراوان دست زد و مدارس علمیه را احیا کرد. وی تعداد زیادی از نسل جوان را که شیفته مذهب بودند، متشکل کرد و وارد فعالیتهای دینی ـ سیاسی کرد. برخی از اینان طلاب جوانی بودند که در جریان فعالیت فدائیان اسلام و مبارزه علیه بهائیان، شرکت فعال داشتند. وی به بخشی از مسائل و مصائب زندگیش در دورۀ رضاخان، در کتاب کشف الاستار که آن را در سال 1323 در رد بر اسرار هزار ساله حکمی زاده نوشت، اشاره کرده است.[466]
وی به رغم آنکه گرایشهای خاص مذهبی داشت، مردی فرهنگی، با سوابق سیاسی در عراق و اهل کارهای مطبوعاتی به حساب میآمد. وی پس از سال 1324 زمانی که از کاشان به تهران آمد، نشریاتی در تهران منتشر کرد و با روحانیون سنتی از یک سو و با متجددین از سوی دیگر درافتاد.[467] وی که اجازۀ داشتن نشریه مستقل را نداشت، در پشت پرده در انتشار مجلۀ هفتگی منشور نور و وظیفه فعالیت میکرد.[468] مدیریت وظیفه با سید محمدباقر حجازی[469] بود. اصولا ذهن مرحوم خالصی زاده به طور شگفتی مطبوعاتی بود و از سالها پیش دریافته بود که تا وقتی کسی نشریهای اعم از مجله و روزنامه نداشته باشد، نمیتواند دوام آورد.
مرحوم خالصیزاده، تشکلّی با نام جمعیت مجتمعین مسجد سلطانی پیش از روی کار آمدن رضاخان یعنی در سال 1341ق بنا کرد که پس از بازگشت مجددش به تهران در سال 24 با صدور اطلاعیهای، در صدد احیای آن برآمد. بدون تردید خالصیزاده میتوانست یکی از فعالترین عناصر مذهبی ـ سیاسی این دورۀ ایران باشد؛ اما بیشتر به دلیل سلیقههای خاصش در مسائل مذهبی و اجتماعی، میان راه متوقف شد. وی در نهایت در سال 1327 ش به یزد تبعید شد و قریب دو سالی که در آنجا بود، به فعالیتهای مذهبی ـ سیاسی خود ادامه داد.[470] پس از مدتی وی را در آبان 1328 از ایران به عراق تبعید کردند که در کاظمین ماند و فعالیتهای خود را دنبال کرد.[471] وی در 19 رجب سال 1383 ق(1963) درگذشت. چنان که قلمداران در مقدمۀ آیین جاویدان گفته است، وی مدت 28 سال در ایران به سر برد و بیشتر آن را در تبعید بود. پس از بازگشت به عراق، وی ارتباط خود را با ایران حفظ کرد و دوستانی داشت که در نشر اندیشههای وی به فارسی تلاش میکردند. قلمداران با اشاره به سکونت وی در کاظمین، از اصرار خود و دوستانش برای نگارش کتابی در فقه متناسب با نیاز زمان اشاره کرده و مینویسد: تقاضاهای پی در پی هزاران اراتمند چون ناچیز باعث شد که رساله شریفه احیاء الشریعة فی مذهب الشیعة پا را از دایره قوه به فعل بگذارد.[472] درباره این کتاب بعداً سخن خواهیم گفت.
ناگفته پیداست که خالصیزادۀ دورۀ رضاخان با دورۀ پس از وی که تن به همکاری با عناصری مانند سید ضیاءالدین طباطبائی میدهد، متفاوت است. هرچند نوگراییهای مذهبی وی ارتباط چندانی با مواضع سیاسی این چنینی وی ندارد. به طور کلی باید خالصی زاده را منشأ نوعی روشنفکری مذهبی در ایران معاصر دانست. ادامه این مبحث درباره خالصی را در بخش دیگری با تکیه روی آثار و اندیشههای او دنبال خواهیم کرد.
ب: مهدی بازرگان و پیشینۀ دفاع علمی از دین در ایران
در جمع تحصیل کردههای متدیّن جدید در تهران، باید از بازرگان (در گذشته 30/10/1373) پسر عباسقلی بازرگان نام برد که از خانوادهای مذهبی بود. وی در زمان رضاشاه به خارج اعزام شد و پس از هفت سال تحصیل در فرانسه به ایران بازگشت. وی در این وقت که در سنین جوانی بود، با استقرار در دانشگاه و شرکت در فعالیتهای انجمن اسلامی دانشجویان[473] ضمن سخنرانی و بعدها تألیف چند کتاب، با روش علمی ـ تجربی که برخاسته از آموختههایش بود، وارد عرصۀ دفاع از دین شد. شاید بتوان مهمترین ویژگی فکر مذهبی او را بسان آنچه در قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم میلادی در اروپا جریان داشت، تلاش برای رفع ابهام تعارض علم و دین دانست. طبعاً فعالیت فکری در این زمینه، در ایران، پیش از آن هم سابقه داشت.[474] ابهام در تعارض علم با دین در کشور ما، انعکاسی از مسائل کلامی جدید در اروپا بود. طبعاً زمان مشروطه زمان مناسبی برای انتقال این قبیل افکار به ایران بود. بسیاری از روشنفکران تلاش کردند تا تضاد دین و دانش را نشان داده و میدان را به نفع آنچه دانش مینامیدند، از دین تهی کنند. مدتها طول کشید تا کسانی از متدینین به آرامی با مسائل علمی جدید آشنا شدند و برای آشتی دادن دانش با دین، قدم پیش نهادند و به نگارش مقالاتی دست زدند.[475] این تجربهای بود که کلیسا هم در اروپا پشت سر گذاشت و میراث گرانبهایی برای دفاع علمی از دین از خود به ارث نهاد.
گفتنی است که اصل گرایش به علم گرایی در تحلیل دین، مربوط به سالها پیش از مشروطه و پس از آن بود.[476] این گرایش از اروپا به مصر و از آنجا به سرزمینهای عربی و سپس عراق و ایران منتقل شد. در بخش تفسیر، تفسیر طنطاوی مروج چنین نگرشی در تمامی جهان اسلام و از جمله ایران بود. در نجف، انتشار مجلةالعلم از سید هبةالدین شهرستانی که خود کتابی با عنوان الهیئة و الاسلام نگاشته و تحت عنوان اسلام و هیئت به فارسی ترجمه شد، تا اندازهای در رواج این تفکر در ایران مؤثر بود. درباره وی در ادامه سخن خواهیم گفت. یکی از علمای نجف که در این مسیر تلاش کرد، شیخ آقا بزرگ طهرانی (صاحب الذریعه) بود که افزون بر ترجمۀ کتاب «المدنیّة و الاسلام» از فرید وجدی که پیشتر آن را در درّة النجف به چاپ رسانده بود، رسالۀ نیچریّۀ سید جمال را نیز تلخیص کرده و به علاوه کتاب العقیدة الاسلامیة اثر شیخ عبدالله لیورپولی را هم که مکمّل کتاب «المدنیة و الاسلام» دیده بود، به فارسی درآورد.[477]
تفسیر علمی از دین در ایران، به دوران شروع تجدد در ایران و سپس سالهای انقلاب مشروطه و بعد از آن مربوط میشود. نمونههایی از آن را میتوان در کتاب میزان الملل علی بخش میرزا قاجار دید که در سال 1305 ق/1267ش تألیف شده است.[478] همینطور یک مسیحی مسلمان شده که آثاری به دفاع از اسلام نوشت، در رسالۀ حرمت شراب خود، که آن را به سال 1329ق/1290ش تألیف کرد، همین راه را با استفاده از اطلاعاتی که از دانش اروپایی داشت، طی نمود.
شاید برای نخستین بار در ایران یک خارجی مسلمان شده با نام دکتر تومانیانس کتابی با عنوان «حفظ الصحّه در دین اسلام» در چهار محال اصفهان نوشت و در اصفهان در مطبعۀ اخگر به چاپ رساند.[479] وی در صفحۀ پنچم این کتاب نوشت: منظور ما آن است که فلسفۀ طبی قوانین و دستورات صحّی دیانت اسلامی را بر طبق طبّ امروز تشریح و از این راه خدمتی به همنوعان خود کرده و مردم را به اجرای آن قوانین تشویق کنیم. گفته شده است که کار وی بر اساس نوشتههایی از دکتر امیر اعلم بوده که نخستین بار در دوره قاجاری آثاری در این زمینه عرضه کرده بود. این کار با کتاب بازرگان تحت عنوان مطهرات در اسلام دنبال شد.
همان زمان احمد کسروی در مجلۀ پیمان (15 فروردین 1313، ص30)با ستایش از این کتاب و اینکه توانسته است «روشنیهای اسلام» را بنمایاند، شرحی مبسوط در اهمیت این کتاب و قوانین بهداشتی اسلام نوشت. اما بعدها که به تدریج از اسلام برگشت، درست در همین زمینه (در پیمان، اسفند، 1317، ص 147) مطلبی مخالف گفتههای پیشین خود نوشت. مرحوم میرزا عباسقلی واعظ چرندابی به مقایسۀ این دو نوشتۀ کسروی پرداخت.[480] نمونۀ دیگر، کتاب دین و دانش جدید از نصرالله حاج سید جوادی بود که در سال 1332 به چاپ رسید. کتاب نجوم کنونی و معرفت کردگار از آندره ژید فرانسوی توسط مهندس ذبیح الله دبیر به فارسی درآمد و در سال 1357 (کانون انتشارات محمدی) به چاپ رسید. کتاب بررسی دین از راه دانش از علی پریور اثر دیگری است که در تطبیق مسائل دینی با علوم روز به تحریر در آمده و به سال 1353 ش توسط انتشارات آسیا در دو مجلد و مجموعا 500 صفحه چاپ شده است. در جایی از آن میخوانیم: آری آنجا که آدمی به عمل خود واقعاً ایمان دارد و آن عمل نیک را نه برای خودنمایی و فخرفروشی بلکه برای حفظ سلامت و آرامش افراد بشر که بزرگترین مشیّت خداوندی است انجام و یا دستور میدهد، اثرات الکترومغناطیسی مراکز ارادیش چون در حقیقت از یک دست سلولهای سالم و فاقد عقدۀ روانی برخاسته است، اثرات قوی و موثر دارد که روی عدۀ بیشتری از گیرندههای دنیا یعنی مغزهای مردم از جمله فرزندان خودش اثر دارد و آنها را وادار به اطاعت میکند.[481]
نمونۀ دیگر کتاب طرح علمی اصول اسلام از مهندس محسن عطایی و در واقع مهندس بازرگان بود که در سال 54 توسط انتشارات الهام در تهران چاپ شد.[482] کتاب اعجاز قرآن از نظر علوم امروزی از یدالله نیازمند هم اثر دیگری در همین زمینه است که در سال 58 توسط کانون نشر محمدی در تهران چاپ شد. اینها یک مرور اجمالی بر خط سیر انتشار این طرز تفکر در ایران آن دوره بود. نمونه دیگر کتاب ارمغان روشنفکران یا خواستههای عصر ما از ذکرالله احمدی بود که اثری معمولی در همین حوزه علم و دین است که سال 51 چاپ شده است. کتاب نشانههای خدا در طبیعت (تهران، 1352) از عبدالرسول حجازی، از جمله کارهای علمی در زمینه خداشناسی بود که تلاش میکرد با نوعی طبیعت شناسی، به اثبات وجود خداوند بپردازد.
به هر روی، مرحوم بازرگان کار علمیاش را در همین چهارچوب آغاز کرد و سپس ادامه داد. یکی از نخستین و در واقع معروفترین نوشتههای بازرگان، کتاب مطهرات در اسلام[483] بود که گویا برای نخستین بار در سال 1321به صورت سخنرانی در کانون اسلام ارائه[484] و سال بعد چاپ شد.[485] دستاورد او از غرب در ارتباط با مذهب، نوشتهای با عنوان مذهب در اروپا بود که قبل از آن به عنوان سخنرانی در همان کانون اسلام ارائه شده بود. وی بر آن بود تا نشان دهد برخلاف تصور برخی اروپائیان سخت به مذهب پایبند هستند و این چنین نیست که تجدّد با بیدینی همراه باشد.[486] تلقّی بازرگان در این کتاب از دین بیش از آنکه به جنبههای عبادی و شعاری دین باشد، به جنبههای انسانی آن یعنی راستکاری و درستی در رفتار بود که در غرب سخت شیفته این بُعد از زندگی فرانسویها شده بود.[487]
در سالهای بعد، بازرگان سه یا چهار سخنرانی تحت عنوان راه طی شده برای دانشجویان ایراد کرد که نخستین بار در سال 1327ش توسط انجمن اسلام دانشجویان چاپ شد. این جلسات(سخنرانیها) در سالنی در مسجد سپهسالار (مطهری بعدی) ایراد شد.[488] چاپ دوم آن توسط (انتشارات) کانون معرفت در سال 34 در240 صفحه عرضه شد.[489] هدف وی در این کتاب آن بود تا نشان دهد دانش و تمدن معاصر میتواند اصول و احکام اسلام را تأیید کند.[490] کتاب یاد شده نقش مهمی در دین شناسی غیر حوزوی طی چند دهه داشت و تأثیر عمیقی در قشر جوان و به خصومص دانشجویان و به خصوص تفکر سازمان مجاهدین خلق گذاشت که شرح آن خواهد آمد. تأثیر فکری عمدۀ مرحوم بازرگان، از سالهای 1338 به بعد بود که در ادامه ذیل بحث از نهضت آزادی، در این باره و شخص او سخن خواهیم گفت. اما در مورد نگرش علمی به دین، کارهای دیگری هم در طول دهههای پیش از انقلاب چاپ شد که هرچند شاخص نبود، اما به هر حال، در ادامۀ آن روند بود. یکی از این آثار کتاب تجسم عمل یا تبدیل نیرو به ماده از محمد امین رضوی بود که سال 1350 منتشر شد. همان طور که از نام کتاب به دست میآید، تبیین یکی از مباحث کلامی بر اساس دادههای علوم تجربی است.
غلامرضا سعیدی از اهالی بیرجند و تحصیل کردۀ دیار خود و نیز دانشگاه علیگر هند است که نوشتن را از سال 1313 ش با ترجمه مقالهای از مجلة الهلال آغاز کرده آن را در نشریۀ پیمان چاپ کرد. آن زمان کسروی، مقالاتی در نقد از اروپا مینوشت و این با اندیشههای سعیدی سازگار بود و همکاری ادامه یافت تا پس از آنکه کسروی روی به انحراف گذاشت، از او جدا شد.[491]
اندکی بعد مرحوم سید غلامرضا سعیدی (متولد 1276، متوفای 22/9/1367) به عنوان یکی از عالمان متدین و غیر معمّم دهۀ 20 و 30 درآمد. وی در تمام دوران فعالیت حاج سراج، از همراهان او بود و از پس از شهریور بیست، مقالات و آثاری در مسائل اسلامی منتشر میکرد.[492] وی در نشریهای با نام نامۀ فروغ علم که امتیاز آن از دامادش، آقای سید جعفر شهیدی[493] بود و نه شماره از آن منتشر شد، مقاله مینوشت. عزت الله سحابی میگوید که شهیدی عنوان مدیر اجرایی این نشریه را داشته است.[494] نخستین شمارۀ نشریۀ یاد شده در فروردین 1329 به چاپ رسید. این نشریه به عنوان نشریۀ انجمن اسلامی دانشجویان انتشار مییافت و مدیر داخلی آن مهندس جلال شکیبا بود. در سر مقاله یکی از شمارهها آمده بود: ما از اسلامی دفاع میکنیم که افرادی مبارز و مجاهد و صریح و پاک و اصلاح طلب مانند ابوذر غفاری را پرورش داده است، نه از اسلامی که سنگر تأمین منافع و مقاصد امویان و امثال آنان قرار گرفته بود.[495]
از جهتگیریهای مذهبی سیاسی مرحوم سعیدی فعالیت برای فلسطین و پاکستان و دیگر مسائل جهان اسلام است که در همین زمینه مقالاتی در نشریۀ آیین اسلام نگاشت[496] و کتابی نیز تحت عنوان خطر جهود در سال 1335(تهران، محمدی) منتشر کرد.[497] همچنین در سال 50 کتابی با نام فریاد فلسطین به چاپ رساند.[498]
مرحوم سعیدی که اوائل، دوستی مختصی با کسروی داشت، [499] به مرور به مخالفت و مبارزه با وی برخاست. وی که از پیش از انتشار پیمان در سال 1313 با او آشنایی داشت، پس از مشاهدۀ برخی از انحرافات با وی گفتگو کرد و زمانی که دید کسروی روی مواضع انحرافیاش پافشاری میکند به او گفت: هذا فراق بینی و بینک، و از او جدا شد.[500]
سعیدی ارتباط زیادی با مسلمانان هند و پاکستان[501] داشت و تلاشهای فراوانی برای معرفی اقبال لاهوری در داخل کشور انجام داد. علاقۀ وی به اقبال که در ضمن آشنایی با او سبب شد تا سعیدی از تردید و دودلی نسبت به فرهنگ اسلام گذشتهاش هم بیرون بیاید، مربوط به زمان کوتاهی است که او به هندوستان رفت و در دانشگاه علیگر با اندیشههای اقبال آشنایی یافت.[502] وی همانجا میگوید که او بیش از همۀ استادان و علمایی که آن زمان در بیرجند بودند، روی اندیشۀ او تأثیر گذاشت.[503] آثار وی دربارۀ سید جمال الدین هم فراوان است و اخیراً مجموعه آنچه وی دربارۀ اقبال و سید جمال نوشته، یکجا به چاپ رسیده است.[504] در عناوین کتابهای وی، توجه به نو کردن منطق اسلامی، تاریخ اسلام، مسائل جهان اسلام مانند پاکستان، کشمیر و الجزایر و فلسطین، معرفی اقبال، سید جمال و نیز القای نوعی نگرش سیاسی انقلابی، به روشنی دیده میشود.[505] وی به ترجمه کارهای ابوالاعلی مودودی هم علاقهمند بود و چندین کتاب وی را به فارسی درآورد. ما شماری از این آثار را ضمن مبحث جنبش ترجمه آثار عربی به فارسی، آوردهایم. وی آثاری از نویسندگان دیگر را هم ترجمه و منتشر کرد که یکی از آنها کتاب منشور جهانی اسلام (تهران، شکیب، 1335) از محمد رفیعالدین و دیگری کتاب بیست و چهار ساعت آخر زندگی جمال عبدالناصر (از حسنین هیکل، قم، دارالتبلیغ 1350) و دیگر کتاب اولین قانون اساسی مکتوب در جهان (بعثت، 1356) از محمد حمیدالله و کتاب برنامه انقلاب اسلامی از مودودی بود که در سال 1341 توسط شرکت سهامی انتشار چاپ شد.[506] وی کتابی هم باعنوان خاورشناسی و توطئه خاور شناسان از مریم جمیله به فارسی درآورد (قم، دارالتبلیغ، 1351، 318ص). کتاب نقش اسلام در برابر غرب هم از مریم جمیله است که نام اصلی او مارگرت مارکوس بوده و در اصل یهودی و ساکن نیویورک بوده که به اسلام گروید و در پاکستان اقامت کرد. این زن کتابش را به آیتالله شریعتمداری تقدیم کرد و مرحوم سعیدی با توصیه ایشان و هزینۀ دارالتبلیغ آن را به فارسی درآورد.[507] گفتنی است که مرحوم سعیدی که کارمند بانک مرکزی بود پس از بازنشستگی به دعوت آیتالله شریعتمداری به قم آمد تا به دلیل تسلط بر زبان انگلیسی بتواند در دارالتبلیغ مؤثر باشد.
مرحوم سعیدی کتاب عبدالعزیز اسماعیل پاشا را نیز تحت عنوان اسلام و طب جدید یا معجزات علمی قرآن (تهران، علمی) به فارسی درآورد. این اثر نخستین اثر سعیدی در قالب کتاب بود. کتاب اسلام و غرب از خورشید احمد بود که آن نیز در سال 47 (تهران، سهامی انتشار) به چاپ رسید. نیز کتاب پیشرفت سریع اسلام از بانو لوکچیا واگلیری هم توسط مرحوم سعیدی به فارسی درآمد و در سال 1344 (تهران، شرکت سهامی) چاپ شد. از دیگر کارهای مختصر او کتاب کمونیسم و اخلاق بود که آن را در سال 1352 نوشت و در قم چاپ شد. مجموعهای از مصاحبههای وی درباره سید جمال، محمدحسین کاشف الغطاء، اقبال و علامۀ امینی در کتابی با نام مصاحبه با استاد سید غلامرضا سعیدی دربارۀ... توسط انتشارات شفق (قم، 1355) چاپ شده است که ضمن آن مصاحبهای هم درباره زندگینامۀ خود وی و فعالیتهای فرهنگی و تألیفاتش در آنجا درج شده است. در یک گزارش ساواک از مسجد هدایت در سال 1348 آمده است که پس از سخنرانی آقای باهنر دربارۀ جبل الطارق، «سید غلامرضا سعیدی با اجازه از سید محمود طالقانی در پشت تریبون قرار گرفته، شرح مبسوطی از تاریخ جبل الطارق و فتح آن صحبت و بعد اشعاری را که اقبال لاهوری در این باره سروده خواند.» گزارشگر ساواک در پایان درباره سعیدی نوشته است: «غلامرضا سعیدی پیرمرد هفتاد ساله متدینی است که از دوستان قدیمی مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی و سید محمود طالقانی محسوب میگردد و همیشه در مسجد هدایت در کنار آقای طالقانی قرار دارد.»[508]
سید محمد مهدی جعفری بر آن است که «مرحوم سعیدی یکی از مخلصترین مبارزان اسلامی در میان روشنفکران مذهبی ایران بود... و نقش مؤثری در شناساندن فلسطین و مردم فلسطین به ایرانیان داشت». [509] آقای خسروشاهی شرحی از زندگی و آثار وی که شمار آن 43 عدد است، در مقدمۀ مفخر شرق آورده است. فعالیتهای مرحوم سعیدی در دهۀ اخیر پیش از انقلاب بیشتر در ارتباط با دارالتبلیغ بود. آقای سعیدی گویا از حوالی سالهای 47 به بعد، به قم آمد و در قم مقیم شد. دارالتبلیغ قصد دایر کردن چاپخانه داشت و واسطۀ این کار مرحوم سعیدی بود که نزد اسدالله علم ـ که هردو بیرجندی بودند ـ رفت و به ضمانت ایشان به دارالتبلیغ چاپخانه داده شد. آقای سعیدی در مجموعۀ نوشتههای خود نشان داد که سخت شیفتۀ اسلام است و البته نگاهش به اسلام بیشتر از زاویه آن چیزی بود که در پاکستان و هند و به خصوص در اندیشههای اقبال و مودودی وجود داشت. وی زبان انگلیسی را خوب میدانست و خوب ترجمه میکرد و مقالات زیادی ترجمه و در مطبوعات چاپ کرد که حتی بسیاری از آنها به اسم وی نبود. در واقع، اصل آمدنش به قم همین بود که مقالات خوبی را که به انگلیسی بود برای دارالتبلیغ ترجمه کند.[510] مرحوم سعیدی سخت علاقمند به احیای تمدن اسلامی بود و بر آن بود که همزمان با انتقاد از گذشته شرق و انتقاد از تمدن فعلی غرب راهی به سوی آینده باز کند. در این باره شرحی در کتابچۀ کوتاه با روشنفکران مسلمان عصر جدید (قم، 1352) داده است.
از دیگر چهرههای منفرد و فعال این دوره، باید از دو روحانی دانشمند با نامهای محمد باقر کمرهای[511] و دیگر میرزا خلیل کمرهای[512] یاد کرد که هردو مقالات و کتابهای متعددی دربارۀ دفاع از دین، طرح تاریخ اسلام به سبک جدید و ترجمۀ آثار عربی منتشر کردند. در دهۀ 20 بسیاری از مقالات آنان در نشریۀ آیین اسلام به چاپ میرسید. دربارۀ این دو نفر پس از این، به تفصیل سخن خواهیم گفت.
آیتالله سید هبةالدین شهرستانی یکی از علما درجۀ دوم، اما روشن و تیزبین عراقی است که طی چند دهه با رفت و آمدهایش به ایران، نقش فعّالی در عرصۀ فرهنگی مذهبی این دو کشور ایفا کرد. وی دارای ذوقی لطیف و توانا در برقراری ارتباط و پیوند با افراد و گروههای مختلف بود. او به دلیل داشتن ویژگیهای شخصی و نیز تلاش در کارهای مطبوعاتی، با جماعت بزرگی از علما و اندیشمندان آشنایی داشت. شهرستانی از علمای نوگرای نجف بود که در انقلاب سال 1920 به مرحوم آیتالله سید محمدتقی شیرازی نزدیک و از مشاوران وی به شمار میآمد.[513] وی مجلهای با عنوان العلم در نجف و بغداد طی سالهای 1910ـ1912 (برای نزدیک به دو سال، سال اول 12 شماره و سال دوم 9 شماره) منتشر میکرد و به لحاظ فکری، و مطابق مقتضیات وقت، گرایش به نوعی علمگرایی در دین داشت که آن زمان بسیار مطلوب بود.
یکی از معروفترین آثار وی ـ که شمار آنها بالغ بر یک صد عنوان است ـ کتاب الهیئة والاسلام است که گویا برای نخستین بار متن عربی آن در سال 1328 ق در بغداد (مطبعة الآداب) به چاپ رسید. وی در این کتاب، دانش نجوم را از زوایای مختلف با اطلاعات قرآنی، روایی و آنچه که در فرهنگ علمی مسلمانان آمده، مورد بررسی قرار داده است. دربارۀ آن گفته شده است: کتابٌ یبحث فی استخراج مسائل الهیئة الجدیدة من ظواهر الکتاب و السنّة.
مرحوم آیتالله سید هبةالدین شهرستانی با اینکه در عراق میزیست، اما با رفت و آمدهایش به ایران، به ویژه در فصل تابستان، هم به لحاظ علمی و به صورت ترجمۀ آثارش در ایران و هم به دلیل این رفت و آمدها و شرکت در جلسات مختلف و تماس با اشخاص متنفذ، بر دانشمندان متدیّن و رجال ایرانی در این دوره، تأثیر گذاشت.[514] برای نمونه حیدرعلی قلمداران مترجم کتاب احیاءالشریعه خالصی، در مقدمهای که بر آن کتاب نوشته، مینویسد: «در تابستان سال 1328 شمسی بود که در تهران، در محضر یکی از دانشمندان بزرگ اسلام حضرت آیتالله شهرستانی دام ظله گفتگو در پیرامومن فقه اسلام بود و عدهای از فضلا از حضرت ایشان تقاضا داشتند که فقهی مناسب زمان نوشته شود...» آیتالله شهرستانی با اظهارات آنان همدردی کرده نمونههایی از عبارات رسالههای عملیه را مثال میزند.[515]
شاید قدیمیترین تأثیر او مربوط به ترجمۀ کتاب النهضة الحسینیة اوست که در سال 1311 ش در تهران توسط «شرکت ثلاثة شهامت طبع، مطبعة علمیه و تقیزاده» به فارسی درآمد و تصویری هم از ایشان در مقدمه داشت. عنوان کتاب این بود: قیام مقدس یا انقلاب همایون، اقتباس از کتاب مقدس النهضة الحسینیة، دین و ترقی، اسلام و فلسفه، به ضمیمۀ شرح حال یکی از بزرگترین علمای ذوفنون اسلام» که مقصود همین سید هبةالدین است. کتاب دیگر وی که به فارسی درآمد، تنزیه تنزیل نام داشت که مشابه نام عربیاش تنزیه التنزیل بود. این کتاب در ردّ بر ماجرای تحریف و نقص و حکمت وجود متشابهات در قرآن و معجزه بودن آن بود که در سال 1370 ق (1330ش) توسط علیرضا میرزا حکیم خسروی به فارسی چاپ شد.
نشریۀ آیین اسلام در همان سال نخست خود (1323) شرح حال مفصّلی از آیتالله سید هبةالدین شهرستانی منتشر کرد که به احتمال بسیار زیاد، یکی از نخستین مقالات حاج سراج در این نشریه به شمار میآید.[516] چنان که عطاء الله شهاب پور نیز که از ارادتمندان به اندیشههای شهرستانی بود، در مجلۀ هفتگی نور دانش در شمارۀ 42 سال اول خود[517] شرح حال مفصّلی از سید هبةالدین شهرستانی به چاپ رساند و در پایان آن نیز به همکاری وی با انجمن تبلیغات اسلامی اشاره کرد.[518] در همین شماره (و چندین شماره پس از آن) رسالۀ ایشان دربارۀ نماز جمعه توسط ابوالقاسم سحاب به فارسی درآمد و به چاپ رسید. کتاب مناسک حج وی هم که توسط اصل آن منسوب به زیدبن علی و با حاشیۀ شهرستانی چاپ شده بود، توسط آقای سید محمود طالقانی چاپ و به صورت نشریه فوقالعاده توسط انجمن تبلیغات اسلامی از سوی منشورات نور دانش منتشر شد.
به طور معمول، زمانی که وی وارد ایران میشد، شماری از علما در فرودگاه به استقبال او میشتافتند[519] و مطبوعات دینی نیز اخبار آن را منعکس میکردند. نشریۀ آیین اسلام در شمارههای بعدی خود نیز همچنان اخباری از سید هبةالدین شهرستانی درج کرد و حتی روی جلد (سال پنجم) شمارۀ 19 تصویر زیبایی از ایشان به چاپ رساند. در همین شماره (ص 18) آیتالله شهرستانی، نامۀ ستایشآمیزی در خدمات نشریۀ آیین اسلام درج کرد. وی بعدها مرتب به ایران میآمد و روابط وی با شماری از چهرههای دربار نیز برقرار بود. به طوری که در زمان فرار شاه به عراق، به رغم آنکه سفیر وقت ایران در عراق به استقبال او نیامد، اما هبةالدین از وی استقبال کرد. با این حال، در ایران همچنان مورد احترام علمای وقت بود. ایشان در بهمن ماه 1345 در سن 85 سالگی در کاظمین درگذشت و برای ایشان در ایران مجالس فاتحه چندی برگزار شد.[520]
حاج سراج از زمانی که در بغداد بود شیفته مرحوم سید هبةالدین شد و پس از آن، هیچگاه از وی جدا نگردید. این زمان در کاظمین وی به کار ادارۀ مکتبة الجوادین که در صحن مطهر کاظمیه علیه السلام بود، میپرداخت.[521]
حاج سراج که رابطۀ بسیار خصوصی و نزدیکی با مرحوم سید هبةالدین داشت. به تدریج با جمعآوری اطلاعات از ایشان و منابع دیگر، شرح حالی برای وی نوشت که در مقدمۀ کتاب اسلام و هیئت به چاپ رسیده است.[522] مرحوم حاج سراج از زمانی که در عراق بود، به این کتاب علاقه داشت و پس از انتشار کتاب در سال 1328 ق /1289ش، وقتی که کتاب یاد شده به تدریج به فارسی ترجمه و در نشریه اراک در ایران چاپ شد، حاج سراج به سال 1316 ش متن فارسی شده کتاب را در نجف با مقدمۀ خود به چاپ رساند.[523] بعدها که چاپ دوم کتاب الهیئةوالاسلام به کوشش سید احمد حسینی اشکوری در سال 1341 ش (1381ق) در نجف با اضافات چاپ شد، آقای خسروشاهی متن فارسی پیشین را با متن عربی جدید مقابله کرده و آن را به چاپ رساند.[524] علاقۀ حاج سراج را به کارهای مطبوعاتی باید از درون همین پیوندش با سید هبةالدین به دست آورد. این ارتباط به حدی بود که کسروی در شکایتی که در سال 1324 علیه او به دادگاه نوشت، وی را نوکر سید هبةالدین خواند.[525] حاج سراج در ایران، مرتب وسایلی را برای ترجمۀ آثار سید هبةالدین به فارسی فراهم میکرد. همین امر سبب شد تا شماری از مقالات سید هبةالدین در آیین اسلام و مجلۀ مسلمین به چاپ برسد.[526]
یکی از کارهای مشترک سید هبةالدین با جمعی از علمای روشن ایرانی از جمله حاج سراج، اصلاح وضع روحانیت بود که میتوانست تأثیر زیادی در مجموعه تبلیغات دینی بگذارد. بحث اصلاح در حوزه مورد تأکید همه گروهها بود. اما به دلیل ویژگی نظام حوزوی نه از بیرون امکان اصلاح آن به طور جدی وجود داشت و نه از درون. با این حال، دیدگاههای مختلف در مطبوعات بیان میشد و ضرورتهای زمان هم تحول مختصری را ایجاد میکرد. در این زمینه طرحی با عنوان «منهاج الاصلاح الروحانی» توسط سید هبةالدین نوشته شد و حاج سراج آن را تلخیص و ترجمه کرد و در نشریۀ آیین اسلام به چاپ رسید. ارائه این متن میتواند اهمیت بحث اصلاح نظام روحانیت را در این دوره نشان دهد.
متن پیشنهادات سید هبةالدین برای اصلاح اوضاع روحانیت و تبلیغات دینی که حاج سراج به فارسی ترجمه کرده و شامل دوازده بند میشود با عنوان ساختمان نوین حوزۀ علمیه (اختصاراً) به این شرح است:
باید برای اصلاح کافّه امور دیانت و انتظام تشکیلات مذهب، اشخاصی از عدول مؤمنین انتخاب شوند، چه در مرکزها و چه در شعبهها «شهرستانها» که تا آن منتخبین، مرجع عموم متدینین باشند و کسانی که شایسته کارها نیستند و اهلیّت تصرّف در امور دین و مذهب ندارند دخالت در امور مهمه ننمایند...
انتخاب نمودن مجتهدین جامع الشرایط برای تقلید عوام و فتوای احکام و تدریس علوم دینیه عالیه... و رسیدگی به امور معیشت و احوال داخلی و خارجی ایشان...
تعیین هیئتهای متناسبی برای ترویج معارف قرآن و هدایت گمراهان و دعوت اهل ادیان و ارسال مرشدین لایق به بلدان و ردّ شبهات مخالفین و تأمین زندگانی اینگونه کارکنان و تهیه وسائل دفاعیه برای ایشان.
تهیه انتظاماتی که خیلی با دقت و توسعه باشد برای مدارسی که از آنها علمای دین و فقهای مجتهدین و قضات با علم و عدالتی و ناطقین خوش بیان با معرفتی بیرون آیند. با در نظر داشتن یک هیئتی که متولی نفقات اینها باشد و یک هیئت دیگر حساسی که بازرس اصلاح کارهای آنها شود و یک هیئتی هم باید از دانشمندان با تقوی بوده باشد که متصدی امتحانات ایشان باشد تا درجات و گواهینامهها را از روی لیاقت و اهلیت به آنها بدهند.
تهیۀ انتظاماتی برای قسمت اموال خیریّه و وجوهات برّیه در تحت نظارت هیئتی منتخب از مردمانی با تقوی و دیانت و ارباب اصلاح و امانت و صاحبان خلوص نیت باشد که بعضی از آنها متولی جمع اموال شوند، مانند جمع خیرات و مبرّات و خمس و زکات... تمامی اینها باید از روی ثبت و ضبط و دفتر و حساب و بازرسی دقیق و کشف با تحقیق بشود تا اینکه به مقامات مقدسه روحانیین اندک تهمتی متوجه نشود...
در مراکز روحانیت و شعبهها باید اصول و انتظاماتی تهیه شود که تا در امور ازدواج و لوازم سعادتمندی زنان و شوهران و اصلاح اجتماعی خانوادهها و اطفال و تشییع جنازه و کفن ودفن و مجالس عزا و ماتم سرایی سید الشهداء و سایر بزرگان دین، طبق موازین شرعیه عمل شود...
در مراکز روحانیت و شعبهها باید ادارۀ بازرسی از اوقاف خیریه و نظارت بر متولیها و ثبت و ضبط موقوفات اسلامیه تحت یک انتظاماتی که موجب نمو آنها و مانع از حیف و میل معتدین باشد، با در نظر گرفتن شروط واقفها دایر شود...
باید اشخاص دانشمند با کفایت و اخلاص نیت مأجور باشند برای رسیدگی به وسائل نشریات عمومی، مانند مهنامهها و روزنامهها و سایر مطبوعات و رادیوها و منابر خطبا و تدریسهای عمومی در مدرسه و مانند اینها که هرگاه در یکی از اینها بیاناتی مخالف دین و مذهب انتشار یابد رد آن را به احسن وجه نموده و مطالبة محاکمه و کیفر آن را از مراجع متخصصه نمایند...
بایستی انظار مراکز روحانیت و شعبهها را پیوسته متوجه به انتظام احوال سادات و ذراری رسول صل الله علیه و آله و سلم نموده و برای ایشان باید مرجعهایی از خوبان این سلسله معین نمود که شجرههای انساب و نام فامیلها و افراد آنها را ثبت و ضبط نمایند. و وجوه خیریه را... میان مستحقین آنها تقسیم نمایند.
وجوهات شرعیه و اموال خیریه آنچه در شرع مشخص شده است، مانند خمس و زکات و آنچه از صاحبان اموال مشخص شده، مانند وصیتها و اوقاف، باید در موارد صحیحه مصرف شود و البته بایستی بر همان مصارف مصروف شود که موصی و واقف معین نموده است. و همچنین است آنچه به اسم خیرات و صدقات و اعانات و تبرعات باشد؛ البته به نظر هیئتی از عدول مؤمنین صرف کارهای نافعی بایستی بشود که ضمن استفاده اشخاص، عموم هم مستفید شوند... از قبیل چاپ یا نشر کتب قدیمۀ نادره یا مؤلفات جدیدۀ نافعه یا بنای دارالعجزه و دارالصناعه و کتابخانه و بیمارستان و حسینیه و...
تهیه دوائر ارتباطی در مرکزها و شعبهها برای تقویت اخوّت دینی بین شعبههای هر محلی با محل دیگر و هر مرکزی با مراکز دیگر و هر شهری با شهرهای دیگر و حتی هر فرد با افراد دیگر به هر وسیله که ممکن شود برای نشر محبت و الفت و اصلاح ذات البین و تراسل و تواصل حتی با فرق مخالفان دین و مذهب برای تخفیف کینه و عداوت و زیادتی دوستی و حسن معاشرت و تبادل منفعت و حتی با دوائر رسمیه حکومتها برای قضاء حوائج اخوان و دفع ظلم و تعدی از ضعفا و بیچارگان. هبةالدین حسینی شهرستانی.
حاج سراج در ادامه اظهار امیدواری میکند که «حضرات حجج اسلام و مقتدیان انام در این مشروع مقدس قدمهای برجستهای برداشته و این همه پریشانیها را در اثر تأسیس یک تشکیلات مهمی مرتفع گردانند».[527]
به دنبال انتشار مقالۀ سید هبةالدین، در ش 33 همان نشریه، مقالهای تحت عنوان «انتظام و اصلاح روحانیت» به قلم یکی از محصلین علوم دینی چاپ شد و ادامهاش در شمارۀ 34 (آبان 24) به چاپ رسید. افزون بر آن عالم دیگری از قم، نامهای خطاب به سید هبةالدین شهرستانی نگاشت که بخشهای مختلف آن در ش 33 و 34 و 35 سال دوم آیین اسلام چاپ شد. مدیر روزنامۀ آیین اسلام هم در مصاحبهای که در آذر 25 با آیتالله کاشانی ترتیب داد، از قول وی بر ضرورت تأسیس «مجمع مرکزی روحانیت» در تهران و شعبات آن در ولایات تأکید کرد.[528] نامهای هم تحت عنوان پیام یک نفر علاقهمند به اصلاحات اجتماع خطاب به آیت الله بروجردی در آیین اسلام (س 4، ش 1، ص 16) چاپ شد که ضمن رد نظریۀ جدایی دین از سیاست از ایشان خواسته بود تا ضمن دخالت در امور سیاسی برای جلوگیری از رواج فحشا و منکر به «تغییر رژیم تشکیلات روحانیت» و «تهیه مبلّغ با اسلوب جدید» بپردازد. همین زمان، یک نفر نامهای به آیت الله شیخ محمدحسین کاشف الغطاء در نجف فرستاده و دربارۀ بازسازی تشکیلات روحانیت از وی پرسش کرده بود. مرحوم کاشف الغطاء هم در پاسخ وی نامهای نسبتاً مفصل نوشته بود. متن این نامه در آیین اسلام به چاپ رسیده است. وی در این نامه تأکیدکرده بود که تشکیلات روحانیت باید «مطابق عصر حاضر» بازسازی و تأسیس شود. وی افزوده بود که «مرکز روحانیت» میبایست «به کلیه وسایل ممکنه تقویت و تشجیع گردد» تا بتواند رسالت تبلیغی خویش را انجام دهد.[529] مرحوم کاشف الغطاء از چهرهای روشن و وحدتی دورۀ اخیر بود که از جهاتی با سید هبةالدین شهرستانی قابل مقایسه بلکه به لحاظ موقعیت علمی و حضوردر سطح مرجعیت به مراتب از او بالاتر است. آثار وی و به خصوص سفرهایش به بلاد عربی از جمله مصر و تدریس در الازهر و نیز نگاشتههای معتدل او دربارۀ تشیع، وی را به یکی از چهرههای فکور و مبتکر حوزۀ نجف و جهان تشیع در این دوره درآورده است.[530] درگذشت وی در 28 تیرماه 1333 در کرمانشاهان بود.[531] نکتۀ مهم نقش تأثیر گذارانۀ وی در ایران است که آن را با ترجمه برخی از آثارش به فارسی میتوان تعقیب کرد.[532] کتاب وی که با این عنوان است: «آئین ما، همان کتاب اصل الشیعه و اصولها و دربارۀ شناخت اصول و مبانی مذهب شیعه در قالبی معتدل بود» توسط آقای مکارم شیرازی ترجمه شد. آثار دیگری هم از وی به فارسی درآمد. از آن جمله کتاب زمین و تربت حسینی بود که در سال 1329 ش توسط علیرضا حکیم خسروی (خسروانی) در مشهد چاپ شد. وی در پایان کتاب گفته است که کتاب نبذةٌ من السیاسة الحسینیة را نیز ترجمه کرده و به صورت مستقل منتشر خواهد کرد.
حاج شیخ حسین لنکرانی (م1368ش) از روحانیونی بود که تقریبا در طول زندگانی خویش، به عنوان یک رجل سیاسی شناخته میشد. وی در دورۀ رضاخان مدتی در مشهد و چند سالی هم در شهریار تبعید بود[533] و پس از آن از معدود روحانیون سیاسی بود که با چهرههای مبارز سرشناس و همزمان با شماری از رجال دولت رابطه داشت. ما درباره وی گزارشی تفصیلی بر اساس اسنادی که در پرونده وی در ساواک بوده، خواهیم داشت.[534]
آیت الله سید رضا فیروزآبادی (م 16/1344ش) نیز از روحانیون سرشناس، و محبوب تهران بود که چند دوره نمایندۀ مجلس بود و با اشخاص سرشناس عالم سیاست مانند مدرس و مصدق رفت و آمد و همراهی و همکاری داشت. وی در این اواخر از جریان جنبش ملی شدن صنعت نفت دفاع کرد و بیشتر به کارهای خیریه اشتغال داشت.[535]
چهرههای فرهنگی این دوره را که در سمت و سوی دفاع از دین و احیای آن حرکت میکردند نباید به این افراد محدود کرد. شمار فراوان نویسندگانی که در آیین اسلام مینوشتند و نسلی از فرهیختگان متدین که دوران سخت رضاشاه را پشت سر گذاشته بودند، گرچه محدودند، اما قابل اعتنا و اعتبار هستند و باید اندیشههای آنان مرور شود. نمونه آن محمد عبدالمطلب اردوبادی است که کتاب دعوت محمدی را در سال 1329 (گویا در ارومیه «رضائیه») نوشته است. این کتاب نوعی دین شناسی مدرن است که سالهاست نام آن را کلام جدید یا مبحثی از مباحث فلسفۀ دین گذاشتهاند. برخی از عناوین این کتاب عبارت است از: قرآن و سیاسات، موضوع زنان و احترام ایشان، و مباحثی در زمینه جاودانگی اسلام.
نشریۀ الاسلام از محسن فقیه شیرازی (م 1324ش/1364ق) از معدود نشریات برجای مانده از دوره رضاشاه بود. این مجله در شیراز چاپ شده و گویا سال شروع فعالیت آن 1341 ق/1302 ش بوده است.[536] صدر هاشمی دربارۀ محسن فقیه شیرازی مینویسد: وی از مردم شیراز و از علما و وعاظ و مردی روشنفکر و با تقوا به شمار میرفته و در اوایل اردیبهشت 1324 ش در شهر شیراز فوت نموده است.[537] این نشریه برای سالهای مدید انتشار یافت و شمارۀ چهارم سال شانزدهم در مهر سال 1321 با وجه اشتراک سالانه چهار تومان به چاپ رسید.[538] براساس آنچه از مقالات درج شده در آن به دست میآید، هدف از تأسیس این نشریه، پاسخ گویی به شبهات وارده به مسائل دینی و دفاع متکلّمانه از اسلام در برابر اتهامات وارده به دین و تبلیغات مخالفان آیین اسلام بوده است. نگاهی به این مجله، نشان میدهد که بنای نویسندگان آن، دفاع از فلسفۀ احکام اسلامی، استفاده از کشفیات علمی برای تبیین مسائل دینی، چاپ اعترافات برخی از اروپاییهای مسلمان شده یا نشده نسبت به اسلام و قرآن ، تحلیل فلسفۀ قیام امام حسین علیه السلام و موضوعات دیگری است که به معنای وسیع کلمه، باید آن را در دایرۀ ادبیات کلام جدید یا روش دفاع از دین در عصر حاضر نامید؛ این حرکتی است که میراث آن به مهدی بازرگان و سپس به بسیاری از اندیشمندان حوزوی در دهههای بعدی سرایت کرد.
در واقع، نشریۀ الاسلام حاوی مقالاتی در دفاع از اسلام و احکام آن براساس نگرههای جدیدی بود که از پس از دورۀ تجدد در ایران رواج یافته بود. مقالات متعددی در دفاع از حجاب در این نشریه به چاپ رسید که شماری از آن مقالات را در رسائل حجابیه چاپ کردهایم. این نشریه، نخستین نشریه دینی بود که مورد حمایت مرجعیت دینی قرار گرفت. در این باره مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی ضمن نامهای اجازۀ پرداخت سهم امام را برای کمک به نشریه اعلام کردند. متن نامۀ ایشان چنین است: بسم الله الرحمن الرحیم، مخفی نماناد، چون مجلۀ جلیلة دینیة الاسلام که از رشحات قلم عالم جلیل و فاضل نبیل، عَلم الاعلام، مصباح الکلام، ثقة الاسلام، آقای آقا شیخ محسن شیرازی دامت تأییداته نگارش مییابد، برای ارشاد جمال(کذا. درست آن: جهال) و جلوگیری از مقالات مضرّۀ اهل ضلال و دفع و رفع تشویش اذهان مستضعفین به سبب بعضی از نشریات اعادی دین مبین، قلیل النظیر، و ترویج و طبع و نشر آن خدمت بزرگی است به عالم اسلامیّت. البته اخوان مؤمنین بعد از التفات به فواید جلیلۀ این مجلۀ دینیّه، خواهند دانست که اعانت و مساعدت و بذل مال در تهیۀ وسائل طبع و نشر آن از اوضح مصادیق سبیل الله و اظهر افراد وجوه بریه است. پس بر همه لازم است در ادامۀ آن اهتمام نموده، از بذل مال و صرف وجود حتی از زکات و اوقاف و وصایایی که مصرف آنها وجوه برّیه است، دریغ ننمایند، بلکه اشخاصی که سهم مبارک حضرت امام علیه السلام بر ایشان تعلق میگیرد، مأذونند که خمس آن را صرف این مصرف مهم نمایند، قبول و ممضی است. [539]
نشریۀ دانشآموز که در سال 1320 سال هفتم آن انتشار یافته، به عنوان نشریهای علمی، اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی و دینی نشر شده است. در شماره آبان و آذر سال 1320 دو مقاله از آیتالله طالقانی درج شده که دومی در تفسیر سورۀ حمد است. مقالات دینی دیگری هم دارد. در شمارههای بعدی نیز مقالات تفسیری آیتالله طالقانی و نیز مقالاتی از مرحوم میرزا خلیل کمرهای در بارۀ نهج البلاغه دارد. به نظر میرسد این نشریه دست کم در اواخر سال 1320 و 1321 متعلق به کانون اسلام بوده است. این کانون مرکز فعالیت آیت الله طالقانی بود. در شمارۀ هشتم، خرداد ماه 1321 مقالاتی در تفسیر از آیتالله طالقانی، شرح نهج البلاغه از میرزا خلیل کمرهای، حرمت ربا، بیانات حضرت حجت الاسلام شریعت سنگلجی به قلم آقای مبشری، و شماری دیگر دارد. مقالهای هم باعنوان مذهب در اروپا از مهندس بازرگان در شماره شهریور ماه 1321 این نشریه چاپ شده که بعدها نیز به صورت کتابچه مستقلی منتشر شد.
در فاصلۀ سالهای دهۀ20 چندین نشریۀ مذهبی در ایران انتشار یافت که برخی سراسری و برخی شهرستانی بودند. بیشتر این نشریات از ادبیات جدیدی در انتشار مقالات دینی استفاده میکردند. این زمان نثر ضعیف گذشته در دفاع از دین، اندکی بهبود یافته و تلاش میشد تا در فضای علم گرایانه و حاکمیت نوگرایی، اسلام با نگاهی تازه معرفی شود. نویسندگان برجستۀ این مطبوعات کسانی بودند که ما در بخش نخست این کتاب کمابیش از آنان یاد کردیم. بخشی از آنان روحانیون یا نویسندگانی بودند که بیشتر تربیت مذهبی ـ روحانی داشتند. شمار دیگری از این نویسندگان، از تحصیل کردههای دانشگاههای اروپا و ایران بودند که به تناسب آموختههای خود میکوشیدند تا به معرفی اسلام بپردازند. اینها نسل جدید اسلام شناس هستند. مقالات دستۀ دوم، به طور عمده درباره تطابق علم و دین و یا اثبات مسائل دینی با استفاده از دانش جدید بود.[540] مقالۀ علم و اسلام از سید باقر هیوی استاد ریاضیات، نمونهای از این قبیل نوشتهها بود.[541]
حسّ نیاز به تأیید اسلام یا شخصیتهای اسلامی و یا تمدن اسلامی از سوی اروپائیان حس نیرومندی بود که سبب میشد تا مقالات متعددی از این زاویه در این قبیل نشریات به چاپ برسد. بحث محمد صل الله علیه و آله و سلم از نگاه دیگران توسط محمدعلی خلیلی، مقالات مسلسل دیگر تحت عنوان اسلام از نظر دیگران از ابوالفضل قاسمی[542] و نیز مقالۀ اسلام و قرآن و حضرت محمد صل الله علیه و آله و سلم از نگاه اروپائیان (نوشتۀ دکتر ابراهیم قائمی تهرانی) و همچنین مقالاتی با عنوان تاریخ تمدن اسلامی از مستشرق روسی بارتولد،[543] نمونههای اندکی از مقالات بیشماری است که با این زاویۀ دید در مطبوعات دینی انتشار یافته است. بخشی از این مقالات که ممکن بود توسط روحانیون یا تحصیل کردههای جدید نگاشته شود، مربوط به مباحث اجتماعی میشد که نگاه به آنها نیز نگاه کاملا تازهای بود.[544]
یکی از مهمترین نشریات مذهبی این دوره نشریۀ آیین اسلام بود که در آغاز سال 1323 به مدیریت نصرت الله نوریانی و با حمایت علمی و اداری حاج سراج انصاری[545] منتشر شد و طی سالهای انتشار، تلاش قابل توجهی در ترویج اندیشههای دینی و دفاع از دین در برابر اتهامات دیگران کرد. خانواده نوریانی بیشتر با نام مرتضی نوریانی برادر وی شهرت دارد که در توسعه چاپخانههای ایران دارای نقشی فعال بود. گفته شده است که نشریه آئین اسلام با حمایت مالی مرتضی منتشر میشده است. [546]
نشریۀ یاد شده حاوی مقالات علمی ممتّع و نیز اخباری در ارتباط با مسائل دینی در سطح جامعه بود. به همین دلیل، از سوی اقشار مختلف مذهبی مورد حمایت قرار گرفت. در این نشریه که به نوشتۀ حاج سراج در سال24 «در تمام کشور تنها نامهای است که ترویج حقایق دین مقدس اسلام را عهدهدار شده»[547] مقالاتی از مرحوم میرزا خلیل کمرهای، محمدباقر کمرهای،[548] سید محمود طالقانی[549] و حاج سراج انصاری و عدهای دیگر مانند محمدعلی خلیلی، عطاءالله شهاب پور،[550] راشد[551] و جز آنان انتشار مییافت. یکی از موضوعات مورد علاقۀ این نشریه بیان دیدگاههای اسلام دربارۀ زن و مسألۀ حجاب بود.[552] در باب حجاب، مرحوم حاج سراج انصاری نیز که از مدافعان سختکوش دین در برابر فشار تجدد گرایان بود، مقالهای نگاشت.[553] مقالاتی هم درباره شرکت بانوان با سواد در انتخابات در این نشریه به چاپ رسید.[554] نشریۀ آیین اسلام، دشواری اصلی جامعه را در تربیت ناصحیحی میدانست که در دورۀ رضاخان صورت گرفته بود و معتقد بود اصلاح کشور وقتی ممکن است که آثار شوم آن دوره از میان برود.[555] این نشریه بلافاصله پس از انتشار چند شماره از آن، مورد استقبال خوانندگان مذهبی قرار گرفت، طوری که مدیر نشریه در شمارۀ سوم آن از این استقبال اظهار شگفتی و رضایت کرد. کاربرد کلماتی که به نوعی حکایت از احیای اسلام و نهضت اسلامی[556] داشت، فراوان در مقالات این نشریه به چشم میخورد.
به رغم آن دهها مقاله که در این نشریه دربارۀ عدم جدایی دین از سیاست انتشار یافت و مرتب بر این ایده تأکید میشد،[557] در ظاهر تعهد نشریه بر این بود تا در سیاست جاری مملکت دخالت نکند، مگر آنکه به مسائل مذهبی یا رهبران مذهبی مربوط باشد. به همین دلیل دربارۀ برخی از مسائل سیاسی ـ مذهبی مانند دستگیری برخی از علما ـ از جمله دستگیری آیت الله کاشانی در اواخر خرداد 25 ـ رسما اعتراض میکرد،[558] و حتی به بهانۀ درگذشت آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی، مصاحبهای با آقای کاشانی ترتیب داده، نامۀ آقای اصفهانی را در ستایش وی چاپ کرد.[559] با این حال، در شمارههای مختلف، کمابیش از گفتههای شاه در تأیید مسائل دینی استفاده کرده و محتاطانه اخباری از شاه و همدلی خود را با او نشان میداد.[560]
یکی از کارهای اصلی نشریۀ آیین اسلام دفاع از حریم تشیع بود، به طوری که میکوشید تا از افکار روحانیون برجسته در تغذیه فکری مشتاقان اندیشههای دینی استفاده کند.[561] در همین زمینه مقالات فراوانی علیه کسروی در آیین اسلام انتشار یافت.[562] همچنین در عناوین مقالات، تلاش برای طرح دین به سبک نوین، به ویژه توافق آن با علوم جدید آشکار است.[563] طرح اندیشۀ حکومت اسلامی،[564] نیز امری قابل توجه بود که طی مقالاتی در این نشریه عنوان شد. مبارزه با بهائیت نیز ـ همانگونه که به آن خواهیم پرداخت ـ به ویژه از سال 24 به بعد، یکی از کارهای جاری این نشریه مذهبی است، به طوری که تأثیر جالبی از خود بر جای گذاشت و صدای بهائیان را درآورد.[565] برخی از شاعران جوان نیز با این نشریه همکاریهای ادبی داشتند که برجستهترین آنها ابوالقاسم حالت (درگذشت در سوم آبان ماه 1371) بود که در بیشتر شمارههای سال اول و دوم وحتی برخی از شمارههای سال سوم، آثار منظوم و البته جدی از وی درج میشد.[566] یکی از اشعار لطیف او در باب نمایندگی زنان در مجلس شورا بود،[567] شعر دیگری از وی تحت عنوان «لزوم مربی روحانی» در همان نشریه درج شد.[568] با بالا گرفتن مسأله فلسطین در سا ل1326 و 1327 نشریۀ آیین اسلام به طور جدی به انعکاس اخبار فلسطین آن هم در یک ستون ویژه پرداخت و در این باره مطالب مختلفی منتشر کرد.[569]
متأسفانه این نشریه دشواریهای مالی فراوانی داشت وحمایت مالی جدی از آن نمیشد. زمانی که در دی ماه سال 1324 هیئت تحریر خبر احتمالی تعطیلی این نشریه را داد، شماری از علمای تهران و شهرستانها به حمایت از آن برخاسته انتشار آن را ضروری دانستند. دو نمونه از این قبیل اطلاعیهها که یکی از علمای طراز اول تهران و یکی از سید کاظم شریعتمداری است، در آیین اسلام، س 2، ش 42، 4 درج شده است. برای اطمینان بیشتر خوانندگان، متن دستنوشتههای علمای تهران در یک صفحۀ بزرگ گراور شده و همراه نشریه توزیع شده است. محمدباقر کمرهای هم در ش 41 شرحی از وخامت اوضاع و ضرورت حمایت از این نشریه به چاپ رساند. در شمارههای بعد، این چنین اطلاعیههایی از سوی علما و مجتهدین، درج شده و حتی کسانی در این باره شعر سرودهاند! حاج سراج انصاری نیز در ش 42 سال دوم نشریه مقالۀ مبسوطی در این باره نوشت. از این گفتار، چنین به دست میآید که مرحوم حاج سراج نقش تعیین کنندهای در انتشار این نشریه داشته و مشکلات داخلی آن را از نزدیک میشناخته است. به دنبال همۀ این حمایتها، این خبر خشنود کننده درنشریه درج شد که دست کم نشریه تا آذر سال 24 منتشر خواهد شد. در ش43 نامهای از آیت الله کاشانی درج شد که دو سه ماهی بود آزاد گشته و وارد فعالیتهای سیاسی شده بود. در این نامه آمده بود که «تأیید و ترویج و مساعدت در نشر روزنامه آیین اسلام که یگانه روزنامۀ دینی است که ترویج اسلام و تهذیب اخلاق و دفاع از حوزۀ دیانت را با کمال جدیت متکفل است، لازم میباشد. مسامحه در این باب روا نیست. صرف وجوه خیریه در این راه که مصرف حقیقی است، به موقع میباشد.»[570] علما و مردم کرمانشاه نیز هزار تومان به صورت نقدی به نشریۀ آیین اسلام کمک کردند.[571]
نشریۀ آیین اسلام به دنبال ترور شاه در 15 بهمن 1327 دچار مشکلاتی شد؛[572] زیرا درجیب ناصر فخرآرائی ـ ضارب شاه ـ کارت خبرنگاری نشریۀ آیین اسلام را یافتند با این حال نشریه همچنان در سال 28 به همان سبک و سیاق گذشته ادامه داشت و نویسندگان پیشین از جمله مرحوم طالقانی و دیگران همچنان در آن مقاله مینوشتند. مدتی بعد چاپخانۀ نشریه دچار حریق شد و تعطیل گردید. این نشریه پس از سه سال تعطیلی، دورۀ دوم خود را از هفتۀ آخر آذر ماه 1322 ش آغاز کرد. از این زمان نوریانی صاحب امتیاز و مدیر و ابوالفضل حاذقی به عنوان سر دبیر این نشریه معرفی شدند.[573] محل اداره نشریه برای شمارههای اولیه، محل اتحادیه مسلمین بود البته نشریه دیگر کرّ و فرّ سابق را نداشت از این پس، فضای بستۀ سیاسی جامعه نیز اجازۀ فعالیت گذشته را نمیداد.[574] برخورد آیین اسلام با دربار مانندگذشته آرام بود؛[575] چنان که برخی از اخبار آن را نیز منعکس میکرد. این برخوردی بود که مانند آن را آیتالله بروجردی هم در حدّ شأن و مقام خویش با دربار داشت.[576] باید افزود نشریۀ آیین اسلام پس از انقلاب اسلامی نیز از تیر ـ مرداد ماه 1358 چهار شمارۀ آن چاپ شد که روی جلد شمارۀ دوم آن تصویر آیت الله شریعتمداری، دو شماره متوالی تصویر امام خمینی و آخرین آنها تصویر آیت الله طالقانی چاپ شد.[577]
پرچم اسلام: نشریه دیگری با عنوان پرچم اسلام از بهمن ماه 1324 به عنوان دومین نشریۀ مذهبی منتشر شد. مدیر آن سید عبدالکریم فقیهی شیرازی[578] بود و علایق مذهبی او همانند همان گرایشی بود که در آیین اسلام وجود داشت. مدیر نشریه که غیر روحانی بود مقاله نیز مینوشت و به مناسبتهای مختلف در رادیوی تهران پیرامون موضوعات مذهبی سخنرانی میکرد. برخی از این سخنرانیها در نشریه پرچم اسلام به چاپ رسیده است.
پرچم اسلام بنا به گزارش خودش درسال دوم، هر هفته در تیراژ 6300 نسخه توزیع میشد. این نشریه که خود را ناشر افکار جمعیت جامعه مسلمین معرفی میکرد[579] افزون بر اخبار، به درج مقالات مذهبی، سخنرانیها، تلگرافهای مراکز دینی و نیز چاپ شرح حال علمای شیعه میپرداخت. توجه به جامعۀ تعلیمات اسلامی و برنامههای آن نشانگر پیوند آن با جریانهای مذهبی اصیل این دوره است.[580] از مقالات خود و مسلسل شمارههای نخست آن، شرح وقایع مربوط به واقعه مشهد از زبان نواب احتشام رضوی است که اخیرا به صورت مستقل چاپ شد. حساسیت این نشریه نیز برای ایجاد انتظام در جامعۀ روحانیت و مبلغین، از مطالب زیادی که در شمارههای مختلف آمده به چشم میخورد.[581] چاپ گزارشی از وضعیت حوزۀ علمیۀ مشهد و مدارس و موقوفات آنها نیز به هدف بهبود بخشیدن این حوزه، در آن درج شده است.[582] همچنین اجرای اصل طراز اول یعنی نظارت علما و مجتهدین بر مصوبات مجلس مورد تأکید این نشریه است. در یک مورد با چاپ تصویری از شاه و آقا سید کاظم شریعتمداری در آستانۀ مجلس پانزدهم مینویسد: اکنون که شاهنشاه ایران به شعائر مذهبی توجه دارند، ملت مسلمان ایران انتظار دارد شهریار ایران نسبت به انتخاب علمای طراز اول برای حضور در مجلس پنجم طبق قانون اساسی امر مخصوص صادر فرمایند[583]، این نشریه به لحاظ دینی در تفهیم احکام و عقاید دینی تلاش کرده و به خصوص اصرار داشت که یکی از رسالتهای اصلی آن مبارزه با خرافات و اوهام بوده که خود سبب پیدایش کسانی مانند کسروی شده است.[584] یکی دیگر از مباحث مورد علاقه این نشریه پرداختن به اخبار دارالتقریب مصر و مسأله وحدت اسلامی بود. همچنین بحث فلسطین و هندوستان که دو مسألۀ عمده جهان اسلام بود، با شدّت و حدّت در این نشریه مطرح و اخبار آنها منعکس میشد. پرداختن به امور روحانیت و امر تبلیغ نیز کاملا مورد توجه بوده و به طرق گوناگون در تقویت آن تلاش میکرد.[585] طبعاً در این زمینه انتقادهایی نیز درج میشد که از آن جمله مقالهای درباره مقایسه دربار پاپ با دستگاه روحانیت شیعه بود.[586] همچنین عنوان شمارۀ پنجم سال سوم این است: «آخرین ندای ما به سوی حضرات حجج اسلام و آقایان علمای اعلام: اگر تشکیلات روحانیت در مرکز و شهرستانها تقویت نشود، در نزد صاحب شریعت مسؤول خواهید شد.»[587] مروری بر موارد مزبور میتواند نشان دهد که تا چه اندازه آنها به مؤلفههایی که بعدها چارچوب فکر انقلاب اسلامی را تشکیل داد، نزدیک است.
نخستین شمارۀ نشریۀ دنیای اسلام در 20 مهر 1325 به مدیریت سید محمدعلی تقوی و با آدرس منزل حاج سراج انتشار یافت. رسالت این مجله دقیقا همان رسالت آیین اسلام و پرچم اسلام بود. مدیر آن در شمارۀ نخست نوشت: چون پرچم اسلام روز پنجشنبه و آیین اسلام روز جمعه منتشر میشود، دنیای اسلام روزهای شنبه منتشر خواهد شد. حاج سراج از نخستین نویسندگان آن است که در شمارۀ نخست، مقالۀ از «خواب غفلت بیدار شوید» و در شمارۀ چهارم مقالۀ «اسلام و تحزب» و در شمارۀ هفتم «ما نه اهل چپ هستیم نه اهل راست، نه تودهای هستیم نه دمکرات، ما مسلمانیم و اهل قرآنیم» را نوشته است. این زمان مصادف بود با محاکمۀ عاملان قتل کسروی، و دنیای اسلام با موضعی مدافعانه از آنان، اخبار این محاکمه را به تفصیل در شمارههای متعدد خود منتشر کرد. در واقع این نشریه نیز همانند آیین اسلام در فکر و عمل در اختیار حاج سراج بود. در شمارۀ پنجم آن متن مرامنامۀ اتحادیه مسلمین درج شده است. در مقدمۀ آن آمده است که روزنامۀ دنیای اسلام پشتیبان و ناشر افکار این اتحادیه است.[588] به نظر میرسد، دنیای اسلام تا اندازهای سیاسیتر از نشریات مشابه بوده است. عنوان این روزنامه دربارۀ خبر درگذشت آیتالله حاج آقا حسین قمی این است: حضرت آیت الله العظمی آقای حاج آقا حسین ـ قدس سره ـ و رضا شاه پهلوی هردو در پیشگاه عدل الهی، یکی مظهر نیکی یکی مظهر بدی. در شنبه دهم اسفند 25 نیز عنوان روزنامه چنین بود: روز پنجشنبه آینده، روز عزای ملی است. یازده سال پیش در همین ماه ربیعالثانی به امر رضاشاه پهلوی هزاران مرد و زن پیر و جوان در مسجد گوهرشاد به خون خود آغشته شدند.[589] این نشریه همانند سایر نشریات مشابه، به طور مرتب خواستار اجرای اصل دوم متمم قانون اساسی یعنی نظارت مجتهدین بر مصوبات مجلس بود.[590] سرمقالۀ شمارۀ 26 این نشریه چنین بود: باز در پیرامون طراز اول.
دنیای اسلام برای چند روز در آغاز سال 26 توقیف شد،[591] اما بلافاصله از آن رفع توقیف به عمل آمد. این نشریه مجددا تعطیل شد اما در چه تاریخی، نمیدانیم. تا این اندازه میدانیم که تا سال 27 شمارههای آن در کتابخانۀ آستان قدس موجود است و دورۀ جدید آن از بهمن سال 1336 ش آغاز شد. در این دوره نیز یکی از نویسندگان آن همچنان مرحوم حاج سراج انصاری بود.
گفتنی است که نشریۀ دنیای اسلام در مورد مسأله فلسطین بسیار تلاش کرد. از آن جمله نشر یک برگ ضمیمه بود که در آن متن بیانیۀ آیتالله بروجردی و برخی دیگر از علما و نیز اعلام تحریم خرید و فروش با یهودیها درج شده بود.
نوریانی مدیر آیین اسلام دربارۀ این سلسله نشریات مذهبی، عبارت زیبایی نوشته است: «امیدواریم که به کوری چشم دشمنان اسلام و ایران با زیاد شدن اینگونه انتشارات دینی، کاروان بشر به آیین اسلام گرویده و زیر پرچم اسلام نورانیت دنیای اسلام را ببیند و بالاخره سر تعظیم به عظمت اسلام فرود آورند.»[592] در آخرین شمارۀ سال پنجم هم، سردبیر آیین اسلام با اشاره به تلاش پنج ساله خود، از اینکه توانسته است به تنهایی پرچم اسلام را برافراشته و دنیای اسلام را با نور دانش منوّر نماید، اظهار شادمانی کرد.[593]
در برخی از شهرها نیز نشریات مذهبی انتشار مییافت که از آن جمله میتوان به نشریه پرتو اسلام که در سال 23 در تبریز منتشر میشد، یاد کرد. مجلۀ نور اسلام نیز در حوالی سال 31 منتشر میشد که برخی از مقالات آن در سالنامۀ نور دانش سال 1332 نیز درج میگردید.
در آغاز سال 1327 مدیران چهار نشریۀ مهم مذهبی یعنی نوریانی مدیر آیین اسلام، فقیهی شیرازی مدیر پرچم اسلام، شهابپور مدیر نور دانش، و سید محمدعلی تقوی مدیر دنیای اسلام توافق کردند که اولاً در امور مهمی که نیاز به فعالیت جمعی دارد، با توافق یکدیگر اقدام کنند؛ ثانیاً تصمیمات اخذ شده، توسط همه به اجرا درآید؛ ثالثاً نشریات دینی جدیدی که به میدان خواهد آمد، در این جمع پذیرفته شوند؛ رابعاً در طرز تبلیغ و روش نامهنگاری، سلیقه خود را حفظ کنند؛ خامساً همه متعهد شدند که تا زمان پایداری این پیمان، هیچ قدمی بر ضد یکدیگر بر ندارند. این قرارداد به مدت پنج سال میان آنان به امضا رسید.[594]
یکی دیگر از نخستین نشریات مذهبی پس از شهریور بیست، نشریۀ خرد است که صاحب امتیاز آن عمادزاده[595] بود و با مدیریت جعفر حیدرعلی انتشار مییافت. براساس آنچه روی جلد آن آمده، نشریۀ خرد، ناشر افکار جامعۀ اخوان اسلام (با مدیریت آیتالله شیخ عبدالرحیم صاحب فصول در گذشته 1327ش) معرفی شده است.[596] شمارۀ نخست سال هشتم آن با تاریخ شهریور 1328 در اختیار ماست، بنابراین باید گفت نشریۀ یاد شده از شهریور سال 1321 چاپ میشده است. این نشریه حاوی مقالات کاملا مذهبی بوده است.[597]
نشریات انجمن تبلیغات اسلامی را در جای خود معرفی کردیم. مهمترین آنها سالنامۀ نور دانش و نشریات وابسته بود که همزمان به نشر دین و علم میپرداخت. در این سالنامه، هم مقالات علمی روز فراوان بود و هم به مسائل اسلامی عنایت تام و تمامی وجود داشت. به علاوه، اخبار و آگاهیهای فراوانی از جهان اسلام، بویژه اخبار اقلیتهای مسلمان در جهان ارائه میگردید. انتشار سالنامۀ نوردانش از سال 1324 ش آغاز شده و دست کم تا سال 1348 (که در کتابخانۀ مسجد اعظم رؤیت شد) انتشار یافته است.
مجلۀ هفتگی نوردانش از سال 26 چندین سال متوالی از سوی انجمن تبلیغات اسلامی با مدیریت شهابپور به چاپ میرسید. این نشریه پس از چند سال که از انتشار آن گذشت، برای مدتی تعطیل شد تا آنکه بار دیگر دورۀ جدید آن در سال 39 آغاز شد.[598] تصاویر زیبایی که در این دوره نیز روی مجلدات این نشریه هفتگی چاپ میشد، از مساجد بزرگ دنیا یا دیگر مظاهر مذهبی انتخاب میگردید. مقالات نیز همان استواری و تنوع پیشین را حفظ کرده بود. انتخاب عنوان دانش در اصل برای نشان دادن این نکته بود که اولاً دین و دانش با یکدیگر موافقند و ثانیاً لازم است تا از طریق نشر دانش بشری، علم دین را نیز بیان کرد.[599]
نشریۀ جلوه یک مجله ماهانه متعلق به جامعه لیسانیههای دانشکده علوم معقول و منقول، در شمار نشریههای علمی ـ دینی بود که از تابستان 1324 منتشر شد. شماره چهارم سال اول این نشریه و پس از آن نشان میدهد که نشریۀ مزبور رویکردی میان دینگرایی و کار پژوهشی دارد. در سرمقاله شماره اول سال دوم آمده است: هدف ما همان است که بود، منظور اصلی و اساسی ما نشر علوم و معارف اسلامی و آشنا ساختن افکار عمومی به حقایق دین مبین اسلام است». مقالات شماره اول چنین است: از منطق ارسطو تا روش شناسی نوین (از محمدتقی دانش پژوه که در شمارههای بعد هم ادامه یافته و جزو نخستین کارهای ایشان درباره تاریخ منطق است)، شیخ زینالعابدین مازندرانی، مرور زمان از لحاظ فقه اسلامی، تاریخ مذهب شیعه. نخستین مقاله این شماره ادامه آیین نامه جامعه لیسانسیههاست. نویسندگانی که در این نشریه مرتب مینویسند عبارتند از غلامرضا سعیدی، مرتضی مدرسی چهاردهی، محمدجواد مشکور، محمدعلی مجتهدزاده، علیاصغر فقیهی، ضیائی بیگدلی و شماری دیگر. جالب است که در میان شماره چهارم سال اول، تصویر یک صفحهای از آیتالله کاشانی زده و زیر آن نوشته است: به مناسبت تبریک ورود حضرت آیتالله آقای سیدابوالقاسم کاشانی، شمارههای بعدی نشریه نیز به همین منوال با مقالات پژوهشی ـ متناسب با آن روزگار ـ ادامه یافته و میتوان گفت که جنبۀ تئوریک برای تبیین برخی از دیدگاههای رایج در بازشناسی هویت دینی و تمدنی و نیز کلام جدید و مفاهیم کلیدی و چالشهای نظری آن دارد. به طوری که مقالات تمدن اسلامی و شرح حال علمای آن قابل توجه است. در شماره5 مقالهای درباره فلسفه داروین و خداشناسی از سلطان حسین تابنده درج شد و نظریه داروین را با مستندات دینی مورد سنجش قرار داد.
درباره این نشریه باید گفت اولاً نشریهای لزوما دینی نیست بلکه سعی کرده تا از زمره نخستین نشریههای دانشگاهی باشد. ثانیاً نوعی نگرۀ اصلاحطلبی دینی در آن هست و تلاش میکند تا برخی از مفاهیم دینی را عصری کند. جالب است که در جایی، محمدنجفی شریعت زاده صاحب امتیاز و مدیر این نشریه که معمولاً سرمقالهها را نیز خود مینویسد، ضمن انتقاد از وضعیت مدارس دینی و برنامههای آنها و اینکه «هنوز در ایران که یکی از کشورهای مهم اسلامی است سازمان دینی و روحانی مطابق احتیاجات و مقتضیات عصر حاضر وجود ندارد. هنوز تحصیلات دینی به شکل سابق و وضع قدیم است» از کسانی یاد میکند که «از برنامه و سازمان دانشکده معقول و منقول با وجودی که تنها سازمان روحانی ماست در ایران که برنامه آن تا حدی به روش عصری تنظیم شده، ایراد میگیرند. و آن را مخالف با دین مبین اسلام میدانند» وی میافزاید: «اینان غافلند از اینکه وضع دنیا تغییر کرده و ما هم که گوشه و جزئی از دنیا هستیم ناچار بایستی تابع وضع دنیا باشیم و هر طوری که دنیا پیش میرود ما نیز همان راه را تعقیب کنیم.» وی سپس از اندیشه جدایی دین از سیاست حمایت کرده و افزوده است که این امر «باعث گردید که هر دینی حقیقت اصلی روحانی خود را به دست آورد.» (سرمقاله سال اول، شماره یازدهم) البته چنان هم که ادعا کرده طرفدار نظریه جدایی دین از سیاست نیست، به عکس، در سرمقاله شماره دوم سال دوم از قدرت گرفتن روحانیون در امور سیاسی حمایت کرده و حتی مقالهای با عنوان روش سیاسی اسلام در تأیید نظام حکومتی اسلام نوشته است. مقالهای هم از مرحوم غلامرضا سعیدی با عنوان اولین سند سیاسی در جهان درباره پیمان منعقده میان اهالی مدینه در شماره اول سال دوم جلوه نوشته است. مقالهای هم با عنوان اسلام و حکومت ملی از شریعتزاده در شماره پنجم سال دوم چاپ شده است. شرح حال شماری از مراجع بزرگ شیعه مانند آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و آیتالله حاج آقا حسین قمی نیز توسط عمادزاده در آن آمده است. در میان شماره دوازدهم سال اول تصویر جمعی زیبایی از نویسندگان جلوه چاپ شده است.
نشریۀ هفتگی وظیفه که از آن به عنوان یک نشریۀ دینی یاد میشد، به مدیریت سیدمحمدباقر حجازی، از نشریاتی بود که دورۀ نخست آن با حمایت فکری شیخ محمدخالصی زاده در سال 1324 انتشار یافت. این نشریه گویا پس از مدتی توقف، بعدها باز انتشار یافت. شماره 97 دورۀ جدید آن (ش مسلسل647) که در آبان 1338 به چاپ رسیده، ویژه وحدت اسلامی و شرح قصۀ دارالتقریب است. برخی از مقالات این شماره به این شرح است: بحث عصمت انبیا از شیخ علاءالدین شهیدی؛ وحدت جهان اسلام و ائتلاف فریقین مهمترین آرزوی ماست؛ مصر قدیمیترین کانون معارف اسلام؛ امواج مختلف سیاست از غلامرضاسعیدی، علل انحطاط مسلمین و چارۀ آن از حیدرعلی قلمداران؛ دمکراسی از محمدعلی علوبه رئیس سابق جماعة التقریب؛ تاریخ ادیان از منوچهر خدایار محبی، مقالهای هم در رد بر سعید نفیسی و تلاشهای او بر ضد خط فارسی دارد که درآن از شاه نیز ستایش شده است. شمارههای دیگر این نشریه نیز بیش از هر چیز مشتمل بر مقالات مذهبی است. در ش 654 با تیتر بزرگ ورود آیزنهاور به ایران را تهنیت گفته است. در همین شماره حاج میرزا خلیل کمرهای نقدی بر تفسیر قرآن میبدی چاپ دانشگاه نوشته است. همینطور باز بخشی از کتاب الدیمقراطیة الصحیحة اثر محمدعلی علوبه ترجمه شده است. مقالهای در نقد مارکسیسم و مقالاتی دیگر که ادامۀ مقالاتی است که در شمارههای قبل به چاپ رسیده است. در ش 656 این نشریه (دی ماه 1338) مقالهای از شیخ شلتوت درباره صلح و جنگ در اسلام؛ مقالهای از محیط طباطبائی درباره تفسیر کشف الاسرار میبدی، و ادامۀ مقالات غلامرضا سعیدی و حیدرعلی قلمداران درباره امواج مختلف سیاست در جهان عرب و علل انحطاط مسلمین آمده است. این نمونهها جهتگیری فکری نشریۀ وظیفه را نشان میدهد. در بیشتر شمارههای وظیفه، شرح حال یکی از یاران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و نیز یکی از علمای شیعه آمده است.
نشریۀ مسلمین ارگان اتحادیه مسلمین به مدیریت حاج سراج انصاری و به عنوان نشریۀ ماهانۀ اتحادیه مسلمین رسماً از سال28 چاپ میشد، گرچه پیش از آن هم به عنوان ضمیمه نشریۀ خرد متعلق به حسین عمادزاده چند شمارهای منتشر شد. شمارۀ دوم و سوم آن با تاریخ یکم مرداد 1327 انتشار یافته است. انتشار مسلمین در نوبت اول تا سال 1329 ادامه یافته و نخستین شمارۀ مستقل آن به عنوان طلیعۀ مجلۀ مسلمین مورخۀ آبان ماه 1328 ش است. این نشریه پس از چهار سال تعطیلی، مجدداً فعالیت خود را در سال 1334 آغاز کرد و انتشار آن تا سال1335 ش دنبال شد. عنوان آن در دورۀ دوم، نه نشریۀ ماهانۀ اتحادیه مسلمین، بلکه صرفا مسلمین و ارگان رسمی اتحادیه مسلمین بود.
گفتنی است، تجربۀ حاج سراج در آیین اسلام و سایر نشریات مذهبی، و نیز افکار و اندیشههای جهان اسلامی او سبب شده بود تا این نشریه، به صورت وزینی انتشار یابد.[600] در شمارههای مسلمین در دوره اول انتشار، با اشاره به اینکه مجله زیر نظر حاج سراج منتشر میشود آمده بود که مقالات بدون امضا، متعلق به مدیر مجله است.
در هر شماره چندین مقاله به قلم خود حاج سراج نوشته میشد. در شمارۀ نخست آن مقالهای از سید جعفر شهیدی دربارۀ شناسائی خدا به چاپ رسید. در شمارۀ دوم و سوم مجلۀ یاد شده، شرح مقالات حاج سراج با سفیر عربستان در ایران یعنی حمزه غوث آمده و تیتر اول آن این است: «شیعه در وظایف مذهبی خود در حجاز آزاد است.»
با انتشار اولین شمارۀ آن، مهدی قلیخان هدایت مخبر السلطنه حق اشتراک پنج نفر را برای مجلۀ مسلمین فرستاد و به مدیر آن توصیه کرد که اولاً از آوردن القاب برای اشخاص خودداری کند و ثانیاً از استعمال کلمات خارجی مانند بیوگرافی بپرهیزد.[601]
برخی از عناوین شمارۀ نخست سال دوم مسلمین (خرداد1330) عبارت بود از: دنیا در آستانۀ جنگ خداشناسی، علل انحطاط بشر، آیا بشر در افعال خود اختیار دارد؟ آیین زندگانی، راه مناظرات مذهبی، دومین جنگ بین سادات علوی و خلفای عباسی (از علیاکبر تشیّد) شرح حال صاحب بن عبّاد، شرح حال آیتالله میلانی، مشاهدات من، زنان نابغه، بازرگانی در اسلام، امروز پشتیبانی از دولت، اصلاحات از کجا شروع شود، جناب آقای تقیزاده! آقای مطیع الدوله! وطن، آخرین درجۀ فداکاری و خلاصۀ اخبار.
روی صفحۀ نخست مجله دربارۀ هدف انتشار آن آمده بود: مرام ما، ترویج دین مقدس اسلام در سرتاسر گیتی و امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با بیدینی و فساد و از میان بردن نفاق و الحاد و ایجاد اتفاق و اتحاد است.
گفتنی است که بخش پایانی مجله حاوی چندین مقالۀ عربی هم بود. دلیل این امر گرایش حاج سراج به مسائل عمومی جهان اسلام بود، آن چنان که طرح روی جلد نیز تصویری از مهمترین مساجد جهان اسلام است.
بیشتر نویسندگان نشریه اعضای اتحادیه بودند، اما گهگاه نویسندگان جوانی مانند علی دوانی، محمدهادی، امینی، عمادزاده، عبدالهادی حائری و ناصر تکمیل همایون نیز در دورۀ دوم آن مقاله مینوشتند.[602] حاج سراج شخصاً مقالات فراوانی در نشریۀ مسلمین مینوشت. به طوری که تعداد زیادی از مقالات مندرج در سال اول و دوم این نشریه متعلق به خود اوست. در صفحۀ معرفی مجله آمده بود که هر مقالهای که نام مؤلف ندارد، از مدیر مجله است. در سال سوم افزون بر سر مقالهها، مقالاتی از خود حاج سراج درج میشد. ذهن باز حاج سراج و اعتقاد وی به بحث و مناظره سبب شد تا مجلۀ مسلمین به محلی برای عرضۀ اندیشههای مختلف درآمده و تعداد قابل توجهی نقد و انتقاد هم در آن درج شود.[603]
تبلیغ از مرجعیت، با درج تصاویری از مراجع بزرگ بر روی جلد مجله در بسیاری از شمارهها، یکی از کارهای اصولی حاج سراج بود. علاوه بر آن، مقالات متعددی در شرح حال مراجع تقلید وقت در این مجله به چاپ میرسید. چندین نمونه از این مقالات را عبدالهادی حائری ـ نویسنده کتاب تشیع و مشروطیت بعدی ـ که آن زمان جوان بود و از وی با عنوان شیخ عبدالهادی حائری زاده قمی یاد میشد، در شرح حال آیات: خوانساری، حجت، صدر و فیض قمی در مجلۀ مسلمین (سال 29ـ30) چاپ شد. شرح حال مرحوم آیتالله محقق داماد هم به قلم فرزندش جواد در مسلمین به چاپ رسید. این رویهای بود که در هر شمارۀ نشریۀ حق و پیش از آن به صورت گاه گاهی در آیین اسلام هم وجود داشت.
در نشریه مسلمین، علاوه بر مقالاتی که انتشار مییافت، متن سخنرانی برخی از اعضای هیئت مدیره یا خطبای برجسته هم چاپ میشد. برای مثال سخنرانی علیاکبر تشید در جمع اتحادیه مسلمین در شمارۀ 9ـ10 مسلمین(اردیبهشت 29) چاپ شد. همینطور متن نوشته حاج سراج برای رادیو تهران درباره فلسفۀ اقامۀ عزا برای امام حسین علیه السلام در همان نشریه چاپ شده است.
در ابتدای شمارۀ اول سال 1334، حاج سراج توضیحاتی دربارۀ علت عدم انتشار نشریۀ مسلمین طی چهار سال، داده است. این مشکلات بیش از همه مالی بود. وی مینویسد: «با اینکه در گذشته آزمودیم که مطبوعات دینی در این کشور اسلامی، ارزش ندارد و در اثر آزمایشهای گوناگون فهمیدیم که افکار مردم ایران را تبلیغات وسیع دشمنان دین، چنان تحت تأثیر خود قرار دادهاند که آنان حتی برای مطالعۀ یک روزنامۀ دینی یا مجلۀ اسلامی رغبت نمینمایند.» با این حال، باز هم در میانۀ انتشار نشریات اقلیتها و همچنین مجلات غیراخلاقی، تلاش کردیم تا «مسلمین» را منتشر کنیم.
حاج سراج همانجا میافزاید که:«تنها چیزی که مانع از انتشار این نشریه طی چهار سال شد، فقدان وسایل مادی بود.» و اکنون هم اعضای هیئت مدیرۀ اتحادیه، خود متعهد شدهاند تا مخارج ششماهۀ مجله را بپردازند و آن را منتشر کنند. قرار بر این است که اگر مشترکین به حد نصاب برسند، پس از آن انتشار یابد، در غیر این صورت باز متوقف شود.[604] وی در همین سرمقاله تأکید میکند که هدف ما تشیید مبانی اتحاد مسلمین و مبارزه با نفاق و بیدینی است. به طورخاص، مجله به مسائل فرهنگی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی خواهد پرداخت. و در این میان فرهنگ و اقتصاد به عنوان دو مسألهای که پایۀ اساسی ترقی ملل و استقلال آنان است، بیشتر مورد توجه خواهد بود.[605] شرحی از فعالیتهای علمی و خالصانۀ حاج سراج را ولی الله یوسفیه نوشته که خواندنی است.[606]
یک نشریۀ محلی با عنوان محقق در گیلان به مدیریت محمدباقر محقق که «رئیس اتحادیۀ مسلمین گیلان» بود، انتشار مییافت.[607] وی عضو هیئت مدیرۀ اتحادیه در تهران نیز بود و مقالات تفسیری برای نشریۀ مسلمین مینوشت.
جامعۀ تعلیمات اسلامی به مدیریت شیخ عباسعلی اسلامی هم مجلهای تحت عنوان مجلۀ تعلیمات اسلامی داشت که ناشر افکار جامعۀ تعلیمات بود. نخستین شمارۀ آن در اول فروردین سال 1331ش به چاپ رسید که در آن مقالاتی از آقای جعفر شهیدی (زگهواره تا گور دانش بجوی)، حسینعلی گلشن (جامعۀ تعلیمات اسلامی چگونه پدید آمد)، مرتضی ملکی (تعلیمات اسلامی تنها راه سعادت و نجات است)، مهندس دانشور (با من به مدارس جامعۀ تعلیمات اسلامی بیایید)، علی اکبر غفاری (هدف قرآن چیست و مسلمان قرآنی کیست)، و چند مقالۀ دیگر در آن به چاپ رسید. شمارههای بعد از آن تا ده شماره که در اختیار ما بود، گواه است که محتوای آن پیشرفت کرده و به لحاظ چاپ زیباتر شده است. در این مجله آقای هیوی مقالاتی در زمینۀ مباحث علمی در قرآن به چاپ رسانده است.
ادارۀ تبلیغات اسلامی به ریاست صباح کازرونی ـ که مقالات متعددی هم در آیین اسلام داشت ـ نشریهای منتشر میکرد که عنوانش نشریۀ اداره تبلیغات اسلامی بود. شمارۀ پنجم آن در دیماه (ربیع الاول 1369) و شماره هفتم در بهمن ماه 1328 ش انتشار یافته است.[608] بیشتر مطالب آن، متن سخنرانهای مذهبی بود که در رادیو ایراد میشد. برای نمونه در یک شماره آن عناوین چنین است: سخنرانی آقای راشد، سخنرانی آقای صباح کازرونی، سخنرانی آقای بلاغی، سخنرانی آقای شیخ محمود حلبی در رادیو مشهد. در برخی از شمارههای آن سخنران آقای عمادزاده با عنوان میلاد پیشوای اسلام آمده که مربوط به همان ماه ربیع الاول سال 1369 ق است. در همین شماره گفتار آقای طالقانی درج شده است. البته همه مطالب سخنرانی نیست بلکه برخی از آنها مقاله است. عنوان یک مقاله در شماره6 و 7 آن دین اسلام و دانش به قلم سید ابراهیم بهنژاد است. در همین شماره 6 گزارش دانشمند محترم آقای محمدتقی قمی دبیر کل مجمع التقریب نیز چاپ شده است.
ممکن است نشریۀ دارالسلام که بعدها همین شخص و همین مرکز منتشر میکرد، جایگزین آن شده باشد. دلیلش آنکه نشریه اداره تبلیغات 9 شماره منتشر شده و دهمین شماره آن به نام دارالسلام انتشار یافته است. تصاویری از رضاشاه و محمدرضا روی مجلدات بعدی آن دیده میشود و نشانگر نزدیکی وی به دربار است. شمارۀ دهم آن با تصویر محمدرضا پهلوی در اول فروردین 29 و شمارۀ 24 آن در اردیبهشت 31 چاپ شده است. در این نشریه هم مقالات مذهبی متعددی به چاپ میرسید.
همچنین در سالهای پس از کودتای 28 مرداد نشریۀ دیگری تحت عنوان ستارۀ اسلام به چاپ میرسید. که ش 281 آن با تاریخ 18 دی ماه 1338 در اختیار ماست. در این شماره، به جز سرمقالۀ آنکه مصادف با ولادت امام علی علیه السلام است، مطلب دینی دیگری به چشم نمیخورد.
ندای حق با مدیریت سیدحسن عدنانی از دیگر نشریات این دوره است. نخستین شمارۀ آن پنجشنبه 23 شهریور 1329 منتشر شد. قطع این روزنامه بزرگتر از سایر نشریات مذهبی بوده و لذا حجم بیشتری از مقالات و اخبار در آن درج شده است. این نشریه با استقبال از نوشتههای طلاب جوان قم، راه را برای توسعۀ ادبیات دینی در حوزۀ علمیه هموار کرد. در شمارۀ نخست این نشریه روی صفحۀ اول، شرح حال آیت الله بروجردی و در شمارههای بعد شرح حال آیات: خوانساری، حجت، شیخ محمد حسین کاشف الغطاء، سیدعبدالهادی شیرازی، سید صدرالدین صدر و بسیاری از علمای مهم نجف و ایران آمده بود. توجه به معرفی علمای معاصر شیعه و شرح اخبار و آثار آنان از جمله حرکتهای جالب فرهنگی این نشریۀ خبری ـ دینی فعال است. این مقالات به قلم عمادزاده مدیر نشریه خرد نوشته میشد. حاج سراج در این مجله نیز همچنان مقالاتی مینوشت. از وی در شمارۀ 16 اسفند 29 مقالهای تحت عنوان «در پیرامون اتحاد اسلامی» به چاپ رسید. بیست و هشتمین قسمت مقاله ایشان تحت عنوان «آیا خدا و دین مخلوق ذهن آدمی» است در شمارۀ 151 این نشریه به چاپ رسیده است. یکی از حساسیتهای خبری این نشریه پیگری قاطع منع مشروبات الکلی در مجلس بود که در شمارههای سال نخست آن به تفصیل دنبال شده است.[609] در جای دیگری هم اشاره کردیم که این معضل که از دولتهای پیشین به دولت مصدق رسیده بود، همچنان پا برجا بود و تا آخرین روزهای دولت مصدق نیز حل ناشده باقی ماند.[610] بحث مربوط به زنان و مسأله حجاب نیز برای این نشریه از اولویت خاصی برخوردار بوده و مقالات متعددی در باره آن در این مجله درج شده است. شمارۀ 248 آنکه در تیرماه 34 منتشر شده در کتابخانۀ آستان قدس رضوی ملاحظه شد. این نشریه پس از آن نیز سالها انتشار مییافت.
نشریۀ حیات مسلمین به مدیریت مصطفی رهنما انتشار مییافت. وی که از سن قانونی برای گرفتن امتیاز برخوردار نبود مدتی به نام سید ابوالفضل ابن الرضا (برقعی) و اسدالله طوفانیان امتیاز گرفت، اما نشریه در اختیار خودش بود. همانگونه که در ذیل معرفی جمعیت مسلم آزاد اشاره شد، این نشریه اخبار جهان اسلام و مقالاتی در دفاع از دین مینوشت که به طور عمده به خامۀ جناب آقای مصطفی رهنما بود.[611]
علی اکبر تشید[612] که به تخصص در تاریخ اسلام شهرت داشت، و جزو هیئت مدیرۀ اتحادیۀ مسلمین بود (و نیز مشاور حقوقی مجلس شورای ملی) در اواخر دهۀ 30 اقدام به انتشار مجلهای با عنوان مجلۀ تاریخ اسلام کرد که شمارۀ دوم از دورۀ سوم آن در تیرماه 1339 ش به چاپ رسیده است. شماره 32ـ33 مربوط به سال 1351 ش است و روی جلد همین شماره سال تأسیس آن 1320 قید شده است. تشیّد از سالها قبل در مطبوعات دینی قلم میزد و مقالاتی مینوشت که از آن جمله چندین مقاله تحت عنوان پنج مقاله تشید در ردّ ادعای تساوی حقوق بانوان با مردان بود که در رد برخی از نوشتههای مربوط به زنان، در مجله ندای حق در سال 1331 درج شده و مجموعه آن به سال 1337 به صورت کتاب منتشر شد. تشید گهگاه در اتحادیه مسلمین نیز سخنرانی میکرد که متن یکی از این سخنرانیها در نشریۀ مسلمین (ش 9ـ10 اردیبهشت 1328) چاپ شده است. از او کتابی هم با عنوان اولین امارت شیعه در سال 1324چاپ شد که درباره قیام مختار است. براساس آنچه روی صفحه اول کتاب مذکور آمده، تشید در این وقت، معاون دبیرخانه و نماینده قضائی مجلس شورای ملی بود. وی به سال 1340 به مؤتمر العالم الاسلامی رفت و مجموعه مقالات ارائه شده در آن کنفرانس را با ترجمۀ فارسی آن تحت عنوان هذه الذریعة انموزج من افکار المسلمین... در سال 1341 به چاپ رساند. وی در سال 1338 در نشریۀ راه حق، سلسله مقالاتی درباره سیدحسن مدرس با عنوان نابغۀ ملی ایران نوشت. مجلۀ وی دست کم تا سال 1349 چاپ میشده و نشانگر نزدیکی احتمالی او به دربار است. پشت جلد شمارۀ 29 آن مجله، از دورۀ سوم (اردیبهشت 49) فتوای شلتوت دربارۀ رسمیت مذهب جعفری است.
مجلۀ راه حق متعلق به شیخ حجتی واعظ هم در سال 1336 (در رشت) انتشار یافت. گرایش کلی آن مبارزه با بیدینی و ارائه تحلیلهایی در دفاع از اسلام بود که البته شمارۀ یکم آن چندان قوی به نظر نیامد. شمارۀ 21 آن (سال دوم، شمارۀ 9) در اردیبهشت 1338 و شمارههای 25ـ26 آن در شهریور ـ مهر 1338 چاپ شده است. برخی از همکاران این مجله عبارت بودند از: میرزا خلیل کمرهای، سیدهادی خسروشاهی، سیدمحمدتائب، حجت الاسلام اشراقی، و حجتی کرمانی. وی بعدها بر اثر تصادف در جادۀ اصفهان درگذشت و در قبرستان شیخان قم دفن شد.
نشریۀ ماهنامۀ طالب حق با صاحب امتیازی محمد جوادی هم نشریهای دینی بود که در رشت منتشر میشد. شماره هشتم آن از دی ماه 1336 حاوی مقالاتی است از حاج سراج انصاری، عباس بصیری، میرزا ابوالحسن فقیهی (به احتمال پسر شیخ شعبان)، علی عفیفی ثابت و چند تن دیگر. شمارۀ دهم این نشریه در اسفند ماه 1336 منتشر شده است. آقای تبریزی برایم نوشتند که این نشریه در دهۀ چهل و پنجاه به صورت هفتهنامه انتشار مییافته است.
از دیگر نشریات محلی یکی هم جلوۀ حقیقت از فخرالدین حجازی بود که دست کم در سال 1331 و شاید اندکی بعد در سبزوار انتشار مییافت. صاحب امتیاز نشریه پدر او شیخ محمد حجازی بود، اما کار آن بر عهدۀ خود فخرالدین بود. در شمارۀ 27 آذر سال 1331 نامۀ مفصلی در این نشریه خطاب به دکتر محمد مصدق دربارۀ اجرای احکام اسلام نوشته شده و ضمن آن آمده است که طی ماههای گذشته، به رغم برخی از خدمتها «هنوز قطرهای از زلال خدمت به دیانت در کام تشنگان وادی امید و حسرت نریختهاید.»[613] در این نشریه مقالاتی هم دربارۀ اهداف سیاسی نهضت امام حسین علیه السلام با نثری زیبا و انقلابی که بیگمان به قلم خود فخرالدین بوده انتشار مییافت. نشریۀ یاد شده هفتگی بود و پنج شنبه انتشار مییافت.
مردان خدا نام نشریه دینی دیگری بود که در سال 1327ـ1328 منتشر شد. این نشریه با مدیریت شخصی به نام علی بسطامی انتشار مییافت و دست کم یازده شمارۀ آن به صورت ماهانه منتشر شد. دومین شماره آن، با تصویری نقاشی شده از بقیع مزیّن شده و مقالاتی دینی در آن درج شده است. امام حسن، غریب در وطن (3ـ16)، انسان فطرتا طالب حقایق است از راشد، ترجمه نهج البلاغه از فیض الاسلام، و مقالات کوتاه دیگر و شعری از فراهانی با عنوان دیدار با یک فکلی 21ـ25) که نقد غربزدگی ا ست. راشد در شماره سوم نیز مقاله کوتاهی درباره امام حسین دارد. در این نشریه، به جز مقالات دینی، گهگاه در قالب نظم یا نثر، مقالاتی که ناظر به مسائل روز است، دیده میشود. شعری با عنوان چگونه بابی و بهایی در ایران پیدا شد در شماره هفتم و بخشهایی در شمارههای دیگر آن آمده است. جالب آنکه در صفحه پایانی شماره هشتم آن، تصویری از اعدام شیخ فضل الله را درج کرده و زیر آن نوشته است: این مشروطه، مشروعه نیست. و این عبارت شیخ فضل الله: نیمه شب تشنه شدم کوزه را برداشتم، هنوز جرعهای ننوشیده، دانستم که شراب است، آن را بر زمین زدم و شکستم. در شماره دهم مطلب منظومی با عنوان کمدی انتخابات در پنج تابلو آمده است.
پس از 28 مرداد هم نشریات مذهبی کمابیش تا چند سال به کار خود ادامه میدادند. حاج سراج در سرمقالۀ مجلۀ مسلمین (شمارۀ اول و دوم 1335) از مجلات دینی ایمان، آیین اسلام، پرچم اسلام، دنیای اسلام، نور دانش، عظمت اسلام، نهضت اسلام، فروغ علم، گنج شایگان، یاد کرده است.
گنج شایگان نشریهای بود که بعد از تعطیلی فروغ علم توسط انجمن اسلامی دانشجویان پدید آمد. امتیاز مجله از آقای ابوالفضل مرتاضی لنگرودی بود که کارمند بانک بود، اما آن را به انجمن واگذار کرد. هیئت تحریریه این مجله عبارت بودند از: مرتاضی لنگرودی، عزت الله سحابی، یوسف طاهری، باقر رضوی و ابراهیم یزدی. نخستین شماره این نشریه در بهار 1332 در بحبوحه جریان نهضت ملی شدن نفت انتشار یافت و پس از کودتا هم محل نشریه غارت شد. از این نشریه شش شماره درآمد که پنجم آن مصادف با کودتا بود و پس از انتشار شمارۀ ششم (و درواقع از خرداد تا شهریور) تعطیل گردید.[614] در این نشریه از مکتب واسطه، فراوان سخن گفته میشد که تعریف اسلام به عنوان مکتبی میان کمونیسم و سرمایهداری بوده و بیشتر شعار خداپرستان سوسیالیست بود. به لحاظ سیاسی هم مقالات بلوک میانه از محمدباقر رضوی، اشارهای به کشورهایی بود که حد فاصل قدرتهای غرب و شرق بوده و از آنان ـ در اصطلاح خلیل ملکی ـ به عنوان نیروی سوم یاد میشد. گرایش سیاسی این مجله بیشتر جانبداری از دکتر مصدق و مخالفت با آیتالله کاشانی بود.[615]
گفتنی است مجموعهای از کسانی که دست اندرکار مطبوعات دینی بودند، در اوائل سال 26 توانستند شرکت سهامی مطبوعات اسلامی را در تهران تأسیس کنند. این افراد که سررشته داران مطبوعات اسلامی این دهه هستند، عبارتند از نصرت الله نوریانی، حاج سراج انصاری، حاج عباسعلی اسلامی و عطاءالله شهابپور که کارهای مختلف آن را انجام میدادند.[616] این شرکت که رئیس آن حاج سراج بود، به دلیل زیاندهی و عدم توانایی برای ازدیاد سرمایه در 22 دی ماه 27 منحل گردید.[617]
در شماره 33 سال اول مجله هفتگی نور دانش، بیانیۀ انجمن مطبوعات دینی به چاپ رسیده است که نشانگر تلاش روزنامه نگاران مسلمان این دوره برای مبارزه با بیدینی است.[618]
نشریۀ ایمان با صاحب امتیازی و مدیریت محمود شهابی نویسنده شناخته شدۀ دوره پهلوی دوم است. شمارۀ اول آن در مرداد 1322 در22 صفحه منتشر شده و با داشتن دوازده مقاله، نام مؤلفان را ندارد. اینکه همه را خود وی مینوشته یا دیگران هم بودهاند، معلوم نیست. در شمارههای بعد گهگاه نام مؤلفان آمده است.
مقالات شماره اول: راه سعادت حقیقی، دین است و بس؛ تأثیر خودشناسی از لحاظ اجتماع؛ علی علیه السلام مجسمه فضیلت و مظهر کمال است، فیلسوف حقیقی، پزشکی در آغاز قرن چهارم، در پرتو قرآن، دیباچه قسمت تفسیر، که مقاله اخیر شروع سلسله مقالاتی در تفسیر قرآن بوده است. از سال اول و دوم این نشریه هرکدام 12 شماره منتشر شده که در کتابخانه مجلس موجود است. مقالات آن دینی و سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است. برخی از مقالات فاقد نام نویسنده برخی در انتهای مقاله و برخی هم در صدر آن است. مقالهای با عنوان «روضه خوانی» از مهندس بازرگان در شماره دهم سال اول و مقالهای با عنوان اسلام بر ایران مسلط شد نه عرب، از آقای حسن سعید در همان شماره درج شده است. مقاله بازرگان باید یکی از نخستین نوشتههای او باشد. وی در این مقاله از دیدگاه اجتماعی به دفاع از برگزاری این مراسم پرداخته است. در شماره دوازدهم سال اول مقالهای از مرتضی مدرس چهاردهی با عنوان اسلام و آزادی چاپ شده است. از این نویسنده مقالات متنوع دیگری هم در نشریه ایمان چاپ شده است. از جمله مقالاتی با عنوان «استفاده از تاریخ اسلام» در شماره چهارم سال دوم. از همه جالبتر مقالهای است با عنوان «انقلاب اسلامی» از محمود شهابی در شماره چهارم سال دوم. در این مقاله شرحی از اوضاع عرب در صدر اسلام به دست داده و با توجه به تحولی که اسلام پدید آورد مینویسد: این است نمونه انقلابی که در آن قوم از برکت ظهور اسلام پدید آمد... اسلام چنان تأثیر کرد، نفس گرم محمدی دلهای سرد آن مردم سنگدل را بدانگونه نرم ساخت... ای کاش اهل ایمان امروز از خوابگران برخیزند و آن اوصاف عالیه را زنده سازند. بیگانه و آشنا را امتیاز دهند، بیگانگان را بیگانه و همکیشان را یگانه بشمار آرند. قیمت حقیقی خود را بشناسند... تا چون مؤمنان صدر اسلام سیادت و سعادت را به دست آورند.
نشریۀ رواق متعلق به آقا محمد سنگلجی برادر شریعت سنگلجی معروف و مؤسس مکتب قرآن، شماره نخست خود را در خرداد ماه 1331 ش منتشر کرد. روی آن نوشته شده بود که رواق ارگان افکار مکتب قرآن است. این نشریه که نشریهای دینی است، مطالبی درباره قرآن و تفسیر آن، تصوف و برخی از موضوعات دیگر دینی منتشر میکرد. در این نشریه تصاویری از دارالتبلیغ شریعت سنگلجی و نیز خود محمد سنگلجی به همراه مردانش که در مکتب قرآن بودهاند درج شده است. نشریه نشان میدهد که جریان شریعت ادامه داشته و چند شمارهای از رواق انتشار یافته است. نشانههای قرآنگرایی در این نشریه آشکار بوده و در آن اشعاری در دعوت به تعمق و تفکر در قرآن درج شده است. در شماره دوم گفته شده است که فعلاً هفتهای یک بار روزهای پنج شنبه منتشر میشود. در شمارههای اول رواق سلسله مقالاتی از ابوالحسن بیگدلی درباره «مصلح کبیر شریعت سنگلجی» به عنوان مفسر بزرگ چاپ شده و شرحی از ـ به قول وی ـ دشمنیهایی که علیه او صورت گرفت، بیان کرده است.
نشریۀ منادی اسلام که نخستین شماره آن در دی ماه 1330 درآمد و عنوان ارگان جمعیت اتحاد اسلام را داشت، بیشتر خبری و گزارشی و در عین حال دینی، اجتماعی و اقتصادی و سیاسی است. مدیر مسؤول این نشریه حسن کیوان است و در سرمقاله شمارۀ اوّل، هدف خود را «تقویت روح هماهنگی بین اقوام مسلمین دنیا» و «ارتقاء فکری مسلمانان جهان» و نیز «ترقی، تکامل و ایجاد بهبود در طرز تفکر آنان» است. وی میگوید که ارائه این نشریه یک کار جمعی است که نه ماه روی آن فکر شده است. در صفحه اول، تصویری از شاه و در صفحه دوم، نامه جمعیت اتحاد اسلام به دکتر مصدق درج شده است. عکس روی جلد نخستین شماره، تصویری از آیتالله کاشانی است. توجه به قضایای کشمیر و پاکستان، از همان شماره نخستین آشکار است و مصاحبهای طولانی با وابسته مطبوعاتی سفارت پاکستان در تهران در آن به چاپ رسیده است. پیام آیتالله کاشانی و دکتر مصدق به مناسبت سالروز تولد محمدعلی جناح در ص 19 شماره نخست آمده است. «دکتر مصدق نوشته است: درود بر شما ملت دوست و همکیش و همسایه مهربان پاکستان. من میخواهم رشته محبت و الفتی را که اسلام بین ما و شما بوجود آورده است، با بیان ساده خود، تکان دهم و به شور و شعف شما در این روز فیروز بیفزایم». شماره اوّل چنان است که گویی بخش فرهنگی سفارت پاکستان آن را منتشر کرده است. در شماره بعد مطالبی درباره سوکارنو به چاپ رسیده و در ضمن، با حمایت از مصدق و کاشانی و پیگیری روند جریان نهضت، همراهی کرده است. پیگیری جنبش لیبی، و همینطور بحث درباره تلاشهای غرب علیه مسلمانان، از دیگر مباحثی است که در شمارههای بعد ملاحظه میکنیم. در این نشریه، طرح اتحاد ممالک اسلامی دنبال شده و در این زمینه گزارشهایی از جمله در شماره چهارم سال اول آن، ص 10ـ11 درج شده است.
باید توجه داشت که در این فاصلۀ زمانی، مبارزات ضد استعماری در بخشهای مختلف جهان اسلام، اصولا رنگ ملی ـ مذهبی داشت و هنوز پای مارکسیستها به طور جدی به آنها باز نشده بود. یک نقطه ابهام آن است که روی جلد برخی از شمارههای سال نخست، به مناسبت و بیمناسبت، تصویر محمدرضا پهلوی چاپ شده است. به علاوه به تدریج، رنگ و بوی مذهبی و دینی آن کاهش یافته و حساسیت خاصی در این باره وجود ندارد. در عین حال، حمایت جمعیت اتحاد اسلام از نهضت ملی ادامه یافته و روی جلد شماره 24 سال اول (نهم مرداد 1331) تصویر کاشانی و مصدق آمده و زیر آن نوشته شده: جمعیت اتحاد اسلام، به شهادت مندرجات نامه منادی اسلام در مبارزات دلیرانه و پرافتخار ملت ایران، همواره به سهم خود شرکت نموده است. پس از آن آرزوی توفیق برای دو رهبر این نهضت کرده است. 30 شماره این نشریه در اختیار ما بود و شماره سیام آن تاریخ پنج شنبه 17 مهر را داشت.
نشریه نهضت اسلام به عنوان نشریهای که ناشر افکار انجمن اسلامی کارکنان دولت است، با هدایت سید جلال کاشانی ـ که به دفعات نام وی را در این کتاب آوردهایم ـ نخستین شماره خود را در 17 دی ماه 1331 منتشر کرد. این مطبوعه، نشریهای بود سیاسی و دینی که گویا وضع شده بود تا از حضور زنان در انتخابات جلوگیری کند. در صفحه اول آن، مقالهای از حاج سراج انصاری با عنوان مداخله زنان در امور اجتماعی حرام است، چاپ شده بود که واکنشی در قبال تبلیغاتی بود که به موازات مطرح شدن قانون انتخابات درباره حضور زنان در عرصه سیاست مطرح میشد. شعری هم در همین صفحه با عنوان وکالت بانوان چاپ شده بود. هفته پیش شبی دیدم به خواب / گشته زن بهر وکالت انتخاب. تیتر خود نشریه هم در شماره اوّل این است: دخالت زنان در انتخابات علاوه بر آنکه دشمنی با اسلام و خیانت به ملت ایران است، بزرگترین سنگری است که دو دستی به کمونیستها تقدیم میگردد. تقریبا این شماره به طور کامل و دربست درباره همین موضوع است و این نکته شگفتی است. این مطالب در شمارههای بعد نیز ادامه یافته است. مقاله حاج سراج در شماره سوم، به نظر میرسد در رد بر مقالهای است که به احتمال آیتالله کمرهای در جواز مشارکت زنان در انتخابات نوشته بود و ما گزارش آن را در جای دیگری از همین کتاب آوردهایم. نامه علما و مراجع به مجلس درباره این موضوع نیز در صفحه اول شماره سوم درج شده است. مقالات حاج سراج، پاسخ کمرهای و جوابیه مجدد حاج سراج در شمارههای بعد ادامه یافته است. در شماره نهم این نشریه، شعری نیز از علی دوانی درباره حقوق زن درج شده است: تویی آن سرو باغ آدمیت / تویی زینت و زیور... / چگونه عقل انسانی پذیرد/که مرد و زن عیان گردد برابر/میان مرد و زن میبوده باشد/ تفاوت از زمین تا عالم ذر.[619]
موضع این نشریه نسبت به دکتر مصدق نیز از سر مخالفت بوده و او را به خاطر استبدادش مورد انتقاد قرار میدهد. در صفحه نخست شماره هشتم (4 شنبه 2 اردیبهشت) تیتر چنین است:حاکم خودم، شاه خودم، مجلس خودم، قانونگذار خودم، آیتالله خودم، ارتش خودم. ادبیات نشریه نهضت اسلام، تند و گاه همراه با رکاکت است، چیزی که نتیجه یک دهه تندروی مطبوعات است. تیتر شماره دهم آن با حروف درشت این است: از روزگار قدیم، در هر صنفی رذل و بیپدر و مادر بوده و هست و خواهد بود.
در این نشریه، همچنین مقالاتی درباره اصل دوم متمم قانون اساسی درج شده که مربوط به اصل طراز اول است. اطلاعاتی نیز درباره نهضتی که در مقابله با توزیع مشروبات الکلی بر پا بوده، در این نشریه آمده است.[620]
7ـ روند تثبیت دروس دینی در مدارس دولتی
در روزگار رضاخان که تفکر لائیسم بر آموزش و پرورش کشور حاکم بود، دروس شرعی از مدراس برچیده یا محدود شد و به موازات از بین رفتن آن جریان، بار دیگر حرکتی در جهت وارد کردن این دروس در برنامۀ درسی مدارس آغاز شد. در این باره، لایحهای در سال 1321 در مجلس تصویب شده بود، اما به مرحلۀ عمل نرسید. پس از آن از شهرستانهای مختلف، نامههایی برای نخست وزیر و وزیر فرهنگ ارسال میشد مبنی بر اینکه «وزارت فرهنگ در برنامۀ مدارس که از نظر تعلیمات دینی کاملا ناقص است تجدید نظر نماید و ترتیب برنامۀ مذهبی را مورد توجه خاص قرار دهد.»[621] این نکته مورد حمایت بسیاری از علمای فعال شهرستانها بود که در رأس آنان باید از آیتالله سید نورالدین شیرازی از مراجع محلی شیراز نام برد که ضمن تلگرافی به وزیر فرهنگ گوشزد کرد که چون «دولتهای سابق از معنویات نوباوگان غفلت کرده و ضررهای این غفلت پیداست، تقاضا مینماییم که در موقع تجدید نظر رعایت کامل در پروگرام و برنامۀ آموزشگاهها» بفرمایید.[622] شماری از چهرههای کرمان نیز مانند همین تلگراف را به تهران ارسال کردند.[623] ابوالفضل حاذقی نمایندۀ فارس ـ و همکار بعدی آقای نوریانی در نشر آیین اسلام تحت تأثیر علمای شیراز و در رأس آنها سید نورالدین شیرازی ـ طی یادداشتی که در مرداد 23 در آیین اسلام چاپ شد، از وزیر فرهنگ خواست تا با دقت در تربیت مذهبی فرزندان عمل کند که ایمان بر باد رفتۀ آنان به آنها بازگردد.[624] عیسی صدیق وزیر فرهنگ وقت در پاسخ حاذقی تأکید کرد که دولت در حال بررسی دورۀ متوسطه است و قرار است تا دروس دینی افزوده شود. رونوشت نامه برای آقا سید نورالدین شیرازی هم ارسال شد و در آیین اسلام (س 2، ش 4، ص 6) (که برای آن هم فرستاده شده بود) چاپ شد.[625]
در شهریور 24 همچنان علمای شیراز با کوشش مستمر خود در پی آن بودند تا «برنامه تبلیغات دینی دبیرستانها و دانشسراها و تدوین کتب مربوطه به آنها و انتخاب معلمین علاقهمند و متخصص در علوم دینی» هرچه سریعتر اعلام و اجرا شود.[626] این مسأله مورد علاقه مراجع تقلید نجف هم بود. آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی که مرجعیت تامۀ شیعه را در این دوره عهدهدار بودند، ضمن نامهای که برای آقای سید محمد بهبهانی نوشتند و قرار بود تا مضمون آن به اطلاع نخستوزیر و وزیر فرهنگ نیز برسد، چنین نوشتند... یکی موضوع برنامۀ دینی مدارس است که حقیقتاً از مساعی حضرت عالی و سایر آقایانی که در این جدیت نمودند بالخصوص جناب آقای وزیر فرهنگ قدردانی مینمایم. ولی نکتۀ قابل توجه این است که فقط تصویب برنامه کافی برای انجام مقصود نیست، بلکه باید معلمین مسلمان و صالحی برای تدریس آن انتخاب نمود که با سعی آنها بتوان به مقصود رسید.[627] مانند همین اطلاعیه را حاج آقا حسین قمی صادرکرد و آن را به عنوان پیغامی برای نخست وزیر و وزیر فرهنگ ایران توسط آقای غروی ـ فرزند آیت الله شیخ محمدحسین غروی مشهور به کمپانی ـ به تهران فرستاد.[628]
گویا برنامۀ مصوّب در سطح دبیرستانها به اجرا در نیامد و مسأله تا دورۀ مرجعیت آیتالله بروجردی معوّق ماند. ایشان در این باره اقداماتی کرد و در سال 1325 توسط آقای فلسفی پیغامی برای شاه فرستاد. شاه نیز به شایگان وزیر فرهنگ دستور اجرای آن لایحه را صادر کرد که شایگان نیز متقابلا پاسخی برای آقای فلسفی نوشت[629] و قول داد به توصیۀ آیتالله بروجردی عمل کند، اما به رغم دستور شایگان در این باره، همچنان اجرای این مصوبه به تعویق افتاد. از دی ماه سال 26 بار دیگر نشریۀ آیین اسلام در سرمقالۀ خود از گنجاندن دروس دینی در برنامۀ دبیرستانها و دانشسراها سخن گفت (ش 34) و پس از آن اتحادیه مسلمین با یک نامۀ مفصل خطاب به سردار فاخر حکمت رئیس مجلس و دکتر علیاکبر سیاسی وزیر فرهنگ، و عدهای دیگر مسأله را به طور جدیتر پیگیری کرد. آنگاه سیل تلگرافها از اهواز و شیراز به سوی مجلس و نخستوزیری سرازیر شد.[630] در روزهای بعد نیز ذیل ستونی تحت عنوان «ستون دین» در نشریۀ آیین اسلام، از جمعیتهای مختلف نامههایی در این باره انتشار مییافت.
درست دو هفته پس از آغاز صدارت هژیر در اوائل سال 27 بود که این تلاشها به بار نشست و وی طی نامهای به دکتر اقبال (در مورخۀ 10/4/27) دستور داد تا به لایحهای که در سال 1321 در مجلس تصویب شده بود، عمل شود. در این نامه آمده است: «بنا به مذاکراتی که در موقع طرح برنامۀ دولت در باب تعلیم مسائل شرعیه و احکام امور دین و اصول اخلاق در مدارس مملکت در مجلس شورای ملی به عمل آمد، لازم است به فوریت کمیسیونی مرکب از اشخاص بصیر و صالح دعوت شوند تا هرچه زودتر در پروگرام مدارس مختلفه در هر درجه که باشند تجدید نظر نموده و منظور نمایندگان محترم مجلس شورای ملی را تأمین نمایند...» در تاریخ 30/4/27 نخست وزیر به وزیر فرهنگ درباره افزادی که باید دعوت شوند نوشت... اقتضا دارد از میان آقایان فلسفی، راشد، شهابی، مشکوة، شعرانی، سحابی، محمدتقی سبزواری، مهندس بازرگان، هرچند نفر را مصلحت میدانید دعوت فرمایید و این جانب را نیز از نتیجه مستحضر سازید.[631] این حرکت، گام مهمی بود که به سال 27 درجهت رشد جریانهای مذهبی در کشور، برداشته شد. داستان کتابهای درسی دینی ادامه یافت و طی سالهای 45ـ57 به دوران پختگی خود رسید؛ یعنی زمانی که کسانی چون آقایان برقعی، باهنر و گلزادۀ غفوری کتابهای درسی را برای آموزش و پرورش نوشتند و به صورت متمرکز در تمام کشور توزیع میگردید. پیش از آنان، برخی از کتابهای دینی مانند تعلیمات دینی سال سوم دبیرستان در سال 1342 توسط سید کمال الدین نوربخش نوشته شد. تعلیمات دینی سال اول دبیرستان همان سال نیز به خامه عبدالحسین ابنالدین به نگارش درآمد. همچنین تعلیمات دینی سال چهارم همان سال توسط محمد خزائلی و اسماعیل بوذری نوشته شده است.
اشاره کردیم که یکی از عوامل مهم تقویت و اتحاد نیروهای مذهبی مبارزه با نفوذ بهائیان بود که از همان شهریور20 به این سو آغاز شد. این مبارزه، افزون بر آنکه مذهبیها را متشکلتر میکرد، روی ادبیات دینی این دوره نیز تأثیر داشت. گفته شده است که تشکیلات بهائیان از سال 1324 از عکّا دستور دادند که فعالیت بهائیان در ایران علنی شود.[632] به احتمال، کار تبلیغات علنی از قبل از آن آغاز شده بود اما به طور رسمی این زمان اعلام کردند.
شاید اولین اشارهها در این باره، مطالبی است که در سال 1323 در مجلۀ آیین اسلام انتشار یافته و برای مثال، از تعدادی بهائی یاد شده که در زاهدان کتابهای اسلامی را میسوزانند و به جای آن «کتب قصص خارجی و کتب ضاله» را در انظار منتشر میکنند.[633] در نشریۀ یاد شده نامهای از سوی برخی از شخصیتهای شهر قم درج شده که در آن آمده است: چون عدهای از بهائیان در قم جداً مشغول تبلیغات و توهین به مذهب مقدس اسلام شدهاند و این عمل موجب بغض و نگرانی شدیدی در روحیۀ اهالی شده است و بدیهی است که این موضوع مخالف با آرامش و باعث انقلاب است، لذا از مقامات محترم تقاضای قلع و قمع مادۀ فساد را مینماییم.[634] مشابه این شکایت در همان شماره از سنندج درج شده است. و باز در همین نشریه پس از نقل مقالهای دربارۀ نفوذ بهائیان در جهرم، مینویسد: «بعد از شهریور 1320 طغیان بهائیها در ایران بیشتر شده و در دوایر دولتی پستهای حساسی را اشغال نموده و به تبلیغات خود ادامه میدهند.»[635] نمونۀ دیگر شکایتی است که اهالی نهاوند نوشتهاند و ضمن آن از حضور چند نفر بهائی که پستهای مهم اداری را در شهر اشغال کردهاند، سخن گفتهاند.[636] واسطۀ این تلاشها ـ برای مثال در همان شکایت مردم نهاوند ـ حجت الاسلام مصطفی رهنما بود که در سالهای بعد یکی از چهرههای شناخته شده در طرح مسائل مربوط به فلسطین در ایران بود.[637]
طرف خطاب شاکیانی که از شهرها مبادرت به فرستادن این قبیل نامهها و تلگرافها میکردند، مقامات دولتی، علمای تهران و شهرستانها[638] و اندکی پس از قوت گرفتن مرجعیت آیتالله بروجردی، ایشان بود.[639] مرحوم حجت الاسلام فلسفی در خاطرات خود به تفصیل به شرح فعالیت بهائیان و مبارزه مذهبیها با آنان پرداخته است.[640] در واقع هراس مردم متدین از آن بود که بهائیان آزادانه وارد دستگاه اداری و آموزشی کشور شده و حتی به دربار نیز نزدیک شدهاند.[641] بهائیان در این دوره، راه موفقیت خود را نفوذ در دستگاه اداری کشور میدانستند واز هیچ کوششی در این مسیر فروگذار نبودند؛ این موضوع مورد تأیید منابع است. البته آیتالله بروجردی آن را دریافته بود و به شدّت با آن مقابله میکرد.[642] طبیعی بود که آنان با استفاده از موقعیت به دست آمده و نفوذ در ادارات مختلف، به ویژه آموزش و پرورش، بهتر میتوانستند به کار تبلیغ بهائیت بپردازند. در شکایتی که از مردم نهاوند رسیده با اسم و مشخصات، نام بهائیانی که رئیس بانک ملی، متصدی انحصار تریاک، بازرس دخانیات و معلم بودهاند، درج شده است.[643]
اتفاقی در 17مرداد سال1323 در شاهرود مانع ادامۀ فعالیت بهائیان در این شهر و نفوذ آنان در ادارات دولتی شد. در این رویداد میان مخالفان و موافقان درگیری پیش آمده و یک نفر مسلمان مجروح گردید و پس از سه روز درگذشت. این واقعه به دادگاه کشیده شده و حاصل آن انتشار جزوهای با عنوان دسائس و فتنهانگیزیهای بهائیها «واقعه تأثرآور 17 مردادماه1323 در شاهرود» شد.[644]
طی سالهای 25 به بعد سیل شکایات از شهرهای مختلف دربارۀ نفوذ بهائیها به دست آیتالله بروجردی و مسؤولان دولتی میرسید و ایشان در هر فرصت با دادن تذاکراتی به دولتیها میکوشید تا از نفوذ آنان جلوگیری کند. یکبار آیت الله بروجردی در 28 شهریور 1328 ضمن نامهای به آقای فلسفی نوشت که «ایجاد نفوذ و تقویت این فرقه از روی عمد و قصد است نه خطا و سهو و تظاهراتی که نادراً (از سوی دولت) مشاهده میشود بر علیه آنها، فقط و فقط تظاهر و اغفال حقیقت است نه حقیقت»[645] پس از آن آقای فلسفی شرحی از مبارزات خود بر ضد بهائیان به دست داده است.
واقعۀ ابرقو نیز که در 13 دی ماه 1328 روی داد و طی آن بهائیان یک خانواده مسلمان را قتل عام کردند، سبب برآشفتن و تنفر بیشتر مردم ایران شد. این ماجرا محاکمات زیادی در پی داشت که مجموعه آنها ضمن کتابچهای انتشار یافت. دربارۀ یک جریان مشابه که حکومت ضمن آن قصد قصاص چند مسلمان را داشت، آیت الله بروجردی، امام خمینی را به ملاقات شاه فرستاد و از او خواست تا قاتلین بهائیان را اعدام نکند.[646] حائری یزدی از شاگردان امام، مینویسد که خود امام شرح این ملاقات را برای وی تعریف کرده است. وی با ابراز اینکه آن زمان «معروف بود که آقای خمینی وزیر خارجۀ آیت الله بروجردی» است، میگوید: (آقای خمینی) به طوری که برای خود من نقل کرد، گفت: بله، من به اعلیحضرت گفتم که شاه فقید، پدر تاجدار شما، این گروه ضاله (بهائیان) را داد به طویله بستند. و الان هم مردم ایران همان جریان را از شما انتظار دارند... آقای خمینی گفتند: این جوان (شاه) آهی کشید و گفت: آقای خمینی! شما الآن را با آن وقت مقایسه نکنید. آن وقت همۀ وزرا و همه رجال مملکت از پدرم حرف شنوی داشتند، جرأت نمیکردند تخطی کنند. الآن حتی وزیر دربار هم از من حرف شنوی ندارد. من چطور میتوانم این کار را بکنم.[647] آقای خزعلی بر این باور است که امام نسبت به ورود مستقیم آقای بروجردی در مبارزه با بهائیان انتقاد داشته است.[648]
مسألۀ مبارزه با بهائیان در مجلس شورای ملی نیز طرح شد و یکبار سید احمد صفایی نمایندۀ روحانی قزوین طرحی چهار مادهای برای مبارزه با بهائیت تقدیم مجلس کرد.[649] دولت نیز برای قانع کردن افکار عمومی در سال 1334 اظهار کرد که برنامهای جهت مبارزه با بهائیان دارد؛ اما در اطلاعیۀ رسمی وزارت کشور، عوض آنکه از بهائیان یاد شود، تنها از «فتنه دینی» یاد شده است.
این مبارزات به بعد از 28 مرداد نیز کشیده شد. در نتیجۀ فشارهای آیتالله بروجردی به دولت و فضایی که به وسیلۀ سخنرانیهای آقای فلسفی در ماه رمضان سال 34 پدیدآمده بود، دولت به ظاهر در صدد تخریب ساختمان حظیرة القدس بهائیان برآمد، اما اندکی بعد کار را متوقف کرد و وقتی اوضاع آرام شد، بار دیگر آن را به دست بهائیان سپرد که تا زمان انقلاب اسلامی همچنان در دست آنان بود.[650] و سپس دفتر حوزۀ هنری سازمان تبلیغات شد که تاکنون ادامه دارد. در استفتایی که در مرداد سال 36 دربارۀ کیفیت مراوده با بهائیان از آیت الله بروجردی شد، ایشان نوشت:«لازم است مسلمین نسبت به این فرقه معاشرت و مخالطه و معامله را ترک کنند. فقط از مسلمین تقاضا دارم آرامش وحفظ انتظام را از دست ندهند.»[651] این اقدام صرفا برابر بهائیان نبود، بلکه افزون بر آنکه به یهودیان هم مربوط میشد، دامن حکومت پهلوی را نیز میگرفت؛ و به همین دلیل، جریان یاد شده، برای ساواک از اهمیت بالایی برخوردار بود. در واقع، مخالفان، این فتوا را وسیلهای برای مبارزه با رژیم قرار دادند، زیرا حامی شرکتی مانند پپسی بود که به وسیلۀ یک بهائی سابقا یهودی، اداره میشد.[652] در یک برنامه صبح جمعه خطیب تهران آقای فلسفی مورد تمسخر قرار گرفت که منجر به سخنرانی تند ایشان علیه حکومت پهلوی شد. وی دلیل این اقدام را حضور دوازده نفر بهائی در ادارۀ رادیو عنوان کرد.[653]
فعالیتهای علمی بر ضد بهائیان در همۀ این سالها ادامه داشت، برای مثال در کمتر شمارهای از آیین اسلام بود که مطلبی بر ضد بهائیان به چاپ نرساند، و به دنبال آن دهها نقد بر آن چاپ کرد. دو نویسنده با نامهای حاج حسن نیکو ـ مؤلف کتاب فلسفۀ نیکو در چهار مجلد ـ و عبدالحسین آیتی ـ نویسندۀ کشف الحیل[654] که سابقۀ بهائیگری داشته[655] و از درون با آن آشنا بودند ـ نویسندۀ مقالات مرتبی بودند که در نشریۀ یاد شده به چاپ میرسید. یکبار نیز مقالهای بر ضد سخنرانی علی اکبر فروتن بهائی که در رادیو دربارۀ پرورش اطفال سخن میگفت، به چاپ رسید. [656]
درقم نیز حرکت مختصری در مخالفت با این امر دیده میشود. آقای منتظری که از شاگردان نزدیک آیتالله بروجردی بود، کتابی با عنوان مناظرۀ مسلمان و بهائی در سال 1370 ق/1330 ش نگاشت.
همانگونه که اشاره شد، نشریات مذهبی ایران در دهۀ 20 و پس از آن، روی این مسأله حساسیت زیادی نشان میدادند. نشریۀ پرچم اسلام در 9 مهرماه 26 در یادداشتی، ورود صریح خود را به معرکۀ مبارزه با آیین بهائیت اعلام کرد: «معهذا چون اخیراً شنیده میشود برخلاف رعایت ادب و نزاکت و احترام به قوانین مملکتی شرارتهایی هم نمودهاند، از این هفته به بعد به درج حقایقی خوانندگان محترم را بشارت داده و امیدواریم شاید ان شاءالله در گمراهان مؤثر واقع شود.»[657] نوریانی که خود طبیب بود، نوشت که «فعالیت اطبای بهائی مرا وادار کرد که علی رغم تمام مشکلات، قیام به این خدمت مقدس بنمایم.»[658] در همان شماره همچنین نوشته شده بود: نامههای رسیده از بعضی از شهرستانها حاکی است که بهائیان به اشاره شوقی افندی شروع به شرارت و ضرب و شتم مسلمانان نمودهاند. در شمارۀ دیگری (بهمن 26) هم تصویر عبدالبهاء را چاپ کرد و با توجه به اینکه انگلیسیها لقب سِر به او دادهاند، این فرقه را ساخته و پرداختۀ بیگانگان دانست که قصد نفاقافکنی میان مسلمانان دارد. در اسفند 1328 نیز در سر مقالۀ این نشریه میخوانیم:«چندی است که از اطراف و اکناف کشور، تلگرافات اهالی مبنی بر اظهار نگرانی و شکایت از فرقه منحرفین، آقایان علمای اعلام را متأثر و متأسف نموده و به قسمی که نزدیک است منحرفین با قلّت عددی که دارند باعث فتنه و فساد گردند.» نامۀ سرگشادهای هم خطاب به شاه از سوی جمعیت مذهب جعفری انتشار یافت که نسبت به توسعۀ تبلیغات بهائیان و نفوذ آنان در مناصب اداری هشدار داده شده بود.[659]
در این سالها روحانیون غالبا در بارۀ آیین بهائیت سخن میگفتند و از مردم میخواستند تا مانع از نفوذ آنان در ادارات شوند. یکی از این افراد، آیت الله خالصیزاده بود که در سال 27 زمانی که در یزد در تبعید بود، در سخنرانیهای خود بر ضد بهائیان سخن میگفت. بخشی از سخنرانی وی که در 29/5/27 ایراد و توسط مأمور شهربانی گزارش شده، چنین است: مردم چه مسلمانی هستید که در زابل تجار شما خراسانی[660] که بهائی است و کافر است واقع شده (خراسانی هم حضور داشت) چه مسلمانی هستید که رئیس تلفن شما بهائی است و نمرۀ تلفن به حظیرۀ القدس داده است، و دیشب تا حال خواب نرفتهام، و اول باور نمیکردم، بعد خودم گرفتم آنجا را و اله و ابها گفتم و صحبت نمودم. ای خاک بر سر شما مسلمانها! عدهای قصد داشتند دیشب بروند سیم را پاره کنند وآن جا را خراب نمایند. من مانع شدم و گفتم با این راه نمیشود. انتظام را از دست ندهید. کاری هم به شیخی و بهائی نداشته باشید. فقط معامله و معاشرت با آنها را قطع کنید. معامله با آنها حرام است تا به وسیلۀ دولت اقدام به از بین بردن این مذاهب بکنم یا اگر حقانیت آنها ثابت شد یا بهائی شویم و اگر ما ثابت کردیم حقانیت اسلام را دولت آنها را از بین ببرد و حظیرة القدس تهران را اول خراب کند.[661]
جمعیت ایران پرستان نیز تلاش زیادی در مبارزه با بهائیان از خود نشان میداد و در این باره اجتماعاتی نیز به راه انداخت. یک نمونه از اطلاعیۀ آنان که به نوعی درخواست تخریب حظیرة القدس بهائیان به دستور آیت الله کاشانی است، در ضمایم کتاب خواهد آمد.
نشریۀ دنیای اسلام به سردبیری سید محمدعلی تقوی نیز در این زمینه تلاشهایی انجام داد که از جمله در مرداد 1326 پرده از فعالیت یک معلم بهائی در لاهیجان برداشت.[662] نمونۀ دیگر شکایت مردم شاهی ـ قائمشهر فعلی ـ از نفوذ بهائیان در کارخانجات و آموزش و پرورش این شهر و تبلیغات آنان بود که خبر شکایات مردم در آیین اسلام (س 4، ش 10، ص 17، ش 12، ص 6، ش 14، ص11) درج شد. در نراق نیز بهائیها نفوذ زیادی پیدا کرده بودند که با حمایت آیتالله فیض قمی و ارسال مبلغ، این نفوذ از میان رفت.[663] علما نیز فتاوایی در جهت تحریم روابط تجاری با مؤسسات وابسته بهائیان صادر کردند که از آن جمله فتوای آیت الله بروجردی و گلپایگانی را میتوان یاد کرد.[664] آقای گلپایگانی نوشت: تقویت کفر به هر کیفیت حرام است و لازم است مؤمنین از خرید و فروش و قبول نمایندگی و تبلیغ برای اجناسی که مربوط به این فرقۀ مضلّه میباشد خودداری نمایند. و سزاوار است تجّار و متمکّنین متدیّن با تأسیس شرکتها و همکاریهای تجاری رفع نیازمندیهای جامعه را بنمایند و نگذارند این فرقه در شؤون اقتصادی مسلمین نفوذ نمایند.[665] یک بار هم رسماً از مقامات دولتی خواست تا اجازه تأسیس حظیره را به بهائیهای بروجن ندهند.[666]
اوج منازعات روحانیت و دولت بر سر موضوع بهائیت، در سال 1334 روی داد که افزون بر درگیر شدن آیت الله بروجردی و آقای فلسفی و همینطور سید نورالدین شیرازی در این ماجراها، بسیاری از روحانیون و شخصیتهای دیگر نیز وارد عرصه مبارزه علیه بهائیت شدند. در نیمه نخست این سال بود که با فشار علما و تهییج مردم، گنبد حظیرۀ القدس ویران گردید. یک پژوهش مستقل درباره رویدادهای نیمه اول این سال درباره این درگیری توسط آقای کوهستانی نژاد با عنوان روحانیت و بهائیان (نیمه اول سال 34) ارائه شده است. داستان از آنجایی آغاز شد که آقای فلسفی طی دیداری با آیت الله بروجردی، از ایشان خواست اجازه دهد تا مسأله بهائیان را در منبر مسجد شاه در ماه رمضان مطرح کند. ایشان اجازه داد. پس از آن با شاه ملاقات کرد و مسأله را مطرح نمود و شاه نیز گفت که مطرح کند. این آغاز شروع حرکت تازه علیه بهائیان بود که رخدادهای نیمه اول این سال را علیه بهائیان رقم زد. تا پیش از آن گفته میشد که به دلیل مسأله نهضت ملی و نفت، فعلا طرح اینگونه بحثها مناسب نیست.[667] فشارهای ایجاد شده سبب شد تا بهائیان برای مدتی محدود شده و مقامات رسمی مجبور شوند تا محدودیتهایی را درباره آنان اعمال کنند. این در حالی بود که بهائیان به دلیل داشتن حمایتهای بیرونی، همچنان به نفوذ خود در دولت و بخشهای اداری ادامه دادند. و در مقابل، مخالفان نیز فعالیتهای خویش را دنبال کردند. مبارزه با بهائیان بعدها توسط انجمن حجتیه به صورت جدی دنبال شد که به آن اشاره خواهیم کرد.
شماری بهائی نیز در سروستان فارس بودند که طی سالها فعالیت علمای آن دیار، شماری از آنان به دین اسلام گرویدند. در این باره اتحادیۀ اسلامی سروستان فارس ضمن فرستادن تصویر برخی از جدیدالاسلامها، با اشاره به فعالیت آیات: سید نورالدین شیرازی، بهاءالدین محلاتی و سید حسام الدین فال اسیری، اشاره کرد که تاکنون 62 نفر بهائی به اسلام گرویدهاند.[668] یکی از فعالان روحانی در این زمینه سید محیی الدین فال اسیری بود که از سال 1308 ش برای مبارزه با بهائیان در روستای مشکان نیریز سکونت کرد و در اوج بهائیگری در نیریز به این شهر آمد و طی سالهای متمادی برای برچیدن بساط بهائیان کوشید.[669] در اردستان نیز شماری بهائی با تلاش حاجی میرزا علی طبائی مسلمان شدند.[670] گزارشی هم درباره نفوذ بهائیان در اداره فرهنگ آبادان در آیین اسلام با عنوان «فرهنگ آبادان یا محفل بهائیان» چاپ شده است.[671] در شمارههای بعدی، اطلاعاتی درباره فعالیت بهائیان در کاشان و واکنش مردم در قبال آن آمده است. این مبارزه تا دهه 50 ادامه داشت. در این اواخر که هُژبر یزدانی بهائی پا به عرصۀ اقتصادی نهاده بود، مبارزه با وی، به صورت یکی از سوژههای مبارزه با بهائیت درآمده بود.[672] مهمتر از او هویدا نخست وزیر سیزده ساله ایران از خاندانی بهائی بود. بعدها جمشید آموزگار گفته بود که مردم هویدا را عامل نفوذ بهائیان و یهودیان در ایران میدیدند و همین امر سبب سقوط پهلوی شد.[673] زاهدی نیز مینویسد: هویدا در زمان نخست وزیریاش به بهائیان و یهودیان پروبال زیادی داد و عدهای از بهائیان را وارد کابینه کرد.[674] به علاوه فرخ رو پارسا که میان سالهای 47 تا 53 وزیر آموزش و پرورش بود شهرت به بهائیت داشت.[675] فؤاد راسخ که مدتی وزیر نیرو و وزیر کشاورزی بود رسماً بهائی بود. همینطور شاپور راسخ که در سازمان برنامه و بودجه بود، مبلغ علنی بهائیت بود و در مجله راهنمای کتاب ضمن مقالهای بهائیت را دین جهانگیر ایرانی خواند و جلال آل احمد یادداشتی علیه آن نوشت. به هر روی، در نشریات این دوره، اخباری که تحول مذهبی در بهائیان به اسلام را نشان دهد، فراوان است.
9ـ پدیدۀ شگفت فدائیان اسلام (1324 ـ1334)
فدائیان اسلام که شهرت آنان مدیون کلام نافذ رهبر آنان نواب صفوی و ترورهای با اهمیت و پرسروصدای آنان در تاریخ معاصر ایران است، یک گرایش مذهبی انقلابی به شمار میرود که طی یک دهه با فعالیت سیاسی جدی (1324ـ1334) تأثیر عمیقی در صحنۀ سیاسی و مذهبی ایران بر جای گذاشت. این حرکت پس از یک دوره سرکوبی دینی و مذهبی شدید در دوره رضاخان، آغاز شد و با هدف ایجاد حکومت اسلامی و اجرای قوانین اسلام، به روش خاص فدائیان، به سرعت رشد کرد. شعار اجرای قوانین شرعی، و اینکه عمل به آن میتواند ایران را نجات دهد، آن هم پس از آنکه سراب بودن ادعاهای اصلاحگرایانۀ رضاخان و وابستگانش ـ از میان روشنفکران و روحانیون اصلاح طلب ـ آشکار شده بود، زمینۀ پذیرش مردمی فراوانی میان متدینین داشت.
این حرکت را طلبۀ جوانی که نبوغ سیاسی استثنایی داشت و از جربزه و شهامت قابل توجهی برخوردار بود و جذبۀ خاصی برای جلب هوادار در خود داشت، آغاز کرد. سید مجتبی نواب صفوی فرزند سید جواد میرلوحی (از سادات مشهور میرلوحی که اصلا سبزواری و بعد با آمدن به اصفهان عصر صفوی، اصفهانی شدند) در سال 1303 شمسی در خانی آباد تهران متولد شد پدرش که مردی روحانی بود، در جریان خلع لباس روحانیت، از این کسوت بیرون رفت و وکیل دعاوی دادگستری شد. سید جواد در سال 1315 با داور وزیرعدلیه رضاخان درگیر شد، سیلی محکمی به او زد و سه سال زندانی شد. نواب که پس از درگذشت پدر زیر نظر عمویش بزرگ شد، نام خانوادگی نواب را که از آن مادرش بود، برگزید. وی مدتی در رشتۀ مکانیک در دبیرستان آلمانیها، تحصیل کرد.[676] اما آن را رها کرد و برای کار به آبادان رفت. در آنجا در شرکت نفت به کار سوهانکاری مشغول شد و در جریان شورش مختصری که به دفاع از یک ایرانی کتک خورده از دست یک انگلیسی برپا کرده بود، کار را رها کرده به نجف رفت. تاریخ رفتن وی به نجف باید در فاصلۀ سالهای 1319 تا 1321 ش باشد. وی مدت سه سال و نیم در آن دیار تحصیل کرد و در عین حال برای تأمین زندگی خویش کار میکرد.
اما در تهران این زمان کسروی در اوج شهرت به انتشار کتابها و نشریاتش مشغول بوده و بااستفاده از آزادی پدید آمده پس از دورۀ رضاخان، به انتشار آثار خود در همۀ عرصهها میپرداخت. پرداختن وی به دین و مذهب به ویژه نگارش و نشر دو کتاب در پیرامون اسلام و شیعی گری که دومی به فارسی و عربی انتشار یافت، خشم همگان را برانگیخت. در فضای جدید که پس از یک دورۀ انقباض پدید آمده بود، ولع خاصی برای انتشار نشریه و مطالعه پدید آمده بود. در این دوره، نسلی از تحصیل کردگان دورۀ قبل که تمرین بیدینی را در نظام آموزشی ـ تربیتی آن دوره کرده بودند، بیعلاقه به انتشار آثار ضد دینی و مذهبی نبودند. اکنون فرصتی پدید آمده بود تا وابستگان به جریان لائیک و ضد دین، با مطالعۀ آثار کسروی بر دامنۀ نفوذ خود در جامعه ایران بیفزاید. گرچه کج سلیقگیهای کسروی و تندخوییها و همزمان تکبری که ناشی از ادعاهای شگفت او بود، مانع از آن شد تا نفوذ مردمی قابل توجهی به دست آورد. به همین دلیل، قشر جدید بیش از آنکه به حزب او بپیوندند، به حزب توده پیوستند.
انتشار اخبار تهران و گسترش آثار ضد مذهبی کسروی، موجی از نگرانی را میان روحانیون در داخل و خارج ایران در نجف پدید آورد. در این زمان جبهۀ متدینین که قدرت مردمی وسیعی در اختیار داشتند، برای یافتن چارهای جهت مقابله با کسروی برآمدند. کسانی مانند حاج سراج انصاری، به ردیه نویسی بر ضد وی مشغول شدند و تلاش کردند تا به لحاظ فکری با وی مقابله کنند. مرحوم آیت الله سید نورالدین شیرازی نیز در این زمینه تلاش کرد. به علاوه، بیانیههای فراوانی به صورت مستند و با ارجاع به کتابهای وی و نقل مطالب توهین آمیزش به اسلام و تشیع، نوشته شد و با امضای دهها بلکه صدها نفر انتشار یافت. اینها بخشی از حرکت منسجمی بود که عالمان بر ضد کسروی سامان میدادند.[677]
نواب که مشهور به داشتن غیرت دینی شدید و روحیۀ برخورد با منکر به ویژه در مسألۀ حجاب و مشروب خواری بود،[678] در نجف تحت تأثیر شیخ عبدالحسین امینی معروف به علامه امینی[679] به فکر مقابله با کسروی افتاد و پس از بالا گرفتن نگرانیها، با این هدف، از نجف عازم تهران شد. در تهران، شیخ محمد آقا تهرانی که هیئت قائمیه را در تهران تأسیس کرد و سخنور با نفوذی بود، در تحریک مردم و به ویژه نواب بر ضد کسروی بسیار مؤثر بود.[680]
در این زمان، مرحوم حاج سراج انصاری (از دوستان نواب)[681] و جمعی دیگر از علما هم به مبارزه قلمی با کسروی مشغول بودند. نواب نیز بر حسب معتقدات دینی خود بر این باور بود که میبایست ابتدا به بحث علمی بپردازد. به همین جهت، طی جلساتی به گفت وگو با کسروی نشست.[682] این گفتگوها با لجاجت کسروی که عمری را در تب و تاب دگراندیشی سپری کرده و روحیه پیامبرگونه برای خود قائل بود، البته به جایی نمیرسید[683] اما دست کم این نتیجه را داشت که نواب وظیفه مقدماتی خود را در شناخت افکار کسروی و امکان تغییر او به دست آورده و او را مرتد شناخته بود.[684] این بار نواب در فکر حذف فیزیکی کسروی برآمد و با پولی که از روحانی تهران شیخ محمدحسن طالقانی گرفت، اسلحهای تهیه کرد. پس از آن همراه یکی از دوستانش با نام محمد خورشیدی در 18 اردیبهشت (1324) به کسروی حمله کرد. اما اسلحۀ او پس از شلیک دو گلوله از کار افتاد. نواب با دست به جان کسروی افتاد، اما مأموران سر رسیدند و ضمن دستگیری نواب، کسروی را به بیمارستان بردند.
این رخداد، نخستین حرکتی بود که فدائیان اسلام در زمانی که هنوز تشکلی تعریف شده نداشتند، به آن مبادرت ورزیدند. پس از این اقدام، بسیاری از نیروهای مذهبی از علما و مردم از آنان حمایت کردند.[685] چنان که پس از همین حادثه بود که نخستین اطلاعیۀ فدائیان اسلام منتشر شد. ادبیات مذهبی سیاسی فدائیان، ادبیاتی سخت اسلامی و انقلابی بود. نخستین عبارات این اطلاعیه، مطالبی است که همیشه در ادبیات فدائیان زنده ماند:
ما زندهایم و خدای منتقم جبّار بیدار. خونهای بیچارگان از سرانگشت خودخواهان شهوت ران که هریک به نام و رنگی پشت پردههای سیاه و سنگرهای ظلم وخیانت و دزدی و جنایت خزیدهاند سالیان درازی است فرو میریزد و گاه دست انتقام الهی هریک از اینان را به جای خویش میسپارد و دگر یارانش عبرت نمیگیرند... این خائنین حقیقتپوش و حق کش واین زنگ بازان منافق! آزادهایم و بیداریم، میدانیم و ایمان به خدا داریم و نمیترسیم.[686]
نواب چند تن از جوانان متدین مانند سیدحسین امامی، عبدالحسین واحدی و... را با خود همراه کرد. واحدی طلبه و از خاندانی بود که بیشتر افراد آن از سالها پیش در کارهای مذهبی در کرمانشاه کوشا بودند. نواب آگاه بود که میبایست همراهی مراجع تقلید را نیز داشته باشد؛ اما طبیعی بود، چنین حرکت آتشینی که فاقد تدابیر لازم به نظر میرسید و در رأس هرم آن حاکم شرعی قرار نداشت، دست کم در ظاهر، نمیتوانست مورد حمایت مرجعیت قرار گیرد. این مسأله در مورد حوزۀ علمیه قم که در کوران فشارهای سیاسی و مذهبی دورۀ رضاخان تأسیس شده و به خاطر فشار حکومت از دخالت در سیاست سخت پرهیز میکرد و این رویه در آن نهادینه شده بود، دشوارتر بود و طبعا در این شرایط، نمیتوانست به سادگی رفتار یک طلبۀ سیاسی و انقلابی را در این حد از شور انقلابی تحمل کند!
این زمان که میانۀ سال 24 بود، برای فدائیان و بسیاری از متدینین هنوز هدف اصلی احمد کسروی بود. کسروی و نوشتههایش سخن روز بود و حتی حزب توده هم به این صراحت، جسارتِ حمله به مقدسات مذهبی را نداشت.
طی ماههای پایانی سال 23 و نیز سال 24، شماری از مذهبیها، اعم از روحانیون و بازاریها، با توسل به دولت، مجلس و دربار خواهان آن بودند تا جلوی تبلیغات کسروی گرفته شده و وی به علت توهین به معتقدات مردم بازداشت و محاکمه شود. این فشارها سبب شد تا در نهایت دستگاه قضایی، کسروی را به دلیل توهین به اسلام به دادگاه بکشاند. در یکی از جلسات دادگاه در رسیدگی به همین جرایم، در 20 اسفند سال 1324 بود که بار دیگر فدائیان اسلام به کسروی حمله کردند و او را کشتند.[687] بلافاصله پس از کشته شدن او و منشیاش حدادپور، سیدحسین امامی و عدهای دیگر دستگیر شدند. به دنبال آن، تلاش زیادی برای آزادی آنان آغاز شد که از آن جمله تلگرافهای فراوانی بود که از شهرهای مختلف در دفاع از متهمان به مرکز مخابره شد. شمار زیادی از این تلگرافها در نشریۀ آیین اسلام به چاپ رسیده است. از جملۀ آنها تلگرافهای هیئت علمیۀ کربلا و شخص آیتالله حاج حسین قمی بود که خطاب به شاه و نخست وزیر و وزیر دادگستری فرستاده شده بود.[688] در بارۀ اینکه فدائیان با اجازۀ برخی از مراجع وقت دست به این اقدام زدند، تردیدی وجود ندارد. در این زمینه گفته میشد که از مراجع و علمایی مانند آیات: حاج سید ابوالحسن اصفهانی، حاج آقا حسین قمی، شیخ محمد تهرانی، حاج شیخ ابوالقاسم کاشانی، علامۀ امینی و حتی سید محمدبهبهانی اجازه داشتهاند.[689] شیخ علی تهرانی در خاطرات خود نوشته است که آیتالله بروجردی آقای خمینی را نزد شاه فرستاد تا به خاطر فتوای یکی از علمای نجف برای قتل کسروی، حسین امامی را آزاد کنند. وی به گفته خودش، از قول امام نقل کرده است. که در این باره دو دیدار صورت گرفت و در دیدار دوم بود که شاه پذیرفت و حسین امامی آزاد شد، گرچه بعدها به خاطر ترور هژیر اعدام گردید.
کسروی زمانی ترور شد که از هر سوی تحت فشارهای گسترده بود و تمامی محافل دینی وحتی بخشی از مجلس و دولت، علیه اقدامات او با یکدیگر متحد شده بودند، نواب برای جذب حمایت بیشتر علما به مشهد رفت؛ از آنجا عازم همدان و کرمانشاه و سپس نجف شد و کوشید تا حمایت علما را در تک تک شهرها به دست آورد.[690]
در واقع ترور کسروی که از یک سو مغضوب مردم متدیّن و از سوی دیگر به دلیل گرایشهای ادبی و کج رویهای گستردهاش در همۀ عرصهها مورد خشم طیف گستردهای از فرهیختگان و استادان و روشنفکران معاصرش بود، و نیز به دلیل سوء اخلاق و برخوردهای تند و همچنین اوضاع سیاسی ناهموار جامعه در اثر اشغال کشور، مورد اعتراض جدی قرار نگرفت. اما در مقابل، شهرت فدائیان را صد چندان کرد و سبب شد تا این گروه به فعالیت بیشتری در عرصۀ مطبوعاتی، فرهنگی و سیاسی کشور روی آورد. نواب در رأس این حرکت قرار داشت و با مسافرتهای متعددش به شهرهای مختلف به وسیله ایراد خطابه، تماس با علما و تحریک مردمی که روی مسائل دینی حساسیت داشتند، به تبلیغ میپرداخت. در یکی از همین مسافرتها به ساری بود که وی مصمم شد تا یکی از مدارس علمیه را که در زمان رضاشاه به دبستان دخترانه تبدیل شده بود باز پس گیرد. وی به رغم آنکه همراه سی تن از هوادارانش به زور وارد مدرسه شد، راه به جایی نبرد و پس از دستگیری، زندانی شد. او بعدها به این جرم که به زور وارد این دبستان شده بود، دو سال محکوم شد و در زمان حکومت مصدق، به همین اتهام، نزدیک به بیست ماه را در زندان سپری کرد.[691]
در سال 1325 آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی درگذشت؛ چند ماه پس از آن آیتالله حاج آقا حسین قمی هم درگذشت و مرجعیت در اختیار آیت الله سیدحسین بروجردی قرار گرفت که در محرم سال 1323 ش /1364 ق تازه به قم وارد شده بود. آمدن آیت الله بروجردی با حمایت فضلای قم و از جملۀ امام خمینی (قدس سره)[692] صورت گرفت آن هم به هدف تقویت حوزۀ علمیه قم که میتوانست پشتوانۀ بسیاری از کارها باشد. این زمان، جمعیت فدائیان اسلام، شهر قم را که طلاب جوان فراوانی داشت، به یکی از پایگاههای خود تبدیل کردند و به طور مداوم جلسات محدود و گسترده در آن برگزار میکردند. بدین ترتیب نوعی انقلابیگری را در قم تزریق کردند که بعدها در حوادث سالهای 41 آثار خود را نشان داد.
در اواخر سال 25 یکی از مسائلی که میان متدینین حساسیت برانگیز شد، مسألۀ بازگرداندن جنازۀ رضاشاه بود که سروصدای زیادی در ایران به راه انداخت[693] و فدائیان اسلام نیز بر سر آن غوغای فراوانی برپا کردند.[694] قرار بود سیدمرتضی برقعی در ختم رضاشاه منبر برود؛ اما فدائیان طی یادداشتی به او نوشتند: اگر در مجلس ختم رضاخان قلدر، این مرد جهنّمی، منبر رفتی، شکمت را... پاره میکنیم.»[695] در نشریۀ آیین اسلام در جریان مطرح شدن قضیه در سال 26 مقالهای تحت عنوان صیحۀ آسمان نجف انتشار یافت که طی آن با مروری بر جنایات رضاخان درباره دین و مذهب به صراحت با آوردن جنازۀ وی مخالفت شده بود.[696] جنازۀ رضاشاه در 17 اردیبهشت 29 تشییع شد. اما موجب برانگیختن دشمنی بیشتر با رضاخان و رژیم پهلوی شد.
غیر از آیتالله بروجردی که به طور کلی قصد ورود در سیاست را نداشت، در این زمان آیتالله کاشانی رهبری مذهبی ـ سیاسی را در اختیار داشت و با شدت و حدّت وارد فعالیت سیاسی شده بود. نواب با آیتالله کاشانی روابط نزدیکی برقرار کرد و زمانی که در دی ماه سال 1326 تظاهراتی به دعوت آیت الله کاشانی برای مسأله فلسطین برپا شد، نواب در آن اجتماع سخنرانی پرشوری ایراد کرد. موضوع فلسطین یکی از حساسیتهای اساسی آیت الله کاشانی[697] و نواب صفوی به حساب میآمد.[698]
مسألۀ حجاب نیز که از پس از شهریور بیست، بار دیگر مورد توجه علما قرار گرفته و آنان بر ضد قوانین اجباری کشف حجاب مبارزه میکردند، به طور طبیعی مورد توجه جمعیت فدائیان بود. از جمله در سال 1326 ش، جمعیت فدائیان اسلام «پردهای درب مسجد سلطانی تهران زده و... مانع از ایاب و ذهاب زنان مکشوفه به مسجد مزبور شدند.
بعضی از روزنامهها هیاهو و جار و جنجالی راه انداخته و هریک به نحوی در مذمّت حجاب زبان به انتقاد گشوده و از این راه روزنامهها فروخته و روزیها خوردند.»[699] بسیاری از روحانیون در تهران و شهرستانها، در منبرهای خود از حجاب سخن میگفتند. [700]
یکی از جریانهایی که محور مبارزه را از دست حزب توده گرفت و به دست مذهبیها داد، ماجرای روی کار آمدن هژیر در سال 1327 و پدید آمدن مخالفتها با وی بود. این جریان که بر محور رهبری کاشانی ـ نواب به حرکت درآمد،[701] حزب توده را با همۀ توان و قدرتی که داشت، منفعل کرد. شاهد آن گزارشهای محرمانۀ شهربانی در این دوره است.[702] تا پیش از خرداد 27 همۀ اخبار در حول وحوش حزب توده بود، اما ورود کاشانی و نواب به میدان مبارزه در مقابل هژیر و همراهی آیت الله بروجردی با خواست آنان، نیروهای مذهبی را در جامعه فعال کرد.
اقدام به ترور شاه در بهمن سال 27 زمینه را برای استبداد مجدد فراهم کرد؛ اما دیری نپایید که با ترور هژیر در 13 آبان 28، بار دیگر همه چیز عوض شد. این زمانی بود که انتخابات مجلس شانزدهم با تقلب فراوان صورت گرفته و هژیر که متهم به وابستگی به انگلیس از یک سو و فرقۀ ضالۀ بهائیت از سوی دیگر بود، در روز یاد شده، در حال خلعت دادن به رؤسای هیئتهای عزاداری، با حملۀ سیدحسین امامی کشته شد. [703] امامی دستگیر شد و چهار روز بعد اعدام گردید. اما ترور اثر خود را گذاشت؛ انتخابات تهران باطل اعلام شد و در انتخابات مجددی که صورت گرفت، مصدق و یارانش به عنوان نماینده تهران، وارد مجلس شانزدهم شدند.
به هر روی، موج مبادرات مذهبی جدید، همان مرکبی بود که جبهۀ ملی که تنها اندکی پیش از انتخابات مجلس شانزدهم تشکیل شده بود، بر آن سوار شد و ضمن آن حزب توده از صحنه سیاسی کشور عقب افتاد.[704] گفتنی است که از مهر همین سال 1327 بود که براساس مصوبهای که سالها پیش از آن در مجلس شورای ملی تصویب شده بود، دروس دینی در برنامۀ مدارس به اجرا درآمد.[705]
زمانی که در بهمن سال 1327 شاه مورد سوء قصد قرار گرفت، بالافاصله نیروهای امنیتی شاه، سختگیری را آغاز کرده و عدۀ زیادی از مبارزان از جمله آیتالله کاشانی را تبعید کردند. این مسأله برای مدتی کوتاه کارآ بود، اما خشم عمومی را برانگیخت. همانگونه که گذشت ترور هژیر در آبان 1328 به دست سید حسین امامی، آب سردی بود که روی دست رژیم ریخته شد. سیدحسین امامی محاکمه و اعدام شد و این امر، محبوبیت فدائیان اسلام را بیشتر کرده، زمینۀ نهضت ملی ایران را پدید آورد. بار دیگر اطلاعیۀ آتشین فدائیان با تکیه بر فرهنگ شهادت، زمینه را برای فعالیتهای بعدی آنان فراهم کرد. گذشت که این فشارها سبب شد تا در انتخابات مجلس شانزدهم درسال 1328 آیتالله کاشانی وعدهای از ملیون مانند دکتر مصدق به مجلس راه یابند.[706]
در این زمان، شاه کوشید تا با آوردن رزم آرا در پست نخست وزیری، بر اوضاع فائق آید و مخالفان را سرکوب کند. فدائیان که مهمترین تشکل مذهبی ـ انقلابی بودند، در یازدهم اسفند 1329 اجتماع عظیمی را در مسجد سلطانی تهران برگزار کردند و در آنجا سیدعبدالحسین واحدی (کرمانشاهی)[707] که تا این زمان در قم بود و اکنون به تهران آمده بود، سخنرانی کرد.
در این زمان هیچکس تردیدی نداشت که رزم آرا مهمترین مانع بر سر راه ملی شدن نفت و انجام خواستههای ملت است. بنابراین فدائیان اسلام مصمم به ترور وی شدند. آنان در این باره با سران جبهۀ ملی دیدار کرده و از آنان در این باره که آیا اگر رزم آرا برداشته شود، احکام اسلام پیاده خواهد شد یا نه، پرسش کردند. آنان با تأیید این مسأله، به طور عملی با نظر فدائیان موافقت کردند.[708] چند روز بعد، در تاریخ 16/11/29 رزم آرا در حال ورود به مجلس ترحیم آیتالله فیض، به دست خلیل طهماسبی ترور شد. در این باره بعدها تردیدهایی پیش آمد، زیرا گفته شد که شاه نیز از رزمآرا متنفر بوده است، اما بسیار روشن است که فدائیان در پی اهداف ملی مذهبی خویش بودند. گفتنی است که پیش از آن آیتالله کاشانی با مهدورالدم دانستن رزمآرا فتوای قتل وی را داده بود. به علاوه، دیگر سیاسیون جبهۀ ملی نیز با این اقدام موافق بودند و وجود رزم آرا را مانع مهمی بر سر راه پیشرفت کارهایشان تلقی میکردند به علاوه، از وی تصوری مانند روزگار نخست رضاخان در ذهن داشتند. با استفاده از فرصت ترور رزمآرا بود که نفت ایران، ملی شد. گفتنی است که فدائیان بارها و بارها ـ و از جمله چند روز پیش از آن عبدالحسین واحدی در سخنرانی خود در مسجد سلطانی ـ از رزمآرا خواسته بودند تا از نخست وزیری کنارهگیری کند؛ اما رزمآرا بر آن بود تا نشان دهد در برابر هر مخالفتی مقاومت خواهد کرد. شیبانی، جوان آن روز، میگوید اگر رزمآرا ترور نمیشد، اصلا دولت مصدق بر سر کار نمیآمد و صنعت نف ملی نمیشد و یکی از خدمات نواب و یارانش همین بود.[709]
فدائیان در این زمان چنان قدرتی داشتند که در آغاز اطلاعیۀ خود رسماً به شاه حمله کرده، چنین نوشتند: پسر پهلوی و کارگردانان جنایتکار حکومت غاصب بدانند که چنانچه تا سه روز دیگر برادر رشید ما خلیل طهماسبی یا عبدالله رستگار را با کمال احترام آزاد نکنند، آن به آن خود را به سراشیب جهنم نزدیک کردهاند.[710] عبدالله رستگار نامی بود که خلیل طهماسبی در نخستین بازجوییها برای خود گفته بود.
بعد از رزمآرا، برای مدتی کوتاه ـ تا هفتم اردیبهشت 30 ـ حسین علاء نخستوزیر گردید و به دنبال آن دکتر مصدق به نخستوزیری برگزیده شد. در حکوت علاء آن هم در شب عید سال 30 شماری از فدائیان اسلام از جمله عبدالحسین واحدی، سیدهاشم حسینی تهرانی و امیر عبدالله کرباسچیان (مدیر نبرد ملت) زندانی شدند. نواب با همۀ تلاشی که کرد، نتوانست اسباب آزادی دوستانش را فراهم کند. این مقدمۀ جدایی وی از جبهۀ ملی بود. در واقع، نواب که با انتخاب علاء مخالفت کرده و کوشیده بود تا فردی را از میان جبهۀ ملی که دیندارتر به نظرش میآمد، برای نخست وزیری معرفی کند، با مخالفت جبهه و آیتالله کاشانی روبهرو شد. به علاوه دوستانش را هم زندانی میدید و اکنون یکه و تنها بدون حامی مانده بود. پس از استعفای حسین علاء، دکتر مصدق به نخستوزیری رسید و این مسائل و مسائل دیگر، زمینۀ جدایی فدائیان را از نهضت ملی فراهم کرد. دستگیری نواب صفوی در دوازدهم خرداد 1330 و زندانی شدن وی به مدت بیست ماه آن هم در حکومت ملی مصدق، نشانگر آن بود که در داخل جبهۀ ملی و حتی اطرافیان آیتالله کاشانی، کمترین زمینۀ مساعدی نسبت به فدائیان اسلام وجود ندارد.
یک تفاوت عمده، میان فدائیان اسلام با دولت ملی و حتی آیتالله کاشانی، وجود داشت. فدائیان در پی اجرای احکام اسلامی بودند، در حالی که دولت ملی به طور مطلق در پی تحقق این شعار نبود! به سخن دیگر، مصدق دغدغۀ تشکیل حکومت اسلامی را که آرزوی فدائیان بود، نداشت و بنا به گفتۀ مرحوم طالقانی در مقابل درخواست فدائیان برای اجرای احکام اسلام، دکتر مصدق گفت: «من نه مرد مدعی حکومت اسلامی هستم و نه میخواهم همیشه حاکم و نخست وزیر شما باشم، مجال دهید و بگذارید تا قضیۀ نفت را حل کنم» به عکس، فدائیان باز به قول مرحوم طالقانی میگفتند: «ما سهم بزرگی داریم و باید خواستههای ما را انجام دهی» و «بدین ترتیب این جناح را جدا کردند.»[711] شیبانی هم میگوید نواب «توقع بالایی از مصدق داشت که مصدق باید حکومت اسلامی پیاده کند و چرا انقلابی عمل نمیکند»؛ البته مصدق هم چنین قولی نمیتوانست بدهد؛ چون اصلا در این عوالم نبود.[712] دکتر مصدق در ظاهر به تنها چیزی که میاندیشید نجات کشور از سلطۀ انگلیسیها، خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران و پس از آن حل بحران اقتصادی ناشی از عدم فروش نفت بود.[713] در چنین شرایطی، فدائیان جز حسرت خوردن از همراهیهای گذشته و مخالفت کردن با وضعیت موجود آن هم در برابر آیندۀ نامعلوم، نمیتوانستند کاری انجام دهند، متن اعلامیه آنان این بود: ای مسلمانان غیور! کاشانی و جبهۀ ملی به قیمت خون فرزندان اسلام از خطرهای حتمی نجات یافتند، به حکومت رسیدند و سرانجام با تبانی با دشمنان اسلام به قدری به فرزندان دلسوخته اسلام جنایت کردند که روی جنایتکاران تاریخ را سفید کردند.[714]
نواب از دوازدهم خرداد30 تا 14 بهمن ماه 1331 یعنی به مدت بیست ماه از 28 ماه نخست وزیری مصدق، در زندان بود. وی تنها زندانی سیاسی این دوره محسوب میشد. این مدت، تلاشهای گستردۀ دوستان وی برای آزادیش ناکام ماند و این از شگفتیهای این دوره به حساب میآید. مفصلترین گزارشهای مربوط به این امر، همراه سخنان نواب در زندان در نشریه نبرد ملت این دوره آمده است.[715]
با این حال نباید پنهان کرد که در تمام این دوره، به دلیل مشارکت روحانیون در ملی شدن صنعت نفت، بر قدرت اجتماعی روحانیت ونفوذ آن در ادارات دولتی در تهران و شهرهای بزرگ به شدت افزوده شد؛ اما در این سوی، فدائیان که در نگاه بسیاری، گرفتار تندروی و در عین حال مظلومیت شدید شده بودند، بیکار ننشستند. نشریۀ نبرد ملت در این دوره، با مدیریت امیر عبدالله کرباسچیان[716] به شدت به تبلیغ بر ضد دولت ملی مصدق پرداخت. در این مدت، فضای عمومی کشور بین ملیون، تودهایها و دربار تقسیم شده بود. فدائیان باز در اندیشه ترور افتادند تا گشایشی حاصل شود. آنان بر این باور بودند که دکتر سید حسین فاطمی[717] وزیر امور خارجۀ دکتر مصدق، دردور کردن دولت ملی از دین و آیین نقش اساسی دارد و علت سختگیری بر فدائیان اسلام و نواب که زندانی بود، وی میباشد.[718] این در حالی بود که دکتر مصدق، سخت به وی اطمینان داشت و بعدها هم نوشت که در تمام دوران همکاریش با وی، یک ترک اولی هم از او ندید.[719] به همین دلیل تصور فدائیان این بود که باید او را حذف کنند. این کار به دست محمدمهدی عبدخدایی صورت گرفت و منجر به زخمی شدن فاطمی شد و عبدخدایی به زندان افتاد تا آنکه در مهر 1332 آزاد گردید.[720] این حرکت فدائیان، در واقع، با هدف اجرای احکام اسلام صورت گرفت که تحقق آن را در دولت ملی مصدق، ناممکن میدیدند. پس از ترور فاطمی، تعدادی از فدائیان به زندان افتادند.
به هر روی، با توجه به اهدافی که جمعیت فدائیان اسلام بر اساس آن شکل گرفته بود، طبیعی مینمود که آنان به مخالفت صریح با دولت مصدق بپردازند؛ زیرا اهداف آنان، با آنچه که دولت ملی مصدق به دنبالش بود، تفاوت داشت. گفتی است که فدائیان همزمان اختلافشان با دولت مصدق روابط صمیمانهشان را با آیتالله کاشانی نیز به هم زدند و بر ضد وی موضعگیری کردند. [721]
در آخرین ماههای سال 31 و ماههای نخست سال 32 اوضاع سیاسی ایران کاملا آشفته شده بود. گروههای مختلف، از تودهایها، سلطنت خواهان، گروه بقایی، مصدقیها، و بالاخره هر کسی در پی بهره برداری از اوضاع متشنج سیاسی برای مقاصد گروهی خود بود. در پشت پرده نیز نیروهای خارجی در پی فائق آمدن بر اوضاع بودند. در این شرایط، انتخاب موضعی تعریف شده برای فدائیان دشوار بود. آنان که اکنون با هیچکدام از جناحها حتی آیت الله کاشانی ارتباط نداشتند، به نوعی گرفتار انزوا شده بودند. گاه چنین مطرح میشد که در این شرایط تنها به تبلیغات دینی خواهند پرداخت و کار سیاسی نخواهند کرد.[722]
در این میان، تنها امتیازی که به فدائیان داده شد این بود که مجلسین شورا و سنا در آبان 31 لایحۀ عفو خلیل طهماسبی را تصویب کردند و این یک پیروزی تاریخی برای فدائیان اسلام بود. خلیل در 24 آبان این سال آزاد شد و با آیت الله کاشانی دیدار کرد. قدرت گرفتن حزب توده و تظاهرات شگفتانگیز آنان پس از خبر درگذشت استالین در 14 اسفند 31 همۀ نیروهای مذهبی را ترساند. میتینگهای بعدی حزب توده همراه با تبلیغات انگلیسیها و آمریکاییها دربارۀ بزرگ کردن خطر حزب توده نیز همه را بیش از پیش به وحشت انداخت.
اوجگیری اختلاف مصدق و کاشانی، و فعالیت نیروهای مخالف مصدق در مجلس هفدهم، به استعفای 52 نمایندۀ طرفدار او از مجلس هفدهم منجر شد. پس از آن رفراندم عمومی برای انحلال مجلس از سوی مصدق در 12 مرداد 32 برگزار شد. این ضد ملیترین کاری بود که مصدق در دورۀ حکومت خود کرد. همزمان، شاه در اواخر مرداد 32 از نبود مجلس استفاده کرد و نخستوزیر را در ظاهر، به طور قانونی عزل و سرلشکر زاهدی را به این سمت منصوب کرد. این اتفاق در شرایط بحرانی آن دوره، هواخواهانی از مردم به رهبری طرفداران شاه به دست آورد و متدینین که طی این ماهها خلع سلاح شده و تلاشهای خود را شکست خورده میدیدند و از طرفی به جهت ترس از قوت گرفتن حزب توده، دست روی دست گذاشتند، دچار آن وضعیتی شدند که پیامدهای بدی داشت. دولت ملی کنار رفت و بار دیگر پایگاه شاه تقویت شد. بازگشت شاه حتی برای متدینین که ترس روی کار آمدن کمونیستها سراسر وجودشان را گرفته بود، موجب شادمانی شد.[723] وآیت الله بروجردی که سخت در محظور قرار گرفته بود، پیام تبریکی به وی فرستاد.[724] سحابی مینویسد: یکی از دلایلی که روحانیون مخالف دکتر مصدق عنوان میکردند خطر برقراری تسلط حزب توده و کمونیستها در ایران بود. البته به عقیده من این موضوع چندان دور از واقعیت نبود ولی توجیه همه رفتار روحانیت نمیشد.[725] بدین ترتیب زحمات چندسالۀ مردم و رهبران ملی و مذهبی به خاطر اختلاف رهبران ملی، برخورد نادرست مصدق با مجلس و توطئۀ مشترک آمریکا و انگلیس و دربار و نیز فریب خوردن مردم، برباد رفت.[726]
فدائیان که به دشمنان سرسخت مصدق تبدیل شده بودند و طی این مدت، مصدق به خاطر ترس از ترورش توسط آنها، از خانه خارج نمیشد، این بار فعالیتشان را با ارسال نامهای برای زاهدی در شهریور 32 آغاز کردند. نواب ضمن اشاره به مخالفت خود با مصدق، بار دیگر بر مواضع فکری پیشین خود تأکید کرد. در واقع دربار و مصدق را به یک اندازۀ ضد اسلام میدانست. در بخشی از این نامه آمده است: مملکت اسلام به خاطر اسلام و به نیروی ایمان حفظ گردیده و هر نفعی، به هرکه رسید، در پناه اسلام رسید. و اگر قانون اساسی صحیح است، اصل دوم متمم قانون اساسی و سایر اصول آن هم صحیح است و شاه و نخست وزیر و وزرا، عملا باید دارای مذهب شیعه و مروج آن باشند و باید قوانینی که مخالف احکام مقدس خداست و به غلط از مغزهای پوسیده گمراهانی تجاوز کرده، لغو و باطل گردیده، به عمر کثیف منکرات و مفاسد خاتمه داده شود و در مرحلۀ اولی، مسکرات خانماسوز و لختی و بیقیدی شرم آور زنان و موسیقی شهوت انگیز[727] فضیلتکش و رقاص خانههای جنایتبار و قوانین قضایی پوسیده اروپایی از میان برود.[728] شاه به تصور غلط، در پی جذب نواب بود؛ اما نواب در حضور امام جمعۀ تهران که از طرف شاه آمده بود، شاه را توله سگ خطاب کرد. با این حال، باید پذیرفت نواب، مانند بسیاری از متدینین، از ترس تسلط تودهایها که هر روز و شب خیابانها را مملو از طرفداران خود میکردند، سخت هراسناک بود. وی گرچه دولت زاهدی را نمیپسندید؛ اما از اینکه شاهد بود آنان تودهایها را از میان بردهاند، به تماشای اوضاع اکتفا کرده، درباره دولت زاهدی گفته بود: «اما چون که با تودهایها مبارزه میکند و مصدقیها را هم میکوبد، من فعلا حرف ندارم و تماشا میکنم»[729].
پس از آن، نواب اطلاعیههای دیگری صادر کرد. نثر گفتاری و نوشتاری فدائیان در این اطلاعیهها، بسیار انقلابی و آتشین بود و نشان میداد آنان به چیزی جز اجرای احکام اسلامی و نابود کردن دشمنان نمیاندیشند. این زمان دو دستگیهایی میان فدائیان پیش آمد و سیدهاشم حسینی که از یاران نزدیک نواب و از او عالمتر و به نوعی مجتهد فدائیان بود[730] بنا به دلایلی، گویا شرکت نواب در انتخابات قم و انتخاب نشدن او و انتخاب تولیت، اعلامیهای بر ضد نواب داد و گفت که او از روش و طریقه ائمه اطهار روی گردان شده و به سوی دنیا و دنیاطلبان روی آورده است. بر برادران لازم است که از وی روی بگردانند. وی بعدها به عراق رفت و سالها در نجف بود تا آنکه برگشت و به کارهای علمی و آخوندی پرداخت.[731] کسانی هم احتمال میدادند که او به دلیل حمایت نواب از اخوان المسلمین از وی رنجیده خاطر شده است. به هر روی پس از شهادت نواب از کردۀ خویش پشیمان گشت.[732]
در واقع، فدائیان نخستین تجربۀ یک سازمان منسجم مذهبی بودند که در شرایط مقتضی، از ترور وابستگان به اجابت و استبداد ابایی نداشته و برای سازمان خود برنامۀ نسبتاً منظمی را تدارک دیده بودند. جز آنکه ورود عناصر ملی در میانۀ راه، دست آنها را از پشت بست و به مقدار زیادی تلاش آنان را بیثمر ساخت.
نواب در سال 1333 در کنگرۀ اسلامی که به هدف نجات فلسطین در بیتالمقدس تشکیل شده بود، شرکت کرد و سخنرانی آتشینی در دفاع از آرمان فلسطین ایراد کرد. پس از آن، عازم مصر شد و با رهبران اخوان المسلمین دیدار کرد ودر عین تأثیر گذاری، از آنان تأثیر نیز پذیرفت و در بازگشت ازمصر، به ستایش آنان پرداخت.[733] شاه که در اندیشۀ قدرت سیاسی خود بود، با فشار آمریکا تن به پیمان نظامی بغداد (سنتوی بعدی که عراق از آن خارج شد) داد. نواب از این اقدام برآشفت و در پی ترور نخست وزیر وقت، حسین علاء برآمد. این اقدام در مجلس فاتحۀ آقا مصطفی پسر آیت الله کاشانی در 25 آبان 34 صورت گرفت که حسین علاء هدف تیر ذوالقدر قرار گرفت، اما جان سالم به در برد. به دنبال جستجوی نیروهای امنیتی، در نخستین روز آذر همان سال، نواب و سیدمحمد واحدی دستگیر شدند. اندکی بعد عبدالحسین واحدی نیز دستگیر شد. عبدالحسین واحدی، شخصا به دست تیمور بختیار، در دفتر او به شهادت رسید. بقیه افراد، شامل نواب، سید محمد واحدی و مظفر ذوالقدر ـ کسی که علاء را ترور کرد ـ به اعدام محکوم شدند. شمار دیگری از فدائیان نیز به زندان محکوم شدند.
در شرایطی که کسی انتظار اعدام سریع آنان را نداشت، و بدون اینکه کسی از آنان حمایت بکند، و در واقع، بدون هر مقدمهای، صبح روز 27 دی 1334 خبر اعدام این افراد از رادیو پخش شد. این زمان، یعنی زمستان سال 34، آیت الله کاشانی در زندان بود که نتوانست اقدامی در این باره انجام دهد.[734] اما از جمله کسانی که به دستگیری فدائیان اعتراض کردند، دو تن از علمای شیراز با نامهای سید نورالدین شیرازی و شیخ بهاءالدین محلاتی بودند که از علمای مبارز این شهر به شمار میآمدند.[735] امام خمینی هم دو نامه یکی برای صدرالاشراف و دیگری برای سیدمحمد بهبهانی نوشت و از آنان خواست تا در این باره اقدام کنند. [736] اعدام آنان پایان فعالیت رسمی جمعیت فدائیان اسلام بود.
در سالهای بعد، فعالیت هواداران این جمعیت کماکان ادامه داشت و بسیاری از اعضا و هواداران فدائیان برنامههای سیاسی محدود خود را در قالب برنامههای مذهبی ادامه میدادند. برای نمونه در گزارشی از ساواک مربوط به بهمن سال 37 از مجلس جشنی یاد شده است که در مسجد طالقانی تهران برپا شد که در این مجلس آیت الله شیخ یحیی طالقانی که از علمای فعال جمعیت فدائیان اسلام بوده با حضور شماری دیگر از فدائیان از جمله حسین مجاهد، حاجی یوسفیان، علی ترکی، حسین حضرتی، محمود لؤلؤ، حاج باقر سمسار، که همگی از افراد جمعیت فدائیان اسلام میباشند تشکیل گردید. در این محفل، آقای شیخ عباس علی اسلامی که او نیز از روحانیون مرتبط با نواب و مدافع فدائیان بود، منبر رفت.[737]
در اینجا چند بحث کوتاه دیگری دربارۀ فدائیان اسلام خواهیم داشت:
الف: فدائیان و آیت الله بروجردی
حرکت فدائیان ماهیت طلبگیـ انقلابی داشت و در عین وابستگی به مرجعیت، به نوعی در عمل، مستقل میاندیشید و طبعاً بر این باور بود که اگر مرجعیت به لحاظ محدودیتهای خود نمیتواند کار انقلابی بکند، دلیلی ندارد که طلاب هم ساکت باشند.[738] فدائیان اسلام، تا پیش از استوار شدن جایگاه آیت الله بروجردی مورد حمایت برخی از مراجع قم از جمله آیت الله محمدتقی خوانساری[739] بودند، طوری که آقای بدلا میگوید: «ایشان با فدائیان اسلام و شیوۀ برخورد آنان با افراد مزاحم بر سر راه اسلام و مسلمین موافق بودند و حتی فقیه فدائیان و صادر کنندۀ مجوز برای آنان محسوب میشدند». فدائیان از سال 29 مشکلاتی با دستگاه آقای بروجردی پیدا کردند. اما منهای ایشان، فدائیان که این زمان سخت ضد دربار بودند، با علمای وابسته به دربار و نیز روحانیون مصلحت اندیش که منافعشان بیش از منافع اسلام برای ایشان مهم بود، درگیر شدند. در یک نگرش انتقادی بسیار تند، آنان در اعلامیه تاریخیشان چنین ابراز داشتد: تو ای عالم اسلامی! تو ای بیوفا، علوم آل محمد و معارف الهی را تحصیل نمودی. آنگاه که افکارت بدین معارف نورانی پرورش یافت و در گلستان نورانی حق پروبالی یافتی، روش و لباست را تغییر دادی و در صف بدعت گزاران و ظالمین قرار گرفته، بیرحمانه با جعل قوانین خلاف اسلام و اجرای نقشههای دشمنان اسلام همه روزه بر پیکر اسلام ضربات شدید نواختی. تو ای بیوفا بشر، ای کاش وفاداری را از سگ آموخته بودی، تو برای مرجعیت و ریاست خود آن قدر که کوشیدی، به خدا برای حفظ اساس اسلام یک هزارم آن در تمام مدت عمرت کوشش نکردی، به خدا آن گاهی که احساس کوچکترین خطری برای عنوان و مقام دنیای خود کنی، مهیّای هر اقدامی و تکفیر و تفسیقی میباشی و گرچه به بنیاد مقدس اسلام لطماتی وارد آید، اما اگر در پیش چشمت محصول مصائب انبیا و محمد و آل محمد صل الله علیه و آله و سلم و محصول خون مقدس حضرت سید الشهداء حسین بن فاطمه علیه السلام جگر گوشۀ پیغمبر را آتش زنند تا جایی که برای شخصیت خود احساس خطر نکنی باکت نیست و به روی خود نمیآوری.[740]
در واقع باید ریشۀ اختلافات آنان و آیت الله بروجردی را در نوع نگاه و نگرش آنان به سیاست جستجو کرد. فدائیان سخت سیاسی بودند و بنیاد تشکیلات ایشان بر پایۀ این نگرش بنا شده بود. این سابقهای بود که آنان دست کم بخشی از آن را در نگاه آیت الله قمی و خوانساری تجربه کرده بودند. این در حالی بود که آیت الله بروجردی چنین نگاهی به سیاست و مداخله در آن نداشت. به همین دلیل در بیشتر حوادث مربوط به ملی شدن صنعت نفت ساکت ماند و متقابلاً مورد حملۀ نشریۀ نبرد ملت که وابسته به فدائیان بود قرار گرفت.[741] برای مثال در خبری که در بهمن 29 یعنی چند روز قبل از ملی شدن نفت در مجلس در این نشریه درج شده، با حروف درشت آمده است: «آیت الله حضرت سید محمدتقی خوانساری پیشوای میلیونها مسلمان پاکدل، نظر قاطع خود را در مورد مسأله نفت ابراز فرمودند؛ ولی هنوز آیت الله بروجردی سکوت خود را در این امر حیاتی نشکسته است».[742]
با نفوذ فدائیان در حوزۀ علمیه قم، برخوردها جدیتر شد. شهید محلاتی با اشاره به حوادثی که در قم رخ داد، به برخی از اطرافیان مرحوم بروجردی اشاره دارد که ذهن ایشان را نسبت به فدائیان مشوب کرده بودند؛ چرا که معتقد بودند، فدائیان قصد بر هم زدن حوزه را دارند. این مطلبی بود که آیت الله بروجردی در پایان یکی از درسهای خود هم مطرح کرد که چرا هر روز به بهانهای درسهای حوزه را تعطیل میکنند؟ این امر در نهایت به مشاجرۀ میان شماری از فدائیان از جمله واحدی، آقا سید هاشم حسینی و برخی از اطرافیان آقای بروجردی مانند شیخ علی الشتری معروف به شیخ علی لر و شیخ اسماعیل ملایری در میان نماز مغرب و عشا در مدرسۀ فیضیه و در حضور آیت الله خوانساری منجر شد. در این جریان، فدائیان به شدت مضروب شدند و وساطت آیت الله زادۀ آقای خوانساری آنان را نجات داد.[743] آقای رسولی محلاتی مینویسد که شیخ علی لر شمشیر به خود میبست و در گوشه و کنار دنبال آن بود که یاران شهید نواب را ببیند و متواری سازد. همین امر باعث شد تا آنها پایشان از مدرسۀ فیضیه کوتاه شود و دیگر به آنجا نیایند.[744] با این همه، فدائیان قصد رودررویی با آیتالله بروجردی را نداشتند و کمابیش به رغم انتقادهایی که داشتند، برای نشان دادن وفاداری خود، اقداماتی میکردند. از آن جمله یک بار که عبدالحسین واحدی ـ مرد شماره 2 فدائیان ـ در فیضیه سخنرانی کرد، در پایان وصیت نامهاش را خواند و آیت الله بروجردی را وصی خود قرار داد که میتوانست ابراز ارادت فدائیان را به مرجعیت نشان دهد.[745] با این حال، آنان در قم، در بیت آیت الله بروجردی محبوبیتی نداشتند و دست کم برخی از افرادی که در آنجا بودند، روش آنان را نمیپسندیدند. به گفتۀ آقای سید جعفر کریمی، کسانی در اطراف آقای بروجردی بودند که ذهن ایشان را نسبت به فدائیان بدبین میکردند. آقای کریمی میافزاید که پس از درگذشت آیت الله صدر و خوانساری که مدافع فدائیان بودند، آنان در قم گرفتار مشکلات بیشتری شدند. در این میان بارها و بارها مرحوم سید احمد زنجانی و محمدتقی اشراقی از فدائیان خواستند تا از شدت فعالیتشان در قم بکاهند، زیرا نظر آیت الله نسبت به آنها بسیار بد شده است. این در حالی بود که خود مرحوم سید احمد زنجانی در جلساتی که شبها در منزل عبدالحسین واحدی در گذر جدای قم برگزار میشد، شرکت میکرد. مرحوم گلسرخی میگوید که چند بار به خاطر ارتباطش با فدائیان، شهریهاش را قطع کردند. وی میافزاید که این اقدام از سوی اطرافیان آیت الله بود. من نامهای به آقای بروجردی نوشتم و قضیه را گفتم. ایشان گفت: نه قطع شهریه از طرف من بوده و نه مخالفتی با فدائیان اسلام دارم.[746] آقای بدلا در باره اعدام ناگهانی نواب نیز گزارش جالبی داده است. در واقع رژیم حیلهای به کار برد تا علما تصور نکنند که دولت به زودی قصد اعدام این افراد را دارد و تنها پس از اعدام بود که خبر آن پخش شد و در نتیجه علما نتوانستند اقدامی بکنند.[747] این توجیه مقبولی است که دربارۀ عدم موضعگیری آیت الله بروجردی در برابر اعدام نواب ارائه شده است.
با این همه، به نظر میرسد، پس از یک دوره حمایت آقای بروجردی از فدائیان و حتی کمک مالی به آنها از طریق آقای بدلا[748] که هم جزء شورای استفتای آقای بروجردی بود و هم عموزادۀ برادران واحدی ـ آقای بروجردی خوشبینی خود را به جریان فدائیان اسلام از دست داد و به ویژه از اینکه آنان اوضاع حوزه علمیه قم را سیاسی کرده و به تعبیر ایشان در هم ریخته بودند ـ یا این طور برای ایشان وانمود شده بود ـ از آنان انتقاد میکرد.[749] در جای دیگر به انتقاد برخی از سخنرانان فدائیان اسلام در فیضیه از مرجعیت اشاره شده که سبب تحریک عدهای از روحانیون بر ضد ایشان گردید.[750] همچنین اظهار شده است که پس از ماجرای تشییع جنازۀ رضاخان در اردیبهشت 29 و تکاپوی گستردۀ فدائیان در قم، کسانی از وابستگان به دربار یا تحریک شده از آن سو، ذهن آیت الله بروجردی را نسبت به فدائیان مشوب کردند. در سندی متن سخنرانی آیت الله بروجردی بر ضد فدائیان و اعمال آنان در قم، در جلسۀ درس ایشان درج شده است. وی تأکید کرد که این افراد نمیتوانند از طلاب علوم دینی باشند و باید آنان را از ردیف طالبین علوم روحانی مردود و مطرود نمود.[751] این سخنرانی سبب شد تا در 14 خرداد آن سال، گروهی از طلاب، عبدالحسین واحدی، سید هاشم حسینی و شماری دیگر از طلاب طرفدار فدائیان را مجروح کردند. به دنبال آن شورای امنیت قم، دستور تبعید پنج نفر ـ عبدالحسین واحدی، سید هاشم حسینی، سید جواد تقوی، سید موسی عرب و شیخ فضل الله محلاتی ـ از طلاب طرفدار فدائیان را از این شهر صادر کرد که البته این حکم اجرا نشد و شورای امنیت قم آن را پس گرفت.
عدهای دیگر بر این باورند که آیت الله بروجردی که با توجه به تجربۀ مشروطه از حضور روحانیت در عرصۀ سیاست دل خوشی نداشت و مایل به افزایش حضور روحانیون در سیاست آن هم به شیوۀ فدائیان نبود.[752] افزون بر آن، برخی از روشهای برخورد آنان نیز مورد انتقاد مرحوم بروجردی بود. برای مثال ایشان در ارتباط با برخی از کارهای فدائیان گفته بود: آخر دعوت به اسلام و مبارزه برای اسلام که بدین صورت نیست؛ با تهدید و غصب اموال مردم که نمیشود مبارزه کرد. وقتی این مسأله را با نواب در میان گذاشتند، گفت: ما به قصد قرض میگیریم. آنچه میگیریم برای تشکیل دولت علوی است. هدف ما مقدس و مقدّم بر اینهاست. هنگامی که حکومت علوی را تشکیل دادیم، قرض مردم را میپردازیم.[753]
آقای واعظ زاده دربارۀ برخورد صریح آقای بروجردی با فدائیان اسلام میگوید که ایشان روش آنان را نمیپسندید. سپس دربارۀ اطرافیان ایشان میافزاید: «دستگاه اداری حوزۀ علمیه قم که اصحاب آیت الله بروجردی بودند، از حرکت فدائیان اسلام ناراضی بودند. البته این گروه، با هر حرکت انقلابی و اصلاحی مخالفت میکردند»[754] وی دربارۀ موضع امام خمینی نسبت به فدائیان میگوید: «یک روز در جلسۀ خصوصی از ایشان شنیدم که فرمود: اینان (فدائیان اسلام) بدون هیچ آلت و اسلحهای، فقط با سخنرانی، با دستگاه درافتادهاند و دستگاه را به وحشت انداختهاند».[755] حاج آقا مصطفی خمینی نیز با عبدالحسین واحدی دوست بوده در جایی از احساس مثبت خود نسبت به نواب و واحدی و از جریان کتک خوردن آنان در قم، در خاطرات خود سخن گفته است.[756] خانم زهرا مصطفوی هم از موضع حمایت آمیز امام خمینی با فدائیان اسلام و ناراحتی وی از عدم حمایت آیت الله بروجردی از آنان سخن گفته است.[757] همسر امام هم تأیید کرده است که «آقا رفتند پیش آقای بروجردی که در این کار دخالت کنند، ولی ایشان گفتند: من در کار آنها دخالت نمیکنم».[758] بعدها یکی از شاگردان امام در وصف ایشان نوشت: «روح او (امام خمینی) روح نوابی بود به اضافۀ مرجعیت»[759] نیز گفته شده است که امام به خاطرات آیت الله بروجردی از حمایت آشکار فدائیان خودداری کرد.[760] شیخ علی تهرانی هم میگوید: یک روز مرحوم (امام) خمینی مدرسۀ فیضیه آمد در حجرۀ آقای شیخ احمد مولایی و به آقای سیدهاشم تهرانی و واحدیها درباره مرحوم بروجردی سفارش کرد و گفت: فعلا او سنبل (کذا) تشیع است و در افتادن با او به صلاح اسلام نیست، ولی آنها نصحیت را نپذیرفتند و به فعالیت علیه دستگاه مرحوم بروجردی ادامه دادند.[761] وی داستان خلوت شدن قم پس از رفتن طلاب به شهرها و برنامه حمله برخی از اطرافیان آقای بروجردی به فدائیان اسلام و از جمله واحدی و سید هاشم تهرانی را به تفصیل و با جزئیات شرح داده است. پس از آن ماجرا، فدائیان اسلام به تهران رفتند.[762]
ب: ویژگیهای جمعیت فدائیان اسلام
1- یکی از جاذبههای اصلی فدائیان اسلام، تعهد و تقدس شخصی آنان به مبانی شرعی و حس مسؤولیت پذیری دینی آنان بود. تقریبا این قبیل ویژگیها را در زمینۀ تقید به عبادات و مستحبات گرفته تا دیگر مظاهر دینی، برای بیشتر افراد فدائیان، به ویژه نواب نقل کردهاند. این مسأله سبب جذب بسیاری از جوانان متدین آن روزگار به فدائیان میشد. رفتارهای آنان به ویژه در برابر انحرافات دینی، بسیار جدّی بود؛ به طوری که اگر کسی از بیرون بدانان مینگریست، آنها را فوق العاده احساساتی میدید.[763] آقای خزعلی از احساس شگفت خود نسبت به شخصیت و منش نواب چنین میگوید: «تا آن زمان متدینّتر از او کسی را ندیده بودم. تمام انگیزه و هدفش دین بود».[764] صالحی مازندرانی هم میگوید: من هر وقت نام ایشان بر زبانم جاری میشود، منقلب میشوم... سید (اولین بار) را بسیار با شهامت و شجاع دیدم.[765] شاهرخی هم میگوید: وقتی نواب شروع به نطق میکرد، بعد از حدود ده دقیقه، جمعیت حاضر در پای سخنانش منقلب میشدند.[766] عبدالهادی حائری هم روی نفوذ کلام عجیب نواب تأکید کرده مینویسد: او مردی شجاع و بیباک بود. از قدرت و نفوذ کلام و تأثیر نفسی فراوان برخوردار بود.[767] این نمونهها حتی برای شعبان جعفری که یکی از پهلوانهای بازار بود و بعدها به دربار پیوست و از دین جز عزاداری برای امام حسین علیه السلام نمیشناخت، سخت جالب مینمود. از جمله با اشاره به فدائیان که «اینان اگه ده میلیونم میخواستن میتونستن فراهم کنن، براشون مشکل نبود ولی خودشون قبول نمیکردن» به قرضی که زمانی، نواب از طریق وی از کسی گرفته بود، اشاره میکند و میافزاید: «وقتی نواب صفوی رو میخواستن ببرن تیربارونش کنن، فقط خواهر و مادرش بودن. بعد در گوش خواهره میگه: من دو هزار تومن از آقای جعفری گرفتم. برین این پولو بهش بدین. تو اون موقع که میخواستن اعدامش کنن، میگه برین پولشو بهش بدین؛ که داداشش اومد...»[768] وقتی سید حسین امامی را پای چوبۀ دار میبرند، به قول شعبان جعفری «میگه دستمالم تو جیبمه، دربیارین، ببندین گردنم، چون طناب شما کثیفه، نجسه»[769] حساسیتهای دینی و مذهبی گروه فدائیان و تدیّن شخصی آنان، در جذب نیروهای خاصی از میان متدینین بسیار مؤثر بود. شجاعت و اعتماد دینی واقعی آنان را هم که در عمل آنان نمود داشت، باید در ردیف همین ویژگیهای آنها برشمرد.
2- نوع نگاه فدائیان اسلام به اسلام، نگاهی فراگیر و جامع و به قول امروزیها حداکثری بود. آنان اسلام را آیینی میدانستند که برای همۀ ابعاد زندگی انسان برنامه دارد و میتواند یک تمدن انسانی بزرگ را ایجاد کند.[770] از دید آنان، شاهدش تمدن کهن اسلامی بود که البته به نظر فدائیان در این اواخر سخت گرفتار رکود و سستی شده و غرب زدگی شرقیان عامل مهم این عقب ماندگی و عدم تحرک شده بود. در برابر، فدائیان نسبت به تمدن مادی غرب سخت بیاعتنا بوده و با مظاهر آن به شدت مبارزه میکردند. یکی از مهمترین سخنرانیهای نواب، سخنانی است که وی در مسجد جامع سلطانی ـ از مراکز اصلی فدائیان در تهران ـ درباره تمدن غرب ایراد کرده است. این سخنرانی در اواخر بهار سال 1327 ایراد شد و از این زاویه که نگرش ضد غربی فدائیان و جایگزینی اسلام و تمدن اسلامی را به جای آن نشان میدهد، فوق العاده حائز اهمیت است. نواب در این سخنرانی گفت: «انسان و تمدن انسانی قائم به فضائل انسانیت بوده و به بمب و طیاره و آلات قتاله و جنگ و خونریزی و قدرت چنگال و شاخ حیوانی و خوب خوردن و راحت خوابیدن ارتباطی ندارد.» وی با اشاره به اینکه غربیها «شهوات حیوانی» را اصل قرار دادهاند، از وضع شرق هم نالید؛ زیرا مردمان شرق «سالیان درازی است که خود را در مقابل ظواهر فریبندۀ حیوانات غرب باخته و عقل مستقلشان را از دست دادهاند». وی با اشاره به اینکه ما هرچه را غربیها خوب بدانند خوب و هرچه را بد بدانند بد میدانیم، به پیشرفتهای ژاپن اشاره کرد که همزمان با ایران حرکتش را آغاز کرده و امروز به «اوج (پیشرفت) صنعتی و علمی» رسیده است. این در حالی است که کشور یاد شده «دارای پستترین عقاید خرافی بوده و میکادو را خدا» میداند. به نظر نواب، ایرانیان «اخلاق عالی و معارف بلند اسلام را از دست دادند و عقل و هوششان را در برابر ژستها و شهوات اروپاییها باختند» نواب نیز مانند بسیاری از متفکران نوگرای مسلمان این دوره، معتقد بود که اصولا پیشرفت غربیها به خاطر آن است که روشها و همچنین بسیاری از متون علمی را از دنیای اسلام گرفتهاند. شاهدش هم آن است که نسخۀ بسیاری از آثار علمی را از دنیای اسلام گرفتهاند. شاهدش هم آن است که نسخۀ بسیاری از آثار علمی علمای اسلامی، در کتابخانههای غربیها موجود است. نواب به خصوص از تمدن عصر صفوی یاد کرده، به «عمارات و ساختمانها در اصفهان از زمان پادشاهان دانش پژوه ودین پرور صفوی، مانند عمارات مسجد شاه و حمام شیخ بهایی و عمارت عالی قاپو» اشاره میکند. به نظر وی لازم است جهان اسلام بیدار شود و در این باره دو نهضت را در پیش گیرد: «یکی نهضت اتحاد اسلامی و دیگر نهضت علمی و عالی انسانی بر مبنای معارف و اخلاق اسلام در برابر اروپای وحشی و گمراه».[771]
اگر ما انقلاب اسلامی سال 1357 را حرکتی سنتگرا بر ضد مدرنیسم و غربگرایی از یکسو و جایگزینی اسلام از سوی دیگر تصور کنیم، باید فدائیان را یکی از حلقههای مهم این طرز فکر بدانیم.
3- فدائیان اسلام به طور مشخص، به لحاظ فکری روی چهار اصل تکیه داشتند: 1ـ اسلام نظام کامل برای زندگی است. 2ـ قومیت گرایی در اسلام نیست و اتحاد شیعه و سنی باید حفظ شود، 3ـ تضادی بین اسلام و وطن خواهی نیست. 4ـ اتحاد جهان اسلام با اجرای قوانین اسلامی ممکن بوده و تنها در این شرایط است که مشکلات مسلمانان حل میشود.[772] نواب از همان سالهای نخست فعالیت در اندیشۀ وحدت اسلامی بود، اما این اواخر در جریان ارتباطش با اخوان المسلمین روی این مسأله حساسیت بیشتری نشان میداد. وی در سال 26 به همین منظور با فرید خانی سفیر سوریه در تهران ملاقات کرد و برنامهای برای اتحاد ملل اسلامی مطرح نمود.[773]
4- حرکت فدائیان اسلام، میان قشری متدیّن از جوانان بازاری تأثیر جدی گذاشت؛ طوری که بعدها، در جریان تحولات سالهای 41 و 42 شماری از آنان در اطراف امام فعالیت خود را آغاز کردند و تشکیلات مؤتلفه را ایجاد نمودند. البته اعضای مؤتلفه، از فدائیان نبودند اما بیتردید سنخ وجودی آنان در امتداد همان نیروهای اصلی فدائیان بود. در واقع، خواستگاه فدائیان ترکیب طلبگی ـ بازاری داشت و این ترکیبی بود که بعدها هم در جریان انقلاب اسلامی به عنوان پشتوانه برخی از حرکتهای اسلامی خود را نشان داد و تا روزگار ما همچنان در قالب بازار کهن ـ نه بازار نوین ـ خود را حفظ کرده است. تأثیر آنها در نسلی که بعدها انقلاب اسلامی را پدید آورد، بسیار روشن است. شاهرخی از روحانیون مبارز آن دوره میگوید: حرکت مرحوم نواب صفوی و فدائیان اسلام نیز در روحیۀ ما طلاب تأثیر زیادی داشت... شیوۀ رفتار و مبارزۀ فدائیان اسلام در ما آمادگی روحی ایجاد کرد تا این اعتماد به نفس را پیدا کنیم که میتوانیم در مقابل رژیم خودکامه و دیکتاتوری شاه بایستیم.[774] شهید رجایی هم بعدها در این باره گفت: بعد از مدتی که در نیروی هوایی بودم، با فدائیان اسلام همکاری میکردم و در جلسات آنها شرکت داشتم... ما همان موقع جذب اولین شعار فدائیان اسلام شدیم که میگفتند: همه کار و همه چیز تنها برای خدا، و اسلام برتر از همه چیز و هیچ چیز برتر از اسلام نیست» و بالاخره اینکه احکام اسلام مو به مو باید اجرا شود، ما را که زمینه مذهبی داشتیم، کاملا جذب کرده بود و به دنبال آن شعارها بودیم و بیشترین مبارزه علیه تودهایها بود و ما هم مشغول بودیم.[775] این شعار روی پرچم سبز فدائیان اسلام چاپ شده بود. به گفتۀ بهفروزی، یک بار وی و مرحوم رجایی در زندان قصر هم به دیدن نواب رفته بودند.[776]
5- یکی از روشهای فدائیان بهرهگیری آنان از شماری از نیروهای عمومی بود که بیشتر تحت عناوین پهلوان یا عناوینی مانند آن، در محلات مختلف شهر از قبیل سنگلج و پاچنار و غیره به ویژه جنوب شهر زندگی میکردند. این گروه که در تاریخ ایران این دوره نقش فعالی داشته و خصلتها و اقداماتشان نیازمند یک بررسی عمیق است، تحت تأثیر عزاداریهای محرم، به قشری خاص از روحانیت گرایش داشتند. از این جماعت، دستههای مختلف سود میبردند. برخی از آنها روی شاه پرستی که به نوعی در فرهنگ عرفی ایران جایگاه خاصی داشت، به دربار پیوستند کسان دیگری از آنان، از روی عشق به مذهب و روحانیت، به این سوی آمدند و به مبارزین پیوستند. نواب از کسانی بود که اهمیت بهرهگیری از اینان را درک میکرد و گاه در مجالس آنان منبر میرفت. کرباسچیان از یکی از این محافل یاد میکند که نواب بالای منبر میگفت: ای داش مشتیا، ای داش غلوما، ای ورزشکارها، جمع شوید که اسلام به شما نیاز دارد. .»[777] شعبان جعفری هم از کسانی بود که تا سال 31 در برخی از جلسات عمومی فدائیان اسلام شرکت میکرد، زمانی به نهضت ملی به رهبری مصدق و کاشانی پیوست، اما به تدریج به دلیل آنکه احساس کرد دولت مصدق با شاه درگیر شده و قصد خلع ید از شاه را دارد، به دربار پیوست.[778] به عکس مرحوم طیّب حاج رضایی (اعدام در 11 آبان 42) که از همین جماعت بود و به رغم حمایت مقطعیاش از دربار، در نهایت به نفع روحانیت وارد عمل شد و به همین دلیل اعدام گردید. به هر روی، جمع فدائیان اسلام با این گروه ارتباط داشتند و اهمیت بهرهگیری از احساسات آنان را در تحریک بخشی از مردم درک میکردند. روزگاری گذشت و اهمیت اجتماعی ـ سیاسی این گروه از میان رفت. آن وقت بود که انتقادها نسبت به نوع استفاده فدائیان از این گروه، در فضای روشنفکری طرح گردید.
6- مبارزه قاطع فدائیان به شخص شاه و اصل سلطنت، در یک دورۀ تاریخی، نشان داد که در حرکتهای مذهبی، بر خلاف جریانهای ملی، سلطنت و شاه میتواند به صراحت مورد حمله قرار گیرد. این امری بود که در نهضت پانزده خرداد به صراحت خود را نشان داد.
7- فدائیان نخستین بار یک سازمان سیاسی ـ نظامی را پدید آوردند. طبعا تأسیس سازمانی با این ویژگیها، تجربۀ جدیدی در ایران بود. نکتۀ مهم آن بود که عدم مخفی کاری آنان از روز اول سبب شده تا بیشتر اعضای آن، بویژه چهرههای برجسته، برای دولت و مردم شناخته شده باشند. با این حال، این گروه تا این اندازه هشیار بود که بخشی را در پشت پرده نگاه داشته و چهرههایی مانند نواب را که امکان پنهان کردن چهرهاش به عنوان یک فعال پشت پرده نبود، در بخش فعالیتهای علنی قرار دهد.[779] این سازمان که هدف مشخصش سرنگونی رژیم پهلوی بود، با اعتقاد به عدم امکان اصلاح سیستم از طریق انتخابات با دیگر روشهای مسالمتآمیز، به سیاست نبرد مسلحانه با نظام فاسق، آن هم با استراتژی حذف فیزیکی عناصر کلیدی روی آورد. شاید در آن روزگار سخنی از مبارزه چریکی به سبک آنچه که کمونیستها در دنیا تجربه کردند و سپس در اواخر دهۀ 40 به ایران انتقال یافت، وجود نداشت. اما به هر روی، مبارزه مسلحانۀ آنان با چهرهای دست نشانده و همراه کردن آن اقدامات با حرکتهای مردمی و عمومی، از نخستین تجربههای فعالیتهای همزمان سیاسی ـ نظامی بود که توسط فدائیان اسلام در ایران طراحی و اجرا شد. این حرکت، به رغم نتایج موقت قابل ملاحظهای که در شرایط ضعف استبداد پهلوی دربر داشت، به دلایل مختلف نتوانست رژیم را ساقط کند.[780] شاید مهمترین دلیلش آن بود که به محض فراهم شدن زمینه برای پیروزی مردم، نیروهای ملی به صحنه آمدند، سوار بر موج شدند و با حرکتهای نابخردانه و سعۀ صدر نابجای خود و سپردن مسؤولیتهای مهم به دست چهرههای مشکوک، و همزمان کنار زدن فدائیان و دیگر نیروهای فعال مذهبی در مرحلۀ نخست جنبش، زمینۀ اقدامات مشترک انگلیس و آمریکا را برای کودتای 28 مرداد فراهم کرده و چنین خفّتی را بر ملت ایران تحمیل کردند.
شیوۀ ترور همیشه دشواریهای خاص خود را داشته و به ویژه برای رهبرانی که به نوعی میتوانستند در بخش عمومی جامعه تأثیر گذار باشند، جز در موارد استثنایی جاذبهای نداشته است. نواب برای ترورهای خود، نیاز به مجوز از مجتهد و مرجع را لازم نمیدید و اعتقادش این بود که وقتی دشمن به خانه شما هجوم برده است، کشتن وی نیاز به مجوز ندارد.[781] بعد از آنان، مؤتلفه نیز در ترور منصور از همان روش با این تأکید که اجازه از مجتهد بگیرند، پیروی کردند. وجود عناصری مانند شهید عراقی در میان فدائیان که بعدها به مؤتلفه پیوست و گفته میشود که زمانی داوطلب ترور مصدق بود، پیوستگی کلی دو جریان را نشان میدهد.
ج ـ دربارۀ کتاب «اعلامیۀ فدائیان اسلام»
فدائیان در شرح اندیشههای خود، برای ایجاد حکومت اسلامی، نخستین برنامۀ مفصل را به صورت یک قانون اساسی، و بر پایه تصوری از اسلامی که خود میشناختند و عمیقاً به آن ایمان داشتند، ارائه دادند. آنان با شعار «اسلام باید حکومت کند»[782] به میدان آمدند (و مقصودشان البته اجرای احکام اسلام بود) و بنابراین لازم بود تا برای تحقق این شعار برنامهای تدوین کرده، ارائه دهند. این برنامه که قاعدتا میبایست در سال 1327 و 1328 فراهم آمده باشد، در سال 1329 تحت عنوان اعلامیۀ فدائیان اسلام یا رهنمای حقایق به چاپ رسید. در اینجا چند مطلب را در باره این متن باید توضیح دهیم:
الف) چگونگی تألیف و انتشار آن: روی جلد کتاب نام کسی به عنوان مؤلف نیامده است، اما به طوری که از بازجوییهای نواب استفاده میشود، وی در پاسخ به این پرسش که چه کسی اعلامیه فدائیان اسلام را نوشته است، پاسخ میدهد: خود بنده نوشتم.[783]
با توجه با امکانات محدودی که در اختیار فدائیان بود، و در اوج استبداد سیاسی موجود در سالهای 28 و29 نزدیک به یک سال کارهای مقدماتی نگارش و انتشار این متن به درازا کشید. این زمانی بود که فدائیان هژیر را ترور کرده و سخت تحت کنترل فشار دولت بودند. طبعاً چارهای نبود جز آنکه سران فدائیان علاوه بر تهیه متن، کار انتشار و صحافی آن را هم عهدهدار شوند. در این باره شهید سیدمحمد واحدی شرحی به دست داده که گوشهای از این دشواریها را بیان میکند. در اثر محدودیت مالی، چاپ کتاب برنامۀ فدائیان تقسیم شد و چون چاپ ده هزار جلد متضمن مخارج زیادی بود، لذا جمعآوری سهام آن طول کشید و از جهت اینکه چاپخانهها بسیار محدود بودند و تحت کنترل شدید، مطالب خود را چاپ میکردند، با زحمت فوق العادهای به تدریج فرمهای مختلف کتاب حروفچینی و چاپ میشد. بالاخره در اوائل ماهِ آخر پاییز[آذر 1329] کتاب آماده صحافی شد و چون صحافی آن در چاپخانه مشکل بود و ممکن بود که بالاخره از نظر مأمورین اطلاعات پوشیده نماند، لذا به یکی از مخفیگاههای آقای نواب منتقل شد که در آنجا صحافی شود و صحافی چاپ اول کتاب را شخص آقای نواب و چند نفر از افراد فدائیان اسلام انجام دادند که شغل یکی دو نفر از آنها صحافی بوده است. آقای نواب و دیگران هم وسیلۀ آنها با صحافی و دوختن کتاب آشنا شده و صحافی و دوختن آن را در چند روز خاتمه میدهند... فدائیان اسلام معتقد بودند که تنها حفظ و یاری خدای جهان، آنان و چاپ کتاب و رفت و آمدشان را از نظر مأمورین مخفی میداشت و با این اعتقاد و توکل به خدا و با عزمی راسخ انجام وظیفه میکردند و بالاخره توانستند که در زمان حکومت رزمآرا آن کتاب خطرناک را آماده انتشار کنند. یکی دیگر از مشکلات موجود طرز پخش و نشر کتاب بود... پیش از آماده شدن کتاب قبلاً فهرست اسامی علما، وزراء، وکلای وقت، نخست وزیران سابق، وکلای دورانهای اخیر، رجال مختلف، درباریان و افراد مؤثر در ایران، و همچنین رجال ممالک اسلامی تهیه شده بود... صبح روز بعد هریک از آنها خیال کردند که تنها برای آنها کتاب فرستاده شده است، ولی بعد همه فهمیدند که در ساعت معین برای همه کتاب رسیده است. خلاصه روز بعد همهمههایی در کریدور پارلمان، سالنهای وزارت خانهها، و دوایر مختلف ایجاد شده بود. طرز چاپ کتاب و پخش آن بیش از همه چیز آنها را به حیرت انداخته بود و به یادشان میآورد که قدرت ایمان فوق هر نیرویی است. اطلاعات شهربانی و سایر نقاط به تکاپو افتاده و به پستخانه دستور دادند که فورا صندوقهای پست را کنترل کنند، ولی بسیار دیر شده بود و کتابها به دست صاحبانش رسیده بود و بیش از چهارده جلد به دست آنها نیفتاد.[784]
گلسرخی، از دیگر اعضای فدائیان اسلام نیز ضمن خاطرات خود میگوید: وقتی کتاب رهنمای حقایق یا برنامه حکومت فدائیان اسلام چاپ شده بود، بنده از قم به تهران رفته بودم. تابستان بود ودو ساعت از ظهر گذشته بود. من نهار خوردم و به منزلی که قرار بود بروم، رفتم. وقتی به آن منزل رسیدم، در حدود بیست سی نفر نشسته بودند و آن کتاب را صحافی میکردند. مرحوم نواب صدا زد: برادر، بیا ببینم. جلو رفتم. گفت: پول داری؟ من هم دست در جیبم کردم، ده تومان داشتم. گفت: حقیقت این است که برادرها ناهار نخوردهاند. ناهار نداریم و برای ناهار پول هم نداریم. خلاصه چهار تومان و نیم از من گرفتند و غذا تهیه کردند. فرستادند یک تغار ماست به قیمت سه تومان خریدند، شاید پانزده ریال یا دو تومان هم نان گرفتند و آوردند... وقتی کار صحافی تمام شد گفتند: این کتاب باید فردا صبح ساعت هشت روی میز همۀ سفرای خارجی باشد. عدهای تعهد کردند که این کار را انجام دهند و همین کار را هم کردند.[785] بازتاب توزیع این مطلب در برخی از اسناد مربوط به فدائیان اسلام آمده است. از جمله نخست وزیر وقت به شهربانی نوشته است تا دربارۀ این اعلامیه تحقیقات لازم صورت گیرد. در سند دیگری از نخست وزیری آمده است که: اخیرا نشریهای چاپی به نام فدائیان اسلام به نام اشخاص سرشناس و متنفذین ارسال و یک جلد به اینجانب و رئیس ستاد لشکر فرستاده شده. چون در نشریه مزبور به مقام سلطنت و دولت زیاد توهین شده» لذا در اولین جلسه کمیسون امنیت موضوع مورد بحث قرار گیرد.[786]
گفتنی است که این کتاب برای دومین بار در سا ل1332 در90 صفحۀ وزیری با حروف ریز به چاپ رسید.[787] چاپ یاد شده به صورت افست بود. در آستانۀ پیروزی انقلاب اسلامی، یعنی دی ماه 1357 بار دیگر کتاب یاد شده توسط یکی از دلباختگان فدائیان اسلام، سید هادی خسروشاهی، به چاپ رسید. مقدمهای از ایشان در آغاز آن در بارۀ پیشگامی فدائیان اسلام به عنوان نخستین گروهی که مبارزه مسلحانه با رژیم شاه کردند آمده و کتاب یاد شده توسط انتشارات نذیر که وجود خارجی نداشت به چاپ رسید. بعدها آقای خسروشاهی، در ادامۀ فعالیتهایی که برای معرفی «حرکتهای اسلامی معاصر» داشتند. کتابی با عنوان فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه به چاپ رساند و افزون بر مطالب تاریخی مربوط به این گروه، متن کتاب را نیز بار دیگر حروفچینی کرده، به چاپ رساند.
ب: توجه به بدنۀ نظام اسلامی نه رأس آن: از متن حاضر چنین به دست میآید که نواب و دوستانش، به هیچ روی به دولت حاکم (اعم از شاه و دولت) بر ایران اعتقاد نداشته و چندین بار در این متن، از «غاصبین حکومت اسلامی» یاد کردهاند. در برابر، تلاش کردهاند تا برای این حکومت اسلامی، برنامۀ منظمی را براساس آگاهیهای دینی اجتماعی و... خود فراهم سازند. دولتی که از آن با عنوان دولت علوی یاد کرده و مرتبا از اعلی حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام و اعلی حضرت امام زمان علیه السلام یاد میکنند. این دیدگاه متفاوت با تمامی دیدگاههای رایج در آن دوره بود، دیدگاهی که برخاسته از «آگاهی اسلامی» موجود در این برهۀ تاریخی بوده و ضمن آن از تأسیس یک حکومت اسلامی که احکام اسلام در آن اجرا شود، دفاع شده است. در طرح چنین برنامهای نه روحانیونی مانند آیت الله کاشانی دخالت داشتند[788] و نه مرجعیت دینی در این باره، توضیحی و اصولی ارائه کرده بود.
اما اشکال اساسی فدائیان در این برنامه آن است که عمدتاً برای بدنۀ نظام و سازمان اداری و وزارتی آن، آن هم براساس طرح موجود در روزگار خودشان، دست به ارائه پیشنهاداتی برای تعویض قوانین و آداب و رسوم حاکم بر آن زده و پیشنهادات منظمی در قالبهای فکری خود منطبق بر آرمانهای اسلامی و ملی برای همان ساختار موجود ارائه کرده بودند. این به عنوان یک ایراد اساسی نسبی به اندیشه سیاسی فدائیان طرح شده است.[789]
ابهام اصلی در این طرح آن است که چه کسی باید در رأس این نظام که نظامی اسلامی و علوی است قرار گیرد؟ در این کتاب، منهای آنچه درباره اصلاح وضعیت موجود ارائه شده، دربارۀ رأس نظام از یک سو، و ساختاری متفاوت با وضعیت موجود از طرف دیگر مطلبی گفته نشده است. آنان با وجود سلطنت و شاه و در کنار اصلاح آن، در اندیشۀ ایجاد حکومت اسلامی بودند، البته گاه برخی از آنان در موارد دیگری به طور کلی گفته بودند که «دین مقدس اسلام حکومت بر مردم را به رؤسای دینی واگذارکرده است».[790] اما اینکه نظامی بر آن پایه طراحی شود، دست کم در این اعلامیه از آن یاد نشده است. این در شرایطی است که طی آن سالها، هم در شیعیگری کسروی و هم در اسرار هزار ساله مرتب از حکومتی که فقها طالب آن هستند و خودشان را تنها حکام مشروع میدانند، انتقاد شده و بحث آن مطرح بود. گرچه باید توجه داشت، کسانی هم که به کسروی یا حکمیزاده جواب میدادند، مرتب تأکید میکردند که بنای آن ندارند تا بگویند فقیه میتواند خود سلطنت و قدرت را مستقیم در اختیار بگیرد. این وجه مشترک آیت الله سید نورالدین شیرازی، امام خمینی، حاج سراج انصاری و دیگرانی بود که به کتابهای یاد شده پاسخ میدادند.
با این همه، غفلت کلی از اصل ولایت فقیه، و دست کم اجازۀ مستقیم فقها برای مشروعیت بخشیدن به سلطنت، باید دلیل خاصی داشته باشد. یک احتمال آن است که باور به آن نداشتهاند، و احتمال نزدیکتر به واقع اینکه باید آن غفلت را به حساب ضعف بنیۀ علمی ـ فقهی فدائیان گذاشت که چندان با عمق نگرش سیاسی موجود در فقه شیعه آشنایی نداشتند. در واقع، نواب صفوی آموزشهای دینی ـ فقهی را عمیقاً فرانگرفته و به علاوه، در موضعی نبود که به صورت عملی، نقش یک فقیه را در اداره امور جاری جامعه در اختیار داشته باشد و تجربهای برای درک عملی ارتباط فقه و سیاست به دست آورده باشد. تنها در بخش قضا توجه به این مطلب داده شده بود که میبایست فقهای صالح در رأس امر قضاوت گمارده شوند. اما در بخش حکومت، فقط به دنبال شاهی بودند که متدین باشد در نماز جماعت و عیدین شرکت کند، از داشتن حرمسرا بپرهیزد و به اجرای احکام اسلامی بپردازد. باید توجه داشت، سلطنت اسلامی، البته نظریهای بود که از روزگار صفوی به این سوی مورد قبول جامعۀ شیعی قرار گرفته بود. گرچه بر سر مشروعیت آن چون و چرا وجود داشت. فدائیان در این جهت به جنبههای سلبی قضیه توجه داشتند اما به لحاظ اثباتی مبتکر نظریهای جدید نبودند و با شیخ شهید فضل الله نوری نقطۀ اشتراک داشتند.
شاید هم از دلایل بیتوجهی آنان به این مطلب، افزون بر عرف جاری پذیرفته شده، عدم امکان تحقق چنان حکومتی در آن شرایط از دیدگاه فدائیان باشد. با این حال، شاهدی در این اعلامیه بر اینکه آنان اصل این مطلب را میپذیرفتهاند، مثل اینکه همین سلطنت اسلامی باید مورد تأیید فقها قرار گیرد، وجود ندارد.
به هر روی، وقتی فدائیان، از شاه سخن میگویند، تأکید دارند که او هم فردی عادی است. کمترین تفاوتی با دیگران ندارد و هیچگونه فضای ماوراء الطبیعی اطراف او حلقه نزده است. این جماعت، به خصوص با شاه پهلوی میانهای ندارد و دهها باردر این نوشته، از او و حکومت او با تعبیرهای تند یاد میکنند.
ج: اندیشۀ تحقق مدینۀ فاضله یا آرمانشهر اسلامی: نقطۀ ثقل این اعلامیه، تکیه روی جامعه اسلامی و تحقق ویژگیهای اسلامی برای آن (و نه رهبری آن ) است. فدائیان، به مدینۀ فاضله اسلامی میاندیشند که در آن تمامی مردم پاک و بیآلایشاند، همه به حقوق خود میرسند. هیچگونه دزدی و دروغ و رشوه و فسادی در جامعه مسلمان وجود ندارد. تحقق چنین جامعهای، با عبارات زیبا و دلربا، تصوری را از شناخت اسلام توسط این افراد به دست میدهد که منبعث از تبلیغات دینی چندین ساله در جهت تحقق احکام اسلامی و از میان رفتن تمامی مشکلات با اجرای آن احکام است:
«بامدادان نسیمهای رحمت حق بر بوم و بر و فضای ایران وزیده، پرچم سبز اسلام و ایران را به اهتراز درآورده، ملت مسلمان را از خواب ناز بیدار میکند. دیگر گرسنه و بیخانهای نیست که خانه و خوراک و خواب ناز نداشته باشد و دلتنگ و سرگردان باشد و جز کینۀ اغنیا، دینی نداشته باشد؛ پس همه بیدار شده نغمههای اذان و قرآن و دعا از فراز بر وبوم هر مسجد و خانهای برخاسته، فضای ایران را پر از نغمههای روح پرور میکند.
شهرداری هم به وظایف خود، عمل نموده، شهرها آباد و آبها فراوان است. درختان سبز و خرم، بر و بوم ایران را زیبا نموده، آبهای زلال از جویهای پاک، همه جا جاری و روان است، هیچکس کینۀ کسی را به دل ندارد، چون از کسی بد ندیده، همه هریک به وظیفه خود عمل نموده، پای خویش به گلیم دیگر دراز نمیکنند، بیگناهی را به زندان ظلم نینداخته، رأیی نمیخرند و نفتی نمیفروشند و ربایی نمیخورند و پولی از دزدی نمیاندوزند و ظلمی نمیکنند. متاع بیمصرفی وارد مملکت ننموده، فقیر و گرسنه و سرگردانی باقی نمیماند! چنانچه فقیری هم باشد حقوقش را ادا مینمایند و غنی میشود، کسی و حکومتی مقدسات اسلامی جامعه را توهین ننموده، از این راه کینههای خطرناکی تولید نمیکند، دلی دارای کینهای نیست، دلها همه پر از عشق و محبت است، عشق خدا و محمد و آل محمد و حقایق را در دل میپرورند و خواهران و برادران مسلمان همه یکدیگر را دوست میدارند، حکومت را بیگانه و دشمن خود ندانسته با او دشمنی نمیورزند... حکومت پشتیبان ملت و ملت بازوی توانای حکومت، و فرزندان فرمان برند. دزد و خائنی نمانده به بازرس و مفتش خائنی هم نیازی نیست. دلی نمیلرزد و خانوادهای از هجوم بازرس و پلیس جانی هراسان و ترسان نمیشود، همه مأمورین اجرای قانون و عدالتند و همه آمرین به معروف و نهی کنندگان از منکرند... همه دانا و همه دانشمندانند، همه باایمان و امانت دارانند، دکانی نیازی به قفل پولادینی نداشته دکان دار و مشتری و مردم امینند، بقال و عطاری از مشتری خود نمیترسد که مبادا چیزی بدزدد... همه بر هم اعتماد دارند، همه حق هم را ادا میکنند، پولهای اجناس را به صندوقهای دکانها میریزند، و کرایههای ماشینها را به صندوقهای کرایههای ماشینها میریزند، عرق و شراب و الکلی نیست. چاقو کشی و جنایت و عربده و آدم کشی هم نیست. پسران جوان همه زنهای جوان دارند، دختران پاک همه شوهران عزیزی دارند... مردم از فشار شهوت در عذاب نیستند و مانند سگ و گربه در کوچه و بازار به دنبال یکدیگر نمیدوند. فاحشه خانههای فاسد موجود نبوده سیفلیس ومرض و بدبختی و قطع نسل و جنون و بیچارگی و سرگردانی هم نیست. پیران و جوانان، زنان و مردان همه خانه دارند، همه خانواده دارند، همه پوشاک و خوراک دارند، زنان پیر و جوان همه شوهران عزیزی دارند، پسران و مردان همگی زنان محبوب و نجیبی دارند و گرسنه شهوات نیستند و در فشار عذاب شهوت نمیباشند، شبها به خانههای آرام خود میروند و تا نیمه شب مانند سگان در کوچه و بازار سرگردان نمیباشند و تا صبح چون خوکها و شغالان در رستورانها و کافههای پرشهوت زنان و مردان بیگانه همه با هم مشغول به رقاصی و قماربازی نبوده، جامعه را دچار هجوم فقر و سیفلیس و قطع نسل نمیکنند و عقلهای نورانی خداداده را با عرق و الکل و شراب و سیفلیس مسموم ننموده دیوانه نمیشوند و راه آسایش و سوراخ دعا را گم نمیکنند و در اثر این جنون مسموم شب، روزها که به وزارتخانهها و مجلس میآیند رشوهها نمیخورند و نفتها نمیفروشند و امتعه فاسد و زیانآور وارد ایران نمیکنند، و قوانین پوسیدۀ شهوت بار و خانمان سوزی وضع نمیفرمایند. و دختران نجیب و پاکدامن مسلمان را که ذخیرههای عزیز اسلام و فرزندان اسلامند به نام علم و دانش، شهوات و رقاصی نمیآموزند و سرانجام به فاحشه خانههایشان نمیکشند و در عنفوان شباب و جوانی به گورستانشان نمیفرستند و به جای اینکه با شوهر جوانی هم آغوش باشند با خاک قبرستان هم آغوششان نمیکنند. و پدران عزیز مسلمانان و رجال پاک ایران را از وطن عزیز خود تبعید نمیکنند و به زندان ظلم نمیاندازند، و دزدها را نمیپرورند و مردم را به دزدی و جنایت آشنا نمیکنند و از اول دزد و جنایتکار تولید نمیکنند و مردم بدبخت مسلمان را فقیر و بیچاره و گرسنه و سرگردان و بیایمان نمینمایند، بدبینی و دشمنی عمومی ابداً وجود ندارد زیرا همه باایمانند و همه میدانند که همه ایمان دارند و همه پاک و درستکارند و همه میدانند که همه پاک و درستکارند همه با همند، شاه و وزیر و وکیل و حمال و تاجر و سپور همه میدانند که عظمت تنها برای خدا است و بزرگی تنها با تقوی و پاکی است. معارف اسلام همه را بیدار و افکار و اندیشهها را منوّر فرموده، همه یکدیگر را دوست میدارند، تکبر و غرور و نخوتی هیچ شاه و وزیر و تاجری نسبت به ساحت هیچ حمال و بقال و کارگری ندارد. فاصلههای خطرناک و دشمنیها و کبر و به خود بالیدنهای کینه اندوز طبقات از میان رفته، همه با هم و پیش همند، در هر ظهر و شام و نماز جمعه و عیدی شاه و وزیر و حمال و بقال و کارگر و تاجر و سپور همه با نظافت، همه حمام رفته، همه با لباسهای نظیفی در یک صف قرار میگیرند، همه با هم یک وظیفه مقدسی را انجام میدهند و در آن وظیفه عزیز دلهای همه باخدا و دیدههای همه ناظر رحمت و لطف بیپایان درگاه خدا است. همه میگویند پادشاهی و بزرگی و عظمت تنها برای خدا است و همه در برابر درگاهش کوچکند، و بزرگ و محترم آن کسی است که پاکتر و باایمانتر بوده خدای عزیز را بیشتر دوست بدارد، همه در یک صف پرعشق پرستش خدا و تجدید عهد بندگی خدای کریم قرار گرفته هرکه زودتر برسد در صف اول و پیش از همه میایستد، گرچه حمال یا بقال یا عطاری باشد و هر آنکه دیرتر آمده در صف آخر و پس از همه قرار میگیرد گرچه شاه یا وزیر یا وکیل یا تاجری باشد.
آری، آری، همه با هم، همه پاک، همه باایمان، همه دانا، همه خرسند، همه بانظافت، همه بینیاز (به یاری خدای بینیاز) همه نورانی، همگی امانتدار، همه جا امانتگاه، همه جا امین، همه جا سبز و خرم، همه جا آبهای روان، جویهای پاکیزه، همه جا خیابانهای نظیف، چراغهای پرنور، همه جا عدالت، همه یکسان، آبهای روان و درختان سبز و دلهای پرمهر و محبت و فضایی پر از نغمۀ قرآن و اذان گویا بهشت جهان است».
به نظر میرسد برای شناخت آرمانهایی که مورد نظر جبهۀ متدینین طی این سه چهار دهه بوده، لازم بود تا این متن تا این اندازه مورد توجه قرار گیرد. در اصل، حس مثبت ناشی از این ارزشها و آرمانها در میان متدینین برای سالها در نهاد قشر دینی جامعه ایرانی ماند و بعدها در انقلاب اسلامی، به صورت آرزوهایی که میبایست تحقق یابد، مطرح شد.
د: ساختار کلی کتاب «اعلامیه فدائیان اسلام»
این کتاب در اصل مشتمل بر سه بخش است. (بدون آنکه با عنوان بخش از یکدیگر تفکیک شده باشد): بخش اول مشکلات و دردهاست که به اجمال از چهارده مورد در آن یاد شده است. در بیان این اطلاعیه این دردها به طور عمده ناشی از رواج فرهنگ فاسد غرب بوده و ضمن آن تلاش شده است تا با انتقاد از وضعیت موجود، تصویری کریه از مناسبات فاسد اجتماعی و اخلاقی از آن دورۀ تحت حاکمیت یک دولت غاصب و فاسد ارائه شود. این موارد عبارتند از:
1- گسستن ریشههای نورانی ایمان به حقایق و انحراف بشر از مسیر دین فطری اسلام و تربیت سازمانی آفرینش. این نخستین انحرافی است که ریشه در نزاع و جدال نفس و عقل دارد. آنچه مهم است فراهم آوردن شرایطی است که عقل و خرد بتواند بر نفس اماره پیروز شود. البته «چنانچه تربیت اسلام در این مملکت اسلامی میبود و به جای یک حکومت فاسدی که منبع جنایات و بدبختیهای امروز ایران است یک حکومت صالح اسلامی میبود و معارف اسلام را در سرتاسر کشور بسط میداد.» روشن بود که عقل میتوانست بر نفس پیروز شود و ایرانی آباد بسازد.
2- اجرا نشدن احکام اسلام و قانون مجازات، این نکته با این اصل آغاز میشود که «ایران مملکتی اسلامی است» شرحی از مفاسد جاری کشور به ویژه در زمینههای اخلاقی و رشوه خواری و فحشا و غیره به دست داده و راه نجات را اجرای احکام اسلام میداند و بر این باور است که اگر احکام اسلام اجرا شود، نورانیت همه جا را خواهد گرفت. در حال حاضر «عدم اجرای احکام اسلام و قانون مجازات اسلام، یکی از عوامل بزرگ بدبختی است».
3- مفاسد فرهنگ ـ نبودن فرهنگ ـ شهوت آموزی به نام علم. این بخش مربوط به درد فرهنگ و نظام آموزشی است. از نظر صادر کنندگان این اعلامیه، اداره فرهنگ یا آموزش و پرورش وظیفه خود را به درستی انجام نداده و نیروهایی را که تربیت کرده، فاقد شرایط لازم برای اصلاح وضع عمومی هستند.
4- آتش شهوت از بدنهای عریان زنان بیعفت شعله کشیده، خانمان بشر را میسوزاند. در این قسمت شرحی از چگونگی وضعیت طبیعی شهوتخواهی در انسانها بیان شده و ضمن آن از مفاسدی که در اثر بیحجابی و کار زنان در بیرون از خانه در کنار مردان پدید میآید مورد توجه قرار گرفته است.
5- مشروبات مسموم کننده و جنون انگیز الکلی مایه تفریح عمومی است. مشکل گسترش مشروب فروشیها به حدی که شمارش از نانواییها هم بیشتر شده و تأثیر آن در ویرانی افکار جامعه در اینجا مورد توجه قرار گرفته است.
6- استعمال دودهای خطرناک تریاک و شیره و سیگار هم از آثار تمدن کنونی است. در این بخش گسترش اعتیاد و آثار مخرب آن به عنوان یک بیماری اساسی در جامعه ایرانی مورد توجه قرار گرفته است.
7- قماربازان هم در فقر مادی و اخلاقی جامعه متمدن نقش خوبی بازی میکنند.
8- سینماها و نمایشخانهها و رمانها و تصانیف و اشعار موهوم و شهوتانگیز و جنایتآموز. بحث از سینماها و مدارس آزاد وابسته به فرهنگ که در این بخش فعالاند در اینجا مورد توجه قرار گرفته و گفته شده است که از سینما باید برای نشان دادن تاریخ اسلام و ایران و مسائل علمی و طبی و کشاورزی استفاده شود.
9- نغمههای ناهنجار غیرمشروع جز شهوت و سستی اعصاب جامعه چیزی به بار نیاورده و نمیآورد. در این بخش از رواج موسیقی نامشروع و تأثیر منفی آن سخن گفته شده و گفته شده است که «بایستی به جای اصوات غیر مشروع و زیانآور موسیقی غلط و موذی، موسیقیهای مشروع مانند الحان شیرین و فضلیت پرور قرآن و اذان و نغمههای روح پرور مشروعی قرار گیرد که به جای موسیقی غلط و برانگیختن شهوات، روح عظمت و فضلیت را میپرورد و حقایق را به انسان میآموزد و با روح جامعه میآمیزد.»
10- دروغ و چاپلوسی و مداحیهای فضیلت کش به زبان مردم و رادیو و جراید، رذائل را میپرورد و فضائل جامعه را میکشد.
11- نبودن کار و فقر عمومی و کثرت بیچارگان و سرگردانان و بیخانمانان و بیسرپرستی آنان چرخهای زندگی اجتماعی را فلج میکند.
12- فحشاء و سرگردانی زنان و امراض مقاربتی میوه کوچکش قطع نسل و مرگ آنان در عنفوان جوانی است.
13- رشوه خواری عمومی ادارات و وزارتخانهها و سایرین و رباخواریهای عمومی و بانکهای رباخواری میوهاش کینه اندوزی و فقر عمومی است.
14- همه از هم پاشیدهاند، همه به هم بیاعتمادند و بدبینند، دولت از ملت و ملت از دولت همه از هم جدا هستد.
این چهارده بند، شرحی است از دردهای موجود که در درجۀ نخست حکومت خائن و به لحاظ ریشهای بر اثر رواج مفاسد غرب پدید آمده است. تحلیل آن است که بر اساس این سنت که وقتی این مقدار فساد باشد، دولت حاکم را باید دولتی مرده تصور کرد، چنین نتیجهگیری شده است: علم و تاریخ و تجربه نشان میدهد که هر حکومتی که کار جنایت و ظلمش بدین پایه رسید نابود شد، این حکومت ناپاک هم به صورت زنده و در حقیقت مرده است، اکنون روزهای پس از مرگ و پیش از دفن را طی میکند و هرچه بیشتر نعش کثیفش روی زمین بماند بوی گندش بیش از پیش فضا را فاسد نموده مردم را به تسریع در دفنش وادار میکند تا به زودی به خاک سپرده شود تا مگر ملت مسلمان ایراد آسوده شده، خانه ویران خویش، سرزمین فرزندان اسلام و ایران را بر طبق موازین اسلام از نو بنا و تعمیر کند.
هـ: برنامه ریزی برای وزارت خانهها
بخش دوم کتاب تحت عنوان طریق اصلاح عموم طبقات و دستورالعمل برای شؤون مختلف حکومت و جامعه، ارائه راه حل برای درمان این دردهاست. در این بخش، بحث از روحانیت آغاز شده و پس از آن به سراغ وزارت فرهنگ یا آموزش و پرورش و زیر مجموعههای آن مانند آموزشگاهها، دانشگاهها، سینماها و جراید و غیر ذلک رفته است. در هر بخش تلاش شده است تا باز هم با اشاره به اشکالات راهنماییهای علمی و عملی برای اصلاح ارائه شود.
در مسأله روحانیت به پنج مورد اشاره شده است: مرجعیت تقلید (تنها با اشاره به رسالت آن در حفظ پاکی حوزه علمیه) امور درسی حوزه و طبقهبندی یا به اصطلاح تخصصی کردن آن، مسأله منابر و رسیدگی به امور مبلغین، روضه خوانها و مداحان و استفاده از افراد باسواد و امتحان داده، مسأله چهارم، دستهها و نوحه سراییهای عمومی و رسیدگی به مسائل آنان، مسألۀ مساجد و مدارس و اوقاف مربوطه و کنترل آنها، مسألۀ امر به معروف و نهی از منکر و انتشارات و در نهایت حقوق شرعیه، از مسائلی است که در این بخش مورد توجه قرار گرفته و پیشنهاداتی داده شده است.
در زمینۀ فرهنگ و آموزش و پرورش نیز برای چندین مورد، برنامههایی ارائه شده است که عبارتند از: دبستانها، دبیرستانها، دانشگاهها، دارالایتام، رادیو و تبلیغات، جراید، سینماها، ادارۀ ایجاد حس امانت و اعتماد عمومی، ارتباطات صحیح فرهنگی با دنیا، جمعآوری کتب علمای اسلام و ایران از اطراف دنیا و تشکیل کتابخانۀ بزرگ، پرچم اسلام، مسجد، اذان، جماعت، صندوق قرض الحسنه، و صندوق اعانه.
گفتنی است که دو مورد اخیر از پرچم اسلام تا درست کردن صندوق قرض الحسنه در هر وزارتخانه، دربارۀ تمامی وزارت خانهها آمده است.
در بخش بعدی، برنامههای تفصیلی برای سایر وزارت خانههای موجود در آن دوره ارائه شده است. طبعا برای برخی از این وزارت خانهها پیشنهادات بیشتر و برای برخی کمتر طرح شده است. این وزارت خانهها عبارتند از: وزارت فرهنگ، دادگستری، کشور، دارایی، بهداری، پیشه و هنر، کشاورزی، خارجه، جنگ، پست و تلگراف و تلفن، راه، دربار. طرحهای ارائه شده برای هر وزارت خانه، عمدتاً بر چندین محور میباشد: اسلامی کردن امور، حفظ استقلال و عدم وابستگی به کشورهای خارجی، عزت و اعتبار اسلامی، لزوم پیشرفت علمی و فنی، صداقت و صفا و صمیمت در روابط، رفاه اجتماعی و فردی افراد، عدم وجود فسادهای مختلف اخلاقی و اداری و جدا کردن محیطهای زن و مرد با تأکید بر اینکه کار اصلی زن در خانه است.
دربارۀ وزارت دادگستری بر اجرای احکام اسلام و قانون مجازات اسلامی و انتخاب فقهای پاک و لایق برای قضاوت و نیز تسریع در امور قضایی تأکید شده است.
در وزارت کشور، از وجود شهربانی و امنیه سالم و اجرای احکام اجتماعی اسلام، ایجاد دار المساکین و العجزه یا خانه بینوایان و ناتوانان، ایجاد دارالمجانین یا آسایشگاه دیوانگان، ایجاد صندوقهای کمک به محرومین در تمام شهرها، محلات و کویها، از میان بردن شهر نو و مراکز فساد و ایجاد مراکزی برای ازدواج موقت (در این باره مفصل صحبت شده) و نیز ایجاد شهرداری نیرومند برای آبادانی شهرها و موارد دیگر.
در بخش دارایی، سیاست دفاع از امتعۀ وطنی، ایجاد بانکهای بدون ربا، پایین آوردن سطح مخارج عمومی برای دفاع از محرومین، ایجاد صندوقهای کمک به فقرا، و زدن سکه به نام امام زمان علیه السلام و چندین مبحث دیگر.
دربارۀ بهدرای، به خصوص روی بالا بردن سطح علمی آن هم در طب متناسب با محیط ایران، تربیت اطبای با ایمان، گسترش تبلیغات طبی برای کاهش آلودگیها و نیز ایجاد بیمارستان و تهیه دارو، و نیز درمان بیماران و معتادان و کسانی که امراض بد دارند، جزو مسائلی است که پیشنهاداتی برای آنها ارائه شده است.
دربارۀ پیشه و هنر، ایجاد دایرۀ تشویق صنعتگران، گسترش صنایع دستی و کارخانجات، ایجاد کارخانۀ ذوب فلزات و معادن، توسعه اسلحه سازی، ایجاد دبیرستانهای صنعتی جزو مسائل مهمی است که مورد توجه قرار گرفته است.
در زمینۀ کشاورزی هم روی ایجاد مدارس کشاورزی در تمام بلوک و مراکز قراء و دهکدهها تأکید شده است.
در مسأله وزارت خارجه روی تأسیس مدارس سیاسی اسلام و زمامداران، توجه به رفت و آمدهای ایرانیان به خارج و خارجیها به ایران و انتخاب سفرای متدین و پاک تأکید شده است. دربارۀ وزارت جنگ روی ایجاد مدرسه نظام و افسری، تهیه دروس نظامی و تربیت سربازانی با ایمان، روح، قلب و اراده قومی، کاهش خدمت زیر پرچم به یک سال، و نیز رسیدگی به امور خانوادههای سربازان و تأسیس نیروی هوایی و دریایی و تقویت آنها تأکید شده است.
دربارۀ وزارت پست و تلگراف و وزارت راه، پیشنهاداتی ارائه شده است.
دربارۀ وزارت دربار، با تمام مخالفتی که آشکارا در این کتاب نسبت به شاه و دولت ابراز شده، ظاهراً در چهارچوب قانون اساسی، تأکید شده است که شاه برابر با دیگران است و میبایست شخصی وفادار به اسلام و قرآن و موظف به اجرای احکام اسلامی باشد و اجازه ندهد تا افراد متملق و چاپلوس گرد او را گرفته برای او تصمیم بگیرند.
اعلامیه فدائیان اسلام، همچنین از تشکیل وزارت کار و اقتصاد نیز حمایت کرده و پیشنهاداتی برای آن ارائه کرده است. تأسیس مدارس دخترانه و پسرانه، تقویت متون درسی، آشنا کردن دانش آموزان با فنون عملی و مشاغل و کوتاه کردن دورههای آموزش از دیگر مسائلی است که در یک تبصره مورد تأکید قرار گرفته است.
سومین بخش اعلامیه، مطالب متفرقهای است که دیدگاههای فدائیان را در زمینههایی چند بیان کرده است. در اینجا، نثر تند فدائیان بار دیگر خود را نشان میدهد. این نثر در عین آنکه بنیادی اسلامی دارد، به لحاظ اخلاقی تند و مشتمل بر الفاظ خاصی است که در ادبیات مطبوعاتی آن دوره کمابیش وجود داشت. این بخش به چند مبحث متفاوت پرداخته، اما عناوینی که انتخاب شده، عناوینی جملهای و بلند است. ما عناوین کوتاهی را برای این چند بحث مختلف سیاسی و تاریخی و تئوریک آورده و برای هرکدام سطری شرح آوردهایم:
مشروطیت و مجلس شورای ملی: در این قسمت ضمن اظهار بدبینی به اصل پیدایش مشروطه به عنوان زمینی شورهزار، به شهادت شیخ فضل الله و سید حسن مدرس اشاره شده و عجالتا به بیداری مسلمانان ایران برای گرفتن حقشان در شرایط کنونی توجه داده است.
مجلس شورای ملی و انتخابات: در اینجا بر آزاد برگزار شدن انتخابات، اجرای اصول قانون اساسی، اجرای قوانین اسلامی و فقه جعفری و عدم تصویب قوانینی منافی با احکام اسلام تأکید شده است.
سلام بر شهید سید حسین امامی: در این قسمت یادی از شهید سید حسین امامی، کشندۀ هژیر شده که همراه با نثری ادبی و اعلام آمادگی فدائیان برای شهادت است.
قانون سازمانی طبیعت؟ یک بحث تئوریک کوتاه درباره نظام سیستماتیک عالم و اینکه میبایست در همه موارد این قانون سازمانی را رعایت کرد.
حکومت حق پایدار است. از عنوان یاد شده، محتوایش روشن است.
جهاد مقدس: در این بحث تفاوت جنگ افروزیهای مستکبران با جهاد مقدس اسلامی مورد اشاره قرار گرفته است.
ایران و روسیه: اشارهای به سیاست روسیه در ایران و هشدار به این دولت و اینکه بیجهت انگلیسیها خطر آن را بزرگ میکنند شده است. آنان از روسیه میخواهند تا به شعارهای صلحطلبی خود عمل کند و در اندیشۀ تجاوز به ایران نباشد.
کتاب فدائیان اسلام را بخوانید: تأکید بر خواندن این کتاب است.
نفت ایران: در اینجا تأکید شده است که نفت ایران متعلق به ملت ایران است و خود آنان باید استخراج و فروش آن را بر عهده داشته باشند. این در واقع تأکید بر ملی شدن نفت است که چند ماه پس از آن (یعنی اواخر سال 29 در مجلس شانزدهم) تصویب شد آن هم بعد از کشتن رزم آرا به دست فدائیان. توجه داریم که این اطلاعیه در اواخر سال 28 و اوائل سال 29 تهیه شده است.
غیرقانونی بودن دولت وقت: در اینجا به صورت بنیادی باز هم بر نامشروع بودن دولت وقت تأکید شده و اینکه تنها راه پذیرش توبه آنان، عمل کردن به احکام اسلامی و در واقع عمل کردن به توصیههای آنان در این اطلاعیه به صورت دقیق و مو به موست.
سیاست فعلی فدائیان اسلام: فدائیان با تأکید بر اینکه قدرت انجام هر کاری را دارند، عجالتا تأکید دارند که در پی اقدام تشنج زای دیگری نیستند و منتظر هستند تا ببینند دولتمردان در ارتباط با اجرای احکام اسلام چه خواهند کرد. آنان اصرار دارند که در این شرایط نباید دست به اقدام تندی زد.
در انتقاد از رفتار طوایف مختلف جامعه: در این بخش، خطاب به بسیاری از طبقات اجتماعی و نیز دولتهای خارجی از جمله امریکا و انگلیس و روسیه، ضمن انتقاد از آنان، آن هم با زبانی تند و تیز، توقعات فدائیان را از آنان برای انتخاب مسیری درست شاهد هستیم. شاید یکی از تندترین بخشهای آن، انتقاد از روحانیت است و هیچ چیز برای نشان دادن آن بهتر از نقل جملهای از آن نیست: تو ای بیوفا، اگر در محراب و بر منبر و مسند پیغمبر و مرجعیت اسلام هم قرار گرفتی با دشمنان دنیا پرست اسلام بیشتر تماس میگرفتی و مهربانتر بودی و با دلسوختگان و فداکاران اسلام و علمای فداکار و دل سوخته و رنج کشیدۀ اسلام و اولیای خدا درشتی و مخالفت نمودی، به حدی که برای جنگیدن با آنها و پشتیبانی کردن از دشمنان اسلام به خاطر حفظ منافع دنیای خود از عناوین روحانیت و اسلام علیه آن دل سوختگان اسلام و دین خدا استفاده نمودی. آخ، آخ ای بشر بیوفا.
این بود گزارشی از محتوای اعلامیۀ فدائیان اسلام که طبعا برای آشنایی بهتر با دیدگاههای آنان، نه تنها این کتاب، بلکه باید سایر اسناد و مدارک دیگر نیز ملاحظه شود.[791] در میان همۀ این مباحث، باید اظهار تأسف کرد که برنامۀ حکومت اسلامی فدائیان که جالبترین بخش فکری آنان بود، آنگونه که شایسته بود، و چنان که انتظار میرفت، دنبال نشد. اگر آن اندیشه دنبال شده و تقویت گشته بود، به طور مسلم میتوانست تجربۀ فکری را برای انقلاب اسلامی، فراهم سازد.
[1]- نباید تصور کرد که افکار جدی و جدیدی در این زمینه در ایران وجود نداشته است، مهم آن است که بستر سیاسی لازم برای این کار وجود نداشت. در سال 1301 تشکلی با نام «جمعیت نهضت اسلام» در تهران شکل گرفت که مرام نامۀ بسیار مترقی و شگفتی داشت، آن هم با نگاهی که نه فقط مربوط به ایران بلکه به جهان اسلام میشد. بخش اول آن مرامنامه «مربوط به عالم اسلام» و بخش دوم «مخصوص ایران» بود. در بخش اول از «کوشش در ازدیاد شکوه و عظمت عالم اسلامیت و حفظ و اجرای قوانین اسلام و تهیه وسائل استقرار روابط بین فِرق و احزاب و مجامع و تشکیلات سیاسی ملل و دول اسلامی و ایجاد ائتلاف و اتحاد اسلام» و «گسیل مبلغین مخصوص به ممالک اسلامی آسیا و اروپا و آفریقا برای ایجاد اتحاد و اتفاق عموم مسلمین» و اصول شگفت دیگر یاد شده بود، از جمله «برای مقاومت در مقابل سیاست ضد اسلامی اروپا و آگاهکردن دنیای سرگشتۀ امروزه و کلیۀ ملل عالم به فلسفه و مزایای احکام دین مبین اسلام و تمدّن اسلامی» و اینکه «باید دایرۀ تبلیغات در تمام عالم تشکیل شود» (چالش مذهب با مدرنیته، ص 502، اصل مرامنامه در روزنامه گلشن، ش 34، سال 1301ش). این فضا، البته در اوج فشارهای اروپا بر ضد عثمانی و از هم گسستن آن بود و در همین مرامنامه از «آزادی و استقلال تام دولت عثمانی» هم سخن گفته شده بود. مشابه آن، جمعیتی به نام «فرقۀ استقلال و اتحاد اسلام» بود که باز در پی جریانهای اتحاد اسلام که عثمانی به راه انداخته بود، در ایران به سال 1336 ق/1297 ش ایجاد شد. مرامنامۀ این جریان هم بر پایۀ نوعی روشنفکری دینی بود. در بخش «امور روحانیه» از ترویج و توسعه دایرۀ اتحاد اسلام به واسطه اعزام مبلغین به تمام نقاط و دعوت نمودن عموم مسلمین به اتحاد مسلمین» سخن گفته شده و نیز از «حفظ و مراعات احترام علمای اعلام و روحانیون» و امور دیگر. بنگرید: چالش مذهب ومدرنیسم، ص 551 متن مرامنامه از روزنامه کوکب ایران، ش 38، ربیع الثانی 1336ق. فرقه دموکراسی اسلامی هم مدل دیگری از همان جریان است که ایضا در سال 1397 ش ایجاد شده است. همان، ص 553 ـ 558.
[2]- این فشارها از یک سو سبب تعطیلی مراکز درسی دینی و از سوی دیگر خارج شدن یا به اجبار خارج کردن روحانیون از کسوت روحانیت و مشغول کردن و شدن آنان به کارهای دیگر از جمله کار در عدلیه بود. برای نمونه، درباره تعطیل شدن حوزۀ علمیه اصفهان بنگرید به اظهارات آیتالله ادیب در: مجله حوزه، س 5، ش 2، ص 29. براساس گفتۀ آقای سلطانی، مجموع طلبههایی که در قم باقیمانده بودند، حدود سیصد نفر بودند. بنگرید: مجلۀ حوزه، ش 43ـ 44، ص 47.
[3]- برای نمونه میتوان با اشعار میرزا یحیی دولت آبادی دربارۀ روحانیت نگریست که سید محمدعلی جمالزاده در مقالهای تحت عنوان «آخوند داریم و آخوند» که خود عنوان داستانی هم از اوست ـ در مجلۀ کاوه ش 54 (مهرم 1353 چاپ مونیخ آلمان) ص 16 آورده است. اشعار ایرج و عارف و عشقی هم بر ضد روحانیت، به فراوانی در دواوین آنان موجود است. مجموعهای از آن اشعار را شجاعالدین شفا گردآوری و به چاپ رسانده است.
[4]- ملک الشعرای بهار (دیوان بهار، ج 1، ص 284) میگوید:
یا مرگ یا تجدّد و اصلاح / راهی جز این دو، پیش وطن نیست / ایران کهن شده است سراپای / درمانش به جز تازه شدن نیست.
اسامی روزنامهها و هفتهنامههای این دوره، نشانگر توجه این عصر به تجدد و نوگرایی است. برای مثال میتوان از این قبیل نشریهها یاد کرد: روزنامه تجدد ایران که از سال 1310 به بعد روزانه منتشر میشد (تاریخ جراید و مجلات، ج 2، ص 109) چندین نشریه و ماهنامه و... تحت عنوان «ترقی» یا «ترقی ایران» (2/124ـ127) همینطور «تکامل» «تمدن» (همان 134ـ 140) و نیز بنگرید به نشریاتی که به نوعی با کلمۀ «عصر» آغاز میشود: عصرآزادی، عصر انقلاب، عصر تمدن، عصر پهلوی، عصر جدید، عصر دموکراسی، عصر نو، عصر نهضت (همان، ج 4، ص 36) و زیر کلمۀ «عهد» عهد آزادی، عهد ترقی، عهد تجدد، عهد جدید (همان، ص 58) و نیز «ایران امروز» از محمد حجازی.
[5]- در سرود مدرسهای که بهار به سال 1310ش برای کودکانی دبستانی سرود (دیوان ملک الشعراء(ج 1، ص 549) هویت ایرانی برای کودک ایرانی، چنین ترسیم شده است:
ماهمه کودکان ایرانیم / مادر خویش را نگهبانیم/ همه از پشت کیقباد و جمیم/ همه از نسل پور دستانیم / زادۀ کورش و هخامنشیم / بچۀ قارن و نریمانیم / پسر مهرداد و فرهادیم/ تیرۀ اردشیر و ساسانیم/ ملک ایران یکی گلستان است/ ما گل سرخ این گلستانیم.
دربارۀ بهار (در کتاب باستانگرایی در تاریخ معاصر ایران، ص 167) آمده است: بهار را میتوان یکی از خط دهندگان باستانگرایی رضاشاه و اقدامات وی در این راستا دانست که در شعرهایش همواره وی را به احیای فرهنگ و آداب و تاریخ عصر باستانی توصیه میکند:
شاه جهان پهلوی نامدار / این ز سلاطین کیان یادگار/بخت تو باشد علم کاویان/ ملک تو ماننده ملک کیان/ چوبی پی آن بخت همایون شدی/کاوه بدی، باز فریدون شدی.
نگاه بهار به تجدد در چهارچوب سه مفهو تاریخی ـ جغرافیایی شکل گرفته است. ایران قبل از اسلام، ایران بعد از اسلام و فرنگ، وی در این شعر همانند بسیاری از روشنفکران دیگر، با حذف «ایران بعد از اسلام» میکوشد تا میان ایران پیش از اسلام و فرنگ تقارنی پدید آورد. یعنی تجدد باستانی که شاید به قول توکلی طرقی بتوان نامش را تجدد بومی نامید. این تجدد باستانی صد البته که عقیم است، زیرا ایران باستانی با کیومرث و جمشیدش که جای محمد و علی را گرفته، آمیخته با هزاران گونه فساد و ظلم و ستم است (به یاد آوریم آنچه شاملو درباره شاهنامه گفته است) اینجا بود که روشنفکر ما که تجدد باستانی را از دل دو مفهوم ایران باستانی و فرنگ درآورد، عاجز ماند و نتوانست کاری صورت دهد.
باید توجه داشت که در آثار «اسلامیت» فراوانی هم میتوان دید، این نگرش هم که اسلام را از عرب جدا میکنکد، در تئوریهای بهار دیده میشود (گرچه عرب زد چو حرامی به ما ـ داد یکی دین گرامی به ما) تجدّدی است که به نوعی با سنّت کنار آ ده است. اما این کفۀ ترازو به نفع کدام طرف است، و اینکه نظر وی و امثال او در تلفیق این دو نگرش چگونه است، سخن دیگری است.
[6]- بنگرید: باستان گرایی در تاریخ معاصر ایران، رضا بیگدلو، تهران، نشر مرکز، 1380.
[7]- نشریه بانک ملی ایران، ش 108 (فروردین 1384)ص 36.
[8]- در این باره بنگرید: خاطرات سیاسی خلیل ملکی، ص 336ـ338.
[9]- مهندس مهدی بازرگان شرحی از نفوذ تودهایها در دانشگاه در سالهای پس از شهریور 1320 آورده است. بنگرید: رسوایی استبداد در دفاعیات مهندس بازرگان، ص 116؛ شصت سال خدمت و مقاومت، ج 1، ص 246ـ 249. یک تودهای اسبق هم درباره جوانان این نسل مینویسد: سازمان جوانان [حزب توده در کنار سازمانهای علنی... در آموزش فکری جوانان نقش فعالی به عهده گرفت. جوانان، حتی کودکان در سنین سیرده چهارده سالگی میآموختند که نباید به دنبال ارزشهای تحمیلی نسلهای گذشته دوید. آنها از نماز و عبادت دست میکشیدند و سرود جوانان و سرود صلح میخواندند. وقتی میخواستند قسم بخورند، به جای قسم به خدا و پیغمبر، به مرام خود قسم یاد میکردند... بنگرید: جلال آل احمد، ص 74.
[10]- آقای جلالالدین فارسی که این زمان در مشهد بوده است، مینویسد: یادم میآید روزی را که نقاره خانه صحن کهنه برای اولین بار پس از سالها سلطنت رضاخان شروع به نقاره زنی کرد، مادرم و پدرم چگونه مانند همۀ همسایههایمان در کوچه سرحوض و عباسقلیخان مشهد باشور و شعف آن را مرگ سلطنت پهلوی تلقی کرده و برخاستند و هرچه چراغهای زیبا و بزرگ و عتیقه داشتیم روشن کردند. (از یادداشتهای ایشان در نقد چاپ اول این کتاب) اما کسروی از سر خشم نسبت به قدرت یافتن روحانیت پس از شهریور 20 نوشته است: آنان که رخت دیگرگردانیده بودند، دوباره به عبا و عمامه بازگشتند، آنان که به گوشهای خزیده بودند، بیرون آمدند، بار دیگر با قانونها و دانشها و همۀ نیکیها نبرد آغاز کردند. بار دیگرآخوند بچهها و سید بچهها که چغالۀ گدایی و مفتخوری هستند، در بیابانها پدیدار شدند... بنگرید: دادگاه، ص 55.
[11]- مهدی حکیمی در این باره میگوید: کسروی هم در مشهد، مخصوصاً در دانشگاه پزشکی، پیروانی داشت. از هم دورهایهایم کسانی را میشناختم که جذب عقاید کسروی شده بودند. یزدانیان از دیگر فرهنگیان مشهد میگوید: من در اوائل که وارد مشهد شدم، اوج کسرویگری بود و پسرعموی من از طرفداران و نزدیکان کسروی بود. بنگرید: تاریخ شفاهی، کانون نشر حقایق، ص 73.
[12]- مصاحبه با نشریۀ یالثارات، ش 211 (25/10/81)، ص 6.
[13]- یکی از مهمترین نقاط ضعف وی در تاریخ مشروطه، ستایش بیحد و اندازه وی از مشروطه تبریز و کوبیدن حرکت مشروطه خواهی اصفهان است که صرف نظر از اختلاف نظرهای فکری که میان این دو مشروطه وجود دارد، حساسیتهای بومی و قومی، وی را به موضعگیری بر ضد حرکت اصفهان واداشته و در موارد مختلفی این احساس خود را بروز داده است.
[14]- زندگینامه... ، ص 27.
[15]- شیخ قاسم اسلامی که سابقه روشنی در مبارزات فکری و سیاسی در دهۀ 20 و 30 داشت، سلسله مقالاتی از وی در نشریهای بانام اطلاعات (با مدیریت سید اسماعیلی خلیلی) که در مرداد 1322 و بعد از آن منتشر میشده است، از ایشان درج شده و در بیش از بیست شماره ادامه یافته است. این نشریه در صفحه دوم خود یک ستون «دینی» دارد که مقالات مرحوم اسلامی در آن چاپ میشده است. در شماره 9 مرداد 1322 مقالهای درباره تمدن اسلامی و مقایسه آن با تمدن غربی دارد و به نقد این سخن نشسته است که کسانی اسلام و اصولا دین را مانع تمدن میپندارند. (گفتنی است که در این نشریه مقالاتی هم از محمود شهابی در زمینههای دینی هست که قابل تامل است. مقاله وی در نشریه شماره پنج این است: راه سعادت حقیقی دین است و بس). زمانی هم شیخ قاسم، به خاطر سخنرانیاش بر ضد رزم آراء دستگیر و ناخنهایش کشیده شده بود. (بنگرید:گنجینۀ دانشمندان، ج 2، ص 336، و نیز دربارۀ دستگیری او در حوادث سال 43 بنگرید: یاران امام به روایت... دفتر 27، ص 95 و نیز ص 207ـ215 گزارش سخنرانی وی بر ضد مصوبات مجلس وقت) پس از پیروزی انقلاب اسلامی، و در 5 مردادماه سال 1359 به دلیل مخالفتهای فراوانش با دکتر شریعتی به دست گروه فرقان ترور شد.
[16]- تلاش پیروان کسروی تحت عنوان تشکل با هماد آزادگان ادامه یافت و پیروانش همچنان طی سه چهار دهه پس از مرگ وی به انتشار نشریات خود مشغول بودند؛ اما کسروی هیچگاه جاذبهای به دست نیاورد و موقعیتی بجز مورخ بودن حتی در میان روشنفکران کسب نکرد. فعالیت این گروه در حالی انجام میشد که مؤسسات و سازمانهای مذهبی محدودیت تمام داشتند. با هماد آزادگان در اسفند 29 کتابی با عنوان «یادی ازکوششهای شادروان کسروی) منتشر کرد. روی جلد نشریۀ پیام که در اسفند 39 انتشار یافته، آمده است که «کانون آزادگان همه روزه از ساعت 18 باز است و پنجشنبهها برای همه مردمی که میآیند سخنرانی میشود.» نشریه دیگر این کانون، «روزبه پیمان» بود که تاریخ انتشار آن آذر 38 است. در این نشریه به بخشی از فعالیت پیروان کسروی در شهرهای مختلف، به ویژه برگزاری جشن یکم آذر به مناسبت انتشار نخستین شمارۀ نشریۀ پیمان کسروی پرداخته شده است. گویا نشریه مزبور در سالهای بعد هم انتشار مییافته است، کما اینکه روزبه پیمان سال 42 توسط نویسندۀ این سطور ملاحظه شد. نشریهای هم با عنوان «روزبه کتابسوزان» یکم دی ماه سال 1335 انتشار یافته و ضمن آن هدف از کتابسوزی مرسوم میان پیروان کسروی در این روز بیان شده است. شرکت چاپاک وابسته به این گروه، گزارشی هم در دی ماه 1336 برای این فعالیتها انتشار داده است. کتابچهای هم باعنوان «آغاز پیروزی» در 15 مرداد 1337 به مناسبت سالروز پیروزی مشروطه (13 مرداد) انتشار یافته که پیروان کسروی مقالاتی در آن باره نگاشتهاند. در آذر سال 37 هم نشریهای با عنوان «گامهای پیروزی» از سوی «کتابخانۀ پایدار» دربارۀ اندیشههای کسروی انتشار یافت. نشریۀ «روزبه کتابسوزان» باز در سال 1338 انتشار یافت و به تفصیل دربارۀ انگیزه کتابسوزان پرداخته، تصاویری از مجالس کتابسوزی در حضور پیروان کسروی به چاپ رساند. در آذر 47 هم در نشریهای تحت عنوان «پیام پیروزی» به شرح دیدگاههای کسروی و نقد برخی از مخالفان پرداخته شده است.
[17]- فهرست کتابهای چاپی مشار، ج 1، ص 991.
[18]- ما بخشی از تاریخچه بیحجابی و همچنین متن 33 رساله را در بارۀ لزوم حجاب که حد فاصل سالهای 1290 تا 1248 ش (تاریخ تألیف مسأله حجاب آقای مطهری) نگاشته شد، در رسائل حجابیه (قم، دلیل، 1380) در دو مجلد آوردهایم. به علاوه مقالهای تحت عنوان «حجاب و ضد حجاب در ادبیات فارسی» به آن ضمیمه کردهایم. در این کتاب نیز به مناسبت ، به بسیاری از رخدادهایی که به حجاب مربوط میشود اشاره خواهد شد.
[19]- دربارۀکیفیت تدوین آن بنگرید به مصاحبۀ آقای واعظ زاده در مجلۀ حوزه، 43ـ44، ص 206.
[20]- چاپ برخی از مقالات وی در نقد مارکسیسم درسال 54 در روزنامۀ کیهان، سبب بر آشفتن برخی از انقلابیون و تکذیب او برای دادن این مقالات به روزنامۀ مزبور شد. این در حالی بود که برخی ازمذهبیها از انتشار آنها سخت خشنود بوده و حتی آن را به صورت افست چاپ کردند. (چاپ آقای خسروشاهی در مرکز بررسیهای اسلامی، قم، سال 1355).
آیت الله خامنهای در حاشیه اشارهای که در متن به نقش دکتر شریعتی در ارتباط با مارکسیسم شده، نوشتهاند: دکتر شریعتی در زمینه فلسفی (ماتریالیسم فلسفی) مطلقا تحت تأثیر مارکسیسم نبود و تنها در زمینه اقتصادی نوعی گرایش به سوسیالیسم داشت که البته نمیتوان گفت کاملاً منطبق بر سوسیالیسم مارکسیستهاست.
[21]- در دوران مشروطه، بسیاری از علمای ضد مشروطه، دست بهائیان را در پشت سر ماجراهای مشروطهخواهی میدیدند و با آن به مبارزه برمیخاستند. از آن جمله در لوحی از عباس افندی آمده است: اگر کار در دست میرزا فضل الله نوری و سیدعلی یزدی و میرزا حسن تبریزی مانَد و پیاپی فتوا به قتل یاران دهند، البته تأخیر شود (بنگرید: مائدۀ آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، ج 9، ص 32ـ33 به نقل از: تاریخ معاصر ایران، شماره 18، مقاله میرزا حسن مجتهد تبریزی، ص 29) مقصود از «تأخیر» تأخیر در پیروزی بهائیان است.
[22]- بنگرید: شصت سال خدمت و مقاومت، ج 1، صض 139.
[23]- کتابی درسال 1326 با عنوان ساختههای بهائیت در صحنه دین و سیاست تألیف انور ودود، بدون تعیین محل و ناشر چاپ شده است. این کتاب در سال 49 مجددا درخواست مجوز کرد که معوق ماند و این به دلیل اشارهای بود که در آن به عین الملک هویدا به عنوان بهایی شده بود، بنگرید: سانسور در آینه، ص 474.
[24]- خاطرات آیت الله ابوالقاسم خزعلی، ص 33.
[25]- برای نمونه میتوان به مدرسۀ نواب مشهد اشاره کرد که آن را در اختیار دانشجویان دانشسرای عالی قرار داده بودند و پس از شهریور بیست، طلاب با توصیۀ مرحوم میرزا مهدی اصفهانی آنان را بیرون کردند و بار دیگر مدرسه در اختیار طلاب قرار گرفت. بنگرید: پژوهشی دربارۀ حدیث و فقه، (مصاحبه با آقای کاظم مدیر شانه چی) ص 15؛ امام خمینی نیز در یادداشتی که به سال 1323 نوشتهاند (صحیفۀ امام، ج 1، ص 22) از وضعیت این مدارس یاد کردهاند. در شهر یزد هم، وضع همینگونه بود. آقای خاتم یزدی مینویسد: «همۀ مدارس علوم دینی یزد که اتفاقا زیاد هم بود، یا در اختیار آموزش و پرورش بود و یا از این مدارس به عنوان اصطبل اسبهای شهرداری استفاده میشد. بعضی از مدارس را بازاریها انبار کالاهای خود کرده بودند. و بعضی نیز پاتوق دراویش گشته بود». وی ادامه میدهد: «بعد از سقوط پهلوی اول، مدارس یزد مثل مدرسۀ خان بزرگ و خان کوچک و مصلا و چهارمنار و ملاعبدالرحیم خانی، به تدریج در اختیار روحانیت قرار گرفت». خاطرات آیت الله خاتم یزدی، ص 18ـ19 در خرم آباد هم مدرسه طلبگی در دوره رضاشاه به انبار غله تبدیل شده بود که تعدادی از روحانیون برجستۀ شهر پس از شهریور بیست آن را باز پس گرفته و تعمیر کردند و دوباره به تربیت طلبه در آن پرداختند (خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ج 1، ص 25).
در ساری نیز یکی از مدارس علمیه در زمان رضاخان به مدرسۀ دخترانه تبدیل شده و تا سا ل1326 یکسره به همان شکل مانده بود، وقتی نواب صفوی خبر آن را شنید، همراه سی نفر به ساری رفت و وارد آن مدرسه شد و به سخنرانی پرداخت. مسؤولان شهر ابتدا قول همکاری دادند. اما اندکی بعد نواب را دستگیر و یازده روز زندانیش کردند. سپس وی را تا تشکیل دادگاه آزاد کردند، اما وی به تهران آمد. پس از آن این پرونده همچنان ماند تا آنکه وی به جرم ورود به زور به دبستان، به دو سال زندان محکوم شد. به بهانه همین سابقه بود که نواب در دولت مصدق قریب به بیست ماه زندان محکوم شد. بنگرید: فدائیان اسلام، تاریخ عملکرد، اندیشه، ص 66-68.
[26]- هواداری از آلمانها نیز که در اواخر دورۀ رضاشاه در ایران ترویج شده بود و به دلیل انتقال آن از عثمانی به ایران، گاه صورت دینی ـ مبارزاتی هم به خود گرفته بود، به طوری که گویی آلمانها مدافع اسلام شدهاند، سبب میشد تا در تهران، تلاشهایی هم صورت گیرد تا نشان داده شود اسلام با مرام نازی ارتباطی ندارد. کتابچهای بدون هویت مؤلف و ناشر با نام «آیین اسلام و مرام نازی» قاعدتا در حوالی سال 1324 در تهران ضمن 30 صفحه چاپ شده و به مقایسه دیدگاههای موجود در مرام نازی با عقاید و شریعت اسلام بر آمده است. در پایان چنین نتیجهگیری شده است: چنین نتیجه میگیریم که مرام نازی از هر جهت مخالف اسلام بوده و بر علیه شالودۀ این آیین شریف کلنگ مینوازد و در پشت پردههای صخیم تبلیغات دروغ و با قلبی سیاه ولی زبانی شیرین، با عملیات تبهکارانه خود با تمام قوا کوشش میکند این دین مقدس را از بین ببرد.
[27]- بنگرید به مقاله بنده با عنوان «تاریخ مسأله اجتهاد و تقلید و تأثیر آن در اندیشۀ سیاسی شیعه روزگار صفوی» در کتاب: کاوشهای تازه در باب روزگار صفوی، قم، مرکز ادیان، 1384.
[28]- دین و شؤون، ص 68، وی همین مطالب را در کتاب مسلک الامام فی سلامة الاسلام (چاپ 1328 ق، استانبول، مطبعۀ شمس) ص 39ـ40 گفته است. کتاب دین و شؤون در سال 1304 به صورت پاورقی در نشریه «نصحیت» که واعظ قزوینی، روحانی تندروی قزوین آن را اداره میکرد و در همان سال تعطیل شد، به چاپ میرسید. انتشار این کتاب که حملاتی به روحانیون و برخی شعائر مذهبی داشت مورد اعتراض روحانیون شهر بود.
[29]- چالشها و تعاملات ایران و عراق در نیمۀ نخست سدۀ بیستم، ص 174.
[30]- مجله همایون، ش2، آبان 1313، ص 1ـ2، ش 3، ص 7ـ8 اهمیت این گزارش در نگاهی است که در این زمان یعنی زمان حیات مرحوم حائری ـ که دو سال بعد از آن در سال 1315 ش درگذشت ـ به حوزه قم وجود داشته است. البته حکمی زاده بعدها از شدت اصلاح طلبی، از آن طرف بام افتاد و بدجور هم افتاد که شرح آن خواهد آمد.
[31]- زمانی که علمای نجف در مجلسی درباره روش برخورد با رضاخان مشورت میکردند ، آقای سیدابوالحسن گفته بود: «ما باید افرادی را بفرستیم در میان عشایر و قبایل ایران و این افراد را علیه رضاخان تحریک کنیم و آنان را به قیام واداریم و از این طریق رضاخان را نابود کنیم.» اما مرحوم نائینی گفته بود: «ما باید از رضاخان استمالت کنیم و با وی، با نرمش رفتار کنیم، تا از تندی و صولتش کاسته شود و در غیر از این راهی نیست.» بنگرید در مصاحبه آقای واعظ زاده (به نقل از آیت الله بروجردی). مجلۀ حوزه، س 7، ش 5، : ش مسلسل 41، ص 39 و بنگرید مصاحبۀ آقای سلطانی در مجلۀ حوزه، ش 43، ص 33. گفتنی است: در سالهایی که روحانیون ایران تحت فشار دولت رضاخان مجبور به خلع لباس بودند، اجازۀ اجتهاد یا اجازۀ گرفتن سهم امام و غیره که از سوی مرحوم آیت الله حاج سید ابوالحسن اصفهانی یا مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری برای روحانیون صادر میشد، وسیلهای بود تا دولت از خلع لباس این اشخاص خودداری ورزد. برای نمونه بنگرید: سیاست و لباس، ص 14، 98. درباره زندگی نامه و مواضع سیاسی وی در دورۀ رضاشاه، بنگرید مرجعیت در عرصۀ اجتماع و سیاست، ص 97ـ113.
[32]- این نشریه متعلق به محسن فقیه شیرازی بود که در بخش مطبوعات اشارت مختصری به وی داشته و متن نامه مرحوم اصفهانی را هم در آنجا خواهیم آورد.
[33]- در پایان کتاب «راه سعادت» با عنوان فرعی رد شبهات، اثبات نبوت خاتم الانبیاء» (ص 294) شعرانی آمده است: بسیاری از مطالب این کتاب را برای مذاکره در مجلس تبلیغ مرحوم حجت الاسلام حاج سید ابوالحسن طالقانی ـ طاب ثراه ـ و جناب آقای عباسقلی آقای بازرگان تبریزی ـ وفقه الله ـ تهیه کردم. دوست دارم در اینجا نامی از ایشان برده باشم، زیرا مجلس ایشان موجب جمع این نسخه شد.
[34]- آقای بدلا که همراه سید محمود طالقانی و علی اکبر حکمی زاده به آن جلسات میرفته، (و در مجله همایون هم مقاله مینوشته، از جمله در مجله همایون شمارۀ 9، ص 15ـ18) دربارۀ آنها میگوید: از جمله کارهای سید ابوالحسن طالقانی این بود که دعوت میکردند از تمام رجال نامی آن زمان، چه ایرانی و چه خارجی، که در این مجلس شرکت کند؛ و این مجالس کاملاً آزاد بود و از همه گروهها میآمدند و در گوشه و کنار مجلس مینشستند و در بارۀ همه چیز با هم مخفیانه صحبت میکردند و مثلا از افرادی مانند غلام احمد قادیانی که از هند میآمد و همانند کسروی مرتد بود و یک مذهب جدیدی اختراع کرده بود، دعوت میکردند تا سخنرانی کند.
[35]- آیین اسلام، س 3، ش 40، ص 28- 29 (تصویر نامه در همانجا آمده است). آقای طالقانی افزوده است که چند نامه دیگر هم در همین زمینه ار مرحوم نائینی و حائری در اختیار دارد. (خوشبختانه این نامهها توسط آقا مهدی طالقانی – آقا زاده مرحوم طالقانی – در اختیار ما قرار گرفته که ضمن مقالهای در پیام بهارستان، ش 4( تابستان 1 88) صص 17-34 سیدابوالحسن نامهای هم به رضاشاه دارد که آن را درسال 1306 و در پس تحولات مربوط به قیام حاج آقا نورالله درقم نوشته و رضاشاه را از بابت تبلیغات ضد دینی که انجام شده و دین را مانع ترقی و آبادی مملکت میدانند، پرهیز داده است. بنگرید: اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله (تهران، 1369) ص 405-406.
[36]- کار ناظر به طور عمده نظارت بر کتابهای چاپ شده و کنترل آنها برای عدم نشر مطالب ضد دینی بود. نگاهی به کتاب «سانسور در آینه» که گزارش ممیزیهای کتاب تا سال 1357 است، نشان میدهد که ناظر شرعیات در وزارت فرهنگ و هنر وجود داشته و هرگاه کتابی از حیث دینی مورد تأمل واقع میشده ناظر شرعیات نظر میداده است.
[37]- آیین اسلام، س 2، ش 43، ص 4. گفتنی است: اگرچه آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی در خارج از ایران درگذشت، اما خبر آن انعکاس گستردهای در ایران داشت و مراسمی که برای فاتحه برگزار شد، به نوعی نمایش قدرت دین و نفوذ روحانیت در تمامی شهرهای ایران بود. گزارشها و تصویرهایی که نشریۀ آیین اسلام (س 3، ش 40، ص 7- 10 و 33 و 37) در این باره درج کرده، گویای این مطلب است. گفتنی است که تبلغیات حزب توده مانع اصلی برسر راه آمدن مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی به ایران برای معالجه بود که منجر به رفتن ایشان به بعلبک لبنان شد. با این حال، بازتاب درگشت وی در ایران حتی در آذربایجان که تحت سلطه دولت پیشه وری بود، بسیار گسترده بود. بنگرید: مرجعیت در عرصۀ اجتماع و سیاست: ص 108 – 109 و منابعی که در آنجا آمده است.
[38]- دربارۀ وضعیت ناظر شرعیات در وزارت فرهنگ در سال 29 بنگرید: ندای حق، سال اول، ش اول، ص 1، 2.
[39]- حاج آقا حسین قمی (متولد 28 رجب 1282 ق و متوفای 17 بهمن 1325) پس از تحصیل در عتبات به سال 1331 ق در مشهداقامت گزید. ایشان در سال 1314 ش برای اظهار مخالفت با کشف حجاب به تهران آمد؛ اما پیش از آنکه با رضاشاه دیدار کند، به عراق تبعید شد و در کربلا اقامت گزید. پس از رفتن رضاخان، ایشان در سال 1323 ش – در فاصلهای که به ایران آمده بود – برای رفع اجباری بودن کشف حجاب نامهای برای دولت سهیلی نوشت و در ادامه، به مناسبتهای مختلف تلگرافهایی به تهران مخابره و مسأله را پیگیری کرد. ایشان در سال 1363ق/3-1322 ش سفری به ایران آمد و در بیشتر شهرها مورد استقبال قرار گرفت. بنگرید: مجلۀ یاد، ش 4، ص 31 (خاطرات آذری قمی) (خشم روشنفکرانی مانند کسروی را از بازتاب این سفر بنگرید در کتاب او تحت عنوان: «دادگاه» ص 54-55) آیت الله قمی در 5 بهمن ماه 1325/13 ربیع الاول 1366 ق درگذشت. بنگرید: آیین اسلام س 3 (1325) ش 40، ص 3-4؛ نگاه حوزه، ضمیمۀ ش 4، ص 13-17. استقبال از آیت الله قمی به نوعی اظهار شعف از رفتن رضاخان نیز بود؛ چرا که مردم آیت الله قمی را در برابر رضاخان میدیدند. (دربارۀ این مسافرت بنگرید: آثار الحجۀ، ج 1، ص 123-125(فرزند وی حاج آقا حسن قمی از مراجع محلی مشهد بود که پیش از انقلاب فعال بوده و سیزده سال به حال تبعید در کرج بود. وی تاکنون (1382) در قید حیات بوده و در مشهد زندگی میکند. (ایشان در 21 خرداد 86 درگذشت و روز بعد در حرم امام رضا علیه السلام به خاک سپرده شد.) فرزند دیگر ایشان حاج آقا تقی نیز از علمای بنام این دوره بودند.
[40]- در واقع 95 روز میان در گذشت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و حاج آقا حسین قمی فاصله افتاد و تلاش کسانی که بنا داشتند مرجعیت ایشان را پس از آقای اصفهانی تثبیت کنند، بینتیجه ماند. شرح حال وی را که در همان روزهای درگذشتن نوشته شده، بنگرید در: آیین اسلام، س 3 فوق العاده یکشنبه، 20، بهمن 1325.
[41]- آیین اسلام، س 2، ش 43، ص 4.
[42]- در نشریۀ دنیای اسلام سال 26 هم چندین سرمقاله اختصاص به بحث طراز اول و اصل دوم متمم قانون اساسی داشت.
[43]- دربارۀ وی، بعد از این به تفصیل سخن خواهیم گفت.
[44]- متن پاسخ مراجع را بنگرید در: آیین اسلام، س 4، ش 6، ص 4، 5، 16 نیز بنگرید به گزارش دیگری درباره این مسأله در آیین اسلام، س 4، ش 26، ص 5.
[45]- واقعۀ کشف حجاب، ص 424، وی اصولا به همین هدف به ایران سفر کرد و طی همین سفر بود که آیت الله بروجردی هم تلگرافاتی به مرکز زده، از درخواستهای وی حمایت کرد. آن زمان آیت الله بروجردی در بروجرد بود و به دلیل نفوذ ایشان میان عشایر آن نواحی، دولت درخواست آقای قمی را پذیرفت. بنگرید به مصاحبۀ آیت الله شیخ علی صافی در مجلۀ حوزه، ش 43-44، ص 116.
[46]- متن نامه نخست وزیر را به ایشان بنگرید در: مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص 272.
[47]- همان، ص 295.
[48]- دادگاه، ص 54-55.
[49]- سرنوشت ایران چه خواهد شد، ص 33.
[50]- قتل کسروی، ص 100.
[51]- واقعه کشف حجاب، ص 425، فعالیت متدینین برای بازگرداندن حجاب، خشم روشنفکران لائیک را هم برانگیخت که نمونهاش قطعهای است که توللی علیه حجاب در «التفاصیل» ص 92-96 داشت. وی در مقدمه آن مینویسد: با کشیده شدن جنگ دوم جهانی به ایران، بار دیگر روحانی نمایان سرکوفته جان گرفتند و با پیش کشیدن مسألۀ حجاب بسیاری از اینان گشاده روی را به چادرو روبند فرستادند.
[52]- بنگرید: مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 6، ص 215-216. در ادامه نامههای متعدد دیگری هم از آیت الله کاشانی در این باره آمده است.
[53]- آقای کاشانی درگیر و دار انتخابات مجلس چهاردهم در سال 1323دستگیر و پس از 28 ماه که در اراک و کرمانشاه زندان بود، در سال 24 آزاد شد و بار دیگر به فعالیتهای سیاسی – مذهبی خود ادامه داد. وی در بازگشت از اراک، در قم مورد استقبال مراجع تقلید قرار گرفت و از چند فرسخی قم همراه با مستقبلین که میان آنان جمعی از علمای برجسته حاضر بودند، به این شهر وارد شد. (بنگرید: آثار الحجه، ج 1، ص 127- 128) مدتی بعد باز دستگیر شده و در اواسط سال 26 مجدداً آزاد شد. یکی از نخستین شرح حالهایی که برای آیت الله کاشانی نوشته شد، در مجلۀ آیین اسلام، س 3، ش 14، ص 22- 23 به چاپ رسید.
[54]- در بخشی ازاین نوشته پس از اشاره به قیام برای خدا مانند قیام موسای کلیم، چنین آمده است: قیام برای شخص است که یک نفر مازندرانی بیسواد – رضاخان – را بر یک گروه چند میلیونی چیره میکند که حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود کند. قیام برای نفع شخصی است که الان هم چند نفر کودک خیابانگرد را در تمام کشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حکومت داده، قیام برای نفس اماره است که مدارس علم و دانش را تسلیم مشتی کودک ساده کرده و مراکز علم قرآن را مرکز فحشا کرده. قیام برای خود است که موقوفات مدارس و محافل دینی را به رایگان تسلیم مشتی هرزه گرد کرده و نفس از هیچکس در نمیآید. قیام برای نفس است که چادر عفت را از سر زنهای عفیف مسلمان برداشت و الان هم این امر خلاف دین و قانون در مملکت جاری است و کسی بر علیه آن سخنی نمیگوید... هان ای روحانیین اسلامی ای دانشمندان دیندار. . امروز شماها در پیشگاه خدای عالم چه عذری دارید؟ همه دیدید کتابهای یک نفر تبریزی – احمد کسروی – بیسروپا را که تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا کرد و در مرکز تشیع به امام صادق و امام غایب – روحی له الفداء – آن همه جسارتها کرد و هیچ کلمه از شماها صادر نشد. امروز چه عذری در محکمۀ خدا دارید؟... یازده جمادی الاولی 1363 ق. بنگرید: صحیفۀ امام، ج 1، ص 21-23.
[55]- مرد امروز، 30 تیرماه 1324، ش 40، همو در شماره 43 مرد امروز (13 مرداد 24) مقالهای به عنوان مقالۀ وارده تحت عنوان «با عمامه گدایی میکنند» نوشت و ضمن آن با اشاره به قانون مصوب مجلس هفتم برای متحد الشکل شدن، از اینکه دوباره عبا و عمامه رواج یافته، سخت انتقاد میکند. در انتهای این نوشته آمده است: «بر همه کس واضح است که دین و مذهب عقیدۀ شخصی بوده و مبنای آن روی ایمان و روابط میان خدا و بنده قرار گرفته و اگر مقامات روحانی پا را از گلیم خود فراتر گذارده و داخل در امور دنیوی شوند، اثبات میکنند که روحانی نبوده و جسمانی هستند.»
[56]- درباره بخشی از مبارزات روشنفکران این دوره با دین بنگرید، قتل کسروی، ص 135-141.
[57]- آیین اسلام، سال سوم، ش 40، ص 6، 37.
[58]- عزت الله سحابی آشنایی بازرگان و طالقانی را در سال 1321 در جلسات تفسیری مرحوم طالقانی در مسجد جدید التأسیس منشورالسلطان میداند (نیم قرن خاطره، ص 83) اما به دلیل آشنایی پدران آن دو با یکدیگر باید این آشنایی به سالها قبل از آن مربوط باشد.
[59]- هفتاد سال، ص 29، 195-196.
[60]- مقاله آقای خوانساری، دو صفحه و عنوانش «اختلافات دینی» بود که در شماره پنجم از سال اول همایون چاپ شد و مؤلف در آخر مقاله نوشت: محصل این مقاله را در محضر زعیم اکبر، استادنا العلامه حضرت آیت الله حاجی شیخ عبدالکریم – دام ظله العالی – مذاکره شد و حضرت ایشان هم همین معنی را فرمودند که صلاح مسلمین در امروز دنیا به این است که این منازعات در میان آن نباشد و حضرت حجت الاسلام آقای حاجی سید محسن امین شاهی هم در آن محضر تشریف داشتند و تصدیق فرمودند که صلاح مسلمین در همین است. مقاله آقای سید حسین بدلا هم در چهار صفحه، ترجمهای از یک مقاله عربی بود که در مجله الفتح مصر چاپ شده بود. این ترجمه در شماره 9 سال اول همایون ص 15-18 چاپ شد همراهی حاج شیخ با این جماعت از لابلای این مطالب به دست میآید و نشان از گرایش وی به برخی از اصلاحات دارد.
[61]- بنگرید: تاریخ جراید و مجلات ایران، ج 4، ص 338-339.
[62]- سال دوم، شماره یکم، ص 67، توضیحی که کسروی دربارۀ ماهنامۀ همایون نوشته و به ویژه از نوشتۀ برقعی دربارۀ شعر تمجید کرده است.
[63]- علما و رژیم رضاخان، ص 286.
[64]- همان، ص 285-287. طبعا گرایش همۀ افرادی که دراین نشریه مقاله مینوشتند، یکسان نبود. نام برخی از این نویسندگان را صدر هاشمی در تاریخ جراید ومجلات، ج 4، ص 340 آورده است.
[65]- هفتاد سال، ص 208-209.
حجت الاسلام و المسلمین اشعری(که عمهاش همسر حکمی زاده بوده) اظهار کردند: پدرم میگفت، من برای اینکه نفهمم که تکلیف من نسبت به این شخص چه باید باشد، کتاب او را نخواندم. گویا امام خمینی هم دربارۀ وی با پدرم صحبت کرده بود. یکسالی در یکی از روستاهای ساوه بودم و نوجوان بودم. پدرم هم آنجا بود. در زدند و گفتند: آقای حکمی آمده. پدرم گفت: بگویید بیاید. حکمی زاده دم در ایستاد و به پدرم خیلی احترام کرد و گفت: از چه دری وارد شود. پدرم گفتند: از در صداقت. ایشان آمد و غیر از احوالپرسی هیچ صحبتی نکرد و رفت. من مکرر به منزل عمهام میرفتم، ایشان کاملاً پذیرایی میکرد و استنکاری نسبت به مسائل دینی در مقابل ما نداشت. گاهی تعارف ماندن هم میکرد. یک مرتبه به من گفت: اگر عمه شما میخواهد مکه و کربلا برود، من مانعش نیستم و هزینهاش را میدهم و مسائل ایشان را به عهده نمیگیرم. در سفر دیگری که به منزلش رفتم، ایشان به من گفت: من کتابهای مرحوم پدرم را که میفروختم، چند کتاب رویش وقف نوشته بود. نمیدانم این نوشته سندی برای وقف است یا نه، با این حال، اینها را جدا گذاشتم ببر و ببین تکلیف شرعی هرچه هست عمل کن. در یک سفر دیگری که به منزلش رفتم از مکه پرسید. گفت: خیلی دلم میخواهد مکه بروم، اگرمسأله ذبح برای من حل شود به مکه میروم. این گوسفندها آنجا تلف میشود. دخترش خیلی به انقلاب علاقمند بود و در ایام جنگ در بیمارستانها خدمت میکرد و پدر هم مانعش نبود. یک بار این دختر با عمهام آمدند منزل ما. عمهام که مقید به نماز و زیارات بود. آن شب دخترش همراهش بود (این دختر الان حدود هفتاد سال دارد – ایشان در آبان 84 درگذشت) نیمه شب که بلند شدم برای نماز، دیدم این دختر در اتاق نماز شب میخواند. این مربوط به قبل از انقلاب است. من به نماز خواندن خودش برخورد نکرده بودم، و معنایش این نیست که نماز نمیخواند. به عکس من او را مُظهر به تدیَن میدیدم.
ایشان شغلش مرغداری بود و زمانی بهترین کارشناس مرغدار در دنیا شناخته شده بود و برای آموزش به کشورهای مختلف دعوتش میکردند و میرفت پسر و نوهاش هم اکنون در همین شغل هستند از نظر مالی هم فردی مقید بود. پدرم میگفت تا کفایه را پیش من خواند و زمانی هم که طلبه بود منبر خوبی هم داشت.
وی در 11/7/66 درگذشت و در بهشت زهرا دفن شد. در مجلس ختم او اخوی زادۀ آقای اشعری منبر رفت. من هم زمانی با امام خمینی راجع به او صحبت کردم و امام که شنید او هنوز زنده است، با شگفتی به حرفهای من گوش میداد. دخترش هنوز زنده است و من دیروز (7/1/1383) به دیدنش رفتم. دخترش گفت که پدرم گفته است که درباره من با کسی صحبت نکن، اما افزود که نامهای از ایشان به کسروی پیدا کردم که چندین پرسش از او کرده و ضمن آن حمایت وی را از اسلام در آغاز انتشار پیمان یادآوری کرده بود.
[66]- بنگرید: قتل کسروی، ص 112-113.
[67]- چند سوال از کسروی، ص 65-66.
[68]- خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی، (تهران، 1379) ص 34-36.
[69]- گفتنی است که نقد آقای خالصی زاده در پاسخ به نامهای از شیخ مهدی حائری نیز بوده است: «فاضل دانشمند محترم عزیز موقر مکرم آقای آقا شیخ مهدی نجل مرحوم شیخ الطائفه آقای حاجی شیخ عبدالکریم حائری... و بعد مرقومۀ شریفه زیب وصول داد، لازم دانستم در جواب آن، مطالب ذیل را تذکر دهم... (بنگرید کشف الاستار، ص 2).
[70]- هفتاد سال، ص 199-202.
[71]- آیین اسلام، ش 4، س 1، 19 فروردین 23 به بعد.
[72]- آیین اسلام، ش 8 (16/2/1323) ص 4.
[73]- دلیل آفتاب، خاطرات یادگار امام، ص 52.
[74]- کشف الاسرار، ص 2.
[75]- کشف اسرار، ص 74.
[76]- دراین باره، در چندین مقاله که مجموعا تحت عنوان «پیشینه و دلایل ولایت فقیه» به عنوان مجلد چهارم مجموعه آثار چاپ شده توسط کنگرۀ امام خمینی و اندیشۀ حکومت اسلامی چاپ شده، مطالبی آمده است. بنگرید به صفحات: 84، 147- 148، 182-183، 250، 362-363، و نیز بنگرید: امام خمینی وحکومت اسلامی، مبانی کلامی، ص 230-231 و بنگرید حکومت ولایی (کدیور، تهران، 1377) ص 141-143؛ و نیز بنگرید: رسائل مذهبی – سیاسی دورۀ پهلوی، (رسول جعفریان، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی)، ج1.
[77]- امام در آسنانۀ انقلاب اسلامی اظهار داشت: «من هیچ فعالیتی در داخل خود دولت ندارم و به همین نحو که الان هستم وقتی که دولت اسلامی تشکیل شود نقش هدایت دارم» (صحیفه نور، ج 3، ص 88، و بنگرید: ج 4، ص 170) و در جای دیگر فرمود: «ما نامزدی برای ریاست جمهوری معرفی خواهیم کرد که باید به وسیلۀ ملت انتخاب شود. وقتی او انتخاب شد، از او پشتیبانی وحمایت خواهیم کرد، قوانین حکومت اسلامی، قوانین اسلام خواهد بود... من مانند گذشته به هدایت ملت اکتفا خواهم کرد.» (صحیفه نور، ج 4، ص 186) و در مورد دیگر: «فقیه ناظر بر این است که اینها اجرای قانون بکنند، خلاف نکنند، نه اینکه میخواهد خودش یک حکومتی بکند. میخواهد نگذارد این حکومتهایی که اگر چند روز بر آنها بگذرد، بر میگردند. به طاغوتی و دیکتاتوری». (صحینفه نور، ج 11، ص 37. بنگرید به توضیحات مفصل امام در اینکه چرا آن زمان آنگونه اظهار کرد و بعد از روحانیون خواست تا در امور اجرایی مشارکت کنند: صحیفۀنور، ج 16، ص 211-212). آقای مطهری هم همان زمان، همین دیدگاه نظارتی را داشت و این به پیروی از افکار امام بود: «ولایت فقیه به این معنی نیست که فقیه خود در رأس دولت قرار گیرد». (پیرامون انقلاب اسلامی، ص 86) امام بعدها با اشاره به اینکه آن تصورش بر این پایه بوده که فکر میکرده افراد صالح به اندازه کافی هستند، میگوید: «بعد دیدم خیر، آنها افراد ناصالحی بودند و دیدم حرفی را که زدهام درست نبوده است، آمدم صریحا اعلام کردم من اشتباه کردم». (صحیفه امام، ج 18، ص 178، و بنگرید: ج 16، ص 212.)
[78]- این مطالب از فصل سوم و چهارم کشف اسرار گرفته شده است.
[79]- شهاب پور در اصل کارمند وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش بعدی) و شاغل در ادارۀ نگارش بود، اما با تلاش گستردۀ خود طی سالها توانست یک چهرۀ فرهنگی ماندگار از خود بر جای گذارد. وی در این اواخر به نوعی تفکر وحدت جهانی با حفظ عقیدۀ اسلامی گروید و جلساتی هم با حضور اندیشمندان سراسر جهان در مورد مسائل فکری و انسانی برگزار میکرد که به لحاظ اهمیت بین المللی آنگاه اشخاصیص از سوی دولت هم در آن شرکت میکردند. گرایش وی به تصوف و علاقمندیش به حشمت الله دولتشاهی (پدر زنش و وابسته به سلطنت پهلوی) گرایش به نوعی اندیشههای فرادینی و جهانی را در ذهنیت وی به همراه داشت. (از این دولتشاهی مقالات و اشعار فراوانی در سالنامههای نور دانش و مجلۀ هفتگی نور دانش شهاب پور به چاپ رسیده است. از آن جمله «نور سخن در وحدت» است که از انتشارات «وحدت نوین جهانی» به چاپ شده و اول آن هم نامه دفتر مخصوص شاهنشاهی خطاب به دولتشاهی به چاپ رسیده است.) کتاب دیگر او «مکانیسم آفرینش» است که باز ناشر آن انتشارات وحدت نوین جهانی (تهران، ابن سینا، 1332 با ستایش از شاه درمقدمه) است. سالنامۀ نور دانش از سالهای 34 به بعد مبلغ مجلۀ وحدت نوین جهانی و سالنامۀ آن شده بود. در واقع از این زمان به بعد، شهاپ پور به اندیشۀ وحدت جهانی علاقهمند شد و این حرکت را تا آخر عمر ادامه داد. درباره تأسیس این جنبش توسط خود او بنگرید: سالنامۀ نور دانش سال 1348، ص92-95. سالنامه مزبور با عنوان «سخنی چند از وحدت» چاپ شده است. طبعاً این اعتقاد وی تأثیری در باورهای دینی او نداشت و درهر دو نشریۀ سالنامه و هفتگی همچنان علائق مذهبی خود را دنبال میکرد. وی درسال 1348 در ادامۀ نام خود افزوده است: فارغالتحصیل دکترای حقوق دانشگاه تهران و دکترای افتخاری از کانادا، بنگرید: سالنامۀ 1348، ص 96.
[80]- در جای دیگر نیز اشاره کردیم که تعبیر «خرافات» یکی از اصطلاحات رایج است که از دورۀ رضاخان وارد ادبیات دینی شد و حتی پس از شهریور بیست نیز مذهبیها هم چنان روی اصل مبارزه با خرافات تأکید داشتند. اما معنای خرافه چندان روشن نبود و هرکس از زاویۀ دید خود آن را به کار میبرد. حاج سراج انصاری در آیین اسلام، سال سوم، ش 2، ص 11 پس از اشاره به ابهام در این کلمه، از نویسندگان خواست تادیدگاههای خود را در شرح معنا و مصداق آن بنگارند. در شمارههای بعدی این نشریه که درسال سوم انتشار یافت، نوشتههای مختلفی دربارۀ خرافه و ارتجاع به چاپ رسید که واکنش به اقتراح مرحوم حاج سراج بود. در بهمن و اسفند سال 1329 در نشریۀ ندای حق نیز مقالاتی تحت عنوان «رفع خرافات – نشر حقایق» به چاپ رسید.
[81]- بنگرید: چالش مذهب و مدرنیسم، صص 250-256.
[82]- نشریۀ آیین اسلام، ش 2، 5 فروردین 1323. این کتاب به قلم آیت الله حاج محمدباقر کمرهای. از نویسندگان نشریۀ آیین اسلام، تألیف شده بود. کتاب یاد شده در شرح نظام سیاسی و قضایی و اقتصادی اسلام است. ذیل شرح حال محمدباقر کمرهای توضیح بیشتری در این باره آمده است.
[83]- سالنامۀ نور دانش، 1325، ص 600-602. مانند همین گزارش در سالنامۀ سال 1330 نیز آمده که قابل توجه است.
[84]- متن یکی از این سخنرانیها را بنگرید در: آیین اسلام، س 1، ش 46، ص 7، سال 2، ص 3.
[85]- سالنامه نور دانش، 1325، ص 603.
[86]- بنگرید: آیین اسلام، س 1 (5/3/1323)، ص 6.
[87]- شهاب پور مانند بسیاری از مذهبیهای آن روزگار در پی نشان دادن هماهنگی دانش جدید با دین بود. یکی از نوشتههای او تحت عنوان «آیات ذوالقرنین» به چاپ رسید که ذیل آن نوشته شده بود: قرآن با دانش سازگار است. بنگرید: آیین اسلام، ش 28، ص 6-12. همین مقاله به صورت کتابچهای از سوی انجمن تبلیغات اسلامی به چاپ رسید.
[88]- ادبیات سالنامه نویسی از دورۀ رضاخان و به احتمال به پیروی از روشهایی که میان برخی از مطبوعات اروپا وجود داشت، پدید آمد. یکی از مشهورترین آنها سالنامۀ پارس است که تا سالها انتشار مییافت. بعدها بسیاری از دبیرستانهای برگزیده و همچنین ادارات فرهنگ استانهای کشور نیز سالنامه چاپ کردند که نوعی کشکول یا مجموعۀ خبری و علمی بود. میان مذهبیها نیز نور دانش از موفقترین سالنامهها بود. بعدها سالنامۀ مکتب تشیع و سالنامۀ پیام اسلام نیز در قم به چاپ رسید.
[89]- افراد انجمن در مجالس خود از بلندگو استفاده میکردند که برخی اعتراض و حتی شایع کرده بودند که مراجع فتوای منع استفاده از بلندگو را دادهاند. این مسأله به حدی شهرت یافت که شعبۀ انجمن در اصفهان، در این باره پرسشی از آیت الله بروجردی کرد که ایشان جواب داد استفاده از بلندگو فاقد اشکال است. انجمن همچنین به مناسبت اعیاد مذهبی و ملی مجالس جشنی برگزار میکرد که در آنها، سخنرانیهای ی ارائه میشد. اهمیت برگزاری این جشنها در این دوره گهگاه با حضور علمای تهران و سخنرانیهای ی ارائه میشد. اهمیت برگزاری این جشنها در این دوره که گاه با حضور علمای تهران و سخنرانی چهرههایی مانند آقای فلسفی برگزار میشد، در احیای فضای دینی کشور، بسیار زیاد بوده است. بنگرید: آیین اسلام، س 6، ش 4، ص 15.
[90]- بنگرید: خاطرات گلسرخی، مجلۀ یاد، ش 7، ص 43. نشریۀ نور دانش برای عموم مردم بود؛ در حالی که نشریهای خاص کارمندان یعنی همان کسانی که کد مخصوص داشتند نیز وجود داشت. برای نمونه فخرالدین حجازی از نیروهای شهاب پور بود. بنگرید، یاد، ش 7، ص 47.
[91]- حاج سراج گزارشی از فعالیت آنان در سال 1330 داده است. بنگرید: نشریۀ مسلمین، سال دوم، شمارۀ یکم، ص 15-16 وی در آنجا یادآور میشود: این انجمن، چون دارای هیئت مدیره است پایه آن محکمتر از سایر جمعیت هاست... حتی موقعی که من آنجا بودم، آقای شریعتی نامبرده، عضویت آن جمعیت را قبول کرد... این جمعیت حوزههای کوچکی دارد که به نام «دوره» در فعالیت است و در این دورهها تلاوت کلام الله و تفسیر قرآن و سخنرانیهای مذهبی به وسیلۀ اعضای خود آنها یا سخنرانیهای اشخاص دیگر صورت میگیرد...
[92]- اسنادی از انجمنها و مجامع، ص 71، 74، 75.
[93]- همان، ص 92. طبعاً انتظار آنان از سنجابی آن بود که از فساد جلوگیری کند؛ کما اینکه جامعه تعلیمات اسلامی همدان ضمن نامهای به وی، از او خواست تاضمن حذف برنامه مشترک استفاده از استخر برای زنان و مردان، موسیقی از رادیو حذف شده و تدریس معلمان مرد در مدارس دخترانه ممنوع شود. همان، ص 149.
[94]- بنگرید: سالنامۀ نور دانش، 1331، ص 169-171.
[95]- بنگرید: آیین اسلام، س 2، ش 24، ص 11.
[96]- آیین اسلام، س 2، ش 3، ص 3.
[97]- بنگرید: جنایات تاریخ، ص 7.
[98]- نمونۀ آن مقالۀ «اتحاد اسلامی یا اخوت مسلمین» از سید محمدعلی داعی الاسلام بود. آیین اسلام، س 2، ش 26، (شهریور 1324) ص 5، س 2، ش 28، ص 5. ادامۀ این مقالۀ مبسوط در شمارههای بعدی به چاپ رسیده است. حاج سراج انصاری در ش 31 (سال دوم، ص 5) تعلیقهای بر مقالۀ داعی الاسلام در باب امکان وحدت نوشت. وی در انتهای نوشتۀ خود از مصلحین روشنفکر خواست تا نظریات خود را در جراید انتشار دهند و در راه اتحاد اسلام یا اخوت مسلمین بکوشند. ابوالقاسم سحاب (که بعدها پسرش مؤسسه جغرافیایی سحاب را به همین نام نامید) شعری به عنوان «اتحاد اسلامی و لزوم آن» در آیین اسلام ش 33، ص 12 به چاپ رساند. حاج سراج انصاری باز ضمن مقالهای به نام سنی وشیعی هردو مسلمانند (آیین اسلام، س 4، ش 26، ص 7) در این باره توضیحاتی داد. این مقاله، در واقع پاسخ به انتقادی بود که برخی از سنیان بر مقاله وی وارد کرده بودند.
[99]- آیین اسلام، س 2، ش 18، ص 10 و بنگرید: ش 19، : ص 3 تحت عنوان «اسلام سازمان نیاز دارد». این پیشنهاد شاید به تعبیری همان چیزی باشد که بعدها تحت عنوان سازمان کنفرانس اسلامی تشکیل شد.
[100]- بنگرید: گزیدۀ اسناد روابط خارجی ایران و مصر، ج 2، ص 262-268.
[101]- اسلام دین جاودانه بشر، ص 96، 210 در صفحات 228-257 مطالبی برای کشورهای مختلف و فعالیتهای انجمن در آنها ارائه شده است.
[102]- برای گفتههای حاج سراج دربارۀ پدرش بنگرید: شیعه چه میگوید، پاورقی ص 13-14.
نیز شرح حال او را که در 9 صفر 1334 درگذشت، همراه با فهرست تألیفات او بنگرید در: (ریحانۀ الادب، ج 5، ص 77-78، نیز بنگرید: مفاخر آذربایجان، ج 1، ص 240).
شیخ آقا بزرگ هم مدخلی را در نقباء البشر، ج 4، ص 1110 به وی اختصاص داده و فهرستی از تألیفات او را آورده است.
[103]- بنگرید: شیعه چه میگوید: ص 5-6.
[104]- سالنامۀ نور دانش، سال 1325، مقاله کسروی و ماجرای او، ص 380.
[105]- شیعه چه میگوید، ص 14-15.
[106]- حاج سراج خود در جایی از وی با عنوان «استاد بزرگوارم»یاد میکند،بنگرید: شیعه چه میگوید: ص 54 (پاورقی)
[107]- شیعه چه میگوید: ص 375-376.
[108]- همان، ص 377.
[109]- همان، ص 428.
[110]- مسلمین، ش 4-5 (ضمیمه خرد، سال 1327).
[111]- بنگرید به گزارش مفصلی که وی تحت عنوان «تشریح اوضاع مطبوعات دینی در عصر حاضر» در مجلۀ مسلمین، آبان 1335 نوشته است.
[112]- شیعه چه میگوید، ص 33.
[113]- بنگرید: آیین اسلام، سال چهارم، ش 19، ص 12 و نیز توضیحات خود حاج سراج در شمارۀ بیستم همان سال.
[114]- شیعه چه میگوید: ص 33.
[115]- آیین اسلام، س 2، ش 6، ص 7.
[116]- آیین اسلام، سال دوم، ش 42، ص 4.
[117]- آیین اسلام، : س 2، ش 43، ص 4.
[118]- طی پنجاه سال اخیر، منهای آنچه که سنیان درباره تشیع نوشتهاند، نوشتۀ کسروی یکی از تندترین و افراطیترین نوشتههایی است که دربارۀ مذهب تشیع نوشته شده است. این کتاب همان سالها به عربی ترجمه شد و بارها و بارها سنیان آن را تجدید چاپ کرده و تکثیر و توزیع کردند. جسارت مؤلف به مذهب شیعه، انکار نص، توهین به امامان و تمسخر نسبت به عقاید شیعه در بخشهای مختلف که همراه با تحریف و تکیه بر معتقدات عوام صورت گرفته، این کتاب را به صورت یکی از زشتترین کارهای روشنفکران جدید بر ضد مذهب رسمی کشور در آورده است. کسروی با روانشناسی مخصوص به خود، دشمنیاش را ابتدا با روحانیت تجربه کرد، پس از آن به مذهب تشیع پرداخت و در بخش اخیر با نگارش در پیرامون اسلام، به سراغ اصل دین رفت. وی هوای برانگیختگی داشت و تشبیه او به میرزا علی محمد باب، البته با تفاوتهایی در «هوا و فضا» به هیچ روی امر غریبی نیست. تطور هردو از ادعاهای کوچک تا پیامبری، مهمترین وجه شباهت آنهاست. کسروی دشمنی خود با تشیع را به عرصه تاریخ هم کشاند و کینۀ خاصی از صفویان به دل گرفت. حاج سراج در کتاب خود موفق شد نشان دهد که بسیاری از اتهامات و تصورات کسروی نسبت به تشیع، برخاسته از معتقدات عوامانه است. به علاوه، در بسیاری از موارد، همان اشکالات تاریخی سنیان را نسبت به مذهب تشیع مطرح میکند. به علاوه، در برخی از امور به روشنی تحت تأثیر عقاید وهابیان و نوشتههای آنان در نسبت دادن عقاید مشرکانه به شیعیان است. خروج کسروی از رویه انصاف و استدلال در این رساله به روشنی قابل درک است. همچنین خروج وی از رویه اخلاقی در بخشهایی از این کتاب قابل رؤیت است. برای مثال هنگام یاد از خواجه نصیر مینویسد: «خواجه نصیر، آن مرد بیدین شکم پرست کهگاهی باطنی میبوده و گاهی شیعی میگردیده...» (داوری کنید، ص 390) این داوری همان کتاب شیعی گری بود که پس از ممنوعیت انتشار آن با تغییراتی به این نام درآمد.
[119]- آیین اسلام، س 2، ش 2، ص 7. حاج سراج در مقالهای مبسوط که در «سالنامۀ نور دانش» (سال 1325) به چاپ رسیده، شرحی مفصل از آشناییش با کسروی آورده است. وی همچنین درهمان جا عکسی را به چاپ رسانده که تصویری است از حاج سراج، صدیقی نخجوانی و کسروی که در سال 1315 با اصرار کسروی گرفته شده است. حاج سراج مینویسد که کجروی کسروی از سال 1317 آغاز شد و با این حال سال بعد، زن و دختر و خواهر زنش را برای زیارت به عراق فرستاد. نخستین حرکت جدی حاج سراج در نقد کسروی پس از رؤیت کتاب «شیعیگری» در سال 1323 بوده است. حاج سراج در ادامه، به طرح این پرسش پرداخته است که چرا کسروی به این نقطه رسید؟ برای پاسخ به این پرسش شرحی از زندگی او و تألیفاتش را با تاریخ تألیف بیان کرده است. این قسمت شرح حال جالبی از کسروی و سابقۀ اوست. وی در یک مقطع در جوانی پس از روی آوردن به درس ملایی، با اندیشههای بهائیان آشنا شده و مطالبی بیان میکند که در نهایت بدین سبب توسط آیت الله انگجی تنبیه میشود. پس از آن برای تبرئه خود کتاب «شریعت احمدی»را مینویسد که کتاب درسی دینی در مدارس میشود! با این حال، در دل دشمنی علما را داشته است. در سال 1314 نشریۀ پیمان را منتشر میکند. در آنجا هنوز به مسلمانی پایبند است و حتی در شمارۀ 13 سال یکم ص 11 مینویسد: «بنیاد دین نوینی پس از اسلام جز هوس و نادانی نیست. آنان که به این کار برخاسته، برانگیزندۀ آنان خودخواهی و مایۀ کارشان نادانی بوده و این است که فیروزی نیافته کاری از پیش نبردهاند» حاج سراج میگوید: من خود به خاطر همین مطالب، یکی از طرفداران نشریۀ پیمان بودم. در واقع ریشۀ کجروی همان بغض و کینۀ او نسبت به علما بوده که در جوانی از بابت آن آسیب دیده است. (درباره تفاوت نگرش کسروی درسالهای 1313 و 1317 نیز بنگرید به نامهای که مرحوم واعظ چراندایی از وی در مجلۀ نور دانش سال 1326 ش 20 گراور کرده است). به هر روی، داستان، ابتدا در تبریز او رفت و در جشن کتابسوزی (دریکم دی ماه هر سال) متهم به سوزاندن مفاتیح شد که سورههایی از قرآن نیز در آن هست. پس از آن خبر به سایر شهرهای آذربایجان و سپس تهران رسید. از آن پس تلگرافهای اعتراض شروع شد تا آنکه عنوان وکالت وی معوق ماند و در اردیبهشت 23 نشریۀ پرچم او هم به دنبال اعتراضات مردم توقیف شد. کسروی در درگیری با مدیر روزنامۀ «توفیق» و «هراز» هردو را کتک زد. طرفدارانش هم مدیر روزنامۀ آفتاب را زدند. در اردیبهشت سال 24 وقتی سید یحیی (مجتبی) نواب صفوی و محمد خورشیدی با او سخن میگفتهاند، وی عصایش را بلند کرده بر سر این دو جوان کوفته است. در این وقت هیاهو برپا شده مردم ریختند و کتک سختی به او زدند که کارش به بیمارستان کشید. پس از آن بیش از دو هزار نفر از اهالی تهران با نوشتن نامهای به مجلس بر ضد وی اعلام جرم کردند. حاج سراج بخشی از اعلام جرم مردم را بر ضد او آورده است. به دنبال آن، مجلس نامۀ مفصلی به وزارت دادگستری نوشت و در آن بر ضد کسروی اعلام جرم کرد. حاج سراج متن نامهای را که مجلس بر ضد کسروی نوشته آورده است. کسروی قرآن سوزی را انکار کرد و حتی اعلام کرد که حاضر است برای کسی که چنین نسبتی را به او ثابت کند، پنج هزار ریال بدهد. حاج سراج در پایان به کتاب «نبرد با بیدینی» خود اشاره کرده که نخستین کتابی است که بر ضد کسروی نوشته شده است. همچنین خبر از انتشار کتاب حاج سید نورالدین شیرازی داده که با عنوان کسر کسروی چاپ شد. جواد زارع هم کتابی با عنوان «بررسی در پیرامون اسلام» در نقد کسروی نوشت. این کتاب که مجلد اول آن را دیدهام ضمن 96 صفحه به نقد آثار کسروی پرداخته و چاپ مشهد است. دیگری هم کتابی با عنوان «مفتاح بیان یا کلید زبان حافظ» در رد کسروی نوشته است. به علاوه صدهامقاله نیز در مطبوعات علیه او نگاشته شد. (پایان گزارش حاج سراج از زندگی کسروی. بنگرید: سالنامۀ نور دانش، 1325، ص 379- 390). کسروی ضدیت خود را با دین اسلام نمیپذیرفت همینطور ادعای نبوت را هم اتهامی بیش نمیدانست، اما با تأویلی که از مفهوم نبوت و بعثت به عنوان یک احساس درونی داشت، و بر اساس آنچه در جزوۀ «در پیرامون اسلام» نوشته است، به خوبی میتوان احساس وی را برای ایجاد نوعی دین جدید در ادامۀ ادیان بزرگ گذشته دریافت. در این باره بنگرید: آورندگان اندیشۀ خطا، سیری در احوال صادق هدایت و احمد کسروی، نوشتۀ احساس طبری، تهران، 1378.
حاج سراج در جای دیگری (آیین اسلام، س 2 ش 31، ص 6) نوشته است: کسروی در سال 1318 خانم خود را همراه دختر کوچکش و خواهر خانمش برای گفتن «أأدخل یا الله» و بوسیدن صندوقهای آهنین و سیمین به عتبات عالیات فرستاده بود که شبی هم در کاظمین مهمان خانواده ما بودند و در منزل خادمی از خدام کاظمین منزل کرده بودند و با همان خادم به حرم مشرف شده و همان «أأدخل یا الله» را میگفتند و صندوق سیمین (ضریح مقدس) را میبوسیدند و اکنون که بر ضد شیعه قیام کردهاند اینگونه حرکات را بت پرستی مینامند. در مقالهای کوتاه از شیخ قاسم اسلامی آمده است که کسروی در تاریخ 4/10/24 از حاج سراج به دادگستری تهران شکایت کرده و در آن گفته است که به وی توهین شده است. آیین اسلام، س 2، ش 47، ص 8. در شمارۀ بعد از آن یعنی 48 ص 5 و 8 حاج سراج توضیحاتی درباره شکایت کسروی داده است. شیخ قاسم اسلامی هم که از شاگردان شیخ محمدتقی آملی و از رفقای حاج سراج بود، در همان زمان کتابی باعنوان «دین سازان جدید» انتشار داد که اطلاعیۀ نشر آن در آیین اسلام (س 3، ش 14، ص 34) درج شده است. بدین ترتیب سابقۀ مبارزۀ شیخ قاسم با جریانهای نوگرای دینی را باید از این زمان دانست. او بعدها شریعتی راهم در ردیف کسروی میدید و مبارزهاش با وی با همان پیشینه بود. خاطرات آقا رضی شیرازی را دربارۀ وی بنگرید در یاد آور، ش 6-8 ، ص 47. همانجا یادنامهای برای وی ترتیب داده شده است.
[120]- این نکته را میتوان نخستین اشاره برای تأسیس داراالتبلیغ اسلامی دانست. آن زمان آیت الله شریعتمداری در تبریز بود و بعید نیست که این اندیشه از طریق حاج سراج در ذهن وی پدید آمده باشد. رفاقت حاج سراج تا پایان عمرش با مرحوم شریعتمداری ادامه داشت و هرگاه به قم میآمد به دیدار ایشان میرفت (به نقل از آقای خسروشاهی).
[121]- پرونده اتحادیه مسلمین (مرکز اسناد کد 7774).
[122]- مسلمین، شماره یکم، ص 14.
[123]- از این نویسنده در سال 1358 کتابی با عنوان «سوسیالیسم انقلابی اسلامی» در 165 صفحه توسط جمعیت سوسیالیست اسلامی چاپ شد. وی بعدها همراه ابراهیم صفائی و میمندی نژاد کتابی با عنوان فراماسونری چاپ کرد که بخش مفصلی از آن علیه سید جمال بود. آقای خسروشاهی به بنده گفتند که ما از همان زمان رابطه خود را با ایشان قطع کردیم و بعد از انقلاب روابط وی با محافل امنیتی رژیم پهلوی منتشر شد. در واقع وی از صف اسلامگرایان خارج گردید و در این اواخر در حزب رستاخیز هم بود. (به نقل از آقای خسروشاهی)
[124]- مجلۀ مسلمین (1334ش)، ص 14-15.
[125]- دنیای اسلام، سال اول، شمارۀ هفدهم، ص 3.
[126]- چندین سند از فعالیت اتحادیۀ مسلمین سرخس در پروندۀ اتحادیه، در مرکز اسناد هست که نشان میدهد در انتقاد از وضعیت بهداری این شهر به نخست وزیری شکایت کرده و دستور رسیدگی به آن داده شده است.
[127]- پرونده اتحادیه مسلمین (مرکز اسناد) کد 7774.
[128]- آیین اسلام، س 4، ش 31، ص 6-7. در این صفحات تصاویری هم از این مراسم درج شده است.
[129]- همان، سال 4، ش 36، : ص 16-18.
[130]- همان، س 4، ش 36، ص 15. شرکت کنندگان عبارت بودند از حاج سراج، نصرت الله نوریانی، آیت الله سیدرضا زنجانی، سیدغلامرضا سعیدی.
[131]- شرح آن و تصاویر آن جلسه را بنگرید در: آیین اسلام، : س 5، ش 8، ص 8، 10-11. این زمان علمای تهران – واز جمله امام خمینی – نیز در منزل آیت الله بهبهائی اجتماع کردند تا نامۀ اعتراضیهای برای پاپ بنویسند. آیت الله سبحانی از امام خمینی نقل کردند که ایشان فرمود قرار شد هرکدام متنی بنویسند تا یکی از آنها انتخاب شود. در جلسۀ بعد، متنها خوانده شد و متن من را انتخاب کردند که همان توسط آیت الله بهبهانی ارسال شد. این متن در ش 7، سال 1327 (خرداد) ص 19 تحت عنوان نامۀ آیت الله بهبهانی به پاپ اعظم به چاپ رسیده است.
[132]- ندای حق، ش 165.
[133]- تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 9-10، : ص 104-100.
[134]- مسلمین، شمارۀ یکم، دوره جدید، (1334) ص 17.
[135]- همان، ص 19-21.
[136]- پیش از آن در ش 9_10 این نشریه که در سال 1328 ش چاپ شده، (ص 75-77) شماری از تلگرافاتی که مرحوم حاج سراج انصاری برای ظفرالله خان مخابره کرده و پاسخهایی که از سوی وی و دیگران به ایشان داده شده، چاپ شده است.
[137]- آیین اسلام، س 5، ش 22، ص 13.
[138]- بنگرید: آیین اسلام، سال چهارم، ش 36، ص 10-11.
[139]- وی کتابی با عنوان «پرویز کیست و چه میخواهد» نوشت که به عنوان «نشریه اتحادیه مسلمین آبادان» چاپ شده است.
[140]- اسنادی از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 50-51.
[141]- متن آن در یک دفتر خطی که در منزل مرحوم حاج بیوک آقا فرزند حاج سراج بود، به دست آمد.
[142]- متن کامل این خاطرات را بنگرید در: برگهایی از تاریخ حوزه علمیه قم، : تهران، : مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381.
[143]- اسنادی از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 36.
[144]- همان، ص 50-51.
[145]- آیین اسلام، س 6، ش 14، ص 4.
[146]- ندای حق، ش 150 (تیرماه 1332) ص 1، 2.
[147]- طبعا این نشریه به جز نشریه «نهضت اسلام» است که در حوالی اسفند 1330 با مدیریت صادق تقوی منتشر میشد.
[148]- این نشریه که به کوشش سید جلال کاشانی منتشر میشد و خود را ناشر افکار انجمن اسلامی کارکنان دولت میدانست در سال 1331 چاپ میشد. بنگرید:راهنمای مطبوعات اسلامی، ص 312.
[149]- شیعه چه میگوید، ص 231.
[150]- نبرد با بیدینی، ص 49.
[151]- شیعه چه میگوید، ص 369.
[152]- همان، ص 409.
[153]- آیین اسلام، سال سوم، ش 2، ص 11.
[154]- شیعه چه میگوید، ص 30.
[155]- از جمله مقاله او تحت عنوان «من از عاشورا چنین میفهم» مسلمین، ش 17، سال 1330/1371ق، ص 20-21.
[156]- شیعه چه میگوید: ص 49.
[157]- جمال الدین ملامحمد مردوخ شافعی کردستانی – فرزند عبدالمؤمن – هم به نوعی همرأی با کسروی در رویارویی با تشیع است. حاج سراج در کتاب شیعه چه میگوید، چندین نوبت از وی یاد کرده و به برخی از یاوههای او در «ندای اتحاد» که آن را به سال 1323 منتشر کرده، پاسخ داده است بنگرید: همان جا، ص 184 (وپاورقی که در آن به معرفی مردوخ میپردازد). و نیز بنگرید: همان، ص 243 (مطلبی از کتاب «نسیم رستگاری» وی در توهین به ابوحنیفه نقل شده است). در آیین اسلام، سال دوم، ش 2 و 3 مطالبی در نقد اتحاد اسلام به چاپ رسیده است. وی در بیستم شهریور 1354 در سن 94 سالگی درگذشت. بنگرید: آیت الله گلپایگایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 11.
[158]- این اشاره به انتشار کتابچه 26 صفحهای ندای اتحاد از شیخ محمد مردوخ کردستانی بود که چاپ دوم آن در تهران در سال 1324 منتشر شد. وی در این کتاب ضمن دعوت شیعه و سنی به اتحاد، به رد مذهب شیعه پرداخته و مؤسس آن را یک یهودی میداند. در عین حال، دعوای شیعه و سنی را بر سر خلافت، در دنیای حاضر، بیوجه دانسته و بر اسلامی بودن هردو مذهب تأکید دارد. وی در خاتمه مینویسد: در خاتمه با یک قلب مملو از صمیمت، اهل تشیع را مخاطب ساخته میگویم ای برادران عزیز! و ای طرفداران خدا و رسول و قرآن... «دست از این اختلاف بردارید/ دین اسلام کی چنین باشد» به نظر میرسد تلقی مطالعه کننده از این اثر آن است که نویسنده ضمن تأکید بر وحدت اسلامی، تلاش میکند تا این اتحاد را یک سویه با نقد مبانی تشیع دنبال کند.
[159]- شیعه چه میگوید، ص 156، حاج سراج دراین جا به انتشار متن عربی کتاب شیعیگری کسروی با عنوان التشیع و الشیعه اشاره دارد.
[160]- شیعه چه میگوید، ص 176.
[161]- همان، ص 177.
[162]- شیعه چه میگوید، ص 415.
[163]- شیعه چه میگوید، ص 445.
[164]- همان، ص 445.
[165]- مرجعیت در عرصۀ اجتماع و سیاست، ص 60.
[166]- عکس این بیانیه به بخشی از رسالهای که در دفاع از مدارس جدیده توسط یک مجتهد تبریزی در سالهای مشروطه نوشته شده است، مراجعه فرمایید با عنوان تحفۀالمتمدنین، چاپ شده در: درک شهری از مشروطه، صص 131-148.
[167]- آیین اسلام، سال اول، ش 17 (16/4/1323)، ص 6.
[168]- چالش مذهب و مدرنیسم، ص 336-338.
[169]- گزارشی از چگونگی تأسیس این مدارس، اساسنامه و برخی از شعبات آن را به همراه تصویرهایی از مراسم افتتاح برخی ازاین شعبات در شهرستانها بنگرید: مجلۀ یاد، ش 18 (بهار 69) ص 136-162، ش 19، ص 121-162؛ نیز بنگرید: به کتاب مستقلی که تحت عنوان «جامعۀ تعلیمات اسلامی» (ص 76-77) به کوشش حمید کرمی پور که با ملاحظۀ پرونده ساواک مرحوم اسلامی انتشار یافته است. اساسنامۀ جامعه تعلیمات اسلامی در ص 271-280 همان منبع به چاپ رسیده است.
[170]- خاطرات آقای اسلامی را از آن روزگار بنگرید در: طلایه دار فرهنگ اسلامی در عصر اختناق تهران، بنیاد بعثت، 1374 ش. برخی از روحانیون همکار مرحوم اسلامی، در شهرهای دیگر به فعالیتهای مشابه و مرتبط با ایشان پرداختند. از آن جمله حجت الاسلام شیخ غلامرضا فیروزیان بود که به اصفهان رفت و افزون بر شرکت در مبارزات اسلامی در جریان نهضت، چندین مدرسه اسلامی در این شهر تأسیس کرد. در خبر تأسیس یکی از این مدارس در سال 26 نکتۀ جالبی آمده است (آیین اسلام، س 4، ش 26، ص 10-11) و آن اینکه بلافاصله پس از تأسیس اولین دبستان جامعه تعلیمات اسلامی «اهالی اصفهان... اغلب فرزندان خود را از دبستانهای مجانی دولتی باز داشته. به دبستانهای جدید التأسیس «جامعه» ارائه دادهاند و در اثر عملی که اولیای این مدارس مخصوص آقای فیروزیان به مردم نشان داده، اهالی استقبال شایانی نموده... هیئت محترم علمیه اصفهان نیز به نوبۀ خود کمک شایانی نموده و برای بیداری مردم اعلامیههایی منتشر کردهاند». فعالیتهای فرهنگی وی ادامه یافت که نمونهای از آن را در سندی که ساواک در پرونده فخرالدین حجازی نگاه داشته، میتوان ملاحظه کرد. این سند درباره تلاش وی علیه مقالاتی است که در مجلۀ «زن روز» علیه زنان با حجاب نوشته شده است. (فریاد بعثت، فخرالدین حجازی به روایت اسناد ساواک ص 216) تلاشهایی مربوط به توسعۀ کار جامعه تعلیمات دینی در اصفهان عمدتا باکوشش آقای فیروزیان و همراهی شماری از بازاریان بود. شرحی مفصلتر از این فعالیتها را بنگرید: اصفهان در انقلاب، ج 1، صص 370-374. نامبرده تاکنون نیز با داشتن سن بالا، همچنان یکی از فعالان فرهنگی در اصفهان و استان سیستان و بلوچستان میباشد. نام ایشان در بسیاری از اطلاعیههایی که در دهۀ 40 تا انقلاب اسلامی از طرف جامعۀ روحانیت اصفهان منتشر میشده، آمده است. بنگرید: خادم شریعت، فهرست اعلام، ذیل مورد نام فیروزیان، در شهرهای دیگر نیز همین فعالیتها دیده میشد. جامعۀ تعلیمات اسلامی جزوهای تحت عنوان «گزارش سالیانه جامعه تعلیمات اسلامی شعبۀ بروجرد از شهریور 1327 تا شهریور 1328ش» منتشر کرده است. آقای فیروزیان همچنان تا زمان نگارش این متن – بهمن ماه 1384 ش و تجدید آن در آبان 1389 – مشغول فعالیتهای فرهنگی – تبلیغی است.
[171]- بنگرید: چالش مذهب ومدرنیسم، ص 349-356.
[172]- از وی اطلاعیهای در این باره خطاب به مردم اصفهان در دست است.
[173]- اسنادی از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 129.
[174]- مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص 208-212.
[175]- آیین اسلام، س 2، ش 6، ص 7.
[176]- مسلمین، ش 4-5 (ضمیمه خرد، سال 1327).
[177]- پرچم اسلام، س 3، ش 13، ص 1.
[178]- بنگرید به: رسائل حجابیه، ج 1، «رساله در اثبات وجوب حجاب» ص 617-638، به گزارش مقامات امنیتی، آقای اسلامی در سخنرانیهای خود در تیرماه سال 1330 در تبریز، همچنان در باب «انتقاد از کشف حجاب و تغییر لباس معمّمین دردورۀ رضاخان» سخن میگفته است. بنگرید سند چاپ شده در جامعۀ تعلیمات اسلامی، ص 116-160.
[179]- جامعۀ تعلیمات اسلامی بر این نکته تأکید داشت و آن را در پشت برخی از نشریات خود نیز به چاپ میرساند که «در هیچ نوع سیاستی اعم از مثبت یا منفی دخالت ندارد و در مجالس و آموزشگاههای شبانه و مدارس روزانه و مجالس تبلیغی آن هم مطلقا گفتگوی سیاسی نمیشود».
[180]- آقای اسلامی در انتقاد از اوضاع مذهبی و فرهنگی جامعه، صراحت خاصی داشت؛ به طوری که یکبار باتمانقلیچ پس از منبرش به او جسارت کرد. اتحادیۀ مسلمین به رهبری حاج سراج در این باره بیانیه داد و از آقای اسلامی دفاع کرد. بنگرید: آیین اسلام، س 4، ش 30، ص 14.
[181]- وی در سخنرانی خود گفت: من چون رئیس جامعۀ تعلیمات اسلامی هستم و جامعۀ مزبور اجازه ورود به دستجاب سیاسی را نمیدهد، امروز تصمیم گرفتم از ریاست جمعیت استعفا داده و به اینجا بیایم. زیرا صحبت از کاشانی نیست و بایستی عموم علما و روحانیون و مسلمانان در این نهضت شرکت نمایند. بنگرید: گزارشهای محرمانۀ شهربانی، ج 2، ص 171-172.
[182]- ساواک در گزارشی، آقای اسلامی را از فعالان جمعیت فدائیان اسلام یاد کرده است. بنگرید: جامعه تعلیمات اسلامی، ص 156. همچنین شهربانی از جلسهای (در مورخۀ 31/3/1327) یاد کرده است که در خانۀ آیت الله کاشانی منعقد شده، و در آن شیخ عباسعلی اسلامی، فیض الاسلام، حاج مرتضی آقایی و نواب صفوی و چند تن دیگر حضور داشتهاند. بنگرید: گزارشهای محرمانۀ شهربانی، ج 2، ص 186. در سند دیگری از شهربانی آمده است: طبق گزارش شهربانی آبادان آقای حاجی عباسعلی اسلامی خود را نماینده حضرت آیت الله کاشانی معرفی نموده و آقای انصاری واعظ که از تهران به منطقۀ خوزستان عزیمت نمودهاند، ضمن سخنرانیهای مذهبی، اهالی را به بستن دکاکین مشروب فروشی و تخریب منازل فواحش و جلوگیری از عبور و مرور بانوان بیحجاب در معابر ترغیب و تحریک مینمایند... بنگرید: اسنادی از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 153.
[183]- وی در بیستم فروردین ماه 1364 ش در سن 89 سالگی درگذشت. در یکی از گزارشهای ساواک دربارۀ وی آمده است: همان طوری که ساواک در جریان است نامبردۀ بالا (حج شیخ عباسعلی اسلامی) از جمله افراد ناراحت و طرفدار روحانیون مخالف، به ویژه خمینی میباشد که بایستی ساواک در جریان فعالیتها و همچنین مسافرتها و تماس وی باشد. بنگرید: جامعۀ تعلیمات اسلامی، ص 79. برای فعالیت آقای اسلامی در نهضت اسلامی بنگرید: همان ص 221 و اسنادی که بعد از آن آمده است. وی در سال 43 به مدت سه ماه در زندان مشهد بود. همان، ص 247.
[184]- بنگرید: جامعۀ تعلیمات اسلامی، ص 177-178.
[185]- همان، ص 240.
[186]- بنگرید: آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 37.
[187]- صحیفۀ امام، ج 1، ص 152.
[188]- بنگرید: قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 37.
[189]- بنگرید: جامعۀ تعلیمات اسلامی، ص 141.
[190]- همان، ص 156-157.
[191]- بنگرید: همان، ص 188.
[192]- قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 159-160 ادامۀ صبحت ایشان به مراتب تندتر است-
[193]- مجلۀ تعلیمات اسلامی، ش 3 (1331) ص 54. در گزارش دیگری آمده است که به سال 1334 تعداد مدارس جامعه، 110 باب بوده است. همان، ص 133. همچنین گزارش فعالیت جامعه را در سال 1326 بنگرید: در آیین اسلام، س 4، ش 27، ص 17؛ 39 آموزشگاه شبانه، 12 دبستان و دبیرستان و یک کودکستان، 8 کلاس اکابر، افتتاح شعباتی در قزوین، اصفهان، رودسر، بروجرد، کنگاور، تبریز و...
[194]- جامعه تعلیمات اسلامی، ص 94.
[195]- آقای دانش آشتیانی درباره دیدگاههای آیت الله بروجردی دربارۀ مدارس یاد شده، در مجلۀ تعلیمات ش 5 سال 1331 توضیحاتی دادهاند که جالب توجه است. بنگرید: جامعۀتعلیمات اسلامی، ص 81.
[196]- کتاب دینی کلاس پنجم و ششم مدارس وابسته به جامعۀ تعلیمات اسلامی توسط علامه طباطبائی تألیف و نشر تابان آن را منتشر کرده بود. (آقای خسروشاهی: اینها چهار جزوه بود برای سطح دانش آموزی که آقای طباطبائی نوشت و زمانی دارالتبلیغ آن را چاپ کرد. دو نمونه عقاید و دستورهای دینی و اسلام و اجتماع بود). به علاوه نخستین تجربۀ آقایان گلزاده غفوری و باهنر برای تدوین کتابهای درسی در سال 1345 کاری بود که برای مدارس جامعه انجام دادند و در سال یاد شده تحت عنوان تعلیم و تربیت دینی سال سوم ابتدایی، به چاپ رسید.
[197]- جامعه تعلیمات اسلامی، ص 86 در گزارش دیگری از ساواک در سال 1356 آمده است: به جای مسائل ملی و میهنی، برنامههای ویژه مذهبی اجرا و دانش آموزان را با تعصبات خشک مذهبی پرورش میدهند. به این جهت، دانش آموزان این مدارس پیوسته مورد توجه گروههای برانداز مذهبی بودهاند و این گروهها به نحو مطلوبی از تعصبات مذهبی دانش آموزان استفاده میکنند. سابقه نشان داده است که عدهای از اعضای گروههای خرابکار را کسانی تشکیل دادهاند که فارغ التحصیل این مدارس بودهاند. همان، ص 95.
[198]- هر دوی آنها را در «رسائل حجابیه» چاپ کردهایم.
[199]- درباره ادبیات فقه امر به معروف و نهی از منکر در شیعه بنگرید: امر به معروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی (مایکل کوک، ترجمۀ احمد نمایی، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1384)، ج 1 صص 407-487. و در خصوص احیای بحث امر به معروف و نهی از منکر در فرهنگ معاصر شیعه و به خصوص نگاه چهرههای برجسته انقلابی و غیرانقلابی این دوره به مسألۀ یاد شده، بنگرید: همان، ج 2، ص 833 – 856. داستان بحث امر به معروف و نهی از منکر از دوران مشروطه رنگ سیاسی به خود گرفت. بسیاری بر آن بودند تا کار مجلس شورا را به لحاظ شرعی، از طریق امر به معروف و نهی از منکر توجیه کنند، این مساله مورد انتقاد برخی از علمای ضد مشروطه از جمله میرزا صادق آقا مجتهد تبریزی قرار گرفت. بعدها ضمن بیان شرح افکار مرحوم طیبی در این باره بیشتر سخن خواهیم گفت. اساسنامه انجمن امر به معروف و نهی از منکر را هم که سندی از دهه بیست است. بنگرید در: چالش مذهب و مدرنیسم، صص 242-248.
[200]- ایران بین دو انقلاب، ص 425.
[201]- در سال 1348 کتابی با عنوان «فردای جهان یا نقدی بر کتاب نزاع کلیسا با ماتریالیسم» توسط عبدالکریم کریم، در 67 صفحه در تبریز انتشار یافت.
[202]- ج 1، تهران، 1325 ش در 63 صفحه.
[203]- بشر مادی، (تهران 1330) ص 12. پنج نوشته وی از جمله همین بشر مادی، در سال 56 در قم توسط نشر نذیر (به همت آقای خسروشاهی) به چاپ رسید اخیراً همان پنج کتاب بار دیگر حروفچینی و تحت عنوان مجموعه آثار محمد نخشب توسط چاپخش (تهران، 1380) انتشار یافته است.
[204]- مجموعه آثار محمد نخشب، ص 274.
[205]- جنبش دانشجویی، ص 64. ابراهیم یزدی دراین باره مینویسد: مرحوم طالقانی، با انتشار کتاب «اسلام و مالکیت» از همین اندیشه دفاع کرده است... مرحوم محمدتقی شریعتی نیز در تفسیرهای خود، خصوصاً در تفسیر سورۀ ماعون نوعی اندیشه اشتراکی را مطرح ساخته است. سباعی متفکر معروف سوری، در کتاب الاسلام و الاشتراکیه این اندیشه را مطرح و از آن دفاع نموده است... مرحوم سید قطب در عدالت اجتماعی در اسلام... در همین زمینه است. (همان، ص 68).
[206]- ایشان پس از شرح ماجرای فعالیتهای خود در شیراز و آمدن به تهران، از دیدار خود با نخشب یاد میکند و میگوید: «آن زمان این مسأله برای ما مطرح شد که حالا که تودهایها تحت عنوان سوسیالیسم یاعدالت اجتماعی فعالیت میکنند، ما بیاییم یک تزی در مقابل تز اینها مطرح بکنیم و این تز را هم البته من آن موقع مطرح کردم؛ چون که مقداری مطالعات فلسفی هم داشتم. گفتیم که خوب است که ما بیابیم به عنوان یک حزب اسلامی – سیاسی اعلام بکنیم که عدالت اجتماعی بر پایۀ خداپرستی منطقیتر و استوارتر است تا بر پایۀ مادیگری. و این شد یک محور فکری. البته آقای نخشب با عدهای دوستانشان که افراد مسلمانی بودند، کتابی نوشته بود با نام «نزاع کلیسا و ماتریالیسم» که هم روش کلیسا را محکوم کرده بود و هم ماتریالیسم را. بنگرید: تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 8 ، ص 121.
[207]- خاطرات رجبعلی طاهری، ص 11-12. برخی از اعضای این حزب عبارت بودند از: محمد نخشب، حسین راضی، علی اکبرنوشین، احمد سمیعی، معین الدین مرجائی، محمدهادی جواهری، محمد حسن سالمی، کاظم سامی، حبیب الله پیمان، محمد ایزدی، علی اکبرمعین فر، صادق قطب زاده، ابراهیم یزدی، و علی شریعتی و مصطفی چمران.
[208]- برخی از آثار وی عبارتند از: تحقیقی در دین یهود (تهران، 1364) تحقیقی در دین مسیح (تهران، 1368) زرتشت مزدیسنا و حکومت(تهران، 1368) عرفان بودیسم و جنیسم (تهران، 1377) مدیریت نه حکومت (تهران، 1377).
[209]- نیم قرن خاطره و تجربه، ص 82.
[210]- . ایده آل بشر: تجزیه و تحلیل افکار ماتریالیسم، مهندس جلال الدین آشتیانی، ص 13.
[211]- جنبش دانشجویی، ص 50ـ51.
[212]- یادنامۀ سومین سالگرد دکتر کاظم سامی، مقالۀ «نهضت خداپرستان سوسیالیست» ص 79ـ119.
[213]- جنبش دانشجویی، ص 59.
[214]- در آن زمان کسانی مانند دکتر کریم سنجابی، دکتر کاظم حسیبی، اللهیار صالح و عدهای دیگر در این حزب فعالیت داشتند. در باره پیوستن سوسیالیستهای خداپرست به حزب ایران و جدا شدن آنان از حزب، بنگرید: به توضیحات علی شریعتمداری در: تاریخ و فرهنگ معاصر، ش8 ، ص 123ـ124.
[215]- دربارۀ فعالیت نخشب در حزب ایران بنگرید: حزب ایران، مجموعهای از اسناد و بیانیهها (1323ـ1332) فهرست اعلام، ذیل نام نخشب، یزدی با اشاره به موضع حزب ایران که لائیک و غیر مذهبی بود به تلاش نخشب برای تبدیل این حزب به یک «نهاد ملی سیاسی با ایدئولوژی اسلامی» یاد کرده است. یادنامه سومین سالگرد دکترکاظم سامی، صص 95ـ101.
[216]- در باره نهضت خداپرستان سوسیالیست بنگرید به مجلۀ گفتگو مقالۀ: الگوهای نوآوری سیاسی در ایران: نگاهی به تجربه نهضت خداپرستان سوسیالیست، از مراد ثقفی.
[217]- شاخه کرمانشاه این گروه، پس از سخنرانیهای آقای دوانی در دفاع از نهضت ملی نامۀ تشکری به ایشان فرستاده رونوشت آن را برای آیت الله بروجردی نیز ارسال کرد. بنگرید: ندای حق، ش 145، ص 3.
[218]- وزیر بهداری در دولت موقت مهدی بازرگان، وی که دکترای روانپزشکی داشت، در زمستان سال 1368 در مطب خود توسط فردی که گفته میشد گرفتار بیماری حاد روانی بود کشته شد.
[219]- بنگرید: نهضت خداپرستان سوسیالیست، ص 28، جنبش دانشجویی، ص 62ـ63.
[220]- شصت سال خدمت، ج 2، ص 157 وی شرح بیشتری از این را در کتاب جنبش دانشجویی صص 50ـ72 دست داده است.
[221]- آقای طاهری که در آن زمان از شیراز به تهران رفته است از همکاری خود با نخشب که زندگی نیمه مخفی داشته و همچنین حسین راضی و حبیب الله پیمان (برادر زن حسین راضی) که آن زمان دانشجوی دندانپزشکی بوده، یاد کرده است. بنگرید: خاطرات رجبعلی طاهری، ص 20. ایشان که نوعی تناقض در عقاید خداپرستان سوسیالیست دیده، از آنان جدا شده است.
[222]- بنگرید شصت سال خدمت، ج 1، ص 401.
[223]- درباره فعالیت وی در کنفدراسیون در آمریکا بنگرید: کنفدراسیون تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور (1332ـ1357)، ص 90، 93ـ94، 182.
[224]- شصت سال خدمت و مقاومت، ج 2، ص 183.
[225]- فعالیت سیاسی ـ اجتماعی نخشب، ص 90.
[226]- ایران بین دو انقلاب، ص 425، ابراهیم یزدی از فعالیت نخشب درسال 1339در آمریکا برای ایجاد تشکیلات جبهه ملی در آنجا به همراهی عدهای دیگر از ایرانیان یاد کرده است. بنگرید: شصت سال خدمت، ج 2، ص 158ـ159، 161.
[227]- فعالیتهای سیاسی اجتماعی، نخشب، ص 114.
[228]- فعالیتهای سیاسی ـ اجتماعی نخشب، روح الله بهرامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383.
[229]- جنبش دانشجویی، ص 63.
[230]- سامی از خداپرستان سوسیالیستی است که تا این اواخر به این ایده پایبند بود. در این زمینه، از وی مقالهای در «یادنامۀ سومین سالگرد دکتر کاظم سامی» (تهران، چاپخش، 1370، نخستین مقاله) به چاپ رسیده که چگونگی ارتباط خداپرستی را با سوسیالیسم تشریح کرده است.
[231]- بنگرید: اسناد جنبش مسلمانان مبارز، ص 8 ، شریعتی شناسی، ص 55. در آغاز کتاب این دو بیت شعر آمده است:
دنیاست که باید سوسیالیست شود |
|
تا در خور زندگانی و زیست شود
|
غماگری و قلدری و اشرافی |
|
نابود شود، محو شود، نیست شود |
گفتنی است که کتابی در نقد سوسیالیسم تحت عنوان «اسلام و سوسیالیسم» از سید هادی سعیدی (پسر سید غلامرضا سعیدی) در سال 26 چاپ شد که گزارشی از آن را حاج سراج انصاری در آیین اسلام س 4، ش 8، ص 14 درج کرد. این کتاب بعدها در سال 58 توسط انتشارات شفق در قم تجدید چاپ شد. در این کتاب از نوعی سوسیالیسم معتدل در اسلام سخن گفته شده و تلاش شده است تا از مجموعه قوانین اقتصادی اسلام، نظامی جانبدار طبقات پایین جامعه که در عین حال به دنبال حذف فاصلههای طبقاتی بدون مصادرۀ اموال است، تصویر شود. عنوان یک فصل آن چنین است: تفاوت سوسیالیسم اسلام با سوسیالیسم معاصر.
[232]- سالها پیش از آن مقالهای با همین نام در مجله فروغ علم توسط ابوالقاسم شکیب نیا چاپ شد. مشابه همان مقاله را همان مؤلف در «گنج شایگان» چاپ کرد. اندکی بعد مطالب یاد شده با همان عنوان توسط دکتر شریعتی در روزنامۀ خراسان چاپ شد و همان نقشهای از جهان که در مجله فروغ علم چاپ شده بود، عیناً در روزنامه خراسان هم آمد.
[233]- تاریخ تکامل فلسفه، ص 8.
[234]- جنبش دانشجویی، ص 70.
[235]- نمونۀ آن جشن مبعث در سال 23 بود که خبر آن را آیین اسلام در ش 19 خرداد (ص3) درج کرده است. ریاست عالیۀ این مجلس را سیدمحمدعلی (هبةالدین) شهرستانی(م 18/11/45=27 شوال 86) بر عهده گرفته بود. محمدعلی خلیلی ابتدا شرحی دربارۀ جمعیتهای متحده اسلامی داد و افزود که این جشن نخستین اقدام این جمعیت به شمار میآید. ابوالقاسم حالت هم شعر مبعث خود را در این محفل خواند و پس از آن محمدباقر کمرهای به سخنرانی پرداخت. (آیین اسلام، ش 20ـ6/5/1323 ـ ص 3) خبر نشریۀ آیین اسلام (ش 20، ص 1) حکایت از آن دارد که در این سال، جشنهای مذهبی به صورت گسترده برگزار شده است.
[236]- آیین اسلام، س 1، ش 20 (6/5/1323)، ص 5ـ 6. وی نامۀ مفصلی هم به آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی نوشت و در آن از وی خواست تا به انتظام کار تبلیغ و روحانیت بپردازد. وی نقص عمدۀ روحانیت را در مشروطه، نداشتن «وزارت امور مذهبی» عنوان کرد. وی ـ که لباس روحانی بر تن نداشت ـ خود را استاد سابق دانشگاه دکن معرفی کرده است. آیین اسلام، س 2، ش 22، ص 8 (داعی الاسلام شرح حالش را در آیین اسلام، س 3، ش 14، ص 23ـ25 نوشته است. وی سالها پیش از آن، یعنی در سال 1320 ق در اصفهان، با کمک حاج آقانورالله اصفهانی، انجمن صفاخانه را برای بحث و مناظره با مسیحیان این شهر برپا کرد و نشریۀ الاسلام را به چاپ میرساند ـ بنگرید: اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت حاج آقا نورالله، «تهران، 1384» صص 117ـ123 ـ وی بعدها به حیدرآباد رفت و در دانشگاه آنجا مشغول به تدریس شد. از وی فرهنگ نظام ـ که به نام آخرین نظام از سلاطین حیدرآباد دکن نوشته شده ـ بر جای مانده و نویسندۀ این سطور قبر او را در قبرستان میر مؤمن در حیدرآباد زیارت کرده است.) حاج سراج انصاری نیز از جمله کسانی بود که در اندیشۀ اصلاح سازمان روحانیت بر آمده، کوشید تا آن را به ابزاری جدی برای دفاع از دین درآورد. وی در این باره مقالهای را از زبان عربی با عنوان «منهاج الاصلاح الروحانی» از سید هبة الدین شهرستانی تحت عنوان «سازمان روحانی چگونه باید تشکیل شود» به فارسی درآورده، در آیین اسلام (س 2، ش 29، ص 10، ش 30، ص 10) به چاپ رساند. به دنبال این مقاله در ش 33 همان نشریه، مقالهای تحت عنوان «انتظام و اصلاح روحانیت» به قلم یکی از محصلین علوم دینی چاپ شد و ادامۀ آن در شمارۀ 34 (آبان 24) به چاپ رسید. افزون بر آن عالم دیگری از قم، نامهای خطاب به سید هبة الدین شهرستانی نگاشت که بخشهای مختلف آن در ش 33 و 34 و 35 سال دوم آیین اسلام چاپ شد. مدیر روزنامه آیین اسلام هم در مصاحبهای که در آذر 25 با آیت الله کاشانی ترتیب داده بود، به قول وی بر ضرورت تأسیس «مجمع مرکزی روحانیت» در تهران و شعبههای آن در ولایات تأکید کرد. آیین اسلام، س 3، ش 40، ص 37.
[237]- آیین اسلام، س 1، ش 22 (20 مرداد 23)، ص 7.
[238]- در دو بیت از یک شعر که در اصل ستایش از آیین اسلام بود (آیین اسلام، ش 28، ص 26) چنین آمده است: چون با هم پنج دسته عهد بستند/ چو پنج انگشت در یک دست هستند/ بلی خود اتحاد مسلمین است / که اول پایۀ تبلیغ دین است.
[239]- چالش مذهب و مدرنیسم، ص 369ـ380.
[240]- پرچم اسلام، ش 31، 23 آبان 1325.
[241]- شاید بیمناسبت نباشد اشاره کنیم که در سال 1301 ش هم این قبیل تشکلها درشکل محدود پدید آمد اما به دلیل شرایط خاص سیاسی نپایید. برای مثال، جمعیت اتحاد مسلمین در سال 1301 ش ظاهر شده و طی اعلامیه شماره اول خود مرامنامه خویش را انتشار داد. این مرامنامه تا حدی روشنفکری به نظر آمده و اصل اولیه آن، این است که «قدرت عالیه و قوت حاکمه باید در دست نمایندگان حقیقی ملت جمع شده و مرکزیت حاصل نماید». اصول بعدی هم بیشتر سیاسی و آزادیخواهانه تنظیم شده و تنها در اصل 11 و 12 از اصول نوزده گانه آن آمده است: تعلیمات اصول دینی و مذهبی اسلام در تمام مدارس باید حتمی باشد. و نیز: باید در ترقی و تعالی امورات دینی و تهیه مروجین مذهبی و اسلامی و تشویق آن، مجاهدت و کوشش کامل به عمل آید و برای نشر و بسط احکام مقدسۀ دیانت، مبلغین به اطراف و ممالک خارجه اعزام شود. بنگرید: چالش مذهب و مدرنیسم: ص 392 از هفته نامه افق روشن، ش 20، 20 دلو 1301 ش. این تشکل بار دیگر در سال 1323 فعال شد و نامهای به نخست وزیر وقت نوشته و ضمن آن با اشاره به ظهور تشکلهای مختلف، از خودش به عنوان جمعیت اتحاد مسلمین هم یاد کرده است. همان، ص 396.
[242]- ایشان (متولد 1306ش) در اواخر سال 31 از نواب جدا شد و این در پی انتقاداتی بود که وی نسبت به حضور برخی از افراد در میان فدائیان اسلام داشت. وی مقالات تندی علیه نواب که تا دیروز او را «ناجی ایران» و«حامی اسلام» میخواند نوشت و عکس یادگاری با زاهدی گرفت و حزبی هم به نام «خلق» درست کرد که دوامی نیاورد (به نقل از آقای خسروشاهی). بعدها اندکی پیش از شهادت نواب با وی مصالحه کرد. پس از انقلاب، نبرد ملت را مجدداً انتشار داد که پس از مدتی در سال 1360 توقیف شد و او کتابچهای هم علیه ارشاد در این باره نشر کرد. در سال 1388 روزی را در کتابخانه مجلس میزبان ایشان بودیم.
[243]- مصاحبه با یالثارات، (چهارشنبه، 25 دی 81، ش 211)، ص 6.
[244]- چالش مذهب و مدرنیسم، ص 102ـ108.
[245]- چالش مذهب و مدرنیسم، ص 106.
[246]- پدر شیخ مصطفی رهنما، که نوه دختری مرحوم شیخ عبدالحسین قاضی زاده عطار بود، داماد سید محمدرضا واحدی قمی (پدر شهید عبدالحسین و محمد واحدی) بود که در نجف وکرمانشاه اقامت داشت. یکی از فرزندان وی سید محمدتقی واحدی بود که تا سال 1314 ش نشریۀ دعوت اسلامی را در کرمانشاه به چاپ میرساند. این نشریه در زمرۀ مجلات مذهبی اواخر دورۀ احمدشاه و اوائل سلطنت رضاخان و پس از آن در دهۀ 20 بود. وی شاعر هم بود و شعر وی تحت عنوان «ترانۀ اتحاد» در نشریۀ هفتگی نور دانش (س اول، ش 35، ص 954) به چاپ رسید. ایشان تا پیش از انقلاب در مسجد جامع نارمک اقامه جماعت کرده و نماز جمعه هم میخواند. فرزند دیگر او شهید عبدالحسین واحدی، جانشین نواب صفوی در فدائیان اسلام بود. فرزند دیگرش شهید سید محمد واحدی نیز در زمرۀ فدائیان اسلام بود.
[247]- خود وی میگوید که در منزل سیدی در عراق مجلة الهلال را خوانده بود که در آنجا آمده بود جهان توسط بلوک کاپیتالیسم و کمونیسم اداره میشود. همانجا گریه کرده و تصمیم خود را برای فعالیت گرفته بود. بنگرید: خاطرات شیخ مصطفی رهنما، ص 32.
[248]- خاطرات شیخ مصطفی رهنما، ص 39، 41.
[249]- سالنامۀ نور دانش، سال 1325، ص 455، مقالهای هم در سالنامۀ سال 27 (ص 36) درباره «تبلیغات مسیحیها در ایران و سایر بلاد اسلامی» نوشت.
[250]- ایشان حتی نام برخی از بچههایش را هم از میان نامههای مبارزان فلسطینی انتخاب کرده است. چنان که نام دخترانش یکی لیلی خالد و دیگری فاطمه برناوی است. در سال 1388 روزی را در کتابخانه مجلس میزبان ایشان بوده و یک بار نیز در منزل به عیادتشان رفتم.
[251]- بنگرید: حیات مسلمین، ش 21، ص 5.
[252]- خاطرات شیخ مصطفی رهنما، ص 39.
[253]- در شماره سوم آن، بیش از پنج مقاله به قلم خود مدیر مسئول وجود دارد.
[254]- خاطرات شیخ مصطفی رهنما، ص 41.
[255]- اسامی آنان را بنگرید در: خاطرات شیخ مصطفی رهنما، ص 50ـ51 پاورقی، کریم کشاورز خاطرات آن دوره را در کتاب چهارده ماه در خارک نوشته است. خاطرات خود رهنما هم از آن روزها در پایان کتاب خاطرات شیخ مصطفی رهنما آمده است.
[256]- نشریۀ حیات مسلمین تصویر نواب صفوی را در صفحۀ نخست شماره 14 خود انداخته و زیر آن نوشته است: تمثال جناب نواب صفوی که در ضمن فجایع اخیر مصدق، مجروح شدهاند و مسلمانان انتظار خلاصی ایشان را دارند.
[257]- از جمله در سالهای 1354 وی ترجمۀ کتابی را از عربی به فارسی دربارۀ جنگ رمضان منتشر کرد. در سالهای 47ـ48 نیز در جمع آوری کمکهای مالی با استاد مطهری همکاری داشت که ساواک مانع آنان گردید.
[258]- اسنادی از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 243ـ257.
[259]- بازوی توانای اسلام، ج 1، ص 319ـ 323.
[260]- وی تاکنون (اوائل زمستان، 1384) در قید حیات است و اخیرا خبر بستری شدن او در بیمارستان در رسانهها آمد که بهبودیاش را به دست آورده راهی منزل شده است.
[261]- نامههای دکتر مصدق، ص 299.
[262]- حیات مسلمین، ش 4، ص 13.
[263]- فعالیتهای دیگر آن، تبلیغات مذهبی و تلاش برای ارائه رهنمود به مراکز دینی و احیانا انتقاد از عملکرد برخی نهادها به خاطر رفتارهای غیر مذهبی بوده است. نامهای از جامعه اخوان اسلامی به الفت، رئیس سازمان تبلیغات و انتشارات وقت در نشریۀ خرد (ش 9، سال 8، ص 15) درج شده است.
[264]- اسنادی از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 53ـ54.
[265]- بنگرید: کتابهای چاپ مشار، ج 4، ص 4250 گفتارهای دینی، چاپ شده در سال 1323 ش که ناشر آن جامعه اهل منبر یاد شده است. خبر تأسیس این جمعیت را نشریۀ آیین اسلام در ش13 (19/3/1323) ص7 اعلام کرده ونوشته است: تا آنجا که اطلاع داریم، این جمعیت از فضلا و دانشمندان اهل منبر تشکیل یافته و هدفی جز ترویج اسلام و اشاعۀ قوانین مقدس آن ندارند.
[266]- پرچم اسلام، سال 3، ش 15، ص 1، 4.
[267]- روزنامه اطلاعات، ش 6105، 25 تیر 1324.
[268]- مقاله وی تحت عنوان «از طرف هیئت روحانی منتظم» به پیشوایان دین در آیین اسلام، س 1، ش 37 (آذر 23) چاپ شده و بقیه آن در شمارههای بعد آمده است.
[269]- آیین اسلام، س 1، ش 41، ص 5، ش 44، ص 4 همّ وی در این مقاله اصلاح وضعیت روحانیت و روال کاری آن در زمینه تبلیغات بود. ایضاً بنگرید: همان، ش 46 (بهمن 23) ص 3 مقاله «فوائد روحانی منتظم» مدیر نشریه یاد شده نیز مرتب در این زمینه توضیحاتی داده و از مراجع تقلید خواسته است تا برای سامان دهی به روحانیت، اندیشه کنند. همان، ص 3، سرمقاله ش 48 (سال اول) تحت عنوان «طرز تبلیغ باید موافق با سیر زمان باشد» سرمقاله همین نشریه (سال دوم، شماره 4) تحت عنوان تشکیلات یک ملت، باز درباره اصلاح سازمان روحانیت است.
[270]- در اطلاعیهای که در نشریه آیین اسلام در مهرماه 1324 (س 2، ش 30) چاپ شده آمده است که آقای طالقانی درس تفسیر را برای عموم دانشجویان در مدرسۀ سپهسالار ارائه میکنند. بخشهایی از این تفسیر در آیین اسلام به چاپ رسید. (برای نمونه چهاردهمین قسمت آن در س4، ش 27 درج شده است.)
[271]- آیین اسلام، س 2، ش 18، ص9 یک نمونه از اطلاعیۀ این جمعیت را که درباره برگزاری جشن تولد امام حسین علیه السلام است درضمایم آورده ایم.
[272]- متن این مرامنامه را بنگرید: اسنادی از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 299ـ302.
[273]- در جای دیگر (آیین اسلام، س 4، ش 35) از مجمع عمومی آنان سخن به میان آمده و گفته شده است که از طرف هر جمعیت دینی، نمایندهای آمده در یک جا جمع شده و مجمعی به نام هیأت مروجین مذهب جعفری تشکیل دادهاند.
[274]- برای گزارش مفصل آن جلسه بنگرید: آیین اسلام، س 4، ش 35، ص 9، دنیای اسلام سال دوم (28 فروردین 27) شمارۀ 69 ـ سید جلال کاشانی مؤلف کتاب مناظرۀ دهقان پیر و دانشجوی جوان در باب حجاب است که در این دوره فعالیتهای تبلیغی زیادی داشته و از جمله دربارۀ حجاب در دنیای اسلام نیز مطالب زیادی نوشت.
[275]- پرچم اسلام، ش 48، 29 اسفند 1325.
[276]- خاطرات پیشگامان، ص 181.
[277]- رسوایی استبداد، ص 78ـ79 بنگرید: شصت سال خدمت و مقاومت، ج 1، ص 221.
[278]- نیم قرن خاطره و تجربه، ج 1، ص 86، وی در ص 83 نام شماری دیگر از اعضای انجمن اسلامی و فعالان در آن را آورده است.
[279]- متن اسلام را بنگرید: چالش مذهب و مدرنیسم، ص 215.
[280]- چالش مذهب و مدرنیسم، ص 218 از نبرد امروز شماره 7، 20 اردیبهشت 1325، ص 2.
[281]- چالش مذهب و مدرنیسم، ص 229.
[282]- شصت سال خدمت و مقاومت، ج 1، صص 220ـ221.
[283]- اهمیت نقش آیت الله طالقانی، سحابی و بازرگان در ایجاد یک حرکت مذهبی در خارج از چهارچوبهای حوزوی قابل انکار نیست، اما انحصار ایجاد یک جنبش نوین اسلامی در این مثلث تصوری نادرست است. ما در اینجا تنها اشاراتی به فعالیتهایی که مذهبیها در این دوره داشتند، داشتیم. حتی با همین اطلاعات مختصر، این پاسخ آقای بازرگان را در برابر این پرسش که «بعد از شهریور بیست چه کسانی مبتکر و بنیانگذار جنبش نوین اسلامی بودند» نادرست و غیر تاریخی میدانیم، آنجا که میگوید: «دوستان بنده و عمدتا این جنبش به همت والای آیت الله سید محمود طالقانی و دکتر یدالله سحابی پا گرفت و طی سالهای دهۀ 1320 تا کودتای 1332 بیشتر نیرو و توان خود را در بعد مبارزات ایدئولوژیک متمرکز ساخت و رشد کرد.» (شصت سال خدمت، ج 1، ص 372) بیتردید دهها نشریه مذهبی، فعالیتهای حاج سراج انصاری، شهاب پور، مرحوم اسلامی و به ویژه نهضتی که فدائیان اسلام دراین دوره به راه انداختند، بیش از هر چیز در ایجاد نهضت نوین اسلامی مؤثر بود، مگر آنکه آقای بازرگان مقصودشان فقط همان حرکت انجمنهای اسلامی دانشگاهی باشد و بس. روش ایشان چنان بود که تقریبا چیزی جزآن را قبول نداشت.
[284]- یک نمونه از سخنرانی ایشان در انجمن اسلامی دانشجویان تحت عنوان «عزت در اسلام» در آیین اسلام، س 4، ش 2، ص 12 به چاپ رسیده است. وی نائینی است و در سال 1290 همانجا به دنیا آمد. در شیراز تحصیل کرده در سال 1318 به مشهد رفت. از سال 1320 به تهران آمد. کار وی عمدتا تبلیغی ـ فرهنگی بود و در رادیو هم سخنرانی میکرد. مدتی هم از طرف آیت الله بروجردی به کارهای تبلیغی در خارج از کشور مشغول بود. وی در فروردین سال 1373 درگذشت. از وی قصص قرآن، برهان قرآن و جاهلیت قرن بیستم و آثار دیگر منتشر شده است. روی نخستین چاپ برهان قرآن که در سال 1341 چاپ شده آمده است: «و رد شبهات پیرامون کمونیزم و سایر معاندین اسلام، شامل جالبترین مباحث اجتماعی و نظامات اقتصادی و قضایی قرآن.»
[285]- رسوایی استبداد، ص 81ـ84.
[286]- بنگرید: آیین اسلام، س 3، ش 34، ص 3 اطلاعیۀ فروش آن، در آیین اسلام، س 3، ش 44، اطلاعیه درس تفسیر آیت الله طالقانی که قرار بوده از 26 دی ماه در دبیرستان روشن برگزار شود، درج شده است. بخشی از مباحث تفسیری وی در جلسات انجمن، در نشریۀ آیین اسلام، س 4، ش 10، ص 9ـ10 به چاپ رسید.
[287]- آیین اسلام، س 3، ش 50، ص 3.
[288]- چالش مذهب و مدرنیسم، ص 308.
[289]- همان، ص 310 از نشریه «دنیای اسلام» ش 34، تیرماه 1326، ش 40 و 24 مرداد 1326.
[290]- اسنادی از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 59.
[291]- خاطرات شمس قنات آبادی، ج 1، ص 66ـ77؛ وی مدعی است که برخی از عناصر این جمعیت کسانی بودند که بعدها به رهبری نواب، فدائیان اسلام را تشکیل دادند. قنات آبادی پس از کودتای 28 مرداد با زاهدی همراه شد و در مجلس نوزدهم، لباس روحانیت را کنار گذاشت و بعدها از سال 1335 به کار تجارت پرداخت. فدائیان اسلام بعدها بر ضد قنات آبادی فعالیت کرده، وی را یکی از عوامل عمدۀ فتنه در بیت آقای کاشانی دانستند. به طوری که نقش مهمی در ایجاد اختلاف بین کاشانی و مصدق داشته است. نامبرده تا سالها پس از انقلاب نیز زنده بود و کسی متوجه وی و فعالیتهایش نشد. دربارۀ او بنگرید به سخنان طاهر احمدزاده در: یادنامۀ محمدتقی شریعتی، ص 271ـ272.
[292]- بنگرید: خاطرات شمس قنات آبادی، ص 106ـ107؛ این در حالی است که در گزارشی که در آن شرح پیدایش فدائیان و فعالیت آنان است ـ و گفته شده است که از زبان نواب و توسط واحدی نوشته شده ـ آمده است که فدائیان خود مجمع مسلمانان مجاهد را بنیاد گذاشتند تا «امکان فعالیت علنی و نرم» را فراهم سازد. بنگرید: تاریخ و فرهگ معاصر، ش 3، ص 44ـ45. قنات آبادی که گویا به تدریج مدیریت این مجمع را به عهده گرفته، به منازعات و رقابت بعدی میان مجمع و فدائیان اسلام اشاره کرده و کوشیده است تا فدائیان را فاقد تشکیلات معرفی کرده، و نواب را فردی جاه طلب نشان دهد (همان، ص 114ـ118). شگفت آنکه نشریۀ مجمع مسلمانان مجاهد «دمکراسی اسلامی» نام داشت (تعدادی از شمارههای سال 1331 آن در دانشگاه تهران موجود است). قنات آبادی بر سر سیاست ترور با نواب صفوی مخالفت داشت و بیشتر به روشهای پارلمانی میاندیشید و عاقبت نیز در همان پارلمان لباس روحانی را از تنش درآورد. درباره گفت وگوی قنات آبادی با نواب بر سر مشروعیت ترور بنگرید به: خاطرات شمس قنات آبادی، ص 119ـ120 نواب هم برای ترور، پاسخهای خود را داشت که در جایی به تفصیل به مناسبت ترور هژیر که توسط سید حسین امامی صورت گرفت، آن را شرح داده است. بنگرید: تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 3، ص 55ـ56. گفتنی است که فعالیت مجمع، به ویژه در شهرستانها، به اعتماد حمایت آیت الله کاشانی صورت میگرفت و در مجموع، در دورۀ فعالیت خود که در آستانۀ انتخابات مجلس شانزدهم بود، به نوعی در خدمت اوامر آیت الله کاشانی بود. برای نمونه بنگرید به فعالیت مجمع در کرمانشاه در: احزاب سیاسی و انجمنهای سری در کرمانشاهان، ج 2، ص 529. متقابلا باید توجه داشت که نواب نیز نسبت به مجمع مسلمانان، تردید جدی داشته است.
[293]- میثمی در کتاب انجمن حجتیه نسلی مأیوس از انقلاب (ص 21ـ24) شرحی درباره افکار وی داده و اصل او را از یک خاندان بهائی دانسته است.
[294]- بنگرید: بازوی توانای اسلام، ج 1، ص 172.
[295]- رابطۀ دین و سیاست، ص 13.
[296]- مسجد هدایت، ج 1، ص 82.
[297]- مسجد هدایت، ج 1، ص 83.
[298]- مسجد هدایت، ج 1، ص 96.
[299]- مسجد هدایت، ج 1، ص 155.
[300]- مشار (فهرست کتابهای فارسی، 46) کتابی با همین نام «آخوندها» از محمدباقر بهبودی (مشهد، 1337) شناسانده است.
[301]- محمدمهدی جعفری کانون تشیع را شاخهای از انجمن ضد بهائیت دانسته و از ارادت مهندس مصحف، پرورش و مهندس عبودیت به آن یاد کرده است. او میگوید که نخعی به جدایی دین از سایست اعتقاد داشت و لبه تیز حملهاش هم متوجه بازرگان و نهضت آزادی بود. وی با توجه به نام او که فرهنگ ریمن بوده، پیشینه بهایی را هم برای او محتمل دانسته است. بنگرید: همگام با آزادی، ج 1، ص 92.
[302]- در پشت جلد آمده است که گروه شیعیان درمان همۀ بدبختیهای جامعه را در به کار بستن فرمانهای آئین پاک شیعه جعفری بدون کم و کاست میداند. کارمندان گروه شیعیان در قدم اول خودشان فرمانهای آیین پاک شیعۀ جعفری را بیهیچ بیش و کم، عملی میسازند. گروه شیعیان معتقد است که هیچیک از احزاب و اجتماعات کنونی توانایی انجام اصلاحات اساسی را به سبب نقص تشکیلات و اختلافات داخلی ندارند و... و در پایان: منتظر باشید بخش دوم این کتاب دربارۀ برنامه و روش هدف گروه شیعیان خواهد بود.
[303]- خشونت قانونی، ص 19ـ23، و نیز بنگرید: اسطورۀ مقاومت، ص 3ـ5.
[304]- خاطرات حاج احمد قدیریان، ص 52ـ57.
[305]- خاطرات علی دانش منفرد، (تهران، مرکز اسناد، 1384)، ص 20ـ22.
[306]- تاریخ شفاهی هیئتهای مؤتلفه اسلامی، ص 58.
[307]- خاطرات حاج احمد قدیریان، ص 34.
[308]- یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید رجایی، ص 317، فرزند ملت در آئینه انقلاب اسلامی، (تهران، 1361) ص 21.
[309]- اسنادی از انجمن و مجامع، ص 131ـ134. در این منبع، به خطا این نامه ضمن اسناد جامعه تعلیمات اسلامی آمده است.
[310]- کتاب هفته، ش 223، شنبه، 10 بهمن 1383، ص 3.
[311]- چالش مذهب و مدرنیسم، ص 429.
[312]- چالش مذهب و مدرنیسم، ص 499ـ500 به نقل از هفته نامه اخگر، ش 16، 24 مرداد 1330.
[313]- تاریخ شفاهی کانون، ص 33.
[314]- بنگرید: تاریخ شفاهی کانون، ص 44ـ45.
[315]- گزارشهای محرمانه شهربانی، ج 1، ص 34ـ35.
[316]- برای تصاویر متعدد از وی در استقبال از شاه در مشهد بنگرید: شاهنشاهی و دینداری، بخش تصاویر، ورق 26.
[317]- مرگی در نور، (عبدالحسین مجید کفایی تهران، 1359) ص 415ـ423.
[318]- تاریخ شفای کانون، ص 63ـ65.
[319]- بنگرید: پژوهشی درباره حدیث و فقه، ص 21؛ مع الاسف با وجود همین کانون، به دلیل عمیق نبودن آموزشهای دینی، و نیز عدم پیوند با مرجعیت مذهبی و حضور مدعیان دین شناسی مانند آقای طاهر احمدزاده در آنجا که خود از ارکان اصلی آن بود، دو تن از فرزندان وی مارکسیست شده، در تأسیس سازمان چریکهای فدائی خلق شرکت کرده و کشته شدند.
آیت الله خامنهای در حاشیه این مبحث از چاپ سوم کتاب نوشتهاند: مرحوم محمدتقی شریعتی در مشهد یکی از فعالان فکری بر ضد مارکسیسم و مشخصاً حزب توده بود و در دبیرستانهای مشهد که وی در آنها تدریس میکرد و نیز در جلسات سخنرانی، جهت عمومی بحثهای او رد تفکرات الحادی کمونیستها بود. کتاب فایده و لزوم دین که مجموعه سخنرانیهای وی در آن سالها در رادیو مشهد است، یکسره در همین زمینه است.
[320]- شرح حال خود نوشت امیرپور در مجلۀ مشکوۀ، سال 83، ش 84ـ85، ص 209 امیرپور شرح کارها و همکاریهای خود را با انجمن تبلیغات اسلامی شهاب پور، کانون نشر حقایق اسلامی و حسینیه ارشاد و نیز همکاریهای خود را با مرحوم عابدزاده در همین شماره بیان کرده است.
[321]- شهروند امروز، ش 67، مهر 87 ، ضمیمه ماهانه تاریخ شفاهی، ص 4.
[322]- بنگرید: اسناد شریعتی در ساواک، ج 1، ص 242.
[323]- بنگرید به مصاحبۀ او در کیهان 24/4/1382.
[324]- بنگرید به مصاحبۀ دکتر علی شریعتمداری در: تاریخ و فرهنگ معاصر، (به مدیریت سید هادی خسروشاهی، قم، مرکز بررسیهای اسلامی) ش 8 ، ص 19 و علل دیگری که وی درباره شکست تودهایها اظهار کرده است: همان، ص 125.
[325]- بنگرید یادنامۀ محمدتقی شریعتی، ص41ـ43.
[326]- متن کامل این کارنامه و تصویر آن را بنگرید در: تاریخ شفاهی کانون، صص 370ـ382 و بحث از نیات در صص 379ـ380 استاد شریعتی در مصاحبه مفصل خود با کیهان فرهنگی، ش 11 (بهمن ماه 1363) به تفصیل درباره کانون و اهداف آن سخن گفته است. نیز بنگرید: مصاحبه وی با مجلۀ سروش، سال اول، ش 3، اردیبهشت 1358.
[327]- تهرانی با اشاره به وساطت مرحوم کفایی برای رهایی وی از زندان، و دیدار بعدی خود برای تشکر از وی، از قول او نقل میکند که گفت: پدر کشته کی میکند آشتی؟ اینها (یعنی پهلویها) برادر مرا کشتند (چون مرحوم میرزا محمدکفایی برادر بزرگ ایشان را رضاشاه کشت). اگر من میدانستم مبارزات اثری دارد و این نظام واژگون میشود، و نظام شرعی و درستی روی کار میآید، از آقای خمینی هم جدیتر مبارزه میکردم. (خاطرات، ص 63).
[328]- تاریخ شفاهی کانون، ص 103.
[329]- شهروند امروز، ش 67، ضمیمه ماهانه تاریخ شفاهی، ص4.
[330]- تاریخ شفاهی کانون، ص 209.
[331]- تاریخ شفاهی کانون، ص 121.
[332]- بنگرید: تاریخ شفاهی کانون، ص 128ـ129.
[333]- تاریخ شفای کانون، ص 143.
[334]- بنگرید: مجله مشکوۀ، ش 83ـ84، ص 209.
[335]- حسینیه ارشاد به روایت اسناد ساواک، ص 71ـ74.
[336]- خاطرات آیت الله ابوالقاسم خزعلی، ص 74ـ75.
[337]- کیهان فرهنگی، ش 257، (اسفند 86)ص 11.
[338]- نشریۀ مسلمین، سال دوم، شماره یکم، ص 15.
[339]- گزارش وی را درباره اعتراض به نحوۀ انعکاس خبر راهپیمایی مشهد در دفاع از نهضت ملی خطاب به «حضرت آیت الله کاشانی پیشوای معظم مسلمین» بنگرید در: اسنادی از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 294.
[340]- بنگرید: آیت الله العظمی میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 218ـ219.
[341]- تاریخ شفاهی کانون، ص 126.
[342]- تاریخ شفاهی کانون، ص 238.
[343]- گفته میشود مسعود احمدزاده در 11 اسفند 1350 اعدام شد و شریعتی در تاسوعا (در حسینیۀ ارشاد) و شب یازدهم محرم همان سال (در مسجد جامع نارمک) بود که سخنرانی «شهادت» و «پس از شهادت» را ایراد کرد. بنگرید: تکوین و تکامل، ص 56؛ فرهنگ ناموران معاصر ایران، ج 2، ص 179، نکته قابل توجه آنکه این تاریخ یعنی 11 اسفند خبر آن منتشر شده است. آقای میناچی (روز 12 آذر 84) تلفنی به بنده گفت که احمدزاده پیش از آن اعدام شده بود و خبر آن را طاهر احمدزاده به شریعتی داده و فوق العاده ناراحت بود و همین سبب شد تا شریعتی سخنرانی کند. گفتنی است که یازده اسفند برابر با 15 محرم است (اول محرم سال 92 قمری مصادف با 1 اسفند است) و طبعاً باید اعدام پیش از آن تاریخ باشد.
[344]- نویسنده کتاب «ضرورت مبارزه مسلحانه و ردّ تئوری بقا» (تهران، 1351) است.
[345]- تاریخ شفاهی کانون، ص 218، ص 221.
[346]- این انجمن باید مربوط به پیش از سال 1332 باشد، زیرا کتابی با نام طوفان حقیقت توسط حسین آستانه پرست در این سال چاپ شده که رد کتابی با نام کشتی نجات بشریت بوده و روی جلد آن نوشته شده است: تقدیم به انجمن پیروان قرآن.
[347]- تاریخ شفاهی هیئتهای مؤتلفه اسلامی، ص 59ـ60.
[348]- تاریخ شفاهی کانون، ص 58ـ59.
[349]- پرچم اسلام، سال سوم، ش 11، (ص 1) 13، ص 3.
[350]- از آن جمله: عسکریه در خیابان سفلی، نقویه در خیابان امام رضا علیه السلام ، جوادیه در خیابان طبرسی، کاظمیه در خیابان علیا، جعفریه در خیابان سفلی، باقریه در خیابان امام رضا علیه السلام ، سجادیه در خیابان خواجه ربیع، حسینیه در ایستگاه سراب، حسنیه در محله سرشور، فاطمیه در خیابان سفلی، و علویه درخیابان مطهری جنوبی. بنگرید به مقاله «مرحوم حاج علی اصغر عابدزادۀ خراسانی» از استاد محمدرضا حکیمی، دستهای سبز، ص5. ایشان تأکید کرده است که تأسیس مهدیه در تهران و سایر شهرها با اقتباس از اقدام عابدزاده بوده است. گفتنی است که سالها پیش معاون الملک در کرمانشاه، عباسیه و زینبیه و حسینیه تأسیس کرده بود. بنگرید: طلایه دار فرهنگ اسلامی، ص 459.
[351]- در نیمۀ شعبان سال 1380 ش محفل بزرگداشتی از سوی اداره کل آموزش و پرورش استان خراسان برای مرحوم عابدزاده برگزار شد که جزوهای با عنوان «دستهای سبز» انتشار یافت. در مقدمۀ آن آمده است که پایان نامهای در دانشگاه آزاد اسلامی مشهد درباره فعالیتهای عابدزاده منتشر شده است. در این جزوه، خاطرات افراد مختلف از جمله آقای محمدرضا حکیمی درباره ویژگیهای اخلاقی و فعالیتهای مذهبی عابدزاده درج شده است.
[352]- فصلنامه مطالعات تاریخی، ش 13، صص 255ـ265.
[353]- واقعیت آن است که اساسا جشنهای نیمه شعبان در ایران که از تهران آغاز گردید، بیش از همه برای مبارزه با بهائیت بود. این جشنها که در دوره ناصر الدین شاه (و به ویژۀ از سال 1299 ق) آغاز شده و رواج یافت، عمدتا برای بیرون راندن اندیشههای بابیگری و بهائیگری بود که تکیه اصلی خود را روی مهدویت و ایجاد انحراف در آن بنا نهاده بودند. عجالتاً بنگرید: سفرنامه سدید السلطنه، ص 408، خاطرات عین السلطنه، ج 10، ص 8072.
[354]- بنگرید: خاطرات صالحی مازندرانی، ص 57.
[355]- در باره آقای حکیمی در ادامه سخن گفته ایم: مکتب تفکیک یا مکتب معارفی نشأت گرفته از فعالیت علمی مرحوم آیت الله میرزا مهدی اصفهانی است که مریدان فراوانی در مشهد داشت. وی با فلسفه مخالف بود و بیشتر روی معارف اسلامی که در تفسیر ایشان همان مطالبی بود که از روایات به دست میآورد، تکیه میکرد. آقای ملکوتی که چندی در درس ایشان حاضر بوده، وصفی از آن به دست داده است. خاطرات آیت الله ملکوتی، ص 98ـ100. مرحوم آیت الله مروارید یکی از آخرین شاگردان میرزا مهدی اصفهانی بود و پس از ایشان جناب استاد سیدجعفر سیدان رهبری این جریان را عهده دار هستند. سالهای چندی در سفر عمره خدمتشان بوده و از ایشان بهره بردیم.
[356]- آیین اسلام، ش 30 (21 مهر 23) ص 5.
[357]- تاریخ شفاهی هیئتهای مؤتلفه اسلامی، ص 60ـ61.
[358]- وی زمانی که به عنوان اعتراض به دولت رضاخان به قم آمده بود، بیمار شده و درگذشت شگفت آن است که روزنامۀ اطلاعات در روز 4 دی 1306 که روز درگذشت وی بود، این خبر را ابتدا نوشت که رضاشاه سه پزشک با نامهای دکتر امیراعلم، لقمان الدوله و ملک زاده را برای درمان حاج آقا نورالله به قم فرستاد اما درست زیر همان خبر نوشته بود: حاج آقا نورالله درگذشت. شیوههای رضاخانی برای کشتن مخالفان، این حدس را تقویت میکرد که عالم یاد شده توسط ایادی رضاخان کشته شده است.
[359]- در باره تأسیس هیئت علمیه اصفهان توسط حاج آقا نورالله بنگرید: تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان، مصلح الدین مهدوی، ج 2، ص 144. نامهای در اختیار ماست که هیئت علمیۀ کرمان در سال 1340 ق آن را برای حاج آقا نورالله نوشته و شرحی از خدمات هیئت علمیۀ کرمان و گزارش برخی از رویدادها را در آن برای ایشان نوشته است. در این نامه حاج آقا نورالله به عنوان رئیس هیئت علمیه اصفهان یاد شده است. این هیئت زمانی در اصفهان سدّی استوار در برابر تبلیغات مسیحیان بود و نشریاتی هم که محتوای آنها بحث وگفتگو با مسیحیان بود، انتشار داد. عبدالحجت بلاغی که در اصفهان شاهد گسترش این تبلیغات به ویژه در محلۀ شمس آباد ـ نزدیک بیمارستان مسیحیان ـ بوده، معتقد است که هیئت علمیه در این ارتباط کم کاری میکرده و خود وی شرحی از فعالیتهایش را در برابر مبلغان مسیحی به دست داده است. شرح وی محتوای گزارشی از فعالیت حاج آقا نورالله و مرحوم آیت الله شیخ محمدرضا نجفی مسجد شاهی در این ارتباط است که در ضمن، اطلاعات و انتقاداتی هم در ارتباط با هیئت علمیه اصفهان در اخیتار گذاشته است. بنگرید: تاریخ نائین، (چاپ 1367ق) ص 335.
[360]- بنا به اظهار استاد ارجمند ما حضرت آیت الله حاج سیدمحمدعلی روضاتی که خود در جوانی در جلسات هیئت علمیه اصفهان شرکت داشته و تا مدتها دفتر و مهر آن در اختیار ایشان بوده، هیئت علمیه اصفهان برای بار دوم در سال 1320 ش تشکیل شد. طبق نوشتۀ ایشان «اعضای اصلی این هیئت بیش از پنجاه نفر میباشند که برخی از آنها عبارتند از: حاج میرزا حسن چهار سوقی، حاج سیدعبدالله ثقۀ الاسلام مدرس صادقی، حاج شیخ مهدی نجفی، حاج میرزا محمدحسین ملازده روضاتی، حاج میرزا ابوالحسن تویسرکانی، حاج سید شمس الدین خادمی، حاج آقا حسین خادمی، حاج سید عبدالحسین طیب، حاج آقا مصطفی سید العراقین، حاج آقا مهدی سید العراقین، حاج میرزا علی اصفهانی واعظ، حاج شیخ مرتضی اردکانی، حاج شیخ محمدرضا صالحی، حاج علم الهدی شیرازی، ایشان در 1322 ش، زمانی که هنوز هیئت فعالانه در تحولات ملی شدن صنعت نفت درگیر بوده است، مینویسد: این هیئت از بدو تأسیس تا حال، با وجود ضدیتهای مخالفین آن، خدمات شایانی به اهالی اصفهان نموده که از هر حیث موجب افتخار و قدردانی است. (زندگانی حضرت آیت الله چهار سوقی، ص 29ـ31) اسامی برخی از آنان در پایین اطلاعیههای آنان درج شده است. متن فتاوی علمای اصفهان را ـ که از اعضای هیئت علمیه بودهاند ـ درباره لزوم ملی شدن نفت در اختیار داریم. در این باره به مقاله مؤلف همین سطور مراجعه فرمایید که در کتاب «روحانیت و نهضت ملی شدن صنعت نفت» چاپ شده است.
[361]- از آن جمله است فعالیت حسام الدین دولت آبادی که به اظهار آیت الله روضاتی، خود شخصا از تهران به اصفهان آمده علما را جمع آوری کرده و آنان را برای ایجاد یک تشکل مذهبی ـ سیاسی تحریض میکرد. (از اظهارات شفاهی حضرت استاد روضاتی).
[362]- وجود دهها تلگراف از سوی آیت الله کاشانی و دکتر محمد صادق خطاب به آیت الله چهار سوقی که ریاست هیئت علمیه اصفهان را داشت، دلیل بر این امر است. هم چنین متن فتوای آیت الله چهار سوقی را بنگرید در: زندگانی آیت الله چهارسوقی، ص 31.
[363]- اسنادی از قیام سیام تیر، (تهران، مرکز اسناد ریاست جمهوری، 1382) ص 130.
[364]- بنگرید: اصفهان در انقلاب، ج 1، ص 383ـ386.
[365]- از آن جمله اطلاعیهای است که به مناسبت کاندیداتوری سید محمود دفتریان مشهور به لسان الواعظین برای شهرضا و لنجان معرفی کردند.
[366]- یک سند دایر بر درخواست هیئت علمیه اصفهان از مسؤولان برای متوقف کردن گرفتن عوارضی که شهرداری اصفهان وضع کرده بوده و پاسخ مساعد تهران به درخواست علما را در «اسناد خاندان روضاتیان» آوردهایم.
[367]- اطلاعیهای نیز علمای اصفهان به همراه برخی از تشکلهای مذهبی سیاسی در ارتباط با جلوگیری از مشروب فروشی صادر کردند که آن نیز موجود است. نمونۀ دیگر فساد حاکم بر آموزش و پرورش اصفهان در سال 27 بود که شهرت آن همه جا را گرفت و در نشریۀ آیین اسلام گزارشهای زیادی در این باره چاپ کردند. همان زمان بود که آیت الله چهار سوقی در ضمن یادداشتی، دبیرستان بهشت آیین اصفهان را «جهنم آیین» و «کانون کفر و زندقه و الحاد و بیعفتی و فحشا»خواند و از دولت مصرانه خواست تا به وضعیت این مدرسه رسیدگی کند. کارمندان جامعۀ تعلیمات اسلامی اصفهان نیز ضمن نامهای به هژیر اعتراض خود را نسبت به استاندار اصفهان به علت بیتوجهی به ترویج فساد در این شهر منعکس کرده است. بنگرید: اسنادی از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 137. نامۀ مبسوطی، همین کارمندان جامعه تعلیمات اسلامی اصفهان، در هفت صفحه خطاب به استاندار اصفهان درباره وضعیت اخلاقی شهر اصفهان نگاشتهاند که سند جالبی از مبارزۀ آنان با امر فساد است.
[368]- اسنادی از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 367.
[369]- انتشارات انصاریان، قم 1381.
[370]- بنگرید: اسنادی از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 362ـ375.
[371]- خادم شریعت، ص 217ـ 218.
[372]- اسنادی از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 394ـ395.
[373]- همان، ص 213.
[374]- همان، ص 400ـ405.
[375]- در باره وی بنگرید به مقدمه علی دوانی بر کتاب «سی پرسش پیرامون موضوعات اعتقادی و پاسخ آنها» از آیت الله آقای سید علی بهبهانی، چاپ حسینیه عمادزاده اصفهان، 1349.
[376]- در تهران، هیئت علمیهای بود که باید آن را درآمد جامعه روحانیت تهران دانست، برخی از اعضای این هیئت عبارت بودند از: شیخ محمدباقر رسولی، مرتضی حسینی لنگرودی، علی رضوی قمی، سیدرضا موسوی زنجانی، احمد حسینی غروی شهرستانی، آقا بزرگ نوری، سید محمدحسن نبوی، مرتضی حسینی تنکابنی، سید محیی الدین طالقانی، علی اصغر موسوی جزایری، عباس مشکوری نجفی، ابوالحسن مدرس تهرانی، محمدباقر حسینی مشهدی، محمدجواد تهرانی شریعتمدار، بهاءالدین همدانی و عدهای دیگر.
[377]- سالنامۀ نور دانش، صال 1325، ص 510.
[378]- انقلاب اسلامی در لرستان، ص 351ـ352.
[379]- اسنادی از انجمنها و... ص 185ـ186.
[380]- همان، ص 197.
[381]- درباره وی کتاب فطرت بیدار زمان در اصفهان منتشر شده است.
[382]- مانند کتاب «زندگانی امام جواد علیه السلام » یزد، کانون انتشارات جوادیه یزد، 1355؟
[383]- پدر وی حاج شیخ حیدرعلی صلواتی از روحانیون اصفهان است که کتابی هم با نام «راز و نیاز علی با خدا» دارد که در سال 1353 با کوشش فرزندش فضل الله صلواتی و توسط انتشارات قائم علیه السلام اصفهان (با مدیریت آقای نکویی که بعد از انقلاب استاندار چند استان شد) به چاپ رسید.
[384]- اصفهان در انقلاب، ج 1، ص 303.
[385]- همان، ص 304.
[386]- همان، ص 336.
[387]- ت همان، ص 341ـ346.
[388]- همان، ص 351.
[389]- همان، 359ـ360.
[390]- انجمن اسلامی دانش آموزان اصفهان نشریهای به نام هدیه دانش آموز در آغاز سال تحصیلی 1342 منتشر کرد که مقالاتی دینی از معلمان و دبیران دینی در آن درج شده بود.
[391]- بنگرید به خاطرات محمد پیشگاهی فرد (ص 26ـ28) که خود از اعضای این کانون بوده است.
[392]- اصفهان در انقلاب، ص 363.
[393]- همان، ص 369.
[394]- همان، ص 380ـ383.
[395]- به نقل از آقا زاده ایشان حضرت آقا معزالدین حسینی، این اجازه اجتهاد از حضرات آیات: شیخ علی مازندرانی (پسر شیخ مهدی کجوری) و ثامنی است.
[396]- یک گزارش مفصل در این باره را بنگرید در پیام بهارستان، مقاله: خاطرات شیخ محمدجعفر شاطی درباره یک رخداد مهم در فارس، به کوشش سید معزالدین حسینی هاشمی (فرزند آقا سید نورالدین) شماره 1ـ2 (1387) صص 427ـ448.
[397]- بنگرید: آیین اسلام، س 4، ش 2، ص 4، 11 (به قلم ساجدی مدیر کانون تبلیغات اسلامی و خبرنگار آیین اسلام در شیراز).
[398]- مرحوم ربانی شیرازی از آن دوران چنین یاد میکند که آیت الله شیرازی در خانهاش تحت نظر بود و من و یکی دو نفر، به طور پنهانی در جماعت ایشان حاضر میشدیم. (مجله پانزده خرداد، دوره سوم، سال دوم، شماره 6، ص 273. )
[399]- نشریه فضیلت، ش 20، مهرماه 1380 (بدون صفحه شمار).
[400]- در نشریۀ ش 9 «فضیلت» (هیئت فدائیان ابوالفضل، 1378 ش)اشاره به تبعید وی به بوشهر و اعتراض مردم در شاهچراغ و نیز شهادت چند نفر بر اثر تیراندازی مأموران شده است. پس از آن افزوده شده است که: در زمان تبعید وی، سه ماه متوالی، مردم بازار وکیل را تعطیل کردند تا در نهایت دولت مجبور به بازگرداندن وی به شیراز شد.
[401]- فصلنامۀ پژوهشهای تاریخی، سال سوم (1379)، ش 5ـ8، ص 119.
[402]- منوچهر آتشی که آن زمان تودهای و شاعری معروف بود، شرحی از فعالیتهای حزب برادران در برابر حزب توده به دست داده است. بنگرید آتشی در مسیر زندگی، ص 95.
[403]- مجله آینده، سال یازدهم، ش 11ـ12، ص 817.
[404]- فصلنامۀ پژوهشهای تاریخی، سال سوم، ش 5ـ8، ص 116.
[405]- شکست کسروی، ص 90.
[406]- شرح کاملی از فعالیت حزب برادران شیراز در سالنامۀ برادران (چاپ 1329) آمده است. علاوه بر آیین برادری (با مدیریت خدام محمدی) میتوان به مهر ایزد (مدیریت محمدرضا هاشمی حسینی برادر زاده آیت الله) همه (مدیریت حسین ولدان) نهضت نور (مدیریت حیدر علی مس فروش)، شفق شیراز (مدیریت شیعتی)، مهد سعدی (مدیریت حسین مختاری)، شیپور ادب (مدیریت شاکری) و مرد بازار (مدیریت اصغر عرب) اشاره کرد. در این زمینه بنگرید: «شیراز امروز» از محمد مدرس صادقی، شیراز، 1331ش.
[407]- آیین اسلام، س 3، ش 14، ص 33.
[408]- نقل شده در آیین اسلام، س 3، ش 14، ص 10. از طرف نشریۀ آیین اسلام در یادداشتی مفصل از این اقدام ستایش شده و از روحانیون سایر شهرها نیزخواسته شده بود تا برای ایجاد جبهۀ واحد تلاش کنند. این حرکت نقش مهمی در تشکیل هیئتهای علمیه در شهرهای مختلف داشت.
[409]- دربارۀ وی بنگرید: مجلۀ آیین اسلام، سال دوازدهم، (1334)، ص 12.
[410]- آیین اسلام، س 3، ش 17، ص 5 خبر این ماجرا برای بسیاری دیگر نیز مسرت بخش بود. از آن جمله غلامرضا سعیدی که یادداشتی تحت عنوان «درود بر سید نورالدین مجتهد شیرازی» در آیین اسلام، ش 17 به چاپ رساند و از حرکت او در جهت تشکیل جبهۀ واحد روحانیت ستایش کرد.
[411]- خود سید نورالدین نیز سخت نسبت به «آیین اسلام» علاقه مند بوده و در یکی از نامههایش که در پاسخ مدیر این نشریه برای تسلیت درگذشت آیت الله قمی نوشته بود، این نشریه را «یکی از وسائل تبلیغی مهم دیانت در جامعه ایرانی» معرفی کرد و نوشت که با تعطیل آن به جبهۀ متدینین شکست فاحش وارد میشود و هر متدین با غیرت و حمیتی باید بر خود لازم و واجب بداند که به اندازه مقدور و میسور خود سعی در بقا و توسعه و حسن جریان آن بنماید. آیین اسلام، س 3، ش 51، ص 12.
[412]- وی در آن زمان، مدیر کانون و قرائت خانه تبلیغات اسلامی شیراز و انجمن تبلیغات اسلامی و دبیر عربی و تعلیمات دینی بود. تصویرش را بنگرید در آیین اسلام، سال سوم، شمارۀ مخصوص اول، مهر 1325.
[413]- یادی از استاد، (یادنامۀ استاد سید منیرالدین حسینی شیرازی، قم 1380) ص 23.
[414]- آنچه که در سفر به قم مهم بوده است عدم استقبال گرم آیت الله بروجردی از وی بوده است. یک گزارشی که در این باره برای بنده نوشته شد (و نویسنده راضی به ذکر اسمش نیست) چنین است که وی در انتظار استقبال گرمی در قم بود که کسی دعوت نکرد و وی با همراهان در مقبرۀ علی بن بابویه فرود آمد. مرحوم آیت الله سید صدرالدین که وضع را چنین دید برای حفظ حرمت سید نورالدین، فرزند خود سید موسی را به مقبره فرستاد و سید را به منزل دعوت کرد. مرحوم بروجردی نه شب اول بلکه شب دوم پس از نماز مغرب و عشا برای دیدن سید نورالدین به منزل مرحوم صدر رفت. سید پس از تعارفات معموله رو به آیت الله بروجردی کرد و با آهنگ سنگین و مطنطن خاص خود گفت: مجتهدید، مجتهدم، دانشمندید، دانشمندم، سیدید، سیدم، مرجع تقلیدید، شاید من نیز به زودی مرجع تقلید باشم. انتظار داشتم که در این سفر که به زیارت عمه بزرگوار آمدم لازمه بنی عمی به جا آورده و مرا به خانه خود دعوت میکردید. مرحوم بروجردی با آرامش پاسخ فرموده بودند: خانه من طلبگی است و لایق حضرت عالی نیست. سید میگوید: من هم طلبهام. بروجردی بلافاصله با صدای لرزان اما نافذ خود میگوید: طلبه و حزب؟ (و کلمۀ حزب را در وقت ادا میکشد): سکوت بر مجلس حکم فرما میشود و دیگرسخنی به میان نمیآید و آیت الله بروجردی پس از دقایقی دعای سلامت کرده و مجلس را ترک مینماید.
[415]- گزارش مختصر این سفر را بنگرید در: مجلۀ هفتگی نور دانش، س 1، ش 34 (1327) در آنجا شعری هم از خوشدل ـ نوادۀ دختری وصال شیرازی ـ که دربارۀ ایشان سروده شده به چاپ رسیده است. گزارش کاملتر این سفر در ش 25 همان نشریه با تصاویر متعدد چاپ شده است. آیین اسلام نیز گزارش تفصیلی این سفر را با تصاویر متعدد آورده است. آیین اسلام س 5، ش 4، ص 20 و شمارۀ 5 تصاویری که روی جلد آیین اسلام چاپ شده با شرح آن در ص 19 همان شماره.
[416]- حال اهل درد، ص 45ـ56.
[417]- اسنادی از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 291ـ292.
[418]- درباره سفر آقای سید نورالدین در سال 1327 از شیراز به مشهد و سخنرانیهای ایشان در طول راه برای مردم شهرها و دیدارشان در قم با آیت الله بروجردی بنگرید: به خاطرات آیت الله محمد یزدی، ص 178ـ179.
[419]- نیم قرن خاطره و تجربه، ص 131.
[420]- مرامنامۀ این جمعیت طی نامهای به نخست وزیر وقت یعنی هژیر فرستاده شده است. متن آن را بنگرید در: اسنادی از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 225ـ226، و نیز بنگرید: چالش مذهب و مدرنیسم. ص 531.
[421]- بنگرید به یک گزارش در: جامعۀ تعلیمات اسلامی، ص 120 و توضیحاتی که همان جا آمده است. در بارۀ تشکیل حزب الله در برابر حزب برادران بنگرید: اسناد احزاب سیاسی در ایران، ج 1، صص 167ـ168.
[422]- فصلنامۀ پژوهشهای تاریخی، سال سوم، ش 5ـ8 ص 120. توللی شاعر و طنزنویس معروف شیراز (متولد 1298 در شیراز) طنزهای شاعرانهای هم برای سید نورالدین نوشت که نمونهای از آن در کتاب التفاصیل وی چاپ شده است. وی زمانی عضو حزب توده در شیراز بود. تشکلی که آن زمان به نام جمعیت آزادگان فارس فعال بود (به رهبری توللی، جعفر ابطحی، رسول پرویزی، مهدی پرهام و محمد باهری و حسن امداد) همه هسته مرکزی حزب توده را در شیراز تشکیل میدادند. بنگرید به مقاله حسن بامداد با عنوان توللی و حوادث فارس، مجله آینده، سال 11، شماره 11ـ12، ص 816) و در جریان انشعاب خلیل ملکی او هم از آن حزب جدا شد و به ملیها پیوست و مبارزه بیامانی را با حزب توده آغاز کرد (همان، ص 819). آثار ادبی وی معمولا در ضدیت با استبداد، فئودالهای شیراز، غرب زدگی مفرط و نیز روحانیون برجسته است. دربارۀ دیدگاههای وی که البته با گرایش مذهبی بعد از انقلاب نوشته شده است، بنگرید: نقش فریدون توللی در ادبیات سیاسی و اجتماعی دوران دیکتاتوری محمدرضا شاهی، محمدرضا تبریزی شیرازی، تهران، آذین، 1376. در همان کتاب ص 356 ـ 357 از رویکرد ایمانی وی در پایان عمر یاد کرده و زیارت مشهد مقدس و سرایش این شعر در وصف امام رضا علیه السلام به دیده سرمه کند خاک آستان رضا را /دلی که مرکب همت کند سمند قضا را. در 29 بیت.
[423]- از جمله کریم پور شیرازی بود که دو سه ماه پیش از 28 مرداد در سخنرانی علنی میان مردم ایشان را به انگلیسی بودن متهم کرد. آیت الله شیرازی در یکی از شبهای ماه رمضان ابتدا او را نفرین کرد و بعد دعای ابوحمزه را که معمولاً از حفظ میخواند، خواند بنگرید: سه سال در محضر استاد، ص 102.
[424]- نویسنده از چند و چون کتب درسی دینی دوره رضاشاه بیاطلاع است، اما بر حسب آنچه بعد از آن گفته شد، گویا این دروس یا حذف و یا برچیده شده است. اخیراً کتابی با نام آیات منتخب قرآن و نهج البلاغه نوشته فاضل تونی با مقدمه اسماعیل مرآت وزیر فرهنگ دوره رضاشاه (چاپ 1320ـ قبل از شهریور) به دست آمد که روی آن نوشته شده: برای دبیرستانها.
[425]- در این زمینه تلگرافی از شیراز به نخست وزیر و وزیر فرهنگ، در نشریۀ آیین اسلام، ش 18(23 تیر 1323)، ص 3 چاپ شده است.
[426]- آیین اسلام، س 1، ش 22، ص 7.
[427]- آیین اسلام، ش 24، (3 شهریور 23)، ص 6.
[428]- آیین اسلام، س 1، ش 21، ص 3، و بنگرید همان، ش 24، ص 4. مقالۀ «فرهنگ خانۀ امید ماست» در همین نشریه (ش، 40، ص 28) از اقدام وزارت فرهنگ مبنی بر تدریس قرآن و شرعیات در مدارس تشکر شده و به انتقادهایی که برخی از مطبوعات از وزارت فرهنگ کردهاند، اشاره شده است. گویا اقدام وزارت فرهنگ تنها در حد دبستانها بوده و همین امر، البته ضمن تشکر سبب اعتراض یکی از نمایندگان استان فارس شده است. بنگرید: آیین اسلام، س 1، ش 47، ص 5-
[429]- و بنگرید به پاسخ محمود افشار که پس از صدیق، کفیل وزارت فرهنگ شده است: آیین اسلام، س 2، ش 11، ص 10.
[430]- آیین اسلام، س 2، ش 25، ص 7. در همان جا از قول نشریه افزوده شده است که «سه ماه است که بیش از صد نامه و تلگراف به این اداره رسیده و جداً تقاضا کردهاند که برنامۀ دبستانها و دبیرستانها باید با موازین دینی تطبیق و مواد مخالف آن اصلاح شود».
[431]- خاطرات رجبعلی طاهری، ص 19.
[432]- نشریۀ فضیلت، ش 9 (شیراز، هیئت فدائیان ابوالفضل علیه السلام ).
[433]- یادی از استاد، ص 18ـ19.
[434]- متن کامل این کتاب به کوشش نویسندۀ همین سطور در کتاب رسائل اسلامی ـ سیاسی پهلوی دوم (تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384) چاپ شده است.
[435]- نفوذ وی در شیراز چندان بوده و هست که تاکنون که نزدیک به 50 سال از رحلت وی میگذرد، همچنان سالروز درگذشت ایشان یعنی روز دوازدهم رجب، یک روز پیش از روز تولد امیر مؤمنان علیه السلام در شیراز گرامی داشته میشود.
[436]- آقای استاد سید معزالدین توضیح دادند که جناب سید منیر دربارۀ مرحوم رضازاده به افراط قضاوت کرده و نسبتهایی که داده، محل تردید میباشد. پس از انقلاب ، یکی از فرزندان مرحوم رضازاده به شهادت رسید، دیگری هم جانباز شد که مدتی بعد درگذشت. دختر وی هم از کسانی است که به همراه مادر همیشه برای انقلاب فداکاری کرده است.
[437]- بنگرید: سه سال در محضر استاد، ص 68.
[438]- مجله پانزده خرداد، دوره سوم، شماره دوم، ش 6، ص 274ـ275.
[439]- چالش مذهب و مدرنیسم، ص 431ـ434. اساسنامه به شماره 1ـ146ـ11ـ290 در سازمان اسناد ملی ایران موجود است.
[440]- وی از خاندانی روحانی و ریشهدار و از چهرههای مبارز شیراز بود که بعدها در جریان حوادث خرداد 42 دستگیر و به تهران منتقل شد. وی پیش و پس از آن همواره به عنوان یک عالم بزرگ محلی با جسارت تمام برابر رژیم مقاومت میکرد. سهم وی در مبارزات اسلامی شیراز به خصوص در رخدادهای میانه سالهای 41ـ57 بسیار جدی و در رتبه نخست قرار داشت. در آستانۀ انقلاب نیز فعالانه در تحقق آن شرکت داشت و پس از پیروزی انقلاب در سال 1358 درگذشت. در باره نقش وی، عجالتاً بنگرید: خاطرات سید ابوفاضل اردکانی، ص 30ـ31 بر اساس اسناد ساواک، وی در روزهای نخست فروردین سال 42 ضمن نامهای به آیات گلپایگانی، خمینی و شریعتمداری نوشت: میخواهیم قیام کنیم. دین ما رفت، چرا بیکار نشستهاید. هرچه زودتر تکلیف را معلوم کنید. مردم شیراز در انتظار شما میباشند. (آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 31).
[441]- آیین اسلام، س 2، ش 36، ص12. یکی از منشورات این انجمن، کتاب «اصول عقاید» از شیخ بهاءالدین بن جعفر محلاتی شیرازی است که در سال 1325 در 125 صفحه چاپ شد.
[442]- تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 8، ص 116.
[443]- آیین اسلام، ش 30، (21 مهر 23) ص 5. گفته شده است که این جمعیت عملا وجود خارجی نداشت و تنها شخصی به نام سید حسین نبوی (برادر سید ابوالفضل نبوی نویسندۀکتاب امرای هستی) منادی آن بود.
[444]- بنگرید:ایین اسلام، س 1، ش 38، ص 4.
[445]- چالش مذهب و مدرنیسم، صص 204ـ205 (سند از سازمان اسناد ملی)
[446]- از جمله بنگرید: آیین اسلام، س 3، ش 39، ص 3.
[447]- آیین اسلام، س 4، ش 3، ص 17.
[448]- چالش مذهب و مدرنیسم، ص 317.
[449]- ندای حق، سال اول، ش 31، ص 1؛ برخی از اسناد مربوط به این تشکل را بنگرید در: اسنادی از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 114ـ115.
[450]- چالش مذهب و مدرنیسم، ص 312ـ313.
[451]- آیین اسلام، س 3، ش 41، ص 4.
[452]- آیین اسلام، س 4، ش 4، ص 11؛ و بنگرید مصاحبۀ حمید سبزواری که خود در این انجمن تعلیمات اسلامی بوده و از فیروزیان هم یاد کرده است؛ کیهان 24/4/1382.
[453]- بنگرید به شکایت آنها مندرج در آیین اسلام، س 4، ش 40، ص 18؛ اسنادی از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 217، در آنجا اسناد دیگری هم از این جمعیت آمده است.
[454]- آیین اسلام، س 6، ش 2، ص 11 و بنگرید مقالۀ حسن حجتی از رشت دربارۀ نقش اتحادیه مسلمین دراین شهرستان برای ایجاد اتحاد بین مسلمانان درآیین اسلام، س 6، ش 9، ص 7.
[455]- اسنادی از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 38ـ44.
[456]- بنگرید: احزاب سیاسی در ایران، ج 1، ص 153ـ154، مرامنامۀ حزب که بسیار مفصل بوده و وظایف آن را تبیین کرده در ص 156ـ160 کتاب نامبرده در سی ماده چاپ شده است.
[457]- درباره وی بنگرید: بیان صادق، احوال، افکار و آثار میرزا صادق آقا مجتهد تبریزی، به کوشش هادی هاشمیان، تبریز، 1386.
[458]- چالش مذهب و مدرنیسم، ص 438ـ439 به نقل از: سازمان اسناد ملی، پاکت شماره 1966ـ109036.
[459]- چالش مذهب و مدرنیسم، ص 446ـ447.
[460]- چالش مذهب و مدرنیسم، ص 457 به نقل از: سازمان اسناد ملی، سند شماره2ـ158ـ18ـ290.
[461]- همان، ص 461.
[462]- انقلاب اسلامی، در لرستان، ص 357.
[463]- چالش مذهب و مدرنیسم، ص 488ـ498 به نقل از سازمان اسناد ملی، سند شماره 2 و 3ـ 70ـ45ـ293.
[464]- از آتشکده تا مسجد، ص 116.
[465]- بنگرید: فصلنامۀ مطالعات تاریخی، ش 6، ص 13ـ15 در ادامه متن آن کتابچه تا ص 73 به چاپ رسیده است.
[466]- کشف الاستار، ص 20ـ21.
[467]- این گرایش دو سویه او در رسالۀ حجابیه که در رد بر رسالۀ حجاب شیخ عباسعلی اسلامی نوشت و ما متن هردو را در رسائل حجابیه چاپ کردهایم، آشکار است.
[468]- بنگرید: مجلۀ یاد، ش 7، ص 45. در ادامه باز هم از خالصی سخن گفتهایم. خالصیزاده در دورۀ فعالیت خود در جریان جمهوری خواهی رضاخان در سال 1302 و 1303 فعالیت مثبت زیادی در جهت مبارزه با رضاخان داشت که بخشی از آنها را عین السلطنه در خاطراتش آورده است. اما زمانی که پس از شهریور بیست به تهران بازگشت، در روزنامههایی مانند رعد امروز (به مدیریت مظفر فیروز) به حمایت از سید ضیاءالدین طباطبائی پرداخت و به همین جهت نزد آزادیخواهان متهم شد. توجه داریم که سید ضیاء حزب اراده ملی را برابر حزب توده درست کرد و برخی از اهل دین هم در آن شرکت کردند. در کاشان فعالیتهای خالصی زاده در کنار فعالیت حزب اراده ملی به عنوان یک گام مثبت تصویر شده است (بنگرید: چالش مذهب و مدرنیسم، ص 120بیانیه اتحادیه رضویین کاشان). در واقع، این امر سبب شد تا خالصیزاده از سوی جراید منسوب به جبهۀ آزادی مطبوعات مورد حمله قرار گیرد که به انزوای او منجر شد. هفتهنامۀ «وظیفه» که با مدیریت محمدباقر حجازی منتشر میشد، به دلیل علاقۀ وی به سید ضیاء، در سالهای پس از شهریور بیست، به تبلیغ از او میپرداخت. نشریۀ یاد شده تا مدتها پس از 28 مرداد انتشار مییافت و نویسندگان مقالات مذهبی آن عبارت بودند از طالقانی، کمرهای، سعیدی، شهیدی، دوانی، قربانی، حجتی وخسروشاهی. (به نقل از آقای خسروشاهی).
[469]- وی فرزند آیتالله سید مصطفی حجازی از علمای ایران بود که در سالهای نخست پس از شهریور بیست، با حاج سراج و عدهای دیگر برای مقابله با کسروی همکاری میکردند. این نکته را حاج سراج در مقدمۀ مقاله «در موضوع توسل و معنای اولوالامر»بیان کرده است.
[470]- بخشی از فعالیتهای وی را در یزد، مرحوم آیت الله خاتم یزدی بیان کرده که جالب توجه است. بنگرید: خاطرات آیت الله خاتم یزدی، ص 51ـ52 اصولا خالصی در تحریک طلاب جوان و فعالکردن آنان جدیت خاصی داشت و از جاذبۀ زیادی برخوردار بود. به نوشتۀ برخی از منابع، وی در این شهر در فعال کردن حوزههای علمیه، باز گرداندن موقوفات، تدریس و مبارزه بر ضد بهائیان و شیخیه تلاش میکرد. کتابچۀ «خرافات شیخیت و کفریات ارشاد العوام» مربوط به همین دوران است. این اثر به تازگی با عنوان علماء الشیعه و الصراع مع البدع و الخرافات الدخیلة فی الدین (بیروت، دارالهلال، 2009) توسط نواده مؤلفهادی خالصی همراه با اسناد خالصی که در ایران توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده، به صورت یک کتاب 464 صفحهای انتشار یافته است.
[471]- بنگرید: کیهان فرهنگی، صدمین شماره، ص 117 ـ 119.
[472]- آئین جاویدان، ج 1، ص 3.
[473]- شرح تأسیس آن را بنگرید: نیم قرن خاطره و تجربه، ص 82ـ83.
[474]- اخیرا رسالهای از رشید الدین فضل الله (مقتول به سال 718) دیدم (اسئله و اجوبه، ج 2، ص 274ـ275) که تلاش کرده است میان نظریه کرویت ارض که مورد قبول منجمان است با آیه «و الی الارض کیف سطحت» که اشاره به مسطح بودن زمین است جمع کند و عدم تعارض آنها را نشان دهد. این نشان میدهد که جمع میان علم و دین یا به عبارتی تفسیر علمی قرآن سابقه درازی دارد.
[475]- در این باره به تحلیل جالب توجه حاج سراج انصاری در نبرد با بیدینی، ص 103ـ104، مراجعه فرمایید.
[476]- حتی در قرون گذشته هم نمونۀ این قبیل توجیهات وجود داشته است. محمدبن محمود دهدار، از نویسندگان عصر شاه عباس اول (996ـ1038) در توجیه قبله و حج و حکم آنها چنین نوشت: سر در توجیه به کعبه، به علم رصد مقرر شده که محاذی مرکز ارض است... پس توجه به کعبه به جهت توجه نفس به عالم روحانی مؤثر باشد... و نیز مقرر حکما است که خواص مواضع به حسب استیلای کواکب بدان در ازمنۀ مختلفه میباشد. پس تحویل قبله را که به وحی الهی شده حکمتی روشن باشد. (رسالۀ درّ یتیم، ص 39؛ رسائل دهدار، ص 146ـ147) وی در حکمت وضو هم مینویسد: وقتی مسامات بدن گرفته باشد، بخارات بد به دماغ صعود میکند و با رطوبت آب آن چرکها را میشوییم و روح به عالم روحانی راه مییابد. (درّ یتیم، ص 38).
[477]- بنگرید: فهرست نسخههای عکسی مرکز احیای میراث اسلامی، ج 3، ص 319ـ320.
[478]- تصحیح سید جلالالدین محدث، تهران، اسلامیه، 1324ش. در آنجا برای نمومنه فصلی را به «معایب خوردن گوشت خوک و ختنه نکردن» اختصاص داده و دلایل علمی نیز برای اثبات این مدعا آورده است.
[479]- این کتاب با عنوان بهداشت در دین اسلام با حواشی حسین عبداللهی خوروش در سال 1336 منتشر شد.
[480]- بنگرید: مجلۀ فرهنگی نور دانش ، س 1326، ش 20، ص 549ـ550. گویا صادق هدایت نقدی بر کتاب مطهرات در اسلام بازرگان نوشته بود. ( به نقل از دکتر داوری) ظاهرا مطالبی که وی گفته بیشتر از روی طنز بوده است تا نقد، هدایت شبیه این مطالب را با عنوان البعثة الاسلامیة الی الدیار الافرنجیة نیز نوشت که در مجلۀ نگین چاپ شد.
[481]- بررسی دین از راه دانش، ص 110.
[482]- گویا چاپ پیشین از شرکت سهامی انتشار بود و یا آنکه به دلیل تعطیلی شرکت سهامی کتاب با مقدمه شرکت سهامی انتشار، در اختیار نشر الهام قرار گرفته است.
[483]- این کتاب پیش از انقلاب گاه با نام «پاکیزگی در اسلام» به کوشش م. جعفری چاپ میشد (تهران، جهان آراء، 1356).
[484]- شصت سال خدمت و مقاومت، ج 1، ص 221، مقالات مشابهی از آیت الله زادۀ تهرانی در نشریۀ آیین اسلام (سال اول) درباره بهداشت و تطبیق مسائل اسلامی با یافتههای علمی جدید، تحت عنوان «اسلام و بهداشت» انتشار مییافت. در یک مورد شیخ عباسعلی اسلامی با ستایش از مؤلف نقدی نیز بر یکی از آن مقالات نگاشت. (آیین اسلام، 23 تیر، ص 4) مقالاتی هم تحت عنوان «بهداشت اجتماعی در اسلام» در بیش از بیست قسمت، توسط دکتر صدرالدین نصیری نوشته و در این نشریه چاپ شد که از جمله مباحث آن همین بحث مطهرات در اسلام بود که مؤلف کوشیده بود به صورت علمی آنها را توجیه کند.
[485]- چاپ دوم آن در سال 1333(کانون معرفت) و چاپ سوم آن توسط شرکت سهامی انتشار در سال 1341 بود.
[486]- بنگرید: شصت سال خدمت و مقاومت، ج 1، ص 220.
[487]- وی دراین باره در خاطرات خود «شصت سال. . .» به تفصیل یاد کرده و نمونههای زیادی را بیان میکند که نشانگر تأثیر عمیق این قبیل رفتارهای اروپائیان در اوست.
[488]- نیم قرن خاطره و تجربه، ص 83.
[489]- بنگرید: شصت سال خدمت و مقاومت، ج 1، ص 330.
[490]- شصت سال خدمت و مقاومت، ج 1، ص 224.
[491]- شرح این همکاری را از زبان مرحوم سعیدی بشنوید در مصاحبهاش: مصاحبه با استاد سید غلامرضا سعیدی درباره سید جمال و... ص 30ـ31 وی میگوید: باری تا سال 1318ش مقالات زیادی در مجله پیمان نوشتم ولی در اواخر سال 1318 که انحرافاتی در فکر و قلم کسروی احساس کردم با خود و مجلۀ او قطع رابطه کردم. اتفاقا در همان تاریخ با مرحوم حاج سراج انصاری که او نیز مانند من چند سال با کسروی همکاری داشت. همدر شدم و برای همیشه با کسروی قطع رابطه نمودیم. همان، ص 32.
[492]- یک نمونه از مقالات او تحت عنوان «اسلام و تمدن جهان» در آیین اسلام (س 2، ش 31، ص 9) و شمارههای بعدی آن به چاپ رسید.
[493]- ایشان (که داماد مرحوم غلامرضا سعیدی نویسنده فعال این دوره بود) با نگارش و ترجمه برخی از آثار تاریخی مربوط به صدر اسلام در دهۀ 20، تأثیر قابل ملاحظهای در ایجاد روحیۀ انقلابی در میان متدینین داشت. از آن جمله میتوان به کتاب سه جلدی، «جنایات تاریخ» اشاره کرد که به رغم آنکه مربوط به تاریخ صدر اسلام و دفاع از تشیع بود، به دلیل جهتگیری سیاسی موجود در آن و اشاراتی که به افراد از حاکمیت وقت داشت. توقیف شد و در نتیجه پس از آن با اسم مستعار و یا بدون نام مؤلف به چاپ میرسید. (تهران، 1327، کتابفروشی حافظ، جلد سوم آن با نام از مسند تجارت تا تخت سلطنت نام داشت و سال 1329 چاپ شد). به هر روی، آقای شهیدی، از طلاب فاضل و برجستۀ این دوره بود و با تألیف آثاری چون «جنایات تاریخ»، «مهدویت و اسلام» و کتاب «چراغ روشن در دنیای تاریک» که در شرح حال امام سجاد بود، در آفرینش ادبیات دینی این دوره نقش داشت. خبر سخنرانی وی در سال 1325 در جشن نیمۀ شعبان در بروجرد در مجلۀ آیین اسلام س 3، ش 24، ص 12 آمده و گفته شده که اداره فرهنگ شهر، متن سخنرانی ایشان را چاپ کرده است. آقای شهیدی، پس از سال 1332 از ادامۀ آن فعالیتها بازمانده، صرفا به کارهای علمی و دانشگاهی پرداخت. پس از انقلاب آقای شهیدی مورد استقبال قرار گرفت و با نگارش آثاری در حوزه دین و مذهب مانند ترجمه نهج البلاغه و کتابهایی درباره تاریخ امامان، دوباره فعالیت نگارشی دینی را به طور جدیتر دنبال کرد. نویسنده توفیق آن را داشت که در یک سفر حج تمتع در تمام مراحل با ایشان همراه باشد.
[494]- نیم قرن خاطره و تجربه، ص 135.
[495]- به نقل از جنبش دانشجویی، ص 29.
[496]- گویا اولین مقالۀ وی در این نشریه، در سال 1324 ش به چاپ رسید. پس از آن یک سری مقالات تحت عنوان «نفوذ فرهنگ اسلام در اروپا» در آیین اسلام چاپ شد که در حد خود مقالهای مفصل و عالمانه بود. بنگرید: آیین اسلام، س 3، ش 1، ص 25، وی در س 4، ش 24 مقالهای تحت عنوان «فلسطین مظلوم ضجّه میکشد» چاپ کرد.
[497]- گویا انتشار همین کتاب و توقیف آن توسط تیمور بختیار بود که سبب شد آقای سعیدی به قم تبعید و یک درجه از رده اداریش کاسته شود. سید محمدباقر حجازی تلاش زیادی برای حفظ سعیدی کرد. این کتاب چند بار هم مخفیانه چاپ شد (به نقل از قاسم تبریزی)
[498]- این کتاب را انتشارات بعثت چاپ کرد که در کار تأسیس آن فخرالدین حجازی و سید هادی خسروشاهی نقش داشتند. انتشارات یاد شده طی یک دهۀ قبل از انقلاب آثار زیادی در راستای تفکری که به انقلاب منتهی شد، به چاپ رساند. فخرالدین حجازی هم که زمانی از کارمندان انجمن تبلیغات اسلامی بود، در آستانۀ انقلاب به شخصیتی مقبول تبدیل شد و نوارهای سخنرانی وی در کنار نوارهای دیگر چهرهها دست به دست میگشت (دربارۀ وی مستقل سخن گفتهایم) بنگرید: انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 5. آقای سعیدی چند دانشجو و دو استاد مصری را در سال 1334 به مسجد هدایت آیتالله طالقانی برد که برنامۀ سخنرانی و گفتگو داشتند. ساواک، فردای آن روز آیتالله طالقانی را دستگیر و بازجویی کرد. در این بازجویی دربارۀ فعالیت مرحوم سعیدی دربارۀ فلسطین گفتگو شده است. بنگرید بازوی توانای اسلام آیت الله طالقانی، ج 1، ص 9ـ13.
[499]- خودش میگوید: در سال 1314 ش دو سال (با کسروی) مکاتبه داشتیم. در تهران عاشقانه به هم رسیدیم. سه روز متوالی به دیدن من آمد و گفت: آمدن آقای سعیدی (از بیرجند) به تهران، برای ما جشن است. میراث ماندگار، ج 1، ص 112.
[500]- بنگرید: مفخر شرق، به کوشش سید هادی خسروشاهی، مقدمه ص 16ـ17.
[501]- مرحوم سعیدی در آبان سال 1326 ش کتابی با نام «پاکستان» در 105 صفحه نوشت.
[502]- بنگرید: مصاحبه با استاد غلامرضا سعیدی درباره سید جمال و... ، ص 25.
[503]- مصاحبه با استاد غلامرضا سعیدی، ص 28.
[504]- مفخر شرق سید جمال الدین اسدآبادی و اقبال لاهوری به کوشش سید هادی خسروشاهی (شروق، 1380) به چاپ رسیده است.
[505]- برخی از عناوین آثار وی که غالبا ترجمهاند عبارت است از: عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن (از جان دیون پورت) (کتاب برگزیده سال 1338). دربارۀ این کتاب و نویسنده آن بنگرید: به کتاب: (مصاحبه با استاد سید غلامرضا سعیدی، 46ـ56). زندگی قائد اعظم مؤسس پاکستان مرحوم محمد علی جناح، رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم در میدان جنگ، اول اخلاق ما، بعد تمدن آنها ، جلوۀ حق در اندونزی، فرد و اجتماع، بانی اخلاق برای جنبش اسلامی، آهیت و اهمیت فلسفۀ اقبال، برنامۀ انقلاب اسلام ، پیمان جوانمردان، اسلام و طب جدید، اسلام و غرب، نقش اسلام در برابر غرب، جنگ و صلح در قانون اسلام، منشور جهانی اسلام (مؤلف آن دکتر محمد رفیع الدین رئیس آکادمی اقبال ) و... بنگرید میراث ماندگار، ج 2، ص 111. بسیاری از آثار پیشگفته ترجمه هستند.
آقای سید هادی خسروشاهی بنای چاپ مجموعه آثار آقای سعیدی را دارد؛ چنان که آقای فرخزادی بنای انتشار یادنامهای را برای ایشان در سری انتشارات نشر مطهر دارد. یکی از قدیمیترین کارهای او درباره مسلمانان هند، کتاب «مسألۀ کشمیر و حیدر آباد» است که در سال 1328 (تهران، جاویدان) به چاپ رسیده است. «فلسفه و اندیشههای اقبال» او در تهران در سال 1347 توسط مؤسسۀ ملی چاپ شده است. کتاب دیگری از او با عنوان «اندیشههای اسلامی اقبال» (که تألیف محمد رفیعالدین بوده) چاپ شده است. کتاب اقبال شناسی، هنر و اندیشۀ محمد اقبال وی هم در سال 1338 توسط انتشارات اقبال تهران انتشار یافته است. البته در فارسی، اقبال علاقمند دیگری هم داشت و اندیشههایش سبب رونق بازار روشنفکری دینی و بیداری مذهبی و غیرت شرقی بود. یکی از قدیمیترین نوشتهها در این باره کتاب «اقبال متفکر و شاعر اسلام» نوشتۀ محمدتقی مقتدری از سال 13216 ش در نود و هشت صفحه است. همچنین برای نمونه میتوان به کتابچۀ «علامۀ اقبال در مدینه» از علیاکبر مهدی پور اشاره کرد که ترجمهای است از کتابی که ابوالحسن ندوی نوشته است. این ندوی دیداری هم از قم و دارالتبلیغ اسلامی داشت که تصویر آن در مقدمۀ کتاب پیشگفته آمده است. نمونه دیگر، کار شریعتی با عنوان «اقبال معمار تجدید بنای تفکر اسلامی» بود. مطالبی که همراه بانوشتههای دیگر در مجموعه آثار «ما و اقبال» چاپ شد. انتشار کتاب «اسرار خودی و رموز بیخودی» علامۀ اقبال هم در آستانۀ انقلاب اسلامی (به کوشش محمد حسین مشایخ فریدنی) حرکت دیگری در همین جهت بود. اشعار ستایش آمیز اقبال دربارۀ امام علی علیه السلام زمینه را برای طرح بیشتر وی در ایران فراهم کرد: مسلم اول شه مردان علی / عشق را سرمایۀ ایمان علی / از ولای دودمانش زندهام/ در جهان مثل گهر تابندهام.
[506]- کتاب «اسلام در دنیای امروز» مودودی هم توسط احمد فرزانه به فارسی ترجمه و در سال 49 در قم چاپ شد.
[507]- بنگرید: نقش اسلام در برابر غرب، ص سیزده، (تهران، شرکت سهامی انتشار، قم، دارالتبلیغ اسلامی، 1348) گویا اثر مزبور با نام زیر هم چاپ شده است: «منشور نهضت اسلام در برابر بحران فعلی جهان»، مریم جمیله (مارگرت مارکوس) ترجمۀ اقدس گیوه چیان، زیر نظر غلامرضا سعیدی (بیتا).
[508]- مسجد هدایت، ج 1، ص 94.
[509]- سازمان مجاهدین خلق از درون، ص 36ـ37.
[510]- قبر مرحوم سعیدی در قبرستان ابوحسین در جایی است که آقای شریعتمداری مدفون است.
[511]- دربارۀ وی بحث مستقلی خواهیم داشت.
[512]- بنگرید: فهرست تألیفات آیتالله کمرهای، تألیف عباس قانع و ناصر کمرهای، تهران، 1348ش، درگذشت وی در سال 1405ق است.
[513]- پس از شکست نهضت، وی جزو کسانی بود که دستگیر و در زندانی در حلّه، زندانی شده در انتظار حکم اعدام بود. اما در اثر وساطت علما نجات یافت. درباره زندگی وی و مشارکت او در تحولات سیاسی مشروطه و پس از آن در عراق بنگرید: هکذا عرفتهم، ج 2، ص 204.
[514]- برای مثال، ایشان در ایام حج که مصادف با شهریور 1333 بود نماز عید قربان را در مسجد جامع اصفهان اقامه و برای مردم سخنرانی کرد. تصویر این مراسم را بنگرید در: آیین اسلام، س 8، ش 37، : ص 15.
[515]- آئین جاویدان، ج 1، ص 2.
[516]- از مقایسه محتوای آن با آنچه حاج سراج در شرح حال سید هبةالدین نگاشته، تا حدودی میتوان حدس زد که این مقاله هم از حاج سراج است.
[517]- ص 1159ـ1161، 1169، و ش 43، ص 1189ـ1191.
[518]- در سال 1323 کتابی با نام «راهنمای یهود و نصارا یا بیبلها» از مرحوم سید هبةالدین شهرستانی توسط انجمن تبلیغات اسلامی و مقدمه شهابپور در شرح حال مؤلف به چاپ رسید. شهابپور نوشته است «اگر کسی ادعا کند آقای شهرستانی امروز یک نابغۀ اسلامی و مایۀ مباهات اسلامیانند، به گزاف ادعا نکرده و خدمات بزرگ ایشان در زمان گذشته و حال، بهترین شاهد این مدعاست.» نیز مینویسد: «در سال 1324 هجری قمری آقای شهرستانی با آزادیخواهان ایران هم آوازه شد و شروع به تبلیغات و اقدامات در ممالک اسلامی کرد تا مشروطه در همه جا برقرار شود. در این باره مقالات بسیاری در جراید ایران و کشورهای عربی درج کرد و مدتی هم با آزادیخواهان دولت عثمانی هم آواز شده با انجمنهای ایشان اشتراک میکرد و زحمات قابل تقدیری در راه آزادی ملل اسلامی متحمل میشد». و مینویسد: «در سال 1328 ق آقای شهرستانی با انتشار مجلهای دینی و علمی و فلسفی به نام «العلم» قیام کرد و این مجله با خرافات و عادات پست و همچنین با هر نوع کوته نظری شروع به مبارزه و جنگ کرد و در اثر انتشار مقالات آن عدۀ زیادی از معاریف و علمای عراق هم با او همدست شده و مقاصد خیرخواهانهاش را پیشرفت دادند». سپس شرحی طولانی از تألیفات وی به دست داده شده است. دربارۀ همکاری سید هبةالدین با انجمن تبلیغات اسلامی آمده است «از همان وقتی که معظم له خبر تأسیس انجمن تبلیغات اسلامی را شنیدند از این فکر که طبق آرزوی دیرینه و نقشۀ بزرگ ایشان بود شادمان شد و علاوه بر تبریک و تهذیب و تشویق بسیار وعدۀ هرگونه کمک و همکاری دادند و این وعدهها را تا آنجا که میسر شد به نحو احسن انجام نمودند». شهابپور در پایان نوشته است که بخشی از این شرح حال را از مقدمۀ حاج سراج بر کتاب «اسلام و هیئت» گرفته است. تاریخ نگارش این مقدمه 24/6/23 است.
[519]- بنگرید: آیین اسلام، س 5، ش 12، ص 20.
[520]- در ایام نوروز سال 1389 به همراه آقایان مهدی محقق و سید هادی خسروشاهی توفیق زیارت عتبات و شرکت در همایش بزرگداشت مرحوم شهرستانی را که در دانشگاه کوفه برگزار شد، داشتم.
[521]- بنگرید: مقدمۀ اسلام و هیئت، ص 7.
[522]- برخی از اوراق این یادداشتها در میان اوراقی که از مرحوم حاج سراج بر جای مانده، موجود است که نمونههایی را در اسناد پایانی کتاب خواهیم آورد. دربارۀ این دانشمند گرانمایه نیز بنگرید: هبةالدین الشهرستانی، محمدمهدی العلوی، بغداد، مطبعۀالآداب، 1929؛ سید هبةالدین شهرستانی، عباس عبیری، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1373ش، و نیز بنگرید: السیدهبةالدین الشهرستانی، آثاره الفکریۀ و مواقفه السیاسیۀ، محمدباقر احمد البهادلی، بیروت، مؤسسة الفکر الاسلامی، 2000م.
[523]- کار ترجمه آن از فراهانی نامی بود که از طلبههای زمان حاج شیخ عبدالکریم حائری در قم بود و بعدها از طلبگی رفت و بسان بسیاری محضردار شد و این شعر را هم سرود: «بگو به شیخ که اوراق فقه بر باد است/ بخوان کلیله که دوران ثبت اسناد است».
[524]- این ترجمه اخیراً با همان عنوان اسلام و هیئت ترجمه و با تحقیق سید هادی خسروشاهی توسط بوستان کتاب (دفتر تبلیغات اسلامی قم) چاپ شده است. حقیقت آن است که به گفته آقای خسروشاهی انتشار این کتاب، شگفتی زیادی در ایران و عراق به همراه داشت و کتاب یاد شده جزو آثار زبدهای بود که در اوائل قرن بیستم انتشار یافت. این کتاب توسط چندین مترجم دیگر هم به فارسی درآمد که شرحی از آن در مقدمه چاپ آقای خسروشاهی، دیده میشود.
[525]- شیعه چه میگوید: 35.
[526]- برای نمونه در شمارۀ2ـ آن (مرداد 1327) چندین مقاله از آیت الله شهرستانی و دربارۀ وی به چاپ رسانده که از آن جمله گزارشی است از حضور ایشان در آسایشگاه شاه آباد. همچنین خود مرحوم حاج سراج کتاب «المعارف العالیه» ایشان را در نشریۀ مسلمین به فارسی ترجمه و به چاپ رساند.
[527]- آیین اسلام، سال دوم، ش 30، ص 11.
[528]- همان، س 3، ش 40، ص 37.
[529]- آیین اسلام، س4، ش 9، ص 17ـ18.
[530]- درباره زندگی وی بنگرید: به شرحی که آقای غلامرضا سعیدی درباره وی نوشته است در: مصاحبه با استاد سیدغلامرضا سعیدی، صص 75ـ84. درباره برخی از دیدگاههای اصلاحی او در زمینه معتقدات شیعه، بنگرید: هکذا عرفتهم، ج 1، ص 246ـ247.
[531]- مصطفی رهنما در خاطراتش نوشته است که اطلاع دقیق دارد که وی را در این شهر به شهادت رساندند.
[532]- نیز دربارۀ شرح زندگی او بنگرید: راه اسلام، بلای استعمار، سید هادی خسروشاهی، ص 65.
[533]- مجلۀ تاریخ معاصر ایران، ش 13ـ14 (بهار و تابستان 1379) ص 310.
[534]- دربارۀ وی بنگرید: مجلۀ تاریخ معاصر ایران، ش 13ـ14 (بهار و تابستان 79)و 17 (بهار 80). در آنجا ضمن یک مصاحبۀ مفصل با یکی از دوستان وی با نام حسین شاه حسینی، خاطرات زیادی از فعالیتهای سیاسی و تلاشهایش برای رهایی مصدق از زندان و غیر آن درج شده است. وی از جمله تلاش کرد تا در انتخابات مجلس چهاردهم تا هفدهم و نیز دور اول و دوم مجلس سنا به مجلس راه یابد که جز نمایندگی اردبیل در مجلس چهاردهم، توفیق دیگری به دست نیاورد.
[535]- بنگرید: به یادنامۀ آیت الله سید رضا فیروز آبادی، محمد ترکمان، تهران، 1376.
[536]- هر شماره مجله به صورت ماهانه، در حدود سی و چند صفحه بوده، برخی از شمارهها با حروف سربی و برخی دیگر به صورت چاپ سنگی منتشر میشده است.
[537]- همان، ص 244 و بنگرید: دانشمندان و سخن سرایان فارس، رکن زاده آدمیت (تهران، 1340) ج 4، 149. در آنجا تصویری از مؤلف هم درج شده است.
[538]- تعداد زیادی از شمارههای آن در کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران موجود است. اما بنده از شمارههای اخیر تنها همین دو شماره را دیدم.
[539]- تاریخ جراید و مجلات ایران، ج 1، ص 243. صدر هاشمی میافزاید: متن این حکم در شمارۀ 51 روزنامۀ ایران آزاد چاپ شده و به نظر نگارنده میرسد که اوّل حکمی است که یک نفر مجتهد مسلم طبق آن اجازه داده وجوه زکات و سهم امام صرف خرید مجله گردد و شاید قبل از این، در مطبوعات فارسی سابقه نداشته است. متن نامۀ آیتالله اصفهانی را نیز بنگرید: در اسنادی از مطبوعات و احزاب دورۀ رضاشاه، (تهران، 1380)ص 13.
[540]- برای مثال میتوان به مقالۀ «اعجاز قرآن» از یدالله نیازمند شیرازی اشاره کرد که در آیین اسلام سال 3، ش 3، ص 10 (و ادامۀ آن در شمارههای بعد) به چاپ رسیده و اعجاز علمی را در قرآن بر اساس آیه 16 سورۀ نحل بررسی کرده است. همچنین مقالات فراوانی درباره بهداشت در اسلام از این قبیل نویسندگان در همین نشریه درج شده است. البته مشکل تنها این نبود که اسلام را با علم جدید تطبیق دهند، مشکل آن بود که بسیاری چنین میآندیشیدند که علم جدید پاسخگوی همۀ نیازهای بشر بوده و با وجود علم، نیازی به دین نیست. در این باره هم بنگرید به سر مقالۀ چندین شمارۀ آیین اسلام (س 3، ش 5، 6، 7) تحت عنوان «دین و دانش». خود شهاب پور هم کتابی نوشت با عنوان «شهادت علم و فلسفه به اهمیت و خوبی روزه» ( تهران، کانون حکمت، 1340).
[541]- آیین اسلام، س 3، ش 14، ص 7ـ9.
[542]- وی از همراهان فروهر بود که پس از انقلاب به عنوان نماینده مجلس از درگز انتخاب شد. اندکی بعد روشن شد که وی از منابع ساواک بوده و به همین دلیل اعتبار نامهاش رد شد. وی به شرکت در کودتای نوژه نیز متهم و در این ارتباط دستگیر شد. بنگرید: انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 8.
[543]- مقالات مورد بحث در نشریۀ آیین اسلام طی سالهای 23 تا 25 انتشار یافته است.
[544]- برای مثال میتوان به مقالۀ«حقوق از نظر اسلام» اشاره کرد که شکل طرح آن متفاوت با سبک پیشین در بیان مباحث فقهی ـ حقوقی بود. (آیین اسلام، س 3، ش 12، ص 2).
[545]- حاج سراج نویسندۀ راتب نشریۀ آیین اسلام بود و از وی به طور مکرر مقالاتی در آیین اسلام نشر میشد که بیشتر آنها بر ضد کسروی و شماری دیگر در باره حجاب و دیگر مسائل اسلامی بود. حاج سراج در مقالهای تحت عنوان «تاریخ، آینۀ عبرت است» نسبت به سیاستهای فرهنگی کشور سخت اعتراض میکند و با توجه به توهینهایی که به اسلام، پیامبر و قرآن میشود، در انتهای مقاله مینویسد: «ما از مجلس و دولت جدا تقاضا میکنیم که هرچه زودتر جلو انتشارات بر ضد دین اسلام و مذهب جعفری را بگیرند.» آیین اسلام، س 2، ش 5 (7 اردیبهشت 24)، ص 6ـ7 اقدام نوی دیگر حاج سراج در این نشریه، تلاش برای معرفی محتوای کتابهای دینی جدیدی بود که انتشار مییافت. بنگرید: آیین اسلام، س 3، ش 14، صص 11ـ13 در واقع حاج سراج یکی از ارکان نشریۀ آیین اسلام به شمر آمده و محل کارش در طول هفته در محل این نشریه بود. (آیین اسلام، س 4، ش 20، ص 12) حاج سراج در ش 21 سال چهارم این نشریه از مراجع تقلید درخواست کرد اکنون که نشریۀ آیین اسلام تا این اندازه گسترده شده و نفوذ آن به دورترین نقاط ایران رسیده، آن را «تحت نظر خود قرار داده، از یک سو به دایرۀ تبلیغات دینی توسعه دهند و از سوی دیگر از انحراف نگهدارند.» وی همچنین از مراجع خواست نمایندهای را معرفی کنند تا بر مقالات نظارت کنند. وی یادآور شد که این کار برای درخواست کمک مادی نیست و به عکس، نشریه حاضر است به نمایندگان مراجع کمک مادی هم بکند.
[546]- یادنامه مرتضی نوریانی، ص 52 (نسخه فتوکپی از کتاب که تا این زمان هنوز منتشر نشده و به یمن وجود جناب آقای اسماعیل دمیرچی در اختیار بنده قرار گرفت). نصرتالله بعدها که نشریه آیین اسلام تعطیل شد، عمدتا در مؤسسه نوریانی نزد برادرش مرتضی، به کارهای عادی مشغول بود. طی سالهای دهه شصت، به جای برادرش سرپرست مؤسسه نوریانی شد و این امر از تیرماه 1360 تا 1369 ادامه داشت (همان، ص 124). مرتضی در مهرماه 1377 درگذشت و در شهر کن در فرانسه به خاک سپرده شد. نصرتالله کاسمی هم برای سالها، دبیر بنیاد نیکوکاری نوریانی بود. این بنیاد شماری از آثار تاریخی و ادبی را منتشر کرد. (بنگرید: یادنامه مرتضی نوریانی، ص 292) تاکنون از زمان درگذشت نصرت الله که در دهه هفتاد بوده، آگاهی ندارم.
[547]- آیین اسلام، س 2، ش 6، ص 7.
[548]- میرزا محمدباقر کمرهای (متولد 1323ق) از نویسندگان و مترجمان معروف این دوره و از علمای شهر ری تهران است که تا سال 1374 ش در قید حیات بود. بحث مستقلی درباره ایشان خواهیم داشت.
[549]- مقالات متعددی از ایشان تحت عنوان علوی طالقانی (فامیل اصلی ایشان علائی طالقانی است) در سال اول نشریه به چاپ رسیده که بیشتر آنها درباره فطری بودن دین و اساس دعوت انبیا است. همچنین مقدمۀ محمدعبده بر نهج البلاغه نیز توسط ایشان به فارسی ترجمه و در نشریه آیین اسلام چاپ شد. همکاریهای وی با نشریۀ آیین اسلام مستمربوده و در اغلب شمارهها مقالاتی که بیشتر تاریخی است، از وی درج میشده است. بخش عمدۀ مقالات ایشان ترجمه خطبههای نهجالبلاغه همراه با شرحی دربارۀ چگونگی هر خطبه بود که در شماره 33 سال سوم، شصت و چهارمین قسمت آن را به چاپ رساند و خبر نشر آن را تحت عنوان «ترجمه و شرح نهجالبلاغه» در ش 17 سال چهارم، ص 15 داده است. بیشتر درسهای تفسیری وی هم در جمع انجمن اسلامی دانشجویان در آیین اسلام به چاپ رسید. اخبار دیگری هم از وی چاپ میشد. طبق یک گزارش، یک یهودی با نام یعقوب یوسف زاده، در حضور آیتالله طالقانی و اعضای «جمعیت مسلمین» به شرف اسلام نائل آمد که آیین اسلام در چهارم، ش 36، ص 14 خبر آن را درج کرد.
[550]- سیاستهای فرهنگی انجمن تبلیغات اسلامی ـ که بانی آن آقای شهابپور بود ـ با نشریۀ آیین اسلام بسیار نزدیک بود، به طوری که مشترکین تصور میکردند آن دو از یک مرکز اداره میشود. بنگرید: آیین اسلام، س 2، ش 38، ص 12، س 4، ش 23، ص 7. در مقالهای هم که شماری از کارمندان انجمن اسلامی جهرم نوشتند، دقیقا اشاره کردند که دو نهادی که طی این سالها برای دفاع از دین پدید آمده، یکی «انجمن تبلیغات اسلامی» است و دیگری «نامه پرمعنا و شیرین و حقیقتگوی آیین اسلام که در جهان معرفت وحقیقت، بدیل و نظیر ندارد». آیین اسلام، س 2، ش 46، ص 10.
[551]- خطیب معروف حسینعلی راشد هم که از سخنرانان جوان دهۀ 20 در محافل مذهبی جدید بود، و همراه برخی از خطبای دیگر از جمله آقای مطهری در دهۀ سی در رادیو سخنرانی مذهبی داشت. پس از آنکه از اصلاحات ارضی دفاع کرد و به سخنرانیهای خود در رادیو در دهۀ 40 و 50 نیز ادامه داد، از سوی مبارزان بایکوت شده و منزوی گشت. به خصوص که زمانی هم (گویا سال 1343) در مدرسه سپهسالار به استقبال شاه رفت، مراسمی که ضمن آن فروزانفر روی پای شاه افتاد و دیگران هم ناظر بودند. از آن به بعد راشد خانه نشین شد؛ بنگرید: تاریخچه حسینیه ارشاد ، ص 4) (درباره دفاع وی از اصلاحات ارضی بنگرید: مقالات راشد، مقدمۀ ص 27) درباره سخنرانهای وی در رادیو همه متفق بودند که محتوای آنها عالی و برای همه قابل استفاده است، جز آنکه این در شرایطی بود که متدینین مبارز سخت درگیر با رژیم شاه بودند و تحمل چنین امری برای آنان دشوار بود.
[552]- نخستین مقاله در این باب، مقالهای تحت عنوان «زن در اسلام» به قلم «یکی از بزرگان اسلام» در ش 2 (5 فروردین 23) بود. بخش دوم در ش 7 (9/2/1323) بخشهای بعدی در ش 9، 10، 11، 13، 14، 16، 17، 18. سر مقالۀ شمارهها 16 (9 تیر 23) و 17 (16 تیر 23) و 18 (23تیر 23) و 23(27 مرداد 23) این نشریه اختصاص به بحث «زنان و حجاب» یافته است. آقای شیخ عباسعلی اسلامی هم در ش 20 (ص4) یکی از آن سرمقالهها را نقد کرده است. مقالهای نیز با عنوان مسؤولیت زن در جامعه در ش 19 به چاپ رسیده است. همچنین مقالهای با عنوان «آزادی زن در اسلام» به قلم نیرۀ رهبری در ش 21 چاپ شد. و نیز بنگرید: ش 23، ص 7 «در اطراف بیحجابی» و همان جا ص 6 نوشتهای تحت عنوان «در اطراف حجاب و قرآن» و ص 7 نوشتهای تحت عنوان «حجاب» در ش 24، ص 7 مقالۀ بانو ایزدی با عنوان «به شما ای زنان مسلمان» در ش 26 ص 5 مقاله «اسلام و بانوان امروز» از صباح کازرونی، در همان شماره، ص 7 ، مقاله «در پیرامون حجاب». ش 30، ص 6 شعری تحت عنوان «مستوری زن» از بانو عصمت. در سال 24 محمود افشار که کفیل وزارت فرهنگ بود، یک سخنرانی در انجمن زنان ایراد کرد و گویا درباره حجاب مطالبی گفت که خشم علما را برانگیخت بنگرید: آیین اسلام، س 2، ش 15، ص 11. بحث حجاب بار دیگر در سال 1326 بالا گرفت و متنی از فتاوی علما و مراجع درباره حجاب (در قالب ویژه نامهای از سوی نشریۀ دنیای اسلام) منتشر شد که مخالفان نیز دربارۀ آن سر و صدا به راه انداختند. بنگرید: آیین اسلام، س 4، ش 36، ص 19، ش 37، ص 8. سلسله مقالات مفصلی هم در دور دوم نشریۀ آیین اسلام که از سال 1333 به بعد چاپ شد، تحت عنوان مقام زن در اسلام به چاپ رسید که برخی از بخشهای آن مورد ا عتراض هم قرار گرفت.
در همان زمان در روزنامۀ اطلاعات درخواستی از سوی حزب زنان ایران دائر بر جلوگیری از رواج چادر درج شد که در آیین اسلام ش 22، ص 5 به آن پاسخ داده شده است. درج بیانیۀ شیخ عباسعلی اسلامی به عنوان جمعیت پیروان قرآن، خطاب به مجلس شورا نمونۀ دیگر از فعالیتهای مذهبی در باب حجاب است (آیین اسلام، ش 25، ص 3) زمانی هم که حس صدر کاندیدای مجلس شده بود، جمعیت پیروان قرآن ضمن اطلاعیهای تلاش کرد تا با اظهار اینکه وی به حجاب عقیده ندارد، او را فاقد صلاحیت برای رفتن به مجلس بداند. در این اطلاعیه به مطالبی که حسن صدر در کتاب حقوق زن در اسلام و اروپا (ص 27) نوشته بود (تهران، امیرکبیر، 1342) استناد کرده و فتوای دو تن از علمای اصفهان یعنی آیتالله ثقة الاسلام مدرس صادقی و آیت الله حاج آقا حسین خادمی را در ذیل آن درج کرده بود.
نشریات دیگر مذهبی این دوره هم به تناسب دربارۀ حجاب مطالبی مینگاشتند. از آن جمله نشریۀ نور دانش از انجمن تبلیغات اسلامی بود که در شمارۀ دوم مهرماه 1326 خود مقالهای تحت عنوان «وجوب حجاب از بدیهات است» از صدیقۀ واحدی درج کرد.
نشریه دنیای اسلام نسبت به حجاب حساسیت زیادتری از خود نشان میداد و در شمارههای متعدد سال دوم خود اخبار و گزارشها و مقالاتی در این باره درج کرد. از جمله وقتی در سال 1326 نشریه ندای زنان در مقالهای از حجاب به عنوان زنجیر یاد کرد و روز هفدهم دی ماه را گرامی داشت. مقالهای در نقد بر آن تحت عنوان «معنای حجاب» در دنیای اسلام، سال دوم، شمارۀ مسلسل 56 (12 دی ماه 26) به چاپ رسید. از جمله بنگرید به شماره 64 این نشریه که در این باره اطلاعات خوبی وجود دارد.
در نشریۀ «ندای حق» نیز مقالات فراوانی درباره زنان وحجاب انتشار یافت. از آن جمله مقالاتی بود که تحت عنوان هفدهم دی روز اسارت و بردگی زنان از شماره 173 به بعد انتشار یافت.
[553]- آیین اسلام، ش 18 (23 تیر 1323) ص 4. حاج سراج در سالگرد انتشار آیین اسلام نیز یادداشتی در ستایش آن در آن نشریه به چاپ رساند. آیین اسلام، س 2، ش اول (10/1/1324)، ص 4.
[554]- آیین اسلام، س 6، ش 5 ، 6.
[555]- آیین اسلام، ش 8 (16/2/1323)، ص 21.
[556]- از جمله یک سری مقالات با عنوان «نهضت اسلام» به قلم محمدباقر کمرهای در نخستین سال انتشار نشریه چاپ میشد. مقالهای هم با این عنوان چاپ شد: چگونه مسلمین میتوانند نیرومند گردند.
فقط به اجمال میتوان گفت که در جریان انتخابات مجلس شانزدهم به تدریج بحث دخالت مذهبیها در انتخابات زمینه هرچه جدیتر شدن ارتباط دین و سیاست را بار دیگر فراهم گرد برای نمونه بنگرید به سرمقالۀ آیین اسلام، س 6، ش 12.
[557]- سرمقالۀ شمارۀ 23، سال چهارم، این بود «سیاست از دیانت قابل تفکیک نیست». همچنین سرمقاله ش 19، سال ششم هم با عنوان «اسلام و سیاست» به همین موضوع پرداخته بود. طبق معمول گفته میشد که اندیشه جدایی دین از سیاست، از مسیحیت سرچشمه گرفته و بیشتر احکام فقهی اسلام بعد سیاسی دارد. در همین سر مقاله از «روشنفکران مسلمان» خواسته شده بود تا «در از میان بردن این فکر نهایت سعی و کوشش خود را مبذول دارند.» مقالۀ «دین و سیاست» در شمارۀ 25 سال ششم از محمدهادی انواری همدانی به چاپ رسید، «یکی از اشتباهات بزرگ مردم ایران این است که دین را از سیاست و سیاست را از دین جدا میدانند و میگویند سیاست امری است که به دین مربوط نیست...» اینها جملات آغازین این مقاله بود.
[558]- آیین اسلام، س 3، ص 19، ص 4.
[559]- همان، س 3، ش 40، ص 6.
[560]- در واقع در آن روزگار کمتر کسی بود که به مبارزه با شاه بپردازد به ویژه حضور حزب توده که در این سالها قویتر شده و وزرایی هم در کابینه داشت، زمینه را برای بهتر شدن روابط برخی از جناحهای مذهبی با شاه فراهم میکرد. به ویژه نوع موضعگیری آیت الله بروجردی نیز در برابر دربار، در این مسأله اهمیت داشت. در واقع نخستین گروهی که از این حریم گذشت، فدائیان اسلام بودند؛ اما دیگر چهرههای دینی جامعه، خود را رو در روی دربار نمیکردند. در ش 10، سال چهارم، آیین اسلام، ص 3، درست پس از سفر شاه به آذربایجان، آن هم در روزهای پس از نابودی حزب دمکرات در آن دیار که محبوبیت دولت و شاه بالا رفته بود، حاج سراج انصاری مقالهای با این عنوان نوشت: شاه دوستی اگر از ناحیه دین سرچشمه بگیرد هرگز زوالی نپذیرد» وی در این مقاله، استقبال مردم آذربایجان را از شاه بر این اساس تحلیل میکند که آنان «فشار بیدینی و مضرات لامذهبی را» در دورۀ پیشه وری دیدند و در واقع به خاطر نجات دینشان از دست مزدوران کمونیست بیگانه بوده است که این چنین از شاه استقبال کردهاند. حاج سراج در شمارۀ بعد (ص 3 ـ 4) ادامۀ این مطلب را تحت عنوان «اعلی حضرت همایونی توجه فرمایند» پی گرفته، خواستار از بین بردن مراکز فحشا و بیدینی شد. از نکات جالبی که حاج سراج آورد، اشاره به فرمان شاه سلطان حسین برای برچیدن مناهی بود که به صورت کتیبهای سنگی در بسیاری از مساجد آن روز هنوز بر جای مانده بود.
در همین سفر شاه به آذربایجان بود که آیت الله شریعتمداری در مدرسۀ طالبیه تبریز از شاه استقبال کرد. متن سخنرانی وی در این مراسم را بنگرید در: آیین اسلام، س 4، ش 10، ص 10.
[561]- نشریۀیاد شده نسبت به مرجعیت نیز سخت احترام گذاشته و بخشی از یکی از ویژه نامههایش را به چاپ تصویر آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و شرح زندگی او اختصاص داد. همینطور در شمارۀ 28 شرح حال مفصلی از سید هبةالدین شهرستانی به چاپ رساند.
[562]- برای نمونه بنگرید: آیین اسلام، ش 28، ص 17. اوج این مقالات تا پایان سال 24 بود که کسروی در 20 اسفند آن سال کشته شد. در شمارۀ پایانی آن سال و نیز شمارۀ اول و دوم سال 25 هم اشارهای به جریان کشتن کسروی نشد. اما در شماره سوم (ص 11، 12) و شمارههای بعد (از جمله ش 6، ص 2، ش 8، ص 11، 12 و بسیاری دیگر) تلگرافهای متعددی از شهرهای مختلف و با امضاهای بیشمار، در حمایت از کشتن کسروی و لزوم آزاد کردن متهمان قتل او در آیین اسلام درج شد. در ادامه تبلیغات گستردۀ متدینان بود که نشریه جهان پاک که ناشر افکار کسروی بود، در میانۀ سال 26 تعطیل شد. (آیین اسلام، س 4، ش 11، ص 7).
[563]- افزون بر مقالاتی که تحت عنوان اسلام و بهداشت چاپ میشد، مقالات دیگری مانند مقالۀ دین و دانش (ازمصطفی عاملی دزفولی) در آن انتشار مییافت (ش 15، خرداد 1323، ص 27ـ30) که هدفش نشاندادن توافق دین با علوم جدید بود. همچنین مقالاتی بسیار طولانی از سوی دکتر علائی درباره «روزه» نوشته شد که آثار آن را بر بدن از دیدگاه علوم پزشکی به تفصیل مورد بحث قرار داده بود. (سی و دومین قسمت آن درآیین اسلام، س 4، ش 33، ص 9) مقاله دیگری تحت عنوان «بهداشت دهان و دندان در اسلام» در آیین اسلام چاپ میشد که هیجدهمین بخش آن در س 4، ش 34، ص 8 چاپ شد.
[564]- مقالهای با عنوان «حکومت اسلامی آخرین نقشۀ اصلاح» در شمارۀ 24 سال دوم، ص12 به قلم احمد شکریه از کارمندان انجمن تبلیغات اسلامی به چاپ رسید. آخرین بخش این سری مقالات در ش 33 سال دوم چاپ شد. در بخشی از مقالات حاج سراج انصاری هم که تحت عنوان «شیعه چه میگوید» به چاپ رسید، با حروف سیاه این عبارت آمده است: «حکومت حق خداست و تمام حکومتهایی که تحت حکومت خدایی اداره نشوند، در هر منطقهای از مناطق روی زمین باشد و به هر اسم و رسمی که باشد، حکومت باطله و غاصبه و جائره است». آیین اسلام، س 2، ش 38، ص6.
[565]- بنگرید:آیین اسلام، س 2 ش 37، ص 4، بخش عمدۀ مباحث ضد بهایی این نشریه را آقای حاج حسن نیکو و عبدالحسین آیتی که خود سوابق بهائیگری داشته و از آن بازگشته بودند، عهده دار بودند. (به توضیحات وی در این باره بنگرید: آیین اسلام، س 3، ش 36، ص 5) این مباحث همچنین به صورت کتاب منتشر میشد.
[566]- یک نمونۀ جالب، قصیدۀ او تحت عنوان «پند و موعظه» بود که در ویژه نامهای که برای آیتالله اصفهانی منتشر شد، درج گشته بود. همچنین شعری که به مناسبت مبعث رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم سرود در ش 19 همان نشریه به چاپ رسید. مانند این قبیل قصاید از وی در آیین اسلام فراوان است. بعدها خودش نوشت که بیشترین قصایدی که سروده، همانها بوده که برای آیین اسلام سروده است. گفتنی است که ابوالقاسم حالت سرود جمهوری اسلامی: شد جمهوری اسلامی به پا/ که هم دین دهد هم دنیا به ما» را در اوائل انقلاب سرود، بنگرید: 57 سال با ابوالقاسم حالت، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1379، ص 25.
[567]- آیین اسلام، ش 28، ص 21.
[568]- همان، س 1، ش 46، ص 5، اشعار مرحوم حالت هم به لحاظ مایههای ادبی و هم دینی، در سطحی عالی قرار داشت. وی زبان انعکاس جریان دینی نیرومندی بود که در عامۀ مردم در حال پدید آمدن بود. دو سه بیت از اشعار وی را که اشاره به بیدینی و لزوم احیای دین در این دوره دارد، از آیین اسلام (س 3، ش 4، ص 12) درج میکنیم.
ایا نسیم سحر خیز و یکدم از ره لطف |
|
بگوش ملت ایران پیام ما برسان |
بگو که سخت فکنده است دست بیدینی |
|
هزار عقده مشکل به کار خرد وکلان |
دوباره در پی احیای دین کنید اقدام |
|
به رأی روشن و عزم متین و فکر جوان |
اگر که مشکل ما اتحاد اسلام است |
|
چه مشکلی که به کوشش نمیشود آسان |
به حیرتم اگر این ملک، ملک اسلامی است |
|
زدیده جلوۀ اسلام از چه روست نهان |
[569]- بنگرید به فتوای آیت الله کاشانی در آیین اسلام، س 4، ش 34، ص 18 و سخن سید شرف الدین در همان شماره در 31 اردیبهشت سال 27 به درخواست آیت الله کاشانی تظاهرات عظیمی در مسجد سلطانی تهران به راه افتاد (آیین اسلام، س 5، ش 7، ص2) مجلۀ هفتگی نور دانش نیز در همین ایام مقالات و اشعار متعددی به مناسبت مسأله فلسطین انتشار داد. تاکنون در مبارزات آیت الله کاشانی در ارتباط با فلسطین و دیگر مسائلی که آن زمان جهان اسلام درگیر آن بود، توجه کافی نشده است. در مجلد اول کتاب «مجموعهای از مکتوبات سخنرانیها و پیامهای آیت الله کاشانی از سال 1299 تا شهریور 1330) نمونههای فراوانی از این قبیل فعالیتها را میتوان ملاحظه کرد. بخش عمدهای از آنها مربوط به فلسطین است اما در باره مراکش کشمیر و مصر نیز نامهها و اسنادی از ایشان در همان کتاب آمده است.
[570]- آیین اسلام، س 2، ش 43، ص 4، (28/10/1324)
[571]- همان، س 2، ش 45، ص 11.
[572]- به گزارش آیین اسلام (س 5، ش 23) دربارۀ این ترور و موضع هوادارانه آن نسبت به شاه توجه کنید. این شماره آخرین شمارۀ آیین اسلام در سال27 بود. به دنبال این ترور فضای سیاسی کشور بسته شد و بسیاری از مخالفین دستگیر، زندانی یا تبعید شدند. شگفت آنکه در مجلۀ مسلمین ش 9 و10 که در اردیبهشت 1328 انتشار یافته، مقالهای تحت عنوان «ترور در اسلام» به قلم فیروز آبادی (آیتالله) به چاپ رسیده که ضمن آن به شدت از ترور انتقاد شده است.
[573]- از ابوالفضل حاذقی کتابی با عنوان زن از نظر حقوق اسلامی در سال 1318 نوشته شده و در 1324 منتشر شده است. مواضع وی در عین حال که دفاع از برخی از جنبههای سنتی است، اما در بسیاری از مسائل با رویکرد مدرن به بحث زن پرداخته است. از جمله در ص 11 آمده است: سال 1314 در تاریخ زندگانی زنان ایران دارای ارزش و اهمیت مخصوصی است، زیرا در 17 دی ماه سال نامبرده، بزرگترین نعمتی را که میتوان برای آنان تصور نمود نصیب ایشان شد! با این همه طی صفحات 160ـ171 از حجاب اسلامی دفاع کرده و آن را مستند به آیات قرآن و احادیث واجب و لازم شمرده است.
[574]- همکاران سابق کمتر با آنان کار میکردند و نام مؤلفان به ویژه در اوائل نشر آن، به ندرت روی مقالات درج میشد. مرتضی مدرسی چهار دهی مقالاتی در شمارههای متعدد در باره سید جمال نوشت که بعدها به صورت کتاب چاپ شد. طرح سیدجمال در این دوره کار جالبی بود.
[575]- شاید تندترین نمونۀ آن سرمقاله ش 59 بود با عنوان هدیه به پیشگاه شاهنشاه جوانبخت.
[576]- از جمله بنگرید به تلگراف تسلیت آیت الله بروجردی به شاه درباره کشته شدن علیرضا پهلوی. آیین اسلام (س 8، ش 43، ص 14) آیین اسلام در صفحۀ بعد همان شماره، مقالهای درباره اتحاد دین و سیاست به چاپ رسانده است! آخرین شمارهای که از این نشریه در اختیار ماست، ش مسلسل 371(26 اسفند 1334) یعنی آخرین شمارۀ این سال است.
در همین جا باید از استاد ارجمندم حضرت آیت الله حاج سید محمدعلی روضاتی ـ دامت برکاته ـ که با لطف و مهربانی دورۀ نشریۀ آیین اسلام و بسیاری از مطبوعات دیگر آن دوره را برای استفاده در این نوشتار، در اختیارم گذاشتند سپاسگزاری کنم.
[577]- آقای نصرت الله نوریانی با آنکه طی سالها به کار تجارت در زمینه وارد کردن دستگاه چاپ اشتغال داشت. اما هنوز احساس فرهنگی گذشته را حفظ کرده بود. از تاریخ درگذشت ایشان اطلاعی نداریم.
[578]- مدیر نشریۀ «الاسلام» محسن فقیه شیرازی بود.
[579]- گویا بعدها این جمعیت که خبری دیگر هم از آن نداریم، به جایی نرسیده است، بدین رو درسال 26 روی نشریه آمده است: ناشر افکارکلیه اجتماعات دینی.
[580]- یک صفحۀ بزرگ که تصویر اجتماع دانش آموزان جامعه تعلیمات اسلامی در مسجد سلطانی است همراه با خلاصه اهداف جامعه در ادامۀ نشریۀ ش 59 چاپ شده است.
[581]- پرچم اسلام، س 2، ش 4، 5، مسلسل 52ـ53.
[582]- پرچم اسلام، س 1، ش 47. برای توضیحات واعظ زاده خراسانی درباره نقش میرزا احمد کفائی ـ فرزند آخوند خراسانی ـ در حفظ حوزه علمیه مشهد بنگرید به حوزه ش 43ـ44، ص 198.
[583]- پرچم اسلام، س2، ش 13، (61) در شمارۀ بعدی نیز عنوان اول این است: مجلس پانزدهم طراز اول. و افزوده شده: ملت ایران از اعلی حضرت همایونی حضور پنج نفر از علمای طراز اول را در مجلس پانزدهم استدعا دارد.
[584]- پرچم اسلام، س 2، ش 20، در شمارۀ 25 سال دوم مقالهای تحت عنوان خرافات چیست و خرافاتی کیست به چاپ رسیده است. این مقاله به قلم مدیر خود نشریه است.
[585]- از جمله مقالۀ ذبیح الله محسنی کبیر تحت عنوان دارالعلم قم در ش 42 و 43 سال دوم.
[586]- پرچم اسلام، س 2، ش40، (مسلسل90)
[587]- نشریه پرچم اسلام دست کم تا سال هفتم آن یعنی سال 1330 منتشر شد که تا شماره 7 آن یعنی 15 خرداد سال 1331 در کتابخانۀ آستان قدس رضوی موجود است. بنگرید: فهرست روزنامههای موجود در کتابخانۀ مرکزی آستان قدس رضوی، ص 97.
[588]- دنیای اسلام، سال اول، ش 5، ص 1.
[589]- اساساً واقعه گوهرشاد طی سالها به ویژه در شهر مشهد مورد توجه بوده و هر ساله به مناسبت آن جلسات روضهخوانی برگزار میشده است. بنگرید به شعر خوشدل در سال 25 به یاد شهدای خراسان در دنیای اسلام، سال اول، ش 21، ص 3، و در این باره بنگرید به مجموعه اشعار مصیبتنامه در وصف عزای این واقعه که ما در مقالات تاریخی دفتر ششم (ص 105ـ 116) آن را چاپ کردهایم.
[590]- دنیای اسلام، سال اول، شماره 22، عنوان صفحۀ اول: عمومم طبقات مسلمین ایران با کمال بیصبری منتظر اجرای اصل دوم متمم قانون اساسی میباشند.
[591]- آیین اسلام، س 4، ش 2، ص 18، تلگرافهای اعتراض را از شهرستانهای مختلف بنگرید در: آیین اسلام، س 4، ش 5، ص 16، همین تلگرفها سبب رفع توقیف از آن شد.
[592]- آیین اسلام، س 3ع ش 31، ص 4.
[593]- همان، سال پنجم، اول فروردین، 1328 (مسلسل 243).
[594]- دنیای اسلام، نخستین شمارۀ سال 1327 (سال پنجم)، ص 3.
[595]- عمادزاده از نویسندگان مذهبی شش دهۀ تاریخ معاصر ایران است که آثار زیادی در زمینۀ مسائل مختلف به ویژه تاریخ اسلام نگاشته است.
[596]- در ش 6 سال هشتم، اساسنامۀ مجامع اخوان اسلامی درج شده است.
[597]- برخی از عناوین شمارۀ اول سال هشتم، عبارت است از: دعوت به اخوت در اسلام، منظومۀ عقل و خرد، جمعه و جماعت در اسلام، توحید و تفسیر، علم و دین، راهنمایی بشر، یک مربی بزرگ در اسلام، قدمی به سوی کمال مطلوب. عناوین شمارۀ سوم آن چنین است: اقتصاد و اسلام، ارکان عقیده و ایمان در اسلام، قران و مذهب شیعه، رادیو و اتحاد بشر، علم و دین، تساوی حقوق مرد و زن، اعلیحضرت ابن سعود به موجب سندی مذهبی شیعه را به رسمیت شناخته و با ساختمان قبور ائمۀ بقیع موافقت نموده است. راز آفرینش و صلح عمومی.
[598]- برخی از شمارههای سال 1343 آن به عنوان پنجمین سال دورۀ جدید در کتابخانه مسجد اعظم قم وجود دارد.
[599]- یکی از طرفداران انجمن درسال 1327 نوشت: انجمن تبلیغات اسلامی هفت سال است که با زحمت فراوانی در طرفداری دانش کوشیده و جهان و جهانیان را به نور دانش منور کرده است... (مجلۀ هفتگی نور دانش، سال اول، ش 48، ص 1336)
[600]- این زمانی بود که آیین اسلام تعطیل شده بود.
[601]- بنگرید یاداشت انتهایی شمارۀ 2ـ3 نشریه مسلمین.
[602]- بنگرید مقالۀ درس اجتماعی به زبان ساده از همایون، در نشریۀ مسلمین شماره 9ـ12 (1334) ص 14. محمدهادی امینی از نجف مقاله میفرستاد. همانگونه که برای مجلۀ نور دانش نیز در سال 1327 مقالاتی فرستاد. برخی از نویسندگان فارسی زبان دیگری هم در نجف بودند که با این نشریات همکاری داشتند. از آن جمله شیخ محمدرضا جعفری اشکوری که در شمارۀ 47 و 48 مجلۀ هفتگی نور دانش سال اول، مقالاتی به چاپ رساند. درباره مقالات عبدالهادی حائری در «حیات مسلمین» و دیگر نشریات مذهبی آن دوره بنگرید به آنچه گذشت، ص 97 ـ 98.
[603]- نمونۀ آن نقد کتاب حقایق شیعیان آقای احقاقی اسکوئی، عالم شیخی مذهب بود که آن را در دفاع از شیخ احمد احسائی و سیدکاظم رشتی نوشته و چندین بار از سوی افراد نقد شده و احقاقی به آنها پاسخ داد.
[604]- در صفحۀ پایانی شماره پنجم، اعلام شد که مشترکین به حد نصاب نرسیده و بیم آن میرود که نشریه تعطیل شود.
[605]- مسلمین، ش 1، ص1334، ص2ـ3.
[606]- مسلمین، ش 1، 2 (سال چهارم (1335)، ص 48ـ49)
[607]- نشریۀ مسلمین، ش 13، (خرداد 30) ص 18.
[608]- عناوین این شماره عبارت است از ورود موکب شاهنشاهی به کراچی، سخنرانی آقای راشد، سخنرانی آقای صباح کازرونی، سخنرانی آقای سید صدرالدین بلاغی، برابری در اسلام (عمادزاده) دین اسلام و دانش (ابراهیم به نژاد) سخنرانی شیخ محمود حلبی در رادیو مشهد، سخنرانیهای آقای حلبی در سال 1329 به صورت یک کتاب مستقل با همت انجمن تبلیغات اسلامی مشهد چاپ شد.
[609]- برای نمونه بنگرید به شمارۀ 31 ندای حق (سال اول، 21 فروردین 1330)
[610]- ندای حق، ش 151 (مرداد 1332)
[611]- محمدمهدی جعفری، درباره وی توضیحاتی که برای شناخت روحیات ایشان مناسب است بنگرید: همگام با آزادی، ج 1، ص191ـ192.
[612]- دو فرزند وی بعدها به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمدند.
[613]- نقل نامۀ فخرالدین حجازی به دکتر مصدق خالی از لطف نیست. این نامه میتواند موضع مطبوعات دینی و مطالبات آنان را از دولت ملی نشان دهد. متن نامۀ وی چنین است:
از حق نباید گذشت، تنها عامل مؤثری که بنیان حکومت شما را محکم ساخته و در تاریخ مشروطیت ایران به طرز بیسابقهای شما را حاکم شؤونات ملی و اجتماعی این کشور نموده، نیروی ایمان مردم مسلمان ایران بوده است. آری اگر نهضتهای مقدس دینی و اجتماعات شگرف مذهبی در مساجد و معابد مملکت نبوده و اگر همآهنگی پیشوایان اسلامی و بیانات گویندگان دینی و ادعیۀ خالصانۀ مسلمانان به درگاه حضرت یزدان نمیبود، شما هرگز نمیتوانستید دست به کار بزرگ تاریخی زده و با امپراطور قهار بریتانیا که سالیان دراز چنگال خونآلودش به پیکر مسلمانان رنجیده جهان فرو رفته است پنجه نرم کنید و همچو قهرمانی توانا حریف محیل و دغلباز خود را از صحنۀ سیاست کشور بیرون رانید.
پس متوجه باشید همان طور که برای انجام خدمات ملی این کشور مسؤول هستید، مسؤولیت خطیر و شدیدی را نیز در برابر «دیانت اسلام و جمهور مسلمین عهدهدار میباشید.» امروز تمام نیروهای فعالۀ کشور صرف تقویت دولت شما میشود و تمام ارکان مشروطیت متوجه اقدامات شما میباشد. صریحتر بگویم، روح پرفتوح مؤسس اسلام و روان پاک شهیدان راه حق و بالاخره دیدگان میلیونها نفر مسلمان نگران خدمات دینی شماست. سه ماه از مدت اختیارات تام شما گذشت. درست است که به تصویب لوایح سودمند و برخی اصلاحات داخلی پرداختید، لکن هنوز قطرهای از زلال خدمت به دیانت در کام تشنگان وادی امید و حسرت نریختهاید و کمال تأسف باید گفت هنوز جمعی عناصر پست فطرت یهودی و ارمنی شعبات رسومات را دایر دارند. و مرتبا سم مهلک الکل را در کام جوانان و مردان ساده لوح ما فرو میریزند. و بنیان قومیت ما را متزلزل میسازند.
هنوز در پرتو سایه روشن نور کابارهها و رقاصخانهها جوانان بوالهوس این کشور در آغوش زنان عریان و بیعفت مستانه میرقصند و منطق محکم قرآن را به باد سخریه و استهزاء میگیرند. هنوز سی هزار زن بدکاره در فاحشه خانههای تهران به سر میبرند و آتش مرض و فساد و اخلاق را به خرمن هستی اجتماع این کشور میاندازند.
هنوز فرهنگ ما در منجلات بیدینی و فساد فرو رفته و در سی ساعت برنامۀ گیج کننده آموزشگاهها، تنها یک ساعت خیالی برای تعلیمات مذهبی مقرر شده است.
هنوز سیل لامذهبی و لاقیدی غرش کنان بنای معتقدات مذهبی محصلین را از بیخ بر میکند و دسته دسته جوانان ما ازدامان قرآن فرار کرده به آغوش بیگانگان پناه میبرند.
هنوز فیلمهای وحشت انگیز خارجیان در سالن فاسد سینماها نمایش داده میشود و هنوز دختران رقاصه در صحنۀ سیاه تماشاخانهها از فرزندان این آب و خاک دل و دین میبرند.
جناب آقای نخست وزیر! سه ماه دیگر از مدت اختیارات شما باقیمانده است. فرصت را غنیمت شمارید و همان طور که خود را به نام یک قهرمان ملی معرفی کردهاید، نام خویش را به عنوان یک رجل مذهبی در تاریخ درخشان اسلامی ثبت فرمایید و متذکر شوید که استقلال و ملیت این کشور بسته به ایمان و اسلامیت مردم آن است و اگر خدای نخواسته این از بین برود، آن نیز متلاشی خواهد شد.
آقای دکتر مصدق! شما با یک نیروی شگرف، کارشناسان انگلیسی را از خاک مقدس میهن بیرون را ندید و سفارتخانهها و کنسرلگریهای بریتانیا را تعطیل کردید، ولی به این حقیقت تلخ واقف باشید که ارتش جرار انگلستان به صورت بطرهای شراب در این کشور اسلامی خودنمایی میکند و هستی ما را به باد فنا میدهد و برنامه ناقص فرهنگ که از ساختههای مغز خائن بیگانهپرستان است، نونهالان کشور را به پرتگاه فساد اخلاق و بیدینی سوق میدهد. شما را به خدا برای خدا قیام کنید. قبل از هر چیز لایحۀ منع مسکرات را که به تصویب مجلس شورای ملی رسیده است به موقع اجرا گذارید و سپس قانون مفیدی که متضمن تعلیمات عالیۀ اسلامی باشد تصویب فرمایید و گروه زنان عیاش بیکاره را از ادارات دولتی بیرون ریخته، مردان لایق و معیل را به کار گمارید و آتش فساد اخلاق فاحشه خانهها و سینماها و تآترها را خاموش کنید. با یک سلسله تبلیغات مذهبی در رادیوهای کشور، مردم را به سوی حقیقت و درست کرداری و نوع دوستی دعوت کنید و روح یگانه پرستی و اسلامیت را در مردم تقویت فرمایید و بدانید که در انجام این خدمات برجسته دینی مشیت بالغۀ الهی و همّت رادمردان اسلامی و نیروی فعالۀ ملت ایران پشتیبان شما خواهد بود. و همان طور که در برابر مردم نام شما به عظمت و بزرگی یاد میشود در پیشگاه اقدس قادر متعال نیز محبوب و محترم خواهید بود.
[614]- درباره این نشریه بنگرید به: جنبش دانشجویی دو دهۀ 1320 و 1332، ص 32 ـ33.
[615]- بنگرید:جنبش دانشجویی، ص 34ـ35.
[616]- آیین اسلام، س 4، ش 5، ص 19 درباره جشن افتتاح آن و حضور آیتالله سید محمد بهبهانی بنگرید: آیین اسلام، س 4، ش 13، ص 4.
[617]- بنگرید: آیین اسلام، س 5، ش 23، ص 17.
[618]- و نیز بنگرید: آیین اسلام، س 5 (1327)، ش 4، ص 2. نشریاتی مانند وظیفه، ندای حق و نور دانش تا حوالی سال 1349 منتشر میشدند. در این سال بود که امتیاز اغلب نشریات به بهانه تیراژ کم لغو شد. گفته میشد که چاپ اعلانها و آگهیها که به موجب قانون میبایست در نشریات کثیرالانتشار منتشر میشد در این نشریات به چاپ میرسید و این (آنچه که گفته شد) موجب اشکال میشد، به همین دلیل آن نشریات را تعطیل کردند!
[619]- نهضت اسلام، سال اول، شماره 9، ص 3.
[620]- دوازده شماره از این نشریه در کتابخانه مجلس نگهداری میشود.
[621]- تلگرافی از شیراز به نخست وزیر و وزیر فرهنگ مندرج در نشریۀ آیین اسلام، ش 18 (23 تیر 1323)، ص 3.
[622]- آیین اسلام، س 1، ش 22، ص 7.
[623]- همان، ش 24، (3 شهریور، 23) ص 6.
[624]- همان، س 1، ش 21، ص 3 و بنگرید، همان، ش 24 مقالۀ «فرهنگ خانۀ امید ماست» در همین نشریه (ش 40 ص 28) از اقدام وزارت فرهنگ مبنی بر تدریس قرآن و شرعیات در مدارس تشکر شده و به انتقادهایی که برخی از مطبوعات از وزارت فرهنگ کردهاند، اشاره شده است. گویا اقدام وزارت فرهنگ تنها در حد دبستانها بوده و همین امر، البته ضمن تشکر، سبب اعتراض یکی از نمایندگان استان فارس شده است. بنگرید: آیین اسلام، س 1، ش 47، ص 5.
[625]- و بنگرید به پاسخ محمود افشار که پس از صدیق، کفیل وزارت فرهنگ شده است: آیین اسلام، س 2، ش 11، ص 10.
[626]- آیین اسلام، س 2، ش 25، ص 7. در همانجا از قول نشریه افزوده شده است که «سه ماه است که بیش از صد نامه و تلگراف به این اداره رسیده و جداً تقاضا کردهاند که برنامۀ دبستانها و دبیرستانها باید با موازین دین تطبیق و مواد مخالف آن اصلاح شود.
[627]- همان، س 2، ش 43 (دی ماه 24)، ص 4.
[628]- همان، س 2، ش 43، (دی ماه 24) ص 4.
[629]- متن نامۀ شایگان به آقای فلسفی را برای آنکه به اطلاع آیتالله بروجردی برساند در دنیای اسلام، سال اول، ش 23 ـ 24، ص 1 بنگرید.
[630]- آیین اسلام، س 4، ش 36، ص 10ـ12.
[631]- بنگرید: خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، ص 181ـ183.
[632]- مجله خواندنیها، ش67، 23 اردیبهشت.
[633]- آیین اسلام، س 1، ش 11 (5/3/1323، ص 3 در این سال که جشن ومین دوم زندگی بهاییان بوده، نشریۀ یاد شده برگزاری آن را مورد اعتراض قرار داده است. (س 1، ش 13 تاریخ انتشار 19/3/1323، ص 5).
[634]- آیین اسلام، س 1، ش 13، خرداد 23، ص 7.
[635]- همان، س 2، ش 23، ص 10.
[636]- همان، س 3، ش 26، ص 11.
[637]- دربارۀ سابقۀ مبارزاتی وی بنگرید: خاطرات آیت الله منتظری ، ج 1، ص 346ـ347. وی اشعاری هم درباره فلسطین سروده که دو بیت آن چنین است:(برای این شعر و اشعار دیگر او بنگرید: بیت المقدس و تحول قبلۀ مسلمین، میرزا خلیل کمرهای، ص 486).
فلسطین قبلۀ اولای اسلام |
|
که باشد حفظ آن ابقای اسلام |
بود نبض حیاتی بهر مسلم |
|
چون رفت آن، طی شود اعلای اسلام. |
[638]- بنده مقدار زیادی شکایت از این قبیل فعالیتهای بهائیان را در نامههایی که برای آیتالله چهار سوقی ـ ریاست هیئت علمیه اصفهان ـ فرستاده شده، در کتاب«اسنادی از خاندان روضاتیان» (قم، انصاریان) چاپ کردهام. روشن است که همین وضعیت در نقاط دیگر هم برای علمای شهرستانها وجود داشته است.
[639]- آقای دوانی نیز توضیحاتی درباره درگیری آقای بروجردی با بهائیان داده است: مجلۀ یاد، شده 6، ص 22 ـ 23.
[640]- خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، ص 188 ـ 199.
[641]- بنگرید خاطرات فردوست، ج 1، ص 202 ـ 203 و 374.
[642]- خاطرات دکتر مهدی حائری، ص 45، بنگرید: آئینه دار مهر: خاطرات آیتالله غیوری، (مرکز اسناد، 1386)ص 50ـ51.
[643]- آیین اسلام، س 3، ش 26، ص 11.
[644]- تهران، دفتر نشریات دینی نور، شرکت چاپخانه تابان، 1323. از مرکزی با نام دفتر نشریات دینی، اعلانی به مناسبت درگذشت آیتالله قمی در بهمن 1325 صادر کرد که یک بیانیه سیاسی به تمام معنا علیه رضاشاه و فجایع آن دوره بود. بنگرید: مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص 306.
[645]- خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی، ص 189 پاورقی، آقای سلطانی هم به نقل از آقای بروجردی آورده است که«هرگاه با شاه ملاقات کردهام، تأکید داشتم که جلوی این فرقۀ ضال مضله را بگیرند و او هم وعده میداد، ولی عمل نمیکرد.» در یکی از ملاقاتها، شاه از او میخواهد که به دولت کمک کند. پس ازآن به تحریک ایشان، مردم از بسیاری از نقاط به مقامات نامه نوشته و درخواست مبارزه با بهائیان را میکنند. زمانی که دولت مصمم میشود تا حظیرۀ القدس را تخریب کند، گویا با دخالت آمریکا و اصرار آنها در حفظ حقوق بهائیان، دولت از این کار منصرف میشود. بنگرید: مجلۀ حوزه، ش 43ـ44، ص 48 ـ 49.
[646]- درباره حادثۀ ابرقو بنگرید به: فجایع بهائیت یا واقعۀ قتل ابرقو، حاج شیخ حسین خراسانی، (این کتاب درباره قتل عام یک خانواده مسلمان از سوی بهائیان است). درباره ملاقات امام با شاه بر سر موضوع اعدام نکردن قاتلین بهائیان که گویا پیش از آن اتفاق افتاده است، بنگرید به: خاطرات آیت الله مسعودی خمینی 228ـ229.
[647]- خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی، ص56ـ57.
[648]- خاطرات آیتالله ابوالقاسم خزعلی، ص58.
[649]- کیهان، ش 3575 مورخۀ 20/2/1334.
[650]- بنگرید به: خاطرات مبارزات حجتالاسلام فلسفی، ص199. پاورقی از کیهان 20 اردیبهشت 34 و اطلاعات 31 اردیبهشت همان سال. این ساختمان که در تقاطع حافظ ـ سمیه است، در حال حاضر در اختیار حوزۀ هنری سازمان تبلیغات اسلامی قرار دارد.
[651]- قیام15 خرداد به روایت اسناد، ج 1، ص47.
[652]- بنگرید: قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 71 ـ 72. ترتیب این فتوا با نظر آیت الله میرزا ابوالفضل زاهد قمی و توضیحات مقدماتی و نتیجهگیریهای آقای سید هادی خسروشاهی بود.
[653]- قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 109ـ110.
[654]- وی زمانی که بهائی بود کتاب الکواکب الدرّیة فی مأثر البهائیة را در تاریخ بهائیت نوشته بود که طبعا با تألیف کشف الحیل بیاعتبار شد. در این باره بنگرید به: کشف الحیل، ج 2، ص 58 (چاپ چهارم، 1340).
[655]- آیتی از چهرههای سرشناس در تاریخ اندیشههای مذهبی دوره معاصر ایران است. وی که از خاندانی روحانی بود به سال 1288 ش زاده شد. مدتها در کسوت روحانیت بود و سپس به بهائیت گروید. در آنجا بود که وی کتاب دو جلدی «الکواکب الدریه در مأثر البهائیه» را در شرح حال باب و بهاء تألیف کرد. وی طی آن سالها محبوب بهائیان بود، اما سپس از بهائیت برگشت و کتاب سه جلدی کشف الحیل را در ردّ بهائیت نگاشت که شهرت زیادی یافت. آثار فراوان دیگری هم دارد که از آن جمله مجله نمکدان است که چندین سال انتشار مییافت. وی در سال 1343 قمری از بهائیت برگشت و مدتها در تهران در ادارۀ فرهنگ استخدام بود و در دبیرستانها ادبیات تدریس میکرد. وی سپس به یزد بازگشت و در آنجا به نوشتن مقالات خود پرداخت. عبدالحسین آیتی در سال 1373 درگذشت. شرح حال تفصیلی وی را بنگرید در: مکارم الآثار، ج 8 ، ص 2829ـ2833؛ فرهنگ نام آوران معاصر ایران، ج1، ص 385ـ388.
[656]- آیین اسلام، س4، ش3، ص 7.
[657]- پرچم اسلام، ش 72، 9، مهر 26.
[658]- آیین اسلام، س 4، ش39، ص 14.
[659]- آیین اسلام، س 4، ش 39، ص 14.
[660]- مقصود غلامعلی خراسانی است که متهم به بهائیت بود و رئیس اطاق تجارت یزد بود.
[661]- مرکز اسناد ملی ایران، پروندۀ خالصی زاده، شمارۀ تنظیم 22ـ11600 پاکت 230. در اسناد مربوط به وی مطالب فراوان دیگری در این باره وجود دارد.
[662]- دنیای اسلام، ش 39، 17 مرداد 1326. اطلاعات بیشتر در باره مبارزه با بهائیت در این دوره را بنگرید در: بهائی ستیزی و اسلام گرایی، مجلۀ ایران نامه، سال 19، ش 1ـ2، 1380، 79 ـ 124 (این مقاله با نگاه دفاع از بهائیت نوشته شده است).
[663]- آیین اسلام، س 4، ش 32، ص18.
[664]- انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 169؛ نوزدهم دی به روایت اسناد ساواک، ص 168. درباره تحریم زمزم و ایران گاز و بوتان گاز و بحثهایی که در این باره در قم درگرفت، بنگرید: آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 124.
[665]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 126. متن پرسشی که از مرحوم آیت الله بروجردی در این باره در تاریخ هشتم ذی حجه 1374 شده و اصل آن به خط آقای منتظری بوده، عینا بعدها از مرحوم آیت الله گلپایگانی شده و ایشان در جواب نوشتهاند: لازم است مسلمین نسبت به این فرقه ضاله معاشرت و مخالطه و معامله را ترک کنند. (متن سوال و جواب در آرشیو اختصاصی حاج آقا باقر گلپایگانی رؤیت شد.)
[666]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 219.
[667]- گزارشها، اسناد و مطالبی که درباره تحولات نیمه اول اردیبهشت سال 34 وجود دارد، غالباً در شماره 67 مجلۀ خواندنیها درج شده است. از آن جمله نامه آیت الله بروجردی به آقای فلسفی است که سند بسیار جالبی است. بنگرید: خواندنیها، ش 67، ص 47 48.
[668]- نشریۀ نور دانش، سال اول، ش 29 (1327) ص 810 ؛ آیین اسلام، س 5، ش 7، ص 14.
[669]- شرح آن را بنگرید در: یادنامۀ آیت الله سید محیی الدین فال اسیری، ص 68 به بعد. این نمونه، یکی از نمونههای جالبی است که گزارش تفصیلی آن به دست آمده است. در این اثر گزارشی درباره زمینههای نفوذ بهائیان در نیریز حضور آنان در ادارات دولتی به ویژه شهرداری و آموزش و پرورش و نیز چگونگی مقابله با آنها از سوی یک عالم روحانی به دست داده شده است. در این شهر، تقریبا هر مسجد و مدرسه علمیه و بیمارستانی که ساخته شده، به نام امام زمان علیه السلام ساخته شده که آن روزگار چنین اقدامی در برابر بهائیان رسم بود.
[670]- مجله هفتگی نور دانش، سال 26ع ش 20، ص 559.
[671]- آیین اسلام، س 6 (1328)، ش 35، ص 7.
[672]- بخشی از جریانات مربوط به وی و قضایای سنگسر ـ مهدی شهر پس از انقلاب ـ مداخله علما و روحانیون و منازعات محلی و قضیه بانک صادرات را آقای یحیی نوری که خود درگیر با آن وقایع بوده، شرح داده است. بنگرید: ریشههای انقلابی اسلامی و شرحی از 17 شهریور، ص 228ـ233.
[673]- بیست و پنج سال با پادشاه، ص 308.
[674]- بیست و پنج سال با پادشاه، ص 309.
[675]- آیتالله طالقانی او را یک زن بیسروپای بهایی مینامید. بنگرید: ابوذر زمان، ج 2، ص 322.
[676]- وی آنگونه که بعدها از بازجوییهایش یاد کرده، در همان مدرسه، تظاهراتی بر ضد کشف حجاب در سال 1319 ش به راه انداخته است. بنگرید مجلۀ یاد، ص 44.
[677]- یک نمونه از این بیانیههای نقد گونۀ مفصل را با امضاهای مربوطه بنگرید در: فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه، ص 149ـ155.
[678]- آقای حجت الاسلام علی اصغر مروارید میگوید: نواب در کوچه و بازار، هر کجا که میرفت، ممکن نبود نهی از منکر نکند. به هرکس میرسید، اگر آن شخص کلاه شاپو یا کروات داشت، آن را پنهان میکرد. یعنی وقتی میدیدند نواب میآید، کلاه شاپو را از سرشان بر میداشتند (مجلۀ یاد، ش 6، ص 49). آقای خامنهای هم در این باره میگوید: نواب به هنگام راه رفتن هم شعار میداد و میگفت: ما باید اسلام را حاکم کنیم، برادر مسلمان و برادر غیرتمند، اسلام باید حکومت کند. وقتی میرسید به افرادی که کروات گردنشان بود، میگفت: این بند را اجانب به گردن ما انداختهاند، برادر باز کن، وقتی میرسید به کسانی که کلاه شاپو سرشان بود، میگفت: این کلاه را اجانب سر ما گذاشتهاند، برادر، بردار. بنگرید: تاریخ شفاهی کانون، ص 146.
[679]- نواب در مدرسۀ قوام حجره داشت و حجرهای از حجرات فوقانی مدرسه هم محل کتابخانۀ علامۀ امینی بود.
[680]- وی بعدها با دکتر مصدق سخت درگیر شد و اواخر حکومت وی به زندان افتاد، آیتالله کاشانی در این باره نامهای هم به دکتر مصدق نوشته که در نشریۀ مهد آزادی چهارشنبه 20 خرداد 1332 درج شده است. نمونهای از اطلاعیههای هیئت قائمیه بر ضد مصدق و تودهایها در ضمائم کتاب آمده است.
[681]- نواب در بازجویی خود در سال 1334 در پاسخ این پرسش که دوستان یا رابطین جمعیت فدائیان اسلام در جمعیتهای دیگر را معرفی کنید، میگوید: آقای حاج سراج انصاری در جمعیت اتحادیۀ مسلمین. کیهان، 30 دی ماه 1381.
[682]- نمونۀ آن مجلس بحثی با کسروی است که گزارش تفصیلی آن در دنیای اسلام سال 1، ش9، آمده است. گفتهاند که کسروی او را پسر عمو خطاب میکرد!
[683]- بنگرید به مصاحبه کرباسچیان که خود در جریان برخی از این گفتگوها بوده است. یالثارات، ش 211، ص 206.
[684]- گفته شده است که نواب در استفتایی که از علامه عبدالحسین امینی در این باره کرده بود، حکم تکفیر کسی را که این قبیل آثار را تألیف کرده باشد، گرفت. بنگرید: سروش، س 3، ش 130 (26/10/60)ص 38.
[685]- یکی دیگر از کارهای فدائیان، کشتن دکتر برجیس بود که در اصل یهودی بود و سپس بهایی شده بود و در کاشان مشغول به کار بود. نواب و دیگران معتقد بودند که وی شمار زیادی از مسلمانان را با داروی اشتباهی کشته بود. هشت نفر به سراغ وی رفتند و او را کشتند و خود را به دادگستری معرفی کردند. محاکمۀ این افراد از کاشان به تهران انتقال یافت و نواب شخصا روز اخذ رأی به دادگاه آمد و پس از روحیه دادن به محکومین با کمک دوستانش از دادگاه گریخت. در نهایت، اقدامات آیتالله بروجردی و نیز آیت الله بهبهانی و کاشانی سبب شد تا اینان آزاد شدند. بنگرید: به خاطرات گلسرخی، یاد، ش 6، ص 45ـ46. در یکی از نامههای آیت الله بروجردی به آقای فلسفی هم راجع به مسائل کاشان و قضیه مزبور مطالبی آمده است. بنگرید: خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی، 486.
[686]- سید مجتبی نواب صفوی، اندیشهها و... ص 21. زبان و قلم نواب مورد ستایش تمامی کسانی قرار گرفته که با وی از نزدیک آشنایی داشتند. آقای قریشی که در قم پای سخنرانی او بوده، میگوید: زبان مرحوم نواب، مانند ذوالفقار جدش علیبن ابیطالب علیه السلام رسا و دشمن برافکن بود. خیلی فوق العاده صحبت میکرد. به خانواده پهلوی صریحا انتقاد میکرد. وقتی به رضاخان میرسید، بدون کوچکترین ترسی به او لعنت میکرد. آنان را ستمگر خائن و باعث بدبختی مردم معرفی میکرد. (مجله حوزه، س 6، ش 5 (آذر 68)، ص 36. گفتنی است که کرباسچیان که از فدائیان بود، میگوید: این اطلاعیه را من تهیه کردم. بنگرید: یالثارات، ش 211، : ص 6.
[687]- حکایت آن را از زبان کرباسچیان بنگرید در: یالثارات، ش 211، ص 6.
[688]- بنگرید: آیین اسلام، س 3، ش 31، ص 12.
[689]- بنگرید: مجلۀ سروش، ش 130، سال سوم دی ماه 1360 ـ ص 38ـ45، فدائیان اسلام، تاریخ عملکرد، اندیشه، ص 56.
[690]- در همان زمان طرفداران کسروی هم مطالبی دربارۀ قتل کسروی نوشتند که بیشتر آنها را پاکدامن در کتاب «قتل کسروی» آورده است. به علاوه، جزوهای هم با عنوان «راجع به قتل کسروی» موافق قتل وی پیرامون نوشتههای محمود تفضلی در روزنامۀ ایران منتشر کردند. ناشر این جزوۀ 32 صفحهای «جمعیتهای متحده دینی و مذهبی پایتخت» بود و از فعالیتهای حاج سراج انصاری و برخوردهای زشت کسروی با او در آن یاد شده است.
[691]- فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، ص 64ـ68.
[692]- در این باره بنگرید: سال خاطره از آیت الله سیدحسین بدلا، ص 145.
[693]- بخشی از اعتراضات مردم در نشریه دنیای اسلام سال 25 منعکس شده است. از آن جمله بنگرید: به شعر خوشدل در این باره در دنیای اسلام، سال اول، ش 20، ص 4. شاه که در سال 26 مصمم به آوردن جنازه بود، به دلیل بالا گرفتن اعتراضات، از آن منصرف شد اما بار دیگر در سال 1329 تصمیم به این کار گرفت. طبعا مخالفان در این دوره نیز فعالیت زیادی کردند. برخورد مراجع قم در این باره بسیار خشمگینانه بود. وقتی قائم مقام رفیع برای درخواست شرکت در مراسم، از مرحوم سید صدرالدین صدر دعوت کرد، ایشان گفت: قبیح است. آیت الله محمدتقی خوانساری هم به پیشخدمت خود دستور داد تا وی را از خانه بیرون کنند. آیتالله حجت خود را به کری زد و آقای بروجردی وی را بار ریشخند منصرف کرد. بنگرید: مجلۀ گفتگو ش، 29 (پاییز 1379) فدائیان اسلام، ص 204.
[694]- آقای خلخالی مینویسد: من وقتی جسد رضاخان را از مصر به ایران آوردند، به اتفاق نواب صفوی و واحدی از فدائیان اسلام بنزین تهیه کردیم. و میخواستیم جسد را مقابل حرم حضرت معصومه آتش بزنیم که البته این کار عملی نشد. ایام انزوا (تهران، سایه، 1380) ص 80.
[695]- بنگرید: مصاحبۀ آقای دوانی دربارۀ واقعه آوردن جنازۀ رضاخان به قم و مجلس ختم و اعتراضات، یالثارات، ش 211، ص 8.
[696]- آیین اسلام، س 3، ش 51، ص 3ـ4، 11 «... همین جنازه بود که با چکمه به حرم مطهر حضرت معصومه (س) وارد و عالم ربانی، ابوذر زمان، مرحوم حاج شیخ محمدتقی بافقی یزدی را به واسطۀ کلمهای که در موضوع حجاب و ناموس گفته بود، دندههای او را به زیر چکمه درهم شکسته و به زندانش انداخت... صاحب همین جنازه بود که از لحاظ معارف پروری، حوزۀ علمیه مشهد را بر هم زده و کثیری از دانشمندان بنام و استوانههای علوم دینی و اجتماعی و رزمندگان ثابت ممالک اسلامی را که هریک به تنهایی جمعی شئونات دنیای اسلام را حافظ و حارس بودند از مشهد و غیر مشهد از قبیل آیت الله آقامیرزا علیاکبر اردبیلی، آیتالله آقا میرزا صادق آقا تبریزی، آیت الله آقا سید عبدالعظیم تبریزی، آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تبریزی، آیت الله حاج میرزا ابوالحسن انگجی، آیتالله آقا سید مرتضی خسروشاهی و... که بعضی از اینان در قید حیاتند، یا در تاریکی زندانها زهر خورانیده و یا از وطنشان آواره و سالهای درازی آنان را ویلان و سرگردان نموده...» محمدطهرانی به نمایندگی از هیئت علمیۀ نجف، و بنگرید دنیای اسلام، سال اول، شماره بیستم، مقاله صیحۀ آسمان نجف، در شماره 27 عبدالکریم زنجانی رئیس هیئت علمیه نجف نامهای به دنیای اسلام فرستاد و اعلام کرد که محمدتهرانی که مقاله یاد شده را به نمایندگی هیئت علمیه نجف فرستاده، ربطی به این هیئت ندارد و تکذیب میشود. این زنجانی از علمای روشنفکر نجف و البته تا حدودی متفاوت بود و سفرهای فراوانی به دمشق و قاهره داشت و از منادیان وحدت اسلامی بود. درباره وی بنگرید: الشیخ الزنجانی و الوحدة الاسلامیه، سیدمحمد سعید آل ثابت، تهران، مجمع التقریب، 1427. وی از مخالفان آیتالله حکیم بود و مرحوم شهیدی در جنایات تاریخ بدون ذکر نام مطالبی علیه وی نوشته است. زمانی که جلد اول کتاب المستمسک آیت الله حکیم منتشر شد، کتابچهای با عنوان اباطیل حکیم در نجف انتشار یافت و ناشر آن هیئت علمیه نجف بود. نام مؤلفی روی آن نبود حدس زده میشد که این اثر توسط زنجانی نوشته شده است. (بنگرید به مقاله من درباره این رساله در مجله پیام بهارستان، ش 9) خارج از چهارچوب منازعات آخوندی در نجف، وی روحانی برجسته و استادی مسلم در فقه و حتی فلسفه بود (آیت الله خویی از شاگردان فلسفه وی بود) گزارش سفر وی به بلاد عربی از جمله قدس و مصر، سخنرانیهای او در دفاع از اسلام، وحدت اسلامی و تشیع، در کتابی با عنوان صفحۀ من رحلة الامام الزنجانی و خطبه فی الاقطار العربیة و العواصم الاسلامیة که توسط محمدهادی الدفتر در سال 1366 ق (1326ش ـ1948م) منتشر شده، حکایت از ویژگیهای برجستهای از وی دارد. زمانی وی به قم آمد، اما آیت الله بروجردی حاضر به دیدار با وی نشد. شرح زندگی و افکار وی را بنگرید در اندیشه سیاسی شیخ عبدالکریم زنجانی، یوسف خان محمدی، قم 1389).
[697]- بنگرید به دهها تلگراف که مردمان نواحی مختلف به آیتالله کاشانی مخابره کرده و حمایت خود را از مردم فلسطین اعلام نمودند. آیین اسلام، س 5، ش 10، 12ـ13.
[698]- شهید محلاتی میگوید: مرحوم نواب یک روز بعد از ظهر در مدرسۀ فیضیه سخنرانی کرد و گفت: اگر میخواهیم اسرائیل را ساقط کنیم، باید از تهران شروع کنیم؛ یعنی اول باید رژیم پهلوی را از بین ببریم تا بتوانیم با اسرائیل بجنگیم. بنگرید: خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، ص 25، با اوج گیری مسأله فلسطین در آغاز سال 27، نواب صفوی ضمن اطلاعیهای چنین نوشت: هو العزیز، نصر من الله و فتح قریب، خونهای پاک فدائیان رشید اسلام در حمایت از برادران مسلمان فلسطین میجوشد. پنج هزار نفر از فدائیان رشید اسلام در حمایت از برادران مسلمان فلسطین هستند؛ با کمال شتاب از دولت اسلامی ایران اجازه حرکت سریع به سوی فلسطین میخواهند و منتظر پاسخ سریع دولت میباشند. از طرف فدائیان اسلام، سیدمجتبی نواب صفوی. (آیین اسلام، س 5، ش 7، ص 18).
بعدها مسأله فلسطین، در تمام این دوران، به صورت یک مسألۀ اساسی در سیاست جهان اسلام درآمد. عدۀ زیادی از جوانان متدین و علما در این ماجرا نقش داشتند وتلاشهایی صورت دادند. کسانی مانند دکتر شیبانی، شهید مطهری و به ویژه شیخ مصطفی رهنما که «جمعیت مسلم آزاد» را داشت و نشریهای با عنوان حیات مسلمین منتشر میکرد، در این زمینه تلاشی منفرد اما مستمر داشتند. آیت الله میلانی هم در این باره فعال بود و در تیرماه 1346 اطلاعیه تندی بر ضد اسرائیل صادر کرد: بنابراین بر همۀ مسلمانان لازم است از هرگونه معامله و رفتار دوستانه با اسرائیلیان خوداری نمایند. و نیز لازم است نسبت به برادران مسلمان مصیبت دیدگان از هر نوع مساعدت مادی و معنوی دریغ ننمایند... و بسیار مقتضی است اقامۀ مجالس یادبود برای لشکریان اسلام که در این جنگ تا آخرین نفس مقاومت کردند و با کمال شهامت از حدود و ثغور کشورهای اسلامی و مسجد اقصی دفاع نمودند. بنگرید: آیتالله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص65.
[699]- مناظرۀ دهقان پیر و دانشجوی جوان، چاپ شده در رسائل حجابیه، ج 2، ص 1047. انتقاد روزنامهها این بود که آیا این طریقۀ ترویج دین است که به زور از ورود زنان مکشفه در مسجد جلوگیری شود؟ گفتنی است که ورود زنان به مسجد، برای عبور از این سوی خیابان به آن سوی بازار بود نه برای اقامه نماز!
[700]- بنگرید: گزارشهای محرمانۀ شهربانی، ج 2، ص 218، 221، 243، در مجلس نیز در این باره مذاکراتی صورت گرفته و میان مخالفان و موافقان حجاب مطالبی طرح میشد. همان، ج 2، ص 228ـ229.
[701]- بنگرید به گزارش آیین اسلام، س 5، ش 11، ص 3.
[702]- هژیر در دوره نخست وزیری خود در موافقت با کارهای مذهبی تلاش زیادی کرد تا نشان دهد نسبتهایی که به وی داده میشود، درست نیست. یکی از این اقدامات، تلاش وی برای جلوگیری از روزهخواری علنی در سال 27 است. بنگرید: از انجمنها و مجامع مذهبی، ص 78ـ79. یک سند چنین است: ادارۀ کل شهربانی: دستور دهید در طول ماه مبارک رمضان در کلیه مهمانخانهها و اماکن عمومی و شب نشینیهای عمومی ارکستر و موسیقی متروک و نسبت به سینماها هم ترتیب مقتضی داده شود. نخستوزیر.
[703]- به همین دلیل، زمانی که هژیر در آبان 28 به وسیلۀ فدائیان اسلام ترور شد، حزب توده خوشحال شد. تحلیل اطلاعات شهربانی از خوشحالی حزب توده چنین بود که این مسأله باعث مغلوبیت و شکست باند ارتجاعی فدائیان اسلام میشود؛ زیرا با مقدماتی که امسال در تشویق روضه خوانی و انجام مراسم سوگواری فراهم گردیده بود، بیمناک بودند از اینکه این دسته تقویت شده و دست به عملیاتی مخالف مرام و مسلک آنان بزنند. بنگرید:گزارشهای محرمانۀ شهربانی، ج 2، ص 328.
[704]- در این باره بنگرید به: خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی، ص 183 پاورقی. هژیر افزون بر این اقدام که جهت رفع شبهات پیرامون وابستگی او به بهائیت بود، اقدام دیگری هم انجام داد و آن بازگشایی راه حج بود که پس از اعدام میرزا ابوطالب یزدی در سال 1322 توسط وهابیان در مکه حج تعطیل شده بود. بنگرید: نفت بحرین یا عباس اسکندری در خدمت مجلس پانزدهم، (تهران، ناشر حسن اقبال، 1331ش) ص 236ـ241.
[705]- منتخبین عبارت بودند از: دکتر مصدق، دکتر مظفر بقایی، حسین مکی، آیتالله کاشانی، مهندس کاظم حسینی، دکتر کریم سنجانی، عبدالقدیر آزاد، دکتر سیدعلی شایگان، محمود نریمان، اللهیار صالح.
[706]- خاندان واحدیها، اصولا از مدافعان اسلام سنتی در برابر تجدد بودند. سید محمدتقی واحدی بدلا و سید محمدرضا واحدی سالهای متمادی در کرمانشاه مجلۀ دعوت اسلامی را اداره میکردند که در حوالی سال 1300 و پس از آن، با چاپ مقالات اسلامی، به دفاع از دین میپرداخت. عبدالحسین و سیدمحمدواحدی ودیگر افراد و خویشانشان که در جنبش فدائیان اسلام فعالیت میکردند از همین خاندان بودند. آقای سیدحسین بدلا (متوفای 16 شهریور 1382) که خود از همین خانواده است، شرحی از فعالیتهای آنان به دست داده که مغتنم است. بنگرید: هفتاد سال، ص 220ـ221. گفتنی است که پدر شیخ مصطفی رهنما هم داماد خاندان واحدی بود و برادران واحدی داییهای شیخ مصطفی بودند.
[707]- آقای عبدالله کرباسچیان مدیر نبرد ملت و از همراهان نواب، در تاریخ 8/11/1381 در منزلشان در ده ونک به بنده فرمودند که در آن مجلس که در خیابان عین الدوله برگزار شد. بقایی، عبدالقدیر آزاد، حائری زاده، و مکی آمدند و از طرف ما هم نواب، ذوالفقاری، ابوالقاسم رفیعی، حاج سیدمحمود سجادی و بنده حضور داشتیم. در آن محفل آنان موافقتشان را اعلام کردند که پس از آن رزمآرا ترور شد. شیبانی هم اشاره به جلسهای کرده است که ملیون با فدائیان در آن حاضر بودند و وقتی ملیها از وجود رزم آرا به عنوان یک مانع یاد کردند، فدائیان گفتند: رزم آرا با ما. بنگرید: روزنامۀ جام جم، 21/11/1381 (ص 9) مصاحبه با دکترعباس شیبانی، عبدخدایی هم در مصاحبه با خبرگزاری ایستا در تاریخ 29 اسفند 81 همین جلسۀ ملاقات میان جبهه ملی و فدائیان اسلام را شرح داده است. وی میگوید: در جلسهای که در منزل آقایی تشکیل شد، رهبران جبهۀ ملی مانند نریمان، شایگان، حایری زاده، و فاطمی که نایب مصدق بود، شرکت کردند. آنها به نواب صفوی گفتند که خار راه ما رزمآراست و اگر او از صحنه خارج شود نفت ملی میشود و رژیم عقبگرد میکند. نواب صفوی از آنها قول گرفت که اگر رزم آرا کشته و حکومت گرفته شد، آن حکومت اسلامی باشد و آقایان که سیاستمدار بودند، این قول را دادند.
[709]- مصاحبه با روزنامۀ جام جم، 21/11/1391 (ص 9)
[710]- سید مجتبی نواب صفوی، اندیشهها و... ص 56؛ خاطرات نواب صفوی، مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 8، ص 59 نثر فدائیان بسیار تند و افراطی مینمود و گاه حالت ناسزا و فحش به خود میگرفت. نگاهی به نشریۀ نبرد ملت این مسأله را به خوبی نشان میدهد. برای مثال در ش 21 شهریور 1330 با اشاره به اینکه افراد وابسته به دربار همۀ مشکلات را ایجاد کردهاند، مینویسد: «اگر این تفالههای حکومت اجنبی پرست (شاهرخ جاسوس، دکتر نامدار رقاص، مهتدی سگ بهایی و این زن هرجایی) را به زندان و طناب دار سپرده بودید، امروز با این توطئههای خطرناک روبهرو نبودیم.» گفتنی است که این نثر در آن روزگار در برخی از نشریات دیگر هم وجود داشت.
[711]- سخنرانی آیت الله طالقانی، در: آزادی تا شهادت، ص 92ـ93؛ فدائیان اسلام، تاریخ عملکرد، اندیشه، ص 170.
[712]- روزنامۀ جام جم، 21/11/1381، ص 9.
[713]- یکی از موارد اختلاف بین متدینین و دولت مصدق ـ و حتی پیش از دولت مصدق از سال 1327 بنگرید: مجلۀ هفتگی نور دانش، سال اول، : سال 1327ـ ش 37 ص 1010) بحث مشروبات الکلی بود. متدینین خواستار جلوگیری از تولید و فروش آن بودند، در حالی که دولت، به دلیل کمی درآمدهای خود، با این درخواست مخالفت میکرد. بنگرید: هاشمی رفسنجانی، ج 1، ص 112. این مسألهای بود که از پیش از دولت مصدق هم مطرح بود. آقای سید جعفر شهیدی در جنایات تاریخی (ص 63، نشر به سال 1327) مینویسد:«همان وکیلی که در مجلس شورای ملی نشسته و مالیات شراب را با قیام و قعود تصویب مینماید، مذهبی است! و به نام مذهب و دین کرسی وکالت را اشغال کرده و به کتاب دینی هم قسم میخورد که به دین و کشور خیانت نکند و باز هم به نام دین و خدمت به مذهب! شراب فروشی را در مشهد و شهر ری و قم حرام کرده و در شهرهای دیگر جایز میشمارد. اینها هم ادعا میکنند مذهبی هستند». مسأله قانون منع مسکرات با همت و پیگیری آیت الله کاشانی تصویب شد، امام دکتر مصدق به بهانۀ اینکه مالیات مشروبات از منابع مهم مالی دولت است، اجرای آن را شش ماه به تأخیر انداخت. یکی از گلههای آیت الله کاشانی از متدینین سیاسی آن بود که چرا مصدق را برای اجرای این قانون تحت فشار نمیگذارند. بنگرید به مصاحبۀ ابوالحسن کاشانی در کیهان، 28 اسفند 1381.
[714]- فدائیان اسلام، (مجلۀگفتگو)، : ص 211.
[715]- متن بسیاری از اطلاعیهها و گزارش تحرکات فدائیان اسلام (و نیز گزارش مسؤولان امنیتی در باره نواب و وضعیت او در زندان) در ارتباط با زندانی شدن نواب و دوستانش در «جمعیت فدائیان اسلام به روایت اسناد» آمده است. آن جمله: ص 25، 281، 3، 329، 330.
[716]- وی پس از شهریور بیست، اتحادیۀ اسلامی را پدید آورد، پس از آن به تدریج به فدائیان اسلام پیوست و واسطۀ آشنایی طالقانی با نواب بود. مدتی نشریۀ خدنگ را مدیریت میکرد و برای حجاب مینوشت. بعدها نشریۀ نبرد ملت را که ارگان فدائیان اسلام بود، انتشار داد. بنگرید به مصاحبۀ وی با یالثارات، ش 211، ص 6.
[717]- دربارۀ فاطمی به توضیحات محمدعلی موحد و منابع او که تحت عنوان «فاطمی و علامت سؤال» نوشته است، بنگرید به کتاب:گفتهها و ناگفتهها، ص 38ـ40. سیف پور فاطمی برادر دکتر فاطمی که در مدرسه مبشران امریکاییها درس خوانده بود، شهرت داشت که مسیحی شده، وی بعدها به امریکا رفت و در نیوجرسی ساکن شد و براساس نقل برخی، بر مسیحیت مرد.
[718]- عزت الله سحابی میگوید: در دورانی که دکتر فاطمی معاون نخستوزیر بود، در زندان با فدائیان اسلام خیلی بدرفتاری میشد. من به خاطر دارم که روزهای جمعه صبح، پارهای از رجال به منزل ما میآمدند. از جمله در یکی از جمعهها مرحوم طالقانی به مرحوم مهندس حسیبی اعتراض کرد که چرا به فدائیان اسلام در زندان اینگونه رفتار میشود. سپس کار بالا گرفت و به داد و بیداد رسید. در این هنگام مهندس بازرگان واسطه شدند و خطاب به مهندس حسیبی گفتند: دکتر فاطمی کار درستی نمیکند. آخر چرا دستور میدهد که این قدر آنها را اذیت کنند. (مجلۀگفتگو، ش 29، ص 213) گفتنی است که مرحوم طالقانی با فدائیان نزدیک بود و در همین دوره، بخشهایی از کتاب مالکیت در اسلام او در نشریۀ نبرد ملت به چاپ میرسید. پس از ترور حسین علاء در سال 1334، نواب برای مدتی در منزل وی پنهان شده بود. امیر عبدالله کرباسچیان میگوید که وی واسطۀ آشنایی طالقانی و نواب بوده است. بنگرید: یالثارات، ش 211، (25 دی 1381) ص 6. درباره پناه بردن نواب و یارانش بعد از ترورعلاء به منزل آیت الله طالقانی و استقبال ایشان از آنان بنگرید به خاطرات سید مهدی طالقانی ـ فرزند آیت الله طالقانی ـ در «یالثارات، همان، ص 4».
[719]- نامههای دکتر مصدق، ص 376.
[720]- به توضیحات محمدمهدی عبدخدایی در این باره بنگرید: خاطرات محمدمهدی عبدخدایی، ص109ـ116.
[721]- بنگرید به نامۀ نواب به آیت الله مرعشی نجفی درباره مواضع وی نسبت به آیت الله کاشانی در: فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد و اندیشه، ص172.
[722]- مجله گفتگو، ص 215.
[723]- تصور یک فرد انقلابی یا غیر انقلابی مسلمان در آن روزگار همین بود. در یکی از اسناد ساواک پیرامون شخصی با نام حاجی بختیاری در مشهد که سخت مرید آیتالله میلانی و فعال بوده، آمده است: حاجی بختیاری که مجتهد میباشد، اظهار داشت: سال گذشته مرا به سازمان (امنیت) خواسته بودند و گفتند: تازگیها مصدقیها اطراف تو زیاد جمع میشوند، در حالی که تو در گذشته بر علیه مصدق تبلیغ و فعالیت میکردی! من جواب دادم: من همیشه در مورد دین تبلیغ میکنم. یک وقت شاه را یک مرد مؤمن مسلمان میدانستم و همه جا میگفتم که شاه را بایستی تا حد پرستش دوست داشت. همان وقت میدیدیم مصدق به تودهایها آزادی داده با مصدق مخالف بودم. بعدها فهمیدم این مرد، یعنی مصدق نه تنها با کمونیستها مخالف بوده، بلکه با خارجیها هم مخالفت داشته است و برعکس شاه در عین صداقت و خوبی کاملا شخص بیدینی است (آیتالله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 396).
[724]- متن آن را بنگرید: سید مجتبی نواب صفوی، اندیشهها... ص 121. این به رغم آن بود که آیتالله بروجردی تا پیش از 28 مرداد حاضر به درگیر شدن در نزاع میان مصدق و شاه نشد و هیچکدام از دو طرف نتوانستند از وی استفادهای ببرند. گفته و ناگفتهها، 25ـ26؛ خواب آشفتۀ نفت، ص 741ـ745. گفته شده است که در دستگاه آقای بروجردی دو جناح بودند که عدهای در پی نزدیک کردن ایشان به دربار بودند و عدهای دیگر در پی دور کردن ایشان از دربار، در قضیۀ تلگراف، دستۀ اول غالب آمدند و پس از آن شاه جواب سبکی داد، آقای بروجردی از کاری که کرده بود، اظهار تأسف کرد. بنگرید: مجلۀیاد، ش 5، ص52.
[725]- نیم قرن خاطره و تجربه، ج 1، ص 161.
[726]- در این خصوص که حادثۀ غمانگیز کودتای 28 مرداد چرا به وجود آمد و چگونه حاصل زحمات مردمی که با ایثار و فداکاری خود، با حمایت بیدریغ از رهبرانشان و نثار شهیدانی چند، در انتظار ایجاد یک حکومت ملی ـ دینی نشسته بودند، بر باد رفت؟ سوالی است که محمدعلی موحد تحلیل جالب و خواندنی دارد که با نثری شیوا و زیبا آن را بیان کرده است:... نام ایران و مصدق در همه دنیا پیچیده بود و چشم دل ملتهای استعمار زده به سوی ایران بود. پس چه شد که آن شهد به شرنگ مبدل گشت و سرانجام آن عزت و سرافرازی به خفت و خواری کشید؟... فکر میکنم یک عنصر اصلی مسبب آن بود که اجازه دادیم تنش و غوغاگری بر ما چیره گردد و هوش و حواس رهبران جنبش را برباید. در سرتاسراین شش سال، تعصب و خشونت بیداد میکرد. فضای سیاسی جامعۀ، فضایی تب آلود و مخاصمه جوی و هیجان زده بود. قتل و ترور و فحش و ناسزا و شعار و لجن پراکنی و افشاگری و مبارز طلبی مجال تمکین نمیداد و کمتر جایی برای آیندهنگری و مصلحتجویی باقی میگذاشتند؛ لاجرم آغازی به آن شیرینی و دلانگیزی و پایانی چنان تلخ و جانگداز داشت... بخت بلند و عزم آهنین و شجاعت اخلاقی میخواهد تا ملتی سکون و آرامش را حفظ کند و فضای سیاست را از عربده و جنحال دور نگاه دارد و رهبران و دست اندرکاران را یاری دهد تا دستخوش وسوسهها نگردند و موقعیتها را دریابند و ادب مبارزه را از دست ندهند و پوست همدیگر را نکنند و کشور را به بنبست نکشانند. گفتهها و ناگفتهها، ص 54ـ55.
[727]- داستان موسیقی و موضع اسلام نسبت به آن، همچنان در این دوره از مسائل مطرح بود. توجه داریم که در روزگار صفوی این بحث بالا گرفت و رسائل متعددی درباره آن نوشته شد. مجموعهای از آن رسائل را دوست ما آقای شیخ رضا مختاری به چاپ رساند. این بحث در دوره جدید هم مطرح شده و علاوه بر استفاده از متون روایی، کوشش شد تا از مطالبی که دانشمندان اروپایی هم درباره موسیقی گفتهاند، استفاده شود. در سال 1334 کتابی با عنوان موسیقی و اسلام منتشر شده و در معرفی آن آمده بود: فلسفه، حرمت موسیقی و زیان استماع رادیو را از گفتار دانشمندان و دکترهای مشهور اروپا و آمریکا ضمن تشریح مطالب علمی با گراورهای مختلف برای شما روشن میکند. در این کتاب نگارشات دکتر الکسیس کارل نابغه بزرگ اروپا و دکتر ولف آدلر استاد دانشگاه کلمبیا و تجربیات دکتر پاول حقایق بزرگی را بر شما کشف میکند. (این مطالب پشت کتابچهای با نام بررسی در پیرامون سیاست و دیانت (از علی جمالی) درج شده اما مؤلف کتاب شناسانده نشده است. کتاب دیگر تأثیر موسیقی بر اعصاب و روان از دکتر ابوتراب نفیسی بود که در سالهای پیش از انقلاب مکرر به چاپ میرسید.
[728]- سید مجتبی نواب صفوی و... ، ص127.
[729]- مجلۀ گفتگو، ش 29، ص 218.
[730]- به جز او از روحانیون تهران که با فدائیان همراهی نزدیک داشتند، یکی شیخ مهدی دولابی بود که نُواب او به او میگفتند که تو سپهسالار من هستی. دیگری حاج سیدعلی لواسانی وحاج شیخ محمدرضا نیکنام دولابی.
[731]- خاطرات شیخ علی تهرانی، ص 10.
[732]- مجلۀ گفتگو، (ش 29) ص 217.
[733]- احیای اندیشههای اخوان المسلمین در ایران، بعدها نیز توسط برخی از روحانیون ادامه یافت که نمونۀ آن، ترجمۀ آثار سید قطب در سطحی نسبتا گسترده به فارسی است. این آثار، نقش قابل توجهی در وصل کردن به اندیشههای انقلابی اسلامی در جهان عرب به ویژه مصر داشت. در این باره پس از این سخن خواهیم گفت. نواب در آخرین باز جویی خود از ارتباطش با جمعیت «منتدی النشر» در عراق «شبان المسلمین» و «اخوان المسلمین» در مصر، شعبات «اخوان» در شام و عراق، و «جمعیة العلماء» در شام سخن گفت. بنگرید: کیهان، (30 دی ماه 81) برخی از اخوانیها هم مانند کامل شریف از اخوانیهای اردن، با شنیدن خبر حکم اعدام وی در صدد تلاش برای نجاتش بودند که وی را حتی پیش از موعد ده روزۀ فرجام خواهی اعدام کردند، بنگرید به مصاحبۀ دختر نواب در یالثارات، ش 211، ص 3.
[734]- بنگرید به مصاحبۀ فرزند ایشان ابوالحسن کاشانی در روزنامۀ کیهان، 28/12/1381.
[735]- خاطرات رجبعلی طاهری، ص 19.
[736]- آیت الله جعفر سبحانی به بنده فرمودند که من خود حامل این دو نامه بودم. این پس از آن بود که عبدالحسین واحدی در دفتر تیمور بختیار کشته شده بود. امام با اشاره به مظلومیت آنها از این دو نفر خواستند تا اقدامی بکنند. بعدها از امام پرسیدم که آیا جوابی رسید؟ ایشان فرمودند فقط آقای بهبهانی جوابی به ایشان داده بود. نیز بنگرید به توضیحات آیت الله سبحانی در «ویژه نامۀ روزنامۀ رسالت» تحت عنوان «پرتوی از خورشید» 12 خرداد 78، ص 34.
[737]- بنگرید سند چاپ شده در: جامعۀ تعلیمات اسلامی، ص 151. در این گزارش آمده است: ضمنا در جشن مزبور حاج حیدر علی ابراهیمی وفا هم که در همین کتاب چاپ شده و دربارۀ آقای اسلامی است، اطلاعاتی دربارۀ ادامه فعالیت فدائیان اسلام وجود دارد.
[738]- تعبیر خود نواب صفوی در بازجویی، در برابر این پرسش که اگر بروجردی اعلم است، چرا کارهایی که تو میکنی، او نمیکند، چنین است : برای اینکه من سرباز اسلام هستم و آقای بروجردی افسر هستند و تا زمانی که سرباز هست، افسر به میدان نمیرود. مجلۀ یاد، ش 6، ص27. استدلال دیگر او هم درباره ترورها این بود که این درست است که «حکم کلی را باید فقیه جامع الشرایط بیان کند و یا حکم ضروری شرع را شخص مطلع به فقه، اما تشخیص مصداق و موضوع به عهدۀ شخص مکلف است.» آخرین بازجویی نواب در 1/9/34. چاپ شده در کیهان (30 دی ماه 1381).
[739]- گفتنی است که در بین مراجع ثلاث یعنی آیات: حجت، خوانساری و صدر، آقای خوانساری در مسائل سیاسی از آنان جدیتر بود. آقای سید عزالدین زنجانی با اشاره به اینکه آقای حجت همان روش مرحوم سید محمدکاظم یزدی را داشتند و به مسائل سیاسی کاری نداشته و حتی بحث نماز جمعه را هم طرح نکردند، دربارۀ آقای خوانساری میگوید که وی در زمان جنگ عراق و انگلیس در صف مجاهدین وارد شد. وی میافزاید که آقای صدر هم معتقد بود که باید در مسائل سیاسی دخالت کرد، اما این حرفها آن زمان خریدار نداشت. بنگرید: مجله حوزه، س سال 4 ش 5 (ش مسلسل آقا مجتبی عراقی که از زبان خود او مطالبی در این باب نقل کرده است: مجله حوزه، س 6، ش 6 (ش مسلسل 36) ص 35. فقیهی شیرازی در سال 27 از آیت الله خوانساری درباره مصرف سهم امام در باره فلسطینیها پرسید. ایشان جواب داد: بسم الله تعالی شأنه، در صورتی که حفظ بلاد اسلامیه موقوف حتی بر دادن سهم امام باشد جائز است و صرف کردن سهم مبارک امام علیه السلام و حفظ آن بلاد بلکه اگر هم کسی بدهی از این جهت نداشته باشد باید سعی درحفظ بنماید. الاحقر محمدتقی الموسوی الخوانساری. پرچم اسلام، سال سوم، ش 22، ش مسلسل 115، ص 1. آقای مسعودی خمینی هم ضمن اشاره به حمایتهای صریح آیت الله خوانساری از نواب صفوی، در برابر موضع آیتالله بروجردی، به برخی از دیدگاههای سیاسی استثنایی وی اشاره دارد. از جمله آنکه، وقتی همۀ علما شرکت در انتخابات مجلس شورای ملی را تحریم کرده بودند، وی آن را واجب دانسته و گفته بود کسانی کاندیدا شوند، به مجلس بروند و قوانین اسلامی را تصویب کنند. (بنگرید: خاطرات مسعودی خمینی، ص 72ـ73). به مناسبت درگذشت آیت الله خوانساری، نشریۀ (مجموعه) حکمت قم، ویژهنامهای مفصل (سال اول، ش 12، 13 مهرماه 1331) منتشر کرده که اطلاعات بدیع و بکری در آن آمده است. نیز شرح حال ایشان را بنگرید در: آثار الحجه، ج 1، ص 142ـ161.
[740]- اعلامیه فدائیان اسلام، ص 83.
[741]- یکبار فدائیان قصد انتشار اطلاعیهای را داشتند که در آن خطاب به آیت الله بروجردی آمده بود: حضرت آیت الله بروجردی! گمان نمیکنیم غیرت دینی شما از آیت الله قمی کمتر باشد. ایشان وقتی دیدند رضاخان پهلوی کشف حجاب میکند،اعتراض کردند تا تبعید شدند.... (خاطرات آقای دوانی، یالثارات، ش 211، ص 8).
[742]- نبرد ملت، ش مسلسل 16، 26 بهمن 1329، ص 3.
[743]- بنگرید: خاطرات آقای دوانی در یالثارات، ش 211، ص 8؛ خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، ص 30ـ31. آقای دوانی میافزاید:به آقای بروجردی گفته بودند که نواب، هفت تیری زیر شال خود پنهان کرده و هر موقع به شما برسد. شما را خواهد کشت. به هر روی عاقبت «نواب با تأثر و تأسف زیاد از قم رفت و سر و صدای فدائیان هم در محیط قم خاموش شد.»
[744]- خاطرات آیت الله سیدهاشم رسولی محلاتی، ص 43.
[745]- مجلۀ یاد، ش 7، ص 34.
[746]- مجله یاد، ش 6، ص 37؛ درباره قطع شهریۀ فدائیان نیز بنگرید به خاطرات بدلا در: هفتاد سال، ص 219ـ220.
[747]- بنگرید: مجلۀ حوزه، ش 43ـ44، ص 98 آقای سید حسین بدلا از اعدام ناگهانی نواب و دیگر فدائیان خبر داده و میافزاید که کسی انتظار نداشت به این سرعت آن کار انجام شود. پس از آن، دربارۀ موضع مرحوم بروجردی مینویسد:ایشان پس از شنیدن خبر شهادت این آقایان، بسیار متأثر شدند؛ طوری که ملاقاتی را که ما روزانه با ایشان داشتیم. آن روز تعطیل کردند و فرمودند: از ناراحتی، حال هیچ کاری را ندارم. مجلۀ تاریخ فرهنگ معاصر، ش 2، ص 196.
[748]- بنگرید به مصاحبۀ وی در یالثارات، ویژه نامۀ فدائیان اسلام، (ش 211، ص 2)
[749]- خاطرات آیت الله خاتم یزدی، ص 58ـ59.
[750]- بنگرید:تاریخ و فرهنگ معاصر، (مصاحبۀ آیت الله سید مرتضی مبرقعی فقیه)، ش 2، ص 191.
[751]- گزارش محرمانۀ ادارۀ کارآگاهی، شمارۀ 2866/7906/1/311 تاریخ 17/3/29 به نقل از: فدائیان اسلام، منظور الاجداد، (مجلۀ گفتگو، ش 29) ص 205.
[752]- همان، مصاحبۀ سید محمدباقر سلطانی، ص 191؛ و مصاحبۀ ایشان با مجلۀ حوزه، ش 43، ص 36.
[753]- مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 2، ص 192ـ193. و بنگرید مجلۀحوزه، ش 43، ص 37 آقای سلطانی میگوید:من یک شب تا صبح با مرحوم نواب صفوی صحبت کردم و آنچه را که آیت الله العظمی بروجردی نمیپسندیدند، به ایشان تذکر دادم.
[754]- تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 2، ص 199.
[755]- همان، ص 202.
[756]- بنگرید: مجلۀ پانزده خرداد، ش 4 (مهر 70)، ص 24. یادها و یادمانها، ج 1، ص 204ـ205.
[757]- روزنامۀ اطلاعات، 17 خرداد 1367.
[758]- روزنامۀ اطلاعات، 12 خرداد، 73، ص 11.
[759]- خاطرات آیت الله محمدعلی گرامی، ص 235.
[760]- خاطرات آیت الله ابوالقاسم خزعلی، ص 86.
[761]- خاطرات، ص 6.
[762]- همان، ص 7ـ8.
[763]- بنگرید به خاطرات شخصی آقای دوانی از فدائیان به ویژه نواب در: یالثارات، ش 211 (25 دی 81)، ص 8.
[764]- خاطرات آیت الله خزعلی، ص 88.
[765]- خاطرات آیت الله اسماعیل صالحی مازندرانی، ص 43ـ44.
[766]- خاطرات آیت الله شاهرخی، ص 61، وی میگوید یکبار هم شاهد حضور امام خمینی و عدهای دیگر از علما پای سخنرانی نواب بوده است.
[767]- آنچه گذشت، ص 184.
[768]- خاطرات شعبان جعفری، ص 70.
[769]- همان، ص 66.
[770]- این مسأله که اسلام برای تمام ابعاد زندگی فردی و اجتماعی بشر قانون دارد، منهای آنچه که از گذشته در فقه اسلامی وجود داشت، به صورت یک گرایش مسلط در گرایش نوین اسلام سیاسی - که به مرور بر جریان مبارزه غلبه کرد و جای رژیم پهلوی را گرفت- درآمد. سالها پیش از سقوط پهلوی، امام در پاسخ اتحادیه انجمنهای اسلامی اروپا و آمریکا نوشتند: همین دستگاههای مرموز نگذاشتهاند طلبه تحصیل کرده به احکام مقدسه اسلام به خصوص قوانین تشکیلاتی و اجتماعی و اقتصادی آن توجه کنند و با تبلیغات گوناگون وانمود نمودهاند که اسلام جز احکام عبادی مطلبی ندارد، در صورتی که قواعد سیاسی و اجتماعی آن بیشتر از مطالب عبادی آن است (تاریخ 22، شوال 1389ق) بنگرید به نشریۀ: اسلام مکتب مبارز، ش 7، ص 1.
[771]- فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، ص 71ـ72.
[772]- سید مجتبی نواب صفوی، اندیشهها و.... ، ص 131 اینها اصولی است که نواب در مصاحبه با یک خبرنگار پاکستانی عنوان کرد.
[773]- فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه، ص 66.
[774]- خاطرات آیت الله شاهرخی، ص 98ـ99.
[775]- فرزند ملت، ص 21.
[776]- سیرۀ شهید رجایی، ص 122ـ123.
[777]- مصاحبه با یالثارات، ش 211، ص 6. وی از تأثیر این سخنان ـ که تا آن زمان سابقه نداشت ـ بر پهلوانان اشاره کرده، از شخصی با نام خاقانی «که از همین جماعت پهلوانان و داش مشتیها بود» یاد کرده که به محفل آیت الله کاشانی پیوست و در تظاهرات 25 خرداد زخمی شد.
[778]- خانم هما سرشار ـ یهودی ـ که با شعبان جعفری گفتگو کرده، علاقمند است تا به هر صورت شده، جعفری را به فدائیان اسلام بچسباند و او را عضو فدائیان معرفی کند. این در حالی است که جعفری خود اصرار دارد که عضو نبوده و مثل بسیاری دیگر، زمانی در جلسات آنها رفت و آمد میکرده است. بنگرید: خاطرات شعبان، جعفری، ص 65.
[779]- در این باره کرباسچیان فهرست اسامی افراد بخش پنهانی و علنی را به تفکیک بیان کرده است. یالثارات، ش 211.
[780]- آقای طالقانی درباره اقدامات فدائیان اسلام میگوید: فدائیان اسلام جوانان پرشور و مؤمن، آنها راه را باز و موانع را برطرف میکردند مانع اول (هژیر) را برداشتند، انتخاب آزاد شروع شد. مانع بعدی (رزم آراء) را برداشتند. صنعت نفت در مجلس ملی شد. از آزادی تا شهادت، ص92 و بنگرید: سخنرانیهای عمومی، ص 35، گفتنی است که نشریۀ نبرد ملت وابسته به فدائیان در سال1330 کتاب اسلام و مالکیت آیت الله طالقانی را در بخشهای مختلف چاپ میکرد.
[781]- محمدجواد حجتی کرمانی میگوید که وی این مطلب را از خود نواب شنیده است. بنگرید: حزب ملل اسلامی، نشست تخصصی با حضور کاظم بجنوردی، محمدجواد حجتی، ابراهیم ذوالفقاری و ابوالقاسم سرحدی زاده، ص32.
[782]- آیت الله خامنهای از خاطرات آمدن نواب به مشهد یاد میکند و اینکه وی هم در مدرسه سلیمان خان و هم مدرسۀ نواب مشهد، شعارش این بود که «اسلام باید زنده شود. اسلام باید حکومت کند.» بنگرید: مجلۀ پانزده خرداد، ش 5ـ6 (آذر 70) ص 6ـ7.
[783]- جمعیت فدائیان اسلام به روایت اسناد، ج 2، ص 609.
[784]- بنگرید خاطرات شهید نواب صفوی به قلم واحدی، مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 8، صص 46ـ47، فدائیان اسلام، تاریخ عملکرد اندیشه، ص 111 ـ 113.
[785]- مجلۀیاد، ش 6، ص 42.
[786]- جمعیت فدائیان اسلام به روایت اسناد، (تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382) ج 1، ص 177.
[787]- بنگرید: فدائیان اسلام، تاریخ عملکرد، اندیشه، ص 111ـ112.
[788]- این سخن که آیت الله کاشانی در پی حکومت اسلامی بسان آنچه فدائیان میخواستند نبوده، منافات با آن ندارد که آیت الله کاشانی، منهای آنکه مبارزات خود را در چهارچوب نظام مشروطه دنبال میکرد و آن زمان این امر طبیعی مینمود، تلاش داشت تا اسلام سیاسی را حفظ کرده و روحانیون را وادار کند تا در سیاست دخالت کنند. یک سند مهم در این باره نامهای است که وی به آقای محمدعلی توتونچی نوشته و در آنجا لب دیدگاههای خود را در این باره آورده است. وی با اشاره به سختیهایی که مردم میکشند و از فقر و گرسنگی از میان میروند، مینویسد: آیا حکم اسلام همین است؟ آیا میدانید چرا ساکت هستند و امر به معروف و نهی از منکر و دفاع از حوزه دیانت که ضروریات اسلام است نسیا منسیا شده و عدم اعتنای به این ضروریات اسلام علامت زهد و تقوا گردیده؟ برای این است که متدینین عقیده دارند پیشوای متقی زاهد کسی است که کار به هیچ کار نداشته باشد. هرچه به سر دین و دنیای این ملت میآید نفس نکشد و مردم تقلید و نماز و سایر امور شرعیه را از حقوق مثل سهم امام علیه السلام به او مراجعه مینمایند. من از بیدینیها شکایتی ندارم. بیدینی آنها مستعد به همین سکوتها و کنارگیریها و دسائس اجانب است که وسائل بیدینی را فراهم نمودهاند. از متدینین احمق که محرمات ضروریه اسلام را علامت زهد و تقوا میشمرند تعجب دارم و با انتخابات که همه چیزش گروگان آن است مخالفت میکند و حرام میداند یا مسامحه میکند. در این جمعیت تهران، فی الحقیقه سی هزار رأی دادهاند. وای بر آن احمقهایی که آزادی را نمیخواهند و تن به تو سری و ظلم میدهند. علت العلل عدم مداخلۀ روحانیون در امور اجتماعیه، انگلیسها و درباریهای فاسد هستند. چون دیدند قوۀ روحانیت قوۀ بزرگی است و امتیاز دخانیات را بهم زد، به وسائلی که در دست دارند در ذهن مردم کردند مجتهد مرجع تقلید و امام جماعت نباید مداخله در سیاست بکند و حرام است. آنها هم چون امور معاششان مربوط به مردم است، بر طبق مذاق و عقیده مردم عمل کردند. فی الحقیقه در ظاهر مردم مقلد آنها بودند و در باطن آنها مقلّد مردم. در حالی که دین اسلام دین سیاسی است. فقط دین نماز و روزه نیست. چون از اجتماعات کنارهگیری کردهاند. مردم بزدل و جبان بار آمده. اگر حسین بن علی علیهما السلام را در میدان سپه تیرباران کنند، مردم قیام نمیکنند. مردم احمق باید سهم امام علیه السلام را بدهند به کسی که تقلیدش مینمایند. و مخصوصا خیلی کنارهگیر باشد. در حالی که باید به کسی داده شود که مجتهد عادل باشد گرچه مقلدش باشد یا نه، این سهم باید صرف مصالح مسلمین بشود از قبیل حفظ حدود اسلام، و جلوگیری از خائنین و تربیت طلاب به وجه صحیح که به درد اسلام و مسلمین بخورند (استدراکات مجموعهای از مکتوبات و پیامدهای سیاسی آیت الله کاشانی، (تهران، 1363) ج 5، ص 92ـ93.
[789]- مقالۀ آسیب شناسی یک جنبش، تأملی بر اندیشه و عمل جمعیت فدائیان اسلام، پژوهشنامۀ متین، سال دوم، شماره 5ـ6، (زمستان و بهار 1378) ص 290ـ291 به نقل از: جمعیت فدائیان اسلام و نقش آن در... ص 83.
[790]- این مطلب را جعفر جهان از وکلای مدافع فدائیان اسلام در دادگاه فدائیان که در 12/4/31 یعنی در دوره حکومت دکتر مصدق برگزار شد، ابراز کرد، بنگرید: نشریۀ حیات مسلمین، ش 18، :ص 12.
[791]- گفتنی است که گزارش از این اعلامیه و اندیشههای نواب در آن، در کتاب «جمعیت فدائیان اسلام و نقش آن در علل پیدایش و اندیشههای سیاسی دینی، صص 78ـ92 و گزارش دیگری از آن در مقدمۀ کتاب «جمعیت فدائیان اسلام به روایت اسناد» ج 1، صص 55ـ62 آمده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر